p.222
فصل ۱۴۴
یَس وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیْمِ
a
تو خود را بر حضرت الله همین بس کن که تو دوستدار خاک کف پای یکی از خدمتگاران انبیا علیهم السّلام باشی یعنی هر چند که اجرا و جامگی و رعایت و محافظت پادشاه باهل ولایت می رسد امّا راعی و رعیّت همه در حمایت وی میباشند
1
و نظر وی بهمه شامل باشد، امّا بدانک هر کس را محلّ هیبت و محبّت نگردانند و بزرگی و جلالت و قدر بر هر کس عرضه نکنند و زینت و جمال خود را از بهر هر کس نیارایند نیز الله اگرچه رزّاق همه کس است ولیکن هر کس محلّ هیبت وی نباشد
مَا اُنْذِرَ َآبَائهُمْ فَهُمْ غَافِلُوْنَ
b
آب را از غذا دادن گرفته اند یعنی ارکان که سبب وجود تو بوده است جماد بوده اند و غافل بوده اند ازین معرفت و هیبت ما
وَحَمَلَهَا الْاِنْسَانُ اِنَّهُ کَانَ ظَلُوْ مَأَجَهُوْلّا
c
ملوک جهان را تحت تصرّف گرفتم و حکیمشانرا افلاطون داشتم تاچه شود سرگشته آن و رسوا این ازیشان چه آید
وََاضْرِبْ لَهُمْ مَثلًا اَصْحَابَ الْقَرْیَةِ اِذْجَاءَ هَاالمُرْسَلُوْنَ
d
عاشقان را بضعیفی و اندکی و رنجوری خودشان در دل نیاید و ببسیاری ملامت کنندگان و افسوس دارندگان ننگرند تا بدانی که هماره کار معتقد راست اگرچه معتقد اندک باشد و یا بیشتر باشد، مردمان پروانه را می گویند که چه نادان است که خود را می سوزاند و می بیند که ده سوخته درین شمع افتاده است و او خود را همچنان در می افکند و می سوزد آخر این
|
p.223
مناصب دنیا همچو شمعی است که بآتش آرایش افروخته است و چندین خلق از وی سوخته است و دیگران آنرا می بینند و همچنان خود را در وی می اندازند و می سوزند امّا طایفۀ اند که ظاهر ایشان سوخته می نماید و بمعنی براحت افروخته اند همچون عاشقان بی سرو بی پای که از راحت و خوشی خود بکس نگویند.
شعر:
هر کرا اسرار عشق آموختند
| |
همچو بازش دیدها بر دوختند
|
هر کجا شمع بلا افروختند
| |
صدهزاران جان عاشق سوختند
|
امّا اهل دنیا در آتش شمع مناصب دنیا سوخته می شوند و حاصلی ندارند و بآرایش ظاهر خود مشغول می شوند و خود را غافل می کنند ایشانرا گفتم که جامها چه سپید می کنید [ و بزر خویشتن را چه آبادان می کنید ] چو اندرون شما همه کباب و سوخته است مگر دیوار گرد درد بر می آرید تا نباید که رنج در آید و دود از روزن برون رود عجب تا چه بی ادبی و گستاخی کرده اید
3
که هر ساعتی شما را محبوس اندهان کرده اند چنانک در صورت زندان را در و دیوار از خشت است در معنی زندان را در و دیوارش اندهانست اکنون هر که مشغول بدنیاست و روبآخرت ندارد بیکارست و در رنجست و کسیکه بی کار است گویی (که)
4
در زندانست با شکنجها و چون زنبور در خنورتن خود را نیش می زند و در هر کاری که ترا دل گرفت و محبوس اندهان شدی در آن کار آن همه زندان است و چون سر رشته کار آخرت بدید آمد و احوال عاقبت پیدا شد گویی که راه یافتی و از زندان برون آمدی، اکنون اگر کسی عاقبت بین است و راه آخرت می رود گوتا کاهل نباشد و سره سره بکار آخرت مشغول شود و سعادت خود در آن داند و چون تو راه آخرت می روی نان و آب با خود گرد آر و می خور که آن آب آب طهور بهشت شود و آن نان میوه و درخت بهشت شود و اگر راه آخرت نمی روی نان و آبرا گرد خود در میار تا حمیم و غسّاق و شجرۀ زقّومش نکنی، آخر این تاج عقل را که بر فرق تو نهاده اند مرّصع بدّر و یاقوت حواس چون شکر این بجای نیاری ندانی که ترا سیلی زنند بر گردن و شکر این آنست که راه آخرت روی و در طلب الله باشی (والله اعلم).
|
pp. 222 - 223
a
قرآن کریم، سورۀ ۳۶، آیۀ۱و۲.
۱
_ص: می باشد.
b
سورۀ ۳۶، آیۀ۶و۱۳.
c
سورۀ ۲۳، آیۀ۷۲.
۲
_ص: کرده ایت.
۳
_ص: ندارد.
|