(version 2β)

Ma'arif

p.29
فصل٢٢

سُبْحَانَکَ وَ غُفْرَانَکَ می گفتم گفتم ای الله چون بود من و هستی من از تست و نظر و درک من از تست و عقل و روح من از تست و چشم و سمع ظاهر و باطن من از تست چگونه من مخاطب تو و مقابل تو ولب بر لبِ تو نباشم و جمله اجزای من چگونه در تو نبود الله الهام داد که این همه معقولهای تو و نظر تو بدین وجوه الله است معاینه نه مخاطبه، تو همین نقش مشاهده را بی هیچ وجهی ثابت می دار. گفتم ای الله مگر مخاطبه من با تو چون جمادات و اجسام لطیفه را ماند همچون باد و هوا و آب که خوش می وزانی و روان می کنی و او را از تو هیچ خبر نی و او را خودی خود نیست همه توی. اکنون بنشینم سره سره نظر می کنم تا نغزیهای ترا ای الله می بینم و عشق من از دیدن تو فزون می باشد و می بینم که الله بر من پاره پاره خود را جلوه می دهد گفتم که ای الله از دور یعنی از عالم غیب، تجلّیت و طلعتت چنین خوب و شیرین است تا از نزدیک لطف تو چگونه باشد باز می دیدم که اجزای کالبد من و ازان همه عالم و همه اندیشها گویی که همه عقل و حیات دارند که چنین فرمان بردارند و در تغیّر و تبدّل و فرمان برداری الله در عمارت و ویرانی و این ادراک من آواز و بیان حیوة و عقل ایشانست لاجرم در عشق الله همه اجزا از اجزای من مست می شوند و خوش می شوند چنانک در وقت راندن شهوت همه اجزا خوش شوند باز هر حکمتی چون کف را ماند که از من برآید و بیفتد و وقتی که از الله اندیشم می بینم که الله این حالت مرا چگونه هست می کند و بدید می آرد اکنون ای حالت من و ای روح من همچنان سجده کنان افتاده باشید مر الله را باز در الله نظر می کنم در آن وقتی که این ادراک مرا و حالت مرا هست می کند می بینم و چون الله می خواهد تا ادراک مرا هست کند من همانجا می باشم با الله و الله را بوسه می دهم و در الله می غلطم و سر بسجده می نهم همانجا که ای الله مرا از خود جدا مگردان و سر مرا در هوا مکن و مرا بغیر خودت مشغول مکن گفتم ای الله همه وَلَهها و عشقها و هر که سزای پرستش است و
p.30
عشق است از توست بازدیدم که پرستش و عبادت نهایت عشق است و غایت دوستی است هر چه کم ازانست آنرا محبّت و عشق اندک گویند ای الله من همه را از خود محو میکنم تا همه عشق ترا ثابت کنم زیرا که آرزوی جمال تو نوعی دیگرست تا مزه همه چیز را از خود برنگیرم بمزه تو ای الله نرسم. الله الهام داد که تا از خود و از همه چیز بی خبر نشوی ازما با خبر نشوی پس گفتم ای روح من از حیوة خود بحیوة الله رو و بهر کدام نوع که الله حیوة ترا اشارت کند بدان نوع مشغول می شو و عمر را بران می گذار و در دقایق آن نظر می کن اکنون می خواهم 1 که روح خود را بدانجا رسانم و بدان صفت و حالت رسانم که روحهای دیگر را برباید تا آن حالت ایشان و آن یادهای اندیشهای پریشان ازیشان فراموش شود و ناپدید شود درین روشنی حالت من چنانک ستارگان و روشنایی چراغ بروز ننماید لاجرم چو آن روشنایی من ایشانرا بنماید همه را برباید و الله اعلم.
p. 30
۱ _اصل: می خواه.