(version 2β)

Ma'arif

p.289
فصل ۱۸۵

از رنج و دلتنگی می خواستم که هلاک شوم و آرزوی عدم

p.290
می بردم آیت بر‌خواندم. اَیَحْسَبَ الْانْسَانُ اَنْ یُتْرَکَ سُدًى اَلَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِّیٍ یُمْنىٰ ثُمَّ کَانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فسَّوىٰ a یعنی ترا از منی بدین حال از بهر این رسانیدم تا بار غم و اندوه کشی و مستعمل من باشی در هر کارت که خواهم خرج کنم و بار دیگرت زنده کنم و بهر کجا که خواهم ببرم بدوزخ یا ببهشت. اَلَیْسَ ذ‌ٰلِکَ بِقَادِرٍ عَلىٰ اَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتىٰ a چون محسوس می شود که الله تصرّف می کند در جملۀ اجزای من بهمه وجوه و مونس مر اجزا را و غذا دهنده مر اجزا را الله است و باغ راحت کشاننده 1 بر اجزا و شهوت نهادن در اجزا بفعل الله است گویی مصاحبت می بودی از الله با اجزا و گویی اجزا شهوت می راندی با الله و معانقه استی 2 با الله امّا چون ازین روی که تشبیه لازم می آید الله را ترسانم اکنون باید که آن مواصلت الله با اجزا و شهوت راندن 3 با همه مزها تقدیر گیری که محقّق است و ذات الله را سبّوح و مقدّس دان از بهر آنک آن مصوّرانی و مقدّراتی که تو در آن بامزه و مستغرق عشق می باشی آن مفعول الله است پس قابل الانفکاک باشد از الله من وجه و قابل نبود من وجه، هر حالی مر آدمی را از اندیشه و فکر و فعل و ادراک چون مرغیست که بر اجزای آدمی فرو می آید ساعتی پر خود را باز کشید از سر تا پای آدمی باز پرّید و رفت و مرغ ادراک دیگر آمد ازین قبل بود که عمل طایر بود که کُلُّ اِنْسَانٍ اَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِیْ عُنُقِهِ b دامها چون مرغان آمدند و دانهای شوق آوردند، هان ای عاشقان صید آن دام و آن دانه شید یعنی روز می آید و روزی نو می آورد از حضرت الله تا او را بشناسی و دست آموزوی شوی هر که در شراب وصل وی خاشاکی افکند خونش بریزید که اگر خون وی ریخته نخواهید خود محبّ نباشید که محبّ مشوّش کننده را چون عود در مجمر سوخته خواهد یعنی حاجی صدّیق چون مشوّشِ حالت من بود ای اجزا اگر سعی کنید در بطلان وی
p.291
واجبی را اقامت کرده باشید که شرط محبّت خاشاک غیر برون انداختنست از بهر این معنی انبیا علیهم السلام با جنگ بودند عزّت انبیاء علیهم السلام همه در ترک منی بود نگفتند که من چنین می کنم و چنین می فرمایم و من قادرم بر شما و از شما عفو می کنم و یا شما را بزنم و بگیرم و یا من عزیزترم از شما همه بالله حواله کردند اِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیْمٍ c نگفت قول من چنین است بالله این قول را حواله می کردند تا الله گوید تَنْزِیْلٌ مِنْ رَبِّ الْعَالمِیْنَ c و انبیا عاجزی خود ظاهر می کردند وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الْاَقَاوِیْلِ لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیَمِیْنِ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِیْنَ فَمٰا مِنکُمْ مِنْ اَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِیْنَ c آری چو دریشان منی نبود لاجرم حواله بهو بود نه بمن هرگز منی با وجود منی از خود نفی نتواند کردن و بتکلّف خود را با منی نتواند کردن. ابو یزید بسطامی را منی بوده است اکنون بیایید تا ناظر صنع الله باشیم نه بمصنوع که مصنوع چو شکل شورستان و خارستان و خشکستانی را ماند چون هوش بصنع الله داشتی گویی از و با بهوای خوش آمدی و از آب تلخ بآب خوش و از خارستان بگلستان آمدی، این حالت خوشتر بود که نظارۀ چنان جمال می کنی تا راحت آن در اجزای تو پراکنده می شود از آنک نظارۀ شورستان و صورتی زشتی می کنی تا اثر رنج آن در تو پراکنده می شود همه روز درین جمال نظاره می کن تا آش 4 تو می آرند و خوش می خوری به از آنک همه روز غم نان و آب می خوری تا ترا حاصل شود و غم مرده شدن و زنده شدن می خوری و حشر و قیامت، تو خود بنظر این جمال مشغول شو هرچه خواهد شدن بشود و ترا از آن خبر نبود (والله اعلم).

pp. 290 - 291
a . قرآن کریم، سورۀ ۷۵، آیۀ ۳۶ ببعد. ۱ _ ظ: گشادن یا گشاینده. ۲ _ ظ: معانق استی. ۳ _ اصل: رابدان. b . سورۀ ۱۷، آیۀ ۱۳. c . قرآن کریم، سورۀ ۶۹، آیۀ ۴۰ ببعد [آیۀ ۴۷: فَمَا مِنکُم مِّنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِینَ]. ۴ _ اصل: آتش.