Ma'arif Database معارف جلد اول Ma'arif 
p.
الله گفتی حیرت گفتی ای کسی که چشمها در وجه تو متحیراند از نغزی...

الله گفتی حیرت گفتی ای کسی که چشمها در وجه تو متحیراند از نغزی و از سپیدی و از بی‌عیبی دل خیره شود هرچ از اسم الله پیش دل آید از سُبحانی و پاکی روی و بی‌عیبی و طرب وسبکی دل از آن جمال که در مخلوقات چنان نبینی این همه نشان کنیزکان و غلامان بهشتی و غیبی باشد که در پرتو حُسن الله بریشان زده است پیش هرچ ترا از سبحانی و قدّ و معشوقی الله و طرب پیش دل آید آن نتیجۀ پر تو الله است خواتین غیبی و بهشت‌اند و ملوک بهشت‌اند که در جوار الله آن حسن و بها گرفته‌اند اکنون باک مدار از در آوردن ایشان بدل آن حُسنهاء دلربای می‌تابد از غیب و آن الله است.
اشْهدُ معاینه کردم از احوال خود و دریافت خود و تغیر خود و صنایع آسمان و زمین از عینهاi-15 و خبر کردم که هیچ کس چو تو نیست در همه صفتها نه در اکرام و نه در علم و نه در رحمت و نه در عزیز کردن و قهر و جذب و اسبال. همه جای پراکنده شده بودم اکنون حاضر شدم بدانک چون تو کسی نیست و طالب تو شدم و شهید شاهدی تو شدم در بند طلب چگونگی تو نباشم که دهاقین چندین گاه آب می‌ریزند بر زبردانها آن همه دانه باز پس پوسیده شود و برود و آب نیز بزمین فرو خورد و بروَد کس نداند که ازین آب اثر باندرون وی چه رساند و آن مایه که آبکی گردد کدامست تا دل بروی نهد و آن را دوست داند و مقصود داند و زودتر بوی رسد اگر دهقان موقوف آن باشد تا دل بر جایی نهد آنگاه حاصل کند از منافع هرگز نداند و آن منافع حاصل نشود و دهاقین دیگرهم بر آن ترتیب می‌ورزند و منفعت می‌گیرند اگرچه ندانند تو چگونگی طلبی محروم مانی از خوشیها، دهاقین انبیاعلیهم السلام بی‌چگونگی کاشتند و منفعت برداشتند چو گفتیم که سبحانیم همه عشقها را جمع آریت و عاشق زار باشیت سبحان عحبا درین عجب عجمی مباش و سرگشته بل که پارسی باش یعنی شکفته چون چیزی بیند که ندیده باشد آگهی و طبع پَزمُرده گشته بشکفد چون غنچه نیز چو پاکی و بی‌عیبی‌اش بینی شکفته و خندان شوی هر جزو چون شکوفها و سبزه بفصل بهار.
میخواستم تا به اَشْهَد گفتن خود را بحالتی رسانم نتوانستم گفتم چو بخود خود را
p.16
بیدار نکردم نیز خود را بخود بحالت خوش نتوانم رسانیدن جز آنک برجای بیفتم نابیناوار که ای الله مرا راهْ نمایْ، تسمیه بالله آغاز کنم تا الله مرا از کدام در و درگاه و کدام حضرت دیدار دهد.
بامداد قوم را گفتم که دلها بر حالتها منهید چو شما را درانبان روز و شب کرده‌اند بر چرخ فلک این دو انبان را بشکل دودلوبر میگردانند شما درین انبان همان اندیشیت که گربه اندیشد که من ازین انبان برون افتم تا کجا افتم بچاهی یا بزمین درشتی یا بزمین نرمی همچنانک بچۀ خردی که دزدش بدزدد درمیان راه بماند نداند که راه خانه کجاست تا بدانجا بازرود یا گربه را آواره کنند او پیچان آن بماند که خانۀ من کجاست تا بدانجا باز روم گربه خانۀ اصلی می بجوید و تو نمی‌جویی نی قرارگاه صفّه سرای کوشک ایمان را هرچند روزی بام و درخانۀ عاریتی [را] خللها استوار کنی و گل اندای، غم ایمان گاه گاهی بخور تا خلل بی‌اعتقادی راه نیابد در رزان و باغهاءِ اعمال صالح که گِردِ سرای ایمانست از سرای ایمان بدین باغها درآی اوّل رزیست پُرمیوه و آن صلوة است دَرِ آن الله اکبر است و حایطهاءِ آن ارکان قیام ور کوع و سجود و مفتاح آن در طهور و وضو، چهار دندانه غسل اعضاء اربعه. کلید را دندانها هموار و استوار باید کژمژنی تا دردیر نگشاید و آن نگاه داشت سنن و آداب ویست آبها بر می‌ریز و غسل می‌آرچوباران که بر سر درختان فرو آید ببهار، ازین چوب خشک دست و پایتان برگ و میوۀ مزه برون آید بتابستان آخرت آن را منگریت که دست و پای فرو ریزد همچون آن دانه که آبهاءِ بسیارش دهند او بپوسد و آن ابکیi-16 بیش نماند باز برویانندش.
