| No. |
Edit |
Del |
Chapter |
Name of Chapter |
Section |
KA_Vol. |
Text |
Footnote |
User |
(History) |
| 1 |
|
Del |
1 |
الفاتحه |
اول |
1 |
p.26
بسم الله الرحمن الرحیم
– البآء بهاءالله، والسین سناءالله، والمیم
p.27
مُلک الله؛ از روی اشارت برمذاق خداوندان معرفت باء بسم الله اشارت دارد ببهاء احدیت، سین بسناء صمدیت، میم بملک آلهیّت. بهآء او قیمومی، وسناء او دیمومی، و ملک او سرمدی.
بهاءِ او قدیم و سناءِ او کریم و ملک او عظیم.
بهاء او با جلال، و سناء او با جمال، و ملک او بی زوال.
بهآء او دل ربا، و سناء او مهر افزا، و ملک او بی فنا
ای پیش رو از هرچه بخوبیست جلالت
ای دور شده آفت نقصان زکمالت
زهره بنشاط آید چون یافت سماعت
خورشید برشک آید چون دید جمالت
الباءُ برّه باولیائه، والسّین سرّهُ مع اصفیائه والمیم منّه علی اهل ولائه.
باءِ برّ او بر بندگان او، سین سرّ او با دوستان او، میم منّت او بر مشتاقان او.
اگر نه برّ اوبودی رهی را چه جای تعبیه سرّ او بودی، ورنه منّت او بودی رهی را چه جای وصل او بودی، رهی را بردرگاه جلال چه محل بودی.
ورنه مهر ازل بودی رهی آشناءِلم یزل چون بودی؟
آب و گل را زهره مهر تو کی بودی اگر
هم بلطف خود نکردی در ازل شان اختیـار
مهر ذات توست الهـی دوستانرا اعتقاد
یاد وصف توست یارب غمکنان را غمگسار
ماطابت الدنیا اِلّا باسمه وماطابت العقبی اِلّابعفوه وماطابت الجنه الا برؤیته.
دردنیا اگر نه پیغام و نام الله بودی رهی را چه جای منزل بودی، در عقبی اگر نه عفو و کرمش بودی کار رهی مشکل بودی، در بهشت اگر نه دیدار دل افروز بودی شادی درویش بچه بودی؟
یکی از پیران طریقت گفت الهی بنشانِ تو بینندگانیم، بشناخت تو زندگانیم، بنام تو آبادانیم، بیاد تو شادانیم، بیافت تو نازانیم، مست مهر از جام تو مائیم، صید عشق در دام تو مائیم.
زنجیر معنبر تو دام دل ماست
عنبر زنسیم تو غلام دل ماست
در عشق تو چون خطبه بنام دل ماست
گویی که همه جهان بکام دل ماست
بسم الله
ـ گفته اند که اسم از سمت گرفته اند و سمت داغ است، یعنی گوینده
بسم الله
دارندهٴ آن رقم و نشان کردهٴ آن داغ است.
p.28
بندهٴ خاص ملک باش که با داغ ملک
روزها ایمنی از شحنه و شبها ز عسس
هر که او نام کسی یافت، از این درگه یافت
ای برادر کس او باش و میندیش زکس
علی ابن موسی الّرضا ع گفت « اذا قال العبد
بسم الله
فمعناه وَ سَمتُ نفسی بسمة ربّی. »
خداوندا داغ تو دارم و بدان شادم اما از بوُد خود بفریادم، کریما بود من از پیش من برگیر که بود تو راست کرد همه کارم.
پیر طریقت
گفت: الهی! نور تو چراغ معرفت بیفروخت دل من افزونی است.
گواهی تو ترجمانی من بکرد نداءِ من افزونی است، قرب تو چراغ وجد بیفروخت همت من افزونی است، ارادت تو کار من بساخت جهد من افزونی است، بود تو کار من راست کرد بود من افزونی است.
الهی از بود خود چه دیدم مگر بلا و عنا ؟ و از بود تو همه عطا است و وفا ای بِبرّ پیدا و بکرم هویدا، ناکرده گیر کردِ رهی و آن کن که از تو سزا. »
اگر کسی گوید نامهای خدا فراوانند در نصوص کتاب و سنّت و همه بزرگوارند و ازلی و پاک و نیکو چه حکمت را ابتداء قرآن عظیم به این سه نام کرد.
و از همه این اختیار کرد و برین نیفزود .
جواب آنست که دو معنی را این سه نام اختیار کرد و بران اقتصار افتاد: ـ یکی که تا کار بربندگان خود در نام خود آسان کند و از ثواب ایشان هیچیز
(۱)
نکاهد، دانست که ایشان طاقت ذکر و حفظ آن نامهای فراوان ندارند، و اگر بعضی توانند بیشترین آنند که درمانند، و در حسرت فوت آن بمانند، پس معانی آن نامها دراین سه نام جمع کرده و معانی آن سه قسم است: ـ قسمی جلال و هیبت راست، قسمی نعمت و تربیت راست، قسمی رحمت و مغفرت راست.
هرچه جلال و هیبت است درنام ـ الله ـ تعبیه کرد،وهرچه نعمت وتربیت است در نام ـ رحمن ـ هرچه رحمت و مغفرت است در نام ـ رحیم ـ تا گفتن آن بر بنده آسان باشد وثواب وی فراوان، ورأفت ورحمت الله بر وی بی کران.
معنی دیگر آنست ــ که ربّ العالمین
مصطفی
را بخلق فرستاد وخلق در آن زمان
p.29
سه گروه بودند : ـ
بت پرستان
بودند و
جهودان
و
ترسایان
.
اما بت پرستان از نام خالق ـ الله ـ میدانستند، و این نام در میان ایشان مشهور بود.
و لهذا قال تعالی «
ولَئن سألتهم مَن خَلق السّموات والارضَ لیقولُنّ الله
» و جهودان در میان ایشان نام ـ رحمن ـ معروف بود، ولهذا قال
عبدالله بن سلام
لِرسول الله صلعم « لاأری فی القرآن اسماً کنّا نقرأه
فی التوریة
قال و ما هو؟ قال ـ الّرحمن ـ فانزل الله «
قل ادعوالله أوادعو الرحمن
» و در میان ترسایان نام معروف ـ رحیم ـ بود.
چون خطاب با این سه گروه بود و در میان ایشان معروف این سه نام بود، الله تعالی بر وفق دانش و دریافت ایشان این سه نام فرو فرستاد در ابتداءِ قرآن، و بر آن نیفزود.
امّا حکمت در آن که ابتدا بالله کرد پس برحمن پس برحیم آنست : ـ که این بر وفق احوال بندگان فرو فرستاد و ایشانرا سه حال است اول آفرینش، پس پرورش، پس آمرزش، الله اشارت است بآفرینش در ابتدا بقدرت، رحمن اشارتست بپرورش در دوام نعمت، رحیم اشارتست بآمرزش در انتها برحمت.
چنان استی که الله گفتی اول بیافریدم بقدرت پس بپروریدم بنعمت آخر بیامرزم برحمت.
پیر طریقت
گفت : ـ « الهی نام تو مارا جواز، و مهر تو مارا جهاز.
الهی شناخت تو ما را امان و لطف تو ما را عیان.
الهی فضل تو ما را لِوا و کنف تو ما را ماویٰ.
الهی ضعیفانرا پناهی، قاصدانرا بر سر راهی، مؤمنانرا گواهی، چه بود که افزایی و نکاهی!
الهی چه عزیزست او که تو او را خواهی ور بگریزد او را در راه درآئی.
طوبی آنکس را که تو او رائی آیا که تا از ما خود کرائی؟ ».
p.30
خود، ودانست که اگر چند کوشند نرسند، و هرچند بیوسند
(۱)
نشناسند.
و عزّت
قرآن
بعجز ایشان گواهی داد که«
وما قدروا الله حقّ قدره
» بکمال تعزّز و جلال و تقدس ایشانرا نیابت داشت و خود را ثنا گفت، و ستایش خود ایشانرا درآموخت و بآن دستوری داد، ورنه که یارستی که بخواب اندربدیدن اگرنه خود گفتی خود را که ـ الحمدلله ـ و در کلّ عالم که زهره آن داشتی که گفتی ـ الحمد لله.
فَلِوَجُهها من وجهها قمرٌ
ولِعَینها من عینها کُحلٌ
ترا که داند که ترا تودانی، ترا نداند کس، ترا تو دانی بس.
ای سزاوار ثناءِ خویش و ای شکر کننده عطاء خویش.
رهی بذات خود از خدمت تو عاجز، و بعقل خود از شناخت منت تو عاجز، و بکلّ خود از شادی بتو عاجز،و بتوان خود از سزای تو عاجز.
کریما.
گرفتار آن دردم که تو درمان آنی، بنده آن ثناام که تو سزای آنی،من در تو چه دانم تو دانی، تو آنی که گفتی من آنم ـ آنی.
و بدان ـ که حمد بر دو وجه است : یکی بر دیدار نعمت دیگر بر دیدار منعم.
آنچه بر دیدار نعمت است از وی آزادی کردن و نعمت وی بطاعت وی بکار بردن، و شکر ویرا میان دربستن.
تا امروز در نعمت بیفزاید و فردا ببهشت رساند.
و به قال صلعم « اوّلُ من یُدعی الی الجنّةالحمّادون لله علی کلّ حالٍ.»
این عاقبت آنکس که حمد وی بر دیدار نعمت بود اما آنکس که حمد وی بر دیدار منعم بود بزبان حال میگوید.
و ماالفقر من ارض العشیرة ساقنا
و الکنّنا جئنا بلقیاک نسعدُ
ع ـ صنما ما نه بدیدار جهان آمده ایم.
این جوانمرد را شراب شوق دادند و با شرم هام دیدار
(۲)
کردند تا از خودفانی شد.
یکی شنید و یکی دید و بیکی رسید.
چه شنید و چه دید و بچه رسید .
ذکر حق شنید، چراغ آشنـائی دید، و باروز نخستین رسید.
اجابت لطف شنیـد، توقیع دوستی دید، و بدوستی
p.31
لم یزل رسید.
این جوانمرد اول نشانی یافت بی دل شد، پس بار یافت
(۱)
همه دل شد، پس دوست دید و در سر دل شد.
پیر طریقت
گفت: ـ دو گیتی در سر دوستی شد و دوستی در سر دوست، اکنون نمی یارم گفت که اوست.
چشمی دارم همه پر از صورت دوست
بادیده مرا خوش است تا دوست دروست
از دیده و دوست فرق کردن نه نکوست
یا اوست بجای دیده یا دیده خود اوست
رَب العالمین
ـ پروردگار جهانیان و روزی گمار ایشان، یکی را پرورش تن روزی یکی را پرورش دل روزی، یکی تن پرور بنعمت یکی دل پرور برآن ولی نعمت.
نعمت حظّ کسی است که جهد در خدمت فرو نگذارد، و راز ولی نعمت حظ اوست کش امید بدیدار اوست.
طمع دیدار دوست صفت مردان است، پیروزتر از آن بنده کیست که دوست او را عیانست.
عَظُمت هِمّةُ عینٍ طَمَعت فی اَن تراکا
اَو ما یکفي لعینٍ اَن تَری مَن قد رَآکا
آن غذاء دل دوستان که در پرورش جان بکار دارند و شبانروز از حضرت عزت بادرار بایشان میرسانند آنست که
مهترعالم
صلعم گفت«اظّلُ عند رَبی یطعمنی و یسقینی» طعامهای لذیذ و شرابهای روشن مروّق می نخورد و دیگرانرا نیز میگفت « ایّاکم و النّعم فاِنّ عبادالله لیسو بالمتنعّمین » گفتند یا سید چرا می نخوری.
گفت ما را از شراب مطالعه جمع چنان مست کرده اند که پروای شراب مروّق شما نیست. صدهزار و بیست و چهار هزار نقطه عصمت تاختن بخلوت خانه او بردند که تا مگر جرعه یابند از آن شراب، این پشت دست بروی ایشان وانهاد، که « اِنّ لی مع الله وقتٌ لایسعنی فیه ملکٌ مقربٌ ولا
نبیٌّ مرسل
. »
گفتند این شرب خاصّ آنکس است که آیات کبری در راه دیده او تجلی کرد و او برین ادب بود که مازاغ البصر و ما طغیٰ.
p.32
ای منظر تو نظاره گاه همگان
پیش تو در اوفتاده راه همگان
ای زهره شهرها و ماه همگان
حسن تو ببرد آب و جاه همگان
رب العالمین ـ یعنی ـ یُربّی نفوس العابدین بالتأیید و یُربّی قلوب الطاهرین بالتشدید
(۱)
و یُربّی احوال العارفین بالتوحید ـ کسی که تربیت وی از راه توحید یابد مطعومات عالمیان او را چه بکار آید.
کسی کش مار نیشی بر جگر زد
و را تریاق سازد نی طبر زد
عالمیان در آرزوی طعامند و این جوانمردان طعام در آرزوی ایشان.
عتبة بن الغلام
شاگرد
یزید هرون
بود او را فرمود که خرما نخورد، مادر
عتبه
روزی در نزدیک
یزید هرون
شد خرما میخورد گفت پس چرا پسرم را از این باز زنی که خود میخوری؟
یزید
گفت پسرت در آرزوی خرماست و خرما در آرزوی ما، ما را مسلم است و اورا نه.
خلق عالم در آرزوی بهشت اند و بهشت در آرزوی
سلمان
، چنانک در خبر است « اِنّ الجنّة لتشاق الی
سلمان
. »
لاجرم فردا او را بهشت ندهند که از آتش ور کذرانند، و در حضرت احدیت بمقام معاینتش فروآرند ـ فالفقراء الصّبر جُلساء الله عزّوجل یوم القیامة.
اگرت این روز آرزوست از خود برون آی چنانکه مار از پوست، جز از درگاه او خود را مپسند که قرارگاه دل دوستان فناءِ قدس اوست.
چهره عذرات باید بر در وامق نشین
عشق
بودردات
باید گام
سلمان
وار زن
اَلرّحمنِ الرّحیم
ـ اَلرّحمن بما روّح، والرّحیم بما لوّح، فالتّرویح بالمبار والتلویح بالانوار.
رحمن است که راه مزدوری آسان کند، رحیم است که شمع دوستی برافروزد.
در راه دوستان مزدور همیشه رنجور، در آرزوی حور و قصور، و دوست خود در بحر عیان غرقهٴ نور.
روزی که مرا وصل تو در چنگ آید
از حال بهشتیان مرا ننگ آید
p.33
رحمن است که قاصدانرا توفیق مجاهدت داد،رحیم است که واجدانرا تحقیق مشاهدت داد.
آن حال مُرید است و این صفت مراد.
مرید بچراغ توفیق رفت به مشاهده رسید، مراد بشمع تحقیق رفت بمعاینه رسید.
مشاهده برخاستن عوائق است میان بنده و میان حق، و معاینه هام دیداری است.
چنانک بنده یک چشم زخم غائب نشود بچشم اجابت فرا محبت می نگرد، بچشم حضور فرا حاضر می نگرد، و بچشم انفراد فرا فرد می نگرد، بدوری از خود نزدیکی ویرا نزدیک شود و بگم شدن از خود آشکارائی ویرا آشنا گردد، بغیبت از خود حضور ویرا بکرم حاضر بود، که او نه از قاصدان دور است نه از طالبان گُم، نه از مریدان غایب.
رحمتی کن بر دل خلق و برون آی ازحجاب
تا شود کوته زهفتاد و دو ملت داوری
مالِکِ یَومِ الدّینِ
: ـ اشارت است بدوام ملک احدیت وبقاء جبروت الهیت. یعنی که هر مَلکی را روزی مملکت بآخر رسد و زوال پذیرد و ملکش بسر آید و حالش بگردد، و ملک الله بر دوام است امروز و فردا، که هرگز بسر نیاید و زوال نپذیرد.
در هر دو عالم هیچ چیز و هیچکس از ملک و سلطان وی بیرون نیست و کس را چون ملک وی ملک نیست.
امروز ربّ العالمین و فردا مالک یوم الدّین، و کس را نبود از خلقان چنین.
عجبا ـ کار رهی چون میداند؟ که در کونین مِلک و ملک الله راست بی شریک و بی انباز و بی حاجت و بی نیاز، پس اختیار رهی از کجاست.
آنرا که ملک نیست حکم نیست، و آنرا که حکم نیست اختیار نیست، و ربّک یخلق ما یشاء و یختار ما کان لهم الخیرة.
و گفته اند : معنی دین اینجا شمار است وپاداش ـ میگوید مالک ومتولّی حساب بندگان منم تا کس را بر عیوب ایشان وقوف نیفتد که شرمسار شوند، هرچند که حساب کردن راندن قهر است، اما پرده از روی کار نگرفتن در حساب عین کرم است، خواهد تا کرم نماید پس از آنک قهر راند.
اینست سنّت خدای جلّ جلاله هر جای که ضربت قهر زند مرهم کرم برنهد.
پیر طریقت
گفت : ــ فردا در موقف حساب اگر مرا نوائی بود و سخن را جائی
p.34
بود گویم ـ بار خدایا از سه چیز که دارم در یکی نگاه کن ـ اول سجودی که هرگز جز ترا از دل نخواست است. دیگر تصدیقی که هرچه گفتی گفتم راست است. سدیگر چون باد کرم برخاست است دل و جان جز ترا نخواست است.
جز خدمت روی تو ندارم هوسی
من بی تو نخواهم که برآرم نفسی
اِیّاکَ نَعبُدُ و اِیّاکَ نَستَعینُ
ـ اشارت بدو رکن عظیم است از ارکان دین و مدار روش دینداران باین هر دو رکن است : اول تحلیة النفس بالعبادة و الخلاص، خود را آراسته داشتن بعبادت بی ریا و طاعت بی نفاق.
رکن دیگر تزکیة النّفس عن الشرک والالتفات الی الحول و القوّة.
نفس خود را منزی
(۱)
کردن، و از شرک و فساد پاک داشتن، و تکیه بر حول و قوت خود ناکردن.
آن تحلیت اشارت است بهر چه می باید در شرع، و این تزکیت اشارت است بهرچه می نباید در شرع.
درنگر باین دو کلمه مختصر که جمله شرایع دین از این دو کلمه مفهوم میشود کسی را که در دل آشنائی و روشنائی دارد، تا ترا محقق شود آنچه
مصطفی
گفت علیه السلام : « اوتیت جوامع الکلم و اختصر لی الکلام اختصاراً. »
و گفته اند ـ
ایّاک نعبد
ـ توحید محض است، و هو الاعتقاد ان لا یستحقّ للعبادة سواه.
داند که خداوندی الله را سزاوار است، و معبود بی همتا اوست که یگانه و یکتاست و ایّاک نستعین ـ اشارت است بمعرفت عارفان ـ و هو العرفان باَنّه سبحانه متفرّدٌ بالافعال کلّها، و اَنّ العبد لا یستقلّ بنفسه دون معونته.
و اصل آن توحید و مادّه این معرفت آنست که حق را جلّ جلاله بشناسی بهستی و یکتائی، پس بتوانائی و دانائی و مهربانی، پس به نیکوکاری و دوستداری و نزدیکی.
اوّل بناءِ اسلام است، دوم بناءِ ایمان است سوم بناء اخلاص.
راه معرفت اول بدیدار تدبیر صانع است در گشاد و بند صنایع راه معرفت، دوم بدیدار حکمت صانع است در خود شناختن نظائر راه معرفت، سوم بدیدار لطف مولی است در ساختن کارها ودر فرا گذاشتن جرمها، و این میدان عارفان است وکیمیاء محبان وطریق خاصگیان.
p.35
اگر کسی گوید چه حکمت را ـ ایّاک ـ در پیش کلمه نهاد و نعبدک نگفت با آن که لفظ نعبدک موجزتر است و معنی همچنان میدهد؟ جواب آنست که این از الله، بنده را تنبیه است تا بهیچ چیز بر الله پیشی نکند و نظر که کند از الله بخود کند نه از خود بالله، از الله بعبادت خود نگرد نه از عبادت خود بالله .
پیر طریقت
شیخ الاسلام انصاری
گفت : ـ ازینجاست که عارف طلب از یافتن یافت نه یافتن از طلب، و سبب از معنی یافت نه معنی از سبب.
مطیع طاعت از اخلاص یافت نه اخلاص از طاعت، عاصی را معصیت از عذاب رسید نه عذاب از معصیت.
برای آنک رهی رفته سابقه است بدست او نه استطاعت و نه عجز است.
بهیچ کار بر الله بیشی نتوان یافت.
او که پنداشت بر الله بیشی توان یافت وی از الله خبر نداشت.
از اینجا بود که
مصطفی ع
گفت به
ابوبکر
چون در غار بودند « لا تحزن اِنّ الله معنا » ذکر معبود فراپیش داشت و ادب خطاب در آن نگه داشت لاجرم او را فضل آمد بر
موسی
که گفت اِنّ معی ربّی ـ موسی ازخود بالله نگرست و
مصطفی
از الله بخود نگرست.
این نقطه جمع است و آن عین تفرقه، و شتّان مابینهما
پیر طریقت
گفت
از او به او نگرند نه از خود به او که دیده با دیده ورِ پیشین است و دل با دوست نخستین.
اِهدِنَا الصّراطَ المُستَقیمَ
ـ عین عبادت است و مخ طاعت، دعا و سؤال و تضرّع و ابتهال مؤمنان، و طلب استقامت و ثبات در دین یعنی دُلَّنا علیه و اسلک بنا فیه و ثبّتنا علیه.
مؤمنان میگویند ـ بار خدایا راه را خود بما نمای وانگه مارا در آن راه برروش دار وانگه از روش بکشش رسان.
سه اصل عظیم است:اول نمایش، پس روش، پس کشش، نمایش آنست که رب العزة گفت«
یریکم آیاته
.»
روش آنست که گفت «
لترکبنّ طبقاً عن طبق
. »
کشش آنست که گفت «
وقرّبناه نجیّا
»
مصطفی ع
از الله نمایش خواست گفت « اللهم أرناالاشیاء کماهی » و روش را گفت « سیرو سبق المفرّدون » و کشش را گفت « جذبةٌ من الحق توازی عمل الثقلین » مؤمنان در این آیت ازالله هر سه میخواهند که نه هر که راه دید در راه برفت، و نه هرکه رفت بمقصد رسید.
و بس کس که شنید و ندید و بس کس که دید و نشناخت و بس کس که شناخت و نیافت.
p.36
بسا پیر مناجاتی که از مرکب فرو ماند
بسا یار خراباتی که زین بر شیر نر بندد
و یقال فی قوله ـ اهدناـ اقطع اسرارنا عن شهود الاغیار، و لوّح فی قلوبنا طوالع الانوار وافرد قصورنا الیک عن دَنس الاثار،ورقّنا عن منازل الطلب و الاستدلال،الی ساحات القرب والوصال، و حلّ بیننا و بین مساکنة الامثال والاشکال بما تلاطفنا به من وجود الوصال، وتکاشفنا به من شهود الجلال والجمال.
صِراطَ الَّذین اَنعَمتَ عَلیهم
ـ گفته اند ـ این راه روش
اصحاب الکهف
است که مؤمنان خواستند گفتند ـ خداوندا راه خود بر ما بی ما تو بسر بر، چنانک بر جوانمردان اصحاب الکهف فضل کردی، و نواخت خود بر ایشان نهادی، ایشانرا سرببالین انس باز نهادی، و تولّی کشش ایشان خود کردی، و گفتی در این غار شوید و خوش بخسبید که ما خواب شما بعبادت جهانیان برگرفتیم، خداوندا ما را از آن نعمت و نواخت بهره کن، و چنانک بی ایشان کار ایشان بفضل خود بسر بردی بی ما کار ما بفضل خود بسر بر، که هر چه ما کنیم بر ما تاوان بود، وهرچه توکنی کار ما را اساس عزّ دو جهان بود.
پیر طریقت
گفت ـ : الهی نمیتوانیم که این کار بی تو بسر بریم نه زهرهٴ آن داریم که از تو بسر بریم، هرگه که پنداریم که رسیدیم از حیرت شمار واسربریم.
خداوندا کجا بازیابیم آن روز که تو ما را بودی وما نبودیم تا باز بآن روز رسیم میان آتش و دودیم، اگر بدو گیتی آن روز یابیم بر سودیم، ور بود خود را دریابیم به نبود خود خشنودیم.
و گفته اند : انعمت علیهم ـ بالاسلام والسنّةـ اسلام و سنّت درهم بست که تا هردو بهم نشوند بنده را استقامت دین نبود.
در آثار بیارند که
شافعی
گفت : ـ حقّ را جلّ جلاله بخواب دیدم که مرا گفت: تمنِّ علیّ یابن
ادریس
.
از من آرزو خواه ای پسر ادریس گفتم امتنی علی الاسلام.
یارب مرا میرانی براسلام میران ـ گفتاالله گفت: قل وعلی السنّة.
بگو و بر سنّت بیکدیگر خواه از من، که اسلام بی سنّت نیست، و هرچه نه با سنّت است آن دین حق نیست.
مصطفی ع
از اینجا گفت : لا قول الّا بعمل و لا قول و عمل الّا بنیّة ولا قولٌ و عملٌ و نیّةٌ الّا باصابة السنّة ـ گفته اند اسلام بر مثال شجره است و سنّت
p.37
بر مثال چشمهٴ آب، درخت را از چشمه آب گریز نیست همچنین اسلام را از سنّت گریز نیست.
هر سینه که بعزّت اسلام آراسته گشت مدد گاهی از نور سنّت آن اسلام را پدید کرده آمد، اینست که رب العالمین گفت«
أَفمن شَرح الله صدرَهُ لِلاسلام فهو علی نورٍ من ربّه
.»
یقال هو نورُ السنّة.
و در خبر است که فردا درانجمن قیامت ومجمع سیاست که اهل هفت آسمان و هفت زمین را حشر کنند هر کسی را پای بکردار خویش فرو شده و سر در پیش افکنده و بکار خویش درمانده، مدهوش و حیران، افتان و خیزان، تشنه و عریان، همی ناگاه شخصی مروّح و مطیّب از مکنونات غیب بیرون خرامد و تجلی کند نسیم آن روح بمشام اهل سعادت رسد همه خوش بوی شوند و در طرب آیند، گویند ـ بار خدایا این چه روح و راحت است.
این چه جمال و کمال است.
خطاب درآید که اﻴﻥ چهره جمال سنّت
رسول
ماست، هرکس که در سرای حکم متابع سنّت بوده است او را بار دهید تا قدم امن در سراپرده عزّ او نهد، و هرکه در آن سرای از سنّت بیگانه بودست ـ رُدّوه الی النّار ـ او را بدوزخ دهید که امروز هم بیگانه است، و هم رانده.
سنّی و دیندار شو تا زنده مانی زانک هست
هرچه جز دین مردگیّ و هر چه جز سنّت حزن
غَیرِ المَغضُوبِ عَلَیهِم وَلاَ الضّالّینَ
ـ خداوندا ما را از آنان مگردان که ایشانرا بخود باز گذاشتی، تا به تیغ هجران خسته گشتند و بمیخ ردّ بسته شدند.
آری چه بار کشد حبلی گسسته.
و چه بکار آید کوشش از بنده نبایسته.
و در بیگانگی زیسته.
امروز از راه بیفتاده، و راه کژ راه راستی پنداشته، و فردا درخت نومیدی ببر آمده، و اشخاص بیزاری بدر آمده، و منادی عدل بانک بیزاری درگرفته که «
ضلّ سعیهم فی الحیوة الدنیا وهم یحسبون أنّهم یُحسنون صُنعاً
»
گفتم که بر از اوج برین شد بختم
وز ملک نهاده چون سلیمان تختم
خود را چو بمیزان خرد بر سختم
از بنگه دونـیان کم آمـد رختم.
اکنون ختم کنیم سورة الحمـد را بلطیفهای از لطایف دین:ــ بدانک این سـوره را مفتاح الجنّة گویند، کلید بهشت ازانک درهای بهشت هشت است: و گشاد هر دری را قسمی
p.38
از اقسام علوم قرآن معیّن است.
تا آن هشت قسم تحصیل نکنی و بآن معتقد نشوی این درها بر تو گشاده نشود.
و سورة الحمد مشتمل است بر آن هشت قسم که کلیدهای بهشت است : یکی از آن ذکر ذات خداوند جلّ جلاله (
الحـمد لله رب العالمین
)، دوم ذکر صفات (
الرحمـن الرحیـم
)، سیم ذکر افعال (
ایاک نعبـد
)، چهارم ذکر معاد (
وایاک نستعین
) پنجم ذکر تزکیه نفس از آفات (
اهدنا الصراط المستقیم
)، ششم تحلیه نفس بخیرات، و این تحلیه و آن تزکیه هر دو بیان صراط المستقیـم است، هفتم ذکر احوال دوستان و رضاءِ خداوند در حق ایشان (
صراط الذین انعمت علیهم
)، هشتم ذکر بیگانگان و غضب خداوند بر ایشان (
غیر المغضوب علیهم ولاالضّالّیـن
)، این هشت قسم از اقسام علوم بدلایل اخبار و آثار هر یکی دری است از درهای بهشت و جمله درین سورة موجود است پس هر آنکس که این سوره باخلاص برخواند در هشت بهشت بر وی گشاده شود.
امروز بهشت عرفان و فردا بهشت رضوان، در جوار رحمان و مابینهم و بین ان ینظرو الی ربّهم اِلاّ رداء الکبریاء علی وجهه فی جنة عدنٍ.
هکذا صح
عن
النبی
صلی الله علیه و سلّم
.
|
p.28
(۱) کذا فی الاصل
p.29
قرآن مجید، لقمان 25: وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ ۚ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ ۚ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ ؛ زمر 38: وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ .
p.30
(۱) بپويند ـ نسخه ج
(۲) کذا فی الاصل
p.31
(۱) بازيافت نسخه ج
p.32
(۱) الطالبين بالتسديد ، نسخه ج
p.34
(۱) کذا فی الاصل
|
Input: Last Modify:kmurase |
History (27) |
| 2 |
|
Del |
2 |
البقرة |
اول |
1 |
p.52
«
الٓم
» – التّخاطب بالحروف المفردةِ سنّة الاحبابِ فی سنن المحاب فهو سرُّ الحبیب مع الحبیب، بحیث لایطّلع علیه الرّقیب.
بَیْنَ الْمُحِبِّیْنَ سِرٌ لَیْسَ یُفْشِیْهِ
قَوْلٌ وَ لا قَلَمٌ لِلْخَلْقِ یَحْکِیْهِ
زان گونه پیامها که او پنهان داد
یک ذرّه بصد هزار جان نتوان داد
در صحینهٴ دوستی نقش خطّی است که جز عاشقان ترجمهٴ آن نخوانند، در خلوت خانهٴ دوستی میان دوستان رازی است که جز عارفان دندنه
(۱)
آن ندانند، در نگارخانهٴ دوستی رنگی است از بی رنگی که جزوالهان از بی چشمی نه بینند.
جمال چهرهٴ جانان اگر خواهی که بینی تو
دو چشم سرت نابینا و چشم عقل بینا کن
تا با
موسی
هزاران کلمه بهزاران لغت برفت با
محمّد
صلعم در خلوت اَوْ اَدْنی بر بساط انبساط این راز برفت. که الف قلت لهاقفی فقالت قاف – آن هزاران کلمه با موسی برفت و حجاب در میان، و این راز با
محمّد
می برفت در وقت عیان.
موسی
سخن شنید گوینده ندید،
محمّد
صلعم راز شنید و در رازدار مینگرید.
موسی
بطلب نازید که در طلب بود،
p.53
محمد
بدوست نازید که در حضرت بود.
موسی
لذّت مشاهدت نیافته بود ذوق آن ندانسته بود، از سمع و ذکر فراتر نشده بود، همه روح وی در شنیدن بود از آن باوی فراوان گفت، باز محمّد صلعم از حدّ سمع بنقطهٴ جمع رفته بود، غیرت مذکور او را با ذکر نگذاشته بود، موج نور او را از مهر بر گذاشته بود، تا ذکر در سر مزکور شد و مهر در سر نور، جان در سرعیان شد، و عیان از بیان دور، پس دل که در قبضه نازد غرقهٴ عیان خبر را چکند.
جان که در کنف آساید با ذکر فراوان چه پردازد.
کسی کورا عیان باید خبر پیشش و بال آید
چو سازد باعیان خلوت کجا دل در خبر بندد
گفتهاند –
الٓم
– نواختی است بزبان اشارت که بامهتر عالم رفت، یعنی اَفْرد سرّك لی، و لیّن جوارحك لخدمتی، و اقم معی بمَحْوِ رسومك تقرب منّی، ای سیّد از پردهٴ واسطهٴ جبریل یک زمان در گذر تا صفت عشق نقاب تعزّز فرو گشاید و آن عجائب الذخائر و درر الغیب که ترا ساخته است با تو نماید.
جبرئیل آنجا گرت زحمت کند خونش بریز
خون بهای جبرئیل از گنج رحمت باز ده
ای مهتر، یک قدم از خاک بیرون نه تا چون عیان باردهد ساخته باشی و از اغیار پرداخته، ای مهتر، آنچه آن جوانمردان بسیصد و نه سال در خواب نوش کردند تو در یک نفس در بیداری نوش کن که خانه خالی است و دوست تراست.
شب هست و شراب هست و عاشق تنهاست
بر خیز و بیا بتاکه امشب شب ماست
و گفته – الف اشارت که أنا، لام – لی، میم – منی – أنا منم که خداوندم، رهی را مهر پیوندم، نور نام و نور پیغامم دلها را روح و ریحانم، جانها را انس و آرامم.
لی – هر چه بود و هست و خواهد بود همه مُلک و مِلل من، محکوم تکلیف و مقهور تصریف من.
غالب دران امر من، نافذ در آن مشیّت من، بود آن بداشت من، حفظ آن بعون من.
منّی – هرچه آمد از قدرت من آمد، هر چه رفت از علم من رفت، هر چه بود از حکم من بود.
این تنبیه است بندگان را که شما عقل و دانش خویش معزول
p.54
کنید تا بر خورید.
کار با من گذارید تا بهره برید، خدمت صافی دارید تا بار یابید، حرمت رفیق گیرید تا پیشگاه را بشائید، بر مرکب مهر نشینید تا زود بحضرت رسید، همّت یگانه دارید تا اول دیده در دوست بینید.
پیر طریقت و جمال اهل حقیقت
شیخ الاسلام انصاری
سخنی نغز گفته در کشف اسرار – الف و پردهٴ غموض از آن برگرفته.
گفت : – « الف – امام حروف است، در میان حروف معروف است، الف بدیگر حروف پیوند ندارد، دیگر حروف بالف پیوند دارد الف از همه حروف بی نیاز است، همه حروف را بالف نیاز است.
الف راست است، اول یکی و آخر یکی، یک رنگ، و سخنها رنگارنگ.
الف علت شناخت از راستی علت نپذیرفت، تا آنجا که او جای گرفت هیچ حرف جای نگرفت.
مقام هر حرفی در لوح پیداست، در حقیقت جمع در نظاره جداست.
در هر مقامی از مقامات یکی نازل، همه یکیاند دو گانگی باطل. »
و گفتهاند هر حرفی چراغی است از نور اعظم افروخته، آفتابی است از مشرق حقیقت طالع گشته، و بآسمان غیرت ترقی گرفته، هرچه صفات خلق است و کدورات بشر حجاب آن نور است و تا حجاب برجاست یافتن آنرا طمع داشتن خطا است.
عروس حضرت قرآن نقاب آنگه براندازد
که دارالملک ایمانرا مجزّد یابد از غوغا.
«
ذلکَ الکِتابُ
» ــ گفته اند این کتاب اشارت است بانک الله تعالی برخود نبشت از بهر امّت
محمّد (ع)
که اِنّ رحمتی سبقت غضبی و ذلک فی قوله عزّوجلّ ـ کتب ربکم علی نفسه الرحمة.
و گفته اند اشارت بآن است که الله بردل مؤمنان نبشت ازایمان و معرفت وذلک قوله «
کتب فی قلوبهم الایمان
» ـ چنانستی که الله گفت ـ بندهٴ من؟
نقش ایمان در دلت من نبشتم، عطر دوستی من سرشتم، فردوس از بهر تو من نگاشتم، دلت بنور معرفت من آراستم، شمع وصال من افروختم، مُهر مهر من بر ان دل نهادم، رقم عشق در ضمیرت من زدم، کتب فی قلوبهم الایمان ـ لوح نبشتم لکن همه وصف تو نبشتم، دلت نبشتم همه وصف خود نبشتم، وصف تو که در لوح نبشتم بجبرئیل ننمودم، وصف خود
p.55
که در دلت نبشتم بدشمن کی نمایم، در لوح نبشتم جفا و وفاءِ تو، در دلت نبشتم ثنا و ومعرفت.
نبشتهٴ تو از آنچه نبشتم بنگشت، نبشتهٴ خود از آنچه نبشتم کی بگردد؟
موسی
تختهٴ از کوه کند، چون بر وی
توریة
نبشتم زبرجد گشت، دل عارف از سنگ جفوت بود چون بر وی نام خود نبشتم دفتر عزّت گشت.
«
هُدَیً لِلمُتَّقین
» ـ جای دیگر گفت : «
هو لِلّذینَ آمَنوا هُدیً وَشفاء
»، گفت این قرآن متقیانرا هُدی است، مؤمنانرا شفاست، آشنائی را سبب است، روشنائی را مدد است، کلید گوشها، آینهٴ چشمها، چراغ دلها، شفاء دردها، نور دیدهٴ آشنایان بهار جان دوستان، موعظت خائفان، رحمت مؤمنان.
قرانی که ثناءِ آلهیّت مطلع قدم اوست، نامهٴ که بتیسیر ربوبیّت تنزّل اوست، کتابی که عزّة احدیّت بحکم غیرت حافظ و حارس اوست، در سرای حکم موجود و در پردهٴ حفظ حق محفوظ، یقول الله عزّوجلّ «
اِنّا نحن نزّلنا الذِّکر واِنّا له لحافظون
. »
چون دانی که قرآن متّفیانرا هدی است پس نسب تقویٰ درست کن تا ترا در پرده عصمت خویش گیرد ـ میگوید جلّ جلاله ـ « اِنّ اکرمکم عندالله اتقیکم. »
فردا برستاخیز همه نسبها بریده شود مگر نسب تقویٰ.
هرکه امروز بیناه تقویٰ شود فردا بجوار مولیٰ رسد.
خبر چنین است که « ـ یُحشر النّاسُ یوم القیامة ثمّ یقول الله عزّوجلّ لهم ـ طالما کنتم تکلّمون و اَنَا ساکتٌ فاسکتوا الیوم حتّی اتکلّمَ، انّی رفعت نسباً و اَبَیتُم الاّ انسابکم، قلت اِنّ اکرمکم عندالله أتقاکم و اَبیتم انتم، فقلتم فلان بن فلان فرفعتم انسابکم و وضعتم نسبی فالیوم ارفعُ نسبی و وضعت انسابکم، سیعلم اهل الجمع من اصحاب الکرم و این المتّقون. »
عمر خطاب
کعب الاحبار
را گفت که از تقوی با من سخنی گوی.
گفت ـ یا
عمر
بخارستان هیچ بار گذر کردی؟ گفت کردم.
گفتا چه کردی و چون رفتی در آن خارستان؟
گفتا متشمّر فراهم آمدم و جامه با خود گرفتم و خویشتن را از خار بپرهیزیدم گفت یا
عمر
آنست تقوی ـ و فی معناه انشدوا .
خلّ الذّنوب صغیرها و کبیرها فهی التقی.
کن مثل ماشٍ فوق ارض الشوک یحذر مایَری
لاتحقرنّ صغیرةً ـ انّ الجبالَ من الحصیٰ
p.56
آنکه صفت متّقیان و حلیت ایشان درگرفت گفت : «
اَلَّذینَ یُؤمِنونَ بِالغیبِ
»، خدایرا نادیده دوست دارند و بیگانگی وی اقرار دهند و بیکتائی وی در ذات و صفات بگروند و پیغامبر وی را نادیده استوار گیرند و رسالت وی قبول کنند و براه سنّت وی راست روند و پس از پانصد سال سیاهی بر سپیدی بینند بجان و دل قبول کنند.
و پیغام که گزارد و خبر که داد از عالم ملکوت و سدره منتهی وجنّات مأوی و عرش مولی و عاقبت این دنیی، بدرستی آن گواهی دهند.
و بهمه بگروند.
ایشانند که
مصطفی ع
ایشانرا برادران خواند و گفت : ـ و اشوقاه الی لقاء اخوانی!
« وَیُقیمونَ الصَّلوةَ » _ نماز کنند که گویی در الله می نگرند و با وی راز میکنند، تصدیقاً لقوله علیه السلام : اعبدِ الله کَاَنّک تراه فان لم تکن تراه فَاِنّه یراک و قال صلعم « اِنّ العبد اذا قام فی الصّلوة فَاِنّما هی بین عینی الرّحمن جلّ و عزّ، فاذا التفت یقول الله عزّ و جل: ـ ابنَ آدم اذا من تلتفتُ الی خیر لک مِنّی تلتفت ابنَ آدم، اقبل علیّ فانا خیرُ لک مِمّن تلتفت الیه. »
کوش تا آن ساعة که بنماز درآئی اندیشه با نماز داری و دل با راز پردازی و بادب باشی و دل از نعمت برگردانی و قدر راز ولی نعمت بدانی، که دون همت و مختصر کسی باشد که راز ولی نعمت یافت و دل بنعمت مشغول داشت.
«
وَمِمّا رَزقناهُم یُنفِقُون
» ـ در صفت متقیان بیفزود ـ گفت نواختی که بر ایشان نهادیم و نعمتی که ایشانرا دادیم بشکر آن نعمت قیام کنند، بفرمان شرع درویشانرا نوازند و بایشان مواساة کنند، و نایبان حق دانند در فرا گرفتن صدقات، و این خود راه عموم مسلمانانست که فریضه گزارند یا اندکی به تبرّع بیفزایند.
امّا راه اهل حقیقت درین باب دیگرست که ایشان هرچه دارند بذل کنند و نیز خود را مقصّر دانند.
یکی پیش
شبلی
آمد گفت ــ در دویست درم چند زکوة واجب شود.
گفت ـ از آن خود میپرسی یا از آن من.
گفت تا این غایت ندانستم که زکوة من دیگر است و زکوة شما دیگر.
این را بیان کن.
گفت ـ اگر تو دهی پنج درم واجب شود و اگر من دهم جمله دویست درم و پنج درم شکرانه برسر عامه امت که فریضه زکوة گزارند.
حاصل کارایشان آنست که گویند بار خدایا بانچه دادیم از ما راضی و خشنود هستی و اهل خصوص که جملهٴ مال
p.57
بذل کنند ثمرهٴ عمل ایشان آنست که الله گوید بندهٴ من بآنچه کردی از من راضی و خشنود هستی و شتّان ما بينهما.
وصف الحال
صدیق
اکبر
گواهی میدهد که چنین است ـ پس از آنکه جمله مال خویش بذل کرد روزی بیامد بحضرت نبّوت گلیمی سپید درپوشیده و خلالی ازخرما پیش گلیم بیرون زده،قال فنزل جبریل و قال یا
محمد
اِنّ الله یقرئک السّلام و یقول ما
لابی بکر
فی عبائه قد خلّها بخلالٍ.
فقال یا جبریلُ اَنفقَ علیه مالَه قبل الفتح.
قال فانّ الله عزّ وجَلّ یقول اِقرئه السّلام و قل له اِنّ الله عزّوجلّ ـ : یقول اَراض انت عنّی فی فقرک هذا ام ساخطٌ.
فقال أسخطَ علیَّ رَبّی؟
انا عن ربّی راضٍ.
و گفته اند قوام بنده و استقامت احوال وی بسه چیز است ـ یکی دل، دیگر تن، سدیگر مال.
تا ایمان بغیب ندهد دل وی در راه دین مستقیم نشود و روشنائی آشنائی در وی پدید نیاید، و تا فرایض نماز نگزارد سلامت و استقامت تن وی بر دوام راست نشود، و تا زکوة از مال جدا نکند آن مال با وی قرار نگیرد.
«
وَالّذینَ یُؤمِنونَ بِما اُنزِلَ اِلَیکَ وَما اُنزِلَ مِن قَبلِکَ
. » ـ این آیات هم صفت متّقیان است و اثبات ایمان ایشان بقرآن و غیر آن هرچه فرو آمد از آسمان از پیغام و نشان بزبان پیغامبران، رب العالمین ایشانرا دران بستود و به پسندید و ایمان ایشان قبول کرد، و هر شرفی و کرامتی که امّتان گذشته را بود اینانرا داد و بران بیفزود و هر گران باری و سختی که بریشان بود ازینان فرو نهاد.
ایشانرا روزگار عمل درازتر بود و این اُمت را ثواب طاعت بیشتر، ایشان را توبت وقتی بود و عقوبت ساعتی، و گناهان این اُمت را مجال توبت تا وقت نزع و عقوبت در مشیت.
وانگه ربّ العالمین منت نهاد بر
مصطفی
(ع)
و گفت «
وما کنتَ بجانب
الطور
اذ نادینا
»
ای مهتر تو آنجا نبودی حاضر بران گوشهٴ طور که ما با
موسی
سخن تو گفتیم و سخن امّت تو؟
موسی
گفت بار خدایا من در توریة ذکر امّتی میخوانم سخت آراسته و پیراسته و پسندیده، سیرتها نیکو دارند و سریرتها آبادان، که اند ایشان.
فقال الله تعالی ـ فتلکَ امّة
محمد
.
موسی
مشتاق این امت شد گفت بار خدایـا روی آن دارد که ایشانرا بـامن نمائی.
گفت نه که ایشانرا وقت بیرون آمدن نیست. اگر خواهی آواز ایشان بگوش
p.58
تو رسانم.
پس الله بخودی خود ندا در عالم داد که « یا امّةَ
احمد
» ـ هرچه تا قیام الساعة امّت وی خواهند بود همه گفتند لَبّیک ربّنا و سَعدیک ـ چون ایشانرا برخوانده بود بی تحفهٴ بازنگردانید، گفت ـ اعطیتکم قبلَ ان تسألونی و غفرت لکم قبلَ اَن تستغفرونی.
عجب نیست که
موسی
کلیم ص
پس از آنک در وجود آمده بود و شرف نبوّت و رسالت یافته و مناجات حق را بپایان کوه طور شده الله او را بندا برخواند.
عجبتر اینست که قومی بیچارگان و مشتی آلودگان نا آفریده هنوز در کتم عدم بعلم الله موجود ایشانرا بندا میخواند و ببندگی می نوازد.
«
و بِالآخرةِ هُم یُوقِنُـون
» ـ و برستاخیـز و احوال غیبی چنان بی گمان باشند که
حارثه
آنگه که
مصطفی
پرسید از وی که ـ کیف اصبحت یا
حارثه
.
قال اصبحت مؤمناً بالله حقّاً و کاَنّی باهل الجنّة یتزاورون و کانّی باهل النار یتعاوون کأنّی انظر الی عرش ربّی بارزاً
مصطفی
ص او را گفت عرفت فالزم.
هذا
عامر ابن عبدالقیس
یقول لو کشف الغطاء ما ازددتُ یقیناً.
«
اُولئِـکَ عَلیٰ هُدیً مِن رَبِّـهِم
. » ــ
اینت پیروزی بزرگوار و مدح بسزا، اینت دولت بی نهایت و کرامت بی غایت، درِ فراست بریشان گشاده و نظر عنایت بدل ایشان روا داشته، و چراغ هدی در دل ایشان افروخته تا آنچه دیگران را غیب است ایشانرا آشکارا، و آنچه دیگرانرا خبر است ایشانرا عیان،
انس مالک
در پیش
عثمان عفان
شد قال ـ و کنت رأیت فی الطّریق امرأة فامّلت محاسنها فقال عثمان یَدخُلُ علیّ اَحدکم و آثارالزّناءِ ظاهرةٌ علی عینیه ـ فقلت اَوَحیٌ بعد رسول الله فقال لا ـ ولکن تبصرةٌ و برهانٌ و فراسةٌ صادقةٌ. وقد قال صلعم ـ « اتّقوا فراسَةَ المؤمن فَاِنّه ینظر بنورالله »
پیری
را پرسیدند که این فراسة چیست.
جواب داد که ارواحٌ تتقلّب بالملکوت فَتشرفُ علی معانی الغیوب، فتنطق عن اسرار الحق نطق مشاهدةٍ لا نطق ظَنٍ و حِسبانٍ.
و فی معناه انشدوا.
فدیت رجـالاً فی الغیـوب نزولٌ
و اسرارهم فیما هناک تجولُ
یرومون بالاسرار فی الغیب مشهداً
من الحقّ ما للنّاسِ منه سبیلُ
p.59
فیلقون روح القدس فی سرّ سرّ هم
و یبقون فی مهنیً لدیه نزولٌ
رجالٌ لهم فی الغیب قربٌ و محضرٌ
و انفسهـم تحت الوجود قتیلٌ
سری سقطی
استاد
جنید
بود رحمهما الله روزی فرا جنید گفت ـ که مردمانرا سخن گوی و ایشان را پند ده که ترا وقت است که سخن گویی
ـ
جنید
گفت خود را باین مثابت نمی دانستم واستحقاق آن درخود نمیدیدم آخر شبی
مصطفی
را بخواب دیدم و کان لیلة جمعة قال لی تکلّم علی النّاس ـ
مصطفی
وی را گفت که سخن گوی مردمانرا ـ
جنید
گفت من همانشب برخاستم پیش از صبح و بدر سرای
سری
رفتم فدققت علیه الباب فقال
السری
لَم تُصدّقنا حتّی قیل لک.
روز دیگر بجامع بنشست و خبر در شهر افتاد که
جنید
سخن میگوید.
غلامی نصرانی بیامد متنکّروار گفت یاشیخ ما معنی قول
رسول لله
اتّقوا فراسَةَ المؤمن فَانّه ینظر بنور الله.
فاطرق
الجنید
ثم رفع الیه رأسه فقال أسلم فقد حان وقتُ اسلامک.
فاَسلم الغلام.
نگر تا اعتراض نیاری بر احوال ایشان و منکر نشوی فراسة ایشانرا که این گواهی آدمی بر مثال آئینه ایست زنگ گرفته تا آن زنگ بر روی دارد هیچ صورت در وی پدید نیاید چون صیقل داد همه صورتها در آن پیدا شود، این دل بنده مؤمن تا کدورات معصیت بر آن است هیچ چیز در آن پیدا نشود از اسرار ملکوت، چون زنک معاصی از آن باز شود اسرار ملکوت و احوال غیبی در آن نمودن گیرد، این خود مکاشفهٴ دلست، و چنانک دلرا مکاشفه است جانرا معاینه است.
مکاشفه برخاستن عوایق است میان دل و میان حق، و معاینه هام دیداریست تا با دل است هنوز با خبرست چون بجان رسید بعیان رسید.
عالم طریقت و پیشوای اهل حقیقت
شیخ الاسلام انصاری
قدّس الله روحه بر زبان کشف این رمز برون داده و مهر غیرت از آن برگرفته،گفت «روز اول در عهد ازل قصه رفت میان جان و دل، نه
آدم
و
حوا
بود نه آب و گل، حق بود حاضر و حقیقت حاصل، وکنّا لحکمهم شاهدین.
قصهٴ که کس نشنید بآن شگفتی، دل سایل بود و جان مفتی، دل را واسطهٴ در میان بود و جانرا خبر عیان بود هزار مسئله پرسید دل از جان همه متلاشی، در یک حرف جان همه را جواب داد.
در یکطرف نه دل از سؤال سیر آمد نه جان از جواب
p.60
نه سؤال از عمل بود نه جواب از ثواب، هرچه دل از خبر پرسید جان از عیان جواب داد تا دل با عیان بازگشت و خبر فرا آب داد.
گر طاقت نیوشیدن داری مینیوش و گرنه به انکار مشتاب و خاموش،دل از جان پرسید که وفا چیست؟
و فنا چیست؟
و بقا چیست؟
جان جواب داد که وفا عهد دوستی را میان دربستن است و فنا از خودی خود برستن است و بقا بحقیقت حق پیوستن است.
دل از جان پرسید که بیگانه کیست؟
و مزدور کیست؟
و آشنا کیست؟
جان جواب داد که بیگانه رانده است، و مزدور بر راه مانده، و آشنا خوانده.
دل از جان پرسید که عیان چیست؟
و مهر چیست؟
و ناز چیست؟
جان جواب داد که عیان رستاخیز است و مهر آتش خون آمیز است، ناز نیاز را دست آویز است.
دل گفت بیفزای، جان جواب داد که عیان با بیان بدساز است، و مهر با غیرت انبازاست، و آنجا که ناز است قصّه دراز است.
دل گفت بیفزای، جان جواب داد که عیان شرح نپذیرد، و مهر خفته را براز گیرد، و نازنده بدوست هرگز نمیرد.
دل از جان پرسید که کس بخود باین روز رسید.
جان جواب داد که من این از حق پرسیدم حق گفت : یافت من بعنایت است، و پنداشتن که بخود بمن توان رسید جنایت است.
دل گفت ـ دستوری هست یک نظر، که بماندم از ترجمان و خبر؟
جان جواب داد که ایدر خفته را آب رود و انگشت در گوش آواز کوثر شنود؟
این قصّه میان جان و دل منقطع شد، حق سخن درگرفت و جان و دل مستمع شد قصه میرفت تا سخن عالی شد و مکان از نیوشنده خالی شد، اکنون نه دل از ناز می بیاساید نه جان از لطف.
دل در قبضه کرم است و جان در کنف حَرَم، نه از دل نشان پیدا نه از جان اثر، در هست نیست کرمست و در عیان خبر، سرتاسر قصّه توحید همین است، کنت له سمعاً یسمع لی.
گواهی بداد که چنین است.
|
p.52
(۱) دندنه کردن، زير لب سخن گفتن.
p.55
قرآن مجید (الحجرات)[49:13]: إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ
p.56
قرآن مجید، بقره(2) -3: وَيُقِيمُونَ الصَّلَاةَ
|
Input: Last Modify:morishima |
History (7) |
| 3 |
|
Del |
2 |
البقرة |
اول |
1 |
p.73
قوله تعالی «
إِنَّ الَّذینَ کَفَروا
» الایة. از اول سورة تا اینجا اشارت است بفضل و لطف خداوند عزّوجل با آشنایان و دوستان و این آیات اشارت است بقهر و عدل او با بیگانگان و دشمنان.
و خدایرا عزّوجلّ هم فضل است و هم عدل، اگر عدل کند رواست ور فضل کند از وی سزاست، ونه هر چه در عدل رواست از فضل سزاست که هر چه از فضل سزاست در عدل رواست.
یکی را بفضل بخواند و حکم او راست، یکی را بعدل براند و خواست اوراست.
نیک آنست که فضل بر عدل سالارست و عدل در دست فضل گرفتارست، عدل پیش فضل خاموش و فضل را حلقهٴ وصال در گوش.
نه بینی که عدل او را هام راه است و شاد آنکس که فضل او را پناه است.
ثمرهٴ فضل سعادت و پیروزی است، و نتیجهٴ عدل شقاوت و بیگانگی.
هردو کاری است رفته و بوده ـ جفّ القلم بما هو کائن الی یوم القیامة.
حکمی است ازلی و کاری انداخته و از آن پرداخته من قَعدَ به جَدّهُ لَم یَنهض به جِدّه.
پیر طریقت
گفت : « الهی از آنچه نخواستی چه آید؟
و آنرا که نخواندی کی آید؟
ناکشته را از آب چیست؟
و نابایسته را جواب چیست؟
تلخ را چه سود گرش آب خوش در جوار است؟
و خار را چه حاصل از آن کش بوی گل در کنارست؟
قسمی رفته نفزوده و نکاسته چتوان کرد، قاضی اکبر چنین خواسته، شیطان در افق اعلی زیسته، و هزاران عبادت برزیده چه سود داشت که نبود بایسته.
اذا کان الرّضا و الغضب صفةً ازلیّةً فما تنفع الاکمام المقصّرة و الاقدام المؤدّیةِ. »
عمر خطاب
روزی بر ابلیس رسید گریبان وی بگرفت ـ دیر است تا من در طلب توام ترا بخانه برم تا کودکان برتو بازی کنند.
ابلیس گفت ـ ای
عمر
پیرانرا حرمت دار در هفت آسمان خدایرا عبادت
p.74
کردهام بهر آسمان صدهزار سال همی بالا گرفتم پنداشتم که آن بالا گرفتن من کرامتی است و نواختی چون نیک نگه کردم معنی آن بود که تا هرچند بالا بیش چون بیفتم سخت تر و صعب تر افتم ؛ ای
عمر
تو هفصد هزار ساله عبادت من ندیدهٴ و من ترا پیش بت بسجود دیدهام.
عمر
دست از وی بداشت و زبان حال ابلیس از سر مهجوری میگوید .
گفتم چو دلم با تو قرین خواهد بود
مستوجب شکر و آفرین خواهد بود
بالله که گمان نبردم ای جان جهان
کامّید مرا فذلک این خواهد بود
«
خَتَمَ الله عَلیٰ قُلوبِهِم
» ـ یکی را مُهر بیگانگی بر دل نهادند تا در کفر بماند، یکی را مهر سرگردانی بر دل نهادند تا در فترت بماند، آن بیگانه است رانده و سر راه گم کرده، و این بیچاره در راه بمانده و بغیر دوست از دوست بازمانده.
بهرچ از راه باز افتی چه کفر آن حرف و چه ایمان
بهرچ از دوست و امانی چه زشت آن نقش و چه زیبا
نه هرکه از کفر برست او بحق پیوست که وی از خود برست، او که از کفر برست بآشنائی رسید و او که از خود برست بدوستی رسید، و از آشنایی تا دوستی هزار منزل است و از دوستی تا بدوست هزار وادی.
مازِلتُ أنزلُ مِن وِدادِک منزلاً
یتحیّر الالبابُ عِندَ نُزولِه
«
وَمِنَ النّاسُ مَن یَقُولُ آمَنّا بِاللهِ
» ـ این قصّه منافقان است و سرّ نفاق منافقان بشرف
مصطفی
باز میگردد از دو وجه ـ یکی از روی غیرت دیگر از روی رحمت.
چون
مصطفی
محبوب حق بود وجمال و کمال از حدود افهام و اوهام او درگذشته الله تعالی او را بحکم غیرت در پرده عصمت خویش گرفت، و نفاق منافقان نقاب جمال وی ساخت، وز عالمیان در حجاب شد تا کس او را بحقیقت بنشناخت و چنانک بود او را بکس ننمود، « وتریهم ینظرونَ الیک و هم لایُبصِرون » اگرنه نفاق آن منافقان نقاب آن طلعت بودی خلایق همه خاک در نور غیب انداختندی.
آن چنان آفتابی و نوری و ضیائی را چنین نفاقی که نفاق
عبدالله ابی سلول
و مانند او بود بکار باید، و اگرنه شعاع آن جمال بآدمیان بیش از آن کردی که جمال
عیسی
با قوم
عیسی
کرد تا گفتند ـ
المسیح
ابن الله
.
p.75
و این را بمثالی توان گفت : ـ این قرص آفتاب که شعاع وی از آسمان چهارم میتابد روی در آسمان پنجم دارد و الله تعالی فریشتگان آفریده و بر وی موکّل کرده و در پیش آن فریشتگان بیابانهای پر برف می آفریند، و ایشان از آن برف چندانک کوه کوه برمیدارند و در قرص آفتاب میزنند تا حرارت آن شکسته میشود و اگر نه از تبش و حرارت وی عالم بسوختی ـ همچنان نفاق منافقان در حضرت آن آفتاب دولت انداختند و گرنه خلایق همه زنّار شرک بستندی.
ولکن آن مهتر عالم همه لطف و رحمت بود ـ چندانک گفت صلعم « انا رَحمةٌ مُهداةٌ » و قال تعالی «
وما اَرسَلناکَ اِلاّ رَحمةً للعالمین
»
«
یُخادِعونَ اللهَ والذّینَ آمَنوا
.» ـ خود کردند و خون خود بدست خود ریختند و داغ حسرت بر جان خود نهادند، که قصد فرهیب حق داشتند.
و سرانجام آن کار نشناختند.
شوخی آدمی را چه پایانست، و بی شرمی وی را چه کرانست.
تقصیر را روی بود و شوخی را روی نه، تقصیر از ضعف است و ضعف از خلقت آدمی، و شوخی ستیز است و ستیز نشان بیگانگی.
«
فی قُلُوبِهِم مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللهُ مَرَضاً
» ـ اینت بیماری که آنرا کران نه، و اینت دردی که آنرا درمان نه، و اینت شبی که آنرا بام نه، بزارتر از روز منافق روز کیست؟ که از ازل تا ابد در بیگانگی زیست، امروز در عذاب نهانی، و فردا در حسرت جاودانی.
«
وَلَهُم عَذابٌ اَلیمٌ
» ـ اذا رَاو اشکالهم الّذین صدّقوا کیف وَصلوا، و راَو انفسهم کیف خَسروا.
|
p.74
قرآن مجید، اعراف (7)- 198: وَتَرَاهُمْ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ وَهُمْ لاَ يُبْصِرُونَ
|
Input: Last Modify:morishima |
History (7) |
| 4 |
|
Del |
2 |
البقرة |
اول |
1 |
p.92
«
وَاِذا قِیلَ لَهُم آمِنُوا
» ـ الآیة ـ ای خداوند کریم، ای کردگار نامدار حکیم، ای در وعد راست و در عدل پاک، و در فضل تمام، و در مهر قدیم، آنچه خواهی مینمائی و چنانک خواهی می آرائی.
هر یکرا نامی و در دل هر یک از تو نشانی
p.93
رقم شایستگی بر قومی، و داغ نبایستگی بر قومی، شایستهٴ از راه فضل درآورده بر مرکب رضا ببدرقهٴ لطف در هنگام اکرام در نوبت تقریب.
و ناشایستهٴ در کوی عدل رانده بر مرکب غضب ببدرقهٴ خذلان در نوبت حرمان. این حرمان و آن تقریب نه از آب آمد و نه از خاک که آن روز که این هر دو رقم زد نه آب بود و نه خاک فضل و لطف ازلی بود و قهر و عدل سرمدی، آن یکی نصیب مخلصان و این یکی بهرهٴ منافقان.
پیر طریقت
گفت : « آه از قسمی پیش از من رفته! فغان از گفتاری که خودرائی گفته! چه سود ارشاد بوم یا آشفته؟ ترسان از آنم که آن قادر در ازل چه گفته! »
منافقان که در زیر هدم عدل افتادند خویشتنرا خود پسندیدند، و نیکنامی بر خود نهادند.
و مخلصان و صدّیقان و صحابهٴ
رسول
را سفها گفتند. رب العالمین بکرم خود این نیابت بداشت و ایشانرا جواب داد که سفیهان نه ایشانند سفیهان آنند که ایشانرا سفیهان گویند.
آری هرکه خویشتنرا نبود الله ویرا بود، هرکه فرمانبرداری الله را کمر بست الله بوی پیوست، من کان لِلّه کان الله له. کافران فرا
مصطفی
را گفتند که تو مجنونی ـ
یا ایّها الَّذی نُزِّلَ عَلیه الذّکر اِنَّکَ لَمجنونٌ
ـ الله گفت یا
محمد
اینان ترا دیوانه میگویند و تو دیوانه نهٴ «
ما اَنت بِنعمةِ ربک بمجنون
» تو دوست مائی پسندیده مائی!
ترا چه زیان که ایشان ترا نپسندند، ترا آن باید که منت پسندم.
دوست دوست پسند باید نه شهر پسند.
«
وَاِذا لَقُواالَّذینَ آمَنُوا قالوا آمَنّا
» ـ منافقان خواستند که جمع کنند میان صحبت مسلمانان و عشرت کافران،
الله
تعالی میگوید ـ
یُریدونَ اَن یأمنوکم ویأمنوا قومهم
ـ خواهند که هم از شما ایمن باشند هم ازیشان، اکنون نه از شما ایمن اند نه ازیشان،
مذبذبین بین ذلک لا الی هؤلاءِ ولا الی هؤلاء
.
مهر خود و یار مهربانت نرسد
آن خواه گر این و اگر آنت نرسد
ارادت و عادت با یکدیگر نسازند تاریکی شب و روشنائی روز هردو در یک حال مجتمع نشوند در یک دل دو دوستی نگنجد.
ایّها المنکح الثّریا سُهیلاً
عمرک الله کیف یلتقیان
p.94
هی شامّیةٌ اذا ما استقلّت
و سُهیلٌ اذا استقلّ یَمانٍ
منافقان که بر مؤمنان استهزاء میکردند و جز زانک در دل داشتند بزبان میگفتند وا شیاطین سران خود یکی شدند تا بر مؤمنان کیدها ساختند و عذاب ایشانرا درحال می نگرفت، آن نه از نتاوستن
الله
بود با ایشان یا از فرو گذاشتن ایشان ـ کلّا! و حاشا! فَاِنَّ
الله
تعالیٰ یمهلُ و لایهمل.
الله
زودگیر و شتابنده نیست، که شتابنده بعذاب کسی باشد که از فوت ترسد ـ و
الله
تعالی بر همه چیز به همه وقت قادر بر کمال است، و تاونده با هر کاونده.
بوی هیچ چیز درنگذرد و از وی فائت نشود.
فرعون
چهار صد سال دعوی خدائی کرد و سر از ربقه بندگی بیرون برد و
الله
تعالی وی را در آن شوخی و طغیان فرا گذاشت و عذاب نفرستاد.
نه از آنک با وی می نتاوست یا در مملکت می دربایست، ولکن خداوندی بزرگوارست و بردبار و صبور، از بزرگواری و بردباری وی بود که او را زود نگرفت، و بزبان
موسی کلیم
بوی پیغام فرستاد و گفت : «یا
موسی
، انطلق برسالاتی فانّک بعینی و سَمعی و معک ایدی و نصری، الیٰ خلقٍ ضعیف من خلقی بطر نعمتی و اَمن مکری، و غرّته الدّنیا حتّی جَحد حقّی و انکر ربوبیّتی، و عبد دونی، و زعم انّه لایعرفنی و انّی اقسم بعزّتی لولاالعذر و الحجّة اللّذان وَضعتُ بینی و بین خلقی لبطشتُ به بطشةَ جَبّارٍ بغضب یغضبه السّموات و الارض و الجبال و البحار، فان امرت السّماء حَصبته، واِن امرت الرض ابتلعته، وان امرت الجبال دمّرته، وان امرت البحار غرقته؛ ولکنّه هان علیّ و سقط من عینی، و وسعه حلمی، فاستغنیت عن عبیدی.
و حُقّ لی اَنّی انا الغنّی لاغنّیَ غیری، فبلّغه رسالتی و ادعه الی عبادتی، و ذکّره بایّامی، و حذّره نقمتی و بأسی، و اخبره انّی انا الله الی العفو و المغفرة اسرع منی الی الغضب والعقوبة، و قل له اجب ربّک، فَانَّه واسع المغفرة.
فَاِنّه قد امهلک اربع مَائة سنةٍ و هو یمطر علیک السّماء و ینبت لک الارض و لم تسقم و لم تهرم و لم تفتقر و لَم تغلب.
ولوشاءَ ان یَجعلَ ذلک بِک فعل ولکنّه ذو أناة و حلم عظیم».
ذکر
وهب بن منبه
. قال قال الله عزّوجل
لموسی
علیه السّلام و ذکر الحدیث بطوله.
«
مَثَلُهُم کَمَثَلِ الّذی استَوقَدَ ناراً
» ـ این مثل کسی است که بدایتی نیکو
p.95
دارد حالی پسندیده، و وقتی آرمیده، تن بر خدمت داشته، و دل با صحبت پرداخته روزی چند درین روشنائی رفته، و عمری بسر آورده ناگاه دست قدر از کمین گاه غیب در آید و او را از سر وقت خود رباید، و آن روشنائی عدالت به ظلمت حرص بدل شود، و طبع جافی بر جای وقت صافی نشیند.
دربند علاقت چنان شود که نیز از آن رهائی نیابد. آنگه روزگاری در طلب حطام دنیا و زینت آن بسر آرد، و از حلال و حرام جمع کند، و آلودهٴ تبعات و خطرات شود.
پس چون کار دنیا و اسباب آن راست کرد و دل بر آن نهاد برید مرگ کمین گاه مکر برگشاد! که هین رخت بردار که نه جای نشستن است و نه وقت آرمیدن! آن مسکین آه سرد میکشد و اشک گرم از دیده می بارد، و بروزگار خود تحسّر میخورد، و بزبان حسرت این نوحه میکند که :ـ
گلها که من از باغ وصالت چیدم
دُرها که من از نوش لبت دزدیدم
آن گل همه خار گشت در دیدهٴ من
وان دُر همه از دیده فرو باریدم
و کان سراج الوصل ازهر بیننا
فهبّت به ریحٌ من البین فانطفی
اینست اشارت آیت که ربّ العالمین گفت :
«
فَلَمّا اَضاءَت ما حَولَهُ ذَهَبَ اللهُ بِنُورِهِم و تَرَکَهُم فِی ظُلُماتٍ لایُبصِرونَ
. »ـ
ولکن صاحبدلی باید که اسرار قدم قرآن بگوش دل بشنود و بداند و بدیدهٴ سرّ حقایق آن به بیند و بشناسد.
اما ایشان که «
صُمٌّ بُکُمٌ عُمْیٌ
» ـ صفت ایشان و حکم حرمان رقم بیدولتی ایشان، نه گوش دل دارند تا حق شنوند نه زبان حال تا با حق مناجات کنند، نه دیدهٴ سرّ تا حقیقت حق بینند، «
لَهم قلوبٌ لایفقهونَ بِها و لَهم اعینٌ لا یُبصرونَ بها و لَهم آذانٌ لا یَسمعونَ بها
.
ولو شاء الله لَذَهَب بسمعهمْ وَابصارِهِم
» .
اگر الله خواستی شنوائی و بینائی از ایشان دریغ داشتی، چنانک روشنائی دانائی دریغ داشت.
یا اگر خواستی برق اسلام فرا دل ایشان گذاشتی تا بخود ربودی و به اسلام درآوردی، واگر خواستی آنرا تواننده بودی که وی خداوندیست هر کار را تواننده و بهر چیز رسنده و بهیچ هست نماننده!
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (9) |
| 5 |
|
Del |
2 |
البقرة |
اول |
1 |
p.112
قوله تعالی «
یا ایُّها النّاسُ اعبُدوا رَبَّکُم
» ـ اینت خطاب خطیر و نظام بی نظیر، سخنی پرآفرین و بر دلها شیرین، جانرا پیغام است و دلرا اِنس، و زبانرا آئین.
فرمان بزرگوار از خدای نامدار میگوید ـ بلطف خویش بسزای کرم خویش : «
اُعبُدوا رَبّکُم
» بندگان من مرا پرستید و مرا خوانید و مرا دانید، که آفریدگار منم، کردگار نامدار بنده نواز آمرزگار منم، مرا پرستید که جز من معبود نیست، مرا خوانید که جز من مجیب نیست، آفریننده منم چرادیگرانرا می پرستید بخشنده منم چونست که از دیگران می بینید ؟.
یقول جلّ جلاله ـ انَا والمَلاءُ فی بناء عظیم، اَخلق فیعبد غیری و اُنعم فیشکر غیری.
و قال جلّ و عزّ ـ « یا ابن آدم انا بدّک لازم فاعمل لبدّک، کل الناس لک منهم بدٌ و لیس منی بدّ. »
و روی انّ
اسعد بن زرارة
اقام
لیلة العقبة
فقال « یا رسول اشترط لربک و اشترط لنفسک و اشترط لاصحابک » فقال « امّا شرطی لربی فان تعبدوه و لا تشرکوا به شیئاً، وامّا شرطی لنفسی فان تمنعونی ممّا تمنعون منه انفسکم و اولادکم، و اما شرطی لاصحابی فالمواساة فی ذات ایدیکم » قالوا « فایّ شییءٍ لنا اذا فعلنا ذلک » قال « لکم الجنّة قال « ابسط یدک اُبایعک »
«
اُعبُدوا رَبَّکُم
» ـ گفته اند که این خطاب عوامّ است که عبادت ایشان بر دیدار نعمت بود و بواسطهٴ تربیت، و آنجا که گفت «
اعبدوا الله
» خطاب با اهل تخصیص است که عبادت ایشان بر دیدار منعم بود بی واسطهٴ تربیت و بی حظّ بشریت.
همانست که جای دیگر گفت « یا ایّها النّاس اتّقوا ربّکم »، جای دیگر گفت «
یا ایّها الّذین آمنوا اتّقوا الله
» با خطاب تعمیم « اتقوا ربکم » گفت و با خطاب تخصیص « اتّقوا الله. »
آن بهشتیانراست و این حضرتیانرا.
جنید
ازینجا گفت ـ آن روز که در جمع عوام نگرست که از جامع المنصور بیرون میآمدند ـ « هؤلاءِ حشوا الجنّة و للحضرة قومٌ آخرون. »
و در آخر آیت گفت ـ «
لَعَلَّکُم تَتَّقونَ
» ـ این تنبیه است که عبادت الله بنده را بنهایت تقوی رساند، و از نهایت تقوی بنده به بدایت دوستی حق و پیروزی جاودانه رسد.
چنانک
p.113
جای دیگر گفت «
واتّقوا الله لعلّکم تفلحون
» و هم از این بابست « اعبدوا ربّکم وافعلوا الخیر لعلّکم تفلحون »
پس آنگه راه شناخت خویش بازنمود گفت : «
اَلَّذيِ جَعَلَ لَکُمُ الاَرضَ فِراشاً وَالسّماءَ بناءً
» ـ آنگه عجایب قدرت و بدایع حکمت در زمین و آسمان دلیل است بر خداوندی و آفریدگاری و گواهست بر یکتائی و دانائی و توانائی او آن هفت قبه خضرا از بر یکدیگر بی عمادی و پیوندی بر باد بداشته.
نشان قدرت او این هفت کلّه اغبر بر سر آب بداشته، بیان حکمت او آن یکیرا گفته «
وَزَینّاها للنّاظرین
» و این یکی را «
فرشناها فنعم الماهدون
»، وانگه این مثال دو کبوتر سیاه و سپید بین که در فضاءِ گنبد ازرق بیرون آمده، بر جناح یکی رقم «
فمحونا آیة اللیل
» و بر آن دیگر «
وجعلنا آیة النّهار مبصرة
» این سیاه از آن سپید زاده و آن سپید از این سیاه پدید آمده، «
یکوّر اللّیل علی النّهار ویکوّر النّهار علی اللیل
،
یولج اللیل فی النهار ویولج النّهار فی اللیل
»، پاکی و بی عیبی خدایرا که روشنائی روز از شب دیجور برآورد و تاریکی شب دیجور از روشنائی روز پدید کرد.
از این عجبتر که روشنائی دانائی در نقطهٴ خون سیاه دل نهاد، و روشنائی بینائی در نقطهٴ سیاهی چشم نهاد ـ تا بدانی که قادر با کمال بخشندهٴ با فضل و افضال، این روز روشن نشان عهد دولت است، و آن شب تاریک مثال روزگار محنت، میگوید : ای کسانی که اندر روشنائی روز دولت آرام دارید ایمن مباشید که تاریکی شب محنت براثر است، و ای کسانی که اندر شب محنت بی آرام بودهاید نومید مباشید که روز روشن بر اثر است.
همین است احوال دل گهی شب قبض و گاه روز بسط : اندر شب قبض هیبت و دهشت و با روز بسط انس و رحمت، در حال قبض بنده را همه زاریدن است و خواهش از دل ریش، و در حال بسط همه نازیدن است و رامش در پیش.
پیر طریقت
گفت : « الهی گر زارم در تو زاریدن خوشست، ور نازم بتو نازیدن خوشست. الهی شاد بدانم که بر درگاه تو میزارم، بر امید آنک روزی در میدان فضل بتو نازم، تو من فاپذیری و من فاتو پردازم، یک نظر در من نگری و دو گیتی بآب
p.114
اندازم. »
ارباب حقایق
این آیت را تفسیری دیگر کردهاند و رمزی دیگر دیدهاند ـ گفتهاند ـ که این مثلهاست که الله زد درین آیت، زمین مثل ـ تن ـ است و آسمان مثل ـ عقل ـ و آب که از آسمان فرو آید مثل ـ علم ـ است که بواسطهٴ عقل حاصل شود و ثمرات ـ مثل کردار نیکوست که بنده کند بمقتضای علم، اشارت میکند که ـ الله آن خداوند است که شما را شخص و صورت و تن آفرید و آن تن بجمال عقل بیاراست، وانگه بواسطهٴ عقل علم داد و زیرکی و دانش، تا از آن علم ثمرهای بزرگوار خاست، آن ثمرتها کردار نیکوست که غذاء جان شما و حیوة طیّبه شما در آنست.
آن خداوندی که مهربانی وی و رحمت وی بر شما اینست چرا در عبادت وی شرک می آورید و دیگریرا با وی انباز میگیرید.
«
فَلا تَجعَلُوا لِلّه اَنداداً وَاَنتُم تَعلَمُونَ
» ـ مکنید،وبا وی انباز مگیرید.
«
وَاِنْ کُنتُم فِی رَیبٍ مِمّا نَزّلنا عَلی عَبدِنا
» ـ آیة اول در اثبات توحید حجت است بر مشرکان عرب و این در اثبات نبوّت حجت است بر اهل کتاب و ذمّت.
و کلمهٴ شهادت مشتمل است بر هر دو طرف با اثبات توحید و اثبات نبوت، تا بهر دو معترف و معتقد نشود و بر موجب هر دو عمل نکند بنده در دایرهٴ اسلام در نیاید.
و اثبات نبوت آنست که
مصطفی
را صلعم گزیدهٴ حق و بهینهٴ خلق دانی، و نبوت و رسالت وی بجان و دل قبول کنی، و گفتار و کردار و سنن و سیر وی پیشرو و رهبر خود گیری .
و بحقیقت دانی که قول او وحی حق است و بیان او راه حق است و حکم او دین حق است، و نفس و بلاغ او در حال حیوة و ممات حجت حقّ است.
آدم
هنوز در پردهٴ آب و گل بود که سرّ فطرت
محمد
بر درگاه عزت کمر بسته بود .
و نظر لطف حق بجان وی پیوسته.
و هو المشار الیه بقوله صلعم : « کنت نبیاً و
آدم
بین الماء و الطّین »
«
فَأتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثلِهِ
» نشر بساط عزت قرآنست از طی قدس خویش تا نامحرم را دست رد بسینه باز نهد و سوختهٴ عشق را نقاب جمال فرو گشاید.
ببینی بی نقاب آنگه جمال چهرهٴ قرآن
چو قرآن روی بنماید زبان ذکر گویا کن
«
وَبَشِّرِ الَّذِینَ آمَنوا
» این آیت نواخت دوستان است و امید دادن ایشان بناز و نعیم جاودان، و ترغیب مؤمنان و حق ایشان بر طاعت و طلب زیادت نعمت.
و آیت
p.115
پیش تحذیر بیگانگانست از شور دل و شرک زبان، و بیم دادن ایشان از آتش عقوبت و سیاست قطعیت حق، مؤمن آنست که چون آیت اول شنود بترسد و بی آرام شود، و از عذاب دوزخ باندیشد و چون آیت دوم شنود شاد شود و دل دربندد و امید قوی کند و آرام در دل آرد.
رب العالمین هر دو کس را بستود، آن ترسنده و این آرمیده ـ ترسنده را میگوید «
انّما المؤمنون الذین اذا ذکرالله وجلت قلوبهم
» و آرمیده را میگوید : «
الّذین آمنوا وتطمئن قلوبهم بذکرالله
».
و سنت خداوند کریم جل جلاله آنست که هر جا که آیت خوف فرستد و بندگانرا از پی آن بترساند از پی آن آیت رجا و رحمت فرو فرستد و دل ایشانرا آرام دهد تا نومید نشوند.
«
وَبَشِّرِ الَّذِینَ آمَنوا
» ـ هر که امروز در میدان خدمت است بشارتش باد که فردا در مجمع روح و ریحان است، و نه هر که ببهشت رضوان، بکرامت روح و ریحان رسید.
بهشت رضوان غایت نزهت متعبدان است، و روح و ریحان قبلهٴ جان محبانست، بهشت رضوان علّیین و دارالسلام است، و روح وریحان در حضرت عندیّة تحفهٴ جان عاشقانست، هر که حرکات را پاس دارد ببهشت رضوان رسد ـ هر که انفاس را پاس دارد بروح و ریحان رسد.
این روح و ریحان که تواند شرح آن و چه نهند عبارت از آن، چیزی که نیاید شرح آن در زبان چون توان، بادی درآید از عالم غیب که آنرا باد فضل گویند میغی فراهم آرد که آنرا میغ برّ گویند، بارانی ببارد که آنرا باران لطف گویند سیلی آید از آن باران که آنرا سیل مهر گویند .
سیلی باید که هر دو عالم ببرد
تا نیز کسی غمان عالم نخورد
آن سیل مهر بر نهاد آب و خاک گمارند تا نه از آب نشان ماند نه از آب خبر، نه از بشریت نام ماند نه از انسانیت اثر .
هر شغل که خواست از آب و گل خاست، هر شور که آمد از بشریت و انسانیت آمد.
هر دو بگذار تا بنیستی رسی و از نیستی برگذر تا بروح و ریحان رسی.
دیدیم نهان گیتی و اصل جهان
از علت و عار برگذشتیم آسان
آن نور سیه ز لانقط برتر دان
زان نیز گذشتیم نه این ماند ونه آن
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (5) |
| 6 |
|
Del |
2 |
البقرة |
اول |
1 |
p.127
قوله تع «
اِنَّ اللهَ لا یَستَحیِی اَنْ یَضْرِبَ مَثَلاً
» الآیة ـ بدانک خدایرا عزّوجلّ نامهای بزرگوار است.
و صفتهای پاک، نامهای نیکو و صفتهای پسندیده، نامهای ازلی و صفتهای سرمدی، خود را بآن صفتها بستود و در پیغام و نامهٴ خویش آن صفتها واخلق نمود.
از آنها یکی ـ حیاست الله تع بآن موصوف و اثبات آن در آیت و در خبر معلوم.
آیت آنست که گفت جلّ جلاله : «
اِنَّ اللهَ لا یَستَحیِی اَنْ یَضْرِبَ مَثَلاً
»
جای دیگر گفت «
والله لا یستحیی من الحق
» ـ
و خبر درست است از
مصطفی
صلع که روزی نشسته بود با یاران سخن میرفت در میان ایشان سه مرد از دور می آمدند روی بوی داده، یکی ازآن سه بکران آنجایگه نزدیک مردمان رسید.
هم آنجا بنشست،
رسول
خدا
گفت ـ « استحیی فاستحیی الله منه » و هم در خبر است که « اِن الله حییٌ کریمٌ، یستحیی من عبده اذا مدّ یده »
الحدیث ـ
این صفت حیا و امثال این هرچه درست شود بنصوص کتاب و سنت واجب است بر بندهٴ خدا که چون آن شنود یا خواند بر نام و صفت بیستد و زبان و دل از معنی آن خاموش دارد و از دریافت چگونگی آن نومید باشد که خرد را فرا دریافت آن بتکلف و تأویل راه نیست.
میگوید جلّ جلاله : ـ «
ولا یحیطون به علماً
» ـ معنی آنست که خلق بخود و بعقل خود ویرا درنیابند، مگر که ویرا بآن صفت که خود کرد خود را و بآن نام که خود را بُرد خود را بشناسد، شناختنی و تصدیقی و تسلیمی گردن نهاده، و نادریافته پذیرفته، و تهمت بر عقل خود نهاده، هر که این راه رود و بجز این طریق خود را نپسندد سنّی عقیدت است پاکیزه سیرت پسندیده طریقت ـ ازینجا گشاید چشمهٴ حکمت و صدق فراست و نور معرفت، و این منزلت کسی را بود که چون دیگران از خلق شرم دارند و قبول خلق طلبند وی از حق شرم دارد، و قبول حق طلبد، و از حق کسی شرم دارد که در دل بینائی دارد و
p.128
در سرّ آشنائی، و داند بهر حال که باشد که الله بوی نگرانست و بر کردار وی دیده ور و نگه بان.
یقول تع ـ «
الم یعلم باَنّ الله یَری
»
ـ فی الخبر ـ « اعبد الله کانک تراه فان لم تکن تراه فانه یراک » ـ بیچاره آدمی که کشتهٴ غفلت است و گرفتهٴ جهالت، از خلق می شرم دارد و از الله شرم می ندارد، و ربّ العالمین بکرم و حلم خود این فاخواست میکند و میگوید که ـ «
وتخشی النّاس والله احق ان تخشاه
» ـ میگوید از مردم شرم داری و الله سزاوارتر بآن که از وی شرم داری.
یقول الله جلّ جلاله « ما انصفنی عبدی یدعونی فاستحیی ان اردّه و یعصینی ولایستحیی منی » .
در خبر است که فردا در قیامت چون بنده بصراط بازگذرد نامهٴ در دست وی نهند مهر بر آن نهاده، چون سر آن باز کند در آن نوشته بیند ـ بندهٴ من ـ فعلت ما فعلت ولقد استحییت ان اظهر علیک، فاذهب فانّی قد غفرت لک.
قال
یحیی بن معاذ
فی هذا الخبر سبحان من یذنب العبد فیستحیی هو »
.
پیر طریقت
گفت : ـ « شرم حصار دین است و مایهٴ ایمان و نشان کرم. و خلق درین مقام بر سه گروهند : ـ غافلان و عاقلان و عارفان.
غافلان از خلق شرم دارند ایشان ظالمان اند، عاقلان از فرشته شرم دارند ایشان مقتصدانند، عارفان از حق شرم دارند ایشان سابقان اند » .
و گفته اند ـ حیا بر هفت وجه است : حیاء جنایت ـ چنانک حیاء
آدم
(ع)، آنگه که در زلّت افتاد و تاج و حله از وی بربودند، چون متواریان ازین گوشه بدان گوشه می شد.
خطاب آمد که ـ « یا آدم أفراراً منّا فقال لا، بل حیاءً منک »
دوم ـ حیاء تقصیر ـ چنانک حیاء فرشتگان آنگه گویند سبحانک ماعبدناک حق عبادتک.
سوم حیاء اجلال ـ چنانکه حیاء
اسرافیل
تَسر بَل بجناحیه حیاءً من الله عزّوجلّ.
چهارم حیاء کرم چنانک حیاء
مصطفی
(ع) ـ کان یستحیی من الصحابة اذا دخلوا بیته ان یقول لهم اخرجوا، فقال الله عزّوجلّ «
ولکن اذا دُعیتم فاُدخلوا فاِذا طعمتم فانتشروا ولا مستأنسین لحدیثٍ
»
پنجم ـ حیاء حشمت ـ چنانک حیاء علی علیه السلام حین سأل
المقداد
حتی سأل
رسول الله
صلعم عن حکم المذی لمکان
فاطمة
. ششم ـ حیاء استحقار ـ چنانک حیاء
موسی
(ع) ـ حین قال انّه لتعرض لِیَ الحاجة
p.129
من الدنیا فاستحیی ان اسألک یا ربّ، فقال الله سلنی حتی ملح عجینک و علف شاتک.
هفتم ـ حیاء حق است جلّ جلاله و تقدست اسماؤه و تعالت صفاته و قد مضی ذکره.
«
کَیفَ تَکفُرُونَ بِالله
» ـ از روی اشارت میگوید ـ ای گم کرده سررشتهٴ خویش ای افتاده در چاه بشریت خویش، راه ازین روشنتر خواهی چونک می نروی.
میدان ازین کشیده تر خواهی چونک سواری نکنی.
شمع ازین افروخته تر خواهی چونک از جاده می بیفتی.
ای سالها بر تو گذشته و هنوز بوئی نایافته، ای بر هزار خوان نشسته و هنوز گرسنه!
ای هزاران لباس پوشیده و هنوز برهنه. مسلمانان!
میدان فراخست سواران کجااند؟
دیوان فرونهادند متظلمان کجااند؟
طبیب حاضر است بیماران کجااند؟
جمال در کشف است عاشقان کجااند؟
«
وَکُنتُم اَمواتاً فَاَحیاکُم
» ـ میگوید ـ اگر مرده بودید زنده کردم چون که ننگرید؟
اگر جاهل بودید داناتان کردم چون که در نیابید؟
راهتان نمودم چرا می نروید؟
مرد باید که بوی داند برد
ورنه عالم پر از نسیم صباست
پیر طریقت
گفت ـ « الهی بنده با حکم ازل چون برآید و آنچه ندارد چه باید جهد بنده چیست؟ کار خواست تو دارد بنده بجهد خویش نجات خویش کی تواند؟
«
ثُمَّ یُمِیتُکُم ثُمَّ یُحیِیکُم
» ـ گفته اند مرگ بر سه قسم است : و زندگانی بر سه قسم؛ مرگ لعنت، و مرگ حسرت، و مرگ کرامت.
مرگ لعنت کافرانراست و مرگ حسرت عاصیانراست و مرگ کرامت متقیانراست.
و زندگانی سه قسم است : یکی زندگانی بیم، دیگر زندگانی امید، سوم زندگانی مهر ـ زندگانی بیم در بِرّ پیدا، زندگانی امید در خدمت پیدا، زندگانی مهر در یاد پیدا.
زندهٴ بیم روز مرگ او را ایمن کنند که : «
لاتخافوا ولا تحزنوا
»، زندهٴ امید را روز پسین فانوازند که «
ابشروا باالجنة التی کنتم توعدون
»، زندهٴ مهر را از دوست بر بساط کرم در مجلس انس این کرامت آید که «
ارجعی الی ربکِ راضیةً مرضیةً
. »
پیر طریقت
گفت ـ « الهی ای سزای کرم و ای نوازندهٴ عالم!
نه با جز تو شادیست
p.130
نه با یاد تو غم، خصمی و شفیعی و گواهی و حَکم. هرگز بینما نفسی با مهر تو بهم، آزاد شده از بند وجود و عدم، باز رسته از زحمت لوح و قلم، در مجلس انس قدح شادی بردست نهاده دمادم ».
جز عشق تو بر ملک دلم شاه مباد
وز راز من و تو خلق آگاه مباد
کوته نشود عشق توام زین دل ریش
دستم زسر زلف تو کوتاه مباد
«
هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُم ما فِی الاَرضِ جَمِیعاً
»
جای دیگر گفت «
وَسخّر لکم ما فی السموات وما فی الارض جمیعاً منه
» ـ میگوید هر چه مملکت زمین است همه برای شما آفریدهام و مسخر شما کردم، عطاء ما مختصر نبود، کرامت ما در حق سوختگان ما سرسری نبود، نواخت ما را در حق شما هرگز تراجع نبود، و چنان نیست که بر مملکت زمین اقتصار کردم که آسمانها را هم از بهر نظر شما و نزهت بصر شما و خزینهٴ روزی شما راست کردم، بنده من.
چون قدم در کوی عهد ما نهی تو ندانی که آسمانیانرا و زمینیانرا چه بشارت رسد و یکریگر را چه تهنیت کنند، آن من دانم که من هر چیز را دانندهام و بهر کس رسنده «
وَهُوَ بِکُلِّ شَیئٍ عَلِیمٌ
»
درین آیات لطیفه ایست، نگفت (خلقکم لما فی الارض جمیعا) که گفت «
خلقَ لَکم ما فی الاَرضِ
» یعنی که هر چه مملکت زمین و آسمانست از بهر تو آفریدم بندهٴ من.
و ترا از بهر خود آفریدم، نبینی که علی الخصوص
موسی
را گفت.
«
واصطنعتک لنفسی
» و علی العموم خلق را گفت ـ «
وَما خَلقتُ الجِنّ والاِنس اِلّا لِیعبدون
» ـ قدر این خطاب
مصطفی
دانست و شکر این نعمت وی گزارد، که آن شب قرب و کرامت که ویرا بآسمان بردند هرچه آفرینش بود و ممالک کونین همه نثار قدم صدق وی کردند، و آن مهتر بگوشهٴ چشم بهیچ بازننگرست و گفت ما را برای این نیافریدهاند ـ «
ما زاغ البصر وما طغی
» ـ نوشش باد!
بویزید بسطامی
که در راه سنّت
مصطفی
نیکو رفت و ادب حضرت نیکو بجای آورد گفت : ـ « لم اَزَلْ اقطع المهالک حتی وجدت الممالک، ثم ترکت الممالک حتی وصلت الی شواهد المالک، فقلت ـ الجائزة ـ فقال ـ قد وهبت لک کلّما رأیت، قلت انت المراد قال ـ فانا لک کما انت لی ».
p.131
پیر طریقت
گفت : ـ « الهی! نسیمی دمید از باغ دوستی دل را فدا کردیم بوئی یافتیم از خزینهٴ دوستی بپادشاهی بر سر عالم ندا کردیم، برقی تافت از مشرق حقیقت آب و گل کم انگاشتیم و دو گیتی بگذاشتیم، یک نظر کردی در آن نظر بسوختیم و بگداختیم، بیفزای نظری و این سوخته را مرهم ساز و غرق شده را دریاب که « می زده را هم بمی دارو و مرهم بود »
و فی معناه اُنشد :
تداویتُ من لیلی بلیلی من الهوی
کما یتداوی شاربُ الخمر بالخمر
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (6) |
| 7 |
|
Del |
2 |
البقرة |
اول |
1 |
p.139
قوله تع «
وَاذ قالَ رَبُّکَ لِلمَلآئِکَةِ اِنّی جاعِلٌ فِی الاَرضِ خَلیفَةً
» ـ عالمی بود آرمیده در هیچ دل آتش عشقی نه، در هیج سینه تهمت سودائی نه، دریای رحمت بجوش آمده خزائن طاعات پر بر آمده، غبار هیچ فترت بر ناصیهٴ طاعت مطیعان نانشسته، و علم لاف دعوی «
وَنَحنُ نُسَبِّحُ بِحَمدِکَ
» بعیوق رسانیده،
p.140
هرچه در عالم جوهری بود کی آن لطافتی داشت بخود درطمعی افتاده، عرش مجید بعظمت خود مینگرست و میگفت مگر رقم این حدیث بما فرو کشند، کرسی در سعت خود مینگریست که مگر این خطبه بنام ما کنند، هشت بهشت بجمال خود نظر میکرد که مگر این ولایت بما دهند، طمع همگنان از خاک بریده، و هریک در تهمتی افتاده، و هر کس در سودائی مانده.
ناگاه از حضرت عزت و جلال این خبر در عالم فریشتگان دادند که «
اِنّی جاعِلٌ فِی الاَرضِ خَلِیفَةً
»
این نه مشاورت بود با فریشتگان که این تمهید قواعد عزت و عظمت
آدم
بود، و نه استعانت بود که نشر بساط توقیر
آدم
بود. گفت حکم قهر ما کاری راند و قلم کرم را فرمودیم تا از سر دیوان عالم تا بآخر خطی درکشد، و از منقطع عرش تا منتهی فرش سکان هر دو کونرا عزم نامه نویسد، تا صدر ممالک آدم خاکی را مسلم شود، و سینهٴ عزیز وی بنور معرفت روشن، و لطائف کرم و صنایع فضل ما در حق وی آشکارا، زلزلهٴ هیبت از عزت این خطاب در دلهای مقربان افتاد.
گفتند این چه نهادی تواند بود که پیش از آفرینش بر سدّه جمال وی عزت قرآن گوش خلافت وی میکوبد و وی هنوز در بند خلقت نه، و جلال تقدیر از مکنونات غیب خبر میدهد که گرد میدان دولت
آدم
مگردید که شما سِرّ فطرت وی نشناسید، عقاب هیچ خاطر بر شاخ دولت آدم نه نشست، دیده هیچ بصیرت جمال خورشید صفوت آدم درنیافت، این شرف از چه بود؟
و آن دولت از چه خاست.
زانک آدم صدف اسرار ربوبیّت بود و خزینهٴ جواهر مملکت.
ای بسا دُرّ گرانمایه و لؤلؤ شاهوار که در آن صدف تعبیه بود، و با هر دری شبهی سیاه منظوم در رشته کشید، اگر با جواهر هر یک از انبیا شبهی در برابر ایشان داشت ـ دری چون
آدم
صفی با وی شبهی چون شیطان شقی.
دری چون
ابراهیم خلیل
باوی شبهی چون
نمرود
طاغی
.
دری چون
موسی عمران
باوی شبهی چون
فرعون
بی عون، دری چون
عیسی بن مریم
باوی شبهی چون طایفهٴ پر از ضلالت و غیّ.
دری چون
مصطفی
عربی با وی شبهی چون
بوجهل
پر جهل.
فریشتگان
چون این خطاب هایل بشنیدند قرار و آرام ازیشان برمید و تماسک عقل و صبرشان برسید.
زبان سؤال دراز کردند و جمله آواز برآوردند که : « اَتَجْـعَلُ
p.141
فِیها مَن یُفسِدُ فِیها
»
خداوندا و پادشاها بزرگوارا و کردگارا! این آدم خاکی طرازوشی تقریب را بدست عصیان ملطخ گردانَد، و سر از ربقهٴ طاعت بیرون کشد، و نارا از قدس و تقدیس آفریدهٴ، سینه های ما بتهلیل و تسبیح آراستهٴ و این اسباب ما را ساخته.
چنین گویند آتشی از مکنونات غیب پدید آمد و قومی فریشتگانرا بسوخت، و بنعت عزت این خطاب برفت که ـ «
اِنّی اَعلمُ ما لا تَعلمُونَ
» ـ شما که نظارگیاناید نظاره همی کنید شما را با خزائن اسرار الهیت ما چه کار؟
و در مکنونات غیب ربوبیت ما چه تصرف؟
تعبیه الهیت ما و مکنونات اسرار ربوبیت ما ما دانیم، خواطر مختصر را علوم و عقول جز ویرا فهمهای معلول و بصائر محدث را باسرار الهیت ما چه راه؟
«
وعنده مفاتح الغیب لا یعلمها الا هو
» ـ ما در ازل حکم چنان کردیم که چراغ حقایق معرفت در سینهٴ آدم خاکی روشن گردانیم، و منشور ولایت خاکی بدست او دهیم، و رایت ممالک زمین در قلب لشکر او نصب کنیم، شما که مقربان مملکتاید پیش تخت دولت
آدم
چاکروار سماطین برکشید، و او را سجود کنید، و شما که گرد عرش ما طواف میکنید جنایت ناکرده ذریت
آدم
را که هنوز در وجود نیامدند استغفار میکنید و روش ایشانرا سلامت میخواهید، و سلّم سلّم میگوئید، تا چون در وجود آیند قدم ایشانرا بر بساط عبودیت فتوری نباشد.
و شما که نقیبان حجباید، اهل غفلت را از ذربت آدم میگریید تا بسبب گریستن شما معصیت ایشان بمغفرت خود بپوشیم.
و شما که اهل رفرف اید، ازین زلال که زیر عرش ما موج میزند راویهٴ نور برگیرید، و روز رستاخیز که ایشان سر از زمین برآرند تشنه ایشانرا سقایتی کنید، و شما که معصومان سدرهٴ منتهی اید، منتظر باشید تا چون فزع اکبر در قیامت پدید آید، و دارا داروگیراگیر هیبت و سیاست برخیزد، مؤمنان ایشانرا از آن فزع امن دهید و سلام ما بایشان رسانید.
اینهمه بآن فرمودیم تا شما که فریشتگانید شرف خاکیان بدانید و بر حکم ما اعتراض نکنید.
در خبر درست است که ملأ اعلی و مقربان درگاه عزت گفتند ـ خداوندا خاکیان را عالم سفلی دادی عالم علوی بما ده، که ما نیز پرندگان حضرتیم و طاوسان درگاه عزت.
ایشانرا جواب آمد ـ لااجعل صالح ذریة من خلقته بیدیّ کمن قلت له کن فکان.
p.142
ما مونس عشقیم و شما برگذرید
وزقصه و حال عاشقان بیخبرید
از زشتی یار من شما غم چه خورید؟
در چشم من آئید و بدو درنگرید.
|
p.140
قرآن مجید، بقره ۳۰: أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا
|
Input: Last Modify:morishima |
History (5) |
| 8 |
|
Del |
2 |
البقرة |
اول |
1 |
p.159
قوله تعالی «
وَاِذ قُلنا لِلمَلائِکَةِ اسجُدُوا لِآدَمَ
...» الآیه جلیل است و جبار خدای جهان وجهانیان، کردگار نامدار نهان دان، قدیم الاحسان و عظیم الشّان، نه بر دانستهٴ خود منکر نه از بخشیدهٴ خود پشیمان، نه بر کردهٴ خود بتاوان.
خداوندی که ناپسندیدهٴ خود بر نیکی میآراید و پسندیدهٴ خود بچشم دیگری زشت می نماید.
ابلیس
نومید را از آن آتش بیافریند و در سدرة المنتهیٰ ویرا جای دهد و مقربان حضرترا بطالب علمی پیش وی فرستد، با اینهمه منقبت و مرتبت رقم شقاوت بر وی کشد و زُنّار لعنت بر میان وی بندد، و
آدم
را از خاک تیره برکشد، و ملا اعلی را حمالان پایه تخت او کند، و کسوت عزت ورو پوشد، و تاج کرامت بر فرق او نهد.
و مقربان حضرترا گوید که «
اُسجدوا لِآدم
»
در آثار بیارند که ـ
آدم
را بر تختی نشاندند که آنرا هفتصد پایه بود از پایهٴ تا پایهٴ هفتصد ساله راه.
فرمان آمد که یا
جبرئیل
و یا
میکائیل
شما که رئیسان فریشتگان اید این تخت
آدم
برگیرید و بآسمانها بگردانید تا شرف و منزلت وی بدانند، ایشان که گفتند «
اَتَجعَلُ فِیها مَن یُفسِدُ فِیها
» ـ آنگه آن تخت
آدم
را برابر عرش مجید بنهادند و فرمان آمد ملائکه را که شما همه سوی تخت
آدم
روید و آدم را سجود کنید.
فرشتگان آمدند و در آدم نگرستند همه مست آن جمال گشتند،
روئی که خدای آسمان آراید
گر دست مشاطه را نهبیند شاید
جمالی دیدند بی نهایت، تاج « خلق الله علی صورته » بر سر، حلّه «
ونفخت فیه من روحی
» در بر، طراز عنایت «
یحبهم ویحبونه
» بر آستین عصمت،
هرچند غریبیم و دل اندروائیم
ما چاکرِ آن روی جهان آرائیم
وهب منبه
گفت در صف خلقت
آدم
: قال ـ لما خلق الله تع آدم خلقه فی احسن صورة و البسه حُلی الجنّة، و ختمه فی عشرة اصابع، و خلخله فی ساقه، و البسه الاساور فی ساعدیه، و توجّه بالتّاج و الاکلیل علی رأسه و جبینه، و کنّاه باحب اسمائه الیه و قال له یا أبا
محمد
دُر فی الجنّة وانظر هل تری لک شِبها، او خلقت منک احسن خلقاً؟
فطاف
p.160
آدم فی الجنّة و زَهَا و خطر فی الجنّة ـ
فاستحسن الله منه ذلک فناداه من فوق عرشه ـ ازه یا آدم، فمثلک من زها، احببت شیئاً فخلقته فرداً لفردٍ ـ فنقل الله ذلک الزهو فی ذریته فهو فی الجهّال نخوةٌ، و فی الملوک الکبر، و فی الاولیاء الوجد.
جان و جهان با دولت بازی نیست و سعادت بهائی نیست.
رنج روزگار و کدِّ کار
ابلیس
دید و ببهشت
آدم
رسید.
طاعت بی فترت
ابلیس
را بود و خطاب «
اُسکن اَنتَ و زوجک الجنّةَ
» آدم یافت.
آوردهاند که ابلیس وقتی بر
آدم
رسید گفت ـ بدانک ترا روی سپید دادند و ما را روی سیاه. غره مشو که مثال ما همچنانست ـ که باغبانی درخت بادام نشاند در باغ، و بادام ببر آید آن بادام بدکان بقال برند و بفروشند، یکی را مشتری خداوند شادی باشد و یکی را مشتری خداوند مصیبت ـ آن مرد مصیبت زده آن بادامها را روی سیاه کند و بر تابوت آن مردهٴ خویش می پاشد، و خداوند شادی آن را با شکر برآمیزد و همچنان سپیدروی بر شادی خود نثار کند.
یا
آدم
آن بادام سیاه که بر سر تابوت می ریزند ماأیم، و آنچه بر سر آن شادی نثار میکنند کار دولت تست، اما دانی که باغبان یکی است و آب از یک جوی خوردهایم، اگر کسی را کار با گل افتد گل بوید و اگر کسی را بخار باغبان افتد خار در دیده زند.
گفتم که زعشق همچو مویت باشم
همواره نشسته پیش رویت باشم
اندیشه غلط کردم و دور افتادم
من چاکر پاسبان کویت باشم
ذوالنون مصری
گفت ـ در بادیه بودم
ابلیس
رادیدم که چهل روز سر از سجود برنداشت. گفتم یا مسکین بعد از بیزاری و لعنت این همه عبادت چیست؟ گفت یا
ذوالنون
اگر من از بندگی معزولم او از خداوندی معزول نیست.
سهل عبدالله تستری
گفت ـ روزی بر
ابلیس
رسیدم گفتم ـ اعوذ بالله منک، گفت یا
سهل
ان کنت تعوذ بالله منی فانی اعوذ بالله من الله یا
سهل
اگر تو میگوئی فریاد از دست
شیطان
، من میگویم فریاد از دست
رحمان
، گفتم یا
ابلیس
چرا سجود نکردی
p.161
آدم
را؟
گفت ـ یا
سهل
بگذار مرا از این سخنان بیهوده، اگر بحضرت راهی باشد بگوی که این بیچاره را نمیخواهی بهانه بر وی چه نهی؟ یا
سهل
همین ساعت بر سر خاک
آدم
بودم هزار بار آنجا سجود بردم و خاک تربت وی بر دیده نهادم، بعاقبت این ندا شنیدم ـ لاتتعب فلسنا نریدک.
پیش تو رهی چنان تباه افتاده است
کز وی همه طاعتی گناه افتاده است
این قصه نه زان روی چو ماه افتادهاست
کین رنک گلیم ما سیاه افتاده است
سهل
گفت ـ آنگه نبشتهٴ به من داد که این برخوان و من بخواندن آن مشغول شدم و از من غایب گشت در آن نبشته این بیت بود .
ان کنتُ اخطاتُ فما اَخطا القدر
ان شئت یا سهل فلمنی او فذر
بویزید بسطامی
گفت ـ که از الله درخواستم تا
ابلیس
را بمن نماید، ویرا در حرم یافتم او را در سخن آوردم.
سخنی زیرکانه میگفت، گفتم یا مسکین با این زیرکی چرا امر
حق
را دست بداشتی؟
گفت یا
بایزید
، آن امر ابتلا بودِ نه امر ارادت، اگر امر ارادت بودی هرگز دست بداشتی. گفتم ـ یا مسکین مخالفت حق است که ترا باین روز آورد؟ گفت مَهْ یا
بایزید
، المخالفة تکون من الضد علی الضد و لیس الله ضدٌ، و الموافقة من المثل للمثل و لیس الله مثلٌ، افتری انّ الموافقة لما واقفته کانت منی والمخالفة حین خالفته کانت منی، کلاهما منه، و لیس لاحدٍ علیه قدرة، و انا مع ماکان ارجوالرحمة فان قال «
ورحمتی وسعت کل شیئ
» و اَنَا شَیئٌ فقلت ـ یتبعه شرط التقوی فقال ـ مَهْ الشرط یقع ممن لا یعلم بعواقب الامور و هو رب لا یخفی علیه شَیئٌ ـ ثم غاب عنی.
«
فَاَزَلَّهُمَا الشَّیطانُ عَنها
» ـ این عجب نگر که ز اول رهی را بنوازد شغلکهاش برسازد بآخر غوغا فرستد و ساخته براندازد و در خم چوگان عتاب آرد.
پیر طریقت
گفت ـ « الهی تو دوستانرا بخصمان می نمائی، درویشانرا بغم و اندوهان میدهی، بیمار کنی و خود بیمارستان کنی، درمانده کنی و خود درمان کنی، از خاک آدم کنی و با وی چندان احسان کنی سعادتش بر سر دیوان کنی و بفردوس او را مهمان کنی، مجلسش روضهٴ رضوان کنی، ناخوردن گندم با وی پیمان کنی، و خوردن آن
p.162
در علم غیب پنهان کنی، آنگه او را بزندان کنی، و سالها گریان کنی، جبّاری تو کار جباران کنی، خداوندی کار خداوندان کنی، تو عتاب و جنک همه با دوستان کنی »
پیر طریقت
را پرسیدند ـ که در
آدم
چگوئی در دنیا تمامتر بود یا در بهشت؟
گفت « در دنیا تمامتر بود از بهر آنک در بهشت در تهمت خود بود و در دنیا در تهمت عشق »
آنگه گفت « نگر تا ظن نبری که از خواری آدم بود که او را از بهشت بیرون کردند، نبود که آن از علو همت آدم بود، متقاضی عشق بدر سینه
آدم
آمد که یا
آدم
جمال معنی کشف کردند و تو به نعمت دارالسلام بماندی ـ آدم جمالی دید بی نهایت، که جمال هشت بهشت در جنب آن ناچیز بود همت بزرک وی دامن وی گرفت که اگر هرگز عشق خواهی باخت بر این درگه باید باخت.
گر لابد جان بعشق باید پرورد
باری غم عشق چون توئی باید خورد
فرمان آمد که ـ یا
آدم
اکنون که قدم در کوی عشق نهادی از بهشت بیرون شو، که این سرای راحتست و عاشقان درد را با سلامت دارالسلام چه کار؟ همواره حلق عاشقان در حلقهٴ دام بلا باد!
عشقت بدر من آمد و در در زد
در باز نکردم آتش اندر در زد
آدم
نه خود شد که او را بردند،
آدم
نه خود خواست که او را خواستند، فرمان آمد که مخدرهٴ معرفت را کفوی باید تا نام زد وی شود.
هژده هزار عالم بغربال فرو کردند کفوی بدست نیامد که
قرآن
مجید خبر داده بود «
لیس کمثله شیئ
» ـ کرّوبیان و مقرّبان درگاه عزّت سر برآوردند تا مگر این تاج بر فرق ایشان نهند و مخدّرهٴ معرفت را نامزد ایشان کنند، ندا درآمد که شما معصومان و پاکان حضرت اید، و مسبّحان درگاه عزّت، اگر نامزد شما کنیم گوئید این از بهر آنست که ما را با وی کفایتیست از روی قدس و طهارت.
و حاشا که احدیترا کفوی یا شبهی بود ـ «
لَم یَلِد وَلَم یُولَد
ولَم یَکُن لَه کفواً اَحدٌ
» ـ عرش با عظمت و بهشت با زینت و آسمان با رفعت هر یکی در طمعی افتادند و هیچ بمقصود نرسیدند.
ندا درآمد ـ که چون کفوی پدید نه آمد مخدّرهٴ معرفت را، ما بفضل خود خاک افکنده برداریم و نامزد وی کنیم ـ و الزمهم کلمة التقویٰ و کانوا احق بها و اهلها.
p.163
مثال این پادشاهی است که دختری دارد و در مملکت خود او را کفوی می نیابد، آن پادشاه غلامی از آن خویش برکشد و او را مملکت و جاه و عزت سازد، و بر لشکر امیری و سالاری دهد.
آنگه دختر خویش بوی دهد تا هم کرم وی در آن پیدا شود و هم شایسته وصلت گردد، و مثال
آدم
خاکی همین است ـ هم ز اول او را نشانهٴ تیر خود ساخت، یک تیر شرف بود که از کمان تخصیص بید صفت بانداخت، نهاد
آدم
هدف آن تیر آمد.
یک تیـر بنـام من زترکش برکـش
وانگه بکمان عشق سخت اندر کـش!
گر هیچ نشانه خواهی اینک دل و جان
از تو زدنی سخت و ز من آهی خوش!
پس چون تیر بنشانه رسید خبر داد
مصطفی
(ع) در عالم حکم که « خلق الله
آدم
علی صورته و طوله ستون ذراعاً » ـ
و خبر درست است که رب العالمین قبضهٴ خاک برداشت و
آدم
را از آن بنگاشت، پس از پستاخی و نزدیکی بجائی رسید که چون ویرا از بهشت سفر فرمود تا بزمین، گفت ـ خداوندا مسافران بی زاد نباشند زاد ما درین راه چه خواهی داد؟
رب العالمین سخنان خویش او را بشنوانید و کلماتی چند او را تلقین کرد، گفت یا
آدم
یاد کرد ما ترا در آن غریبستان زادست وزپس آن روز معاد ترا دیدار ما میعادست.
که رب العالمین گفت ـ «
فَتَلَقّیٰ آدَمُ مِن رَبِّه کَلِماتٍ
» ـ آنگه سربسته گفت و تفصیل بیرون نداد تا اسرار دوستی بیرون نیفتد و قصهٴ دوستی پوشیده بماند.
« قد قلت لها قفی فقالت قاف ـ لم یقل وقفت ستراً علی الرقیب و لم یقل لا اقف مراعاةً لقلب الحبیب.
اهل اشارت گفته اند.
هرچند که زبان تفسیر باین ناطق نیست اما احتمال کند که دوستان بوقت وداع گویند « اذا خرجت من عندی فلا تنس عهدی، و ان تقاضوا عنک یوماً خبری فایاک ان تؤثر علینا غیری » یا
آدم
ـ نگر تا عهد ما فراموش نکنی، و دیگری بر ما نگزینی.
و زبان حال جواب میدهد.
دلم کو با تو همراهست و همبر
چگونه مهر بندد جای دیگر
دلی کو را تو هم جانی و هم هوش
از آن دل چون شود یادت فراموش
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 9 |
|
Del |
2 |
البقرة |
اول |
1 |
p.175
قوله تع «
یا بَنِی أسرآئیل
» اشارتست بلطف و کرم حق وابندگان و مهربانی وی بریشان، منت می نهد بریشان که منم خداوند کریم و سپاس دارنده و بر رهی بخشاینده و بهر جفائی بِبرّ پیش آینده، و رهی را با همه جرم خود وامدح خود خواننده، و شکر نعمت خود از وی درخواهنده، اینست که بنی اسرائیل را گفت «
اُذکُرُوا نِعْمَتِیَ
» ـ ای فرزندان
اسرائیل
ـ شکر نعمت من بگذارید و حق نعمت من بر خود بشناسید، تا مستحق زیاده گردید و نیکنام و بهروز شوید، بسا فرقا که میان بنی اسرائیل است و میان این امّت ـ ایشانرا گفت، «
اُذکُرُوا نِعمَتِیَ
» ـ و این امت را گفت «
اُذکُرُونِی » ـ ایشانرا گفت نعمت من فراموش مکنید، و این امت را گفت مرا فراموش مکنید، ایشانرا نعمت داد و این امّت را صحبت داد، ایشانرا بشهود نعمت از خود بازداشت و اینانرا بشرط محبت با خود بداشت.
و لسان الحال یقول
فسرت الیک فی طلب المعالی
و سار سوای فی طلب المعاش
پیر طریقت
گفت ـ الهی! کار آن دارد که با تو کاری دارد، یار آن دارد که چون تو یاری دارد، او که در دو جهان ترا دارد هرگز کی ترا بگذارد! عجب آنست که او که ترا دارد از همه زارتر میگذارد، او که نیافت بسبب نایافت می زارد، او که یافت باری چرا میگذارد.
در بر آنرا که چون تو یاری باشد
گر ناله کنـد سیاه کاری باشـد
p.176
«
وَاَوفوا بِعَهدِی اُوفِ بِعَهدِکُم
» ـ نظیر این در
قرآن
فراوانست : ــ «
ادعونی استجب لکم
»، «
اذکرونی اذکرکم » بندهٴ من دری برگشای تا دری برگشایم، در انابت برگشای تا در بشارت برگشایم، «
وانابوا الی الله لهم البشری
».
در انفاق برگشای تا درِ خلف برگشایم، « وما انفقتم من شیئ فهو یخلفه »، در مجاهدت برگشای تا در هدایت برگشایم، «
والّذین جاهدوا فینا لنهدینّهم سُبلنا
»، در استغفار برگشای تا در مغفرت برگشایم، «
ثم یستغفرالله یجدالله غفوراً رحیماً
»، در شکر برگشای تا در زیادت نعمت برگشایم، و لئن شکرتم لازیدنّکم » بندهٴمن بعهد من واز آی تا بعهد تو وازآیم.
«
وَاَوفوا بِعَهدِی اُوفِ بِعَهدِکُم
»
گفته اند ـ که خدایرا وابنده عهدهای فراوانست و در هر عهدی که در آن بنده را وفاء است از رب العالمین در مقابلهٴ آن وفاء است.
اول آنست که بنده اظهار کلمهٴ شهادت کند از رب العزّة در مقابله آن حقّ دما و اموال است، و ذلک فی قوله صلعم « من قال لااله الاالله فقد عصم منی ماله و دمه ».
و آخر آنست که بنده نظر خویش پاک دارد و خاطر خویش را پاس دارد، از رب العزّة در مقابلهٴ آن این کرامت است که « اعددت لعبادی الصالحین مالاعینٌ رأت و لااُذنٌ سمعت و لاخطر علی قلب بشر ».
و میان آن بدایت و این نهایت وسائط فراوانست، از آن عهدها که الله را با بندگانست از بنده کردار و گفتار و از الله ثواب بیشمار.
ومنها ما قال بعضهم
اَوفوا بعهدی
بحضور الباب،
اُوفِ بِعَهدِکُم
بجزیل الثواب،
اَوفوا بِعَهدی
بحفظ اسراری
اُوفِ بِعهدِکُم
بجمیل مبارّی،
اوفوا بعهدی
فی ان لا تؤثروا علی غیری،
اوف بعهدکم
فی ان لا امنع منکم لطفی و خیری،
اَوفوا بِعهدی
بحسن المجاهدة،
اوف بعهدکم
بدوام المشاهدة.
اوفوا بعهدی
بصدق المحبة،
اوف بعهدکم
بکمال القربة،
اوفوا بعهدی
فی دار محنتی علی بساط خدمتی بحفظ حرمتی،
اوف بعهدکم
فی دار نعمتی علی بساط قربتی بسرور وصلتی،
اوفوا بعهدی
الذی قبلتم یوم المیثاق،
اوف بعهدکم
الذی ضمنت لکم یوم التلاق،
اوفوا بعهدی
بان تقولوا ابدأ ربی،
اوف بعهدکم
بان
p.177
اقول لکم عبدی.
«
وَاِیّایَ فَارْهَبُونِ
» ـ همانست که گفت «
وایّای فاتّقون
» ـ رهبت و تقوی دو مقام است از مقامات ترسندگان، و در جمله ترسندگان راه دین بر شش قسم اند : ـ تایبان اند و عابدان و زاهدان و عالمان و عارفان و صدیقان ـ تایبانرا خوف است چنانکه گفت ـ «
یخافون یوماً تتقلّب فیه القلوب و الابصار
» و عابدانرا وجل ـ «
الذین اذا ذکرالله وجلت قلوبهم
» و زاهدانرا رهبت ـ «
یدعوننا رغباً و رهباً
» و عالمانرا خشیت ـ «
انما یخشی الله من عباده العلماءُ
»، و عارفانرا اشفاق ـ «
ان الذین هم من خشیة ربهم مشفقون
» ـ و صدیقانرا هیبت ـ «
ویحذرکم الله نفسه
».
اما خوف ترس تایبان و مبتدیان است حصار ایمان و تریاق و سلاح مؤمن، هر کرا این ترس نیست او را ایمان نیست که ایمنی را روی نیست، و هر که را هست بقدر آن ترس ایمانست.
و وجل ترس زنده دلان است که ایشانرا از غفلت رهائی دهد و راه اخلاص بریشان گشاده گرداند و امل کوتاه کند، و چنانک وجل از خوف مه است رهبت از وجل مه، این رهبت عیش مرد ببرد و او را از خلق ببرد، و در جهان از جهان جدا کند ـ
این چنین ترسنده همه نفس خود غرامت بیند همه سخن خود شکایت بیند همه کرد خود جنایت بیند.
گهی چون غرق شدگان فریاد خواهد، گهی چون نوحه گران دست بر سر زند، گهی چون بیماران آه کند : و ازین رهبت اشفاق پدید آید که ترس عارفان است.
ترسی که نه پیش دعا حجاب گذارد نه پیش فراست بند، نه پیش امید دیوار، ترسی گدازندهٴ کشنده که تا نداء «
ألا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا
» نشنود نیارامد.
این ترسنده را گهی سوزند و گاه نوازند، گهی خوانند و گاه کشند، نه از سوختن آه کند نه از کشتن بنالد.
کم تقتلونا و کم نحبّکم
یاعجبا کم نُحبُّ من قتلا
ازپس اشفاق هیبت است ـ بیم صدیقان ـ بیمی که از عیان خیزد و دیگر بیمها از خبر، چیزی در دل تابد چون برق، نه کالبد آن را تابد نه جان طاقت آن دارد که با وی بماند، و بیشتر این در وقت وجد و سماع افتد ـ چنانک
کلیم
را افتاد
بطور
«
وخرّ
موسی
صعقاً
» و تا نگوئی که این هیبت از تهدید افتد که این از اطلاع جبار افتد
p.178
یک ذره اگر کشف شود عین عیان
نه دل برهد نه جان نه کفر و ایمان
هذا هوالمشار الیه بقوله صلعم ـ « حجابه النور لو کشفها لاحرقت سبحات وجهه کل شیئ ادرکه بصره ».
«
وَلا تَلبِسُوا الحقَّ بِالباطِلِ
» ـ نگر تا حق و باطل در هم نیامیزی، راست و دروغ پسندیده و ناپسندیده درهم نکنی، نگویم باطل را مشناس بباید شناخت تا از آن بپرهیزی و حق بباید شناخت تا بر پی آن باشی ـ
مصطفی
گفت ـ « اللهم ارنا الحق حقاً وارزقنا اجتبائه و أرنا الباطل باطلاً وارزقنا اجتنابهُ »
ارباب حقائق
گفتهاند درمعنی «
وَلا تَلبِسُوا الحَقَّ بِالباطِلِ
» ـ حظ نفس و غذاء دل در هم میامیزید که با یکدیگر درنسازند، خداوند دل بحق حق مبسوط است و بندهٴ نفس بحظ نفس مربوط است، پس بیکدیگر کی رسند؟
دنیا خسیس است و عقبی نفیس با یکدیگر چون بسازند؟
دوستی خالق سعادت ازلی و ابدی است و دوستی مخلوق وبال نقدی در یک دل چون بهم آیند؟
«
ما جعل الله لرجل من قلبین فی جوفه
» ـ خویشتن پرستی و خداپرستی یکدیگر را ضداند ـ در یک نهاد چگونه مجتمع شوند؟
مهر خود و یـار مهربانت نرسـد
این خواه گر آن که این و آنت نرسد
«
وَاستَعِینوا بِالصَّبرِ وَالصَّلوٰةِ
» ـ فرمان آمد یا سیّد امت خویش را بگوی که در کارها صبر کنید تا بمراد رسید که «الصبر مفتاح الفرج» ـ هرکه صبر مردان ندارد تاگرد میدان مردان نگردد.
پای این مردان نداری جامهٴ مردان مپوش
برگ بیبرگی نداری لاف بیخویشی مزن
آن مهتر عالم
زان پس که قدم در این میدان نهاد یک ساعت او را بی غم و بی اندوه نداشتند، اگر یکساعت مربع نشست خطاب آمد که بنده وار نشین، یکبار انگشتری در انگشت بگردانید تازیانه عتاب فروگذاشتند که : «
افحسبتم انما خلقناکم عبثاً
»، یکبار قدم به بستاخی بر زمین نهاد گفتند او را «
ولا تمش فی الارض مرحاً
» ـ چون کار بغایت رسید و از هر گوشه بلا بوی روی نهاد، نفسی برآورد و گفت « ما اوذی نبیٌ قطّ بمثل ما اوذیتُ » ـ خطاب آمد از حضرت عزت که ای مهتر کسی که شاهد دل و جان
p.179
وی ما باشیم از بار بلا بنالد، هرچه در خزائن غیب زهر اندوه بود همه را یک قدح گردانیدند و بر دست وی نهادند، وز آنجا که سرّ است پرده برداشتند که ای مهتر این زهرها بر مشاهدهٴ جمال ما نوش کن ـ «
واصبر لحکم ربک فانک باعیننا
» .
و لسان الحال یقول.
ولو بید الحبیب سقیت سمّاً
لکان السّمّ من یده یطیبُ
ار دستت از آتـش بود ما را زگـل مفرش بود
هرچ از تو آید خوش بود خواهی شفا خواهی الم
«
وَاِنَّها لَکَبِیرَةٌ اِلّا عَلَی الخاشِعِینَ
» ـ خشوع از شرط نماز است و بنده را نشان نیاز است، و خاشعان اندر نماز ستودگان حق اند و گزیدگان از خلق.
قال الله عزوجل «
قد افلح المؤمنون
الّذین هم فی صلوٰتهم خاشعون
» ـ و خشوع اندر نماز هم از روی ظاهر است و هم از روی باطن : ظاهر آنست که جوارح خویش بشرط ادب داری و براست و چپ ننگری، اندر حال قیام چشم بموضع سجود داری، و در حال رکوع بر پشت پای، و در حال سجود بر سر بینی، و در حال تشهد در کنار خود.
رسول
خدا گفت ـ بازنگرستن اندر نماز
ابلیس
را نصیب دادن است.
و قال صلعم « ان العبد اذا قام فی الصّلوة فانما هو بین عینی الرحمن عزوجلّ، فاذا التفت یقول الله عزوجل ابن آدم الی من تلتفت الی خیر لک منی تلتفت؟ ابن
آدم
اقبل علیّ فانا خیرٌ لک ممن تلتفت الیه. »
و خشوع باطن تر سکاری دلست از ذکری و فکری یا از سکری و شکری.
رسول
خدا چون نماز کردی خشوع باطن وی چنان بودی که جوش دل وی همی شنیدند.
چنانک در خبرست ـ و لجوفه ازیزٌ کازیز المرجَلِ من البکاءِ ـ روزی به مردی برگذشت که اندر نماز بود و بدست با موی بازی میکرد،
رسول
گفت ع « لو تواضعت قلبه لخشعت جوارحه، اگر این مرد را دل ترسکارستی دست وی بنعت خشوع استوارستی.
و در آثار بیارند که
علی
ع در بعضی از آن حربهای وی تیری بوی رسید چنانک پیکان اندر استخوان وی بماند جهد بسیار کردند جدا نشد گفتند تا گوشت و پوست برندارند و استخوان نشکنند این پیکان جدا نشود، بزرگان و فرزندان وی گفتند اگر
p.180
چنین است صبر باید کرد تا در نماز شود، که ما ویرا اندر ورد نماز چنان همی بینیم که گوئی ویرا از این جهان خبر نیست.
صبر کردند تا از فرائض و سنن فراغ شد و بنوافل و فضائل نماز ابتدا کرد، مرد معالج آمد و گوشت برگرفت و استخوان وی بشکست و پیکان بیرون گرفت و
علی
اندر نماز بر حال خود بود.
چون سلام نماز بازداد گفت ـ درد من آسان تر است. گفتند ـ چنین حالی بر تو رفت و ترا خبر نبود ـ گفت اندر آن ساعت که من بمناجات
الله
باشم اگر جهان زیر و زبر شود یا تیغ و سنان در من میزنند مرا از لذّت مناجات
الله
ازدرد تن خبر نبود.
و این بس عجیب نیست که
تنزیل
مجید خبر میدهد از زنان
مصر
که چون
زلیخا
را بدوستی
یوسف
ملامت کردند
زلیخا
خواست که ملامت را بر ایشان غرامت کند ایشانرا بخواند و جایگاهی ساخت و ایشانرا بترتیب بنشاند و هر یکی را کاردی بدست راست و ترنجی بدست چپ داد، چنانک گفت جل وعلا «
وآتت کل واحدةٍ منهن سکّیناً
» چون آرام گرفتند،
یوسف
را آراسته آورد و او را گفت بریشان برگذر ـ.
«
اخرج علیهن
» برون شو بریشان. چون زنان
مصر
یوسف
را با آن جمال و کمال بدیدند در چشم ایشان بزرگ آمد «
فلما رأینه اکبرنهُ
»، همه دستها ببریدند و از مشاهدهٴ جمال و مراقبت کمال
یوسف
از دست بریدن خود خبر نداشتند. پس بحقیقت دانیم که مشاهدهٴ دل و سر جان
علی
مر جلال و جمال و عزت و هیبت الله را بیش از مشاهده زنان بیگانه بود مر
یوسف
مخلوق را ـ پس ایشان چنین بیخود شدند و از درد خود خبر نداشتند اگر
علی
چنان گردد که گوشت و پوست وی ببرند و ازدرد آن خبر ندارد عجب نباشد وغریب نبود.
|
p.175
قرآن مجید: بقره ۴۰ و ۴۷، مائده ۷۲، طه ۸۰، صف ۶؛ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ
p.176
قرآن مجید، سبا ۳۹: وَمَا أَنفَقْتُم مِّن شَيْءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ
p.179
قرآن مجید، مؤمنون ۲: الَّذِينَ هُمْ فِي صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 10 |
|
Del |
2 |
البقرة |
اول |
1 |
p.194
قوله تع : «
وَاِذ نَجَّیناکُم مِن آلِ فِرعونَ
» ـ کریم است و مهربان، لطیف است و نگاهبان، خداوند جهان وجهانیان، فریادرس نومیدان، ذخیره منقطعان، چارهٴ بیچارگان، نوازندهٴ رنجوران، رهانندهٴ بندوران، درنگر بحال پیغمبران و رسولان که هریکی را ازیشان رنجی دیگر بود و اندوهی دیگر، منت نهاد بریشان و جهانیانرا گفت بازبرندهٴ اندوهان و رهانندهٴ ایشان منم.
آنک
نوح
پیغمبر
دردست قوم خویش گرفتار شده و درمانده، و شخص عزیز وی نشانهٴ زخم ایشان شده رب العالمین گفت ـ «
ونجّیناه واهله من الکرب العظیم
» ـ
آخر او را از دست ایشان رهانیدیم، و اندوهان ویرا پایان پدید کردیم.
و در حق
لوط
پیغامبر
گفت «
ونجّیناه من القریة التی کانت تعمل الخبائث
».
و در حق
ایوب
پیغامبر
گفت ـ «
فکشفنا ما به من ضُرِّ
»
و در حق
یونس
گفت ـ «
ونجّیناه من الغمّ
» او را از غم برهانیدیم و از ظلمتها بیرون آوردیم و درد ویرا مرهم پدید کردیم.
در حق
موسی
و
بنی اسرائیل
همین میگوید، و منت می نهد ـ «
وَاِذ نَجّیناکُم مِن آلِ
فِرعَونَ
»ـ.
در عذاب و رنج
فرعون
بودند کارهای دشوار و بار گران بریشان می نهاد و فرزندان ایشان را میکشت، آخر آن محنت ایشانرا پایان پدید کردیم، و آن رنج ازیشان برداشتیم، و آن غمّ و آن همّ از دل ایشان برگرفتیم.
تبارک الله سبحانه ما کل همّ هو بالسّرمد
آخر بسوی سعادت آید راهم
بیرون جهد از محاق روزی ما هم
«
وَاِذفَرَقنا بِکُمُ البَحرَ
» ـ الآیه ـ بیان ثمرهٴ سفر
موسی
است.
موسی
را دو سفر بود : یکی سفر طرب دیگر سفر هرب. بیان سفر طرب آنست که گفت «
ولما جاء
موسی
لمیقاتنا
» باین سفر مناجات حق یافت و قربت خداوند جل جلاله.
و سفر هرب آنست که گفت «
وَاوحینا الی
موسی
اَنْ اسر بعبادی
» باین سفر هلاک دشمن و رستگاری ازیشان یافت، چنانک گفت «
وَاِذ فَرَقنا بِکُمُ البَحرَ فَاَنجَیناکُم
» و چنانک
موسی
را دو سفر بود نیز
مصطفی
را دو سفر بود ـ یکی سفر ناز دیگر نیاز : ـ سفر نیاز از
مکه
بود تا
مدینه
بود از دست کفار و کید اشرار، و سفر ناز از خانهٴ
ام هانی
p.195
بود تا بمسجد
اقصی
، و از مسجد
اقصی
تا بآسمان دنیا، و از آسمان دنیا تا بسدرهٴ منتهی از سدرهٴ منتهی تا بقاب قوسین او اَدنیٰ.
فرقست میان سفر
کلیم
و سفر
حبیب
،
کلیم
بطور
رفت تا ویرا گفتید «
وقَرَّبناهُ نَجِیّاً
»
حبیب
بحضرت رفت ـ تا از بهر وی گفت ـ «
دنا فتدلی
» ـ از قَرَّبناهُ تا دَنا ـ راه دورست و او که این بصر ندارد معذور است.
«
وَاِذ واعَدنا
موسی
اَربَعِینَ لَیلَةً
» ـ
موسی
از میان امت خویش چهل روز بیرون شد، امت وی گوساله پرست شدند و اینک امت
محمد
پانصد و اند سال گذشت
(۱)
تا
مصطفی
ع از میان ایشان بیرون شده، و دین و شریعت او هر روزه تازه تر، و مؤمنان بر راه راست و سنت او هر روز پاینده تر، بنگر پس از پانصد سال
(۲)
رکن دولت شرع او عامر، عود ناضر، شاخ مثمر، شرف مستعلی، حکم مستولی.
نیست این مگر عزّ سماوی و فر خدائی، و لطف ازلی و مهر سرمدی، در هر دل از سنت وی چراغی و در هر جان از مهر وی داغی بر هر زبان از ذکر وی نوائی، در هر سر از عشق وی لوائی، مِن اشد امتی لی حبّا ناسٌ یکونون بعدی یودّ احدهم باهله و ماله ـ نه از گزاف
مصطفی
ایشانرا برادران خواند، و خود را ازیشان شمرد، و ایشانرا از خود، فقال صلعم « أین اخوانی الذین انا منهم و هم منی، ادخلُ الجنّة و یدخلون معی »
لطیفةٌ اخری یتعلق بهذه الآیه ـ
موسی
ع که بمیعاد حق پیوست و آن سفر در پیش در گرفت
هارون
را خلیفهٴ خود ساخت و امت را بوی سپرد، گفت «
اخلفنی فی قومی
» ـ لاجرم در فتنه افتادند، و
سامری
ایشان را از راه حق برگردانید.
و
مصطفی
صلع بآخر عهد که طلعت مبارک ویرا مرکب مرگ فرستادند، و الهیّت بنعت عزت آن طلعت را از مرکب مرگ در ربود.
و در کنف احدیت گرفت .
بلال
مؤذن در سرّ بوی بگفت « هَلَّا استخلفتَ علینا ؟ »
قال « الله خلیفتی فیکم » ـ امت خود باحدیت سپرد، احدیت ایشانرا در قباب حفظ بداشت، لاجرم اگر متمردان عالم و شیاطین الانس والجن
p.196
گرد آیند.
تا یک بندهٴ مؤمن را از راه حق برگردانند نتوانند و از آن درمانند و عاجز آیند.
«
ثُمَّ عَفَونا عَنکُم
» ـ اگر ایشان را قدری و خطری بودی آن چنان جرم عظیم را بدین آسانی و زودی عفو نیامدی.
سرعة العفو علی عظیم الجرم یدلّ علی حقارة قدر المعفوّ عنه ـ با نزدیکان و عظیم قدران مضایقه پیش رود.
زنان
رسول
را صلع میگوید «
مَن یَأتِ مِنکُم بِفاحِشَةٍ مبیّنة یُضاعَفُ لها العذابُ ضعفین
»
این نه از مذلت و اهانت ایشان بود بل که این از تعزّز و کرامت ایشان بود.
بنی اسرائیل
را چنان گفت، که بی قدر و بی خطر بودند و این امت را گفت «
ومن یعمل مثقال ذرة شراً یره
» فهذا العظم قدرهم و ذلک لقلّة خطرهم.
«
وَاِذ آتَیْنا مُوسی الکِتابَ وَالفُرقانَ
» ـ موسویانرا فرقان بظاهر داد و
محمد
یان را فرقان در باطن نهاد، فزون از ظاهر و فرقان باطن نور دل دوستانست که حق از باطل بدان نور جدا کنند، و الیه الاشارة بقوله تع «
ان تتّقوا الله یجعل لکم فرقانًا
» ـ و زینجا بود که
مصطفی
ع
وابصه
را گفت « استفتِ قلبک » و گفت « اتقوا فراسة المؤمن فانّه ینظر بنور الله » .
و کسیرا که این فرقان در باطن وی پدید آید شرب و همت او از غبار اغیار پاک گردانند، مذهب ارادت او از خاشاک رسوم صیانت کنند، ببساط روزگار او را از کدورات بشریت فشانده دارند، دیدهٴ وقت او از دست حدثان نگه دارند تا آنچه دیگرانرا خبر است او را عیان گردد، آنچه علم الیقین است عین الیقین شود، که در مملکت حادثهٴ در وجود نیاید که نه دل ویرا از آن خبر دهند.
مصطفی
ع را پرسیدند که این را نشانی هست؟
فقال ـ اذا دخل النور القلب انشرح الصدر ـ نشانش آنست که سینه گشاده شود بنور الهی، چون سینه گشاده شود همت عالی گردد، غمگین آسوده شود، پراکندگی بجمع بدل گردد، بساط بقا بگسترد، فرش فنا درنوردد، زاویهٴ غمان را درببندد، باغ وصال را در بگشاید، بزبان حال از سر ناز و دلال گوید : .
در کوی امید منزلی دارم خوش
در قصهٴ عشق مشکلی دارم خوش
تفصیل دلم چه پرسی ای جان جهان
در جمله همی دان که دلی دارم خوش
p.197
«
وَاِذ قالَ
موسی
لِقَومِهِ یا قَومِ اِنَّکُم ظَلَمتُم اَنفُسَکُم بِاتِّخاذِکُمُ العِجلَ
» ـ
موسی
گفت قوم خویش را ـ نگر تا باین عبادت گوساله که شما کردید گمان نبرید که جلال صمدیت را از آن زیانی است، یا پادشاهی و خداوندی ویرا نقصانی است.
بل که زیانکاری و بدروزی شما راست، اگر بدافتادی هست شما راست که از چنو خداوندی بازماندید.
ورنه او چون شما بندگان فراوان دارد.
سهل عبدالله
گفت ـ الله با
موسی
سخن گفت بر کوه
طور
و از عزت کلام بار خدا آن کوه چون عقیق شد.
موسی
را نظر با خود آمد که چون من کیست؟ که خدای جهان و جهانیان با من سخن میگوید بی واسطه، و قدم گاه من عقیق گشته! الله تع از وی درنگذاشت گفت ـ یا
موسی
یکی براست و چپ خویش نگاه کن تا چه بینی.
موسی
بازنگریست هزار کوه دید ازعقیق بر مثال کوه طور، بر هر کوهی مردی بصورت
موسی
چون او گلیمی پوشیده، و کلاهی بر سر و عصائی در دست، و با خداوند عالم سخن میگوید.
زبان حال
موسی
گوید.
پنداشتمت که تو مرا یک تنهٴ
کی دانستم که آشنـای همهٴ
درویشی را دیدند که با خدای رازی داشت، و میگفت ـ اللهم ارض بی محبّاً فان لم ترض بی محبّاً فارض بی عبداً، فان لم ترض بی عبداً فارض بی کلباً » ـ گفت خداوندا مرا بدوستی بهپسند، اگر اهل دوستی نیم به بندگیم بهپسند، ور اهل بندگی نیم بسگیم بپسند تا سگ درگاه تو باشم.
گر می ندهی بصدر حشمت بارم
باری چو سگان برون در میدارم
«
فَاقتُتُلوا اَنفُسَکُم ذلکُم خَیرٌ لَکُم عِندَ بارِئِکُم
» ـ از روی باطن این خطاب با جوانمردان طریقت است که نفس خود را بشمشیر مجاهدت سر برگیرند تا بما رسند «
والذین جاهدوا فینا لَنهدینّهم سبلنا
».
و نگر تا نگوئی که این قتل نفس از روی مجاهدت آسان تر است از آن قتل که در
بنی
اسرائیل
رفت.
که آن قتل ایشان خود یکبار بود، و از آن پس همه آسانی و آرام بود، و این جوانمردانرا هر ساعتی و لحظهٴ قتلی است.
p.198
لیس من مات فاستراح بمیت
انما المیت میّتُ الاحیـاء
و عجب آنست که هرچند آسیب دهرهٴ بلا بیش بینند ایشان هر روز عاشق تراند، و بر فتنهٴ خویش چون پروانه شمع هر روز فتنه تراند.
نور دلی ارچه جفت نارم داری
تاج سری ارچه خاکسارم داری
چون دیده عزیزی ارچه خوارم داری
شادم بتو گرچه سوگوارم داری
چنانستی که هر ساعت بجان این عزیزان از درگاه عزت برید حضرت بنعت الهام پیغام می آرد ـ که ای جوانمرد آغاز این کار قتل است و آخر ناز، ظاهر دوستی خطر است و باطن راز.
من احبّنی قتلته و من قتلته فانادیتهُ
گر کشتهٴ دست رادیت دینار است
مر کشته عشق رادیت دیدار است
«
وَاِذ قُلتُم یا
موسی
لَن نُؤمِنَ لَکَ حَتّیٰ نَرَی اللهَ جَهرَةً
» ـ مطالعهٴ ذات بر کمال و تعرض رؤیت ذی الجلال چون نه بنعت هیبت و شرط مراقبت رود ترک حرمت بود، و ترک حرمت موجب صاعقه باشد لامحالة، از آن بگرفت ایشانرا صاعقه که بزبان جهل و ترک حرمت دیدار خواستند.
و
موسی
هرچند بزبان هیبت و نعت حرمت بر دوام مراقبت دیدار خواست اما بتصریح خواست نه بتعریض، لاجرم جوابش بتصریح دادند که : «
لن ترانی
» ـ
و بهر درگاه ملوک شرط ادب و مقتضای حرمت آنست که سؤال بتعریض کنند، چنانک
مصطفی
ع تقاضای رؤیت کرد بر سبیل تعریض، و شمهٴ از آرزوی دل خویش بازنمود باشارت
جبرئیل
را دید و گفت « هل رأیتَ ربکَ؟
جبرئیل
چون این سخن بشنید از هیبت و عزّت آن معنی بر خود بگداخت، پس، چون بحضرت عزّت بازرفت، الله گفت یا جبرئیل تو مقصود آن دوست ما درنیافتی، بآنچه گفت وی را تقاضای دیدار بود که میکرد، یا جبریل رو و او را بیار که ما نیز بوی مشتاقیم « واِنی الی لقائهم لَاَشدُّ شوقاً »
|
p.195
(۱) فی نسخة ج : ـ « پانصدو اند ـ يعنی از زمان اين تصنيف (و تحرير) اين کتاب شريف هشتصد و اند سال گذشت. »
(۲) ايضاً فی نسخة ج : ـ پس از هشتصد سال.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 11 |
|
Del |
2 |
البقرة |
اول |
1 |
p.208
قوله تع «
وَظَلَّلنا عَلَیکُمُ الغَمامَ
» الآیه ـ اشارت بلطف و کرم
p.209
خداوندست، و مهربانی او بر بندگان چنانستی که رب العالمین میفرماید که ای بیچاره فرزند آدم چرا نه وا من دوستی کنی که سزاوار دوستی منم؟
چرا نه وا من بازار کنی که جواد و مفضل منم؟
چرا وا من معاملت درنگیری که بخشندهٴ فراخ بخش منم؟
نه رحمت ما تنگ است نه نعمت از کس دریغ، یکی درنگر تا وا
بنی اسرائیل
چه کردم و چند نعمت بر ایشان ریختم، و چون نهاد خود بریشان نهادم در آن بیابان تیه.
پس از آنکه پیچیدند و نافرمانی کردند ایشانرا ضایع فرو نگذاشتم، میغ را فرمان دادم تا بر سر ایشان سایه افکند، باد را فرمودم تا مرغ بریان دردست ایشان نهاد، ابر را فرمودم تا ترنجبین و انگبین بایشان فرو بارید، عمود نور را فرمودم تا در شبی که مهتاب نبود ایشانرا روشنائی میداد، کودک که از مادر در وجود آمدی، در آن بیابان تیه با دستی جامه که ویرا دربایست بود در وجود آمدی، چنانک کودک می بالیدی جامه با وی میبالیدی، نه کهن شدی آن جامه بر وی نه شوخ گرفتی، درحال زندگی زینت وی بودی و در حال مردگی کفن وی بودی، چه نعمت است که من بریشان نریختم!
چه نواخت است که من بریشان ننهادم!
ایشان خود قدر ما ندانستند و شکر نعمت ما نگزاردند.
ای بیچاره ترا هیچکس نخواند چنانک ما خوانیم، چونکه بیائی هیچکس ترا چنان نخرد چنانکه ما خریم، چون که خود را بفروشی دیگران بی عیب خرند و ما باعیب خریم، دیگران باوفا خوانند وما با جفا خوانیم، اگر به پیرانه سر بازآئی همه مملکت را بحرمت بیارائیم، و اگر بعنفوان شباب حدیث ما گوئی فردا برستاخیز ترا در پناه خود گیریم.
اناسٌ عصوا دهراً فعادوا بخجلة
فقلنا لهم اهلاً و سهلاً و مرحباً
«
وَاِذقُلنَا ادخُلوا هذهِ القَریةَ
» ـ از روی اشارت قریه اینجا احتمال کند که حریم علم است، و حجر شریعت، چنانک
مصطفی
ع از روی اشارت خود را گفت « انا مدینةُ العلم و علیٌ بابها »
«
اُدخُلوا هذِهِ القَریَةَ
» ـ میگوید بحجر شریعت درآئید و علم و عمل بروفق شریعت بکار دارید.
«
وَکُلُوا مِنها حَیثُ شِئتُم
رَغَداً » ـ و در علم و عمل عیشی هنی و نعیم جاودانه بدست آرید، امروز تلخی مجاهدت چشید تا فردا میوهٴ
p.210
بهشت خورید.
«
وَادخُلُوا البابَ سُجَّداً
» ـ در راه دین بر استقامت روید و با خضوع و خشوع باشید، و هر کاری را از در دین خود درآورید تا بمقصد رسید، و هوالمشار الیه بقوله تع «
وأتوا البیوت من ابوابها
».
آنگه گفت «
وَقُولُوا حِطَّةٌ
» اشارت است باستغفار و تضرع و دعا و گفتن که بار خدایا ـ حطّ عنا ذنوبنا ـ همانست که جای دیگر گفت ـ «
ربنا اغفر لنا ذنوبنا و اسرافنا فی امرنا
».
و جای دیگر گفت «
فاغفر لنا ذنوبنا و کفّر عنا سیآتنا و توفنا مع الابرار
».
«
وَاِذ استَسقیٰ
موسی
لِقَومِهِ
» الآیه ـ چند فرق است میان
موسی
و
عیسی
و
محمد مصطفی
.
موسی
قوم خود را آب خواست چنانک گفت ـ «
وَاِذ استَسقیٰ
موسیٰ
لِقَومِهِ
»
عیسی
قوم خود را نان خواست چنانک گفت ـ « انزل علینا مائدةً من السماء » باز
مصطفی
ع صدر و بدر جهان، چراغ زمین و آسمان، نه آب خواست نه نان، بلکه رحمت خواست و غفران، چنانک الله گفت «
غفرانک ربنا
»
موسی
را گفت چه خواهی گفت آب روان از سنگ صفوان،
عیسی
را گفت چه خواهی.
گفت خوان بریان فرستاد از آسمان. سیّد کونین را گفت تو چه خواهی؟
گفت رحمت و غفران از خداوند مهربان.
چون
موسی
آب خواست گفت یا
موسی
از چون منی آب خواهند؟
آنک سنگ و عصا بر سنگ زن و مراد خود برگیر.
چون
عیسی
نان خواست.
گفت یا
عیسی
ازچون منی نان خواهند؟
فرمان داد به
جبرئیل
تا گردهٴ چند و لختی بریان بر خوان نهاد و بایشان فرستاد، گفت یا
عیسی
مراد خود برگیر.
چون نوبت ب
مهتر عالم
رسید، شب قرب و کرامت که او را حاضر کردند گفت ای دوست مامهمان آمدهٴ دندان مزد چه خواهی؟ گفت «
غفرانک ربنا
».
الله تع گفت ای دوست ما حال امّت تو از سه بیرون نیست : یا مطیعان اند، یا عاصیان، یا مشتاقان : ـ اگر عاصیانند رحمت من ایشانرا، و اگر مطیعانند بهشت من ایشانرا، و اگر مشتاقانند دیدار و رضاء من ایشانرا،
مصطفی
گفت ع خداوندا مراد ایشان نقدی بدادی از آن من در توقف نهادی؟
گفت ای دوست ما ایشان حاجت که
p.211
خواستند از بهر امت خود خواستند و امّت ایشان همان بودند که حاضر بودند مراد خود بیافتند، تو آنچه میخواهی از بهر امت میخواهی و امّت تو متفرقند تا قیام الساعة خواهند بود و دعوت و پیغامبری تو همیشه پیوسته خواهد بود، روز رستاخیز همه را جمع کنم و همه را از دوزخ آزاد کنم، همه را بدیدار خود شاد کنم، همه را لباس کرامت پوشانم،همه را بزیور انس بیارایم،که ایشان بهینهٴ امّت اند، یک دل و یک قصد و یک همت اند، «
وانّ هذه امتکم امةً واحدة
» نه چون
بنی اسرائیل
که از پراکندگی که بودند هم در دل و هم در قصد و هم در همت، دردین بمعبودی یگانه می اقتصار نکردند می گفتند ـ
اجعل لنا الهاً کما لهم آلهةً
.
و در دنیا بیک طعام قناعت نکردند گفتند «
یا مُوسی لَن نَصبِرَ عَلیٰ طَعامٍ واحِدٍ
».
و فی معناه اُنشد .
همومُ رجالٍ فی امورٍ کثیرةٍ
و همّی من الدنیا صدیقٌ مساعدٌ
و گفتهاند ذکر عصا در آیت اشارت است بسیاست شرعی، کقوله ع لاترفع عصاک عن اهلک .
و
عرب
گوید ـ شقّ فلانٌ العصا ـ اذ اخرج عن السیاسة المشروعة .
و حَجرْ اشارتست به
بنی اسرائیل
از آنک رب العالمین دلهای ایشان با سنگ برابر کرد و گفت «
فهی کالحجارة او اشدّ قسوةً
» یعنی که
موسی
خواست تا
بنی اسرائیل
را باهم آرد و ایشانرا بر راه استقامت دارد، مداوائی طلب کرد.
از بهر ایشان که بهمگان برسد هم عالم را و هم جاهل را، و ایشان را فایده دهد بر عموم همچنانک باران فایده دهد بر عموم بقعتها را هم آبادان و هم غیر آن.
رب العالمین
موسی
را گفت ایشان را بتازیانهٴ شریعت سیاست کن و بر علم و عمل دار، آن علم و عمل که جمله ارکان اسلام و ایمان بدان بازگردد، و آن دوازده خصلت است، که
مصطفی
ع در آن خبر معروف بیان کرد.
شش خصلت از آن بناء اسلامست : ـ یکی اقرار بوحدانیّت الله، دیگر اثبات نبوت
مصطفی
سدیگر نماز کردن، چهارم زکوة دادن، پنجم روزه داشتن، ششم حج کردن.
و شش خصلت از آن بناء ایمان است : ـ یکی ایمان دادن بالله جل جلاله، دیگر ایمان بفریشتگان سدیگر ایمان به کتابهای خداوند، چهارم برسولان وی، پنجم بروز قیامت، ششم ایمان
p.212
بقدر، آن دوازده چشمه که درین آیت گفت اشارتست به این دوازده رکن که بناءِ اسلام و ایمان است والله اعلم.
|
p.209
قرآن مجید، اعراف ۱۶۱: وَكُلُواْ مِنْهَا حَيْثُ شِئْتُمْ وَقُولُواْ.
p.210
قرآن مجید، آل عمران ۱۹۳: فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَكَفِّرْ عَنَّا سَيِّئَاتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ الأَبْرَارِ.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 12 |
|
Del |
2 |
البقرة |
اول |
1 |
p.218
قوله تع :ـ «
اِنّ الّذِینَ آمَنوا وَالّذِینَ هادوا
» آلایه، هرچند که کوشیدند و رنجها در دینداری کشیدند آن احبار جهودان و رهبان ترسایان، و چندانک توانستند در راه مجاهدت و ریاضت رفتند و نفس خود را از از شهوات ومألوفات بازداشتند و از دنیا و دنیاداران یکبارگی عزلت گرفتند، و صومعه ها بر خود زندان کردند، با اینهمه که کردند ضایع است سعیهای ایشان، بل که حقیقت خود آنست که تا به
محمد
ایمان نیارند و او را آن عبادتها ناکرده گیر و آن طاعتها ناپذیرفته.
روش دینداران و مقامات و احوال دوستان هم بر این نسق نهادند، تا بقیتی از علائق بریشانست دعوی ایشان دریافت نسیم دوستی هذیانست.
المکاتب عبد مابقی علیه درهم.
تا هست ترا بنزد تو تکیه گهت
مغرور عالمـی و کار تبهت
تو تکیه بر پنداشت خود زنی، و سوداها در سر گیری و غوغا ها در دل، و ستور نفس را از راندن هیچ شهوت بازنگیری، آنگه طمع داری که با مردان راه در میدان
p.219
حقیقت گوی زنی، هیهات!
تا تو بر پشت ستوری بار او بر جان تست
چون بترک وی بگفتی آتش اندر بار زن
ور زچاه جاه خواهی تا بـرآئی مردوار
چنگ در زنجیر گوهر وار عنبر بار زن
«
وَاِذ اَخَذنا میثاقَکُم
» ـ با همه عهد بست و از همه پیمان گرفت و همه اجابت کردند، اما قومی بطوع اجابت کردند و قومی بِکره ـ او که بطوع اجابت کرد عیان او را بار داد و مِهر ازل ویرا دست گرفت، و او که بکره اجابت کرد حق بر وی بپوشید تا در تاریکی و بیگانگی بماند.
این میثاق بر عموم روز اول و در عهد ازل برفت، که احدیت بر دلها متجلی شد، یکی را تجلی سیاست و عزت بود یکی را تجلی لطف و کرامت ـ آنها که اهل سیاست بودند در دریای هیبت بموج دهشت غرق شدند، خردهاشان حیران و دلهاشان تاریک، گرد بیگانگی بر رخسار ایشان نشسته، داغ جدائی بر پیشانی ایشان نهاده، که «
اولئک الذین لعنهم الله فاصمّهم و اعمی ابصارهم
».
و آنها که اهل لطف و کرامت بودند ایشانرا بزیور اُنس بیاراست و بنور توحید بیفروخت، و این رقم تخصیص بر ناصیهٴ دولت ایشان کشید که «
اولئک الذّین هدی الله فبهدیهم اقتده
. »
آب آشنائی را در دل ایشان جوئی بریده و زرع دوستی را تخم سعادت پر کنده، و میوهٴ بستاخی را درخت دولت نشانده، و دیدار منت را چراغ معرفت افروخته، و آنگه حوالت همه با فضل و رحمت خود کرده و گفته که ـ فلولا فضل الله علیکم و رحمته لکنتم من الخاسرین.
آری چون دریای فضل بموج آید جوی معصیت را در تلاطم آن امواج صولت نماند.
داود
پیغامبر
گفت ـ « الهی اَتیتُ اطباء عبادک لیداوونی، فکلهم علیک دلّونی فبؤساً للقانطین من رحمتک » گفت خداوندا گرد همه طبیبان عالم برآمدم تا درد مرا مرهمی سازند همگان مرا بتو راه نمودند، زیانکار و بینوا آنکس که از رحمت تو نومیدست.
فضیل عیاض
در روز عرفه در موسم عرفات بآن خلق نگریست و آن سوز و نیاز و آن ناز و راز ایشان دید، هر کسی دیگر دعائی و دیگر ثنائی میگفت، دستها همه سوی آسمان و چشمها گریان و دلها سوزان،
فضیل
گفت « چه بینید و چه حکم کنید؟ اگراین همه خلق دست نیاز سوی مخلوقی دراز کنند و دانگی سیم خواهند
p.220
ازیشان دریغ دارد یا نه؟ گفتند نه ـ گفت بخدائی خدای که بندگانرا بمغفرت خود نواختن بنزدیک حق آسانتر است از آن دانگی سیم آن مخلوق باین جمع فراوان.
|
p.52
(۱) دندنه کردن، زير لب سخن گفتن.
p.55
قرآن مجید (الحجرات)49_13: إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ
p.56
قرآن مجید، بقره(2) -3: وَيُقِيمُونَ الصَّلَاةَ
|
Input: Last Modify:morishima |
History (9) |
| 13 |
|
Del |
2 |
البقرة |
اول |
1 |
p.228
قوله تع : ـ «
وَلَقَد عَلِمتُمُ الَّذِینَ اعتَدَوا مِنکُم فِی السَبتِ
»
اشارت بقهر خداوند است وا بیگانگان، چنانک دوستان را نوازنده است بیگانگانرا گیرنده است.
و چنانک نواخت وی بنواخت دیگران نماند، گرفتن وی نیز بگرفتن دیگران نماند
والله اشدّ بأساً و اشدّ تنکیلاً
ـ الله سخت گیر تر از همهٴ گیرندگانست، فروبرندهٴ جبارانست، دادخواه ستمکارانست، شکنندهٴ کامهای بندگانست، نه از کسی به بیم، نه کردِ وی بروی تاوانست، که کردگار جهانیانست و هست کنندهٴ ایشانست.
معاشر
المسلمین
! از بطش وی هراس گیرید و ایمن منشینید! که اگر ایشانرا مسخ ظاهر عقوبت بودست این امت را مسخ باطن عقوبت است!
و رب العالمین چون بریشان خشم گرفت رنک ایشان از آنجا که صورت است بگردانید،
اگر برین امت خشم گیرد و العیاز بالله رنگ اینان از روی سیرت بگرداند،
اگر ایشانرا بجرم خویش روی سیاه گردانید اینانرا بجرم خویش دل سیاه کند.
«
کلاّ بل ران علی قلوبهم
» «
ونقلب افئدتهم وابصارهم
» و کسی را که امروز وی دل وی از خود بگرداند بیم است که فردا چون در گور شود روی وی از قبله بگرداند، فردا روسیاه باشد.
ابو اسحاق فزاری
گفت مردی پیش ما بسیار آمدی و یک نیمه روی وی پوشیده بود.
گفتم چرا پوشیدهٴ ؟ گفت اگر امان دهی بگویم. گفتم ـ ترا امانست.
فقال : ـ کنت نباشاً فدفنت امرأة فذهبتُ فنبشتها حتی ضربت بیدیّ الی اللّفافة فمددتُ و جعلتْ تمدّهی ایضاٌ.
فقلتُ اتراها
p.229
تغلبنی.
فجثوتُ علی رکبتی فمددتُ فرفعتْ یدها فلطمتنی ـ
فاذاً کشف عن وجهه فاذاً اثر خمس اصابع فی وجهه، قال ثم رددتُ علیها لفافتها و ازارها، ثم رددت اللبن و جعلت علی نفسی ان لا انبش ماعشت.
قال
ابو اسحق
ـ فکتبتُ الی الاوزاعی بذلک فکتب الیّ ویحک سله عمّن مات من اهل التوحیدِ و کان یُوجّه الی القبلة اُحوّل وجهه ام ترک وجهه الی القبلة.
فسألته عن ذلک فقال اکثر ذلک حوّل وجهه عن القبلة قال ـ فکتبت الی الاوزاعی بذلک فکتب الی «
انا لله وانا الیه راجعون
» ثلاثة مرات. اما من حُوّل وجهه عن القبلة فانه مات علی غیر السنة،
«
وَاِذ قالَ
مُوسیٰ
لِقَومِهِ اِنَّ اللهَ یَأمُرُکُم اَن تَذبَحُو ابَقَرَةً
» ـ این قصه گاو
بنی اسرائیل
و ذکر صفات وی درین آیات از لطائف حکمت و جواهر عزت
قرآن
است،
و
قرآن
خود بحر
محیط
است ای بسا لؤلؤ شاهوار و دُرّ شب افروز که در قعر این بحر است اما کسی باید که هرچه رب العزة در صفت گاو
بنی اسرائیل
گفت از روی اشارت در صفات خود بیند، و بآن مقام رسد تا غواصی این بحر را بشاید.
و آن عجائب الذخائر و دُرَرُ الغیب او را بخود راه دهد، و جملهٴ آن صفات درین سه آیت مُبیّن کرد یکی «
لا فارِضٌ وَلا بِکرٌ
» دیگر ـ «
صَفراءٌ فاقِعٌ لَونُها
» سدیگر «
لا ذَلُولٌ تُثِیرُ الاَرضَ
» ـ
اول «
لا فارِضٌ وَلا بِکرٌ
» ـ میگوید نه پیری فروریخته نه نوزادی نارسیده، یعنی که قدم این جوانمردان در دایرهٴ طریقت آنگه مستقیم شود که سُکر شباب و شره جوانی ایشانرا حجاب نکند و ضعف پیری معطل ندارد، نه بینی که
مصطفی
آنگه وحی بوی پیوست که نه بحال صبی قریب عهد بود و نه روزگار وی بارذل العُمر رسیده بود.
اگر تمامتر از این حالی بودی وحی به
سید
در آن حال پیوستی، هر ارادت که با سکر شباب قرین شود همیشه از راهزنان به بیم بود و کم افتد جوانی نو ارادت که از راهزنان ایمن شود و اگر افتد در مملکت عزیز باشد
مصطفی
از اینجا گفت که « عجب ربکم من شابٍ لیس له صبوةٌ »
صفت دیگر خوان «
صَفراءُ فاقِعٌ لَونُها تَسُرُّ النّاظِرِینَ
» ـ آن جوانمردان
p.230
که در حال کمال بشریت قدم در میدان طریقت نهادند و بدان مستقیم شدند، احدیت ایشانرا برنگ دوستی برآرد، و رنک دوستی رنگ بیرنگی است.
هرچه رنگ رنگ آمیز است ازیشان پاک فرو شوید .
«
ونزعنا ما فی صدورهم من غِلٍّ
» تا همه روح پاک شود، نهاد ایشان و معانی همه یک صفت گیرد.
هر چشمی که دریشان نگرد روشن شود، هر دلی که در کار ایشان تأمل کند آشنا گردد.
سفیان ثوری
بیمار شد و دلیل وی پیش طبیب ترسا بردند.
طبیب در آن می نگرست و تأمل میکرد، پس گفت ـ عجب حالی می بینم این مردی است که از ترس خدای عزوجل جگر وی خون شدست و از مجرای آب بیرون آمده است، این دین که وی بر آنست جز حق نیست، « اشهد ان لااله الا الله واشهد ان محمداً رسول الله ».
طبیب ترسا چون در دلیل وی نگریست آشنا گشت پس کسی که در روی دوستان حق نگرد از اعتقاد پاک و در سیرت ایشان تأمل کند، از مهر دل خود چون شود.
اینست که میگوید «
فاقِعٌ لَونُها تَسُرُّ النّاظِرِینَ
» ـ رنگی که نگرندگانرا شاد کند رنگ آشنائی و دوستی است،
امروز ایشانرا برنگ آشنائی و دوستی برآرد، و چه رنک است ازین نکوتر ؟ یقول تع ـ «
ومن احسن من الله صِبغةً
» و فردا ایشانرا بنور خود رنگین کند، کما قال
النبی
صلع : ـ « فیصبغون بنور الرحمن عزوجل »
صفت سوم آنست که گفت : ـ «
لا ذَلُولٌ تُثِیرُ الاَرضَ وَلا تَسقیِ الحَرثَ مُسلّمُةٌ لاشِیَةَ فیها
» ـ پا کند و هنری و بهروز و نیکو سیرت و روزافزون، نه بعیب رسمیان آلوده، نه بمقام دون همتان فرو آمد، نه رقم دوستی اغیار بریشان کشیده، نه داغ اسباب بریشان نهاده، نه سلطان بشریت بریشان دست یافته، نه قاضی شهوات بریشان حکمی رانده، نه باشکال و امثال گرائیده، نه باختیار و احتیال خود تکیه کرده، چنانک معبود یکی شناسند مقصود یکی دانند و مشهود یکی، و موجود یکی،
هموم رجالٍ فی امورٍ کثیـرةٍ
و همّی من الدنیا صدیقٌ مساعدٌ
هرکسی محراب دارد هر سوئی
باز محراب
سنائی
کـوی او.
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (7) |
| 14 |
|
Del |
2 |
البقرة |
اول |
1 |
p.238
قوله تع ـ : «
وَاِذ قَتَلتُم نَفساً
» ـ قتل نفس از دو گونه است یکی از روی صورت و یکی از روی معنی، او که از روی صورت خود را کشد بعذابی رسد که عذاب از آن صعبتر نیست و ذلک فی قوله صلعم ـ « من قتل نفسه بسمّ فسمّه فی یده یتحسّاه فی نار جهنم خالداً مخلّداً فیها ابدا، و من قتل نفسه بحدیدة فحدیدته فی یده یجابها فی بطنه فی نار جهنم خالداً مخلّداً فیها ابداً، و من تردّی من جبل فقتل نفسه فهو یتردّی فی نار جهنم من جبل خالداً مخلّداً فیها ابداً »
و آنکس که خود را بشمشیر مجاهدت
p.239
از روی معنی کشد بناز و نعیم باقی و بهشت جاویدی رسید.
چنانک رب العزة گفت ـ «
وامّا من خاف مقام ربّه ونهی النفس عن الهویٰ
فانّ الجنة هی المأویٰ
».
قوم
موسی
را گفتند زندهٴ را بکشید تا کشتهٴ زنده شود، اشارت
باهل طریق
است که نفس زنده را بشمشیر مجاهدت بکشند بر وفق شرطعت تا دل مرده بنور مشاهدت زنده شود، و او که بنور مشاهدت و روح انس زنده شد بحیوة طیبه رسید آن حیوتی که هرگز مرگی در آن نشود و فنا بآن راه نبرد.
و زبان حال بنده اندرین حال میگوید :
گر من بمرم مـرا مگوئیـد که مرد
گو مرده بدو زنده شد و دوست ببرد
پیر طریقت
جنید
قدس الله روحه یکی را از دوستان وی که از دنیا رفته بود میشست، آنکس انگشت مسبّحه
جنید
را بگرفت،
جنید
گفت ـ احیوةٌ بعد الموت؟ جواب داد که او ما علمت انا لا نموت بل ننقل من دارٍ الی دارٍ « وفی هذا المعنی ما روی عن
عبدالملک بن عمیر
عن
ربعی بن محراش
ـ قال ـ کنا اخوة ثلثة، و کان اعبدنا و اصوفنا و افضلنا الاوسط منا فغبت غیبة الی السواد ثم قدمت علی اهلی. فقالوا ـ ادرک اخاک فانه فی الموت، قال فخرجت الیه اسعی، فانتهیت الیه، و قد قضی و سجی بثوب، فقعدت عند راسه ابکیه، قال فرفع یده فکشف الثوب عن راسه، و قال ـ السلام علیکم ـ قلت ـ ای اخی احیوةٌ بعد الموت؟ ـ قال ـ نعم انی لقیت اخی فلقنی بروح و ریحانٍ و رب غیر غضبان، و انه کسانی ثیاباً خضراً من سندس و استبرق، و انی وجدت الامر ایسر مماتحسبون ثلثا، فاعلموا ولا تغیّروا ثلثاً وانی لقیت
رسول الله
فاقسم ان لا یبرح حتی آتیه، فعجّلوا جهازی ثم طفاء فکان اسرع من حصاةٍ لو القیت فی ماءٍ، فبلغ
عایشه
رض فصدّقته و قالت قد کنا نسمع ان رجلاً من هذه الامة سیتکلم بعد موته.
«
ثُمَّ قَسَت قُلُوبُکُم
» ـ قسوت دل در حق جهال نامهربانی و بی رحمتی و از راه حق دوری، و در حق عارفان و ارباب صدق و صفوت قوت دل است و حالت تمکن و کمال معرفت و حالت صفوت، چنانک
صدیق
اکبر از خود نشان داد که هر گه کسی را دیدی که می گریستی و در خود می پیچیدی از استماع
قرآن
، وی گفتی ـ هکذا کنا حتی قست القلوب ـ اشارت است این قسوت بکمال حال عارفان و جلال رتبت صدّیقان در
p.240
بدایت کار و عنفوان ارادت، مبتدی را بانگ و خروش و نعره وزاری بود که هنوز عشق وی ولایت خود بتمامی فرو نگرفته بود، پس چون کار بکمال رسد و صفاء معرفت قوی گردد و سلطان عشق ولایت خود بتمامی فرو گیرد، آن خورنش و زاری در باقی شود شادی وطرب در پیوندد، بزبان حال گوید.
ز اول که مرا عشق نگارم نو بود
همسایه بشب ز ناله من نغنود
کم گشت کنون ناله که عشقم بفزود
آتش چو همه گرفت کم گردد دود
«
وَاِنَّ مِنَ الْحِجٰارَةِ لَمٰا یَتَفَجَّر مِنْهُ الاَ نهٰارُ وَانَّ مِنهٰا لَمٰا یَشَقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْمٰاءُ وَاِنَّ مِنهٰا لَمٰا یَهْبِطُ مِنْ خَشیَةِ خَشْیَةِ الله
» _ سنگ خاره را بردل جافی فضل داد و افزونی نهاد، گفت از سنگ آب آید و نرم شود و از ترس خدا بهامون افتد، و دل جافی در نهاد مرد بیگانه نه از ترس خدا بنالد و نه از حسرت بگرید، نه رحمت و رقت در وی آید.
در حکایت بیآرند که پیغامبری از پیغامبران خدا بصحرائی بر گذشت سنگی را دید که در نهاد خود کوچک بود و آبی عظیم از وی میرفت بیش از حد و اندازهٴ آن سنک پیغامبر بایستاد و در آن تعجب میکرد که تاچه حالست آن سنگ را و چه آبست که از وی روانست؛ رب العزة آن سنگ را باوی در سخن آورد تا گفت _ ای پیغامبر حق این آب که تو می بینی گریستن منست، که از آن روزباز که بمن رسید از کلام رب العزة که «
وَ قُو دُهٰا النّاسُ وَ الْحِجٰارَةُ
» _ که دوزخرا بسنگ گرم کنند من از حسرت و ترس میگریم.
پیغامبر گفت _ بار خدایا ویرا از آتش ایمن گردان و می آمد بوی، که او را ایمن کردم از آتش.
پیغامبر برفت پس بروزگاری دیگر باز آمد و آن سنک رادید که همچنان میگریست، و آب از وی روان، هم در آن تعجب بماند تارب العزة دیگرباره آن سنگ را بسخن آورد، گفت _ ای پیغامبر خدا چه تعجب کنی باین گریستن من، الله تعم مرا ایمن کرد از آتش اما گریستن اول از حسرت و اندوه بود و این گریستن از شتادی و شکر.
پیر طریقت
گفت: _ « درسر گریستنی دارم دراز، ندانم که از حسرت گریم یا از
p.241
ناز، گریستن از حسرت بهرهٴ یتیم و گریستن شمع بهرهٴ ناز، از ناز گریستن چون بود این قصهایست دراز. »
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (6) |
| 15 |
|
Del |
2 |
البقرة |
اول |
1 |
p.253
قوله تع : «
اَوَلایَعلَمُونَ اَنَّ اللهَ یَعلَمُ ما یُسِرّونَ وَما یُعلِنوُنَ
» ـ کلام خداوندیست معبود موحدان، پاسخ کنندهٴ خوانندگان، عالم بحال بندگان، دانندهٴ آشکار و نهان، بازخوانندهٴ برگشتگان.
یکی را بعبارت صریح بازخواند و پروردگاری خود بر وی عرضه کند گوید ـ «
وَاَنِیبوا اِلیٰ رَبِّکُم
»، یکی را باشارت عزیز خود بخواند و روی دل وی از اغیار بخود گرداند، و خداوندی و پادشاهی خود بر وی عرضه کند و گوید : «
اَوَلا یَعلَمُونَ اَنَّ اللهَ یَعلَمُ ما یُسِرّونَ وَما یُعلِنُونَ
» .
عارفانرا اشارتی کفایت باشد، چون رب العالمین گفت من سِرها دانم و بر نهانیها مطّلعم ایشان سرّ خویش از غبار اغیار بیفشاندند هیچ پراکندگی دردل خود راه ندادند، و چون گفت من آشکارا دانم، ایشان در معاملت ظاهر با خلق خدای صدق بجای آوردند، ازینجاست که اهل اشارت گفته اند : ـ «
یَعلَمُ ما یُسِرّونَ
»
امرٌ بالمراقبة بین العبد و بین الحق «
وَما یُعلِنُونَ
» امرٌ بالصّدق فی المعاملة و المحاسبة مع الخلق.
و در بعضی کتب خدا است ـ ان لم تعلموا انی اراکم فالخلل فی ایمانکم، و ان علمتم انی أراکم فَلم جَعلتمونی اهون الناظرین الیکم؟
ـ و نظیر این آیت آنست که رب العزة گفت : ـ «
یَعلم خائنةَ الاَعین وَ ما تُخفی الصّدور
» ـ الله نگرستن چشمها بخیانت میداند، و خیانت چشم نگرندگان بتفاوت است از آنک روندگان بتفاوت اند.
خیانت چشم متعبدان آنست که در شب تاریک چون وقت مناجات حق باشد در خواب شوند تا انس خلوت بریشان فوت شود.
به
داود
پیغامبر وحی آمد که ـ « یا
داود
کذب من ادّعی محبتی اذا جنّه اللّیل نام عنّی، ألیس کل حبیب یحب خلوة حبیبه ؟. »
و
خلیل
را باین خصلت بستود گفت : ـ
p.254
«
فلمّا جنّ علیه اللّیل
»، چون شب درآمدی خواب از چشم وی برمیدی، و همه نظر وی بآثار صنع ما بودی و تسلی بدان یافتی، و بر مؤمنان ثنا کرد و بشب خاستن ایشان بپسندید و گفت : ـ «
تتجا فی جنوبهم عن المضاجع
» ـ بیدارانند و شبخیزان، جهانیان در خواب شوند و ایشان با ما راز کنند و اندوه و شادی خویش بگویند.
بدهیم ایشانرا هرچه خواهند، و ایمن گردانیم ایشانرا از هرچه ترسند.
و خیانت چشم عارفان آنست که در غم نایافت وصل دوست اشک خونین نریزند.
مردی دعوی دوستی مخلوقی کرد و ایشانرا مفارقتی بیفتاد و آن ساعة که از یکدیگر می برگشتند. یک چشم این عاشق آب ریخت، و آن چشم دیگر نریخت، هشتاد و چهار سال برهم نهاد آن یک چشم و برنگرفت.
گفت چشمی که بر فراق دوست نگرید عقوبت آن کم ازین نشاید ـ
و
فی معناه انشدوا :
بکت عینی غداة البین دمعاً
و اخری بالبکا بخلت علینا
فعاقبت الّتی بخـلت بدمعٍ
بان غمّضتها یـوم التقینا
یک چشم من از فراق یارم بگریست
وآن چشم دگر بخیل گشت و نگریست
چون روز وصال شد جزایش کردم
کاری نگرستی و نباید نگریست
(۱)
گفته اند در فراق دوست چندان گریستن باید که وهمت چنان افتد که دوست با اشک آمیخته است و با قطرات اشک در کنارت خواهد افتاد.
تا بادل من گرفتی ای جان تو قرار
من دیدهٴ خویش کرده ان لؤلؤ بار
باشد که بصحبت سرشکم یکبار
از راه دو دیدهام درآئی بکنار
و خیانت چشم صدیقان آنست ـ که در کلّ کون چیزی در چشم ایشان نیکو آید تا بدان نگرند.
هرکه دوستی حق اورا حقیقت بود چشمش از دیگران دوخته شود، ازینجا گفت
محمد
ـ « حبّک الشیی یُعمی و یُصمّ »
و
لقد قالوا :
یا قرة العین سل عینی هل اکتحلت
بمنظرٍ حسن مذغبت عن عینی.
«
وَمِنهُم اُمِّیّوْنَ
» ـ صفت امّیّت درین آیت بیگانه را ذم است و نشان نقصان
p.255
وی، و درآن آیت که گفت «
الّذین یتبعون الرسولَ النبی الامّی
»
مصطفی
را ع مدح است و نشان کمال وی، اشارت است که با هام نامی هام سانی نبود، و اتفاق اسامی اقتضاء اتفاق معانی نکند.
و مذهب اهل سنّة در اثبات صفات حق جل جلاله برین قاعده بنا نهادند که از موافقت نام با نام موافقت معانی نیاید.
الله را صفت و نعت بسزای خدائی است و خلق از آن دور، و مخلوق را بصفت مخلوقی است و الله از آن پاک، نبینی؟ که الله را عزیز نام است، و
یوسف
را عزیز خواند؟
عزّت الله بر سزای خویش و عزت مخلوق بر سزای خویش، و باتفاق مسلمانان و باقرار بیشتر کافران ـ الله موجود است و خلق موجود اما خلق موجود است بایجاد الله، و الله موجود است بقیام خویش و بهستی و بقاء خویش.
و باتفاق مسلمانان الله زنده است و زنده در آفریده فراوانست، اما آفریده بنفس و غذا باندازه و هنگام زنده است، و الله بحیوة و بقاء خویش باوّلیّت و آخریّت خویش، بی کی و بی چند و بی چون، و همه خصمان اهل سنت میگویند ـ الله صانع است و مخلوق صانع است، اما مخلوق صانع است بحیلت و آلت و کوشش و اندازه، و الله صانع است بقدرت و حکمت، هرچه خواهد چنانک خواهد هرگه که خواهد.
و نظائر این در
قرآن
فراوانست و بر جمله الله داند که خود چون است چنانک خود گفت چنانست، و بنده دانستن چونی ویرا ناتوانست، آنچه الله خود را گفت قبول آن از بن دندانست.
و تصدیق آن ازمیان جانست، و زهام نامی هام سانی پنداشتن راه بی راهان است و عین طغیانست.
امید داشتن که الله را بتوهم و جست و جوی دریابم محال است، و آنچه ازین حاصل آید وبال است سلامت دین در پیغام پذیرفتن است و رساننده بپسندیدن و گردن نهادن، و جست و جوی بگذاشتن.
هرکه این اعتقاد گرفت و بر طریق راست رفت سرانجام کار وی آنست که رب العزه گفت ـ «
وَالَّذِینَ آمَنوا وَعَمِلوا الصّالِحاتِ اُولئِکَ اَصحابُ الجَنَّةِ هُم فیها خالِدونَ
» ـ
و گفتهاند که والّذین آمنوا اشارتست بدرخت ایمان و نشاندن آن در دل مؤمنان، «
وعَمِلوا الصّالِحاتِ
» ـ اشارتست بشاخه های آن درخت و پروردن و
p.256
بالیدن آن.
« اُولئکَ اَصحابُ الجَنَّةِ » اشارتست ببار آن درخت و رسیدن میوهٴ آن.
این آن درخت است که رب العالمین گفت و جای دیگر از آن خبر داد که «
اصلها ثابتٌ و فرعها فی السماء تؤتی اکلها کلّ حین باذن ربّها
»
ثمرهٴ این درخت نه چون ثمرهٴ دیگر درختان است که از سال تا بسال یکبار میوه آرد، بلکه این درخت هر ساعتی بلکه هر لحظهٴ نومیوهٴ آرد، هریکی برنگی دیگر و بطعمی دیگر و بوئی دیگر.
حلاوت عابدان از بار این درخت است، سور دل مریدان از بار این درخت است، صفاء وقت عارفان از بار این درخت است.
امروز در سرای خدمت بر بساط طاعت ایشانراست بهشت عرفان « لا مصروفة عنهم ولا محجوبة ».
و فردا در سرای وصلت بر بساط ولایت ایشانراست بهشت رضوان «
لا مقطوعة ولاممنوعة
وفرش مرفوعة
».
«
وَاِذ اَخَذنا مِیثاقَ بَنی اِسرائیلَ
» ـ آن عهد و پیمان که با بنی اسرائیل رفت و در تحصیل این خصال پسندیده و تعظیم شرائط دین معظم آن در آیت مذکور است.
در شرع ما همان عهد است و با مؤمنان این امت همان پیمان، و حاصل آن دو کلمه است : « التعظیم لامرالله والشفقة علی خلق الله » ـ فرمان خدایرا تعظیم نهادن، و بر خلق خدای شفقت بردن، وانگه در آن تعظیم صدق بجای آوردن، و درین شفقت رفق کردن.
و حقیقت عبودیت همین است.
چنانک گفته اند ـ حقیقة العبودیة الصدق مع الحق و الرفق مع الخلق .
مصطفی
ع دانست که این صدق و آن رفق کاری عظیم است و باری گران، و آدمی در تحصیل آن نکوشد و رغبت ننماید مگر که درآن ثواب بیند و بفلاح و نجات رسد، لاجرم بتفصیل ثواب آن یک یک باز گفت و مؤمنان را بآن ترغیب داد.
و ذلک فیما روی
سعید
بن
المسیب
عن
عبدالرحمن
بن
سمرة
قال ـ
قال
رسول الله
صلعم : لقد رأیت اللّیلةَ عجباً، رأیتُ رجلاً من امتی اَتاه مَلکُ الموتِ لیقبضَ روحَهُ فجائه بِرُّه بوالدیه فَدَرئهُ عنه، و رأیت رجلاً من امتی قد استوحشه الشّیاطین فجاءه ذکرالله عزوجل فخلّصه من بینهم، و رأیت رجلاً من اُمّتی قد بسط علیه عذاب القبر فجائه وضوئه فاستنقذه منه و رأیت رجلاً مِن اُمّتی قد أخذته الملائکة العذاب فجاءه صلوته فاستنقذته من ایدیهم، و رأیتُ رجلاً من اُمّتی یلهثُ عطشاً کلّما أتی حوضاً منع، فجاءه صیامُ شهر رمضان
p.257
فاخذه بیده فسقاه و ارواه، و رأیت رجلاً من امّتی والنبیّون قعودٌ حلقاً حلقاً، کلّما اتی حلقةً طُرد منها، فجاءه اغتساله من الجنابة فاخذ بیده فاقعده الی جانبی، و رأیتُ رجلاً من امتی من بین یدیه ظُلمةٌ و عن یمینه ظلمةٌ و عن شماله ظلمةٌ و من فوقه ظلمةٌ و من تحته ظلمةٌ، فهو متحیرٌ فی الظلمات، فجاءته حجّته و عمرته فاستخرجتاه من الظلمة و ادخلتاه فِی النّور، و رأیت رجلاً من امّتی یکلّم امیرالمؤمنین و لایکلّمه المؤمنون، فجاءته صِلةُ الرَحِم. فقال یا معشر المؤمنین ان هذا وصولٌ لرحمی فکلّمه المؤمنون و صافحوه و کان معهم، و رأیت رجلاً من امتی یتقی وهج النار و شررها بیده و وجهه، فجاءته صدقته فصارت ظلاً علی رأسه و ستراً علی وجهه، و رأیتُ رجلاً من امتی قد اخذته الزبانیةُ فجائه امرهُ بالمعروف و نهیه عن المنکر، فاستخرجاه و سلّماه الی ملائکة الرحمن ـ فکان معهم، و رأیت رجلاً من امّتی جاثیاً علی رکبتیه بینه و بین الله حجابٌ، فجاءه حسنُ خلقه فاخذ بیده فادخله علی الله عزوجل، و رأیتُ رجلاً من امّتی قد هوت صحیفته تلقاءَ شماله فجائه خوفه من اللهِ فأخذَ صحیفته فجعلها فی یمینه، و رایت رجلاً قائماً علی شفیر جهنم فجاءه وَجله من الله فاستنقذه من ذلک، ورأیت رجلاً من اُمّتی قد یهوی فی النّار، فجاءه بکاءه و دموعه فاستخرجاه من النار و مضی علی الصّراط، و رأیت رجلاً من امتی قد خفّت میزانه، فجائه افراخه یعنی اولاد الصغار فثقلوا میزانه، و رایتُ رجلاً من امّتی قائماً علی الصراط، یرتعدُ کما ترتعد السعفةُ فی یوم ریح عاصف فجاءه حسن ظنّه بالله فسکنت روعته و جاوز علی الصراط، و رأیت رجلاً من امتی علی الصراط یرجف احیاناً و یجثو احیاناً، فجاءته صلوته علیّ فاقامته علی قدمیه و مضی علی الصّراط، و رأیت رجلاً من امتی انتهی الی ابواب الجنة و قد غلقت کلها دونه، فجاءته شهادتهُ اَن لااله الاالله ففتحت له ابواب الجنة، فدخل.» رواهُ
ابن عبد البر
و
ابوموسی
فی کتاب
الترغیب
و
ابن الجوزی
فی
الوفاء
|
p.254
(۱) اين رباعی فارسی در نسخه ج اضافه شده و نسخه الف فاقد آن است .
|
Input: Last Modify:morishima |
History (6) |
| 16 |
|
Del |
2 |
البقرة |
اول |
1 |
p.265
قوله تع : «
وَاِذ اَخَذنا مِیثاقَکُم لا تَسفِکُونَ دِمآءَکُم
» الآیة ـ سیاق این آیت تهدید ظالمانست و تخویف ناپاکان که بر مسلمانان ستم کنند، و در خون و مال ایشان سعی کنند، و بدست و زبان خود ایشانرا برنجانند تا از خان و مان بیفتند، نقدی در مسلمانی ایشان خلل است که
مصطفی
ع گفت : « المسلم من سلم المسلمون من لسانه و یده » و در دنیا لعنت خداوند بریشان و در عقبی جای ایشان آتش سوزان.
یقول الله تع : «
ألا لعنة الله علی الظالمین
» «
یوم لا ینفع الظالمین معذرتهم ولهم اللعنة ولهم سوءالدار
»
«
تری الظالمین مشفقین ممّا کسبوا وهو واقعٌ بهم
»
«
وَیَومَ
p.266
یَعَضُّ الظّالِمُ عَلی یَدَیهِ
»
«
وَالظّالِمینَ اَعَدَّ لَهُم عَذاباً عَلِیماً
»
«
وَالظّالِمُونَ ما لَهُم مِن وَلِیٍّ وَلا نَصِیرٍ
»
و در
قرآن
فراوانست ازین تهدید ظالمان و انذار مجرمان.
روی انّ
داود
ع نظر الی منجل من نار یهوی بین السماء والارض، فقال یارب ماهذا قال ـ هذا لعنتی تدخل بیت کلّ ظالم.
و قال
سعید ابن المسیب
: « لا تملؤوا اعینکم من اعوان الظلمة الاّ بانکارٍ من قلوبکم، لکیلا تحبط اعمالکمُ الصالحة ».
و قال
الحسن
_ من دعا الظلم بالبقاء فقد احبّ ان یعصی الله عزوجل، الظالم والمعین علی الظلم والمحبّ له سواء. »
و قال
النبی
صلعم : « قال الله تعالی لاتدخلوا بیتاً من بیوتی و لاحدٍ من عبادی عند اَحَدٍ منکم ظلامةٌ فانّی العنه مادام قائماً یصلّی حتی یردّ تلک الظلامة الی اهلها.
و قال صلعم ـ لایقفن احدکم علی رجلٍ یقتل ظلما فانّ اللعنة تنزل من الله علی من یحضره اذا لم یدفعوا عنه.
و قال
ابوالدرداء
« ایاک و دعوات المظلوم فانهنّ یصعدن الی الله تع کانهن شرارات نار.»
و قال
النبی
صلعم : ـ ایها النّاس اتقوا الله، فلایظلم مؤمنُ مؤمناً الاّ انتقم الله من الظالم یوم القیامة و ذلک اذا کان عزّوجل بالمرصاد، و هو القنطرة الا علی من الصراط، یقول ـ و عزتی لا یمرّ بی الیوم ظلم ظالم.
گفته اند این ظلم ظالم از حرص وی خیزد بر دنیا و راندن شهوات، که چون همگی وی دوستی دنیا بگرفت و شهوات بر وی مستولی شد دل وی تاریک گردد، و رقت و سوز در وی نماند.
پس شفقت برخیزد و بر خلق خدا ظلم کند و اثر این تاریکی فردا در قیامت پدید آید.
چنانک
مصطفی
ع گفت : ـ الظلم ظلمات یوم القیمة ـ نه یک ظلمة خواهد بود بل ظلمات بسیار خواهد بود، چنانک امروز نه یک شهوتست بلکه شهوات بسیار است.
پس چون سر همه ظلم دوستی دنیا است هرکس که دوستی دنیا از دل خود بیرون کند شهوات بر وی مستولی نشود، و در دل وی رقت و سوز بماند، و بر همه خلق خدا مهربان بود، تا اگر سگی بیند شفقت از وی بازنگیرد، و او را نیازارد بلکه او را بنوازد،
چنانک
عیسی
ع کان یسیح ببعض بلاد
الشام
اذاً اشتد به المطر والرعد والبرق فجعل یطلب شیئاً یلجأ الیه، فرفعت له بخیمةٍ من بعید، فاتاها فاذاً فیه امرأةٌ، فحاد عنها فاذاً هو بکهف فی جبلٍ، فاتاه فاذاً فی الکهف اسدٌ، ثم قال ـ الهی جعلت لکل شیئ مأویً ثم لم تجعل لی مأویً، فاجابه الجلیل ـ مأواک عندی فی مستقر رحمتی، لازوّجنّک یوم القیمة
p.267
مائة حوراء و لاطعمنّک فی عرسک اربعة آلاف عام یومٌ منها کعمر الدنیا، ولآمرنّ منادیاً ینادی ـ این الزهاد فی دارالدنیا و راوا عرس الزاهد ـ
عیسی
بن مریم
ع ثم انتم هؤلاء»
ـ اهل معانی در این آیت لطیفه های نیکو گفته اند : یکی آنست که «
تَقتُلُونَ اَنفُسَکُم
» ـ اشارت میکند که شما بعمل ناپسندیده و فعل نکوهیده خود را در گرداب عقوبت می اوکنید و آن عقوبت شما را بجای قتل نفس است، یعنی مکنید چنین و تن خود را بدست خویش مکشید، همانست که جای دیگر گفت «
ولا تقتلوا انفسکم
».
و آنچه گفت : ـ «
تُخرِجُونَ فَرِیقاً مِنکُم مِن دِیارِهِم
» ـ اشارت میکند که شما بعضی قوتها از نهاد خود و از مقتضی آفرینش خویش می بگردانید، و آنرا ضایع میگذارید، چنانک مثلاً قوت عامله از بهر آن در نهاد آدمی آفریدند تا بدان عمل کند و بجای خویش استعمال نماید، پس اگر تقصیر کند یانه بر جای خویش استعمال کند از محل خویش بگردانیده باشد.
راست چنان باشد که کسی را از سرای خویش بیرون کنند.
و آنچه گفت : ـ «
وَاِن یَأتُوکُم اُساریٰ تُفادُوهُم
» ـ اشارت میکند که دیگرانرا راه می نمائید و خود گمراه میشوید، دیگرانرا پند میدهید و خود پند می نه پذیرید.
چنانک جای دیگر گفت «
اتأمرون الناس بالبر وتنسون انفسکم
».
«
اُولئِکَ الّذیِنَ اشتَرَوُا الحَیوةَ الدُّنیا بِالآخِرَةِ
» ـ در
قرآن
نظائر این فراوانست منها قوله تع : «
ورضوا بلحیوة الدنیا واطمأنّوا بها
»
«
اخلد الی الارض واتبع هواه
وآثر الحیوة الدنیا
»
«
بل تؤثرون الحیوة الدنیا
»
میگوید ایشان که دنیا خرند و عقبی فروشند و هواء نفس بر رضاء مولی اختیار کنند «
فَلایُخَفَّفُ عَنهُمُ العَذابُ
» عذاب ایشانرا پایان پدید نکنند، و آن عذاب بریشان سبک نکنند نه در دنیا و نه در عقبی، در دنیا عذاب ایشان جمع مال است و طلب حرمت و جاه و شره و حرص نفس امّاره ـ و هوالمشار الیه بقوله ـ «
انّما یرید الله لِیعذبهُم بها فی الحیوة الدنیا
» ـ و آن طلب و شره
p.268
ایشانرا غایتی نیست، تا در آن غایت خفتی پدید آید.
آنگه گفت «
وَلا هُم یُنصَرونَ
» ـ ایشانرا درآن مال نصرتی نیست نه در دنیا نه در عقبی : ـ در دنیا آنست که صاحب مال بوقت مرگ گوید «
ما اغنی عنّی مالیه
»، و در عقبی آنست که رب العالمین گفت : ـ «
من ورائهم جهنم ولا یغنی عنهم ماکسبوا شیئاً
».
«
وَلَقَد آتَینا مُوسَی الکِتابَ
» ـ اشارتست بنواخت
موسی بن عمران
. میگوید ویرا کتاب توریة دادیم که هم نورست و هم ضیاء و هم فرقان، ضیاء دل مؤمنان، نور دل دوستان، آرام جان مریدان.
آنگه گفت «
وَقَفَّینا مِن بَعدِهِ بِالرُسُل
» ـ پیغامبرانرا فرستادیم پس از وی فرا پی یکدیگر داشته و هر یکی را نو تشریفی و دیگر خاصیتی و نواختی داده : ـ
آدم
را در خلقت کرامت،
ادریس
را زندگانی تا قیامت،
نوح
را اجابت دعوت،
ابراهیم
را خلعت خلت،
اسمعیل
را فداکبش بکرامت،
داود
را آواز بنغمت و ملک و نبوت،
سلیمان
را ملک عظیم و علم و رسالت و سخن گفتن وا مرغان و جن و شیاطین و با در اطاعت
یحی بن زکریا
را عصمت،
موسی
را مکالمت بی واسطه، پیغامبر ما را سید اهل زمین و سما را، مهتر و پیش رو انبیا را، هرچه جمله پیغامبرانرا داد از نواخت و کرامت آن همه
مصطفی
را ارزانی داشت، وانگه او را بریشان افزونی و برتری داد.
اگر
آدم
را در خلقت کرامت بود که ید صنعت الله بوی رسید،
مصطفی
را همین نواخت بود و بر آدم فضل داشت، که
آدم
هنوز از آب و گل بود، هنوز درو نه فهم بود نه فطنت نه استیناس بود نه مشاهدت که ید صنعت حق بوی رسید، باز
مصطفی
شب معراج با دانش و عقل بود، با مشاهدت و مؤانست بود، که ید صنعت حق بوی رسید.
چنانک در خبر است : ـ فوضع یده بین کتفیّ فوجدت بردها بین ثدییّ .
و اگر
ادریس
را مکان عالی داد عالی تر از مقام
مصطفی
نبود، که الله گفت«
فکان قاب قوسین او ادنی
».
و اگر
نوح
را بر کشتی نشاند و دشمن را بدعاء وی هلاک گردانید،
مصطفی
را بر براق نشاند و از براق بر معراج و از معراج بر رفرف تا بدید عجائب ملکوت عزت و بیافت
p.269
اجابت دعوت و قبول شفاعت در حق امت، و اگر
ابراهیم
را ملکوت آسمان و زمین بنمود و نام وی
خلیل
نهاد،
مصطفی
را جلال و جمال بر کمال خود بنمود، و نام وی حبیب نهاد.
و اگر
موسی
بر طور سخن حق بشنید،
مصطفی
بر عرش عظیم با حق هام راز بود و هام گفتار و هام دیدار، خلوت گاهی بود او را که نه فرشتهٴ مقرّب را ورآن اطلاع بود نه پیغامبر مرسل را در آن جای، چنانک گفت « لی مع الله وقتٌ لایسعنی فیه ملکٌ مقربٌ ولا نبیٌ مرسل ».
مقامٌ لدی سدرة المنتهی
لاحمد لاشکّ
للمصطفی
فقد کان بالقرب من ربّه
علی قاب قوسین لما دَنا
فما مثلُ
احمد
فیمن مضی
من الرسل فی سالفٍ من وریٰ
«
اَفَکُلَّما جآءَکُم رَسُولٌ
» ـ سخن باز بوعید و تهدید جهودان بازآورد گفت هرچند این پیغامبران ما نشانهای روشن نمودند و معجزه های صادق آشکار کردند، امّا آن جهودان از خودرائی قدم بیرون ننهادند، برانچه دل ایشان خواست قبول کردندو آنچه نخواست بگذاشتند و نهپذیرفتند، لاجرم بد سرانجامی که سَرانجام ایشانست و بد جایگاهی که مقام ایشانست.
مصطفی
ع گفت ـ اشتدّ غضب الله علی من قتل نبیّاً و علی من قتله نبیٌ » .
و قال « کل ذنب
عسی
الله یغفره الا من مات مشرکاً، او مؤمنٌ یقتل مؤمناً معتمداً »
و قال ع ـ « لَزَوال الدنیا اهون عندالله من قتل رجل مسلم ولو انّ اهل السّماء و الارض اشترکوا فی دم مؤمن لاکبّهم الله فی النار، یَجیءُ المقتولُ بالقاتل یوم القیامة ناصیته و رأسه بیده و اوداجه تَشْخَب دماً یقول ـ یارب قتلنی حتی یدنیه من العرش. »
«
وَقالُوا قُلُوبُنا غُلفٌ
» ـ اشارت آیت آنست که دل بیگانگان در پردهٴ شقاوت است رب العزة چون کسی را مهر شقاوت بر دل نهد، و رقم نابایست بر وی کشد، از اول دل وی سخت گرداند.
چنانک گفت «
ثم قست قلوبکم من بعد ذلک
» ـ پس سیاه گرداند ـ «
کلا بل رانَ علی قلوبهم
»
پس غاشیهٴ بی دولتی بسر او درکشد ـ «
قُلُوبُنا غُلفٌ
» پس قفل بیگانگی بر آن زند ـ «
ام علی قلوب اقفالها
» ـ پس بمهر نومیدی ختم کند،
p.270
«
ختم الله علی قلوبهم وعلی سمعهم
»
ــ آنگه بسکّه جدائی ضرب کند ـ «
بل طبع الله علیها بکفرهم
» .
آنگه بیکبارگی وا خودش برگرداند ـ و نقلب افئدتهم ».
آنگه ندا در عالم دهد که ما این دل را نخواهیم نمی پسندیم ـ «
اولئک الذین لم یردالله ان یُطهّر قلوبهم
. » نعوذ بالله من سخطه و نقمته.
|
p.267
قرآن مجید، ۷۹-۳۸: وَآثَرَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا؛ ۱۰-۷: وَرَضُواْ بِالْحَياةِ الدُّنْيَا وَاطْمَأَنُّواْ بِهَا.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (7) |
| 17 |
|
Del |
2 |
البقرة |
اول |
1 |
p.278
قوله تعالی : «
وَلَمّا جاءَهُم کِتابٌ مِن عِندَالله
» ـ آمد بایشان نامهٴ و چه نامهٴ که یادگار خداوندست بنزدیک دوستان، نامهٴ که مهر قدیم است بر وی عنوان نامه که قصهٴ دوستی و دوستان است مضمون آن، نامهٴ که از قطعیت امان است،
p.279
و بی قرار را درمان است، شفاء دل بیماران است، و آسایش جان اندوهگنان، رحمتی بود از خدای جهانیان بر
مصطفی
مهتر عالمیان
، این نامه بوی داد تا او را یادگار بود و غمگسار، اندوه دل خویش بآن بسر آوردی و از رنج بیگانگان بآن آسایش یافتی!
و کتبت حولی لا تفارق مضجعی
و فیها شفاء للّذی اناکاتمٌ
اگر جهودان بودند تغییر و تبدیل در نام و صفت وی آوردند، و خصمی ویرا میان دربسته ناسزا میگفتند، پس از آنک ویرا شناخته بودند و دانسته، و بوی نصرت خواسته.
و اگر کافران
قریش
و مشرکان
مکه
بودند ـ از آن پیش که علم نبوت بدست وی دادند در میان ایشان مکرم و عزیز و محترم بود، امانتها بنزدیک وی می نهادند و در محافل او را در صدر می نشاندند، پس چون قصهٴ نبوت خواندن گرفت و حدیث دل و دل آرام پیش آورد، آن کار دیگر گون گشت، دوست برنگ دشمن شد تیر ملامت در وی اندختند، ساحر و شاعرش نام نهادند، دیوانه و سرگشته اش خواندند.
اشاعوا لنا فی الحیّ اشنعَ قصّةٍ
و کانوا لنا سلماً فصاروا لنا حرباً
چه زیان دارد او را چون اجیر و فقیر خوانند، و رب العالمین او را بشیر و نذیر خواند! چه زیان داشت او را چون گفتند ضالّ است و غبیّ، و رب العالمین گفت
رسول
است و نبیّ!
هذا و ان اصبح فی اطمارٍ
و کان فی فقرٍ من الیسار
آثر عندی من اخی و جاری
دوست دوست پسند باید نه شهر پسند، و عجب نیست اگر مشتی بیگانگان آن
مهتر عالم
را نشناختند و ندانستند، که ایشانرا خود دیدهٴ آن نباشد که او را بینَند و شناسند. و عجب آنست که چندین هزار پیغامبر بخاک فروشدند در درد و حسرت آنکه تا مر ایشانرا بر اسرار فطرت آن مهتر اطلاع بودی و هرگز نبود و نیافتند، و کیف لا و
القرآن
یقول ـ «
فاوحی الی عبده ما اوحیٰ
» ـ آن خزینهٴ اسرار فطرت
محمد
مرسل
را مهر برنهادیم و طمعها از دریافت آن نومید گردانیدیم
«
وعنده مفاتح الغیب لا یعلمها الا هو
»
حسین منصور
که شمهٴ از دور بدید فریاد برآورد که
p.280
سراجٌ من نور الغیب بدا و غار و جاوز السراج و سار.
ای ماه برآمدی و تابان گشتی
گرد فلک خویش خرامان گشتی
چون دانستی برابر جان گشتی
ناگاه فرو شدی و پنهان گشتی
لم یزل کان مذکوراً قبل القبل و بعد البعد و الجواهر والالوان ـ جوهرهُ صفویّ، کلامه نبویّ، حکمه علویٌ، عبارته عربیّ، لامشرقیٌ ولامغربیٌ، حسبه ابویٌ، رفیقه ربویٌ، صاحبه امویٌ، ماخرجَ من میم
محمد
، و مادخل فی حائه احدٌ.
آفرینش همه در میم
محمد
متلاشی، هرکجا در عالم دردی است و سوزی در مقابل سوز عشق وی ناچیز، انبیا و اولیاء و شهداء و صدیقان چندانک توانستند از اوّل عمر تا آخر برفتند و بعاقبت باول قدم وی رسیدند، آن مقام که زبر خلایق آمد زیر قدم خود نپسندیدند، بسدره منتهی و جنات مأوی و طوبی و زلفی که غایت رتبت صدیقان است خود ننگرید، که «
ما زاغ البصر وما طغی
» .
زهی کرامت و رتبت.
زهی شرف و فضیلت! زهی علو ورفعت!
کرا بود جز از وی فضل تمام و کار بنظام؟
عز سماوی و فر خدائی؟
پس از پانصد سال بنگر رکن دولت شرع او عامر و شاخ شجرهٴ دولت او ناضر، شرف او مستعلی، و حکم او مستولی، درین گیتی نوای وی، در هفت آسمان آوای وی، در هر دلی از وی چراغی، بر هر زبانی از وی داغی، در هر سری از وی نوائی، در هر سینهٴ از وی لوائی، در هر دلی ویرا جایی، راهش پرنور، و گفت و کردش با نور، و خلق و خویش از نور، و خود نورٌ علی نور.
کفر و ایمانرا هم اندر تیرگی هم در صفا
نیست دارالملک جز رخسار و زلف
مصطفی
روی ومویش گر بصحرا ناوریدی قهر و لطف
کافری بی برک ماندستی و ایمان بینوا
«
وَلَقَد جٰآءَکُم
مُوسی
بِالبَیِّناتِ
» ـ الآیه، چون
موسی
بر بساط انبساط پرورده شد، و خلعت کرامت یافت، و به نبوت و رسالت مخصوص گشت، وحی آمد بوی که ـ یا
موسی
تو آن باز سپیدی که خلقی را بتو صید خواهیم کرد، پیغام ما به
بنی اسرائیل
رسان، و نعمت و منت ما در یاد ایشان ده
رب العالمین آن فرستادن و رفتن وی بر جهانیان
p.281
جلوه کرد و گفت ـ «
وَلَقَد جآءَکُم
موسی
بِالبَیِّناتِ
» ـ
موسی
گفت : خداوندا ایشانرا چه گویم؟
وهب منبه
گفت در بعضی کتب خواندهام که پیغام حق آن بود که ـ « یا
بن
عمران
! قل لبنی آدم من کان شفیعکم الیّ اذ خلقتکم فاحسنتُ صورکم؟ و من کان شفیعکم اِلیّ اذ مننت علیکم بالاسلام.
أمّن اخرجکم من اصلاب آبائکم بالرفق الی بطون امهاتکم؟
أمّن اخرجکم بالرفق من ارحام امهاتکم؟
امّن القی الرحمة والرأفة فی قلوب امهاتکم حتی تخرج اللقمه من فیها فتمضغها لکم؟
أمّن فتق القلبَ فجعل فیه نوراً تهتدون به؟
أمَّن
وَهب
لکم السمع تسمعون به؟ هذه منّتی علیکم قدیمةٌ تعصوننی بالنّهار، و متمرّدونَ عَلَیَّ و انا بعلمی احفظکم فی ظلم اللیالی، و ان الملائکة لتنادی یا حلیم!
ما احملک عن الظالمین! یا
موسی
ینقلبون فی نعمائی و یعصوننی، ثم یقولون انی غفورٌ رحیمٌ.
یا
موسی
کم یشکو کرام الحفظة إلیّ عبدی فآمُرهُم بالصبر و اقول لهم لعلّه یرجع و یتوب؟
یا
بن عمران
! یمرّون بالجیفة فیسدّون مناخرهم، و ذنوبهم عندی انتن من الجیفة. یابن عمران! عند الشدائد یدعوننی و ینسوننی عند الرخاء.
یابنی آدم! خذوا من الدنیا بقدر ما تطیقون، واکتسبوا من الذنوب بقدر ما تحتملون العقوبة، واطلبوا من النّعم بقدر ما تؤدّون شکره، ستعلمون اذا رجعتم اِلیّ اِنّی اِنّما امهلتُ الظالمون لهوانهم علیّ.
|
p.280
قرآن مجید، ۲-۹۲: وَلَقَدْ جَاءَكُم مُّوسَى بِالْبَيِّنَاتِ.
p.281
قرآن مجید، ۲-۹۲: وَلَقَدْ جَاءَكُم مُّوسَى بِالْبَيِّنَاتِ.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (10) |
| 18 |
|
Del |
2 |
البقرة |
اول |
1 |
p.299
قوله تع : «
قُل اِن کانَتْ لَکُمُ الدّارَ الآخِرَةَ
... » ـ الآیة از روی طریقت و راه حقیقت رموز این آیت اثری دیگر دارد،
ارباب
القلوب گفتند ـ مِن علامات الاشتیاق تمنّی الموت علی بساط العوافی ـ عجب نیست کسی را که در مغاک مذلت باشد و در زندان وحشت اگر از سر بینوائی و ناکامی ویرا آرزوی مرگ باشد، عجب کار آن جوانمردی است که بر بساط عافیت آرام دارد، و کارهاش بر نظام، و دولتش
p.300
تمام، و روزش فرخنده در ایام، و با اینهمه نعمت و راحت چون کسی است بر آتش سوزان، گرداگرد وی خارستان و دشمن جانستان، دل در آن بسته که تا خود کی از این محنت برهد و خرمن جدائی آتش درزند، نوبت اندوه بسر آید، و اشخاص پیروزی بدر آید، بزبان شوق گوید.
کی باشد کین قفس بپردازم
در باغ الهی آشیان سازم
آری ! مَن اَحَبَّ لِقاءَ اللهِ اَحَبَّ اللهُ لِقاءَهُ، به
داود
وحی آمد ـ که یا
داوُد
قُل لِشُبّانِ
بَنی اِسرائِیلَ
لِمَ تَشغِلُونَ اَنفُسَکُم بِغَیرِی؟
وَ انا مشتاقٌ الیکم، ماهذا الجفاء؟
ـ
احمد الاسود
پیش
عبدالله مبارک
آمد گفت ـ رأیت فی المنام انّک تموت الی سنةٍ فان استعددت للخروج ـ گفت مرا در خواب چنان نمودند که تا یک سال تو می فرو شوی نگر تا رفتن را ساخته باشی.
عبدالله
جواب داد ـ احلتنی علی امدٍ بعیدٍ ـ روزگاری دراز در پیش ما نهادی، یک سال دیگر ما را اندوه هجران می باید کشید و تلخی فراق می باید چشید، آنگه گفت غذاءِ جان ما تا امروز درین بیت بود.
یا مَن شَکی شَوقَهُ مِن طُولِ فُرقَتِهِ
صَبراً لَعَلَّکَ تَلقَی مَن تُحِبُّ غَداً
عنس غفاری
قومی را دید که از طاعون می گریختند، گفت ـ یاطاعون خذنی ـ ای طاعون تو گرد آنان گردی که ترا می نخواهند چرا بر ما نیائی که ترا بجان خریداریم؟
بشر حارث
از اینجا گفت ـ ما لنا نکره الموت و لایکره الموت الاّ مریب. چرا برید مرگ را دشمن داریم؟ که نه در دل شور داریم یا از دوست پرهیز میکنیم.
شور دلست که برید مرگ را دشمن است.
این کراهیت قومی را از آن خواست که ساز این راه نداشتند و طعم وصل دوست نچشیدند.
ازینجا گفتند مرگ راحت قومی است و آفت قومی ـ قومی را روز دولت است، و قومی را رنج و محنت، قومی را عنا، و قومی را عطا، قومی را بلا و قیامت، و قومی را شفا و سلامت، قومی را نهایت مدت اشتیاق، و قومی را بدایت روز فراق.
ملک الموت بر
رابعه عدوی
رسید،
رابعه
گفت ـ تو کیستی ؟ گفت ـ من هادمُ اللَّذّاتَم موُتِمُ الاَطفالَم مُرَمِّلُ الاَزواجَم
ـ
رابعه
گفت ـ : ای جوانمرد چرا از خود همه خصلتهای بد نشان میدهی
p.301
و از آن خصلتهای نیک هیچ نگوئی؟ گفت ـ آن چیست؟ رابعه گفت ـ وَ اَنتَ مُوصِلُ الحَبِیبِ اِلَی الحَبِیبِ.
سفیان ثوری
هرگه که مسافری رادیدی و آن مسافر گفتی شغلی بفرمای،
سفیان
گفتی ـ اگر جائی بمرگ رسی درود ما بدو برسان و بگوی.
گر جان باشارتی بخواهی زرهی
درحال فرستم و توقف نکنم.
بلال حبشی
در نزع بود عیال وی میگفت ـ واحزناه!
بلال
گفت چنین مگوی لکن میگوی ـ واطرباه! غداً نلقی الاحبةَ .
محمداً
و حزبَهُ.
عبدالله مبارک
در وقت نزع میگفت و می خندید ـ لمثل هذا فلیعمل العاملون ـ
شبلی
را می آرند که در سکرات مرگ این بیت میگفت .
کُلُ بَیتٍ اَنتَ ساکِنُهُ
غَیرُ مُحتاجٍ اِلی السُّرُجِ
وَجهُکَ المأمُولُ حَجَّتُنا
یَومَ یَأتی النّاسُ بالحُجَج
آن شب که رخ تو شمع کاشانهٴ ماست
خورشید جهان فروز پروانهٴ ماست
بوالعباس دینوری
مجلس میداشت و در عشق سخن میگفت، پیرزنی عارفه حاضر بود، آن سخن بر وی تافت وقتش خوش گشت، برخاست و در وجد آمد.
بوالعباس
گفت ـ موتی ـ جان درباز ای پیرزن، گفت.
جانیست نهاده ایـم فرمانی را
در عشق کجا خطر بود جانی را
این بگفت و نعرهٴ بزد و جان بداد.
«
قُل مَن کانَ عَدُوّاً لِجِبرِئیلَ
» ـ بزرگوار ونیکوست آن
قرآن
که
جبریل
فرود آورد از
رحمن
، که هم رَوح رُوح دوستان است، و هم شفاء دل بیماران، و هم رحمت مؤمنان، اینست که گفت جل جلاله ـ «
فانه نزّله علی قلبک
»
جای دیگر گفت «
نزل به الروحُ الامین
علی قلبک
».
و
جبرئیل
ع چون وحی پاک گزاردی گاهی بصورت بشر آمدی گاهی بصورت ملک، هرگه که آیت حلال و حرام و بیان شرایع و احکام آوردی بصورت بشر بودی، و حدیث دل در میان نه.
چنانک گفت «
هو الذی انزل علیک الکتاب
»
«
اولم یکفهم انا انزلنا علیک الکتاب
» .
باز چون حدیث محبت و صفت عشق و
p.302
و رموز دوستی بودی بصورت ملک آمدی، روحانی و لطیف، و بدل
مصطفی
پیوستی قرآن وحی بگزاردی سرّاً بسرٍّ، و کس را برو اطلاع نه.
پس چون باز شدی و از دیار دل او برگشتی،
مصطفی
گفتی ـ فیفصم عنّی و قد وعیته.
و قیل لمّا کان صلعم بالمشاهدة مستغرفاً بهذا الحدیث، نزل الوحی بقلبه اولاً فقال له «
نَزَّلَهُ عَلَی قَلبِکَ
» ثم انصرف من قلبه الی فهمه و سمعه، و تنزل من ذروة الصحبة أِلی حضیض الخدمة لحظوظ الخلق ـ و هو رُتبة اهل الخصوص.
و قد ینزل الوحی علی سمع قوم اولاً ثم علی فهمهم ثم علی قلبهم ترقیاً من سفل المجاهدة الی علوّ المشاهدة و ذلک رتبة اهل السلوک والمریدین فشتان ماهما.
«
مَن کانَ عَدُوّاً لله وَ مَلآئِکَتِه
» ـ الآیه ـ چه زیان دارد
جبرئیل
و
میکائیل
را عداوت کفار، و رب الارباب بعز عز خود ایشانرا نیابت میدارد ومی نوازد و رقم تخصیص میکشد و میگوید ـ هرکه ایشانرا دشمن است ما او را دشمن ایم در حق اولیا همین گفت « من آذی ولیّا من اولیائی فقد بارزنی بالمحاربة ».
«
وَلَمّا جٰآءَهُم
رَسُولٌ
مِن عِندِالله مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُم
» الآیه ـ چند که رب العالمین شکایت می کند از آن بیگانگان جهودان، و چند که عالمیان را خبر میدهد از شوخی و ستیز ایشان در کار
محمد
صلع، از اوّل کافران
مکه
را میگفتند ـ قَد اَظَلَّکُم زمان نبی الحرم الذی یخرج
بمکة
و یصدّق بما فی کتابنا ـ میگفتند وقت آنست که بیرون آید پیغامبر
مکی
، رسول امّی گزیدهٴعالم سید ولد آدم، استوارگیر کتاب ما، و یاری دهندهٴ ما بر شما.
و در تضاعیف روزگار همین دعا میگفتند : خداوندا بینگیز ما را این پیغامبر که در
توریة
نام وی میخوانیم و صفت وی میدانیم، و دشمن خود را بوی می ترسانیم، بیرون آر خداوندا ویرا تا میان ما و میان مردمان کار برگزارد و حکم کند، و کافران عرب را از ما باز دارد، چنین میشناختند او را و این میگفتند، پس چون دیدند او را بوی کافر شدند، و
توریة
که در آن صفت و نعت وی بود وموافق
قرآن
بود بگذاشتند و پس پشت انداختند و شعبده و جادوئی خواندند، و نیرنجات دیوان و فراساخته ایشان بر دست گرفتند.
رب العالمین آسمان و زمین را خبر میدهد از کرد بد ایشان، و شکایت میکند از ناهمواری و بی رسمی ایشان و ذلک
p.303
فی اثر
عکرمه
رض قال ـ اُنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ یُرِیدُ اَن یَذکُرَ شَأنَ ناسٍ مِن
بَنی اِسرائیلَ
فَقالَ یا سَماءُ اَنصِتی، وَیا اَرضُ اسمَعی اِنّی عَهِدتُ اِلی عِبادٍ مِن عِبادی، رَبَّیتُهُم فی نِعمَتی وَ اصطَفَیتُهُم لِنَفسی، فَرَدُّوا عَلَیَّ کَرامَتی وَ رَغِبُوا عَن طاعَتی وَ اَخلَفُوا وَعدِی، یَعرِفُ البَقَرُ اَوطانَها وَ الحُمُرُ رَبَّها فَتَنزِعُ اِلَیها! فَوَیلٌ لِهؤُلآءِ القَومِ الّذیِنَ عَظُمَت خَطایاهُم وَ قَسَت قُلُوبُهُم فَتَرَکُوا الاَمرَالّذِی عَلَیهِم، نالوُا کَرامَتی وَ سُمُّوا اَحِبّآئِی، وَ نَبَذُوا اَحکامِی، وَ عَمِلوُا بِمَعصِیَتی وَهُم یَتلُونَ کِتابی، وَیَتَفَقَّهونَ فی دینی. لِغَیرِ مَرضاتی یُقَرَّبُونَ بِیَ القُربانَ، وَ قَداَبغَضتُهُم مِن کُلِّ نَفسی، وَ یَذبَحُونَ لی الذَبایِحَ الَّتی غَصِبُوا عَلَیها خَلقی، یُصَلّوُنَ فَلاتَصْعَدُ اِلَیَّ صَلوتُهُم، وَ یَدعُونَ فَلایَعرُجُ اِلَیَّ دُعآؤُهُم، وَهُم یَخرُجُونَ اِلَی المَسجِدِ وَ فی ثِیابِهِم الغُلُولُ، وَلَو اَنَّهُم اَنصَفُوا المَظلُومَ وَعَدلُوا لِلْیَتیِمَ وَ یَتَطَهَّرُوا مِنَ الخَطایا وَ تَرَکُوا المَعاصِی، ثُمَّ سَأَلُونی لَاُعْطِیَنَّهُم مّاسَأَلُوا، وَجَعَلتُ جَنَّتِی لَهُم مَنزِلاً، وَلکِن کَذَبُوا عَلَیَّ وَظَلَمُوا عِبادِی فَاَکَلَ وَلِیُّ الاَمانَةِ اَمانَتَهُ، وَ اَکَلَ وَلِیُّ الیَتیِمِ مالَهُ، وَجَحَدُواالحَقَّ، وَیلٌ لِهؤُلآءِ القَوم! لَو قَد جآءَ وَعدِی لَوکانُوا فِی الحِجارَةِ لَتَشَقَّقَتْ عَنهُم بِکَلِمَتِی، وَلَو قُبِرُوا فِی التُّرابِ لَلَفَطَّهُم بِطاعَتی، اِنَّما اَکرَمتُ
اِبراهیمَ
و
مُوسی
و
داوُدَ
بِطاعَتی وَلَوعَصَونی لَاَنزَلتُهُم مَنزِلَةَ اَهلِ المَعاصی.
|
p.302
قرآن مجید، ۲-۱۰۱: وَلَمَّا جَاءَهُمْ رَسُولٌ مِّنْ عِندِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (9) |
| 19 |
|
Del |
2 |
البقرة |
اول |
1 |
p.316
قوله تع : ـ «
یا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا
.. » ـ الآیه ... هم نداست و هم گواهی، آنچه نداست نشان آشنائی، و گواهی آنست که ایمان بنده عطائی.
میگوید جلّ جلاله و تقدست اسماؤه و تعالت صفاته و توالت آلاؤه و نعماؤه و عظم کبریاؤه و علا شأنه و عزّ سلطانه، ای شما که مؤمنانید و گرویدگانید، حق پذیرفتید و رسالت که شنیدید بشناختید، بنشان که دیدید با سزا آمدید و از ناسزا ببریدید، گردن نهادید و واسطه پسندیدید، دنیا گذاشتید و بعقبی بازگردیدید، و از عقبی در مولی گریختید.
آری هرکس را میخواند تا خود کرا راه نماید، و ایشانرا که راه نماید تا خود کرا در روش آرد و بمقصد رساند، و ایشانرا که بمقصد رساند تا خود کرا قبول کند و بنوازد.
عالمی در بادیهٴ مهر تو سرگردان شدند
تا که یابد بر در کعبه قبولت پرو بال
آنگه فرمان داد که :
«
لا تَقُولُوا راعناً
» ـ الآیه ـ عین حکم است و بار تکلیف، رب العزّة چون خواست
p.317
که مؤمنانرا تکلیف کند بحکمی از احکام شرع، و رنج و کلفت آن بریشان نهد، نخست ایشانرا بنداء کرامت بنواخت، و بایمان ایشان گواهی داد گفت «
یٰآ اَیُّهَاالّذینَ آمَنُوا
» آنگه حکم و فرمان در آن پیوست، تا بنده بشاهد آن نواخت این بار تکلیف بر وی آسان شود، همین است سنت خداوند جل جلاله، هرجا که بار تکلیف برنهد راه تخفیف فرا پیش وی نهد، که راه دشخوار و بار گران بهم نپسندد، نهبینی؟
آنجا که بتقوی فرمود استطاعت در آن پیوست گفت «
فاتقوا الله ما استطعتم
» و بمجاهده فرمود اجتبا در آن بست گفت « وجاهدوا بالله حق جهاده هو اجتباکم » و امثال این در
قرآن
فراوان است، و بر لطف الله دلیل و برهانست.
ثم قال تع ـ «
وَاسمَعوا
» فرمان داد آنگه گفت بنیوشید و بجان و دل قبول کنید و بچشم تعظیم و صفای دل در آن نگرید، تا حقیقت سماع و طعم وجود بجان شما برسد، آن کافران و بیگانگان دیدهای شوخ واکرده بودند، و دلها تاریک، لاجرم طنطنهٴ حروف بسمع ایشان می رسید اما حقیقت سماع و لذت وجود هرگز بجان ایشان نرسید.
میگوید عزّ جلاله «
ام تحسب ان اکثرهم یسمعون او یعقلون
»
جای دیگر گفت ـ «
ونطبع علی قلوبهم فهم لا یسمعون
» «
ولو علم الله فیهم خیراً لاسمعهم
» در ذوق حقیقت شنیدن دیگرست و سماع دیگر، .
بوجهل
میشنید اما سماع
ابوبکر
را افتاد.
بوجهل
و امثال ویرا گفت «
وکانوا لا یستطیعون سمعاً
»
بوبکر
و اتباع ویرا گفت «
واذا سمعوا ما انزل الی الرسول
..» الآیه ...
آنگه سرانجام هردو فرقت درین هر دو آیت بیان کرد و کافرانرا گفت : ـ «
وَلِلکافِرِینَ عَذابٌ اَلِیمٌ
» ـ
دوستان و مؤمنان را گفت «
وَاللهُ یَختَصُّ بِرَحمَتِهِ مَن یَشآءُ وَاللهُ ذُو الفَضلِ العَظِیمِ
»
قوله : «
ما نَنسَخ مِن آیَةٍ
» ـ یقول بطریق الاشارة ـ ما نرقّیکَ عن محلّ العبودیةِ اِلاّ احللناک بساحاتِ الحرّیّة، ومارفعناک عنک شیئاً من صفات البشریة اِلاّ اقمناک بشاهدٍ من شواهد الالوهیّة.
از روی اشارت میگوید ـ ای مهتر خافقین، و ای رسول
p.318
ثقلین، ای خلاصه تقدیر، و ای بدر منیر، ای کل کمال، و ای قبلهٴ اقبال، ای مایهٴ افضال، و ای نمودگار لطف و جلال، ای شاخ وصل تو نازان و کوکب عزّ تو همیشه رخشان، ای دولت تو از میغ هستی اطلاع برگرفته و بشواهد ربوبیّت و تأیید الهیّت مخصوص شده، تا لحظة فلحظة کار دولت تو در ترقی است، و آنچه دیگرانرا تاج است ترا نعلین.
نعلی که بینداخت همی مرکبت از پای
تاج سر سلطان شد و تا باد چنین باد
ای مهتر، آن مقامات که ترا زان ترقی میدهیم هرچند که حسنات همهٴ اولیا و اصفیاست سیئات تواست،چندانک وازآن بمانی، چون برگذری ازآن استغفارمی کن،
مصطفی
ع گفت ـ روزی هفتاد بار از آن استغفار میکنم ـ انه لیغان علی قلبی فَاَستغفرالله فی الیوم سبعین مرّة.
قال
الصدیق
ـ لیتنی شُهدتُ ماستغفر منه
رسول الله
صلع.
و قیل فی قوله تع : «
مَا نَنسَخ مِن آیَةٍ
. . » الآیة ـ ای ما نقل العبد من حال الاّ اتی ماهی فوقها و اعلی منها، فلا ننسخ من آثار العبادة شیئاً الاّ ابدلنا منها اشیاءً من انوار العبودیة، شیئاً الا اقمنا مکانها اشیاءً من اقمار الحرمةِ و هلم جرّاً ، تنقله من الادنی الی الاعلی، حتی یقع فی جذبة من جذبات الحق، و جذبة من الحق توازی عمل الثقلین.
هر که مرفوع درگاه ربوبیت است و مقبول شواهد الهیّت، احدیت بنعت محبت او را در قباب عزّت بپروراند، او را از آن حال بحال میگرداند، و ازین مقام بآن مقام می رساند، تا در جذبهٴ حق افتد و از آن پس که رونده باشد ربوده گردد، آنگه هر چه در همه عمر خویش در حال روش رفته بود او را در حال کشش باول قدم از آن درگذرانند که ـ جذبةٌ من الحق توازی عمل الثقلین.
آری چنانک خود بکس نماند کشش او بروش خلق هم نماند.
ارباب روش را گویند امر و نهی نگه دارید، و امر و نهی را گویند که
ارباب
کشش را نگه دارید، که ایشان آنند که نسب آدم در عالم حقایق بایشان زنده است، و منهج صدق بثبات قدم ایشان معمور، در عالم حقایق ایشانرا نزّاع القبائل خوانند، چنانک
بلال
از
حبش
، و
صهیب
از
روم
، و
سلمان
از
پارس
، و
اویس
از
قرن
نیکو گفت آن جوانمرد که گفت .
p.319
ازین مشتی ریاست جوی رعنا هیچ نگشاید
مسلمانی ز
سلمان
جوی و درد دین ز
بودرد
ا
قدر شریعت
مصطفی
ایشان دانستند، رحق سنّت او ایشان شناختند، صفاء سرّ این چنین صدیقان برهر خاری که تابد عبهر دین شود، اگر بر مطیع تابد مقبول گردد و اگر بر عاصی تابد مغفور گردد، اگر بر فاسق تابد صاحب ولایت شود.
چنانک
در حکایت بیارند از
حاتم
اصمّ
و
شقیق بلخی
که هر دو بسفری بیرون شدند پیری فاسق مطرب بهام راهی ایشان افتاد، و در عموم اوقات آلات فساد و ساز فسق بکار میداشت، و
حاتم
هر وقتی منتظر آن میبود که
شقیق
ویرا منع کند و زجری نماید، نمیکرد تا آن سفر بآخر رسید.
در وقت مفارقت آن پیر فاسق ایشانرا گفت چه مردمانی باشید شما که از شما گران تر مردمان ندیدم!
نه یکبار سماع کردید نه دستی وازدید؟
حاتم
گفت که معذور دار که من
حاتم
م
و او
شقیق
.
آن پیر چون نام ایشان شنید بپای ایشان درافتاد و توبه کرد و بشاگردی ایشان برخاست تا از جملهٴ اولیا گشت، پس
شقیق
حاتم
را گفت ـ « رأیتُ صبر الرجال و صدتُ صید الرجال ».
«
وَدَّ کَثیرٌ مِن اَهلِ الکِتابِ
..» اَلآیه ... ـ من خسرت صفقته وَدَّ أن لَم تَربح لاحدٍ تجارتُهُ، خرمن سوخته خواهد هر کس را خرمن سَوخته، جهودان که در وهدهٴ مذلت و مهانت افتادهاند و غبار نومیدی بر چهرهٴ تاریک ایشان نشسته می دوست دارند مسلمانان را بساز خود دیدن، واز عزّ اسلام بمذلت جهودی افتادن، لکن تا بر منبر ازل خطبهٴ سعادت و پیروزی خود بنام که کردند؟
جهودان این میخواهند و رب العالمین میگوید ـ خواست خواست ماست نه خواست جهودان، و مراد مراد ماست نه مراد ایشان! وربّک یخلق مایشاء و یختار ما کان لهم الخیرة، فمن این للطّینةِ الاختیار والحقّ مستحقةٌ بنعت العز والجلال، وما للمختار والاختیار، و ما للمملوک والملک، وما للعبید و التصدّر فی دَستِ الملوک.
قال الله تع «
ما کان لهم الخیرة
».
حسین بن علی
را علیهماالسلام گفتند
بوذر
میگوید من درویشی بر توانگری اختیار کردهام، بیماری بر تندرستی برگزیدهام.
حسین
ع گفت رحمت خدا بر
بوذر
باد او را چه جای اختیار است؟
بنده را خود با اختیار
p.320
چه کار است؟
پیروز آنکس است که اختیار و مراد خود فدای اختیار و مراد حق کند.
موسی
را گفتند ـ یا
موسی
خواهی که همه آن بود که مراد تو بود؟
مراد خود فدای مراد ازلی ما کن، و ارادت خود در باقی کن، تو بندهٴ و بنده را اختیار و مراد نیست، که بحکم مراد خود بودن بترک بندگی گفتن است.
برادران
یوسف
بحکم مراد خود بودند مراد ایشان را ذُلّ
یوسف
بود و عزِّ خویش، چون نیک نگه کردند ذل خود دیدند و عزّ
یوسف
، نهپنداشتند که چون از پدر جداگشتند او را خوار گردانیدند، بسی برنیامد که خود را دیدند زیر تخت وی صف برکشیده و کمر خدمت بر میان بسته چاکروار و غریب وار میگفتند ـ «
یا اَیُّهَا العَزیزُ مَسَّنا وَاَهلَنَا الضُرُّ
» ـ
و رُویَ فِی بَعضِ الاَخبارِ : ـ عَبدِی تُرِیدُ وَ اُریدُ، وَلایَکُونُ اِلاّ ما اُریدُ، فَاِن رَضیتَ بِمااُریدُ کَفَیتُکَ ما تُریدُ، وَاِن لَم تَرضَ بِما اُریدُ اَتعَبتُکَ فیما تُریدُ، ثُمُّ لایَکُونُ اِلاّ مااُریدُ.
|
p.317
قرآن مجید، بقره ۱۰۵: وَاللّهُ يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَن يَشَاءُ وَاللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ؛ حج ۷۸: وَجَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاكُمْ.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (8) |
| 20 |
|
Del |
2 |
البقرة |
اول |
1 |
p.327
قوله تع : «
بَلیٰ مَن اَسلَمَ وَجهَهُ لله
.. » الآیه ... ـ کار کار مخلصانست، و دولت دولت صادقان، و سیرت سیرت پاکان، و نقد آن نقد که در دستارچهٴ ایشان.
امروز بر بساط خدمت با نور معرفت، فردا بر بساط صحبت با سرور
p.328
وصلت، « انا اخلصناهم بخالصةٍ » میگوید پاکشان گردانیم و از کورهٴ امتحان خالص بیرون آریم، تا حضرت را بشایند. که
حضرت پاک
جز پاکانرا بخود راه ندهد ـ ان الله تع طیّبٌ.
لایقبل الاالطّیب.
بحضرت پاک
جز عمل پاک و گفت پاک بکار نیاید، آنگه از آن عمل پاک چنان پاک باید شد که نه در دنیا بازجوئی آنرا و نه در عقبی، تا بخداوند پاک رسی. «
و انّ له عندنا لزلفی و حسن مآب
»
سرّ این سخن آنست که
بوبکر زقاق
گفت ـ نقصانُ کلّ مخلصٍ فی اخلاصه رؤیة اخلاصه، فاذا اراداللهُ ان یخلصَ اخلاصهُ اسقطَ عن اخلاصه رؤیة لاخلاصه، فیکون مخلصاً لامخلصا ـ میگوید اخلاص تو آنگه خالص باشد که از دیدن تو پاک باشد، و بدانی که آن اخلاص نه در دست تست و نه بقوت و داشت تست، بلکه سریست ربانی و نهادی است سبحانی، کس را بر آن اطلاع نه و غیری را بر آن راه نه.
احدیت میگوید سرٌ من سرّی استودعتهُ قلبَ من احببتُ من عبادی ـ گفت بندهٴ را برگزینم و بدوستی خود پسندم، آنگه در سویداء دلش آن ودیعت خود بنهم، نه شیطان بدان راه برد تا تباه کند، نه هواء نفس آنرا بیند تا بگرداند، نه فریشته بدان رسد تا بنویسد.
جنید
ازینجا گفت ـ الاخلاص سرٌ بین الله و بین العبد، لایعلمه مَلکٌ فیکتبه و لا شیطان فیفسده ولا هویً فیمیله»
ذوالنون
مصری گفت ـ کسی که این ودیعت بنزدیک وی نهادند نشان وی آنست که مدح کسان و ذم ایشان پیش وی بیک نرخ باشد، آفرین و نفرین ایشان یک رنک بیند، نه ازآن شاد شود نه ازین فراهم آید،
چنانک
مصطفی
ع شب قرب و کرامت همهٴ آفرینش منشور سلطنت او میخواندند، و او بگوشه چشم بهیچ نگرست و میگفت شما که مقربان حضرت اید میگوئید ـ السلام علی النبی الصالح الذی هو خیر من فی السماءِ والارضِ.
و ما منتظریم تا ما را بآستانهٴ جفاء
بوجهل
بازفرستند تا گوید ـ ای ساحر، ای کذاب، تا چنانک در خیرُ من فی السماء والارض خود را بر سنک نقد زدیم در ساحر و کذاب نیز برزنیم، اگر هر دو ما را بیک نرخ نباشد پس این کلاه دعوی از سر فرونهیم.
رو که در بند صفاتی عاشق خویشی هنوز
گر بر تو عزّ منبر خوشتر است از ذل دار
p.329
این چنین کس را مخلَص خوانند نه مخلِص چنانک
بوبکر زقاق
گفت ـ فیکون مخلصاً لامخلصاً مخلص در دریای خطر در غرقابست، نهنگان جان ربای در چپ و راست وی درآمده، دریا می برّد و می ترسد، تا خود بساحل امن چون رسد و کی رسد ازینجاست که بزرگان سلف گفتند ـ « والمخلصون علی خطرٍ عظیم »
.
و مخلص آنست که بساحل امن رسید،رب العالمین
موسی
را بهر دو حالت نشان کرد گفت ـ«
انه کان مخلصاً و کان رسولاً نبیّاً
»
هم «
مُخلِصاً
» بکسر لام و هم «
مُخلَصاً
» بفتح لام خوانده اند اگر بکسر خوانی بدایت کار اوست، و اگر بفتح خوانی نهایت کار اوست، مخلص آنگاه بود که کار نبوت وی درپیوست و نواخت احدیت بوی رو نهاد، و مخلص آنگاه شد که کار نبوت بالا گرفت، و بحضرت عزت بستاخ شد،
این خود حال کسی است که از اول او را روش بود، وزان پس بکشش حق رسد و شتّانَ بینه و بینَ نبیّنا
محمد
صلع چند که فرق است میان
موسی
و میان
مصطفی
علیهماالسلام، که پیش از دور گل آدم بکمند کشش حق معتصم گشت، چنانک گفت ـ « کنتُ نبیّاً و آدمُ مجبولٌ فی طینته »
شبلی
ازینجا گفت ـ در قیامت هر کسی را خصمی خواهد بود، و خصم آدم منم که بر راه من عقبه کرد تا در گلزار وی بماندم.
شیخ الاسلام انصاری
رحمةالله ازینجا گفت ـ دانی که محقق کی بحق رسد؟ چون سیل ربوبیت در رسد، و گرد بشریت برخیزد حقیقت بیفزاید، بهانه بکاهد، نه کالبد ماند نه دل، نه جان ماند صافی رسته از آب و گل، نه نور درخاک آمیخته نه خاک در نور، خاک با خاک شود و نور با نور، زبان در سر ذکر شود و ذکر در سر مذکور، دل در سر مهر شود و مهر در سر نور، جان در سر عیان شود و عیان از بیان دور، اگر ترا این روز آرزوست از خود برون آی، چنانک مار از پوست، بترک خود بگوی که نسبت با خود نه نیکوست همانست که آن جوانمرد گفت .
نیست عشق لایزالی را در آن دل هیچ کار
کو هنوز اندر صفات خویش ماندست استوار
هیچکس را نامده است از دوستان در راه عشق
بی زوال ملک صورت ملک معنی در کنار
p.330
وَمَن اَظلَمُ مِمَّن مَنَعَ مَساجِدَالله
...» ـ الایة ... از روی اشارت میگوید کیست ستمکارتر از آنکس که وطن عبادت بشهوت خراب کند؟
کیست ستمکارتر از آنک وطن معرفت بعلاقت خراب کند؟
کیست ستمکارتر از آنک وطن مشاهدت بملاحظت اغیار خراب کند.
وطن عبادت نفس زاهدان است، وطن معرفت دل عارفانست، وطن مشاهدت سر دوستانست.
او که نفس خویش از شهوات بازداشت وطن عبادت او آبادان است، و نامش در جریده زاهدانست چنانک
مالک دینار
مکث بالبصرة اربعینَ سنةً فلم یصحّ له ان یأکل من تمر
البصرة
ولا من رطبها، حتی ماتَ و لم یذقهُ ـ فقیل له فی ذلک فقال ـ صاحبُ الشهوة محجوبٌ من ربه
ـ
و آنکس که دل خویش از علاقه پاک داشت وطن معرفت او آبادان است، و خود در زمرهٴ عارفان، چنانک
ابراهیم
ادهم رحمه الله ، یحکی عن بعضهم قال ـ کنتُ مع
ابراهیم بن ادهم
فی السفر و قد اصابنا الجوع ، فاخرج جزئیّات کانت معه بعد ما نزلنا فی مسجدٍ.
و قال لی ـ مروارهنْ هذه الجزئیات و جئنا بشئ ناکله فقد مسّنّا الجوع.
قال فخرجتُ فاستقبلنی انسانٌ بینَ یدیه بغلةٌ موقّرة و کان یقول ـ الذی اطلبه اشقر یقال له
ابراهیم بن ادهم
قلت ـ أیش ترید منه فقال ـ انا غلام ابیه هذه الاشیاء له، قال ـ فدَلَلْتُه علیه قال ـ فدخل المسجدواکب علی رأسه و یدیه و یُقبّله، فقال له
ابراهیم
من انت؟
فقال غلامُ ابیکَ، و قدمات ابوکَ و معی اربعونَ الف دینارٍ میراثاً لک من ابیک، و انا عبدک فمر بماشئت.
فقال
ابراهیم
ان کنتَ صادقاً فانت حرٌ لوجه الله والذی معک کله وهبته لکَ، انصرف عنی. فلما خرَجَ قال ـ یاربّ کلّمتکَ فی رغیفٍ فصببت عَلی الدّنیا صبّاً، فَوَحَقُّکَ لَئن امتَّنی من الجوع لم اتعرّض بعده بطلب شیئ
و آنکس که سر خویش از ملاحظت اغیار پاک داشت وطن مشاهدت او آبادان است، و او خود از جملهٴ دوستان است.
چنانک
بویزید بسطامی
قدس الله روحه که چشم همت از اغیار بیکبار فرو گرفت، و گوش کوشش بیاکند، و زبان زیان در کام ناکامی کشید، و زحمت نفس امّاره از میان برداشت، و خود را در منجنیق فکرت نهاد و بهمه وادیها درانداخت، و بآتش غیرت تن را در همه بوتها بگداخت، و اسب طلب در فضای هر صحرائی بتاخت، و بزبان تفرید گفت:
p.331
اذا ما تمنّی الناسُ روحاً و راحةً
تمنّیتُ اَن اَلقاکَ یا عز خالیا
هرکسی محراب دارد هر سوئی
باز محراب
سنائی
کوی تو
گفت چون این دعوی از نهاد من برآمد احدیت مرا زخم غیرت چشانید، و سؤال هیبت کرد تا با من نماید که از کورهٴ امتحان چون بیرون آمدم، گفت لمن الملک؟
گفتم ترا ای بار خدا، گفت لمن الحکم؟
گفتم ترا خداوندا، گفت لمن الاختیار؟
گفتم ترا خدایا، گفتا ـ چون ضعف من و نیاز من بدید و خود دانا شد مطلع شد که صفات من در صفات وی برسید گفت یا
بایزید
اکنون که بی همه گشتی با همهای و چون بی زبان و بی روان گشتی هم با زبان و هم با روانی.
ما را بجز این زبان زبانی دگر است
جز دوزخ و فردوس مکانی دگر است
آزاده نسب زنده بجانی دگر است
وآن گوهر پاکشان زکانی دگر است
گفت ـ آنگه مرا زبانی داد از لطف صمدانی، و دلی داد از نور ربانی، و چشمی از صنع یزدانی، تا اگر گویم بمدد او گویم و بقوت او پویم، بضیاءِ او بینم، بقدرت او گیرم، در مجلس انس او نشینم، « کنتُ له سمعاً یسمع بی و بصراً یبصر بی »چون که بدین مقام رسیدم زبانم زبان توحید شد و روانم روان تجرید، نه از خود میگویم یا بخود بربیایم، گویندهٴ بحقیقت اوست و من در میانه ترجمانم، اینست که احدیت گفت ـ «
وما رمیتَ اذ رمیتَ ولکنّ اللهَ رمی
» نه تو انداختی آنگه که می انداختی، و یداً یبطشُ بی اینست گر بشناختی.
بیرون زهمه کون درون دل ماست
وز خلق جهان بیک قدم منزل ماست
محنت همه در نهاد آب و گل ماست
پیش از دل و گل چه بود،آن حاصل ماست
|
p.328
قرآن مجید، ص ۴۶: إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (9) |
| 21 |
|
Del |
2 |
البقرة |
اول |
1 |
p.340
قوله تع ـ : «
وَ قالُوا اتَّخَذَ اللهُ وَلَداً سُبحانَهُ
» ـ پاکست و بی عیب و منزه خداوند یگانه، یگانه در حلم یگانه در وفا یگانه در مهر، در آزار از رهی نبرّد که در حلم یگانه است، اگر رهی عهد بشکند او نشکند که در مهر یگانه است، یگانه در ذات یگانه در صفات، بری از علاّت، مقدس از آفات، منزه از مداجات، ستوده بهر عبارات، زیبا در هر اشارات، خالق هنگام و ساعات، مقدِّر احیان و اوقات، نه در صنع او خلل، نه در تقدیر او حیل ، نه در وصف او مثل ، مقدِّری لم یزل.
قَدِیرٌ عالِمٌ حَیٌّ مُرِیدٌ
سَمیعٌ مُبصِرٌ لَبِسَ الجَلالاً
p.341
تَقَدَّسَ اَن یَّکُونَ لَهُ نَظیرٌ
تَعالی اَن یُظَنَّ وَ اَن یُّقالا
ای ذات کمالی که زتو کاسته نیست
جز از کف تو فیض کرم خاسته نیست
خداوندی بی شریک و بی انباز، پادشاهی بی نظیر و بی نیاز، نه وعد او کذب نه نام او مجاز، در منع ببسته و درِ جودِ او واز، گناه آمرز است و معیوب نواز، دانای بی علت توانای بی حیلت، تنهای بی قلت ، گسترانندهٴ ملت، خارج از عدد، صانع بی کمد، قیوم تا ابد، قُدوس از حسد، نامش لطیف و قیّوم و صمد، لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفواً احد.
اندر دل من بدین عیانی که توئی
وز دیده من بدین نهانی که توئی
وصّاف ترا وصف نداند کردن
تو خود بصفات خود چنانی که توئی!
خداوندی رهی دار نامدار، که گوشها گشاده بنام او، دلها اسیر پیغام او، مُوحّد افتاده در دام او، مشتاق مست مِهر جام او. مهربانی که در عالم بمهربانی خود که چنو، امید عاصیان و مفلسان بدو، درویشانرا شادی ببقاء جلال او، منزلشان بر درگاه او نشستنشان بر امید وصال او، بودنشان در بند وفاء او، راحتشان با نام و نشان و یاد او.
دوصد عالم که روحانی است ان از فرّ فضل او
دوصد گیتـی که نورانیست از نـور جمال او
شیخ الاسلام انصاری
گفت رحمه الله : «الهی یک چندی بیاد تو نازیدم آخر خود را رستخیز گزیدم، چون من کیست که این کار را سزیدم؟
اینم بس که صحبت تو ارزیدم؟
الهی نه جز از یاد تو دلست نه جز از یافت تو جان، پس بی دل و بی جان زندگی چون توان.
الهی جدا ماندم از جهانیان، بآنک چشمم از تو تهی و تو مرا عیان!
خالی نهٴ از من و نهبینم رویت
جانی که تو با منی و دیدار نهٴ!
ای دولت دل و زندگانی جان، نادریافته یافته و نادیده عیان!
یاد تو میان دل و زبانست و مهر تو میان سر و جان!
یافت تو روزست که خود برآید ناگاهان، یابندهٴ تو نه بشادی پردازد نه باندُهان.
خداوندا بسر بر مرا کاری که از آن عبارت نتوان.
تمام کن بر ما کاری با خود که از دو گیتی نهان ».
p.342
ارباب حکمت
راست که درین آیت که الله گفت ـ «
وَقالوُا اتَّخَذَ اللهُ وَلَداً سُبحانَهُ
» رمزی عجب است که گفته اند و لطیفهٴ نیکو، و آن لطیفه آنست که درین عالم راه آن بفناست الله آنرا تخمی پدید کرد و خلفی نهاد، تا نوع آن در جهان بماند و یکبارگی نیست نشود.
اینست غرض کلی از وجود فرزند تا نوع وی بماند، و پدر را خلف شود و نسل منقطع نگردد.
نهبینی اجرام سماوی چون شمس و قمر و کواکب و امثال آن که در تضاعیف روزگار تا قیامت راه آن بفنا نیست لاجرم آنرا تخم نساخت و خلف ننهاد، و بر خلاف آن انواع نبات و ضروب حیوانست که چون فنا بروزگار در آن روانست لاجرم تخم و خلف از ضرورت آنست.
ازینجا معلوم شود که خدایرا عزوجل فرزند گفتن سزا نیست و خلف او را بکار نیست، که وی زنده ایست باقی و کردگاری دائم، نقص فنا را بوی راه نه و آفت و زوال را در جلال وی جای نه، و عیب نقصان در کمال وی گنجای نه، همیشه بود و همیشه باشد، پس او را فرزند چه در باید یا چون سزد؟
تعالی الله عن ذلک علوّاً کبیراً.
آنگه در حجت بیفزود گفت ـ : «
بَل لَهُ مافِی السَمواتِ وَالاَرضِ کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ
» ـ فرزند که می درباید خدمت پدر را می درباید،و پشتی دادن ویاری کردن ویرا، چنانک رب العزة گفت ـ «
وجعل لکم من ازواجکم بنینَ وحفدَةً
»، و نیز پدر بنفس خود کامل نیست و از یاران مستغنی نیست، حاجت بدیگری دارد تا فقر و ضعف خود بوی جبر کند. پس رب العامین چه حاجت بفرزند دارد؟
که نه ویرا فقر است تا بکسی جبر کند، و نه عجز است تا بدیگری یاری گیرد، و آنگه با بی نیازی او آسمان و زمین و هرچه دروست همه مِلک و مُلک اوست، همه بنده و رهی اوست، همه خدمتگار و طاعت دار اوست، اِمّا طوعاً او کرهاً، و هو المشار الیه بقوله عزوجل : «
ولِلّه یسجدُ من فی السّموات والارض طوعاً و کرهاً
».
قوله تع «
انٰا اَرسَلناکَ بِالحَقِّ
...» الآیة .. در روزگار فترت میان رفع
عیسی
و بعثت
مصطفی
علیهماالسلام ششصد سال و بیست سال بگذشت که هیچ
p.343
پیامبر بخلق نیامد، جهان همه کفر گرفته و ظلمت بدعت و غبار فتنه در عالم پیچیده و دریای ضلالت بموج آمده، در هر کنجی صنمی، در هر سینه از شرک رقمی، در هر میان زنّاری، در هر خانه بیت النّاری، هر کسی خود را ساخته معبودی، یکی آویخته حجری، یکی پرستنده شجری، یکی بمعبود گرفته شمسی و قمری.
کس ندانست که بیع و نکاه چیست، نه زکوة و نه صدقات، و نه جهاد و نه غزوات، نه حج و صوم و صلوة، همه با فساد و سفاح الف گرفته، بر ریا و نفاق جمع شده، فعل ایشان بحیره و سایبه، حج ایشان مکا و تصدیة،
قرآن
ایشان شعر، اخبار ایشان سحر، عادت ایشان درخاک کردن دختران و ببریدن نسب از پسران.
اندر روی زمین کس نبود که از یگانگی آفریدگار آگاه بود، یا از صنع وی باخبر بود، یا از دین وی بر اثر بود.
پادشاه بزرگوار بنده نواز کارساز بفضل و لطف خود نظر رحمت بعالم کرد، که بخشاینده بر بندگانست و مهربان بریشان است، از همه عالم حیوان برگزید، و از حیوان آدمیان برگزید، و از آدمیان عاقلان برگزید، و از عاقلان مؤمنان برگزید،و از مؤمنان پیغامبران برگزید و از پیغامبران
مصطفی
ص برگزید که سید پیغامبرانست، و خاتم ایشان، قطب جهان، ماه تابان، زین زمین و چراغ آسمان، قرشی تبار، و خرّم روزگار، سلیمانی جلال، یوسفی جمال، نگاشته و نواختهٴ ذوالجلال، برگزید این مهتر را و برسولی بخلق فرستاد و رحمت جهانیانرا و نواخت بندگانرا، و باین بعثت منت بر وی نهاد و گفت :
«
انا ارسلناک بالحق بشیراً و نذیراً
»
و خبر درست است از
مصطفی
ص که گفت ـ « ان الله اصطفی
کنانة
من ولد
اسمعیل
، واصطفی
قریشاً
من
کنانة
، واصطفی من
قریش بنی هاشم
واصطفانی من
بنی هاشم
» وقال ـ بعثت من خیر قرون بنی آدم قرناً فقرناً، حتی کنت من القرآن الذی کنت منه.
و عن
ابن عباس
قال ـ جلس اُناسٌ من اصحاب
رسول الله
فخرج سمعهم یتذاکرون، و قال بعضهم اِنّ اللهَ اتخذ
ابراهیم
خلیلاً
، و قال آخر
موسی
کلمه الله تکلیماً، و قال آخر ـ
فعیسی
کلمة الله و روحه، و قال آخر ـ
آدم
اصطیفه الله ـ فخرج ص و قال « قد سمعتُ کلامَکم و عجبکم ان
ابراهیم خلیل
الله
و هو کذلک، و
موسی
نجی الله و هو کذلک، و
عیسی
روحه و کلمته و هو کذلک،
p.344
و
آدم
اصطیفه الله و هو کذلک، الاّ و انا
حبیب الله
ولافخر و انا حامل لواءِ الحمد یوم القیامة تحته
آدم
فمن دونه ولا فخر، و انا اوّل شافع و اوّل مشفع یوم القیامة ولا فخر، و انا اوّل من یحرّک حلق الجنة فیفتح الله لی، فیدخلنیها و معی فقراء المؤمنین ولافخر، و انا اکرم الاولین والآخرین علی الله ولافخر، و انا اول النّاس خروجاً اذا بعثوا ، و انا قائدهم اذا وفدوا و انا خطیبهم اذا انصتوا، و انا شفیعهم اذا حسبوا، و انا مبشّرهم اذا أیسُوا ـ الکرامة، والمفاتیح یومئذٍ بیدی فاکسی حلة من حلل الجنة، ثم أقومُ عن یمین العرش لیس احدٌ مِنَ الخلایق یقوم ذلک المقام غیری. »
بحکم آنک این خصلتها جمله موهبت الهی است و عطاء ربانی، و هیچ چیز از آن کسب بشر نه.
مصطفی
ع گفت ـ ولا فخر ـ یعنی که نه از روی مفاخرت میگویم که آن همه موهبت الهی است و هیچ از آن مکتسب من نیست. و فخر که کنند بچیزی کنند که مکتسب خود بود نه موهبت محض.
قوله تع ـ «
اَلذَّینَ آتَیناهُمُ الکِتابَ یَتلُونَهُ حَقَّ تِلآوَتِه
» ـ حق تلاوت آنست که قرآن خوانی بسوز و نیاز و صفاء دل و اعتقاد پاک، بزبان ذاکر و بدل معتقد، و بجان صافی، زبان در ذکر و دل در حزن و جان با مهر، زبان باوفا و دل باصفا و جان باحیا، زبان در کار و دل در راز و جان در ناز.
پیر طریقت
گفت : ـ « بنده در ذکر بجائی رسد که زبان در دل برسد، ودل در جان برسد و جان در سِرّ برسد و سر در نور برسد، دل فازبان گوید خاموش جان فادل گوید خاموش سر فاجان گوید خاموش! الله فارهی گوید ـ بندهٴ من دیر بود تا تو میگفتی اکنون من میگویم و تو می نیوش! ».
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (8) |
| 22 |
|
Del |
2 |
البقرة |
اول |
1 |
p.351
قوله تع ـ : «
وَاِذ ابتَلیٰ اِبراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمٰاتٍ
» ـ روی
عن
الحسن
رض قال ابتلاه الله بالکواکب والقمرِ والشمسِ فاحسن القول فی ذلک، اذا علم ان ربّه دائمٌ لایزول، و ابتلاه بذبح الولدِ فصبر علیه ولم یقصّر.
گفت برآراستند کوکب تابان و آفتاب درخشان و
خلیل
را آزمونی کردند و ذلک لعلم المبتلی لا لجهل المبتلی یعنی که تا با وی نمایند که ازوچه آید و در راه بندگی چون رود،
خلیل
خود سخت هنری و روزبه و سعادتمند برخاسته بود، گفت «
هذا ربّی
» ـ قیل فیه اضمارٌ یعنی یقولون هذا ربی ـ میگویند این بیگانگان که این خدای منست!
نیز که این از زیرینان است و نشیب گرفتگان، و من زیرینان و نشیب گرفتگانرا دوست ندارم، زهی
خلیل
! که نکته سنیّت گفت از زیر جست و دانست که خداوندی بر زبرست فوق عباده، باز که نشیب گرفت ازو برگشت، و گفت زیرینیان را دوست ندارم، که ایشان خدائی را نشایند.
خداوندان تحقیق اینجا رمزی دیگر گفتهاند و لطیفهٴ دیگر دیدهاند، گفتند ز اوّل خاک
خلیل
را بآب خلّت بیامیختند، و سرّش بآتش عشق بسوختند، و جانش بمهر سرمدیّت بیفروختند، و دریای عشق در باطن وی بر موج انگیختند، آنگه سحرگاهان در آن وقت صبوح عاشقان ، و های و هوی مستان، و عربدهٴ بیدلان چشم باز کرد از سر خمار شراب خلّت و مستی عشق گفت ـ «
هذا ربّی
»
این چنانست که گویند.
از بس که درین دیده خیالت دارم
در هرچه نگه کنم تـوئی پندارم
این مستی و عشق هردو منهاج بلااند و مایهٴ فتنه، نه بینی که عشق تنها
یوسف
کنعانی
را کجا اوکند، و مستی تنها که با
موسی عمران
چه کرد.
و در
خلیل
هردو جمع آمدند پس چه عجب اگر از سر مستی و عربدهٴ بیدلی در ماه و ستاره نگرست و گفت «
هذا ربی
»
این آنست که گویند مست چه داند که چه گوید و گر خود بدانستی پس مست کی بودی؟
گفتی مستم، بجان من گرهستی
مست آن باشد که او نداند مستی!
اما ابتلاء
خلیل
بذبح فرزند آن بود، که یکبار خلیل در جمال
اسماعیل
نظاره
p.352
کرد التفاتیش پدید آمد آن تیغ جمال او دل خلیل را مجروح کرد، فرمان آمد که یا
خلیل
ما ترا از آزر و بتان آزری نگاه داشتیم تا نظارهٴ روی
اسمعیل
کنی؟
رقم خلّت ما و ملاحظه اغیار بهم جمع نیاید ما را چه نظارهٴ تراشیدهٴ آزری و چه نظارهٴ روی
اسماعیلی
.
بهرچ از راه بازافتی چه کفر آن حرف و چه ایمـان
بهرچ از دوست وامانی چه زشت آن نقش و چه زیبا
بسی برنیامد که تیغش در دست نهادند گفتند
اسمعیل
را قربان کن که در یک دل دو دوست نگنجد.
با دو قبله در ره توحید نتوان رفت راست
یا رضاء دوست بایـد یا هوای خویشتن
از روی ظاهر قصهٴ ذبح معلوم است و معروف، و از روی باطن بلسان اشارت مراو را گفتند: ـ « به تیغ صدق دل خود را از فرزند ببر » الصدق سیف الله فی ارضه ماوضع علی شیئ الاّ قطعه ـ
خلیل
فرمان بشنید، به تیغ صدق دل خود را از فرزند ببرید، مهر
اسماعیلی
از دل خود جدا کرد. ندا آمد که ـ یا
ابراهیم
«
قد صدّقتَ الرؤیا
»
و لسان الحال یقول:
هجرتُ الخلقَ طُرّاً فی هواکا
و ایتمتُ الولید لکی لا اراکا
«
وَاِذ جَعَلنَا البَیتَ
» الایة .. ـ میگوید مردمانرا خانهٴ ساختم خانهٴ و چه خانهٴ!
بیتٌ خلقته من الحجر، لکن اضافته الی الازل، بیگانه درنگرد جز حجری و مدری نبیند، که از خورشید جز گرمی نبیند چشم نابینا، دوست درنگرد وراءِ سنگ رقم تخصیص و اضافت بیند، دل بدهد جان دربازد.
اِنَّ آثـارَنا تَـدُلُّ عَلَینا
فَانظُرُوا بَعدَنا اِلَی الآثارِ
آری! هرکه آثار دوست دید نه عجب اگر از خویشتن و پیوند ببرید، و لهذا قیل ـ بیت ٌ مَن رآه نسی مزاره و هجر دیارَه و استبدل بآثاره اثارَه، بیتٌ من طاف حوله طافت اللطائف بقلبه، فطوفةٌ بطوفةٍ و شوطةٌ بشوطةٍ.
«
هل جزاء الاحسان الاّ الاحسان
» بیتٌ من وقع شعاع انواره تسلی عن شموسه و اقمارة ، بیتٌ کما قیل.
p.353
اِنَّ الدِّیارَ فَاِن صَمَّت فَاِن َّ لَها
عَهداً بِاَحبابِنا اِذعِندَها نَزَلوُا.
درویشیرا دیدند بر سر بادیه میان دربسته، و عصا و رکوه دردست، چون والهان و بیدلان سرمست، و بیخود سر ببادیه در نهاده می خرامید، و با خود این ترنم میکرد : ـ
خون صدیقان بیالودند وزان ره ساختند
جز بجان رفتن درین ره یک قدم را بار نیست
گفتند ـ ای درویش از کجا بیامدی و چندست که درین راهی؟
گفت ـ هفت سال است تا از وطن خود بیامدم، جوان بودم پیر گشتم درین راه، و هنوز بمقصد نرسیدم، آنگه بخندید و این بیت برگفت.
زُر مَن هَوَیتَ وَاِن شَطَّت بِکَ الدّارُ
وَحالَ مِن دوُنِه حُجُبُ وَاَستارٌ
لا یَمنَعَنَّکَ بُعدٌ مِن زِیارَتِهِ
اِنَّ المُحِبَّ لِمَن یَهواهُ زَوّارُ
ای مسکین! یکی تأمل کن درآن خانه که نسبت وی دارد و رقم اضافت، چون خواهی که بوی رسی چندت بار بلا باید کشید و جرعهٴ محنت نوش باید کرد، و جان بر کف باید نهاد، آنگه باشد که رسی و باشد که نرسی!
پس طمع داری که وازین بضاعت مزجاة که تو داری، آسان آسان بحضرت جلال و مشهد وصال لم یزل و لایزال رسی؟ هیهات!.
نتوان گفتن حدیث خوبان آسان
آسان آسان حدیث ایشان نتوان
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (8) |
| 23 |
|
Del |
2 |
البقرة |
اول |
1 |
p.365
قوله تع : «
وَاِذقالَ اِبْرٰهیمُ رَبِّ اجعَل هذا بَلَداً آمِناً
» ـ این دعاء
خلیل
هم از روی ظاهر بود و هم از روی باطن : ـ از روی ظاهر آنست که گفت ـ بار خدایا! هرکه درین شهر باشد ویرا ایمن گردان برتن و بر مال خویش، و دشمن را بروی مسلط مکن، و از روی باطن گفت ـ بارخدایا! هرکه درین شهر شود او را از عذاب خود ایمن گردان، و بآتش قطیعت مسوزان.
رب العالمین دعائ وی از هر دو روی اجابت کرد، و تحقیق آنرا گفت ـ «
وآمنهم من خوف
» و
قال تع «
جعلنا حرماً آمناً و یتخطف الناس من حولهم
» میگوید سکّان حرم خود را ایمن کردم از آنچه میترسند، و دست ظالمان و دشمنان ازیشان کوتاه کردم، و تسلط جباران و طمع ایشان چنانک بر دیگر شهرهاست ازین شهر بازداشتم، و جانورانرا از یکدیگر ایمن گردانیدم تا گرگ و میش آب بیکدیگر خورند، و وحشی با انسی بیکدیگر الف گیرند.
اﻴﻥ خود امن ظاهرست، و امن باطن را گفت ـ «
ومن دخله کان آمنا
» ـ
ابونجم صوفی قرشی
گفت ـ شبی از شبها در طواف بودم فرادلم آمد که ـ یا سیّدی قلتَ ـ «
ومن دخله کان آمنا
» ـ من ایّ شئٌ؟
ـ خداوندا تو گفتی هر که در حرم آید ایمن شد، از چه چیز ایمن شد؟
گفت ـ هاتفی آواز داد که ـ من النار ـ از آتش ایمن گشت ـ یعنی نسوزیم شخص او را بآتش دوزخ و نه دل او بآتش قطیعت،
این از بهر آنست که خانهٴ
کعبه
محل نظر خداوند جهان است هرسال یکبار.
و ذلک فیما روی عن
النبی
صلعم انه قال ـ « انّ الله عزوجل یلحظ الی
الکعبة
فی کل عام لحظة » و ذلک فی لیلة النصف من شعبان فعند ذلک تحنّ القلوبُ الیه و یفد الیه الوافدون » ـ
یک نظر که رب العالمین بکعبه کرد چندان شرف یافت که مطاف جهانیان گشت، و مأمن خلقان، پس بندهٴ مؤمن که
p.366
بشبانروزی سیصد و شصت نظر از حق جل جلاله نصیب وی آید شرف و امن ویرا خود چه نهند؟ و چه اندازه پدید کنند؟
«
وَاِذ یَرفَعُ
اِبْرٰهیمُ
القَواعِدَ مِنَ البَیتِ وَ
اِسمٰعیلُ
» ـ در زمین خانهٴ ساختند و مطاف جهانیان کردند، و در آسمان خانهٴ ساختند و مطاف آسمانیان کردند، آنرا بیت
المعمور
گویند و فریشتگان روی بدان دارند و این یکی را
کعبه
نام نهادند و آدمیان روی بدان دارند.
سید انبیا و رسل
صلع گفت ـ شب قربت و رتبت، شب الفت و زلفت، که ما را درین گلشن روشن خرام دادند، چون بچهارم آسمان رسیدم که مرکز خورشیدست، و منبع شعاع جرم شاه ستارگانست، بزیارت بیت المعمور رفتم چندهزار مقرب دیدم در جانب
بیت المعمور
همه از شراب خدمت مست و مخمور، از راست می آمدند و بجانب چپ میگذشتند و لبیک میگفتند، گوئی عدد ایشان از عدد اختران فزونست، وز شمار برک درختان زیادت، وهم ما شمار ایشان ندانست فهم ما عدد ایشان درنیافت.
گفتم یا اخی
جبرئیل
کهاند ایشان؟
و از کجا می آیند؟
گفت یا
سیّد
و ما یعلم جنود ربک الاّ هو ـ پنجاه هزار سال است تا همچنین می بینم که یک ساعت آرام نگیرند هزاران ازین جانب می آیند و میگذرند، نه آنها که میآیند پیش ازین دیدهام نه آنها که گذشتند دیگر هرگزشان باز بینم.
ندانیم از کجا آیند ندانیم کجا شوند، نه بدایت حال ایشان دانیم، نه نهایت کار ایشان شناسیم.
یکی شوریده
گفتهاست ـ « آه! این چه حیرت است! زمینیانرا روی فراسنگی!
آسمانیانرا روی فراسنگی! بدست عاشقان بیچاره خود چیست؟
هزار شادی ببقاء ایشان که جز از روی معشوق قبله نسازند و جز با دوست مهرهٴ مهر نبازند!
یا مَن اِلی وَجهِه حَجّی وَ مُعتَمَری
اِن حَجَّ قَومٌ اِلی تُربٍ وَ اَحجار
هرکسی محراب دارد هرسوئی
باز محراب
سنائی
کوی تو
کعبه کجا بَرَم چه بُرم راه بادیه؟
کعبه است روی دلبر و میل است سوی دوست
(۱)
جوانمرد آنست که قصد وی سوی کعبه نه نهاد، احجار راست که وصل
p.367
آفریدگار راست!
دردم نه زکعبه بود کز روی تو بود
مستی نه زباده بود کز بوی تو بود
یُحکی اَنَّ
عارِفاً
قَصَدَ الحَجَّ وَ کَانَ لَهُ اِبنٌ فَقالَ ابنُهُ ـ اِلی اَینَ تَقصُدُ.
فَقالَ ـ اِلی بَیتِ رَبّی.
فَظَنَ الغُلامُ اَنَّ مَن یَرَی البَیتَ یَری رَبَّ البَیتِ.
فَقالَ ـ یا آبَة لِمَ لاتَحمِلُنی مَعَکَ؟ فَقالَ ـ اَنتَ لاتَصلُحُ لِذلِکَ قالَ ـ فَبَکی، فَحَمَلَهُ مَعَهُ.
فَلَمّا بَلَغَ المیقات، اَحرما وَ لَبّیا اِلی اَن دَخَلا بَیتَ اللهِ. فَتَحَیَّرَ الغُلامُ وَقالَ _ اَیْنَ رَبّی؟ فَقیلَ لَهُ _ اَلرَبّی فی ٱلسّماءِ ، فَخَرَّ الغلامُ میتاً _ فَدَهَشَ ٱلْوُالِدُ _ وَ قالَ _ اَیْنَ وَلَدی اَیْنَ وَلَدی؟ فَنُودِی مِنْ زِاوَیةِ ٱلْبَیْتِ _ « اَنْتَ طَلَبْتُ الْبَیْتَ فَوَجَدْتَ ٱلْبَیْتَ، وَاَنَّهُ قَد طَلَبَ رَبَّ البَیتِ فَوَجدَ رَبَّ البَیتِ ـ قالَ فَرَفَعَ الغُلامُ مَیتاً ـ فَدَهَشَ الوالِدُ .
وَ قالَ ـ اَینَ وَلَدی اَینَ وَلَدی.
فَنُودِیَ مِن زاویةِ البَیتِ ـ « اَنتَ طَلَبتَ البَیتَ فَوَجَدتَ البَیتَ، وَ اَنَّهُ قَد طَلَبَ رَبَّ البَیتِ فَوَجَدَ رَبَّ البَیتِ ـ قالَ فَرَفَعَ الغُلامُ مِن بَینِهِم، فَهَتَفَ هاتِفٌ اَنَّهُ لَیسَ فِی القَبرِ وَلا فِی الاَرضِ وَلا فِی الجَنّةِ بَل هُوَ فِی مَقعَدِ صِدقٍ هِندَ مَلِیکٍ مُقتَدِرٍ.
وَ لَقَداَنشَدُوا .
اِلَیکَ حَجّی لا لِلبَیتِ وَالاَثَر
وَفِیکَ طَوفی لالِلرُّکنِ وَالحَجَر
صَفآءُ وُدّی صَفائی حینَ اَعبُرُه
وَ زَمزَمی دَمعَةٌ تَجری عَنِ البَصَر
زادی رَجآئی لَهُ وَالخَوفُ راحِلَتی
وَالمآءُ مِن عَبَراتی وَالهَوی سَفَری.
«
رَبّنا وَابعَث فِیهِم رَسولاً مِنهُم
» ـ تا آخر ورد دو آیت است : ـ یکی در مدح
حبیب
دیگر در مدح
خلیل
، و هرچند که هردو پیغامبراند نواخته و شایسته، و باکرام و افضال ربانی آراسته، امّا فرق است میان
حبیب
و
خلیل
.
خلیل
مرید است و
حبیب
مراد.
مرید خواهنده، و مراد خواسته، مرید رونده و مراد ربوده، مرید بر مقام خدمت در روش خود، مراد بر بساط صحبت در کشش حق، او که در روش خود بود راه اواز مکر خالی نباشد، اینجاست که
خلیل
ع با بزرگی حال او راه وی از مکر خالی نبود تا کوکب مکر بر راه او آمد و گفت ـ «
هذا ربّی
»
و همچنین ربوبیت بواسطهٴ ماه و آفتاب کمین گاه مکر هر ساعت بر می گشاد، تا عصمة عنان خلّت او گرفت و زعالم مکر بخود کشید و گفت ـ « انی وجّهت وجهی للذی فطر السموات و الارض حنیفاً »
و
مصطفی
ع که در کشش حق بود ، کمین گاه مکر را آن مکنت نبود که بر راه او عقبه کردی ، بل هرچه لم یکن و کان بود آن شب از مکر بوی استعانت خواستند.
و از
p.368
مکر و تراجع بانوار شرع او می التجا کردند، و او صلعم در کشش حق چنان ﻤؤید بود که در گوشهٴ چشم بآن هیچ ننگرست؛ «
ما زاغ البصرُ وما طغی
»
ـ چندانک فرق است میان رونده و ربوده همان فرق است میان
خلیل
و
حبیب
.
خلیل
بر صفت خدمتگاران بر درگاه ربوبیت برقدم ایستاده ،که «
وجهت وجهی للذی فطر السموات والارض حنیفاً
» و
حبیب
بحضرت احدیت در صف نزدیکان و هام راز ان بناز نشسته، که « التحیات المبارکات والصلوات الطیّبات للهِ »
این نشستن جای ربودگان، و آن ایستادن مقام روندگان، خلیل در روش خود بود که گفت ـ «
والذی اطمع ان یغفر لی خطیئتی یوم الدین
»
حبیب
در کشش حق بود که با وی گفتند «
لیغفر لک الله
»
خلیل
گفت ـ «
ولا تخزنی یوم یبعثون
» ـ خداوندا روز بعث مرا شرمسار مکن .
و
حبیب
را گفتند : «
یوم لا یخزی الله النبی
» ما خود او را شرمسار نکنیم.
خلیل
گفت «
اِنی ذاهبٌ اِلی ربّی
»
حبیب
را گفتند «
اسری بعبده
» وشتّان و مابینهما!
