(version 2β)

Ma'arif

p.69
فصل ۵۰

دلم کاهل گونه شده بود از غلبۀ خواب زود برخاستم، از خفتن و از سودای فاسد دست شستم و وضو کردم و بنماز ایستادم و دست بتکبیر آوردم یعنی پردۀ کاهلی را از خود بر کشم و از سر بیرون اندازم نی نی دست از خود و تدبیر خود بدارم و دست بزاری زنم از خود و چون دست بتکبیر بر آرم انگشت را بگوش خود برسانم که حلقه در گوش توم و باز انگشتان را بسر برم که سرم را فدای خاک در گهت کردم نی نی دستهام را پنجه گشاده از زیر خاک غفلت بر آرم چون شاخ درخت انجیر که سر از زیر خاک بر آرد بفصل بهار و الله اکبر گویم و آنگاه خود را گویم که در کار جهان چست میباشی کار الله مهمّ تر است در جمال معشوقان عالم شیدا و دست بر سر داری عشق حضرت الله ازان قویتر است سبحانک گفتم یعنی توی ترا ای الله هیچ نمیدانم و سبّوحی و نغزی ترا هیچ نمیدانم از غایت آنک همه نغزیهای جهان مرا مصوّر میشود و از هنرهایی و صفتهایی که مرا مصوّر میشود گفت الله این صفاتی که تمام و کمال شماست و توی شماست وجود ناقص است و من منزّهم از وجود و جمال ناقص تا بدانی که وجود جمال من کاملتر است و نغزتر است نه چنانک خیره شوی و مرا خیال و صفت و عدم نام نهادن گیری آخر خیال و صفت عدم کم از وجود ناقص باشد پس مرا ناسزا تر نام مینهی و عاشق تر و واله تر نمیباشی بر من چون این را شنیدم از الله بر کوع رفتم یعنی هر که بمحبّت الله ایستاد و عاشق او بود پشت او خم باید و روی او بر خاک باید حاصل چون خیال و صفت کم از وجود ناقص است الله [را] بدان صفت نکنم باز نظر کنم الله را بهر خیال که تشبیه میکنم بنگرم که شایسته هست مر هست کردن موجوداترا چون شایسته نباشد الله را بدان صفت نکنم و هرچه مرا خوش آید از جمال و آواز و مزه همه را نفی کنم ازوی آن کمال و آن خوشی را ثابت دارم که لیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْئٌی a هر کسی که جمال او مزه و حیات و
p.70
خوشی یافته اند از الله یافته اند چنانک حوریان و خلقان بهشت و بهشتیان اختصاصی دارند بحضرت الله و بمجاورت الله و از آن مجاورتست که چنان حیاة میگیرند. اکنون ای مریدان هر روزبر جایگاه خویش و در نماز باهم مینشینیم و باهم میباشیم و چنین چیزی میگوییم تا در شما اثری کند و در کار خود گرم باشید همچنانک آن مرغ برآن بیضه خود بنشیند و آنرا گرم میدارد و ازان چوزگان بیرون میآرد از برکت آن گرمی و محافظت وی که از آن بیضه دور نمیباشد باز اگر آن مرغ از آن بیضه برخیزد تا سرد گردد چیزی بیرون نیاید. اکنون شما نیز بامداد چون از جای نماز بر میخیزید و در کار دیگر و شغل دیگر مشغول می باشید این کار سرد میگردد لاجرم چون چوزگان بیرون نمیآیند اما چون گرم باشید در کار خود ازین گرمی و مراقبۀ حال خود ببینید که چه مرغان تسبیح بدید آید آخر وقتهای کارهارا بدید کرده اند و روز را و شب را ترتیب نهاده اند خوابرا بوقت خواب و بیداری را بوقت بیداری و نماز را بوقت نماز و کسب را بوقت کسب. چون تو اینها را در یکدیگر میزنی لاجرم مزۀ تو نمیماند. در ساختن کاه گل کسان باید که آن گل شود یکی کاه آرد و یکی خاک آرد و یکی آب آرد و یکی بیامیزد آنگاه در خور خانه و کاشانه شود آن گل، و این گل تا بخانه و کاشانه چنان نباشد که گل ستور گاه، باز ببیل تقدیر از روی زمین شما را تراشیدند بآب و کاه و خاک، کار کنندگان ملایکه و ستارگان و باد و ابر جمع کرده اند تا شما را چنین غنچه های گل کرده اند باش تا دست بدست بکنگره بهشتتان برسانند تا ببینید که چه رونق میگیرید پس گل حیوانات دیگر، جای دیگر را شاید و جای شما دیگر، آخر چشم شما را که بآثار خود بگشادند چنین عاشق شدیت باش تا چشم شما را بخود بگشایند آنگاه ببینید تا چگونه میباشید والله اعلم.
p. 69
a قرآن کریم، سورۀ ۴۲، آیۀ۱۱.