(version 2β)

Ma'arif

p.25
فصل٢٠

نظر می کردم بصاحب جمالان و خوبان که الله ایشان را بدین نغزی که آفریده است باز نظر کردم که الله این خوبانرا که همچون پردۀ صنع و پردۀ جان گردانیده است تا بدین زیبایی است گفتم چو صنعش بدین دل ربایی است تا عین الله چگونه بود باز می دیدم که ترکیب صورت چون ترکیب کلماتست که به کُن گفتن همه چیز موجود می شود پس همه عالم سخن باشد که بیک کُن هست شده است چون سخن او بدین خوشی است تا ذات او چگونه باشد پس همه روز گوش می نهم و این سخنهاش می شنوم و نظر می کنم این سخنهاش را که موجود شده است می بینم زیرا که من همین عقل تمیز 1 و مدرک و مزها و خوشیها ام و این منی من مرکّب از اجزای جسم نیست بلک مرکّب ازین معانی است و این منی من از کیست از الله است و الله کیست آنک این معانی صنع اوست چنانک الله را چگونگی نیست صنعش را هم چگونگی نیست گویی که منی و توی ما قایم بتوی الله است زیرا که صنع الله است پس من هماره بالله مشغول می باشم و هیچ چیز دیگر بالله یاد نکنم که ذِکْرُ الْوَحْشَةِ وَحْشَةٌ اگر کمال بینم اَلْحَمْدُلِلهِ گویم و اگر نقصان بینم اِنَّالِلهِ گویم اگر کسی گوید که مرا از الله مزه نیست گویم که بوقت فراق بدید آید که مزه بوده است یا نبوده است باز می دیدم که سمع و بصر و فعل الله بی چون است از آنک شکل و صورت از حدّ سمع و بصر و فعل نیست از انک صورت و شکل بیکدیگر متناقض و متنافی اند و سمع و بصر و فعل باقی است و عرضیّت و شکل و صورت، عدم نقصان این هر سه است و جمالی و نغزی و عشق نیز معانی اند که عرض عدم او باشد و شکل و چگونگی مُنَغِصّ عشق و جمال باشد هر کجا که عشق و محبّت بکمال باشد از چگونگی بیان نتوان کردن
p.26
و هرگاه که چگونگی آمدن گرفت عشق و محبّت رفتن گرفت و جمال کم شدن گرفت پس چون فعل و صفات و جمال الله کمال آمد الله را چگونگی نباشد پس الله صورتها و جمالها را و چگونگیها را رَبض و دایره هستی خود گردانیده یعنی جمالها با چگونگی چون شوره خاک ربَض آمد فرو ریزان، اینها بجمال و فعل و صفات الله چه ماند که لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْئٌ وَ هُوَالسَّمِیْعُ الْبَصِیْرُ a پس الله محتجب آمد بشکل و صور و چگونگی اکنون اگر عارفی آهی کند او را مگو چرا آهی کردی که او هیچ بیان آن آه نتواند کردن از انک آن آه از جمال بی چون بود پس چگونگی چون بود آه را و اگر اشک از چشم می بارد از بی چون می بارد تو از چونی اش مطلب من نیز بوقت تذکیر چون نظر بالله و فعل الله و جمال الله می کنم آهی می کنم و مریدانرا میگویم که شما نیز آهی کنید و مپرسید از چگونگی این آه وقتی که خاموش کنم از ذکر الله و از آه کردن و اندیشه زمین و شکل آسمان و غیر وی پیش خاطرم می آید گویی که الله روح مرا و معرفت مرا مرگ داد و با زمین هموار کرد و باز چون روح مرا بروح و ریحان و معرفت گشاد داد گویی که مرا از زمین قیامت حشر کرد و حیاتم داد بعد از مرگ اکنون هر ساعتی مرا اندیشه است خوب و بسبب هر اندیشۀ خوش مرا حشریست باز چون الله میگویم خدایی و صفات کمال الله و آثار صنایع و عجایب او مفهوم و مشاهد من می شود و چون الله می گویم می بینم که الله گفتن من از ورای آواز و حرفهای منست و واسطه بین الله همان پردۀ آواز است بدان تنکی. اکنون واسطه میان الله و میان وجود عالم و اجزای جهان و میان من و فکر من همان پرده تنک بیش نیست که آوازست. والله را می بینم که از پس آن پرده تصرّف می کند در همه اجزای جهان باز گفتم که در خود نظر کنم تا از روی اجزا و احوال و افکار خویش الله را ببینم دلم بصورت مریدان میرفت گفتم همه خوشیها ایشان بدان نمی ارزد که مرا از نظر کردن بالله باز میدارند همچون خاشاک می شوند درین چشمه گرم نظر من. الله فرمود که چون تو بسبب مدد دوستی ایشان بحضرت ما رغبتی می کنی تا
p.27
مایه ایشان بری ما نیز ترا بنزد ایشان باز می فرستیم تا بایشان مایه برسانی نُوِلِّهِ مَاتَوَلّيٰ b باز در افکار و احوال خود فرو رفتم چنانک کسی در زر نگاه کند تا گوهر ببیند همچنان در سر جملۀ خود نگاه کردن گرفتم تا ببینم که این سر جملۀ من کجا بالله می رسد هر چند بیشتر می رفتم چون شاخ شاخ در یکدگر روشنایی میدیدم تا فروتر می رفتم چه عجایبها میدیدم که بوده است و هراینه این روشناییها و این احوال که دیده میشد از آثار صنع الله همچنان محسوس و معیّن مشاهده میکردم و می دیدم چنانک روز را می بینم اگر این مشاهده را انکار روا دارم انکار روز را روا داشته باشم. اَللهُ اَکْبَرُ گفتم یعنی از آنچه من الله را می شناسم و می دانم از آن بزرگتر است و بزرگوار ترست و ملک او از آنچه مصوّر منست بیشترست و برترست گویی الله الله گفتن من همچون دانه است مر جمله موجودات بی نهایت را که صدهزار شاخهای گلهای مختلف برآید که برگهاش عقل و تمیز است و قدرت است. اکنون الله حیّ است و همه نغزیها از حیوة است هر جزوی از اجزای جهان که کسی را ناخوش نماید از روی میّتی است و جمادی است و نامی است امّا از روی حیوة همه نغز باشد و نود و نه نام الله عین الله است همه مهربانیست و همه کرم است و همه حیوۀ است امّا محجوبانرا همه قهر است و الله اعلم.
pp. 25 - 27
۱ _ و تمییز ظ. a قرآن کریم، سورۀ ٤٢، آیۀ١١. b قرآن کریم، سورۀ ٤، آیۀ١١٥.