(version 2β)

Ma'arif

p.177
فصل ۱۲۵

مادر را 1 گفتم که الله روشناییهای حواس ما را از مواضع وی بیرون می کشد و ظاهر می کند چون روشنایی چشم و ادراک گوش و سایر حواس همچنانک کسی از غوزه کثیف پنبۀ روشن لطیف بیرون کشد بیا تا ناظر بصنع الله باشیم نه بمصنوع

p.178
که مصنوع چو شکل شورستان و خارستان و خشکستانی را ماند چون هوش بصنع الله داشتی گویی ازو با هوای خوش آمدی و از آب تلخ بآب خوش آمدی و از خارستان بگلستان آمدی این حالت خوشتر بود که نظارۀ چنین جمال می کنی تا راحت آن در اجزای تو می پراکند به از آن 2 که نظاره شورستان و خارستان و صورت زشتی می کنی تا اثر رنج آن در تو می پراکند اکنون همه روز درین جمال نظاره می کن تا آش ترا بتو می آرند و تو می خوری به از آنکه همه روز غم نان و آب می خوری تا ترا حاصل شود و غم مرده شدن و زنده شدن می خوری و غم حشر و قیامت می خوری تو خود بنظر این جمال مشغول شو هر چه خواهد شدن بشود و ترا از آن خبر نبود درین ساعت دم مرا ببین که چون وزان کرد و آب لطافت کلمات مرا روان کرد تا کندۀ نغز گرفتۀ سود او رنج ترا ای مادر چون نهال و شکوفه و میوه کرد تا تو می خوری و درین ساعت در زیر سایۀ این برگ آمدی و از دیوار و خار رز اندوه خلاص یافتی اکنون در این زمان که تو در زیر این برگ و میوه‌هایی ترا از کالبدت چه خبر که وی خون است و رگ است و پی است و کنده است و پهلوی خاشاک و نمداست و یا پهلوی دیوار است اکنون نیز چون روح ترا در فردوس فرو آرند و کالبد ترا در ویرانی جهان پیش سگان در میان حدَثها ذرّه ذرّه کنند ترا چه خبر باشد هیچ لطیفی نیست که گرد آن کثیفی نیست تو از بیرون سون باغ در و دیوار و خار می نگری چه خوشی یابی چو از دیوار و خار در گذری بمیدانها و سروها و چمنها در آیی و زیر گلبنان و سیب بنان و لب حوض بیایی و بصاحب جمالی که خداوند باغست باسماع و لطافت بر سی آنگاه از وحشت خار و دیوار ترا یاد نیاید نیز هر که در صورت خار و خاک و دیوار و چوب و آتش و آب می نگرد او در وحشت دیوار و خار رز باشد امّا چون باری و الله را از پس اینها ببیند و بصنایع و لطایف او بتغییر و تبدیل نظر کند و بمیوهای انس و بمقعد عشق برسد از وحشت دیوار و خار رز خلاص یافته باشد اکنون خود را گفتم که هرچه منظور تو شد الله را ازو رای
p.179
آن دیدی و هر آینه که هست بی صانع نخواهد بود 3 از آنک چندین چیزی بباید تا نام هستی گیرد بنزد تو یکی تویی تو و نظر تو و تخصیص تو بدان منظور و ضرّ و نفع نظر تو و مناسبت و انجذاب میان نظر تو و آن منظور و تحیّر بنظر تو و تحیّر آن منظور [و تخصّص او بنوع وجود و بدان زمان و اشتمال آن منظور] بر ضرّ و نفع این چندین ترکیب مختلف و وجود همه با موانع و آن عدم که بخلاف وجود است هراینه بی تدبیر مدبّری و حکیمی نباشد بلکه نزد اهل نجوم و حکمت عمل جملۀ افلاک و ستارگان و طباع و قرار ارض و جملۀ موجودات بباید تا آن نام موجودی بر چیزی بنشیند و عمل افلاک و عالم را بفعل مدّ بری گویند پس جملۀ خلق متّفق آمدند که الله ورای هر موجودیست سمیع و بصیر و فعالست و علم و حکمت ازوست که وجود صورت بند بی اینها نیست