اِنَّ الَّذینَ آمَنواوَ عَمِلُواالصّالِحاتِ کانَتْ لَهُم جَنَّاتُ الْفِرْدَوْشِ نُزُلاً خَالِدِینَ [فیها] لایَبْغُونَ عَنْها حِوَلاًa-16
گفتند درختنه کردن زنان را شکل ختایان سربرهنه و جامهای سیه کرده و مست کرده یکی زن و یکی مرد دست یکدیگر گرفته بودند بازار بازار
p.17
می‌آمدند نزد خان اندر می‌رفتند پایها می‌کوفتند و سیکی می‌خوردند و برقبّها زنان پستانها برهنه کرده و با مردان سیکی می‌خوردند و ... i-17می‌کردند جمله زنان از خانها برون آمده، من در خود نظر کردم گفتم عجبا ما را آرزوها و سوداها از اندرون و ایشان را بیرون چه فرق میان ایشان و ما و این همه صنع الله است و خلق او اینجا معروف و اعتراض کجا رود و من در آن ساعت سُست بودم.
گفتم ای الله وعده کردۀ که ومَامِنْ دابّةٍ [فی الارْضِ] اِلّاعَليَ اللهِ رِزْقُهاa-17 مرا چون از طریق ظاهر درها برآوردۀ روزی من از خود بده مرا آن اسباب میّسر نمی‌کنی هم شاهد خواهم هم شراب و هم سماع و هم مسخره و هم حرمت و هم قدرت و هم مراد و هم مشیّت، الله الهام داد که هِ‍و هوا الله عبارتست از خوشِیها و مرادهاء همه مخلوقات وزیادت بی‌نهایت و مشیّتهاء مخلوقات وزیادت بی‌نهایت از من می خُور چنانک نحل از گُلها تا همه اجزات عسل شود از آنک محیی ماییم احیا جز بخوشی نباشد و جز بمراد نباشد و مُمیت ماییم امانت جز بفراق خوشی و مراد نباشد هرچ خوشی درآید وجود پدید آید هرچ خوشی برود فنا پدید آید همه صُوَر بهشت حور و عَینا از ما چرند جانها عرقهاء ماست ملائکه حال کرم ما است اسباب خوشیها و مرادها چو کفچه است پیش ما چندانک می‌توانی بقدح ذکر الله از ما می خور از شراب چون مست شدی و سُست گشتی خوشی خوابت دهم چو اصحاب کهف از ما می خور و شُکر ما می‌کن [تا] زیادت می‌کنیم یعنی بخلقان خوشی ما می‌رسان تا ترا زیادت می‌دهیم چنانک ستور با شیر را که علف اندک می‌خورد و شیر بسیار می‌دهد شکیر یا شکور گویند لاجرم شیرش بیشتر می‌دهیم.
