p.
بچه میخروشید گفتم در خود عاجزی در غیر خود بطریق اولی بود چون بدست تو مرمّۀ ایشان نبود...
بچه میخروشید گفتم در خود عاجزی در غیر خود بطریق اولی بود چون بدست تو مرمّۀ ایشان نبود غم خوردن کوششِ عاجزانه در میان آوردنست و فایده نباشد و الله ترا بترک ابن تدبیر نگیرد جزا ورا با خود چه یار کنی که وی یارۀ خود را شاید یارۀ ترا نشاید هر جزوی حیّز خود دارند اگر جزوی را با خود فراهم آری در رنج پیوند و گسستِ او در مانی براحت خود نرسی و کار آن جزو پریشانتر داری چو تر غم وی آغاز کنی، نبینی که ما در جمال موزه دوز را چیزی ندهی که وی پسری دارد غمخوار و ی و اگر مثل آن کم پیر بی کس یابی خواهی تا وی را چیزی بسیار دهی.
مادرم جنگ میکرد و بدخویی و فحش میگفت میگفتم که مردمان گویند چه مادر فحش گوی و بی اصل دارد گفتم دُمِ بد مرو و را صلاح وی مکوش که هر گاه نظر تو بوی رفت و تو بنزد وی رفتی او بنزد تو نیاید تو فاسد شدی از نظر بلند بنظر پست آمدی و تو همان نظری و بس و تو بجای خود میباشد اگر مرادِ کسی باشی بنزد تو آید و اگر مراد کسی نباشی رفتن تو سوی او سود ندارد تو بی مراد شوی مشغلها و سخنانْ کسی ازیشان بُبّرد و بدرد درویشان را این نیست که گویند بچه سبب این میکنی و ترا چه ولایتست تا این کنی چنانک نارسیدگان و حیوانات و جمادات لاجرم ایشان بخود کشند از جهان ایشان را نگویند که بچه سبب بخود میکشید و حسابی نباشد در تو چون اینها آفریدهاند که بچه سبب میبری و بچه حجّت، که اگر خشتی از دیوارت بُبرند ویا افکند نیی و طعامی از خانهات ببرند آواز تو بر آید که بچه حجّت میبری چون در تو این بنهادند لاجرم این از تو بخواستند چون ترا حقّی نیست اگر بخود صرف کنی از جهان و بکشی بخود لاجرم رنج رد کردن مغصوب بر تو زیادت باشد که مؤنتِ ردّ برغاصب باشد این حقوقها که بآرزو و هواهاء خود و فرزندان خود و این حق خدمتها بجایهاء دیگر که بدان جایها صرف میکنی و خدمت تن خود بآرزو و هواهاءِ خود صرف میکنی چه حق دارند اینها که این حقوق بدانجا صرف کنی.
اَفَرَأَیْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دونِ الله اَرُونی ماذا خَلَقوا مِنَ الْأَرْضِ اَمْ لَهُمْ
|
p.63
شِرْکٌ فی السَّمٰواتِa-63 حجّتی بر شرکت هوای تو کجاست اِئْتونی بِکِتابٍa-63 میگویی کسب حلال میکنم آن طرف فرمان را نگاه میداری این طرف نگاه نداری که این کسب حلال از بهر چیست و مددِ نظر تا بکدام جمال جلال نگری و مدد دل یا هوش تا از کدام چیز اندیشی و مدد گوش تا چه سخن شنوی و مدد دست و پای تا کجا روی و کجا گیری. کسب چون بار است در زمین تن از بهر کدام نبات میاندازی و یا کسب حلال چون آبست کدام نهال را آب میدهی تن همچون زمینست و اعمال در وی همچون شجر و نبات خارستان و حنظل و طلحْ و اثل و شیء من سدر را مدد میکنی یا انار و سیب و آبی را مدد میکنی و این بهر این معنی تن زمین میشود [ که چو در وی تخم عملی میکاری در خور آن اشجار و نبات میروید درین جهان و در آن جهان پس صفت زمین دارد تن که پذیرندۀ تخم عملست و رویانندۀ اثرها در خور آن تخم اگر تن صورت زمین ندارد فعل و صفت دارد وَالٱعتِبارُ للْمَعانی]i-63 میورزی آب اکساب بدانجا رسانیدی لاجرم باشجار جنّت براسایی و اگر درخت زقوم را مدد کردی بدوزخ ازو بچشی گرد هواها و آرزوانهاء مختلف و از آن زن و بچگان خود مگرد که شرکاءِ متشاکِساند هر کسی را فرمان مختلف است مردی سرگشته و سبک سر شوی کم از مرد ابریشم زن مباش که سر رشتۀ همه پیلها بیکی جایدارد از آن پیلها هرچ مایۀ دارد با وی میگردد و اگر نه بطرفی میافتد.