خلیل
اوست که عمل کند تا الله ازو راضی شود،
حبیب
اوست که الله آن حکم کند که رضا و مراد او بود.
ولذلک یقول تع «
وَلَسوفَ یعطیک ربک فترضی
» و یشهد لک.
قصة تحویل
الکعبة
الی آخرها.
«
رَبَّنا وَابعث فِیهِم رَسُولاً مِنهُم
» ـ الآیة ...
اهل معانی
گفتهاند ـ در وجه ترتیب کلمات این آیت ـ که اول منزلی از منازل نبوت
مصطفی
ع آنست که آیات و روایات نبوت خویش بر خلق اظهار کند، و کتاب خدای عزوجل بریشان خواند.
ازینجاست که اول گفت ـ «
یتلو علیهم آیاتک
» پس بعد از تلاوت کتاب تعلیم باید، یعنی که حقایق و معانی کتاب در خلق آموزد تا دریابند وبآن عمل کنند، پس بتعلیم کتاب ایشانرا بحکمت رساند، که آنکس که کتاب برخواند و حقایق آن دریافت و بآن عمل کرد لامحاله علم حکمت او را روی نماید.
پس بعلم حکمت پاک شود و هنری. و شایسته مجاورت حق، اینست وجه ترتیب آیت ـ که پیشتر تلاوت گفت پس تعلیم پس حکمت پس تزکیت. والله اعلم
|
p.365
قرآن مجید، بقره ۱۲۶: وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا بَلَدًا آمِنًا.
p.366
(۱) اين بيت را نسخه الف فاقد است.
قرآن مجید، بقره 127: وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَإِسْمَاعِيلُ.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (7) |
| 24 |
|
Del |
2 |
البقرة |
اول |
1 |
p.375
قوله تع : «
اِذ قالَ لَهُ رَبُّهُ اَسلِم
.. » الآیة .. ـ چون
خلیل
در روش آمد از حضرت عزت فرمان آمد که ـ یا
ابرهیم
هرکه ما را خواهد جمله باید که ما را بود، تا شطبهٴ از مرادات بشری و معارضات نفسی با تو ماندهاست از رنج کوشش بآسایش کشش نرسی،
المکاتب عبدٌ مابقی علیه درهمٌ .
ما را خواهی مراد ما باید خواست
یکباره زپیش خویش برباید خاست
خلیل
گفت ـ خدوندا
ابرهیم
را نه تدبیر ماندهاست نه اختیار، اینک آمدم بقدم افتقار، برحالت انکسار، تا چی فرمائی!
«
اَسلَمتُ
» خود را بیوکندم و کار خود بتو سپردم، و بهمگی بتو بازگشتم.
فرمان درآمد که ـ یا
ابرهیم
دعوئی بس شگرف است، و هر دعوی را معنی باید و هر حقی را حقیقتی باید، اکنون امتحان را پای دار!
او را امتحان کردند ـ
بغیر خویش و جزء خویش و کل خویش : ـ امتحان بغیر او آن بود که مال داشت فراوان، گفتهاند هفتصدهزار سر گوسپند داشت بهفت هزار گله با هر گلهٴ سگی که قلاده های زرین در گردن داشت، او را فرمودند که دل از همه بردار و در راه خدا خرج کن
خلیل
همه را درباخت، وهیچیز خود را نگذاشت.
در آثار بیارند که فریشتگان گفتند بارخدایا! تا این ندا در عالم ملکوت دادهٴ که «
واتَّخذَ اللهُ ابرهیم خلیلاً
»
جانهای ما
p.376
در غرقاب است و زهرههای ما آب گشت.
ازین تخصیص،
خلیل
از کجا مستحق این کرامت گشت؟
ندا آمد که ـ
جبرئیل
پرهای طاووسی خویش فروگشای و از ذروهٴ سدره بقمّهٴ آن کوه رو، و
خلیل
را آزمونی کن.
جبرئیل
فرود آمد بصورت یکی از
بنی آدم
، بتقدیر و تیسیر الهی، آنجا درپس کوه بیستاد.
و آواز برآورد که ـ یاقدوس ـ
خلیل
از لذت آن سماع بی هوش گشت، از پای درآمد گفت ـ یا عبدالله یکبار دیگر این نام بازگوی واین گلهٴ گوسپند ترا،
جبرئیل
یکبار دیگر آواز برآورد که یا قدوس!
خلیل
در خاک تمرغ میکرد چون مرغی نیم بسمل، و میگفت یکبار دیگر بازگوی و گلهٴ دیگر ترا!
و حدثتنی یا سعـدُ عنهُ فزدتَنی
جنوناً فزدنی من حدیثک یا سعدُ
همچنین وا می خواست، وهربار گلهای گوسپند با آن سگ و قلادهٴ زرین بدو میداد، تا آن همه بداد و درباخت، چون همه درباخته بود آن عهدها محکم تر گشت، عشق و افلاس بهم پیوست.
خلیل
آواز برآورد که یا عبدالله یکبار دیگر نام دوست برگوی و جانم ترا!
مال و زر و چیز رایگان باید باخت
چون کار بجان رسید جان باید باخت
جبرئیل
را وقت خوش گشت، پرهای طاووسی خویش فروگشاد و گفت ـ بحقٍ اتخذک
خلیلاً
ـ براستیت بدوست گرفت!
اگر قصوری هست در دیدهٴ ماست، اما ترا عشق بر کمال است.
پس چون
جبرئیل
بر وی آشکارا شد گفت ـ یا
خلیل
این گوسپندان ما را بکار نیست و ما را بآن حاجت نیست.
خلیل
گفت ـ اگر ترا بکار نیست واستدن هم در شرط جوانمردی نیست!
جبرئیل
گفت ـ اکنون پرکنده کنیم در صحرا و بیابان تا بمراد خود می چرند.
و عالمیان تا قیامت بصید از آن منفعت میگیرند، اکنون گوسپندان کوهی که در عالم پرکندهاند همه از نژاد آن اند، و هرکه ازآن صید گیرد و خورد تا قیامت مهمان
خلیل
است، و روزیخور خوان احسان حضرت مَلک جلیل است.
اما امتحان وی بجزء او آن بود که ـ ویرا خواب نمودند بذبح فرزند، و اشارتی از آن رفت و تمامی آن قصه بجای خویش گفته شود ان شاء الله تع.
اما امتحان وی به کل وی آن بود که ـ
نمرود
طاغی
را بر آن داشتند تا آتش افروخت و منجنیق ساخت
p.377
تا
خلیل
را بآتش اوکند و خطاب ربانی بآتش پیوسته که ـ «
یا نارُ کونی برداً وسلاماً
»
خلیل
در آن حال گریستن درگرفت، فریشتگان گمان بردند که
خلیل
بآن می گرید که ویرا بآتش می اوکنند.
جبرئیل
درآمد و گفت ـ لماذا تبکی یا
خلیل
؟ ـ چرا می گرئی؟
گفت از آنک سوختن و کوفتن بر منست و نداء حق بآتش پیوسته!
یا
جبرئیل
اگر هزار بارم بسوختی، و این ندا مرا بودی دوست تر داشتمی، یا
جبرئیل
این گریستن نه بر فوات روح است و سوختن نفس، که این بر فوات لطائف نداء حق است.
و گفتهاند
جبرئیل
براه وی آمد و گفت ـ هل لک من حاجة؟
هیچ حاجت داری یا
خلیل
؟
جواب داد ـ امّا الیک فلا ـ بتو ندارم حاجتی .
جبرئیل
گفت ـ بالله داری لامحاله، از وی بخواه گفت ـ عجبت می بینم اگر خفته است تا بیدارش کنم یا خبر ندارد تا بیاگاهانم، حسبی من سؤالی علمه بحالی!
فریشته بحار و طوفان آمده که یا
خلیل
دستور باشد استوار باش تا بیک چشم زخم این آتش را به نیست آرم، و بیگانگانرا هلاک کنم.
خلیل
گفت ـ همه ویرا بندگانند و آفریدگان، اگر بخواهد که ایشانرا هلاک کند خود با ایشان تاود، و در آسمان غلغلی در صفوف فریشتگان افتاده که ـ بار خدایا در روی زمین خود
ابراهیم
است که ترا نشناسد و به یگانگی تو اقرار دهد، و تو خود بهتر دانی او را می بسوزی؟
فرمان آمد از درگاه بی نیازی که ساکن باشید و آرام گیرید که شما از اسرار این کار خبر ندارید! او خلوت گاه دوستی میطلبد، خواهد تا یک نفس بی زحمت اغیار در آن خلوتگاه با ما پردازد. ازینجا بود که
خلیل
را پرسیدند پس از آن که ترا کدام روز خوشتر بود و سازگارتر؟
گفت آنروز که در آتش
نمرود
بودم، وقتم خالی بود و دلم صافی، و بحق نزدیک و از خلق معزول.
سقیاً لمعهدک الذی لو لم یکن
ماکان قلبی للّصبابة معهدا
چون
ابراهیم
از کورهٴ امتحان خالص بیرون آمد و اندر گفت « اَسلَمتُ صادقاً »
رب العالمین رقم خُلَّت بر وی کشید و جهانیانرا اتباع وی فرمود گفت ـ «
فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ اِبْرٰهِیمَ حَنِیفاً وَماکانَ مِنَ المُشرِکِینَ
».
|
p.375
قرآن مجید، نسا ۱۲۵: وَاتَّخَذَ اللّهُ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلاً.
p.377
قرآن مجید، آل عمران ۹۵: فَاتَّبِعُواْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 25 |
|
Del |
2 |
البقرة |
دوم |
1 |
p.386
قوله تع : «
قُولُوا آمَنّا بِاللهِ
.. » الآیة .. ـ فرمان خداوند عالم است، خداوندی سازنده، نوازنده داننده دارنده، بخشنده پوشنده، دلگشای، رهنمای، سرآرای، مهرافزای، غالب فضل، ظاهر بذل، سابق مهر، دائم ستر، خداوند جهان، دانای آشکارا و نهان، دایم بثنای خود، قائم بسزای خود، نه افزود و نه کاست، همه آن بود که وی خواست، فرمان داد بمؤمنان فرمانی لازم و حکمی واجب وصیّتی بسزا، و به حق پیدا، بزبان کرم با خیر الامم، که « قُولُوا » گوئید رهیکان من، بندگان من، و چون گوئید از من گوئید، و چون خوانید مرا خوانید، همه حدیث من کنید، عهد من در جان گیرید، ایمان بمن آرید، مهر من در دل دارید، سخن من گوئید، که من نیز در ازل حدیث شما کردم، سخن شما گفتم، عطر دوستی شما سرشتم، رحمت خود را از بهر شما نبشتم.
تو همه از مهر من آری حدیث
من همه از عشق تو گویم سخن
«
قُولُوا آمَنّا باللهِ
» ـ ای پیغامبر که سید سادات و سرور کائنات توئی، گزیدهٴعالمیان و خاتم پیغامبران توئی، و ای امتی که بهترین امّتان گذشته شمااید، ایمان آرید بهرچه پیغمبران گذشته گفتند و رسانیدند از نامه و پیغام ما، وامت ایشان
p.387
خواندند و بدان گرویدند.
تا هر شرفی و کرامتی که بجملگی ایشانرا بود تنها شما را بود.
این امت پیغام حق نیوشیدند و بحکم فرمان برفتند و گردن نهادند، و بهمه ایمان آوردند.
رب العالمین ایمان ایشان بپسندید، و بر جهانیان جلوه کرد و گفت «
وَالمؤمنونَ کُلّ آمَنَ باللهِ وملائکته
»
آنگه همه را زیر علم
مصطفی
ع درآورد و اتباع وی گردانید.
مصطفی
از آن خبر داد گفت ـ « آدمُ و مَن دونَهُ تحت لوائی یوم القیمة » ـ
وامت ویرا بر گذشتگان پیشی داد و گفت ـ « السّابقونَ السّابقونَ ـ اولئک المقرّبون ».
و
رسول
گفت : ـ « نحن الآخرون السابقون یوم القیمة ».
«
فَإِن آمَنُوا بِمِثلِ ما آمَنْتُم بِهِ فَقَدِاهتَدَوا
» ـ الآیة .. ای
سید خافقین
و
رسول ثقلین
!
این کارها همه در پی تو بستیم، و جهانیانرا اتباع تو فرمودیم، خادمان ترا عهدنامهٴ محبت نوشتیم، و در محل نظر خود آوردیم، و مخالفان ترا در وهدهٴ مذلت و مهانت اوکندیم.
مَن خالفکَ فَهو فی شِقّ الاعداء، و من خَدمَک فهو فی شِقّ الاولیاء، هرکه ترا خواست او را خواستیم و بخود راه دادیم، و هرکه برگشت او را سوختیم و بینداختیم، ـ من یطع الرسول فقد اطاع الله ـ
ای مهتر! از برگشتن این بیگانگان و ناسزا گفتن ایشان دل تنک مدار، که ما شغل ایشان ترا کفایت کنیم، و رنج ایشان از تو بازداریم، «
فَسَیَکفِیکَهُمُ اللهُ
» ـ
آنگه قومی آریم برنگ توحید برآورده، و بصفت دوستی آراسته، وَ صِبغَةُ الله بستر ایشان پیوسته، این «
صبغة اللهِ
» رنگ بی رنگی است، هرکه از رنگ رنگ آمیزان پاک است بصبغة الله رنگین است.
آنکس که هزار عالم از رنگ نگاشت
رنگ من وتو کجا خرد ای ناداشـت
پس چون که بصبغة الله رسید، هرکه بوی بازافتد اورا برنگ خود کند.
چنانک کیمیا مس را و آهن را برنگ خویش کند، و عزیز گرداند. اگر بیگانه بوی بازافتد آشنا گردد، و گر عاصی بازافتد مطیع شود. و درین باب حکایات مشایخ بسیار است.
منها ـ ماُحکی عن
ابراهیم الخواص
، قالَ ـ دَخَلتُ البادِیَة مَرَّةً فَرَأیتُ نَصرانِیاً عَلی وَسَطِهِ زُنّارٌ، فَسَأَلَنِی الصُحبَةَ ، فَمَشینا سَبعَةَ اَیّامٍ.
فَقالَ ـ یا راهِبُ الحَنیفیّةِ!
هاتِ
p.388
ما عِندَکَ مِنَ الاِنبِساطِ!
فَقَد جُعنا ـ فَقُلتُ اِلهی لاتَفضَحنِی فِی هذَاالکافِرِ، فَرَأَیتُ طَبَقاً عَلَیهِ خُبزٌ وَ شِوآءٌ وَ رُطَبٌ وَکوزُماءٍ.
فَاَکَلنا وَ شَرَبنا وَ مَشینا سَبعَةَ اَیّامٍ.
ثُمَّ بادَرتُ وَ قُلتُ ـ یا راهبَ النَّصاری هاتِ ماعِندَکَ، فَقَد انتَهَتِ النَّوبَةُ اِلَیک، فَاتَکَأَ عَلی عَصاهُ وَ دَعا فَاِذاً بِطَبَقَینِ عَلَیهِما اَضعافُ ماکانَ عَلَی طَبَقی، قالَ ـ فَتَحَیَّرتُ وَ تَغَیَّرتُ وَاَبیتُ اَن آکُلَ فَاَلَحَّ عَلَیَّ، فَلَم اَجِبهُ فَقَالَ ـ کُل فَاِنّی مُبَشِّرُکَ بِبِشارِتَینِ ـ اِحدیهُما اَشهَدُ اَن لااِلهَ اِلاّالله وَ اَشهَدُ اَنَّ
مُحَمَّداً
رَسُولُ اللهِ؛ وَحَلَّ الزُّنّارَ.
وَالاُخری اَنی قُلتُ ـ اَللهُمَّ اِن کانَ لِهذا خَطَرٌ عِندَکَ فَافتَح عَلَیَّ بِهذا، فَفَتَحَ.
قالَ ـ فَاَکَلنا وَمَشَینا وَ حَجَّ وَ اَقَمنا
بِمَکَّةَ
سَنَةً ثُمَّ اَنَّهُ ماتَ فَدُفِنَ بِالبَطحآءِ رَحِمَهُ اللهِ.
قوله ـ «
قُل اَتُحآجُّونَنا فِی اللهِ
»
.
میگوید ـ ای پیغامبر ما!
ای رسول و فرستادهٴ ما!
ای سفیر درگاه ما!
ای باز مملکت ما!
ای دلال شریعت ما!
ای شفیع مجرمان، و ای خاتم پیغامبران، آن بیگانگانرا گوی ـ «
اَتُحآجُّونَنا فِی اللهِ
»
چه خصومت سازید با ما؟
و چه پیکار کنید با ما در الله؟
و او خداوند ما و شماست خداوندی او همه را لازم، و اقرار دادن بیگانگی و پادشاهی او بر همه واجب، آنگه شما را این چه سود دارد که گوئید، و چه بکار آید چون نشان بندگی بر خود نهبینید، و رقم اخلاص بر خود نیابید.
دانید که عود چون در مجمر نهند تا آتش در آن نزنند بوی ندهد، چون بزبان گفتید ـ «
رَبّنا ورَبّکم
» ـ آتش اخلاص باید که در آن زنید تا بوی توحید بیرون دهد.
ای
مهتر کائنات
! ـ منّت ما بر خود فراموش مکن، و از نواخت و اکرام ما بر خود ایشانرا خبر کن و گوی ـ «
وَنَحنُ لَهُ مُخلِصُونَ
»
ما پاکراهانیم و پاک دلان، او را پرستگاران و گردن نهادگان، و بیزار از انباز و انبازگیران.
گفتهاند که جملهٴ شرایع سه چیز است : ـ یکی اقرار بوجود معبود، دیگر عمل کردن از بهر وی، سدیگر اخلاص.
رب العالمین گفت ای
محمد
! ایشانرا گوی اگر در اقرار و عمل ما را مشارکید، در اخلاص مشارک نهاید، و کار اخلاص دارد و بناء دین بر اخلاص است، و رستگاری در اخلاص است، روش اخلاص در اعمال همچون روش رنگ است در گوهر، چنانک گوهر بی کسوت رنگ سنگی بی قیمت باشد، عمل بی اخلاص جان کندن بی ثواب باشد.
خداوند عزوجل
p.389
از بندگان خویش در دین اخلاص خواستهاست.
گفت «
وما امروا اِلاّ لیعبدواللهَ مخلصین له الدین
» .
و گوهر اخلاص جز در صدف دل ننهادهاند و در دریای سینه، پس زنده دلی باید نخست تا آنکه اخلاص از وی درست آید.
یقول تع ـ «
اِنّ فی ذلک لذکری لمن کانَ له قلبٌ
».
و قال بعضهم ـ دخلت علی
سهل بن عبدالله
یومَ جمعةٍ قبل الصلوة، فرأیتُ فی البیت حیّة ـ فجعلت اقدّم رجلا و اؤخّر اخری، فقال ـ ادخل لایبلغ احدٌ حقیقةَ الایمان و علی وجه الارض شیئٌ یخافه.
ثم قال ـ هل لک فی صلوة الجمعة؟
فقلت ـ بیننا و بین المسجد مسیرة یوم ولیلةٍ. فاخذ بیدی فماکان الاّ قلیلاً حتّی رأیتُ المسجدَ فَدَخلنا و صلّینا الجمعةَ، ثمّ خرجنا فوقفَ ینظر اِلی الناس، و هم یخرجون.
فقال ـ اهلُ لااله الاالله کثیرٌ والمخلصون منهم قلیلٌ.
|
p.389
قرآن مجید، بینة ۵: وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 26 |
|
Del |
2 |
البقرة |
دوم |
1 |
p.394
قوله تع : «
وَکَذلِکَ جَعَلناکُم اُمَّةً وَسَطاً
» ـ خداوند حکیم پادشاه علیم، قوام زمین و سماوات بداشت اوست، محدثات را بیافرید، و از محدثات جانورانرا برگزید و از جانوران آدمیانرا برگزید، و از آدمیان مؤمنان را برگزید، و از مؤمنان پیغامبران را برگزید، و از پیغامبران
مصطفی
را برگزید و امت ویرا بر امتهای پیشینه برگزید.
مصطفی
ع ازینجا گفت. « بعثت من خیر قرون بنی آدم قرناً فقرناً حتی
p.395
کنت من القرن الذی کنت فیه »
و
قال صلعم « ان الله عزوجل اختارَ اَصحابی علی جمیع العالمین سوی النبیّین والمرسلین. واختار من اصحابی اربعة فجعلهم خیر اصحابی و فی کل اصحابی خیرٌ ـ
ابابکر
و
عمر
و
عثمان
و
علیاً
ـ
واختار امتی علی سائرالامم فبعثنی فی خیر قرنٍ.
ثم الثانی ثم الثالث تتری، ثم الرابع فرادی،
مفهوم خبر آنست که
مصطفی
ع بهینهٴ آدمیان است، و گزیدهٴ جهانیان است، و پیش رو خلقان، آرایش جهان، وزین زمان، چراغ زمین و بدر آسمان.
پناه عاصیان، و شفیع مجرمان، سید همه رسولان، و خاتم ایشان.
پس از
مصطفی
بهینهٴ همه خلق
ابوبکر
صدیق است که رب العالمین مسند امامت او بر تخت شریعت
مصطفی
نهاد، و اخلاص و صدق مستقر عبودیت او گردانید، و توکل و یقین مرتبتدار ولایت او ساخت، و پس ازو بهینهٴ خلق
عمر
خطاب
است، که رب العالمین عنان انخفاض و ارتفاع احکام در کف کفایت او نهاد، و طراز ولایت او بر ناصیهٴ ملت کشید، و از سیاست و هیبت او دود شرک واطی ادبار خود شد.
و پس از
عمر خطاب
بهینهٴ خلق
عثمان
عفان
است، که رب العالمین بساط توقیر و حرمت او بهفت آسمان نشر کرد، و در عهد دولت او انوار اسلام در مشارق و مغارب ارتفاع گرفت، و پس از
عثمان
بهینهٴ خلق
علی
مرتضی
علیه السلام است که رب العالمین حقائق شریعت و شواهد طریقت بسیرت و سریرت او مکشوف کرد، و توکل و تقوی شعار و دثار او گردانید
مصطفی
هر یکی را ازین سادات و خلفا مرتبتی نهاد، و خاصیتی داد
صدیق
را گفت ـ « یا
ابابکر
اعطاک الله الرضوان الاکبر ـ قیل یا
رسول الله
و ماالرضوان الاکبر؟
قال یتجلی الله عزوجل یوم القیمة لعبادهالمؤمنین عامةً و یتجلی
لابی بکر
خاصة. »
و
فاروق
را گفت ـ « لو کان بعدی نبی لکان
عمربن الخطاب
»
و
عثمان
را گفت ـ « لکل نبی رفیق ورفیقی فی الجنة
عثمان
و
علی
را گفت علیه السلام « اَنتَ مِنّی بِمَنزِلَةِ
هرُونَ
مِن
مُوسی
اِلاّ اَنَّهُ لانَبِیَّ بَعدی » « اَنتَ مِنّی وَ اَنَا مِنکَ »
و جمله یارانرا بر عموم گفت « ما من احدٍ من اصحابی یموت بارض الّا بعث قائداً ونوراً لهم یوم القیامة » و قال « مثل اصحابی فی امتی کاالملح فی الطعام لایصلح الطعام الاالملح » و قال الله الله فی اصحابی الله الله فی اصحابی!
لاتتخذوهم عرضاً من بعدی فمن اَحبّهم فبحبّی احبّهم، و من ابغضهم
p.396
فببغضی ابغضهم، ومن آذاهم فقد آذانی، و من آذانی فقد آذی اللهَ فیوشک اَن یأخذه »
و
قال صلعم : ـ : «لاتسبّوا اصحابی فوالذی نفسی بیده لواَنّ احدکم انفق مثل
احد
ذهباً مابلغ مداحدهم ولانصفاً» این خود صحابه را گفت علی الخصوص،
و جمله امت را گفت : «ما من امة الا و بعضها فی النار و بعضها فی الجنة و امّتی کلّها فی الجنّة».
وقال :« الجنة حرمت علی الانبیاء حتی ادخلها و حرمت علی الامم حتی تدخلها امتی »
و قال : « ان امتی امة مرحومةٌ، اذا کان یوم القیمة اعطی الله لِکلّ رجل من هذه الامة رجلاً من الکفار، فیقول هذا فداؤک من النار »
و عن
انس
قال ـ «خرجت مع
رسول الله
فاذا بصوت یجیئ من شعب فقال یا
انس
انطلق فانظر ماهذا الصوت؟
قال ـ فانطلقت فاذاً برجل یصلی الی شجرة و یقول اللهم اجعلنی من امة
محمد
المرحومة المغفور لها، المستجاب لها ، المثاب علیها، فاتیت
رسول الله
فاعلمته ذلک، فقال ـ انطلق فقل له ان
رسول الله
یقرئک السلام و یقول من انت؟
فاتیته فاعلمته ماقال
رسول الله
.
فقال : اقرأ
رسول الله
منی السلام و قل اخوک
الخضر
یقول ـ ادع الله ان یجعلنی من امتک المرحومةِ المغفور لهاالمستجاب لها، المثاب علیها »
« وقیل
لعیسی
یا روح الله هل بعد هذه الامة امةٌ ؟ قال نعم. قیل ـ و ایة امةٍ ؟ قال امة
احمد
.
قیل : یا روح الله و ما امة
احمد
؟
قال علماءُ حکماءُ ابرارٌ اتقیاءُ کأنّهم من العلم انبیاءٌ، یرضون من الله بالیسیر من الرزقِ ویرضی الله منهم بالیسیر من العمل، یدخلهم الجنة بشهادة ان لااله الاالله. »
این شرفها و کرامتها که رب العزة امت
احمد
را داد نه از آنست که ایشانرا سابقهٴ طاعتی است یا حق خدمتی، که ازیشان خود آن خدمت نیاید که الله را بشاید، و نه نیز خداوندی و پادشاهی الله را از طاعت ایشان پیوندی درمی یابد، هر نواخت که کرد بفضل خود کرد، هرچه داد بکرم خود داد، هرچه ساخت برحمت و مهربانی خود ساخت، که او خداوندی است به بنده نوازی معروف، و بمهربانی موصوف اینست که گفت ـ تعالی و تقدس در آخر آیت، .
ورد «
اِنَّ اللهَ بِالنّاسِ لَرَؤُفٌ رَحیمٌ
» الله بر بندگان بزرگ بخشایش است و همیشه مهربان، بخشایش خلق گاه گاه است و بخشایش حق جاودان، و نشان بخشایش و مهربانی حق آنست که بنده را توانائی معصیت ندهد و فرا سر گناهش نگذارد، تا بنده مستوجب عقوبت نگردد.
و این در
p.397
باب رحمت بلیغ تر است از غفران معصیت، یا پس بنده را فرا معصیت گذارد و آثار ذلّت در ظاهر وی بگذارد، تا خلق از وی نفرت گیرند آنگه سابقهٴ رحمت در حکمت ازلیت در رسد، و او را دست گیرد.
و درین معنی حکایت آرند از
ایوب سختیانی
که گفت ـ در همسایهٴ من مردی شریر بود آثار زلت و معصیت بر ظاهر وی پیدا، و من از وی بغایت نفور بودم، تا بعاقبت از دنیا بیرون شد.
گفتا ـ چون جنازهٴ وی برداشتند من بگوشهٴ باز شدم، نمیخواستم که بروی نماز کنم، پس مردی دیگر آن شریر را بخواب دید بر حالتی نیکو و بر هیئتی پسندیده، پرسید که ـ الله با تو چه کرد؟
گفت ـ برحمت خود بیامرزید، و از من آن ناهمواریها درگذاشت.
آنگه گفت
ایوب
عابد
را بگو «
لو انتم تملکون خزائن رحمة ربی اذاً لامسکتم خشیة الانفاق
» .
و باشد که اسباب محنت گرد بنده درآرد، و درهای راحت و سلوت بر وی فرو بندد، تا بنده را چون نومیدی پدید آید آنگه در رحمت و رأفت بوی برگشاید، چنانک رب العزة گفت ـ «
وهو الذی ینزل الغیث من بعد ما قنطوا وینشر رحمته
».
و فی هذا المعنی یحکی عن بعض الصالحین قال ـ رأیت بعضهم فی المنام فقلت له ما فعل الله بک؟ فقال وزنت حسناتی و سیآتی فرجحت السّیآت علی الحسنات، فجاءت صرّةٌ من السماء و سقطت فی کفة الحسنات فرجحت فحلّت الصّرّة فاذاً فیها کفُّ ترابٍ القیتهُ فی قبر مسلم ، سبحانه ما ارأفه بعبده!!
|
p.396
قرآن مجید، بقره ۱۴۳ و حج ۶۵: إِنَّ اللّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُوفٌ رَّحِيمٌ.
p.397
قرآن مجید، اسرا ۱۰۰: لَّوْ أَنتُمْ تَمْلِكُونَ خَزَائِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذًا لَّأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الإِنفَاقِ.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (5) |
| 27 |
|
Del |
2 |
البقرة |
دوم |
1 |
p.404
قوله تع : «
قَد نَری تَقَلُّبَ وَجهِکَ فِی السَّمآءِ
...» ـ الآیه اعلمه انه بمرأی من الحق لیکون متأدّباً بادب الحق، فلمّا استعمل الادب ولم یسأل ماتمنّاهُ قلبه، ولم یزد علی النظر الی السماء، اعطاه افضل مایعطی السائلین ـ چون خداوند کریم باشد و بنده عزیز بنده را بر شرط ادب دارد و راه عمل بوی نماید، و توفیق دهد، آنگه ویرا بآن عمل پاداش دهد، و در آن حرمت داشت بستاید گوید «
فنعم اجر العاملین
» «
نعم العبدُ انه اوّاب
».
همچنین
مصطفی
را خبر داد که تو بر دیدار مائی، و در مشاهده عزّت مائی، نگر تا حرمت حضرت بشناسی و بادب سؤال کنی، لاجرم در دل وی حدیث قبله بود بحکم ادب اظهار آن نکرد و آن آرزو در دل میداشت تا از حضرت عزت خطاب آمد «
فَلَنُوَلّیَنَّکَ قِبلَةً تَرضیٰها
»
آن آرزوی دل تو بدانستیم، و حسن ادب در ترک سؤال از تو بپسندیدیم، و آنچه رضائ تو در آنست از کار قبله ترا کرامت
p.405
کردیم.
ای
محمد
هرچه در عالم بندگانند همه در طلب رضاء مااند و ما در طلب رضاءِ تو، همه در جستجوی مااند و ما خوانندهٴ تو، همه در آرزوی نواخت مااند و ما نوازندهٴ تو «
ولسوف یعطیک ربک فترضی
»
کعبه
اکنون قبلهٴ نفس خود دان و ما را قبلهٴ جان.
چون از حضرت احدیت آن نواختها روان گشت و آن کرامتها درپیوست زبان حال بحکم اشتیاق گفت :
یک ره که دلت بمهر ما یازانست
هجرانت کشیدن ای نگار آسانست
بوبکر
شبلی
گفت قدس الله روحه : ـ قبله سهاند ـ قبلهٴ عام و قبلهٴ خاص و قبلهٴ خاص الخاص، اما قبلهٴ عام ـ
کعبه
است در میان جهان، و قبلهٴ خاص عرش است بر آسمان، مستوی بر آن خدای جهان، و قبلهٴ خاص الخاص دل مریدان و جان عارفان « فهم ینظرون بنور قلوبهم الی ربهم »
بنور دل خویش می نگرند بخداوند خویش.
گفتم کجات جویم ای ماه دلستان
گفتا قرارگاه منت جان دوستان
گفته اند ـ
مصطفی
در بدایت وحی و آغاز رسالت چون دعا کردی بزبان گفتی.
بعبارت صریح، و در حال آن دعاء وی باجابت مقرون بودی، چنانک رب العالمین حکایت کرد از روز
بدر
که
مصطفی
ع لشکر اسلام را مدد میخواست فقال تع «
اذ تستغیثون ربکم فاستجاب لکم
».
پس حال وی بجائی رسید که از حضرت عزت باشارت ملیح وی، و بی عبارت صریح وی، باجابت پیوستی چنانک درین آیت گفت «
قَد نَری تَقَلُّبَ وَجهِکَ فِی السَّمآءِ
...»
پس چنان شد که بی اشارت و بی عبارت باندیشهٴ مجرد اجابت آمدی.
چنانک بخاطر وی فراز آمد که چه بودی اگر این گناهکاران امتم را بیامرزیدندی!
این آیت آمد بر وفق این اندیشه که «
ربنا لا تؤاخذنا ان نسینا او اخطأنا
»
پس کار بدان رسید که نه اشارت بایست نه اندیشهٴ دل، چنانک وقتی بر دل وی گران آمد نشسن یاران در حجرهٴ وی، رب العالمین آیت فرستاد و گفت «
فاذا طعمتم فانتشروا
»
|
p.404
قرآن مجید، بقره ۱۴۴: قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا.
p.405
قرآن مجید، بقره ۱۴۴: قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاءِ.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 28 |
|
Del |
2 |
البقرة |
دوم |
1 |
p.411
قوله تع ـ : «
وَلِکُلٍّ وِجهَةٌ هُوَ مُوَلّیها
.. » الآیة ... قبله های خلق پنج است : ـ یکی
عرش
، دوم
کرسی
، سوم
بیت المعمور
، چهارم
بیت المقدس
پنجم
کعبه
،
عرش
قبلهٴ حاملان است،
کرسی
قبلهٴ کروبیان است،
بیت المعمور
قبلهٴ روحانیانست،
بیت المقدس
قبلهٴ پیغامبران است،
کعبه
قبلهٴ مؤمنانست.
عرش از نور است، کرسی از زر است، بیت المعمور از یاقوت، بیت المقدس از مرمر، کعبه از سنگ.
اشارتست ببندهٴ مؤمن که اگر نتوانی که بعرش آئی و طواف کنی، یا بکرسی شوی
p.412
و زیارت کنی، یا ببیت المعمور شوی و عبادت کنی، یا ببیت المقدس رسی و خدمت کنی، باری بتوانی کهاندر شبانروزی پنج بار روی بدین سنک آری که قبلهٴ مؤمنان است تا ثواب آن همه بیابی.
«
وَلِکُلٍّ وِجهَةٌ
.. » ـ قال بعضهم ـ الاشارة فیهِ اَنّ کلّ قومٍ اشتغلوا عنّا بشییءٍ حال بینهم و بیننا، فکونوا انتم ایّهالمؤمنونَ لَنا و بنا ـ
از روی اشارت میگوید ـ هر قومی از ما روی برتافتند و بدون ما با غیری الف گرفتند، و فرود از ما خود را دلآرامی ساختند، و بدوستی پسندیدند.
شما که جوانمردان طریقت اید، و دعوی دوستی ما کردهاید، دیدهٴ خود فروگیرید از هرچه دون ماست، ور همه فردوس برین باشد تا در متابعت سنت و سیرت
مصطفی
راست باشید، و حق اقتدا بآن مهتر عالم بتمامی بگزارید، که سیرت وی مهتر انبیا آن بود که چشم عزیز خود از همهٴ کائنات فروگرفت، و جز کنف احدیت خود را پناهی ندید و تکیهگاهی نپسندید.
مردی که براه عشق جان فرساید
آن به که بدون یار خود نگراید
عاشق بره عشق چنان می باید
کز دوزخ و از بهشت یادش ناید
هرکه درین متابعت درست آید شمع دوستی حق در راه وی برافروزند، تا هرگز از جادهٴ دوستی نیفتد.
و الیه الاشارة بقوله ـ «
فاتّبعونی یحببکم الله
» ـ
و هر روشی که بر جادهٴ دوستی مستقیم گشت از آن سویها که قبله مترّسمان است ایمن شد.
یکی شوریده
از سر حال خویش گوید : ـ
گر نباشد قبلهٴ عالم مرا
قبلهٴ من کوی معشوق است و بس
این جهان با آن جهان وهرچه هست
عاشقان را روی معشوق است و بس
حسین منصور
قدس الله روحه اشارتی کرد بآن قبله های مترسمان، و گفت ـ سلّم المریدون الی کلّ ما یریدونه ـ مریدانرا بمرادهای ایشان در رسانیدند، و هر کس را با معشوق خود بنشاندند.
و حقیقت این کار آنست که همه خلایق دعوی دوستی حق کردند و هیچکس نبود که نخواست که بدرگاه او کسی باشد.
هرکه او نام کسی یافت ازاین درگه یافت
ای برادر کس او باش و میندیش از کس
p.413
پس چون همه دعوی دوستی حق کردند ایشانرا بر محک ابتلا زد تا ایشانرا با ایشان نماید، بدون خود، چیزی دریشان انداخت و آنرا قبلهٴ ایشان کرد تا روی بآن آوردند، در یکی مالی، در یکی جاهی، در یکی جفتی، در یکی شاهدی، در یکی تفاخری، در یکی علمی، در یکی زهدی، در یکی عبادتی، در یکی پنداری.
این همه در ایشان انداخت تا خلق بآن مشغول شدند، و هنوز کس حدیث او نکرد و راه طلب او از خلق خالی بماند.
ازینجا گفت ـ
سلطان طریقت
بویزید بسطامی
قدس الله روحه ـ مررت الی بابه فلم ارثمّ زحاماً، لان اهل الدنیا حجبوا بالدنیا، و اهل الآخرةِ حجبوا بالآخرةِ، والمدعین من الصّوفیةِ حجبوا بالاکلِ والشربِ والکدیة، و من فوقهم مِنهم حجبوا بالسماع والشواهد. وائمة الصّوفیة لایحجبهم شیءٌ من هذه الاشیاء، فَرأیتُ هؤلآء حیاری سُکاری ».
بر ذوق این کلمات
پیر طریقت
گفت : ـ مشرب می شناسم اما فاخوردن نمی یارم، دل تشنه و در آرزوی قطرهٴ می زارم، سِقایهٴ مرا سیری نکند که من در طلب دریایم، بهزار چشمه و جوی گذر کردم تا بوکه دریا دریابم، در آتش غریقی دیدی من چنانم، در دریا تشنهٴ دیدی من همانم، راست مانندهٴ متحیری در بیابانم، همی گویم ـ فریاد رس که از دست بیدلی بفغانم!
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (6) |
| 29 |
|
Del |
2 |
البقرة |
دوم |
1 |
p.419
قوله تع : «
فَاذکُرُونی اَذکُرکُم
.. » الآیه ..ـ اینست یاد دوست مهربان، آسایش دل و غذاءِ جان، یادی که گوی است و انسش چوگان، مرکب او شوق و مهر او میدان، گل او سوز و معرفت او بوستان، یادی که حق در آن پیدا، بحقیقت حق پیوسته از بشریت جدا، یادی که درخت توحید را آبشخور است دوستی حق مر آنرا میوه و برست.
اینست که رب عالمین گفت ـ « لایزال العبد یذکرنی واذکره حتی عشقنی و عشقته. »
این نه آن یاد زبان است که تو دانی، که آن در درون جانست.
p.420
بویزید
روزگاری برآمد که ذکرزبان کمتر کردی، چون او را از آن پرسیدند. گفت ـ عجب دارم ازین یاد زبان، عجبتر ازین کو بیگانهاست، بیگانه چکند در میان، که یاد اوست خود در میان جان.
در قصهٴ عشق تو بسی مشکلهاست
من با تو بهم میان ما منزلهاست
عجبتُ لمن یقول ـ ذکرتُ ربی
فهل انسی فاذکر مانسیتُ.
آن
عزیز وقت خویش
در مناجات گوید : ـ خداوندا! یادت چون کنم که خود در یادی و رهی را از فراموشی فریادی، یادی و یادگاری، و در یافتن خود یاری، خداوندا هرکه در تو رسید غمان وی برسید، هرکه ترا دید جان وی بخندید.
بنازتر از ذاکران تو در دو گیتی کیست؟ و بنده را اولیتر از شادی تو چیست؟ ای مسکین تو خود یادکرد و یادداشت وی چه شناسی!
سفر نکردهٴ منزل چه دانی!
دوست ندیدهٴ از نام و نشان وی چه خبر داری!
معبود خودی و عابد خویشتنی
زیرا که برای خود کنی هرچه کنی
اگر بجان خطر کنی باخطر شوی، وگر روزی بکوی حقیقت گذر کنی وزانجا که سرست او را یاد کنی آن بینی که ـ لاعینٌ رأت و لا اذنٌ سمعت و لا خطر علی قلب بشرٍ »
یکبار بکوی ما گذر باید کرد
در صنع لطیف ما نظر باید کرد
گر گل خواهی بجان خطر باید کرد
دلرا ز وصال ما خبر باید کرد
و فی بعض کتب الله ـ « عبدی! ستَذْکُرُنی اذا جربت غیری اِنّی خیرٌ لک ممن سوای »، بندهٴ من چون دیگرانرا بیازمائی و به بینی آنگه تو قدر ما بدانی، و حق ما بشناسی، یا چون نامهربانی ایشان بینی مهربانی و وفاداری ما دریابی، و بدانی که ما بر تو از همگان مهربانتریم، و به کار آمده تر. .
« عبدی ألم اذکرک قبل ان تذکرنی ـ » بندهٴ من یک نشان مهربانی ما آنست که نخست ما ترا یاد کردیم، پس تو ما را یاد کردی، ألم أحبّک قب ان تحبّنی » نخست من ترا خواستم پس تو مرا خواستی.
« عبدی! ما استحییت منی اذ اعرضت عنی و اقبلت علی غیری؟
فاین تذهب و بابی لک مفتوح
p.421
و عطائی لک مبذولٌ » این چنانست که گویند.
ترا باشد هم از من روشنائی
بسی گردی و پس هم با من آئی
بعزّت عزیز که اگر یک قدم در راه او برداری هزار کرم ازو بتو رسد، منک یسیر خدمةٍ و منه کثیر نعمةٍ، منک قلیل طاعةٍ و منه جلیل رحمةٍ.
و الیه اشار
النبی
صلعم حکایة عن الله عزوجل ـ « من ذکرنی فی نفسه فذکرته فی نفسی، و من ذکرنی فی ملاءٍ ذکرته فی ملاءِ خیر منهم و من تقرب الیّ شبراً تقربت الیه ذراعاً، و من اتانی مشیاً اتیته هرولةً »
«
وَاشکُرُوا لی وَلا تَکفُرُونِ
» گفتهاند ـ شکرت لَهُ ـ شکر باشد بر دیدار نعمت و بر اعتبار افعال، و شکرتُهُ شکرست بر دیدار منعم و بر مشاهدهٴ ذات، این شکر اهل نهایت است و آن شکر اصحاب بدایت.
رب العالمین دانست که معظم بندگان طاقت شکر اهل نهایت ندارند کار بریشان آسان کرد و شکر مهین ازیشان فرونهاد.
نگفت ـ « واشکرونی » بل که گفت : «
وَاشکُرُوا لی
» یعنی که شکر نعمت من بجای آرید، و حق آن بشناسید، وانگه از شناخت حق حق من بر مشاهدهٴ ذات من نومید شوید، که آن نه کار آب و گل است و نه حدیث جان و دل است، گل را خود چه خطر و دلرا در این حدیث چه اثر، هردو فراآب ده!
ووصل جانان بخود را ه ده!
تاکِی از دون همتی ما منزل اندر جان کنیم
رخت بربندیم از جان قصد آن جانان کنیم
شاهد «
اَلاّ تَخافُوا
» از نقاب آمد برون
سر بر آری خرقه بازان تا که جان افشان کنیم
«
یٰآ ایُّهَا الّذِینَ آمَنُوا
...» ـ هم نداست و هم شهادت، وهم تهنیت وهم مدحت، ندائی با کرامت، شهادتی با لطافت، تهنیتی بر دوام، مدحتی تمام.
«
اِستَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلوةِ
» ـ بر ذوق علم صبر سه قسم است : ـ بر ترتیب ـ اصبروا وصابروا و رابطوا ـ اصبروا ـ صبر بر بلاست، صابروا صبر از معصیت، رابطوا صبر بر طاعت.
صبر بر بلا صبر
p.422
محبانست، صبر از معصیت صبر خائفانست، صبر بر طاعت صبر راجیانست.
محبّان صبر کنند بر بلا تا بنور فراست رسند، خائفان صبر کنند از معصیت تا بنور عصمت رسند، راجیان صبر کنند بر طاعت تا بانس خلوت رسند.
علی الجمله بنده را بهمه حال صبر به، که رب العزة میگوید «
واِن تصبروا خیرٌ لکم
».
و اگر صابرانرا از علو قدر و کمال شرف همین بودی که ـ «
اِنَّ اللهَ مَعَ الصّابِرینَ
» تمام بودی که این منزلت مقربانست و رتبت صدّیقان.
«
وَلا تَقُولوُا لِمَن یُقتَلُ فِی سَبِیلِ اللهِ
.. » ـ الآیة .... فاتتهم الحیوة الدنیویة لکنهم وصلوا اِلی الحیوة الابدیة. چه زیانست ایشانرا که از ذل دنیا بازرستند؟
چون بعز وصال مولی رسیدند؟
گر من بمرم مرا مگوئید که مرد
گو مرده بدو زنده شدو دوست ببرد
زنده اوست که بدوست زندهاست نه بجان، هرکه بدوست زنده شد اوست زندهٴ جاودان.
پیر طریقت
گفت : ـ خداوندا هر که شغل وی توئی شغلش کی بسر شود؟
هرکه بتو زندهاست هرگز کی بمیرد؟
جان در تن گر از تو محروم ماند چون مردهٴ زندانیست، زندهاوست بحقیقت کش با تو زندگانیست، آفرین خدای بر آن کشتگان باد که ملک میگوید « زندگانند ایشان ».
«
بَل اَحیاءٌ وَلکِن لا تَشعُرُونَ
» ـ رداءِ هیبت بر کتف عزّ ایشان و سایهٴ عرش عظیم تکیه گاه انس ایشان، و حضرت جلال حق آرامگاه جان ایشان «
فی مقعد صدقٍ عند ملیکٍ مقتدر
.
«
وَلَنَبلُوَنَّکُم
... » ـ الآیه ... ـ سنت خداوند عزوجل چنانست که هر آیت که بنده را در آن بیم دهد و سیاست نماید، هم بر عقب آن یا پیش از آن بنده را بنوازد و امید نماید، چنانک درین آیت بنده را بذکر آن سیاسات و انواع بلیات بازشکست، پس آنگه بشارت داد و بنواخت و گفت «
وَبَشر الصّابرینَ
» و در اول آیت گفت ـ «
اِنّ
p.423
اللهَ مَعَ الصّابرین
» سبحانه ما الطفه! وارحمه بعباده!
«
وَلَنَبلُوَنَّکُم
... » ـ میگوید بیازمائیم شما را گاه بترس، و گاه به بیم، گاه بدرویشی، و گاه بگرسنگی، گاه بمصیبت ظاهر، و گاه باندوه باطن، آن بلاءِ ظاهر و آن مصیبت آشکارا خود آسان کاری است که گاه بوَد و گاه نه، چنانک بلاء
ابراهیم
و بلاءِ
ایوب
ع، بلاء تمام اندوه باطن است که یک چشم زخم پای از جای نگیرد، و هرکه او نزدیکتر و بدوستی سزاوارتر و وصال را شایسته تر اندوه وی بیشتر.
چنانک اندوه
مصطفی
که نه بر افق اعلی طاقت داشت و نه بر بسیط زمین قرار، چنانک پروانه در پیش چراغ، نه طاقت آن که با چراغ بماند و نه چارهٴ آنکه از چراغ دور ماند!
بزبان حال گوید .
در هجر همی بسازم از شرم خیال
در وصل همی بسوزم از بیم زوال
پروانهٴ شمع را همین باشد حال
در هجر نسوزد و بسوزد بوصال
آری هرکه وصل ما جوید و قرب ما خواهد، ناچار است او را بار محنت کشیدن و شربت اندوه چشیدن،
آسیه
زن
فرعون
همسایگی حق طلب کرد و قربت وی خواست گفت ـ ربّ ابن لی عندک بیتاً فی الجنّة ـ خداوندا در همسایگی تو حجرهٴ خواهم که ـ در کوی دوست حجرهٴ نیکوست، آری نیکوست ولکن بهای آن بس گرانست، گر هر چیزی بزر فروشند، این را بجان و دل فروشند،
آسیه
گفت ـ باکی نیست و گر بجای جانی هزار جان بودی دریغ نیست.
پس
آسیه
را چهارمیخ کردند، و در چشم وی میخ آهنین فروبردند، و او در آن تعذیب می خندید و شادمانی همی کرد.
این چنانست که گویند.
هرجا که مراد دل بر آمد
یک خار به از هزار خرماست
بشر حافی
گفت ـ در بازار بغداد می گذشتم یکی را هزار تازیانه بزدند که آه نکرد، آنگه او را بحبس بردند، از پی وی برفتم پرسیدم که این زخم از بهر چه بود، گفت.
از آنک شیفتهٴ عشقم.
گفتم چرا زاری نکردی تا تخفیف کردندی؟
گفت ـ از آنک معشوقم بنظاره بود، بمشاهدهٴ معشوق چنان مستغرق بودم که پروای زاریدن نداشتم
p.424
گفتم ـ ولو الی المعشوق الاکبر و گر دیدارت بر دیدار دوست مهین آمدی خود چون بودی؟
قال ـ فزعق زعقةً و مات ـ نعرهٴ بزد و جان نثار این سخن کرد.
آری چون عشق درست بود بلا برنگ نعمت شود.
دولتی بزرگ است این، جمال معشوق ترا بخود راه دهد تا در مشاهده وی همه قهری بلطف برگیری، ولکن :
زان می نرسد بنزد تو هیچ خسی
در خوردن غمهای تو مردی باید!
|
p.421
قرآن مجید، بقره ۲ و غیره: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (5) |
| 30 |
|
Del |
2 |
البقرة |
دوم |
1 |
p.430
قوله تع «
اِنَّ الصَّفا وَالمَروَةَ مِن شَعآئِرِاللهِ
» ـ الایه ... ـ اشارتست بصفوت دل دوستان در مقام معرفت، و مروه اشارتست بمروت عارفان در راه خدمت.
میگوید آن صفوت و این مروت در نهاد بشریت و بحر ظلمت از نشانهای توانائی و دانائی و نیک خدائی الله است.
و الیه الاشارة بقوله تع ـ «
یخرجهم من الظلمات الی النور
»
پس نه عجب اگر شیر صافی از میان خون بیرون آرد، عجب آنست که این درّ یتیم در آن بحر ظلمت بدارد، و جوهر معرفت در صدف انسانیت نگه دارد.
حکایت کنند که
ذوالنون
مصری
مردی را دید که ظاهری شوریده داشت گفت ـ دلم او را میخواست و بولایت وی گواهی میداد، اما نفس من او را می نخواست و می نپذیرفت، ساعتی درین اندیشه بودم میان خواست دل و ردّ نفس.
آخر آن جوانمرد بمن نگرست ـ یا
ذوالنون
ـ الدّر وراء الصدف، گفت صدف انسانیت را چه بینی؟
آن دُر بین که در درون صدف است آری چنین است و لکن میدان که نه در هر صدفی در و گوهر بود، چنانک نه در هر شاخی میوه و ثمر بود، نه در هر چاهی
یوسف
دلبر بود، نه بر هر کوهی
موسی
انور بود، نه در هر غاری
احمد
پیغامبر بود، نه در هر دلی یاد دوست مهربان بود، نه در هر جانی مهر جانان بود، دلی که درو یاد الله بود در کنف رعایت و در خدر حمایت معصوم بود، جانی که درو مهر جانان بود در بحر عیان غرقهٴ نور بود،
اینست که
آن عزیز روزگار
گفت ـ « قلوبُ المشتاقین منوّرةٌ بنورالله، و اذا تحرک اشتیاقهم اضاء النور مابین السماء والارض، فیعرضهم الله علی الملائکة، فیقول هؤلاء المشتاقون الیّ، اشهدکم انّی الیهم اشوق، و قیل من اشتاق الی الله اشتاق الیه کل شیئ.
قال
بعض المشایخ
ـ انا ادخل السّوق والاشیاء تشتاق اِلیّ و انا عن جمیعها حرٌّ.
و اعجب من هذا ما حکی عن
محمد بن المبارک الصوری
ـ قال کنت مع
ابراهیم
بن ادهم
فی طریق
بیت المقدس
، فنزلنا وقت القیلولة تحت شجرة رمّانة، فصلینا رکعات فسمعت صوتاً من اصل الرمانة یا
ابا
اسحق
، اکرمنا بان تأکل منا شیئاً، فطأطأ
ابراهیم
رأسه فقال ثلث مرّات.
ثم قال - یا محمد - کن شفیعاً الیه لیتناول منّاشیئاً، فقلتُ یا ابا
اسحق
لقدسمعت،
فقام واخذ رُمّانتین، فاکلَ واحدةً و ناولنی الاخری، فاکلتها فهی حامضةٌ و کانت شجرةً قصیرةً.
فلمّا رجعنا مررنا بها، فإذاً هی شجرةٌ عالیةٌ و رمانها حلوٌ و هی
p.431
تثمر فی کلّ عام مرّتین، وسمّوها رمّان العابدین و یأوی الی ظلّه العابدون.
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (6) |
| 31 |
|
Del |
2 |
البقرة |
دوم |
1 |
p.439
قوله تع : «
وَاِلهُکُم اِلهٌ وّاحِدٌ
» ـ الآیة ... ـ این صفت خداوند یگانه، بارخدا و پادشاه یگانه، در بزرگواری و کاررانی یگانه، در بردباری و نیکوکاری یگانه، در کریمی و بیهمتائی یگانه، در مهربانی و بنده نوازی یگانه، هرچه کبریاست رداء جلال اوست و بآن یگانه، هرچه عظمت و جبروت است اِزار ربوبیت اوست و بآن یگانه، در ذات یگانه، در صفات یگانه، در کرد و نشان یگانه، در وفاء و پیمان یگانه، در لطف و نواخت یگانه، در مهر و دوستی یگانه، روز قسمت که بود جزا و یگانه، پیش از روز قسمت که بود؟
همان یگانه، پس از روز قسمت که سپارد آن قسمت؟ همان یگانه، نماینده کیست؟
همان یگانه، آراینده کیست؟
همان یگانه، پیداتر از هر چه در عالم پیدائیست و در آن پیدائی یگانه، پنهان تر از هرچه در عالم نهانیست و بدان نهانی یگانه.
ای در عالم عیان تر از هرچه عیان
پنهان تری از هر چه نهان تر بجهان
p.440
ای دورتر از هرچه برد بنده گمان
نزدیک تری به بندگان از رگ جان!
بی وفا آدمی که قدر این خطاب نداند!
و عز این رقم اضافت نشناسد!
که میگوید «
وَاِلهُکُم اِلهٌ وّاحِدٌ
» ـ عجب نه آن است که اضافت بندگان با خود کرد وایشانرا با خود پیوست و گفت : ـ «
وَاِلهکم
.... »
نه از آنکه خداوندی ویرا از بندگی بندگان پیوندی میباید، یابنده مستحق آنست، امّا خود در کریمی و در مهربانی یگانه و یکتا، ودر بزرگواری سزای هر اکرام و هر عطاست.
زانجا که جمال و حسن آندلبر ماست
ما در خور او نهایم و او در خور ماست
«
وَاِلهُکُم اِلهٌ وّاحِدٌ
» ـ نه عالم بود و نه
آدم
، نه رسوم و آثار بود، و نه در دار دیّار، که او کارساز و خداوند مهر کار بود، رقم دولت بر تو میکشید، و بدوستی خود می پسندید و تو هنوز در عدم!
ای بوده مرا و من ترا نابوده
شب معراج زاسرار الهی که با سید عالم رفت یکی این بود که : « کُن لی کمالم تَکن، فاکون لک کما لم ازل » بهمگی مرا باش و خود را هیچ مباش چنانک نبودی تا ترا باشم چنانک در ازل بودم.
شیخ الاسلام انصاری
رحمه الله در مناجات خویش گفت ـ : الهی ـ شاد بدانیم که اول تو بودی و ما نبودیم، کار تو در گرفتی و ما نگرفتیم، قیمت خود نهادی و رسول خود فرستادی!
الهی ـ هرچه بی طلب بما دادی بسزاواری ما تباه مکن، و هرچه بجای ما کردی از نیکی بعیب ما بریده مکن، و هرچه نه بسزای ما ساختی بناسزائی ما جدا مکن، الهی! آنچه ما خود را کشتیم به بر میار، و آنچه تو ما را کشتی آفت ما از آن بازدار!
«
لا اِلهَ اِلاّ هُوَ الرَّحمنُ الرّحیمُ
» ـ جز او خداوند نیست، و جز او کس سزای
p.441
معبودی نیست، که چنو خدوند نوازنده و بخشاینده کس نیست.
رحمن است که چون از وی خواهند بدهد، رحیم است که چون نخواهند خشم گیرد.
و فی الخبر ـ « من لم یسأل اللهَ غضبَ اللهُ علیه » ـ
رحمن است که طاعت بنده قبول کند گرچه خرد بود، رحیم است که معاصی بیامرزد گرچه بزرگ بود، رحمن است که ظاهر بیاراید و صورت بنگارد، رحیم است که باطن آبادان دارد و دلها در قبضهٴ خویش نگه دارد، رحمن است که لطائف انوار در روی تو پیدا کند، رحیم است که ودایع اسرار در دل تو ودیعت نهد.
«
اِنَّ فی خَلقِ السّمواتِ وَالاَرضِ
» الایه ... ـ خداوند عالم درین آیت عموم خلق را بخود راه می نماید، تا در عجائب ملکوت آسمان و زمین و در صنایع بروبحر نگرند و صانع را بشناسند، و به یگانگی وی اقرار دهند.
قال
ابن عطاء
« تَعَرَّف اِلیَ العامّة بخلقه و الی الخاصّ بصفاته و الی الانبیاء و خاص الخاص بذاته. »
نظر عوام بمصنوعات است نظر خواص بصفات است، نظر انبیاء و خاص الخاص بذات است.
عامّهٴ مؤمنان بصنع نگرند، از صنع بصانع رسند، خواص مؤمنان صفات بدانند از صفات بموصوف رسند و از اسم بمسمی، چنانک
بنی اسرائیل
را گفتند ـ « اذبحوا بقرةً » فلم یعرفوها فوصفت البقرة لهم فعرفوها و ذبحوها.
اما پیغامبران و صدّیقان او را هم باو شناسند نه بغیر او، از وی بوی نگرند نه از غیر وی باو، اشارت باین حالت آنست که الله گفت : ـ «
ألم تَرَ اِلی ربّک کیفَ مدّ الظّلَ
» نگفت بسایه نگر تا صنع ما بینی گفت بما نگر تا صنع ما بینی ـ
ای
مهتر عالم
! آمدن
جبرئیل
مبین فرستادن ما بین!
از ما بوی نگر نه از وی بما!
یکی تأمل کن در حال صواحبات
یوسف
ـ
چون عین
یوسف
مر ایشانرا کشف گشت از خود فانی شدند و از صفات
یوسف
غائب گشتند، «
فلمّا رَأینَه اکبرنَه
» بجای ترنج دست بریدند، و از خود بی خبر بودند و از اوصاف
یوسف
غائب بودند، که بوقت معاینه گفتند «
ما هذا بشراً
»
یوسف
را فریشته دیدند و از اوصاف انسی بی خبر بودند.
چندان شغل افتاد ایشانرا در مشاهده
یوسف
که پرداخت صفات نداشتند.
چون ذات مخلوقی در دل صواحبات این اثر کند اگر تجلی ذات خالق در سر خاصگیان ازین زیادت کند چه عجب!.
p.442
آنگه در آخر آیت گفت : «
لَآیاتٍ لِّقَومٍ یَّعقِلُونَ
» ـ این همه هست اما زیرکان درمی بایند تا بدانند، بینایان می در بایند تا به بینند.
از هر جانب بساحت حق راهست روندهٴ می باید!
همه عالم خوان در خوان و بادرباست خورندهٴ می باید، جمال حضرت لم یزل در کشف است نگرندهٴ می باید!
مرد باید که بوی داند برد
ورنه عالم پر از نسیم صباست
«
لَآیاتٍ لِّقَومٍ یَّعقِلُونَ
» عقل عقال دل است، یعنی که دل را از غیر محبوب در بند آرد، و از هوسهای ناسزا باز دارد .
و عقل بمذهب اهل سنت نور است، و جای وی دل است نه دماغ، و شرط خطاب است نه موجب خطاب، و در معرفت عین آلت است نه اصل.
و مایه و فایدهٴ عقل آنست که دل بوی زنده گردد «
لینذرَ مَن کانَ حیّاً
»
ای عاقلاً ـ پس هرکه را عقل نیست در شمار زندگان نیست، نه بینی که با دیوانه خطاب نیست چنانک با مرده نیست از آنست که ویرا عقل نیست.
عقل سه حرفست عین است یعنی ـ عرف الحق من الباطل ـ قاف است یعنی ـ قبل الحق ـ لام است یعنی لزم الخیر.
این عقل بنده موهبت الهی است، و عطاءِ ربانی، و طاعت بنده مکتسب است، طاعت بی موهبت راست نیست، و آن موهبت بی توفیق به کار نیست.
چنانک در خبرست ربّ العزة عقل را بیافرید گفت او را که ـ برخیز، برخاست، گفت ـ بنشین.
بنشست، گفت ـ بیا. بیامد، گفت ـ برو. برفت، گفت ـ به بین بدید.
آنگه گفت بعزت و جلال من که از تو شریفتر و گرامی تر نیافریدم، بک اَعبد و بک اطاعُ پس عقل را ازین نواخت عُجبی پدید آمد در خود، رب العالمین آن از وی درنگذاشت گفت ـ ای عقل باز نگر.
تا چه بینی ـ باز نگرست صورتی را دید از خود نیکوتر و بجمال تر گفت تو کیستی؟
گفت من آنم که تو بی من بکار نیائی من ـ توفیق ـ ام.
ای عقل اگر چند شریفی دون شو
وی دل زدلی بگردو خون شو خون شو
در پردهٴ آن نگار روز افزون شو
بی چشم درآ و بی زبان بیرون شو!
|
_ |
Input:morishima Last Modify:morishima |
History (4) |
| 32 |
|
Del |
2 |
البقرة |
دوم |
1 |
p.446
قوله تع : «
وَمِنَ النّاسِ مَن یَتّخِذُ مِن دُونِ اللهِ اَنداداً
» ـ اگر مؤمنان و دوستان خدایرا در همه
قرآن
همین آیت بودی ایشانرا شرف و کرامت تمام بودی، که رب العالمین میگوید ـ ایشان مرا سخت دوستدارند، تمامتر از آنک کافران معبود خود را دوست دارند، نه بینی که کافران هریک چندی دیگر صنمی برآرایند،
p.447
ودیگر معبودی گیرند، چون درویش باشند بتراشیدهٴ از چوب قناعت کنند باز چون دستشان رسد آن چوبینه فروگذارند و از سیم و زر دیگری سازند، اگر آن دوستی ایشان مر معبود خود را حقیقت است پس چون که از آن بدیگری میگرایند؟
گویند که مردی بر زنی عارفه رسید، و جمال آن زن در دل آن مرد اثر کرد، گفت ـ کلّی بکلکِ مشغولٌ ـ ای زن من خویشتن را از دست بدادم در هوای تو ـ
زن گفت چرا نه در خواهرم نگری که از من با جمال تر است و نیکوتر؟
گفت کجاست آن خواهر تو تا به بینم؟
زن گفت ـ برو ای بطال که عاشقی نه کار توست اگر دعوی دوستی مات درست بودی ترا پروای دیگری نبودی.
«
وَالَّذِینَ آمَنُوا اَشَدُّ حُبّاً للهِ
» ـ رب العالمین گفت دوستی مؤمنان ما را نه چون دوستی کافرانست بتانرا که هریکچندی بدیگری گرایند، بلکه ایشان هرگز از ما برنگردند، و بدیگری نگرایند، که اگر برگردند چون مائی هرگز خود نیابند هرچند که جویند.
ای مسکین! خدایرا چون تو بنده بسیارست اگر بدی افتد ترا افتد، چون برگردی که چون او خداوندی نیابی؟
شبلی
گفت ـ تصوف از سگی آموختم که وقتی بر در سرائی خفته بود، خداوند سرای بیرون آمدو آن سگ را می راند، و سگ دیگر باره باز می آمد،
شبلی
گفت ـ چه خسیس باشد این سگ، ویرا میرانند و همچنان باز می آید.
رب العزة آن سگ را بآواز آورد تا گفت ـ ای شیخ کجا روم که خداوندم اوست.
از دوست بصد جور و جفا دور نباشم
ور نیز بیفزاید رنجور نباشم
زیرا که من او را زهمه کس بگزیدم
ور زو بکسی نالم معذور نباشم!
«
اِذ تَبَرَّأَ الّذینَ اتُّبِعُوا
» ـ الآیه ... کافرانرا که دوستی بتان بر وفق هوی و طبع بود نه حقیقت، لاجرم در قیامت چون اوایل عذاب بینند بدانند که قدم بر جای دیگر ندارند و از بتان بیزاری گیرند.
و مؤمنان که دوستی ایشان ثمرهٴ دوستی حق است چنانک گفت جلّ جلاله «
یحبّهم ویُحبّونه
» ــ.
لاجرم در عقبها و بلیّتها که ایشانرا پیش
p.448
آید در دوستی خلل نیارند و از حق برنگردند، از اول سکرات مرگ بینند، و جان پاک درربایند ازیشان، و سالهاشان در خاک بدارند، وانگه برستاخیز ایشانرا در آن مقامات مختلفه بارها بترسانند و عتابها کنند، و برایشان قهرها رانند، و در دوزخ هنگامی بازدارند، با این محنتها و بلاها که در راه ایشان آید هرساعت عاشق تر باشند، و دوستی حق را بجان و دل خریدارتر، بزبان حال گویند.
شاد ار بغم منی غمم بر غم باد
عشقی که بصد جفا کم آید کم باد
لهذا قال تع : ـ «
وَالَّذِینَ آمَنُوا اَشَدُّ حُبّاً للهِ
».
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 33 |
|
Del |
2 |
البقرة |
دوم |
1 |
p.459
قوله تع : «
یا اَیُّهَا النّاسُ کُلُوا مِمّا فِی الاَرضِ
... » یا ـ حرف ندا است و ـ ایّ ـ منادی و ـ ها ـ تنبیه، میگوید : ـ بیدار باشید ای مردمان!
چیزی که خورید حلال خورید و پاک، و گرد خیانت و محرمات مگردید، تا از وساوس شیطان و هواجس نفس برهیذ، و گفت و کرد شما پاک شود، و دل روشن!
مصطفی
صلعم گفت : هرکه چهل روز حلال خورد چنانک هیچ حرام نخورد و راه بخوذ ندهد، رب العالمین دل وی روشن گرداند، و چشمهای حکمت ازوبگشاید، و دوستی دنیا از دل وی ببرد،
p.460
هر آفت کی در راه دینست و هر فتنه که خاست از دوستی دنیا خاست، « حُبُّ الدُّنیا رَأسُ کلِ خطیئةٍ »
و این دوستی دنیا از حرام خوردن پدید آید، پس هرکه پرهیزگار شود ودرِ مُحرّمات بر خود ببندد این دوستی دنیا از دل وی بکاهد، و گفتار و کردار وی پاک شود، و دعاء وی باجابت مقرون گردد.
مصطفی
صلعم گفت : ـ بسیار کس است که غذا و طعام و جامهٴ وی که بکار دارد حرامست و در آن احتیاط نکند، آنگه دست برداشته و دعا می کند، این چنین دعا کی مستجاب بود؟
و
یکی از بزرگان طریقت
گفت : ـ گفتار پاک که بخداوند پاک رسد آنست کی از حلق پاک برآید، و حلق پاک آنست که جز غذاء پاک بخود راه ندهد، و غذاء پاک آنست که در حال اکتساب یاذ کرد و یاذ داشت حق در آن فرو نگذارد، و فراموش نکند، و شکر ولی نعمت بحکم فرمان در آن بجای آرد.
چنانک خدای تع گفت ـ : «
کُلُوا مِن طَیِّباتِ ما رَزَقناکُم وَاشکُروا لله
» ـ و حقیقت شکر آنست که تا قوت نعمت در باطن می یابد خود را بر طاعت ولی نعمت بظاهر میدارد.
سری سقطی
،
جنید
را پرسید وقتی ـ که شکر چیست؟
فقال ـ « ان لایستعانَ بشئ من نعم الله علی معاصیه » گفت ـ شکر آنست که نعمت خذاوند بر معاصی وی بکار ندارد، که آنگه همان نعمت سبب هلاک وی باشد.
چنانک پادشاهی غلامی را بنوازد و بر کشد و او را کمر شمشیر زردهد، پس آن غلام بر وی عاصی شود.
پادشاه بفرماید تا هم بآن شمشیر کی خلعت وی بوذ سر وی بردارند ـ گوید این جزاء آنست کی نعمت خداوندگار خود در معصیت وی بکار برد،
و گویند ـ سبب آنک
ادریس
پیغامبر را بآسمان بردند آن بود که فریشتهٴ بیامد و ویرا بشارت داد بمغفرت.
و
ادریس
در آن حال دست بدعا برداشته که ـ بارخدایا در زندگانی
ادریس
زین پس بیفزای!
گفتند ـ تا چه کنی؟
گفت ـ تا خدایرا شکر و سپاس داری کنم، که آنچ گذشت در طلب مغفرت بودم، و ازین پس
p.461
شکر را باشم .
قال ـ فبسط الملکُ جناحهُ و حملهُ الی السماء.
و قیل التزم
الحسن بن علی
ع الرکنَ فقال ـ الهی اَنعمتنی فلم تجدْنی شاکراً و اَبلیتنی فلم تجدنی صابراً، فلا انت سلبتَ النعمةَ بترک الشکر، ولاادمتَ الشدّة بترک الصبر، الهی ما یکون من الکریم الاّالکرم.
اگر کسی گوید ـ «
یآ اَیُّهَا النّاسُ کُلُوا مِمّا فِی الأَرضِ
.. » ـ از روی ظاهر این خطاب همان فائده داد که «
یا ایها الذین آمنوا کلوا من طیبات ما رزقناکم
»
پس فائده اعادت چیست؟
جواب آنست : که
اهل تحقیق
گفتند ـ : «
یا اَیُّها النّاسُ
» نداء عام است، و بر قدر روش عامّه این خطاب باایشان رفت.
نبینی که جملهٴ مباحات فراپیش ایشان نهاد، و جز از حرام محض ایشان را باز نزد.
و این منزلت عوام است کی از حرام بحلال گریزند.
و از محذورات با مباحات گردند، آنگه بر عقب آن از اتّباع شیطان نهی کرد ـ که ایشان بر شُرُف فرمان برداری شیطان اند.
باز آیت دیگر «
یا ایها الذین آمنوا
» خطاب
اهل خصوص
ست ایشانرا فرمود ـ تا در تناول مباحات و بکارداشت محلات توسع نکنند، بلکه از مباحات حلال محض گزینند، و از حلال محض طیّبات رزق گزینند.
این همانست که روایت کنند از بعضی صحابه که گفت : ما از ده باب حلال نه باب بگذاشتیم، و یکی بر کار گرفتیم از بیم شبهت.،
آنگه بجای آنکه عوام را از اتباع شیطان احتراز فرمود اینجا بشکر خدای فرمود، آنکس که خداوند ذوق است داند که میان این دو خطاب چه فرقست .
آن ابتداءِ روش مسلمانان است، و این غایت کشش عارفان، این همان عدل و احسان است که گفت ـ : «
انّ الله یامر بالعدل والاحسان
» هرکس که از حرام محض پرهیزد، ویرا ـ عادل ـ گویند، و هرکه از عین حلال پرهیزد او را ـ محسن ـ گویند، عدالت ظاهر مسلمانی است، و احسان آنست که
مصطفی
گفت : ـ « الاحسان ان تعبدالله کانک تراه » و هو عبارةٌ عن مکاشفة العارفین و نهایة رتبة الصدیقین.
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (5) |
| 34 |
|
Del |
2 |
البقرة |
دوم |
1 |
p.468
قوله تع : «
لَیسُ البِرّ اَن تُوَلّوا وُجوهَکُم
.. » الآیه. ـ از روی ظاهر درین آیت آنچه شرط شریعت است بشناختی، اکنون از روی باطن بزبان اشارت آنچه نشان حقیقت است بشناس، که حقیقت مر شریعت را چون جان است مر تن را، تن بی جان چون بود، شریعت بی حقیقت همچنان بود.
شریعت بیت الخدم است همه خلق درو جمع، و عمارت آن بخدمت و عبادت، و حقیقت بیت الحرم است عارفان درو جمع و عمارت آن بحرمة و مشاهدت، و از خدمت و عبادت تا بحرمت و مشاهدت چندانست که از آشنائی تا دوست داری، آشنائی صفت مزدور است و دوستداری صفت عارف.
مزدور همه ابواب برّ که در آیت برشمردیم بیارد، آنگه گوید ـ آه اگر باد بر آن جهد یا از آن چیزی بکاهد، که آنگه از مزد باز مانم .
و عارف آن همه بشرط خویش بتمامی بگزارد، آنگه گوید ـ آه اگر از آن ذرهٴ بماند که آنگه از دولت بازمانم.
p.469
بهرچ از راه باز افتی چه کفر آن حرف و چه ایمان
بهرچ از دوست وامانی چه زشت آن نقش و چه زیبا
مزدور گوید ـ نماز من روزه من و زکوة من و صبر من در بلاها و وفاء من در عهدها،
و
عارف
گوید ـ بزبان تذلل .
من که باشم که بتن رخت وفاء تو کشم
دیده حمّال کنم بار جفاء تو کشم
بوی جان آیدم از لب که حدیث تو کنم
شاخ عِزّ رویدم از دل که بلاء تو کشم
پیر طریقت
گفت : ـ من چه دانستم که مزدور اوست که بهشت باقی او را حظ است؟
و
عارف
اوست که در آرزوی یک لحظ است؟!
من چه دانستم که مزدور در آرزوی حور و قصور است، و
عارف
در بحر عیان غرقه نور است! »
بوعلی رودباری
قدس الله روحه بوقت نزع خواهر خود را میگفت : یا
فاطمة
« هذه ابواب السماء قد فتحت، و هذه الجنان قد زینت » اینک درهای آسمان بگشادند و بهشتها بیاراستند و کنیزگان بر کنگره ها نشاندند و میگویند ـ نوشت بادای
با
علی
که این همه از بهر تو ساختند؟
و زبان حال
بوعلی
جواب میدهد ـ الهی به بهشت و حورا چه نازم اگر مرا نفسی دهی از آن نفس بهشتی بسازم.
و حقک لانظرت الی سواکا
بعین مودة حتّی اراکا
بربندم چشم خویش و نگشایم نیز
تا روز زیارت تو ای یار عزیز
«
لَیسُ البِرّ اَن تُوَلّوا وُجوهَکُم
» ـ برّ بر قول مجمل دو ضرب است : اعتقاد و اعمال، اعتقاد تحقیق اصول است و اعمال تحصیل فروع.
و هر آنکس که اصول بحقیقت مستحکم کرده و فروع بشرط خود بجای آورده لامحاله از ابرار است، و منزل ابرار دارالقرار است.
و ذلک فی قوله تع ـ «
انّ الابرار لفی نعیم
».
آنگه رب العالمین در سیاق این آیت بیان کرد همان اعتقاد و همین اعمال گفت ـ «
مَن آمَنَ بِاللهِ وَالیَومِ الآخِرِ وَالمَلآئِکَةِ وَالکِتابِ وَالنَّبِیّینَ
» تا اینجا بیان اعتقاد است و تمهید قواعد اصول، و ازینجا ذکر اعمال درگرفت.
وآنگه بر دو قسم نهاد ـ یک قسم مراعات مردم است در معاشرت ایشان و نواخت دور و نزدیک و مواساة
p.470
با ایشان، چنانک گفت ـ «
وَآتَی المالَ عَلی حُبِّه ذَوِی القُربی وَالیَتامی وَالمَساکینَ وَابنَ السّبیلِ وَالسّائِلینَ وَفِی الرِّقابِ
» ـ
اول ابتدا بخویشان کرد که حقّ ایشان مقدّم است بر حقوق دیگران.
و لهذا
قال
النبی
صلع « لا یقبل الله صدقةً وذورحم محتاجٌ »
پس یتیمان که ایشان عاجزترین خلق اند و بی کسان اند، پس بدرویشان که هیچ مال ندارند نه مال حاضر نه مال غائب ، پس براه گذری که هیچیز در دست ندارد، اما باشد که ویرا مال غائب بود ، پس بسائلان که درویشان هم راست گویان باشند، و هم دروغ زنان، پس به بردگان که خواجگان دارند که مراعات ایشان کنند و تیمار برند.
رب العالمین ترتیب حاجت و دربایست بریشان نگه داشت، هرکه درمانده تر و حاجت وی بیشتر و صدقه را مستحق تر ذکر وی فراپیش داشت که حق وی تمامتر.
کریما خداوندا که هرکس را بجای خویش بدارد!
و استحقاق هرکس چنانک باید برساند!
یقول تع « ادبّر عبادی بعلمی انی بعبادی خبیرٌ بصیرٌ ».
قسمی دیگر از اعمال بمتعبد مخصوص است که از وی بدیگری تعدی نکند، چون نماز بپای داشتن و صدق و اخلاص در اعمال بجای آوردن، و بوفاء عهد بازآمدن، و در بلیات صبر کردن.
اینست که رب العالمین گفت «
وَاَقامَ الصّلوةَ
» الی قوله «
وحینَ البَأسِ
» آنگه گفت «
اُولئِکَ الّذینَ صَدَقوُا وَ اَولئِکَ هُمُ المُتَّقونَ
» ـ اینان اند ـ که در آن یک نیمه برّ که اعتقاد است صدق بجای آوردند، و در آن نیمه که اعمال است تقوی کار فرمودند، و صدق و تقوی کمال ایمانست.
و هم الذین قال الله تعالی «
اولئک هم المؤمنون حقاً
» الآیة ـ
و تمامتر خبری از
مصطفی
صلع که لایق است باین آیت و ابواب برّ درو جمع، هم قسم اعتقاد و هم قسم اعمال و هم مکارم الاخلاق خبر
سوید حارث
است : ـ قال : ـ وفدت علی رسول الله سابع سبعة من قومی فلما دخلنا علیه و کلمناه اعجبه مارای من سَمْتِنا و زِیِّنا، فقال ما انتم؟
قلنا مؤمنون، فتبسّمَ رَسولُ الله و قال لکلّ قولٍ حقیقةٌ فما حقیقة قولکم و ایمانکم؟
قال
سوید
ـ فقلت خمس عشرة خصلةً ـ : خمس منها ـ أمرتنا رسلک ان نؤمن بها، و خمسٌ منها ـ امرتنا رسلک ان نعمل بها و، خمسٌ منها تخلّقنا بها فی الجاهلیة ، و نحن علی ذلک الاّ ان تکره منها شیئاً.
فقال
رسول الله
p.471
فما الخمس الخصال التی أمرتکم رسلی آن تؤمنوا بها؟
قلنا امرتنا رسلک ان نؤمن بالله و ملائکته و کتبه و رسله والبعث بعد الموت، قال فما الخمس التی امرتکم ان تعملوا بهن؟
قلنا امرتنا رسلک ان نقول جمیعاً لااله الاالله وأنّ
محمداً
رسول الله و ان نقیم الصلواة و نؤتی الزکوة.
و نحج الیت من استطاع الیه سبیلاً، و نصوم شهر رمضان و نحن علی ذلک،
قال فماالخمس الخصال التی تخلقتم بها؟
قلنا ـ الشکر عند الرخاء، والصبر عند البلاء والصدق عنداللقاءِ، والرضا بمواقع القضاء، ومناجزة الاعداء، فتبسم
رسول الله
صلع وقال ـ ادباءُ فقهاءُ عقلاءُ حکماءُ، کادوا من فقههم ان یکونوا انبیاء، یالها من خصالٍ! ما اشرفها و ازینها! واعظم ثوابها!
ثم قال
رسول الله
اوصیکم بخمس خصال لتکمل عشرون خصلة ـ
قلنا ـ اوصِنا یا
رسول الله
! فقال ان کنتم کما تقولون، فلا تجمعوا مالاتأکلون، ولاتبنوا مالاتسکنون، ولاتنافسوا فی شئ عنه تزولون، وارغبوا فیما علیه تقدمون، وفیه تخلدون، واتقوالله الذی الیه ترجعون و علیه تعرضون. »
|
p.470
قرآن مجید، بقره ۱۷۷ و توبه ۱۸ و انبیا ۷۳ و نور ۳۷: وَأَقَامَ الصَّلاةَ.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (5) |
| 35 |
|
Del |
2 |
البقرة |
دوم |
1 |
p.479
قوله تع : «
یآ ایُّهَاالَّذینَ آمَنُوا
» الایه ... ـ یا ـ نداء کالبد است، و اَیّ ـ نداءِ دل، و ها ـ نداءِ جان، میگوید ـ ای همگی بنده اگر طمع داری که قدم در کوی دوستی نهی، نخست دل از جان بردار، ومعلومی که داری از احوال و اعمال همه درباز، که در شرع دوستی جان بقصاص از تو بستانند، و معلوم بدیت، و هنوز چیزی درباید.
اینست شریعت دوستی، اگر مرد کاری درآی واگرنه از خویشتن دوستی و تردامنی کاری نرود.
از پی مردانگی پاینده ذات آمد چنار
وزپی تردامنی اندک حیوة آمد سمن
جان فشان و راه کوب و رادزی و مرد باش
تاشوی باقی چو دامن برفشانی زین دمن
آری! عجب کاری است کار دوستی!
وبلعجب شرعی است شرع دوستی!
هر کشتهٴ
p.480
را در عالم قصاص است یا دیت برقاتل واجب، و در شرع دوستی هم قصاص است و هم دیت و هر دو بر مقتول واجب.
پیر طریقت
گفت ـ « من چه دانستم که بر کشتهٴ دوستی قصاص است، چون بنگرستم این معمله ترا با خاص است، من چه دانستم که دوستی قیامت محض است؟
و از کشته دوستی دیت خواستن فرض!
سبحان الله این چه کار است این چه کار!
قومی را بسوخت، قومی را بکشت، نه یک سوخته پشیمان شد و نه یک کشته برگشت!
کَم تَقتُلوُنا وَکَم نُحِبُّکُم
یاعَجَباً کَم نُحِّبُ مَن قَتَلا
نور چشمم خاک قدمهای تو باد
آرام دلم زلف بخمهای تو باد
در عشق تو داد من ستمهای تو باد
جانی دارم فدای غمهای تو باد
یکی سوخته و در بیقراری بمانده، یکی کشته و در میدان انفراد سرگشته، یکی در خبر آویخته، یکی در عیان آمیخته، آن تخم که ریخته؟ وین شور که برانگیخته؟ یکی در غرقاب، یکی در آرزوی آب، نه غرقه آب سیراب، نه تشنه را خواب.
«
کُتِبَ عَلَیکُم اِذا حَضَرَ اَحَدَکُمُ المَوتُ
» ـ وصیت خداوندان مال دیگرست و وصیت خداوندان حال دیگر، وصیت توانگران از مال رود، و وصیت درویشان از حال.
توانگران بآخر عمر از ثلث مال بیرون آیند، و درویشان از صفاءِ احوال و صدق اعمال بیرون آیند، چندانک عاصی از کرد بدخویش بر خود بترسد، ده چندان عارف با صدق اعمال و صفاء احوال برخود بترسد، اما فرق است میان این و آن : که عاصی را ترس عاقبت است و بیم عقوبت، و عارف را ترس اجلال و اطلاع حق است.
این ترس عارف هیبت گویند، و آن ترس عاصی خوف، آن خوف از خبر افتد.
و این هیبت از عیان زاید، هیبت ترسی است که نه پیش دعا حجاب گذارد، نه پیش فراست بند، نه پیش امید دیوار، ترسیست گدازنده و کشنده، تا نداءِ «
الا تخافوا ولا تحزنوا
» نشنود نیارامد!
خداوند این ترس را کرامت می نمایند، و به بیم زوال آن ویرا می سوزانند، و نور می افزایند و فزع تغیر در وی می افکنند.
p.481
بوسعید بوالخیر
را قدس الله روحه این حال بود بوقت نزع، چون سر عزیز بر بالین عزیز مرگ نهاد گفتندش ـ ای شیخ قبلهٴ سوختگان بودی، مقتدای مشتاقان، و آفتاب جهان، اکنون که روی بحضرت عزت نهادی، این سوختگانرا وصیتی کن، کلمهٴ گوی تا یادگاری باشد.
شیخ گفت .
پر آب دودیده و پر آتش جگرم
پر باد دودستم و پر از خاک سرم
بشر حافی
را همین حال بود بوقت رفتن، گریستن و زاری درگرفت، گفتند : یا،
ابانصر
أتحبُّ الحیوة؟ مگر زندگی می دوست داری؟ و مرگ را کراهیت؟
گفت ـ نه « ولکن القدوم علی الله شدیدٌ ـ » بر خدای رسیدن کاری بزرگ است و سهمگین.
این حال گروهی است که بوقت رفتن هیبت و دهشت برایشان غالب شود و از تجلی جلال و عزت حق، و تا نداءِ «
الاّ تخافوا
» نشنوند نیارامند.
باز قومی دیگرند که بوقت رفتن ایشانرا تجلّی جمال و لطف حق استقبال کند، و برق انس تا ابد، و آتش شوق زبانه زند،
چنانک
پیر اهل ملامت
عبدالله منازل
یکی پیش وی درشد، گفت : ای شیخ! مرا در خواب نمودند که ترا یکسال زندگی ماندهاست، شیخ یکی بر سر زد گفت ـ « آه! که یکسال دیگر در انتظار ماندیم »
آنگه برخاست و در وجد وجدان خویش بجنبید، و اضطرابی بنمود از خود بیخود شد. و گفت : ـ آه کی بود که آفتاب سعادت برآید، و ماه روی دولت درآید.
کی باشد کین قفص به پردازم
در باغ الهی آشیان سازم
مکحول
شامی مردی مردانه بود، و در عصر خویش یگانه، دردو اندوه این حدیث او را فرو گرفته، هرگز نخندید.
و در بیماری مرگ جماعتی پیش وی درشدند و می خندید ـ
گفتند ـ ای شیخ! تو همواره اندوهگن بودی؟ این ساعت اندوه بتو لایق تر چرا می خندی؟ گفت : ـ « چرا نخندم و آفتاب جدائی بر سر دیوار رسید، و روز انتظارم برسید، اینک درهای آسمان گشوده و فریشتگان بردابرد میزنند که
مکحول
بحضرت می آید. »
وصل آمد واز بیم جدائی رستیم
بادلبر خود بکام دل بنشستیـم
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 36 |
|
Del |
2 |
البقرة |
دوم |
1 |
p.493
قوله تع : «
یآ اَیُّهَاالَّذینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیکُمُ اﻠﺼﻴﭑمُ
» ـ بزبان اشارت و بیان حکمت میگوید ـ ای شما که مؤمنانید!
روزه که بر شما نبشته شد از آن نبشته شد که همه مهمان حق خواهید بود، فردا در بهشت خواهد تا مهمانان گرسنه بمهمانی برد که کریمان چون کسی را بمهمانی برند دوست دارند که مهمان گرسنه باشد تا ضیافت بدل مهمانان شیرین تر بود.
رب العالمین بهشت و هرچه در آنست مؤمنانرا آفرید که هیچیز از آن ویرا بکار نیست و بآن محتاج نیست.
پیر صوفیان
دعوتی ساخت پس هیچکس نرفت، آن پیر دست برداشت گفت ـ بارخدایا اگر بندگان خود را فردا بآتش فرستی آن بهشت و آن نعیم بر کمال چون سفرهٴ من باشد!
نوای سفره در آنست که خورنده بر سر آنست.
آری! هرچه خزائن نعمت
p.494
است رب العالمین همه برای مؤمنان و خورندگان آفرید که خود نخورد، ازینجا گفت عز جلاله « الصوم لی ».
قال بعضهم ـ یعنی الصمدیة لی لاآکل ولا اشرب ـ صمدیت مراست که نه خورم نه آشامم.
و أنا اجزی به ـ روزه داران را خود پاداش دهم بی حساب، که ایشان موافقت ما طلب کردهاند از روی ناخوردن، و دوستی ما خواستهاند، که اول مقامی در دوستی موافقت است، اکنون میدان که چون موافقت تو مر فریشتگانرا بآمین گفتن در آخر سورة الحمد حاصل شود، گناه گذشته و آیندهٴ تو بیامرزند ـ
چنانک در خبر است پس موافقت تو الله را بناخوردن، هرچند که ناخوردن تو تکلّفی است و وقتی، ناخوردن الله صفتی است و ازلی، میدان که از آن چه شرف و کرامت بتو بازگردد در دل و دین.
و گفتهاند ـ « الصّومُ لی » ـ اضافت روز با خود کرد تا دست خصمان از آن کوتاه کند، فردا در قیامت چون خصمان گرد تو برآیند، و عبادتهای تو بآن مظالم که در گردن داری بردارند، رب العالمین آن روزهٴ تو در خزینهٴ فضل خود میدارد، و خصمان ترا می گوید ـ این آن منست، شما را ور آن دستی نه ـ پس بعاقبت بتو بازدهد، گوید ـ این اضافت از بهر آن با خود کردم تا از بهر تو نگه دارم.
حکمتی دیگر گفتهاند روزهٴ روزه دار را، یعنی تا خداوندان نعمت حال درویشان و گرسنگی ایشان بدانند و باایشان مواسات کنند،
ازاینجا بود که
مصطفی
را از اول یتیم کرد تا یتیمانرا نیکو دارد، پس غریب کرد تا غریبی خود یاد آورد، و بر غریبان رحمت کند، و بی مال کرد ویرا تا درویشانرا فراموش نکند.
باتو در فقر و یتیمی ما چه کردیم از کرم
تو همان کن ای کریم از خُلق خود با خلق ما
مادری کن مر یتیمانرا بپرورشان بلطف
خواجگی من سائلانرا طمعشان گردان وفا
روزهٴ عامّه مؤمنان بزبان شریعت شنیدی، اکنون روزه
جوانمردان طریقت
بزبان
اهل حقیقت
بشنو، و ثمره و سرانجام آن بدان :
ــ چنانک تو تن را بروزه داری و از طعام و شراب بازداری، ایشان دلرا بروزه درآرند، و از جمله مخلوقات بازدارند.
تو از بامداد تا شبانگاه روزه داری، ایشان از اول عمر تا آخر عمر روزه دارند، میدان روزهٴ تو یک روز است، میدان روزهٴ ایشان یک عمر.
یکی پیش
شبلی
درآمد
شبلی
او را گفت ـ
p.495
تحسنُ ان تصومَ الابد؟ ـ تو توانی که روزهٴابد داری؟ گفت این چون باشد؟
شبلی
گفت ـ همه عمر خویش یک روز سازی و بروزه باشی و پس بدیدار خدای بگشائی.
خداوندان یافت
و
جوانمردان طریقت
گفتهاند که ـ صوموالرؤیته وافطروالرؤیته ـ
اینها از روی اشارت کنایت از حق است جل جلاله، بسا فرقا که میان روزه داران بود، فردا آنکس که بنفس روزه داشت شراب سلسبیل و زنجبیل بیند از دست فریشتگان و ولدان، چنانک گفت «
ویسقون فیها کأساً کان مزاجُها زنجبیلاً
».
و آنکس که بدل روزه داشت شراب طهور گیرد، در کأس محبت بر بساط قربت از ید صفت، چنانک گفت «
وسقاهم ربّهم شراباً طهوراً
».
شرابٌ و ایّ شرابٍ.
شرابی که هرکه از آن جرعهٴ چشید جانش در هوای فردانیّت بپرید، شرابی که ازآن بوی وصل جانان آید، گر دوصد جان در سر آن کنی شاید، شرابی که مهر جانان برآن مهر نهاده، همه مهرها درآن یک مهر بداده، همه آرزوها در آن آرزو بینداخته، دو جهان و نیز دل و جان بامید آن باخته،
پیر طریقت
گفت : ـ الهی! ما را برین درگاه همه نیاز روزی بود که قطرهٴ از آن شراب بر دل ما ریزی؟
تا کی ما را برآب و آتش بر هم آمیزی؟ ای بخت ما! از دوست رستخیزی!
«
شَهرُ رَمَضانَ
.. » ـ الآیة أی أتاکم شهرُ رمضان ـ میگوید اینک ماه رمضان اقبال کرد بر دوستان، ماهی که هم بشوید هم بسوزد : بشوید بآب توبه دلهای مجرمان، بسوزد بآتش گرسنگی تنهای بندگان.
اشتقاق ـ رمضان ـ از ـ رَمضاء ـ است یا از ـ رَمض ـ اگر از ـ رَمضاء ـ است آن سنگ گرم باشد که هرچه سنگ گرم بر آن نهند بسوزد، و اگر از ـ رَمض ـ است باران باشد که بهرچه رسد آنرا بشوید.
مصطفی
را پرسیدند که رمضان چه باشد؟ گفت ـ اَرمَضَ اللهُ فیه ذنوبَ المؤمنین و غفرها لهم .
انس مالک
گفت ـ
از
رسول خدا
شنیدم که گفت ـ « هذا رمضانُ قد جاء، تفتح فیه ابواب الجنة و تغلق فیه ابواب النار، و تُغلُ فیه الشیاطین، من ادرک رمضان فلم یغفرله فمتی؟ »
و قال صلعم ـ « لو اذن الله للسموات والارض ان تتکلّما لبشّرتا صوّامَ رَمضان بالجنة ».
ای مسکین که قدر این نعمت نمی دانی، هرکجا در عالم نواختی است و شرفی در کنار
p.496
تو نهادند، و تو از آن بی خبر، اسلام که از همه ملتها برتر است و بهتر دین تو آمد،
قرآن
که از همه کتابها عزیزتر است کتاب تو.
مصطفی
که سید ولد آدم است و چشم و چراغ مملکت، و پیشرو جهانیان در قیامت رسول تو،
کعبه
که شریفترین بقعهاست قبلهٴ تو، ماه رمضان که از همه ماهها فاضلتر است و شریفتر ماه تو و موسم معاملت تو، ماهی که در آن ماه معاصی مغفور و شیاطین مقهور بهشت درو آراسته، و درها گشاده و درهای دوزخ درو بسته، و بازار مفسدان درو شکسته، و اعمال مطیعان باخلاص پیوسته، و گناهان گذشته و آلودگی نبشته و در آن سوخته.
امیرالمؤمنین
علی
علیه السلام گفت ـ اگر الله خواستی که امت
احمد
را عذاب کند ماه رمضان بایشان ندادی، و نه سورة «
قل هو الله احد
».
خداوندان معرفت
را اینجا رمزی دیگر است : گفتند ـ رمضان ازآن گفتند ـ که رب العزة دراین ماه دلهای عارفان از غیر خود بشوید، پس بمهر خود بسوزد، گه در آتش دارد گه در آب، گه تشنه و گه غرقاب، نه غرقه سیراب و نه تشنه را خواب.
و زبان حال ایشان میگوید .
گر بسوزد گوبسوزو ور نوازد گو نواز
عاشق آن به کو میان آب و آتش دربود
تا بدان اول بسوزد پس بدین غرقه شود
چون زخود بی خود شود معشوقش اندربربود
اینست که
پیر طریقت
گفت : حین سئل عن الجمعیة ـ فقال ـ ان یقع فی قبضة الحق، و من وقع فی قبضة الحق، احترق فیه والحق خلفه.
در عشق تو بی سریم سرگشته شده
وز دست امید ما سر رشته شده
مانند یکی شمع بهنگام صبوح
بگداخته و سوخته و کشته شده
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 37 |
|
Del |
2 |
البقرة |
دوم |
1 |
p.507
قوله تع: «
وَاِذا سَألَكَ عِبادی عَنّی
...»ــ میگوید چون بندگان من مرا از تو پرسند، آن بندگانی كه بحلقهٴ حرمت ما در آویختند.
و در كوی
p.508
ما گریختند، هر چه دون ماست گذاشتند، و خدمت ما برداشتند، با ما گرویدند و از اسباب ببریدند، عمامه بلا بر سر پیچیدند و مهر ما بجان و دل خریدند، عاشق در وجود آمدند و با عشق بیرون شدند.
با عشق روان شد از عدم مـركب ما
روشن ز شراب وصل دائم شب ما
زان می كه حرام نیست در مذهب ما
تا باز عدم خشك نیابی لب ما
این چنین بندگان، و این چنین دوستان چون مرا از تو پرسند، و نشان ما را از تو طلبند،
بدانک من بایشان نزدیكم ناخوانده و ناجسته، نزدیكم نا پیوسیده و نادریافته نزدیكم، باولیت خود، در صفت خود قیوم و قریبم، نه سزای بنده را كه من بنعت خود نزدیكم!
این همانست كه كلیم خود را گفت
موسی ع
، آن شب دیجور درآن پایان
طور
، «
نودی من شاطئ الوادی الایمن
»
موسی
را آواز دادند از كران وادی مبارك از سوی راست.
بزرگوار موسی! كه از پس
آدم
كس بگوش سر خویش سخن حق نشنیده بود مگر
موسی
، خواندنداو را كه – یا
موسی
–
موسی
بیقرار شد طاقتش برسید و صبرش برمید ــ صبر با مهر كی بر آید، جاوید دست مهر صبر رباید،
موسی
از سرسوز و وله و بیطاقتی گفت خواننده را شنوانیدی أین اطلبك؟ كجات جویم؟
ندا آمد كه ای
موسی
ــ چنانك خواهی میجوی، كه من با توام، نزدیكترم بتو از جان تو در كالبد تو، و از رگ جان تو بتو، و ز سخن تو بدهن تو، الكلام كلامی، والنور نوری، و انا ربالعالمین.
از روی اشارت چنانستی كه ربالعزه گفتی یا
موسی
بعلم ترا نزدیكم، و زوهمت دور!
ای
موسی
بهرهٴ محبان خودم و بهره رسان مزدور، یاد من عیش است و مهر من سور، شناخت من ملك است و یافت من سرور، صحبت من روح روح است و قرب من نور، دوستانرا بجای جانم و عارفانرا رستاخیز بیصور.
گفتم صنما مگـر كه جانان منی
اكنون كه همی نگه كنم جان منی
بیجان گردم اگر زمن بر گردی
ای جان جهان تو كفر وایمان منی
«
فَاِنّی قَریبُ اُجیبُ دَعوَة الدّاع
... » ــ میگوید من به بندگان نزدیكم
p.509
نزدیكانرا دوست دارم، خوانندگانرا پاسخ كنم، جویندگانرا بخود راه دهم، متقربانرا بپسندم.
بنده من! بمن نزدیك شو تا بتو نزدیك شوم، « من تقرّب الی شبرا تقربت الیه ذراعاً »
بندهٴ من! تو مرا میخوانی من اجابت میكنم، من نیز ترا بر نصرت دین خود میخوانم، و بر پذیرفتن رسالت رسول خود میخوانم، اجابت كن.
بندهٴ من! دری برگشای تا دری برگشایم، در دعا بر گشای تا در اجابت برگشایم ــ «
ادعونی استجب لكم
»
در انابت بر گشای تا در بشارت برگشایم ــ «
وانابوا الی الله لهم البشری
»
در هزینه بر گشای تا در خلف برگشایم ــ «
وما انفقتم من شیئ فهو یخلفه
»
در مجاهدت برگشای تا در هدایت بر گشایم ــ «
والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا
»
در تو كل بر گشای تا در كفایت بر گشایم ــ «
ومن یتوكل علی الله فهو حسبه
».
در استغفار بر گشای تا در مغفرت بر گشایم ــ «
ثم یستغفر الله یجد الله غفوراً رحیماً
».
آنگه گفت: «
لَعَلًّهُم یُرشُدونَ
» ــ این بار حكم كه بر تو نهادم مصلحت ترا و ساختن كار ترا نهادم، تا بر راه راست بمانی و بنعیم جاودانه رسی، و از ما بر سود باشی كه ما خلق را نه بدان آفریدیم تا بریشان سود كنیم ــ بلكه تا ایشان بر ما سود كنند « ما خلقت الخلق لاربح علیهم وانما خلقتهم لیربحوا علیّ.
«
اُحِل لَكُم لَیلَة الصّیام
...» ــ الایه ــ هم پیغام است و هم تفضیل وهم تخفیف، پیغام راست، و تفضیل نیكو، و تخفیف بسزا، پیغام خداوند برهیكان، و تفضیل روزهٴ ماه رمضان بر دیگر اعمال بندگان، و تخفیف ایشان در اباحث عشرت با هم جفتان.
گفت:ــ «
لَیْلَة الصّیام
» شب را در روزه پیوست، و شب طعام را بود نه روزه را، لكن چون از اول شب نیّت كند در عداد روزه داران است، و ثواب روزه از وقت نیّت او را در دیوان است، باین وجه روزه بر همه عبادات فضل دارد، كه در همه عبادات تا نیّت در عمل نه پیوندی ثواب عمل حاصل نشود، و در روزه چون شب در آمد و نیت در دل آمد، عقد روزه بسته شد، هر چند كه تا وقت بام طعام و شراب خورد و عشرت كند او را از جملهٴ روزهداران شمرند، و ثواب وی هیچیز بنكاهند.
p.510
كریما! خداوندا! مهربانا! كه بنده طعام و شراب میخورد، و با اهل خود عشرت میكند و او را در آن ثواب روزهداران میدهد، ازین عجبتر كه او را طعام خوردن فرماید در وقت سحر، آنگه بنده را از آن سحور خوردن تعبیههای لطیف از غیب بیرون آرد، و رقم دوستی كشد.
آری مقصود نه نان خوردن است، مقصود آنست تا بنده در كمند دوستی افتد، پس طعام خوردن بهانه است و سحور دام دوستی را دانه است.
این همچنانست كه
موسی
را لیلة النار آتش نمودند، آتش بهانه بود و كمند لطف در میان، آن تعبیه بود، ابر سیاه برآمد، و شب تاریك در آمد، و باد عاصف در جستن آمد، بانگ گرگ برخاست و گله در رفتن آمد، و اهل
موسی
در نالیدن آمد، جهان همه تاریك شده و ظلمت فرو گرفته،
موسی
بیطاقت شده وزجان خویش بفریاد آمده كه. :
وقتست كنون اگر بخواهی بخشود
چون كشته شوم دریغ كی دارد سود
موسی
آتشزنه برداشت، سنگ زد بر آن و آتش ندید، انگه از دور آتشی بدید و آن همه آشوب و شور بهانه بود، و مقصود در میان آن تعبیه بود.
همچنین بنده را در میانه شب بطعام خوردن فرماید، بزبان شرع گوید ــ « تسحّروا فان فی السحوربركة »
و گوید ــ صلوات الله علی المتسّحرین »
و گوید ــ اللهم بارك لامّتی فی سحورهم، ما انعم الله علی عبدٍ من نعمةٍ الّا و هو سائله عنها یوم القیمة اِلاالسحور، استعینوا باكلة السحر علی صیام النهار ــ.
این همه ترغیب و تحریض كه شرع
مصطفی
بدان ناطق است نه عین خوردن راست، بلكه كاری دیگر و نواختی دیگر راست چنانستی كه خدای گفتی ــ بندهٴمن! این سحور خوردن دام وصلت است كه من نهادم، تا تو برخیزی و در دام دوستی ما افتی!
فریشتگانرا گوئیم در نگرید ــ بندهٴ من از شب خیزانست، بسمالله بر زبان تو برانم گویم ــ بنویسید كه بندهٴ من از ذاكرانست، عطسهٴ برتو گمارم تا گوئی الحمدلله ــ گویم ــ به بینید بندهٴ من از شاكرانست، سوزی در دلت پدید آرم تااز سر آن سوز گوئی ــ آه! ــ گویم بندهٴ من بمهرما سوزانست.
بنده میسوزد و میزارد و خدای او را مینوازد، و الله در دلش نور معرفت میفزاید.
و
p.511
حقیقت كرم بزبان لطف با بنده میگوید.
من آن توام تو آن من باش زدل
بُستاخی كن چرا نشینی تو خجل
گر جرم همه خلق كنم پاك بحل
در مملكتم چه كم شود؟ مشتی گل!
|
p.509
قرآن مجید، سبا ۳۹: وَمَا أَنفَقْتُم مِّن شَيْءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 38 |
|
Del |
2 |
البقرة |
دوم |
1 |
p.519
قوله تع : «
وَلا تَأكُلُوا اَموالَكُم بَینَكُم بِالباطِلِ
» ــ اشارت آیت آنست كه كردگار قدیم و داور حكیم مطلع است بر اسرار بندگان، و عالم بحال ایشان، هر چند كه داور زمین و حاكم مخلوق بظاهر حكم كند، داور آسمان بباطن
p.520
نگرد، و نهانیها داند.
نگر تا راستی در باطن بكار داری، و صدق در معاملت پیشهگیری و از خداوند نهان دان شرم داری، كه جز حق خود طلب كنی، كه امروز آب رویت نزدیك خلق ببرد، و فردا بتازیانهٴ عتاب ادب كند.
و گوید ای بی شرم فرزند آدم!
ألم تعلم انّی انا الرب الذی اعلم غیب السموات و الارض، و ما انا بغافل عما یعمل الظالمون.
بـ
داود ع
وحی آمد ــ یا
داود
طهّر ثیابك الباطنة، فان الظاهرة لاتنفعك عندی، و انا بكل شیی ــ محیط، یا
داود
مُرْ
بنی اسرائیل
الّایجمع المال منالحرام، فتوذیهم النار و لا ارفع صلوة لا كلةالحرام، اهجر أباك ان اكلالحرام، و لا توال اخاك ان اكل الحرام.
«
یَسئَلُونَكَ عَنِ الاَهِلّةِ
...» ــ زیادت و نقصان قمر و افزودن و كاستن آن اشارتست بقبض و بسط عارفان، و هیبت و انس محبان.
و قبض و بسط مرخواص را چنانست كه خوف و رجا عوامراست.
چندانكه قبض و بسط از خوف و رجا برتر آمد هیبت و انس از قبض و بسط برتر آمد.
خوف و رجا عوامراست و قبض و بسط خواص را، هیبت و انس خاصالخاص را.
اول مقام ظالمان است، دیگر مقام مقتصدان، سدیگر مقام سابقان، و غایب همه انس محبان است.
و مرد در حالت انس بغایتی رسد كه اگر در میان آتش شود از آتش خبر ندارد، و حرارت آتش روح انس او را هیچ اثر نكند.
چنانك
بوحفص حداد
رحمهالله آهنگر بود و آتشی بغایت تیزی برافروخته و آهن در آن نهاده، چنانك عادت آهنگران باشد.
كسی بگذشت و آیتی از
قرآن
برخواند، شیخ را بآن آیت وقت خوش گشت، و حالت انس بر وی غالب شد دست در كوره برد و آهن گرم بدست بیرون آورد، و همچنان میداشت تا شاگرد در روی نگرست و گفت ــ یا شیخ این چیست كه آهن گرم بر دست نهادهٴ؟
شیخ از سر آن برخاست، و حرفت بگذاشت، گفت چندین بار ما حرفت بگذاشتیم باز دیگر باره بسر آن باز شدیم تا این بار كه حرفت ما را بگذاشت.
«
وَقاتِلوا فی سَبیلِ اللهِ
» الآیة ... ــ بزبان عارفان و طریق جوانمردان این
p.521
قتل و قتال منزلی دیگرست ره روانرا و حالتی دیگر است محبانرا، اما تا بشمشیر مجاهدت در راه شریعت كشته نشوی، و بآتش محبت سوخته نگردی، مسلم نیست كه درین باب شروع كنی.
و نگر تا اعتقاد نكنی ــ كه آتش همین چراغست كه تو دانی و بس یا كشتن خود این حالت كه تو شناسی، كه كشتگان حق دیگرانند و كشتگان خلق دیگر، و سوختن بآتش عقوبت دیگر است، و سوختن بآتش محبت دیگر.
چنانك
آن
پیر بزرگوار
گفت: ــ من چه دانستم كه این دود آتش داغ است!
من پنداشتم كه هر جا كه آتشی است چراغ است!
من چه دانستم كه در دوستی كشته را گناهست!
و قاضی خصم را پناهست!
من چه دانستم كه حیرت بوصال تو طریق است!
و ترا او بیش جوید كه در تو غریق است!
شبلی
رحمهالله روزی بصحرا بیرون شد، چهل كس را دید از والهان و عاشقان، كه درد این حدیث ایشانرا فرو گرفته بود، و در آن صحرا همه افتاده هر یكی خشتی در زیر سر نهاده، و جان بچنبر گردن رسیده، رقت جنسیت در سینهٴ وی پدید آمد گفت ــ الهی ازیشان چه میخواهی!
بار درد بر دلشاان نهادی، آتش عشق در خرمن شان زدی، بعاقبت ایشانرا بتیغ غیرت می بكشی؟
خطاب آمد بسرّ
شبلی
كه ایشانرا بكشم، چون كشته باشم دیتشان بدهم!
شبلی
گفت دیت ایشان چه باشد؟ خطاب آمد كه – من كان قتیل سیفِ جلالنا فدیته لقیا جمالنا ــ هر كه كشتة تیغ جلال ما باشد دیت او دیدار جمال ما باشد.
با لشكر عشق تو مرا پیكارست
تا كشته شوم كه كشته را مقدار است
گر كشته دست را دیت دینارست
مر كشته عشق را دیت دیدار است.
«
وَقاتِلُوهُم حَتی لا تَكُونَ فِتنَة
...» الآیة ... قتال كنید ــ ای مسلمانان در راه دین، كه الله جنگیان و غازیانرا دوست دارد ــ «
ان الله یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفّاً
»
دوست دارد خدای آن مردان مبارزان خون ریزان، در مقام جهاد و قتال، و در معارك ابطال ایستاده، جان بذل كرده، و تن سبیل، و دل فدا، از بهر اعزازدین و اعلاء كلمهٴ حق، و حفظ بیضهٴ جماعت، و ذب از حریم شرع مقدس، روی بمعاندان دین آورده، و روی عزیز نشانهٴ تیر كرده، و سینهٴ منور بنور اسلام سپر ساخته.
p.522
شراب از خون و جام از كاسهٴ سر
بجای بانگ رود آواز اسبان
بجای دسته گل دستهٴ تیغ
بجای قرطه بر تن درع و خفتان
«
واَنفِقُوا فِی سَبیلِ اللهِ
... » ــ توانگران مال از كیسه بیرون كنند و درویشان توانگران از دل بیرون كنند.
و موحدان جمله خلایق از سر بیرون كنند، و الیهالاشارة بقوله عزّوجل ــ «
قل الله ثم ذرهم
... »
كیسه از مال واپردازند، ثواب آن جهانی را دل از توانگران واپردازند دین ربانی را، سر از خلق واپردازند دیدار سبحانی را، توانگران از مال هزینه كنند بزكوة و صدقات تا از دوزخ برهند، عابدان از نفس هزینه كنند بوظائف عبادات تا به بهشت رسند، عارفان از جان و دل هزینه كنند بحقائق شهود تا بوصال حق رسند.
«
وَاَحسِنُوا اِنّ الله یُحِبُّ المُحسِنِینَ
» ــ
مصطفی
صم گفت « الاحسان ان تعبدالله كانك تراه فان لم تكن تراه فانه یراك » ــ احسان آنست كه خدایرا در بیداری و هشیاری پرستی، چنانك گوئی در وی مینگری، و خدمت كه كنی چنان كنی كه ویرا میبینی.
این حدیث اشارت است بملاقات دل با حق، و معارضهٴ سرّ با غیب، و مشاهدهٴ جان با مولی، و حث كردن بر اخلاص عمل، و كوتاهی امل، و وفا كردن به پذیرفته روز اول، پذیرفتة روز اول چیست؟
شنیدن «
ألست بربكم
» و گفتن « بلی »! وفاء آن پذیرفته چیست؟
خدمت مولی! كوتاهی امل در چیست؟
در « كانك تراه، » اخلاص عمل در چیست؟
در « فانه یراك »! آن دیده كه او را دید بملاحظه اغیاركی پردازد؟
و آن جان كه با وی صحبت یافت با آب و خاك چند سازد؟
از آنست كه خطاب ارجعی با روح پاك است. كه منزل او در قالب آب و خاك است، خو كرده در آن حضرت مذلت حجاب چند برتابد، والی بر شهر خویش در غربت عمر چون بسر آرد؟ جان در صفت بقاست، و آب و خاك فانی، او كه بحق زنده نه چون زندهٴ این جهانی.
از سر حق محقق آگاهست، حق دیدنی است و – كانك تراه ــ در خبر برین گواه است.
|
p.520
قرآن مجید، بقره ۱۸۹: يَسْأَلُونَكَ عَنِ الأهِلَّةِ.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 39 |
|
Del |
2 |
البقرة |
دوم |
1 |
p.535
قوله تع : «
وَاَتِمُّوا الحَجَّ وَالعُمرَة لله
» الآیه ... روی عن
p.536
وهب بن منبه
قال: ــ اوحی الله عز وجل الی
آدم ع
أناالله ذو
بكة
اهلها جیرتی، وُزّارها و فدی واضیافی و فی كنفی، اعْمُرُه باهل السماء و اهل الارض، یأتونه افواجاً شعثاً غبراً، یعجون بالتكبیر عجیجاً، و یضجّون بالتلبیة ضجیجاً، و یَشُجُّون الدماء شجاً، فمن اعتمره لایرید غیره، فقدزارنی و ضافنی و وفد الیّ، و نزل بی، و حق لی ان اتحفه بكرامتی، اجعل ذلك البیت و شرفه و ذكره و سناه و مجده لنبی من ولدك یقال له
ابراهیم
ارفع به قواعد، و اقضی علی یدیه عمارته، وانبط له سقایته، واریه حلّهُ و حرمه، و اُعْلِمُهُ مشاعره، ثم یَعمُرُه الامم من بعده حتی ینتهی الی نبّی من ولدك یقال له
محمد
، هو خاتم النبیین فاجعله من سكّانه و ولاته و حجّابه وسقاته، فمن سأل عنّی یومئذ فانامع الشعث الغبرالموفین بنذورهم، المقبلین الی ربهم. »
معنی حدیث آنست ــ كه خداوند بزرگوار كردگار نامبردار
بـ
آدم
صفی
وحی فرستاد، كه ای
آدم
منم خداوند جهان و جهانیان آفریدگار همگان، پاداشه كامران، منم خداوند
بكة
، نشینندگان در آن همسایگان منند، و زوّار آن و فدمناند، و مهمانان مناند، و در پناه مناند، باهل آسمان و زمان آبادان دارم و بزرگ گردانم این بقعه، تا از هر سوئی و هر قطری جوك جوك میآیند مویهاشان از هم بر كرده، و رویها گرد گرفته از رنج راه، تكبیر گویان و لبیك زنان، روی بدان صحرای مبارك نهاده، و بخون قربان زمین آن رنگین كرده. ای
آدم
!
هر كه این خانه را زیارت كند، و در آن مخلص بود، وی مهمان منست، و از كسان منست، و از نزدیكان بمن است. سزای جلال من آنست كه ویرا گرامی كنم، و با تحفهٴ رحمت و عطاء مغفرت باز گردانم، ای
آدم
!
در فرزندان تو پیغامبریست نام وی
ابراهیم
، خلیل
من و گزیدهٴ من، بدست وی بنیاد این خانه برآرم، و عمارت فرمایم، و شرف آن پیدا كنم، و سقایهٴ آن پدید آرم، و حرم آنرا نشان كنم، و پرستش خود در آن ویرا بیاموزم.
پس از وی جهانیانرا فرا عمارت آن دارم، و توقیر و تعظیم آن دردلشان نهم، تا نوبت به
محمد
عربی رسد، خاتم پیغامبران، و چراغ زمین و آسمان، مولد و منشأ وی گردانم، مهبط وحی منزل كرامت وی كنم، سقایة و نقابة و ولایت آن بدست وی مقرر كنم، وانگه مؤمنانرا
p.537
از اطراف عالم عشق آن در دل نهم، تا سر و پای برهنه، ضیاع و اسباب بگذاشته، جان بر كف دست نهاده، مویها از هم بر كرده، رویها گرد گرفته، همی روند و گرد آن خانه طواف میكنند، و از ما آمرزش میخواهند.
ای
آدم
!
هر كه ترا پرسد از ما كه تا با ایشان چكنم؟
گوی كه من بعلم با ایشانم، موجود نفس و حاضر دل ایشانم، و آن درد ایشانرا درمانم، از دیدههاشان نهانم، اما جانهای ایشانرا عیانم.
اندر دل من بدین عیانی كه توئی
وز دیدهٴ من بدین نهانی كه توئی!
«
وَاَتِمّوا الحَجّ وَالعُمرَةَ لله
» الآیة ...ــ حج عوام دیگرست، و حج خواص دیگر، حج عوام قصد كوی دوست است، و حج خواص قصد روی دوست، آن رفتن بسرای دوست، و این رفتن برای دوست!
دردم نه ز كعبه بود كز روی تو بود
مستی نه زباده بود كز بوی تو بود
عوام بنفس رفتند در و دیوار دیدند، خواص بجان رفتند گفتار و دیدار یافتند، روش خاصگیان درین راه چنانست كه
آن جوانمرد
گفته :
خون صدیقان بپالودند وزان ره ساختند
جز بجان رفتن درین ره یك قدم را بار نیست
او كه بنفس رود رنج یابد و بار كشد، تا گرد
كعبه
برآید، و این كه بجان رود بیارامد و بیاساید، و كعبه خودگرد سرایش برآید.
و
اندرین معنی حكایت
ابراهیم خواص
است قدسالله روحه، گفتا: ــ « وقتی از سر محرومی خود
بروم
افتادم، گردان گردان، چنانك افتادهاند بهرجای مردان، متحیر و سرگشته، بیچارهوار گم كرده سر رشته!
مردان جهان شدند سرگشته تو
می باز نیابند سر رشته تو
خبر در
روم
افتاد كه ملك
روم
را دختری دیوانه گشته، و پدر مر آن دختر را به بند دیوانگان بسته، و اطباء بجملگی از علاج آن بیمار درمانده، زمان تا زمان نفس سرد میآرد، و اشك گرم میبارد، گهی گرید و گهی خندد!
بجای آوردم كه آنجا تعبیهایست، رفتم بدرسرای ملك و گفتم ــ بعلاج بیمار آمدم.
چون دیدهٴ ملك بر من افتاد گفت ــ « ما نا كه بعلاج دخترم آمدهٴ؟ و گمان برم كه طبیبی؟ » گفتم ــ آری
p.538
خداوندی دارم طبیب، من آمدهام تا دخترت را علاج كنم ــ گفتا ــ بر كنگرههای قصر ما نگر تا چه بینی؟
گفت ــ بر نگرستم سرها دیدم بریده، و بر آن كنگرهها نهاده.
گفت ــ هر كه او را علاج نكند مكافاتش اینست كه میبینی! گفتم باكی نیست.
گویند مرا كه خویشتن كرد هلاك
عاشق زهلاك خویش كی دارد باك
ملك چون دید كه من آن سرها بر آن كنگره دیدم و ناندیشیدم، خانة باشارت بمن نمود، و دختر در آن خانه بود.
گفتا ــ در رفتم، هنوز قدم در خانه ننهاده كه این آواز شنیدم ــ «
قل للمؤمنین یغضوا من ابصارهم
»
همانجا بماندم، سراسیمة وقت وی گشتم، و متحیر حال وی شدم، دیگر باره آواز آمد كه ــ ای
پسر
خواص
ــ شرابٌ لا یزید الّا العطش، و طعامٌ لا یزید الا الدهش! ـ.
از پس پرده گفتم ــ یا امة الله! این چه حال است و این چه وجد؟
گفت ــ « ای شیخ وقتی در میان ناز و نعمت نشسته بودم با كنیزكان و خاصگیان خویش، ناگاه دردی بدلم فرو آمد، و اندوهی بجانم رسید، از خود فانی گشتم و واله شدم.
هنوز بخانه فرو ناآمده تمام كه آن درد مستحكم شد و آن كار تمام!
ای راه ترا دلیل دردی
فردی تو و آشنات فردی!
از جام تو دانهٴ و عصری
وز جام تو قطرهٴ و مردی!
گفتا : ــ چون از آن وجد و وله آسودهتر شدم، خود را در بند و زنجیر یافتم، حكمش را پسند كردم، و بقضاش رضا دادم، دانستم كه وی دوستان خود را بدنخواهد تا خود سرانجام این كار بچه رسد.
گفتم ــ چه گوئی اگر تدبیر كنیم و حیلت سازیم تا بدارالاسلام شویم.
واسلام را تربیت كنیم كه دریغ آید مرا چون تو عزیزی را بدارالكفر بگذاشتن!
گفت ــ یا
ابن الخواص
چه مردی بود بدارالاسلام اسلام را پرورش دادن، مرد آنست كه بدارالكفر اسلام را در بر گیرد!
و بجان و دل به پرورد، و در دارالاسلام چیست كه اینجا نیست؟
گفتم كعبهٴ مشرف معظم مكرم كه مقصد زائرانست و مشهد مشتاقان! گفت كعبه را زیارت كردهٴ؟ گفتم زیارت كردهام آنرا هفتاد بار. گفت برنگر! بر نگرستم،
كعبه
را دیدم بر سر سرای وی ایستاده! آنگه گفت ــ ای
پسر
خواص
!
p.539
هر كه بپای رود كعبه را زیارت كند، و هر كه بدل رود كعبه بزیارت وی شود!
گفتم ــ بآن خدای كه ترا بعزاسلام عزیز گردانید. كه سرّ این با من بگوی.
این منزلت بچه یافتی؟
گفت ــ نكردهام كاری كه آن حضرت را بشاید، اما حكمش را پسند كردم و بقضاء وی رضا دادم!
گفتم اكنون مرا تدبیر چیست كه ازینجا بیرون شوم گفت چنانك ایستادهٴ روی فرا راه كن و می رو تا بمقصد خود رسی!
گفتا ــ بكرامت وی راهی پدید آمد كه در آن هیچ حجاب و منع نبود و كس را بر من اطلاع نه، تا از سرای وی بیرون آمدم و از دارالكفر بدارالاسلام باز آمدم. »
قوله تع : «
اَلحَجُ اَشهُرُ مَعلُوماتُ
» الآیة... حاء اشارتست بحلم خداوند با رهیكان خود، جیم اشارتست بجرم بندگان و آلودگی ایشان، چنانستی كه الله گفتی: ــ « بندهٴ من! اكنون كه جرم كردی باری دست در حبل حلم من زن و مغفرت خواه تا بیامرزم، كه هر كس آن كند كه سزای وی باشد، سزای تو نابكاری و سزای من آمرزگاری! «
قل كلٌّ یعمل علی شاكلته
»
بندهٴ من! گرزانك عذرخواهی، عذر از تو و عفو از من، جرم از تو و ستر از من، ضعف از تو و بِرّ از من، عجز از تو و لطف از من، جهد از تو و عون از من، قصد از تو حلم از من.
بندة من! چندان دارد كه عذری بر زبان آری، و هراسی در دل، و قطرهٴ آب گرددیده بگردانی، پس كار وامن گذار،
بندهٴ من! وعده كه دادم راست كردن بر من، كار كه پیوستم تمام كردن بر من، بنا كه نهادم داشتن بر من، تخم كه پر كندم به برآوردن بر من، چراغ كه افروختم روشن داشتن بر من، در كه گشادم بار دادن بر من، اكنون كه فرا گذاشتم در گذاشتن بر من، اكنون كه بدعا فرمودم نیوشیدن بر من، اكنون كه بسئوال فرمودم بخشیدن بر من!
هر چه كردم كردم، هر چه نكردم باقی بر من!
قال
رسول الله
« مَرّ رجلٌ من بنی اسرائیل بجمجمة، فوقع ساجداً فقال ـ اللهم انت انت و انا انا ، انا العوّاد بالذنوب، و انت العواد بالمغفرة، فسمع صوتاً من ناحیة السماء : ارفع رأسک فان الله عزوجل قد استجاب لک. »
و یحکی عن بشر و کان رجلاً قد حج کثیراً، و کان عارفاً
p.540
بالطرق والمواقف والمشاهد، قال فاتنی سنةً من السنین الوقوف بعرفة مع الامام، فلما ادرکت کان الناس قدانصرفوا الی المزدلفة، و کنت اعرف الطریق و صرت الی الموقف، فلما وقف باالموقف کان الموقف کله عذرات و قذرات فقلت ـ «
اِنّا لله وانا الیه راجعون
»
فاتنی الحج لان الموقف یکون نظیفاً، و هذا لیس هوالموقف، قال فجلست کئیباً حزیناً لفوت الحج، وغلبنی النوم، فسمعت هاتفاً یقول ـ هذاالذی انت فیه هوالموقف، و لکن هذه ذنوب الناس ترکوها هیهنا! ومرّوا، قال فجلست حتی اصحبت و کنت بالموقف و لم اکن اری من ذلک شیئاً.
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 40 |
|
Del |
2 |
البقرة |
دوم |
1 |
p.549
قوله تع : «
فَاِذا قَضَیتُم مَناسِكَكُم
» الآیة... ــ ابتداء مناسك حج و عمره نیت است، و اول ركنی از اركان آن احرام است، و احرام از جامه بیرون آمدن است، از روی اشارت میگوید ــ هر كه بتن زیارت خانه ما كند از جامه بیرون آید، پس هر كه بدل قصد حضرت ما كند اولی تر كه از مرادات بشری بیرون آید.
« المكاتب عبدٌ مابقی علیه درهم » ــ رب العالمین رعایت دل درویش را فرمود كه چون بدرگاه من آئید!
بصفت درویشان و عاجزان آئید!
سر و پای برهنه، و از اسباب راحت و لذت بازمانده، نه جامهٴ نیكو، نه بوی خوش، نه صحبت هم جفت، تا درویشان چون پادشاهان و جهانداران بصفت درویشی همچون خودشان بینند، بردرگاه عزت دل ایشان بنماند، و قدر درویشی بدانند، و خطر آن بشناسند.
آری، هر كه گوهر درویشی شناسد، آسان آسان از دست بندهد، سیرت درویشان در روش راه دین چنان باید كه سیرت حاجیان در اعمال حج،كه هر چه نابكار و ناشایست است چشم و زبان و دل خویش از آن نگه دارد.
و ذلك فی قوله ــ «
فَلا رَفَثَ وَلافُسُوقَ وَلا جِدالَ فِی الحَجِّ
» الآیة...ــ روش دینداران هم برین سان نهادند، چشم خویش از ملاحظت اغیار فرو گیرند، و دل خویش همچون كاروان سرای گدایان منزلگاه هر بیهدهٴ نگردانند.
و گر حاسدان و جاهلان جمله متفق شوند، و دل و دیدهٴ ایشان نشانهٴ طعن خویش سازند، ایشان آزادواربر گذرند، و مكافات نكنند، هم روی با خود كنند و بر نفس خود با خصم خود بر خیزند.
یقول الله تعم ــ «
واذا خاطبهم الجاهلون قالواسلاماً
. »
با خود ز پی تو جنگها دارم من
صد گونه ز عشق رنگها دارم من
در عشق تو از ملامت بیخبران
بر جان و جگر خدنگها دارم من
«
وَمِنهُم مَن یَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنیا حَسَنَة وَفِی الآخِرَةِ حَسَنَةً
» الآیة... ــ گفتهاند كه حسنهٴ این جهانی كه مؤمنان میخواهند علم و عبادت است، و حسنهٴ
p.550
آن جهانی بهشت و رؤیت.
این جهانی شهود اسرار است و آن جهانی رؤیت ابصار، این جهانی توفیق خدمت و آن جهانی تحقیق وصلت، این جهانی اخلاص در طاعت و آن جهانی خلاص از حرقت و فرقت، این جهانی سنت و جماعت آن جهانی لقا و رؤیت، این جهانی ثبات الایمان آن جهانی روح و ریحان، این جهانی حلاوت طاعت آن جهانی لذت مشاهدت، این جهانی را عمل باید در طاعت آن جهانی را درد باید اندر معرفت.
و از عمل تا درد راه دورست او كه بدین بصر ندارد معذورست، حاصل آن عمل حوروقصور است، و صاحب این درد در بحر عیان غرقهٴ نورست.
ای راه ترا دلیل دردی
فردی تو و آشنات فردی
«
وَمِنهُم مَن یَقُولُ رَبَّنا
» الآیة...ــ درین آیت لطیفهٴ است آنكش كه دنیا خواست از ثواب عقبی لا محاله درماند، كه الله گفت ــ «
وَما لَهُ فِی الآخِرَةِ مِن خَلاقً
»
و
مصطفی
ص گفت ــ « من احبّ دنیاه اضرّ بآخرته و من احب آخرته اضر بدنیاه، فآثروا مایَبْقَی علی ما یفنی »
و آنكس كه هم دنیا و هم عقبی خواست ربالعزة ازوی دریغ نداشت، و او را داد آنچه خواست،
ففیالخبر ــ « انالله لیستحیی من العبد ان یرفع الیه یدیه فیردّ هماخائبتین » ــ
و روی « ان الله لیستحیی من ذیالشیبة اذا كان مسدداً لزوماً للسنة ان یسأله فلا یعطیه » بماند اینجا قومی دیگر كه حقیقت رضا بشناختند، و بحكم خدای تن در دادند، و تقدیر وی پسندیدند، و از ثناء الله باز سؤال از وی نپرداختند، نه تعرض دنیی كردند و نه عقبی خواستند، ربالعالمین در حق ایشان میگوید « من شغله ذكری عن مسئلتی اعطیته افضل ما اعطی السائلین ».
«
وَاذكُرُوالله فِی اَیّامِ مَعدوداتٍ
» الآیة...ــ ذكر سه قسم است: ذكر عادت و ذكر حسبت و ذكر صحبت.
ذكر عادت بی قیمت است، از بهر آنك از سر غفلت است، ذكر حسبت بیزینت است كه سرانجام آن طلب اجرت است، ذكر صحبت ودیعت است از بهر آنك زبان ذاكر در میان عاریت است.
ذكر خائف از بیم قطیعت است، ذكر راجی بر امید یافت طلبت است، ذكر محب از رقت حرقت است.
خائف
p.551
بگوش ترس نداء و عید شنید در دعا آویخت، راجی بگوش رجا نداء وعد شنید در ثنا آویخت، محب بگوش مهر ندا فراتر شنید با بهانه نیامیخت، عارف را ذكر ازل در رسید از جهت در بخت گریخت.
«
وَاذكُرُوا الله فِی اَیامٍ مَعدوذاتٍ فَمَن تَعَجَّلَ فی یَومَین
» الآیه... ــ این صفت او را آخر نسك است، و عاقبت اعمال حج، وقت است اكنون كه سخنی جامع برود مشتمل بر جمله مشاعر و مناسك، مقرون باشارات و لطائف.
بدان كه حرم دواند : حرم ظاهر و حرم باطن، گردبر گرد
بكه
حرم ظاهرست و گرد دل مؤمنان حرم باطن.
در میان حرم ظاهر كعبه است قبله مؤمنان، و در میان حرم باطن كعبه ایست نشانهٴ نظر
رحمن
، آن مقصد زوار و این محلّ انوار «
فهو علی نور من ربه
»، آن آزادست از دست اشرار و كفار، و این آزادست از چشم و اندیشهٴ اغیار، در آن حرم ظاهر اگر لقطهٴ یابند هم بر جای بگذارند تا خداوندش پدید آید، و بسر آن رسد، و درین حرم باطن اگر لقطهٴ بود هم گرد آن گشتن روی نیست، و آن جز سرّالله نیست.
خدایرا عز و جل در هر دلی سرّی است، و كس را بآن سرّ راه نیست: میگوید جل جلاله « استودعته قلب من احبت من عبادی »
سرّ ما مجوی! كه هر كه سرّ ما جوید خویشتن را در غرقاب بلاافكند، بنده را با سرّ ربوبیت چه كار! و لم یكن ثم كان بلم یزل و لایزال چه راه؟
پیر طریقت
گفت : ــ این علم سر حق است، و این مردان صاحب اسرار، پاسبانرا بار از ملوك چه كار؟
در پیش آن كعبهٴ ظاهر بادیهٴ مردم خوار، و در پیش این كعبه باطن بادیهٴ اندوه و تیمار!
عالمی در بادیه عشق تو سرگردان شدند
تاكه یابد بردركعبه قبولت بر و بار
آن
كعبه
قبله معاملت است، و این كعبه قبلهٴ مشاهدت، آن موجب مكاشفت، و این مقتضی معاینت، آن درگاه عزت و عظمت، و این پیشگاه لطف و مباسطت!
گر نباشد قبلهٴ عالم مرا
قبلهٴ من كوی معشوقست و بس
در زیارت آن كعبه ازاروردا معلومست، در زیارت این كعبه ازار تفرید ورداء
p.552
تجرید است، احرام آن لبیك زبان است، و احرام این بیزاری از هر دو جهانست!
لبیك عاشقان به از احرام حاجیان
كینست سوی
كعبه
و آن است سوی دوست
كعبه
كجا برم چه برم راه بادیه
كعبه
است كوی دلبر و قبله است روی دوست
جزاء آن حجّ حور و قصور است و نعیم و راحت بهشت، جزاء این حجّ آنست كه در قبهٴ غیرت بنشاند بر بساط عز، بر تخت قرب، و تكیهگاه انس، فیكاشفه بصفاته و یشاهده بذاته، گه در جلال مكاشفت و گه در لطف مشاهدت، فی مقعد صدقٍ عند ملیك مقتدر.
|
p.550
قرآن مجید، بقره ۲۰۰: وَاذْكُرُواْ اللّهَ فِي أَيَّامٍ مَّعْدُودَاتٍ.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 41 |
|
Del |
2 |
البقرة |
دوم |
1 |
p.560
قوله تع : «
وَمِنَ النّاسِ مَن یَشری نَفسَهُ
» آلایة... ــ آنجا كه عنایت است پیروزی را چه نهایت است، فصل خدا نهانی نیست،
بوجهل
قرشی
و
بوطالب
هاشمی
در آتش قطیعت سوختند، و ذرهٴ معرفت ازیشان دریغ داشتند، و طلیعت آن دولت باستقبال
صهیب
و
بلال
به
روم
و
حبشه
فرستادند، و
قرآن
مجید جلوهگاه ایشان كردند كه «
وَمِنَ النّاسِ مَن یَشری نَفسَهُ ابتِغاءَ مَرضاتِ الله
».
دو قوم را دو آیت بهم یاد كردند، یكی را سوختهٴ آتش قطیعت كرد، یكی را افروخته شمع محبت :ــ آن یكی را گفت : «
وَمِنَ النّاسِ مَن یُعجِبُكَ قَولهُ
»
این یكی را گفت «
وَمِنَ النّاسِ مَن یَشری نَفسَهُ
».
سرانجام یكی را گفت «
وَلَبِئسَ المِهادُ
» بد جایگاهی كه جایگاه ایشانست، عذاب آتش و فرقت جاودان!
و نواخت این یكی را گفت ــ «
وَالله رَؤفٌ بِالعِبادِ
» مهربانست بر بندگان، خدای جهان و جهانیان.
آری با دولت بازی نیست! و نواخت الهی مجازی نیست.
و از رأفت و رحمت احدیت بر ایشان آنست كه غیرت عزت ایشانرا متواری دارد، در حفظ خویش بداشت و بنعت محبت در خلوت «
وَهُوَ معكم
» به پرورد، و قدر شریعت
مصطفی
ایشان دانستند، و حق سنت ایشان گزاردند، و نسبت
آدم
در عالم حقائق بایشان زنده شد،
p.561
و منهج صدق به ثبات قدم ایشان معمور گشت، دلها بذكر سیر ایشان شاد و خرم، و روی زمین بچراغ علم ایشان روشن : « اصحابی كالنجوم بایهم اقتدیتم اهتدیتم ».
روزی
مصطفی
از حجره مبارك خویش بیرون آمد، بر جماعتی ازیشان گذر كرد، جوان مردانی را دید همه صدف اسرار ربوبیت، همه مقبول شواهد آلهیت، همه انصار نبوت و رسالت.
هر یكی را سوزی و نیازی!
هر یكی را دردی و گدازی!
هر یكی كان حسرت شده، و اندوه دین بجان و دل باز گرفته، و با درویشی و بینوائی در ساخته، بظاهر شوریده و بباطن آسوده!
قلادهٴ معیشت و نعمت از هم بگسسته!
و راز ولی نعمت بدل ایشان پیوسته!
ازین مشتی ریاست جوی رعنا هیچ نگشاید
مسلمانی ز
سلمان
جوی و درد دین ز
بودردا
مصطفی
چون حال ایشان چنان دید، و آن نیاز و گداز و آن راز و ناز ایشان دید، گفت : « ابشروا یا اصحاب الصفة! فمن بقی منكم علی النعت الذی انتم علیه الیوم، راضیاً بما فیه، فانه من رفقائی یوم القیمة ».
قوله تع : «
هَل یَنظُرُون اِلّا اَن یَاتیَهُمُ اللهُ
» ــ این آیت جای ناز عارفانست، و چراغ دل موحدانست و روشنائی چشم سُنّیان است، و خس در دیدهٴ مبتدعانست.
سنّئی را كه راه میجوید راه است، ویرا میراند، بزمام حق، در راه صدق، در سنن صواب، بر چراغ هدی، و بدرقهٴ
مصطفی
، روی بنجات نهاده، وادی بوادی منزل بمنزل، تا فرود آرد او را در مقعد صدقٍ عند ملیكٍ مقتدر.
و مبتدع كه راه تسلیم گم كرد، و دروهدهٴ تأویل افتاد، ویرا با این آیت آشنائی نه، كه در دل وی از سنت هیچ روشنائی نه! «
وَلا یزید الظالمین الا خساراً
».
خبر ندارد آن مسكین كه تأویل مینهد و از تسلیم میگریزد، كه درك تسلیم را ضامن خدا است، و درك تأویل را ضامن رای هر چه از تاویل آید برماست، هر چه از تسلیم آید بر خداست، تسلیم راهیست آسان، به بهشت نزدیك، منازل آن آبادان، تأویل راهیست دشوار، بضلالت نزدیك، منازل آن ویران، تأویل برپی رائی رفتن است .
و بر پی رای رفتن شوم تر از آنك بر پی شك رفتن، تسلیم از پی رسول رفتن است و سنت او را نگاه داشتن، و او را در آن استوار
p.562
گرفتن، ظاهر آن پذیرفتن، و باطن بحق سپردن!
سنت ز هوای بدعت آرای توبه!
لفظ نبوی ز لفظ بد رای توبه!
من از سخن رسول گویم تو زرأی،
آخر سخن رسول از رای توبه!
برو! در پی تسلیم باش كه سلامت در تسلیم است، و راه تسلیم بیهراس و بیم است، فرّاهل سنت دانی هر روز چرا بیش است؟ كه چراغ تسلیم ایشانرا در پیش است. هر كه راه تسلیم گرفت از خود برست و بمولی پیوست.
آن دین كه
جبرئیل
بآن آمد و
مصطفی
با آن خواند، و قرآن بآن آمد، و بهشت بآن یافتند، و ناجیان بآن رستند، تسلیمست!
آن كار كه الله بدان راضی، و بنده بآن پیروز، و گیتی بدان روشن، تسلیم است! راه تسلیم! راه تسلیم! زینهار تا بمانی بر دین قدیم!
چون الله خود را فعل ذات گفت نزول و اتیان بعرصات روز حشر، اظهار هیبت و عزت را و نزول بآسمان دنیا، هر شب اظهار لطف و كرم را بجان و دل قبول كن، ظاهر آن پذیرفته و شناخته، شناختنی تصدیقی، و تسلیمی گردن نهاده، و گوش فراداشته، وتهمت برخرد خود نهاده، و زبان و دل از معنی آن خاموش داشته، و از دریافت چگونگی آن نومید شده، كه خرد را فرا دریافت آن به تكلف راه نیست، و پیچیدن را روی نیست.
مصطفی
از
جبرئیل
نام و نشان شنید، و سخن شنید، برو نه پیچید كه حقیقت و غایت و كیف در عقبل وی نگنجید آنچه چهل سال در تیه
بنیاسرائیل
آمد از یك پیچ آمد آنچه بر اصحاب سبت بارید از یك حیلت بارید، آنچه
ابلیس
دید از یك لجاج دید، آنچه
بلعم
آزمود از یك قصد آزمود، تقصیر را روی هست و پیچیدن را روی نیست، تقصیر از بیچارگیست و پیچیدن از شوخی!
بیچارگی صفت آدمیت و شوخی نشان بیگانگی!
دع الخبط فالدین دین العجوز
علیك بذالك و دین الغلام
قال
النبی
صلع « من احب سنّتی فقد احبّنی، و من احبّنی فهو معی فی الجنة، من تمسك بسنتی عند فسادامّتی فله اجر مأته شهید، من تمسك بسنتی عند اختلاف امتی كالقا بض علیالجمر، من رغب عن سنتی صرفت الملائكة وجهه عن حوضی، من رغب عن سنتی فلیس منی؛ من خالف سنتی فقد كفر »
و قال ع « یجیٴقوم یمیتون السنة و یدغلون فی الدین فعلی اولئك لعنة الله و لعنة اللاعنین من الملائكة و الناس اجمعین
و
p.563
قال ص : ستةٌ لعنتهم لعنهم الله، و كل نبی مجابٌ : الزاید فی كتاب الله، و المكذب بقدر الله، والمتسلط بالجبروت، یذل بذلك من اعزالله، و یعز به من اذل الله، و المستحل لحرم الله و المستحل من عترتی ما حرم الله و التارك لسنتی. »
قوله : «
سَلْ بَنی اسرائیلَ كَمْ آتَیناهُم مِن آبةٍ بَیِّنَةٍ
» الآیة... ــ چندان كه دادیم و نمودیم ایشانرا ازین نشانهای روشن!
لختی آثار رحمت، لختی آیات و رایات قدرت، لختی بدایع و عجائب و حكمت،لختی دلائل و امارات نبوت، لكن چه سود كه دیدهٴ ادراك ایشان در حجاب است!
و سلطان بصائر در بند! «
وما تغنی الآیات والنذر عن قوم لا یؤمنون
»
و ما انتفاع أخی الدنیا بناظرةٍ
اذا استوت عنده الانوار و الظلم
اگر خواستی آن بند مذلت ازیشان برداشتی، تا در عالم حقائق روان شدندید لكن لم یردالله ان یطهّر قلوبهم.
آن سر اشقیا را گفتند : چه خواستی كه فرمان نه بردی؟ و سجود نه كردی؟
گفت : فرمان دیگرست و نهاد دیگر، فرمان بر من بود و نهاد در من، و من تغییر نهاد را درمانی ندانم.
دانی كه سر كوی تو بد معدن من
دانی كه بناكام بد این رفتن من
«
زُینَ لِلّذین كَفَروا الحَیواة الدُّنیا
» الآیة... ــ مشتی بیگانگان ناخواستگان بیعلت كه دنیا بر ایشان آراستند، و شیطان بر ایشان گماشتند، تا بهرناسزای پیوستند وز راه وفا برگشتند، زبان طعن بر مؤمنان دراز كردند، هر ساعت تیر سخریت در دل و دیدهٴ ایشان زدند، و ایشان خود در شهود جلال و كشف جمال حق چنان مستغرق بودند كه پروای زخم و طعن ایشان نداشتند، و با جواب ایشان نپرداختند. لاجرم ربوبیت ایشانرا نیابت داشت و جواب داد كه : «
وَالّذینَ اتَّقَوا فَوقَهُم یَومَ القِیمِةِ
» الآیة... ــ این آنست كه
مصطفی
ص گفت : « من كان لله كان الله له » آنگه خبر داد كه استقاء منهل ایشان از كدام مشرب است؟ فقال تع ــ
«
وَالله یَرزُقُ مَن یَشاءُ بِغَیرِ حِسابٍ
»
...
p.564
یكی از بزرگان طریقت
گفت : این رزق بیحساب نه رزق اشباح است، و حظوظ نفس، كه هر چند بسیار بود آخر سر بغایتی باز نهد، و حصر پذیرد، بل كه آن رزق ارواح است، و غذاء اسرار، كه مؤمنانرا بر دوام است، و با درارایشانرا روانست، و آن دو چیز است : استغراق دل از ذكر حق، و امتلاء سرّ از نظر حق
ـ.
و ذلك فی حقهم دائمٌ غیر منقطع و منه قول بعضهم : « لو حجبت عنه ساعةً لمتُّ ».
|
p.560
قرآن مجید، بقره ۲۰۷ و آل عمران ۳۰: وَاللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 42 |
|
Del |
2 |
البقرة |
دوم |
1 |
p.570
قوله تع : «
كانَ النّاسُ اُمَةً واحِدَةً
» الآیة ... ــ از روی اشارت بر ذوق جوانمردان طریقت این آیت رمزی دیگر دارد، و معنی دیگر، میگوید پادشاه عالم دارندهٴ جهان، و دانای نهان، اول كه خلق را بیافرید در غشاوه سترخلقیت آفرید، ابتدا كه نهاد چنین نهاد، ظلمات صفحات خلقیت محفوف گشت، برین خلقت همه در پردهٴعما یك گروه بودند، همه در ظلمت غیبت مجتمع، همه در اسر نهاد خود مانده.
این چنان است كه
آن جوانمرد
گفت .
در خرابات نهاد خود بر آسودست خلق،
غمزه بر هم زن یكی تا خلق را بر هم زنی!
پس بریدی از آن عالم بینهایت بمختصری ایشان آمد،
مصطفی
ص از آن برید این خبر داد كه ــ « خلق الله الخلق فی ظلمة فألقی علیهم من نوره، فمن اصابه من ذلك النور اهتدی، و من اخطاه ضل »
چون این رسول از بینهایتی بمختصری ایشان رو نهاد، همه در آگاهی آمدند، اسیر ارادت، مقهور مشیت، جریح حكمت، گوش بر جد و بخت خویش نهاده : كه تا چون آید؟ و بریشان چه حكم راند.
آنگه دست تقدیر ایشانرا بدو صنف كرد : ــ نیك بختان و بدبختان، نیك بختانرا گفت ــ « هولاء للجنة ولا ابالی! »
و بدبختانرا گفت : « هؤلاء للنار ولا ابالی » یعنی از ملامت كنندگان
p.571
باك نیست، و رسد ما را هر چه كنیم! و در آن پشیمانی نیست.
لختی اهل سعادت بیهیچ موافقت، لختی اهل شقاوت بی هیچ مخالفت.
هؤلاء للجنة ولاابالی بجفائهم! و هؤلاء للنار و لاابالی بوفائهم! نه باین وفا ما را سودست.
نه بآن جفا ما را زیان، هر كه ایمان آورد خود را سود كرد من همانم كه بودم، بینظیر و بینیاز.
هر كه كفر آورد خود را زیان كرد، من همانم كه بودم بیشریك و بیانباز.
« یا عبادی!، لوانّ اولكم و آخركم، و انسكم و جنكم، و حیكم و میتكم، كانوا علی اتقی قلب رجل منكملم یزد ذلك فی ملكی شیئأ، یا عبادی! لوان اولكم و آخر كم وانسكم و جنكم وحیكم و میتكم كانوا علی افجر قلب رجل منكم لم ینقص ذلك من ملكی شیئاً. »
و از لطیفها كه باین آیت تعلق دارد: یكی آنست كه مثل خلق عالم كه در نهاد
آدم
مجتمع بودند كافر و مؤمن و صدیق و زندیق، همچون مثل بازرگانی است كه مشك دارد، و آن مشك كه دارد از بیم راه زن در میان انجدان تعبیه كند، مشك بوی انجدان بخود كشد و انجدان نیز بوی مشك بخود كشد، چون بازرگان بمقصد رسد و ایمن شود بساطی فرو كند، مشك و انجدان بر آن نهد باد بر آن جهد، هر داو به بوی اصلی خویش باز شوند و عاریتی دست بدارند.
همچنین در نهاد آدم، رایحهٴمؤمن به كافر رسید، و رایحه كافر بمؤمن رسید.
و آن حسنات كه در دنیا از كافر در وجود آید همه از آن رائحه مؤمن است كه بوی رسید، و آن سیئات و معاصی كه در دنیا از مؤمن بیاید، آن از رائحه كفر كافر است.
فردا در قیامت بساط عدل بگسترانند، و باد عنایت فرو گشایند، حسنات كافر با مومن شود و سیئات مؤمن با كافر شود، حكم اولی و قضاء ازلی در رسد، عاریت واستاند، اصل فااصل دهد، پاك با پاك شود، و خبیث با خبیث، لیمیزالله الخبیث منالطیب.
«
اَم حَسِبتُم اَن تَدخُلُوا الجَنَّةَ
» الآیة... ــ این چنانست كه گویند : ـ.
نتوان گفتن حدیث خوبان آسان
آسان آسان حدیث ایشان نتوان
من احشتم ركوب الاهوال نفی عن درك الآمال!
خبر نداری كه پیوستن در گسستن است، و زندگانی در مردن، و مرادها در بیمرادی!
پروانة شمع را وصال در وقت سوختن است و شمع را زندگی در سر بریدن است!
p.572
درد دین خود بوالعجب دردیست كاندر وی چو شمع
چون شوی بیمار بهتر گردی از گردن زدن
خوش باغی و راغی است فردوس برین، لكن راه آن دشخوار است و گلبنی پر خارست.
مصطفی
صلع گفت : ــ حفتالجنة بالمكاره ــ تا هر ناكسی و نااهلی دعوی آشنائی نكند.
«
هل یستوی الذین یعلمون والذین لا یعلمون
» مثال این قاعده دریای است كه آن دریا مقر جواهر گرانمایه، و در شب افروز ساختند.
و آنگه نهنگان و ماهیان عظیم حجاب آن جواهر و در ساختند.
دو تن برخیزند كه عشق آن در ایشانرا در میدان طلب كشد.
بكناره آن دریا شوند صعوبت آن بینند، و از فرات آن نهنگان هراس در ایشان پدید آید.
از آن دو مرد یكی چون آن اهوال و احوال با صعوبت بیند بترسد، و از آن طلب قدم باز نهد و از گفتار خویش تبرا كند.
این یكی صاحب آرزوی بود، در صفت رجولیت تمام نبود.
پنداشت كه این كار بآرزوی مجرد میبراید، وبیرنج بسر گنج میرسد و عزت شرع او را جواب میدهد كه ـ لیس الذین بالتمنی و لا بالتحلی.
با مات همی نهفته رازی باید
وز مات همی بخودت نیازی باید
الحق تو نکو مرغی ای زاغ سیاه
كت جفت همی سپید بازی باید!
و آن دیگر مرد، كه خداوند ارادت بود عشق جمال آن گوهر شب افروز دیده عقل وی از اهوال آن دریا بر دو زد، تا از آن معانی هیچ بخود راه ندهد، و آن جمال هر ساعتی و هر لحظتی بروی جلوه میكند، تا وی شیفتهتر و عاشقتر میشود! سرنگون بدریا شود.
اگر سعادت مساعدت نماید و توفیق رفیق بود در شب افروز در قبض طلب وی آید، و اگر بعكس این بود جانش نهنگان بغارت برند، و نامش در جریده لاابالی ثبت دارن.
و زبان حال گوید .
چون من دو هزار عاشق اندر ماهی
می كشته شوند و بر نیاید آهی!
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (6) |
| 43 |
|
Del |
2 |
البقرة |
دوم |
1 |
p.580
قوله تع : «
یَسئَلُونَكَ ماذا یُنفِقُونَ
» الآیة... ــ مال باختن در راه شریعت نیكوست، لكن نه چون جان باختن در میدان حقیقت، بوقت مشاهدت از غیر جدا شدن، و بشرط وفا بودن نیكوست، لكن نه چنان كه از خویشتن جدا شدن و قدم بر بساط صفا نهادن.
از غیر جدا شدن سر میدانست
كار آن دارد كه در خم چوگانست
یكی میپرسد ــ كه از مال چه دهیم؟ و چون خرج كنیم؟
شریعت او را جواب میدهد ــ از دویست درم پنجدرم و از بیست دینار نیم دینار.
دیگری میپرسد و حقیقت او را جواب میدهد كه ــ با تو بجان و تن هم قناعت نكنند.
آری حدیث مزدوران دیگرست و داستان عارفان دیگر، معرفت مزدور تا جان شناختن است، و معرفت عارف تا جان باختن.
مال و زر و چیز رایگان باید باخت
چون كار بجان رسید جان باید باخت
آن دولتیان صحابه نه بآن میپرسیدند از كیفیت انفاق كه راه بدرویشی نمیبردند، لكن بامید آنك تا از حضرت عزت این نواخت بایشاان رسد كه : ــ
«
وَما تَفعَلُوا مِن خَیرٍ فَاِنَّ الله بِه عَلیمٌ
» ــ هر چه شما دادید و میدهید من كه خداوندم میدانم، و بدان آگاهم.
این چنانست كه
موسی
را آن شب دیجور در بیابان
طور
برخواندند كه ــ «
یا
موسی
» !
موسی
از لذت این خطاب سوخته این ندا شد، از سر سوز و اشتیاق گفت ــ « من الذی یكلمنی؟ » كیست این كه با من سخن میگوید؟
میدانست، لكن
موسی
در بحر اشتیاق دیدار حق غرق شده بود، دستگیری طلب میكرد ــ گفت : ــ درین یك ندا بسوختم باشد كه یكبار دیگرم بر خواند مگر برافروزم، فرمان آمد كه ــ یا
موسی
! نمیدانی كه ترا كه میخواند؟
گفت « دانم! لكن منتظر آنم كه خواننده گوید ــ انّی انا الله ربالعالمین.
p.581
لبیك عبدی و انت فی كنفی
فكلما قلت قد علمناه!
سلنی بلا حشمة ولا رهب
ولا تخف، اننی أنا الله!
دو آیت است : ــ یكی در اول ورد اشارتست بانفاق عابدان از مال خویش تا بمعرفت رسند.
دیگر آیت بآخر ورد اشارتست.
بانفاق عارفان از جان خویش بحكم جهاد تا بمعروف رسند.
و ذلك قوله تع : «
اَنَّ الّذینَ آمَنُوا وَالّذینَ هاجَروا وَجاهَدُوا فِی سَبیلِ الله
» بعد از ایمان حدیث هجرت كرد، و هجرت بر دو قسمت است یكی ظاهر، و دیگر باطن.
اما هجرت ظاهر دو طرف دارد : یكی آنك ازدیار و اوطان و اسباب خویش هجرت كند، و بطلب علم شود، و طرف دیگر آنست كه بطلب معلوم شود، و هر آن روش كه ازین دو طرف بیرونست آنرا خطری و وزنی نیست.
و الیه الاشارة بقوله صلع « الناس عالمٌ او متعلم و سایر الناس همجٌ »
و تا نگوئی كه طالب علم و طالب معلوم هر دو بر یك رتبهاند، كه طالب علم در روش خود است، و طالب معلوم در كشش حق.
و آنكس كه در روش خود بود در رنج و ماندگی و گرسنگی بماند.
چنانك
موسی
در آن سفر كه طالب علم بود گفت «
آتنا غداءنا لقد لقینا من سفرنا هذا نصباً
»
باز وقتی دیگر كه بطلب معلوم میشد، چنان مؤید بود بتأیید عصمت و كشش حق، كه سی روز در انتظار سماع كلام حق بماند، كه نه از ماندگی خبر داشت نه از گرسنگی.
استاد بوعلی دقاق
گفت یرحمه الله : ــ نواخت طلبهٴعلم بجائی رسید كه فردا چون از خاك برآیند، مركب ایشان پرهای فرشتگان بود، لقوله صلع « ان الملائكة لتضع اجنحتها لطالب العلم رضاً بما یصنع » گفتا : چون مركب طلبه علم پرفرشتگان بود مركب طلبهٴ معلوم خود دروهم چه آید كه چون بود؟
لو علمنا ان الزیارة حق
لفرشنا الخدود ارضا لترضی
رفتار بتان خوب بر خاك حرام
من دیده زمین كنم تو بردیده خرام
این خود بیان هجرت ظاهرست.
و هجرت باطن آنست ــ كه از نفس بدل رود و از دل بسر رود، و از سر بجان رود، و از جان بحق رود.
نفس منزل اسلام است،
p.582
و دل منزل ایمان، و سر منزل معرفت، و جان منزل توحید.
در روش سالكان ــ از اسلام بایمان هجرت باید، و از ایمان بمعرفت، و از معرفت بتوحید، نه آن توحید عام میگویم كه بشواهد درست گردد، و بناء اسلام و ایمان بر آنست، بل كه این توحید از آب و خاك پاكست، و از
آدم
و
حوا
صافست، علایق از آن منقطع، و اسباب مضمحل، و رسوم باطل، و حدود متلاشی، و اشارت متناهی، و عبارات منتفی، و تاریخ مستحیل!
استاد امام
بوعلی
قدسالله روحه روزی غریق دریای محبت شده بود و در توحید سخن میگفت كه ــ اگر از جواهر حرمت یكی را بینی كه قدم در كوی دعوی نهد و حدیث توحید كند، نگر تا فریفته نشوی، و از آب و خاك آن معنی پاك دانی، كه آن جمال احدیت بود كه در میدان ازل بنظارهٴ جلال صمدیت شد، و با خود بنعت تعزز رازی گفت آن راز را توحید نام نهادند، كه
روستم
را هم
رخش
روستم كشد!
شیخ الاسلام انصاری
قدسالله روحه باین توحید اشارت كرده و گفته :
ما وحدالواحد من واحدٍ
اذ كلّ من وحدّه جاحدٌ
توحید من ینطق عن نعته
عاریةٌ أبطلها الواحد
توحیده ایاه توحیدُه
و نعت من ینعته لاحد!
|
p.580
قرآن مجید، بقره ۲۱۵ و ۲۱۹: يَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنفِقُونَ.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (5) |
| 44 |
|
Del |
2 |
البقرة |
دوم |
1 |
p.592
قوله تع : «
یَسئَلونَكَ عَنِ الخَمرِ وِ المَیسِرِ
» الآیة ... ــ شراب اهل غفلت را و سرانجام و صفت اینست كه گفتیم، بار خدایرا عزوجل بر روی زمین بندگانیاند كه آشامندهٴ شراب معرفتاند، و مست از جام محبت.
هر چند كه از حقیقت آن شراب در دنیا جز بوئینه، و از حقیقت آن مستی جز نمایشی نه، زانك دنیا زندان است، زندان چند برتابد؟
امروز چندانست، باش تا فردا كه مجمع روح و ریحان بود، و معركهٴ وصال جانان، و رهی در حق نگران.
امید وصال تو مرا عمر بیفزود
خود وصل چه چیزست چو امید چنین است.
شوریدهٴ
بكلبهٴ خمار شد، درمیداشت بوی داد.
گفت : ــ باین یك درم مرا شراب ده!
خمار گفت : ــ مرا شراب نماند.
آن شوریده گفت : من خود مردی شوریدهام، طاقت حقیقت شراب ندارم!
قطرهٴ بنمای تا از آن بوئی بمن رسد، بینی كه از آن چند مستی كنم!
و چه شورانگیزم! سبحانالله! این چه برقیست كه از ازل تابید، دو گیتی بسوخت. و هیچ نپائید؟
یكی را شراب حیرت از كاس هیبت داد، مست حیرت شد ــ گفت.
قد تحیرت فیك خذ بیدی
یا دلیلاً لمن تحیّر فیكا
كار دشخوارست آسان چون كنم ؟
درد بی داروست درمان چون كنم ؟
از صداع قیل و قال ایمن شدم
چارهٴ دستان مستان چون كنم ؟
یكی را شراب معرفت از خمخانهٴ رجا داد بر سر كوی شوق بر امید وصل همی گوید :
بخت از درخان ما درآید روزی ،
خورشید نشاط ما برآید روزی ،
وز تو بسوی ما نظر آید روزی ،
وین انده ما هم بسر آید روزی !
یكی را شراب و صلت از جام محبت داد بر بساط انبساطش راه داد، بر تكیهگاه انسش جای داد، از سر ناز و دلال گفت .
بر شاخ طرب هزار دستان توایم ،
دل بسته بدان نغمه و دستان توایم !
از دست مده كه زیر دستان توایم ،
بگذار گناه ما كه مستان توایم !
یكی را خود از دیدار ساقی چندان شغل افتاد، كه با شراب نپرداخت !
p.593
سقیتنی كأساً فاسكرتنی
فمنك سكری لامن الكاس
آن زنان مصر كه
راعیل
را ملامت میكردند در عشق
یوسف
، چون بمشاهدهٴ
یوسف
رسیدند چنان بیخود شدند كه دست ببریدند و جامه دریدند، و آن مستی مشاهدهٴ
یوسف
برایشان چندان غلبه داشت كه نه از دست بریدن خبر داشتند نه از جامه دریدن.
همین بود حال
یعقوب
ــ غلبات شوق دیدار
یوسف
ویرا بر آن داشت كه بهرچه نگریست
یوسف
دید، و هر چه گفت از
یوسف
گفت.
با هر كه سخن گویم اگر خواهم و گرنه
ز اول سخن نام توام در دهن آید
تا روزی كه
جبرئیل
آمد و گفت : نیز نام
یوسف
بر زبان مران، كه فرمان چنین است!
پس
یعقوب
بهر كه رسیدی گفتی ــ نام تو چیست!
بودی كه در میانه
یوسف
نامی برآمدی، و ویرا بدان تسلی بودی!
دل زان خواهم كه بر تو نگزیندكس،
جان زان كه نزد بی غم عشق تو نفس،
تن زان كه بجز مهر تواش نیست هوس،
چشم از پی آنك خود ترا بیند و بس
«
وَیَسئلونَكَ ماذا یُنفِقُون
» الایة ...
ارباب معانی
گفتند ــ سؤال بر سه ضرب است : یكی سؤال تقریر و تعریف، چنانك ربالعزة گفت : «
فورّبك لنسألنهم اجمعین
عمّا كانوا یعملون
» ــ
و هو المشارالیه بقول
النبی
صلعم ــ لا یزول قدما عبد یومالقیمة حتی یسئل عن اربع : عن شبابه فیما ابلاه، و عن عمره فیما افناه، و عن ماله من این جمعه، و فیماذا انفقه، و ماذا عمل بما علم. »
دیگر سؤال – تعنّت ــ است، چنانكه بیگانگان از
مصطفی
پرسیدند كه قیامت كی خواهد بود؟
و بقیامت خود ایمان نداشتند، و به تعنّت میپرسیدند، و ذلك قوله : ــ «
یسئلونك عن الساعة ایّان مرسها
».
كذلك قوله : ــ «
ویسئلونك عن الجبال
» الآیة.
سدیگر سؤال ــ استفهام ــ است و طلب ارشاد، چنانك درین آیات گفت! «
یسئلونك عن الخمر و المیسر
»، «
ویسئلونك ماذا ینفقون
»، «
ویسئولنك عن الیتامی
»، «
ویسئلونك عن المحیض
» ــ
این همه سؤال استرشاداند و مردم درین سئوال مختلفاند.
یكی از احوال میپرسید، بزبان واسطه جواب میشنید
p.594
و او كه از محول احوال میپرسید بیواسطه از حضرت عزت بنعت كرم جواب میشنود كه « انی قریب »!
پیر طریقت
ــ گفت : خواهندگان ازو بردر او بسیاراند، و خواهندگان او كم!
گویندگان از درد بیدرد او بسیارند، و صاحب درد كم.
و در تفسیر آوردهاند كه ـ ربالعالمین گفت : منكم من یرید الدنیا و منكم من یرید الاخرة، فأین من یریدنی؟
«
وَیَسئَلونَكَ عَنِ الیَتامی
» الآیة ... ــ چندانكه توانی یتیمانرا بنواز و در مراعات و مواساة ایشان بكوش، كه ایشان درماندگان و اندهگنان خلقند، نواختگان و نزدیكان حقند.
انالله یحب كل قلب حزین، فرمان در آمد كه ــ ای
مهتر عالمیان
!
و چراغ جهانیان! یتیمانرا وا پناه خود گیر، كه سراپرده حسرت جزبفناء دل ایشان نزدند، و حسرتیان را بنزدیك ما مقدار است.
ای
مهتر
! ترا كه یتیم كردیم از آن كردیم تا درد دل ایشان بدانی، ایشانرا نیكوداری.
با تو در فقر و یتیمی ما چه كردیم از كرم تو همان كن ای كریم از خُلق خود بر خلقما ای یتیمی دیده اكنون با یتیمان لطف كن ای غریبی كرده اكنون با غریبان كن سخا
انس مالك
گفت : ــ روزی
مصطفی
ص در شاهراه
مدینه
میرفت، یتیمی را دید كه كودكان بر وی جمع آمده بودند و او را خوار و خجل كرده، و هر یكی بروی تطاولی جسته، آن یكی میگفت ــ پدر من به از پدر تو.
دیگری میگفت: مادر من به از مادر تو، سدیگری میگفت: كسان و پیوستگان ما به از كسان و پیوستگان تو، و آن یتیم میگریست، و در خاك میغلتید.
رسول خدا
چون آن كودك را چنان دید، بر وی ببخشود، و بر وی بیستاد، گفت: ای غلام كیستی تو؟ و چه رسید ترا كه چنین درماندهٴ؟
گفت : من
پسر
رفاعه انصاری
ام
، پدرم روز
احد
كشته شد، و خواهری داشتم فرمان یافت، و مادرم شوهر باز كرد، و مرا براند، اكنون منم درمانده، بی كس! و بینوا!
و ازین صعبتر مرا سرزنش این كودكان است!
مصطفی
از آن سخن وی در گرفت، و آن درد در دل وی بدو كار كرد، و بگریست!
پس گفت ای غلام اندوه مدار، و ساكن باش، كه اگر پدرت را بكشتند من كه
محمد
م
پدر توام، و
فاطمه
خواهر تو، و
عایشه
مادر تو.
كودك شاد شد و برخاست، و آواز برآورد كه ــ ای
p.595
كودكان، اكنون مرا سرزیش مكنید و جواب خود شنوید ــ « ان ابی خیر من آبائكم! و امّی خیر من امهاتكم! و اختی خیر من اخواتكم؟ »
آنگه
مصطفی
دست وی گرفت، و بخانه
فاطمه
برد، گفت ــ یا
فاطمه
! این فرزند ما است و برادر تو،
فاطمه
برخاست، و او را بنواخت و خرما پیش وی بنهاد، و روغن در سر وی مالید، و جامة در وی پوشید، و همچنین ویرا بحجرههای مادران مؤمنان بگردانید.
فكان یعیش بین ازواجه حتی قبض
النبی
صلع، فوضع التراب علی رأسه، ونادی « وا ابتاده! الیوم بقیت یتیماً »
فابكی عیون المهاجرین و الانصار، فاخذ
ابوبكر
. و هو یقول یا بنی مصیبةٌ دخلت علیالمسلمین اذا اختلس
محمد
من بین اظهرهم، انا ابوك یا بنی!
فكان مع
ابی بكر
حتی قبضهالله عزوج.
|
p.592
قرآن مجید، بقره ۲۱۹: يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ.
p.593
قرآن مجید، بقره ۲۱۹: يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ؛ اعراف ۱۸۷ و نازعات ۴۲: يَسْأَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْسَاهَا؛ طه ۱۰۵: وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْجِبَالِ؛ بقره ۲۲۰: وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْيَتَامَى؛ بقره ۲۲۲: وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْمَحِيضِ.
p.594
قرآن مجید، بقره ۲۲۰: وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْيَتَامَى.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (5) |
| 45 |
|
Del |
2 |
البقرة |
دوم |
1 |
p.604
قوله تع : «
وَیَسئَلونَكَ عَنِ المَحِیضِ قُل هُو اَذیً
» الآیة ... ــ كلام خداوند حكیم، یاد آن كردگار عظیم، ما جدی نامدار كریم، یار هر ضعیف مونس هر لهیف، مایهٴ هر درویش، امید هر نومید، دلیل هر گم راه، درماندگان و عاجزان را نیك پناه، خداوندی كه از مهربانی و نیك خدائی عطاء خود بر خلق ریزان كرد، و هر كس را آنچه صلاح و بهینه آن كس دید آن كرد، بنگر كه چه كرد از فضل، و چه نمود از كرم باین زنان عاجز رنگ ضعیف نهاد، ملول طبع، چون دانست كه بنیت ایشان با ضعف است، و طبع ایشان باملالت، و طاقت دوام خدمت ندارند، و در آن خللها آرند، ایشانرا عذری پدید كرد، در بعضی روزگار تا لختی طاعت و گرانباری خدمت ازیشان بیفتاد، بیاختیار ایشان، و ایشانرا در آن جرمی نه، باز چون روزگاری برآید و نشاط بیفزاید، و آرزوی خدمت و طاعت بریشان تازه شود، آن عذر بریده گردد، و خطاب باز متوجه شود.
اینت نكوكاری و مهربانی! اینت
p.605
خداوندی و بنده نوازی!
ازین عجبتر كه ایشانرا در آن حال كه بازداشت، از خدمت باز داشت نه از مخدوم، تا اگر تن از خدمت باز ماند دل از مخدوم باز نماند، ایشانرا دستوری ذكر داد هم در دل هم بر زبان و مرهمی نهاد بآنچه گفت ــ « أنا جلیس من ذكرنی » تا نومید نشوند، و از بساط قرب به نیوفتند.
چون از خدمت بازماندند كه نه هر كه رسید خود بخدمت و طاعت ظاهر رسید، اگر علت رسیدن خدمت ظاهر بودی از سحرهٴ
فرعون
چه خدمت آمد!
و از
ابلیس
مهجور
چه بود از خدمت كه نیامد؟
ایشانرا بیخدمت برخواند، و این را با خدمت براند، این بود خواست او، و چنین آمد حكم او، نه برخواست او اعتراض!
نه از حكم او اعراض! یفعلالله ما یشاء و یحكم ما یرید.
شهریست بزرگ و من بدو در میرم
تا خود زنم، و خودكشم، و خود گیرم
«
نِسآؤُكُم حِرثٌ لَكُم
» الآیة ... ــ بنده را نفس است و دل، نفس از عالم سفلی است و اصل آن از آب و خاكست، و دل از عالم علوی است، یعنی آن لطیفهٴ ربانی كه مایه آن نور پاك است، نفس را مقام غیبت آمد، و دلرا مقام شهود، و الیه الاشارة بقوله صلع : ــ « ما من آدمیّ الّاو قلبه بین اصبعین من اصابع الله » ــ
پس نفس كه در غیبت بماند شرع او را با امثال و اشكال خویش مساكنت داد، و بدان منت بر نهاد گفت : ــ «
نِسآؤُكُم حَرثٌ لَكُم فَأتوا حَرثَكُم اَنّی شِئتُم
»
جای دیگر گفت «
فانكحوا ما طاب لكم منالنساء
».
جای دیگر گفت : «
لتسكنوا الیها و جعل بینكم مودة و رحمة
»
این حظوظ یافتن و با مثال و اشكال گرائیدن نصیب نفس است كه در وهدهٴ غیرت بماندست، اما دل كه در مقام مشاهدت است حرام است او را كه بغیری گراید، یا خود بمخلوقی فرو آید، و تا خود را از خلق باز نبرد و سرّخویش از غیر حق طهارت ندهد، در تحت این كلمت نشود كه ــ «
یحبّ المطهرین
».
ربالعالمین دوست دارد این چنین پاكانرا، و ایشانرا مردان خواند آنجا كه گفت : ــ «
فیه رجالٌ یحبّون ان یتطهروا والله یحبّ المطهّرین
».
و بدانك خبائث درین سرای حكم بر دو قسم است : یكی خبث عین است كه
p.606
هرگز بشستن پاك نشود، اگر مرداری هزار بار به بحر محیط فرو بری هرگز پاك نشود، كه نجاست او عینی است.
دیگر خبث صفت است، و در اصل پاك بود اما نجاستی بدو رسد، كه چون بشوئی پاك شود، لكن این نجاست هم بر دو قسم است: بعضی خفیف كه بیك آب پاك شود، و بعضی غلیظ كه شستن بآب و خاك بباید تا پاك شود.
خبائث در اصل دین هم این تقسیم دارد یكی خبث عین، است كه هرگز زائل نشود، و آن خبث شرك است كه نیامرزد ــ «
ان الله لا یغفر ان یشرك به
انما المشرکون نجسٌ
. »
اینك جاوید در دوزخ بمانند، از آنست كه نجاست ایشان نجاست عین است، طهارتپذیر نیست، و بهشت جز جای پاكان نیست، و آن خبث دیگر در دین خبث صفت است و آن خبث ــ معصیت ــ است، طهارتپذیرست،
اما هم بر دو قسمت است بعضی صغایر و بعضی كبائر، صغایر خفیف است : بگذری كه بردوزخ كند پاك شود : « وان منكم الاواردها » و كبائر غلیظ است بگذری پاك نشود، بیشتر بماند، اما جاوید بنماند كه عین او نجس نیست و نجاست او طهارتپذیرست، اگر درین سرای بآب توبه و حسرت بشوید، پاك شود.
و اگر دین سرای طهارت نیابد طهور آن سرای جزا جز آتش نباشد، تا به نسوزدش پاك نشود، و تا پاك نشود بخداوند پاك نرسد.
« ان الله تعم طیبٌ لا یقبل الا الطیّب »
بـ
داود
ع وحی آمد ــ كه ـ « یا
داود
طهرلی بیتاً اسكنه » خانه ما پاك گردان تا خداوند خانهبخانه فروآید.
گفت ــ خداوندا چگونه پاك گردانم؟
گفت آتش عشق درو زن تا هر چه نسب ما ندارد سوخته شود، پس بجاروب حسرت بروب تا اگر چیزی مانده بود از هوای نفس كه بآتش عشق نسوخته است جاروب حسرتش بروبد كه عروس وصل ما با هوای نفس تو بنسازد.
ای برادر روی ننماید عروس دین ترا
تا هوای نفس تو در راه دین دارد قرار
چون زنان تا كی نشینی برامید رنگ و بوی
همت اندر راه بند و گام زن مردانه وار
|
p.604
قرآن مجید، بقره ۲۲۲: وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْمَحِيضِ قُلْ هُوَ أَذًى.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 46 |
|
Del |
2 |
البقرة |
دوم |
1 |
p.613
قوله تع : «
لِلّذین یُؤلُونَ مِن نِسآئِهِم
» الآیة ... ــ از روی اشارت درین آیات موعظتی بلیغ است و نصیحتی تمام مراعات حقوق حق را جلجلاله، كه چون حق خلق را چندین وزن و خطر نهاد كه آنرا فرمان جزم فرستاد، واز بگذاشت آن بیم داد،
پس حقالله سزاوارتر كه نگه دارند، و از بگذاشت آن به بیم باشند.
در بعضی اخبار بیاید كه فردا در قیامت جوانی را بیارند كه حقوق الله ضایع كرده باشد در دنیا، ربالعزة بنعت هیبت و عزت باوی خطاب كند ــ كه شرم نداشتی و از خشم و سیاست من نهترسیدی؟ كه حق من ضایع كردی؟
و آنرا تعظیم و شكوه ننهادی؟
ندانستی كه من ترا در آن تهاون و تغافل میدیدم؟
و كرد تو برتو میشمردم؟
خذوه الی الهاویة ببرید او را بدوزخ، كه وی سزای آتش است و آتش سزای وی.
و عن
ابنعباس
رض عن
النبی
قال قال الله عزوجل ــ « انی لست بناظر فی حق عبدی حتی ینظر عبدی فی حقی »
و در صحف است ــ كه الله گفت : « انا اكرم من اكرمنی و اهین من هان علیه امری » من او را گرامی دارم كه او مرا گرامی دارد، و او را خوار كنم كه او فرمان من خوار دارد.
بنگر این انتقام كه از بنده میكشد بحق خود، بآنك حق ویرا بنابر مسامحت است.
و بیشتر آن باشد كه درگذارد.
اما حقوق مخلوق كه در آن هیچ مسامحت نرود انتقام الله لاجرم در آن بیشتر بود، تابدان حد كه گفتهاند ــ اگر كسی را ثواب هفتاد پیغامبر بود، و یك خصم دارد به نیم دانگ كه بروی حیف كرده بود، تا آن خصم از وی راضی نشود در بهشت نرود.
پس حقوق خلق نگاه باید داشت، و در مراعات آن بجد باید کوشید ، خاصه حقوق زنان و هم جفتان كه ربالعالمین درین آیت نیابت ایشان میدارد، و از شوهران درخواست مراعات ایشان میكند.
و
مصطفی
ع فرمود : « خیركم خیركم لاهله و اناخیركم لاهلی » و قال « استوصوا بالنساء خیراً فانهن عوان عندكم لاتملكن لانفسهن شیئاً، و انما اخذتموهن بامانةالله واستحللتم فروجهن بكلمة » ــ گفت این زنان زیر دستان شمااند و امانت خدااند بنزدیك شما، با ایشان نیكوئی كنید و ایشانرا خیر خواهید، خاصه كه پارسا باشند و
p.614
شایسته كه زن پارسای شایسته سبب آسایش مرد باشد، و یار وی در دین.
روزی
عمرخطاب
گفت ــ یا
رسولالله
از دنیا چه گیرم و چه برگزینم؟
رسول
جواب داد : ــ « لیتخذاحدكم لساناً ذاكراً و قلباً شاكراً و زوجةً مؤمنةً » گفت ــ زبانی ذاكرو دلی شاكر و زنی شایستهٴ پارسا.
بنگر تا زن شایسته را چه منزلت نهاد كه قرین ذكر و شكر كرد!
و معلوم است كه ذكر زبان و شكر دل نه از دنیاست بلكه حقیقت دین است، زن پارسا كه قرین آن كرد همچنانست.
ابوسلیمان دارانی
ازینجا گفت: جفت شایسته از دنیا نیست كه از آخرت است، یعنی كه ترا فارغ دارد تا بكار آخرت پردازی، و اگر ترا ملالتی در مواظبت عبادت پدید آید كه دل در آن كوفته شود وز عبادت بازمانی، دیدار و مشاهده وی اُنسی و آسایشی در دل آرد، كه آن قوت باز آید، و رغبت طاعت بر تو تازه گردد.
امیرالمؤمنین علی
علیهالسلام ازینجا گفت : ــ راحت و آسایش یكبارگی از دل باز مگیرید كه دل از آن نابینا شود.
رسول خدا
ع گاه بودی كه در مكاشفات كاری عظیم بروی در آمدی، كه قالب وی طاقت آن نداشتی
بعائشه
گفتی : ــ « كلّمینی یا
عائشة
»
باین سخن خواستی كه خود را قوتی دهد تا طاقت كشیدن بار وحی دارد، پس چون ویرا فازین عالم دادندی، و آن قوت تمام شدی تشنگی آن كار بر وی غالب شدی، گفتی ــ « ارحنا یا
بلال
! »
اندرین عالم غریبی زان همی گردی ملول
تا ارحنا یا بلالت گفت باید بر ملا
پس روی بنماز آوردی، و قرةالعین خود در نماز بازیافتی، چنانك در خبرست « جُعِلَت قُرَّةُ عَینی فی الصَلواةِ »
عائشه
گفت : ــ از آن پس كه روی بنماز آوردی گوئی هر گز ما را نشناخت، و ما او را نشناختیم، و بودی كه در تجلی جلال چنان مستغرق شدی كه گفتی ــ « لی معالله وقت لا یسعنی غیرُربّی ».
در عالم تحقیق این گردش را ستر و تجلی خوانند، اگرنه ستر حق بودی در معارضهٴ جلال تجلی بنده در آن بسوختی، و باسطوات
سلطان حقایق
پای نداشتی.
و الیه الاشارة بقوله : « لو كشفها لا حرقت سبحات وجهه كل شیء ادركه بصره » آن
مهتر عالم
و آن سید مملكت بنیآدم، كه گاهگاه استغفار كردی آن طلب ستر بود، كه میكرد ــ فانالغفر هوالستر
p.615
والاستغفار طلب الغفر.
آنگه ستروی این بود كه ساعتی با
عایشه
پرداختی و باوی عیش كردی.
از اینجا گفتهاند در وصف اولیا : ــ كه اذا تجلی لهم طاشوا و اذاسترعلیهم رُدّوا الی الحظّ فعاشوا »
ابوعبدالله خفیف
را گفتند كه
عبدالرحیم اصطخری
چرا با سگ بانان بدشت میشود و قبا میبندد؟
گفت ــ « یتخفف من ثقل ما علیه ». میخواهد كه از بار وجود سبكتر گردد، و دمی برزند؛
و یقرب منه قول القائل :
ارید لانسی ذكرها فكانّما
تمثّل لی لیلی بكل مكانٍ
میگوید ــ بهانهّ جویم كه ترا فراموش كنم تو دریادآئی بهانه بگریزد و من خیره فرومانم.
پیرطریقت
گفت : الهی چون از یافت تو سخن گویند از علم خود بگریزم، برزهرهٴ خود بترسم، در غفلت آویزم، همواره از سلطان عیان در پردهٴ غیب میآویزم، نه كامم بی لكن خویشتن را در غلطی افكنم تا دمی برزنم.
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (8) |
| 47 |
|
Del |
2 |
البقرة |
دوم |
1 |
p.625
قوله تع : «
الطّلاقُ مَرتانِ
» الآیة ... ندب الی تفریق الطلاق لئلا یتنازع الی اتمام الفراق، تفریق طلاق از آن مندوب است كه حقیقت فراق مكروه است.
هر چند كه طلاق در شرع مباح است خدای دشمن دارد كه سبب فراق است، و بدین اسباب الفت و وصال است.
رسول خدا
گفت « ابغض المباحات الیّ الطلاق »
و عزت
قرآن
ثنا میكند بر قومی كه پیوندها نبرند و فراق نجویند و گفت ــ «
والذین یصلون ما امر الله به ان یوصل ویخشون ربهم
»
و در ملكوت اعلی فریشتگانی آفریده یك نیمهٴ ایشان برف است و یك نیمه آتش، و بقدرت خود این هر دو ضد در هم ساخته و برجای بداشته، و تسبیح ایشان اینست كه : « سبحان من یؤلف بینالنار و الثلج، الّف یا رب بین قلوب المؤمنین من عبادك. »
p.626
پیر صوفیان
گفت : ــ در بیابان میرفتم شخصی را دیدم منكر، آبی در پیش وی ایستاده، و از آن آب نبات بر آمده، گفتم توكیستی؟
گفت من
ابومره
ام
، گفتم این چه آبست؟
گفت اشك چشم من است، و این سبزیها و نبات از آب چشم من برآمده، گفتم چرا میگرئی؟
گفت : ابكی فی ایّام الفراق لایّام الوصال.
مهجورانرا دندنهٴ وصال در ایام فراق روح دل باشد، بگذار تا برخود بگریم كه از من زارتر بجهان كس نیست.
گفتم چو دلم با تو قرین خواهد بود
مستوجب شكر و آفرین خواهد بود
بالله كه گمان نبردم ای جان جهان
كامّید مرا فذٓلك این خواهد بود
حسنبنعلی
علیهما السلام زنی داشت طلاق داد، او را، پس چهل هزار درم مهر آن زن بود بوی فرستاد تا دلش خوش شود، زن آن مال پیش نهاد و گریستن در گرفت (و) گفت :
متاعٌ قلیلٌ من حبیبٍ مفارقٍ
مرا خواستهٴ جهان چه بكارست كه كنارم تهی از یارست! و دوست از من بیزار است!
كسی كش مارنیشی بر جگر زد
ورا تریاق سازد نی طبر زد
گویند ــ این سخن با
حسن بن علی
افتاد، در وی اثر كرد، و او را مراجعت كرد.
در آثار بیارند كه
امیرالمؤمنین
علی
علیهاسلام روزی بزیارت بیرون رفت بر سر گور
فاطمه
، میگریست و میگفت :
مالی وقفت علی القبورمسلّماً
قبر الحبیب فلم یُرّدَجوابی
فهتف هاتفٌ :
قال الحبیب و كیف لی بجوابكم
و أنارهین جنادلٍ و تُرابٍ
اكل التراب محاسنی فنسیتكم
و حجبت عن اهلی و عن اصحابی
فعلیكم مِنّی السلام تقطعت
مِنّی و منكم وصلة الاحباب
گفت : ــ چه بودست؟
و دوست را چه رسیدست؟ كه سلام میكنم و میپرسم و جواب نمیدهد؟
هاتفی آواز داد ــ كه دوستت میگوید : چون جواب دهم، كه مهر
p.627
مرگ بر دهنم نهاده، در میان سنگ و خاك تنها بمانده، و از خویش و پیوند بازمانده، از من بتو درود باد.
آن نظام دوستی و پیوستگی امروز میان ما از هم فرو ریختست.
و قلادهٴ آن از هم بگسستتست.
علی
ع از سر آن رنجوری برخاست و میرفت و این بیت میگفت :
لكل اجتماعٍ من خلیلین فرقةٌ
و كل الذی دون الفراق قلیلٌ
و ان افتقادی واحداً بعد واحدٍ
دلیلٌ علی ان لا یدوم خلیلٌ
چون درد فراق در جهان چیست، بگو
عاجز زفراق نا شده كیست، بگو؟
گویند مرا كه در فراقش مگری
آن كیست كه از فراق نگریست، بگو؟
مالك
دینار
برادری داشت نام وی
ملكان
، از دنیا بیرون شد.
مالك
بر سرخاك وی نشست و میگفت :
یا
ملكان
، لا تقرّعینی حتی اعلم این صرت، و لا اعلم ذلك مادمت حیّا، آنگه بسیار بگریست،
او را گفتند : ای مالك بمرگ وی چندین میبگرئی؟
گفت نه بآن میگریم كه از دنیا بیرون شد، یا بآنك امروز از وی باز ماندم، بآن میگریم كه اگر فردا برستخیز از وی باز مانم، و او را نهبینم، این خود تحسر فوات دیدار مخلوق است، ایا تحسرفوات دیدار خالق خود كرا بود؟ و چون بود؟
گویند كه فزع اكبر در قیامت داغ حسرت فرقت بود، كه بر سر دو راه برجان قومی نهند، و ایشانرا از دوستان و برادران بازبرند، این آسانترست و درد آن كمتر، صعبترآنست كه اگر داغ فرقت الله بر جان ما نهند و از راه سعادت بگردانند :
این همه آسان و خوار است آه اگر گوید كه رو
كز تو بیزاریم ما و بار تو عصیان شده
گویند ــ فردا در انجمن قیامت یكی را بیاریند، ازین شوریده روزگاری، بدعهدی، فرمان درآید كه او را بدوزخ برید، كه داغ مهجوری دارد، چون بكنارهٴ دوزخ رسد دست فراز كند، و دیدهٴ خود بركشد، بیندازد، گویند این چیست كه كردی؟
گوید :
مارا ز برای یار بد دیده بكار
اكنون چكنم بدیده بی دیدن یار
لما تیقنتَ انّی لست ابصرُكم
غمضتُ عینی فلسم انظر الی احدٍ
p.628
روز و شب و گاه و بیگه آن ماه سما
یك دم زدن از برم نمیبود جدا،
پرسید كسی نشان ما زو عمدا
گفتا چه كسست؟ اوز كجا مازكجا؟
پیربزرگ
بسیار گفتی:ــ دل رفت و دوست رفت، ندانم كه از پس دوست روم یا از پس دل؟
حشاشة نفس ودّعت یوم ودّعوا
فلم ادر أیَّ الظاعِنینِ اُشّیع
فردا برود هر دو گرامی بدرست
بدرود كرا كنم ندانم زنخست؟!
گفتاــ بسرم ندا آمد كه از پس دوست شو، كه عاشق را دل از بهریافت وصال دوست باید، چون دوست نبود دلرا چه كند.
چون وصال یار نبود گو دل و جانم مباش
چون شه و فرزین نماند خاك بر سر فیل را
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (6) |
| 48 |
|
Del |
2 |
البقرة |
دوم |
1 |
p.639
قوله تع : «
وَالوالِداتُ یُرضِعنَ اَولادَهُنَّ
» الآیة... ــ بزرگ است آن خداوند كه در مهربانی یكتاست، و در بنده نوازی بیهمتاست، در آزمایش باعطاست، و در ضمانها باوفاست.
اگر خوانیمش شنواست، ورنه خوانیم داناست.
كریم و دود و مهر نمای و مهر افزاست، لطیف و عیب پوش و عذر نیوش و نیك خداست، فضلش زبر همهٴ فضلها، كرمش زبر همهٴ كرمها، رحمتش مه از همهٴرحمتها، مهرش نه چون مهرها.
غایت رحمت كه بدان مثل زنند، رحمت مادرانست و رحمت خدا بر بنده بیش از انست، و مهروی نه چون مهر ایشانست.
نه بینی، كه مادرانرا بشیر دادن فرزندان تمامی دو سال میفرماید و بر پرورش میدارد، و بداشت ایشان وصیت میكند.
و بر مهر مادران اقتصار نكند و بآن فرونگذارد؟ تا بدانی كه الله بر بنده مهربانتر است از مادر بر فرزند.
مصطفی
ع وقتی بزنی بگذشت و آن زن كودكی طفل در برداشت و نان میپخت، و او را گفته بودند كه
رسول خدا
ست كه میگذرد.
فراز آمد و گفت یا
رسول الله
بماچنین رسید از تو كه خدای عالمیان بر بنده مهربان تراست از مادر بر فرزند.
مصطفی
ع گفتــ آری چنین است.
آن زن شادمان شد، و گفت یا
رسولالله
ــ ان الام لاتلقی ولدها فی هذاالتنورــ مادر نخواهد كه فرزند خود را در این تنور گرم افكند، تا بسوزد.
مصطفی
ع
p.640
بگریست و گفت « ان الله لا یعذب بالنار الا من أنف ان یقول لا اله الا الله ».
كعب عجره
گفت
رسول خدا
روزی یارانرا گفت : ــ « ما تقولون فی رجل قتل فی سبیل الله؟ » چه گوئید بمردی كه در راه خدا كشته شود.
یاران گفتند ــ الله و رسوله اعلم ــ خدا و رسول او داناتر،
رسول
گفت « ذاك فی الجنة » آن مرد در بهشت است.
دیگر باره گفت : ــ چه گوئید بمردی كه بمیرد و دو مرد عدل گویند ــ لا نعلم منه الاخیراً ــ نشناسیم و ندانیم ازین مرد جز پارسائی و نیك مردی.
یاران گفتند ــ الله داناتر بحال وی و رسول او، گفت « ذاك فی الجنة » در بهشت است.
سدیگر بار گفت، چه گوئید در مردی كه بمیرد و دو گواه عدل گویند كه در وی هیچ خیر نبود.
یاران همه گفتند ــ ذاك فیالنارــ در دوزخ باشد
رسول
گفت « بئسما قلتم عبد مذنب و رب غفوذ » بد سخنی كه گفتید در حق وی.
و بد اندیشهٴ كه كردید و بدگمانی كه بردید، بندهٴ گنهكار و خدائی آمرزگار، بندهٴ جفا كار و خدائی وفادار، «
قل كل یعمل علی شاكلته
»
و از كمال رحمت و كرم او با بندگان یكی آنست كه فردا بر ستاخیز قومی را برانند، و به ترازو گاه و صراط و جسر دوزخ آسان باز گذرانند، تا بدر بهشت رسند، ایشانرا وقفت فرمایند، تا نامه در رسد از حضرت عزت ــ نامهٴ كه مهر قدیم بروی عنوان، و سرتاسر آن همه عتاب و جنگ دوستان، لایق حال بنده است كه ویرا عتاب كند و گوید ــ بنده من نه ترا رایگان بیافریدم و صورت زیبات بنگاشتم، و قدو بالات بر كشیدم، كودك بودی راه به پستان مادر نه بردی منت راه نمودم.
و از میان خون شیر صافی از بهر غذاء تومن بیرون آوردم، مادر و پدر بر تو من مهربان كردم، و ایشانرا بر تربیت تو من داشتم، و از آب و باد و آتش من نگه داشتم، از كودكی بجوانی رسانیدم و از جوانی به پیری بردم، بفهم و فرهنگ بیاراستم، و بعلم و معرفت بپیراستم، بسمع و بصر بنگاشتم، بطاعت و خدمت خودت بداشتم، بدرمرگ نام من بر زبان و معرفت در جانــ منت نگاه داشتم.
و آنگه سر ببالین امنت بازنهادم، من كه لم یزل و یزالم با تو این همه نیكوئیها كردم تو برای ما چه كردی.
هرگز در راه ما در میبگدائی دادی.
هرگز سگی تشنه را از بهرما آب دادی.
هرگز مورچه را بنعت رحمت از راه برگرفتی.
بندهٴ
p.641
من ــ فعلت ما فعلت و لقد استحییت ان اعذبك، كردی آنچه كردی، و مرا شرم كرمآید كه با تو آن كنم، تو سزای آنی.
من آن كنم كه خود سزای آنم.
اذهب فقد غفرت لك لتعلم انا انا و انت انت!
رو كه ترا آمرزیدم، تا بدانی كه من منم و تو توئی،
آری! گدائی بر پادشاهی شود با وی نگویند كه چه آوردی؟
باوی گویند كه چه خواهی؟
الهی از گدا چه آید كه ترا شاید؟
مگر كه ترا شاید آنچه از گدا آید.
یكی از پیران طریقت
گفته : ــ چون كه ننوازدواكرم الاكرمین اوست، چون كه نیامرزد و ارحم الراحمین اوست، چون كه عفو نكند و چندین جایگه در
قرآن
عفو كردن از فرمان اوست : ــ «
فاعف عنهم
»، «
ولیعفوا ولیصفحوا
»، «
خذ العفو
».
و هم ازین بابست آنچه در آخر آورد گفت : «
وَاَن تَعفُوا اَقرَبُ لِلتَّقوی
» تقوی در عفو بست و بهشت در تقوی بست، آنجا كه گفت «
والآخرة عند ربك للمتقین
. »
اهل تحقیق
گفتند : ــ تقوی را بدایتی و نهایتی استش : بداﻴﺕآنست كه گفت «
وَاَن تَعفُوا اَقرَبُ لِلتَّقوی
»،
و نهایت آنست كه گفت «
ولا تنسوا الفضل بینكم
».
بدایت آنست كه حق خود بر برادرشناسی، آنگه عفو كنی، و در گذاری.
این منزل اسلام است، و روش عابدان. و نهایت آنست كه حق وی بر خودشناسی، و او را بر خود فضل نهی، و هر چند كه جفاء جرم از وی بینی، تو از وی عذرخواهی.
این مقام توحیدست، و وصفالحال صدیقان؛
و فیمعناه انشد :
اذا مرضنا، أتیناکم نعودكم
و تذنبون، فناتیكم، فتعتذر
و
الیه الاشارة بقول
النبی
صلعم : ــ « ألآ ادلكم بخیر اخلاق اهل الدنیا والآخرة؟ من وصل من قطعه وعفی عمّن ظلمه واعْطی من حرمه ».
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 49 |
|
Del |
2 |
البقرة |
دوم |
1 |
p.651
قوله تع : «
حافظوا علی الصلوات
» الایة... ــ بزبان اشارت محافظت اندر نماز آنست كه چون بنده بحضرت نماز درآید، بهیبت در آید، و چون بیرون شود بتعظیم بیرون شود، و تا در نماز باشد به نعت ادب بود، تن بر ظاهر خدمت داشته و دل در حقائق وصلت بسته، و سر با روح مناجات آرام گرفته، المصلی یناجی ربه.
بوبكر شبلی
رحمهالله گفت ــ اگر مرا مخیر كنند میان آنك در نماز شوم یا در بهشت شوم، آن بهشت برین نماز اختیار نكنم، كه آن بهشت اگر چند ناز و نعمت است، این نماز راز ولی نعمت است، آن نزهتگاه آب و گل است و این تماشاگاه جان و دل است، آن مرغ بریان است
p.652
در روضة رضوان، و این روح و ریحان در بستان جانان.
تماشا را یكی بخرام در بستان آن جانان ببین در زیر پای خویش جان افشان آن جانان
مصطفی
صلع از هیچ مقام آن نشان نداد كه از نماز داد بآنچه گفت : « جعلت قرة عینی فیالصلوة » روشنائی چشم من از میان نواختها و نیكوئیها مشغولی بوی است و رازداری با وی.
اینك دل من تو در میانش بنگر
تا هست بجز تو هیچ مقصود دگر؟
مردی بود او را
بوعلیسیاه
گفتندی، یگانه عصر خویش بود، هر گه كسی در پیش وی رفتی، گفتی، مردیام فارغ شغلی ندارم، روشنائی چشم من انست كه از مردان راه وی كسی را بینم یا با كسی حدیث وی میكنم.
با دل همه شب حدیث تو میگویم
بوی تو من از باد سحر میجویم
عالم طریقت
عبدالله انصاری
قدسالله روحه گفت : الهی ای مهربان، فریادرس، عزیز آنكس، كش با تو یك نفس.
بادا نفسی كه درو نیامیزد كس، نفسی كه آن را حجاب ناید از پس، رهی را آن یك نفس در دو جهان بس، ای پیش از هر روز و جدا از هر كس، رهی را درین سور هزار مطرب نه بس.
«
حافِظُوا عَلَی الصَّلَواتِ
» الآیة ... ــ محافظت آنست كه شخص در مقام خدمت راست دارد و دل در مقام حرمت، تا هم قیام ظاهر از روی صورت تمام بود، هم قیام باطن از روی صفت بجای بود.
یكی در نماز امامی میكرد خواست تا صف راست كند، گفت استووا ــ هنوز این سخن تمام نگفته بود كه بیفتاده بود و بیهوش شده، پس گفتند او را كه چه رسید ترا در آن حال.
گفت ــ نودیت فی سری هل استویت لی قطّ؟ ــ اول ركنی از اركان نماز نیت است و معنی – نیت ــ قصد دل است، چون در نماز شود سه چیز اندرسه محل میبباید تا ابتداء نماز وی بصفت شایستگی بود : ــ اندر دست اشارت، و در زبان عبارت و در دل نیت، چنانستی كه بنده در حال نیت میگوید ــ در گاه مولی را قصد كردم و دنیا را با پس گذاشتم، پس اگر اندیشه دنیا به نگذارد و دل فانماز نه پردازد هم در ركن اول دروغ زن بود.
حسن بن علی
ع چون بدر مسجد رسیدی گفتی : ــ « الهی ضیفك ببابك سائلك
p.653
ببابك، عبدك ببابك، یا محسن قد اتاك المسیئی، و قدامرت المحسنمنا ان یتجاوز عن المسیئی، فتجاوز قبیح ما عندی بجمیل ماعندك یا كریم ».
و آن دست برداشتن در نماز در حال تكبیر اشارتست باضطرار و افتقار بنده و شكستگی وی بحضرت مولی، چنانستی كه میگوید ــ انا غریق فی بحر المعاصی، فخذ بیدی.
بار خدایا غریب مملكتم، افتاده در چاه معصیتم، غرق شده در دریای محنتم، درد دارم و دارو نمیدانم، یا میدانم و خوردن نیمتوانم، نه روی آنك نومید شوم، نه زهره آنك فراتر آیم.
قد تحیرت فیك خذبیدی
یا دلیلاً لمن تحیر فیكا
گر كافرم ای دوست مسلمانم كن
مهجور توام بخوان و درمانم كن
گردر خور آننیم كه رویت بینم
باری بسر كوی تو قربانم كن
گفتهاند ــ اول كسی كه نماز بامداد كرد
آدم
بودع. آن خواجه خاكی، آن بدیع قدرت و صنیع فطرت و نسیج ارادت، چون ازآسمان بزﻤﻴن آمد بآخر روز بود تا روشناﻴﻲ روزﻤﻴدﻴد،لختی آرام داشت، چون آفتاب نهان شد دل آدم معدن اندهان شد.
شب آمد چو من سو گواربغم
بجامه سیاه و بچهره دژم
آدم
هرگز شب ندیده و مقاساة تاریكی و اندوه نكشیده بود، ناگاه آن ظلمت دید كه بهمه عالم برسید، و خود غریب و رنجور و از جفت خود مهجور، در آن تاریكی گه آه كردی، گه روی فراماه كردی، گه قصد مناجات درگاه كردی.
ذكر تو مرا مونس یارست بشب
وز ذكر توام هیچ نیاساید لب
اصل همه غریبان
آدم
بود، پیشین همه غمخواران
آدم
، نخستین همه گریندگان
آدم
بود، بنیاد دوستی در عالم
آدم
نهاد، آئین بیداری شب
آدم
نهاد، نوحه كردن از درد هجران و زاریدن به نیم شبان سنتی است كه
آدم
نهاد، اندران شب گه نوحه كردی بزاری، گه بنالیدی از خواری، گه فریاد كردی، گه بزاری دوست را یاد كردی.
همه شب مردمان در خواب من بیدار چون باشم
غنوده هر كسی با یار من بییار چون باشم
آخر چون نسیم سحر عاشقوار نفس برزد و لشكر صبح كمین بر گشاد، و بانگ بر ظلمت شب زد،
جبرئیل
آمد ببشارت كه یا
آدم
صبح آمد و صلح آمد، نور آمد و سرور آمد، روشنائی آمد و آشنائی آمد، بر خیز ای
آدم
، و اندرین حال دو ركعت نماز
p.654
كن، یكی شكر گذشتن شب هجرت و فرقت را، یكی شكر دمیدن صبح دولت و وصلت را.
زبان حال میگوید.
وصل آمد و از بیم جدائی رستیم
با دلبر خود بكام دل بنشستیم
و اول كسی كه نماز پیشین كرد
ابراهیم خلیل
بود صلع، آنگه كه او را ذبح فرزند فرمودند، و در آن خواب او را نمودند،
ابراهیم خلیل
خود را فرمانبردار كرده جان فرزند عزیز خود بحكم فرمان نثار كرده، و ملك العرش بفضل خود ندا كرده، و
اسمعیل
را فدا كرده، آن ساعة آفتاب از زوال در گذشته بود مراد
خلیل
تحقیق شد و خوابش تصدیق شد.
خلیل
در نگرست چهار حال دید در هر حال رفعتی و خلعتی یافتی.
خلیل
خلیل
شكر را میان به بست و بخدمت حضرت پیوست.
این چهار ركعت نماز بگزارد شكر آن چهار خلعت را، یكی شكر توفیق، دیگر شكر تصدیق، سدیگر شكر ندا، چهارم شكر فدا.
اول كسی كه نماز دیگر گزارد چهار ركعت
یونس
پیغامبر بود صلع : ــ آن بنده نیك پسندیده در شكم ماهی و آن ماهی در شكم آن دیگر ماهی، در قعر آن دریای عمیق بفریاد آمداه كه ــ لاالهالا انت سبحانك انی كنت منالظالمین.
اینجا نكته شنو : ــ
یونس
در شكم ماهی بزندان و مؤمن در شكم زمین، در آن لحد بزندان، مبارك باد آن مضجع، خوش باد آن مرقد،
مصطفی
میگوید « القبر روضة من ریاضالجنة » هر چند كه زندانست اما مؤمن را چون بستانست، و در آن بسی روح و ریحان است.
یونس
در شكم ماهی در آن تاریكی و سیاهی، مؤمن در شكم زمین با نسیم انس و نورالهی،
یونس
را جگر ماهی آینه گشته تا بصفاء آن حیوانات دریا و عجائب صورایشان میدید، مؤمن را دری از بهشت بر لحد وی گشاده تا بنور آلهی حوراء و عینا و طوبی و زلفی بود.
یونس
را فرج آمد، و از فضل آلهی ویرا مدد آمد، از آن زندان بصحراء جهان آمد.
آن ساعت وقت نماز دیگر آمد،
یونس
خود را دید از چهار تاریكی رسته، تاریكی زلت، تاریكی شب، تاریكی آب، تاریكی شكم ماهی، شكر گذاشتن این چهار تاریكی را چهار ركعت نماز كرد.
اشارت است به بنده مؤمن كه چهار ظلمت در پیش دارد : ظلمت معصیت، ظلمت لحد، ظلمت قیامت، ظلمت دوزخ، چون این چهار ركعت نماز بگزارد بهر ركعتی از یك ظلمت برهد.
p.655
و اول كسی كه نماز شام كرد
عیسی
مطهر
بود شخص پاك سرشت پاك طینت پاك فطرت كه بیپدر در وجود آمد، و در شكم مادر
توریة
و
انجیل
برخواند، و در گهواره سخن گفت.
عجب آمد قویمرا از اهل ضلالت، گفتند : فرزند بیپدر متصور نیست، حدوث ولد و وجود نسب بیدواب متفرق جایز نیست.
گفتند آنچه گفتند، و رفتند در راه ضلالت چنانك رفتند.
و ثالث ثلاثة رقم كشیدند،
جبرئیل
امد كه یا
عیسی
قوم تو چنین گفتند، زمین میلرزد از گفت ایشان، خالق زمین و آسمان پاكست از گفت ایشان، آن ساعة وقت نماز شام بود.
عیسی
برخاست و بخادمت شتافت، و از الله عفو و رحمت خواست، سه ركعت نماز كرد : ــ بیك ركعت دعوی ربوبیت از خود دفع كرد، كه توئی خداوند بزرگوار، منم بنده با جرم بسیار، دیگر ركعت نفی الوهیت بود از مادر، كه توئی خدای جبار و مادرم ترا پرستار، سوم ركعت اقرار بود بوحدانیت كردگار، یگانه یكتای نامدار.
و اول كسی كه نماز خفتن كرد چهار ركعت
موسی كلیم
بود، نواخته خالق بیعیب، مخصوص تحفه غیب.
مزدور
شعیب
، چون اجلش با
شعیب
بسرآمد وز
مدین
بدرآمد، قصد مسكن و اندیشه وطن خویش كرد.
چون منزل چند برفت شبی آمد ویرا در پیش ــ شبی كه دامن ظلمت در آفاق كشیده، و بادی عاصف برخاسته، و باران و رعد و برق درهم پیوسته، گرگ در گله افتاده و عیالش را درد زه خاسته، همه عالم از بهر وی بخروش آمده، دریا بجوش آمده، در آن شب همه آتشها در سنگ بمانده، و در همه عالم یك چراغ برافروخته،
موسی
در آن حال فرومانده، گه میخیزد و گه مینشیند، گه میخزد و گه میآرمد، و گه میگریزد، گه مقبوض و گه مبسوط، گه سر برزانو نهاده، گه روی برخاك بزاری، همی گوید :
بهر كوئی مرا تا كی دوانی؟
زهر زهری مرا تا كی چشانی؟
آری! درّ شب افروز را نهنگ جان ربای در پیش نهادند، و كعبه وصل را بادیه مردم خوار منزل ساختند، تا بیرنج كسی گنج ندید، و بیغصه محنت كسی بروز دولت نرسید.
آخر نظری كرد بجانب
طور
، و بدین آن شعاع نور، و بشنید ندای خدای غفور، كه «
انی انا الله
»
موسی
را چهار غم بود : غم عیال و فرزند و برادر و دشمن، فرمان آمد ــ كه یا
موسی
غم مخور و اندوه مبر، كه رهاننده از غمان و بازبرنده اندهان منم،
موسی
برخاست اندر آن
p.656
ساعت و چهار ركعت نماز كرد، شكر آن چهار نعمت را.
اشارتست به بنده مؤمن كه چون این چهار ركعت نماز بگزارد بشرط وفا و صدق و صفا، شغل عیال و فرزند وی كفایت كند، و بردشمن ظفر دهد و از غم و اندوهان برهاند.
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 50 |
|
Del |
2 |
البقرة |
دوم |
1 |
p.662
قوله تع : ــ «
مَن ذَا الّذی یُقرِضُ اللهَ قَرضاً حسناً
» ــ خداوند كریم، نامبردار عظیم، مهربان نوازندهٴ بخشندهٴ دارنده، جلت احدیته و تقدست صمدیته، در این آیت بندگانرا مینوازم هم توانگرانرا و هم درویشانرا، توانگرانرا مینوازد، كه ازیشان قرض میخواهد و قرض از دوستان خواهند.
یحیی معاذ
گفت ــ عجبت ممّن یبقی له مال و ربالعرش استقرضه. و فی الخبر الصحیح ــ ینزل الله عزوجل، فیقول من یدعونی فاجیبه؟ ثم یبسط یدیه، فیقول من یقرض غیر عدوم ولا ظلوم؟ ــ چه دانی تو؟ كه این قرض خواستن چه كرامت و چه نثار است! نثاری كه بر روی جان گوئی نگارست، و درخت سرور از وی ببارست، و دیده طرب بوی بیدارست. میگوید كیست او كه قرض دهد باو كه ظالم نیست تا به برد و درویش نیست كه از باز دادن درماند، و آنكش كه قدر این خطاب شناسد، فضل از مال جان و دل در پیش نهد گوید :
جز با تو بجان و دل تكلف نكنم
دل ملك تو شد درو تصرف نكنم
گرجان باشارتی بخواهی زرهی
در حال فرستم و توقف نكنم
روزی
علی مرتضی
ع در خانه شد،
حسن
و
حسین
پیش
فاطمه زهرا
میگریستند،
علی
گفت یا
فاطمه
چه بودست این روشنائی چشم و میوهٴ دل و سرور جان ما را كه میگریند؟
فاطمه
گفت ــ
علی
ما نا كه گرسنهاند، كه یك روز گذشت تا هیچ چیز نخوردهاند.
و دیگی بر سر آتش نهاده بود
علی
گفت ــ آن چیست كه در دیگست.
p.663
فاطمه
گفت ــ در دیگ هیچ چیز نیست مگر آب تهی، دل خوشی این فرزندانرا برسر آتش نهادم، نا پندارند كه چیزی میپزم،
علی
ع دلتنگ شد عبائی نهاده بود برگرفت و به بازار برد و بشش درم بفروخت و طعامی خرید، ناگاه سائلی آواز داد كه « من یقرض الله یجده ملیا وفیا »
علی
ع آنچه داشت بوی داد، بازآمد و با
فاطمه
بگفت.
فاطمه
گفت: وفقت یا
باالحسن
و لم تزل فی خیر ــ نوشت باد یا
باالحسن
كه توفیق یافتی و نیكو چیزی كردی، و تو خود همیشه با خیر بوده و با توفیق،
علی
بازگشت تا بمسجد رسول شود و نماز كند، اعرابئی را دید كه شتری میفروخت، گفت ــ یا
باالحسن
این شتر را میفروشم بخر،
علی
گفت نتوانم كه بهای آن ندارم، اعرابی گفت بتو فروختم تا وقتی كه غنیمتی در رسد یا عطائی از بیتالمال بتو درآید.
علی
آن شتر بشصت درم بخرید و فراپیش كرد.
اعرابی دیگر پیش وی در آمد.
گفت یا
علی
این شتر بمن فروشی گفت فروشم، گفت بچند.
گفت بچندانك خواهی، گفت بصد و بیست درم خریدم،
علی
گفت فروختم، صد و بیست درم پذیرفت از وی، و بخانه باز شد، با
فاطمه
گفت كه ازین شصت درم با بهای شتر دهم به اعرابی و شصت درم خود به كار بریم، بیرون رفت بطلب اعرابی،
مصطفی
را دید گفت ــ یا
علی
تا كجا.
عل قصه خویش باز گفت،
رسول
خدا
شادی نمود و او را بشارت داد و تهنیت كرد، گفت یا
علی
آن اعرابی نبود، آن
جبرئیل
بود كه فروخت، و
میكائیل
بود كه خرید، و آن شتر ناقه بود از ناقهای بهشت، این آن قرض بود كه تو بالله دادی و درویش را بآن بنواختی.
و قد قال الله عزوجل «
من ذا الذی یقرض الله قرضاً حسناً
» اما نواخت درویشان درین آیت آنست كه الله قرض میخواهد، از بهر ایشان میخواهد و تا عزیزی نباشد از بهر وی قرض نكند، و نواخت درویش تمامتر و رتبت وی بالاتر از نواخت توانگر، از بهر آنك قرض خواستن هر چند كه بغالب احوال از دوستان خواهند، اما افتد بوقت ضرورت كه نه از دوست خواهند، و آنكش را كه از بهروی خواهند جز دوست و جز عزیز نباشد.
نه بینی كه
مصطفی
صلع در حال ضرورت قرض خواست از جهوی، و درغ خود بنزدیك وی برهن نهاد، تا جو پاره ستد قوت عیال را.
بنگر كه از كه خواست و بنگر كه كرا خواست.
هر چند كه این نادر افتد، و اغلب
p.664
آنست كه قرض از دوستان خواهند، و روی فرا آشنایان كنند.
چندین جایگه در قرآن ربالعالمین خطاب میكند با آشنایان و مؤمنان «
اقرضوا الله قرضاً حسنا
،
واقرضتم الله قرضاً حسناً
،
ان تقرضوا الله قرضاً حسناً
» با هر یكی ـ حسنْ ــ بگفت تا بدانی كه آنچه به الله دهند پاك باید و حلال و نیكو، انالله تعم طیب لا یقبل الاالطیب » و گفتهاند قرض حسن ـ آن بود كه در آن گوش بپاداش نداری و در جست عوض آن نباشی و آنچه كنی استحقاق جلال حق را كنی، نه یافت مزد خود را.
آوردهاند ــ كه فردای قیامت ربالعزة با بنده ای عتاب كند كه صحیفه اوپرحسنات بود، گوید طاعاتك لرغبتك فیالجنة و تركك المعاصی لرهبتك من النار، فای طاعة فعلتها لی.
سهر العیون لغیر وجهك ضاﺌﻊ
و بكاؤهن لغیر فقدك باطل
من كان یعمل للجنان فاننی
من حب وصلك طول عمری عامل
پیر طریقت
گفت : ــ من چه دانستم كه پاداش بر روی مهرتاش است، من پنداشتم مهینه خلعت پاداش است، من چه دانستم كه مزدورست، او كه بهشت باقی او را حظ است، و عارف اوست كه در آرزوی یك لحظه است.
«
وَالله یَقبضُ ویَبسُطُ
» ــ قبض و بسط در ید خداست، كار او دارد و حكم اوراست، یكی را دل از شناخت خود در بند دارد، یكی را در انس با خود بروی گشاید، یكی در مضیق خوف حیران، یكی در میدان رجا شادمان، یكی از قهر قبض وی هراسان، یكی بربسط وی نازان، یكی بفعل خود نگرد در زندان قبض بماند، یكی بفضل حق نگرد بر بساط طرب آرام گیرد.
همانست كه
پیر طریقت
گفت : الهی گهی بخود نگرم گویم از من زارتر كیست.
گهی بتو نگرم گویم از من بزرگوارتر كیست؟!
گاهی كه بطینت خود افتد نظرم
گویم كه من از هر چه بعالم بترم
چون از صفت خویشتن اندر گذرم
از عرش همی بخویشتن در نگرم
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 51 |
|
Del |
2 |
البقرة |
دوم |
1 |
p.674
قوله تع : «
وَقالَ لَهُم نَبیّهم اِنَّ آیَة مُلكِه اَن یَأتیَكُمُ التابُوتُ فیه سَكینةٌ مِن ربّكُم
» الآیة ... ــ هر كه بر بساط دولت دین از جام معرفت شربتی یافت، ساقی آن شربت سلطان سكینه بود، و سلطان سكینه را مقرّ عزدارالملك دل آمد، «
هو الذی انزل السكنیة فی قلوب المومنین
» و لطیفه دل منزلگاه صفت قدم آمد، « ان القلوب بین اصبعین من اصابع الرحمن » بسا فرقا كه میان دو قوم است، قومی كه سكینهٴ ایشان در تابوت، و تابو در تصرف
بنیاسرائیل
، گه اینجا و گه آنجا كه چنین و گه چنان.
و قومی كه سكینهٴ ایشان در دل ایشان، درید صفت حق، نهآدمی را بر آن دست نه فریشته را بر آن راه «
یحول بین المرء و قلبه
».
شبلی
گفت ــ از آنجا كه حقائق سراست پردهها فرو گشادند و حجابها برداشتند، تا بسی كارهای غیبی بر سرّ ما كشف كردند، دوزخ را دیدم بسان اژدهائی غرنده و شیری درنده، كه بخلق مییازید و ایشانرا بدم در خود میكشید، مرا دید شكوهش كرد، نصیب خود از من خواست، هر چه جوارح و اعضاء ظاهر بودبوی دادم و باك نداشتم از سوختن آن، كه از سوز باطن خودم پروای سوز ظاهر نبود.
پیر طریقت
گفت : ــ همه آتشها تن سوزد و آتش دوستی جان، بآتش جانسوز شكیبائی نتوان،
گر بسوزد گو بسوزو ورنوازد گو نواز
عاشق آن به كومیان آب و آتش در بود
p.675
گفت ــ چون نهاد و صورت
شبلی
بآتش دادم، نوبت بدل رسید، از من دل خواست، گفتم در بازم و باك ندارم، بسرم ندا آمد كه ای
شبلی
دلرا یله كن كه دل نه از آن تست، و نه در تصرف تو، دل در قبضهٴ ماست كه معدن دیدار ماست، دل در ید ماست كه بستان نظر ماست، دل در یمین ماست كه منزلگاه اطلاع ماست.
ای
شبلی
اگر لابد دل بخرج میباید كرد و میبباید سوخت، دریغ بود كه باین آتش صورت بسوزی، پس باری بآتش عشق بسوز.
دلرا تو بنار عاشقی بریان كن
وانگاه نظر زدل بسوی جان كن
گرزانك براه پیشت آید معشوق
این جمله بپیش پای او قربان كن
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 52 |
|
Del |
2 |
البقرة |
سوم |
1 |
p.682
قوله تع : «
تِلكَ الرُّسُلُ فَضَّلنا بَعضَهُم عَلی بَعْضٍ
» الآیة ... ۔۔
p.683
بندهوار « سبحان ربّیالاعلی » گویند ظلمت نفس آن مرد طاغی خلوت سلوت ایشانرا زحمتی نیارد.
بعد از آن خطاب آمد : ــ كه ای
عیسی
، تو درآی و مبشراً برسول مبشر باش، بگوی كه بر اثر من سید ولد
آدم
میآید، ای
عیسی
! در آسمان چهارم میباش تا آخر عهد كه دشمن دولت او بیرون آید، از مركز چهارم قدم بر صخره
بیتالمقدس
نه و آن دشمن را هلاك كن.
آدم
در مقدمه بسان مژده دهنده بود،
ادریس
بسان منجم،
ابراهیم
بسان كدخدا،
موسی
بسان اسپاه سالار
عیسی
بسان حاجت و مبشر، همه عالم از بهر اول آراسته، و همه در كار او برخاسته، شرعها را شرع او نسخ كرده، و عقدها را عقد او فسخ كرده، كار كار او، شرع شرع او، حرمحرم او، عزت عزت او، اگر نه جمال و عزّ او بودی نه همانا كه پرگار قدرت در دایره وجود بگشتی، یا
آدم
و آدمیانرا نام و نشان بودی « لولاك لما خلقت الكونین »
گر نه سبب تو بودی ای در خوشاب
آدم نزدی دمی درین كوی خراب
هجران تو گر زمانی دیدی در خواب
گشتی دل و جان این جهان آتش و آب
گفتهاند ــ « و رفع بعضهم درجات » ــ اشارتست
ب
مصطفی
صلع و تشریف و تكریم ویرا.
و غیرت دوستی را صریح بنگفت تا در مدح بلیغتر باشد و بدوستی نزدیكتر.
آوردهاند كه ــ چون بندهٴخدای را دوست دارد، خدای ویرا در میان خلق مشهور گرداند و چون خدای بنده را دوست دارد، و یرا از خلق بپوشاند و مستور دارد، تا كس را بر سر دوستی وی اطلاع نبود.
پیر طریقت
گفت ــ در دوستی غیرت از باب است، و هر دل در آن دوستی و غیرت نیست خرابست.
نصرآبادی
گفت ــ الحق غیور و من غیرته انه لم یجعل الیه طریقا سواه.
و هم ازین بابست كه
مصطفی
صلع با اعرابئی مبایعت كرد در اسبی، و اعرابی اقالت خواست،
رسول
ویرا اقالت كرد، اعرابی گفت عمرك الله ممن انت؟ــ تو از كدام قبیله و چه مردیت.
رسول
گفت « انا امرؤ من
قریش
»
یكی از یاران گفت آن اعرابی را كفاك جفاء ان لا تعرف نبیك.
بعضی علما گفتند
مصطفی
صلع غیرت را نام خویش صریح بنگفت و آنچه بر لفظ صحابی رفت كه پیغامبر خویش را مینشناسی تعریف بود، تا
p.684
بندهوار « سبحان ربّیالاعلی » گویند ظلمت نفس آن مرد طاغی خلوت سلوت ایشانرا زحمتی نیارد.
بعد از آن خطاب آمد : ــ كه ای
عیسی
، تو درآی و مبشراً برسول مبشر باش، بگوی كه بر اثر من سید ولد
آدم
میآید، ای
عیسی
! در آسمان چهارم میباش تا آخر عهد كه دشمن دولت او بیرون آید، از مركز چهارم قدم بر صخره
بیتالمقدس
نه و آن دشمن را هلاك كن.
آدم
در مقدمه بسان مژده دهنده بود،
ادریس
بسان منجم،
ابراهیم
بسان كدخدا،
موسی
بسان اسپاه سالار
عیسی
بسان حاجت و مبشر، همه عالم از بهر اول آراسته، و همه در كار او برخاسته، شرعها را شرع او نسخ كرده، و عقدها را عقد او فسخ كرده، كار كار او، شرع شرع او، حرمحرم او، عزت عزت او، اگر نه جمال و عزّ او بودی نه همانا كه پرگار قدرت در دایره وجود بگشتی، یا
آدم
و آدمیانرا نام و نشان بودی « لولاك لما خلقت الكونین »
گر نه سبب تو بودی ای در خوشاب
آدم نزدی دمی درین كوی خراب
هجران تو گر زمانی دیدی در خواب
گشتی دل و جان این جهان آتش و آب
گفتهاند ــ «
وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجٰاتٍ
» ــ اشارتست
ب
مصطفی
صلع و تشریف و تكریم ویرا.
و غیرت دوستی را صریح بنگفت تا در مدح بلیغتر باشد و بدوستی نزدیكتر.
آوردهاند كه ــ چون بندهٴخدای را دوست دارد، خدای ویرا در میان خلق مشهور گرداند و چون خدای بنده را دوست دارد، و یرا از خلق بپوشاند و مستور دارد، تا كس را بر سر دوستی وی اطلاع نبود.
پیر طریقت
گفت ــ در دوستی غیرت از باب است، و هر دل در آن دوستی و غیرت نیست خرابست.
نصرآبادی
گفت ــ الحق غیور و من غیرته انه لم یجعل الیه طریقا سواه.
و هم ازین بابست كه
مصطفی
صلع با اعرابئی مبایعت كرد در اسبی، و اعرابی اقالت خواست،
رسول
ویرا اقالت كرد، اعرابی گفت عمرك الله ممن انت؟ــ تو از كدام قبیله و چه مردیت.
رسول
گفت « انا امرؤٌ من
قریش
»
یكی از یاران گفت آن اعرابی را كفاك جفاء ان لا تعرف نبیك.
بعضی علما گفتند
مصطفی
صلع غیرت را نام خویش صریح بنگفت و آنچه بر لفظ صحابی رفت كه پیغامبر خویش را مینشناسی تعریف بود، تا
p.685
بر اعرابی پوشیده نماند كه وی پیغامبر است صلع.
«
یا اَیُّهَا الّذینَ آمَنُوا اَنفِقُوا مِمّا رَزَقناكُم
» الآیه ... ــ
اهل تحقیق
از راه تدقیق بمنقاش فهم ازین آیت لطیفة بیرون آوردهاند گفتند ــ «
لا بیع فیه
» اشارتست باین مبایعت ــ كه ربالعالمین گفت «
ان الله اشتری من المؤمنین
» الآیة.
مصطفی
صلع گفت « الناس غادیان : فمبتاع نفسه ــ فمعتقها و بایع نفسه فمو بقها ».
و آن منزلت مقتصدانست كه خدایرا عز وجل بامید بهشت و طلب ثواب پرستند، «
وَلا خُلقةٌ
» اشارت بآن محبت است كه ربالعزة گفت «
ان الله یحب التوابین
»
جای دیگر گفت «
والله یحب المحسنین
» و این منزلت سابقانست، كه خدایرا عزوجل بدوستی شوق پرستند، «
ولا شفاعة
» اشارت بمنزلت ظالمانست، كه از درجه مقتصدان و سابقان واماندند، و در عبادت خدای همه تقصیر كردند، اما دل از شفاعت
رسول
خدا
بر نگرفتند كه گفت : « شفاعتی لاهل الكبائر من امتی ».
اشارت جمله آیت آنست كه هر كه در دنیا كه سرای كسب و عملست، ازین سه منزل بازماند و به یكی از آن نرسد، فردا در قیامت از آن بازماندهتر و دورتر بود، كه الله میگوید آن روزی است كه «
لا بَیعُ فیهِ وَلا خُلقّةٌ وَلا شَفاعَةٌ
».
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 53 |
|
Del |
2 |
البقرة |
سوم |
1 |
p.697
قوله تع : «
اَلله لا اِلهَ اِلا هو
» الآیة ... ــ الله من له الالهیة والربوبیة، الله من له الاحدیة و الصمدیة، ثبوته احدی، و كونه صمدی، بقاؤه ازلی و سناؤه سرمدی.
الله نام خداوندی كه ذات او صمدی و صفات او سرمدی، بقاء او ازلی و بهاء او ابدی، جمال او قیومی، و جلال او دیمومی، نامداری بزرگوار، در قدر بزرگ و در كردار، در نام بزرگ و در گفتار، برتر از خرد و بیش از كی، و مه ازمقدار، جلیلا خدایا كه كردكارست و خوب نگار، عالم را آفریدگار و خلق را نگهدار، دشمن را دارنده و دوست را یار، امیدها را نقد و ضمانها را بسنده، و كار هر خصم را پذیرنده و هر جرم را آمرزگار، مرید را قبله و دل عارف را یادگار.
بر یاد تو بی تو روزگاری دارم
در دیده ز صورتت نگاری دارم
الله یادگار دل دوستانست، الله شاهد جان عارفانست، الله سور سرّوالهانست، الله شفاء دل بیمارانست، الله چراغ سینهٴ موحدانست، الله نور دل آشنایانست و مرهم درد سوختگانست.
اندر دل من عشق تو چون نور یقین است
بر دیده من نام تو چون نقش نگین است
در طبع من و همت من تا بقیامت
مهر تو چو جانست و وفای تو چو دین است
پیرطریقت
جنید
قدسالله روحه گفت ــ من قال بلسانه، الله و فی قلبه غیرالله، فخصمه فیالدارین الله. كسی كه برزبان یادالله دارد و بنام وی نازد، آنگه دل خویش بامهر غیری
p.698
پردازد بجلال و عزبار خدا كه فردا در مقام سیاست تازیانة عتاب بدو رسد و خصم او الله بود.
شب
معراج
با
سید
گفت« یا
محمد
عجباً لمن آمن بی كیف یتّكل علی غیری.
یا
محمد
لوانهم نظروا الی لطائف برّی و عجائب صنعتی ما عبدوا غیری » یا عجبا كسی كه مرا یافت دیگری را چه جوید، و او كه مرا بشناخت بغیرما چون پردازد.
چشمی كه ترا دید شد از درد معافی
جانی كه ترا یافت شد از مرك مسلم
پیر طریقت
گفت : ــ « ای سزای كرم و نوازنده عالم، نه باوصل تو اندوهست نه با یاد تو غم، خصمی و شفیعی و گواهی و حكم، هرگز بینمانفسی با مهر تو بهم، آزاد شده از بند وجود و عدم، در مجلس انس قدح شادی بردست نهاده دمادم ».
«
لا اِله الّا هُوَ
» ــ خدائی كه نیست معبود بسزا جزاو، در هر دو جهان سزای خداوندی كیست مگر او.
دستگیر خستگان نیست جز توقیع جمال و لطف او، نوازندهٴ یتیمان نیست جز منشور كرم او.
بار خدائی كه دلهای دوستان بسته بند وفاء او، جانهای مشتاقان در آرزوی لقاء او، ارواح عاشقان مست مهر از جام بلاء او، آرام خستگان از نام و نشان او، سرور عارفان از ذكر و پیغام او.
نكو گفت
آن شوریده
روزگار كه گفت : ــ
كی خندداندرروی من بخت من از میدان تو
كی خیمه از صحراء جانم بركند هجران تو
آرام من پیغام تو وین پای من در دام تو
بستان شده از نام تو برجان من زندان تو
«
الحی القیوم
» ــ خداوندی زنده پاینده دارنده نوازنده بخشنده پوشنده، بهر هست و بودنی داننده، بتوان و بدریافت هر چیز رسنده، هر كس را خداوند و هر بودنی را پیش برنده و آشنایان مهر پیوند نور نام و نور پیغام، دلها را روح و ریحان و سرها را آرام، آفرین باد بر آن جوانمردان كه از این حدیث بوئی دارند و بسر این خوانچه لطف رسیدهاند، تا چنان دیگران بطعام و شراب زندهاند، ایشان بنام و نشان آن دوست زندهاند و بیاد وی آسوده.
شبلی
را گفتند ــ طعام و شرابت از كجاست.
گفت ــ ذكر ربی طعام نفسی و ثناء ربیلباس نفسی و الحیاء من ربی شراب نفسی.
نفسی فداء قلبی فداء روحی، روحی فداء ربی.
p.699
نور چشمم خاك قدمهای تو باد
جانی دارم فدای غمهای تو باد
«
لا تَأخُذُهُ سِنَةٌ وَلا نَومٌ
» ــ تقدیس و تنزیه ذات است، كه وی جل جلاله بری از علات است، و مقدس از آفات است.
خوبا حال گشتن است و الله تع پاك از حال گشتن و حال گردیدن، دور از كاستن و افزودن، خواب عیب است و خدای از عیبها بری، خواب غفلت است و خدای از آفات و غفلات متعالی، خواب گردیدن حال است و خدای نه حال گردنه گردشپذیر، خواب شبه مرگ است و خدای زنده پاینده باقی.
قَدیرٌ عالمٌ حَیٌ مُریدٌ
سَمیعٌ مبصرٌ لبسَ الجلالا
تَقدَّس اَن یكون له شریك
تَعالی ان یظنّ وان یُقالا
خداوندی كه در ذات بیشریك است و در صفات بیشبیه و درقدر بینظیر.
در ذات لطیف تو حیران شده فكرتها
بر علم قدیم تو پیدا شده پنهانها
در بحر كمال تو ناقص شده كاملها
در عین قبول تو كامل شده نقصانها
«
لَهُ ما فِی السّمواتِ وَما فِی الارضِ
» ــ مكونات و محدثات در زمین و در سموات همه صنع وی و همه ملك وی، نه كسی منابع باوی، نه دیگری غالب بروی، غالب بر آن امر وی، نافذ در آن دانش وی، توان آن بعون وی، داشت آن بحفظ وی.
از
ابن عباس
روایت است كه گفت « الا رضون علی الثور و الثور فی سلسلة و السلسلة فی اذن الحوت و الحوت بیدالرحمن عزوجل ».
«
مَن ذَا الذی یَشفَعُ عِندَهُ اِلا بِاذنِه
» ــ آن كیست كه پندارد كه بیخواست او خود را كاری بر سازد، یا بیدانش او نفسی برآرد، یا بی او باو رسد، فقد خاب ظنه و ضلّ سعیه.
پیر طریقت
گفت : ــ الهی پسندیدگان ترا بتو جستند بپیوستند، ناپسندیدگان ترا بخود جستند بگسستند، نه او كه پیوست بشكر رسید، نه او كه گسست بعذر رسید.
ای برساننده در خود و رساننده بخود! برسانم كه كس نرسید بخود.
ای راه ترا دلیل دردی
فردی تو و آشنات فردی
p.700
«
یَعلَم ما بَینَ اَیدیهِم وَما خَلفَهُم
» ــ هر چه در آسمان و زمین كسست و چیز همه آنم كه حركت و سكون ایشان اندیشه و خاطر ایشان خالق میداند، روش و جنبش ایشان میبیند و بحقیقت آن میرسد، كه همه از قدرت وی میدرآید و با حكم وی میگردد وی میداند كه وی میراند، وی میبیند كه وی میكند، وی میبندد كه وی میگشاید.
پس او خدائی را شاید كه نه واماند، نه درماند، نه فروماند.
پوشیدهها داند و كاربروی در نشورد، همه چیز پرداخته و همه كار ساخته، جز زانك آدمی انداخته، خردها در كار وی كند، و همها از وی دربند، علمها و عقلها در قدر وی گم.
«
لا یُحیطُونَ بِشَییٍ مِن عِلمِه اِلّا بِما شاءَ وَسِعَ كُرسیُّهُ السَّمواتِ وَالاَرضَ
» ــ نص
قرآن
است، و اشارت بجهت و مكان است، كرسی نه علم است كه آن راه بیراهان است، تأویل جاهلانست، كرسی قدم گاه دانیم و این مذهب سنّیان است، و بیتأویل و تصرف بجان باز گرفته و پذیرفته ایشان است.
آنگه آیت مهر بر نهاد، بذكر جلال و بزرگواری و عظمت و برتری خود گفت : «
وَهُوَ العَلیُّ العَظیمُ
» ــ
روی عن
النبی
صلع « فی تسبیح الملائكة، سبحت السموات العلی من ذی المهابة و ذی العلی، سبحان ــ العلیالاعلی، سبحانه و تعالی »
علو و برتری الله دوروی دارد : یكی علو و برتری صفت، یكی علو و برتری فعل، آنچه صفت است از لیست ــ لم یزل كان عاریاًعلیّاً ، همیشه هست و بودنی، از همه چیزها برتر بكبریاء خود، وز همه نشانها بتر بقدر خود، وز همه اندازهها برتر بعز خود، و آنچه فعل است برتری ذات است و علو مكانست، خود كرد و از خود نشان داد، بعد از آفرینش اسمان و زمین، بارادت خود نه بحاجت، كه الله كار كه كند بخواست كند نه بحاجت، كه او را بكس و بچیز حاجت ونیاز نه، و او را شریك و انبازنه.
خداوندا دلهای ما را بدعت و ضلالت معصومدار و از شور و حیرت رستهدار! بمنّك و فضلك.
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 54 |
|
Del |
2 |
البقرة |
سوم |
1 |
p.709
قوله تع : «
اَلله وَلیُّ الَذین آمَنوا
» ــ ولیّهم و مولاهم و والیهم و متولیهم از روی معنی همه یكساناند، میگوید ــ الله خداوند مؤمنان است، كارساز و یاری دهنده ایشانست، و راهنمای و دلگشای دوست ایشانست.
در بعضی اخبار میآید از
رسول
خدا
صلع كه گفت ــ كسی كه كعبة مشرف معظم خراب كند و سنگ از سنگ جدا كند و آتش در آن زند در معصیت چنان نباشد كه بدوستی از دوستان الله استخفاف كند، اعرابئی حاضر بود، گفت یا
رسول الله
این دوستان الله كهاند.
گفت مؤمنان همه دوستان خدااند و اولیاء وی، نه خوانده این آیت؟ كه «
اللهُ وُلیُّ الّذین آمَنوا
»
نظیرش آنست كه گفت جل جلاله «
ذلِكَ بِان الله مولی الذین آمنوا وان الكافرین لا مولی لهم
» میگوید ــ الله یار و دوست مؤمناست و كافرانرانه.
و نه خود درین جهان دوست و كارساز مؤمنانست كه در آن جهان همچنانست، چنانك گفت «
نحن اولیاء كم فیالحیوة الدنیا وفی الآخرة
. »
و در حكایت از قول
یوسف
گفت «
انت ولیّی فی الدنیا والاخرة
»
بسا فرقا كه میان هر دو آیت است از «
نحن اولیاءكم
» تا «
انت ولیّی
» بس دورست، وانكس كه بدین بصر ندارد معذور است، «
نحن اولیاءكم
» از عین جمع رود و «
انت ولیّی
» اشارتست بتفرقت، نه از آنك ولی را برنبی فضل است كه نهایت كار ولی همیشه بدایت كار نبی است، لكن با ضعیفان رفق بیشتر كنند و عاجزانرا بیش نوازند، كه جسارت دعوی آشنائی ندارند، و از آنك خود را آلوده دانند زبان گفتار ندارند! هر كه
p.710
درماندهتر بدوست نزدیكتر! هر كه شكستهتر بدوستی سزاوارتر! « انا عندالمنكسرة قلوبهم من اجلی ».
در خبر میآید كه ــ روز قیامت یكی را بحضرت برند، ازین شكستهٴ سوخته، الله گویدبندهٴ من چه داری؟
گوید دو دست تهی و دلی پر درد و جانی آشفته و حیران، در موج اندوه وغمان، گوید همچنین میرو تا بسرای دوستان، كه من شكستگان و اندوهگنانرا دوست دارم « انین المذنبین احب الی من زجل المسبحین »
گفتم چه نهم پیش دو زلف تو نثار
گر هیچ بنزد چاكر آئی یكبار
پیشت بنهم این جگر سوخته زار
كاید جگر سوخته با مشك بكار
داود
ع گفت ــ بار خدایا! گیرم كه اعضا را بآب بشویم تا از حدیث طهارت پذیرد، دل را بچه شویم تا ازغیر تو طهارت پذیرد؟
فرمان آمد كه۰ یا
داود
دل را بآب حسرت و اندوه بشوی تا بطهارت كبری رسی، گفت بار خدایا این اندوه از كجا بدست آرم؟
گفت این اندوه ما خود فرستیم، شرط آنست كه دامن در دامن اندوهگنان و شكستگان بندی، گفت بار خدایا ایشانرا چه نشانست.
گفت « یراقبول الظلال
ویدعوننا رغباً ورهباَ
» همه روز آفتاب را مینگرند تا كی فرو شود و پرده شب فرو گذارند، تا ایشان درخلوتگاه «
ونحن اقرب
»كوفتن گیرند، فمن بین صارخ و باك و متأوّه، همه شب خروشان و سوزان و گریان، با نیاز و گداز، روی بر خاك نهاده و بآواز لهفان ما را میخوانند، كه ... یا رباه یا رباه.
بزبان حال میگویند :
شبهای فراق تو كمانكش باشد
صبح از بر او چو تیر آرش باشد
وان شب كه مرا با تو بتاخوش باشد
گوئی شب را قدم بر آتش باشد
و از جبار عالم ندا میآید كه ـ ای
جبرئیل
و
میكائیل
ــ شما زجل تسبیح بگذارید كه آواز سوخته میآید، هر چند بار عصیان دارد اما در دل درخت ایمان دارد، در آب و گل مهر ما سرشته دارد، مقربان ملا اعلی از آن روز باز كه در وجود آمدند، تا برستاخیز دست در كمربندگی ما زدهاند، و فرمان را چشم نهاده و در آرزوی یك نظر میسوزند، انگشتان حسرت در دهان حیرت گرفته كه این چیست!
خدمت اینجا و محبت آنجا.
دویدن و پوئیدن بر ما و رسیدن و نادیدن ایشانرا! و عزت احدیت بنعت تقدیر
p.711
ایشانرا جواب میدهد كه ــ كار سوز دارد و اندوه، نهاد ایشان معدن سوزست و كان اندوه.
بی كمال سوز دردی نام دین هرگز مبر
بی جمال شوق وصلی تكیه بر ایمان مكن
در خم زلفین جان آویز جانان روز وصل
جز دل مسكین خون آلود را قربان مكن
|
p.709
قرآن مجید، فصلت ۳۱: نَحْنُ أَوْلِيَاؤُكُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ؛ یوسف ۱۰۱: أَنتَ وَلِيِّي فِي الدُّنُيَا وَالآخِرَةِ؛ فصلت ۳۱: نَحْنُ أَوْلِيَاؤُكُمْ.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 55 |
|
Del |
2 |
البقرة |
سوم |
1 |
p.717
قوله تع : «
اِذَا قالَ ابراهیمُ رب اَرنی كَیفَ تُحی المَوتی
» الآیة ... ــ
این آیة بزبان كشف بر ذوق
ارباب حقائق
رمزی دیگر دارد و بیانی دیگر. گفتند ـ
ابراهیم
مشتاق كلام حق بود و سوخته خطاب او، سوزش بغایت رسیده و سپاه صبرش بهزیمت شده، و آتش مهر زبانه زده، گفت ــ خداوندا بنمای مرا، تا مرده چون زنده كنی.
گفت ـ یا
ابراهیم
«
اَوَلَمْ تُؤْمِنْ
» ایمان نیاوردهٴ كه من مرده زنده كنم.
گفت ــ آری ولكن دلم از آرزوی شنیدن كلام تو و سوز عشق خطاب تو زیر زبر شده بود، خواستم تا گوئی «
اَوَلَمْ تُؤْمِنْ
» مقصود همین بود كه گفتی و در دلم آرام آمد.
p.718
آرام من پیغام تو
وین پای من در دام تو
حكایت كنند كه ــ یكی در كار سرپوشیدهٴ بود و میخواست تا با وی سخن گوید نمیگفت، و امتناعی مینمود، و آن كار افتاده سخت درمانده و گرفتار وی بود، و در آرزوی سخن گفتن با وی، دانست كه ایشانرا بجواهر میلی باشد، رفت و هر چه داشت بیك دانه جوهر پر قیمت بداد و بیاورد و برابر وی سنگی بر آن نهاد تا بشكند، آن معشوقه طاقت نداشت كه بر شكستن آن صبر كند، گفت ــ ای بیچاره چه میكنی! گفت بآن میكنم تا تو گوئی چه میكنی.
اندر دل من قرار و آرام نماند
دشنام فرست اگرت پیغام نماند
و گفتهاند ــ
ابراهیم
بآنچه گفت «
اَرِنی كَیفَ تُحیِ المَوتی
» زندگی دل می خواست و طمأنینه سرّ، دانست كه تا دلی زنده نبود طمأنینت در آن فرو نیاید، و تا طمأنینه نبود بغایت مقصد عارفان نرسد، و غایت مقصد عارفان روح انس و شهود دل و دوام مهرست، زبان در یاد و دل بار از و جان در ناز، زبان در ذكر و دل در فكر و جان با مهر، زبان ترجمان دل در بیان و جان باعیان.
گفتند ــ ای
ابراهیم
اكنون كه زندگی در مردن است و بقا در فنا، شوچهار مرغ را بكش، از روی ظاهر، چنانك فرمودیم تعظیم فرمان ما را و اظهار بندگی خویش را، و از روی باطن هم در نهاد خود این فرمان بجایآر، طاوس زینت را سربردار و با نعیم دنیا و زینت دنیا آرامگیر.
كم كن بر عندلیب و طاوس درنگ
كین جا همه بانك بینی آنجا همه رنگ
غراب حرص را بكش، نیز حریص مباش بر آنچه نماند و زود بسر آید.
چه بازی عشق با یاری كزو بیجان شد
اسكندر
چه داری مهر بر مهری كزو بیملك شد
دارا
خروه شهوت را باز شكن، هیچ شهوت بدل خود راه مده كه از ما بازمانی.
گر از میدان شهوانی سوی ایوان عقل آئی
چو كیوان در زمان خود را بهفتم آسمانبینی
كركس امل را بكش، امل دراز مكن، و دل بر حیوة لعب و لهو منه، تا بحیوة طیبهرسی، ای
ابراهیم
حیوة طیبه آند زندگی دل است و طمأنینه سركه تو میخواهی.
p.719
و گفتهاند ـ
ابرهیم
باین سؤال كه كرد طلب رؤیت میكرد، چنانك
موسی
كرد، اما
ابراهیم
برمزدیدار خواست نه بصریح، لاجرم جواب نیز برمزشنید و هو قوله «
اِنّ الله عَزِیزٌ
» ای
ابراهیم
شنیدیم سؤال تو و دانستیم مراد تو، و بحقیقت دان كه الله عزیز است و یافت وی عزیز و دیدار وی عزیز.
و
موسی
ع بصریح خواست نه برمز، لاجرم جواب نیز صریح شنید كه «
لن ترانی
».
بسرّ وی ندا آمد كه تو نیز بنمای كه
اسمعیل
زنده را چون مرده كنی، مطالبت بمطالبت اگر وفا كنی وفا كنم، پس
ابراهیم
وفا كرد و الله در آن وفا بروی ثنا كرد گفت : و ابراهیم الذی و فی ــ ربالعالمین نیز وفا كرد و مراد وی بداد. و گفتهاند ــ ابراهیم در این سؤال كه كرد غایت یقین میخواست و یقین را سه رتبت است : اول علم الیقین، پس عین الیقین، پس حق الیقین، علم الیقین آنست كه از زبان پیغامبران ببندگان خدا رسد، و عینالیقین آنست كه بنور هدایت بایشان رسد، حقالیقین آنست كه هم بنور هدایت بود هم بآثار وحی و سنت.
ابراهیم
خواست تا هر سه رتبت او را جمع شود تا هیچ شبهة نیز بخاطر وی نرسد، ثم قال ــ «
واعلم ان الله عزیز حكیم
».
ربالعزة و مالكالعزة، متعزز بعز سنائه و وصف جلاله، معز لغیره بكرمه و افضاله.
بدانكه خدای با عزت است و با قدرت با جلال و با قوت، عزیزی كه هیچكس بعزّ او نرسد، هیچ فهم حدّ او در نیابد، هیچ دانا قدر او بنداند، خود عزیز و عزیز كننده خوار كردگان، و باز نماینده كم بودگان، و بردارنده افكندگان، و اعزاز وی مربندگانرا هم درین جهانست و هم در آن جهان، درین جهان بمال و حال، و در آن جهان بدیدار و وصال، لم یزل و لایزال.
قوله «
مَثَلُ الّذینَ یُنفِقُونَ اَموالَهُم فِی سَبیلِ اللهِ
» ــ
بوجعفر قاینی
گفت ــ كه الله تع نواخت درویشان و مراعات ایشان بجائی رسانید كه از هفت روی مواسات ایشان از توانگران درخواست، یكی از روی امر چنانك گفت «
انفقوا مما رزقناكم
»، «
انفقوا من طیبات ماكسبتم
».
دیگر از روی تلطف چنانك گفت «
من ذاالذی یقرض الله قرضاً حسناً
»
سوم از روی وعدو افزونی پاداش.
چنانك گفت «
مَثَلُ الّذین
p.720
یُنفِقُون اَموالَهُم فِی سَبِیلِ الله كَمَثلِ حَبَّةٍ
» ــ
جای دیگر گفت «
فیضاعفه له و له اجر كریم
»
چهارم از روی وعید، چنانك گفت « لن تنالواالبر حتی تنفقوا مما تحبّون »
پنجم از روی نصیحت چنانك گفت «
الشیطان یعدكم الفقر
»
ششم از روی تهدید چنانك گفت « ولا تحسبّن الذین یبخلون بما آتیهم الله من فضله هو خیرا بل هوشرّ لهم »
هفتم از روی تحقیق چنانك گفت «
هاانتم هؤلاء تدعون لتنفقوا فی سبیل الله
».
و علیالجمله ــ در مراعات و مواسات درویشان هم كفارت گناهان است، هم رضاء رحمن، هم شفاء بیماران و كشف غمان، و هم طهارت دل و جان، هم قبول و نواخت از جهت خداوند جهان.
اما كفارت گناهان و رضا رحمن آنست كه ــ
مصطفی
صلع گفت « صدقة السرّ تطفئی غضب الرب وصدقة العلانیة تطفئی الخطیئة كما یطفئی الماء النار »
و در بعضی اخبارست كه ــ جنازه حاضر بود،
رسول خدا
بر آن نماز نمیكرد،
جبرئیل
آمد و گفت ــ یا
رسولالله
نماز كن بروی كه او در شبی كه باران میآمد صدقه بدرویشی محتاج داد و الله او را بان صدقه بیامرزید و از وی خشنود گشت.
و شفاء بیماران و كشف غمان آنست كه ــ
مصطفی
صلع گفت « داؤوا مرضاكم بالصدقة، واستقبلوا امواج البلایا بالدعاء، و تدار كوا الغموم بالصدقة، تكشف عنكم »
و طهارت آنست كه الله گفت «
خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزكیهم بها
»
و قبول آنست كه
مصطفی
صلع گفت « انالله تع یقبل الصدقة ولا یقبل الا الطیب، یقبلها بیمینه ثم یربیها لصاحبها كمایربی الرجل منكم مهره حتی ان اللقمة لتصیر مثل
جبلاحد
».
|
p.720
قرآن مجید، آل عمران ۱۸۰: وَلاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ هُوَ خَيْرًا لَّهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَّهُمْ.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 56 |
|
Del |
2 |
البقرة |
سوم |
1 |
p.735
قوله تع : «
یا اَیُّهَا الّذینَ آمِنُوا لا تُبطِلُوا صَدَقاتِكُم بِالمَنّ وَالاذَی
» ــ
قال
ابن
عباس
لاتبطلوا صدقاتكم بالمن علیالله.
خدای عز و جل میگوید ــ ای شما كه ایمان آوردهاید و دست بحلقه بندگی ما زدید، و بحبل عصمت ما در آویختید، راه بندگی نه آنست كه بگرد خود نگرید، و در طاعت منت بر ما نهید، كه هرچه شما كنید بتوفیق و ارادت ماست : ـ.
دلت كه گشاده شد ما گشادیم، توفیق كه یافتی ما دادیم، مؤاساة كه كردی با درویش ما خواستیم، و ما راندیم، پس همه منت ماراست، كه ساختن همه ازماست و پرداختن برما.
براءبنعازب
گفت ــ
رسولخدا
را دیدم
روز خندق
كه این كلمات ابنرواحه میگفت ــ « اللهم لو لاانت ما اهتدینا و لاتصدقنا و لاصلینا فانزل
p.736
سكینةً علینا و ثبتالاقدام ان لاقینا » میگوید ــ بارخدایا اگر نه عنایت تو بودی، ما را در كوی توحید چه راه بودی؟ ورنه توفیق تو بودی، ما را به كار خیر چه توان بودی، ما را در كوی توحید چه راه بودی؟ ورنه توفیق تو بودی، ما را به كار خیر چه توان بودی؟ آن بیچاره كه در طاعت منت برالله مینهد از آنست كه راه بندگی گم كرده، طاعت خود را وزن مینهد و آنرا بزرگ میبیند و نظر دل و دیده از آن میبنگرداند، و در راه جوانمردی خود را در طاعت دیدن گبركی است، و واز آن نگرستن عین دوگانگی.
اگر صد بار در روزی شهید راه حق گردی
هم از گبران یكی باشی چون خود را در میان بینی
و گفتهاند «
لا تُبطِلُوا صَدَقاتِكم بِالمِنِّ وَالاذی
» ــ یعنی بالمن علی السائل.
میگوید ــ صدقههای خویش تباه مكنید بآنك منت بر درویش نهید، مرد توانگر كه منت بر درویش مینهد بآنچه بوی میدهد، از آنست كه شرف درویشی و رتبت درویشان نشناخته و ندانسته كه اییشان امروز ملوك جهانند.
چنانك درخبرست « ملوك تحت اطمار » و فردا بپانصدسال پیش از توانگران در بهشت شوند، كدام شرف ازین بزرگوارتر.
كدام نعمت ازین تمامتر.
قال
ابوالدرداء
ــ احب الفقر تواضعاً لربی واحب الموت اشتیاقاً الی ربی و احب المرض تكفیراً لخطیئتی
ــ
و روی ان
النبی
صلع قال
لعلی
ــ یا
علی
انك فقیرالله فلا تنهر الفقراء و قربهم تقرب من الله عزّوجلّ »
رسول خدای
علی
را گفت ـ ای
علی
، تو درویش خدائی، نگر تا درویشانرا بازنزنی و بایشان تقرب كنی و نزدیكی جوئی، تا بالله نزدیك شوی.
پس سزای توانگر آنست كه منت بر درویش ننهد بل كه از درویش منت پذیرد، و او را تحفهٴ حق بنزدیك خود داند، كه در خبرست : ــ « هدیة الله الی المؤمن السائل علی بابه » و چرا منت باید نهاد بر درویش كه نه او بدرویش میدهد یا درویش از وی میستاند، لابل كه وی بخدای میدهد و خدای بدرویش میسپارد.
كذا
قال
النبی
صلع « ان الصدقة لتقع فی یدالله قبل ان تقع فی یدالسائل ».
«
یا اَیُّهَا الّذین آمَنُوا اَنفِقُوا مِن طَیِباتِ ما كَسَبتُم
» ــ بر زبان اشارت این خطاب با
جوانمردان طریقت
است، ایشان كه چون دیگران تحصیل مال كردند، ایشان
p.737
تصفیت حال جستند، دیگران بخرج مال بنعیم و ناز بهشت رسیدند، و ایشان بانفاق حال نسیم وصال حق یافتند، اگر جوینده بهشت تا طیبات كسب خویش انفاق نكند ببهشت نمیرسد، پس جوینده حق اولیتر، كه تا كسب احوال و طیبات اعمال در نبازد بحق نرسد.
و باختن احوال و اعمال نه آنست كه نیارد، بل كه بیارد و بگزارد، اگر عمل ثقلین در آرد در آن ننگرد و آرامگاه و تكیهگاه خویش نسازد، و بر طاعت خویش بیش از آن ترسد كه عاصی بر معصیت خویش، تا غرور و پندار در راه وی نیاید و راه بر وی نزند.
سلطان طریقت
بویزید بسطامی
قدسالله روحه گفت ــ وقتی نشسته بودم بخاطرم در آمد كه من امروز پیر وقتم و وحید عصر خویش، پس با خود افتادم، دانستم كه آن غرور است و پندار كه بر من راه میزند، برخاستم براه
خراسان
فرو رفتم، در میان بیابان سوگند یاد كردم كه ازینجا نروم، تا مراو امن ننمایند، سه شبانروز آنجا بماندم، روز چهارم مردی اعور دیدم بر راحله نشسته و میآمد و بروی نشان آشنایان پیدا، دست بیرون بردم و باشتر اشارت كردم كه باش، هم در ساعت دو پای اشتر بزمین فرو رفت، آن مرد اعور در من نگرست، گفت هانهان ای
بایزید
.
بدان میآری كه چشم فراز كرده باز كنم، و در بسته بگشایم و
بسطام
را با اهل
بسطام
و
بایزید
را غرقه كنم، گفتا هیبتی از وی بر من افتاد، آنگه گفتم از كجا میآئی.
گفت از آن گه باز كه تو آن عهد كردی و پیمان بستی، سه هزار فرسنگ آمدهام، پس گفت ــ زینهار ای
بایزید
كه فریفته نشوی و با پندار نمانی كه آنگه از جاده حقیقت بیفتی.
این بگفت و روی از من بگردانید و رفت.
بویزید
گفت آنگاه از روی الهام بسرّم فرو گفتند ــ كه ای
بایزید
در خزینه فضل ما بسی طاعت مطیعان است و خدمت خدمتكاران، گر زانك مارا خواهی سوز و نیاز باید و در دو گداز، شكستگی تن و زبان و غارت دل و جان!
ویرا نتوان یافت به تسبیح و نماز
تا بتكده از بتان تو خالی نكنی
«
اَلشَّیطانُ یَعُدُكُم الفَقرَ
» ــ لفقره، والله عزوجل « یَعُدكُمُ المَغفرةً » لكرمه.
شیطان كه خود از حق درویش است، می وعده درویشی دهد، كه همان دارد و دستش
p.738
بدان میرسد، خود خرمن سوخته است، دیگرانرا خرمن سوخته خواهد. ربالعالمین كه آمرزگارست و بنده نواز وعده مغفرت و كرم میدهد.
آری هر كس آن كند كه سزای اوست، وز كوزه همان برون تلاود كه دروست.
«
كلّ یعمل علی شاكلته
» دعوت خداوند عزجلاله آنست كه گفت «
یدعو كم لیغفر لكم من ذنوبكم
»
و دعوت شیطان آنست كه گفت «
انما یدعوا حزبه لیكونوا من اصحاب السعیر
»
شیطان بر حرص و رغبت دنیا میخواند و این بحقیقت درویشی است، و الله بر قناعت و طلب عقبی میخواند و این عین توانگری است.
در دین وجه توانگری مه، از آن كه در دنیا قانع بود، از خلق بینیاز، و بدل با حقهام راز، و فردا دربستان فصل و كرم در بحر عیان غرقه نور اعظم.
شیخالاسلام انصاری
گفت قدسالله روحه ــ توانگری سه چیز است : توانگری مال، و توانگری خوی، و توانگری دل.
توانگری مال سه چیز است : آنچه حلال است محنت است، و آنچه حرام است لعنت است، و آنچه افزونی است عقوبت است.
و توانگری خو سه چیزی است : خرسندی و خشنودی و جوانمردی.
و توانگری دل سه چیز است : همتی مه از دنیا، مرادی به از عقبی، اشتیاقی فا دیدارمولی.
«
یؤتی الحكمة من یشآء
» الآیة ... ــ گفتهاند كه ــ حكمت را حقیقتی است و ثمرتی، اما حقیقت حكمت شناختن كاری است سزای آن كار، و بنهادن چیزی است بر جای آن چیز، و شناخت هر كس در قالب آنكش، و بدیدن آخر هر سخنی با ول آن، و شناختن باطن هر سخنی در ظاهر آن.
و ثمره حكمت وزن معاملت با خلق نگه داشتن است میان شفقت و مداهنت، و وزن معاملت با خود نگهداشتن است میان بیم و امید، و وزن معاملت با حق نگه داشتن است میان هیبت و انس، حكمت آن نور است كه چون شعاع آن برتو زد، زبان بصواب ذكر بیاراید، و دل بصواب فكر بیاراید، و اركان بصواب حركت بیاراید.
سخن كه گوید بحكمت گوید، دلها رباید، جانها را صید كند، فكرت كه كند بحكمت كند، بازوار پرواز كند، در ملكوت اعلی جولان كند، و جز در حضرت عندیت آشیان نسازد.
p.739
فدیت رجالاً فیالغیوب نزول
و اسرار هم فیما هناك تجول
بحكمتها قوی پر كن تو هر طاوس عرشی را
كه تا زین دامگاه او را نشاط آشیان بینی
و گرزی حضرت قدسی خرامان گردی از عزت
ز دارالملك ربانی جنیبتها روان بینی
آری! و حركت كه كند بحكمت كند، در حظیره رضاء محبوب جمع كرده، و مراد خود را درآن فداء مراد آلله كرده، و انس خود در ذكر وی دیده، و نظر خود تبع نظر وی داشته، و با یاد وی بهرچه سد بیاسوده، گه در میدان جلال بر مقام نیاز از عشق او سوخته، گه در روضه وصال بر تخت ناز با لطف او آرمیده.
گه بقهر از زلف مشكین تیغها افراخته
گه بلطف از لعل نوشین شمعـها افروخته
ای كمالت كم زنانـرا صرهها پرداخته
وی جمالت مفلسانـرا كیسهها بـردوخته
|
p.737
قرآن مجید، بقره ۲۶۸: يَعِدُكُم مَّغْفِرَةً.
p.738
(۱) كذا فی نسختی الف و د، و تراود فی نسخة ج.
قرآن مجید، بقره 269: يُؤتِي الْحِكْمَةَ مَن يَشَاءُ.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 57 |
|
Del |
2 |
البقرة |
سوم |
1 |
p.758
قوله تع : «
لَیسَ عَلَیكَ هُدیهُم
» ــ جل اله العظیم، و تعالی الواحد الصمد القدیم، لااله الا هو رب العرش الكیم.
بزرگ است و بزرگوار، خداوند
p.759
كردگار، جبار كامگار، رسنده بهر چیز و دانا بهر كار، پاك از انباز و بینیاز از یار، خود بییار و همه عالم را یار، دارندهٴ هر كس سازندهٴ هر چیز، كننده هر هست چنانكه سزاوار، نه در پادشاهی او را وزیر، نه در كاردانی او را مشیر، نه در كردگاری او را نظیر، خود پادشاهست و خود داور، گشاینده هر در، آغاز كننده هر سر، دل كه گشاید خود گشاید، بچشمها حق خود آراید، راه كه نماید خود نماید.
خطاب آمد بآن
مهتر كائنات
، نقطه دایره حادثات، زین زمین و سموات، كه ای مهتر! كلاه دولت بر فرق نبوت تو نهادیم، و عالمیانرا متابعت تو فرمودیم، و كارها همه در پی تو بستیم، و آئین هر دو سرای در كوی تو پیوستیم، مقام محمود جای تو، لواء معقود نشان شرف تو، حوض مورود وعده گاه نواخت تو، این همه ترا دادیم و دریغ نداشتیم، اما هدایت بندگان و تعریف ایشان نه كار تو است، از تو برداشتیم.
«
لَیسَ عَلَیكَ هُدیهُم
» تو ایشانرا خوانندهﺍی و من ره نماینده، تو ایشانرا بیم دهندهی و من سزای ایشان بایشان رساننده!
این هدایت و ضلالت بندگان، و این سعادت و شقاوت ایشان، كار الهیت ماست، كس را با ما در آن مشاركت نه، و ما را در آن حاجت بمشاورت نه، اگر بمراد تو بودی تا از
عم
قرشی
پسر نیامدی به
بلال حبشی
نرسیدی، این
بلال
نواخته ما، و درویشی و بی حسی ویرا زیان نه، و این دیگر رانده ما و حسب و نسب قریش او را سود نه، آن مهتر عالم و
سید ولد آدم
صلع بر بالین عم خود نشسته بود و میگفت ــ یا عم چه باشد اگر كلمهءی بگوئی بحق، تا فردا مرا حجتی بود بنزدیك الله.
و عم میگفت ــ یا
محمد
من صدق تو میدانم، لكن در دل خود ازین حدیث نفرتی میبینم چه سود دارد كه بزبان بگویم و دل از آن بیخبر بود.
آری، عروس معرفت نه هر جای نقاب تعزز فرو گشاید، كه نه هر كس را كفو خود شناسد،نه هر جای سرای و مسكن اوست، نه هر كوئی مخیم جلال اوست، نه هر سری شایسته وصال اوست،
نه هر طللی نشانهٴ تیر بود،
نه هر بازی سزای نخجیر بود.
«
لِلفُقرآءِ الّذینَ اُحصِرُوا فِی سَبیلِ اللهِ
» الآیة ... ــ وصفالحال درویشان صحابه است و بیان سیرت ایشان، و تا بقیامت مرهم دل سوختگان و شكستگان، اول
p.760
صفت ایشان اینست كه : « اُحصِرُوا فِی سَبیلِ الله »
ای وقفواعلی حكمالله، فاحصروا نفوسهم علی طاعته، و قلوبهم علی معرفته، و ارواحهمعلی محبته، و اسرارهم علی رؤیته.
بحكم الله فرو آمدند و بدان رضا دادند و استقبال فرمان كردند، نفسرا بر طاعت داشته، و دل با معرفت پرداخته، و روح با محبت آرام گرفته، و سر در انتظار رؤیت مانده، بحكم آن كه ربالعزة گفت « لا یَستطیعُونَ ضَرباً فِیالاَرض » ـ.
چندان شغل افتاد ایشانرا بحق كه نه با خلق پرداختند و نه با خود، نه در طلب روزی گام زدند، نه دل بر كسب و تجارت نهادند، همانست كه گفت جل جلاله « لاتلهیم تجارة و لا بیع عن ذكر الله »
جوانمرد
انی كه یاد الله ایشانرا شعار و مهر الله ایشانرا دثار، بردرگاه خدمت ایشانرا آرام و قرار، همتشان منزه از اغیار، جمال فردوساند وزین دارالقرار، لختی مهاجر، لختی انصار « یَحسُبُهمُ الجاهِلُ اغنیاءِ مِنّ التَعفّفِ »
گوئی بینیازانند و در شمار توانگرانند، كه با اختلال حال و ضرورت افتقار كه دارند هرگز سؤال نكنند، نه از خلق و نه از حق، سؤال نا كردن از خلق عین توكل است، و تو كل مرتبت دارایشان، و سؤال نا كردن از حق حقیقت رضاست، و میدان رضا منزلگاه ایشان، همین بود حال
خلیل
، كه او را گفتنند از حق سؤال كن، گفت ـ.
حسبی من سؤالی علمه بحالی ــ و
عبدالله مبارك
را دیدند كه میگریست، گفتند چه رسید مهتر دین را؟ گفت امروز از خدای عزوجل آمرزش خواستم، پس با خود افتادم كه این چه فضولی است كه من كردم! او خداوندست و من بنده، هر چه خواهد كند با بنده، و آنچه باید دهد، نه درخوابست تا بیدارش كنند، یا از كار غافل تا آگاهی دهند.
جنید
قدسالله روحه گفت ــ وقتی بر زبانم برفت كه ــ اللهم اسقنی، ندائی شنیدم كه تدخل بینی و بینك یا
جنید
.
این صفت قومی است كه بعالت تحقیق رسیدهاند و از جام وصال شربتی چشیده و از مشغله خلق و نفس باز رسته.
اما آنكس كه ویرا این حال نیست، و باین مقام نرسیده، راه وی آنست كه دست در دعا زند و رستگاری خود از حق بخواهد، كه سؤال او را مباح است، و دعا در حق وی عین عبادت.
p.761
« تَعرِفُهُم بِسیماهُم » ــ نه هر دیدهٴ ایشانرا بیند، نه هر سری ایشانرا شناسد، كسی ایشانرا بیند و شناسد كه هم بصر نبوت دارد، و هم بصیرت حقیقت.
بصر نبوت از نور احدیت است، و بصیرت حقیقت از برق ازلیت.
مرتعش
گفت ــ سیماء ایشان غیرت ایشان است بر فقر خود، وملازمت ایشان با اضطرار و انكسار خود، گوهر درویشی بحقیقت بشناختند و سر آن بدانستند و بجان و دل بازگرفتند، و یك ذره از آن بدنیا و عقبی بنفروختند.
استاد
بوعلی
درویشی را دید لاینی در دوش گرفته، پاره پاره بر هم نهاده و برهم بسته، بر سبیل مطایبت گفت ــ ای درویش این بچند خریدی؟ درویش گفت ــ این بكل دنیا خریدم و یك رشته از آن بنعیم عقبی میخواهند و نمیدهم.
آری روشنائی گوهر فقر جز بنور نبوت و روشنائی ولایت نتوان دید.
مصطفی
صلع بنور نبوت جمال فقر بدید و سرّ آن بشناخت، فقر را بر دنیا و عقبی اختیار كرد،
دنیا را گفت ــ « عرض علی ربی ان یجعل لی بطحاء مكة ذهباً، فقلت لایارب ولكن اشبع یوماً و اجوع یوماً »
و از نعیم عقبی دل برداشت و چشم بر آن نه گماشت، تا ربالعزة ویرا در آن بستود، گفت « مازاغالبصر و ماطغی » و اگر شرف فقر خود آن بودی كه
مصطفی
را صحبت فقراء فرمودند گفتند، و لا تعد عیناك عنهم، خود تمام بودی. و اینجا تعبیهایست كه آنرا سرالاسرارگویند، جز خاطر صدیقان بدان راه نبرد، و حقیقت آن سرازین خبر معلوم شود كه : « من سره انیجلس معالله فلیجلس مع
اهل التصوف
».
شیخ الاسلام انصاری
قدسالله روحه گفت ــ در هر كس چیزی پیداست، در عالم دین پیداست، در عارف نورمولی پیداست، در محب فناء كون پیداست، در صوفی پیداست آنچه پیداست، باین زبان نشان دادن از آن ناید راست.
سیاره عشق را منازل مائیم
زاشكال جهان نقطه مشكل مائیم
چون قصه عاشقان بیدل خوانند
سر قصه عاشقان بیدل مائیم
« وَ ما تُنفِقُوا مِن خَیرٍ فَاِنَّ اللهَ بِه عَلیمٌ » ــ اینجا چنین گفت و در آخر آیت اول گفت « وَ ما تُنفِقُوا مِن خَیرٍ یُوَفَّ اِلَیكُم وَ اَنتُم لا تُظلِمُونَ »
ارباب حقائق
p.762
میان دو آیت لطیفه نیكو دیدهاند گفتند بنده كه در راه خدا هزینه كند، آن انفاق ویرا دو وجه است : یكی آنك نظر بمقصود خود دارد، و در تحصیل ثواب خود کوشد، از دوزخ ترسد و طمع ببهشت میدارد، انفاق وی و ثواب وی آنست كه الله گفت «
وَما تُنفِقُوا مِن خَیرٍ یُوَفّ اِلیكُم وَاَنتُم لا تُظلِمُون
» ــ
وجه دیگر آنست كه در آن انفاق نظر بدرویش دارد و آسایش وی جوید و بحق وی كوشد و حظ خود در آن نبیند، این حال عارف است، چون زحمت ثواب نكرد و باین نواخت عظیم او را گرامی كرد و گفت «
وَما تُنفِقُوا مِن خَیرٍ فَاِنَّ الله بِه عِلیمٌ
» ــ من كه خداوندم خود دانم كه این بنده را چه باید داد و چه باید ساخت.
و الیته الاشارة بقوله « اعددت لعبادی الصالحین مالا عینٌ رأت ولا اذنٌ سمعت، ولا خطر علی قلب بشرٍ ».
«
اَلَّذینَ یُنفِقُونَ اَموالَهُم بِاللَیلِ وَالنَّهار
» ــ الایة ... ــ مادام لهم مال لم یفتروا ساعةً من انفاقه لیلاً و نهاراً، فاذا نفدالمال لم یفتروا من شهوده لحظةً لیلاً و نهاراً، این چنانست كه گویند.
مال و زر و چیز رایگاﻥ باید باخت
چون كار بجان رسید جان باید باخت
مال در راه دین بر وقف شریعت خرج كردن كار مؤمنانست، جان در مشاهده جلال و جمال مولی از روی حقیقت بذل كردن كار جوانمردانست، جهد بندگی از بندگان اینست! سزای خدا و كرم الهی در حق بندگان چیست!
«
اَنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَعَمِلوُا الصّالِحاتِ
» ــ الی قوله «
لَهُم اَجرُهُم عِندَ رَبِهِم وَلا خَوفٌ عَلَیهِم وَلا هُم یَحزَنُونَ
» ــ ای ان الذین كانوالنا یكفیهم مایجدون منا، فانالانضیع اجرمن احسن عملاً، من التجأ الی سدة كرمنا آویناه الی ظل نعمنا، من وقع علیه غبرة طریقنالم تقع علیه قترة فراقنا، من خطا خطوةً الینا وجد منحةً لدینا.
ای هر كه بما پیوست از شبیخون قطعیت بازرست، ای هر كه دل در كرم ما بست رخت
p.763
از حجره غمان برست، ای هر كه ما را دید، جانش بخندید، بما رسید او كه در خود برسید، و او كه در خود برسید، چه گویم كه چه دید و چه شنید.
پیر طریقت
گفت ــ الهی این همه نواخت از تو بهره ماست، كه درهر نفسی چندین سوز و نو عنایت تو پیداست، چون تو مولی كراست، و چون تو دوست كجاست و بآن صفت كه توئی خود جز زین نه رواست، این همه نشانست، آئین فرد است، این خود پیغام است و خلعت برجاست، خلعت آنست كه گفت «
لَهُم اَجرُهُم عِندَ رَبِهِم وَلا خَوفٌ عَلَیهِم وَلا هُم یَحزَنُونَ
» ــ باش تا فردا كه آن اجر كریم و نواخت عظیم كه از بهر تو نزدیك خود دارد بیرون دهد، آنت نعمت بیكران و پیروزی جاویدان، در مجمع روح و ریحان و میقات وصل جانان.
كی خندد اندر روی من بخت من از میدان تو!
كی خیمه از صحراء جانم بركند هجران تو!
عجب كاریست كار این درویش!
جبرئیل
با ششصد پرطاوسی نتوانست كه یك قدم با آن
مهتر عالم
صلعم از ورای سدره بردارد و این درویش گدا دست از دامن وی بندارد تا باوی پای بر عرش مجید ننهد.
