(version 2β)

Ma'arif

p.225
فصل ۱۴۶

اًفَحَسِبْتُمَ اَنَّمٰاخَلقْنٰاکُمْ عَبَثاً وَ اَنَّکُمْ اِلَیْٰنا لَاتُرْجَعُونْ فَتَعَالَی اللهُ المَلِکُ الْحَقُّ a گفتم ای آدمی تو الله را و فایدۀ کار خود را می دانی ولیکن اعمال که پر و بال این مرغ معرفت است فایدۀ آنرا نمی دانی و می خواهی که مرغ معرقتت بی پر و بال اعمال بپرد، این محال باشد تو از بس که عاشق صحّت 1 و شهوت خویشی نمی خواهی تا ساعتی رنجی بتو برسد و سرمایی و گرمایی بر تو گذرد و کوفتگی و ماندگی بتور راه
p.226
یابد و کاهلی عبارت از چنین عشقست که بر صحّت و خوشی و حیانست امّا تو ندانستۀ که ساق آن آرزو انها این رنجهاست و آن سنبل مراد از ساق بی مرادی و رنج می روید تا کسی را رنج عطش و تفسیدگی جگر نباشد مزۀ آب خوش را نیابد و تا کسی را رنج گرسنگی مصوّر نشود ذوق و خوشی طعام او را حاصل نشود و تا مقدّمه رنج را احتما و مداواة از غذاهای ناموافق نبود بملک صحّت نرسد اَفَحَسِبْتُمْ اَنَّمٰا خَلقْنٰاکُمْ عَبَثاً تو هر ساعتی سوی تل خاک می نگری که چه رنج برم چو از اینجا بیرون آمده ام بوی باز روم و خوش بخسبم اَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ یعنی شمایی شما را ماهست کردیم نه که از خاک چون بزادی دانش و عقل و دریافت را مایه نبود مابی مایه ببین که چگونه هست کردیم بی اختیار تو تا چند قصد رجوع بخاک می داری، ای بیخبر قصد رجوع به لطیف خبیردار آن سفالک باشد که پهلوی سفالک بیفتد زیرا که هر دو بی خبرند امّا حیوان را با خاک کی برابر دارند، آخر خبر از بهر آنت داده ایم تا فِیْ مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ خَبِیْرٍ باشی تو می گویی که مغلوبم بجمادی که جماد بی خبر بسیارند و با خبر اندکی اند و نادرند و اندک تبع غالب باشد آخر رَبُّ الْعَرْشِ الْکریمِ b گفته است یعنی که جمادات خاک و افلاک در مقابل عرش اندک اند و عرش با خبر است و غالب پس غالب با خبران آمدند تا ملحق بدان جای شوی، اکنون هر دم می گو که ای الله حوت حیاتم تشنۀ قطرۀ دریای حیوة 2 بیچون تست باز هر ساعت و هر دم بنیاز و اعتقاد و خضوع می زار و می گو که ای رحمن وای رحیم بخشاینده بیچارگی مرا می بینی در تردّدی ام و دلم بر جایی [قرار] 3 نمی گیرد یقینم بخش و ازین تردّدم بیرون آر، رنج نمی توانم بردن تا استدلال دل بر جایی قرار دهم بی رنج و استدلال قرار گاهیم بخش از حضرت، ای رحیم از مهربان کاری درگاهت بر من مهری ده و مرا مهری بخش و عشقی بخش، ای رحمن از میان این پراکندگیها عشقی بی رنجی و بی چونیم بخش از حضرت و مرا از جملۀ رستگاران و مؤمنان [خود گردان
p.227
و مرادایم در بندگی] خود دار بخضوع و خشوع، وای بخشایندۀ اندیشه هستی من از من بیفکن و بر من ببخشای و این بند دریافت وجود من از گردن من باز کن و خبر هستی من از من دور گردان و مرا از خود بی خبر گردان و برحمانی و بخشایندگی مرا خبری و آرامی ده ای الله مرا از مزهای خود محروم مدار که جز از تو هیچ کسی ندارم از تو نخواهم پس از کی خواهم رَبّ لَاتَذَرْنِیْ فَرْداً c همچنین از الله می خواهم و چشم نهاده ام تا الله از کدام در و درگاه خواهش مرا اجابت کند و از کدام حضرت مرا قبول کند و دیدار دهد، درین بودم که این آیت خواندند: قَدْ اَفْلَح الْمُؤمنوُنَ الَّذینَ هُمْ فِي صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُوْنَ d گفتم که اگر آفتاب روح ترا میل بفلک احکام آن جهانی است که آن صلوة و زکوة و جنّت است تو هم در آن فلک خود گردان باش تا نور تو متضاعف می شود تو میل بفلک کالبد که کلف روی تست مکن و میل بصحّت و سقم وی مکن و میل بفلک عالم و احوال خلقان نیز مکن و در آن افلاک عالم و احوال خلقان هیچ مگرد تا در غم و اندوه نباشی چنانک آفتاب در زیر ذَنَب سیاه رنگ شود و نور از وی برود همچنان آن غم و اندوه و سیاه شدن تو همه از بهر آنست که دراین افلاک می گردی، اکنون صلوة وزکوة و قراءت قرآن و اسماء حسنی و تفهیم آن معانی همچون دین توست در آن مُجدّ باش و حاضر باش و آنرا سرسری مکن و درآن وقت که ذکر می گویی باید که بهر ذکری از تو آتش جهد و گل روید محسوس پیشت و در هر دمی که ذکر می گویی بهوش باش و بهوش آی تاببینی که از تو چه آتشها می جهد و چه گلها می روید، اکنون ذکر می کن والله می گوی یعنی از خداوند و ای مالک همه معانی و اعراض از جمالهای خوب پیش من هست می گردان لاالی نهایة که هر یکی از یکدیگر نغز تر باشد و معنیهای مزها و معنیهای سماعها را و صورت سماعها را هست می گردان و همه شرابها و سبزها و شکوفها و عشقها و آبها را هست می گردان الی غیر ذلک تا مشاهده می کنم چون در خدایی ات مرا
p.228
شکی نباشد در ایجاد این اثرها که در حواس نظر کردن بود چه شک باشد (و الله اعلم).
pp. 225 - 227
a سورۀ ۲۳، آیۀ۱۱۵و۱۱۶. ۱ _ن: صحبت. b قرآن کریم، سورۀ ۲۳، آیۀ۱۱۶. ۲ _ص: حیرت. ۳ _ص: ندارد. c قرآن کریم، سورۀ ۲۱، آیۀ۶و۸۹. d سورۀ ۲۳، آیۀ۱و۲.