(version 2β)

Ma'arif

p.98
فصل ۶۷

وَاعْتَصِمُوْا بِحَبْلِ اللهِ جَمیْعًا a یعنی این زمین چاهی است و در حرص رفتن و تنیدن درین چاه فرو رفتن است چون قارون و اگر فرو نمیروی روی در چاه تاریکی چرا می بینی زود دست بحبل الله زن و جهدی بکن تا ازین چاه برآیی تو هر پیوندی که از روی این جهان میکنی از زن و فرزند برجی است که گرد زندان بر می آری تا حبس تو بیش باشد در زندان و هر مالی که جمع میکنی چنانست که دیوار زندان خلل میکند و تو کلوخها و سنگها می آری تا آنرا استوار کنی و شادی طمع می داری باری نظر بیرون چاه کن تا صحرایی بینی آخر چند بمیتین گرد چاه را میکاوی
p.99
رَفِیْعُ الدَّرَجاتِ b یعنی که مؤمن را از آشنایی جهانیان الله برآرد و دل او را از پیوستگی خلقان قطع کند و از پلاس سوداها بیرون آرد و هرگاه که نظرت از بهر خوش آمد بجایی تاختن ببرد بدانک طناب خیمۀ عدو خودرا استوار میکنی اگر مست را و خفته را بربندند و او نداند چو آگهی در تنش آید و بجنبد داند که او را بسته اند باش تا از آگهی آن جهان بکالبد این جهانیان آگهی آید آنگاه بدانند که این جهان بی خبری است و معلومشان شود که چگونه در بندها شده اند گاه گاهی که رنجهات بدید آید چو بیخ درختان و بر یکدیگر افتد همچنان معقول که اگر صورت کالبدت پرده نشود مشرقیان و مغربیان بر تو و بر درد تو زار زار بگریندی و اگر این معقول را و یا محسوس را صورت بند دهند در آن جهان چه کنی رَفِیْعُ الدَّرَجَاتِ ذُوْالْعَرْشِ فرمود در آخر یُلْقِیْ الرُّوْحَ مِنْ اَمْرِهِ c فرمود تا بدانی که همه درجه در بیان وحی آسمانیست اکنون ای خاکیان شما فرشی اید از حال عرش چه خبر دارید ای فرشی ترا عرشی همی باید شدن چون حَملۀ حواس خمس می بباید روح ترا اگر حمله باشد مرعرش روح افزای را چه عجب باش تا آگهی بجهان بی آگهی برسد از عالم عرش که همه روح است و ارواح از آنجا چون درر نثار خاکیان است که ذُوْالْعَرْشِ یُلْقِیْ الرُّوْحَ مِنْ اَمْرِهِ عَلَی مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ و این اجزای کالبدت را که بی خبرند آگهی دهند و همه اجزات را بینایی و دانایی دهند زیرا که یک جهت را سو باشد اما شش جهت را سو نباشد پس الله را بی سو ببینند و حضرت آفریدگار بی جهت و سوی نظر را هست کرد و عمل او در سویِ سوی است چنانک نظر را نظر داد بطرف سوی اگر نظرش دهد ببی سوی چه عجب باشد مردم دیده را نظر داد بغیر خود اگر نظرش دهد هم بخویشتن چه عجب معتزلی گوید که دید بی چگونه نباشد گوییم او را که الله فرمود اِليٰ رَبِّهَا نَاظِرَةٌ d
p.100
و چون الله چنین فرمود ما همان دید را ثابت میکنیم که مراد الله است بی چون خود هر کسی را باندازۀ دید الله زندگی است هر کس که بیش دید زنده تر بود و هر که کم دید پژمرده تر بود و هر که بیش می بیند الله را اصل علوم را بیش داند و دین را نیکو داند پس مرد باید که دین شناس باشد و دین شناس آنگاه باشد که خود را و خوشی خود را بشناسد که تایبی بود درین سخن بگریست گفتم این گریه او را به از خندۀ اهل دنیا بیش باشد و او را آن گریۀ جان کنان نباشد و خوشی مرد دین موقوف کسی دیگر نباشد باز اهل دنیا خریدار طلب باشند و اهل دین از خریدار گریزان باشند از غایت خوشی خود و این آنگاه باشد که مزۀ خویش را بدانست و چون مزۀ خویش را بدانست دست و پاش را از حساب خود ندانست و محرم خویش نداشت چنانک سحره که خوشی ایشان موقوف دست و پای ایشان نبود هرگاه که تو مزۀ خویش را حاصل کنی آتش و آب مزۀ ترا پراکنده نکند چنانک ابراهیم و موسی علیهماالسلام والله اعلم.
pp. 98 - 99
a قرآن کریم، سورۀ ۳، آیۀ۱۰۳. b قرآن کریم، سورۀ ۴۰، آیۀ۱۵. c سورۀ ۴۰، آیۀ۱۵. d سورۀ ۷۵، آیۀ۲۳.