(version 2β)

Ma'arif

p.308
فصل ۱۹۶

يَا اَيُّهَا الْاِنسَانُ اِنَّکَ کَادِحٌ اِلَىٰ رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِيْهِ a جهد می کنی و جان می کنی در کارهای مختلف چنانک موش یک رهش سوی سرکۀ مردمان باشد و یک رهش سوی خمرۀ روغن و یک رهش سوی انبار و یک رهش سوی زر تو نیز شنودۀ که فلان پیشه و فلان هنر سبب آب روی و دولتست آن همه هنرها اکنون همه را می ورزی تا همه را بگیری بضاعت سفر می فرستی و عزم سفر می کنی و عزم دهقانی می کنی و در بازار خرید و فروخت می کنی و تعلّق آمد شد طایفۀ می داری و یکسوی رسن بگردن خود بر بستۀ بدان طرف و بدین طرف می روی در میانه خفه می شوی و دیوانه گونه می شوی، سوراخ موش دشتی را نافقا گویند آن تن و کالبد مرد منافق سوراخ موش دشتی را ماند از سوراخ چشم جای دیگر می رود و از سوراخ گوش جای دیگر می رود و از دل چیزی دیگر می جوید باش تا از اعمال شما صورتها آفریند و از سیرتهای شما جانهای آن صورتها کند فَمُلَاقِیْهِ بدورسی خوش بود یا ناخوش بود

p.309
وَ اصْبِرْ وَ مَا صَبْرُکَ اِلّا بِاللهِ b صبر حاصل نشود مگر بالله چون تو گرد خدمت و درگاه الله نگردی خلعت صبر چگونه یابی از هیچکس در جهان چیزی یافتی تا خدمت وی نکردی خلعت آن اخلاق حمیده است و صبر و جوش در فاقه که بدان دولت آن جهان حاصل شود نه خلعت نانیست و استخوانی که پیش سگان اندازند تو در آیی و از آن بخوری نعمت دنیا چون آب تتماج است که پیش سگان ریزند اگرچه سگ را طوق زرین و زرپوش اطلس سازند از حد نجاستی بیرون نرود امّا مؤمنان را گفتند که مردار مباح می بود مر مسافر را بطریق ضرورت شما را مباح داشتیم از کسب حلالتان حاصل کار تو آنست که آتشی می گیرانی و آبی بر می زنی و دیواریرا می تراشی و گلی در وی می زنی یعنی شهوتی جمع می کنی و می رانی و خویشتن را بدارو و طعام فربه می کنی و لاغر می کنی آخر از این گلخن تابی ترا چه دادند آن گلخن تابک هر روز درمی چند می ستاند و نفقۀ راه آخرت می سازد تو چه می ستانی و مزه ازین گلخن تافتن زیر دندان تو چه مانده است و اگر مزه داری چرا عاشق نیستی استربانان را نفرمایند که جامه و دست و روی را پاکیزه دارید چنانک کافرانرا که ایشان ستوربانان نفس خویشند امّا مقرّبان مؤمنان را گفتند که جامه و سر و روی بشویید که شما مُناجی مایید اگر گلخن تابان و سرگین جمع‌کنندگان نبودی صاحب جمالان بحمّام چگونه آمدندی، اگر اهل دنیا دنیا را معمور نداشتندی اهل ایمان بحمّام چگونه فرو آمدندی و رخجی عمری داری تا در طلب مطلوب خویش نیستی بی مزه و مرده را مانی اگرچه همه جهان را با خود گرد کردۀ ترا از زر و از مرکب و از جامۀ نفیس چه حاصل بود چون مزۀ زندگانی نداری اجزای تو چون مردگانند بنشین نوحه برایشان آغاز کن بُوَد که از آب چشم تو ایشانرا زنده گردانند چنانک از آب چیزها را زنده می گردانند (والله اعلم).

pp. 308 - 309
a . [قرآن کریم،] سورۀ ۸۴، آیۀ ۶. b . قرآن کریم، سورۀ ۱۶، آیۀ ۱۲۷.