Ma'arif Database معارف جلد اول Ma'arif 
p.
رسن تقدیرْ یکی را بینی در فساد افتاده هرچ از موروث یافته در آن در باخته...

رسن تقدیرْ یکی را بینی در فساد افتاده هرچ از موروث یافته در آن در باخته و یکی دلق در پوشیده و بهر کُنجی باز می‌گوید که زهی شوم کاری که در افتاده‌ام یکی دعا یاد داریت تا ازین خلاص یابم و در مستی می‌گرید که زهی شوم کاری که در افتاده‌ام نه عزم آن دارد که توبه کند و معیّن می‌داند که آن کار ادبارست نه بر پای او بندی می‌بینیم و نه بردست اوغلّی می‌یابیم بدان کار باز بسته و او هم بر آن کار تباه مانده این چیست این بند تقدیرست.
قحبۀ را بینی حریفِ مستان گشته و با وی فاحشها می‌رود کالیوه گونه گشته زار می‌گرید که خنک آن زنی که یک من پنبه دارد و بکنجی دوک می‌ریسد و سلامت نشسته، آرزو می‌بَرَد از سامانکاری زنان دیگر وهم بر آنجای مانده و هیچ جای بندی نمی‌بینیم آن چیست آن بند تقدیرست. خواجه بچه با رقیبان با هزار ناز بمکتب و درس رفته پگاه و در انجمنها بجمال و پاکی مشارٌ الیه بوده ناگاه روزی بینی دلق دریده چون دیوی سرو روی پریشان با یاران مقامر بپرسی که در چه کاری گوید هیچ، همچنین با یاران نا اهل در افتادم همچنین نمی‌دانم که چگونه می‌شود.
نظر کردم وقتی که از کار فرو می‌ایستد وروی سوی خواب می‌نهد پلکهاء چشم چون پرده فرو هشته می‌شود و اجزا چون پردهاء خیمه خفته می‌شود معلوم می‌شود که آن تدبیر و همّتِ شغلی چون عاملی است که این پردها در هوا می‌دارد و این چتر را برافراشته می‌دارد و رنجش می‌رسد می‌خواهد تا این بیفکند و بگریزد و چون آب بزمین فرو رود، همه رنجها و گرانیهاء دنیا از آن انعقادِ همّتِ کاری است و تدبیر است هرگاه که آسیبِ همت و تدبیر دیدی در خود و دیوار وی بر آوردن گرفتی در همه رنجها ماندی و هر گاه این دیوار همت بر نه آری بی رنج گشتی، همّت و قصدکاری چون سر سفره کشیدنست و بی همّتی چون سر سفره گشادنست.
لَنْ یَنٰالَ اللهَ لُحومُها وَلٰادِماؤُهٰاوَلٰکِنْ یَنٰالُِهُ التَّقْویٰ منْکُ کَذٰلکَ
p.71
سَخّرَهٰالَکُمْ لِتُکَبِّرواالله عَلیٰ مٰاهَد یٰکُمْa-71 من قرار داده بودم که نیکو باشم و هیچ کس را نرنجانم و بدی هیچ نیندیشم مادر شعیب مرا بسیاری بیهودها گفت عاقبت من بخشم شدم و چیزیش گفتم و همه شب در رنجوری بودم.
