(version 2β)

Ma'arif

p.39
فصل۲۸

مَنْ جّاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ اَمْثالِهَا a هر بند و گشادی که بتو باز بسته بود تا تو عمل نکردی کجا گشاده شد. کدام قفل دیدی که از خود باز شد آنها که باختیار تو نبود ماخود آنرا می گشادیم چنانک طبقۀ زمین را گشادیم و نبات بیرون آوردیم بی خواست تو. اکنون تو جهد می کن که تا یک در خیر بر خود می گشادی 1 تا ما ده در خیر بر تو بگشاییم و نیاز و اخلاصت می بدهیم از پوست بگوشت رو و از گوشت بخون رو و از خون بشیر رو و از شیر بآب حیوة و عرصه غیب رو آخر چوبخاک فرو می روی بآبی می رسی و اگر درین راه بروی هم بملکی و بدولتی برسی آخر تو از عالم غیب و از آن سوی پرده بدین سوی پرده آمدی و ندانستی که چگونه آمدی باز ازین پرده بدان سوی پرده روی چه دانی که چگونه روی. آنگاه که نواله 2 کالبدت را می پیچیدند از سمع و بصر و عقل و قدرت و تمیز تو ندانستی که چگونه پیچیدند چون باز گشایند چه دانی که چگونه گشایند عقل و تمیز و قدرت ترا بچاپکی صنع از آن عالم بر می کشیدند تو چه دانی که چگونه کشیدند باز اگر در همان دریا غرق کنند تو چه دانی که چگونه غرق کنند. شما چه دانید حکمهای الله را آخر این دانها را که می کارید هیچ می دانید که از کجا آورده ایم. و یا دانید که چگونه سبز و بلند می گردانیم و آن دانها را چگونه رنگ و سبزیش می دهیم و آبدارش می کنیم همین می گوییم که شما می اندازید تا ما برهان می نماییم نیز تخم آن جهانی را از خیرات تو می انداز تا ما برهان می نماییم و آن دانه شفتالو را که بدان سختی است آنرا فرسوده کنیم. باز چون شکل کالبد تو پوسیده گردانیم آن پوست تنک را از وی بکشیم و آن دل سپید را سبز گردانیم. اکنون همه کار از دل تو می روید پوست آن دانه می باید تا آن مغز را در عمل آریم هر چند که پوست را بی کار و پوسیده می گردانم نیز اگر کالبد تو نبودی از مغزت چیزی نرستی پس تو نیز کالبد ترا در راه مجاهده ما
p.40
کاربند و کاهلی مکن که اِنَّ اللهَ اشْتَریٰ مِنَ الْمُؤُمِنِیْنَ اَنْفُسَهُمْ b آخر تو در تنۀ این جهان چندین گاهست که روزگار بردی چه سود کردی و بچه رسیدی اگر بامداد روان گردی شب همانجا منزل کنی و اگر شب روان گردی بامداد همانجا منزل کنی. آخر دلت نگرفت ازین ریگ درین چهل سال باری در نقش دیگر قدم زن و عالم دیگر بین اَفَحَسِبْتُمْ اَنَّمَاخَلَقْنَاکُمْ عَبَثاً وَاَنَّکُمْ اِلَیْنَا لَاتُرْجَعُوْنَ c یعنی بهر مقدمه که رسیدی مشغول شدی و برانجا قرار گرفتی ندانی که بهرچه مشغول شدی و بهرجا که قرار گرفتی آن منزلیست از منزلها درین راه که می روی اگر در قضای شهوت آمدی گفتی خود قرار گاه نیست 3 هر چند عمر باشد درین باید گذرانیدن و اگر روی فرزند ببینی خیمه باز گشایی و طنابهای تدبیر استوار کردن گیری تو هر روز همچنانک آفتاب از مطلع خود روانست تو از مطلع خود همچنان از مبدء روز با او روانی حقیقت با هر چیزی ساکن می باشد و هر زمانی میخ ترا و چرخ ترا می گشایند و متاع ترا نقل می کنند و تو میخ دیگر استوار می کنی ودّبه فرو می آویزی طرفه روان نشسته دیدم ترا آبی که از گزافه می رود کدام بستان از وی آراستگی می یابد تو خود را مدّبر می دانی و عاقبت بین می دانی با آنک هیچ کاریت سر انجام ندارد پس جهانی بدین آراستگی می بینی چرا مدّبری ندانی این را. پس کار این همه جهان را گزافه دانی و آن خود را گزافه ندانی خود را مدّبر تنها دانی و بس ترا اگر تدبیری و راحت و مزۀ هست همه ازوست اما تو سبب نوایب دهر بی مزه گشتۀ. اکنون نومید مباش باز مزه ات بدهیم اگر تو همه اسباب راحت و مزه جمع کنی از زنان و کنیزکان و کودکان و مال و نعمت چون ترا مایه مزه ندهیم چه کنی چو اجزای ترا قفل برافکنده باشیم و دِر او را از راحات بسته باشیم چه کنی گاهی اجزای ترا بمزها بندیم و گاهی می گشاییم. همچنانک آب می آید و در آب همه رنکها و همه چیزها هست ولیکن تا نگشاییم از وی چیزی بدید نیاید نیز هر جزو تو عیبۀ راحتیست تا نگشاییم راحت
p.41
بدید نیاید ترا از مقام بی مزگی خاک تا بدینجا که مزهاست رسانیدیم و تو منکر میبودی قدرت ما را، نیز برسانیم ترا بمزۀ آخرت اگرچه عجبت نماید از مادر چون بوجود آمدی چشمت بسته بود چون چشم بگشادی شیر مادر میدیدی و بس و بازچون گشاده تر کردیم تا مادر و پدر را دانستی و دیدی و باز در کودکی بازیگاه را دیدی و بآن مشغول شدی نیز در پایان چشمت را و عقلت را بغیب بگشاییم تا راحتها بینی و عجایبها بینی و الله اعلم.
pp. 39 - 40
a سورۀ ۶، آیۀ ۱۶. ۱ _ می گشایی، ظ. ۲ _اصل، نواکه. b قرآن کریم، سورۀ ۹، آیۀ ۱۱۱. c همان سورۀ ۲۳ و آیۀ ۱۱۵. ۳ _اینست،ظ.