اما میدان كه این بستاخی نه امروزینه است، كه این دیرینه است، در عهد ازل كه بنیاد دوستی مینهاد، ارواج درویشان در مجلس انس بر بساط انبساط یك جرعه شراب «
یُحِبُّهُم وَیُحِبّونَه
» نوش كردند و بدان بستاخ شدند، مقربان ملأ اعلی گفتند ــ اغینت عالی همت قومی كه ایشانند.
ما باری ازین شراب هرگز جرعه نچشیدیم و نه شمه یافتیم.
وهای و هوی ارواح این گدایان در عیوق افتاده كه :
اول تو حدیث عشق كردی آغاز
اندر خور خویش كار ما را میساز
ما كی گنجیم در سرا پرده راز
لافییست بدست ما و منشور نیاز
|
p.758
قرآن مجید، بقره ۲۷۲: لَّيْسَ عَلَيْكَ هُدَاهُمْ.
p.759
قرآن مجید، بقره ۲۷۲: لَّيْسَ عَلَيْكَ هُدَاهُمْ؛ بقره ۲۷۳: لِلْفُقَرَاءِ الَّذِينَ أُحصِرُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 58 |
|
Del |
2 |
البقرة |
سوم |
1 |
p.774
قوله تع : «
وَاتَّقُوا یَوماً تُرجَعُون فیه اِلَی الله
» الآیة...
آه از آن روزی كه بینی خلق را حیران شده
جانها بر لب رسیده دیدها گریان شده
روزی و چه روزی، كاری و چه كاری، روز بازاری و چه روزبازاری، داوریگاه دنیا بسی دیدهای، باش تا بداوریگاه قیامت رسی، در گاه پادشاهان بسی دیدهای باش تا درگاه عزت ذوالجلال بینی، دیوان مظالم سلاطین بسی دیدهای باش تا دیوان مظالم قیامت بینی، سراپرده هیبت زده، بساط جلال گسترده ایوان كبریاء بركشیده، میزان عدل در آویخته، صراط راستی باز كشیده، فرادیس جملا آراسته. دوزخ هیبت بر آشفته.
ربالعالمین گفت بترسید از چنین روز كه جهانیانرا همه از دور
آدم
تا منتهی عالم از خاك بیرون آرند و بمحشر رانند، فصل و قضا را و ثواب و عقاب را.
همانست كه جای دیگر گفت «
وَعرضوا علی ربك صفاً
، »
و
مصطفی
ع گفت « یعرض الناس یومالقیمة ثلاث عرضات فاماعرضتان فجدال و معاذیر، و اما العرضةالثالثة فعند ذلك تطائر الصحف فیالایدی، فآخذ بیمینه و آخذ بشماله. » یكی را بینی از خاك بر آمده چون خاكستر از میان آتش، یكی چون در شاهوار از میان صدف.
بزرگان دین
گفتهاند كه ــ فردا این رویها همه رنگ دلها گیرد، هر كرا امروز دل سیاه است، فردا روی وی سیاه بود «
ومن كان فی هذه اعمی،
p.775
فهو فیالآخرة اعمی
» و هر كرا امروز دل روشن است و بنور معرفت آراسته، فردا آن روشنائی بر ظاهر افتد و رنگ رویش آفتابوار در عرصه كبری بتابد، جمال روی
بلال
در آن عالم چنان تابد كه جمال روی
یوسف
درین عالم، چه زﻴﺎن اگر ظاهر سیاه مینماید، دلی هست چون شمع رخشان و خورشید تابان، چه باشد اگر كیسه تهی بود و وطنه خراب، سری دارد آبادان، والله بوی نگران.
پیری
را پرسیدند كه فردا درویشان بمحشر چگونه شوند.
گفت ــ پیشروان باشند ماندگان لشكر نبینی كه چون كاروان روی فاپس كند هر چه خرلنگ بود همه در پیش افتد.
«
یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اِذا تَدایَنتُم بَدینٍ اِلی اَجَلٍ مُسَمّی فَاكتُبُوه
» ــ اگر در معاملات دری ببست یكی بر گشاد، اگر در ربوا فروبست چه زیان كه در سلم برگشاد.
چنین است سنت خداوند عزوجل، اگر راهی بر بندد صد میدان در پیش نهد، اگر از یك لقمه باززند صد نواله درپیچد.
گر در مستی حمایلت بشكستم
صد گوی زرین بدل خرم بفرستم
نیكبخت اوست كه كار خود با خدای گذارد، و از حول و قوت خویش بیرون آید تا كار وی بسازد، چنانك باید بنده خود را نشاید و بكار نیاید، چنانك خدای ویرا شاید و بكار آید، نبینی كه برداشت خصومت را و صلاح معاش بندگانرا كیفیت معاملات ایشانرا در آموخت، و راه احتیاط و استظهار بایشان نمود، و دبیرانرا و گواهان عدل را بر اثبات حقوق بگماشت، تا خصومت از میان بندگان منقطع شود و برادروار با یكدیگر زندگانی كنند.
این بشارتی عظیم است و اشارت بآنك فردا در قیامت رحمت كند بر بنندگان و همین كرم نماید، و خصومت از میان ایشان بردارد.
و ذلك فیما روی
عن
النبی
صلع حكایة عنالله عزوجل « تواهبوا فیما بینكم فقد وهبت منكم مالی علیكم ».
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 59 |
|
Del |
2 |
البقرة |
سوم |
1 |
p.786
قوله تع : «
لِلَّهِ ما فی السّمواتِ وَما فِی الاَرضِ
» ــ ملكاً و ابداعاً، و خلقاً و اختراعاً، اوجدهم من العدم، فملكهم ملك عزة و اقتدار، لا ملك استفادة و اكتساب، یفعل فیهم ما یشاء و یحكم ما یرید.
میگوید ــ هر چه در آسمانهاست و در زمینها، همه ملك خدای است، ملك ایجاد و عزت، نه ملك اكتساب و وراثت، آن ملك آدمیانست كه بحكم بیع و هبت یا باكتساب و وراثت حاصل شد، لاجرم آن حكم كه ملك ایشانرا درست كرد، هم آن حكم حق مملوك برایشان واجب كرد، و ملك خدای از نیست هست كردن است، و پس نبود آفریدن و از آغاز نوساختن، پس ملك وی بملك كس ماننده نیست، و كس را بروی در آن حكم نیست، و آنچه كند در آفریده خود بحجت خداوندی خود، از وی داد است و ستم نیست.
بیداد آن باشد كه كسی كاری كند كه آن كار آنكس را نرسد، و الله را رسد هر چه كند بحجت آفریدگاری و كردگاری و پادشاهی، جل سلطانه و عظم شأنه و عز كبریاؤه و حقت كلمته و علت عن دركالعقول حقیقته.
«
لِلَّهِ ما فِی السَّمواتِ وَما فِی الاَرضِ
» ــ نه بدان گفت كه تو دل بدان بندی و بدان مشغول شوی، لكن تا دل در آفریدگار آن بندی و صانع را بینی، همانست كه گفت «
لا تسجدوا للشمس ولا للقمر واسجدوا لله الذی خلقهن
»
آسمان و زمین كه آفرید، نظرگاه عامه خلق را آفرید، تا در صنع نگرند و از صنع بصانع رسند.
همانست كه گفت «
اولم ینظروا فی ملكوت السموات والارض
،
قل انظروا ماذا فی السموات والارض
. »
باز
اهل خصوص
را منزلت برتر نهاد، از نظر عبرت با نظر فكرت خواند، و از صنع با فكرت گردانید گفت : ــ «
افلا یتدبرون
القرآن
»
باز
مصطفی
ص را از درجه خصوص برگذرانید و بحقیقت افراد راه داد و در نقطه جمع فرو آورد، تا نظر وی از صنع و صفت برتر آمد، با وی گفت «
ألم تر الی ربك
. »
اول منزل آگاهانست، دوم رتبت آشنایان، سوم درجه
p.787
دوستان و نزدیكان.
از اول برقی تافت از آسمان عزت، رهی در آگاهی آمد، پس نسیمی دمید از باغ لطف رهی آشنائی یافت، پس شربتی یافت از جام دوستی از خودی بیخود شد، همه او را شد.
آگاهی حال مزدور است، آشنائی صفت مهمانست، دوستی نشان نزدیكانست، مزدورانرا مزداست، و مهمانانرا نزل، و نزدیكان را راز، مزد مزدور در خور مزدور است، و نزل مهمان درخور میزبان است، و او كه نزدیك است خود غرقه عیانست.
«
وَاِن تُبدوا ما فِی اَنفسِكُم اَو تُخفوهُ یُحاسِبكُم بِهِ اللهُ
» ــ
شگرف آمد كار آنكس كش سر و كار با اوست.
جلیل است آن عتاب كه عتاب كننده اوست.
بجان خرید باید آن شمار كه شمار كننده اوست.
قدر این خطاب
آن جوانمرد طریقت
شبلی
دانست كه میگفت ــ بارخدایا چه باشد گر گناه عالمیان جمله بر گردن
شبلی
نهی.
تا فردا در آن خلوتگاه در هر گناهی با من شمار كنی
و با توام سخن دراز گردد
حرام دارم با دیگران سخن گفتن
كجا حدیث تو گویم سخن دراز كنم
اشارت خلوتگاه بآن خبر است كه
مصطفی
ص گفت ــ « ما منكم من احد الا سیكلمه ربه، لیس بینه وبینه ترجمان ولا حجاب یحجبه » ــ
اعرابئی آمد و از
مصطفی
پرسید ــ كه فردا حساب من كه خواهد كرد.
رسول
گفت ــ الله شماربندگان كند ــ
اعرابی برگشت بشادی و ناز، همی گفتــ پس من رستم، فان الكریم اذا قدر غفر.
«
یُحاسِبكُم بهِ اللهُ
» ــ گفتهاند ــ این كلمت تنبیهی عظیم است كسی را كه در دل روشنائی دارد و در سر آشنائی، چون میداند كه فردا حساب وی خواهند كرد و از آن گفتار و كردار وی فاخواست، كه چرا رفت و چون رفت، امروز باخود حساب خویش برگیرد، حركات و سكنات و گفتار و كردار خویش پاس دارد.
مصطفی
ص ازینجا گفت « حاسبوا انفسكم قبل ان تحاسبوا وتهیئوا للعرض الاكبر ».
«
آمَنَ الرَّسولُ
» الآیة... ــ تعظیم و تشریف
رسول
را در وقت مشاهدت گفت «
آمَنَ الرَّسولُ
» و نگفت.
آمنت، چنین رود خطاب سادات و ملوك كه بروجه تعظیم بود، همچنانك خود را گفت جل جلاله در ابتداء سورة فاتحه ــ «
الحمد لله
» و نگفت ــ الحمدلی،
p.788
تعظیم نفس خود را و اظهار عزوجلال خود را سبحانه ما اعظم شأنه.
«
آمَنَ الرَّسول
» لما فرغ عزوجل من ذكرالایمان و البعث و الجنة و النار و الصلوة و الزكوة والقصاص و الصیام و الحج و الجهان و النكاح والطلاق و الحیض و العدة و النفقه و الرضاع والأیلاء و الخلع و المیراث و الصدقات و النذر و البیع و الشری و الربوا والدین والرهن و ذكر قصص الانبیاء و آیات قدرته، ختم السورة بذكر تصدیق نبیهع و المؤمنین بجمیع ذلك، فقال :
«
آمَنَ الرَّسُولُ بِما اُنزِلَ اِلیهِ مِن رَبِه وَالمُومِنونَ
» ـ.
این مدح و ثناست بر پیغامبر كه این احكام را بیان كرد، و رسالت گزارد، و بر مؤمنان كه آن همه احكام و حدود و قصص انبیا و نشانهای قدرت و عظمت الله كه یاد كردیم بشناختند و پذیرفتند و استوار گرفتند، و ازین بزرگوارتر و جلیلتر كه الله تع گواهی داد
مصطفی
را بایمان وی، و گواهی داد مؤمنانرا بایمان ایشان، این از خدای ایشان را گواهیست، و گواهی بآنست كه ایمان عطائیست، آب و خاك كجا بود، و عالم و آدم چه بود، كه جلال احدی بعنایت ازلی بنده را بایمان گواهی داد و تاج دوستی بر فرق وی نهاد.
پیر طریقت
گفت : ــ ای خداوندی كه رهی را بیرهی با خود بیعت میكنی، رهی را بیرهی گواهی بایمان میدهی، رهی را بیرهی برخورد رحمت مینویسی، رهی را بیرهی با خود عقد دوستی میبندی، سزد بنده مؤمن را كه بنازد اكنون كش عقد دوستی با خود به بست كه مایه گنج دوستی همه نور است، و بار درخت دوستی همه سرورست، میدان دوستی یك دل را فراخ است، ملك فردوس بردرخت دوستی یك شاخست.
« آمَنَ
الرَّسولُ
بِما اُنزِلِ الیهِ مِن رَبِه وَالمُؤمِنونَ » ــ هر دو ایمان آوردند هم
رسول
و هم مؤمنان، لكن شتّان ماهما، ایمان مؤمنان از راه استدلال، و ایمان
رسول
از راه وصال، ایمان ایشان بواسطه برهان، و ایمان
رسول
بمشاهده و عیان.
و ذلك فیما روی ـ ان
النبی
صلع قال « رأیت ربّی عزوجل بعینی لیلة المعراج، فقال لیربی ـ.
یا
محمد
! آمن الرسول بما انزلالیه من ربه.
قلت نعم، قال و من.
قلت ــ و المؤمنون كل آمن بالله و ملائكته و كتبه و رسله «
لاَ نفرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّنْ رُسُلِه
» كما فرقت الیهود و النصاری.
قال و قالوا ــ ماذاقلت ــ و قالوا
p.789
سمعنا قولك و اطعناامرك، قال ــ صدقت سل تعطه، قلت، «
غُفرانَكَ رَبّنا وَاِلَیكَ المَصیر
»
قال ــ و قد غفرت لك ولامتك، سل تعطه قلت «
رَبّنا لا تُؤاخِذنا اِن نَسینا اَو اَخطَأنا
»
قال لقد رفعت الخطاء و النسیان عنك و عن امتك و ما استكرهتم علیه.
قال ــ قلت ربنا «
وَلا تَحمِل عَلَینا اِصراً كَما حَملتَهُ عَلَی الّذینَ مِن قَبلِنا
»
قال ــ ذلك لك ولا متك، قلت «
رَبَّنَا وَلاَ تُحَمِّلْنَا ما لا طاقَةَ لَنَا بِهِ
» قال ــ قد فعلت ذلك بك و بامتك ــ سل تعطه.
قال ــ قلت ربنا «
وَاعفُ عَنّا
» منالخسف «
وَاَغفِرلَنا
» من القذف «
وَاَرحَمنا
» من المسخ «
اَنتَ مَولانا فَانصُرنا عَلَی القَومِ الكافِرینَ
» قال ـ قد فعلت ذلك بك و بامتك. »
و سئل
النبی
صلع ــ ما كانت جائزتك لیلة عرجبك.
قال « اعطیت فاتحة الكتاب و خواتیم سورة البقرة و كانتامن كنوز عرش الرحمن لم یعطها نبیٌّ قبلی ».
تمّت بالخی.
|
p.786
قرآن مجید، بقره ۲۸۴: لِّلَّهِ مَا فِي السَّمَاواتِ وَمَا فِي الأَرْضِ؛ اعراف ۱۸۵: أَوَلَمْ يَنظُرُواْ فِي مَلَكُوتِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ؛ یونس ۱۰۱: قُلِ انظُرُواْ مَاذَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 60 |
|
Del |
3 |
آل عمران |
سوم |
2 |
p.9
قوله تعالی .
«
بسمالله الرحمن الرحیم
» اشتقاقِ « اسم » از سُمُّو است.
و معنی سُمُّو ارتفاع است، یعنی كه نام سماءِ نامورست و نشان ارتفاع او.
و خداوند ما را عزَّ و جَلَّ نامهاست در كتاب و در سنّت و بدان نامها نامور است، آن نامست كه هست و آن هست كه نام هر كز چنو نامور بدین صفت.
كدام مخلوق را شیر نام كنند و بد دل آید؟
و دریا نام كنند و بخیل بود؟ و ماه نام كنند و زشت آید؟
خالق جل ثناؤه بر خلافِ اینست كه خداوندی بی عیب و بر صفت كمالست.
با عزت و با جلالست با لطف و با جمالست.
با فضل و با نوالست.
وجود او دلها را كرامت است! شهود او
p.10
جانها را ولایت است!
نادر یافته درعیان، و شیرین در حكایت است!
یك نظر بعنایت اگر كند همه را كفایتست.
اگر روزی بیندازد كمند از برج ایوانش
بسا دلها كه اندر حضرت او در شكار آرد.
آن پیر طریقت
گفت : « خداوندا! نثارِ دلِ من امید دیدار تست، بهارِ جانٍ من در مرغزار وصال تست. »
آن همان آرزوست كه آن مخدّره كرد « ربّ ابنِ لی عِنْدك بیتاً فی الجنة ».
یحیی معاذ
همین گفت « الۤهی! أَخْلَی العطایا فی قلبی رجاؤك، وأَحبّ الساعاتِ إلَیَّ ساعةٌ فیها لقاؤك »
آن چه جائی بود كه وعده دیدار فراموش كند؟، و آن چه دلی بود كه نسیم معارف از گلزار وصال نبوید
؟
و آن چه زبانی بود كه جز نامِ دوست بخود راه دهد؟
كز نامِ دوست بوی دوست آید، و از حدیث دوست راحتِ جان فزاید!
روی ما شادست تا تو حاضری با روئِ تو
جان ما خوش باد چون غائب شوی با یاد تو
ای بسا در حُقِّهٴ جان غیورانت كه هست
نعرهای سر بمهر از درد بی فریاد تو
قولهُ : « الم، الله لا إِله إِلَّا هو » ـ الۤم ـ رمز دوستی است، خطابی سربسته با عاشقانِ كار افتاده.
الله توحید عارفانست، اسباب و اشكال و اغیار فراموش كرده، و زبانشان با نفی اینها ناپرداخته، هم از اول بر سر نكتهٴ اثبات حق افتاده.
« لا إِلٰه إِلّا هو ».
توحید عامهٴ مؤمنانست، از در نفی در آمده و از تاریكیِ بیگانگی و پراكندگی باز رسته، و بعاقبت بنور توحید برافروخته!
چو ـ لا ـ از صدرِ انسانی فكندت در ره حیرت
پس از نور إِلۤهیت بالله آی از ـ إِلّاٰ.
p.11
اول راز با عاشقانست، آخر نیاز آشنایانست، میانه ناز عارفانست و رازِ عاشقی تا نیازِ آشنائی هزار منزلست.
ــ آشنایان را فرود آرند «
فی جنّاتِ و نهرٍ
» عارفان را فرود آرند «
فی مقعد صدقِ
» ـ عاشقان را فرود آرند در حضرت عندیّتِ «
عَند ملیكٍ مقتدر
».
چندان كه میان آشنائی و عاشقی است همچندان میان جنات و نهر و میان عند ملیكٍ مقتدر است، هر كس را بقدر همت و اندازهٴ معرفت خویش.
خطاب آشنایان از حبّار عالم آنست كه
مصطفی ص
گفت : ان شِئْتُم انبأتُكم ما اوّل ما یقولالله عزَّ وَ جلَّ لِلمؤمنین و اول ما یقولون له؟ قُلْنا نعم یا رسولالله.
قال : انَّالله یقول للمؤمنین هَلْ احببتُم لقائی
؟ فیقولون نعم.
فیقول : لِمَ؟
فیقولون :
رجاءَ
عفوِك و مغفِرتك فیقول : وَجَبِت لكم مغفرتی »
حاصل كارِ آشنایان آنست كه از خدا مغفرت و عفو خواهند، و حاصل كارِ عاشقان آنست كه با
مصطفی ص
گفت شب معراج : « كن لی كمالم تكن فاكون لك كمالم ازل ».
من آن توأم تو آن من باش ز دل
بستاخی كن چرا نشینی تو خجل
آنگه خطاب با مواجهت گردانید و منَّت بر آن مِهتر عالم نهاد و گفت : «
نَزَّلَ عَلَیْكَ الكِتابَ بِالْحَقِ
»
ای مهتر! ترا چه زیان گر بادیهٴ غیبت روزكی چند نصیب خلق را درپیش كعبهٴ وصال نهادم؟
تو آن بین كه یک ساعت ترا از فراموش كردگان نكردم، نه پیغام و نامه از تو باز گرفتم.
عاشق را همه تسلی در نامهٴ دوست بود، غریب را همه راحت از نامهٴ خویش بگشاید.
وَرَدَ الكِتابُ بِما اقرَّ الاعیُنا
و شفی النفوس فَنلِن غایاتِ الْمُنیٰ
«
مُصَدِّقاً لَمٰا بَیْنَ یَدَیْهِ
» ـ ای مهتر! انبیاء پیشینه را و امَّت گذشته را گفته بودم در آن نامها كه بایشان دادم كه مرا دوستی عزیز است و حبیبی كریم، بمؤمنان رحیم، با درویشان چرب سخن و مهربان، و با خُلْقِ عظیم، بساطِ شرعِ او در آخر
p.12
الزمان گسترانیم تا همه شرعها نسخ كند، و همه عقدها فسخ كند.
این نامه كه بتو فرستادم ای مهتر! تحقیق آن وعدهٴ موعودست كه وعده ما بازی نبود و سخن ما مجازی نبود.
«
وَ أَنْزَّلَ التَّوراةَ وَ الإِنجیِلَ
مِنْ قَبْلُ هُدیً لِلنّاسِ وَ أَنْزَلَ الفُرْقانَ
» ـ ای مهتر نگر تا غیریّت در راه نبوت نیاید.
بدانكه انبیا را نامهها فرستادم پیش از تو، كه مضمون آن نامهها حدیث تو بود و ترتیب كار تو و كرامت تو،
« فعندی لا خوانی الغائبین
صحائف ذكری عنوانها ».
«
إِنَّ الَّذین كفروا ﺑﺄیات الله لهم عذابٌ شدیدٌ و اللهُ عزیز ذو انتقام
» ای مهتر! تا كی حق خویش فداء این رمیدگان كنی و هزیمت ایشان از سیاست قطیعت ماست، «
لَعلَّك باخع نفَّسك أَلّا یكونوا مؤمنین
».
تا كی گرد دلهای زنگار گرفته ایشان برائی؟
و خرابی آن دلها از صولتِ عزَّت ماست «
بل طبع الله علیها بكفرهم
».
تا كی تدبیر كشادن آن قفلها كنی.
و نقش آن مهر از خزینهٴ عدل ماست، «
أَمْ علی قلوبٍ اقفالها
»
تا كی وعد و وعید و ناز و نعیم بسمع
بوطالب
و
بوجهل
فرو خوائی؟
و ریزندهٴ آن ارزیر بسمع ایشان قهر ماست! ـ
إِنَّكَ لاٰ تَهْدی مَنْ أَحبَبْتَ
.
تا كی ماه بدو نیم كنی؟
و معجزات عرضه كنی؟
ان هیچ گه در چشمشان نیاید كه پوشش آن بصیرت و نجاست آن نهاد ایشان از حكم ماست.
أُولۤئِكَ الَّذینَ لَمْ یُردِاللهَ أَنْ یُطَهَّرَ قُلُوبَهُم
. نعوذ بالله من عذابه ونِقْمَتِه.
«
إِنَّ الله لاٰ یَخْفی عَلَیْهِ شَیْئُ فی الْأَرْضِ وَ لاٰ فی السَّماءِ
» ـ ای خداوند دانای پاك دان، نیك دان، همه دان، دوربین نزدیك دان، توئی از نهان آگاه و آگاه بهر گاه توئی.
از راز دلم جملگی آگاه توئی
اندر دل من بگاه و بیگاه توئی
ترا چه بانك بلند چه راز باریك، چه روز روشن چه شب تاریك، ای شنوائی كه همه آوازها شنوی، ای دانائی كه بهمه رازها رسی، ای بینائی كه همه دورها بینی.
p.13
وسع الذی تحت النجوم سمائه
من فوق عرشٍ ثابت الاركان
ابصر به و الْذَّرُّ یخطو فی الثَّری
تریانه من ربك الْعَینان
هر ان چیزی كه شد پنهان نبیند دیده ما آن
بهر چیزی كه شد پنهان بود یزدان ما بینا
كرا باشد بصر زین سان كه هر یك ذره زین عالم
نگردد زو كم از وادی نپوشد زو شب یلدا
«
هُوَ الَذی یُصَورُكُمْ فی الْأَرْحامِ كَیْفَ یَشاء
» الآیه ... سخن درین از دو وجه است : یكی در اثبات صورتِ افریدگار جل جلاله و عز شانه، دیگر در بیانِ قدرت وی و اظهار نعمت و بر نهاد منت در تقدیر و تصویر خلق.
اما در اثبات صورت خالق خبر درست است از
مصطفی ص
: « خلق آدم علی صورتهِ و طوله ستون ذراعاً. » وروُی « علی صورةِ وجههِ ».
اهل تأویل
كه مایهٴ دین ایشان تمویه و تأویل و نفی است اضافتِ « ها » از حق جل جلاله بگردانیدند و از ظاهر برگشتند.
و
اهل سنت
كه مایهٴ دین ایشان سمع و قبول و تسلیم است تأویل بگذاشتند و بر ظاهر برفتند و گفتند اضافت « ها » درین خبر با خداست و بحث و تفكر و تأویل نرواست، و بتشبیه پنداشتن خطاست، كه حق جلاله در همه صفات بی همتاست.
و در باب رؤیت خبرها فراوانست، كه حق را جل جلاله، صورة و وجه تابانست
ابن عباس
روایت كند كه
مصطفی ص
گفت « رأیتُ ربی فی احسن صورةٍ. »
و بروایت
ابو امامة باهلی
مصطفی
گفت « ترائا لی ربی فی احسن صورة فقال یا محمد! فقلتُ لبیّك و سعدیك! فقال فِیْمَ اختصم الملأ الاعلی؟ ... »
و این خبر بسطی دارد و بجای خویش گفته شود انشاءالله ـ و روایت
جابر بن سمره
آنست كه « إِن الله تبارك و تعالی تجلّی لِیْ فی احسنِ صورةٍ »
ــ و بروایت
انس
« اتانی ربی فی احسن
p.14
صورةٍ ».
و هم
انس
میگوید ( موقوف بروی ) : إِن فیما یمن الله عز و جل به علی آدم یوم القیامةِ ان یقول له : « الَمْ أَنْحلكَ صورتی ».
و عن
ابن عباس
قال : « سخط
موسی
علی
بنی اسرائیل
فلما نزل بالحجر قال اشربوا یا حَمیر!
فا وحیٰ الله تعالی الیه « مثلَّتَ خلقا خلقتهُم علی صورتی بالحُمُرْ ».
و در خبر قیامت معروفست كه
مصطفی ص
گفت « فیاتیهم الله عز و جل فی غیر الصورة اللتی یعرفون، فیقولُ انا ربكم، فیقولون ربَنا، فیتبعونه »
ــ وعن
عكرمه
عن
ابن عباس
قال
النبی
: ـ « الصورة الرأس فاذا أَقطع فلا صورة » ــ
درین خبرها خداوندانِ دل را بیان روشن است و برهان صادق كه آفریدگار را صورت است
ــ و لفظ محترز متبع آنست كه گویند « لَهُ صورة » یا گویند « هو ذو صورةٍ، » نگوئیم او را كه مصوَّر است، كه ائمه سلف این نگفتهاند و نپسندیده بلكه گفتهاند كه او را صورة است و وجه است، و خود عز جلاله بعلم آن مستأثر، و خلق از دریافت كیف و كنهِ آن عاجز، چنان كه خود بخلق نماند صورة و وجه وی بصورة و وجه خلق نماند.
صورة خلق ریزد و ناچیز شود و فانی گردد، و صورة خداوند با جلال و اكرامست و با سُبحات نور و برقهایِ درخشان، اگر حجاب از آن بردارد از سُبحات و روشنائی و درخشانی وی آسمان و زمین بسوزد و بریزد.
و این در خبر است : « لو كشفها لأحرقت ترقت سُبحاتُ وَجههِ كُلَّ شیئٍ ادركه بصره. »
گر یك نظرت چنان كه هستی نگری
نه بت ماند نه بت پرست و نه پری
اما سخن از روی تصویر آنست كه ربالعالمین منت بر آدمیان نهاد باین صورة بر كمال و چهرهٴ با جمال كه ایشان را داد گفت : «
و صَوَّركُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ
».
جای دیگر گفت : «
لقد خلقنا الانسانَ فی احسنِ تقویم
» و این تخصیص آدمیان است از میان جانوران، و بجز ایشان كس را این منزلت نداد و بدین مثابت نرسانید.
p.15
ور همه فریشتهٴ مقرب است.
در آثار بیارند كه ـ یا عجبا، فریشتهٴ را بیا فرید نام وی جبرئیل، ویرا ششصد پر طاوسی داد مُرصّع بجواهر، با جلجلههائ زرّین، آگنده بمشك بویا چون بر خود بجنبد از هر جلجلی آوازی خوش ببرون آید و نغمتی كه بدان دیگر نماند.
و آن فریشتهٴ دیگر اسرافیل كه یك پایهٴ عرش بر دوش ویست هر گه كه تسبیح در گیرد همه فریشتگان آسمان خاموش شوند و تسبیح خویش در باقی نهند از آن صوت نیكو و نغمتِ خوش كه اسرافیل بیرون میدهد.
و زینجا فراگذر عرش عظیم، كه مستوی بروی خدائ جهانست، و او را كنگرهاست كه دروهم آدمی نیاید، و قدر آن كس نداند، و نور آفتاب در جنب نور عرش ناپدیدست و ناچیز.
این همه مخلوقات برین صفت بیافرید و هیچیز
(١)
را نگفت كه نیكوش صورتی دادم یا نیكوش آفریدم، مگر
آدمی
را كه از خاك تیره بركشید و ویرا بدان منزلت رسانید كه در آفرینش وی گاه خود را ستود و گاه ویرا : ـ خود را، گفت «
فتبارك اللهُ أَحْسَن الخالقین
، » و ویرا گفت «
اولئك هم الراشدون
» «
اولئك خیر البریة
» ـ سبحانه سبحانه هذا هوالفضل الكبیر و الفوز العظیم.
یقول تعالی «
فضلا من الله و نعمةً و الله علیم حكیم
».
|
p.15
(١) هيچيز : همه جا چنين است در دو نسخه.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (20) |
| 61 |
|
Del |
3 |
آل عمران |
سوم |
2 |
p.23
« قُولُهُ ـ «
هُوَ الَّذی أَنْزَلَ عَلَیْكَ الكِتابَ
».
هُوَ نه نام است نه صفت ـ اما اشارتست فرا هست، یعنی كه خداوندِ ما هست و بودنی و بوده، بر مكان عالی و در صفات متعالی،
شریح
عابد
گفت : درویشی را دیدم در مسجد حرام كه خدایرا عز و جل میخواند كه « یا من هوَ هوَ! یا من لاهو إِلّا هو! اغفرلی » گفتا : هاتفی آواز داد كه ای درویش بآن یكبار كه نخست گفتی ترا چندان ثوابست كه فریشتگان تا بقیامت مینویسند.
هُوَ دو حرف است « هاٰ » و « واو » و مخرج « ها » آخر حلق است ــ
و مخرج « واو » اول حلق.
اشارت میكند كه درآمدِ این حروف باول از اوست!
و
p.24
بازگشت آن در آخر باوست! منه بدأ والیه یعود.
و گفتهاند كه اشارت بمخلوقات و مكونات است، كه درآمد هر چیز در بدایت از قدرت اوست، و بازگشت همه در نهایت با حكم اوست.
درویشی را در حال وله پرسیدند كه « ما إِسْمُكَ؟ »
جواب داد كه « هُوَ »
ــ گفتند از كجا میآئی؟
ــ گفت « هُو » ـ گفتند چه میخواهی؟
گفت « هُو »
ــ گفتند : لعلَّك تریدالله؟ مگر بآنچه میگویی الله را میخواهی؟
درویش كه نام الله شنید جان خویش نثار این نام كرد، و از دنیا بیرون شد.
نام تو بصد معنی نقّاش نگارند
بر یاد تو و نام تو می جان بسپارند
بر بوی وصال تو همی جان بفشانند
وز وصف تو در دست بجز عجز ندارند
قوله تعالی. «
منْهُ آیاتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ إِمُّ الكِتابِ و َأْخَرُ مُتَشابهاتٌ
» دو قسم عظیم است از اقسام قرآن : یكی ظاهر روشن، یكی غامض مشكل، آن ظاهر، جلال شریعت راست، و این مشكل جمال حقیقت راست، آن ظاهر بآنست تا عامهٴ خلق بدریافت آن و عمل بدان بناز و نعمت رسند.
و این مشكل بآنست تا خواص خلق بتسلیم آن و اقرار بآن براز ولی نعمت رسند.
و از آنجا كه نعمت و ناز است تا آنجا كه أُنس و راز است بسا نشیب و فراز است، و از عزت آن حال و شرف آن كار پردهٴ غموض و تشابه از آن بر نگرفت، تا هر نامحرمی درین كوی قدم ننهد، كه نه هر كسی شایسته دانستن اسرار ملوك بود.
رو گرد سراپردهٴ اسرار مگرد
كوشش چه كنی كه نیستی مرد نبرد
مردی باید ز هر دو عالم شده فرد
كو جرعه دُرد دوستان داند خورد
قوله : ـ «
رَبَّنا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذ هَدَیْتَنا
... » الایه ـ حین صدقوا
p.25
فی حسن الاستغاثه أَمدّوا بانوار الكفایة.
با دل صافی، و وقت خالی، و زبان بذكر حق جاری، تیر دعا سوی نشانه اجابت شود لامحاله، لكن كار در آنست كه تا این صفا و وفا و دعا كَیْ مجتمع شوند، و چون برهم رسند!
معنی آیت این دعاست كه : بار خدایا شور دل و زیغ از دلهای ما دور دار، و ما را بر بساط خدمت بر شرط سنت پاینده دار.
«
وَهَبْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً
» و آنچه دهی خداوندا بفضل و رحمت خویش ده، نه جزاء اعمال و عوض طاعات را! كه اعمال و طاعات ما شایسته حضرت جلال تو نیست.
و آنرا جز محو كردن و با چشم نیاوردن روی نیست.
پیری
گفت از پیران طریقت كه : زهرهای رهروان و اصحاب طاعات آب گشت از بیم از آیت، كه : «
و قدمنا الی ما عملوا من عملٍ فجعلناهُ هباءً منثورا
».
و مرا از همهٴ قرآن با این آیت خوش افتادی هست، گفتند : این چه معنی دارد؟ گفت : تا از این اعمال ناپسندیده و طاعات ناشایسته باز رهیم، و یكبارگی دل در فضل و رحمت او بندیم.
قوله تعالی : «
رَبَّنا إِنَّكَ جامِعُ النّاسِ لِیَوَمٍ لاٰ رَیْبَ فیه
» جمع كنندهٴ خلق و باهم آرنده اوست، یكی امروز، یكی فراد، امروز دوستان خود را جمع میكند بر بساط ولایت و معرفت، و فردا همه خلق را جمع كند بر بساط سیاست و هیبت.
امروز جمع اسرار است مكاشفه جلال و جمال را، و فردا جمع ابشار است مقاسات احوال و اهوال رستاخیز را.
نص صریح بهر دو ناطق است.
اما جمع اسرار را درین سرای حُكم
مصطفی ص
گفت : یا معشرالانصار أَلم آتكم و انتم ضلالٌ فَهَداكُمالله بی؟
قالوا بلی یا رسولَالله. قال أَلم آتكم و انتم اعداء فالَف الله بین قلوبكم بی؟
قالوا بلی یا رسولالله، قال أَلم أَتكم و انتم متفرقون فجمعكم الله بی؟
قالوا بلی یا رسولالله.
و جمع اشباح و ابشار در قیامت آنست كه
مصطفی ص
گفت باسناد درست : « یَجمعالله الاولین والاخرین لمیقات یوم معلوم اربعینَ سنة شاخصة ابصار هم الی السماء و ینتظرون
p.26
فضل القضاء، قال : و ینزلالله تعالی فی ظُلَلٍ من الغمام من العرش الی الكرسی ثمَّ ینادی منادٍ : ایها الناس!
أَلم ترضوا مِن رَبّكم الَذی خلقَكم و رزَقكم و أَصركم ان تعبُدوه و لاتشر كوا بهِ شیئاً ان یولِّی كلّ انسانٍ ماكان یتولّی و یعید فیالدنیا؟
الیس ذلك عدلا مِن ربكم؟ قالوا بلی.
فینطلقون فیمثل لهم اشباهُ ماكانوا یعبدون، فمنهم من ینطق الی الشمس ومنهم من ینطلق إِلی القمر و إِلی الاوثان من الحجارة، و اشباه ماكانوا یعبدون.
و یمثل لمن كان یعبد
عیسی
شیطانَ
عیسی
و یمثل لمن كان یعبدُ
عزیر
شیطانَ
عزیر
، ویبقی
محمد
و امته.
قال فیمثلالرب عز و جلَّ فیأتیهم، فیقول : مالكم لا تنطلقون كما انطلقالناس.
فیقولون : بینَنا و بینه علامةٌ فاذا رایناه عرفناه.
فیقول : ماهی؟ فیقولون یُكشف عن ساقه فعند ذلك یكشف عن ساقه ... »
و ذكر الحدیث بطوله
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (12) |
| 62 |
|
Del |
3 |
آل عمران |
سوم |
2 |
p.32
قوله تعالی : «
ان الذّین كفروا لن تغنی عنهم اموالهم
» الآیه ... جلیلا! خدایا! كریما! مهربانا! كه در وعید كافران مومنانرا وعده میدهد!
و در ذم ایشان اینان را مینوازد، میگوید : كافران را فردای قیامت مال و فرزند بكار نیاید، و ایشانرا سود ندارد، یعنی كه مؤمنانرا بكار آید هر گه كه حقوق آن بجای آرند، و آنرا دام دین خویش سازند، و سعادت ابدی بدان جویند.
مصطفی ص
گفت : « نعم المال الصالح للرجل الصالح، نعم العون علی تقویالله المال » همانست كه ربالعالمین گفت : واتبع فیما آتاكالله الدارالاخرة »
میگوید : در آنچه ترا داد ازین جهان آن جهان بدست آر!
و سعادت آخرت طلب كن!
و این سعادت آخرت در معرفت خدای است، و معرفت از نور دلست، و نور دل از چراغ توحید، و اصل این چراغ موهبت الهی است امّا مادّت آن از اعمال و طاعات تن است، و طاعات از قوه نفس است، و قوه نفس از طعام و شراب و كسوتست، و طعام و شراب و كسوة عین مالست.
پس مال بدین تدریج سبب سعادت ابدی است.
اما باید كه بقدر كفایت برنگذرد، كه آنگه سبب طغیان شود، چنان كه گفت : « اِنّ الانسانَ لیطَغی اَنْ رآهُ استغنی » وزبهر این رسول خدا
p.33
دعا كرد گفت : بار خدایا! قوت آل محمد قدر كفایت كن! این قدر كفایت چون برای فراغت عبادت بود خود عین عبادتست كه زاد راه است و زاد راه هم از راهست.
شیخ ابوالقاسم گرگانی
را ضیعتی بود حلال، كه از آن كفایت وی در آمدی، یك روز غله آن ضیعة آورده بودند.
شیخ یك كف از آن بر گرفت و
گفت : « این با توكل همهٴ متوكلان عوض نكنم » و سر این كسی شناسد كه بمراقبت دل مشغول بود، و داند كه فراغت از كفایت چه مدد دهد رفتن راه را.
«
اِنَّ الذّین كفروا لن تغنی عنهم اموالهم
» الایة... اگر هرچه خزائن زمین است و اموال دفین است كافرانرا باشد و جمله فدای تن خویش كنند تا خود را بآن باز خرند، و از عذابالله برهند، ازیشان نپذیرند و آن انفاق مال ایشانرا سود ندارد و بكار نیاید، خواه تا در مواساة درویشان بود، خواه تا در مصالح عموم خلق از بهر آنكه عبادت مالی در مراتب طاعت رتبت سوّم است : نخست اعتقاد صافی باید، پس عبادت بدنی، پس عبادت مالی.
و كافران را نه اعتقادست، و نه عبادت بدنی پس عبادت مالی ایشانرا بچه كار آید و چه سود دارد؟
باز بنده مومن دلی دارد معتقد، زبانی دارد موَحّد، اركانی دارد مُتعِّبد، پس اگر سر اعتقاد دل و ذكر زبان و تعَّبد اركان صدقهٴ دهد، یا بوجهی از وجوه خیرات خرجی كند، اگر چه شبهت را در آن مدخل بود امیدست كه چون بدرقه اعتقاد با آن همراه بود، آنرا رَدّ نَكنند.
ازین عجبتر كه باصفاءِ اعتقاد احكام اصول سنت اگر از اعمال خیزد ز دیوان وی چیزی بر نیاید هم امید رستگاری هست.
بحكم آن خبر كه
مصطفی ص
گفت : « یقولالله تعالی قد شفع النبیون و الملائكه و المومنون و بقی ارحم الراحمین.
قال : فیقبض قبضة او قبضتین من النار فیخرج خلقاً كثیراً لَمْ یعملوا خیراً.
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (5) |
| 63 |
|
Del |
3 |
آل عمران |
سوم |
2 |
p.40
قوله تعالی : «
زُیّنَ للناسِ حُبُّ الشهوات
. »
آن
مهتر عالم
و سید ولد آدم
مصطفی ص
خبر داد از كردگارِ قدیم جل جلاله و عزّ كبریاء گفت : آنگه كه بهشت بیآفرید ربالعالمین
ﺒ
ﺟبریل
گفت « یا
جبریل
اذهب فانظر الیها » رو درین بهشت نظاره كن و آنچه من ساختهام و آفریدهام بندگان و دوستانِ خود را یكی ببین،
جبرئیل
رفت و آن بهشتهاءِ آراسته با ناز و نعیم بی نهایت دید، و آن طرب گاه دران منزلگاه در جوارِ حضرتِ الله ساخته و پرداخته عزیزانِ راه را و دوستانِ الله را.
جبرئیل
چون آن دید گفت : « بار خدایا! « وعِزّتِكَ لا یَسْمَعُ بِها احدٌ اِلَّاٰ دَخَلَهَا » بعزّت و خداوندئ تو كه هیچكس صفت این بهشتها نشنود كه نه بآن قصد دارد و طاعتدار بود تا دران شود.
پس ربالعالمین هر چه دشواری و رنج بود ازین نا بایستها و بی مُرادیها گردِ
p.41
آن بهشت در گرفت، و راهش را پلِ بلوی ساخت تا هر كه قصدِ مولی دارد نخست پلِ بلوی باز گذارد.
شیخالاسلام
انصاری
رحمهالله
گفت : من چه دانسم كه مادرِ شادی رنج است، و زیر یك ناكامی هزار گنج است!
من چه دانستم كه این باب چه بابست و قصهٴ دوستی را چه جوابست!
من چه دانستم كه صحبت تو مهینهٴ قیامت است، و عز وصال تو در ذُل حیرتست!
جان و جهان كعبه جائ خوش است و معشش اولیاست و مُستقرّ صدیقانست؛
اما بادیهٴ مردم خوار در پیش دارد، میل در میل و منزل در منزل، تا خود كرا جست آن بود كه آن میلها و منزلها باز برد و بكعبهٴ معظم رسد!
عالمی در بادیهٴ مهر تو سرگردان شدند
تا كه باید بر در كعبهٴ قبولت بردبار
(
سنائی
)
پس چون راه بهشت بر بی مرادی و ناكامی نهاد فرمان در آمد كه : یا
جبریل
! اكنون باز نگر تا چه بینی؟
جبریل
آن راه پر خطر دید، و آن میلهای مجاهدت، و منزلهای با ریاضت دید كه بر راهگذارِ بهشت نهاده، و عزتِ قرآن خبر میدهد كه تا آن میلهائِ مجاهدت باز نبری راه بحضرت ما نیابی «
واَلذّین جاٰهَدُوا فینا لَنهدّینهم سُبلنا
. »
جبرئیل
كه چنان دید گفت : بار خدایا! نپندارم كه ازیشان یك كس در بهشت شود. »
مصطفی ص
گفت پس ربالعالمین دوزخ را بیافرید با انكال و سلاسل و با زقوم و حمیم.
جبرئیل
را فرمود : كه یا
جبرئیل
یكی در رو درین زندان، تا اثرِ غضبِ ما بینی، و صفتِ عقوبت ما بدانی.
ــ
جبرئیل
رفت و دوزخ را دید با آن دركات و انواع عقوبات ـ گفت : بار خدایا! « وَعِزَّتِكَ لَاٰ یَسمَعُ بِها اَحَدٌ فَیَدْخُلُهَاٰ » بعزت تو خداوندا كه كسی صفت این دوزخ نشنود و آنگه كاری كند كه بأن كار در دوزخ شود.
پس ربالعالمین هر چه از شهوات دنیا بود از آنچ
p.42
درین آیت بشمرد «
مِنَ النِّسَاءِ وَ البَنِیُنَ وَ القَنَاطِیْرِ المُقَنُطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الفضَةِ وَ الخَیْل الْمُسَوَّمَةِ وَ الْاَنْعَاٰمِ وَ الْحَرْثِ
»
این همه گردِ دوزخ در گرفت و راهِ آن بر مراد و هواءِ نفس نهاد ـ تا هر كه بر پئ مراد و هواءِ نفسِ خود رود بعاقبت سر بدوزخ باز نهد آنگه گفت : یا
جبرئیل
! اكنون باز نگر این دوزخ را یعنی كه تا راهِ آن به بینی.
جبرئیل
چون آن دید گفت : بار خدایا! ترسم كه هیچ كس نماند از ایشان كه نه در دوزخ شود.
پس
مصطفی
از راهِ هر دو سرای خبر داد گفت : « حُفّت الجنة بالمكارِه و حُفتِ النار بالشهوات ».
ــ روندگان در نابایست قدم در بهشت نهند، و اندكا كه ایشان خواهند بود!
ــ و روندگان در شهوت قدم در دوزخ نهند، و فراوانا كه ایشان خواهند بود!
آن راه بهشت پربلاست و با نشیب و بالاست، و آن راهِ دوزخ آسانست و بر نفسها نه گران است!
ألا اِنَّ عملَ الجنة حزنٌ بربوةٍ، اَلا ان عمل النارِ سهلةٌ بشهوةٍ.
«
قُلْ اَاُنَبِّئُكُمْ بخیرٍ مِنْ ذٰلِكُمْ
» الآیة.
حدیث دشمنان و صفت زندگانی و غایت مقصور ایشان باز نمود و بیان كرد، باز درین آیت دیگر قصهٴ دوستان در گرفت آنانكه امروز تقوی شعار ایشان و فردا بهشت و رضوان سرانجام كارِ ایشان، گفت « للذّین اتقّوا عند رَبهم جناتٌ »
ــ همچنان كه تقوی را مراتب است بهشت را درجاتست : اول درجهٴ جنةالمأویٰ است، و اول رتبه در تقویٰ از حرام و هواءِ نفس پرهیز كردن است.
قرآن مجید هر دو درهم بست و گفت : « وَ نَهی النفس عن الهویٰ فاِنِّ الجنة هی المأویٰ. »
و اعلی درجات جنة عدن است، و بِه از جنةِ عدن رضوانِ اكبر است ـ پس غایت مقصد بهشتیان رضوان اكبرست.
چنان كه ربالعالمین گفت : « و مساكنُ طیبة فی جنات عدنٍ و رضوانٌ مِنَ الله اكبر » ـ و این رضوان اكبر كسی را بود كه بنهایت تقویٰ رسد ــ
و نهایت تقوی این است كه هر چه داغ حدوث و نشان آفرینش دارد همه را دشمن خود داند، چنان كه
خلیل
گفت « فانهم عدوٌ لی اِلَّاٰ رَبُّ العالمین »
p.43
و از همه روئ بر گرداند تا بدلی فارغ باغم عشق حقیقت پردازد، و یقین داند كه باغم عشقِ او زحمتِ اغیار در نگنجد، وز همه دل و جان خود بُرد.
« دل باغ تو شد پاك ببُر زان كه درین دل
یا زحمت ما گنجد و یا نقش خیالت
جان نیز بنزد تو فرستیم بدین شكر
صد جان نكند آنچه كند بوئ وصالت »
فردا هر كسی را بغایت مقصد و همت خویش رسانند، یكی در آرزوی جنة الماویٰ او را گویند از حرام محض بگریز تا عادل باشی، و از تو دریغ نیست.
یكی در آرزوی دارالخلد، او را گویند از شبهت بپرهیز، تا زاهد باشی، وز تو دریغ نیست. یكی در آرزوی فردوس است، او را گویند از حلال محض دور باش در دنیا تا عارف باشی، و از تو دریغ نیست.
قومی بمانند كه ایشانرا خود آرزوئی نبود و مرادی نیاشد، مرادِ ایشان مُرادِ دوست و اختیارِ ایشان اختیارِ دوست!
بهشتها برایشان عرض كنند، و از بهر ایشان كنیزگان و ولدان بر كنگرها نشانند با نثارهای عزیز و ایشان از همه فارغ، روی خویش از ایشان بگردانند، و گویند : اگر لابد دل بكسی باید داد باری بكسی دهیم كه كرا كند.
ناگاه بدان لاله رخان دادم دل
او بود سزائِ دل از آن دادم دل
اكنون ـ رضوانِ اكبر ـ گوئیم و آیت بأن ختم كنیم : رویٰ
انس بن مالك
قال اَبْطَأَ علینا رسولالله ص یوماً فلما خرج قلنا لَهُ لقد احتبسْتَ، فقال ذلك ان جبرئیل اتانی كهیئةِ المرأةِ البیضاءِ فیها نُكتةٌ سوداءُ، فقال ان هذه الجمعَة فیها ساعةٌ خیرٌ لك و لِاٰمُّتِكَ.
و قد ارادها الیهودُ وَ النصاریٰ فَاَخطأوُهاٰ »
قُلتُ یا جبرئیل ما هذه النكتةُ السوداُءِ؟
فقال هذه الساعة الَّتی فی یوم الجمعة، لاُیرافقها مسلمٌ یسأل الله فیها خیراً اِلّا اعطاهُ اِیّاهُ، او ذُخر لهُ مثله یوم القیامة، او صُرِفَ عنه مثله منالسُّوءِ، و اَنّه
p.44
خیر الایامِ عند الله، و اِنَ اهلَ الجنة یُسّمّونه، یومالمزید
ــ فقلت یا
جبرئیل
وَ ما یوم المزید؟
فقال ان فی الجنة اودیاً افیحَ فیه مسكٌ ابیض، ینزل الله كل یوم الجمعة فیه فیضع كرسّیه، ثم یُجاءُ بمنابرَ مِن نورٍ فتوضع خلفَه، فتحفّ به الملائكة
ــ ثم یُجاءُ بِكَراسِیَّ من ذهبٍ فتوضع، و یُجِئُ بالنبییّن و الْصدیقین و الشهداءِ و المؤمنین اهل الغرف فیجلسون
ــ ثم یبتسم الله فیقول : اَی عِبَادِی! سلوا.
فیقولون : نسأُلك رضوانك : فیقول : قد رضیت عنكم.
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (12) |
| 64 |
|
Del |
3 |
آل عمران |
سوم |
2 |
p.54
قوله تعالیٰ : «
الَّذینَ یقولُونَ ربَّنا
» ـ ربالعالمین جل جلاله و تقدست اسمائهُ
p.55
و لَاٰ اِلَهٰ غَیْره، درین آیت دوستانِ خود را مینوازد، و روش ایشان باز میگوید ؛ و گفتار و كردارِ ایشان میستاید، و میپسندد.
آفرینِ خدا بر آن
جوانمرد
ان باد كه در هر چه گویند و هر چه خواهند و هر قاعدهٴ كه نهند از اول نام دوست برند، و ازو گویند، و باو گویند، كه با او خو كردهاند و بآن آسودهاند.
با هر كه سخن گویم گر خواهم و گر نه
ز اول سخن نام تو ام در دهن آید
آنگه در هر چه شنوند و خوانند گویند : « آمَنَّاٰ » در گفته الله گویند « آمنّا » در گفتهٴ
رسول
گویند « آمنا » از ذاتِ صمدی و صفاتِ سرمدی شنوند گویند « آمنّا » بهشت و دوزخ و ترازو و صراط شنوند گویند « آمنّا » امروز نادیده در غیبت « آمنّا » فردا در قیامت با مشاهدت « آمنّا » جلال رؤیت ذوالجلال، و رضوان اكبر، هم در قیامت هم در بهشت ثمرهٴ « آمَنَّاٰ. » ــ
بهرچ از اولیا گویند ارزقنا روفَنَّا
بهرچ از انبیا گفتند : آمنّا و صدقنّا
اگر نیاز نمودند و آمرزش خواستند «
فَاعْفِرْ لَنَاٰ ذُنُوْبَنَاٰ
» ـ خداوندا! خطِ كرم بر گناهانِ ما كش، و این نهادهای ضعیف را مسوز بآتشْ.
خداوندا! بحرمتِ این دلهاء با وصال تو خوش، كه نسوزی ما را بآتش!
فریاد ازو كه باو بدگمانست، از گمان بدت او را چه زیان است!
«
وَقِنَا عَذَاٰبَ النَّاٰرِ
» خداوندا! ما را از آتش دوزخ پرهیز ده!
و از عقوبتِ خویش ما را گریز ده!
ــ این جا نكتهٴ عزیز گفتهاند : آتش هر چند قویتر و سوزانتر بود چون آب بآن رسد نیست شود، یا بباد كشته گردد، آن ساعت كه تو خلوتی را دست آری، و در پس زانو نشینی، و قطرهٴ چند آب از چشم فرو باری، فرشتهٴ را گویند این آب نگهدار.
نفسی سرد از سر حسرت و درد برآری، فرشتهٴ دیگر را گویند
p.56
این بردار.
تا فردا كه آتش دوزخ تاختن آرد، از یك سو آب آید و از یك سو باد، و آن آتش هزیمت گیرد، بنده گوید بار خدایا! این چیست؟
گویند او را : این آب دیدهٴ تو و آن آهِ سینهٴ تو.
«
اَلْصَّاٰبِرِیْنَ
» ای بقلوبهم، «
اَلْصَّاٰدِقِیْنَ
» بارواحهم، «
اَلْفَاٰنتین
» بنفوسهم، «
اَلْمُنْفِقِیْنَ
» بمیسورهم، «
اَلْمُسْتَغُفِرِیْنَ
» بالسنتهم.
آن جوانمردانی كه گفتارشان آنست، كردارشان اینست كه بدل شكیبایانند بر فرمانِ حق، بروح راست روانند در عهد حق، بتن فرمان بردارانند در حق حق، بمال هزینه كنندگانند در راهِ حق، بزبان آمرزش خواهانند و جویندگانند از كرم حق.
«
اَلْصَّاٰبِرِیْنَ
» ای صَبَرواعلی البلویٰ، و رفضوا الشكویٰ حتی وصلوا الی المَولیٰ، و لم یقطعهم شئٌ من الدنیا و العقبی.
بهر بلوی صبر كردند، و شكویٰ بگذاشتند، از دنیا و عقبی روی بر تافتند تا بمولی رسیدند.
«
وَ الصَّاٰدِقِیْنَ
» ای صدقوا فی الطلب فقصدوا، ثم صدقوا حتی شَهدوا، ثم صدقوا علی وجدوا، ثم وجدوا حتی قعدوا فی مقعد صدق عند ملیكٍ مُقتَدِر.
راست گفتند تا در روش آمدند، پس راست رفتند تا منزل بریدند، راست اندیشیدند تا بمقصد رسیدند، پس شاهدِ صدق بگذاشتند و خود را فرا آب دادند تا بساحلِ امْن و مقعَد صدق رسیدند، عند ملیك مقتدر.
«
وَ
اَلْقَاٰنتین
» ای بُملازمة الباب، و تجرّع الاكتئآب، و ترك المحاب، و رفض الاصحاب، الی ان تحققوا بالاقتراب، جامهٴ فقر بپوشیدند، و بر درِ سرائِ كرم دست نیاز برداشتند، كه تا نگشائی نرویم، و تا ننوازی بر نگردیم، ساجداً و قائماً یحذرَ الآخرة و یرجو رحمة ربه.
گه در سجود و گه در قیام، گه با بیم و گه با امید.
از حضرتِ عزّت این نواخت میآید كه میدانِ راهِ دوستی افرادست، آشامندهٴ شراب آن از دیدار بر میعاد است.
برسد هر كه صادق است روزی بآنچه مُرادست
p.57
بخت از در خان ما درآید روزی
خورشید نشاطِ ما برآید روزی
و از تو بسوی ما نظر آید روزی
و این انده ما هم بسر آید روزی
«
وَالْمُنْفِقِیْن
» ای ـ جادوا بمیسورهم مِنَ الاموالِ، ثم بنفوسهم من حیث الاعمالِ، ثم بقلوبهم من صدقِ الاحوال.
گه مال بازند و گه حال، گه تن بازند و گه جان.
مال در راه دوست، و حال در كارِ دوست، تن در جستن دوست، و جان در دیدارِ دوست.
ما را همه هر چه هست ایثار تراست
گوش از قبل سماع گفتار تراست
دیده نظر جمال بسیار تراست
جان و دل و دین نثار دیدار تراست
« وَ الْمُسْتَغْفِرِینَ بِالْاَسْحاٰرِ » ای ـ یستغفرون عن جمیع ذلك اِذَاٰ رجعوا الیٰ الصَّحوِ عند ظهور الاسفار من فجرِ القلوب، لامن فجرٍ یظهَر فی الاقطارِ.
تا در روِش باشند این سان و صفت ایشان و نعت و سیرتِ ایشان.
باز كه بكشش رسند و صبح یگانگی از افق تجلی اسفار دهد، از آن شواهد خوف و رجا و صدق و صبر استغفار كنند.
مصطفی ص
ازین جا گفت : انّه لیغان علی قلبی
(١)
لانّی لاستغفر الله فی الیوم سبعین مرةً
ــ از معرفت فرا گذرند تا بمعروف رسند، و از دوستی بر تر شوند تا دوست بینند، دوستان را دوستی منزل است و دوست وطن، با شناخته آرام گیر نه با شناختن!
این است كه ربّ العزت گفت : «
وَاَنَّ اِلیٰ رِبّكَ الْمنتهیٰ.
. »
شیخ الاسلام انصاری
رحمهالله بجمله این معانی اشاره كرده است و گفت : نشانِ حوادث در ازلیت كوم، سیل كه بدریا رسید از آن سیل چه معلوم؟
همه هستیها نیستند در آن اول قیوّم.
ای رستاخیز شواهد و استهلاك رسوم، عارف به نیستی خود
p.58
زنده است، ای ماجد قیوم!
جهان از روز پر و نابینا محروم!
ظاهر شدی سخن شدم سخن نماند، پیدا شدی دیده شدم دیده نماند!
دیدیم نهان گیتی و اصل جهان
وز علت و عار بر گذشتیم آسان
آن نور سیه ز لانقط برتر دان
زان نیز گذشتیم نه این ماند و نه آن
قوله : «
شهد الله انه لا اله الا هو
» ـ شهد الحقُّ لِلْحَقِّ بِاَنَّهُ الْحَقُّ، خود را خود ستود!
و خود را خود گواهی داد، بسزای خویش، از صفت خویش، در كلام خویش خبر داد از وجودِ خویش، و صمدیتِ خویش، و قیّومیتِ خویش، و دیمومیت خویش، شهد سبحانه بجلال قدره و كمال عزّهِ حین لاَجحْد و لاجهلَ و لاعرفانَ لمخلوقٍ، و لاعقلَ و لاوفاق و لانفاقَ و لاِحدثانَ و لاسماءً و لافضاءً و لاظلامَ و لاضیاءَ.
نه عالم بود و نه آدم، نه هوا و نه فضا، نه بر و نه بحر، نه نور و نه ظلمت، نه فهم و نه فرهنگ، نه وفاق و نه نفاق.
كه رب العالمین بجلال قدر خویش و كمال عز خویش سخن گفت و گواهی داد بیكتائی و بی همتائی خویش، و خبر داد از صفات و ذات خویش!
امروز همانست كه بود، و جاوید همان!
هرگز نبود كه نبوده و هر گز نباشد كه نباشد!
اولست و آخر، ظاهر و باطن!
اول كه همیشه هست، و بود و نبودها دانست!
آخر كه همیشه باشد، و میداند آنچه دانست.
ظاهر بكردگاری، و غالب هر كس بجبّاری، و برتر از هر چیز به بزرگواری!
باطن از دریافت چون، و از قیاس وهمها بیرون!
و پاك از گمان و پندار و ایدون.
در ذات لطیف تو حیران شده فكرتها
بر علم قدیم تو پیدا شده پنهانها
«
وَ الْمَلاَئِكَةُ وَ اُولُوا الْعِلْمِ
» بزرگست شرف فرشتگان و انبیا و علما، و شگرف بر آمد كار ایشان، كه الله شهادتِ ایشان با شهادت خود پیوند داد، نه از آن
p.59
كه شهادت ویرا بوحدانیتِ خود پیوندی میدریابد از شهادت مخلوقان!
نی نی كه عزت وی وی شناسد و عزت وی احدیث وی داند، از نبودِ پس بود پیوند نیابد، و وحدانیتِ او را مُوحدّی میدرنیابد، و هستئ ویرا مقرّی میدرنیابد، و دوام ملكِ ویرا آسمان و آسمانیان و زمین و زمینیان میدرنیابد، كمالِ الوهیتِ ویرا دنیا و آخرت، بهشت و دوزخ میدرنیابد، كبریاء وی عزت وی شناسد و عزت وی احدیت وی داند!
فلوجهها من وجهها قمرٌ
و لعینهما من عینهما كُحّلٌ
ترا كه داند كه ترا تو دانی و تو، ترا نه داند كس، ترا تو دانی بس!، بلی سعادت فرشتگان و انبیا و علما بود و تشریف و اكرام ایشان و تخصیص ایشان از میان خلقان كه خود خواست و خود كرد و خود نواخت، و بمعرفت خودشان راه داد.
و الله یَختّصُ بر حمتهِ من یشاء.
«
اِنَّ الدِّینَ عِندَ الله الاِسْلاٰم
» دین پسندیده ـ كه خدای را ببندگی بآن برزنند و بر حكم آن ویرا پرستند، و رضائ وی بآن جویند، و بآن بوی باز گردند ـ دین اسلام است.
و اسلام را سه منزل است : اول منزل اعتراف حقن دماء و اموال است، شمشیر از گردن بردارد، و مال وی بروی نگه دارد، اگر موافق باشند یا منافق، منبّع یا مبتدع.
منزل دیگر اعتراف است با اعتقاد درست، و اتباع سنت، و وفاء عمل.
سوم منزل اسلام استسلام است : و این غایت كار است، و پسندیدهٴ الله است، و معرفت را پناه است.
خود را بر درگاهِ عزّت حق بیفكندَن و ویرا منقاد بودن، و بحكم وی راضی شدن.
و بآن اعتراض نیاوردن، و از آن اعراض نكردن و آنرا تعظیم نهادن، و شكوه داشتن!
و آنچه
ابراهیم
دعا كرد خود را و
اسماعیل
را مسلمان خواست غایت این منزل سوم بود و گفت : «
رَبَّنَاٰ وَ اجْعَلْنَاٰ مُسْلِمیْنِ لَكَ
»
p.60
همانست كه گفتند او را « اَسْلِم » فقال «
اَسْلَمْتُ لِرَب الْعَالَمِیْنَ
»
ــ و هو المشارالیه بقوله تعالی حكایةً عن
یوسف
علیه الصلوة والسلام «
تَوَفَنیٰ مُسْلِماً وَ اَلْحِقنی بِالصَّالِحِیْنَ
. »
|
p.57
(۱) ليغان على قلبى اى يتغشنى قلبى مايلبسه « مجمع البحرين ».
|
Input: Last Modify:morishima |
History (5) |
| 65 |
|
Del |
3 |
آل عمران |
سوم |
2 |
p.66
قوله تعالی : « اِنَّ الَّذِیْنَ یكفُرونَ بآیاتِ اللهِ » الایه ... ای ـ الَّذینّ ربطناهم بالخذلانِ و وسمناهم بوصف الحرمان، اَخْبِرُهم اناسوفُ ننقلهم عن دارالهوانِ و من الخذلانِ و الحرمانِ اِلی العقوبة و النیرانِ، كسی كه در ازل خستهٴ تیع شقاوت شد، در ابد كمند سعادت او را نگیرد، و آن را داغِ خذلان بر جان نهادند، نی!
روزبه و دولت یار او نباشد، آن را كه نواختند آن روز نواختند، و آن را كه راندند آن روز راندند
عباس
را كه كمند سعادت از مكنون غیب بینداخته بودند، در كعبه شد و سر پیش بر سجود نهاد و می گفت یا
لات
! یا
هبل
!
بار خدای عالم میگفت : لبیك عبدی لبیك! »
غلغل در فرشتگان افتاد كه بار خدایا!
او
لات
و
هبل
میخواند و تو بِعِّزَتِّ خویش جواب می دهی!
گفت ای فرشتگان! آرام گیرید، كه شما را بر مكنونات غیبِ ما اطلاع نیست، اگر او را در بندگی سهو و غلط افتاد؛
ما را در خداوندی سهو و غلط نیفتاد، و شما نظارگیان آئید نظاره كنید، تا تقدیر ما در حق وی و فرزندان وی تا بقیامت چه اعجوبه بیرون دهد!
p.67
و آنكه آن میر پیغامبران
نوح
پیشانی خویش بدان درگاه در خاك مالید و گفت : بار خدایا! در دلِ پدران در حق فرزندان تو بِه دانی، تواند بود كه برین ضَعف و پیرئ ما رحمت كنی، و این پسر را دین اسلام كرامت كنی.
از جبارِ عالم خطاب آمد كه : « اِنَّهُ لَیْسَ مِنْ اَهْلِكَ » ـ یا نوح! حكم ما چنان رفت در ازل كه سَرِ فرزندِ تو كلاهِ توحید را نشاید، و حكم ما را مَرَدْ نه، و بر آن مزید نه! تا بدانی كه این كاریست رفته و بوده!
آن را كه خواندند آن روز خواندند، و وسیلت نه، و آن را كه راندند آن روز راندند، و علت در میان نه!
آن كشته قضا چندین سال بساطِ عبادت پیمود بر امید وصل، چون پنداشت كه دیدهٴ املش گشاده شود، یا نفحهٴ وصال در دلش وزد، از سماءِ سُمُو بر خاكِ مذلّت افتاد ـ اخلد الی الارض ـ سیاه افتاد است.
پیش تو رهی چنان تباه افتادست
كز وی همه طاعتی گناه افتادست
این قصه كز آن روی چو ماه افتادست
این رنگ گلیم ما سیاه افتادست.
قوله : « فكیف اِذا جمعناهُم لیومٍ لارَیبَ فیه ».
آیا تا چون بود حالِ ما روزِ رستخیز؟ كه جهانیان را از اول موجودات تا آخر دورِ مخلوقات بیك نفخهٴ اسرافیلی از خاكِ جهان برانگیزند، و بیك لمحه در عرصات قیامت حاضر كنند، « وحَشرناهم فلم نُغادر منهُم اَحداً »
باش تا از صدمهٴ صور سرافیلی شود
صورتِ خوبت نهان و سیرتِ زشت آشكار.
باش تا اظهارِ عزت و ریاست كوهها فرا رفتن آید، دست و پای و پشت و پهلو فرا گرفتن آید، و آن عیبها پوشیده و سرها آلوده فرا دیدن آید، و با تو گویند.
p.68
« فكشفنا عنك غطاءَك فبصركَ الیوم حدیدٌ ». پرده از روی كارت برگرفتیم، یعنی كه خود را چه توختهٴ و چه ساختهٴ؟ همان بینی كه خود فرستادهٴ!
همان خوری كه خود پختهٴ، همان دِروی كه خود كِشتهٴ؟
ــ اینست كه رب العالمین گفت « هنالك تبلوا كل نفسٍ ما اسلفت »، هر چه تو امروز به پناهِ او شوی فردا از تو برگردد، و ترا بگذارد، مگر تقوی كه درین سرای و در آن سرای ترا ضایع نگذارد.
همه حَسْبَهَاٰ را آن روز داغ كنند، و همه نسبها را پی كنند، تقوی را گویند بیا كه امروز روز بازار تست، هر كرا از تو نصیبی بود در آن سرای امروز در سرایِ جزا او را بر قدر نصیبِ او بمنزلی فرود آر، آشنایان خویش را در « مساكنُ طبیةً فی جناتِ عدنٍ » فرود آر : عاشقان خویش را در حضرتِ رضا , « رضوانٌ مناللهِ اكبر » فرود آر، آشنایان تقوی دیگرند و عاشقان تقوی دیگر، آشنایان او كسانیاند كه از حرام و شبهات بپرهیزند، و حركات و سكنات و اقوال و افعالِ ایشان بدستوری تقوی باشد، و عاشقان تقویٰ كسانیاند كه از طاعات و حسنات خویش از روی نادیدن چنان بپرهیزند كه دیگران از معاصی وسیئات بپرهیزند.
ابوالقاسم
نصر آبادی
رحمهالله از خواص متقیان بود، او را گفتند : تقّوی چیست؟ از حالت خویش از تقوی خبر داد و گفت : « ان یتقَی العبدُ ماسوی الله » ـ تقویٰ آنست كه از هر چه جز الله است پرهیزی. هر آینه این كس برابر نبود با آنكس كه از حرام تنها بپرهیزد.
اشارتِ قرآن چنان است كه « اِنَّ اكرمكم عندَالله اتقاكُم » فردا كه روزِ رستخیز باشد، و روزِ نواخت و سیاست هر كس كه بمراتبِ تقویٰ برتر، او بحضرتِ آلهیت نزدیكتر و گرامیتر! .
همانست كه ربالعالمین گفت : « وَ وُفِّیَت كُلُّ نَفْسٍ مَاٰ كَسَبَتُ وَهُمَ لَاٰیُظْلَمُوْنَ. »
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (5) |
| 66 |
|
Del |
3 |
آل عمران |
سوم |
2 |
p.79
قوله تعاﻟﻲٰ « قُلِ اللَّهُمَّ مَاٰ لِكَ الْمُلْكِ » بزرگست و بزرگوار، خداوندِ كردگار،
p.80
مهربان وفادار، بار خدای همه بار خدایان، و پادشاه همه پادشاهان، نوازندهٴ رهیگان، راهنمای ایشان.
دانست كه ایشان بسزاءِ ثنای او نرسند و حق او نشناسند، و قدرِ عظمت او ندانند، بمهربانی و كرمِ خود ایشان را گرامی كرد و بنواخت، و بآن ثناءِ خود خود كرد آنگه با نام ایشان كرد، و ایشانرا در آن بستود و نیكمردان كرد، و گفت : ای بندگان و رهیگان! مرا همان گوئید كه من خود را گفتم، گوئید « یَاٰ مَاٰلَكَ الْمُلْكٍ ! » ای پادشاه بر پادشاهی و پادشاهان!
ای آفرینندهٴ جهان!، ای یگانهٴ یكتا از ازل تا جاودان!
ای یگانه یكتا در نام و نشان!
ای سازندهٴ كار كارسازندگان!
ای بسر برندهٴ كار بندگان بی بندگان!
خداوندا، ستودهٴ خودی بی ستاینده!
خداوندا تمام قدری نه كاهنده نه افزاینده!
خداوندا، بزرگ عِزتی بی پرستش بنده!
پادشاهی ترا انداز نیست، و كس با تو در پادشاهی انباز نیست! كه خود بكست نیاز نیست :
« تُوُتِیالْمُلْكَ مَنْ تَشاٰءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلكَ مِمَّنْ تَشاٰءُ » یكی را بر كشی و بنوازی، و یكی را بِكُشی و بیندازی، یكی را باُُنس خود آرام دهی و او را غمِ عشقِ خود سرمایه دهی، تا بی غمِ عشقِ تو آسایش دل و آرام جانش نبود،
تا جان دارم غمِ ترا غمخوارم
بی جان غم عشق تو بكس نسپارم
یكی با رضوان در ناز و نعمِ جنت، یكی با مالِك در زندانِ وحشت و نقمت، یكی بر بساط بسط بر تختِ ولایت منتظرِ رؤیت، یكی در چاهِ بشریّت با خواری و با مذلت.
آن صاحبِ ولایت بزبان شادی از دولت وصال خود خبر میدهد :
كنون كه با تو بهم صحبت اوفتاد مرا
دعا كنم كه وصالت خجسته باد مرا
و آن بیچاره كشته مذلت بزبان مهجوری از سر حرمانِ خویش این ترنم میكند :
p.81
بِاَیِّ نَوَاٰحِی الْاَرْضِ اَبْغِی وِصَاٰلَكُمْ
وَ اَنْتُمْ مُلُوْكٌ مَاٰ لِمَقْصَدِ كُمْ نَحْوٌ
حالِ دلِ خود ترا نمودیم و شدیم
بر دردِ دل اندوه فزودیم و شدیم
ابو بكر وراق
گفت : « تؤتی الملك من تشاء » این ملك قهرِ نفس است، و هواءِ خود زیر دستِ خود داشتن، همان ملك است كه
سلیمان
پیغمبر خواست.
بقول بعضی از علماء، گویند كه : هر روز چندین گاو و گوسفند قربان میكرد و چندین گونه الوان اطعمه در مهمانخانهٴ او بودی، و خود نانِ جوین خوردی و مرقَّع پوشیدی، و خشوعِ وی بآن اندازه بود كه چهل سال بر آسمان ننگرست هیبت و اجلال خدایرا راه در مسجد شدی درویشی را دیدی در جنبِ او نشستی و گفتی : « مسكینٌ جَاٰلَسَ مسكیناً. »
« و تَنْزِعُ الُمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ » آنكس كه این سیاست و پادشاهی بر نفسِ امّاره از وی دریغ دارند، سلطانِ هوا بر وی مستولی شود، راست حالِ وی چنان باشد كه رب العالمین گفت : « أفَرَأیتَ مَنِ اُتَّخَذَ الٰهَهُ، هواهُ »
آنرا كه پادشاهی ظاهر بوی دهند و آنگه اسیر هویٰ و شهوتِ خویش شود، او را از پادشاهی بحقیقت چه نصیب بود؟
ــ
امیرالمؤمنین علی علیهالسلام
بجماعتی درویشان گذر كرد آن هیبت دیدار ایشان بروی تافت، گفت : « ملوكٌ تحتَ الخِمار ».
اگر هیچكس بحقیقت درین دنیا پادشاه است، جز این درویشان نباشند كه هواءِ نفسِ خود زیر قدم آوردند، تا از همه فتنها بر آسودند.
آن پادشاهان ظاهر كه اسیر هواءِ خودند هر كجا پَی زنند از آنجا گرد بر آرند.
« اِنَّ الملُوكَ اذا دَخلوا قریةً افسدوها و جَعَلوا اعزّةَ اهلها اذلَّةً. »
و این پادشاهانِ طریقت هر كجا گذر كنند سنگ ریزِ آن مروارید
p.82
شود و خاك آن مشك و عبیر گردد.
خاكی كه بران پای نهی مشك و عبیرست
تختی كه برو تكیه كنی عود مطرّاست
آنرا كه در لباس خلقان مقامش دارالملك عزّت بود، و اعلی علّیّین، او را از خلقان چه زیان؟
و آنرا كه از تختِ ملك بربایند و بسجیِن رانند « اُغْرِقوا فَاُدْخِلُوا ناراً » ـ او را از آن مملكت چه سود؟
سفیان ثوری
امام عصر بود، روزی جامهای كه بر تن او بود قیمت كردند، درمی و چهار دانگ بر آمد. او را گفتند : این چیست؟
گفت :
مَاٰضَرَّ مَنْ كانتِ الفِردوسُ منزلَه
مَاٰذَاٰ تجرَّعَ مِنْ بُؤسٍ و أقتادٍ
« تُولِجُ اللَّیلَ فیالنَّهارِ و تُولِجُ النَّهارَ فیاللَّیلِ » ـ ای خداوندی كه شبِ محنت بروزِ شادی در آری، تا أمنِ بنده برداری كه ایمنی نیست در راه تو! و روزِ شادی بر شبِ محنت درآری، تا نومیدئ بنده باز بری ؛ كه ناامیدی نیست در دین تو!، « لاتَقْنَطوا مِن رحمةِالله » ، « لَاٰ تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ الله ».
« وَ تُخْرِجْ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ و تُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ » ای خداوندی كه از بیگانه آشنا بیرون آری! چنانكه
محمد
ص
از
آمنه
و
ابراهیم
ع
از
آذر
، و از آشنا بیگانه بیرون آری! چون
قابیل
از
آدم
ع
و
كنعان
از
نوح
ع
. و
مصطفی
ص
روزی در حجرهٴ
عایشه
شد، و زنی بنزدیك
عایشه
بود ؛ كه هیئتی نیكو داشت و صالحه بود.
رسول ص
پرسید : كه این كیست؟ عایشه گفت كه : این
خالده
دخترِ
اسود
بن
عبد یغوث
ـ
مصطفی ص
گفت : « سبحان الذی یخرج الحی من المیت و یخرج المیت منالحی »
و این بهر آن گفت كه او مؤمنه بود و صالحه و پدرش كافر بود.
p.83
« لایَتَّخِذِ المؤمنونَ الكافرینَ اولیاءَ من دونِ المؤمنین » حقیقتِ ایمان بنده و غایت روشِ وی در راهِ توحید سر بدوستی خدای باز نهد.
و حقیقت دوستی موافقت است، یعنی كه با دوستِ وی دوست باش، و با دشمن وی دشمن.
اشارت صاحب شرع این است « اَوْثَقُ عُرَی الْاِیْمَانِ اَلْحُبُّ فِی اللهِ و البُغْضُ فِی اللهِ. »
ــ در آثار بیارند كه : رب العالمین به پیغامبری از پیغامبران پیشینه وحی فرستاد كه بندگانم را بگوی كه درین دنیا زهد پیش گرفتید، تا راحتِ خویش تعجیل كنید و از رنج دنیا بر آسائید.
و بیرون از زهد طاعتی و عبادتی كه كردید، بآن عِزِّ خود و نیكنامیِ خویش جستید، اكنون بنگرید كه برائ من چه كردید؟ هرگز دوستانِ مرا دوست داشتید؟
یا با دشمنان من دشمنی گرفتید؟
ــ همانست كه با
عیسی
ع گفت : یا عیسیٰ اگر عبادت آسمانیان و زمینیان در راه دین با تو همراه باشد و آنگه در آن دوستئ دوستانِ من، و دشمنئ با دشمنانِ من نبود، آن عبادت ترا بكار نیاید؛ و هیچ سود ندارد.
در خبر است كه :
بوادریس خولانی
فرا
معاذ
گفت كه : من ترا در راهِ خدا دوست دارم.
معاذ
رض گفت : بشارت باد كه از رسولِ خدا شنیدم كه روزِ قیامت كرسیها بنهند پیراَمنِ عرش مجید، گروهی را كه رویهاء ایشان چون ماهِ شبِ چهاردهم باشد، همه از هیبتِ رستاخیز در هراس باشند و ایشان ایمن.
همه با بیم باشند و ایشان ساكن. ـ گفتند : یا
رسولالله
! این قوم كه باشند؟ گفت : « المُتحابُّونَ فیاللهِ. »
و رُوِیَ اَنالله عزَّ و جلّ یقول : « وَجَبتْ محبتی للمتحابّین فِیَّ، و المتجالسین فِیَّ، و المتزاورین ﻓﻲﱠ، و المتباذلین ﻓِﻲﱠ ».
مجاهد
گفت : دوستانِ خدا چون در روئ یكدگر خندند، گناهان از ایشان فرو ریزد، همچنان كه برگ از درختان ؛ تا آنكه پاك بخدای رسند، و برستاخیز ایشان را با پناهِ خود گیرد و ایمن كند.
بزرگانِ دین گفتند : هر كه امروز بر حذر نباشد، فردا باین امن نرسد. كه امن بعد از حذر
p.84
باشد لاَمحالة، و حذرِ بنده ثمرهٴ تحذیر حقّ است عزَّ وَ عَلا كه در دو جایگه گفت : « و یُحَذِّرُكُمْ الله نَفْسَه » و این خطاب نه با عامهٴ مؤمنانست، بلكه با خواص اهل معرفت است.
ایشانرا بخود ترسانید بی واسطهای كه در میان آورد.
باز كه خطاب با عامهٴ مؤمنان كرد، ایشان را بروز قیامت و آتش دوزخ ترسانید. ـ گفت « واتَّقوُا النارالّتی »، و « اتَّقوا یوماً تُرجعون فیه الی الله » هر كه صاحب بصیرت است، داند كه در میان هر دو خطاب چه فرقست!
آنگه گفت :« وَاللهُ رَؤُفٌ بِالْعِبَاٰدِ » ـ تا بنده در گردشِ احوال افتد ؛ گه در خوف، گه در رجا ؛ گه در قبض، گه در بسط ؛ گه در سیاست، گه در كرامت.
قهر و سیاست « ویحذّر كمالله نفسه » بنده را در دهشت و حیرت افگند، تا از خود بیخود شود ؛
آنگه نواخت :« وَ اللهُ رؤُفٌ بالعباد » او را بر ﻛﺷﺗﻲٴ لطف نشاند، و از غرقاب دهشت بساحل انس رساند.
پیری از بزرگانِ دین
گفت : گوئی! هرگز بادا كه ما از غرقاب خود با كشتی خلاص افتیم!
هرگز بادا كه دستِ عطف ما را از موج امانی دست گیرد!
هرگز بادا كه برهان وحدانیت حجاب تفرقت از پیشِ ما بر دارد! هرگز بادا كه این دل از بار این تن بر آساید!
صد هزاران كیسهٴ سودائیان در راه حرص
از پئ این كیمیا خالی شد از زرِّ عیار
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (8) |
| 67 |
|
Del |
3 |
آل عمران |
سوم |
2 |
p.91
قوله تعالی : « قُلْ اِنْ كُنتُم تحبّونَالله فَاتَّبعْونی ».
ــ این آیت از روئ حقیقت رمزی دیگر دارد و ذوقی دیگر.
میگوید : هر كرا ازین حدیث سودائی در سینه میبود، بگوی بر پی ما بیرون آی كه كارها همه در قدم ما تعبیه كردند.
دل خود را بعقل در مبند كه عقل پاسبانیست، راهبر نیست، تا عنان باو دهی ؛ و راه نیست، تا روی در وی آری.
آنچه طلب كنی از عقل طلب مكن از نبوّت طلب كن.
عقل غاشیه كش احكام دین است، عزت و كبریاءِ دین در میزانِ عقل نگنجد، و در حیّز جوهر و عَرَض نیاید.
دینِ ما همان دین است كه صد هزار و بیست و چهار هزار انبیاء و رُسُل را بوده است، و شهادتِ عزّتِ قرآن برین سخن شامل است كه میگوید : « شرع لكم منالدیْن ماوصّی به نوحاً » الایة
ــ مرتبت دارِ دین ما دو چیز است : « قالالله » و « قال
رسولالله
» و گر آنچه مایهٴ دین اهل بدعت است از جواهر و اعراض و فصول متكلمان و تصرفات عقولِ ایشان در آفرینش یكبار نیست گردد و متلاشی شود،
p.92
و با كتم عدم رود.
یك ذرّه نقصان در آستانهٴ عزّتِ دین و سدّهٴ عظمتِ سنّت نیاید. تا از رب العزّت بحكم اقبال بأهلِ سنت این خطاب میآید كه : « اَلْیوم اكملتُ لكم دینكم و اتممتُ علیكم نِعمتی وَ رضیتُ لَكُم الاِسلامَ دیناً » اینجا نه كلام متكلمان در گنجد، نه فصُول متفلسفان، نه بیان عرض و جوهر ایشان.
طریق الكلام طریق الظلام
و شرّ الظلام ظلام الكلام
علیك بمنهاج اهل الحدیث
و ناهیكَ باﻟ
ﻣصطفی
من امام
دعِ الخبط، فالدینُ دین العجوز
علیكم بذاك و دین الغلام
قوله : « قل ان كنتم تحبونالله فاتَّبعونی » پیش از وجودِ عالم و خاكِ
آدم
ع بهزاران سال، ارواحِ خلائق جمع كردیم ؛
و عهدی بر ارواح انبیاء و رُسُل گرفتیم كه : « قل ان كنتم تحبُّونالله فاتّبعونی » هر كه خدمتِ درگاهِ آن صدر مملكت و نقطهٴ دولت میخواهد، از امروزینه بخدمتِ او كمر بندد و بچاكری وی اقرار دهد.
اینست كه ربّالعالمین ازیشان حكایت كرد : « قالوا اقررنا قال فاشهدُوا »
ــ پس همه را بیكبار بكتم عدم بردیم، تا در میدانِ قدرت و قضاء ربوبیت یكچند نفسی بر زدند، پس یك یك را ازیشان سر باین عالم در دادیم ـ
آدم
ع آمد و رفت،
ابراهیم
ع آمد و رفت،
موسی
ع آمد و رفت،
عیسی
ع آمد و رفت و علی هذا چندین هزاران پیغامبران بخاك فرو شدند. پس ندا كردیم كه یا
محمد
ص اكنون میدان خالی است.
و وقت وقتِ تست.
سید قدم در مملكت بنهاد، چهارده كنگره از قصر
كسری
بیفتاد ؛ و در كعبه سیصد و شصت بت بود، همه در روی در افتادند.
و از چهار گوشهٴ عالم بانگ بر آمد كه : « جاءَ الحقُّ و زهق الباطلُ ».
گوهر نبوت بر بساط عزّت قرار گرفت، و سرا پردهٴ رسالت بر عرصهٴ زمین زدند، و اطنابِ آن از شرق عالم تا غرب عالم برسید : نقاب از چهرهٴ جمال بر گرفته شد، جهان از نثارِ لفظِ شیرین پر دُرّ و جوهر گشت ؛ و از مكارم اخلاق
p.93
كریم آراسته و پیراسته گشت.
و علی هذا قوله، (ص) « بُعِثتُ بِجَوامعِ الكَلِم، و لاتمّمَ مكارِمَ الاْخلاقِ ».
تا نقاب از چهرهٴ جانِ مقدّس بر گرفت
هر كه صاحب دیده بود آنجا دل از جان در گرفت
مهرهٴ كس را ندید اندر همه دریائ مهر
یك صدف بگشاد و دریاها همه گوهر گرفت
قوله : « قل ان كنتم تحبونَالله » ـ ابتداء این آیت بزبانِ
اهل طریقت
بجمع و تفرقت باز میگردد ـ « تحبّونالله » تفرقت است، « یحببكمالله » جمع است.
« تحبّونالله » خدمت شریعتست، « یحببكمالله » كرامت حقیقت است ؛ خدمت از بنده بخدای بر شود، و الیه الاشارة بقوله : « اِلَیه یصعَد الكَلِمُ الطیّب ».
كرامت از خدای به بنده فرو آید، و هو المشارالیه بقوله : « و رَبَطْنا علی قلوبِهِم ».
هر چه از بنده شود تفرقت است بفرض معلول، بپراكندگی موصول.
هر چه از خدای آید جمع است، پاك باشد بی غرض، آزاد باشد از هر علت.
نظیر این آیت و معنای جمع و تفرقت آنست كه ربالعالمین گفت : « و لمَّا جاءَ
موسیٰ
لمیقاتِنا و كلَّمَه ربُّهُ » ـ « جاء
موسی
» عین تفرقت است و « كلمه ربه » حقیقت جمع.
تفرقت صفت اهل تكوین است، و جمع صفتِ اهل تمكین.
موسی
ع در مقام تكوین بود.
نه بینی كه چون خدای با وی سخن گفت از حال بحال گشت، و تغیّر و تلوّن در وی آمد؟! تا كس در روی وی نتوانست نگرستن!
و
مصطفی
(ص) اهلِ تمكین بود، و در عین جمع ؛ لاجرم بوقت رؤیت و مكالمت در حالِ استقامت و تمكن بماند، و یك موی براندام وی متغیر نگشت.
ثمرهٴ روش
موسی
ع با تفرقت این بود كه : « وَ قَرَّبْناٰه نَجیّاً ».
ثمرهٴ كشش
مصطفی
ص در عین جمع این بود كه :
« دَنیٰ فَتَدَلّیٰ » ای دنامنه الجبّار ربُّ العِزة فتدلّی ـ هكذا فَسَّره
رسولالله
.
p.94
قوله تعالی : « فَاتَّبعُونی یُحببْكُمُالله » ـ بسا فرقا میانِ این كلمه كه
حبیب
ص
گفت، و میانِ آن كلمه كه
خلیل
ع گفت : « فَمَن تَبِعَنی فَاِنَّهُ مِنِّی ».
چندانكه میانِ محبت و خِلَّت است، همچندان میان كلمتین است.
خلیل
ع گفت : هر كه بر پئ ماست، او از ماست.
حبیب
ع گفت : هر كه بر پئ ماست، دوست خداست.
و برتر از حال دوستی حالی نیست، خوشتر از ایام دوستی روزگاری نیست.
دوستی سه منزل است : هویٰ ـ صفتِ تن، محبت ـ صفتِ دل، عشق ـ صفت جان.
هویٰ بنفس قائم، محبت بدل قائم، عشق بجان قائم.
نفس از هویٰ خالی نه، و دل از محبت خالی نه، و جان از عشق خالی نه ؛ عشق مأوای عاشق است، و عاشق مأوای بلاست.
عشق عذابِ عاشق است و عاشق عذاب بلا.
در عشقِ تو، گبر ناب من دانم بود!
دل سوخته، جان كباب، من دانم بود!
در آتش تیز و آب من دانم بود!
روز و شبِ در عذاب من دانم بود!
این عشق كه صفتِ جان آمد، نیز بر سه قسم است : اول ـ راستی، میانه ـ مستی، آخر ـ نیستی.
راستی عارفانراست، مستی و الهان راست، نیستی بی خودانراست.
راستی آنست كه آنچه گوئی كنی و آنچه نمائی داری و آنجا كه آوازدﻫﻲ باشی.
مستی بیقراری و ولهزدگی است. گه نظرِ مولی دائم گردد، دل هائم گردد ؛ گه عطا بزرگ گردد، از طاقتِ یافت بر گذرد.
مستی هم نفس راست، هم دل را، هم جانرا.
چون شراب بر عقل زور كند، نفس مست گردد.
چون آشنائی بر آگاهی زور كند، دل مست شود.
چون كشف بر انس زور گیرد، جان مست شود.
چون ساقی خود متجلّی گردد، هستی آغاز كند و مستی صحو شود.
p.95
من نیستم ای نگار، تو هستم كن
یك جرعه شراب وصل بر دستم كن
با من بنشین بخلوت و مستم كن
گر سیر شوی بنكتهای پستم كن
اما نیستی آنست كه در سر دوستی شوی، نه بدین جهان با دید آئی، نه در آن جهان.
دو گیتی در سر دوستی شد و دوستی در سر دوست، اكنون نمییارم گفت كه منم، نمییارم گفت كه اوست!
از دیده و دوست، فرق كردن نه نكوست
یا اوست بجای دیده، یا دیده خود اوست
آن
پیر طریقت
گفت : خداوندا! یافته میجویم، با دیدهور میگویم : كه داریم چه جویم؟ كه بینم چه گویم؟
شیفتهٴ این جست و جویم، گرفتار این گفتگویم.
خداوندا! خود كردم و خود خریدم، آتش بر خود خود افروزانیدم!
از دوستی آواز دادم، دل و جان فرا ناز دادم.
مهربانا! اكنون كه در غرقابم، دستم گیر كه گرم افتادم :
زین بیش مزن تو ای
سنائی
غم عشق
كآواره چو تو بسند، در عالم عشق
بپذیر تو پند و گیر یك ره كم عشق
كز آبِ روان گرد بر آرد غم عشق
آری! مشتاق كُشتهٴ دوستی است، هر چند كه سر ببالین است.
نیكوتر آنست كه كشتهٴ دوستی به از كشتهٴ شمشیر است، نه از كشتهٴ دوستی خون آید و نه از سوختهٴ آن دود!
كشته بكشتن راضی، و سوخته بسوختن خشنود!
كَم تقتلونا و كَم نُحِبُّكمُ
یا عجباً لِمَ نحبّ من قتلا
p.96
هر چند بر آتشم نشاند غم تو
غمناك شوم، گرم نماند غم تو
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (7) |
| 68 |
|
Del |
3 |
آل عمران |
سوم |
2 |
p.109
قوله عَزَّ وَ جَلَّ : « اِذْ قالَتِ امْرأةُ عمرانَ ربِّ اِنّی نَذَرْتُ لَكَ مافی بَطْنی محَرَّراً »
ــ در ذوق
اربابِ معرفت
محرَّر آنست كه در ازل آزال آزاد ابد شد.
نه دنیا دامنِ او گرفت، نه عقبی او را فریفت ؛ نه با شواهد و رسوم بماند، نه با پاداش در آویخت.
پیر طریقت
گفت : « پاداش بر روی مهرتاش است! باز خواستن خود را از دوست، پرخاش است!
همهٴ یافتها دریافت آزادی لاش است!
آزاد شو از هر چه بكون اندر
تا باشی یار غار آن دلبر!
نشان آزادی آنست كه : از آن فرید عصر خویش
بو بكر قحطبی
حكایت كنند كه : او را پسری بود سر به بیرسمیها بر آورده، و از شوخی و ناپاكی با جوانانِ فساق در آمیخته.
یكی از پیران طریقت
باین پسر بر گذشت و وی با اقران خویش در مجلس ملاهی نشسته، و آن بی رسمیها بر دست گرفته، و مردم از غیبت وی در دندنهای افتاده،
آن پیر
را رحمت آمد بر
بو بكر قحطبی
كه تا این مقاسات چون میكشد؟
و با این گفتگوی مردم در حق پسر وی، چون روزگار بسر میبرد؟!
همچنان میرفت تا بر در
قحطبی
شد.
او را بصفتی دید، از خود بیخود شده، و از آن قصه و آن احوال بی خبر! لا بل كه از خویش و بیگانه بیخبر!
ــ لا بل كه از دنیا و دنیاویان بیخبر! این شیخ از حال وی در تعجب شد، گفت : « فَدَیْتُ مَنْ لاٰیُؤَثِّرُ فِیْهِ الْجِبَالُ الرَّواٰسِی »!
p.110
قحطبی
بفراست بدانست كه او تعجب میكند. گفت : « اِنَّا قَدْ حُرِّرْناٰ عَنْ رِقِّ الْاَشْیاٰءِ فِی الْاَزَلِ ».
« اِذْ قاٰلَتِ امرَأَةُ عمرَاٰنَ » گفتهاند كه : چون آن مخدّره
مریم بنت عمران
در وجود آمد، مادر وی دلتنگ شد و خجل گشت. گفت : من پنداشتم كه این فرزند پسر خواهد بود و در راهِ خدا آزادش كردم،
اكنون دختر آمد و دختر این معنی را چون شاید؟
از سر دلتنگی گفت : « رَبِّ اِنِّی وَضَعْتُهاٰ اُنْثیٰ »، گفتند : این چه خطاب است كه میكنی؟ خدای خود میداند و میبیند؟
گفت : آری دانم كه میداند، لكن تا مرهمی برنهد!
پس مرهم دل وی این بود كه « و الله اَعلَمُ بما وَضَعَتْ »
ــ نظیر این آنست كه :
مصطفی
(ص) را از كفار قریش و اعداء دین رنجها رسید و از كرد و گفتِ ایشان محنتها كشید، تا تسكین دل ویرا این فرمان آمد كه : « و اَصْبِرْ لِحُكْمِ رّبِكَ »
سیّد
(ص) بحكم فرمان صبر می كرد و در دل آن اندوه می داشت، چون تقاضائی از درونِ دل وی پدید آمدی كه اگر نواختی بودی این رنج كشیدن بر شاهد آن نواخت آسان بودی.
ربُّالعزّت تسكین و تسلیت ویرا آیت فرستاد : « وَ لَقَدْ نَعْلَمُ اَنَّكَ یضیقُ صَدْرُكَ بِمَا یَقُولُونَ ». ترا آن نواخت نه بس كه مادر دلِ تو نظر میكنیم؟ و هر چه بر تو میرود میبینیم و میدانیم؟ مادر
مریم
را همچنین نواخت آمد كه : « وَ االلهُ اَعْلَمُ بِمَاٰ وَضَعَتْ ».
ترا آن نه بس كه ما میدانیم فرزند كه نهادی و بآن كه دختر بود خجل گشتی؟
آری بمقصود آن زن تحریر دو چیز بود : یكی نواختی كه از حق بوی رسید، دیگری قبول آن فرزند.
و هر دو مقصود در كنارش نهادند، پس او را چه زیان كه دختر آمد!
نواخت اینست كه : « و الله اعلم بما وضَعَت » و قبول اینست كه : « فتقبلها ربُّها بقبول ».
آنگه بقبول مجدد اقتصار نكرد كه حسن فرا آن پیوست و گفت : « بقبولٍ حسنٍ ».
نیكوش قبول كرد كه ویرا بنعت عصمت بپرورد،
p.111
و به نبات نیكو بر آورد، و بلباس طاعت بداشت، و بشریفترین بقعتها فرو آورد، و پیغامبری چون
زكریا
(ع) بروی قیّم گماشت.
این همچنانست كه به
داود
(ع) وحی فرستاد : « اِذاٰ رَأَیْتَ لِی طالباً فكن له خادماً ».
و آنگه ویرا به
زكریا
(ع) باز نگذاشت كه از غیب روزی او روان كرد، كه ربالعالمین گفت : « كُلَّما دخَلَ علَیها زكرّیا المحرابَ وجَدَ عِندها رِزْقاً » ـ تا عالمیان بدانند كه خدای تعالی دوستانِ خود را خود دارد، و ایشان را بكس باز نگذارد.
این جا لطیفهایست یعنی كه : تا خادمان كه فقرا را خدمت میكنند، و توانگران كه اولیاء را تعهد میكنند، بدانند كه ایشان در رفق اولیاء و فقرا اند، و اولیا و فقرا در رفق و نواخت حقاند.
و آنچه
زكریا
(ع) از
مریم
بپرسید : « اَنّیٰ لكِ هذَا »، از آن بود كه ترسید اگر دیگری بر
زكریا
(ع) سبق برد بتعهدوی، خود ندانسته بود و نشناخته، آن قربت و منزلتِ
مریم
بنزدیك خداوند عزّ و جلّ.
از آنكه كودك بود نه سابقهٴ طاعتی، نه وسیلهٴ عبادتی از وی دیده، و نه وقتِ آن دریافته.
مریم
بتأیید الهی و عنایت ازلی از عین توحید او را جواب داد و گفت : « هُوَ من عِندِاللهِ »، یعنی الله روزی كه دهد و نواخت كه فرستد، نه بسابقهٴ طاعت دهد، نه بوسیلهٴ عبادت ؛ بلكه از نزدیك خود فرستد و بمشیت خویش دهد.
نه بینی كه درین آیت روزی دادن در مشیّتِ خویش بست، نه در طاعت و عبادتِ بندگان؟
فقال تعالی : « اِنَّالله یرزق مَنْ یشاء بغیر حساب ».
زكریا
(ع) از آن پس چنان ادب گرفت كه در محل طاعت و عبادت لابلكه در مقام نبوت و رسالت استحقاق یك اجابتِ دعوتِ خود ندید.
اِلّا از فضل محض و مشیتِ حق.
و آن در قصهٴ فرزند خواستن است.
چون او را بشارت داد بفرزند، گفت : « أنّیٰ یكونُ لی غلامٌ ».
یك قول آنست كه « بِاَیِّ استحقاقٍِ منی تكون لی هذه الاجابة؟ لولا مشیتك و فضلك؟ » یك قول دیگر آنست كه :
زكریا
(ع) گفت خداوندا این فرزند هم ازین زن
p.112
باشد، كه روزگاری به پیری با من بسر آورد ؛ یا از زن دیگر؟
جواب دادند او را كه هم ازین زن باشد، از بهر آنكه چون با وحشت انفراد هر دو بهم بودندی، امروز كه روز شادی و بشارت فرزند است، با دیگری شرط نباشد.
و درین اشارتی است، و در آن اشارت بشارتی.
فردای قیامت كه ربالعالمین تجلی كند و بندگان را بكرامتِ دیدار باز رساند، همین دیده باز دهد كه امروز است، این دیده كه امروز در راهِ خدای گریست و وحشتِ فراق كشید، هر آینه همان بعزّ وصال رسد و بتجلی ذوالجلال برآساید.
« قال رَبِّ اجْعَلْ لِی آیَةً »
زكریا
(ع) نشان وجود فرزند خواست، او را گفتند : نشان آنست كه سه روز زبانِ تو از سخن با مردم باز برم، تا همه رازت با ما بود، و بر زبانت همه حدیث ما رود.
ــ از روی اشارت میگوید : ترا فرزندی دهم كه ویرا از دنیا و خلائق باز بُرم، و روی دلِ وی فرا خُود گردانم، تا قبلهٴ خود جز حضرتِ ما نداند و جز با حدیث ما نیارامد.
جز نام و خیال و عشقت ای جان جهان
بر لفظ و دل و دیده مرا نیست عیان
زكریا
(ع) را بر خصوص همین فرمود : « و اذْكر ربَّك كثیراً و سَبِّحْ بالعَشِیّ و الاِبكار » و مؤمنان را بر عموم همین فرمود : « وَ اذْكُرُوْا اللهَ كَثیْراً ».
میگوید : خدایرا یاد كنید، و در طاعت و خدمت وی روزگار سر آرید، همه او را باشید و در همه حال و همه كار او را خوانید، و او را دانید.
اگر آسائید، با ذكر و پیغامِ او آسائید ؛ و گر نازید، بنام و نشانِ وی نازید :
در سرای مرا گه گهی تو حلقه بزن
صواب نیست كه بیگانهوار بر گذری
و گر حدیث كنی، جز حدیث ما نكنی!
و گر شراب خوری، جز بیاد ما نخوری!
p.113
« و اذكر ربك كثیراً » ـ گفتهاند : كه ذكر خدا را سه درجه است : اول ذكر ظاهر بزبان از ثنا و دعا، و هو قوله تعالی « وَ اُذكُرْ رَبَّكَ كَثیْراً ».
دیگر ذكر خفی بدل.
و ذلك فی قوله تعالی « اَوْ اَشَدَّ ذِكْراً » و قول النبی (ص) « خیرُالذكر الخفی و خیرالرزق مایكفی ».
سدیگر ذكر حقیقی است، و آن شهود ذكر حق است ترا : و ذلك قوله : « وَ اذْكُرْ رَبَّكَ اِذَا نَسِیْتَ » ـ ای نسیت نفسك فی ذكرك، ثم نسیتَ ذكرَكَ فی ذكرِكَ، ثم نسیتَ فِیْ ذِكْرِ الْحَقِّ اِیّاٰكَ كل ذكر.
پیر طریقت
گفت : « الهی! چه باد كنم كه خود همه یادم، من خرمنِ نشانِ خود فرا باد دادم. یاد كردن كسب است و فراموش نكردن زندگانی، زندگانی وراء دو گیتی است، و كسب چنانك دانی.
ــ الهی! یك چندی بكسب یاد تو ورزیدم، باز یك چندی بیاد خود ترا نازیدم ؛ دیده بر تو آمد، با نظاره پردازیدم!
اكنون كه یاد بشناختم خاموشی گزیدم ؛ چون من كیست كه این مرتبت را سزیدم؟
فریاد از یاد باندازه، و دیدار بهنگام، وز آشنائی بنشان، و دوستی به پیغام ».
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (5) |
| 69 |
|
Del |
3 |
آل عمران |
سوم |
2 |
p.126
قوله تعالی « وَ اِذْ قَالَتِ الْمَلاٰئِكَةُ یَا مَرْیَمُ » الایة ... ـ خدای عالمیان كردگار جهانیان، روزی گمار بندگان، بخشاینده و مهربان، نوازندهٴ دوستان درین آیت
مریم
را بنواخت، و با وی كرامتها كرد.
و بآن كرامتها بر زنان جهانیان تفضیل داد و از همه جدا كرد. اوّل آنست كه او را بنداء كرامت بر خواند كه ـ « یا
مریم
»ـ
p.127
عزیزست این خطاب! عزیز است این ندا! كه هزاران هزار انبیاء و اولیاء رفتند یا در روح یافت آن رفتند، یا در حسرت و آرزوی آن رفتند.
ای جان جهان اگر هزار بار تو او را برخوانی گوئی « رَبِّیْ رَبِّیْ! » چنان نبود که او یکبار ترا برخواند كه « عبدی عبدی! » اگر چند او را بخداوندی پذیری، سودت ندارد، که خداوندی اوخود ترا لازم است؛ کار آن دارد که او یک بار ترا ببندگی پذیرد.
بویزید بسطامی
قُدِّسَ سرُّه گفت : او قَغَنی الحق سبحانَه بین یدیهِ الفَ موقف یعرض علیَّ المملکةَ فاقول لااریدها.
فقال لی فی آخر الموقف یا
بایزید
! ما تُرید؟
قلت : ارید ان لا ارید ای ارید ماترید.
فقال تعالی عز اسمه : انت عبدی حقاً.
هر چند ترا زهرهٴ آن نیست که با حق بویزیدوار سخن گوئی.
آخر کم از آن نباشد که نیازی عرضه کنی، و سوزی و ارزوﺋﻲ بنمائی گوئی : خداوندا! بنامی و نشانی بسنده کردهام آمدی که از درگاه خود مرا نامی نهی هر نام که خواهی، تابود، مردی به بازار رفته بود تا غلامی خرد، غلامان عرضه کردند، یکی اختیار کرد تا بخرد، گفت : ای غلام چه نامی؟
گفت : اول بخر تا ترا باشم پس بهر نام که خواهی میخوان! چون بندهٴ او باشی بهر نام كه خواهد ترا خواند و بهر صفت كه خواهد تا دارد.
استاد
بوعلی
گفت : پیری را دیدم ازین دیوار بآن دیوار میشتافت درمانده و سراسیمه گشته.
گفت : از سر جوانی خود از وی سؤال كردم كه یا شیخ اندرین وقت چه شربت خوردهای؟ گفت : ما را خود آن نه بس كه بار خدای عالم ما را بیاگاهاند كه شما را من آفریدم، و من خداوند شمایم. و دیگر چیزی در میباید؟
از عشق تو این بس نبود حاصل من؟
كآراستهٴ وصل تو باشد دل من؟
p.128
نواخت دیگر مریم را آنست كه. ربالعالمین او را رقم اصطفائیت كشید بدو جایگه در اول آیت و آخر آیت.
گفت : اِصْطَفیٰكِ وَ طَهَّرَكِ، وَ اصْطَفیٰكِ عَلیٰ نِسَاءِ الْعاٰلَمِیْنَ » كرا بود از زنانِ جهانیان این كرامت كه ویرا بود؟
ــ از دنیا و جهانیان آزاد بود، چنانك گفت : « مافی بطنی مُحرَّراً »
ــ و آنكه در آن آزادی پدیرفته و پسندیدهٴ خدای بود « فتقَبّلها ربّها بقبولٍ حسنٍ ».
جای و نشستگاه وی مسجد و محراب بود، و در آن جایگه روزی وی روان از درگاهِ خدای بود « وَجَدَ عِنْدَهاٰ رِزقاً ».
و آنگه پرهیزگار و خدا را فرمان بردار بود « و كانت منالقانتین ».
و در بزرگی و صدیقی خدای ویرا گواه بود « وَ اُمُّهُ صِدِیْقَةٌ ».
و ازین عجبتر كه فرزندش بی پدر آمد و « روحالله » بود و ذلك فی قوله « انما ال
مسیح عیسی
بن
مریم
رسولاللهِ
و كلمته القاها الی مریم روح مِنه » ربالعالمین درین آیت
عیسی
(ع) را چهار نام گفت :
مسیح
،
عیسی
كلمة و روح.
یعنی كه
عیسی
رسول خدا
ست، و موجود آوردهٴ سخن وی كان سخن را ب
مریم
او كند، و جانی است ازو بعطاء بخشیده.
و درین آیت گفت : « بكلمة منه اسمه المسیح عیسی بن مریم وَجیهاً فی الدنیا و الآخِرة »
روشناس و نیك نام در دنیا و در آخرت، و كریم بود بر خدای عزَّ و جلّ، ویرا كرامتها و معجزتها بود، یكی آن كه از مادر بی پدر در وجود آمد.
ــ دیگر آنكه از نفخ
جبرئیل
حاصل گشت.
سدیگر آنكه بكلمة، ناآفریده پیدا شد، چهارم آنكه ویرا در كودكی حكمت و دانش داد و ذلك فی قوله تعالیٰ. « وَ یُعَلِّمُه الكتاٰبَ و الْحكمةَ و التوریة و الانجیلَ » تا آخر آیت همه معجزات وی است.
و بحكم آنكه در علم خدا بود كه ترسایان در حق او غلو كنند، ربالعالمین رد آن ترسایان را ویرا در گهواره بحال طفولیت در سخن آورد تا گفت : « انّی عبدالله » یعنی نه چنانست كه
p.129
ترسایان گویند، بلكه من بندهٴ خدایم آفریدهٴ اویم و وی خداوند من.
و نیز رد ایشانست كه در مادرِ وی طعن زدند كه : « یَاٰ اُخْتَ هاٰرُوْنَ مَا كاٰنَ اَبُوْكِ امْرءَ سَوْءٍ »! ربالعالمین براءة ساحت
مریم
را، و روشنائی چشم ویرا آن سخن در حالِ طفولیت بر زبان وی براند.
این جا نكتهای عزیز است : چون در علم خدا بود كه
مریم
از
عیسی
روشنائی چشم و سرورِ دل خواهد بود در دنیا و درعقبی، ربالعالمین بار و رنج
عیسی
در وقت ولادت بروی نهاد ؛
و ذلك فی قوله تعالیٰ : « فَاَجاٰءَهَا المَخاٰضُ اِلیٰ جِذْعِ النَّخْلَةِ » ـ تا حق وی واجب شد.
آنگه در مقابلهٴ آن رنج و شدت نعمت و راحت بوی رسید.
ــ و حالِ
مصطفی
(ص) با مادرِ وی بعكس این بود، چون در علم خدا بود كه مادر را از وی نصیب نخواهد بود، نه در دنیا نه در آخرت، بار
مصطفی
(ص) بروی ننهاد، و در وقتِ ولادت هیچ رنج بوی نرسید، تا حقی واجب نگشت.
نظیر این قصهٴ
نوح
(ع) است با امت خویش، و قصهٴ
مصطفی
(ص) است با امتِ خویش.
نوح
را گفتند : رنج امّت بر خویشتن منه و بار بلاء ایشان مكش، كه هرگز ترا از ایشان روشنائی چشم و سرور دل نخواهد بود، « لن یؤمن من قومك الّا مَن قَد آمنَ »
پس بر مقتضی این خطاب دعا كرد : « رَبِّ لاتَذَرْ علی الْارضِ من الكافرین دَیَّاراً » ففعلالله ذلك، و
مصطفی
(ص) را گفتند : یا سید! رنج امتِ خویش احتمال كن، و برایشان صابر باش « فَاصْبِرْ كما صَبَرَ اُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرسلِ »
و اگر ازیشان زشتی بینی از آن درگذر و عفو كن : « خذ العفو و أْمُرْ بالعرف » كه ترا از ایمان ایشان روشنائی چشم و سرور دل خواهد بود.
اینجا لطیفهای گفتهاند چنانستی كه : ربالعالمین گفتی : بندهٴ من هر چه بلا و محنت و شدت است از بیماری و گرسنگی و تشنگی و غمِ روزی و بیمِ عاقبت، این همه
p.130
از فریشتگان برداشتیم و بریشان نهادیم كه نعیم باقی و بهشت جاودانی و وعدهٴ دیدار و رضاء ذوالجلال همه نه ایشان را ساختهایم نه ایشان را بآن وعدهای دادهایم، بندهٴ من ترا كه این همه بلا دادم و محنت و مصیبت بر تو ریختم از آنست كه نعیم خلد و بهشت باقی هم ترا ساختم و بتو دادم، قسمت ما چنین است، آنجا كه گنج است ره گذرِ آن بر رنج است، و آنجا كه بلاست ثمرهٴ آن شفا و عطا است.
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (12) |
| 70 |
|
Del |
3 |
آل عمران |
سوم |
2 |
p.139
قوله تعالی : « فلما احَسَّ عیسیٰ مِنهُم الكُفْرَ قال من انصاری الی الله؟ » بزرگ است و بزرگوار، جلیل است و جبّار، خداوند جهانیان و دارندهٴ آفریدگان، و دادستان از گردنكشان، و كین خواه از برگشتگان، باز دارندهٴ عدلِ خود از دوستان باز دارندهٴ شر بدان از نیكان، نگهدارندهٴ آبروی دوستانِ خویش در آفریدگان.
بنگر كه چه فضل كرد و چه كرم نمود با
عیسی
بنده و رهی خویش!
و چه ساخت از ساز نهانی بر آن دشمنان!
آری، دوستان خویش بدشمنان نماید، اما بایشان ندهد و نسپارد اگر
عیسی
را بدشمنی میبگذاشتی در بدایت وجود در حال طفولیت شیطان را فرا پیش وی گذاشتی، چانستی كه
عیسی
(ع) گوید : من آن روز دانستم كه در پردهٴ عنایت
p.140
احدیت و در پناه عصمت ربوبیتام كه در حال طفولیت و ضعف كودكی مهتر شیاطین از من باز داشت، و مرا در حفظ و عصمت خود نگه داشت.
گویند كه : آنروز
ابلیس
فریاد برآورد و گفت : بار خدایا اگر گردِ
عیسی
نتوانم گشت كه گفتهای : « اِنَّ عبادی لیسَ لَك علیْهِم سُلْطانٌ »
بعزّتِ تو خداوندا كه باز نگردم تا هر كه بدو نگرست زَنّاری بر نه بندد، و سُنب خری نپرستد، رشك و غیرتِ آنكه
عیسی
را بنواختی و روشناس و مقرّب كردی!
وز حضرتِ عزّت فرمان میآید كه : « اَجلب علیهم بخیلك و رجلك »
اگر در ایشان خیری بود یا سعادتی در راهِ ایشان بودی، از تو هم چون
عیسی
(ع) معصوم بودندی. لكن حكم ما ایشان را در ازل به بیگانگی رفت، وصولتِ قهرِ ما ایشان را از درگاهِ ما براند، و داغِ نومیدی بر جانِ ایشان نهاد.
ایشان را بر فتراكِ خویش بند كه ایشان سزای تواند و تو سزای ایشان.
پیش تو رهی چنان تباه افتادست
كز وی همه طاعتی گناه افتادست
این قصه نه زان روی چون ماه افتادست
كین رنگ گلیم ما سیاه افتادست
« و مكروا و مكرالله » ـ
ابن عباس
گفت : مكرالله آن بود كه چون ایشان بكفر و گناه بیفزودند، در نعمت بیفزود ؛ تا ایشان را بیكبارگی در نعمت بطر گرفت.
كفر نهمار آوردند، و در طغیان و ضلالت سر در نهادند، آنگه ایشان را فرا گرفت پاره پاره از آنجا كه ندانستند.
در آثار بیارند : كه یكی
ابوالدرداء
را رنجانید.
ابوالدرداء
گفت : بار خدایا تنِ درست و عمرِ دراز و مال بسیار ویرا ارزانی بدار! عاقل كه درین سخن تامل كند داند كه : بدترین دعاهاست، كه هر كه را این دادند بطر و غفلت ویرا از كارِ آخرت غافل
p.141
گرداند تا هلاك شود.
« اذ قالالله یا عیسی انی متوفیك » الآیة ... ـ
بوبكر واسطی
گفت : « متَوفّیك عن شَهَواتك و حظوظ نفسك »
ــ الله گفت : یا
عیسی
من ترا از شهوات و لذات و حظوظ نفس خویش فرا خواهم گرفت، تا نیز حظوظ خود نطلبی، و مراد نفس را نكوشی.
ربالعالمین این بگفت و چنان كرد، او را به آسمان برد و بمنزل فریشتگان فرود آورد، و او را بصفت ایشان برآورد اكنون
عیسی
(ع) بآسمان است.
و
مصطفی
(ص) گفت : شب معراج
عیسی
را بآسمان دوم دیدم. و بآخر عهد این امّت بمحراب بیتالمقدس فرود آید، و
دجال
را هلاك كند و صلیب بشكند و خنزیر بكشد، و نصرت دین
محمد
كند.
و بیان این قصه در آن خبر است كه :
ابو امامة باهلی
روایت كرد از
مصطفی
(ص) : « قال انه لم تكن فتنةٌ فی الارض منذ ذرأ الله ذریةَ آدم اعظم من فتنة اﻟ
دّجال
، و ان الله لم یبعث نبیاً الاقد حَذّر امته اﻟ
دجال
، و انا آخر الانبیاء و انتم آخر الامم و هو خارج فیكم لامَحالة ».
گفت : از روزگار آدم تا بقیامت هیچ فتنهای صعبتر و عظیمتر از فتنهٴ
دجال
نیست و پیغامبران كه بودند همه آن بودند كه امتِ خود را از فتنه
دجال
بیم دادند، و بترسانیدند.
و من پیغامبر آخرالزمانام و شما امت آخرالزمان، و در روزگارِ این امت لامَحالة بیرون آید.
آنگه
مصطفی
(ص) گفت : اگر من زنده باشم شغل او كفایت كنم شما را، و اگر بعد از من بیرون آید، فالله خلیفتی علی كل مسلمٍ.
آنگه بیان كرد كه از كجا بیرون آید؟ گفت : از میانِ
شام
و
عراق
پدید آید، و چنانكه میرود در سوی راست و سوی چپ، تباهكاری میكند در زمین.
و اوّل سخن كه گوید آنست : كه « اَنَا نَبِیٌّ » دعوی پیغامبری كند!
مصطفی
(ص) گفت : « ولا نَبیّ بعدی » یعنی : بدانید كه پس از من هیچ پیغامبری نباشد. نگر تا بدروغ وی فریفته نشوید!
p.142
آنگه پای برتر نهد و سخن برتر گوید، و دعوی خدائی كند : « اَنَا ربُّكم » گوید!
مصطفی
(ص) گفت : « و اَنْ تروا ربكم حَتّی تموتوا » و شما تا نمیرید خدایرا نه بینید!
« وَ اِنَّهُ اَعْوَرُ وَ الله رَبّكُمْ لَیْسَ بِاَعْوَرَ » گفت : و نشانِ وی آنست كه اعور بود، و خدای شما اعور نیست، و میانِ دو چشم
دجال
نام كافر نوشته چنانك دبیر و نادبیر میخواند.
و با وی بهشتی است و دوزخی.
مصطفی
(ص) گفت : آن دوزخ وی بهشت است و آن بهشت دوزخ.
كسی كه با آن دوزخ و آتش وی گرفتار شود، باید ابتداء سورة الكهف درگیرد و میخواند، تا خدای تعالیٰ آن آتش بروی سرد كند.
چنانكه بر
ابراهیم
(ع) سرد كرد.
آنگه اعرابی را گوید : چه بینی، اگر من پدر و مادرت زنده كنم، گواهی دهی كه من خدای توام؟
اعرابی گوید چنین كنم!
پس دو شیطان بر صورتِ مادر و پدر وی بیایند و گویند : « یَا بُنَیَّ اتَّبِعْه فَاِنَّهُ رَبُّكَ »
گفتا : و از فتنهٴ
دجال
یكی آنست كه : او را مسلط كنند بر شخصی تا ویرا بكشد و پاره پاره بكند.
آنگه گوید : « انظروا الی عبدی هذا فانئی ابعثه الآن، ثم یزعم ان لَه ربّاً غیری » گوید : نگرید باین بندهٴ من كه هم اكنون او را زنده كنم، و گوید : كه مرا خدای دیگر است نه تو، پس ربالعالمین آن بنده را زنده كند تا
دجال
ویرا پرسد كه : « من ربُّك ؟ »
بنده گوید : « ربّی الله و انت عَدوُّالله انتَ ال
دجال
، واللهِ ما كنت قطُّ اشد بصیرة فیك مِنّی الآن ».
و از فتنهٴ وی آنست كه : آسمان را فرماید تا باران ببارد، و زمین را فرماید تا نبات برآرد، و چرندگان و مواشی در احیاءِ عرب همه فربه شوند و پرشیر.
آنگه بهمهٴ زمین فرا رسد مگر
بمكه
و
مدینه
كه ربالعالمین فریشتگان را فرستد با شمشیرهای كشیده تا ویرا از
مكه
و
مدینه
باز دارند.
آنگه بنزدیكی مدینه فرود آید و بفرمان خدای عزّ و جلّ سه بار مدینه بلرزد و بجنبد تا هرچه منافقان باشند از مردان و زنان از
مدینه
به
دجال
اوفتند.
p.143
و
مدینه
از كافران و منافقان و بدان پاك شود.
مصطفی
(ص) گفت : آن روز را روزِ اخلاص گویند كه نیكانِ
مدینه
از بدان پاك شوند و خالص گردند.
ام شریك بنت ابی العسكر
گفت : یا
رسولالله
عرب آن روز كجا باشند؟
رسول
(ص) گفت عرب آن روز اندك باشند به
بیت المقدس
فرود آمده و امام ایشان مردی صالح، نماز بامداد را مؤذن اقامت گوید در مسجد
بیت المقدس
و امام فرا پیش شود.
و تكبیر احرام بندد، ناگاه
عیسی
(ع) فرو آید، و آن امام قدم باز پس مینهد، یعنی كه : تا
عیسی
فرا پیش شود.
عیسی
دست میدانِ كتفِ وی فرا نهد : « تقدم فَصَلِّ فانها لك اقیمت ».
گوید : پس چون نماز گزارده باشند،
عیسی
گوید : در بگشائید، در بگشایند
دجال
را بینند با هفتاد هزار جهود بهر یكی طیلسانی برافگنده و شمشیری حمائل كرده،
دجال
چون در
عیسی
نگرد بگدازد، چنانك نمك در آب بگدازد، و برگردد تا بگریزد، و
عیسی
گوید : « اِنَّ لِی فیكَ ضَرْبَةً لن تَسْبِقَنی بها » مرا ضربتی بر تو زدنی است كه از آن فرا پیش نتوانی شدن.
آنگه بوی در رسد و او را بكشد، جهودان همه بهزیمت شوند.
هر درختی و خاری و سنگی كه جهودی در پس وی گریزد، ربالعزت آن را بسخن آرد تا جهود را بسپارد ؛ مگر درخت غرقد كه از درخت ایشان است.
آنگه
مصطفی
(ص) گفت : روزگار
دجال
چهل سالست هر یك سال چون یك ماه، و یك ماه چون یك هفته از آدینه تا بآدینه. و آخرترین روز وی چون شرارهای بود!
گفتند : یا
رسولالله
در آن روزهای كوتاه نماز چون كنند؟
رسول
گفت : نمازها بوقت خویش توانند كرد چنانكه درین روزها. آنگه
مصطفی
(ص) گفت :
عیسی بن مریم
در امّتِ من حَكَمی دادگر باشد، و پیش روی استوار است، او صلیب را بشكند، و خوك بكشد، و كفر بردارد، و كین و عداوت و بغض و حِقد در هیچ دل نماند، گزندگان بی زهر شوند ؛
و ددان با مردم نرم
p.144
و رام شوند، كودكان دست در دهن مار كنند و ایشان را گزندی نرسد، و دست در گردن شیر افكنند و نترسند، و گرگ در میان گوسفندان شوند
(١)
چنانكه سگان، و هیچ نرمند، و نبات زمین چنان شود كه در عهد
آدم
(ع) بود، جماعتی از خوشهای انگور سیر شوند.
و یك انار نفری را بتمامی برسد، و گاوان كشت زاری گرانبها شوند، از آنكه همه جهان كشتزار و جای نبات بود، و اسبان غازیان ارزان باشند.
از آنكه حرب و قتال نباشد كه كافران و بددینان هیچ نمانند، و جهانیان همه بر كلمهٴ حق و عبادتِ الله گرد آیند، و جز خدای عزَّ و جلّ نپرستند.
|
p.144
(١) چنين است در هر دو نسخه
|
Input: Last Modify:morishima |
History (7) |
| 71 |
|
Del |
3 |
آل عمران |
سوم |
2 |
p.150
قوله تعالی : « اِنَّ مَثَلَ عِیْسیٰ عِنْدَاللهِ كَمَثَلِ آدَمَ ... » ـ این آیت از یك روی اشارت بقدرتِ خدای دارد، و از یك روی اشارت بتخصیص و تشریف
عیسی
(ع) و
آدم
(ع). اما تخصیص ایشان ظاهر است.
و بیان قدرت آنست كه : در آفرینش
عیسی
و
آدم
باز نمود كه خدای قادر بهر كمالست، و قدرتِ او بی كسب و بی احتیال است.
توانائی او بی عجز و بی زوال است، و پایندگی او در عزّت و قدرت بی گشتن حال است.
نه خود در وصفِ قدرت بلكه در همه اوصاف قیّوم و متعال است.
هرچه خواهد كند، و توانِ آن دارد كه از نطفهٴ مرده گاه آدمی زنده كند، وز بیگانهٴ مرده گه آشنا زنده كند.
ازین عجبتر كه از خاكِ مرده آدم صفی آرد، و از
مریم بی پدر
عیسی
(ع) پیدا كند، میان این و آن خدائی خود پیدا میكند و قدرتِ خود بخلق مینماید.
آن چیست كه در عقل محالست كه نه در تحت قدرتِ ذوالجلال است؟
آن چیست از معدوم كه نه الله بر آن قادر بر كمالست؟
مخلوق را قادر گویند لكن بر سبیل مجاز ؛ قدرتِ او كسبی، بعضی تواند و بعضی نه، و خدای بهر چیز قادر است : در معدوم چنانكه در موجود، در مستحیل چنانكه در معقول، در خیر و در شر، در طاعت و در عصیان.
قالالله تبارك و تعالی « و خَلَقَ كُلَّ شَئٍ فَقَدَّرَهُ تَقدیراً ».
p.151
یكی از بزرگانِ دین خدای را عزَّ و جلّ ثنا كرد و گفت : « یامَنْ یُقدِّر ولكنّه یغفر، یامن یعلم و لكنّه یَحلُمُ، یامن یُبْصرُ وَ لكنَّه یَصْبِرُ. »
این ثنا از آن خبر بر گرفت كه : « انَّ حَمَلَةَ العرش ثمانیةٌ. اربعةٌ تسبیحهم : سبحانالله عددَ حلمه بعد علمه، و اربعةٌ تسبیحهم سبحانالله عَدَدَ عفوه بعد قدرته.
قوله : « اَلْحَقُّ مِن رَّبِّكَ فَلَاَتَكُنْ مِّنَ الْمُمْتَرِیْنَ » ـ یا
محمد
(ص) نگر تا در گمان نیفتی كه ما را در قدرتِ ایجاد شریك و انباز نیست، و ما را در آن بكس حاجت و نیاز نیست، و جز ما كس را قدرتِ ایجاد و اختراع سزا نیست.
یكی از
پیران طریقت
در مناجات گفت : خداوندا! كار آنكس كند كه تواند و عطا آنكس بخشد كه دارد، پس رهی چه دارد و چه تواند؟
چون توانائی تو كرا توانست؟
و در ثناء تو كرا زبانست؟
و بی مهرِ تو كرا سرورِ جان است؟
بی نسیم مهرِ دلبر راحتِ گلزار نیست
بی فروغ آن رخ گلرنگ نور و نار نیست
قوله : « فَمَنْ حَاجَّكَ فیهِ مِنْ بَعْدِ مَاجَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ » ـ ای مهتر! این بیگانگان با نهادِ خراب، و جهلِ بی اندازه، و عقل مدخول، ایشان را چه سیری كند این آیتِ اعتبار و قیاس كه بر ایشان خواندی از راه اعجاز؟
این آیت مباهلة بر ایشان خوان، و پس بر ایشان قهر و سیاست ما گوش دار.
مصطفی
(ص) گفت : آتش آمده بر هوا ایستاده اگر ایشان مباهلت كردندی در همه روی زمین از ایشان یكی نماندی.
و اصحاب مباهله پنج كس بودند
مصطفی
(ص) و
زهرا
(ع) و
مرتضی
(ع) و
حسن
(ع) و
حسین
(ع).
آن ساعت كه بصحرا شدند
رسول
ایشان را با پناهِ خود گرفت، و گلیم بر ایشان پوشانید، و گفت : « اَللَّهُمَّ! اِنَّ هَؤُلَاءِ اَهْلِی
جبرئیل
آمد و گفت : « یَا محمد! وَ اَنَا مِنْ اَهْلِكُمْ »، چه باشد یا محمد اگر مرا بپذیری و در شمار اهل بیت خویش آری؟،
رسول
(ص) گفت : « یا
جبرئیل
وَ اَنْتَ مِنَّا »، آنگه
جبرئیل
باز گشت
p.152
و در آسمانها مینازید و فخر میكرد و میگفت : « مَن مثلی؟ و اَنا فی السّماءِ طاؤسُ الملائكة و فی الارض مِن اهل بیت
محمد
(ص) » یعنی چون من كیست؟ كه در آسمان رئیس فریشتگانم، و در زمین از اهلِ بیت
محمد
(ص) خاتم پیغامبرانم.
این آب نه بس مرا كه خوانندم
خاك سر كوی آشنای تو؟!
قوله تعالی : « اِنَّ هَذَا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ » ـ این
قرآن
سخنی پاك است، كلامی راست و درست، كلام بار خدای عزیز، سخن آفریدگار حكیم عزیز.
و كلامش عزیز، و رسولش عزیز.
عزّتِ خود را گفت : « و اِنَّاللهَ لَهُوَ الْعَزیْزُ الحَكیمُ ».
عزّتِ كلام را گفت : « وَ اِنَّهُ لَكِتَابٌ عَزِیْزٌ ».
عزّتِ
رسول
را گفت : « لَقَدْ جَاءَ كُمْ
رَسُوْلٌ
مِنْ اَنْفُسِكُمْ عَزِیْزٌ »
(١)
میگوید : بندهٴ من ار كتابم عزیز است امامِ تو است، و
رسول
م عزیز است شفیع تو است، ور خود عزیزم خدای توام.
چندین هزار سال است تا بندگان را میآفرینم، ایشان در من عاصی و كافر میشوند، مرا زن و فرزند میگویند، و از گفتِ ناسزاءِ ایشان در عزّتِ وحدانیّت ما نقصانی نیامد.
یا
محمد
(ص) تا ترا برسالت بخلق فرستادم، چندین هزار كافران بر حسدِ تو بیرون آمدند، و ترا ساحر و شاعر خواندند، و مجنون و كاهن خواندند، و در عزّتِ رسالتِ تو هیچ نقصان نیامد.
و تا این قرآن بتو فرستادم چندان ملحدان و زنادقه قصد كردند كه در آن طعنی كنند و عیبی آرند، هم ایشان مطعون گشتند، و در عزّتِ كلامِ ما عیب نیامد.
مؤمنان عزیز كردگان مناند كه گفتهام : « وَلِلّٰهِ العِزّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤمِنینَ ».
شیطین قصدِ ایمان ایشان كردند تا بربایند نتوانستند، هر چند كه وسوسه كردند لكن بتعبیهٴ ایمان راه نبردند، این همه بدان كردم كه خود عزیزم و ایشان را عزیز كردم : « عزّتی فی الولایة، و عزة رسولی فی الكفایة، و عزّة كلامی فی الاعجازِ و الحجّة، و عزّة المؤمنین فی الرّعایة و النصرة ».
p.153
« قُلْ یَا اَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوا اِلیٰ كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَ بَیْنَكُمْ » ـ از روی تحقیق این خطاب با اهل توحید است و مریدان راه حقیقت.
میگوید : شما كه امروز سالكانِ منهج صدقاید اگر خواهید كه فردا ساكنان مقعد صدق باشید، نگر تا مذهب ارادتِ خویش از خاشاك رسوم صیانت كنید، و بساط وقت خویش از كدورات بشریّت فشانده دارید، و مشرب همّت از غبار اغیار پاك گردانید.
یك دل، یك ارادت و یك همّت باشید « مَنْ اَصْبَحَ وَ لَهُ هَمٌّ و اَحِدٌ كَفاهُ اللهُ هُمُوْمَ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ ».
اینست كه گفت : « وَلایتّخذ بعضُنا بعضاً ارباباً من دون الله » با هر پراكنده
(١)
دلی بهر كوئی فرو مشوید. نفس امّاره را فرمان مبرید، هواءِ مذمومه را مپرستید « وَلاتَتَّخِذُوْا اِلٰهَیْنِ اثْنَیْنِ، اِنَّمَا هُوَ اِلٰهٌ وَاحِدٌ ».
تا ترا دامن گِرَد گفتار هر تر دامنی
بندهٴ پندارِ خویشی بندهٴ الله نئی
|
p.152
(١) در اينجا مصنف كلمهٴ « عزيز » را براى « رسول » (ص) صفت دانسته، در صورتيكه بقيت آيت چنين است « عزيز عليه ماعنتم » يعنى اى مؤمنان بر پيغامبر سخت و ناگوار است كه شما برنج افتيد. بنابر اين على الظاهر « عزيز » بمعناى سخت آمده و صفت « رسول » نيست و ميبدى خود در تفسير آيهٴ شريفهٴ (٩/١٢٨) هم چنان رفته است كه شرح داديم.
p.153
(١) نسخه : پركنده
|
Input: Last Modify:morishima |
History (6) |
| 72 |
|
Del |
3 |
آل عمران |
سوم |
2 |
p.163
قوله تعالی : « یا اهلَ الكتاب لِمَ تحاجّون فی ابراهیمَ » الآیة ... از روی حقیقت این آیت اشارتست بلظف خدای با بندگان، و پسندیدنِ طاعتِ ایشان، و جزاء آن دادن به اضعاف كردار ایشان.
خلیل الله
(ع) كه در راه توحید منزل داشت و در حقیقت تفرید هر چیز جز الله بگذاشت، و همه در باخت، مال بمهمان داد، و فرزند بقربان داد، و خود را بنیران.
ربّالعالمین آن از وی بپسندید، و حكایت كرد از وی، و گفت : « فاِنَّهم عَدُوٌّ لی اِلّا ربّالعالمین »
ابراهیم
(ع) آنست كه هر چه دون ماست همه را بدشمن گرفت، و دوستی ما بر همه اختیار كرد، بزبان حال گوید :
p.164
امروز كه ماه من مرا مهمان است
بخشیدن جان و دل مرا پیمانست
دل را خطری نیست، سخن در جانست
جان افشانم كه روز جان افشانست
لاجرم ربّالعزّة نقاب ضنّت بر روی خلّت وی فرو گذاشت و حجاب غیرت در میان وی و خلق نگه داشت.
همه در دعوی كردند كه وی ماراست، ربّالعزّت گفت : نی، كه او خدا راست، « وَ اَّتخذااللهُ ابراهیمَ خلیلاً ».
جهودان و ترسایان و مشركان هر كسی دروی دعویٰ كردند، ربّالعزّت او را از همه بری كرد و بخود قریب كرد.
« وَ ماكانَ
ابراهیمُ
یهودیاً و لانصرانیّا ولكن كان حنیفاً مسلماً »
ــ نظیر این، قصّهٴ
سلمان
است بروز
خندق
، هر كس درو دعوی كردند.
مهاجران
گفتند : از ماست،
انصار
گفتند : از ماست،
مصطفی
(ص) گفت : « نه آن و نه این، بلكه از ماست، سلمانُ منّا اهلَ البیت ».
سلمان
در جستن دین حق و راه
مصطفی
(ص) چندان ریاضت بر خود نهاد تا خود را تسلیم كرد تا او را به بندگی بفروختند.
چنانكه در قصّهٴ وی بیاید، كه بدایت كار كه طالب حق بود و در جستجوی
مصطفی
(ص) و دینِ وی بود، در دیار
حجاز
زنی از جُهینه او را بخرید و او را شبانی فرمود و زبان حالش میگوید :
گردان گردان به بندگیت افتادم
آن دولت شد كه گفتمی آزادم
لاجرم چون آزادی خویش در آرزوی مشاهدهٴ
مصطفی
(ص) خرج كرد،
مصطفی
(ص) با وی این كرامت كرد كه از همه باز برید و با پناه عصمتِ خویش گرفت.
مَن رفَع خُطوةً اِلینا وجد نعمة لدینا و من وقع علیه غبار موكبنا ظهرتْ علیه آثارُ نِعَمِنا.
و فی الخبر : مَن تقرّب الیَّ شِبراً تقرَّبتُ اِلیهِ ذراعاً، و من تقرَّب اِلیَّ ذراعاً تقرّبتُ الیه باغاً و من اَتانی مشیاً اَتَیْتُه هرولة!
بعزّتِ عزیز كه اگر یك قدم در
p.165
راه خدمت حق برداری هزاران نوالهٴ نعمت از مائدهٴ لطفش برداری!
منك یسیرُ خدمةٍ و منه كثیر نعمةٍ، منك قلیلُ طاعةٍ و منه جلیلُ رحمةٍ، منك قدمٌ واحدٌ و منه كرمٌ وافرٌ.
خلیل
(ع) قدمی چند برداشت در راه حق چنانكه گفت : « انّی ذاهبٌ الی ربّی »
ربّالعزّت آن قدم از وی بپسندید، و جهانیان را بر اتّباع او خواند « فَاتّبعوا ملّةَ ابراهیمَ حنیفاً. »
ابراهیم
روی بما نهاد و هر كه ما را میخواهد تا بر پی وی روان باشد.
فرمان آمد كه : یا
محمد
(ص) ! یا مهتر عالم، یا سیّد وُلد آدم!
ابراهیم
را فرزند نجیب توئی، و قرّة العین مملكت توئی، تو سزاوارتری كه اتّباع وی كنی كه قدرِ امیران امیران دانند، و آنگه امّت تو كه بهترین امم ایشانند.
این است كه ربّالعالمین گفت : « اِنّ اولَی الناس بابراهیمَ لَلَّذین اتّبعوه و هذا النّبیُّ والّذین آمنوا »
آنگه تابع و متبوع همه فراهم گرفت، و تاج ولایت و محبت بر فرق ایمان ایشان نهاد و گفت : « وَاللهُ ولیُّ الَّذین آمنوا » خدای یار و دوست مؤمنان است و بایشان نزدیك، و لطیف و مهربان است، و مهربانی وی نه امروزینه كه از ازل تا جاودان است.
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (5) |
| 73 |
|
Del |
3 |
آل عمران |
سوم |
2 |
p.173
قوله تعالی : « ولاتؤمنوا الّا لمن تبعَ دینكم » ـ بعضی مفسّران گفتند : این خطاب خدای با مسلمانان است، و نواختِ
اهل معرفت و ایمان
ست، و منّت نهادن خدای در دین اسلام برایشان است.
و آنگه این خطاب را دو طریق است : از یك روی خطابست با عامّهٴ مؤمنان این امّت، و از یك روی خطاب عارفانست و
خواصّ اهل طریقت.
.
وجه اوّل آنست كه : یا معشرالمسلمین گمان مبرید و استوار مدارید كه كسی را آن دهند كه شما را دادند، چون دین اسلام دینی نه، و شما را دادند.
چون قرآن كتابی نه، و شما را دادند.
چون
محمد
(ص) پیغامبری نه، و شما راست.
چون كعبه قبلهای نه، و شما راست.
چون ماه رمضان ماهی نه، و شما راست. چون روز آدینه روزی نه، و شما راست.
همهٴ شرعها منسوخِ شرع شما و همهٴ عقدها منسوخ عقد شما، همهٴ كمال دین و شریعت و جمال حقیقت و طریقت در عهد شما.
و ذلك فی قوله تعالی : « الیومَ
p.174
اكملتُ لكم دینكم واتمَمْتُ عَلیكم نعمَتی و رضیتُ لكُم الاسلامَ دیناً ».
اكنون شكر این نعمت بجا آرید، و معبود خور را سپاس داری كنید و فرمان برید. فرمان اینست كه : « ولا تؤمنوا اِلّا لِمَنْ تَبِعَ دینكم ».
جز باهم دینانِ خویش موالات مگیرید، و جز با مؤمنان برادری مكنید، و از بیدینان و بیگانگان كرانه گیرید.
همانست كه گفت : « و لا تَركَنوا الَی الَّذین ظَلموا فتَمَسَّكُمُ النّار » و قال تعالیٰ : « وَ لا تَجِدُ قوماً یُؤمنونَ بالله و الْیومِ الاخرِ یُوادّونَ مَن حادَّالله و رسوله »
و آنگه این نعمت و كرامت همه از معبود خود بینید، و او را منّت دارید، و با او سببی در میان میارید، و شرك مگوئید كه این هدایت و غوایت و این برتری و فروتری همه از فضل و عدل اوست، همه بارادت و حكمِ اوست.
« قُل اِنَّ الهُدیٰ هُدَی الله ». « قلِ انَّ الفضلَ بِیَدِالله ».
وجه دیگر آنست كه : این خطاب عارفانست، و نواختِ محبّان است، میگوید : « لا تُفشوا اسرارَ الحقِّ اِلیٰ غیر اهله ».
راز دوستی با كس مگوئید، و سرّ درویشی بر نااهلان اظهار مكنید، و چهرهٴ جمال حقیقت را بُرقَعِ تعزّز فرو گذارید، تا هر دیدهٴ نامحرم بدو ننگرد :
چون خوری می، با حریفِ محرم پر درد خور
چون زنی كم، با ندیم زیركِ هشیار زن
شبلی
را با حق رازی بود در میان، گفت : بار خدایا! چون بود كه
حسین منصور
را از میان ما بر گرفتی؟
گفت : رازی بوی دادم و سرّی با وی نمودم بنااهلان بیرون داد، بوی آن فرود آوردم كه دیدی.
فرمان در آمد كه : یا
محمد
(ص) « و تراهُم یَنظرونَ الیكَ وَهُم لا یُبْصِرون. »
تو پنداری كه
عتبه
و
شیبه
و
ولید بن مغیرة
و
بوجهل
ترا میبینند؟ كلّا و لمّا! ایشان دیدهٴ نامحرم دارند شایستهٴ شواهد جمال تونیند! بگذار تا شوند.
گوشهٴ دلِ
p.175
خویش بایشان مشغول مدار، یكی را
بلال
و
سلمان
و
صهیب
پرداز كه مقبول شواهد مملكت و مرفوع درگاه احدیت ایشاناند.
یا
محمد
(ص) تو تصرّف از میان بردار، حكم ما را قابل باش، و نعمت ما را شاكر.
این تخصیص هدایت و موهبتِ معرفت، كار الٰهیّت ما است، و خاصیّت ربوبیّت ما.
این است كه ربّ العالمین گفت : « یَختصُّ برحمته مَن یَشاء »، ای بِنعمته یختصّ من یشاء، فقوم اختصَّهُمُ الارزاق، و قومٌ اختصهم بنعمة الاخلاق، و قوم اختَصَّهم بنعمة العبادة، و آخرین بنعمة الارادة و آخرین بتوفیق الظّاهر، و آخرین بتحقیق السّرائر، و آخرین بعطاء الابشار، و آخرین بلقاء الاسرار.
یقولالله تعالی و قوله الحقّ : « و اِن تَعُدّوا نعمة الله لا تُحصوها »، « و یختصّ برحمته من یشاء ».
مبهم فراهم گرفت و كس را معیّن نكرد، تا امید داران در امید بیفزایند، و ترسندگان در ترس بمانند كه بنده را در مقام عبادت و طاعت به از اومید و ترس حالی نه بینی، كه ربّالعالمین بندگان را درین دو حال بستود گفت : « یرجون رحمته و یخافون عقابَه ».
و نیز تنبیه میكند كه بنده اگرچه در طاعت بغایت كوشش رسد، و شرط بندگی بتمامی بجای آرد، آخر الامر آن بود كه رحمةالله او را رهاند.
و فی ذلك مارُوِیَ عن
النّبی
(ص) : « لا یدخل الجنة احد بعمله، قیل ولا انت یا رسولااللهِ؟ قال : ولا أنَا الّا ان یتغمدنیالله برحمته. »
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (5) |
| 74 |
|
Del |
3 |
آل عمران |
سوم |
2 |
p.185
قوله تعالی : « ما كان لِبَشرَ ان یُؤتیه اللهُ الكتابَ » الآیة ... جلیل و جبّار، خداوند بزرگوار، كردگار نامدار، جلّ جلاله، و عظُمَ شأنه پیش از ایجاد عالم، و پیش از خلق
آدم
، بعلم قدیم خود دانست كه از فرزندان
آدم
سزاوار نبوت و ولایت كیست؟
و اهل محبت و شایستهٴ رسالت كیست؟ « الله اعلم حیث یجعل رسالته. »
آن را كه در ازل داغ مهجوری نهاد، و رقم بی خبری كشید امروز معصوم و راست راه چون شود؟
و آن را كه رایگانی دولت داد و راه صدق و عصمت فرا پیش نهاد امروز بی راه و بدحال چون بود؟
پس چه صورت بندد و چون بوهم در آید؟
و هرگز نبود كه
مصطفی
(ص) گزیده و
عیسی
(ع) نواخته بعد از كرامت نبوت، و تأیید عصمت، و قوّت رسالت پای از رقم برگیرند و خلق را گویند : « كونوا عباداً لی من دونالله ».
ربّالعالمین بحكم اختیارِ ازلی و عنایتِ سرمدی از بهر ایشان جواب داد، و نیابت داشت كه ایشان این نگویند، ولكن گویند : « كونوا ربّانیّین »
ای كونوا مِنَ المختصّین بالله الّذین وُصفوا بقوله : « و اِذا اَحببتُهُ كنتُ سمْعَه الّذی یسمع به و بصرَه الّذی یُبصر به ».
ربانیان بر مذاق
اهل معرفت
ایشانند كه خدایرا یگانه شوند در تجریدِ قصد، هم در صحّت توكل، هم در نسیم انس.
قدم از دو گیتی بر گرفته، و دستِ
p.186
بلطف مهر مولیزده، و چهار تكبیر در صفات خویش كرده.
هر كه در میدان عشق نیكوان گامی نهاد
چار تكبیری كند بر ذات او لیل و نهار
نفسی دارند فانی! دلی دارند تشنه! نفسی سوخته! سرّی بعشق افروخته! جانی بآرزو آویخته.
دل زان خواهم كه بر تو نگزیند كس
جان زانكه نزد بی غم عشق تو نفس
تن زان كه بجز مهر تواش نیست هوس
چشم از پی آنكه خود ترا بیند و بس!
همّتشان از دنیا مه!
مرادشان از بهشت مه!
آرامشان از هفت آسمان و از زمین مه!
گوش داشته تا آفتاب مهر كی بر آید؟
و ماه روی دولت كی در آید!
و نسیم سعادت كی دمد! و یادگار ازلی كی بردهد!
كی باشد كین قفس بپردازم
در باغ الهی آشیان سازم
و گفتهاند كه : ربّانیان ایشانند كه اختصاص دارند به الله كه بآن اختصاص نسبت باوی برند و باوصاف او موصوف شوند، و باخلاق او برآیند، چندانكه بندگی ایشان برتابد، و نهاد ایشان جای دارد.
و این قول از آن خبر برگرفتند كه
مصطفی
(ص) گفت : « تَخلَّقوا باَخلاقالله »، و قال علیهالسّلام : « انَّ لِلّٰه تعالیٰ كذا خلُقاً، مَن تخلَّق بواحد منها دخلالجنّة ».
اهل علم گفتند : تفسیر این اخلاق معانی نود و نه نام خداست كه بنده را در روش خویش بآن معانی گذر باید كرد تا بوصالالله رسد ،
پیر خراسان ابوالقاسم گركان
رحمهالله گفت : بنده تا در تحصیل این معانی و جمیع این اوصاف است هنوز در راه است، بمقصد نارسیده، و در روش خود است كشش حق
p.187
نایافته، تا در معرفت است از معروف باز مانده، و تا در طلب محبّت است از محبوب بی خبر شده.
بشتاب بعشق و نیز منشین در بند
بگذر تو زِ عشق و عاشقی گامی چند
بزرگی را پرسیدند كه بنده بمولیٰ كی رسد؟ گفت آنگه كه در خود برسد.
پرسیدند كه در خود چون برسد؟
گفت : طلب در سرِ مطلوب شود و معرفت در سر معروف.
گفت شرحی بیفزای، گفت : از تن زبان ماند و بس!
و از دل نشان ماند و بس!
وز جان عیان ماند و بس!
سمع برود شنوده ماند و بس، دل برود نموده ماند و بس، جان برود بوده ماند و بس.
محنت همه در نهاد آب و گل ماست
پیش از دل و گل چه بود؟ آن حاصل ماست!
و قیل معنی قوله « كونوا ربانیْیّن » ـ ای متخصّصینَ باللهِ غیر ملتفتین الی الوسائط، كأبی بكر لمّا قال حین مات
النّبی
(ص) و اضطربت اسرار عامةالناس : « من كان یعبد
محمّد
اً (ص) فاِنّ
محمّد
اً قدمات، و من کان یعبدالله فاِنّالله تعالیٰ حیّ لایموت ».
« و اِذْ اَخذاللهُ میثاقَ النّبیّین » الآیة ... در همه قرآن هیچ آیت نیست در بیان فضیلت
مصطفی
(ص) تمامتر ازین آیت كه ویرا خاص است، كس را در آن شركت نه.
ربّالعالمین دو عهد گرفت از خلق خویش، و دو پیمان ستد از ایشان : یكی آنكه پیمان ستد
از همه خلق بر خدائی و كردگاری خویش.
چنانكه گفت : « و اِذ اَخذ ربّك من بنی آدم » الآیة.
دیگر آنكه : پیمان ستد از فریشتگان و پیغامبران بر نبّوت
محمد
(ص) و نصرت دادن وی، چنانكه گفت : « وَ اِذ أخذالله میثاق النّبیّین ... » و این غایت تشریف است و كمال تفضیل كه نامش با نام خویش بزرگ كرد، و قدرش با قدر خود برداشت.
p.188
پیش از وجود
محمد
(ص) بچندین هزار سال فرمان آمد كه : یا
جبرئیل
! من دوستی خواهم آفرید، نام وی
محمد
(ص)، ستوده و نواختهٴ من، نام او قرین نام من، قدر او برداشتهٴ لطف من، طاعت داشتِ او طاعت من، قول او وحی من، اتِّباعِ او دوستی من.
یا
جبرئیل
! با من عهد كردی كه بوی ایمان آری و او را نصرت كنی، اینست كه گفت : « لَتُؤمِنُنَّ به و لَتنصرُنَّه ».
جبرئیل
گفت : خداوندا! عهد كردم كه با او دست یكی دارم و نصرت كنم و بوی ایمان آورم. خدای گفت یا
جبرئیل
! هم برین عهد باشی و خلاف نكنی.
گفت : خداوندا! و كِرا زَهرهٴ آن باشد كه ترا خلاف كند؟
آنگه گفت : یا میكائیل! تو برعهد
جبرئیل
گواه باش، و آنگه هم چنان عهد گرفت بر
میكائیل،
و
جبرئیل
را گفت : تو بر عهد
میكائیل
گواه باش، و با
اسرافیل
و
عزرائیل
همین عهد گرفت.
پس كه
آدم
(ع) را بیافرید همین عهد گرفت بر
آدم،
و
آدم
در پذیرفت. وزان پس
آدم
با
شیث
بگفت و
شیث
در پذیرفت، وَ هَلُمَّ جرّاً قرناً بعد قرنٍ.
اینت كرامت و فضیلت!
و اینت مرتبت و منزلت!
كرا باشد فضل بدین تمامی؟
و كار بدین نظامی كرا بود؟
این عزّ سماوی و فرّ خدائی.
كفر و ایمان را هم اندر تیرگی و هم صفا
نیست دارالملک جز رخسار و زلف
مصطفی
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 75 |
|
Del |
3 |
آل عمران |
سوم |
2 |
p.196
قوله تعالی : « و من یبتغِ غیر الاِسلامِ دیناً فلنْ یُقبَلَ منه » الآیة ... هر دین كه نه اسلام، باطل است.
هر عمل كه نه اتّباع سنّت، تخم حسرت است.
اسلام درخت است، سنّت آبشخور آن، و ایمان ثمرهٴ آن، و حق جَلَّ شأنُه نشانندهٴ آن و پرورانندهٴ آن.
و این چشمهٴ سنّت مدد كه میگیرد از عنایت الٰهی میگیرد.
اگر العیاذ بالله آن عنایت باز گیرد چشمه خشك شود، و شجره معطّل و عقیم گردد، و نیز ثمرهٴ ایمان ندهد، و بر شرف زوال و هلاك بود.
این مثل آن گروه است كه مرتدّ شدند و از اسلام برگشتند، باز چون عنایت ربّانی سابق بُوَد و چشمهٴ سنّت مدد دهد، از كلمهٴ طیّبه آن شجره را فرع سازند، و از عقیدهٴ پاكیزه ثمرهای سازند، و آن فرع را از آسمان هدایت مصعَد سازند، و ثمرهٴ آن در حال حیوة و مماة مستدام گردانند.
تا هرگز منقطع نگردد.
این است كه ربّالعالمین بر طریق مثل گفت : « ضرَباللهُ مثلاً كلمةً طیّبةً كشجرةٍ طیّبةٍ، اصلها ثابتٌ و فرعها فی السّماء تُؤتی اُكُلَها فی كلّ حین بِاذِن ربّها ».
p.197
و گفتهاند : اسلام بضرب مثل، چراغی است از نور اعظم بر افروخته، و از نورِ سنّت مادّت و پرورشِ آن پدید كرده، و اِلیه الاشارة بقوله عزَّ و جلّ : « افمن شرحالله صدره للاسلام فهو علی نور من ربّه » میگوید : هر سینهای كه ربّالعزّت چراغ اسلام اندر آن سینه بر افروخت، مدد گاهی از نور سنّت آنرا پدید آورد، تا همواره آن سینه آراسته و افروخته بُوَد.
پس هر كه را از سنّت شمّهای نیست، ویرا در اسلام بهرهای نیست.
روایت كنند از
شافعی
(ره) كه گفت : خدایرا عزّ و جلّ در خواب دیدم كه با من گفت : « تَمَنَّ عَلَیَّ » از من آرزوئی خواه.
گفتم : « اَمِتْنی علیالاسلامِ »، یعنی مرا كه میرانی، بر اسلام میران خداوندا.
فقال عزّ و جلّ : « قلْ و علی السُّنّة »، یعنی كه : چون اسلام خواهی، با آن سنّت خواه.
چنین گوی كه مرا بر اسلام و بر سنّت میران، كه اسلام بی سنّت نیست، و هر اعتقاد كه نه با سنّت است آن پذیرفته نیست، و هر دین كه مرتبت دار آن سنّت نیست، آن دین حق نیست.
اهل معرفت را در اسلام رمزی دیگر است، گفتند : اسلام حق است و استسلام حقیقت، وَ لِكُلّ حقّ حقیقةٌ. اسلام شریعت است و استسلام طریقت.
منزل گاهِ اسلام صدر است، و منزل گاهِ استسلام دل.
اسلام چون تن است و استسلام چون روح.
تن بی روح مردار است، و روح بی تن نه بكار است.
اسلام دین را درجهٴ كمینه است : از شرك برستن و بایمان پیوستن، و استسلام درجهٴ مهینه است : از خود برستن و در حق پیوستن.
این است كه الله تبارك و تعالی گفت :
« اِلّا الَّذین تابوا مِن بعد ذلك وَ اَصلحوا » ـ هر كه از شرك برست و در اسلام پیوست از جملهٴ تائبان است.
هر كه از خود برست و بحق پیوست از جملهٴ صالحانست.
این هر دو آنند كه الله برایشان مهربانست، و آمرزگار ایشان است.
قوله : « فَاِنّالله غفور رحیم » ـ همانست كه جای دیگر گفت : « اِن تكونوا صالحین فَاِنّه كان لِلْاَوّابینَ غفوراً ».
p.198
« اِنّ الّذین كفروا بعدَ ایمانهم » الآیة ... علماءِ شریعت را اجماع است كه كفر مرتدّ غلیظتر است از كفر اصلی، و عقوبت وی سختتر و صعبتر.
نه بینی كه از كافر اصلی جزیت پذیرند.
و بر كفر خویش بگذارند، و مرتدّ را نگذارند بر كفر، و نه از وی جزیت پذیرند، اِمّا العَودُ الی الاسلام و اِمّا القتل.
همچنین سالكان طریقت را اتّفاق است كه فترت اهل ارادت صعبتر است از معصیت اهل عادت، و عقوبتِ باز گشتن رونده از راه حق در نهایت تمامتر است از عقوبتِ باز ماندنِ وی در بدایت.
این است كه ربّالعالمین گفت : « فمَن یكفر بعدُ منكم فاِنّی اُعذِّبُه عذاباً لااُعذِّبه احداً منالعالَمین ».
و فی معناه مایُحكیٰ عنالشّیخ
ابی عبدالله محمدبن حفیف
رحمهالله قال : « رَأیتُ فیالنّومِ كَاَنّی كنتُ نائماً، فجاء
رسولالله
(ص) فحَرَّكنی، فنظرتُ الیه، فقال : یا
ابا عبدالله
! مَن عرف طریقاً فسلكه، ثمّ رجع عن ذلك الطّریق عذَّبه اللهُ بعذاب لم یُعذِّبْه به احداً منالعالمین ».
قال : فانتبهتُ و اَنا اقرأُ : « فمن یكفُر بعدُ منكم فاِنّی اعذّبه عذاباً » الآیة.
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 76 |
|
Del |
3 |
آل عمران |
سوم |
2 |
p.206
قوله تعالیٰ : « لن تنالوا البر حتّی تنفقوا ممّا تحبّون » ـ مَنْ انفق محبوبه من الدنیا وجد مطلوبه من المولیٰ.
و من انفق الدّنیا و العقبیٰ وجدالحقّ تعالیٰ، و شتّان مابینهما.
یكی مال باخت در دنیا ببِّرالله رسید، یكی ثواب باخت و در عقبی بوصلالله رسید.
هر كه امروز بمال و جاه بماند فردا از ناز و نعمت درماند، و هر كه فردا با ناز و نعمت بماند، از راز ولی نعمت باز ماند.
p.207
بهرچ از راه باز افتی، چه كفر آن حرف و چه ایمان
بهرچ از دوست و امانی، چه زشت آن نقش و چه زیبا
« حتی تنفقوا ممّا تحبّون » ـ « مِن » تبعیض در سخن آورد.
میگوید : اگر بعضی هزینه كنی از آنچه دوست داری ببرّ مولی رسی، دلیل كند كه اگر همه هزینه كنی بقرب مولیٰ رسی.
ای بیچاره چون میدانی كه ببرّ او مینرسی تا آنچه دوست داری ندهی، پس چه طمع داری كه ببارّ رسی با این همه غوغا و سودا كه در سر داری؟!
تا تو را دامن گِرَد گفتار هر تردامنی
سغبهٴ سودای خویشی جز حجاب ره نهای
گفتهاند : انفاق بر سه رتبت است : اوّل سخا، دیگر جود، سدیگر ایثار.
صاحب سخا بعضی دهد و بعضی ندهد، صاحب جود بیشتر دهد و قدری ضرورت خود را بگذارد، و صاحب ایثار همه بدهد و خود را و عیال را بخدا و
رسول
سپارد.
و این رتبت
صدیق اكبر
ست كه هر چه داشت بداد و در راه حق هزینْه كرد، و فی ذلك مارُوی « انّ
عمر بن الخطاب
قال : امرَنا
رسولاﻟﻟﻪ
(ص) ان نتصدق، فوافَق ذلك مالاً كان عندی، فقلتُ الیوم اسبِق
ابا بكر
اِن سبقته، فجِئت بنصف مالی.
فقال
رسولاﻟﻟﻪ
(ص) ماذا ابقیت لاهلك؟
فقلتُ مثله.
و اَتیٰ
ابو بكر
بكلّ ماعنده.
فقال یا
ابا بكر
ماذا ابقیت لاهلك؟
فقال : « الله و
رسوﻟ
ﻪ » فقلت لا اُسابقك الی شئ ابداً. »
آنروز كه
مصطفی
(ص) یاران را بر صدقه داشت و از ایشان در راه حق انفاق خواست،
عمر
گفت آنروز مرا مالی جمع شده بود، با خود گفتم اگر من روزی بر
ابو بكر
پیشی خواهم برد امروز آن روزست كه من بروی پیشی برم. یك نیمه از آن مال برداشتم و ﺒ
حضرت نبوی
بردم.
مصطفی
(ص) گفت : عیال وزیر دستان را چه گذاشتی یا
عمر
؟
عمر
گفت : چندان كه آوردم ایشان را بگذاشتم.
گفت از آن پس
بوبكر
را دیدم
p.208
كه هر چه داشت همه آورده بود، و خود را و عیال را هیچیزی بنگذاشته بود، و
مصطفی
(ص) ویرا میگوید : اهل و عیال را چه بگذاشتی؟ و
بوبكر
میگوید « خدا و
رسول
او، » پس
عمر
گفت : یا
ابابكر
! هرگز تا من باشم بتو نرسم.
آوردهاند كه روزی
عمر
در خانهٴ
بوبكر
شد.
اهل بیتِ ویرا گفت كه
بوبكر
بشب چه كند؟
مگر نماز فراوان كند، و تسبیح و تهلیل بسیار گوید؟
ایشان گفتند نه كه وی نماز بسیار نكند و آوازی ندهد.
لكن همه شب در پس زانو نشسته، چون وقت سحر باشد نفسی بر آرد كه از آن نفس وی همه خانه بوی جگر سوخته بگیرد.
گفتم : چه نهم پیش دو زلف تو نثار
گر هیچ بنزد چاكر آئی یك بار
پیشت بنهم این جگر سوخته زار
كاید جگر سوخته با مشك بكار
عمر
آهی سرد بر كشید، گفت : اگر نماز بودی كار وی با تسبیح و تهلیل فراوان بودی من نیز كردمی، امّا سوختن جگر را درمان ندانم.
« و ما تنفقوا من شئ فَاِنّالله به علیم » ـ یكی هزینه كند چشم بر پاداش و عوض نهاده، یكی دل در دفعِ مضرّت و بگردانیدن آفت بسته، یكی بآن كند كه الله میداند و میبیند، كه خود میگوید : « فانّالله به علیم »
و انشدوا فی معناه :
یَهْتَزّ لِلْمَعْرُوْفِ فِیْ طلبِ الْعُلیٰ
لِیُذكَرَ یَوْماً عِنْدَ سَلمیٰ شمائِلُه
« كلُّ الطّعام كانَ حِلّاً لبنی اسرائیل » الآیة ... گفتهاند كه : درین آیت بیان شرف و فضیلت
پیغامبر
ماست
محمد
(ص) بر
یعقوب
(ع)، كه
یعقوب
طعامی حلال بر خود حرام كرد، و آن حرام بروی مقرّر كردند و ویرا در آن تحریم بگذاشتند.
و
محمد
(ص)
ماریهٴ قبطیه
را كه بر خود حرام كرد، او را در آن تحریم بنگذاشتند ؛
p.209
و آن گشاده بروی بسته نكردند، و تحِلّة اَیْمان ویرا پدید كردند ؛
چنانكه گفت عزّ اسمه : « قد فرضالله لكم تحِلَّةَ اَیْمانكم ».
وجهی دیگر گفتهاند كه
بنی اسرائیل
كاری در خود گرفتند، و التزام نمودند آنرا كه در اصل شریعت نه طاعت بود، پس وفاء آن ایشان را لازم آمد، و با ایشان تشدید رفت، تا كار بر ایشان دشخوار شد.
و این در خبر است كه
مصطفی
(ص) گفت : « انّ بنی اسرائیل شدَّدوا علی انفسهم فشدَّدالله علیهم »
.
پس نوبت كه باین امّت رسید آن تشدید بایشان نرفت، و فضیلت و شرف
مصطفی
(ص) را كار بر ایشان آسان بر گرفتند.
و آن چنان نذر كه در مباحات رود آن را خود حكمی ننهادند، و وفاء آن الزام نكردند.
آن وجه اوّل تفضیل
مصطفی
(ص) بر
یعقوب
(ع) است و این وجه دوم نفضیلِ امّت
محمد
(ص) بر
بنی اسرائیل
.
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (7) |
| 77 |
|
Del |
3 |
آل عمران |
سوم |
2 |
p.222
قوله تعالی : « اِنّ اوّلَ بیتٍ وُضِع لِلنّاس ... » ـ كردگار قدیم، جبّار نامدار، عظیم، خداوند دانا، كریم عزّ جلاله و عظُم شأنه درین آیت فضیلت
كعبه
و شرف او نشر كرد، و بزرگواری آن فرا جهانیان نمود، گفت جلّ جلالُه : نخستین خانهای كه نهاده شد مردمان را آنست كه به
مكه
.
خانهای كه مردمان همه زحام در آن آرند، و جهانیان روی بدان نهند ؛
و مؤمنان گرد آن گردند، مجاورت را، و نماز را و دعا را، و صلوات و زیارت را.
خانهای با خیر و با بركت، با شكوه و با كرامت.
كس در آن نشد مگر با نثارِ
p.223
رحمت، و كس باز نگشت مگر با تحفهٴ مغفرت.
قال
النّبی
(ص) : « من حجَّ حجّةَالاسلام یرجعُ مغفوراً له ».
خانهای كه نماز بدان تمام، و حج بدان تمام، و قصد بدان نجاة، و دعا آنجا مستجاب، و زندگانی آنجا قربت، و مرگ آنجا شهادت.
قال علیه الصّلوة و السّلام « من مات بمّكةَ فكأنَما مات فی السّماء الدّنیا، و من مات فی حجّ او عمرة لَم یُحاسَبْ.
و قیل اُدخلِ الجنّة ».
خانهای كه هر كه در آن رفت بایمان و حِسبت و تعظیم و طلبِ قربت و تصدیقِ وعد و مراعاتِ حرمت، ایمن است از آتش عقوبت.
قالالله عزّ و جلّ فی بعض ما انزله من الكتب : « اِنّی اَنَا الله لاالٰه الّا انا وَحدی، الكعبة لی، و البیت بیتی، و الحرم حرمی، مَن دخل بیتی اَمِن عذابی.
خانهای كه هر گز هیچ جبار مخلوق را چشم در آن نیاید، مگر كه باز شكوهد و رعب زند و فرو شكند، و هیچ پرندهای زیر او نتواند كه گذرد، و وحش كوه بآن رسد أمن شناسد، آرام گیرد.
و اگر همه خلق جهان در آن خانه روند، جای یابند.
« فیهِ آیاتٌ بیّناتٌ » ـ در آن خانه نشانهای روشن است كه آن حقّ است و حقیقت، یكی از آن نشانها مقام
ابراهیم
است، از روی ظاهر اثر قدم
ابراهیم
(ع) است بر سنگ خاره كه روزی بوفاءِ مخلوقی، آن قدم برداشت، لاجرم ربّالعالمین اثر آن قدم قبلهٴ جهانیان ساخت.
اشارتی عظیمست كسی را كه یک قدم بوفاء حق از بهر حق بردارد و چه عجب اگر باطن وی قبلهٴ نظر حق شود.
امّا از روی باطن، گفتهاند :
مقام
ابراهیم
ایستادن گاه اوست در خِلّت، و آنكه قدم وی در راه خلّت چنان درست آمد كه هر چه داشت همه در باخت، هم كلّ و هم جزء و هم غیر.
كلّ نفسِ اوست، جزء فرزند او، غیر مال او، نفس بغیر آن داد، و فرزند بقربان داد، و مال بمهمان داد.
امروز كه ماهِ من مرا مهمان است
بخشیدن جان و دل مرا پیمانست
p.224
دل را خطری نیست، سخن در جانست
جان افشانم كه روز جان افشانست
گفتند : یا
ابراهیم
! دل از همه بر گرفتی، چیست این كه همه در باختی؟
گفت : آری! سلطان خلّت سلطانی قاهر است، جای خالی خواهد با كس بنسازد. «
اِنّ الملوكَ اذا دخلوا قریةً افسدوها
.
زحمت غوغا بشهر نیز نبینی
چون عَلَم پادشا بشهر در آید
چون از نهاد و غیر خویش پاك بیرون شد، بر منشور خلت وی این توقیع زدند كه : «
وَ اتَّخذ اللهُ
ابراهیمَ خلیلاً
».
با این همه منقبت و مرتبت نفیر میكرد و میگفت : «
وَ اجنُبْنی و بَنِیَّ أن نعبدَ الأصنامَ
».
عزّت
قرآن
در نواختش بیفزود كه «
و آتیناه فی الدّنیا حسنةً و انّه فی الآخرة من الصّالحین
».
و او میگفت : «
ولا تُخْزِنی یومَ یُبعثون
».
اعتقادش در حق خویش بقهر بود.
با خود جنگی بر آورده بود كه هیچ صلح نمیكرد!
با خود ز پی تو جنگها دارم من
صد گونه ز عشق رنگها دارم من
مقام
ابراهیم
«
و من دخله كان آمناً
» ـ شرف آن مقام نه آن سنگ راست كه اثر قدم
ابراهیم
(ع) راست.
و لآثار ال
خلیل
عند الجلیل اثر و خطر عظیم.
انّ الدّیارَ و اِن عَفَت، فاِنّ لها
عهداً باحبابِنا ؛ اذ عندها نزلوا
آن
كوه طور
كه
قرآن
مجید جلوهگاه آنست، محل سوگند خدای جهانست، نه از خود یافت آن رتبت كه از مجاورت قدم
موسی
(ع) یافت، كه با حق راز گفت، و درد دل خویش آنجا باز گفت :
p.225
وَ لِلأرضِ مِن كأس الكرام نصیبٌ
همین است حدیثِ غار تعزَّزَ و تقدَّس.
و شكوه آن بر دلها و بر دیدها نه از آنست كه غارست، كه در جهان غار فراوان است ؛
امّا نه چنان غار كه نزول گاهِ
سیّد انبیاء
است، و مأوای
مهتر اولیاء
است، یقولالله تبارك و تعالی و تقدّس : « ثانِیَ اثنَینِ اِذ هُما فیالغار ».
كارِ صدق و معنی
بوبكر
دارد در جهان
ور نه در هر خانه
بوبكر
یست، در هر كوه غار.
قوله : «
وَلله علَی النَّاس حِجُّ البیتِ مَنِ استطاع الیه سبیلاً
» ـ بدانكه این سفرِ حج بر مثالِ سفر آخرت نهادند.
و هرچه در سفر آخرت پیش آید از احوال و اهوال مرگ و رستاخیز نمودگار آن درین سفر پدید كردند، تا دانایان و زیركان چون این سفر پیش گیرند بهرچه رسند و هرچه كنند منازل و مقامات آن راه آخرت یاد كنند، و عبرت گیرند، و زاد و ساز آن بدست آرند، كه صعبتر است و عظیمتر.
اوّل آنست كه چون اهل و عیال و دوستان را وداع كند بداند كه این مثال سكَرات مرگست، آن ساعت كه بنده در نزع باشد و خویش و پیوند و دوستان گرد وی در آیند، و او را وداع كنند.
سارَ الفؤادُ مع الاحبابِ اذ ساروا
یومَ الوداع فدَمعُ العین مدرارُ
و آنگه زاد سفر از همه نوعها ساختن گیرد، و احتیاط در آن بجای آرد، تا هرچه بزودی تباه شود بر نگیرد، داند كه آن باوی بنماند، و زاد بادیه نشاید.
دریابد و بجای آرد كه طاعت با ریا و با تقصیر زاد آخرت را نشاید.
و به قال ال
نّبی
: « لایقبل الله تعالی عملاً فیه مقدار ذرّة منالرِّیا ».
و آنگه كه بر راحله نشیند مركب خویش در سفر آخرت كه آنرا نعش گویند یاد آرد.
و بعدَ ركوبه الافراسَ تیهاً
یُهادیٰ بین اعناق الرّجال
p.226
و چون عقبهها و خطرهای بادیه ببیند از منكر و نكیر و حَیّات و عقارب در گور كه شرع از آن نشان داده یاد كند، و بحقیقت داند كه از لحد تا حشر بادیهای عظیم در پیش است كه بی بدرقهٴ طاعت بریدن آن دشخوار است.
اگر درین بادیه بدین آسانی بدرقهای بكارست، پس در بادیهٴ قیامت، بی بدرقهٴ طاعت چون رستگارست؟!
راستكاری پیشه كن كاندر مصاف رستخیز
نیستند از خشم حق جز راستكاران رستگار
و آنگه كه لبَّیك گوید بجواب نداءِ حق تا از نداء قیامت براندیشد كه فردا بگوش وی خواهد رسید و نداند كه آن نداءِ سعادت خواهد بود یا نداءِ شقاوت.
علی بن حسین
علیهماالسلام در وقت احرام او را دیدند، زرد روی و مضطرب! و هیچ سخن نمیگفت. گفتند : چه رسید مهتر دین را كه بوقت احرام لبّیك نمیگوید؟
گفت : ترسم كه اگر گویم لبیك جواب دهند : « لالبّیك و لاسَعْدیك »
و آنگه گفت : شنیدهام كه هر كه حج از مال شبهت كند، او را گویند : « لالبّیك، و لاسعدیك، حتَّی تردَّما فی یدیك ».
و چون طواف و سعی كند قصهٴ وی بقومی بیچارگان ماند كه بدرگاهِ ملوك شوند نیازی را و حاجتی را كه دارند، و گردِ سرای ملك میگردند، و اندر میدان درِ سرای تردد میكنند، و كسی را میجویند كه از بهر ایشان شفاعت كند، و امید میدارند كه مگر ناگاه خود چشم ملك برایشان افتد و ببخشاید، و كارِ ایشان سره شود.
اما وقوفِ عرفه و آن اجتماع اصناف خلق در آن صحراء عرفات، و آن خروش و تضرّع و آن زاری و گریهٴ ایشان، و آن دعا و ذكر ایشان بزبانهای مختلف، بعرصات قیامت ماند ؛ كه خلائق همه جمع شوند، و هر كس بخود مشغول، در انتظار
p.227
ردّ و قبول.
و در جملهٴ این مقامت كه بر شمردیم، هیچ مقام نیست امیدوارتر و رحمت خدا بآن نزدیكتر از آن ساعت كه حُجّاج بعرفات بایستند.
در آثار بیارند كه : درهای هفت طارَم پیروزه بر گشایند آن ساعت، و ایوان فرادیس اعلیٰ را درها باز نهند، و جانهای پیغامبران و شهیدان اندر
علیین
در طرب آرند.
عزیزست آن ساعت!
بزرگوارست آن وقت! كه از شعاع انفاس حُجّاج و عُمّار روز مدد میخواهد، و از دوست خطاب میآید كه : « هل مِن داع؟ هل مِن سائل؟ »
رویٰ
انس بن مالك
قال قال
رسولالله
(ص) : « امّا عشیَّة عرفة، فانّالله یهبط الیالسّماءِ الدّنیا ثم یباهی بهم الملائكة، فیقول انظروا الیٰ عبادی شعثاً غبراً جاؤونی مِن كلّ فجّ عمیق یرجون رحمتی و مغفرتی، فلو كانت كعدد الرّمل او كزبدالبحر لغفرتُها لكم، افیضوا عبادی مغفوراً لكم و لِمَن شفعتم فیه. »
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 78 |
|
Del |
3 |
آل عمران |
سوم |
2 |
p.237
قوله تعالی : «
یا ایُّها الَّذین آمنوا اتّقوا الله حقَّ تُقاته
» ـ هر جای كه « یا ایّها النّاس » گفت « اِتّقوا ربَّكم » در آن پیوست، و هر جای كه « یا ایّها الّذین آمنوا » گفت « اِتّقوالله » در آن پیوست.
« اِتَّقوا ربَّكم » خطابِ عموم است كه
p.238
تقوی ایشان بر دیدار نعمت است، و همت ایشان پرورش تن برای خدمت حق جلّ شأٰنه.
« وَ اتَّقوالله » خطابِ
اهل نواخت و كرامت
است، كه تقوی ایشان بر مراقبت منعم است و قصد ایشان رَوح رُوح در مشاهدت حق، وشَتّانَ ما بینَهما.
« اِتّقوا ربّكم » ـ خطابِ مزدوران است و « اِتّقوالله » خطاب عارفان.
مزدوران در طلب ناز و نعمتاند، و عارفان در طلب رازِ ولی نعمت.
مزدوران از الله غیر او خواهند، و عارفان خود الله خواهند.
احمد بن خضرویه
حق تعالی را بخواب دید گفتا : « یا
احمد
! كلّ النّاس یطلُبون منّی الّا
ابا یزید
فإِنّه یطلبنی ».
اذا ما تَمَنَّی النّاسُ رَوْحاً و راحةً
تمنَّیتُ اَن القاكِ یا عَزُّ خالیاً
روزی كه مرا وصل تو در چنگ آید
از حال بهشتیان مرا ننگ آید
گفتهاند كه : تقویٰ بر سه قسم است : یكی تقوی عقوبت اندر صبر كردن از معاصی، چنانكه گفت : « وَ اتَّقوا النّارَ الّتی اُعِدَّتْ لِلكافرین ».
دیگر تقویٰ اندر شكر نعمت، چنانكه گفت : «
وَ اتَّقوا النّارَ الّتی اُعِدَّتْ لِلکافرین
».
دیگر تقوی اندر شکر نعمت چنانكه گفت : « وَ اتَّقوا ربَّكم ».
سدیگر تقوی برؤیت وحدانیّت بی اعتبارِ ثواب و عقاب.
چنانكه گفت : «
اِتَّقوا الله حقَّ تُقاته
».
اوّل تقوای ظالمانست، دیگر تقوای مقتصدانست، سدیگر تقوای سابقان.
قوله تعالی : «
وَ اعْتصِموا بِحَبلِ الله جمیعاً و لا تفرَّقوا
» ـ
اوّل گفت : «
ومَن یَعتصمْ بِالله فقدْ هُدِیَ الیٰ صراط مستقیم
»، و در آخر گفت : « وَ اعْتصموا بحبلالله جمیعاً »، و در میان گفت : « اتّقوا الله »
سِرّ ترتیب این كلمات آنست كه بنده قصد اعتصام داشت به الله، و راه آن جز تقویٰ نیست، و حقیقتِ تقویٰ تحصیل طاعاتست، و تحصیل طاعات جز بكتاب و
رسول
نیست كه « حبلالله » عبارت از آنست.
میگوید : دست در « حبلالله » زنید، تا بتقویٰ رسید، و از تقوی باعتصام او رسید، و از اعتصام
p.239
بتوكل رسید، و از توكل باستسلام رسید، و بنده چون باستسلام رسید از وسائط مستغنی شد و بحق قائم گشت، فهوالّذی قالالله عزّ و جلّ فیه : « فاذا اَحْببتُه كنتُ سمعَه الّذی یسمع به، و بصرَه الّذی یُبصر » الحدیث ...
و گفتهاند : اعتصام سه ضرب است : ضرب اول دست بتوحید زدن، چنانكه گفت : «
فقدِ اسْتَمسك بِالْعُروة الْوُثقیٰ
».
دیگر دست بقرآن زدن و بآن كار كردن، و هو قوله تعالی : « و اعتصموا بحبلالله ».
سدیگر دست بحق زدن، و ذٰلك فی قوله تعالیٰ : « و مَن یَعتصمْ بِالله ».
این حقِّ اعتصام است، و هر حقی را حقیقی است.
حقیقت این دستِ اعتماد بضمانالله زدن است، و دست مهر بلطف مولیٰ زدن.
قوله : « و لا تفرَّقوا » ـ حَثّ مسلمانان است بر ألفت و اجتماع كه نظام ایمان به آنست و استقامت كار عالم بسته در آن است، و الفت و اجتماع مسلمانان ادبِ دینست و زَینِ شریعت، و نظام اسلام، و مایهٴ خیر، و ركن هدایت و اصل طاعت، و موجب ثواب، و لهذا قال عزّ و جلّ : «
لو اَنفقتَ ما فی الأرض جمیعاً ما اَلَّفْتَ بین قلوبهم ولكنَّ الله الّفَ بینهم
».
و قال تعالی : «
محمّدٌ رسولُالله وَ الَّذین معه اَشِدّاءُ علی الكفّار رُحَماءُ بینهم
».
و سُئل
النّبی (ص)
« اَیَتزاورون اهلُ الجنّة؟ قال : یزُور الاَعلَی الأسفلَ، و لایزور الاسفلُ الاعلیٰ، الَّا الَّذین یَتحابّونَ فی الدّنیا فاِنّهم یَأتون فیها حیثُ شآؤا ».
و درین معنی خبر
بوهریره
است روایت از
مصطفی
(ص)، گفت : « در بهشت مردی مشتاق دیدار برادر خود شود، آن برادر كه در دنیا او را دوست داشتی از بهر خدای، در راه خدای بی نسبی و سببی، گوید : « یالیتَ شِعری : مافعل اخی؟ » یعنی كاشك دانستمی كه آن برادرم چه كرد؟
و كارش بچه رسید؟
از نواختگانست یا راندگان؟
سوختنی است یا افروختنی؟
در بوستان دوستانست یا در زندان رندان؟
ربّالعالمین آن درد دل ویرا در حق برادر خویش مرهمی بر نهد ؛
فریشتگان را
p.240
گوید : « سیروا
بعبدی
هذا الیٰ اخیه » این بندهٴ مرا نزد برادر او برید.
فریشتگان بفرمان خدای آیند، و بایشان نجیب بهشتی بارَحْلِ نور.
گویند : « قُم فَاركبْ وَ انْطلقْ الیٰ اخیك. » ای بندهٴ خدا گرت دیدار برادرت آرزوست، خیز تا رویم.
بران نجیب نشیند هزار ساله راه بیك ساعت باز برد.
مصطفی
(ص) گفت : چندانكه شما بر نجیب نشینید و یك فرسنگ برانید ایشان هزار ساله راه برانند، تا بمنزل آن برادر فرو آید، سلام كند.
آن برادر سلام را علیك گوید، و ترحیب كند، دست بگردن یكدیگر در آرند، و شادی خویش با یكدیگر گویند.
بس كه من در جستن تو گردِ سر بر گشتهام
بی تو ای چشم و چراغم چون چراغی كُشتهام
پس گوید : « الحمدلِله الّذی جمع بینَنا فی هٰذه الدَّرجة، فیَجعلُ اللهُ تلك الّدرجةَ مجلسَها فی خیمة مجوَّفة بِالدُّرّ و الیاقوت ».
قوله، « ولْتكن مِنكم امَّةٌ یَدعونَ الَی الخیر » -
هٰذه اشارة الی اقوامٍ قاموا بالله لله، لا تاخذُهم لَوْمَة لائم، و لم یقطعْهم عنِاللهِ اسْتِنامةٌ الیٰ علّة، قصَروا انفاسَهم و استغرقوا عمرَهم علی تحصیل رضاءالله، عمِلوا لِله، و نصحوا لِدینالله، وَ دَعَوْا خلقَالله الی الله فربِحتْ تجارتهُم و ما حسرتْ صفقتُهم.
صفت قومی است كه باقامتِ حق قائماند و از حول و قوّت خویش محرّر، وز ارادت و قصد خویش مجرّد، از دائرهٴ اعمال و احوال بیرون، و از اسرِ اختیار و تصرّف آزاد، خدا را دانند، خدا را خوانند، و دین خدایرا كوشند، وز خلق و ملامت خلق نیندیشند، در دل دوستی مولیٰ دارند، و در دیده كحل تجلّی دارند، هر چیزی چنان كه هست بینند.
دیگران از صُنع بصانع نگرند ایشان از صانع در صنع نگرند.
خاصگیانِ حضرتاند، بداغ گرفتگان مملكتاند.
p.241
بندهٴ خاص مٰك باش كه با داغ ملِك
روزها ایمنی از شحنه و شبها ز عسس
سوختهٴ وصلتاند و كشتهٴ محبّت، خونشان هدر، و مالشان تلف، امّا دلشان در قبضه، و جانشان در كنَف.
این چنانست كه گویند :
دلبری داری به از جان، غم مخور گو جان مباش
مَن كان فیالله تلَفُه، كاناللهُ خَلْفَه.
قوله : « و لا تَكونوا كَالَّذین تفرَّقوا وَ اخْتلفوا » ـ تفرّق دیگرست و اختلاف دیگر.
تفرّق ضدّ اجتماع است، و اختلاف ضدّ اصطلاح. تفرّق پراكندگیِ
اصحاب طریقت
است،
و اختلاف پراكندگی
ارباب شریعت
.
تفرق آنست كه مراد بنده دیگر بود و مراد حق دیگر، و اجتماع آنست كه مراد بنده و مراد
حق یكی شود.
و فی الخبر : « مَن جعلَ الهمومَ همّاً واحداً كفَاهاللهُ همومَ الدّنیا و الآخرة ».
و گفتهاند : تفرّق آنست كه نظارهٴ خلق كند و اسباب بیند لاجرم هرگز از رنج و خصومات خلق بر نیاساید،
و اجتماع آنست كه نظارهٴ حق كند، داند كه حق یكتا و كار از یك جا، و حكم ازین یك در. امّا اختلاف ارباب شریعت بر دو ضربست : یكی در اصول دین دیگر در فروع.
اما اختلاف در اصول عظیم است و خطرناك، لابد یكی از دو بر حق است و یكی بر باطل، كسی را كه مقصدش مغرب است و آنگه راه مشرق گیرد هرگز كی بمقصد رسد!
هر چند كه رود از مقصد هر روز دورتر شود، و باز ماندهتر، و هو المشار الیه بقوله تعالی : « و اِنّ هذا صراطی مستقیماً فَاتَّبِعوه و لا تتَّبِعُوا السُّبُلَ فتفرَّقَ بكم عن سبیله ».
اما اختلاف امّت در فروع چنانست كه قومی روی نهند بیك مقصد اندر راههای مختلف، بعضی دور و بعضی نزدیك، هر چند كه در روش مختلف باشند اما در مقصد یك جای فرود آیند، و مجتمع شوند.
این اختلاف عین رحمت است.
و اِلیه اشار
النّبی (ص)
: « الاختلاف فی امّتی رحمةٌ »، یعنی رحمتی بود از خداوند بر خلق
p.242
این اختلاف در فروع، تا كار دین برایشان تنگ نشود و راه آن دشخوار نگردد.
و ذٰلك فی قوله تعالیٰ : و ما جعلَ علیكم فی الّدینِ مِن حرَج ».
و قال تعالی : « یریدالله بكمُ الْیُسْرَ و لا یرید بكمُ العُسر ».
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (10) |
| 79 |
|
Del |
3 |
آل عمران |
سوم |
2 |
p.249
قوله تعالیٰ : « كُنْتُمْ خَیْرَ اُمَّةٍ » ـ این آیت از یك روی بیانِ شرفِ صحابهٴ
p.250
مصطفی
(ص) است كه اركان خلائقاند، و برهان حقائق.
عنوان رضاء حقاند، و ملوك مقعد صدق.
ائمهٴ اهل سعادتاند، و انصار نبوت و رسالت، و مستوجب ترحّم امّت، و اخیار خضرت
مصطفی
(ص)، و بعد از انبیا و رسل بهترین ذریة آدم ایشانند، و بیمن اقبالِ ایشان دود شرك واطی ادبار خود شد، و انوار دین و شریعت از مكنوناتِ غیب ظاهر گشت.
در آیتِ جمالِ « لااله الاالله »، و هیبت جلال «
محمد
رسولالله
» بغیرت ایشان در ملأ اعلی بیفروخت.
قال
النبی (ص)
: « اَللهَ فی اصحابی! لا تتَّخِذُوهم مِنْ بعدی غرضاً، فَمَنْ اَحبَّهم فیحبّنی احبهم، و من ابغضهم فیبغضنی اُبغضهم، و مَنْ اذا هم فقد آذانی، و من آذانی فقد آذی الله، و من آذی الله فیوشكُ اَنْ یاخذه، مَامِنْ اَحَدٍ من اصحابی یموت بِاَرْضٍ اِلَّا بُعِثَ قائداً و نوراً لهم یوم القیامةِ.
بعضی از مفسران حكم این آیت بر عموم راندند، گفتند : حقیقتِ این بشرفِ امت اتباع باز میگردد از عهد
مصطفی
(ص) تا بدامن قیامت.
و امَّتِ اتباع دیگراند، و امّتِ اجابت دیگر. و امّت دعوت دیگر، و شرح آن در سورة البقرة رفت.
اما امّت اتباع كه این آیت در شأنِ ایشان است، و مشتمل بر صفت و سیرت ایشان سُعداءِ ملتاند، و امناء درگاه عزت، و اشرافِ علّیِّین، واعزّهٴ ربالعالمین، حَمَلَهٴ
قرآن
و اخبار، و خَزَنَهٴ آثار، فرقة ناجیه و امت مرضیه اهل سنت و جماعت، كه ظاهر ایشان بمتابعت و قدوت مقید است، و باطن ایشان بمعرفت و فراست مؤیَّد.
عمر بن الخطاب
گفت : فردای قیامت كه ربُّالعزت ندا كند : « این رجالنا؟ » كس نیارد كه سر بر آرد مگر اهل سنت و جماعت گویند : « لبّیك! لبّیك! اَلَّلهُمَّ لبّیك »
ربّالعزّت گوید : « صدقتم عبادی! انتم احبّائی أكْرِمكم الیوم بما تشتهون لِتمَسّككم بكتابی و متابعتكم رسولی ».
آن ساعت بود كه اهل ضلالت گویند : « یالیتنی اتَّخذْتُ مع الرسول سبیلا ».
قال النبی (ص) : « لایزالُ طائفة من امّتی امّة قائمة بامراللهِ، لایضرهم من خذلهم و لا من خالفهم، حتی یأتی امراللهِ، و هم علی ذلك. »
و قال (ص) : « من اشدِّ امتی بی جباً، ناسٌ یكونون بعدی یوّد
p.251
احدهم لور آنی باهلهِ و مالهِ. »
قوله : « كنتم خیر أمةٍ » ـ روایت است از
ابن عباس
و
مجاهد
كه : خیریت این امت آنست كه پیغامبر را بقتال فرمودند كه ایشان را بكُرهِ ایشان در دین اسلام و عِزِّ شریعت آر، و آنچه صلاحِ كار و بهینهٴ حال ایشانست ایشانرا الزام كن ؛
و آنگه ربالعالمین برایشان منت نهاد، گفت « وَ اَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقویٰ وَ كَانُوْا اًحَقَّ بِهَا وَ اَهْلَهَا ».
میگوید : الله در ایشان بست، و ایشانرا الزام كرد آن كلمهٴ شهادت، كه نشان دوستی است و شرف دو جهانست، و سبب سعادتِ جاودانی است.
و ایشان خود از در آن بودند و سزاء آن بودند.
از دور
آدم
(ع) تا منتهای عالم هیچ امت را این منزلت و رتبت ندادند كه ایشان را بسلسلهٴ قهر از ذل كفر بعزِّ اسلام آوردند، و طوق سعادت در گردنِ ایشان كردند، مگر این امت را چنانكه امروز بسلسلهٴ قهر ایشان را در دین آوردند فردا هم ایشان را بسلسلهٴ لطف ببهشت برند.
مصطفی
(ص) گفت : « عَجِبَ ربُّكَ من قومٍ یُقَادَوْنَ اِلی الجنة بِالسَّلَاسِلِ. »
و تا نگوئی كه این خیریت كه ایشان را برآمد بوسیلتِ اعمال و تصفیتِ احوال برآمد، لیكن عنایت ازلی بر ایشان اقبال كرد و بنواخت، و اختیار روز میثاق كار ایشان بساخت.
این كرامت و نواخت، و این منزلت و مرتبت ایشان از آنست كه امت
محمد
(ص) اند كه
مهتر عالم
است، و
سید وُلد آدم
، چون
مصطفی
(ص) خیر الانبیاءِ و الرسُل بود لاجرم امت وی خیر الامم بودند.
« كز خانه بكدخدای ماند همه چیز »
قوله : « تَأمُرُوْنَ بِالْمَعْرُوْف وَ تَنْهَوْنَ عنِ الْمُنْكَرِ » ـ بزبان
اهل اشارت
معروف خدمت حق است، و منكر صحبت نفس، معروف روشنائی جمع است و سبب وصلت، و منكَر تاریكی وقت است و مایهٴ بدعت.
آن نواختگانِ فضل راست و این زخمخوردگان عدل راست ؛ هرگز كی برابر باشند؟
و چون بهم بسازند؟
خواندگان
p.252
فضل و راندگان عدل؟
این است كه ربالعالمین گفت : « لَیسوا سَوَاءً ».
چون هم نباشند و راست نیایند دانا و نادان، آشنا و بیگانه، خداپرست و هواپرست.
متی استوای الضیاء و الظلمة؟ متی استوی الیقین و التهمة؟
متی استوی الوصلة و الفرقة؟
هذا متصفٌ بالوِلاء، و ذاك منحرف عن الوفاءِ.
هیهات لایلتقیان و لایستویان.
ایّها المنكح الثریا سهیلا
عمّرك الله كیف یلتقیان!
هی شامیة اذا ما استقلّت
و سهیلٌ اذا استقلَّ یمان
كسی كاندر صف مردان، بمی خواری كمر بندد
برابر كی بود، با آن كه دل در خیر و شر بندد؟
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (8) |
| 80 |
|
Del |
3 |
آل عمران |
سوم |
2 |
p.260
قوله تعالیٰ : « مثل مایُنقون فی هذهِ الحیوٰةِ الدّنیا كمثَل ریحٍ ... » هر چه هزینه كنند جهانیان در كار دنیا، و هر چه بدست آرند از عشق دنیا، مثل آن چون باد است.
گیرندهٴ باد در دست چه دارد؟
جویندهٴ دنیا همان دارد!
دردا و دریغا كه از آن خاست و نشست
خاكیست مرا بر سر و بادیست بدست
سلیمان
پیغامبر
(ع) كه باد و دیو و مرغ همه مسخّر او بودند، روزی بر سریر ملك نشسته بود با اولیاء مملكت و اركان دولت، و آن سریر بر پشت باد اندر هوا ایستاده، مورچهای براه وی آمد و گفت : « یا نبیّ الله! مَاالَّذی اعطاكاللهُ منَ الكرامة؟ » خدای با تو چه كرامت كرده درین جهان؟
سلیمان
(ع) جواب داد كه : « سخَّر لی الرّیحَ كما تَریٰ » باد مسخر من كرد چنانكه میبینی.
گفت : یا
سلیمان
خبر داری كه این چه اشارتست؟
میگوید : « لیس بِیَدك ممّا اُعْطیتَ الّا الرّیح » آنچه ترا دادند ازین مملكت
p.261
دنیوی همچون بادست، از باد در دست چه حاصل بود؟
كار ملكِ دنیا همچنان بود.
و هم ازین باب است آنچه
مصطفی
(ص) گفت : « مَاالدّنیا فی الآخرة الّا مثلَ مایجعلُ احدُكم اِصبعَهُ السَّبابة فی الْیَمِّ فلْینظُر بِمَ یرجع! »
قوله : « یا ایّها الذّین آمَنوا لاتتَّخِذوا بِطانةً مِن دونكم » ـ اقتضاء این آیت آنست كه هر چه در راه بنده آید كه سر بفسادی بیرون خواهد برد، از آن احتراز كند و دوری جوید.
و آن چهار چیز است : یكی دنیا، د دیگر خلق، سدیگر نفس، چهارم شیطان.
دنیازادست و تو مسافر در كشتی نشسته، اگر زیادت بر گیری كشتی غرق شود و تو هلاك شوی، خواهی كه ازین فتنهٴ دنیا برهی « نَجَا الْمُخفّون و هلك المُثقلون » برخوان.
میگوید : سبكباران رستند، و گرانباران خستند.
د دیگر خلقاند، و تا راندهای نبود از درگاه حق گرد خلق نگردد، هر كه با خلق آرام گرفت از حق باز ماند. دوستی حق و دوستی خلق در یك دل جمع نشوند، « ماجعلَالله لرجلٍ من قلبین فی جوفه ».
مهر خود و یار مهربانت نرسد
این خواه گر آنكه این و آنت نرسد
اِستقبلَنی و سیفُه مسلولُ
و قال لی واحدُنا معزولُ.
آمد برِ من كارد كشیده بر من
گفتا كه : درین شهر تو باشی یا من؟!
سوم نفس است كه مایهٴ هر سودائی است و اصل هر غوغائی « انَّ النَّفس لَاَمّارةٌ بِالسّوء ».
اگر توفیق رفیق بود و در جهاد نفس ترا دست بود، كارت چنان آید كه ربّالعالمین گفت : « و مَن یُوقَ شُحَّ نفسه فأولئك همُالمفلحون ».
چهارم
شیطان
است، كه با وی گفتهاند : رو همباز ایشان باش در مال و در فرزند : « و شارِكْهُم فی الأموال و الأولاد »، امّا نه هر دلی خانهٴ
شیطان
بود، دل باشد كه
p.262
حرم
رحمن
بود.
شیطان
نیارد كه گرد وی گردد كه بسوزد.
یكی از بزرگان بدر خانهای بر میگذشت، شیطان را دید كه سر بدر فرا میگیرد، و ازین جانب بآن جانب مینگرست، این مرد او را گفت : یالعین چه میكنی؟
گفت : اینجا مردی خفته است و نامردی نماز میكند، خواهم كه در روم و او را وسوسه كنم، مگر
(١)
از تیر غمزهٴ آن خفته نمییارم كه در روم.
قوله : « ها اَنتم اولاء تَحبّونهم و لایُحبّونكم » ـ مؤمنان كه دلهاء صافی داشتند، و طبع كریم، شفقت و رحمت خویش از بیگانگان باز نگرفتند.
ایشانرا نیك خواستند و دل در اسلام ایشان بستند، و نجات ایشان خواستند، و رحمت خدا دریغ نداشتند، نه از آشنا و نه از بیگانه.
هر گه بخاطر ایشان این گذرد كه :
بیار حلوا كه هست حبیب القلوب
هم خاص را بشاید و هم عام را
این همان شفقت است كه
محمد
(ص) در حق بیگانگان بنمود و گفت : « اَللّهُمَّ اهْدِ قومی فانّهم لایعلمون ».
امّا كافران كه نه در دل صفا دارند، و نه در طبع وفا، هرگز مؤمنان را نیك نخواهند، و دوست ندارند، و بنیكی ایشان اندوهگین شوند و ببدی شاد.
چنانكه گفت تعالیٰ و تقدّس : « اِن تَمْسَسْكم حسنةٌ تَسُؤْهم و اِن تُصبكم سیّئة یفرحوا بها » ـ آری هر كس آن كند كه سزای اوست، « وز كوزه همان برون تراود كه دروست » مؤمن كریم باشد و مهربان، كه سزاء ایمان كرم است و جوانمردی ؛ و كافر لئیم و بدخواه، كه سزاء كفر لؤم است و ناكسی.
مؤمن خلق خدای را بر نجات خواند و رستگاری، و كافر بر آتش خواند و گرفتاری.
و هوا المشار الیه بقوله تعالی و تقدّس : « و یا قوم! مالی اَدعوكم الی النّجاة و تَدعوننی الی النّار ».
|
p.262
١ ـ نسخه : لكن
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 81 |
|
Del |
3 |
آل عمران |
چهارم |
2 |
p.271
قوله تعالیٰ : « ولقد نصركمُ اللهُ بِبَدر و اَنتم اَذِلَّةٌ » الآیة ... ـ این رقم ذلّت كه بر ایشان كشید از روی قلّت عدد است و نظر عامّه.
امّا از آنجا كه نظر خاصّ است و حقیقت كار است، كسی كه الله ویرا یار است او را چون توان گفت كه حقیر و خوار است.
پیر طریقت
در مناجات گفت : خداوندا! بشناختِ و زندگانیم، بنصرت تو شادانیم، بكرامت تو نازانیم، بعزّ تو عزیزانیم.
خداوندا! كه بتو زندهایم، هرگز کی میریم؟! كه بتو شادمانیم، هرگز كی اندوهگن بئیم (١)؟ كه بتو نازانیم، بی تو چون بسر آریم؟ كه بتو عزیزیم،
هر گز چون ذلیل شویم؟!
مردی بر
هارون رشید
امر بمعروف (٢) كرد،
هارون
خشم گرفت او را با شیر در اندرون كرد، و در اندرون استوار بگرفت.
شیر بتواضع آن مرد درآمد، و او را نرنجانید.
بعد از آن وی را در میان بوستان
p.272
دیدند، شادان و تماشا كنان، و آن درِ اندرون همچنان استوار بر گرفته.
هارون
را از حال وی خبر كردند.
او را بخواند، گفت : « من اخرجك من البیت؟» ترا از آن اندرون كه بیرون آورد؟
جواب داد : آنكس كه مرا ببستان فرو آورد!
گفت : ترا كه ببستان فرو آورد؟
گفت : آنكس كه مرا از خانه بدر آورد!
هارون
بفرمود : تا او را بعزّ و ناز بر نشاندند، و گرد شهر بر آوردند، و منادی در پیش داشته و میگوید : « ألا انّ
هارون الرشید
ارادَ أن یُذِلَّ عبداً اَعزَّهاللهُ فلم یقدِر ».
« اِذ تقولُ للمؤمنین الَن یكفیَكم » ـ این نصرت دادن بواسطهٴ ملك اكرام مؤمنانست و زیادتی نعمت بر ایشان، و سكون دل ایشان، كه نظر بعضی از ایشان از حاشیهٴ ظاهر بر نگذشته بود.
پنداشته بودند كه نصرت همه با عدد است.
امّا آنانكه نور یقین در دل ایشان جای داشت، و سرّ ایشان با وعدهٴ الله آرام داشت، نظر خاصّ ایشان آنجا رسید كه « و مَا النّصرُ الّا مِن عندالله ».
گفتهاند : آنجا كه نصرتِ ملِكی بود چه حاجت بعدد مَلَكی بود؟.
همانست كه جای دیگر گفت : « كَم مِن فئةٍ قلیلةٍ غَلبتْ فئةً كثیرةً باذنالله »، چون باذنالله گفت چه باك اگر لشكر اندك بود و عدد كم، و یاران ضعیف؟
ضعیفتر از لشكر مرغ نبود و قویتر از اصحاب فیل نبود؟!
هین تا چه رسید بایشان از آن مرغان؟!
و كهتر و كمتر از پشه نیاید و جبّار طبعی قویتر از نمرود نبود ؛
ببین تا چون هلاك شد، و بدست پشهای درماند! تا بدانی كه نصرت و هزیمت همه از خداست، نواخت و سیاست همه ازوست، و كارها همه در ید اوست و بمشیّت اوست، همین است كه با سیّد اوّلین و آخرین گفت : « لیس لكَ مِنَ الاَمر شیءٌ » ـ
ای سیّد! ترا از كارچیزی نیست، آن همه منم كه خداوندم، من بودم و من باشم، كارها خود گزارم، راه خود نمایم، دل خود گشایم، بكس باز نگذارم.
و هم ازین بابست آنچه گفت : « وَلِلّٰه ما فی السّمٰوات و ما فی الأرض » ـ
p.273
مُلك مُلك اوست، امر امر اوست، حكم حكم او، اختیار اختیار او، آنرا كه خواهد خواند، آنرا كه خواهد راند.
فمن شاءَ عذَّبَه، و من شاء قرَّبَه، من شاءَ هداه و من شاءَ اغواه.
قوله : « یا ایّها الَّذین آمنوا لاتأكُلوا الرِبوٰا » ـ ربا بر بندگان حرام كرد، یعنی كه : چون یكی قرض دهید، دو وا مستانید.
و آنگه خود جلّ جلاله از تو قرض خواست، و یكی به ده خواست، لابل كه بهفتصد خواست.
اشارت میكند كه این مقتضی كرم است و خلق را این كرم نرسد كه این سزاء ربوبیّت است و صفت الٰهیّت.
آنگه گفت : « و ٱتقوا الله »، پس گفت : « وَ اتّقوا النّار » ـ اوّل خطاب با عارفانست و محبّان، و آخر خطاب با مُذنبان و عاصیان.
با عارفان میگوید : در من نگرید و با هیبت و رهبت باشید.
و عاصیان را میگوید : از آتش عقوبت ما بر اندیشید و از آن بترسید.
این منزلتِ عوام مسلمانان است و آن رتبتِ خواضّ مؤمنان، و شتّانَ ما بینهما.
و رونده تا این منزلِ عوام باز نگذارد، بآن مقام خواص نرسد.
نه بینی كه « وَ اتّقوا الله » فرا پیش داشت و ثواب آن فلاح نهاد، كه اعلی الدّرجات در
فردوس
اعلیٰ آنست ؛
و آنگه بیان كرد و باز نمود كه راه این مقصد منزل « وَ اتّقوا النّار » است، و ثمرهٴ « وَ اتّقوا النّار » رحمت خداست، چنانكه گفت : « لعلّكم تُرحَمون » یعنی از عقوبت من بترسید، تا رحمت من بشما رسد، و آنگه برحمت من بتقوی رسید، و از تقویٰ بفلاح رسید، و هو الرّضوان الأكبر و الفوز الأعظم.
|
p.271
١ـ نسخه : باشيم
٢ـ نسخه : معروف
|
Input: Last Modify:morishima |
History (5) |
| 82 |
|
Del |
3 |
آل عمران |
چهارم |
2 |
p.281
قوله تعالیٰ : « وسارِعوا » خداوند بزرگوار، جلیل و جبّار، كریم و غفّار، كردگار نامدار، حكیم راستدان، علیم پاكدان، مهربان كاردان، جلَّ جلالُه و تقدَّستْ اسماءُه، و تَوالتْ آلاءُه، و تعالتْ صفاتُه و نَعماءُه، و عظُمت كبریاءُه، بندگان را بخطاب كرامت با هزاران لطافت مینوازد، و كارشان میسازد، و راهشان بسوی خود مینماید و میخواند كه : « وسارعوا » بشتابید بندگان من، و بكوشید رهیگان من، پیشی جوئید دوستان من، كه كار پیشوایان دارند ؛ و دست سابقان بردند.
« والسّابقونَ السّابقونَ اولٰئك المقرَّبون، فی جنّاتٍ نعیم » بندهٴ من! هرچه بند است از راه بردار، و با كس پیوند مدار، و « نَجَاالمخفّون » بكار دار، تا بسابقان در رسی، باشد كه روزی سر ببالین أمن باز نهی، و از اندوه فرقت باز رهی.
آری! جلیل كاری است و عزیز حالی بسابقان در رسیدن، و در سبكباران پیوستن!
ولكن بس طرفه كاریست گنجشك را با باز پریدن، و زَمِن را با سوار دویدن!
باطن تو كی كند با مركب شاهان سفر
تا نگردد رای تو بر مركب همت سوار؟
ای مسكین! همراهی
(١)
سابقان جوئی، و صحبت مردان خواهی، و چشمت بر نام و ننگ و راهت پر از فخر و عار.
پای بر دنیا نِه و بر دوز چشم از نام و ننگ
دست در عقبیٰ زن و بر بند راه فخر و عار
p.282
گر چو
بودردا
ت باید با جداری روز حشر
باش چون
منصور حلاج
انتظار تاجِ دار
« وسارِعوا ... » الآیة ـ روندگان و شتابندگان در راه دین مختلفاند.
یكی بقدم رفت، یكی به نَدم، یكی به همم ؛
عابد بقدم رفت، بمثوبت رسید ؛ عاصی به نَدم رفت، برحمت رسید ؛ عارف به همم رفت، بقربت رسید.
« وسارِعوا الیٰ مغفرةٍ مِنْ ربِّكم » الآیة ـ اوّل فرمود كه : « وَ اَّتقوا النّار » از آتش بپرهیزید، یعنی : گناه مكنید تا شما را از آتش برهانم و بیامرزم.
آنگه برین اقتصار مكنید كه بطاعت طلبِ بهشت كنید، كه نه هر كه از آتش برست ببهشت رسید، و نه هر كه ببهشت رسید، بفردوس اعلیٰ رسید.
مصطفی
(ص) روز
بدر
یاران خویش را گفت : « قوموا الی جنّةٍ عرضها السّمٰواتُ وَ الأرضُ. »
عمیر بن الحمام
گفت : « بخٍّ بخٍّ ».
مصطفی
(ص) گفت : آن چیست كه ترا برین سخن داشت؟
گفت : یا
رسولالله
! امید آنكه از اهل فردوس باشم.
رسول خدا
(ص) گفت : تو از اهل آنی.
و خرما نهاده بود و میخوردند، گفت : یا
رسولالله
تا این خرماها بخوریم مرا زندگی خواهد بود، بس دراز كاریست!
پس برخاست و رفت و در راه حق شهید گشت.
« الَّذین یُنفِقونَ فِی السَّرّاء وَ الضَّرّاء » ـ گفتهاند : مردمان اندرین مقام بر سه گروهاند : یكی آنست كه هیچ نفقت نكند نه در سرّاء و نه در ضرّاء، نه در فراخی نعمت، و نه در روز قحط و شدّت.
این را علی الاطلاق لئیم گویند، دست در شاخ درخت بخل زده، آن درخت كه اصل و بیخ آن در دوزخ است و شاخ آن در دنیا، بحكم آن خبر كه
انس بن مالك
گفت : قال قال
رسولالله
(ص) : السَّماح شجرةٌ فی الجنّة، اغصانها فی الدّنیا، من تعلَّقَ بغصنٍ من اغصانها قادته الی الجنّة.
و البخل شجرةٌ فی النّار، اغصانها فی الدّنیا، من تعلّق بغصنٍ من اغصانها قادته الی النّار ».
دیگر آنست كه در فراخی نعمت نفقه
(١)
كند نه در تنگی و شدّت.
و معظم خلق خدای
p.283
ازین جهانیان و دنیا داران برین مقاماند كه در كار دنیا و ثیقت دست باز ندارند، و همواره از فقر بر بیم باشند.
و اِلیه الاِشارة بقوله تعالی : « اِن یَسألكُموها فَیُحْفِكُمْ تَبخلوا وَ یُخْرجْ اَضغانَكم ».
سدیگر آنست كه در هر دو حال نفقت كند : هم در یُسروهم در عُسر.
امّا از دو حال بیرون نبود : یا مردی متهوّر باشد ناپاك، نداند كه از كجا گیرد، و بكجا دهد، و از عاقبت نیندیشد.
این در عِداد اخوان الشَیاطین بود.
و ذٰلك فی قوله تعالیٰ : « اِنَّ الْمُبَذِّرین كانوا اِخوانَ الشّیاطین » یا بس مردی باشد كه بكفایت الله و بروزی گماری وی واثق، سرّ این خبر بشناخته كه
مصطفی
(ص) گفت : انّ روحَ القُدس نفثَ فی رَوْعی أنّه لن یموتَ عبدٌ حتّیٰ یستكملَ رزقه، فَاتّقوا الله و اَجْمِلوا فی الطّلب، ولا یَحملنَّكم استبطاءُ الرّزقِ علیٰ أن تطلُبوا شیئاً من فضلالله بمعصیته، فاِنّه لاینال ما عندالله الّا بطاعته.
الا و اِنّ لِكُلِّ امرئٍ رزقاً هو یأتیه لامَحالةَ، فمن رضِی به بورِك له فیه فوسَّعه، و من لم یرضَ به لم یبارَك له فیه و لم یَسَعْهُ.
اِنّ الرّزق لَیَطلب الرّجلَ كما یطلبه اَجَلُه.
این چنین كس اعتماد بر خزینهٴ خدا دارد، و دل با حق راست دارد، هرچه دارد خرج كند و هیچ باز نگیرد.
از جای خویش بشرط شریعت بدست آرد و بر جای خویش بر وفق شریعت خرج كند.
این است كه ربّالعالمین انفاق وی میپسندد و وی را در آن میستاید و میگوید : « الَّذینَ یُنفقون فی السَّرّاء و الضَّرّاء ... » الآیة.
آنگه در صفت ایشان بیفزود : « وَ الكاظمینَ الغیظَ » ـ خشم خویش بر كس نرانند، از آنكه گناهها همه سوی خویش نهند، و خلق را مسخّر و مسلّط دانند، و نیز رنجها احتمال كنند لابل كه بصبر و حلم آنرا استقبال كنند بر شاهد آنكه الله میداند و میبیند.
« وَ الْعافینَ عنِ النّاس » ـ عفو را دو معنی است : یكی محو، كما قالتالعرب : « عَفَتِ الرّیاحُ الآثارَ » اذا اَزالتها.
دیگر فضل، كما قالالله تعالیٰ : « خُذِ العفوَ » یعنی :
p.284
مافَضَل من اموالهم.
اشارت میكند كه : « و العافین عن النّاس » ایشانند كه گناه از مردمان در گذارند و محو كنند، پس بر آن اقتصار نكنند بلكه ایشانرا بنوازند، و از فضلِ مال خویش ایشان را عطا دهند.
این صفت محسنان است و الله تعالی دوست ایشانست كه میگوید : « وَاللهُ یُحبّ المحسنین ».
احسان در معاملتِ حق آنست كه : « اَن تَعبدَاللهَ كأنّك تراه »، و در معاملت خلق آنست كه : اگر كسی با تو بد بود تو با وی نیك باشی.
و آنكس كه ترا نشاید، تو وی را بشائی ؛
و بذٰلك امرَاللهُ عزّ و جلّ : « خذ العفو » ای : خذ الفضلَ و المحاسن من الأخلاق، فَاعْفُ عمّن ظلمَك، وصِلْ مَن قطعك و اَحسن الی من یُسئُ الیك.
« وَ الَّذین اذا فعلوا فاحشةً » الآیة ... ـ لطیفهٴ این آیت آنست كه الله به
موسی
(ع) وحی فرستاد كه ظالمان را گوی تا ذكر من نكنند كه آنگه من ایشان را بلعنت یاد كنم ؛
و ظالمان این امّت را گفت : « اَوْ ظلَموا انفسَهم ذكَروا الله ».
اینان را در ذكر بستود، آنگه گفت : « و مَن یغفر الذّنوبَ اِلَّا اللهُ »؟ یعنی كه : شما ذكر من فرو مگذارید كه گناهان شما من خود آمرزم.
فَشتّان مابین امّة و اُمّةٍ.
« ذكَروا الله » ـ یك قول آنست كه : ذكروا العرضَ علی الله عزّ و جلّ عند المعصیة و اِنّالله سائلُهم عنه.
آنگه كه فرا سر گناه شوند، یاد آید ایشانرا دیوان قیامت و عرض اكبر، و مسائلت حق، و با چشم آوردن كردار، و باز نمودن گفتار.
آنگه ربّالعالمین با بنده گوید : « اتَعرِف ذنبَ كذا؟ اتعرف ذنبَ كذا؟ »
فیقول : نَعَم یارب! حتّی قرَّرهُ بذنوبه و رَأیٰ فی نفسه اَنّه هلك.
قال : سَتر تُها علیك فیالذُّنیا و أنَا اَغفِرُها لكَ الیومَ.
لائق حال بنده آن است كه زبان حالش بنعمت شكر گوید :
p.285
سر جمله بدانید كه در عالم پاداش
آنها كه درین راه بدادیم بدیدیم
ما را همه مقصود ببخشایش حق بود
المنَّة لِلّه كه بمقصود رسیدیم.
|
p.281
۱ ـ نسخه : هام راهى
p.282
١ـ نسخه : هزينه
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 83 |
|
Del |
3 |
آل عمران |
چهارم |
2 |
p.291
قوله تعالیٰ : قد خلتْ مِن قبلكم سننٌ فسیروا » ـ ای اعتبروا و انظروا كیف فعلْنا بمن والیٰ، و كیف انتقمنا ممّن عادیٰ.
میگوید در نگرید بندگان من!
عبرت گیرید رهیگان من!
پند پذیرید دوستان من!
دیدهٴ بصائر بر گمارید، نظر عبرت و فكرت بكار دارید، تا ببینید لطف من با دوستان من و قهر من بر دشمنان من.
آن لطف اثر فضل ماست، و این قهر نشان عدل ماست، ار فضل كنیم سزاست، ور عدل كنیم رواست ؛ كه خداوندی و پادشاهی بحقیقت ماراست.
اثر فضل ما بود كه
آدم
صفی را بر كشیدیم و بنواختیم، و بی سابقهٴ طاعت با وی كرامتها كردیم و علم دادیم و مسجود فرشتگان كردیم، و بجِوار خود بحظیرهٴ قدس
(١)
رسانیدیم ؛
آنگه آن زلّت كه از وی برفت ازو در گذاشتیم، و عذر بنهادیم، و رقم اصطفائیّت و اجتبائیّت كشیدیم، كه « ثَمَّ اجْتباه ربُّه، فتابَ علیه و هَدیٰ ».
نشان عدل ما بود كه
ابلیس
نومید را براندیم، و مهجور مملكت كردیم، و بآن سرفرازی كه كرد و كبر كه آورد عبادت چندین هزار ساله بباد بر دادیم، و این رقم كفر بروی كشیدیم كه : « و كانَ من الكافرین ».
اثر فضل ما بود كه
نوح
را از دست دشمن و زخم ایشان برهانیدیم، و از بهر وی كشتی ساختیم، تا از عذاب طوفان ایمن كردیم.
نشان عدل ما بود كه قوم
نوح
را یكبارگی بآب بكشتیم، و بسیط زمین را از نجاست كفر ایشان بشستیم.
اثر فضل ما بود كه
ابراهیم
را بدوست خود گرفتیم و پدر
p.292
پیغامبران و پیشواءِ ملت خود كردیم، و آتش بروی بوستانِ چون گلستان كردیم.
و نشان عدل ما بود كه
نمرود
طاغی
را از درگاه خود براندیم، و چون خواست كه قربان كند از بهر ما دست ردّ بسینهٴ وی باز نهادیم و نپذیرفتیم، و بآن سركشی و جبّاری كه بود بدست پشهای هلاك كردیم.
اثرِ فضل ما بود كه
موسی
كلیم را با پشمینهای و عصائی بخود نزدیك كردیم، بكوه
طور
بر آوردیم و همرازِ
(١)
خود كردیم.
نشان عدل ما بود كه
فرعون
بی عون را از تخت و تاج در ربودیم و او را و جملهٴ
قبطیان
را بآب بكشتیم، و خانها و زیورهای ایشان رایگان به
بنی اسرائیل
سپردیم.
اثر فضل ما بود كه صدر دولت یتیم
بوطالب
از هفت آسمان بر گذاشتیم، و مقام محمود و عرش عظیم منزلگاه وی كردیم، و لقاء و رضاء خود و شفاعت امّت تحفهٴ وی ساختیم.
نشان عدل ما بود كه
عقبة
و
عتبة
و
امیة
و
شیبة
و
ولید مغیرة
و
ابوجهل
پر جهل را و جملهٴ صنادید
قریش
را به اسفل السّافلین فرو بردیم، و ظلمت كفر ایشان با طیّ ادبار خود بردیم، و نقاب تعزّز از چهرهٴ جمال اسلام فرو گشادیم، و بسیط زمین بجمال شرع نبوی و رسالت.
محمد
(ص) عربی بیاراستیم و بپرداختیم، و این ندا در عالم در دادیم : « و قُل جاء الحقّ و زهق الباطل ».
سائق و قائد صراط الدّین
به ز قرآن مدان و به ز اخبار
جز بدست و دل
محمد
(ص) نیست
حلّ و عقد خزینهٴ اسرار
در طریق
رسول
دست آویز
بر بساط خدای پای افشار
« هٰذا بیانٌ لِلنّاس » ـ میگوید : آنچه كردیم از كرامت و اهانت
(٢)
، و آنچه نمودیم از نواخت و سیاست، بآن كردیم تا بدان مردمان عبرت گیرند، و دانایان پند پذیرند، و زیركان در یابند، و هوشیاران در هوشیاری بیفزایند، غافلان از غفلت
p.293
باز گردند، گهی در قهر و عدل الله نگرند، از هلاك متمرّدان و خسران اهل طغیان بر اندیشند، و از بیم چون نمك در آب بگدازند.
گه در فضل و لطفالله نگرند، نواخت پیغامبران و كرامت دوستان یاد كنند، چون گل بر بار بشگفند.
خدا را گه چنان پرستند و گه چنین.
ربّالعالمین از مؤمنان این تردّد و اختلاف حال در پرستگاری و طاعت داری بپسندید و ایشان را در آن بستود، گفت .
« یَدعونَ ربَّهم خوفاً و طمعاً » ؛ جای دیگر گفت : « یدعونَنا رَغَباً و رَهَباً ».
« ولا تهِنوا ولا تحزنوا و أنتمُ الأعلَوْن » ـ میگوید، هیچ اندوه مدارید، و هیچ غم مخورید، و خود را خوار و حقیر مشمرید كه برتری و مهتری خود شما را سزد، كه عهد من دارید، و بیاد من نازید، و بضمان من تكیه دارید، و برحمت من آسایش.
و زبان حال بنده از سر ناز و دلال این ترنّم میكند :
جز خداوند مفرمای كه خوانند مرا
سزد این نام كسی را كه غلام تو بود!
پیر طریقت
در مناجات گفت : الٰهی چه غم دارد او كه ترا دارد؟
كرا شاید او كه ترا نشاید؟
آزاد آن نفس كه بیاد تو یازان، و آباد آن دل كه بمهر تو نازان، و شاد آنكس كه با تو در پیمان.
از غیر جدا شدن سَرِ میدانست
كار آن دارد كه با تو در پیمانست
|
p.291
١ـ حظيرة القدس : الجنة. (المنجد)
p.292
١ـ نسخه : هام راز
٢ـ نسخه : اعانت
|
Input: Last Modify:morishima |
History (11) |
| 84 |
|
Del |
3 |
آل عمران |
چهارم |
2 |
p.303
قوله تعالیٰ : « و ما محمدٌ الّا رسولٌ... » ـ
محمد
(ص) هر چند ستوده و گزیده از میان همه مردمان است، و نواختهٴ خدای جهانیانست، قطب جهان و چراغ زمین و آسمان است.
صدر و بدر عالم، مقتدای خلق، مهتر كائنات، و خاتم پیغامبرانست، با این همه بشر است، مرگ بروی روا، و فنا در وی روان، چندی كه بودند در جهان، ازین پیغامبران همه رفتند.
نه حق ناپیدا شد نه الله را زیان.
حق از همه باز مانده و الله بكمال عزّ خویش نگه دارنده.
از روی اشارت خطاب با
اهل تحقیق
میرود كه كمال عزّت ما مستغنی است از « لم یكُن ثمّ كان ».
خداوندی ما را از نبود بسی بود پیوندی در نیاید.
وحدانیت
p.304
ما را موجدی در مینباید
(١)
.
هستی ما را مقوّی در نباید.
كبریاء ما را عزّت ما شناسد، عزّت ما را احدیّت ما داند.
و لِوَجهها مِن وجهها قمرٌ
ولِعَیْنها مِن عینها كُحلٌ
وصحَّ فی الخبر أنّه عزّ جلاله یقول : « یا عبادی لو أنّ اوّلكم و آخركم و اِنسكم و جنّكم كانوا علی اتقیٰ قلب رجلٍ منكم لم یَزِد ذٰلك فی ملكی شیْئا!
یا عبادی لو أنّ اوّلكم و آخركم و اِنسكم و جنّكم كانوا علی افجر قلب رجل منكم لم ینقص ذٰلك من ملكی شیئاً ».
قوله : « أَفَاِن مات اَو قُتل انقلبتم علیٰ اعقابكم » الآیة.
این آیت دلالت كند بر شرف
صدیق
اكبر
كه چون
مصطفی
(ص) را ازین سرای حكم بیرون بردند، و طلعت نبوت او را مركب مرگ فرستادند.
و حضرت الٰهیّت بنعتِ عزّت آن طلعت را از مركب مرگ در ربود، و در كنف احدیّت گرفت، اهل تفرقت در اضطراب افتادند، و دیدهاء شان در حجاب شد.
مگر بصیرت
صدیق
اكبر
كه
مصطفی
(ص) نقطهٴ جمع را در صدق وی مسجّل كرده بود، باین خبر كه « خُلقتُ و أخی
ابوبكر
من طینةٍ واحدةٍ فسَبَقته بِالنّبوّة فلم یضُرّه، و لو سبقَنی بها ماكان یضُرّنی ».
لاجرم چون
عمر
تیغ بر كشید و گفت : هر كه گوید كه :
مصطفی
(ص) بمرد سرش بر گیرم،
ابوبكر
كه قدم صدق او در دائرهٴ جمع مستحكم بود، بمنبر بر آمد و بانگ بر
عمر
زد و بر دیگران، كه : « مَن كان یعبُد محمداً فاِنّ محمداً قدمات، و من كان یعبدُاله
محمد
فاِنّه حیٌّ لایموت ».
عظیما! خدایا! جبارا! كردگارا، كه همه اوست!
بودِ خلقان بداشت او! نابودِ ایشان بحكم او!
بقاء عالمیان بارادتِ او!
فناء آدمیان بمشیّتِ او!
باقی همیشه و زندهٴ پاینده او!
كلُّ شئٍ هالكٌ الّا وجهه ».
p.305
قوله : « و ماكانَ لنفسٍ ان تموتَ الّا بِاِذن الله » الآیه. نفسها آنست كه الله شمرد، زندگیها آنست كه وی ساخت.
اجلها آنست كه وی نهاد. روزیها آنست كه وی داد. نه افزود و نه كاست!
این است سخن راست!
یكی را با دنیا داد، یكی با عقبی ؛ یكی با مولیٰ.
و هر یك
(١)
را مراد خود بداد.
دنیادار را گفت : « و مَن یُرِد ثواب الدّنیا نُؤْته منها ».
عقبی جوی را گفت : « و مَن یُرِد ثوابَ الآخرة نؤته منها »، باز مولیٰ جویان را از هر دو جدا كرد.
و ایشان را شاكران خواند و گفت : « و سَنجْزِی الشّاكرینَ » ـ جزاء ایشان در ارادت ایشان نیست كه ایشان را خود ارادت نیست.
ارادت ایشان فداء ارادت حق بود.
به
موسی
(ع) وحی فرستاد
(٢)
كه : یا
موسی
! خواهی كه بجائی رسی، مراد خود فداء مراد ازلی ما كن، و ارادت خود در باقی كن.
پیر طریقت جنید
وقتی در اثناء مناجات از حق درخواستی كرد، بسِرّش ندا آمد كه : « یا
جنید
خَلِّ بینیٰ و بینَك » میان من و تو میدر آئی؟
من خود دانم كه ترا چه سازد. و چه بكار آید؟
آنچه فرستم بپذیر، و آنچه فرمایم بكن.
پس چون بنده را خواستی نبود، ربّالعالمین ویرا به از آن دهد كه بنده خواهد، چنانكه در خبر است : « مَن شغَلَه ذكری عن مسألتی اَعْطیتُه افضلَ ما اُعطِیَ السّائلین »
« فَآتاهمُ اللهُ ثوابَ الدّنیا و حُسنَ ثوابِ الآخرة » در ثواب آخرت « حسن » گفت : یعنی نیكو است آن ثواب، و در ثواب دنیا آن نگفت.
از بهر آنكه ثواب آخرت پاینده است و ثواب دنیا گذرنده، آن بودنی است بر دوام بی آفت، و بی فتنت.
و این بریدنی است عن قریب، هم با آفت و هم با محنت.
« واللهُ یُحِبُّ الْمحسنین » ـ این مُحسنان آن شاكرانند كه درین آیت گفت.
و جزا كه آنجا اشارت كرد محبت است كه این جا بیان كرد.
و احسان آنست كه
مصطفی
(ص) گفت بجواب
جبرئیل
: « اَن تعْبُدَاللهَ كأنّك تراه ».
احسان صفت
p.306
مراقبانست، و حال واجدانست، و مقام راضیان است، و نشان دوستان است.
محبّت خدای ایشان را شعار، و یاد الله ایشان را دثار، و مهرِ الله ایشان را نثار، نثاری كه بر روی جان گوئی نگار است، و درخت شادی از وی ببارست، و جان را خوش بهار است!
الا ای خوش نسیم نوبهاری
تو بوی زلف آن بتﺭوﻯ داری
|
p.304
١ـ نسخه : مىدر نبايد.
p.305
١ـ نسخه : یکی
٢ـ نسخه : آمد
|
Input: Last Modify:morishima |
History (7) |
| 85 |
|
Del |
3 |
آل عمران |
چهارم |
2 |
p.315
قوله تعالی : « سنلقی فی قلوبالّذین كفروا الرّعبَ ... » جلیل است و جبّار خدای كردگار نامدار، رهیدار، كه از كارِ رهی آگاه است، و رهی را پشت و پناه است. خود دارنده، و خود سازنده، كه خود كردگار و خود پادشاه است، و همه عالم او را سپاه است.
سپاهش نه چون سپاه خلقان، كه ملكش نه چون ملكِ ایشان.
چون ملكِ او مُلك نه، چون سپاه او كس را سپاه نه. سپاه مخلوق را اسپ و سلاح باید، آلت و زینت باید، فرهیب
(١)
و حیلت باید.
سپاه حق بی نیاز از فرهیب و حیلت، كمر بسته بر درگاه عزّت، تا خود چه آید از فرمان و حكمت.
سپاه او یكی پشّهٴ عاجز گماشته بر
نمرود
گربز، اینت گردن كش كزو قویتر نه!
و آنت پشّه كزو ضعیفتر نه!
بنگر كه با وی چه كرد و چون گشت؟!
سپاه دیگر لشكر ابابیل فرستاده
باصحاب فیل
، لشكری چنان ضعیف بقومی چنان عظیم!
بنگر تا چون دمار از ایشان بر آورد، و روز ایشان بسر آورد؟!
سپاه دیگر باد عقیم فرو گشاده بر
عادیان عمالقه
و جبابرهٴ آن زمان، ایشان را چنان كرد كه « كأنّهم اعجازُ نخلٍ خاویة، فهل تریٰ لَهُمْ من باقیة »؟
سپاه دیگر رعب است بر دل كافران از هیبت
محمد
(ص) خاتم پیغامبران، هنوز بدو نارسیده، یك ماهه راه میانﺷﺎﻥ مانده، و از ترس و بیم جانشان بر لب رسیده!
ازین جا گفت
مصطفی
(ص) : « نُصِرْتُ بِالرُّعْبِ مسیرةَ شهرٍ ».
و ربالعالمین این منشور درگاه رسالت را از
قرآن
مجید توقیع بر زده كه : « سنلقی فی قلوب الَّذین كفروا الرُّعْبَ ».
و از آثارِ هیبتِ
محمد
(ص) بر دل كافران و أمارات فزَعَ در دل بیگانگان، یكی قصهٴ
بوجهل
است با آن مرد ثقفی كه شتران داشت و بوی فروخت، و قصه
p.316
آنست كه :
علی
(ع) و
ابن عباس
(رض) گفتند : شبی
جبرئیل
امین (ع) ندا در عالم داد كه : « معاشرَالناسِ ماقعودُكم و قد بعث الله عزّ و جلّ الیكم نبیّاً من وُلْد
لوی بن غالب
، یقال له
محمد بن عبداﻟﻟﻪ بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف
».
گویند
(١)
: جوانی از قبیلهٴ
ثقیف
آواز
جبرئیل
بشنید، برخاست و ده تا شتر در پیش گرفت. و روی به
مكه
نهاد.
چون در
مكه
شد، جماعتی را دید از صنادید و سادات
قریش
.
جوان گفت : « اَفِیْكُمْ محمدٌ؟ »
ابوجهل
فرا وی جَست و گفت كه : ای جوان این چه سخن است كه میگوئی؟ و
محمد
كه باشد؟
گفت : آن پیغامبر كه بشما فرستادند.
گفت : هیچ پیغامبر بما نفرستادند.
جوان گفت : من شبی نشسته بودم و از هوا ندائی شنیدم بدین صفت.
ابوجهل
گفت : آن آواز
شیطان
بود كه بشما افسوس میداشت.
ثقفی گفت : خواهم كه تو روی وی بمن نمائی، تا ببینم. گفت : ترا روی وی دیدن بكار نیست، كه وی مردی جادوست، ترا فرهیب دهد.
ثقفی گفت : تو در حق وی سخن بس درشت میگوئی، مگر میان شما خشونتی است؟
كسی دیگر بود كه همین گوید كه تو میگوئی؟
گفت : آری عمّ من
ولید بن مغیرة
گفت : عمّ تو بر موافقت تو و هوای تو سخن گوید، دیگری باید.
گفت : عَمِّ
محمد
،
بو لهب عبدالعزی
بن عبدالمطلب
. پس بر
بولهب
شدند.
بولهب
همان گفت كه
بوجهل
گفت.
پس ثقفی گفت « اَوَّه! ضَلَّ سَعْیی! وَ ذَهَبَتْ اَیَّامِیْ! »
اكنون كیست كه شتران من بخرد؟
بوجهل
گفت : من بخرم. بچند فروشی؟
گفت : بدویست دینار.
گفت : خریدم و بدهِ دیگر.
گفت : این ده چرا افزودی؟
گفت : بشرط آنكه بر
محمد
(ص) نروی، و سخن وی نشنوی.
ثقفی را تهمتی در دل افتاد، شتران را بگذاشت و رفت سوی كعبه،
مصطفی
(ص) را دید در نماز بركوع، و نورِ روی وی بر شراك نعلین افتاده.
با خود گفت : مَاهَذَا بوَجْهِ سَاحِرٍ و لا كَذَّابٍ.
وَاللهِ مَا اَنْتَ اِلَّا صَادِقٌ. »
و
مصطفی
(ص) همچنان در نماز میبود،
p.317
و ثقفی باز گشت بطلبِ شتران خود آمد، تا بغرفهٴ
ابوجهل
.
ابوجهل
بر غرفه بود، گفت : یا
اباالحكم
یا شتران رد كن یا بها بده.
ابوجهل
گفت : « هیهات مَالَكَ عندی مالٌ و لانوقٌ، لانّك نَقَضْتَ الشَّرْطَ »
ثقفی گفت : « كذبتَ و اللهِ فی امر محمدٍ، ما هو بساحِرٍ و لا كذَّاب ؛ بل هو نَبیٌّ صادق. »
ابوجهل
گفت : « وَ اللّاتِ وَ الْعُزَّیٰ لَا اُعْطِیَنَّكَ شیئاً ابداً ».
ثقفی گریان و دلتنگ باز گشت.
عبداﻟﻟﻪ زبعری
بر طریق استهزاء فراز آمد، و نرم نرم گفت : یا ثقفی! خواهی كه با حقِّ خود رسی، رَو
محمد
(ص) را با خود بیاور، كه او را هیبتی است بر دلها تا حق تو بستاند.
ثقفی آمد بحضرت
مصطفی
(ص) و از هیبت كه بر او تافته بود سخن نمییارست گفت، و لرزه بر اندام وی افتاده.
مصطفی
(ص) گفت : ای جوانمرد مترس كه من پیغامبر رحمتم، آنگه گفت : یا غلام آن آواز شنیدی از آسمان كه گفتند : « ما قعودكم و قد بُعِث فیكم نبیٌّ من
لوی بن غالب
»؟
گفت : شنیدم، حبیبی! صَوْتَ مَنْ كَانَ ذَاكَ؟ »
گفت : صوت
جبرئیل
.
مصطفی
(ص) گفت : دیدی كه
عبداﻟﻟﻪ زبعری
با تو نرم نرم گفت كه : بیار
محمد
را تا با حق خود رسی.
ثقفی گفت : اشهد بشعری و جلدی و بشری و دمی مخلِصاً ان لااله الاالله، وحده، لا شریك له، و انّكَ
محمد
اً عبده و رسوله.
گفت : اكنون كه ایمان آوردی من با توام تا ترا بحق خود رسانم.
آنگه گفت ثقفی را كه : تو از پیش برو بدر سرای
بو جهل
كه تو درمن نرسی.
ثقفی از پیش برفت و
مصطفی
(ص) بر دیدار
ابوجهل
كه از غرفه مینگرست یك گام از مسجد برداشت و دیگر بدر سرای
بوجهل
بر زمین نهاد.
ثقفی خواست تا گوید : یا
اباالحكم
،
مصطفی
(ص) گفت : چنین مخوان او را، بآن كنیت خوان كه الله او را داد كه « یا
اباجهل
». آنگه
مصطفی
(ص) او را سه بار خواند یا
اباجهل
! و جواب مینداد.
پس از سه بار جواب داد : لبیك لبیك یا
محمد
(ص) و سعدیك و كرامةً لك. و فرود آمد از غرفه، گونهٴ روی وی بگشته و عقل زائل شده و زبان سست گشته، و بهمه اندام لرزه درافتاده،
p.318
گفت : چه حاجت داری یا
محمد
؟
گفت : حق این مرد بگزار بتمامی.
گفت : نعم یا
محمد
! علی الراسِ و العین.
آنگه كنیزك را بخواند و كیسهٴ زر و ترازو بخواست و دویست دینار بركشید و بوی داد.
مصطفی
(ص) گفت : ده دینار دیگر چنانكه گفتهای.
بوجهل
ده دینار دیگر بركشید و بوی داد و گفت : « هی لِمَمْشاكَ یا
محمد
! فانه لم یكن فی حسابی ».
آنگه
ابوجهل
گفت : یا
محمد
! هیچ حاجت دیگر داری؟
گفت : « نعم، الرّوضة الخضرة و العیش المقیم، ان تقولَ لااله الاالله و تُقِرَّ بأنّی
رسولاللهِ
حقاً ».
ابوجهل
گفت : یا
محمد
هرچه فرمائی از اهل و مال و فرزند فرمان بردارم.
اما این كلمه را طاقت ندارم كه بگویم.
رسول
(ص) باز گشت و گفت : یا غلام رو و آن قوم را گوی كه قدر مانزد صاحب ایشان چندانست، و قدر او نزدیك ما چونست؟
ثقفی رفت، و قصه بگفت.
ابن الزبعری
با جماعتی برخاستند و گفتند : چونست كه صاحب ما
بوالحكم
ما را بتكذیب
محمد
میفرماید، و بآشكارا ویرا ناسزا میگوید، و پنهان او را تواضع میكند، و كار وی راست میدارد؟
خیزید تا همه در دین
محمد
(ص) شویم.
برین عزم بیرون آمدند،
ولید بن مغیره
را دیدند، قصه با وی بگفتند.
ولید
گفت : چندان توقف كنید تا از وی بپرسیم كه آنچه كرد از بهر چه كرد؟
اگر معذور است او را معذور داریم.
آمدند بدرِ سرای
بوجهل
، او را خواندند هم بر آن صفت ترسنده و لرزنده بیرون آمد.
ولید
گفت : این چه حال است، و چه هیبت كه در دل تو افتاده از
محمد
؟
گفت : یا عمّ! شتاب مكن و سخنِ من بشنو، اگر عذرم هست مرا معذور دارید،
محمد
را دیدم كه از مسجد بیرون آمد، و اوّل گام كه برگرفت بدرِ سرایِ من بر زمین نهاد، آنگه مرا به
بوجهل
بر خواند، من خشم گرفتم، سنگی عظیم نهاده بود برداشتم تا بر سرِ وی فرو گذارم، و خلق را از وی باز رهانم.
چون این همت كردم دست من با سنگ در گردن
p.319
بماند و خشك شد.
گفتم : اگر آنچه
محمد
میگوید راست میگوید دستم گشاده شود.
دستم گشاده گشت، و سنگ از دستم بیفتاد، همچون خمیر پارهای.
دیگر باره مرا به
بوجهل
برخواند همان همت كردم همان حال دیدم.
سوم بار كه مرا برخواند سنگ برگرفتم خشخشهای شنیدم از پس خویش.
باز نگرستم، شیری را دیدم سهمناك عظیم، كه آتش از هر دو چشم وی میافروخت، و نیشها داشت چنانكه نیش فیل، و بر یكدیگر میزد، و مرا گفت : « الویلُ لك! اجب محمداً واقض حاجتَه و اِلَّا و اِلٰهِ محمدٍ قرصتك بانیابی هذه ».
فَاَخْرَجْتُ رأسی الیٰ
محمد
، و أجبته عند ذلكَ. یاعمّ! ان كنتُ معذوراً فاعذرُنی، وان كنت معذولا فاعذلنی.
فلما سمعوا ذلك، قالوا بأجمعهم انت معذورٌ اذ كان الأمر كذلك.
قوله : « مِنْكُمْ مَنْ یُرِیْدُ الدُّنْیَا وَ مِنْكُمْ مَنْ یُرِیْدُ الآخِرَةَ » ـ قیمتِ هر كسی ارادت اوست، و خواست هر كسی رهبرِ اوست.
یكی دنیا خواست، یكی عقبی، و یكی مولیٰ.
خواستِ دنیا همه فرهیب و غرور، خواست عقبی همه شغل است و كار مزدور، و خواست مولیٰ همه سور است و سرور!
ار طالبِ دنیا خستهٴ پندار و غرور است، ور طالب عقبیٰ در بندِ حور و قصور است، طالبِ مولیٰ در بحر فردانیت غرقهٴ نور است.
ذوالنون مصری
گفت : الٰهی اگر از دنیا مرا نصیبی است به بیگانگان دادم و اگر از عقبی مرا ذخیرهای است بمؤمنان دادم.
در دنیا مرا یاد تو بس، و در عقبی مرا دیدارِ تو بس!
دنیا و عقبی دو متاع اند بهائی!
و دیدار نقدی است عطائی!
دلّال دنیا
ابلیس
است، سلعت خود در بازار خذلان بر مَنْ یَزید داشته و آنرا بر خلق میآراید.
یقولالله تبارك و تعالیِ اخباراً عنه : « لَاُزَیِّنَنّ لَهُمْ فِی الْاَرْضِ ».
بایع
ابلیس
و مشتری كافر، و بهاتركِ دین و محض شرك.
باز
مصطفی
(ص) دلّال بهشت در بازار عقبیٰ بر مَنْ یزید عنایت داشته.
الله بایع و مؤمن مشتری، و بها كلمهٴ
p.320
لااله الاالله.
قال النبی (ص) : « ثمن الجنة لااله الاالله ».
پیر طریقت
گفت : قومی بینم باین جهان ازو مشغول، قومی بآن جهان ازو مشغول، قومی از هر دو جهان بوی مشغول.
گوش فرا داشته كه تا نسیم سعادت از جانب قربت كی دمد؟ و آفتاب وصلت از برج عنایت كه تابد؟ بزبان بیخودی و بحكم آرزومندی میزارند و میگویند : « كریما! مشتاقِ تو بی تو زندگانی چون گذارد؟
آرزومند بتو از دستِ دوستی تو یك كنار خون دارد!
بی تو ای آرام جانم زندگانی چون كنم
چون نباشی در كنارم شادمانی چون كنم
|
p.315
١ـ فرهيب = فريب، چنين است در نسخهٴ الف.
p.316
١ـ نسخه : گفتند.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (5) |
| 86 |
|
Del |
3 |
آل عمران |
چهارم |
2 |
p.327
قوله تعالیٰ « یا ایُّهَا الّذین آمنوا لاتكونوا كالَّذِین كفروا ... » الآیة ـ هم نواخت است و هم سیاست.
هم كرامت و هم اهانت.
مؤمنان را كرامت است و كافران را اهانت.
دوستان را نواختست و دشمنان را سیاست.
میگوید : ای شما كه مؤمناناید فرمان ما را گردنﻧﻬﺎدگان، و دوستی ما را بجان و دلخواهان، چون كافران مباشید، و خوی ایشان مگیرید، و راه ایشان مروید!
ایشان بیگانگاناند و شما آشنایان، ایشان راندگاناند و شما خواندگان.
ایشان حزب
شیطان
اند و شیطان را مهمان : « اولئك حزب الشیطان الا ان حزب الشیطان هم الخاسرون ».
شیطان
ایشان را می خواند تا بدوزخ كشد و بكام خود كند، « انما یدعوا حزبه لیكونوا من اصحاب السعیر ».
و شما كه مؤمناناید حزب خدااید، و خدا را مهمان!
امروز از آنجا كه عرفان و فردا در فردوس جاودان! « اولئك حزبالله الا ان حزب الله همالمفلحون ».
الله شما را میخواند بدعوت تا بنوازد بمغفرت و رحمت، « یَدْعُوْ كُمْ لِیَغْفِرَ لَكُمْ مِنْ ذُنُوْبِكُمْ » و شما را رحمت و مغفرت به از جهان و هرچه در جهان.
اینست كه ربالعالمین گفت : « لمغفرة منالله و رحمة خیر مما تجمعون ».
و این بس عجب نیست كه مؤمنان را بفضل خود بمغفرت خود رساند.
ازین عجبتر آنست كه دوستان
(١)
را بلطف خود به حضرت احدیت خود برد.
این است كه گفت تعالی و تقدس : « ولَئِنْ مُتُّمْ اَوْ قُتِلْتُمْ لَاِلَی اللهِ تُحْشَرُوْنَ ».
اذا كان المسیر الی الله طاب المسیر الی الله، طوبیٰ لمن كان مسیره الی الله، و حدثیه فی الله، و جلیسه هو الله، والله لااله الا الله!
وَ اِنَّ صَبَاحاً نَلْتَقِی فِیْ مَسَائه
یَكُوْنُ عَلَیٰ قَلْبِ الغرِیْبِ حبیباً
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
كنون كه با تو بهم صحبت اوفتاد مرا
دعا كنم كه وصالت خجسته باد مرا
p.328
« فَبِمَا رَحْمةٍ مِّنَاللهِ لِنْتَ لَهُمْ » ـ ای
سیّد سادات
! ای
مهتر كائنات
! كریم و مهربانی، لطیف و رحیم بر همگانی، همه را بر سنن صواب میرانی، همه را بر مائدهٴ عزّت میخوانی، و بسعادت جاودانه میرسانی.
یتیمان را چون پدری، بیوهزنان را چون شوهری.
آشنا را نوازندهای، و بیگانه را راهنماینده.
جهانیان را عین رحمتی، رهیگان را سبب كرامتی.
ای سید! این همه هست، و نگر تا خود را نه بینی!
وز مكتسبات خود ندانی، كان همه مائیم، و ما بودیم، و ما نواختیم، و ما ساختیم، و ترا بران داشتیم، و بخوشخوئی بداشتیم.
ای مهتر! با مؤمنان و دوستان همچنین میباش، هم باین مهربانی و هم باین خوشخوئی، « وَ اخْفِض جَنَاَحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَالمؤمنین ».
اما با كافران و منافقان لختی درشتتر شو، و با ایشان جهاد كن. « یا ایها النبی جاهد الكفّارَ و المنافقین و اغلظ علیهم ».
بسا فرقا كه میان حبیب و میان كلیم است!
حبیب
را بدرشتی فرمود در كافران، و باز خواند از مداهنت، كه در خوی وی همه رفق ولین بود.
و
كلیم
را بضدّ این گفت : « فَقُوْلَا لَه قَوْلاً لَیِّناً » بنرمی و رفق فرمود، و باز خواند او را از حدّت و غلظت كه در وی بود.
ثم قال : « وَ لَوْ كُنْتَ فَظّاً غَلِیْظَ الْقَلْبِ لَا انْفَضُّوْا مِنْ حَوْلِكَ » ـ یا سیّد! اگر تو یاران خود را شراب توحید صرف، بی آمیغِ حظوظ دهی، بگریزند، و نیز گرد تو نگردند.
یا سید! حوصلهٴ ایشان بر نتابد آنچه حوصلهٴ تو بر تابد.
كسی كه شام و چاشتش بحضرت احدیت بود دیگران را با وی چه برابری بود و چه مناسبت؟!
سیّد
صلوات الله علیه از خود این خبر داد كه : « لَسْتُ كَاَحدِكُمْ، اَظَلُّ عِنْدَ رَبِّیْ یُطْعِمُنِیْ وَ یَسْقیْنی ».
وقتی دیگر میگفت : « لی معالله وقت لا یسَعنی فیه ملك مقرب و لا نبی مرسل ».
مصطفی
(ص) خلق را این ادب دین در آموخت و گفت : « كلِّموا الناس علی قدر عقولهم ». با هر كسی سخن بقدر عقل وی گوئید، و آنچه بر نتابد بر وی منهید.
p.329
هر كسی را جام او بر جان او همسان كنید
هر كسی را نقل او با ععقل او هم بر نهید
(١)
« فَاعْفُ عَنْهُمْ » ـ ای سید! تقصیری كه كردهاند در حق تو و در كار تو، عفو كن ایشان
(٢)
، و فرا گذار.
و بآنچه تقصیر كردند در اداء حقوق ما، تو ایشان را شفیع باش، و از ما آمرزش خواه.
« فَاعْفُ عَنْهُمْ » اشارت بجمع است از بهر آنكه حكم است و حاكم خداست بحقیقت، و رسول بر تبعیت.
« وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ » اشارت بتفرقت است كه مقام تذلُّل و عبودیت است، این است سنّت خداوند عزَّ كبریاءه با انبیاء و اولیاء، گه ایشانرا در جمع دارد گه در تفرقت.
جمع بی تفرقت كفر است، و تفرقت بی جمع شرك.
جمع عین حقیقت است و تفرقت راه عبودیت.
آنكس كه این دو خصلت در وی مجتمع شد بر جادهٴ سنت و جماعت افتاد، و بر طریقت و شریعت مستقیم گشت.
« وَ شَاوِرْهُمْ فِیْ الْاَمْرِ » ـ یا سید! احوال روندگان درین راه مختلف است : یكی مقصّر است ازو عفو كن. یكی تائب است از بهروی آمرزش خواه.
یكی مطیع است با وی مشاورت كن.
« فَاِذَا عَزَمْتَ فتَوَكَّلْ عَلَیاللهِ » ـ عزم را حقیقتی است، و مایهٴ حقیقت آن درستی مراد است.
و جمع دل، مایهٴ آن صلابت است در دین، و غیرت بر أمر، و استقامت وقت.
و عزم را سه قسم است : یكی عزم توبه، دیگر عزم خدمت، سدیگر عزم حقیقت. و بناءِ همه بر توكل است.
و توكل را اصلی است و شرطی و ثمرتی : اصل آن یقین است و شرط آن ایمان، و هو المشارالیه بقوله تعالیٰ « وَ عَلَی الله فتوكَّلُوا اِنْ كُنْتُمْ مؤمنین » و ثمرهٴ آن محبت حق عزَّ و جل، و ذلك فی قوله تعالی « اِنَّ الله یُحِبُّ اَلْمُتَوَكِّلِیْنَ ».
p.330
استاد
ابوعلی دقاق
گفت : توكل را سه رتبت است : اول توكل، پس تسلیم، سوم تفویض.
توكل بدایت است، تسلیم وساطت، و تفویض نهایت.
توكل صفت عوام است، تسلیم صفت خواص، تفویض صفت خاص الخاص.
توكل صفت انبیاء است علی العموم، تسلیم صفت
ابراهیم
(ع) علی الخصوص، و تفویض صفت
خاتم النبیین
مصطفی
(ص) علی اخص الخصوص.
صاحب توكل گوش بر وعدهٴ حق دارد.
صاحب تسلیم با علم حق آرام دارد.
صاحب تفویض بحكم الله رضا دهد.
او كه با توكل است طالب عطا است، او كه با تسلیم است منتظر لقاء است.
و او كه با تفویض است در مجمع روح و ریحان آسودهٴ رضاء است.
این است كه ربالعالمین گفت : « وَ رِضْوَانٌ مِّنَاللهِ اَكْبَرُ ذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیْمُ. »
|
p.327
١ـ نسخه : بنده
p.329
١ـ نسخه : كنيد
٢ـ نسخه : ازشان
|
Input: Last Modify:morishima |
History (7) |
| 87 |
|
Del |
3 |
آل عمران |
چهارم |
2 |
p.340
قوله تعالیٰ : « اِن ینصرْكمُ الله فلا غالبَ لكم » ـ هر كرا رقم نصرت از درگاه عزّت بر ناصیهٴ روزگارِ او كشیدند، یگانهٴ عالم گشت، و قطب مركز سیادت، و نشانهٴ اهل مملكت، و قبلهٴ آمال خداوندان حیرت.
« و اِن یخذُلْكم فمن ذَالَّذی ینصركم مِن بعده » و هر كرا صفت خذلان از درگاه بی نیازی روی نماید، بحكم قهر پردهٴ تجمّل از روی كارِ او بردارند، و رقم
p.341
مهجوری بر حاشیهٴ وقت او نهند، و مردود همه عالم گردانند ؛
تا از سرِ مهجوری و درد بازماندگی این نوحه با خود میكند كه :
بِاَیّ نواحی الأرض ابغی وصالَكم
و أنتم ملوكٌ ما لِنحوكُمُ قصدٌ
گفتم كه بر از اوج برین شد بختم
وز ملك نهاده چون سلیمان تختم
اكنون كه بمیزان خرد برسَختم
از بُنگه دونیان كم آمد رختم
به
داود
(ع) وحی آمد كه : یا
داود
! اِن وضعتُك فمَن ذَا الذی یرفعك؟
و اِن رفعتُك فمن ذَا الّذی یَضَعُك؟
و اِن أعززتُك فمن ذا الَّذی یُذِلّك؟
و اِن اذللتُك فمن ذا الّذی یُعزّك؟
و اِن نصرتُك فمن ذا الّذی یَخذلك، و اِن خذلتُك فمن ذا الّذی ینصرك؟.
حدیثِ نصرت میرود، و نصرت لامحاله بر دشمن بود.
و هیچ دشمن ترا چون هواء نفس تو نیست.
و الیه اشار
النبی
(ص) : « اعدیٰ عدوِّك نفسُك الَّتی بیْنَ جنبَیْك ».
چون دشمنِ قویتر نفس بود هر آینه جهاد باوی صعبتر و بزرگتر بود.
چنانكه
سیّد
گفت : « رجَعْنا منالجهاد الاصغر الی الجهاد الأكبر ».
و نشان نصرت بر نفس، آن
پیر طریقت
باز داد كه بدرخت خرما بر شد، سیخی بشكمش در شد، از ناف تا بسینه بر درید، بخویشتن نگریست گفت : الحمدلِله كه نمردم تا ترا بكام خویش بدیدم، و بر تو نصرت یافتم!
رحمت خدا بر آن جوانمردان باد كه كمر مجاهدت بر میان بستند، و در میدان عبودیّت در صفتِ خدمت بیستادند، و قدم بر كلِّ مرادِ خود نهادند.
با خلق خدا بصلح و با نفس خود بجنگ.
p.342
با خود ز پی تو جنگها دارم من
صد گونه ز عشق رنگها دارم من
در عشق تو از ملامت بی خبران
بر جان و جگر خدنگها دارم من
مصطفی
(ص) حرب كردن با نفسِ خود جهاد بزرگتر و صعبتر از آن خواند كه حرب كردن با كافر گاه بود و گه نبود، و حرب كردن با نفس پیوسته بود.
و از سلاح كافر بر حذر توان بودن كه ظاهر است و پیدا، و سلاح نفس و وساوس و شهوات نهانی است، از آن حذر كردن دشخوار است و صعب.
و نیز اندر حربِ كافر اگر نصرت دشمن را بود و مؤمن كشته شود شهادتست و رضوان حق جلَّ جلالُه، و اندر جهاد نفس اگر نصرت نفس دشمن را بود قطیعت است و عذاب جهنم.
آن صفتِ نیكبختانست، و این حال بدبختان.
هر گز چون هم نباشند و برابر نبوند!
این است كه ربالعالمین گفت : « افَمَنِ اتَّبع رضوانَالله كمَن باءَ بِسَخط مِنَالله. »
همانست كه جای دیگر گفت : « افمن كان مؤمناً كمَن كانَ فاسقاً لایستَوُن »، و نیز : « افمن یُلقیٰ فی النّار خیرٌ امَّن یَأتی آمناً یومَالقیٰمة ؟ »، « افمن یمشی مُكِبّاً علیٰ وجهه اهْدیٰ؟ » الآیة، و هم ازین بابست : « قُل هل یستِوی الَّذین یعلمون و الّذین لا یعلمون »، « و ما یستِوی الْاَعمیٰ و البصیر »، « و ما یستوی الاَحیاءُ و لَا الْاَمواتُ. »..
وَ اِلیه الاِشارة بقوله تعالیٰ : « هم درجاتٌ عندالله » ای هم اصحابُ درجات فی حكم الله فَمِن سعید مقرّب، و من شقّی مبعَّد.
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (5) |
| 88 |
|
Del |
3 |
آل عمران |
چهارم |
2 |
p.355
قوله تعالیٰ : « و لا تَحسبَنَّ الّذینَ قُتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاء » الآیة :
یا حیاةَ الرّوح مالی لیس لی علمی بحالی
تلك روحی منك مِلئی، وسْوادی منك خالی
الهی زندگی ما با یاد تست، و شادی همه با یافت تست، و جان آنست كه در شناختِ تست!
پیر طریقت
گفت : زندگان سه كساند : یكی زنده بجان، یكی زنده بعلم، یكی زنده بحق.
او که بجان زنده است زنده بقوت است و بباد!
او كه بعلم زنده است زنده بمهر است و بیاد!
او كه بحق زنده است زندگانی خود بدو شاد!
الٰهی جان در تن گر از تو محروم ماند مردهٴ زندانیست، و او كه در راه تو بامید وصال تو كشته شود زندهٴ جاودانیست!
گفتی مگذر بكوی ما در مخمور
تا كشته نشی
(١)
كه خصم ما هست غیور
گویم سخنی بُتا كه باشم معذور
در كوی تو كشته به كه از روی تو دور!
p.356
آری! دوستان را زخم خوردن در كوی دوست بفال نیكوست.
در قمارخانهٴ عشق ایشان را جان باختن عادت و خوست.
مال و زر و چیز رایگان باید باخت
چون كار بجان رسید جان باید باخت
هان، و هان، نگر! تا از هلاكِ جان در راهِ دوست اندیشی! كه هلاكِ جان در وفاء دوست حقا كه شرف است، و شرط جان در قیام بحق دوستی تلف است!
الحبُّ سُكرٌ خُماره تلفٌ
یحسُن فیه الذُّبول و الَّدنَفُ
البسَنی الذّلُّ فی محبّته
والذُّلُّ فی حبّ مثله شرفُ
آن شوریدهٴ وقت
شبلی
رحمهالله گفت : مَنْ كان فیالله تلفُه كانالله خَلَفه.
باختن جان در وفاءِ دوستی دولتی رایگانست! كه دوست او را بجای جانست! اگر صد هزار جان داری فداء این وصل كنی حقا كه هنوز رایگانست.
چون شاد نباشم كه خریدم بتنی
وصلی كه هزار جان شیرین ارزد؟!
عاشقی بحقیقت درین راه چون
حسین منصور حلاج
نخاست، وصل دوست بازوار بهواءِ تفرید پران دید.
خواست تا صید كند، دستش بر نرسید، بسِرّش فرو گفتند : یا
حسین
! خواهی كه دستت بر رسد سر وا زیرِ پای نِه!
حسین
سروا زیر پای نهاد، بهفتم آسمان بر گذشت.
گر از میدان شهوانی سوی ایوان عقل آئی
چو كیوان در زمان خود را بهفتم آسمان بینی
ور امروز اندرین منزل ترا حالی زیانی بُد
زهی سرمایه و سُودا، كه فردا زین زیان بینی!
نگر! تا این چنین جوانمردان و جانبازان كه ازین سرای رحیل كنند، تو
p.357
ایشانرا مرده نگوئی كه گوهر زندگانی جز دل ایشانرا معدن نیامد، و آب حیوة جز از چشمهٴ جان ایشان روان نگشت.
ربالعالمین میگوید : « بل احیاءٌ عند ربّهم یُرزَقون » عِلیهم رِداء الهیبة فی ظِلال الانس، یبسطهم جمالُه مرّةً، و یستغرقهم جلالُه اخریٰ.
گه ناز چشیدند و گهی راز شنیدند
گاهی ز جلالت بجمالت نگریدند
معروف كرخی
یكی را میشست ؛ آنكس بخندید!
معروف
گفت : آه! پس از مردگی زندگی؟!
وی جواب داد كه : دوستان از نمیرند، « بل ینقلون من دار الی دارٍ ».
چگونه میرند، و عزّتِ
قرآن
گوید : « بل احیاءٌ عند ربّهم یُرزَقون »؟
شادند و خرم، آسوده از اندوه و غم، با فضل و با نعم، در روضهٴ انس بر بساط كرم!
قدحِ شادی بر دست نهاده دمادم!
این است كه ربالعالمین گفت : « یَستبشرون بنعمة مِنَالله و فضل و اَنَّالله لایُضیعُ اجرَ المؤمنین ».
« اَلَّذینَ اسْتَجابوا لِلّه و الرَّسول مِن بعد ما اصابهمُ الْقَرحُ » ـ ایشان كه فرمان خدا و رسول را گردن نهادند، و از عشق دین، جان عزیز خویش هدفِ تیر دشمن ساختند.
جان بذل كرده، و تن سبیل، و دل فدا، و آن رنج و آن خستگی بجان و دل خریده!
سری سقطی
گفت : حق عزّ جلالُه در خواب چنان نمود مرا كه گفتی : یا
سری
! خلق را بیافریدم، لختی دنیا دیدند در آن آویختند!
لختی بلا دیدند در بهشت و عافیت گریختند ؛
لختي از بلا نیندیشیدند محنت بجان و دل باز گرفتند، و نعمتِ وصال ما خواستند.
فمَن انتم؟ شما از كدام گروهاید؟
و چه خواهید؟
سری
گفت : جواب دادم كه : « و انّك تعلم مانرید ».
چندم پرسی مرا چرا رنجانی
حقا كه تو حالِ من زِمن بِه دانی!
p.358
گفت : یا
سری
« لَاَصُبَّنَّ علیكم البلاءَ صباً » بجلال قدرِ ما كه تازیانهٴ بلا بر سرِ شما فرو گذارم!
و آسیای محنت بر سر تان بگردانم.
سری
گوید : از سر نور معرفت بالهام ربانی جواب دادم : اَلَیس المُبلی انت؟ ریزندهٴ نثار بلا بر سر ما نه تو خواهی بود؟
نفسُ المُحِبّ علی الأسقام صابرةٌ
لعلَّ مُسقمَها یوماً یُداویها
چون شفا ای دلربا از خستگی و دردِ تست
خسته را مرهم مساز و درد را درمان مكن
|
p.355
١ ـ نشى : مخفف نشوى
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 89 |
|
Del |
3 |
آل عمران |
چهارم |
2 |
p.366
قوله تعالیٰ : « ما كان اللهُ لِیَذَرَ المؤمنینَ علیٰ ما انتم علیه » ـ این كار چنین مبهم فرو نگذارند!
و این قصهٴ سر بسته روزی بر گشایند!
و این دامن فراهم كرده آخر بیفشانند!
و این سر و پای درهم كردگان صافیان و جافیان آخر بینی كه از هم
p.367
باز كنند! « فریقاً هَدیٰ و فریقاً حقَّ علیهمُ الضَّلالةُ » ـ
و هر كس را بمأویٰ و منزل خویش فرود آرند، « فریقٌ فی الجنّة و فریقٌ فی السّعیر »
یكی در حزب
شیطان
، كشتهٴ حرمان، و اندوه جاودان « اولئك حزب الشیطان ».
یكی نواختهٴ رحمٰن، در زمرهٴ دوستان، بمهر ازل شادان، برو داغِ « و عباد الرّحمٰن ».
امروز تو چند بینی و چه دریابی كه درهای اسرار فرو بسته، و مسمار غیب بر در خانهٴ توحید و شرك زده، و كلید آن بخود سپرده كه : « و عندَه مفاتحُ الغیب لایعلمها الّا هُوَ ».
همین است كه گفت عزّ و علا : « و ماكانَ اللهُ لِیطلعكم علی الغیب »، و تا نپنداری كه آنچه دیدهٴ تو بآن نرسد دیدهٴ انبیاء نیز نرسد!
نمیخوانی كه : « ولكنَّ الله یَجتبی مِن رسله مَن یشاء فآمِنوا بِالله و رسله ».
میفرماید كه : ایمان بیارید، و استوار گیرید الله را، كه غیبدان است و نهان بین، و فرو فرستادگان پیغامبران را كه بوحی پاك ایشان را برغَیب همیدارد، و پوشیده مینماید، و چون نماید چندان نماید كه خود خواهد، نه چندانكه بنده خواهد، كماقال عزّ و جلّ : « و لایُحیْطون بِشَیءٍ مِن علمه الّا بما شاءَ ».
خدای داند كه بنده چه بر تابد، و ویرا چه شاید، و دانستن چیست كه ویرا بكار آید!
مدبِّر كارِ بندگان اوست!
كارساز و كارران و نگهبان اوست!
صحَّ الخبرُ اَنّه عزّ و جلّ یقول : « اُدَبِّر عبادی بعِلمی، اِنّی بعبادی خبیر بصیر ».
« و لا تَحسبَنَّ الّذین یبخلون ... » الآیة ـ « بخل » بر زبان عِلم و مقتضی شریعت منعِ واجب است ؛
و واجب از مال اندكی است از فراوان، درویش را اندك دهد، و خود را فراوان بگذارد.
باز بزبان طریقت و
اهل اشارت
بخل آنست كه : خود را اندكی بگذارد، ذرّهای از مال، یا نفَسَی از حال، « و المُكاتَب عبدٌ مابقِیَ علیه درهمٌ ».
مال و حال در راه این جوانمردان صورتِ سگ دارد، و عشق در عالم خویش صورت فریشته، و شرع
مصطفی
(ص) خبر میدهد كه فریشته با سَگ بد سازد، در هیچ منزل باوی فرو نیاید. « لا یَدخُل الملائكةُ بیتاً فیه كلبٌ او تصاویرُ ».
p.368
كی در آید فرشته تا نكنی
سگ ز در دور و صورت از دیوار
كی در
احمد
رسد و در
صدیق
عنكبوتی تننده بر درِ غار
پرده بردار تا فرود آرند
هودج كبریا بصفّهٴ بار
« لقد سمِعَ اللهُ قولَ الّذین قالوا » ـ كریما! خدایا! كه شنواست، و در شنوائی بی همتا، شنوندهٴ آوازها، و رسنده بشنوائی خود برازها، و پاسخ كنندهٴ نیازها.
با
موسی
و
هارون
(ع) گفت : « لاتَخافا اِنَّنی معَكما اَسمَع و اَریٰ »، میگوید: بر
فرعون
شوید و از وی مترسید، كه من بیاری و نگهداشت با شما ام، میشنوم و میبینم.
و
عایشهٴ
صدّیقه در قصهٴ
مجادلة
گفت : الحمدلِلّه الّذی وسع سمْعُه الاَصواتَ.
لقد جاءتِ المجادلةُ الیٰ
رسول الله
(ص).
تكلّمه فی جانب البیت ما اَسمعُ ماتقول فأنزلَ اللهُ عزّ و جلّ : « قد سمِع اللهُ قولَ الّتی تُجادلك فی زوجها » الآیة.
وعن
ابی موسی
اَنّ
النّبیّ
(ص) لمّا دنا مِن
المدینة
كبَّر اصحابُه، فقال : « یا ایُّها النّاس اِنّكم لاتَدعون اصمَّ و لاغائباً، انَّ الذی تدعونه بینكم و هوبین اعناق ركابكم، و فی راویة اربعوا علی انفسكم فانّكم لاتدعون اصمَّ و لاغائباً و اِنّما تَدعون سمیعاً قریباً ».
« قالوا اِنّاللهَ فقیرٌ و نحن اغنیاءُ » ـ این سخن شبهِ شكویٰ دارد، با دوست میراند كه دشمن چه میگوید تا دوست بنازد، و باشد كه دشمن از آن باز گردد. و عجب آنست كه نعمت همچنان به اِدرار بدشمن میرساند، و بآن ناسزا كه میشنود نعمت وا نستاند، سبحانه ما اَرْأَفَه بِخَلقه!
و در بعضی اخبار است : « ما احدٌ اصْبَرُ علیٰ اذیً یسْمعه مِن الله، یدعون له و لداً و هو یَرزُقُهم وَ یُعافیهم ».
p.369
از روی اشارت میگوید : شما كه بندگان و رهیگاناید، از خصمانِ خویش در گذارید، و تا توانید عفو كنید، و نعمت و رِفق خویش از دوست و دشمن باز مگیرید، و خُلق نیكو با دوست و دشمن، آشنا و بیگانه كار فرمائید ؛
و بهِ قال
النّبیّ
(ص) : اِنّ الله عزّ و جلّ اَوحیٰ الیٰ
ابراهیم
(ع) : اَنّك خلیلی حَسِّنْ خُلْقَكَ و لو مع الكفّار، تَدخُلْ مداخِلَ الأبرار، فاِنّ كلمتی سبَقتْ لِمن حَسَّن خلقه، اَن اُظِلَّه تحت عرشی، و اُسكِنه حظیرةَ قُدسی، و اُدنیه مِن جواری.
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (5) |
| 90 |
|
Del |
3 |
آل عمران |
چهارم |
2 |
p.376
قوله تعالی : «
کلّ نفسٍ ذآئقةُ الموت
»
ــ ای خداوندی که بندگانت همه فانیاند و تو باقی!
ای خداوندی که رهیگانت همه برسیدنیاند و تو بودنی!
بودی تو و کس نبود! بمانی تو و کس نماند!
همه مقهوراند و تو قهار! همه مأموراند و تو جبّار!
همه مصنوعاند تو کردگار!
همه مردنیاند و تو زندهٴ پاینده!
همه رفتنیاند و تو خداوندی گمارنده، و با همه تاونده.
ای قوم ازین سرای حوادث گذر کنید
خیزید و سوی عالم علوی سفر کنید
مَعاشِرَ المسلمین!
این سرای فانی منزلگاه است و گذرگاه!
نگرید تا دل آن نبندید، و آرامگاه نسازید، بریدِ مرگ را بجان و دل استقبال کنید، و حیات آن جهانی و نعیم جاودانی طلب کنید، «
فَمَا هذِهِ الحیوة الدّنیا إِلّا لهوٌ و لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الآخِرَةَ لَهِیَ الحَیوان لو کانوا یعلمون
».
تو امروز بچشم بیداری در کار و حال خود ننگری!
و ساز رفتن بدست نیاری؟
تا آن ساعت که آب حسرت و دریغ گردِ دیدت درآید!
و غبار مرگ بر عذار مُشکینت نشیند!
و آن روی ارغوانی زعفرانی شود!
سرِ زلف عروسانرا چو برگ نسترن یابی
رُخ گلبرگ شاهانرا چو شاخ زعفران بینی
p.377
قالالنبی (ص) : « اِنّ العبد لَیُعالج كربَ الموت و سكراتِ الموت، و اِنَّ مفاصله یسلّم بعضها الیٰ بعض، یقول : علیكالسّلام تَفارِقُنی و اُفارقك الیٰ یوم القیامة »!
مسكین آدمی كه همیشه خویشتن را نظارگی دیده است! پندارد كه همیشه همچنین خواهد بود كه نظارهٴ مرگ دیگران میكند، و خود نمیرد.
مصطفی
(ص) از اینجا گفت : كأنّ الموتَ علیٰ غیرنا كُتب، و كأنّ الحقَّ فیها علی غیرنا وجَبَ، و كأن الّذین نُشیّع مِن الأموات سفرٌ عمّا قلیلٍ الینا راجعونَ، نُبوِّئهم أجداثَهم، و نأكُل تُراثَهم، كَأنّا مخلَّدون بعدَهم!
