(version 2β)

Ma'arif

p.203
فصل ۱۳۶

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لٰا تََتَّخِذُوا بِطَانَةً مِنْ دُونِکُمْ لٰا یَألُونَکُمْ خَبٰالاً الآیة a خود را می گفتم در آن حالت که با دوستان دینی باشی دل تو برحم و شفقت و نیکخواهی اهل اسلام و بزرگ داشت دوستی انبیاء علیهم السّلام و مجاورت ملایکه دل و جانت آراسته می باشد و این از آنست که از تنۀ درخت کالبد تو میوهای خوشبوی [سرایر را ملایکه بعالم غیب نقل می کنند و بوی] خوش آن سرایر ترا چنین مزیّن گردانیده است براحت و رحمت و تعظیم و چون در آن عالم روی اینچنین میوها معیّن ببینی و یا آن سرایر ترا ملایکه بدواوین نقل می کنند و بوی خوش خبر ایشان بمشام تو می رسد باز در آن حالت که آشفته می باشی بحسدی و بغضی و خشمی و آن سرایر تو در آن حالت آشفتگی چون خار و حنظل است که از شاخ دلت نقل می کنند بعالمی دیگر و بوی ناخوش آن ترا پریشان می دارد و چون بدان عالم روی تلخی 1 آنرا بچشی تفاوت بسیار، باز در خود می دیدم که هر چند بعلمی خوض بیش می کردم در خود منی و برتری بیش می یافتم و حسد در حق جنس خود بیش می دیدم هر چند تکلّف می کردم تا از من دفع شود نمی شد و من می رنجیدم از این حالت، گفتم آخر این از چه بوده باشد از آن بود که علم را پیش از آن که نفس کشته شود گرفته بودم و در من این علم گفتنم عجب خوش می نمود با خود اندیشیدم که داروی این دیو نفس که دشمن جان منست در قتل اوست بتیغ جهاد و جوع و در آن صبر کردنست تا از دست وی رهیدن نه در هنر ورزیدن و خاطر تیز کردن و یکی جای خفتن و تنبل کردنست، آن شب سرمای عظیم بود برخاستم در آن سرما و بایستادم و بسیار نماز کردم بتضرّع وزاری و عزم کردن تا منی نفس را بکشم، گفتم که ای نفس هیچ عدوی در جهان از تو بتر ندارم و سلاح در پوشم و دشنه در دست گیرم هرگاه که سر از روی منی و حسد بیرون آری سرت را بردارم هٰا اَنتُمْ أُولٰاءِ تُحِبُّونَهُمْ وَلٰا یُحِبُّونَکُمْ b اکنون ای عقل چیزی بوزر تا نفس را کسوۀ صلاح دهی که این نفس

