p.57
فصل ۴۲
قَالَ النَّبِیُ عَلَیْهِ السَّلَامُ اَوَّلُ صَلَاحِ هَذِهِ الْأُمَةِ بِالزُّهْدِ وَ الْیَقِیْنِ
گفتم در چیزی که آدمی بگمان باشد باز بی گمان شود باسباب و استدلال آنرا یقین گویند از بهر این معنی است که الله را یقین نگویند که او منزّه است از گمان، یقین
|
p.58
آنست که معنی بی گمان بر در دل ایستاده باشد و چون نظر خواهد که محبوس شود بر راحت حالی و بر دنیا از مجامعت و فرزندان و منال و جاه آن معنی رها نکند تا نظر براینها بنشیند بگوید که درین منزل اگرچه سبزه و آب روان میبینی فرونایی که دزدان از پس تو نشسته اند ترا اگر لقمه در دهان باشد و شربت آب در کف دست باشد هنوز خوشی آن بحلقت فرو نرفته باشد که دزدان بیرون آیند و غارتت کنند تا آن بر تو تلخ شود و آن معنی ترا هر دم میگوید که تو درین منزل و درین تاریکی بخواب چه میشوی چون بیدار شوی و تاریکی برود جامه وجودت را همه پر حَدَث رنج خواهی دیدن و آن معنی البتّه نظر ترا خیره و سرگردان میدارد تا از سر رشتۀ این جهان گسسته دارد و از روی آخرتش گشاده و روشن دارد و یقین چون دایگان ایستاده باشد و کنارهای چادر نظر ترا در هوا میکند تا بر زمین قصور دنیا ننشیند چنانک حوران بهشت دامن چادرهای زنان بصلاح را در بهشت و زلفهای ایشانرا بر طبق سیمین نهاده باشند تا بر شاخ زعفران و مشک اذفر آسیب نزند اینچنین یقین عجب بچه حاصل شود بعبادة الله حاصل شود که
وَ اعْبُدْ رَبّکَ حَتّیٰ یَأْتِیَکَ الْیَقِیْنُ
a
و عین الیقین بدانک چشم دیدنست تا بی گمان شوی و آن بدر مرگ بود و علم الیقین بعبادة الله حاصل شود اکنون آدمی شایستۀ خیرات و عبادات آنگاه گردد که او رغبت بدنیا نکند یعنی نگرش او در هر کار از بهر رضای الله و فرمان برداری الله باشد و اینکه از بهر فرمانبرداری الله میکنی و رضای الله میطلبی و آنرا میخواهی این طلب تو و این خواهش تو دریچه ایست از نشیمن بلند و رشته ایست که ترا از آن دریچها بالا میکشد و آن رشته متقاضیست که حامل نظر تست و آن دریچه درپرده غیب است بایست
1
تا وقت اجل آن دریچه را بگشایند و این مرغ روح ترا که نظرش بدان دریچه است در آن دریچه برند تا چه باغها و رواقها که بیند و چه حور
2
و قصور که بیند و هیچ آدمی نیست که او را معشوقۀ در عالم غیب نیست یا از دریچۀ وحورایی و عینایی و یا از درکۀ و مالک دوزخی و بوی آن معشوقان بمشام روح آدمی میرسد و او را در طلب میآرد تا او را
|
p.59
وسیلت بود بآن معشوقه و همچنانک آن مرغ از لانۀ خود گم شده باشد بهر سوراخی بر مینشیند و باز بر میخیزد و میطلبد مقام خود را و چنانک بوی یوسف آمده بود بمشام یعقوب آکنون چون تو خود را رغبتی دیدی بالله و بصفات الله می دان که آن تقاضای الله است ترا و اگر میلت ببهشت است و طالب بهشتی آن میل بهشت است که ترا طلب میکند و اگر ترا میل بآدمیست آن آدمی نیز ترا میطلبد که هر گز از یکدست بانگ نیاید والله اعلم
|
p. 58
a
قرآن کریم، سورۀ ١٥، آیۀ٩٩.
۱
_اصل: بئیست.
۲
_اصل: حصور.
|