ترک و عجم و هند و روم ترک اگر بهند افتد زن و شوی و از ان درّو نسل شوند و بیکدیگر دهند همه شکل هندوان گیرند و اگر هند بترک افتد نیز همچنین ترک شود و بعجم افتند شکل عجمی گیرند [ یعنی چنان که آب کسب را چو باصل و سدر جنّت راندی آن آب صاف و زلال در اثل و سدر درّ و نسل گردد همرنگ آن
|
p.64
شد طیب کسبی و نور حلالی ازو رفت چنان کی ترکی ماه رو بهند پیوندد و درّ و نسل کند در درّ و نسل او نور و فرترکی نماند و نه شجاعت ایشان و صفت جهان گیری]i-64 رسن درازی بهر کجا میکشی شکل دیگر شود چنانک طایفۀ از یاجوج و ماجوج ورای سد بمرور ایّام درّ و نسل ایشان شکل مشرقیان گرفت.
ترا خود دیور گرفتم چون تمرّد و بی ادبی نکنی زخم نخوری چنانک دیوانِ عمله در وقت سلیمان چو فرمان بُردار بودندی از زخم آن فرشتۀ که بر ایشان موکّل بود ایمن بودندی. عُورْ دلیر گفتهاند ای مریدان شما عُوریت ولکن بیم دل اگر توانگریت چه میترسید و اگر عوریت چه میترسیت.
شرکاءِ متشاکس را غلام ایشان هرچند کاری کند و خدمتی کند ایشان را ایشان هرگز آزادی و ولایت ندهند یکی از عجز از بدخدمتی که هراینه فرمان این خلاف فرمان آن باشد و دیگر ملک کسی دیگر را کی دل دهد تا کاری سازد امّا آن غلام امرد خاص را چون خدمت کند وقتی که او را قدرتی شود آزاد کند و ولایتی بوی ارزانی دارد و در شرع مستحبّ است که چون بندۀ را آزاد کنی سرمایهاش بدهی خداوند چون مؤمن را بقیامت آزاد کند سر مایۀ بهشت بارزانی دارد. یارانii-64 آن دانۀ گندم را تنها تنهاهم در آن زمین و هم در آن هوا و آب بیندازی جز سبزی نشود و دانۀ وی نه آکند و سنبل نباشد.
همه بخیلی باز میدارد از یار باشی اگر درویش است کاهلی پیشه کند و مال زیادتی طمع کند از توانگر و اگر توانگرست زیادتی مال نگاه میدارد و خرج نکند با درویش. اگرچه ضعیف و درویش باشد مددی تواند دادن چون یاری بصدق باشد غم خویش میتوانی خوردن و تدبیر کار خود میتوانی کردن اگرچه ضعیفی تدبیر کار یار توانی کردن چون صدقی باشد در صداقت، غم و تدبیر از صدق پدید آید چون
|
p.65
ترا صدق دوستی او نباشد تدبیر کار او یادت نه آید و غم وی ندانی که چگونه باید خوردن دیدی که چون خود را دوست داشتی چندین تدبیر کار خودت یاد آید بی گفت و گوی ولاف، هیچ کس را نیست که این تخم تدبیر و سرمایۀ اندیشه از مال و نیّت نیست اگر تخمها تنها نگاه میدارید در کنجهاء خانه از بهر این جهانی خود در شوره انداخته ایت و پوسیده شد یاران چون جمع شوید چون نشانهاء راه بیابان و ریگهاء روان باشیت در یکدیگر مینگریت و خاموش میباشیت تا راهی باز یابید ان بیان دینی شما را همچون قطرۀ صافی باشد دُرد ببوی آن صافی راه یابد که سخن گشادی دُردی و تیرگی روان شد و صد کلپتره گفتن گرفتی بر روی جهان. نبینی که عاقبت خاک گورستان داند و بس و اگر این تخمهاء تدبیر ها از بهر نشو و نماءِ آن جهانی داریت تنها بکنج خانه اندر بنشانیت چیزتان برْ نیاید با یاران یار کنید تا چیزی بیرون آید نبینی که الله همه خاکها و همه مُردهَا را زنده میگرداند نبات و سبزه و حیوان و تا بحدِّ آدمی و عقل و تمییز میرساند اگر ازین بدرجۀ برتر رساند و زندهتر گرداند. چه عجب باشد