اکنون چون بوجود هر چیزی که باشد الله را با این همه صفتهاش دیدی پس الله را بنامی از نامهاش بیندیش مثلاً اَلْمُسْتَعّان گفتی چون الله مستعان بود ملالت و سأٓمت و درد و تفرقه همه بوی زایل شود تا معنی عون متحقّق بود بلک هرچه تو از وی بخواهی بالله که هستی آن حاصل شود در حال از حَوْرا و عَینا و سلسبیل و زنجبیل و ترا حالی ولایت تکوین نباشد لامحالة چنانک اهل بهشت را و از آن مکشوف‌تر که اهل بهشت راست این ولایت بباشد و اگر خواهی در یک زمان ترا ببرجهای آسمان برد تا برج آتشی و آبی و بادی و خاکی را نظاره کنی و قرین سعد مشتری و نحس زحل گردی و جملۀ کواکب را بر تو مکشوف کند و اگر خواهی تا ترا معجزۀ جمله انبیا علیهم السّلام بود از طوفان نوح و عصای موسی و ید بیضا چون این همه از الله است و الله بسبب منظور با تست این همه ترا بباشد و در هر عجبی که دلت خواهد فرو می رو و الله را می بین از ورای آن وسأٓمت و ملالت بعشق برود تو از الله عشق می خواه و قضای شهوت باحوران و بیهشی از خمر بهشت و سلام ملایکه و وصایف و خدمتکاران با چندان حُلّها می خواه که آن همه خوشیها بالله با تو بود بدان منظور لاجرم همه چیز مر ترا باشد پس
p.180
چو الله با تست در همه موجودات نظر می توانی کردن هم این جهانی و هم آن جهانی از حورْا و عَینا و از هرچه خواهی ولیکن نظر تو یک ریزه بیش نیست اگر چه همه جهان مملوک تست تو. آن ریزه نظر در کجا می داری که مزه و رنج بیش از آن نتوانی کشیدن و باندازه و ذوق خود بیش مزه نتوانی گرفتن اکنون در هر جزو این جهانی و آن جهانی که نظر کنی نیک نیک نظر کن تا مزۀ آن بتو راه یابد و هر ساعتی الله ترا نور روی دیگر و قدّ و قامت دیگر می دهد چو قدرت الله با تست همه سمع و بصر بی نهایت با تو بود و سأمت و ملالت همه از تو بدان زایل شود که الله بهر ساعتی در باطنت عشقی و نوری دیگر دهد ترا و ظاهر جمالت را نیز هر ساعتی نوری می دهد که آفتاب و برق را خیره کند چنانک موسی و یوسف را صلوات الله علیهما نقاب می بایستی و هر ساعتی ترا هوش می ستاند و ترا مست می گرداند هم برین ترتیب هرچه منظور تو شد الله را با همه صفاتش و رای آن همه می بین اکنون نظر می کنم که الله دستکهای مرا چگونه پیوستۀ یکدگر کرده است و چگونه هموار کرده است و جمله اعضای مرا در خورد یکدگر راست کرده است آنکس که از وی چنین صورت بندد می بینم که عالم و قادر و حکیم و کریم و رحیم و طالب و غالب همه اوست باز چون در چشم شکافتۀ خود و دهان کفتۀ خود و اعضای سلیم خود نظر می کنم همه عالمی و کریمی و رحیمی و قادری و قاهری الله را می بینم بی خیال و بی جهت و رؤیت الله مقصود از نظر بذات الله آن باشد [که] تا صفات و افعال و فواید و تصرّفات ویرا ببینم پس چون تصرّف و فعل و رحمت و عاطفت و کرم و لطف و قهر الله را می بینم بجقیقت الله را دیده باشم چو مقصود این آثارست که ببینم از ذات الله نه مجرّد ذاتست پس چه عجب باشد اگر ذات الله مجموع این صفات بود که لاینفک است از یکدیگر (والله اعلم).

pp. 177 - 179
۱ _ ص: در حاشیه: مریدی را. ۲ _ ص: چنین است در هر دو نسخه والظاهر: یا آن که. ۳ _ ص: نباشند.