(version 2β)

Ma'arif

p.247
فصل ۱۵۷

وَ اِذٰا مٰا اُنْزِلَتْ سُوْرَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ ایُّکُمْ زَادَتُهُ هٰذِهِ ایماناً فَاَمّاالَّذِیَن آمَنُوا فَزٰادَتْهُمْ ایماناً وَ هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ وَ اَمَّاالَّذِیَن فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَٰزادَتْهُمْ رِجْساً اِلیٰ رِجْسهِمْ وَ مٰا تُوْا وَ هُمْ کٰافِرُونَ a هر آینه هر نعمتی که هست طایفه یی از آن با بهره اند و طایفه یی بی بهره، شکر در دهان صحیح با مزه و شیرین و در دهان بیمار صفرایی سبب صفرا و سبب سوزش دل و جمال خوب در چشم بینا زیبا و در چشم نابینا معطّل و بوی خوش نزد اخشم چون بوی گلخن تخمها را می گفتند اهل طبع که موروثست و در انبارها نگاه می دارند تا از آن خوشه و حبوب دیگر بیرون می آید از گندم و جو و غیره در اصلهای آن خشکیی هست، اکنون تخم آدمیان را از آب گشاده کرد که وی را در انبارها نتوانند نهادن تا این پنج آب در کدام میوه و هوا و آب بوده باشد تا نگویند که انبارها پر بود از وی، و از باد تخم مرغان آفرید تا در زمین تن مرغان می اندازند و سنبلۀ افراخ بدید می آید تا کسی نگوید که دانها در خانه بود که از آن دگر می زاید آن باد شهوت مرغان در کدام انبار بود از خشک و ترِ باد تخمها هست کردند و انبار خانها جز جزاین قدرت نبود آن
p.248
ملحد را می بایست تا زبان را بتسبیح نه آراید بخاصیّت گویی درآید که این از آنست و آن از اینست فَزَیّلْنٰا بَیْنَهُمْ وَ قٰالَ شُرَکأؤ هُمْ مٰا کُنْتُمْ اِیّا نٰا تَعْبُدُونَ وَ یَوْمَ نَحْشُرْهُمْ جَمِیعاً b ستاره پرستان را با ستارگان جمع کنند و طبیعیان با چهار طبع جمع کنند و بتان را خطاب کنند که اینها بودند که شما راهست کرده اند قٰالَ شُرَکاُؤهُمْ مٰاکُنْتُمْ اِیّانٰاتَعْبُدُونَ هر ستاره را فضیحت کنند آفتاب را روی سیاه کنند و ماه را هم که دم زن وی بوده است سیاه کنند، ما کیان ستارگان تا از کدام تخم در تنشان می کارند و آثار سعد و نحس ازیشان می پرانند، مثال ایمان تصدیق و قبول جنانست که یقین باشد و تصدیق کنی که آب خوردن بسیار زیان گارست مرمستسقی را و علّت استسقارا مدد کند و این سخن از طبیب در قبول تو آید، این آن تصدیق است و این که معاصی زیان گارست و اوامر سودمند و سبب سعادت تصدیق است و با این یقینی آب خوری و معصیت کنی این منافی آن تصدیق نباشد و نیز خاریدن گرزیان دارد و کش شود و درازتر در کشد این تصدیق کردی و یقین می دانی و با این همه می خاری و این بی فرمانی دلیل عدم تصدیق و قبول نمی کند و نیز در مصالح این جهانی دانی که مصلحت کدام است و خواهی تا ترا در آن صبری باشد و می زاری و از الله در می خواهی که مرا صبری ده در آن کار و با آن همه آن مصلحت را ببی صبری بر خود فوت می کنی و بدانک آن مصلحت را ببی صبری ترک کنی دلیل آن نکند که ترا یقینی نیست که آن مصلحتست و یا تصدیق نکرده باشی در مصلحتی آن و زیادتی ایمان و زیادتی یقین آنست که قدح نبات خوری جلاّب با یخ و گلاب خوش بود و چون بدهان و کام بتفاصیل وی برسد آن مزه لون دیگر باشد و آن خنکی لون دیگر باشد اکنون این را زیادتی یقین گویند و همچنین یقین است و مصدّقی در جمال یوسف و قبول کرده یی ولیکن اگر بر تو پیدا شود و مرئیّ تو گردد از جمال یوسف خنکاء دل حاصل شود، اکنون این را زیادتی ایمان و یقین گویند، حاصل دو اقلیمست یکی اقلیم
p.249
محبّت و سعادت و جنّت و انهار و شهرهای سازوار و یکی اقلیم عداوت و بیکانگی و شقاوت و عقوبت و رنجها و میوه های ناسازوار، سر حد هر دو ولایت پیدا کردند سر حد ولایت خوشی ایمان اجمالی و تصدیق است و نه چنانک خوشی همه اقالیم در سرحد آن اقلیم باشد بلکه هر چند پیشتر روی ولایت خوشتر یابی و عجایبی یابی تا ابد و یقین تفاصیل و نه چنانک همه رنجها در آن خطه که سرحد اقلیم شقاوتست همه رنج آنجا باشد بلک هر چند پیش می رود شکّ بر شکّ زیاده می شود و ظلمت بر ظلمت بیشتر می بود (والله اعلم).
pp. 247 - 248
a قرآن کریم، سورۀ ۹، آیۀ ۱۲۴ و ۱۲۵. b قرآن کریم، سورۀ ۱۰، آیۀ ۲۸.