(version 2β)

Ma'arif

p.254
فصل ۱۶۱

سَأَلْ اَیُحْرَمُ مِنْ سَعَادَةِ الْأَبَدِ بِمُجَرّدِ کَلِمَةِ الْکُفْر کَمَنْ نَهَرَ فُقُلْتُ لَوْلَمْ یُحْرَمْ سَابِقًا مَا تَکَلّمَ بِکَلِمَةِ الْکُفْرَ کَمَنْ نَهَرَ صَاحِبَ جَمالٍ وَشَتَمَهُ فَمَالَمْ یَکُنْ مَحْرومَاً عَنْ لَذّةِ جَٰمالِهِ مَاشَتَمَهُ فَکَذاهٰهُنَا فَلَوْکَانَ عارِفاً لَذَّةَ الْآخِرَةِ لَمَا کَفَرَ قَالَ عَلیْهِ السْلَامُ مَنْ اَعَانَ تَارِکَ الصَّلوٰةِ بِلُقْمَةٍ فَکَانَّمَا قَتَلَ سَبْعِیْنَ نَبِبّاً قتلِ شراب بی قوّة کردن شراب باشد یعنی بی قوّت کرد کار انبیا را در حق این تارک صلوة چو سعی انبیا در تعظیم الله است سُبحانکَ می گفتم آواز خر آمد دلو ورخج و مشوّش شد، گفتم سبحانک را معنی اینست که جمال ترا اثر عیب حَدَث نیست چنانک شاهدان عالم را سبحانک را معنی این بود که دل تو اگر بجمال می رود می فرماید که جمال بی عیب اینجاست اگر بمال میرود میفرماید که غناء بی عیب این جاست و اگر بجاه می رود می فرماید که جاه بی عیب اینجاست و اگر بموانست جماع و سخن گفتن کسی دیگر می رود سخن بی عیب اینجاست و رحمت ورأفت بی عیب اینجاست و همچنین جمله صفات تا فرمود مُهیمنم که مرغ چنان نلرزد در محافظت فرخ خود که من وست خود را زیر بال خود دارم تا نا امید نشوی که الله جنس من نیست مرا الله بخوشیِ جمال خود موانستی ندهد که از هیچ جنست آن خوشیت نباشد که از من باشد بعضی می گوید که چون بمیرم نه نام عالمی ماند و نه نام صوفیی ماند گفتم
p.255
عالمی و صوفیی بمرگ بدل نشود بلک عمل از پس مرگ بیش شود اگر عمل نکردی بعد از مرگ چه عالمی چه صوفیی چه جهد 1 چه کدورت بعلم پنبه لباس شود بعلم مس زرگردد و پلید پاک شود بعلم ریزهای مرده قوا می گیرد بصفا ریزهای پراگنده خاک منوّر شود که روشنایی در تاریکی عمل کند و صفا و علم در مرده عمل کند صفا را با دُردیِ دُرد چه کار علم در هر کاری که بیا موزند از بهر آن بود تا از رنج خلاص یابند اندیشه و هموم وجود خود چون خاشاک و گل سیاهست که بر سر خود کرده اید چون تاج چشم می خواهید تا باز کنید بجمال جلال این گل سیاه فرو می رود و پیش چشم می ایستد و تو می مالی چشم را و مزه را و مژه را و نزدیکست تا افکار شوید ای بخشاینده اندیشۀ هستی من از من بیفکن و بر من ببخشای و این بند دریافت وجود من از گردن من باز کن و خبر هستی من دور گردان و مرا از خود بی خبر گردان و بر حمانی و ببخشایندگی خبری و آرامی دِه، ای رحیم بخشاینده بیچارگی مرا می بینی در تردّدی ام و دلم بر هیچ جای قرار نمی گیرد یقینم بخش و ازین تردّدم بیرون آر، رنج نمی توانم بردن تا باستدلال دل بر جایمی قرار دهم، بی رنج و استدلال قرار گاهیم بخش از حضرت رحیمی مهربان کاری حضرتت را بر من مهری ده و مرا مهری بخش و عشقی بخش و ای رحمان از میان این پراکند گیها 2 عشقی بی رنجی و بی چونیم بخش از حضرت با عظمت تو (والله اعلم).
p. 255
۱ _ ظ: چه صفا. ۲ _ اصل: پراکیها.