(version 2β)

Ma'arif

p.78
فصل ۵۴

قَالَ النَّبِیُّ عَلَیْهِ السَّلَامُ. اَسْبِغِ الْوُضُوْءَ تَزْدَدْ فِي عُمْرِکَ وَسَلِّمْ عَلَی اَهْلِکَ یَکْثُرْ خَیْرُ بَیْتِکَ وَاسْتَعفِفْ عَنْ السُّؤآلِ مَا اسْتَطَعْتَ. قوم را گفتم حال شما همچنین مینماید که هر روزی که سبزهای خوش ادراکات شما را و تمییرات شما را بدید می آرند ملخهای سوداهای فاسد بربیخ آن نشسته است و میخورد و شما از حرص خوشی این حیات دنیا بناوچه درمیآیید و این بارهای گران بر خود مینهید و نمیخواهید که بیکی کنجی در آیید و مجاهده کنید تا دری بگشاید و روشنیها در آید تا هم از آن دربدان جهان راه یابید و بروید از بس که خویشتن از غم و سودای فاسد چون غمام کردید آن در گشاده نمیشود و آن راه بدید نمیآید آخر همه درین چه نظر میکنید که دیگران را سر زیر بغل میگیریم و خود را بر همه آشکارا داریم هیچ در خود نظر نکنید که چگونه سیاه و تیره و بی مزه اید چنانک ابر فرو آید و بمزد بعض جزایر را که در وی آب نماند و چنانک هوا نیک سرد و یانیک گرم باشد و یا آتش
p.79
بیحد بسیار باشد که آبها را بمزد و ببرد این سوداهای فاسد شما همچنان فرو میآید و جمله آب طراوت شما را می بمزد و می ببرد آخر جهد در آن کنید که در بی راحتی راحت گیرید و در رنج آسایش یابید که اگر در آن بی راحتی بگذارید 1 باراحت تر شوید زیرا شکر چون شکراب شود خوشتر شود و گل را چون گلاب کنند نیکوتر بود و همچنانک کسی عاشق خوبی شود و عشق او بکمال باشد پوست او زرد میشود و نحیف میشود اگر گویند که درمانی کنیم تا او بر دل تو سرد شود و ازین رنج خلاص یابی گوید که درمان آن کنید تا رغبتم و عشقم زیاده میشود « رَحِمَ اللهُ عَبْداً قَالَ آمِیْنا » اکنون اگر خواهی تا حریر عمرت ازین میته خلاص یابد و عمر تو در فزایش آید و دراز شود وضوء ظاهر کن با این نیّت که از بهر خدمت الله طهارت میکنم و از عظمت الله بیندیش و در بندگی و امتثال فرمان الله چست شو و سوداهای فاسد زیادتی را از سر بینداز و روشنایی آن جهان را طلب کن و نجاسهُ کاهلی را از آن آب بشوی و مسّ شیطان را که خودرا در تو میمالد چون سگ و بر سر و روی تو بوسه میدهد و با تو بازی میکند و در پاهای تو میغلطد و محبّط و گران جان و کاهلی میکندت از آن آب وضو اینها را بشوی و غبارهای غفلت را آبی برسر بپاش و در هر رکنی بلفظ تسبیح و کلمه طیّب او را میران و از پاکی الله و عظمت الله یاد میکن تا این گناههای غفلتها و سوداهای فاسد از تو بریزد چون برگ از درخت در فصل خزان و سیّئآتت متقاطر شود از انامل تو. این معنی رفتن گناهانست بآب دست اگر ازینها چیزی مانده است بدانک هنوز گناه درتست وضوی تو تمام نیست تکلّفی کن باری دیگر وضو ساز که اَلْوُضُوْءُ عَلَي الْوَضُوْءِ نُوْرٌ عَلَی نُوْرٍ و هر ساعتی وضوء دل بذکر الله بجای می آر و اسباغ و حضور تمام بجای می آر تا عمرت زیاده شود که عمرت تنۀ درختست و زیادۀ او میوه و شاخ بر کشیدن وی است و میوها و نزل آنرا ملایکه با آسمانها میبرند و بوی خوش آن میوها در کوی و محلّت میافتد از سلامتی مردمان و روح و راحت ایشان با تو و دیگر
p.80
از حساب عمر آن بود که غم نبینی و شادمان باشی از آن روی که امید دریافت خوشی عمرداری ازین روی که این سوداهای فاسد مزۀ عمرت را برده است عمرت در کاهش است چون بخیرات این غم را و این سوداهای فاسد را از خود ببری عمرت را افزوده باشی. اکنون بهر حال که هست تو دابّۀ وَ مَامِنْ دَابَّةٍ في الْاَرْضِ اِلّاعَلَی اللهِ رِزْقُهَا a یعنی در حالت وحشت از الله روزی موانست خواه از ذات الله تا از ذات خود صورت موانست دهد ترا و در وقت مجاعت روزی غذا طلب از ذات الله تا ترا صورت غذا دهد از ذات خود و در وقت آبدست و نماز روزی تعظیم از الله می طلب و تن خود را فربه می دار از نعمت تعظیم الله و میگوی چون مالکم توی بکه باز گردم و از که طلبم که آنچ غیر تست دیوست و شیطانست چون شیطان نزد مار آمد در بهشت و مار مغرور شد بشیطان و عاصی شد تا حوّا او را در سر خود جای داد حالی حال بر مار دگرگون شد هان ای عاصی تا مغرور نشوی بر آنک حال بر تو حالی نمی گردانند باش تا مهلت بسر آید