(version 2β)

Ma'arif

p.268
فصل ۱۷۰

فَاذَا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلَا اَنسَابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ وَلَا یَتَسَائلُونَ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوَازِیْنُهُ فَأُولَـٰئِکَ هَمُ الْمُفْلِحُونَ. وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِینُهُ فَأُولَـٰئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوْا انْفُسَهُمْ فِی جَهَنَّمَ خالِدُونَ a مگر مواصلت منقطع گشته است از کاری یا از حالی و خویشی و قرابتی بسبب وحشتی یا بنظر یا بسماعی و آن انقطاع و انفصال از بهر آن بوده باشد که مواصلت باعشایر و اقارب و مادر و پدر و دوستان و موانست با افعال از بهر عزّت تن خود بوده باشد لاجرم زود منقطع شود عزیز تن باشی هر آینه خور دل 1 و غمگین دل باشی که دو عمارت جمع نشود عمارت تن و عمارت جان و دل اگر مراقب حال تن باشی دل و جان بر تو فراموش باشد و اگر مراقب دل و جان باشی حال حواس و تن بر تو فراموش بود راحت نصیب روحست و مذلّت حساب خاک تن، نامناسب کاری کردۀ مذلّت بروح بردۀ و راحت را نصیب تن گردانیدۀ البته هر دو راحت جمع نشود اگر چه عمارت گور تن کنی و چیزی چون گنبد بر سروی بر افرازی در لحد سینه‌ات و دلت پر از عفونت و عقوبت باشد مگر ازین قبیل مکروه آمده بتخصیص 2

p.269
گور و آجر استعمال کردن که این نهاد لِلبلیٰ است نی لِلبقا اگر چه خاک خر پشته ویران باشد دل را در لحد آسایشی باشد با کی نباشد دیدی که عزّت تن در خوار تنی یافتیم آنکس که عزیز تن بود عذابش رسانیدند که ذُقَ اِنَّکَ اَنْتَ الْعَزِیْزُ الْکَریمُ b و خوار تن آن باشد که نظر بطبع آن کار خواری باشد بتن چنانک خضوع و نالۀ زار و روی بر خاک نهادن در نماز این خواری تن از نظر بتعظیم الله حاصل شود بزرگی الله مر ترا غلبه کند خوار تن شوی که معنی وی عبودیّت بود و خواری دیگر که از کسب و کار و گل و خاک و جای و نام فرود تر و منزلت فرودتر ننگ نداری و این خوار تنی از نظر بشفقت بخلق خدای حاصل شود تا بار تو بر کسی نباشد و انعام بدیگران رسانی و موقوف لقمۀ مشترک نباشی چون اهل وقف و ترک این خوار تنی سبب وحشتهای همه عالم است هان ای یاران من عقدی بندید با یکدیگر 3 تا مسابقت کنید در خوارتنی با یکدیگر و کسی این خوارتنی تحمّل کند که اعتقاد آخرت دارد که در وی عزّت تن حاصل شود چون این اعتقاد ندارد گوید همه کار از بهر عزّت تن است چو این حاصل نخواهد شدن عمر از بهر چه می باید چون این خوارتنی پیشه کنی ترا با رنج کاری نباشد چو رنج تو همه از عزّت 4 تنست و هرگاه عزیز تن باشی یک ریزه باد سخن ناموافق و زان شود چنانک صرصر مر قوم عاد را و اسباب ایشانرا و کوشکهای ایشانرا در هوا برد سرنگون بهر جای می انداخت این باد ناموافق در اندازدت 5 و بغربتها اندازدت 6 اکنون در بند انساب عزّة تن مباش که وصلت خویشاوندی که بقطرۀ آبی و باد شهوتی باشد سهل پیوندی باشد و زود گسسته شود بباد سخن ناموافق که پدر بافرزند یاد کند جمله آن مواصلت و آن رحم قطع شود و چون پلنگ و شیر گردی در روی پدر بدان چشم چون آتش، چه شدت تا اکنون آدمی بودی بدین نفخۀ باد چه شدت که چنین شدی حیوان دگر گشتی و پلنگ شدی بنگر که دم ناموافق چگونه انساب قطع می کند این سخن
p.270
ناموافق شمّه‌ایست از شمّهای کفر این چنین جدایی می انگیزد و اینچنین آتش خشم و عداوت ظاهر می کند خشم از عیبها و بی‌دادیها خیزد هرگز خشم از راستی و داد نخیزد همه از کژی خیزد آنجا که میان پدر و پسر کفری بدید آید که اصل همه کژیهاست چگونه اسباب و انساب منقطع نشود اکنون خویشی انبیاء و اولیا را باش که هر دو جهان ابدی باشد و منقطع نشود (والله اعلم).

pp. 268 - 269
a . قرآن کریم، سورۀ ۲۳، آیۀ ۱۰۱ ببعد. ۱ _ ظ: خوار دل. ۲ _ ظ: بتجصیص. b . قرآن کریم، سورۀ ۴۴، آیۀ ۴۹. ۳ _ اصل: تایکدیگر. ۴ _ اصل: از همه عزّت. ۵ _ اصل: در اندازت.