در قیامم پای درد گرفت گفت الله از من بخور بمراد و چو بُراقی در برّو بحر و در هوا چون بادْ سرمست می‌رَوْ و در سجده گویی بر زبر حور عین خفتۀ لب بر لب وی نهادۀ اکنون الله عبارت از همه خوشیها آمد گفتم ای الله آن عباد خوشیهاء خود ظاهر می‌توانند کردن و من نی گفت تو اگر در آن صورت ظاهر نمی‌کنی در صورت
p.18
تذکیر و وعظ ظاهر کن دولت خود را چنانک تو عاجزی از اظهار خوشی خود در صورت ایشان، ایشان عاجزند از اظهار خوشی در صورت تذکیر و غیروَی آری برین سیرة از جهان بروی باکی نیست چو این اعتقاد از یقین و تعظیم الله مرکّبست و در سرّا و در ضرّا لَاخَوفٌ عَلیهم ولَاُهمْ یَحزَنوُنَa-18 یُنبي اَنّ الایمانَ هذا و اللهُ هذا حاصل لذّت الله در هر کنجی برده‌اند و پارۀ در کنج پوست شیر و پارۀ درحمد و نه و پارۀ در حشرات و پارۀ در پوست بهایم و پارۀ در طیور و پارۀ در انفاس ملاٰیکه و پارۀ در فروج نسا یافته است [و] درذکور رجال از آن مزۀ و پارۀ در سروروی وابر و چشمها و پارۀ در اَدبار و پارۀ در سینها که نامش رحم و شفقتست و پارۀ در معقولات و حسابها و نانها و شرابها و سماعها و نباتها و حیوانات و پارۀi-18 گویی هر کسی پارۀ از الله گرفته‌اندی در هر کنجی با وی صحبت می‌کنندی اَلْحَمْدُلِلّٰه آن دوشیزگان با شوهران جوان خود می‌چاوند و در زیر غیر می‌لرزند گویی آن حمد مرمزۀ الله را می‌کنندی آن عشقنامها همه ثنا مر پارهاء الله را می‌گویند گفتم همچون عروسان عاشق می‌زارم ای الله مرا از مزۀ خود محروم مدار که هیچکس ندارم لٰاتَذَرْنی فَرْداً وَاَنْتَ خَیْرُ الوارِثینَb-18.
رشید را می‌گفتم اِذازَنَیْتَ فَاَزْنِ بِالحُرَّةِ از پی کاری دست در انبان شکم و پوست کالۀ فَرْج زدۀ جای پوست کاله پرنشان گنده و زهاب باشد پس از کثرت طعام بمیرد.
نور دیدم در خانقاه ححسبقii-18 و نیز همان شب زنینۀ خواب دید که آن حوض پر از آب شدی و چراغدان بنزد وی بُردی و چراغ از آن آب درگرفتی مثلاً اگر زن جوان با جمال یا پرستارکی خوبی با تو هم عهد باشد و ترا نیک دوست دارد تو گویی بیا تا دست وی گیرم و از همه جهان تبرّی کنم خواه گوباغ باش خواه بیابان
p.19
پس الله که وله و معشوقۀ موجوداتست ازو با جمال تر و ازوی با وفاتر که باشد وَمَنْ اَوْفیٰ بِعَهْدِهِ مِنَ اللهِa-19 دست وی گیرِ گردِ همه ویرانیها می‌گرد. گر دوست بدستی همه جا جای نشستی.
چون کسی را حالت خوش بُوَد دربند اصلاح کسی دیگر نبود چنانک کسی در علم منتهی‌تر باشد سر آن ندارد تا مبتدی را پیش گیرد هرک او بالله عالم تر سر مبتدیان ندارد. وَماٰ تَفَرَّقَ الَّذینَ اُوتُواالْکتابَ اِلّامِنْ بَعْدِ ماٰجٰاءَ تْهُمُ البَیِّنةُb-19.
عماد فقاعی و صوفیان بودند دماغشان خشک شده از آنک در مسجد خفته بودند وز کام گرفته و سلفه بر افتاده را دیدی بدانک سودای فاسدست او را چنان دیدی بدانک او فاسد سوداست همچون شکل غریبی نموده ایشان را گفتم عالم و صوفی را غربت و رنج چه کند پس اگر رنج چه کند پس اگر رنج بودی و غربتی نمودی چه علم و چه جهل.
هر یکی شب خفته کالبدها چون ناوِ آسیا آنجا آب ناورا تر دارد و اینجا این آب سودا این ناورا خشک دارد نام عالم و صوفی آرزو برده که نام صاحب اقبالانست چو این نام بدیشان آسیب زد برگشتند و دل بزن و فرزند و هوا و شهوت بردند وَمٰا تَفَرَّقَ الَّذینَ اُو تُوا الْکِتابَ اِلّا مِنْ بَعْدِ مٰاجٰاءَ تْهُمُ البَیِّنَةُb-19. مگر همه جهان جمع گشتند و این نام دروغ بنهادند که دروی هیچ معنی نبود زَینِ صالحین و محمد صوفی را دیدم گفتم مگر این می‌گویند که هم اکنون بمیرم نه نام عالِمی ماند و نه نام صوفِیِ ماند گفتم صوفیِ و عالِمی بمرگ بَدَل نشود بل که عمل آن از پس مرگ بیش شود اگر عمل نکردی بعد از مرگ چه عالِمی چه صوفی چه جهل چه کدورت بعلم پنبه لباس شود بعلم مس زر گردد و پلید پاک شود بعلم ریزهاء مرده قوامی گیرد بصفا اجزاءِ پراکندۀ خاک منور شود که روشنایی در تاریکی عمل کند و صفا و علمi-19 عمل
p.20
کند صفا را درُدیِ درد چه کار؟ علم هر کاری که بیاموزند از بهر آن بوَد تا از رنج خَلاص یابند، اهل کفربا نیاز محمدٌ رصول الله بودند چون مبعوث گشت پشما کند غفلت بر پشت نهادند و چون خران سکیزه بردادند و میگریختند کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍa-20.