مثلا اگر سوی دیواری بیانی شنوی و رحمتی و عاطفتی یابی و آثار کرمی و دستگیری بینی گویی این دیوار همه کرَمهاء آدمیانه و دانش و عقل و تمییز آدمیان دارد ترا از وی ترسی و دهشتی و حرمتی و خدمتی پدید آید چنانک بعضی مراد از بت میبیابند روی سوی آن سنگ میآرند از بهر احترام هیچ آدمی را آن تعظیم و معاملۀ عاقلانه نکنند که با آن سنگ میکنند، گویی او را عاقل و داناتر میبینند از خود و از آدمیان پس چندین آثار دانش و بیان و فصاحت و کرم و باران که باجزاءِ جهان ظاهر میشود و چیزها بوقت حاجت ندانی که دانای کردگاری و قهّاری است آن قدر بیخ زمین را بیقوت میدارد آن بیخ را بر کن و بیخ ایمان بنشان که اصل است و فروعْ فرعْ و بعمل صالح بار و پرورش ده تا چون تاک و انجیر بفصل بهار سر از خاک تن بر آرد مبادی طلع و برکت پدید آید اعناب ثمار بر وی حاصل شود.
|
p.66
وَالَّذینَ آمَنوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ فی رَوْضاتِ الْجَنّاتِ لَهُمْ مایَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذٰلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبیرُa-66 بیخ خویشتن بینی را پرورش مده بعمل طرفه نقشی آمد مرین درخت مصوّر عالم را که هیچ شاخ و شاخچۀ عملی نبود در حق و در باطل که بر هر برگ وی خط کژی و راستی نبود کژی سبب نقصان وی و راستی کمال وی، نیست اگر چه مقامری استi-66. مَنْ یَقْنُتْ مِنْکُنَّ لِلّه وَرَسولِهِ وَ یَعْمَلْ صالحاً نُؤْتِها اَجْرَها مَرَّتَیْنِ وَاَعْتَدْنا لَها رزْقاً کَریماًb-66 کنیزکان کار و شغل سوی ترکستان و هندوستان و روم و غیر وی و مصالحها بد کانها چون کنیزکان ترک و رومی و هندی و سندی بر نخّاس خانهاء خود نشستهاند انگشتانْ سیاه کرده و پاچۀ ازار و بند ازار و گوش و بناگوش عرضه میکنند که هان ای خران بار ما شما نکشید که خواهد کشیدن آن کنیزکِ غرض از چندین راه پرتو عشق بر تو افکنده پرتاب گشته و گرد جهان در میآید تا بهاء وی حاصل کند و بنزد وی رود و او را بخرد و در بر گیرد. خواجه چنین گرمْ از پی بها مدَوْ جان خود را فدای این کار مکن نخست معشوقه را سره ببین آنگاه خِریای کن. اَلنَّظْرةُ الأولیٰ لَکَ تا ببینی که نزد و ی رسی چندین مزهات باشد که در بند تحصیل ویی یا نه، حاصلْ روی این معشوقۀ خوش خورَم و خوش خُسپم است چندین گاه تحصیل کنم شب بی قرار و روز بی آرام بود که دوستان گرد شوند بلادفع کنند دشمنان مقهور شوند و خللی نتوانند رسانیدن تا خوش خورم و خوش خُسپم این قدر را چندین جان میباید کند این اندیشها دور کن خوش خور و خوش خسپ. یک بار علف خوردی چون خرس بطرفی رو و می خسپ بریاد الله چند روزی و باز چون هضم شد آن طعام، برخیز و بیرون آی و یا همچون سگ اصحاب کهف.
|
p.67
هر ساعتی از نظام الملک میاندیشیدم و بباطن با او جنگی میکردم و هرچند گاهی چند کس را راتبه است که سر بر کنند در باطن و با ایشان جنگ میکنم از خردکی تا کلانی هرگز ازین چند کس جنگ کننده خالی نبودم، با قوم گفتم که چند با آن آشنا و دوستتان جنگ کنیت وای بر آن کس که با تو آشنا شد همچنانک کسی حمله میبرد با صورت دَرِ گرما به جنگ میکند تو با خیال آنکس جنگ میکنی.