اگر خود را میدر یابی و تدبیر كار خویش میكنی راهت آنست كه در احوال گذشتگان و سیرت رفتگان ازین جهانیان و جهانﺩاران كه بودند اندیشه كنی، و امروز در سرانجام كار ایشان نگری، آنان كه كبر پلنگان داشتند، آن یكی قصر قیصری میساخت، و آن دیگری ملك
سلیمان
میجست، و آن ظالمی از جگر یتیمان كباب میكرد، و آن دیگری كه از خون مفلسان شراب میخورد، گُلی بودند در شورستان دنیا شكفته، ناگاه ز مهریر مرگ از مهبّ برآمد و عارض رَخشان ایشان را تاریك گردانید.
پس از آنكه چون گل بشكفتند از بار بریختند، و در گِل بخُفتند.
سر
الب ارسلان
دیدی ز رفعت رفته بر گردون
به
مرو
آ تاكنون در گِل تن
الب ارسلان
بینی
و به قال
النبی
(ص) : أما رأیتَ المأخوذینَ علی العزّة! و المزعجین بعد الطُمَأنینة، الَّذین اقاموا علی الشُّبهات، و جَنحوا الَی الشّهوات، حتّیٰ اَتَتْهم رسُلُ ربّهم، فَلاما كانوا اَمَّلوا ادر كوا، ولا اِلیٰ مافاتَهم رجعوا، قدموا علی ماعجلوا، و نَذِموا علی ماخلفوا، و لَم یُعِنِ النَّدَمُ، و قد جفّت القلمُ،
اگر كسی را در دنیا از مرگ ایمنی بودی، آنكس رسول خدا بودی كه از ذریت
آدم
هیچ كس را آن قربت و زلفت بدرگاه احدیت نبود كه ویرا بود.
با این
p.378
همه ربالعالمین گفت : «
وما جعلنا لِبَشرٍ مِن قبلك الخُلدَ اَفَاِنْ مِتَّ فَهُمُ الخالدونَ
» و
مصطفی
(ص) گفت : اذَا اشْتَدَّ حزنُ احدِكم علیٰ هالكٍ فَلْیَذْ كُرنی ولْیعلمْ انّی قد هلكتُ.
و خبر درست است از
ابن عمر
گفت :
رسول خدا
(ص) خواست كه كسی را به
یمن
فرستد گفت : یا معشرَ
المهاجرین
و
الانصار
! اَیُّكُم ینتدب الی
الیمن
؟
ابو بكر صدیق
برخاست گفت : أنَا یا
رسولالله
.
رسول خداوندی
اجابت نكرد، دیگر باره همان سخن گفت.
عمر
برخاست، هم اجابت نیافت، سدیگر بار باز گفت آن سخن،
معاذ جبل
برخاست، تا
رسول
(ص) گفت : انت لها یا معاذ! و هی لك، آنگه عمامهٴ خویش بخواست، و بر سر وی نهاد و فرا راه كرد، رسول و جماعتی از مهاجر و انصار بتشییع با وی بیرون شدند،
معاذ
راكب بود و رسول (ص) پیاده میرفت، و
معاذ
را وصیت میكرد،
معاذ
گفت : یا رسولالله چون است اینكه تو پیاده روی و من سوار باشم؟
فقال : یا
معاذ
! انّما أحتسب خطایایَ هٰذه فی سبیلالله، آنگه او را وصیت كرد بتقوی و صدق، و اداء امانت، و ترك خیانت، و امر معروف، و نهی منكر، و مراعات همسایه و یتیم و بیوه زن، و مجالست فقرا، و نواخت ضعفا.
و امثال این سخنان فراوان بر گفت، و نصیحت كرد.
آنگه گفت : یا
معاذ
! چنان دان كه تا بروز رستاخیز ما بر هم نرسیم، و یكدیگر را نه بینیم.
این بگفت ؛ آنگه وداع كرد و باز گشت.
تَمَتَّعْ مِن حبیبك بِالوَاداعِ
فما بَعد الوَداع مِنِ اجتماعِ
معاذ
رفت تا به
صنعاءیمن
، چهارده ماه آنجا بود.
شبی خفته بود، ناگاه هاتفی آواز داد كه : یا
معاذ
كیفَ یَهنئك العیشُ و
محمد
فی سكرات الموت!
معاذ
گفت : ترسان و لرزان با وحشت و حیرت از خواب درآمدم، پنداشتم قیامت برخاست و عالم زیر و زبر گشت، گفت آخر دل خود را تسكین كردم گفتم این نمودهٴ شیطان است، كلمهٴ اعوذ بگفتم.
شب دیگر ندائی شنیدم از ان قویتر و عظیمتر
p.379
كه : یا
معاذ
! كیف یَهَنئك العیش و
محمد
بین اطباق التراب؟!
معاذ
را یقین شد كه
مصطفی
(ص) شربت مرگ چشید.
دست بر سر نهاد، و بانگ برآورد كه « یا محمداه » پس بران مركوبی كه داشت نشست و روز در شب و شب در روز پیوست در رفتن، تا آنجا رسید كه سه مرحله به
مدینه
بود.
در میانهٴ شب از چپ راه آوازی شنید كسی میگفت : یا الٰه
محمّد
اَعلم
معاذ
اً بأنَّ
محمّد
اً قدذاقَ الموتَ، و فارَقَ الدّنیا.
معاذ
گفت : « یا ایّها الهاتف فی هٰذه اللّیل!
مَن انت رحمكالله؟
قال : أنَا
عماربن یاسر
، و هٰذا كتاب
ابی بكر
الی
معاذ
بالیمن، لِیُعلِمَه بأنّ
محمّد
اً قدذاق الموتَ، و فارَقَ الدّنیا.
معاذ
گفت : یا
عمار
اگر
محمد
(ص) از میان رفت پس كارساز و غمگسار ضعیفان و یتیمان و بیوه زنان كیست؟
یا
عمار
! بحق
محمد
(ص) كه بگوی اصحاب
محمد
(ص) را چون گذاشتی؟
و چوناند پس از وی؟
عمار
جواب میدهد : « تَركتهُم كَأنّهم لاراعیَ لها ».
یا
عمار
! بحق
محمد
(ص) كه بگوی تا مدینه را بی وی بر چه صفت بگذاشتی؟
عمار
جواب داد : « تركتُها وهی اضیَقُ علیٰ اهلها منالخاتَم ».
چون بنزدیكی
مدینه
رسیدند پیرزنی را دیدند با چند سر گوسپند كه بچرا داشت، و آن گریستن
معاذ
دید و ذكر
محمد
(ص) كه بسیار میكرد، پیرزن گفت : یا
عبدالله
! امّا محمّداً فلم اَرَه، ولٰكن رأیتُ ابنته
فاطمة
(ع) تبكی و تقول : « یا اَبَتاه الی
جبرئیل
تنعاه!
انقطعت عنّا اخبارُ السّماءِ!
یا اَبَتاه لاینزِل الوحیُ الینا مِن عندالله ابداً!
و رأیتُ
علیاً
یَبكی، و یقول : یا
رسولالله
. و رأیت
الحسن
و
الحسین
(ع) یبكیان و یقولان : واجدّاه، واجدّاه.
معاذ
همچنان میرفت بمیانهٴ شب در
مدینه
شد بدر حجره
عایشه
و در میزد.
عایشه
گفت : كیست كه بر در ماست در میانهٴ شب؟
معاذ
گفت : أنَا خادمُ رسولالله (ص).
عایشه
گفت : یا
عفوة
! افتحی لخادم
رسولالله
. چون در بگشاد، و یكدیگر را تعزیت دادند،
معاذ
گفت یا
عایشه
! كیف و جدتَ
رسولَالله
عند شدّةِ وجعه؟
عایشه
گفت :
p.380
رو از
فاطمه
بپرس كه من طاقت گرفتن ندارم!
معاذ
بدر حجرهٴ
فاطمه
رفت، و گفت : أنَا
معاذ
خادم
رسولالله
(ص)، چون
فاطمه
خواست كه در بگشاید
حسن
(ع) گفت : « یا امّاه خُذینی معك حتّی اُعَزّی
معاذ
اً
بِوَفاة جدّی ». پس
فاطمه
(ع) قصّه در گرفت و وفات وی گفت.
و فی ذٰلك حدیثٌ مشهورٌ یُذكَر فی غیر هٰذا الموضع اِنشاءالله تعالیٰ.
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (6) |
| 91 |
|
Del |
3 |
آل عمران |
چهارم |
2 |
p.394
قوله تعالی : «
انَّ فی خلق السّمٰوات و الأرض
» الآیة ـ كلام خداوندی كه جز وی خداوند نیست، و آسمان و زمین را جز قدرت و قهر وی عماد و پیوند نیست، خداوندی كه فلك آفرید، و بر ذروهٴ فلك ملك آفرید، آسمان آفرید، داغی از قدرت بر وی نهاد، و زمین آفرید، سمتی از قهر بر وی نهاد، آسمان بأمر وی گردان!
و این زمین بجبر و قهر وی بساط و میدان!
جنبش اندر آسمان بامر و جبر اوست.
آرام اندر زمین بامر و قهر اوست.
جنبش اندر آسمان و آرام اندر زمین هر دو اندر یكدیگر بسته، و بهم پیوسته، اگر فلك آرام گیرد اجزاء زمین پست شود، و گر زمین از مركز خود دور شود نظام بروج فلك منبتر گردد.
پاكست آن خداوندی كه جنبش را علت آرامش كرد، و آرامش را علت جنبش.
از ضدی ضدی برآورد، و ضدی را سبب قوام
p.395
ضدی كرد، تا یقین گردد كه وی خداوندی است كه از نیست هست كند، و آن هست را هم وی نیست كند.
آنگه گفت : «
لَآیاتٍ لِأولِی الألباب
»، در آسمان و زمین و اختلاف شب و روز كردگاری و یكتائی خدای را نشانها است، در هر نشانی از لطف وی برهانها است.
چشم باز كن و بر نگر تا ببینی این جرم را هر ساعت بلونی دیگر، گاه بسان دریای سیماب، گاه بسان طیلسان، گاه بسان بوستان.
این گردش و تلوّن بیان راه توحید است، و كردگاری و دانائی خدا را دلیل است.
اگر مردی در صحرائی گذر كند، قاعاً صفصفاً بیند، پس از آن بمدتی گذر كند قبّهای بیند بر كشیده و آراسته، عقل وی فتویٰ كند كه این قبه اندرین صحرا بی بنّائی نباشد، و یا این سرای اندرین صحرا بی كدخدائی نبوده است، پس مؤمن چون تأمل كند و نشان حدوث بیند، سِرّش فتوی كند كه : چون روا نباشد قبه و سرائی اندر صحرا بی بنّائی و كدخدائی، روا نبود چنین هوائی و سمائی اندر چنین فضائی بی قدرت خدائی.
باز بیندیش و نظر كن، اندر شب دیجور بیرون آی، و اندر آسمان نظاره كن، تا آسمان بینی بسان لشكرگاه، ستارگان بسان سپاه، و ماه بر مثال شاه، این نمودار روز رستاخیز است، ظلمت شب نشان قیامت، ستارگان نشان رخسار مؤمنان، مجرّة نشان نهر كوثر، جمال ماه نشان
محمد
رسولالله
(ص).
چنانكه شب تاریك بود چون ماه رخسار بنماید عالم روشن شود، و فلك گلشن گردد، خلق قیامت در ظلمت و زحمت باشند، چون جمال این مهتر پیدا آید، اهل ایمان را سعادت و امان پیدا آید.
چنانكه ماه اندر فلك بستارگان گذر كند، آن مهتر عالم آنروز بمؤمنان گذر همیكند، و برخسار ایشان نظر میكند، و اهل ایمان بشفاعت همیدرآرد، این مثال بحكم
p.396
تقریبی رفت اندرین تقریر، وگرنه جمال و كمال آن سیّد بیش از آنست كه بمهتاب برابر كنند یا بآفتاب مثل زنند.
ماه را آن جاه نبوَد كو ترا گوید كه چون؟
زُهره را آن زَهره نبود كو ترا گوید چرا؟
نی خدا از چاه جاه حاسدان از روی فضل
بر كشید و بر نشاندت بر بساط كبریا؟
«
الّذین یذكرونالله قیاماً و قعوداً و علیٰ جُنوبهِم
» ـ
ذاكران سه كساند : یكی الله را بزبان یاد كرد، و بدل غافل بود، این ذكر « ظالم » است كه نه از ذكر خبر دارد نه از مذكور.
دیگری او را بزبان یاد كرد بدل حاضر بود، این ذكر « مُقتصد » است و حال مزدور، در طلب ثوابست و در آن طلب معذور.
سیوم او را بدل یاد كرد، دل ازو پُر، و زبان از ذكر خاموش، مَن عَرفالله كَلَّ لسانُه، این ذكر سابق است، كه زبانش درسرِ ذكر شد و ذكر در سرِ مذكور، دل در سر مهر شد و مهر در سر نور، جان در سر عیان شد و عیان از بیان دور!
ذكر دام نهاد و غیرت دانه ریخت، مزدور دام دید بگریخت، عارف دانه دید بر دام آویخت.
پیر طریقت
گفت : ذكر نه همه آنست كه بر زبان داری، ذكر حقیقی آنست كه در میان جان داری.
توحید نه همه آنست كه او را یگانه دانی، توحید حقیقی آنست كه او را یگانه باشی وز غیر او بیگانه باشی.
«
و یتفكّرون فی خلق السّمٰوات و الأرض
» ـ
بوعلی دقاق
از
بوعبدالرحمن سلمی
پرسید كه ذكر تمامتر است یا فكر؟
بوعبدالرحمن
جواب داد كه : ذكر تمامتر است از فكر، از بهر آنكه ذكر صفت حق است عزّ جلاله، و فكر صفت خلق، و ما وُصفِ به الحقّ اتمُّ ممَّا اختصّ به الخلق، این تفكّر دل را همچنان است كه بوئیدن نفَس را، و تفكّر در كردار و گفتار خویش واجب، و در صنایع صانع مستحب، و در
p.397
ذات صانع جل جلاله حرام، كه در خبر است : « لاتتفكَّروا فی الله فاِنَّكم لاتقدِرون قدرَه ».
میگوید : در ذات الله تفكر نكنید كه شما بقدر او نرسید، و او را بسزای او نشناسید، و مبادی جلال و عظمت او درنیابید، نه از آنكه جلال او پوشیده است بر خلق، لابل از آنكه بس ظاهر و روشن است، و بصیرت آدمی بس ضعیف و عاجز، طاقت دریافت آن ندارد بلكه در آن مدهوش و متحیر و سرگردان شود، همچون خفّاش كه بروز بیرون نیاید از آنكه چشم وی ضعیف است، طاقت نور آفتاب ندارد، این خود درجهٴ عوام است، امّا بزرگان و صدّیقان را قوّت این نظر باشد گاه گاه امّا بر دوام نه، همچون مردم كه در قرص آفتاب یك نظر تواند امّا بیش از یك نظر نه، كه اگر مداومت كند بیم نابینائی بود.
پس اگر خواهد كه تفكر كند، در عجائب صنع وی میكند، كه هر چه در وجود است همه نوری است از انوار قدرت و عظمت حق جلّ جلاله، و اگر طاقت دیدن قرص آفتاب بر دوام ندارد طاقت شعاع نوری كه بر زمین است دارد، و از آن جز روشنائی و دانائی نیفزاید.
«
ربّنا اِنّك مَن تُدخلِ النّارَ فقد اَخزیتَه
... » الآیة ـ خداوندا! شرمسار و رسوا كردی كسی را كش بآتش عقوبت بسوختی، و ازین صعبتر كار آنكس كش براندی، و گفتی : «
اُولٰئك الّذین لم یُرِدِاللهُ اَن یُطهّر قلوبَهم
».
«
ربّنا اِنّنا سَمِعنا مُنادیاً
» الآیة ـ خداوندا! منادی سنّت بر سر وادی شریعت ما را خواند كه : «
وأَنیبوا الی ربّكم
».
خداوندا! بجان و دل شنیدیم آن منادی در آن وادی، و باز گشتیم و گردن نهادیم، چه بُود كه یك بار خود خوانی، و این دل مرده زنده كنی؟ كه خود گفتی : «
دَعاكم لِما یُحییكم
».
گر كافرم ای دوست مسلمانم كن!
مهجور توام بخوان و درمانم كن!
p.398
گر در خورِ آن نیم كه رویت بینم
باری بسر كوی تو قربانم كن!
«
ربّنا فَاغْفر لنا ذنوبَنا
» ... الآیة ـ خداوندا! عیب پوش بندگانی، و عذر نیوش معیوبانی، و دستگیر درماندگانی ؛
خداوندا! مُنتظر است این درویش دلﺭیش، نیوشان بهفت اندام از پس و پیش، تا كی آواز آید كه بیامرزیدیم مندیش!
«
ربَّنا و آتِنا ما وعَدْتَنا علی رُسُلك
» ... الآیة ـ خداوندا! و عدهای كه خود دادی بسر آر، و درختی كه خود نشاندی ببر آر، چراغی كه خود افروختی روشندار، مهری كه بفضل خود دادی آفتِ ما از آن باز دار، خداوندا شاد بدانیم كه تو بودی و ما نبودیم، كار تو در گرفتی و ما نگرفتیم، قیمت خود نهادی،
رسول
خود فرستادی.
خداوندا! تومان بر گرفتی و كس نگفت كه بردار، اكنون كه برگرفتی بمگذار! و در سایهٴ لطف مان میدار! جز بفضل خودمان مسپار!
گر آب دهی نهال خود كاشتهٴ
ور پست كنی بنا خود افراشتهٴ
من بنده همانم كه تو پنداشتهٴ
از دست میفكنم چو برداشتهٴ
«
فَاسْتجابَ لهم ربُّهم
» ـ وفاء وعده است كه مؤمنانرا داده بود كه : «
اُدعونی اَستجِب لكم
»، و تحقیق این وفاءِ وعده آنست كه : داعی را اجابت داد، سائل راعطیّت داد، مجتهد را معونت داد، شاكر را زیادت داد، صابر را بصیرت داد، مطیع را مثوبت داد، عاصی را اقالت داد، نادم را رحمت داد، محبّت را كرامت داد، مشتاق را دیدار داد.
فرمان آمد كه یا
محمد
(ص) نومیدی را روی نیست، و كار رهی در پیروزی از سه خصلت بیرون نیست : گر مطیع است ثواب او آنگه بجا، گر عاصی است شفاعت تو آنگه بجا، و هرچه بازماند رحمت من او را بجا.
p.399
گر جرم همه خلق كنم پاك بحِل
در مملكتم چه كم شود مشتی گِل
«
فَالّذین هاجَروا و اُخرِجوا مِن دیارهم و اُوذوا فی سبیلی و قاتَلوا و قُتلوا
» ـ صفت دوستانست، آئین مشتاقان است، قصهٴ جانبازان است، سرانجام كار عاشقان است، دل بداده، و جان درباخته، خستهٴ تیربلا گشته، تیغ قضا جاه و حشمت برانداخته، وز خان و مان آواره.
یكسر همه محواند بدریاء تفكر
برخوانده بخود بر همه « لاخان و لامان »
گهی سوزند و گدازند!
گهی زارند و نالند!
سوز بینند و سوزنده نه!
شور بینند و شورنده نه!
درد بینند و درمان نه!
وزین عجبتر كه بدرد خویش شادند، و از پی دردی بفریادند.
جانان ندهم ز دست تا جان ندهم
من جان بدهم ز دست و جانان ندهم!
اكنون باری بنقد دردی دارم
كان درد بصد هزار درمان ندهم!
پیر طریقت
گفت : الهی هر كه ترا جوید او را بنقد رستخیزی باید، یا بتیغ ناكامی او را خون ریزی باید، عزیز دو گیتی!
هر كه قصد درگاه تو كند، روزش چنین است یا بهرهٴ این درویش خود چنین است؟!
«
لأكفِّرَنّ عنهم سَیِّئاتِهم و لاُدخلنَّهم جنّاتٍ تَجری مِن تحتها الأنهار ثواباً مِن عندالله
» ـ چنان دردی بباید تا چنین مرهمی پدید آید!
طوبیٰ و حُسنیٰ و وصل مولی، در جنات مأوی.
قومی را طوبی و نعیم بهشت نوش!
قومی را دیدار و رضای مولی دست در آغوش!
زبان حال بنده از سر ناز و دلال میگوید : الۤهی محنت من بودی، دولت
p.400
من شدی، اندوه من بودی، راحت من شدی، داغ من بودی، چراغ من شدی، جراحت من بودی، مرهمِ من شدی.
«
یَا ایُّها الّذین آمَنوا اصْبِروا
» ـ این باز مرهمی دیگر است و نواختی دیگر!
نداءِ فضیلت، و خطاب كرامت، و رهی را گواهی دادن بایمان و طاعت.
«
اصبروا
» خطاب با نفس است، «
صابروا
» با دل است، «
رابِطوا
» با جان است.
نفس را میگوید : بر طاعت و خدمت صبر كن.
دل را میگوید : بر بلا و شدّت صبر كن.
جانرا میگوید : با سوز شوق و درد مهر صبر كن، و اللهُ هو الصّبور.
ازین زندان اگر خواهی كه چون
یوسف
برون آئی
بدردِ دوریِ
یوسف
صبوری چون
زلیخا
كن
و قیل اصبِروا فیالله، و صابِروا بالله، و رابِطوا معالله.
الصّبر فیالله صبر عابدان است در مقام خدمت بر امید ثواب.
الصّبر بالله صبر عارفان است در مقام حُرمت بر آرزوی وصال.
الصّبر معالله صبر مُحبّان است در حال مشاهدت در وقت تجلّی، دیده در نظاره نگران، و دل در دیده حیران، و جان از دست مهر بفغان.
پیر طریقت
گفت : الٓهی! همگان در فِراق میسوزند، و محبّ در دیدار!
چون دوست دیدهور گشت مُحبّ را با صبر و قرار چه كار؟!
«
وَ اتَّقوا الله
» ـ تقوی درختیست كه بیخ آن در زمین وفا، شاخ آن بر هواء رضا، آب آن از چشمهٴ صفا، نه گرمای پشیمانی بآن رسد نه سرمای سیری، نه باد دوری، نه آفت پراكندگی!
میوه آرد میوهٴ پیروزی، فلاح ابدی، و صلاح سرمدی، نعیم باقی، و ملك جاودانی.
اینست كه ربّالعالمین گفت : «
و اتّقوا الله لعلّكم تُفلحون
».
قال
النّبیّ
(ص) : علیك بتقویالله فاِنّه جِماعُ كلّ خیرٍ، و علیك بِالجِهاد فاِنّه رهبانیّة المُسلِم، و علیك بِذِكرالله، فاِنّه نورٌ لك.
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (5) |
| 92 |
|
Del |
4 |
النساء |
چهارم |
2 |
p.415
قوله تعالی : «
بسمالله الرّحمن الرّحیم
» ـ تاهتِ القلوبُ بسماع بسمالله، طابت القلوب بشهود بسمالله، غابت القلوب بظهور بسمالله، طوبیٰ لِمَن حدیثهُ فیالله، و جلیسه هوالله.
ولا جلستُ الیٰ قوم اُحَدّثهم
اِلّا و أنت حدیثی بینَ جُلّاسی
نزهةُ اسرارالموحدین فی الاِناخة بعَفوة بسمالله.
رتَع فی حدائق القدس مَن استروَح الی نسیم بسمالله.
نام خداوند كریم مهربان، بزرگ بخشایش بر جهانیان، برحمت فراخ، روزی دهندهٴ آفریدگان، و دارندهٴ همگان، دشمنان و دوستان بلطف دَرواخ
(١)
، نوازندهٴ آشنایان و سازندهٴ كار ایشان در دو جهان.
الله اشارتست بكمال قدرت، رحمٰن اشارتست بعموم رحمت، رحیم اشارتست بخصوص مغفرت.
الله است كه بیافرید بقدرت فراخ بی حیلت، رحمن است كه روزی داد از خزینهٴ فراخ پی مؤنت، رحیم است كه عیبها فرا پوشید بكرم فراخ بی شفاعت.
الله است كه بیافرید بنده را، و حقشناس ندید، و از وی ببرید.
رحمن است كه نعمت گسترانید، و از بنده شكر نشنید، و نعمت باز نگرفت.
رحیم است كه عیبها دید و فرا پوشید، عذر نشنید، و پرده ندرید.
الله داغ كردنست، رحمن مرهم نهادنست، رحیم در كرم بیفزودنست.
خداوندان معرفت
و
جوانمردان طریقت
گفتند : معنی باءِ بسمالله آنست كه : « بی فَافْرحوا و بی فتروّحوا ».
رهیگان من! بندگان من! بمن شاد باشید، و از غیر من آزاد باشید.
بنام من آرام گیرید. بر ضمان من تكیه كنید.
بیاد من آرامش
p.416
كنید.
حق من در دل گیرید.
عهد من در جان گیرید.
بندهٴ من! هر جا كه راستی است آن راستی بنام ماست.
هر جا كه شادی است آن شادی بصحبت ما.
هر جا كه عیشی است آن عیش بیاد ما.
هر جا كه سوزی است آن سوز بذكر ما.
هر كس را شادئی، و شادی دوستان بمهر ما، مُلك امروز یاد و شناخت ما، ملك فردا دیدار و یافت ما.
زهی سعادت! زهی جلالت! كه بنده را پیش آمد بی بهانه و علت!
جلالتی نه تكلف، سعادتی نه گزاف،
حقیقتی نه مجاز، و مقالتی نه محال!
درِ سرای طرب چون بكوفت دست غمان
ز چرخ وهم فرو شد ستارگان خیال
زمان محو بپوشید خلعتی ز یقین
عیان وصل كشیده برو طراز جمال
ز راه عشق درآمد طلایهٴ اقبال
ز ابر هجر بتابید آفتاب وصال
سرای پردهٴ حیرت كشید لشكر دل
بطبل دهشت برزد سپاه عشق دوال
«
یا ایّها النّاس اتَّقوا ربَّكم
» الآیة ـ ای نقطهٴ انسانیت، ای صفات بشریت، تقوی پناه خویش گیر، آن را ملازم باش، كه حیات بندگان باوست، و رستگاری رهیگان دروست ؛
و تقوی آنست كه بنده فرمان شرع را سپر خویش سازد، تا تیر نهی بدو نرسد، و آن بر سه رتبت است : اول بپناه كلمهٴ توحید شود، و از هر چه شرك است بپرهیزد.
پس بپناه طاعت شود، و از راه معصیت برخیزد. پس بپناه احتیاط شود و از شبهت بگریزد.
هر كه این منازل تقوی بصدق بازبرد لامحاله بمقصد رستگاری رسد، كه قرآن مجید چنین خبر میدهد :
p.417
«
و یُنَجّی اللهُ الَّذین اتَّقوا بمَفازتهم لایَمسّهمُ السّوءُ ولاهم یَحزنون
»، جای دیگر میگوید : «
و مَن یتَّقِ اللهَ یَجعلْ له مخرجا
ً
و یرزُقْه مِن حیثُ لایَحتسب
».
هر كه او دست در تقوی زند راه رستگاری او، از هر چه رنج است برو آسان كنیم، و از آنجا كه نبیوسد روزی فرستیم.
آوردهاند كه خواهر
بشرحافی
بر
احمد حنبل
شد، گفت : ای امام مسلمانان، بر بام خانه دوك ریسم، مشعلهٴ
طاهریان
بگذرد، باشد كه تائی بشعاع آن مشعله در پیوندم روا باشد یا نه؟
احمد
گفت : اول بگو كه تو كیستی تا خود در آن قدمگاه هستی كه این تقوی احتمال كند؟
گفت : من خواهر
بشرحافی
ام،
احمد
بگریست گفت : این چنین تقوی جز خاندان
بشرحافی
را روا نبود. ترا نشاید، زینهار تا نكنی، كه آنگه
بشرحافی
از تو بطیره شود.
اقتدا ببرادر كن، تا مگر چنان شوی، كه اگر خواهی كه در پرتو مشعلهٴ
طاهریان
دوك ریسی، دست ترا طاعت ندارد، كه برادرت باین درجت بود كه هر وقت كه دست بطعامی بردی كه در آن شبهت بودی آن دست او را طاعتدار نبودی.
اذا ارادَ العبدُ أن یسهُوَ عنّی حُلْتُ بینه و بین السّهو عنّی.
این در آن خبر بیاید كه
مصطفی
(ص) گفت حكایةً از كردگار قدیم جلّ جلاله : اذا علمتُ أنّ الغالب علی قلب عبدی الاِشتغالُ بی، جعلتُ شهوةَ عبدی فی مسألتی و مناجاتی، فاِذا كان عبدی كذٰلك عشقَنی عبدی، و عشقُته، فاِذا كان عبدی كذٰلك فَاَراد أن یسهُوَ عنّی حلتُ بینه و بین السّهو عنّی، اولئك اولیائی حقّاً، اولئك الأبطال، اولئك الّذین اذا ارادتْ اهلُ الارض بعقوبةٍ زویتُها عنهم لأجلهم.
میگوید : چون بندهٴ من همه مرا خواند، همه مرا داند، همه مرا بود، من نیز روی دل خود باوی گردانم، درِ همه ارادتها و شهوتها و بایستها برو در بندم، و اغیار را بتمامی از آن دل بیرون كنم.
عشقِ وا ما گفتن
(١)
و از
p.418
ما شنیدن، بر جان و دلش مسلط كنم، بر بساط عشقش آرام دهم، صمصام غیرت ازل بر سرش بدارم، تا اگر خواهد كه با غیری نگرد، یا بكسی طمع كند، یا بدیگری بازاری سازد، فرا نگذارم.
شب روز كنم، روز شب اندر كارت
با خلق جهان تبه كنم بازارت
آری، ما چون او را خواهیم، دانیم كه بغارت چون باید بُرد، امروز او را بشحنهٴ تقویٰ سپاریم تا او را در حمایت شرع خویش جای دهد، و حركات و سكنات او بشرط ادب درآرد، و فردا او را در مقعد صدق بحضرت عندیّت فرود آریم.
نشنیدهای كه فردا برستاخیز تفوی را گویند : بیا كه امروز روز بازار تست، هر كه را از تو نصیبی بود، در آن سرای بقدر نصیب وی او را بمنزلی فرود آر، آشنایان خویش را در حضرت عندیّت فرود آر، كه ما در ازل حكم چنین كردیم : فی جنّاتٍ و نَهَرٍ، فی مقعد صدقٍ عند ملیكٍ مقتدر.
«
الَّذی خلَقَكم مِن نفسٍ واحدةٍ و خلَق منها زوجَها
» ـ خداوندی كه هر چه آفرید جفت آفرید هر كس را هام سری
(۱)
پدید كرد، و مثلی درو پیوست، و شكلی درو بست، كه وحدانیت و فردانیّت صفت خاص اوست!
و حق و سزای او! رُوی فی بعض الكتب : زوّجتُ الأشیاءَ لیُستدَلّ بها علیٰ وحدانیّتی.
«
و بَثَّ منهما رجالاً كثیراً و نساء
» ـ كمال قدرت و جلال ربوبیّت خود فرا خلق نمود، كه از نسل شخصی راست چندین هزار خلق بیرون آوردم، با طبعها و رنگهای مختلف، با صورتها و سیرتهای متفاوت، هر یكی برنگی دیگر، و طبعی دیگر و صورتی دیگر، و خُلقی دیگر، و حالی دیگر، و همّتی دیگر.
دو كس را نه بینی هر گز كه بیكدیگر مانند بطبع، و رُوا
(٢)
یا بصورت و آسا!
فسُبحان مَن لانِهایةَ لمقدوراته، ولاغایةَ لمعلوماته
p.419
ثمّ قال فی آخر الآیة : «
اِنّالله كان علیكم رقیباً
» ـ رقیب گوشوان است بر دلها بی بررسیدن، آگاه از كردها بی پرسیدن، بی نیاز در كوشیدن از آسودن.
این تنبیهی است مر بنده را، و پندی بلیغ رونده را، یعنی كه چون میدانی كه من گوشوانم بر دلها،
و دیدهبان بر كردها و گفتها، مراقبت بكاردار، و حق ما بجای آر ؛
و مراقبت آنست كه بنده بدل پیوسته با حق مینگرد، و نظر حق پیش چشم خویش میدارد، و چون داند كه ازو غافل نیند، پیوسته بر حذر میباشد.
مصطفی
(ص) از اینجا گفت : ما كرهِتَ أن یراهُ النّاس منك فلاتفعلْه اذا خلوتَ ؛
و اُنشد فی معناه .
اذا ماخلوتَ الدّهرَ یوماً فلا تَفُل
خلوتُ ولكن قُل علیَّ رقیبُ
یك دم زدن از حال تو غافل نیم ای دوست
صاحب خبران دارم آنجا كه تو هستی
ابن عمر
بغلامی شبان بگذشت كه گوسفندان بچرا داشت، گفت : ای غلام ازین گوسفندان یكی بمن فروش. غلام گفت : این نه آنِ منست.
ابن عمر
گفت : اگر جویند گو كه گرك بخورد.
غلام گفت : فأینَالله؟ یعنی پس خدا كو؟
ابن عمر
را این سخن از وی خوش آمد، رفت، و آن غلام را و آن گوسفندان را همه بخرید، و غلام را آزاد كرد، و گوسفندان را بنام وی باز كرد.
روزگاری باز میگفت
ابن عمر
كه قال ذٰلك العبد : « فأینَ الله؟ ».
|
p.415
١ـ درواخ : بمعنى يقين و درست، محكم و مضبوط ( برهان قاطع)
p.417
١ـ وا ما گفتن = با ما گفتن.
p.418
١ـ هام سرى = همسرى
٢ـ رواء : بالضم و المد، منظر و ديدار. (منتهى الارب)
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 93 |
|
Del |
4 |
النساء |
چهارم |
2 |
p.427
قوله تعالی : «
وَ ابْتَاُوا الْیَتامیٰ حتَّیٰ اذا بلغوا النِّكاحَ فاِن آنَستم منهم رشداً فَادْفعوا الیهم اموالَهم
» ـ ایناسِ رشد از روی شریعت، پرهیزكاری و پارسائی و خویشتنداری است، اقتصاد در معیشت نگاه داشتن، و از راه اسراف و تبذیر برخاستن، و از روی حقیقت راه بحق بردن است، و در هر چه پیش آید از احوال و قوّت خویش تبرّا كردن، و از تدبیر و اختیار خویش بیرون آمدن، و كارها یكسر بحق سپردن.
و اِلیه الاشارة بقوله عزّ و جلّ : «
و أفوِّض امری الیالله
».
این رشد كه در بنده پدید آید، از هدایت و ارشاد حق بود كه دلگشای و رهنمای بندگان است، چنانكه گفت عزّ جلاله : «
و یَهدی مَن یشاء الیٰ صراطِ مستقیم
».
آرایندهٴ حق بر دلهای دوستان، و نگارندهٴ ایمان بر سرهای ایشانست.
چنانكه گفت : «
حبَّب الیكمُ الایمانَ و زَیَّنه فی قلوبكم
».
راست دارندهٴ دلهاء دانایان، و الهام دهنده در شناخت نیك و بد ایشان است.
چنانكه گفت : «
فألهَمَها فجورَها و تقویٰها
».
و نشان این رشد در حق بنده آنست كه بر درگاه، تن بر خدمت دارد، و دل بر معرفت، و سر بر محبت، و آنگه درین مقامات بر طریق ملازمت و استقامت رود.
عقدی كه با حق بست فسخ نكند، و عزمی كه كرد نقض نكند .
و اندرین معنی حكایت
p.428
ابراهیم ادهم
است قدّسالله روحَه، كه با یكی هم صحبت بود در راه
مكه
، بشرط آنكه جز خدایرا بكسی ننگرند، و جز حق بر دل خود راه ندهند.
گفتا : در طواف كودكی را دیدند كه خلق از جمال وی بفتنه افتاده بودند، و
ابراهیم
در آن كودك نیكو نظر كرد.
این درویش گفت : ای
ابراهیم
عهد شكستی، و عقدی كه بستی در آن خلاف و نقص آوردی كه درین غلام زیباروی چندین نظر كردی.
گفت : ای درویش خبر نداری كه این كودك پسر منست.
درویش گفت : پس چرا آواز نگوئی، و دل بدان شاد نكنی؟
گفت : شئٌ تركتُه لِلّٰه لاأعودُ الیه ثمّ قال : مُرَّ أنت و سلِّم علیه، و لا تُخبره بِشأنی، و لا تدُلَّه علیٰ مكانی.
قال : فمررتُ و سلّمتُ علیه، فقلت له : مَن أنت؟
فقال :
ابن ابراهیم بن ادهم
، قیل لی اِنّ اباك یحجّ كلّ سنةٍ فجئتُ لَعلّی اراه.
قال : ثمّ رجعتُ الیٰ
ابراهیم
فسمِعتُه یُنشدُ :
هجرتُ الخلقَ طُرّاً فی هواكا
وأیتمتُ الوَلیدَ لِكی اَراكا
فلو قطَّعتَنی فِی الحُبِّ اِرباً
لَما حَنَّ الفُؤادُ اِلیٰ سِواكا
«
للرّجالِ نصیبٌ ممّا تركَ الوالدانِ و الأقربونَ
» الآیة ... ـ حكم میراث بعیب و هنر و بطاعت و معصیت نگردد.
اگر دو پسر باشند یكی صالح و یكی فاجر، یا یكی نیكﻋﻬﺪ و یكی بدﻋﻬﺪ، در میراث مادر و پدر هر دو یكسانند، از آنكه میراث عطائی است ابتداءِ آن از قِبَل حق، نعمتی از خزانهٴ حق بی كسب بنده ؛ و در شریعتِ كرم روا نیست كه ببدﻋﻬﺪی بنده نیكﻋﻬﺪی خود باز گیرد، همین است حكم ایمان كه موهبت الهی است ؛
و عطاءِ رایگانی بكرم خود مؤمنان را داد، بی سبب و بی علت، لاجرم ظالم و سابق را در آن از هم باز نكرد، لابل كه ابتدا خود بظالم كرد «
فمِنهم ظالمٌ لنَفسه
» الآیة.
«
و اِذا حضر القِسمةَ اولُوا القُربیٰ
» الآیة ... ـ میگوید : چون مستحقان میراث
p.429
بوقت قسمت حاضر شوند، و هر كس بهرهٴ خویش بردارد، اگر درویشان و یتیمان كه ایشان را در آن میراث نصیب نبود حاضر آیند، نگر تا ایشانرا محروم نگذارید، و از آن میراث چیزی رزق ایشان سازید.
پس گفت : «
و قولوا لهم قولاً معروفاً
» اگر همه سخن خوش بود نگر تا از ایشان دریغ ندارید ؛ و اگر مستحق میراث، كودك باشد نارسیده، كس را نیست كه تصرف كند در مال وی، اما ولیّ كودك تا آن درویش را وعدهٴ نیكو دهد، گوید كه : چون كودك بالغ شود و تصرف در مال خویش تواند او را گوئیم تا ترا چیزی دهد، و با تو مواسات كند.
لطیفهایست درین آیت سخت نیكو، گنهﻛﺎران این امت را، یعنی فردا در آن عرصه عظمیٰ وانجمن كُبریٰ (!) كه مطیعان بثواب اعمال خویش رسند، امید است كه عاصیان مؤمنانرا نیز از رحمت و مغفرت خویش محروم نكنند.
دست مایهٴ بندگانت كنج خانهٴ فضل تست
كیسهٴ امید از آن دوزد همی اومیدوار
قوله : «
وَلْیَخْشَ الّذین اَو تَركوا
» الآیة ـ اشارت آیت آنست كه مرد مسلمان سعادت و بهروزی فرزند و عیال خود بتقوی و سداد خویش حاصل كند نه بجمع مال، از بهر آنكه نگفت : « فَلْیجمعوا المالَ ولْیُكثروا لهمُ العَقار و الأسباب »،
بلكه گفت : «
فَلْیَتّقوا الله وَلْیَقولوا قولا سَدیداً
»
؛ و یقرُب منه قوله (ص) : « هاجِروا تُورِثوا ابناءَ كم مجداً.
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 94 |
|
Del |
4 |
النساء |
چهارم |
2 |
p.441
قوله تعالی : «
اِنّ الّذین یأكلون اموالَ الیتامیٰ ظلماً
» الآیة ـ جلیل و جبّار، خداوند بزرگوار، رهیدار، نامدار، كریم بردبار، وفادار، عظیم، كه هر كس را خداوند است، و هر چیز را پیش برند است، و ضعیفانرا دستگیر و مهر پیوند است.
درین آیت ضعیفانرا مینوازد، و یتیمانرا مهر مینماید، و آن ظالمان كه از جگر یتیمان كباب میكنند، وز خون مفلسان شراب میخورند، ایشان را بیم میدهد، و بعقوبت خوفشان میترساند، و درماندگانرا نیابت میدارد، و با ظالمان از بهر ایشان خصمی میكند، از آنكه یار ضعیفانست، و فریادرس نومیدانست، و مجیب دعاء مضطرّانست،
p.442
و نیوشندهٴ آواز لهیفانست.
دوست دارد بندهای را كه از سر شكستگی و عجز و مفلسی نفسی سرد بر آرد، و اشكی گرم فرو بارد، و دو دست تهی بوی بر دارد، و عذری باز خواهد.
در آثار بیارند كه مردی میگفت : یا ربّ یا ربّ! انت كتبتَ و أنت قدّرتَ و أنت قضیتَ، بار خدایا كه هر چه بود و هست و خواهد بود همه تو میخواهی، و تو میرانی، و بر خلق تو مینویسی.
از تقدیر تو، بار خدایا، بیرون نیست، و بی قضاء تو هیچ نیست.
گفتا بسرّ وی ندا آمد كه : هذا التّوحید، فأین العبودیّة، آنچه گفتی عین توحید است، و سزای خدائی ماست.
نشان بندگی خویش بیار تا چیست؟
فقال الرّجلُ یا ربّ یا ربّ، اَنَا عصیتُ، انَا اذنبتُ، انَا سألتُ.
بار خدایا از من آن آید كه از من سزد! بار خدایا بدعهد و بیوفا و جفاكار و هر چه بتر هستم.
قصّه چكنم حیلت و رنگیم همه
وز رفتن راه راست لنگیم همه
از آز در آویخته چنگیم همه
با قسمت قسّام بجنگیم همه
«
اِنّ الّذین یأكلون اموالَ الیَتامیٰ ظلماً
» صعب است مال یتیمان خوردن، و درخواستهٴ ایشان طمع بیهوده كردن.
آوردهاند از آن اعجوبهٴ مملكت
عیسی
پاك (ع)
كه وقتی بگورستانی بگذشت، گفت : بار خدایا! یكی را ازین بندگان خود زنده كن.
در حال پارهٴ خاك فرو شد، و شخصی بلندﺑﺎلا ازین خاك بر آمد و بایستاد،
عیسی
(ع) ازو بسهمید، گفت : ایّها الفتیٰ من انت؟
قال : انَا
ابن تغلب
. قال : متیٰ مِتَّ؟
قال : الفَین و سبعمائة عام، چند است تا بدین خاك فرو رفتی؟
گفت : دو هزار و هفتصد سال.
گفت : بگو تا مرگ را چگونه یافتی؟
گفت : از آن وقت باز كه باین خاك فرو رفتهام تا اكنون هنوز تلخی مرگ با منست.
گفت : بگو تا خدا با تو چه
p.443
كرد؟
گفت : یا
روح الله
از دو هزار و هفتصد سال باز هنوز در مطالبت حساب نیم دانك سیمام كه یتیمی را در گردن من بوده است، و هنوز ازین مطالبت فارغ نگشتهام، این بگفت و بخاك فرو شد.
«
یوصیكمُالله فی اولادكم للذَّكر مثلُ حظّ الأنثَیین
» ـ ربّالعالمین استحقاق ورثه در میراث از دو روی پدید كرد، و فرمود : یكی از روی فرض، و دیگر از روی تعصیب و استحقاق.
از جهت تعصیب قویتر است از آنكه از جهت فرض، نه بینی كه غایت میراث عصبه استغراق مال است بكلیّت، و غایت فرض تا دو سه یك بیش نیست؟
آنگه شرع میفرماید كه : در حال قسمت ابتدا بر فرض كنید كه اصحاب قروض در استحقاق ضعیفترند.
و ذٰلك فی قوله (ص) : « ما ابقت الفرائضُ فلأولی عصبةٍ ذَكرٍ ».
اینست سنّت خداوند جلّ جلاله در آن آیت كه گفت : «
ثمّ اورثنَا الكتابَ الّذینَ اصْطفَینا مِن عبادنا
».
كتاب و دین خویش كه بندهای را داد بلفظ میراث گفت، از آنكه میراث عطیّتی الٰهی باشد بی رنج و كسب بنده، پس « ظالم » فراپیش « سابق » داشت، و ظالم لامحاله از سابق ضعیفتر است و بی مایهتر، امّا شكسته دل است و نومید رنگ، وقت وی مدافعت بر نمیدارد، و كرم ربوبیّت اقتضاء ضعیف نواختن و بی وی كار وی ساختن میكند، سبحانه ما ارأفَه بعَبده.
امّا آنچه گفت : «
لِلذَّكَر مثلُ حظِّ الأنثیَین
»، اشارت میكند كه این كار نه بقیاس بندگان است، و نه حدّ اوهام و افهام ایشان است، كه اگر قیاس بودی حظّ مادینه دو چند نرینه بودی كه عجز و ضعف و اُنوثت از روی قیاس اقتضاء تفضیل میكند، لكن حكم او جلّ جلالُه نه علّت را در آن جای است، و نه چون و چرا را در آن راه.
نه كس را بر آن اعتراض، و نه خلق را از آن اعراض.
شهریست بزرگ و من بدو در میرم
تا خود زنم و خود كشم و خود گیرم
p.444
«
لا یُسئل عمّا یَفعل وهم یُسئلون
».
«
آباؤكم و اَبنَاؤُكم لا تَدرون اَیُّهم اقربُ لكم نفعاً فریضةً مِنالله
» ـ این چنانست كه كسی دو برادر دارد، هر دو مشفق و مهربان، هر دو او را بكار آمده، و هر دو بكاری بر خاسته، و هر دو او را شایسته.
خواهد تا ایشانرا بستاید و آزادی كند، گوید : خود ندانم كه از ایشان كدام یكی بهتر و كدام مهربانتر است!
یعنی كه هر دو بغایت اشفاق و مهربانی رسیدهاند، پدران و فرزندان همچناناند.
اگر پدراناند بخدمت فرزندان منتفعاند، و اگر فرزنداناند بحرمت پدران منتفعاند.
اگر پدراناند در بدایت عمر تو در ضعف طفولیّت ترا بكار آیند، و گر فرزنداناند در نهایت عمر تو در ضعفِ پیری ترا بكار آیند.
این خود نفع این جهانی است، و نفع آن جهانی آنست كه
مصطفی
(ص) گفت : مردی را در بهشت بدرجات عُلیٰ رسانند، و هر گز خود را بآن مثابت ندانسته بود، و نه عملی كرده كه مستحقّ آن شده بود، گوید : بار خدایا از كجا یافتم این منزلت و این رتبت؟
او را گویند، بِدُعاء ولَدك لك.
و هم ازین بابست خبر
انس مالك
(رض) قال قال
رسولالله (ص)
: اذا كانَ یومالقیامة نودیَ فی اطفال المسلمین اَن اخْرجوا مِن قبوركم، فیخرجون مِن قبورهم، فیُنادی فیهم اَنِ امْضوا الی الجنّة زُمَراً، فیقولون : یا ربّنا و الدونا معنا؟
فیَبسِم الرّبُّ تعالی، فیقول : و والدو كم معكم فَیَثِبُ كلُّ طفل الیٰ ابَویه، فیأخذون بآیدیهم و یُدخلونهمُ الجنّةَ، فهم اعرَف بآبائهم و أمّهاتِهم یومئذٍ من اولادكم الّذین فی بیوتكم.
«
ولكم نصف ما ترك ازواجكم
» الآیة ـ ثبوت میراث و استحقاق آن یا از جهت سبب است یا بحكم نسب، سبب نكاح است و نسب قرابت، و نكاح سبب مودّت
p.445
است، چنانكه الله تعالی گفت : «
و جَعل بینكم مودّةً و رحمةً
»، و نسب استظهار است و قوّت، چنانكه در خبر است : المرء كثیر بأخیه، پس كسی را كه ازین خویشان نسبی یا نزدیكان سببی یكی بمیرد آن داغی باشد بر دل وی، و دردی بر جان وی.
ربّالعالمین آن درد را مرهمی بر نهاد، و از پس آن مقاسات مواساتی فرمود در مال آن گذشته، تا چون درد از فوت وی بود، مرهم هم از مال وی بود.
اینست سنّت خداوند جلّ جلاله با دوستان خویش.
اگر بر ایشان رنجی نهد بحكم تكلیف از پس آن رنج، گنجی پدید كند بنعت تخفیف.
شیخ الاسلام انصاری
قدّس الله روحَه گفت : « من چه دانستم كه مادرِ شادی رنج است، و در زیرِ یك ناكامی هزار گنج است؟
من چه دانستم كه آرزو برید وصالست ؛ و زیر ابر جود، نومیدی محالست؟!
من چه دانستم كه آن مهربان چنان بردبار است كه لطف و مهربانی او گنهكار را بیشمار است؟!
من چه دانستم كه آن ذوالجلال چنان بنده نواز است، و دوستانرا برو چندین ناز است؟!
من چه دانستم كه آنچه من میجویم میان روح است، و عزّ وصال تو مرا فتوح است؟!.
اندر همه عمر من شبی وقت صبوح
آمد برِ من خیال آن راحت روح
پرسید ز من كه چون شدی ای مجروح؟
گفتم كه ز عشق تو همین بود فتوح
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 95 |
|
Del |
4 |
النساء |
چهارم |
2 |
p.451
قوله تعالی : «
وَاللّاتی یأتین الْفاحشةَ مِن نسائكم
» الآیة ـ كردگار نهان دان، خداوند مهربان، و بخشاینده بر همگنان، درین آیت خبر داد از رحمت و فضل خود بر بندگان، و اِسبال ستر خویش بر عیب ایشان، تا همه خود داند فعل بدایشان، و آب رویشان نبرد نزدیك خلقان.
هر چند رهی شوختر، وی جلّ جلاله كریمتر، هر چند رهیگیرندهتر، الله او را بازخوانندهتر.
رُوی فی بعض الكتب المنزلة : « عبدی! انت العَوّاد الی الذّنوب، و انا العَوّاد الی المغفرة، لتعلم أنَا أنَا و انت انت ».
داود
(ع)
زبور
خواندی، هر گه كه بآیتی رسیدی كه در آن ذكر گناهکاران بودی گفتی : اللّهمّ لاتَغفر للخطّائین!
ملكا بر گنهﻛﺎران رحمت مكن، و تقدیر انگشت تهدید در وی میگزید كه : ای
داود
! باش تا ترا كار افتد، آنگه ازین گفته استغفار كنی!
پس چون آن واقعه بیفتاد، و آن تیر تقدیر در حلق او نشست در خاك ندم میغلتید و میگفت : «
ربِّ اغْفر لی
»، و تقدیر میگفت : ای
داود
نه تو میگفتی كه گنهﻛﺎرانرا میامرز؟
گفت : بار خدایا ندانسته بودم.
هنوز بكر بودم.
مقرع سهام قَدَر نگشته بودم.
بار خدایا! از آن گفت توبه میكنم.
تو آن كن كه سزای آنی.
تو احوال بندگان به دانی.
مطّلع بر سرّ ایشانی.
عزیز و سلطانی.
كریم و مهربانی.
از مهربانی وی نكتهای بشنو، بنگر درین آیت، و تأمّل كن درین حالت، كه شهادت چهار گواه عدول در ثبوت فاحشه معتبر كرد، بر وجهی و تحقیقی كه اقامت بیّنت بر آن صفت دشخوار صورت بندد.
این همه از آن كرد تا آن فاحشه بر بنده درست نشود، و او را فضیحت نرسد.
مصطفی
(ص) این خُلق كرم از درگاه عزّت گرفت،
p.452
و این ادب بیاموخت، تا چون
ماعز بن مالك
بروی آمد، و اقرار داد بفاحشه،
رسول خدا
بهانَها فرا پیش میآورد، و او را از سر آن فرا میداشت.
و در خبر است كه اول
ماعز
گفت : یا
رسولالله
طهّرنی، مرا پاك گردان.
رسول
گفت : برو ای
ماعز
استغفار و توبه كن.
ماعز
ساعتی رفت، باز آمد، و همان سخن گفت.
رسول
همان جواب داد.
تا سه بار برفت.
چهارم بار كه باز آمد،
رسول خدا
گفت : ترا از چه پاك كنم؟
ماعز
گفت : از زنا.
دیگر بار
رسول
(ص) وا سر
(١)
بهانه شد، گفت : مگر دیوانه است این مرد؟
گفتند : یا
رسولالله
دیوانه نیست.
گفت : مگر خَمر خورده است، و مست شده؟
یكی را گفت : بنگر تا خود از وی بوی خمر آید یا نه؟
گفتند : نه آنگه
رسول
گفت : یا
ماعز
زنا كردی؟
ماعز
گفت : آری.
رسول
گفت : بنگر مگر كه نظری كردی، یا بدست پاسیدهای
(٢)
، یا دهن دادهای؟
گفت : نه، یا
رسولالله
.
پس دیگر بار بزنا اقرار داد.
پس
رسول خدا
بفرمود تا ویرا رجم كردند.
آنگه یارانرا گفت : استغفروا لِ
ماعزبن مالك
لقدتاب توبةً لو قسمتْ بین امّةٍ لَوَسعتْهم.
با اینهمه آوردهاند كه : بار خدای عالم آن سوخته را در سِرّ بشنوانید كه یا
ماعز
!
ندانسته بودی كه ما
رسول
، تنفیذ احكام شرع را فرستادیم، و حاكم مملكت كردیم، چون نزدیك وی شدی وی اندر حكم كردن و حدّ راندن تقصیر نكند، كه قلم شرع بدو دادهایم.
آنگه بدرگاه او شدی ترا رجم كرد، چرا بدرگاه من نیامدی تا توبت تو پذیرفتمی، و گناهت در گذاشتمی؟!
فاِنّی أنَا الغفور الرّؤف!
«
انّما التّوبةُ علیالله لِلَّذین یعملون السّوءَ بجهالَةٍ
» الآیة ـ توبت نشان راه است، و سالار بار، و كلید گنج، و شفیع وصال، و سر همه شادی، و مایهٴ آزادی.
اول پشیمانی در دل است، پس عذر بر زبان، پس بریدن از بدی و بدان!
در خبر میآید كه هر كه توبه كند و رفیقان بد بنگذارد، تائب نیست.
هر كه توبه كند و
p.453
طعام و شراب بنگذارد تائب نیست.
هر كه توبه كند و جامه خواب بنگذارد، و خواب از دیده بیرون نكند، تائب نیست.
هر كه توبه كند و از مال وی آنچه از قوت بسر آید انفاق نكند تائب نیست.
شرط توبه آنست كه از همهٴ موجودات دل بر گیرد، و روی در حق آرد.
هر خون و گوشت كه بر هفت اندام دارد بریاضت فرو گذارد.
توبه مقدّمهٴ آتش است كه از قعر دوزخ آمده، تا آنچه فردا آتش با تو خواهد كرد، تو امروز بآب دیده با خود بكنی!
توبه اشخاص حضرت است، بر تو فرستادند كه : ای جوانمرد این جنگ تا كی؟
و این بدعهدی تا چند؟
و از آی و صلحی بكن!
ای باز هوا گرفته باز آی و مرو
كز رشتهٴ تو سری در انگشت منست
ای آزاد مرد! چند گه در خوابی؟
بیدار شو كه وقت صباح است!
و در سر شور شراب شوق داری؟
هین كه هنگام صبوح است! تا كی شكسته دل و عهدی؟
بیا كه وقت قبول نصیحت و توبهٴ نصوح است.
«
و لیست التوبة الّذین یعملون السیّآت
» الآیة ـ بزبان علم توبه پیش از مرگ باید، و گر همه یك لحظه بود ؛
و بزبان معاملت پیش از عادت نفس باید در خویشتن دیدن، و خود پرستیدن، هر كه خویشتن را پسندید و بعادت در خود نگرید، درِ توبه بروی فرو بستند، و آب فلاح از وی باز گرفتند.
دور شو از صحبت خود بر در عادت پرست
بوسه بر خاك كف پایِ ز خود بیزار زن
نه هر كه در راه شریعت توبه كرد بعفو و مغفرت رسید، از روی حقیقت بصدق محبت رسید!
روزگاری
داود
پیغامبر
(ع) میگریست و تضرّع میكرد.
آخر او را گفتند : یا
داود
لِمَ تَبكی و قد غفرتُ لك، و ارضیتُ خصمَك، و قبلتُ توبتك؟!
چرا
p.454
میگریی و ترا آمرزیدم، و خصمت خشنود كردم، و توبت تو قبول كردم، و عذرت بپذیرفتم؟!
گفت : بار خدایا! میدانم،
لكن آن وقتِ خوش كه داشتم در صحبت، و آن نفس كه مرا با تو بود در خلوت، باز ده.
گفت : یا
داود
! هیهات!
ذاك وُدٌّ قد مضیٰ.
فَخَلِّ سبیلَ العین بعدَك بِالبكا
فلیس لِاَیّام الصّفاءِ رجوع
دردا و دریغا كه از آن خاست و نشست
خاكیست مرا بر سر و بادیست بدست
|
p.452
١ ـ وا سر = با سر، بسر.
٢ ـ نسخه ج : ياسيدهاى.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 96 |
|
Del |
4 |
النساء |
پنجم |
2 |
p.471
قوله تعالی : «
یا ایُّها الّذین آمنوا لا یحلّ لكم اَن تَرثوا النّساءَ كرهاً
» الآیة ـ هم نداست و هم تنبیه، هم اشارتست و هم شهادت، و هم حكم یا نداست : « ایّها » تنبیه است، « الّذین » اشارت است، « آمَنوا » شهادت است، «
لا یحلُّ لكم أن ترِثوا النِّساءَ كرهاً
» حكم است، و بیان حكم آنست كه این زنان مستضعفاناند، و در تحت قهر شما اسیرانند.
نگر تا ایشان را نرنجانید، و از راه تلبیس و تدلیس بر ایشان حكم نكنید، و قهر نرانید، و آنچه شرع نپسندد از ایشان در نخواهید، بلكه با ایشان بمعروف زندگانی كنید.
«
و عاشِروهنّ بالمعروف
» ای بتعلیم الّدین و الثأدّب با خلاق المسلمین.
راه دین و دیانت بایشان نمائید، و آداب مسلمانی و شریعت ایشانرا در آموزید، و ایشانرا از آتش بپرهیزید، چنانكه جای دیگر گفت : «
قوا انفسَكم واَهلیكم ناراً
».
آداب صحبت در معاشرت با ایشان نگه دارید، و رنج ایشان احتمال كنید، و بارِ خدمت و رنج خویش برایشان منهید.
هر چند كه از روی ظاهر علیالخصوص زنانرا میگوید، امّا از روی اشارت علیالعموم همهٴ مسلمانانرا میگوید.
نگرید تا خویشتن را بهیچ وقت بر هیچ مسلمان حقّ و فضل واجب نبینید، و از مهینان خویش خدمت نخواهید، و بر كمینان زور نكنید.
و بر اهل ضعف صولت ننمائید، بلكه در مراعات و مواسات ایشان بكوشید، و بایشان تقرّب كنید.
به
داود
(ع) وحی آمد كه : ای
داود
اگر شكستهای بینی در راه ما، یا دل شدهای در كار ما، نگر تا او را خدمت كنی، بلقمهای نان، بشربتی آب بدو تقرّب جوئی، و در برِ آفتاب نورِ دلش بنشینی.
ای
داود
دل آن درویش درد زده مشرقه آفتابِ نور ماست!
آفتاب نور جلال ما پیوسته در غرفهٴ دل او میتابد.
p.472
پیر طریقت
گفت : ای مسكین اگر نتوانی كه باو تقرّب جوئی، باری بدل اولیاش تقرّب جوی، كه بر دل ایشان اطّلاع كند، هر كه را در دل ایشان بیند، ویرا بدوست گیرد.
نبینی كه
مصطفی
(ص) با ضعفاءِ مهاجرین بنشستی، و خود را در ایشان شمردی، و گفتی : الحمدللّه الّذی جعل فی أمّتی مَن امرْتُ ان اصبر نفسی معهم،
و ذٰلك فی حدیث
ابی سعید الخدری
(رض) قال : كنتُ فی عصابة، فیها ضعفاء المهاجرین، و اِنّ بعضَهم یستُر بعضاً منالعَری، وقارءٌ یقرأُ علینا، و نحن نستمع الی قرائته، فجاء
النّبیُّ
(ص)، حتَّی قام علینا، فلمّا رآه القاری سكت فسلّم، فقال : ما كنتم تصنعون؟
قلنا : یا
رسولالله
قارئٌ یقرأُ علینا، و نحن نستمع الی قراءته، فقال
رسولالله
(ص).
« الحمدللّه الّذی جعل فی امّتی من اُمرتُ ان اصبر نفسی معهم » ؛ ثمّ جلس و سطَنا لیعُدَّ نفسَه فینا.
ثمّ قال بیده هٰكذا، فحلقالقوم و نُوّرت و جوهُهم، فلم یعرف
رسولَالله
(ص) احدٌ، قال : و كانوا ضُعَفاءَ المهاجرین، فقال
النّبی
(ص) : « اَبشِروا صعالیك المهاجرین بالنّور التّام یومالقیٰمة، تدخلون الجنّة قبل اغنیاء المؤمنین بنصف یوم مقدارَ خسِمائة عامٍ ».
« و اِن
كرِهمتوهنَّ فَعَسیٰ أن تكرهوا شیئاً ویجعلاللهُ فیه خیراً كثیراً
» ـ هر چه آن بر نفست امروز صعبتر، فردا آن بر دلت خوشتر.
هر چه امروز در سرای حكم صورت رنج دارد، فردا در سرای وصل مایهٴ گنج بود.
بیمرادی و بیكامی امروز بر نفس سوار است، لكن زهی مراد و كام كه فردا در ضمن این كار است.
گر امروز اندرین منزل ترا حالی زیان باشد
زهی سرمایه و سودا كه فردا زین زیان بینی
قوله : «
و اِن اردْتُمُ استبدالَ زوج مكانَ زوج وآتَیتم اِحدٰیهنّ قِنطاراً فلا تأخذوا منه شیئاً
» ـ تحقیق كرم است در مذهب دوستی، و تمهید قاعدهٴ جوانمردی، میگوید : جفوتِ فرقت و استرداد معیشت بهم جمع مكنید، كه این نه كار كریمانست،
p.473
و نه سزای جوانمردان!
چون داغ فرقت بر دل آن مسكینه نهادی، نگر تا دست خرج او نیز بربند نیاری، بآنكه داده واستانی، و داغش بر داغ نهی.
حسن بن علی
(ع) زنی داشت.
ویرا طلاق داد.
آنگه مال فراوان بوی فرستاد، و گفت او را : محنت فراق ما بس است، نیز رنج دست تنگی بروی نباید نهاد.
گویند آن مال چهل هزار درم بود.
زن آن مال پیش خویش بخاك فرو ریخت و میگفت : « متاعٌ قلیل مِن حبیب مفارق ».
«
حُرّمَتْ علیكم امَّهاتُكم
. » الآیة ـ اشارت این آیت آنست كه بناء شرع بر تعبّد است نه بر تكلّف، و قانون دین منقول است نه معقول، و مایهٴ سنّت تسلیم است نه تعلیل.
تسلیم راهیست آسان، منزل آن آبادان، مقصد آن رضاء رحمن.
تكلّف و تصرّف راهیست دشخوار، منزل آن خراب، مقصد آن تا گوار.
هان! از راه تكلّف خیز، و در تسلیم آویز، وز تصرّف و تغلیل بپرهیز.
آنچه شرع حرام كرد محرّم دان بی علّت، حوالت آن بر ارادت، بناء آن بر مشیّت.
بجای محرّم گر محلّل بودی همان بودی، و سائغ در شرع مقدّس بودی، و بی علّت و بی شبهت بودی، فهو الحقّ جلّ جلاله، یفعل مایشاء و یحكم مایرید، من یحرّم مایشاء علی من یشاء، و یبیح مایشاء لِمَن یشاء، لاعلّةَ لصُنعه و لامعترضَ علی حكمه.
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 97 |
|
Del |
4 |
النساء |
پنجم |
2 |
p.482
قوله تعالی : «
و مَن لم یستطِعْ مِنكم طَوْلاً
» ـ الآیة ... جلیل است و جبّار خدای جهانیان، كریم و غفّار، نامدار، رهیدار، مهربان، واحد و اَحَد در نام و نشان، بكرم خویش نوازندهٴ بندگان، بفضل خویش سازندهٴ كار ایشان، پیدا كنندهٴ نور عنایت خویش بر دوستان، و آرایندهٴ دوستان خویش بلباس احسان.
خداوندی بخشاینده، و بر بخشودن پاینده، و هر كس را بر خویش نماینده، هر كس را چنانكه سزای اوست، و بقدر و اندازه و روش اوست، و از هر كس آن در خواهد كه در وسع و توان اوست.
نه ﺑینی كه مستضعفانِ راه شریعت را چون رخصت نمود بنكاح كنیزك، گفت : اگر از طَول حرّه درمانید، و آروزی نكاح پدید آید، كنیزك را بزنی كنید، و شهوت خویش را مدافعت مكنید، چون نمیتوانید ؛ و سنّت ایشانرا مدد میدهد كه « الدّنیا متاع، و خیر متاع الدّنیا المرأةُ الصّالحة »، و « تزوّجوا الوَدود الوَلودَ، فاِنّی مكاثِرٌ بكمُ الأمم »، « و علیكم بالأبكار فاِنّهنّ اعذبُ افواهاً، وانتقُ ارحاماً، و ارضیٰ بِالیسیر. »
نتقُ الرَّحم كثرةُ الولد. یقال : امرأةٌ ناتقٌ، اذا كانت كثیرَةَ الولد.
این خود راه رخصت جویان است كه مستضعفاناند، و با خود بر نتاوانند.
امّا جوانمردانِ طریقت و مجاهدانِ راه حقیقت، عمل ایشان رنگی دیگر دارد، و عشق ایشان ذوقی دیگر، نهﻋﺬر رخصت اسیشانرا فریبد، نه ﺳﻠﻄﺎن شهوت با ایشان بر تاود، گوئی در شأن ایشان این خبر آمد كه : « یا
داود
! حَذِّرْ و أنذِر قومَك قضاءَ الشَّهوات فاِنّ القلوب المعلّقة بشهواتِ الدّنیا، عقولُها عنّی محجوبة »، و مقام
حارثه
اینجا رسید كه گفت : « عرفت نفسی عن الدّنیا فأسهرتُ لیلی وأظمأتُ نهاری، الحدیث.
«
والله اعلم بایمانكم بعضُكم مِن بعضٍ
» ـ این تعریض است از كفاءت دینی، و اشارت است
p.483
فرا تقدیس خدای از جفتی
مریم
(ع)، كه بندگان خود را عار داشت از نكاح كنیزك، جز بوقت ضرورت، یعنی كه تا خدایرا عزّ و جلّ منزّه و مقدّس دانند از مناكحت پرستار وی، آخر این مضطرّ را بنكاح كنیزك دل خرسند كرد، و گفت :
همه از
آدم
و
حوا
اند، و در عقدهٴ دین باهم، همه همﺷﻜﻞ یكدیگر و جنس یكدیگر، شكل بشكل شود، و جنس بجنس گراید، پس جفت داشتن، و بجفت گرائیدن ایشانرا سزد بلكه خود میدرباید، و جز چنین نشاید ؛ و معبود قدیم، كردگار عظیم جلّ جلاله، و عظُم شأنه، كه ویرا شكل و شبه نیست، و جنس و مثل نیست، جفت داشتن او را سزا نیست كه او را كفؤ و همسر نیست، «
لم یلد ولم یولَد
ولم یكن له كفواً احد
».
آنگه در آخر این آیت گفت : «
واَنْ تصبروا خیرٌ لكم
»، اگر گردِ رخصت نگردید، و نكاح كنیزك در باقی كنید، و در قهر نفس شكیبا باشید، شما را بهتر بود ؛ و راه جوانمردان اینست، و دوستان خود این كنند ؛
و با اینهمه استمالت بنده فرو نگذاشت، و بفرمان جزم نگفت : « اصبروا »، بلكه گفت : «
و اَن تصبروا خیرٌ لكم
» اگر صبر كنید و برخصت فرو نیائید، و مردانه در راه احتیاط روید، شما را جایِ نواخت هست، و اگر صبر نكنید و رخصت جوﺋﻴﺪ، و آسانی طلب كنید، عذر هست، از آنكه شما ضعیفاناید! و با خود بر نتاوان! باری لاف مردان چه زنید؟ و جای مردان چه گیرید؟
برگ بی برگی نداری لاف درویشی مزن
رخ چو عیاران نداری جان چنان مردان مكن!
«
یُرید الله لیُبَیِّنَ لكم
. » ـ بیان شرف اُمّت
محمد
(ص) است، و اظهار عِزّ ایشان، و منّتِ خداوند عزّ و جلّ برایشان، آن منّت و كرامت كه بر دیگران نبود، از رفتگان و پیشینیان، بلكه معاملت با ایشان مكافات بود كه در ایشان رسید، چنانكه الله گفت :
p.484
« فمِنهم
مَن اخذتْه الصیحةُ، و مِنهم مَن خسفنا به الارضَ، و منهم مَن اغرقنا
». چون این امّت حال ایشان بشنیدند، و داستان ایشان برخواندند، منتظر بودند تا در حق ایشان فرمان چه آید.
گفت : «
و یهدیَكم سُنَنَ الّذین مِن قبلكم، و یتوبَ علیكم
»، با شما آن نكنیم كه با ایشان كردیم، ایشانرا خسف و مسخ و اغراق بود، و شما را توبت و رحمت و مغفرت.
«
یرید الله أن یخفّفَ عنكم
» ـ یعنی یُخفّف عنكم ثقلَ الأوزارِ بمواترة الواردات الی قلوبكم، « یخفِّف عنكم » كلفَ الأمانة بحملها عنكم.
یُخفّف عنكم مقاساةَ المجاهدات بمایلجُ لقلوبكم مِن انوار المشاهدات ؛ یخفّف عنكم تعبَ المطالبات بروح المواصلات.
«
و خُلق الاِنسانُ ضعیفا
» ـ در قرآن هر جا كه نام انسان است صفت نا پسندیدهای بپیوند آنست، چنانكه گفت : «
اِنّ الاِنسان لَظلوم كَفّار
»، «
اِنّ الاِنسان خُلق هَلوعاً
»، «
انّ الاِنسان لَیطغیٰ
»، «
انّ الاِنسان لربّهِ لَكَنود
»، «
انّ الاِنسان لفی خسر
».
از آنكه انسانیّت از خاكست، و خاك مایهٴ كثافت، و أصل كدورت.
امّا امید رهی بآنست كه آنروز كه میآفرید، عیب میدید، و آنگه با عیب میخرید.
با عیب خریدهای مرا روز نخست
پیر طریقت
گفت : خداوندا! تو ما را جاهل خواندی، از جاهل جز از جفا چه آید؟!
تو ما را ضعیف خواندی، از ضعیف جز از خطا چه آید؟.
خداوندا! بر نتاوستن
(١)
ما با نفس خود از آن ضعف انگار، و دلیری و شوخی ما از آن جهل انگار.
خداوندا! تومان بر گرفتی و كس نگفت كه بردار، اكنون كه بر گرفتی بمگذار، و در سایهٴ لطف خود میدار!
p.485
گر آب دهی نهال خود كاشتهای
ور پست كنی بنا خود افراشتهای
من بنده همانم كه تو پنداشتهای
از دست میفكنم چو برداشتهای
|
p.484
١ ـ نسخه ج : بر نيامدن
|
Input: Last Modify:morishima |
History (5) |
| 98 |
|
Del |
4 |
النساء |
پنجم |
2 |
p.495
قوله تعالی : «
اِن تجتَنبوا كبائرَ ما تُنهَون عنه
»الآیة ـ كبائِر
اهل خدمت
در راه شریعت اینست كه شنیدی، كبائر
اهل صحبت
در كوی طریقت بزبان اشارت نوعی دیگر است، و ذوقی دیگر دارد.
از آنكه
اهل خدمت
دیگراند و
اهل صحبت
دیگر.
خدمتیان مزدوراناند، و صحبتیان مقرّبان.
طاعت خدمتیان كبائر مقرّبانست.
چنین میآید در آثار كه : « حَسَنات الأبرار سیّآتُ المقرّبین » ؛
و هم ازین بابست
سخن آن
پیر طریقت
كه گفت : « ریاءُ العارفین خیرٌ من اخلاص المریدین ».
و مستند این قاعده آنست كه
مصطفی
(ص) از نكتهٴ غین خبر داد، و از آن استغفار كرد، گفت : « انّه لَیُغان (١) علیٰ قبلی فَاَستغفرالله فی الیوم سبعین مرّةً »
ابو بكر صدیق
گفت : لیتنی شهدتُ مَااسْتغفر منه
رسولالله
.
و نشان كبائر ایشان آنست كه در عالم روش خویش ایشانرا گاهﮔﺎهی فترتی بیفتد كه فطرت ایشان مغلوب اوصاف بشریّت شود، و حیات ایشان در معرض رسوم و عادات افتد، و حقائق ایمان ایشان بشوائب اغراض و شواهد حُظوظ خویش ممزوج گردد.
اگر در آن حال ایشانرا بَریدی از صحّت ارادت و صدق افتقار و سرور وجد
p.496
استقبال نكند، و دست نگیرد از چاه خودی خود بیرون نیایند.
گر ز چاه جاه خواهی تا بر آئی مرد وار
چنگ در زنجیر گوهر دار عنبر بار زن
بزرگان دین گفتند : كه مرد تا بسر این خطرگاه نرسد، و این مقام فترت باز نگذارد،
پیر طریقت
نشود، و مرید گرفتن را نشاید.
مردی باید كه هزار بار راه گم كرده بود و براه باز آمده، تا كسی را از بیراهی براه باز آرد، كه اوّل راه براه باید، آنگه راه باید.
آنكس كه همه بر راه باشد راه داند، امّا راه براه نداند ؛ و سرّ زَلّت انبیاء و وقوع فترت ایشان اینست، و الله اعلم ؛ و هو قرعُ بابٍ عظیم طوبیٰ لِمَن فُتح علیه، و هُدی الیه.
«
ولا تَتَمنّوا مافضّلاللهُ به بعضَكم علیٰ بعضٍ
» الآیة ـ
ابوبكر كتانی
گفت : مَن ظنّ انّه بغیر بذل الجهود یَصل، فهو مُتَمَنٍّ، و مَن ظنّ انّه ببذل الجهود یصل فَمُتَعَنٍّ.
هر كه پنداشت كه رنج نابرده بمقصود میرسد متمنّی است، و العاجز من اتَّبع هواها
(١)
و تمنّیٰ علیالله، و او كه پنداشت كه برنج و طلب بمطلوب میرسد متعنّی است.
شیخ الاسلام انصاری
قدّسالله روحه گفت : او را بطلب نیاوند.
امّا طالب یاود
(٢)
، و تاش
(٣)
نیاود طلب نكند.
هر چه بطلب یافتنی بود فرومایه است، یافتِ حق رهی را پیش از طلب.
امّا طلب او را پیشین پایه است.
عارف طلب از یافتن یافت، نه یافتن از طلب.
چنانكه مطیع طاعت از اخلاص یافت نه اخلاص از طاعت، و سبب از معنی یافت، نه معنی از سبب.
الهی چون یافتِ تو پیش از طلب و طالب است، پس رهی از آن در طلب است كه بی قراری برو غالب است، طالب در طلب و مطلوب
p.497
حاصل پیش از طلب، اینت كاریست بس عجب!
عجبتر آنست كه یافت نقد شد و طلب بر نخاست، حق دیدهور شد و پردهٴ عزّت بجاست!.
دریای ملاحتی و موج حسنات
قانونه
(١)
مكرّماتی و ذات حیات
اندر طلب تو عاشقان در حسرات
چون ذوالقرنین و جستن آب حیات
و قیل فی معنی الآیة : تتمنَّوا مقامَ السّادة دون أن تَسلُكوا سنّتَهم، و تُلازموا سیرتَهم، و تعملوا عملَهم.
حالِ بزرگان خواهی، و راهِ بزرگان نارفته!
كعبهٴ مواصلت جوئی، با دیدهٴ مجاهدت نابریده!
نهایت دولت دوستان بینی، محنت ایشان نادیده.
« تَعنّیٰ مِن اَن تمنّیٰ ان یكون كمن تعنّی ».
تو پنداری قلم عهد بر جان عاشقان آسان كشیدند!
یا رقم دوستی بر دل ایشان رایگان زدند!
ایشان بهر چشم زدن رخمی بر جان و دل خوردهاند، و شربتی زهر آلوده چشیدهاند!
ای بسا شب كز برای دیدن دیدار تو
از سگ كوی تو بر سر زخم سیلی خوردهایم
ولكن نه هر كسی سزای زخم اوست، و نه هر جانی شایستهٴ غم خوردن اوست.
رحمت خدا بر آن جوانمردان باد كه جان خویش هدف تیر بلاء او ساختهاند، و بار غم او را دل خویش محمل شناختهاند، و آنگه در آن بلا و اندوه این ترنّم میكنند :
گر بود غم خوردنت شایستهٴ جان رهی
این نصیب از دولت عشق تو بس باشد مرا
آری، زخم هر كسی بر اندازهٴ ایمان او، و بار هر كس بر قدر قوّت او، هر كه
p.498
را قوّت تمامتر، با روی گرانتر.
اینست سِرّ آن آیت كه گفت : « الرّجال قوّامون علی النّساء » مردانرا بر زنان افزونی داد كه بار، همه برایشانست، از آنكه كمال قوّت و شرف همّت ایشانرا است، و بار بقدر قوّت كشند، یا بقدر همّت، عَلیٰ قدر اهل العزم تأتی العزائمُ.
|
p.495
١ـ غين و اغين على قلبه : شهوت آنرا فرا گرفت.
p.496
١ـ چنين است در همهٴ نسخ، و ظاهراً هواه صحيح است مگر انيكه ضمير به « نفس » مقدر راجع شود.
٢ ـ نياوند = نيابند. ياود = يابد.
٣ ـ تاش = تا او را.
p.497
١ ـ كذا فى ثلاثة نسخ.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 99 |
|
Del |
4 |
النساء |
پنجم |
2 |
p.506
قوله تعالی : «
وَاعبُدوا اللهَ ولا تُشركوا به شیئاً
» الآیة ـ ابتداء آیت ذكر توحید است، و توحید اصل علوم است، و سرّ معارف، و مایهٴ دین، و بناء مسلمانی، و حاجز میان دشمن و دوست.
هر طاعت كه با آن توحید نیست آنرا ورجی (١) و وزنی نیست، و سرانجام آن جز تاریكی و گرفتاری نیست، و هر معصیت كه با آن توحید است حاصل آن جز آشنائی و روشنائی نیست.
توحید آنست كه خدایرا یكتا گوئی، و او را یكتا باشی.
یكتا گفتن توحید مسلمانان است، و یكتا بودن مایهٴ توحید عارفان.
توحید مسلمانان
دیو
راند، گناه شوید، دل گشاید.
توحید عارفان علایق بَرَد، خلائق شوید، و حقایق آرد.
توحید مسلمانان پند بر گرفت، در بگشاد، بار داد.
توحید عارفان رسوم انسانیّت محو كرد، حجاب بشریّت بسوخت، تا نسیم اُنس دمید، و یادگار ازلی رسید، و دوست بدوست نگرید.
توحید مسلمانان آنست كه گواهی دهی خدایرا بیكتائی در ذات، و پاكی در صفات، و ازلیّت در نام و در نشان.
خدائی كه جز او خدا نه، و آسمان و زمین را جز او كردگار نه،
p.507
و چنو
(١)
در همه عالم وفادار نه.
خدائی كه بقدر از همه بَرَاست. بذات و صفات زَبر است.
از ازل تا ابد خداوند اكبر است.
هر چه در عقل مُحالست الله بر آن قادر بر كمالست، و در قدرت بی احتیالست، و در قیّومیّت بی گشتن حالست، و در ملك آمن از زوالست، و در ذات و صفات متعالست.
كس نه بینی از مخلوقان كه نه در وی نقصان است، یا از عیب نشانست، و كردگار قدیم از نقصان پاك، و از عیب منزّه، و از آفات بری.
نه خورنده و نه خوابگیر، نه محلّ حوادث نه حال گرد، نه نوصفت، نه تغیّرپذیر.
پیش از كی قائم، پیش از كرد جاعل، پیش از خلق خالق، پیش از صنایع قدیر.
فِبِذاته و صفاته و كماله
قد كان كهوَالانَ كلَّ اَوانِ
شیخ الاسلام انصاری
قدّس الله روحَه گفت : توحید مسلمانان میان سه حرفست : اثبات صفت بی افراط، و نفی تشبیه بی تعطیل، و بر ظاهر برفتن بی تخلیط.
حقیقت اثبات آنست كه : هر چه خدا گفت كه از خود بر بیان است، و
مصطفی
(ص) گفت كه از حق بر عیان است، تصدیق و تسلیم در آن پیش گیری، و بر ظاهر آن میستی
(٢)
، و آنرا مثل نزنی، و از ضیغت بنگردانی، و بخیال گرد آن نگردی، كه الله در علم آید، در خیال نیاید، و از تفكّر در چگونگی آن بپرهیزی، و تكلّف و تأویل در آن نجوئی، و از گفتن و شنیدن آن نپیچی، و بحقیقت دانی كه معلوم از صفات الله خلق را، نام آنست، و ادراك بآن قبولِ آنست، و شرط در آن تسلیم آنست، و تفسیر آن یاد كردن آنست.
ذاتِ الله بقدر الله دان، نه بمعقول خلق.
صفات او بسزاءِ او دان، نه بفكرت خلق.
توان او بقدر او دان، نه بحیلت خلق.
او هستی است یكتا، از اوهام جدا، وز تكییف برتا.
هر چه خواهد كند، نه بحاجت، كه ویرا بهیچیز حاجت نیست، بلكه بخواست راست كند، و علم پاك، و حكمت سابق، و قدرت نافذ.
سخن وی حق،
p.508
و وعدهٴ وی راست، و رسول وی امین، و سخن وی بحقیقت موجود در زمین، باو پیوسته دائم، و حجّت وی بآن قائم، قضاء او مُبرم، و امر و نهی وی محكم، «
اَلا لهُ الخلقُ و الأمرُ تباركالله ربّالعالمین
».
اینست توحید سمعی، و شناخت خبری.
باین توحید ببهشت رسند، وز دوزخ برهند، وز خشم حق آزاد شوند.
و ضدّ این توحید شرك مهین است، هر كه ازین توحیدِ سمعی باز ماند، در شركِ مهین بماند، وز مغفرت الله درماند.
امّا توحید دیگر : توحید عارفان است، و حلیت
(١)
صدّیقان.
سخن درین توحید نه كار آب و گل است، و نه جای زبان و دل است.
موحّد ایدر بزبان چه گوید، كه حالش خود زبان است!
عبارت چون كند از آن توحید، كه عبارت از آن عین بهتان است!
این توحید نه از خلق است، كه آن از حق نشان است.
از آنست كه رستاخیز دل، و غارت جان است.
ما وَحَّد الواحدَ من واحدٍ
اِذ كلُّ مَن وحّده جاحدُ
توحیدُ مَن ینطق عن نعته
عاریةٌ ابطلهَا الواحدُ
توحیدُه ایّاه توحیدُه
و نعتُ من ینعته لاحدُ
پیر طریقت
گفت : الهی! عارف ترا بنور تو میداند.
از شعاع وجود عبارت نمیتواند.
موحدّ ترا بنور قرب میشناسد.
در آتش مهر میسوزد.
از ناز باز نمیپردازد.
خداوندا یافتِ ترا دریافت میجوید.
از غرقی در حیرت، طلب از یافت باز نمیداند.
مسكین او كه او را بصنایع شناخت.
درویش او كه او را بدلائل جست.
از صنایع آن باید جست كه در آن گنجد.
از دلایل آن باید خواست كه از آن زیبد.
حقیقت توحید بر زبان خبر كی آویزد.
این نه آن توحید است كه استدلال و اجتهاد بآن پیوندد، یا شواهد و صنایع بر آن دلالت كند، یا بوسیلتی از وسائل مستحِقّ گردد.
p.509
آن یافتی است در غفلت، ناخواسته در آمده، و رهی با خود پرداخته، در مشاهدهٴ قریب و مطالعهٴ جمع افروخته، مهر ازل سود كرده، و دو گیتی بزیان برده!
زیان جان گر از دیدارت آید
زیان جان بجان باید خریدن
پیر طریقت
گفت : الهی! نشان این كار ما را بی جهان كرد، تا از تن نشان ما را هم نهان كرد. دیده وریِ تو رهی را بی جان كرد. مهر تو سود كرد، و دو گیتی زیان كرد.
الهی دانی بچه شادم؟
بآنكه نه بخویشتن بتو افتادم.
تو خواستی نه من خواستم، دوست بر بالین دیدم چون از خواب برخاستم.
اَتانی هواها قبلَ أن اعرفَ الهویٰ
فصادف قلباً فارغاً فتَمكَّنا
موسی
بطلب آتش میشد كه اصطناع یافت.
او بی خبر بود كه آفتاب دولت بَرو تافت.
محمد
(ص) در خواب بود كه مبشّر آمد كه : بیا تا مرا بینی.
من خریدار توام.
تو بی من چند نشینی؟
نه
موسی
(ع) بگفتار طمع داشته بود، و نه
محمد
(ص) بدیدار.
پس یافت در غفلت است جزین مپندار.
الهی! بهاء عزّت تو جای اشارت نگذاشت، جلال وحدانیّت تو راه اضافت برداشت، تا گم كرد رهی هر چه در دست داشت، و ناچیز گشت هر چه رهی پنداشت.
الهی! از آنِ تو میفزود، و از آنِ رهی میكاست، تا آخر همان ماند كه اول بود راست!
محنت همه در نهاد آب و گل ماست
پیش از گل و دل چه بود آن حاصل ماست
بنده بآن توحید اوّل از دوزخ برست، و ببهشت رسید، و باین توحید از خود برست بدوست رسید.
p.510
«
ولا تُشركوا به شیئاً
» ـ شرك بزبان شریعت آنست كه باعتقاد معبودی دیگر گیری، و بوحدانیّت الله اقرار ندهی، و بزبان طریقت شرك آنست كه در كاینات موجودی دیگر بجزالله بینی، و با اسباب بمانی.
شیخ الاسلام انصاری
گفت : سبب ندیدن جهل است، امّا با سبب بماندن شرك است.
آنگه در سیاق آیت ذكر همسایگان كرد، و مراعات حقوق ایشان فرمود، گفت : «
و الجارِ ذی القُربیٰ و الجار الجُنُب و الصّاحب بالجَنب
»، و همسایگان بسیاراند، و حقوق ایشان بر اندازهٴ قرب ایشان : همسایهٴ سرای است، و همسایهٴ نفس، و همسایهٴ دل، و همسایهٴ جان.
و همسایهٴ سرای آدمیست، و همسایهٴ نفس فریشته است، و همسایهٴ دل سكینهٴ معرفت، و همسایهٴ جان حق جلّ جلاله. همسایهٴ سرای را گفت : «
و الجار ذِی القربیٰ
»، و همسایهٴ نفس را گفت : «
و اِنّ علیكم لحافظین
»، و همسایهٴ دل را گفت : «
اَنزل السّكینةَ فی قلوب المؤمنین
»، و همسایهٴ جان را گفت : « و هو معكم اینما كنتم ».
امّا حق همسایهٴ سرای آنست كه مراعات وی بنگذاری، و بمواسات خویش هر وقت او را از خود شاكر و آسوده داری.
و حق همسایهٴ نفس آنست كه او را بطاعت خویش شاد داری، و از معاصی خویس او را رنجور نكنی، تا چون از تو بر گردد، خشنود و شاكر بر گردد.
و حق همسایهٴ دل آنست كه معرفت خویش از شوائب بدعت و آلایش فتنه و حیرت پاك داری، و بلباس سنّت و پیرایهٴ حكمت آراسته كنی.
و حق همسایهٴ جان آنست كه اخلاق را تهذیب كنی، و اطراف را ادب كنی، و خاطر پر از حرمت داری، و قدم از دو گیتی بر گرفته، و از خود باز رسته، و حق را یكتا شده.
در اخبار بیارند كه الله گفت : « یا
محمد
، كُن بی كما لم تكن، فأكونَ لك كما لم ازلْ ».
تا با خودی از چه همنشینی با من
ای بس دوری كه از تو باشد تا من
p.511
در من نرسی تا نشوی یكتائی
كاندر ره عشق یا تو گُنجی یا من!
|
p.506
١ـ نسخهٴ ج : قدرى.
p.507
١ ـ چنو = چون او.
٢ـ نسخه : بيستى.
p.508
١ ـ نسخه : حيلت.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 100 |
|
Del |
4 |
النساء |
پنجم |
2 |
p.526
قوله تعالی : «
فكَیف اذا جِئنا مِن كلّ امّةٍ بشَهیدٍ
» ـ بدان كه در عالم قیامت و میدان رستاخیز و مجمع سیاست و هیبت، بندگان خدای را كارهای عظیم در پیش است، و مقامهای مختلف : اوّل مقام دهشت و حیرت.
دوم مقام سؤال و اظهار حجّت، و درخواست شهادت و بیّنت.
سیوم مقام حساب و مناقشت.
چهارم مقام تمیز و مفاصلت.
مقام اوّل را گفت : «
یومَ یقومُالنّاس لربّالعالمین
».
دوم را گفت : «
فَكیف اذا
p.527
جئنا مِن كلّ امّةٍ بشهید
».
سیوم را گفت : «
و نضعُ الْمَوازینَ القسط لیوم القیٰمة
».
چهارم را گفت : «
فریقٌ فی الجنّة وفریقٌ فی السّعیر
».
امّا مقام سیاست و هیبت آنست كه در بدو محشر ربّالعالمین خلق اوّلین و آخرین را از ابتداءِ آفرینش تا منتهی عالم، بیك نفخهٴ اسرافیلی همه را در بسیط قیامت حاضر كند، سر و پای برهنه، تشنه و گرسنه، سر در پیش افكنده، بكار خود درمانده، آفتاب گرم زیر سر فرو آمده، و نفسِ گرم و سوز دل در آن پیوسته، و آتش خجل و تشویر در جان افتاده، از زیر هر تار موی چشمهٴ عرق روان شده.
مصطفی
(ص) گفت : كس بود كه تا بدو زانو در عرق نشیند، كس بود كه تا كمرگاه، كس بود كه تا برابر گوش، و نزدیك آن بود كه در عرق غرق شود.
در آثار بیارند كه بیم و اندوه بجائی رسد كه یكی گوید : بار خدایا! برَهان ما را ازین بیم، و ازین اندوه، خواه ببهشت خواه بدوزخ.
سیصد سال بدین صفت در آن عرصات بمانند، نه طاقت خاموشی، نه زهرهٴ سخن گفتن، نه روی گریختن، نه جای آرمیدن!
مؤمنان و كافران استاده مدهوش و حزین
دستها در كش زده، وز جامَها عریان شده!
بانگ بُردابُرد و گیراگیر باشد در قفا
بینی از پیشت جحیم و دوزخی غرّان شده!
آنگه گریستن بر خلق افتد، و چندان بگریند كه بجای اشك خون ریزند، و گویند : مَن یشفع لنا الیٰ ربّنا حتَّیٰ یَقضِیَ بیننا؟ كیست كه از بهر ما شفاعت كند بحضرت ذوالجلال تا حكم كند میان ما و كار برگزارد؟
رسول خدا
گفت : آن ساعت خلق روی به
آدم
نهند، و گویند : ای
آدم
! تو آنی كه الله تعالی ترا بیَد صنعت خویش بیافرید، و با تو برابر سخن گفت، و ترا در بهشت بنشاند، و مسجود فریشتگان كرد.
چه بود كه برای فرزندان شفاعت كنی بالله، تا كار میان بندگان برگزارد؟!
آدم
p.528
گوید : من نه مرد این كارم، كه من بخود در ماندهام، رَوید بر
نوح
تا وی شفاعت كند. بر
نوح
روند جواب همان شنوند.
بر
ابراهیم
روند جواب همان شنوند.
موسی
و
عیسی
همان گویند.
مصطفی
(ص) گفت : آنگه بر من آیند، من بر خیزم پیش
عرش ملك
بسجود در آیم، آنگه فرمان آید از حضرت عزّت كه : یا
محمد
چه كار داری؟
و چه خواهی؟
و خود عزّ جلاله داناتر بر آنچه من خواهم.
گویم : بار خدایا ما را وعدهٴ شفاعت دادهای در خلق خویش، اكنون میخواهم كه ایشان را ازین انتظار و حیرت برَهانی، و كار بر گزاری و حكم كنی.
ربّالعالمین گوید : « قد شفّعتُك اَنا، آتیكم اَقضی بینكم ».
قال
رسولالله
(ص) : « فَاَرجع، فأقِف معالنّاس، فبینا نحن و قوفٌ اذ سمعنا حسّاً مِن السّماء شدیداً ».
و فی الحدیث طولٌ ذكرنا سیاقَه فی
سورة البقرة
.
امّا مقام مسائلت و اقامت بیّنت بر بندگان آنست كه ربّالعالمین در آن عرصهٴ عظمیٰ و انجمن كبریٰ، اوّل خطابی كه با بندگان كند سؤال از ایشان كند، و اول سؤال از پیغامبران كند، و اوّل پیغامبری كه از وی سؤال كند
نوح
بود.
قال
رسولالله
(ص) : « اوّل مَن یُدعی یومَ القیامة
نوح
.
فیُقال له : هل بلّغتَ؟
فیقول : نعم یا ربّ انت اعلم.
فیقال لقومه : هل بلّغكم
نوح
؟ فیقولون : ما اَتانا مِن احدٍ، و ما اتانا مِن نذیر.
فیقول الله تعالیٰ له : یا
نوح
من یشهد لك؟
فیقول : یشهد لی
محمد
و اُمّته، فَتأتون فتشهدون اَنّ
نوح
اً قد بلّغ ».
و آنگه هر پیغامبری را كه بقومی فرستاده بودند از وی این سؤال كنند، و امّت وی همان جواب دهند كه امّت
نوح
دادند، و از پیغامبران كس باشد كه میآید، و از امّت وی ده كس باوی باشند كه بوی ایمان آورده بوند، و كس بود كه پنج، كس بود كه دو، و كس بود كه یكی.
لوط
میآید و با وی دو دخترك وی باشند.
پس آنگه ربّالعالمین پیغامبران را گوید : پیغام
p.529
رسانیدید؟
ایشان گویند رسانیدیم، و امّت ایشان انكار كنند.
ربّالعالمین گواه خواهد.
پیغامبران گویند : امّت
محمد
(ص) گواهان مااند بتبلیغ رسالت.
آنگه فرمان آید كه ای
جبرئیل
امّت
محمد
را حاضر كن، تا گواهی دهند كه ما داور داد گرانیم
(١)
، حكمی كه كنیم بعد از ظهور حجّت و ثبوت شهادت كنیم.
امّت
محمد
بیایند تا گواهی دهند.
كافران گویند : شما پسینان بودید، از قصّه و داستان ما چه خبر داشتید كه ما را ندیدید؟
ایشان گویند : ما در محكم تنزیل
قرآن
مجید خواندیم و دانستیم : «
كذّبتْ قومُ
نوح
المرسلین
»، «
كذّبت
عاد
المرسلین
»، «
كذّبت
ثمود
المرسلین
»، «
كذّبت قوم
لوط
المرسلین
»، «
كذّبت
اصحاب الایكة
المرسلین
»، «
و كذّبوا و اتَّبعوا اهواءَهم
».
آنگه كافران تزكیت ایشان خواهند.
فرمان آید كه : ای
جبرئیل
!
محمد
را حاضر كن تا اینان را تزكیت كند.
جبرئیل
برود و
میكائیل
و
اسرافیل
با وی،
مصطفی
(ص) را بر
براق
نشانند، با لواء كرامت، و تاج ولایت،
ابو بكر
بر راست او، و
عمر
بر چپ او، و
عثمان
از پس، و
علی
(ع) از پیش.
منبری نهاده از یاقوت سرخ برابر
عرش
مجید.
مصطفی
(ص) بمنبر بر آید از حضرت عزّت ندا آید كه : ای
محمد
! انبیاء دعوی كردند كه ما رسالت رسانیدیم، و پیغام گزاردیم، بیگانگان منكر شدند.
امّت تو پیغامبران را گواهی دادند.
اكنون تزكیت گواهان میخواهند.
رسول
(ص) ایشان را تزكیت كند، گوید : بار خدایا راستگویانند، و نیك مردانند، و تو خود گفتهای بار خدایا كه : بهینهٴ امّت ایشاناند : «
كنتم خیرَ أمّة
»، «
جعلناكم امّةً وسطاً
».
ربّالعالمین گوید : گواهیشان قبول كردم، و حكم كردم بیگانگان را سیاست و عقوبت، و دوستان را مثوبت و رحمت.
آنگه پیغامبران گویند : بار خدایا امّت
احمد
را بر ما حقّی واجب
p.530
گشت كه بتبلیغ رسالت ما گواهی دادند.
بار خدایا! اگر در میان ایشان گناهكاریست، آن معصیت وی در كار ما كن، و بفضل خود او را بیامرز.
ربّالعالمین گوید : بیك شهادت كه از بهر شما دادند مستوجب شفاعت شما گشتند، و حقّ ایشان بر شما واجب گشت، پس من خود چه سازم ایشان را از كرامت و نواخت؟ كه هفتاد سال از بهر من در سرای بلا غم خوردند، و بار بلاءِ ما كشیدند، و به یگانگی ما گواهی دادند، جز بر راستی و دوستی
(١)
نرفتند.
راست كاری پیشه كن كاندر مصاف رستخیز
نیستند از خشم حق جز راستكاران رستگار
این عزیزانی كه اینجا گلبنان دولتاند
تا نداریّ و ندانیشان بدینجا خوار و خار!
امّا مقام محاسبت در پیش ترازو بود، و خلق عالم درین مقام بر سه قسماند : قسمی آنند كه در دیوان ایشان حسنتی نیابند، و بنام ایشان خیری بر نیاید كه كرده باشند.
ایشان را بی حساب و بی كتاب، یك سر بدوزخ رانند.
و قومی بر عكس این باشند، كه در نامهٴ ایشان جز حسنات و فنون طاعت نبود، ایشان را بی حساب و بی كتاب یكسر ببهشت فرستند.
قومی بمانند در میان، كه در جریدهٴ ایشان هم نیكی بود، و هم بدی، هم طاعت، و هم معصیت، «
خلطوا عملاً صالحاً وآخرَ سیِّئاً
».
اعمال ایشان بترازوی عدل در آرند اگر كفّهٴ طاعت رجحان دارد كلید سعادت و پیروزی جاودان در دست ایشان نهند كه :«
فمَن ثقُلتْ موازینُه فأولٰئك همُالمفلحون
».
و اگرنه، كه كفّهٴ معصیت راجح شود، «
لا یُفلح
» به پیشانی وی باز بندند، و گویند : «
اولٰئك الَّذین خسِروا انفسَهم فی جهنّم خالدون
».
p.531
قال
داود الطائی
رحمةالله علیه : « قطعُ نیاط العارفین ذكرُ احد الخلودَین »،
و ذٰلك فی قوله تعالی «
فریقٌ فیالجنّة و فریقٌ فیالسّعیر
».
«
یا ایّها الّذین آمَنوا لا تقربوا الصَّلوةَ و أنتم سُكاریٰ
» ـ سكر مستی است، و مستی بر تفاوت است، و مستان مختلفاند.
یكی از شراب خمر مست است، یكی از شراب غفلت، یكی از حبّ دنیا، یكی از رعونت نفس و خویشتن دوستی.
و این از همه صعبتر است كه خویشتن دوسی مایهٴ گبركی است، و تخم بیگانگی، و ستر بی دولتی، و اصل همهٴ تاریكی!
اگر صد بار در روزی شهید راه حق گردی
هم از گبران یكی باشی چو خود را در میان بینی
تو خود كی مرد آن باشی كه دل را بی هوا خواهی
تو خود كی درد آن داری كه تن را بی هوان بینی؟
او كه از خمر مست است و در آن ترسان، و از بیم عقوبت لرزان، غایت كار او حرقتست در آتش عقوبت، گرش نیامرزد، و باشد كه خود بیامرزد كه گفتهاست : «
انّ الله یغفر الذّنوبَ جمیعاً
».
امّا آنكس كه مستی او از نخوت نفس است و كبر و خویشتن پرستی، كار او بر خطر است، و مایهٴ وی زیان، و عمل وی بروی تاوان، در خطر استدراج و مكر و بیم فرقت جاودان.
«
ولا جُنُباً اِلّا عابِری سبیلٍ حَتّیٰ تَغْتَسلوا
» ـ اگر دین بقیاس بودی غسل در اراقت بول واجب بودی، و آبدست در خروج منی.
آن بول نجس است و این منی پاك، در بول نجس طهارت كهین واجب، و در منی پاك طهارت مهین، تا بدانی كه بناء دین بر منقول است نه بر معقول، و بر كتابست نه بر قیاس، و بر تعبّد است نه بر تكلّف.
p.532
و اصل غسل جنابت از عهد
آدم
(ع) است.
آدم
چون از بهشت بدنیا آمد او را با
حوا
صحبت افتاد.
جبرئیل
آمد، گفت : ای
آدم
غسل كن كه الله ترا چنین میفرماید.
آدم
فرمان بجای آورد.
آنگه گفت : ای
جبرئیل
این غسل را ثواب چیست؟
جبرئیل
گفت : بهر موئی كه بر اندام تست ثواب یكساله ترا در دیوان بنویسند، و بهر قطرهٴ آب كه بر اندام تو گذشت، الله تعالیٰ فریشتهای آفرید كه تا بروز قیامت طاعت و عبادت همیآرد، و ثواب آن ترا همیبخشد.
گفت : ای
جبرئیل
این مراست علیالخصوص؟
یا مرا و فرزندانم را علیالعموم؟
جبرئیل
گفت : تراست و مؤمنان و فرزندان ترا تا بقیامت.
پس غسل جنابت اندر همه شرایع انبیاء واجب بوده است، از عهد
آدم
تا وقت
سید عالم
صلواتالله و سلامه علیهم اجمعین، تا بعضی از ائمه گفتند : آن امانت كه
آدم
بر داشت كه الله آنرا گفت : « فحملَها الاِنسانُ » آن امانت غسل جنابتست.
ثمّ قال فی آخر الآیة : «
انّ الله كان عَفُوّاً غفوراً
» ـ خدای در گذارندهٴ گناهان است، و سترندهٴ عیبهای عذرخواهان است، و ناپیدا كنندهٴ جرم اوّاهان.
این دو نام از عفو و مغفرت درین موضع نهادن، معنی آنست كه هر چه تا امروز كردی، پیش از آنكه امر و نهی فرستادم همه بر داشتم، و از تو در گذاشتم.
بندهٴ من! هر گز جنایت كسی با عنایت من نتاود
(١)
، و فضل من كه یابد، مگر آنكه آفتاب عنایت بروتابد!.
بندهٴ من! اگر قصد درست كنی، ترا بر سر راهم، اگر از من آمرزش خواهی، از اندیشهٴ دل تو آگاهم!
جرم ترا آمرزگار، و ترا نیكخواهم.
هر كجا خراب عمری است، مفلس روزگاری، من خریدار اوأم!
هر كجا درویشی است خستهٴ جرمی، درمانده در دست خصمی، من مولاء اوام!
هر كجا زارندهای است از خجلی، سر
p.533
فرو گذارندهای از بیكسی، من برهان اوام!
هر كجا سوختهایست از بیدلی، دردمندی از بی خودی، من شادی جان اوام.
كُن اَین شئتَ مِن البلا
د وأنت مِن ذكری قریبٌ
|
p.529
١ـ نسخهٴ الف : ما داد كرد او رانيم.
قرآن مجید ۲۶-۱۷۶:كَذَّبَ أَصْحَابُ الْأَيْكَةِ الْمُرْسَلِينَ
p.530
١ ـ نسخهٴ ج : راستى دوستى.
p.532
١ـ نسخهٴ ج : من بر نيايد.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 101 |
|
Del |
4 |
النساء |
پنجم |
2 |
p.546
قوله تعالی : «
انّ الله لا یغفر أن یُشرك به ویغفر ما دون ذلك لِمَن یشاء
» ـ شرك عام دیگر است، و شرك خاص دیگر.
شرك عام شرك اكبر است، و شرك خاص شرك اصغر.
شرك اكبر آنست كه كردگار عظیم و صانع قدیم را جلّ جلالُه شریك و انباز گویند، یا او را نظیر و همتا دانند، یا بچیزی از خلق وی ماننده كنند، هر كه این گوید نه خدای را پرستنده است، كه او بت را خواننده است!
و بحقیقت از دین هدیٰ بازمانده!
اعتقاد درست و دین پاك آنست كه خدای جهانیان، و آفریدگار همگان را پاك و منزّه دانی از جفت و فرزند و انباز.
نه خود زاد، و نه كس او را زاد، از حدوث و تغیّر و ولایت آزاد، مقدّس از عیب و عجز و نیاز، در صفت پاك، و در صنع زیبا، و در گفت
p.547
شیرین، در مهر تمام.
در صفت از عیب پاك، و در كرد از لغو پاك، و در گفت از سهو پاك، و در مهر از ریب پاك.
خدائی كه از اوهام بیرون، و كس نداند كه چون! خدائی را سزا، و بخدا كاری دانا، وز عیبها جدا، در ذات و صفات بیهمتا.
هر كه این اعتقاد گرفت از شرك اكبر برَست، و با اصل ایمان پیوست.
امّا شرك اصغر دو قسم است دو گروه را : مؤمنان را ریا است در عمل، و ترك اخلاص در آن، و عارفان را التفاتست با عمل و طلب خلاص بآن.
امّا اثر آن در مؤمنان آنست كه از ایمان ایشان بكاهد، و در یقین ایشان خلل آرد، و درِ روشنائی بایشان فرو بندد.
مصطفی
(ص) گفت : سخت میترسیم بر امّت خویش از شرك كهن.
گفتند : یا
رسولالله
شرك كهن كدام است؟
گفت : آنكه عمل كند، و در عمل وی ریا بود.
شداد اوس
گفت :
رسول خدای
را دیدم كه میگریست.
گفتم : یا
رسولالله
چرا میگریی؟
گفت : میترسم از امّت خویش اگر شرك آرند، نه آن كه بت پرستند، یا آفتاب و ماه پرستند، لكن عبادت بریا كنند، و خلق را با حق در آن عمل انباز كنند، و الله میگوید : « أنَا اَغنَی الشّركاء عنالشِّرك، فمَن عمِل عملاً اَشرك فیه غیری فأنَا عنه بریءٌ، و هو الّذی اشرك ».
میگوید : هر كه عملی كرد و دیگری را بامن از آن انباز گرفت، من از انبازان همه بیﻧﻳﺎزترم، جملهٴ آن عمل بآن انباز دادم.
امیر المؤمنین علی
(ع) مردی را دید سر در پیش افكنده، یعنی كه پارساام. گفت : ای جوانمرد این پیچ كه در گردن داری در دل آر، كه خدای در دل مینگرد.
گفت : روز قیامت فرا قُرّاءِ مُرائی گویند : نه شما آنید كه متاع دنیا بشما اززانتر فروختند؟ نه آنید كه مردمان بر در سرای شما ایستادند
(١)
؟ نه آنید كه ابتداء
p.548
بر شما سلام میكردند؟ از جزاءِ اعمال شما بود كه بشما رسانیدیم.
امروز شما را حقی نماند.
از اینجا است كه بعضی
بزرگان دین
، باضطرار و افتقار، رفق دوستان مینپذیرفتند، چنانكه
سفیان ثوری
رحمةالله علیه چند روز بگذشت كه در خانهٴ وی هیچ طعام نبود.
آخر روز مردی دو بدره آورد بنزدیك وی، گفت : دانی كه پدرم ترا دوست بود، و در معیشت متورّع بود، این میراثی است كه از وی باز ماند، و چنان دانم كه حلالست، و در آن هیچ شبهتی نه، چه باشد اگر قبول كنی و مرا بدان شاد كنی؟
سفیان
گفت : خدای ترا بدین همّت نیكو ثواب دهد، امّا من قبول نكنم كه آن دوستی ما با پدرت برای خدا بوده است.
روا ندارم كه در مقابلهٴ آن عوضی ستانم.
این خود درجهٴ متورّعان است، و طریق پارسایان، و برتر ازین درجهٴ عارفان است.
و شرك اضغر در حق ایشان آنست كه بعد از اخلاص در طاعت، و صدق در عمل، اگر چشمشان در آن عمل خالص آید، یا طلب ثواب آن بخاطرشان فراز آید، یا رستگاری خویش در آن عمل بینند، آن همه در راه دین خویش شرك شمرند، وز آن توبه كنند.
«
الم تَرَ اِلَی الّذین یُزَكّون انفسَهم
» ـ خود را نستایند، و تزكیت مردم نپسندند، و در عمل خویش ننگرند، و روش خویش را وزنی ننهند، و از هر دونی خود را فروتر دانند.
پرسید مرا دوست كه آن قوم كه بودند
كز خلق جهان گوی حقیقت بربودند
گفتم : چه نشان پرسی زان قوم كه ایشان
خود را بخود از روی نمودن ننمودند
بر حاشیهٴ دعوی هر گز نگذشتند
در دائرهٴ معنی هرگز نغنودند
p.549
زین نیز عجبتر كه ز بی قدری و خواری
نزدیك همه خلق چو ترسا و جهودند.
آری بر درگاه كریم هر چند خود را ذلیلتر داری، عزیزتر شوی!
آن ذلّ تو از دوست نه نومیدی است، كه آن گواه راستی و درستی است.
پیر طریقت
گفت : الٰهی! فریاد ازین خواری خود، كه كس را ندیدم بزاری خود.
فریاد ازین سوز كه از فوت تو در جان ما، در عالم كس نیست كه ببخشاید بروز و زمان ما.
الهی! از حسرت چندان اشك باریدم، كه بآب چشم خویش تخم درد بكاریدم.
اگر سعادت ازلی دریابم، این همه درد پسندیدم، ور دیدهٴ من بیكبار بر تو آید، در آن دیده خود را نادیدم.
«
بل اللهُ یُزكّی مَنْ یشاء
» ـ هر كه تزكیت خدای درو رسد نشان وی آنست كه از صحبت آن پراكنده دلان كه در راه جبب و طاغوت فرو شدند باز رهد، و نیز ایشان را بخود راه ندهد، و تا نپنداری كه پرستنده حبت و طاغوت آن بت پرستان بودند و بس!
هر كه او با هواءِ نفس خویش بیارامید، و در بندِ مراد نفس بماند، او مرد طاغوتست و بندهٴ جبت.
در خرابات نهاد خود بر آسودست خلق
غمزه بر هم زن یكی تا خلق را بر هم زنی
پای بر نفس خود نهادن، و هواءِ خود را در تحت قهر خود آوردن، بزبان
اهل اشارت
آن ملك عظیم است كه الله گفت : «
وآتیناهم مُلكاً عظیماً
»، و یقال : « المُلك العظیم هو الاِطّلاع علیٰ اسرار الخلق، و الاِشراف علی اسرار المملكة، حتّیٰ لا یخفیٰ علیه شیءٌ ».
ابوعثمان مغربی
از اینجا گفت : هر كه حق را اجابت كرد، مملكت ویرا
p.550
اجابت كرد.
یعنی كه چون در مملكت چیزی فرا دید آید، ویرا از آن خبر دهند.
ابن البرقی
از
بزرگان مشائخ
مصر
بود، و صاحب فراست بود، وقتی بیمار شد شربتی آب دادند او را.
گفت : نخورم كه در مملكت حادثه افتاده است، تا بجای نیارم كه چه افتاده است نیاشامم.
سیزده روز نخورد تا خبر آمد كه
قرامطه
در حرم افتادند، و خلقی را بكشتند، و بسی خرابی كردند.
شیخ الاسلام انصاری
گفت : عبودیّت بیش ازین بر نتابد كه بعضی داند و بعضی نه، كه الله میگوید : «
فلا یُظهر علیٰ غیبه احداً
الّا مَن ارتضیٰ من رسول
».
«
و ما كان اللهُ لیُطلعكم علی الغیب
» ـ همه الله داند و بس.
و گفتهاند : مُلك عظیم معرفت مَلك عظیم است.
كسی كه او را شناخت مُلك دو جهان یافت.
پیر طریقت
گفت : الهی! چون من كیست كه این كار را سزیدم؟
اینم بس كه صحبت ترا ارزیدم.
جز خداوند مفرمای كه خوانند مرا
سزد این نام كسی را كه غلام تو بود.
|
p.547
١ ـ نسخهٴ الف : بيستاد نديد.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 102 |
|
Del |
4 |
النساء |
پنجم |
2 |
p.559
قوله تعالی : «
انّ الله یأمركم اَن تُؤدّوا الأماناتِ الیٰ اهلها
» ـ خداوند مهربان، كریم راستدان، كارساز بندگان جلّ جلاله، و عظُم شأنه، و عزَّ سلطانه میفرماید درین آیت بندگان خود را باداء امانت، میگوید : امانتها بذمّت خویش باز رسانید بأهل خویش، یعنی در آن تصرّف مكنید، و از خیانت بپرهیزید، كه بعد از ایمان و معرفت بنده را صفتی بزرگتر از امانت نیست، و بعد از كفر صفتی زشتتر از خیانت نیست.
p.560
طاعت بنده از امانت رود، و معصیت از خیانت بود.
خیانت مایهٴ فساد است، و سرِ همه بی دولتی، و قایدهٴ نافرمانی.
و امانت ركن دین است، كمال توحید، و صفت پیغامبران و فریشتگان.
ربّالعالمین در محكم
تنزیل
اندر وصف
جبرئیل
گفت : «
نزَل به الرّوحُ الأمین
».
جای دیگر گفت : «
مُطاع ثَمَّ امین
»، و خبر داد از دختر
شعیب
كه پدر را گفت در حق
موسی
كلیم : «
یا ابتِ اسْتَأجِره انّ خیرَ مَنِ اسْتَأجرتَ القویُّ الأمین
»، و اندر وصف
یوسف
صدیق
گفت حكایت از ملك مصر : «
انّك الیوم لَدَنیا مَكین امین
».
و امانتها كه كتاب و سنّت بدان ناطق است سه چیز است : یكی طاعت و دین كه ربّالعالمین آنرا امانت خواند، گفت : «
انّا عرَضنا الأمانةَ
».
دیگر زنان نزدیك مردان امانتاند، كه
مصطفی
(ص) گفت : « اخذ تُموهن بأمانة الله، و اسْتحللتم فروجَهنَّ بكلمةالله ».
سدیگر مالی كه نزدیك وی بنهی، یاسری كه باوی بگوئی، آن امانت است.
ربّالعالمین گفت : «
فَلْیُؤَدِّ الّذِی ائْتُمِنَ امانتَه
».
مصطفی
(ص) گفت : « اَدِّ الأمانةَ الی من ائْتَمنك »، و نیز گفت : « اذا حدّث الرّجلُ بحدیثٍ فالْتفت فهر امانته »، و گفت : « انّما تُجالسون بالأمانة » یعنی كه نشستن شما با خلق خدای باید كه بشرط امانت بود، هر چه شنوید در دل نگهدارید، و آنچه ناگفتنی بود باز مگوﺋﻴﺪ.
ربّالعالمین گوش آدمی گشاده آفرید، بیبند، اگر خواهد و گرنه گوش بشنود، و دل بداند، لاجرم او را در شنیدن و دانستن بدل مواخذت نیست، كه بنده را در آن اختیار نیست.
امّا چشم و زبان هر دو با بند آفرید است، تواند كه نانگرستنی ننگرد، و ناگفتنی نگوید، و شرط امانت در دیدار و گفتار بجای آرد، و امانت الله درین هر دو بگذارد.
از اینجا گفت
مصطفی
(ص) : « المجالس بالأمانة ».
و اوّل چیزی كه در آخر عهد اسلام از دین
حنیفی
بكاهد، و روی در حجاب بی نیازی
p.561
كشد، امانت بود.
رسول خدا
گفت : « اوّلُ ما تفقدون مِن دینكم الأمانة، و آخرُ ما تفقدونه الصّلٰوة ».
این شرح كه دادیم از روی شرح ظاهر است، امّا از روی اشارت و بر مذاق
جوانمردان طریقت
، امانتها یكی
اسلام
است، در صدر بنده نهاده.
دیگر
ایمان
در فؤاد بنده تعبیه كرده.
سیوم
معرفت
در قلب نهاده.
چهارم
محبت
در سر پنهان كرده.
و هر یكی را ازین امانت خیانتی در آن گنجد.
در صدر وسوسه گنجد، از جهت
دیو
، در فؤاد شبهت شود از جهت نفس، در قلب زیغ شود از جهت هوا، در سر فریشته شود، و دیدار فریشته در تعبیهٴ سر خیانت است در امانت محبّت.
جنید
ازینجا گفت، چون او را از تعبیهٴ سر پرسیدند، گفت : « سرٌّ بینَ الله و بین العبد لایعلمه ملَك فیَكتبه، و لاشیطانٌ فیُفسده، و لاهوی فیُمیله ».
دست
دیو
از صدر كوتاه كن بذكر حق، كه میگوید عزّ جلاله : «
اذا مَسَّهم طائفٌ مِن الشّیطان تذكَّروا فاِذا هم مبصرون
».
دست نفس از فؤاد كوتاه كن بسلاح مجاهدت، كه میگوید : «
والّذین جاهدَوا فینا لَنَهدینَّهم سبَلنا
».
دست هوا كوتاه كن از قلب بتسلیم، كه گفت : «
آمَنّا به كلٌّ مِن عند ربّنا
».
دست فریشته كوتاه كن از سِرّ بغیرت، كه غیرت شرط دوستی است، چنانكه مهر ركن دوستی است.
گهی مهر پرده بر دارد تا رهی در شادی و رامش آید، گهی غیرت پرده فرو گذارد تا رهی در خواهش آید.
گهی مهر در بگشاید تا رهی بعیان مینازد.
گهی غیرت در در بندد تا رهی در آرزوی عیان میزارد.
كسی كورا عیان باید، خبر پیشش مُحال آید
چو سازد با عیان خلوت، كجا دل در خبر آید
«
یا ایّها الّذین آمَنوا اطیعُوا اللهَ و اَطیعُوا الرّسولَ و أولی الأمر منكم
» ـ اولوا
p.562
الامر بر زبان علم سلطانان دنیااند، و بر زبان معرفت سلطانان دین، و ساطانان دین
پیران طریقت
اند كه در هر عصری از ایشان یكی باشد، و او را « غوث » گویند.
یكی از
بزرگان دین
گفت : «
حضر
(ع) را دیدم، و از وی پرسیدم كه تو دوستان خدای را شناسی؟
جواب داد كه : قومی معدود را شناسم.
آنگه قصّهٴ ایشان در گرفت، و گفت : چون
رسول خدا
(ص) از دنیا بیرون شد، زمین بخدای نالید كه نیز بر من پیغامبری نرود تا بقیامت.
الله جلّ جلاله گفت كه : من ازین امّت مردانی پدید آرم كه دلهای ایشان بر دلهای انبیا بود.
آنگه گفت سیصد كس از ایشان اولیااند، و چهل كس ابدالاند، و هفت كس اوتاداند، و پنج كس نقبااند، و سه كس مختارند، و یكی غوث است.
چون غوث از دنیا بیرون رود یكی را از آن سه بمرتبت وی برسانند، و بجای وی بنشانند، و یكی را از پنج با سه آرند، و یكی را از هفت با پنج آرند، و یكی را از چهل با هفت آرند، و یكی را از سیصد با چهل آرند، و یكی را از جملهٴ اهل زمین با سیصد آرند.
و شرح این در خبر
مصطفی
(ص) است، بروایت
عبدالله مسعود
، قال : قال
رسولالله
(ص) : « انّّ لله فی الأرض ثلاثمایة، قلوبُهم علیٰ قلب
آدم
، و لله فی الخلق اربعونَ، قلوبهم علیٰ قلب
موسی
، ولله فی الخلق سبعةٌ، قلوبهم علیٰ قلب
ابراهیم
، وللهِ فی الخلق خمسةٌ، قلوبهم علیٰ قلب
جبرئیل
، ولله فی الخلق ثلاثةٌ، قلوبهم علی قلب
میكائیل
، ولله فی الخلق واحدٌ، قبله علیٰ قلب
اسرافیل
.
فاِذا مات الواحد، اَبدلالله مكانَه منالثلاثة، و اِذا مات منالثلاثة اَبدلالله مكانه منالخمسة، و اِذا مات مناخمسة ابدلالله مكانه منالسّبعة، و اِذا مات منالسّبعة ابدلالله مكانه منالأربعین ؛
و اِذا مات منالأربعین ابدلالله مكانه منالثّلاثمایة، و اِذا ماتَ من الثّلاثمایة ابدلالله مكانه منالعامّة.
فبِهم یُحیی و یُمیت و یُمطر و یُنبت و یَدفع البلاء ».
قیل ﻟ
ﻌبدالله بن مسعود
: كیف بهم یحیی و یمیت؟
قال : « لأنّهم یسألونالله
p.563
اِكثارَ الأمم فیُكثَرون، و یَدعون علی الجبابرة فیُقصَمون، و یَستسقَون فیُسقون، و یسألون فَتُنبت لهم الأرض، و یدعون فیُدفَع بهم انواعُ البلاء.
اولوا الامر ایناناند كه ملوك دنیا و آخرت بحقیقت ایشاناند.
مصطفی
(ص) ایشان را گفت : « ملوكٌ تحت اَطمارٍ ».
ابوالعباس قصاب
رحمةالله علیه از دنیا بیرون میرفت، پیش از آن بده روز خادم را گفت : رو به
خرقان
شو.
مردی است آنجا مخمول الذّكر، مجهولالعین، او را
بوالحسن خرقانی
گویند.
سلام ما باو رسان، و با او بگو كه : این طبل و علَم باذنالله تعالی و فرمان او بحضرت تو فرستادم، و اهل زمین را بتو سپردم، و من رفتم.
«
فاِن تَنازعتم فی شیءٍ فَرُدّوه الیالله و الرّسول
» ـ الیالله اشارت فرا كتاب خدا است، و الرّسول اشارت فرا سنّت
مصطفی
(ص).
این دو چیز است كه دین را عماد است، و اصل اعتقاد است، و ربّالعالمین هر دو در آن آیت جمع كرده : «
و اَنزلنا الیك الذّكرَ لِتُبَیِّن للنّاس ما اُنزل الیهم
».
حقیقت دین آنست كه كتاب و سنّت قانون گیری، و خدای را بدان بندگی كنی، و صواب دید خرد خویش را سُخرهٴ آن كنی، و پس رو آن سازی.
آن دین كه
جبرئیل
بآن آمد، و
مصطفی
(ص) با آن خواند، و
بهشت
بآن یافتند، و ناجیان بآن رَستند، كتاب و سنّت است.
آن كار كه الله بدان راضی، و بنده بدان پیروز، و گیتی بدان روشن، اتّباع كتاب و سنّت است.
اهل سنّت و جماعت راهبراناند میان كتاب و سنّت، ایمان ایشان سمعی، و دین ایشان نقلی، نادَریافته پذیرفته و استوار گرفته، و آنرا گردن نهاده، و از راه اندیشه و تفكّر و بحث و تكلّف برخاسته.
و به قال
عمر بن الخطاب
: « نهیٰنا عن التّكلّف ».
اهل تأویل
كه معنیها جستند، و ادراك حقیقتها پیوستند، و دانستهٴ الله در فرموده و كردهٴ
p.564
وی خواستند كه بدانند و دریابند، و كوشیدند كه بدان رسند، فرو ماندند و نتوانستند، چنانكه الله گفت : «
بل كذَّبوا بما لم یُحیطوا بعلمه
».
جائی دیگر گفت : «
و اِذ لم یَهتدوا به فَسَیقولون هٰذا اِفكٌ قدیم
».
چون راه نیافتند بدریافت آن، و واقف نگشتند در حرای
(١)
آن، و نتاوست عقل ایشان فاغایت و غور آن
(٢)
، گفتند : این خود دروغی است از دروغ پیشیان
(٣)
.
آنرا محال نام كردند، و عقل كوتاه خویش ور آن
(٤)
حجت گرفتند، و اصل متّهم كردند، تا كار بریشان شوریده گشت، و راه كژ، و دل تاریك.
امّا دوستان خدا و اهل سنّت كه چراغِ داعی حق ایشان را در پیش است، ارچه درنیافتند، بنور هدیٰ بپذیرفتند، و بسكینهٴ ایمان بپسندیدند، و بقوّت اخلاص بیارامیدند، و آنرا دین دانستند، و تهمت از سوی خود نهادند، و عقل را عاجز دیدند.
ایناناند كه
قرآن
، حجّت ایشان، و سنّت محجّت ایشان، و تسلیم طریقت ایشان، نادریافته پذیرفتن دین و ملّت ایشان، نور معرفت چراغ ایشان، «
كتب فی قلوبهم الایمان
» داغ ایشان، «
علی العرش اسْتَویٰ
» بجان قبول كردهٴ ایشان، «
و السّمواتُ مَطویّاتٌ بِیَمینه
» اعتقاد گرفتهٴ ایشان، «
و جاء ربّك
» حقیقت شناخته و پذیرفتهٴ ایشان، «
ینزل الله
» معهد ایشان، «
لِما خَلقتُ بیَدیَّ
» مفخر ایشان، «
وما یَنطِق عن الهویٰ
» معتقَد ایشان، «
ما اخفیٰ لهم من قرّة اعیُنٍ
» مُنتظَر ایشان، «
وجوه یومئذٍ ناضرةٌ
،
الیٰ ربّها ناظرةٌ
» خِلعت ایشان، «
آمنّا به كلٌّ مِن عند ربّنا
» برهان ایشان.
دوستان خدااند و حزب حق ایشان، «
اولٰئك حزبُ الله الا انّ حزبَ الله همُ المفلحون
».
|
p.560
قرآن مجيد ۲-۲۸۳: فَلْيُؤَدِّ الَّذِي اؤْتُمِنَ أَمَانَتَهُ وَلْيَتَّقِ اللّ
p.564
١ ـ نسخهٴ الف : جزاى.
٢ ـ نسخهٴ ج : و نارسيدن عقل ايشان بغايت و غور آن.
٣ ـ نسخهٴ ج : پيشينيان.
٤ ـ نسخهٴ ج : بر آن.
قرآن مجید ۳۹-۶۷: وَالسَّماوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِ
|
Input: Last Modify:morishima |
History (5) |
| 103 |
|
Del |
4 |
النساء |
پنجم |
2 |
p.574
قوله تعالیٰ : «
وما ارسلنا مِن رسولٍ الّا لِیُطاعَ بِاذِن الله
» ـ از اوّل ورد تا آخر همه اشارت است ببزرگواری منزلت
مصطفی
(ص) نزدیك حق جلّ جلاله، و خلعتی است از خلعتهای كرامت كه الله تعالی بوی داد، كه واسطه از میان بر داشت، و حكم وی با حكم خود برابر كرد، تا چنانكه رضا دادن بقضاءِ حق جلّ جلاله سبب یقین موّحدانست، رضا دادن بحكم
رسول
(ص) سبب ایمان مؤمنان است. تا جهانیان بدانند كه طاعت داشتِ رسول طاعت داشتِ حق است، و نافرمانی رسول نافرمانی حق است، و قول رسول وحی حق است، و بیان رسول راه حق است، و فعل رسول حجّت حق است، و شریعت رسول ملّت حق است، و حكم رسول دین حق است، و متابعت رسول دوستی حق است.
چنانكه گفت جلّ جلاله : «
فَاتَّبِعونی یُحْبِبْكُمُ اللهُ
»، گفت : ای
سیّد سادات
، و ای
مهتر كائنات
، و ای نقطهٴ دائرهٴ حادثات، بندگانم را بگو : اگر خواهید كه الله شما را بدوستی خود راه دهد، و ببندگی بپسندد، بر پی ما روید كه رسول اوئیم، و كمر متابعت ما بر میان بندید، و حكم ما بی معارضت بجان و دل قبول كنید، تن فرا داده، و گردن نهاده، و خویشتن را در آن حكم بیفكنده، و هیچ حرجی و تنگی بخود راه نداده، اینست كه گفت جلّ جلاله : «
ثمّ لا یَجدِوا فی انفسهم حرجاً ممّا قضیتَ و یُسَلّموا تسلیماً
»، نمیدانید كه كارها همه در پی ما بستند، و این هر دو سرای در كوی ما پیوستند، زهی رتبت و دولت!
زهی كرامت و فضیلت!
كرا بود از عهد
آدم
تا امروز چنین فضل تمام و كار بنظام؟
عزّ سماوی
(١)
و فرّ خدائی؟
p.575
پس از پانصد و اند سال ركن دولت شرع او عامر، و شاخ ناضر، وعود مثمر، شرف مستعلی، و حكم مستولی!
درین گیتی نوای وی، در آن گیتی آوای وی!
در هر دل از وی چراغی، بر هر زبان از وی داغی، در هر دل از وی نوائی، در هر سر از وی آوائی، در هر جان او را جائی!
ار تو پنداری ترا لطف خدائی نیست، هست
بر سر خوبان عالم پادشاهی نیست، هست
ور چنین دانی كه جان نیك مردان را بعشق
با جمال خاك پایت آشنائی نیست، هست
ور براندیشی كه چون برداری از رخ زلف را
از تو قندیل فلك را روشنائی نیست، هست
«
و مَن یُطعِ اللهَ و الرّسولَ
» الآیة ـ قول
ابن عباس
(رض) آنست كه این آیت در شأن
ثوبان
آمد كه از محبّت
رسول خدا
(ص) نزار و ضعیف گشته بود، پشت خم گشته، و روی زرد شده.
رسول خدا
(ص) روزی مر او را گفت : ای
ثوبان
! ترا چه میبود، مگر در شب بیدار باشی، كه زرد روی گشتهای؟ گفت : یا
رسولالله
! بعضی و بعضی، چنانكه دانی.
گفت : ای
ثوبان
مگر رنج بسیار برخود مینهی از انواع ریاضات، كه چنین ضعیف گشتهای، و پشتت دو تا شده؟!
ثوبان
گفت : آری یا
رسولالله
! میبود هر چیزی.
رسول
(ص) گفت : ای
ثوبان
! مگر آرزومند میباشی؟
هر دو چشم
ثوان
پر آب گشت، چون حدیث آرزومندی شنید.
چندم پرسی مرا چرا رنجانی
حقّا كه تو حال من ز من به دانی!
یا
رسولالله
! ندانم كه شب چون گذرد! تا یك بار كه روز گردد، و من ترا ببینم.
p.576
روز از هوست پردهٴ بیكاری ماست
شبها ز غمت حجرهٴ بیداری ماست
هجران تو پیرایهٴ غمخواری ماست
سودای تو سر مایهٴ هشیاری ماست
یا
رسولالله
! اندوه صعب آنست كه در آخرت تو در اعلیٰ علّیّین باشی، و ما از دیدار تو باز مانیم، تا درین بودند
جبرئیل
(ع) آمد، پیك حضرت، برید رحمت، و آیت آورده : «
ومَن یطع الله والرّسول
» الآیة.
رسول خدای
بروی خواند، و دل وی خوش كرد، و خستگی ویرا مرهم بر نهاد.
آری چنین دردی بباید، تا چنین مرهمی پدید آید! تا سوزی نبری، سازی نیاری، تا در بحر ذكر غرقهٴ «
فَاذْ كُرونی
» نشوی، از ساحل امن دستگیر «
اَذكُرْكم
» نیابی.
مرد بیحاصل نیابد یار با تحصیل را
سوز
ابراهیم
باید درد
اسماعیل
را
|
p.574
۱ - نسخهٴ ج : سمائی.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (6) |
| 104 |
|
Del |
4 |
النساء |
پنجم |
2 |
p.584
قوله تعالی : «
یا ایّها الّذین آمنوا خُذوا حِذرَ كم فاَنْفِروا ثُباتٍ اوِ انْفروا جمیعاً
» ـ از روی اشارت، بر ذوق
جوانمردان طریقت
این آیت اشارت بفرار است، و فرار با مولیٰ گریختن است، و درِ تفرّق بر خود ببستن، و از دو جهان رهائی جستن است و گفتهاند : فرار دو قسم است : یكی از خلق بگریختن، و دیگر قسم با حق گریختن.
امّا از خلق بگریختن آسان كاری است، كه این صفت عابدان
(٢)
و قاصدان است.
كار آن دارد كه با حق گریزد، و نه هر كسی با حق تواند گریخت، مگر كسی كه عیان او را بار دهد، و مهر او را پرده بردارد، و احدیّت او را در كنف عزّت جای دهد،
چنانكه
آن جوانمرد كه بر
بویزید بسطامی
شد، و از وی پرسید كه : ماسِهام الله؟
گفت : آن سهام حق كه دلهای درویشان نشانهٴ آنست چیست؟
آن جوانمرد این بگفت، و سر در جنبانید.
بویزید
گفت : این سؤال تو نیست، و تو اهل این سؤال نهای، گفت : چرا؟ گفت : از آنكه این سؤال حضرتیان است، و من بحضرت بودم و ترا بر آن درگاه ندیدم.
آن جوانمرد گفت : نهمار در غلطی ای
بایزید
، من بدرگاه بودم، عیان مرا بار داد، مهر پرده برداشت، احدیّت مرا در كنف عزّت جای داد،
p.585
پس غیرت پرده فرو گذاشت، تو بر در بماندی، از حال من چه خبر داری!
گفت : این را نشانی هست؟
گفت : نشانش آنست كه اینك بدرگاه میشوم، بیار اگر شغلی داری، تا ترا پایمردی كنم.
این بگفت و كالبد خالی كرد.
بویزید
گفت : آه كه
غوث
جهان بود، امّا در پردهٴ غیرت بود، من ندانستم.
و زبان حال
بویزید
بنعت تحسّر میگوید :
آوه كه دلارام دلم برد و گریخت!
پیمان بشكست و اسپ هجران انگیخت
تا دلبر و دل باز بچنگ آرم من
بس خون كه ز دیدگان فرو باید ریخت
گفتهاند : نشان كسی كه با مولیٰ گریخت آنست كه همّت یگانه دارد، و از تدبیر خود بیرون شود، و حكم را باستسلام گردن نهد.
و این وصف آن جوانمردان است كه ربّالعالمین ایشان را مستضعفان خواند، كه در دست مشركان
مكه
گرفتار بودند.
همّت خود یگانه كرده بودند، از همه كس دل برداشته، و دل در حق بسته، و تدبیرها همه در
باقی
كرده، و بتقدیر حق راضی شده، و از راه تحكّم برخاسته، و حكم حق بجان و دل در گرفته، و بدان راضی شده و تن در داده.
لاجرم ربّالعزّة ایشان را نیابت داشت، و
مصطفی
(ص) و مؤمنان را فرمود كه : ایشان را در یابید، و از أذای دشمن باز رهانید.
شما در راه خلاص ایشان كوشید، كه ایشان در راه رضاءِ ما میكوشند.
آری، بر خدای هیچكس زیان نكند.
كس درین كار ما زیان نكند
كس ما كار ناكسان نكند
هر كه روزی گامی برای خدا برداشت آن گام ویرا روزی فریادرس سازد،
p.586
و آن مزد ویرا ضایع نكند، و بفضل خود برحمت بیفزاید.
و بدین معنی حكایتی است كه بعضی مفسّران آوردهاند در تفسیر این آیت : «
ربَّنا اَخرجنا مِن هٰذه القریة الظّالِم اهلُها
».
گفتند : مردی از شهری كه اهل آن ظالمان و بیگانگان بودند بیرون آمد، و روی نهاد بشهری كه اهل آن صالحان بودند.
بنیمهٴ راه فرمان حق بوی در رسید، و چون مخائل مرگ بر وی پیدا شد، بزانو بخیزید، تا پارهای فراتر شود بنزدیك شهر صالحان.
پس ربّالعزّة ملائكهٴ رحمت و ملائكهٴ عذاب را بفرستاد، و ایشان را فرمود كه بپیمائید، و اندازه برگیرید كه بكدام شهر نزدیكتر است، بنیك مردان یا ببدمردان.
پس بپیمودند و بیك بَدَست بشهر صالحان نزدیكتر بود.
ربّالعالمین ملایكهٴ عذاب را باز خواند، و ملائكه رحمت را فرمود كه : شما روع وی بردارید، و او را ببهشت برید كه ما را رحمت از كس دریغ نیست، و آنكس كه باوی عنایت ماست پیروزی وی را نهایت نیست.
|
p.584
٢ ـ نسخهٴ ج : ابدان.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (7) |
| 105 |
|
Del |
4 |
النساء |
پنجم |
2 |
p.596
قوله تعالی : «
الم ترَ اِلَی الّذین قیل لهم كُفّوا ایدیَكم
» الآیة ـ بر ذوق
ارباب حكمت
و
سالكان راه حقیقت
از روی اشارت میگوید : «
كُفّوا ایدیَكم
»، ای اَخرجوا ایدیَكم عن امور كم، و كِلوها الیٰ معبود كم. خویشتن را از كارها بیرون آرید، و یكسر شغلها بمولیٰ سپارید، و باو باز گذارید، كه اوست سازندهٴ كارِ بندگان، مدبّر و مقدّرِ كارران، نگهبان، بسر برندهٴ شغل ایشان بی ایشان، دل دهندهٴ تائبان،
p.597
و پذیرندهٴ عذرخواهان.
چند كه منّت است او را بر بندگان : از اوّل بنده را رایگان بیافریند، چون در ظهور آرد، از آب و باد و آتش نگه دارد.
بسمع و بصر، بفطنت و حكمت بیاراید، ایمان و معرفت بروی نگه دارد.
پس آنگه چون دست بمخلوقی بردارد، خطاب آید كه : «
كفّوا ایدیَكم
» دست از مخلوق فرو دار، و بخالق بردار، كه خداوندِ باوفا اوست، دهندهٴ عطا و پوشندهٴ خطا اوست، در مهربانی و كریمی بیهمتا اوست.
و گفتهاند : «
كُفّوا ایدیكم
»، معنی آنست كه : دست از دنیا باز دارید، و درِ شهوات بر خود فرو بندید، و مال و جاه دنیا بر اندازید، آنچه حرام است لعنت است، و آنچه حلالست محنت است، و آنچه افزونی است عقوبتست.
مصطفی
(ص) گفت : « الدّنیا ملعونة، ملعون مافیها الّا ذكرُالله، عالماً او متعلماً ».
گفت : این دنیا ملعون است، سرای بینوائی و بیدولتی، طبل میان تهی، و بساط فرومایگی.
ربّالعزّة تا دنیا را بیافرید در آن ننگرسته، و آنرا لعنت كرده، و دشمن داشته، و هر چه در آن ، بلعنت كرده مگر سه چیز : ذكر خداوند جلّ جلاله، كه در دنیا است و نه از دنیا است.
دیگر مرد عالم كه مسلمانان را چون روشن چراغ و بر دل
شیطان
داغ است.
سیوم كسی كه جویندهٴ علم است، و در راه دانش اندر منزل طلب است.
مصطفی
(ص) از بهر وی گفته : « انّ الملائكة لَتَضع اَجنِحَتها لِطالب العلم »، این كس هم در دنیا است، و نه از دنیا.
چون ازین سه در گذشت، زینهار گردِ دنیا مگرد، كه روی معرفت سیاه كند، و جامهٴ عصمت چاك گرداند.
خبر نداری كه این دنیای دنی دیرست تا بر مثال عروسی آراسته، بر طارم طرّاری نشسته، و از شبكهٴ شكّ بیرون مینگرد، و با تو میگوید :
p.598
من چون تو هزار عاشق از غم كُشتم
نابود بخون هیچكس انگشتم
علی مرتضی
(ع) آن هِزَبر
(١)
درگاه رسالت و داماد حضرت نبوت
(٢)
، هر گه كه بدنیا بر گذشتی، دامن دیانت خویش فراهم گرفتی ترسان ترسان، و گفتی « غُرّی غیری یا دنیا! فقد تَبَتُّك ثلاثاً »
گفتند : ای عجبا، كه روان شیر مردان عصر از بیم ذوالفقار تو همه آب گشت، چنین از دنیا میبترسی؟
گفتا : شما خبر ندارید كه این دنیا درختی خارآور است، دست هوی و حرص آنرا بر كنار جوی عمر تو نشانده، اگر نه باحتر از روی خار آن در دامن عصمت تو افتد، و پاره پاره كند.
نشنیدهای كه در بدایت كار كه هنوز خار آن قوّت نگرفته بود، دامن درّاعهٴ عصمت
آدم
چون میدرید؟
اكنون كه خار آن قوی گشت، و روزگار بر آمد با
علی بو طالب
خود چه كند؟
مصطفی
(ص) ازینجا گفت : « حبُّ الدّنیا رأسُ كلّ خطیئةٍ »، تا دل بر آن كمتر نهند، و حذر كنند.
و ربّالعزّة جلّ جلاله گفت : «
قُل متاع الدّنیا قلیلٌ والآخرة خیرٌ لِمَنِ اتَّقیٰ
». تا رغبت كمتر نمایند، و از آن پرهیزند.
واسطی
گفت : چون ایشان را در دنیا زهد فرمود، بچشم ایشان اندكی ساخت، و در
قرآن
مجید « قلیلٌ » خواند، تا ترك آن برایشان آسان شود، هٰذا غایة الكرم و الرّحمة.
و گفتهاند : ربّالعزّة عارفان را درین آیت از دنیا بربود و بعقبیٰ كشید، بآنچه گفت : «
والآخرةُ خیرٌ لمن اتّقیٰ
» پس از عقبی نیز بربود، و بخود كشید بآنچه گفت : «
والله خیرٌ و اَبقیٰ
».
«
اَینما تكونوا یُدرِككمُ الموتُ
» ـ حكایت كنند از جوانمردی كه هر گه كه این آیت بر خواندی گفتی : آه از مرگ نفس! آه از مرگ دل! آه آه از مرگ
p.599
جان!
اگر درین
(١)
بمانم مرا چه توان؟
و درد را چه درمان؟
چون حال اینست و كار چنین، بی كسا كه منم، بی سر و سامان، خداوندا!
هم تو مگر سامان كنی، راهم بخود آسان كنی
درد مرا درمان كنی، زان مرهم احسان تو!
او كه نفسش میرد از دنیا در ماند، او كه دلش میرد از عقبی در ماند، او كه جانش میرد از مولیٰ در ماند، او كه نفسش مُرد از اهل و ولد جدا ماند، او كه دلش مرد از انس و طرب باز ماند، او كه جانش مرد از خدای صمد در ماند.
پس دلهای عزیزان و صادقان كه از نهیب این سخن و سیاست این حال خون گشت، كه آیا در ازل برای ما چه رفته؟ و در ابد كار ما چون آمده؟
پیر طریقت
اینجا گفته : اولیتر بتیمار خوردن از آنِ كسی نیست كه از ازل خویش او را بی آگهیست!
غافل بودن از ابد خویش از نادانی است، میان بوده و و بودنی این خواب غفلت چیست؟
آدمی را میان دو موج از آتش چه جای بازیست؟!
«
اَینما تكونوا یُدرككم الموت
» ـ
ابوهریره
گفت : كه از
رسول خدا
(ص) شنیدم كه گفت : « اِنّ الرّوحَ اذا خرج من جسده، و اَتیٰ علیه سبعة ایّامٍ، بقول : یا ربّ اْئذَن لی حتّیٰ اَنظر الیٰ جسدی ».
گفتا : چون جان پاك از آلایش بشریّت مرغ وار از قفص خاك بیرون آید، و سوی عالم علوی قصد آشیان عزّت كند، چون بر آن مركز خویش قرار گیرد، و یك هفته بر آید، از خالق دستوری خواهد تا آن منزل خاصّ خویش را باز بینم، و حال وی باز دانم.
دستوری یابد، آن جان پاك بخاك در آید، و از دور بقالب خویش نگه كند، آنرا نه برنگ خود بیند، و نه
p.600
بر حال خود، آب بیند كه از چشم در ایستاده بجای روشنائی، و از دهن در ایستاده بجای گریانی.
بزارد و بنالد و بگرید، و باز گردد تا هفتهٴ دیگر، پس دیگر بار دستوری خواهد، آید، و جسد خود را بیند، در آن لحد تاریك، بزاری زار آن آب همه صدید شده، و بوی بگشته، از نخستین بار بیشتر گریَد، و زارتر بود.
پس برود و بهفته دیگر باز آید. خورنده بیند براست و چپ روی وی، و آن جمال و كمال خلقت وی همه دیگرگون گشته.
خورنده از چشم بیرون میآید، و در بینی میشود، و از بینی بیرون میآید، و در دهن میشود.
آنگه جان بفریاد آید، و گوید : آه صِرتُ جیفةً قَذِرةً! كجا است آن قدّ و بالای تو؟
كجاست آن جمال و كمال تو؟
كجاست آن صورت زیبای تو؟
كجاست آن محاسن نورانی تو؟
كجاست آن گفتِ دلربای تو؟
كجااند عیال و فرزندان تو؟ كه از بهر ایشان بار كشیدی، و رنج بردی، تا به بینند حال و جای تو، و عبرت گیرند بكار تو.
اَین اَمَلُكَ الطّویل؟ و حرصك الشّدید؟ این منزلك العمران؟ این ماجمعتَ من حلال و حرام؟ این اخوانك و رفقاؤك؟ اَین من كنتَ تفخر بهم؟
تَرَكوك فی لحدك وحیداً، بینالتّراب و الدّود، لو نظروا علیك كما نظرتُ لَتَركوا الدّنیا و بَكَوا علیٰ انفسهم ایّامَ حیاتهم!
فَالْویلُ لی ولك الیٰ یومالقیامة مِن الملك الجلیل، و دیّان یومالدّین!
فعلیك السّلام، فلیتَنی لم اَرَك ولم تَرَنی.
ثمّ انقلب عنه و مضیٰ.
پس راوی خبر گفت والله اعلم : فهٰذا احوالُنا وَ مَردُّنا و مصیرنا، و اِنّا لِلّه و اِنّا الیه راجعون.
«
اَینما تكونوا یُدرككمُ الموت
» ـ
مجاهد
گفت : این آیت درشأن زنی فرو آمد كه دختری داشت، و این زن مزدوری داشت از خانه بیرون فرستاد تا آتشپارهای بخانه آرد.
مزدور مردی را دید بر درِ خانه ایستاده، و میگوید : دختری را زادند درین خانه؟
مزدور گفت : آری. گفت : آن دختر نمیرد، تا آنگه كه قضاء
p.601
فسق و فجور فراوان بر سروی برود، و آنگه بعاقبت مزدور او ویرا بخواهد، و آنگه مرگ او بعنكبوت بود.
مزدور از آن سخن در خشم شد، و كارد بر داشت، و شكم آن دخترك بشكافت، و در بحر شد، و خویشتن را ناپدید كرد.
آن دخترك را شكم بدوختند، و معالجت كردند، تا بحال صحّت باز آمد.
چون بحّد بلوغ رسید، سر در نهاد، و آنچه قضا بود از فجور بر سر وی برفت.
پس بساحل بحر شد، و آنجا مُقام كرد، تا روزی كه آن مزدور از دریا بر آمد، و مالی فراوان با وی.
پس دلّاله را بر خواند، و گفت : زنی با جمال از بهر من بخواه.
دلّاله گفت : اینجا زنی است نیكوترین زنان بجمال، چنانكه میخواهی، امّا فاجره است، مگر كه تو او را بخواهی دست از فجور باز دارد.
آن زن بخواست، و همچنان كرد، از فجور توبت كرد، و بعقد نكاح در تحت این مرد آمد.
و این مُزدور او را سخت دوست میداشت.
روزی این مزدور سرگذشت خود باز گفت، و حكایت باز كرد.
زن گفت : من آن جاریهام كه تو شكم وی بشكافتی، و اینك نشانِ شكافتن و دوختن.
مزدور گفت : مرگ تو بعنكبوت باشد چنانكه نشان دادهاند، امّا من از بهر تو در میان صحرا كوشكی بسازم، و چندان بالا دهم كه عنكبوت آنجا نرسد.
چنان كردند، و آن زن در قصر مینشست.
آخر روزی عنكبوت در میان قصر پیدا گشت.
این زن بترسید، و بر آشفت، و انگشت پایِ وی بر آن عنكبوت آمد، او را در گزید.
و از آن گزیدن اندامهای وی سیاه گشت، و از دنیا برفت.
ربّالعالمین آیت فرستاد در شأن وی كه : «
اَینما تكونوا یُدرككمُ الموت و لو كنتم فی بروج مشیَّدة
» از مرگ هیچكس نتواند گریخت، هر جا كه روید بشما در رسد.
مصطفی
(ص) گفت : « اَحبِب مَن شِئت فاِنّك مُفارقُه، وعِش ماشئت فاِنّك مَیّت، وَ اعْمل ماشئت فاِنّك مُلاقیه ».
|
p.598
١ ـ هزبر = هژبر
٢ ـ نسخهٴ الف : داماد مهتر كاينات.
p.599
١ ـ نسخهٴ ج : در تن.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 106 |
|
Del |
4 |
النساء |
پنجم |
2 |
p.611
قوله تعالی : «
اَفَلا یتدبَّرون القرآن
» آلایة ـ اظهار عزّت قرآن است، و نشر
(١)
بساط توقیر كلام خدای جهانست، كلامی كه دلهای عارفانرا شِفا است، اسرار آشنایانرا ضیا است، جانهای دوستانرا غذا است، درد درماندگانرا درمان و دواست، كلامی كه سناء الٰهیّت مطلع قدم اوست، قرآنی كه بتیسیر ربوبیّت تنزّل اوست، یادگاری كه قبَهٴ حفظ حق مأمن اوست، كلامی كه جانها را تذكرت است، و دلها را عدّتست، امروز وسیلت، و فردا را ذخیرتست.
مصطفی
(ص) گفت : « لو كانَ القرآنُ فی اِهاب مامسَّه النّار »، اگر چنان بودی كه این قرآن در پوستی نهاده بودی، آنرا فردا بنسوختندی. پس چون در دل بنده مؤمن یابند با معرفت ایمان، هم اولیٰتر كه نسوزند.
امّا كسی باید كه بقرآن راه جوید، تا قرآن او را بر راه دارد، كه قرآن راه جویان را راهست، و یار خواهانرا یار است، مؤمن كه راه میجوید، او را میراند بزمام حق، در راه صدق، و رسن صواب، بر چراغ هدیٰ، و بدرقهٴ
مصطفی
، روی بنجات، وادی بوادی، منزل بمنزل، تا فرود آرد او را در «
مقعد صدقٍ عند ملیكٍ مقتدرٍ
»، و بیگانه كه راه جوی و بار خواه نیست، لاجرم قرآن او را روشنائی و راه نیست، «
ولا یزیدُ الظّالمین الّا خساراً
».
محمد بن اسحق
گفت : در خواب نمودند مرا كه قیامت برخاسته بود، و حق
p.612
را دیدم در خواب جلّ جلاله كه مرا گفتی : ماتقول فی القرآن؟
گفتم : كلامُك یا ربَّالعالمین.
گفت : ترا كه گفت كه كلام منست؟
گفتم : كه
احمد بن حنبل
.
ربّالعزّة گفت كه : الحمدللّه.
پس
احمد
را بخواند و باوی گفت : ماتَقول فی القرآن؟
احمد
گفت : كلامُك یا ربّالعالمین.
گفت : از كجا دانستی كه كلام منست؟
احمد
دو ورق از هم باز كرد، در یك ورق نبشته بود :
شعبه
، و در یك ورق
عطا
عن
ابن عباس
،
شعبه
را خواند، و باوی همان گفت، و همان جواب داد، و گفت : شنیدم از
عطا بن ابی رباح
از
ابن عباس
، گفت :
عطا
را نخواندند اما
ابن عباس
را خواندند، و حق باوی گفت : ماتقول فی القرآن؟ فقال : كلامك یا ربّالعالمین.
گفت : از كجا میگوئی؟
گفت : اخبرنا
محمد
رسولالله
،
رسول خدا
محمد
ما را خبر كرد.
رسول
را بخواندند، و ربّالعزّة باوی گفت : ما تقول فی القرآن؟
گفت : اخبرنا
جبرئیل
عنك.
آنگه گفت ربّالعزّة : « صدقتَ و صدقوا ».
«
افَلا یتدبَّرون القرآنَ
» ـ
ابوعثمان مغربی
گفت : تدبّر سه قسم است : یكی اندیشه كردن در نفس خود و حال خود، آنرا تدبّر موعظه گویند.
دوم اندیشه كردن در ...، آنرا تدبّر ... گویند
(١)
.
سه دیگر اندیشه كردن در قرآن، آنرا تدبّر حقیقت و مكاشفه گویند.
اوّل صفت عامّهٴ مسلمانان است، دوم صفت زاهدان است، سوم صفت عارفان است.
ایشانرا دیدهٴ مكاشفهٴ دهند، تا هر حجاب، كه بود میان دل ایشان و میان حق برداشته شود.
همه آرزوهاشان نقد شود.
آب مشاهدت شان در جوی ملاطفت روان شود.
دل از ذكر پُر، و زبان خاموش!
سر از نظر پر، و خود را فراموش!
وقار فریشتگان دیده، و ثبات ربّانیان یافته، و بسكینهٴ صدّیقان در رسیده ؛ و مرد تا اینجا نرسد نشاید او را در بحر جلال قرآن شدن، و استنباط
p.613
جواهر مكنون آن كردن، لابل كه هر ساعتی و هر لحظهای بریدی از هیبت و بینیازی قرآن دست در بسینهٴ وی باز نهد، كه این علم سرّ حقّست، و این مردان صاحب اسرار.
پاسبانرا با راز ملك چه كار! گر از ایشانی، دوست را وفاداری بر دل نگار، و اگرنه از ایشانی، ترا با رفتن با دوستان چه كار؟!
رو گردِ سراپردهٴ اسرار مگرد
كوشش چه كنی كه نیستی مرد نبرد
و اگر بتعریف ازلی و توفیق ربّانی بنده بآن مقام رسد كه جلال عزّت قرآن او را بخود راه دهد، و اسرارِ «
لَعَلمه الّذین یَستنبطونه
» پردهٴ غموض از روی اشكال فرو گشاید، پس اگر استنباط كند او را رسد كه
مصطفی
(ص) او را دستوری داده، و فتویٰ كرده كه : « انّ مِن العلم كهیئة المكنون، لا یعرفه الّا العلماء بالله، فاِذا نطقوا به لم یُنكِره الّا اهل العزّة بالله ».
|
p.611
١ـ نسخهٴ ج : نثر
p.612
١ـ در همهٴ نسخ پس از حرف اضافهٴ در و كلمهٴ تدبر جاى خالى و ننوشته مانده است.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 107 |
|
Del |
4 |
النساء |
پنجم |
2 |
p.623
قوله تعالی : « فاِذا حُیّیتم بتحیّةٍ » الآیة ـ جلیل و جبّار، خدای بزرگوار، كردگار مهربان نیكوكار، جلّ جلاله، و تقدَّستْ اسماؤهُ، و تَعالتْ صفاتُه، درین آیت رهیگان خود را میتعلیم كند بآداب عشرت و صحبت، كه هر كه آراسته ادب نباشد شایستهٴ صحبت نباشد.
و صحبت سه قسم است : یكی با حق است بأدب موافقت، دیگر با خلق است بأدب مناصحت، سیوم با نفس است بأدب مخالفت.
و هر آن كس
p.624
كه پروردهٴ این آداب نیست ویرا با راه
مصطفی
(ص) هیچ كار نیست.
و در عالم لااله الّاالله ویرا قدر نیست.
و ربّالعزّة جلّ جلاله
مصطفی
(ص) را اوّل آراستهٴ ادب كرد، چنانكه در خبر است : « اَدَّبَنی ربّی فاَحسنَ تأدیبی »
لاجرم شب معراج در آن مقام اعظم، ادب حضرت بجای آورد، تا ربّالعزّة از وی باز گفت : «
ما زاغَ البصرُ و ما طغیٰ
»، و با خلق خدا ادب صحبت نگه داشت، تا از وی باز گفت : «
و اِنّك لَعَلیٰ خُلُقٍ عظیم
».
و اصول آداب صحبت در معاملت با حق آنست كه : علم در هر معاملت بكار داری، و شریعت را بزرگ داری، و بگزاردِ فرمانها از تمنّیها پرهیز كنی، و سنّت و اهل آن گرامی داری، و از بدعت و اهل آن بپرهیزی، و از جای تهمت و گمان برخیزی، و در پرستش خدای جلّ جلاله، از وساوس و عادات ریا و جهل و كاهلی دور باشی، و از خویشتن آرائی بتعبّد بر خلاف سنّت پرهیز كنی، و نوافل كردارها پوشیده داری، و الله را بر غفلت نام نبری، و هزل در جِدّ نیامیزی، و شریعت و دین ببازی نداری، و بر گفتار و رفتار و دیدار و خوردن و خفتن و حركت و سكون ورع كار فرمائی، و بهیچ وقت از خویشتن راضی نباشی، ورچه بر صدق و صفا روزگار گذاری، بلكه پیوسته از خود ناخشنود باشی، و توبت در همه حال بر خود واجب دانی.
رسول
(ص) گفته است : « انّه لَیُغان قبلی، فَاَسْتغفرُ الله فی كلّ یوم مِائة مرّة
(١)
».
و
ابو یزید بسطامی
در صفا و صدق خویش چنان از خود ناخشنود بود كه گه تسبیح وی آن بودی كه روی با خود كردی، و بانگشت بخود اشارت كردی كه مدبر روزگاری.
و صحابهٴ
مصطفی
(ص) در صفاءِ دین خویش چنان از خود ناخشنود بودندی كه روایت كنند از
معاذ
كه بدر خانها شدی و گفتی : تعالَوا نُؤمن ساعةً.
p.625
پیر طریقت
سخنی گفته، و درین موضع لایق است، گفت : خداوندا! یك دل پر درد دارم، و یك جان پر زجر، عزیز دو گیتی!
این بیچاره را چه تدبیر؟ خداوندا! درماندم نه از تو، ولكن درماندم در تو! اگر هیچ غائب باشم گوئی كجائی؟ و چون با درگاه آئیم، در را بنگشائی!
خداوندا! چون نومیدی در ظاهر اسلام حرمان است، و امید در عین حقیقت بی شك نقصان است، میان این و آن رهی را با تو چه درمان است؟
چون شكیبائی در شریعت از پسندیدگی نشان است، و ناشكیبائی در حقیقت عین فرمان است، میان این و آن رهی را با تو چه برهان است؟
خداوندا! هر كس را آتش در دل است، و این بیچاره را در جان از آنست كه هر كس را سر و سامان است، و این درویش بی سر و سامان است!
امّا اصول آداب صحبت در معاملت با خلق آنست كه نصیحت كردن و شفقت نمودن از هیچ مسلمان باز نگیری، و خود را از همه كس كمتر دانی، و حق همه كس فرا پیش خویش داری، و انصاف همه از خود بدهی، بطریق ایثار و مواسات و حسن الخلق، و از خلاف و معارضهٴ برادران و دروغ زن كردن ایشان پرهیزی، و بامر صریح و نهی صریح ازیشان در نخواهی، و ایشانرا سخن درشت و جواب ناخوش نگوئی.
یوسف حسین رازی
گفت : از
ذوالنون مصری
پرسیدم كه : با كه صحبت دارم؟
فقال : مَن لا یملك ولا یُنكر علیك حالاً من احوالك، و لا یتغیَّر بتَغیُّرك، و اِن كان عظیماً، فاِنّك احوجُ ماتكون اشدّ ما كنت تغیّراً، گفت : صحبت با كسی كن كه مر او را ملك نبود، یعنی آنچه دارد بخود ندارد، و آنِ خویش نداند، كه هر كجا خصومتی است از آنجا افتادست كه تو و من در میانست.
چون تو و من از میان برخیزد، هیچ خصومت نماند، گفتا : و هیچ حالی را از احوال تو بر تو منكر نگردد، و داند كه نه معصومی، كه عیب بتو راه نیابد، و در دوستی انكار حال دوست خود مُحال
p.626
است. دوستی آنجا است كه انكار در میان نیست.
حكایت كنند كه مردی را زنی بود، و در كاری برفته بود، و یك چشم آن زن سپید بود، و مرد از آن عیب بیخبر بود بفرط المحبّة.
چون آن محبّت كم گشت، زن را گفت : این سپیدی كی پدید آمد؟
گفت : آنگاه كه محبت ما اندر دل تو نقصان گرفت.
گفت : و لا یتغیَّر بتَغیُّرك، متغیّر نگردد بتغیّر تو، گرچه آن تغیّر بزرگ باشد، از بهر آنكه هر چند كه تو متغیّرتر باشی بدوست محتاجتر باشی.
و شاید كه معنی این سخن آن بود كه صحبت با حق كن، نه با خلق، كه متغیّر گردند چون تو متغیّر گردی، و او كه بتغیّر خلق متغیّر نگردد حق است جلّ جلاله، پس این راه نمودن ببریدن از خلق است و پیوستن با حق.
« الله لا اِلٰهَ الّا هو » ـ لا در كلمهٴ شهادت گرچه صورت نفی دارد غایت اثباتست و نهایت تحقیق، اشارت
ارباب معرفت
آنست كه لا در ابتداء كلمت نفی اغیار است.
و الّا الله اثبات جلال الٰهیّت، یعنی كه تا اغیار بتمامی از دل بیرون نكنی، حقیقت ثبوت جلال الٰهیّت در دلت سكینهوار منزل نكند.
چو لا از صدر انسانی فكندت در ره حیرت
پس از بود الٰهیّت بالله آی از الّا
نبینی خار و خاشاكی درین ره، چون بفرّاشی
كمر بست و بفرق استاد بر راه شهادت لا
در حكایت بیارند كه مردی فرا
شبلی
گفت : یا
با بكر
چرا همه الله گوئی و «
لا اله الّا الله
» نگوئی؟
شبلی
گفت : لایجری لسانی بكلمة الجُحود.
كلمت جحود گفتن كار بیخبران است، و فروبستن دست و بی مروّتی را نشان است. نخواهم كه
p.627
زبان خویش بدان بیالایم.
آن مرد گفت : ازین بلندتر خواهم؟
شبلی
گفت : اَخشیٰ اَن اُوخذَ فی وحشة الجحد، ترسم كه به وحشت جحد فرو شوم، و بعزّ اثبات نرسم.
گفت : ازین قویتر خواهم؟
شبلی
گفت : «
قُل الله ثمَّ ذَرهم
... » آن مرد نعرهای بر كشید، و كالبد از جان خالی كرد.
شبلی
گفت : روحٌ حَنَّتْ فَرَنّت فَدُعیتْ فَاَجابتْ.
«
لَیَجمعنّكم الیٰ یوم القیٰمة
» ـ «
جامع
» نامی است از نامهای خداوند جلّ جلالُه.
و معنی جامع در وصف وی آنست كه بهم آرندهٴ آب و آتش است در یك سنگ، نمایندهٴ جهان فراخ است در دیدهٴ تنگ، و بهم آرندهٴ ضدّها در یك تن، حرارت و برودت و رطوبت و یبوست.
و آنگه اجزا و اعضاءِ مختلف در تركیب آدمی بهم آورده، و همه درهم ساخته، و بندها درهم پیوسته، و چنانكه خود خواست ترتیب آن بداده، یقول تعالیٰ : «
نحنُ خلقناهم و شَدَدنا اسرَهم
».
باز فردا برستاخیز بهم آرد، و جمع كند آن استخوانها و گوشت و پوست آدمی كه بریزیده، و ذرّه ذرّه در عالم پر كنده شده، فذٰلك قوله عزّ و جلّ : «
و اَنّ اللهَ یَبعثُ مَن فی القبور
».
كعب احبار
گفت : فریشتهای بر صخرهٴ
بیت المقدس
بایستد، و بفرمان حق گوید : ایّهَا العِظامُ البالیة، و الأوصال المتقطّعة، اِنّالله عزّ و جلّ یأمر كنَّ اَن تجتمِعنَ لِفصل القضاءِ، و رویٰ
ابو هریرة
عن
النّبیّ
(ص) قال : یقولالله عزّ و جلّ : « لِیَحْیَ حملةُ عرشی فَیَحیون، ثمّ یقول : و لِیَحّیَ
جبرئیل
و
میكائیل
و
اسرافیل
فیَحیون، ثمّ یأمرالله عزّ و جلّ بالأرواح، فیُؤتیٰ بها، فتتوهَّج اوراحُ المسلمین نوراً، و الأخری ظلمةً، فیَقبضُها جمیعاً، فَیُلقیها فیالصُّوَر.
ثمّ یقولالله عزّ و جلّ ل
اسرافیل
: اُنفُخ نفخةَ البعث.
فتَخرج الأرواحُ مِن الصُّوَر كأنّها النّحل قدملاتْ مابین السّماءِ و الأرض، فیقول الجبّار : و عزّتی و جلالی لَیَرجعنَّ كلُّ روح الیٰ جسده، فتأتی الأرواحُ، فتَدخل
p.628
فیالأرض علی الأجساد ثمَّ تَدخل فیالخیاشیم، فَتَمشی فیالأجساد كَمَشی السّمّ فیاللَّدیغ ».
قوله : «
فَما لَكم فی المنافقین فِئَتین
» ـ ازینجا تا بآخر وردِ قصّهٴ منافقان است، ایشان كه
ارباب تخلیط
اند، و احوال سقیم دارند، آرزوهای مُحال میكنند، كه مؤمنان را چون خود میخواهند، و عصمت خون و مال را از هر جانب امن میطلبند، و با هر كس روی میكنند.
«
یُریدون اَن یأمَنوكم و یأمَنوا قومَهم
» ـ ربّالعزّة مؤمنانرا گفت از روی اشارت اندرین آیت كه : اَفرِدوا العَقْدَ فیهم، انَّهم اعدائی لاینالون منّی فیالدّنیا و العقبیٰ رضائی.
ایشان دشمنان مااند، رضاء ما در دنیا و عقبیٰ در دل ایشان منزل نكند، و ایشان را نپسندد « فَبایِنوهم و خالِفوهم، ولا تُطابقوهم بحالٍ، و لاتعاشروهم، «
ولا تَتَّخِذوا منهم ولیّاً ولا نصیراً
».
|
p.623
قرآن مجید ۴-۸۶ : وَإِذَا حُيِّيْتُم بِتَحِيَّةٍ
p.624
١ ـ نسخهٴ الف : فاستغفروا الله فى كل يوم ماية مرة.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 108 |
|
Del |
4 |
النساء |
پنجم |
2 |
p.649
قوله تعالی : «
وما كانَ لِمؤمنٍ اَن یَقْتُلَ مؤمناً
» الآیة ـ خداوند بزرگوار، جبّار كردگار، كارساز بنده نواز، كارران نگهبان، پوشندهٴ عیب عذرخواهان، در گذارندهٴ جرم اَوّاهان، درین آیت اظهار كرم خویش میكند، و فضل و لطف خود به بندگان مینماید، فعل خطا كه برایشان رود كار آن آسان فرا میگیرد، و ایشان را عذر مینهد، و نیز ایشانرا عاقله پذیر میكند، تا اگر جنایتی بر سبیل خطا افتد عاقله از ایشان تحمل كنند، و ایشانرا در آن ورطه بنگذارند.
و چنانكه در شریعت عاقلهٴ هر كس پدید است در حقیقت هر قومی را عاقلهای است، و مهینهٴ همه خلق و گزیدهٴ هر دو كون
مصطفی
(ص) است كه عاقلهٴ مؤمنان است، تیمار برایشان، و عذرخواه ایشان، و فردا شفیع ایشان، و به قال الله عزّ و جلّ : «
النّبیّ اَوْلیٰ بالمؤمنین مِن انفسهم
»، و هو المشار الیه بقوله (ص) : « مَن تَرك مالاً فلِوَرثته، و من ترك كُلاً اودَیناً فعلیَّ و اِلیَّ ».
و بعد از
مصطفی
(ص) چون بمقام اولیا فرود آئی، خاصگیان درگاه و شناسندگان الله عاقلهٴ مستضعفان امّتاند، و
پیران و مشایخ طریقت
عاقلهٴ مریداناند، تا عیب ایشان بپوشند، و ثقل ایشان بردارند.
درین معنی حكایت كنند كه
بوعمر نجید
در ابتداء ارادت خویش به مجلس
بوعثمان مغربی
بسیار رفتی، و آن سخن
بوعثمان
در وی اثر كرد، تا او را بتوبت
p.650
در آورد، و روزگاری بر سیرت صالحان میرفت، و خدمت
بوعثمان
میكرد.
آخر ویرا فترتی بیفتاد.
و از پیش
بوعثمان
بگریخت، و از مجلس وی باز ماند، و
بوعثمان
هر وقت در اندیشهٴ آن بود كه تا ویرا ببیند، و نصیحت كند، و از آن فترت باز رهاند.
آخر روزی
بوعثمان
بروی باز آمد، خجل گشت، و روی بر گردانید، و براهی دیگر فرو رفت.
بوعثمان
همچنان از پی وی میرفت تا بوی در رسید، گفت : ای بیچاره! از من چه گریزی؟ كه من ترا بدخواه نهام، و در چنین روز ترا بكار آیم، صحبت با كسی كن كه داند كه تو معصوم نئی، عیب بپوشد، و بارت بكشد، و شفقت باز نگیرد.
«
ومَن یَقتل مؤمناً متعمِّداً
» الآیة ـ هر كه شفقت از برادر مسلمان باز گیرد، و بهمت او را یاری ندهد، و نصیحت نكند، سعی است كه در خون وی میكند، ناچار بدین نامهربانی مأخوذ گردد، و كمترین عقوبتی كه ویرا كنند آنست كه هر آنچه باز گیرد از مریدان و برادران خویش، هرگز برخورداری آن نیابد.
به
داود
پیغامبر وحی آمد كه یا
داود
: اذا رأیتَ لی طالباً فكُن له حشواً.
ای
داود
! هر كجا طالبی بینی كه لبّیك عاشقی از میان جان و دل زده باشد، و رداء تجرید بر افكنده، و ازار تفرید در بسته، و نعلین قصد در قدم همّت كرده، و سر در بیابان امید ما نهاده، با دلی پر درد، و رخسار پر گرد، غاشیهٴ همت وی بر دوش خود نه، و چاكروار در ركاب طلب او برو، كه او از نزدیكان ماست، تقرّبی كن بدو، و جای ساز در دل او، كه من بر دل چنین كس اطلاع كنم، و هر كرا در دل وی جای بینم او را بدوست گیرم.
«
یا ایّها الّذین آمَنوا اذا ضربتم فی سبیل الله فتبیَّنوا
» الآیة ـ از روی اشارت میگوید : چون بسفری بیرون شوید، بدان شوید كه بدوستی از دوستان خدا در رسید، تا مونس روزگار و شاهد دل و جان شما بود، و چندانكه روید هیچ از طلب میاسائید،
p.651
و قدم جهد باز پس منهید، كه ایشان ضنائن
(١)
درگاه عزتاند، و مقبول حضرت الٰهیّتاند، نه هر كسی بیندشان، نه هر دیدهٴ دریابدشان.
چون یافتید، گوش دارید، چون دیدند لزوم گیرید، كه روشنائی دل در مشاهدت ایشان است، و سعادت ابد در صحبت ایشان.
پیر طریقت
جنید
را پرسیدند قدّس الله روحه كه دو ركعت نماز تطوّع دوستتر داری كه بگزاری یا یك ساعت مشاهدهٴ درویشان؟
گفت : یك ساعت مشاهدت درویشان، زیرا كه مشاهدت درویشان محبت خداست، كه میگوید : « وجبتْ محبّتی للمتحابّین فیَّ والمتَزاورین فیَّ ».
و محبت خدای بدست آوردن عین فرض است.
این چنین فرض بگذاشتن و نافله برداشتن كار زیركان و سیرت جوانمردان نبود.
«
لا یَستوی القاعدون مِن المؤمنین
» الآیة ـ مدح غازیان است، و جلوهگری جان جانبازان ایشان، در دو جهان بر عالمیان، و ترغیب مؤمنان تا روز جاودان، و نه خود اینست، كه در قرآن بسیار جایگه ذكر غازیان است، و اشارت بفضل ایشان، و ذكر اعمال و احوال و ثواب و درجات ایشان، و بیان ساز و آلات و ضرورات ایشان :
اسپ غازی را گفت : «
والعادیاتِ ضبحاً
» الآیة، سلاح غازی را گفت : «
و اَعِدّوا لهم مَا اسْتطعتم مِن قوّة
»، و نفقهٴ غازی : «
و لا یُنفقون نفقةً صغیرةً و لا كبیرةً
»، صف غازی : «
یُقاتِلون فی سبیله صفّاً
»، نماز غازی : «
و اِذا كنتَ فیهم فَاَقمتَ لهم الصّلوٰةَ
»، تعب غازی : «
ذلك بأنّهم لا یُصیبهم ظَمأٌ ولا نَصَبٌ
»، نفیر غازی : «
اِنْفِروا خِفافاً و ثِقالاً
»، وعدهٴ غازی بنیكوئی : «
قُل هل تربَّصون بنا الّا احدَی الحُسنَیَین
»، خروج غازی و مرگ غازی : «
ومَن یَخرج مِن بیته مهاجراً الیالله ورسوله ثم یدركه الموت فقد وقع اجرُه علیالله
»، تسلیت غازی : «
اِن یمسَسْكم قرحٌ فقد مسّ القومَ قرحٌ مثله
»، شجاعت غازی : «
فما وهَنوا لما اصابهم فی سبیلالله
»، وفاء نصرت غازی : «
سنُلقی فی قلوب الّذین كفروا الرّعبَ
»، تو كلّ غازی : «
الّذین قال لهم النّاس انّ
p.652
النّاس قد جمعوا لكم فَاخْشَوهم فزادَهم ایماناً و قالوا حسبُنا الله و نِعْمَ الوكیل
»، اجابت خدای مر دعاء غازی را : « اِذ تستغیثون ربَّكم فَاسْتجاب لكم » الآیة، ادب در آموختن مر غازی را : «
ولا تَنازَعوا فَتَفشلوا و تذهبَ ریحكم وَ اصْبِروا
»، باد كه غازی را نصرت دهد : «
فَاَرسلنا علیهم ریحاً ونوداً لم تَرَوها
». خواب كه غازی را نصرت كند : «
اذ یُغَشَّیكمُ النُّعاسُ اَمَنَةً منه
»، دفع دشمن از غازی و در حمایت خدای بودن غازی را گفت : «
لا غالبَ لكمُ الیوم مِن النّاس واِنّی جارٌ لكم
» الآیة.
و از شرف غازی یكی آنست كه چون غازیان صفها بر كشند، و در معارك ابطال بایستند، ربّالعزّة گوید : « ملائِكتی اطَّلعوا فَانْظُروا الیٰ عبیدی قد تركوا المال و الثروة، وأقبلوا الیَّ شاهرین اسیافَهم علی اعناقهم، فهم یقولون لِاَقوام یأكلون رزقی و یعبدون غیری : قولوا لاالٰه الّاالله.
اما و عزّتی و جلالی و عظمتی، لكم عندی ثماراتٌ، كراماتٌ، لَاَغفرنّ لكم ما اَذنبتم، بأوّل قطرةٍ مِن دمائكم، ولَاُحلّنّ علیكم حُلَلَ الایمان، و لَاومننّكم مِن الفزَع الأكبر، و لَاُجیرنّكم من ضغطة القبر، و من فتنة المحیا و الممات، و لَاَبعثنَكم یوم القیامة شاهرین اسیافَكم علیٰ اعناقِكم، تشخَب اوداجكم، فلاتحجُبون حتی تَقفِوا بین یَدَیَّ، اَضحك الیكم، انّی اذا ضحكتُ الیٰ عبدٍ فلاحسابَ علیه ».
وعن
علی بن ابی طالب
(ع) قال : قال
رسولالله
(ص) : « من تَكفَّل لی بأهل بیت غازٍ فی سبیلالله عزّ و جلّ، حتّی یُغنیَهم، و یَكفیَهم عنالنّاس و یتعاهدَهم، قالالله له یومالقیامة : مرحباً بمَن اطعمنی و سقانی و كسانی و اعطانی.
اُشهد كم یا ملائكتی انّی قد اَوجبتُ له كرامتی، فما یدخل الجنّة احدٌ اِلا اغبطه لمنزلته مِنالله عزّ و جلّ ».
|
p.651
١ ـ ضنائنالله، خاصان خلق خدا، و در حديث آمده : انلله ضنائن من خلقه يحييهم فى عافية و يميتهم فى عافية. ( منتهى الارب )
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 109 |
|
Del |
4 |
النساء |
پنجم |
2 |
p.662
قوله تعالی : «
ومَن یُهاجر فی سبیلالله
» الآیة ـ ربّالعالمین، خدای جهانیان، و دارندهٴ همگان، و دانای مهربان، درین آیت نشان رحمت از خود میدهد، و لطف خود با بندگان مینماید، و مؤمنان را بر هجرت میخواند، و مهاجرانرا میستاید.
و مهاجران سه گروهاند : گروهی از بهر دنیا هجرت كنند، تجارتی در پیش گیرند، یا طلب معیشتی كنند، و هر چند كه این كار در شرع مباح است، امّا بعاقبت نه پیدا كه سر به چه باز نهد، و حاصل آن بچه باز آید، كه
مصطفی
(ص) گفت : « حبُّالدّنیا رأسُ كلّ خطیئةٍ »، و نیز گفته : « لا تتَّخِذوا الضَّیعةَ فتَرغبوا فی الدّنیا ».
این مهاجر پیوسته در رنج و عنا است، و بدست دزدان گرفتار، و بر شرف هلاك!
بطمع آنكه تا مباحی بدست آرد، فرضی بگذارد، و آنگه سوزد، و مایهٴ هر دو بزیان آرد.
یقولالله عزّ و جلَ : «
یُریدون عَرَضَ الدّنیا و الله یریدُ الآخرة
»، گروهی دیگر زاهداناند كه هجرت ایشان از بهر عقبیٰ بود، و روش ایشان از روی معنی باشد، منازل طاعات بُرند، و مراحل عبادات بقدم همّت پیمایند، گاه حجّ كنند، و گاه غزا، گه جهاد، و گه زیارت، گه نماز، و گه روزه، گه ذكر نام خدا، گه فكر در آلاء و نعماء خدا.
مصطفی
(ص) از بهر ایشان گفته : « سیروا سبقالمفرّدون ».
قالوا : یا
رسولالله
p.663
و ما المفرّدون؟
قال : « المهتدون الّذین یهتدون بذكراللهِ، یضع الذكرُ عنهم اثقالَهم، قیأتون یومَالقیامة خِفافاً ». و ربّالعزّة در حقّ ایشان میگوید : «
ومَن ارادَ الآخرةَ وسَعیٰ لها سعیَها وهو مؤمنٌ فأولٰئك كان سعیُهم مشكورا
».
سدیگر گروه عارفاناند كه هجرت ایشان از بهر مولی بود، و هجرت ایشان هم در نهاد ایشان بود، در پردهای نفس هجرت كنند تا بدل رسند، و آنگه در پردهای دل هجرت كنند تا بجان رسند، و آنگه در پردهای جان هجرت كنند تا بوصال جانان رسند.
گفتم كجات جویم ای ماهِ دلستان؟
گفتا قرارگاه منست جان دوستان.
مردی پیش
بویزید بسطامی
شد، گفت : چرا هجرت نكنی؟
و بسفر بیرون نشوی تا خلق را فائده دهی؟
جواب داد كه : دوستم مقیم است، بوی مشغولم، بدیگری نمیپردازم.
آن مرد گفت آب كه دیر ماند در جایگاه خود بگندد.
بویزید
جواب داد كه دریا باش تا هر گز بنگندی.
آنگه این بیت بگفت :
اَرَی الحُجّاجَ یُزجون المَطایا
وها أنَا ذا مطایَا الشّوق اُزجی
اذا ما كعبة قُصدتْ و حُجّتْ
فوجهُك قبلتی و اِلیك حجّی
«
و اِذا ضربتم فی الأرض فلَیس علیكم جناحٌ أن تَقصُروا مِن الصّلٰوة
» ـ حكم قصر در فرض نماز اندر سفر، هر چند كه عموم خلق را تخقیقی و رخصتی است امّا
اهل خصوص
را چون قهری و بعدی است از حضرت، لاجرم ایشانرا عوضی باز داد.
هم در سفر اباحت نفل بر راحله یا پیاده روی در سفر خود كرده، بی استقبال قبله،
p.664
تا بدانی كه بر آن درگاه حجاب نیست، و بند نیست، و منع نیست، و دستوری مناجات بر دوام هست، چنانكه خواهی.
از روی اشارت میگوید : بندهٴ من! اگر قرب میخواهی اینك در گشاده، و بار داده، و منعی نه.
و اگر بُعد میخواهی بر سبیل رخصت اینك ترا رخصت، و خشمی نه! اینست غایت كرم، و كمال لطف، حفظ سنّت وفا، و تحقیق معنی وِلا.
«
واِذا كنتَ فیهم فَاَقمتَ لَهمُ الصّلوةَ
» الآیة ـ درین آیت دلالت روشن است كه بنده مادام كه تا یك نفس از اختیار باوی بود، حكم نماز از وی بر نخیزد، نه در حال امن، نه در حال خوف، نه آن یك ساعت كه
سلطان حقیقت
بر وی مستولی بود، و وی در نقطهٴ جمع، و نه آن وقت كه غلبات احكام شرع بر وی روان بود، و وی در وصف تفرقت.
مردی در پیش
جنید
آمد و گفت :
نوری
چندین روز است تا در غلبات وجد خویش برفته، و وَلَهی عظیم او را فرا گرفته، و
سلطان حقیقت
بر وی مستولی شده، همانا كه بنقطهٴ جمع رسیده.
جنید
گفت كه با این همه در وقت نماز چونست و چه میكند؟
گفت چون وقت نماز در آید تكبیر بندد، و نماز بشرط خویش بگزارد، و در آن خللی نیارد.
جنید
: گفت الحمدللّه كه شیطان بدو دست نیافتست، و راه بر وی نزده.
آن دقت او عین حقیقت است، و حركت او جمال طریقت است، و نفس او نقطهٴ جمع است.
|
p.662
قرآن مجید ۸-۶۷: تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا وَاللّهُ يُرِيدُ الآخِرَةَ
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 110 |
|
Del |
4 |
النساء |
پنجم |
2 |
p.675
« قوله تعالی : «
فاِذا قضَیتمُ الصّلٰوةَ
» الآیة ـ بدان كه این نماز رازی است
p.676
میان بنده و خدا كه درین راز هم نیاز است، و هم ناز.
امروز نیاز است، و فردا ناز.
امروز رنج است و فردا گنج.
امروز باری گران، فردا روح و ریحان.
امروز كدّ و كار، و فردا كام و بازار.
امروز ركوع و سجود، و فردا وجود و شهود.
و از شرف نماز است كه ربّالعالمین صد و دو جایگه در قرآن ذكر آن كرده، و آنرا سیزده نام نهاده : صلوة، و قنوت، و قرآن، و تسبیح، و كتاب، و ذكر، و ركوع، و سجود، و حمد، و استغفار، و تكبیر، و حسنات، و باقیات.
و
مصطفی
(ص) گفته : « الصّلوةُ معراج المؤمن »، و گفته : « الصّلوة مأدبةُ الله فی الأرض »، و علماء سلف گفتهاند : الصّلوةُ عرس المُریدین و نزهةُ العارفین، و وسیلة المذنبین و بستان الزّاهدین.
و گفتهاند : نماز گزارنده را هفت كرامت است : هدایت و كفایت و كفّارت و رحمت و قربت و درجت و مغفرت.
و اوّل قدم از شرك بی نمازی است، كه ربّالعزّه گفت : «
ما سَلَكَكم فی سقر
؟
قالوا لم نَكُ مِن المصلّین
».
و اسم ایمان در صلوة نهاد آنجا كه گفت : «
و ما كانَ الله لِیُضیع ایمانَكم
» ای صلوتَكم، و وعدهٴ روزی بنماز داد آنجا كه گفت : « وَأمُرْ اهلَك بالصّلوة » الی قوله ... « نحن نرزُقك ».
و عدد نمازهای فرائض پنج آمد در وَفق اصول شرایع.
مصطفی
(ص) اصول شرایع را گفت : « بُنی الاِسلام علیٰ خمس »، و اصول فرایض نماز را : « خمس صلوات فی الیوم واللّیلة ».
یعنی كه چون بنده این پنج نماز بشرط و وقت خویش بگزارد، ربّالعزّة ویرا ثواب جمله اصول شرایع بدهد.
و هیأت نماز چهار است : قیام، ركوع، سجود و قعود.
حكمت درین آنست كه : جمله موجودات بر چهار شكلاند : بعضی بر هیأت قائمان راستاند، و آن درختاناند.
بعضی بر هیأت را كعان سر فرو افكنده، و آن ستوراناند.
بعضی بر هیأت ساجدان روی بخاك نهاده، و آن حشراتاند.
بعضی بر زمین نشسته بر هیأت قاعدان، و آن حشیش و نباتست، چنانستی
p.677
كه ربّالعزّة گفتی : بندهٴ مؤمن! در خدمت ما این چهار هیأت بجای آر : قیام و ركوع و سجود و قعود، تا ثواب تسبیح آن همه خلایق بیابی.
و آنگه این نمازها بعضی دو ركعت فرمود چون نماز بامداد، و بعضی سه ركعت چون نماز شام، و بعضی چهار چون پیشین و دیگر و خفتیدن : از آنست كه بنده دو قسم است : یكی روح، دیگر تن.
نماز دوگانی یكی شكر روح است و دیگر شكر تن، و در باطن آدمی سه گوهر است عزیز : یكی دل، دوم عقل ، سیوم ایمان، نماز سهﮔﺎنه شكر این سه خلعت است.
و باز تركیب آدمی از چهار طبع است : نماز چهارگانی شكر آن چهار طبع است.
از روی اشارت میگوید : بندهٴ من بنماز دوگانی شكر تن و جان گذار، و بنماز سهگانی شكر ایمان و دل و عقل، و بچهارگانی شكر چهار اركان بقدر وسع و امكان. تا پیدا گردد كه مؤمن از همه مطیعتر است، و كار وی شریفتر، و درجهٴ وی نزدیك حق رفیعتر.
و گفتهاند كه این نماز عقدی است در آن جوهرهای رنگارنگ، هر رنگی از تحفهٴ عزیزی، و حال پیغامبری : طهارت فعل
ایوب
پیغامبر است : «
اركُض بِرِجلك
» الآیة. تكبیر ذكر
ابراهیم
(ع) است : «
وفَدَیناه بذبح عظیم
».
قیام خدمت
زكریا
: «
وهو قائمٌ یُصلّی فی المحراب
».
ركوع فعل
داود
: «
و خَرَّ راكعاً و أناب
».
سجود حال
اسمعیل
است : «
و تَلَّه لِلجبین
».
تشهّد فعل
یونس
است : «
اذْ اَبَق الی الفُلك المشحون
».
تسبیح فعل فریشتگان است : « یُسجّون بحمد ربّهم ».
بندهٴ مؤمن دو ركعت نماز با خضوع و خشوع كه كند، ربّالعزّة او را كرامت این پیغامبران دهد، و بدرجات ایشان رساند.
ازین لطیفتر شنو : هر عبادتی كه بندگان آرند، و هر ذكری كه فریشتگان كنند، جمله چون تأمّل كنی در دو ركعت نماز جمع است، هم جهاد، و هم حجّ،
p.678
و هم ز كوة، و هم روزه : امّا جهاد آنست كه : همچنان كه غازیان بحرب كفّار شوند، اوّل صف بر كشند، و حرب بسازند، و بمبارزت مبادرت كنند، مرد دلیر جوشن در پوشد، در پیش صف شود، و خصم را در میدان خواند، و باوی جولان كند، آن مرد دلاور در پیش، و دیگران بر قفاش ایستاده، و حشم در وی گماشته، و زبانها بتكبیر گشاده، و با دشمن بكارزار در آمده، در نماز جملهٴ این معانی تعبیه است : مرد مؤمن اوّل غسل كند، آن زره است كه میدر پوشد، چون وضو كند جوشن است كه میدر بندد، آنگه در صف عبادت و طایفهٴ حرمت بایستد.
امام چون مبارزان در پیش شود، و در محراب كه حربگاه شیطان است، با شیطان و با نفس خویش حرب كند، دیگران چشم در وی نهاده، و دل در ظفر وی بسته.
این جهاد از آن جهاد عظیمتر، و بزرگتر.
اینست كه
مصطفی
(ص) گفت : « رجعنا مِن الجهاد الأصغر الی الجهاد الأكبر ».
و در نماز معنی زكوة است : زكوة پاكی مال است، و نماز پاكی تن : «
خُذ مِن اموالهم صدقةً تَطهّرهم و تُزكّیهم بها
»، «
انّ الحسناتِ یُذهِبْنَ السّیّآت
».
این پاكی جان است و آن پاكی مال.
این از آن تمامتر، و شریفتر، وفی معناه روی انّ
رسولالله
(ص) رأی رجلاً یقول : اللهمَّ اغفر لی و ما اَرٰیك تَغفِر.
فقال
النّبیّ
(ص) : « ما اَسْوَأَ ظنَّك بربّك؟! »
فقال : یا
رسولالله
انّی اَذنبتُ فی الجاهلیّة و الاِسلام.
فقال (ص) : « ما فی الجاهلیّة فقد مَحاه الاِسلام، و ما فی الاسلام تمحوه الصّلواتُ الخمس »، فَأنزل الله تعالی : «
واَقِمِ الصّلوةَ طرفَیِ النّهار
» الآیة.
و در نماز معنی حجّ است، حجّ احرام و احلال است، و نماز را نیز تحریم و تحلیل است.
و در نماز معنی حج تمامتر، و شرف وی شاملتر، و الله اعلم.
|
p.675
قرآن مجید ۴-۱۰۳: فَإِذَا قَضَيْتُمُ الصَّلاَةَ
p.676
قرآن مجید ۲۰-۱۳۲: وَأْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلَاةِ
p.677
قرآن مجید ۴۲-۵: يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ
p.678
قرآن مجید ۱۱-۱۱۴: إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّـيِّئَاتِ
۱۱-۱۱۴: وَأَقِمِ الصَّلاَةَ طَرَفَيِ النَّهَارِ
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 111 |
|
Del |
4 |
النساء |
پنجم |
2 |
p.691
قوله تعالیٰ : «
ومَن یعملْ سوءاً
» الآیة ـ ربّالعالمین، خداوند جهانیان، و دارندهٴ همگان، بخشایندهٴ مهربان، درین آیت بر رهیگان توبت عرضه میكند، و در عفو امید میدهد، و تشدیدها كه گفته است همه را درمان میسازد، هم بیگانه را از بیگانگی میباز خواند، هم عاصی را از معصیت،
و همه را بكرم خود امید میدهد : بیگانه را میگوید : «
اِن یَنتهوا یُغفر لهم ما قد سلف
»
اگر از كفر باز آیند، و اسلام بجان و دل در پذیرند، در گذشته با ایشان هیچ خطاب نكنم، فاِنّ الاسلام یهدمُ ماقبله، و عاصی را میگوید : «
ثمّ یستغفِرِ اللهَ یَجِدِ اللهَ غفوراً
» چندان دارد كه عذری بر زبان آرد، و پشیمانی در دل آرد، پس بجای هر بدی نیكی بنویسم : «
فأولٰئك یُبدّل الله سیّآتِهم حسناتٍ
».
كریم است آن خداوندی كه پیوسته بندگانرا با خود میخواند، و خود را برایشان عرضه میكند، و لطف مینماید، و عیب میپوشد،
p.692
و عطا میباراند، و از بار میكاهد، و در بِرّ میفزاید.
اینهمه بآن میكند تا مگر آزرم دارند، و اجابت كنند، و بهرهﻭر شوند، و نیك خدائی وی دریابند، و از نیك خدائی وی آنست كه بنده را توفیق دهد، تا دریابد، و بنماید تا ببیند، و برخواند تا بیاید.
چنانكه با
سعد معاذ
كرد : چون خدای تعالی خواست كه ویرا بعزّ اسلام بیاراید، و بخلعت توحید بزرگ گرداند،
مصطفی
(ص) را بر آن داشت كه
مصعب عمیر
را به
مدینه
فرستاد پیش از هجرت، و
مصعب
بسرای
اسعد بن زرارة
فرو آمد، و آنگه در سرایهای
انصاریان
و گوشها
(١)
میگشت، و اسلام بر یكان یكان عرضه میكرد، و قرآن برایشان میخواند، بدین اسلام در میآورد.
آخر روزی خبر به
سعد معاذ
رسید كه
مصعب
آمده است، و بتقویت و پشتی دادن
اسعد زرارة
، چنین كاری از پیش میبرد، و مردمانرا از دین خویش بر میگرداند.
سعد معاذ
خشم گرفت و
اسید حضیر
را فرمود كه رو این مرد را از قوم خویش باز دار، و بگو اگر نه حرمت
اسعد زراره
بودی كه از خویشان ما است، اگر چون تو هزار بودی، همه را از روی زمین بر گرفتمی، و باك نداشتمی، و بدست من آسان بودی.
اسید
آمد، و ایشانرا در باغی یافت از باغهای
بنی النجار
، و جماعتی مسلمانان گرد آمده.
اسید
سخن درشت در گرفت، و
مصعب
خاموش نشست، آنگه گفت : یا
اسید
این چه درشتی است؟
یك لحظه بنشین، تا با تو دو سخن بگویم، اگر پذیرفتنی است بپذیر، و اگر نه بمراد خود میرو.
اسید
حربه داشت بزمین فرو زد، و آنجا بنشست، و
مصعب
سخن در گرفت، و اسلام بر وی عرضه میكرد، و قرآن بر وی میخواند،
اسید
چون آن كلام شنید، جمال آن سخن در دل وی اثر نمود، و دل او را زیر و زبر كرد، و گفت : نیكو سخنی كه اینست!
و خوش كلامی كه اینست!
كلامی كه آشنائی را سبب است.
p.693
و روشنائی را مدد است، كلامی كه از قطیعت امانست، و بی قرار را درمانست.
چه باید كرد ما را ای
مصعب
تا از اهل این سخن شویم؟
و محرم این سخن گردیم؟
مصعب
گفت : راه آنست كه غسلی بر آری، و جامه نمازی در پوشی، و كلمهٴ شهادت بگوئی، و دو ركعت نماز بكنی.
اسید
همچنان كرد، و باز گشت.
چون با
سعد معاذ
رسید،
سعد
در روی وی نگرست، بدانست كه ویرا كاری افتادست، وز آن حال بگشته.
گفت : چه داری؟
و چه كردی یا
اسید
؟ گفت : یا
سعد
! مرا روی سخن نبود، و جای جنگ نبود، و وجه خلاف نبود، اگر میپذیری و اگر نه، خود یكی بر آزمای تا چه بینی و چه آری؟
سعد
همچنان خشمگین رفت، تا بآن باغ كه ایشان در آنجا بودند.
اسعد بن زراره
با
مصعب
میگوید : میبینی این مرد را كه آمد، سیّد قبیله و مهتر قوم و سرور ایشانست، اگر وی مسلمان شود پس از آن دو كس زهره ندارند كه با یكدیگر خلاف كنند.
مصعب
با
سعد
همان سخن گفت كه با
اسید
گفته بود، و
سعد
هزار بار از
اسید
عاشقتر و والهتر شد، هم بر جای بماند كه : یا
مصعب
بیفزای این سخن را كه دل را آرام است، و جانرا پیغام! بیفزای این سخن كه تن را زندگی است، و روح را پیوستگی!
سعد
را درخت امید ببر آمد، و اشخاص فضل بدر آمد، آفتاب معرفت بر آمد، و ماهروی دولت در آمد.
وصل آمد و از بیم جدائی رستیم
با دلبر خود بكام دل بنشستیم
سعد
غسلی بر آورد، و جامه نمازی كرد، و كلمه شهادت بگفت، و دو ركعت نماز كرد، و از آنجا ببرون آمد بعزّ اسلام افروخته، و بحلیت ایمان آراسته.
بقوم خود باز گشت، و هم
بنوعبدالاشهل
ایشان همه گرد وی بر آمدند تا چه فرماید، گفت : یا قوم! كیف تعلمون رأیی فیكم؟
قالوا : انت خیرنا رأیاً، قال : فاِنّ كلام
p.694
رجالكم و نسائكم علیّ حرامٌ حتَّیٰ تؤمنوا بالله وحدَه و تَشهدوا انّ
محمداً
رسولالله
و تَدخلوا فی دینه، فما امسیٰ ذٰلك الیوم فی دور
بنی عبد الاشهل
رجلٌ ولا امرأةٌ الّا اسلم.
«
ومَن یَكسبْ اثماً فاِنّما یكسبه علیٰ نفسه
» الآیة ـ اشارت است كه حق جلّ جلاله بی نیاز است از طاعت مطیعان، و پاك است از معصیت عاصیان، و نه خداوندی ویرا پیوندی میدر باید از طاعت مطیعان، و نه ملك ویرا گزندی رسد از معصیت عاصیان.
بنده اگر نیكی كند، و طاعت آرد، تاج كرامتست كه بر فرق روزگار خویش مینهد، و اگر معصیت آرد، قید مذلّتیست كه بر پای خویش مینهد : «
مَن عمِل صالحاً فلِنَفسه و مَن اَساءَ فعلیها
».
«
ومَن یَكسب خطیئةً اَو اِثماً
» الآیة ـ هر كه عیب و عار خود بر دیگری بندد، ربّالعزّة او راعلی رؤس الأِشهاد فضیحت گرداند، و در درجهٴ این كس بیفزاید. و این عیب و هنر نه در توان و فعل آدمی است، كه آن از درگاه قِدم رود، كسی كه بنظافت ایمان و طاعت پاك گشت، از آنست كش در ازل پاك كردند : « انّما یُطهّركم تطهیراً »، و او كه بنجاست شرك و معصیت آلوده گشت، هم در ازل آلوده گشت، و این حكم بر وی راندند كه : «
اولٰئك الّذین لم یُرِدِ اللهُ اَن یُطهّر قلوبَهم ».
«
ولولا فضلالله علیكم و رحمته
» ـ منّت است كه ربّالعزّة بر
مصطفی
(ص) مینهد، و فضل خود بر وی اظهار میكند، و او را در پردهٴ عصمت میدارد، و دست دشمن از وی كوتاه میكند، و بخصائص و فضائل ازلی او را میآراید، و بعلم خصوصیّت میستاید كه : «
وعَلّمك ما لَم تُكن تَعلم
»، قال بعضهم : هو العلم بالله و بجلاله، و العلم بعبودیّة نفسه و مقدار حاله فی استحقاق عزّه و كماله، و یقال : علّمتُك من مكنون اسراری مالم تكن تعلم اِلّا بی.
p.695
«
لا خیرَ فی كثیر مِن نجوٰیهُم الّا مَنْ امَر بصدقةٍ
» الآیة ـ بهینهٴ اعمال بندگان این سه چیز است كه درین آیت قرین یكدیگر است : صدقه، و معروف، و اصلاح بینالنّاس.
و خیریّت درین آیت آنست كه بیك شخص تنها مخصوص نیست، بلكه نفع آن بدیگری میرسد، و عجب نه آنست كه خود را دری بر گشائی، عجب آنست و جوانمردی چنانست كه دیگری را دری بر خود گشائی.
پیر
بوعلی سیاه
قدّس الله روحَه گفت : چه آید از آنكه تو خود خوش شوی؟
كار آن دارد كه كسی بتو خوش شود، و
مصطفی
(ص) باین اشارت كرده كه : « شرّ الناس مَن اكل وحده ».
امّا صدقه بر سه قسم است : یكی بمال، و یكی بتن، و یكی بدل.
صدقه بمال مواسات درویشان است بانفاق نعمت.
صدقه بتن قیام كردنست از بهر ایشان بحقّ خدمت.
صدقه بدل وفاداری است بحسن نیّت و توكید همّت.
اینست صدقه كردن بر درویشان.
و صدقه دیگر است بر توانگران، و آن آنست كه بر ایشان جود نمائی و نیاز خود بر ایشان عرضه نكنی، و امید از مبرّت ایشان باز گیری، و طمع در ایشان نبندی.
چون این صدقه، و آن معروف، و آن اصلاح در یكی مجتمع شود، سر تا پای وی عین حرمت گردد، صدف اسرار ربوبیّت، و مقبول شواهد الهیّت شود.
نامش بصدّیقی بیرون دهند، و فردا با صدّیقانش حشر كنند.
اینست مزد بزرگوار كه ربّالعزّة وعده داد : «
فسَوف نُؤتیه اجراً عظیماً
».
|
p.691
قرآن مجید ۲۵-۷۰ : فَأُوْلَئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ
p.692
١ = گوشهها.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 112 |
|
Del |
4 |
النساء |
پنجم |
2 |
p.704
قوله تعالی : «
اِن یدعون مِن دونه الّا اِناثاً
» الآیة ـ عزیز است و عظیم، خدای یگانه و كردگار داننده، تاونده با هر كاونده، و بهیچ هست نماننده.
بی شریك و بی انباز، و بی نظیر و بی نیاز.
چنو كس نه، و هیچ كس بجای او بس نه.
در كردگاری قدیر، و در كاررانی بی مشیر، در پادشاهی بی وزیر، و در خدائی بی نظیر.
آفرینندهٴ جهانیان، و دارندهٴ همگاه، دشمنان و دوستان.
احوال بندگانرا مدبّر، و كار عالم را مقدّر.
نه در تدبیر او سهو آید، نه در تقدیر او لغو آید.
هر كسی را بر آنجاست كه وی نشاند، و هر دلی را آن نثار كه وی فشاند.
هر یكی بر آن رنگ كه وی رشت، و در هر دل آن رست كه وی كِشت.
یكی را بآب عنایت شسته، و بمیخ قبول وابسته، و چراغ معرفت وی از نور اعظم برافروخته، و راهش روشن كرده.
یكی را بتیغ هجران خسته، و بمیخ ردّ وابسته، و نمودهٴ شیطان برو آراسته، و بر پی بتان داشته، و از وی این خبر باز داده كه : «
اِن یَدعون من دونه الّا اِناثاً، و اِن یَدعون الّا شیطاناً مریداً
.
لعنه الله
».
عجب كاریست!
كسی تراشیدهٴ خویش پرستد، یا مصنوع خویش بمعبودی
p.705
گیرد، اگر بغیر الله معبودی روا بودی، كافر معبودِ بت بایستی، نه بت معبود كافر.
زیرا كه بت مصنوع كافر است، و وی صانع، و صانع معبود باید نه مصنوع.
چون كافر كه صانع بت است، و با عقل و اختیار است، دعوی معبودی نمیكند، محال بود بتی را كه نه حیات دارد، و نه سمع، نه بصر، نه عقل، نه اختیار، كه معبود بود.
در ابتداءِ اسلام بر كافران هیچ چیز
(١)
صعبتر از آن نبود كه
مصطفی
(ص) گفتی : خدای عالم یكیست، كردگار جهانیان یكی است.
ایشان میگفتند : «
اَجَعل الآلهةَ الٰهاً واحداً اِنّ هذا لَشَیءٌ عُجاب
».
چیزی بس عجب است آنچه
محمد
(ص) میگوید، كه خدای یكیست، یك خدای كار همه جهان چگونه راست دارد؟
ما را در
مكه
سیصد و شصت بت است، و كار
مكه
تنها راست نمیتوانند داشت.
ربّالعزّة ایشانرا بحجّت جواب داد، گفت : «
و هو الّذی خلق اللّیل و النّهار و الشّمس و القمر
».
او خداوندی است كه شب تاریك آفرید، و روز روشن، و آفتاب درخشنده و ماه تابندهٴ رخشنده، شب یكی تاریكی او همه عالم را بسنده، روز یكی روشنائی او همه عالم را بسنده، آفتاب یكی طباخی او همه عالم را بسنده.
ماه یكی صباغی او همه عالم را بسنده.
چه عجب اگر خالق یكی و قدرت او همه عالم را بسنده، و علم وی هر جائی رسنده : «
اَاَربابٌ متفرّقونَ خیرٌ اَمِ الله الواحد القهّار
»؟
خواجهای مخلوق كه بندهای دارد، و ملك وی بود، نه روا باشد كه آن ملك وی شود، چنانستی كه ربّالعزّة گفتی : بت ملك من، و زمین ملْك من، ملك من در ملك من، چون بود انباز من؟
چندین جایگه در قرآن از عیبهای بتان بر گفته، و بی صفتی در ایشان نشان كرده كه : «
اَلَهُم اَرْجُلٌ یَمشون بها ام لهم
p.706
اَیْدٍ یَبطشون بها ام لهم اعیُن یُبصرون بها
» الآیة.
كسی كه صفت كمال ندارد خدائی را چون شاید؟
جای دیگر گفت : « انّ الّذین یَدعون من دون الله لن یَخلقوا ذُباباً و لَوِ اجْتمعوا له ».
جائی دیگر گفت : «
اِن تَدعوهم لا یسمعوا دعاء كم
».
اگر بوقت در ماندگی كافر بت را خواند، بت آن دعاء وی نشنود، «
و لَو سمعوا مَا اسْتجابوا لكم
»! ور صورت بستی كه بشنیدی، نتوانستی كه اجابت كردی.
حصین خزاعی
پدر
عمران حصین
روزی پیش
مصطفی
(ص) در آمد، و آنروز هنوز مشرك بود، رسول خدا گفت : یا
حصین
! كم تَعبد الیوم الٰهاً؟
امروز چند خدای داری؟
حصین
گفت : هفت دارم، یكی بر آسمان، و شش در زمین.
گفت : « فایّهم تعدّه لیوم رغبتك و رهبتك؟
روز رغبت و رهبت را و روز حاجت و ضرورت را كدامیكی داری؟
چون نیازت بود و اندوهت بود كدام یكی را خوانی؟
و كاشف غم و قاضی حاجت كدام یكی را دانی؟
گفت :
الّذی فی السّماء
، آن یكی كه بر آسمانست.
« و لَاُضِلّنّهم و لَامَنِّینّهم » الآیة ـ حوالت اضلال كه بر
ابلیس
آمد از روی سبب آمد، ورنه ابلیس را خود ابلیس كه بود، بلی وسوسه مینماید كه پیشهٴ وی اینست، آنگه از پی وسوسه ربّالعزّة ضلالت آفریند. كه ضلالت و هدایت و سعادت و شقاوت از خدا است : «
مَن یَهد الله فهو المهتد ومَن یُضلِلِ فلن تجِد له ولیّاً مرشداً
».
آنگه عاقبت و سرانجام و مآل و مرجع هر دو فرقت یاد كرد، قسم ضلالت و گفت : « اولٰئك مأوٰیهم جهنّم »، و قسم هدایت را گفت : «
سنُدخِلهم جنّاتٍ تجری مِن تحتها الأنهار خالدین فیها ابداً، وعْد الله حقّاً
».
|
p.705
١ ـ نسخهٴ ج : هيچيز.
p.706
قرآن مجید ۲۲-۷۳ : إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لَن يَخْلُقُوا ذُبَاباً وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 113 |
|
Del |
4 |
النساء |
پنجم |
2 |
p.722
قوله تعالی : «
ومَن احسن دیناً ممّن اسلمَ وجهَه لله وهو محسنٌ
» الآیة ـ ربّالعالمین خدای جهانیان، و كردگار نهاندان، جلّ جلاله و تقدّست اسماءُه و تعالتْ صفاته، درین آیت مخلصانرا میستاید، و اخلاص در اعمال میپسندد.
و اوّل كسی كه جامهٴ اخلاص در سر كعبهٴ عمل كشید
مصطفی
بود كه گفت : « انّما الأعمال
p.723
بالنّیّات ».
این روش اخلاص در اعمال همچون روش رنگ است در گوهر، چنانكه گوهر، بی كسوت رنگ، سنگی باشد بی قیمت، عمل بی اخلاص جان كندنی است بی صواب.
معروف كرخی
قدّس الله روحه خویشتن را بتازیانه زدی، و گفتی : یا نفس اَخلِصِی تَخلُصی، اخلاص كن تا خلاص یابی.
گفتهاند : علم تخم است، و عمل زرع است، و آب آن اخلاص.
كار اخلاص دارد، و رستگاری در اخلاص است، و سعادت ابد در اخلاص است، امّا اخلاص خود عزیز است، نه هر جائی فرود آید، نه بهر كسی روی نماید.
ربّالعزّة گفت : سِرٌّ مِن سِرّی استودعتُهُ قلبَ مَن احببتُ مِن عبادی.
در
بنی اسرائیل
عابدی بود، ویرا گفتند : در فلان جایگه درختی است كه قومی آنرا میپرستند.
آن عابد را از بهر خدا و تعصّب دین خشم گرفت، از جای برخاست، تبر بر دوش نهاد، و رفت تا آن درخت از بیخ بردارد، و نیست گرداند.
ابلیس
بصفت پیری براه وی شد، از وی پرسید كه كجا میروی؟
گفت : بفلان جایگه تا آن درخت بركنم.
گفت : رو بعبادت خود مشغول باش، كه این از دست تو برنخیزد، با وی برآویخت،
ابلیس
بافتاد، و عابد بر سینهٴ وی نشست.
ابلیس
گفت : دست از من بازگیر، تا ترا یك سخن نیكو بگویم.
دست از وی بداشت.
ابلیس
گفت : ای عابد خدایرا پیغامبران هستند، اگر این درخت برمیباید كند، پیغامبری را فرماید تا بركند، ترا بدین نفرمودهاند.
عابد گفت : نه، كه لابد است بركندن این درخت.
و من ازین كار بازنگردم تا تمام كنم.
دیگر باره بهم بر آویختند، و عابد بِه آمد، و
ابلیس
بیفتاد.
ابلیس
گفت : ای جوانمرد! تو مردی درویشی، و مؤنت تو بر مردمان است، چه باشد كه این كر در باقی كنی كه بر تو نیست، و ترا بدان نفرمودهاند، و من هر روز دو دینار در زیر بالین تو كنم، هم ترا نیك بود هم عابدان دیگر را، كه
p.724
بر ایشان نفقه كنی.
عابد درین گفتِ وی بماند.
با خود گفت : یك دینار بصدقه دهم، و یك دینار خود بكار برم بهتر از آنكه این درخت بر كنم، كه مرا بدین نفرمودهاند، و نه پیغامبرم، تا بر من واجب آید.
پس باین سخن باز گشت.
دیگر روز بامداد دو دینار دید در زیر بالین خود.
برگرفت.
روز دیگر همچنین تا روز سیوم كه هیچ چیز ندید.
خشم گرفت.
تبر برداشت، و رفت تا درخت بركند،
ابلیس
براه وی آمد، و گفت : ای مرد ازین كار بر گرد كه این هر گز از دست تو بر نخیزد.
بهم بر آویختند، و عابد بیفتاد، و بدست
ابلیس
عاجز گشت، و
ابلیس
قصد هلاك وی كرد.
عابد گفت : مرا رها كن تا باز گردم، لكن با من بگو كه اوّل چرا من بِه آمدم، و اكنون تو بِه آمدی.
گفت : از آنكه در اوّل از بهر خدای برخاستی، و دین خدایرا خشم گرفتی، ربّالعزّة مرا مسخّر تو كرد، هر كه برای خدا باخلاص كاری كند، مرا بر وی دست نبود.
اكنون از بهر طمع خویش و از بهر دنیا خشم گرفتی، تابع هوای خود شدی، لاجرم بر من بر نیامدی، و مقهور من گشتی.
مصطفی
(ص) را پرسیدند كه اخلاص چیست؟
گفت : آنكه گوئی : ربّیَالله، ثم تَستقیم كما اُمرت.
«
ومَن احسن دیناً ممّن اَسلم وجهَه لِله وهو محسن
» ـ
واسطی
گفت : و هو محسن، معنی آنست كه : و هو یحسن ان یسلم وجهه الله.
میگوید : راه پاك و دین نیكو آنكس راست كه روی خود فرا حق كند، و نیك داند و شناسد این روزی فرا حق كردن، و اخلاص بجای آوردن كه نه هر كسی كه بدرگاه سلطان رسد، وی ادب حضرت شناسد.
آنگه گفت : «
واتَّبع ملّةَ ابراهیمَ حنیفاً
» ـ اشارتست بدانكه این حالت
ابراهیم
(ع) است كه روی بحق نهاد، و ادب حضرت بجای آورد، خود را نصیبی
p.725
نگذاشت.
همه درباخت : هم نفس، و هم مال، و هم فرزند.
نفس خود درباخت رضاء حق را، فرزند درباخت اتّباع فرمان او را، و مال درباخت شفقت بر خلق او را.
لاجرم ربّالعزّة او را بستود، و
خلیل
خود خواند، گفت : « و اتّخذَالله ابراهیمَ خلیلاً »
ــ رُوی انّالله تعالیٰ اَوحیٰ الیه : انت خلیلی و أنا خلیلك، فَانْظر انلا اطّلع فی شرك و قد تعلّقتَ بغیری، فَاَقطعَ خلّتَك عنّی.
و گفتهاند كه : چون ربّالعزّة رقم خِلّت بر وی كشید، و این ندا در عالم داد كه : «
و اتّخذالله ابراهیم خلیلاً
»، فریشتگان آواز برآوردند كه خداوندا! چه كرد
ابراهیم
كه با وی این كرامت كردی؟
و از جهانیان این تخصیص وی آمد؟
فرمان آمد كه : ای
جبرئیل
پرهای طاؤسی فرو گشای، و از ذِروهٴ سدره بقمّهٴ آن كوه رو، و نام ما بسمع او رسان.
جبرئیل
بیامد، و در پس آن كوه ایستاد، و
خلیل
را سیصد گله گوسفند بود، با هر گله سگی، و قلادهٴ زرین در گردن وی.
جبرئیل
آواز بر آورد كه : یا قُدّوس!.
خلیل
از لذّت آن سماع بیهوش گشت، از پای در آمد، گفت : ای گوینده، یكبار دیگر باز گوی، و این گلهٴ گوسفند باین سگ و قلادهٴ زرین ترا.
جبرئیل
یكبار دیگر آواز بر آورد كه : یا قُدّوس!
خلیل
در خاك تمرّغ میكرد، و چون مرغ نیم بسمل میگفت : یكبار دیگر باز گوی و این گلهٴ دیگر ترا، و أنشد :
وحدّ ثتَنی یا
سعد
عنه فزِدتَنی
جنوناً، فزِدنی مِن حدیثك یا
سعد
همچنین وا میخواست، تا سیصد گله همه بداد.
آنگه چون همه بداده بود، آن عقدها محكمتر گشت، عشق و افلاس بهم پیوست.
خلیل
آواز بر آورد كه : یا
عبدالله
!
یكبار دیگر باز گوی و جانم ترا.
مال و زر و چیز رایگان باید باخت
چون كار بجان رسید، جان باید باخت.
p.726
جبرئیل
را وقت خوش گشت، پرهای طاوسی فرو گشاد، گفت : اگر قصوری هست در دیدهٴ ماست، امّا ترا عشق بر كمالست، بحقّ اتَّخذك خلیلاً.
«
ولله ما فی السّمٰوات وما فی الأرض
» ـ درین آیات سه جایگه باز گفت : «
ولله ما فی السّمٰوات وما فی الأرض
»، هر جای قومی را تنبیه است، و معنئی را مخصوص.
اوّل تنبیه عامّهٴ مسلمانان است.
دوم تنبیه متعبّدان و متّقیان است.
سیوم تنبیه صدّیقان و خاصّگیان است.
اوّل عامّهٴ مسلمانانرا گفت كه : هر چه در آسمان و زمین است همه مِلك و مُلك من است.
همه آفریده و صنع منست.
علم من بهمه رسیده، و از همه آگاهم.
حقها میان شما واجب كردم، و فرضها باز بُریدم.
زنانرا و یتیمان را و مستضعفان را حقها بجای آرید، و فرمودهٴ من بكار دارید، و بمواسات و صلح كوشید.
اگر نیك كنید و اگر بد، اگرصلح كنید و گر جنگ، بحقیقت دانید كه من میدانم و من میبینم، كه همه آفریده و صنع منست، آفریده و صنع من كی پنهان شود بر من : «
اَلا یَعلم مَن خلقَ و هو اللّطیف الخبیر
».
در آیت دیگر گفت : «
ولله ما فی السّمٰوات وما فی الأرض ولقد وصَّینا
» الآیة ـ شما كه عابدان و پرهیزگاراناید، یكبارگی همه بكوی تقوی درآئید، و تقوی پناه خود سازید، و از راه شبهت و تهمت برخیزید.
این بگفت و بفرمود، آنگه گروهی را توفیق داد، و گروهی را در راه خذلان فرو گذاشت، و همه را آگاهی داد كه من بی نیازم، نه از طاعت آن موفّق مرا سود، نه از معصیت آن مخذول مرا زیان.
هر چه در آسمان و زمین همه مِلك و مُلك من، همه مقدور و مصنوع من، اگر خواستمی همه موفّق آفریدمی یا همه مخذول.
كس را بر من اعتراض نه، و از حكم من اعراض نه.
در آیت سیوم گفت : «
ولِله ما فی السّمٰوات و ما فی الأرض وكفیٰ بالله وكیلاً
» ـ
p.727
تنبیه صدّیقان و محبّان است، كه هفت آسمان و هفت زمین و هر چه در آن، همه آنِ منست، نه بدان آفریدم تا تو روی بدان آری، و دل بر آن نهی، كه بس بآن بمانی، و از من باز مانی، لكن بدان آفریدم تا بتو نمایم، و بر نفس تو آرایم.
آنگه چون همه بگذاری، و روی بمن آری، همه در خدمت تو آرم، و همه زیر دست تو كنم.
و این معنی در خبر است : یا دنیا اخْدِمی مَن خَدمنی وَ اتْعَبی مَن خدمك
و حكایت
سهل تستری
معروفست كه : خلیفهٴ روزگار مال فراوان بر وی عرضه كرد، هیچ نپذیرفت.
یكی پرسید كه چرا نپذیرفتی؟
سهل
دعا كرد تا ربّالعزّة پرده از دیدهٴ آن سائل برداشت، در نگرست یك جهان گوهر و مروارید دید.
آنگه گفت : ای جوانمرد! ما را حاجت بمال خلیفه نیست، كه همه جهان بفرمان ماست، و خزائن زمین بر ما عرضه میكنند، لكن ما خود نمیخواهیم.
چه مانی بهر مرداری چو زاغان اندرین پستی
قفس بشكن چو طاؤسان یكی بر پر برین بالا
بروی جوهر صفرا همه كفر است و شیطانی
گرت سوداء دین دارد قدم بیرون نه از صفرا
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (5) |
| 114 |
|
Del |
4 |
النساء |
پنجم |
2 |
p.739
قوله تعالی : «
یا ایّها الّذین آمنوا آمِنوا بالله ورسوله
» الآیة ـ ایمان دو قسم
p.740
است : یكی از روی برهان، یكی از روی عیان.
برهانی از راه استدلال است، عیانی یافت روز وصال است.
برهانی استعمال دلائل عقول است، عیانی رسیدن بدرجات وصول است.
میگوید از روی اشارت : ای شما كه ایمان برهانی بدست دارید! بكوشید تا بایمان عیانی رسید.
ایمان عیانی چیست؟ بچشم اجابت فرا مجیب نگرستن، بچشم انفراد فرا فرد نگرستن، بچشم حضور فرا حاضر نگرستن، بدوری از خود نزدیكی حق را نزدیك بودن، و بغیبت از خود حضور ویرا بكرم حاضر بودن.
وی جلّ جلاله نه از قاصدان دور است، نه از مریدان غائب : میگوید عزّ جلاله : «
و نحنُ اقربُ الیه مِن حبل الورید
».
پیر طریقت
گفت : خداوندا موجود نفسهای جوانمردانی!
حاضر دلهای ذاكرانی!
از نزدیك نشانت میدهند و برتر از آنی!
و از دورت میپندارند و نزدیكتر از جانی!
گفتم صنما مگر كه جانان منی
اكنون كه همی نگه كنم جان منی
و قیل فی معنی الآیة : یا ایّها الّذین آمَنوا تصدیقاً آمِنوا تحقیقاً. میگوید : ای شما كه از روی تصدیق ایمان آوردید از روی تحقیق ایمان آرید.
شریعت پذیرفتید، حقیقت بپذیرید.
شریعت چیست؟ حقیقت چیست؟
شریعت چراغست، حقیقت داغست.
شریعت بند است، حقیقت پند است.
شریعت نیاز است، حقیقت ناز است.
شریعت اركان ظاهر است، حقیقت اركان باطنست.
شریعت بی بدیست، حقیقت بی خودیست.
شریعت خدمت است بر شریطت، حقیقت غربتست بر مشاهدت.
شریعت بواسطه است، حقیقت بمكاشفه است.
اهل شریعت
طاعت دار است و معصیت گداز،
اهل حقیقت
از خویشتن گریزان است و بیكی نازان.
اهل شریعت
در آرزوی خلد
p.741
و نعیم باقی است،
اهل حقیقت
گستاخ
(١)
و مشغول بساقی است.
ابتداء حقیقت در وی است كه پدید آید، و حسرتی كه ترا فرو گیرد، جهان فراخ بر تو تنگ كند، اندرون پیراهن بر تو زندان كند.
آتشی در جانت زند، عطشی در دل افكند.
سوز بینی و سوزنده نه، شور بینی و شوراننده نه.
مساعدی نه كه با وی چیزی بگوئی، هام دردی
(٢)
نه كه با وی طرفی بنشینی.
فریدٌ مِن الخلّان فی كلّ بلدةٍ
اذا عَظُم المطلوبُ قلّ المساعدُ
این جوانمرد آخر از آن تحسّر و تحیّر نفسی بر آرد كه : الٰهی! این درخت ما بسوخت از تشنگی!
آخر بچندین دیر كاری بیكبارگی.
كریما! رهی زارنده در تو آخر نه كم از جوابی، یك بار برین كشت ما ریز آبی!
الٰهی! چون آنرا كه طمع میدارم نیرزم، پس بدلی پر كنده مهر چون ورزم؟
چون دست نیاز بشاخ امیدم نرسد، بر پای چون خیزم؟
و اگر مرا بخود راه ندهی، وا تو چون گریزم؟
كریما! بارم ده تا بر درگاه تو میزارم، و در امید بیم آمیز مینازم، وا پذیرم لطیفا! تا وا تو پردازم، یك نظر در من نگر تا دو گیتی بآب اندازم!
و جلال ربوبیّت بنعت كرم رهی را مینوازد كه : مترس كه نه در هر گزیدنی زهر است، گزیدن مادر فرزند را از مهر است!
«
انّ الّذین آمَنوا ثمّ كفروا ثمّ آمَنوا ثمّ كفروا
» الآیة ـ نابایستگان ازلاند، و خستگان ابد.
فرا رفتند، پس بروی در آمدند، پس برخاستند، باز بیفتادند، و آنگه داغ جدائیشان بر نهادند، و در حزب شیطان شدند.
الله بر آن نیست كه ایشانرا بیامرزد، از آنكه میشان نخواهد
(٣)
.
p.742
«
ایَبتغون عندهم العزّة
» ـ و عجب آنست كه از چون خودی عزّ میطلبند، و همه اسیر ذلّاند، و بازداشتگان قهر.
و در خبر است كه : مَن اعتزّ بالعبد اذلَّه الله، فَابْتَغِ العزَّ مِن ربّالعبید یُعزّك الله فی الدّنیا و الآخرة.
«
انّ المنافقین یخادعون الله
» الآیة ـ وصف الحال منافقان است، و ذكر سیرت و معتقد ایشان، باز در آخر ورد گفت : « انّ المنافقین فی الدّركِ الأسفل مِن النّار ».
صفت عذاب و عقوبت ایشانست، و ذكر سرانجام بدایشان، و عجب نیست كسی كه معتقد وی آن باشد اگر سرانجام وی این بود.
آوردهاند كه آن منافقانرا بدوزخ فرستند.
در درك اوّل
مالك
گوید : یا نارُ خُذیهم، ای آتش گیر ایشانرا.
آتش گوید : ولایت ما بر زبان است، و بر زبان وی هر چند كه مجاز بود، كلمهٴ توحید رفته، و راه بما فرو گرفته.
بدرك دوم رسد، همین گوید، تا بهفتم درك.
چون بهفتم رسد گوید : ما را ولایت بر دل است نه بر زبان، بیار تا از دل چه نشان داری؟ و در دل وی جز نشان كفر و شرك نباشد.
آتش در وی گیرد، و آن عذاب صعب بدو رسد، اینست كه ربّالعزّة گفت : «
انّ المنافقین فی الدرك الأسفل مِن النّار
» الآیة.
«
الّا الّذین تابوا
» ـ مِن النّفاق، «
و اَصلَحوا
» اعمالَهم بالاخلاص فی الاعتقاد، «
و اعتصموا بالله
» باستدعاء التّوفیق «
و اخلَصوا دینهم لله
» فی اَنّ نجاتَهم بفضلالله و لطفه لابِاِتیانهم بهٰذه الأشیاء فی التّحقیق.
|
p.741
١ ـ نسخهٴ ج : بستاخ.
٢ ـ نسخهٴ ج : هم دردى.
٣ ـ نسخهٴ ج : از آنكه شان مىنخواهد.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 115 |
|
Del |
4 |
النساء |
ششم |
2 |
p.757
قوله تعالی : «
ما یَفعل الله بعذابكم اِن شكَرتم وآمنتم
» ـ خدای عالمیان، كردگار نهان دان، نوازندهٴ بندگان، جلّ جلاله و تقدّستْ اسماؤه، درین آیت میشكر خواهد از بندگان، آن شكر ایشانرا امن میدهد از عقوبت جاودان.
و شكر آنست كه نعمت از منعم دانی، و بندهﻭار كمر خدمت بر بندی، و نعمت او در خدمت او بكار داری، تا شرط بندگی بجای آری، و شرط بندگی دو چیز است : پاكی و راستی، پاكی از هر چه آلایش دین است، چون بخل و ریا و حقد و شره و حرص و طمع، و راستی در هر چه آرایش دین است، چون سخا و توكّل و قناعت و صدق و اخلاص.
چون پاكی و راستی آمد او را خلعت بندگی پوشند، و پیراسته و آراسته فرا پیش
مصطفی
برند، تا ویرا بامّتی قبول كند، و اگر چنان بود كه جمال این
p.758
خلعت نبیند، و اثر پاكی و راستی بر وی ظاهر نبود، شكر و ایمان از وی درست نیاید، مردود دین گردد، و او را بأمّتی فرا نپذیرند.
بر درگاه دین اسلام كس عزیزتر از آن نیست كه پاك بود و راست.
اوّل نواختی كه خدای با وی كند، آن بود كه درِ فراست بر وی بگشاید، و چراغ معرفت در دلش بر افروزد، تا آنچه دیگران را خبر بود، او را عیان گردد، آنچه دیگران را علم الیقین است، او را عین الیقین شود، در مملكت حادثهای در وجود نیاید كه نه دل ویرا از آن خبر دهند.
مصطفی
(ص) گفت : « اِتّقوا فراسةَ المؤمن فاِنّه ینظر بنورالله ».
این دیدهٴ سرّ چون پدید آید چون دیدهٴ سَر بود.
عمر خطاب
در
مدینه
و
ساریه
در
عراق
،
عمر
در میان خطبه همیگفت اندر مدینه كه : یا ساریة! الجبلَ الجبل.
ساریه
در
عراق
سخن
عمر
میشنید. این شنیدن از كجا است؟
از آنجا كه دلست، نه از آنجا كه گل است.
و در تحقیق فراست اولیا روایت كنند كه
امیر المؤمنین علی
(ع) روزی قدم در ركاب مركب میكرد تا بغزاة شود، مردی منجّم بیامد، و ركاب او گرفت، گفت : یا
علی
! امروز بحكم نجوم در طالع تو نگاه كردم و ترا روی رفتن نیست، كه ترا نصرت نخواهد بود.
علی
(ع) گوید : دور، ای مرد از برِ مركب من.
حیدر كرار
بدان قدم در ركاب كرده است تا چون توئی ركاب او گیرد، و باز گرداند، دور باش از برِ من كه اندیشهٴ سینهٴ من كم از آن اثر نكند كه خورشید در فلك.
اگر فلك را از بهر كاری در گردش آوردهاند، ما را نیز هم از بهر كاری در روش آوردهاند.
كسی را كه دقیقت او حقیقت بود، و ثوانی او سبع مثانی بود، و اصطرلاب او دل او بود، اندیشهٴ وی كم از رأی تو بود! من بدین حرف خواهم شد، و جز امروز حرب نخواهم كرد، كه مرا بفراست باطن معلوم شدست كه ازین لشكر من نه كشته شود.
p.759
والله كه ده نبود ؛ و از لشكر دشمن نه بجهند.
و الله كه ده نجهند. چون
حیدر
بحرب بیرون شد، عزیزی پیش رفت كشته شد، دیگری و دیگری، تا عدد نه تمام شد.
آنگه در آمدند گرد لشكر متمرّدان، همه را كشتند، مگر نه تن كه از سر تیغ
حیدر
بجستند.
هر كجا در اطراف عالم متمرّدی، طاغئی، باغئی، كافری، منافقی مبتدعی بماندست همه از اصل آن نه تن خاستست، تا ترا معلوم گردد كه تأثیر دل بندهٴ مؤمن پیش از تأثیر فلك است در آسمان.
آنچه در آسمان و زمین یابی، در خود یابی، و آنچه در بهشت و دوزخ یابی در خود یابی، و آنچه در خود یابی، نه در آسمان یابی و نه در زمین، نه در بهشت و نه در دوزخ.
«
لا یُحبّ الله الجهرَ بالسّوء مِن القول
» ـ سخن ببدی كه خدای تعالی آنرا مینپسندد و دوست ندارد آنست كه : در وصف خالق آن گوئی كه توقیف دار آن نیست، و در وصف مخلوق آن گوئی كه در شرع ترا دستوری نیست.
آن از بی حرمتی رود، و این از بی وفائی.
آن یكی مایهٴ بدعت است و این یكی عین معصیت.
«
الّا مَن ظُلم
» ـ سخن مظلوم در حقّ ظالم چون بدستوری شرع بود، آن بدی نیست بحقیقت، امّا نام بدی بروی افتاد بر سبیل جزا، چنانكه گفت : «
و جزاء سیّئةٍ سیّئةٌ مثلها
»، امّا چون مرد مردانه بود، و در كوی حقیقت یگانه بود، جزاء بدی نكند، و رخصت در آن نجوید، و داند كه عفو نكوتر، و احتمال تمامتر.
یقولالله عزّ و جلّ : «
فمن عفا و اَصلح فأجره علیالله
».
و آنگه گفت : «
و كان الله سمیعاً علیماً
» خدای شنوا است و دانا. شنوا است كه سخن ظالم میشنود، ای وای بر وی آنگه كش عقوبت كنند.
دانا است كه عفو و احتمال مظلوم میداند، طوبی مرورا آنگه كه بنواخت و ثواب رسد.
«
اِن تبدوا خیراً
» ـ اشارتست باحكام آداب شریعت، «
اَو تُخفوه
» اشارتست
p.760
بتحقیق احكام حقیقت، «
اَو تَعفوا عن سوءٍ
» اشارتست بتحصیل محاسن الأخلاق.
«
فاِنّالله كان عفُوّاً قدیراً
» ـ هر كه را آن همه حاصل گشت، الله توانا است كه محبوب و مطلوب او در كنار وی نهد.
«
یَسئلك اهلُ الكتاب
» الآیة ـ چه بیخرد بودند آن قوم، و چه بی حرمت كه دیدار حق میخواستند، و آنگه گوساله میپرستیدند.
كسی كه گوساله معبود وی بود، كی روا باشد كه حق مشهود وی بود.
و بآن سؤال رؤیت كه كردند جز بیگانگی نیفزود ایشانرا، و جز خواری و مذلّت نیامد بروی ایشان، از آنكه رؤیت حق نه بر وجه تعظیم خواستند، و نه بر موجب تصدیق، و نه بر غلبهٴ اشتیاق.
و
ابرار امّت
محمد
چون در آرزوی دیدار حق بسوختند، و از تعظیم و اجلال حق آنچه در دل داشتند بر زبان نیاوردند، لاجرم ربّالعزّة مرهم دل ایشانرا گفت : اَلاطال شوق الابرار الیٰ لقائی و اِنّی الی لقائهم لأشدُّ شوقاً.
«
و آتینا موسیٰ سلطاناً مبیناً
» ـ گفتهاند : این سلطان مبین قوّت دل بود، و كمال حال، تا طاقت كلام سماع حق بی واسطه داشت.
موسی
را پرسیدند كه از كجا دانستی كه حق است كه با تو سخن میگوید؟
گفت : انوار هیبت و جلال الوهیّت و آثار عزّ و جبروت احدیّت مرا فرو گرفت، دانستم كه حقّ است كه با من سخن میگوید.
بتأیید ربّانی، و قوّت الٰهی گفتم : انت الّذی لم یزل و لا یزال، لیس لموسی معك مقام و لاله جرأة فی الكلام الّا ان تُبقیه ببقائك و تنعته بنُعوتك.
و چنانكه
موسی
را درین جهان سلطان مبین داد در سماع كلام حق، امّت
احمد
را در آن جهان سلطان مبین دهد در دیدار حق.
مصطفی
(ص) گفت : « انّكم سَتَرون ربّكم عزّ و جلّ، لاتضامّون فی رؤیته كما تَرون القمر لیلة البدر، فمَن استَطاع منكم
p.761
ان لایَغلب علی صلٰوة قبل طلوع الشمس و قبل غروبها فلیَفعل ».
درین خبر اشكالست، هم از روی لغت، هم از روی معنی، و شرح آن دراز است جز بموضع خویش در اثبات رؤیت نتوان گفت، و الله اعلم.
|
p.760
قرآن مجید ۴-۱۵۳ : يَسْأَلُكَ أَهْلُ الْكِتَابِ
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 116 |
|
Del |
4 |
النساء |
ششم |
2 |
p.773
قوله تعالی : «
و اِن مِن اهل الكتاب الّا لَیُؤمنَنّ به قبل موته
» الآیة ـ ای خداوندی كه تقدیرت را معارض نیست، و تدبیرت را مناقض نیست، حُكمت را مَرَدّ نیست، و فرمانت را ردّ نیست، آنجا كه امان تو نیست، روی ایمان روشن نیست، و جهد بندگی بكار نیست.
یكی در نگر، جوانمردا! بحال آن مخذولان درگاه بی نیازی، و راندگان قهر ازلی، كه چون امان حق در ایشان نرسید، و عنایت ازلی ایشان را نگرفت، ایمانشان بكار نیامد، و دریافتشان بوقت معاینه سود نداشت، و در حال حیاتشان خود بار نداد، و در نگذاشت.
چه چاره مر مرا بختم چنین است
ندانم چرخ را با من چه كین است؟
هر چند ظاهر این آیت قومی را آمد علی الخصوص، امّا از روی اشارت حكم آن بر عموم است، و بندگانرا تنبیهی تمام است، تا چشم عبرت باز كنند، و دیدهٴ فكرت بر گشایند، و از آن وقت معاینه بترسند : آن ساعت كه رِزمهای نفاق باز گشایند، و سرپوشهای زرّاقی از سر آن باز گیرند، و دلها را منشور نومیدی نویسند، و دیدها را كحل فراق در كشند، و رفتهٴ ازلی و سابقهٴ حكمی در رسد، امّا از روی فضل بنواخت و لطف، و از روی عدل بسیاست و قهر.
نیكو گفت آن جوانمرد كه : آه از قسمتی كه پیش من رفته! و فغان از
p.774
گفتاری كه خود رأیی گفته!
چه شود اگر شاد زیم یا آشفته؟
ترسانم از آنكه آن قادر در ازل چه گفته.
قوله : «
فبظُلم مِن الّذین هادوا حرّمنا علیهم طیِّباتٍ اُحلّت لهم
» ـ ارتكاب المحظورات یوجب تحریم المباحات.
اگر لطافتی و كرامتی بینی در بندهای، از آنست كه ظاهر شریعت نگهداشت، و تعظیم آن بجان و دل خواست، تا لاجرم بروح مناجات و لطائف مواصلات رسید، و اگر بعكس آن سیاستی و قهری بینی، از آنست كه بچشم انكار در حرم شریعت نگریست، و در متابعت نفس امّاره محظورات دین بكار داشت.
آری چنین بود كه هر كه ظاهر شریعت دست بدارد، جمال حقیقت از وی روی بپوشد.
هر كه امر و نهی پست دارد، چه عجب اگر ایمان و معرفت از دل وی رخت بر دارد.
اگر نزبهر شرعستی در اندر بنددی گردون
و گر نزبهر دینستی كمر بگشایدی جوزا
قوله : «
لكن الرّاسخون فی العلم منهم
» ـ راسخان دو علم ایشانند كه انواع علوم ایشانرا حاصل شده : علم شریعت، علم طریقت، علم حقیقت.
علم شریعت آموختنی است، علم طریقت معاملتی است، علم حقیقت یافتنی است.
علم شریعت را گفت : «
فَاسْئلوا اهل الذكر
».
علم طریقت را گفت : «
وابتغوا الیه الوسیلة
».
علم حقیقت را گفت : «
وعلّمناه من لدنّا علْماً
».
حوالت علم شریعت را با
استاد
كرد.
حوالت علم طریقت با
پیر
كرد.
حوالت علم حقیقت با خود كرد.
هر كه پندارد كه در علم شریعت واسطهٴ استاد بكار نیست زندیق است، هر كه چنان نماید كه علم طریقت بی پیر میسّر شود، فتّان است.
هر كه گوید علم حقیقت را جز حق معلّم است مغرور است.
p.775
گفتهاند : راسخان در علم ایشانند كه علم شریعت بیاموختند، و آنگه باخلاص آنرا كار بستند، تا علم حقیقت اندر سر بیافتند، چنانكه
مصطفی
(ص) گفت : « مَن عمِل بما علم ورّثه الله علماً لم یَعلم ».
هر كه علم شریعت را كاربند نبود، آن علم ضایع كرد، و بروی حجّت گردد، و هر كه مر آنرا كار بند بود، آن علم ظاهر حجّت وی گردد، و علم حقیقت بعطا بیابد.
«
انّا اَوحینا الیك كما اَوحینا الیٰ
نوح
و النّبیّین مِن بعده
» ـ اساس كونین بعزّ نبوّتست، و ثمرهٴ نبوّت جمال شریعتست.
شریعت راه راست، و پیغامبران نشان راهاند، راهبر تا نشان راه نبیند راه نبرد : «
اَدعو الیالله علیٰ بصیرةٍ أنَا و مَن اتَّبعنی
».
ربّالعزّة پیغامبران را بخلق فرستاد، تا راه طاعت پدید كنند، و بنده بر آن طاعت بكرامت و مثوبت رسد، و نیز راه معصیت پیدا كنند و از آن حذر نمایند، تا بنده از معصیت پرهیزد، و مستوجب عقوبت نگردد.
اینت فضل بی نهایت، و كرم بی غایت.
اگر بنده را بجای ماندی، و
رسول
را نفرستادی، و چراغ هدیٰ بدست
رسول
فرا راه وی نداشتی، بنده در غشاوهٴ خلقیّت و ظلمت خود رأیی بماندی.
همه آن خوردی كه زهر وی بودی، همه آن كردی كه هلاك وی در آن بودی.
پس اعتقاد كن كه : پیغامبران رحمت و امامان جهانیاناند، خیار خلق و صفوت بشر ایشانند.
بر سر كوی دوستی داعیاناند.
و بر لب چشمهٴ زندگانی ساقیاناند.
شریعت را عنوان، و حقیقت را برهاناند.
اگر در آفرینش كائنات مقصودی بود ایشان آناند، و اگر حقیقت را گنجی است ایشان خازناناند.
«
انّا اَوحینا الیك
» الآیة ـ فرمان آمد كه : ای
سیّد خافقین
!
و ای
مقتدای كونین
!
آن تابشی كه از عالم وحی بتو رسید، آنرا رسالت خوانند، و پیش از تو مرسلان را هر كس باندازهٴ خویش دادیم.
امّا آنچه از وراء عالم رسالت است، و علی
p.776
مشرب
(١)
دولت تو است، روا نبود كه دست هیچ ظالمی بدان رسد، یا دولت هیچ روندهای آنرا دریابد.
اشارت
مهتر عالم
چنین است : « اوتیتُ القرآنَ و مثلَه معه ».
چندانكه از عالم نبوّت بزبان رسالت با شما بگفتیم، از عالم حقیقت بزبان وحی با ما بگفتند. همانست كه گفت : « لی معالله وقتٌ لا یَسَع فیه ملَكٌ مقرّب ولا نبیّ مرسل ».
|
p.776
١ ـ نسخهٴ ج : شرب.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 117 |
|
Del |
4 |
النساء |
ششم |
2 |
p.788
قوله تعالی : «
یا ایّها النّاس قد جاء كم الرّسول بالحقّ مِن ربّكم فآمِنوا خیراً لكم
» ـ اشارت آیت آنست كه درگاه ربوبیّت و جلال احدیّت بی نیاز است از طاعت مطیعان، و پاكست از عبادت خلقان، در زمین و در آسمان.
اگر هر چه آفرینش است : افلاك و سماوات، موجودات و متلاشیات، همه بكتم عدم باز شود، پاكی و خداوندی ویرا زیانی نیست، و از ایشان هیچ پیوندی درنباید.
احدیّت ویرا صمدیّت وی جمالست، و صمدیّت ویرا فردانیّت وی جلالست.
خبر درست است از
ابو ذر غفاری
عن
رسولالله
(ص) عنالله عزّ و جلّ، انّه قال :
p.789
« یا عبادی انّی حَرّمتُ الظّلم علیٰ نفسی و جعلتُه بینكم محرَّماً، فلاتَظالَموا
(١)
یا عبادی! انّكم الّذین تخطئون باللّیل و النّهٰار، و أنَا الّذی اَغفر الذّنوب و لا اُبالی، فَاسْتِغفِرونی اَغفرْ لكم، یا عبادی! لو اَنّ اوّلكم و آخركم و اِنسكم و جنّكم كانوا علی اَتقی رجلٍ منكم لم یَزد ذلك فی ملكی شیئاً. یا عبادی! لو أنّ اوّلكم و آخركم و اِنسكم و جنّكم كانوا علی افجر قلب رجل منكم لم ینقُص ذٰلك مِن ملكی شیئاً. یا عبادی! لو أنّ اوّلكم و آخركم و اِنسكم و جنّكم سألونی و اَعطیتُ كلّ انسان منهم ماسأل لم ینقُص ذٰلك منیّ شیئاً الّا كما ینقص البحر اَن یَغمس فیه المحیط غمسةً واحدة ».
«
و اِن تكفُروا فاِنّ لله ما فی السّمٰوات والأرض
» ـ میگوید : اگر خلایق جمله فعل بندگی بگذارند، و كمر طاعت بندگی بگشایند، نتوانند كه از بندگی بیرون شوند، یا از روی خلقت بند بندگی از خود بر گیرند، تا عزت قرآن این خبر میدهد كه : «
اِنْ كلّ مَن فی السّمٰوات و الأرض الّا آتی الرّحمٰن عبداً
».
امّا فرق است میان بندهای كه از روی آفرینش اسم بندگی بر وی افتاد، و میان بندهای كه از روی نواخت و لطف این نام بر وی افتاد، كه «
اَسریٰ بعبده
»، «
وعباد الرّحمٰن
»، « فبشِّر عبادی »، «
انّ عبادی لیس لك علیهم سلطان
».
اینان مقبولان حضرتاند، و آنان مطرودان قطیعت.
نه هر كه بنده است او نواختهٴ لطف است یا در بند مهر است.
بنده براستی دانی كدام است؟
او كه آراسته انعام و اكرام است، و در حضرت وصال و مجلس انس شراب مهر، او را در جام است.
پیر طریقت
گفت : الٰهی جمال من در بندگی است یا نه زبان من بیاد تو كیست؟
دولتم آنست كه مذكور توام، ورنه در ذكر من مرا قیمت چیست؟
«
یا اهلَ الكتاب لا تغلُوا فی دینكم
» ـ غلوّ ایشان در دین آن بود كه عبودیّت بجای ربوبیّت نهادند، و صفت لاهوت بناسوت فرو آوردند، و ثالث ثلاثه اعتقاد گرفتند
p.790
و « وحده لا شریك له » از دست بدادند.
ربّالعالمین گفت : «
لا تقولوا ثلٰثةٌ انْتهوا خیراً لكم انّما الله الٰه واحد
» سه مگوئید، ازین سخن باز گردید، و بدانید كه خدا یكی است، در ذات یكتا، و در صفات بیهمتا، و از عیبها جدا، در صنعهاش حكمت پیدا، در نشانهاش قدرت پیدا، در یكتائیش حجّت پیدا، همه عاجزاند و او توانا، همه جاهلاند و او دانا، همه در عدداند و او احد، همه معیوبند و او صمد : «
لم یلد و لم یولد
و لم یكن له كفُواً احد
».
«
لن یَستنكف المسیحُ ان یكون عبداً لله
» ـ هر گز در خاطر
مریم
نیامد كه باطن او خزانهٴ قدرت شود، صدفﻭار آن درّ پاك نگاه میداشت تا آن روز كه به
جبرئیل
امین كه غوّاص بحار قدرتست فرمان آمد كه آن گوهر دولت را از صدف اسرار بیرون گیر، و در صحرای وجود بر دیدهٴ
اهل آفرینش
عرضه كن.
چون در وجود آمد، قومی در تصرّف ایستادند كه نبات بی تخم كی روید؟
و فرزند بی پدر چون بود؟
این بنده نیست، و از بندگی ویرا جز ننگ نیست، و تقدیر ایشانرا جواب میدهد كه در خزانهٴ قدرت این چنین اعجوبها بدیع نیست.
آدم
بنده است، حلقهٴ بندگی در گوش، نه مادر بود او را و نه پدر، فریشتگان همه بندگاناند، نه مادر است ایشانرا نه پدر، و
عیسی
در مهد طفولیّت اوّل سخن كه گفت جواب ایشان بود كه : «
انّی عبدالله
» من بندهٴ خدایم، مرا از بندگی ننگ نیست، و شرف من خود جز در بندگی نیست.
ربّالعالمین تحقیق این را گفت : «
لن یستنكف المسیح ان یكون عبداً لِلّٰه ولا الملٰئكة المقرّبون
».
آنگه گفت : «
وَ امّا الّذین اسْتنكفوا واستكبروا فیُعذّبهم عذاباً الیماً
»ـ باش تا فردا كه اینان كه از بندگی ننگ داشتند، و برتری جستند، و با ربوبیّت در كبریا و عظمت منازعت كردند، ایشانرا بر فتراك بیدولتی آن نا كس بندند كه میگفت :
p.791
«
أَنَا ربّكم الأعلیٰ
»، و ایشانرا سرنگون بدوزخ اندازند، و با ایشان گویند : باری بنگر كه از كه ماندستی باز.
برتری جستن و استكبار كردن نه كار دینداران است، و نه راه بندگان.
بنده باید كه طالب مذلّت نفس خویش باشد تا از جمال دین برخوردار شود.
او كه پیوسته جویای عزّ نفس خویش باشد عزّ درگاه دین از كجا شناسد؟ « اِذا اَراد الله بعبده خیراً دلَّه علی ذُلّ نفسه ».
عمر خطاب
را روزی دیدند در عهد خلافت كه میآمد و مشكی آب در گردن افكنده.
گفتند : یا
امیرالمؤمنین
این چه حال است؟
گفت : این ساعت رسولان
روم
رسیدند، و با من گفتند كه :
قیصر روم
را از سیاست نام تو خواب نماند، و در همهٴ
روم
كس نیست كه نه عدل و راستی تو ویرا درست شده است.
نفس من بخود باز نگرست، خواستم كه بدین مشك آب آن بارنامهٴ نفس خود فرو شكنم.
آنگه آب در حجرهٴ پیرزنی برد و باز گشت.
سفیان ثوری
را عادت بودی كه جز در صف آخر نه ایستادی، گفتند : یا
سفیان
! نه اولیتر آنست كه اختیار صف اوّل كنی؟
گفت : صدر سزای خداوندان بود، بندگانرا با صدر عزّت چه كار.
«
یا ایّها النّاس قد جاء كم برهانٌ مِن ربّكم و اَنزلنا الیكم نوراً مبیناً
» ـ جلال احدیّت منّت مینهد بر نقطهٴ بشریّت كه شما را دو چراغ افروختیم : یكی در دل، یكی در پیش، آنچه در پیش چراغ سنّت است كه عین برهان است، و آنچه در دل چراغ ایمانست و نور تابانست.
خنك مر آن بندهای كه میان این دو چراغ روان است.
عزیزتر ازو كیست كه نور اعظم در دلش تابان است!
و دیده و روی دوست دیدهٴ دل او را عیانست، یك نفس یا دوست بدو گیتی ارزانست، یك دیدار از آن دوست بصد هزار جان رایگانست.
p.792
جان نیز بنزد تو فرستیم بدین شكر
صد جان نكند آنچه كند بوی وصالت
«
فأمّا الَّذین آمَنوا بالله واعتَصموا به
» الآیة ـ از بنده ایمان و اعتصام بحكم بندگی، و از ربّالعزّة فضل و رحمت بنعت مهربانی.
آنگه گفت : «
ویهدیهم الیه صراطاً مستقیماً
» ـ ایشانرا هدایت و رشد آن دهد كه بدانند كه آنچه یافتند از مثوبت، و آنچه دیدند از كرامت، بفضل و رحمت خدای بود، نه بایمان و اعتصام ایشان.
و به قال
النّبیّ
(ص) : « مامنكم مِن احد یُنجیه عمله ».
قیل : و لا انت یا
رسولالله
؟ قال : « و لا أنَا، اِلّا ان یتغمّدنی اللهُ برحمته ».
|
p.789
١ ـ تظالم القوم : ظلم بعضهم بعضاً. (المنجد).
قرآن مجید ۳۹-۷ : فَبَشِّرْ عِبَادِ
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 118 |
|
Del |
5 |
المائدة |
ششم |
3 |
p.20
قوله تعالی : «
بسمالله الرحمن الرحیم
» ـ اسم جلیل، جلاله كبریاؤه، كبریاؤه سناؤه، و مجده عزه، و كونه ذاته، ازله ابده، و قدمه سرمده.
عظیم فی ملكوته، ملیك فی جبروته، مهیمن صمدی الذات، متوحد سرمدی الصفات :
ملیك فی السماءِ به افتخاری
عزیز القدر لیس له خفاء
نام خداوندی كه بهیچ چیز و هیچ كس نماند، بهیچ كار بهیچ وقت درنماند.
دشمنپرور است و دوستنواز، عیبپوش است و كارساز.
یاد او آئین زبان، و دیدار او زندگی جان، و یافت او سرور جاودان.
پادشاه است بیسپاه، و استوار است بیگواه، از نهان آگاه، و مضطر را پناه.
خداوندی كه بعلم نزدیك است، و از وهم دور، جویندهٴ او كشتهٴ با جانست، و یافت او رستاخیز بیصور، پس نه جوینده مغبون است و نه مزدور معذور.
جوینده در گرداب حسرت و یاونده حیران در موج نور، همی گویند از سر حیرت بزبان دهشت :
p.21
قد تحیرت فیك خذ بیدی
یا دلیلا لمن تحیر فیكا.
پیر طریقت
گفت : الهی! همه از حیرت بفریادند، و من بحیرت شادم، بیك لبیك در همه ناكامی بر خود بگشادم. دریغا روزگاری كه نمیدانستم كه لطف ترا دریازم
(١)
.
الهی! در آتش حیرت آویختم چون پروانه در چراغ، نه جان رنج تپش دیده، نه دل الم داغ.
الهی! در سر آب دارم در دل آتش، در باطن ناز دارم در ظاهر خواهش.
در دریائی نشستم كه آنرا كران نیست، بجان من دردی است كه آنرا درمان نیست، دیدهٴ من بر چیزی آمد كه وصف آنرا زبان نیست :
خصمان گویند كه این سخن زیبا نیست
خورشید نه مجرم ار كسی بینا نیست.
«
یا ایها الذین آمنوا
…» ـ روایت كنند از
جعفر بن محمد
(ع) كه درین كلمات چهار خصلت است كه رب العالمین امت را بدان گرامی كرده، و ایشان را بدان نواخته : یكی آنكه نداست، دیگر كنایت، سوم اشارت، چهارم شهادت.
یا ای نداست، ها كنایت، الذین اشارت، آمنوا شهادت.
ندا كرامتست، و كنایت از رحمت، و اشارت بمحبت، و شهادت بمعرفت : « ناداهم قبل ان ابداهم، و سماهم قبل أن رآهم ».
در كنم عدم بودند كه ایشان را ندا گرامی كرد، در دایرهٴ وجود نیامده بودند كه بنام نیكو خواند : «
سماكم المسلمین من قبل
»، عیب میدید و با عیب میپسندید. جرم میدید و با جرم میخرید. پاكان عالم علوی را میدید، و آلودگان عالم سفلی را میگزید، كه « انین المذنبین احب الیّ من زجل المسبحین ».
مثال كار
آدمی
بر درگاه بی نیازی با عنایت ازلی، كار آن كودك است كه مادر او را جامهٴ نو دوخت، گفت هان وهان ای كودك! تا این لباس آرایش از آلایش نگه داری.
كودك از خانه بدر آمد، با كودكان ببازی مشغول شد، جامه آلوده كرد، و با جامهٴ آلوده قصد خانه كرد، جامه آلوده كرد،
p.22
و بگوشهای باز میشد درمانده و حیران، همی گفت مادر را كه مرا خواب میآید.
مادر دانست كه كودك را ترس عتاب مادر است، گفت : ای جان مادر! بیا كه ما ترا بدر آنگه فرستادیم كه آب و صابون بدست بنهادیم، كه ما دانستیم كه از تو چه آید.
حال آدمی همین است چون آن نقطهٴ دولت و صفی مملكت را از كتم عدم بحیز وجود آوردند، فریاد از جان پاكان و مقدسان برآمد، و تیرهای انكار در عالم جعلیت میكشیدند كه : «
اتجعل فیها من یفسد فیها
».
قومی را میآفرینی كه لباس «
الیوم اكملت لكم دینكم
» بدود معصیت و غبار شرك سیاه كنند.
و پردهٴ حرمت از جمال چهرهٴ ایمان بردارند.
خطاب آمد كه : آری آنچه تعبیهٴ صدف این اسرار است ما دانیم، «
كرمنا بنی آدم
»، ایشان عزیز كردگان الطاف عزت آمدند، ما ایشان را بلباس عصمت و طیلسان امانت بعالم آلایش وقتی فرستادیم كه آب مغفرت با صابون رحمت بدست نهاده بودیم.
«
یا ایها الذین آمنوا
» ـ یا من دخلوا فی امانی، و ماوصلتم الی امانی الابسابق احیانی، یا من خصصتهم ببری و مشاهدتی، لاتكونوا كمن اعمیتهم عن مشاهدتی و مطالعة بری.
بندگانرا بنداءِ كرامت برخواند، آنگه فرمان داد كه : «
اوفوا بالعقود
» بوفای پیمان باز آیید، و عقدی كه بستید وعهدی كه كردید بر سر آن عهد باشید.
بندهٴ من! برابر تو دو پیمانست : یكی اجابت ربوبیت ما، دیگر تحمل امانت ما.
در اجابت ربوبیت مخالفت مكن.
در تحمل امانت خیانت مكن.
اكنون كه بخدائی ما اقرار دادی، كار بر دیگری حوالت مكن و در حلال و حرام اشارت جز فرا شریعت مكن.
«
احلت لكم بهیمة الانعام
» ـ حیوانات بعضی حلال است و بعضی حرام.
بعضی كشتن آن رواست و آنرا جرمی نه، بعضی كشتن آن نه رواست و طاعتی در میان نه، تا بدانی كه صنع او را علت نه، و حكم او را مردّ نه، و دریافت آن بعقل راه نه.
«
ان الله یحكم ما یرید
» ـ حكم كند چنانكه خود خواهد، و آن خواهد كه خود
p.23
بداند.
نه كس را بر علم وی اطلاع، نه بر خواست وی اعتراض، نه از حكم وی اعراض :
شهریست بزرگ و من بدو درمیرم.
تا خود زنم و خود كشم و خود گیرم.
و فی بعض الكتب : « عبدی یرید وأرید، ولا یكون الا مارید.
فان رضیت بماارید كفیتك ماترید، و ان لمترض بماارید اتعبتك فیماترید، ثم لایكون الا مایرید » ، و فی معناه انشدوا :
سیكون الذی قضی
سخط العبد ام رضی
فدع الهم یافتی
كل هم سینقضی.
«
یا ایها الذین آمنوا لا تحلوا شعائر الله
» ـ معالم شریعت است، و محاسن طریقت، و امارات حقیقت، و دلالات قدرت و حكمت.
میگوید : هرچه نشان ما دارد حرمت دارید، و بتعظیم در آن نگرید، و بفرمانبرداری پیش شوید، تا بر خوردار گردید.
«
واذا حللتم فاصطادوا
» ـ اشارتست كه بنده همیشه در تحت امر حق ما نتواند بود، پیوسته بار وجود ما نتواند كشید.
ساعتی در اداء حق ربوبیت، ساعتی در استجلاب حظ عبودیت.
وقتی چنین، وقتی چنان، تا بنده بیاساید و زندگی كند میان این و آن، از اینجا گفت
مصطفی
(ص) : « حبب الی من دنیاكم ثلاث : الطیب و النساء و قرة عینی فی الصلوة ».
پیر طریقت
گفت : الهی! چون از یافت تو سخن گویند، از علم خویش بگریزم، بر زهرهٴ خویش بترسم، درغفلت
(١)
آویزم، نه در شك باشم اما خویشتن در غلطی افكنم، تا دمی برزنم.
«
وتعاونوا علی البر والتقوی
» ـ میگوید : دربر و تقوی همه دست یكی دارید.
هم پشت و هم روی باشید
(٢)
و هر جای كه مسلمانان در امر و نهی و دربر وتقوی جمع آیند، خود را
p.24
در میان جمع و جماعت افكنید، تا برحمت حق توانگر شوید.
مصطفی
(ص) گفت : « الجماعة رحمة، و یدالله علی الجماعة ».
عبدالله مبارك
گفت : بمشعر حرام رسیدم، خوابی عظیم بر من غالب شد، فریشتهای را دیدم كه گفت : ای
عبدالله
سیصد هزار خلق در موسماند، و حج یك كس پذیرفتند.
گفتا بر دلم صعب آمد این سخن.
دلتنگ و اندوهگن شدم.
هاتفی آواز داد كه : ای
عبدالله
دلتنگ مشو كه دیگران را جمله بطفیل وی بیامرزیدند تا بدانی كه بركت جمع عظیم است، آخر یك صاحب دولت برآید در میان جمع كه كیمیاء
(١)
هدایت بود، همه را برنگ خود كند.
«
وتعاونوا علی البّر والتقوی
» ـ همه را بر بر و تقوی میفرماید، اما قومی را راه اثم و عدوان در پیش مینهد، و از بر و تقوی برمیگرداند، كار نه آن دارد كه بر خواند، كار آن دارد كه كرا در گذارد، و كرا پسندد.
مقبولان حضرت دیگرانند، و مطرودان قطیعت دیگر.
باردادگان «
ادخلوها بسلام
» دیگرند، و محرومان « اخسئوا فیها » دیگر.
میگوید جل جلاله : «
انا الله لا اله الا انا
.
خلقت الخیر و قدّرته، فطوبی لمن خلقته للخیر، و اجریت الشر علی یدیه ».
«
وتعاونوا علی البرّ والتقوی
» ـ گفتهاند كه : بر اینجا موافقت شرع است در امید نجات عقبی، و تقوی مخالفت نفس است در طلب رضای مولی، و اثم مخالفت شرع است در طلب حطام دنیا، و عدوان موافقت نفس است در معصیت مولی.
گفتهاند : معاونت بر برّ و تقوی آنست كه خود بر جادهٴ دین بر استقامت روی، و سیرت بر طریقت پسندیده داری، تا دیگران بر تو اقتدا كنند، و بر سنن صواب بر اتباع تو راست روند، و معاونت بر اثم و عدوان آنست كه راه كژ گیری، و سّنت بد نهی، تا دیگران بر راه تو روند، و خلق بد گیرند.
اینست كه
مصطفی
(ص) گفت : « من سن سنةً حسنةً فله اجرها واجر من عمل بما الی یوم القیامة، و من سن سنةً سیئةً فعلیه وزرها و وزر من عمل بها الی یوم القیامة ».
p.25
«
حرّمت علیكم المیتة
» ـ مردار اگرچه خبیث است و محرم، آخر بوقت اضطرار قدری از آن مباح است، و از مردارها یكی گوشت برادر مسلمان است كه بر وجه غیبت خورند، بهیچ حال آنرا رخصت نیست لااضطراراً و لااختیاراً.
پس این مردار از آن صعبتر، و تحریم این از آن عظیمتر، یقول الله تبارك و تعالی : «
لا یغتب بعضكم بعضاً ایحب احدكم ان یأكل لحم اخیه میتاً فكر هتموه
».
و گفتهاند حیوانی كه مأكول اللحم بود ویرا دو حالست : یكی آنكه چون بشرط شریعت كشته شود پاك بود، گرفتن آن مباح، و خوردن آن حلال، و چون خود بمیرد پلید باشد، و خوردن آن حرام.
از روی اشارت میگوید : این نفس آدمی چون بشمشیر مجاهدت بر طریق ریاضت بر وفق شریعت كشته شود، یعنی كه مقهور دین و مأمور شرع گردد، و زیر بار طاعت معّبد و مذّلل شود، آن نفس كه برین ضعف باشد پاك بود، قرب او مباح است، و صحبت او حلال، دیدار او روح دل، صحبت او شادی جان، و هر آن نفس كه در ظلمت غفلت خویش بمیرد تا در كار دین ویرا حس نماند، و در حدود شرع كوشش نكند، این نفس بمنزلت آن مردار است كه جرم او پلید و قرب او حرام.
«
والمنخنقة والموقوذة والمتردّیة والنطیحة
» ـ در تحت هر كامه ازین كلمات اشارتی است بر ذوق
جوانمردان طریقت
، و بر مذهب
سالكان راه حقیقت
: «
منخنقه
» اشارتست بكسی كه خود را در بند آرزوها كند، و سلاسل حرص بر دست و پای خویش نهد، و رسن طمع در گردن خویش افكند، تا كشتهٴ حرص و شهوت شود.
حرامست بر سالكان و مریدان، راه این چنین كس رفتن، و متابعت چنین كس كردن.
و «
موقوذة
» اشارتست بآنكس كه در حبس هوا و أسر شیطان بماند، كوفتهٴ هوا جس نفس و وساوس شیطان گردد، تا دل وی در آن زخم و حبس بمیرد، مردار طریقت گردد، و صحبت وی حرام شود.
و «
متردیة
» اشارتست بآنكس كه در وادی تفرقت افتد، و هلاك شود، و راه حقیقت گم كند.
و «
نطیحه
»
p.26
اشارتست بآنكس كه بامثال و اشكال خویش از بهر دنیا مردار منازعت كند، و سرو زند تا خصم وی چیره شود، و زیر زخم مردار خوار مردار گردد.
و «
ما اكل السبع
» آنست كه طلاّب دنیا سرفرا آن كنند، آن مردار است و جویندهٴ آن همچون سگ، مردار بجز سگ نخورد.
و ماهی الا جیفة مستحیلة
علیها كلاب همّهن اجتذابها.
آنگه گفت : «
الا ما ذكیتم
».
درشرع ظاهر میگوید : ازین محرمات كه یاد كردیم هرچه ذكاة شرعی در آن حاصل شود، و شرع آنرا مباح گرداند مباح است و خوردن آن آن حلال، همچنین در راه طریقت هرچه زاد راه آخرت بود و ضرورت معاش بود از متاع دنیوی، گرفتن و داشتن آن در دین رواست، و طلب آن مباح، و زاد راه دین از راه دین است.
یقول الله تعالی : «
وتزوّدوا فانّ خیر الزاد التقوی
».
«
وما ذبح علی النصب
» ـ هرچه بر هوای طمع كنند نه بر وفق شرع، ذبح علی النصب آنست، و هواء نفس معبود خود ساختن و بر مراد آن رفتن نه كار دینداران است و نه حال مؤمنان.
یقول الله تعالی و تقدّس : «
افرأیت من اتّخذ الهه هویه
».
«
وأن تستقسموا بالازلام ذلكم فسق
» ـ هر معاملتی و مصاحبتی كه نه بر اذن شرع و موافقت دین رود، و مقصود در آن تحصیل دنیا و مراد نفس بود، آن عین قمار است، صورت آن مكر و خداع، و حاصل آن فسق و فساد، و سرانجام آن عقوبت و عذاب.
«
الیوم اكملت لكم دینكم
» الآیة ـ
جعفر بن محمد
(ع) گفت : «
الیوم
» اشارتست بآن روز كه
مصطفی
(ص) را بخلق فرستادند و تاج رسالت بر فرق نبوت وی نهادند، و شادروان شرع او گرد عالم در كشیدند، و بساط رحمت بگسترانیدند.
دود شرك با طی ادبار خود شده، و رسوم و آثار كفر مندرس و مضمحل گشته، و از چهار گوشهٴ عالم آواز كوس دولت
محمد
عربی علیه افضل الصلوات برآمده كه : «
وقل جاء الحق وزهق الباطل
» .
صلّی الا له علی ابن
آمنة
الذی
جآءت به سبط البنان كریماً
p.27
قل للذی یرجو شفاعة احمد
صلوّا علیه و سلموا تسلیماً
ای منظر تو نظارهگاه همگان
پیش تو در افتاده راه همگان
ای زهرهٴ شهرها و ماه همگان
حسن تو ببرد آب و جاه همگان
هنوز شب بشریت را وجود نبود كه آفتاب نبوت او در سماء سمو خود استوار داشت كه : « كنت نبیاً وآدم بین الماءِ والطین ».
ای
مهتر
! جمال بنمای تا همهٴ وجود آفتاب شود.
یا
سیّد
صدف رحمت بگشا، تا این مفلسان كنار پر از جوهر كنند :
آن روی چرا به بتپرستان نبری
جلوه نكنی كفر ز دلشان نبری
یا
سیّد
! جمال مجبولی تو جز در ادراج «
لعمرك
» یاد نكنیم. قبلهٴ اولین و آخرین جز حلقهٴ چاكران تو نسازیم.
ای
سیّد
!
اگر آن آفتاب كه در دل تو است اراده باز دهیم، نه درروم چلیپا ماند نه در عالم كفر و زنّار :
رحمتی كن بر دل خلق و برون آی از حجاب
تا شود كوته ز هفتاد دو ملت داوری.
«
وأتممت علیكم نعمتی
» ـ این خطاب باصحابهٴ
مصطفی
است، میگوید :
اتممت علیكم نعمتی
، بأن خصصتكم بین عبادی بمشاهدته صلی الله علیه و سلم، و جعلتكم حجة لمن بعد كم من الأمم الی یوم القیامة ».
و گفتهاند كه : «
الیوم اكملت لكم دینكم
» اشارتست بروز اول در عهد ازل، میگوید : در ازل این دین بر شما تمام كردم، و كار شما بساختم، و شما را بداغ خود گرفتم، نه چیزی است كه نو ساختهام، كه دیر است تا پرداختهام، اما امروز تمام كردم، كه دانستهٴ خود بر شما اظهار كردم، و كردهٴ خود وا نمودم. «
وأتممت علیكم نعمتی
» .
و تمامی كار آنست كه فردا در حظیرهٴ قدس رضاء خود ترا كرامت كنم. «
ورضیت لكم الاسلام دیناً
» .
و شایستهٴ وصال حضرت خود گردانم، و همسایگی خود بپسندم، و نیز در نواخت بیفزایم، و گویم : « عبدی! رضیت بك جاراً فهل رضیت لی جاراً؟ » وگفتهاند : كمال دین تحقیق معرفتست در هدایت حال، و اتمام نعمت تحصیل مغفرت است
p.28
در نهایت كار، منت مینهد بر مؤمنان كه من باول معرفت دهم، و بآخر بیامرزم، و این خطاب با جماعت مؤمنان است، و شك نیست در مغفرت جماعت مؤمنان، اگر شك است در آحاد و افراد است كه بر ایمان بمانند یا نمانند، اما بر جمله مؤمنان آمرزیدهاند.
گفتهاند : این اسلام پسندیدهٴ الله است، و «
رضیت لكم الاسلام دنیاً
» بوی اشارت است بر مثال سرائی است كه راه گذر آن بر چهار درگاه است، و از پس آن درگاهها چهار قنطره است، و پس آن قنطرها درجات و مراتب است، تا درگاهها و قنطرها بازنبرند بدرجات و مراتب نرسند.
اول درگاهی كه بر راه گذر آنست اداء فرایض است.
دوم اجتناب محارم.
سیوم تكیه كردن بر ضمان الله در كار روزی.
چهارم صبر كردن بر بلاها و رنجها.
چون بدین درگاهها گذشتی قنطرها پیش آید : اول قنطرهٴ رضا، بحكم الله رضا دادن و آنرا گردن نهادن، و از راه اعتراض برخاستن.
دوم قنطرهٴ توكل است، بر خدا اعتماد داشتن و او را بپناه و پشت خود گرفتن و وكیل خود شناختن.
سیوم قنطرهٴ شكر است، نعمت الله بر خود بشناختن، و آن نعمت در طاعت وی بكار بردن.
چهارم قنطرهٴ اخلاص است در اعمال، هم در شهادت، هم در خدمت و هم در معرفت.
شهادت در اسلام و خدمت در ایمان و معرفت در حقیقت.
چون قنطرها باز بریدی از آن پس درجات است و مراتب، هر كس را چنانكه سزاست، و چنانكه الله او را خواست.
اینست كه رب العزّة گفت : «
لهم درجات عند ربّهم ومغفرة ورزق كریم
».
|
p.21
١ ـ نسخهٴ الف : در ياذم.
p.23
١ـ نسخهٴ ج : عقلت.
٢ـ الف : هام پشت وهام روى بيد.
p.24
۱ ـ نسخهٴ ج : آزمايش.
p.25
« منخنقه » = « منخنقة »، « نطیحه » = « نطیحة » .
قرآن مجید، مائدة 3: وَالْمُنْخَنِقَةُ وَالْمَوْقُوذَةُ وَالْمُتَرَدِّيَةُ وَالنَّطِيحَةُ .
p.26
قرآن مجید، جاثیه 23: أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَـٰهَهُ هَوَاهُ .
|
Input: Last Modify:morishima |
History (7) |
| 119 |
|
Del |
5 |
المائدة |
ششم |
3 |
p.44
قوله تعالی : «
یسئلونك ماذااحلّ لهم قل احلّ لكم الطیّبات
» الایة ـ تفسیر محرّمات و محلّلات از شرع پرسیدند، و تكیه بر فتوای شرع كردند، دانستند كه پاك آنست كه شرع پاك كرد، و پلید آنست كه شرع پلید كرد.
راه آنست كه شرع نهاد، چراغ آنست كه شرع افروخت، و تخم آنست كه شرع ریخت.