مزها و سوداها چون نور آتش است که چون وی نمی‌بُوَد آن چیز چون خاکستر می‌شود در زیر گرد غفلت.
زیرک ناقص است و ابله کامل از آنک زیرک همه رویها نگاه دارد بهررویی یکی پاره بیش نماند پس ناقص بُوَد و هر جانبی که نگاه می‌دارد بار گران برمی‌گیرد هم ناقص باشد هم پر رنج باشد بخلاف ابله که در هر کاری که باشد همگیش آن باشد اگر با تو تیزی وزیر کیست چون کاردی باشد بدست نقب بُری، طرّاری آغاز کند و دزدی اگر تیز نباشد بی کار باشد.
طریقِ دَقْ جایی بنشینم و بمردمان کس می‌فرستم که پادشاه را عشر و خراج مدهید یعنی مرا [دهید] چون الله شاهد موجوداتست و نایک و فاعل ایشان و ایشان همچون منکوحه و مفعول و مصنوع وی و... ii-20 او مختلف یکی... ii-20او تصویر عروسان و دوشیزگان و مزۀ که دریشان نهاده است در حق مردان و نیک الله مردان را و فحول سایر حیوانات را آن باشد که آسیب زند بمردان بصورت و توابع ایشان از قُبله و غیر آن و یکی...ii-20 الله تصویر فحول و رجالست که الله بدان نیک کند اناث را و آسیب زند بایشان چنانک با مریم و چنانک پریان آسیب زنند و دیوان، و یکی صحبت الله با سبزها و آبها و بادها و خاکها و کس این صحبت و آسیب و نَیک را چگونگی نداند هم چنین مزه می‌یابند و کمال ایشان. حاصل می‌شود بی آنک چگونگی بدانند تا هر موجودی که صحبت الله با وی کم شود کمال حال آن چیز بنقصان بدل شود چنانک
p.21
شاه چون از عروس روی بگرداند عروس پژمرده شود و الله را صحبتی است عقل و مزۀ معقولات از آنست و کذی الحسّ بیان آنک الله نایک و فاعل موجوداتست از آنک مزه آنگاه یابند که الله دریشان و در فروج و درذکور مزه کند و مزه هست کند و آن مزه بمنزلت...i-21 ست که الله دریشان می‌کند و در سینها مزۀ عشق و محیت می‌کند گویی الله درسینها...i-21 می‌کند و هم چنین مزۀ عقلی.
قطب را گفتم خیل جمع کردن فرزندان و خویشاوندان همچون چیزی بافتن است و تاروپود درانداختن است یک سر می‌بافند و یکسر می‌پوسد بافته، مردمان دیه‌اند پوسیده، گورستانست و خویشاوندانست و تن این کس است – جمال رفته و پیری آمده قوت رفته و شکستگی آمده.