آیت خواند هُوَالَّذی جَعَلَ لَکُمُ الْارْضَ ذَلولاًa-67 یعنی طمع خوبی از آنکس داریت که زمین را ذَلول شما گردانید فَاَمْشُوا في مَناکِبِهاa-67 در راه مناکب میرویت و روزی من میخوریت و بکسی دیگر مشغول مباشیت باید که چون باغ آراسته باشی بذکر الله تا هر غم زدۀ که در تو مینگرد گویی در باغ و سبزه و آب روان مینگرد رنجهاءِ وی برود و دَق کنی ازیشان که چون بتماشا بنزد من آیی کاک و پنیر با خود نمیآریت.
دختری فلانی خواهم آن را همان مزه است و دکرها را همان، چُغراتِ رنگ برنگست کلیچه و خَمیچه هر دو در مزه یکیست کلیچه گویی با خمیچه برابر نیست در حق تو که علّت ناکی از بس که خود را بسودای بیهوده در آوردی خمیچه نمیتوانی خوردن تو علّت ناک شدۀ بهانه بر خمیر چه مینهی خمیچه خوار باشد یکی مشت بزند گردن کلیچه خوار بشکند و اگر گویی خلقی جمع شوند و سلام علیک بسیارم گویند اکنون مغز میپالایی تا وقتی مغز را هدف تیر سلام کنی چو آنجا برسی خود طاقت سلام شنیدنت نباشد از دو وجه بیرون نیست آنگاه سلام را علیک کنی یا نکنی اگر ندهی جواب سلام خود ترا سلام نکنند و اگر عوض علیک السّلام بخواهی دادن اکنون خود عوض سلام علیک میده وَبَل علیک السّلام میستان هرک را سلام کنی و علیک بگویند.
آن یکی دیگر کنیزکِ نام و ننگ را خِر یاری میکند که گفتهاند :
|
p.68
اَلنّارُ وَلَا الْعارُ آن بی ننگ غُلِ مذلّت بر گردن نهاده است شب و روز جان میکند چند کسی گِرد وی در آیند هر یکی را مزد میگیرد که نام مرا فلان جای میبرید تا چو بینی که خود برند یا نبریند نام و ننگ و رزیدنْ خیلی را بر خود موکّل کردنست که میورز و میدار اینها را و اگر مراد ایشان بر نه آری خود ننگِ ترا گرد جهان گردانند اینک جمال نام و ننگ این بود که دیدی اَوَرَهش نام و آسترش ننگ و اگر گویی فارغی دل حاصل شود آنگاه پَرَستم الله را مگر بمیری که فارغ دل شوی.
سؤال کردند که از بهر اینها نورزیم از بهر چه ورزیم گفتم بِضِدِّ هٰا تَتَبَیَّنُ الأَشْیٰاءَ چون فساد اینها بدانی جهد بر ضدّ آن اندازی. رزق کریم روزی سازوار که در تو خورد و سبب نشو و نماء تو شود که هیچ فُضاله و حدث نشود و هرگه کی طعام با تو ساخت بقضاء شهوت حورِ عین برسی نه چو طعام دنیا که در اول جوانی با تو بسازد چو دختر غالۀ با جوانی نو خط و چون کلانتر شدی با تو در نه آمیزد چو دخترچۀ با مرد پیر با وی در نه آمیزد و پژمردگی حدث پدید آیدش.
پایان کارْ تحصیلِ کمال مزهاست و از کمال رنجها تحرّز نمودن است اکنون نظر میکن در کمال مزها و تفاصیل وی که الله در سِرّ از وی چه عشقها پدید میآرد تا بیهوش شوی و در کمال رنجها چه تحیّرهاست تا بیهوش شوی.
