(version 2β)

Ma'arif

p.47
فصل٣٥

لِکَیْلَا یَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئَا a عَلَمِ علم و ادراک را بدست تو میدهند تا از خود سلطانی نکنی و بدانک این امیری بتو کسی دیگر داده است همان زمان که این عَلَمِ علم و ادراک را بدست تو میدهند مینگر که که میدهد و از بهرچه میدهد از بهر آن میدهد تا با یاغی جنگ کنی نه آنک بروی یاغی شوی این علم ادراک آرزوها از در پنج حس تو در آوردند و راههای دیگر از اندرون تو گشادند تا بعضی ادراک را ازان راه بنزد تو آرند از جوع و محبّت و شهوت اگرچه این درها بسته شود این ادراک را در تو پیدا میکنند چون شمع و بهر گوشه پیش تو میگردانند تا چون برین خزاین واقف شوی خدمت خداوند خزینه کنی تاترا عطاها دهد و شمع دانش ترا بدان جهان بزابا 1 بدید کند خود شمع ادراک ترا درین خزاین از پیش تو میبرند آخر این ادراک و نظر روح تو چون چراغیست که الله بهر جای و در هر گوشه میگرداند تا موجودات آن زاویه ترا مکشوف میشود تو چرا چون دزدان در می افتی و خود را پرباد میکنی تا بروی از باد کسب و کار و تدبیر تو بهمه کویها فرو دویدی از مُقامری و قلاّشی و خدمت گری و بنا آوردن و تحصیل علم و تحصیل مراد پس تو نتوانی از خزینۀ ما چیزی بیرون بردن تو همه حیلها بکن تا از ادراک فرومانی و خزینۀ ما بسلامت بماند لکیلا یعلم من بعد علم شیئا تو هرگامی که می روی تدبیری و کاری بر خود می نهی تا گران بار می شوی از سوداهای دنیا که داری تو چنگ در حیات دنیا در زدۀ و می پیچی و در می آویزی تا از تقدیر افنای ما بستانی و یقین می دانی که بس نیایی و همچنان در می آویزی ناصیۀ ترا گرفته ایم بعالم غیب می بریم که بیا تا ببینی آنچه ترا وعده کرده ایم و تو منکر میشدۀ و همچنانک ماهی درشست مانده باشد در آب و در دریا و از عالم آب بعالم خاکش میآرند و او سر میپیچاند تا نبیند جز آن عالمی که در وی است تو نیز بهر کو میروی و قوتی میکنی بهر شغلی تا سر از عالم غیب بکشتی 2 ای بیچاره از بس
p.48
که همه روز کاروان سودای فاسد برمیگذرد از سینۀ تو جمله نبات خیر و اوصاف پسندیدۀ ترا پی کوب کردند و ستوران این کاروان خوردند اکنون نومید مباش بتوبه گرای و زمین دل را شیار کن و زیروزبر کن و اوصاف بد و سختی را بزیر آر و نرمی را بر زبر آر و هر خون زیادتی و سودای فاسد چون خشتی است که هر ساعتی چون سدّ اسکندر میکنی که یاجوج و ماجوج می لیسند آنرا و باز آن سد همانست همچنانک مجاهده میکنی تا سدّ عصیانرا براندازی بتوبه و باز توبه را در تسویف میافکنی روز دیگر میبینی که سدّ عصیان چون کوه گشته باشد و آن رقّت رفته و آن ندم نمانده و دل سیاه شده با این همه تو نومید مشو از حضرت باری آن دیِ دیوانه چون ترک غارتی خشم آلود فرود آید و حُلّهای سبز را از سر درختان بر کشد و بتیغ میوها را از سرهای اشجار در اندازد و برگها و نواها را غارت کند درخت برهنه و بی برگ لرزان و عاجز و متحیّر بماند دست بدریوزه دراز کرده باز در بهار چون آب فرستیم همه خلعتهای او را باز دهیم اجزای تو نیست تر از نوای اشجار نشود چگونه بتو باز ندهند عجب اگر شربت حیوة دنیا را از بهر چاشنی بتو فرستادند از همین قدر مست شدی و ترک خریداری آن جهان بگرفتی مست آن باشد که آسمان از زمین نشناسد تو نیز درکات زمین را از درجات علیّین باز نمیشناسی. اکنون چون الله عدل است این که تو از جهان پاره پاره خوردی و میخوری همچنان ترا نیز پاره پاره کنند از تو هم بخورند از کژدم و مار و مور و پرنده و بر آش جهان ترا نواله نواله کنند همچنانک نوالۀ جهان را از تو باز ستدیم ترا از جهان باز توانیم ستدن. تو هر کاری و صلاحی و هر نمازی که کنی و هر چه ورزی از بهر روز مرگ و راحت سپس مرگ و راحت آن جهانی باید کرد که راحت این جهانی بی این همه حاصل میشود چون دنیای بی این حاصل میشود و آن جهانی بی این خیرات و ورزش حاصل نمیشود پس هر چه کنی از بهر آن جهان کن از احوال این جهان هر چه بخاطرت میآید نظر از آن کوتاه میکن تا ترا به از آن دهد از آن که محال باشد که الله منظور ترا و مصوّر ترا ا زتو بستاند و به از آنت باز ندهد. تو وقتی که در نظر خود صورتی میگیری چون نظر تو از آن صورت برون میآید الله صورت دیگر میدهد نظر
p.49
ترا پس چه عجب باشد که اگر روح تو ازین صورت برون آید صورت دیگرش دهد که به ازین صورت باشد و بی نهایت باشد و تو نظر خود را ببینی که در میان آن صورت بی نهایت چگونه میپرد و چگونه میرود و الله اعلم
p. 47
a قرآن کریم، سورۀ ٢٢، آیۀ٥. ۱ _ در اصل بالای حروف کلمه تماماً فتحه گذاشته بدینصورت: بَزَاَبا و گویا عبارت مطابق نسخه د است: بزوایا بدید کند. ۲ _د، بگشی.