دروقت غفلت و رنجوری تن و روح من خیره و طپان شده بود نیک نظر کردم لرزان دیدمش در عشق صحت و طلب تن درستی الله گویی صحبت می‌کردی با وی بدانک دروی می‌کردمزۀ طلب صحّت تن و او چون بکر می‌لرزید در زیر...i-21 مزۀ طلب صحت و از الله درخواست می‌کرد چنانک عروس در آن وقت درخواستها کند لٰایَسْمَعُونَ حَسیسَهاa-21 در دریأ چهار طبع آب و آتش و باد و خاک چنین گلشنی پدید آرم مر شما را نگاه می‌داریم و شما بساحت می‌کنید در تحصیل آرزوها در آتشتان نگاه داریم چه عجب باشد چنانک گرما را سبب سوختن بعضی چیزها گردانیدیم و سبب کمال میوها و رنگ و زیب دادن ایشان گردانیدیم چه عجب باشد میوهاء قوالب مؤمنان را بکمال رسانیم و کفره را بسوزانیم می‌اندیشیدم که این همه تصرّفات الله است در همه اجزای من و فعل الله بی صفات الله نی ازرحمت و کرم و غیر ذلک و این اوصاف همه نور و مؤثر نور بدان رنگ که در خانقاه دیدم پس در هر جزو من چو بیخهای نور میرود چنانک مثلاً زراب می‌چکد و روان می‌شود از صفات الله که در اجزای منست و یانی الله چون صنع می‌کند در هر جزو من و همه خواطر و مزه از الله هست می‌شود همه روی سوی
p.22
الله آورده چنانک شاه زیبا در میان عروسان نوبنشیند یکی بر کتفش می‌گزد و یکی بر شانه بوسه‌ش می‌دهد و یکی خود را در وی می‌مالد و یا چنانک فرزندان چو دانۀ مروارید گِردِ پدر جوان در آمده و با وی بازی می کنند و یا چون کبوتران و گنجشکان گرد کسی که خورشان می‌دهد در آمده باشند جیوجیو می‌کنند و بهر جای وی بر می‌نشینند.
باز التحیات می‌خواندم خوشم می‌آمد که همه آفرینها و ثناها و زاریها و خوشیها مر الله را باشد از آنک هرچ او را بود نصیب و اجراءِ دوستان که مصنوع وی‌اند [و] بهرۀ ایشان می‌شود در اجزاء ما آن اثر لطافت و مرحمت و خوشیها همه بدید آید چنانک صاحب جمالی را هرچند اقبال و دولت بیش بود عاشقان وی را خوشتر آید یعنی که جمال او با زیب تر باشد و حال ما خوشتر و آثار آن بما راجع‌تر و گویند همه دولت ها ترا می‌باید ذرّه هاءِ کاینات همه گِردِ جمال الله گردان و تیسیر خواطر ما همه گِردِ او گردان و سُبّوح و سُبحان گویان.
بیمارگونه بودم یاران را گفتم هر حالت مرا خوشی دیگر است بیماریم را خوشی دیگرست صحّتم را خوشی دیگرست سفرم را خوشی دیگر حضرم را خوشی دیگر حالت رسوا شدنم را خوشی دیگر تنها باشیدنم را خوشی دیگر من در اغلب احوال خوش دل باشم اما وقت تکسّر طاقت سخن گفتن با یاران نباشدمان و اگر یاران بنشینند بی اندیشۀ این جهانی از سقم من و پژمانی من نه اندیشند و تنگ دستی و تصرّفات این جهانی نه‌اندیشند دل بچیزی دارند از آنک اندیشیدن همچون سخن گفتن در خانه است و من از آن پریشان شوم و نیز وقتی که خوشی میانه بود خنده بوَد وقتی خوشی کامل‌تر بُوَد رو تُرُش نماید بر شکل انار وقتی که تمام نرسیده باشد خندان باشد باز چون رسیده شد آن دگرگون شود وقتی که نیک خندان باشد و بشکافد وقتی که پژمرده روی نماید و لکن در اندرون خندان باشد پردۀ است بروی پژمرده وقتی بود که ترش بود در اندرون وقتی بود که شیرین بود.
pp. 15 - 21
  • i-15 . اینجا کلمه‌یی محو شده است.
  • i-16 . ظ : آبکی.
  • a-16 . قرآن کریم، ۱۸/۱۰۷، ۱۰۸
  • i-17 . کلمه‌یی بسبب رکاکت حذف شد.
  • a-17 . قرآن کریم، ۱۱/۶
  • a-18 . قرآن کریم، ۱۰/۶۲
  • i-18 . ظ : و در حیوانات پارۀ.
  • b-18 . قرآن کریم، ۲۱/۱۹
  • ii-18 . چنین است در اصل بدون نقطه.
  • a-19 . قرآن کریم، ۹/۱۱۱
  • b-19 . قرآن کریم، ۹۸/۴
  • i-19 . اینجا یک یا دو کلمه محو شده است نظیر : درد رد و جهل
  • a-20 . قرآن کریم، ۷۴/۵۰، ۵۱
  • ii-20 . یک کلمه را بسبب رکاکت حذف کردیم و بجای آن نقطه گذاردیم.
  • i-21 . یک کلمه را بسبب رکاکت حذف کردیم.
  • a-21 . قرآن کریم، ۲۱/۱۰۲