(version 2β)

Ma'arif

p.263
فصل ۱۶۶

ضَرَبَ اللهُ مَثَلًا رَجُلًا فِیهِ شُرَکَاءُ مُتَشَاکِسوْنَ وَرَجُلًا سَلَماً لِّرَجُلٍ هَلْ یَستَوِیانِ مَثَلًا الْحَمْدُ ِللهِ بَلْ اَکْثَرُهُمْ لَا یَعْلمُونَ a گفتم در کارهای پراکنده از بهر کاری خود را باری کردۀ مگر در میان راه از گران باری بخواهی خفتن و یا چون کشتی که از هر جنس درو می نهی تا بر خشکی بمانی دیک عاشورایی را چندین حوایج نکنند که تو در خود می کنی آخر این بارگران کجا خواهی برد اگر مقصودی نمی دانی جز همین خانۀ جهان ازین گوشه بر می گیری و بدان گوشه می نهی چو باری بی عاقبتیست تو در تصرّفات خود چندین حساب و تأمّل چرا می کنی و غم مردن و زیستن چرا می خوری چه بازی را این نوع رنج نباشد این جزو با جدّ آمد و کلّش هزل آمد این محال باشد می گویی این بور زم تا بچگان شود بچگان خوب روی و دیهها و شهرها و دکانها بگیریم این پردهای در‌بافته که بس ضعیفست چو بر‌داری از زیر آن چه بدید آید تا این پردها را بر کدام درها آویختۀ یا این پردهای حجابست که اِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُوْنَ b هر گاه که الله این پردها را از تو بر‌گیرد الله را ببینی و این آرایشهای تو از زور 1 و فرزندان و جاه و جمال سحر سحرۀ فرعون را ماند جهان تا جهان گرفته عصای موسی اجل دهانی باز کند همه را فرو خورد گویی نبودندی ما نشسته‌ایم و تعزیۀ نیستی خود می داریم و بهستی خود مشغول گشته زهی هستی مرده و ناچیز که ماییم و یا این کار ساختهای تو چون طعام ساختۀ سلیمان را ماند که نهنگی سر از دریا بر‌آرد و فرو خورد و گوید ازین چیزی نه آمد دیگر کو این آراستگیها را وزینتها ازانِ کیست که بخود می کشی و از بهر چه سبب بخود می گشی.

گفتم ای الله مرا بی خبر مدار بعد از مرگ و خاک شدن از فعل و تصرّف خود که

p.264
من عاشق تصرّف و فعلهای توم شاهدم در جهان جز فعلهای تو نیست ازانک دیدن فعلهای تو از وجهی دیدن تست لاجرم افعال تو مونس و معشوقۀ من آمد تاجِ زید می گفت چو عاقبت هیچ نخواهد بودن این چیزهای خود را در ره یاری بازم که دمی مونس من بود.

زبان همچون خاشاکست بر چشمۀ دل و سرپوش ویست هر چند می جنبانی بگفتن گویی خاشاک و غریژنگ از چشمه پاک می کنی آب روشنتر از دل برون می آید جهان قبّۀ بادینست اگر چه نماید ولیکن زود فرو گشاده شود از بهر بازی اِنَّما الْحَیٰوةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ c چون بادی بدین استواری باشد تا راستی و جدّ را چه پایداری باشد.

خواجه محمّد سَر رَزْی گفت مر تاج زید را که من از بهر آن دانستم که فلانی را نان و عسل آرند تا او بیارامد که من بیست سال در خود آرزوانه بکشتم تا در من آرزوانه نماند تا هر که بیاید نزد من از آرزوانۀ وی در من بدید آید تا بدانم که آن آرزوانه را او آورده است و این محمّد سر رزی هرگز نماز آدینه نکردی گفتی شما نخست مسلمان باشید تا من در مسجد شما آیم و مسلمانی سهل چیزی نیست (والله اعلم).

pp. 263 - 264
a . قرآن کریم، سورۀ ۳۹، آیۀ ۲۹. b . سورۀ ۸۳، آیۀ ۱۵. ۱ _ ظ: از زر. c . قرآن کریم، سورۀ ۴۷، آیۀ ۳۶.