(version 2β)

Ma'arif

p.279
فصل ۱۷۸

بدیع ترک خواب دید که روز آدینه استی و صد هزار خلق سپید جامع می گویندی که نماز آدینه بهاء ولد می کندی ما همه نماز سپس تو می گزاردیمی مردمان می خواهندی تا شاخ شاخ شوندی مردمانرا باز می راندندی که همه سپس وی روید و می گفتند که چون نماز آدینه بگزارند آنگاه حکم قیامت برانند. کُلُّ یَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ a. در الله نگری که همه کارها در الله است هر زمانی صد هزار کار می کند در مشرق و مغرب گویی الله فعل عالم است و فَعَّالٌ لِّمَا یُرِیْدُ b در الله نظر کنی صد هزار عجایب و صد هزار شهرها را مطالعه کنی و گویی الله عالم را هماره می جنباندی و می لرزاندی و می راندی اکنون لقمۀ جهان می گیری نامردمیست و اگر نمی گیری مردمیست بیک تقدیر چو سگ جنگ می باید کرد و بیک تقدیر از گرسنگی می باید مردن مردمان مبلغی رنج می برند و مالها بذل می کنند تا دوست انگیزند تو مستان تا دشمن نه انگیزی آخر این آسان ترست 1. مهر زن و فرزند و ترس فوات بچگان و نا اهل شدن وضایع ماندن ایشان اگر چه فایده نمی بیند ولیکن الله عشقی داده مر وی را تا ازیشان نشکیبد و این تازیانه بر میان جانست وقتی که فایده نبینی چو خرباش

p.280
بار می بر و فایده مدان ترا با جو خود کار باشد وقتی که فایده و مهاردانی آدمی باشی همه بادهای سرد و گرم که در جهانست هیچ کسی سرّ فایده آن نداند مگر الله تا در آن باد چه چیزها را پرورش است و چه چیزها [را] ناسازوارست نیز این اختیارات و حالات آدمیان چون گردبادهاست و موجهاست تا کدام چیزها را سود دارد و کدام چیزها را زیان دارد در هیچ چیز نیست که ضرّ نیست بیعضی و نفع نیست ببعضی ازانک در هیچ نیست که ضارّ و نافع نیست پس جملۀ اسماء حسنی نافعست بعضی را وضارّست بعضی را کثیفی با کثافت بیافرید از بهر قهر را نامش مالک که سخت گیر باشد لطیفِ بالطافت بیافرید از بهر خلعت را نامش رضوان و ریحان که اگر جلاد درشت مر زشتان را نبودی زینت اهل لطافت بر قرار نبودی. آن رعد ترش روی با هیبت را که می غرّد و آتش از دهانش می جهد موکّلان دوزخ سخن می گویند آتش از دهانشان می جهد همچنانک آتش خشم تو در جوش آید لقمۀ طلبد تا بیارامد چون آن کس را بزنی و یا بکشی بیارامی نیز آتش جهنّم لقمه جویست. تَکَادُ تَمَیَزُّ مِنَ الْغَیْظِ c چو لقمهای وی را بوی رسانند او را گویند بمراد رسیدی. هَلِ اْمَتَلَأْتِ d او شکر گوید. هَلْ مِنْ مَّزِیْدٍ d. چندان انعام کردی که هیچ باقی نیست زشت را بدست درشت دهند خار را باشتر دهند اکنون علف دوزخ چه چیزهاست کدامها را بدست دوزخ دهند دروغ را و دزدی را و خیانت و کژروی و غمز کردن و سخت دلی و بی ادبی و بی نمازی وروزیدن چو سخت دل باشی وقت قدرت ترا بدست سخت باز دهند که. اَلْحَمدِیْدُ بِالْحَدِیْد یُفْلِحُ امّا بچوب‌تر و تازۀ مشقوق نشود باز راستی و امانت و شجاعت در راه خداوند خود و سخاوت و رحمت و شفقت را ببهشت لطیف رسانند زمین دهانهای لحد باز کرده است لقمۀ آدمی را می خاید امّا در وی راههای مختلف است چنانک دهان یکیست ولکن راهها در وی سه گونه است یکی مِری دوم وَ دَجان سوم حُلقوم آب را راهی و دم را
p.281
راهی و علف را راهی باز در معده راههای دگر برخیزد و هر اهلی را باهلی رساند آنچه مدد چشم باشد بوی رساند و آنچه از آن سفل باشد بوی رساند نیز خاک دهان جهانست و جبال اضراس او و جهان که حلقوم و معدۀ عالم غیبست می خورد و اهل را باهل می رساند چنانک دریای عدم موج زد و کف و خاشاک و صدفهای صور را و درر معانی را بساحل و جزایر و بمراتب بر روی آب بدید آورد و آدمی را در این مرتبه بر روی آب افکند هر کس را چون فانی شوند ممکن باشد که دریای عدم بار دیگر باز موج زند و جمع موجودات وجود یابند (والله اعلم).

pp. 279 - 280
a . [قرآن کریم،] سورۀ ۵۵، آیۀ ۲۹. b . سورۀ ۱۱، آیۀ ۱۰۷. ۱ _ اصل: سان ترست. c . قرآن کریم، سورۀ ۶۷، آیۀ ۸. d . سورۀ ۵۰، آیۀ ۳۰.