(version 2β)

Ma'arif

p.103
فصل ٧٠

قُلْ اِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّوْنَ الله فَاتَّبِعُوْنِی یُحْبِبْکُمُ اللهُ a قوم را گفتم که هیچ در جهان مزه یافته اید و هیچ از جهان دوستی و مزۀ شهوتی دیده اید پس متابعت رسول کنید تابمحبّت کلّی برسید اگر بگویید که یافته اید خبری دروغ از خوشی میگویید اکنون رخسارۀ بعضی سرخ بوصول محبوبیست و رخسارۀ بعضی زرد بفراق محبوبیست کسی نان از بهر جان کندن نخورد از بهر و صال جانان خورد و هیچ کاری نباشد و هیچ از بهری نباشد و آن از بهر محبوبست تا 1 جنبش تو رقص است و رقص از بهر محبوب باشد هرکز کسی جز از بهر مرادی [دمی] نزند و همه مرادها مراد الله است که بی ارادت او مرادی برنیاید و هیچ قدمی بی مزه برنگیرند و شراب تلخ را برباد لب شیرین نوش
p.104
نوش کنند و وحشها در بیابانها و مغارات مُنَکَنِّس از بهر استیناسی باشد و جمادات بی تمیز تبع با تمیز است و تمییز همه از بهر محبوب آمد پس جهان آویختۀ محبوب آمد و باز محبّت شمعی آمد و همه جهان پروانۀ او و محبّت چشمۀ خورشید آمد و همه جهان چون آثار انوار گرد او و همه موجودات روشن رویی از محبّت دارند اکنون جهد کنید تابسرای اَحِبّه روید که آنجا انقطاع وصل نباشد چنانک طایفۀ احبّه رفتند از آدم و نوح و ابراهیم علیهم السّلام و محبّت چون تنۀ درخت آمد و دگرها بروی چون برگ لرزان باز هر تدبیری که می اندیشی آنرا چون شکل حجابی میدان بر محبّت الله اندک اندک و پاره پاره این حجاب را از خود دور می کن تا محبّت الله را والله را نیکوتر ببینی و چون هوا را یاد کردی زود بمصنوع آی و در آسمان و عالم نظر می کن که الله را مشاهده کردن جز بمصنوع نباشد و باز اندیشه چوچشمه ایست که الله بر می جوشاند اگر آب خوش بر میجوشاند برحریم تن سبزه و نواها و گلها میروید و زمین تن رابهرطرفیش آب میرود و اگر آب شوره برمی جوشاند زمین تن شوره می شود و بی نفع میشود پس هماره در الله نگاه می کن که چگونه آب میدهد تن را همچنانک اندیشها و خوشی و ناخوشی در کالبد من از پردۀ غیب بیرون می زند و از عین سپس پرده این معانی را برون میدهد اکنون بیا تا دربند هیچ چیزی و هیچ حالتی نباشیم دست از خود بشوییم 2 و خود را بمانیم 3 تا بهر پهلوی که بیفتیم افتاده باشیم چنانک سپس مرگ اجزای من از من کجا رود جایی نرود و یاوه نشود آخر تواسبی را لگام بر می نهی از تو نمی جهد پس الله چو آن جزو را رَقَم وجود برنهاده است کجا رود آخر وجود قوی تر است از لگام گل اگر چه گلاب میشود از دست متصرّف نمیرود راح روح را که در جام قالب ریخته اند روح از حیّ قیّوم می یابد چو او قیّومست تو چرا نومیدی آخر تو را وقت بلوغ جنگ و جدال تفر مودند و تکلیف نکردند تا مزها برداشتی و نشان از مزۀ آخرت یافتی اکنون که بالغ شدی تکلیف که عین جنگ است و جهاد است با طبع و نفس ترا فرمودند تا بمزۀ آخرت هم برسی تو همه
p.105
مردوستی الله را باش تا همه حرکات تو پسندیده شود چون عشق آمد و محبّت آمد حرکات تو موزون شود اکنون اهل خبر را وخیر را تکلّفی باید تا ازو خیر و طاعت بروید فامّا معصیت بخود بروید چندین هزار خار و خس از خود بروید امّا نبات و اشجار مثمر را تا رنج نبری و نگاه نداری نروید ازین معنیست که اهل خیر اندک آمدند پس خلاصۀ نبات و حیوانات مؤمنانند باز گفتم که نیکی و بندگی در وقت رنج باید که بدید آید زیرا که در وقت آسایش همه کس اوصاف حمیده دارد و رضا طلب الله باشد و شاکر نعم بود پس در رنج باید که هنر نیک از تو بدید آید یعنی بالله باشی چنانک ایّوب صابر و جمله انبیا علیهم السّلام و آنگاه در رنج نیکو باشی که هرگز از رنج نیندیشی و یاد رنج در دل راه ندهی که اگر صورت رنج بیندیشی همواره خود در پریشانی باشی والله اعلم.
pp. 103 - 104
١ . ظ : یا. a . سورۀ ٣، آیۀ ٣١. ٢ . اصل : بشویم. ٣ . اصل : بمانم.