(version 2β)

Ma'arif

p.168
فصل ۱۲۰

می گفتم که درچه نظر کنم که قطع باشد که هستی و حصول نیستی و خوشی و ناخوشی از وی در وجود می آید و هرگز متناقض نبود و هرگز اثر وی متخلّف نبود آنرا جز عدم نیافتم از آنک هرچه ترا نیست در آرزوی حصول آن باشی پس از عدم امید میداری تا موجود شود از بقا و کمال و حیات و عمر بسیار

p.169
و بهشت و حور و جاه و منزلت و رفعت و بیمار باشی میخواهی تا صحّت موجود شود ازنیست و توانگری موجود شود از نیست و میخواهی تا نقصانی تو بنیست رود و کمال تو ازنیست بیاید پس این عدم خوش جایی آمد و مبارک جایی آمد و صد هزار صور بینی در عدم متخیّل می شود چون هلال و تو در عشق آن مخیّلات و آن صور [و نگار] 1 روزگار می گذاری پس هرچند در عدم پیش میروی خوشتر باشی و تازه‌تر باشی و نمی بینی که الله از این عدم چه چیزها پدید می آرد چون در هر موجودی نظر کردم دیدم که جهان بمراد او نبود و کار بمراد او نبود بلک وقتی بی مرادی او بود وقتی با مراد او بود و وقتی کامل بود و وقتی ناقص گفتم آخر این جهان بمراد کسی است چو اندک کاری بی ارادت نبود جهانی بدین ترتیبی هم بی ارادت 2 نبود اکنون جای الله کوی عدم است و هر جا که عدم چیزی می بینی الله آنجاست بی نهایت حاوی و محیط گرد و موجودات و در باطن و ظاهر ایشان و بهر جایی که عدم سردیست سردی هست می کند و بجایی که عدم گرمیست گرمی هست می کند و بجایی که عدم خَطرَت و عدم ادراکست خطرت و ادراک هست می کند و بجایی که عدم خیال و عدم صورست خیال و صور هست می کند همچنانک من خود را محو می کردم و صورتها را از خود محو می کردم تا الله را ببینم گفتم خود از الله اینها را محو کنم و صورتها را از الله محو کنم تا الله را ببینم و بمنافع وی زودتر بپیوندم ذکر‌‌الله گفتم ضمیرم بالله پیوست و الله را مشاهده کردم بمعنی خدایی و صفات کمال دیدم که چون و چگونگی بر ذات و صفات او روا نیست گفتم خود عالم الله دیگر‌است که جای او نه جای مُحدَثات است نه جای معدومات است بلکه همین است که چون ذات بیچون و صفات بیچون او را مشاهده می کنم می بینم که صور و چگونگی و جهت چون برگ و شکوفه از حضرتش متساقط می شود و من میدانم که الله و صفات الله غیر اینهاست و هست کنندۀ اینهاست و بدینها نمی ماند پس چون ضمیرم بالله مشغول می شود من از عالم کون و فساد بیرون می روم نه بر جایی می باشم و نه در جایی می باشم اندر آن عالم بی چون می گردم و می نگرم که قرارم کجا می افتد حاصل در امل و مقصود
p.170
خود می نگریستم که درین جهان چیست و پیش نهادم و رنجم همه از چیست اینرا یافتم که می خواهم از الله تا همۀ آرزوهای من از جاه و بَوْش وصیت و احترام خلقان و علم و فتوی و سعادت آن جهانی مرا حاصل شود بی آنک من جهدی کنم و فعلی کنم و دیدم که بی نگاه داشت و مراقبت من الله این معانی را موجود می گرداند گفتم آخر این ممکنست که الله میسّر گرداند این دولت را بمن بی جدّی و جهدی و فعلی چنانک داود را و سلیمان را و باقی انبیا را علیهم السّلام میسّر گردانید بی فعل و جدّ ایشان اکنون ای الله چو ممکن است که این مراد مرا بر آری بی فعل بیچارۀ بر‌آورده گردان الله وحی فرستاد که تو فعل خود و جهد خود دور کن و آرزوانۀ معیّن پیش نهاد مکن همین تو در من و در ذکر من بی خود شو تا من از عجایبهای خود در تو پدید آرم و خواستهای تو میسّر گردانم و مراد ترا بر آرم بی فعل تو و آن آرزوانۀ معیّن لازم نبود (والله اعلم).

p. 169
۱ _ ص: ندارد. ۲ _ ن: بی ارادتی.