(version 2β)

Ma'arif

p.62
فصل ۴۶

سؤال کرد که دوستانرا چندین بلا چگونه میدهد که اَشَدُّالبَلَاءِ عَلَي الْاَنْبِیَاءِ گفتم که بلا بمعنی نیکویی باشد اگر چه بظاهر مبیّن رنجست یعنی بر تن رنج نماید ولیکن دل بزیر آن رنج خندان باشد همچون ابر بهاری که او همیگرید و گل همی خندد همچنانک تنشان چون از روی ظاهر از دنیاست و دنیا سرای بلاست لاجرم بلا بر تن فرو میآید امّا دل چون آن جهانی بود در ریاض خرّم [بود] باز تن چون از حساب مردگانست شادی زا سزاوار نبود و دل چون موضع دریافت است شادی نصیب او بود باز آن همه بازگونگی از اهل دنیاست که ایشان شادی را بتن آرند و غم را بدل
p.63
نهند اما آن دلق پوش مخلص را بینی که دل را چو بستان خندان دارد آری هماره دیوار بستان دژم باشد یعنی دیوار کالبد ظاهر اهل دنیا روشن و تازه چو برف باشد و در زیر همه شکوفهای فسرده باشد اما دل چو جای دریافت است چون بخوشی آن جهانی اش صرف کردی رنج کجا باشد او را از ملک همّت که دارد ننگ آیدش که اندیشۀ ملوک دنیا بخاطرش آید بدانک اخلاص دوبال دارد و هر دو بال اش [را] پرهاست یک پرش محبّت است بر پنج نماز و یکی روزه داشتن و زکوة دادن و بر عیال خود نفقه راست داشتن و غیر آن از فروض و آن یکی بال دیگر [پرها] دارد یکی دشمن داشتن اهل کفر و ناساختن با اهل معصیت و نهی منکر کردن و قتال کافران کردن. زنان در وقت صحابه ریسمان ریستندی که شکالهای اسب کنید تو اگر بشنوی که زن تو دست و پای میجنباند در کار دین از قلم مرجانی زبان و از مداد نفس بر صفحۀ هوا اوّل این را نقش کنی در عهدها که با دوستان من دوست باشی و با دشمنان من دشمن باشی نانش نیاری دادن که نباید ازو فتنه آید ای بی حمیّتان اهل سرا غُج با دستار و کلاه تو زیادتی میکند تو نه حمیّت دین داری و نه حمیّت آخرت آتش اندر زن مالی را که مدد اهل کفر و ظلم شود. سؤال کرد که دوستی و دشمنا ذگی در حقّ حق چگونه باشد گفتم کسی که حق نعمت تو نشناسد و تو در حق او نیکویی کرده باشی و امر ترا بهیچ نگیرد و با مخالفان تو یار شود و ترا ناسزا گوید و سبک دارد این را دشمن آذگی گویند باز این رنجیدن تو اثر و میوه این دشمن آذگی 1 است نه از حد دشمن آذگی است این اثر در حق خداوند صورت نبندد اما اثر دشمنی باری استحقاق دوزخ است و همچنین دوستی فرمان برداری و تعظیم [و] ثنا گفتن باشد و اثر آن در حق تو خوش دلی باشد امّا آن خوش دلی نه از حد دوستی بود اما دوستی در حق باری اثرش استحقاق خلعت بهشت باشد دوست حق را چگونه یاد از بهشت و دوزخ آید گفتم بهشت کمال همه تواناییهاست و کمال همه دانشهاست و کمال همه خوشیهاست و کمال مزۀ دوستی است و دوزخ کمال
p.64
همه رنجهاست پس دوستی جزوی آمد از بهشت و یا اثر بهشت وسیلت آمد بدوستی پس دوستی بی او نبود و باز دوزخ تازیانه است که ترا میزند تا بدوستی رساند پس هر دو طرف دوستی میرویاند والله اعلم.
p. 63
۱ _ اصل: دشمنان ذگی _ در هر دو مورد.