بی شرع روشن هیچ كس بكار نیست، بی شرع دین هیچ كس پذیرفته نیست.
اگر نز بهر شرعستی در اندر بنددی گردون
و گر نز بهر دینستی كمر بگشایدی جوزا
شرع ایشانرا جواب داد كه حلال آنست كه پاك است، و پاك آنست كه زبان بر ذكر دارد، و دل در فكر آرد، و جان با مهر پردازد.
و بدان كه دل را دو صفت است : یكی صفوت دیگر قسوت.
صفوت از خوردن حلال بود، قسوت از خوردن حرام خیزد. مرد كه حرام خورد دلش سخت شود، چنانكه رب العزة حكایت كرد ازقومی كه : «
قست قلوبهم وزین لهم الشیطان ما كانوا یعملون
».
پس زنگ بی وفائی بر آن نشیند، چنانكه گفت :«
كلا بل ران علی قلوبهم
».
پس غاشیهٴ بی دولتی در سر وی كشید كه : «
قلوبنا غلف
»، پس شهرهٴ زمین
p.45
و آسمان گردانید كه : «
اولئك الذین لم یرد الله ان یطهر قلوبهم
».
و او كه حلال خورد دلش صافی گردد تا از مهر خود با مهر حق پردازد، و از یاد خلق با یاد حق پردازد.
همه او را خواند. همه او را داند.
اگر بیند بوی بیند، اگر شنود بوی شنود، اگر گیرد بوی گیرد، و الیه اشار النبی (ص) حكایة عن الله عزّ و جلّ : « فاذا احببته، كنت له سمعاً یسمع بی، و بصراً یبصر بی، و یداً یبطش بی ».
بندهٴ خاص ملك باش كه با داغ ملك
روزها ایمنی از شحنه و شبها ز عسس
«
وما علمتم من الجوارح مكلبین
» ـ آن سگ شكاری بیك مراد خود كه بگذاشت، و طبیعت خود كه دست باز داشت، تا آن صید خواجهٴ خویش را نگه داشت، لاجرم فریسهٴ وی حلال گشت، و اقتناء وی در شرع جائز، و نجاست و خساست وی در منفعت وی مستغرق، و نیز شایسته قلادهٴ زرین گشت، و پای تخت ملوك.
از روی اشارت همیگوید كه :
آزاد شو از هرچه بكون اندر
تا باشی یار غار آن دلبر
سگ خسیس بیك ادب كه بجای آورد خست وی بعزت بدل گشت، پس چه گوئی درین جوهر حرمت اگر ادب حضرت بجای آرد، و خود پرستی را با حق پرستی بدل كند، و مراد خود فدای حكم ازل كند.
كمتر نواختی كه از حضرت او را پیش آید آنست كه در فراغت بروی بگشایند، تا بلذت خدمت رسد، باز حلاوت قربت تو بیابد، باز سرور معرفت، باز روح مناجات، باز برق محبت، باز كشف مشاهدت، باز شغلی در پیش آید كه ار آن عبارت نتوان، تا آنكه همه زندگانی شود در آن.
پیر طریقت
گفت : « مسكین او كه عمری بگذاشت و او را ازین كار بوئی نه، ترا از دریا كسان چیست كه ترا جوئی نه! »
p.46
«
الیوم احلّ لكم الطّیبات
» ـ
یوسف بن الحسین
گفت : الطیبات من الرزق مایبدولك من غیر تكلف و لااشراف نفس، طیبات رزق آنست كه از غیب در آید و برضای حق آید، بجان و دل قبول باید، و زاد راه دین را بشاید،
و گفتهاند : طیبات رزق آنست كه صفت طهارت یافته و عین نظافت گشته.
و طهارت دو قسم است : یكی از روی ظاهر یكی از روی باطن، و رموز هر دو قسم درین آیت روان است كه رب العزة گفت :
«
یا ایها الذین آمنوا اذا قمتم الی الصلوة فاغسلوا وجوهكم
» الایة .
طهارت ظاهر سه فصل است : یكی طهارت از نجاست.
دوم طهارت از حدث و جنابت، سیوم طهارت از فضولات تن، چون ناخن و موی و شوخ و غیر آن، و هر یكی را ازین سه فصل شرحی و بیانی است بجای دیگر گفته شود انشاءالله.
و طهارت باطن سه وظیفه است : اول طهارت جوارح از معصیت، چون غیبت و دروغ و حرام خوردن و خیانت كردن و در نامحرم نگرستن، چون این طهارت حاصل شود بنده آراستهٴ فرمان برداری و حرمت داری گردد، و این درجهٴ ایمان پارسایان است.
نشان وی آنست كه همواره ذكر حق او را بر زبان است و ثمرهٴ وعده در دل، و تازگی منت در جان، پیوسته درعیادت بیماران، و زیارت گورستان، و بدعاءِ نیكان شتابان، و فرا بهشت یازان.
وظیفه دوم طهارت دل است از اخلاق ناپسندیده چون عُجب و حسد و كبر و ریا و حرص و عداوت و رعونت.
عُجب آئینهٴ دوستی خراب كند.
حسد قیمت مردم ناقص كند.
كبر آیینهٴ دل تاریك كند.
ریا چشمهٴ طاعت خشك كند.
حرص حرمت مردم نهد.
عداوت آب الفت باز بندد.
رعونت میخ صحبت ببرد.
بنده چون ازین آلایشها طهارت یافت، در شمار متقیان است.
نشان وی آنست كه از رخصت بگریزد، و در شبهت نیاویزد، پیوسته ترسان و لرزان و از دوزخ گریزان، بلقمهای و خرقهای راضی، جهان بجهانیان باز گذاشته، و خود را در بوتهٴ اندوه بگداخته.
ایمان مایهٴ وی، تقوی زاد وی، گور منزل وی، آخرت مقصد وی.
با اینهمه پیوسته بزبان تضرع میزارد، و
p.47
میگوید : الهی! هر كس بر چیزی، و من ندانم كه بر چهام، بیمم همه آنست كه كی پدید آید كه من كهام؟
الهی! پیوسته در گفت و گویم، تا وا ننمائی
(١)
در جست و جویم، از بیقراری در میدان بی طاقتی میپویم، در میان كارم، اما بوئی نمیبویم الهی! مركب وا ایستاد، و قدم بفرسود، همراهان
(٢)
برفتند، و این بیچاره را جز تحیر نیفزود :
قد تحیرت فیك خذبیدی
یا دلیلا لمن تحیر فیكا
وظیفهٴ سیوم طهارت سراست از هرچه دون حق، یقول الله عز و جل : «
قل الله ثم ذرهم
».
این طهارت امروز حلیت ایشانست كه فردا جام شراب طهور در دست ایشان است.
امروز نور امید در دلشان می تاود و فردا نور عیان در جان.
امروز از شوق آب جگر در دیده روان، و فردا آب مشاهدت در جوی ملاطفت روان.
امروز صبح شادی از مطلع آزادی برآمده، و فردا آفتاب عنایت در آسمان معاینت ترقی گرفته.
نشان این طهارت آنست كه مهر دنیا بشوید، و رسوم انسانیت محو كند، و حجاب تفرق بسوزد، تا دل در روضهٴ انس بنازد، و جان در خلوت عیان با حق پردازد. نكو گفت
آن جوان مرد
كه : آخر روزی ازین طبل برآید آوازی، و از آن كریم باشد واجان
(٣)
محب رازی، عجب كاری و طرفه بازاری!
اینست مؤانست من غیر مجانست، چون همجنسی
(٤)
نیست این انس چیست؟
چون هم كفوی
(٥)
نیست این مهر چیست؟
چون تو او را ندیدهای این بی طاقتی چیست؟
چون شراب در عنب است این هستی چیست؟
چون انتظار همه محنت است این شادی دل چیست؟
چون دیدهٴ سر ازو محجوب است این وجد چون آتش چیست؟
چون این طریق همه بلاست در میان بلا این لذّت چیست؟
p.48
هر چند بر آتشم نشاند غم تو
غمناك شوم گرم نماند غم تو
«
فاغسلوا وجوهكم وایدیكم الی المرافق
» ـ چنانكه در طهارت ظاهر روی شستن بفرمان شریعت واجب است، در طهارت باطن باشارت حقیقت آب روی خویش نگاه داشتن، و در طلب خسایس
(١)
پیش دنیاداران بنریختن واجبست، و چنانكه در آن طهارت دست شستن واجب است درین طهارت دست از خلایق بشستن و كار بحق سپردن واجبست، و چنانكه مسح سر واجب است سر بگردانیدن از خدمت مخلوق، و از تواضع هر خسی و ناكسی پرهیز كردن واجبست، و چنانكه پای شستن فرض است، بر كار خیر پای نهادن، و بر طاعت الله رفتن واجبست.
و گفتهاند : تخصیص این اعضاء چهار گانه بطهارت از آن جهت است كه آدمی شرف و فضل كه یافت بر دیگر جانوران، باین اعضا یافت.
یكی صورت رویست كه دیگران را برین صفت نیست.
ربّ العالمین منّت نهاد و گفت : «
وصّوركم فأحسن صوركم
».
دیگر هر دو دستاند كه آدمی بدان طعام خورد، و همهٴ جانوران دیگر بدهن خورند.
ربّ العزّة منّت نهاد و گفت : «
ولقد كرّمنا بنی آدم
» یعنی بالیدین الباطشتین الصّالحتین للا كل و غیره.
سیوم سر است كه در آن دماغ است، و در دماغ عقل است، و در عقل شرف دانائی است كه دیگران را نیست.
ربّ العالمین منّت نهاد و گفت : «
لایات لاولی الالباب
».
چهارم دوپایاند بر قامت راست زیبا كشیده تا بدان میروند و دیگران را پای برین صفت نیست، یقول الله تعالی : «
لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم
».
چون این نعمت بر فرزند آدم تمام كرد طهارت این جوارح از وی درخواست شكر آن نعمت را.
و گفتهاند : طهارت سبب آسایش است و راحت پس از اندوهان و محنت،
p.49
چنانكه در قصهٴ
مریم
است.
بوقت ولادت
عیسی
چون آن چشمهٴ آب پدید آمد طهارت كرد و از اندوه ولادت و وحشت غربت برست.
و سبب دفع وساوس شیطان است كه
مصطفی
گفت « اذا غضب احدكم فلیتوضّأ ».
و سبب كشف بلا و محنت است، چنانكه در قصّهٴ
ایّوب
پیغامبر است.
و ذلك فی قوله تعالی : «
اركض برجلك هذا مغتسل بارد وشراب
».
و گفتهاند : سر طهارت درین اعضاء چهار گانه
(١)
بی هیچ آلایشی كه در آن است، از دو وجه است : یكی آنكه تا
مصطفی
(ص) فردای قیامت امّت خود وا شناسند، و از بهر ایشان شفاعت كند، و نشان آن بود كه رویها دارند روشن و افروخته از روی شستن، و همچنین دست و پای و سر ایشان سپید و روشن و تازه از آب طهارت، و به یقول
النّبی
(ص) : « ان امّتی یحشرون یوم القیامة غرّاً محجلین من آثار الوضوء ».
وجه دیگر آنست كه بندهٴ مملوك چون فروشند، عادت چنان رفته كه او را بنخاسی برند، و دست و پای و روی و سر بر مشتری عرضه كنند، و اگر چه كنیزك باشد شرع دستوری دهد كه بر رویش نگرند، و مویش بینند، و دست و پایش نگرند.
فردا
مصطفی
(ص) نخاس قیامت خواهد بود، و حق جلّ جلاله مشتری، پس بنده را فرمودند تا امروز این اعضا را نیك بشوید، و تا تواند آب از آن نسترد، و در تجدید طهارت بكوشد، تا فردا در اعضاء وی نور افزاید، و چون او را بنخاس خانهٴ قیامت عرضه كنند، دست و پای و روی و سر وی روشن بود و پسندیده.
« فان
لم تجدوا ماء فتیمّموا صعیداً طیّباً
» ـ حكمت در آنكه طهارت از آب یا از خاك گردانید بوقت ضرورت نه با چیزی دیگر، آنست كه رب العالمین آدم را از آب و خاك آفرید تا آدمی پیوسته از آن بر آگهی بود، و شرف خویش در آن بداند، و شكر این نعمت بجای آرد، و
آدم
(ع) ازین جهت بر
ابلیس
شرف یافت كه
ابلیس
از آتش بود،
p.50
و
آدم
از خاك، و خاك به از آتش، كه آتش عیب نمای است و خاك عیب پوش.
هر چه بآتش دهی عیب آن بنماید.
سیم سره از ناسره پدید آرد.
زر مغشوش از خالص پیدا كند.
باز خاك عیب پوش است.
هر چه بوی دهی بپوشد، عیب ننماید.
و نیز آتش سبب قطع است، و خاك سبب وصل.
با آتش بریدن و كشتن است، با خاك پیوستن و داشتن است.
ابلیس
از آتش بود لاجرم بگسست.
آدم
از خاك بود لاجرم پیوست.
و نیز طبع آتش تكبّر است برتری جوید، طبع خاك تواضع است فروتری خواهد.
برتری ابلیس را بدان آورد كه گفت : «
انا خیر
».
فروتری آدم را بدان آورد كه گفت : «
ربّنا ظلمنا انفسنا
».
ابلیس
گفت : من و گوهر من،
آدم
گفت : نه من بلكه خدای من.
حكمتی دیگر گفتهاند در تخصیص آب و خاك اندر طهارت، گفتند كه : هر جائی كه آتش درافتد زخم آن آتش بآب و خاك بنشانند، و مؤمن را دو آتش در پیش است : یكی آتش شهوت در دنیا، دیگر آتش عقوبت در عقبی.
رب العالمین آب و خاك سبب طهارت وی گردانید، تا امروز آتش شهوت بروی بنشاند، و فردا آتش عقوبت.
و بدان كه ابتداءِ طهارت از آن عهد معلوم گشت كه اندر خبر آمده از
امیر المؤمنین
علی بن ابی طالب
(ع) از
رسول خدا
(ص) گفت : چون فرشتگان حدیث
آدم
و صفت وی شنیدند، گفتند : «
اتجعل فیها من یفسد فیها ویسفك الدماء
».
بعد از آن ازین گفت پشیمان شدند، و از عقوبت الله بترسیدند، زاری كردند و بگریستند، و از خدای عّز و جلّ خشنودی خواستند.
فرمان آمد از الله كه خواهید تا از شما در گذارم، و گرانی این گفتار از شما بردارم، و بر شما رحمت كنم، دریائی آفریدهام زیر
عرش
مجید، و آنرا بحر الحیوان نام نهادهام.
بدان دریا شوید، و بدان آب رویها و دستها بشویید و سرها را مسح كنید، و پایها را بشویید.
فرشتگان فرمان بجای آوردند.
امر آمد كه هر یكی از شما تا بگوید : « سبحانك اللهم و بحمدك، اشهدان لااله الا انت، استغفرك و أتوب الیك ».
ایشان بگفتند،
p.51
و فرمان آمد كه تو بهای شما پذیرفتیم، و از شما اندر گذاشتیم.
گفتند : خداوندا! این كرامت ما راست علی الخصوص.
یا دیگران ما را در آن انبازند.
گفت : شما راست، و آن خلیفت را كه خواهم آفرید، و فرزندان وی تا قیام الساعة.
هر كه این چهار اندام را آب رساند چنانكه شما را فرمودم، اگر از زمین تا آسمان گناه دارد از وی در گذارم، و او را خشنودی و رحمت خود كرامت كنم.
و بر وفق این معنی خبر درست است از
علی مرتضی
(ع)، گفت : هر چه از
رسول خدا
(ص) بشنودمی الله مرا بدان منفعت دادی.
یقین علم و صلاح عمل از آن بدانستمی، و اگر خبری من نشنوده بودمی، و كسی مرا روایت كردی آنكس را سوگند دادمی.
چون سوگند یاد كردی بر وی اعتماد رفتی
(١)
، و
ابوبكر
صدیق
مرا روایت كرد، و راست گفت.
او را سوگند ندادم از آنكه وی همیشه راستگوی بود.
گفت : از
رسول خدا
(ص) شنیدم كه گفت : هر بندهٴ مؤمن كه گناهی كند، پس از آن گناه آبدست كند، و آب تمام بجای رساند، و چون فارغ شود دو ركعت نماز كند، الله تعالی آن گناه از وی در گذارد، و از وی عفو كند، و بیان این خبر در قرآن مجید است : «
ومن یعمل سوء او یظلم نفسه ثم یستغفر الله یجد الله غفوراً رحیماً
».
|
p.44
قرآن مجید، مائده 4: يَسْأَلُونَكَ مَاذَا أُحِلَّ لَهُمْ ۖ قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبَاتُ ۙ .
p.47
١ـ نسخهٴ الف : وانمايى. ٢ـ نسخهٴ الف : هام راهان. ٣ـ نسخهٴ ج : فاجان = باجان. ٤ـ نسخهٴ الف : هام جنسى. (٥) ـ هام كفوى.
p.48
۱ـ خسائس الامور : محتقراتها (المنجد).
قرآن مجید، آل عمران 190: لَآيَاتٍ لِأُولِي الْأَلْبَابِ .
p.49
(١) نسخهٴ ج : چهار گانى.
قرآن مجید، نسا 43 و مائده 6: فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيدًا طَيِّبًا .
p.51
۱ـ نسخهٴ الف : رفتيد.
قرآن مجید، نسا 110: وَمَنْ يَعْمَلْ سُوءًا أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اللَّهَ يَجِدِ اللَّهَ غَفُورًا رَحِيمًا .
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 120 |
|
Del |
5 |
المائدة |
ششم |
3 |
p.62
«
واذكروا نعمة الله علیكم
» ـ رب العالمین جل جلاله و تقدست اسماؤه، و تعالت صفاته، و توالت آلاؤه و نعماؤه، درین آیت مؤمنان را مینوازد، و دو چیز با یاد ایشان میدهد : یكی نعمت كه بر ایشان ریخت، دیگر پیمان كه با ایشان بست.
نعمت چیست؟ و پیمان چیست.
نعمت دل گشادن است، و هدی دادن، و چراغ آشنائی در دل افروختن، و دل را خلعت معرفت پوشانیدن، و میان دل و میان دشمن از عظمت حصار ساختن.
میگوید ربّ العزة جلّ جلاله كه : یاد كنید این نعمت كه من بشما دادم.
از من آزادی كنید، و شكر گوئید، تا مستوجب زیادت نعمت گردید : «
لئن شكرتكم لأزیدّنكم
»، دیگر میثاق است كه با یاد ایشان میدهد، میگوید : یاد دارید پیمان و عهد كه پذیرفتید، و امر و نهی كه برداشتید.
دانید كه چه پذیرفتهاید، و چه برداشتهاید. باری كه هفت آسمان و هفت زمین و كوهها بر نیارستند داشتن، شما دلیری كردید، و برداشتید.
آسمانها و زمینها از آن برمیدند، از بیم توانی و تقصیر بگریختند، و بخداوند خویش زینهار خواستند، شما برداشتید، و خداوند خویش را بطاعت پاسخ كردید.
قومی گفتند : این میثاق آن پیمان است كه ربّ العزة با تو بست.
سود و زیان تو بخرید، و بهشت بعوض بتو داد، و قرآن بر تو حجت كرد، گفت : «
ان الله اشتری من المؤمنین انفسهم
».
خدای تعالی بخرید از مؤمنان تنهای ایشان، تا خدمت كنند، بروز گرم روزه دارند، بشب تاریك نماز كنند، بزمستان سرد آبدست تمام كنند، بجان عزیز و بمال نفیس حج و غزا كنند، بیماران را عیادت كنند، درویش حقیر را بپرسند، «
و
p.63
اموالهم
» مالهای ایشان بخرید تا از فراوان اندكی بخشند، و از مایهٴ آن صدقه و زكوة دهند، برهنه را بپوشند، گرسنه را سیر كنند، اسیر را باز خرند، درمانده را دست گیرند.
چون ایشان این عهد بجای آرند ایشانرا بر من چه باشد.
«
بأن لهم الجنة
» تا درین جهان باشند نكودارم.
بدر مرگ یاری دهم.
در گور تلقین و بشارت دهم.
در قیامت سپید روی انگیزم.
از فزع اكبر ایمان گردانم.
عیبها پوشانم، و گناهان اندر گذارم.
خصمان خشنود كنم، و از حوض كوثر آب دهم، و بر صراط جواز دهم، و در بهشت جای دهم.
رضوان خود در تو پوشم.
حجاب بردارم.
دیدار باقی كرامت كنم.
آنگه گفت : «
ومن او فی بعهده من الله
»؟ كیست در هفت آسمان و هفت زمین بوفای عهد بازآمده تر از خدای، وافیتر و كافیتر از الله، در قول راستتر و در فعل قویتر از الله، آنگه از بندگان گله كرد كه من بوفای عهد باز آمدم، و ایشان بوفا باز نیامدند : «
وما وجدنا لأكثرهم من عهد
»
از بی وفائی و بی عهدی ایشان گله میكند، میگوید : با همه وفا كردم، بیشترین ایشان بی وفا یافتم.
همه را نعمت دادم، اندكی شاكر یافتم.
همه را پند دادم، اندكی پند پذیر یافتم.
همه را خواندم، اندكی مجیب یافتم.
آنگه ایشان را پند داد و بتقوی فرمود، گفت : «
واتقوالله ان الله علیم بدات الصدور
» پرهیزید از خشم و عذاب من باز آئید بوفای من.
در یابید پند من.
بترسید از بی وفائی من.
«
یا ایها الّذین آمنوا
» ـ این از الله گوای است كه ایمان بنده عطاء است. «
كونوا قوامین لله شهداء بالقسط
» ـ
از روی اشارت میگوید : بندگان من! گواهی دهید از بهر من، تا من نیز گواهی دهم از بهر شما. گواهی دهید امروز كه آفریدگار و پرورد گار شما منم، تا فردا شما را گواهی دهم كه بندگان و گزیدگان مناید، و ذلك فی قوله تعالی : «
والله شهید علی ما تعملون
»، بوفا و عهد باز آیید، تا بوفا و عهد شما باز آییم،
p.64
«
واوفوا بعهدی اوف بعهدكم
» بانابت از بر من باز آیید
(١)
تا ببشارت از بر شما و از آیم ».
(٢)
و أنابوا الی الله لهم البشری » ـ و هو المشار الیه بقوله تعالی : «
هل جزاء الاحسان الا الاحسان
».
«
وعدالله الّذین آمنوا وعملوا الصالحات لهم مغفرة واجر عظیم
» ـ این آیت ردّ است بر دو گروه : گروهی كه گفتند : معصیت طاعت باطل كند، و گروهی كه گفتند : عذاب كردن بیگناه در حكمت جائز نیست، و این هر دو خلاف حق است، و نه طریق سنت است.
معصیت طاعت باطل نكند كه رب العزة مؤمنانرا بستود، و بعمل صالح موصوف كرد، آنگه وعدهٴ مغفرت داد، و آنكس كه سزای مغفرت بود بیگناه نباشد.
پس با گناه عمل صالح از وی بنیفتاد.
و نیز بیان كرد كه : بنده اگر چه با عمل صالح است، محتاج عفو و مغفرت است، و اگر چه پاكدامن است، نیازمند رحمت است، كه نجات در رحمت و مغفرتست نه در طاعات و اعمال.
مصطفی
(ص) گفت : « لو عذبنیالله و
ابن مریم
لعذبنا ابداً، و هو غبر ظالم ».
و
قال
الحسین بن منصور
: « من جوز التخلیق من غیر علة جوز التعذیب من غیر زلة ».
آنكس كه بخواند بی علت، اگر براند بی زلّت، كس را بر صنع وی چرا نیست، و در حكم وی چون نیست.
خداوندا! در راستی كار تو تهمت نیست، و صنع ترا علت نیست.
درماندیم در مقامی كه راه واپس نیست و از پیش یارا نیست
(٣)
در دریائی كه آنرا كران نیست.
خداوندا! رهی را دریاب ، كه رهی را بیش از این طاقت نیست.
بپیوند و ببخشای كه مقتضای كرم جز این نیست.
فتح شخرف
از
اسرافیل مصری
پرسید استاذ
ذوالنون
كه : هل تعذب الاسرار قبل الزلل.
اسرافیل
سه روز زمان خواست. روزچهارم گفت : مرا جواب دادند بشنو اگر روا بود ثواب بیش از عمل، هم روا بود عذاب بیش از زلل.
این بگفت و زعقهای (ع) زد. و در شورید، و از دنیا برفت.
p.65
پیر طریقت
گفت : « آن درنگ خواستن زندگانی بود كه اگر بوقت جواب دادی هم بر جای برفتی »
(١)
.
«
ولقد اخذالله میثاق
بنی اسرائیل
وبعثنا منهم اثنی عشر نقیباً
» ـ
بو بكر وراق
گفت كه : در
بنی اسرائیل
نقبا بودند پیشروان و گزیدگان ایشان، و در همه حال مرجع قوم با ایشان، و درین امت بدلاءاند اوتاد جهان كه دلهایشان چون دلهای پیغمبران.
مصطفی
(ص) گفته : « یكون فی هذه الامة اربعون علی خلق
ابراهیم
و سبعة علی خلق
موسی
و ثلاثة علی خلق
عیسی
و واحد علی خلق
محمد
».
و
بوعثمان
مغربی
گفته : « البدلاء اربعون و الامناء سبعة و الخلفاء من الائمة ثلاثة، و الواحد هو القطب، و القطب عارف بهم جمیعا، و یشرف علیهم، و لایعرفه احد، و هو امام الاولیاءِ ».
خیار خلقاند این قوم، و مصابیح دین و اعلام یقین.
ملوك طریقت و امناءِ شریعت.
رب العالمین ایشان را از جهانیان بر گزیده، و به ربطهٴ«
یحبهم ویحبونه
» ببسته.
و بقید «
والزمهم كلمة التقوی
» استوار كرده، در وادی عنایت شمع رعایت ایشانرا افروخته، در دبیرستان ازل ایشان را ادب صحبت در آموخته.
ای جوانمرد! كار نه كرد بنده دارد، كار خواست الله دارد.
بنده بجهد خویش نجات خویش كی تواند.
چون الله بندهٴ خیر خواهد، دل او را بنظر خویش بیاراید، تا حق از باطل وا شناسد.
بعلم فراخ كند، تا دیدار قدرت در آن جای یابد.
بینا كند تا بنور منت می بیند.
شنوا كند تا پند ازلی می نیوشد.
راست دارد تا گمان و شك در آن نیامیزد.
بعطر وصال خوش كند تا در آن مهر دوست روید.
بنور خویش روشن كند، تا ازو با وی نگرد، بصیقل عنایت بزداید تا در هر چه نگرد او را بیند :
آنرا كه بلطف خویش حق بگزیند
بر باطن او گرد جفا ننشیند
نیك و بد اغیار ز دل بر چیند
در هر چه كند نظارهٴ حق بیند
|
p.62
قرآن مجید، ابراهیم 7: لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ .
p.63
قرآن مجید، مائده 7: وَاتَّقُوا اللَّهَ ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ .
p.64
۱ـ نسخهٴ الف : و از آييد. ٢ـ چنين است در نسخهٴ الف و ج ٣ـ نسخهٴ الف : در مقامى كه پيش واراه نيست و از پيش يارگى نيست. ٤ـ زعقه يعنى صيحه(المنجد).
p.65
۱ـ نسخهٴ الف : برفتيد.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 121 |
|
Del |
5 |
المائدة |
ششم |
3 |
p.83
قوله تعالی : «
یا اهل الكتاب قد جاءكم
رسول
نا یبیّن لكم كثیرا
ً » الی قوله «
ویعفوا عن كثیر
» ـ این آیت وصف
رسول خدا
ست، و دلیل علم و حلم وی در آن پیداست، فاظهار ما ابدی دلیل علمه، و العفو عمّا اخفی برهان حلمه.
آنچه از اسرار ایشان اظهار كرد، دلیل است بر كمال نبوّت، و صحّت رسالت، و علم بی شبهت، و آنچه عفو كرد از آن نفاق كه ایشان در دل داشتند، و بظاهر خلاف آن مینمودند، و
رسول خدا
از آن
p.84
خبر داشت، و پرده از روی كار بر نداشت، آن دلیل بر خلق عظیم و حلم كریم وی.
و نشان كمال حلم وی آنست كه روزی در مسجد
مدینه
نشسته بود، اعرابئی در آمد از قبیلهٴ
بنی سلیم
، و در میان جامهٴ خویش سوسماری پنهان كرده بود.
و با
رسول خدا
سخن درشت گفت، چنانكه اجلاف عرب گویند بی محابا، گفت : یا
محمد
به
لات و عزی
كه من هر گز كس از تو دروغ زن تر ندیدهام، نه از مردان نه از زنان.
یا
محمد
بلات و عزّی كه در روی زمین بر من از تو دشمن تر كس نیست.
عمر خطاب
حاضر بود.
از آن ناسزای كه میشنید خشم گرفت، برخاست ، گفت : یا
رسول الله
! دستوری ده تا این دشمن خدا و
رسول خدا
بتیغ خویش سر بردارم ، و پشت زمین از نهاد وی پاك گردانم.
یا
رسول الله
! آرام و سكون در دل
عمر
كی آید! و در تو سخن ناسزا از زبان بیگانه میشنود؟.
رسول خدا
نرمك فرا
عمر
گفت كه : یا
عمر
ساكن باش، و او را یك ساعت بمن فرو گذار.
آنگه روی فرا اعرابی كرد، گفت : ای جوانمرد! این سخن بدین درشتی چرا میگوئی.
نمی دانی كه من در آسمان و زمین امینم؟.
و پسندیدهٴ جهانیانم؟.
و دست مؤمنانم؟.
و تیمار بر ایشانم؟.
مرا زشت مگوی، كه نه خوب بود.
اعرابی از آن درشتی لختی را كم كرد، گفت : یا
محمد
! مرا ملامت مكن بر آنچه گذشت.
بلات و عزّی كه بتو ایمان نیارم، تا این سوسمار براستی تو گواهی ندهد.
رسول خدا
در آن سوسمار نگرست.
سوسمار بتواضع پیش آمد، و سرك میجنبانید كه : چه فرمائی یا
محمد
.
رسول
گفت :« یا ضبّ من ربّك؟ » ای سوسمار خدای تو كیست؟ سوسمار بزبان فصیح جواب داد كه : خدای من جبّار كائناتست.
خالق موجوداتست.
مقدر احیان و اوقاتست.
دارندهٴ زمین و سماوات است. فرمان و سلطان وی در آسمان و زمین و برّ و بحر و فضا و هوا روانست.
آنگه گفت :« ومن انا یا ضب »؟ ای سوسمار! من كهام كه ترا ازین پرسندهام.
گفت :« انت
رسول
رب العالمین، و
خاتم النبیین
، و
p.85
سید الاوّلین و الاخرین
». تو
رسول خدا
ئی بجهانیان،
خاتم پیغامبران
،
سرور و سالار عالمیان
، و در قیامت
شفیع عاصیان
، و
مایهٴ مفلسان
.
اعرابی چون این سخن بشنید در شورید.
پشت بداد تا رود،
رسول خدا
گفت : یا اعرابی! چنانكه آمدی می باز گردی.
و بدین خرسندی؟.
گفت : یا
محمد
نه چنانكه در آمدم باز میگردم، كه بدان خدای كه جز وی خدای نیست، كه چون درآمدم بر روی زمین در دلم از تو دشمن تر كسی نبود، و اكنون كه همی باز گردم بروی زمین از تو عزیز تر مرا كس نیست.
پس
رسول خدا
بروی اسلام عرضه كرد، و مهری از اسلام بر دل وی نهاد.
آنگه گفت : یا اعرابی! معیشت تو از چیست؟ گفت : بوحدانیت الله و نبوت تو یا
محمد
كه در
بنی سلیم
از من درویش تر كس نیست.
رسول خدا
یارانرا گفت : كه دهد ویرا شتری تا من او را ضامن باشم بناقهای از ناقههای بهشت.
عبدالرحمن عوف
بر
پای خاست، گفت : یا
رسول الله
فداك ابی وامی، بر من است كه ویرا دهم ماده شتری، بده ماهه آبستن، از بختی كهتر، و از اعرابی مهتر، سرخ موی آراسته چون عروسی همی آید خرامان.
رسول
گفت : تو شتر خویش را صفت كردی، تا من آنرا كه ضمان كردهام نیز صفت كنم.
شتری است اصل آن از مروارید، گردنش از یاقوت سرخ، دو بناگوش وی از زمرد سبز، پایهاش از انواع جواهر، پالانش از سندس و استبرق.
چون بروی نشینی ترا همی برد تا بكنار حوض من.
پس
عبدالرحمن
شتر بیاورد، و بوی داد.
آنگه
مصطفی
گفت : یا اخا سلیم خدایرا عزّ و جلّ بر تو فریضههائی است چون نماز و روزه و زكوة و حج، و نخستین چیزی نماز است، تا ترا چندان بیاموزم كه بدان نماز توانی كردن.
اعرابی پیش
رسول
نشست، و سورة الحمد و سورة اخلاص و معوذتین آموخت،
رسول
بیاران نگرست، گفت : چه شیرین است ایمان و مسلمانی.
چون با هیبت است این دین حنیفی.
دین پاك و ملت راست، و كیش درست.
p.86
آنگه اعرابی را برنشانید ، و باز گردانید، و گفت : نگر تا خدای را بنده باشی، و نعمتهاش را شاكر، و بر بلاها صابر، و بر مؤمنان مشفق و مهربان.
«
قد جاءكم من الله نور وكتاب مبین
» ـ اشارتست كه تا نور توحید از موهبت الهی در دل بنده نتابد، بجمال شریعت
مصطفی
(ص) و در بیان كتاب و سنت بینا نگردد، از آنكه نور هم بنور توان دید، و روشنائی بروشنائی توان یافت.
دیدهای كه رمص
(١)
بدعت دارد، نور سنت از كجا بیند! چشم نابینا از روشنائی آب چه بهره دارد.
و ما انتفاع اخی الدنیا بمقلته
اذا استوت عنده الانوار و الظلم.
پیر طریقت
گفت :« قومی را نور امید در دل می تاود.
قومی را نور عیان در جان ایشان، در میان نعمت گردان، و ازین
جوانمردان
عبارت نتوان ».
«
یهدی به الله من اتبع رضوانه سبل السلام
» الایة ـ نور كتاب و سنت امروز كسی بیند كه در ازل توتیای توحید در دیدهٴ دل وی كشیدند، و بحلیت رضا صفات او بیاراستند، تا امروز آن رضوان ازلی او را بمحل رضا رساند، حكمش را پسند كند، و قولش قبول كند، و از راه چون و چرا برخیزد ، گوید : بندهام و سزای بندگی خویشتن بیفكندن
(٢)
است، و گردن نهادن، و تن فرا دادن، فلذلك قوله عز و جل : «
وامرنا لنسلم لربّ العالمین
».
«
وقالت الیهود والنصاری نحن ابناء الله واحباؤه
» ـ دور افتادند آن بیحرمتان كه خدایرا جلّ جلاله پسر گفتند.
كسی كه عدد او را نه سزا باشد، ولد كی او را روا باشد! ولد اقتضاء جنسیت كند، و حق جلّ جلاله پاك است از مجانست، منزّه از مماثلت.
ربّ العالمین آن سخن بر ایشان رّد كرد، گفت : «
بل انتم بشر ممن خلق
» نچنانست كه شما گفتید كه ما پسرانیم.
پسران نه اید كه آفریدگانید.
دوستان نه اید
p.87
كه بیگانگانید.
و درین آیت مؤمنانرا كه اهل محبتاند بشارتست، و امان از عذاب، بآنچه گفت : «
فلم یعذبكم بذنوبكم
»، میگوید اگر دوستانید پس چراتان بگناهان بگیرد، و عذاب كند.
دلیل است كه هر كه مؤمن بود و محب، او را بگناهان نگیرد، و عذاب نكند.
«
یا اهل الكتاب قد جاءكم رسولنا یبین لكم علی فترة من الرسل
» آلایة ـ این باز منتی دیگر است كه بر مؤمنان مینهد، و نعمتی عظیم كه با یاد ایشان میدهد، كه پس از روزگار فترت و پس از آنكه اسلام روی در حجاب بی نیازی كشیده بود، و جهان ظلمت كفر و غبار بدعت گرفته، و باطل بنهایت رسیده، رسولی فرستادم بشما كه دلهای مرده بدو زنده گشت، و راههای تاریك بوی روشن شد.
رحمت جهانیان است و چراغ زمین و آسمان، پدر یتیمان، و دل دهندهٴ بیوه زنان، و نوازندهٴ درویشان، و پناه عاصیان.
عائشهٴ
صدّیقه
گفت : شبی چیزی همی دوختم.
چراغ فرو مرد، و سوزن از دستم بیفتاد، و نا پدید گشت.
رسول خدا
(ص) در آمد، و بنور وی و صورت زیبا و چهرهٴ با جمال وی همه خانه روشن گشت، و بدان روشنائی سوزن باز یافتم.
عائشه
گفت : پس گریستنی بر من افتاد، گفت : یا
عائشه
: ایدر جای شادیست نه جای گریستن.
چرا میگریی.
گفتم : یا
محمد
بدان بیچاره میگریم كه فردا در قیامت از مشاهدهٴ كریم تو باز ماند، و روی نیكوی تو نبیند.
آنگه گفت : یا
عائشه
! دانی كه در قیامت از دیدار من كه باز ماند.
آنكس كه امروز نام من شنود، و بر من درود ندهد، و به
موسی كلیم
وحی آمد كه : یا
موسی
!
بنی اسرائیل
را بگوی كه دوسترین خلق من بمن، و نزدیكترین ایشان بمن آنست كه
محمد
را دوست دارد، و ویرا راستگوی دارد، اگر او را بیند یا نبیند.
«
واذ قال
موسی
لقومه یا قوم اذكروا نعمة الله علیكم
» ـ فرق است میان امتی
p.88
كه یاد نعمت بزبان
موسی
از ایشان می در خواهد كه : «
یا قوم اذكروا نعمة الله علیكم
»، و میان امتی كه یاد خود بیواسطهٴ مخلوق از ایشان می در خواهد كه : «
فاذكرونی اذكركم
».
آنان
اهل نعمت
ند، و اینان سزای محبت.
آنان اسیران بهشتند، و اینان امیران بهشت.
آنان
اصحاب جود
ند، و اینان
ارباب وجود
.
«
وجعلكم ملوكاً
» ـ این خطاب هم با مؤمنان امت است بر عموم وهم با صدّیقان امت بر خصوص.
مؤمنان را میگوید : جعلكم قانعین بما اعطیتم، و القناعة هی الملك الاكبر، و صدیقان را میگوید : جعلكم احراراً من رقّ الكون و ما فیه.
اگر قناعت گوییم معنی ملك بی نیازی است، از آنكه پادشاه را بكس حاجت و نیاز نباشد، و هر كس را بدو نیاز و حاجت بود، همچنین درویشان كه قناعت كنند بكسشان نیاز نبود، و هر كس را بدعا و همت و بركت ایشان نیاز بود، و تا پادشاه بر جای بود و ملك وی مستقیم، نظام كار عالم بر جای بود.
چون پادشاه نماند رعیت ضایع شوند، و نظام كار عالم گسسته گردد.
همچنین تا اولیاءِ خدای بر جایاند، و بركت و دعا و همت ایشان بر جای بود، خلق خدای در آسایش و راحت باشند.
چون دعا و همت ایشان بریده گردد، از آسمان عذاب آید، و خلق هلاك شوند.
و اگر گوئیم معنی ملك آزادیست از رّق كون، پس این صفت صدّیقان و نزدیكان باشد، كه عالی همت باشند، چنانكه ملوك بهر دونی فرو نیایند، و با كونین خود ننگرند، و جز صحبت و قربت مولی نخواهند.
ملوك تحت اطمار صفت ایشان، سكوت نظار غیّب حضار حلیت ایشان، بتن با خلقاند و بدل با حلق.
p.89
تفرید این خبر دهد كه :
عجبت منك و منّی
افنیتنی بك عنی
ادنیتنی منك حتی
ظننت انك و انی.
در قصهٴ تو بتا! بسی مشكلها است
من با تو بهم میان ما منزلها است!
بویزید
ازینجا گفت : چهل سالست تا من با خلق سخن نگفتهام، هر چه گفتهام با حق گفتهام، هر چه شنیدهام از حق شنیدهام.
و یقال : «
جعلكم ملوكاً
» لمیحوجكم الی امثالكم، و لمیحجبكم عن نفسه بأشغالكم، و سهّل سبیلكم الیه فی عموم احوالكم.
«
وآتاكم ما لم یؤت احداً من العالمین
» اتاكم قلوباً سلیمة من الغلّ و الغش و اعطاكم سیاسة النبوة و آداب الملك.
«
یا قوم ادخلو الارض المقدسة
» ـ شتان بین امة و امة! اسرائیلیان را گفتند كه : درین زمین مقدسه شوید كه بر شما نوشتیم، و فرض كردیم.
ایشان راه آن با صعوبت و شدت دیدند، بترسیدند، و سر وا زدند، گفتند : «
انا لن ندخلها ابداً ما داموا فیها
».
باز امت
احمد
را گفتند : «
ولقد كتبنا فی الزبور من بعد الذكر
» الایة، ما در كتاب اوّل چنان نبشتیم كه شما درین زمین نشینید، و جهانداران باشید
(١)
.
پس چون در وجود آمدند، راه زمین بر ایشان گشادند، و آنرا نرم و ذلول كردند. چنانكه رّب العزة گفت : «
جعل لكم الارض ذلولا فامشوا فی مناكبها وكلوا من رزقه
»، زمین شما را مسخر است، چنانكه خواهید روید، و آنچه خواهید خورید، كه بر شما تنگی نیست، و نعمت از شما دریغ نیست.
پس از آنكه
بنی اسرائیل
سر وا زدند،
موسی
بحضرت باز شد، گفت : «
رّب انی لا املك الا نفسی وأخی فافرق بیننا وبین القوم الفاسقین
».
فرق است میان وی
p.90
و میان
مصطفی
(ص) كه شب معراج چون بحضرت اعلی رسید، و آن راز و ناز دید، و از جناب جبروت سلام و تحیت در پیوست كه : « السلام علیك ایها النبی و رحمة الله و بركانه »، در آن ساعت امّت خود فراموش نكرد، و شفقت برد، و ایشانرا از آن نواخت بهره داد، گفت : « السّلام علینا و علی عبادالله الصّالحین »، و چون این ثنا از حق بیافت كه : «
آمن الرسول بما انزل الیه من ربّه
»، امّت را نیز در آن گرفت، گفت : «
والمؤمنون كلّ آمن بالله
»، و در آخر عهد كه ازین سرای حكم نقل كرد، همه سخن وی با
جبرئیل
حدیث امّت بود، و غمّ وهمّ وی در كار امّت بود.
فردا در قیامت چون سر از خاك بر آرد، همه پیغامبران در خویشتن فرو مانند كه « نفسی نفسی » و وی گوید : « امّتی امّتی ».
|
p.83
قرآن مجید، مائده 15 و شوری 30: وَيَعْفُو عَنْ كَثِيرٍ .
p.86
۱ـ الرمص، وسخ ابيض فى مجرى الدمع من العين (المنجد). ٢ـ نسخهٴ الف : بيو كندن.
p.89
۱ـ نسخهٴ الف : بيد.
قرآن مجید، مائده 21: يَا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ .
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 122 |
|
Del |
5 |
المائدة |
ششم |
3 |
p.105
قوله تعالی : «
واتل علیهم نبأ ابنی آدم بالحق
» الایة ـ قصهٴ دو برادر است از یك پدر، یكی صاحب دولت، بر بساط ولایت، در منزل قربت، نسیم مشاهدت یافته، و از یاد خود با یاد حق پرداخته، و آن دیگر برادر از بیدولتی در مغاك وحشت و مذلّت افتاده، و گرد بیگانگی بر رخسار تاریك وی نشسته، و نامش سر جریدهٴ اشقیا گشته.
چه توان كرد! كار نه بآنست كه از كسی كسل آید، وز كسی عمل، كار بآنست كه تا خود چه رفت در ازل.
مثال آن دو برادر از یك پدر، دو شاخ است از یك درخت، یكی شیرین و یكی تلخ. تلخ هم از آن آب خورد كه شیرین خورد، و تلخ را جرمی نبوده كه تلخ آمد.
شیرین را هنری نبوده كه شیرین آمد.
آن بارادت آمد و این بمشیت.
نه آنرا علت بود نه این را وسیلت.
پیر طریقت
گفت : « الهی! آنرا كه نخواستی چون آید، و او را كه نخواندی كی آید.
ناخوانده را جواب چیست.
و ناكشته را از آب چیست.
تلخ را چه سود گرش آب
p.106
خوش در جوار است، و خار را چه حاصل از آن كش بوی گل در كنار است.
آری نسب نسب تقوی است، و خویشی خویشی دین ».
مصطفی(ص)
سلمان
را نسب تقوی درست كرد، و او را در خود پیوست، گفت : «
سلمان
منا اهل البیت، من اراد أن ینظر الی عبد نوّر الله قلبه فلینظر الی سلمان »، و
بو لهب
عم
رسول
بود، ببین تا از نسب قریش و قرابت
رسول
او را چه سود بود! تا بدانی كه كار توفیق و عنایت دارد نه نسب و لحمت.
«
لئن بسطت الّی یدك لتقتلنی ما انا بباسط یدی الیك لاقتلك
» ـ
هابیل
گفت : مر برادر خویش را كه : اگر تو مرا بكشی، من ترا نكشم، كه ترا حسد دادند، و مرا تقوی.
تقوی مرا نگذارد كه ترا كشم، و حسد ترا بر آن دارد كه مرا كشی.
تو مقهوری از روی قدرت و عزت، و من مجبورم از روی لطافت و رحمت :
تو چنانی كه ترا بخت چنان آمد
من چنینام كه مرا حال چنین آمد
ممشاد دینوری
از بعضی سلف نقل كرده كه : گناه
آدم
از حرص بود، و گناه پسر وی
قابیل
از حسد، و گناه
ابلیس
از كبر.
حرص حرمان آرد، و حسد خذلان، و كبر اهانت و لعنت.
حرمان درماندن است از بهشت، و خذلان بازماندن است از دین، و اهانت راندن از حضرت، و
آدم
(ع) هر چند كه از بهشت بازماند، و بظاهر آن عقوبتی مینمود، اما از روی حقیقت تمامی كار آدم بود، و سبب كمال معرفت وی، كه از حضرت عزت خطاب آمد كه : یا آدم! ما میخواهیم كه از تو مردی سازیم.
تو چون عروسان برنگ و بوی قناعت كردی.
مردان بدین صفت نباشند، و دل در ناز و نعم نبندند : «
اومن ینشؤ فی الحلیة
» ؟!
كار مردان دیگر بود و كار بنازپروردگان دیگر.
چون زنان تا كی نشینی بر امید رنگ و بوی
همت اندر راه بند و گام زن مردانه وار.
«
كتبنا علی
بنی اسرائیل
انه من قتل نفساً بغیر نفس او فساد فی الارض فكأنما
p.107
قتل الناس جمیعاً
» ـ این همچنانست كه
مصطفی
(ص) گفت : « من سنّ سنّة حسنة فله اجرها و اجر من عمل بها الی یوم القیامة، و من سنّ سنّة سیئة فعلیه وزرها و وزر من عمل بها الی یوم القیامة ».
«
ومن احیاها فكأنما احیا الناس جمیعاً
» ـ اشارتست كه هر كه بنده را از ظلمت كفر بنور ایمان آرد، یا از ظلمت بدعت بنور سنت آرد، یا از جهل با علم آرد، همچنانست كه ویرا زنده گردانید، و چون ویرا زنده گردانید چنانست كه همهٴ مردمان را زنده گردانید، و حقیقت زندگانی خود علم است و ایمان و سنت، زیرا كه زندگی زندگی دلست، و دل بروح ایمان و سنت زنده است :
سنی و دیندار شو تا زنده مانی زانكه هست
هرچه جز دین مردگی و هرچه جز سنت حزن.
«
انما جزاء الذین یحاربون الله ورسوله
» الایة ـ محاربان خدا و رسول ایشانند كه پیوسته با تقدیر با جنگاند، در محنت اندر شكایت و در نعمت اندر بطر.
بتن زنده، بدل مرده، بروز بطال، بشب بیكار، و بهمت همه زیانی را خریدار.
عمر بر باد، و بزیان بود خود شاد، نه از خصمان باك، و نه گناهان در یاد، عیش چون عیش فرعونان، و ظن چون ظن صدیقان، و الحمدلله الملك الدیان :
طیلسان
موسی
و نعلین
هارونت
چه سود
چون بزیر یك ردا
فرعون
داری صد هزار!
پیر طریقت
جوانمردی را پند میداد، و نصیحت میكرد كه : « ای مسكین! تا كی میروی و رداءِ مخالفت بر دوش! دیر است تا اجل ترا میخواند یك بار با او
(١)
نیوش.
ای عاشق بر شقاوت خویش، بر خود بفروخته مایهٴ خویش، پیش از دیدار
عزرائیل
p.108
یك روز بیدار گرد، پیش از هول مطلع یك لحظه هشیار گرد.
شعر :
پیش از آن كین جان عذر آور فروماند ز نطق
پیش از آن كین چشم عبرت بین فروماند ز كار
تا كی از دارالغروری سوختن دارالسرور
تا كی از دارالفراری ساختن دارالقرار!
|
p.106
قرآن مجید، زخرف 18: أَوَمَنْ يُنَشَّأُ فِي الْحِلْيَةِ .
p.107
۱ـ نسخهٴ الف : وااو.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 123 |
|
Del |
5 |
المائدة |
ششم |
3 |
p.121
قوله تعالی و تقدّس : «
یا ایها الّذین آمنوا
» ـ اینت نداء كرامت، و اینت خطاب با لطافت.
اینت نظم بر آفرین، و بر دلها شیرین، آشنائی را سبب، و روشنائی را مدد.
ایمان كردن از دوری، و اجابت را دستوری.
میگوید : ای شما كه مؤمنانید، و رسالت را شنیدید، و گردن نهادید، و واسطه پسندیدید، «
اتقوالله
» بترسید از خدای، بپرهیزید از خشم او، و بیندیشید ازو، كه همه ازو : «
قل كلّ من عندالله
».
در عالم بمهربانی و بندهنوازی كه چنو امید عاصیان بدو، درمان بلاها ازو، فخر كردن نه مگر بنام او، و بر آسودن نه مگر بنشان او، رستگی و پیوستگی نه مگر بهدایت و رعایت او، اینست كه گفت جلّ جلاله : «
وابتغوا الیه الوسیلة
» وسیلت نزدیكیست، و نزدیكی سبب پیوستگی و رستگی است.
وسیلت آن وسائط است كه میان بنده و مولی دوستی را نشانست، و سبب اتصال میان ایشان عیانست.
آن چیست كه وصلت و اتصال بآنست.
بزرگ داشتن امر، و شكوه داشتن نهی، و شفقت بر خلق، و خدمت حق، و كوشیدن در ابواب نوافل، و عمارت كردن جان و دل.
كوشیدن در انواب نوافل بسه چیز توان : یكی نظر الله بیاد داشتن، دوم روزگار خود از ضایعی دریغ داشتن، سیوم درویشی خویش در موقف عرض بشناختن.
و چون نظر الله یاد داری از متقیانی.
چون روزگار خود را از ضایعی دریغ داری از عابدانی.
چون درویشی خویش در موقف عرض بشناسی از خاشعانی. عمارت دل بسه چیز توان : بشنیدن علم، و كم آمیختن با خلق، و كوتاهی امل. تا در سماع علمی در حلقهٴ فریشتگانی. تا از خلق بر كناری، در شمار معصومانی. تا با كوتاهی املی از جملهٴ صدیقانی.
«
وابتغوا الیه الوسیلة
» ـ میگوید : بخدای نزدیكی جوئید شما كه عابدانید
p.122
بفضائل، شما كه عالمانید بدلائل، شما كه عارفانید بترك وسائل، وسیلت عابدان چیست : «
التائبون العابدون
» الی آخره.
وسیلت عالمان چیست : «
اولم ینظروا فی ملكوت السموات والارض
».
وسیلت عارفان چیست : «
قل الله ثم ذرهم
».
وسیلت عابدان معاملت است،. وسیلت عالمان مكاشفت است.
وسیلت عارفان معاینت است.
وسیلت عابدان راستی است.
وسیلت عالمان دوستی است.
وسیلت عارفان نیستی است.
وسیلت عابدان یادی است بنیاز.
وسیلت عالمان یادی است بناز.
وسیلت عارفان یادی است نه بنیاز نه بناز، و قصهٴ آن دراز.
پیر طریقت
ازینجا گفت : « الهی! گر كسی ترا بجستن یافت، من بگریختن یافتم.
گر كسی ترا بذكر كردن یافت، من ترا بفراموش كردن یافتم.
گر كسی ترا بطلب یافت، من خود طلب از تو یافتم.
الهی! وسیلت بتو هم توئی.
اول تو بودی و آخر توئی.
همه توئی و بس، باقی هوس ».
و گفتهاند : وسیلت سبق عنایت است، كه رّب العزّة گفت : «
سبقت لهم منا الحسنی
»، و رحمت كه در ازل بر خود نبشت : «
كتب ربكم علی نفسه الرحمة
».
بی رهی رهی را بنواخته، و سپاه عنایت در پیش داشته، و رحمت بر خود نبشته.
پیر طریقت
گفت : « الهی! آنروز كجا باز یابم كه تو مرا بودی، و من نبودم.
تا باز بآن روز نرسم میان آتش و دودم.
اگر بدو گیتی آنروز یابم من بر سودم.
ور بود تو خود را دریابم، به نبود تو خود خشنودم ».
«
وجاهدوا فی سبیله
» ـ این خطاب با غازیان است، و آنجا كه گفت : «
وجاهدوا فی الله
» خطاب با عارفان است.
جهاد غازیان بتیغ است با دشمن دین.
جهاد عارفان بقهر نفس است با خویشتن.
ثمرهٴ غازیان فردا حور و قصور، و عارف در بحر عیان غرقهٴ نور.
جهاد غازیان از سر عبادت رود، و بوقت مشاهدت نظارهٴ ابد كنند، لاجرم ایشانرا
p.123
گفت : «
لعلكم تفلحون
» یعنی فی الابد، و جهاد عارفان از سر معرفت رود، و بوقت مشاهدت نظارهٴ ازل كنند، تا رب العزة در حق ایشان میگوید : «
هو اجتباكم
».
«
ان الّذین كفروا لو أن لهم ما فی الارض جمیعاً
» الایة ـ الیوم یقبل من الاحباب مثقال ذرة وعداً، لایقبل من الاعداء ملء الارض ذهباً، كذا یكون الامر.
«
یریدون ان یخرجوا من النار
» الایة ـ آتشیان دو قسماند : قسمی ایشان كه هرگز از آتش بیرون نیایند، و درشدن ایشان بآتش تعذیب راست نه تطهیر را، و این آیت در شأن ایشان است.
قسم دیگر آنست كه درشدن ایشان بآتش تطهیر راست نه تعذیب را، و حال ایشان بر تفاوت است : قومی زودتر بیرون آیند، و قومی دیرتر، بر حسب حال، و بر اندازهٴ كردار، و بازپسین كسی كه بیرون آید،
هنّاد
است، و قصهٴ وی معروف، و فی ذلك ما روی ان
النبی
(ص) قال : « آخر من یخرج من النار رجل اسمه
هنّاد
، و هو ینادی من قعر جهنم یا حنان یا منان »، گفت بازپسین كسی كه از دوزخ بیرون آید، مردی بود نام وی هناد.
گویند پس از همه خلق به پنج هزار سال بیرون آید، و بروایتی به پانصد سال.
حسن بصری
گفت كاشك من او بودمی در آن قعر دوزخ.
هناد میگوید : یا حنان یا منان، معنی منان آنست كه ای خداوند منت بسیار، ترا بر من منت فراوان است، و مهربانی تمام.
عجبا كارا! مردی كه چندین هزار سال در دوزخ است گوئی از نعمت مواصلات در آن دركات بجان او چه میپیوست كه این تسبیح میگفت : یا حنان یا منان.
اسرار این لطائف بمثالی بیرون توان داد.
آن طباخه كه تو او را بخانه بری، تا از بهر تونان پزد، آن خمیر خام در تنور گرم كند، و در آن استوار نگیرد
(١)
، اما دل وی همه بآن قرصكها بود، هر ساعتی رود، و در آن نگرد، كه نباید كه بسوزد.
گوید این پختن را در تنور آوردم نه سوختن را، كه خام شایستهٴ خوردن
p.124
نیست، و سوخته سزای خوان نیست. پس چون روی آن قرصها سرخ گردد، و باطن آن پخته شود، زود فرو گیرد، و بر دست عزیز نهد، و تا خوان ملوك می برد، و تحت هذا لطیفة حسنة.
پس جملهٴ امم كه اهل سعادت باشند در سرای سعادت حلقه بندند، و انبیا و اولیا همه آرزوی دیدار كنند، و جملهٴ ملائكه در نظاره، و میگویند : بار خدایا! كریما! مهربانا! وعدهٴ دیدار كی است.
صد هزاران با نثار جان و دل در انتظار
وان جمال اندر حجاب و وعدهٴ دیدار نیست.
و جلال لمیزل و لایزال گوید : از امت محمد یك گدا در قعر حبس مالك مانده، تا وی نیاید رؤیت شرط نیست، تا آن گدا
هنّاد
نیاید دیدار ننمایم.
حسن بصری
كه گفت : كاشك من او بودمی، علما در آن مختلفاند كه حسن چرا گفت.
قومی گفتند كه : هناد را بیرون آمدن یقین است، و
حسن
میگوید : آن من یقین نیست.
قومی گفتند :
حسن بصری
در نگرست، انبیا و اولیا و صدیقانرا دید، دست بر مائدهٴ عزّت دراز كرده، و در انتظار بداشته، و انتظار
هنّاد
میكنند، گفت : باری بایستی كه من او بودمی تا انتظار من كردندی
(١)
. پس فرمان آید از جناب جبروت كه
یا
جبرئیل
! رو در میان آتش، و هناّد را بجوی.
گفتهاند كه :
جبرئیل
چهل سال در میان آتش ویرا میجوید، و نیابد.
مالك گوید : كرا میجوئی.
گوید :
هنّاد
را.
گوید : یا
جبرئیل
هو هیهنا كالحممة، او اینجایست همچون آلاس سیاه.
بیا تا او را در آن زاویه با تو نمایم.
جبرئیل
آید، و ویرا بیند، سر بزانوی حسرت نهاده.
اگر بدوزخ آتش چو عشق بودی تیز
گرفته بودی آتش ز تف خویش گریز.
p.125
جبرئیل
یك دو بار گوید : یا هنّاد! جوابش ندهد، و با خود میگوید : اهل غرفه ها را گوئید كه با حور و قصور ممتع باشید، كه ما را در این زاویهٴ اندوه با نام دوست خوش است.
جبرئیل
گوید : یا هنّاد سر از زانو برگیر، و از من بشنو كه من پیك ملكام.
آخر سر برگیرد و سلام را علیك گوید.
آنگه گوید : یا جبرئیل! دیدار نمودند.
جبرئیل
گوید : نه، هنوز دیدار ننمودند.
گوید : رو بسلامت. و سر وا زانو نهد، گوید : ما را درین گوشهٴ سرای اندوه با نام او خوش است، و همی گوید : یا
حنان
یا
منان
! و هر بار كه از سر سوز خویش این كلمت گوید، آتش دویست ساله راه ازو بگریزد، و الله المنجی من عذاب الجحیم.
|
p.121
قرآن مجید، مائده 35: اتقوا الله .
p.123
۱ـ نسخهٴ الف : بگيرد.
p.124
۱ـ نسخهٴ الف : كردنديد.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 124 |
|
Del |
5 |
المائدة |
ششم |
3 |
p.137
قوله تعالی : «
انّا انزلنا التوریة فیها هدی ونور
» ـ هم مدح است و هم تشریف
p.138
و هم تعظیم.
مدح بسزا، و تعظیم نیكو، و تشریف تمام.
مدح جلال الوهیّت، تعظیم كلام احدیّت، تشریف بندگان در راه خدمت.
مدح با ذات میگردد، و تعظیم با صفات، تشریف با افعال.
جلال خود را خود ستود، و تعظیم صفات خود خود نهاد.
دانست بعلم قدیم كه نهاد بشریّت و عجز عبودیت هرگز مبادی جلال الوهیّت درنیابد، و بشناخت كمال احدیّت نرسد، و عزّت قرآن باین عجز گواهی میدهد كه : «
وما قدروا الله حق قدره
»، و
مصطفی(ص)
كه سیّد خافقین و جمال ثقلین است چون بر بساط قربت بمقام معاینت رسید، گفت : « لا احصی ثناء علیك، انت كما اثنیت علی نفسك » :
ترا كه داند كه، ترا تو دانی تو
ترا نداند كس، ترا تو دانی بس.
آبی و خاكی را نبود، پس بودی را چه زهرهٴ آن بود كه حدیث لمیزل و لایزال كند!
صفت حدثان بسزای مدح قدم چون رسد؟!
پیر طریقت
از اینجا گفت : « خدایا نه شناخت ترا توان، نه ثناءِ ترا زبان، نه دریای جلال و كبریاءِ ترا كران، پس ترا مدح و ثنا چون توان! »
«
انّا انزلنا التوریة فیها هدی ونور
» ـ در
تورات
راهنمونی هست، اما راهبران را، و در تورات روشنائی هست امّا بینندگان را.
همانست كه جای دیگر گفت : «
وضیاء وذكری للمتقین
،
الّذین یخشون ربهم بالغیب
».
بارخواهان را بار است و راهجویان را راهست.
«
یهدی به الله من اتبع رضوانه سبل السلام
» ـ خوانندگان تورات بسی بودند لكن روشنائی آن بر دل
عبدالله سلام
و اصحاب وی تافت.
سه چیز را كه در ایشان بود خدمت بر سّنت، معرفت بر مشاهدت، ثنا در حقیقت، و بر سر آن همه عنایت ازلیّت، و دیگرانرا كه این نبود جز ضلالتشان نیفزود، «
ولا یزید الظالمین الا خساراً
».
«
والربّانیّون والا حبار بما استحفظوا من كتاب الله
» ـ تورات را به
بنی اسرائیل
سپردند، و حفظ آن بایشان باز گذاشتند، لاجرم حق آن ضایع كردند، و در آن تحریف و تبدیل آوردند، چنانكه گفت عزّ جلاله : «
یحرفون الكلم عن مواضعه
».
p.139
باز امّت
احمد
را تخصیص دادند بقرآن مجید، و ایشانرا بدان گرامی كردند، و رب العزة بجلال و عّز خود، و تشریف و تخفیف ایشانرا، و اظهار عزت كتاب خویش را، حفظ آن در خود گرفت، و بایشان باز نگذاشت، چنانكه گفت : «
انّا نحن نزلنا الذكر وانّا له لحافظون
»، و قال تعالی : «
وانّه لكتاب عزیز
لا یأتیه الباطل من بین یدیه ولا من خلفه
».
لاجرم پانصد سال گذشت تا این قرآن در زمین میان خلق است با چندان خصمان دین كه در هر عصری بودند، هرگز كس زهرهٴ آن نداشت، و قوت نیافت، و راه نبرد بحرفی از آن بگردانیدن، یا بوجهی تغییر و تبدیل در آن آوردن.
نظیرش آنست كه
موسی
(ع) آنگه كه به
طور
میشد بمیعاد حق،
هرون
را بر
بنی اسرائیل
خلیفه كرد، و ذلك فی قوله : «
اخلفنی فی قومی
».
چون باز آمد،
موسی
ایشانرا گوساله پرست دید.
باز
مصطفی
(ص) در آخر عهد كه میرفت، یكی از یاران گفت : یا
رسول الله
چه باشد كه اگر خلیفتی گماری بر سر این قوم، تا دین خدا برایشان تازه دارد، و نظام این كار نگه دارد.
رسول خدا
گفت : « الله خلیفتی علیكم » خلیفت من بر شما خداست كه نگهبان و مهربان و یكتاست.
لاجرم بنگر پس از پانصد و اند سال ركن دولت شرع محمدی كه چون عامر است! و شاخ ناضر! و عود مثمر.
هر روز كه برآید دین تابندهتر، و اسلام قویتر، و دین داران برتر.
مصطفی
(ص) گفت : « ان الله عزّ و جلّ یبعث لهذه الامّة علی رأس كلّ مائة سنة من یجدّد لها دینها »، و قال (ص) : « یحمل هذا العلم من كلّ خلف عدّو له ینفون عنه تحریف الغالین، و انتحال المبطلین، و تأویل الجاهلین ».
آنگه در آخر آیت گفت : «
ومن لمیحكم بما انزل الله فأولئك هم الكافرون
»، و در آیت دیگر گفت : «
ومن لمیحكم بما انزل الله فأولئك هم الفاسقون
».
اما فی الاول فقال : «
ولا تشتروا بآیاتی ثمناً قلیلا
»، ثمّ قال : «
ومن لم یحكم
» یعنی لمیكن جحداً، و الجاحد كافر، دلیله قوله : «
ولا تشتروا بآیاتی ثمناً قلیلا
»، و امّا فی الثانی فقال تعالی :
p.140
«
وكتبنا علیهم فیها أن النفس بالنفس
»، ثمّ قال : «
ومن لم یحكم بما انزل الله
» یعنی جاوز حدّ القصاص و اعتبار المماثلة، و تعدّی علی خصمه، ثم قال : «
فأولئك هم الظالمون
» لانّه ظلم بعضهم علی بعض، و فی الثالث قال تعالی : «
ولیحكم اهل الانجیل بما انزل الله فیه ومن لم یحكم بما انزل الله فأولئك هم الفاسقون
» اراد به معصیة دون الكفر و دون الجحود.
قوله تعالی : «
لكلّ جعلنا منكم شرعة ومنهاجاً
» ـ شرعت شریعت است، و منهاج حقیقت.
شرعت آئین شرعست، و منهاج راه بسوی حقّ.
شرعت آنست كه
مصطفی
آورد، و منهاج چراغی است كه حقّ فرا دل داشت.
شرعت بر پی شریعت رفتن است، منهاج بنور آن چراغ راه بردن است.
شرعت آن پیغام است كه از
رسول
شنیدی، منهاج آن نور است كه در سر یافتی.
شریعت هر كس راست، حقیقت كس كس راست.
«
فاستبقوا الخیرات
» استباق الزاهدین برفض الدنیا، و استباق العابدین بقطع الهوی، و استباق العارفین بنفی المنی، و استباق الموحّدین بترك الودی، و نسیان الدّنیا و العقبی.
|
p.137
قرآن مجید، مائده 44: إِنَّا أَنزَلْنَا التَّوْرَاةَ فِيهَا هُدًى وَنُورٌ .
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 125 |
|
Del |
5 |
المائدة |
ششم |
3 |
p.153
قوله : «
یا ایّها الّذین امنوا لا تتخذوا الیهود والنصاری اولیاء
» ـ جلیل و جبار، خداوند بزرگوار، دانای بر كمال، عزیز و ذوالجلال، به نداء كرامت بندگانرا میخواند، و از روی لطافت ایشانرا مینوازد، و بنعت رأفت و رحمت روی دل ایشان از اغیار با خود میگرداند، و میگوید : بیگانه را بدوست مگیرید، و دشمن را بصحبت خود مپسندید.
دوست كه گیرید، و یار كه گیرید خدای را پسندید، در كار خدا دوست گیرید، و در دین خدا یار پسندید. حقائق ایمان كه جوئید از موالات اولیاء الله جوئید و معادات اعداء دین.
مصطفی
(ص) گفت : « اوثق. عری الایمان الحبّ فی الله والبغض فی الله ».
و دشمنان دین كه معادات ایشان فرض است یكی شیطان است و دیگر نفس امّاره، و نفس از شیطان صعبتر، كه شیطان در مؤمن طمع ایمان نكند، از وی طمع معصیت دارد، باز نفس وی او را بكفر كشد، و از وی طمع كفر دارد.
شیطان بلا حول بگریزد، و نفس نگریزد.
یوسف
صدیق
آن همه بلاها بوی رسید از چاه
p.154
افكندن، و ببندگی فروختن، و در زندان سالها ماندن، و از آن هیچ بفریاد نیامد، چنانكه از نفس امّاره آمد، گفت : «
انّ النفس لامّارة بالسوء
»، و
مصطفی
(ص) گفت : « اعدی عدوّك نفسك الّتی بین جنبیك ».
«
یا ایّها الّذین امنوا من یرتدّ منكم عن دینه
» ـ درین آیت اشارتی است دانایانرا، و بشارتی است مؤمنانرا.
اشارت آنست كه این ملت اسلام و دین حنیفی و شرع محمدی.
اگوشوان و نگهبان
(١)
خداست، و پیوسته بر جا است، چه زیان دارد این دین را اگر قومی بر گردند و مرتد شوند.
اگر قومی مرتد شوند رب العزة دیگرانی آرد كه آنرا بجان و دل باز گیرند، و بناز پرورند، معالم امر و قواعد نهی بایشان محفوظ دارد، و بساط شرع بمكان ایشان مزیّن دارد، رقم محبت بر ایشان كشیده كه «
یحبّهم ویحبّونه
»، بخط الهی صفحهٴ دلشان بنگاشته كه «
كتب فی قلوبهم الایمان
»، چراغ معرفت در سر ایشان افروخته كه «
فهو علی نور من ربّه
».
الهیّت مربی ایشان، و حجر نبّوت مهد ایشان، ازل و ابد در وفای ایشان، میدان لطف مستودع نظر ایشان، بساط هیبت مستقر همت ایشان.
همانست كه جای دیگر گفت : «
فان یكفر بها هؤلاء فقد وکلّنا بها قوماً لیسوا بها بكافرین
».
و
مصطفی
(ص) گفت : « لاتزال طائفة من امّتی علی الحقّ ظاهرین، لا یضرّهم من خالفهم حتی یاتی امر الله ».
و بشارت آنست كه هر كه مرتدّ نیست وی در شمار دوستانست، و اهل محبت و ایمان است.
هر كه در وهدهٴ ردّت نیفتاد، او را بشارتست كه اسم محبّت بر وی افتاد.
یقول الله تعالی : «
من یرتدّ منكم عن دینه فسوف یأتی الله بقوم یحبّهم ویحبّونه
».
نخست محبت خود اثبات كرد و آنگه محبت بندگان، تا بدانی كه تا الله بنده را بدوست نگیرد، بنده بدوست نبود.
p.155
واسطی
گفت : « بطل جهنم بذكر حبّه لهم بقوله :
یحبّهم ویحبّونه
، وأنّی تقع الصفات المعلولة من الصفات الازلیة الابدیة » !
ابن عطاء
را پرسیدند كه محبت چیست؟ گفت : اغصان تغرس فی القلب فتثمر علی قدر العقول.
درختی است در سویداءِ دل بنده نشانده، شاخ بر اوج مهر كشیده، میوهای باندازهٴ عقل بیرون داده.
پیر طریقت
گفت : « نشان یافت اجابت دوستی رضاست.
افزایندهٴ آب دوستی وفاست.
مایهٴ گنج دوستی همه نور است.
بار درخت دوستی همه سرور است.
هر كه از دو گیتی جدا ماند، در دوستی معذور است.
هر كه از دوست جزاء دوست جوید نسپاس است، دوستی دوستی حق است، و دیگر همه وسواس است.
«
یحبّهم ویحبّونه
» عظیم كاری و شگرف بازاری كه آب و خاك را برآمد، كه قبلهٴ دوستی حق گشت، و نشانهٴ سهام وصل، چون كه ننازد رهی.
و نزدیكتر منزلی بمولی دوستی است.
آن درختی كه همه بار سرور آرد دوستی است.
آن تربت كه ازو همه نرگس انس روید دوستی است.
آن ابر كه همه نور بارد دوستی است.
آن شراب كه زهر آن همه شهد است دوستی است. آن راه كه خاك آن همه مشك و عبیر است دوستی است. رقم دوستی ازلی است، و داغ دوستی ابدی است ».
تا دوستی دوست مرا عادت و خوست
از دوست منم همه و از من همه دوست.
بنگر دولت دوستی كه تا كجا است.
بشنو قصهٴ دوستان كه چه زیبا است.
میدان دوستی یك دل را فراخ است.
ملك فردوس بر درخت دوستی یك شاخ است.
آشامندهٴ
(١)
شراب دوستی از دیدار بر میعادست.
برسد هر كه صادق روزی بآنچه مرادست.
ب
داود
وحی آمد كه : یا
داود
هر كه مرا بجوید بحق مرا یابد، و آنكس كه دیگری جوید
p.156
مرا چون یابد.
یا
داود
زمینیان را گوی : روی بصحبت و مؤانست من آرید، و بذكر من انس گیرید، تا انس دل شما باشم.
من طینت دوستان خود از طینت
خلیل
خود آفریدم، و از طینت
موسی
كلیم
خود و از طینت
محمد
حبیب
خود.
یا
داود
من دل مشتاقان خود را از نور خود آفریدم و بجلال خود پروردم.
مرا بندگانیاند كه من ایشانرا دوست دارم، و ایشان مرا دوست دارند : «
یحبّهم ویحبّونه
».
ایشان مرا یاد كنند و من ایشانرا یاد كنم : «
فاذكرونی اذكركم
».
ایشان از من خشنود و من از ایشان خشنود : «
رضی الله عنهم ورضوا عنه
».
ایشان در وفاء عهد من و من در وفاء عهد ایشان : «
اوفوا بعهدی اوف بعهدكم
».
ایشان مشتاق من و من مشتاق ایشان : « الاطال شوق الابرار الی لقائی، و أنا الی لقائهم لاشد شوقاً ».
«
انّما ولیّكم الله ورسوله
» ـ
قال
ابو سعید الخراز
رحمه الله : اذا اراد الله ان یوالی عبداً من عبیده فتح علیه باباً من ذكره، فاذا استلذ الذكر فتح علیه باب القرب، ثم رفعه الی مجلس الانس، ثم اجلسه علی كرسی التوحید، ثم رفع عنه الحجب، و أدخله دار الفردانیة، و كشف عنه الجلال و العظمة، فاذا وقع بصره علی الجلال و العظمة، بقی بلاهو، فحینئذ صار العبد فانیاً، فوقع فی حفظه سبحانه، و برئ من دعاوی نفسه ».
بوسعید خراز
گفت : چون خدای تعالی خواهد كه بندهای برگزیند، و از میان بندگان او را ولی خود گرداند، اول نواختی كه بر وی نهد آن باشد كه ویرا بر ذكر خود دارد، تا از كار خود با كار حق پردازد، و از یاد خود با یاد حق پردازد، و از مهر خود با مهر حق آید.
چون با ذكر و مهر حق آرام گرفت، او را بخود نزدیك گرداند. نشان نزدیكی حلاوت طاعت بود، و كراهیت معصیت، و عزلت از خلق، و لذت خلوت.
پس او را در مجلس خلوت بر بساط انس بر كرسی توحید نشاند، آزاد از خلق، و شاد بحق، و بی قرار در عشق، حجابها برداشته، و در میدان فردانیّت فرو آورده، و مكاشف جلال و
p.157
عظمت گشته، از خود بیگانه، و با حق یگانه، در خود برسیده، و بمولی رسیده، همی گوید بزبان بیخودی : بر خبر همی رفتم جویان یقین ترس یا نه، و اومید برین مقصود از من نهان، و من كوشندهٴ دین، ناگاه برق تجلی تافت از كمین، از ظن چنان روز بینند، و از دوست چنین بجان.
شنو
سخن آن
پیر طریقت
كه نیكو گفت : ای میهمن اكرم! ای مفضل ارحم! ای محتجب بجلال و متجلی بكرم! قسام پیش از لوح و قلم، نمایندهٴ سور هدی پس از هزاران ماتم.
بادا كه باز رهم روزی از زحمت
حوا و آدم
! آزاد شوم از بند وجود وعدم.
از دل بیرون كنم این حسرت وندم.
با دوست بر آسایم یكدم.
در مجلس انس قدح شادی بر دست نهاده دمادم.
تا كی سخن اندر صفت و خلقت آدم
تا كی جدل اندر حدث و قدمت عالم!
تا كی تو زنی راه برین پرده و تا كی
بیزار نخواهی شدن از عالم و آدم!
|
p.153
قرآن مجید مائده 51: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصَارَىٰ أَوْلِيَاءَ .
p.154
۱ ـ نسخهٴ ج : نگهبان و نگهدار.
قرآن مجید، مائده 54: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَن يَرْتَدَّ مِنكُمْ عَن دِينِهِ .
p.155
۱ـ نسخهٴ الف : آشمنده.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 126 |
|
Del |
5 |
المائدة |
ششم |
3 |
p.171
«
یا ایّها الّذین امنوا لاتتخذوا الّذین اتخذوا دینكم هزواً ولعباً
» الایة ـ هر كه مسلمان است بار احكام اسلام بر وی نه گران است.
هر كه صاحب دین است شعار
p.172
دین بر دل وی شیرین است.
موحد را نعمت توحید شاهد دل و دیده و جانست.
مؤمن پیوسته بر درگاه خدمت بسته میان است. هر طینتی را دولتی است، و هر فطرتی را خدمتی است، و هر كسی را منزلتی.
عباد الرحمن دیگرند و عبید الشیطان دیگر.
مقبولان حضرت دیگرند و مطرودان قطیعت دیگر.
یكی در حضرت راز ببانگ نماز شاد شود، و چون گل بر بار بشكفد، پیوسته منتظر آن نشسته، و از بیم فوت آن بگداخته.
درویشی را دیدند بر پای ایستاده، و سر در انتظار فرو برده، گفتند : ای درویش آن چیست كه در انتظار وی چنین فرو شدهای.
گفت : طهارت كردهام و وقت راز درآمده، انتظار بانگ نماز میكنم.
این چنین كس را برابر كی بود با آنكس كه از شربت كفر و معصیت چنان مست شده باشد كه فرق نكند میان بانگ نماز و بانگ رود و نای، و وصف الحال و قصهٴ ایشان اینكه رب العالمین گفت : «
واذا نادیتم الی الصلوة اتخذوها هزواً ولعباً
».
حكایت كنند كه پیری جائی میگذشت.
كسی بانگ نماز میگفت.
آن پیر جواب وی میداد كه و الطعنة و اللعنة، پارهای فراتر شد.
سگی بانگ میكرد، و جواب وی تسبیح و تهلیل میگفت.
پیر را گفتند : این چیست.
جواب مؤذن را چنان و جواب سگ چنین؟.
پیر گفت : آن موذن مبتدع است، اعتقاد وی پاك نیست، و دین وی راست نیست، بانگ نماز و دیگر بانگها را بنزدیك وی فرق نیست، ازین جهت او را جواب چنان دادم، و از سگ نه بانگ سگ شنیدم كه تسبیح شنیدم.
بحكم این آیت كه رب العزة گفت : «
وان من شیء الا یسبح بحمده
».
و فی قصّة المعراج أن
رسول الله
(ص) قال : « فلمّا انتهینا الی الحجاب، خرج ملك من وراء الحجاب، فقلت
لجبرئیل
من هذا الملك.
فقال : و الذی اكرمك بالنبوة مارأیته قبل ساعتی هذه.
ثمّ قال الملك : الله اكبر، الله اكبر، فنودی من وراءِ الحجاب : صدق عبدی انا الله اكبر.
فقال الملك : اشهد ان لا اله الا الله، فنودی من
p.173
وراءِ الحجاب : صدق عبدی انا الله لا اله الا انا.
فقال الملك اشهد أنّ
محمداً
رسول الله، فنودی : صدق عبدی، انا ارسلت محمداً رسولا. فقال الملك : حیّ علی الصلوة، فنودی : صدق عبدی، و دعا الیّ عبادی.
فقال الملك : حیّ علی الفلاح، فنودی : صدق عبدی، افلح من واظب علیها.
فقال
رسول الله
: فحینئذ اكمل الله تعالی لی الشرف علی الاولین و الاخرین.
و روی
ابو هریرة
انّ
النبی
(ص) قال : « اذا قال المؤذن : الله اكبر، غلقت ابواب النّیران السبعة، و اذا قال : اشهد ان لا اله الا الله، فتحت ابواب الجنان الثمانیة، و اذا قال : اشهد ان
محمداً
رسول الله
، اشرفت الحور العین، و اذا قال : حیّ علی الصلوة تدلّت ثمار الجنة، و اذا قال : حیّ علی الفلاح، قالت الملائكة : افلحت و أفلح من اجابك، و اذا قال : الله اكبر، الله اكبر، قالت الملائكة : كبرت كبیراً و عظمت عظیماً، و اذا قال : لا اله الا الله، قال الله تعالی : بها حرمت بدنك و بدن من اجابك علی النار.
و روی
ابو سعید
عن
النبی
(ص) قال : « اذا كان یوم القیامة جیء بكراسّی من ذهب مشبكة بالدر والیا قوت، ثم ینادی المنادی : این من كان یشهد فی كل یوم و لیلة خمس مرات ان لا اله الا الله و أنّ
محمداً
رسول الله
، فیقوم المؤذنون و هم اطول الناس اعناقاً، فیقولون : نحن هم، فیقال لهم : اجلسوا علی الكراسی حتی یفرغ الناس من الحساب، فانّه لاخوف علیكم و لا انتم تحزنون.
«
قل یا اهل الكتاب هل تنقمون منّا
» الایة ـ ای
محمد
آن بیگانگان را بگو كه بر ما چه عیب مینهید و چه طعن كنید، مگر كه عیب میشمرید آنچه ما بغیب ایمان دادیم، و كارها بحق تفویض كردیم، و نادیده و نادر یافته بجان و دل بپذیرفتیم.
ما این كردیم و شما نافرمان گشتید و سر كشیدید، و خویشتن را از ربقهٴ بندگی بیرون بردید.
عیب هم بر شما است، و طعن در شما است، كه بر شما غضب و لعنت خداست،
p.174
ابعد كم عن نعت التخصیص و أضلّكم و منعكم عن وصف التقریب و طرد كم.
«
لولا ینهیهم الربّانیون والاحبار
» ـ باری ایشان كه ربانیاناند و احبار، در میان شما اخیار، بدانش مخصوصاند و بدریافت موصوف، چرا نادانان را باز نزنند، و بدانش خویش لهیب آتش جهل ایشان به ننشانند.
ویل لمن لایعمل مرّة، و ویل لمن یعلم و لایعمل الف مرّات.
فائدة ـ علم آنست و طریق عالم چنان است كه بر زبان نصیحت راند، و در دل همت دارد، تا جاهل را از جهل و عاصی را از معصیت باز دارد، و بیراه را براه باز آرد.
چون این نباشد ثمرهٴ علم كجا پیدا آید، و شرف علم چون پدید آید.
و آنجا كه این معنی نبود لاجرم رب العزة هر دو را در ذمّ فراهم كرد، آن نادان بدكردار و آن دانای خاموش، آنرا گفت : «
لبئس ما كانوا یعملون
»، و این را گفت : «
لبئس ما كانوا یصنعون
».
«
وقالت الیهود ید الله مغلولة
» الایة ـ اگر موحّدان و سنّیان بنادانی یكدیگر را روزی غیبت كنند، یا زبان طعن در یكدیگر كشند، پس از آنكه در راه توحید راست روند، و تسلیم پیشه كنند، امید قوی است كه آنرا در گذارند و عفو كنند چنانكه
آن
پیر طریقت
گفت : « در توحید تسلیم كوش، هر چه از عقل فرو رود باك نیست.
در خدمت سنت كوش، هر چه از معاملت فرو شود باك نیست.
در زهد فراغت كوش، اگر گنج قارون در دست تو است باك نیست.
از مولی مولی جوی، از هر كه باز مانی باك نیست ».
اما صعب و منكر آنست كه در آفریدگار منزه مقدس سخن گوید بناسزا، و آنچه مخلوق را عیب شمرند بر خالق بندد، چنانكه آن بیگانگان گفتند : «
ید الله مغلولة
».
و در اخبار بیارند كه : روز قیامت قومی را از عاصیان امت
احمد
بدر دوزخ آرند، و ایشانرا توقف فرمایند.
فریشتگان بر ایشان حلقه كنند و ایشان را ملامت كنند، گویند : ای بیچارگان و ای ناپاكان.
چه ظنّ بردید كه در كار دین سستی كردید، و معصیت آوردید،
p.175
ما كه فریشتگانیم و بقوت و عظمت جائی رسیدیم كه اگر فرماید هفت آسمان و هفت زمین بیك لقمه فرو بریم، باین همه یك چشم زخم زهره نداشتیم كه نافرمانی كردیم، و شما با ضعف خویش چندان جفا و معصیت كردید، و تا در این سخن باشند قومی از كافران در میان ایشان افتند.
عاصیان اهل توحید چون كافرانرا بینند، در ایشان افتند، همی زنند، و بدندانشان همی خایند، و میگویند : اینان خدایرا ناسزا گفتند، و بوحدانیت وی اقرار ندادند و سر كشیدند.
فرمان آید از رب العزة بفریشتگان كه دست از این قوم بدارید، و به بهشت فرستید، كه هر چند كه عاصیاناند، بجان و دل در مهر و دوستی ما مرداناند. اگر كردار بد داشتند مهر و محبت ما بر دل داشتند، جفاء ایشان بوفا بدل كردیم، و قلم عفو بر جریدهٴ جریمهٴ ایشان كشیدیم.
«
بل یداه مبسوطتان ینفق كیف یشاء
» ـ عن
ابی هریرة
قال : قال
رسول الله
(ص) : « یدالله ملای، لایغیضها نفقه سخاء اللیل و النهار، ارأیتم ما انفق منذ خلق السموات و الارض فانّه لمبنقص مافی یدیه، و كان عرشه علی الماء و بیده المیزان یخفض و یرفع ».
و عن
ابی موسی الاشعری
قال : قال
رسول الله
(ص) : « انّ الله تعالی باسط یده لمسیء اللیل لیتوب بالنهار، و لمسیء النهار لیتوب باللیل، حتی تطلع الشمس من مغربها ».
و قال (ص) : « ینزل الله عز و جل فیقول : من یدعونی فأجیبه؟ ثم یبسط یدیه فیقول : من یقرض غیر عدوم و لاظلوم ».
|
p.171
قرآن مجید، مائده 57: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَكُمْ هُزُوًا وَلَعِبًا .
p.172
قرآن مجید، مائده 58: وَإِذَا نَادَيْتُمْ إِلَى الصَّلَاةِ اتَّخَذُوهَا هُزُوًا وَلَعِبًا .
p.174
قرآن مجید، مائده 63: لَوْلَا يَنْهَاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَالْأَحْبَارُ .
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 127 |
|
Del |
5 |
المائدة |
ششم |
3 |
p.185
قوله تعالی : «
ولو أنّ اهل الكتاب آمنوا واتقوا
» الایة ـ این آیت از روی اشارت بیان فضیلت امت
محمد
است و شرف ایشان بر اهل كتاب، از بهر آنكه رب العالمین مغفرت ایشان بر تقوی بست، و تقوی در مغفرت و رحمت شرط كرد.
مقتضی دلیل خطاب آنست كه هر كرا تقوی نیست ویرا مغفرت نیست.
باز در حق امت گفت : «
هو اهل التقوی واهل المغفرة
» یعنی اهل ان یتقی، فان تركتم التقوی فهو اهل لان یغفر.
میگوید : اوست جل جلاله سزای آنكه از وی ترسند، و در بندگی او تقوی پیش گیرند.
پس اگر تقوی نبود او سزای آنست كه بیامرزد بفضل خویش و
p.186
رحمت خویش.
اینست سزای خداوندی و مهربانی و بندهنوازی.
آنچه كند بسزای خود كند نه باستحقاق بنده.
در بعضی كتب خداست : « عبدی! انت العوّاد الی الذنوب، و أنا العواد الی المغفرة، لتعلم انا انا و انت انت، «
قل كلّ یعمل علی شاكلته
».
و نیز جای دیگر در حق این امت گفت : «
فمنهم ظالم لنفسه ومنهم مقتصد
» ظالم را كه تقوی نیست و سابق كه در عین تقوی است هر دو در یك نظام آورد، و بابتداء آیت رقم اصطفائیت كشید كه : «
اصطفینا من عبادنا
»، و در آخر آیت «
جنّات عدن
» كرامت كرد، گفت : «
جنّات عدن یدخلونها
» تا بدانی كه خدای را در حق امت
محمد
چه عنایت است، و ایشانرا بنزدیك وی چه كرامت.
«
ولو أنّهم اقاموا التوریة والا نجیل
» الایة ـ لو سلكوا سبیل الطاعة لو سعّنا علیهم اسباب المعیشة حتی لو ضربوا یمنة ما لقوا غیر الیمن، و ان ذهبوا یسرة ما وجدوا الا الیسر.
عجب آنست كه عالمیان پیوسته در بند روزی فراخاند، و در آرزوی حظوظ دنیا، و آنگه راه تحصیل آن نمیدانند، و بتهیئت اسباب آن راه نمیبرند، و رب العالمین درین آیت ارشاد میكند، و راه آن مینماید، میگوید : اگر میخواهی كه نواخت و نعمت ما روزی فراخ از بالا و نشیب و از راست و چپ روی بتو نهد تو روی بطاعت ما آر، و تقوی پیشه كن.
تو روی در كار و فرمان ما آر، تا ما كار تو راست كنیم : « من كان لله كان الله له، من انقطع الی الله كفاه الله كل مؤنة، و رزقه من حیث لایحتسب. » همانست كه رب العزة گفت جل جلاله : «
ومن یتّق الله یجعل له مخرجاً
ویرزقه من حیث لا یحتسب ومن یتوكل علی الله فهو حسبه
»، جای دیگر گفت : «
وأن لو استقاموا علی الطریقة لاسقیناهم ماء غدقاً
لنفتنهم فیه
».
«
یا ایها الرسول بلّغ ما انزل الیك من ربّك
» ـ از ندائهای
مصطفی
در قرآن
p.187
این شریفتر است، كه بنام رسالت باز خواند، و درجهٴ نام رسالت در شرف مه از نام نبوت است.
رسالت قومی راست علی الخصوص در میان انبیا.
هیچ رسول نیست كه نه نبی است اما بسی نبی باشد كه وی رسول نبود، چنانكه انبیا را بر اولیا شرف است رسولان را بر انبیا شرف است.
نبّوت آنست كه وحی حق جل جلاله بوی پیوست.
رسالت آنست كه آن وحی پاك بخلق گزارد.
پس آن وحی دو قسم گشت : یكی بیان احكام شریعت و حلال و حرام، دیگر ذكر اسرار محبّت و حدیث دل و دل آرام.
جبرئیل
هر گه كه بیان شریعت را آمدی بصورت بشر آمدی، و حدیث دل در میان نبودی، گفت : «
هو الذی انزل علیك الكتاب
»، «
اولم یكفهم أنّا انزلنا علیك الكتاب یتلی علیهم
»؟.
«
یا ایها الرسول بلّغ ما انزل الیك من ربّك
» ـ یا محمّد احكام شرایع دین بخلق رسان، و هیچ وامگیر، كه آن نصیب ایشان است، اما حقائق رسالت و اسرار محبت نه بر اندازهٴ طاقت ایشان است، كه آن مشرب خاص تو است، ما چنانكه بدل تو باید رسانید خود رسانیم، پس
جبرئیل
فرو آمدی روحانی نه بر صورت بشر، همی بدل پیوستی، و آن راز و ناز با دل وی بگفتی، فذلك قوله تعالی : «
نزل به الروح الامین
علی قلبك
»، و برای این گفت : « اوتیت القرآن ومثله معه ».
چندانكه از عالم نبوّت بزبان رسالت با شما بگفتیم، از عالم حقیقت بزبان وحی با ما بگفتند، و بودی كه از وراء عالم رسالت بی واسطهٴ
جبرئیل
سروی از غیب شربتی یافتی، مست آن شربت گشتی، گفتی : « لی مع الله وقت لایسعنی فیه ملك مقرب ولا نبی مرسل ».
از خود قدمی فراتر نهادی، گفتی : « لست كأحدكم، اظل عند ربی و یطعمنی و یسقینی ».
او سید صلوات الله و سلامه علیه همه دل بود، و آن دل همه سر بود، و آن سر همه وحی بود، و كس را بر آن اطلاع نبود، و چنانكه وی بود حق او را بكس ننمود.
p.188
ای ماه بر آمدی و تابان گشتی
گرد فلك خویش خرامان گشتی
چون دانستی برابر جان گشتی
ناگاه فرو شدی و پنهان گشتی.
«
یا ایها الرّسول بلغ ما انزل الیك من ربك
» ـ انی اغفر للعصاة و لاابالی، واردّ المطیعین من شئت و لاابالی.
«
والله یعصمك من الناس
» ـ مردی بود از
بنی هاشم
نام وی
ركام
، و
در عرب
از وی جاهلتر و در قتل و قتال مردانهتر كس نبود.
رسول خدا
را صعب دشمن داشتی، و او را بد گفتی، و مسكن وی در بعضی از آن وادیهای
مدینه
بود.
گوسفندان داشت و شبانی كردی.
رسول خدا
روزی از خانه
عائشه
بیرون آمد.
روی بصحرا نهاد، و تنها میرفت، تا بآن وادی رسید كه
ركام
در آن مسكن داشت.
ركام
چون
مصطفی
را دید با خود گفت : ظفر یافتم و همین ساعت خلق را ازو باز رهانم.
فرا پیش آمد و گفت : یا
محمد
آن توئی كه
لات
و
عزی
را دشنام دهی، و دعوت بدیگر خدای میكنی.
رسول
گفت : آری من میگویم كه
لات
و
عزی
باطل است، و معبود خلق خدای آسمانست.
و این
ركام
مردی بود كه در همه عرب هیچ كس بمصارعت دست وی نداشتی، و با وی بر نیامدی.
گفت : یا
محمّد
بیا تا دستی بر آزمائیم در مصارعت.
من
لات
و
عزی
بیاری گیرم و تو اله عزیز خود بیاری گیر، تا خود كرا دست بود.
پس اگر تو مرا بیفكنی ده سر گوسفند از این خیار گلهٴ خویش بتو دادم. این عهد بستند.
رسول خدا
بسرّ در الله زارید كه : خداوندا! مرا برین دشمن نصرت ده.
دست فراهم دادند، و
رسول خدا
ركام
را بیفكند، و بر سینهٴ وی نشست.
ركام
گفت : یا
محمد
این نه تو كردی كه اله عزیز تو كرد، كه او را خواندی و بیاری گرفتی، و
لات
و
عزی
مرا خوار كردند و یاری ندادند.
رسول خدا
از سینهٴ وی
p.189
برخاست.
دیگر باره گفت : ای
محمّد
یك بار دیگر بر آزمائیم.
اگر مرا بیفكنی ده گوسفند دیگر بتو دهم.
رسول
او را گرفت و بر زمین زد از اول بار صعبتر و قویتر.
ركام
گفت : یا
محمّد
در عرب هرگز كس نبود كه مرا بر زمین زد.
این نه كار تو است كه از جائی دیگر است.
سوم بار باز آمد و درخواست كرد، و همچنان بر زمین افتاد.
ركام بدانست كه با وی برنیاید، تن بعجز فرا داد، و گفت : یا
محمّد
اكنون گوسفندان را اختیار كن كه عهد همانست كه كردم.
رسول
گفت : یا ركام مرا گوسفند بكار نیست، اما اگر باسلام درآئی، و خویشتن را از آتش برهانی، ترا به آید، اسلم تسلم.
ركام
گفت : اگر آیتی بنمائی مسلمان شوم.
رسول
گفت : خدا بر تو گواه است كه اگر من آیتی نمایم تو مسلمان شوی.
گفت : آری مسلمان شوم.
درختی بود بنزدیك ایشان،
رسول خدا
بآن درخت اشارت كرد درخت شكافته شد بدو نیم فرا پیش
مصطفی
آمد، و تواضع كرد.
ركام
گفت : اگر بفرمائی تا این درخت بجای خویش باز شود، چنانكه بود ایمان آرم.
رسول
بفرمود تا درخت بجای خویش باز شد.
پس گفت : « یا
ركام
اسلم تسلم » ای مسكین مسلمان شو تا برهی.
ركام
گفت : یا
محمد
نخواهم كه زنان و كودكان مدینه عجز و ضعف من باز گویند، و بر من عیب كنند، و گویند :
محمّد
او را بیفكند، از وی بترسید، و در دین وی شد.
چندانكه خواهی ازین گوسفندان اختیار كن و باز گرد از من، كه ایمان نیارم.
رسول خدا
از وی هیچ چیز نپذیرفت و باز گشت.
ابوبكر
و
عمر
مگر آن ساعت در خانهٴ
عائشه
رفته بودند، و
رسول
را طلب كردند.
عائشه
گفت :
رسول
بآن صحرا بیرون شد، روی بوادی
ركام
نهاد، ایشان جلافت و عداوت وی با
مصطفی
(ص) شناختند.
از پی
رسول
بیرون آمدند.
چون
رسول
باز گشت، ایشانرا دید كه میشتافتند.
گفتند : یا
رسول الله
چرا تنها باین وادی آمدی، پس از آنكه دانستی كه جای ركام كافر است، و پیوسته در قصد تو است.
رسول خدا
p.190
بخندید، گفت :« یا
ابا بكر
الیس یقول الله عز و جل :
والله یعصمك من الناس
»؟ تا در عصمت و حفظ الله باشم كس را بر من دست نبود.
آنگه
رسول
قصهای كه رفته بود باز گفت، و ایشان تعجب همی كردند، و میگفتند : اصرعت
ركاماً
یا
رسول الله
.
و الذی بعثك بالحق مانعلم انّه وضع جنبه انسان قطّ.
فقال
النبی
(ص) : « انی دعوت ربی عز و جل فأعاننی علیه، و ان ربی اعاننی ببضع عشر ملكاً و بقوة عشرة ».
|
p.186
قرآن مجید، مائده 66: وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُوا التَّوْرَاةَ وَالْإِنجِيلَ .
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 128 |
|
Del |
5 |
المائدة |
ششم |
3 |
p.202
قوله تعالی : «
لقد كفر الذین قالوا ان الله هو المسیح بن مریم
» ـ سموم قهر بود كه از میدان جلال در عالم عدل برنهاد.
آن بی حرمتان بی سرمایگان تافت، و ایشانرا در قید شقاوت كشید، تا دل ایشان نهبهٴ شیطان گشت، و بزبان بیگانگی گفتند : المسیح بن مریم.
باز تاریكی كفر و حیرت و ظلمت شقاوت بیفزود، قدم برتر نهادند در كفر، و گفتند : «
ثالث ثلثة
» آری چه توان كرد منادی عدل بود كه در ازل بانگ بیزاری بر ایشان زد، و در وهدهٴ نبایست ایشانرا داغ قطیعت نهاد، و بصائر ایشان معلول و مدخول كرد تا دیدهٴ تمییز نداشتند و فرق ندانستند میان ربوبیت و عبودیت.
لاهوت بناسوت فرو آوردند، و جلال قدم با صفت عدم برابر نهادند، و این مایه ندانستند كه : « لم یكن ثم كان » دیگر است و « لم یزل ولا یزال » دیگر.
عیسی
نابودهٴ دی، بیچارهٴ امروز، نایافتهٴ فردا، جوان دی، كهل امروز، پیر فردا، مردهٴ پس فردا چگونه برابر بود با خدای بیهمتا، معبود یكتا، خدائی را سزا، نه متعاور اسباب، نه متعاطی طلاب، نه محتاج خورد و خواب، هرگز ماننده كی بود كرده بكردگار، آفریده بآفریدگار، عیسی نبوده و پس ببوده، و آنكه محتاج طعامی و شرابی و خوابی و قضاء حاجتی گشته، با این عیب و عار چگونه توان گفت كه خداست.
و نیز گفت : «
لا یملك لكم ضراً ولا نفعاً
» ـ نه در دست او جلب نفع، نه در توان او دفع ضرّ، نه كسی را سود تواند، نه گزند از كسی باز دارد.
این چنین كس خدائی را چون شاید.
خدا اوست كه خالق همه اوست، سود و زیان، بند و گشاد، نیك و بد، امر و نهی همه در توان اوست.
نافذ در همه مشیت اوست، روان بر همه امر
p.203
اوست.
بود همه بارادت و علم اوست.
مخلوق نبود و وی در ازل خالق بود، مرزوق نبود و وی راز بود، نه بمرسومات مسمی است كه خود در ازل متسمی است.
در آسمان و زمین خود اوست كه چنانكه در اوّل آخر است، در آخر اوّل است، نه متخائل در ظنون نه محاط در افهام، نه منقسم در عقول، نه مدرك در اوهام.
شناخته است اما بصفت و نام همه ازو برنشانند، بر این علم بنور معرفت و كتاب و سنت و الهام، طوبی آنكس كه از در تصدیق درآید كه ویرا از سه شربت یكی دهند : یا شربتی دهند كه دل بمعرفت زنده شود، یا زهری دهند كه بآن نفس اماره كشته شود، یا شرابی دهند كه جان از وجود مست و سر گشته شود.
یا هذا! عقل معزول كن تا بر خوری، خدمت صافی دار تا بهره بری.
شرم همراه دار تا بار یابی، بر مركب مهر نشین تا زود بحضرت رسی، همت یگانه دار تا اول دیده ور دوست بینی.
مسكین او كه عمری بگذاشت و او را ازین كار بوئی نه.
ترا از دیار كسان چیست كه ترا جوئی نه.
«
قل یا اهل الكتاب لا تغلوا فی دینكم
» ـ غلو در دین آنست كه در صواب بیفزایند، و تقصیر آنست كه چیزی درباید، نه آن و نه این، نه افراط نه تفریط، چنانكه شیطان در تفریط ظفر یابد، در افراط هم ظفر یابد.
جادهٴ سنت راه میانه است.
راه كه سوی حق میشود راه میانه است : «
وعلی الله قصد السبیل
»، «
وابتغ بین ذلك سبیلا
».
راه میانه از تعطیل پاك است، و از تشبیه دور، راه تشبیه بكفر دارد چنانكه راه تعطیل، هر كه الله را مانندهٴ خویش گفت، او الله را هزار انباز بیش گفت، و هر كه صفات الله را تعطیل كرد، او خود را در دو گیتی ذلیل كرد.
راه میانه و طریق پسندیده آنست كه گوئی از صفات الله نام دانیم، چونی ندانیم.
در كوشیم كه دریابیم نتوانیم، ور بعقل گرد آن گردیم از سنت درمانیم، هر چه خدا و رسول گفت بر پی آنیم، فهم و وهم خود گم كردیم، و صواب دید خود معزول كردیم، و باذعان گردن نهادیم، و بسمع قبول كردیم، راه
p.204
تسلیم سپردیم، و دست درین حجت زدیم كه : «
وأمرنا لنسلم لرب العالمین
»، و بزبان تضرع بنعت تسلیم همی گوئیم : «
ربّنا آمنا بما انزلت واتّبعنا الرسول فاكتبنا مع الشاهدین
».
«
ولا تتّبعوا اهواء قوم قد ضلّوا من قبل
» الایة ـ میگوید : بر حذر باشید از آن قوم كه بر پی هوی و دل خواست خویشاند كه ایشانرا نه نور بصیرت است، نه چراغ معرفت، نه اعتقاد بر بصیرت، نه سخن بر بیّنت، نه طریق كتاب و سنت.
الله ایشانرا داور، و خصم ایشان پیغامبر، و منزل ایشان سقر.
رای
ابلیس
رای ایشان، و دوزخ سرای ایشان، «
خذوه فغلوه
» در شأن ایشان.
مصطفی
(ص) گفت : « جانبوا الاهواء كلها، فان اولها و آخرها باطل.
اجتنبوا اهل الاهواء فان لهم عرة كعرة الجرب ».
و عن
ابی بكر
الصدیق
قال : قال
رسول الله
(ص) : « قال
ابلیس
: اهلكت النّاس بالذنوب، أهلكونی بلا اله الا الله و الاستغفار، فلما رأیت ذلك اهلكتهم بالاهواء، و هم یحسبون انهم مهتدون ».
عن
سعید بن المسیب
، قال : صعد
عمر بن الخطاب
المنبر، فحمد الله و أثنی علیه، ثم قال : « ایها الناس اسمعوا من مقالتی، و عوا ما اقول لكم، ارفعوا ابصار كم الّی، الا ان اصحاب الرای اعداء السنن، اعیت علیهم الاحادیث ان یحفظوها، و تفلتت منهم فلم یعوها، فاستحیوا اذ ساء لهم ان یقولوا لا ندری، فعاندوا السنن برأیهم، فضلوا و أضلوا عن سواء السبیل، و الله ما قبض الله نبیه، و لا رفع الوحی عن خلقه حتی بین لهم سنن
نبی
هم (ص)، و حتی اغناهم عن الرای، و لو كان الدین یؤخذ بالرأی لكان باطن الخفّ احق لمسح من ظاهرها، و ایاكم و ایاهم فانهم قد ضلوا و اضلوا عن سواء السبیل ».
«
لعن الذین كفروا من
بنی اسرائیل
» ـ كافران را بزبان پیغامبران بلعنت یاد كرد، و مؤمنان را بی واسطهٴ پیغامبران برحمت و ثناء خود یاد كرد، «
هو الذی یصلی علیكم
»، ور نیز عتاب و قهر بودی، و سیاست و جنگ بودی، چون خود گوید همه
p.205
خوش بود، همه فضل و شرف بود، فكیف كه خود گفت، و همه ثناء و رحمت گفت، و لقد قال قائلهم :
لئن ساءنی ان نلتنی بمساءة
فقد سرّنی انّی خطرت ببالك
ار دستت از آتش بود
ما را ز گل مفرش بود
هر چه از تو آید خوش بود
خواهی شفا خواهی الم
|
p.202
قرآن مجید، مایده 73: لَّقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ ثَالِثُ ثَلَاثَةٍ .
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 129 |
|
Del |
5 |
المائدة |
هفتم |
3 |
p.214
قوله تعالی : «
واذا سمعوا ما انزل الی
الرسول
» الایة ـ درین آیت اشارتست كه ایمان شنیدنی است و دیدنی و شناختنی و گفتنی و كردنی.
سمعوا دلیل است كه شنیدنی است، «
تری اعینهم تفیض من الدمع
» دلیل است كه دیدنی است، «
مما عرفوا
» دلیل است كه شناختنی است، «
یقولون
» دلیل است كه گفتنی است.
آنگه در آخر آیت گفت : «
وذلك جزاء المحسنین
» ـ این محسنین دلیل است كه عمل در آن كردنی است اما ابتدا بسماع كرد كه نخست سماع است، بنده حق بشنود، او را خوش آید، درپذیرد، و بكار درآید و عمل كند.
رب العالمین قومی را می پسندد كه جملهٴ این خصال در ایشان موجود است.
گفتهاند كه : سه چیز نشان معرفتست، و هر سه ایشان را بكمال بود : بكا و دعا و رضا. بكا بر جفا و دعا بر عطا و رضا بقضا.
هر آنكس كه دعوی معرفت كند،
p.215
و این سه خصلت در وی نیست، وی در دعوی صادق نیست، و در شمار عارفان نیست، و در میان جوانمردان و دینداران او را نوائی نیست.
پیر طریقت
گفت : « معرفت دو است : معرفت عام و معرفت خاص.
معرفت عام سمعی است و معرفت خاص عیانی.
معرفت عام از عین جود است، و معرفت خاص محض موجود.
معرفت عام را گفت : «
واذا سمعوا ما انزل الی ال
رّسول
».
معرفت خاص را گفت : «
سیریكم آیاته فتعرفونها
».
«
واذا سمعوا
» اهل شریعت را مدحت است، «
سیریكم آیاته
»
اهل حقیقت
را تهنیت است.
هر كه از شریعت گوید، گر هیچ با پس نگرد ملحد گردد.
هر كه از حقیقت گوید، گر هیچ با خود نگرد مشرك گردد.
«
وما لنا لا نؤمن بالله وما جاءنا من الحق
» ـ این جوانمردانی را بیامد كه جانهای ایشان محمل اندوه است، و دلهاشان منزل درد.
سریر اسرار عزّت دین در ازل در پردهٴ اطوار طینت ایشان نهادند، و آفتاب معرفت از شرفات مجد دولت ایشان بتافت.
گفتند : پس از آنكه جمال عزت قرآن بر دلهای ما تجلی نمود، چونكه ننازیم! و در راه عشق او جان چرا نبازیم.
عجب دانی چیست؟
عجب آنست كه هر كه گرفتار این حدیث است شاد بدان است كه روزی در سرا نیست :
ما را غم آن غمزهٴ غماز خوش است
و ز چون تو بتی كشیدن ناز خوش است.
در هر دوری و در هر قرنی این بار درد و اندوه دین را حمالی برخاست، و در هیچ دور اندر طبقهٴ اولیا طرفه تر از آن جوان خراباتی نخاست كه در روزگار
جنید
و
شبلی
بود.
پیرزنی را فرزندی بود و او را ناخلف می شمردند و از اعجوبهای تقدیر خود خبر نداشتند، ندانستند كه این خلف و ناخلف نقدی است كه بدست تقدیر در دار الضرب از زدهاند، و كس را بر آن اطلاع ندادهاند.
آن پسر را همه روز در خرابات می دیدند
p.216
دام دریده و آشفته روزگار، و آن مادر وی شب و روز دست بدعا برداشته، و در خدای می زارد و می نالد كه : بار خدایا! هیچ روی آن دارد كه این جگر گوشهٴ ما را ازین گرداب معصیت بیرون آری،
و از جام بیداری او را شربتی دهی! تا دل ما فارغ گردد.
گفتا : هاتفی آواز داد كه : ای پیرزن خوش باش، كه ما این پسر را در كار دل پردرد تو كردیم، و آنگه دانهٴ شوق بر دام محبّت برای صید او بستیم.
تا پیرزن درین اندیشه بود، جوان از خواب درآمد آشفته و سرگردان نعره همی كشید و همی گفت : این ربی این ربی؟
كجات جویم ای ماه دلستان، از كجات خوانم ای دلربای دوستان.
این ربیّ این ربی؟ ای مادر خدای من كو؟
دلگشای و رهنمای من كو؟
مرهم خستگی من كو؟
داروی درماندگی من كو؟
آه! كجا بدست آید امروز این چنین خراباتی، تا بغبار نعل قدم او تبرك گیریم، و آنرا كحل دیدهٴ خویش سازیم!
نیكو گفت
آن جوانمرد
كه گفت :
در زوایای خرابات از چنین مستان هنوز
چند گوئی مرد هست و مرد هست آن مرد كو؟
بر درختی كین چنین مرغان همی دستان زنند
زان درخت امروز اصل و بیخ و شاخ و ورد كو؟
از برای انس جان اندر میان انس و جان
یك رفیق هم سرشت هم دم هم درد كو؟
همچنان همی بود تا دیگر روز، هر ساعتی سوختهتر و والهتر.
دیگر روز مادر او را پیش مشایخ شهر برد، گفت : این پسرم را درمان بسازید، و این درد را دارو پدید كنید.
ایشان درماندند، گفتند : این دردی بس محكم است و جایگیر، تدبیر آنست كه او را به
بغداد
بری پیش
پیران طریقت
جنید
و
شبلی
، كه اوتاد جهان
p.217
ایشانند.
آن پیرزن به بس رنج و تعب او را در پیش گرفت، و به بغداد برد پیش
مشایخ طریقت
.
جنید
درو نگرست، قابل نظر ربوبیّت دید، بباطن آن جوان نظری كرد، خورشید دولت دید كه از زیر ابر بشریت وی می تافت.
گفت : یا ضعیفه او را بمكّه باید شد پیش
بو العباس عطا
و
ابو بكر كتانی
كه پیران جهان امروز ایشاناند، و درمان این درد هم ایشان دانند.
آن پیرزن او را فرار راه كرد، و سر ببادیه در نهاد بهزاران مشقّت به
مكه
رسیدند پیش آن
شاهان طریقت
.
ایشان چون او را دیدند، گفتند : عجب جوانی است این جوان! كه نسیم صباءِ دولت فقر از سر زلف وی می دمد.
او را بكوه
لبنان
باید برد كه قوام دهر آنجااند.
مادر گفت : خیز جان مادر.
چیزیست هر آینه درین زیر گلیم.
پای برهنه و سر برهنه و شكم گرسنه روی در بیابان نهادند تا رسیدند بكوه
لبنان
.
جبالیّ التألف ذو انفراد
غریب الله مأواه القفار
پویان و دواناند وغریوان بجهان در
در صومعه و كوهان در غار و بیابان
یكچند در آن صحرا همی گشتند، تا بكنارهٴ چشمه رسیدند.
شش كس را دیدند ایستاده، و یكی در پیش نهاده.
چون آن جوان را دیدند استقبال كردند، گفتند : دیر آمدی، نماز كن برین مرد كه وی غوث جهان بود، و چون از دنیا بیرون می شد وصیت كرد كه خلیفهٴ من در راه است، همین ساعت رسد، او را گوئید تا بر من نماز كند، و مرقع من در پوشد، و بجای من بنشیند.
آن جوان رفت، و غسلی كرد، و مرقع شیخ در پوشید، و انوار خدای بر نقطهٴ دل وی تجلّی كرد، و مشكلات شریعت و اسرار طریقت نهمار بر دل وی كشف گشت، فراز آمد، و آن شیخ را غسلی بداد بر وی نماز كرد،
p.218
و او را در خاك نهاد، و بجای وی نشست.
پیرزن چون ویرا چنان دید آهی كرد، و جان بداد .
هر مرحلهای كه بود راهی كردیم
وز آتش دل آتشگاهی كردیم
در هر چیز بتا! نگاهی كردیم
دیدیم در آن نقش تو آهی كردیم.
آری جان و جهان كشش این كار كند، و جذبهٴ الطاف این رنگ دارد.
جذبة من الحق توازی عمل الثقلین.
«
یا ایها الذین آمنوا لا تحرموا طیبات ما احل الله لكم
» ـ نشان سعادت بنده آنست كه بر حدّ فرمان بایستد
(١)
، و از اندازهٴ شرع درنگذرد.
اگر مباحی بیند بخضوع و خشوع پیش شود، و بجان و دل درپذیرد، و گر محظوری بیند بایستد
(١)
و در آن تصرف نكند، و جحود نیارد.
هوای و دل خواست خویش درباقی كند، و خود را بدست زمام شریعت دهد .
اگر نز بهر شرعستی در اندر بنددی گردون
و گر نز بهر دینستی كمر بگشایدی جوزا.
«
وكلوا مما رزقكم الله حلالا طیباً
» ـ حلال طیّب آنست كه بی طلب از غیب درآید، و هر چه از غیب آید بِی عیب آید.
بجان و دل قبول باید كرد، و رازق را در آن نهمار شكر باید كرد.
خبر درست است كه
رسول خدا
(ص)
عمر خطاب
را عطا داد.
عمر
گفت : اعطه افقر الیه منی، فقال (ص) :« خذه فتموّله، و تصدق به، فما جاءك من هذا المال و انت غیر مشرف و لاسائل، فخذه، و مالا فلاتتبعه نفسك »، و قال
نافع
كان
p.219
المختار
یبعث الی
ابن عمر
بالمال فیقبله، و یقول : لا اسأل احداً شیئاً، و لا اردّ مارزقنی الله.
و گفتهاند : حلال طیب آنست كه آنچه خورد بر شهود رازق خورد، اگر بدین رتبت نرسد بر ذكر وی خورد، كه
مصطفی
(ص) گفت :« سمّ الله وكل بیمینك وكل ممایلیك ».
و زینهار كه بغفلت نخوری كه خوردن بغفلت در شریعت ارادت حرام است و تخم طغیانست، و اهل غفلت را میگوید عزّ جلاله :«
یتمتعون و یأكلون كما تأكل الانعام و النّار مثوی لهم
».
«
لا یؤاخذكم الله باللغو فی ایمانكم
» ـ
جوانمردان طریقت
در غلبات وجد خویش تجدید عهد و تاكید عقد را گه گه سوگندی یاد كنند كه : و حقك لانظرت الی سواك و لاقلت لغیرك و لاخلت عن عهدك.
این سوگندها بحكم توحید لغو است، و از شهود احدیّت سهو، كه بنده را چه جای آنست كه خود را وزنی نهد، یا كسی پندارد! یا گفت خود را محلّی داند! تا برو سوگند نهد! بلكه سزای بنده آنست كه احكام ویرا بحسن رضا استقبال كند، اگر خواند یا راند در آن اعتراض نیارد، و از آن اعراض نكند، و در حقایق، وصلت و هجرت نگوید.
آنچه دهد گیرد، و آنچه آید پذیرد، و بحقیقت داند كه مهربان بر كمال اوست، و مقدر و مدبر بهمه حال اوست.
پیر طریقت
گفت : « ای نزدیكتر بما از ما! و مهربانتر بما از ما.
نوازندهٴ ما بی ما، بكرم خویش نه بسزاء ما، نه كار بما، نه بار بطاقت ما، نه معاملت در خور ما، نه منت بتوان ما، هر چه كردیم تاوان برما، هر چه تو كردی باقی بر ما (١).
هر چه كردی بجای ما بخود كردی نه برای ما ».
و چنانكه كفارت در شریعت بزبان علم معروفست اما العتق و اما الاطعام و اما الكسوة فان لمیستطع فصیام ثلاثة ایام، همچنان كفارت طریقت بزبان اشارت سه قسم
p.220
است : بذل الروح بحكم الوجد، او بذل القلب بصحّة القصد، او بذل النفس بدوام الجهد، فان عجزت فامساك و صیام عن المناهی و المزاجر.
|
p.218
(١) نسخهٴ ج : بيستد.
p.219
۱ ـ نسخهٴ ج : ورما.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 130 |
|
Del |
5 |
المائدة |
هفتم |
3 |
p.235
قوله تعالی : «
یا ایها الذین آمنوا انما الخمر والمیسر
» الایة .
قال
النبی
(ص) : « الخمر جماع الاثم وأمّ الخبائث »
خمر اصل خبائث است و كلید كبائر، مایهٴ جنایات، و تخم ضلالات، و منبع فتنه.
عقل را بپوشد، و دل را تاریك كند، و چشمهٴ طاعت خشك كند، و آب ذكر باز بندد، و در غفلت بگشاید.
نفس از خمر مست شود، از نماز باز ماند.
دل از غفلت مست شود، از راز باز ماند.
پیر طریقت
گفته بزبان وعظ مرین غافلانرا كه .
« ای مستان پر شهوت! وای خفتگان غفلت.
شرم دارید از آن خداوندی كه خیانت چشمها میداند، و باطن دلها می بیند .
«
یعلم خائنة الاعین وما تخفی الصدور
».
آه! كجاست درّهٴ عمری و ذو الفقار حیدری؟ تا در عالم انصاف برین مستان بی ادب حدّ شرعی براند، و این غافلان خفته را بجنباند.
خبر ندارد آن مسكین كه خمر میخورد، كه چون قدح بر دست نهند عرش و كرسی در جنبش آید، و از حضرت عزّت ندا آید كه : « و عزّتی و جلالی لاذیقّنهم الیم عذابی من الحمیم والزّقوم ».
میسر قمار است، و در قمارخانه كسی كه پاكباز و كم زن بود، او را عزیز دارند، و مقدم شناسند.
اشارت است بطریق جوانمردان كه : ابدانهم مطروحة فی شوارع التقدیر یطأها كل عابری سبیل من الصادرین عن عین المقادیر.
خود را در شاهراه تقدیر
p.236
بیفكنند تا زیر هر خسی پست شوند، و از بند هر زنگی بیرون آیند، و خود را ناچیز شمرند.
تا تو اندر بند رنگ و طبع و چرخ و كوكبی
كی بود جائز كه گوئی دم قلندر وار زن
«
وأطیعوا الله وأطیعوا ال
رسول
واحذروا
» الایة ـ مرد باید كه در راه شرع همگی وی عین فرمان گردد، و یك چشم زخم در وقت فرمان تأخیر و مخالفت روا ندارد.
چنانكه حكایت كنند كه یكی از خلفا وقتی بر وی مسأله مشكل شده بود كس فرستاد به
شافعی
تا حاضر شود.
چون كس خلیفه پیش شافعی رسید، او را دید كه دستار را می پیچید.
گفتا : فرمان امیر المومنین است كه بیائی.
شافعی
دندان فراز كرد، و موافقت فرمانرا آنچه از آن دستار نا پیچیده مانده بود فرو درید، و بپایان نبرد، كه در فرمان خلیفه تأخیر روا نیست.
عجبا كارا! در فرمان مخلوق موافقت شرع را چنین ایستاده بودند، باری بنگر تا در همه عمر یك نفس در فرمان خدا و تعظیم وی راست رفتهای یا نه.
«
لیس علی الذین آمنوا وعملوا الصالحات
» الایة ـ چون اغلب روزگار مرد در تعظیم امر و نهی بسر می شود، و معظم احوال وی در ادب صحبت و در خدمت بر سنت بود، در یك نفس و در یك لقمه با وی مضایقت نكنند، هر كه مایهٴ ایمان دارد، و تقوی شعار خود گرداند، چنانكه گفت : «
اذا ما اتقوا وآمنوا وعملوا الصالحات ثم اتقوا وآمنوا
» یعنی اتقوا المنع و آمنوا بالخلف.
با درویشان مواسات كنند، و دست انفاق و صدقه بر ایشان گشاده دارند، و از منع و بخل بپرهیزند، و دانند كه هر چه در راه خدا هزینه
(١)
كنند، خلف آن در دو جهان باز یابند، چنانكه گفت : «
وما انفقتم من شیء فهو یخلفه
» این خود صفت عوام است، و بیان مراتب احوال ایشان.
باز صفت
p.237
اهل خصوص
كرد، و تقوی و احسان ایشان یاد كرد : «
ثم اتقوا وأحسنوا
» ای اتقوا شهود الخلق و أحسنوا، ای شهدوا الحق، فالاحسان ان تعبد الله كأنك تراه، كما فی الخبر.
«
والله یحب المحسنین
» اعمالا و المحسنین آمالاً و المحسنین احوالاً.
«
یا ایّها الذین آمنوا لا تقتلوا الصید وأنتم حرم
» ـ صید بر محرم حرام كرد از بهر آنكه محرم قصد زیارت كعبه دارد.
اشارت میكند كه هر كه قصد خانهٴ ما دارد، و روی بكعبهٴ مشرف مقدس نهد، و در جوار حضرت ما طمع كند، كم از آن نبود كه صد بیابانی ازو در زینهار و امان باشند، كه وی خویشتن را درین قصد كه پیش گرفت در غمار ابرار و اخیار آورد، و صفت ابرار اینست كه : لا یؤذون الذّر و لا یضمرون الشر.
و گفتهاند كه احرام دو نوع است : احرام حاجی بتن، و احرام عارف بدل، حاجی تابتن محرم است صید بر وی حرام، عارف تا بدل محرم است طلب و طمع و اختیار بر وی حرام.
و نشان احرام دل سه چیز است : با خلق عاریت و با خود بیگانه، و در تعلق آسوده.
و ثمرهٴ احرام دل سه چیز است امروز، و سه چیز فردا : امروز حلاوت مناجات و تولد حكمت و صحّت فراست، و فردا نور مشاهدت و نداءِ لطف و جام شراب.
«
جعل الله الكعبة البیت الحرام قیاماً للناس
» الایة ـ در آثار بیارند كه چهار هزار سال آن كعبهٴ معظم را بتخانهٴ آزری ساخته بودند، تا از غیرت نظر اغیار بخداوند خود بنالید كه : پادشاها! مرا شریفترین بقاع گردانیدی، و رفیعترین مواضع ساختی، بیت الحرام نام من نهادی، و امن و امان خلق در من بستی.
پس ببلاء این اصنام مبتلا كردی. از بارگاه جبروت بدو خطاب رسید كه : آری چون خواهی كه معشوق صد و بیست و چهار هزار نقطهٴ طهارت باشی، و خواهی كه همهٴ اولیا و صدّیقان و طالبان را در راه جست خود بینی، و آنرا كه خواهی بناز در كنار گیری، و صد هزار ولیّ و صفیّ را جان و دل در راه خود بتاراج دهی، كم از آن نباشد كه روزی چند در بلاء این اصنام
p.238
بسازی، و صفات
صفا و مروِه
را در بطش قهر غیرت فرو گذاری.
سنت ما چنین است.
كسی را كه روزی دولتی خواهد بود، نخست او را از جام قهر شربت محنت چشانیم.
خواست ما اینست، و برخواست ما اعتراض نه، و حكم ما را مردّ نه، و صنع ما را علّت نه : « نفعل ما نشاء و نحكم ما نرید ».
|
p.236
۱ ـ نسخهٴ ج : نفقه.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 131 |
|
Del |
5 |
المائدة |
هفتم |
3 |
p.255
قوله تعالی : «
اعلموا ان الله شدید العقاب وان الله غفور رحیم
» ـ شدید العقاب للاعداء، غفور رحیم للاولیاء.
شدید العقاب دشمنانرا قهر است و سیاست، غفور رحیم دوستانرا نواخت است و كرامت.
در یك آیت قهر و لطف جمع كرد، تابنده میان قهر و لطف در خوف و رجا زندگی كند، در قهر نگرد خائف شود، باز لطف بیند راجی گردد.
خوف حصار ایمان است و تریاق هوا، و سلاح مؤمن.
رجا مركب خدمت است و زاد اجتهاد و عدّت عبادت، و گفتهاند كه : ایمان و یقین بنده دو پر دارد یكی خوف، دیگر رجا.
هرگز مرغ بیك پر كی تواند پریدن.
همچنین مؤمن در خوف بی رجا یا در رجاء بی خوف راه دین نتواند بریدن.
مثل ایمان راست چون مثل ترازو است، یك كفهٴ آن خوف است، و دیگر كفه رجا، و زبانه دوستی، و این كفهها بعلم آویخته.
چنانكه ترازو را از كفه ناچار است، خوف و رجا از علم ناچار است، ازین جهت «
اعلموا
» در سر آیت نهاد.
خوف بی علم خوف
خارجیان
است، رجاء بی علم رجاء
مرجیان
است.
دوستی بی علم دوستی
اباحتیان
است.
«
ما علی ال
رّسول
الّا البلاغ
» ـ یا
محمد
بر تو جز پیغام رسانیدن و دعوت كردن نیست، و راه نمودن و بار دادن جز كار ما نیست.
«
لیس لك من الامر شیء
»، «
انك لا تهدی من احببت
».
یا
محمد
! تو
بو جهل
را میخوان، یا
ابراهیم
! تو
نمرود
را میخوان، یا
موسی
! تو
فرعون
را میخوان، یا
عیسی
! تو
قارون
را میخوان.
شما میخوانید كه بر شما جز خواندن نیست، من آنكس را بار دهم كه خود خواهم. ای خواستگان ازل! قدم دولت در سرا پردهٴ عشق نهید، كه دیر است تا این توقیع بر منشور ایمان شما زدند كه : «
وألزمهم كلمة التقوی
»، و ای نا خواستگان ازل.
گلیم لعنت بر دوش ادبار خویش
p.256
گیرید، كه دیر است تا این نقش نومیدی بر نقد نبهرهٴ شما زدند كه : «
لم یرد الله ان یطهر قلوبهم
».
یا
محمد
! به در
بو جهل
و
بو طالب
چند روی، چند سال است تا تو در كنار ایشان، و ایشان ترا نمی بینند : «
تریهم ینظرون الیك وهم لا یبصرون
».
رو گرد دل
سلمان پارسی
برآی، و اگر درد دین میجوئی از دل وی جوی، كه پیش از آن كه تو قدم در عالم بعثت نهادی، چندین سال است تا سرگردان گرد عالم در طلب تو می گردد، و از هر كسی نشان تو می پرسد.
هیچ ذرّه نماند از ذرههای عالم كه از وی نشان تو نجست، هیچ كاروان نماند كه از وی خبر تو نپرسید، هیچ باد نماند كه از آن باد نسیم وصال تو نبوئید .
با دل همه شب حدیث تو میگویم
بوی تو ز هر باد سحر می جویم
«
قل لا یستوی الخبیث والطّیب
» ـ بزبان شریعت خبیث حرام است و طیب حلال، و بزبان حقیقت هر آن كسب كه از یاد كرد و یاد داشت حق خالی بود، خبیث آنست، و هر كسبی كه در ابتداء آن نام حق رود، و در میانه شهود حق بود، و ختم آن ب
محمّد
، و شكر كند، طیّب آنست.
عائشهٴ
صدیقه فرمود تا پیراهنی بدوزند.
مگر آنكس كه می دوخت آن ساعت غافل بود از ذكر حق.
عائشه
را غفلت وی معلوم گشت، بفرمود تا آن دوخته باز شكافت، گفت : این خبیث است، و خبیث ما را نشاید.
و گفتهاند هر مال كه حقّ خدا از آن بیرون كنند، و زكوة آن بدهند طیّب آنست، و هر چه حق خدای بیرون نكنند خبیث است و بر شرف هلاك.
مصطفی
(ص) گفت : « ما تلف مال فی البّر و البحر الابمنع الزكوة منه »، و گفتهاند كه : خبیث آنست كه در دنیا بر سر هم نهی، و آنرا ادّخار كنی، و دست انفاق و خیر از آن فرو بندی، و طیّب آنست كه فراپیش خودداری، بخیر خرج كنی، و آن جهان را ذخیرهای سازی.
« ما قدّمنا ربحنا و ما خلّفنا خسرنا » اینست، و قدمضی ذكره.
p.257
«
یا ایها الذین امنوا لا تسئلوا عن اشیاء ان تبد لكم تسؤكم
» ـ میگوید گرد مقامات بزرگان مگردید، و تعرّض احوال ایشان مكنید، و منازل ایشان مپرسید، كه آنگه رتبت خویش از آن قاصر بینید، و نومید گردید، و نومیدی تخم حسرتست، و مایهٴ عطلت.
یكی بازاری پیش
جنید
درآمد، گفت : ای
پیر طریقت
اگر بندگی اینست كه شما بدست دارید، پس ما چه داریم، و چه امید دربندیم، كه جای نومیدی است.
پیر گفت : لشكر امیران همه خاصگیان و ندیمان نباشند، سگبانان و ستوربانان نیز باشند، و در مملكت همه بكار آیند، و بجای خویش باندازهٴ خویش همه زندگی كنند :
.
گر چه خوبی تو سوی زشت بخواری منگر
كاندرین ملك چو طاوس بكار است مگس.
عزیز شناس حال
آن درویش
كه
در مناجات گفته : الهی! ارض بی محباً، فان لم ترض بی محبّاً فارض بی عبداً، فان لم ترض بی عبداً فارض بی كلباً
.
گرمی ندهی بصدر حشمت بارم
باری چو سگان برون درمیدارم!
«
یا ایها الذین آمنوا علیكم انفسكم
» الایة ـ زبان تفسیر آنست كه شرح دادیم، و زبان اشارت بر ذوق
اهل ارادت
آنست كه ای مؤمنان! زینهار نفس خویش مقهور دارید، پیش از آنكه شما را مقهور كند، آنرا بطاعت مشغول كنید، پیش از آنكه شما را بمعصیت مشغول كند.
بو عثمان
را ازین آیت پرسیدند، جواب داد كه : علیك نفسك ان اشتغلت باصلاح فسادها و سترعوراتها شغلك ذلك عن النظر الی الخلق و الاشتغال بهم.
حسین منصور حلاج
مرید خویش را وصیت كرد، گفت : علیك نفسك ان لم تشغلها شغلتك.
و قال
محمد بن علی
: « علیك بنفسك ان كفیت النّاس شرّها فقد ادّیت اكثر حقها ».
طبع نفس آنست كه پیوسته با دنیا آرام گیرد و بمعصیت شتابد، و معصیت را خرد شمرد، و بطاعت كاهلی كند، و عجب آرد، و ریاء خلق جوید، و در وی
p.258
هم شرك است هم ریا و هم نفاق.
چنین گفتهاند : النفس مرائیة فی الاحوال كلها، منافقه فی اكثر احوالها، مشركة فی بعض احوالها.
بو یزید بسطامی
گفت : اگر خداوند عز و جل در آن جهان گوید مرا كه : آرزوئی كن، من آن خواهم كه دستوری دهد تا بدوزخ اندرآیم، و این نفس را عقوبت كنم كه در دنیا ازو بسی به پیچیدم و رنجیدم.
مصطفی
(ص) گفت : « اعدی عدوك نفسك التی بین جنبیك ». این از آن گفت كه با هر دشمنی چون بسازی، از شرّ وی ایمن گردی، و با نفس خویش چون بسازی هلاك شوی، و هر كس را كه نیكو داری بقیامت از تو شكر كند، و اگر بد داری شكایت كند.
حال نفس ضدّ این است، چون ویرا اندرین سرای نیكو داری، بدان سرای ترا خصمی كند، و اگر در این سرای بد داری، بدان سرای شكر كند.
مصطفی(ص)
گفت : « من مقت نفسه فی ذات الله امنه الله من عذاب یوم القیامة »
، و
قال (ص) :« یا
علی
اذا رأیت الناس یشتغل بعضهم بعیوب بعض فاشتغل انت بعیوب نفسك، و اذا رأیت الناس یشتغلون بعمارة الدنیا، فاشتغل انت بعمارة القلب ».
گفتهاند كه : دل در نهاد آدمی بر مثال كعبه است، و نفس بر مثال مصطبه، و هر دو برابر یكدیگرند، در شبانروزی چندین بار آن نفس اماره در سرا پردهٴ دل شبیخون برد، و آن دل چون مصیبت رسیدهای هر بار بتظلم بدرگاه عزت شود، هر بار از جناب قدم بدو این خلعت فرستند كه : « ان لله تعالی فی كل یوم و لیلة ثلاثمائة و ستین نظرة فی قلوب العباد ».
|
p.256
قرآن مجید، اعراف 198: وَتَرَاهُمْ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ وَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ .
p.257
قرآن مجید، مائده 101: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَسْأَلُوا عَنْ أَشْيَاءَ إِن تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ .
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 132 |
|
Del |
5 |
المائدة |
هفتم |
3 |
p.270
قوله تعالی : «
یوم یجمع الله الرسل
» الایة ـ صفت روز رستاخیز است، و نشان فزع اكبر، آنروز كه صبح قیامت بدمد، و سراپردهٴ عزت بصحراءِ قهاری بیرون آرند، و بساط عظمت و جلال بگسترانند.
این هفت آسمان علوی كه بر هواءِ لطیف بی عمادی بر یكدیگر بداشته، و بقدرت نگه داشته، تركیب آن فرو گشایند، همه بر هم زنند، و بر هم شكنند، كه میگوید جل جلاله : «
اذا السماء انشقت
».
و این هفت فرش مطبق را توقیع «
تبدل الارض غیر الارض
» بر كشند، و ذره ذره از یكدیگر برفشانند، و بباد بی نیازی بردهند، كه میگوید : « ودكت الارض دكاً دكاً ».
و این خورشید روان كه چراغ جهانست، و دلیل زمان و مكان است، بسان مهجوران حضرت رویش سیاه كنند، در پیچند و بكتم عدم باز برند، كه میگوید : «
اذا الشمس كوّرت
»، و این نجوم ثواقب را و كواكب زهرا را همی بیك بار بر صورت برگ درخت بوقت خریف فرو بارانند، و در خاك مذلت بغلطانند، كه میگوید : «
واذا النجوم انكدرت
».
فرمان آید كه ای دوزخ آشفته! برگستوان سیاست برافكن، بعرصات حاضر شو، كه دیر است تا این وعده دادهایم كه : «
وبرزّت الجحیم لمن یری
».
ای فرادیس اعلی! طیلسان نعمت برافكن، و در موقف كمر انقیاد بر میان بند، كه دوستان منتظرند، از راه دور دراز آمدهاند، میخواهیم كه راه بایشان كوتاه كنیم
(١)
: «
ازلفت الجنة للمتقین غیر بعید
».
ای
جبرئیل
تو حاجب باش.
ای
میكائیل
تو چاوش حضرت باش. ای زبانیهٴ سرای عقوبت سلاسل و اغلال بر سر دوش نهید.
ای غلمان و ولدان همه تاج خلد بر سر نهید.
ای كروبیان و مقربان درگاه در حجب هیبت كمر سیاست بر میان بندید، وصفها بر كشید.
نخست مادر و پدر
سید
را
(٢)
بقعر دوزخ اندازید.
پسر
نوح
p.271
را غل شقاوت بر گردن نهید، و بدوزخ برید.
پدر
ابراهیم خلیل
را بنعت دنبال بریدهای بدرك اندازید.
بلعم باعورا
را بیارید، و آن نماز و عبادت وی به باد بردهید، و غاشیهٴ سگی در سر صورت او كشید، و باسفل السافلین اندازید، و سگ
اصحاب الكهف
بیارید، و بردابرد از پیش او بزنید، و قلادهٴ منّت بر گردن وی نهید، و بزنجیر لطف ببندید، و در كوكبهٴ نواختگان او را بدرجات رسانید.
این چنین است اگر خواهیم بداریم، ور خواهیم برداریم : «
یفعل الله مایشاء
و
یحكم مایرید
».
صد هزار و بیست و چهار هزار نقطهٴ نبوت و عصمت و سیادت آن ساعت بزانو درآیند، و علمهای خود از آن فزع و هیبت فراموش كنند، و گویند : «
لاعلم لنا
».
هزاران هزار مقربان درگاه و قدسیان ملأ اعلی همه زبان تضرع و تذلل گشاده كه : « ما عبدناك حق عبادتك ».
آن ساعت تیغ سیاست از غلاف قهر بیرون كشند، همه نسبها بریده گردانند مگر نسب
رسول (ص)
.
همه خویش و پیوند از هم جدا كنند، همه رخسارهای ارغوانی زعفرانی گردد.
بسا مادر كه بی فرزند شود، بسا فرزند كه بی مادر ماند : «
یفرالمرء من اخیه
وامه وابیه
وصاحبته وبنیه
».
آدم صفی
آن ساعت فرا پیش آید :، گوید : بار خدایا!
آدم
را بگذار، و با فرزندان تو دانی كه چه كنی.
نوح
گوید : خداوندا! درین فزع و سیاست طاقتم برسید. هیچ روی آن دارد كه بر ضعیفی ما رحمت كنی، كه ما بخود درماندهایم، پروای دیگران نیست، و
موسی
و
عیسی
بفریاد آمده كه : بار خدایا! بر بیچارگی ما رحمت كن، آیا كه در آن ساعت حال عاصیان و مفلسان چون بود، و كار ایشان چون آید.
همی در آن وقت و آن هنگام
مهتر عالم و سید ولد
آدم در میان جمع گوید : خداوندا! پادشاها! مشتی عاصیاناند این امّت من، گروهی ضعیفاناند، لختی بیچارگان و مفلساناند.
خداوندا! اگر در عملشان تقصیر است، شهادتشان بجای است.
p.272
اگر در خدمتشان فترت است عقیدهٴ سنتشان بر جاست.
اگر كار ایشان تباه است فضل تو آشكار است.
خداوندا! بفضل خود جرم ایشان بپوش، بلطف خود كار ایشان بساز.
برحمت خود ایشانرا بنواز، كه خود گفتهای : «
لا تقنطوا من رحمة الله
».
«
اذ قال الحواریون یا
عیسی بن مریم
هل یستطیع ربك ان ینزل علینا مائدة
» الایة ـ سؤال هر كس بر حسب حال او، و مراد هر كس بر اندازهٴ همت او! شتّان بین امة و امة.
چند كه فرق است میان یاران
عیسی
و یاران
مصطفی
! یاران
عیسی
چون گرسنه شدند بر
عیسی
اقتراح كردند، دل
عیسی
بخود مشغول داشتند، و از حظ خود با مراعات وی نپرداختند.
همه آواز برآوردند كه : «
هل یستطیع ربك ان ینزل علینا مائدة من السماء
».
باز امت
محمد
یاران
مصطفی(ص)
چنان بودند با وی كه
ابو بكر
صدیق
چون تشنگی و گرسنگی بر وی زور كرد، و درغار مار ویرا درگزید، بر خود همی پیچید، و صبر همی كرد، و با خود همی گفت. آیا اگر
رسول خدا
حال من بداند و رنج بشناسد كه پس دلش بمن مشغول شود، و از بهر من اندوهگن گردد، و من رنج خود خواهم، و اندوه دل وی نخواهم.
بر گرسنگی و تشنگی صبر كنم و شغل دل وی نخواهم، و نیفزایم.
لاجرم فردا در انجمن رستاخیز و عرصهٴ كبری ندا آید كه
ابو بكر
صدیق
را دست گیرید، و در سراپردهٴ زنبوری و قدس الهی برید، تا لطف جمال ما دیدهٴ اشتیاق او را این توتیا كشد كه : « یتجلی الرحمن للناس عاماً ول
ابی بكر
خاصاً ».
این دولت و رتبت او را بدان دادیم كه در دنیا یك قدم بر طریق هجرت با
مصطفی
در موافقت غار بر گرفته.
عیسی
از امت خویش یاری خواست، ایشان از وی مائده خواستند.
باز
مصطفی(ص)
از امت خود یاری خواست كه : «
كونوا انصار الله
».
یاران همه تن و جان
p.273
و مال فدا كردند.
رب العزة آن از ایشان قبول كرد و بپسندید، و باز گفت : «
والذین تبوّء الدار والایمان من قبلهم
» الایة، و قال تعالی : «
یجاهدون فی سبیل الله ولا یخافون لومة لائم
».
قال
عیسی بن مریم
: «
اللهم ربنا انزل علینا مائدة من السماء
» الایة ـ چون
عیسی
دعا كرد، و مائده خواست رب العالمین دعاءِ وی اجابت كرد، و مراد وی در امت وی بداد، گفت : «
انی منزلها علیكم
»
یا عیسی! دریغ نیست كه مائده میخواهند، و نعمت كه می طلبند، و نعمت خود همه برای خورندگان دادم، امّا ما را دوستانیاند از امت
محمد
كه از ما جز ما را نخواهند، و جز بیاد ما نیاسایند، ور حدیث كنند جز حدیث ما نكنند، ور شراب خورند جز بیاد ما نخورند، از مهر ما با خود نپردازند، و از عشق ما با دیگری ننگرند .
آنرا كه وصال یار دلبر باید
از خویشتنش فراق یكسر باید.
چون عشق
مجنون
روی در خرابی نهاد، پدر وی گفت : یا
مجنون
! ترا خصمان بسیار برخاستهاند، روزی چند غائب شو، تا مگر مردم ترا فراموش كنند، و این سوداءِ
لیلی
از تو لختی كمتر شود.
وی برفت، روز سوم می آمد، گفت : ای پدر! معذورم دار، كه عشق
لیلی
آرام ما برده، و همه راهها بما فرو گرفته است. راه براه صلاح خود نمی برم، هر چند كه همی روم جز بسر كوی
لیلی
آرام نمی یابم .
بس كه اندر عشق تو من گرد سر بر گشتهام
بی تو ای چشم و چراغم چون چراغی کشتهام
بس كه دیرادیر و زودازود و بی گاه و بگاه
بر سر كویت سلامی كرده و بگذشتهام
قوله : «
تکون لنا عیداً لاولنا و اخرنا
» ــ سمی العید عیداً لان الله تعال.
p.274
یعود بالرحمة الی العبد، و العبد یعود بالطاعة الی الرب.
یقول الله عز و جل : «
وان عدتم عدنا
». و قیل معناه : انه اعید الامر الی ابتدائه، ای کماکان ابتداء المؤمن علی الطهارة حین ولد من امه، ففی هذا الیوم اعید الی تلك الحالة من الطهارة، و لم یبق علیه مهصیة.
روی عن
الحسن
انه قال : « اخبرت ان المؤمنین اذا خرجوا یوم العید الی مصلاهم و یضعون جباههم علی الرمضاء نظر الله تعالی الیهم بالرحمة، و یقول : استأنفوا العمل فانه قد اعید الی الابتداء ».
|
p.270
۱ـ نسخهٴ ج : نزديك گردانيم. ۲ـ نسخهٴ ج : خويشان سيد را.
p.272
قرآن مجید، مائده 112: إِذْ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ يَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ هَلْ يَسْتَطِيعُ رَبُّكَ أَن يُنَزِّلَ عَلَيْنَا مَائِدَةً مِّنَ السَّمَاءِ ۖ قَالَ اتَّقُوا اللَّهَ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ .
p.273
قرآن مجید، حشر 9: وَالَّذِينَ تَبَوَّءُوا الدَّارَ وَالْإِيمَانَ مِن قَبْلِهِمْ ؛ مائده 54: يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ ؛ مائده 114: قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ اللَّهُمَّ رَبَّنَا أَنزِلْ عَلَيْنَا مَائِدَةً مِّنَ السَّمَاءِ تَكُونُ لَنَا عِيدًا لِّأَوَّلِنَا وَآخِرِنَا وَآيَةً مِّنكَ .
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 133 |
|
Del |
5 |
المائدة |
هفتم |
3 |
p.281
قوله تعالی : «
واذ قال الله یا
عیسی بن مریم
» الایة ـ از روی اشارت بر ذوق
جوانمردان طریقت
این سؤال تشریف است نه خطاب تعنیف، كه مراد براءت ساحت
عیسی
است و پاكی وی از گفتار تثلیث، كه ترسایان برو بستند، و بروی دعوی كردند، و
عیسی
ادب خطاب نگه داشت، كه بجواب ابتدا بثناء حق كرد جل جلاله نه بتزكیت خویش، گفت : «
سبحانك
» ای انزهك تنزیهاً عمّا لایلیق بوصفك.
پس گفت : «
ما یكون لی ان اقول ما لیس لی بحق
» بار خدایا! چون از قبل تو برسالت مخصوصم، شرط نبوت عصمت باشد، چون روا بود كه آن گویم كه نه شرط رسالت بود؟! «
ان كنت قلته فقد علمته
»! اگر گفتهام، خود دانستهای، و واثقم بآنكه تو میدانی كه نگفتهام.
«
تعلم ما فی نفسی ولا اعلم ما فی نفسك
» ـ این ردّ است بر
جهمیان
در اثبات نفس باری جل جلاله، و همچنین
مصطفی
(ص)
گفت در خبر صحیح بر وفق آیت در اثبات نفس : « سبحان الله و بحمده عدد خلقه و مداد كلماته و رضا نفسه »، و باك نیست از آنكه این نفس بر مخلوق افتد، و صفت وی باشد، كه موافقت اسم اقتضاءِ موافقت معانی نكند.
نفس مخلوق منفوس است یعنی مولود، من قولهم نفست المرأة، و مصنوع است و محدث عاریتی و مجازی، ساخته باندازه، وبهنگام زنده بجرم و نفس، و آنگه زاده میان دو كس
p.282
محتاج خورد و خواب، گرفته نان و آب، نابودهٴ دی، بیچارهٴ امروز، نایافت فردا، و نفس خالق ازلی و سرمدی بوده و هست، و بودنی بی كی و بی چند و بی چون، نه حال گرد نه حال گیر، نه نونعت نه تغییر پذیر، نه متعاور اسباب، نه محتاج خورد و خواب، هرگز كی ماننده بود نفس كرده به نفس كردگار.
این مجبور و او جبار، این مقهور و او قهار، این نبود و پس ببود، او هرگز نبود كه نبود و هرگز نبود كه نخواهد بود.
شیخ الاسلام انصاری
را پرسیدند : چه گوئی ایشانرا كه گویند : ما صفات خدای بشناختیم، و چونی بینداختیم.
جواب داد كه : صواب آنست كه گویند : ما صفات الله را بشنیدیم، و چونی بینداختیم، كه این می بباید شنید نه می بباید شناخت، مسموع است نه معقول، مسموع دیگر است و معقول دیگر، ما در صفات الله بر مجرد سمع اقتصار میكنیم، و اگر خواهیم كه در شیوهٴ اعتقاد در صفات الله از مقام سمع قدم فراتر نهیم نتوانیم، هر چه خدا و
رسول
گفت بر پی آنیم.
فهم و وهم خود گم كردیم، و صواب دید خود معزول كردیم، و خود را باستخذا بیو كندیم، و باذعان گردن نهادیم، و بسمع قبول كردیم، و راه تسلیم سپردیم.
هر كه الله را مانندهٴ خویش گفت، او الله را هزار انباز بیش گفت، و هر كه صفات الله را تعطیل كرد، او خود را در دو گیتی ذلیل كرد.
هر كه اثبات كرد خدایرا ذات و صفات خود را، درخت بیروزی گشت و نجات.
«
امنا به كل من عند ربنا
».
امنا بما انزلت واتبعنا الرسول فا كتبنا مع الشاهدین
».
تعلم ما فی نفسی ولا اعلم ما فی نفسك
».
خدایا! تو دانی كه در نهاد پسر
مریم
چه تركیب كردی.
تو دانی كه در احوال وی چه راندی.
تو از اسرار و نعوت وی خبر داری.
ویرا در سراپردهٴ غیب تو راه نیست : «
انك انت علام الغیوب
».
«
ما قلت لهم الا ما امر تنی به
» ـ خداوندا! ما كمر امتثال فرمان بر میان داشتیم.
رقاب ما در ربقهٴ طاعت بود.
بحكم فرمان اداء رسالت كردیم.
سخن ما بایشان
p.283
این بود كه : «
ان اعبدوا الله ربی وربكم
» چون صحیفهٴ حیات ما در نوشتی، و نوبت عمر ما بسر آمد، و از عالم فنا با عالم بقا آوردی، بنده را از حال ایشان آگاهی نبود، تو دانی كه ایشان چه كردند و چه گفتند، از اسرار و احوال ایشان تو خبر داری.
اكنون فذلك حساب، و باقی كار با دو حرف آمد : «
ان تعذبهم فانهم عبادك وان تغفر لهم فانك انت العزیز الحكیم
».
اگرشان عذاب كنی بندگان تواند و اگرشان بیامرزی بیچارگان تواند.
اگر خلعت رضا پوشی عاشقان كوی تواند، و اگر داغ هجر بر ایشان نهی مصیبت زدگان راه تواند.
اگر بفردوس شان فرود آری نواختگان فضل تواند، ور بزندان هجرشان بازداری كشتگان تیغ قهر تواند.
خداوندا! اگرشان عذاب كنی ایشان سزاءِ آنند، ور بیامرزی تو سزاءِ آنی.
اگر بیامرزی ترا خود زیان نمیدارد كه تو آن عزیزی كه گفت و كفر كافران و توحید موحدان بنسبت با جلال عزّ تو یكسانست، نه از توحید موحدان حضرت ترا كمالست، نه از كفر كافران درگاه ترا نقصان.
ایشان آن كردند كه از ایشان آید، تو آن كن كه از تو آید.
p.294
قوله تعالی : «
بسم الله الرحمن الرحیم
» ـ اسم ملیك لایستظهر بجیش و عدد، اسم عزیز لایتعزز بقوم و عدد، اسم عظیم لایحصره زمان و لاامد، و لایدر كه غایة و مرد، تعالی عن المثل و الند، و الشبه و الولد، و هو الواحد الاحد، القیوم الصمد، لم یلد و لم یولد، و لم یكن له كفواً احد.
نام خداوندیست باقی و پاینده بی امد، غالب و تاونده بی یار و بی مدد، در ذات احد است بی عدد، در صفات قیوم و صمد، بی شریك و بی نظیر، بی مشیر و بی ولد، نه فضل او را حد، نه حكم او را رد، لم یلد و لم یولد، از ازل تا ابد.
خدائی عظیم، جباری كریم، ما جدی نام دار قدیم، صاحب هر غریب، مونس هر وحید، مایهٴ هر درویش، پناه هر دل ریش.
كردش همه پاك، و گفتش همه راست، علمش بی نهایت، و رحمت بیكران، زیبا صنع و شیرین ساخت، نعمت بخش و نوبت ساز، و مهربان نهانست، نهان از دریافت چون، و از قیاس وهمها بیرون، و پاك از گمان و پندار و ایدون، برتر از هر چه خرد نشان داد، دور از هر چه پنداشت بدان افتاد، پاك از هر اساس كه تفكر و بحث نهاد، تفكر و بحث بعلم و عقل خود در ذات و صفات وی حرام، تصدیق ظاهر و قبول منقول و تسلیم معانی در دین ما را تمام، این خود زبان علم است باشارت شریعت، مزدورانرا مایه، و بهشت جویانرا سرمایه.
باز عارفان و خدا شناسان را زبانی دیگر است، و رمزی دیگر.
زبانشان زبان كشف، و رمزشان رمز محبت.
باشارت حقیقت زبان علم بروایت است و زبان كشف بعنایت.
روایتی برسر عالم رایت است، و عنایتی در دو گیتی آیت.
روایتی مزدور است و طالب حور، عنایتی در بحر عیان غرقهٴ نور.
پیر طریقت
گفت رضوان خدا بروباد : « ار مزدور را بهشت باقی حظ است، عارف از دوست در آرزوی یك لحظ است.
ار مزدور در بند زیان و سود است، عارف
p.295
سوخته بآتش بی دود است.
ار مزدور از بیم دوزخ در گداز است، سر عارف سر تا سر همه ناز است »
.
چندان ناز است ز عشق تو در سر من
تا در غلطم كه عاشقی تو بر من
یا خیمه زند وصال تو بر در من
یا در سر كار تو شود این سر من
«
بسم الله
» عموم خلق راست، بالله خاصگیان درگاه راست، الله صدیقیان و خلوتیان راست.
گویندهٴ «
بسم الله
» فعل خود دید، و سبب دید، و مسبب دید.
گویندهٴ بالله سبب دید، و مسبب دید، و فعل خود ندید.
گویندهٴ الله نه فعل خود دید، و نه سبب دید، كه همه مسبب دید، «
قل الله ثم ذرهم
» اشارت بآنست، و خدا جویان را نشانست، یك نفس با دوست به از ملك جاودانست، یك طرفة العین انس با دوست خوشتر از جانست، عزیز آن رهی كه سزای آنست، هم راحت جان، و هم عیش جان، و هم درد جانست .
هم درد دل منی و هم راحت جان
هم فتنه برانگیزی و هم فتنه نشان.
«
قل الله ثم ذرهم
» ـ میگوید : بندهٴ من! همه مهر من بین، همه داشت من بین، بفعل خود منت بر ما منه، توفیق ما بین، بیاد خود پس مناز، تلقین ما بین از نشان خود گریز، یكبارگی مهر ما بین.
و زبان حال بنده جواب میدهد : خداوندا! از علمم چراغی ده، وز معرفتم داغی نه، تا همه ترا بینم، همه ترا دانم.
خداوندا! وا درگاه آمدم بنده وار، خواهی عزیز دار خواهی خوار، آرندهٴ شادی و آرایندهٴ اسرار.
ای ربایندهٴ پركندگی، و دارندهٴ انوار.
چشمی كه ترا نه بیند سیاه است، دلی كه ترا نشناسد مردار :
p.296
چشمی كه ترا دید شد از درد معافی
جانی كه ترا یافت شد از مرگ مسلم.
قوله : «
الحمد لله الذی خلق السموات والارض
» ـ بدأسبحانه بالثناء علی نفسه، فحمد نفسه بثنائه الازلی، و أخبر عن سنائه الصمدی و علائه الاحدی.
ستایش خداوند عظیم، كردگار حكیم، باقی ببقاءِ خویش، متعالی بصفات خویش، متكبر بكریاءِ خویش، باعلاءِ دیمومی و سناءِ قیومی، وجود احدی و كون صمدی، وجه ذو الجلال و قدرت بر كمال، سبحانه، هو الله الواحد القهار، و العزیز الجبار، و الكبیر المتعال.
یكی از بزرگان دین و ائمهٴ طریقت
گفته : من ذا الذی یستحق الحمد الا من یقدر علی خلق السموات و الارض، و جعل الظلمات و النور؟! كرا رسد و كرا سزد كه ویرا بپاكی بستایند، و ببزرگواری نام برند، مگر او كه آفریدگار آسمان و زمین است، و آفریدگار روز و شب، و آسمان چو سقفی راست كرده، و زمین چون مهدی آراسته، و روز معاش ترا پرداخته، و شب آرامگاه تو ساخته.
گفتهاند كه : آسمان اشارتست بآسمان معرفت، و آن دلهای عارفان است، و زمین اشارتست بزمین خدمت، و آن نفسهای عابدان است، و چنانكه آسمان صورت باختران نگاشته، و بشمس و قمر آراسته، و نظارهگاه زمینیان كرده، آسمان معرفت را بآفتاب علم و قمر توحید و نجوم خواطر آراسته، و آنگه نظارهگاه آسمانیان كرده.
هر گه كه شیاطین قصد استراق سمع كنند، از آسمان عزت برجم نجم ایشانرا مقهور كنند.
اینست كه رب العزة گفت : «
وجعلناها رجوماً للشیاطین
».
همچنین هر گه كه شیطان قصد وسوسه كند، بدل بندهٴ مؤمن برقی جهد از آسمان معرفت، كه شیطان از آن بسوزد.
اینست كه گفت رب العزة : «
اذا مسهم طائف من الشیطان تذكروا فاذا هم مبصرون
».
و چنانكه در بسیط زمین هفت دریاست كه در آن منافع و معاش خلق است، در
p.297
زمین خدمت نیز هفت دریاست، كه در آن سعادت و نجات بنده است.
بو طالب مكی
صاحب
قوت القلوب
بجملهٴ آن اشارت كرده و گفته : مناهج السالكین سبعة ابحر : سكر وجد و برق كشف و حیرة شهود و نور قرب و ولایة وجود و بهاء جمع و حقیقة افراد.
گفت این هفت دریااند برسر كوی توحید نهاده، چنانكه در حق مترسمان هفت دركهٴ دوزخ بر راه بهشت نهاده، و تا مترسمان و عوام خلق برین هفت دركه گذر نكنند ببهشت نرسند، همچنین سالكان راه توحید تا برین هفت دریا گذر نكنند، بحقیقت توحید نرسند.
«
وجعل الظلمات والنور
» ـ هر جا كه جهل است همه ظلمت است، و هر جا كه علم است همه نور است، و آنجا كه علم و عمل است نور علی نور است.
بنده تا در تدبیر كار خویش است در ظلمت جهل است، و در غشاوة غفلت، و تا در تفویض است در ضیاءِ معرفت است و نور هدایت.
در آثار بیارند كه یا ابن آدم! دو كار عظیم ترا در پیش است : یكی امر و نهی بكار داشتن، این بر تو نهادیم، آنرا ملازم باش.
دیگر تدبیر مصالح خویش، آن در خود پذیرفتیم، و از تو برداشتیم، دل و از آن مپرداز، « ادبر عبادی بعلمی انی بعبادی خبیر بصیر ».
«
هو الذی خلقكم من طین
» ـ
آدم
دو چیز بود طینت و روحانیت.
طینت وی خلقی بود، و روحانیت وی امری بود.
خلقی آن بود كه : خمر طینة
آدم
بیده، امری آن بود كه : «
ونفخت فیه من روحی
».
«
ان الله اصطفی
آدم
» از جمال امری بود، و «
عصی
آدم
» از آلایش خلقی بود.
در
آدم
هم گلزار بود و هم گلزار، و گل محل گل بود، لكن با هر گلی خاری بود، گلی چون
ابراهیم خلیل
(ع)
، و خاری چون
نمرود
طاغی، گلی چون
موسی عمران
، خاری چون
فرعون
و
هامان
، گلی چون
عیسی
پاك، خاری چون آن جهودان ناپاك، گلی چون
محمد
عربی (ص)
، خاری چون
بو جهل
شقی.
كه داند سر فطرت
آدم
؟
كه شناسد دولت و رتبت
آدم
.
عقاب هیچ خاطر بر شاخ درخت دولت
p.298
آدم
نه نشست، دیدهٴ هیچ بصیرت جمال خورشید صفوت
آدم
درنیافت.
چون در فرادیس اعلی آرام گرفت، و راست بنشست، گمان برد كه تا ابد او را همان پردهٴ سلامت می باید زدن.
از جناب جبروت، و درگاه عزت خطاب آمد كه : «
اومن ینشأ فی الحلیة
».
یا
آدم
ما میخواهیم كه از تو مردی سازیم، تو چون عروسان برنگ و بوی قناعت كردی .
چون زنان تا كی نشینی بر امید رنگ و بوی
همت اندر راه بند و گام زن مردانه وار.
یا
آدم
! دست از گردن
حوا
بیرون كن، كه ترا دست در گردن نهنگ عشق می باید كرد، و با شیر شریعت هم كاسگی می باید كرد.
از سر صفات هستی برخیز، كه ترا بقدم ریاضت بپافزار ملامت بآفاق فقر سفر می باید كرد.
رو در آن خاك دان بنشین، بنانی و خلقانی و ویرانی قناعت كن تا مردی شوی .
جان فشان و راه كوب و راد زی و مرد باش
تا شوی باقی چو دامن بر فشانی زین دمن.
یا
آدم
! نگر تا خودبین نباشی، و دست از خود بیفشانی، كه آن فریشتگان كه بر پردهٴ «
ونحن نسبح بحمدك
» نوای « سبوح قدوس » زدند خودبین بودند، دیده در جمال خود داشتند، لاجرم باطن ایشان از بهر شرف تو از عشق تهی كردیم.
ترا از قعر دریای قدرت از بهر آن بركشیدیم، تا بر پردهٴ عصیان خویش نوای «
ربنا ظلمنا انفسنا
» زنی .
دور باش از صحبت خودپرور عادت پرست
بوسه بر خاك كف پای ز خود بیزار زن.
«
وهو الله فی السموات
» ـ بذات در آسمان می گوی، بعلم هر جای، بصحبت در جان، بقرب در نفس، نفس درو متلاشی، و او بجای جان درو متلاشی.
در وجود آنجا كه
p.299
یابند، در عرفان آنجا كه شناسند.
نه خبر حقیقت تباه كند، نه حقیقت خبر باطل كند.
«
استوی
» میگوی كه بر عرش است باستوا، «
وهو معكم
» میخوان كه با تو است هر جا كه باشی.
نه جای گیر است بحاجت، جای نمایست برحمت، عرش خداجویانرا ساخته نه خداشناسانرا، خدا شناس اگر بی او یك نفس زند زنار دربندد.
ای در دو گیتی فخر زبان من! و فردا در دیدار عیش جان من! ای شغل دو جهان من.
وا ساز با خود شغل شان من.
نه نثار یافت ترا جان است، نه شناخت منت ترا زبان است.
بینندهٴ تو در دیدار نهان است، و جویندهٴ تو نه بزمین نه بآسمان است.
|
p.281
قرآن مجید، مائده 116: وَإِذْ قَالَ اللَّهُ يَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ .
p.282
قرآن مجید، آل عمران 7: آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا ؛ آل عمران 53: رَبَّنَا آمَنَّا بِمَا أَنزَلْتَ وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ .
p.296
قرآن مجید، انعام 1: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ .
p.297
قرآن مجید، آل عمران: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَىٰ آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ .
p.298
قرآن مجید، انعام 3: وَهُوَ اللَّهُ فِي السَّمَاوَاتِ وَفِي الْأَرْضِ .
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 134 |
|
Del |
5 |
المائدة |
هفتم |
3 |
p.308
قوله تعالی : «
الم یروا كم اهلكنا من قبلهم من قرن
» الایة.
در جهان شاهان بسی بودند كز گردون ملك
تیرشان پروین گسل بود و سنا نشان خون نگار
p.309
بنگرید اكنون بنات النعش و ار از دست مرگ
نیزههاشان شاخ شاخ و تیرهاشان تار تار
سر بخاك آورد امروز آنكه افسر بود دی
تن بدوزخ برد امسال آنكه گردن بود پار.
جلال احدیت خبر میدهد از كمال عزت خویش، و بی نیازی وی از خلق خویش، و راندن حكم قهر بر ایشان بمراد خویش، میگوید : این مشركان مكه خود در ننگرند، و عبرت در نگیرند بحال آن جباران و گردنكشان، كه بروزگار خویش در دنیا ازینان برتر بودند، و بطش ایشان سختتر، و بجای خویش متمكنتر، كه ما ایشانرا چون هلاك كردیم.
و از خان و مان و وطن چون برانداختیم.
خانههای پر نقش و نگار بگذاشتند، و بساطهای تكبر و تجبر درنوشتند، خستهٴ دهر گشته، و در گرداب حسرت بمانده، جهان از خاك ایشان پر گشته، و نام و نشان ایشان از جهان بیفتاده : «
هل تحس منهم من احد او تسمع لهم ركزاًً
».
ای مسكین! زیر هر قدمی از آن خویش اگر باز جوئی بسی كلاه ملوك را بیابی.
و در هر ذرهای ازین خاك اگر بجوئی هزاران دیدهٴ مدعیان این راه بینی، كه این ندا میدهد : «
فاعتبروا یا اولی الابصار
» .
صاح هذی قبورنا تملا الار
ض فأین القبور من عهد عاد
خفف الوطأ ما اظن ادیم ال
ارض الا من هذه الاجساد
و قبیح منا و ان قدم العه
د هوان الاباءِ و الاجداد
رب لحد قد صارلحداً مراراً
ضاحك من تزاحم الاضداد
فاسئل الفرقدین عمّا احسا
من قبیل و آنساً من بلاد
كم اقاما علی ابیضاض نهار
و أضاء المدلج فی سواد
آنگه در آخر آیت گفت : «
وأنشأنا من بعدهم قرناً اخرین
» یعنی اورثناهم
p.310
مساكنهم، و اسكناهم اماكنهم، سنة منا فی الانتقام امضیناها عن اعدائنا، و عادة فی الاكرام اجریناها لاولیائنا.
«
ولو نزلنا علیك كتاباً فی قرطاس
» الایات ـ سباق و سیاق هر سه آیت اخبار است از كمال قدرت بر هر چه خواهد، چنانكه خواهد، بی مشاورت و بی مزاحمت.
حكم كرد قومی را بضلالت، و فروبست بر ایشان در رشد و هدایت. اگر صد هزار دلیل پیش ایشان نهد، و چراغ شریعت بزبان نبوت در ره ایشان برافروزد، نه آن دلیل بینند، و نه بآن راه روند، كه نه دیدهٴ عبرت دارند و نه دل فكرت، از آنكه در ازل حكم چنان كرده، و قسمت چنان رفته، و العبرة بالقسمة دون الاعتبار و الحجة.
پیر طریقت
گفته : « آه از روز اول! اگر آنروز عنایت بود، طاعت سبب مثوبت است، و معصیت سبب مغفرت، و اگر آنروز عنایت نبود، طاعت سبب ندامت است، و معصیت سبب شقاوت.
شكر كه شیرین آمد نه بخویشتن آمد، حنظل كه تلخ آمد نه بخویشتن آمد.
كار نه بآنست كه از كسی كسل آید، و از كسی عمل، كار آن دارد كه شایستهٴ خود كه آمد در ازل.
الهی گر در كمین سر تو بما عنایت نیست، سرانجام قصهٴ ما جز حسرت نیست ».
«
قل لمن ما فی السموات والارض قل لله
» ـ سائلهم یا
محمد
! هل فی الدار دیار؟
و هل للكون فی التحقیق عند الحق مقدار.
فان بقوا عن جواب یشفی، فقل الله فی الربوبیة یكفی.
خدا و بس، دیگر همه هوس، الهی!
نه از كس بتو، نه از تو بكس، همه از تو بتو، همه توی و بس.
سبحان الله! جهانی پر از چیز و پر از كس!
همه بیكبار براندازد در یك نفس!
مرا صد دیده در نظارهٴ این كار نه بس.
«
كتب علی نفسه الرحمة
» ـ پیش از آنكه بآفرینش محدثات و ابداع كائنات مبدأ كرد، در دار الضرب غیب این سكهٴ رحمت بر نقد احوال و اعمال بندگان زد كه :
p.311
«
انی انا الله لا اله الا انا
»، « سبقت رحمتی غضبی »، و فردا روز محشر بر سر بازار قیامت
سید
(ص)
این ندا میكند كه : پادشاها! مشتی عاصیاناند! دستور باش تا قرطهٴ رحمت تو در ایشان پوشانم، كه تو گفتهای : «
وما ارسلناك الارحمة للعالمین
».
خداوندا! روز بازار این گدایان است.
ما چون ایشانرا بكمند دعوت میگرفتیم، بسیاری وعدههاشان دادهایم.
خداوندا!
محمد
را در روی این جمع بی عدد شرمسار مكن، وعدهای كه از رحمت و كرم تو بایشان دادهام تحقیق كن، كه خود گفتهای : «
یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لا نقنطوا من رحمة الله
»، و از درگاه جلال نداءِ كرم بنعت رحمت می آید كه : یا
محمد
! كار امت تو از سه بیرون نیست : یا مؤمناناند، یا عارفان، یا عاصیان.
اگر مؤمناناند در آرزوی بهشت، اینك بهشت ما، و اگر عاصیاناند در آرزوی رحمت، اینك رحمت و مغفرت ما، و اگر عارفاناند در آرزوی دیدار اینك دیدار ما.
راه بنده آنست كه پس ازین زبان حمد و ثنا بگشاید، و بنعت تضرع و افتقار در حالت انكسار پیوسته میگوید : ای نزدیكتر بما از ما.
و ای مهربانتر از ما بما.
و ای نوازندهٴ ما بی ما.
بكرم خویش نه بسزای ما، نه بكار ما، نه بار بطاقت ما، نه معاملت در خور ما، نه منت بتوان ما، هر چه ما كردیم تاوان بر ما، هر چه تو كردی باقی بر ما.
هر چه كردی بجای ما، بخود كردی نه برای ما.
«
وله ماسكن فی اللیل والنهار
» ـ الحادثات لله ملكاً و بالله ظهوراً و من الله بدءاً والی الله رجوعاً، و هو السمیع لانین المشتاقین، العلیم بحنین الواحدین.
گفتهاند كه شب تاریكی عام است گرد عالم درآمده، و روز روشنائی عام است بهمه عالم رسیده، و پیش از آفرینش عالم، و پیش از آفرینش نور و ظلمت نه شب بوده و نه روز بوده، و در بهشت هر چند كه آفتاب نباشد، اما همه روز بود، كه روشنائی عام بحقیقت آنجا بود، و هر چه بالله نزدیكتر آنجا نور و ضیا تمامتر.
عبدالله مسعود
گفت : ان ربكم لیس عنده لیل و نهار، نور السموات من نور وجهه.
p.312
و در آثار بیارند كه رب العالمین فریشتهای عظیم آفریده، و شب در یك قبضهٴ او كرده، و روز در دیگر قبضه، هر گه كه آن فریشته یك قبضه فراز كند، و یكی باز كند، سلطان روز بود، و چو دیگر قبضه باز كند، و این یكی فراز كند، سلطان
(١)
شب بود.
از روی اشارت میگوید : قرص آفتاب را در قبضهٴ ملك نهادم، اما دل دوستان بكس ندادم. ملك را بر دل دوستان ما تصرف و قدرت نیست، قرص آفتاب را در قبضهٴ ملك می دان، و دل دوستان در قبضهٴ ملك جل و علا، كه
مصطفی
(ص)
گفته : « قلوب العباد بین اصبعین من اصابع الرحمن ».
|
p.309
قرآن مجید، انعام 6: وَأَنشَأْنَا مِن بَعْدِهِمْ قَرْنًا آخَرِينَ .
p.310
قرآن مجید، انعام 12: قُل لِّمَن مَّا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۖ قُل لِّلَّهِ .
p.311
قرآن مجید، طه 14: إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لَا إِلَـٰهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي .
p.312
۱ـ نسخهٴ ج: شيطان.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 135 |
|
Del |
6 |
الانعام |
هفتم |
3 |
p.321
قوله تعالی : «
قل اغیر الله اتخذ ولیاً
» ـ ابعدما اكرمنی بجمیل ولایته اتولی غیره؟.
و بعد ماوقع علیّ ضیاء عنایته انظرفی الدارین الی سواه؟.
پس از آنكه آفتاب عنایت و رعایت از درگاه جلال و عزت بر ما تافت، و بی ما كار ما در دو جهان بساخت، و بمهر سرمدی دل ما بیفروخت، و بزیور انس بیاراست، و این بشریف داد كه در صدر قبول گهی مهد ناز ما میكشند كه «
لعمرك
»، گهی قبضهٴ صفت بحكم عنایت بیان صیقل آئینهٴ
(١)
دل ما می كند كه : «
الم نشرح لك صدرك
»، گهی مستوفی دیوان ازل و ابد حوالت قبول و ردّ خلق با درگاه ما میكند كه : «
ما اتیكم الرسول فخذوه وما نهیكم عنه فانتهوا
».
با این همه دولت و مرتبت و عنایت و رعایت چون سزد كه دلم تقاضای دیگری كند! یا بدنیا و عقبی نظری كند.
لاجرم دنیا را گفت : « مالی و للدنیا »! عقبی را گفت : «
ما زاغ البصر و
p.322
ما طغی
»، نه دنیا و نه عقبی بلكه دیدار مولی.
«
فاطر السموات والارض
» ـ خدائی كه آفریدگار زمین و آسمان است، كردگار جهان و جهانیان است، دانای آشكارا و نهان است، نه روزی خوار است، كه روزی گمار بندگان است، «
وهو یطعم ولا یطعم
» له نعت الكرم، فلذلك یطعم، و له حق القدم فلذلك لایطعم.
«
وان یمسسك الله بضّر فلاكاشف له الا هو
»ـ چنانكه در آفرینش ضر یگانه و یكتا است، در دفع ضّر هم یكتا است و بیهمتا.
اگر عالمیان بهم آیند، و جن و انس دست درهم دهند، تا دردی كه نیست پدید كنند نتوانند، یا دردی كه هست بردارند بی خواست الله راه بدان نبرند.
درد و دارو را منهل یكی دان، نعمت و محنت را منبع یكی شناس، كفر و ایمان را مطلع یكی بین، در دایرهٴ جمع یك رنگ، در منازل تفرقت رنگارنگ،
اینست كه آن
جوانمرد
اندر نظم گفت :
بر دو رخ هم كفر و هم ایمان تر است.
در دو لب هم درد و هم درمان تر است.
«
وهو القاهر فوق عباده
» ـ شكنندهٴ كامهای بندگان است، و بذات و صفات زبر همهٴ رهیگان است.
درویشانرا دولت دل و زندگانی جانست.
نادر یافته یافته، و نادیده عیان است.
یك نفس با حق بدو گیتی ارزان است.
یك دیدار ازو بصد هزار جان رایگان است.
یك طرفة العین انس با او خوشتر از جانست، او كه كشتهٴ این كار است، در میان آتش نازانست، و او كه ازین كار بی خبر است، در حبس بشریت در زندان است.
الهی! دیدار تو نزدیك است، لكن كار تا بدان نزدیكی بس باریك است.
الهی! هر كس بر چیزی، و من ندانم كه بر چهام!
بیمم همه آنست كه كی پدید آید كه من كهام!
الهی! چون او كه بر یاد است بتو شاد است، او كه بتو شاد است چرا بفریاد است!
p.323
آنرا كه چو تو نگار باشد در بر
گر بانگ قیامت آید او را چه خبر!
«
قل ای شیء اكبر شهادة قل الله
» ـ لاشهادة اصدق من شهادة الحق لنفسه بما شهد به فی الاول، و ذلك فی قوله : «
شهد الله
» فهو شهادة الحق للحق بأنه الحق.
روز اول در عهد ازل بگفت راست و كلام پاك ازلی خبر داد از وجود احدی و كون صمدی و جلال ابدی و جمال سرمدی و ذات دیمومی و صفات قیومی.
بو عبد الله قرشی
گفت : این تعلیم بندگان است و ارشاد طالبان.
بلطف خود بندگان را می درآموزد كه بوحدانیت و فردانیت ما همین گواهی دهید بقدر خویش، چنانكه ما گواهی دادیم بسزای خویش، و از راه معارضه برخیزید، تا چون
ابلیس مهجور
در وهده نیفتید، و قال بعضهم : شهد الله بوحدانیته و أحدیته و صمدیته، و شهد غیره من الملائكة و اولی العلم بتصدیق ماشهد هو لنفسه.
خود گواهی داد بخداوندی و بزرگواری و یكتائی خویش كه جز وی كسی سزای آن شهادت نیست، و خلق را رسیدن بكنه جلال و عظمت وی نیست، و شهادت خلق جز تصدیق آن شهادت حق چیزی دیگر نیست.
جعفر بن محمد
گفت : شهادت خلق را بنابر چهار ركن است : اول اتباع امر، دوم اجتناب نهی، سوم قناعت، چهارم رضا.
و گفتهاند : شهادت خلق سه قسم است : شهادت عام، و شهادت خاص، و شهادت خاص الخاص، شهادت عام خروج است از شركت.
شهادت خاص دخول است در مشاهدت.
شهادت خاص الخاص نسیم صحبت از جانب قربت ببهانهٴ وصلت.
مخلص همه ازو بیند.
عارف همه باو بیند. موحد همه او بیند.
هر هست كه نام برند عاریتی است، هستی حقیقی اوست، دیگر تهمتی است : «
قل الله ثم ذرهم
» ای همه تو و بس، با تو هرگز كی پدید آید كس !
|
p.321
۱ـ نسخهٴ ج : آينه صيقل.
قرآن مجید، حشر، 7: وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا .
p.322
قرآن مجید، انعام، 14: فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ .
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 136 |
|
Del |
6 |
الانعام |
هفتم |
3 |
p.335
قوله تعالی : «
ومنهم من یستمع الیك
» الایة ـ سمع فهم دیگر است و سمع خطاب دیگر.
آن بیحرمتان و بیگانگان چون از سمع فهم و قبول محروم بودند، سمع خطاب ایشانرا سود نداشت.
سمع فهم آنست كه در دل جای گیرد، و قبول در آن پیوندد، و یقین در آن بیفزاید.
اگر سالها این طنطنهٴ حروف بسمع خطاب میرسد تا قلقلهٴ یافت بسمع جان نرسد، سودی ندارد.
آن
بو جهل
رانده مقهور حكم ازل گشته رفتی و سر بر آستانهٴ مسجد
رسول خدا (ص)
نهادی، و قرآن از
رسول (ص)
بسمع ظاهر بشنیدی، اما دلش یك حرف بخود راه ندادی، كه قفل نومیدی بر آن زده بودند، و مهر شقاوت بر آن نهاده، و آن دیگر مطرود مهجور
ولید مغیره
چون قرآن شنید، گفت : « و الله ان لقوله لحلاوةً، و ان علیه لطلاوةً، و ان اصله لغدق، و ان اعلاه لثمر ».
گفت :
p.336
این سخن كه
محمد
میخواند سخنی شیرین و پرآفرین است، بالاش چون درخت میوهدار، و زیر چون چشمهٴ آب حیات.
بظاهر چنین میگفت، و باطنی داشت خراب كه حرفی از آن بدل خود راه می نداد، تا بدانی كه اعتبار بباطن است، و حقیقت این كار یافت است و قبول.
اگر هزاران كس بعمارت ظاهر مشغول شوند، آن عمارت ایشان خرابی یك دل جبر نكند، و بكار نیاید، و اگر یك دل آبادان بود، پاسبان اقلیمی باشد، همه را در حمایت عز خویش گیرد.
«
وهم ینهون عنه وینأون
» ـ از روی اشارت خبر میدهد از قومی كه دیگرانرا پند دهند، و خود پند نپذیرند.
از روی ظاهر خلق خدای بر طاعت میخوانند، و از روی باطن با حق مخالفت میكنند.
همانست كه گفت جای دیگر : «
لم تقولون ما لاتفعلون
»؟ «
اتامرون الناس بالبر وتنسون انفسكم
»؟.
لاتنه عن خلق و تأتی مثله
عار علیك اذا فعلت عظیم!
مجاهد
گفت : «
وهم ینهون عنه وینأون عنه
» ـ یعنی ینهون عن الذكر، و یتباعدون عنه.
اشارت است بقومی كه براه تقوی نروند، و مردم را نیز از آن باز دارند.
خود معصیت كنند، و سبب معصیت دیگران شوند.
خود بیراه شوند، و دیگران را بیراه كنند.
«
ضلوا من قبل واضلوا كثیراً
».
لاجرم فردا هم وزر خود هم وزر دیگران بر گردن ایشان نهند.
اینست كه گفت تعالی و تقدس : «
ولیحملن اثقالهم واثقالا مع اثقالهم
».
«
بل بدا لهم ما كانوا یخفون من قبل
» ـ اشارت است بروز رستاخیز كه روز كشف احوال است، و اظهار اسرار.
یوم تبلی السرائر و تظهر الضمائر.
بسا كه در دنیا در شمار زاهدان بودند، و رنگ دوستان و لباس آشنایان پوشیدند، و آنروز داغ شقاوت بر پیشانی خویش بینند، و در منزل بیگانگانشان فرود آرند، و بسا كسا كه تو او را خلیع العذار شناختی، رهین الاغلال دانستی، در دنیا بی سر و بی سامان، بی كس و بی نام،
p.337
و آن روز از خزائن غیب خلعتهای كرامت آرند بنام وی.
قدیسان ملأ اعلی و ساكنان جنات مأوی دو چشمی
(١)
برند و فرو مانند در كار وی.
این چنان است كه شاعر گوید :
بسا پیر مناجاتی كه بی مركب فرو ماند
بسا رند خراباتی كه زین بر شیر نر بندد!
«
ولو ردّ والعادوا لمانهوا عنه
» ـ لو رد اهل العقوبة الی دنیا هم، لعادوا الی جحدهم و انكارهم، و لو رد اهل الصفاءِ و الوفاءِ الی دنیاهم لعادوا الی حسن اعمالهم.
«
ولو تری اذ وقفوا علی ربهم
» ـ یا حسرة علیهم من موقف الخجل! و محل مقاساة الوجل! و تذكر تقصیر العمل، فهم و اقفون علی اقدام الحسرة، یقرعون باب الندم، حین لاینفعهم الندم، و حین یقول لهم الحق : «
الیس هذا بالحق
»!
وا خجلتا من و قوفی باب دار كم
یقول ساكنها من انت یا رجل!
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 137 |
|
Del |
6 |
الانعام |
هفتم |
3 |
p.344
قوله تعالی : «
قد نعلم انه لیحزنك الذی یقولون
» آلایة ـ این آیت از روی اشارت
مصطفی
را صلی الله علیه و سلم تشریفی و اكرامی است از درگاه ربوبیت، كه از آن بزرگوارتر نیست، و از دور آدم تا منتهی عالم بیرون از وی كس را این منزلت ندادند، و این مرتبت ننهادند، كه رب العزة میگوید تسكین دل ویرا كه : یا
محمد
! ما می دانیم كه ازین بیحرمتان چه رنج بدل تو میرسد، و تو چون اندوهگنی از گفتار بیهودهٴ ایشان.
یا
محمد
! مپندار كه من نمی بینم آنچه بر تو میرود، یا نمی شمارم آن نفسهای دردآمیغ
(١)
كه از تو می برآید، یا آن شربتهای زهرآمیغ
(١)
كه هر ساعت بر طلب رضاءِ ما نوش میكنی.
یا
محمد
! آن نه با تو میكنند، كه آن با ما میكنند، و از بهر حدیث ما میكنند.
پیش از
p.345
آنكه این رقم بر تو كشیدیم، و این علم نبوت بدست تو دادیم، بنگر كه با تو چون بودند.
آشنا و بیگانه، خویش و پیوند همه او را دوست بودند، و
محمد الامین
میخواندند.
امانتها بنزدیك وی می نهادند.
در محافل و مجامع او را در صدر مینشاندند.
چون پیك آسمان بنزدیك وی آمد، و جلال و عزت دین اسلام در گفت و كرد وی نهادند، آن كار و آن حال بگشت.
دوستان همه دشمن گشتند.
یكی میگفت : ساحر است و كاهن.
یكی میگفت : كاذبست و شاعر.
یكی میگفت : مجنون است و سرگشته .
اشاعوا لنا فی الحی اشنع قصة
و كانوا لنا سلماً فصاروا لنا حربا.
این همه میگفتند، و
سید
(ص)
بر استقامت خویش چنان متمكن بود كه آن قبول و این نفور و آن سلامت و این ملامت بنزدیك وی هر دو یك رنگ داشت، كه هر دو از یك منهل می دید.
آن كافران و مهجوران ازل پیش از مبعث
سیّد (ص)
هر كسی در نهاد خویش شوری داشت، و تصرفی میكرد، یكی میگفت : پیغامبر كه بیرون خواهد آمد
حكیم بن هشام
(١)
خواهد بود.
دیگری میگفت :
عبدالله بن ابی
است.
سدیگری میگفت :
بو مسعود ثقفی
است.
رب العالمین گفت : «
اهم یقسمون رحمت ربك نحن قسمنا
».
این قسمت رحمت و بخشیدن درجهٴ نبوت نه كار ایشان است، كه این خاصیت ربوبیت ما است و كار الهیت ما است.
پس چون رب العالمین تاج رسالت بر فرق نبوت
محمد
عربی
نهاد، و درگاه عزت وی حوالتگاه رد و قبول خلق آمد، ایشان همه نومید شدند، زبان طعن دراز كردند.
یكی گفت : یتیم است و درمانده. رب العزة گفت : بمؤمنان رحیم است و بخشاینده.
یكی گفت : اجیر است و فقیر.
رب العزة گفت : نذیر است و بشیر.
یكی گفت : ضالست و غبی.
رب العزة گفت :
رسول
است و
نبی
:
p.346
هذا وان اصبح فی اطمار
و كان فی فقر من الیسار
آثر عندی من اخی و جاری.
دوست
دوست پسند باید نه شهر پسند.
فرمان آمد كه : یا
محمد
! «
قد نعلم
» ما می دانیم كه دشمنان ترا شاعر و دیوانه میخوانن.
. تو شاعر و دیوانه نهای.
تو زین عالمی.
تو
سیّد ولد آدم
ی.
تو
رسول كونین
و صاحب قاب قوسینی.
تو دیوانه نهای.
تو اسلام را صفائی.
تو شریعت را بقائی.
تو
رسول خدا
ئی.
این عز ترا بس كه ما آن تو، تو آن مائی .
من آن توام تو آن من باش ز دل
بستاخی كن چرا نشینی تو خجل.
یا
محمّد
! اگر دشمن ترا ناسزا گوید، ترا چه زیان.
من میگویم : «
وسراجاً منیراً
»، «
بشیراً ونذیراً
»، «
لیكون للعالمین نذیراً
»، «
انّا فتحنا لك فتحاً مبیناً
»، «
وینصرك الله نصراً عزیزاً
»، «
ان فضله كان علیك كبیراً
».
«
انّما یستجیب الّذین یسمعون
».
ابن عطا
گفت : ان اهل السّماع هم الاحیاء، و هم اهل الخطاب و الجواب، و ان الاخرین هم الاموات، لقوله تعالی : «
والموتی یبعثهم الله
».
گفت : اهل سماع زندگاناند، و اهل خطاب و جواب ایشاناند، و باقی مردگاناند.
و زندگان بحقیقت سه كساند، هر چه نه این سهاند در شمار مردگاناند خائف، كه زندگی ببیم كند، هموار
(١)
از بطش و مكر حق می ترسد.
دوم راجی كه رندگی بامید كند، پیوسته دل در فضل و لطف خدای تعالی بسته.
سوم محب است، كه زندگی بمهر كند، مادام دلش با حق می گراید، و از خلق می گریزد.
و این سه حالت را علم شرط است.
خوف بی علم خوف خارجیان است.
رجاءِ بی علم رجاءِ مرجیان است.
محبت بی علم محبت اباحتیان است، و جملهٴ این كار بنابر توفیق و خذلان است، و توفیق و خذلان نتیجهٴ حكم ازل و نبشتهٴ لوح.
رب العالمین
p.347
گفت : «
ما فرطنا فی الكتاب من شیء
».
در لوح همه چیز نبشتیم و همه كار پرداختیم. هر كس را آنچه سزا بود دادیم، و فذلك هر چیز پدید كردیم.
رسول
گفت صلی الله علیه و سلّم : « ما منكم من احد الا و قد كتب مقعده من النّار و مقعده من الجنة ».
قالوا : یا
رسول الله
! افلا نتكل علی كتابنا؟ و ندع العمل.
قال : « اعملوا فكل میسّر لما خلق له، اما من كان من اهل السعادة فسییسر لعمل السعادة، و اما من كان من اهل الشقاوة، فسییسر لعمل الشقاوة ». ثم قرأ : «
فأما من اعطی واتقی
» الایة.
|
p.344
(١) نسخهٴج : آميز.
p.345
(١) ظاهراً هشام غلط است و بجاى آن حزام بايد باشد، و او حكيم بن حزام بن خويلد بن اسد بن عبد العزى صحابى و از قريش و برادرزادهٴ حضرت خديجه بوده است.
p.346
۱ ـ هموار يعنى هميشه و دايم، = همواره. (برهان قاطع).
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 138 |
|
Del |
6 |
الانعام |
هفتم |
3 |
p.357
قوله تعالی : «
قل ارأیتكم ان اتیكم عذاب الله
» الایة ـ اذا مسّكم الضّر فممّن ترومون كشفه.
او نابكم امر فمن الّذی تؤمّلون لطمه.
مسكین فرزند آدم كه قدر این لطف نمیداند.
و خطر این عزت نمی شناسد.
درین آیت هم اظهار عزت و جلال است و بی نیازی خود از بندگان، هم تعبیهٴ لطف و افضال است و نثار رحمت بر ایشان.
میگوید : اگر بخداوندی خود از روی عدل بطشی نمایم برین خلقان، آن كیست كه آن بطش از ایشان باز دارد، و ایشانرا فریاد رسد.
و اگر از كمینگاه غیب ناگاه علم رستاخیز بیرون آریم، این بندگان كجا گریزند.
و دست در كه زنند؟ و كرا خوانند.
آنگه بكرم خود هم خود جواب داد كه :« یل
ایّاه تدعون
» هم مرا خوانید، و مرا دانید، و كشف بلا از من خواهید، كه قادر بر كمال منم. مفضل بانوال منم.
دوست و یار نیكوكار نیكوخواه منم.
در اخبار
داود
است كه : یا
داود
! زمینیان را بگوی چرا نه با من دوستی گیرید، كه سزای دوستی منم.
من آن خداوندم كه با جودم بخل نه، با علمم جهل نه، با صبرم عجز نه، در صفتم تغیر نه، در گفتم تبدیل نه.
رهی را بخشاینده و فراخ رحمتم. هرگز از فضل و كرم بنگشتم.
در ازل رحمت وی بر خود نبشتم، عود محبت سوختم.
دل وی بنور معرفت افروختم.
زبان حال بنده گوید بنغمت شكر :
مهر ذات تست الهی دوستانرا اعتقاد
یاد وصف تست یا رب غمگنانرا غمگسار
دست مایهٴ بندگانت گنجخانهٴ فضل تست
كیسهٴ امید از آن دوزد همی امید وار.
یا
داود
! لو یعلم المدبرون عنی
(١)
كیف انتظاری لهم، و شوقی الی ترك
p.358
معاصیهم، لماتوا شوقاً الیّ، و انقطعت او صالهم من محبّتی.
یا
داود
! هذا ارادتی فی المدبّرین عنّی، فكیف ارادتی فی المقبلین علیّ! یا
داود
! نعمت از ما است شكر از دیگری میكنند.
دفع بلا از ما است از دیگری می بینند.
پناهشان حضرت ما است، پناه با دیگران می برند.
آری بروند و بگریزند و بآخر هم بازآیند .
ترا باشد هم از من روشنائی
بسی گردی و پس هم با من آئی.
یا
داود
! من دوست آنم كو مرا دوست است.
من رفیق آنم كو مرا رفیق است.
هام نشین
(١)
آنم كه در خلوت ذكر با من نشیند.
من مونس آنم كه بیاد من انس گیرد.
یا
داود
! هر كه مرا جوید مرا یابد، و او كه مرا یابد سزد كه نبازد.
پیر طریقت
گفت : « ای حجت را یاد، و انس را یادگار، خود حاضری ما را جستن چه بكار! الهی! هر كس را امیدی و امید رهی دیدار.
رهی را بی دیدار نه بمزد حاجت است نه با بهشت كار »
.
مرا تا باشد این درد نهانی
ترا جویم كه درمانم تو دانی.
« قل
ایاه تدعون
» ـ
جریری
گفت : اندر رموز این آیت : مرجع العارفین فی اوائل البدایات الی الحق، و مرجع العوام الیه بعد الایاس من الخلق.
عارفان در اول كار در بدایت احوال با حق گریزند، و دل در خلق نبندند، و اسباب نه بینند، و عامهٴ خلق در اسباب پیچند، و دل در خلق بندند، بعاقبت چون از خلق نومید شوند بحق باز گردند.
جنید
گفت : من دعا الخلق فبایاه یدعوا، اذیقول الله تعالی : «
بل ایاه تدعون
» ضمیر حق جل جلاله فراپیش داشت، و دعوت خلق فاپس داشت، اشارت است كه با جابت حق بنده بدعا رسید، نه بدعاءِ خود باجابت حق رسید.
این همچنان است كه گویند كه : عارف طلب از یافتن یافت، نه یافتن از طلب.
و این مسئله را بسطی است، و شرح آن در سورة
فاتحه
رفت.
p.359
«
ولقد ارسلنا الی امم من قبلك فأخذناهم بالبأساءِ والضراءِ
» ـ
ابن عطا
گفت اخذنا علیهم الطرق كلها لیرجعوا الینا.
راهها فرو بستیم برایشان یا یكبارگی از كل كون اعراض كردند،
و با صحبت ما پرداختند، و مهر دل بر ما نهادند، و بر وفق این حكایت
مجنون
است : او را دیدند در طواف كعبه بیخود گشته، و بی آرام شده، و دریای عشق در سینهٴ او موج بر اوج زده، و دست برداشته كه : « اللهم زدنی حب لیلی ».
بار خدایا! عشق
لیلی
در دلم بیفزای، و بلاءِ مهر وی یكی هزار كن.
آن پدر وی امیر وقت بود، گفت : یا
مجنون
! ترا خصمان بسیار برخاستهاند.
روزی چند غائب شو، مگر ترا فراموش كنند و این سودا بر
لیلی
كمتر شود.
مجنون
برفت، روز سوم باز آمد، گفت : یا پدر! معذورم دار كه عشق
لیلی
همه راهها بما فرو گرفته، و جز بسر كوی
لیلی
هیچ راه نمی برم .
هر كسی محراب دارد هر سوئی
باز محراب
سنائی
كوی تو!
«
قل ارأیتم ان اخذ الله سمعكم
» ـ
قال
الترمذی
: اخذ سمعكم عن فهم خطابه، و ابصاركم عن الاعتبار بصنائع قدرته.
«
وختم علی قلوبكم
» سلبكم معرفته هل یقدر احد فتح باب من هذه الابواب سواه.
كلا بل هوا لبدیء بالنعمة تفضلا و فی الانتهاءِ كرماً.
|
p.357
۱ ـ نسخهٴ ج : اعنى.
قرآن مجید، انعام 41: بَلْ إِيَّاهُ تَدْعُونَ فَيَكْشِفُ مَا تَدْعُونَ إِلَيْهِ إِن شَاءَ وَتَنسَوْنَ مَا تُشْرِكُونَ ؛ و صفحه ۳۵۸ این جلد: « بل ایاه تدعون ».
p.358
۱ ـ نسخهٴ ج : من هم نشين.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 139 |
|
Del |
6 |
الانعام |
هفتم |
3 |
p.369
قوله تعالی : «
وأنذر به الذین یخافون
» الایة ـ خوف اینجا بمعنی علم است، و ترسنده بحقیقت اوست كه علم ترس داند، ترس بی علم ترس خارجیان است، و علم بی ترس علم زندیقان، و ترس با علم صفت مؤمنان و صدیقان.
اینست صفت درویشان صحابه و اصحاب صفّه، هم ترس بود ایشانرا و هم علم، هم اخلاص بود ایشانرا و هم صدق.
رسول خدا (ص)
روزی بایشان برگذشت.
ایشانرا دید هر یكی كان حسرت شده، و اندوه دین بجان و دل پذیرفته، با درویشی و بی كامی بساخته، ظاهری شوریده، و باطنی آسوده، قلادهٴ معیشت و نعمت گسسته، و راز ولی نعمت بدل ایشان پیوسته، چشمهاشان چون ابر بهاران، و رویها چون ماه تابان.
همه در آن صفّه صف كشیده، و نور دل ایشان بهفت طبقهٴ آسمان پیوسته.
رسول خدا
آن سوز و نیاز و آن راز و ناز ایشان دید، گفت : « ابشروا یا اصحاب الصفة! فمن یقی منكم علی النعت الذی انتم علیه الیوم، راضیاً بمافیه، فانه من رفقائی یوم القیامة ».
زهی دولت و كرامت.
زهی منقبت و مرتبت.
از دور
آدم
تا منتهی عالم كرا بود از اولیاء و اتقیا این خاصیت و این منزلت.
قدر شریعت
مصطفی
ایشان دانستند، و حقّ سنّت وی ایشان گزاردند.
ربوبیت ایشانرا متواری وار در حفظ خویش بداشت، و بنعت محبّت در قباب غیرت بپرورد.
و ایشانرا نزّاع القبائل گویند :
بلال
از
حبش
و
صهیب
از
روم
و
سلمان
از
پارس
.
نزّاع القبائل بدان معنیاند كه از قبیلهاشان بیرون كنند
p.370
یا خود از قبیلها و آبادانیها بگریزند، از بیم آنكه خلق در ایشان آویزند، و از حق مشغول دارند، كه هر كه بخلق مشغول گشت، از حق باز ماند.
بو هریره
گفت هفتاد كس دیدم از اصحاب صفّه كه با هر یكی از ایشان نبود مگر گلیمكی كهنه پاره پاره برهم نهاده و ابر
(١)
گردن خود بسته.
كس بود كه تا نیمه ساق برسیده، و كس بود كه تا بكعبتین، و آنگه بهر دو دست خویش فراهم میگرفتند، و بدان عورات می پوشیدند، و
رسول خدا
هر گه كه فتحی در پیش بودی گفتی : خداوندا! بحق این دلهای افروخته، و بحق این شخصیتهای فرو ریخته، كه ولایت كافران بر ما بگشائی، و ما را بر كافران نصرت دهی.
و گفتی : مرا كه جوئید در میان اینان جوئید، و روزی كه خواهید بدعاءِ ایشان خواهید : « ابغونی فی ضعفائكم.
هل تنصرون و ترزقون الا بضعفائكم »، و آنگه موافقت ایشانرا درویشی بدعا خواستی، گفتی : « اللهمّ احینی مسكیناً، و أمتنی مسكیناً، و احشرنی فی زمرة المساكین ».
فقالت
عائشة
: لم یا
رسول الله
؟ قال : « انهم یدخلون الجنّة قبل اغنیائهم بأربعین خریفاً ».
و هم از بهر ایشان گفت : « حوضی ما بین
عدن
الی
عمان
، شرابه ابیض من اللبن و أحلی من العسل.
من شرب منه شربةً لایظمأ بعدها ابداً، و اوّل من یرده صعالیك المهاجرین ».
قلنا : و من هم یا
رسول الله
؟ قال : « الدنس الثیاب، الشعث الرؤس، الّذین لاتفتح لهم ابواب السدد، و لایزوجون المنعمات الذین یعطون ما علیهم و لایعطون مالهم ».
هنوز رب العالمین ایشانرا نیافریده، و در عالم وجود نیاورده، كه بهزار سال پیش از ایشان با پیغامبران
بنی اسرائیل
میگوید، و ایشانرا جلوه میكند كه : مرا بندگانیاند كه مرا دوست دارند، و من ایشان را دوست دارم، ایشان مشتاق مناند، و من مشتاق ایشان.
ایشان مرا یاد كنند و من ایشانرا یاد كنم.
نظر ایشان بمن است و نظر من بایشان.
p.371
عجیب كاریست كار دوستان!
و طرفه بازاریست بازار ایشان!
پیش از آنكه در وجود آرد ایشانرا جلوه میكند، و چون
(١)
در وجود آمدند، در خلوت «
وهو معكم
» براز و نازشان می پرورد.
آنگه بی مرادی و بی كامی روزشان بسر می آرد، و آسیای بلا بر فرق سرشان میگرداند.
پیر طریقت
گفت : در بادیه می شدم، درویشی را دیدم كه از گرسنگی و تشنگی چون خیالی گشته، و آن شخص وی از رنج و بلا بخلالی باز آمده.
و سر تا پای وی خونابه گرفته.
گفتا : بتعجّب در وی می نگرستم، و خدایرا یاد میكردم.
چشم فراخ باز كرد و گفت : این كیست كه امروز در خلوت ما رحمت آورده.
گفتا : درین بودم كه ناگاه از سر وجد خویش برخاست، و خود را بر زمین میزد، و مشاهدهای را كه در پیش داشت جان نثار همی كرد و میگفت :
من پای برون نهادم اكنون ز میان
جان داند با تو و تو دانی با جان
در كوی تو گر كشته شوم باكی نیست
كو دامن عشقی كه برو چاكی نیست؟
یك عاشق آزاده نه بینی بجهان
كز باد بلا بر سر او خاكی نیست.
«
ولا تطرد
» ـ كافران بر
مصطفی
(ص)
آمدند، گفتند : یا محمد! ما می خواهیم كه بتو ایمان آریم، لكن مارا عار باشد با این گدایان نشستن، و آن بوی ناخوش خلقان ایشان كشیدن.
ایشانرا از خوشتن دور كن، تا ما بتو ایمان آریم.
رسول خدا
عظیم حریص بود بر ایمان ایشان، و لهذا یقول الله تعالی : «
لعلك باخع نفسك الا یكونوا مؤمنین
».
آوردهاند بیك روایت كه
رسول خدا
عمر
را به پیغام بدرویشان فرستاد تا روزی چند كمتر آیند مگر كه ایشان ایمان آرند.
عمر
هنوز سه گام رفته بود كه
جبرئیل
آمد و آیت آورد كه : «
ولا تطرد
» یا
محمد
! مران ایشانرا كه من نراندهام.
منواز
p.372
ایشانرا كه من نخواندهام.
آری مقبولان حضرت دیگرند، و مطرودان قطیعت دیگر.
این درویشان خواندگان «
والله یدعوا الی دار السلام
» اند، و آن بیگانگان راندگان «
اخسئوا فیها ولا تكلّمون
».
رسول خدا
عمر
را بازخواند.
كافران نیز باز آمدند، و گفتند : اگر می توانی باری یك روز ما را نوبت نه، و یك روز ایشانرا، تا بتو ایمان آریم.
رسول خدا
همت كرد كه این نوبت چنانكه در می خواهند بنهد.
جبرئیل
آمد و آیت آورد : «
واصبر نفسك مع الذین یدعون ربّهم
» الایة ـ با ایشان باش كه من با ایشانم.
ایشانرا خواه كه من ایشانرا خواهانم.
كافران چون ازین نوبت روز روز نهادن نومید گشتند بازآمدند و گفتند : اگر نوبت نمی نهی روا داریم، و با ایشان بنشینیم اندی كه تو بما نگری نه با ایشان، و اكرام ما را روی سوی ما داری، تا بتو ایمان آریم.
مصطفی
عمر
را بخواند و بدرویشان فرستاد، تا دل ایشان خوش گرداند، و رضاءِ دل ایشان باین معنی بجوید، مگر آن كافران ایمان آرند، و مقصود كافران در آنچه میخواستند نه آن بود تا ایمان آرند، بلكه میخواستند تا دل درویشان بیازارند، مگر از مصطفی نفرت گیرند، و از دین وی برگردند.
چون
عمر
فرا راه بود تا این پیغام ببرد،
جبرئیل
آمد و آیت آورد : «
ولا تعد عیناك عنهم
» یا
محمد
! ازین درویشان روی مگردان، و چشم از ایشان بر مگیر، كه من با ایشان همی نگرم.
رسول خدا
یكبارگی روی بدرویشان آورد و با ایشان بنشست، و پیوسته گفتی : « بابی من وصانی به ربّی ».
« یربدون وجهه » ـ
بو یعقوب نهر جوری
را پرسیدند كه : صفت مرید چیست.
این آیت برخواند كه : «
یدعون ربّهم بالغدوة والعشیّ یریدون وجهه
»، اصبحوا و لاسؤل لهم من دنیاهم، و لامطالبة من عقباهم، و لا همّة سوی حدیث مولاهم.
فلما تجّردوا لله تمحّضت عنایة الحقّ لهم فتولّی حدیثهم، فقال : و لا تطردهم یا
محمّد
.
«
یریدون وجهه
» ـ معنی ارادت خواست مراد است در راه بردن، و آن سه
p.373
قسم است : یكی ارادت دنیای محض، دیگر ارادت آخرت محض، سدیگر ارادت حقّ محض.
ارادت دنیا آنست كه گفت عزّ ذكره :«
تریدون عرض الدنیا
»، «
من كان یرید العاجلة
»، «
من كان یرید حرث الدّنیا
»، « و
ان كنتنّ تردن الحیوة الدّنیا وزینتها
»، و نشان ارادت دنیا دو چیز است، در زیادت دنیا بنقصان دین راضی بودن، و از درویشان مسلمانان اعراض كردن، و ارادت آخرت آنست كه گفت تعالی و تقدس : «
ومن اراد الاخرة
»، «
من كان یرید حرث الاخرة نزد له فی حرثه
»، و نشان آن دو چیز است در سلامت دین بنقصان دنیا راضی بودن، و مؤانست با درویشان داشتن.
و ارادت حق آنست كه الله گفت جل جلاله : «
یریدون وجهه
»، «
وان كنتنّ تردن الله و
رسول
ه
»، و نشان آن پای بدو گیتی فرا نهادن است، و از خلق آزاد گشتن، و از خود برستن
(١)
.
این خود بیان علم است و تحقیق عبارت، امّا بیان فهم بزبان اشارت آنست كه
پیر طریقت
گفت چون او را از ارادت پرسیدند، گفتا : « نفسی است میان علم و وقت، در ناحیهٴ ناز، در محلهٴ دوستی، در سرای نیستی، چهار حد دارد آن سرای : یكی با آشفتگان شود، یكی با غریبان، سدیگر با بیدلان، چهارم با مشتاقان.
آنگه گفت : ای مهربان فریادرس! عزیز آن كس كش با تو یك نفس.
ای یافته و یافتنی! از مرید چه نشان دهند جز بی خویشتنی!
همه خلق را محنت از دوریست، و مرید را از نزدیكی!
همه را تشنگی از نایافت آب، و مرید را از سیرابی.
الهی! یافته میجویم!
با دیده ور میگویم! كه دارم چه جویم كه بینم چگویم!
شیفتهٴ این جست و جویم!
گرفتار این گفت و گویم :
تا جان دارم غم ترا غمخوارم
بی جان غم عشق تو بكس نسپارم.
«
واذا جاءك الّذین یؤمنون بآیاتنا
» ـ مؤمنان دیگراند و عارفان دیگر.
p.374
مؤمنان نخست در صنایع و آیات نگرند، آنگه از آیات بما رسند.
عارفان نخست بما رسند، آنگه از ما بآیات باز گردند.
یا
محمد
! آنان كه بواسطهٴ آیات بما ایمان آرند، بواسطهٴ خود سلام ما بر ایشان رسان، و آنكس كه بی واسطه ما را شناخت، و بی صنایع ما را یافت، بی واسطه ما خود سلام بدو رسانیم، و ذلك فی قوله : «
سلام قولا من رب الرحیم
».
پیر طریقت
گفت : « الهی! او كه ترا بصنایع شناخت، بر سبب موقوف است، و او كه ترا بصفات شناخت، در خبر محبوس است.
او كه باشارت شناخت، صحبت را مطلوبست.
او كه ربودهٴ اوست از خود معصوم است ».
«
كتب ربّكم علی نفسه الرّحمة
» ـ ان و كل بك من كتب علیك الزّلة، فقد تولی بنفسه لك كتاب الرحمة.
كتابته لك ازلیة، و الكتابة علیك و قتیّة، و الوقتیّة لاتبطل الازلیّة.
قال
الواسطی
: برحمته و صلوا الی عبادته، لابعبادتهم و صلوا الی رحمته، و برحمته نالوا ماعنده لابأفعالهم، لأنه
(ص)
یقول : « ولا انا الا ان یتغمّدنی الله منه برحمة ».
«
انه من عمل منكم سوء بجهالة ثمّ تاب من بعده وأصلح فانّه غفور رحیم
» ـ روی فی بعض الاخبار نادیتمونی فلبیّتكم، سألتمونی فأعطیتكم، بارزتمونی فأمهلتكم، تر كتمونی فرعیتكم، عصیتمونی فسترتكم.
فان رجعتم الیّ قبلتكم، و ان ادبرتم
(١)
عنی انتظرتكم.
میگوید : بندگان من! رهیگان من! مرا بآواز خواندید بلبّیك تان جواب دادم، از من نعمت خواستید عطاتان بخشیدم.
به بیهوده بیرون آمدید، مهلت تان دادم.
فرمان من بگذاشتید رعایت از شما برنداشتم.
معصیت كردید، ستم بر شما نگه داشتم.
با این همه گر باز آئیدتان بپذیرم، ور برگردید باز آمدن را انتظار كنم : « انا اجود الاجودین واكرم الاكرمین وارحم الرّاحمین ».
|
p.370
۱ ـ كذا.
p.371
۱ ـ نسخهٴ الف : و كه.
p.372
قرآن مجید، یونس 25: وَاللَّهُ يَدْعُو إِلَىٰ دَارِ السَّلَامِ؛ انعام 52: وَلَا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ ۖ مَا عَلَيْكَ مِنْ حِسَابِهِم مِّن شَيْءٍ وَمَا مِنْ حِسَابِكَ عَلَيْهِم مِّن شَيْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمِينَ ؛ کهف 28: وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ ۖ وَلَا تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ۖ وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا .
p.373
۱ ـ نسخهٴ ج : و از خود باز رستن. متن از « الف » است.
قرآن مجید، اسرا 19: وَمَنْ أَرَادَ الْآخِرَةَ وَسَعَىٰ لَهَا سَعْيَهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَـٰئِكَ كَانَ سَعْيُهُم مَّشْكُورًا ؛ شوری 20: مَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ ۖ وَمَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَمَا لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِن نَّصِيبٍ .
p.374
۱ ـ نسخهٴ ج : دبرتكم عنى!
قرآن مجید، انعام 54: أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنكُمْ سُوءًا بِجَهَالَةٍ ثُمَّ تَابَ مِن بَعْدِهِ وَأَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ .
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 140 |
|
Del |
6 |
الانعام |
هفتم |
3 |
p.385
قوله تعالی : «
وعنده مفاتح الغیب
» ـ گشایندهٴ دلها اوست. نمایندهٴ راهها اوست.
نهندهٴ داغها اوست.
افروزندهٴ چراغها اوست.
یكی را چراغ هدایت افروزد.
یكی را داغ ضلالت نهد.
عنایتیان حضرت را چراغ سعادت افروزد.
در رحمت گشاید.
بساط بقا گستراند.
بر تخت رعایت نشاند.
بزیور كرامت بیاراید كه : «
یحبهم ویحبونه
».
باز راندگان ازل را داغ شقاوت نهد.
در خذلان گشاید.
زخم «
لا بشری
» زند كه : «
نسوا الله فنسیهم
».
آری! كلید غیب بنزدیك اوست، و علم غیب خاصّیّت اوست، هر كس را سزای خود دادن و جای وی ساختن كار اوست،
ابن عطا
گفت : كلیدها بنزدیك اوست، چنانكه خود خواهد گشاید، و آنچه خود خواهد نماید.
بر دلها در هدایت گشاید، بر همّتها در رعایت، بر زبانها در روایت، بر جوارح در طاعت.
اهل ولایت را در كرامت گشاید.
اهل مهر را در قربت گشاید.
اهل تمكین را در جذب گشاید.
مؤمنانرا در طاعت گشاید.
اولیا را در مكاشفات، انبیا را در معاینات.
بو سعید خرّاز
گفت : این پیغامبر ما را است علی الخصوص : «
وعنده مقاتح الغیب
» ـ میگوید : كلید خزینهٴ اسرار فطرت
محمّد
مرسل بنزدیك حق است جل جلاله.
ربوبیّت او را بنعت كرم در مهد محبّت اندر قبهٴ غیرت بپرورد، و اسرار فطرت و عزّت وی از خلق بپوشید، تا صد هزار و بیست و چهار هزار پیغامبر همه باین درد بخاك فرو شدند، بطمع آنكه تا ایشانرا بر یك سرّ از اسرار فطرت وی اطلاع افتد، و هرگز نیفتاد، و بندانستند، و چگونه دانستندی و قرآن مجید قصّهٴ وی سربسته میگوید، و از آن اسرار خبر می دهد كه : «
فأوحی الی عبده ما اوحی
»
.
زان گونه شرابها كه او پنهان داد
یك ذره بصد هزار جان نتوان داد.
p.386
آری! ما آن خزینهٴ اسرار فطرت و محبّت وی مهری بر نهادیم، و طمعها از دریافت آن باز بریدیم كه : «
وعنده مفاتح الغیب لا یعلمها الا هو
».
حسین منصور حلاج
شمهای از دور بیافت، فریاد برآورد : سراج من نور الغیب بدا وغار، و جاوز السرج وسار
.
ای ماه برآمدی و تابان گشتی
گرد فلك خویش خرامان گشتی!
چون دانستی برابر جان گشتی
ناگاه فرو شدی و پنهان گشتی!
انبیا و اولیا و شهدا و صدّیقان چندانكه توانستند از اوّل عمر تا آخر تاختند، و مركبها دوانیدند، و بعاقبت به اوّل قدم وی رسیدند : « نحن الاخرون السّابقون ».
آن مقام كه زبر خلائق آمد، زیر پای خود نپسندید، بسدرهٴ منتهی، و جنّات مأوی، و طوبی و زلفی، كه غایت رتبت صدیقان است خود ننگرید : «
ما زاغ البصر وما طغی
».
قال بعصهم : من مفاتح غیبه ما قذف فی قلبك من نور معرفته، و بسط فیه بساط الرّضا بقضائه، و جعله موضع نظره.
جریری
گفت : «
لا یعلمها الّا هو
»، و من یطلقه علیها من صفیّ و خلیل و حبیب و ولیّ.
بو علی كاتب
فرا
بو عثمان مغربی
گفت كه :
ابن البرقی
بیمار بود.
شربتی آب بدو دادند نخورد، گفت : در مملكت حادثهای افتاده است تا بجای نیارم كه چه افتاد نیاشامم.
سیزده روز هیچ نخورد تا خبر آمد كه
قرامطه
در حرم افتادند، و خلقی را بكشتند، و ركن حجر را بشكستند.
بو عثمان
گفت : درین بس كاری نیست، من امروز شما را خبر دهم كه در
مكه
چیست.
در
مكه
میغ است امروز، چنانكه همه مكّه در زیر میغ است، و میان مكّیان و طلحیان جنگ است، و مقدمهٴ طلحیان مردی است بر اسپی سیاه، بر سر وی دستاری سرخ.
این چنین بنوشتند، و بررسیدند
(١)
راست آنروز همچنان بود كه گفت.
پس
بو عثمان
گفت : هر كه حق را اجابت كرد مملكت ویرا اجابت كرد.
عبد الله انصاری
گفت : « بر عبودیت آن نهند كه بر تابد.
p.387
دانستن غیب همه بر نتابد و نتواند.
بلی بعضی و بعضی چیزی نه همه، كه همه الله داند و بس.
همی گوید جل جلاله :
فلا یظهر علی غیبه احداً
الا من ارتضی من
رسول
».
«
ویعلم ما فی البرّ والبحر
» الایة ـ ای هو المتفرد بالاحاطة بكلّ معلوم قطعاً لایشد عنه شیء، و لایخفی علیه شیء.
«
وهو القاهر فوق عباده ویرسل علیكم حفظة
» ـ این حفظه كرام الكاتبیناند كه بر بندگان موكلاند، و اعمال ایشان می شمارند و مینویسند، و این فریشتگان بر بندگان آشكارا نشوند مگر در آن دم زدن باز پسین.
در خبر است كه : بنده بآخر عهد كه از دنیا بیرون می شود آن دو فریشته در دیدار وی آیند.
اگر بنده مطیع بوده گویند : جزاك الله خیراً.
ای بندهٴ نیكبخت فرمان بردار.
بسی طاعت كه كردی، و بوی خوش و راحت از آن طاعت بما رسید، و اگر عاصی و بدكردار بوده گویند : لا جزاك الله خیراً.
بسی فضائح و معاصی كه از تو آمد، و بسی بوی ناخوش و گند معصیت كه از آن بما رسید.
گفتا : این در آن وقت بود كه چشم مرده بهوا بیرون نگرد
(١)
كه نیز بر هم نزند.
«
حتّی اذا جاء احدكم الموت توفته رسلنا
» ـ از داهیهای جان كندن یكی آنست كه : ملك الموت را واعوان وی را در وقت قبض روح بیند.
اگر بنده مطیع بود بصورتی نیكو بود، و اگر عاصی بود بصورتی منكر.
در خبر است كه
ابراهیم (ع)
ملك الموت را گفت : خواهم كه ترا در آن صورت كه جان گنهكاران و بدكاران ستانی بینم.
گفت : یا
ابراهیم
! طاقت نداری؟ گفت : لابد است.
پس خویشتن را بدان صورت فرا وی نمود.
شخصی دید سیاه منكر، مویها برخاسته، و جامهٴ سیاه در پوشیده، و آتش و دود از بینی و دهن وی بیرون می آید، و بوی ناخوش از وی می دمد.
ابراهیم
را غشی رسید.
ساعتی بیفتاد، چون بهوش باز آمد، و ملك الموت بصورت خویش باز آمده،
p.388
گفت : یا ملك الموت! اگر عاصی را خود عذاب اینست كه ترا در آن صورت خواهد دید تمام است، و همچنانكه عاصی را دیدن وی عذابی تمام است، مطیع را دیدن وی بآن صورت نیكو كه خواهد بود راحتی و لذّتی تمام است.
وهب منبه
گفت : در روزگار پیش پادشاهی بود سخت بزرگ، ملك وی عظیم، نعمت وی تمام، و فرمان وی روان.
چون عمر وی بآخر رسید، ملك الموت قبض جان و بیكرد.
چون بآسمان رسید فریشتگان گفتند : هرگز ترا بر هیچ كس رحمت نیامده بجان شدن.
گفت : آری، زنی در بیابان بود آبستن، كودك بنهاد.
در آن حال مرا فرمودند كه مادر آن كودك را جان بستان.
جان وی بستدم، و آن كودك را در آن بیابان ضایع گذاشتم.
بر آن مادر مرا رحمت آمد از غریبی وی، و بر آن كودك از تنهائی و بیكسی وی.
گفتند : یا ملك الموت! این پادشاه را دیدی كه جان وی ستدی آن كودك بود كه در آن بیابان بگذاشتی.
گفت : سبحان الله اللطیف لما شاء.
«
ثم ردّوا الی الله مولیهم الحقّ
» ـ قال بعضهم هی ارجی آیة فی كتاب الله عزّ و جل، لأنه لا مردّ للعبد اعز من ان یكون مردّه الی مولاه.
|
p.386
۱ ـ نسخهٴ ج : باز پرسيدند. متن از « الف » است.
p.387
۱ ـ نسخهٴ ج : بهوا نگرد.
p.388
قرآن مجید، انعام 62: ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلَاهُمُ الْحَقِّ .
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 141 |
|
Del |
6 |
الانعام |
هفتم |
3 |
p.398
قوله تعالی : «
واذا رأیت الّذین یخوضون فی ایاتنا
» الایة ـ قال
ابو جعفر محمد بن علیّ
: « لا تجالسوا اصحاب الخصومات والا هواءِ، والكلام فی الله والجدل فی القرآن، فانّهم الّذین یخوضون فی آیات الله ».
اصل دینداری و مایهٴ مسلمانی دو حرف است : حق را قبول كردن، و از باطل برگشتن، و اوّل ورد و آخر ورد بهر دو حرف اشارت است.
قبول كردن حق اینست كه : «
وأمرنا لنسلم لرب العالمین
»، و اعراض از باطل اینست كه :«
واذا رأیت الّذین یخوضون فی آیاتنا فأعرض عنهم
» میگوید با اهل هوی و بدعت منشینید، و سخن خایضان و مجادلان در قرآن مشنوید، كه شنیدن سخن ایشان دل تاریك كند، و نشستن با ایشان روی توحید گردآلود كند، و زینهار كه بهواءِ خود در آیات و صفات تصرّف نكنید
(١)
، و از خوض پرهیزید، كه خوض درختی است بیخ آن بدعت، ساق آن ضلالت، شاخ آن لعنت، برگ آن عقوبت، شكوفهٴ آن ندامت، میوهٴ آن حسرت.
هر كه در آیات خوض كند، خدا او را داور، و خصم او پیغامبر.
امروز از مسلمانان مهجور، و لعنت بر سر، و فردا نابینا، و منزل او سقر.
هر كه دیندار است و اسلام را بنزدیك او مقدار است، و او را به الله
(٢)
سر و كار است تا با مبتدعان و متنطعان و خایضان ننشیند، كه الله میگوید : «
فلا تقعدوا معهم
» با ایشان منشینید، «
انكم اذاً مثلهم
» كه پس شما همچون ایشان باشید، ایشان كتاب و سنّت واپس داشتند، و معقول فرا پیش
p.399
داشتند.
دست در رای و قیاس و كلام زدند، تا در گمراهی افتادند.
مصطفی
(ص)
گفت : « من مشی الی سلطان الله فی الارض لیذله اذلّ الله رقبته یوم القیامة »، و سلطان الله فی الارض كتاب الله و سنة
نبیّه (ص)
.
و قال
(ص)
: « من تمسك بسنّتی عند فساد امّتی فله اجر مائة شهید ».
تمسّك بسنّت راه تسلیم است، و راه تسلیم آنست كه الله گفت : «
وأمرنا لنسلم لرب العالمین
» ما را فرمودند كه گردن نهید گردن نهادیم، و نادر یافته پذیرفتیم.
از صفات الله آنچه اسامی است دانیم، آنچه معانی است ندانیم، ظاهریانیم، آنچه ظاهر است شناسیم، آنچه باطن است نشناسیم.
ایمان ما از راه سمع است نه بحیلت عقل، و بقبول و تسلیم است نه بتصرف و تأویل.
امام ما قرآن، و قاضی سنّت، و پیشوا
مصطفی
، و هادی خدا. نادر یافته پذیرفته، و گوش فرا داشته، و تهمت بر خرد خود نهاده.
نه علم از كیفیت آن آگاه، نه عقل را فاز آن
(١)
راه.
نه تفكّر در صفات، نه شروع در تأویل، نه بر صاحب شرع ردّ، و نه عیب بر تنزیل، راه تشبیه بكفر دارد، چنانكه راه تعطیل.
ربوبیت تعطیل فانی كرد و وحدانیّت تشبیه باطل كرد.
خدائی كه جز از وی خدا نیست، و در هفت آسمان و زمین هیچ چیز
(٢)
و هیچ كس چون وی نیست.
«
لیس كمثله شیء وهو السمیع البصیر
».
|
p.398
١ ـ كذا! و در موارد ديگر بميم آورده است.
٢ ـ نسخهٴ ج : باالله.
قرآن مجید، انعام 68: وَإِذَا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي آيَاتِنَا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّىٰ يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ .
p.399
١ ـ نسخهٴ ج : باز آن.
٢ ـ نسخهٴ ج : هيچيز.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 142 |
|
Del |
6 |
الانعام |
هفتم |
3 |
p.409
قوله تعالی : «
واذ قال
ابراهیم
لأبیه آزر
» الایة ـ الاصل منهمك فی الجحود، و النسل متصف بالتوحید، و الحق سبحانه و تعالی یفعل ما یرید.
این عجب نگر پدر بتگر و پسر پیغامبر.
پدر رانده با خواری و مذلّت.
پسر خوانده با هزاران كرامت.
پدر در قبضهٴ عدل بداغ قطعیت بر راه نومیدی در لباس بیگانگی.
پسر در سایهٴ فضل در نسیم قرب بر راه پیروزی در لباس آشنائی.
سبحان من یخرج الحیّ من المیّت و یخرج المیّت من الحیّ.
فردا در انجمن قیامت در آن عرصهٴ كبری چون
ابراهیم
را جلوه كنند، و با صد هزار نواخت و كرامت بیازار قیامت برآرند،
آزر
را بصفت خواری پیش پای وی نهند، از آنكه در دنیا چون
ابراهیم
در شكم مادر بود
آزر
تمنی كرد كه : اگر مرا پسری نیكو آید، او را در پای نمرود كشم، و بتقرب پیش وی قربان كنم.
وی نتوانست كه دستش نرسید، و در حق اندیشهٴ خود بجزاءِ آن برسید.
این چنانست كه مصریان چون جمال
یوسف
(ع)
دیدند، بر من یزید داشته، هر كس آرزوی آن كردند كه
یوسف
غلام وی بود.
رب العزّة تقدیر چنان كرد كه مسأله باز گشت، و مصریان همه بنده و رهی و چاكر وی گشتند.
«
وكذلك نری
ابراهیم
ملكوت السّموات والارض
» ـ اول او را ملكوت آسمان و زمین نمودند، تا از راه استدلال دلیل گرفت بر وجود صانع.
در كوكب نگرست گفت : «
هذا ربّی
» ای : هذا دلیل علی ربی، لأن ربی لم یزل و لا یزال، و هذا قدأفل « لا احبّ الافلین ». پس بآخر جمال حقیقت او را روی نمود، از راه استدلال و برهان بمشاهدت و عیان باز گشت.
روی از همه بگردانید، گفت : «
فانهم عدوّ لی الا رب العالمین
، » و
جبرئیل
را گفت : اما الیك فلا. اوّل عالموار شد، آخر عارفوار آمد.
p.410
واسطی
گوید : خلق عالم بدو همی شوند، و عارفان ازو همی آید.
گفتا : اگر كسی گوید كه : خدای را بدلیل شناسم، تو او را گوی دلیل را بچه شناختی.
بلی در بدایت از دلیل چاره نیست، چنانكه بدایت راه
خلیل
بود.
چون آن همه دلایل در راه
خلیل (ع)
آمد، كوكب و قمر و آفتاب، بهر دلیلی كه میرسید در وی همی آویخت كه : «
هذا ربی
».
چون از درجهٴ دلایل بر گذشت، جمال توحید بدیدهٴ عیان بدید.
گفت : «
یا قوم انی بریء ممّا تشركون
»، ای : من الاستدلال بالمخلوقات علی الخالق، فلا دلیل علیه سواه.
همانست كه
آن
مهتر دین
گفت : « عرفت الله بالله وعرفت ما دون الله بنور الله »، و هو المشار الیه لقوله : «
وأشرقت الارض بنور ربها
».
آن
جوانمرد طریقت
اینجا نكتهای عزیز گفته، و روش راهروان را و كشش ربودگان را بیانی نموده، گفتا : چون از درگاه احدیّت بنعت رأفت و رحمت این نواخت به
خلیل
رسید كه : «
واتخذ الله
ابراهیم خلیلا
»، فرمان آمد كه ای
خلیل
! در راه خلّت ایستادگی شرط نیست، از منزل «
اسلمت لربّ العالمین
» فراتر شو.
سفری كن كه آنرا سفر تفرید گویند، « سیروا سبق المفرّدون ».
خلیل
طالبی تیزرو بود.
جویندهٴ یادگار ازل بود.
نعلین قصد در پای همّت كرد.
سفر «
انّی ذاهب الی ربّی
» پیش گرفت.
از كمینگاه غیب خزائن عزت فرو گشادند.
و از آن درر الغیب و عجائب الّذخائر بسی در راه «
انّی ذاهب
» فرو ریختند.
خلیل
هنوز رونده بود، بستهٴ «
انّی ذاهب
» گشته، بنقطهٴ جمع نرسیده، باز نگرست، غنیمت دید، بغنیمت مشغول شد.
جمال توحید از وی روی بپوشید كه چرا باز نگرستی.
تا آنگه كه استغفار «
لا احبّ الافلین
» بكرد، و آن درر الغیب همچنان میدید، و وی باز می ایستاد كه «
هذا ربّی
»، «
هذا ربّی
»، كه آن درر الغیب بس دل فریب و بس شاغل بود، گفتند : ای
خلیل
! نبایستی كه ترا این وقفت بودی.
در راه «
انی ذاهب الی ربی
» روی، و آنگه بغنیمت و ذخایر باز نگری.
p.411
چرا چشم همّت از آن فرو نگرفتی؟ و چرا سنّت «
ما زاغ البصر
» بكار نداشتی؟.
اینست سنّت آن
مهتر عالم
، و خاصیّت
سید
ولد آدم
، كه شب زلفت و الفت آیات كبری در راه او تجلّی كرد، و او برین ادب بود كه : «
ما زاغ البصر وماطغی
».
ای
خلیل
! كسی كه یادگار ازل جوید، و راز ولی نعمت، او غنایم و ذخایر را چه كند؟.
كسی كش مار نیشی بر جگر زد
ورا تریاق سازد نه طبر زد.
خلیل
دست تجرید از آستین تفرید بیرون كرد، و بر وی اسباب باز زد كه : «
انی وجهت وجهی للذی فطر السموات والارض حنیفاً وما انا من المشركین
» یعنی : افردت قصدی لله، و طهرت عقدی عن غیرالله، و حفظت عهدی فی الله لله، و خلصت وجدی بالله، فأنا لله بالله، بل محو فی الله، و الله الله.
|
p.409
قرآن مجید، انعام 75: وَكَذَٰلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ .
p.411
قرآن مجید، انعام 79: إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِيفًا ۖ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ .
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 143 |
|
Del |
6 |
الانعام |
هفتم |
3 |
p.422
قوله تعالی : «
وتلك حجّتنا آتیناها
ابراهیم
علی قومه
» ـ حجّت خداوند عز و جل برین امّت دو چیز است : یكی
مصطفی
پیغامبر او صلی الله علیه و سلم، دیگر قرآن كلام او.
مصطفی
را گفت : «
قد جاءكم برهان من ربكم
».
قرآن را گفت : «
قد جاءتكم موعظة من ربكم
».
مصطفی(ص)
چراغ جهانیان، و جمال جهان، و شفیع عاصیان، و پناه مفلسان.
قرآن یادگار مؤمنان، و موعظت عاصیان، و انس جان دوستان.
مصطفی
حجّت خدا است كه میگوید جلّ ذكره : «
حتی تأتیهم البینة
رسول
من الله
»، و از آن روی حجّت است كه بشری است همچون ایشان بصورت، و آنگه نه چون ایشان بخاصّیّت.
یا
محمّد
! از آنجا كه صورت است همی گوی : « لست كأحد كم ».
كجا بود بشری كه بیك ساعت او را از مسجد حرام بمسجد اقصی برند! و از آنجا بآسمان دنیا! و از آنجا
به سدرهٴ منتهی
و افق اعلی! و بنمایند او را آیات كبری! و جنّات مأوی و طوبی و زلفی و دیدار مولی.
كجا بود بشری نه نویسنده و نه خواننده، و هرگز پیش هیچ معلّم ننشسته، و آنگه علم اولین و آخرین دانسته، و از اسرار هفت آسمان و هفت زمین خبر داده؟.
آری كه در كتاب قدم و در دبیرستان ازل بسی بوده، و لباس فضل پوشیده، و كأس لطف نوشیده كه : « ادّ بنی ربّی فأحسن تأدیبی ».
از آنجاست كه در صحیفهٴ موجودات یك نظر مطالعه كرد، و این خبر باز داد كه : « زویت للارض فأریت مشارقها ومغاربها ».
p.423
ساكنان حضرت جبروت و مقدسان ملأ اعلی همی بیك بار آواز برآوردند كه : ای
سیّد
ثقلین
! و ای
مهتر خافقین
.
هیچ روی آن دارد كه از آن دبیرستان قدم، و از آن لوح حقیقت خبری باز دهی؟.
لفظی بگوی كه ما نیز طالبانایم، سوختهٴ یك لمحت، و تشنهٴ یك شربت.
جواب درد آن طالبان و تشنگان از نطق مقدس وی این بود كه : « لا یطلع علیه ملك مقرب ولا
نبی
مرسل ».
آشیان آشنائی و دبیرستان درد ما جز قبهٴ قاب قوسین نیست، و بر تابندهٴ این شربت جز حوصلهٴ درد ما نیست .
ما را ز جهانیان شماری دگر است
در سر بجز از باده خماری دگر است!
فرمان آمد كه ای پاكان مملكت.
و ای نقطهای عصمت.
ای
آدم
! و ای
نوح
! ای
ابراهیم
! و
اسحق
و
یعقوب
! كه عزّت قرآن بهدایت و نبوّت شما گواهی میدهد كه : «
كلا هدینا ونوحاً هدینا من قبل
».
ای شما كه ذریة
نوح
اید :
داود
و
سلیمان
و
ایّوب
و
یوسف
و
موسی
و
هرون
، كه جلال قرآن شما را مینوازد كه : «
وكذلك نجزی المحسنین
».
ای
زكریا
و
یحیی
و
عیسی
و
الیاس
! كه از آن درگاه بی نهایت خلعت صلاحیت و پیروزی یافتید كه «
كلّ من الصّالحین
».
ای
اسمعیل
! و ای
یسع
! و ای
یونس
و
لوط
! كه بر جهانیان دست شرف بردید باین توقیع فضل كه بر منشور نبوّت شما زدند كه : «
كلّا فضلنا علی العالمین
».
ای پدران و فرزندان ایشان.
آنان كه نام بردیم و ایشان كه نبردیم، چه طمع دارید كه بروز دولت
خاتم پیغامبران
خواهید رسیدن؟ یا غبار نعل مركب او در خواهید یافتن؟.
هیهات! شش هزار سال این پیغامبران را پیشی دادند كه شما مركبها برانید، و منزلها باز برید، كه آن
سیّد
چون قدم در مملكت نهد، بیك میدان شش هزار ساله راه باز برد، و در پیش افتد، كه « نحن الاخرون السّابقون ».
پس چون
مهتر
قدم در مملكت نهاد، و از چهار گوشهٴ عالم آواز برآمد كه : «
جاء الحقّ وزهق الباطل
»، و بیك میدان منازل و مراحل شش هزار ساله برید، پیغامبران بشتاب
p.424
مركبها دوانیدند، تا بو كه بدو در رسند.
سیّد
بخانهٴ
امّ هانی
فرو شد. ایشان بر عتبهٴ آن درگاه عین انتظار گشته كه آواز كوس : «
ثمّ دنی فتدلّی
» از قاب قوسین و سرادقات عرش مجید شنیدند.
«
ذلك هدی الله یهدی به من ایشاء من عباده
» ـ این فضل خدا و لطف خدا است، او را داد كه خود خواست، نه هر كه رفت بمنزل رسید، نه هر كه رسید دوست دید.
او رسید كه در خود برسید، و او دید كه در ازل روز قبضه هم او دید.
«
اولئك الّذین هدی الله فبهدیهم اقتده
» ـ هر كه نه در خدمت پیری است یا در بند استادی، یا در مرافقت رفیقی، یا در صحبت مهتری، وی بر شرف هلاك است بی استاد و بی رفیق.
خود رست است و از خود رست چیزی ناید.
اقتدا را كسی شاید، و مهتری كسی را برازد، كه صحبت مهتران و پرورش ایشان یافته بود، و بركات نظر ایشان بوی رسیده بود.
نه بینی كه
رسول خدا (ص)
چون
ابو بكر
و
عمر
را از میان صحابه برگزید، و بخود نزدیك گردانید، باین شرف كه ایشانرا داد كه : « هما منی بمنزلة السّمع والبصر »، چون اثر نظر و صحبت خود در ایشان بدید، ایشانرا بمنزلت اقتدا رسانید، گفت : « اقتدوا بالّذین من بعدی
ابی بكر
و
عمر
»
(١)
، و نیز گفت قومی دیگر را كه : « طوبی لمن رآنی، فازمن اثر فیه رؤیتی »
(٢)
.
«
وما قدروا الله حقّ قدره
» ـ ای ماعرفوه حقّ معرفته، و ما وصفوه حق وصفه، و ما عظموه حقّ تعظیمه.
كس او را بسزای او نشناخت. كس او را بسزای او ندانست. « ولا یحیطون به علماً »، «
وما اوتیتم من العلم الاقلیلا
» جلّت الاحدیة، فأنّی بالوجود! و تقدست الصمدیة، فكیف الوصول.
یعلم، و لكن الاحاطة فی العلم به محال، و یری، و لكن
p.425
الادراك فی وصفه مستحیل، و یعرف و لكن الاشراف فی نعته غیر صحیح.
صفت و قدر خویش برداشت تا هیچ عزیز بعزّ او نرسید، و هیچ فهم حدّ او درنیافت، و هیچ دانا قدر او بندانست. آب و خاك را با لمیزل و لایزال چه آشنائی.
قدم را با حدوث چه مناسبت! حق باقی در رسم فانی كی پیوندد.
سزا در ناسزا كی بندد.
مأسور تلوین بهیئت تمكین كی رسد.
گر حضرت لطفش را اغیار بكارستی
عشاق جمالش را امید وصالستی
ممكن شودی جستن گر روی طلب بودی
معلوم شدی آخر گر روی سؤالستی
«
قل الله ثم ذرهم
» ـ اشارتی بلیغ است بحقیقت تفرید، و نقطهٴ جمع، همّت یگانه كردن و حق را یكتا شناختن، و از غیر وی با او پرداختن.
«
قل الله ثمّ ذرهم
» ـ دل فا
(١)
سوی او دار، و غیر او فرو گذار.
گرفتار مهر او وا
(١)
غیر او چه كار.
دنیا و آخرت در پیش این كار همچون دیوار، دم زدن ازین حدیث عارف را نیست جز عیب وعار.
قال
الشبلی
لبعض اصحابه : علیك بالله، ودع ما سواه، و كن معه، و قل الله ثمّ ذرهم فی خوضهم یلعبون.
|
p.424
۱ـ اين حديث در امر خلافت مورد استفادهٴ عامه قرار گرفته است ولى علماى شيعه آنرا قبول ندارند. ٢ـ در نسخهٴ الف پس از « رآنى »، « اى » اضافه دارد.
قرآن مجید، نجم 8: ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّىٰ ؛ انعام 90: أُولَـٰئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ ۖ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ ۗ قُل لَّا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا ۖ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرَىٰ لِلْعَالَمِينَ .
p.425
۱ - نسخهٴ ج : با.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 144 |
|
Del |
6 |
الانعام |
هفتم |
3 |
p.437
قوله تعالی : «
ومن أظلم ممّن افتری علی الله كذباً » الایة ـ دروغ نهادن و دروغ بستن بر الله جل جلاله بحكم ظاهر و بر لسان تفسیر آنست كه شرح دادیم، و در قصهٴ
مسیلمه
و
عیسی
بیان آن كردیم، امّا بر زبان
اهل اشارت
و بر ذوق
جوانمردان طریقت
آنرا سرّی دیگر است و رمزی دیگر، بحكم آن خبر كه
مصطفی
(ص)
گفت : « ان لكلّ آیة ظهراً و بطناً ».
و حقیقت این سرّ آنست كه هر كه دعوی معرفت الله كند بحقیقت مفتری است، كه جلال احدیت از معرفت آب و خاك پاك و مستغنی است.
پیران طریقت
ازینجا گفتهاند : من ذكر فقد افتری، و من صبر فقد اجتری، و من عرف فقد ابتری.
و
جنید
گفته : اكبر ذبنی معرفتی ایّاه.
مهینه گناه من شناخت وی است، یعنی كه میگوید : وی می پندارد و دعوی میكند كه او را بسزای او، بحقیقت
p.438
حق او، بحدود عزت او بشناختم، و این شناخت از آدمی خود می ناید، و فهم و وهم او خود بدان نرسد، و این شناخت جز در علم ربوبیت نگنجد، كه بحقیقت او خود را شناسد، و خود را داند.
یقول الله تعالی : «
وما قدروا الله حق قدره
».
نعت حدثان را بقدم راه نیست.
و هر چه از پرگار قدرت بعالم جهلیت آمد، در اسر تلوین است، و تلوینات را بهیئت تمكین راه نیست.
هر كه راهبر او نظر و استدلال است بر پی خود می رود، و هر كه بر پی خود رود جز مغرور نیست، و هر كه آرزومند معرفت است نصیب جوی است، و هر كه نصیب جوی است جز خودپرور و خودپرست نیست .
دور باش از صحبت خودپرور عادت پرست
بوسه بر خاك كف پای ز خود بیزار زن.
آدمی نبود پس بود است، و نبود پس بود نیست است، و از نیست معرفت هست.
چون آید كسی كه موجود بین العدمین بود، هیچ چیز
(۱)
است، و در هیچ چیز
(۱)
همه چیز چون آید.
نه دولت بحیلت آید، نه معرفت بعلّت.
نه سعادت بعبادت بود، نه معرفت بكفایت.
شبلی
گفت : ما عرفتموه بعرفانكم، و أدركتموه بعلومكم و آرائكم، و عقلتموه بأوهامكم و أفهامكم، و قدّرتموه فی عقائدكم و قلوبكم، فهو مصروف الیكم مخلوق مثلكم.
«
ولقد جئتمونا فرادی
» الایة ـ ما دخلت الدنیا الا بوصف التجرد، و لاخرجت الا بحكم التفرد، ثم الاثقال و الا وزار لایأتی علیها حصر و لا مقدار، فلا مالكم اغنی عنكم، و لا حالكم یدفع عنكم، و لا لكم شفیع یخاطبنا فیكم : «
لقد تقطّع بینكم وضلّ عنكم ما كنتم تزعمون
».
«
ان الله فالق الحبّ والنوی
» ـ دانهٴ طعام شكافد، تا از آن نبات بیرون آید، و قوت را بشاید.
همچنین دانهٴ دل شكافد، تا جوهر اخلاص روی نماید، و خلاص بنده
p.439
در آن بود.
آن یكی سبب قوام نفس بنده، و این یكی سبب ثبات ایمان بنده، و هر دو را خود پروراننده و روزی رساننده.
دل را می پرورد بمشاهدهٴ خود، نفس را می پرورد بنعمت خود، و آنگه آن نفس مركب این دل ساخته، تا در میدان عبادت بر وی سواری كند، و منازل طاعات بوی باز برد، تا بمقصد «
وان الی ربك المنتهی
» رسد.
اینست روز پیروزی و سعادت بی نهایت و دولت بیكران، كه بنده را برآمد رایگان، ریحان افتخار از خار افتقار بردمیده، و صبح شادی از مطلع آزادی برآمده.
«
فالق الاصباح وجاعل اللیل سكناً
» ـ اگر بصبح كون اقطار عالم روشن كرد چه عجب، گر بصبح معرفت اسرار دل روشن كند
(۱)
.
یكی از پیران طریقت
گفته كه :«
فالق الاصباح
» ای فالق القلوب بشرح انوار الغیوب، و منور الاسرار بذكر الاخیار و روح الاخبار.
«
وهو الّذی جعل لكم النجوم لتهتدوا بها فی ظلمات البرّ والبحر
» ـ ستارگان سعادت و اختران آسمان ملّت بحقیقت یاران
رسول
اند.
مصطفی
(ص)
گفت : « اصحابی كالنجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم »، اركان خلائقاند و برهان حقائق.
عنوان رضاءِ حقاند و ملوك مقعد صدق. ائمهٴ اهل سعادتاند و انصار نبوت و رسالت، و مستوجب ترحّم امت.
بهر كدام كه اقتدا كنی اقتداء درست، و از هر یكی كه دین گیری دین تمام، راه ایشان راه هدی، و كلمهٴ ایشان كلمهٴ تقوی، و مطلوب ایشان فردوس اعلی، و مقصود ایشان دیدار و رضاءِ مولی : « مثل اصحابی مثل النجوم من اقتدی بشیء منها اهتدی ».
«
وهو الّذی انشأكم من نفس واحدة
» ـ از روی اشارت میگوید : شما را بیافریدم از
آدم
، آن نفس یگانه، كه در آفریدگان كس را ندادم آن دولت كه ویرا دادم، و آن منزلت و رتبت كه ویرا نهادم.
خود را جلّ جلاله «
احسن الخالقین
» گفت،
p.440
و
آدم
را «
فی احسن تقویم
» گفت.
یعنی كه : الله است نیكوتر آفرینندگان، و
آدم
است نیكوتر آفریدگان.
ای
آدم
! در خالقیت یگانه منم، و در مخلوقان یگانه توئی.
همانست كه در بعضی اخبار بیارند در صفت خلقت
آدم
كه : رب العزه گفت جل جلاله : « احببت شیئاً فخلقته فرداً لفرد ».
«
وهو الّذی انزل من السماءِ ماء
» الایة ـ « هو » اشارت است بذات احدیّت، « الّذی » اشارت است بصفات ربوبیت، « انزل » اشارتست بصنع الهیت.
خداوندی موجود بذات، موصوف بصفات، معروف بصنایع و آیات.
و گفتهاند : « هو » اشارتست فرا هست، تا شنونده گوش بدان دارد، و جوینده بدان راه یابد، و نگرنده فرا آن بیند.
« الّذی » كنایت است از هست، تا شنونده آشنا گردد، و جوینده بینا، و خواهنده دانا.
و آن در قرآن چهل كم یكیاند، بیست از آن بی واو، و نوزده با واو.
«
انزل من السماءِ ماء
» ـ تا بآخر آیت همه نشانست كه كردگار یكتا است، و در خدائی بی همتا است، و در قدرت بی احتیال است، و در قیمومیت بی گشتن حال است، و در ملك ایمن از زوال است، و در ذات و نعت متعال است.
رب العالمین بندگان را برین توحید میخواند.
نبینی كه در آخر آیت میگوید : «
انظروا
» در نگرید تا بدانید، و بدانید تا دریابید.
اینجا بنظر می فرماید، جای دیگر میگوید : «
وما یتذكر الا من ینیب
» نظر نكند و نپذیرد و یادگار نشناسد مگر آنكس كه دل با حق راست دارد، و نظر وی پیش چشم خویش دارد.
اینست اشارت آخر آیت كه گفت :«
ان فی ذلكم لایات لقوم یؤمنون
» بآیات قدرت آنكس راه برد كه بآیت صفت ایمان دارد.
از الله وی شرم دارد كه از نظر وی خبر دارد، و از الله وی باك دارد كه الله را بر خود قادر داند.
|
p.438
۱ ـ نسخهٴ ج : هيچيز.
p.439
۱ ـ نسخهٴ ج : گرداند.
p.440
قرآن مجید، انعام 99: إِنَّ فِي ذَٰلِكُمْ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ .
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 145 |
|
Del |
6 |
الانعام |
هفتم |
3 |
p.454
قوله تعالی : «
وجعلوا لله شركاء الجن
» الایة ـ سدّت بصائرهم و كلّت ضمائرهم، فاكتفوا بكلّ منقوص ان یعبدوه، و رضوا بكل مخذول ان یدعوه.
راندگان حضرتاند و خستگان عدل و سوختگان قهر.
بتیغ هجران خسته، و بمیخ «
ردّوا
» بسته.
آری! كاریست ساخته، و قسمتی رفته، نفزوده و نكاسته.
چتوان كرد كه الله چنین خواسته.
صفت آن بیگانگان است كه خدایرا نشناختند، و به بیحرمتی و ناپاكی آواز شرك برآوردند،
p.455
و دیگری را با وی در خدائی انباز كردند، تا از راه هدی بیفتادند.
امروز درماتم بیگانگی و مصیبت جدائی، و فردا علی رؤس الاشهاد فضیحت و رسوائی، و در سرانجام خشم الهی و عذاب جاودانی.
«
بدیع السموات والارض
» توحید است.
«
انی یكون له ولد ولم تكن له صاحبة
» تنزیه است «
وخلق كل شیء وهو بكل شیء علیم
» تعظیم است.
امّا توحید آنست كه در هفت آسمان و هفت زمین خدا است، كه یگانه و یكتا است.
در ذات بی شبیه، و در قدر بی نظیر، و در صفات بیهمتا است.
تنزیه آنست كه از عیب پاك است، و از نقصان منزّه و مقدس، و از آفات بری، نه محل حوادث، نه حال گرد، نه نونعت، نه تغیّرپذیر.
پیش از كی قایم، پیش از كرد جاعل، پیش از خلق خالق، پیش از صنایع قدیر.
تعظیم آنست كه بقدر از همه بر است، و بذات و صفات زبر است.
علوّ و برتری صفت و حق اوست، توان بر كمال و دانش تمام نعت عزت اوست.
نه در نعت مشابه، نه در صفت مشارك.
نه در ذات بستهٴ آفات، نه در صفات مشوب علّات.
در صنعهاش حكمت پیدا، در نشانهاش قدرت پیدا، در یكتائیش حجّت پیدا.
همه عاجزند و او توانا، همه جاهلاند و او دانا، همه در عددند و او احد، همه معیوبند و او صمد، لمیلد و لمیولد، از ازل تا ابد، نه فضل او را ردّ، عزت او پیش و همها سدّ.
«
لا تدركه الابصار وهو یدرك الابصار
» نادر یافته شناخته، نا جسته یافته، نا دیده دوست داشته.
نادیده هر آنكسی كه نام تو شنید
دل نامزد تو كرد و مهر تو گزید.
پس از نزول این آیت كرا رسد كه دعوی علم كیف صفت كند.
یا حق را جل جلاله محاط و مدرك داند.
او كه دعوی علم كیف كند، دعوی باطل و مدّعی مبطل است.
و او كه ویرا عزّ سبحانه مدرك و محاط داند معطل است.
احاطت بكیفیّت و كمّیت قدرت چون توان كه آنچه آثار قدرت است از مخلوقات، اوهام و افهام ما در آن متحیر است.
p.456
نه بینی بعین العیان كه آب را رفتن است، و الله میگوید در قرآن كه : خاك را گفتن است، و نه آب را جان، و نه خاك را زبان، دریافتن این بعقل چون توان!
پس جز از قبول ظاهر و تسلیم باطن چه درمان.
ظاهر قبول كن و باطن بسپار، و هر چه محدث است بگذار، و طریق سلف دست بمدار.
زینهار زینهار! كه الله میگوید : «
لا تدركه الابصار
».
یكی از عالمان طریقت
میگوید : «
لا تدركه الابصار
» سیاست قدم صفت
(۱)
است كه از صحرای بی نیازی جلال خود بر سالكان راه جلوه میكند، میگوید : ما را دیدهای فانی و عقلهای مطبوع درنیابد كه در ذات و صفات ما پیمانهٴ عقل عقلاء » نیست، وهم و فهم از ما چه نشان دهد كه منشور صفات ما را توقیع جز «
لیس كمثله شیء
» نیست.
« لم یزل ولا یزال » نعت جبروت ما است، صفت حدثان را با جلال قدم چه كار.
ازل و ابد مركب قضا و قدر ما است.
محو و صحو را با ما چه خویشی! وحدانیّت و فردانیّت نعت تعزّز ما است.
آب و خاك را با ما چه مناسبت!
اگر نه آفتاب جلال «
وهو یدرك الابصار
» از ولایت « لطیف و خبیر » بر شما تافتی، عواصف «
لا تدركه الابصار
» دمار از جان شما برآوردی، و بكتم عدم باز بردی، لكنّه عز جلاله بللّطف معروف و بالفضل موصوف.
ببندهنوازی معروف است، و بمهربانی موصوف، بلطف خود واز آمده
(۲)
بوفاءِ امید داران، بفضل خود پذیرندهٴ حقیرهای پرستندگان، و بكرم خود سازندهٴ كار بندگان در دو جهان.
«
قد جاءكم بصائر من ربكم
» ـ جای دیگر گفت : «
قد جاءتكم موعظة من ربكم
».
جای دیگر گفت : «
قد جاءكم برهان من ربكم
».
جای دیگر گفت : «
قد جاءكم من الله نور وكتاب مبین
»، آمد بشما از خداوند شما چراغی روشن، پندی بلیغ، نوری تمام، حجّتی آشكارا، نامهای پیدا.
چراغی كه دلها افزود، نوری كه روح جان افزاید، ذكری كه سرّ بنده آراید.
نامهای كه بنده بدان نازد، نامهای! و چه نامهای كه
p.457
راه بنده بدان گشاده، انصاف وی در آن داده، كار دین وی بدان ساخته، حبل وی بدان پیوسته، دل وی بدان آراسته، عیب وی بدان پوشیده، دین وی بدان كوشیده، گوش وی بكلید آن گشاده، سعادت و پیروزی خود در آن یافته.
نامهای كه چراغ دلها است، شستن غمها است، شفاءِ دردها است «
شفاء لما فی الصدور
».
چراغ تنبیه است، چراغ شرم كه از دل ناپاكان تاریكی شوخی ببرد.
چراغ علم كه از دل جاهلان تاریكی سفه ببرد.
نامهای كه بنده را بآن در دنیا حلاوت طاعت، بدر مرگ فوز و سلامت، در گور تلقین حجّت، در قیامت سبكباری و رحمت، در بهشت رضا و لقا و رؤیت.
«
اتبع ما اوحی الیك من ربك
» ـ وحی دیگر است و رسالت دیگر.
وحی آنست كه در خلوت « او أدنی » سرّاً بسرّ بدو پیوست كه : «
فأوحی الی عبده ما اوحی
».
رسالت آنست كه بظاهر بوی فرو فرستادند كه : « وهو الّذی انزل علیك الكتاب » یعنی بواسطهٴ
جبرئیل
.
پس گفتند : یا
محمّد
! آنچه بواسطهٴ
جبرئیل
فرو آمد بخلق رسان : «
بلّغ ما انزل الیك من ربك
»، و آنچه بخلوت یافتی از وحی ما، سرّ دوستی است گوش دار و بر پی آن باش : «
اتبع ما اوحی الیك من ربك
».
«
وأقسوا بالله
» الایة – وعدوا من انفسهم الایمان لو شاهدوا البرهان، و لمیعلموا انهم تحت قهر الحکم، و ما یغنی وضوح الادلة لمن لایساعده سوابق الرحمة.
السبیل واضح، و الدلیل لائح، و لکن کما قیل .
و ما انتفاع اخی الدنیا بمقلته
اذا استوت عنده الانوار و الظلم.
|
p.455
قرآن مجید، بقره 117 و انعام 101: بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ .
p.456
۱ ـ ج : صفت قدم. ٢ ـ ج : باز آمده.
p.457
قرآن مجید، انعام 114: أَفَغَيْرَ اللَّهِ أَبْتَغِي حَكَمًا وَهُوَ الَّذِي أَنزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتَابَ مُفَصَّلًا .
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 146 |
|
Del |
6 |
الانعام |
هشتم |
3 |
p.467
قوله تعالی : «
ولو أننا نزّلنا الیهم الملائكة
» الایة ـ مردودان حضرت را میگوید، و مطرودان قطیعت را كه : اگر ما فریشتگان آسمانرا ازین مقرّبان و كروبیان، و سفره و برره، و رقباءِ قضا و قدر و امناءِ درگاه عزّت بزمین فرستیم، تا آن مهجوران را بما دعوت كنند، و از ما خبر دهند، و مردگان زمین را حشر كنیم، تا بر درگاه ما ارشاد كنند، و جملهٴ حیوانات و جمادات و اعیان و اجرام مخلوقات، و صورت ذات مقدرات، و آحاد و افراد معلومات، همه را منطیق گردانیم، و بایشان فرستیم، تا آیت الهیت ما و اعلام ربوبیت ما بر ایشان عرضه كنند، و هر چه خبر بود همه ببینند و بدانند تا من كه خداوندم نخواهم، و ایشانرا راه ننمایم، ایمان نیارند، و راه بشناخت ما نبرند.
مشتی خاك را چه رسد كه حدیث قدم كند اگر نه عنایت قدیم و خواست آن كریم بود.
دل كیست كه گوهری فشاند بی تو
یا تن كه بود كه ملك راند بی تو
و الله كه خرد راه نداند بی تو
جان زهره ندارد كه بماند بی تو
اعتقاد اهل سنت آنست كه تا رب العزة خود را با دل بنده تعریف نكند، و شواهد صفات قدیم در دل بنده ثبت نكند، بنده بشناخت وی راه نبرد.
ازینجا گفتهاند علماء سنت و ائمهٴ قدوت كه : المعرفة تجب بالسّمع، و تلزم بالبلاغ، و تحصل بالتعریف.
p.468
آری! شمعیست تا خود كجا برافروزد.
جوهریست تا كجا ودیعت نهد.
یقول الله عز و جل : « سرّ من سرّی استودعته قلب من احببت من عبادی ». شتاختی باید و آشنائی هر دو بهم، تا نشانهٴ این كار شود، و شایستهٴ این خلعت گردد.
دعوی آشنائی بی شناخت جحد است، چنانكه از آن بیگانگان خبر میدهد كه : «
نحن ابناء الله و احباؤه
».
و شناخت بی آشنائی عین مكر است، چنانكه آن مهجور درگاه و سراشقیا
ابلیس
كه شناخت بود او را، و آشنائی نه، نهایت و بدایت او هر دو از عین مكر در قعر كفر بپوشیده بودند.
بظاهر صورت ملكی داشت، و نقاب تقدیس بربسته، و باطنی خراب.
هزاران سال بساط عبادت بپیموده بر امید وصل، چون پنداشت كه دیدهٴ املش گشاده شود، یا نفحهٴ وصال درونش وزد، از سماءِ سموّ بر خاك لعنت افتاد كه : «
وانّ علیك لعنتی
» .
گفتم چو دلم با تو قرین خواهد بود
مستوجب شكر و آفرین خواهد بود
بالله كه گمان نبردم ای جان و جهان
كه امید
(۱)
مرا فذلك این خواهد بود
«
وكذلك جعلنا لكل نبی عدواً
» ـ هر كه رتبت وی عالیتر بلاءِ وی تمامتر.
هر كه بحق نزدیكتر و دل وی صافیتر، نفس وی بدست دشمن گرفتارتر.
آری بی غصهٴ محنت قصهٴ محنت نتوان خواند.
بی زهر بلا شهد ولا نتوان یافت.
بنگر كه
آدم
صفی آن غرس تكریم حق، و پروردهٴ تقدیس، چه دید از آن دشمن خویش
ابلیس
.
یقول تعالی : «
فأزلّهما الشیطان عنها فأخر جهما مما كانا فیه
»، و آن دیگر شیخ پیغامبران و پدر جهانیان
نوح
(ع)
از قوم خویش بنگر كه چه دید.
نهصد و اند سال ایشانرا دعوت كرد. هر روز او را چندان بزدند كه بیهوش شدی، و فرزندان خود را بر معادات او وصیّت كردندی
(۲)
و آن مهتر برین بلیت صبر میكرد، و امید بایمان ایشان میداشت، تا او را گفتند : «
لن یؤمن من قومك الا من قد آمن
».
گفت : بار خدایا! چون امید بریده گشت، و روی
p.469
صلاح پدید نیست، بودن ایشان در دنیا جز زیادت فساد و سبب خرابی نیست.
«
لا تذر علی الارض من الكافرین دیّاراً
».
و از آن پس
ابراهیم
پیغامبر كه شجرهٴ توحید بود، شب و روز بزانو درافتاده، و شیبت سفید
(۱)
در دست نهاده كه : «
واجنبنی وبنیّ أن نعبد الاصنام
».
بنگر كه او را از آن
نمرود
طاغی چه رسید.
و از معانده و مكابرهٴ وی چه مقاساة كشید.
و علی هذا پیغامبران یكان یكان
هود
و
صالح
و
لوط
و
زكریا
و
یحیی
و
عیسی
و
موسی
، از دست جباران و متكبران و متمردان همه بفریاد آمدند، و در حق زاریدند، و در آخر همگان
محمّد
عربی
و
مصطفی
هاشمی
بلاءِ وی تمامتر، واذی وی از دشمنان بیشتر، تا میگوید صلی الله علیه و سلم : « ما اوذی نبی مثل ما اوذیت قطّ »! آن بیگانگان و بیحرمتان قدر وی مهتر ندانستند، و دیدهٴ شناخت او نداشتند، قصد جان او كردند، و جفاءِ ویرا میان در بستند.
پیران استهزا كردند، و شاعران هجو گفتند، و كودكان سنگ انداختند، و زنان از بامها خاك ریختند، و آنگه اتفاق كردند، وبا یكدیگر عهد بستند كه او را برداریم، و نصرت خدایان خود كنیم، تا
جبرئیل
آمد و گفت : ای
سیّد
! خیز و شهر بایشان بگذار.
آهنگ غربت كن كه : طلب الحق غربة.
و
درین غربت فرمودن با او سرّی بود كه
value="Jawanmardi">
جوانمردی
در آن قافیهٴ شعر خویش باز آورده و گفته :
ای یتیمی كرده اكنون با یتیمان كن تو لطف
ای غریبی كرده اكنون با غریبان كن سخا
با تو در فقر و یتیمی ما چه كردیم از كرم
تو همان كن ای كریم از خلق خود با خلق ما
مادری كن مر یتیمان را بپرورشان بلطف
خواجگی كن سائلان را طمعشان گردان وفا.
p.470
«
افغیر الله ابتغی حكماً
» ـ جز از الله معبودی گیرم؟ كلاّ! جز از الله خدائی را دانم.
حاشا! معبود بی همتا اوست، كه یگانه و یكتا خود اوست.
در كردگاری و جباری بی نظیر اوست.
در كاررانی و كار خدائی بی شبیه اوست.
در بندهنوازی معروف اوست.
در مهربانی و مهرنمائی موصوف اوست.
پیر طریقت
گفت : « الهی! موجود عارفانی.
آرزوی دل مشتاقانی.
مذكور زبان مدّاحانی ».
چونت نخواهم كه نیوشندهٴ آواز داعیانی.
چونت نستایم كه شاد كنندهٴ دل بندگانی.
چونت ندانم كه زین جهانی.
چونت دوست ندارم كه عیش جانی.
«
وان تطع اكثر من فی الارض
» الایة ـ وفد خدای از روی عدداند كیاند، اما با وزن و با خطراند، و اهل باطل بسیاراند، لكن بی وزن و بی معنیاند.
یك جهان مجاز را یك ذره حقیقت بس.
یك عالم بیهوده و باطل را یك نفس خداوندان یافت بس.
یك تبانجهٴ شیر و زین مردار خواران یك جهان
یك صدای صور و زبن فرعون طبعان صد هزار!
یا
محمّد
! اگر تو ایشانرا از روی عدد و كثرت بینی، ترا بفتنه افكنند، و اگر با ایشان بسازی، ترا از حق باز دارند. فرمان ما را گردن نه، و از ایشان روی گردان : «
فاصدع بما تؤمر واعرض عن المشركین
».
«
فكلوا ممّا ذكر اسم الله
» ـ این در حكم تفسیر بذبایح مخصوص است، و از روی اشارت منع است از خوردن بر غفلت، و بر شره.
هر چه بغفلت و شره خورند جز در طبع سبعی قوّت نیفزاید، و جز هواجس نفس و وساوس شیطان از آن نروید.
اصل مسلمانی پاكی سینه است، و روشنائی دل، و راه این پاكی و روشنائی پاك داشتن بشره است.
چنان باید كه حواس ظاهر چون چشم و گوش و زبان پاك بود، و جملهٴ حركات
p.471
بوزن شرع بود، و راه پاكی حواس پاكی پوست و گوشت بود، چنانكه از حلال رسته باشد، و راه پاكی پوست و گوشت لقمهٴ حلال است، و چون لقمه حلال بود، مرد حلال خوار باید.
مادام تا شره و آرزوی غفلت در سینهٴ وی بود، حلال خوار نبود، و راه اسیر كردن آز و شره آنست كه چون خورد بر سر ذكر بود، و با آگاهی بود، و بادب طریقت و شرط سنت خورد.
اینست كه الله گفت : «
فكلوا مما ذكر اسم الله علیه ان كنتم بآیاته مؤمنین
».
شافعی
(رض)
گفت كه : دوازده مسئله بباید دانست، تا یك لقمه بشرط دین بتوان خورد.
چهار فریضه، و چهار سنت، و چهار ادب.
آنچه فریضه است حلال خوردن، و پاكیزه خوردن، و روزی گمار خدایرا دانستن، و شكر وی گزاردن.
و آنچه سنت است اول «
بسم الله
» گفتن، و پیش از طعام دست بشستن، و بآخر «
الحمد لله
» گفتن، و از كرانهٴ قصعه خوردن، و آنچه ادب است بر پای چپ نشستن، و در لقمه كس ننگرستن و از پیش خود خوردن، و پس از طعام دست بشستن.
چون خوردن باین شرط بود، فردا در آن حساب نباشد، و او را در آن ثواب دهند، چنانكه در خبر است كه : مؤمن را بر هیچ چیز
(۱)
ثواب دهند، تا آن لقمه كه در دهن خویش نهد، یا در دهن عیال خویش، و الیه الاشارة بقوله تعالی : «
كلوا من الطیبات واعملوا صالحاً
».
|
p.468
۱ ـ ج : كوميد. ٢ ـ الف : كردنديد.
p.469
۱ ـ ج : سپيذ.
p.471
۱ـ ج : هر چيز.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 147 |
|
Del |
6 |
الانعام |
هشتم |
3 |
p.483
قوله تعالی : «
وذروا ظاهر الاثم وباطنه
» ـ بدان كه رب العزّة جل جلاله، و تقدست اسماؤه، و تعالت صفاته، و توالت آلاؤه و نعماؤه، بجلال قدرت و كمال عزت خلق را بیافرید، و بلطافت صنعت و نظر حكمت و كرم بی نهایت ایشان را تربیت كرد، و نعمتهای بی نهایت هم از روی ظاهر هم از روی باطن بر ایشان تمام كرد، گفت : «
وأسبع علیكم نعمه ظاهرة وباطنة
».
آنگه از بنده شكر نعمت درخواست، گفت : «
واشكروا نعمة الله ان كنتم ایاه تعبدون
».
اگر شرط بندگی می نمائید، شكر نعمت بجای آرید، و نعمت خداوند خویش را در مخالفت او نه در ظاهر نه در باطن بكار مدارید.
اینست كه گفت جل جلاله : «
وذروا ظاهر الاثم وباطنه
». چنانكه نعمت دو قسم نهاد : ظاهر و باطن، مخالفت را دو قسم نهاد : ظاهر و باطن.
نعمت ظاهر كمال خلق است، و نعمت باطن جمال خلق.
همچنین در مقابلهٴ آن اثم ظاهر مخالفت است كه در جوارح ظاهر رود، و اثم باطن دوست داشتن معصیت است كه در دل رود.
اینست كه
سهل تستری
گفت در معنی آیت : اتركوا المعاصی بالجوارح و حبّها بالقلوب.
و گفتهاند : اثم ظاهر طلب دنیا است و اثم باطن طلب بهشت.
هر چند كه طلب بهشت بر لسان علم معصیت نیست، اما در طریق جوانمردان و ذوق عارفان طلب بهشت طلب نعمت است، و در طلب نعمت باز ماندن است از راز ولی نعمت، و ناز حضرت، و هر چه ترا از راز و نیاز باز دارد، ایشان شرك شمرند، و معصیت دانند، اگر چه در حق قومی طاعت و عبادت بود، و فی معناه انشدوا :
بهر چه از راه باز افتی، چه كفر آن حرف و چه ایمان
بهر چه از دوست و امانی، چه زشت آن نقش و چه زیبا.
«
ولا تأكلوا مما لم یذكر اسم الله علیه
» ـ خوردن بشهوت دیگر است، و
p.484
خوردن بضرورت دیگر.
خوردن بشهوت اهل غفلت راست بنعت بطالت و مدد قوت.
رب العزة میگوید : «
یأكلون كما تأكل الانعام
»، و خوردن بضرورت اهل قناعت راست بحكم ضرورت بنعت قربت، و تقویت نفس از بهر عبادت، یقول الله تعالی : «
فكلوا مما غنمتم حلالا طیباً
»، وراءِ این هر دو حالت حالتی دیگر است در خوردن، كه آن حال عارفان است، و نشان رهروان، چنانكه
پیر طریقت
گفته : اهل المجاهدات و اصحاب الریاضات، فطعامهم الخشن، و لباسهم الخشن، و الذی بلغ المعرفة لایوافقه الّا كل لطیف، و لایستأنس الا بكل ملیح.
یقول الله جل جلاله : «
فلینظر ایها ازكی طعاماً فلیأتكم برزق
».
«
او من كان میتاً فأحییناه
» ـ حیات معرفت دیگر است، و حیات بشریت دیگر.
عالمیان بحیات بشریت زندهاند، و دوستان بحیات معرفت.
حیات بشریت روزی بسر آید كه دنیا بآخر رسد، و اجل دررسد، «
اذا جاء اجلهم فلا یستأخرون ساعة ولا یستقدمون
»، و حیات معرفت روا نباشد كه هرگز بسر آید، كه معرفت هرگز بنرسد، روز بروز افزونتر و بحق نزدیكتر، یقول الله تعالی : «
فلنحیینّه حیوة طیبة
»
جنید
یكی را می شست از مریدان خویش.
انگشت مستحبهٴ
جنید
بگرفت، و گفت : هذا ینقل من دار الی دار.
دوستان او نمیرند، بلی از سر ایشان و اسرائی
(۱)
برند.
جنید گفت : آری! میدانم، و چنین است، اما انگشت ما رها باید كرد، تا ترا بشویم، و سنت شریعت بجای آرم.
ابو عبد الله خفیف
گفت از
بو الحسین مزین
كه : در
مكّه
شدم.
شیخ بو یعقوب اقطع
در حال رفتن بود.
مرا گفتند كه : اگر در تو نگرد شهادت بروی عرضه كن.
گفتا : مرا غرّ گرفتند، كه من كودك بودم.
بر بالین وی نشستم.
در من نگرست.
من گفتم : ایّها الشیخ! تشهد أن لا اله الا الله.
وی گفت : ایای تعنی؟ بعزة من
p.485
لایذوق الموت، مابقی بینی و بینه الاحجاب العزة!
باین مرا میخواهی و بمن میگوئی؟
بعزت او كه هرگز مرگ نچشد كه نمانده میان من و او مگر پردهٴ عزّت.
شیخ الاسلام
گفت : پردهٴ عزت او اوست، كه او خود اوست، و تو تو.
ابو عبد الله خفیف
گفت : مردی در الوهیت میسوخت، وراءِ پردهٴ عزت آمدند تا شهادت برو عرضه كنند.
بو الحسین مزین
بروزگار میگفت : گدائی چون من آمدم كه شهادت بر دوستان او عرضه كنم.
شاه كرمانی
این آیت برخواند، گفت : نشان این حیات سه چیز است : وجدان الانس بفقدان الوحشة، و الامتلاء من الخلوة بادمان التذكرة، و استشعار الهیبة بخالص المراقبة.
از خلق عزلت، و با حق خلوت، زبان در ذكر، و دل در فكر.
گهی از نظر جلال و عزت در هیبت، گهی بر امید نظر لطف بر سر مراقبت.
پیوسته جان بر تابهٴ عشق كباب كرده، و پروانه وار در سوخته، و در شب تاریك چون و الهان بفغان آمده، بر امید آنكه تا سحرگاه صبح «
ینزل الله
» برآید، و او تعهد بیماران كند، گوید : ای فریشتگان! شما گرد دل ایشان طواف میكنید، تا من جراحتها را مرهم می نهم.
زبان حال بنده بنعت افتقار همیگوید :
ای شاخ امید وصل عاشق ببرآ
ای ماه ز برج بیوفائی بدرآ
ای صبح وصال دوست یك روز برآ
ای تیره شب فراق یك ره بسرآ.
«
فمن یرد الله ان یهدیه یشرح صدره للاسلام
» ـ نشان این شرح آنست كه بنده را سه نور بسه وقت در دل افكنند : نور عقل در بدایت، و نور علم در وساطت، و نور عرفان در نهایت.
