(version 2β)

Ma'arif

p.100
فصل ۶۸

جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُوْ نَهَا a ای آدمی این اجزای ترا بخوشیهای نوع نوع رسانیدیم و عطایای بامزه دادیم چون کحل مزه دردیده وجودت کشیدم بانعام مرا بشناس و در خدمت آی و فرو ریز تا همه اجزات را بامزه گردانم از همه وجوه و مقیمی شود این عرض سنگ سرمۀ مردم دیگر دیده ات را چون کحل دریافت مزهای رنگها و صورتها داده ایم اگر چون سرمه خردشود در فرمان طلبی چه عجب که اگر کحل در یافت مزهای رنگهای معانی را بدوارزانی داریم ای چشم شرم داراز انعامش تا این دولت را با تو پاینده دارد گوش را که وعای دریافت مزۀ نقش هوا و نظم باد که سماعش می گویند گردانیده ایم ای گوش هوش دار فرمان ما را اگر چه فروریزی باز این مزه را بتوارزانی توانیم داشتن لاَ یَسْمَعُوْنَ فِیْهَا لَغْواً اِلّاَ سَلَاماً b ای استخوانها و پشت و پهلو که در یکدیگر ترکیبی کرده ایم و در ساخته اید باهم در شما توانایی فرستیم که شما ندانید که از کجا می آید و جنبشی از غیب در شما ظاهر کنیم و شما ندانید که برچه نمط
p.101
باید جنبیدن و عقل مدبّریت فرستیم برای ترتیب خاص هان ای استخوان در مودّتش چرافرو نمی ریزی و تقصیر میکنی عجب عقل و حرکت و قدرت در عالم غیب کم خواهد آمدن که ترا بدان باز نرساند آخر برخوانی که چندتا نان می بینی معطی اش را منعم میدانی و ولی نعمت میدانی و حق او میشناسی همچنین بر استخوانی چندی چونزول می بینی معطی اش را منعم چرا ندانی و حق او چرا نشناسی و اگر گویی که می شناسم حق او را چگونه میشناسی که تکاپوی جزدر کوی او می داری لَقَدْ خَلَقْنَا الْاِنْسَانَ فِْي اَحْسَنِِِِِِِ تََقْوِیْمٍ c آخر قدرت و قیمت و قامت شما زیاده از حیوانات است و حیوان برّی سامان آن ندارند تا در بحرروند و بحریان را سامان آن نی تا دربر درآیند ای آمدی بچه ترا دربرّ و بحر نفاذ داده ایم و حساب و کتاب مر ترا داده ایم هر کجا که توبنا افکنی شیران بیشها رها کنند آنجای را و برمند و اژدرها از آنجا 1 بمانند چون جهانیان طبع 2 تو آمدند پس انعام ما در حق تو بیش آمد چون تو حق انعام ما نشناسی ترا سپس تر از همه حیوانات باز برند ثُمَّ رَدَدْنَاهُ اَسْفَلَ سَافِلِیْنَ d اکنون نظر را از شهوات نگاه دار تا قوة نظر را بهر جای باد ندهی چنانک بعضی حشرات را نظر دهیم در بیضۀ وی یعنی که بیضه را درزیر بال چونتواند گرفتن درزیر بال نظر بگیرد از روی کرم آن نظر فرخ را بیرون آریم همچنان تو نیز چون نظر پرا کنده نکنی بجای دیگر و بقوّت در محل حق و ملک خود نگران باشی بر کتها بدید آید بزور شهوات که مایۀ قوی و کام روایی شماست بنا جایگاه مرانید تا بضعف بدل نگردد و بی خبر و بی مایه نشوید چو قوم لوط باز گونگی کردند شهرستانشان را سرنگون کردند پس تکلیف و خطاب و فرمان از خداوند عزّ و جلّ خلعت است و هر که او عزیز تر خطاب و بار تکلیف اورا بیشتر زیرا که خلعت آنست آخر هریک تنه را از انبیاء گفتند که با جهانی جنگ کن ز کریّا را علیه السلام گفتند خودرا بدست ارّه بازده و آن یکی را بآتش تسلیم کردند و آن دگر را بآب و موسی را گفتند باعصایی با فرعونیان بیرون آی واین همه بلاست و آدمی خلعت
p.102
بآن یابد اگر بلانبودی ترا بچه نام خواندندی تا ترا خلعت آن جهانی دادندی الصّابِرِیْنَ وَالصّادِقِیْنَ وَالْقَانِتِیْنَ وَالْمُنْفِقِیْنَ وَالْمُسْتَغْفِرِیْنَ بِالْاَسْحَارِ e برای آن فرمود پس بلاهم نعمت است و هم محنت است ترا و این نعمت و بلا درسرّ او ضرّا هنر ترا آشکار می کنند تا تو گواه خویشتن باشی و این قباله با تو باشد تا معلوم شود که تو چه را میشایی الله اکبریعنی هر که در خدمت الله بیشتر بود جهان او بیشتر بود چون تو ترک این عالم و ترک مشغولی این عالم بگویی و بخدمت الله آیی عالمی خوشتر و کسی 3 بهتر و مشغولی زیباتر بدهد والله اعلم.
pp. 100 - 102
a . قرآن کریم، سورۀ ١٣، آیۀ ٢٣. b . سورۀ ١٩، آیۀ ٦٢. ١ . ظ : آن جا. ٢ . ظ : مطیع. c . قرآن کریم، سورۀ ٩٥، آیۀ ٤. d . همآن سوره ، آیۀ ٥. ٣ . ظ : کسبی. e . قرآن کریم، سورۀ ٣، آیۀ ١٧.