لَنْ یَنٰالَ اللهَ لَحُومُهٰا یعنی مقصود از حکمت و قرآن تجربها و قرار دادن صبر کردن تقوی است چون جنگ پدید آید صبر کنی. فَاِذٰا اَصٰابَتْهُمْ مُصیبَةٌ قٰالوا اِنّا لِلّٰهَ وَانّا اِلَیْهِ رٰاجِعُونَa-71 را فراموش مکن گفتم مقصود از حکمها سلامتی خود می‌خواهید و یا سلامتی و نیکو خواهی مسلمانان و هیچ قرار نمی‌دهید رنج خود تحمل کردن از بهر دین و اگر چه قرار می‌دهید چون بوقت رنج می‌رسید سپر صبر می‌بیفکنیت و می‌بگریزیدْ چنان باشد که دست و پای بگشایی در جایی که جنگ باید کرد نیکو جنگ کنی و موضعی که نباید کردن نیکو دست و پای خود بربندی هزار دشنامت بدهند از جای نروی و فحش نگویی و آن عبارت از صبر باشد جامۀ دینی چنین بافند یکی بند را ببافی و یک مقدّمه را ترک گویی دانی که بافته نشود و نیکو نیاید چون جنگ نمی‌توانی کردن یاری خود را نیک بربند که در قوتی که کسی ترا برنجاند و در جنباند دست و پای را نگشایی و در بند صبر همچنان بداری نه چون کاروانی که همه سلاحها بر خود راست کند چون دزد بیرون آید همه سلاح و متاع بوی دهند چون دزد رنج بیرون آید سپر صبر بوی دهی و یا چون کسانی که میتینها بر گردن نهند و پاره پاره از کان می‌کنند چون برَگِ لعل خواهند رسیدن میتین بیفکنند و بروند تو نیز پاره پاره صبر کنی که مقطع خصومت و فحش است و سبب درجات خواهد بودن چون بدین رگ برسی سپر صبر بیفکنی و بروی، مقصود ازین سلاح و صبر آنست که چون جنگی بیرون آید نه دینی که گوشت و پوست حکمت و قرآن و پشم تسابیح این بحضرتْ قبولی نیابد وَلٰکِنْ یَنالُهُ التَّقْویٰ
p.72
که از جنگ ناوجه پرهیز کنی و در جنگ بوجه خویشتن در بازی، جنگ قوی خود را قهر کردنست و از بعد وی کسی دیگر را وَکَذٰلِکَ سَخَّرَ ها لَکُمْ این کلمات تسابیح و قرآن و حفظ و تجارب مسخر شما کردند تا تعظیم کنید الله را و بوقت جنگ بیرون آمدن و فحش پدید آمدن ترک فحش گویید و با سُفها معارضه نکنید مورچگان را چون مسخّر شما نکردیم هرگز نتوانی ایشانرا آرام دادن باز گوسپندان را بترتیب بمواضع می‌برید و می‌آرید و پشۀ را رام نتوانید کردن.
چشمم بر نور افتاد که وی گفته بود که وی از رفتن شعیب خبر داشت و باز نداشت و من نیز کلماتی گفته بودم سخن راست مگویید چون ضرورت مسلمانی شما نباشد اگر بر خود اعتماد داری که راست می‌گویی بر آن کس اعتماد نداری که راست قبول کند هر کسی را غرضی و مقصود و وهمی باشد همین که بُرْدِ سخن پیش وی انداختی او مقراض غرض پیش گیرد و باندازۀ وهم خود بریدن گرفت و گوید مقصود سخن اینست و بر آن حمل کرد و سوگند می‌خورد که چنین گفت فلان کس هرکسی مزرعۀ غرض دارد و سخن چون آب بوی رسانیدی بمزرَعهاء خود برد اکنون بحقیقت سبب جنگ مادر شعیب کلمات مختلف بود گفتم اکنون چون سخن راست تو کژ شد و شاخها زد و آسیب جنگها بنزد تو باز آورد همه صلاح و صبر از بهر این بود تا درین مقام صبر کنی.
سبب خوشی تذکیر رنجست هر وقتی که در سودایی بیش‌تر محبوس ماندی شبی، و بی سر رشته و بی قرار بودی چون چنگ و نَوْحِ نوحه گر خوشتر باشی نوحه گر خواهد تا نوحه‌اش خوشتر بود با عشق و با سودا و با فراق فرزند سوزان‌تر بود از آنک چون در تنعم پای اندازان‌تر باشی خفته‌تر باشی و کاهل‌تر.
از رؤیت سؤال کنند گوییم اگر این مسله ندانی هیچ کاری دانی که بسود نزدیک‌تر باشد یا نه اگر در کاری سودی می‌دانی و بوجهی تعظیم الله می‌دانی همان انگار که این مسله ندانستی بچه مشغول خواستی بودن هم بدان مشغول شو آخر مشترکی هست میان ملل از نوعی حُسنی و تعظیمی دست از مختلف بدار و متفّق بگیر همان انگار
p.73
که مختلف را نشنیدی.
احتجاج بقرآن و بذکر الله می‌نتواند بودن از آنک [بر]i-73 معانی وی برنیّت خواننده می‌گردد هم طاعت و هم معصیت، بوی راه باز نتوان یافتن مثلاً اَللهُ لُااِلٰهَ اِلّا هُوَa-73 گفتی عذر معصیت شاید که هیچ بی تقدیر من نیست و امر بتعظیم شاید که من اله‌ام و تعلیم راه یافتن باشد که هیچ کس هیچ سّرِ ما نداند و بر کار ما وقوفی نیفتد از اطاعت و معصیت نه امر و نه نهی اکنون چون چنین است غلو مکن د تنفیذ معروفها و تنفیذ ترتیب شرع که جمال کمانگر پیرست و بی گناه او را عنایت کنم هرچند مادر شعیب می‌برنجد از آنک هرچند قرآن خوانی استدلال معیّن نمی‌شود.