آنگه بمجموع این انوار مشكلها او را حل شود، و غیبها بعضی دیدن گیرد.
مصطفی
(ص)
گفت : « اتّقوا فراسة المؤمن، فانه ینظر بنور الله ».
بنور بدایت عیب خود بداند.
بنور وساطت زیان خود بشناسد.
بنور نهایت نابود خود دریابد.
بنور بدایت از شرك برهد.
بنور وساطت بخلاف برهد.
بنور نهایت از خود برهد :
p.486
بیزار شو از خود كه زیان تو توئی
كم گو ز ستاره كاسمان تو توئی.
«
وهذا صراط ربك مستقیماً
» ـ الصراط المستقیم اقامة العبودیة مع التحقیق للربوبیة.
فرقی است مؤیّد بجمع، و جمعی است مقید بشرع.
فرق بی جمع جهد
معتزلیان
است از راه بیفتاده، و بمنزل حقیقت نرسیده، و جمع بی فرق طریق
ابا حتیان
است، شریعت دست بداشته، و حقیقتی كه نیست پنداشته.
گفتهاند كه : فرق بجای شریعت است، و جمع بجای حقیقت.
هر شریعت كه از حقیقت خالی است حرمان است، و هر حقیقت كه از شریعت خالی است خذلان است.
شریعت بیان است و حقیقت عیان، و
مصطفی
(ص)
هم صاحب عیان است و هم صاحب بیان، و تا شریعت و حقیقت در بنده مجتمع نشود، دار السلام ویرا جای و منزل نشود.
رب العامین میگوید : «
لهم دار السلام عند ربهم
».
بهر حال كه باشند، و بهر صفت كه روند، سلام قرین حال ایشان، و رفیق روزگار ایشان.
باوّل كه در شوند ندا آید : «
ادخلوها بسلام آمنین
».
پس چون آرام گیرند، فریشتگان همی گویند : «
سلام علیكم بما صبرتم
».
پس از آن هر سخن كه شنوند، از هر كس كه شنوند، بر سر آن سلام نهاده كه : «
لا یسمعون فیها لغواً ولا تأثیماً الا قیلا سلاماً سلاماً
».
و ازین عزیزتر كه پیوسته سلام حق بایشان میرسد، و دل و جان ایشان بآن می نازد، چنانكه میگوید : «
تحیّتهم یوم یلقونه سلام
»، «
سلام قولا من رب رحیم
».
و یقال : دار السلام غداً لمن سلم الیوم لسانه من الغیبة، و جنانه من الغیبة، و ظواهره من الزلة، و ضمائره من الغفلة، و عقیدته من البدعة، و معاملته من الحرام و الشبهة، و اعماله من الریاء و المصانعة، و احواله من الاعجاب و الملاحظة.
ثم قال : «
وهو ولیّهم
» بهذا شرف قدر تلك المنازل، حیث قال : «
وهو ولیهم
» و اذا کان هو سبحانه ولیّهم، فان المنازل بأسرها طابت، کیف کانت، و أینما کانت، قال قائلهم :
p.487
اهوی هوا ها لمن قد کان ساکنها
و لیس فی الدار لی همّ و لا وطر .
|
p.483
قرآن مجید، لقمان 20: أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُم مَّا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَأَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً .
p.484
۱ ـ = باسرائى يعنى بسرائى.
قرآن مجید، نحل 97: مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَىٰ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً .
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 148 |
|
Del |
6 |
الانعام |
هشتم |
3 |
p.501
قوله تعالی : «
ویوم نحشرهم جمیعاً یا معشر الجن
» الایة ـ اشارتست باظهار سیاست و عزت، و خطاب هیبت با اهل شقاوت، در آن روز رستاخیز و روز عظمت، روزی كه آتش نومیدی در خرمنهای خلایق زنند، و اعمال و احوال ایشان بباد بی نیازی بردهند كه : «
وقدمنا الی ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثوراً
».
ظالمان و ستمگاران خیمهٴ اندوه و ندامت بزنند كه : «
ویوم یعضّ الظالم علی یدیه
».
گردن همهٴ جباران و متمردان فرو شكنند، و آن عملهای خبیث همچون غُلّی سازند، و بر گردنهاشان نهند : «
انا جعلنا فی أعناقهم اغلالا
»، و آن عوانان نا پاك و ظالمان بی رحمت را بیارند، و در سراپردهٴ آتشین بدارند : «
انا اعتدنا للظالمین ناراً احاط بهم سرادقها
».
آفتاب و ماه و سیارات را بدود هیبت روی سیاه گردانند، و این كوس زوال بكوبند كه : «
اذا الشمس كوّرت
.
واذا النجوم انكدرت
».
بر قدر مایهٴ هر كسی با وی معاملت كنند.
قومی را نداء بردابرد از پیش میزنند، و قومی را آواز گیراگیر در قفا مینهند.
قومی چون درّ از میان صدف می افروزند.
قومی را باین خطاب كرامت می نوازند كه : «
لا تخافوا ولا تحزنوا
».
قومی را باین تازیانهٴ ادبار زنند كه : «
اخسئوا فیها ولا تكلّمون
»
قومی را این خطاب هیبت شنوانند بنعت عزّت و اظهار سیاست كه : «
یا معشر الجن والانس الم یأتكم رسل منكم یقصون علیكم آیاتی
»؟.
قومی را این نداءِ كرامت شنوانند بنعت لطف و اظهار رحمت كه : «
یا عبادی لا خوف علیكم الیوم ولا انتم تحزنون
».
«
وربك الغنی ذو الرحمة
ـ اشارت بهر دو طرف دارد همان عزّت و سیاست با بیگانگان، همین لطف و رحمت با دوستان.
«
الغنی
» یشیر الی عزّه، و «
ذو الرحمة
» یشیر الی لطفه.
«
الغنی
» اخبار عن جلاله، و «
ذو الرحمة
» اخبار عن افضاله.
فهم فی
p.502
سماع هذه الایة مترددون بین صحو و محو، و بین اكرام و اصطلام، و بین تقریب و تذویب،
واسطی
گفت : الغنّی بذاته، ذو الرحمة بصفاته، الغنی عن طاعة المطیعین، ذو الرحمة علی المذنبین.
«
ان ما توعدون لاًت
» ـ آمدنی آمده گیر، و رفتنی شده گیر، و این روز روشن تاریك شده گیر، و غرور دنیا روزی بسر آمده گیر.
جوانمردی
را دیدند كه بی علتی می لنگید، گفتند : چرا می لنگی.
گفت : فردا بخارستان خواهم رفت.
گفتند : تا فردا.
گفت : فردا آمده گیر، و این پرده دریده گیر، و رسوا شده گیر؟!
تا كی از دار الغروری سوختن دار السرور
تا كی از دار الفراری ساختن دار القرار!
ای
جوانمرد
! این حیات دنیا باد است، تا بنگری از دست رفته است.
این دنیا همچون خندهٴ دیوانگان است، و گریهٴ مستان.
دیوانه بی شادی خندد، و مست بی اندوه گرید.
دنیا مثال یخ است در آفتاب نهاده، و بنهیب میگذارد، یا شكر كه در دهن نهاده و می ریزد، آری! بس شیرین است بطعم، لكن گدازنده بجرم، تا در دهن نهادی گداخت.
دنیا نظارهگاهی خوش است، حلوة خضرة، لكن تا بنگری گذشت، و تا دل درو بستی رفت.
لو لا الموت لا دعی كل الناس الربوبیة.
اگر ذّل مرگ نیستی، از اطراف عالم آواز «
انا ربكم الاعلی
» برآمدی.
این چندین صدرها بینی از خواجگان خالی شده، و پس از آنكه چون گل بر بار بشگفته بودند، از بار بریخته، و در گل خفته.
چون كه عبرت نگیری و در سرانجام كار خود اندیشه نكنی؟.
رب العالمین میگوید : «
فسوف تعلمون من تكون له عاقبة الدار
».
آری! بدانید كه این دنیا تا كجا رسد، و سرای پیروزی و جاویدی كرا رسد.
به بینید كه درویشان شكسته را بر مركب كرامت چون آرند!.
و خواجگان بی معنی را به تازیانه قهر چون رانند؟!
p.503
باش تا كل یابی آنها را كه امروزند جزء
باش تا گل بینی آنها را كه امروزند خار
این عزیزانی كه آنجا گلستان دولتاند
تا ندانی و نداریشان بدینجا خار و خوار
گلبنی كاكنون ترا هیزم نمود از جور دی
باش تا در جلوه آرد دست انصاف بهار
|
p.501
قرآن مجید، انعام 128: وَيَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعًا يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَكْثَرْتُم مِّنَ الْإِنسِ ؛ زخرف، 68: يَا عِبَادِ لَا خَوْفٌ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ وَلَا أَنتُمْ تَحْزَنُونَ .
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 149 |
|
Del |
6 |
الانعام |
هشتم |
3 |
p.267
قوله تعالی : «
اِنّ الّذین آمنوا وعملوا الصالحات یهدیهم ربهم
» ... الآیة.
از روی اشارت بر ذوق
اهل معرفت
، این آیت رمزی دیگر دارد.
میگوید ــ مؤمنان و نیک مردان بحقیقت ایشاناند که احدیّت ایشانرا بنعمت کرم در قباب غیرت بدارد، و بحسن عنایت پرورد، بمعرفت خودشان راه دهد، و بصحبت خود نزدیک گرداند، تا او را یگانه شوند و از غیر او بیگانه شوند.
پیر طریقت
گفت توحید نه همه آنست که او را یگانه دانی توحید حقیقی آنست که او را یگانه باشی وز غیر او بیگانه باشی، بدایت عنایت آنست که ایشانرا قصدی دهد غیبی تا ایشان را از جهان باز برد١ چون فرد شود آنگه وصال فرد را بشاید.
جویندهٴ تو هم چو تو فردی باید
آزاد زهر علّت و دردی باید.
آن مرد غوّاص تا دل از ملک جان بر ندارد روا نبود که دست طلب او به مروارید مراد رسد پس چه گوئی کسی که در طلب جلال و جمال او قصد نجات اعظم کند تا دست از مهر جان نشوید، بوصال قرب جانان چون رسد.
درویشی در مجلس
موسی کلیم
(ع)
نعرهٴ بر کشید
موسی
از سر تندی بانگ بروی زد، در حال،
جبرئیل
آمد
p.268
که یا
موسی
الله میگوید در مجلس تو صاحب درد و خداوند دل همان یک مرد بود که از بهر ما بمجلس تو حاضر آمد، تو بانگ بر وی زدی هر چند عزیزی و کلیمی امّا سرّی که ما در زیر گلیم سیاه نهادهایم تو نبینی، آن اشتیاق جمال ما باشد که دوستان را در تواجد آرد، تقاضای جمال ما بود که دلهاشان در عالم خوف و رجا و قبض و بسط کشد.
«
والله یقبض ویبسط
».
هر دیده که از دنیا پر شد، صفت عقبی در وی نگنجد و هر دیده که صفات عقبی در وی قرار گرفت، از جلال قرب ما و عزّ وصال ما بیخبر بود، نه دنیا و نه عقبی بلکه وصال مولی.
آه کجاست همّتیِ که
(١)
از دنیا کجاست مرادی مِه از عقبی اشتیاقی بدیدار مولی کجاست صاحب دولتی تا از جاه بشریّت خود بر آئیم و دست در فتراک آن صاحب دولت زنیم بو که روزی بمراد رسیم.
گر ز چاه جاه خواهی تا برائی مردوار
چنگ در زنجیر گوهردار عنبر بار زن
«
یهدیهم ربهم بایمانهم
» باش تا فردای قیامت که دوستان بنور معرفت بر مرکب طاعت فرا بساط انبساط روند و در مقام شهود بنازند، گروه گروه و جوق جوق، چنانکه الله گفت : «
نحشر المتّقین الی الرحمن وفداً
» و در هر منزل که پیش آید جوقی فریشتگان بحکم فرمان، بسلام می آیند و بناز و نعیم جاودان بشارت می دهند.
اینست که گفت : «
وتحیّتهم فیها سلام
» و عاصیان امّت
احمد
در آن صحراء محشر و مقام رستاخیز، بعرض گاه حساب باز داشته، سابقان بنور طاعت از پیش رفته و عاصیان بگران باری معصیت تنها مانده، آخر رحمت الله ایشانرا دست گیرد، و بر تنهائی و در ماندگی ایشان ببخشاید، بندای کرامت گوید : عبادی چون این خطاب عزّت و ندای کرامت بنعت رحمت بگوش ایشان رسد، جان ایشان بیاساید و روح و ریحان در دل ایشان گشاید، گوید : عبادی، «
ان اصحاب الجنّة الیوم فی شغل فاکهون
» لایتفر غون الیکم و اصحاب النّار من شدةالعقاب لایر قّون لکم، معاشر المساکین سلام علیکم کیف انتم انْ کان اشکالکم واصحابکم سبقوکم و احد منهم لایهدیکم فانا اهدیکم.
ان عاملناکم بما تستوجبون فاین الکرم.
نحن اذاً فی الجفاء مثلهم
اذا هجر ناهم کما هجروا
چون رأفت و رحمت حقّ بایشان رسد وحشت و معصیت بآب رحمت از ایشان
p.269
فرو شوید و آفتاب رعایت از برج عنایت بتابد، ایشان بنعت افتخار در حالت انکسار بر درگاه ذوالجلال خوش بزارند، و از شادی بگریند، تا ربّ العزة آن گریستن و زاریدن از ایشان بپسندد و درد دل ایشانرا مرهم نهد و زبان ایشان بثنای خود بگشاید، و بقدر طاقت بندگی خدایرا ثنا گویند، و حمد و ستایش کنند، اینست که رب العالمین گفت : «
وآخر دعویهم ان الحمدلله رب العالمین
»
آخر سخن ایشان این بود که «
الحمد لله رب العالمین
» که شماتت دشمنان و کافران بما نرسید، و فضل و رحمت خدای بما در رسید.
ما را همه مقصود ببخشایش حق بود
المنةلله که بمقصود رسیدیم
«
واذا مسّ الانسان الضر دعانا
» ... الآیة.
دعاء کلید رحمت است و گواه عبودیّت و پیوستن را وسیلت.
هر کس که درِ دعاء بر وی گشادند درِ اجابت هم بروی گشادند که میگوید جلّ جلاله : «
ادعونی استجب لکم
» دعاء پیرایهٴ پیوستگانست و مایهٴ دست گرفتگان و حلقه درِ حق بدست جویندگان،
مصطفی
ص
گفت : الدعاء سلاح المؤمن و عماد الدین و نور السموات و الارض.
هر که بکاری در ماند یا او را نکبتی رسد دست در دعا و تضرع زند، دست اعتماد بضمان الله زد و دست نیاز ببرّ وی زد، یقول الله تعالی : «
فلولا اذ جاءهم بأسنا تضرعوا
» و شرط آنست که بوقت دعاء آواز نرم دهد و خاطر از حرمت و استکانت پر کند و باجابت، یقین باشد که
مصطفی
ص
گفت : « ادعوا الله وانتم موقنون بالا جابة واعلموا ان الله لا یستجیب دعاء من له قلب غافل لاه »
و بدانکه دعا کردن و حاجت و نیاز بدرگاه بی نیاز بر داشتن اهل شریعت را مقامی جلیل است، عین عبادتست و رسیدن را ببهشت نیک وسیلت است.
امّا حال عارفان حالی دیگر است و طریق ایشان طریقی دیگر.
جنید
روزی در اثناء مناجات گفت : « اللهم اسقنی » ندائی شنید که : تدخل بینی و بینک.
یا
جنید
میان من و تو می درائی یعنی که ما خود دانیم سزای هر بندهای، و شناسیم قصد هر جویندهای،
جنید
گفت : بعد از آن روزگاری تحسّر خوردم وزان گفت، استغفار کردم.
قوله : «
ولقد اهلکنا القرون من قبلکم لما ظلموا
» ای ــ تکبروا وتجبروا ولم یخضعوا بقول الحق.
ای بسا خواجگان خویشتن پرستان ازین جهان داران و ستمکاران
p.270
که با کام و نام بودند با خانهای پرنقش و پرنگار بودند، و بر پشت مرکبهای رهوار سوار بودند، ردای تکبر بر دوش گرقته و فرعون وار ندای جباری بر خویشتن زده، چون شرع را مکابر شدند و از حقّ سر وازدند و نبوّت انبیا و آیات و معجزات همه بازی شمردند، دمار از ایشان بر آوردند، و تخت و کلاه ایشان نگونسار کردند، و بساط کبر ایشان در نوشتند، نه خود زنده نه نام و نشان ایشان در دیار و اقطار مانده، «
هل تحسّ منهم من احدٍ او تسمع لهم رکزاً
» آری سر انجام ظلم همین است، و خبر
مصطفی
ص
گواه اینست : « لو کان الظلم بیتاً فی الجنّه لسلط الله علیه الخراب ».
قوله «
ثم جعلنا کم خلائف فی الارض من بعدهم
» ان اعتبر تم بهم نجوتم وان لم تعتبروا احللنابکم من العقوبة مایعتبر بکم فان من لم یعتبر بمن سبقه اعتبر به من لحقه و من لم یعتبر بما سمعه اعتبر به من تبعه.
|
p.516
(۱) ـ ج : ناز.
p.517
قرآن مجید، جاثیة 45: وَسَخَّرَ لَكُم مَّا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا مِّنْهُ ؛ انعام 142: وَمِنَ الْأَنْعَامِ حَمُولَةً وَفَرْشًا ۚ كُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ وَلَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ ۚ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ ؛ نور 26: الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ ۖ وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ ۚ أُولَـٰئِكَ مُبَرَّءُونَ مِمَّا يَقُولُونَ ۖ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ .
p.518
قرآن مجید، انعام 149: قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ ۖ فَلَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ .
|
Input: Last Modify:morishima |
History (5) |
| 150 |
|
Del |
6 |
الانعام |
هشتم |
3 |
p.532
قوله تعالی : «
قل تعالوا
» الایة ـ جلیل و جبار، خدای بزرگوار، وفادار نیكوكار، خداوند دادگر، گشایندهٴ هر در، آغاز كنندهٴ هر سر، از لطیفی و مهربانی كه كه هست بر بندگان، و بندهنوازی و كارسازی و خداوندی خود را كه فرا مینماید بایشان، درین آیت رهیگان را
(۱)
بتوحید راه می نماید، و بر اخلاق پسندیده میخواند، و از فواحش و كبائر باز می زند، و آنچه زهر دین ایشان است فرا می نماید، و از آن پرهیز میفرماید، همچون طبیب مهربان كه بسر بیمار شود، و علت شناسد، و دارو داند، گوید : این خور كه ترا سازنده است، آن مخور كه ترا هلاك كننده است.
هر چه سازگار بود بدان وصیت كند.
هر چه زیان كار بود، از آن پرهیز فرماید.
رب العزة بسعت رحمت خویش با بنده همین میكند.
از شرك پرهیز می فرماید، كه شرك زهر دین است، آن زهری كه تریاق
(۲)
مغفرت آنرا سود ندارد : «
ان الله لا یغفر أن یشرك به
».
شرك دو قسم است : شرك جلی، و شرك خفی.
شرك جلی عبادت اصنام است، و شرك خفی ملاحظهٴ خلق بچشم اعظام.
آن یكی از بهشت و درجات محروم گرداند، و این یكی از روح مناجات.
p.533
پس آنكه محرمات و فواحش لختی برشمرد، و از آن حذر نمود، و باخلاق پسندیده بر طاعت الله فرمود، گفت : عقوق پدر و مادر بگذارید، و تو قیر ایشان بر دست گیرید، و فرزندان را از درویشی مكشید، و روزی گمار را در ضمان استوار دارید، و در نهان و آشكار گرد خیانت مگردید، و آبروی خویش بمبرید
(۱)
.
و از خوردن مال یتیم پرهیز كنید، و بچشم تكریم و شفقت بدو نگرید، و در معاملات خلق بر انصاف روید، و از مظالم و تبعات دور باشید، و پیمانه و ترازو راست دارید، تا برستاخیر در مقام ترازو نجات یابید.
اینست وصیت خداوند ببندگان.
نیوشید و بكار دارید تا برهید.
اگر كسی گوید : احسان با پدر و مادر در قرآن ثانی توحید ساختن چه حكمت است.
جواب آنست كه آدمی در وجود آمد اول باختراع و ایجاد حق، و آنچه ویرا در بایست بود از خلق و خلق و روزی و غیر آن ویرا بیافرید، و آنگه بثانی الحال بتربیت پدر و مادر.
پس وجود كمال ویرا دو سبب است : سبب اول اختراع حق سبحانه و تعالی، وسبب دوم تربیت پدر و مادر.
پس چون الله ویرا بیافرید، بر خود رحمت نبشت
(۲)
از بهر وی، و بر مقابل آن شكر و نعمت توحید بر وی واجب كرد.
این برحمت خویش كرد.
همچنین چون مادر و پدر سبب وجود وی بودند، از راه تربیت و رحمت كه الله در دل ایشان نهاد، شكر آن نعمت تربیت بر ایشان واجب كرد باحسان با ایشان.
ازینجا مناسبتی ظاهر گشت میان رحم و رحمت، مناسبتی معنوی بعد از مناسبت لفظی، از اینجاست كه شكر والدین و احسان با ایشان در نظر شرع عظیم است و بزرگ و ثانی توحید، تا رب العزة جل جلاله كه میگوید : «
ان اشكر لی ولوالدیك
»، «
الا تعبدو الا ایاه وبالوالدین احساناً
» تنبیهی باشد خلق را كه ایشان وجود فرزند را سبب آخراند، چنانكه الله جل جلاله سبب اول است.
p.534
«
واذا قلتم فاعدلوا
» ـ سخن چون بعدل رود در عاجل و آجل آنرا تبعهای نبود، و لیس ذلك الا ذكر الله عز و جل.
بو سلیمان
گفت : «
اذا قلتم فاعدلوا
» یعنی اذا تكلمتم فتكلموا بذكره.
سخن كه گوئید سخن خدا گوئید، و كتاب او خوانید، و حدیث او كنید.
پیر
بو علی سیاه
قدس الله روحه هر گه كه درویشی سوختهای بروی در شدی، چراغ وی فرا چراغ وی داشتی، و از درد دل بنالیدی، گفتی : مردی ام فارغ.
شغلی ندارم.
كاری ندانم.
سر و سامان خود گم كردهام.
در غرقاب حیرت دستی می زنم.
دستگیری می طلبم.
دمسازی میجویم، تا با من حدیث دوست كند، من با وی حدیث دوست كنم، كز حدیث دوست بوی دوست آید :
این دیدهٴ من همه جمالت خواهد
طبع دل من بوی وصالت خواهد
بخشای بر آنكسی كه اندر شب و روز
در خواب بآرزو خیالت خواهد.
«
وبعهد الله اوفوا
»ـ
قال
الجوزجانی
: العهود كثیرة، و أحق العهود بالوفاءِ الامر بالمعروف و النهی عن المنكر، تأمر نفسك بالمعروف، فان قبلت منك، و الا رضتها بالجوع و السهر و كثرة الذكر و مجالسة الصالحین لترغب فی المعروف.
ثم تأمر غیرك، و تنهی نفسك عن المنكر، فان قبلت والّا فأدّ بها بالسّیاحة و التقطع و العزلة و قلة الكلام و ملازمة الصبر لتنتهی، فاذا انتهت فانه الناس عن المنكر.
«
ثم آتینا موسی الكتاب تماماً
» الایة ـ ای
محمد
! پس از آنكه راه شرع نمودی، و آداب و احكام شرع درآموختی، و محللات و محرمات روشن كردی، و بامر معروف و نهی منكر فرمودی، بشارت ده ایشانرا كه این نعمت بر ایشان تمام كنم.
امروز بروح مناجات و حلاوت طاعات، و فردا بنعیم باقی و فضائل درجات.
سنت ما چنین است.
ما پیغامبران و مؤمنان
موسی
و
بنی اسرائیل
را گفتیم : «
تماماً علی الذی احسن
».
مصطفی محمد عربی
و امّت ویرا گفتیم : «
اتممت علیكم نعمتی
»، و تمام نعمت آنست
p.535
كه چراغ هدایت از روزن رسالت بتأیید الهیت در دل شما افروختیم، تا بصراط مستقیم راه بردید، و در سنت و جماعت راست رفتید، تا از خوض معترضان و جدال مضطران و تأویل
جهمیان
و ساختهٴ متبدعان آزاد گشتید.
اینست كه رب العالمین گفت : «
وأن هذا صراطی مستقیماً فاتبعوه
».
بر این صراط مستقیم محكم باشید، و بر پی آن روید، و منهج صواب آن دانید، و سبب نجات آن شناسید، تا بنعیم باقی و سعادت جاودان رسید، نه بینی كه در آخر ورد گفت رب العزة : «
ان الذین فرقوا دینهم وكانوا شیعاً لست منهم فی شیء
».
ایشان كه صراط مستقیم را پی بر نبودند، و در سنت و جماعت راست نرفتند، و راههای حیرت و ضلالت بر گرفتند، نه ایشان امت تواند از روی اتّباع، نه تو شفیع ایشان.
نه ایشان را نور بصیرت، نه چراغ معرفت، نه سخن بر بیّنت، نه اتّباع كتاب و سنت.
مصطفی
(ص)
ایشانرا میگوید : « یكون فی آخر الزمان دجالون كذابون، یأتونكم من الاحادیث بمالم تسمعوا انتم و لا آباؤكم، فایاكم و ایاهم، لایضلونكم و لایفتنونكم ».
|
p.532
۱ ـ ج : بندگان را. ٢ ـ ج : ترياك.
p.533
۱ ـ ج : مبريد. ٢ ـ ج : نوشت.
قرآن مجید، اسرا 23: وَقَضَىٰ رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا .
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 151 |
|
Del |
6 |
الانعام |
هشتم |
3 |
p.542
قوله تعالی : «
من جاء بالحسنة فله عشر امثالها
» ـ فضلا، «
ومن جاء بالسیئة فلا یجزی الا مثلها
» عدلا.
ای خداوندی كه اگر فضل كنی فضل ترا حد نیست، ور عدل كنی بر عدل تو رد نیست. اگر فضل كنی تو از دیگران چه داد و چه بیداد! ور عدل كنی تو، فضل دیگران چون باد.
ار فضل كنی بفضل سزائی، ور عدل كنی سزد كه نیفزائی.
از فضل اوست كه حسنات بنده یكی ده شود، و از فضل او سیئات
p.543
بحسنات بدل شود.
یقول الله تعالی : «
فأولئك یبدل الله سیئاتهم حسنات
».
روی
ابو ذر
قال : قلت : یا
رسول الله
علّمنی عملا یقربنی من الجنة، و یباعدنی من النار.
قال : « اذا عملت سیسّئة فأتبعها حسنة ».
قال : قلت : من الحسنات لا اله الا الله.
قال : « هی احسن الحسنات ».
حسنات عابدان دیگر است، و حسنات عارفان دیگر.
عابدان در مقام خدمتاند، و عارفان بر بساط شهود در مقام قربت و انس مشاهدتاند.
حسنات هر كس بر اندازهٴ روش او. حسنات زاهدان همّتی است مه از دنیا، حسنات مریدان مرادی است مه از عقبی.
حسنات صدیقان اشتیاقیست وا دیدار
(۱)
مولی.
زاهدان را خدمت است بر سنّت، مریدانرا معرفت است در مشاهدت، صدیقان را ثنا است در حقیقت. اینست نهایت روش سالكان، و غایت رتبت صدّیقان، و آغاز جذبهٴ حق.
مصطفی
(ص)
برین مقام بود كه زبان ثنا بگشاد، بنعت دهشت گفت : « لا احصی ثناء علیك، انت كما اثنیت علی نفسك ».
«
قل اننی هدانی ربی الی صراط مستقیم
» ـ صراط مستقیم را بدایتی و نهایتی است.
بدایت سنت و جماعت است، و نهایت انس یافت و دوام مشاهدت.
سنت و جماعت آنست كه آیات و اخبار صفات نا دریافته بجان و دل قبول كنی، و بتصدیق و تسلیم پیش آئی، و بر اسم و ظاهر بایستی
(۲)
، و بخیال گرد آن نگردی، و از تكلف و تأویل و تفكر در آن بپرهیزی، بشرط رمت بی زیادت و بی نقصان، بی قیاس و بی تشبیه و بی كتمان، و رسانیدن آن چنانكه رسید همچنان.
پیر طریقت
گفته : هر كه از در تصدیق و تسلیم درآید، ویرا از سه شربت یكی دهند : یا شربتی دهند از معرفت، تا دل وی بحق زنده گردد، یا زهری دهند كه نفس اماره در زیر قهر او كشته گردد، یا شرابی دهند كه جان از وجود او مست و سرگشته شود.
ازینجا یافت حقیقت و انس صحبت آغاز كند.
لذّت خدمت و حلاوت طاعت بیابد.
سرور معرفت در پیوندد.
بروح مناجات رسد.
پس در شغلی افتد كه از آن عبارت نتوان تا آنگاه كه همه زندگانی شود در آن :
p.544
یا حیوة الروح مالی
لیس لی علم بحالی
تلك روحی منك ملأی
و سوادی عنك خالی
خالی نهای از من و نبینم رویت
جانی تو كه با منی و دیدار نهای!
«
قل ان صلاتی و نسكی ومحیای ومماتی لله
» ـ من علم انه بالله، علم انه لله، فاذا علم نفسه لله، لم یبق فیه نصیب لغیر الله، فهو مستسلم لحكم الله، غیر معترض علی تقدیر الله، و لامعارض لأخیار الله، و لامعرض عن اعتناق امر الله.
این آیت از
مصطفی
(ص)
اشارت است فرا مقام مواصلت، و مواصلت بحق پیوستن است، و از خود بازرستن، و نشان این كار دلی است زنده بفكر، و زبانی گشاده بذكر، با خلق عاریت، و با خود بیگانه، و از تعلق آسوده، و بحق آرمیده.
پیر طریقت
گفت : الهی! تا رهی را خواندی، رهی در میان ملأ تنهاست، تا گفتی كه بیا، هفت اندام رهی شنواست.
از آدمی چه آید! قدر آدمی پیداست.
كیسه تهی و باد پیماست.
این كار پیش از
آدم
و
حوا
ست، و عطا پیش از خوف و رجاست، اما آدمی بسبب دیدن مبتلا است.
بناز كسی است كه از سبب دیدن رهاست، و با خود بجفاست.
گر آسیای احوال گردان است، چه بود، قطب مشیت بجاست .
ای دوست بجملگی ترا گشتم من
حقا كه درین سخن نه زرق است و نه فن
گر تو ز خودی خود برون جستی پاك
شاید صنما بجای تو هستم من
«
قل اغیر الله ابغی رباً
» ـ اسواه اطلب حافظاً و راعیاً و وكیلا! و هو الذی كفانی المهم، و الهمنی الرشد؟! چون سزد كه دیگری را پرستم، و خدای همگان اوست.
از كجا شاید كه دیگری را خوانم و كافی مهمات اوست.
چرا بكسی طمع دارم، و بخشایندهٴ
(۱)
فراخ بخش اوست.
شب معراج با
سید
گفت صلوات الله علیه : یا
محمّد
سمیت نفسی معزاً و مذلا، و هم یطلبون العز من سوای.
و یطلبون الحاجة من غیری! یا
سید
.
p.545
یأكلون رزقی، و یشكرون غیری.
یا
محمّد
! لم اكلفهم عمل الغد، و هم یطلبون منی رزق غد.
«
وهو الذی جعلكم خلائف الارض
» ـ این آیت امت
محمّد
را هم تهنیت است، و هم مدحت، و هم بشارت.
تهنیت بسزا، و مدحت نیكو، و بشارت تمام.
خبر میدهد كردگار قدیم، و رهیدار كریم، جل جلاله، كه شما كه رهیگان امت
محمّد
اید وارثان زمین شمااید، خلیفتان خلق و بهینهٴ ذریت
آدم
، امت پیغامبری مهینهٴ خلق عالم.
ای شما كه خلائقاید.
بكتم عدم باز شوید، و بروزنامهٴ خود فرو نگرید، تا رقم عزل بینید، كه ما در ازل منشور كاینات بنام امت
محمد
نوشتیم
(۱)
.
«
ولقد كتبنا فی الزبور من بعد الذكر ان الارض یرثها عبادی الصالحون
» ـ بندگانی كه خورشید فلك ارادت ایشانند، مقبول شواهد الهیت ایشانند، مستقر عهد دولت اسلام ایشانند.
لختی صدر اول بودند صحابهٴ
مصطفی
، سرهنگان درگاه خدا، انصار نبوت و رسالت، و اشراف دولت اسلام، و ملوك مقعد صدق.
جوگی
(۲)
بآخر رسیدند، و در عالم روش سابقان پیوستند.
جلال احدیت بصائر ایشان را سرمهٴ عنایت كشید، تا بجمال نبوت و رسالت
سید انبیا
بینا گشتند، و بر اتبّاع سنت مبارك وی كمر بستند، و بدوستی وی راست رفتند، لاجرم از
حضرت نبوت
این تحفه یافتند كه : « و اشوقاه الی لقاءِ اخوانی! آن صدر اول و این جوگ
(۳)
آخر آنند كه گفت رب العزة جل جلاله : «
ثلة من الاولین
وثلة من الاخرین
»، و
مصطفی
(ص)
بهر دو اشارت فرموده، ولاحقه بسابقه دررسانیده، و گفته : « مثل امتی مثل القطر، لایدری اوله خیر ام آخره »؟ و الله اعلم.
|
p.543
۱ ـ ج : با ديدار. ٢ ـ ج : بيستى.
p.544
(۱) ـ ج : بخشندهٴ.
p.545
۱ ـ ج : نبشتيم. ٢ ـ ج : جوقى. ٣ ـ ج : جوق.
قرآن مجید، واقعة 40: وَثُلَّةٌ مِّنَ الْآخِرِينَ .
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 152 |
|
Del |
7 |
الاعراف |
هشتم |
3 |
p.554
«
بسم الله الرحمن الرحیم
» ـ اسم یشیر الی سموّه فی ازله، اسم یدلّ علی علوه فی ابده. سموّه فی ازله نفی البدایة، و علوّه فی ابده نفی النهایة، فهو الاول لاافتتاح لوجوده الاخر، لاانقطاع لثبوته الظاهر، لاخفاء لجلال عزه الباطن، لاسبیل الی ادراك حقّه.
نام خدای كریم، جبّار، نامدار، عظیم، اول بدانائی و توانائی، و آخر بكاررانی و كار خدائی، ظاهر بكردگاری و پادشاهی، باطن از چون و چرائی.
اول هر نعمت، آخر هر محنت، ظاهر هر حجت، باطن هر حكمت.
اول كه نبودها دانست،
p.555
آخر كه میداند آنچه دانست.
ظاهر بدانچه ساخت در جهان، باطن از وهمهای پنهان، فراخ بخشایش است و مهربان، یگانه و یكتاست از ازل تا جاودان، واحد و وحید در نام و در نشان، رازها شنود چه آشكارا و چه نهان، مایهٴ رمیدگان، و پناه مضطران، و یادگار بی دلان .
بر یاد تو بی تو روزگاری دارم
در دیده ز صورتت نگاری دارم!
جنید
گفت : بسم الله هیبته، و فی الرحمن عونه، و فی الرحیم مودته و محبته.
الله اشارت است بجلال الوهیت و عزت احدیت.
رحمن اشارت است بكمال نعمت و حسن معونت و عموم رحمت بركافهٴ برّیت.
رحیم اشارت است بمهر و محبت خصوصاً با اهل كرامت.
حسین منصور
گفت : «
بسم الله
» از بنده چنان است كه كاف و نون از حق.
چون حق گوید جل جلاله : «
كن
»، پیش از آنكه كاف بنون پیوندد، بفرمان الله عالمی در وجود آید.
همچنین بنده چون بصدق گوید : «
بسم االله
»، بر هر چه خواند راست آید، و آنچه خواهد یابد بگفتار «
بسم الله
».
قومی حروف «
بسم الله
» تفسیر كردهاند كه « با » برّ خدا است با پیغامبران بالهام نبوت و رسالت.
سین سرّ خدا است با عارفان بالهام انس و قربت.
میم منت خدا است بر مریدان بدوام نظر رحمت.
الف آلاءِ اوست.
لام اول لطف او.
لام دوم لقاءِ او.
هاء تنبیه و ارشاد او.
میگوید : بآلاء الله و لطفه وصل من وصل الی لقاءِ الله فانتبهوا.
در اخبار
موسی
(ع)
آوردهاند كه رب العزة در مقام مناجات با وی گفت : یا
موسی
! انا الله الرحمن الرحیم.
الكبرباء نعتی، و الجبروت صفتی، و الدّیّان اسمی، فمن مثلی.
زهی سخن پر آفرین، و بر دلها شیرین، نظم پاك، و گفت پاك، از خداوند پاك.
نظم بسزا، و گفت زیبا، و علم پاك، و مهر قدیم، آئین زبان، و چراغ جان، و ثنار جاودان.
همی گوید : ای
موسی
! منم خداوند همگان، بار خدای مهربان، كریم و لطیف، نوازندهٴ
p.556
بندگان، دارندهٴ جهان، و نعمت بخش آفریدگان، و نوبتساز جهانیان.
الكبریاء نعتی.
ای
موسی
! برتری و بزرگواری نعت من، جباری و كامگاری
(۱)
صفت من، دیّان و مهربان نام من، در عالم خود كه چون من.
امید عاصیان بمن، درمان بلاها از من، شادی درویشان بفضل من، آرام ایشان بوعد من، منزلشان بر درگاه من، نشستن ایشان بامّید وصل من، بودن ایشان در بند عهد من، آرزوی ایشان سلام و كلام من، شادی ایشان بدیدار من.
«
المص
» ـ گفتهاند كه : علم همه چیز در قرآن است، و علم قرآن در حروف اوائل سور است، و علم حروف در لام الف است، و علم لام الف در الف است، و علم الف در نقطهٴ حقیقی است، و علم نقطه در معرفت اصلی است، و علم معرفت اصلی در مشیت ازلی است، و علم مشیت در غیب هویت، و غیب هویت را غایت نیست، و آنرا دریافت نه
(۲)
، كه ویرا مثل و مانند نیست : «
لیس كمثله شیء وهو السمیع البصیر
».
حسین منصور
گفت : الف الف ازل است و لام لام ابد، و میم مابین الازل و الابد، و صاد اتصال قومی و انفصال قومی.
صد هزار مدعی را بسموم آتش قهر بسوزند، و در وهدهٴ انفصال افكنند، تا یك
جوانمرد
را بنعت لطف در دائرهٴ اتصال آرام دهند، و تشنگی ویرا بشربت طهوریت بنشانند.
سرهای سروران
قریش
را بسی در خاك مذلت بریدند، چون
بو جهل
و
بو لهب
و
عتبه
و
شیبه
و
ولید مغیره
و امثال ایشان، تا نقطهٴ در دل
(۳)
سلمان
و
بلال
و
بو درداء
سر از مطلع دولت خویش برزد، و در حمایت عنایت
سید اولین و آخرین
محمّد
مرسل شد.
آری عقدی است كه در اول بستهاند، و عطری است كه در ازل سرشتهاند، و خلعتی است كه در كارگاه ازل بافتهاند، و كس را بر آن اطلاع ندادهاند.
صد هزار جان مقدس فداءِ آن یك ذره عنایت باد كه روز میثاق بر جانهای عاشقان تجلی
p.557
نمود، عنایة الازلیّة كفایة الابدیة.
«
كتاب انزل الیك
» ـ عهد خصصت به من بین الانبیاءِ انك خاتم الرسل، و عهدك خاتم العهود، تشرح به صدراً، و تقرّبه عیناً.
یا
محمد
! چشم روشن دار، و دل شاد جان خرّم
(۱)
، كه از میان پیغامبران گوی سبق تو بردی، و دولت مواصلت در عین مشاهدت تو یافتی.
پیغامبران همه بر خبراند، و تو باعیان. شراك نعلین تو آمد تاج همگان.
«
فلا یكن فی صدرك حرج منه
» ـ یا
محمد
! نگر تا رگ غیرت نینگیزی، و حرج در دل خود نیاری، بدان سبب كه ما با
موسی
بر طور سخن گفتیم، كه آنچه گفتیم همه در كار تو گفتیم، و حدیث تو كردیم.
همانست كه آنجا گفت : «
وما كنت بجانب الطور اذ نادینا
».
یا
محمد
! و اگر با
موسی
سخن گفتیم، از پس پرده گفتیم، و با تو در خلوت « اوأدنی » بر بساط انبساط خود دانی كه چه رفت و چه بود؟.
زان گونه پیامها كه او پنهان داد
یك ذره بصد هزار جان نتوان داد.
«
فلا یكن فی صدرك حرج منه
» ـ اینجا لطیفهای نیكوست.
«
فی صدرك
» گفت، و « فی قلبك » نگفت، از آنكه حرج را بصدر راه است، و بقلب راه نیست.
جای دیگر گفت : «
ولقد نعلم انك یضیق صدرك
».
اضافت ضیق با صدر كردند نه با قلب، از آنكه قلب در محل شهود است، و لذّة نظر، و دوام انس ؛ و با لذت نظر و انس شهود حرج نبود.
مصطفی
(ص)
ازینجا گفت : « تنام عینای و لاینام قلبی ».
«
اتبّعوا ما انزل الیكم من ربكم
» الایة ـ ای شما كه خلائقاید! عقلهای مدخول را و بصائر معلول را در بوتهٴ اتباع فرو گذارید، و خودرایی و خودپسندی در باقی كنید، كه خودرایی را نوائی نیست، و خودپسندی را روی نیست.
نقادان دین اسلام و
p.558
خازنان
حضرت نبوت
دیر است تا نافهای هدایت بر گشادند، و صبای دولت دین را فرمودند كه نسیم این نافها بودیعت بتو دادیم.
گرد عالم طواف همی كن، و احوال هر قومی مطالعت می كن. هر كجا دماغی بینی عاشقانه، و هر كجا دلی بینی بر مجمرهٴ قهر عشق سوخته، نسیمی از وی بدان دل و بدان خاطر رسان.
آن بیچارگان و بیمایگان كفرهٴ
قریش
، آن راندگان حضرت، و مطرودان قطیعت، دماغهای ایشان در قهر خذلان بود.
نسیمی نصیب دماغ ایشان نیامد، تا رب العزة بحكم حرمان ایشانرا میگوید : «
قلیلاً ما تذكرون
».
«
وكم من قریة اهلكناها
» ـ كم من اهل قریة ركنوا الی الغفلة، و اغتروا بطول المهلة، فباتوا فی خفض الدعة، و أصبحوا و قد صادفتهم البلایا بغتةً، و أدر كتهم القضیة الازلیة.
تلك سنة الله فی الذین خلوامن الكافرین و عادته فی الماضین من الماردین.
ای مسكین! نگر كه بروزگار امن و صحت و نعمت فریفته نگردی، و اگر روزی مرادیت برآید، از دنیا ایمن ننشینی، كه زوال نعمت وبطش جباری بیشتر بوقت امن آید.
یقول الله تعالی : «
حتی اذا فرحوا بما اوتوا اخذناهم بغتة
»، «
حتی اذا اخذت الارض زخرفها
» الایة.
«
وظنوا أنهم مانعتهم حصونهم من الله
» الایة، «
یحسب أن ماله اخلده
،
كلاّ
»، «
كم تركوا من جنات و عیون
» الایة، «
اولم تكونوا اقسمتم
» الایة، «
انی اریكم بخیر
» الایة.
هر كه درین آیات تدبر كند داند كه این بساط لعب و لهو در نوشتنی است، و این خانهای بنقش و نگار گذاشتنی است، و این جهانیان و جهانداران كه خستهٴ دهراند، و مست شهوت، در سفینهٴ خطراند، و در گرداب هلاك .
در جهان شاهان بسی بودند كز گردون ملك
تیرشان پروین گسل بود و سنانشان جان گذار
بنگرید اكنون بنات النعش وار از دست مرگ
نیزهاشان شاخ شاخ و تیرهاشان تار تار!
p.559
یكی از بزرگان دین ببناهای
نعمان منذر
برگذشت، آنجا كه
خورنق
و
سدیر
گویند، گفت : آن بناهای عظیم دیدم، و ایوانهای بركشیده خراب گشته، و دودی و گردی از آن برآمده، همه بی كار و بی كس مانده.
بدیدهٴ عبرت در آن می نگرستم و می گفتم : این سكّانك؟ این جیرانك؟ ما فعل قطّانك؟
گفتا : هاتفی آواز داد كه :
افناهم حدثان الدهر و الحقب
و غالهم زمن فی صرفه نوب
گفتا : و بر دیواری دیدم كه خطی بدین صیغه نوشته كه
(۱)
:
هذی منازل اقوام عهدتهم
فی خفض عیش و عزّ ما له خطر
صاحت بهم نائبات الدهر فانقلبوا
الی القبور فلا عین و لا اثر
«
فلنسئلن الذین ارسل الیهم
» ـ سؤال تعنیف است و تعذیب.
«
ولنسئلنّ المرسلین
» سؤال تشریف است و تقریب.
روز قیامت سؤال متفنن است، از آنكه احوال خلق متفاوت است.
سؤال هر كس بر اندازهٴ روش او.
قومی را از كردار پرسند.
قومی را از نعمت.
قومی را از صدق و صفاوت.
قومی را سؤال كنند از روی سیاست و هیبت، قومی را از لطف و كرامت.
سؤال كردار آن است كه : «
فوربّك لنسألنهم اجمعین
عمّا كانوا یعملون
».
سؤال نعمت : «
ثم لتسئلن یومئذ عن النعیم
».
سؤال صدق و صفاوت : «
لیسأل الصادقین عن صدقهم
.
سؤال هیبت و سیاست : «
این شركاؤكم الذین كنتم تزعمون
»؟ و سؤال لطف و كرامت سؤال پیغامبران است، و هو قوله تعالی : «
ولنسئلن المرسلین
».
«
والوزن یومئذ الحق
» ـ وزن اعمال بمیزان اخلاص حقّ است، و وزن احوال بمیزان صدق عدل.
بیچاره و محروم كسی كه عمل وی بریا آلوده، و حال وی بعجب آمیخته! كه در مقام ترازو نه آن حال را قدری بود، نه این عمل را وزنی.
یقول الله تعالی : «
فلا نقیم لهم یوم القیمة وزناً
»، و در اثر
عمر
است : حاسبوا انفسكم قبل أن تحاسبوا،
p.560
و زنوها قبل أن توزنوا، و تهیئوا للعرض الاكبر.
میگوید : اعمال خویش را وزن كنید پیش از آنكه بر شما وزن كنند، و شمار خویش بر گیرید، و در كار خود نظر كنید، كه عرض اكبر را و انجمن قیامت را چه ساختهاید.
اینست كه رب العالمین گفت : «
ولتنظر نفس ما قدّمت
یداه »، و در خبر است كه عاقل را چهار ساعت بود كه سعادت خویش در آن طلب كند، و روزگار خویش بآن بیاراید : ساعتی كه در آن حساب خویش كند، و اعمال و احوال خود سنجد، و ساعتی كه وی را در آن با حق رازی بود، و نیازی نماید، و ساعتی كه در آن تدبیر معاش خویش بجای آرد، و ساعتی كه در مناجات و بدانچه او را دادند از دنیا بیاساید.
«
والوزن یومئذ الحق
» ـ
پیران طریقت و ارباب معرفت
گفتند : موازین مختلف است : نفس و روح را میزانی است و قلب و عقل را میزانی، و معرفت و سر را میزانی.
نفس و روح را میزان امر و نهی است، و هر دو كفهٴ آن كتاب و سنت.
قلب و عقل را میزان ثواب است، و هر دو كفهٴ آن وعد و وعید است.
معرفت و سر را میزان رضا است، وهر دو كفهٴ آن هرب و طلب.
هرب از دنیا بگریختن است، و در عقبی آویختن : و طلب عقبی بگذاشتن است، و مولی را جستن.
همه چیزی تا نجوئی نیابی، و حق را تا نیابی نجوئی. از آنست كه طالبان حق عزیزاند.
پیر طریقت
گفت : الهی! اگر كسی ترا بطلب یافت، من خود طلب از تو یافتم.
ار كسی ترا بجستن یافت، من بگریختن یافتم.
الهی! چون وجود تو پیش از طلب و طالب است، طالب از آن در طلب است كه بی قراری برو غالب است.
عجب آنست كه یافت نقد شد و طلب بر نخاست.
حق دیده و رشد، و پردهٴ عزت بجاست!
ای جمالی كز وصالت عالمی مهجور و دور
بر میانشان از غمت جز حیرت و زنار نیست
p.561
دیدنیها هست آری گفتنیها روی نیست
در میان كام افعی صورت گفتار نیست.
|
p.556
۱ ـ ج : كامرانى. ٢ ـ ج : نيست. ٣ ـ ج : درد دل.
p.557
۱ ـ ج : و جان شاد و دل خرم.
p.558
قرآن مجید، هود 84: إِنِّي أَرَاكُم بِخَيْرٍ وَإِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ مُّحِيطٍ .
p.559
۱ ـ ج : گفتا و بر ديوارى ديدم نوشته.
قرآن مجید، اعراف 6: فَلَنَسْأَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَلَنَسْأَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ ؛ تکاثر 8: ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ .
p.560
قرآن مجید، حشر 18: وَاتَّقُوا اللَّهَ ۚ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ ؛ کهف 57: وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ذُكِّرَ بِآيَاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْهَا وَنَسِيَ مَا قَدَّمَتْ يَدَاهُ ؛ نبأ 40: إِنَّا أَنذَرْنَاكُمْ عَذَابًا قَرِيبًا يَوْمَ يَنظُرُ الْمَرْءُ مَا قَدَّمَتْ يَدَاهُ وَيَقُولُ الْكَافِرُ يَا لَيْتَنِي كُنتُ تُرَابًا .
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 153 |
|
Del |
7 |
الاعراف |
هشتم |
3 |
p.570
قاله تعالی : «
ولقد خلقناكم ثم صّورناكم
» الایة ـ خداوند حكیم، جبار نامدار عظیم، كردگار رهی دار علیم، جل جلاله و عظم شأنه، منت می نهد بر فرزند
آدم
، و نیك خدائی و نیك عهدی خود در یاد ایشان می دهد.
میگوید : شما را من آفریدم، و چهرهای زیباتان من نگاشتم.
قد و بالاتان من كشیدم.
دو چشم بینا و دو گوش شنوا و زبان گویاتان من دادم.
و من آن خداوندم كه از نیست هست كنم، وز
(۲)
نبود بود آرم، وز آغاز نوسازم.
نگارندهٴ رویها منم.
آرایندهٴ همه نیكوئیها منم.
جفت سازندهٴ هر چیز با یار منم.
كنندهٴ هر هست چنانكه سزاوار منم.
آسمان و زمین و جمادات آفریدم اظهار قدرت را، ملائكه و شیاطین و جن آفریدم اظهار هیبت را.
آدم
و آدمیانرا آفریدم اظهار مغفرت و رحمت را.
هفتصد هزار سال
جبرئیل
و
میكائیل
و
اسرافیل
و كروبیان و حافّین و صافّین گرد كعبهٴ جبروت طواف كردند، و سبوح قدوس گفتند.
هرگز بنام و دودی و مهربانی و دوستی ما راه نبردند، و خود نشناختند.
هرگز زهره نداشتند كه دعوی دوستی ما كنند، ما خود
p.571
دعوی دوستی خاكیان كردیم كه : «
نحن اولیاءكم
»، «
یحبهم
».
چندین نام خود از دوستی و مهربانی بر ایشان مشتق كردیم كه : «
هو الغفورالودود
الرؤف الرحیم ».
فریشتگان را همه قهاری و جباری نمودیم، در حجب هیبتشان بداشتیم.
خاكیان را همه رؤفی و رحیمی نمودیم، بر بساط انبساطشان بداشتیم.
در میان فریشتگان
جبرئیل
مقدم و محترم بود، و بتخاصیص قربت مخصوص بود، و نامش خادم الرحمن بود.
پیوسته بر بساط عدل بنعت هیبت ایستاده بود.
هرگز بساط فضل و انبساط ندیده بود.
تا
آدم صفی (ع)
نیامد فراق و وصال و رد و قبول نبود.
حدیث دل و دلارام و دوستی نبود.
این عجائب و ذخائر همه در جریدهٴ عشق است، و جز دل
آدم
صدف درّ عشق نبود.
دیگران همه از راه خلق آمدند.
او از راه عشق آمد : «
یحبهم ویحبونه
».
از
آدم
تسبیح و تقدیس بیش نبود.
كار ایشان یك رنگ بود.
عجائب خدمت و آداب صحبت و ذخائر مودت و لطائف محبت ب
آدم
پیدا گشت، كه بوقلمون تقدیر بود.
این رسم قلندری و آئین قمار
در شهر تو آوردی ای زیبا یار!
«
ثم قلنا للملائكة اسجدوا لآدم
» ـ فریشتگانرا فرمودند كه
آدم
را سجود كنید.
سرش آنست كه فریشتگان بچشم تعظیم در آن عبادت بی فترت خود می نگرستند، و تسبیح و تقدیس خویش را وزنی تمام مینهادند، و لهذا قالوا : «
ونحن نسبح بحمدك ونقدس لك
».
جلال احدیت و جناب جبروت عزت استغناء لمیزل با ایشان نمود از طاعت همه مطیعان و عبادت همه آسمانیان، گفت : روید، و
آدم
را سجود كنید، و آن سجود خود را بحضرت عزت ما بس وزنی منهید.
هنوز رقم وجود بر موجودات نكشیده بودیم، كه جمال ما شاهد جلال ما بود ما خود بخود خود را بسنده بودیم.
امروز كه خلق آفریدیم، همان عزیزیم كه بودیم.
از ایمان و طاعت حدثان جلال لمیزل را پیوندی می در نباید :
و لوجهها من وجهها قمر
و لعينها من عينها كحل.
لطیفهٴ دیگر شنو از اسرار «
ولقد خلقناکم ثم صورناکم ثم قلنا للملائکة اسجدوا
p.572
ل
آدم
» :
آدمی
جسم است و جان، و آنچه ورا جسم و جان است، از آن عبارت نتوان :
مكن در جسم و جان منزل، كه این دونست و آن والا
قدم زین هر دو بیرون نه، مه اینجا باش و مه آنجا.
جسم را گفت : «
ولقد خلقناكم
».
جان را گفت : «
ثم صورناكم
».
همانست كه جای دیگر گفت : «
ولقد خلقنا الانسان من سلالة من طین
».
باز گفت : «
ثم انشأناه خلقاً آخر
».
و بدان كه این خانهای خلائق از هفتاد هزار پرده برآوردهاند، پردهای نور و ظلمت، و خبر بدان ناطق است : « ان لله تعالی سبعین الف حجاب من نور وظلمة ».
هر چه نور است، تخم كلمهٴ طیبه است، و هر چه ظلمت تخم كلمهٴ خبیثه، و آنگه همه بخاك بپوشیده، و خاك پردهٴ همه گشته.
گوئی درین جمله خزینهٴ اسرار كیست؟
و آن در مكنون تعبیه دربار كیست؟
با هر جانی بغمزه رازی داری
بر شارع هر دلی جوازی داری!
در دور
آدم
صفی
آفتاب عزت دین از برج شرف خود بتافت.
هر كسی بنقد خویش بینا شد.
آدم
محك بود، «
وعصی
آدم
» سیاهی محك بود، هر كسی نقد خویش برمحك زد، تا نقدهاشان بیان افتاد كه چیست.
ملا اعلی بنقد پندار «
ونحن نسبح بحمدك
» بینا شدند.
ابلیس
مهجور بنقد «
انا خیر
» بینا شد.
آنجا خاری بود محقق، و گلی بود مزور، گل بكند و بینداخت، و خار بماند در دیدهٴ پنداشت .
گلها كه من از باغ وصالت چیدم
درها كه من از نوش لبت دزدیدم
آن گل همه خار گشت در جان رهی
وان در همه از دیده فرو باریدم
آن مهجور مطرود هفتصد هزار سال مهمان پندار بود.
با خود درست كرده كه در معدن او زر است، و خود كبریت احمر است!
چون نقد خویش بر محك صفوت
آدم
زد،
p.573
نقدش قلب آمد.
در معدن خود نفط و قیر دید، و بجای زر سبج سیاه دید
(۱)
.
در دیده رهی ز تو خیالی بنگاشت
بر دیدن آن خیال عمری بگذاشت
چون طلعت خورشید عیان سر برداشت
در دیده هوس بماند و در سر پنداشت.
گفتهاند كه :
ابلیس
به پنج چیز مستوجب لعنت و مهجور درگاه بی نیازی شد، و
آدم
بعكس آن به پنج چیز كرامت حق یافت و نور هدی و قبول توبه.
یكی از آن آنست كه
ابلیس
« لم یقر بالذنب »، بگناه خویش معترف نشد.
كبر وی او را فرا اعتراف نگذاشت، و
آدم
بصفت عجز باز آمد، و بگناه خویش مقر آمد.
دیگر « لم یندم علیه »،
ابلیس
از كرده پشیمان نگشت، و عذر نخواست، و
آدم
از كردهٴ خود پشیمان شد، و عذر خواست، و تضرع كرد.
سوم « لم یلم نفسه »،
ابلیس
در آن نافرمانی با خود نیفتاد، و ملامت نفس خود نكرد، و
آدم
روی با خود كرد، و خود را در آن ذلت ملامت كرد.
چهارم « لم یری التوبة علی نفسه واجباً ».
ابلیس
توبه بر خود واجب ندید.
از آن عذر نخواست، و تضرع نكرد، و
آدم
دانست كه توبه كلید سعادتست، و شفیع مغفرت، بر خود واجب دید، بشتافت، و تا روی قبول ندید باز نگردید.
پنجم آنست كه : « قنط من رحمة الله »، از رحمت خدا نومید شد
ابلیس
.
ندانست آن بدبخت كه نومیدی از لئیمان باشد، و رب العزة لئیم نیست، و چنانكه نومیدی نیست، ایمنی هم نیست، كه ایمنی از عاجزان باشد، و الله عاجز نیست.
پس چون نومید شد آن شقی در توبه بوی فروبسته شد، و آدم نومید نگشت.
دل در رحمت و مغفرت بست.
بر درگاه بی نیازی میزارید و می نالید، تا برحمت و مغفرت رسید.
پیر طریقت
گفت : میدان راه دوستی افراد است. آشمندهٴ
(۲)
شراب دوستی از دیدار بر میعاد است.
بر سد هر كه صادق روی به آنچه مراد است.
|
p.570
۲ - = و از.
p.571
قرآن مجید، فصلت، 31: نَحْنُ أَوْلِيَاؤُكُمْ .
p.573
۱ ـ ج : بود. ٢ ـ ج : آشامندهٴ.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 154 |
|
Del |
7 |
الاعراف |
هشتم |
3 |
p.586
قوله تعالی : «
ویا
آدم
اسكن انت وزوجك الجنة
»
آدم
را چهار نام است :
آدم
و خلیفت و بشر و انسان.
آدم
نام كردند او را كه از ادیم زمین آفریدهاند، و از هر بقعتی كشیده، چنانكه گفت جل جلاله : «
من سلالة من طین
» ای سلّت من كل بقعة طیبة و سبخة سهل و وعر.
در خاك
آدم
هم شور بود و هم خوش، هم درشت بود و هم نرم.
لاجرم طباع فرزندان مختلف آمد.
در ایشان هم خوشخوی است و هم بدخوی، هم گشاده هم گرفته، هم سخی هم بخیل ، هم سازگار هم بدساز، هم سیاه هم سفید
(۱)
.
جای دیگر گفت : «
من صلصال كالفخار
» فخار گلی خشك باشد كه ویرا آواز و پر خوان بود، یعنی كه
آدم
ی باشغب است.
در سر آشوب و شور دارد، و در بند گفت و گوی باشد.
جای دیگر گفت : «
من طین لازب
» از گلی دوسنده
(۲)
، بهر چیز درآویزد، و با
p.587
هر كس در آمیزد.
جای دیگر گفت : «
من حماء مسنون
» از گلی سیاه تیره.
عرفه قدره لئلا یعدو طوره.
اصل وی با وی نمود، تا اگر كرامتی بیند نه از خود بیند، و داند كه شرف در تربیت است نه در تربت.
از تربت چه خاست؟ ظلومی و جهولی و سیاست : «
وعصی
آدم
ربه
».
از تربیت چه آمد؟ كرامت هدایت و قبول توبه و نواخت : «
ان الله اصطفی
آدم
».
نتیجهٴ تربت است كه گفت : «
خلق الانسان من عجل
».
ثمرهٴ تربیت است كه گفت : «
یحبهم ویحبونه
».
محمود
در سرای
ایاز
شد.
آن مال و نعمت و زر و سیم و جواهر و دیباهای رنگارنگ دید.
از آن خلعتها كه
محمود
او را داده و بخشیده، بگوشهای نگه كرد قبا یكی دید كهنه و پاره پاره بر هم بسته از میخی در آویخته.
محمود
گفت : این یكی باری چیست.
ایاز
جواب داد كه : این یكی منم بدین بیچارگی و بدین خواری، و آن همه جمال و آرایش و آن عز و ناز همه توئی.
درین نگرم عجز خود بینم.
قدر خود بدانم.
در آن نگرم ترا بینم، و از تو دانم، بنازم و سر بیفرازم .
جز خداوند مفرمای كه خوانند مرا
سزد این نام كسی را كه غلام تو بود
در خبر است كه كالبد
آدم
از گل ساخته چهل سال میان
مكه
و
طائف
نهاده بود.
و
ابلیس
هر بار كه بوی برگذشتی، گفتی : لأمر ماخلقت.
و رب العزة با فریشتگان میگفت : « اذا نفخت فیه من روحی فاسجدوا له ».
پس چون روح بسر وی در آمد، چشم باز كرد تن خود را همه گل دید.
حكمت درین آن بود تا اصل خود داند، و نفس خود را شناسد، و بخود فریفته نگردد.
لطایفی كه بیند از حق بیند، پس چون روح بسینهٴ وی رسید تاریكئی دید.
قومی گفتند : تاریكی زلت بود.
قومی گفتند : تاریكی خاك بود، كه اصل خاك از ظلمت است، و اصل روح از نور.
روح خواست كه باز گردد، نسیم وی به خیاشیم رسید. عطسه زد
(۱)
. گفت : الحمدلله. رب العزة گفت : رحمك ربك.
روح ذكر حمد و رحمت حق شنید ساكن
p.588
گشت. گفت : او كه حمد خدا و رحمت را شاید، جای من نیز شاید.
چون بناف رسید اشتهاءِ طعامش پدید آمد.
میوهٴ بهشت دید.
آرزوش خاست.
خواست كه بر خیزد نتوانست.
رب العزة گفت : «
خلق الانسان من عجل
».
دیگر
(۱)
نام وی «
خلیفه
» بود، كه بجای فریشتگان نشست.
نخست ساكنان زمین فریشتگان بودند.
پس ب
آدم
دادند.
سرش آنست كه تا آدمیان را عذر باشد بمیلی و آرامی كه ایشانرا با دنیا بود، یعنی كه فریشتگان كه نه دنیوی بودند، و نه از خاكشان آفریدند، چون در دنیا نشستند با دنیا بیارمیدند، و بیرون كردن برایشان دشخوار آمد، تا میگفتند : «
اتجعل فیها من یفسد فیها
».
پس چه عجب اگر فرزند
آدم
را بدنیا میل باشد، كه خود از آن آفریدهاند، و ایشانرا ساختهاند، و فی الخبر : « اذا مات المؤمن علی الاسلام تقول الملائكة : كیف نجا هذا من دنیا فسد فیها خیارنا »؟.
سدیگر
(۲)
نام وی «
بشر
» است، و سّماه بشراً لمباشرته الامور.
چهارم نام وی «
انسان
» است كه عهد الله فراموش كرد، چنانكه گفت : «
فنسی ولم نجد له عزماً
»، ای لم نجد له عزماً فی القصد علی الخلاف، بل كان ذلك بمقتضی النسیان.
آنجا كه عنایت را بود نواخت را چه نهایت بود.
آن نافرمانی از وی در گذاشت، و عذرش بنهاد، گفت : نه بقصد كرد آن مخالفت، و نه بر آن عزم بود كه كند، لكن فراموش كرد عهد ما، و در گذاشت از وی كرم ما.
و گفتهاند : انسان از انس است، یعنی كه ویرا با جفت خود انس بود، و در دل وی مهر داشت، چنانكه الله گفت : «
وجعل بینكم مودة ورحمة
».
ازینجا گفت رب العزة :
«
یا
آدم
اسكن انت وزوجك الجنة
» ـ ای
آدم
! با جفت خود درین بهشت آرام گیر و ساكن باش.
جنس با جنس داد، و خلق در خلق بست، و شكل در شكل ساخت، كه صفت حداثان
p.589
جز با شكل خود نسازد، و جز بجنس خود نگراید، و جز با همچون خودی آرام نگیرد.
آن جلال قدم است و عزت احدیت كه از اشكال و امثال و اجناس پاكست، و مقدس متفرد بجمال و جلال خود، متعزز بصفات كمال خود.
همیشه هست، و از همه چیز نخست بخود بزرگوار، و با همه نیكوكار، و ببزرگواری و نیكوكاری سزاوار.
آنگه گفت : « وكلا
من حیث شئتما ولا تقربا هذه الشجرة
» آنچه خواهید، چنانكه خواهید درین بهشت میخورید، و می نازید، و گرد این یك درخت مگردید.
ایشانرا از خوردن آن نهی كرد، و در علم غیب خوردن آن پنهان كرد، و آن قضا بر سر ایشان روان كرد، تا ایشان عجز و ضعف خود بدانند، و عصمت از توفیق الی بینند نه از جهد بندگی.
«
فوسوس لهما الشیطان
» ـ این هم از امارات عنایت است و دلائل كرامت، كه گناه ایشان كردند، و حوالت بر وسوسهٴ شیطان كرد كه : «
فوسوس لهما الشیطان
».
آنگه در عنایت بیفزود، گفت : «
لیبدی لهما ما ووری عنهما من سوآتهما
» ـ گفتا : عورت ایشان هم برایشان پیدا كرد نه بر دیگران.
گفتهاند كه :
آدم
و
ابلیس
پس از آن هر دو بهم
(۱)
رسیدند.
آدم
گفت : یا شقی! وسوست الیّ و فعلت مافعلت. ای شقی دانی كه چه كردی تو با من؟! و چه گرد انگیختی در راه من؟.
ابلیس
گفت : یا
آدم
! هب انی كنت ابلستك، فمن كان ابلسنی.
گیرم كه ترا من از راه بردم، با من بگوی كه مرا از راه كه ببرد؟ و گفتهاند كه : ایشان هر دو فرمان بگذاشتند، لكن فرقست میان ایشان.
زلت
آدم
از روی شهوت بود، و زلت
ابلیس
از راه كبر، و كبر آوردن صعبتر از شهوت راندن.
گناهی كه از شهوت خیزد عفو در آن گنجد.
گناهی كه از كبر خیزد ایمان در سر آن شود.
در خبر است كه : « الكبریاء ردائی، و العظمة ازاری، فمن ناز عنی فی واحد منهما قصمته ».
«
فلما ذاقا الشجرة بدت لهما سوآتهما
» ـ هر كه بر خلاف فرمان حق بر پی شهوت نفس
p.590
رود از حق درماند، و بآن شهوت نرسد.
آدم صفی
هنوز از آن درخت منهی جز ذواقی نچشیده بود كه تازیانهٴ عتاب بر سرش فرود آمده بود، و حالش بگشته، نه آن شهوت بتمامی رانده، و نه رضاءِ حق با وی بمانده.
چون باز نگرست، نه تاج بر سر دید، نه حله دربر! از اول خود را دید بر سریراصطفا نشسته، پشت بمسند خلافت باز نهاده، بحلل و حلی بهشت آراسته، و بآخر از همه درمانده، برهنه و گرسنه، محتاج یك برگ درخت شده .
الله درّ هم من فتیة بكروا
مثل الملوك و راحوا كالمفالیس!
وأنشدوا :
لا تعجبوا لمذلتی فأنا الذی
عبث الزمان بمهجتی فأذلّها
فرمان آمد كه : ای
آدم
! آن چنان نعمت بی رنج و بی كد ندانستی خورد، اكنون رو بسرای محنت و شدت، كار كن، و تخم كار، و رنج بر، و صبر كن.
آدم
گفت : این همه خوار است، اگر روزی ما را برین درگه باز بارست، همی بدرد دل بنالید، و نیاز و عجز خود بر كف حسرت نهاد، و در زارید و گفت : «
ربنا ظلمنا انفسنا وان لم تغفر لنا وترحمنا لنكونن من الخاسرین
».
الهی! اگر
(۱)
زاریم، در تو زاریدن خوش است، ور نالیم بر تو نالیدمان در خور است.
الهی! از خاك چه آید مگر خطا، و از علت چه زاید مگر جفا، و از كریم چه آید جز وفا.
الهی! و از آمدیم
(۲)
با دو دست تهی، چه باشد اگر مرهمی بر خستگان نهی!
الهی! گنج درویشانی، زاد مضطرانی، مایهٴ رمیدگانی، دستگیر درماندگانی. چون می آفریدی جوهر معیوب می دیدی، می برگزیدی، و با عیب میخریدی، برگرفتی و كس نگفت كه بردار.
اكنون كه برگرفتی بمگذار، و در سایهٴ لطفت
(۳)
میدار، و جز بفضل خود مسپار .
p.591
گر آب دهی نهال خود كاشتهای
ور پست كنی بنا خود افراشتهای
من بنده همانم كه تو پنداشتهای
از دست میفكنم چو بر داشتهای .
|
p.586
۱ـ ج : سپيد. ٢ـ دوسنده بر وزن دوزنده بمعنى چسبنده (برهان قاطع).
p.587
۱ ـ ج : داد.
قرآن مجید، حجر 26: وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ ؛ حجر 28: وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي خَالِقٌ بَشَرًا مِّن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ ؛ حجر 33: قَالَ لَمْ أَكُن لِّأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ .
p.588
۱ ـ ج : دگر. ٢ ـ ج : سدگر
p.589
١ ـ ج : برهم.
قرآن مجید، بقره 35: وَقُلْنَا يَا آدَمُ اسْكُنْ أَنتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَكُلَا مِنْهَا رَغَدًا حَيْثُ شِئْتُمَا وَلَا تَقْرَبَا هَـٰذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ ؛ اعراف 19: وَيَا آدَمُ اسْكُنْ أَنتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ فَكُلَا مِنْ حَيْثُ شِئْتُمَا وَلَا تَقْرَبَا هَـٰذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ .
p.590
۱ ـ ج : گر. ٢ ـ ج : باز آمديم. ٣ ـ ج : لطف.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 155 |
|
Del |
7 |
الاعراف |
هشتم |
3 |
p.606
قوله تعالی : «
قل امر ربی بالقسط
» ـ الایة ـ خداوند زمین و آسمان، كردگار جهان و جهانیان، بخشنده و بخشاینده و مهربان بر بندگان، جلّ جلاله، و تقدست
p.607
اسماؤه، و تعالت صفاته، درین آیت مبانی خدمت و معالم معاملت و حقائق معرفت جمع كرد، و مؤمنان را از پسندیدهٴ اخلاق آگاه كرد، و نیكو پرستیدن خود و نیكو زیستن با خلق ایشان را تلقین كرد، و بشناخت اسباب رضاءِ خود گرامی كرد.
و این آیت از جوامع الكلم است كه
مصطفی
(ص)
گفته : « بعثت بجوامع الكلم، واختصر لی العلم اختصاراً ».
و در قرآن ازین نمط فراوان است.
یكی از آن باز گویم : «
ان الله مع الذین اتّقوا والذین هم محسنون
».
آیتی بدین كوتاهی نگر كه در زیر آن چند است ازین معانی.
هر چه نواخت است از اكرام و افضال حق جل جلاله مر بنده را، همه در زیر آنست كه : «
ان الله مع
»، و هر چه خدمت است از انواع عبادت و ابواب معاملت كه بنده كند الله را همه در زیر این شود كه «
اتقوا
»، و هر چه حقوق خلق است بر یكدیگر در فنون معاملات همه در زیر این است كه «
محسنون
».
همچنین هر چه اركان دین است و وجوه شریعت و، ابواب حقیقت در زیر این كلمات است كه : «
امر ربی بالقسط وأقیموا وجوهكم عند كل مسجد وادعوه مخلصین له الدین
».
معنی قسط داد است، میگوید : الله مرا بداد میفرماید، یعنی در معاملات هم با حق و هم با خلق و هم با نفس، با حق در امر و نهی بكار داشتن و در همه حال بقضاء وی رضا دادن، و با خلق بخلق زیستن، و در وجوه معاملات انصاف ایشان دادن و انصاف خود نخواستن، و با نفس مخالف بودن، و او را در میدان مجاهدات و ریاضات كشیدن، و در شهوات و راحات بروی بستن.
و نظیر این آیت در قرآن آنست كه گفت جل جلاله : «
ان الله یأمر بالعدل والاحسان
».
میگوید : الله بعدل میفرماید و باحسان، عدل انصاف است، و احسان ایثار است.
عدل آنست كه چنان كنی كه با تو كردند، و احسان آنست كه به از آن كنی كه با تو كردند.
عدل آنست كه از واجب بنكاهی، و مكافات فرو نگذاری، و آن عقوبت نیفزائی و آنچه نتواند بود
p.608
نه بیوسی.
احسان آنست كه بجای آنكه با تو نیكوئی كرد از آنچه وی كرد بیش كنی، و بجای آنكس كه با تو بد كرد نیكوئی كنی.
اینست طریق
جوانمردان
و سیرت مردان.
و گفتهاند : عدل آنست كه در معاملت راست ستانی، و راست دهی.
احسان آنست كه خشك ستانی و چرب دهی.
عدل آنست كه در جواب سلام گوئی : و علیكم السلام احسان آنست كه : و رحمة الله در افزائی.
عدل آنست كه گفت : «
وجزاء سیئة سیئة مثلها
»، «
وان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به
»، «
وأخرجوهم من حیث اخرجوكم
».
احسان آنست كه گفت : «
فمن عفا وأصلح فأجره علی الله
».
عفو بدكار نیكوست، و نیكوتر آنست كه بر عفو بیفزائی، و نیكوئی كنی، چنانكه رب العزة گفت : «
ادفع بالتی هی احسن السیئة
»، «
واتبعوا احسن ما انزل الیكم من ربكم
»، « فبشر عبادی
الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه
»، «
وأمر قومك یأخذوا بأحسنها
».
ثم قال تعالی : «
وأقیموا وجوهكم عند كل مسجد
» ـ
جنید
گفت : امرنا بحفظ السر، و علوّ الهمة، و أن نرضی یالله عوضاً عمّا سواه. میگوید : سر خود صافی دارید، تا حق بشناسید.
خوی فراوی كنید تا بستاخ گردید.
همه لطف وی بینید تا مهر بر وی نهید، بر مركب خدمت نشینید، تا بمنزل حرمت رسید.
بحرمت بیش آئید تا بصحبت رسید.
همت عالی دارید تا با وی بمانید.
در وصف
مصطفی
(ص)
گفتهاند كه : الله با وی دو كرامت كرد كه با هیچ كس از فرزند
آدم
نكرد : یكی آنست كه بزرگ همت بود.
دیگر آنكه متواضع بود.
علو همت وی بدان جای بود كه در خبر است كه : « ما مدّ یده الی طمع قط »، و در تواضع چنان بود كه گفت : « لو دعیت الی كراع لأجبت، و لو أهدی الیّ ذراع لقبلت ».
چون با خود نگرستی از همه ضعیفان خود را ضعیفتر دانستی از متواضعی كه بود.
ازینجا گفتی : « لاتفضّلونی علی
یونس بن متی
. چون با حق نگرستی كونین و عالمین در
p.609
چشم وی نیامدی از بزرگ همتی كه بود.
ازینجا گفتی : « انا
سید ولد آدم
ولافخر ».
قوله : «
كما بدأكم تعودون
» ـ یجری علیكم فی الابد ما قضینا علیكم فی الازل، و «
فریقاً هدی وفریقاً حقّ علیهم الضلالة
»، و قیل : كما بدأكم تعودون علماً و مشیة و تقدیراً.
چنانكه ابتداء كرد بآفرینش شما بدانش و تقدیر و خواست، بآخر چنان شوید كه اول خواست.
جنید
را ازین آیت پرسیدند، جواب داد كه : اول كل انسان یشبه آخره، و آخره یشبه اوله.
آنگه گفت : نهایت هر كار رجوع است با بدایت آن كار، و راه بحق حلقهای است ازو درآید باز وا او
(۱)
گردد.
شیخ الاسلام انصاری
گفت قدس الله روحه : چون نیك ماند آخر این كار باوّل این كار.
یعنی كه اول همه لذتست و راحت و زندگانی با روح و با شادی، تا مرد پای در دام نهد، و طوقش در گردن آید، آنگه بهر راحتی كه دید محنتی بیند، و با هر فرازی نشیبی بود.
اینست حقیقت آن كلمه كه
بو بكر كتانی
گفته كه میان بنده و حق هزار مقام است ار نور و ظلمت، نه همه نور است، كه با هر نوری ظلمتی است، و با هر نشیبی فرازی، یعنی یكی روح است و آسایش و زندگانی، یكی ناكامی و رنج و بی مرادی.
یكی تجلی یكی استتار، یكی جمع یكی تفرقت، و اگر نه آن روح و راحت در بدایت ارادت در پیش بودی، بنده را با آن بلاها و رنجها طاقت نماندی.
پیوسته با آن مینگرد، و دلش با آن میگراید، و بشاهد آن این بار محنت میكشد، تا آخر كه او را بر گذرانند و مدت تمام شود، و پوشیده آشكاره گردد، و در آخر هم با آن شود كه در اول بود.
اینست سر آیت كه الله گفت : «
كما بدأكم تعودون
» بر ذوق
ارباب معارف و اصحاب حقائق
، و الله اعلم.
«
یا بنی
آدم
خذوا زینتكم عند كل مسجد
» ـ بزبان علم ستر عورت است در نماز، و بزبان كشف زینت هر بنده در مقام مشاهدت حضور دلست و لزوم حضرت و
p.610
استدامت شهود حقیقت.
گفتهاند : زینت نفس عابدان آثار سجود است، و زینت دل عارفان انوار وجود است. عابد بنعت عبودیت در سجود، و عارف بر بساط قربت در روح شهود.
«
قل من حرم زینة الله
» الایة ـ زینت زبان ذكر است، و زینت دل فكر است.
هر چیزی را آرایشی است، و آرایش نفس در حسن معاملت است بنعت مجاهدت، و آرایش دل دوام مواصلت است بوقت مشاهدت، و آرایش سرّ حقایق قربت است در میدان معاینت.
و آنچه رب العزة گفت : «
من حرّم زینة الله
» اشارتست كه این زینتها و آرایشها دریغ نیست از طالبان، و ممنوع نیست از حاضر دلان.
گنجخانهٴ نعمت پر از نعمت است، طالبان می دربایند.
خوانچهٴ لطف و رحمت آراسته و ساخته است، خورندگان می دربایند.
پیر طریقت
گفته در مناجات : ای طالبان! بشتابید كه نقد نزدیك است.
ای شبروان! مخسبید كه صبح نزدیكست.
ای شتابندگان! شاد شوید كه منزل نزدیك است.
ای تشنگان! صبر كنید كه چشمه نزدیك است.
ای غریبان! بنازید كه میزبان نزدیك است.
ای دوست جویان! خوش باشید كه اجابت نزدیك است.
ای دلگشای رهی! چه بود كه دلم را بگشائی! و از خود مرهمی بر جانم نهی.
من سود چون جویم! كه دو دستم از مایه تهی.
نگر كه بفضل خود افكنی مرا بروز بهی.
|
p.609
۱ ـ يعنى : با او.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 156 |
|
Del |
7 |
الاعراف |
هشتم |
3 |
p.624
قوله تعالی : «
والذین آمنوا وعملوا الصالحات
» الایة ـ گفتهاند كه : ایمان بر چهار قسم است : ایمانی كه در دنیا بكار آید و در عقبی نه، چون ایمان منافقان.
دیگر ایمانی كه در عقبی بكار آید و در دنیا نه، چون ایمان سحرهٴ
فرعون
.
سوم ایمانی كه نه در دنیا بكار آید نه در عقبی، چون ایمان
فرعون
در وقت معاینهٴ عذاب و هلاك.
چهارم ایمانی كه هم در دنیا بكار آید هم در عقبی، و آن ایمان موحدان است و مخلصان، كه ایشانرا خدمت است بر سنت، و معرفت است بر مشاهدت، و یادگار است در حقیقت.
در معاملت صدق بجای آوردند، و در عبادت سنت، و در صحبت امانت.
ایشاناند كه رب العالمین گفت : «
والذین آمنوا وعملوا الصالحات لا نكلف نفساً الا وسعها
» ـ میگوید جل جلاله : ما مؤمنان را و نیك مردان را بار گران ننهیم، و بهشت باقی و نعیم جاودانی از ایشان دریغ نداریم.
هم در دنیا ایشانرا بهشت عرفان است، هم در عقبی ایشانرا بهشت رضوان.
امروز در حدائق مناجات و ریاض ذكر می نازند، و فردا در حقائق مواصلات بر بساط مشاهدت می آسایند.
پیر طریقت
گفت : الهی! نسیمی دمید از باغ دوستی، دل را فدا كردیم.
بوئی یافتیم از خزینهٴ دوستی بپادشاهی بر سر عالم ندا كردیم.
برقی تافت از مشرق حقیقت آب گل كم انگاشتیم.
الهی! هر شادی كه بی تو است اندوه آنست.
هر منزل كه نه در راه تو است زندان است.
هر دل كه نه در طلب تو است ویران است.
یك نفس با تو بدو گیتی ارزان است.
یك دیدار از آن تو بصد هزار جان رایگان است : صد جان نكند آنچه كند بوی وصالت.
«
ونزعنا ما فی صدورهم من غل
» ـ صفت
جوانمردان طریقت
و
سالكان راه
p.625
حقیقت
است كه رب العزة اول دلهای ایشان از هواها و بدعتها پاك كرد، تا قدم بر جادهٴ سنت نهادند، و بنصوص كتاب خدا و سنت
مصطفی
(ص)
پی بردند.
وهم و فهم خود در آیات صفات گم كردند، و صواب دید خرد خود معزول كردند، و باذعان گردن نهادند، و بسمع قبول كردند، و راه تسلیم پیش گرفتند، تا از تعطیل و تشبیه برستند.
باز دلهای ایشان از دنیا و آلایش دنیا پاك كرد، تا نور معرفت در دل ایشان تافت، و چشمهای حكمت در دلهاشان پدید آمد.
باز نظر خود ایشانرا گرامی كرد، و دوستی خلائق از دلهاشان بیرون كشید، تا بهمگی با وی گشتند، و در حقیقت افراد روان شدند، و از اسباب وا مسبب آمدند.
یكی دیدند، و یكی شنیدند، و بیكی رسیدند.
زبان با ذكر، و دل با فكر، و جان با مهر، زبان در یاد، و دل در راز، و جان در ناز .
تا دلم فتنه بر جمال تو شد
بندهٴ حسن ذو الجلال تو شد
ای عزیز آن كسی كه روی تو دید
وای شگرف آنكه در جوال تو شد
اما می دان تا عهد ازلی دامن تو نگیرد، دل تو این كار بنپذیرد، و تا حق به تو نپیوندد این طریق با تو بنسازد، و تا حق بتو ننگرد دل تو او را نخواهد.
«
ونودوا ان تلكم الجنة او رثتموها بما كنتم تعملون
» ـ این كه گفت «
بما كنتم تعملون
» تسكین دل بنده را گفت، و زیادت نواخت كه بروی می نهد، و اگر نه بنده داند كه عمل با تقصیر وی سزای آن درگاه نیست، و آن منازل و آن درجات جزاءِ این عمل نیست، اما بفضل خود ناشایسته می شایسته كند، و ناپسندیده می آراید، و نیك خدائی و مهربانی خود در آن با بنده مینماید.
«
وعلی الاعراف رجال
» ـ چه مردانند ایشان كه رب العزة ایشانرا مردان خواند، مردانی كه باد عنایت و نسیم رعایت از جانب قربت ناگاه بر ایشان گذر كرد :
شمالی باد چون بر گل گذر كرد
نسیم گل بباغ اندر اثر كرد.
p.626
چون باد عنایت بر ایشان گذر كرد دلهاشان بنور معرفت زنده كرد.
جانهاشان بعطر وصال خود خوشبوی كرد.
سرهاشان بصیقل عنایت روشن كرد.
بجمع همت و حسن سیرت ایشانرا بر خوردار كرد، تا همت از خلق یكبارگی بر داشتند، و با مهر حق پرداختند .
مشتاق تو در كوی تو از شوق تو سرگردان
از خلق جدا گشته خرسند بخلقانها
از سوز جگر چشمی چون حلقهٴ گوهرها
وز آتش دل آهی چون رشته مرجانها.
لاجرم رب العزة در دنیا ایشانرا بر اسرار و احوال بندگان اشراف داد، و در عقبی بر منازل و درجات مؤمنان اشراف داد، و مقام ایشان زبر خلائق كرد، تا همه را دانند، و كس ایشانرا نداند.
همه را شناسند، و كس ایشانرا نشناسد.
اینست كه گفت : «
یعرفون كلاّ بسیماهم
».
هر كسی را نشانی است، و بی نشانی ایشانرا نشان است.
هر كسی بصفتی در خود بمانده، و بیخودی ایشانرا صفت است.
دوزخیان در قید مخالفت از حق باز مانده، و بهشتیان در بهشت بحظوظ خود آرمیده، و ایشان را از هر دو بر كران داشته، و بر همه مشرف كرده.
پیر طریقت
گفت : الهی! چه زیبا است ایام دوستان تو با تو.
چه نیكوست معاملت ایشان در آرزوی دیدار تو.
چه خوش است گفت و گوی ایشان در راه جست و جوی تو.
چه بزرگوار است روزگار ایشان در سركار تو!
«
ونادی اصحاب النار اصحاب الجنة ان افیضوا علینا من الماءِ
» الایة – فکما لمیرزقهم الیوم من عرفانه ذرة لایسبقهم غذاً فی تلك الاحوال قطرة، و انشدوا فی معناه .
و أقسمن لایسقیننا الدهر قطرة
و لو ذخرت من ارضهنّ بحور.
p.627
و یقال : انما یطلبون الماء لیبکوا به، لأنه نفدت دموعهم، و فی معناه انشدوا .
نزف البکاء دموع عینك فاستعر
عیناً. لغیرك دمعها مدرار
من ذا یعیرك عینه تبکی بها
أرأیت عیناً للبکاءِ تعار
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 157 |
|
Del |
7 |
الاعراف |
هشتم |
3 |
p.638
قوله تعالی : «
ان ربّكم الله الّذی خلق السّموات والارض
» ـ ربّ نام خداوند است، نور نام نور پیغام و مهر و پیوند است، پروردگار جهانیان، و دارندهٴ خلقان، و دیّان مهربان، پاكست و بی همتا، و داور چون و چرا، و ناآلوده بهیچ ناسزا، پیداست خود را بدرستی، پیداست خود را بهستی، پیداست دل را بدوستی، یگانهٴ بسنده، و بداشت هر كس رسنده، و با راست داشت دلها تاونده، هر چیزی را خداونده، و هر هستی را بدارنده، و هر فرا رسیدنی را پروراننده.
اول رب گفت نصیب عامهٴ خلق را، پس الله گفت نصیب عارفان و صدیقان را.
p.639
رب است آرام دهندهٴ دل نیكمردان، الله است غارت كنندهٴ جان عارفان.
رب است دهندهٴ نعمت بخواهندگان، الله است او كنندهٴ
(۱)
مهر بدل دوستان.
رب است كه نعمت دیدار بر مؤمنان ریزد، الله است كه عارفان را با دیدار چراغ مهر افروزد.
پیر طریقت
گفت : مهر و دیدار هر دو بر هم رسیدند.
مهر دیدار را گفت : تو چون نوری كه عالم افروزی.
دیدار مهر را گفت : تو چون آتشی كه عالم سوزی.
دیدار گفت : من چون جلوه كردم غمان از دل بر كنم.
مهر گفت : من باری غارت كنم دلی كه برو رخت افكنم.
دیدار گفت : من تحفهٴ ممتحنانم. مهر گفت : من شورندهٴ جهانم.
دیدار بهرهٴ اوست كه او را بصنایع شناسد.
از صنایع باو رسد مكوّنات و مقدرات و محدثات از خلق زمین و سماوات و شمس و قمر و نجوم مسخرات.
مهر بهرهٴ اوست كه او را هم باو شناسد، ازو بصنایع آید نه از صنایع بدو.
پیر طریقت
گفت : مسكین او كه او را بصنایع شناخت.
بیچاره او كه او را از بهر نعمت دوست داشت.
بیهوده او كه او را بجهد خود جست!
او كه بصنایع شناسد، به بیم و طمع پرستد. او كه وی را از بهر نعمت دوست دارد، روز محنت بر گردد.
او كه بخویشتن جوید نایافته یافته پندارد.
اما عارف او را هم بنور او شناسد.
از شعاع وجود عبارت نتواند.
در آتش مهر می سوزد، و از ناز باز نمی پردازد.
«
ثم استوی علی العرش
» ـ عرش او بر آسمان معلوم است، و عرش او در زمین، دل دوستان است.
عرش آسمان را گفت : «
ویحمل عرش ربّك فوقهم یومئذ ثمانیة
».
فریشتگان آنرا می بردارند، و عرش زمین را گفت : «
وحملناهم فی البر والبحر
».
ما آنرا خود برداشتیم، و بفریشتگان باز نگذاشتیم.
عرش آسمان منظور فریشتگان است.
عرش زمین منظور خدای جهان است.
عرش آسمان را گفت : «
الرّحمن علی العرش
p.640
استوی
».
عرش زمین را گفت : « انا عند المنكسرة قلوبهم، قلب المؤمن بین اصبعین من اصابع الرحمن ».
«
ادعوا ربّكم تضرعاً وخفیة
» ـ
مصطفی
(ص)
گفت : « الدعاء هو العبادة ».
دعا عین عبادتست.
دعاء خواندن است یا خواستن.
اگر خواندن است عین ثناء است، ور خواستن است بنده را سزا است، و هر دو عبادتست و نجاة را وسیلت.
یحیی معاذ
گفت : عبادة الله خزینهای است.
كلید این خزینه دعا، و دندانهای این كلید لقمهٴ حلال.
و شرط دعاء تضرع است و زاری، و بر درگاه عزت خود را بیفكندن بخواری.
اینست كه میگوید : «
تضرعاً وخفیة
».
و در خبر است :
آدم
صلوات الله علیه صد سال بر آن زلّت خویش نوحه كرد بزاری، و تضرع نمود، تا
جبرئیل
گفت : بار خدایا! خود می بینی تضرع
آدم
، می شنوی زاریدن وی.
هیچ روی آن دارد كه عذرش پذیری.
و خستگی ویرا مرهمی بر نهی.
فرمان آمد كه ای
جبرئیل
!
آدم
را بما گذار كه اگر نه این تضرع و زاری از وی دانستی، خود زلّت بر وی قضا نكردمی.
زلت بروی قضا كردم كه دانستم از وی كه چون درماند، زبان بدعا و تضرع بگشاید، و من دوست دارم كه بنده بنالد، و در من زارد، انین المذنبین احب الیّ من زجل المسبحین.
نظیره : «
وقال ربكم ادعونی استجب لكم
» میگوید : مرا خوانید تا اجابت كنم.
مرا دانید تا آمرزم.
از من خواهید تا بخشم.
جای دیگر گفت : «
امّن یجیب المضطر اذا دعاه
» آن در ماندهٴ فرو مانده، در بلا بیطاقت گشته، كه پاسخ كند خواندن او مگر من.
كه نیوشد دعاءِ او مگر من.
كه فریاد رسد درماندگی ویرا مگر من.
مضطر آنست كه خود را دست آویزی نداند، و روزگار بر باد دادهٴ
(۱)
خود برابر چشم خویش دارد.
دوست از همه وسائل و طاعات تهی بیند.
دعاءِ
p.641
چنین كسی همچون تیر بود، كه سوی نشانه شود.
و از شرایط دعاء یكی لقمهٴ حلالست.
مصطفی
(ص)
گفت : « أطب طعمتك تستجب دعوتك ».
دوم بیداری و هشیاری است بدل حاضر و از غفلت دور.
مصطفی (ص)
گفت : « ان الله لا یستجیب دعاء من قلب لاه ».
سوم خوف و طمع است، كه رب العزة گفت : «
وادعوه خوفاً وطمعاً
».
این خوف و طمع بمعنی خوف و رجاء است، و آن تضرع و خفیه بمعنی اخلاص و صدق، بر مثال چهار جویاند در دل گشاده، تا این جویها رواناند و روشن، دل آبادان است، و ایمان بر جای، و دعا مستجاب.
باز اگر این چهار جوی از دل وا ایستد، و چشمهای آن خشك گردد، دل مرده گردد، و اشك از چشم وا ایستد، و ذكر از زبان، و مهر از دل، نیز از وی طاعت نروید و ایمان نیاید، چنان شود كه گویند :
آن دل كه تو دیدی همه دیگرگون شد
و آن حوض پر آب ما همه پر خون شد
و آن باغ پر از نعمت چون هامون شد
و آن آب روان ز باغ ما بیرون شد.
«
انّ رحمة الله قریب من المحسنین
» ـ
مصطفی
(ص)
گفت : « الاحسان ان تعبد الله كأنك تراه فان لمتكن تراه فانه یراك ».
این خبر اشارتست بملاقات دل با حق، و معارضة سر با غیب، و مشاهدهٴ جان با الله.
و درین خبر حث است بنده را بر اخلاص عمل، و قصر امل، و وفا كردن به پذیرفتهٴ روز میثاق و عهد بلی، چون میدانی كه او ترا می بیند دل وا او دار، و ازغیر او بردار.
در اعمال مخلص باش، و در احوال صادق.
پیر طریقت
گفت : آن دیده كه او را دید بملاحظهٴ غیر او كی پردازد؟
آن جان كه با او صحبت یافت با آب و خاك چند سازد؟
خو كرده در حضرت مشاهدت
p.642
مذلت حجاب چند برتابد.
والی بر شهر خویش در غربت عمر چند بسر آرد؟
« كأنك تراه » اشارتست كه حق دیدنی است، « فانه یراك » از حق دیده وری است.
پیر طریقت
گفت : چون هیبت دیده وری حق موجود است، از ملامت منكر چه باك.
در خدمت سزای معبود كوش، نه بهرهٴ آب و خاك، كه هیبت اطلاع حق سیل است و پسند خلق خاشاك.
«
وهو الذی یرسل الریاح بشراً بین یدی رحمته
» ـ اذا تنسّمت القلوب نسیم القرب هام فی ملكوت الجلال و انمحی عن كل مرسوم و معهود.
چون نسیم ازل از جانب قربت دمد، و باد كرم از هوای فردانیت وزد، بندگی آزادی شود، و غمان همه شادی گردد.
خائف در كشتی خوف بساحل امن رسد.
راجی در كشتی طمع بساحل عطا رسد.
عاصی در كشتی ندامت بساحل نوبت رسد.
موحد در كشتی توحید بساحل تفرید رسد.
«
سقناه لبلد میت فأنزلنا به المآء فأخرجنا به من كل الثمرات
» ـ از آسمان باران آمد، زمین مرده بوی زنده گشت، نبات و ازهار و انوار پدید آمد.
از خزینهٴ قدرت باران رحمت آمد، دلهای پژمرده بوی زنده گشت.
یكی را تخم ندامت كشتند، آب توفیق دادند، زاهد گشت.
یكی را تخم عنایت كشتند، آب رعایت دادند، تائب گشت.
یكی را تخم هیبت كشتند آب تعظیم دادند عارف گشت.
پیر طریقت
گفت : ملكا! آب عنایت تو بسنگ رسید.
سنگ بار گرفت.
از سنگ میوه رست.
میوه طعم و خوار گرفت.
ملكا! یاد تو دل را زنده كرد، و تخم مهر افكند.
درخت شادی رویانید، و میوهٴ آزادی داد.
چون زمین نرم باشد، و تربت خوش، و طینت قابل، تخم جز شجرهٴ طیبه از آن نروید، و جز عبهر عهد بیرون ندهد.
اینست كه الله گفت : «
والبلد الطیب یخرج نباته باذن ربه
».
قال بعضهم : طیبها بدوام الامن و عدل السلطان، و طاعة المطیعین.
و
قال
ابوعثمان
: « هو قلب المؤمن یظهر
p.643
علی الجوارح انوار الطاعات.
«
والذی خبث لا یخرج الا نكداً
» قلب الكافر لایظهر علی الجوارح الا المخالفات.
|
p.639
۱ ـ ج : افكنندهٴ.
p.640
۱ ـ ج : باد بردادهٴ.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 158 |
|
Del |
7 |
الاعراف |
هشتم |
3 |
p.656
قوله تعالی : «
لقد ارسلنا نوحاً الی قومه
» الایة ـ میگوید :
نوح
را بقوم وی فرستادیم و امت وی همان بودند، و در زیر علم رسالت وی بیش از آن نیامدند، و آنگه در هزار، كم پنجاه سال، كه ایشانرا دعوت كرد، از هشتاد كم یك مرد كه مؤمن بودند عقد هشتاد تمام نشد، و
نوح
همچنان دعوت همی كرد، و امید همی داشت، تا آیت آمد كه : «
لن یؤمن من قومك الا من قد آمن
».
نوح
چون از ایشان نومید گشت، گفت : «
ربّ لاتذر علی الارض من الكافرین دیاراً
».
باز
مصطفی
عربی رسول قرشی (ص) كه فرستادند، بكافهٴ خلق فرستادند، و جهانیان را همه از روی دعوت زیر علم نبوت و رسالت وی درآوردند، و فرمان آمد كه : یا
محمد
! نومید مشو كه تو رحمت جهانیانی، و امان بندگانی، تا نه بس روزگار بینی گروه گروه از عالمیان روی بعزت اسلام نهاده، و بساط ایمان در عالم گسترده، و خورشید شرع مقدّس از افق دولت نبوت تو برآمده، و بمكان عز تو و جاه و منزلت تو این دین اسلام قوی گشته، و رشتهٴ دولت آن با دامن ابد پیوسته : «
ورأیت الناس یدخلون فی دین الله افواجاً
».
نوح
همی گفت : بار خدایا! از كافران دیّار مگذار، و
مصطفی
قرشی (ص)
همی گفت : بار خدایا! در عالم كفر مگذار.
چون
سید
(ص)
این دعا كرد، از حضرت عزت ندا آمد كه : یا
محمد
! دل خوش دار، كه اگر از دور فلك یك روز بیش نماند، و آن
p.657
روز بوقت نماز دیگر رسیده باشد،
جبرئیل
را فرمایم، تا شاخ آفتاب درین میدان عُلی بگیرد، و نگذارد كه شب آید، تا در آن باقی روز شادروان شرع ترا بشرق و غرب باز كشم، نه در هند وثنی گذارم ، نه در روم چلیپائی، نه در هیچ سینه ظلمت شركی، نه در هیچ دل زحمت شكی، نه در پنجهٴ شیری قهری، نه در نیش ماری زهری، و این كار در نیمهٴ آخر خواهد بود كه
مصطفی
(ص)
گفته : « خیر هذه الامة اولها وآخرها ».
نوح
را بقوم خود فرستادند، گفتند : «
أنذر قومك من قبل أن یأتیهم عذاب الیم
»
مصطفی
را بخلق فرستادند، گفتند : «
بشرّ المؤمنین بأن لهم من الله فضلا كبیراً
».
از بهر آنكه
نوح
را بعقوبت فرستادند، و
مصطفی
را برحمت. نه بینی كه در حق نوح بیم فر اپیش داشت، و مغفرت با پس
(۱)
داشت، گفت : «
ان یأتیهم عذاب الیم
»، پس بآخر گفت : «
یغفر لكم من ذنوبكم
»، و در حق
مصطفی
بشارت و رحمت فرا پیش داشت و بیم واپس داشت : «
انا ارسلناك شاهداً ومبشراً ونذیراً
».
چون
نوح
دعا كرد كه : «
رب لا تذر علی الارض من الكافرین دیاراً
»،
جبرئیل
آمد، گفت : یا
نوح
! بر دشمنان دعا كردی! دوستانرا دعا كن.
گفت : از خود بدیگری نپردازم : «
رب اغفر لی
».
گفت : یا
نوح
! سلطان رحمت دست كرم فرو گشاده بیفزای.
نوح
گفت : «
ولو الدی
»
جبرئیل
گفت : عقوبت بدان فراوانی خواستی، و رحمت بدین اندكی! گفت : «
ولمن دخل بیتی مؤمناً
».
جبرئیل
گفت : بیفزای كه هنوز اندك است، گفت : «
وللمؤمنین والمؤمنات
».
سید
را گفتند. یا
محمد
! تو چه میگوئی؟ گفت ما را در بدایت این كار این ادب در آموختند كه : «
واخفض جناحك لمن اتبعك من المؤمنین
»، همی گویم : « اللهم اغفر للمؤمنین والمؤمنات »، لاجرم چون بود
مصطفی
(ص)
همه نصیب خلق بود و همه بامت مشغول بود.
رب العالمین ویرا نیابت داشت، و بی وی كار وی راست كرد، و خصم وی را جواب داد.
p.658
چون دشمنان گفتند : مجنون است وضالّ، رب العزة گفت : «
ما انت بنعمة ربك بمجنون
»، «
ما ضل صاحبكم وما غوی
»، و
نوح
كه بخود مشغول بود، چون او را گفتند : «
انا لنریك قی ضلال مبین
»، جواب هم خود داد كه : «
یا قوم لیس بی ضلالة ولكنی
رسول
من رب العالمین
». فشتّان بین من دفع عن نفسه، و بین من دفع عنه ربه.
و همچنین فرق است میان كسی كه گوید : «
لكنی
رسول
من رب العالمین
»، و كسی كه حق جلّ جلاله از بهر وی گوید : « یس والقرآن الحكیم.
انك لمن المرسلین
»، آن تفرقت است و این جمع.
آن صفت مرید است، و این نعت مراد، و بینهما بون بعید.
«
ابلّغكم رسالات ربی
» ـ هر چند پیغام میرسانم، و نصیحت میكنم، لكن میدانم كه خستهٴ قهر ردّ ازلی را لطف نصح ما بكار نیاید، و گفت ما در وی اثر نكند : من اسقطته القسمة لم تنعشه النصیحة.
قوله : «
اوعجبتم ان جآءكم ذكر من ربكم
» ـ عجب آنست كه شخص
رسول
را برسولی شگفت میداشتند، و دست تراشیدهٴ خود را بخدائی می پسندیدند، و شگفت نمی داشتند.
اینست كمال جهالت و غایت ضلالت.
و از این عجبتر آنست كه رب العزة جل جلاله با آن تمادی و طغیان ایشان، و آن گفت ناسزای ایشان نعمت این جهان بایشان روان میدارد، و هیچ بازنگیرد، و نیك خدائی خود با یاد ایشان میدهد كه : «
واذكروا اذ جعلكم خلفآء من بعد قوم
نوح
وزاد كم فی الخلق بسطة
» ـ میگوید : منتهای من بر خویشتن یاد كنید، كه شما را ساكنان زمین كردم، و پس از گروهی كه گذشتند شما را جهانداران كردم، و شما را نعمت و دسترس تمام دادم، و آنگه بر خلقت و قوت شما را بر جهانیان افزونی دادم.
از حق نعمت بدین تمامی! و از ایشان كفر بدان صعبی.
مصطفی
(ص)
گفت : « ما احد اصبر علی اذی یسمعه من الله عز و جل.
یدعون
p.659
له ولداً و هو یرزقهم و یعافیهم ».
آنگه دیگر باره بر سبیل تأكید گفت : «
فاذكروا آلاء الله
»، لكن چه سود كه دیدهٴ حق بین و سمع صواب شنو نداشتند : «
انهم عن السمع لمعزولون
»، «
ام تحسب أن اكثرهم یسمعون او یعقلون
»؟! چون پذیرد پند دلی كه مهر شقاوت در آن زدهاند؟! و چه بیند دیدهای كش از بینائی محروم كردهاند؟.
و ما انتفاع اخی الدنیا بمقلته
اذا استوت عنده الانوار و الظلم!
|
p.657
۱ ـ ج: واپس.
p.658
قرآن مجید، اعراف 60: قَالَ الْمَلَأُ مِن قَوْمِهِ إِنَّا لَنَرَاكَ فِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ ؛ 63: أَوَعَجِبْتُمْ أَن جَاءَكُمْ ذِكْرٌ مِّن رَّبِّكُمْ عَلَىٰ رَجُلٍ مِّنكُمْ لِيُنذِرَكُمْ وَلِتَتَّقُوا وَلَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ ؛ 69: أَوَعَجِبْتُمْ أَن جَاءَكُمْ ذِكْرٌ مِّن رَّبِّكُمْ عَلَىٰ رَجُلٍ مِّنكُمْ لِيُنذِرَكُمْ .
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 159 |
|
Del |
7 |
الاعراف |
هشتم |
3 |
p.667
قوله تعالی : «
والی
ثمود
اخاهم
صالحاً
» الایة ـ خداوند عالم، كردگار جهان، و دیّان مهربان، جل جلاله و تقدست اسماؤه، درین آیات
صالح
پیغامبر را برادر
ثمود
خواند.
معلوم است كه این برادری از روی صورت و نسبت است، نه از روی دین و دیانت و موافقت، و همچنین در حق پیغمبران گفت : «
اخاهم
هوداً
»، «
اخاهم
شعیباً
»، «
اخوهم
لوط
»، «
اخوهم
نوح
».
چون از روی نسبت بود این برادری لاجرم در قیامت بگسلد، و آنرا هیچ اثر نماند، كه الله میگوید، جل جلاله : «
لا انساب بینهم یومئذ
»، و گفت : «
یوم یفرّ المرء من اخیه
».
باز مؤمنان را برادر یكدیگر خواند، گفت : «
انّما المؤمنون اخوة
»، «
فأصبحتم بنعمته اخواناً
»، و این برادری از روی دیانت و موافقت است، نه از روی نسبت، لاجرم فردا در قیامت بیفزاید و بپیوندد، چنانكه الله گفت سبحانه و تعالی : «
اخواناً علی سرر متقابلین
».
لطیفة اخری : پیغامبران را برادر امت خواند، و برادر اگر چه مشفق و مهربان باشد از وی هم فرقت بود هم عداوت آید.
نه بینی كه
یوسف
از برادران چه دید؟! و چه شنید؟.
هم فرقت دید، و هم ذكر عداوت شنید. تا بدانی كه در برادری این همه گنجد.
چون حكم الهی و سابقهٴ ازلی در صفت اخوت این رفت، رب العالمین
مصطفی
عربی
را برادر امت نخواند، بلكه تن و جان ایشان خواند : «
لقد جاء كم رسول من انفسكم
»، و از تن و جان خود هرگز نه عداوت آید نه فرقت، نه امروز دشمنی، نه فردا بریدنی.
ازینجا بود كه پیغامبران هلاك قوم خود خواستند،
مصطفی
(ص)
رحمت و مغفرت خواست.
نوح
p.668
میگفت : «
رب لا تذر
».
مصطفی
میگفت : «
واعف عنا
».
لطیفة اخری : پیغامبر را برادر ایشان خواند، و ایشانرا قوم وی خواند نه برادر، از بهر آنكه ایشان نه آن كردند و گفتند كه برادران كنند و گویند.
همه دشمنی نمودند.
همه ناسزا گفتند و تكذیب كردند.
قوم
صالح
گفتند : «
انما انت من المسحرین
» «
ما انت الّا بشر مثلنا
».
قوم
هود
گفتند : «
وما نحن بتار كی آلهتنا عن قولك وما نحن لك بمؤمنین
».
قوم
نوح
گفتند : «
لئن لم تنته یا
نوح
لتكونن من المرجومین
».
قوم
لوط
گفتند : «
لئن لم تنته یا
لوط
لتكونن من المخرجین
».
قوم
شعیب
گفتند : «
وان نظنك لمن الكاذبین
».
اما پیغامبر را برادر ایشان خواند، كه همه آن كرد كه برادران كنند.
بیراه بودند، براهشان باز خواند.
گفت : « یا قوم اعبدو الله ».
از ایشان شفقت باز نگرفت، گفت : «
انی اخاف علیكم عذاب یوم الیم
».
در شفقت بیفزود و نصیحت كرد، گفت : «
ونصحت لكم ولكن لا تحبون الناصحین
».
ای قوم! من شما را نیك خواهم پند پذیرید، و سخن بنیوشید، كه من استوارم.
هر چه گویم سعادت شما در آن خواهم. اما شما خود نصیحت می نپذیرید، و بصلاح خود راه نمی برید، و سر رشتهٴ خود باز نمیدانید.
دلی كه قفل نومیدی برو زدند از وی چه طاعت آید.
چشمی كه برمص كفر آلوده بود بعبرت چون نگرد.
حبلی گسسته چه بار بردارد؟ بندهٴ نبایسته و رانده كوشش وی چه سود دارد.
آه از پای بندی نهانی.
فغان از حسرتی جاودانی.
زینهار از قهری سلطانی.
|
p.668
« یا قوم اعبدوا الله » : قرآن مجید، اعراف 59، اعراف 65، اعراف 73، اعراف 85، هود 50، هود 61، هود 84، مومنون 23، عنکبوت 36.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 160 |
|
Del |
7 |
الاعراف |
هشتم |
3 |
p.680
قوله تعالی : «
و
لوطاً
اذ قال لقومه اتأتون الفاحشة
» الایة ـ فاحشهٴ هر كس لایق روزگار و احوال وی است.
بنگر كه مقام مرد در راه بردن كجاست.
فاحشهٴ وی بقدر بشریت وی هم از آنجاست.
خلق عالم سه گروه بیش نهاند : عاماند و خاصاند و خاص الخاصاند.
فاحشهٴ عام آنست كه زبان شریعت آنرا بیان كرد و حدّ آن پدید كرد : امّا الجلد و امّا الرّجم، و فاحشهٴ خاص بزبان كشف بچشم سر نگرستن است بملاذّ و شهوات دنیا، و تنعم و زینت آن دیدن و بخود راه دادن، اگر چه حلالست و از شبهت دور، كه آفت حلال از نعیم دنیا
p.681
در حقّ خواص بیش از آن است كه آفت حرام در حق عوام، و حد این فاحشه از زبان صاحب شرع صلوات الله و سلامه علیه آنست كه گفت : « غضّوا ابصاركم و كفّوا ایدیكم »، و فاحشهٴ خاص الخاص آنست كه باندیشهٴ دل بیرون از حق با غیری نكرد، و از حق جلّ جلاله این خطاب می آید كه : «
قل الله ثمّ ذرهم
».
میگوید : بندهٴ من! خود را منگر، همه فعل ما بین.
بكرد خود منت بر ما منه، توفیق ما بین.
از نشان خود بگریز، یكبارگی مهر ما بین.
گرفتار مهر او را با غیر او چه كار.
دل وا سوی
(۱)
او دار و غیر او بگذار .
آشوب همه جهان حدیث من و تو
بگذار من و همه جهان گلشن تو.
یقول الله تعالی : عجباً لمن آمن بی كیف یتّكل علی غیری؟! لو نظروا الی لطائف برّی ما عبدوا غیری.
«
والی مدین اخاهم شعیباً
» الایة ـ دون همّت و بی حاصل قومی بودند قوم
شعیب
كه در محقرات پیمانه و ترازو باین حبّات و ذرّات اندازهٴ فرمان حق در گذاشتند، و از حد راستی بنعت مخالفت قدم بیرون نهادند تا آن بلاء عظیم و عذاب الیم بسر ایشان فرو آمد.
عوام خلق مثل این گناه بكوچك دارند، و آن كوچك نیست كه نه اعتبار بعین گناه است بلكه اعتبار بمخالفت و معصیت خداوند جبّار است، و بی حرمتی بر شرع مقدّس آوردن، و اندازه و حدود آن در گذاشتن، و تحسبونه هیّناً و هو عند الله عظیم.
این تعظیم جلال شریعت و توقیر جمال حقیقت كاریست كه امت
محمّد
را بیامده، و دولتی كه از راه توفیق روی بایشان نهاده، تا دقائق ورع دریافتند، و اندازههای شریعت و خردههای دیانت بحكم فرمان بزرگ داشتند، و از آن قدم فراتر ننهادند.
عبد الله مبارك
در عنفوان شباب كه طالب علم بود در
مرو
حدیث می نوشت.
قلمی
p.682
بعاریت خواست از دانشمندی، و بآن حدیث نبشت.
پس در مقلمه نهاد و فراموش كرد.
از آنجا بعراق رحلت كرد، چون بعراق رسید قلم عاریتی در مقلمه یافت و دلتنگ شد و در وی اثر عظیم كرد، تا از آنجا بمرو باز گشت و آن قلم بصاحب باز داد.
آنگه بعراق باز شد.
بو عبدالله كهمس
گفت : وقتی گناهی كردم، اكنون چهل سال است تا بدان میگریم.
گفتند : ای شیخ! آن چه گناه است.
گفت دوستی بزیارت من آمد.
بدانگی سیم او را ماهی بریان خریدم.
چون خواست كه دست شوید از دیوار همسایه پارهای گل بگرفتم تا وی بدان دست شوید.
اكنون چهل سالست تا بدان مظلمه میگریم و آن مرد نمانده تا از وی حلالی بخواهم
و
حسین بن علی بن ابی طالب
(ع)
روزی یك خرما از مال صدقه در دهن نهاد
رسول خدا
صلوات الله علیه حاضر بود و
حسین
كودك بود،
رسول
گفت : « القها یا
حسین
؟ »
بینداز ای
حسین
! كه این مال صدقه است.
و
عمر بن عبد العزیز
خلیفهٴ روزگار بود.
وقتی مال غنیمت آورده بودند و در میان آن مشك بود، بینی خویش استوار بگرفت و گفت : منفعت مشك در بوی است، و این حق مسلمانان است.
هر چند كه این قدر در شرع بمحل مسامحت است امّا در كمال ورع روا نمیداشتند، و تعظیم فرمان شرع را این اندك ببزرگ میداشتند، از آنكه بیدار و هشیار بودند، و شریعت و حقیقت گرامی داشتند، و بچشم تعظیم و توقیر در آن نگرستند، لاجرم برخوردار گشتند و بسعادت ابد رسیدند.
|
p.681
١ ـ ج : با سوى.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 161 |
|
Del |
7 |
الاعراف |
هشتم |
3 |
p.691
قوله تعالی : «
وما ارسلنا فی قریة من نبی
» الایة ـ بدان كه سرّ رسالت پیغامبران و حكمت فرستادن ایشان بخلق آنست كه رب العالمین جل جلاله و عظم شأنه خلق را
p.692
بیافرید، و ایشانرا بدو صنف بیرون داد : صنفی اهل سعادت سزای رحمت و كرامت، و صنفی اهل شقاوت سزای عقوبت و نقمت.
پیغامبران را فرستاد بایشان بشارت و نذارت را، چنانكه گفت : «
رسلا مبشرین ومنذرین لئلا یكون للنّاس علی الله حجة بعد الرّسل
».
بشارت سعدا راست اظهار مغفرت و رحمت را، و نذارت اشقیا را اظهار عزت و قدرت را.
سعدا را گفت : «
وبشّر المؤمنین بأن لهم من الله فضلا كبیراً
».
اشقیا را گفت : «
بشّر المنافقین بأن لهم عذاباً الیماً
».
و اگر الله خواستندی خلق ایمان آوردندی بی پیغامبران و بی سفیران و رسولان، لكن خواست كه از بندگان خود لختی را گرامی گرداند برسالت خویش، و بر فرق ایشان نهد تاج كرامت خویش نه بینی كه هر یكی را از ایشان شرفی دیگر داد و نواختی و تخصیصی دیگر؟.
خلیل
(ع)
را گفت : دوست من است : «
واتخذ الله
ابراهیم خلیلا
».
آدم
(ع)
را گفت : صفیّ من است : «
ان الله اصطفی
آدم
».
موسی
(ع)
را گفت : كلیم من است : «
وكلم الله موسی تكلیماً
».
عیسی
(ع)
را گفت : «
وروح منه
. »
مصطفی
(ص)
را گفت : حبیب من است : «
ما ودّعك ربّك وما قلی
».
هر آئینه این تخصیص و تشریف عز و مرتبت ایشان راست نه نظام ملك خویش را، كه ملك او بجلال احدیت و كمال صمدیّت او خود راست است، از خلق پیوندی نباید .
و لوجها من وجهها قمر
و لعینها من عینها كحل.
«
ثم بدّلنا مكان السیئّة الحسنة
» الایة ـ قومی را در سرّاء و ضرّاء آزمایش كردند بهر دو حال كفور آمدند.
نه قدر نعمت شناختند و نه با محنت درساختند، تا روز نعمت ایشان بسر آمد، و شب محنت را خود صبح برنامد.
ایشان را میگوید : «
فأخذناهم بغتة وهم لا یشعرون
».
باز قومی دیگر بمحنت صبر كردند، و در نعمت شكر، تا بصبر درجات اعلی یافتند، و بشكر قربت و مواصلت دیدند.
فضیل عیاض
میگوید : مردی ازین پارسایان روزگار و نیك مردان وقت درمی
p.693
سیم برداشت، ببازار شد تا طعام خرد.
دو مرد را دید بهم درآویخته، و با یكدیگر جدالی و خصومتی درگرفته، گفت : این خصومت شما از بهر چیست.
گفتند از بهر یك درم سیم.
آن یك درم كه داشت بایشان داد، و میان ایشان صلح افكند.
بخانه باز آمد و قصه باعیال خود بگفت.
عیال وی گفت : اصبت و احسنت و وفّقت.
و در همهٴ خانهٴ ایشان برداشتنی و نهادنی هیچ نبود مگر اندكی ریسمان.
آن بوی داد تا بآن طعام خرد.
ریسمان ببازار برد و هیچ كس نخرید.
باز گشت تا بخانه باز آید، مردی را دید كه ماهی میفروخت، و ماهی وی كاسد بود، كس نمیخرید همچنانكه ریسمان وی.
گفت : ای خواجه! ماهی تو نمیخرند و ریسمان من نمیخرند.
چه بینی اگر با یكدیگر معاملت كنیم.
ریسمان بوی داد و ماهی بستد.
بخانه آورد، شكم وی بشكافتند دانهٴ مروارید پر قیمت از شكم وی بیرون آمد.
بجوهریان برد، بصد هزار درم آنرا بر گرفتند.
بخانه باز آورد.
مرد و زن هر دو خدای را شكر و سپاسداری كردند، و در عبادت و تواضع بیفزودند.
سائلی بر در سرای ایشان بایستاد، گفت : رجل مسكین محتاج ذو عیال.
مردی ام در مانده و درویش دارندهٴ عیال.
با من رفق كنید. زن با مرد مینگرد و میگوید : هذه والله قصتنا الّتی كنّا فیها.
ما همچنین بودیم تا الله ما را نعمت داد، و آسانی و فراخی.
شكر نعمت را با درویش قسمت كنیم آنچه داریم.
پس آنرا بدو قسم نهادند یك قسم بدرویش دادند و یك قسم از بهر خود بگذاشتند.
آن درویش پارهای برفت و باز گشت گفت : من سائل نهام كه من فرستادهٴ خداام بشما.
الله شما را آزمایش كرد در سرّ او در ضرّا.
در سرّا شكور دید شما را و در ضرّا صبور.
در دنیا شما را بی نیاز كرد و فردا در عقبی آن بینید كه : « لا عین رأت ولا اذن سمعت ولا خطر علی قلب بشر ».
«
ولو أن اهل القری آمنوا
» الایة ـ لو أنهم صدقوا وعدی، «
واتّقوا
» مخالفتی لنوّرت قلوبهم بمشاهدتی، و هو بركة السماءِ، و زیّنت جوارحهم بخدمتی، و هو بركة
p.694
الارض.
مشاهدهٴ دل بركت آسمان خواند، كه دل از عالم علوی است، و اصل آن از نور، و خدمت جوارح بركت زمین خواند، كه جوارح از عالم سفلی است، و اصل آن از خاك. «
لفتحنا علیهم بركات
» ـ از روی اشارت میگوید : اعتبار نه بكثرت است كه اعتبار ببركت است.
نگفت ایشانرا نعمت مضاعف كنیم بلكه گفت : بركت در نعمت كنیم.
روز
خندق
هزار مرد از یاران
رسول
صلوات الله و سلامه علیه كار میكردند.
همه گرسنه شدند و طعامی نبود
جابر بن عبدالله
گفت : یا
رسول الله
! ما را یك صاع جو نهاده و یك سر گوسفند، چه فرمائی.
گفت : رو آن جو آرد كن و خمیر ساز، و گوسفند بكش و پاك كن و دیگ بر سر آتش نه.
مصطفی
رفت و دست مبارك خویش بر سر آن خمیر نهاد، و انگشت خویش بدهن خویش تر كرد، و بسر دیك فراز آورد.
آنگه یاران را گروه گروه میخواندند، و از آن خمیر نان می پختند، و از آن دیگ میخوردند، تا هزار مرد از آن بخوردند، و آن نیز چیزی بر سر آمد، تا بدانی كه كار بركت دارد نه كثرت.
«
افأمن اهل القری أن یأتیهم بأسنا بیاتاً
» ـ
مالك دینار
پدر خویش را گفت : یا ابت! ان الناس ینامون، مالك لاتنام؟.
پدر جواب داد : ان اباك یخاف البیات.
گفت : ای پدر! چرا بشب نخسبی و تن را در خواب آسایش ندهی؟.
گفت جان بابا! پدرت از شبیخون میترسد : «
افأمنوا مكر الله
» الایة.
من عرف علوّ قدره خشی خفیّ مكره، و من امن خفیّ مكره نسی عظیم قدره.
قال
النصر اباذی
: كیف یأمن الجانی المكر؟.
وایّ جنایة اكبر من جنایة من شاهد شیئا من افعاله؟.
هل هو الامتوثب علی الرّبوبیة و منازع للوحدانیة؟
و
قال
الجنید
: احسن العباد حالا من وقف مع الله علی حفظ الحدود و الوفاءِ بالعهود،
و الله عزّ و جلّ یقول : «
وما وجدنا لأكثرهم من عهد وان وجدنا اكثرهم لفاسقین
».
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 162 |
|
Del |
7 |
الاعراف |
هشتم |
3 |
p.702
قوله تعالی : «
قال الملأ من قوم
فرعون
» الایة ـ اذا اراد الله هو ان عبد لا یزید للمحق حجّة الّا و یزید بذلك للمبطل فیه شبهة.
حجتها روشن است و معجزه پیدا و كرامت ظاهر، لكن چه سود دارد كسی را كه راندهٴ ازل گشت و خستهٴ ابد.
هر چند كه
موسی
آیت و معجزه بیش نمود ایشانرا حیرت و ضلالت بیش فزود.
موسی
در حق و حقیقت ید بیضا می نمود و ایشان او را رتبت ساحری برتر می نهادند كه : «
انّ هذا لساحر علیم
»، اینت جادوی استاد، اینت ساحر دانا.
همانست كه كفّار قریش از
مصطفی
(ص)
انشقاق قمر خواستند، چون بدیدند آنرا چنانكه خواستند، گفتند : « هذا سحر مستمرّ »،
p.703
تا بدانی كه كار نمودن دارد نه دیدن.
از آن ندیدند كه شان ننمودند، و از آن راه نبردند كه شان بر راه نداشتند.
سحرهٴ
فرعون
را بنمودند، لاجرم ببین كه چون دیدند؟! و كجا رسیدند؟.
انوار عزت دین ناگاه در دل خود بدیدند، و بمقام شهدا و صدیقان رسیدند.
عهد نامهٴ ازل دیدند و بدولت خانهٴ ابد رسیدند.
كلید گنج اسرار دیدند و در فردوس با ابرار بجوار جبّار رسیدند.
چون در آن میدان حاضر شدند و اسباب جادوئی بغایت بساختند، و میمنه و میسره راست كردند، مهتر ایشان گفت : بنگرید تا عدد لشكر
موسی
چند برآید.
گفتند او را لشكر نیست، مردی می بینیم تنها، عصائی در دست.
گفت : آه از آن تنهائی و یكتائی او.
مرد یكتا هرگز تنها نبود گر چه تنها رود بی یار نبود.
دانید چه باید كرد؟ او را حرمتی بباید داشت و خود را كاری بباید ساخت.
«
امّا ان تلقی وامّا ان نكون نحن الملقین
» ـ
موسی
چون از ایشان این شنید گفت : از اینان بوی آشنائی می آید كه حرمت می شناسند. پس چون جمال ارادت بر دلهای ایشان كمین گشاد، و جلال عزت دین برقع تعزز فرو گشاد، و جمال خود بایشان نمود خورشید دولت دین از افق عنایتشان برآمد.
ماهروی معرفت ناگاه از در درآمد.
پیك سعادت در رسید و از دوست خبر آمد كه : خیز بیا جانا كه خانه آراستهام، بسی ناز و راز كه من از بهر تو ساختهام.
شكر این نعمت را بسجود در افتادند و گفتند : «
آمنّا بربّ العالمین
».
فرعون
گفت : «
لأقطّعنّ ایدیكم وأرجلكم من خلاف
» ـ اكنون كه سر از چنبر وفای ما بیرون بردید و بر مخالفت قدم نهادید، ما سیاست قهر خود بر دستها و پایهای شما مستولی كنیم.
گفتند : ای
فرعون
! قصّهٴ عشق ما دراز است، و دیدهٴ
فرعون
در آن دقیقه نبیند :«
آمنّا بربّ العالمین
».
ای
فرعون
! اگر سر تن را ببری، سر دل را چه كنی.
آن دستی كه بچون تو بدبختی برداشتهایم بریده به، و آن پائی كه بر بساط چون تو مدبری نهادهایم پی آن بر كشیده به، و آن زبان كه بر تعظیم شأن چون توی ثنا گفته گنگ و لال به.
آن مدبر سیاست قهر
p.704
خود بر وجود آن عزیزان همی راند، و نعت قدم بحكم كرم میگفت : اگر دست و پای و زبان و سمع شما درین دعوی برفت باك مدارید كه من شما را سمعی دهم به از آن و بصری به از آن كه : بی یسمع وبی یُبصر، چنانكه در خبر است : « كنت له سمعاً یسمع بی، و بصراً یبصر بی، و یداً یبطش بی »، و در قرآن مجید است «
فلنحیینّهُ حیوةً طیّبةً
».
روایت كنند از
مصطفی
صلوات الله و سلامه علیه كه شب قرب و كرامت چون بآسمان چهارم رسیدم آوازی حزین بسمع ما رسید كه : «
آمنّا بربّ العالمین
».
جبرئیل
گفت : یا
سیّد
! این آواز امّت
موسی
است كه در عشق این حروف فرو شده، و در این حدیث بمانده، و تا ابد هم برین صفت باشند.
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 163 |
|
Del |
7 |
الاعراف |
نهم |
3 |
p.716
قوله تعالی : «
وقال الملأ من قوم
فرعون
» الایة ـ آن مهجور مملكت، و مطرود درگاه عزّت، و زخم خوردهٴ عدل ازل، فرعون بی عون، چون خود را بر مقام عجز بدید، و در كار ملك خود وهن دید، و قبطیان زیادة تمكین از وی طلب میكردند تا بر
موسی
و قوم وی تطاول جویند و قهر كنند همی گفتند : «
اتذر موسی وقومه لیفسدوا فی الارض ویذرك وآلهتك
»؟.
آن مدبر را ننگ آمد كه قصور قدرت خود بایشان نماید یا بضعف و عجز خود معترف آید، همی زبان تهدید بگشاد كه : «
سنقتّل ابنآءهم ونستحیی نسآءهم
».
وی تدبیری همی ساخت بباطل، و الله تقدیر همی كرد بباطن.
تدبیر وی این بود كه : «
سنقتّل ابنآءهم ونستحیی
»، نسآءهم و تقدیر الله این بود كه : «
فانتقمنا منهم فأغرقناهم فی الیمّ
».
آوردند كه روزی
جبرئیل
آمد بر صورت مردی، و پرسید از وی كه : چه گوئی بمردی كه بندهای دارد، و او را مال و جاه و نعمت دهد، آنگه بر خواجهٴ خویش عصیان آرد، و خواهد كه بر وی مهتر شود.
فرعون
گفت : جزاءِ وی آنست كه او را بآب كشند.
از حضرت عزّت فرمان آمد : ای
جبرئیل
این فتوی گوش دار تا آن روز كه گوئی : «
آلان وقد عصیت قبل
؟! »
«
قال
موسی
لقومه استعینوا بالله واصبروا
»ـ
موسی
قوم خود را ارشاد كرد كه : شما دست در حبل عصمت الله زنید، و از نصرت و نعمت وی نومید مباشید، و بر ضمان وی تكیه كنید، كه وی گفته : «
وكان حقاً علینا نصر المؤمنین
»، و در همه حال یاری دهنده اوست
p.717
یاری از وی خواهید، و غمها را فرج آرنده و درها را گشاینده اوست، و بر بلاءِ
فرعون
صبر كنید تا روزی بسر آید و دولت شما در رسد، ماه وی در خسوف افتد، و آفتاب عز شما از برج شرف شما بتابد.
«
عسی ربّكم ان یهلك عدوّكم ویستخلفكم فی الارض فینظر كیف تعملون
» ـ بر ذوق
اهل معرفت
عدوّ اینجا اشارت است بنفس امّاره كه
مصطفی
(ص)
گفت : « اعدی عدوّك نفسك الّتی بین جنبیك »، و زمین اشارت است بجوارح كه اصل آن خاك است و مرجع آن با خاك، و «
یستخلفكم
» اشارت است بدل، كه تا نفس نمیرد دل زنده نگردد.
میگوید : از لطف الهی و كرم بی نهایت گوش دارید، كه شما را بر نفس امّاره نصرت دهد تا آنرا مقهور كنید، و راه شهوت و هواءِ باطل بوی فرو بندید.
مصطبهٴ نفس خراب دارید، و كعبهٴ دل آبادان نفس اسیر گردد، و دل بر جوارح امیر شود.
نفس در خود بمیرد و دل بحق زنده شود.
دشمن برود و دوست بنازد.
هرگز كه دید كه آشنا با بیگانه بسازد؟ این چنان است كه گویند : و الله معطی المسئولات .
آمد بر من كارد كشیده بر من
گفتا كه درین شهر تو باشی یا من
ثم قال : «
فینظر كیف تعملون
» ـ ای : كیف معرفتك بشكر ما انعم علیك؟ «
ولقد اخذنا آل
فرعون
بالسّنین
» ـ عقوبتشان رنگارنگ آمد، كه مخالفتشان لونالون بود.
عقوبت بقدر خیانت باشد و مؤاخذت باندازهٴ مخالفت.
آن چندان بلیّات و نكبات از آن آیات مفصّلات بر ظواهر ایشان گشادند، و ایشانرا در آن محنت و شدت بگردانیدند و صعبتر عقوبتی آن بود كه دیدهٴ باطن نداشتند تا دریافتندی كه از كه باز ماندهاند؟ و چه گم كردهاند.
اندر همه عمر من شبی وقت نماز
آمد بر من خیال معشوقه فراز
برداشت نقاب مر مرا گفت بناز
باری بنگر كه از كه ماندستی باز
p.718
اگر ایشانرا بصیرتی بودی یا از حقیقت شمهای آشنائی داشتندی بجای آنكه گفتند : «
ادع لنا ربّك
»، ادع لنا ربّنا گفتندی، و بدیدهٴ عبرت نگرستندی، تا آن عقوبات سبب طهارت ایشان بودی، لكن چه سود كه رقم آشنائی در ازل بر ایشان نكشیدند، و جز داغ مهجوری بر ایشان ننهادند!
هر چند كه آیات قدرت بیش دیدند از جادهٴ حقیقت دورتر افتادند.
عهدی كه كردند بسر نبردند، و از خود بیوفائی و ببگانگی نمودند.
ربّ العالمین گفت : «
فلمّا كشفنا عنهم الرجز الی اجل هم بالغوه اذا هم ینكثون
» ابرموا العهد ثمّ نقضوه، و قّدّموا العهد ثمّ رفضوه، كما قیل :
اذا ارعوی عاد الی جهله
كذی الضّنا عاد الی نكسه
|
p.716
قرآن مجید، اعراف 127: سَنُقَتِّلُ أَبْنَاءَهُمْ وَنَسْتَحْيِي نِسَاءَهُمْ ؛ یونس 91: آلْآنَ وَقَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَكُنتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ .
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 164 |
|
Del |
7 |
الاعراف |
نهم |
3 |
p.729
قوله تعالی : «
وأورثنا القوم
» الایة ـ من صبر علی مقاساة الذلّ فی الله وضع الله علی رأسه قلنسوة العزّ.
هر كه را روزی از بهر خدا خاك مذلت بر سر آید، عن قریب او را تاج كرامت بر فرق نهند.
هر كه رنج برد روزی بسر گنج رسد.
هر كه غصهٴ محنت كشد شراب محبت چشد.
آن مستضعفان
بنی اسرائیل
كه روزگاری در دست قهر
فرعون
گرفتار بودند، ببین تا سرانجام كار ایشان چون بود؟! و بر ولایت و نواحی
فرعون
یان چون دست یافتند، و بسرای و وطن ایشان نشستند؟!.
اینست كه میگوید جلّ جلاله : «
وأورثنا القوم الّذین كانوا یستضعفون مشارق الارض ومغاربها
».
آنگه گفت : «
بما صبروا
» این بآن دادیم ایشانرا كه در بلیّات و مصیبات صبر كردند.
دانستند كه صبر كلید فرج است، و سبب زوال ضیق و حرج است، صبر تریاق زهر بلا است، و كلید گنج و مایهٴ تقوی و محل نور فراست.
صبر همه خیر است، كه میگوید عزّ جلاله : «
وان تصبروا خیر لكم
» صبر از حق است و بحق است كه میگوید : «
واصبر وما صبرك الا بالله
».
«
واصبر
» فرمان است بعبودیت «
وما صبرك الا بالله
» اخبار است از حق ربوبیت.
«
واصبر
» تكلیف است «
وما صبرك الا بالله
» تعریف است.
«
واصبر
» تعنیف است «
وما صبرك الا بالله
» تخفیف است.
p.730
«
وواعدنا
موسی
ثلثین لیلة
» ـ چه عزیز است وعده دادن در دوستی! و چه بزرگوار است نشستن بوعدهگاه دوستی!
چه شیرین است خلف وعده در مذهب دوستی!
پیر طریقت
گفت در رموز این آیت : مواعید الاحبّة ان اخلفت فانها تونس.
ثمّ قال :
امطلینی و سّوفی
و عدینی و لا تفی
وعده واپس داشتن و روزها در پیش وعده افكندن نپسندیدهاند الا در مذهب دوستی، كه در دوستی بی وفائی عین وفاست، و ناز دوستی.
نبینی كه رب العالمین با
موسی كلیم
این معاملت كرده او را سی روز وعده داد.
چون بسر وعده رسید، ده روز دیگر در افزود.
از آن در افزود كه
موسی
در آن خوش می بود.
موسی
آن سی روز سرمایه شمرد و این ده روز سود، گفت : باری نقدی یكبار دیگر كلام حق شنیدم چون آن می افزود :
رقّیّ لعمرك لا تهجرینا
و منّی لقاءك ثمّ امطلینا
عدی و امطلی ما تشائین انّا
نحبّك ان تمطلی العاشقینا
فان تنجز الوعد تفرح و الا
نعیش بوعدك راضین حینا
رقیّ شعفتنا لا تهجرینا
و منّینا المنی ثم امطلینا
عدینا من غد ما شئت انّا
نحب وان مطلت الواعدینا
فاما تنجزی نفرح و الا
نعیش بمانؤمّك منك حینا
(۱)
موسی
(ع)
درین سفر سی روز در انتظار بماند كه طعام و شرابش یاد نیامد، و از گرسنگی خبر نداشت، از آن كه محمول حق بود، در سفر كرامت، در انتظار مناجات.
باز در سفر اول كه او را به طالب علمی بر
خضر
فرستادند یك نیم روز در گرسنگی
p.731
طاقت نداشت، تا می گفت :«
آتنا غدائنا
»، از آنكه سفر تأدیب و مشقت بود، و در بدایت روش بود متحملا لا محمولا.
از رنج خود خبر داشت كه با خود بود، و از گرسنگی نشان دید كه در راه خلق بود.
«
وقال
موسی
لأخیه
< value="Harun "nname_a >
هرون
اخلفنی فی قومی
» ـ چون قصد مناجات حق داشت
هرون
را در قوم بگذاشت، و تنها رفت، كه در دوستی مشاركت نیست، و صفت دوستان در راه دوستی جز تنهائی و یكتائی نیست .
گر مشغلهای نداری و تنهائی
با ما بوفا درآ كه ما را شائی
پس چون بر
فرعون
میشد، صحبت
هرون
بخواست، گفت : «
اشركه فی امری
»، از آنكه رفتن بخلق بود، و با خلق همه وحشت است و نفرت، و در كشش بار وحشت نگزیرد از رفیق و صحبت.
پس چون
موسی
از مناجات باز گشت، و
بنی اسرائیل
را دید سر از چنبر طاعت بیرون برده، و گوساله پرست شده، عتابی كه كرد با
هرون
كرد نه با ایشان كه مجرم بودند، تا بدانی كه نه هر كه گناه كرد مستوجب عتاب گشت.
عتاب هم كسی را سزد كه از دوستی بر وی بقیتی مانده بود، از بیم فراق كسی سوزد كه عز وصال شناسد .
عشق جانان باختن كی در خور هر دون بود
مهر
لیلی
داشتن هم بابت
مجنون
بود
«
ولمّا جاء
موسی
لمیقاتنا
» ـ
موسی
را دو سفر بود : یكی سفر طلب، دیگر سفر طرب.
سفر طلب لیلة النار بود، و ذلك فی قوله تعالی : « آنس فی جانب الطور ناراً »، و سفر طرب این بود كه : «
ولمّا جاء
موسی
لمیقاتنا
»،
موسی
آمد از خود بیخود گشته، سر در سر خود گم كرده، ازجام قدس شراب محبت نوش كرده، درد شوق این حدیث در درون وی تكیه زده، و از بحار عشق موج «
ارنی
» بر خاسته.
بر محلتهای
p.732
بنی اسرائیل
می گشت، و كلمتها جمع میكرد از پیغام و رسالت و مقاصد ایشان، تا چون بحضرت شود سخنش دراز گردد :
حرام دارم با دیگران سخن گفتن
كجا حدیث تو گویم سخن دراز كنم
پس چون بحضرت مناجات رسید مست شراب شوق گشت.
سوختهٴ سماع كلام حق شد.
آن همه فراموش كرد.
نقد وقتش این برآمد كه : «
ارنی انظر الیك
».
فریشتگان سنگ ملامت در ارادت وی میزدند كه : یا ابن النّسآءِ الحیّض! اتطمع أن تری رب العزة.
ما للتّراب و لربّ الارباب؟!
خاكی و آبی را چه رسد كه حدیث قدم كند!
لمیكن ثمّ كان را چون سزد كه وصال لمیزل و لایزال جوید.
موسی
از سر مستی و بیخودی بزبان تفرید جواب می دهد كه : معذورم دارید كه من نه بخویشتن اینجا افتادم.
نخست او مرا خواست نه من خواستم.
دوست بر بالین دیدم كه از خواب برخاستم.
من بطلب آتش میشدم كه اصطناع پیش آمد كه : «
واصطنعتك لنفسی
»، بی خبر بودم كه آفتاب تقریب برآمد كه : «
وقرّبناه نجیّاً
» .
ز اوّل تو حدیث عشق كردی آغاز
اندر خور خویش كار ما را می ساز
فرمان آمد بفریشتگان كه : دست از
موسی
بدارید كه آنكس كه شراب «
واصطنعتك لنفسی
» از جام «
والقیت علیك محبّة منّی
» خورده باشد، عربده كم ازین نكند.
موسی
در آن حقائق مكاشفات از خمخانهٴ لطف شراب محبت چشید.
دلش در هوای فردانیّت بپرید.
نسیم انس وصلت از جانب قربت بر جانش دمید.
آتش مهر زبانه زد، صبر از دل برمید، بی طاقت شد، گفت : «
ارنی انظر الیك
»، آخر نه كم از نظری .
گر زین دل سوخته بر آید شرری
در دائرهٴ ثری نماند اثری
گر پیش توام هست نگارا خطری
بردار حجاب هجر قدر نظری
پیر طریقت
گفت : هر كس را امیدی، و امید عارف دیدار.
عارف را بی دیدار
p.733
نه بمزد حاجت است نه با بهشت كار.
همگان بر زندگانی عاشقاند و مرگ برایشان دشخوار.
عارف بمرگ محتاج است بر امید دیدار، گوش بلذت سماع برخوردار، لب حقّ مهر را وام گزار، دیده آراسته روز دیدار، جان از شراب وجود مستی بی خمار .
دل زان خواهم كه بر تو نگزیند كس
جان زانكه نزد بی غم عشق تو نفس
تن زانكه بجز مهر توأش نیست هوس
چشم از پی آنكه خود ترا بیند و بس
«
قال لن ترانی
» ـ گفتهاند كه
موسی
آن ساعت كه «
لن ترانی
» شنید، مقام وی برتر بود از آن ساعت كه میگفت : «
ارنی انظر الیك
».
زیرا كه این ساعت در مراد حق بود، و آن ساعت در مراد خود، و بود
موسی
در مراد حق او را تمامتر بود از بود وی در مراد خود، كه این تفرقه است، و آن جمع، و عین جمع لامحاله تمامتر، «
قال لن ترانی
»
موسی
را زخم «
لن ترانی
» رسید امّا هم در حال مرهم بر نهاد كه «
ولكن
».
گفت : ای
موسی
زخم «
لن ترانی
» زدیم «
لكن
» مرهم نهادیم، تا دانی كه كه آن نه قهری است، كه آن عذری است.
«
فلمّا تجلّی ربّه للجبل
» ـ چون از آیات جلال و آثار عزت احدیت شظیهای بآن كوه رسید بحال نیستی باز شد، و از وی نشان نماند، گفت : پادشاها! اگر سنگ سیاه طاقت این حدیث داشتی، خود در بدو وجود امانت قبول كردی، و بجان و دل خریدار آن بودی.
اینجا لطیفهای است كه كوه بدان عظیمی بر نتافت، و دلهای مستضعفان و پیرزنان امّت
احمد
برتافت، یقول الله تعالی : «
وأشفقن منها وحملها الانسان
».
«
وخرّ
موسی
صعقاً
» ـ چون هستی
موسی
در آن صعقه از میان برخاست، و بشریت وی با كوه دادند، نقطهٴ حقیقی را تجلّی افتاد كه اینك مائیم.
چون تو از میان برخاستی ما دیده وریم.
p.734
پیر طریقت
گفت : الهی! یافته میجویم، با دیدهور میگویم.
كه دارم؟ چه جویم؟ كه می بینم؟ چه گویم.
شیفتهٴ این جست و جویم.
گرفتار این گفت و گویم. الهی! بهای عزّت تو جای اشارت نگذاشت، قدم وحدانیت تو راه اضافت برداشت تا گم كرد رهی هر چه در دست داشت، و ناچیز شد هر چه می پنداشت.
الهی! زان تو میفزود، و زان رهی میكاست، تا آخر همان ماند كه اول بود راست :
گفتی كم و كاست باش خوب آمد و راست
تو هست بسی رهیت شاید كم و كاست
«
فلمّا افاق قال سبحانك تبت الیك
» ـ چون با هوش آمد، گفت : خداوندا! پاكی از آنكه بشری بنیل صمدیت تو طمع كند، یا كسی بخود ترا جوید، یا دلی و جانی امروز حدیث دیدار تو كند؟
خداوندا! توبه كردم.
گفتند : ای
موسی
؟ چنین بیكبار سپر فرو نهند كه نهادی، چنین بیكبار جولان كنند كه تو كردی؟
و بدین زودی و آسانی برگشتی؟
و زبان حال
موسی
می گوید :
ارید وصاله و یرید هجری
فأترك ما ارید لما یرید
چكنم چون مقصودی بر نیامد، باری بمحل خدمت و بمقام عجز بندگی باز گردم، و با ابتداءِ فرمان شوم .
آنكس كه بكار خویش سر گشته شود
به زان نبود كه با سر رشته شود
چون بعجز بندگی بمحل خدمت و مقام توبه باز شد، رب العالمین تدارك دل وی كرد، و برفق با وی سخن گفت : «
یا
موسی
انی اصطفیتك علی الناس برسالاتی وبكلامی
» یا موسی انی منعتك عن شیء واحد، و هو الرؤیة، فلقد خصصتك بكثیر من الفضائل، اصطفیتك بالرسالة و أكرمتك بشرف الحالة، فاشكر هذه الجملة و اعرف هذه النعمة.
«
وكن من الشاكرین
» و لاتتعرض لمقام الشكوی، و فی معناه انشدوا :
ان اعرضوا فهم الذین تعطفوا
كم قد وفوا فاصبر لهم ان اخلفوا
|
p.730
۱ ـ سه بيت اخير تنها در نسخهٴ ج بود.
قرآن مجید، اعراف 142: وَوَاعَدْنَا مُوسَىٰ ثَلَاثِينَ لَيْلَةً .
p.731
قرآن مجید، کهف، 62: فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ آتِنَا غَدَاءَنَا لَقَدْ لَقِينَا مِن سَفَرِنَا هَـٰذَا نَصَبًا ؛ قصص، 29: فَلَمَّا قَضَىٰ مُوسَى الْأَجَلَ وَسَارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَارًا قَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ نَارًا لَّعَلِّي آتِيكُم مِّنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِّنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ .
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 165 |
|
Del |
7 |
الاعراف |
نهم |
3 |
p.747
قوله تعالی : «
وكتبنا له فی الالواح من كلّ شیء موعظة
» الایة ـ در آثار آوردهاند از آن موعظتها كه رب العزّة در الواح نبشت از بهر
موسی
، و بوی داد، این بود كه : یا
موسی
! اگر خواهی كه بدرگاه عزّت ما ترا آبروئی بود، و بقربت و زلفت ما مخصوص باشی، یتیمانرا نیكو دار، و درویشان را خوار مكن.
ای
موسی
! من یتیمان را نوازندهام و نیك خواه، و بر درویشان مهربان و بخشاینده، بنواز آنكس را
p.748
كه من نوازم.
مران آنكس را كه من خوانم.
مصطفی
(ص)
درویشانرا گفت : « الفقراء الصبرهم جلساء الله. عزّ و جلّ یوم القیامة »، و یتیمانرا گفت : « اذا بكی الیتیم اهتزّعرش الرّحمن لبكائه، فیقول الله عزّ و جلّ من ارضاه ارضیته ».
ای
موسی
! خواهی كه من برای تو با فریشتگان مباهات كنم بی آزار باش، و سنگ و خار از راه مسلمانان دور كن.
الایمان بضع و سبعون شعبة، اعلاها شهادة أن لا اله الا الله، و أدناها اماطة الاذی عن الطریق.
ای
موسی
! خواهی كه دعاءِ ترا اجابت كنم خلق نیكو گیر و علم آموز، و دیگرانرا علم در آموز، كه من علما را گرامی كردم كه ایشانرا علم دادم، و خاك بر ایشان خوش كنم، و گور بر ایشان منوّر كنم، و موسع كنم، و فردا ایشانرا در زمرهٴ انبیا حشر كنم.
مصطفی
گفت : « تدرون ما قال لی
جبرئیل
؟ قال : یا
محمّد
! لاتحقرنّ عبداً آتاه الله علماً، فانّ الله عزّ و جلّ لمیحقّره حین علّمه.
انّ الله جامع العلماء فی بقیع واحد، فیقول لهم : انّی لماستودعكم علمی الا لخیر اردته بكم.
قد غفرت لكم علی ما كان منكم ».
«
وكتبنا له فی الالواح
» ـ از آن نواختها و لطفها كه الله با
موسی
كرد یكی آن بود كه : بر مقام مناجات او را بداشت، و تورات از بهر وی بر آن الواح نبشت، چنانكه پر خوان
(۱)
روش قلم بر لوح بر گوش
موسی
میرسید.
ای
موسی
! امروز بنام ما قناعت كن، و در نبشتهٴ ما نظر كن، تا ترا تسلی بود، من منع من النّظر تسلّی بالاثر.
ای
موسی
من بكمال حكمت خود چنین حكم كردهام كه تا
محمّد
مرا نبیند، و امت
محمّد
مرا نبینند، دیدار بكسی ننمایم، و من حكم خود نگردانم و در آن تبدیل نیارم : «
ما یبدّل القول لدیّ
»
موسی
گفت : بار خدایا! و من امّة
محمّد
؟ این امّة
محمّد
كهاند؟ قال : خیر امّة اخرجت للنّاس یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنكر، و یؤمنون بالكتااب الاوّل
p.749
و الکتاب الآخر، و یقاتلون اهل الضلاته حتی یقاتلوا الاعور
الدجال
، و هم المستجیبون و المستجاب بهم، و المشفوع لهم، مصاحفم فی صدورهم یصفون فی صلوتهم صفوف الملائکة، اصواتهم فی مساجدهم کدوی النّحل، کرّمناهم و اصطفیناهم فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخیرات باذن الله.
قال
موسی
: یاربّ فاجعلهم امتی.
قال : هی امّة
احمد
.
«
فخذها بقوّة
» ـ اشارتی عزیز است كه گرفتن بغایت دلیل قربت است، پس گفت : «
وأمر قومك یأخذوا بأحسنها
» فرق است میان این گرفتن و آن گرفتن.
آن گرفتن از حق و این گرفتن از خلق، آن گرفتن
موسی
از مولی، و این گرفتن قوم از
موسی
.
آن گرفتن از روی تحقیق زلفت و تأكید وصلت، و این گرفتن از روی قبول خدمت و التزام طاعت.
«
سأریكم دار الفاسقین
» ـ این دار الفاسقین بر لسان
اهل معرفت
اشارت است بنفس امّاره و دل خراب.
نفس امّاره منبع شهوات است و دل خراب معدن غفلت، چنانكه در منزل خراب كس ننشیند و آرام نگیرد، در دل خراب طاعت منزل نكند، و در آن خیر نگیرد، و از وی عبادت نیاید، نعوذ بالله من درك الشقاءِ.
«
سأصرف عن آیاتی الّذین یتكبّرون فی الارض بغیر الحق
» ـ تكبر بر دو قسم است : یكی بحق یكی به بی حق، آنچه بحق است تكبّر درویشان است بر توانگران.
عالی همت باشند، و بحق توانگر دل، و از عرش و مادون آن همت بر گذاشته، دل از خلق بریده، و با مهر حق پرداخته، همتی مه از دنیا و مرادی به از عقبی، و اشتیاقی با دیدار مولی.
قال
الواسطی
: التكبّر بالحقّ هو التكبر علی الاغنیاء و الفسقة و علی الكفّار و اهل البدع، فقد روی فی الاثر : القوا الفساق بوجوه مكفهّرة.
و آنچه به بی حق است تكبر توانگران است و جهانداران بر درویشان، و هو المراد بقوله تعالی : «
یتكبرون فی الارض بغیر الحق
».
p.750
و قال
ابن عطاء
فی هذه الایة : سأمنع قلوبهم و اسرارهم و ارواحهم عن الجولان فی ملكوت القدس، گفت : دلها و سرهای ایشان از روش بر بند آرم، و هستی ایشان حجاب ایشان گردانم، و راه خود بر ایشان فرو گیرم، تا هیچ نتوانند كه در عالم قدس و ملكوت اعلی در سّر جولان كنند، از دیدن عجائب ملكوت باز مانده، و با نفس و خلق دنیا انس گرفته، ذوق طعم وجود نیافته، و از كرائم احوال اهل خصوص بی خبر مانده، هرگز خود را روز دولتی نادیده، و نه گل وصلتی او را شكفته.
بیچاره كسی كه او را از این حدیث بوئی نه، او را از دریا كسان چیست كه او را جوئی نه.
«
وان یروا سبیل الّرشد لایتخذوه سبیلا
» ـ از روی اشارت میگوید : نه هر كه راه دید براه رفت، و نه هر كه بشناخت توفیق عمل یافت.
رب العزة خبر میدهد از بیگانگان میگوید : «
وجحدوا بها واستیقنتها انفسهم ظلما وعلّواً
».
پس هر كه حق را بحقی بشناخت تا توفیق نیابد و بدان عمل نكند بكار نیست، و هر كه باطل را بباطلی بشناخت تا از اتباع آن باطل او را عصمت نبود در آن شناخت فائده نیست.
مصطفی(ص)
ازینجا گفت : « اللهّم ارنا الحقّ حقاً و ارزقنا اتباعه، و ارنا الباطل باطلا و ارزقنا اجتنابه ».
«
واتخذ قوم موسی من بعده من حلیّهم عجلا
» الایة ـ
سهل بن عبدالله
گفت : هر چه در دنیا بنده را از حق برگرداند، و از طاعت وی باز دارد، آن عجل اوست، و او پرستندهٴ آن.
عبدهٴ عجل در
بنی اسرائیل
تخلص آنگه یافتند كه خویشتن را بفرمان بكشتند، چنانكه گفت جل جلاله : «
فاقتلوا انفسكم
».
همچنین تخلص بنده در راه حقیقت آنگه حاصل شود كه از حظوظ و اسباب پاك گردد، لابل كه هر چه دون حق بیزار شود، چنانكه گفتهاند :
بیزار شو از هر چه بكون اندر
تا باشی یار غار آن دلبر.
«
الم یروا انّه لا یكلّمهم
» الایة ـ هذا یدل علی استحقاق الحقّ، النعت
p.751
بأنّه متكلم جل جلاله یخاطب الخلق و یكلم العبد، و أن ملوك الارض اذا جلّت رتبتهم استنكفوا ان یخاطبوا خدمهم بلسانهم،
و بخلاف هذا اجری الحق سنّته مع عباده المؤمنین.
اما الاعداء فیقول لهم : «
اخسئوا فیها ولا تكلمون
»، و امّا المؤمنون ف
قال
النبّی
: « ما منكم من احد الا یكلّمه ربّه لیس بینه وبینه ترجمان »
،
و فی معناه انشدوا :
و ما یزد هینا الكبریاء علیهم
اذا كلّمونا أن یكلّمهم نزراً
«
وألقی الالواح وأخذ برأس اخیه
» الی قوله «
رب اغفر لی ولاخی
» ـ فی هذا اشارة الی وجوب الاستغفار علی العبد فی عموم الاحوال و التحقق بأن له سبحانه تعذیب البریء اذا الخلق كلّهم ملكه، و تصرف المالك فی ملكه نافذاً.
بنی اسرائیل
گناه كردند و عذر
موسی
و
هرون
دادند، و استغفار ایشان كردند.
اینست
طریق جوانمردان
و
راه صوفیان
، كه پیوسته گناه سوی خود می نهند، و نا كرده گناه عذر میخواهند .
اذا مرضنا اتیناكم نعودكم
و تذنبون فنأتیكم فنعتذر
«
والّذین عملوا السّیئات ثمّ تابوا من بعدها وآمنوا
» ـ الایمان الّذی هو بعد التّوبة، یحتمل انهم آمنوا بانّه یقبل التّوبة و آمنوا بانّه لایضّره عصیان، او آمنوا بانّه لاینجون بتوبتهم من دون فضل الله، او آمنوا یعنی استداموا الایمان و كانت موافاتهم علی الایمان، او آمنوا بانّهم لو عادوا الی ترك العهد و تضییع الامر لسقطوا من عین الله اذ لیس كل مرة تسلم الخبرة.
|
p.748
۱ ـ در برهان قاطع « برخان » آمده بمعنى آواز و صدا.
p.751
قرآن مجید، مؤمنون 108: قَالَ اخْسَئُوا فِيهَا وَلَا تُكَلِّمُونِ .
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 166 |
|
Del |
7 |
الاعراف |
نهم |
3 |
p.762
قوله تعالی : «
واختار
موسی
قومه
» الایة ـ فرق است میان امت
موسی (ع)
و میان امت
محمد
(ص)
.
امت
موسی
برگزیدهٴ
موسی
، كه میگوید عز جلاله : «
واختار
موسی
قومه
».
و امت
محمد
برگزیدهٴ خدا، كه میگوید جل جلاله : «
ولقد اخترناهم علی علم علی العالمین
».
آنگه برگزیدهٴ
موسی
را گفت : «
فقالوا ارنا الله جهرة فأخذتهم
p.763
الصّاعقة بظلمهم
»، اینجا گفت : «
اخذتهم الّرجفة
».
و برگزیدهٴ خود را گفت : «
وجوه یومئذ ناضرة
الی ربّها ناظرة
».
خواست خواست حق است، و اختیار اختیار حق، یقول الله تعالی : «
وربّك یخلق ما یشاء ویختار ما كان لهم الخیرة
».
موسی
بر بساط قربت بر مقام مناجات بستاخی كرد بنعت تحقیق، در حالت انكسار و افتقار، از سر ضجر و حیرت.
این تحاسر نمود كه : «
ان هی الا فتنتك
».
آنگه خویشتن را دریافت، و بنعت عجز و شكستگی باز گشت، از در هیبت و اجلال درآمد.
حكم بكلیت با حق افكند كه : «
تضل بها من تشاء وتهدی من تشاء
».
بدین قناعت نكرد كه زبان ثنا بگشاد.
تضرع و زاری در آن پیوست كه : «
انت ولیّنا فاغفر لنا وارحمنا
».
نیاز و خواری خود برو عرضه كرد، و رحمت و مغفرت خواست، گفت : «
فاغفر لنا وارحمنا وانت خیر الغافرین
».
در آثار آوردهاند كه :
موسی
روز مناجات تا بكنار
طور سینا
رسید.
بهر گامی كه بر میگرفت، خدایرا ثنائی همی كرد، و دعائی همی گفت، و نیازی مینمود.
پیر طریقت
گفت : نیازمند را رد نیست، و در پس دیوار نیاز مگر نیست، و دوست را چون نیاز وسیلتی نیست.
موسی
چون بمقام مناجات رسید درخت امیدش ببر آمد، و اشخاص فضل بدر آمد.
شب جدائی فرو شد، و روز وصل بر آمد، و
موسی
را شوق در دل و ذكر بر زبان و مهر در جان و عصا در دست، ندا آمد از جبار كائنات كه : ای
موسی
! وقت راز است، و هنگام ناز است، و روز بار است.
یا
موسی
! سل تعطه.
چه داری حاجت؟ چه خواهی از عطیّت.
ای
موسی
! می خواه تا می بخشم.
می گوی تا می نیوشم.
پیر طریقت
گفت : بنده كه وایستهٴ حق بود و شایستهٴ مهر، او را بعنایت بیارایند و بفضل بار دهند، و بمهر خلعت پوشانند، و بكرم بنوازند، تا بستاخ گردد.
آنگه میان غیرت و مهر میگردانند، گهی غیرت در دربندد، تا زبان رهی در خواهش آید.
گهی مهر در بگشاید تا رهی بعیان می نازد.
p.764
«
انّا هدنا الیك
» ـ ای : ملنا الی دینك، وصرنا لك بالكلیة من غیر أن نترك لأنفسنا بقیة.
میگوید : خداوندا! بهمگی بتو باز گشتیم؟ و از حول و قوة خویش متبری شدیم، و خویشتن را بتو سپردیم، و بهر چه حكم كردی رضا دادیم.
ما را بما باز مگذار، و مائی ما از پیش ما بردار.
همانست كه
مصطفی
(ص)
گفت : « لا تكلنی الی نفسی طرفة عین ولااقل من ذلك ».
و
قال صلی الله علیه و سلم : « واقیة كواقیة الولید ».
به
داود
وحی آمد كه : ای
داود
! دوستان مرا با اندوه دنیا چه كار، اندوه دنیا حلاوت مناجات از دل ایشان ببرد.
ای
داود
! من از دوستان خویش آن دوست دارم كه روحانی باشند، غم هیچ نخورند، و دل در دنیا نبندند، و كار و شغل خود بهمگی با من افكنند، و بقضاءِ من رضا دهند.
رسول خدا
گفت : «
الرضا بالقضاء باب الله الاعظم
».
در
بنی
اسرائیل
عابدی بود، روزگار دراز در عبادت بسر آورده.
بخواب نمودند او را كه : رفیق تو در بهشت فلان است.
وی بطلب آنكس برخاست تا ببیند كه عبادت وی چیست.
از وی نه نماز شب دید نه روزهٴ روز مگر فرائض.
گفت : مرا بگوی تا كردار تو چیست.
گفت : نكردهام عبادتی فراوان، بیرون از آنچه دیدی.
امّا یك خصلت است در من، چون در بلا و بیماری باشم، نخواهم كه در عافیت باشم، ور در آفتاب باشم نخواهم كه در سایه باشم، و بهر چه الله حكم كند رضا دهم، و بر خواست الله خواست خود نیفزایم، عابد گفت : اینست كه ترا بدین منزل رسانید.
« الذین یتبعون الرسول النبی الامّی » ـ این آیت و آنچه بدان پیوسته تا آخر ورد، اظهار شرف
مصطفی
است و بیان خصائص و فضائل وی.
رب العزة او را بستود، و بر جهانیان بر گزید، و نبوت و رسالت را بپسندید، و
خاتم پیغامبران
و مقتدای جهانیان كرد، و هر چند كه امی بود كتابها نخوانده و ننوشته، علم اولین و آخرین دانست، و شرایع و احكام دین و مكارم اخلاق را بیان كرد، و اخبار پیشینیان و آئین رفتگان و سر گذشت
p.765
ایشان، از آن جهانداران كه بودند و خواهند بود تا بقیامت، از همه خبر داد، و بلفظ شیرین و بیان پر آفرین بهمه اشارت كرد.
صد و بیست و اند هزار پیغامبر كه بخاك فرو شدند در آرزوی آن بودند كه ایشانرا بر اسرار فطرت آن
مهتر عالم
اطلاع بود، و هرگز نبود، و ندانستند، و عزت قرآن خبر میدهد كه : «
فأوحی الی عبده ما او حی
» آن خزینهٴ اسرار فطرت
محمد
مرسل را مهری بر نهادیم و طمعها از دریافت آن ببریدیم، «
وعنده مفاتح الغیب
» .
زان گونه شرابها كه او پنهان داد
یك ذره بصد هزار جان نتوان داد
یكی از جوانمردان طریقت
وصف وی میكند كه : سراج من نور الغیب بدا و غار، و جاوز السرج وسار، كان اسمه مذكوراً قبل الحوادث و الاكوان، و ذكره مشهوراً قبل القبل و بعد البعد والجواهر و الالوان.
جوهره صفویّ، كلامه نبویّ، حكمه علویّ، عبارته عربی، لا مشرقیّ و لا مغربیّ، حسبه ابویّ، رفیقه ربویّ، صاحبه امویّ، ماخرج خارج من میم
محمّد
، و مادخل فی حائه احد.
آفرینش همه در میم
محمّد
متلاشی شد.
هر كجا در عالم دردی و سوزی بود، در مقابل سوز وی ناچیز شد.
انبیا و اولیا و صدّیقان چند كه توانستند مركبها دوانیدند، بآخر باوّل قدم وی رسیدند.
آن مقام كه زبر خلائق آمد زیر قدم خود نپسندید.
طوبی و زلفی كه غایت رتبت صدّیقان است بدان ننگرید : «
ما زاغ البصر وما طغی
».
در وصف وی گفتهاند : قمر تجلی من بین الاقمار، كوكب برجه فی فلك الاسرار.
طلع بدره من غمام الیمامة، و اشرقت شمسه من ناحیة التّهامة، و أضاء سراجه من معدن الكرامة.
العلوم كلّها قطرة من بحره، و الحكم كلها غرفة من نهره، و الا زمان كلّها ساعة من دهره.
هو الاوّل فی الوصلة، و الا خرفی النبّوة، و الظاهر بالمعرفة، و الباطن بالحقیقة.
آن روز كه از مكّه هجرت كرد و روی سوی مدینه نهاد، بخیمهٴ
ام معبد
p.766
رسید.
امّ معبد چون روی مبارك
رسول
دید در وی متحیر شد.
گفت : ای مرد! تو كیستی كه اینجا آمدهای.
حوری كه از خلد بیرون آمدهای.
ماهی كه از آسمان بزیر آمدهای.
رضوانی كه از فردوس آمدهای.
قندیل عرشی كه دنیا افروختهای.
توقیع لوحی كه عیان گشتهای.
شمع طرازی كه روان گشتهای.
صورت بختی كه نقاب بر داشتهای.
كمند دلهائی كه خانه فروش زدهای.
بند جانهائی كه گوی جمال ربودهای.
كیمیاء جمالی كه جهان نگاشتهای.
نور شمس و قمری كه پدید آمدهای.
امروز گذشت بر من آن سرو روان
پوشیده ز من روی فرو بسته لبان
ابر ار چه رخ مهر بپوشد ز جهان
كی گردد نور روز بر خلق نهان
سیدی كه در تواضع چنان بود كه یك قرص از درویش قبول كردی، و دنیا جمله بیك درویش دادی، و منت بر ننهادی.
با یتیمی راز كردی، و بر
جبرئیل
ناز كردی.
با غریبی بنشستی، و با بهشت ننگرستی.
بمهمان عجوز رفتی، و ازعرش و مادون آن همت بر گذاشتی.
زن بیوه را ردا بیفكندی، و بساط در سدرهٴ منتهی نیفكندی.
با مسكینی هم زانو
(۱)
بنشستی.
رحیم دلی، خوش سخنی، نیك مردی، نیك عهدی، راست عهدی، تیمار داری، عزیز قدری،
محمد
نامی،
ابو القاسم
كنیتی،
مصطفی
لقبی، صد هزاران هزار صلوات و سلام خدای بر روح پاك و روان مقدس او باد .
و أنت لما و لدت اشرقت ال
ارض و ضاءت بنورك الافق
فنحن فی ذلك الضیاءِ و فی ال
نور و سبل الرّشاد نحترق
|
p.766
۱ ـ الف : هام زانو.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 167 |
|
Del |
7 |
الاعراف |
نهم |
3 |
p.777
قوله تعالی : «
ومن قوم
موسی
امة یهدون بالحق
ـ » قصهٴ دوستان است و وصف الحال جوانمردان و سیرت سالكان.
رب العالمین ایشانرا راه سعادت نموده، و بتخاصیص قربت و زلفت مخصوص كرده، و بجذبهٴ كرامت گرامی كرده.
نسبت تقوی بایشان زنده، و منهج صدق بثبات قدم ایشان معمور، و نظام دولت دین ببركات انفاس ایشان پیوسته.
رسول خدا
میگوید صلوات الله علیه : « لو قسم نور احدهم علی اهل الارض لوسعهم ».
اگر نور دل ایشان راه باز دهند، و تلألؤ شعاع آن بر عالم و عالمیان افتد، متمردان همه موحد گردند.
زنّارها بكمر عشق دین بدل شود، لكن عزیزاند و ارجمند بكس شان ننماید، بدنیا و عقبی شان ندهد، متواری وار ایشان را در حفظ خویش میدارد، و بنعت محبت در قباب غیرت می پرورد.
ب
موسی (ع)
وحی آمد كه : ای
كلیم مملكت
! نگر تا صدف درّ
p.778
درد خویش پیش هر بی دیدهای نشكافی، و آیت سورت عشق جلال ما بر هیچ نامحرمی نخوانی كه از حقیقت سمع و سماع معزول بود.
ای
موسی
! اگر خواهی كه راز ما آشكارا كنی باری بر كسانی كن كه محل عهد اسرار ما باشند، بلیل و نهار با خدمت درگاه ما پرداخته، و در مشاهدهٴ جلال ما خیمهٴ عشق زده، و بر درگاه ربوبیت این داغ احقّیت یافته كه : «
امّة یهدون بالحق وبه یعدلون
».
این داغ احقیت سری است از اسرار الهی، لطیفهای از لطائف ربّانی، كه از عالم غیب روان شد، و جز در پردهٴ اطوار طینت درویشان منزل نكرد.
خواهی تا شمهای از آن بیابی در پردههای نفس برو تا بدل رسی، و آنگه در پردههای دل برو تا بجان رسی، و آنگه در پردههای جان برو تا بوصال جانان رسی، كان تعبیه جز در میان جان دوستان نبینی .
گفتم كجات جویم ای ماه دلستان
گفتا قرارگاه منست جان دوستان
گفتم قرارگاهت در جان چرا كنی
گفتا كه تا نیابد از من كسی نشان
گفتم كه رهنمون رهی باش پیش خویش
گفتا ز چپ و راست تو بنگر بكشتگان
داود
پیغامبر هر وقتی كه درویشی دیدی ازین سوخته خرمنی، غارتیده عشقی، دانستی كه محل عهد اسرار ازل است، با وی بنشستی و آرام گرفتی، گفتی : آنچه مقصود است و آرام دل من، درو تعبیه است.
یعقوب
پیغامبر كه در بیت الاحزان نشست، و بدرد فراق
یوسف
چندان بگریست كه بینائی در سر آن شد، تو گوئی در بند صورت
یوسف
بود، و از روی حقایق آن بقیت نقاوهٴ صفاوت خلّت بود كه در ناصیهٴ
یوسف
تعبیه بود، و
یعقوب
را زیر و زبر همی داشت.
رویم بغدادی
گوید : العارف مرآة، من نظر فیها تجلی له مولاه، و الیه الاشارة بقوله عزّ و جلّ : «
سنریهم آیاتنا فی الافاق وفی انفسهم حتّی یتبیّن لهم انّه الحق
».
«
وقطعناهم اثنتی عشرة اسباطاً امماً
» ـ
جعفر بن محمد
(ع)
میگوید در
p.779
حقائق این آیت كه : از چشمهٴ معرفت دوازده جوی روان كرده، هر یكی شرب فرقتی ساخته، و استقاء دولت دین هر یكی را از آن منهل پدید كرده، همانست كه جای دیگر بر وجه اجمال برمز و اشارت گفت : «
وأن لو استقاموا علی الطریقة لاسقیناهم ماء غدقاً
» ای : جعلنا لهم سقیاً علی الدوام.
دوازده نهراند : اول آن آشنائی و آخر دوستی، و ده میان این و آن : یكی صدق اعتقاد، دیگر اخلاص در اعمال، سدیگر رضا دادن بحكم، چهارم عین الیقین، پنجم سرور وجد، ششم برق كشف، هفتم حیرت شهود، هشتم استهلاك شواهد، نهم مطالعهٴ جمع، دهم حقیقت افراد.
بنده چون ذوق این شربتها بجان وی رسد، و حلاوت آن بیابد، و جذبهٴ الهی در آن پیوندد، خود عین الحیوة گردد، و هر كه از دست وی شربتی خورد مقبل ابد شود.
پیر طریقت
گفت : الهی! مشرب میشناسم اما وا خوردن نمی یارم، دل تشنه و در آرزوی قطرهای میزارم.
سقایه مرا سیری نكند، من در طلب دریاام.
بر هزار چشمه و جوی گذر كردم تا بو كه دریا دریابم.
در آتش عشق غریقی دیدی؟ من چنانم.
در دریا تشنهای دیدی؟ من آنم.
راست بمتحیری مانم كه در بیابانم.
فریادم رس كه از دست بیدلی بفغانم.
«
وقطعناهم فی الارض امماً
» ـ از روی تحقیق بر ذوق اهل مواجید اشارت است بسیّاحان امّت، و غرباءِِ طریقت، كه پیوسته گرد عالم میگردند ازین دیار بدان دیار، و ازین غار بدان غار، تا وقت خویش از خلق بپوشند، و دین خویش از آفات اغیار بكوشند.
و
مصطفی
(ص)
بدین معنی اشارت كرده كه : روزگاری بمردم درآید كه دین دینداران بسلامت نماند، تا از خلق نفرت نگیرند.
بسان سیاحان بینی ایشانرا از خلق گریزان، گه در كوه گه دربیابان .
پویان و دواناند غریوان بجهان
در صومعهٴ كوهان در غار بیابان
یكسر همه محواند بدریای تفكر
بر خوانده بخود بر همه لاخان و لامان
p.780
و یشهد لذلك قصة اصحاب الكهف و قصة الغار لل
نبی
مع
ابی بكر
، یقول الله تعالی : «
ثانی اثنین اذ هما فی الغار
».
معنی دیگر گفتهاند سیاحت و غربت ایشانرا یعنی كه مشتاقاند، و مشتاق در اغلب روزگار و عموم احوال بی قرار و بی آرام بود.
گرد عالم میگردد تا مگر جائی رسد كه آنجا نشان دوست بیند، یا از كسی خبر دوست پرسد، و فی معناه انشدوا :
انّ آثار نا تدل علینا
فانظروا بعدنا الی الاثار.
پیر طریقت
گفت : الهی! غریب ترا غربت وطن است، پس این كار را كی دامن است.
چه سزای فرج است او كه بتو ممتحن است.
هرگز كی واخانه رسد او كه غربت او را وطن است.
الهی! مشتاق كشتهٴ دوستی است، و كشتهٴ دوستی را دیدار تو كفن است.
«
وبلوناهم بالحسنات والسیئات
» ـ بیازمائیم ایشانرا در كام و در ناكام، نه در كام فریفته شوند نه در ناكام.
از ما بر گردند، شغلی دارند در پیش مهمتر از كام و ناكام خویش. با خلق عاریتاند و با خود بیگانه، و از تعلق آسوده.
دلهاشان با مولی پیوسته، و سرها باطلاع وی آراسته.
همی گویند بزبان افتقار بنعت انكسار : خداوندا! وا درگاه آمدیم بنده وار، خواهی عزیز دار خواهی خوار.
«
والذین یمسکون بالکتاب
» ــ ایمان، « وأقاموا الصلوة » احسان، فبالایمان وجدوا الامان، و بالاحسان وجدوا الرضوان، فالامان مؤجّل و الرضوان معجّل، و یقال : یمسّکون بالکتاب سبب النجاة، و أقاموالصلوة تحقیق المناجات، فالنجاة فی المآل، و المناجات فی الحال. و افراد الصلوة بالذکر اعلام انها افضل العبادات بعد معرفة الذات و الصفات.
|
p.778
قرآن مجید، فصلت 53: سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ .
p.780
قرآن مجید، اعراف 170: وَالَّذِينَ يُمَسِّكُونَ بِالْكِتَابِ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ إِنَّا لَا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِينَ .
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 168 |
|
Del |
7 |
الاعراف |
نهم |
3 |
p.793
قوله تعالی : «
واذ أخذ ربّك من بنی آدم
» الایة ـ از روی فهم بر لسان حقیقت این آیت رمزی دیگر دارد و ذوقی دیگر.
اشارتست ببدایت احوال دوستان، و بستن پیمان و عهد دوستی با ایشان روز اول در عهد ازل كه حق بود حاضر، و حقیقت حاصل .
سقیاً للیلی و اللیالی الّتی
كنّا بلیلی نلتقی فیها
p.794
چه خوش روزی كه روز نهاد بنیاد دوستی است.
چه عزیز وقتی كه وقت گرفتن پیمان دوستی است.
مریدان روز اول ارادت فراموش هرگز نكنند.
مشتاقان هنگام وصال دوست تاج عمر و قبلهٴ روزگار دانند .
سقیاً لمعهدك الّذی لو لمیكن
ما كان قلبی للصبابة معهداً
فرمان آمد كه یا
سیّد
! «
وذكّرهم بأیّام الله
».
این بندگان ما كه عهد ما فراموش كردند، و بغیری مشغول گشته، با یاد ایشان ده آن روز كه روح پاك ایشان با ما عهد دوستی می بست، و دیدهٴ اشتیاق ایشانرا این توتیا می كشیدیم كه : «
الست بربّكم
».
ای مسكین! یاد كن آن روز كه ارواح و اشخاص دوستان در مجلس انس از جام محبت شراب عشق ما می آشامیدند، و مقربان ملأ اعلی میگفتند : اینت عالی همّت قومی كه ایشانند.
ما باری ازین شراب هرگز نچشیدهایم، و نه شمهای یافتهایم، و های و هوی
(۱)
آن گدایان در عیوق افتاده كه :«
هل من مزید
».
زان می كه حرام نیست در مذهب ما
تا باز عدم خشك نیابی لب ما
روزی آن
مهتر عالم
و
سیّد ولد آدم (ص)
میگفت : « انّ
حراء
جبل یحبّنی و أحبّه ».
این كوه
حرا
مرا دوست است و من او را دوستم.
گفتند : ای سیّد كوه را چنین می گوئی؟ چیست این رمز؟ گفت : آری شراب مهر از جام ذكر آنجا نوش كردهایم.
سید
صلوات الله علیه در بدایت كار كه آثار نبوّت و أمارات وحی برو ظاهر گشت، روزگاری با كوه
حرا
میشد، و درد این حدیث در آن خلوتگاه او را فرو گرفته، و آن كوه او را چون غمگساری شده .
جز گرد دلم گشت نداند غم تو
در بلعجبی هم بتو ماند غم تو
هر چند بر آتشم نشاند غم تو
غمناك شوم گرم نماند غم تو
p.795
ساعتی در قبض بودی، ساعتی در بسط.
وقتی در سكر بودی وقتی در صحو.
لختی در اثبات بودی، لختی در محو.
هر كس كه از ابتداءِ ارادت مریدان خبر دارد داند كه آن چه حال بودست و چه درد؟
این چنان است كه
گویند :
اكنون باری بنقد دردی دارم
كان درد بصد هزار درمان ندهم
پیر طریقت
گفته در مناجات : الهی! چه خوش روزگاریست روزگار دوستان تو با تو!
چه خوش بازاریست بازار عارفان در كار تو!
چه آتشین است نفسهای ایشان در یاد كرد و یادداشت تو!
چه خوش دردیست درد مشتاقان در سوز شوق و مهر تو!
چه زیباست گفت و گوی ایشان در نام و نشان تو!
«
الست بربّكم قالوا بلی
» ـ فرّقهم فرقتین : فرقة ردّهم الی الهیبة فهاموا، و فرقة لاطفهم بالقربة فاستقاموا، و قیل : تجلی لقلوب قوم فتولّی تعریفهم.
فقالوا بلی عن صدق یقین و تعزّز علی آخرین، فأثبتهم فی اوطان الجحد.
فقالوا بلی عن ظن و تخمین.
روز میثاق بجلال عزّ خود و كمال لطف خود بر دلها متجلی شد، قومی را بنعت عزت و سیاست، قومی را از روی لطف و كرامت.
آنها كه اهل سیاست بودند، در دریای هیبت بموج دهشت غرق شدند، و این داغ حرمان بر ایشان نهادند كه : «
اولئك كالانعام بل هم اضلّ
»، و ایشان كه سزای نواخت و كرامت بودند بتضاعیف قربت و تخاصیص محبّت مخصوص گشتند، و این توقیع كرم بر منشور ایمان ایشان زدند كه : «
اولئك هم الرّاشدون
».
«
الست بربّكم
» ـ اینجا لطیفهای نیكو گفتهاند، و ذلك انّه قال تعالی : «
الست بربّكم
»؟ و لمیقل الستم عبیدی؟ نگفت : نه شما بندگان مناید بلكه گفت : نه من خداوند شماام؟
پیوستگی خود را بنده در خدائی خود بست نه در بندگی بنده، كه اگر در بندگی بستی، چون بنده بندگی بجای نیاوردی، در آن پیوستگی خلل آمدی.
چون در خدائی خود بست، و خدائی وی بر كمال است، كه هرگز در آن
p.796
نقصان نبود، لاجرم پیوستگی بنده بوی هرگز گسسته نشود، و نیز نگفت كه : من كهام؟ كه آنگه بنده درو متحیّر شدی.
و نگفت كه : تو كهای؟ تا بنده بخود معجب نشود و نه نومید گردد، و نیز نگفت : خدای تو كیست؟ كه بنده درماندی بلكه سؤال كرد با تلقین جواب، گفت : نه منم خدای تو.
اینست غایت كرم و نهایت لطف.
شیخ الاسلام انصاری
گفت قدس الله روحه : كرم گفت : «
الست بربّكم
» برّ گفت : « بلی ».
چون داعی و مجیب یكی است دو تعرض چه معنی.
ملك رهی را با خود خواند، او را بخود نیوشید، بی او خود جواب داد و جواب ببنده بخشید.
این همچنان است كه
مصطفی
را گفت : «
وما رمیت اذ رمیت
».
درین آیت دعوی بسوخت و معنی بنواخت، تا هر كه بخود باز آید، او را نشناخت، سیل ربوبیت برگرد بشریت گماشت، او را ازو بربود، پس او را نیابت داشت.
میگوید : نه تو انداحتی آنگه كه میانداختی، و یداً تبطش بی اینست گر بشناختی.
«
واتل علیهم نبأ الّذی آتیناه آیاتنا فانسلخ منها
» ـ همی تا باد تقدیر از كجا درآید.
اگر از جانب فضل آید لاحقان را بسابقان در رساند، زنار گبر كی كمر عشق دین گرداند، و اگر از جانب عدل آید، توحید
بلعم
شرك شمارد، و با سگ خسیس برابر كند : «
فمثله كمثل الكلب
».
آری كار رضا و سخط دارد، اگر یك لمحت از لمحات نسیم رضای او بدرك اسفل بر گذرد، فردوس اعلی گردد، ور یك باد از بادهای سخط او بفردوس اعلی بگذرد، درك اسفل شود.
سحرهٴ
فرعون
چندین سال كفر ورزیدند، و
فرعون
را پرستیدند، یك باد رضا برایشان آمد، نواختهٴ لطف كرامت گشتند.
بلعم هفتاد سال شجرهٴ توحید پرورده، و با نام اعظم صحبت داشته، و كرامتها بخود دیده، و بعاقبت در وهدهٴ سخط حق افتاده، وز درگاه او برانده كه : فارقت من تهوی فعزّ الملتقی.
زینهار ازین قهر! فریاد ازین حكم.
كار نه آن دارد كه از كسی كسل آید و از كسی عمل، كار آن
p.797
دارد كه تا شایسته كه آمد در ازل .
گفتم كه بر از اوج برین شد بختم
و ز ملك نهاده چون
سلیمان
تختم
خود را چو بمیزان خرد بر سختم
از بنگه لولیان كم آمد رختم
فرمان آمد كه : ای
محمد
! ما روز میثاق بندگان را دو گروه كردیم : گروهی نواخته، و دل بآتش مهر ما سوخته.
گروهی گریخته، و با دون ما آمیخته.
ایشان كه ما را اند شیطان را با ایشان كار نیست : «
انّه لیس له سلطان علی الّذین آمنوا
»، و آنان كه شیطان را اند، ما را عمل ایشان و بود ایشان بكار نیست : «
انّما سلطانه علی الّذین یتولّونه
».
ای
سید
! در سپاه دیو چه رنج بری.
عاقبت كار ایشان اینست كه : «
فكبكبوا فیها هم والغاوون
وجنود
ابلیس
اجمعون
».
ای
ابلیس
! گرد دوستان ما چه گردی.
ایشان «
حزب الله
» اند، ترا بر ایشان دسترس نیست، و تحفهٴ روزگار ایشان جز رستگاری و پیروزی نیست : «
الا انّ حزب الله هم المفلحون
».
«
ولقد ذرأنا لجهنّم كثیراً
» الایة ـ من خلقه لجهنّم متی یستوجب الجنان؟! و من اهله للسّخط انّی یستحق الرّضوان.
فهم الیوم فی جحیم الجحود، معذبین بالهوان و الخذلان، ملبّسین ثیاب الحرمان، و غداً فی جحیم الحرقة مقرّنین فی الاصفاد، سرابیلهم من قطران.
«
لهم قلوب لا یفقهون بها
» ـ معانی الخطاب كما یفهمها المحدّثون، و لیس لهم تمییز بین خواطر الحق، و هواجس النفّس، و وساوس الشیطان.
«
ولهم اعین لا یبصرون بها
» ـ شواهد التّوحید و علامات الیقین، فلاینظرون الّا من حیث الغفلة، و لایسمعون الا دواعی الفتنة، و قیل : «
لهم قلوب لا یفقهون بها
» شواهد الحق، «
ولهم اعین لا یبصرون بها
» دلائل الحقّ، «
ولهم آذان لا یسمعون بها
» دعوة الحق.
«
اولئك كالانعام بل هم اضلّ
» ـ لان الانعام رفع عنها التكلیف، فان لمیكن لها وفاق الشرع فلیس منها ایضاً خلاف الامر .
p.798
نهارك یا مغرور سهو و غفلة
ولیلك نوم والردی لك لازم
وتشغل فیما سوف تكره غبّه
كذلك فی الدّنیا تعیش البهائم
|
p.794
۱ ـ الف : ها يا هوى.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 169 |
|
Del |
7 |
الاعراف |
نهم |
3 |
p.808
قوله تعالی : «
ولله الاسماء الحسنی فادعوه بها
» ـ خدای را جلّ جلاله نامها است، و آن نامها او را صفات است.
بآن نامها نامور و ستوده و شناخته، نامهای پر آفرین، و بر دلها شیرین، نظم پاك و گفت پاك از خداوند پاك.
نظم بسزا و گفت زیبا از خداوند یكتا.
آئین زبان و چراغ جان و ثناءِ جاودان.
خود میگوید جلّ جلاله و عزّ كبریاؤه : نوری هدای، و لا اله الّا الله كلمتی، و أنا هو.
بنده كه راه یافت بنور من یافت، پی كه برد بچراغ من برد، چراغ سنّت، چراغ معرفت، چراغ محبّت. چراغ سنت در دلش افروختیم، چراغ معرفت در سرش افروختیم، چراغ محبّت در جانش افروختیم.
ای شاد باد بندهای كه میان این سه چراغ روان است! عزیزتر ازو كیست كه نور اعظم در دلش تابان است.
و دیده وری دوست دل او را عیان است؟ آنگه گفت جلّ جلاله : لا اله الا الله گفت من است و صفت من است، و الله نام من است، و من آن نامم كه هستم، كه نامم دیّان و مهربان، و خدای همگان، دارندهٴ جهان، و نوبت ساز جهانیان.
پیر طریقت
كلمهای چند گفته لائق این موضع، گفت : ای سزاوار ثنای خویش.
ای شكر كنندهٴ عطاءِ خویش.
ای شیرین نماینده بلاءِ خویش.
رهی بذات خود از ثناءِ تو عاجز، و بعقل خود از شناخت منّت تو عاجز، وبتوان خود از سزای تو عاجز، كریما! گرفتار آن دردم كه تو دوای آنی.
بندهٴ آن ثناأم كه تو سزای آنی.
من در تو چه دانم تو دانی! تو آنی كه خود گفتی، و چنانكه خود گفتی آنی.
همانست كه
مصطفی
(ص)
گفت : « لااحصی ثناء علیك انت كما اثنیت علی نفسك ».
«
وذروا الّذین یلحدون فی اسمائه
» ـ الحاد در نامهای الله از راه راستی و صواب
p.809
برگشتن است، و این بر دو وجه است : یا زیارت آرد در آن یا نقصان.
نامی و صفتی كه الله خود را نگفت بگوید، یا آنچه خود را گفت نگوید.
آن تمثیل است و این تعطیل.
اهل التّمثیل زادوا فألحدوا، و اهل التعطیل نقصوا فألحدوا.
شیخ الا سلام انصاری
گفت قدّس الله روحه : آنچه الله از خود نشان داد آنست، و صفت وی چنان است.
الله از خود بر بیان است، و
مصطفی
ازو بر عیان است، خود را میگوید : « فسئل به خبیراً، » و
مصطفی
را میگوید : «
وما ینطق عن الهوی
».
الله را صفت اثبات كردن نشاید بخویشتن، و نه تنزیه كردن بخویشتن.
گوش فرا كتاب و سنت دار، آنچه گوید تو بگوی كه آنست.
الله گفت كه صفت هست، و نام هست، تو آن میگوی كه هست، آنچه نگفت كه نیست تو مگوی كه نیست.
الله نگفت كه من چونم، اگر بگفتی كه چونم ما بگفتیمی. الله گفت كه هستم چونی بنگفت، تو هست میگوی چونی مگوی.
هر كه را دو آیت از قرآن معلوم گشت از تشبیه برست : «
افمن یخلق كمن لا یخلق
».
«
لیس كمثله شیء وهو السّمیع البصیر
».
اثبات اسم نه تشبیه است، و تقدیس در نفی مذهب
ابلیس
است، او كه می تشبیه كند از حظیرهٴ اسلام بیرون است، و او كه صفت رد میكند زندیق است.
و بدان كه خالق را جلّ جلاله نامها است و مخلوق را نامها.
هر چه نامهای مخلوق است آن مصنوع است عاریتی و ساخته و مجازی، و آنچه نامهای خالق است همه قدیماند و ازلی، و بسزای او و حقیقی.
هیچ نام از نامهای او محدث نیست.
قومی گفتند : مخلوق باید تا خالق بود، مرزوق باید تا رازق بود.
و نه چنان است كه ایشان گفتند، كه هیچ حدث را با نام الله راه نیست، كه هیچ مخلوق نبود و خداوند ما خالق بود.
هیچ مرزوق نبود و خداوند ما رازق بود.
الله را نود و نه نام است كه بآن نامها نامور است، و نه بموسومات مسمّی است، كه خود متسمی است بازل.
در آسمان و زمین اوست، كه چنانكه در اوّل
p.810
آخر است در آخر اوّل است، نه اوهام را مدرك، نه افهام را علل.
هو معلّ الاشیاء و لایعتلّ.
در چرا افكنندهٴ هر چیز، و خود در چرا ناید.
پس هر كه در چرا و چون شد از طرق سنت بیرون شد، از آنكه ربّ العزّة نه متحائل است در ظنون، نه محاط در افهام، نه متقسم در عقول، نه مدرك در اوهام.
شناخته است امّا بصفت و نام.
همه ازو بر نشانند و بر پیغام.
بنور معرفت و كتاب و سنت و الهام.
«
وممّن خلقنا امّة یهدون بالحقّ
» ـ صفت و نعت دوستان است، «
والّذین كذّبوا بآیاتنا سنستدرجهم من حیث لا یعلمون
» حاصل كار بیگانگان است.
ایشان نواختگان فضلاند، و اینان راندگان عدل.
ضامن ایشان خداست،
مصطفی
پیشوا، و الله رهنمای است.
ضامن اینان رای است، و
ابلیس
پیشوا، و دوزخ سرای.
مذهب ایشان «
وما ینطق عن الهوی
»، و مذهب اینان «
ما اریكم الّا ما اری
».
ایشانرا میگوید : «
یهدون بالحقّ وبه یعدلون
»، و اینان را میگوید : «
سنستدرجهم من حیث لا یعلمون
».
بنگر تا چند فرق است. میان این دو فریق؟ «
فریقاً هدی وفریقاً حقّ علیهم الضّلالة
».
«
اولم یتفكرّوا ما بصاحبهم من جنّة
» ـ چرا دیدهٴ فكرت باز نكنند، و اندیشهٴ عقل برنگمارند در كار
محمّد
(ص)
، و تأمل نكنند در معجزات و دلائل نبّوت و در شاهد خلقت و كمال خلق او، تا بدانند كه وی دیوانه نیست و كاهن نیست و شاعر نیست.
فرمان آمد كه یا
محمّد
! تو خاموش باش، و ایشانرا جواب مده كه منزلت تو بنزدیك ما برتر از آن است كه ترا بخود باز گذاریم، یا فرو گذاریم.
ما خود ایشانرا جواب دهیم، و ترا نیابت داریم : «
ما انت بنعمة ربّك بمجنون
»، «
ما هو بقول شاعر قلیلا ما تؤمنون
ولا بقول كاهن
»، «
وما علّمناه الشعر وما ینبغی له
»، «
ما ضلّ صاحبكم وما غوی
.
وما ینطق عن الهوی
»، «
فما أنت بنعمة ربّك بكاهن ولا مجنون
».
ترا چه زیان ای
محمّد
! كه
بو جهل
و
بو لهب
و
عتبه
و
شیبه
گویند تو دیوانهای.
من كه ملكم ترا می پسندم و میگویم :«
ما انت بنعمة
p.811
ربّك بمجنون
».
دوست دوستپسند باید نه شهرپسند.
ای
محمد
! تو دیوانه نهای، تو زین عالمی،
سیّد ولد آدمی
،
رسول كونین
و
صاحب قاب قوسین
ی.
اسلام را صفائی، شریعت را بقائی،
رسول خدا
ئی.
این عزّ ترا بس كه ما آن تو، تو آن مائی، اسلام راه منست، تو دلال آن راهی.
امت تو سپاه درگاه مناند، تو سالار آن سپاهی.
جملهٴ خلایق جهان لشكراند، تو آن لشكر را شهنشاهی.
در نام و نسب
محمّد بن عبدالله
ای.
در عزّ و مرتبت
محمد رسول الله
ای. بآن منگر كه دشمن ترا ساحر گوید و دیوانه، بآن نگر كه من میگویم : «
وسراجاً منیراً
»، «
بشیراً ونذیراً
»، «
وكفی بربك هادیاً ونصیراً
» «
وینصرك الله نصراً عزیزاً
» «
انّ فضله كان علیك كبیراً
».
«
اولم ینظروا فی ملکوت السّموات والارض
» ــ اطّلع الله سبحانه اقمار الایات، و أمات عن ضیاءِها سحاب الشبهات، فمن استضاء بها ترقی الی شهود التقدیر، و من لمیعرج فی اوطان التقصیر انزلته مواکب السّیر بساحات التحقیق.
|
p.810
قرآن مجید، طور 29: فَذَكِّرْ فَمَا أَنتَ بِنِعْمَتِ رَبِّكَ بِكَاهِنٍ وَلَا مَجْنُونٍ .
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 170 |
|
Del |
7 |
الاعراف |
نهم |
3 |
p.819
قوله تعالی : «
هو الّذی خلقكم من نفس واحدة
» ـ بزرگ است و بزرگوار، خداوند مهربان، نیكونام، رهیدار، آفرینندهٴ جهانیان، و دارندهٴ همگان.
پاك و بی عیب در نام و نشان.
پاك از زاده و خود نزائیده، پاك از انباز و یاری دهنده، پاك از جفت و هم ماننده.
خلق كه آفرید، جفت آفرید قرین یكدیگر، نرینه و مادینه هر دو در هم ساخته، و شكل در شكل بسته، و جنس با جنس آرمیده، چنانكه گفت : «
وجعل منها زوجها لیسكن الیها
».
خداست كه یكتاست، و در صفات بی همتاست، و از عیبها جداست.
آفریننده و دارنده و پروراننده.
چون خواهد كه در آفرینش قدرت نماید، از یك قطرهٴ آب مهین صد هزار لطائف و عجائب بیرون آرد.
اوّل خاكی، آنگه آبی، آنگه علقهای، پس مضغهای، پس استخوانی و پوستی، پس جانوری.
چون چهار ماهه شود زنده شود در آن قرار مكین «
فی ظلمات ثلث
» درین شخص سه حوض آفریده یكی دماغ، یكی جگر، یكی دل.
از دماغ جویهای اعصاب بر همه تن گشاده، تا قدرت حسّ و حركت در وی میرود.
از جگر رگها آرمیده، بر همه تن گشاده، تا غذا در وی میرود.
از دل رگها جهنده، بر همه تن گشاده، تا روح در وی میرود.
دماغ بر سه طبقه آفریده : در اول فهم نهاده، در دوم عقل نهاده، در سوم حفظ.
چشم بر هفت طبقه آفریده.
روشنائی و بینائی در آن نهاده.
عجبتر ازین حدقه است بر اندازهٴ عدس دانهای، و آنگه صورت آسمان
p.820
و زمین بدین فراخی در وی پیدا گشته.
طرفهتر پیشانی كه سخت آفرید با صلابت، تا موی نرویاند كه آنگه جمال ببرد.
پوست ابرو میانه آفرید تا موی برآید اندكی، و دراز نگردد.
گوش بیافرید، آبی تلخ در وی نهاده، تا هیچ حیوان بوی فرو نشود، و در وی پیچ و تحریف بسیار آفریده، تا اگر خفته باشی و حشرات زمین قصد آن كند راه بر وی دراز شود، تا تو آگاه شوی.
زبان در محل لعاب نهاد تا روان باشد، و از سخن گفتن باز نمانی.
چشمهٴ آب خوش از زیر زبان روان كرد، تا بادرار آب میدهد، و طعام بوی تر میشود، و اگر نه طعام بحلق فرو نشود.
بر سر حلقوم حجابی آفرید تا چون طعام فرو بری، سر حلقوم بسته شود، تا طعام بمجری نفس فرو نشود.
جگر بیافرید تا طعامهای رنگارنگ را همه یك صفت گرداند برنگ خون، تا غذای هفت اندام شود.
پاكست و بی عیب خداوندی كه از یك قطرهٴ آب مهین این همه صنع پیدا كرد، و چندین عجائب و بدائع قدرت بنمود، چون اندیشه كنی بگوی : «
فتبارك الله احسن الخالقین
»! زهی
(۱)
نیكوكار زیبا نگار آفریدگار! تن نگاشت و دل نگاشت.
چون تن نگاشت خود را ستود، گفت : «
فتبارك الله احسن الخالقین
».
چون دل نگاشت ترا ستود، گفت:«
اولئِك هم الرّاشدون
».
در علم ازلی و قضاءِ ابدی و رفتهٴ قلم است كه رویهائی بخواهد گردانید، چون بنگاشتن روی رسید گفت : نیكونگارید، نگار گر ستود نه نگار، كه اگر نگار ستودی نه روا بودی كه بزدودی، كه كردیم ستودهٴ خویش محو نكند، برداشتهٴ خویش رد نكند.
چون بدل رسید نگار ستود نه نگار گر، تا بدانی كه نگار دل را هرگز نخواهد زدود.
«
ولا یستطیعون لهم نصراً ولا انفسهم ینصرون
» ـ بیك قول مراد باین مشركاناند كه پرستندهٴ اصنام بودند.
جای دیگر گفت : «
وكانوا لا یستطیعون سمعاً
»، «
ما كانوا
p.821
یستطیعون السّمع
».
حجت است بر اهل قدر كه بنده را استطاعت نهادند، و قدرت بر مباشرت فعل پیش از فعل، و ازین آیت بی خبراند و بی نصیب كه ملك میگوید جلّ جلاله : نه استطاعت دارند و نه قدرت.
نه خود را بكار آیند نه دیگران را.
نه جلب منفعت توانند نه دفع مضرت، مگر آنچه الله خواهد كه توانند. كه خواست خواست الله است، و توان توان او.
بنده بخود هیچ نتواند، همه بتقدیر الله است.
نیكی و بدی، سود و زیان، عطا و منع، غنا و فقر همه بتقدیر و خواست الله است. خیر بتقدیر او و رضاءِ او، شر بتقدیر او، نه برضاءِ او. در عالم چیست مگر بخواست او؟ موی نجنبد بر تن هیچ كس مگر بمشیت او.
خطرت ناید در دل هیچ خلق مگر بعلم او. آدمی از خاك آفریدهٴ او، و اسیر در قبضهٴ او.
هیچ چیز بروی نرود مگر بحكم او و بمشیت او.
هرچه خواهد كند بر بندهٴ او.
اگر سوزد یا نوازد خواند یا راند، او را رسد، و كس را نیست اعتراض بر او : «
لا یسئل عمّا یفعل وهم یسئلون
».
چنانكه در بدایت آفرینش خلق بمشیت وی بود، و در حكم وی، امروز حكم بمشیت و اختیار هم او راست : «
ما كان لهم الخیرة
» خلق كه باشند كه ایشانرا حكم و اختیار بود؟.
جبلت حدثان و اختیار انسان جه مرغ
(۱)
حضرت عزّت است؟! «
سبحانه وتعالی عمّا یشركون
» پاكست و متعالی از آنك دیگری را با وی حكم و اختیار بود، كه خدائی شركت نپذیرد.
«
وتریهم ینظرون الیك وهم لا یبصرون
» ـ آن زخم خوردگان عدل ازل، و نا بایستگان حضرت عزّت از
مصطفی(ص)
انسانیت دیدند، نبوت ندیدند.
آدمیت دیدند عبودیت ندیدند.
لاجرم میگفتند : «
انّ هذا لساحر مبین
»، «
ائنّا لتاركوا آلهتنا لشاعر مجنون
».
آن دیدههای شوخ ایشان برمص كفر آلوده بود، و سزای دیدن جمال نبوّت نبود، از آن ندیدند.
موسی
علیه السلام
از
خضر
بندگی دید آدمیّت ندید، لاجرم میان بخدمت دربست، و بر درگاه شاگردی و مریدی وی مجاور گشت.
دیری
p.822
بباید تا تو از خلق و آدمی بیرون از تن ظاهر چیزی بینی.
تو
لیلی
می بینی معشوقی نمی بینی.
مجنون
میدانی عاشقی نمیدانی.
لاجرم از كوی حقائق و راه مردان دور افتادی.
ای هفتاد سال در منزل خاك بمانده! و هرگز قدم در ولایت عشق ننهاده! پای بند صورت گشته، و هرگز عالم صفت ندیده .
تا تو مرد صورتی از خود نبینی راستی
مرد معنی باش و گام از هفت گردون در گذار.
|
p.819
قرآن مجید، زمر 6: يَخْلُقُكُمْ فِي بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ خَلْقًا مِّن بَعْدِ خَلْقٍ فِي ظُلُمَاتٍ ثَلَاثٍ .
p.820
۱ ـ ج : زهاى.
p.821
۱ ـ چنين است در نسخ موجود، و در نسخهٴ ج ميم مرغ ضمه دارد.
قرآن مجید، أنبیاء 23: لَا يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْأَلُونَ ؛ اعرام 198: وَتَرَاهُمْ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ وَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ .
|
Input: Last Modify:morishima |
History (6) |
| 171 |
|
Del |
7 |
الاعراف |
نهم |
3 |
p.829
قوله تعالی : «
خذ العفو
» ـ فرمان آمد از خداوند كریم مهربان، بار خدای همه بار خدایان، كریم و لطیف در نام و در نشان، ب
محمّد خاتم پیغامبران
، و مقتدای جهانیان، كه : ای
سیّد
! در گذار گناه از گناهكاران، و بپوش عیب ایشان، و بر كش قلم عفو بر جریدهٴ بدكاران.
ای
سید
! از ما گیر خلق پسندیده، و فعل ستوده، گفتار براستی و با خلق آشتی.
در صحبت یار نیكان، و در خلوت تیمار بر ایشان.
ای
سیّد
! من كه خداوندم بردبارم، و بردباران را دوست دارم.
از دشمن ناسزا میشنوم، و شوخی وی در خلوت می بینم، و پرده بروی میدارم، و بعقوبت نشتابم، و توبه و عفو بر وی عرضه میكنم، و بدرگاه خود باز میخوانم كه : «
ان ینتهوا یغفر لهم ما قد سلف
».
و فی بعض الاثار : یقول الله تعالی : « نادیتمونی فلبّیتكم، سألتمونی فأعطیتكم، بارزتمونی فأمهلتكم، تر كتمونی فرعیتكم، عصیتمونی فسترتكم.
فان رجعتم الیّ قبلتكم، و ان ادبرتم عنّی انتظرتكم ».
بندگان من! رهیگان من! مرا بآواز
p.830
خواندید، بلبّیك جواب دادم.
از من نعمت خواستید عطا بخشیدم.
به بیهوده بیرون آمدید مهلت دادم.
فرمان من بگذاشتید رعایت از شما بر نداشتم.
معصیت كردید ستر بر شما نگه داشتم.
با این همه گر باز آئید بپذیرم، ور بر گردید باز آمدن را انتظار كنم.
انا اجود الا جودین واكرم الا كرمین.
و فی الخبر : اذا تاب الشیخ یقول الله عزّ و جلّ : « الان! اذ ذهبت قوّتك، و تقطعت شهوتك.
بلی انا ارحم الرّاحمین، بلی انا ارحم الرّاحمین ».
چون این آیت فرو آمد كه «
خذ العفو
»،
رسول خدا
دانست كه عفو از خصائص سنت حق است جل جلاله، و خود گفته بود علیه الصلوة و السلام كه : « المؤمن یأخذ من الله خلقاً حسناً ».
این خلق نیكو از حق گرفت، و این سنت پسندیده بر دست گرفت تا بحدی رسید كه روز
احُد
آن چندان رنج و اذی دید از مشركان، و با این همه میگفت : « اللهمّ اهد قومی فانّهم لا یعلمون ».
«
وامّا ینزغنّك من الشّیطان نزغ فاستعذ بالله
» ـ
مصطفی
(ص)
گفت : « رأیت عدوّ الله
ابلیس
ناحلا مهموماً، فقلت : یا عدوّ الله! ممّ نحولك.
قال من صهیل فرس الغازی، و اذان المؤذّنین، و كسب در هم من الحلال، و قول العبد : اعوذ بااله من الشّیطان الرّجیم.
آن
مهتر عالم
و
سیّد ولد آدم
صلوات الله و سلامه علیه گفت : وقتی آن سر اشقیا، مهجور مملكت،
ابلیس
را دیدم نزار و ضعیف و درمانده، سر بجیب مهجوری فروبرده، گفتم یا عدوّ الله! این ضعف و نحافت تو از چیست.
گفت : ای
محّمد
! این ضعف و گداختگی و درماندگی من از چهار چیز است.
هر گه كه از آن چهار چیز یكی روی نماید چنان گداخته شوم كه نمك در آب گدازد، و شمع در آتش : یكی آواز اسب غازیان در صف جهاد با كافران.
دوم آواز مؤذنان در وقت اذان.
سوم كسب كردن حلال بشرط شریعت و مقتضی ایمان، چهارم گفتار بندهٴ مؤمن كه گوید : اعوذ
بالله من الشّیطان الرّجیم
.
فرمان آمد كه ای
سیّد
! هر كه با دشمن حرب كند، زره باید و خفتان، جوشن و برگستوان،
p.831
خود و مغغر، خیل و لشكر.
ای
سیّد
! امت تو در معركهٴ شیطان قرار گرفتهاند، « واذا
قرأت القرآن فاستعذ بالله
» زره ایشان، «
امّا ینزغنّك من الشّیطان نزغ فاستعذ بالله
» جوشن ایشان، «
قل اعوذ بربّ الفلق
» خود ایشان، «
قل اعوذ بربّ النّاس
» برگستوان ایشان.
چون بازین سلاح و عدّت بحرب
ابلیس
آیند، لاجرم از وساوس و نزغات وی ایمن شوند : «
انّه لیس له سلطان علی الّذین آمنوا
».
و در خبر است : « انّ لكلّ ملك حمی، و انّ حمی الله محارمه ».
هر پادشاهی را در دنیا حمایتگاهی است، و خداوند عالم را جل جلاله سه حمایتگاه است : یكی توحید و شهادت، چنانكه گفت : «
لا اله اّلا الله
حصنی ».
دیگر حرم
مكّه
: «
ومن دخله كان آمناً
».
سه دیگر گفتار « اعوذ
بالله من الشّیطان الرّجیم
».
آهوی دشتی و مرغ هوائی كه سایهٴ حرم بر فرق وی افتاد از خصمان ایمن گشت، قال
النّبیّ (ص)
: « مكة حرام بتحریم الله، لا یختلی خلاها ولا یعضد شوكها ولا ینّفر صیدها ».
توحید و شهادت محل حصن و امن پادشاه است عزّ جلاله.
اگر زنّار داری، بت پرستی، هزار سال بت را سجود برده و آتش پرستیده، چون یك قدم بر بساط توحید و شهادت نهاد از آتش عقوبت ایمن گشت، و مستحق رضوان اكبر شد.
قال
النّبی (ص)
: « اذا قالوها عصموا منی دماءهم واموالهم ».
«
اعوذ بالله
» حصار و حمایتگاه مولی است.
هر بندهای كه فتنهٴ دیو است و سخرهٴ شیطان، و در بند همزات و غمزات
ابلیس
، چون چنگ نیاز و افلاس درین عروهٴ و ثقی زد كه : اعوذ بالله من الشّیطان الرجیم،
ابلیس
را بطاعت و ایمان وی كار نه، و هیچ دشمن را در حمایتگاه او قرار نه.
«
انّ الّذین اتّقوا اذا مسّهم طائف من الشّیطان
» الایة ـ چون توفیق در راه مرد آید كید شیطان در وی اثر نكند. در روزگار
عمر خطاب
جوانی از نماز خفتن باز گشته، زنی براه وی آمد، خود را بر وی عرضه كرد.
او را در فتنه افكند و رفت.
جوان بر اثر زن
p.832
میرفت تا بدر سرای آن زن رسید.
آنجا ساعتی توقف كرد.
این آیت فرا زبان وی آمد : «
انّ الّذین اتّقوا اذا مسّهم طائف من الشّیطان تذكّروا فاذا هم مبصرون
».
چون این آیت برخواند، بیفتاد و بیهوش شد.
آن زن در وی نگرست، او را بر آن حال دید، دلتنگ شد.
كنیزك خود را برخواند، و هر دو او را بر گرفتند، و بدر سرای آن جوان بردند، و او را بخوابانیدند، و خود باز گشتند.
این جوان پدری پیر داشت، بیرون آمد از سرای خویش، او را چنان دید بر گرفت او را، و در خانه برد.
چون بهوش باز آمد، پدر از حال وی پرسید، گفت : یا ابت لاتسئلنی.
مپرس كه مرا چه حال افتاد.
آنگه قصه در گرفت.
چون اینجا رسید كه آیت برخواند شهقهای زد، در آن حال از دنیا بیرون شد كالبد خالی كرده.
پس آنگه
عمر خطاب
را ازین قصّه خبر كردند بعد از دفن وی، گفت : چرا خبر نكردید پیش ازین تا من او را بدیدمی.
آنگه برخاست و رفت تا بسر خاك وی، فنادی : یا فلان! «
ولمن خاف مقام ربّه جنّتان
».
سه بار گفت چنین، و از میان خاك جواب آمد سه بار : قد اعطانیهما ربّی یا
عمر
.
«
واذا قرئ القرآن فاستمعوا له
» ـ سماع حقیقت استماع قرآن است، و سماع روزگار مرد را بیش از آن زندگی دهد كه روح قالب دهد.
سماع چشمهایست كه از میان دل بر جوشد، و تربیت او از عین صدق است، و صدق مر سماع را چنان است كه جرم آفتاب مر شعاع را، و تا ظلمات بشریّت از پیش دل بر نخیزد، حقیقت آفتاب سماع روا نبود كه بر صحراءِ سینهٴ مرد تجلی كند.
و بدان كه سماع بر دو ضرب است : سماع عوام دیگر است و سماع خوّاص دیگر. حظّ عوام از سماع صوت است و نغمت آن، و حظّ خواص از سماع لطیفهایست میان صوت و معنی و اشارت آن.
عوام سماع كنند بگوش سر و آلت تمییز و حركت طباع، تا از غم برهند، و از شغل بیاسایند.
خواص سماع كنند بنفسی مرده و دلی تشنه و نفسی سوخته، لاجرم بار آورد ایشانرا نسیم انسی و یادگار ازلی و شادی جاودانی.
p.833
و گفتهاند : حقیقت سماع یادگار نداءِ قدیم است كه روز میثاق از بارگاه جبروت و جناب احدیت روان گشت كه : «
الست بربّكم
».
بسمع بندگان پیوست، و ذوق آن بجان ایشان رسید.
ندائی كه مستودع آن در جهان است، و مستقر آن در جان است.
آنچه شاهد است نشان است، و آنچه عبارت است عنوان است.
آنچه در خبر گمان است، در وجود عیان است، هفت اندام رهی بنداءِ دوست نیوشان است، نداءِ دوست نه اكنونی است كه جاودان است.
«
واذكر ربّك فی نفسك
» ـ یاد كنندگان الله سه مرداند : یكی بزبان یاد كرد دل از آن بی خبر، یكی بزبان و دل یاد كرد امّا كارش بر خطر، كه گفتهاند : « والمخلصون علی خطر عظیم ».
یكی بزبان خاموش و دل درو مستغرق، چنانكه
پیر طریقت
گفت : الهی! چه یاد كنم كه خود همه یادم.
من خرمن نشان خود فرا باد نهادم! و كیف اذكره من لست انساه؟.
ای یادگار جانها! و یادداشتهٴ دلها! و یاد كردهٴ زبانها! بفضل خود ما را یاد كن، و بیاد لطفی ما را شاد كن.
«
انّ الّذین عند ربّك
» اشارت است بنقطهٴ جمع، «
لا یستكبرون عن عبادته
» خبر است از نعت تفرقه.
عندیت كرامت ایشانرا اثبات كرده، و احكام عبودیت بر ایشان نگه داشته، تا بنده روان باشد میان جمع و تفرقت.
جمع جقیقت را نشان است و تفرقت شریعت را بیان است.
« و
لكلّ جعلنا منكم شرعة ومنهاجاً
» اشارت بآن است، و الله اعلم بالصّواب.
|
p.831
قرآن مجید، نحل 98: فَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ .
p.833
قرآن مجید، مائده 48: وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ عَمَّا جَاءَكَ مِنَ الْحَقِّ ۚ لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا .
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 172 |
|
Del |
8 |
الانفال |
نهم |
4 |
p.9
بسم الله الرحمن الرحیم.
بسم الله معراج قلوب الاولیاء، بسم الله نور سرّ الاصفیاء، بسم الله شفاء صدور الاتقیاء، بسم الله کلمة التقوی و راحة الثکلی وشفاء المرضی.
بسم الله نور دل دوستان است، آئینه جان عارفان است، چراغ سینه موحدان است، آسایش رنجوران و مرهم خستگان است، شفآءِ درد و طبیب بیمار دلان است، خدایا! گرفتار آن دردم که تو دوای آن دانی (١) ، در آرزوی آن سوزم که تو سرانجام آنی، بندهٴ آن ثنآءام که تو سزای آنی، من در تو چه دانم تو دانی، تو آنی که خود گفتی و چنانکه گفتی آنی.
در هجر تو کار بی نظامست مرا
شیرین همه تلخ و پخته خامست مرا
در عالم اگر هزار کامست مرا
بی نام تو سر بسر حرامست مرا
«
یسئلونک عن الانفال قل الانفال لله و الرسول،
» ای
مهتر عالم
و ای
سیّد وُلد آدم
،
p.10
ای مایه فطرت، ای نقطهٴ سعادت، اِی مقصود موجودات و سید کاینات، ای نقطهٴ دایره حادثات، ترا می پرسند از انفال و حکم آن، تو از وحی ما و از پیغام ما ایشانرا جواب ده.
«
قل الانفال لله
» مِلکا و لرسوله الحکم فیها بمایقضی به امراً و شرعاً.
انفال از روی ملک خدایراست و حکم آن چنان که خواهد
مصطفی
ص راست، بپسندید شما که بندگانید، حکم او، بپذیرید به جان و دل قول او، که قول او وحی ما است، فعل او حجت ما است، شریعت او ملت ما است، حکم او دین ما است.
اتباع او دوستی ما است.
«
فاتّقوا الله و اصلحوا ذات بینکم
» تقوی بپناه خویش گیرید که سر همه طاعتها تقوی است، اصل همه هنرها و مایهٴ همه خیرها تقوی است.
تقوای او آن درخت است که بیخ او در آب وفا و شاخ او بر هواء رضا، میوهٴ او دوستی خدا.
نه، گرمای پشیمانی بدو رسد، نه سرمای سیری، نه باد دوری، نه هواء پراکندگی.
تقوی سه چیز است : خوفی که ترا از معصیت باز دارد رجائیکه ترا بر طاعت دارد، رضایی که ترا بر محبت دارد.
قوله : ــ «
و اصلحوا ذات بینکم،
» با مردم بصلح و آشتی زندگانی کنید و بی آزار زیید، و این نتوانید مگر که حظ خود بگذارید و حظ دیگران نگاه دارید، اگر توانید ایثار کنید و اگر نه باری انصاف دهید.
بنگر که الطاف کرم احدیت آن درویشان را که راه ایثار رفتند و حظ خود بگذاشتند چه تشریف میدهد و چون می پسندد که : ــ «
و یؤثرون علی انفسهم ولو کان بهم خصاصة
».
عن
عبد الله بن عمر
قال : اُهدی لرجل من اصحاب
رسول الله صلی الله علیه و سلم
رأس شاة، فقال : انّ اخی فلاناً و عیاله احوج الی هذا منّا، فبعث به الیه، قال : فلم یزل یبعث به واحد الی آخر حتی تداولها سبعة ابیات حتی رجعت الی الاوّل، قال فنزلت «
ویؤثرون علی انفسهم
...الایه ».
قوله : ــ «
انما المؤمنون الّذین اذا ذکر الله وجلت قلوبهم
»، مؤمنان ایشانند که از خدای ترسند.
درین آیت ترس از شرط ایمان نهاد، هم چنان که جائی دیگر گفت ــ « و خافونِ ان کنتم مؤمنین، » ترس زینهار ایمان است و حصار دین است و شفیع گناهان است، هر دل که در آن ترس نیست آن دل خراب است و معدن فتنه و از نظر الله محروم.
درین آیت گفت مؤمنان ایشاناند که در یاد کرد ــ الله ــ دلهاشان بترسد
p.11
و بلرزد.
جائی دیگر گفت : «
الّذین آمنوا و تطمئن قلوبهم بذکر الله
» اشارت است که مؤمنان ایشاناند که در یاد الله دلهاشان بیاساید و آرمیده گردد، آن نشان مبتدیان است و این وصف الحال منتهیان، بنده در بدایت روش خویش پیوسته میگرید و می زارد و می نالد چندان از بیم فراق بگرید که نداء « الّا تخافوا » بسر وی رسد.
از بیم فراق بروح وصال باز آید، در آن مقام بیاساید و بنازد و دلش بیارامد، اینست که میگوید جل جلاله : ــ «
تطمئن قلوبهم بذکر الله
».
و گفتهاند : «
وجلت قلوبهم
» وصف مرید است، «
تطمئن قلوبهم
» نعت مراد است.
«
وجلت قلوبهم
» اهل شریعت را شعار است.
«
تطمئن قلوبهم
» ارباب حقیقت را دثار است.
«
وجلت قلوبهم
» مقام روندگان است.
«
تطمئن قلوبهم
» نشان ربودگان است.
رونده در راه شریعت بامید نعمت بر مقام خدمت ربوده، بر بساط حقیقت نواختهٴ، قربت و زلفت بار از ولی نعمت.
«
الّذین یقیمون الصلوة ومما رزقناهم ینفقون
»، در آیت پیش لختی اعمال بر شمرد، چون تقوی و وجل و توکل.
آنگه درین آیت، اعمال ظاهر چون نمازوز کوة دران پیوست، آن از امارات حقیقت است و این از شرائط شریعت، تا بدانی که هر دو در هم پیوسته و در هم بسته، حقیقت بی شریعت به کار نیست، و شریعت بی حقیقت راست نیست.
چون هر دو بهم جمع گشت انگه. «
اولئک هم المؤمنون حقاً،
» ای ــ صدقوا صدقاً و حقّوا حقاً.
مؤمنان بحقیقت ایشاناند که هم در شریعت درستاند هم در حقیقت، پس اقامت شریعت را « لهم درجات فی الجنة و مغفرة » و صدق حقیقت را، «
و رزق کریم
» هو رزق الاسرار بما یکون استقلالها به من المکاشفات و المواصلات، و گفتهاند حقایق عبودیت در منازلات و مکاشفات حقیقت در وجود خصلتها است که در این آیت بر شمرد و هو التعظیم للذکر و الوجل عند السماع و لاظهار الزیادة علیهم عند تلاوته، و حقیقة التوکل علی الله و القیام بشروط العبودیة علی حد الوفاءِ، فاذ کملت اوصافهم صاروا محققین بالایمان، و قیل «
اولئک هم المؤمنون حقاً
» ای ــ حقاً انه سبقت لهم من الله الحسنی فصار لهم عند ربهم طوبی و زلفی و حسنی.
قوله «
و تودّون ان غیر ذات الشّوکة تکون لکم
»، از روی اشارت میگوید :
p.12
« بنده تا رنج نبرد بسر گنج نرسد ».
پیر طریقت
گفت : من چه دانستم که مادر شادی رنج است، و زیر یک ناکامی هزار گنج است، من چه دانستم که زندگی در مردگی است و مراد همه در بی مرادی است.
زندگی زندگی دل است و مردگی مردگی نفس، تا در خود بنمیری بحق زنده نگردی.
بمیر ای دوست اگر می زندگی خواهی.
نیکو گفت
آن جوان مرد
که :
نکند عشق نفس زنده قبول
نکند باز موش مرده شکار
الَۤهی! انکس که زندگانی وی توئی او کی بمیرد؟
و انکس که شغل وی توئی شغل بسر کی برد؟
ای یافته و یافتنی نه جز از شناخت تو شادی، نه جز از یافت تو زندگانی، زنده بی تو چون مرده زندانی، و صحبت یافته با تو نه این جهانی نه آن جهانی.
|
p.9
(١) در نسخه ج : که تو درمان آنی
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 173 |
|
Del |
8 |
الانفال |
نهم |
4 |
p.23
قوله تعالی و تقدس : ــ «
اذ تستغیثون ربکم
».
استغائت سه قسم است : یکی از حق بخلق، نشان بیگانگی است و از اجابت نومیدی ؛ یکی از خلق بحق، راه مسلمانی است و شرط بندگی ؛ یکی از حق بحق وسیلت دوستی است و اجابت دستوری.
او که از حق بخلق نالد درد افزاید، او که ازخلق بحق نالد درمان یابد، او که از حق بحق نالد حق بیند.
پیر طریقت
شبلی
رحمةالله علیه در منازلات خویش بنعت حیرت از روی استغاثت ازو عز سبحانه هم باو عز جلاله این کلمات میگفت : الهی ان طلبتک طردتنی وان ترکتک طلبتنی.
فلامعک قرار و لامنک فرار، المستغاث منک الیک!
الهی! ارت بخوانم برانی، ور بروم بخوانی، پس من چه کنم بدین حیرانی؟
نه با تو مرا آرام، نه بی تو کارم بسامان، نه جای بریدن، نه امید رسیدن!
فریاد از تو که این جانها همه شیدای تو و این دلها همه حیران تو!
هم تو مگر سامان کنی
راهم بخود آسان کنی
درد مرا درمان کنی
زان مرهم و احسان تو
الهی! این سوز ما امروز دردآمیز است، نه طاقت بسر بردن و نه جای گریز است.
سرّ وقت عارف تیغی تیز است.
نه جای آرام و نه روی پرهیز است.
«
اذ یغشیکم النّعاس أمنةً منه
» رب العالمین، چون خواست که ایشان را نصرت دهد نخست ایشانرا در خواب کرد در آن معرکه، تا از حول و قوت خویش متبری گشتند و از بود خویش نا آگاه شدند، تا بدانند که نصرت از کرامت حق است
p.24
نه از قوت و جلادت ایشان.
«
و ینزّل علیکم من السماءِ مآءً لیطهّر کم به
» از آسمان باران فرو گشادند تا از حدث و جنابت پاک شدند.
و از چشمهٴ معرفت آب یقین در دل ایشان گشادند تا از وساوس شیطان و هواجس نفس بیزار گشتند.
«
ولیربط علی قلوبکم و یثبت به الاقدام
» ربطهٴ عصمت بر دل ایشان بستند، و بقید تثبیت باطنهای ایشان استوار کردند، و بشمع عنایت سرهاشان بیفروختند تا بمقصود رسیدند.
«
وما رمیت اذرمیت ولکن الله رمی
» ــ
اذرمیت
ــ فرق است،
ولکن الله رمی
ــ جمع است.
فرق صفت عبودیت است و جمع نعت ربوبیت.
فرق بی جمع بکار نیست و جمع بی فرق راست نیست. فرق محض بی جمع معتقد قدریان است، جمع محض بی فرق دین جبریان است، فرق و جمع هر دو بهم راه سنّیان است و حق آنست.
قدریان ایشانند که خود را استطاعت و اختیار نهند و از خود قدم فرا پیش ننهند، جبریان ایشانند که در سیاست جبروت دست و پای خویش گم کنند، سبب نه بینند و خود را اختیار ننهند، سنیان ایشانند که با ایشان گویند بر درگاه «
ایّاک نعبد
» می باشید بمعاملت، و در دل بر درگاه «
ایّاک نستعین
» خواهش و زاری و دعا کنید.
«
و ما رمیت اذرمیت و لکن الله رمی
» اشارت بحقیقت افراد است و طریق اتحاد.
میگوید ــ مرادان دیگر همه بگذار، گرفتار مهر ما را با غیر ما چه کار؟
یا
محمد
بکردار خود بر ما منت منه ــ توفیق ما بین، بیاد خود مناز تلقین ما بین، از نشان خود بگریز، یکبارگی مهر ما بین.
طریق اتحاد یکانگی است، و با خود بیگانگی است، از من و ما نشان دادن دوگانگی است، و دوگانگی دلیل بیگانگی است، دوگانگی آنجاست که امروز و فرداست.
موحد از امروز و فردا جداست.
تا موحد سایهٴ خورشید وجود نیافت از خود وا نرست، و تا از خود وا نرست حق را نیافت.
«
اذرمیت
» صفت مرید است بر راه تلوین نشسته و از حق با خود می نگرد.
«
ولکن الله رمی
» نعت مرادست از خویشتن بر خاسته تمکین یافته و از حق بحق می نگرد.
پیر طریقت
گفت : مخلص همه ازو بیند، عارف همه باو بیند، موحّد همه او بیند، هر هست که نام برند عاریتی است، هست حقیقی اوست، دیگر تهمتی است، مرید
p.25
مزدور است، و مراد همان مهمان، مزد مزدور در خور مزدور است و نزل مهمان در خور میزان، مهمان بستهٴ کاریست که در سر آنست دیدهٴ او در دیده وری عیان است، جان او در سر مهر او تاوان است، جان او همه چشم سرّ او همه زبان است، آن چشم و زبان در نور عیان ناتوانست.
«
ولیبلی المؤمنین منه بلاء حسناً
» البلاء الحسن ــ توفیق الشکر فی المنحة و تحقیق الصبر فی المحنة، وما یفعل الحق فهو حسنٌ من الحق، لان له ان یفعله و هذا حقیقة الحسن و هو ما للفاعل ان یفعله.
هر کرا کاری رسد و آن کار او را سزد آن از وی نکوست.
هر چه از حق آید و بر بندهٴ خویش راند، از نعمت یا محنت راحت یا شدت، همه نیکوست، که خداوند همه اوست.
کس را بروی چرا و چون نیست، و آنچه وی کند به آفریدهٴ خویش از وی ستم نیست.
و
لله الحجّة البالغة
، در هر چه الله کند ویرا حجت تمام است که آفریدگار و کردگار جهان و جهانیان است، از نیست هست کننده و پدید آورنده و پادشاه بر بنده.
«
ان تستفتحوا فقد جاء کم الفتح
» یک قول آنست که این خطاب با مؤمنان است، و از خدا منت برایشان است.
میگوید : نصرت خواستید بر دشمن نصرت دادم، کار فرو بسته بر شما بگشادم.
دعا کردید نیوشیدم، عطا خواستید بخشیدم، کردار شما را پسندیدم، و عیبها پوشیدم.
همانست که در آن اثر بیامد ؛
« نادیتمونی فلبّیتکم، سألتمونی فاعطیتکم، بارزتمونی فامهلتکم، ترکتمونی فرعیتکم، عصیتمونی فسترتکم، فارجعتکم الی قبلتکم، وان ادبرتم عنّی انتظرتکم، انا اکرم الا کرمین وارحم الراحمین. »
«
ولو علم الله فیهم خیراً لاسمعهم
» الایة... من اقصته سوابق القسمة لم تدنه لواحق الخدمة لو کانوا من متناولات الرحمة لاَلبسهم صدار العصمة ولکن سبق بالحرمان حکمهم فختم بالضلال امرهم.
آه از قسمتی در ازل رفته، قسمتی نه فزوده نه کاسته، یکی رانده و حبلش گسسته، یکی شسته و کردار او شایسته، این بایسته و آن نابایسته!
چه توان قاضی در ازل چنین خواسته!؟
آه ازفردا روز که نابایسته را درخت نومیدی ببر آید، و اشخاص بیزاری بدر آید، و از هدم عدل گرد نوایست بر آید.
آنت فضیحت
p.26
و رسوائی، ماتم بیگانگی، و مصیبت جدائی، و این شادی آن روز بیزاری که بایسته را آفتاب دولت بر آید، و ماه روی کرامت در آید، کار او از هر کس نیکوتر آید، درخت امید ببر آید، اشخاص فضل بدر آید، شب جدائی فرو شود و روز وصل بر آید، او را بعنایت بر آراید، و بفضل بار دهد، و بمهر خلعت بپوشاند و بکرم دیدار دهد، گاه مهر پرده بر دارد، تا رهی بعیان می نازد، گاه غیرت پرده فرو گذارد، تا رهی در آرزوی عیان می زارد و میگوید : کریما گر زارم در تو زاریدن خوش است!
ور نازم بفضل تو نازیدن خویش است!
هر خانهای که حد آن وا تو است آبادان است.
هر دل که در آن مهر تست شادان است.
آزاد آن نفس که بیاد تو یازان است، شاد آن دلی که بمهر تو نازان است!
مهر ذات تست الهی، دوستانرا اعتقاد
یاد وصف تست یا رب غمگنانرا غمگسار
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 174 |
|
Del |
8 |
الانفال |
نهم |
4 |
p.35
قوله تعالی و تقدس ــ : «
یا ایّها الّذین آمنوا استجیبوالله و لل
رسول
» ... آلایه، استجابت بر لسان اهل اشارت بر دو وجه است : ــ یکی استجابت توحید، دیگر استجابت تحقیق.
توحید یکتا گفتن مؤمنان است و تحقیق یکتا بودن عارفان، توحید صفت روندگان است و تحقیق حال ربودگان.
آن صفت
خلیل
است و این صفت
حبیب
،
p.36
خلیل
رونده بود بر درگاه عزت بر مقام خدمت ایستاده که : «
وجّهت وجهی للّذی فطر السّموات و الارض حنیفاً
».
جیب
ربوده، در صدر دولت بحرمت نشسته، که خطاب آمد از حضرت لم یزل که : « السلام علیک ایّها
النّبی
و رحمة الله و برکاته »
روش سالکان در استجابت ظواهر است بر متابعت
رسول
و کشش ربودگان در استجابت سرائر است بر مشاهدهٴ علاّم الغیوب، اینست که
عالم طریقت
گفت :
استجیبوا لله
بسرائر کم،
و للرسول
بظواهر کم
اذا دعا کم لما یحییکم
، حیوة النفوس بمتابعة الرّسول و حیوة القلوب بمشاهدة الغیوب.
فدیت رجالا فی الغیوب نزول
و اسرارهم فیما هناک تجول
هیچ کس را از اهل آفرینش بحقیقت حیوة مسلم نیست، بی اجابت توحید و بی توقیع تحقیق، تا از حضرت نبوت این نداء عزت می آید که : امرت ان اقاتل النّاس حتی یقولوا لااله الّاالله ».
«
اذا دعاکم لما یحییکم
»، اهل زندگی و زندگان بحقیقت ایشاناند که از تراجع پاکاند و از تهمت دور، و بدوستی مشهور، از سلطان نفس رسته و دلهاشان با مولی پیوسته، و سرهاشان باطلاع حق آراسته، به نسیم انس زنده و یادگار ازلی یافته و بدوست رسیده.
پیر طریقت
گفت : الهی نه جز از شناخت تو شادیست، نه جز از یافت تو زندگانی، زنده بی تو چون مرده زندانی است، زندگانی بی تو مرگیست، و زندهٴ بتو زندهٴ جاودانی است.
یا حیوة الرّوح مالی لیس لی علم بحالی
تلک روحی منک ملئ و سوادی منک خالی
بی جان گردم که تو ز من پُر گردی
ای جان جهان تو کفر و ایمان منی
«
و اعلموا انّ الله یحول بین المرءِ و قلبه
»، سالکان راه حقیقت دو فرقهاند : عالماناند و عارفان.
فالعالمون وجدوا قلوبهم لقوله تعالی : « انّ فی ذلک لذکری لمن کان له قلب » ؛ و العارفون فقدوا قلوبهم لقوله تعالی : «
و اعلموا انّ الله یحول بین المرء و قلبه
».
رمزی غریب است و اشارتی عجیب، دل راه است و دوست وطن، چون بوطن رسید او را چه باید راه رفتن، در بدایت از دل ناچار است و در نهایت دل حجاب است،
p.37
تا با دل است مرید است و بی دل مراد است.
از اول دل باید که بی دل راه شریعت بریدن نتوان، اینجا گفت : « لذکری لمن کان له قلب » و در نهایت با دل بماندن دوگانگی است و دوگانگی از حق دوری است.
ازینجا گفت : «
یحول بین المرءِ و قلبه »، و گفتهاند : صاحب دل چهار کساند، زاهد است دل او بشوق خسته، خائف است دل او با شک شسته، مرید است دل او بخدمت کمر بسته، محب است دل وی بحضرت پیوسته.
به
داود
پیامبر وحی آمد که : « یا
داود
طهّر لی بیتاً اسکنه، » یا
داود
خانهٴ که میدان مواصلت ما را شاید پاک کن و از غیر ما با ما پرداز.
داود
گفت : خداوندا! و آن کدام خانه است که جلال و عظمت ترا شاید، گفت : دل بندهٴ مؤمن، یا
داود
: انا عند القلوب المحمومة.
هر کجا خرمن سوختهٴ را بینی در راه جست و جوی ما که با سوز عشق ما را میجوید آنجاش نشان ده، که خرگاه قدس ما جز بفناء دل سوختگان نزنند دل بندهٴ مؤمن خزینهٴ بازار ما است، منزلگاه اطلاع ماست، محراب وصال ماست، خیمهٴ اشتیاق ماست، مستقر کلام ماست، گنج خانهٴ اسرار ماست، معدن دیدار ماست، هر چیزی که بسوزند بی قیمت گردد و دل که بسوزد قیمت گیرد.
مصطفی
ص
گفت : القلوب اوانی الله فی الارض فاحبّ الاوانی الی الله اصفاها و ارّقها و اصلبها، گفت : دلهای عاشقان امت، جامهای شراب مهر ربوبیت است، هر دل که از مکوّنات صافی تر و بر مؤمنان رحیم تر، آن دل بحضرت عزت عزیزتر، زینهار تا عزیز داری و روی وی از کدورات هوا و شهوت نگاه داری، که آن لطیفهٴ است ربّانی و نظر گاه سبحانی.
مصطفی
ص
گفت : « انّ الله لا ینظر الی صورکم و لا الی اعمالکم ولکن ینظر الی قلوبکم، ».
گفتا : رویها را میارائید که آراستن روی را بحضرت عزت افتخار نیست، مویها را پرتاب مکنید که موی پرتاب و گره گیر را بران درگاه اعتبار نیست، بصورتها بس منازید که صورت را قدر و مقدار نیست، کاری که هست جز با دل های پردرد نیست.
پیر طریقت
گفت : این کار را مردی بباید با دلی پردرد، ای دریغا که نه در جهان درد١ ماند و نه در دلها درد.
p.38
قال بعض المحققین فی قوله تعالی ــ : «
یحول بین المرءِ و قلبه،
» اشار جل جلاله الی قلوب احبائه بانّه یاخذها منهم و یحمیها لهم و یقلّبها بصفاته، کما قال
النبی ص
: « قلب ابن آدم بین اصبعین من اصابع الرحمن، یقلّبها کیف یشاء فیختمها بخاتم المعرفة، و یطبعها بطباع الشوق، »
«
واتقوا فتنةً لاتصیبنّ الّذین ظلموا منکم خاصة
» از روی اشارت میگوید : پیشروان و سران قوم را که از آن فتنه بپرهیزید که بعد از آنکه شما بعقوبت رسید پس روان و پروردگان شما بی گناه بعقوبت رسند و این چنان باشد که پیروان در راه طریقت چون راست روند و در اوراد و اوقات خویش بکوشند و ضایع نکنند و در تعظیم شریعت فترت نیارند و شفقت از مریدان باز نگیرند، آن مریدان و پس روان.
ایشان در سایهٴ ایشان و برکت همت ایشان زندگانی کنند، و از فتنه دل بر آسوده باشند، باز چون مهتران و پیران بدنیا گرایند و در حظوظ نفس بکوشند و در اوراد فترت آرند، آن برکات از ایشان منقطع گردد، و آن فراغ بشغل بدل شود، آن فتنه بایشان تعدی کند، و از سر وقت و ورد خود بیفتند.
همچنین تا نفس بنده در طاعت است دل در صفاوت است، و سر در مشاهده، چون نفس در زلت افتد فتنهٴ وی تعدی کند، دل از صفاوت بغفلت افتد، چون دل همت١ معصیت کند فتنه وی بسر تعدّی کند سر از مشاهده در حجب افتد، و نعوذ بالله من الغفلة والقسوة.
«
یا ایّها الّذین آمنوا لا تخونوا الله و ال
رسول
وتخونوا اماناتکم
» خیانة الله فی الاسرار من حبّ الدنیا و حبّ الرّیاسة و الاظهار خلاف الاضمار، و خیانة ال
رّسول
فی آداب الشریعة و ترک السنن و التهاون بها، و خیانة الامانة فی المعاملات و الاخلاق، و معاشرة المؤمنین و ترک النصیحة لهم.
«
یا ایّها الّذین آمنوا ان تتقوا الله یجعل لکم فرقاناً
» مؤمنانرا میگوید که اگر براه تقوی میروید و بهمه حال تقوی پناه خویش گیرید، شما را فرقانی دهد از علم و الهام که بوی حق و باطل از هم جدا کنید، و راست راهی و گمراهی از هم بشناسید، شما که عالماناید بعلم تمام، و شما که عارفاناید بالهام درست، فرقان
p.39
عالم ادلّۀ شرع است و برهان روشن ببذل مجهود و کسب بندگی، و فرقان عارف نوری است غیبی، و آئینۀ روشن بموهبت آلهی، و الهام ربّانی، رمزی دیگر گفتهاند درین آیت و لطیفهٴ نیکو، میگوید : ای شما که اصل درخت ایمان کِشتید اگر آنرا بتقوی پرورش دهید، سه ثمره بیرون دهد، یکی فرقان چنان که گفت : «
یجعل لکم فرقانا
، » دیگر تکفیر «
و یکفّر عنکم سیّئاتکم
، »، سوم مغفرت «
و یغفر لکم.
» فرقان تعریف است، و تکفیر تخفیف است، و مغفرت تشریف، تعریف بسزا و تخفیف نیکو و تشریف تمام.
« و اذ یمکربک الّذین کفروا... الآیه » مکر تلبیس ساختند، و الله مکر هلاک برایشان گماشت.
شبلی
گفت : المکر فی النّعم الباطنة و الاستدراج فی النعم الظاهره.
مکر در راه اهل خصوص آید چون بطاعت خود باز نگرند و آنرا بزرگ دانند و استدراج عامهٴ خلق را گیرد، آنگه که نعمة دنیا با ایشان روی نهد و تکیه بر آن کنند، ای عالمان و ای عابدان!
زینهار که بعلم و عبادت خویش غره نشوید، که
ابلیس
را علم و عبادت بود و دید آنچه١ دید، « ابی و استکبر و کان من الکافرین »، ای دنیاداران، ای خواجگان، بدنیا غره مشوید و تکیه بر آن مکنید که
قارون
ازین دنیا بسی جمع کرد و رسید بآنچه رسید، «
فخسفنا به و بداره الأرض
»،
مصطفی
ص
ب
علی
گفت : « اذا رایت الناس یشتغلون بالفضائل، فاشتغل انت بالفرائض، و اذا رأیت الناس یشتغلون بعمارة الّدنیا فاشتغل انت بعمارة٢ العقبی، و اذا رأیت الناس یشتغلون برضاء الخلق فاشتغل انت برضاءِ الحق ، واذا رأیت الناس یشتغلون الدنیا فاشتغل انت بعمارة القلب، و اذا رأیتهم یشتغل بعضهم بعیوب بعض، فاشتغل انت بعیوب نفسک ».
|
p.37
(١) در نسخه ج: مرد
p.38
(١) در نسخه ج : قصد
p.39
(١) در نسخه ج : آنچ
(۲) در نسخه ج : بطلب
|
Input: Last Modify:morishima |
History (5) |
| 175 |
|
Del |
8 |
الانفال |
نهم |
4 |
p.45
قوله تعالی : «
و ما کان الله لیعذّبهم وانت فیهم
» سیاق و مساق این آیت بیان شرف
مصطفی
ص
است و اجلال قدر او و اظهار عزّ وی.
میگوید ای
مهتر خافقین
و ای
سید ثقلین
، تا تو در اصلاب ایشان بودی، اسلاف ایشانرا عذاب نکردیم و امروز که در میان ایشانی، عذاب از ایشان بر داشتهایم، و فردا که از میان ایشان بشوی و خادمان و چاکران تو در میان ایشان باشند و استغفار کنند عذاب نکنیم، تا جهانیان عزّ و جاه و حرمت و پایگاه تو بر درگاه ما بشناسند و بدانند که توئی بر ما بندهٴ عزیز،
p.46
اذا کان کون ال
رسول ص
فی الکفار یمنع العذاب عنهم فیکون المعرفة فی القلوب اولی ان یدفع العذاب عنهم.
آنروز که
مصطفی
ص
را خبر دادند که رفتن بسرای آخرت نزدیک است و مرکب بشریت وی را بحضرت الۤهیت نقل فرمودند.
عزرائیل
حاضر بود،
رسول خدا
ویرا گفت :
جبرئیل
را کجا ماندی، گفت : ــ بآسمان نخستین مقدسان ملاءِ اعلی او را تعزیت میدهند،
عزرائیل
بحرمت بایستاد تا خود چه فرماید،
جبرئیل
در آمد، سید گفت : ــ یا
جبرئیل
ما حال امتی؟
حال امت من چیست، و کار ایشان گوی بچه رسید،
جبرئیل
گفت : ــ یا
سید
چه دل مشغول داری و چه اندیشه بری، نه حق میگوید، «
وما کان الله لیعذّبهم وانت فیهم
»، گفت : ــ یا
جبرئیل
چون من از میان ایشان بیرون شوم گوی حال ایشان چون بود؟
جبرئیل
بحضرت عزت باز رفت و آخر آیت آورد، «
و ما کان الله معذّبهم وهم یستغفرون
»، یا
سید
! ملک جل جلاله میگوید : که تا استغفار کنند در زینهاراند از عذاب، گفت : یا
جبرئیل
ازان میترسم که اگر در استغفار تقصیر کنند؟
جبرئیل
بحضرت عزت باز رفت و باز آمد و گفت : ملک تعالی و تقدس ترا سلام میکند و میگوید، هر که پیش از مرگ بیک سال عذر خواهد عذرش بپذیرم که من پذیرندهٴ عذر خواهانم، نیوشندهٴ آواز سائلانم، پوشندهٴ عیب عیبیانم.
سید گفت : ــ یا
جبرئیل
یکسال در عمر امت من بسیار بود مسامحتی بخواه،
جبرئیل
رفت و باز آمد گفت، میگوید : عز جلاله که یکسال با یک ماه آوردم، اگر یک ماه پیش از مرک توبه کنند بپذیرم، گفت : یا
جبرئیل
نیز خواهم که یک ماه بسیار است،
جبرئیل
آمد و یکماه با یک هفته آورد و یک هفته با یکساعت آورد، پس
جبرئیل
گفت : یا
سید
، ملک می گوید : جل جلاله دران ساعت که جان بنده بغرغره١ رسد اگر توبه کند بپذیرم و گناهش در گذارم،
سید
گفت : یا
جبرئیل
ازان میترسم که آن ساعت که هول مطلع تلخی جان کندن گرد وی در آید زبانش کار نکند و عذر نتواند خواست.
جبرئیل
رفت و باز آمد و گفت : یا
جبرئیل
آن بیچارهٴ در مانده دران سکرات مرگ، بعید نباشد اگر پشیمانی نیز فراموش کند و با آن نپردازد،
جبرئیل
رفت و باز آمد و گفت : الرب یقرئک السلام و یقول ان لم یکن هذا کله فاین رحمتی و این شفاعتک؟
ای
مهتر
p.47
عالم
و
سید ولد آدم
اگر این همه نبودی رحمت من و شفاعت تو چه بودی ،
آن مهتر
صلوات الله و سلامه علیه با آنکه مقصود موجودات بود و نقطهٴ دائرهٴ حادثات بود، گنج فضل و خزینهٴ رحمت بود ، هرچه او را بایست، از برای امت بایست، و هر شربتی که بقهر نوش کرد از بهر غم و تیمار امت کرد ، و هر بلائی که کشید از بهر آسایش امت کشید، ازین جهان که رفت در غم امت رفت و فردا که سر از خاک دولت بر آرد در غم و تیمار امت بر آرد، میگوید « واحشرنی فی زمرة المسا کین »
با یاد تو در زیر خاک خواهم شد
با درد تو سر ز خاک بر خواهم کرد
و از حضرت ذوالجلال بنعت منّت این نواخت و اعزاز روان که ــ یا
سید
، ما
عیسی مریم
را بآسمان بردیم، تا هیچ کس ازان صنم پرستان موکب دولت او در نیابند، و روضهٴ
موسی کلیم
در زمین پنهان کردیم تا
جهودان
روی زینهار نبینند، اما شخص عزیز تو و نهاد کریم تو بخاک
مدینه
فرو آوردیم و بآسمان نبردیم تا امت تو تا قیامت از عذاب گور ایمن شوند که ما در قرآن مجید خبر چنان دادیم که « و ما کان الله لیعذّبهم وانت فیهم»، یا
محمد
ما
مدینه
را سراپردهٴ امن امت تو ساختیم، هر که بزیارت تو آید در پردهٴ عنایت تو آمد ، و هر که درین خاک فرو شد در حمایت رحمت تو آمد، «
و ما ارسلناک الّا رحمة للعالمین
».
«
لیمیز الله الخبیث من الطّیب
»، الخبیث ما حکم الشرع بقبحه و فساده ، و الطیب ما شهد العلم بحسنه و صلاحه ، و قیل : ــ الخبیث عمل الکافر یصوّرله و یعذب بالقائه علیه، و الطیب عمل المؤمن فیصوّرله فی صورة جهله فیحمل المومن علیه، و قیل : ــ الخبیث ما لم یخرج منها حقوق الله، و الطیب ما اخرج منها الحقوق، و قیل : ــ الخبیث ما یأخذه المرءُ ینفقه لحظ نفسه و الطیب ما ینفقه بامر ربه.
«
قل للّذین کفروا ان ینتهوا یغفر لهم ما قد سلف
» الایه...، درین آیت اظهار کرم خویش میکند جل جلاله، و مهربانی خود به بندگان می نماید، بنده را بر ناسزای بیند و بعقوبت می نشتابد، از بنده کفر می شنود و نعمت از وی باز نگیرد، و توبه و عفو بر وی عرضه میکند و اگر باز آید مغفرت و عده میدهد، «
ان ینتهوا یغفرُ لَهم ما قد سلف
»،
در خبر است که مردی کافر از این متمردی و طاغیئی تیغ انکار کشیده از در
p.48
مسجد
مصطفی
در آمد گفت : « ما علی وجه الارض احدٌ ابغض الیّ منک » بر روی زمین هیچکس را دشمنتر ازین
محمد
که دعوی پیغامبری میکند ندارم.
سید
چون چهرهٴ او بدید، دریای رحمت در صدر مطهر او بموج آمد، کمند دعوت در انداخت، مرد هنوز روی گرفتاری ندیده بود، گفت : ــ
بلات
و
عزی
که ایمان نیارم تا این تیغ که در دست دارم بتو ایمان آرد، پیش
سید
فرو نهاد نگاه کرد ، تیغ را دید که در خود می جنبید و بزبانی فصیح میگفت : « اشهد ان لااله الّاالله واّنک
رسول الله
» آن مرد سرکش حال بروی بگشت، کمین عنایت برو گشادند، اسیر کمند توفیق گشت، کلمهٴ شهادت بگفت،
سید
مهر اسلام بر دل وی نهاد، عشق
محمدی
از درون دل وی سر بر زد گفت : « ما علی وجه الارض احد احبّ الیّ منک » چون در آمدم بر روی زمین کس را از تو دشمنتر نداشتم اکنون که میروم بر روی زمین کس را از تو دوستتر ندارم.
آن مرد کافروار در آمد با دلی تاریک و نشان کفر، پس باز گشت همان ساعت دوست با دلی روشن، و رقم دوستی اینست که خدا میگوید عز جلاله : «
ان ینتهوا یغفر لهم ما قد سلف
».
اشارت است از درگاه عزت از نعت کرم که بندگان و رهیگان من، اگر شما آن کردید که از شما آید من آن کنم که از من آید! باز آئید، بهیچ درگاهی گناه نیامرزند مگر اینجا، باز گردید چون میدانید که جز من مجیب ندارید، مرا خوانید، از نامهربانان بمهربانان آیید، از درد نومیدی بامید پیوندید، هیچ جای بگزاف نیامرزند مگر اینجا، چرا نیائید؟
از گناه آمرزیدن و معیوب پذیرفتن برین درگاه عار نیست!
بشتابید! بندهٴ من، گر قصد درست کنی ترا بر سر راهم، گر از من آمرزش خواهی از اندیشهٴ دل تو آگاهم، در دنیا و آخرت چون من ترا آمرزگارم، تو بگو بدل اینک باز آمدم، با دو دست تهی، چه باشد اگر مرهمی برین خسته نهی؟!
ثم قال تعالی : «
ان یعودوا فقد مضت سنّة الاوّلین
» ای ــ ان عادو الی التفضّل ابحنالهم حسن التفضل و ان جنحوا للاعتذار لبسنا علیهم لباس الاغتفار.
اناس اعرضوا عنّا بلا جرم و لا معنی
اسآؤا ظنّهم فینا فهل لااحسنوا الظنّا
فان کانوا لنا کنّا و ان عادوا لناعدنا
و ان کانوا قد استغنوا فانّا عنهم اغنی
|
p.46
(١) غرغره - بفتح اول بر وزن پنجره. رسيدن جان را گويند در گلو بوقت نزع (فرهنگ برهان قاطع)
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 176 |
|
Del |
8 |
الانفال |
دهم |
4 |
p.59
قوله تعالی : «
و اعلموا انّما غنمتم من شی
»... الایة، غنیمت مال کافران است که مسلمانان بران ظفر یابند بوقت قتال و جهاد، و گفتهاند جهاد دو قسم است : جهاد ظاهر، و جهاد باطن، جهاد ظاهر با کافر است به تیغ، و جهاد باطن با نفس است بقهر.
مجاهدان به تیغ سه مردند : ــ کوشندهٴ مأجور و خستهٴ مغفور و کشتهٴ شهید.
همچنین مجاهدان با نفس سه مردند، یکی میکوشد وی از ابرار است، یکی می تازد وی از اوتاد است یکی باز رسته وی از ابدال است.
او که در جهاد کفّار است بمال غنیمت
p.60
توانگر شود، او که در جهاد نفس است بدل توانگر شود، توانگر بمال آن مال وی یا حلال است و محنت، یا حرام است و لعنت، و توانگر بدل همتی دارد مه از دنیا و مرادی مه از عقبی.
مصطفی ص
جهاد نفس را عظیمتر خواند، و بزرگتر گفت : « رجعنا من الجهاد الا صغر الی الجهاد الاکبر » از بهر آن که از دشمن حذر توان کرد و از نفس حذر کردن نتوان.
و با هر دشمنی اگر بسازی از شر وی ایمن گردی، و با نفس اگر بسازی هلاک خود دران بینی.
و ازاد بار نفس آنست که
مصطفی
ص
گفت : « ان الله لاینظر الی صورکم و لاالی اعمالکم ولکن ینظر الی قلوبکم »، گفت : خدای بدل نگرد و بنفس ننگرد، و معلوم است که نگرستن تأثیر محبت است، و نانگرستن تأثیر بغض، اگر نفس دشمن داشتهٴ حق نبودی بوی نظر کردی، چنانکه بدل کند.
پس واجب کند نفس را دشمن داشتن، و موافقت حق را بنظر مهر و محبت بوی ننگرستن، و در معرکهٴ مجاهدت به تیغ ریاضت قهر وی کردن، و دیدهٴ مراد وی بناوک تفرید و تجرید بر دوختن ــ ازینجا گفت
مصطفی ص
: « من مقت نفسه فی ذات الله آمنه الله من عذاب یوم القیمة »، و
در این معنی حکایت
احمدبن خضرویه
معروف است.
گفتا : روزگاری در قهر نفس خویش بسر آوردم تا او را از مراد و کام خویش باز داشتم روزی نشاط غزو کرد، با من بر آویخت که غزا کردن شرط دین است و عماد مسلمانی و نشان طاعت داری.
و من از نشاط وی عجب داشتم که از نفس نشاط طاعت نیاید، و بخیر کمتر گراید، گفتم : ناچار در زیر این مکری است پیوسته، او را روزه میفرمایم مگر طاقت گرسنگی ندارد خواهد که در سفر از آن خلاص یابد و خواهد که در سفر روزه گشاید رخصت سفر بر کار گیرد!
گفتم : با نفس نذری کردم که تا در سفر باشم روزه نگشایم، بلکه بیفزایم، گفت : روا دارم و روزه نگشایم، گفتم : مگر از آنست که طاقت قیام شب ندارد میخواهد که در سفر از آن خلاص یابد در دل کردم که از قیام هیچ نکاهم و از شام تا بام نفس را بر پای دارم، گفت : روا دارم و ازان ننالم.
اندیشه کردم که مگر از آنست که با خلق می نیامیزد و وحشت خلوت او را برین داشته است و میخواهد که با خلق صحبت کند، همت کردم که در سفر جز بمنزلهای خراب فرو نیایم، و از خلق گوشهٴ گیرم.
آن نیز از من روا داشت و بپسندید.
پس از روی عجز و تضرع در
p.61
حق زاریدم که الۤهی بقضل خود مرا از مکر نفس آگاه کن و بلطف خود مرا شاد کن!
آخر دریافتم که نفس میگوید که هر روز مرا به تیغ مجاهدت هزار ضربت زنی و هزار بار بکشی و خلق را از آن آگاهی نه، باری بغزا روم تا یکباره کشته شوم و شهید باشم و جهانیان باز گویند که
احمد خضرویه
در غزا شهادت یافت، گفتم : صعب خصمی که نفس است که نه در دنیا موافقت نماید، نه در عقبی سعادت خواهد ، کمین ریا خواست که بر من گشاید، و در زمرهٴ هالکان آرد، تا رب العزة مرا از مکر وی آگاهی داد، و در جناب کرم و لطف مرا جای داد، آنگه در وردها بیفزودم و الطاف کرم بسی دیدم.
پیر طریقت
گفت : « الهی! از بیم تواند بود، بجان رسیدم، هیچ ندانم که با چنین نفس با چنین کار چون افتادم، هیچ غیرت نگرفتم و خلقی بعبرت خویش ندیدم، هر چند کوشیدم که یک نفس از آن خود شایستهٴ تو بینم ندیدم.
ملکا، دانی که نه بی تو خود را این روز گزیدم!
الۤهی مران کسی را که خود خواندی ظاهر مکن، جرمی که خود پوشیدی!
کریما، میان ما با تو داور توئی، آن کن که سزای آنی!
قوله : «
فانّ للهِ خمسه و لل
رّسول
» چنان که از مال غنیمت بیرون کنند و دران سهمی است خدایرا و
رسول
را، هم چنین در معاملات حقیقت که دل را غنیمت است سهمی است خدایرا، که بندهٴ دران آزاد بود از حظّ خود ورقّ کون همه حقّ باشد و بحق باشد از خود بیزار و از عالم آزاد.
پیر طریقت
گفت :
« بنده را وقتی بیاید که از تن زبان ماند و بس، و از دل نشان ماند و بس، و از جان عیان ماند و بس، دل برود نموده ماند و بس، جان برود ربوده ماند و بس، این جوانمرد بمنزل رسید و پرسید از سیل چه نشان دهند، چون بدریا رسید در دریا افتاد، و سختی بپرسید، در خود برسید او که بمولی رسید :
بلعجب بادی است در هنگام مستی باد فقر
کز میان خشک رودی ماهیان تر گرفت
ابتدا غوّاص ترک جان و فرزندان بگفت
پس بدریا در فرو شد تا چنین گوهر گرفت
p.62
سالها مجنون طوافی کرد در کهسار و دشت
تا شبی معشوقه را در خانهٴ ما در گرفت
« اذانتم بالعدوة الدنیا » ازینجا تا آخر ورد قصهٴ
بدریان
است، و وصف الحال جوانمردان، که در معرکهٴ ابطال و در صف قتال مبارزت نمودند و بعهد و وفاءِ حق بایستادند، تا از بارگاه حقیقت بوصف رجولیّت موصوف گشتند، و اعلاء کلمهٴ حقّ را و نشر بساط اسلام را تن سبیل و جان بذل و دل فدا کردند.
شراب از خون و جام از کاسهٴ سر
بجای بانگ رود آواز اسبان
بجای دستهٴ گل قبضهٴ تیغ
بجای قرط بر تن درع و خفتان
رب العالمین گفت : ــ آن کاریست که در ازل من خواستم، قضائی که من کردم، حکمی که من راندم، « لیقضی الله امراً کان مفعولا » فریشتگان را فرستادم آرام دلها را و بشارت مؤمنانرا، امّا نصرت دادن کار الهیّت ما است و خصایص ربوبیّت ما، «
و ما النصّر الّا من عندالله
».
همچنین رسولانرا از بهر دعوت فرستادم و هدایت بعنایت ماست، «
انک لا تهدی من احببت
»!
کسب بندهٴ تقدیر کردم و سبب ساختم اما روزی دادن و رسانیدن بر ماست «
و ما من دابة فی الارض الّا علی الله رزقها
. »
جفت دادن و تخم ریختن سبب کردم لکن وجود فرزند بقدرت ماست «
یهب لمن یشآء اناثاً و یهب لمن یشآء الذّکور
».
«
و اطیعوا الله و رسوله و لا تنازعوا فتفشلوا
» از روی اشارت مسلمانان را درین آیت موافقت میفرماید که موافقت اصل دین است، و مخالفت مایهٴ ضلالت، چنانکه در دین و عقیدت موافقت واجب است، در رای و عزیمت هم واجب است، از اینجاست که رب العزة طاعت خدا و رسول و اولی الامر همه در هم بست، و خروج و
مخالفت
حرام کرد.
مصطفی
گفت : « امرتکم بخمس ــ بالجماعة و السّمع و الطّاعة و الهجرة و الجهاد فی سبیل الله.
و انّه من خرج من الجماعة قید شبر فقد خلع ربقة الاسلام من عنقه الا ان یراجع »، و قال
ص
: « من اطاعنی فقد اطاع الله، و من عصانی فقد عصا الله، و من یطع الامین فقد اطاعنی، و من یعص الامیر فقد عصانی، و انما الامام جُنّة یقاتل من ورائه، و یتّقی به فان امر بتقوی الله و عدل فانّ له بذلک اجراً، و ان قال بغیره فانّ علیه منّة، و ان
p.63
امر علیکم عبد مجذّع یقود کم بکتاب الله، فاسمعو اله و اطیعوا.
ثمّ قال تعالی : «
و اصبروا ان الله مع الصابرین
» یتولّی الکفایة اذا حصل منهم الثّبات و حسن التفویض.
حسن بصری
رحمةالله
هرگه که قصهٴ اصحاب
بدر
خواندی گفتی : ــ طوبی سپاهی را که امیر ایشان
رسول خدا
، جاسوس ایشان
جبرئیل
امین خدا، مبارز ایشان
حمزه
و
علی
شیر خدا، مدد ایشان فریشتگان خدا، مقصود ایشان اظهار دین خدا، حاصل ایشان رضای خدا.
|
_ |
Input: Last Modify:sasaki |
History (6) |
| 177 |
|
Del |
8 |
الانفال |
دهم |
4 |
p.71
قوله تعالی : «
و لو تری اذ یتوفّی الّذین کفروا...
» الایة.
مرگ بر چهار قسم است : ( مرگ اهانت و لعنت، و مرگ حسرت و مصیبت، و مرگ تحفه و کرامت، و مرگ خلعت و مشاهدت).
مرگ لعنت مرگ کافران است، مرگ
p.72
حسرت مرگ عاصیان است، و مرگ کرامت مرگ مؤمنان است، مرگ مشاهدت مرگ پیغمبران است.
مرگ لعنت را گفت : «
و لو تری اذ یتوفّی الّذین کفروا...
».
جائی دیگر گفت : «
و لو تری اذ الظالمون فی غمرات الموت
».
یا
سید
، اگر بینی تو آن کافران را در آن سکرات مرگ، و آن زخم و ضرب فریشتگان عذاب که از سیاست و هیبت و نهیب ایشان آسمان و زمین میلرزد، آن کافر در میان دود و آتش و بوی ناخوش گرفتار شده و ضربت ملک قطیعت ملک بر دل آمده، اگر بنالد بر خود درد افزاید و اگر بزارد نداء ــ لا بشری ــ آید، گرد نوایست بر رویش نشسته و آتش قطیعت در جان افتاده و دوزخ پر زفیر کرده و ملک از وی بیزار گشته، زینهار از قهر قطیعت، زینهار از داغ فرقت.
اما مرگ حسرت مرگ عاصیان است که روزگار را بغفلت بسر آورده و در طاعات و عبادات تقصیر کرده، ناگاه در قبض
ملک الموت
اوفتاده و در سکرات مرگ گرفتار شده.
از یک سوی فریشتهٴ رحمت بیند شرمش آید که خیرها کم کرده ؛ از دیگر سوی فریشتهٴ عذاب بیند بترسد از آنکه بدها و زشتها کرده، آن بندهٴ عاصی بیچاره میان مانده و چشم بر غیب نهاده، تا خود چه آید، از غیب کرامت آید یا اهانت!
فضل بیند یا عدل!
پس فریشتگان طاعت و معصیت بروی عرضه کنند، طاعت اندک، بی حرمتی گزاف، کاری فراوان حسرتش بر حسرت بیفزاید و معصیت بر معصیبت!
پس آن اعمال وی طاعت اندک و معصیت فراوان هر دو مهر کنند و بگردن وی اندر آویزند، در نعش هم چنان و در لحد هم چنان، و بقیامت هم چنان، چنانکه رب العزه گفت : «
و کلّ انسان الزمناه طایره فی عنقه
».
سه دیگر مرگ تحفه و کرامت است مؤمنان را و نیک مردانرا، فریشتگان رحمت بصد هزاران لطف کرامت و رفق و راحت و بشری و بشارت، قبض روح پاک ایشان میکنند و بالطاف کرم و نواخت بی نهایت بشارت میدهند، که « سلام علیکم ادخلوا الجنّة بما کنتم تعلمون ».
و
مصطفی
ص
گفت تحفةالمؤمن الموت.
عطاءِ مؤمن مرگ است، زیرا که حجاب مؤمن از حق نفس اوست، و مرگ برداشتن آن حجاب است، و عارفانرا هیچ عطای و تحفه بدان نرسد که راه دوست بریشان گشاده گردد و حجابها برداشته شود.
از این مرگ صورت فکن تا نترسی
از این زندگی ترس کاکنون در آنی
p.73
از این زندگی زندگانی نخیزد
که گرگست و ناید ز گرگان شبانی
بشر حارث
گفت : شتّان بین قوم و بین قومٍ، قومٌ موتی و یحیی القلوب بذکرهم و قوم احیاء قست القلوب برؤیتهم.
گویند
درویشی
این آیت از کسی بشنید که «
انّ زلزلة الساعة شیءٌ عظیمٌ
» وقتش خوش گشت سماعش افتاد نعرهٴ بزد و گفت آه کی بود که این روز آید و این
درویش
از بند بر آید، گفتند ترا چه روی نمود از این؟
گفت : دنیا حجابست و قیامت وقت مشاهدت و دوستانرا حجاب بلاست و مشاهدت عطا، کی باشد که از این حجاب بار رهیم و بدولت و مواصلت رسیم.
کی باشد کین قفس بپردازم
در باغ الهی آشیان سازم
چهارم مرگ مشاهدت است، اکرام و اعزاز پیغمبران و نواخت ایشان بنداء لطف بی واسطه از حضرت عزت روان که «
یا ایتها النفس المطمئنّة
،
ارجعی الی ربک راضیة مرضیة
».
عبدالله مسعود
گفت : جماعتی
مهاجر
و
انصار
بخانه
عایشه
گرد آمدیم.
رسول خدا
بما در نگرست چشمش پر آب شد.
گفت : مرحباً بکم حیاکم الله جمعکم الله نصرکم الله هداکم الله سلمکم الله وفّقکم الله قبلکم الله اوصیکم بتقوای الله و اوصی الله بکم و استخلفه علیکم.
آنگه وصیتها کرد و پندهای بلیغ داد.
یاران گفتند : یا
رسول الله
مگر روزگار عمرت بسر آمد و وقت رفتن در آمد.
مصطفی
ص
گفت : قددنا الاجل و المنقلب الی الله و الی السدرة المنتهی و الجنة المأوی و العرش الاعلی و الکاس الاوفی و الرفیق الاعلی.
آری مرغ حضرت سر آن دارد که باز پرد بآشیان عزت مرغی که پر او عشق پرواز او ارادت، افق او غیب منزل او درد استقبال او جلال اتیته هرولة.
هر گه که این مرغ حضرتی از قفس بشری بر افق غیب پرواز کند، کرّ و بیان عالم قدس دستها بدیدهٴ خویش باز نهند، ورنه برق این جمال دیدهای ایشان بسوزد.
در وقت مرگ
موسی کلیم
برقی از سرادقات هیبت در هوای ولادت عشق او بتافت یک چشم
عزرائیل
از آن برق هیبت او بحال نیستی باز شد.
گفتند یا
عزرائیل
چون بر دوستان ما روی نگر تا بادب باشی و بی دستوری فرابیش ایشان نروی و
زبان حال مشتاق از غیرت دوستی و کمال سوزد مهر ازلی همی گوید :
p.74
یا رب ار فانی کنی ما را به تیغ دوستی
فرشتهٴ مرگ را با ما نباشد هیچ کار
هر که از جام تو روزی شربت عشق تو خورد
چون نماند آن شراب او داند آن رنج خمار
«
کدأب آل فرعون و الّذین من قبلهم
» تهدید و وعید مشرکان
قریش
است و کفار عرب.
میگوید چشم عبرت باز کنید و در عادت و سیرت رفتگان و گذشتگان نگرید و سرانجام ایشان از آن جهانداران و گردن کشان که بودند بنگرید که ایشان چه کردند و ما با ایشان چه کردیم و بر سر ایشان چه راندیم.
«
و
عاداً
و
ثموداً
و اصحاب الرّس وقروناً بین ذلک کثیراً
و کلا ضر بنا له الامثال و کلا تبرّنا تتبیراً
». ای ــ کفّار
عرب
، و ای مشرکان
قریش
اگر شما همان کنید که ایشان کردند، از سیاست قهر ما همان بینید که ایشان دیدند.
«
ذلک بان الله لم یک مغیّراً
» الایه.
سنّت و آئین ما چنان است که بر بندگان نعمت ریزیم و معیشت فراخ در پیش نهیم، پس اگر شکر آن نگزارند و حقّ آن بر خود بنشناسند، نعمت از ایشان بگردانیم و بنقمت بدل کنیم.
«
ان الله لایغیّر ما بقوم حتّی یغیّروا ما بانفسهم
»، «
ان شرّ الدّواب عندالله الذّین کفروا فهم لا یؤمنون
» چه امید ماند در کار ایشان و چه سود دارد اعمال ایشان، بعد از آن که در ازل عدل خود بر ایشان براند که : «
شرّ الدّواب عند الله
» و در ابد این حکم بر ایشان برفت، «
فهم لا یؤمنون
».
«
و اعدّوا لهم ما استطعتم من قوة
» بر زبان تفسیر ــ قوةــ رمی سهام غازیان است بر وی دشمن و از روی اشارت، سهام سحرگاهی است در عالم غیب بنعت خشوع و خضوع، و رمی القلب الی الحقّ معتمداً علیه و راجعاً عمّاسواه.
و گفتهاند : این قوة، قوت دل است و ثقت بنصرت و تأیید الهیّت، چنانکه گفت : «
هو الذّی ایّدک بنصره
» ای ــ هو الذّی بنصره افردک، و بلطفه ایّدک، و عن کلّ سؤل و نصیب طهّرک و عن رق الاشیاء حرّرک و فی جمیع الاحوال کان لک.
«
الّف بین قلوبهم
».
الّف بین قلوب المرسلین بالرّسالة و قلوب الانبیاء بالنبوّة و قلوب الصّدّیقین بالصّدق و قلوب الشهداء بالمشاهدة و قلوب الصالحین بالخدمة و قلوب عامّة المؤمنین بالهدایة، فجعل المرسلین رحمة علی الانبیاء وجعل الانبیاء رحمة علی
p.75
الصدّیقین و جعل الصدّیقین رحمة علی الشهداءِ و جعل الشهداء رحمة للعالمین و جعل الصالحین رحمة علی عامّة المؤمنین و جعل المؤمنین رحمة علی الکافرین.
|
_ |
Input: Last Modify:sasaki |
History (9) |
| 178 |
|
Del |
8 |
الانفال |
دهم |
4 |
p.84
قوله تعالی : «
یا ایّها
النّبی
حسبک الله و من اتّبعک من المؤمنین
»، سیاق این آیت تشریف و تخصیص
عمر خطاب
است که.... بعهد اسلام در آمد.
مصطفی
ص
او را در کنار گرفت و گفت: « الحمدلله الّذی هداک الی الاسلام یا
عمر
»، پس دست وی گرفت و او را پیش یاران برد و گفت : « بشّروا فهذا عمر قد جاءکم مسلماً »، ای یاران من،
p.85
بشارت پذیرید که
عمر
باسلام در آمد.
حمزه
برخاست و او را در کنار گرفت، و یاران همه شاد گشتند و بشاشت نمودند و گفتند : « الحمدلله الّذی هداک الی الالسلام یا
عمر
».
پس
عمر
گفت : « یا
رسول الله
کم عددنا »، چند بر آید عدد مسلمانان.
رسول خدا
گفت : « تسعةٌ و ثلاثون، و بک اتمّ الله الاربعین ».
چهل، کم یک کس بودیم و اکنون که تو آمدی، عقد چهل تمام شد.
عمر
گفت : یا
رسول الله
چرا این کار پنهان داریم و چرا این علم اسلام آشکارا بدر نیاریم؟
افیعبد
اللات
و
العزی
علانیة علی رؤس الخلایق و یعبدالله جلّ جلاله سرّاً کلاً والّذی بعثک بالحقّ لا یعبدالله سرّاً بعد الیوم.
عمر
دامن عصمت
مصطفی
گرفت و او را بیرون آورد و آن قوم که با
مصطفی
بودند از صدّیقان همه بیرون آمدند و دو صف بر کشیدند.
یک صف
عمر
در پیش ایستاد و یک صف
حمزه
، همی آمدند تا به
مسجد حرام
، و کافران و مشرکان منتظر که هم اکنون
عمر
سر
محمد
می آرد و از اسلام وی همه بی خبر بودند.
