وَلَقَدْ خَلَقْنا الْانْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِیْنٍ ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفةً فِی قَرَارٍ مکینٍ a از خاکها و زمینها چه چشمها و چه باغها بیرون می آرد و از مشت گل آدم چه نوع چشمهای عقل و تمیز بیرون آورد وچه نوع باغهای محبّت و عشق و نور علمها بدید آورد تا بدانی که هرچه خواهد از خاک تو بدید آرد که این بدان نماند و آن بدین نماند که اگر آب عالم غیب بدین آبها نماند و حور عین آن بدین حوران نماند تا عجب نیاید، با خود گفتم که تو تعظیم الله را بجای آر تا الله همه کارهای ترا تازه دارد و در تعطیم الله آن باغها و بوستانهای محبّت و عشق و نور علمها و چشمهای حیوة ابدی با تو روان باشد و مزۀ آن با تو 1 برسد و آفتاب معنی که در چرخ فلک روح تو گردانست چون بکرۀ کالبد تو برسد همچنانک اجزای جهان بنور آفتاب نموده شود از کالبد تو صدهزار تدبیر و خطرات و معانی خوب نموده شود و فضل بهار همه اجزای تو سبزۀ تر و تازه و گلستان لطیف معانی بدید آرد گویی که این جهان عین چون برقعی است بر روی عالم عروس غیب و سبحانک اللّهم عبارتست که ای الله چه عجایبها و نغزیها داری زیر پردۀ عالم شهادت و بهر ساعتی که بالله نظر می کنم تا مرا عجبی بنماید می بینم که سر هر وادیی می گشاید از عالم غیب تا صد هزار ریاحین گوناگون می بینم که هرگز ندیده باشم و جزیرها می بینم از جزایر آن بحر معانی و در وی هزار عجایب بی نهایت می بینم اکنون الله قادرست که از هر جزوی از اجزای من و از اجزای جهان این همه را بدید آرد امّا غفلت مانع است تا هر کسی نبیند و غفلت همچون پردهایست که بر در باغی باشد که در وی از همه نوع میوها و شکوفها و هواهای خوش و آبهای روان باشد و یا پردهایست که بر در بهشت مخلّد فرو هشته است وقتیکه پرده غفلت بینی سپس آن پرده بنشین و زار زار می گری که ای الله این پردهای غفلت را برانداز تا من