سَنَةَ خَمْسٍ وَسِتَّمِائةٍ سَبَبُ ضیقِ قلبِ وقت صلوٰة جمعةِ مناظرة مَعَ ابن صدیق ثمّ فی ذلک الاسبوع ضیق قلب لیلة الاثنین بخصومة‌امّ شعیب.
بشک شده بودم که من هیچ می‌دانم یا نمی‌دانم یا خیالست یا هیچ نیست چو بر لفظها اعتماد نیست و بر روشها هیچ اعتماد نیست گفتم آخر وهم رنجی هست و وهم راحتی هست چو این هر دو محسوس بمن بر می‌زند اکنون الله کسی است که این هر دو از قِبلِ وی آید اکنون لرزانی من هست یا از راحت و عشق و یا از رنج، بنده عبارت ازین لرزیدنست اکنون هماره این چهار را یاد می‌دار بندگی خود که لرزیدنست و دو بال وی که راحت و رنجست و الّلهی که این هر سه از ویست مؤیّد وی فَلْیَبُدُوا رَبّ هٰذاالْبَیْتِ الَّذی اَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَآمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍb-73 عبادت زاری است از بهر این دو معنی طعام و خوف اِهْدِنا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَc-73 عبارت از آنست که چو من هیچ می‌ندانم و سر گشته‌ام مرا راهْ نمای براحت، از رنجم نگاه دار چو من زاری‌ام تو برۀ زاری کالبد من از من فرو آویخته زاری بحضرتش فروریزم بوقت قرآن خواندن
p.74
بِسْمِ اللهِ بوقت نان خوردن و آب خوردن و قرآن خواندن یعنی این همه شرابهاست بریاد تو می‌نوشم و بمشاهدۀ تو می‌نوشم ای الله و بظاهرهاء معانی قرآن و مصوّرات ظاهر بس کن که چو مَغ می‌روی بهیچ باز می‌آید جهان، هرک از راه بیفتد در بلاها افتد همه را پُلی صراطی است اینک تن تو عالمی و دروی یکی خطی باریک‌تر از موی که بچشم در نه آید چون پل صراط، آن خط است که موافق و ملایم تو است که اگر کسی بر آن خط می‌رود صد لطف و کرامت تو در وی پدید می‌آید و کلماتی موزون و لفظ شیرین از تو می‌شنود و اگر از آن خط بلغزد و قدم در جای دیگر نهند پلنگ و خوک و فحش از تو جَستن گیرد و شیر خشم پنجه گشاده برون دَوَد و مار و کزدم از هر زاویۀ تو بیرون روژد و نیش کزدم گزاییدن گیرد در خود کاری می‌بینی و اختیاری و خود را مستبد نمی‌یابی آخِر اگر کردگاری نیستی ترا با کار چه کارستی تا کار کننده نباشد ترا کار چگونه دهد اختیار بی‌اختیار و مشیّت بی‌مشیّت محالست که از مجبور مضطرّ کار چگونه آید بر دیوار کالبد و اجزای خود لمعان این انوار می‌یابی روشنایی بی‌تاب آفتابی نباشد خواهی تا بذاتش نظر کنی میل تحیّر در دیده‌ات کشند هرک بنا جایگاه نگرد کورش کنند آخر کسانی که هم از جنس تو اَندْ جمال ایشان چون از تاوی و طاقت برونست خیره وو سر گشته و عاشق می‌شوند چندین دفترها که شکسته شده است از خیرگی عاشقان و جان بازی ایشان مگر هیچ نشنودۀ پس ندانی که از نقش جمال حورعین خیره و تیره گشته مانی نتوانی دیدن پس از جمال ربّ العالَمین ندانسته بطریق اولی که خیره‌تر مانی حور را وقت آید بتوانی دیدن ربّ العالمین را نتوانی دیدن.
گفتم جامها چه سپید می‌کنید و بزر خویشتن را چه آبادان می‌کنید چو اندرون شما همه کباب و سوخته است مگر دیوار گرد درد بر می‌آرید تا نباید که رنج بیرون دود و دود از روزن برون رود تا چه بی‌خردگی بجای آورده‌ایت که هر ساعت شما را محبوس اندهان کرده‌اند آنجا زندان را درو دیوار خشتست اینجا زندان درو دیوارش اندهانست.
pp. 71 - 73
  • a-71 . قرآن کریم، ۲۲/۳۷.
  • i-73 . این کلمه زائد است.
  • a-73 . قرآن کریم، ۲/۲۵۵.
  • b-73 . قرآن کریم، ۱۰۶/۳، ۴.
  • c-73 . قرآن کریم، ۱/۶