p.170
فصل ۱۲۱
اَفَلَا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ اَمْ عَلَىٰ قُلُوْبٍ اَقْفَالُهَا a گفتم تا چه کردهاید 1 که در زندانتان کردهاند رندان را در زندان کنند تا دلهای شما چه رندی و خیانت کردهاند که بزندان ختم و طبع گرفتار شدهاند مگر که سر رشته را گم کردهاید 2 و براه کژفتهاید زینهار بسر رشته باز آیید و بهر جایی راه مسازید و از راه راست مسکلید 3 اکنون [کسی که حق کسی را4] گرفته باشد آن کس را در زندان کنند یعنی که حق او را بگزار که یساری داری هر چند که وی حرونی می کند که نگزارم اگرچه یسار آن دارم لاجرم ما نیز در حبسش کنیم و در زندان را مهر کنیم اکنون اگر خلاص می خواهی این زندان کلیدش بدست تست و آن توبه و حق گزاردنست اِنَّ الَّذِیْنَ ارْتَدُّوْا عَلَى اَدْبَارِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْهُدَى الشَّیْطَانُ سَوَّلَ لَهُمْ a یعنی چون میل تو بکاهلی افتاد در توبه کردن از میان آن کاهلی بیرون دوید یکی حریفکی حقیری ناداشتکی چستی و در پیشت آمد و آن شیطانست تسویل چهار یک و پنج یکرا
|
p.171
و مهرهای بساطی (را) در گلخن گمراهی گسترانید و بزیر حقه مهرها انداختن گرفت کسی که راه یافته باشد و اندیشهمند شود از عاقبت شقاوتی و سعادتی حالی آن ناداشتک بازی دیگر بیرون کند و این راه یافته را مشغول کند و درمهای روز و شب را پیش وی فرو ریختن گیرد مجاهدوار وَ اَمْلِیٰ لَهُمْ b یعنی که روزگار در پیش است این اندیشه را وقتی دیگر کن از همه جهان این اندیشهات اکنون گرفته است چنان سبک دستی میکند تا او را از سر حالتی که دارد دور افکند هان ای دوستان هر زمان را پایان عمل خود دانید 5 و چنان باشید 6 که باجل راهی برید 7 تا مغرور دیو نباشید 8 شما کاهلی می کنید در طاعت و شرایط بندگی بجای نمی آرید و پهلو بزمین می نهید و می خسبید کاهل وار و نور و ذوق طمع می دارید 9 و چون حاصل نشود زبان بتقدیر و حکم دراز کردن می گیرید 10 که مارا نیاز ده تا نیاز باشد و ذوق ده تا ذوق باشد همچون سک کهدانی که وع وع می کند و همان جای از کاهلی می خسبد اما سگ شکاریرا وع وع و بانگ کمتر باشد از آنک با هنر باشد شما چون بی هنرید 11 لاجرم وع وع نصیب شما باشد الجمد لله می خواندم گفتم ای الله از کرم عاصی مجرم را سنگ نمی گردانی و رسوا نمی کنی باز امید مغفرتش می دهی و در دلش امید مغفرتها می افکنی آری کرم این چنین باشد که از چنین مجرمی در گذراند و درجه دهد و باوی از این رو عتاب نکند وقتی که بسبب جنایات خود ناامید گونه می شوی باز بامید 12 می آیی و اندر آن اندیشه مخیّل می شوی چون درساق پای تو چندین خیال و تردّد آویخته باشد کی توانی قدم در جدّ نهادن و راه رفتن تو آن درختی را مانی که سر از خاک برآورده باشد نه شکفته و نه تازه گشته و نه در زمین مانده اکنون همچنان تو نیز نه بینایی و نه نابینایی نه در حرکتی نی بی حرکتی ای عجب تو چیی اکنون بر یاران موافق جمع شو و با ایشان یار باش و قدم در راه راست نه و پساپیش نگاه مکن تا ترا دیو نبرد 13 بنگر که شیاطین چون
|
p.172
کرکسان جمع شدهاند و بگوشهای جهان نشستهاند با یک چشم فراز و یک چشم باز تا هر که در جهان درآمد بر پریدند وآنکس را بمنقار سودا برداشتند و (بر) می برند سوی اجل چون از در اجل بیرون بردند باز پریدند و به ویرانۀ جهان نشستند باز چون کسی دیگر درآمد باز بر آن کس نشستند و این سوداهای دنیا زخم منقار ایشانست اکنون شما را بیان راه سعادت و راه شقاوت می کنیم تا خود را نگاه دارید 14 از راه شقاوت و راه سعادت را پیش گیرید تا ببهشت مخلّد برسید و بلقای حق بپیوندید 15 (والله اعلم).
|
pp. 170 - 172
a
. قرآن کریم، سورۀ ۴۷ آیۀ ۲۴ و ۲۵.
۱
_ ص: کرده ایت.
۲
_ ص: گم کرده ایت.
۳
_ ص: مسکلیت.
۴
_ ص: ندارد.
b
. قرآن کریم، سورۀ ۴۷، آیۀ ۲۵.
۵
_ ص: خود دانیت.
۶
_ ص: باشیت.
۷
_ ص: راهی بریت.
۸
_ ص: نباشیت.
۹
_ ص: می داریت.
۱۰
_ ص: می گیریت.
۱۱
_ ص: بی هنریت.
۱۲
_ ص: باومید.
۱۳
_ ن: نگاه می کن تا ترا دیو برد.
۱۴
_ ص: داریت.
۱۵
_ ص: پیوندید.
|