(version 2β)

Ma'arif

p.242
فصل ۱۵۴

سُبْحٰانَ رَبَّی الْعَظیمِ می گفتم الله گفت ربّها دارم بر درگاه از ستارگان و ماه و آفتاب و مالکان در روی زمین و آن ربوبیّت ازیشان نی که هر چند روزی از آن ربوبیّتشان معزول می گردانیم از آنک ایشان ربّ صغیرند و من ربّ عظیم عیسی جٰاءَ بِالْبَیِّناتِ a از آنک آدمی بچه هر ساعتی گوید که از بهرچه و از بهرچرا کنم نخست بحجّت الزامش کنند آنگاه کار فرمایند تا هر ساعتی که وسوسه در آیدش نظر بدان حجّت می کند و بکار مشغول می باشد هر ساعتی می گویی که در آن خیر و در آن کار چه فایده است و چون مزه نمی یابم از کاری بچه کار مشغول شوم آخر کدام غلام و کنیزک بمزه کار کردست و کدام کار از بهر قرار خود کرده است تا تو از بهر آرامگاه خود کاری کنی هر که خاوندۀ چیزی باشد او را کن و مکن باشد در چیزی
p.243
کن و مکن در حق بار ومتاع آن باشد که آنرا از آنجا بر می گیرد و بدینجای می نهد و ازین جای می گیرد و بجای دگر می نهد، کن و مکن در حقّ ستوران هر کردن بود و چوب زدن و در حقّ مختار عاقل برو چنین کن و برو چنان کن، اکنون چون تو مختاری کن و مکن تو آن نبود که ازین جای بر می گیرند و بدانجای می نهند تو در الله خود را درباز که الله اما نتیهات را می پروراند و بتوبه از آن باز می دهد آن همه نماتها چون زبان از زمین بر می زند بیان می کند که امانتیها چنین باز می دهد و درختان دست شاخها بیرون کرده که بنگرید که الله سلامت ما را بشما باز رسانید اگرچه بروی ظاهر تن ما را نیست گردانیده بود امّا امانتیها باز دهد مدّتهای بر تفاوت است یکی را بر یک هفته باز دهد چو تَرهَا یکی را دو ماه و یکی را شش ماه چنانک گندمها را و یکی را یکسال و دوسال و سه سال چنانک درختانرا مدت ردّ امانت تنتان را بیشترک می باید تا باز دهد کسب معیشت آن نیست که شما الله را یاری می دهید در روزی دادن آخر آب و باد فرستاد و ترا هست کرد یاری‌اش حاجت نه آمد ولیکن عنان روزی ترا بمیخ کسب تو باز بسته است که تو مختاربی قراری تا سر خود نگیری و دیوان بر سر تو نشستند بهر طرفیت می دوانند دیک سودای پر تزویر را رای و تدبیر نام کردۀ، نورست و نارست نار کارهای دنیاست شکوهی می نماید و بوشی باتعب ورنج و برافروخته از آنک در آن زیان خلقانست از حسد و مسابقه و مبادرت بر دیگران در اوّل فروغ ترا ننماید چو هندوان که چو سوختن گیرند آنگاه بخواهند تا از آتش برون گریزند دیگران وی را در آتش می اندازند از آن سگ یا سوختۀ که بر آتش دل دیگران می روی و نورآنست که بَوْشی و بانگی هیبتی ندارد ولیکن محض آسایش و راحتست بر سبیل نرمی و آن کار آخرتست هرگاه که تو خود را از نار پاک کنی نور خود می آید حاجت نیاید که گویی نور از کجا حاصل کنم و چگونه حاصل شود هر آینه آدمی بی یکی ازین دو معنی نباشد یا نور یا نار چون نار رفت معیّن شود نور آخر نور در حیّزی باشد آن حیّزش موضعی بی نار است آخر ملوک همه خزینها گرد کنند و بدان کس سپارند که نشانۀ خزینۀ ایشان ننماید آن خزینه دار امین و فرزند و دوست یگانه باشد چون تو
p.244
پاکیزه دل و دست آمدی خود خزاینش بنزد تو آید (والله اعلم).
p. 242
a قرآن کریم، سورۀ ۴۳، آیۀ ۶۳