(version 2β)

Ma'arif

p.284
فصل ۱۸۱

سؤال کرد که چون جهانِ سفر کردنست چرا حوّا را آفرید. لِیَسْکُنَ اِلَیْهَا a جواب اَلرّفِیْقُ ثُمَّ الطَّرِیْقُ. چون الله این ازدواج را سبب بقاء عالم کرده بود تا مسافران قرناً بعد قرن بدید آیند اگر الله آدم را بی جفت داشتی عارف یکی بودی از آنک جماد و در و دیوار الله را ندانستی نه قهر نه لطف و نه عدم و نه وجود و نه رحمت و نه جلال و نه جمال و نه کمال و نه عابد و نه مشتاق و نه همراز ونه محلّ کلامش و نه محلّ خطابش و نه خلق دوزخ و نه خلق بهشت پس الوهیّت او را چه دانستی و کجا بدید آمدی.

وَ النَّجْمِ اِذَا هَویٰ b. کدام شکوفه بود که بدید آمد و فرو نریخت و کدام ستاره بود که بر‌آمد و فرو نرفت و کدام دیده بود که ستاره رویی 1 را بدید و ستاره بار نشد روی بتحصیل آرزوانها نهادۀ همه آرزوانها بتو می رسد تا آرزوانه 2 می شود اِنَّ لِلْمُتَّقِيْنَ مَفَازًا حَدَائِقَ وَاَعْنَابًا c. این نعمتها در این جهان بیافرید تا نامها را بدانی تا اگر تعریف نعمت آخرت کنند بازشناسی امّا از نعمت آخرت نامهاست در جهان و بس نه حقیقتها اگر این جهان را [ا]ز 3 بهر آسایش آفریدی در انگور پوست و ثُفلْ نیافریدی و همه لقمه را مشتمل گردانیدند بر خوشی و ناخوشی تا نظر بخوشی کنی رغبت کنی بآخرت و نظر بناخوشی کنی دل برین جهان ننهی همچنانک آدم علیه السّلام از بهشت برون آمد گوهر حجر اسود را با او همراه کردند تا حجّت روز میثاق باشد نیز روح چو از عالم علوی می آمد گوهر عقل با او همراه کردند تا او را حجّت بود بر نفس و بوی حقّها ثابت کند و نفس را ملزم کند و با خود ببرد امّا چون روح غریبست و او را

p.285
حقوق بعالم بالا می باید برد دشوارترست بخلاف نفس که صاحب یدست مدّعیٰ 4 علیه است و در ولایت خودست و با قوّت و حقوق وی سفلیست آسان‌تر بود کار وی اکنون دنیا می گوید من کنیزکم رضاء خاوندم حاصل کن تا مرا بزنی بتو دهد که نکاح کنیزک بی رضاء مالک نبود زودست پیمان حاصل کن و دُمادُمِ من بیا اگر تو عاشق منی من هزار چندان عاشق توام ازانک تا محلی نبود خوشی در کجا تواند قرار گرفتن الله نسختهاء رضا فرستاد بدست خطباء انبیا علیهم السّلام ایمان و صلوة و زکوة و صوم الی غیره.

سئوال کرد که اَلْقبْرُ رَوضَةٌ مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّةِ خوشی نزد روح باشد یا بنزد اجزاء گفتم چگونگی و راه خوشی را کسی نداند چنانک درین کالبدی چشمت بنزد صورتها می رود و یا صورتها بنزد چشمت می آید و یا هر یکی در حیّز خود و کلمات بنزد گوش تو می آید و یا گوش تو بنزد کلمات می رود و یا هر دو در مکان خویشند خوشیهای باغ در تن تو می آید و بنزد دل تو می رود یا دل تو برون می آید بنزد خوشیهای باغ می رود و یا هر دو در مکان خویشند نیز رَوضَةٌ مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّةِ. با حقیقت مرده کسی راه آمد و شد خوشی 5 را نداند که اگر بداند غیب نماند فرق میان علماء و اطباء هم چندان بود که میان قول و بول چون دین از عالم علویست معرفت او بقول بود و دنیا از خساستست معرفت وی ببول بود (والله اعلم).

pp. 284 - 285
a . قرآن کریم، سورۀ ۷، آیۀ ۱۸۹. b . سورۀ ۵۳، آیۀ ۱. ۱ _ اصل: ستاره روی. ۲ _ ظ: ناآرزوانه. c . سورۀ ۷۸، آیۀ ۳۱، ۳۲. ۳ _ در این کتاب: این حهان را ز. ۴ _ اصل: مدّعا. ۵ _ اصل: راه آمد شد راه خوشی را.