(version 2β)

Ma'arif

p.132
فصل ٩٣

مردمان شفاعت می کردند که چشم ما را باز کن گفتم ای الله ایشان را از چشم و گوش نفاذ و مصلحت مطلوبست نفاذ تصرّفم بده تا بایشان دهم چون تو با من این کرم نکنی من نیز با ایشان این کرم نتوانم کردن ای الله اگرچه مرا داری چو من بنده ام اگر وجود منت باید بداری و اگر نبایدت نداری گفتم ای الله چون الله من تویی آخر این متاع وجود مرا و لوازم وجود مرا خداوندۀ باید آن خداونده تویی ترا می گویم که چون مرا راه نمی دهی و نفاذ نمی دهی از بهر مصلحت [ورزیدن] دینی اکنون آن در دربستم بخودم راه ده درستانۀ کالبدم ممان که نیک جایگاه تنگ است بلک تخته بند است الله مرا برداشت و بهر جایی برد و تماشا کردم گفتم من ازین جای می نروم و هم بدین جای فرو روم چون آب، الله در بربست که وقت نیست چون دلت پارۀ گشاد و ماندگی افکندی بر خیز باز رو تا وقت شدن دست پیمان حاصل میکن بیچونگی 1 الله مصوّر می شد مرا و در هر صفتی اش صد هزار باغ می دیدم گفتم آخر الله است که بی چگونگی الله را در من نقش می کند آری تا جهان را بر من برنج چون شب تاریک نکنند از راه دیگر بعالم روشن نبرند که معراج هر کسی را به اندازه گوهر پاک وی بود اجزای من در وقت ذکر الله بناز می باشد و خبر ندارد الله برحمت خاک اجزای مرا گرد می دارد و او را بدولتها می رساند چنانک از وقت عدمم بدین زمان رسانید و می برد برحمت
p.133
بآخرت ای مالک یوم الدّین، ای پادشاه، اجزای من مملوکِ مضبوطِ استوار گرفتۀ توست هیچ حرکتی ورفتنی اش نباشد جز در ممالک تو، اجزای مرا باحوال بسزا تو میرسانی برگ روحم از شجرۀ تقدیرت جدا شدست گاهی حرکت بسوی یمین آسایش می کند و گاهی حرکت بیسار رنج می کند [بهر حرکتی که در یسار رنج می کند] نوعی رنج مشاهده می کند و بهر حرکتی که سوی یمین می کند نوعی آسایش مشاهده می کند تا این برگ روح بقیامت بیمین بهشت افتد و قرار گیرد یا بیسار دوزخ اصحاب میمنه و اصحاب مشئمه این بود بالله گفتم که ای الله مرا و اجزای مرا بی خبر مدار از خود که مرده و پژمرده شوم چنانک ماهی از آب دور می ماند، چنان شد که اجزای وجود من و اجزای عالم مستغرق صنع او شد و من مشاهده می کردم الله را بر سبیل حیرت با همه صفتهاش با خود گفتم چو الله گفتی حیرت گفتی یعنی ای کسی که چشمها در وجه تو متحیّرند از نغزی و از سپیدی و از خوبی و از بی عیبی تا دل خیره می شود از هرچه از اسم الله پیش دل آید از سبحانی و پاکی روی و بی عیبی و سبکی دل از آن جمال که در مخلوقات چنان نبینی این همه [نشان] کنیزکان و غلامان بهشت و غیب باشد که از پرتو حسن الله بدیشان زده است پس هرچه مرا از سبحانی و قدّوسی و معشوقی الله و طرب پیش دل آید آن همه نتیجۀ پرتو الله است و خواتین غیب و بهشت اند و ملوک بهشت اند که در جوار الله آن حسن و بها گرفته اند اکنون باک نیست از در آمدن ایشان در دل که آن حسنهای دل ربا که تابد از غیب آن همه الله است (والله اعلم).
p. 132
١ . ظ : بی چگونگی.