عمر
چون روی کافران دید، تکبیر گفت که رعب آن در دلهای کافران افتاد و روی عقلهاشان سیاه گشت،
آنگه گفت :
مالی اریکم کلّکم قیاما
الکهل والشّبان والغلاما
قد بعث الله لکم اماما
محمداً
قد شرع الاسلاما
واظهر الایمان واستقاما
فالیوم حقّاً نکسر الاصناما
نذبّ عنه الخال و الاعماما
کفّار
قریش
آنروز چون
عمر
را بدیدند دل از دولت خویش بر گرفتند و آنروز بدیدن
عمر
غمناکتر از آن شدند که آنروز که
رسول خدا
وحی آشکا را کرده بود....
ای جوانمرد، گوهر وصال او نه چیزی است که بدست هر دون همّتی افتد، درّیست که در صندوق صدق صدّیقان بدست آید، عبهری است که از حدائق حقایق عاشقان پیدا شود.
غوّاصان این گوهر هر یکی علی الانفراد، خورشید ارادت و مستقرّ عهد دولت و مقبول حضرت الۤهیّت آمدند، صفت ایشان اینست که رب العزّة گفت در آخر سورة : «
آمنوا و هاجروا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فی سبیل الله و الّذین آووا و نصروا
». حکم ایشان اینست که «
اولۤئک بعضهم اولیآء بعض
»، خلقت ایشان
p.86
اینست که «
اولۤئک هم المؤمنون حقاً
»، ثواب ایشان اینست « لهم مغفرة و رزق کریم »، و رزق کریم آنست که خورشید وصال از مشرق تافت، تابان شود، همه آرزوها نقد شود و زیادت بیکران شود، قصّهٴ آب و گل نهان شود و دوست ازلی عیان شود، دیده و دل هر دو بدوست نگران شود.
هر که را نور تجّلی بر دلش آید پدید
بس عجب نه گر چو
موسی
کُه برو ریحان شود
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 179 |
|
Del |
9 |
التوبة |
دهم |
4 |
p.95
قوله تعالی : ــ « بر آئة من الله و رسوله ». و عید کافران است و تهدید بیگانگان، و سرانجام کفر ایشان فراق جاویدان و حسرت بیکران، درخت نومیدی ببر آمده و اشخاص بیزاری بدر آمده، چه سود دارد اکنون زاری، که خدای حکم کرد به بیزاری، اینست فضیحت و رسوائی، ماتم بیگانگی و مصیبت جدائی، امروز خستهٴ زخم قطیعت، فردا سوختهٴ آتش عقوبت، امروز عذاب و خزی، «
و ان الله مخزی الکافرین
» و فردا حسرت، «
اخسئوا فیها و لاتکلّمون
»، امروز سیاست، «
اقتلوا المشرکین
»، و فردا زقوم و حمیم و غسلین.
مسکین آدمی که پیوسته در غفلت است یا در طاعت یا فترت است، نداند که سرانجام کار وی چیست.
آشنائی است یا بیگانگی در غفلت و معصیت می زید، و این نشان بد بختی است، حرام میخورد و بخسران دین رضا میدهد، و این نشان ببزاری است، در فرمان شرع سستی و بانهی حقّ ناپاکی، و این نشان شوخی است.
بیچاره آدمی بیدار آنگه شود که نبود هر چه بودنی است، پند آنگه پذیرد که باو رسد هر چه رسیدنی است، نمیداند که هر چه کشت رستنی است،
p.96
و هر چه رست درودنی است، « یموت الرّجل علی ماعاش علیه و یحشر علی مامات علیه.
قوله : «
فاذا انسلخ الاشهر الحرم فاقتلوا المشرکین حیث وجدتموهم و خذوهم و احصروهم
» .
درین آیت اسباب قهر دشمن و انواع معالجهٴ قتال بر شمرد، یکی «
اقتلوهم
»، دوم «
خذوهم
»، سوم «
احصروهم
»، چهارم «
واقعدوا لهم کلّ مرصد
».
در جنگ کهین با کمینه دشمن معالجت باید تا مغلوب و مقهور شود.
از روی اشارت میگوید : در جهاد مهین با مهینه دشمن و هی النّفس الامّارة، انواع ریاضات و فنون مجاهدات باید تا مقهور گردد، و درین باب هیچ مجاهده بآن نرسد که نفس را از شهوات و مألوفات باز دارد، و بر خصها و تأویلات سر فرو نیارد و آنچه بروی دشخوارتر و صعبتر بر دست گیرد تا مقهور شود.
ابو سعید خرّاز
گفت : ما در قهر نفس خویش چندان برفتیم که هر مجاهدت و ریاضت که در وسع آدمی آید، و شنیدم که کسی کرد،
من آن کردم و بجای آوردم تا آن حدّ که شنیدم که خدایرا فریشتگانیاند که عبادت ایشان بر درگاه عزّت آنست که سرهای خویش بزیر کنند و پایها ببالا، روزگاری آن کردیم، این چنین مجاهدات و ریاضات با نفس خود بر دست گرفتیم و هنوز از شرّ وی ایمن نشدیم.
حسن بصری
گفت :
عیسی
ع
پلاس درشت پوشیدی و برگ و پوست درختان و گیاه زمین خوردی و هر کجا شب در آمدی هم آنجا بخفتی که خود را وطنی نساخته بود، تا می آید که شبی باران می آمد و رعد و برق و صواعق و باد سرد و سرمای سخت بود، و وی در میان بیابان در آن صواعق بماند، از دور غاری بدید، قصد آن غار کرد تا آنرا پناه خود سازد، چون بدر غار رسید، دد بیابانی در آن غار خفته بود و ویرا در آن جای نبود، از آنجا بر گشت و گفت : « انّ لابن آوی ماوی، و لیس لابن مریم مأوی »، دد بیابانی را مأوی است و پسر مریم را مأوی نیست.
از حضرت عزت ندا آمد که : « انا مأوی من لامأوی له ».
در همه جهان ویرا خود قصعه قصعهای معلوم بود که از آن آب خوردی، روزی یکی را دید که بدست آب همی خورد، زان پس قصعه بگذاشت، و نیز بر نداشت و گفت : خدای مرا خود قصعهٴ داد که بوی آب خورم و من ندانسته بودم.
در خبر میآید که روز قیامت درویشانرا بیارند و حقّ خدا از ایشان طلب کنند، ایشان گویند : ما را
p.97
درویش و بیمال آفریدی و از درویشی بحقّ تو نپرداختیم،
عیسی
را بیارند و بر ایشان حجّت کنند که وی در دنیا آمد و بیرون شد و در دنیا ویرا ملک و مال نبود و در گزارد حق خدای تقصیر نکرد.
همچنین
لقمان
را بر بردگان حجّت کنند، و
یوسف صدیق
را بر نیکورویان حجّت کنند، و
سلیمان بن داود
را بر ملوک و توانگران حجّت کنند.
«
فان تابوا و اقاموا الصلوة...
» الآیه.
حقیقت توبه پشیمانی است که در دل پدید آید، دردی که از درون سینه سر بر زند، آتش خجل در دل وی افتد، آب حسرت از دیده فرو ریزد، نه بینی شاخی که در یک سر آن آتش زنی، از آن دیگر سر، آب قطره قطره میچکد.
مصطفی
ص
گفت : « من اذنب ذنباً فندم علیه فهو توبة ».
فضیل عیّاض
براهزنی معروف بود، پیوسته با صد مرد در کمین مکابره نشسته بود، شبی بر سر سنگی نماز میکرد، ناگاه از کمین گاه غیب این تیر قهر که « الم یعلم بانّ الله یری؟ » بر جان و دل او زدند.
فضیل
را چنان اسیر کرد که در نماز نعره بزد و بیفتاد، کارش بجائی رسید که پیر عالمی گشت.
ای جوانمرد، صد هزاران ماهرویان فردوس از راه نظاره در بازار کرم منتظر ایستادهاند مگر عاصئی از پردهٴ عصیان بیرون آید و قدم بر بساط توبه نهد تا ایشان جانها و دلها را در صدق قدم وی بر افشانند و بشارت بسمع وی رسانند، که : «
و بشّر الّذین آمنوا انّ لهم قدم صدق عند ربّهم
».
«
وان احد من المشرکین استجارک...
» الایة، اذا استجارک المشرک الیوم لاترد «
حتی یسمع کلام الله
» فاذا استعاذ المؤمن طول عمره من الفراق متی یمنع من سماع کلام الله و کیف یکون فی زمرة من یقول لهم : «
اخسئوا فیها ولا تکلّمون
»، و اذا قال الیوم لاعدائه «
فاجره حتی یسمع کلام الله
» فان لم یؤمن بعد سماع کلامه نهی عن تعرّضه.
فقال : «
ثمّ ابلغه مأمنه
» تری انّه لایؤمن اولیائه غداً من فراقه و قد عاشوا الیوم علی ایمانه و وفاقه کلا ان یمتحنهم بذلک، قال الله تعالی : «
لا یحزنهم الفزع الاکبر
».
p.98
ثمّ قال : «
ذلک بانّهم قوم لا یعلمون
» فاذا کان هذا امره فیمن لا یعلم فکیف بِرّه مع من یعلم.
و متی تضیّع من ینیخ بیابنا
و المعرضون لهم نعیم وافر
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (7) |
| 180 |
|
Del |
9 |
التوبة |
دهم |
4 |
p.105
قوله تعالی : «
و ان نکثوا ایمانهم من بعد عهدهم...
» الآیة. یک قول آنست که اینان اهل بدعت و اهواءاند که کتاب خدا و سنّت
مصطفی
واپس داشتند
p.106
و آنرا سست دیدند، و صواب دید رأی خویش و مستحسنات عقول فرا پیش داشتند و بچشم تعظیم در آن ننگرستند تا اسیر تهمت و شبهت گشتند، نه اعتقاد بر بصیرت دارند نه سخن بر بیّنت نه طریق کتاب و سنّت، راست چون درختی که بیخش بدعت، ساقش ضلالت، شاخش لعنت، برگش عقوبت، شکوفهاش ندامت، میوهاش حسرت.
فرمان است از درگاه عزّت بحکم این آیت : «
فقاتلوا ائمة الکفر
».
این درخت از بیخ بر آرید و اصل این شاخها ببرید، امامان کفر و بدعت را زینهار مدهید و از ایشان هرگز ایمن مباشید که ایشان دزداناند و شما پاسبان.
دزد پاسبان را کی دوست دارد و از وی کی ایمن باشد؟!
ائمة الکفر باین قول که گقتیم
بشر المریسی
است با دین تلبیسی و طریق ابلیسی، شیطان الطّاق آن زراق باتفاق
بُسر
بود و او که قرآنرا مخلوق، گفت، برای و مراد
جعد درهم
که فردا در دوزخ با
فرعون
خواهد بود بهم ؛
غیلان
قدری که وی زنده کرده است دین گوری؛
جهم صفوان
که در دین بوی اقتدا کردن نتوان. این مبتدعان و پیشروان کفر و ضلالت در آخر عهد صحابه پدید آمدند و فتنها در دین آشکارا کردند و روی از منهج راستی بر تافتند تا ربّ العزّة قومی را از پیش روان اهل سنّت بر ایشان مسلّط کرد.
چون
عبد الله بن عمر
و
عبد الله بن عباس
و مانند ایشان تا آن بدعتها نفی کردند و بتیغ
کتاب
و
سنت
بیخ جدال و بدعت ببریدند و متون احادیث
پیغامبر (ص)
بسلاسل اسناد مقیّد داشتند و حقّ از باطل جدا کردند و فرزندان خود را وصیّت کردند که برایشان سلام مکنید و چون بمیرند بر ایشان نماز مکنید.
پیران طریفت
گفتهاند : گناه اهل سنّت بعفو نزدیکتر است از طاعت مبتدع بقبول.
«
قاتلوهم یعذّبهم الله بایدیکم و یخزهم و ینصرکم علیهم
».
سماع نصرت بار قتال.
برایشان سبک کرد و وعدهٴ ظفر کار خطرناک بر ایشان خوش کرد.
اینست سنّت خداوند جل جلاله که بر هر تکلیفی تخفیفی داشته و با هر عسری یسری روان کرد.
«
ویشف صدور قوم مؤمنین
» هر کسی را باندازهٴ بیماری وی شفا داد، یکی بیمار از کید شیطان، شفاءِ وی در قهر دشمن است؛ یکی بیمار از شهوت نفس، شفاءِ وی.
در قهر نفس ؛ یکی بیمار از تاریکی دل، شفاءِ وی در نور معرفت است؛ یکی بیمار
p.107
از محبّت، شفاءِ وی در مشاهده است.
جعفر بن محمد
از اینجا گفته است : « لبعضهم شفاء المعرفة و الصفا، و لبعضهم شفاء التّسلیم و الرضا، و لبعضهم شفاء التوبة و الوفا و لبعضهم شفاء المشاهدة و اللّقا.
«
ام حسبتم ان تترکوا...
» الآیة، من ظنّ انه یقنع منه بالدّعوی دون التحقیق بالمعنی فهو علی غلط من حسابه.
کار حقیقت معنی دارد نه صورت دعوی،
همواره
مال اندر دست منکر باشد و باد اندر دست مدعی، و بحکم شرع منکر را قول قول است و مدعی اگر بیّنت ندارد قولش هذیان، دنیای خسیس بدعوی نتوان یافت، حقیقت حق بدعوی کی توان یافت، آنچه زیر حکم مخلوق در آید بدعوی حاصل نیاید، پس آنچه خود در حکم مخلوق نیاید بدعوی کی حاصل آید.
پیر طریقت
گفت : الۤهی! اگر این آه از ما دعوی است سزای آنی، ور لاف است بجای آنی، ور صدق است وفای آنی ؛ الۤهی! لگر دعوی است سخن راست است، ور لاف است ناز راست است، ور صدق است کار راست است، ار دعوی است نه بیداد است ور لاف است از آن است که دل شاد است، ور صدق است از تاوان آزاد است ؛ الهی! تو دانی که کدام است، اگر دعوی بر کرم عرض کنی ناز مرا ضرورت است.
قوله : «
و ماکان للمشرکین ان یعمروا مساجد الله
» عمارت مسجد در عبادت متعبّدان است و اخلاص مخلصان، و مشرک نه در شمار متعبّدان است نه در غمار مخلصان، عمارت مسجد کار مؤمنانست و عادت ایشان.
خدای میگوید : «
انما یعمر مساجد الله من آمن بالله و الیوم الآخر
».
و گفتهاند مساجد اعضاءِ بنده است که بوقت سجود بر زمین نهاد، و عمارتش آنست که آنرا بادب شرع دارند و بزیور حرمت بیارایند، و هرگز پیش مخلوق از بهر دنیا بر زمین ننهند و جز خدایرا جل جلاله استحقاق سجود ندانند.
پیر طریقت
گفت : الهی! از سه چیز که دارم در یکی نگاه کن : اول سجودی که جز ترا از دل نخاست ؛ دیگر تصدیقی که هر چه گفتی گفتم که راست ؛ سه دیگر چون با ذکرم خاست دل و جان جز ترا نخواست.
آنگه از سرانجام کار مؤمنان و درجات ثواب مخلصان خبر داد ، گفت : «
یبشّرهم
p.108
ربّهم برحمةٍ منه و رضوانٍ و جنّات
».
بشارت بر دو قسم است : یکی بواسطهٴ ملک در آخر عهد دنیا که بنده روی بآخرت نهد بشارت دهد که : «
الّا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنّة الّتی کنتم توعدون
» ؛ یکی بیواسطهٴ قول ملک جلّ جلاله در انجمن قیامت بوقت محاسبت «
یبشّرهم ربّهم برحمة منه
» ؛ یکی را بشارت بود بنعمت جنّت ؛ یکی را بشارت بود بدوام مشاهدت و راز ولی نعمت وشتان ما هما، و یقال : یبشّر العاصی [ بالرّحمة و یبشر المطیع بالرضوان و یبشّر کافة المؤمنین بالجنات فقدم العاصی (۱) ] بالذکر لالتقدیم العصاة علی المطیعین لکن لضعفهم و الضعیف اولی بالرفق من القوی، و یقال : «
یبشّرهم ربّهم برحمة منه
»، عرفهم انهم لم یصلوا الی ماوصلوا من الدرجات بسعیهم و طاعتهم ولکن برحمة وصلوا الی طاعتهم لا بطاعتهم وصلوا الی نعمتهم.
قال
رسول الله (ص)
« ما منکم من احدٍ ینجیه عمله » قالوا : ولا انت یا
رسول الله
؟
قال: « ولا انا الّا ان یتغمّدنی الله برحمته »، والله
هو الغفور الرحیم
.
|
p.105
از صفحه ۱۰۵ تا ۱۰۸ کتاب کشف الاسرار شماره سوره التوبة غلط است.
p.108
(۱) منحصر به نسخه الف است.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (10) |
| 181 |
|
Del |
9 |
التوبة |
دهم |
4 |
p.120
قوله تعالی : «
یا ایّها الّذین آمنوا لا تتخذوا اباء کم و اخوانکم...
» الایة ـ.
علامة الصدق فی التّوحید قطع العلاقات و مفارقة العادات و هجران المعارف و الاکتفاء بالله علی دوام الحالات.
هر که حلقهٴ انقیاد شرع در گوش فرمان کند به
بهشت
رسد هر که دیدهٴ حرص بناوک فقر و فاقة بدوزد از
دوزخ
برهد، هر که صفات خود قربان مهر ازل کند اسرار علوم حقیقت از دل وی سر بر زند، هر که
یعقوب
وار در
بیت الاحزان
عشق نشیند.
و از علایق و خلایق ببرّد بصحبت مولی رسد.
از خداوندان همّت یکی
خلیل
بود،
ابراهیم
در بدایت کار دنیا را بر مثال ستاره پیش دیدهٴ وی در آوردند، پس عقبی بینی اندر صورت ماه جمال خود بر دیدهٴ خلّت وی جلوه کرد
p.121
پس نفس امّاره و مهر
اسمعیل
بحکم بعضیّت بر صفت آفتاب خود را بدو نمود.
خلیل
در نگرست بر هیچ چیز از موجودات آثار عزّ فقر و نشان ازل ندید گفت : نخواهم «
لا احب الافلین
»
همی بیکبار از کل کون اعراض کرد دنیا بداد و دل از فرزند بر داشت و نفس خود را بآتش
نمرود
سپرد گفت : « فانهم عدو لی الّا رب العالمین ».
هر که خواهد که در کوی موافقت بر بساط محبّت منزل کند مرکب علاقت را یکبارگی پی کند.
پیر طریقت
از اینجا گفته : کوی دست علاقت از دامن حقیقت کی رهان شود تا خورشید وصال از مشرق یافت تابان شود و زیادت بی کران شود و دل و جان هر سه بدوست نگران شود.
احمد یحیی دمشقی
روزی پیش پدر و مادر نشسته بود، گفتند، یا
احمد
! از پیش ما بر خیز و هر کجا خواهی رو و ما ترا در کار خدا کردیم.
احمد
آب حسرت در دیده بگردانید بر پای خاست روی سوی قبله کرد، گفت : الۤهی تاکنون پدری و مادری داشتم اکنون جز تو ندارم از شهر
دمشق
بدر آمد، روی بجانب
کعبه
نهاد و آنجا مقیم شد تا بیست و چهار موقف دریافت، بعد از آن خواست تا قصد زیارت پدر و مادر کند بشهر
دمشق
باز آمد بدر سرای رسید حلقهٴ در بجنبانید مادر آواز داد که : من علی الباب؟
قال انا
احمد
.
مادر گفت : ما را فرزندی بود او را در کار خدا کردیم،
احمد
و
محمد
را با ما چه کار.
و
حکایت
ابرهیم ادهم
معروفست که آن فرزند وی آرزوی دیدار پدر کرد، از
بلخ
برخاست و بحج شد چون
بموسم
رسید
ابراهیم
او را دید ازو بر گشت و بگوشهٴ باز شد بسیار بگریست و آنگه گفت :
هجرت الخلق طراً فی هواکا
وایتمت الولید لکی اراکا.
« قل ان کان آباؤکم و ابناؤکم و اخوانکم » الی قوله «
احبّ الیکم من الله و رسوله
».
مصطفی
گفت : لا یؤمن احد کم حتی اکون احبّ الیه من والده و ولده و الناس اجمعین، و قال
ص
: ثلث من کنّ فیه وجد حلاوة الایمان من کان الله و
رسول
ه احبّ الیه من سواهما و من احبّ عبدالا لحبّه الاّ الله و من یکره ان یعود الی الکفر بعد اذا نقذه الله منه وکما یکره ان یلقی فی النّار.
هر که عیال و فرزند خویش و پیوند و مال و ضیاع و اسباب از خدای و
رسول
دوستتر دارد بهرهٴ وی از مسلمانی جز نامی نیست و از حقیقب ایمان او را بوئی نیست، مسکین آنکس که عمری بسر آورد و او را ازین حدیث بوئی نه.
p.122
ترا از دریا گمان چیست که ترا جوئی نه.
عبد الرحمن بن ابی بکر
روز
احزاب
بیرون آمد در صف کافران باستاد و هنوز در اسلام نیامده بود مبارز خواست
ابو بکر
بیرون آمد بر عزم آن که با وی جنک کند،
عبد الرحمن
چون روی پدر دید بر گشت و روی بر گردانید.
و از بهر حشمت
ابو بکر
کس از یاران وی بیرون نشد.
ابو بکر
را گفتند اگر پسرت حرب کردی تو چه خواستی کرد.
گفت : بان خدائی که
محمد
را براستی بخلق فرستاد که بر نگشتمی تا او مرا بکشتی یا من او را بکشتمی.
«
لقد نصر کم الله فی مواطن کثیرة و یوم حنین اذ اعجبتکم کثرتکم
».
عُجب غول راهست و آفت دین و سبب زوال نعمت و کلید فرقت و مایه غفلت.
عجب آنست که طاعت خود، بزرگ داند و خدمت از خود شناسد و بچشم پسند، درو نگرد بحکم خبر، بفتوی نبوّت طاعت این چنین کس هرگز بر فرق وی بر نگذرد.
پیر طریقت
گفت : الهی از دو دعوی بزینهارم و زهر دو بفضل تو فریاد خواهم از آنکه پندارم که بخود چیزی دارم یا پندارم که بر تو حقّی دارم.
الهی از آنجا که بودیم بر خاستیم لکن بآنجا نرسیدیم که میخواستیم.
الهی هر که نکشتهٴ بی خودی است مردار است مغبون اوست که نصیب او از دوستی گفتار است.
او را که دین راه جان و دل بکار است او را با دوست چه کار است.
مصطفی
ص
گفت لولم تذنبوا، لخشیت علیکم ماهو اشدّ من الذّنب العجب العجب، و قال
ص
بئس العبد عبد تخیّل و اختال و نسی الکبیر المتعال بئس العبد عبد تجبّر و اعتدی ونسیٰ الجبّار الاعلی.
بئس العبد عبد سهی و لهیٰ و نسیٰ المقابر و البلی.
بئس العبد عبد غناء و طغا و نسی المبتدا و المنتهی.
«
یا ایّها الذین آمنوا انّما المشرکون نجس
».
کافران خبیثاند دلهاشان بنجاست کفر آلوده و بدود شرک سیاه گشته هرگز آب توحید بآن نرسیده که عنایت ازل ایشان را درنیافته باین خبث و نجاست سزاءِ مسجد کی باشد که مشهد قرب حق است و مخیم الطاف کرم.
جای پاک جز پاکانرا بخود راه ندهد.
ان الله تعالی طیّب لایقبل الّا الطیب.
بهشت جای پاکان است، چنانکه گفت : «
و مساکن طیبة فی جنّات عدن
» : جز پاکان و مؤمنان را بخود راه ندهد.
«
نورث من عبادنا من کان تقیّا
» و دلهای مؤمنان که بآب توحید شسته و بجاروب حسرت رُفته و بساط مهر ازل در آن گسترده و از
p.123
علائق و اغیار در حقیقت افراد خالی گشته لاجرم محلّ خرگاه قدس عزّت گشته و میدان مواصلت حقّ شده که « انا عند المنکسرة قلوبهم من اجلی.
پیر طریقت
گفت : الهی نزدیک نفسهاءِ دوستانی حاضر دل ذاکرانی از نزدیک نشانت میدهند و برتر از آنی، و از دورت میجویند و نزدیکتر از جانی، ندانم که در جانی یا جانرا جانی نه اینی و نه آنی جانرا زندگی می باید تو آنی.
نیکو گفت
آن جوان مرد
که گفت .
بمیر ای حکیم از چنین زندگانی
کزین زندگانی چو ماندی بمانی
از این کلبهٴ جیفه مرگت رهاند
که مرگست سرمایهٴ زندگانی
کند عقل را فارغ از لا ابالی
کند روح را ایمن از لن ترانی.
«
و قالت الیهود عزیر
ابن
الله
» الایه.
اگر خطاب از مخلوق رفتی عین شکوی بودی و گله بدوستان کردن از دشمنان تحقیق وصلت و تشریف دوستان بود.
فکم بین من یشکوالیه و بین من یشکوعنه.
میگوید بیگانگان و دشمنان ما را بسزای ما صفت نکردند و حق خداوندی ما نشناختند و حرمت نداشتند.
همانست که
مصطفی
ص
گفت : حکایت از کردکار قدیم جلّ حلاله : کذّ بنی ابن آدم و لم یکن له ذلک و شتمنی و لم یکن له ذلک فامّا تکذیبه ایّای فقوله لن یعیدنی و لیس اوّل الخلق باهون علیّ من اعادته و امّا شتمه ایّای فقوله اتخذ الله ولداً و انا الاحد الصمد لم الدولم اولد و لم یکن لی کفواً احد.
گفت : فرزند
آدم
مرا دروغ زن گرفت و نرسد او را که مرا دروغ زن گیرد، و ناسزا گفت و نرسد او را که مرا ناسزا گوید امّا آنچه دروغ زن گرفت آنست که گفت : پس از آنکه مردیم ما را نیافریند باز و من همانم که اوّل بودم در اول نبود بیافریدم و از آغاز نو ساختم بآخر باز آفرینم چنان که اوّل آفریدم که نه اول بر من آسانتر از آخر، من همانم که بودم قادر بر کمال مقدر ذوالجلال لم یزل ولایزال.
و امّا ناسزا که فرزند
آدم
گقت : آنست که گفت : «
اتخذ الله ولدا
ً».
خدای فرزند گرفت و نه چنان است که وی گفت، که من یگانه و یکتاام بی زن و بی فرزند بی خویش و بی پیوند بی نظیر و بی مانند، آنگه صفت خود، خود کرد گفت : انا الاحد الصّمد.
منم خداوند یکتا در ذات یکتا در صفات بی همتا.
قدوس و بی عیب.
پاک ازو صفهاء ناسزا.
صمدم
p.124
نه خورنده و نه خواب گیر.
خود بی عیب و معیوب پذیر.
جبار حکیم و دانا و قدیر
لم یلد و لم یولد
و لم یکن له کفواً احد
.
|
p.120
از صفحه ۱۲۰ تا ۱۲۴ کتاب کشف الاسرار شماره سوره التوبة غلط است.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (5) |
| 182 |
|
Del |
9 |
التوبة |
دهم |
4 |
p.131
قول تعالی : «
یا ایّها الّذین آمنوا انّ کثیراً من الاحبار و الرّهبان
» الآیه.
درین آیت هم تخصیص است و هم تشریف است و هم تهدید و وعید.
اول آیت تشریف مؤمنان است.
ایشانرا بنداء کرامت میخواند و به خطاب کریم می نوازد، نواخت خود بر ایشان می نهد عطاء خود بر ایشان می ریزد و بایمان ایشان خود گواهی می دهد.
اینست کرامت و نعمت.
اینست لطافت و رحمت.
کاری در ازل ساخته.
بنده را بی بنده عقد دوستی بسته و نداء کرامت و نعمت بجان وی رسانیده.
پیر طریقت
گفت نداءِ حق بر سه قسم است یکی را به نداء وعید خواند از روی عظمت بخوف افتاد.
یکی را بنداءِ وعد خواند
بنعمت
رحمت بر جا افتاد.
یکی را بنداء لطف خواند بحکم انبساط بمهر افتاد. بنده باید که میان این سه حال گردان بود : اول
p.132
خوفی که او را از معصیت باز دارد ؛ دوم رجایی که او را بر طاعت دارد ؛ سوم مهری که او را از او باز رهاند.
تا با تو تویی ترا بحق ره ندهند
چون بی تو شدی ز دیده بیرون ننهند
«
ان کثیراً من الاحبار و الرهبان لیاکلون اموال الناس بالباطل
».
از روی اشارت میگوید مبادا که عالم در تعلیم علم و پیر در تربیت مرید طمع دارد برفق مردم و نفع دنیا که طمع، آئینهٴ علم تاریک کند و چشمهٴ برکت خشک کند و قیمت مردم ناقص کند و هیبت پیر از دل مرید ببرد و حرمت علم فرو نهد.
مصطفی
گفت : بئس العبد عبدٌ طمع یقوده و هوی یضله و قال علیه السلام یاتی علی امتی زمان امراؤ هم یکون علی الجور و علمائهم علی الطمع و عبّادهم علی الریاءِ و تجارهم علی اکل الربوا، و نساؤهم علی زینة الدنیا. عالم که در تعلیم علم، طمع بنفع دنیا ندارد و رفق خلق در آن نجوید و علم خود بطلب جاه و ریاست و جمع دنیا ضایع نکند، بعلم خود بر خوردار شود و برکت علم بوی رسد و ثواب او ثواب پیغامبران بود.
مصطفی
گفت : من زار عالماً فکانّما زار نبیاً.
و در خبر است که هر که عالمی را زیارت کند چنان است که علم را زیارت کرد، و هر که علم را زیارت کرد چنان است که خدایرا زیارت کرد و هر که خدایرا زیارت کرد جایگاه او
بهشت
است.
«
و الّذین یکنزون الذّهب و الفضّة ولا ینفقونها فی سبیل الله
».
بخل نه کار دینداران است و نه خُلقدوستان.
و گفتهاند : لیس من اخلاق الانبیآء و الصّدیقین البخل، لانه روی عن
النبی
ص
انه قال : ماجبل ولی الله الاعلی السخاءِ.
شبلی
را پرسیدند که زکوة چند باید داد.
گفت : بر مذهب فقها، از دویست درم پنج درم، و بر مذهب ما جملهٴ دویست درم دادنی است.
گفتند : این را در شرع، اصلی باید گفت :
ابو بکر
هر چه داشت همه در باخت آنروز که
مصطفی
از یاران صدقه خواست.
عمر
نیمهٴ مال آورد گفت : یا
رسول الله
تصدقت بنصف مالی و ترکت النصف لعیالی ولی عندالله اجر.
بو بکر
هر چه داشت همه آورد، و گفت : یا رسول الله تصدقت بجمیع مالی ولله عندی مزید.
عمر
گفت: نیمهٴ مال بدادم و مرا بنزدیک خدای مزد است.
ابو بکر
گفت : همه بدادم و از
p.133
آن خدای را بر من حق است.
مصطفی
گفت : بینکما ما بین کلمتیکما.
عمر
بر مقام شریعت بود و ثمر.
اهل شریعت نعیم بهشت است.
ابو بکر
بر مقام حقیقت بود و ثمرهٴ اهل حقیقت روح مشاهده است، حساب اهل شریعت بموقف است حساب اهل حقیقت بر بساط انس است، در مقعد صدق عند ملیک مقتدر.
«
یوم یحمی علیها فی نار جهنم فتکویٰ بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم
».
خص المواضع الثلث من البدن و هی الجبهة و الجنب و الظهر بالکیّ، لان البخیل اذاسأله السائل زوی جبهته ثم اعرض عنه ثمّ ولیه ظهره.
پیشانی که خواجه بوقت سؤال سائل فرا، هم کشد ناچار بر آن داغ نهند.
پهلو که از سر کبر بر درویش زند و پشت که بر گرداند، هم چنان، تا دانی که درویش را در آن حضرت جاه و مقدار است.
و شرف درویش آنست که چون توانگر را اعتماد بر دنیا بود درویش را اعتماد بر مولا بود، هرگه که توانگری بخدای تقرّب کند بوسیلت درویش کند و اگر درویش بتوانگر از بهر دنیا تقرب کند از دین بر آید.
مصطفی
از اینجا گفت : من تواضع غنیّاً لغناه ذهب ثلث دینه.
هر که تواضع کند توانگری را از بهر توانگری وی سیکی از دین وی رفت، و اگر بزبان مدح گوید دوسیک رفت، و اگر بدل او را تعظیم نهد جملهٴ دین وی در سر آن شد.
درویش بود که با دین پیش توانگر در شود بی دین بیرون آید و توانگر، با گناه پیش وی شود بی گناه بیرون آید، پس خلق، ایشانرا درویش میخوانند و توانگر بحقیقت، خود ایشاناند.
مصطفی
گفت : ملوک تحت اطمار.
«
انّ عدّة الشهور عند الله اثنا عشر شهراً
» الآیة... لما علم انهم لایداومون علی ملازمة القرب.
افرد بعض الشهور بالتفضیل لیحصوها باستاکثار الطاعات وامّا الخواص من عباده فجمیع الشهور لهم
شعبان
و
رمضان
و جمیع الایام لهم
جمعة
و جمیع البقاع لهم کالمساجد و
فی معناه انشد :
یا رب ان جهادی غیر منقطع
فکل ارضک لی ثغر و طرسوس
«
انّ عدة الشهور عندالله اثنا عشر شهراً
».
گفتهاند حکمت در آنکه رب العزة روزگار را بر دوازده ماه نهاد آنست که تا بر عدد حروف توحید بود وهی : « لااله الا الله ».
تحقیق آن خبر را که
مصطفی
گفت : بالتوحید قامت السموات و الارض.
دور فلک در آسمان
p.134
و گردش روزگار و سال و ماه در زمین در توحید موحدان بسته تا این دوازده حرف از زبان موحدان روان است این دوازده ماه بر نسق خویش و بر هیئت خویش گردان است هر حرفی پاسبان ماهی ساخته و ثبات این در بیان آن بسته، آنروز که قضیهٴ الهی و حکم ازلی در رسد و خواهد که بند آسمان و زمین بر گشاید و زمین خاکی بر افشاند و روزگار نام زد کرده بسر آید، نخست توحید از میان خلق بر دارد تا نه توحید ماند نه نه موحدّ، نه قرآن میان خلق نه مؤمن.
اینست که
مصطفی
گفت : لاتقوم الساعة حتی لایقال فی الارض الله الله.
«
انّما النسیٴ زیادة فی الکفر
... » الآیه الدّین ملاحظة الامر و مجانبة الرزق و ترک التقدم بین یدی الله سبحانه فی جمیع احکلم الشرع فالآجال فی الطاعة مضروبة و التوحید فی عرفانه متّبع و الصّلاح فی الامور بالاقامة علی نعمة العبودیّة فالشهر ما سمّاه الله شهراً و العام و الحول ما قدره وبینه شرعاً.
|
p.131
از صفحه ۱۳۱ تا ۱۳۴ کتاب کشف الاسرار شماره سوره التوبة غلط است.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 183 |
|
Del |
9 |
التوبة |
دهم |
4 |
p.143
قول تعالی : « الّا تنصروه فقد نصره الله اذ اخرجه الذین کفروا ثانی اثنین اذ هما فی الغار » سعادت بندگان در عنایت است و آنجا که عنایت است پیروزی را چه نهایت است.
کار جذبهٴ الهی دارد مغناطیس عزت و کشش
(۱)
عنایت.
هر کجا کششی بود آنجا کوششی بود.
هر کجا صدقی بود آنجا تصدیقی بود.
و هر کجا تصدیق بود آنجا
p.144
دلی بود و آنجا که دل بود فتحی بود و آنجا که فتح بود سعادت بود.
خنک آن بنده که اهل این قصه بود.
آنک
ابو بکر
بر خوان قصه وی تا عجایب بینی در نگر در بدایت و نهایت کار وی تا عز صحبت بشناسی و حقیقت ولایت بدانی بیست ساله بود که بخواب نمودند او را که ماه از آسمان جدا شدی و بر بام
کعبه
سه پاره کشتید یک پاره از آن در کنار
ابو بکر
افتادی.
ابو بکر
این خواب نهان همیداشت از
جهودان مکه
و غیر ایشان تا آنگه که
بشام
میرفت بتجارت.
گفتا بر
بحیراء راهب
رسیدم و آن خواب او را حکایت کردم گفت بشارت باد ترا یا
ابا بکر
که رسول آخر الزمان را در حیات او وزیر باشی و بعد از وفات وی خلیفهٴ او باشی.
ابو بکر
چون این سخن بشنید از شادی بگریست از عین رافت و رحمت در دل وی مایدهیی نهادند.
صباء دولت درد دین بسینه وی فرو گشادند
مصطفی
ازان درد این نشان باز داد که ما فضلکم
ابو بکر
بکثرة صیام و لاصلوةٍ ولکن بشیءِ و قرفی صدره.
پیر طریقت
: گفت که از حال وی نشان داده که گفت کریما این سوز ما امروز دردآمیز است نه طاقت بسر بردن و نه جای گریز است سر وقت عارف تیغی تیز است نه جای آرام و نه روی پرهیز است.
لطیفا این منزل ما چرا چنین دور است همراهان بر گشتند که این کار غرور است گر منزل ما سرور است این انتظار سور است وگر جز منتظر مصیبت زدهایست، نامعذورست بیست سال دیگر
ابو بکر
این حدیث پنهان میداشت تا از جبار عالم فرمان آمد
ب
جبرئیل
امین که یا
جبرئیل
رو با
محمد
بگوی که وقت آن آمد که بمنبر سعادت بر شوی و با خلق بگوئی که لااله الا الله
محمد
رسول الله
قل هوالله احد
چون این پیغام بگزارد
سید
گفت با
جبرئیل
با که گویم که همه عالم منکر این حدیثاند گفت یا
محمد
اگر منکر نبودندی بسعادت دعوت تو کی رسیدندی یا
محمد
هیچ کس بسعادت دعوت تو نزدیکتر از
بو بکر بو قحافه
نیست نزدیک وی رو و این حدیث با وی بگو
مصطفی
قدم از حجره خود بدر نهاد و
ابو بکر
همان ساعت از خانه خویش بدر آمد.
چون دیدهٴ صدیق بر جمال
سید
افتاد مغناطیس نبوت محمدی گوهر صدق
ابو بکر
را بخود کشید گفت : یا
ابا بکر
این چندین ضعف و زردی روی تو از بهر چیست گفت یا
محمد
چندین سال است که آتشی تیز در باطن
p.145
خود می بینم هرروز که بر آید گرم تر می بینم مرهمی همی جویم که این آتش بوی فرو نشانم.
از عشق تو آتشی بر افروختهام
وانگه بخودی خود فرو سوخنهام
مصطفی
دانست که
ابو بکر
گرفتار درد دین است و تشنهٴ شربت توحید حق است تا از آن شراب که از خم خانهٴ قدم بوی فرستادهاند و دران قاروره طهارت صافی شده « که
الم نشرح لک صدرک
» یک قطره بر جگر سوختهٴ
ابو بکر
ریزد گفت : یا
ابا بکر
در نبوت و رسالت ما چه گوئی
ابو بکر
باز نماند و گفت راست است و پاک جاء بالصدق و صدق به گفتا نوشت باد شراب مهر از جام توحید.
ای باز هوا گرفته و باز آمده به دام دوست
رنج سفر کشیده و باز دیده خود بکام دوست
و زبان حال
ابو بکر
میگوید الهی کشیدیم آنچه کشیدیم همه نوش گشت چون آوای قبول شنیدیم. الهی دانی که هرگز در مهر شکیبا نبودیم و بهر کوی که رسیدیم حلقهٴ در دوستی گرفتیم و بهر راه که رفتیم بر بوی تو آن راه بریدیم. دل رفت مبارک باد ور جان برود درین راه پسندیدیم.
دل باغ تو شد پاک ببر، زان که درین دل
یا زحمت ما گنجد یا نقش خیالت
جان نیز بنزد تو فرستیم بدین شکر
صد جان نکند آنچه کند بوی وصالت
|
p.143
۱- در نسخه الف : کهرباء است.
از صفحه ۱۴۳ تا ۱۴۵ کتاب کشف الاسرار شماره سوره التوبة غلط است.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (5) |
| 184 |
|
Del |
9 |
التوبة |
دهم |
4 |
p.151
قوله تعالی : « ان تصبک حسنة تسؤهم ».
هر که نعمت وی تمامتر و نواخت خدای بر وی بزرگتر، حاسدان وی بیشتر.
منافقان که نعمت و نواخت و فضل خدای دیدند بر
مصطفی
و مؤمنان حسد بردند و صفت حسود اینست که خدای گفت : « ان تصبک حسنةٌ تسؤهم »، چون نعمت و فضل خدایرا بر کسی بیند اندوهگن شود و رضا و خشنودی او جز در زوال نعمت نیست.
معاویه
گفت : هر دردی را درمان دانم و هر کاری را تدبیری توانم مگر درد حاسد که آنرا هیچ درمان ندانم و هیچ تدبیر نتوانم که داروی وی جز زوال نعمت از محسود نیست.
مصطفی
ص
گفت : « ثلث هنّ اصل کلّ خطیئة فاتقو هنّ و احذ روهنّ ایّاکم و الکبر فانّ
ابلیس
حمله الکبران لا یسجد لادم علیه السلام و ایّاکم و الحرص فانّ
آدم
حمله الحرص علی ان اکل من الشجرة و ایّاکم و الحسد فانّ بنی
آدم
انّما قتل احدهما صاحبه حسداً
و در خبر است که
موسی
علیه السلام مردی را دید نزدیک عرش عظیم درجهٴ بزرگ یافته و بنواخت بی نهایت و لطف بی کران رسیده
موسی
چون او را بآن ترتیب و آنمنزلت دید بوی غبطت برد و آن منزلش آرزو خواست گفت : بار خدایا آنمرد بآن رتبت و منزلت
p.152
بچه رسید؟
گفت : « لایحسدون النّاس علی ما آتیهم الله من فضله »، نعمت خدا و فضل نعمت خدا بر بندگان دید و بایشان حسد نبرد.
و در خبر است که در آسمان پنجم ربّ العزة فریشتهٴ آفریده بر گذرگاه اعمال بندگان نشسته چون عمل بنده بآسمان بر آرند و بوی رسد و هم چون آفتاب از روشنائی و نیکوئی آن عمل می تابد، بوی گوید : قف فانا ملک الحسد، باش که فریشته حسدم تا در آن نگرم که آمیخته حسد است یا نه اگر نشان حسد بیند باز گرداند، و گوید : اضربوا وجه صاحبه فانّه حاسد.
« قل لن یصیبنا الاّ ما کتب الله لنا ». حجتی روشن است بر قدریان که میگویند خیر بتقدیر خدا است و شرّ بکردار ما.
و رب العزه بر ایشان ردّ میکند و میگوید : یا
محمد
بگوی « لن یصیبنا » هیچ رسیدنی بما نرسد از خیر و شرّ و نفع و ضرّ و عطا و منع و غنی و فقر و نفاق و وفاق مگر که خدای خواست و تقدیر کرد و بر ما نوشت همه بتقدیر او و همه بحکم او و مشیّت او.
در عالم چیست از بودنی مگر بخواست او، موی نجنبد بر تن مگر بارادت او و خطرتی ناید در دل مگر بعلم او، آدمی از خاک آفریدهٴ او نه از نخّاس خریدهٴ او، هر چه خواهد کند و بر سر بندگان راند که حکم حکم او و همه اسیراند در قبضهٴ او کس را از وی وا خواست نه، و از پیش حکم او بر خاست نه، « لایسئل عمّا یفعل وهم یسئلون ».
پیر طریقت
گفت : الۤهی ای دهندهٴ عطا و پوشندهٴ جفا نه پیدا که پسند کرا و پسندیده چرا؟ بنده بتاوی بقضا پس گوی که چرا، الۤهی کار پیش از
آدم
و
حوّا
ست و عطا پیش از خوف و رجا است، امّا آدمی بسبب دیدن مبتلاست خاصهٴ او آنکس است که از سبب دیدن رها است اگر آسیاءِ احوال گردان است قطب مشیّت بجا است.
« قل لن یصیبنا لنا الاّ ما کتب الله لنا » قسمت آنست که در ازل کردند، حکم آنست که در ازل راندند، رقم آنست که در ازل کشیدند، یکی را رقم سعادت کشیده و از معصیت او را زیان نه، یکی را حکم بشقاوت کرده و از طاعت او را هیچ سود نه.
محمد بن السماک
گوید : در
بصره
شدم خلقی را دیدم روی بصحرا نهاده و جنازهٴ در میان گرفته و بحکم تقرب دستارها بر آن همی انداختند، جنازهٴ دیگر دیدم که همی
p.153
بردند و بر آن سنکباران همی کردند ــ پرسیدم از آن حال، گفتند : در این شهر مردی بود مؤذن چهل سال روزگار خود در طاعت و متابعت گذاشته بوقت آنکه بانک نماز کرد دل را در سر زلف خوبروئی گم کرد و آن خوبروی بعقد نکاح وی رضا نمیداد مگر بدو شرط یکی آنکه خمر باز خورد، دیگر آنکه زنّار گبرکی در بندد.
آن مسکین بد بخت صدرهٴ توحید بر کشید و زنّار شماسی اختیار کرد و خمر باز خورد و در آن گم راهی طریق مواصلت میجست.
آن خوبروی گفت : قدم اختیار ما درین مراد بریده کردند دوش جفت ما را در بهشت بما نمودند و شغل ما بی ما بمراد ما بساختند گواهی میدهم که خدا یکی است و
محمد
رسول
او، این بگفت و جان بداد بر مسلمانی، این خبر بمؤذن رسید از غبن حسرت و حیرت آهی بکرد و جان بداد بر کافری، اکنون آن جنازه که سنگباران بدان همی کنند جنازهٴ آن مؤذن است و آن دیگر جنازه که دستارها بحکم تقرّب بر آن می اندازند مهد دولت آن نو مسلمان است.
هزار جان مقدّس فدای آن نقطهٴ عنایت باد که روز میثاق بر جانهای دوستان تجلّی نمود.
عنایة الازلیة کفایة الابدیّه، هو مولانا، او است خداوند ما نزدیکتر بما از ما مهربانتر بر ما از ما، خواهندهٴ ما بی ما بکرم خویش نه بسزای ما، نه معاملت در خور ما، نه منّت بتوان ما.
هرچه کردیم تاوان بر ما.
هرچه تو کردی باقی بر ما.
هرچه کردی بجای خود کردی نه برای ما.
« و علی الله فلیتوکّل المؤمنون ».
اهل ایمان را از توکّل چاره نیست و آنرا که توکّل نیست ایمان نیست، توکّل بر کسی باید کرد که او بعزیزی معروف باشد تا بعزوی عزیز گردد.
میگوید : « و توکل علی العزیز الرحیم » و نگر تا اعتماد بر کسی نکنی که امروز هست و فردا نه، اعتماد بر پادشاهی کن که تغییر و تبدیل و زوال را بدامن جلال او راه نه، « و تو کل علی الحی الذی لایموت »، دامن طلب هر کسی از سالکان بچیزی باز بست مگر دامن اعتماد و همّت متوکلان که روا نداشت که جز بدوستی خود باز بندد، « انّ الله یحب المتوکلین »، و از مرغان هوا توکّل بیاموز.
بامداد هر یکی بینی از اوطان خویش بیرون آمده بیزار از خود و بیزار از خلق چون شب در آید حوصلهاء ایشان ممتلی و بقرارگاه خویش باز شوند « لو توکّلتم علی الله حقّ توکّله لرزقکم
p.154
کما یرزق الطّیر، تغد وخماصاً و تروح بطانا.
« قل انفقوا طوعاً اوکرهاً لن یتقبل منکم » تقرّب العدوّ یوجب زیادة المقت له و تجنّب الحبیب یقتضی زیادة العطف علیه.
قال الله تعالی : « فاولئک یبدّل الله سیّآتهم حسنات. »
« و لایأتون الصلوة الاوهم کسالی » التهاون بالامر.
قال
حمدون
: القائمون بالاوامر علی ثلث مقامات : واحد یقوم الیه علی العادة و قیامه الیه قیام کسل، و آخر یقوم الیه قیام طلب ثواب و قیامه الیه قیام طمع، و آخر یقوم الیه قیام مشاهدة فهو القآئم بالله لامره لاقائماً بالامرلله سبحانه و تعالی.
|
p.151
از صفحه ۱۵۱ تا ۱۵۴ کتاب کشف الاسرار شماره سوره التوبة غلط است.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 185 |
|
Del |
9 |
التوبة |
دهم |
4 |
p.167
قوله تعالی : « انّما الصّدقات للفقراءِ ... » الآیة.
ای هرگز روزی دلت همراه درد فقری نابوده و در همه عمر یک ساعت
یعقوب
وار در بیت الاحزان فقر نانشسته.
ای هرگز روزی صفات خود را بنعت فقر در منجنیق مجاهدت نانهاده و هرگز یک لحظه در غار غربت و حال مسکنت در متابعت حبیب و صدیق، جان فدا نا کرده، گمان بردی که بی آنکه امروز شربت فقر چشی و لباس ریاضت پوشی، فردا با فقراءِ صحابه و مردان راه فقر منازل علییین بُری، گمانت خطاست و تدبیرت ناراست.
ایشان بر آن فقر خویش هزار بار عاشقتر از آن بودند که تو بر خواجگی خویش.
عبد الرحمن عوف
مهتری بود از مهتران صحابه امّا جمال فقر از وی روی پوشیده بود.
روزی بحضرت
مصطفی
در آمد و
سعد معاذ
درویش صحابه آنجا حاضر بود، از
عبد الرحمن
سخنی بیامد که آن درویش دلتنگ گشت و رنجور شد.
پس از آن
عبد الرحمن
یک نیمهٴ مال خویش فدای آن رنج دل وی میکرد و وی می نپزیرفت.
رسول خدا گفت : یا
سعد
چرا نمیپذیری؟
گفت : یا
رسول الله
گوهر فقر عزیزتر از آنست که بکلّی
p.168
دنیا بتوان فروخت.
صد سال آفتاب از مشرق بر آید و بمغرب فرو شود تا عارفی را بحکم عنایت ازلی دیدهٴ آن دهند که جمال فقر ببیند و عزّ فقر بشناسد، دردی باید که آن درد او را با طلب آشنا گرداند و این طلب نه چون طلب دیگر چیزهاست و این درد نه چون دیگر دردها که از بخار لقمهٴ حرام از سر معده پدید آید، درد دین و دیدار این طلب از طبقهٴ جگر آزاد مردان خیزد و عزّ فقر که در دلهای طالبان پدید آید بقدر درد پدید آید، هر آن دلی که آن پردردتر و سوختهتر بود عزّ فقر در آن بیشتر بماند.
مصطفی
دنیا برو عرضه کردند نه پسندید گفت : « مالی و للّدنیا »، عقبی برو عرضه کردند درو ننگرید، او را گفتند : « ما زاغ البصر و ماطغی »، فقرا را پیش دیده و دل وی در آوردند خواست تا ازیشان بر گردد و ننگرد، ربّ العزّه او را وا آن نگذاشت و فرمود او را تا نظر بایشان داشت گفت : « و لاتعد عیناک عنهم » یا
سیّد
چشم از ایشان بر مدار و بدوام نظر ایشانرا گرامی دار، یا
سید
من که خداوندم در دل ایشان می نگرم ؛ ننگری بدو که من پیوسته بدو می نگرم.
گفتهاند که فقر بر سه رتبت است : اوّل حاجت، دوم فقر، سوّم مسکنت.
خداوند حاجت سر بدنیا فرو آورد تا دنیا سدّ فقر وی کند، و خداوند فقر دل بدنیا ندهد امّا بعقبی گراید و با نعیم بهشت بیاساید و خداوند مسکنت جز مولی نخواهد، نه ناز خواهد نه نعمت بلکه راز ولی نعمت.
مصطفی
ص
مسکنت خواست گفت : « اللّهم احینی مسکیناً و امتنی مسکیناً و احشرنی فی زمرة المساکین » و از فقر استعاذت خواست گفت : « اعوذ بک من الفقر » یعنی ــ که صاحب فقر هنوز از حظوظ در وی بقیّتی مانده فهو ببقیّته عن ربّه محجوب.
پیر طریقت
گفت : اینجا سه مقام است : اوّل برقی تافت از آسمان فقر تا ترا آگاه کرد، پس نسیمی دمید از هوای مسکنت تا ترا آشنا کرد، پس دری گشاد از معرفت تا ترا دوست کرد و خلعتی پوشانید تا بستاخ کرد.
الهی! آتش یافت با نور شناخت آمیختی و از باغ وصال نسیم قرب انگیختی باران فردا نیت بر گرد بشریّت ریختی، بآتش دوستی آب و گل سوختی تا دیدهٴ عارف را دیدار خود آموختی.
p.169
آنگه در آخر آیت ارباب سهام را ختم کرد بابن السّبیل و ابن السّبیل بر لسان علم اوست که از وطن خویش مفارقت جوید و در ذلّ غربت و رنج سفر، روز بسر آرد و بر ذوق جوانمردان، اوست که از عادات و مألوفات هوای خویش بریده گردد و از خویش و پیوند و جملهٴ خلایق یکبارگی دل بر گیرد، با دلی پر درد و جانی پر حسرت غریب وار کنجی گیرد و بر نوای تحسّر و تحیّر پیوسته می زند که : الهی! همه بتن غریباند و من بجان و دل غریبم همه در سفر غریباند و من در حضر غریبم، الهی! هر بیماری را شفا از طبیب و من بیمار از طبیبم هر کسرا از قسمت بهرهای و من بی نصیبام هر دل شدهای را یاری و غمگساری است و من بی یار و بی قریبم.
همه شب مردمان در خواب و من بیدار چون باشم
غنوده هر کسی با یار و من بی یار چون باشم
« و منهم الّذین یؤذون النبی ویقولون هواذن » ... الایه. منافقان زبان عداوت دراز کردند خواستند که در شمائل
مصطفی
عیب جویند آنچه عین کرم بود و امارت فضل و نشان جوانمردی بود بطعن بیرون دادند گفتند : انه لحسنٌ خلقه یسمع مایقال له.
مصطفی
ص
ایشانرا برفور جواب داد گفت : ( المؤمن غرّ کریمٌ و الفاجر خبّ لئیم ) قال الله تعالی : « قل اذن خیرلکم »
قیل : من العاقل قالوا : الفطن المتغافل.
قال الشاعر :
و اذالکریم اتیته بخدیعة
فرأیته فیما تروم یسارع
فاعلم بانّک لم تخادع جاهلاً
ان الکریم بفضله متخادعٌ
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 186 |
|
Del |
9 |
التوبة |
دهم |
4 |
p.176
قوله تعالی : «
و المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض
» پاکست و بزرگوار و مهربان، خداوند جهان و جهانیان، دارندهٴ همگنان، نوازنده دوستان، یار درویشان و پناه ضعیفان و یادگار بی دلان، بنگر که مؤمنان را چون نواخت و ایشانرا چه تشریف داد از کرم و لطف خود چه نمود، ایشانرا همه فراهم داشت و دوستان و برادران یکدیگر کرد و آنگه همه را بخود نزدیک کرد از آنکه این دنیا منزلی است از منازل راه و بندگان درین منزل مسافراند روی نهاده به درگاه او و مقصد ایشان نه، مگر کعبهٴ ذوالجلال.
او میان ایشان برادری و دوستی افکند و الفت و اتحاد نهاد تا این منزل بدوستی یکدیگر برادر وار باز برند و بسعادت آخرت رسند.
یکی فرا پیش
سعد معاذ
شد گفت : من ترا از بهر خدا دوست دارم.
گفت : بشارت باد ترا که من از
رسول خدا
شنیدم که : فردا در قیامت کرسیهای نور بنهند نزدیک
عرش
عظیم، گروهی را که رویهاشان بروشنائی چون ماه دو هفته بود همهٴ خلق در هراس باشند و ایشان ایمن همه در بیم باشند و ایشان ساکن.
گفتند : یا
رسول الله
آن قوم کهاند.
گفت : المتحابون فی الله.
ایشان از بهر خدا در راه خدا یکدیگر را دوست باشند و در دین برادروار زندگانی کنند.
و در خبر است که اهل عرصات در انجمن رستاخیز ایستاده باشند، دلها پر فزع و جانها پر حسرت و آفتاب بسر ایشان نزدیک رسیده و گرمای عظیم خلق را فرو گرفته، ناگاه ندا آید از بطنان
عرش
مجید که : این المتحابون فی الله؟
کجایاند کسانی که یکدیگر را دوست بودهاند برای من، تا ایشان را بسایهٴ خویش فرو آرم و در پناه خویش بدارم.
و
مصطفی
گفته : کسانی را که برای حق با یکدیگر دوستی دارند، که در سرای سعادت از بهر ایشان عمودی بزنند از یاقوت سرخ بر سر آن عمود هفتاد هزار کوشک بود و از آنجا باهل بهشت فرو مینگرند نور ایشان بهشتیان را چنان تابد که آفتاب در دنیا تابد.
بهشتیان گویند
p.177
بیایی تا بنظاره شویم ایشان را بینند در جامهای سندس سبز و بر پیشانیهایشان نوشته که « المتحابون فی الله ».
پیر طریقت
گفت : الهی! عنایت تو کوه است و فضل تو دریاست کوه کی فرسود و دریا کی کاست؟
عنایت تو کی جست و فضل تو کی وا خواست؟
پس شادی بکیست که دوست یکتاست.
«
وعد الله المؤمنین و المؤمنات جنات تجری من تحتها الانهار
.... » الایة ــ آن بهشت که رب العزة وعده داد نه یک بهشت است که بهشتها است، نه یک درجه است که درجهها است ، بعضی برتر و بعضی فروتر، از آنکه مؤمنان و دوستان نیز بر تفاوتاند در ایمان و معرفت، و شک نیست که مقام معرفت اولیاء برتر است از مقام معرفت عامهٴ، مؤمنان و مقام شهیدان برتر از مقام اولیاء، و مقام صدیقان برتر از مقام شهیدان، و مقام انبیا برتر از مقام صدّیقان، و مقام پیغامبران مرسل برتر از دیگر پیعامبران، و اولوا العزم برتر از اینان و
مصطفی
محمد
برتر از همگان، پس نهایت درجهٴ عامهٴ مؤمنان، بدایت درجهٴ اولیاست و درجهٴ معرفت
مصطفی
را نهایت پیدا نیست و جز حق جل جلاله کس نهایت درجات و مقامات
مصطفی
نداند و در ازل درجات و مقامات ارواح ایشان هم برین مراتب بود و اندر روز میثاق همین و فردا در قیامت و در بهشت و درجات و اسرار و صحبت حق جل جلاله همین.
بو یزید بسطامی
را پرسیدند بچه رسیدی باین مقام؟
گفت : به تنی برهنه و شکمی گرسنه و دلی پر درد و جانی پر حسرت.
گفتند روا باشد که کسی بی آنکه متابعت سلوک طریقت کند او را این مقام حاصل شود؟ گفت روا بود اما فتوحه علی قدر سفره، فتوح وی باندازهٴ سفر وی بود و نوالهٴ وی بقدر حوصلهٴ وی.
واسطی
را از درجهٴ ایمان پرسیدند، گفت : مرد را در گبرگی چهل سال بباید دوید تا حقیقت جمال ایمان بداند و سرّ این معنی آنست که چنانکه انبیاء را (ع) پیش از چهل سال وحی ممکن نیست، روندگان راه را چهل سال جان ودل در باید باخت تا بحقیقت ایمان رسند چون بحقیقت ایمان رسیدند ایشانرا امروز آن بهشتی باشد نقد و فردا جنات عدن بود، امروز بهشت وصل، فردا بهشت فضل، امروز بهشت
p.178
عرفان، و فردا بهشت رضوان، «
و رضوانٌ من الله اکبر ذلک هو الفوز العظیم
».
«
یا ایّها
النّبی
جاهد الکفار و المنافقین
».
تا آخر ورد قصهٴ منافقان است و کشف فضائح ایشان و سرانجام بد ایشان.
و علامت ایشان سه چیز است چنان که
مصطفی
ص
گفت : علامة المنافق ثلث، اذا قال کذب، واذا وعد خلف و اذا ائتمن خان.
مقاتل حیان
چون این خبر بوی رسید دلتنگ شد، گفت : ما من انسان الاویوجد فیه هذه الخصال الثلث، کم کس باشد که در وی این سه خصلت نبود و
قاضی سمرقند
بود استعفا خواست از قضا و بر خاست و گرد عالم میگشت تا خود را تفرجی پدید کند و تأویل این خبر
ب
شهر حوشب
رسید این حدیث با وی بگفت.
شهر حوشب
از خود متحیرتر دید و اندوهگنتر.
گفت اگر گشایشی بود از
سعید جبیر
بود.
گفتا رفتم پیش
سعید جبیر
.
سعید
گفت : ماعندی من هذا علم و لکنّه ان کان عند احدٍ فعند
الحسن البصری
.
گفتا :
ب
حسن بصری
آمدم و قصه با وی بگفتم.
حسن
گفت : رحم الله شهراً و سعیداً حفظا نصف الحدیث و ترکا نصفه انّ
رسول الله ص
لمّا قال هذا، حزن اصحابه لذلک جدّاً و اخذوا فی البکاءِ و النّحیب، و قالوا : لا یخلو احدنا من الکذب و خلف الوعد و الحیلة فقد نافقنا جمیعاً، فلما بلغ
رسول الله
جزع اصحابه لذلک، امر
بلالا
فنادی الناس فلما اجتمعوا، صعد المنبر فقال : یا ایّها الناس انی
رسول الله
انی اردت بقولی : اذا قال کذب، جماعة المنافقین و
عبد الله بن ابی
خصوصاً فانّهم قالوا : نحن مؤمنون فکذبوا، قال الله عز و جل : «
اذا جاءک المنافقون
... » الآیة، اخبر الله عنهم انّهم قالوا و کذبوا، و انما اردت بقولی اذا وعد خلف جماعة المنافقین و
ثعلبة بن ابی خاطب
خصوصاً فانّه و عدنی و عاهد الله لئن اکثر الله غنمه لیجعلنّها فی ابواب البّر و وجوه الخیر فلمّا آتاه الله من فضله بخل بالزکوة المفروضة و نقض العهد و اخلف الوعد قال الله تعالی «
فاعقبهم نفاقاً
» الآیة. و اردت بقولی : اذا ائتمن خان، المنافقین، خانوا فی الدین الذی هو اعظم الامانات و فی الصلوة، قال : فاستبشر المؤمنون بذلک و حمدوا الله تعالی.
فتری عن
مقاتل
و قال
لل
حسن
: فرّج الله عنک کما فرّجت عنی و جزاک الله عن دینک خیراً
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 187 |
|
Del |
9 |
التوبة |
دهم |
4 |
p.186
قوله تعالی : «
الّذین یلمزون المطّوّعین من المؤمنین فی الصدقات
.. » اصحاب شریعت دیگراند و اصحاب حقیقت دیگر، خادمان راه شرع جدااند، خلوتیان قرب و مشاهدت جدا، اهل شریعت از هر دویست درم پنج درم بدادند و رضاء حق در آن بجستند تا بناز و نعیم خلد رسیدند.
فرمان برداراناند و حق شرع گزاراناند و پسندیدگاناند لکن نه چون اهل خلوت و مشاهدت و نه چون خداوندان یافت و صحبت که
خلیل
وار، دست توکّل از آستین رضا بیرون کردند و برروی اسباب و علائق باز زدند هر چه داشتند از این حطام دنیا بذل کردند و در سبیل خدا جان و دل در معرض بلا و محنت نهادند و در اظهار دین اسلام و اعلاءِ کلمهٴ حق با دشمن بکوشیدند و نیز خود را در راه حق مقصر دیدند لاجرم هر ساعت از جناب جبروت و درگاه عزت الهیت بنعت رأفت و رحمت ایشانرا نو تشریفی و تخصیصی میآید، آن
(١)
منافقان دون همت مختصر
p.187
دیده یک صاع خرمای
بو عقیل
مختصر داشتند و محقر و بدان طنز کردند چه زیان دارد ویرا این طعن منافقان، و رب العالمین او را می نوازد و میگوید : «
و الذین لا یجدون الاّ جهدهم
»، و
مصطفی
تسلی دل ویرا آن صدقه از وی پذیرفته و اکرامی کرده و بر سر همه صدقها ریخته و این خبر بیرون داده که : افضل الصدقة جهد المقلّ.
آن صدقها همه نیکو است لکن بذل مجهود درویش از همه فاضلتر و بزرگوارتر که با وی درد عشقی است و سوزی و نیازی که با دیگران نیست و وزنی که هست آن سوز و آن درد راست نه عین مال و کثرت صدقه را و تا صاحب دولتی نباشد دل وی محل سوز و نیاز و درد عشق دین نگردد پس دلی باید از صفات بشریت و رعونات نفس و شهوات طبع و وساوس شیطان و ریاء خلق برهنه گشته و بصفات حق بیاراسته چنان که در سر وی جز مهر حق نماند و بر زبان وی جز ذکر حق نماند و بارکان وی جز خدمت حق نماند هر چه خلق را بوی انس بود ویرا از آن وحشت آید هرچه خلق روی بوی آرند وی روی از آن بگرداند تا بر خاطر وی جز حق نگذرد و از خلق فانی گردد و با حق باقی شود، آری صفت خلق مجاز است و مجاز را بر حقیقت راه نیست لکن چون حقیقت بر مجاز مستولی گردد مجاز را جذب کند و صفتش صفت حقیقت گرداند، آب مطلق چون بر نجاست آید و بر وی مستولی گردد حکم نجاست بر ندارد و مردار در نمک زار افتد بگدازد و نمک گردد پاک شود.
این حدیث کیمیاست بهر که رسد او را عزیز کند و برنگ خویش گرداند.
در عهد
موسی کلیم
صدّیقی
بود که خلق پیوسته برنجانیدن وی مشغول بودند شبی در مناجات گفت : الهی دانی که تو این عاجز مسکین را از دنیا معلومی نه دادهیی که آنرا در رضای تو فدا کند این تن خوار خود را بصدقه بخلقان دادم تا اگر مرا جفائی کنند و بر ما بهتانی نهند تو ایشانرا نگیری رحمت خدا و رضوان خدا بر درویشان باد و تا جهان باد از درویشان خالی مباد.
چنین می آید که در مسجد
شونیزیه،
جنید
و
شبلی
و
ثوری
و
رویم
و
خلدی
و جماعتی نشسته بودند وقتی خوش و سماعی خوش ایشانرا استقبال کرده و بدان مشغول گشته،
درویشی
در آن حال بحرمت پیش ایشان در آمد و در صف النعال فرو نشست و آن درویش کلاهی پشمینه بر سر نهاده و پلاسی سیاه پوشیده و ایشان اگر چه خداوندان دیده بودند کس را از حقیقت روش وی آگاهی نبود چون از آنِ خود
p.188
وا پرداختند،
شبلی
گفت : ایها الفقیر بکم اشتریت هذا المسح و القلنسوة؟
این کلاه و پلاس بچند خریدی؟
گفت یا
شبلی
بدنیا و هر چه در دنیا است پس گفت یا
شبلی
بستاخی مکن که خدایرا بندگاناند که اگر اشارت بآن ستون مسجد کنند نقرهٴ سپید شود.
شبلی
گوید نگاه کردم آن ستون را دیدم رنگ نقره همی گرفت
و
آن درویش می گفت بحال خود باش که بتو مثلی میزنیم.
پیر طریقت
گفت : الهی نه دیدار ترا بهاست و نه رهی را صحبت سزاست و نه از مقصود ذرّهیی در جان پیداست پس این درد و سوز در جهان چراست؟
پیداست که بلا را در جهان چند جاست این همه سهل است اگر روزی با این خار خرماست.
«
استغفر لهم او لا تستغفر لهم
... » الآیة ــ این آیت دلیل است که منتهای استغفار که گناه از بنده فرو نهد و امید بمغفرت قوی گرداند هفتاد بار است همان است که
مصطفی
گفت : « ما اصرّ من استغفر و لوعاد فی الیوم سبعین مرّة »
« آنگه گفت : «
ذلک بانّهم کفروا بالله و
رسول
ه
... ».
تهدید کافران است اما بشارت مؤمنان است.
میگوید از آن نیامرزم ایشانرا که کافراناند، و «
ان الله لا یغفر ان یشرک به
»، دلیل است که آنجا که شرک نیست بیامرزد اگر چه گناه کار است که خدای تعالی آمرزگار است و بندهٴ مؤمن را فروگذار است و از وی در گذار است.
خبر درست است که وی گفت جل جلاله : « عبادی انکم الذین تخطئون باللیل و النهار و انا الذی اغفر الذنوب و لاابالی فاستغفرونی اغفر لکم ».
بندگان من رهیگان من بروز و شب جفاکاری و گنه کاری و سزای من که خداوندم آمرزگاری و بردباری، آمرزش خواهید تا بیامرزم، و از آئید تا بپذیرم و بخوانید تا بنیوشم، شما آن کردید که از شما آید من آن کنم که از من آید «
قل کل یعمل علی شاکلته
» هیچ جای بگزاف نیامرزند مگر اینجا، باز آئید هیچ جای عذر نپذیرند چنان که اینجا، عذر خود بگوئید ما را از عیب پذیرفتن عار نیست و از آمرزیدن باک نیست و زبان حال بنده بنعت و انکسار و ذلت و افتقار میگوید : الهی از کرم همین چشم داریم و از لطف تو همین گوش داریم بیامرز ما را که بس آلودهایم بکرد خویش، بس درماندهایم بوقت خویش، بس مغروریم به پندار خویش، بس محبوسیم در سزای خویش، دست گیر ما را بفضل خویش، باز خوان ما را بکرم خویش، بار ده ما را باحسان خویش.
|
p.186
(١) ١- در نسخه الف : از
|
Input: Last Modify:morishima |
History (5) |
| 188 |
|
Del |
9 |
التوبة |
يازدهم |
4 |
p.197
قوله تعالی : «
و جاء المعذّرون من الاعراب
.... » الایة ــ دو گروه بغزاءِ
تبوک
نرفتند : گروهی منافقان و گروهی مؤمنان اما منافقان ظاهر بخلاف باطن نهادند رب العالمین گفت : «
قل لا تعتذروا لن نؤمن لکم
» گوی عذر دروغ منهید و بهانهٴ باطل میارید که از شما راستی نیاید.
آنکس که در ازل کژ آفریدند راست کی گوید؟.
حبلی گسسته چه بار کشد، چراغی کشته چه روشنائی دهد، صریع القدرة لاینعشه الجهد و الحیلة.
دیگر گروه مؤمناناند، عنایتیان حضرت و برداشتگان لطف رب العالمین، ایشانرا خود با عذر دادن نگذاشت ایشان را نیابت بداشت و عذر بنهاد که «
لیس علی الضعفاءِ
» برین ضعیفان پیران فرو ریخته و درویشان شکسته، هیچ حرج نیست و نشستن ایشان بعذر ناتوانی، آنرا تبعهیی یا تبعتی نیست، اعتقاد ایشان آنست که اگر قدرت بودی ایشانرا و ساز و توان بیرون شدن بصحبت
رسول
، آنرا غنیمت شمردندید و بذل جان در سبیل خدا برایشان آسان بودید، رب العالمین آن اعتقاد و صفاء دل ایشان بپسندید و بر ضعف و عجز ایشان رحمت کرد و ایشانرا عذر بنهاد امّا بشرط آنکه نصیحت و نیک خواهی باز نگیرد خدایرا و
رسول
را.
نصیحت مر خدایرا آنست که در وی براستی و پاکی سخن گوئی و از هر چه ناسزاست او را مقدس و منزه دانی.
و در راه معاملت باندازهٴ طاقت، از روی تعظیم، او را عبادت کنی و خلق را به دین وی ارشاد کنی و آلاء و نعماء وی بیاد ایشان دهی، چنان که میگوید، جل جلاله : «
و ذکّرهم بایام الله
» و نصیحت
رسول خدای
ص
آنست که مر او را بدل دوست داری و طاعت وی فرض دانی و بگفتار و کردار و مال، نصرت دین وی کنی و صحابه و اهل بیت وی دوست داری و سنت وی بطلب زنده گردانی،
مصطفی
ص
گفت : « من احیا سنتی فقد احبّنی و من احبّنی کان معی فی الجنة ».
قوله : «
ما علی المحسنین من سبیل
... » ــ بر محسنان از لائمه و عتاب هیچ راهی نماند، که احسان ایشان، راه هر عتابی بایشان فرو بست، احسان چیست،
مصطفی
ص
گفت : (ان تعبد الله کانک تراه فان لم تکن تراه فانه یراک) این حدیث اشارتست
p.198
بملاقات دل با حق و معارضهٴ سرّ با غیب و مشاهدهٴ جان در
منزل
عیان و حثّ کردن است بر اخلاص عمل و قصر امل و وفا کردن بپذیرفتهٴ روز اوّل آنگه که این تقریر میرفت : «
الست بر بکم قالوا بلی
».
قوله : «
ولا علی الذین اذا ما اتوک لتحملهم
» نمی خواستند که از صحبت و مشاهدهٴ
رسول خدا
باز مانند و از درویشی و بی کامی ساز رفتن نداشتند، آمدند و از سر سوز و نیاز سؤال کردند، چون مقصود بر نیامد، وقت را اندوهگن و حزین بر گشتند و گریستن در گرفتند،
مصطفی
ص
گفت : « ما من عین الاوهی با کیة یوم القیمة الّا اربعة اعین، عینٌ فقئت فی سبیل الله و عینٌ غضّت عن محارم الله و عین باتت ساهرة ساجدةً لله و عین بکت من خشیة الله ».
پیر طریقت گفت
: آه از روز بتری، فریاد از درد وا ماندگی، الهی، چه سوز است این که از بیم فوت تو در جان ما، در عالم کس نیست که بیخشاید بروز زمان ما.
الهی! دلی دارم پر درد و جانی پر زحیر، عزیز دو گیتی، این بیچاره را چه تدبیر.
قال لی من احب و البین قد جدّ
و دمعی موافق لشهیقی
ماتری فی الطریق تصنع بعدی
قلت ابکی علیک طول الطریق
چندان بزاریدند و اشک از دیده فرو باریدند که آن حزن و آن اندوه بدرگاه نبوّت، ایشانرا وسیلتی گشت،
مصطفی
ص
ایشان را باز دید گفت : « تأّهبوا للخروج ».
گفتند یا
رسول الله
آن چه بود و این چیست گفت : « لست احملکم انا و انما حاملکم الله » یقول الله تعالی : « و حملناکم
فی البر و البحر
» لما تمحضت قلوبهم للتعلق بالله و بکت عیونهم علی ما عجز و اعن اداء حق الله، تدارک الله احوالهم فامر
رسوله
(ص)
ان یحملهم، بذلک جرت سنته سبحانه فقال : «
و هو الذی ینزل الغیث من بعد ما قنطوا
».
قوله : «
و من الاعراب من یتخذ ما ینفق مغرماً و یتربص بکم الدوائر
... » الایة.
اندیشهٴ ناراست و خبث اعتقاد و همت بدو مکر نهان ایشان بنگر،که چه فرو آورد بسر ایشان.
چشم بر روز بد مسلمانان نهادند تا خود بروز بد رسیدند، محنت و نقمت مسلمانان خواستند و خود همه محنت و نقمت دیدند. اینست حکم خداوند جل جلاله : «
لا یحیق المکر السیّئ الّا باهله
».
و لقد قیل فی المثل : اذا حفرت لاخیک
p.199
فوسّع فربّمایکون ذلک مقیلک و یقال : من نظر الی و رائه توقّف فی کثیر من تدبیره و رایه.
قوله : «
و من الاعراب من یؤمن بالله و الیوم الاخر
» الی قوله « سید خلهم الله فی رحمته » طاعات و اعمال ایشان بر شمرد و آنرا بپسندید اما نجات ایشان در رحمت خود بست نه در اعمال ایشان، همانست که
مصطفی
ص
گفت : ما منکم من احدٍ ینجیه عمله، قالوا : و لا انت یا
رسول الله
؟
قال : و لا انا الاّ ان یتغمّدنی الله بفضلٍ منه و رحمته.
پس چون ایشانرا از دوزخ نجات دهد، و بفضل خود در بهشت آرد، برایشان نواختی دیگر نهد و نعمتی دیگر افزاید که بعضی تنعم و ناز و نعیم بهشت در مقابل آن اعمال نهد و بنده را در آن شاد گرداند گوید «
کلوا و اشربوا هنیئاً بما اسلفتم فی الایام الخالیة
،
جزاءً بما کانوا یعملون
،
هل جزاء الاحسان الّا الاحسان
»، و کلّ ذلک من نعمته علیهم و توفیقه ایّاهم، سبحانه ما ارأفه بعباده : «
و الله رؤف بالعباد
».
|
p.198
قرآن مجید، اسراء 70: وَ حَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 189 |
|
Del |
9 |
التوبة |
يازدهم |
4 |
p.214
قوله تعالی : «
و السابقون الاولون
... » الایة ــ خداوند کریم مهربان توانا و دانای پاک دان یگانه و یکتا در نام و نشان جل جلاله و تقدست اسماؤه و تعالت صفاته و توالت آلاؤه و نعماؤه درین آیت امت
محمد
را بر سه قسم نهاد بر اندازهٴ درجات ایمان ایشان و تفاوت در اعمال و تباین در اخلاق ایشان همان تقسیم که جائی دیگر کرد و تفصیل داد : «
فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخیرات
» آنجا پیوسته گفت و اینجا گسسته : اما تقسیم همانست و تفصیل همان : اول «
و السابقون الاولون
»، سابقاناند.
دیگر : «
و آخرون اعترفوا بذنوبهم
»، مقتصدانند.
دیگر : «
و آخرون مرجون
» ظالماناند، و آنگه درین آیت ابتدا بسابقان کرد.
ایشانراست در ازل سبق عنایت و از خدای مر ایشانرا فضل هدایت.
صدر اولاند و سلف این امت.
خیار خلق
p.215
و مصابیح هدی و اعلام دین، صیارفهٴ حق و ارکان اسلام و سادات دنیا و شفعاءِ آخرت، صفوت بشر و مفاخر
ولد آدم
، صحابهٴ
مصطفی
اند و گزیدهٴ خدا اند، پیشوایان اسلام و سنت و پیشینیان در دین و معرفت، پیغام حق اول ایشان شنیدند و پیغام رسان اول ایشان پذیرفتند و حق را ایشان استقبال کردند.
قومی مهاجراناند، خان و مان خود بگذاشته و اسباب و وطن جمله از بهر خدا در باخته، قومی انصارند که
مصطفی
را بجان و دل پذیرفتند و یاران وی را مأوی دادند و چنان که مرغ بچه را پرورد، اسلام را پروردند و دین اسلام را تن و جان خود سپر کردند، دنیا خوار گرفتند و مهر بر دین نهادند.
قومی تابعاناند که از پس در آمدند « و الذین اتبعوهم باحسان ... » ــ از ایشان دین آموختند و اخلاق ایشان گرفتند و شمائل و فتاوی و سیر ایشان بامت رسانیدند.
« رضی الله عنهم و رضوا عنه » خدای از ایشان خشنود و ایشانرا از خویشتن خشنود خواهد کرد.
این یک قوم سابقاناند.
دیگر قسم، مقتصدانند، اقتصاد راه میانه رفتن است نه هنر سابقان و نه افراط ظالمان بل که راه میانه رفتند و طاعت و معصیت بهم آمیختند هم چون اصحاب اعراف که نیکیهای ایشان و بدیهای ایشان برابر آمد از دوزخ دور ماندند و نیز ببهشت نرسیدند.
مقتصدان ایشاناند که رب العزة ایشانرا میگوید «
و آخرون اعترفوا بذنوبهم
.. » ایشان که بگناه خویش مقر آمدند و به بدخوئی خود معترف، و بعیب خویش بینا و از کرد خود خجل.
اعتراف دو است : یکی اعتراف بیگانگان فردا در قیامت که اوائل عذاب بینند و آثار سخط و نقمت حق و سیاست و زفیر دوزخ، ایشان معترف شوند بگناه خویش و چه سود دارد آنروز اعتراف و چه بکار آید در آن وقت اقرار، یقول الله : «
فاعترفوا بذنوبهم فسحقاً لاصحاب السعیر
،
فاعتر فنا (١) بذنوبنا فهل الی خروجٍ من سبیل
»، دیگر اعتراف مؤمنان است در دنیا، بگناه خویش معترف شوند و بعیب خویش اقرار دهند، پشیمانی در دل و عذر بر زبان و سوز و حسرت در میان جان، اینست اعتذار بجای خویش و اعتراف بوقت خویش که میگوید جل جلاله : «
و آخرون اعترفوا بذنوبهم
»
آنگه گفت : «
خلطوا عملاً صالحاً و آخر سیّئاً
» درآمیختند کردار خویش یکی نیک (۲) یکی بد، لختی پاک لختی پلید، لختی حلال
p.216
لختی حرام، لختی راستی لختی کژی، لختی عیب لختی هنر، و قیل : « هوان یجمع بین الاستغفار و الذنب » گناه میکند و با گناه استغفار میکند و در خبر است « ما اصر من استغفر »
رب العزه میگوید : «
و من یعمل سوءً او یظلم نفسه ثم یستغفر الله یجد الله غفوراً رحیماً
» و گفتند زلت بنده و عمل صالح بهم جمع کردن دلیل است که گناهان بنده ثواب طاعت باطل نکند که اگر باطل کردی عمل صالح نگفتی، آنگه گفت : «
عسی الله ان یتوب علیهم
» واجب کرد خدای که ایشانرا وا پذیرد با همه عیبها و بر گیرد با همه جرمها «
ان الله غفور رحیم
» که خدای عیب پوش است و آمرزگار مهربان.
عثمان نهری
می گفت در
قرآن
آیتی امیدوارتر از این آیت نیست این امّت را و خبر درست است از
مصطفی
ص
بروایة
سمرة بن جندب
قال
قال
رسول الله
ص
« اتانی اللیل آتیان ابتعثانی فانتهینا الی مدینة مبنیة بلبن ذهب (١) و لبن فضة فثلثانا رجال شطر منهم خلقهم کاحسن ما انت راءٍ و شطر کاقبح ما انت راءٍ قالالهم اذهبوا فقعوا ذلک النهر فوقعوا فیه ثم رجعوا الینا قد ذهب ذالک السوء عنهم فصاروا فی احسن صورة قالالی، هذه جنة عدن وها ذاک منزلک و اما القوم الذی کان شطر منهم حسن و شطر منهم قبیح فانهم خلطوا عملاً صالحاً و آخر سیئاً تجاوزالله عنهم.
سدیگر قسم «
و آخرون مرجون لامرالله
».
میگوید دیگراناند قومی با عیبهای بزرگ و جرمهای فاحش فعل بد و گفت کژ خصمان انبوه و خوردنا روی جوانی در دلیری و پیری در سستی درویشی درناسپاسی و توانگری در ناپاکی.
در روز دولت ستمکاری و در ایام قوت شوخی مایهٴ نه مگر در دل، آشنائی و اقرار بیگانی، ایشان را میگوید : «
مرجون لامرالله
» ایشانرا و امشیت من گذارید و با اومید فرو گذارید و ایشانرا بنومیدی میفکنید، «
اما یعذبهم و اما یتوب علیهم
» یا عذاب کند ایشانرا بعدل یا عذر پذیرد از ایشان بفضل، اگر عدل کند او را رواست و اگر فضل کند از وی سزاست و نه هر چه در عدل رواست از فضل سزا است که هر چه از فضل سزا است در عدل رواست.
فضل بر عدل سالار است و عدل در دست فضل گرفتار است.
عدل پیش فضل
p.217
خاموش و فضل را حلقهٴ وصال در گوش.
نه بینی که عدل نهان است و فضل پیدا تا دشمن مغرور است و دوست شیدا.
آنگه گفت : « و الله علیمٌ حکیمٌ » ــ خدا دانائی است بعلم راست بی غلط حکیم است بی سهو و بی خلل نه در علم وی چیزی فائت نه از قدرت وی چیزی خارج و نه بر حکم وی چیزی غالب.
خلق میدارد بحکم خویش، میان فضل و عدل خویش، بعلم خویش، در خلق خویش تنها بی غیر خویش عالم بعلم ازلی، پیش از همه معلومها ذاتش همیشه پیش از همه مخلوقها، راست علم و پاک دانش، هموار کار و بسزا بخش، قول او راست و علم او پاک، صنع او نغز و فضل تمام و مهر قدیم، جل جلاله و عز کبریاؤه و عظم شأنه و جلّت احدیته و تقدست صمدیته.
|
p.215
(١) در نسخهٴ الف : فاعترفوا
(۲) در نسخهٴ الف : نيکی
p.216
(١) در نسخهٴ الف : تلين
|
Input: Last Modify:morishima |
History (6) |
| 190 |
|
Del |
9 |
التوبة |
يازدهم |
4 |
p.228
قوله تعالی : «
ان الله اشتری من المؤمنین انفسهم و اموالهم
... » بر ذوق عارفان و طریق خاصگیان، این آیت جای ناز دوستان است و میدان اسرار صدّیقان، و تهنیت مؤمنان، تهنیتی زیبا و تشریفی بسزا، تهنیتی که دل را انس است و جانرا پیغام.
آرایش مجلس است و سرمایهٴ مفلس.
زینت زبانها و زندگی دلها.
تهنیتی کریم، از خداوندی کریم، در ذات کریم و در صفات کریم، و در مهر کریم و در نواخت کریم و در بخشش کریم.
رهی را بفضل خویش می بخشد آنگه بخشیدهٴ خود از و باز میخرد خود میدهد خود معاملت میکند و در آن معاملت، سود همی رهی را می بخشد و زیان خود می پذیرد اینست نیکو کاری و کریمی. اینست مهربانی و لطیفی.
در
توریة
موسی
است که : الجنة جنتی و المال مالی، فاشتروا جنتی بمالی فان
p.229
ربحتم فلکم و ان خسرتم فعلیّ.
یا بنی آدم ماخلقتکم لاربح علیکم انّما خلقتکم لتربحوا علیّ ».
رب العالمین در ازل پیش از وجود بنده، بنده را بخرید.
خود بایع بود و خود مشتری.
خود فروخت و خود خرید، و در شرع
مصطفی
روانیست که در معاملت، بایع و مشتری یکی بود، مگر که پدر باشد، که از شرط شفقت و انتفاء تهمت و کمال مهربانی و مهر ابوّت، او را رواست، پس چه گوئی در خدا که رأفت و رحمت وی در بنده بیش از آنست، و مهربانی وی بی کران است و مهر وی افزون از آن است، چون در حق پدر رواست، در حق خالق مهربان اولیتر و تمامتر، وانگه دانست رب العزة که بنده، بد خوی و بد عهد و بی وفاست و بوقت بلوغ اعتراض کند آن راه اعتراض بوی فرو بست که نفسی پر عیب و پر آفت خرید، ببهشتی پر ناز و پر نعمت.
نفسی که محل شهوات و بلیات است، ببهشتی که قرب حق را مراتب و درجات است، و در معاملات شرعی جائی که ثمن بر مبیع بیفزاید راه اعتراض در آن بسته شود.
و آنگه نفس خرید و قلب نخرید از بهر آن که قلب دل است و دل بر محبت و مهر حق وقف است و بر وقف، خرید و فروخت روا نبود.
و نیز شرط مبایعت تسلیم است، آنچه تسلیم وی ممکن نیست، در شرع، بیع و شری در آن روانیست. مرغ بر هوا و ماهی در دریا نفروشند، که تسلیم آن آسان نیست.
حال دل بنده همین است و تسلیم آن ممکن نیست، تا رب العزة میگوید «
یحول بین المرء و قلبه
».
قال
النصر آبادی
: اشتری منک ماهو صفتک و القلب تحت صفته فلم یقع علیه المبایعة.
قال
النبی
ص
: قلب ابن
آدم
بین اصبعین من اصابع الرحمن.
و گفتهاند نفس دربان دل است بجای چاکر ایستاده رعیت وار در خدمت، و دل در محل شهود است، محمول ربوبیت، سلطان وار همی راند ملکت، پس چون نفس که چاکر است قیمت وی بهشت آمد با خزائن نعمت چگوئی دل را با آنهمه زلفت و قربت.
قیمت وی چه باشد مگر جوار حضرت عزت و دوام مشاهدت و رؤیت.
پیر طریقت
گفت جوهری است بر خاک افتاده میان راه، عالَم از قیمت آن جوهر نا آگاه، صاحب دولتی بسر آن رسید نا گاه، پادشاهی جاوید یافت بی طبل و کلاه، از قیمت آن جوهر بر راه چیزی نکاست، قیمت آن جوهر هم که دی بود بجاست.
نور
p.230
جوهرکرا تابان است، آنرا که عنایت معلوم است.
گله بر خاست، ابتداء به بِرّ کی کرد، و از آغاز، این کار که خواست. درخت مهر که کشت، و سرای دوستی که آراست.
پس با چندین لطف، این بد اندیشی چراست.
روز خریداری عیب میدید و گفت که رواست.
الهی! این همه شادی از تو بهرهٴ ما است چون تو مولی کراست؟
و چون تو دوست کجا است و بآن صفت که توئی از تو خود جز این نرواست، و تا می گوئی که این خود نشانست و آئین فرداست، این پیغام است و خلعت بر جاست، صبر را چه روی و آرام را چه جاست.
روزی که سر از پرده برون خواهی کرد
دانم که زمانه را زبون خواهی کرد
گر زیب و جمال ازین فزون خواهی کرد
یا رب چه جگرهاست که چون خواهی کرد
«
فاستبشروا ببیعکم الّذی بایعتم به
... » این باز تشریفی دیگر است و تخصیصی دیگر. میگوید شاد بید رهیگان من، بنازید در معاملت که کردید با من، رامش کنید بنام من، بیاسائید بنام و نشان من، کسی که بیعی کند، همه شادی وی ببهای مبیع بود، هر چند که ثمن نیکوتر و افزونتر، شادی وی بیشتر، رب العالمین نگفت بثمن که یافتید شادی کنید، بل که به بیع که با من کردید و معاملت که با من در گرفتید شادی کنید.
چه غم دارد او که ویرا دارد، کرا شاید آنکه قرب ویرا نشاید؟
در
زبور
داود
است : ای پسر
آدم
، چرا وا غیر من دوستی گیری که سزای دوستی منم، چرا نه با من بازار کنی که جواد و مفضل منم، چرا با من معاملت نگیری که بخشندهٴ فراخبخش منم، یا تجار الدنیا ربح الدنیا یفنی و ربحی یبقی : « ما عندکم ینفدُ و ما عند الله باقٍ، و الباقیات الصالحات خیرٌ عند ربک ثواباً و خیرٌ املاً »
«
فاستبشروا ببیعکم
» بیعی که در ازل خود کرد و ما نکردیم، بنام ما باز کرد و به ما باز خواند که آن بیع که من کردم شما کردید.
هم چنان که
مصطفی
را گفت : «
و مارمیت اذ رمیت ولکن الله رمی
» اشارت است بنقطهٴ جمع و تحقیق تفرید.
نسیم ازل دمیده و برق یگانگی درخشیده و رهی را از دست آب و خاک ربوده دو گانگی
p.231
باعدم و حقیقت صافی شده منیّ عاریت کشته :
آشوب جهان همه حدیث من و تو
بگذار مرا همه جهان گلشن تو
«
التائبون العابدون
.. » صفت مؤمنان است و سیرت آشنایان و آئین دوستان.
پسینان این گیتی پیشوایان آن گیتی، گواهان انبیاء و شفعاءِ خلق، سادات دنیا و دوست داران دین، و دوست داشتگان حقّ، طبقات ایشان درین آیت بنظام پسندیده یاد کرد و ایشان را بر آن ستوده و بدان گواهی داده و ابتدا که کرد بدون ترین ایشان کرد.
نخست فروتران را یاد کرد : تائبان و از گنه باز گشتگان، تا خجل نمانند دل گیرند و امید تازه دارند، گفت :
«
التائبون
»، از گناه باز گشتگاناند، عذر دهان و پشیماناناند.
«
العابدون
» پرستگارانند امر گزاراناند خدمت ورزاناند.
«
الحامدون
» ستایندگان آزادی کنندگاناند، ثنا گویاناند.
«
السائحون
» حاجیاناند روزه داراناند علم جویاناند.
«
الراکعون
» متواضعاناند خدمتکاراناند در فرمان برداری به پیری رسیدگاناند.
«
الساجدون
» نمازکنندگاناند. متضرعاناند. جلال مرا روی بر خاک نهندگاناند.
«
الآمرون بالمعروف
» خلق را بدین فرمایندگاناند.
مؤذّنان و باطاعت خوانندگاناند.
متناصحان و یکدیگر را پند دهندگاناند.
«
و النّاهون عن المنکر
» سلطانان دادگراناند مذکّران و خلق از شر فرود آرندگاناند. و بجان و دل آنرا پذیرندگاناند.
«
و بشّر المؤمنین
» بشارت ده مؤمنانرا که هر چه از ایشان تقصیر است بی نیازی من برابر آنست و هر چه از ایشان ناپسند است مهربانی من بر سر آنست و هر چه رهی را امید است فضل من برتر از آنست.
بشارت ده مؤمنانرا که چون ایشانرا میگزیدم عیب می دیدم، نپسندیدم تا بیشر بنهانها وا رسیدم، رهی را به بی نیازی خود چنانکه بود خریدم.
قال
ابن عطاء
: لاتصح العبادة الابالتوبة و لا التوبة الابالحمد علی ما وقعت علیه من طریق التوبة، و لایصح الحمد الابمداومة السیاحة و الریاضة، ولاهذه المقامات و المقدمات
p.232
الابمداومة الرکوع و السجود، و لایصح هذه کلّه الا بالامر بالمعروف و النهی عن المنکر، و لایصح شیٴ مما تقدّم الابحفظ الحدود ظاهراً و باطناً، و المؤمن من یکون هذه صفته، لانّ الله عز و جل یقول و بشر المؤمنین الذین بهذه الصفة.
در آثار بیارند که فردا در رستاخیز قومی را از این امّت بترازوگاه آرند و فریشتگان که برایشان موکّل باشند بدیهای ایشان شمردن گیرند، که بار خدایا بد عهدانند بی وفایاناند، فراموش کاراناند، گنه کاراناند، دلیران و شوخاناند.
رب العزة گوید جل جلاله : از آنجا که کردار ایشان است چناناند و از آنجا که کرم و عفو ماست، تائباناند، عابداناند، حامداناند، روزهداراناند، نمازگزاراناند، دوستی ما بجان و دل خواهاناند و بمهر ما یکتا گویاناند، زبان حال بیچارگان بنعت انکسار و افتقار میگوید که، خداوندا اگر فاسقیم و اگر عابد، چنان که هستیم آن توایم و بداشت توایم، برخواست تو موقوف و به بندگی تو معروف، از تو گذر نه و بی تو بسر نه.
بنده گر خوبست گر زشت آن تست
عاشق ار دانا و گر نادان تراست
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 191 |
|
Del |
9 |
التوبة |
يازدهم |
4 |
p.242
قوله تعالی : «
یا ایها الّذین آمنوا اتّقوا الله و کونوا مع الصادقین
»، هم فرمانست و هم تشریف و هم تهنیت، فرمان خدا، تشریف بسزا، تهنیت زیبا، فرمانی مهربار.
تشریفی دلدار، تهنیتی بزرگوار. می فرماید تا بنده را بخود نزدیک کند، تشریف میدهد تا رهی، دل بر مهر وی نهد، تهنیت می کند تا صحبت وی جوید، کار آن رهی دارد که در دل مهر وی دارد، از حقّ برو خورد ؛ که دلی زنده دارد، یادگار کسی پذیرد که از حقّ تشریفی دارد، با جهان و جهانیان روزگار بیگانه وار گذارد.
«
یا ایّها الّذین آمنوا
» ندای کرامت است و نواخت بینهایت، ندای حق را هفت اندام بنده گوش است، و در تجلّی وی غمان دو گیتی فراموش است، ندای کرامت فرا پیش داشت تا بسماع آن کرامت کشیدن بار حکم بر بنده آسان شود، حکم چیست؟
«
اتّقوا الله و کونوا مع الصادقین
» بتقوی میفرماید و در تقوی صدق میفرماید، تقوی مایهٴ اسلام است و صدق کمال ایمان، تقوی بدایت آشنائی است و صدق نشان دوست داری، تقوی رأس المال عابدان است و صدق نور معرفت را نشان، تقوی ره روان عالم شریعت را است، صدق دردزدگان عالم طریقت راست.
کسی که صاحب دولت تقوی گردد و جمال صدق او را روی نماید نشانش آنست که کلبهٴ وجود خود را آتش در زند ، کشتی خلقیّت بدریای نیستی فرو دهد، فرزندان را یتیم کند، اقرباء و عشیرت را بدرود کند، باطن خود را از عادات و رسوم طهارت دهد، ظاهر بر نور شرع آراسته و سرائر از محبّت حقّ ممتلی گشته، دل از محبّت دنیا و سر از طمع عقبی خالی کرده، نه دنیا و نه اهل دنیا را با او پیوندی، نه با عقبی او را آرامی.
از دو گیتی یاد کردن بیگمان آبستنیست
گر همی دعوی کنی در مردی، آبستن مباش
نیک بودی، از برای گفت و گویی بد مشو
مرد بودی، از برای رنگ و بوئی زن مباش
«
و ما کان المؤمنون لینفروا کافّة فلو لا نفر من کلّ فرقة منهم طائفة
... »
p.243
الایة ــ ظاهر آیت حثّ علمای دین است بر تحصیل علوم شریعت و اصحاب حدیث بر جمع احادیث پیغامبر، احیاءِ سنّت
مصطفی
ص
را و تازه داشتن دین و شریعت مسلمانان را، همچنانست که
مصطفی
ص
گفت : بلّغوا عنّی ولو آیة، نضرالله عبداً سمع مقالتی فحفظها و وعاها و ادّاها و رب حامل فقه الی من هوا فقه منه، و روی نضر الله امراً سمع منّا شیئاً فبلّغه کماسمعه فربّ مبلّغ اوعی له من سامع، و روی نصر الله من سمع قولی ثمّ لم یزدفیه
این خبرها بمعنی متقارباند، میگوید : تازه روی و روشن دل باد که سخن من بشنود و رمت آن گوش دارد و الفاظ آن نگاه دارد تا باز رساند چنانکه در آن نیفزاید و نکاهد و امانت در آن بجای آورد.
بزرگان دین و علمای سلف گفتهاند : هیچ امانت بدان نرسد که در کتاب و سنّت تصرف نکنی و از ظاهر خود بنگردانی و در آن نیفزائی و از آن بنکاهی و از تأویل و تصرّف و تکلّف بپرهیزی، تأویل و تصرّف در دین، زهر قاتل است، آن دین که بر تأویل و تصرّف نهند باطل است، تأویل و تصرّف فعل دشمن است، اقرار و تسلیم فعل دوست، درک تأویل را ضامن رأی است، درک تسلیم را ضامن خدای است، هر چه از تأویل آید و رما است هر چه از تسلیم آید بر خداست.
سهل بن عبد الله
رحمه الله این آیت بر خواند : «
و ما کان المؤمنون لینفروا کافّة
»، گفت : افضل الرّحلة رحلة من الهوی الی العقل و من الجهل الی العلم و من الدّنیا الی الاخرة و من النّفس الی التقوی و من الخلق الی الله تعالی.
رحلت عالمان آنست که در اقطار عالم سفر کنند تا کسی بروشنائی علم ایشان راه یابد و از
دوزخ
برهد، رحلت عارفان آنست که از نفس خود سفر کنند منازل تقوی باز برند تا بسر کوی محبّت رسند بر بساط مشاهدت بمحلّ قربت در حضرت عندیّت آرام گیرند هر چه بخاطر ایشان در آید یا همت ایشان بوی رسد سعید ابد گردد
چنانکه
از آن مهتر دین
بو علی سیاه
قدس الله روحه آوردهاند که جائی میگذشت دیدهٴ وی بر جمعی اسیران
روم
افتاد که
محمود
ایشانرا گرفته بود و در قید قهر کشیده، چون دیدهٴ
شیخ
بدان بی سرمایگان افتاد بلب اشارت کرد گفت : پادشاها! راه نمیدانند راهشان نمای تا بدانند، هنوز اشارت تمام نکرده بود که روزن توحید در سینهای ایشان گشادند همه
p.244
زنّار کفر بگشادند و کمر وفای دین در میان جان بستند.
«
اولا یرون انهم یفتنون فی کلّ عامٍ
... » الایة ــ چون روزگار بر مرد تیره گردد و نکبات و بلیّات و حوادث روزگار دست درهم دهد و فتنهٴ روزگار و فتنهٴ عوام و فتنهٴ نفس کقطع اللیل المظلم درهم پیچد ؛ جز زینهار خواستن و بوی باز پناهیدن چه روی باشد؟
خوابی چون خواب غرق شدگان، خوردی چون خورد بیماران، عیشی چون عیش زندانیان باید تا درد ویرا مرهم پدید آید و در حمایت زینهاریان شود که رضای حق با زینهار بنده دست بزینهار دارد، میگوید جلّ جلاله : «
و قولوا قولا سدیداً
یصلح لکم اعمالکم و یغفر لکم ذنوبکم
».
قوله :
لقد جآء کم
رسول
من انفسکم
... » الایة ــ یباشر کم فی البشریّة لکن یباینکم فی الخصوصیّة.
یا
محمد
! تو همی گوی : «
انما انا بشر مثلکم
» ــ من بشریام همچون شما، همی گویم : «
الم یجدک یتیماً فآوی
» ــ تو آن درّ یتیمی که چون توئی دیگر نبود.
بشری را کی رسد که در صدر قبول حقّ محمل ناز وی همی کشند که «
لعمرک
»! بشری را چون سزد که قبضه صفت بحکم عنایت بیان صیقلی آینهٴ دل وی کند که « الم نشرح لک صدرک »!
بشری چون بود که مستوفی دیوان ازل و ابد حوالت قبول و ردّ خلق وا درگاه وی کند که « ما اتیکم
الرّسول
فخذوه و مانهیکم عنه فانتهوا »! یا
محمد
! تو دیگری و کار تو دیگر است.
از نطق بهر دهن زبانی دگری
وز لطف بهر بدن روانی دگری
در خاطر هر کسی گمانی دگری
در تو که رسد تو خود جهانی دگری
گفتهاند : که در دوستی هم فراق است و هم وصال، در عهد ازل که قسمت دوستی میکردند نالهٴ درد فراق از خانهٴ
بو جهل
بر آمد و تلألؤ خورشید وصال از حجرهٴ
محمد
عربی بتافت، از آن فراق در دل بیگانگان دوزخی آفریدند، و ازین وصال در سینهٴ دوستان بهشتی اثبات کردند، زان پس که خورشید وصال بر آن مهتر تافت عالمیان در راه وی متحیر شدند، پیغامبران را آرزوی جمال و اتباع وی خواست.
موسی کلیم
میگوید : بار خدایا مرا از امّت وی گردان.
عیسی
روح الله
میگوید : بار خدایا مرا حاجب درگاه وی گردان،
خلیل
میگوید : بار خدایا ذکر من بزبان امّت
p.245
وی روان کن، و ازین عجبتر که راه او مهتر در قدم گاه او خود متحیّر شد، این چنانست که
مجنون
به
لیلی
گفت، اسباب علم ما در سر زلف تو گم شد! گفت : یا
مجنون
دعوی بس بلند نیست که زلف ما خود در سر کار ما گم شد.
نیکو گفت
آن جوانمرد
که در شعر گفت :
ای هم تو ز تو حیران آخر چه مثالست این
ای شمع نکو رویان آخر چه وصالست این
ای چون تو بعالم کم آخر چه کمالست این
ای شمع و چراغ ما آخر چه جمالست این
(١)
قال
ابن عطاء
: نفسه ص موافقة لانفس الخلق خلقة لکن مباینة لها حقیقة فانّها مقدّسة با نوار النبوّة مؤیّدة بمشاهدة الحقیقة ثابتة فی المحل الادنی و المقام الاعلی « مازاغ البصر و ماطغی ».
نگر تا نگوئی که آن نفس پاک وی همچون نفس دیگران بود ؛ اگر یک ذرّه از تابش نفس او بر جان و دل همهٴ صدّیقان تافتید در عالم قدس همه روان گشتندید و بمقعد صدق فرو آمدندید، با این همه میگفت بدعا : لاتکلنا الی انفسنا طرفة عین ــ بار خدایا!
این پردهٴ نفس از پیش دل ما بردار و این بار خودی از ما فرو نه که آن حجاب راه حقیقت ما است، فرمان آمد یا
محمد
ناخواسته در کنارت نهادیم «
الم نشرح لک صدرک
،
و وضعنا عنک وزرک
» ــ یا
محمد
ما آن بار تو از تو فرو نهادیم، ارادت ما کار تو بساخت ، عنایت ما چراغ تو بیفروخت از آن که تو نه برای خود آمدی و نه بخود آمدی، نه بخود آمدی کت آوردم، «
اسری بعبده
» نه برای خود آمدی که رحمت خلق را آمدی، «
و ما ارسلناک الّا رحمة للعالمین
» چنانکه مرغ، بچهٴ خود را در زیر بال خود گیرد و می پرورد ؛ کمال کرم و رأفت و رحمت
محمد
عربی امّت خود را بر آن صفت در کنف خود می پرورد، «
و اخفض جناحک لمن اتّبعک من المؤمنین
».
قال
جعفر الصادق
ع
: علم الله تعالی عجز خلقه عن طاعته، فعرّفهم ذلک کی یعلموا انّهم لاینالون الصفو من خدمته فاقام بینه و بینهم مخلوقاً من جنسهم فی الصورة فقال : «
لقد جآء کم رسول من انفسکم
» فالبسه من نعته الرّأفة و الرّحمة و اخرجه الی الخلق سفیراً صادقاً و جعل طاعته طاعته و مرافقته مرافقته، فقال : «
من یطع الرّسول فقد اطاع الله
».
|
p.245
(١) از سنائی است.
|
Input: Last Modify:sasaki |
History (7) |
| 192 |
|
Del |
10 |
يونس |
يازدهم |
4 |
p.252
قوله تعالی : «
بسم الله الرحمن الرحیم
» الله منوّر القلوب، الرحمن کاشف الکروب، الرحیم غافر الذّنوب.
الله است افروزندهٴ دل دوستان.
رحمن است باز برندهٴ اندوه بیچارگان.
رحیم است آمرزندهٴ گناه عاصیان.
الله یعطی الرّؤیة بغیر حجاب، الرّحمن یرزق الرزق بغیر حساب، الرّحیم یغفر الذّنب بغیر عتاب، الله است که دیدار خود رهی را کرامت کند بی حجاب.
رحمن است که از خزینهٴ خود روزی دهد بی حساب.
رحیم است که بفضل خود بیامرزد بی عتاب.
الله لارواح السابقین، الرحمن لقلوب المقتصدین، الرحیم لذنوب الظالمین.
خدای است که ارواح سابقان بفضل وی نازد، رحمن است که دلهای
p.253
مقتصدان بمهر وی گراید، رحیم است که گناه ظالمان بعفو خود شوید.
من سمع الله اورثه شغباً و من سمع الرحمن اورثه طلباً و من سمع الرّحیم اورثه طرباً، فالنفس مع الشغب و القلب مع الطلب و الرّوح مع الطّرب.
یکی خطاب خدای شنید در شغب آمد، یکی سماع نام رحمن کرد در طلب آمد، یکی در استماع نام رحیم بماند در طرب آمد.
تن محّل امانت است چون خطاب خدای شنید بی قرار گشت.
دل بارگاه محبت است به سماع ، نام رحمن در دایرهٴ طلب و شوق افتاد.
جان نقطه گاه عشق است چون بشارت نعت رحیم یافت بر شادروان رجا در طرب بماند هرچه نعمت بود نثار تن گشت هر چه منت بود بدل دادند آنچه رؤیت و مشاهدت بود نصیب جان آمد.
پیر طریقت
گفت : الهی یاد تو میان دل و زبان است و مهر تو در میان سر و جان، یافت تو زندگانی جان است و رستخیز نهان.
ای نا جسته یافته و در یافته نا در یافته. یافت تو روز است که خود بر آید نا گاهان.
او که ترا یافت نه بشادی پردازد نه باندهان.
قوله : «
الۤر
» الالف الف الوحدانیّه، و اللام لطفه باهل المعرفة، و الرّاء رحمته بکافّة البریّة، جلال احدیّت بنعت عزّت و کمال حکمت سوگند یاد میکند، میگوید ــ بوحدانیت و فردانیت، بلطف من با دوستان من، برحمت من بر بندگان من، که این کتاب نامهٴ من است و این حروف کلام من، از حدوث پاک و از نقص دور و از عیب منزّه.
سخنی راست، حدیثی پاک، کلامی درست، کلامی که صحبت حق را بیعت است و ذخیرهٴ آن در سرّ عارفان ودیعت است. پیغامی که از قطیعت امان است، و بی قرار را درمان است، روشنائی دیده و دولت دل و زندگانی جان است.
«
اکان للنّاس عجباً اَن اوحینا الی رجل منهم
». کافران را سه چیز شگفت آمد و از آن تعجبّ همی کردند : یکی انگیختن خلق برستاخیز و باز آفریدن پس از مرگ.
دیگر فرستادن خدای رسولان را بخلق و دعوت کردن ایشان بحقّ.
سیوم تخصیص
محمد
ص
به پیغامبری و بر گزیدن وی از میان خلق برسولی.
اگر آن مدبران از کمال قدرت خدای خبر داشتندید بعث و نشور را منکر نبودندید و اگر عزّت خدای و کمال پادشاهی وی بدانستندید فرستادن رسولان بخلق ایشان را شگفت نیامدید و اگر در یافتندید که الله خداوند است و کردگار آن کند که خود خواهد و بارادت خود
p.254
حکم کند و کار اندر تخصیص و تکریم
مصطفی
روا داشتندید و جحود نکردندید لکن چه سود که دیدهٴ حق بین نداشتند تا حق بدیدندید و نه بصیرت دل تا حق در یافتندید.
امّا حکمت فرستادن پیغامبران بخلق الزام حجت است تا کافر را بی عذر و بی حجت عذاب نکند.
همانست که گفت جلّ جلاله : «
و ما کنامعذّبین حتّی نبعث رسولا
» امّا مؤمن اگر خواهد او را بیامرزد بی توبت و بی خدمت زیرا که عذاب کردن بی حجت ظلم است و ربّ العزة پاکست و منزه از جور و ظلم.
یقول تعالی : «
و ما ربک بظلام للعبید
» و آمرزیدن مؤمن بی خدمت فضل است، و رب العزّة با فضل عظیم است و کرم بی نهایت.
یقول تعالی : «
و الله ذو الفضل العظیم
».
و گفتهاند رسولان را بخلق فرستاد تا مؤمنان را بشارت دهند بفضل کبیر و کافرانرا بیم نمایند بعذاب الیم.
اینست که رب العالمین گفت : «
اَن انذر الناس و بشّر الذین آمنوا ان لهم قدم صدق » جائی دیگر گفت : «
رسلاً مبشرین و منذرین » ای
محمد
کافرانرا بیم ده که دوزخ برای ایشان تافته و ساخته مؤمنان را بشارت ده که بهشت از بهر ایشان آراسته و پرداخته.
«
وبشّر الذین آمنوا ان لهم قدم صدق عند ربهم ».
قال
محمد بن علی الترمذی
: قدم الصدق هو امام الصالحین و الصدیقین و هوالشفیع المطاع و السائل المجاب
محمد
ص
.
و گقتهاند قدم صدق سبق عنایت است و فضل هدایت.
روز ازل در میثاق اول ارواح مؤمنان را مجلس انس از جام محبت بکأس مودّت و شربت مهر داده و ایشان را سرمست و سر گشتهٴ آن شربت کرده، و ایشانرا وعده داده وعدهیی راست درست که باز آرم شما را باین منزل کرامت و باز بنوازم شما را زیادت ازین فضیلت،«
و یزید هم من فضله » فذلک قوله «
الیه مرجعکم جمیعاً وعد الله حقاً » رجوع بازگشت است و بازگشت را هر آینه بدایتی بود «
ولله الامر و من قبل و من بعد ».
جنید
گفت : در رموز این آیت که، «
الیه مرجعکم جمیعاً » قال ــ منه الابتداء والیه الانتهاء و ما بین ذلک مراتع فضله و تواتر نعمه فمن سبق له فی الابتداء سعادة اظهر علیه فی مراتعه و تقلّبه فی نعمه باظهار لسان الشّکر و حال الرضاء و مشاهدة المنعم.
و من لم یجزله سعادة الابتداءِ ابطل ایّامه فی سیاسة نفسه و جمع الحطام الفانیة لیردّه الی ماسبق له فی الابتداء من الشقاوة.
گفت : ابتدای کارها از خداست و بازگشت همه بخدا، یعنی در آمد هر چیز از قدرت
p.255
او و بازگشت همه بحکم او، اوّل اوست و آخر او ازل بتقدیر او و ابد بقضای او.
حدوث کاینات بامر او فنای حادثات بقهر او میان این و آن مراتع فضل او و شواهد نعمت او هر که را در ازل رقم سعادت کشیدند در مراتع فضل شاکر نعمت آمد و راضی بقسمت.
بزبان ذاکر و بدل شاکر و بجان صافی و معتقد.
و هر که در ابتدا حکم شقاوت رفت بر وی، خراب عمر گشت و مفلس روزگار و بد سرانجام آلودهٴ دنیا و گرفتهٴ حرام و بستهٴ لعب و لهو.
چنین خواست بوی لم یزل تا باز برد او را با حکم ازل و نبشتهٴ روز اول اینست که رب العالمین گفت : «
الیه مرجعکم جمیعاً وعد الله حقاً
» و یقال ــ موعود المطیع الفرادیس العلی و موعود العاصی الرحمته و الرضا و الجنّة لطف الحق و الرحمة وصف الحق فاللطف فعل لم یکن ثمّ حصل و الوصف نعت لم یرل.
بو بکر واسطی
گفته : مطیعان حمالاناند و حمالان جز باری ندارند و این درگاه بی نیازان است و عاصیان مفلساناند جز افلاسی ندارند و این بساط مفلسان است ای خداوندان طاعت نگویم طاعت مکنید تا
قرآن
را گمانی غلط نیوفتد، چندان که توانید و طاقت دارید طاعت بیارید، پس از روی نیستی همه بگذارید که مطیع و طاعت دو بود و این بساط یگانگی است و ای خداوندان زلت دل تنگ مدارید که این بار معصیت هم بار اوست چنانکه طاعت بار اوست اما طاعت بگذارند و معصیت بردارند و گذاشتن فعل تواست برداشتن فعل او.
«
هو الّذی جعل الشمس ضیاء
» ... الایه.
ز روی اشارت شمس آفتاب توفیق است که از برج عنایت بتابد بر جوارح بنده تا آراستهٴ خدمت و طاعت گردد، و قمر اشاره بنور توحید است و روشنائی معرفت در دل عارف که باین نور راه برد بمعروف.
پیر طریقت
گفت : الهی عارف ترا بنور تو میداند از شعاع نور عبارت نمی تواند در آتش مهر میسوزد و از ناز بار نمی پردازد.
«
ان الّذین لا یرجون لقاءنا
» ... الآیة.
کافران بدیدار حق جلّ جلاله امید ندارند که آنرا منکراند لاجرم هرگز بآن نرسند و مؤمنان برؤیت حق ایمان دارند و امیدوارند که بینند لاجرم بآن رسند.
همانست که
مصطفی
ص
گفت : هر که بوی رسد کرامتی از حق یعنی در خبر بشنود که خدای با بنده کرامت کند و بدیدار
p.256
خود او را بنوازد، اگر آن بنده نپذیرد این خبر و برؤیت ایمان ندهد، هرگز نرسد بآن کرامت.
گفتهاند که ــ امیّد دیدار حقّ از آن ندارند که هرگز مشتاق نبودهاند و از آن مشتاق نهاند که دوست نداشتهاند و از آن دوست نداشته که نشناختهاند و از آن نشناخنهاند که طلب نکردهاند و از آن طلب نکردند که خدای ایشانرا فرا طلب نگذاشت و راه طلب بایشان فرو بست پس همه از خدا است و بارادت و مشیّت خدا است.
یقول تعالی : «
و اِنّ الی ربک المنتهی
» لو اراد ان یطلبوه لطلبوا و لو طلبوا لعر فوا و لو عرفوا لاحبّوا و لو احبّوا لاشتاقوا و لو اشتاقوا الیه لرجوا لقاءه و لو رجوا لقاه لرأوه.
قال الله تعالی : «
و لو شئنا لآتینا کلّ نفس هداها
» اذا کان الذّی لایرجو لقاءه ماویه العذاب و الفرقة فدلیل الخطاب : اَنّ الّذی یرجو لقاه فقصاراه الوصلة و اللقاء و الزّلفة.
|
p.254
قرآن مجید، روم 4: فِي بِضْعِ سِنِينَ لِلَّهِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَمِن بَعْدُ وَيَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ .
|
Input: Last Modify:sasaki |
History (4) |
| 193 |
|
Del |
10 |
يونس |
يازدهم |
4 |
p.267
قوله تعالی : «
اِنّ الّذین آمنوا وعملوا الصالحات یهدیهم ربهم
» ... الآیة.
از روی اشارت بر ذوق
اهل معرفت
، این آیت رمزی دیگر دارد.
میگوید ــ مؤمنان و نیک مردان بحقیقت ایشاناند که احدیّت ایشانرا بنعمت کرم در قباب غیرت بدارد، و بحسن عنایت پرورد، بمعرفت خودشان راه دهد، و بصحبت خود نزدیک گرداند، تا او را یگانه شوند و از غیر او بیگانه شوند.
پیر طریقت
گفت توحید نه همه آنست که او را یگانه دانی توحید حقیقی آنست که او را یگانه باشی وز غیر او بیگانه باشی، بدایت عنایت آنست که ایشانرا قصدی دهد غیبی تا ایشان را از جهان باز برد
(۱)
چون فرد شود آنگه وصال فرد را بشاید.
جویندهٴ تو هم چو تو فردی باید
آزاد ز هر علّت و دردی باید.
آن مرد غوّاص تا دل از ملک جان بر ندارد روا نبود که دست طلب او به مروارید مراد رسد پس چه گوئی کسی که در طلب جلال و جمال او قصد نجات اعظم کند تا دست از مهر جان نشوید، بوصال قرب جانان چون رسد؟
درویشی در مجلس
موسی کلیم
(ع)
نعرهٴ بر کشید
موسی
از سر تندی بانگ بروی زد، در حال،
جبرئیل
آمد
p.268
که یا
موسی
الله میگوید در مجلس تو صاحب درد و خداوند دل همان یک مرد بود که از بهر ما بمجلس تو حاضر آمد، تو بانگ بر وی زدی هر چند عزیزی و کلیمی امّا سرّی که ما در زیر گلیم سیاه نهادهایم تو نبینی، آن اشتیاق جمال ما باشد که دوستان را در تواجد آرد، تقاضای جمال ما بود که دلهاشان در عالم خوف و رجا و قبض و بسط کشد.
«
و الله یقبض ویبسط
».
هر دیده که از دنیا پر شد، صفت عقبی در وی نگنجد. و هر دیده که صفات عقبی در وی قرار گرفت، از جلال قرب ما و عزّ وصال ما بیخبر بود، نه دنیا و نه عقبی بلکه وصال مولی.
آه کجاست همّتی که
(١)
از دنیا کجاست مرادی مِه از عقبی اشتیاقی بدیدار مولی کجاست صاحب دولتی تا از جاه بشریّت خود بر آئیم و دست در فتراک آن صاحب دولت زنیم بو که روزی بمراد رسیم.
گر ز چاه جاه خواهی تا برائی مردوار
چنگ در زنجیر گوهردار عنبر بار زن
«
یهدیهم ربهم بایمانهم
» باش تا فردای قیامت که دوستان بنور معرفت بر مرکب طاعت فرا بساط انبساط روند و در مقام شهود بنازند، گروه گروه و جوق جوق، چنانکه الله گفت : «
نحشر المتّقین الی الرحمن وفداً
» و در هر منزل که پیش آید جوقی فریشتگان بحکم فرمان، بسلام می آیند و بناز و نعیم جاودان بشارت می دهند.
اینست که گفت : «
و تحیّتهم فیها سلام
» و عاصیان امّت
احمد
در آن صحراء محشر و مقام رستاخیز، بعرضگاه حساب باز داشته، سابقان بنور طاعت از پیش رفته و عاصیان بگران باری معصیت تنها مانده، آخر رحمت الله ایشانرا دست گیرد، و بر تنهائی و در ماندگی ایشان ببخشاید، بندای کرامت گوید : عبادی چون این خطاب عزّت و ندای کرامت بنعت رحمت بگوش ایشان رسد، جان ایشان بیاساید و روح و ریحان در دل ایشان گشاید، گوید : عبادی، «
ان اصحاب الجنّة الیوم فی شغل فاکهون
» لایتفرغون الیکم و اصحاب النّار من شدة العقاب لایرقّون لکم، معاشر المساکین سلام علیکم کیف انتم انْ کان اشکالکم و اصحابکم سبقوکم و احد منهم لایهدیکم فانا اهدیکم.
ان عاملناکم بما تستوجبون فاین الکرم.
نحن اذاً فی الجفاء مثلهم
اذا هجرناهم کما هجروا
چون رأفت و رحمت حقّ بایشان رسد وحشت و معصیت بآب رحمت از ایشان
p.269
فرو شوید و آفتاب رعایت از برج عنایت بتابد، ایشان بنعت افتخار در حالت انکسار بر درگاه ذوالجلال خوش بزارند، و از شادی بگریند، تا ربّ العزة آن گریستن و زاریدن از ایشان بپسندد و درد دل ایشانرا مرهم نهد و زبان ایشان بثنای خود بگشاید، و بقدر طاقت بندگی خدایرا ثنا گویند، و حمد و ستایش کنند، اینست که رب العالمین گفت : «
و آخر دعویهم ان الحمدلله رب العالمین
»
آخر سخن ایشان این بود که «
الحمد لله رب العالمین
» که شماتت دشمنان و کافران بما نرسید، و فضل و رحمت خدای بما در رسید.
ما را همه مقصود ببخشایش حق بود
المنةلله که بمقصود رسیدیم
«
و اذا مسّ الانسان الضردعانا
» ... الآیة.
دعاء کلید رحمت است و گواه عبودیّت و پیوستن را وسیلت.
هر کس که درِ دعاء بر وی گشادند درِ اجابت هم بروی گشادند که میگوید جلّ جلاله : «
ادعونی استجب لکم
» دعاء پیرایهٴ پیوستگانست و مایهٴ دست گرفتگان و حلقه درِ حق بدست جویندگان،
مصطفی
ص
گفت : الدعاء سلاح المؤمن و عماد الدین و نور السموات و الارض.
هر که بکاری درماند یا او را نکبتی رسد دست در دعا و تضرع زند، دست اعتماد بضمان الله زد و دست نیاز ببرّ وی زد، یقول الله تعالی : «
فلولا اذ جاءهم بأسنا تضرعوا
» و شرط آنست که بوقت دعاء آواز نرم دهد و خاطر از حرمت و استکانت پر کند و باجابت، یقین باشد که
مصطفی
ص
گفت : « ادعوا الله و انتم موقنون بالاجابة و اعلموا ان الله لا یستجیب دعاء من له قلب غافل لاه »
و بدانکه دعا کردن و حاجت و نیاز بدرگاه بی نیاز برداشتن اهل شریعت را مقامی جلیل است، عین عبادتست و رسیدن را ببهشت نیک وسیلت است.
امّا حال عارفان حالی دیگر است و طریق ایشان طریقی دیگر.
جنید
روزی در اثناء مناجات گفت : « اللهم اسقنی » ندائی شنید که : تدخل بینی و بینک.
یا
جنید
میان من و تو می درائی یعنی که ما خود دانیم سزای هر بندهای، و شناسیم قصد هر جویندهای،
جنید
گفت : بعد از آن روزگاری تحسّر خوردم وزان گفت، استغفار کردم.
قوله : «
و لقد اهلکنا القرون من قبلکم لما ظلموا
» ای ــ تکبروا وتجبروا و لم یخضعوا بقول الحق.
ای بسا خواجگان خویشتن پرستان ازین جهان داران و ستمکاران
p.270
که با کام و نام بودند با خانهای پرنقش و پرنگار بودند، و بر پشت مرکبهای رهوار سوار بودند، ردای تکبر بر دوش گرقته و فرعون وار ندای جباری بر خویشتن زده، چون شرع را مکابر شدند و از حقّ سر وا زدند و نبوّت انبیا و آیات و معجزات همه بازی شمردند، دمار از ایشان بر آوردند، و تخت و کلاه ایشان نگونسار کردند، و بساط کبر ایشان در نوشتند، نه خود زنده نه نام و نشان ایشان در دیار و اقطار مانده، «
هل تحسّ منهم من احدٍ او تسمع لهم رکزاً
» آری سرانجام ظلم همین است، و خبر
مصطفی
ص
گواه اینست : « لو کان الظلم بیتاً فی الجنّه لسلط الله علیه الخراب ».
قوله «
ثم جعلنا کم خلائف فی الارض من بعدهم
» ان اعتبرتم بهم نجوتم و ان لم تعتبروا احللنا بکم من العقوبة مایعتبر بکم فان من لم یعتبر بمن سبقه اعتبر به من لحقه و من لم یعتبر بما سمعه اعتبر به من تبعه.
|
p.267
(۱)- پس در دلشان نوری افکند تابان تا از جهانيان باز برد پس کشفی دهد قربی تا از آب و گل باز برد (نسخه الف)
از صفحه ۲۶۷ تا ۲۷۰ جلد چهارم کتاب کشف الاسرار شماره سوره یونس غلط است.
p.268
(١) نِه ( نسخه الف)
p.269
قرآن مجید، یونس 10: وَآخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ .
|
Input: Last Modify:sasaki |
History (4) |
| 194 |
|
Del |
10 |
يونس |
يازدهم |
4 |
p.278
قوله تعالی و تقدّس «
هو الّذی یسیّرکم فی البّر و البحر
» الایة.
بزبان
اهل اشارت
p.279
سیر در برّ راه بردن است در مشارع شرع از روی استدلال بواسطهٴ رسالت، و سیر بحر غلبات حق است که در وقت وجد عنان مرکب بنده بی واسطه در منازل حقیقت بمشاهد قدس کشد، تا چنانکه در دریا سیر یک ماهه بیک روز کنند، این
جوانمرد
درین میدان بیک جذبهٴ الهی مسافت همه عُمر باز برد.
اینست که گفتند : جذبةٌ من الحق توازی عمل الثقلین » سیر بَرّ، سیر عابدان است و زاهدان در بادیهٴ مجاهدت، بر مرکب ریاضت بدلالت شریعت، مقصد ایشان بهشت رضوان و نعمت جاودان.
سیر بحر، سیر عارفان است و صدّیقان در کشتی رعایت، میرواند آنرا باد عنایت در بحر مشاهدت، مقصد ایشان کعبه وصلت و راز ولی نعمت.
و گفتهاند برّ و بحر اشارتاند بقبض و بسط عارفان، گهی در قبض میان دهشت و حیرت می زارند، گهی در بسط میان شهود و وجود می نازند.
باز چون باد شادی از افق تجلّی وزد، و ابر لطف باران کرم ریزد، بنده عنایت و رعایت بیند «
وجرین بهم بریح طیّبة
» نقد وقت وی شود «
و فرحوا بها
» بر بساط شهود در حالت انس فرحی در وی آید، بسطی بیند بنازد از سر آن ناز و دلال گوید :
مائیم عیاران و عیاران مائیم
بر دیدهٴ مشتری قدم می سائیم
راست که این بسط بنهایت رسد، از موارد قدرت وارد هیبت و دهشت آید، دریای عظمت موج هیبت زند، مسکین بنده در وهدهٴ حجبت افتد، زبان تضرّع بگشاید، بزاری و خواری گوید :
قد تحیّرت فیک خذبیدی
یا دلیلا لمن تحیّر فیکا
اینست که گفت جلّ جلاله : «
جاءتها ریح عاصف و جاءهم الموج من کلّ مکان
»
آن شوریدهٴ روزگار و سرور طریقت
شبلی
در روش خویش از هر دو جانب خبر داده، و بر هر دو مقام گذشته، در مقام بسط بوقت شادی و ناز همی گفت : این السموات و الارضون حتی احملها علی شعرة جفن عینی.
و در مقام قبض بوقت زاری و خواری همی گفت : ذلی عطل ذلّ الیهود.
و شاهد شرع مقدّس برین قصه آنست که
مصطفی
ص
گهی میگفت : « انا سیّد ولد آدم ولافخر » و گهی میگفت « لا تفضّلونی
علی یونس بن متی
».
«
انّما مثلُ الحیواة الذّنیا کماءٍ انزلناهُ من السماء
» تشبیه اموال و حظوظ دنیا بباران از آن روی است، که باران بحیلت و تدبیر آدمی نتوان فرو آوردن و جز بتقدیر
p.280
الهی و مشیّت خدای نیاید، کار دنیا همین است بجهد و حیلت و تدبیر و تلبیس بنده هیچ راست نشود، و مجتمع نگردد مگر بقسمت ازلی و تقدیر الهی، و هر چند که باران بتقدیر است، امّا استسقا بنماز و دعا در شریعت رواست و خواستن آن در دین نقصان نیارد، همچنین رزق دنیا اگر چند بتقدیر و قسمت است طلب کردن رواست، و عطا خواستن از الله بنده را سزاست.
و
مصطفی
ص
گفته : اجملوا فی الطلب.
چون خواهید نیکو خواهید قناعت و قدر کفایت خواهید، تا طاغی و بی راه نشوید این دنیا هم چون آب است و ربّ العزّة آنرا مثل بآب زد، آب چون باندازهٴ خویش بود سبب صلاح خلق بود، باز چون از حدّ و اندازه خویش در گذرد جهانرا خراب کند.
کذلک المال اذا کان بقدر الکفایة و الکفاف فصاحبهُ منعم فاذا زاد و جاوز الحد اوجب الکفران و الطّغیان.
«
کلا انّ الانسان لیطغی
ان رآه استغنی
» و قیل : انّ الماء مادام جاریاً کان طیّباً فاذا طال مکثه تغیّر.
کذلک المال اذا انفقه صاحبهُ کان محموداً و اذا امسکهُ کان معلولا مذموماً.
و قیل : ان الماء اذا کان طاهراً کان حلالاً یصلح للشرّب و یصلح للطهور و ان کان نجساً فبالعکس.
کذلک المال اذا کان حلالاً و بعکسه لو کان حراماً.
«
والله یدعوا الی دار السلام
» دعوت چهاراند یکی دعوت توحید و شهادت. و هو قوله : «
یدعوکم لیغفر لکم
»
دیگر دعوت حمد واجابت. و هو قوله : «
یدعوکم فتستجیبون بحمده
». سه دیگر دعوت اتباع و امامت. و هو قوله : « یدعوا
کلّ اناس بامامهم
».
چهارم دعوت کرامت و ضیافت. و هو قوله : «
والله یدعوا الی دار السلام
»
کسی که دعوت کند و خواهد تا دوستان و عزیزان را بمهمان برد، شرط مهمانی آنست که اوّل کسی از نزدیکان و خاصگیان خویش را فرستد، تا ایشان را خبر کند و نوید دهد، پس چون آیند باز عزیزان را به استقبال ایشان فرستد و یکی را تنها نخواند، که دوستان و خویشان ویرا همه بر خواند و مرکبها و مشعلها براه ایشان فرستد، چون آیند جای ایشان ساخته و پرداخته دارد، چون بنشینند ایشانرا اوّل جلاب دهند پس میوه آرند، پس طعامهای ساخته بنهند و غلامان و چاکران بر سر ایشان بدارند، چون از آن فارغ شوند سماع کنند، و شرط است که میزبان دیدار خود از مهمان باز نگیرد، و بعاقبت
p.281
ایشان را با کرام و خلعت باز گرداند.
ربّ العالمین در ضیافت فردوس این همه ساخته و راست کرده و
قرآن مجید
از آن خبر میدهد و بیان میکند، اوّل خواننده و نوید دهندهٴ ایشان
مصطفی
ص
است میگوید : حقّ جلّ جلاله «
و داعیاً الی الله باذنه
»
پس فریشتگان و رضوان باستقبال ایشان فرستد « و تتلقّیهم الملئکة »
مرکبهاشان فرستد «
نحشر المتّقین الی الرّحمن و فداً
» ای رکباناً علی نجایب من نورٍ.
مشعلهای نور بر راه ایشان فرستد «
یسعی نورهم بین ایدیهم و بایمانهم
»
تنهاشان نخواند که خویشان و نزدیکان همه را خواند «
و من صلح من آبائهم و ازواجهم و ذرّیّاتهم
»
آنگه بهشت « و جنة النعیم » جای ایشان ساخته «
جنة عرضها السموات و الارض اعدت للمتّقین
» جلاب ایشان «
یسقون من رحیق مختوم
ختامه مسک
» میوهٴ ایشان «
و فاکهة کثیرة
لا مقطوعة ولا ممنوعة
» طعام ایشان «
و لحم طیر ممّا یشتهون
» چاکران و خادمان بر سر ایشان «
و یطوف علیهم غلمان لهم کانّهم لؤلوءٌ مکنون
» سماع ایشان «
فهم فی روضة یحبرون
» و از همه عزیزتر آنست که ایشانرا بدیدار خود شاد گرداند، تا ویرا جلّ جلاله می بینند و مینازند، چنانکه گفت : «
وجوهٌ یومئذ ناضرةٌ
الی ربها ناظرةٌ
» رویها تازان و نازان بجلال و جمال حق نگران، رویهای روشنتر از آفتاب روز، بتجلی ذوالجلال گشته پیروز.
پیر طریقت
گفت دیدار دوست بهرهٴ مشتاقانست روشنائی دیده و دولت جان و آئین جهان است، راحت جان و عیش جان و درد جانست.
هم درد دل منی و هم راحت جان.
ای جوان مرد، باش تا شادی بینی، و یکبار با دوست بر بساط وصل ایمن نشینی، و از دوست آن بینی که « لاعینٌ رأت و لا اذن سمعت و لا خطر علی قلب بشر »
اینست که ربّ العالمین گفت : «
للّذین احسنوا الحسنی و زیادةٌ و لا یرهقُ وجوههم قتر و لا ذّلةٌ اؤلئک اصحابُ الجنة هم فیها خالدون
»
اصحاب جنة دیگراند و ارباب صحبة دیگر، اصحاب جنة را میگوید : «
و الله یدعوا الی دار السلام
»
ارباب صحبت را میگوید : «
و یهدی من یشآءُ الی صراطٍ مستقیم
»
حسنی و طوبی و زلفی اهل جنت راست، زیادت و قربت و صحبت
اهل معرفت
راست.
انّی لاحسد دارکم لجوارکم
طوبی لمن اضحی لدارک جارا
p.282
قال :
رسول الله ص
« انّ الله عزّ و جلّ اذا اسکن اهل الجنّه الجنّة و اهل النّار النّار بعث الی اهل الجنّة الرّوح الامین فیقول یا اهل الجنّة انّ ربّکم یقرئکم السلام و یأمرکم ان تزوروه الی فناء الجنّه و هو ابطح الجنّه تربته المسک و حصباؤهُ الدرّ و الیاقوت و شجره الذّهب و الرّطب و ورقه الزّمرّد، فیخرج اهل الجنّة مستبشرین مسرورین فثم مجمعهم و ثمّ تحلّ لهم کرامة الله عزّ و جلّ و النّظر الی وجهه و هو موعودُ الله انجزه لهم قال فیأذن الله لهم فی السماع و الاکل و الشرب و تکون حلل الکرامة.
ثمّ ینادی مناد یا اولیاء الله هل بقی مما وعدکم ربکم شیأ فیقولون لا.
قدا نجزلنا ماوعدنا و مابقی شی الا النّظر الی وجه ربّنا عزّ و جلّ قال فیتجلّی لهم الرّب عزّ و جلّ فی حجب، فیقول : یا
جبرئیل
ارفع حجابی لعبادی حتی ینظروا الی وجهی. فیرفع الحجاب الاوّل فینظرون الی نور من الرّب عز و جل، فیخروّن له سجّداً.
فینادیهم الرّب عز و جل یا عبادی ارفعوا رؤسکم انّهالیست بدار عمل انّما هی دار ثواب.
فیرفع الحجاب الثانی فینظرون امراً هو اعظم و اجل، فیخرون لله حامدین ساجدین عارفین.
فینادیهم الرّب عز و جلّ : ارفعوا رؤسکم انّها لیست بدار عمل انّما هی دار ثواب و نعیم مقیم.
فیرفع الحجاب الثالث فعند ذلک ینظرون الی وجه رب العالمین تبارک و تقدّس فیقولون حین ینظرون الی وجهه سبحانه ماعبدناک حقّ عبادتک.
فیقول کرامتی امکنکم من النّظر الی وجهی و احلتکم داری فیاذن الله عز و جلّ للجنّة ان تکلم فتقول : طوبی لمن تخلّدنی و طوبی لمن اعددت له.
فذلک قوله : عز و جلّ «
طوبی لهم و حسن مآب
».
|
p.280
قرآن مجید، یونس 25: وَاللَّهُ يَدْعُو إِلَىٰ دَارِ السَّلَامِ ؛ إسراء 71: يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ .
p.281
قرآن مجید، واقعه 89: فَرَوْحٌ وَرَيْحَانٌ وَجَنَّتُ نَعِيمٍ؛ طور 24: وَيَطُوفُ عَلَيْهِمْ غِلْمَانٌ لَهُمْ كَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَكْنُونٌ ؛ یونس 25: وَاللَّهُ يَدْعُو إِلَىٰ دَارِ السَّلَامِ وَيَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ .
|
Input: Last Modify:sasaki |
History (4) |
| 195 |
|
Del |
10 |
يونس |
يازدهم |
4 |
p.290
قوله تعالی
(١)
«
و یوم نحشرهم جمیعاً
» الآیة.
کردگار قدیم، جبّار نام دار عظیم، جلّ جلاله و عظم شأنه خبر میدهد از هیبت و سیاست روز رستاخیز، روز حشر و نشر، روز عرض و شمار، روز محاسبت و مسائلت خلق اوّلین و آخرین جمع کرده،
p.291
دیوان مظالم فرو نهاده، ترازوی عدل در آویخته، دوزخ آشفته، بر گستوان سیاست بر افکنده، و آنرا بعرصات حاضر کرده، شعلهای آتش حسرت از دلها بر افروخته، جانها بلب رسیده، دوست و دشمن آشنا و بیگانه از هم جدا کرده، آن ساعت از جناب جبروت و درگاه عزّت بحکم سیاست ندای قهر آید بعابد و معبود باطل «
مکانکم انتم و شرکاءکم
»
این چنان است که کسی را بیم دهند گویند باش تا من با
(١)
تو پردازم.
جای دیگر بر عموم گفت : «
سنفرغ لکم ایّه
(۲)
الثّقلان
» آری با شما پردازیم ای جنّ و انس،
آنگه معبودان باطل چون آن هیبت و سیاست بینند از عابدان خویش بیزاری گیرند، عابدان برایشان دعوی کنند که ما را بطاعت و عبادت خویش فرمودند گناه ایشانراست که ما را از راه ببردند و چنین فرمودند، جواب دهند بتان و طواغیت که «
کفی بالله شهیداً بیننا و بینکم ان کنّا عن عبادتکم لغافلین
» خداوند آفریدگار و معبود کردگار بی همتا میداند و گواه است که می ندانستیم و از عبادت و طاعت شما بی خبر بودیم، جماد بودیم بی حیوة و بی صفات و بی معنی، نه سزای پرستیدن داشتیم، نه زبان فرمودن.
آنگه عاقبت مناظرهٴ ایشان آن بود که همه را بدوزخ فرستند، هم عابد را و هم معبود را، چنانکه میگوید جلّ جلاله «
انّکم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنّم انتم لها واردون
» تا ترا معلوم گردد که هر طاعت که نه خدایراست امروز محالست و فردا وبال و نکالست.
«
قل من یرزقکم من السّمآءِ و الارض
» خبر میدهد که در هفت آسمان و زمین خدای ست که آفریدگار است و روزی گمار است، و در آفریدن یکتا و در روزی
(۳)
دادن بی همتا، می آفریند بقدرت فراخ بی معونت، روزی میدهد از خزینه فراخ بی مؤنت.
خبر درست است از
مصطفی
ص
« یدا الله ملأی لا یغیضها نفقة سحّاء اللّیل و النّهار ».
«
قل هل من شرکائکم من یبدؤ الخلق ثمّ یعیده
» قدرت بر کمال، قدرت آفریدگار است که جهانرا آفریننده است و آغاز کننده، و آنگه گذشته را باز پس آرنده، و کهنه را نو سازنده، از نیست هست بیرون آرد و آنگه آن هست به نیست آرد، هر چیزی را ضدّ وی تواند و هر کاری را عکس وی راند، بند و گشاد و قطع و وصل و جبر و کسر همه تواند، و سرّ آن داند، سنّیی با قَدریی مناظره کرد و هر یکی
p.292
مذهب خویش تقویت میداد، اعتقاد قَدری آنست که فعل وی توان وی است، مقدور وی نه مقدور حقّ.
آن قدری میوهیی از درخت بگرفت گفت : الیس انا فعلت هذا؟ نه کردهٴ من است این فعل، نبینی که من کردم و توان منست؟
سُنّی گفت : اگر تو کردی و تو گسستی، چنانکه بگسستی بپیوند، و بجای خویش باز بر.
آن قدری در ماند و مسئله تسلیم کرد.
قال
ابن عطاء
فی قوله : «
یبدؤُ الخلق ثمّ یعیده
»
قال : یبدؤُ باظهار القدرة فیوجد المعدوم، ثمّ یعیده باظهار الهیبة فیفقد الموجود، یبدؤ بکشف الاولیاءِ فیمحو کلّ خاطرٍ سواه ثمّ یعید فیبقی بابقائه، فلذلک عظم حال العارف و دلیله قوله : «
قل هل من شرکائکم من یهدی الی الحق
» الآیة.
حق نامی است از نامهای خداوند جلّ جلاله.
تفسیر آنست که وی براستی خدا است و بخدایی سزاست و بقدر خود بجا است، بوده و هست و بودنی همه رفتنیاند و وی باقی، موجود دل دوستان، مشهود جان عارفان، نه تغیّر پذیر نه حال گرد، بسزاوار خدایی را جاودان.
و بر لسان
اهل طریقت
این نام حق بسیار رود از آنکه
این طایفه
از شهود افعال به شهود صفات پیوستند آنگه از شهود صفات با شهود ذات افتادند، اوّل نظارهٴ صنع کردند، پس از صنع در گذشتند، نظارهٴ صفات کردند.
باز نظارهٴ صفات بگذاشتند، نظاره ذات کردند.
نظاره صنع را گفت :
او لم ینظروا فی ملکوت السّموات و الارض
»
نظارهٴ صفات را گفت : «
و ما تکون فی شانٍ و ما تتلوا منه من قرآن
» الآیة.
نظاره ذات را گفت : «
قل الله ثمّ ذرهم
» و
مصطفی
ص
» در نظارهٴ فعل گفته : اعوذ بعفوک من عقابک.
و در نظارهٴ صفات گفته : اعوذ برضاک من سخطک، و در نظارهٴ ذات گفته : اعوذ بک منک.
آنگه از دیدن خود نیز در گذشت، از صفات خود مجرّد گشت، از مقام فنا نفس زد گفت : « لا احصی ثناء علیک ».
باز قدم برتر نهاد بر مقام بقا از حقیقت افراد نشان داد گفت : « انت کما اثنیت علی نفسک » اوّل مقام استدلال است دیگر مقام افتقار است، سیوم مقام مشاهده، چهارم مقام حیوة، پنجم مقام بقا.
پیر طریقت
برموز این معانی اشارت کرده و گفته : از رستاخیز شواهد و استهلاک رسوم عارف بنیستی خود زنده است ای ماجد قیوم همه در آرزوی دیداراند
p.293
و من در دیدار گم
(١)
سیل که بدریا رسید از آن سیل چه معلوم، جهان از روز پر است و نابینای مسکین محروم.
خصمان گویند کین سخن زیبا نیست
خورشید نه مجرم ار کسی بینا نیست
|
p.290
(١) و تقدس (الف)
p.291
(١) واتو (الف)
(۲) ايها (الف)
(۳) درّ وزی (الف)
قرآن مجید، یونس 28: مَكَانَكُمْ أَنْتُمْ وَشُرَكَاؤُكُمْ ؛ یونس 31: قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ ؛ یونس 34: قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكَائِكُمْ مَنْ يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ .
p.292
قرآن مجید، یونس 34: قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكَائِكُمْ مَنْ يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ ۚ قُلِ اللَّهُ يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ ۖ فَأَنَّىٰ تُؤْفَكُونَ ؛ یونس 61: وَمَا تَكُونُ فِي شَأْنٍ وَمَا تَتْلُو مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ .
p.293
(١) گوم (ج)
|
Input: Last Modify:sasaki |
History (4) |
| 196 |
|
Del |
10 |
يونس |
يازدهم |
4 |
p.300
قوله تعالی : «
و منهم من یستمعون الیک
» مستمعان مختلفاند و درجات ایشان بر تفاوت، یکی بطبع شنید بگوش سر خفته بود سماع او را بیدار کرد تا از غم بیاسود، یکی بحال شنید بگوش دل آرمیده بود سماع او را در حرکت آورد تا او را نسیم انس دمید، یکی بحق شنید با نفسی مرده و دلی تشنه و نفسی سوخته یادگار ازلی رسیده و جان بمهر آسوده و سرّ از محبّت ممتلی گشته.
بو سهل صعلوکی
گفت : مستمع در سماع میان استتار و تجلّی است. استتار حقّ مبتدیان است، و نشان نظر رحمت در کار مردان، که از ضعف و عجز طاقت مکاشفت سلطان حقیقت ندارند.
و
p.301
باین معنی
حکایت کنند از
منصور مغربی
گفت : بحلّهای از حلّهای
عرب
فرو آمدم جوانی مرا مهمانی کرد در میانه ناگاه بیفتاد آن جوان و بیهوش گشت، از حال وی پرسیدم گفتند : بنت عمّی آویخته وی گشته و این ساعت آن بنت عمّ در خیمهٴ خویش فرا رفت، غبار دامن وی در حال رفتن این جوان بدید بیفتاد و بیهوش گشت، این درویش بر خاست بدر آن خیمه شد و شفاعت کرد از بهر این جوان گفت : ان للغریب فیکم حرمة و ذماماً و قد جئت مستشفعاً الیک فی امر هذا الشّاب فتعطفی علیه فیما به من هواک.
فقالت المرأة انت سلیم القلب انه لایطیق شهود غبار ذیلی کیف یطیق محبتی.
چون درویش در حق آن جوان شفاعت کرد، وی جواب داد که : ای سلیم القلب کسی که طاقت دیدار غبار دامن ما ندارد طاقت دیدار جمال و صحبت ما چون دارد؟
این است حال مرید او را در پرده خودی در پوشش میدارند تا در سطوات حقیقت یکبارگی سوخته و گداخته نگردد، یک تابش برق حقیقت بیش نبیند که او را در حرکت آرد نعره زند، و جامه درد و گریه کند، باز چون بمحلّ استقامت رسد و در حقیقت افراد متمّکن شود نسیم قرب از افق تجلّی بروی دمیدن گیرد، آن حرکات بسکنات بدل شود، زیرا موارد هیبت ادب حضرت بجای آرد.
اینست که ربّ العالمین گفت :
فلّما حضروه قالوا انصتوا
».
«
اِنّ الله لا یظلم النّاس شیئاً
» نفی ظلم از خویشتن کرد، و تقدیر ظلم در وصف وی خود محالست که خلق خلق اوست، و ملک ملک او، و حقّ حقّ او، ظالم کسی باشد که از حدّ فرمان در گذرد، و حکمی که او را لازم آید اندازهٴ آن در گذارد.
و حقّ جلّ جلاله بجلال قدر خویش حاکم است نه محکوم، آمر است نه مأمور، قهّار است نه مَقهور، بنده را بیافرید بقدرت بی وسیلت، او را بپرورد بنعمت بی شفاعت، حکم خود بروی براند بی مشاورت، اگر بخواند و بنوازد فضل و لطف اوست، و اگر براند و بیندازد قهر و عدل اوست، هر چه کند رواست که خداوند و آفریدگار بحقیقت اوست جلّ جلالُهُ و تقدست اسماؤه و تعالت صفاتُه.
«
و امّا نرینّک بعض الذّی نعدهم
» الآیة.
خبر وی درست، و وعد وی راست و وعید وی حقّ و حشر و نشر بودنی، و نامه کردار خواندنی، و حساب اعمال کردنی، و بثواب و عقاب رسیدنی، و هر چه آید آمده گیر و پرده از روی
p.302
کاربر گرفته گیر.
یقول الله عزّ و جَلّ «
فکشفنا عنک غطآءک فبصرک الیوم حدید
»
«
قل لا املک لنفسی ضّراً و لا نفعاً اِلاّ ما شاءَ الله
» ای
مهتر کونین
و
سیّد خافقین
و
رسول ثَقلین
گوی نفع و ضّر بدست مانیست، راندن و نواختن کار ما نیست، بند و گشاد دار و گیر بداشت ما نیست که ضارّ و نافع جز نام و صفت یک خدای نیست، ضارّست خداوند گشاد و بند، و پادشاه بر سود و گزند، و کلید دار جدایی و پیوند، نافع است سود نمای خلقان، و سپردن سودها بروی آسان، و سود همه بدست وی نه بدست کسان.
«
قل ارایتم ان اتیکم عذابه بیاتاً او نهاراً
» من خاف البیات لم یستلذ السیّآت، من توسد الغفلة ایقظه فجأة العقوبة، من عرف کمال القدرة لم یا من فجأة الاخذ بالشدّة.
«
و یستنبئونک احقّ هو
» الآیة.
راه حق بر روندگان روشن، لکن چه سود که یک مرد راه رو نیست، دریغا که بُستان نعمت پر ثمار لطایف است و یک خورنده نیست، همهٴ عالم پُر صدف دعوی و یک ذرّه جوهر معنی نیست، در میدان جلال صد هزار سمند هدایت و یک سوار نیست.
بو یزید بسطامی
گفته : که راه حق چون آفتاب تابان است، هر که بینائی دارد چون در نگرد با یقین و ایمان است، در هر کلوخی و ذرّهای از ذرائر موجودات بر یگانگی حقّ صد هزار بیانست.
مرد باید که بوی داند برد
ورنه عالم پر از نسیم صَبا است
«
الا ان لله ما فی السّموات و الارض
» الحادثات باسرهالله ملکاً و به ظهوراً و منه ابتداءً و الیه انتهاءً فقوله حقّ و وعده صدق و امره حتم و قضاؤه بثّ و هو العلیّ، و علی مایشاء قوی، یحیی القلوب بانوار المشاهدة، و یمیت النّفوس بانواع المجاهدة، یحیی من یشاء بالاقبال علیه و یمیت من یشاء با لاعراض عنه یحیی قلوب قوم بجمیل الرجاء و یمیت قلوب قوم بوسم القنوط.
|
p.302
قرآن مجید، ق 22: فَكَشَفْنَا عَنْكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ ؛ یونس 50: قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَتَاكُمْ عَذَابُهُ بَيَاتًا أَوْ نَهَارًا؛ یونس 55: أَلَا إِنَّ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ .
|
Input: Last Modify:sasaki |
History (8) |
| 197 |
|
Del |
10 |
يونس |
يازدهم |
4 |
p.312
قوله تعالی و تقدس : «
یا ایّها النّاس
» خداوند بزرگوار، جبّار کردگار، میگوید : جلّ جلاله ای مردمان ندای عامّ است وا همگان میگوید، تا خود که نیوشد، خطاب جامع است تا که پذیرد، همه را میخواند تا کرا خواهد، ندای عامّ است و بار دادن
p.313
خاصّ دعوت عامّ است و هدایت خاص فرمان عامّ است و توفیق خاصّ اعلام عامّ است و قبول خاصّ، نه هر کرا خواند او را خواهد نبینی که آنجا گفت : «
و الله یدعوا الی دار السلام و یهدی من یشآء الی صراطٍ مستقیم
» ناخواسته را خواند حجّت را، و خواسته را خواند قربت را، ظاهر ندا یکی و باطن ندا مختلف.
«
یا ایّها لنّاس
» ای مردمان «
قد جاءتکم موعظةٌ من ربّکم
» آنک آمد بشما موعظتی از خداوند شما یعنی
قرآن
که یادگار مؤمنان است، جائی دیگر گفت : «
و ذکری للمؤمنین
» یادگار مؤمنان است و مونس عارفان، و سلوة محبان و آسایش مشتاقان «
و شفاءٌ لما فی الصّدور
» شفای بیماردلان، و آسایش اندوهگنان، جائی دیگر گفت : «
و ننزّل من
القرآن
ما هو شفاء
»
قرآن
شفاء دردها است، و داروی علتّها و شستن غمها و چراغ دلها، چراغ توحید است که از دلهای کافران تاریکی کفر ببرد، چراغ اخلاص است که از دلهای منافقان تاریکی شک ببرد، چراغ ارشاد است که از دلهای مبتدعان تاریکی حیرت ببرد، چراغ هدی است که از دلهای متحیّران تاریکی جهل ببرد، چراغ رضا است که از دلهای بخیلان تاریکی شح ببرد، چراغ عنایت است که از دلهای متعلّقان تاریکی اسباب ببرد.
«
و شفاءٌ لما فی الصّدور
» شفا در
قرآن
بر سه وجه است : شفای عامّ است، و شفای خاص، و شفای خاص الخاص، شفای عامّ آنست که گفت : «
فیه شفاءٌ للنّاس
» و شفای خاص آنست که گفت : «
ما هو شفاءٌ و رحمةٌ للمومنین
» «
و شفاءٌ لما فی الصّدور
» و شفای خاصّ الخاص «
و اذا مرضت فهو یشفین
» شفای عامّ نعمت اوست، شفای خاصّ کلام اوست، شفای خاصّ الخاص خود اوست، و گفتهاند : درین آیت
قرآن
را چهار صفت گفت : موعظت و شفاء و هدی و رحمت، موعظت عوام راست، شفا خواص راست، هدی خاصّ الخاص راست، رحمت همگنان راست، فبرحمته و صلوا الی ذلک.
و بدان که شفای هر کس بر اندازهٴ درد اوست، شفای گنهکاران در رحمت اوست، شفای مطیعان بیافت نعمت اوست، شفای عارفان بزیادت قربت اوست، شفای واجدان در شهود حقیقت اوست، شفای محبّان در قرب و مناجات اوست.
p.314
«
قل بفضل الله و برحمته
» یا
محمد
مؤمنان را بشارت ده ایشانرا بگو
(١)
بفضل و رحمت من شاد باشید، بایمان و
قرآن
و
اسلام
و
محمد
شما را گرامی کردم بنازید، بیاد من انس گیرید، بر وعد من چشم دارید، بر درگاه من خوی کنید، با ذکر من آرام گیرید، عهد من بجان پذیرید، بمهر من بنازید، عبدی شاد آنست که شاد است بمن، شادی نیست مگر شادی بمن، شاد مبادا که نه شاد است بمن، بنده را دو شادی از من امروز شاد بمن، و فردا شاد با من.
روی ما شاد است تا تو حاضری با روی تو
جان ما خوش باد چون غائب شوی با یاد تو
و قیل «
فضل الله و رحمته
» الّذی لک منه فی سابق القسمة «
خیرٌ ممّا
» تکلّفته من صنوف الطّاعة و انواع الخدمة.
از روی اشارت میگوید : بندهٴ من بر فضل و رحمت من اعتماد کن نه بر طاعت و خدمت خویش، که اعتماد نه جز بر فضل من، و آسایش نه جز با رحمت من، هر کس را مایهای و مایهٴ مؤمنان فضل من، هر کس را خزینهای و خزینهٴ درویشان رحمت من، هر کس را تکیه گاهی و تکیه گاه عارفان سبق من، هر کس را گنجی و گنج متوکّلان ضمان من، هر کس را عیشی و عیش ذاکران بیاد من، هر کس را امّیدی و امّید دوستان بدیدار من.
در
بنی اسرائیل
زاهدی بود هفتاد سال در صومعه نشسته، و خدایرا عبادت کرده، بعد از هفتاد سال به پیغامبر آن روزگار وحی آمد که زاهد را گوی نیکو روزگار بسر آوردی و عمر گذاشتی در عبادت من، وعده دادم ترا که بفضل و رحمت خویش بیامرزم ترا.
زاهد گفت : مرا بفضل خویش ببهشت میرساند، پس آن هفتاد ساله عبادت من کجا وا دید آید، و از آن چه آید؟
ربّ العزّة همان ساعت بر یک دندان وی دردی عظیم نهاد که از آن بفریاد آمد برِ پیغامبر شد و زاری کرد و شفا خواست، وحی آمد به پیغامبر که زاهد را گوی عبادت هفتاد ساله خواهم، تا ترا شفا دهم، زاهد گفت : رضا دادم و نقدی شفا خواهم فردا تو دانی خواه بدوزخ فرست خواه ببهشت، فرمان آمد از جبار کاینات که آن عبادت تو جمله در مقابل آن یک درد دندان افتاد
p.315
چه ماند اینجا مگر فضل و رحمت من، «
فبذلک فلیفر حوا هو خیرٌ ممّا یجمعون
» تؤملون من الثواب علی الافعال.
«
الا انّ اولیاء الله لا خوفٌ علیهم و لا هم یحزنون
» اولیای خدا ایشانند که در بحار علوم حقیقت غوّاصان گوهر حکمتاند، و در آسمان فطرت خورشید ارادت و مستقر عهد دولتاند، مقبول حضرت الهیّت و صدف اسرار ربوبیّتاند، عنوان شریعت و برهان حقیقتاند، نسب
مصطفی
در عالم حقایق بایشان زنده، و منهج صدق بثبات قدم ایشان معمور، ظاهرشان با حکام شرع آراسته، باطنشان بگوهر فقرا فروخته، آثار نظر این عزیزان بهر خارستان خذلان که رسد عبهر دین بر آید، برکات انفاس ایشان بهر شورستان ادبار که تابد عنبر عشق بوی دهد، اگر بعاصی نظر کنند مطیع گردد اگر بزنّارداری دیده باز کنند مقبول و محفوظ درگاه عزّت شود، چنانکه
از آن عزیز
(١)
روزگار و سیّد عصر خویش
شبلی
باز گویند که وقتی بیمار گشت و خلیفهٴ روزگار او را دوست داشتی، بوی رسید که
شبلی
بیمار است طبیبی ترسا بود سخت حاذق او را
ب
شبلی
فرستاد تا مداواة کند طبیب آمد و
شبلی
را گفت : ای شیخ اگر ترا از پوست و گوشت خود دارو باید کرد دریغ ندارم و علاج کنم
شبلی
گفت : داروی من کم از این است، گفت : داروی تو چیست؟ گفت : اقطع زنّارک و قد عوفیت.
طبیب گفت : شرط جوانمردی نباشد که دعوی کردم و بسر نبرم اگر شفای تو در قطع زنّار ما است آسان کاریست.
طبیب زنّار می برید و
شبلی
از بیماری بر می خاست، خبر بخلیفه رسید که حال چنین رفت خلیفه را خوش آمد گفت : من پنداشتم که طبیبی برِ بیمار می فرستم ندانستم که خود بیماری را برِ طبیب می فرستم «
الا انّ اولیاء الله
»
گفتهاند : علامت ولیّ آنست که سر تا پای وی عین حرمت شود، چشمش بحرمت بیارایند تا بهیچ ناشایست ننگرد، زبانش بادب بند کنند تا بیهوده نگوید، قدم ویرا بند حقیقت بر نهند تا بهر کوی فرو نشود، خلق ویرا بند شریعت بر نهند تا جز حلال بخود راه ندهد، جوارح ویرا دربند بندگی کشند تا جز کمر بندگی حقّ بر میان نبندد، در دنیا چنین دارند و در عقبی «
لا خوفٌ علیهم و لا هم یحزنون
» در دنیا بخدمت
p.316
و حرمت آراسته، و در عقبی بنعمت و رؤیت رسیده، در دنیا شناخت و محبت، و در عقبی نواخت و مشاهدت، در دنیا صفا و وفا دیده، و درعقبی بلقا و رضا رسیده، اینست که رب العالمین گفت «
لهم البشری فی الحیوة الدّنیا و فی الآخرة
»
ایشانرا دو بشارت است یکی امروز یکی فردا، امروز «
و بشر الّذّین آمنوا انّ لهم قدم صدقٍ عند ربهم
» فردا «
یبشرهم ربّهم برحمةٍ منه و رضوانٍ وجنّاتٍ
» اینت نواخت بی کران، و نعیم جاودان، و شاد دوستان، ملک خشنود و بنده نازان، بندگان من هر چه جوئید مه از خشنودی من نجوئید، بهر چه رسید به از فضل من نرسید، هر کرا گزینید بدوستی چون من نگزینید، و هر کرا بینید هرگز چون من نبینید، الدّار دارکم و انا جارکم.
بزرگوار آن روزگار که سرانجامش اینست، عزیز آن بندهای که سزاش اینست، نیکو آن تخمی که برش اینست، مبارک آن شبی که بامدادش اینست، سرای از نور، جاوید سرور، و مولی غفور.
قولوا لا حبابنا قرّت عیونکم
فقد دنت من سلیمی دمنة الدّار
|
p.313
قرآن مجید، یونس 25: وَ اللَّهُ يَدْعُو إِلَىٰ دَارِ السَّلَامِ وَ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ ؛ یونس 23، 57، 104 و 108: يَا أَيُّهَا النَّاسُ.
p.314
(١) گوی (الف)
p.315
(١) عنصر (الف)
|
Input: Last Modify:sasaki |
History (9) |
| 198 |
|
Del |
10 |
يونس |
يازدهم |
4 |
p.324
قوله تعالی : «
و اتل علیهم نبأ نوح
» الآیة.
مثال ربّانی از حضرت سبحانی آنست که بلا از درگاه ما خلعت دوستانست، و جرعهٴ محنت از کاس محبت نوشیدن پیشهٴ مردان است، هر که نهاد او نشانهٴ تیر بلای ما را نشاید، طلعت او محبّت و جمال ما را هم نشاید، عادت خلق چنان است که هر که را بدوستی اختیار کنند همه راحت و آسایش آن دوست خواهند و سنت الهیّت بخلاف اینست هر کرا بدوستی بپسندد شربت محنت با خلعت محبّت بر وی فرستد « انّ اشدّ النّاس بلاء الانبیاء ثم الاولیآء ثمّ الامثل فالامثل و اذا احبّ الله عبداً صبّ علیه البلآء صباً »
یکی در نگر بحال
نوح
پیغامبر شیخ المرسلین و امام المتقین که از امّت خویش چه رنج و چه محنت دید و در دعوت ایشان بار بلا و عنا چون کشید هزار کم پنجاه سال ایشان را دعوت کرد هر روز او را چندان بزدندید که بی هوش گشتی و فرزندان خود را بضرب و زخم او وصیّت کردندید و با این همه محنت و بلیّت گفتنی چندان اندهان دارم که پروای زخم شما ندارم و ایشانرا این گفت : «
فعلی الله توکّلت فاجمعوا امرکم و شرکاءکم
»
شما هرچه خواهید
p.325
کنید و هر کید که توانید سازید که من بخداوند خویش پشت باز نهادم، و او را کار ساز خود پسندیدم، و با مهر و محبّت وی آرمیدم، پروای دیگران ندارم «
فعلی الله توکلت
»
توکّل قنطرهٴ یقین است، و عماد ایمانست ربّ العزّة میگوید : «
وعلی الله فتوکّلوا ان کنتم مؤمنین
» «
و من یتوکّل علی الله فهو حسبه » هر که بالله پشتی دارد الله او را بسنده است دیگری او را می در نباید شب
معراج
گفت : « یا
سیّد ص
یا
محمد
عجب لمن آمن بی کیف یتّکل علی غیری، کسی که یاد ما در دل دارد، با یاد دیگران چون پردازد، او که مهر ما بجان دارد، گر جان در سر آن کند شاید «
فعلی الله توکّلت
» توکل برید حضرت رضا است، و نشان صدق وفا است، و حقیقت را صفا است، توکّل را بدایتی و نهایتی است در بدایت حلاوت خدمت، و بر همه جانوران شفقت، و اخلاص دعوت و در نهایت آزادی و شادی و بی قراری.
در بدایت این روی نماید که
موسی
فرا قوم خویش گفت : «
فعلیه توکّلوا ان کنتم مسلمین
» و در نهایت این بیند که حق جل جلاله فرا
مصطفی
گفت : «
و توکّل علی الحیّ الّذی لا یموت
»
شیخ
ابو القاسم نصر آبادی
مریدی را پیش شیخ
بو علی سیاه
فرستاد که باز گوی که در توکّل تا کجا رفتهٴ شیخ
بو علی
جواب فرستاد که
بو علی
مردی بی کار است و توکّل نشناسد امّا درین بی کاری چنان مشغول شده که پروای خلق نمیدارد.
اتفاق است همهٴ ائمه طریقت را که هیچکس از سالکان راه نیکوتر و تمام تر ازین سخن نگفته است کمال تحقیق عبودیّت در عین تقصیر دیدن نه کار هر بی کاری و تردامنی بود بخود کافر باید شدن اگر خواهی که بحقّ مسلمان شوی، آنگه عاقبت کار
نوح
و سرانجام قوم وی هر دو باز گفت : «
فکذّبوه فنجیّناه و من معه فی الفلک و جعلناهم خلائف و اغرقنا الّذین کذّبوا بآیاتنا
»
نوح
در سفینهٴ سلامت در بحر عنایت غرقة مهر و محبّت، قوم
نوح
بحکم شقاوت در دریای قهر ربوبیّت غرقهٴ عذاب و عقوبت.
«
ثم بعثنا من بعدهم موسی و هرون
» الآیة.
قصّ علیه ص نباء الاوّلین و شرح له جمیع احوال الغابرین ثمّ فضله علی کافتهم اجمعین فکانوا نجوماً و هو البدر، و کانوا انهاراً و هو البحر، به انتظم عقدهم و بنوره اشرق نهارهم و بظهوره ختم عددهم.
یومک وجه الدّهر من اجله
جنّ غدٌ و التفّت الامس
p.326
«
و قال موسی یا قوم ان کنتم آمنتم بالله فعلیه توکّلوا
» اشارت است که ایمان تنها نه گفتار است که عمل در آن ناچار است، اعمال در اقوال پیوسته، و احوال در اعمال بسته، اقوال صفت زبان است، و اعمال حرکت ارکان است، و احوال عقیدهٴ پاک از میان جان است، و توکّل عبارت از جملهٴ آنست،
موسی
قوم خود را گفت اگر خواهید که مسلمان باشید بر الله توکّل کنید دست تسلیم از آستین رضا بیرون کنید و بر وی اغیار باز زنید و بحقیقت دانید که بدست کس هیچ چیز نیست و از حیلت سود نیست و عطا و منع جز بحکمت حکیم نیست و قاسم مهربانست که در وی غفلت نیست.
قوم وی جواب دادند که «
علی الله توکّلنا
» ما دست اعتماد در ضمان الله زدیم و او را کارساز و وکیل خود بسندیدیم و مرادها فداء مراد وی کردیم و کار بوی سپردیم.
روی
عبد الله بن مسعود
قال قال :
رسول الله
ص
: اریت الامم بالموسم فرأیت امّتی قد ملاؤا السّهل و الجبل فاعجبنی کثرتهم و هیئتهم فقیل لی ارضیت قلت نعم قال و مع هولاء سبعون الفاً یدخلون الجنّة بغیر حساب لایکتوون و لایتطیّرون و لایسترقون و علی ربّهم یتوکلون.
فقام
عکاشة بن محصن الاسدی
فقال یا
رسول الله
ادع الله ان یجعلنی منهم.
فقال
رسول الله ص
اللهمّ اجعله منهم.
فقام آخر فقال : ادع الله ان یجعلنی منهم.
فقال رسول الله ص : سبقک بها
عکاشة
.
|
_ |
Input: Last Modify:sasaki |
History (5) |
| 199 |
|
Del |
10 |
يونس |
يازدهم |
4 |
p.335
قوله تعالی : «
و اوحینا الی
موسی
واخیه ان تبوآ لقومکما ب :
مصر
بیوتاً و اجعلوا بیوتکم قلبة
» از روی ظاهر بزبان تفسیر مؤمنان را بیت الخدمة مسجد و محراب است میگوید : آنرا ساخته دارید، عبادت و خدمت ما را، و در آن معتکف نشینید طلب قربت ما را، و سود خود دران جوئید که آن بازار آخرت است و شما بازرگانان و توحید رأس المال و اصل بضاعت و هر کس را سود بر اندازهٴ بضاعت باشد، چنانکه در خبر می آید « الا ان المساجد اسواق الآخرة وسکانها تجارها وکل تاجر یربح علی قدر بضاعته »
شرط آنست که چون روی به بیت الخدمة نهی و قصد مسجد و محراب کنی تا بحضرت نماز شوی نخست باطن خود بآب توبه بشوئی چنانکه ظاهر را به آب مطلق طهارت دادی آنگه خواجگی و رعنائی و تکبر بر در مسجد از خود فرو نهی، بنده وار بسان بندگان شکسته و کوفته قدم عجز و نیاز در مسجد نهی سر در پیش افکنده، و زبان تضرع بگشاده، با دلی پر درد و جانی پر حسرت و چشمی پر آب با تشویر و با خجلت تکبیر بندی در حال تکبیر کبریاء حق بدیدهٴ سر بدیده، و بوقت قیام در خجلت گناه خود بمانده و چون نام و کلام او بر زبان وانی نهاد تو بکلیت باید که عین
p.336
آگاهی گردد، در رکوع همه عین تواضع شود، در سجود ادب حضرت بجای آرد، و چنان داند که در جوار قرب اوست، و در عین و نظر اوست، که میگوید جلّ جلاله : «
و اسجدوا قترب
»
چون سلام باز دهد همه بشارت و شادی بیند، چون توفیق این طاعت یافت و بحکم فرمان این خدمت بسر برد اینست که الله با
موسی
گفت : «
و اقیموا الصلوة و بشر المؤمنین
» ای
موسی
قوم خود را گوی نماز بپای دارید و شرط بندگی و فرمان برداری در آن بجای آرید چون توفیق یافتید و حق خدمت گزاردید شادی کنید برحمت من، بنازید بفضل من، گوش دارید بکرم من، فخر کنید بفرمان من، انس گیرید بیاد من، پشتی دارید با نام من، تکیه کنید بر ضمان من، چشم دارید بر وعد من.
«
و بشر المؤمنین
» ای
موسی
بشارت ده ایشانرا بعزر شاد و راست راهی و نکونامی در دنیا، و نعیم باقی و ملک جاودانی در عقبی، از روی ظاهر بزبان تفسیر اینست معنی آیت و بر زبان اشارت بر ذوق
اهل معرفت
بیت الخدمة نفس عابدان است، بیت الحرمة دل عارفان است، بیت الصحبة جان عاشقانست.
خدمتیان را «
جنات
» و نهر ساختهاند، حرمتیان را «
فی مقعد صدق
» نهادهاند، صحبتیان را «
عند ملیک مقتدر
» یافتهاند.
قوله : «
ربنا اطمس علی اموالهم و اشدد علی قلوبهم
» الآیة.
موسی کلیم
در بدایت کار شبانی بود در کلیمی الله تعالی بمقام مکالمتش رسانید برضاع اصطناعش بپرورد تاج اصطفا بر سرش نهاد هزاران معجزه درید بیضا و عصای وی آشکارا کرد اما عهد وی عهد عدل بود، و روزگار وی روزگار قهر بود، چون دعوت کرد قوم خویش را و از ایمان ایشان نومید گشت بتکلم بدرگاه رب العزة شد از ایشان بحق نالید و بر ایشان دعای بد کرد که «
ربنا اطمس علی اموالهم و اشدد علی قالبهم
» الآیة.
رب العزة دعای وی اجابت کرد عدل خود بایشان نمود حکم قهر بر ایشان براند بر وفق دعای
موسی
ایشانرا فرا ایمان نگذاشت تا بوقت معاینهٴ عذاب، و آنگه ایمان آورد
فرعون
دران فورت لکن سود نداشت او را گفتند «
الان و قد عصیت قبل
»
باز که نوبت
ب
مصطفی
عربی
رسید عهد وی عهد فضل بود و روزگار رحمت بود آن همه رنج از کفار
قریش
بوی رسید دندانش میشکستند، تیر در کامش می نشاندند،
p.337
نجاست بر مهر نبوت می انداختند، و
سید (ص)
دست شفقت و رأفت بر سر ایشان نهاده و دست ترحم و شفاعت بگشاده، که « اللهم اهد قومی فانهم لا یعلمون » خداوندا راهشان نمای که می ندانند، عذر ایشان میخواهم که مرا نمی شناسند، رب العزة خود دانست که دل وی تنگ است، و رنج دل و اندوه وی بغایت رسیده، از درگاه عزت خویش بکمال لطف خویش او را مرهم نهاد و تسلّی دل ویرا آیت فرستاد از «
فان کنت فی شک مما انزلنا الیک فسئل الذین یقرؤن الکتاب من قبلک
» بر تأویل ایشان که گفتند : ان ضقت به ذرعاً فاصبر.
« و سئل
الذین یقرؤن الکتاب من قبلک
» کیف صبر الانبیآء علی اذی الاعداء.
نظیره قوله : «
و لقد نعلم انک یضیق صدرک بما یقولون
»
و قوله : «
قد نعلم انه لیحزنک الذی یقولون
» الایة.
|
p.335
قرآن مجید، یونس 87: وَأَوْحَيْنَا إِلَىٰ مُوسَىٰ وَأَخِيهِ أَنْ تَبَوَّآ لِقَوْمِكُمَا بِمِصْرَ بُيُوتًا وَاجْعَلُوا بُيُوتَكُمْ قِبْلَةً .
p.336
قرآن مجید، یونس 87: وَاجْعَلُوا بُيُوتَكُمْ قِبْلَةً وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ ۗ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ ؛ یونس 91: آلْآنَ وَقَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ .
p.337
قرآن مجید، یونس 94: فَإِنْ كُنْتَ فِي شَكٍّ مِمَّا أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ فَاسْأَلِ الَّذِينَ يَقْرَءُونَ الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِكَ .
|
Input: Last Modify:sasaki |
History (5) |
| 200 |
|
Del |
10 |
يونس |
يازدهم |
4 |
p.344
قوله تعالی : «
فلولا کانت قریة آمنت
» بزرگست و بزرگوار خداوند کردگار، نامدار رهی دار، کریم و مهربان، خدای جهان و جهانیان، دارندهٴ ضعیفان، نوازندهٴ لهیفان، نیوشندهٴ آواز سایلان، پذیرندهٴ عذر عذرخواهان، دوستدار نیاز و سوز درویشان و نالهٴ خستگان، دوست دارد بندهیی را که درو زارد، و از کرد بد خویش بدو نالد، خود را دست آویزی نداند، دست از همهٴ وسائل و طاعات تهی بیند، اشک از چشم روان، و ذکر بر زبان، و مهر در میان جان، نبینی که با قوم
یونس
چه کرد؟
آنگه که در ماندند و عذاب بایشان نزدیک گشته، و
یونس
بخشم بیرون شده، و ایشانرا وعدهٴ عذاب داده، بامداد از خانها بدر آمدند، ابر سیاه دیدند و دود عظیم، آتش از آن پاره پاره می افتاد، بجای آوردند که آن عذاب است که
یونس
مر ایشانرا وعده داد
یونس
را طلب کردند و نیافتند، جمعی عظیم بصحرا بهم آمدند طفلکان را از مادران جدا کردند، کودکان را
p.345
از پدران باز بریدند، تا آن کودکان و طفلکان بفراق مادر و پدر گریستن و زاری در گرفتند، پیران سرها برهنه کردند و محاسن سپید بر دست نهادند همی
(١)
بیک بار فغان بر آوردند، و بزاری و خواری زینهار خواستند، گفتند : اللهم ان ذنوبنا عظمت و جلّت و انت اعظم منها واجلّ، خداوندا گناه ما بزرگست و عفو تو از آن بزرگتر، خداوندا بسزای ما چه نگری بسزای خود نگر.
آنگه سه فرقت شدند به سه صف ایستاده صفی پیران و صفی خوانان و صفی کودکان.
عذاب فرو آمد بر سر پیران بایستاد.
پیران گفتند، بار خدایا تو ما را فرمودهای
(۲)
که بندگانرا آزاد کنید ما همه بندگانیم، و بر درگاه تو زارندگانیم، چه بود که ما را عقوبت و عذاب خود آزاد کنی؟
عذاب از سر ایشان بگشت بر سر جوانان بایستاد.
جوانان گفتند : خداوندا تو ما را فرمودهای که ستمکاران را عفو کنید و گناه ایشان در گذارید ما همه ستمکارانیم بر خویشتن، عفو کن و از ما در گذار.
عذاب از ایشان در گذشت بر سر کودکان بایستاد.
کودکان گفتند : خداوندا تو ما را فرمودهای که سایلان را رد مکنید و باز مزنید ما همه سایلانیم
(۳)
ما را ردّ مکن و نومید باز مگردان، ای فریاد رس نومیدان، و چارهٴ بیچارگان، و فراخ بخش مهربان.
آن عذاب از ایشان بگشت و توبهٴ ایشان قبول کرد.
اینست که رب العالمین گفت : «
کشفنا عنهم عذاب الخزی فی الحیوة الدّنیا و متّعناهم الی حین
»
قوله : «
و ما کان لنفسٍ ان تؤمن الّا باذن الله
» بی آیینهٴ توفیق کس روی ایمان نبیند، بی عنایت حق کس بشناخت حقّ نرسد، بنده بجهد خویش نجات خویش کی تواند، تا با دل بنده تعریف نکند، و شواهد صفات و نعوت خود در دل وی مقرّر نکند، بنده هرگز بشناخت او راه نبرد، والله لولاالله ما اهتدینا ولا تصدّقنا ولا صلّینا، آب و خاک را نبود پس بود را چه رسد که بدرگاه قدم آشنائی جوید اگر نه عنایت قدیم بود، دعوی شناخت ربوبیّت چون کند اگر نه توفیقش رفیق بود.
دل کیست که گوهری فشاند بی تو
یا تن که بود که ملک راند بی تو
و الله که خرد راه نداند بی تو
جان زهره ندارد که بماند بی تو.
«
قل انظروا ماذا فی السّموات و الارض
» همه عالم آیات و رایات قدرت اوست،
p.346
دلایل و امارات وحدانیّت اوست، نگرنده می درباید، از همه جانب بساحت او راه است رونده می باید، بستان حقایق پر ثمار لطائف است، خورنده می باید.
مرد باید که بوی داند برد
ورنه عالم پر از نسیم صباست.
«
و ما تغن ا لۤایات و النّذر عن قومٍ لا یؤمنون
» الادلّة و ان کانت ظاهرةً فماتغنی اذا کانت البصائر مسدودة کما اّن الشّموس و ان کانت طالعة فما تغنی اذا کانت الابصار عن الادراک بما عمی
(١)
مردودة.
و ما انتفاع اخی الدّنیا بمقلته اذا استوت عنده الانوار و الظّلم.
«
ثم ننجّی رُسلنا والّذین آمنوا کذلک حقاً علینا ننجی المؤمنین
» تشریف و نواخت مؤمنان است که رب العزّة به نعت اعزاز و اکرام نجات ایشان بر نجات پیغامبران بست، و در نعت تخصیص و تشریف ایشانرا در هم پیوست. گفت حق است از ما، واجب است از کرم و لطف ما، که مؤمنان را رهانیم، چنانکه پیغامبران را رهانیدیم، تا چنانکه بر هیچ پیغامبر روانیست که فردا در آتش شود و عذاب چشد، هیچ مؤمن را روانیست که در دوزخ و در عذاب جاوید بماند، فاّنه جلّ جلاله اخبر انّه ینجی الرّسل و المؤمنین جمیعاً.
«
وان اقم وجهک للدّین
» ای ــ اخلص قصدک للدّین و جرّد قلبک عن اثبات کل مالحقه قهر التکوین.
میگوید : دین خویش از شوب ریا پاک دار، و قصد خویش در جستن کیمیای حقیقت درست کن دل از علایق بریده، و کمربندی بر میان بسته، و حلقه خدمت در گوش وفا کرده، و خواست خود فدای خواست ازلی کرده، نفس فدای رضا، و دل فدای وفا، و چشم فدای بقا.
نفسم همه عمر در وصالت خواهد
روحم راحت ز اتصّالت خواهد
گوشم سمع از بهر مقالت خواهد
چشمم بصر از شوق جمالت خواهد.
ازینجا نور حقیقت آغاز کند، باز محبّت بر هوای تفرید پرواز کند، جذبهٴ الهی در رسد، رهی را از دست تصرّف بستاند، نه غبار زحمت آرزوی بهشت بر وقت وی نشیند، نه بیم دوزخ او را راه گیری کند.
بزبان حال گوید :
عاشق بره عشق چنان می باید
کز دورخ و از بهشت یادش ناید
p.347
رهی تا اکنون طالب بود.
مطلوب گشت، عاشق بود معشوق شد، مرید بود مراد گشت، بساط یگانگی دید بشتافت، تا قرب دوست بیافت، خبر عیان گشت، و مبهم بیان شد، رهی در خود میرسید
(١)
که بدوست رسید، خود را ندید او، که درست دید.
پیر طریقت
گفت : الهی تا آموختنی را آموختم، و آموخته را جمله بسوختم، اندوخته را بر انداختم، و انداخته را بیندوختم، نیست را بفروختم، تا هست را بیفروختم، الهی تا یگانگی بشناختم، در آرزوی شادی بگداختم، کی باشد که گویم پیمانه بینداختم، و از علائق وا پرداختم، و بود خویش جمله در باختم.
کی باشد کین قفس بپردازم
در باغ الهی آشیان سازم.
|
p.345
(١) بجای : همگی
(۲) فرمودهئی (ج)
(۳) سائلان ايم (ج)
p.346
(١) بما لمعی (ج)
قرآن مجید، یونس 101: وَمَا تُغْنِي الْآيَاتُ وَالنُّذُرُ عَنْ قَوْمٍ لَا يُؤْمِنُونَ ؛ یونس 103: ثُمَّ نُنَجِّي رُسُلَنَا وَالَّذِينَ آمَنُوا ۚ كَذَٰلِكَ حَقًّا عَلَيْنَا نُنْجِ الْمُؤْمِنِينَ .
p.347
(١) برسيد (ج)
|
Input: Last Modify:sasaki |
History (5) |
| 201 |
|
Del |
11 |
هود |
دوازدهم |
4 |
p.357
قوله تعالی : «
بسم الله الرحمن الرحیم
» «
بسم الله
» اخبارُ عن وجود الحقّ بنعت القدم «
الرحمن الرّحیم
» اخبارٌ عن بقائه بوصف العلا و الکرم کاشف الارواح باسم الله فهیّمهم
(١)
، و کاشف النفوس بالرحمن الرحیم فتیّمهم
(۲)
، فالارواح دهشی فی کشف جلاله، و النّفوس عطشی الی لطف جماله.
یا نزهتی فی حیوتی و راحتی بعد دفنی
مالی بغیرک انس من حیث خوفی و امنی.
صد سال بر آید و بریزد دل من
هم بوی وصال تو دمد از گل من.
ای خدای کریم مهربان، ای نامدار
(٣)
رهی دار نگهبان، عالم توئی باسرار بندگان، مطلع خودی بر دلهای دوستان، بار خدای همهٴ بار خدایان، خداوند همهٴ خداوندان، پیش از هر زمان و پیش از هر نشان، در ملک بی در بایست، ملکی در ذات بی هامانست، خداوندی پاک از دریافت چون، منزّه از گمان و پندار و ایدون، بینندهٴ هر تاریک، دانندهٴ هر باریک، نزدیک تر از هر نزریک، نزدیک است ببر، تا دوست از شادی شود مست، دور است بقدر تا دشمن نداند که هست، از دوست بجنایت نبرد که بردبار است و وفادار، از دشمن بخدمت فرهیب
(۴)
نگیرد که جبّار است و کردگار، نه عدل ویرا چرا پیدا، نه فضل ویرا منتهی پدید، نه عدل ویرا درمان، نه فضل ویرا کران، عدل پیش فضل خاموش، و فضل را حلقهٴ وصال در گوش، نبینی
(۵)
که عدل نهانست و فضل پیدا، تا دشمن مغرور است و دوست شیدا، خداوندا آرام دل غریبانی، یادگار جان عارفانی، زندگانی جان و آیین زبانی، بخود از خود ترجمانی، بحقّ
p.358
تو بر تو که ما را بوصال خود رسانی.
« الۤر » الالف یؤلّفهم علی نعمه ویامرهم بالتوحید، وا للام یلومهم علی تخلفهم و یأمرهم بالتجرید، والرآء یرفقهم بلطفه و یحملهم علی التفرید، الف خلق را با نعمت منعم مألوف میگرداند، آنگه ایشانرا و امنعم میخواند، که بنعمت چه نازید، راز ولینعمت خواهید، با نعمت آرام چه گیرید، دلارام مهین جوئید، مهرهٴ مهرفانی تا کی زنید، دست در چنگ وصل لم یزل زنید.
پیر طریقت
گفت : الۤهی! گاه میگوئی که فرود آی، و گاه می گوئی که گریز، گاه فرمائی که بیا، و گاه گوئی که پرهیز، خدایا نشان قربت است این؟ یا محض رستاخیز؟
هرگز بشارت ندیدم تهدید آمیز، ای مهربان بردبار، ای لطیف و نیک یار، آمدم وا درگاه خواهی بناز دار، و خواهی خوار.
الله یعلم اننی بک واجد
ما ان ارید علی هواک بدیلا
و اللام یلومهم علی تخلفهم و یامرهم بالتجرید ــ لام ایشانرا ملامت میکند که هان تا بنگارستان و بوستان مشغول نشوید، که آنگه از دوستان واپس مانید، و به ایشان در نرسید.
در خبر است که سیر و اسبق المفردون.
و الله عزّ و جلّ یقول :
و السابقون السابقون
اولئک المقربون
» « را » اشارت است برها شدن جوانمردان، از خویشتن بسان و الهان در میدان هیمان، تا خود کجا فرا راه
(١)
آیند، و ازین دریای مغرق کجا و اکران
(۲)
افتند، و شب انتظارشان کی بسر آید، و صبح دولت از افق سعادت کی پدید آید.
پیر طریقت
گفت : حقیقت این کار همه نیاز است، حسرتی بی کران، و دردی مادرزادست، در آن هم ناز است و هم گداز است، هم رستخیز نهان، و هم زندگانی
(٣)
جاودان است بی قراری دل واجدان است، بلای جان مقربان است، حیرت علم محققان است، احتراق عشق عارفان، و هیمان قصد دوستان و سرگردانی جوانمردان
(۴)
است سرگردانی ایشان درین راه چنان است، که کسی در چاهی بی قعر افتد، هر چند که
p.359
در آن چاه می شود آن چاه بی قعرتر که هرگز او را پای بر زمین نیاید، همچنین
(١)
روندگان درین راه همیشه رواناند، افتان و خیزان، که هرگز ایشانرا و قفتی نه، و درین اندوه سلوتی نه، و این دریا را قعری نه، و این حدیث را غایتی نه.
درین ره گرم رو می باش تا از روی نادانی
نگر نندیشیا هرگز که این ره را کران بینی
«
و ان استغفروا ربکم ثم توبوا الیه
» استغفار توبه است و توبه استغفار و بر هم داشتن هر دو لفظ اشارت است که از گناهان بیرون آیی چنانکه مار از پوست، آنگه اعتقاد کن که نجات تو نه بتوبه است که بکرم و فضل اوست جلّ جلاله، اول استغفار کن تا از گناه پاک شوی، پس توبه کن ازین اعتقاد تا درست شوی، اول برخیز بر گزارد طاعت و خدمت بفرمان شریعت، پس ازین برخاستن خود برخیز باشارت حقیقت.
آن، یکی راه عابدان است و این یکی طریق عارفان، آن یکی حق خدمت از روی شریعت، این یکی نشان صحبت در منهج حقیقت.
حاصل خدمت آنست که گفت : «
یمتعکم متاعاً حسناً
» ثمرهٴ صحبت آنست که گفت : «
و یؤت کل ذی فضلٍ فضله
».
قوله : «
و ما من دابة فی الارض الاعلی الله رزقها
» خداست که آفریدگار است، و روزی گماراست، می آفریند بقدرت فراخ، روزی میدهد از خزینهٴ فراخ، نه از صنع در قدرت او وهن آید، نه از بذل در خزینهٴ وی نقص آید.
و فی الخبر الصحیح : « یدا الله ملای لا بغیضها نفقة سحّاء اللّیل و النّهار » سزای بنده آنست که چون عزّ و علا حوالت روزی بر خود کرد، هرگز بر روزی غم نخورد، و بر ضمان الله تکیه کند،
مصطفی
(ص)
گفت : « اذا احیل احدکم علی ملیٴ فلیحتل » اگر کسی را حوالت کنند بر مردی ملئ که مال دارد و توان آن دارد که کار گزارد، حوالت پذیرد، و بران ضمان وی اعتماد کند.
پس چه گوئی در آفریدگار بندگان و دارندهٴ همگان، که حوالت روزی بندگان بر خود کرد و بفضل خود ایشانرا بجای آن کرد چون روا باشد که دل در دیگری بندند، یا از دیگران جویند.
وفی بعض
p.360
کتب الله : « عبادی انتم خلقی و انا ربکم ارزاقکم بیدی لا تتعبوا فیما تکلفت لکم به فاطلبوا منی ارزاقکم و الیّ فارفعوا حوائجکم ».
و
قال
النبی
(ص)
« ان روح القدس نفث فی روعی ان نفساً لن تموت حتی تستکمل رزقها، الا فاتقوا الله و اجملوا فی الطلب و لا یحملنکم استبطاء الرزق ان تطلبوه بمعاصی الله فانه لا یدرک ما عند الله الا بطاعته.
«
و یعلم مستقرها و مستودعها
» مستقر العابدین المساجد، و مستقر العارفین المشاهد، و مستقر المحب رأس سکة محبوبه، لعلّه یشهده عند عبوره.
و یقال لکل احد مثوی و مستقر الا الموحد، فانه لا مأوی له و لا منزل.
کذا قال
عیسی بن مریم
(ع)
: ان لابن آوی مأوی و لیس ل
ابن مریم
مأوی، فاجابه الجلیل جل جلاله : انا ماوی من لا ماوی له.
رابعه عدویه
را می آید که از قافله منقطع شد در بادیهای حیران و سرگردان در آن بیابان زیر مغیلانی فرو آمده، سر بر زانوی حسرت نهاده، همی گوید : الۤهی، غریبم و بیمار و درویش، غمگین و تنها و دل ریش، از غیب آوازی شنید که : تستوحشین وانا معک؟
چه اندوه بری، و چون تنهائی؟
نه من با توام حاضر دل و مونس جان توام؟
غریب کی باشی؟
و من وطن توأم درویش چون باشی؟
و من وکیل توأم، زبان حال آن ضعیفه از سر ناز و دلال خبر میدهد.
گر شوند این خلق عالم سر بسر خصمان من
من روا دارم نگارا چون تو باشی آن من
|
p.357
(١) هيّمه الحب، جعله ذاهيام. (المنجد) و هيام بمعنی جنون از عشق و شدّت عطش است.
(۲) تيّمه الحب، عبّده و ذلله (المنجد).
(٣) نام دار (الف)
(۴) فريب (ج)
(۵) نه بينی (الف)
p.358
١- واراه (ج).
۲- با کران (ج).
٣- زندگی (الف).
۴- جوان مردان (الف).
p.359
١- هم چنين (الف).
|
Input: Last Modify:sasaki |
History (5) |
| 202 |
|
Del |
11 |
هود |
دوازدهم |
4 |
p.369
قوله تعالی : «
فلعلک تارک بعض ما یوحی الیک
... » الایة.
فرمان آمد از درگاه احدیّت و جناب صمدّیت ب
مهتر کائنات
، و
سیّد سادات
، شمس هدایت، و کیمیای دولت، سهیل سعادت، و بحر طهارت، که ما ترا بخلق فرستادیم تا طبیب دلهای اندوهگنان باشی، مرهم درد سوختگان، و آسایش جان مؤمنان باشی، این نامهٴ ما برایشان خوانی، و آن لهیب آتش عشق ایشان و سوز دل ایشان در آرزوی دیدار ما امروز بوی
p.370
بنشانی، و فردا را وعدهٴ وصال و دیدار دهی، پس بدانکه تنی چند ازین مهجوران عدل ما، و رنجوران داغ قطعیت ما، شنیدن آن می نخواهند که ذوق آن نمیدانند، و حوصلهٴ آن ندارند، و آنگه از تو ترک آن می در خواهند آنرا می بگذاری، و بر امید صلاح و ایمان ایشان مراد ایشان می جویی، مکن ای
محمد
، مراد ایشان مجوی، و دل در ایشان مبند، که ما ایشانرا در ازل براندیم، و داغ حرمان و خذلان برایشان نهادیم.
ای
سید
ایشان ترا دشمنان و بد خواهانند اگر سخنی بطعن گویند یا تعنّتی جویند دل خویش بتنگ میار، و اگر ایمان نیارند غم مخور، ایشان خبیثاند و حضرت عزّت ما پاک است جز پاکان را بخود راه ندهد « انّ الله تعالی طیّب لا یقبل الّا الطیّب » هر که نه آن ما است اگر چه عین طهارت است او را پلیددان چه آدمی و چه سگ.
یقول الله عزّ و جلّ : «
انّما المشرکون نجس
» و هر که آن ما است اگر چه عین نجاست است او را پاک شمر چه آدمی و چه سگ.
یقول الله تعالی : «
و کلبهم باسط ذراعیه بالوصید
» سگی بر وفای دین قدمی بر داشت ما
جبرئیل
را بخدمت او فرستادیم، و در دنیا با آن جوانمردان بداشتیم، و از آفات نگه داشتیم، نجاست او بطهارت بر داشتیم، در دنیا با ایشان، و در غار با ایشان، و در قیامت با ایشان، و در بهشت با ایشان.
پس بندهٴ مومن که هفتاد سال بر بساط
اسلام
بوده و ذوق ایمان چشیده و قدم بر قدم
رسول
نهاده و خداوند عالم او را پاک خوانده، و مهر خود در دل وی نهاده، کجا روا دارد که در قیامت او را نومید کند.
ما را بمران چو سایلان از در خویش
بنگر صنما که عاشقم یا درویش
«
من کان یرید الحیوة الدّنیا وزینتها
... » الآیة ــ من قنع منّا بالدّنیا مع دناءة صفتها ما ضننّا علیه با متاع ایّام، لکن یعقب اری کمالها شری زوالها ویتلوطعم عسلها سم حنظلها.
هر که از ما دنیا خواهد دنیا از وی دریغ نیست لکن از آخرت درماند و آن دنیا با وی هم بنماند.
در آثار بیارند که هر که روی در دنیا دارد پشت بر خدای دارد و پشت بر خدای داشتن آنست که پیوسته باندیشهٴ دنیا خسبد، و بر اندیشهٴ دنیا خیزد، و اوقات وی بدان مستغرق بود، نداند آن مسکین که این دنیا متاع الغرور است، و بساط لعب
p.371
و لهو جای بازیچهٴ نادانان، و سبب فریب ایشان، دنیا دار بسان مسافر است در کشتی نشسته و دنیا زاد وی، اگر زاد افزون از آن بر گیرد که باید کشتی غرق شود و سبب هلاک وی گردد.
آوردهاند که
ذو القرنین
در بلاد
مغرب
رفت ملک آن دیار زنی داشت،
ذو القرنین
گفت : این ملک بمن تسلیم کن.
گفت : لاولا کرامة، خواست که بقهر ملک بستاند عارش آمد که با زنی جنگ کند، زن گفت : ترا مهمان کنم چون از دعوت فارغ شوی ملک بتو تسلیم کنم چون بخوان آمد خوانی دید زرّین نهاده، همه کاسههای زرین و بجای طعام مروارید و جواهر در آن کرده.
ذو القرنین
گفت : چه خورم طعام باید، که این هیچ خوردن را نشاید، آن زن گفت : چون نصیب تو از دنیا نان بیش نبود ملک زمین کجا بری شاید که نبود ترا ملکی که نصیب تو از دو تا نان بیش نیست دیگر همه و بال است و نکال،
ابو بکر وراق
گفت حیات دنیا دیگرست، و زینت دنیا دیگر، زینت دنیا آنست که در آن آیت گفت : «
زیّن للنّاس حبّ الشهوات
» الی آخرها.
و حیات دنیا کراهیت مرگ است.
هر که دنیا دوست دارد، از خدا خبر ندارد، و هر که از خدا خبر ندارد هرگز آرزوی مرگ نکند، و زندگانی همین داند، که زندگانی دنیا است شهوتی بر کمال و غفلتی بی نهایت، و از آن «
حیوة طیبة
» که دوستان در آناند بی خبر،
اشارت
قرآن مجید
و عزت کلام بار خدا اینست که «
افمن کان علی بیّنةٍ من ربّه
» هرگز برابر کی بود حیات غافلان و حیات عارفان.
حیات غافلان آنست که گفت : «
من کان یرید الحیوة الدنیا و زینتها
» و حیات عارفان «
افمن کان علی بینةٍ من ربه » میگوید : عارفان در روشنایی آشناییاند بر نور دین، و روح یقین، براه توفیق رفته، و بمقصد تحقیق رسیده، دلهاشان از تجرید و تفرید عمارت یافته، این بیّنت بر لسان اهل اشارت آن تخم درد عشق است که روز اول در عهد ازل در دلهای دوستان خود ریخت چنانکه در خبر است : « ثم رشّ علیهم نوراً من نوره »
نهاد ایشان خاکی خوش بود که در عهد خلقت آدم از قسم طیب بر آمده بود، قابل تخم درد عشق آمده پس آفتاب «
و اشرقت الارض بنور ربّها
» بر آن تافت، پرورشی تمام بیافت، تا عبهر عهد
p.372
بر آمد گل انس بشکفت، مهب ریاح سعادت گشت، و محل نظر الهیت شد، بروزی و شبی سیصد و شصت بار آن بنده همه شب در خواب و این نظر بدل وی روان، او خفته و نظر الله ویرا کوشوان
(١)
، و اگر از جاده حقیقت یک بار میلی کند یا در هوای بشریت پروازی کند از عالم غیب ندا آید که «
و انیبوا الی ربکم
».
ای باز هوا گرفته باز آی و مرو
کز رشتهٴ تو سری در انگشت من است.
|
p.370
قرآن مجید، هود 15: مَنْ كَانَ يُرِيدُ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا .
p.371
قرآن مجید، نحل 97: حَيَاةً طَيِّبَةً ؛ هود 15: مَنْ كَانَ يُرِيدُ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا .
p.372
١- نگهبان. (ج).
|
Input: Last Modify:sasaki |
History (4) |
| 203 |
|
Del |
11 |
هود |
دوازدهم |
4 |
p.380
قوله تعالی
:
ان الذّین آمنوا و عملوا لصالحات و اخبتوا الی ربّهم
» الایة.
p.381
از روی اشارت بر ذوق
جوانمردان طریقت
میگوید : فردا ساکنان حظیرهٴ قدس و ملوک مقعد صدق و اشراف درجات علییّن ایشان خواهند بود که امروز حلقهٴ فرمان ما در گوش بندگی دارند، در سرای اخبات آرام گرفته، در شاهراه رضا بحکم بندگی گوش بفرمان داشته، و از راه معارضه برخاسته.
گفتهاند : حقیقت بندگی دو خصلت است : آن کنی که او پسندد، و آن پسندی که او کند، ای مسکین،
نمرود
طاغی در کافری یک بار
(١)
تیر انکار در روی ایمان زد، تو در مسلمانی بروزی چندین بار تیر انکار و اعتراض بر روی احکام تقدیر زنی، صفت
(۲)
بندگیت کجا درست آید، رضا و تسلیم چون بود؟
بندگی آنست که در کوی حقیقت کمر وفا بر میان بندی، و دست در بند شریعت دهی، که تا دست در بند می بود هرگز بگشادن کمر نرسد تو بندهای و راه آزادان میروی، تو بندهای و مراد خداوندان میجویی، بنده هرگز چون خداوند نبود، آزادی و بندگی هر دو بهم نیایند.
راحت مشرّقةً و رحت مغرّباً
و متی التقاء مشرّقٍ و مغرّبٍ
اینست که ربّ العالمین میگوید : «
مثل الفریقین کالاعمی و الاصمّ و البصیر و السّمیع هل یستویان مثلاً
» نابینای بحقیقت اوست که نه دیدهٴ عبرت دارد، تا از روی استدلال بآیات آفاق نظر کند، نه دل فکرت دارد تا در آیات انفس تأمّل کند، نه بصیرت حقیقت دارد تا بنور فراست مکاشفات اسرار غیبی بیند، و بینای بحقیقت اوست که بعلم الیقین شواهد افعال نگرد. که «
او لم ینظروا فی ملکوت السمّوات و الارض
»
باز بعین الیقین حقائق صفات بیند که «
افلا یتدبّرون
القرآن
» باز بحق الیقین جلال ذات بیند. که «
الم تر الی ربّک
» علم الیقین بشرط برهانست، عین الیقین بحکم بیانست، حق الیقین بنعت عیانست، علم الیقین مؤمنان راست، عین الیقین پیغامبران راست، حق الیقین
مصطفی
راست ص، از آن است که عالمیان با خبراند و او با عیان.
همهٴ عالم صدفاند و او جوهر، همهٴ عالم طفیلاند و او مقصود.
گر نه سبب تو بودی ای درّ خوشاب
آدم نزدی دمی درین کوی خراب
«
ولقد ارسلنا
نوحاً
الی قومه
» الآیة.
آوردهاند که
نوح
ع
روزی بسگی
p.382
بر گذشت بر زبان وی برفت که : ما اقبحه، چه زشت است این سگ و چه ناخوش این صورت سگ.
ربّ العزّة آن از وی در نگذاشت، تازیانهٴ عتاب آمد، که ای
نوح
می عیب کنی
(١)
بر آفریدهٴ ما؟
اخلق انت احسن من هذا؟
نوح
از سیاست این عتاب بگریست، روزگار دراز بر خود نوحه کرد، تا نام وی
نوح
نهادند، وحی آمد که : یا
نوح
کم تنوح؟
ای مسکین!
نوح
با درازی عمر یک بار کلمهای گفت نه پسند خالق، بنگر که چه زاری کرد و چند گریست؟ پس ترا با این زلاّت نهمار، و معصیت بی شمار، خود چه باید کرد، و حالت گویی چون بود و سرانجام بچه رسد.
نوح
پدر عالمیان بود، و مایهٴ جهانیان بود، و پیر پیغامبران بود، و نواختهٴ خدای جهان بود، با این همه کان حسرت و مایهٴ درد و معدن اندهان بود.
پیر طریقت
گفت : الهی! کان حسرت است این دل من، مایهٴ درد و غم است این تن من، الهی! نیارم گفت که این همه چرا بهرهٴ من، نه دست رسد مرا بمعدن چارهٴ من، نهصد و پنجاه سال بر زخم و ضرب و بلا و عناء قوم خویش صبر همی کرد و خدایرا شکر همیگفت، نه آن بلا و رنج ازو بکاست، نه وی از سر آن صبر و شکر برخاست، دانست که بلا بستر انبیاست، و قرین اولیاست، و هر که درو صبر کند، دوستی را سزاست
:
مصطفی
ص
گفت : « انّ الله تعالی اذا احبّ عبداً ابتلاه، فان صبر اقتناه » چون الله تعالی بندهای را دوست دارد، بلاها بدو فرستد، تا پروای دیگرانش نبود، اگر صبر کند بر بلا، از خاصگیان حضرتش کند.
نوح
آن همه بار بلای قوم خویش همی کشید که او را گفته بودند هر که لباس جوانمردی پوشد، ناچار تیر جفای ناجوانمردان خورد، و در راه ریاضت زخمهای زهرآلود چشد و ننالد.
در عشق تو از ملامت بی خبران
در جان و جگر خدنگها دارم من
پیر طریقت
گفت : چون بندهای را بدوستی خود بپسندد و شایستهٴ حضرت عنایت
(۲)
گرداند، نخست بار بلا بر وی نهد تا بنده رام شود در زخم بلا، پس آنگه قوت خورد از حقیقت رضا، پس چنان گردد که خود شود عاشق بلا.
چنانکه
بو یزید بسطامی
[ قدّس الله روحه]
(٣)
روزی که بلایی بدو نرسیدی گفتی : بار خدایا طعام
p.383
بی ادام چون خورند؟
خلق می پنداشتند که او طعام وا بلا میخورد، خود ندانستند که وا رضا میخورد، و خود رضا میجوید که در منازل دوستی منزلی برتر از منزلت رضا نیست، و ثمرهای بزرگوارتر از ثمرهٴ رضا نیست.
و ذلک قوله : «
و رضوان من الله اکبر
»
|
p.381
١- يکبار (ج)
۲- صفت در (ج) نيست
p.382
١- عيب ميکنی (ج)
۲- عنديت. (ج)
٣- در (ج) نيست.
|
Input: Last Modify:sasaki |
History (4) |
| 204 |
|
Del |
11 |
هود |
دوازدهم |
4 |
p.395
قوله تعالی : «
و اصنع الفلک باعیننا
»
نوح
را فرمان آمد از روی شریعت بظاهر حکم که از چوب ساج کشتی ساز و درو نشین تا از طوفان برهی و از روی حقیقت بحکم تخصیص و نعت تقریب بسر وی ندا آمد که دریای نفس در پیش داری دریای مغرق مهلک در آن گردابها است پر خطر.
و نهنگان جان ربای بر رصد، و ناچار بر آن عبره می باید کرد تا بساحل امن رسی، از اخلاص کشتی ساز بسه طبقه یکی خوف و دیگر رجا و سوم
(١)
رضا، وانگه بادبان صدق بر آن بند و بر مهبّ صبای اطلاع ما بدار.
اینست که گفت : «
باعیننا و وحینا
» که ما خود چنانکه باید راند و آنجا که باید راند خود رانیم «
هو الذی یسیّرکم فی البّر و البحر
» «
و حملناهم فی البّر و البحر
»
از روی اشارت میگوید بندهٴ من تدبیر کار خود و امن گذار و خویشتن را یکسر بمن سپار و تصرف خود دوردار تو
(۲)
محمول لطف مایی و محمول الکرام لایقع فان وقع وجد من یأخذ بیده.
این همانست که
مصطفی
ص
گفت : « الا فتسلکون جسراً من النّار یطاء احد کم الجمرة فیقول الجسر، یقول ربّک عزّ و جلّ اوانه » کرامتی بزرگوار است و لطفی بی نهایت که فردا ربّ العزّة بر گذرگاه صراط با بندهٴ عاصی کند، فمّرة یقف و مرّة یعثر.
می افتد و می خیزد و رب العزّة داند که بنده را جز وی فریاد رس و دستگیر
(٣)
نیست بجلال تعزّز خود و بنعت رحمت او را فریاد رسد و دستگیری
(۴)
کند.
در خبر می آید که رحمت الله بر بنده بیش از رحمت مادر است بر فرزند، و اگر
(۵)
تقدیراً فرزندی هزار بار پایش بگل فرو رود، هر بار مادر گوید بر خیز جان مادر و هر بار مادر برو مشفق تر و مهربان تر بود.
پیر طریقت
گفت : الهی! تا مهر تو پیدا گشت همهٴ مهرها جفا گشت، و تا برّ تو پیدا گشت همه جفاها وفا گشت، الۤهی! ما نه ارزانی بودیم تا ما را بر گزیدی، و نه ناارزانی بودیم که بغلط گزیدی، بلکه
(۶)
بخود ارزانی کردی تا بر گزیدی و بپوشیدی عیب، که می دیدی .
p.396
«
حتّی اذا جاء امرنا وفار التّنور
» چون شلطان عظمت و بی نیازی و جلال عزت قهاری بنعت سیاست کمینگاه مکر بر آن بی حرمتان و بیگانگان گشاد و طوفان عقوبت و عذاب فرا سر ایشان نشست، فرمان آمد از جبار کاینات به
نوح
پیغامبر که : «
احمل فیها من کل زوجین اثنین و اهلک الّا من سبق علیه القول
»
هر که مادر ازل او را در پناه لطف و جوار رحمت خود گرفتیم، امروز تو او را وا پناه خود گیر و در کشتی نشان که وی امروز از رستگارانست
(١)
و فردا از نواختگان، و در ازل از خواندگان.
ابلیس
آمد در آن حال تا خود را در کشتی افکند
نوح
سر وازد که این جای خواندگان است، نه جای راندگان.
ابلیس
گفت : اما علمت انّی «
من ــ المنظرین
الی یوم الوقت المعلوم
» و لا مکان الیوم الا فی سفینتک.
ندا آمد که ای
نوح
،
ابلیس
را در نشان که او شبه سیاه است در عقد مروارید :
در رشته کشند با جواهر شبهی.
عجب آنست که
نوح
پسر خود را میخواند که «
ارکب معنا
» و
ابلیس
دشمن را میراند، تا فرمان آمد که ابلیس دشمن را بردار و پسر خود را بگذار، تا بدانی که اسرار تقدیر بر قیاس خلق نیست میگوید : من آن کنم که خود خواهم و کس را بر حکم من اعتراض نیست «
لا یسئل عمّا یفعل وهم یسئلون
».
«
وقال ارکبوا فیها بسم الله مجریها و مرسیها
» بسم الله سلامة الخلق، و بالله نجاةالخلق، بسم الله شفاءٌ عند کلّ بلیّةٍ، و سلوةٌ عند کلّ حسرةٍ، و حبرةُ عند کلّ ترحةٍ، بنام خداست آرام دل مؤمنان، بنام خداست شفاء درد بیمار دلان، بنام خداست آسایش اندهگنان، خداوندا نامت نور دیدهٴ آشنایان، یادت آیین منزل مشتاقان، یافتت فراغ دل مریدان، مهرت انس جان دوستان.
«
ونادی
نوح
ربّه فقال ربّ انّ ابنی من اهلی
»
پیر طریقت
گفته که درگاه حق عزیز است، و فنای قدس او عظیم، سراپردهٴ قهر زده، و ایوان کبریا بر کشیده، و بساط عظمت گسترانیده، کس را نیست و نرسد که بستاخی کند بر آن بساط عظمت جز بفرمان.
نبینی
نوح
را که بستاخی کرد، گفت : «
انّ ابنی من اهلی
» تا
p.397
او را جواب دادند که «
انّه لیس من اهلک
»
موسی
(ع)
همچنین
(١)
بر بساط جلال و عظمت انبساطی نمود ؛ بی دستوری دیدار خواست، گفت : «
ارنی
» جواب آمد که : «
لن ترانی
»، باز
مصطفی
(ص)
شب الفت و زلفت، شب قرب و کرامت که بحضرت اعلی رسید، و بساط جلال و عظمت دید، سر در پیش افکند و هیچ نگفت حرمت حضرت احدیت را و اجلال درگاه صمدیت را خاموش گشته، و گوش فرا داشته که تا فرمان چه آید، و دستوری چه دهد، ندا آمد که یا
محمد
«
سبّح اسم ربّک الاعلی
» دستوری دادیم ترا زبان دعا و ثنا بگشای، و ما را بپاکی بستای،
مصطفی
(ص)
در نگرست جلال و عظمت و کبریای الوهیّت بی نهایت دید، دانست که کمال ثنای مخلوق هرگز ببدایت جلال لم یزل نرسد، ثنای خود همچون
(۲)
چراغ دید در آفتاب و قطره در دریا، چراغ در آفتاب چه روشنایی دهد، و قطره در دریا چه افزاید، همین کلمت
(٣)
گفت : « لا احصی ثناءً علیک انت کما اثنیت علی نفسک » فرمان آمد که ای
محمد
بستاخی کن بخواه تا بخشم، بگوی تا نیوشم، سل تعطه اشفع تشفع.
من آن توام تو آن من باش ز دل
بستاخی کن چرا نشینی تو خجل
|
p.395
١- سيوم (الف)
۲- در دوردار (الف)
٣- دست گير (الف)
۴- دست گيری (الف)
۵- وگر (ج).
۶- بل که (الف).
p.396
١- رستگان (الف).
قرآن مجید، انبیاء 23: لَا يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْأَلُونَ ؛ هود 41: وَ قَالَ ارْكَبُوا فِيهَا بِسْمِ اللَّهِ مَجْرَاهَا وَ مُرْسَاهَا .
p.397
١- هم چنين (الف).
۲- هم چون (الف).
٣- کلمه (ج).
|
Input: Last Modify:sasaki |
History (4) |
| 205 |
|
Del |
11 |
هود |
دوازدهم |
4 |
p.404
قوله تعالی : «
تِلکَ مِن انباءِ الغیبِ نوحیها اِلیک
» اشارت است بجلال قدر
مصطفی
(ص)
، و کمال عزّ وی لطف ایزدی است که گوهر فطرت
محمد
مرسل را جلوه میکند، میگوید : ما قصّهٴ پیشینان
(١)
، و آیین رفتگان، و سرگذشت جهانیان از قوم
نوح
و
عاد
و
ثمود
و امثال ایشان همه بر تو کشف کردیم، و مشکلهای غیبی و نکتهای علمی خلق را بر زبان تو بیان کردیم دو معنی را، یکی اجلال قدر تو خواستیم، و کمال امانت و دیانت تو وا خلق نمودیم، تا جهانیان بدانند که مفتی عالم جبروت و منهی خطّه ملکوت توئی، محلّ کشف اسرار ازل و ابد توئی، آن اسرار که با تو بگفتیم با کس نگفتیم، و آن انوار که بدل تو راه دادیم بکس ندادیم، ای
محمد
ما جان تو از خزینهٴ قدس بیرون آوردیم و در صورتی شیرین و پیکری نگارین بیرون دادیم، تا بربان خویش واجب شرع ما را وا بندگان ما شرح دهی، و قصّهٴ عالمیان و سرگذشت ایشان از مبدأ کاینات تا مقطع دائرهٴ حادثات بر ایشان خوانی، تا ببرکت رسالت تو و بشیرین سخنان تو خلقی را از غشاوهٴ بیگانگی بنور آشنائی رسانیم که ما در عزیز کلام خویش گفتهایم «
و ما ارسلناک الّا رحمة للعالمین
».
دیگر معنی آنست که ما خواستیم تا ببیان این قصها و سرگذشتها آرامی در دل تو آریم،
p.405
و دران سکون افزائیم، و تا بدانی که برادران تو آن پیغامبران که گذشتند از قوم خویش چه بار رنج کشیدند و بعاقبت اثر نصرت ما چون دیدند، سنت ما با تو همانست «
فاصبر انّ العاقبة للمتّقین
» صبر کن، هیچ منال، و اندوه مدار، که هر آن گل که اینجا خار در دست تو بیش نشاند، در قیامت بوی خوش بدماغ تو خوشتر رساند.
پیری
را پرسیدند که تقوی چیست؟
گفت : تقوی آنست که چون با تو حدیث دوزخ گویند آتشی در نهاد خود بر افروزی چنانکه دود خوف بر ظاهر تو بنماید، و چون حدیث بهشت گویند نشاطی گرد جان تو بر آید چنانکه از شادیِ رجاء هر دو خدّ تو مورّد گردد، چون خواهی که متقی بر کمال باشی، بدل بدان، و بتن در آی، و بزبان بگوی، و آنچه گوئی از مایهٴ علم و سرمایهٴ خرد گوی، که هر چه نه آن بود بر شکل سنگ آسیا بود، عمری میگردد و یک سر سوزن فراتر نشود، بشنو صفت متقیان و سیرت ایشان،
بو هریره
گفت : روزی
رسول خدا (ص)
نماز بامداد کرد و گفت هم اکنون مردی از در مسجد در آید که منظور حق است نظر مهر ربوبیت در دل او پیوسته بر دوام است.
بو هریره
برخاست، بدر شد و باز آمد
سیّد
گفت : یا
با هریره
زحمت مکن آن نه توئی، تو خود می آئی و او را می آرند، تو خود میخواهی و او را میخواهند، خواهنده هرگز چون خواسته نبود، رونده هرگز چون ربوده نبود، رونده مزدور است و ربوده مهمان، مزد مزدور در خور مزدور، و نزل مهمان در خور میزبان، در ساعت سیاهکی از در در آمد جامهٴ کهنه پوشیده و از بس ریاضت و مجاهدت که کرده پوست روی او بر روی او خشک گشته، و از بیداری و بیخوابی شب، تن وی نزار و ضعیف و چون خیالی شده.
زین گونه که عشق را نهادی بنیاد
ای بس که چو من بباد بر خواهی داد.
بو هریره
گفت : یا
رسول الله
آن جوانمرد اینست؟
گفت : آری اینست، غلام
مغیره
بود نام وی
هلال
در مسجد آمد و در نماز ایستاد
سید
گفت : ان الملائکة لتأتمّ به
(١)
، فریشتگان آسمان بر موافقت و متابعت وی در خدمت نماز ایستادهاند، چون سلام باز داد
رسول
خدای
اشارت کرد، او را نزدیک خود خواند دست در دست
رسول
(ص)
نهاد
رسول
گفت : مرا دعائی گوی
هلال
بحکم فرمان گفت : اللهمّ صلّ علی
محمد
و
p.406
علی آل
محمد
،
رسول
گفت : آمین، پس بر خاست و رفت و
رسول
خدا
دو دیدهٴ مبارک خود در آن شخص و نهاد وی گماشته و تیز در وی می نگرد و میگوید : ما اکرمک علی الله، ما احبّک الی الله، چه گرامی بندهای بر خدا که توئی، چه عزیز روزگاری و صافی وقتی که در خلوت «
و هو معکم
» تو داری، دل در نظر حق شادان، و جان بمهر ازل نازان.
پیر طریقت
گفت : حبّذا روزی که خورشید جلال تو بما نظری کند، حبّذا وقتی که مشتاقی از مشاهدهٴ جمال تو ما را خبری دهد، جان خود طعمه سازیم بازی را، که در فضای طلب تو پروازی کند، دل خود نثار کنیم محبّی را، که بر سر کوی تو آوازی دهد.
چون
هلال
از مسجد بدر شد
رسول
خدا ص
گفت : لم یبق من عمره الّا ثلثة ایّام،
بو هریره
گفت : چرا خبرش نکنی گفت : بر اندوه وی اندوهی دیگر نیفزایم هر چند که وی مرگ باندوه ندارد، روز سیوم
رسول
برخاست با یاران و بسرای
آل مغیره
رفت گفت : یا
آل المغیرة
هل مات فیکم احد؟ فقالوا لا، فقال : بلی، والله اتا کم طارق فاخذ خیر اهلکم. فقال
المغیرة
: یا
رسول الله
هو اقلّ ذکراً و اخمل قدراً من ان یذکره مثلک. فقال
رسول الله
ص
کان معروفاً فی السّمآءِ، مجهولا فی الارض، دوستان خدا در زمین مجهول باشند و در آسمان معروف، غیرت حق نگذارد ایشانرا که از پردهٴ عزّت بیرون آیند، « اولیآئی فی قبابی
(١)
لا یعرفهم غیری »
رسول
خدا
در چهرهٴ آن دوست خدا نگرست، قفس خالی دید و مرغ امانت با آشیان ازل باز رفته.
بدوستیت بمیرم بذکر زنده شوم
شراب وصل تو گرداندم ز حال بحال.
رسول
خدا ص
چون در وی نگرست دو چشم نرگسین خود پر آب کرد، آنگه گفت : یا
مغیرة
انّ لله تعالی سبعة نفر فی ارضه بهم یمطر، و بهم یحیی، و بهم بمیت، و هذا کان خیارهم، ثم قال : یا معشر الموالی خذوا فی غسل اخیکم.
عمر
خواست تا فراپیش شود و او را غسل دهد،
سید
گفت : یا
عمر
امروز روز غلامان است و کار کار مولایان،
سلمان
و
بلال
در پیش رفتند تا او را بشویند
عمر
دلتنگ شد،
رسول
گفت : دل خوشی
p.407
عمر
را : خذوه عوناً لکم،
عمر
را نیز بیاری گیرید.
آری خوش بود داستان دوستان گفتن، و دل افروزد قصّهٴ جانان خواندن.
در شهر دلم بدان گراید صنما
کو قصّهٴ عشق تو سراید صنما.
|
p.404
١- پيشينيان (ج).
p.405
١- ائتمّ به، ای اقتدی. (المنجد).
p.406
١- فی قبابهم (ج)
|
Input: Last Modify:sasaki |
History (4) |
| 206 |
|
Del |
11 |
هود |
دوازدهم |
4 |
p.417
قوله تعالی : «
والی
ثمود
اخاهم
صالحاً
» کردگار قدیم جبّار نام دار عظیم خداوند حکیم، جلّ جلاله و عزّ کبریاؤه و عظم شأنه در بیان قصهٴ
عاد
و
ثمود
اظهار جلال و تعزّز و استغنای ازلی میکند، سیاست جبّاری و عظمت قهاری خود بخلق مینماید، تا بدانند که او بی نیاز است از جهان و جهانیان، نه ملک وی بطاعت مطیعان، نه عزّت وی بتوحید موحدان، نه در جلال وی نقص آید از کفر کافران، درگاه عزّت را چه زیان، اگر همه عالم زنّار بر بندند : در باغ جلال گو خلالی کم باش.
فرمان آمد که ای
هود
تو
عاد
را بخوان، ای
صالح
تو
ثمود
را بخوان، ای
ابراهیم
تو
نمرود
را بخوان، شما میخوانید و من آنکس را بار دهم که خود خواهم کارها بارادت و مشیّت ما است ازل و ابد مرکب قضا و قدر ما است.
پیر طریقت
گفت : آدمی هر چند کوشید با حکم خدا بر نامد، کوشش رهی با ردّ ازلی بر نامد، عبادت با داغ خدای بر نامد، وایست ما با نوایست حقّ بر نامد، جهد ما با مکر نهانی بر نامد، مفلس گشتیم کس راور ما رحمت نامد، دنیا بسر آمد و اندوه بسر نامد.
«
هو انشأکم من الارض و استعمرکم فیها فاستغفروه
» ای قوم! الله شما را بیافرید و ساکنان زمین کرد، تا بنظر عبرت در آن نگرید، و کردگار و آفریدگار آن بشناسید، و درین دنیا کار آخرت بسازید، نه بدان آفرید تا یکبارگی روی بدنیا آرید، و طاغی و یاغی شوید. آوردهاند که جوانی زیبا دست از دنیا بداشته بود یاران وی او را گفتند : چرا از دنیا نصیبی بر نداری؟
گفت : اگر از شما کسی شنود که ما با عجوزی فرتوت وصلتی کردهایم شما چه گوئید ناچار گوئید دریغا چنین جوانی که سر بچنین عجوزی فرتوت فرو آورد و جوانی خود ضایع کرد، پس بدانید که این دنیا آن عجوز گنده پیر است و تا امروز هزاران هزار شوهر کشته هنوز عدّت یکی
p.418
تمام بسر نا برده، که با دیگری در پیوسته، و درحجلهٴ جلوهٴ وی آمده، کسی که خرد دارد چگونه با وی عشق بازی کند، و دل در روی بندد؟
آن بیچاره بد بخت که با وی آرام دارد، و او را به عروسی خود می پسندد، از آنست که عروس دین مرورا جلوه نکردهاند، و جمال وی هرگز ندیده.
اگر در قصر مشتاقان ترا یک روز بارستی
ترا با اندهان عشق این جادو که کارستی؟
وگر رنگی ز گلزار حدیث او ببینی تو
بچشم تو همه گلها که در باغ است خارستی.
«
لقد جآءت رسلنا
ابراهیم
بالبشری
»
ابراهیم
پیغامبری بزرگوار بود شایستهٴ کرامت نبوّت و رسالت بود، سزای خلّت و محبّت بود، بتخاصیص قربت و تضاعیف نعمت مخصوص بود، صاحب فراستی صادق بود، با این همه چون فریشتگان آمدند ایشانرا نشناخت، و در فراست برو بسته شد دو معنی را، یکی آنکه تا بداند که عالم الخفیّات بحقیقت خدا است، در هفت آسمان و هفت زمین نهان دان دوربین خود آن یگانهٴ یکتاست « لا یعزب عنه مثقال ذرّة فی الارض ولا فی السمآءِ ».
دیگر معنی آنست که وی جلّ جلاله چون حکمی کند، و قضائی راند بران کس که خواهد، مسالک فراست بر بندد، تا حکم براند، و قهر خود بنماید، و خدائی خود آشکارا کند، و او را رسد هر چه کند، و سزد هر چه خواهد، بحجّت خداوندی و کردگاری و آفریدگاری، «
فله الحجّة البالغة
«
ولله المثل الاعلی
» و گفتهاند : رب العزة فریشتگانرا فرستاد کرامت
خلیل
را تا او را بشارت دهند بدوام خلّت و کمال وصلت از اول او را بنواخت و
خلیل
خود خواند، گفت : «
و اتّخذ الله
ابراهیم
خلیلاً
» آنگه او را بدوام خلّت بشارت داد، و از قطیعت ایمن کرد، گفت : «
قالوا سلاماً
» وایّ بشارة اتمّ من سلام الخلیل علی الخلیل.
و انّ صباحاً یکون مفتتحاً بسلام الحبیب لصباح مبارک «
فما لبث ان جآء بعجل حنیذ
»
ابراهیم
اول پنداشت که مهماناناند شرط میزبانی بجای آورد، زود برخاست و ما حضر پیش نهاد، رب العزّة آن تعجل از وی بپسندید و از وی آزادی کرد، گفت : « ما
لبث ان جآء بعجل حنیذ
» جائی دیگر گفت «
جآء بعجل سمین
» و المحبّة توجب
p.419
استکثار القلیل من الحبیب و استقلال ما منک للحبیب.
مصطفی
ص
گفت : « الجهول السخیّ احبّ الی الله من العابد البخیل »
پیر طریقت جنید
گفته : بنای تصوّف بر شش خصلت نهادند، اوّل سخا، دیگر رضا، سیوم صبر، چهارم لبس صوف، پنجم سیاحت، ششم فقر.
فالسخاء ل :
ابراهیم
و الرضا ل :
اسمعیل
و الصبر ل :
ایوب
و لبس الصوف ل :
موسی
السیاحة ل :
عیسی
و الفقر ل :
محمد
ص
مردی بود او را
نوح عیار
میگفتند
پیر خراسان
بود در عصر خویش بجوانمردی و مهمان داری معروف نفری از مسافران
عراق
بوی فرو آمدند اشارت به خادم کرد که قدّم السّفرة، خادم رفت و دیرباز آمد و مسافران در انتظار مانده و در بعضی از ایشان انکاری پدید آمد که این نه نشان فتوت است و نه عادت جوانمردان، پس ازان که انتظار دراز گشته بود سفرهٴ آورد
نوح
گفت : لم تانیّت فی تقدیم السفرة؟
فقال : یا سیّدی کانت علیها نملة فلم ارفی الفتّوة ان اوذیها اوذبها ولا فی الادب ان اقدّمها مع النّملة الی الا ضیاف فلمّا صعدت النّملة منها الی الجدار، قدّمتها.
فقالوا با جمعهم : احسنت، و قاموا و قبّلوا رأس
نوح
.
«
فلمّا رای ایدیهم لا تصل الیه نکرهم
» تمام احسان الضّیف تناول الید الی مایقدّم الیه من الطّعام و الامتناع من اکل ما قدّم الیه معدود فی جملة الجفا و الاکل فی الدّعوة واجب علی احد الوجهین «
فلمّا ذهب عن
ابراهیم
الرّوع وجاءته البشری یجادلنا فی قوم
لوط
» مراجعتی که
ابراهیم
میکرد در کار
لوط
و باز پیچیدن که میرفت لله و فی الله میرفت از شوب ریا پاک، و از حظّ نفس دور، لاجرم آن جدال او را مسلّم داشتند، و ازو در گذاشتند، و در نواخت و کرامت بیفزودند، که بر وی این ثنا گفتند : «
انّ
ابراهیم
لحلیم اوّاه منیب
» بر خدای هیچ کس زیان نکند، و هر چه برای خدا بود جز در شرف و کرامت نیفزاید، جوانمردی مهمان داری کرد جمعی را که رسیده بودند، و در آن ضیافت فرمود تا هزار چراغ بیفروختند، یگی مرورا گفت : که اسراف کردی که این همه چراغ بیفروختی، گفت : در خانه رو و هر آنچه نه از بهر حقّ و نه در طلب رضا بر افروختهام آنرا بکش که رواست، مرد در خانه گرد آن چراغها بر آمد تا یکی فرو کشد نتوانست و نه دستش بآن رسید.
هر آن شمعی که ایزد بر فروزد
گرانرا پُف کنی سبلت بسوزد
|
p.418
قرآن مجید، هود 69: وَ لَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِيمَ بِالْبُشْرَىٰ ؛ سبأ 34: لَا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَلَا فِي الْأَرْضِ وَ لَا أَصْغَرُ مِنْ ذَٰلِكَ وَ لَا أَكْبَرُ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ ؛ یونس 61: وَمَا يَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقَالِ ذَرَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا فِي السَّمَاءِ وَلَا أَصْغَرَ مِنْ ذَٰلِكَ وَلَا أَكْبَرَ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ ؛ انعام 149: قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ ؛ هود 69: فَمَا لَبِثَ أَنْ جَاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ ؛ ذرایات 26: فَرَاغَ إِلَىٰ أَهْلِهِ فَجَاءَ بِعِجْلٍ سَمِينٍ .
|
Input: Last Modify:sasaki |
History (5) |
| 207 |
|
Del |
11 |
هود |
دوازدهم |
4 |
p.428
قوله تعالی : «
و لمّا جاءت رسلنا
لوطاً
سیئی بهم وضاق بهم ذرعاً
» الآیة.
p.429
اشارت است بکمال حزن
لوط
و غایت درد و اندوه وی در راه دین، هم تشریف است او را هم بشارت، تشریف است از آن روی که عزّت
قرآن
او را جلوه میکند، و از اندوه وی عالمیان را بر آتش اندوه می نشاند، و خلعت مثوبت روز دولت ایشانرا میدوزد، و بشارت از آن است که هر کرا بر آمدن مراد در طالع وی بود، نخست تیر بی مرادی در کام وی نشانند، و بر درد و اندوهش اندوه فزایند، آنگه چون یکبارگی دل خویش باندوه سپرد، و از راه مراد خود برخاست، محبّت حقّ او را در پردهٴ عصمت خویش گیرد که : « انّ الله یحبّ کلّ قلب حزین » دوست دارد الله دلی که همه غم نادیدن وی خورد، همه بار درد نایافت وی کشد، اندوهش بدان دهد تا روزی گوید، که : «
لا تحزن
»
ترس و بیم در دلش افکند، تا در وقت نزع او را گوید که : «
لا تخف
»
آن ساعت که بندهٴ مؤمن را در خاک نهند، و آن خر پشتهٴ گور بر سینهٴ عزیز او نصب کنند، دوستان متفکّر حال او، خویشان متحیّر انتقال او، دل وی پر از اندوه و بیم گشته، میان نواخت و سیاست درمانده، گوش بر غیب نهاده، تا خود چه خطاب آید و با وی چه کنند، بنده درین سوز و حسرت بود، که فضل الۤهی در رسد، لطف ایزدی در پیوندد، خطاب آید، بنعت اکرام و افضال، عبدی تر کوک و عزّتی و جلالی لا نشرّن علیک رحمتی، بندهٴ من دوستان مجازی ترا رها کردند غم مخور و اندوه مدار که ما ترا وا پناه رحمت خویش گرفتیم، و در روضهٴ رضوان جای تو ساختیم، همانست که ربّ العزّة گفت : «
لا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنّة
»
اینست بار درخت اندوهان، و غایت درد دوستان، نه از گزاف گفت آنچه
پیر طریقت
گفت : الۤهی! نصیب این بیچاره ازین کار همه درد است، مبارک باد که مرا این درد سخت درخورد است، بیچاره آنکس که ازین درد فرداست، حقّا که هر که بدین درد ننازد ناجوانمرد است.
هر درد که زین دلم قدم بر گیرد
دردی دگرش بجای در بر گیرد
زان با هر درد صحبت از سر گیرد
کآتش چو رسد بسوخته اندر گیرد.
(١)
«
قال لو انّ لی بکم قوّة او آوی الی رکن شدید
» قال
ابن عطاء
لو انّ لی بکم قوّة من نفسی لمنعتکم من معصیة ربّی و لو انّ المعرفة بیدی لا وصلتها الیکم،
آن مهجوران درگاه عزّت و زخم خوردگان عدل ازل گرد سرای
لوط
بر آمدند بقصد
p.430
آن عزیزان، بر مخالفت فرمان، و آن کار بر
لوط
دشخوار شد و رنج دل وی در حق آن مهمانان بغایت رسید، و بی آرام گشت از سر تحیّر گفت : «
لو انّ لی بکم قوّة
»
با آن همه رنج که از ایشان دید شفقت از ایشان هم باز نگرفت و آرزوی توفیق و هدایت ایشان در دل خود راه داد، گفت : اگر کلید معرفت و هدایت بدست من بودی، بر دلهای ما در معرفت گشادمی، و شما را باین عصیان و خذلان فرو نگذاشتمی لکن چه سود که این کار بدست من نیست، و هدایت بخواست من نیست، همانست که
مصطفی (ص)
را گفتند : «
لیس علیک هدیهم ولکنّ الله یهدی من یشآء
»
یا
محمد
هدایت و غوایت خلق حقایق تعزّز ماست، و خصایص تفرّد ما، بر تو جز از دعوت نیست، و راه نمودن جز کار الۤهیّت ما نیست.
«
فلما جآء امرنا جعلنا عالیها سافلها
» سنّة الله فی عباده قلب الاحوال علیهم، و الانقلاب من سمات الحدوث، و الّذی لایزول ولا یحول فهو الّذی لم یزل و لایزال بنعوت الصّمدیّة، گردش احوال و تیرگی روزگار نعت حدثان است، و سرانجام بندگان است، روزی ایشانرا نعمت، و روزی غمانست، یکی بی کام و بی نوا یکی شادان و نازان است، از آن گه چنین و گه چنان است، که از خاک مختلط آفریده، و بآب تغیّر سرشته، و تا بدانی که یکتا و یگانه خداست که در صفت او تغیّر نه، و در نعت او تبدّل نه، و با او هیچ منازع و مشارک نه، آنرا که خواهد بفضل خود نوازد، و او را به وی حاجت نه، و آنرا که خواهد بعدل خود راند، و از کس بیم نه، آنگه در آخر آیت گفت : «
و ما هی من الظالمین ببعید
» این چنان است که گفتند :
و من یرنی فلا یغتّر بعدی
فانّ لکلّ معصیةٍ عقاباً
|
p.428
قرآن مجید، هود 77: وَلَمَّا جَاءَتْ رُسُلُنَا لُوطًا سِيءَ بِهِمْ وَضَاقَ بِهِمْ ذَرْعًا .
از صفحه ۴۲۸تا ۴۳۰ جلد چهارم کتاب کشف الاسرار شماره سوره هود غلت است.
p.429
(۱)- ظ : کآتش چو بسوخته رسد در گيرد.
قرآن مجید، فصلت 30: أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ .
p.430
قرآن مجید، بقره 272: لَيْسَ عَلَيْكَ هُدَاهُمْ وَلَـٰكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ ؛ هود 82: فَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا جَعَلْنَا عَالِيَهَا سَافِلَهَا.
|
Input: Last Modify:sasaki |
History (7) |
| 208 |
|
Del |
11 |
هود |
دوازدهم |
4 |
p.440
قوله تعالی : «
قالوا یاشعیب اصلو تک تامرک
» الآیة.
شعیب
ص
متعبّد بود، براداء طاعات و تحصیل عبادات پیوسته حریص و بر آن مواظب بود، ساعت شب بنماز مستغرق داشتید
(١)
و هنگام روز بلفظ شیرین و بیان پر آفرین پیغام حق با قوم خویش گزاردید
(۲)
و ازین سخنان که ربّ العزّة از وی حکایت میکند کمال کفایت و وفور عقل و نور بصیرت و حصول سکینه در دل وی پیداست، و ذلک قوله : «
ان کنت علی بیّنة من ربّی
» این بیّنت که نوریست که درل تابد، تا خاطر از حرمت پر کند، و اخلاق را تهذیب کند و اطراف را ادب کند، نه پیش دعا حجاب گذارد، نه پیش فراست بند
p.441
نه پیش امید دیوار، از اینجا آغاز کند علم ربّانیان، و یقین عارفان، و ناز دوستان.
«
و رزقنی منه رزقاً حسناً
» باز نمود و بیان کرد که آنچه یافتم و دیدم، نه از خود یافتم، و نه بمردی و قوّت خود بآن رسیدم، بلکه آن رزق الهی است، موهبت ربّانی و لطف ایزدی، همانست که
مصطفی ص
گفت : « انا
سیّد ولد
آدم
و لافخر » کرامتی عظیم، و نواختی کریم، از خدای کریم، و بدان فخر می نیارم، که نه مکتسب منست، و نه بجلادت و قوّت من، تا بآن فخر توانم کرد، موهبت الۤهی است، و عطاء ربّانی، بفضل خود کاری ساخته و پرداخته، و بی مار است کرده.
و گفتهاند : رزق حسن، دوام نعمت است بی مؤنت، و کمال صفاوت بی وسیلت، دوام نعمت غذای نفس است مرکب خدمت را، و کمال صفاوت غذای روح است مرکز مشاهدت را، و از رزق حسن است که کردار مخالف گفتار نبود، چنانکه
شعیب
گفت : «
و ما ارید ان اخالفکم الی ما انهاکم عنه
».
بوعثمان
گفت : واعظ نیست او که بزبان خلق را پند دهد، و آنچه گوید خود نکند، حکیم نیست او که بر زبان حکمت راند، و اعمال و سیرت وی بر وفق حکمت نبود، و در اخبار بیارند که الله تعالی به
عیسی
وحی فرستاد که : یا
عیسی
عظ نفسک فان اتّعظت فعظ النّاس، و الا فاستحی منّی.
و یقال : من لم یکن له حکم علی نفسه فی المنع عن الهوی، لم یمض له حکم علی غیره فیما یرشده الیه من الهدی.
و فی الخبر : « من ازداد علماً ولا یزدد هدی، لم یزدد من الله الا بعداً » هر که ویرا علم افزاید، و آنگه راه هدی برو نگشاید، از حقّ او را جذز
(١)
دوری نیفزاید.
اما میدان بیقین که کلید گنج هدی توفیق است، کوشش بطاعات، و یافت درجات بتوفیق است، طوبی آنکس که توفیق او را رفیق است، بنده بجهد خود کجا رسد اگر توفیق نبود، نجات خود کی تواند، بی مرکب توفیق راه بحقّ چون برد.
ربّ العزّه حکایت میکند از قول
شعیب
که گفت : «
و ما توفیقی الاّ بالله علیه توکلت و الیه انیب
» توفیق چوگانست، و بنده گوی و انابت میدان، ذکر بر زبان، و آوای برّ در گوش و ثمرهٴ وعد در دل و تازگی منّت در جان.
پیر طریقت
گفت : تا جان در تن است، و نفس را بر لب گذر است، و هشیاری حاصل است، از عبودیت چاره نیست.
راست است که طاعت بتوفیق است، امّا جهد
p.442
بگذاشتن روی نیست، راست است که معصیت بخذلان است، امّا جذز
(١)
فرو گذاستن شرط نیست، اندیشیدن که رهی توانستی که گناه نکردید،
(۲)
سر همه گناه است، و این سخن گناه کار
(٣)
را عذر پنداشتن هم از گناه است،
الۤهی! عزّت ترا گردن نهادیم، و حکم ترا جان فدا کردیم، ما را میگوئی که مکن و در می افکنی، و میگوئی که کن و فا نمیگذاری، ما را جای خصومت و ترا جای عزّت، پس ما را چه ماند مگر گردن نهادن بطاعت.
«
واستغفروا ربکم ثمّ توبوالیه
» میگوید : آمرزش خواهید از خداوند خویش که وی آمرزگار است، و رهی نواز نه بسزای رهی بل بسزای خویش هر چند که رهی را جرم بسیار است، آخر فضل مولی پیش الطاف ربوبیّت است، که کرم خود بر صفت عبودیّت عرضه میکند، که هر چه از رهی تقصیر است، بی نیازی من برابر آنست، و هر چه ازو ناپسندیده است، مهربانی من بر سر آنست، و هر چه رهی را امید است، فضل من برتر از آنست.
«
انّ ربّی رحیم ودود
» الودود الّذی یتحبّب الی عباده بالا حسان الیهم.
ودود اوست که بمهربانی نواخت خود بر بنده نهد، و نعمت بروی پیاپی ریزد، تا بنده او را دوست شود.
ازینجا بود که با
داود
(ع)
گفت که : « یا داود حبّب الّی عبادی » راه ما بر بندگان ما روشن دار، و دوستی ما در دل ایشان افکن، و نعمت ما با یاد ایشان ده، و سخنان ما در دل ایشان شیرین کن، و بگوی من آن خداوندم که باجودم بخل نه، و با علمم جهل نه، و با صبرم عجز نه، و با غضبم ضجر نه، در صفتم تغیّر نه، و در گفتم تبدّل نه، «
ما یبدّل القول لدّی و ما انا بظلاّم للعبید
»
پس اگر بنده تقصیر کند، و حقّ این کرامت بنشناسد، و شکر نعمت بنگزارد او را عتاب کند و گوید : یا بن
آدم
ماانصفتنی اتحبّب الیک بالنّعم، و تتمّقت الیّ بالمعاصی، خیری علیک نازل و شرّک الیّ صاعد، رواه
علی بن ابی طالب
(ع)
عن
النبی
(ص)
عن الله عزّ و جلّ : یا بن
آدم
... و ذکر الحدیث.
|
p.440
(۱)- داشتی (ج)
(۲)- گزاردی
قرآن مجید، هود 87: قَالُوا يَا شُعَيْبُ أَصَلَاتُكَ تَأْمُرُكَ .
از صفحه ۴۴۰تا ۴۴۲ جلد چهارم کتاب کشف الاسرار شماره سوره هود غلط است.
p.441
١- جز دوری (ج)
p.442
قرآن مجید، هود 90: وَاسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ .
|
Input: Last Modify:sasaki |
History (6) |
| 209 |
|
Del |
11 |
هود |
دوازدهم |
4 |
p.458
قوله تعالی : «
انّ فی ذلک لآیةً لمن خاف عذاب الآخرة ذلک یومٌ مجموعٌ له النّاس و ذلک یومٌ مشهودٌ
»
یحیی معاذ
گفت : روزها پنج است، یکی روز مفقود دیگر روز مشهود سیوم روز مورود
(١)
چهارم روز موعود پنجم روز ممدود، امّا روز مفقود روز دُیینه
(۲)
است که بر تو گذشت وفایت شد و با تو جذز
(٣)
حسرت و تلهّف
p.459
در فوات آن نماند، دریافت آنرا درمان نه، و با پس آوردن آن ممکن نه، و اگر
(١)
گویی امروز تدارک کنم امروز را خود حقّی است که جز حقّ خویش را در آن جایگیر
(۲)
نه، با تو جز ازین
(٣)
نماند که گویی «
یا حسرتا علی ما فرّطت فی جنب الله
» و ربّ العزّة آن کند که خود خواهد، اگر بیامرزد فضل آن دارد، و فضل از وی سزا است، و اگر عقوبت کند بعدل کند، و عدل وی راست.
امّا روز مشهود این روز است که تو در آنی، اگر خود را دریابی و عمل کنی، و سفر آخرت را زادی بر گیری ، و مقام رستاخیز را عدّتی بسازی، وقت آن یافتهای بغنیمت دار، و ببیداری و هشیاری کار خود بساز پیش از آنکه روز بسر آید، و وقت در گذرد و کوش
(۴)
تا امروز از دی ترا بِه بود که
مصطفی
ص
: گفته مغبون کسی است که دی و امروز او را یکسان است « من استوی یوماه فهو مغبون ».
و روز مورود روز فرداست، نگر تا اندیشهٴ آن نبری، و دل در آن نبندی، و وقت خویش بامیّد فردا ضایع نکنی که فردای نا آمده در دست تو نیست، و باشد که خود در شمار عمر تو نیست، میگوید که:
گفتی بکنم کار تو بنوا فردا
آن کو که ترا ضمان کند تا فردا
مصطفی
(ص)
فرا
عبد الله عمر
گفت « کن فی الدنیا کانّک غریب او عابر سبیل وعد نفسک فی الموتی
(۵)
و اذا اصبحت نفسک فلا تحدثها با لمساء و اذا امسیت فلا تحدّثها با لصباح و خذ من صحتک لسقمک و من شبابک لهرمک و من فراغک لشغلک و من حیوتک لوفاتک فانک لا تدری ما اسمک غداً ».
و روز موعود روز مرگ است آخر روزگار و هنگام بار، عمر بآخر رسیده، و جان بچنبر گردن مانده، و در غرقاب حیرت افتاده، و آب حسرت گرد دیده در آمده، و آن روی ارغوانی زعفرانی گشته.
سر زلف عروسان را چو برگ نسترن یابی
رخ گلرنگ
(۶)
شاهان را چو شاخ زعفران یابی
هشیار کسی بود که آن روز را پیوسته برابر چشم خویش دارد و یک ساعت از یاد کردن آن نیاساید،
مصطفی
(ص)
گفت : « ان اکیسکم اکثرکم للموت ذکراً
p.460
و احزمکم احسنکم له استعداداً، الا و انّ من علامات العقل التجافی عن دار الغرور، و الا نابة الی دار الخلود، و التزّود لسکنی القبور، و التأهّب لیوم النشور ».
و روز ممدود روز رستاخیز است که خلق اولین و آخرین
(١)
حشر کنند، و ایشان را دو گروه گردانند، گروهی نیکبختان، و گروهی بدبختان، چنانکه رب العزة گفت : «
فمنهم شقیّ و سعید
»
ابو سعید خراز
(۲)
را گفتند چه معنی دارد آنچه
مصطفی
(ص)
گفت : شیّبتنی سورة
هود
؟ قال معناه : شیّبتنی ذکر اخبار الله تعالی عن اهلاک الامم السالفة، فورد علیه من ذلک هیبة السطوة و فیه الاخبار عمّا حکم علی عباده فی الاول بقوله : «
فمنهم شقی و سعید
»
گفت : درین سورت دو کار عظیم بیان کرده، و سطوت عزت آلهیّت بخلق نموده، یکی بطش قهاری و سیاست جبروت عزت، که بر قومی رانده، و از خانهاشان بر انداخته و دمار از همه بر آورده، «
هل تحسّ منهم من احدٍ او تسمع لهم رکزاً
» دیگر بیان حکم ازل که در سعادت و شقاوت خلق رفته، گروهی را بداغ خود گرفته، و با عیبشان خریده، و بی وسیلت طاعت نامشان در جریدهٴ سُعدا کرده، و گروهی را بی جرم از درگاه خود برانده، و مهر شقاوت بر دلهاشان نهاده، و درو هدهٴ نبایست افکنده، آن سعید پیش از عمل رسته، و کارش بر آمده، و این شقی بتیر قطعیت خسته، و بمیخ ردّ وا بسته، چه توان
(٣)
کرد الله چنین خواسته، و حَکم عدل حُکم این رانده، نه مشک خود بوی خریده، نه عسل بخود شیرینی یافته، کاریست در ازل بوده و رفته، نه فزوده و نه کاسته، اینست که الله گفت جل جلاله : «
فمنهم شقی و سعید
»
خراز
گفت
رسول
خدا (ص)
از سیاست آن خبر و سطوت این حکم گفت : « شیّبتنی
هود
».
پیر طریقت
را پرسیدند از انفاس نیکبختان و بدبختان، و فرق میان ایشان، گفت : نفس بدبخت دود چراغیست کشته، در خانه یی تنگ بی در، و نفس نیکبخت چشمهایست روشن و روان در بوستانی آراسته بابر.
شقیق بلخی
گفت : علامت سعادت پنج چیز است : لین القلب، و کثرة البکاء و الزهد فی الدنیا، و قصر الامل، و کثرة الحیاء، دلی نرم در عبادت حق خمیده بدست آوردن، و از بیم عقوبت بسیار گریستن، و در دنیا زاهد بودن، و امل کوتاه کردن،
p.461
و بر حیا و شرم زیستن.
گفتا : و نشان شقاوت بر عکس این پنج چیز است : قساوة القلب، و جمود العین، و الرغبة فی الدّنیا، و طول الامل، و قلّة الحیاء.
«
فاستقم کما امرت
» در کلّ عالم و در فرزند
آدم
کرا سزد که چنین خطاب عظیم با وی کنند، که : «
فاستقم
»؟ و خود در کدام حوصله گنجد مگر حوصلهٴ
محمد عربی
که بالطاف کرم آراسته، و با نوار شهود افروخته، و بتأیید رسالت مؤید گردانیده، و آنگه ربطه عصمت و تثبیت بر دل وی بسته، که «
لنثبّت به فؤادک
» و آنگه بر بساط انبساط نشسته، و در خلوت «
او اَدنی
» از حق شنیده، و آیات کبری دیده، و اگر نه این قوّت و کرامت و الطاف عنایت بودی، طاقت کشش بار عزت «
فاستقم کما امرت
» نداشتی، نبینی که چون این خطاب از درگاه نبوت بامت پیوست و دانست که ایشان هرگز بکمال استقامت نرسند، از نتاوست
(١)
ایشان با آن خبر داد و عذر ایشان بنهاد، گفت : استقیموا و لن تحصوا، ای - لن تطیقوا الاستقامة التی امرت بها.
و قال
ابو علی الجوزجانی
: کن طالب الاستقامة، لاطالب الکرامة، فان نفسک متحرکة فی طلب الکرامة، و ربک تعالی یطلب منک الاستقامة.
و معنی استقامت هموار بودن است بی تلون هر که از مقام تلوین بهیئت تمکین رسد مقام استقامت او را درست گردد، و این استقامت هم در فعل باید هم در خلق.
در فعل آنست که ظاهر بر موافقت داری و باطن در مخالصت.
و در خلق آنست که اگر جفا شنوی، عذر دهی، و اگر اذی نمایند، شکر کنی.
و یقال : استقامة النفوس فی نفی الزلّة، و استقامة القلوب بنفی الغفلة، و استقامة الارواح بنفی الملاحظة، «
واقم الصلوة طرفی النهار و زلفاً من اللیل
» اوقات و ساعات شبانروز که نامزد کردهاند از بهر اوراد و اذکار و نظر اعتبار کردهاند، تا بنده روزگار و اوقات خویش لابل ساعات و انفاس خویش مستغرق دارد و هر وقتی را وردی ساخته دارد و بداند که واردات الهی در اوراد بندگی بسته، هر که را ورد طاعات بیشتر، او را واردات مکاشفات قویتر و تمامتر، پس بنده باید که اوقات خویش بخشیده دارد بر دو قسم، قسمی تذکر زبان و عبادت ارکان، و قسمی تفکر دل و مراقبت جان، تا این کرامت ثناء حقّ بوی رسد
p.462
که میگوید عز جلاله : «
الّذین یذکرون الله قیاماً و قعوداً اوعلی جنوبهم یتفکرون فی خلق السموات و الارض
».
انّ الحسنات یذهبن السیّآت » الحسنات ما یجود به الحق، و السیآت ما یذنب به العبد، فاذا ادخل حسنات عفوه علی قبایح العبد و جرمه، محاها و ابطلها.
ویقال : حسنات التوبة تذهب سیآت الزلّة، و حسنات العنایة تذهب سیّآت الجنایة.
قال
یحیی بن معاذ
:
انّ الله عز و جل لم یرض للمؤمن با لذنب حتی ستر، و لم یرض بالسّتر حتی غفر، و لم یرض بالغفران حتی بدّل، و لم یرض بالتبدیل حتی اجراه علیه.
فقال : «
ان الحسنات یذهبن السیآت
».
«
و کلا نقص علیک من انبآء الرسل
»
خداوندان معانی
و
ارباب معارف
بمنقاش خواطر ازین آیت حکمتها استخراج کردهاند تا مقصود از آن که قصهای انبیا و امم با
مصطفی
عربی
گفتند چه بود
(١)
قومی گفتند مقصود آن بود تا شرف امّت وی و فضل ایشان بر امم سالفه پیدا شود که عزّت
قرآن
خبر چنین داده که «
کنتم خیر امّةٍ اخرجت للنّاس
» مناقب دیگران، و آیین روزگار ایشان، و وصف شرایع ایشان، با این امّت گفتند، تا این امّت شرف و فضل خود بر ایشان بدیدند، و آن گران باری ایشان در احکام تکلیف بدانستند، و تخفیف خود اندرین معنی بشناختند، و بر وفق این رب العزّه جلّ جلاله گفته : «
یرید الله بکم الیسر ولا یرید بکم العسر
» «
ما جعل علیکم فی الدّین من حرج » «
یرید الله ان یخفّف عنکم
» «
و اسبغ علیکم نعمة ظاهرة و باطنة
»
قال بعض المفسرین : النّعمة الظّاهرة تخفیف الشّرایع و النّعمة الباطنة تضعیف الصّنایع.
پس
مصطفی
ص
چون این نواخت و این کرامت و نعمت از حق بوی پیوست، و بامّت وی خواست تا بشکر آن قیام کند، از قیام شب و صیام روز، کاری و مجاهدهیی عظیم بر خود نهاد، کان یصّلی باللّیل حتّی تورمّت قدماه، فقیل : یا
رسول الله
الیس « قد غفر الله لک
ما تقدم من ذنبک و ما تأخر
؟ »
فقال : افلا اکون عبداً شکوراً؟
ثم افتخر فقال : بعثت بالحنیقیّة السهلة، بدان ای جوانمرد که شاه راهی بیاراستند، و صد و بیست و اند هزار پیغامبر را سر برین
(۲)
ره دادند، هر یکی را بکسوتی دیگر
p.463
بپوشیدند، و هر یکی را بخلعتی دیگر بیاراستند همه که
(١)
بودند مقدّمهٴ لشکر سید اوّلین و آخرین
مصطفی عربی
ص
بودند با همه حدیث وی کردند، و سیرت و سنّت وی گفتند و نام وی بردند، چون
سید
ص
قدم در دایرهٴ وجود نهاد، کارها همه ختم کردند، در تعبیهٴ انبیا در بستند، قصهٴ آن عزیزان همه با وی گفتند، و او را خبر دادند، که : «
و کلا نقص علیک من انبآءِ الرّسل ما نثبّت به فؤادک
» ای مهتر ساکن باش، و دل بر جای دار، که ما با پیغامبران حدیث تو کردیم، و قصهٴ تو گفتیم، و در نواخت و اکرام تو افزودیم، تا ایشان بدانند که چون تو نه اند، و تو بدانی که ایشان بمنزلت تو نرسیدند.
از اینجا گفت
سیّد ولد
آدم
و
مهتر عالم (ص)
: « انا
سیّد ولد
آدم
و لافخر، کنت نبیّاً و
آدم
بین الروح و الجسد،
آدم
و من دو نه تحت لوائی، یوم القیمة.
« نحن الآخرون السابقون ».
و
روی عن
ابی بکر الکتانی
قال : سالت
الجنید
عن مجازاة الحکایة فقال : هی جند من جنودالله فی ارضه یقوی به احوال المریدین. فقلت : اله اصل فی الکتاب؟
قال : نعم، قوله : «
و کلاً نقص علیک من انباءِ الرسل ما نثبّت به فؤادک
».
|
p.458
(۱)- سوم روز موعود چهارم روز مورود. (الف)
(۲)- دينه (ج).
(۳)- جز حسرت (ج).
p.459
(۱)- وگر (ج).
(۲)- - جای گير. (الف)
قرآن مجید، زمر 56: يَا حَسْرَتَا عَلَىٰ مَا فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ .
(۳)- جذ زين (الف).
(۴)- بکوش (ج).
(۵)- من اصحاب القبور (ج)
(۶)- گل رنگ (الف)
p.460
(۱)- و آخرين را (ج)
(۲)- بو سعيد (ج)
(۳)- چتوان (الف).
p.461
(۱)- بی طاقتی (ج).
قرآن مجید، هود 114: وَأَقِمِ الصَّلَاةَ طَرَفَيِ النَّهَارِ وَزُلَفًا مِنَ اللَّيْلِ .
p.462
(۱)- چبود (ج)
(۲)- بدين (ج)
قرآن مجید، آل عمران: الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىٰ جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ؛ هود 114: إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئَاتِ ؛ هود 120: وَكُلًّا نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبَاءِ الرُّسُلِ ؛ لقمان 20: وَأَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً ؛ فتح 2: لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ .
p.463
(۱)- همه کی (ج) همه که (الف)
قرآن مجید، هود 120: وَكُلًّا نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبَاءِ الرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَكَ .
|
Input: Last Modify:sasaki |
History (5) |
| 210 |
|
Del |
12 |
يوسف |
دوازدهم |
5 |
p.9
بسم الله الرّحمن الرّحیم
.
اسم جلیل شهد بجلاله افعاله، نطق بجماله افضاله دلّ علی اثباته آیاته، اخبر عن صفاته مفعولاته، فهو الملك العظیم العزیز الکریم، لا قسیم فی ذاته، ولا شریک فی مخلوقاته، و لا نظیِر فی حقه و لا فی صفاته.
ملیکٌ قادرٌ مولی الموالی
عظیمٌ ماجدٌ فرد التّعالی
قریبٌ من جنان العبد دانٍ
بعیدٌ عن مطار الوهم عالٍ
جلیلٌ جلّ عن مثلٍ و شبهٍ
عزیزٌ عزّ عن عمٍّ و خالٍ
نام خداوندی که زبانهای سزای وی جست و ندید، وهمها فرا حجاب عزّت رسید و ببرید، گوشها فرا حقّ وی رسید و برسید، صفت و قدر خویش برداشت تا هیچ عزیز بعزّ او نرسد، و هیچ فهم حدّ او در نیابد و هیچ دانا قدر او بنداند، دانش او
p.10
کس نداند، توان او کس نتواند، بقدر او کس نرسد، لم یکن ثمّ کانَ را بالم یزل و لا یزال چه آشنائی.
قدم را با حدوث چه مناسبت.
حقّ باقی در رسم فانی چه پیوندد.
ماسور تکوین بهیئة تمکین چون رسد.
گر حضرت لطفش را اغیار بکارستی
عشّاق جمالش را امّید وصالستی
ممکن شودی جستن گر روی طلب بودی
معلوم شدی آخر گر روی سؤالستی
پیرطریقت
گفت : آلهی، نور دیدهٴ آشنایانی، روز دولت عارفانی، لطیفا، چراغ دل مریدانی و انس جان غریبابانی، کریما، آسایش سینهٴ محبّانی و نهایت همّت قاصدانی، مهربانا، حاضر نفس و اجدانی و سبب دهشت والهانی، نه بچیزی مانی تا گویم که چنانی، آنی که خود گفتی و چنان که گفتی آنی، جانهای جوانمردانرا عیانی و از دیدها امروز نهانی.
اندر دل من بدین عیانی که توئی
و از دیدهٴ من بدین نهانی که توئی
وصّاف ترا وصف نداند کردن
تو خود بصفات خود چنانی که توئی
«
الر
» الاف تشیرالی اسمه – الله، واللاّم تشیرالی اسمه – لطیف، والرّا تشیر الی اسمه رحیم.
یقول الله تعالی : باسم الله اللطیف الرّحیم، « انّ هذه السّورة آیات الکتاب الذّی اخبرتُ فی التوریة » انّی انزله علی
محمّدٍ (ص)
: بنام من که خداوندم، لطیف و رحیم ام، که این سورة، آیات آن کتاب است که در
تورات
وعده داده ام که فرو فرستم ب
محمّد (ص)
، کتابی که یادگار مؤمنان است و هم راه (۱) طالبان، عدّت عابدان و زاد زاهدان، موعظت خائفان و رحمت مؤمنان.
«
اِنّا اَنزلناهُ قُرْآناً عربِیّاً لعلّکمْ تعقلونَ
» جائی دیگر گفت : «
قرآناً عربّیاً لقومٍ یعلمون
بشیراً و نذیراً
،
قد جاءکم من الله نورٌ و کتابٌ مبین
،
وشفاءٌ لما فی الصّدور، وهدیً و رحمة ً للمؤمنین
»، این
قرآن
راه جویان را راهست، و بارخواهان را بار است، و مؤمنانرا شفیع و گواهست.
امروز بشارت است و رحمت و فردا عزّ و ناز و کرامت، امروز رشاد و راست راهی و فردا از عقوبت آزادی،
p.11
مؤمنانرا میراند بزمام حقّ در راه صدق، بر سنن صواب، بر چراغ هدی و بدرقهٴ
مصطفی
(ص)
، روی بنجات وادی بوادی میراند، منزل بمنزل.
اوّل منزل علم، پس منزل عمل، پس منزل صدق و اخلاص، پس منزل مهر و محبّت تا فرو آرد در
مقعد صدقٍ عند ملیكٍ مقتدر
.
«
نَحنُ نَقصّ عَلیكَ اَحسنَ القصصِ
» چه نیکو قصّهای که قصّهٴ
یوسف
است، قصّهٴ عاشق و معشوق و حدیث فراق و وصالست، درد زدهای باید که قصّهٴ دردمندان خواند، عاشقی باید که از درد عشق و سوز عاشقان خبر دارد، سوخته ای باید که سوز حسرتیان در وی اثر کند، غلام آن مشتاقم که بر سر کوی دوست آتش حسرت افروزد، رشک برم بر چشمی که در فراق عشق جانان اشکی فرو بارد، جان و دل نثار کنم دل شدهای را که داستان دل شدگان گوید.
در شهر، دلم بدان گراید صنما
کو، قصّهٴ عشق تو سراید صنما
آن روز که تخم درد عشق در دلهای آشنایان پاشیدند، دل
یعقوب
پیغامبر بر شاه راه این حدیث بود، از تجرید و تفرید عمارت یافته در بوتهٴ ریاضت باخلاص برده، قابل تخم درد عشق گشته.
چون آن تخم بزمین دل وی رسید، آب رشّ علیهم من نوره آنرا پرورش داد تا عبهر عهد بر آمد، آنگه جمال یوسفی از روی بهانه قبلهٴ وی ساختند و بشریّت را بجنس خود راه نمودند و این آواز بر آوردند که حلق
یعقوب
در حلقهٴ دام ارادت
یوسف
آویختند و نقطهٴ حقیقت در پردهٴ غیرت ؛ میگوید : ارسلانم خوان تا کس بنداند که کیم.
« اِذْ قال یُوسفُ لِاَبیه اِنّی رأیتُ اَحدَ عشر کو کباً »
ابن عباس
گقت این یازده کوکب یازده برادر می خواهد از روی اشارت، میگوید چنان که ستارگان بنفس خود روشن اند و خلق بآن راه بر، و ذلك فی قوله تعالی : «
و بالنّجم هم یِهتدون
» هم چنان برادران
یوسف
را روشنائی نبوّت بود و بایشان اهتداءِ خلق، امّا غدری که با برادر کردند و حسد که بر وی بردند، آن نوعی است از صغائر.
و این چنین صغائر بر انبیاء علیهم السّلام رود و حکمت در آن آنست که تا عالمیان
p.12
بدانند که بی عیب خدا است که یگانه و یکتا است دیگر همه با عیب اند.
و فی معناه انشد .
انا معیوبٌ و ربّی طاهرٌ
و علی الطّاهر من عیبی دلیلٌ
قیل ل
لحسن
: ایحسد المؤمن؟ قال ما انساك بنی
یعقوب
، اگر کسی گوید
یوسف
کودك بود نارسیده که این خواب دید و معلومست که در شرع فعل کودك را حکمی نبود، چون فعل ویرا حکم نبود، خواب ویرا حکم چون بود.
جواب آنست که حصول فعل کودك بقصد و آهنگ وی بود، روا باشد که در معرض تقصیر و نقصان با وی نسبت کنند، بل که خواب نمودهٴ الهی است، کودك و بالغ در آن یکسان.
«
وَ کذلِك یجتبیك ً ربّك وَ یُعلّمك مِنْ تأویل الْاَحادیث
» من سبقت له العنایة فی البدایة تمّت له الهدایة فی النّهایة.
هر کرا رقم سعادت ازلی و طراز دولت لم یزلی در بدایت کار بر حواشی روزگار او کشیدند، در نهایت نور هدایت تحفهٴ وی گردانیدند، و ینابیع علم و حکمت در ضمن سینهٴ وی گشادند، و نعمت دین و دنیا بر وی تمام کردند.
اینست حال
یوسف
صدّیق که ربّ العزّه او را علم و حکمت و ملك و نبوّت داد و نعمت خود بر وی تمام کرد، او را حسن و ضیاء و جمال بر کمال داد.
مصطفی
(ص)
گفت : اُعطیَ یوسفُ شطر الحسن، چندانك عالمیان را و فرزندان آدم را جمال است یك نیمهٴ آن تنها
ب
یوسف
دادند، گفتا و او را (۱) شب معراج دیدم در آسمان هم چون ماه دو هفته.
اسحق بن عبد الله بن ابی فروه
میگوید : بما رسید که
یوسف
(ع)
در کویهای مصر بر گذشتی، تلالوءِ نور روی او بر دیوارها چنان تافتی که شعاع خورشید از آسمان بر زمین تابد.
کعب احبار
گفت: ربّ العزّه طبقات فرزند آدم چنان که خواهند بود تا بقیامت بر
آدم
عرضه کرد، صورت همه بدید و نام همه و عمر همه با وی بگفتند،
یوسف
را دید در طبقهٴ ششم تاج وقار بر سر، حلّهٴ شرف در بر، رداءِ کرامت بر دوش، قضیب ملك در دست، از راست و از چپ وی فریشتگان بی عدد ایستاده و در پیش وی زمرهٴ انبیاء علیهم
p.13
السّلام صف کشیده،
آدم
را دیدار وی خوش آمد گفت : « الهی من هذا الکریم الذّی ابحت له بحبوحة الکرامة و رفعت له الدرّجة العالیة؟ »
بار خدایا پایگاه دولت این بنده بس بلند است، پر آفرین و خوب روی و خوش دیدار است، این کیست.
فرمان آمد از جبّار کائنات « هذا ابنك المحمود علی ما آتیته »، این فرزند تواست که بر وی نعمت خود تمام کردم و نواخت خود بر وی نهادم و بر وی حسد بردند، یا
آدم
او را عطائی ده و با وی کرامتی کن که پدر با فرزندان کند،
آدم
گفت « قد نحلتهُ ثلثی حسن ذرّیتی » او را دادم دو سیك (۱) حسن و جمال همهٴ فرزندان خویش، پس
آدم
او را در بر گرفت و میان دو چشم وی ببوسید و گفت: لا تأسف فانت
یوسف
فاوّل من سمّاه
یوسف
آدم علیهما السّلام.
|
p.10
(۱) نسخهٴ الف : هام راه
p.12
(۱) نسخهٴ الف : گفت او را
p.13
(۱) يعنی دو ثلث
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 211 |
|
Del |
12 |
يوسف |
دوازدهم |
5 |
p.25
قوله تعالی : «
اذ قالوا ل
یوسف
واخوه احبّ الی ابینا منّا
» الآیة... برادران
یوسف
خواستند
که قاعدهٴ دولت یوسفی را منهدم کنند، و سپاه عصمت را در حقّ وی منهزم گردانند، و بر کشیدهٴ عنایت را بدست مکر خود بر خاك مذلّت افکنند، نتوانستند! و با قضاءِ رانده و حکم رفته بر نیامدند! و قد قیل : اطول النّاس حزناً و کثرهم غیظاً من اراد تأخیر من قدّمه الله او تقدیم من اخّره الله.
حلق
یعقوب
را در حلقهٴ دام محبّت
یوسف
آویخته دیدند، هر گاه که نزدیك پدر در آمدند او را دیدند نشسته و آن بهار شکفته و ماه دو هفته را پیش خود نشانده و نطع وصال در خیمهٴ جمال وی گسترده، ایشان چنان همی دیدند و از کینه و عداوت بر خود همی بیچیدند، با یکدیگر گفتند : «
ل
یوسف
واخوه احبّ الی ابینا منّا و نحن عصبة انّ
p.26
ابانا لفی ضلال مبین
»، پدر ما باین اختیار که کرده که یکی را بده برگزیده از راه صواب دور است، اکنون تدبیر آنست که او را از چشم پدر غائب گردانیم، که هرچه چشم نه بیند دل نخواهد، تا یکبارگی دل بر ما نهد و با ما پردازد، و این مایه ندانستند که هر که همه جوید از همه در ماند : من طلب الکلّ فاته الکلّ، اقبال
یعقوب
بخود بکلّیت می خواستند بآن نرسیدند و بجای اقبال اعراض دیدند چنان که ربّ العزّه گفت «
و تولّی عنهم
»، آنگه از سر آن کینه و عداوت از روی تلبیس بر پدر باز شدند و از مکر این آواز دادند که « ارسله معنا غداً نرتع و نلعب ».
هیچ دستوری هست ای پدر که این روشنائی چشم یعقوبی را و واسطهٴ عقد خوبی را فردا با ما بصحرا فرستی تا یک ساعت تماشا کنیم.
از حضرت پدر اجازت یافتند نه بمراد خویش بل بمراد
یوسف
، که
یوسف
کودك بود و حدیث نزهت و تماشا بگوش وی رسیده، از پدر در خواست تا او را با ایشان بفرستد.
پدر از بهر دل وی دستوری داد، که محبّ همه مراد محبوب جوید و رنج خود بر حظّ وی بگزیند، چون پدر دستوری داد آن عزیز مکرّم را و آن غزال مدللّ از کنار پدر بناز بیرون بردند، چون بصحرا رسیدند دهرهٴ زهر از نیام دهر بر کشیدند و آن چهرهٴ چون خورشید و ماه را در چاه انداختند و جگر
یعقوب
را بر فراق آن بدر منیر بسوختند، مرغان عالم بخفتندی (۱) و ماهیان دریا بغنودندی (۲) و ددان بیابان بشب آرام گرفتندی (۳) و آن پیر پیغامبر پس از آن آرام نگرفتی (۴) و براحت نغنودی (۵)
همه شب مردمان در خواب، من بیدار چون باشم
غنوده هر کسی با یار، من بی یار چون باشم
صومعهای ساخت و آنرا بیت الاحزان نام نهاد، چون خواست که در آن صومعه شود بزاری بگریست چنانك کنعانیان جمله مردان و زنان بر اندوه وی بگریستند، آنگه بزبان حسرت گفت : ای
یوسف
، در بیت الاحزان باندوه فراق تو میروم تا ترا نه بینم نخندم و شادی نکنم و چشم از گریستن باز ندارم.
p.27
مرا تا باشد این درد نهانی
ترا جویم که در مانم تو دانی
و این حال از
یعقوب
عجب نیست که برنا دیدن فرزندان صبوری ممکن نیست.
