می گویی که فرزندان را جنس خود بر آرم تا همچون من شوند خود را موقوف فرزند می داری تا جنس تو برآید اکنون خود را نظر کن که از چه جنسی اگر از جنس عارفان و متوکّلانی همچون اسماعیل و ارغون شاه که بچۀ خود را بر دکان روّاس دید که گدایی می کرد و همچون ابراهیم ادهم موقوف بچه چه باشی و اگر از جنس عالم اسبابی گرد توکل چرا می گردی حاصل عالم اسباب را نگاه داشتن بنا بر سماعست و عالم توکل بنا بر دیدست، دید قویتر بود از شنود امّا ترا اعتماد نه بر دیدتست نه بر شنود چو بر اینها اعتمادی نیست بر چه چیز اعتماد داری کسی را که در دیده و شنوایی خلل باشد هر قدمی که نهد بر سبیل توکّل نهد اکنون چون ترا قدم کوی سماع نیست متوکّل وار قدم در کوی دید نه و خود را گیر و عالم و پسران را فراموش کن از آنک همه خلقان غیر توند و جنس تو نهاند از آنک هیچ کس در حقیقت تو مدخل ندارد هرگاه مراقب حال کسی دیگر شدی تو محو شدی و بهرۀ تو محو، پس محال آمد که تو با کسی دیگر جمع شوی در یک زمان اکنون هر که فرزندان و دوستان می ورزد در بعضی زمان نیست می شود و نا جنس را بجای خود می دارد و هرگاه خود را باشی و بس هماره خود را بالله موجود می داری.
طایفۀ عرفا روی گفتند بیا تا همه کاری کنیم و زنان خوب رایگان دوست می سازیم و با شاهد بازی مشغول می باشیم یکی ازیشان کاهلتر و بی جمالتر بود او را گفتند ترا نظر بر کی می افتد گفت شما آنکس را نتوانید دادن یعنی نظر بر دختر پادشاه است، گفت شما کار خویش را باشید و من کار خویش را هر روز آبدست بکردی وزیر دختر نماز گزاردی 1 و نشستی و در آن می نگریستی دختر گفت که این بیچاره را کسی نیست که سخن وی با من بگوید، زنینهاش فرستاد و گفت سلام من ببر و بگوی اگر کسی داری در میان کن تا سخن تو بگوید و اگر نداری هم بزبان خود بگوی چه می ترسی اگر سرت نماند گوممان چو آن زن سلام دختر بوی رسانید او فریاد کرد و در خود درافتاد و هلاک شد.