p.204
هیچ گونه مر ترا دوست نمی دارد و با تو دشمناذگی می ورزد در یاب که این رگرا در زیر خاک پنهان می کنی اکنون که گاه گاهی مطلع می شوی بوقت حسد او چندین رنج می بینی تا آنگاه که سپس مرگ قوی حال شده باشد تا خود چه رنج بینی اکنون مرا معلوم شد و ادراک کردم که جنگ کردن را با دشمن نفس و ترک کردن مرادها و خواستهای وی را مقدّم باید داشتن تا از دست وی بازرهم و این ادراک در روح من که در گرفت از آسیب الله است و روح من در آن در گرفتن الله را و صفات وی را بداند و ببیند همچنانک فلیته در گیرد چون آسیب آتش بوی رسد و چون روح من در الله نگرد و الله را ببیند تا الله چگونه در گیراند مرورا گویی [که] بهشت و دوزخ همه [آن] در گیرانیدنست مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکٰوةٍ فیهٰا مِصْبٰاحٌ c باز گفتم که دیو مدد نفس می کند و خصم آتشین است چون کسی از الله غافل شد او سر برآورد 2 و راه او را بزند پس این جهان جنگ است منازعتها از اول در احساب و انساب رفته [است]3 و خونها در میان یکدیگر ریخته شده بعضی گفتند یَسْفِکُونَ دِمٰاءَهُمْ و آن دگر گفته که خَلَقْتَنی مِنْ نٰارٍ d تا در بهشت راه یافته و وسوسه کرده آدم را بواسطه طاوس و مار چنانک وسوسهای نفس در درونها، باز درینجا باد را کسوۀ طاوسی داد که همه رنگها و همه پرهاش هست آب را کسوۀ ماری داد که بر روی سجده کنانست آنجا را همه چیز را نقش برونست و آب را نقش درون و خاک را کسوۀ آدم و حوّا داد و آتش را کسوۀ شیطان داد چنانک چهار طبع بظاهر بیکدیگر بجنگند بادیار آتش شد و آب یار خاک شد یعنی باد مرکب آتش گشت و آتش سواره شد بر باد و خاک بر آب نشست و سواره شد بر آب این چهار جامه را تقطیع کردند یکی در سر آدم و یکی در سر عزازیل تا این جامع نشان جنگ باشد و چهار طبع چهار تنگ باشد آتش تنگ یاقوت و لعل، آب تنگ مروارید و گوهر و باد تنگ عطرها و خاک
p.205
تنگهای مشک اذ فر این چهار تنگ را بر خرنفست نهادند که فَعَدَلَکَ e اگر یک طرف بار بیشتر شود حرارت بیش شود تا یکی رکنی از ارکان غالب آید خرنفست بیفتد یعنی بیمار شود، اکنون قوم را گفتم که چون [جهان] جنگ است بی سلاح مباشید تسبیح‌ها و نمازها و ذکرها سلاحهاست و این جهان خرفروشانست تا بهای شما بدید آید باز گفتم در خاطر شما از خوشیها و لذتهاء جهان 4 چیزی اگر در آید بلاحول آنرا از دل بکنید و اگر ازین پیش شما چیزی بگذرانند از جملۀ لذّات عالم زینهار که آرزوی آن مکنید که شما‌را زیان دارد و آرزو طلبیدن روی از الله گردانیدن است، امّا چگویم کسی را که از دشمنی و دزدی نفس و شیطان اندیشه و بیمی ندارد از آنک دلی دارد که امیر دزدان را ماند و حواس را پرّان کرده باشد تا بخیانتها و دزدیها روند و زخمها می خورند چون خسته می شوند از زخمها باز می آیند و در بیمارستان تن می افتند و سست و ناچیز می شوند امّا اهل معنی و اهل دلان و عاقلان که جهدها کرده‌اند و چگونگی چیزها را دانسته‌اند و دیده‌اند و از دست نفس رهیده‌اند ایشان چون [کوه] باشند و از همه راسخ‌تر باشند و همیشه در جدّ و طلب الله باشند، اکنون بنگر اگر تو از اهل روح و عقلی از فراق الله ترسان باش و اگر از اهل نفسی از فراق جنّت ترسان باش، اگر نفس داری در الله نظر از روی نفس کن که همه مزها و شهوتها و محبّتها همه از الله است و اگر روح و عقل غالب است بر تو خود را از همه شهوتها و مزها و مرادها و تغیّرها فارغ گردان همچنان که الله منزّه است ازین اوصاف تا بوصال حقیقت الله رسی و آن خوشتر از همه بهشتها است (والله اعلم).

pp. 203 - 205
a . قرآن کریم، سورۀ ۳، آیۀ ۱۱۸. ۱ _ ص: طلخی. b . سورۀ ۳، آیۀ ۱۱۹. c . قرآن کریم، سورۀ ۲۴، آیۀ ۳۵ [مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ] . ۲ _ ص: برآرد. ۳ _ ص: ندارد. d . سورۀ ۷، آیۀ ۱۲. e . قرآن کریم، سورۀ ۸۲، آیۀ ۷. ۴ _ ن: چون.