(version 2β)

Ma'arif

p.282
فصل ۱۸۰

وَ اِذَا سَمِعُوْا ما أُنْزِلَ اِلَى الرَّسُولِ a عشق نامۀ حَوْرا و عینا باری جلّت قدرته بنزد تو رسانیده است تا بر فراق ایشان بگریی از آنک ایشان بامید وصال تو زار زار می گریند تو استماع کلمۀ حق را حلقۀ گوش خود ساز تا مخدّرات خلد برین حلقه در گوش تو باشند از دور آدم باطلی با حقی در هوا شد چنانک ابلیس با آدم و قابیل با هابیل چنانک خار با گل تا داد آتش اندر میان آید خار را بسوزد و خاکستر و نور گرداند و گل را گلاب را گلاب کند و قرین زلف و حبیب حور 1 بهشتی گرداند یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُّحْضَراً b اگرچه آن گناه در شب تاریک

p.283
کرده باشد چنانک کسی پنهان 2 دانۀ در بیابان در زیر خاک کرده باشد و باران بر وی آید چگونه آشکارا شود تو نیکویی بر نفس خود فراموش گردانیده باشی و تا زیر هفتم زمین برود برون آید وَ مَا عَمِلَتْ مِنْ سُوْءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَیْنَهَا وَ بَیْنَهُ أَمَدًا بَعِیْدًا c یعنی. مَا عَمِلَتْ مِنْ سُوْءٍ تَجِدُ مُحْضَرًا. ایضاً. یَوَدَّ اَنَّ بَیْنَهَا وَ بَیْنَهُ. یعنی ندامت چنان باشد که دریغا میان من و میان آن کار بد در دار دنیا و میان من و میان یار بد که بر آن کار حامل شده باشد دریغا دوری مشرق و مغرب بودی چنانک دشمن گیرد آن یار را. وَیُحَذّرُکُمْ اللهُ نَفْسَهُ وَ اللهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ c پرهیز می فرماید از بی فرمانی خود که حکم قدیم دیگرگون نشود و لوح و قلم را در ترتیب راه بی ترتیب نکنیم و دگرگون نکنیم نیکی و فرمان برداری را راه سعادتی نهاده‌ایم و دولتی، و بی فرمانی و انکار را شقاوتی اکنون شما را بیان راه سعادت و شقاوت کنیم تا خود را نگاه داری. وعظ و نصیحت را اثر نهاده‌ام در دریافت سعادت اگرچه حکمم ندل نشود، هر ستارۀ چون برگیست بر شجرۀ فلک و هر برگ چون اقلیمی چرا در بهشت برگی بدین کلانی نبود همه جهان در زیر نور یک برگ آفتاب می روند چه عجب [که] در بهشت خلقی بسیار زیر سایۀ یک برگ روند خاصه مملکت کمینه کسی از بهشت چندِ همه دنیا باشد. رضی محمود عبد الرّزاق گفت سه شبست تا دعا می کنم تا رسول را علیه السّلام بخواب بینم هر سه شب مولانا بهاء الدین را بخواب دیدم، عبد‌الله هندی گفت سلطان و خش و همه غلامان و لشگریان عملهای بزر در پوشیده بودند و ساختهای زرّین بر‌انداخته و تو بر تختی بلندی بودی قوم می آمدندی و کف پای ترا بر می داشتندی و در روی و در دست می مالیدندی و ایشان را کسی می گفتی که بروید در امان بهاء ولد باشید. دختر گِرنج کوب که خواهر ترکنازست گفت دعا می کردم که ای خداوندا می باید دست آن زن را ببینم که پسر را ملازم رسول بغزا فرستاده بود سردستی خون آلود
p.284
پیش من بدید آمد. و نیز گفت مصطفی را علیه السّلام در بیداری بدیدم. و نیز گفت اگر می خواهم بهشت و حَوْرا و عَینا را بچشم سر بینم و اگر خواهم دورخ را با همه ماران می بینم تا بدانی که تصدیق و اعتقاد به از صد هزار معرفتست (والله اعلم).

pp. 282 - 283
a . قرآن کریم، سورۀ ۵، آیۀ ۸۳. ۱ _ ظ: زلف حبیب و حور. b . سورۀ ۳، آیۀ ۳۰. ۲ _ اصل: به نهادن. c . قرآن کریم، سورۀ ۳، آیۀ ۳۰.