حال خود را آنگاه ببینی. اکنون در بهشت تنت نفس همچون مار آراسته شده ندیمی میکند حقیقت ترا و شیطان میآید بر آستانۀ بهشت تنت و نفس ترا میخواند که جنس منی مرا در سر خود جایی ده چون در تن تو در آید کلماتی که ترا خوش آید با تو بگوید تو پنداری که ندیمی میکند خود ندامتت بار میآرد و این نقس تو با او یار میشود تا ترا گمراه کند برنگها و جمال نغز و شهوت و خوشیهای دیگر، باش تا چون مسخش گردانند آنگاه ببینی که حال بروی چگونه شود چنانک ابلیس خدمتها میکرد ولکن بر وفق عقل و هوای او بود او از حساب حق می شمرد آنرا تا آدم را بیرون آورد که تا وی را معلوم گرداند که آن از حساب هوای خود میکرد که اگر طاعت از بهر حق میکردی آدم را سجده کردی بفرمان الله. اکنون ای آدمی تو نیز هوا ترا درین نصیبه نیافتی خدمت نکردی پس نفس تو و هوای تو عدوّ حق است او میگوید که غلام و دوست دار من باش و نفست گوید که
p.81
کار از بهر من کن و هوات گوید از بهر من کن او گوید که غلام و دوست دار من باش و نفست گوید که غلام و هوادار من باش و تو درین کشاکش ماندۀ. اکنون بدانک در آدم و آدمی هم ملکی مرکّب شده است و آن عقلست و هم شیطانی مرکّب شده است و آن نفس است و شیطان در نفس خویشتن متمرّدست مگر برسبیل ندرت منقاد شود که اَسْلَمَ شَیْطَانِی مگر این عقل همان فرشته است و این نفس همان شیطانست که هر دو در کسوۀ بشر آمدند آن سجده کن و متواضع و این سرکش و متکبّر و دوزخ سرای متکبّرانست که مَثْویًِ لِلْمُتَکَبِّرِیْنَ b زیرا که متکبّران مخالفان اند، بندگی را نمیدانند و بهشت سرای متواضعان است. سَلٰامٌ عَلَیْکُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَی الدَّارِ c زیرا که ایشان بندگی میکنند و بندگی را میدانند و جنگ افکندند میان این دو کس آن کسان عاقل که چون فرشته متواضع بودند پیش آدمی و میان آن نفس که کسی او دیوست در قلعۀ وجود آدمی اگر شجاع الدّین عقل غالب آید نفس اولی باش لوند شکل هر جانشین یاوه رو را اسیر کند و چون مغلوب عقل شود آزادش کند و مقامش بهشت گردد. و امّا اگر نفس غالب آید چنانک کافران غالب آیند برشاهان و عروسان اهل اسلام و لباس سری و سروری را از سر ایشان بر کشند و پوستین و پلاس برایشان پوشانند و بی مرادشان دارند و در هروادی که قرارگاه ایشان باشد بدانجا برند و قرارگاه ایشان دوزخ است امّا عقل ممزوج بنفس اگر نیکویی و عقل او غالب آید مزه اش بیش از آن ملایکه باشد که پیش آدم بودند و سجده کردند از آنک این نفس گنده و رسوا و شهوانی را مسلمان کرد لاجرم در بهشت مزۀ فرشتگی اش بدهند از تسبیح و لقا و تواضع و پاکی باز اگر نفس خسیس غالب آید و این مایۀ فرشتگی را نیست کند رنج او زیاده از بهایم و شهوانیات دگر باشد که او مایۀ فرشتگی اش را فاسد کرده است لاجرم آن فرشتگان در عالم غیب مر عقل را یاری گرند و مؤمنان
p.82
را در عالم مشاهده یاری گرند و آن شیاطین در عالم غیب مر نفس را یاری گرند و کافران را در عالم عین و مشاهده یاری گرند و این غلبه مرایشان را از آنست که این جای ایشان است و این قلعۀ کالبد را الله فرموده است که بفرمان من عمارت میکنید تا این قلعه از حساب من باشد و نسخۀ دادیم که از دکانهای کسب عمارت کنید اگر شما بفرمان اعدا عمارت کنید بدانید که آنرا خراب کنیم و آتش و نفط دوزخ در وُاندازیم و باز این لشگر حواس را که بروز از جنک کردن مانده میشوند در پردۀ خواب میبریم و آن جراحت ایشان را راست میکنیم باز دو دَرِ گوش که لشگر سمع اند در آنجا هوش میدارند هر جوق سواری را از حروف واصوات که برآن در برمیگذرند اگر دوست باشند در آرند و نزل جان بیش آرند از تسبیح و تهلیل و قرآن و احادیث و اگر دشمن بوند از هزل و مدح اهل دنیا و زینت ایشان بیرون آرند و ایشان را بشکنند و بنگذارند که راه یابند و تاریکی ایشان در آید در آنجا و خداوند ما را ناسزا و علت گویند اما آدمی تاریک طلب است هر کجا که تاریکی و شکالی است بنزد آن میرود و بآن صحبت میدارد چنانک صحبت من بیشتر با دلست و با روحست.
pp. 79 - 81
۱ _ د: بگدازید. a قرآن کریم، سورۀ ۱۱، آیۀ۶. b قرآن کریم، سورۀ ۳۹، آیۀ۶۰. c سورۀ ۱۳، آیۀ۲۴.