(version 2β)

Ma'arif

p.157
فصل ۱۱۲

مضطجع بودم اندیشیدم که من و همه حوالی من از هوا و ارض و جهات و خطرات همه صنع‌ الله است پس الله با من مُضطجع باشد باز اندیشیدم که الله همه انبیا را علیهم السلام آن کشوف و آن حالات داده بود و ارض بهشت را آن چندان چشمها و حوران و غلمان داد و آن مکان را که چشمۀ ایوب کرد هَـذَا مُغْتَسَلٌ بَارِدٌ وَشَرَابٌ a و آن جبال را آواز خوش داد که اَوِّبِی مَعَهُ واَلطَّير b و کوه طور را وجد و تجلّی و استحقاق داد این شرفها مر جوهر و عرض را ثابت نیست بلک الله مخصوص گردانیده است اکنون گویم ای الله چون این همه چیزها تو می دهی مکان و زمان را اثر نیست و جوهر و عرض مستحق نیستند این همه اجزای منظور و مرئی مرا همچنان گردان چون الله با من مضطجع باشد او را یکان یکان باسماء حسنی می ستایم و از هر نامیش1 جدا شرابی می نوشم تا پایان الله مرا چه دهد سُبحانَکَ می گفتم گویی که

p.158
صد جان و یقین است و الله و صفاته مع عبده و بهر جزو که آن یقین یار شود آن جزو زنده می باشد چنان شود که همه اجزای تن تو یار شوند در تسبیح گفتن مر الله را و همه چون جانور شوند و با روح و با عقل و تمیز شوند و چون یقین بیشتر شود در آن زمان همه اجزای مکوّنات زنده شوند و تسبیح گویان شوند تو بچه اندازه زنده می شوی بیقین خود بهر کجا که نظر تو افتد آن چیز همان مقدار زنده شود در آن زمان بنظر تو چنانک کوه طور و عصا بیقین موسی زنده شود و جبال و طیور و حدید با داود و سلیمان (علیهما السلام) یا خود این موجودات همه زنده بوده باشند و عارف بالله امّا چون کسی مرده باشد ایشانرا نبیند بدان صفت بهمان صفت مردگی خود بیند و روا باشد که این موجودات از روی آن طرفِ مردِ زندۀ که با یقین زنده باشد زنده باشد و از طرف خلقان دیگر کی بی یقین‌اند و مرده‌اند جماد باشند چنانک این مرد زندۀ با یقین از این طرفی که نظر اوست زنده است و از طرفهای دیگر که نظر و حواس او از آن منقطع است مرده است و چنانک موجودات از طرف قبول فرمان الله زنده‌اند و از طرف قبول فرمان خلق مرده‌اند اللّهمّ یعنی ای بار خدای ما را خیر خواه بهر حالتی یقین ما می دهی از آن حالتمان بسته‌تر ده همچنین الی مالایتناهی آدمی بنگر که چند رویها دارد یکی رویش خوشیهای بهشت و عقل و دانش و یکی رویش غم و تاریکی و یکی رویش خون و شش و جگر و یکی رویش جماد تا عالم باطنش چونیک موج زند آنگاه بر ظاهر او پدید آید و همچنین صورت عقل و آنچه در ویست کس را بر آن و قوفی نیست و همچنین آتش اندر سنگ و آهن مدفونست کس را بر آن وقوفی نیست و نیز آن ساعت که جان یقین و صدق بجز و تو پیوندد آن یک طرف جزو تو بنور معرفت آراسته و طرف دیگرش از آن فارغ و اجزای عالمت نیز از آن بی خبر مگر آن جان یقین می جنبد و کلان‌تر میشود و بهمه اجزای تنت می رسد و همه زنده می شوند و اگر بدیوار و اجزای خاک بر زند اجزای دیوار بجنبد و زندگی خود پیدا کند چنانک عصای موسی و کوه طور، تا در چه شیوه جان یقینت باشد آن معنی در همه چنین بجنبد و بیکدیگر زنده شوند از آنک همه مُحدثات مشابه‌اند مر یکدیگر را و همه معانیهای ایشان در یکدیگر باشد
p.159
چون عاملی بیاید در همه عمل کند نبینی که نبات چندان معانی رستن را از الله قبول میکند و هیچ کس را بر آن قبول وقوفی نی ولیکن در و دیوار را الله در عمل نیارد تا غیب ماند و ختم رسالت بمحمد صلّی الله علیه و سلّم بود پیروان چون جمع شوند برکت آن جمعیّت عمل کند چنانک چهار جوی یا ده جوی یکی شود چگونه عمل کنند پس جملۀ اسماء حسنی مشتمل است بر آنک همه موجودات بفعل الله آمد (والله اعلم).

p. 157
a . قرآن کریم، سورۀ ۳۸، آیۀ ۴۲. b . سورۀ ۳۴، آیۀ ۱۰. ۱ _ ص: نامش.