(version 2β)

Ma'arif

p.10
فصل٩

در وقت ذکرالله و سُبْحَانَکَ گفتن باید که از تن خود یاد نکنم زیرا که صفات الله از رحمت و قدرت و علم و جمال و پاکی و ارادت و غیرها بصفات محمدثات نماند که اگر بدان مانند بودی از صفات الله رحمت و قدرت و ارادت مخلوق بدید نیامدی چنانک از صفات محدثات نمیآید و هر چند که این صفات محدثات نیست نمیشود ذکر بدید نمی آید از صفات الله. پس در وقت سبحانک گفتن باید که بجزاز وجه الله نیندیشم تا الله را ببینم و بمشاهده الله مشغول شوم که معنی اِخْلَعْ نَعْلَیْکَ a اینست که هر چند از تن مردار بیش اندیشم رنج بیش می بینم باز چون الله را می بینم همه جهانرا می بینم که پیش الله از حال بحال میگردد و همه جزو خود را می بینم بضروری که مرالله را تعظیم میکنند که احسان کردن آنست و معنی احسان آنست که اَنْ تَعْبُدَاللهَ کَاَنَّکَ تَرَاهُ فَانْ لَمْ تَکُنْ تَرَاهُ فَانّهٌ یَرَاکَ. اکنون از نمازست و از ذکراست و از دعاست که طایفۀ بمشاهده الله مشغول گشته اند. اکنون چون از الله یاد میکنم سرو پای خود را و رگ و پی و عقل و تمیز خود را فرو میریزانم و از الله نوع وجود دیگر و عمر دیگر میخواهم لا الی نهایة. و می بینم که آب عمر از دریای غیب میآید و هم بدریای غیب باز میرود همچنانک این معانی من از عدم بوجود میآید و از وجود بعدم میرود و از وجود تا بعدم یک گام بیش نمی بینم اما چون بمعنی رسیدم ایمن شدم یعنی بمعنی چون رسیدم بالله رسیدم و مراد خود یافتم و
این طرفه گلی نگر که ما را بشکفت نی رنگ توان نمود نه بوی نهفت
یعنی نه رنگ الله را توان دیدن و نه بوی محبت او را توان نهفتن
p.11
الله را گفتم که دلم گفت کتابی 1 باید گفتم که چشمم گفت سحابی باید گفتم که تنم گفت خرابی باید باز الله را گفتم که دلم نماند گفت کتابی 2 کم گیر گفتم که چشمم نماند گفت سحابی کم گیر گفتم که تنم نماند گفت خرابی کم گیر گفتم که ای الله هر گز تا یکیِ ترا با صفات تو نبینم در خود و در هیچ کاری جمع نیایم از آنک در دوی تفرقه بود لامحالة. حاصل در سحرگاه نظر می کردم که هر کسی یکیِ الله را چگونه می بیند دیدم که بعضی بنظر فقر و عدم دیدند الله را و بعضی بنظر صورت دیدند و بعضی بنظر جهة دیدند و بعضی بنظر هیولی و طبع و کواکب دیدند و الله ازین بیرون نیست گفتم ای الله گاهی بنظر مُشّّبه بینمت گاهی بنظر فقر و فنا بینمت و گاهی بنظر جبروگاهی بنظر عاشقان و گاهی بنظر محبان وای الله هر که را بخود نظر دادی هم بر آن وجه او خلقتی و طبعی یافت لاجرم افعال او و حرکات او هم بران منوال آمد چون متفاوت بیندالله راهم متفاوت آید حال او. باز نظر کردم دیدم که همه صورت و همه خیال از بی صورت و از بی خیال میخیزد و همه صورت چاکریی صورتست اگر بفرماید می آیند و اگر بفرماید نمی آیند باز نظر بخود می کردم تا خود را هر ساعتی بر چه رنگ بینم و از الله چه عجایبها بینم که بیشتر از عجایب دنیا باشد و بیرون از عجایب عالم بود خود را همچون و عایی دیدم که در مشام من آثار معرفت الله فرونشسته است بر زبر یکدیگر و عجایبهای دیگر که در گفت نیاید و من دست بر وی می زنم و آن همه در جنبش می آیند لونالون همچنانک آب زره پوشد بوفت باد و من در خود آن همه را نظاره می کنم و می بینم و الله اعلم.
pp. 10 - 11
a قرآن کریم، سورۀ٢٠، آیۀ١٢. ۱ _ کبابی ظ. ۲ _کبابی ظ.