p.7
فصل۶
الله میگفتم و برین اندیشه میگفتم که ای الله همه تویی من کجا روم و نظر بچه کنم و بکی کنم چون شاهد تویی و شاهدی تو میکنی و این نظر من بتو میرود و بکرم تو میرود و در پی تو میرود و من زود آنرا محو میکنم و بتویی الله باز میآیم و همچنین از صفات الله هرچه یادم میآید زود محو میکنم و بتویی الله باز میآیم و میگویم اگر تویی الله نبود وجود من نبود و من محو بودم و چون وجود من و اوصاف من و حال من و دم هستی من بتو هست میشود و باز هم بتو محو میشود پس ای الله اوّلم تویی و آخرم تویی و بهشتم تویی و دوزخم تویی و عینم تویی و غیبم تویی من کجا نظر کنم و خود را بچه مشغول کنم جز بتویی تو حاصل سر رشتۀ الله گفتن از منی فراموش کردنست و تویی الله را یاد داشتن. اکنون الله میگویم یعنی سمعم و بصرم و عقلم و روحم و دلم و ادراکم توی ای الله از خلل و کمال این معانی چه اندیشم حاصل اینست که با همه چیزها بیگانه شدن لازم است و خاص مرتویی الله را لازم بودن حیّاً ومیّتاً و سُقماً و صِحّةً. اکنون این راه ما را جز بنور دل و ذوق نتوان رفتن و عقل عقلاءِ همه عالم ازین راه و ازین عالم ما بویی نبردند.
صبحدم بمسجد آمدم امام قرآن آغاز کرد نظر کردم هرچه از مصنوعات دوزخ و بهشت و صفات الله و انبیاء و اولیاء و ملائکه و کفره و بر ره و ارض و سماء و جماد و نامی و عدم و وجود این همه را صفات ادراک خود یافتم. اکنون نظر میکنم که الله اثر ادراک مرا بچه صفت میگرداند سما میگرداند و ارض میگرداند و ملک میگرداند و نبی میگرداند و ولی میگرداند و کافر میگرداند و مؤمن میگرداند و شقّهای ادراک مرا بمشرق میرساند و بمغرب میرساند و بسمرقند میرساند تا چند عدد آدمی و حیوان در وقت نظر در شقّۀ ادراک من میآید چون تاتار موی حقایق و تفاوتها الله در ادراک من
|