(version 2β)

Ma'arif

p.72
فصل ۵۲a

با خود قرار میدادم که هر چه از جمادات و عرضیّات و نامیات بچشم و گوش و عقل من در آید خود را بمملکت ایشان اندازم که ملک ایشان عرصۀ گشاده تری دارد و احوال خوشتری دارد از حیوانات نظرم بپوست آهو بر افتاد مویهای او را چون سبزۀ خوش رنگ دیدم که بدان خوشی رویانیده بود تا الله او را در کدام صحراها میرویانید گفتم حال این نامیات بدین خوشی است باز نظر میکردم در تار و پود پیراهن
p.73
و رعنائی عتّابی و عَلَم دستارکتان که الله اینها را از کدام هوا تافته است و بلطافت کدام لعاب این ابریشم را استوار داده است و چند تار و پود لطیف طبعها را داده است در یکدیگر تا این چندین بافتها پدید آورده است، اکنون ای الله مرا در ملک اجزای جمادی دار که این ولایت خوشتر است و بسیارتر است و آرمیده ترست چو متصرّف در وی یکی بیش نیست و آن توی و بس امّا صورت عالم حیوانی بس ناخوش است که دروی منازعت نفسانی و اختیار و هوا و شهوت آمده است و پیوسته این ولایت ولایت خراب می بود و بغارت و تاراج مبتلا می بود زیرا که اِنَّهُ کَانَ ظَلُوْماً جَهُوْلاً a اکنون زنهار تا خود را نگاه داری از ذکر اوصاف بشری و حیوانی و از سرما و گرما و شهوت و درد و غیر وی که بس عالم گنده است مگر انبیا و اولیا از صفات بشری نقل کرده بودند و آدمی هر چند زیرکتر باشد عیب بین تر باشد، لاجرم بیمزه تر باشد و بارنج تر باشد ای الله و ای منزّها و مقدّسا از حیات حیوانی و اختیار حیوانی و ملک و قدرت و ارادت مخلوقی، از حضرت تو میطلبم که ما را ازاین اوصاف نگاه داری و اوصاف حیات اهل بهشت دهی که ایشان شمّۀ دارند از اوصاف تو که ما آوازهای ذرایر سوختۀ پرتوزۀ در چغزندۀ برجوشیده آن صفات حیوانیم چه با رنج جاییست و چه دوزخیست این صفات حیوانی که روح چو احوال او میبیند یَا لَیْتَنِیْ کُنْتُ تُرَاباً b دلیل بر آنک عالم جمادی خوشترست آنست که در خواب چو بعالم جمادی و بیخبری میروی راحت مییابی مگر در آن خواب خیال حیوانی بینی که منغّص شوی اکنون خود را گویم چون ترا مزه نیست از عالم حیوانی از الله بخواه تا این هستیت را محو کند و ترا از عرصۀ عدم و از گور عدم و محشر نیستی اینچنین شخصی را برانگیزاند با آرزوانۀ هر دو جهانی و ترسنده از فوات این هر دو نعمت تا پناه گیری بهست کننده ات باز بنزد عدم نام الله بهمه وجوه ممکن است و فرمانبرداری او ظاهرست خاک الله را داند و دیو و پری الله را داند و بنزد هر که نام الله را ببری حرمت میدارد نام الله را یعنی ایمان دارند بالله آمنُوْا عبارت از نظر و تصدیق و محبّت است
p.74
و عمل صالح است بجوارح از نماز و زکوة و روزه و کسب حلال اکنون جمله خلق خبر دارند که معتقد را خط و پرگاری و نقطۀ باشد که بدان کژ را از راست بداند براستی باز رود آخر چند کسی که خبر میدهند از وجود بغداد که بغدادی هست تو آنرا استوار میداری و بشک نمیتوانی بود چند ملل خبر دادند که پرگاری است که کژی را بدان شناسند این را چگونه است که نمیداری اگر تو گویی که من خود را مسلمان میدانم گوییم این تجدید عهد و ایمان باشد و ایمان بس بزرگ آبست و بی پایاب است ولیکن این خاشاک وسواسها و پوست کالها و چرم پاره ها و تخته و بوریا پاره های غفلت و معصیت چندانی جمع میشود [که] نزدیک است تا این آب روشن ایمانرا نبینی تو همچون ناودانی و ایمان در تو آب ناودان است که میرود تا در آنجهان آبادانیها کند برای تو و ازین آب ایمان بوی خوش مشکین میآید و بوی گُل میآید و این مصلح باشیدن اهل ایمان و سلامت باشیدن اهل ایمان از غفلت و معصیت بوی آن آب ایمانست اکنون گاه گاهی دست باز میزن و باز میکاو تا این خاشاک را از روی آب ایمان باز میافکنی و چهرۀ ایمان را میبینی تجدید عهد ایمان چنین باشد هر چند تو سنگ را بمیتین میکاوی و گل و غیر بژنک پاک میکنی ولی خاصیت آب از بالابنشیب رفتن است و آن تقاضا میکند که هر چند پاک کنی از زیر و تک آن فرود تر رود امّا ببرکت آن مجاهده ما آن آب بر آریم و بر آن روی ظاهر گردانیم تا از وی طهارتی میکنی و بزمین زاری میفرستی قُلْ اَرَأَیْتُمْ اِنْ اَصْبَحَ مَاؤُکُمْ غَوْراً فَمَنْ یَأتِیْکُمْ بِمَاءٍمَعِیْنٍ c و اگر اهمال و غفلت ورزی آن آب فرو رود و برنیاید و خاشاک بگیرد پس کژی را براست توانی دانستن وَ لَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِیْنَ یَعُمَلُوْنَ السَّیّئآتِ حَتّیٰ اِذَا حَضَرَاَحَدَهُمْ الْمَوْتُ d اکنون روح و عقل نهانست و آنجهان نهانست و کالبد متغافل و این جهان عیانست چون این جهان باطل ظاهرست و هر تنی منقسم است و کالبد غافلست و عقل و روح با آگهی است هر کرا عقل و روح زیاده
p.74
آید تنش در گداز آید و هر کرا کالبد و غفلت زیاده آید عقلش و روحش در کاهش آید و از بهیمۀ غافل بدتر شود چو عقل و روح را بگداخته است لاجرم چون بهایم تراب شود و چون کافر بسوی عقاب شود پس تمنی برد در حال بهایم که یا لیتنی کنت ترابا باش تا این جهان قلب شود و عالم جان عین شود و عالم مشاهده غیب و غایب شود و اعمال روح و عقل را صور دهند و معقول را محسوس گردانند تا آن جمالها ببینی و آن کمالها ببینی چو از آب گنده چنین صور نغز میآفریند از باد پاک تسبیح چگونه صاحب جمال نیافرینند اصل اینها چو گنده بود لاجرم پرخون و رگ و پی آمد و اصل آن چو پاک باشد صورتش آکنده بمشک و کافور باشد والله اعلم.
pp. 73 - 74
a قرآن کریم، سورۀ ۳۳، آیۀ۷۱. b سورۀ ۷۸، آیۀ۴۰. c قرآن کریم، سورۀ ۶۷، آیۀ۳۰. d سورۀ ۴، آیۀ۱۸.