(version 2β)

Ma'arif

p.190
فصل ۱۳۰

با خود می گفتم که التّحیّات آفرینهای الله است چنان کن که همه اجزات التّحیّات گوی شوند یعنی همه اجزات بهشت و حور و شهوت شوند از تربیت و نظر کردن بالله و چون همه اجزات خوشی شدند همه مدح تحیّات شده باشند که تحیّات و مدح همه از خوبی و خوشی باشد نه از رنج و در حالت رنج خود همه ثنا گوی و تحیّات باشی یعنی بدین تحیّات زاری کن تا ترا از همه رنجها خلاص دهد صنع الله باسباب تعلّق ندارد آثار را بخودی خود در بر‌گرفته است و هست می کند ولیکن عقیب اسباب نیست می کند و کسی را بر وی چون و چرا نرسد تو گندمی را که در زمین انداختی اول نیست شد آنگاه از نیست [آنرا] هست کرد یعنی اوّل آبی شد و نیست شد و آنگاه آن آبک را در بر‌گرفت و تربیت می کند و هست می‍گرداند این اوصاف را تا خوشه و میوه و درخت می کند پس چه عجب که از یک طرف عبادت تو نیست می شود و از طرف دیگر الله بخودی خود از آن عبادت تو بهشت و حور و خوشیها هست می کند باز خود را گفتم که هر کجا نیستی و هوایی دیدی چشم و نظر دل را در آن دار که هرچه خواهی الله از آنجا بیرون آرد و هست کند آخر بنگر که ترا الله از آن نیست و از آن هوا چگونه بیرون آورده‌است و احوال ترا از پردۀ نیستی بخودی خود چگونه هست می کند و پیدا می کند آخر تو چیزیرا از بهر خود چگونه جمع کنی چون تو جمع نیستی و همه احوال تو در میان هست و نیست است تو یکی از احوال خوشی و ناخوشی و جنبش و آرام و نظر و خیره شدن بیرون شو و از در‌ماندن در رنج و از گشاده شدن در راحت بیرون شو که هر یکی از این احوال ترا الله نیست می کند و بخودی خود دیگری هست می کند بیضه را مرغ چنان بپروراند که هر یکی ازین احوال که باجزای تست الله می کند و می پروراند باز اگر اجزا و احوال ترا نیست کند و چیزهای دیگر از آن جهانی هست کند و باقی دارد چه عجب باشد اکنون بنگر که در هوات کی می دارد در هوای وی باش یعنی در دوستی وی باش و این آرزو و طلب را ببین که بتو [که] می دهد در آرزو و طلب وی باش چو همه جهان و

p.191
اجزای جهان و احوال جهان قایم بالله‌اند ازین مکدّرها در گذر تا بلطف او برسی این همه چیزهای دیگر را که ورزیدی از خلافی و جدل و اصول و از جمله علوم دیگر همه لفظ گردانیدنست دیگر هیچ فایدۀ ندارد و هیچ حالت خوشتر از حالت تو از آن پدید نیاید و چون حال تو از آنچه هست هیچ تفاوت نکند از آن علوم همین‍قدر باشد که بشنوندگان عجب‌تری نماید حالی چو بشنوند اکنون خود را گفتم که چو مقصود دیگر نیست چه روزگار می بری بلفظ گردانیدن لفظ آماده و پاکیزه از قرآن و از معانی وی و از اسرار و انوار و معانی‌های دیگر که در آن سیرها و تفرجها داری پیش تو نهاده است جهد در آن کن که بمزۀ آن برسی که چون بمزۀ آن برسی ببینی که آن مزۀ الله است دیگران را اگر مزه از زر و سیم و از طلب آن بر‌انگیزد تو از روی طلب الله و از آب دست و نماز و از اجزای خود بر انگیزان اگر شاهد ایشان روی دیگران باشد شاهد تو روی تو و اجزای تو باشد در طهارت و نماز و در طلب الله و چنگ و ساز و عشرت تو رکوع و سجود تو باشد و در همۀ اجزای تو ذوق و خوشیها و مزهای آن در رود و همه اجزای تو با آن مزها همرنگ شود اکنون از آنجا که وجود تو فرو دوشیده است او را دوست دارد و از آنجا که عقل و حیات تو فرو می دوشند او را دوست دار یعنی با معشوق و موجد خود باش و باقی را بمان (والله اعلم).

_