(version 2β)

Ma'arif

p.235
فصل ۱۵۰ 1

اَلَمْ نَجْعَلِ الْارْضَ مِهٰاداً a اجزای زمین را بهمدگر پیوستیم و ترا بر وی نشاندیم چون پادشاهان بر کرسی و یا تن ترا فراهم آوردیم و روح ترا برو نشاندیم و تو از ما جدا نیستی درین تصرّفها و متّصل نیستی این ذکر نعمت از بهر آنست تا در الله نظر می کنی و درین نعمت نگاه می کنی و جمله اجزای تو ببزرگ داشت الله مستغرق است و بیهوش می بود اکنون آه می کن و با مریدان می گوی که خداوندا ما را از آه کردن گستاخانه و بی با کانه نگاه دار آه ترسِ جاه و خجلت مان ده و آهِ شوق الی لقائک و آه رجا الی نعمائک مان ده وْالْجِٰبالَ اَوْتٰاداً a کوهها را قوی ساختیم و میخ زمین کرده ایم نتوانیم که شما را شخصهای با قوّه و نیرو دهیم در بهشت با آنک اهل اسلام و اهل دهر متّفقند که کوه ذرّه ذرّه جمع شده است قوّه و استمساک کوههای عارضی اند که اندک اندک گرد می شوند که آب نزد ایشان کوه می گردد و کوه آب می گردد وَخَلَقْنٰاکُمْ اَزْواجاً a روی شهر جهانرا بشما آراسته گردانیده ایم جنس جنس چون عاشقان با معشوقان نشسته اید اِخْٰواناً عَلٰی سُوُرٍ a یا شما را جفت آرزوانها و شهوتها گردانیده ایم نتوانیم که بعالم غیب بریم وَ بَنَیْنَا فَوْ قَکُمْ سَبْعَاً شِٰداداً b درجات بهشتیان را دایم نتوانیم داشتن وَ جَعَلْنٰا سِٰراجاً وَهّاجاً c
p.236
در مصنوع ما نمی توانی نگریستن در ما چگونه نظر کنی تا ترا نظر ندهیم، در ما نظر می کن چو ما از تو منفصل نیستیم و در آفتاب نظر می کن حوریی که نورشان بر آفتاب غلبه کند نتوانیم دادن دانشمندان از خلافی سخنی ژاژ که می گفتند بعضی در آن گفتن نیک گرم می شدند و خوش دل می شدند و سرخ می شدند و بعضی مقهور می شدند و نیک در تنگ می شدند همچنانک عاشقان سر مست شوند از حقایق آن جهانی و بر افروزند و دُژ بمانند بی یافتِ آن راه، بدل آمد که الله هر کسی را خواهد در هر کاری خسیس و یا نفیس از مزه مست می گرداند در مزۀ وی شربت طلخش می نوشاند از همان کار خسیس و یا نفیس، کارها همه خسیس و یا نفیسِ این جهانی همچون جامی است سرمستی از جام نباشد تا بدانی که همه خلق جهان برابرند در سر مستی و در مقهوری. اکنون باری سرمست در طلب کار آخرت باش نه از آنک در کارهای دیگر آسمانها و زمینها تَبع اند مر مختاران را از آنک اینها از بهر نفع و ضرر باشد و مختار داند نفع و ضر را و مختاری در عرصه زمین قوی تر نیست از آدمی در روی زمین پس همه تبع مؤمنان است چه عجبت آید که اقلیمها و شهرها و حصارها باشد تبع یکی و چندان دولاب و چرخ و سنگ آسیا و باغها و انبارها و کاهدانها و ستور گلّها و شکاریها همه در جسم و شخص و پیکر کلان تر از شخص آن آدمی و آن شخص آن آدمی همه تبع دل پر خون وی و آن دل وی تبع یکی خطره و اختیار روح که مغیّبست تا بدانی که اگر فلکهای آسمان و طبقات زمین فدای آدمی ضعیف و مسخّر وی باشد چه عجب باشد. اکنون وَٰجاهِدُوْا فِي الله حَقَّ جِٰهادِهِ d و همان قدر که سعادت ابدی طمع می داری و بهمان قدر که رنج آخرت می توانی کشیدن بکوش تا جلب نفع کنی و دفع ضرّ کنی. اُغُل مسخره را گفتم تره فروشی کن تا مردمان تو از تو طمع ببرند و
p.237
تو طمع از مردمان ببری تا خالص شوی خدای را استاد هندو گفت کاسه پاک کن تا در وی طعام کنند (والله اعلم).
pp. 235 - 236
۱ _این فصل با فصل (۱۳۱) مشابهت دارد و مانند تقریر دیگر است از آن و بهمین جهت تکرار آن را بی فائده ندانستیم. a قرآن کریم، سورۀ ۷۸، آیۀ۶،۷،۸. b سورۀ ۱۵۵، آیۀ ۴۷. c سورۀ ۷۸، آیۀ ۱۲،۱۳. d قرآن کریم، سورۀ ۲۲، آیۀ۷۸.