(version 2β)

Ma'arif

p.23
فصل١٩

الله می گفتم برین معنی که همه اختیار و ارادت و قدرت و فعل الله راست و همه خوشیها در اختیار و قدرت و فعل است، مجبور خود نام با خود دارد یعنی بی مراد و بیچاره و عاجز و بی مزه هر که جبری شد او را زندگی نماند چو من ذکر الله می کنم در الله نظر می کنم که ای الله مرا اختیاری ده و فعلی بخش و ارادتی بخش اگر فعل و اختیار بخشید الله مرا خود دران شکر نعمت می گزارم و می باشم و اگر اختیارم ندهد در الله نظر می کنم که ای الله مختار و مرید و فعّال مطلق توی اکنون بوقت ذکر و تفکر هر خیالی را نمانم که بیرون آید که خیال همچون سخن است و باز خوشیها در فعل و اختیار است دلیل بر آنک لفظ خبر در بی مرادی مستعمل بود باز گفتم که بهر کس سخن نمی باید گفتن که فرو ماند پس گفتم در دهان نگرم که چندین
p.24
پرده است اندیشه سخن را تا از گزافه بیرون نیارم ازین پردها آری زبان راه باریک است مر عمل دل را چون این راه را گره زدم بیرون نیاید باز رود سخن مغز دلست که از راه زبان بیرون می آید و هر گاه که سخن راست بود دل راست بوده باشد مگر سخن چون پل صراطست باریک و تیز، تیزه او صدقست که اگر بر کوه نهی بگدازد و باریک که هر کسی بدان راه نیابد بچه قدر که دراین راه سخن بروی بر همان اندازه بر صراط بگذری از عزیزی چیزیِ باشد راهش را باریک کردن یعنی بخزینه رسیدن دشوار بود که خزینه را پاسبانان و نگاه بانان باشد و هم موضع استوارست اما چو ویرانه باشد آسان توان رفتن عجب چگونه خزینه است بهشت و عالم غیب که همه پراز کیمیاست که یک ذره از آن کیمیا بر دُرُستِ آفتاب و ماه و ستارگان مالیدند مس وجودشان چون درستهای مغربی بر نطع آبگون آسمان تابان شد وقتی که الله آن کیمیا را ازیشان باز گیرد همه چون تا به سیاه بیرون آیند. من در شب چون از خواب بیدار شوم در جمله اجزا و حالت خوش و ناخوش و فکر و ادراک و دل و غیر وی بیرون و اندرون خود و سِرّ مجموع اینها نظر میکنم می بینم که این همه موجود بالله اند و از الله هست شده است و در وقت خواب الله مرا استراحت می دهد و در وقت بیداری آگاهی می دهد و از بهر آن می دهد تا او را شناسم و دوست او را دارم و آرزو ازو خواهم اکنون هر جزوی از اجزای من می گوید که اَعُوْذُ بِالله یعنی همه راحت از الله می خواهم و همه گشاد از روی دید الله می خواهم و همه امید من و خوشیهای من بالله است چون مرا از الله یاد آید می دانم که الله مرا بخود می کشد و بدوستی و اکرام مرا بخود می خواند در آن دم روح خود را می بینم که سجده کنان و خاضع وار بحضرت الله می آید و همه کسوتهای غفلت و صور را بر خود می دراند و ضرب می کند عاشق وار و همه کارها و جدّها و جهدها و تعظیم و طاعت و رحم و شفقت خلقان می ورزد باز نظر می کنم که این همه مشیّتها و فعلهای من همه بمشیّت و فعل الله است نه چنانک همچو جبری مرده و گستاخ باشم باز با خود می اندیشیدم بدانک روح من معظّم الله است و متفکر کار الله است و می ورزد تا دوستی الله زیاده شود بهیچ وجهی نمی نمود که این احوال مرضیّ الله باشد یا نی الله الهام داد که هر گز دوستی ازیک جانب نباشد
p.25
دوم تقدیر گیر که روح کسی دیگر در بند دوستی تو باشد و در بند آن باشد که تا دوستی تو او را حاصل شود آنگاه دوستی قایم شود پس دانستم این کوشش من در محبت الله همه مرضیّ الله باشد و الله اعلم.
_