(version 2β)

Ma'arif

p.128
فصل ٨٨

روح من بکالبد مشغول میشود که سرم درد میکند اِلیٰ 1 غَیْرِ ذلِکَ و بیرون می غیژید از زیر کالبد و من دروی نظر می کردم گلهای عقل و ادراک و روح میدیدم و هر ساعتی بدین درخت می زد و گلهای وی می ریخت و چون خوشه او را فرو می کوفت چون از پوست کالبد بیرون آمدم هر صورتی که مرا میشد خود را از آن بیرون می کشیدم و در عالم الله و بی چونی می رفتم و در صفات الله می رفتم خود را بر افراشته که از همه رنجها رستم ناگاه الله را دیدم ازپسِ عدم ایستاده و عدم را حاوی همه چیزها گردانیده و چیزها را از عدم بیرون می آورد و من می دیدم حاصل باز بصفات الله باز رفتم و بآثار سبزه و آب روان و شاهدان حُورٰ گفتم تا این همه خوشیهای خوشی را بیکدیگر اندر گشایم و هرچه صورتست می شکنم و می اندازم و مزۀ معانی بی کیفیّت می گیرم چنانک حقیقت روحست و یا چنانک الله است که هیچ چگونگی ندارد اکنون الله این عدم نامتناهی را معشوقه گردانیده است و صد هزار جمال و شهوت و عشق و محبّت و رأی و تدبیر و اختیارات و عاشق گشتن و عاشق نواختن و قوّتهای گوناگون و انواع حیوة و کربزیها و حیلها و کنارها و بوسها و مجالس خوش این همه را الله بر چهرۀ عدم کشیده است کسی باید که در عدم می نگرد و در عشق او قطرات بر رخساره می بارد و این چنین عدمِ حاوی گِردِ اجزای منست ازشش جهت آخراین اجزای من چگونه بی مونس و تنها باشد (والله اعلم).
p. 128
١ . ن : حورا.