(version 2β)

Ma'arif

p.118
فصل ٨٤

گفتم این خاک در میان شیشۀ این فلک است اگرچه صورت مشوّش دارد امّا سِرّ دل فلک است و همچون مشک است در حقّه از آنک باطنش با صورتش بجنگ است و با صورت تیره صورت نور دارد و با پوشیدگی تربیه دار و هر که طبع را خلاف کند منزلتش اینچنین آمد لاجرم ملایکه ساجد آدم آمدند تو ازین اصلت چه دیدی که در جنگ نبود آتشش را آبی نیست خاکش را بادی نیست چو در جنگ اند مزه از جنگ می یابند
p.119
چنانک مرد شجاع را مزه در جنگ باشد صورت آب غالب بر صورت آتش آمد و معنی آتش غالب بر معنی آب آمد تا آب را آتش سوزان نیست کند و ناچیز کند و جمله را بخورد و در دل آب قرار گیرد اکنون تو جزو این کلّ جهان آمدی چون تو کلّ جهانرا بهزل دانی تو که جز وی چگونه است که کار خود را جدّ دانی و پساپیش کارهای خود را نگاه میداری اگر نقش تدبیر توبه از این اصل است از کجاست پس جنگ تو تا آنوقت باشد که بمرکز و بمقام گاه خود برسی. اکنون چو جنگ می باید کرد باری جنگ از بهر دوست کن، دوست آنکسن است که نیکویی تو همه ازوست اگر تو خود را خوش نیامدۀ نان مخور تا نیفزایی که عاقل ناخوش را نیفزاید اگر تو خود را خوش آمدۀ خود را و هستی خود را بفرمان معطی این لقمه خرج کن ترا نسخۀ فرستاد که آب دست و استنجا و زینت گیر عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ a تو روزی روی خود را شستی که نه بهر 1 خلقان خاص از برای تعظیم رحمان باشد و یا جامه پوشیدی که آن از بهر بزرگ داشت امر الله باشد آخر سگ بوقتی که لقمه میگیرد دمک از بهر معطی بر زمین میزند و روی بر خاک می نهد. عجب است تو روی بر خاک نمی نهی از بهر او، در سگی که این سیرت بود به از تو آمد کَلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَیْهِ بِالْوَصِیْدِ b مگر از بدی موی پوستین تو بر کنده اند ببین درخت سر فرو برده بزمین را آگهی نداده اند و لیکن ترتیبی اش داده اند یعنی اشتر و اسب آب را از میان خاشاک چنان نغر نمزد که درخت از میان گل و خاک غذای خود مزد در میان چندان خلط صاف خود نوش میکند که اگر پارۀ خاشاک باشد در قدح تو عاجز آیی که چگونه خوری آنرا. مرا اعتقاد میدارد مرید من که در جهان همچو من کسی نیست که در هر هنری محو میشوم پیش هنرمندان از دیگران همه معانی و تحقیق است و از من همه نمایش و نمودن است. اکنون این سخنان که از من می شنوید اگر راست می دانید چون کژیها را بوی
p.120
راست نمی کنید و اگر دروغ مینماید با خود چند دروغ جمع می کنید دیگرانرا دروغ فروشند امّا دروغ نخرند گندم نمای جوفروش باشند اما گندم نمای جو خر نباشند. اکنون ای خواجه یقینی حاصل کن در راه دین و آن مایۀ خودرا نگاه دار از دزدان و همنشینان که ایشان بنغزی همه راحت ترا بدزدند همچنان که هوا آب را بدزدد آخر ببین که اسرار آسمانی را حافظی میباید همچون شهاب ثاقب تا چیزی ندزدند پس نگاه بان ترا باید از آن دیوان ختایی وش سیاه پوش که ناگاه ازپس دیوار سینها بیرون آیند و بانگ بر میزنند که، هی اَلشَّیْطَانُ یَعِدُ کُمُ الْفَقْرَ c چو اینچنین راه زنان دیوان ناگاه ازین راهها بر میخیزند تو چه غافلی از ایشان عجب در منال دنیا وی باحتمال خود را در خطر می اندازی که بوک [در آخرتی چرا نمی یاری انداخت که بوک 2 ] در دریا فرو میروند باحتمال و تحمل می کنند و در کانهای باخطر جانی بو هم در می افتند این همه خود سست رایان باشند آخر از ریگ گوهر گدازان چنان شیشۀ صافی کردند و از شورۀ خاک جهان این قالبهای لطیف ظاهر کرده اند و شربتهای خوشیها در وی ریخته اگر باز فرو ریزند و ازین بهتر بیرون آرند چه عجب باشد والله اعلم.
pp. 119 - 120
١ . د : ازبهر. a . قرآن کریم، سورۀ ٧، آیۀ ٣١. b . سورۀ ١٨، آیۀ ١٨. ٢ . در (د) نیست. c . قرآن کریم، سورۀ ٢، آیۀ ٢٦٨.