p.87
فصل ۵۹
در وقت ذکر غفرانک و سبحانک می گفتم دلم بکرداری و جان بنظام الملک رفت الله الهام داد که اگر دل ترا بمن یقین استی چرا جای دیگر روی چرا همه امید وحاجات بمن نداری و چرا ملک و هرچه می طلبدی از من نطلبدی و روی دلت چرا سوی من نیستی باز سبحانک و غفرانک گفتم یعنی ای الله چون توی من از تست و نظر و ادراک من از تست و عقل و روح من از تست و چشم و عقل و سمع ظاهر و باطن من از تست چگونه من مخاطب تو و مقابل تو و لب بر لب تو نباشم و جمله اجزای من در تو نبود الله الهام داد که این همه معقولیهای تو و نظر تو بدین وجوه معاینه است و مخاطبه تو همین نقش مشاهده را بی هیچ وجهی ثابت میدار گفتم ای الله مگر مخاطبۀ من با تو چون جمادات و اجسام لطیفه را ماند چون باد و هوا و آب که خوش می وزانی و می رویانی و ایشانرا از تو هیچ خبر نی و ایشانرا خودی خود نی همه تویی اکنون این حکمتهای من چون کف را ماند که از من برآید و بیفتد و من در آن وقت از الله اندیشم که این حالت مرا الله چگونه بدید می آرد و ظاهر میکند باز می بینم که وساوس زبان مرا مانع است و رها نمی کند تا حالت نیکو از روح من سر برآرد اکنون میگویم که ای حالت من و ای روح من همچنان افتاده باشید سجده کنان مر الله را و من در الله نظر میکنم دران وقتی که این ادراک مرا و این حالت مرا هست می کند هنوز الله
|