(version 2β)

Ma'arif

p.258
فصل ۱۶۳

اِهْدِ نَاالصِّراطَ الْمُستَقِیْمَ a عبارة از آنست که من هیچ نمی دانم و سر گشته ام مرا ره نمای براحت از رنجم نگاه دار چو من زاری ام تو برۀ زاریِ کالبد از من فرو آویخته اند زاری بحضرتش فرو ریزم، بوقت قرآن خواندن بسم الله بوقت نان خوردن و قرآن خواندن یعنی این همه شرابهاست بریاد تو می نوشم ای الله هر که از راه بیرون افتد در بلاها افتد همه را پلی صراطیست در خود اینک تن تو عالمی و در وی یکی خطی باریکتر از موی که بچشم در نیاید چون پل صراط آن خطیست که موافق و ملایم توست که اگر کسی بموجب آن خط می رود صد هزار لطف و کرامت تو در وی بدید می آید و کلماتی موزون و لفظ شیرین از تومی شنود و اگر ازان خط بلغزد و قدم در جای دیگر نهد پلنگ و خوک و فحش 1 از تو جستن گیرد و شیر خشم پنجه گشاده بیرون آید و مارو کژدم از هر زاویۀ تو بیرون رود و نیش کژدم گزاییدن گیرد، نخست آدمی گرم شود و سرخ شود آنگاه کفک خشم برون اندازد تَکٰادُتَمَیَّزُ مِنَ الغَیْظِ b خشمها از آتش کبر خیزد چه عجبست اگر آتش دوزخ را خشم باشد گفتم جامها چه سپید می کنید و بزرخویشتن چه آبادان کنید چو اندرون شما همه کباب و سوخته است مگر دیواری گرد درد خود بر می آرید تا نباید که رنج برون دَوَدْ و دود از روزن برون رود تا چه بی خردگی بجای آورده اید که هر ساعتی شما را محبوس اندهان کرده اند آنجا زندان را در و دیوار خشتست اینجا زندان را دیوارش اندهانست اِنَّ الّذِینَ قَالُوا رَبُّنااللهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا فَٰلاخَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلٰاهُمْ یَحْزَنُونَ c رب دارو باشد و رب غلام باشد که همه غم و شادی با خواجۀ خود گوید و او باندازۀ توانایی خود کار آن غلام بیچاره او باشد 2 فرمان او دوست دارد با دوست او دوست باشد و با دشمن او دشمن چون تو هست کنندگی الله را تصدیق کنی [که] از هرنیمت و هوایی هرچه خواهد بیرون آرد الله، اختیار خود را معارض اختیار او ندانی هرگز
p.259
غم اندوهت نباشد رَبُّنَااللهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوْا همه رنج شما از کژرفتنست و از راه بیرون رفتن هر کسی را در گوشهای خانه شکنجها می کنند چو خیانتها کرده است و مصادره ها می کنند تا چه ناحقها گرفته است تا چه علّتها در شماست که چندین داغ بر شما می نهند علت دور کنید تا از داغ خلاص یابید چون همه علّتی همه داغ بینی، نبی و ولی اگرچه معصوم است معصوم تر از بچۀ شیر خواره نباشد، بچۀ شیر خواره چو کژ دَوَدْ و مویز خورد یا خود را از جایی اندازد هی کنند و برو بانگ بر زنند و با یکی بترسانند که فلان می آید و دستش بگیرند و بخود کشند اگر آن مقراد کژ روی نبودی آن بانگ بر زدن بروی نبودی خرلت آنگاه خورد که کژ دَوَدْ ادب از بهر بی ادبست نه از بهر با ادب، ابوبکر گفت استقامت بر ایمانست یعنی هرچه تصدیق دل کامل آمد همه فروع حاصل آمد که قدم آنجا باشد که دل باشد انبیا را علیهم السّلام رنج بود تازیانه بود که ایشانرا بدان خطّ مستقیم داشتندی تا بدان ولایت خود رسند زَلّت ایشان کمال عبادت ما بود دیه ما را نام زد جای دیگرست شهر درجۀ ایشان دیگر اگرچه آن زلّت بر راه دیه ما راست آید امّا بر راه شهر ایشان نی تا ابر بی فرمانی و کاهلی نکند بانگ نهیب تندر نباشد اگرچه جمادست، آخر بی فرمانیِ عاقل اولی باشد که موجب تهدید گردد خدمت مگر در پای افتادنست که خدمَه پای بر نجن را گویند حلقه شده پشت پای را بوسه می دهد اکنون حلقه درگوش باش در پایگاه جهان و زمین بوس باش الله را خداوند چون از جوارح منزّه است خاک درش را می بوس.
«بیت»
چون می نرسد که زلف مشکین بویم باری بزبان حدیث او می گویم
سریر و کرسی الله دلست، سریر تخت باشد از آنک فرمانها از تخت دل بجوارح می رسد چشم را و دل را و پایت را متصرّف از انجا تصرّف می کند حسن السریرة حسن خدمت آمد از آنک کسی حال تخم آنگاه داند که برگ و میوۀ او ببیند از ساق دست چون سنبل انعام و ادب برون آید و یا خار بی ادبی و بخل برون آید معلوم شود که حال تخم چیست (والله اعلم).
p. 258
a قرآن کریم، سورۀ ۱، آیۀ ۶. ۱ _ ظ: خوک فحش. b سورۀ ۶۷، آیۀ۸. c سورۀ ۴۶، آیۀ ۱۳. ۲ _ ظاهراً دراین عبارت سقطی واقع شده است.