(version 2β)

Ma'arif

p.70
فصل ۵۱

قَالَ النّبِیُّ عَلَیْهِ السَّلَامُ اِذا اَصْبَحْتَ فَلَا تُحَدِّثْ نَفْسَکَ بِالْمَسَاءِ وَ اِذَا اَمْسَیْتَ فَلَا تُحَدِّثْ نَفْسَکَ بِالصّبَاحِ این چند مرغ حواس را و گنجشکان اندیشهارا با تو جمع کرده اند درین میانه ترا با این مرغان حواس و گنجشکان
p.71
اندیشها چه کبوتر بازیت آرزو کرد تو هنوز قدم در رحم ننهاده بودی و با این منزل رنگ برنگ نرسیده بودی که چندین منزلها کردی تا اینجا رسیدی و از چندین منازل که گذشتی عجب ازین جنس مرغان هیچ ندیدۀ که چون اینجا رسیدی و این گنجشکان اندیشها و مرغان حواس را دیدی و برین جای فرو رفتی و با ایشان مشغول گشتی و کبوتر بازی آغاز کردی تو ازین جای صیدشان نکردۀ و خورشان تو نمیدهی و دست آموز تو نیستند و بوقت صبح بفرمان تو نمیآیند و بوقت خواب بفرمان تو نمیروند هر باری که از شاخ تنت بجنبیدی برنجی از دنبلی و یا از قولنجی و یا از ظالمی گفتی که آه این مرغان پریدند که باز نیایند گویی هر رنجی سرِ دارست که ترا آنجا میبرند تا برآویزند باز آزادات میکنند تو این آه آهت را چرا فراموش میکنی چگونه زیرکی آخر این مرغان حواس را که بنزد تو باز میآرند بعد از خواب نمیبینی که باز تا وقت خواب بیش با تو نمیباشند تو چه دل براینها مینهی یکساعت چون توانایی یافتی یاغی شدی یعنی میگویی که سلطانی اگر چه زمانیست 1 خوش است تو چندین روزی خویشتن مشغول میداری و بکف هیچ حاصل نداری زمین شور را مانی که پارۀ آب شور میداری تا مرغان کور تشنه زده گرد تو در آمده اند چو آب از تو فرو رود بینی که بگرد خود هیچ کس نداری مرداری را مانی که کرکسان گرد تو در آمده اند چون گوشت و پوستت نماند جمله بپرند و بروند و آتش شهوات بر تو افکنند و جوش بروزنند تا کف بسر آرد چون کف بسرآمد تو آنرا نام بچه کردی آنگاه امعات را در شیرزنۀ کالبد تو بگردش احوال بجنبانیدند تا روغن از دوغ جدا شد آنرا نام نبیره کردی و باز این مرغان را بدین جای و بدان جای چندانی کاربستی که کسی اشتر را آن کار نبندد سوی شبانگاه و آن بار بر تو بماند چنانک آن مرد با بار که بار سنگی دارد و در منزل دور مانده است از خوف نا ایمنی و تنهایی نتواند آسودن و آن بار را می کشد و از راه قوی مانده شده باشد و هر گامی که مینهد بجان کندن مینهد ببین که چگونه در رنج باشد همچنان اگر این منزل خواب را پیش تو نیارندی هزار بار این گوهرهای تو که
p.72
عقل و تمییز و دانش و بینایی و شنوایی تست که به از فرزندان تست و عزیزتر است بنزد تو از بچگان تو این گوهرهای تو زیاده از آن بارگرددی بر تو که بران مرد مانده شده آن بار، اگر بفضل خود این خواب را نیارد بر تو، اکنون چو این مرغان تو درین عالم مرده و پژمرده و بی قوّت میشود بازشان میخوانند و در پرده غیب پرورش میدهند و با قوّت میکنند و باز بر تو میآرند امّا پردۀ سیاهی در پیش تو فرو آویخته اند تا غیب را نبینی و چگونگی آنرا ندانی آری چشمۀ حیوان درون تاریکی بود یعنی تا بدانی که آن عالم چه عالم خوشست و چه عالم حیاتست آخر اگر لحدت تاریک شود ازین تاریکتر نباشد پس چه میترسی اکنون چو این مرغان را خور راحت کسی دیگر میدهد ندانی که مرغان بفرمان وی باشند نه بفرمان تو باشند پس تو هم او را باش تا ترا دران عالم خواب راحت هم او بدهد آخر این جهان همچون سرایی و کوشکی است که الله بر آورده است و معانی در وی چون اشخاص با حیات و با خبراند که درین سرا و درین کوشکشان روان کرده است چنانک غلامان در کوشکها و سپس رواقها می نشینند و میخیزند و جواهر همچون دیوار سرایهاست که معانی در وی میرود همچنانک الله از خاک صد هزار نبات گوناگون میرویاند که یکی بیکی نماند و از هر تنی گوناگون خلقان میرویاند یک ساعت مخلص میرویاند و یک ساعت منافق میرویاند و یک ساعت جبری میرویاند و یک ساعت قدَری میرویاند تا این حال عدم چندگونه است که الله در هر رگش چه نبات میرویاند ای الله ما را از رگ انبیا رویان و از رگ اولیا رویان که همه روح و راحت است ای الله ما بآروزانه و خوف آن جهانی پناه گیریم تا ملک ابد فوت نشود از ما و بعقوبت گرفتار نگردیم و الله اعلم.
p. 71
۱ _ اصل: زمانست. د: یک زمانست.