اَلصَّدَفَةُ تَرُدُّ الْبَلاءَ فی الْهَوئi-68 همچنانک تیرها و سپهرها بآفریدن الله است و بعلم ویست کدام سپرِ خرد و بزرگ کدام تیر کلان و خرد را باز دارد و کدام تیرست که هیچ سپر او را باز ندارد تیر بلاءِ مبرم است و بلاء معلّق است تو بامداد برخیزی و روی بحصارْ گیریِ جهان آری تیرهاء بلا روان شود تو درَقَهاء صدقات را در سر آر تا آن تیر که دفع شدنی است دفع شود وَهَکذیٰ صِلَةُ الرَّحِمِ تَزیدُ فی العُمْرِ
|
p.69
چنانک درختان و آبها مخلوق اللهاند و معلوم وی [که] آن آب آن درخت را نفع کند و ناشی و نامی شود که معلوم الله است و آنک معلوم الله است که نفع نکند حاصلْ الله بعضی جهد ها را اثر نهاده است و بعضی رانی اکنون تو هماره جهدی میکن بوک از آن جهدها باشد که وی را اثر بود در تحصیل سعادت.
مَنْ کٰانَ یُریدُ حَرْثَ الآخِرَةِ نَزِدْلَهُ فِي حَرْثِهِ وَمَنْ کانَ یُریدُ حَرْثَ الدُّنْیٰا نُؤتِهِ مِنْهٰا وَمالَهُ فِي الآخِرَةِ مِنْ نَصیبٍ. شب و روز قرارتان نی و آرام نی چون مسافران و کاروانیان نه شبتان خفتن خوش و نه روزتان تنعمی سَرسَرِ پای میخسپید و جامۀ مختصر و بسر و پای خود نمیپرداژید یا رب تا چه مقصدست مر شما را، شب و روز چیزی جمع میکنید از بهر آن مقصد.
یکی را کاهلتر دیدم در سخن گفتن گفتم چندان کلوخ ادبار بر سر خوردۀ که مقصد نمیدانی نه اُولی نه اُخری اگر مردۀ دیگر حاصل مکن تا همچون تو مرده نشود و اگر محبوساند هانی چیزی دیگر را با خود محبوس مکن دیگر سرمایه میجویی از بهر زیاده یا از بهر کاست هیچ عاقل سرمایه از بهر زیان نطلبد و آن خواستن مایها از صحّت تن و سرو چشم وَاِنَّهُ هُوَ اَغْنیٰ وَاَقْنیٰb-69 و بدین مایها ارادت حرث دنیا کنی او را فزایش و آخرت نباشد وَمٰالَهُ فِي الآخِرَةِ مِنْ نَصیبٍ و اگر از بهر آخرت میطلبی زیادت شود که هر گز نقصان نپذیرد که اگر وقتی از اوقات نقصان پذیرد آن زیادت حقیقی نباشد نَزِدْ لهُ فِي حَرْثِهِ
حکمت را چون تمثیل نمی کنی و احوال تن را و رنج و شادی ویرا و احوال عقل و حواس را تشبیه و تمثیل نکنی مزه و راحتی نیابی. الله جهان را مثال و تشبیه نمود تا از وی خبر یافتند و مزه همه در تمثیل و تشبیه و صُورَ جهان نهاد بر شکل گفتِ اصولیان که قدرت و استطاعة بمحو میرود.
|
pp. 63 - 69
-
a-63
.
قرآن کریم، ۴۶/۴
-
i-63
.
عبارات میانه [ ] از حاشیه نقل شده است.
i-64
.
عبارات مابین [ ] در حاشیه بخطی شبیه متن نوشته شده است.
ii-64
.
چنین است در اصل و معنی آن روشن نیست و ظاهراً چنین باید باشد : باز آن. و تصور میرود که این عبارت تا «همه بخیلی» باید پس از این جمله باشد : « با یاران یار کنید تا چیزی بیرون آید » که چندین سطر پس از این عبارت میخوانیم.
a-66
.
قرآن کریم، ۴۲/۲۲.
i-66
.
این جمله بسابق ارتباطی ندارد و ظاهراً چیزی افتاده است.
b-66
.
قرآن کریم، ۳۳/۳۱.
a-67
.
قرآن کریم، ۶۷/۱۵.
i-68
.
در متن چنین است و الصحیح : فی الهواء.
a-69
.
قرآن کریم، ۴۲/۲۰
b-69
.
قرآن کریم، ۵۳/۴۸
|