فرزندان بر فراق پدر و مادر صبر توانند، امّا پدر و مادر بر فراق فرزندان صبر نتوانند، و این اندوه فرزندان کشیدن و غم ایشان خوردن از
آدم
علیه السّلام میراث است بفرزندان، که
آدم
همه پدری کرد هرگز پسری نکرده بود، پس پدری کردن گذاشت به میراث نه پسری کردن، لاجرم فرزند آدم پدری کردن دانند، پسری کردن ندانند و ناچار پسر پدر را دوست دارد هم چنان پدر پسر (۱) را، لکن دوستی پدر از روی شفقت است و دوستی پسر از روی حشمت، و مردم بوقت ضجر حشمت بگذارند امّا شفقت بنگذارند، اگر پدر از پسر هزار جفا بیند هرگز مر او را دشمن نگیرد (۲) و پسر باشد که از پدر جفا بیند مر او را دشمن شود، زیرا که اینجا دوستی از حشمت است و حشمت با ضجر نماند و آنجا دوستی از شفقت است و شفقت بضجر بر نخیزد.
ابن عطا
گفت :
یعقوب
اعتماد بر کثرت ایشان کرد و قوّت و حفظ ایشان تکیه گاه خویش ساخت که گفته بودند «
و انّا له لحافظون
» لاجرم آن تکیه گاه، کمین محنت وی کردند و از آنجا که امانت گوش داشت، خیانت دید.
و آن روز که
بنیامین
را از بر خویش بفرستاد به اعتماد بر حفظ و رعایت الله جلّ جلاله کرد، گفت : «
فالله خیرٌ حافظاً
»
لاجرم بزودی بوی باز رسید و
یوسف
نیز با وی، تا بدانی که اعتماد همه بر حفظ الله است که عالمیان را پناه است و بخود پادشاه است جلّ جلاله و عظم شأنه.
«
فلمّا ذهبوا به و اجمعوا ان یجعلوه فی غیابت الجبّ و اوحینا الیه
» الآیه... ان انقطع عن
یوسف
مناجاة ابیه ایّاه حصل له الوحی من قبل مولاه کذا سنّة الله تعالی، انّه یفتح علی نفوس اولیآئه باباً من البلاء الافتح علی قلوبهم ابواب الصّفآء و فنون الولآءِ.
اگر یك راه بر بند آمد بحکم بلا، چه بود؟! صد راه صفا بر گشاد بنعت ولا، اگر یك لقمه باز گرفت، چه زیان؟.
که صد نواله در پیچید، این چنان است که
p.28
گویند :
گر در مستی حمائلت بگسستم
صد گوی زرین بدل خرم بفرستم
یوسف
اگر به فراق پدر غمگین گشت چرا نالد؟!
چون بوصال وحی حقّ رنگین گشت، وحی حقّ او را در آن چاه بی سامان خوشتر از وصال
یعقوب
در
کنعان
، آری نواختها همه در میان رنج است و زیر یك ناکامی هزار گنج است.
پیر طریقت
گفت : ارنشان آشنائی راست است، هرچه از دوست رسد احسان است.
ور بر دوست در قسمت تهمت نیست، گله تاوان است.
ور این دعوی را معنی است، شادی و غم
(۱)
در آن یکسان است.
جانی دارم به عشق تو کرده رقم
خواهیش به شادی کش خواهیش بغم
|
p.26
(۱) نسخهٴ الف : تخفتيدند
(۲) نسخهٴ الف : بغنوديد
(۳) نسخهٴ الف : گرفتيد
(۴) نسخهٴ الف : نگرفتيد
(۵) نسخهٴ الف : نغنوديد
p.27
(۱) نسخهٴ الف : پسر پدر
(۲) نسخهٴ الف : نگردد
p.28
(۱) نسخهٴ الف : غم ورنج
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 212 |
|
Del |
12 |
يوسف |
دوازدهم |
5 |
p.41
قوله تعالی : «
وَجاءَت سیّارةٌ
» تعبیهٴ لطف الهی است در حقّ
یوسف
چاهی که اندر قعر آن چاه با جگری سوخته و دلی پر درد و جانی پر حسرت از سر بی نوائی و وحشت تنهائی بنالید و در حق زارید، گفت : خدایا دل گشائی، ره نمائی، مهر افزائی، کریم و لطیف و مهربان و نیك خدائی، چه بود که برین خسته دلم ببخشائی و از رحمت خود دری بر من گشائی.
برین صفت همی زارید و سوز و نیاز خود بر درگاه بی نیازی عرضه می کرد تا آخر شبِ شدّت و وحشت به پایان رسید و صبح وصال از مطلع شادی بدمید و کاروان در رسید.
عسی الکربٌ الّذی امسیت فیه
یکون ورائهُ فرجٌ قریبٌ
با دل گفتم که هیچ اندیشه مدار
بگشاید کارما گشایندهٴ کار
کاروان بشاه راه آهسته و نرم همی آمد که ناگاه راه بایشان ناپدید گشت و شاه راه گم کردند، همی رفتند تا بسر چاه، آن بی راه با صد هزار راه برابر آمد، دردی بود که بر صد هزار درمان افزون آمد.
جعلتُ طریقی علی با بِکم
و ماکان بابُکم لی طریقاً
این چنان است که
عیسی
را (ع) دیدند که از خانهٴ فاجرهای بدر می آمد! گفتند : یا روح الله این نه جای تو است کجا افتادی تو بدین خانه؟.
گفت ما شب گیری بدر آمدیم تا بصخره رویم و با خدا مناجات کنیم راه شاه راه بر ما بپوشیدند.
(۱) افتادیم به خانهٴ این زن! و آن زنی بود در
بنی اسرائیل
به نا پارسائی معروف، آن زن چون روی
عیسی
دید دانست که آنجا تعبیهایست بر خاست و در
p.42
خاك افتاد، بسی تضرّع وزاری کرد و از راه بی وفائی
(۱)
برخاست و در کوی صلاح آمد، با
عیسی
گفتند ما میخواستیم که تو این زن را در رشتهٴ دوستان ما کشی ازین جهت آن راه بر تو بگردانیدیم.
قوله تعالی : «
وَ شروه بثمنٍ بخسٍ
. »
عجب نه آنست که برادران،
یوسف
را به بهائی اندك بفروختند.
عجب کار سیّاره است که چون یوسفی را به بیست درم بچنگ آوردند.
عجب نه آنست که قومی بهشت باقی بدنیاء اندك بفروختند.
عجب کار ایشان است که بهشتی بدان بزرگواری و ملکی بدان عظیمی به قرصی که بر دست درویشی نهادند بدست آوردند.
آری دولت بهائی نیست و کرامت حق جز عطائی نیست، اگر آنچه در
یوسف
تعبیه بود از خصائص عصمت و حقایق قربت و لطایف علوم و حکمت بر برادران کشف شدی نه او را بآن بهای بخس فروختندی
(۲)
و نه او را نام غلام نهادندی
(۳)
.
یك ذرّه از آن خصائص و لطائف بر
عزیز مصر
و بر
زلیخا
کشف کردند، بنگر که ملك خود در کار وی چون در باختند! و قیمت وی چون نهادند.
و زنان
مصر
که جمال وی دیدند گفتند : «
ما هذا بشراً ان هذا الا ّ ملكٌ كریم
» آری کار نمودن دارد نه دیدن.
مصطفی
(ص)
گفت : « اللهم ارنا الاشیآءَ کماهی ».
ابن عطا
گفت : جمال دو ضرب است جمال ظاهر و جمال باطن، جمال ظاهر آرایش خلق است و صورت زیبا، جمال باطن کمال خلق است و سیرت نیکو؛
ربّ العالمین از
یوسف
به برادران جمال ظاهر نمود، بیش از آن ندیدند ؛ و این ظاهر را بنزدیك الله خطری نیست لاجرم ببهای اندك بفروختند، و شمّهای از جمال باطن به
عزیز مصر
نمودند تا با اهل خویش میگفت : «
اکرمی مثواه
» و تا عالمیان بدانند که خطری و قدری که هست به نزدیك الله جمال باطن را است نه ظاهر را، از اینجا است که
مصطفی
(ص)
گفت : « انّ الله لا ینظر الی صور کم ولا الی اموالکم ولکن ینظر الی قلوبکم و اعمالکم ».
p.43
و گفته اند
یوسف
روزی در آئینه نگرست، نظری بخود کرد، جمالی بر کمال دید، گفت اگر من غلامی بودمی بهای من خود چند بودی و که طاقت آن داشتی.
ربّ العالمین آن از وی در نگذاشت تا عقوبت آن نظر که واخود کرد بچشید ؛ او را غلامی ساختند و بیست درم بهای وی دادند (۱).
پیر طریقت
گفت : خود را مبینید که خود بینی را روی نیست، خود را منگارید که خود نگاری را رای نیست، خود را مپسندید که خود پسندی را شرط نیست.
دور باش از صحبت خود پرور عادت پرست
بوسه بر خاك کف پای ز خود بیزار زن
خود را منگار که حق ترا می نگارد، «
وزیّنه فی قلوبکم
» خود را مپسند که حق ترا می پسندد، «
رضی الله عنهم
» خود را مباش تا حق ترا بود «
و ما رمیت اذ رمیت
»، شب معراج با
مصطفی
(ص)
این گفت : کن لی کما لم تکن فاکون لك کما لم ازل.
و یقال اوقعوا البیع علی نفسٍ لا یجوز بیعها فکان ثمنه و ان جلّ بخسً و ما هو باعجب ممّا تفعله تبیع نفسك بادنی شهوةٍ بعد ان بعتها من ربّك باوفر الثّمن و ذلك قوله تعالی : «
انّ الله اشتری من المؤمنین انفسهم
» الآیة...
«
و قال الذّی اشتریه من مصر
»
عزیز
چون
یوسف
را بخرید
زلیخا
را گفت : «
اکرمی مثواه عسی ان ینفعنا او نتّخذه ولدا ً
»، این غلام را بزرگ دار، و او را گرامی شناس که ما را بکار آید و فرزندی را بشاید،
زلیخا
شوهر خویش را گفت واجب کند که ما امروز اهل شهر را دعوتی سازیم و درویشان و یتیمان و بیوه زنان را بنوازیم و خاصّگیان را خلعت ها دهیم بشکر آنك چنین فرزند یافتیم، پس اینهمه که پذیرفتند بجای آوردند و
یوسف
را خانهٴ مفرد بیاراستند و فرشهای گران مایه افکندند،
یوسف
در آن خانه بسان زاهدان و متعبّدان بروزه و نماز مشغول شد و گریستن پیشه کرد و غم خوردن عادت گرفت و خویشتن را با آن تشریف و تبجیل نداد و فریفته نگشت و در حرقت فرقت
یعقوب
غریب وار و
p.44
سوگوار روز بسر می آورد، تا روزی که بر در سرای نشسته بود اندوهگین
(۱)
و غمگین، مردی را دید بر شتری نشسته و صحف
ابراهیم
همی خواند،
یوسف
چون آواز عبرانی شنید از جای بر جست و آن مرد را به خود خواند و از وی پرسید که از کجائی و کجا می روی؟
مرد گفت من از کنعانم و اینجا به بازرگانی آمده ام، چون
یوسف
مرد کنعانی دید و آواز عبرانی شنید بسیار بگریست و اندوه فراق پدر بر وی تازه گشت.
بادی که ز کوی عشق تو بر خیزد
از خاك جفا صورت مهر انگیزد
آبی که ز چشم من فراقت ریزد
هر ساعتم آتشی بسر بر ریزد
گفت یا کنعانی از
کنعان
کی رفتهای و از آن پیغامبر شما چه خبر داری؟
من مُنع بالنظّر تسلّی بالخبر، خوش باشد داستان دوستان شنیدن، مهر افزاید از احوال دوستان پرسیدن.
در شهر، دلم بدان گراید صنما
کو، قصّهٴ عشق تو سراید صنما
کنعانی گفت من تا از
کنعان
بیامده ام یك ماه گذشت و حدیث پیغامبر مپرس که هر که خبر وی پرسد و احوال وی شنود غمگین شود! او را پسری بود که ویرا دوست داشتی و میگویند گرگ بخورد و اکنون نه آن برخود نهاده است از سوگواری و غم خواری که جبال راسیات طاقت کشش آن دارد تا به آدمی خود چه رسد.
تنها خورد این دل غم و تنها کشدا
گردون نکشد آنچ دل ما کشدا
یوسف
گفت از بهر خدا بگوی که چه میکند آن پیر، حالش چون است و کجا نشیند.
گفت از خلق نفرت گرفته و از خویش و پیوند باز بریده
(۲)
و صومعهای ساخته و آنرا بیت الاحزان نام کرده، پیوسته آنجا نماز کند و جز گریستن و زاریدن کاری ندارد، وانگه چندان بگریسته که همه مژگان وی
p.45
ریخته و اشفار چشم همه ریش کرده و بگاه سحر از صومعه بیرون آید و زار بنالد چنانك اهل
کنعان
همه گریان شوند، گوید آه کجا است آن جوهر صدف دریائی.
کجا است آن نگین حلقهٴ زیبائی.
ماها، بکدام آسمانت جویم
سروا، بکدام بوستانت جویم
یوسف
چون این سخن بشنید چندان بگریست که بی طاقت شد، بیفتاد و بی هوش شد، مرد کنعانی از آن حال بترسید بر شتر نشست و راه خود پیش گرفت،
یوسف
به هوش باز آمد، مرد رفته بود، دردش بر درد زیادت شد و اندوه فزود، گفت باری من پیغامی دادمی بوی تا آن پیر پردرد را سلوتی بودی، سبحان الله این درد بر درد چرا و حسرت (۱) بر حسرت از کجا و مست را دست زدن کی روا؟.
آری تا عاشق دل خسته بداند که آن بلا قضا است، هرچند نه بر وفق اختیار و رضا است، سوخته را باز سوختن کی روا است.
آری هم چنان که آتش خرقهٴ سوخته خواهد تا بیفروزد، درد فراق دل سوخته خواهد تا با وی در سازد.
هر درد که زین دلم قدم برگیرد
دردی دگرش بجای در بر گیرد
زان باهر درد صحبت از سر گیرد
کاتش چو رسد بسوخته در گیرد
آن مرد بر آن شتر نشسته رفت تا به
کنعان
آمد، نیم شب بدر صومعهٴ
یعقوب
رسیده بود گفت : السّلام علیك یانبیّ الله، خبری دارم خواهم که بگویم، از درون صومعه آواز آمد که تا وقت سحر گه من بیرون آیم که اکنون در خدمت و طاعت الله ام از سر آن نیارم برخاستن (۲) و به غیری مشغول بودن.
مرد آنجا همی بود تا وقت سحر که
یعقوب
بیرون آمد، آن مرد قصّه آغاز کرد و هرچه درکار
یوسف
دیده بود باز گفت، از فروختن وی بر من یزید و خریدن به بهای گران و تبجیل و تشریف که از
عزیز مصر
و
زلیخا
یافت و خبر
یعقوب
پرسیدن و گریستن و زاری وی بر در آن سرای و بعاقبت از هوش برفتن و می گفت یا
نبیّ
الله و آن غلام برقع داشت و نمی شناختم او را چون او را دیدم که بیفتاد و بی
p.46
هوش شد من از بیم آن که از سرای
زلیخا
مرا ملامت آید بگریختم و بیامدم،
یعقوب
را آن ساعت غم و اندوه بیفزود و بگریست، گفت : گوئی آن جوان که بود.
فرزند من بود که او را به بندگی بفروختند.
یا کسی دیگر بود که بر ما شفقت بُرد و خبر ما پرسید.
آنگه در صومعه رفت و بسر ورد خویش باز شد. و پس از آن خبر
یوسف
از کس نشنید و ربّ العزّه خبر
یوسف
بگوش وی نرسانید تا آنگه که برادران به
مصر
رفتند و خبر وی آوردند.
گقته اند این عقوبت آن بود که
یعقوب
را کنیزکی بود و آن کنیزک پسری داشت،
یعقوب
آن پسر را بفروخت و مادر را باز گرفت، ربّ العزّه فراق
یوسف
پیش آورد تا پسر کنیزك آنجا که بود آزادی نیافت و بر مادر نیامد،
یوسف
به
یعقوب
نرسید.
بزرگان دین گفته اند معصیتها همه بگذارید و خُرد آن بزرگ شمرید، نه پیدا که غضب حق در کدام معصیت پنهان است.
و به قال
النبیّ (ص)
انّ الله تعالی و تقدّس اخفی رحمته فی الطّاعات و غضبه فی المعاصی، فأتوا بکلّ طاعة تنالوا رحمته و اجتنبوا کل معصیةٍ تنجوا من غضبه.
« و کذلك مکّنّا ل
یوسف
فی الارض » برادران را در کار
یوسف
ارادتی بود و حضرت عزّت را جلّ جلاله در کار وی ارادتی، ارادت ایشان آن بود که او را در خانهٴ پدر تمکین نبود و ارادت حق جلّ جلاله آن بود که او را در زمین
مصر
تمکین بود و او را ملك
مصر
بود، ارادت حق بر ارادت ایشان غالب آمد، میگوید جلّ جلاله : « و الله غالبٌ علی امره »
برادران او را در چاه افکندند تا نام و نشانش نماند، ربّ العالمین او را بجاه و مملکت
مصر
افکند تا در آفاق معروف و مشهور گردد، برادران او را به بندگی بفروختند تا غلام کاروانیان بود، ربّ العالمین مصریان را بنده و رهی وی کرد تا بر ایشان پادشاه و ملك ران بود، ایشان در کار
یوسف
تدبیری کردند و ربّ العزّه تقدیری کرد و تقدیر الله بر تدبیر ایشان غالب آمد که : و الله غالبٌ علی امره، هم چنین
زلیخا
در تدبیر کار وی شد، در راه جست و جوی وی نشست چنان که الله گفت : « وراودته الّتی هوفی بیتها عن نفسه و
p.47
غلّقت الابواب
» به تدبیر بشری درهای خلوت خانه بوی فرو بست، ربّ العزّه بتقدیر ازلی درِ عصمت بر وی گشاد تا
زلیخا
همی گفت «
هیت لك
» ای هلمّ فانا لك و انت لی و
یوسف
همی گفت فانت لزوجك و انا لربّی.
|
p.41
(۱) نسخهٴ ج : بپوشانيدند
p.42
(۱) نسخهٴ الف : از آن بی وفائی
(۲) نسخهٴ الف : فروختنديذ
(۳) نسخهٴ الف : نهادنديذ
p.43
(۱) نسخهٴ الف : بيست درم ويرا بخريدند.
p.44
(۱) نسخهٴ الف : اندوهگن
(۲) نسخهٴ الف : پيوند بريده
p.45
(۱) نسخهٴ الف : درد و حسرت
(۲) نسخهٴ ج : بر نياريم خاستن
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 213 |
|
Del |
12 |
يوسف |
دوازدهم |
5 |
p.57
قوله تعالی : «
ولقد همّت به وهمّ بها لولا ان رای برهان ربّه
» چون الله را با بنده عنایت بود، پیروزی بنده را چه نهایت بود، چون الله رهی را در حفظ و حمایت خود دارد، دشمن برو کی ظفر یابد، پیروز بندهای که الله تعالی نظر
p.58
بدل وی پیوسته دارد که او را بهیچ وقت فرا مخالفت
(۱)
نگذارد.
قال
النّبی (ص)
فیما یرویه عن ربّه عزّ و جلّ : « اذا علمت انّ الغالب علی قلب عبدی الاشتغال بی جعلتُ شهوته فی مسئلتی و مناجاتی فاذا اراد ان یسهو عنّی حُلت بینه و بین السّهو عنّی ».
بنگر بحال
یوسف
صدّیق که شیطان دام خود چون نهاد فرا راه وی که : النّسآء حبائل الشیطان.
و ربّ العالعین برهان خود چون نمود فرا وی.
جعفر صادق
(ص)
گفت : برهان حق جمال نبوّت بود و نور علم و حکمت که در دل وی نهاد، چنانك گفت : «
آتیناه حکماً و علماً
» تا بنور و ضیاءِ آن راه صواب بدید، از ناپسند بر گشت و بپسند حق رسید، نه خود رسید که رسانیدند! نه خود دید که نمودند!
یقول الله تعالی : «
سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتّی یتبیّن لهم انّه الحقّ
».
و روایت کرده اند از
علی بن حسین بن علی
صلوة الله علیهم که در آن خلوت خانه بتی نهاده بود، آن ساعت
زلیخا
برخاست و چادری بسر آن بت در کشید تا بپوشید،
یوسف
گفت چیست این که تو کردی؟
گفت از آن بت شرم میدارم که بما می نگرد، گفت
یوسف
: اتستحین ممّن لا یسمع و لا یبصر و لا استحیی ممّن خلق الاشیآء و علّمها یسمع و یبصر و ینفع و یضرّ؟ ــ از بتی که نشنود و نبیند و نه در ضرّ و نفع بکار آید تو شرم میداری، من چرا شرم ندارم از آفریدگار جهان و جهانیان و دانا باحوال همگان چه آشکارا و چه نهان، شنوندهٴ آوازها، نیوشندهٴ رازها، بینندهٴ دورها.
ــ
الم یعلم بانّ الله یری
؟
یوسف
این بگفت آنگه بر خاست
(۲)
و آهنگ در کرد.
و روایت کرده اند از
ابن عباس
و جماعتی مفسّران که از آن مناظرات و محاورات که آن ساعت میان ایشان رفت آن بود که
زلیخا
گفت : یا
یوسف
ما احسن شعرك ــ ای
یوسف
نیکو موئی داری، گفت اوّل چیزی که در خاك بریزد این موی باشد.
گفت : ای
یوسف
نیکو روئی داری، گفت نگاریدهٴ حقّ است در رحم مادر.
گفت : ای
یوسف
صورت زیبای تو تنم را بگداخت، گفت شیطانت مدد میدهد و می فریبد.
گفت : ای
یوسف
آتشی بجانم
p.59
بر افروختی شرر آن بنشان، گفت اگر بنشانم خود در آن سوخته گردم.
گفت : ای
یوسفِ
کشته را آب ده که از تشنگی خشك گشته، گفت کلید بدست باغبان و باغبان سزاوارتر بدان.
گفت : ای
یوسفِ
خانه آراسته ام و خلوت ساخته ام خیز تماشائی کن، گفت پس، از تماشای جاودانی و سرای پیروزی باز مانم.
گفت : ای
یوسفِ
(۱) دستی برین دل غمناك نه و این خستهٴ عشق را مرهمی بر نه، گفت با سیّد خود خیانت نکنم و حرمت بر ندارم.
ابن عباس
گفت میان ایشان سخن دراز شد و شیطان سوم ایشان در کار ایستاده، دستی ب
یوسفِ
برد و دیگر دست ب
زلیخا
، هر دو را فراهم کشید، پنداشت که ایشان را بهم جمع کرد و بمقصود رسید.
برهان حق پدید آمد ناگاه و تلبیس
ابلیس
همه نیست گشت و تباه .
ابلیس
گشاده بود در و سوسه دست
فضل ازلی در آمد
ابلیس
بجست
چون
یوسفِ
آهنگ در کرد گریزان و
زلیخا
از پس وی دوان، شوی زن را دیدند بر گذرگاه ایشان ایستاده.
زلیخا
چون او را دید آتش خجلت و تشویر در جان وی افتاد.
تنبیهی است این کلمه عاصیان امّت را فردا که بر گذرگاه قیامت حق را بینند جلّ جلاله و ذلك فی قوله عزّ و جلّ : «
انّ ربّك لبالمرصاد
».
زلیخا
چون ویرا دید گفت : «
ما جزاء من اراد باهلك سوءً
» گناه سوی
یوسفِ
نهاد از آنك در عشق وی صدق نبود، لاجرم بر زبان وی نیز صدق نرفت و
یوسفِ
را بخود بر نگزید و حظّ نفس خود فرو نگذاشت.
باز چون عشق یوسفی ولایت سینهٴ وی بتمامی فرو گرفت و بشغاف دل وی رسید حظّ خود بگذاشت و زبان صدق بگشاد گفت :
الآن حصحص الحقّ
و
انا راودته عن نفسه و انّه لمن الصّادقین
.
قوله : «
وقال نسوةٌ فی المدینة امرأة العزیز تراود فتیها عن نفسه قد شغفها حبّاً
» شغاف پردهٴ درونی است از پردهای دل و دل را پنج پرده است .
اوّل صدر است
p.60
مستقرّ عهد اسلام.
دوم قلب است محل نور ایمان.
سوم فؤاد است موضع نظر حق.
چهارم سرّ است مستودع گنج اخلاص.
پنجم شغاف محطّ رحل عشق.
زلیخا
را عشق
یوسف
بشغاف رسیده بود،
سمنون محبّ
گفت : شغاف آنگه گویند که پردهای دل از عشق پر شود و نیز چیزی را (۱) در آن جای نماند تا هرچه گوید از عشق گوید و آنچه شنود در عشق شنود، چنانك
مجنون
را پرسیدند که
ابو بکر
فاضلتر یا
عمر
.
گفت :
لیلی
نیکوتر! و منه قول
جعفر
: الشغاف مثل العین اظلم قلبه عن التفکّر فی غیره و الاشتغال بسواه.
چون آن بیچاره در کار
یوسف
برفت و عشق ولایت خویش بتمامی فرو گرفت، زبان طاعنان بر وی دراز شد و زنان
مصر
تیرهای ملامت در وی می انداختند که :
تراود فتیها عن نفسه
، و او خود را تسلّی میداد باین که معشوق خوب روی ملامت (۲) ارزد .
پیوند کنی با صنمی مشکین خال
آنگه جوئی تو عافیت اینت محال
اجد الملامة فی هواك لذیذة
حبّاً لذکرك فلیلمنی اللوّم
سرمایهٴ عاشقان خود ملامت است، عاشق کی بود او که بار ملامت نکشد! گفت آری من دوست خود را بایشان نمایم تا بدانند که .
عشق چنان روی، تاج باشد بر سر
ورچه ازو صد هزار درد سر آید
پس چون جمال
یوسف
بدیدند و شعاع آن جمال برهیکلهای ایشان اشراق زد، همه در وهدهٴ دهشت افتادند و دستها بجای ترنج بریدند، از خود بی خبر گشته، لختی بی هوش افتاده، لختی جان داده، لختی سراسیمه و متحیّر مانده و همی گویند :
ما هذا بشراً ان هذا الّا ملكٌ کریمٌ
ــ این نه آدمی است که این فریشتهٴ روحانی است.
«
قالت فذ لکنّ الّذی لمتنّنی فیه
» این نه دفع ملامت است و نه کشف مضرّت که این تفاخر است و نازیدن بمعشوق خویش.
ــ می گوید این آنست که شما مرا ملامت کردید در عشق او، «
و لقد راودته عن نفسه
» و راستست آن
p.61
سخن که شما گفتید که منم عاشق و دل دادهٴ بدو.
من دل بکسی دهم که او جان ارزد
ور جان ببرد هزار چندان ارزد
چون
یوسف
جمال خود بنمود همه زنان دست بریدند و
زلیخا
نبرید، همه متحیّر و متغیّر گشتند و
زلیخا
متغیّر نگشت، و ذلك لانّها قوی حالها بطول اللّقاء فصارت رؤیة
یوسف
لها غذاءً و عادةً فلم یؤثّر فیها و التغیّر صفة اهل الابتداءِ فی الامر فاذا دام المعنی زال التغیّر.
قال
ابو بکر الصّدیق
رضی الله عنه لمن رآهُ یبکی و هو قریب العهد بالاسلام : هکذا کنّا حتّی قست القلوب ای قویت وصلبت ؛ و کذا الخزف اوّل ما یطرح فیه الماء یسمع له نشیش فاذا تعوّد تشرّب الماء سکن فلا یسمع له صوتٌ.
و گفته اند که در میان زنان
مصر
دختری ناهده بود بر ملّت کفر و آن ساعت که جمال
یوسف
دید حیض وی بگشاد و آن جامهٴ تجمل که داشت آلوده گشت و از خجلی و شرمساری اندر سرّ خویش ایمان آورد، گفت : ای خدای
یوسف
مرا دریاب و شرمسار مکن، ایمان آوردم بیکتائی و بیهمتائی تو.
ربّ العزّه همان ساعت دهشت و حیرت بر همه زنان افکند تا دستها بریدند و جامها بخون بیالودند تا در میانه آن دختر خجل نشود.
و مثله ما حکی عن
عمر بن الخطاب
رضی الله عنه انّه کان جالساً فی بعض اصحابه فسمع صوتاً، فقال الا من احدث فلیعد الوضوء، فلم یقم احدٌ، فعلم عمر انّه لا یقوم حیاءً و خجلاً، فقام بنفسه و قال قوموا لنتوضّا حتی صار المحدث مستوراً فیهم، کذلك فی القیامة یدعی کلّ واحدٍ باسم والدته ستراً لا ولاد الزنّا و شرفاً ل
عیسی
علیه السّلام.
|
p.58
(۱) نسخهٴ الف : وقت مخالفت
(۲) نسخهٴ الف : بگفت و برخاست
p.59
(۱) نسخهٴ الف : باز مانم ای يوسف
p.60
(۱) نسخهٴ الف : چيز را.
(۲) ظاهراً « را » محذوف است : ملامت را ارزد.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 214 |
|
Del |
12 |
يوسف |
دوازدهم |
5 |
p.70
قوله تالی : «
قال ربّ السّجن احبّ الیّ
» الآیة.... الاختیار مقرون بالاختبار،
یوسف
خود را اختیار کرد لاجرم در ورطهٴ امتحان و اختبار افتاد و اگر
p.71
طلب عافیت کردی یا بی اختیار طریق اضطرار سپردی، بودی که بی بلا و بی وحشت زندان از آنچ می ترسید آمن گشتی و از آنچ آنرا با آن میخواندند با عافیت عصمت یافتی که در خبر است : لو سأل العافیة و لم یسأل السّجن لا عطی.
لکن اختیار بلا کرد تا در آن بلا صدق از وی در خواستند و در محنت وی بیفزودند.
در
تورات
موسی
است که یا
موسی
خواهی که در جنّات مأوی درجاتُ علی بینی و بمقام مقرّبان فرود آئی از خود باز رسته و بدوست لم یزل پیوسته مراد خود فداء مراد ازلی ماکن، اختیار خود در باقی کن، بنده را با اختیار چه کار.
اختیار اختیار ما است و ارادت ارادت ازلی ما است :
و ربّك یخلق ما یشآء و یختار ما کان لهم الخیرة
.
یوسف
اختیار زندان کرد، لاجرم او را با اختیار خود فرو گذاشتند تا روزگار دراز در زندان بماند و نتیجهٴ آن زندان که خود خواست این بود که گفت : «
اذکرنی عند ربّك
»، تا ربّ العالمین او را عتاب کرد گفت : انت الّذی طلبت منّا السّجن ثمّ تستشفع بغیری بالخلاص منه، فقلت
اذکرنی عند ربّك
فو عزّتی لا طیلنّ حبسك ــ یا
یوسف
تو از ما زندان خود خواهی آنگه خلاص از دیگری جوئی و جز از من وکیلی دیگر خواهی؟
بعزّت من که خداوندم که ترا درین زندان روزگار دراز بدارم. آنگه زمین شکافته شد تا بهفتم زمین و ربّ العزّه او را قوّت بینائی داد گفت : فرونگر ای
یوسف
در زیر این زمینها تا چه بینی،
یوسف
مورچهای را دید که چیزی در دهن داشت و می خورد، گفت : یا
یوسف
انا لا اغفل عن رزق هذه الّذرّة خشیت ان اغفل عنك، یا
یوسف
الست اّلذی حَبّبتك الی ابیك و قیّضت لك السیّارة فاخر جوك من الجبّ.
قال بلی، قال فکیف نسیتنی و استعنت بغیری؟
ای
یوسف
نه من آنم که با تو کرامتها کردم.
در دل پدر مهر تو افکندم و بر او شیرین کردم و در چاه عریان بودی ترا بپوشیدم و کاروانرا بر انگیختم تا ترا بیرون آوردند و آنکس که ترا خرید در دل وی دوستی تو افکندم تا می گفت : «
اکرمی مثواه
»
ای
یوسف
کرامت همه از من بود چرا دست بدیگری زدی و استعانت بغیر من کردی؟
یوسف
گفت : الهی اخلق وجهی عندك الّذی جری علیّ
p.72
فبفضلك الّا عفوت عنّی هذه العثرة.
و روی انّ
جبریل
(ع)
دخل علی
یوسف
فی السّجن فلمّا رآه
یوسف
عرفه فقال یا اخا المنذرین ما لی اراك بین الخاطئین، فقال له
جبریل
یا طاهر الطّاهرین یقرأ علیك السّلام ربّ العالمین و هو یقول لك اَما استحییت منّی اذا استشفعت بالآدمیّین فوعزّتی لاُ لبّثنّك فی السّجن بضع سنین، قال
یوسف
و هو فی ذلك عنّی راضٍ.
ــ قال نعم، قال اذاً لا ابالی.
و گفته اند که
زلیخا
چون او را بزندان فرستاد بر کردهٴ خود پشیمان شد، خسته دل و بیمار تن گشت، ساعةً فساعة نفس سرد می زد و اشك گرم می بارید، با دلی پر درد و جانی پر حسرت پیوسته بر فراق آن بهار شکفته و ماه دو هفته همی زارید و نوحه همی کرد .
گفتا که مرو بغربت و می بارید
از نرگس تر بلاله بر مروارید
طاقتش برسید و صبرش برمید، زندان بجنب سرای وی بود، بر خاست ببام زندان بر آمد با دلی آشفته و جگری سوخته، زندان بان را گفت : سوزم بغایت رسید، چکنم.
خواهم که آواز
یوسف
بشنوم و این دل خسته را مرهمی بر نهم، آری شغل دوستی شغلی صعب است و زخمی بی محابا، آتشی بی دود و زیانی بی سود.
مستورانرا مشهور کند.
مقبولانرا مهجور کند.
عزیزانرا خوار کند.
پادشاهانرا اسیر کند.
سلامتیانرا ملامتی کند.
از هجر تو چیست جز ملامت ما را
کردست درین شهر علامت ما را
با هجر تو کی بود سلامت ما را
بنمود فراق تو قیامت ما را
ای زندان بان تدبیر چیست که آواز
یوسف
بشنوم.
زندان بان گفت : آسانست ای ملکه، تو بفرمای که من او را زخم کنم و من این کار بسازم چنانك رنجی بدو نرسد و تو آواز و نالهٴ وی بشنوی، زندان بان رفت و
یوسف
را گفت : مرا فرموده اند که ترا زخم کنم و مرا دل ندهد که ترا زخم کنم من تازیانه بر زمین می زنم تو ناله می کن، زندان بان چنان کرد و
یوسف
ناله همی کرد،
زلیخا
p.73
با دو چشم گریان و دل بریان بر بام زندان آه همی کرد .
آن شب که من از فراق تو خون گریم
باری بنظاره آی تا چون گریم
هر لحظه هزار قطره افزون گریم
هر قطره بنوحهای دگرگون گریم
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 215 |
|
Del |
12 |
يوسف |
دوازدهم |
5 |
p.81
قوله تعالی : «
وقال الملك انّی اری سبع بقراتٍ سمان
» الآیة.... ابتداء بلاء
یوسف
خوابی بود که از خود حکایت کرد : «
انّی رأیتُ احدَ عشر کوکباً
»، و سبب نجات وی هم خوابی بود که ملك مصر دید گفت : «
انّی اری سبع بقراتٍ سمانٍ
» تا بدانی که کارها بتقدیر و تدبیر خداست و درکاررانی و کارسازی یکتاست، هرچند سببها پیداست، اما با سبب بماندن خطاست.
پیر طریقت
گفت : سبب ندیدن جهلست امّا با سبب بماندن شرك است، از سبب بر گذر تا بمسبّب رسی، درِِ سبب مبند تا در خود برسی.
عارف را چشم نه بر لوح است نه بر قلم، نه بستهٴ حوّاست نه اسیر آدم، عطشی دارد دایم هرچند قدحها دارد دمادم، ای مهیمن اکرم، ای مفضّل ارحم، یکبار قدح باز گیر تا این بیچاره برزند دم، و گفته اند که
یوسف
را دو چیز بود بر کمال : یکی حسن خلقت، دیگر علم و فطنت ــ حسن خلقت جمال صورت است و علم و فطنت کمال معنی، پس ربّ العزّه تقدیر چنان کرد که جمال وی سبب بلا گشت و علم وی سبب نجات تا عالمیان بدانند که علم نیکو به از صورت نیکو.
وقد قیل فی المثل السائر : العلم یعطی وان یبطی ؛ چون علم رؤیا
یوسف
را سبب ملك دنیا گشت، چه عجب گر علم صفات مولی عارف را سبب ملك عقبی گردد؟! یقول الله عزّ و جلّ «
و اذا رأیت ثَمّ رأیت نعیماً و مُلکاً کبیراً
».
p.82
«
وقال الملكُ ائتونی به فلمّا جآءه الرّسول
» الآیة... توقف
یوسف
در زندان بعد از آنك (۱) خلاصی دیده و دستوری یافته و آن تردید که همی کرد از آن بود که تا
ملک مصر
بچشم خیانت بدو ننگرد که آنگه هیبت (۲)
یوسف
در دل وی نماند و سخن
یوسف
در دعوت بوی اثر نکند، لاجرم چون کشف آن حال کردند و برائت (۳)
یوسف
ظاهر گشت سخن وی در او اثر کرد و پند وی او را سود داشت تا آن ملك در دین اسلام آمد و ملّت کفر بگذاشت.
قومی گفتند این ملك
فرعون
موسی بود و بعد از
یوسف
زنادقه او را از راه ببردند تا مرتد گشت و بروزگار
موسی
غرق شد .
و قول درست آنست که نه
فرعون
موسی
بود و در اوّل سوره بیان کردیم.
و گفته اند تردید
یوسف
از آن بود که تا این حال مکشوف گردد و کس بسبب وی به تهمتی که بوی برد گنه کار نشود و در هیچ دل هیچ نهمت بنماند و عصمت نبوّت پیدا گردد تا مردم در وی سخن نیکو گویند و بآن مثوبت یابند همچنانك
خلیل
(ع)
گفت :
واجعل لی لسان صدقٍ فی الآخرین
ــ بار خدایا مرا چنان کن که بآخر روزگار مرا ثنا گویند.
و
مصطفی
(ص)
گفت : « الّلهم و فّقنی لما یرضیك عنّی و یحسن فی النّاس ذکری »
ــ بار خدایا مرا توفیق ده تا آن کار کنم که تو از من خشنود شوی و نام من در خلق نیکو کند.
و گفته اند مردی دعوی دوستی
یوسف
کرد آنگه که در زندان بود،
یوسف
گفت ای جوانمرد دوستی من ترا چه بکارست.
ازین دوستی مرا ببلا افکنی و خود بلابینی!
پدر من
یعقوب
مرا دوست داشت بینائی وی در سر آن شد و مرا در چاه افکند،
زلیخا
دعوی دوستی من کرد بملامت مصریان مبتلا گشت و من در زندان دیر سال بماندم.
کذلك
المصطفی صلی الله علیه و سلّم
سکن الی
جبرئیل
فهجره اربعین یوماً واحبّ الکعبة فاخرجه منها کفّار قریش واحبّ عایشة فابتلیت بقصّة الافك و مقالة ــ المنافقین.
|
p.82
(۱) نسخهٴ الف : بعد از آن که روی.
(۲) نسخهٴ الف : ننگرد و هيبت.
(۳) نسخهٴ الف : و برائت توفيق
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 216 |
|
Del |
12 |
يوسف |
سیزدهم |
5 |
p.91
قول تعالی : «
و ما ابرّئ نفسی
» الآیة...
یوسف
(ع)
آنگه که گفت
ذلك لیعلم انّی لم اخنه بالغیب
، توفیق و عصمت حق دید، باز چون گفت
و ما ابرّئ نفسی
، تقصیر در خدمت خود دید، آن یکی بیان شکر توفیق است و این یکی بیان عذر تقصیر است و بنده باید که پیوسته میان شکر و عذر گردان بود، هرگه که با حق نگرد نعمت بیند بنازد و در شکر بیفزاید، چون با خود نگرد گناه بیند بسوزد و بعذر پیش آید، بآن شکر مستحق زیادت گردد، باین عذر مستوجب مغفرت شود.
پیر طریقت
ازینجا گفت : الهی گاهی بخود نگرم گویم از من زارتر کیست؟ گاهی بتو نگرم گویم از من بزرگوارتر کیست؟!
گاهی که بطینت خود افتد نظرم
گویم که من از هرچه بعالم بترم
چون از صفت خویشتن اندر گذرم
از عرش همی بخویشتن در نگرم
فضیل عیاض
را دیدند از خلق عزلت گرفته و در آن زاویهای از زوایاء مسجد تنها نشسته و ذکر حق را مونس خود کرده، خلوتی که جوانمردانرا بر بساط انبساط در خیمهٴ «
و هو معکم
» با حق بود با دست آورده، دوستی فرا رسید او را تنها دید، بدیدار وی تبرّك گرفت، پیش وی بنشست،
فضیل
گفت : یا اخی ما اجلسك الیّ، چه ترا بر آن داشت که درین خلوت ما زحمت آوردی، نهمار فارغی که بما میپردازی، درویش گفت معذورم دار که من ندانستم و از وقت و وجد تو بی خبر بودم، اکنون از وقت خویش ما را خبری باز ده و از روش خویش نکته ای بگوی تا از صحبت تو بی نصیب نباشیم.
فضیل
گفت آنچ ترا سزاست بگویم : بدانك
فضیل
را از گزارد شکر نعمت منعم و از عذر خواست زلّت خویش با دیگری پرداخت نیست و
p.92
در دل وی نیز چیزیرا جای نیست، گاهی بخود نگرم عذر زلّت خواهم، گاهی بدو نگرم شکر نعمت گزارم ؛
فضیل
آنگه روی سوی آسمان کرد گفت : الهی آن طاقت که دارد (۱) که بخود شکر نعمت تو کند.
آنکیست که بسزای تو ترا خدمت کند.
الهی مغبون کسی که نصیب او از دوستی تو گفتارست، او را که درین راه جان و دل بکارست، او را با وصل تو چه کارست.
الهی ما را از نعمت تو این بس که هرگز در مهر تو شکیبا نبودیم و بجان و دل خاك سر کوی تو می بوئیم و بدست امید حلقهٴ در دوستی می کوبیم و هر جای که در جهان گم شده ایست قصّهٴ خود با او میگوئیم، آنگه روی با درویش کرد گفت : اَخفِ مکانك و احفظ لسانك و استغفر الله لذنبك و للمؤمنین و المؤمنات.
قوله «
انّ النفس لامّارةٌ بالسّوءِ
» بدانك نفس را چهار رتبت است : اول نفس امّاره، پس نفس مکّاره، سیم سحّاره، چهارم مطمئنّه.
ــ نفس امّاره آنست که در بوتهٴ ریاضت نگذشته پوست هستی از وی بدباغت باز نیفتاده و با خلق خدا بخصومت بر خاسته و هنوز بر صفت سبعیّت بمانده، پیوسته در پوستین خلق افتاده، همه خطبه بر خود کند، همیشه قدم بر مراد خود نهد، در عالم انسانیّت می چرد و از چشمهٴ هوا آب میخورد، جز خوردن و خفتن و کام راندن چیزی دیگر نداند، ربّ العزّه خداوندان این نفس را میگوید «
ذرهم یأکلوا و یتمتّعوا و یلههم الامل فسوف یعلمون
»
آدمی رنگست بصورت، اما شیطان بود بصفت، اینست که گفت
شیاطین الانس و الجنّ
، حجاب عظیم است و قاطع دین است، معدن فسقها و مرکز شرّها، اگر کسی از وی بتواند رست بمخالفت وی تواند رست، که
قرآن مجید
خبر چنین میدهد : «
و امّا من خاف مقام ربّه و نهی النّفس عن الهوی
فانّ الجنّة هی المأوی
» و جملهٴ انبیاء و رسل که آمدند ایشانرا بقهر و جهاد این نفس فرمودند.
مصطفی
(ص)
گفت : « رجعنا من الجهاد الاصغر الی الجهاد الاکبر، اصعب الجهاد جهاد النّفس،
جاهدوا فی الله حقّ جهاده
»
، حقّ مجاهدت آنست که صفات نفس امّاره چون حرص و شهوت و شره و حقد و کبر و عداوت و بغض آنرا پرورش ندهی و زیر دست خود داری، هرگه
p.93
که سر بر زند آنرا بسنگ جهد از خود باز میداری چنانك آن جوان مرد گفته .
مار نفست بر سر گنج دلت ساکن شدست
سنگ جهد از عهد دل بر تارك آن مارزن
ور کسی بیمار جانست از نهیب هزل چرخ
شربتی از جامِ جدّ بر جان آن بیمار زن
امّا نفس مکّاره فروترست از نفس امّاره، قوّت آن ندارد که مقاومت مرد کند، اما پیوسته در کمین بود تا کی دست یابد، و مثالش آنست که چون مرید را در راه مجاهدت و ریاضت در مقام جمعیت بیند، سفری از سفرهای طاعات چون حجّ و غزا و زیارت در پیش وی نهد، گوید این بهتر و در منازل طاعت این قدم عالیتر، و وی در آنچ گفت راستگوی است، امّا مکرست که میکند و تلبیس که میخواهد تا مرید را از مقام جمعیّت بیفکند و او را در این سفر پراکنده خاطر و سر گردان کند و باشد که بمقصود رسد و باشد که نرسد، و اگر رسد باشد که این جمعیّت هرگز باز نبیند .
جنید
از اینجا گفت : هزار مرید با ما قدم درین راه نهادند همه فرو شدند و من بر سر آمدم، و مریدانرا در راه ارادت،
پیر
از بهر این میباید که پیران منازل این راه شناخته باشند و کمین گاه نفس مکّاره بر ایشان پوشیده نماند تا احوال مریدان را تتبع میکنند و آنچ سازگار قدم ایشان بود بر آن دلالت می کنند.
بزرگان دین گفتند مرد تا صاحب تمکین نشود از نفس مکّاره ایمن نگردد، و آب اندك بقدری نجاست پلید گردد امّا بحر هرگز پلید نگردد، حال اهل بدایت باریك بود، خاطر ذمیمه از نفس مکّاره خیزد، او را بجنباند، اما حال اهل تمکین و ارباب نهایت کوه باشد و باد کوه را نتواند جنبانید .
و بعد از نفس مکّاره نفس سحّاره است، گرد
اهل حقیقت
گردد چون او را بر طاعات و انواع ریاضات محکم بیند، گوید بر نفس خود رحمت کن ــ انّ لنفسك علیك حقّاً ؛ چون مرد نه محقق باشد او را از مقام حقیقت با مقام شریعت آرد، رخصت پیش وی نهد (۱) و هر جا که رخصت آمد آرام نفس پدید آمد از آنجا نفس قوّت گیرد و او را بقدم اوّل باز برد، نفس امّاره باز دید آید.
ابراهیم خواص
گقت : چهل سال با نفس در منازعت بودم که از من نان و ماست
p.94
میخواست، روزی مرا بر وی رحمت آمد، درمی سیم حلال بچنگ آوردم، در بغداد می رفتم تانان و ماست خرم، در خرابهای شدم
پیری
را دیدم در آن گرما گرم افتاده و زنبوران از هوا در می پریدند و از وی گوشت بر میگرفتند .
ابراهیم
گفت مرا بر وی رحمت آمد، گقتم مسکین این مرد، سر بر داشت و گفت ای خواص در من چه مسکینی می بینی، نه تاج اسلام بر سر منست و گوهر معرفت در دل من، مسکین توئی که به چهل سال شهوت نان و ماست از نفس خود منع نمی توانی کرد.
در جمله بدانك نفس سحّاره مرد را به معصیت نفرماید، بطاعت فرماید، چون مرد قدم در کوی طاعت نهد از عین طاعت وی رنگی بر آرد، گوید آخر تو بهتری از آن مرد شراب خوار فاسق، مرد در خود این اعتقاد کند، خود را بچشم پسند نگرد و دیگران را بچشم حقارت تا هلاك از وی بر آید.
صدّیق اکبر
رضی الله عنه بدیدهٴ حقیقت نظر در خود کرد، حقیقت خود بدید گفت : اقیلونی فلست بخیر کم، ای
صدّیق
تو خود را این همی گوئی و دین اسلام و شرع مقدس بر تو این خطبه میکند که : خیر النّاس بعد
رسول الله
ابو بکر الصدّیق
، از آنجا نفس مطمئنّة آغاز کند و این نفس انبیاء و اولیاست، در پردهٴ رعایت بند عصمت دارد، آنها که انبیا اند در سراپردهٴ عصمت اند و آنها که اولیا اند در پردهٴ حفظ و رعایت اند، اگر یك لحظه بند عصمت ازیشان برداشتندی، ازیشان همان آمدی که از
فرعون
و
هامان
، و اگر یك نفس حفظ و حیاطت و رعایت از اولیا منقطع گشتی همه اولیا زنّار در بستندی!
اگر هزار سال
احمد
عربی
میرفتی اگر «
دنا فتدلّی
» نبودی کجا رسیدی؟
پیر طریقت
گفت : الهی شاد بدانم که اوّل من نبودم تو بودی، آتشِ یافت با نور شناخت تو آمیختی، از باغ وصال نسیم قرب تو انگیختی، باران فردانیّت بر گرد بشریّت ریختی، بآتش دوستی آب و گل بسوختی تا دیدهٴ عارف بدیدار خود آموختی.
|
p.92
(۱) نسخهٴ الف : الهی آن کيست که طاقت آن دارد.
p.93
(۱) نسخهٴ ج : رخصت در پيش وی نهد تا قدم در رخصت ندهد،
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 217 |
|
Del |
13 |
يوسف |
سیزدهم |
5 |
p.104
قوله تعالی : «
و جآء اخوةُ یوسف
» برادران یوسف بسبب نیاز و درویشی بمصر آمدند،
یوسف
بایشان نگاه کرد از راه فراست بدانست که برادران وی اند بستهٴ بندِ آز، خستهٴ تیغ نیاز، بر سبیل امتحان عقیق شکر بیز را بگشاد، گفت : جوانان از کدام جانب می آیند.
هرچند که
یوسف
می دانست که ایشان که اند و از کجا می آیند، لکن همی خواست که ذکر
کنعان
و وصف الحال
یعقوب
از ایشان بشنود، و آن عهد بر وی تازه شود که حدیث دوست شنیدن و دیار و وطن دوست یاد کردن غذاءِ جان عاشق بود و خستگی ویرا مرهم.
و سنا برقٍ نفی عنّی الکری
لم یزل یلمع لی من ذی طوی
منزل سلمی به نازلة
طیّب السّاحة معمور الفنا
برادران گفتند ای آفتاب خوبان ما از حدود
کنعان
می آئیم، گفت : بچه کار آمده اید.
گفتند بتظلّم ازین گردش زمانهٴ تلخ بی وفا، همانست که گفت : «
یا أیّها
p.105
العزیزُ مسّنا و اهلنا الضّرُّ
» ای عزیز ما مردمانی باشیم بذلّ غربت خونا کرده، باضطرار بولایت تو آمده ایم و روزگار نا مساعد پردهٴ تجمّل از روی ما فرو کشیده و باری که آورده ایم نه سزای حضرت تو است، بکرم خود ما را بنواز و ببضاعت ما منگر، ما را خشنود باز گردان که پدری پیر داریم، تا بنزدیك وی باز شویم.
یوسف
چون نام پدر شنید بسیار بگریست امّا نقاب بر بسته بود و ایشان ندانستند که وی می گرید.
آنگه غلامان خویش را بفرمود که بارهای ایشان جز بحضرت ما مگشائید و پیش از آنك ما در آن نگریم در آن منگرید، ایشان همه تعجب کردند که این چه حالست و چه شاید بودن، چندان بارهای قیمتی از اطراف عالم بیارند، جواهر پر قیمت و زر و سیم نهمار و جامهای الوان هرگز نگوید که پیش من گشائید و این بار محقّر، بضاعتی مزجاة، خروار کی چند ازین پشم میش و موی گوسفند و کفشهای کهنه می گوید پیش تخت ما گشائید لابدّ اینجا سرّی است.
سرّش آن بود که هر تای موی حمّال عشقی بود، حامل دردی از دردهای یعقوبی، اگر نه درد و عشق
یعقوبی
بودی
یوسف
را با آن موی گوسفند چه کار بودی و چرا دلّالی آن خود کردی؟!
مرا تا باشد این درد نهانی
ترا جویم که در مانم تو دانی
ای جوانمرد ربّ العزّه هفتصد هزار ساله تسبیح
ابلیس
در صحراء لا ابالی بباد بر داد تا آن یك نفس دردناك درویش بحضرت عزّت خود برد که : انین المذنبین احبّ الیّ من زَجَل المسبّحین، پس بفرمود
یوسف
که ایشانرا هر یکی شترواری بار بدهید و بضاعتی که دارند هیچ از ایشان مستانید و ایشانرا گفت : «
ائتونی باخٍ لکم من ابیکم
» شما را باز باید گشت و
بنیامین
را بیاوردن.
و
یعقوب
،
بنیامین
را ببوی
یوسف
می داشت،
یوسف
او را بخواند تا غمگساری باشد او را و هوای
یعقوب
می دارد.
تسلّی باخری غیرها فاذا الّتی
تسلّی بها تُغری بلیلی و لا تُسلی
و گفته اند
بنیامین
را بدان خواند که بگوش وی رسید که همه انس دلِ
یعقوب
بمشاهدهّ
بنیامین
است، او را دوست می دارد و بجای
یوسف
می دارد،
p.106
یوسف
را رگ غیرت بر خاست گفت دعوی دوستی ما کند و آنگه دیگری را بجای ما دارد و با وی آرام گیرد! او را از پیش وی بر بائید و نزدیك من آرید تا غبار اغیار بر صفحهٴ دوستی ننشیند که در دوستی شرکت نیست و در دلی (۱) جای دو دوست نیست :
ما جعل الله لرجلٍ من قلبین فی جوفه
.
آمد بَرِِ من کارد کشیده بَرْ من
گفتا که درین شهر تو باشی یا من؟
«
و لمّا فتحوا متاعهم وجدوا بضاعتهم ردّت الیهم
» چون سربار باز کردند و بضاعت خویش در میان بار دیدند،
یعقوب
گفت من در آن
عزیز مصر
جوانمردی تمام و کرمی عظیم می بینم، بضاعتی از شما بستد شفقت را، باز پنهان رد کرد نفی مذلّت را که اگر در ظاهر رد کردی، طعام که دادی بر سبیل صدقه بودی و صغار صدقه ستدن شما را نه پسندید.
اینت کرم لایح و فضل لامح، نفی مذلّت از بخشنده و رفع خجالت از پذیرنده و باین معنی حکایت بسیار است :
مورّق عجلی
بخانهٴ درویشان شدی و ایشانرا زر و درم بردی، گفتی این نزدیك شما ودیعت می نهم تا آنگه که من طلبم، بعد از سه روز کس فرستادی بر ایشان و خواهش نمودی که از من سوگندی بیامده که آن ودیعت باز نخواهم و بکار من نیاید، اکنون شما اندر خلل معیشت خویش بکار برید تا سوگند من راست شود و من سپاس دارم و منّت پذیرم و صدقه ها بدرویشان ازین وجه دادی.
و گفته اند
حسین بن علی
( ع )
چون
درویش
ی را دیدی گفتی ترا که خوانند و پسر کهای.
درویش
گفتی من فلانم پسر فلان،
حسین
گفتی نیك آمدی که از دیر باز من در طلب توام که در دفتر پدر خویش دیده ام که پدر ترا چندین درم بر وی است، اکنون میخواهم تا ذمّت پدر خود از حقّ تو فارغ گردانم و بدین بهانه عطا بدرویش دادی و منّت بر خود نهادی.
|
p.106
(۱) نسخهٴ الف : در يك دل
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 218 |
|
Del |
12 |
يوسف |
سیزدهم |
5 |
p.116
قوله تعالی : «
و لمّا دخلوا علی یوسفَ آوی الیه اخاهُ
» زیر تقدیر الهی تعبیهاست و در قصّه دوستی در باب دوستان قضیّهاست،
یعقوب
و
بنیامین
هر دو مشتاق دیدار
یوسف
بودند و خستهٴ تیر فراق او، آنگه
یعقوب
در بیت الاحزان با درد فراق سالها بمانده و
بنیامین
بمشاهدهٴ
یوسف
رسیده و شادی بشارت
انّی انا اخوك
یافته، فمنهم مرفوقٌ به و منهم صاحب بلاءٍ، نه از آن که
بنیامین
را بر
یعقوب
شرف است لکن با ضعیفان رفق بیشتر کنند که حوصلهٴ ایشان بار بلاکم بر تابد و بلا که
p.117
روی نماید بقدر ایمان روی نماید، هر کرا ایمان قوی تر، بلاءِ وی بیشتر،
موسی کلیم
را گفت : «
و فتنّاك فتوناً
» ای طبخناك بالبلاءِ طبخاً حتّی صرت صوفیاً نقیّاً.
و
قال
النّبی (ص)
: « انّ الله عزّ و جلّ ادّخر البلاء لاولیائه کما ادّخر الشهادة الحبّائه ».
بنیامین
از پیش پدر بیامد پدر را درد بر درد بیفزود امّا
یوسف
بدیدار وی بیاسود، آری چنین است تقدیر الهی و حکم ربّانی، آفتاب رخشان هرچند فرو می شود از قومی تا بر ایشان ظلمت آرد، بقومی باز بر آید و نور بارد : مصائب قومٍ عند قومٍ فوائد.
ــ
بنیامین
را اگر شب فراق پدر پیش آمد آخر صبح وصال
یوسف
ش بر آمد و ماه روی دولت ناگاه از در در آمد.
یکی را پرسیدند که در جهان چه خوشتر.
گفت : ایابٌ من غیر ارتیاب و قفلة علی غفلةٍ و وصول من غیر رسولٍ، دوستی که ناگاه از در در آید و غایب شدهای که باز آید.
بنیامین
را بار نسبت دزدی بر نهادند.
گفت باکی نیست هزار چندان بر دارم، در مشاهدهٴ جمال
یوسف
اکنون که بقرب
یوسف
رَوح رُوح خود یافتم آن شربت زهر آلوده نوشاگین انگاشتم و اگر روزی بحسرت اشك باریدم امروز آن حسرت همه دولت انگاریدم .
گر روز وصال باز بینم روزی
با او گله های روز هجران نکنم
«
کذلك کدنا لیوسف
»
قال
ابن عطاء
: ابلیناه بانواع البلاءِ حتّی اوصلناه الی محلّ العزّ و الشّرف،
از روی اشارت میگوید :
یوسف
را بانواع بلا بگردانیدیم و بر مقام حیرت بر بساط حسرت بسی بداشتیم تا او را بمحل کرامت و رفعت رسانیدیم و شراب زلفت و الفت چشانیدیم، آن محنت در مقابل این نعمت نه گرانست، و آن حسرت بجنب این رلفت نه تاوانست، سنّتِ خداوند جهان اینست که مایهٴ شادی همه رنج است و زیر یك ناکامی هزار گنج است، و اگر حکمت ازین روشن تر خواهی و بیان ازین شافی تر، ما در ازل حکم کرده ایم و قضا رانده که
یوسف
پادشاه
مصر
خواهد بود، نخست او را ذلّ بندگی نمودیم تا از حسرت دل اسیران و بردگان
p.118
خبر دارد، پش او را ببلاء زندان مبتلا کردیم تا از سوز و اندوه زندانیان آگاه بود، بوحشت غربت افکندیم تا از در ماندگی غریبان غافل نبود
(۱)
.
مادری کن مر یتیمانرا بپرورشان بلطف
خواجگی کن سائلانرا طمعشان گردان وفا
با تو در فقر و غریبی ما چه کردیم از کرم
تو همان کن ای کریم از خُلق خود بر خلق ما
«
نرفع درجاتٍ من نشآء
» بالاستقامة، ثمّ المکاشفة، ثمّ بالمشاهدة، ما آنرا که خواهیم پایگاه بلند دهیم و درجات وی بر داریم، اوّل توفیق طاعت پس تحقیق مثوبت، اوّل اخلاص اعمال پس تصفیهٴ احوال، اوّل دوام خدمت بر مقام شریعت پس یافت مشاهدت در عین حقیقت، آن استقامت اشارت بشریعت است و آن مکاشفت نشان طریقت است و آن مشاهده عین حقیقتست، شریعت بندگی است، طریقت بی خودی است، حقیقت از میان هر دو آزادیست .
آزاد شو از هرچه بکون اندر
تا باشی یار غار آن دلبر
قوله «
یا اََیّها العزیز انّ له اباً شیخاً کبیراً
» الآی.....
چون
یوسف
،
بنیامین
را بعلّت دزدی باز گرفت هرچند برادران کوشیدند و وسائل بر انگیختند و حرمت پیری پدر شفیع آوردند تا یکی را از ایشان بجای وی بدارد و بدل پذیرد، نپذیرفت و سود نداشت ؛ اشارت است که فردای قیامت هر کس بفعل خود مطالب است و بگناه خود معاقب : «
لا یجزی والدٌ عن ولده و لا مولودٌ هو جازٍ عن والده شیئاً
و لا تزرُ وازرةٌ وزر اخری
»
کذلك قال
یوسف
: «
معاذ الله ان نأخذ الّا من وجدنا متاعنا عنده انّا اذاً لظالمون
».
|
p.118
(۱) نسخهٴ الف : پر خبر باشد.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 219 |
|
Del |
12 |
يوسف |
سیزدهم |
5 |
p.127
قوله تعالی : «
ارجعوا الی ابیکم
» الآیة... ــ چون
یعقوب
در فراق
p.128
یوسف
بی سر و سامان شد و در ماندهٴ درد بی درمان شد، خواست که از یاد آن عزیز جرح خویش را مرهم سازد و با پیوندی از آن
یوسف
عاشقی بازد،
بنیامین
را که با او از یك مشرب آب خورده بود و در یك کنار پرورده یادگار
یوسف
ساخت و غمگسار خویش کرد .
و عاشق را پیوسته دل بکسی گراید که او را با معشوق پیوندی بود یا بوجهی مشاکلتی دارد، نبینی
مجنون بنی عامر
که بصحرا بیرون شد و آهوئی را صید کرد و چشم و گردن وی ب
لیلی
ماننده کرد، دست بگردن وی فرو می آورد و چشم وی می بوسید و می گفت : فعیناك عیناها و جیدك جیدها.
چون
یعقوب
دل در
بنیامین
بست و پارهای در وی آرام آمد، دیگر باره در حقّ وی دهرهٴ زهر از نیام دهر بر کشیدند، از پدر جدا کردند، تا نام دزدی بر وی افکندند، بر بلاءِ وی بلا افزودند و بر جراحت نمك ریختند و سوخته را باز بسوختند، چنانك آتش خرقهٴ سوخته خواهد تا بیفروزد، درد فراق دلسوختهای خواهد تا با وی در سازد .
هر درد که زین دلم قدم بر گیرد
دردی دیگر بجاش در بر گیرد
زان با هر درد صحبت از سر گیرد
کآتش چو رسد بسوخته در گیرد
یعقوب
تا
بنیامین
را می دید او را تسلّی حاصل می شد که : من منع من النّظر تسلّی بالاثر، پس چون از
بنیامین
در ماند، سوزش بغایت رسید، و از درد دل بنالید، بزبان حسرت گفت :
یا اسفی علی
یوسف
، وحی آمد از جبّار کائنات که : « یا
یعقوب
تتأسّف علیه کلّ التأسّف و لا تتأسّف علی ما یفوتك منّا باشتغالك بتأسّفك علیه » ای
یعقوب
تا کی ازین تأسف و تحسّر بر فراق
یوسف
و تا کی بود این غم خوردن و نفس سرد کشیدن، خود هیچ غم نخوری، بدان که از ما باز ماندهای تا بوی مشغولی .
با دو قبله در ره توحید نتوان رفت راست
یا رضای دوست باید یا هوای خویشتن
ای
یعقوب
نگر تا پس ازین نام
یوسف
بر زبان نرانی و گرنه نامت از جریدهٴ انبیاء بیرون کنم.
p.129
پیر طریقت
گفت : یاد
یعقوب
،
یوسف
را تخم غمانست، یاد
یوسف
،
یعقوب
را تخم ریحانست، چون
یعقوب
را بیاد
یوسف
چندان عتابست.
پس هرچه جز یاد الله همه تاوانست، می گویند یاد دوست چون جانست، بهتر بنگر که یاد دوست خود جانست.
یعقوب
چون سیاست عتاب حق دید پس از آن نام
یوسف
نبرد تا هم از درگاه عزّت از روی ترحّم و تلطف ب
جبرئیل
فرمان آمد که ای
جبرئیل
در پیش
یعقوب
شو و
یوسف
را با یاد او ده،
جبرئیل
آمد و نام
یوسف
برد
یعقوب
آهی کرد، وحی آمد از حق جلّ جلاله که : یا
یعقوب
قد علمت ما تحت انینك فو عزّتی لو کان میّتاً لنشرته لك لحسن و فائك.
قوله «
و ابیضّت عیناهُ من الحزن فهو کظیمٌ
»
قال الاستاد
ابو علی الدّقاق
: انّ
یعقوب
بکی لاجل مخلوقٍ فذهب بصره و
داود
کان اکثر بکاءً من
یعقوب
فلم یذهب بصره اذکان بکاؤه لاجل ربّه عزّ و جلّ،
گریستن که از بهر حق باشد جلّ جلاله دو قسم است : گریستن بچشم، و گریستن بدل – گریستن بچشم گریستن تائبانست که از بیم الله بر دیدار معصیت خویش گریند، و گریستن بدل گریستن عارفانست که از اجلال حق بر دیدار عظمت گریند، گریستن تائبان از حسرت و نیازست، گریستن عارفان از راز و نازست.
پیر طریقت
گقت : الهی در سر گرستنی دارم دراز، ندانم که از حسرت گریم یا از ناز، گریستن از حسرت نصیب یتیم است، و گریستن شمع بهرهٴ ناز، از ناز گریستن چون بود.
ــ این قصّه ایست دراز.
مصطفی
(ص)
گفت : فردا در قیامت چشمها همه گریان بود از هول رستاخیز و فزع اکبر، مگر چهار چشم : یکی چشم غازی ای که در راه خدای زخمی بر وی آید و تباه شود، دیگر چشمی که از محارم فرو گیرند تا بنا شایست ننگرد، سوّم چشمی که از قیام شب پیوسته بی خواب بود، چهارم چشمی که از بیم خدای بگرید.
روی انّ
داود
علیه السلام
قال : الهی ما جزآء من بکی من خشیتك حتّی تسیل دموعه علی وجهه.
قال جزاؤه ان اومنه من الفزع الاکبر وان احرّم وجهه علی لفج النّار.
و روی انّ الله عزّ و جلّ قال : و عزّتی و جلالی لایبکی عبدٌ من خشیتی الّا سقیته من رحیق رحمتی، و عزّتی
p.130
و جلال لا یبکی عبدٌ من خشیتی الّا ابدلته ضحکاً فی نور قدسی.
«
و ابیضّت عیناهُ من الحزن
»
نگفت عمی
یعقوب
تا جفائی نبود، که عمی بحقیقت نا بینائی دلست، چنانک گفت : «
فانّها لا تعمی الابصار و لکن تعمی القلوب الّتی فی الصّدور
» ؛ و
یعقوب
را بینائی و روشنائی دل بر کمال بود، اما چشمش از مشاهدهٴ غیر
یوسف
در حجاب بود که در حکم عشق چشم عاشق در غیبت معشوق در حجاب باید از غیر او که دیگری را دیدن بجای دوست در مذهب دوستی عین شرک است.
و فی معناه انشدوا :
لمّا تیقّنت انّی لست ابصر کم
غمّضت عینی فلم انظر الی احد
ما را ز برای یار بُد دیده بکار
اکنون چکنم بدیده بی دیدن یار
«
قال انّما اشکوا بثّی و حزنی الی الله
» شکا الی الله و لم یشک من الله، فمن شکا الی الله وصل و من شکا من الله انفصل.
یعقوب
گفت درد خود هم بدو بر دارم، و ازو بکس ننالم، که من می دانم که وی جلّ جلاله دردها را شافی است و مهمّها را کافی، و وعده ها را وافی، آنگه زبان تصرّع بگشاد گفت : الهی بهر صفت که هستم برخواست تو موقوفم، بهر نام که خوانند مرا ببندگی تو معروفم .
تا جان دارم غم ترا غمخوارم
بی جان غم عشق تو بکس نسپارم
«
یا بَنیّ اذهبوا فتحسّسوا
» ای اطلبوا
یوسف
بجمیع حواسّکم بالبصر لعلّکم تبصرونه، وبالاذن لعلّکم تسمعون ذکره، و بالشّمّ لعلّکم تجدون ریحه ؛ رویدای پسران من
یوسف
را بجوئید، و خبر و نشان وی بپرسید، و از روح خدا نومید مباشید، محنت بغایت رسید، بوی فرج می آید، کارد باستخوان رسید، وقتست اگر می بخشاید.
ای قافله چون روی بسوی سفر آرید
ما را بشما آرزوئی هست بر آرید
زان
یوسف
کنعانی در مصر نشسته
یکبار ب
یعقوب
غریوان خبر آرید
یعقوب
آن سخن ایشانرا از بهر آن گفت، که از مهر دل خود نظارهٴ
p.131
مهر دل ایشان کرد، ندانست که مهر یوسفی را سینهٴ یعقوبی باید، از بهر آنک جمال یوسفی را هم دیدهٴ یعقوبی شاید.
مرد بی حاصل نیابد یار با تحصیل را
سوز
ابراهیم
باید درد
اسماعیل
را
ثم احالهم علی فضل الله فقال : «
لا تیأسوا من روح الله
».
قال
الجنید
: تحقّق رجاء الرّاجین عند تواتر المحن و ترادف المصائب لانّ الله تعالی، یقول :
لا تیأسوا من روح الله
؛ و
النّبی (ص)
یقول : « افضل العبادة انتظار الفرج ».
«
فلمّا دخلوا علیه قالوا یا أیّها العزیز
» الآیات.... برادران
یوسف
که به
کنعان
باز گشتند بنوبت دوم و
بنیامین
را به
مصر
بگذاشته بعلت دزدی، آن قصّه با
یعقوب
بگفتند،
یعقوب
گفت : این چه داغ است که دیگر باره بر جگر این پیر سوختهٴ غمگین نهادید، گاه عذر گرگ آرید.
و گاه عذر دزدی.
از خاندان نبوّت دزدی نیاید که نقطهٴ (۱) نبوّت جز در محلّ عصمت نیوفتد، شما را باز باید رفت که ازین حدیث بوئی همی آید، ایشان گفتند ای پدر ما را بر آن درگاه آب روی نیست، مگر تو نامهای نویسی که نامهٴ ترا ناچار حرمت دارند، پدر قلم بر داشت و کاغذ و این نامه نبشت : « بسم الله الرّحمن الّرحیم – من
یعقوب
اسرائل الله بن
اسحق ذبیح الله
بن
ابرهیم خلیل الله
الی
عزیز مصر
، المظهر للعدل، الموفی للکیل، امّا بعد : فانّا اهل بیتٍ موکّل بنا البلاءُ فامّا جدّی فشدّت یداه و رجلاه و وضع فی المنجنیق فرمی به الی النّار فجعلها الله تعالی علیه برداً و سلاماً، و امّا ابی فشدّت یداه و رجلاه و وضع السّکّین علی قفاه لیقتل ففداه الله، و امّا انا فکان لی ابنٌ و کان احبّ اولادی الیّ فذهب به اخوته الی البریّة، ثمّ أتونی بقمیصه ملطّخاً بالدّم و قالوا قد اکله الذّئب فذهبت عینای ثمّ کان لی ابن و کان اخاه من امّه و کنت اتسلّی به فذهبوا به، ثمّ رجعوا و قالوا انّه سرق و انّک حبسته لذلک و انّا اهل بیتٍ لانسرق و لا نُلد سارقاً، فان رددته الیّ و الّا دعوت علیک دعوةً تدرک السّابع من ولدک »
حاصل نامه آنست که ما خاندانی ایم که دل و جان ما بر اندوه وقف کرده اند، و
p.132
می شنویم که تو جوانی زیبائی، از بهر خدا آن قرّة العین ما بما باز فرست، و بر عجز و پیری من رحمت کن، که من بی
یوسف
روزگار با
بنیامین
میگذاشتم، وگر نفرستی تیری دردناک ازین جگر سوخته رها کنم که الم آن بهفتمین فرزند تو برسد.
یوسف
چون این نامه بخواند، برقع فرو گشاد و تاج از سر فرو نهاد، گفت این عتاب ما تا آنگه بود که شفاعت آن پیر پیغامبر در میان نیامده بود، اکنون که شفاعت وی آمد من
یوسف
م و شما برادران منید.
«
لا تثریبَ علیکمُ الیومَ
» گفته اند مثَل محاسبت الله با مؤمنان روز قیامت مثل معاملهٴ
یوسف
است با برادران،
یوسف
گفت : «
هل علمتم ما فعلتم ب
یوسف
»
همچنین ربّ العزّة گوید « هل علمتم ما فعلتم عبادی »،
یوسف
چون ایشان معترف شدند بگناه خویش از کرم خود روا نداشت جز آن که گفت : «
لا تثریب علیکم الیوم
»، اگر
یوسف
را این کرم می رسد، پس اکرم الاکرمین و ارحم الرّاحمین سزاوارتر که در مقام خجل، بندگانرا گوید : «
لا خوفٌ علیکمُ الیوم و لا انتم تحزنون
».
قال الاستاد
ابو علی الدقاق
: لمّا قال
یوسف
: «
انّه من یتّق و یصبر فانّ الله لا یضیع اجر المحسنین
» احال فی استحقاق الاجر علی ما عمل من الصّبر انطقهم الله حتّی اجابوه بلسان التّوحید، فقالوا «
تالله لقد آثرک الله علینا
» یعنی انّ هذا لیس بصبرک و تقواک، اتّما هذا بایثار الله ایّاک علینا فیه تقدّمت علینا لا بجهدک و تقویک.
فقال
یوسف
علی جهة الانقیاد للحقّ «
لا تثریب علیکم الیوم
» اسقط عنهم اللّوم، لانّه کمالم یرتقویه من نفسه حیث نبّهوه علیه لم یرجفاهم منهم فنطق عن عین التّوحید و اخبر عن شهود التّقدیر.
|
p.131
(۱) کذا فی الاصل، ظاهراً : نطفهٴ
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 220 |
|
Del |
12 |
يوسف |
سیزدهم |
5 |
p.139
قوله تعالی «
اذهبوا بقمیصی هذا
» الآیة...،
یوسف
گفت ببرید پیراهن من بر
یعقوب
که درد
یعقوب
از دیدن پیرهن خون آلودهٴ گرگ ندریده بود، تامرهم هم از پیرهن من بود، چون آن پیراهن از
مصر
بیرون آوردند باد صبا را فرمان دادند که بوی پیرهن بمشام
یعقوب
رسان تا پیش از آنک پیک
یوسف
بشارت برد از پیک حق تعالی بشارت پذیرد و کمال لطف و منّت حق بر خود بشناسد، این بر ذوق عارفان همان نفحهٴ الهی است که متواری وار گرد عالم می گردد بدر سینهای مؤمنان و موحّدان تا کجا سینهای صافی بیند و سری خالی و آنجا منزل کند.
اتانی هواها قبل ان اعرف الهوی
فصادف قلباً فارغاً فتمکّنا
و الیه اشار
النّبی صلّی الله علیه و سلّم
: « انّ لربّکم فی ایّام دهرکم نفحاتٍ » الخبر...
اما
یعقوب
را این کرامت بواسطهٴ عشق
یوسف
نمودند و در تحت این سرّی عظیم است و بیان وی آنست که مشاهدهٴ
یوسف
،
یعقوب
را بواسطهٴ مشاهدهٴ حق بود جلّ جلال، هرگه که
یعقوب
،
یوسف
را بچشم سر بدیدی بچشم سرّ در مشاهدهٴ
p.140
حق نگرستی، پس چون مشاهدهٴ
یوسف
از وی در حجاب شد، مشاهدهٴ حق نیز از دل وی در حجاب شد، آن همه جزع نمودن
یعقوب
و اندوه کشیدن وی بر فوت مشاهدهٴ حق بود نه بر فوت مصاحبت
یوسف
، و آن تحسّر و تلهّف وی بر فراق
یوسف
از آن بود که آئینهٴ خود گم کرده بود نه ذات آئینه را (۱) می گریست، لکن مونس دل خویش را که پس از آن نمی دید و بر فوت آن می سوخت، لاجرم آن روز که ویرا باز دید بسجود در افتاد که دلش مشاهدهٴ حق دید، آن سجود فرا مشاهدهٴ حق می برد که سزای سجود جز الله تعالی نیست.
قوله : «
اِنّی لاجدُ ریحَ
یوسف
» عجب آنست که دارندهٴ آن پیراهن از آن هیچ بوئی نیافت و
یعقوب
از مسافت هشتاد فرسنگ بیافت، زیرا که بوی عشق بود و بوی عشق جز (۲) بر عاشق ندمد و نیز نه هر وقتی (۳) دمد که تا مرد پختهٴ عشق نگردد و زیر بلای عشق کوفته نشود این بوی مرو را ندمد، نبینی که
یعقوب
در بدایت کار و در آغاز قصّه که
یوسف
را از برِ وی ببردند هنوز یک مرحله نارسیده که او را در چاه افکندند، نه از وی خبر داشت نه هیچ بوی برد و بعاقبت در
کنعان
از بوی
یوسف
خبر می داد که «
انّی لاجد ریح یسف
» و گفته اند
یعقوب
در بیت الاحزان هر وقت سحر بسیار بگریستی، گهی بزاری نوحه کردی، گهی از خواری بنالیدی، گهی روزنامهٴ عشق باز کردی و سورهٴ عشق آغاز کردی، گهی سر بر زانو نهادی، گهی روی بر خاک نهادی دو دست بدعا بر داشتی، گهی بوی
یوسف
از باد سحر تعرّف کردی و بزبان حال گفتی :
بوی تو باد سحر گه بمن آرد صنما
بندهٴ باد سحر گه ز پی بوی توام
از اینجا بود که باد صبا روز فرج بوی
یوسف
بمشام وی رسانید و
یعقوب
تقرّب کرد و هذا سُنّة الاحباب مسائلة الدّیار و مجاوبة الاطلال و تنسّم الاخبار من الرّیاح، و فی معناه انشدوا .
p.141
و انّی لاستهدی الرّیاح نسیمکم
اذا اقبلت من نحوکم بهبوب
و اسألها حمل السّلام الیکم
فان هی یوماً بلّغت فاجیبی
«
فلمّا اَن جآء البشیر القاه علی وجهه
» الآیة...
لو اُلقی قمیص
یوسف
علی وجه من فی الارض من العمیان لم یرتدّ بصرهم و انّما رجع بصر
یعقوب
بقمیص
یوسف
علی الخصوص لانّ بصر
یعقوب
ذهب بفراق
یوسف
و انّما یرجع بقمیص
یوسف
بصر من ذهب بصره بفراق
یوسف
.
یعقوب
را مهر
یوسف
با روح آمیخته بود و دار الملک روح دماغست و قوّت وی در چشم و صفاء ناظر ازو، و چون
یوسف
برفت با وی جمال نظر و صفاء بصر برفت، که آن قوّت و آن صفا ذات
یوسف
و بوی
یوسف
می داشت، چون برفت با خود ببرد، لاجرم چون پیراهن به
یعقوب
رسید بوی
یوسف
باز آمد، آن صفاء بصر باز آمد، تا بدانی از روی حقیقت که محبوب بجای چشم و روح است، فراق وی نقصان چشم و روح است و وصال وی مدد (۱) چشم و روح است.
گفتم صنما مگر که جانان منی
اکنون که همی نگه کنم جان منی
مرتد گردم گر تو زمن بر گردی
ای جان جهان تو کفر و ایمان منی
«
فلمّا دخلوا علی
یوسف
آوی الیه ابویه
» در رفتن به
مصر
همه یکسان بودند اما بوقت تقرّب و نواخت مختلف بودند که پدر را و خاله را بر عرش کرامت نشاند و بصحبت و قربت و ایواء(۲)ایشانرا مخصوص کرد، چنانک ربّ العزّه گفت : «
و رفعَ ابویه علی العرش
» و برادران در محل خدمت فرو آورد، «
و خرّوا له سُجّداً
» اشارت است که فردای فیامت مؤمنانرا بر عموم ببهشت اندر آرند، عاصی آمرزیده و مطیع پسندیده، پس ایشان که اهل معصیت بوده و مغفرت حق ایشانرا در یافته با بهشت گذارند و اهل معرفت را بتخصیص قربت و زلفت مخصوص گردانند و بحضرت عندیّت فرود آرند «
عند ملیک. مقتدر
».
p.142
پیر طریقت
ازینجا گفت : اهل خدمت دیگرند و اهل صحبت دیگر، اهل خدمت اسیران بهشت اند و اهل صحبت امیران بهشت، اسیران در ناز و نعیم اند و امیران با راز ولیّ نعمت مقیم اند.
«
و قد اَحسن بی اذ اَخرجنی من السّجن
» محسن نه اوست که بابتدا احسان کند، محسن اوست که پس از جفا احسان کند،
یوسف
اوّل جفاء نفس خود دید که در زندان التجا بساقی کرده بود و گفته که «
اذکرنی عند ربّک
» پس خلاص خود از زندان بفضل و کرم حق دید و آنرا احسان شمرد گفت : «
احسن بی اذ اخرجنی من السّجن
»، و هر چند که بلاء چاه دیده بود آنرا باز نگفت که آن بلا در حق خود نعمت می دید که در چاه وحی حق یافت و پیغام ملک شنید و
جبرئیل
پیک حضرت دید.
یقول الله تعالی «
و اوحینا الیه لتنبّئنّهم
»
پس آن محنت نعمت شمرد و آن بلا عین عطا دید ازین جهت بلاء چاه یاد نکرد و حدیث زندان کرد گفت : الله تعالی بامن نیکوئی کرد که سزای ملامت بودم و با من کرامت کرد، بدی دید از من و بفضل خود رحمت کرد از زندان خلاص داد، و پس از فرقت دراز میان گرامیان جمع کرد، آن همه از لطیفی و بنده نوازی و مهربانی خویش کرد، «
انّ ربّی لطیفٌ لما یشآء
» خداوندی است بلطف خود باز آمده بوفاء امید داران، بکرم خود در گذارندهٴ نهانیهای بندگان و راست دارندهٴ کار ایشان در دو جهان.
|
p.140
(۱) نسخهٴ ج : نه ذات آينه را که گم کرده بود.
(۲) نسخهٴ الف : بوی عشق بود جز.
(۳) نسخهٴ الف : و نيز هر وقتی.
p.141
(۱) نسخهٴ ج : ماده.
(۲) ايواء، آويته ايواء : پناه دادم و جای دادم او را و مهمان نوازی کردم ازو.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 221 |
|
Del |
12 |
يوسف |
سیزدهم |
5 |
p.150
قوله تعالی : «
ربّ قد آتیتنی من الملک
» ــ من – حرف تبعیض است، از آن در سخن آورد تا بدانی که الله تعالی است که مالک بر کمال است و در ملک ایمن از زوال است، قیّومی بی گشتن حال است، در ذات و صفات متعال است، ملک الملوک، خداوند
p.151
همهٴ خداوندان، پادشاه بر همهٴ پادشاهان، پیش از هر زمان و پیش از هر نشان، عظیم المنّ و قدیم الاحسان، دارندهٴ جهان و نوبت ساز جهانیان، هر کس را آن دهد که او را سزد و بر هر کس آن نهد که بر تابد، از معدن محنت نقد نعمت پدید آرد و از شب اندوه صبح شادی بر آرد ؛ یکی اندیشه کن درین قصّهٴ
یوسف
و محنت وی، حزن
یعقوب
و حرقت وی، حسد برادران و قصد ایشان، حزنی بدان عظیمی، محنتی بدان درازی، حسدی بدان تمامی ؛ بنگر که الله چه نمود از لطف خود بایشان و چه ریخت از نثار رحمت (۱) بر سر ایشان، چنانک در شاخ حنظل شفاء درد نهاد و از مغز افعی تریاق زهر ساخت (۲)، از چشمهٴ اندوه
یعقوب
آب شادی روان کرد و از ظلمت حسد برادران نور شفقت پدید آورد، بطبع از یکدیگر نفور گشته بودند که لطفی از حضرت خود در میان ایشان افکند تا دامن الفت ایشان واهم دوخت و ایشانرا از پراکندگی و دشمنی در مجمع دوستی و برادری جمع کرد تا هم
یوسف
(ع)
ایشانرا عذر ساخت، گهی با پدر گفت :
نزغ الشیطان بینی و بین اخوتی
، گهی با برادران گفت :
لا تثریب علیکم الیوم
، گهی نعمت منعم را شکر گزارد و گفت :
و قد احسن بی
، چون این همه الطاف کرم دید و نواخت بی نهایت از درگاه احدیّت زبان ثنا و دعا بگشاد گفت :
ربّ قد آتیتنی من الملک
.
– گفته اند که ربّ العالمین جلّ جلاله مُلک
مصر
بدو کس داد : به
یوسف
پیغامبر و
فرعون
دشمن، فرعون را از روی مذلّت و اهانت داد و
یوسف
را از روی اعزاز و کرامت،
فرعون
چون ملک
مصر
بر وی راست شد از قوّت خود دید، اضافت با خود کرد گفت :
الیس لی ملک مصر
ما علمت لکم من الهٍ غیری
، لاجرم ذلیل و خوار گشت و
یوسف
ملک از حق دید، حول و قوّة خود در میان ندید، گفت : «
ربّ قد آتیتنی من الملک
»
لاجرم بعزّ بی نهایت و کرامت نبوّت رسید ؛
فرعون
که اضافت ملک و نعمت با خود کرد امام اهل قدرت و اعتزال گشت که گفتند : الطّاعة منّا لامن توفیق الله.
و
یوسف
که اضافت باحق کرد امام اهل سنّت و جماعت گشت که گفتند :
کلّ من عند الله
.
و گفته اند آن ملک که
یوسف
اشارت بدان کرد ملک رضا و وفا است که بهرچه
p.152
پیش آمد رضا داد و بهرچه روز بلی پذیرفت وفا نمود، کار انبیاء چون کار دیگران نباشد، ملک ایشان نه چون ملک جهانیان بود، ایشان همه جواهر عصمت بودند، پروردهٴ قوت الطاف ربوبیّت بودند، از مشارق دولت نبوّت طلوعی کردند، بر سپهر عزّت رسالت تجلّی کردند، بافق درد محبت فرو شدند.
و نشان کمال رضا و وفاء
یوسف
آنست که سرّ خود از اغیار بتمامی بپرداخت و از یاد خود یکبارگی با یاد حق پرداخت، بزبان تفرید گفت :
انت ولیّی فی الدّنیا و الآخرة
؛ در دنیا مرا عرفان تو بس و در عقبی رضوان تو بس، آنگه تحقیق این دعوی را آرزوی مرگ کرد گفت : «
توفّنی مسلماً
» مرگ نفس بآرزو خواست دانست که در مرگ حیوة اهل داد و دین است و از مرگ روان پاک را تمکین است.
القی
یوسف
فی الجبّ و حبس فی السّجن فلم یقل
توفّنی مسلماً
فلمّا تمّ له الملک و استقام له الامر ولقی الاخوة سجّداً له ولقی ابویه معه علی العرش، قال
توفّنی مسلماً
، فعلم انّه المشتاق کلّ الاشتیاق.
این است خاتمهٴ قصّه
یوسف
(ع)
و بزرگوارتر ازین قصّهای نیست که ربّ العزّه در ابتداء سورة گفت : «
نحن نقصّ علیک احسن القصص
» و در آخر سورة گفت : «
لقد کان فی قصصهم
عبرةٌ
لاولی الالباب
»، در اوّل گفت نیکوترین فصّها است و در آخر گفت در این قصّه عبرتها و پندها است، همه قصّهای پیغامبران که بیان کرد واسطه در میان آورد چنانک در قصّهٴ
نوح
(ع)
: «
واتلُ علیهم نبأ نوحٍ
» و در قصهّ
ابراهیم
(ع)
«
واتلُ علیهم نبأ ابرهیم
» و در قصهٴ پسران
آدم
(ع)
«
واتل علیهم نبأ ابنی آدم
»، چون بقصهٴ
یوسف
(ع)
رسید واسطه از میان بر داشت اضافت با خود کرد، بیان آن و ذکر آن گفت: «
نحن نقصّ علیک احسن القصص
» و در آخر گفت «
لقد کان فی قصصهم عبرةٌ لاولی الالباب
» یعنی فیها عبرة و عظة للملوک فی بسط العدل کما بسط
یوسف
و فی المنّ علی الرّعیّة و الاحسان الیهم کما فعل
یوسف
انّه لمّا ملکهم اعتقهم کلّهم، و من العبرة فی قصصهم لارباب التّقوی فانّ
یوسف
لمّا ترک هواه رقّاه الی الله ما رقّاه، و من ذلک العبرة لاهل الهوی فی اتّباع الهوی من شدّة البلاء کامرأة العزیز لمّا تبعت هواها لقیت ما لقیت من الضرّ و الفقر،
p.153
و من ذلک العبرة للممالیک فی حفظ حرمة السّادة ک
یوسف
لمّا حفظ حرمته فی
زلیخا
مُلّک ملک العزیز و صارت زلیخا امرأته حلالاً و من ذلک العفو عند القدرة ک
یوسف
حیث تجاوز عن اخوته و منها ثمرة الصّبر ک
یعقوب
لمّا صبر علی مقاساة حزنه ظفر یوماً بلقاء
یوسف
الی غیر ذلک من الاشارات فی قصّة
یوسف
علیه السّلام.
|
p.151
(۱) نسخهٴ ج : نثار نعمت خود
(۲) نسخهٴ الف : زهر نهاد و ساخت.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 222 |
|
Del |
13 |
الرعد |
سیزدهم |
5 |
p.164
بسم الله الرّحمن الرّحیم
– ما استقلّت القلوب الّا بسماع بسم الله، ما استنارت الارواح الّا بوجود جمال الله، ما طربت الاشباح الّا بشهود جلال الله.
یا موضع الباطن من ناظری
و یا مکان السّر من خاطری
یا جملة الکلّ الّتی کلّها
کلّی من بعضی و من سائری
ای نامداری که نامت یادگار جانست و دل را شادی جاودانست، روح رُوح دوستانست و آسایش غمگنانست، عنوان نامهای که از دوست نشانست و مهر قدیم بروی عنوانست، نامهای که از قطعیّت امانست و بی قرار را درمانست، تاج دولت ازلست و شادروان سعادت ابد، در هفت آسمان و هفت زمین هر که او نامی یافت ازین نام یافت، دولتی آنکس شد که آفتاب انوار این نام برو تافت.
هر که او نام کسی یافت از این درگه یافت
ای برادر کس او باش و میندیش از کس
هر که مقبول حضرت الهیّت آمد به اقرار این نام آمد، هر که مهجور و مطرود سطوت عزّت آمد بانکار وی آمد،
یضلّ به کثیراً و یهدی به کثیراً
. پیری مرید را وصیّت میکرد که اگر همهٴ ملک موجودات بنام تو باز کنند، نگر تا بی توقیع بسم الله بدان ننگری که آنرا وزنی نیست، و اگر
جبرئیل
و حملهٴ عرش بچاکری تو کمربندند تا سلطان این نام داغی از خود بر جانت ننهد بدان که آنرا محلّی نیست .
هر جانی که عاشق تر بود او را اسیرتر گیرد، هر دل که سوخته تر بود رختش زودتر بغارت برد.
گفتم که چو زیرم و بدست تو اسیر
بنواز مرا مزن تو ای بدر منیر
گفتا که ز زخم من تو آزار مگیر
در زخمه بود همه نوازیدن زیر
p.165
قوله تعالی : «
الۤمرۤ
» سرّی است از اسرار محبت، گنجی از گنجهای معرفت، در میان جان دوستان ودیعَت دارند و ندانند که چه دارند و عجب آنست که دریائی همی بینند و در آرزوی قطرهای می زارند، این چنانست که
پیر طریقت
گفت : الهی جوی تو روان و مرا تشنگی تا کی؟ این چه تشنگی است و قدحها می بینم پیاپی!
زین نادره تر کرا بود هرگز حال
من تشنه و پیش من روان آب زلال
عزیز دو گیتی، چند نهان شوی و چند پیدا، دلم حیران گشت و جان شیدا، تا کی این استتار و تجلّی، آخر کی بود آن تجلّی جاودانی .
اشارتست این که دوستانرا از انوار آن اسرار و روایح آن آثار امروز جز بوئی نیست و جز حوصلهٴ
محمد
عربی (ص)
سزای آن عیان نیست، اوّل اشارت فرا راه معرفت اهل خصوص کرد که نظر ایشان بذات و صفات است و آنرا اعالم امر گویند، آنکه راه معرفت عامهٴ خلق بخود پیدا کرد دانست که نظر ایشان از محدثات و مکوّنات و عالم خلق در نگذرد ؛ گفت : «
الله الّذی رفع السّموات بغیر عمدٍ ترونها
» آسمان و زمین و برّ و بحر و هوا و فضا عالم خلق است، میدان نظر خلایق و آنرا نهایت پدید و جایز الزّوال است.
اما عالم امر روا نبود که آنرا نهایتی بود، که آن واجب الدّوام آمد و مرد تا از عالم خلق در نگذرد، بعالم امر راه نیابد.
جوانمردانی که نظر ایشان در عالم امر سفر کند، ایشان اوتاد زمین اند، چنانک این کوههای عالم از روی صورت زمین را بر جای دارد، ایشان از روی معنی عالم را بپای دارند، فبهم یمطرون و بهم یرزقون .
اینست که ربّ العالمین گفت : «
و هو الّذی مدّ الارض و جعل فیها رواسی
» از روی اشارت برمز
اهل حقیقت
می گوید : هو الّذی بسط الارض و جعل فیها اوتاداً من اولیائه و سادةً من عباده الیهم الملجاء و بهم الغیاث.
صد سال آفتاب از مشرق بر آید و بمغرب فرو شود تا یکی را کحل حقیقت بمیل عنایت در دیده کشند، بو که آن جوانمردان را بتواند دید تا بیک دیدار ایشان سعید ابد گردد، و آن ماه رویان فردوس و حور بهشت که از هزاران سال باز
p.166
بر آن بازار کرم منتظر ایستاده اند تاکی بود که رکاب دولت این جوانمردان باعلی علیّین رسانند و ایشان بطفیل اینان قدم در آن موکب دولت نهند که «
عند ملیک مقتدر
».
آن روز که جنازهٴ
جنید
بر داشتند مرغی بیامد بر آن گوشهٴ نعش وی نشست، مردمان دست بر وی می فشاندند بر نمی خاست،
رویم
گفت : آن مرغ از روی کرامت بزبان حال گفت دست از ما بدارید که این چنگ ما بمسمار عشق در گوشهٴ نعش او دوخته اند ؛
این کالبد
جنید
امروز نصیب کرّ و بیانست، اگر نه زحمت غوغای شما بودی، با ما بازوار درین هوا پرواز کردی – چون او را دفن کردند
درویشی
بر آن بالا شد و این بیت بر گفت .
وا اسفی من فراق قوم
هم المصابیح و الحصون
و المزن و المدن و الرّواسی
والخیر و الامن و السّکون
لم یتغیّر لنا اللّیالی
حتّی توفّتهم المنون
فکلّ نارٍ لنا قلوبٌ
و کلّ ماءٍ لنا عیون
«
و فی الارض قطعٌ متجاورات
» از آنجا که رموز عارفانست و فهم صادقان بزبان اشارت می گوید، چنانک ربّ العزّه در زمین تفاوت نهاد و بقاع آن مختلف آفرید و بعضی را بر بعضی افزونی داد همچنین در طینت سالکان تفاوت نهاد و قومی را بر قومی افزونی داد، آنست که ربّ العزّه گفت : «
انظر کیف فضّلنا بعضهم علی بعضٍ
» ــ جای دیگر گفت : «
ورفع بعضهم درجات
».
و
مصطفی
(ص)
گفت : « النّاس معادن » مردم همچون کانها است مختلف و متفاوت، یکی زر و یکی سیم، یکی نفط و یکی قیر، همچنین یکی را اعلی علیّین قدمگاه اقبال او، یکی را اسفل السّافلین محلّ ادبار او، یکی رضوان در آرزوی صحبت او، یکی را شیطان ننگ از فعل او، یکی جلال عزّت احدیّت او را بدست عدل داد که : «
نسوا الله فنسیهم
»، یکی الطاف کرم او را در پردهٴ عصمت گرفت که : «
رضی الله عنهم و رضوا عنه
»، چون ازین مقام برتر آئی، یکی اسیر بهشت، یکی امیر بهشت، یکی بر مائدهٴ خلد با مرغ بریان و حور و ولدان، یکی در حضرت عندیّت آسوده بجوار رحمن،
p.167
چنانک درختها بهم نماند میوه و بار آن نیز بهم بنماند، هر درختی را باری و هر نباتی را بری، اینست که گفت : «
و نفضّل بعضها علی بعضٍ فی الاکل
» اشارتست که هر طاعتی را فردا ثوابیست و هر کس را مقامی و جای هر کس بقدر روش خویش و هر فرعی سزای اصل خویش.
یحیی معاذ رازی
گفت : این دنیا بر مثال عروسی است و عالمیان در حق وی سه گروهند : یکی دنیادار است که عروس را مشاطه گری می کند، او را می آراید و جلوه می کند.
دیگر زاهد است که آن عروس آراسته را تباه می کند، مویش می کند و جامه بر تن وی می درد.
سوم عارف است که او را از مهر و محبّت حق چندان شغل افتاده که او را پروای دوستی و دشمنی آن عروس نیست.
فردا آن دنیادار را در مقام حساب کشند، اگر الله تعالی با وی مسامحت کند فضل آن دارد و اگر مناقشت کند بنده سزای آن هست : و من نوقش فی الحساب عُذّب .
و آن زاهد را ببهشت فرو آرند و پاداش کردار وی از آن ناز و نعیم بر وی عرضه کنند گویند :
انّ لک الّا تجوع فیها و لا تعری
و انّک لا تظماء فیها ولا تصنحی
.
و آن عارف را از آن منازل و درجات بهشتیان بر گذرانند و بعلّیّین رسانند،
فی مقعد صدقٍ عند ملیکٍ مقتدر
.
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 223 |
|
Del |
13 |
الرعد |
سیزدهم |
5 |
p.178
قوله تعالی : «
الله یعلم ما تَحمل کلّ اُنثی
» احاط الحقّ سبحانه بالمعلومات علماً و امضی بالاکائنات حکماً فلا معلوم یعزب عن علمه و لا مخلوق یخرج عن حکمه تعالی قدره عن سمات النّقص و تقدّس و صفه عن صفات العی.
– ثنائی است که الله تعالی بر خود می کند، جلّ ثناؤه و عزّ کبریاؤه، خود را خود می ستاید که وی تواند که خود را ستاید و ثناء وی است که ویرا شاید، از آب و خاک چه آید و ثناء آب و خاک تا کجا رسد و اگر چند بکوشد بسزا و قدر الله تعالی کی رسد، عقل بفرساید و وهم بگدازد و بمبادی اشراق جلال وی نرسد، او که ویرا ستاید دریا می پالاید و چراغست که در روز می افروزد، پیداست که چراغ در نور روز چه افزاید.
وصف تو چه جای حکمت اندیشانست
خاک کف تو سرمهٴ دل ریشانست
شاهان جهان پای ترا بوسه دهند
عشق تو چه کار و بار درویشانست
« الله یعلم » خداست که داناست و در دانائی یکتاست و نهانش چون آشکار است، باریک بین و نهان دان و شیرین صنع و نیک خداست، هر ذرّهای از ذرائر موجودات، در زمین و در سماوات، چه آشکارا و چه نهان، چه در روز روشن، چه در شب تاریک، جنبش همه می بیند، آواز همه می شنود، اندیشهٴ همه می داند.
آن کودک که اندر شکم مادر بیمار و در آن ظلمت رحم بنالد، آن نالهٴ وی می شنود و درد ویرا درمان می سازد.
گفته اند که چون آن کودک از درد بنالد، داروئی یا طعامی که شفاء وی در آن بود مادر را در دل افتد و آرزوی آن طعامش پدید آید بخورد و شفاء آن کودک در آن بود، تا در رحم مادر بود او را در حمایت و رعایت خود می دارد، بعد از آن که صد هزاران عجایب حکمت و بدایع فطرت بحکم عنایت از روی لطافت
p.179
در نهاد و هیکل وی پدید کرده، از بینائی و شنوائی و دانائی و گیرائی و روائی، قدی خیز رانی، روئی ارغوانی، صورت آشکار او سرّش نهانی و ربّ العزّه بر بنده این منّت می نهد و شکر آن در میخواهند.
در
تورات
موسی
است : ( من انصف منّی لخلقی صوّرت و خلقت و رزقت ثمّ قلت لهم تصدّقوا ممّا رزقتکم علی المسکین بدرهمٍ، اجعله لکم عشراً و ان اعطیتموه عشراً اجعلها مائة و ان اعطیتموه مائة جعلتها لکم الفاً و لا ینفد خزائنی و لا اضیع اجر المحسنین ).
چون از رحم مادر بیرون آید و قدم درین سرای بلیّات و نکبات نهد، گوشوانان
(۱)
و نگهبانان بر وی گمارد.
چنانک گفت جلّ جلاله : «
له معقّباتٌ من بین یدیه و من خلفه یحفظونه من امر الله
» در خبرست که ده فریشته بر وی گمارد : یکی بر راست، یکی بر چپ، یکی در پیش، یکی بر قفا، دو بالای سر، دو بر چشم، دو بر دهن ؛ این ده فریشته گماشتگان حق اند نگهبانان
(۲)
بنده از بدها و آفتها، این فریشتگان روزند چون شب در آید بآسمان باز شوند و ده دیگری بجای ایشان باز آیند.
و فی ذلک ما روی
ابو هریرة
قال قال
رسول الله (ص)
: ــ یتعاقبون فیکم ملائکة ٌ باللّیل و ملائکة بالنّهار و یجتمعون فی صلوة الفجر و صلوة العصر، ثمّ یعرج الّذین یأتوا فیکم، فیسئلهم ربّهم کیف ترکتم عبادی؟
فیقولون ترکناهم و هم یُصلّون.
اگر کسی گوید معلوم است که فریشتگان قضاء الله را رد نتوانند، پس بودن فریشتگان با بنده چه فایدت کند.
ــ جواب آنست که قضاء الله بر دو قسم است : قضاء لازم و قضاء جایز.
قضاء لازم آنست که ربّ العزّه تقدیر کرد و حکم راند که از آسمان فرو آید وناچار ببنده رسد، فریشتگان این حکم را دفع نتوانند کرد و نه بهیچ فعل
p.180
از افعال بنده از خیرات و صدقات این قضا بگردد و فریشتگان بنده را باین قضا باز گذارند، چنانک در خبر است : « فاذا جآء القدر خلّوا بینه و تینه » .
امّا قضاء جایز آنست که : قُضی مجیئه و لم یقض حلوله و وقوعه بل قضی صرفه بالتّوبة و الدّعآء و الصّدقة و الحفظة .
و ازینجا گفته اند : « الصّدقة تردّ البلاء ».
و در روزگار
عیسی
(ص)
مردی گازر جائی بگذشت،
عیسی
درونگرست، بدیدهٴ معجزت آن قضاء جایز بدید که روی بوی نهاده،
عیسی
گفت این مرد همین ساعت از دنیا برود، ساخته باشید تا بروی نماز کنیم، آن گازر رفت بشغل خویش و آن ساعت در گذشت و گازر باز آمد، حواریان گفتند یا نبی الله آن ساعت گذشت و مرد زنده است حکم تو از کجا بود،
عیسی
(ع)
آن مرد را پرسید که این ساعت چه خیر گردی.
گفت دو درویش را دیدم گرسنه و دو قرص داشتم بایشان دادم، گفت از آن پس چه دیدی.
گفت پشتهای که داشتم در میان آن ماری سیاه بود از آنجا بیرون آمد بندی محکم بر دهن وی نهاده،
عیسی
گفت آن قضاء جایز بود صدقه آن را بگردانید.
و ربّ العزّه در ازل همین حکم کرده که چون بنده صدقه دهد بلا از وی بگرداند .
و یشهد لذلک قصّه
یونس
(ص)
.
«
انّ الله لا یغیّر ما بقومٍ حتّی یغیّروا ما بانفسهم
» ــ عیّروا السنتهم عن حقایق ذکره، فغیّر قلوبهم عن لطائف برّه، و رد زبان و وارد دل در هم بسته و بهم پیوسته، تا اوراد اذکار بر زبان بنده روانست، واردات انوار در دل وی تابانست، و تا جوارح و ارکان بنده بنعت ادب در نماز است، جان و روان وی در حضرت راز و نازست.
و بر عکس این تابر زبان بنده بیهده میرود، دل وی در غفلت می بود و تا قدم از دایرهٴ فرمان بدر می نهد، حلاوت ایمان بدل وی راه نیابد، «
و اذا اراد الله بقومٍ سوءً فلا مردّ له
» لکن چون الله تعالی خواهد که دل وی نهبهٴ شیطان شود و بدام ابلیس آویخته گردد، جهد وی چه سود دارد و حکم ازل را رد کی تواند.
بلعام باعورا
چهار صد سال در تسبیح و تقدیس عمر بسر آورده بود و چهار صد مسجد و رباط بنا کرده بود و در پناه اسم اعظم راه اخلاص رفته بود، هواء نفس او برو مستولی گشت تا دعائی کرد بر
موسی
، او را گفتند ای
بلعام
اگر تو تیری در
موسی
اندازی او
p.181
پوشیدهٴ اصطناع است، جوشن «
و اصطنعتک لنفسی
» گرد وی در آمده
(۱)
وقضا و قدر هر دو دست درهم داده و او را بر آن داشته که آن تیری که پروردهٴ چهار صد سال عبادت بود از کنانهٴ اخلاص بدست دعوت بر آورد و در کمان اجابت نهاد، ببازوئی که پروردهٴ اسم اعظم بود در کشید و بی محابا بر قدم
موسی
زد تا
موسی
چهل سال در تیه بماند، از آنجا که رخت بر گرفتی همانجای رخت نهادی،
موسی
دل تنگ گشت گفت مرا چه بود که در تیه بمانده ام، گفتند تیر
بلعام
بر قدم تو آمده است،
موسی
گفت و ما را خود دعائی مستجاب نیست؟
گفتند هست، هر آنچ باید بخواه.
گفت ای
بلعام
بد مرد ما را نیز در کنانهٴ کلیمی تیر دعوتی است که در هر که اندازیم دما روی بر آریم، آنگه ید بیضا در کنانهٴ کلیمی کرد، تیر استقامت بر کشید، در کمان : «
اشرح لی صدری
» نهاد، ببازوی : «
سنشدّ عضدک
» در کشید، بر سینهٴ
بلعام
زد، گفت الهی در بهینه وقت، بهینه چیز ازو واستان ؛
گفت بهینه وقت اینست و بهینه چیز ایمانست، «
فمثله کمثل الکلب
» ایمان، مرغ وار از آن بیچاره بر پرید و اسم اعظم از وی روی بپوشید.
اینست که ربّ العالمین گفت : «
و اذا اراد الله بقومٍ سوءً فلا مردّ له و مالهم من دونه من والٍ
» ای اذا اراد الله بقومٍ سوءً و فّردواعیهم حتّی یعملوا و یختاروا ما فیه بلاؤهم فیمشوا الی هلاکهم بقدمهم.
کما قال قائلهم :
الی حتفی مشی قدمی
اری قدمی اراق دمی
«
ولله یسجد من فی السّموات و الارض طوعاً و کرهاً
» بر زبان تفسیر، سجود کافر سجود کُره است از آنک بوقت محنت در حال شدت دفع گزند خویش را سجود کند و تواضع نماید
(۲)
، چنانک
مصطفی
(ص)
حصین خزاعی
را گفت : کم تعبد الیوم الهاً؟
ــ فقال سبعةً، واحداً فی السّماء و ستّة فی الارض، فقال اجّهم تعدّه لرغبتک و رهبتک؟
ــ قال الّذی فی السّمآء.
بر مقتضی این قول، هر که خدایرا سجود کند طمعی را، جلب نفعی یا دفع ضرّی را، آن سجود کراهیّت است نه سجود طواعیّت،
p.182
سجود طوعی آنست که محض فرمانرا و اجلال عزّت حق را کند، نه در آن شوب طمع بود نه امید عوض، نه بیم از محنت، شخص در سجود و دل در وجود و جان در شهود، شخص با وفا و دل با جفا (۱) و جان با صفا.
آن
صدر طریقت
بو یزید بسطامی
را بخواب نمودند که یا بایزید : خزائننا مملوّة من العبادة، تقرّب الینا بالانکسار و الذلّة – درگاه ما را رکوع و سجود بی انکسارِِ دل و صفاء جان بکار نیاید که خزائن عزّت ما خود پر از رکوع و سجود خداوندان دلست، چون بدرگاه ما آئی درد دل بر جام جان نه و بحضرت جانان فرست که درد دل را بنزدیک ما قدریست.
پیرطریقت
گفت : توحید در دلها مؤمنان بر قدر درد دلها بود، هر آن دلی که سوخته تر و درد وی تمامتر با توحید آشناتر و بحق نزدیکتر .
بی کمال سوز دردی نام دین هرگز مبر
بی جمال شوق وصلی تکیه بر ایمان مکن
|
p.179
(۱) ظاهراً : گوشداران يعنی محافظت کنندگان.
(۲) نسخهٴ الف : گوشدارندگان.
p.181
(۱) نسخهٴ ج اين جمله اضافه است : قبلهٴ او را تاب نداری.
(۲) نسخهٴ ج : سجود کردند و تواضع نمايند.
p.182
(۱) نسخهٴ ج : باحيا.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 224 |
|
Del |
13 |
الرعد |
سیزدهم |
5 |
p.191
قوله تعالی : «
انزل من السّمآء ماء
» الآیة....
ابو بکر واسطی
گفت : این آیت مدار علم حقیقت و معرفتست، و المعنی اوحی من العلی الی قلوب النبیآء و اسماعهم والهم الحکماء فی عقولهم و بصائرهم، جلال احدیّت بنعمت رحمت و رأفت فرو فرستاد از آسمان بر پیغامبران پیغام راست و وحی پاک، هم بسمع شنیدند و هم بدل در یافتند و همچنین اولیا را الهام داد و نور حکمت در دل ایشان افکند، «
فسالت اودیةٌ بقدرها
» ای ابصرت قلوب بقدر سعتها و حیاتها و استنارتها، دلهای انبیاء
p.192
روشن گشت و بیفروخت بنو روحی و رسالت و دلها اولیاء بچراغ حکمت و معرفت، « بقدرها » یعنی هر کس بقدر خویش بر درجات و طبقات، یکی برتر، یکی میانه، یکی فروتر، تفاضل و تفاوت بر همه پیدا.
پیغامبرانرا می گوید : «
و لقد فضّلنا بعض النّبیّین علی بعض
» اولیا را می گوید : «
هم درجات عند الله
» یکی را بر نبوّت، رسالت افزونی ؛ یکی را بر حکمت، نبوّت افزونی ؛ یکی را بر علم، معرفت افزونی ؛ یکی را بر ایمان و شهادت، ذوق حقیقت افزونی .
یکی را
علم الیقین
با بیان، یکی را
حقّ الیقین
باعیان، هر کسی را آن داد که سزا بود و در هر دلی آن نهاد که جا بود، «
فاحتمل السّیل زبداً رابیاً
» یعنی فاصاب تلک القلوب من خطأ الآراء و دون الهفوات و ما یلقی الشیطان فی الاُمنیّة و یختلسه من الحفظ و یلقیه من الزّلل .
آن دلها اگر چه روشنست و افروخته، خالی نباشد از وساوس و هواجس و هفوات صغائر که شیطان پیوسته مترصد نشسته تا کجا در دل ایشان راهی یابد، تاشکی و سهوی افکند، دروغی بر سازد، حفظی بر باید. او که مهتر عالم بود و سیّد ولد آدم بود و درّ صدف شرف بود با کمال نبوّت و بسالت رسالت وی شیطان هم از وی اختلاسی کرد، چنانک گفت : «
القی الشیطان فی اُمنیّته
» تا از همزات وی بحق استعاذت کرد گفت :
ربّ اعوذ بک من
همزات
الشیاطین
، «
و ممّا یوقدون علیه فی النّار
» ای و ممّا یتفکّرون فیه و یتدبّرونه و یستنبطون منه، « ابتغآء » استدلال او ابتغاء کشف، « زبد » ای زیادة من الهام الحقّ و المام الملک، « مثله » ای مثل الخطاء الّذی یلقیه الشیطان.
می گوید آن صاحب الهام و صاحب معرفت یکی در بحر تفکّر بدست استنباط جواهر معانی از آیات و اخبار بیرون می آرد، یکی از روی تدبّر بنعت الهام حقایق کشف می جوید، همی در آن تفکر و تدبّر و استنباط چندان کوشش نمایند و روش کنند که اندازه در گذارند تا بر الهام حق و المام ملک افزونی جویند، این افزونی همچون آن بر آراستهٴ شیطانست از هر دو حذر کردنی است .
«
فامّا الزّبد فیذهب جُفآءً
» یعنی فامّا الخطاء و الهفوة و الطغیان تذهب تذکّراً لقوله عزّ و جلّ : «
انّ الّذین اتّقوا اذا مسّهم طآیف من الشیطان تذکّروا فاذا هم
p.193
مبصرون
» ؛
«
و امّا ما ینفع النّاس
» من استدلال للفتوی او توقفٍ علی معنی، «
فیمکث فی الارض
» یرسخ فی القلب
– می گوید آن خطاء رأی و هفوة لسان و طغیان از جهت شیطان پای دار نبود، در دل مؤمن قرار نگیرد، که مؤمن یاد کرد و یاد داشت حق بر دل و زبان دارد و غوغاء شیطان با سلطان ذکر حق پای ندارد، اینست که ربّ العالمین گفت : «
تذکّروا فاذا هم مبصرون
».
و آنچ مردم را بکار آید که صلاح دل و دین در آن بود و باندازهٴ شریعت و حقیقت بود، آن در دل راسخ گردد. درختی بود بیخ آن راسخ، شاخ آن ناضر، عود آن مثمر، بیخ آن در زمین وفا
(۱)
شاخ آن بر هوای رضا، میوهٴ آن رؤیت ولقا و بر جمله اشارت آیت آنست که نور معرفت چون در دل تابد آثار ظلمت معصیت پاک ببرد و آن نورها مختلفتست و آن معاصی متفاوت، نور یقین تاریکی شک ببرد، نور علم تهمت جهل ببرد، نور معرفت آثار نکرت محو کند، نور مشاهدت آثار ظلمت بشریّت ببرد، نور جمع آثار تفرقت بر دارد ؛
باز بر سر همه نور توحید است، چون خورشید یگانگی از افق غیب سر بر زند با شب دوگانگی گوید :
شب رفت توای صبح بیکبار بدم
تاکی ز صفات آدمی و آدم
«
افمن یعلم اَنّما انزل الیک من ربّک الحقّ
» الآیة...
این استفهام بمعنی نفی است، ای لا یستوی البصیر و الضّریر و المقبول بالوصلة و المردود بالحجبة، هرگز یکسان نباشد دانا و نادان، روشن دل و تاریک دل، آن یکی آراستهٴ توحید و نواختهٴ تقریب و این یکی بیگانه از توحید و سزای تعذیب، آن یکی بنور معرفت افروخته و این یکی بآتش قطیعت سوخته، «
انّما یتذکّرُ اولوا الالباب
» کسی داند که چنین است که دل وی پر از نور یقین است و با عقل مطبوعی او را عقل مسموعی است، آنگه صفت ایشان کرد : «
الّذین یوفون بعهد الله
» ایشان که جز وفاء عهد الله ایشان را نگیرد، عهدی که کرده اند بر سر آن عهد اند، نه صید این عالم شوند، نه قید آن عالم، اگر از عرش تاثری آب سیاه بگیرد، لباس وفاء ایشان نم نگیرد، ای
p.194
جوانمرد وفا و حسن العهد از آن مرغک بیاموز که جان خویش در سر وفاء عهد
سفیان ثوری
کرد .
در آن عهد که
سفیان ثوری
را بتهمتی در حبس باز داشتند بلبلی در قفسی بود، چون
سفیان
را بدید زار زار سرائیدن گرفت، روزی
سفیان
آن بلبل را بخرید و بها بداد و دست بداشت تا هوا گرفت، پس از آن در مدت زندگانی
سفیان
هر روز بیامدی و نالهای چند بکردی آنگه راه هوا گرفتی، چون
سفیان
از دنیا برفت و او را دفن کردند آن بلبل را دیدند که بر سر تربت
سفیان
فرو آمد و باری چند بدرد دل و سوز جگر بسرائید و در خاک بغلتید تا قطره های خون از منقار وی روان شد و جان بداد.
ای مسکین تو پنداری که شربت عشق ازل خود تو نوشیدهای یا عاشق گرم رو درین راه خود تو خاستهای، اگر تو پنداری که خدایرا جلّ جلاله درین میدان قدرت چون تو بندهای نیست که ویرا بپاکی بستاید، گمانت غلط است و اندیشه خطا، که اگر پردهٴ قهر از باطن اصنام بی جان بر دارند و لگام گنگی از سر این در و دیوار و درختان فرو کنند، چندان عجایب تسبیح و آواز تهلیل شنوی که از غیرت سر در نقاب خجلت خویش کشی و بزبان عجز گوئی :
پنداشتمت که تو مرا یک تنهای
کی دانستم که آشنای همهای
|
p.193
(۱) نسخهٴ الف : در زمين و شاخ آن.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 225 |
|
Del |
13 |
الرعد |
سیزدهم |
5 |
p.205
قوله تعالی : «
الّذین آمنوا و تطمئنّ قلوبهم بذکر الله
» قومٌ اطمأنّت قلوبهم بذکر هم الله و قومٌ اطمأنّت قلوبهم بذکر الله لهم و لذکر الله اکبر، بر لسان
اهل اشارت
این آیت از دو کس خبر می دهد : یکی مرید و دیگر مراد، یکی اوقات خویش مستغرق دارد بذکر زبان، گهی نماز و که تسبیح و گه خواندن
قرآن
.
یکی می نازد بذکر حق در میان جان، از غرقی گه هست در بحر عیان، او را پرداخت نیست با ذکر زبان، همی گوید الهی تا یاد تو رهی را یادست، جان (۱) وی از همه یادها بفریادست، و تا دل رهی بپیدائی تو شادست، شادی دو جهان نزدیک وی باد است، آن یکی در راه دین رونده، دربند ذکر خویش بمانده، با وی همی گویند ذکر نگه دار و امر و نهی گوش دار، و این یکی بر بساط قربت از اسباب و خلق
p.206
ربوده و بجذبهٴ الهی مخصوص گشته، ذکر را می گویند که او را گوش دار.
این همچنان است که گروهی در آرزوی بهشت اند و بهشت خود در آرزوی گروهی است، و ذلک فی قول
النّبی (ص)
: انّ الجنّة تشتاق الی اربعة نفر : صائم رمضان و تالی القرآن و حافظ اللسان و مطعم السّغبان.
و روی ان الجنّة لتشتاق الی سلمان.
آن مرید را دیده برین آمد که : «
اذ کرونی
» و مراد را این نمودند که «
اذکرکم
»، مرید طالب ذکر است و ذکر طالب مراد، مرید طالب وقتست و وقت طالب مراد، مرید در طلب دلست و دل در طلب مراد، میدان نظر مرید عالم جعلیّت است در غشاوت خلقیّت، میدان نظر مراد هوای وحدانیّت است و فضاء
(۱)
فردانیّت.
لقمان سرحسی
و
بو الفضل سرخسی
دو
پیر
بودند در عصر خویش فرید روزگار و یگانهٴ وقت، هر دو در سماع بودند،
بو الفضل
از دست خود رها شد، باری چند بگردید همچون چرخی گردان، آنگه بروی دیوار برشد، روی با
لقمان
کرد که نیائی تا درین هواء جعلیّت پروازی کنیم؟
لقمان
بانگ بر وی زد گفت نامردی مکن، آفرینش میدانی تنگ است، پرواز ما را نشاید.
اشارتی عظیم است بنقطهٴ جمع، کسی را که در دل آشنائی است و در جان روشنائی.
در خبر می آید که ایمان هفتاد و اند بابست، کمتر بابی آنست که از نهاد تو همّتی سر بر زند که دنیا و عقبی را بپشت پای از یکسو اندازی، چون این خاشاک از پیش قدم تو بر داشتند جمال ایمان آنگه بر دل تو تجلّی کند که : «
و الباقیات الصّالحات خیرٌ عند ربّک ثواباً و خیرٌ املا
».
همانست که
آن جوانمرد
گفته :
جمال حضرت قرآن نقاب آنگه براندازد
که دار الملک ایمانرا مجرّد بیند از غوغا
«
الّذین آمنوا و عملوا الصّالحات طوبی لهم و حسن مآب
» ــ می گوید آن مؤمنان و جوانمردان که صفت ایشان اینست خوشا که عیشا ایشانست، امروز
p.207
طوبی و زلفی در دل ایشان است و فردا طوبی و حسنی نزل ایشانست، امروز ذوق معرفت و انس محبّت بهرهٴ ایشانست و فردا سماع و شراب و دیدار حاصل ایشانست، طوبی ایشان وقتست و بهشت ایشان نقداست و راحت ایشان در درد است.
ای
جوانمرد
هفت کشور آراسته بطلعت خداوندان درد است، ملک هشت بهشت یک شاخ از درخت در دست، اگر یک ذره از آن درد و اندوه که در دلهای صدیقان و عارفانست، بر کلّ کائنات آشکارا گردد، اهل آفرینش از نشاط آن ذره عین طرب شوند، خارستان همه بوستان گردد، زنّارها کمر عشق دین شود، اگر هرگز طلعت خویش نماید، آن ساعت نماید که واجدان در وجد باشند.
جعفر خلدی
گوید که
شاه طریقت
جنید بغدادی
با جماعتی مشایخ قصد زیارت
طور
کردند، چون بمناجات گاه
موسی
رسیدند،
جنید
را وقت خوش گشت و در وجد آمد،
درویشی
دست بهم وا زد، این بیت بر گفت :
انّ آثارنا تدلّ علینا
فانظروا بعدنا الی الآثار
جماعت از روی موافقت بتواجد در آمدند، هر کسی در شوری افتاده، و از هر گوشهای نعرهای همی آمد، راهبی آنجا در غاری نشسته، چون ایشانرا بر آن صفت دید، زار بگریست و از درد دل و سوز جگر بنالید، آواز بر آورد که یا امّة
محمّد
اجیبونی،
جنید
پیش آن راهب رفت، راهب گفت ای شیخ این تواجد شما بر عموم باشد یا بر خصوص.
گفت بر خصوص، گفت چون مقهور گشت بچه نیّت بر پای خیزد، گفت نشانی از حق بدلهای ایشان رسد بر پای خیزند، نبینی که جمعی نشسته باشند مهتری در آید همه بر پای خیزند و بتواضع در آیند، ما را از حق نشانی آید و در آن نشان پیمانی بود، وجد ما از آنست، گفتا چه باشد که ایشانرا از آن وا ستاند، گفتا خوف خطر و بیم فراق، راهب گفت صدقت یا جنید، در
انجیل
صورت این سعادت دیده ایم و خوانده ایم، راستست و درست، راهب آن ساعت زنّار بگشاد و ایمان قبول کرد، پس در خواست تا همان بیت باز گفتند، بر پای خاست و همچون چرخی همی گشت، آخر بانگی بکرد و جان بحضرت
p.208
فرستاد.
«
و هم یکفرون بالرّحمن قل هو ربّی لا اله الّا هو
» ای
محمد
این کافران قدر نام ما نمی دانند، این بی حرمتان بنام ما کافر می شوند، ای
محمّد
تو بگوی : « لااله الّا هو » ما را بپاکی بستای و به یگانگی یاد کن ما ذکر تو و ثناء تو بعالمی بر گرفتیم و ترا بجای جهانیان پسندیدیم، ای
محمد
مقصود کائنات و نقطهٴ دائرهٴ حادثات خود توئی، لو لاک ما خلقت الکون، اگر نه جاه و جلال
(۱)
تو بودی، ما این عالم را خود نیافریدیمی، و لقد انشد مخلوقٌ فی مخلوقٍ :
و کنت ذخرت افکاری لوقت
فکان الوقت وقتک و السلام
(۲)
و کنت اطالب الدّنیا بحرٍّ
فانت الحرّ و انقطع الکلام
« و هم یکفرون بالرّحمن » ای
محمّد
اگر
عتبه
و
شیبه
و
ولید مغیره
و
بو جهل
و
بو لهب
حرمت نام ما نمی دارند و تعظیم آن در دل خود راه نمی دهند، تو دل تنگ مکن و باین معنی غم مخور که مادر خزائن غیب خویش جوانمردانی داریم از امّت تو که پس از این روزگار ایشانرا سر بدین عالم در دهیم و از خزائن غیب ایشانرا بیرون آریم، مونس دل ایشان نام ما بود، غذای جان ایشان مهر ما بود.
شبلی
وقتی هفت روز در وجد خویش رفته بود که هیچ طعامی و شرابی نخورد، غریق دریای محبت گشته و سر در سرّ خود گم کرده، این کلمات پیوسته بزبان می گفت : ذکر ربّی طعام نفسی و ثناء ربّی لباس نفسی و الحیاء من ربّی شراب نفسی، نفسی فداء قلبی، قلبی فداء روحی، روحی فداء ربّی، آخر چون آتش وجد وی ساکن گشت، او را پرسیدند که هفت روز بی طعام و شراب بسر آوردی این چه حالست، گفت ای مسکین، کسی که او را با نام و ذکر دوست خوش بود، طعام و شرابش کجا یاد آید، آنگه گفت :
p.209
جئتمانی لتعلما سرّ سُعدی
تجدانی بسرّ سُعدی شحیحا
آورده اند که
عیسی بن مریم
(ع)
شصت روز در مناجات حق بود که طعام وشراب بخاطر وی نگذشت، بعد از شصت روز در دلش آمد که اگر رغیفی بودی ما بکار بر دیمی، آن ساعت مناجات منقطع گشت و آن رغیف دید پیش وی نهاده،
عیسی
بآنک از مناجات باز ماند همی گریست،
پیری
بر وی بگذشت که بر وی سیمای نیکان بود، گفت ای شیخ مرا چنین حالی افتاد : در مناجات حق بودم بخاطر من طعام بگذشت آرزوی رغیفی در سینهٴ من حرکت کرد آن مناجات منقطع گشت دعائی کن در کار من، آن
پیر
گفت : الهی ان کان الخبز خطرَ ببالی فی وقت من الاوقات فلا تغفرلی ؛
باین حکایت نگر، اعتقاد نکنی که آن ولی را بر
عیسی
فضل بود که
عیسی
نبی بود و هیچ رتبت بالای نبوّت نیست، نهایت کار اولیاء بدایت کار انبیاء است و در تحت این سرّی است که بیان آن ناچارست و دانستن آن مهم .
بدانک پیغامبران را قوّتی باشد از تأیید الهیّت و تأثیر نبوّت که اولیا را آن قوّت نبود و بآن قوّت حظّ نفس ایشانرا از تعظیم درگاه الهیّت و پرورش دین و دیانت و موجبات نبوّت باز ندارد، ازین جهت طلب حظّ نفس کنند و ایشانرا هیچ زیان ندارد، بآن قوت و تأیید الهیّت که یافته اند، و اولیا را آن قوّت نیست، اگر در حظوظ نفس شوند، در تراجع افتند، ازینجا بود که
موسی
(ع)
با آن همه کرامات و آیات که از حق تعالی دیده بود و یافته از وی طعام خواست گفت :
ربّ انّی لما انزلت الیّ من خیرٍ فقیر
؛
و همچنین پیغامبران حظّ نفس طلب کرده اند از طعام و شراب و نکاح زنان و مخالطت ایشان، فهذا
نبیّنا (ص)
ربّما یکون مع
عایشة
فی الفراش و الوحی ینزل علیه و ما کان یشغله هیبة الوحی عن حظوظ نفسه.
و هم ازین باب است آنچ ربّ العزّه گفت : «
و لقد ارسلنا رسلاً من قبلک و جعلنا لهم ازواجاً و ذرّیةً
» کافران بعیب باز گفتند که اگر
محمّد
پیغامبر بودی از شغل نبوّت با شغل زن و فرزند نپرداختی، ربّ العزّه ایشانرا جواب داد که همهٴ پیغامبران چنین بوده اند، زن و فرزند داشته اند، و ایشانرا زن و فرزند از شغل نبوّت و اداء رسالت باز نداشت و امیر المؤمنین
علی
(ع)
ازینجا گفت : خیار هذه
p.210
الّامه الّذین لا یشغلهم دیناهم عن آخرتهم و لا آخرتهم عن دنیاهم.
و قال
النّبی
علیه افضل الصّلوات لو تعلمون ما اعلم لضحکتم قلیلاً و لبکیتم کثیراً و لما تلذّذتم بالنّساء علی الفراش و لخرجتم الی الصّعدات تجاَرون الی الله.
فکان
هو (ص)
علم هذه الاشیاء و لکن من قوّته و امکانه و انبساطه مع الله عزّ و جل لم یشغله حظّ نفسه عن حظّ ربّه و لا حظّ ربّه عن حظّ نفسه.
قوله : «
لکلّ اجلٍ کتابٌ
»
قال
جعفر الصادق
(ع)
لکلّ رؤیةٍ وقت و
قال
ابن عطاء
لکلّ علم بیان و لکلّ بیانٍ.
لسانٌ و لکلّ لسانٍ عبارة و لکلّ عبارةٍ طریقة و لکلّ طریقة اجل فمن لم یمیّز بین الاحوال فلیس له ان یتکلّم.
|
p.205
(۱) نسخهٴ الف : حال
p.206
(۱) نسخهٴ الف : قضاء.
p.208
(۱) نسخهٴ ج : جمال.
(۲) نسخهٴ ج : السلام ( بدون واو ).
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 226 |
|
Del |
13 |
الرعد |
سیزدهم |
5 |
p.218
قوله تعالی : «
یمحو الله ما یشآء و یثبت
» بدانک شاه راه دین حق سه چیزست : اسلام و سنّت و اخلاص.
در اسلام خائف باش و در سنت راجی و در اخلاص محبّ، اسلام از خوف چاره نیست و سنّت بی رجا نیست اخلاص جز مایهٴ محبّ نیست، خائف را گویند می ترس، راجی را گویند همی جوی، محبّ را گویند همی سوز، تا هنگامی آید که خائف را خطاب این بود که لا تخف – مترس که روز ترس بسر آمد، و راجی را گویند لا تحزن – اندوه مدار که امیدت بر آمد و درخت شادی ببر آمد، و محبّ را گویند ابشر – شاد باش که شب هجر بپایان رسید و صبح وصل بر آمد .
این هر یکی را در عالم روش خویش محو و اثباتست، از دل خائف ریا می سترد و یقین می نهد، بخل می سترد جود می نهد، شره می سترد قناعت می نهد، حسد می سترد شفقت می نهد، بدعت می سترد سنّت می نهد، بیم می سترد امن می نهد.
از دل راجی اختیار می سترد تسلیم می نهد، تفرقت می سترد
جمع
می نهد، سرگردانی بنده می سترد نور سبق می نهد.
از دل محبّ رسوم انسانیّت می سترد شواهد حقیقت می نهد، یمحو النّعوت الانسانیّة و یثبت النّعوت الرّبّانیّة، یمحو شواهدکم و یثبت شاهده، از شاهد بنده می کاهد و از شاهد خود می فزاید تا چنانک باوّل خود بود بآخر هم خود باشد.
پیر طریقت
ازیجا گفت : الهی جلال عزّت تو جای اشارت نگذاشت، محو و اثبات تو راه اضافت بر داشت، تا کم گشت هرچه رهی در دست داشت، الهی زانِ تو می فزود و زانِ رهی می کاست تا آخر همان ماند که اوّل بود راست.
p.219
محنت همه در نهاد آب و گل ماست
پیش از دل و گل چه بود آن حاصل ماست
و یقال یمحو العارفین بکشف جلاله و یثبتهم بلطف جماله فبکشف الجلال انخنست العقول فطاحت و بلطف الجمال طربت الارواح فارتاحت.
اوّل بنده را در بحر کشف جلال بموج دهشت غرق کند تا در غلبهٴ انس از خود رها شود بحالی که تن صبر بر نتابد و دل با عقل نپردازد و نظر تمییز را نپاید، بسان مستان بوادی دهشت سر در نهد عطشان و حیران گهی گریان و گه خندان، نه فراغتی که دل رمیده باز جوید، نه مساعدی که بخت خویش با وی باز گوید :
فریدٌ عن الخلّان فی کلّ بلدةٍ
اذا عظم المطلوب قلّ المساعدُ
همی گوید بزبان انکسار بنعت افتقار : الهی این سوز ما امروز دردآمیزست، نه طاقت بسر بردن و نه جای گریزست، الهی این چه تیغ است که چنین تیز است، نه جای آرام و نه روی پرهیزست، کریما منزل ما چنین دورست همراهان
(۱)
بر گشتند که این کار غرورست، گر منزل ما سرورست این انتظار سورست و این محنت بر محنت
نورٌ علی نور
ست، باز بنظر لطف در میان جان بنده نگرد از آن سکر با صحو آید، آرمیدهٴ الطاف عنایت، افروختهٴ نور مشاهدت، از خود باز رسته و دنیا و آخرت از پیش وی بر خاسته، بنسیم انس زنده و یادگار ازلی دیده و شادی جاودان یافته، میگوید الهی گاه از تو می گفتم و گاه می نیوشیدم، میان جُرم خود و لطف تو می اندیشیدم، کشیدم آنچ کشیدم، همه نوش گشت چون آوای قبول شنیدم.
«
اولم یروا انّا نأتی الارض ننقصها من اطرافها
» بزبان
اهل اشارت
و بر ذوق
ارباب معرفت
تفسیر این آیت در آن خبرست که
مصطفی
(ص)
گفت : « بدلاء امّتی اربعون رجلاً اثنان و عشرون بالشّام و ثمانیة عشر بالعراق کلمّا مات منهم واحدٌ ابدل مکانه آخر فاذا جاء الامر قبضوا ».
– اصلی عظیم است این خبر در علوم حقایق و تمکین
ارباب معارف
و ما شرح آن در
کتاب اربعین
مستوفی
p.220
گفته ایم، کسی که این بیان خواهد از آنجا طلب کند ؛ «
و الله یحکم لا معقّب لحکمه
» لا رادّ لقضائه و لا ناقض لا مره، خداوندیست کار گزار، راست کار، پاک داد نیکو نهاد، کارها پرداخته بحکمت خود، بنیادها ساخته بعلم خود، حکمها رانده بخواست خود ، هر کسی را قسمتی رفته و هر یکی را بر کاری داشته، چون می دانی که بر وی اعتراض نیست و از حکم وی اعراض نیست بهرچه پیش آید رضا ده که جز ازین روی نیست، در داه دین منزلی بزرگوارتر از رضا دادن بحکم وی نیست و یافت کرامت قربت را وسیلتی تمامتر از رضا نیست.
حسن بصری
روزی بر
رابعهٴ عدویه
در آمد و آن سیّدهٴ عصر خویش عقد نماز بسته بود، گفت ساعتی بنشستم بر سجادهٴ نماز وی، نگه کردم در دیدهٴ راست وی خاری شکسته دیدم و قطره های خون بر رخان وی روان گشته و بسجده گاه وی رسیده، چون از عقد نماز فارغ گشت گفتم این چه حالست.
خار در دیده شکسته و جای نماز بخون چشم رنگین گشته،
گفت ای
حسن
بعزّت آن خدای که این بیچاره را بعزّ اسلام عزیز کرد که مرا ازین حال خبر نیست، ای
حسن
دلم این ساعت بر صفتی بود که اگر ممکن شود که هر محنتی و عقوبتی که در هفت طبقهٴ دوزخ است میلی سازند و در دیدهٴ راستم کشند اگر دیدهٴ چپم خبر یابد دست فرو کنم و دیده از بن بر کنم.
بحقّ تو، بحق مهر تو، بصحبت تو
که دیده بر کنم اردیده در رضای تو نیست
ترا خوش است که هر کس ترا بجای منست
مرا بتر که مرا هیچ کس بجای تو نیست
و
الحمد لله ربّ العالمین
و
العاقبة للمتّقین
.
|
p.219
(۱) نسخهٴ الف : هام راهان.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 227 |
|
Del |
14 |
ابراهيم |
سیزدهم |
5 |
p.230
قوله تعالی : «
بسم الله الرّحمن الرّحیم
» سَماع بسم الله یوجب الهیبة و الهیبة تتضمّن الفناء و الغیبة، سماع الرّحمن الرّحیم یوجب الحضور و الاوبة و الحضور یتضمّن البقاء و القربة، من اسمعه بسم الله ادهشه فی کشف جلاله و من اسمعه الرّحمن الرّحیم عیشه بلطف جماله و کرم افضاله، الله است قادر و قدیم مستوجب قدم، رحمن است قاهر و عظیم مستحق عظم، رحیم است غافر و حلیم سزاء فضل و کرم، ای مهیمن اکرم و ای مفضل ارحم، ای محتجب بجلال متجلّی بکرم، نه با قرب تو اندوه است نه با یاد تو غم.
چشمی که ترا دید شد از درد معافا
جانی که ترا یافت شد از مرگ مسلّم
کار آنست که تو در گرفتی، راه آنست که تو نمودی، قسمت آنست که تو کردی پیش از لوح و پیش از قلم، قضا قضاء تو و خواست خواست تو و حکم حکم تو، حکم دیگران همه میل است و ستم .
قضی الله امراً و جفّ القلم
و فیما قضی ربّنا ما ظلم
الله است آفریدگار جهانیان، رحمن است روزی گمار همگان، رحیم است آمرزگار مؤمنان، الله است آفرینندهٴ بی نظیر، رحمن است پروراننده و دست گیر، رحیم است آمرزنده و عذر پذیر، هر چند که خُردبین است (۱) عظیم و بزرگوار است، هرچند که سخت گیر فرا گذار و آسان گذارست، در صفت عزّت وی هم نور و هم نار است، بنار عزّت قومی را می گدازد، بنور عزّت قومی را می
p.231
نوازد، آن سوخته را بعدل خود در ظلمات کفر می دارد، و آن نواخته را بفضل خود بدعوت
مصطفی
(ص)
و بنور
قرآن
راه می نماید و از تاریکی بیگانگی به روشنائی آشنائی می آرد، اینست که ربّ العالمین گفت : «
کتابٌ انزلناه الیک لتخرج النّاس من الظّلمات الی النّور باذن ربّهم
»، ای
محمد
این چراغ
قرآن
که در دست تو است افروزندهٴ آن مائیم، راهبر بوی آنکس بود که ما خواهیم.
بزرگان دین گفتند نشان راه بردن بوی پنج چیز است : اوّل آنک حق او را قبول کند چنانک گفت عزّ جلاله : «
فتقبّلها ربّها بقبولٍ حسنٍ
»، دیگر آنک او را دست گیرد : «
لو لا ان تدارکه
»، سوم دل وی در خود بندد : «
و ربطنا علی قلوبهم
»، چهارم برق دوستی در دل وی تابد : «
رأی کوکباً
»، پنجم جان ویرا بوی وصال دماند : «
و الصّبح اذا تنفّس
» ؛ و اصل این همه عنایت ازلیست، چون عنایت بود طاعت سبب مثوبت بود و معصیت سبب مغفرت، و اگر عنایت نبود طاعت سبب ندامت بود و معصیت سبب شقاوت.
«
الله الّذی له ما فی السّموات و ما فی الارض
»
قال
الواسطی
: الکون کلّه له فمن طلب الکون فانّه المکوّن و من طلب الحقّ فوجده سخّر له الکون بما فیه.
ــ هر که خویشتن را فامکوّن داد و دل خود فا صحبت (۱) وی پرداخت، کاینات و حادثات یکسر فا خدمت وی پرداخت .
می گوید عبدی هفت آسمان و هفت زمین و هرچه در آن است مِلک و مُلک ماست، همه بنده ورهی ماست، اگر وفای عهد ما را میان بندی و چاکروار سر در ربقهٴ طاعت آری همه را حلقهٴ چاکری تو در گوش کنیم و مسخّر تو گردانیم، و اگر سر از چنبر فرمان بگردانی یا دل خود فا صحبت غیری پردازی همه را بخصمی تو بر پای کنیم و قدمگاه تو بر تو زندان کنیم.
سلیمان
پیغامبر با چندان مرتبت و منزلت روزی بر تخت مملکت نشسته بود شادروان دولت گسترانیده، جن و انس و طیور صفها کشیده، تاج رسالت بر فرق
p.232
نبوّت نهاده، بخاطرش بگذشت که امروز هیچ کس را گذشت
(۱)
از پسر
داود
روا بود که این منزلت و رفعت او را عطا دهند.
در حال
(۲)
باد را فرمودند تا آن رداء وی از فرق سر او در کشید و بر خاک
(۳)
انداخت،
سلیمان
روی درهم کشید از سر سطوت خویش باد را گفت : رُدّی علی رّدائی، باد جواب داد که رُدّ علیک قلبک، ای
سلیمان
تو دل خود بخود باز آر تا ما رداء تو بتو باز آریم.
«
و لقد ارسلنا موسی بآیاتنا ان اخرج قومک من الظّلمات الی النّور
»، یا
محمد
ما
موسی کلیم
را همان فرمودیم که ترا می فرمائیم، همه را گفتیم چراغ دعوت بیفروزید و خلق را از ظلمات شک با نور یقین خوانید و از تاریکی جهل بروشنائی علم آرید، تدبیر خود بگذارید، تقدیر حق بینید، بدعت منهید و مپسندید، طرةیقت سنّت و جماعت سپرید، «
و ذکّرهم بایّام الله
»
هی الایّام الّتی کان العبد فیها فی کتم العدم و الحقّ یقول بقوله الازلی عبادی، ای
محمد
با یادشان ده آن روزگار که شما نبودید و من شما را بودم، بی شما من کار شما بساختم و عقد دوستی ببستم و رحمت از بهر شما بر خود نبشتم : «
کتب ربّکم علی نفسه الرّحمة
».
این آن رمزست که
پیر طریقت
در مناجات گفت : الهی آن روز کجا باز یابم که تو مرا بودی و من نبودم تا با آن روز نرسم میان آتش و دودم، و اگر بدو گیتی آن روز را باز یابم بر سودم، و ربود تو خود را در یابم به نبود خود خشنودم .
الهی من کجا بودم که تو مرا خواندی، من نه منم(۴) که تو مرا ماندی ؛ الهی مران کسی را که خود خواندی، ظاهر مکن جرمی که خود پوشیدی .
الهی خود بر گرفتی و کس نگفت که بردار، اکنون که بر گرفتی بمگذار و در سایهٴ لطف خود میدار و جز بفضل و رحمت خود مسپار.
«
و اذ تاذّن ربّکم لئن شکرتم لازیدنّکم
» ای لئن شکرتم الاسلام لا زیدنّکم الایمان، و لئن شکرتم الایمان لا زیدنّکم الاحسان، و لئن شکرتم الاحسان لا زیدنّکم
p.233
المعرفة، و لئن شکرتم المعرفة لا زیدنّکم الوصلة، و لئن شکرتم الوصلة لا زیدنّکم المشاهدة، و لئن شکرتم
ما خوّلناکم
من عطائی لا زیدنّکم ما وعدناکم من لقائی.
و روی انّ
داود
(ع)
قال : یا ربّ کیف اشکرک و شکری لک تجدیدُ منّةٍ منک علیّ، فقال یا داود الآن شکرتنی.
|
p.230
(۱) نسخهٴ الف : خودبين است.
p.231
(۱) نسخهٴ ج : با صحبت.
p.232
(۱) نسخهٴ الف : بر گذشت.
(۲) نسخهٴ ج : عطا دهند در خاک.
(۳) نسخهٴ الف : در کشيدند و در خاک.
(۴) نسخهٴ الف : نه من منم.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 228 |
|
Del |
14 |
ابراهيم |
سیزدهم |
5 |
p.244
قاله تعالی : «
قالت رُسلهم افی الله شکٌ
» کیف یشکّ فی توحیده من لا ینصرّف الّا بتصریفه و تدبیره، بل کیف یبصر جلال قدره الّا من کحله بنور برّه و لطفه.
تا سرمهٴ عنایت بمیل هدایت در دیدهٴ تو نکشد، آیات و رایات قدرت او نبینی و عجایب و بدایع فطرت او نشناسی، تعجّب همی کردند رسولان که خود در آفرینش کسی باشد که در وحدانیّت و فردانیّت خداوند ذو الجلال بگمان بود، پس از آنک کلیّات و جزئیات در کون و کائنات همه دلیلست و گواه بر یکتائی و بی همتائی او .
مرد باید که بوی تاند برد
ورنه عالم پر از نسیم صباست
لکن زهر افعی چون مستولی گردد بر جان بیچاره ای هزار خروار تریاق سود نکند، من اسقطته السّوابق لم تنعشه الّلواحق، اوّل نمودن است پس دیدن، اوّل نمایش است پس روش، تا ننماید نه بینی، تا نخواند نروی، خواندنش اینست که : «
فاطر السّموات و الارض یدعوکم لیغفر لکم
»، آفریدگار زمین و آسمان، کردگار جهان وجهانیان، بی نیاز از طاعت و اعمال بندگان بانعام و افضل خود، نه بسزاء شما، بل بسزاء خود می خواند شما را که باز آیید، درگاه ما را لزوم گیرید، چون می دانید که جز من خداوند نیست، از من آمرزش خواهید که ما را از گناه آمرزیدن باک نیست، عیب خود عرضه کنید که ما را از معیوب پذیرفتن عار نیست، بجرم رهی را گرفتن انتقام است و ما را با رهی انتقام نیست.
باوّل بر گرفتن و بآخر بیفکندن در علم نقصانست و در علم ما نقصان نیست، کرامت ازین بزرگوارتر نباید (۱)، لطف ازین تمامتر نبود، کید دشمن بتو نماید و از وی حذر فرماید گوید : «
انّ الشیطان لکم عدوٌّ فاتّخذوه عدوّا
ً »، شیطان دشمن شما است او را دشمن دارید، فرمان وی مبرید، دعوت وی را اجابت مکنید : «
انّما یدعوا
p.245
حزبه لیکونوا من اصحاب السّعیر
»، او خود خرمن سوخته است ترا سوخته خرمن خواهد تا ترا با خود بدوزخ برد، فرمان وی مبر، فرمان خداوند خود بر، دعوت الله را پاسخ کن، «
یدعوکم لیغفر لکم
» که بآن میخواند تا ترا بیامرزد و بنوازد.
جای (۱) دیگر گفت : «
اولئک یدعون الی النّار و الله یدعو الی الجنّة و المغفرة باذنه
–
و الله یدعو الی دار السّلام
» همه را می خواند لکن تا خود کرابار دهد و مقبول حضرت بی نیازی که بود، آنها که مقبول حضرت بی نیازی آمدند، علم سعادت و رایت اقبال نخست بر درگاه سینه های ایشان نصب کردند و مفاتیح کنوز خیرات و خزائن طاعات در کف کفایت ایشان نهادند و دیواری از عصمت بگرد روزگار ایشان در کشیدند تا صولت دعوت شیطانی راه بساحات دل ایشان نیافت، آنگه جمال بی نهایت : «
یدعوکم لیغفر لکم
» بر دل ایشان تجلّی کرد و از یک جانب عنایت شریعت او را مدد داد که : «
اجیبوا داعی الله
»، و از دیکر جانب جلال حقیقت او را نواخت که : «
فلیستجیبوا لی
»، پس چه عجب باشد اگر رهی با این عنایت و رعایت مقبول حضرت الهیّت شود.
«
و ما لنا اَلّا نتوکّل علی الله و قد هدینا سبلنا
» ای وقد رقّانا من حدّ تکلّف البرهان الی وجود روح البیان بکثرة ما افاض علینا من جمیل الاحسان و کفانا من مهمّات الشّان.
توکّل نشان یقینست و مایهٴ ایمان و ثمرهٴ توحید و آنرا دو درجه است : یکی توکّل عام مکتسبان امّت را، دیگر توکّل خاص راضیان حضرت را، توکّل عام آنست که از راه اسباب بر نخیزی، کسب و تجارت و حراثت که سنّت شریعتست دست بنداری و آنکه اعتماد بر آن کسب نکنی و روزی از اسباب نبینی، بلکه از مسبّب الاسباب بینی و اعتماد جز بر فضل الله نکنی و حرکات اسباب و حول و قوّت خود بداشت وی بینی، درین توکّل اسباب در میان دیدن رواست امّا با اسباب بماندن خطاست.
پیر طریقت
گفت : سبب ندیدن جهلست امّا با سبب بماندن شرکست،
p.246
بهشت در میان ندیدن بی شرعی است امّا با بهشت بماندن دون همّتی است، از روی شریعت اگر کسی در غاری نشیند که راه گذر خلق بر وی نبود و آنجا گیاه نبود گوید توکّل می کنم این حرامست که وی در هلاک خویش شده و سنّت حق سبحانه و تعالی در کار اقسام و ارزاق خلق بندانسته.
آورده اند که در
بنی اسرائیل
زاهدی از شهر بیرون شد، در غاری نشست که توکّل می کنم تا روزی من بمن رسد، یک هفته بر آمد و هیچ رفقی پدید نیامد و بهلاک نزدیک گشت، وحی آمد به پیغامبر روزگار که آن زاهد را گوی : بعزّت من که تا با شهر نشوی در میان مردم من ترا روزی ندهم، پس بفرمان حق بشهر باز آمد و رفقها آغاز کرد، از هر جانبی هر کسی تقرّبی میکرد و چیزی می آورد (۱)، در دل وی افتاد که این چه حالست.
وحی آمد به پیغامبر که در آن روزگار بود، که او را بگوی : تو خواستی که بزهد خویش حکمت ما باطل کنی، ندانستی که من روزی بندهٴ خویش که از دست دیگران دهم دو ستر از آن دارم که از قدرت خویش، تو بندگی کن، کار خدائی و روزی گماری بما باز گذار.
و در اخبار
موسی کلیم
است علیه السلام که او را علّتی پدید آمد، طبیبان گفتند داروی این علّت فلان چیزست،
موسی
گفت دارو نکنم تا الله خود عافیت فرستد و شفا دهد، آن علّت بر وی دراز گشت، گفتند ای
موسی
این دارو مجرّبست اگر بکار داری در آن شفا بود،
موسی
(ع)
نشنید و دارو نکرد تا از حق جلّ جلاله وحی آمد که بعزّت من که تا تو دارو نخوری من شفا ندهم،
موسی
دارو بخورد در حال شفا آمد،
موسی
را چیزی در دل آمد که بار خدایا این چونست؟.
وحی آمد که یا
موسی
تو چونی مپرس و سنّتی که ما نهاده ایم اسرار آن مجوی که کس را باسرار الهیّت ما راه نیست و گفتن چون و چرا روانیست، اینست بیان درجهٴ اوّل در توکّل که هم اسباب بیند هم مسبّب امّا داند که اسباب از مسبّب است و خلق از خالق، همه از یک اصل می رود و فاعل یکی بیش نیست و بر دیگری حوالت
p.247
نیست و بنده تا درین مقامست در تفرقه است که در دایرهٴ جمع نیست، چون ازین درجه بر گذشت توکّل راضیانست (۱) و آن حال (۲) صدّیقانست که از مسبّب وا اسباب نپردازند (۳) همه یکی را بینند و یکی را شناسند، دیگران کار باو سپارند و ایشان خود را باو سپارند، دیگران ازو خواهند و ایشان خود او را خواهند، دیگران بعطا آرام گیرند و ایشان بمعطی آرام گیرند، این توکّل چراغی است در دل که اینک منم، ندائیست در گوش که ایدرم (۴)، نشانیست روشن که با توام.
حسین منصور حلاج
،
خواص
را دید که در بیابان می گشت گفت چه میکنی؟ گفت قدم خویش در توکّل درست می کنم، گفت : افنیت عمرک فی عمران باطنک فاین الفنآء فی التّوحید.
و
ابو بکر صدّیق
بیمار بود، او را گفتند طبیب را بیاریم تا ترا علاج کند، گفت طبیب مرا دید و گفت : انّی افعل ما ارید، «
ولنصبرنّ علی ما آذیتمونا
»، این دلیلست که صبر کردن بر رنج (۵) و احتمال کردن و بدفع آن مشغول نا بودن از توکّلست ؛ همانست که جای دیگر گفت : «
ودع اذیهم و توکّل علی الله
» هر که بر رنجها صبر کند و ننالد او را هم مقام متوکّلانست هم مقام صابران و در دوش دین داران دو مقام ازین عزیزتر نه اند.
ربّ العالمین متوکّلانرا می گوید : «
انّ الله یحبّ المتوکّلین
» و صابران را می گوید : «
انّ الله مع الصّابرین
» و کمال شرف و فضیلت صبر را ربّ العزّه در
قرآن
زیادت از هفتاد جای صبر یاد کرده و هر درجهای که آن نیکوتر و بزرگوارتر با صبر حوالت کرده، درجههای بزرگوارتر از امامت در راه دین نیست و با صبر حوالت کرده که : «
و جعلنا منهم ائمّةً یهدون بامرنا لمّا صبروا
»، مزد بی نهایت و ثواب بی شمار با صبر حوالت کرده که : «
اِنّما یوفّی الصّابرون اجرهم بغیر حساب
»، صلوات و رحمت و هدایت کس را بهم جمع نکرد مگر صابرانرا، گفت : «
اولئک علیهم صلواتٌ من ربّهم و رحمةٌ و اولئک هم المهتدون
».
p.248
و در خبرست که صبر گنجیست از گنجهای بهشت و اگر صبر مردی بودی، مردی کریم بودی، و
عیسی
(ع)
را وحی آمد که ای
عیسی
نیابی آنچ خواهی تا صبر کنی بر آنچ نخواهی.
و
رسول (ص)
قومی را دید از
انصار
، گفت مؤمنانید.
گفتند آری، گفت نشان ایمان چیست.
گفتند بر نعمت شکر کنیم و در محنت صبر و بقضاء الله راضی،
مصطفی
(ص)
گفت : مؤمنون و ربّ الکعبه.
|
p.244
(۱) نسخهٴ الف : نيابد.
p.245
(۱) نسخهٴ ج : همانست که جای.
p.246
(۱) نسخهٴ ج : هر کس تقربی همی کرد و چيزی همی آورد.
p.247
(۱) نسخهٴ الف : توکل را زيانست.
(۲) نسخهٴ الف : حالت.
(۳) نپردازند : فارغ نباشند.
(۴) ايدر : اينجا – نسخهٴ الف : که آيد درم.
(۵) نسخهٴ ج : بر رنج واذی.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 229 |
|
Del |
14 |
ابراهيم |
سیزدهم |
5 |
p.260
قوله تعالی : «
و اُدخل الّذین آمنوا
» معنی آنست که مؤمنان و دوستانرا فردا به بهشت فرود آرند در آن سرای پیروزی و نعیم باقی و ملک جاودانی، امّا ظاهر لفظ ــ اُدخل ــ آنست که این حکم راندند روز اوّل در عهد ازل و مؤمنان را آن روز ببهشت فرو آوردند
(۱)
که این حکم راندند، نه خواستی نواست که می دروا
(۲)
کند، کردهٴ ازلیست که می آشکار کند
(۳)
، نه امروز شان می نوازد که در ازلشان نواخته است و این کار پرداخته، عابد همه نظارهٴ ابد کند، بیم وی از آن بود که تا فردا با من چه کنند، عارف همه نظارهٴ ازل کند، سوزش همه آن بود که در ازل با من چه کرده اند، او که در ابد نگرد همه رکوع و سجود بیند، او که در ازل نگرد همه وجد و وجود بیند، از دیدار خود غایب بود، نه خود را بیند نه از خود، بلکه
(۴)
همه حق را بیند و حق را داند
(۵)
، او که به ابد نگرد هرچه بدو دهند قبول کند و بآن قانع شود، و او که بازل نگرد نه هیچیز قبول کند نه بهیچ خلعت قانع شود، اگر هرچه در کونین خلعتست او را بآن بیارایند هر لحظتی
(۶)
که بر آید برهنه تر بود، و اگر کلّ کون
(۷)
مائده ای سازند و پیش دل وی نهند ویرا از آن نزل چاشنی نیاید.
هر دو کون لقمه ای ساختند و در حوصلهٴ پر درد
بو یزید
نهادند هنوز روی سیری نمی دید، فریاد همی داشت که من گرفتار عیانم بخبر قناعت چون کنم، من که نقد را جویانم بامید کفایت چون کنم!!
p.261
بی تو ای آرام جانم زندگانی چون کنم
چون نباشی در کنارم شادمانی چون کنم
«
و اُدخل الّذین آمنوا و عملوا الصّالحات جنّاتٍ
» ایشانرا فرو آرند فردا در آن بهشتها، نه یک بهشت است که هشت بثشتست، نه هشت درجه است که صد درجه است.
مصطفی
(ص)
گفت : « انّ فی الجنّة مائة درجة اعدّها الله للمجاهدین فی سبیله ».
مرد می باید که در راه خدای جهاد کند، هم با نفس خویش بقهر، هم با دیو بصبر، هم با دشمن بتیغ، تا این درجه ها را گذاره کند و بفردوس رسد .
فانّه وسط الجنّة و اعلا الجنّة و فوقه عرش الرّحمن .
و آنکه بدان خرسند نشود تا در کرامت تحیّت بیفزایند که : «
تحیّتهم فیها سلامٌ
»، فقومُ یحیّیهم الملک و قوم یحیّیهم الملک
ــ قومی را تحیّت و سلام مَلک، قومی را تحیّت و سلام ملک، سلام مَلک اهل طاعت و خدمت را، می گوید جلّ جلاله : «
و الملائکة یدخلون علیهم من کلّ باب
سلامٌ علیکم
»، سلام مَلک اصل صفوت و قربت را، یقول تعالی : «
سلامٌ قولاً من ربٍّ رحیم
».
معنی سلام آزادیست و رستگاری، می گوید آزاد گشتید از احتراق، رستید از فراق، اینجا نه عتابست نه حجاب، هان که وقت سماعست و دیدار و شراب.
پیر طریقت
گفت
: ای جوانمرد، بس منال که بس نماند تا آنچ خبرست عیان شود، خورشید وصال از مشرق یافت تابان شود، همه آرزوها نقد شود و زیادت بی کران شود، قصّهٴ آب و گل نهان شود و دوست ازلی عیان شود، دیده و دل و جان هر سه باو نگران شود :
چه باشد گر خوری یک سال
(۱)
تیمار
چو بینی دوست را یک روز دیدار
«
الم تر کیف ضرب الله مثلاً کلمةً طیّبةً کشجرةٍ طیّبةٍ
» سخن پاک و گفت راست که از دهن مؤمن بیرون آید همچون آن درخت پاکست که میوهٴ
p.262
پاک بیرون دهد، درخت پاک بر تربت نیکو بر آب خوش جز میوهٴ شیرین بیرون ندهد، آنست که گفت : «
و البلد الطیّب یخرج نباته باذن ربّه
»، تربت پاک نفس بندهٴ مؤمنست، درخت پاک درخت معرفتست، آب خوش آب ندامتست، میوهٴ شیرین کلمهٴ توحید است، چنانک درخت بیخ بزمین فرو برد همچنان معرفت و ایمان در دل مؤمن بیخ فرو برد، چنانک شاخ بر هوا میوه آرد این درخت معرفت توحید بر زبان و عمل در ارکان آرد، هر دو بالا گیرد، اینست که ربّ العزّه گفت : «
الیه یصعد الکلم الطیّب و العمل الصّالح یرفعه
» .
قوام درخت بسه چیز است: بیخی بر زمین فرو برده، اصلی بر جای ایستاده، شاخی بهوا بر شده.
و درخت معرفت را این سه چیز بر کمالست : تصدیق بالجنان و عمل بالا رکان و قول باللّسان.
قال
النّبی (ص)
: « الایمان معرفةُ بالقلب و اقرارٌ باللّسان و عمل بالابدان ».
پیر طریقت
گفت : الهی آب عنایت تو بسنگ رسید، سنگ بار گرفت، سنگ درخت رویانید، درخت میوه و بار گرفت ؛ درختی که بارش همه شادی، طعمش همه انس (۱)، بویش همه آزادی ؛ درختی که بیخ آن در زمین وفا، شاخ آن بر هواء رضا، میوهٴ آن معرفت وصفا، حاصل آن دیدار و لقا.
«
تؤتی اُکلها کلّ حینٍ باذن ربّها
» بقول
ابن عباس
آن درخت که ربّ العزّه ایمان مؤمنان مثل بدان زد، درختیست در بهشت که میوهٴ آن هرگز بریده نگردد و بسر نیاید : «
لا مقطوعةٍ و لا ممنوعةٍ
»، کذلک لطائف قلوب العارفین من ثمرات شجرة الایمان لا مقطوعةٍ و لا ممنوعة، و قلوب اهل الحقایق عنها لا مصروفةٍ و لا محجوبة و هی لها فی کلّ وقت و نفس مبذولة غیر محجوبة.
آنگه کفر کافر را نیز مثل زد گفت : «
و مثل کلمةٍ خبیثةٍ کشجرةٍ خبیثة
»
ــ کلمهٴ خبیثه همچون شجرهٴ خبیثه است، این شجرهٴ خبیثه میگویند شجرهٴ شهواتست، زمین آن نفس امّاره، آب آن امل، اوراق آن کسل، میوهٴ آن معصیت، غایت آن دوزخ.
نهاد کافر شوره زمینست، از شوره زمین هرگز درخت خوش نروید
p.263
اگرچه باران خوش بر آن بارد، باران هرچهد پاکست و خوش امّا تا بر کدام موضع آید، چون بر صدف آید جوهر روید، چون بر مزبله آید کرم روید، پس کار زمین دارد و تخم، نه آب و باران، همانست که آنجا گفت : «
صنوانٌ و غیر صنوانٍ یُسقی بمآءٍ. واحد و نفضّل بعضها علی بعضٍ فی الاکل
».
دو بنده را مثل زد : یکی آشنا، یکی بیگانه.
گفتا مثل ایشان چون دو درختست : یکی شیرین، یکی تلخ.
تلخ هم از آن آب خورد که شیرین خورد، تلخ را جرمی نبود که تلخ آمد، شیرین را هنری نبود که شیرین آمد.
لکن این تخم بر سبیل شایستگی افکندند و آن تخم بر سبیل ناشایستگی، پس کار نه بآنست که از کسی کسل آید و از کسی عمل، کار آن دارد که تا شایستهٴ که آمد در ازل، تلخ را چه سود کش آب خوش در جوارست و خار را چه حاصل از آن کش بوی گل در کنارست.
«
یثبّت الله الّذین آمنوا بالقول الثّابت فی الحیوة الدّنیا و فی الآخرة
» تثبیت عارف آنست که ویرا در دنیا زندگانی باستقامت دهد، زندگانی که دامن وی پاک دارد و چشم وی بیدار و راه وی راست و مرکب (۱) وی تیز تا بدر مرگ، آنگه زندگانی حقیقت آغاز کند، بحیوة طیّبه رسد، از سایهٴ انسانیّت و صفت کنودی (۲) خلاص یافته و بمقرّ عزّ و قرارگاه خود رسیده و شرف و صولت خود بر فریشتگان بدیده، ازینجا بود که
رسول خدای (ص)
عمر خطاب
را گفت :
کیف بک یاعمر اذا رأیت ملکین فظّین غلیظین ید
خلان
علیک القبر فیقولان من ربّک و ما دینک و من نبیّک؟
فقال یا
رسول الله
ایکون عقلی معی.
قال نعم، قال اذاً لا ابالی.
و رأی (۳)
یزید بن هرون
بعد موته فی المنام، فقیل له ما صنع الله یک.
قال دخل علیّ منکرٌ و نکیر قبری، فقالا من ربّک فاخذت بلحیتی.
و قلت اَمِثلی یسأل من ربّک و قد دعوت الخلق الی الله سبعین سنةً، فقال احدهما للآخر ارفق به فقد صدق.
p.264
و
حکی عن
ابی یزید البسطامی
انّه قال : لو قال لی منکر و نکیر فی القبر من ربّک.
قلت لهما لا تسألانی من ربّک و لکن سلا ربّی من عبدک.
و سُئل
جعفر الصادق
(ع)
ما تقول فی منکرٍ و نکیر.
قال انّما یدخل منکر و نکیر قبر الکافر، فامّا قبر المؤمن فانّما یدخله مبشرٌ و بشیرٌ.
|
p.260
(۱) نسخهٴ الف : در آرند.
(۲) دروا : باژ گونه ( برهان قاطع )
(۳) نسخهٴ ج : آشکارا می کند.
(۴) نسخهٴ الف : بل که.
(۵) نسخهٴ الف : و حق راند.
(۶) نسخهٴ الف : هر خلعتی.
(۷) نسخهٴ الف : کونين.
p.261
(۱) نسخهٴ ج : صد سال.
p.262
(۱) نسخهٴ الف : انس بود.
p.263
(۱) نسخهٴ الف : مرگ.
(۲) کنود : نا سپاس و عاصی.
(۳) نسخهٴ ج : روی.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 230 |
|
Del |
14 |
ابراهيم |
سیزدهم |
5 |
p.281
قوله تعالی : «
و اذ قال
ابرهیم
ربّ اجعل هذا البلد آمناً
»
ابراهیم
(ع)
درین آیت از حق دو چیز خواست : یکی امن
مکّه
از استیلاء دشمن، دیگر امن دل از غلبهٴ سلطان هوا، گفت بار خدایا این شهر
مکّه
را حرمی گردان ایمن که هیچ جبّاری را بر آن دست نبود و هیچ کس را درو ترس نبود، ربّ العالمین دعاء وی اجابت کرد و آنرا حرمی ساخت مبارک و جای امن، چنانک گفت : «
مثابةً للنّاس و اَمناً
».
هرگز هیچ جبّاری را در آن دست نه و هر کس که شود در آن حرم از آدمی و غیر آدمی، از صید وحشی و مرغ هوائی او را بیم نه. و امن دل که خواست از روی اشارت آنست که گفت : «
و اجنبنی و بنیّ ان نعبد الاصنام
»، هرچه ترا از حق باز دارد آن صنم تو است و هرچه دلت بدان گراید و نگرد جز از حق آن هواء تو است؛ و ربّ العزّه میگوید : «
افرأیت من اتّخذ الهه هواه
».
یکی را مالی و تجارتی در پیش، یکی را زن و فرزند در پیش، یکی را جاه و حشمت در پیش، یکی در بند حرمت پا رسائی و خویشتن داری بمانده و از آنجا قدم بر نگرفته، یکی طاعت و عبادت قبلهٴ خود ساخته و نگرستن بدان و تکیه بر آن حجاب راه وی گشته .
و ربّ العالمین می گوید : «
و توبوا الی الله جمیعاً ایّها المؤمنون لعلّکم تفلحون
» ای شما که مؤمنانید، اگر می خواهید که دلهاتان حرم نظر خود گردانم و از حجاب قطیعت ایمن دارم، یکبارگی روی بما نهید و از همه بر گردید، یکبار با راه خود می خواند بزبان صنایع تحقیق آشنائی را، یکبار
p.282
با خود می خواند بزبان کشف تأکید دوستی را، می گوید : یکبارگی با وی پردازید از خود شناخت حقّ ویرا، چشم فرا کنید از طاعت خود دیدار منّت ویرا، باز رهید از هستی خود چشیدن دوستی ویرا، این بود که
ابراهیم
می خواست بآنچ گفت : «
اجنبنی و بنیّ ان نعبد الاصنام
».
جعفر صادق
(ع)
در تفسیر این آیت گفت : لا تردّنی الی مشاهدة الخلّة و لا تردّ اولادی الی مشاهدة النبوّة ــ بار خدایا مرا خلّت دادی، دیدهٴ من از دیدن آن بگردان تا نه از خود بینم.
و فرزندان مرا نبوّت دادی، ایشانرا بستهٴ فعل خود و دیدن (۱) خود مگردان.
ابن عطاء
گفت
ابراهیم
را فرمود که خانهٴ
کعبه
را بنا ساز،
ابراهیم
آن بنا را چنانک فرمود ساخت و تمام کرد، آنگه گفت : «
ربّنا تقبّل منّا
» ــ بار خدایا بپذیر از ما آنچ کردیم، عتاب آمد از حق که : امرتک ببنآء البیت و مننت علیک به و وفقتک له الا تستحیی ان تمنّ و تقول تقبّل منّا فنسیت منّتی علیک و ذکرت فعلک و منّتک .
از
ابراهیم
ملاحظهای رفت بآن کردهٴ خویش تا می گفت : « تقبّل منّا »، فرمان آمد که ای
ابراهیم
فعل خود و منّت خود می بینی در آنچ کردی و نمی دانی که آن توفیق ما بود و منّت ما بود و تخصیص ما بود،
ابراهیم
(ع)
از سیاست این عتاب دعا کرد، گفت : «
اجنبنی و بنیّ ان نعبد الاصنام
»، بار خدایا دیدن فعل خود و نسبت با خود در راه خلّت ما و نبوّت فرزندان، صنم است که راه بر ما می زند، بلطف خود این صنم از راه ما بر دار و هستی ما از پیش بر دار و همچنان منّت خود بر ما می دار.
و گفته اند (۲)
ابراهیم
روندهای بکمال بود، امّا از حدّ تلوین (۳) بهیئة تمکین هنوز نرسیده بود، میان لطف حقّ و فقر نفس خود مانده بود، چون با لطف حقّ نگرستی (۴) میدان فضل فراخ دیدی (۵)، بزبان بسط در حالت انس گفتی (۶) : «
و اغفر لابی انّه کان من الضّالّین
»، باز بفقر نفس خود نگرستی عرصهایی تنگ دیدی و عقبهای خطرناک، بزبان قبض در حالت خوف گفتی : «
و اجنبنی و بنیّ ان نعبد الاصنام
»، اینست قاعدهٴ خوف و رجا اهل
p.283
شریعت را و قبض و بسط
اهل حقیقت
را.
«
ربّنا انّی اسکنت من ذرّ یتی بوادٍ غیر ذی زرعٍ
. »
عالمیانرا باین آیت طریق توکّل و ترک اعتماد بر اسباب در آموخت و باز نمود که خود را در ظلّ عنایت حق داشتن اولیتر از ظلّ نعمت وی بر خود خواستن که در همه حال نعمت تبع عنایتست.
حکایت کنند از
سلطان محمود
که وقتی لشگریان خود را می نواخت و هر کسی را خلعتی همی داد و مقصود وی همه آن بود که تا
ایاز
خاص آرزوئی کند و خلعتی خواهد،
ایاز
همچنان کمر بسته و بخدمت بحرمت ایستاده و زبان معارضه بریده و همّت از آن اجناس اموال پرداخته (۱) .
محمود
گفت : ای غلام ازین مال و نعمت ترا خود آرزوئی نبود.
ــ
ایاز
خدمت کرد و تواضع نمود گفت : چون تو هستی همهٴ جهان آن منست.
شب
معراج
هرچه خزاین نعمت بود فرا پیش
مصطفی
(ص)
نهادند و فرادیس اعلی و جنّات مأوی را درها باز نهادند که تا
سیّد
از آن چیزی خواهد و آرزوئی کند،
سیّد
(ص)
بگوشهٴ چشم بهیچ باز ننگرست، از جناب کرم ندا آمد که : «
ما زاغ البصر و ما طغی
».
تا دل ز علایقت یگانه نشود
یک تیر ترا سوی نشانه نشود
تا هر دو جهانت از میانه نشود
کشتی بسلامت بکرانه نشود
... «
فاجعل افئدةً من النّاس تهوی الیهم
» ــ
قال
ابن عطاء
: من انقطع عن الخلق بالکلّیة صرف الله الیه وجوه الخلق و جعل مودّته فی صدورهم و محبّته فی قلوبهم.
و ذلک من دعاء
الخلیل
علیه السّلام لمّا انقطع باهله عن الخلق و الارفاق و الاسباب دعالهم فقال: «
فاجعل افئدةً من النّاس تهوی الیهم
».
هر که یکبارگی با خدمت حق پردازد، عالمیان دل با محبّت وی پردازند از برکت دعاء
خلیل
ــ و بیان اجابت این دعا آنست که الله گفت جلّ جلاله : «
انّ الّذین آمنوا و عملوا الصّالحات سیجعلُ لهم الرّحمن وُدّاً
»
این دوستی اوّل از حق در پیوندد آنگه بخلق سرایت کند، یک ذرّه جمال محبّت ازلی در دیدهٴ
موسی کلیم
(ع)
نهادند که : «
و القیت
p.284
علیک محبّةً منّی
» تا
فرعون
جان و دل و دیدهٴ خود بر شاهد آن ذرّه همی فشاند، شب تا روز جز این کار نداشتی که بدست خویش گهوارهٴ
موسی
می جنبانیدی.
و در خبر می آید که هر آن بندهای که سحرگاه بر خیزد و طهارتی بیارد و دور کعب نماز کند، جبّار عالم محبّت وی بآب افکند و با چشمه های دنیا بیامیزد تا هر که از آن آب بمقدار یک قطره می خورد، دوستی آن بنده بحکم عنایت و محبّت ازلی در دل وی پیدا می شود.
«
ولا تحسبنّ الله غافلاً عمّا یعملُ الظّالمون
»
ــ
قال
احمد بن خضرویه
: لو اُذن لی فی الشّقاعة ما بدأت الّا بظالمی، و لا اغتنم سفراً الّا یکون فیه معی من یوذینی و یظلمنی شوقاً منّی لتعرفة الله للمظلومین.
یقول تعالی : «
لا تحسبنّ الله غافلاً عمّا یعمل الظّالمون
» آن ساعت که مظلوم از دست ظالم برنج آید و از درد دل و سوز جگر بحق نالد، از آن ناله و سوز وی زلزله در طبقات آسمان افتد و مقرّبان در غلغل آیند، و آن دعاء مظلوم بر مثال شرارات آتش سوی هوا بر شود و تا بحضرت عزّت ذو الجلال هیچیز آنرا حجاب نکند و ربّ العالمین گوید : و عزّتی لا نصرنّک و لو بعد حین.
مصطفی
(ص)
گفت : « ایّاک و دعوة المظلوم و لو کان کافراً فانّه لیس لها دون الله حجاب » ــ دعآء مظلومِ کافر را چنین می گوید، دعاء مظلومِ مسلمان متعبّد خود چون بود؟!.
یکی از بزرگان دین حکایت کند که مردی را دیدم در طواف می گفت : من رآنی فلا یظلم احداً، هر که مرا بیند و حال من باز داند تا بر کس ظلم نکند و ستمکار نبود .
گفتم ای جوانمرد در چنین جایگه مثل این سخن نگویند که ذکر و ثنا و دعا گویند، گفت اگر قصّه و سر گذشت خود با تو بگویم مرا معذور داری .
مردی بودم از متنعّمان
بصره
، روزگار بغفلت و بیهوده بسر آورده و نفس خود بر پی هوا و شهوت داشته، نا کردنی در شرع می کردم و کردنی فرو می گذاشتم، بجهل وظلم سر در نهاده و از بطش و قهر حق نا آگاه بوده، تا روزی بر کنار شط
p.285
بر صیادی رسیدم که ماهیی بزرگ صید کرده بود، آن ماهی بقهر و ظلم از وی بستدم و از سوز دل و دعای وی نیندیشیدم، چون بخانه باز آمدم آن ماهی بریان کردم و خوردم، ناگاه کف دست من سیاه شد، طبیب را خواندم تا معالجت کند، طبیب گفت اگر این کف دست از خود جدا نکنی سرایت کند و هلاک تن تو در آن بود، کف از خود جدا کردم بالای کف تا ببازو سیاه شد، آن نیز از خود جدا کردم هنوز می افزود، آخر از سر آن درد و رنج در خواب شدم، گویندهای بانگ بر من زد که : اِلحق الصیّاد و الّا هلک بدنک کلّه، گفت از خواب در آمدم، مرا در محفّهای نشاندند و بکنار شط بردند همانجای که صیّاد را دیده بودم، بپای وی در افتادم و عذر همی خواستم، صیّاد چون مرا چنان دید گفت : بردارید او را که این نه کردهٴ منست و نه گشایش این بند بدست منست، مرا بر داشتند و بمحلّتی دیگر بردند، عریشی را دیدم از چوب و برگ خرما فراهم نهاده و در درون آن دختر کی بود بحدّ پانزده ساله در نماز ایستاده، چون مرا بدید نماز خود کوتاه کرد تا سلام باز داد، آنگه گفت : یا ابه مالک، الک حاجةً؟ ــ ای پدر ترا چه بوده و چه رسیده.
پدر قصّه من با وی بگفت که این آن مرد است که دی بر ما ستم کرد و اکنون می بینی حال وی و رنج تن وی، آن دخترک روی سوی آسمان کرد و گفت : یا مولای ما عرفتک عجولاً فکیف عجلت علیه بجاهی علیک الّا رددت علیه ذراعه، فما استتمّت کلامها حتّی ردّ الله جلّ جلاله علیّ ذراعی.
«
هذا بلاغٌ للنّاس
» این آیت از جوامع قرآنست که
مصطفی
(ص)
گفته : « اوتیت خوامع الکلم » و در
قرآن
ازین نمط بسیارست، هر آیتی از آن بجای کتابی است که اگر از آسمان بر این امّت جز از آن نیامدی (۱) ایشانرا در آن غناء وافی بودی (۲) و در دین ایشانرا تمام بودی (۳)، نبینی درین یک آیت که چون جمع کرد در آن همهٴ انواع علوم و ارکان دین و وجوه شریعت و انواع حکمت و ابواب حقیقت، هم
قرآن
را مدحست و هم شریعت را، هم و عظ را پیغامست و هم تهنیت را، هم رحمت را بسط است و هم حجّت را، اوّل چه گفت : «
هذا بلاغٌ للنّاس
»،
p.286
این ستایش قرآنست و تصدیق قصّه آن و بر داشت قدر آن و تعظیم منّت بدان و جهانیانرا تهنیت بدان و باز نمودنست که از مردم در آن چیز نیست (۱)، آفریده و کرده نیست، بلکه بلاغست رسیده بمردمان، کلامی پاک و پیغامی درست از خدای جهان، «
و لینذروا به
» درین کلمت باز الزام حجّتست بر دشمنان و بناء همهٴ تهدید هاست که در
قرآن
و همهٴ حدّها که در گردن سلطان و همهٴ نهی منکرها که واجبست بر مؤمنان، «
و لیعلموا انّما هو الهُ واحدٌ
»
این باز دلیلست که ایمان سمعی است که توحید در بلاغ بست و بلاغ سمعی است، پیغام شنیدنی است.
اهل سنّت ازینجا گفتند دین ما مسموع است نه معقول، که ایمانرا مسموع مایه است و عقل آنرا پیرایه است. دیگر هر آیت که در قرآنست که در آن ذکر نامی است از نامهای الله یا صفتی از صفتهای وی یا اشارتی فرا ذات وی یا کلمهای از مدح وی و هرچه در عالم پیداست از آیات و رایات قدرت وی، صنایع و عجایب فطرت وی، آن همه در تحت این شود که : «
و لیعلموا انّما هو الهٌ واحدٌ
» پس این کلمه خزینه ایست علم توحید را وقاعدهایست اصول دین را، آنگه گفت : «
و لیذّکّرَ اولوا الالباب
» تا پند گیرند عاقلان و یادگار ستانند زیرک دلان که زیرکان و هشیارانرا بنزدیک الله مقدارست و نازیرک بر آفریدگار خوارست، همانست که جای دیگر گفت : «
و ما یتذکّر الّا من ینیب
».
از الله او پند پذیرد که دل با وی دارد، از الله او شرم دارد که از نظر وی خبر دارد، با الله او گراید که حاجت خود بوی داند، بر الله مهر او نهد که ویرا شناسد و نظر وی پیش چشم خویش دارد.
|
p.282
(۱) نسخهٴ الف : ديدهٴ.
(۲) نسخهٴ الف : گويند.
(۳) نسخهٴ الف : تکوين.
(۴) نسخهٴ الف : نگرستيد.
(۵) نسخهٴ الف : ديد.
(۶) نسخهٴ الف : گفت.
p.283
(۱) نسخهٴ ج : بر داشته.
p.285
(۱) نسخهٴ الف : جدا زان نيامديد.
(۲) و (۳) نسخهٴ الف : بوديد.
p.286
(۱) نسخهٴ الف : خير نيست.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 231 |
|
Del |
15 |
الحجر |
چهاردهم |
5 |
p.298
بسم الله الرّحمن الرّحیم
: بنام او که زبانها گویا شده بنام او، جانها شیدا شده بنام او، بیگانه آشنا شده بنام او، زشتها زیبا شده بنام او، کارها هویدا شده بنام او، راهها پیدا شده بنام او.
– بنام او که چشمهای مشتاقان گریان بنام او، دلهای عارفان سوزان بنام او، سرّهای والهان خروشان بنام او، تنهای عاشقان پیچان
(۱)
بنام او.
– بنام او که جانها اسیر پیغام او، عارف افتاده بدام او، مشتاق
(۲)
مست مهر از جام او، طوبی کسی را که ازین جام شربتی کشید، یا درین راه منزلی برید، دل وی بنور اعظم افروخته بروح انس زنده و بعزّ وصال فرخنده، گهی در حیرت شهود مکاشف جلال، گهی در بحر وجود غرقهٴ لطف و جمال، بزبان ناز و دلال همی گوید :
p.299
در عشق تو من کیم که در منزل من
از وصلُ رخت گلی دمد بر گِل من
این بس نبود ز عشق تو حاصل من
کاراستهٴ وصل تو باشد دل من
«
الر
» الف : آلاء اوست، لام : لطف او، را : رحمت او.
از روی اشارت میگوید : بندهٴ من نعمت از مادان و لطف از مابین و رحمت از ما خواه، من آن خداوندم که باجودم بخل نه و بالطف من عجز نه و در رحمت من نقصان نه، بندهٴ من هرچه جوئی به از نعمت من نجوئی، شاکر باش تا بیفزایم.
هرچه داری به از لطف من نداری، ذاکر باش تا پردهٴ لطف بر تو نگه دارم.
هرچه گزینی هرگز چون رحمت من نگزینی، بر در من باش تا رحمت باز نگیرم.
بندهٴ من هر کس را گنجی است و گنج مؤمنان خزینهٴ نعمت من، هر کس را نازی است و ناز دوستان بلطف من، هر کس را امیدی است و امید عاصیان برحمت من.
«
ربما یودّ الّذین کفروا لو کانوا مسلمین
» باش تا این مملکت دنیا بر دارند و این بساط لعب و لهو در نوردند و در میدان عقبی و عرصهٴ عظمی ایوان کبریا بر کشند، پرده از روی کارها بر گرفته و خبرها عیان گشته، بیچاره بیگانگان آن روز بدانند که از چه باز مانده اند و چه شراب خورده اند، آرزوی اسلام کنند و چه سود دارد؟.
تخمی که نکشتند چه دروند.
درختی که ننشاندند به بَر آن چه امید دارند.
و تا نگوئی که این حسرت و غبن خود کافرانرا خواهد بود که از اسلام باز ماندند، فاسقانرا همین حسرت خواهد بود که از طاعت باز ماندند و غافلان که از ذکر باز ماندند.
یکی از بزرگان دین و ائمّهٴ سلف گفته درین آیت : ربّما یودّ الّذین فسقوا لو کانوا مطیعین، ربّما یودّ الّذین غفلوا لو کانوا ذاکرین.
ما خرج احد من الدنیا من مؤمن و لا کافر الّا علی ندامةٍ و حسرةٍ فالکافر لمایری من سوءٍ ما یُجازی به و المؤمن لرؤیة تقصیره فی القیام بمواجب الحرمة و ترک الخدمة و شکر النّعمة.
«
ذَرهم یأکلوا و یتمتّعوا
» الآیه... التّزیّن بالدّنیا من اخلاق المنافقین و التمتّع بها من اخلاق الکافرین و التّمرّغ فیها من اخلاق الهالکین.
قال الله عزّ و جلّ : «
ذرهم یأکلوا و یتمتّعوا و یلههم الامل فسوف یعلمون
»
روی انّ
النّبی (ص)
غرز
p.300
عوداً بین یدیه و آخر الی جنبه و آخر بعده، قال تدرون ما هذا.
قالوا الله و
رسول
ه اعلم، قال فانّ هذا الانسان و هذا الاجل فیتعاطی الامل فیختلجه الاجل دون ذلک.
و روی انّه قال
(ص)
صلاح اوّل هذه الامّة بالزهد و الیقین و یهلک آخرها بالبخل و الامل.
«
انّا نحن نزّلنا الذّکر و انّا له لحافظون
» نشر بساط توقیر قرآنست و اظهار شرف و عزّت آن بنزدیک خدای جهان، قرآنی که یادگار دل مؤمنانست و مونس جان عارفان و سلوت دوستان و آسایش مشتاقان، دلهای مؤمنان بدان آراسته، عیب ایشان بدان پوشیده، دین ایشان به آن کوشیده، سعادت و پیروزی فردای ایشان در آن پیدا کرده، «
و انّا له لحافظون
»
یک قول آنست که : نحفظه بقرّائه فقلوب القرّاء خزائن کتابه و هو لا یضیّع حفظة کتابه فانّ فی تضییعهم تضییع کتابه، بشارتی عظیمست دانایان
قرآن
را و خوانندگان آنرا از بهر آنک اطوار طینت ایشان خزینهٴ آیات قرآنست و سویداء دل ایشان مستودع اسرار عزّت قرآنست و معلومست که جوهر تا در صدف بود صدف بعزّ جوهر عزیز بود، از خطر ایمن و از آفت ضیاع محفوظ.
و یقول : انزل التّوریة و وکّل حفظها الی
بنی اسرائیل
، فقال
بما استحفظوا من کتاب الله
فحرّفوا و بدلوا و انزل القرآن و اخبر انّه حافظه بقوله : «
و انّا له لحافظون
»
فلمّا تولّی حفظه لاجرم «
انّه لکتاب عزیز
لا یأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه
».
«
و لقد جعلنا فی السّمآء بروجاً
» بروج آسمان کواکب اند، ربّ العزّه آنرا بقدرت (۱) خویش آفریده و آسمانرا بدان نگاشته و نظاره گاه آدمیان کرده، یقول الله تعالی : «
و زیّنّاها للنّاظرین
»
همچنین دلهای عارفان بلطف خویش بکواکب معرفت و قمر علم و آفتاب توحید آراسته و نظرگاه خود ساخته.
مصطفی
(ص)
گفت : و لکن ینظر الی قلوبکم،
شیطان
چون قصد آسمان کند استراق سمع را بآتش عقوبت می بسوزد .
چون قصد دل بندهٴ مؤمن کند و سوسه را چه عجب اگر بآتش معرفت بسوزد.
p.301
«
و جعلنا لکم فیها معایش
» سبب عیش کلّ احدٍ مختلف، فعیش المریدین بیمن اقباله و عیش العارفین بلطف جماله و عیش الموحّدین بکشف جلاله کلٌ مربوط بحاله و لکلّ نصیب من افضاله و الحقّ منزّه عن التجمّل بافعاله.
|
p.298
(۱) نسخهٴ ج : بی جان.
(۲) نسخهٴ الف : مشتاقان.
p.300
(۱) نسخهٴ الف : بقوة.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 232 |
|
Del |
15 |
الحجر |
چهاردهم |
5 |
p.310
قوله تعالی : «
و اِن من شیءٍ الّا عندنا خزآئنه
» الآیة...، خزائن الله فی الارض قلوب العارفین .
خدایرا جلّ جلاله در زمین خزینها است و آن خزینها دلهای عارفانست و سرّهای مریدان، و آنکه در آن خزینها دُرهاست شب افروز (۱) و ودیعتهای گران مایه و بدان آراسته و نگاشته .
بعضی بلطایف علم آراسته : دلهای عالمانست ؛ بعضی (۲) بحقایق عقل نگاشته : دلهای عابدانست ؛ بعضی ببدایع سرّ پرداخته : دلهای (۳) عارفانست.
آنگه مُهر ربوبیّت بر آن نهاده و در صدف (۴) قِدم بسته که : قلوب العباد بین اصبعین من اصابع الرّحمن.
اگر کسی گوید : این را چه نشانست؟ ــ گوئیم نشان آنست که تلأ لؤشعاع آن جوهر بر جوارح بنده تابد تا همگی وی با خدمت الله پردازد، بشب قیام کند، بروز روزه دارد، پیوسته دلش باطاعت می گراید و بخیر می شتابد و برخصت فرو نیاید.
از شبهت پاک بود و از حرام دور، در حلال زاهد و از گذشته بدرد و در وقت با اندیشه و در باقی عمر لرزان و از دوزخ گریزان .
بلقمهای و خرقهای راضی، جهان بجهانیان فرو گذاشته و با خدمت الله پرداخته، تن در اشتیاق سوزان و دل بدوست یازان (۵) و جان در دوست خندان.
پیر طریقت
گفت : الهی از جود تو هر مفلسی را نصیبی است، از کرم تو هر دردمندی را طبیبی است، از سعت رحمت تو هر کسی را بهرهایه ایست، از بسیاری صوب برّ تو هر نیازمندی را قطرهایست، بر سر هر مؤمن از تو تاجیست، در دل هر محبّ از تو سراجیست، هر شیفتهای را با تو سر و کاریست، هر منتظری را آخرروزی (۶) شرابی و دیداریست.
«
و ارسلنا الرّیاح لواقح
» بوقت ربیع که نظر حق بدنیا رسد و عالم بنازد
p.311
باد لواقح فرو گشایند، بندهای بسته برگشایند، عروق اشجار را دهن باز کنند تا شاخه های آن از راه عروق آب کشد و میوهٴ لطیف آرد.
همچنین ربّ العزّه بنظر مهر و محبت بدل بندهٴ مؤمن نگرد، باد عنایت فرو گشاید، راه سمع و طاعت بوی بر گشاید، تا شایستهٴ قبول موعظت گردد، بتوبه و انابت بحق باز گردد، راغب در خدمت، مشغول بعبادت، مداوم بر ذکر حق، مواظب بر قهر نفس، در گوش نداء برّ پیوسته، شکوفهٴ امید رسته، میوهٴ طمع بر شاخ فضل بسته، اینت آثار باد عنایت، اینت روایح نسیم کرامت.
یقول الله تعالی : «
و ارسلنا الرّیاح
لواقح
» اذا هبّت ریاح الکرم علی اسرار العارفین اعتقهم من هواجس انفسهم و رعونات طبایعهم و فساد اهوائهم و مراداتهم و یظهر فی القلوب نتائج الکرم و هوا الاعتصام بالله و الاعتماد علیه و الانقطاع عمّا سواه.
– نشان سعادت بنده آنست که از مهبّ توفیق ناگاه باد عنایت در آید، ابر معاملت فراهم آرد، پس آن ابر بدریای عین یقین فرو شود، آب ندامت بر گیرد، برق ذکر بدرخشد، رعد ارادت بنالد، باران فکرت ببارد، صحراء دل از آن باران زنده گردد، فذلک قوله : «
یُحیی الارضَ بعد موتها
»، بنده بهمگی بحق باز گردد با نفسی مرده در خود، دلی زنده بحق، زبانی گشاده بذکر، جانی زنده بمهر .
لیس فی القلب و الفواد جمیعاً
موضعٌ فارغٌ لغیر الحبیب
انت حبیبی و مُنیتی و مُرادی
و به حییتُ عیشی یطیبُ
و اذا ما السّقامُ بقلبی
لم یکن غیرهُ لسقمی طبیبُ
«
و انّا لنحنُ نحیی و نُمیتُ
» نحیی قلوب العارفین بالمشاهدة و نمیت نفوسها بالمجاهدة.
– دلهای عارفان بمشاهدت زنده گردانیم و تنهاشان بمجاهدت مرده، نفس حجاب دلست، تا این حجاب در پیش دلست، دل از مشاهدت محروم است .
باز که نفس از روی مجاهدت بر وفق شریعت کشته گردد، زندگی دل آغاز کند، هدایت در رسد، مشاهدت در پیوندد، «
و الّذین جاهدُوا فینا لنهدینّهم سُبلنا
» و یقال نحیی المریدین بذکرنا و نمیت العارفین بهجرنا.
p.312
«
و لقد علمنا المستقدمِین منکم
» الآیة... المستقدمون : المسارعون فی الخیرات، و المستأخرون : المتکاسلون عن الخیرات.
و یقال معناه : عرفنا الرّاغبین فینا و المعرضین عنّا.
«
و لقد خلقنا الانسان من صلصالٍ
» الآیة...، روی انّ
ابن عمر
کان یتّخذ المجالس، فقال
کعب
لرجلٍ من جلسآئه سل
ابن عمر
من ماذا خلق الله
آدم
؟ ــ فقال
ابن عمر
: خلق الله
آدم
من خمسة اشیاء : من الطّین و المآء و النّار و النّور و الرّیح، فلمّا اجاب ابن عمر قال کعب جالسوه : فانّه رجلٌ عالمُ.
– مفهوم خبر آنست که ربّ العالمین
آدم
را که بیافرید (۱) از پنج چیز آفرید : از گل و آب و آتش و نور و باد.
حکمت در این آنست که ربّ العزّه هرچه آفرید از خلق خویش از یک جنس آفرید، فریشتگانرا از نور آفرید و جانّرا از نار آفرید، و هما نور العزّة و نار العزّة و من هاهنا اقسم
ابلیس
بالعزّة لانّه خلق من نار العزّة و الملائکة من نور العزّة .
و مرغانرا از باد آفرید و دواب و حشرات زمین را از خاک آفرید و خلق دریا را از آب آفرید، هر یکی را از جنسی مفرد آفرید و
آدم
را از جملهٴ این اجناس آفرید تکریم و تشریف ویرا تا بر همهٴ خلق عالم فضل دارد، همه او را مسخرّ اند و او بر همه مسلّط، اینست که ربّ العالمین گفت : «
ولقد کرّمنا بنی
آدم
... الی قوله :
و فضّلناهم علی کثیرٍ ممّن خلقنا تفضیلاً
».
|
p.310
(۱) نسخهٴ ج : درها شب افروزست.
(۲) نسخهٴ الف : يعنی.
(۳) نسخهٴ الف : دل.
(۴) نسخهٴ ج: صفت.
(۵) نسخهٴ الف : نازان.
(۶) نسخهٴ الف : روز.
p.312
(۱) نسخهٴ ج : که آفريد.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 233 |
|
Del |
15 |
الحجر |
چهاردهم |
5 |
p.329
قوله تعالی : «
و انّ جهنّم لموعدهم اجمعین
» ــ روی
انس بن مالک
قال : لمّا نزل قوله تعالی : «
و انّ جهنّم لموعدهم اجمعین
» بکی
رسول الله (ص)
بکاءً شدیداً و بکی اصحابه ببکائه و لا یدرون ما نزل علیه و لم یستطع احد ان یکلّمه من اصحابه و کان
رسول الله (ص)
اذا رای
فاطمة
فرح بها فانطلق
عبد الرّحمن بن عوفٍ
الی باب فاطمة، فقال السّلام علیک یا بنت
رسول الله
، قالت و علیک السّلام من انت.
ــ قال انا
عبد الرّحمن بن عوفٍ
، قالت و ما جاء بک؟
قال ترکت
رسول الله (ص)
باکیاً حزیناً و لا ندری ما نزل به
جبرئیل (ع)
فلبست
فاطمة
مشملةً من صوفٍ خلقاً فانطلقت الی
رسول الله (ص)
، فلمّا دخلت علی
النّبی (ص)
نظر الیها
عُمر
فوضع یده علی رأسه و قال و احرباه، انّ
قیصر
و
کسری
یلبسون السّندس و الحریر و ابنة
رسول الله (ص)
فی مشملةٍ من صوفٍ.
فسمعت فاطمة قول عمر فذکرتها
للنّبی (ص)
، فقالت الا تری انّ
عمر
یعجب من لباسی هذا فوالّذی بعثک بالکرامة مالی و لعلیّ فراشٌ منذ ایّامٍ الّا مسک کبشٍ نعلف علیه بالنّهار ناضحنا فاذا کان اللّیل افتر شناه و انّ و سادتنا لمن ادمٍ حشوها من سعف النّخل، ثمّ فالت فدتک
p.330
نفسی یا ابه ما الّذی ابکاک، قال و کیف لا ابکی یا
فاطمة
و قد نزل علیّ
جبرئیل
بهذه الآیة : «
و انّ جهنّم لموعدهم اجمعین
،
لها سبعة ابوابٍ لکلّ بابٍ منهم جزءٌ مقسوم
» و ذکر الحدیث بطوله.
انس بن مالک
گفت : آن روز که
جبرئیل
امین این آیت آورد : «
و انّ جهنّم لموعدهم اجمعین
» دریای حیرت و حرقت
مصطفی
(ص)
بموج آمد و آن گوهر درد و سوز خویش بر انداخت، گریستنی عظیم در گرفت، چندان بگریست که جانهای صدّیقان صحابه از آن گریه در سوزش افتاد و دلها در گدازش آمد، بحدّی رسید که «
بلغت القلوب الحناجر
» .
و هیچکس از آن صدّیقان صحابه زهره نداشت (۱) که از اسرار درگاه نبوّت بر رسد (۲) یا بپرسد (۳) که آن چه حالست و چه بوده که
سیّد کونین
و
مهتر خافقین
چنان غمگین و خزین نشسته غریوان و حیران، آخر
عبد الرحمن عوف
بر
فاطمهٴ زهرا
شد، دانست که
رسول خدای
را بدیدار
فاطمه
آسایش و انس بود و اگر چه غمگین بود چون ویرا بیند غم از وی بکاهد، گفت یا
فاطمه
رسول خدا
را دیدیم بس حیران و گریان با دردی عظیم و سوزی تمام، ندانیم چه آیت بوی فرود آمده و چه چیز ویرا بر آن داشته.
و هیچکس از ما زهره ندارد و نتواند که از آن حال باز بر رسد (۴) یا بپرسد مگر تو بآن اسرار رسی (۵) و آن حال باز دانی، شملهایی کهنه نهاده بود،
فاطمه
(ع)
آن شمله در پوشید و قصد حضرت
مصطفی
(ص)
کرد،
عمر خطّاب
او را در آن شملهٴ کهنه (۶) بدید، دلش بر جوشید، این نفس دردناک از سر سوز و حسرت بر آورد که وا اندوها،
کسری
و
قیصر
با تمرّد و تحیّر خویش در نعمت و راحت میان سندس و حریر کام خویش می رانند و دختر
رسول ثقلین
بیک شملهٴ کهنه روز بسر می آرد.
فاطمه
(ع)
آن سخن از
عمر
بشنید، چون بر
رسول خدا
رسید باز گفت و لختی از بی کامی خویش معلوم
رسول (ص)
کرد، آنگه گفت یا
رسول الله
جان و تن
p.331
من فدای تو باد، چرا می گریی و چه چیز ترا چنین اندوهگن کرده؟ که دلهای یاران ازین اندوه تو در غرقابست، هر یکی کان حسرت شده و بی خورد و بیخواب گشته،
رسول خدا
گفت : چون نگریم؟.
ای جان پدر و چرا اندوه نخورم؟.
از بهر ضعفا و گنه کاران امّت خویش و آنک
جبرئیل
آمده و آیتی بدین صعبی آورده که : «
و اِنّ جهنّم لموعدهم اجمعین
،
لها سبعة ابوابٍ لکلّ بابٍ منهم جزءٌ مقسوم
».
فاطمه
گفت یا
رسول الله
اخبرنی عن بابٍ من ابواب جهنّم – مرا خبر کن از دری از آن درهای دوزخ که چونست و عذاب آن چه مایه است.
ــ گفت ای
فاطمه
چه پرسی آنچ طاقت شنیدن آن نداری.
و وهم و فهم هیچکس بدان نرسد، امّا آنچ آسانترست و حوصلهٴ تو بر تابد بدانک: در هر دری از آن درهای دوزخ یعنی در هر درکی از آن درکات دوزخ هفتاد هزار وادیست، در هر وادیی هفتاد هزار شارستان، در هر شارستانی هفتاد هزار سرای، در هر سرایی هفتاد هزار خانه، در هر خانهای هفتاد هزار صندوق، در هر صندوقی هفتاد هزار گونه عذاب.
فاطمه
چون این بشنید بیفتاد و بی هوش شد، چون بهوش باز آمد همی گفت : الویل، الویل لمن دخل النّار.
فاطمه
(ع)
این سخن که از
رسول (ص)
شنید به
ابو بکر صدّیق
رضی الله عنه گفت،
ابو بکر
با آن همه مرتبت خویش چون صفت دوزخ شنید بر سوخت و همچون مار بر خود بپیچید، گفت : یا لیتنی کنتُ طائراً فی القفار، آکلُ من الثّمار و اشربُ من الانهار و آوی الی الاغصان و لیس علیّ حسابٌ و لا عذاب.
– ای کاشک
بو بکر
در عالم آزادگی همچون آن مرغک بودی که بر درخت مباح نشیند و از میوهای که ثمرهٴ اوست می خورد و باختیار خویش از آن شاخ بآن شاخ می گردد، ای کاشک
بو بکر
را چنین حال بودی و فردا برو نه حساب بودی و نه عذاب.
عمر خطّاب
رضی الله عنه گفت : یا لیت امّ
عمر
کانت عاقراً و لم تحمل ب
عمر
p.332
و لم یسمع بذکر النّار.
ــ ای کاشک
عمر خطّاب
را هرگز را درین دنیا نام و نشان نبودی و مادر بوی نزادی تا ذکر دوزخ بگوش نرسدی.
و
علی بن ابی طالب
(ع)
گفت : یا لیت امّی لم تلدنی و یالیت السّباع مزّقت جلدی و لم اسمع بذکر جهنّم.
و سمع
سلمان
قول
النّبی (ص)
ل
فاطمة
فخرج نحو بقیع الغرقد و اضعاً یده علی رأسه و هو ینادی باعلی صوته وا بعد سفراه، وا قلّة زاداه، الویل لی ان کان مصیری الی النّار.
«
اِنّ المتّقین فی جنّاتٍ و عیون
» ــ این باز مرهمی دیگر است و لطفی دیگر، آیت رحمت پس از آیت تهدید، ربّ العالمین فرا بندگان نموده که در صفات ما هم جلال عزّت و سیاستست، هم کمال لطف و رحمت.
و در بارگاه ملک ما هم زندان نقمتست، هم بُستان نزهت، تا بنده میان خوف و رجا زندگی کند، بآیت تهدید و ذکر دوزخ از عزّت قهر الله بترسد، بآیت رحمت و صفت بهشت دل در کرم و لطف وی بندد، خوف او را از معصیت باز دارد، رجا او را بر طاعت (۱) دارد.
«
اِنّ المتّقین فی جنّات و عیون
» ــ پرهیز کاران فردا در بهشتها اند، هر دو بلفظ جمع گفت از آنک پرهیز کاران بر تفاوتند و جنّات بر درجات اند، بعضی برتر و بعضی فروتر.
هر که امروز در تقوی بیشتر، فردا درجهٴ وی در بهشت برتر.
و بر جمله نشان تقوی آنست که بنده دل از محبّت دنیا و سر از طمع عقبی خالی کند، نه دنیا و اهل دنیا را با او پیوندی، نه با عقبی او را آرامی، سر گشتهٴ روزگار خود شده، در میدان کم و کاستی قدم نهاده، جدل و خلق خدا از پیش بر داشته، کمر صلح و وفا بر میان جان بسته، کلبهٴ وجود خود را آتش در زده، کشتی خلقیّت بگرداب (۲) نیستی فرو داده، ظاهر بزیور شریعت آراسته، باطن بنور حقیقت افروخته، وانگه بدین قناعت نکند که پیوسته در قعر بحر سرّ خویش (۳) غوّاصی می کند، بحکم اشارت عزّت
قرآن
که میگوید : «
سَنریهم
p.333
آیاتنا فی الآفاقِ و فی انفسهم
» مگر روزی این دُرّ معرفت بچنگ آید که : «
حتّی یتبیّن لهم انّه الحقّ
».
«
و نزعنا ما فی صدورهم من غلٍّ
» ــ خانهٴ
کعبه
را بنا کردن و از خبائث (۱)مشرکان آنرا طهارت دادن به
خلیل
(ع)
باز گذاشت، گفت : «
و طهّر بیتی
» ؛ دل
مصطفی
(ص)
را شستن در حال طفولیّت و از مادون حق آنرا اطهارت دادن به
جبرئیل
باز گذاشت و بفریشتگان، چنانک در خبرست ؛ باز که نوبت بدلهای عاصیان امّت
احمد
(ص)
رسید تولّی آن خود کرد جلّ جلاله و طهارت آن خود داد، گفت : «
و نزعنا ما فی صدورهم من غلٍّ
» نه تقدیم و تفضیل ایشانرا بر پیغامبران، لکن با ضعیفان رفق بیشتر کنند کریمان، نه خواست جلّ جلاله که عیب و عوار (۲) ایشان با فریشتگان نماید، خود کرد تا عیب ایشان هم خود داند، سبحانه ما ارأفه بخلقه.
و یقال : قال الله عزّ و جل «
و نزعنا ما فی صدروهم من غلٍّ
» و لم یقل : مافی قلوبهم، لانّ القلب فی قبضةالحقّ بین اصبعین من اصابع الرّحمن، کمافی الخبر : فیکون ابداً فی محلّ الشّهود و دوامُ انس القرب فلیس هناک غلّ فینتزعُ منه.
«
نبّئ عبادی اَنّی انا الغفور الرّحیم
» لمّا ذکر حدیث المتّقین و مالهم من علوّ المنزلة انکسر قلوبُ العاصین فتدارک الله قلوبهم .
و قال ل
نبیّ
ه اخبر عبادی العاصین : «
اَنّی انا الغفور الرّحیم
» ؛ ان کنت الشّکور الکریم بالمطیعین ف
انّی انا الغفور الرّحیم
بالعاصین.
– ای
محمد
(ص)
بندگان مرا خبر ده که من آمرزگارم، کارساز و بنده نوازم، نه فضل ما را پایان، نه محابا را کران، آنچ ابتدا بود امروز همان، ابری است از برباران، مؤمنان را جاودان.
– ای
محمد
بر مؤمنان لطیف ام مهربان، امّا بیگانگانرا جبّارم دادستان.
«
و اَنّ عذابی هو العذاب الالیم
» ــ ما را هم نور عزّتست هم نار عزّت، بنور عزّت دوستان خود را نواختم، بنار عزّت دشمنانرا سوختم، بنور عزّت لختی را آب
p.334
عنایت روانیدم، بنار عزّت قومی را گرد هجران انگیختم، این نور عزّت بنور فراست توان دید، و نور فراست آنست که ربّ العالمین گفت : «
انّ فی ذلک لآیاتٍ للمتوسّمین
» یعنی للمتفرّسین.
فراست بر سه وجه است :
یکی
ــ فراست تجربتی و این همه ممیّزان را بود.
دیگر
ــ فراست استدلالی و این همه عاقلانرا بود.
سوم
ــ فراستست بنظر دل بآن نور که مؤمن در دل دارد، چنانکه
مصطفی
(ص)
گفت : « اتّقوا فراسة المؤمن فانّه ینظر بنور الله ».
فراست تجربتی بر دیده است یا از شنیده یا بخرد در یافته.
و فراست استدلالی قیاس شرعیست در دین و قیاس عقلی در غیر دین.
و فراست نظری برقی است که در دل تابد و حجابها بسوزد تا لختی از آنچ غیبست برو کشف شود و این خاصیت انبیاست و صدّیقان و اولیاء.
ابراهیم خواص
در
جامع بغداد
با جماعتی مریدان گرد آمده، جوانی از در مسجد در آمد سخت زیبا و ظریف و نیکو روی، ایشان او را بخود راه دادند، با ایشان بنشست و سخنهای نیکو گفت و خدمتهای نیکو کرد چنانک بعضی دلهای ایشان صید کرد .
ابراهیم
با یکی از آن مریدان گفت : یقعُ لی انّه یهودیّ ــ مرا چنان می افتد که این جوان جهودست، این سخن بگفت و از میان جمع بر خاست و بیرون شد! جوان او را گفت : اَیش قال الشیخ فیّ؟ ــ شیخ در حقّ من چه گفت.
مرید با وی بگفت آنچ شیخ گفته بود، جوان بر خاست و بپای شیخ در افتاد و مسلمان گشت، آنگه گفت : ما در کتب خویش خوانده بودیم که : الصّدّیق لا یخطئ فراسته، آمدم و امتحان کردم، گفتم اگر در هیچ طایفه صدّیق صاحب فراست بُود، درین طایفه بود.
پس آن جوان از جملهٴ بزرگان و معروفان طریقت گشت.
و هم از
ابراهیم خواص
حکایت کنند که گفت: بتجرید در بادیهای رفتم و رنجها کشیدم، چون به
مکّه
رسیدم عُجبی در نفس من فرا دید آمد، پیرزنی
p.335
مرا دید گفت : یا
ابرهیم
کنت معک فی البادیة فلم اُکلّمک لانّی لم اُردان اشغل سرّک اخرج عنک هذا الوسواس.
وحکی عن
ابی العباس بن مسروق
قال : دخلتُ علی شیخ من اصحابنا اعودُه فوجدته علی حال رثّة فقلت فی نفسی من این یرتفق هذا الشّیخ.
فقال یا ابا العبّاس دع عنک هذه الخواطر الدّنیّة فانّ الله الطافاً خفیّة.
و کان
شاه الکرمانی
حادّ الفراسة لا یخطئُ و یقول من غضّ بصره عن المحارم و امسک نفسه عن الشهوات و عَمر باطنه بدوام المراقبة و ظاهره باتّباع السّنّة و تعوّد اکل الحلال لم تخطئُ فراسته.
و سئل
ابو الحسین النوری
من این تولّدت فراسة المتفرّسین؟ ــ فقال من قوله تعالی : «
و نفختُ فیه من رُوحی
» فمن کان حظّه من ذلک النّور اتمّ کان مشاهدته احکم و حکمه بالفراسة اصدق الا تری کیف اوجب نفخ الرّوح فیه السّجود له بقوله : «
فاذا سوّیتهُ و نفختُ فیه من روحی فقعوا لهُ ساجدین
».
|
p.330
(۱) و (۲) و (۳) نسخهٴ الف : نداشتند – رسند – بپرسند.
(۴) نسخهٴ ج : حال بر رسد.
(۵) نسخهٴ ج : مگر که تو از آن اسرار بر رسی.
(۶) نسخهٴ الف : کهن.
p.332
(۱) نسخهٴ الف : بر عاطفت.
(۲) نسخهٴ الف : بکردار.
(۳) نسخهٴ الف : بحر خويش.
p.333
(۱) نسخهٴ الف : خيانت.
(۲) نسخهٴ الف : عور.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 234 |
|
Del |
15 |
الحجر |
چهاردهم |
5 |
p.345
قوله تعالی : «
و لقد آتیناک سبعاً من المثانی
» الآیة... ای سبعاً من الکرامات الّتی یثنی بها علیک یا
محمّد
.
ــ الله تعالی منّت نهاد بر
مصطفی
(ص)
بهفت کرامت که با وی کرد، از آن کرامتها که او را بآن (۱) بستایند و بر وی ثنا گویند :
اول
هدایتست و نصرت : «
و یهدیک صراطاً مستقیماً
،
و ینصرک الله نصراً عزیزاً
».
دیگر
نبوّتست و رسالت : «
و ارسلناک للنّاس
رسول
ا
».
سوم
رأفتست ارحمت : «
بالمؤمنین رئوفٌ رحیمٌ
».
چهارم
بصیرت : «
علی بصیرةٍ انا و من
اتّبعنی
».
پنجم
سکینه : «
انزل الله سکینتهُ علی رسوله
».
ششم
محبّت : «
ما
p.346
ودّعک ربّک و ما قَلی
».
هفتم
قربت : «
ثمّ دنا فتدلّی
».
وگفت اند سبع مثانی آنست که از بهر شرف
مصطفی
(ص)
هفت عقوبت از امّت وی بر داشت در دنیا و هفت در عقبی : فامّا الّتی فی الدّنیا فالخسف، و المسخ، و الطّمس، و القذف، و الطّاعون، و الغرق، و الموت الذّریع ؛ و امّا الّتی فی الآخرة فسواد الوجه، و زرقة العیون، و الاغلال، و السّلاسل، و الانکال، و طعام الزّقوم، و شراب الحمیم.
«
و القرآنَ العظیم
» ــ عظیم است قدر
قرآن
که ربّ العزّه ده نام از نامهای خویش بر آن نهاد :
یکی
عزیز : «
و انّهُ لکتابٌ عزیز
».
دیگر
حکیم : «
تلک آیاتُ الکتابِ الحکیم
».
سوم
مهیمن : «
و مهیمناً علیه
».
چهارم
حق : «
فاَمّا الّذین آمنوا فیعلمون انّه الحقّ من ربّهم
».
پنجم
نور : «
و اتّبعوا النّور الّذی انزل معهُ
».
ششم
مجید : «
بل هو قرآنُ مجیدُ
».
هفتم
مبین : «
تلک آیاتُ الکتاب المبین
».
هشتم
کریم : «
اِنّه لقرآنٌ کریم
».
نهم
عظیم : «
و القرآنَ العظیم
».
دهم
آنست که خود را جلّ جلاله احسن الخالقین گفت و قرآنرا احسن الحدیث : «
الله نزل
احسنَ
الحدیث
».
آنگه خود را گفت : «
لیس کمثله شئٌ
» و قرآنرا گفت : «
لا یأتونَ بمثله
».
حکی عن بعضهم انّه قال : کنت فی البحر اذهاج الموج و اشتغل کلّ انسانٍ بنفسه فاخذ اعرابیّ مصحفاً بیده و رفعه الی السّماء و قال الهی و سیّدی اتغرقنا و کلامک معنا فسکن البحر من ساعته.
«
لا تَمدّنّ عینیک
» الآیة... یا
محمّد
این زینت دنیا که از کافران دریغ نداشته ایم تونیک در آن منگر و بوی استیناس مگیر، چشم تو از آن عزیزتر است که آن نگرد که ما بآن ننگرسته ایم یا آن پسندد که ما نه پسندیده ایم،
مصطفی
(ص)
باین خطاب چنان ادب گرفت که شب معراج نعیم بهشت نیز برو عرضه کردند در آن هم ننگرست و بهرچه رسید و هرچه می دید همی گفت : التّحیّاتُ لله، تا حق جلّ جلاله آن ادب از وی بپسندید و بر وی ثنا کرد که : «
ما
p.347
زاغ البصرُ و ما طَغی
» .
آنجا که دوستی بر کمال بود ناچار در آن غیرت بود،
موسی
(ع)
دیدار خواست.
جواب آمد که : «
لن ترانی و لکن اُنظر الی الجبل
» ای
موسی
تو اکنون ما را نبینی بکوه همی نگر .
با
مصطفی
(ص)
گفت : ای
محمّد
هان دیدهای ه ای که بدان بما نگری، نگر نظر آن
(۱)
بعاریت بکس ندهی، مستلذّات دنیا و عقبی را چه محلّ آن بود که رخت خویش در دیدهٴ تو نهد و
زبان حال
سیّد (ص)
بنعت تواضع همی گوید :
بر بندم هر دو چشم و نگشایم نیز
تا روز زیارت تو ای یار عزیز
«
و اخفض جناحک للمؤمنین
» ــ خفض الجناح کنایة عن حسن الخلق، اشارتست بکمال خُلق و غایت شفقت وی بر خَلق خدا، نه بینی که بر بساط بلیّت
اُحُد
هزاران شربت قهر نوش کرده و از زخم بیگانگان بوی رسیده آنچ رسیده، آنگه دامن رحمت خود را بسط کرده و زبان شفقت بگشاده که : « اللهمّ اهدقومی فانّهم لا یعلمون ».
«
و قل اِنّی انا النّذیرُ المبینُ
» ــ انّی انا ــ کلمتیست که جز ارباب صفوت را از اهل تمکین مسلّم نیست، ایشان که در عالم تفرید از عین جمع نفس زنند، علائق و خلائق
(۲)
منقطع دانند، اسباب مضمحل و حدود متلاشی و اشارت و عبارت
(۳)
متناهی، یکبارگی دل با سوی حق
(۴)
پرداخته و غیر او بگذاشته، و الیه الاشارة بقوله تعالی : «
قل الله ثمّ ذرهم
».
در خبر است که
جابر بن عبد الله
بر در سرای
رسول خدای (ص)
در می زد،
رسول (ص)
گفت : من فی الباب.
جابر
گفت اَنا،
رسول (ص)
از آن گفت وی کراهیت
(۵)
نمود باز پس میگفت که انا، انا، انّی لا اقول انا ــ ای
جابر
تو گفتی که انا! من باری نگویم که انا، فرمان آمد از جبّار کائنات جلّ جلاله : «
و قل
p.348
انّی انا
» ــ ای
محمّد
تو دیگری، کار تو دیگرست، ترا مسلّم داشتیم که گوئی : انّی انا، لانّک کنت بنا ولنا.
و در اخبار معراج است که در خلوت
اَوْ اَدْنی
بر بساط انبساط این راز برفت که : یا
محمّد
کن لی کما لم تکن فاکون لک کما لم ازل، همانست که گفت : «
فاصدع بما تؤمر و اَعرض عن المشرکین
» ای کن لنا و قل بنا و اذا کنت بنا و لنا فلا تحتفل بغیرنا و صرّح بما خصّصناک به و اعلن محبّتنا لک .
فبح باسم من تهوی و دعنی من الکنی
فلا خیر فی اللذّات من بعد ما ستر
«
و لقد نعلمُ اَنّک یضیقُ صدرک بما یقولون
» تعزیت دل
مصطفی
است (ص) و تسلیت وی بآن رنجها که از کافران بوی می رسید.
ــ می گوید ای
محمّد
، از رنج دل تو خبر داریم و از آنچ بر تو می رود آگاهیم، تو دل خویش در میدان مواصلت ما روان دار و بحضرت نماز در آی که نماز مظنّهٴ مشاهده است و با مشاهدهٴ دوست بار بلا کشیدن آسانست : «
فسبّح بحمد ربّک و کن من السّاجدین
».
یکی از پیران طریقت
گفت : در بازار
بغداد
یکی را دیدم که اعوان دیوان خلافت در وی آویخته بودند و بی محابا او را زخم می کردند، بآخر او را بخوابانیدند و هزار تازیانه بر وی زدند، آهی نکرد.
بعد از آن فرا پیش وی رفتم، گفتم ای جوانمرد آنهمه زخمها بر تو کردند چرا آهی نکردی و جزعی ننمودی؟ تا بر تو رحمت کردندی (۱) .
گفت ای شیخ معذورم دار که معشوقم برابر بود و از بهر وی مرا می زدند، از نظارهٴ وی اَلم زخم بر من آسان شد :
چون شفای دلربای از خستگی و دردتست
خسته را مرهم مساز و درد را درمان مکن
لم اسلم النّفس للاسقام تُتلفها
الّا لعلمی بانّ الوصل یحییها
نفسُ المحبّ علی الاسقام صابرةٌ
لعلّ مسقمها یوماً یداویها
معنی دیگر گفته اند
ارباب طریقت
از روی حقیقت، می گوید : ای
محمّد
p.349
ما میدانیم که دل تو بتنگ می آید بآن نا سزا که بیگانگان در صفات ما میگویند از زن و فرزند و شریک و انباز، تو دل بتنگ میار (۱) و خوش همی باش که جلال عزّت ما را از گفت نا سزای ایشان هیچ زیان نیست، و حدانیّت و فردانیّت ما را از آن نقصان نیست، ما همان قدّوس و منزّه ایم از گمان و نقصان و پنداره وایدون، یکتا و یگانه که در ازل بودیم در ابد همان یکتا و یگانه ایم از قیاس وهم ها بیرون :
تقدّس ان یکونَ لهُ نظیرٌ
تعالی اَن یَظنّ و اَن یقالا
|
p.345
(۱) نسخهٴ الف : بدان.
p.347
(۱) نسخهٴ ج : بمانگری نظر آن.
(۲) نسخهٴ الف : علايق و حدايق.
(۳) نسخهٴ الف : و عبادت.
(۴) نسخهٴ ج : دل سوی حق.
(۵) نسخهٴ ج : کراهت.
p.348
(۱) نسخهٴ الف : رحمت کردنديد.
p.349
(۱) نسخهٴ ج : مياز.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 235 |
|
Del |
16 |
النحل |
چهاردهم |
5 |
p.358
قوله تعالی : باسم الله و لهت القلوب فتحیّرت، و بعزّته انخنست العقول فطاحت، و بکشف جلاله دُهشت الارواحُ فتلاشت، و لیس للخلق الّا الفناء و
p.359
العدم، و بقی للحقّ الازل و القدم.
تمنّی رجال نَیلها و هی شامسُ
و این من النّجم الاکفّ اللوامسُ
از باغ جمال تو دری بگشادند
تا حلق ز تو در طمعی افتادند
بس جان عزیزان که بغارت دادند
و اندر سر کوی تو قدم ننهادند
بو بکر شبلی
روزی در مکاشفهٴ جلال حق مستهلک شده بود و از خود بی خود گشته، حریق آتش معرفت، غریق دریای محبّت، همی گفت : الهی، اگرت بخوانم برانی، ور بروم بخوانی، پس چکنم من بدین حیرانی!
هم تو مگر سامان کنی، راهم بخود آسان کنی، المستغاث منکَ الیکَ، لا معک قرارٌ و لا منک فرارٌ، نه با تو مرا آرام، نه بی تو کارم بسامان، نه جای بریدن، نه امید رسیدن، فریاد از تو که این جانها همه شیدای تو و این دلها همه حیران بتو.
پیرطریفت
جنید
سی سال زیر آن نردبان پایه پاس دل می داشت، گفت : چون پنداشتم که بجائی رسیدم بسرّم ندا آمد که : اذا ظننت انّک و جدتنی فقد فقدتنی، و اذا ظننت انّک فقدتنی فقد وجدتنی؛
فرا خلق می نماید که این کار نه بحدّ فهم و وهم آدمیانست، نه درگاه تأویل عالمان است، نه میدان عبادت عابدانست، نه تیه تحیّر عارفانست .
زهری با شهدی آمیخته، نعمتی در بلائی آویخته، هم درد است و هم دارو، هم شادی و هم زاری، بنده میان این دو حال گردان (۱)، هم گریان و هم خندان، همی گوید بآواز لهفان : الهی دلم از بیم دردِ نبایست کبابست، و روزگار نشان این که خذلان ملازم و توفیق در حجابست، این بیچاره نمی داند که در سخن عذابست، یا از مولی عتابست، دردیست مرا که بهی مباد ــ که مرا این درد صوابست، یا دردمندی بدرد خرسند ــ کسی را چه حسابست، سخنی در آمیختم چون سنگ ــ که در آن هم آتش و هم آبست، ملکا قصّه اینست که بر داشتم ــ این بیچاره را چه جوابست.
p.360
قاله : «
اتی امر الله
» فرمان خدا رنگار نگست و طاعت داشت وی لو نالون، ظاهر بنده را دیگر فرمودند و باطن ویرا دیگر، ظاهر را فرمودند که بر درگاه عبادت در منزل خدمت کمر بسته همی باش، باطن را فرمودند که بر بساط معرفت بنعت حرمت آهسته همی باش، دلرا دوام مراقبت فرمودند، سرّ را در مقام معرفت طلب صفاوت فرمودند، روح را در عین مشاهدت لزوم حضّرت فرمودند .
«
فلا تستعجلوهُ
» در یافت مراد تعجیل مکنید و از اندازهٴ فرمان در مگذرید که برسد هر که صادقست روزی بآنچ مراد است، و فرمان بر دار حق از دیدار بر میعادست.
«
ینزّلُ الملائکة بالرّوح من امره
» حقیقت روح آنست که حیوة دل و حیوة دین در آنست و آن جمال عزّت قرآنست که از حضرت الهیّت بنعت رسالت بسفارت
جبرئیل
به
مصطفی
(ص)
می رسد که. «
اَن انذروا انّه لا اله الّا انا فاتّقون
»
ــ بندگانم را خبر ده که منم خداوند یکتا، در صفات بی همتا و از هم مانندی جدا، و در ضمانها با وفا، هر که این کلمهٴ شهادت بگفت و مُهر توحید بر دل نهاد در سرا پردهٴ عزّت اسلام آمد، امّا همی دان که این سرا پردهٴ اسلام را جز در صحرای تقوی نزنند که می گوید جلّ جلاله : «
لا اله الّا انا فاتّقون
» و حقیقت تقوی پاکی دلست از هرچه دون حق، و چنانک بر خلق عالم اسلام(۱) فریضه است تقوی فریضه است و دین را که بنا نهادند بر تقوی نهادند و هر که صاحب ولایت شد بتقوی شد : «
ان اولیآؤهُ الّا المتّقون
»، و فردا ولایت آخرت نامزد کسانی است که ایشانرا متّقیان خوانند : «
و العاقبةُ للمتّقین
» .
و شرط اوّل در تقوی آنست که پاسبان دل خود باشی و سه چیز بجای آری : خویشتن را با دست امانی ندهی، و از هرچه نا پسند بپرهیزی، و یک طرفة العین از حق غافل نباشی.
آن روز که
صدّیق اکبر
رضی الله عنه
بلال حبشی
را بها میداد،
بلال حبشی
را بها می داد،
بلال
گفت : ای ــ صدر صدّیقان، اگر
بلال
را از بهر شغل دنیا می خری مخر که ترا از ما خدمتی نیاید که آن بپسند تو باشد که
بلال
خود را بر شغل آخرت وقف کرده، رحمت
p.361
خدایتعالی بر آن جوانمردان باد که از خدمت حق با شغل خلق نپرداختند، هر جزوی از اجزاء ایشان بنوعی از انواع خدمت مشغول، و همهٴ اوقات ایشان اندر مراعات حقوق حق مستغرق، نه از ایشان جزوی فارغ شغل خلق را، نه از اوقات ایشان وقتی ضایع خصومت خلق را.
بزرگی را پرسیدند که خدایرا دوست داری؟ گفت دارم.
گفتند دشمن ویرا
ابلیس
دشمن داری؟
گفت ما را از محبّت حق چندان شغل افتادست که با عداوت دیگری پرداخت نیست.
«
و لکم فیها جمالٌ
» قومی را جمال در اموال بست، قومی را در احوال، فالاغنیآء یتجمّلون حین یُریحون و حین یَسرحون، و الفقراء یشتغلون بمولاهم حینُ یصبحون و یروحون، توانگران کمال جمال خود در مال دانند، و مال از دو بیرون نیست : یا حلالست یا حرام ــ اگر حلالست محنت است و اگر حرامست لعنت .
و درویشان جاه و جمال خود در وصال مولی دانند و کمال انس خود در محبت مولی بینند.
رابعهٴ عدویه
را می آید که از قافله منقطع شد در آن بادیهٴ حیرت سر گردان، زیر مغیلانی فرو آمده و سر بر زانوی حسرت نهاده، از هوای عزّت ندائی شنید که : تستوحشین و انا معک.
شب
معراج
هر چه در ثقلین جمال و مال بود فداء یک قدم
سیّد وُلد آدم
گردانیدند بآن هیچ ننگرست، افتخارش باین بود که : اشبع یوماً فاحمدک، و اجوع یوماً فاشکرک.
«
و علی الله قصدُ السّبیل
» الآیة... راه راست و طریق پسندیده آنست که سوی حق می شود و گذر بر حق دارد و آن راه بسه چیز توان برید : اوّل « علم » و میانه « حال » و آخر « عین ».
ــ علم بی استاد درست نیاید، حال بی موافقت راست نیاید، عین تنهائی است با علاقت بنسازد، در علم خوف باید، در حال رجا باید، در عین استقامت بود.
پیر طریقت
گفت : هیچکس از دوستان او این راه نبرید تا سه چیز بهم ندید : از سلطان نفس رسته، و دل با مولی پیوسته، و سرّ باطلاع حق آراسته.
|
p.359
(۱) نسخهٴ ج : خاک گردان.
p.360
(۱) نسخهٴ ج : بر خلق اسلام.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 236 |
|
Del |
16 |
النحل |
چهاردهم |
5 |
p.372
قوله تعالی : «
هو الّذی انزل من السّمآءِ مآءً
» ــ هو ــ اشارتست فرا ذات،
p.373
۔ الّذی ۔ کناریتست از صفات، ۔ انزل ۔ اخبارست از افعل، تا بدانی که خدای را جلّ جلاله هم ذات است و هم صفات و هم افعل.
در ذات قدیم، در صفات کریم، در افعل حکیم.
در ذات بی شرکت، در صفات بی شبهت، در افعال بی ــ علّت.
بنده نظارهٴ صنع وی کند، پس از صنع بگریزد نظارهٴ صفات کند، پس از صفات بگریزد نظارهٴ ذات کند.
اینست مقامات روش سالکان و درجات معرفت عارفان.
در نظارهٴ صنع تفکّر باید و در نظارهٴ صفات علم و در نظارهٴ ذات تذکّر.
اینست که ربّ العالمین گفت :«
اِنّ فی ذلک لآیةً لقومٍ یتفکّرون
»، ثمّ قال بعده : «
لآیاتٍ لقومٍ یعقلون
»، ثمّ قال بعده : «
لآیةً لقومٍ یذّکّرون
» ای علی هذا التّرتیب تحصل المعرفة فاوّلاً التّفکّر ثمّ العلم ثمّ حینئذٍ یتذکّر باستدامة العلم، یفکّر اوّلاً فیضع النّظر موضعه فاذا لم یقع فی نظره خللٌ وجب له العلم لامحالة و لا فرق بین العقل و العلم فی الحقیقة، ثمّ بعده یستدیم النّظر و استدامة النّظر هو التّذکّر الّذی قاله و یقال انّما قال : «
لآیاتٍ لقومٍ یعقلون
»
علی الجمع لانّه یحصل له کثیرٌ من العلوم حتّی یصیر عارفاً و کلّ جزءٍ من العلم یحصل بآیةٍ و دلیل آخر و للعالم حتّی یکون عارفاً بربّهِ آیاتٌ و دلائلٌ لانّ دلیل هذه المسئلةِ خلافُ دلیل تلک المسئلة فبدلیل واحدٍ یعلم وجوب النّظر علیه و بادلّةٍ کثیرة یصیر عارفاً بربّه و بدلیل واحدٍ یعلم انّه یجب علیه تذکّر علومه.
«
و هو الّذی سخّر البحر لتأکلوا منهُ لحماً طریّاً
» الآیة... از روی ظاهر دریاها زمین خلق را مسخّر کرد کشتی بر آن روان و منافع در آن پیدا و از روی باطن در نفس آدمی دریاهائی آفریده که آدمی در آن غرق گشته:
یکی
دریای شغل،
دیگر
دریای غم،
سوم
دریای حرص،
چهارم
دریای غفلت،
پنجم
دریای تفرقت.
و این دریاها را کشتیها است، هر که در کشتی توکّل نشیند از دریای شغل بساحل فراغت رسد، هر که در کشتی رضا نشیند از دریای غم بساحل امن رسد، هر که در کشتی قناعت نشیند از دریای حرص بساحل زهد رسد، هرکه در کشتی ذکر نشیند از دریای غفلت بساحل یقظت رسد، هر که در کشتی توحید
p.374
نشیند
(۱)
از دریای تفرقت بساحل جمع رسد.
و لقد انشد بعضهم :
النّاس بحرٌ عمیقٌ و البعدُ منهم سفینةٌ
و قد نصحتک فانظر لنفسک المسکینه
«
اَفمن یخلقُ کمن لا یخلقُ
» آفریده هرگز چون آفریدگار کی بود؟! کرده هرگز بکردگار کی ماند؟!
درهفت آسمان و هفت زمین خداست که یگانه و یکتاست، در ذات بی شبیه و در قدر بی نظیر و در صفات بی همتاست، خالق را بمخلوق شبیه پنداشتن خطاست و راه تشبیه راه جفاست، امّا اثبات صفات تشبیه نیست و تقدیس در نفی صفات جز مذهب
ابلیس
نیست، از هست گفتن تشبیه ناید بلکه
(۲)
از مانند گفتن تشبیه آید، هر که تشبیه کرد
(۳)
کافرست همچنانک چون نیست گفت کافر است، هر که الله را مانند خویش گفت او الله را هزار شریک بیش گفت و هر که صفات الله را تعطیل کرد او خود را در دو گیتی ذلیل کرد.
«
و اللهُ یعلمُ ما تسرّون و ما تُعلنون
» فیه تخویفُ ارباب الزّلات و تشریفُ اصحاب الطّاعات، این آیت هم ارباب زلّات را تهدید است هم اصحاب طاعات را تشریف، می گوید : بر ما هیچ پوشیده نیست نه زلّت عاصیان نه طاعت مطیعان، فردا هر کسی را جزاء خود دهیم و بسزای خود رسانیم.
«
و الّذینَ یدعون من دونِ اللهِ لا یَخلقونَ شیئاً و هم یُخلقون
» دلیلست که هر که آفریده است، از وی آفرینش درست نیاید پس
آدمی
اگر چه او را حیوة و تمیز است آفریدن نتواند و این دلیلست که اعمال وی خلق حقّ است بخلاف قول
معتزله
و
قدریّه
، چون
آدمی
با حیوة و تمییز آفریدن نمی تواند، بتان که بی حیوة اند و بی تمیز اولیتر که نتوانند، و ربّ العزّه ایشان را می گوید «
امواتٌ
p.375
غیر احیآءٍ
» بل که آفریدگار الله است که یگانه و یکتاست، و خداوندی را سزاست، و در ذات و صفات بی همتاست.
یقول الله عزّ و جل : «
الهکم الهٌ واحدٌ
» احدٌ فی ملکوته، صمدٌ فی جبروته : کبریاؤه رداؤه و علاؤه سناؤه و مجده عزّه و کونه ذاته، ازله ابده و قِدمه سرمده و ثبوته عینه و دوامه بقاؤه و قدره قضاؤه و جلاله جماله، سبحانه ما اعظم شأنه و اعلی سلطانه.
|
p.374
(۱) نسخهٴ ج : نشاند.
(۲) نسخهٴ الف : بل که.
(۳) نسخهٴ الف : در تشبيه کرد.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 237 |
|
Del |
16 |
النحل |
چهاردهم |
5 |
p.383
قوله تعالی : «
و قیل للّذین اتّقوا
» الآیة... هم مدحست و هم تهنیت و هم بشارت، مدح نیکو و تهنیت بسزا و بشارت تمام، مدح آنست که ایشانرا بصفت تقوی بستود گفت : «
و قیل للّذین اتّقوا
».
تهنیت آنست که ایشنرا در دنیا حسنهٴ مهنّا داد گفت : «
للّذین احسنوا فی هذه الدّنیا حسنةٌ
».
بشارت آنست که ایشانرا سرای پیروزی و مُلک جاودانی وعده داد که : «
و لنعم دار المتّقین
جنّات عدنٍ
».
گفت نیک سرای است و خوش جای جنّات عدن متّقیان را، همانست که آنجا گفت : «
تلک الجنّة الّتی نورث من عبادنا من کان تقیّاً
»، آن بهشت بدان نیکوئی و سرای بدان پیروزی و نعیم بدان فراخی و آسانی کسی را ساخته ایم که در کوی تقوی منزل دارد و ایمان خویش بلباس تقوی آراسته دارد.
مصطفی
(ص)
گفت : « الایمان عریانٌ و لباسه التّقوی » هر مسافری را زادی باید در آن سفر که پیش دارد و مسافر راه حقیقت را زاد تقوی است : «
و تزوّدوا فانّ خیر الزّاد التّقوی
».
اگر کسی را از تقوی نشان توان داد آن درویشان صحابه اند، بزرگان دین و پیشوایان شریعت و حقیقت که در طلب جمال دین از اوطان خویش هجرت کردند، غریب وار جان و دل خویش از اندوه دین و درد اسلام بگداخته و نهاد ایشان از تیمار مسلمانی بیمار و نحیف گشته و بر دوستی خدا و
رسول (ص)
تن سبیل و جان فدا کرده،
نیکو گفت آن
جوانمرد
که گفت .
ازین مشتی ریاست جوی رعنا هیچ نگشاید
مسلمانی ز
سلمان
جوی و درد دین ز
بود ردا
p.384
لاجرم ایشانرا بود در دنیا نعمت حلاوت طاعت و صفاء وقت و حصول استقامت و زیادت توفیق در اعمال و تحقیق در احوال اینست که الله تعالی گفت : «
للّذین احسنوا فی هذه الدّنیا حسنةٌ
».
و فیل تلک الحسنة ان یبلغهم منازل الاکابر و السادة، قال الله تعالی : «
و جعلنا منهم ائمّةً یهدون بامرنا لمّا صبروا
»
ــ در طاعت راغب بودند و بر خدمت مواظب تا بدرجهٴ امامت رسیدند و منزلت سادات و اکابر یافتند و از برکات ارشاد ایشان در راه دین مریدان خاستند و بچراغ علم ایشان براه شریعت و حقیقت رفتند
ــ فتحقّق فیهم
قول
النّبیّ (ص)
: « لان یهتدی بهداک رجل خیر لک من حمر النّعم »، ثمّ قال : «
و لَدار الآخرةِ خیرٌ
»
لانّ ما فیها یبقی و لیس فیها خطر الزّوال و لانّ فی الدّنیا مشاهدة و فی الآخرة معاینة، فرق میان مشاهده و معاینه است که مشاهده بر خاستن عوائق است میان بنده و میان حق و معاینه هم دیداری است عارفانرا، امروز مشاهدهٴ دلست و فردا هم مشاهدهٴ دل بود، هم معاینهٴ چشم، و معاینه سه چیزاست : بچشم اجابت فرا مجیب نگرستن ــ و بچشم انفراد فرا فرد نگرستن ــ و بچشم حضور فرا حاضر نگرستن.
پیر طریقت
گفت : ای جوانمرد بدوری از خود نزدیکی ویرا نزدیک باش و بغیبت از خود حضور ویرا بکرم حاضر باش، وی جلّ جلاله نه از قاصدان دور است، نه از طالبان پنهان، نه از مریدان غائب.
«
جنّاتُ عدنٍ یدخلونها
» ــ چه بزرگوار جائی و چه نیکو سرائی که ربّ العزّه بخودی خود میگوید : «
و لنعمَ دارُ المتّقین
جنّات عدنٍ
»، خوش جائی است که در آن همه زندگی است، مرگی نیست.
همه جوانی است، پیری نیست.
همه تن درستی است، بیماری نیست.
بنده در آن جاودانی است، بیرون آمدنی نیست.
در هوای بهشت سرما و گرما نیست، آفتاب و ظلمت نیست، سموم و زمهریر نیست، راست چون روز نوبهارست، همه بنفشه زار و گلزارست، نسیم خوش و مرد جوان و تن درست و دل شاد و جان خرّم.
و در جمله بهشتیان بر دو گروه اند: از یک گروه سخن توان گفت و از دیگر گروه نه، و آن یک گروه
p.385
که ازیشان سخن توان گفت کمینان اند قهمها و وهمها بقدر نعمت ایشان نرسد و زبانها شرح آن بر نتابد.
و خبر درست است از
مصطفی
(ص)
که قصّهٴ آن مرد گفت که هزار سال در آتش خواهد بود وا نگاه برهد.
گفت که او را از بهشت چندان که همهٴ دنیا بدهند و ده بار دیگر چندان که این جهانست از اوّل گیتی تا آخر بدهند، و اگر اهل بهشت بمهمان او آیند همه را فراخ طعام و شراب دهد و همه را لباس و مرکب دهد و از آنچ او را دادند پر پشهای نقصان در نیابد، و کمال نعمت آنست که هرگز بریدنی نیست چنانک گفت : «
عطآءً غیر مجذوذ
».
از روی اشارت میگوید : بجفاء رهی عطاء خود دریغ نداشتیم دیدیم آنچ دیدیم و مهر خود ازو بر نداشتیم.
«
الّذین تتوّفیهمُ الملائکةُ طیّبین
» طاهرةً انفسهم من التّدنّس برهج المخالفات و طاهرةً قلوبهم عن العلاقات و اسرارُهم عن الالتفات الی شئ من المخلوقین و المخلوقات، «
یقولونَ سلامٌ علیکم ادخلوا الجنّة
» منهم من یخاطبه بذلک الملک و منهم من یکاشفه بذلک الملک.
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 238 |
|
Del |
16 |
النحل |
چهاردهم |
5 |
p.393
قوله تعالی : «
و الّذین هاجروا فی الله
» الآیة... من هجر اوطان الغفلة مکّنه الله تعالی من مشاهد الوصلة ــ هر که از اوطان غفلت هجرت کند جلال احدیّت او را بمشاهد وصلت رساند، هر که از صحبت مخلوق هجرت کند الطاف کرم او را بصحبت خود راه دهد، هر که از خود هجرت کند و مساکنت با خود نپسندد دل وی محطّ رحل عشق حقیقت گردد، امروز در خلوت سلوت : انا جلیس من ذکرنی بنازد و فردا بر بساط انبساط : فالفقراء الصّبّرهم جلساء الله عزّ و جل یوم القیامة آرام گیرد، و این هجرت را بدایتی و نهایتی است : بدایت آنست که نهاد وی همه عین فرمان بر داری گردد نه بر عادت و نه بر طمع مثوبت بلکه مستغرق در عین مشاهدت.
چنانک حکایت کنند ار
سلطان عارف
محمود
که در مجلس انس جز با
ایاز
ننشستی (۱)، ندما و خواص در دندنه (۲) آمدند، سلطان از آن غیرت با خبر بود فرمود تا همهٴ ندیمان و خواص را در یک مجلس حاضر کردند، پس قدحی از یاقوت سرخ که قیمت آن خراج یک ولایت
محمود
بود با سندانی از آهن پیش
محمود
آوردند، وزیر را بفرمود (۳) که این قدح یاقوت برین سندان زن تا پاره گردد، وزیر گفت زینهار ای سلطان هر چند که فرمان سلطان بالاتر بود اما زهره ندارم این دلیری کردن، همچنین ندیمان و خاصانرا فرمود همه کلاه از سر فرو نهادند و لرزه بر نهاد ایشان پدید آمد و زهره نداشتند که آنرا بشکنند (۴)، پس به
ایاز
اشارت کرد گفت ای غلام این قدح برین سندان زن تا پاره گردد،
ایاز
قدح بر سندان زد تا ریزه گشت، پس
محمود
گفت از متابعت فرمان سلطان تا خلوت چهار هزار منزلست کسی که هنوز از فرمان
محمود
چنین پرهیز کند او را چه زهرهٴ آن
p.394
باشد که حدیث خلوت کند و صحبت جوید.
امّا نهایت هجرت سه چیزست : حرمت در خلوت، و خجل بودن از خدمت، و خود را در عین تقصیر دیدن با کثرت طاعت، قوله : «
فاسئلوا اَهل الذّکرِ ان کنتم لا تعلمون
» اشارتست که علم شریعت آموختنی است بی واسطه و استاد درست نیست هر که پندارد که در علم شریعت واسطه بکار نیست او را در دین بهرهای نیست و بر جمله بدانک علم سه قسم است : علم شریعت، علم طریقت، علم حقیقت.
شریعت آموختنی است، طریقت معاملتی است، حقیقت یافتنی است. علم شریعت را گفت : «
فاسئلوا اهل الذّکر
»، علم طریقت را گفت : «
و ابتغوا الیه الوسیلةَ
»، علم حقیقت را گفت : «
و علّمناهُ من لدنّا علماً
».
حوالت شریعت با ستاد کرد، حوالت طریقت با
پیر
کرد، حوالت حقیقت با خود کرد.
چون این سه علم حاصل شد نوری تا بد در دل که بآن نور ذات نبوّت بشناسد، چون این شناخت بدادند او را از درگاه نبوّت این تشریف و تخصیص یابد که : العلماء ورثة الانبیاء ؛ «
و انزلنا الیک الذّکرَ لتبیّن للنّاس ما نُزّل الیهم
»
درین یک آیت هم کتابست و هم سنّت، کتاب خدای تعالی و سنّت
مصطفی
(ص)
دو چیزست که دین را عمادست و اصل اعتقاد است، فرّ اهل سنّت هر روز دانی چرا بیش است.
که چراغ کتاب و سنّت ایشان را پیش است، آن کار که الله بدان راضی و بنده بدان پیروز، اتّباع کتاب و سنّت است.
آن دین که
جبرئیل
بآن آمد و
رسول
(ص)
بآن خواند و بهشت بآن یافتند و ناجیان بآن رستند کتاب و سنّت است، اگر از کتاب و سنّت بی نیاز بودی الله باعمال جاهلیّت راضی بودی و اگر بی کتاب و سنّت فرا راه دیدار بودی، پیش از کتاب و سنّت کفّار ابرار بودندی (۱).
علیک بمنهاج اهل الحدیث
و ناهیک بالمصطفی من امام
دع الخبط فالدّین دین العجوز
علیک بذاک و دین الغلام
ربّ العالمین اهل سنّت را بکتاب مُنزل و سنّت مُسند از اقتحام متکلّفان و
p.395
خوض معترضان و تأویل
جهمیان
آزاد کرد و روی دل ایشان بعنایت و معاونت (۱) خویش با منهاج صواب کرد و جادهٴ سنّت ایشان را در پیش نهاد و بچراغ معرفت راه حقیقت بر ایشان پیدا کرد وانگه از برکات کتاب و سنّت ایشانرا بجمع همّت و حسن سیرت بر خوردار کرد تا قدم ایشان در صراط مستقیم روان گشت.
پیر طریقت
گفت : کار نه کرد بنده دارد، کار خواست الله دارد، بنده بجهد خویش نجات خویش کی تواند.
|
p.393
(۱) نسخهٴ الف : نه نشستيد.
(۲) دندنه : سخن آهستهٴ زير لبی ( برهان قاطع ).
(۳) نسخهٴ الف : گفت.
(۴) نسخهٴ ج : بهرکه فرمان رسيد هيچ کس زهره نداشت که آنرا بشکند.
p.394
(۱) نسخهٴ الف : بودی.
p.395
(۱) نسخهٴ الف : معونت.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 239 |
|
Del |
16 |
النحل |
چهاردهم |
5 |
p.404
قوله تعالی : «
وقال الله لا تتّخذوا الهین اثنین
» الآیة ...
اثبات توحید است و توحید مایهٴ دین است و اسلام را رکن مهینست، بی توحید طاعت مقبول نیست و با شرک عبادت بکار نیست، و بدانک حقیقت توحید دو بابست : یکتا گفتن و یکتا دانستن.
امّا یکتا گفتن سر همهٴ علومست و مایهٴ همهٴ معارف و بناء دین و حاجزمیان دشمن و دوست و آنرا سه وصفست : اوّل گواهی دادن الله را بیکتائی درذات و پاکی
p.405
از جفت و فرزند و انبار
_
سبحانه و تعالی، دیگر گواهی دادن الله تعالی را بیکتائی در صفات که در آن بی شِبه است و بی مثل، آن ویرا صفت اند نامعقول و کیف آن نا مفهوم، نامحاط و نامحدود، از اوهام بیرون و کس نداند که چون، سدیگر گواهی دادن الله تعالی را بیکتائی درنامها، حقیقی ازلی که آن نامها ویراحقایق اند و دیگرانرا عاریتی و آفریده، آنچ نام ویست آن نام ویرا حقیقت است قدیم و ازلی بسزای وی، و آنچ نام خلقست آفریده است محدث بسزای ایشان، والله و رحمن نامهای وی اند که بآن نامها جز وی کس را نخوانند : «
هل تعلمُ له سمیّاً
» سبحانه و تعالی.
امّا یکتا دانستن در خدمتست و در معاملت و در همّت، در خدمت ترک ریا است و رعایت اخلاص و در معاملت تضفیت سرّاست و تحقیق ذکر و در همّت گم کردن هرچه جز از وی و باز رستن بآزادی دل از هرچه جز از وی .
(۱)
آزاد شو از هر چه بکون اندر
تا باشی یار غار آن دلبر
پیر طریقت
گفت : همه چیزها را عبارت آسانست و یافت دشوار و در توحید یافت آسانست و عبارت دشوار، عبارت توحید از عقل بیرونست، عین توحید از توّهم مصونست، حادث در ازلی کوم
(۲)
است، توحید آنست که جز از یکی نبود
(۳)
، معروف بود عارف نبود، مقصود بود قاصد نبود، موّحد آنست که او را جز ازو نبود
(۴)
تا آنگاه که این خود نبود همه خود او بود، توحید اقرار دیگرست و توحید معاملت دیگر، و توحید ذکر و رویّت دیگر، توحید اقرار را گفت : «
فمن یکفر بالطّاغوت ویُؤمن باللهِ
» ، توحید معاملت را گفت : «
بیده ملکوتُ کلّ شیءٍ
» ، توحید ذکر و رویّت را گفت : «
وما رمیتَ اذ رمیت
».
بو حفص حدّاد
گفت : توحید بتمییز از غیر الله تعالی بیزار شدنست، توحید خاص در یکی رسیدنست،
p.406
توحید خاص الخاص در یکی برسیدن است.
یا واحداً لم یقم توحیده احدُ
انت الوحید و انت الواحد الاحدُ
انّ الّذی بهم توحیده قصدوا
من حیث ماقصدوا توحیده جحدوا
توحید من صحّح التّوحید عن صددٍ
دونَ الطّریق الی توحیده صددُ
قوله : «
وما بکم من نعمةٍ فمنَ الله
»
_
جایهاست در
قرآن
که الله منّت نهاد بر بندگان که رسانندهٴ نعمت منم و رهانندهٴ از بلا و شدّت منم، پس ای بندهٴ بد عهد نواخت ما بین و نعمت از مادان و شکر از ماکن، نعمت که ما دادیم بدیگری حوالت مکن و عاجز برما بَدل میار و غیری را برما مگزین.
فردا بقیامت کافر را گوید کرا خواندی و کرا پرستیدی؟
همی پرسد و خود جلّ جلاله بوی داناتر!
کافر گوید ترا پرستیدم لکن بت را انباز تو گفتم، باز مؤمن را گوید تو کرا خواندی و کرا پرستیدی؟
گوید خداوندا تو خوددانی که ترا پرستیدم و بیکتائی و یگانگی تو گواهی دادم، ربّ الغزّه گوید من با هر کس معاملت بحکم اعتقاد وی کنم، کافر مرا شریک و انباز گفت، مؤمن مرا یکتا و یگانه گفت، ما در شریعت حکم چنان کرده ایم مربنده ای را که میان دو شریک بود، که نفقه و کسوهٴ وی بر هر دو شریک بود بقدر شرکت ایشان، ای کافر تو در دنیا بخداوندی ما اقرار دادی لکن با ما انبازی دیگر گفتی، من خداوندی خود را وفا کردم که در دنیا ترا آفریدم و روزی دادم و از بلاها نگه داشتم اکنون بت را گوی تا از عذاب آتش ترا نگاه دارد، من کار دنیا راست کردم، کار عقبی راست کردن از بت طلب کن : «
اِنّکم وما تعبدونَ من دونِ الله حصبُ جهنّم
»، باز بندهٴ مؤمن در دنیا مرا یکتا گفت و یکتا دانست و در شریعت بندهای که یک مالک دارد معاش و مصالح وی همه بر مالک بود لاجرم کار دنیاش کفایت کردم، نعمت دادم، هدایت دادم، و کار عقبی برمن که آنرا کفایت کنم، از آتش برهانم، ببهشت رسانم، حلّه پوشانم، بر تخت نشانم، بدیدار و رضاء خود رسانم، زیرا که جز از من کسی دیگر ندارد، کار وی جز از من کسی نسازد.
p.407
«
وما بکم من نعمةٍ فمن اللهِ ثمّ اذا مسّکم الضّرّ فالیه تجأرون
»
فایدهٴ آیت آنست که تا بنده بداند بحقیقت که نعمت و شدّت همه از اوست، بلا وراحت همه بارادت اوست و تقدیر او، دل در کسی دیگر نبندد، شفاء درد از غیری نجوید، داند که ضارّ و نافع یکیست، یگانهٴ ضارّست، خداوند گشاد و بند و پادشاه بر سود و گزند و کلیددار جدائی و پیوند، نافع است سودنمای سود رسان و سپردن سودها بروی آسان و سودها همه بدست او نه بدست کسان.
«
ویجعلونَ لِلّه ما یکرهون
» _
عبد الله منازل
یگانهٴ عصر خویش بود
شیخ
اهل ملامت
، توانگری را دید که با درویشی مواسات همی کرد بمحقّری نا چیز این آیت بر خواند آنگه فراوی گفت : کیف یکون یوم القیامة اذا قال الله هاتوا مادفع الی السّلاطین و المغنّین فیؤتی بالدّواب والاموال والثّیاب الفاخرة.
ویقول جلّ جلاله هاتوا مادفع الیّ فیأتون بالکسروالخرق وما لا یؤبه له الاتستحیی من ذلک الموقف.
«
وانّ لکم فی الانعام لعبرةً نسقیکم ممّا فی بطونه
» الآیة ...
دونجاست فراهم آمد : یکی فرث و دیگر دم، از میان هر دو بقدرت الله تعالی شیر صافی پدید آمد
(۱)
گفت : «
من بین فرثٍ ودمٍ لبناً خالصاً
»، همچنین دو نطفهٴ مهین در رحم فراهم آمد، آنگه از میان هر دو صورتی بدین زیبائی بتقدیر و تصویر الله تعالی پدید آمد گفت : «
وصوّرکم فاحسنُ صورکم
»، دو کار صعب بر بنده جمع کند یکی بار معصیت، دیگر تقصیر در طاعت، آنگه از میان هر دو بفضل الله رحمت و مغفرت پدید آمد گفت : «
یُصلح لکم اعمالکم ویغفرلکم ذنوبکم
»
هر کرا در سبقِ سبق و بدو بدو قلم در لوح برفت که شمع شرع دین و چراغ ایمان و یقین در سینهٴ او بر خواهند افروخت اگر هیچ در خواب شود چون از خواب در آید شمع بیند افروخته بر سر بالین نهاده.
پیر طریقت
گفت : الهی دانی بچه شادم؟ به آنک نه بخویشتن بتو افتادم،
p.408
الهی تو خواستی نه من خواستم، دوست بر بالین دیدم چو از خواب برخاستم؛
از روی اشارت می گوید شیری که غذای تو است و حظّ تو، بر فرث و دم بگذرانیدم و از هر دو نگاه داشتم، پس توحید که حقّ ما است اولی تر که نگاه داریم تا بر دنیا و عقبی بگذرد و از هیچ دو اثر نگیرد، اگر اثر دنیا یا عقبی بر توحید نشیند آنگه مارا نشاید، توحید از دنیا و عقبی پاکست، نور توحید هلاک آب و خاکست، فرا کردن دیدهٴ دل از خود _ یافت توحید را ادراکست.
|
p.405
(۱)_ نسخهٴ الف : جز ازوی باشد. (۲) _ کوم : ظاهراً همان کلمهٴ « گم » است یعنی ناپیدا که بلهجهٴ محلی زمان استعمال گردیده و با مراجعه بصفحه ۵۷ _ سطر ۱۹ _ از جلد دوم همین تفسیر که « کوم » را با « چه معلوم » قرینه و سجع ساخته و از آن نامعلوم اراده کرده این نظر تأیید میشود. (۳) _ نسخهٴ الف : چند رنگی نبود. (۴) _ نسخهٴ الف : چند رو نبود.
p.407
(۱) _ نسخهٴ الف : آورد
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 240 |
|
Del |
16 |
النحل |
چهاردهم |
5 |
p.420
قوله تعالی : «
و اوحی ربّک الی النّحل
»
قال
ابو بکر الورّاق
: النّحلة لمّا اتّبعت الامر و سلکت سبلها حتّی ما اُمرت جعل لعابها شفاءً للنّاس، کذلک المؤمن اذا اتّبع الامر و حفظ السرّ و اقبل علی ربّه جعل رؤیته و کلامه و مجالسته شفاء للخلق فمن نظر الیه اعتبر و من سمع کلامه اتّعظ و من جالسه سعد
ــ زنبور عسل جا نوریست احکام شریعت
(۱)
بر وی روان نه و سزای خطاب و تکلیف نه و آراستهٴ عقل و تمییز نه، امّا از روی الهام و تسخیر بوی فرمانی رسید منقاد فرمان گشت، طاعت دار و فرمان بردار، متواضع وار پیش آمد تا ربّ العالمین لعاب وی شفاء خلق ساخت .
بندهٴ مؤمن را در این اشارتی و بشارتیست، اشارتی پیدا و بشارتی بسزا، می گوید مؤمن که اتّباع فرمان کند و سرّ خود از مواضع نهی بپرهیزد و دل را با مشاهدهٴ حق پردازد و بتواضع پیش فرمان باز شده و نظر حق پیش چشم خویش داشته و باطن خود را از ملاحظت اغیار پاک کرده، ربّ العالمیم این چنین بنده را سبب نجات و سعادت خلق گرداند، دیدار وی شفاء دردمندان و سخن وی پند مؤمنان و مجالست وی زیادت درجهٴ عابدان.
اینست که
مصطفی
(ص)
گفت : « الانبیاء قادة و الفقهاء سادة و مجالستهم زیادة »
و
قال
(ص)
: مثل المؤمن مثل النّحلة تأکل طیّباً و تضع طیّباً.
قال بعض العلماء یشبه عمل المؤمن عمل النّحل من وجوه :
احدها
انّ النّحل یتنزّه عن الانجاس و القذرات کذلک المؤمن یتورّع عن المعاصی و الحرام.
الثّانی
انّ جمیع الطّیر اذا جنَّ علیها اللّیل تأوی الی او کارها و تستریح بالنّوم عن السّعی و النّحل یعمل باللّیل اکثر ممّا یعمل بالنّهار، کذلک النّاس اذا جنّ علیهم اللّیل
p.421
اضطجعوا علی فرش الغفلة و المؤمن ینصب قدمیه و یقوم من محرابه بین یدی مولاه یشکو الیه بلواه.
الثّالث
انّ النّحل لا یعمل بهواه بل یتّبع امیره و لا یخرج عن طاعته، کذلک المؤمن لا یعمل بهواه بل یقتدی بائمّة الدّین و آثار السّلف.
الرّابع
انّ النّحل یخاف من اذی اجناس الطّیر و یکف اذاه عنها، کذلک المؤمن یصل الیه اذی الخلق و لا یصل اذاه الی الخلق.
الخامس
انّ النّحل لا یتمکّن من عمله حتّی یسدّ علی نفسه باب البیت، کذلک المؤمن لا یجد حلاوة الطّاعة الّا فی الخلوة حیث لا یراه الّا الله عزّ و جل.
سفیان ثوری
گفت : راهبی دیدم در دیری نشسته، کسی از وی پرسید که روزگارت چونست و حالت چیست.
گفت روزگار خود در نماز مستغرق دارم، یک ساعت نخواهم که بمن در گذرد که نه در نماز باشم، آنگه گفت نپندارم که کسی ذکر بهشت و دوزخ بسمع وی رسد وانگه اوقات خود و روزگار خود نه همه بنماز بس آرد که نماز سبب سعادت است و پیرایهٴ شهادت است و مظنّهٴ مشاهدت است، آن مرد گفت راهب را که از اَمَل می پرسم، امل تو در دردنیا تا کجاست و چند است.
راهب گفت هرگز گامی بر نداشته ام و ننهاده (۱) که نه گمان برده ام که میان هر دو مرگ در رسد.
راهب گفت آن مرد را که تو نیز حال خود با من بگوی و از بهینهٴ اعمل خود مرا خبر ده، گفت من سر بر خاک نهم در سجود و همی گریم تا آنگه که از آب چشم من گیاه از زمین بر آید، راهب گفت : اَن تضحک و انت معترفٌ بخطیئتک خیر لک من اَن تبکی و انت مدلّ بعملک
ــ راهب در وی چنان دید که با آن گریستن عُجبست و ادلال، گفت ای جوانمرد خنده و شادی و اعتراف بگناه (۲) اولیتر از گریه و زاری و آنرا بنزدیک الله تعالی کاری دانی و عملی پنداری و خود را بر الله تعالی حقّی بینی، آنگه راهب در پند بیفزود گفت : اتّق الله و ازهد فی الدّنیا و لا تنافس اهلها فیها فکن فیها کالنّحلة ان اکلت اکلت طیّباً و ان وضعت وضعت طیّباً و ان وقعت علی عودٍ لم تکسره.
ــ در دنیا چون نحل عسل باش که جز پاک نخورد و جز پاک ننهد و بی رنج و بی آزار رود،
و اذا مرّوا باللّغو مرّوا کراماً
.
p.422
و یقول انّ الله سبحانه اجری سنّته ان یخفی کلّ شئ عزیز فی شئ حقیر، جعل الابریسم فی الدّود و هو اصغر الحیوانات و اضعفها و العسل فی النّحل و هو اضعف الطّیور و جعل الدّرّ فی الصّدف و هو اوحش حیوانٍ من حیوانات البحر، و کذلک اودع الذّهب و الفضّة الحجر و الفیروزج الحجر، کذلک اودع المعرفة به و المحبّة له فی قلوب المؤمنین و فیهم من یعصی و فیهم من یُخطی.
ــ سنّت خداوند است جلّ جلاله که هر آنچ عزیزتر و شریف تر پنهان کند در بی قدری محقّر : عسل با حلاوت در نحل حقیر نهاده، ابریشم بالطافت در آن کرمک ضعیف پنهان کرده، درّ شب افروز در صدف وحش تعبیه کرده، مشگ با قیمت از ناف آهوی دشتی پدید آورده، از روی اشارت می گوید : ای
محمّد
ما آن روز که امّت ترا ستودیم و گفتیم : «
کنتم خیر امّةٍ
»
آن دراز عمران بسیار طاعت را می دیدیم، آن روز که نحل ضعیف را عسل دادیم آن بازان با قوّت می دیدیم، آن روز که آن کرمک را ابریشم دادیم آن ماران با هیبت می دیدیم، آن روز که آهوی دشتی را مشگ دادیم آن شیران با صولت می دیدیم، آن روز که صدف را مروارید دادیم آن نهنگان با عظمت می دیدیم، آن روز که عندلیب را آواز خوش دادیم طاووسان بازینت را می دیدیم، آن روز که این مشتی خاک را ثنا گفتیم ملائکهٴ صف زده را در راه خدمت می دیدیم .
زان پیش که خواستی منت خواسته ام
عالم ز برای تو بیاراسته ام
در شهر مرا هزار عاشق بیش اند
تو شاد بزی که من ترا خاسته ام
«
و اللهُ خلقکم ثمّ یتوّفیکم و منکم من یُردّ الی ارذلِ العمر
» بر لسان
اهل معروفت
و بر ذوق
جوانمردان طریقت
ارذل العمر
آنست که بنده را در عنفوان شباب وقتی خوش بود و ارادتی تمام و روزگارز مساعد و صحبتی نیکو، چون روزگاری در استقامت برین صفت برود آنگه ناگاه او را فترتی افتد و آن عقد ارادت فسخ کند و روی در دنیا آرد و از حطام دنیا جمع کند، سالکان راه حقیقت آنرا
ارذل العمر
دانند و در طریقت خویش آنرا ردّت شمرند.
ابو بکر صدّیق
از اینجا
p.423
گفته : طوبی لمن مات فی النأنأة ــ خنک مر آن بندهای که در ابتداء ارادت با تازگی دل و صفای وقت و روزگار مساعد از دنیا برود که در درنگ روزگار تغییر احوال می افتد و در صفا کدر می آمیزد : وایّ نعیمٍ لا یکدّره الدّهر.
و انشدوا فی معناه :
کان لی مشربٌ یصفوا برؤیتکم
فکدّرته یدُ الایّام حین صفا
بو محمد جریری
وقتی مجلس میداشت، یکی بر خاست که گفت ای شیخ دلی داشتم تازه و روشن و وقتی صافی و روزگاری بانظام، آه که بر من بشورید و آن وقت از من برفت، حیلت چیست.
ــ
جریری
گفت : ای جوانمرد بنشین که ما همه درین ماتم نشسته ایم، آنگه این ابیات بر خواند .
تشاغلتمُ عنا بصحبة غیرنا
و اظهرتم الهجرانَ ماهکذا کنّا
و اقسمتمُ ان لا تحولوا عن الهوی
بلی و حیوة الحبّ حُلتم و ما حُلنا
لیالی بتنا نجتنی من ثمارکم
فقلبی الی تلک اللّیالی قد حنّا
پیر طریقت
گفت در مناجات خویش : الهی این چه بتر روزی است؟
ترسم که مرا از تو جزاز حسرت نه روزیست، الهی می لرزم از آنک نه ارزم، وز آنک نه ارزم چه سازم جز از آنک می سوزم تا ازین افتادگی بر خیزم، الهی از بخت خود چون پرهیزم و از بودنی کجا گریزم و ناچاره را چه آمیزم و در هامون کجا گریزم؟
الهی کان حسرتست این دل من، مایهٴ درد و غم است این تن من، نیارم گفت که این همه چرا بهرهٴ من، نه دست رسد مرا بمعدن چارهٴ من .
مرا تا باشد این درد نهانی
ترا جویم که درمانم تو دانی
«
و اللهُ فضّل بعضکم علی بعضٍ فی الرّزق
» رزقِ نفس دیگرست و رزق دل دیگر و رزق روح دیگر، امّا رزق نفس قومی را توفیق طاعتست و قومی را خذلان معصبت، و رزق دل قومی را حضور دلست با دوام ذکر و قومی را صفت غفلت با دوام قسوت، و رزق روح قومی را کمال معرفتست و صفای محبّت و قومی را حبّ دنیا و شغل علاقت.
و
قال
الفضیل
: اجل ما رزق الانسان عملٌ یدلّه علی رشده و معرفةٌ
p.424
تورث مشاهدة ربّه.
قال
النّبی (ص)
: « انّی اظلّ عند ربّی یطعمنی و یُسقینی ».
«
ولله غیب السّموات و الارض
»
ــ
قال
النّهرجوری
: الحقّ تعالی ستر غیبه فی خلقه و ستر اولیائه عن عباده فلا یُشرف علی غیبه الّا خواصّ اولیائه و لا یشرف علی اولیائه الّا الصدّیقون من عباده، فالاشراف علی الغیب عزیزٌ و الاشراف علی الاولیاء اعزّ منه.
|
p.420
(۱) نسخهٴ ج : شرع.
p.421
(۱) نسخهٴ ج : و فرو نهاده.
(۲) نسخهٴ الف : گناهان.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 241 |
|
Del |
16 |
النحل |
چهاردهم |
5 |
p.432
قوله تعالی : «
و الله اَخرجکم من بطونِ امّهاتکم
» آدمی را منزل اوّل از
p.433
منازل وجود شکم مادر است .
اوّل آبی، آنگه علقهای، آنگه مضغهای، پس استخوانی و پوستی، آنگه جانوری، چون چهار ماهه شود زنده شود، شخصی زیبا، صورتی پر نگار، درو از الطاف کرم تعبیه هائی که عاقل در آن نگرد از تعجب خیر فرو ماند، در وی دماغ آفرید سه طبقه بر هم ساخته .
در اوّل فهم نهاد، در دوم عقل، در سوم حفظ، و انگه کمال حکمت را دماغ سرد و تر آفرید که مقابل وی دلست گرم و خشک تا بخار دل و حرارت دل که باو رسد او را زیان ندارد، دل بیافرید رگهای جهنده درو پیوسته و حیوة در او روان، جگر بیافرید رگهای آرمیده درو پیوسته غذاء همهٴ تن درو روان، معده بیافرید امعاء درو پیوست، جای نطفه بیافرید مثانه و انثیین درو پیوست، دماغ نرم و تر آفرید تا سخن در گیرد، پوست پیشانی سخت آفرید تا موی نرویاند، پوست ابرو میانه آفرید تا موی رویاندلکن دراز نگرداند، محلّ نور چشم پیه گردانید تا آنرا تباه نکند، زبان بر محل لعاب نهاد تا زود برود، آسان سخن گوید، بر مراد وی چنانک خواهد، بر سر حلقوم حجابی آفرید تا چون طعام فرو برد سر حلقوم بسته شود طعام بمجرای نفس نرسد، آنگه طعام بحرارت جگر در معده پخته گردد و آنرا بعروق و اعضاء رساند.
درنگر تا از یک قطره آب چه آفرید و چند آفرید از استخوان و گوشت و پوست و پیه و زهره و جگر و سپرز و رگ و پی و موی و ناخن و دندان .
چون آن خلقت بکمال حکمت تمام شود و نه ماه بسر آید از شکم مادر بفرمان حق جلّ جلاله قصد دنیا کند اینست که ربّ العزّه گفت : «
و الله اخرجکم من بطون امّهاتکم
».
چون در دنیا آید نادان و بی علم آید چنانک گفت : «
لا تعلمون شیئاً
»
ربّ العالمین بکمال لطف و رأفت و رحمت خویش او را سمعی دهد که لطایف ذکر بوی شنود، بصری دهد که عجایب صنع بوی بیند، دلی دهد که مهر و محبّت حق را بشاید، آنگه گفت : «
لعلّکم تشکرون
»
ــ این همه بآن کردم تا نعمت من بر خود بشناسید و از من آزادی کنید نه چنانک دشمنان کردند که نعمت بشناختند وانگه انکار کردند که حوالت نعمت با دیگری بردند و آزادی از دیگری کردند، و ذلک فی قوله تعالی : «
یعرفون نعمة الله ثمّ ینکرونها
»، شناخت نعمت نیکوست و شناخت منعم نیکوتر
p.434
زیرا که شناخت نعمت انکار را بوی راهست و شناخت منعم جز استقامت نرود، کافرانرا شناخت نعمت بود امّا شناخت منعم نبود، لاجرم انکار بار آورد و جحود.
یکی از پیغامبران گفت بار خدایا نعمت بر کافران بی شمار (۱) می ریزی و بر سر مؤمنان بلا می انگیزی سبب چیست.
فرمان آمد از جبّار کائنات که آفریدگان همه بندگان و رهیگان من اند، بلا و نعمت بارادت و مشیّت منست، مؤمن در دنیا گناه کند و آخر عهد که روی بعقبی نهد خواهم که پاک و بی گناه برِ من رسد و مرا بیند، بلا بروی گماردم در دنیا و آنرا کفّارهٴ گناهان وی کنم، و کافر در دنیا نیکوئیها کند آن نیکوئیها را در دنیا بنعمت مکافات کنم تا چون برِ ما رسد ویرا هیچ حق نمانده باشد و او را عقوبت تمام کنم، خواست ما اینست و ارادت ما چنین است و کس را بر خواست ما اعتراض نیست و از حکم ما اعراض نیست.
«
یعرفون نعمة الله ثمّ یُنکرونها
» قومی گفتند این در حق مسلمانانست که روزگاری در طاعت بسر آرند و طریق ریاضت و مجاهدت بحکم شریعت بر دست گیرند، امّا بعاقبت عُجبی در ایشان آید که راه بریشان بزند و آن طاعت بر ایشان تباه کند، و عجب آنست که آن طاعت و عبادت بنزدیک حق جلّ جلاله خدمتی پسندیده داند و اهتزازی و شادیی در خود آرد که این صفت من است و قوّت من و غافل ماند از آنک نعمت خداست و فضل او بر وی وانگه از زوال نعمت نترسد و ایمن رود.
مصطفی
(ص)
گفت سه چیز است که هلاک مرد در آنست : یکی بخل که مرد او را فرمان بردار شود، دیگر هوای نفس که مرد فرا پی آن نشیند، سوم آن مرد که بخویشتن معجب بود.
یکی از جملهٴ بزرگان دین گفته : اگر همه شب خواب کنم و بامداد شکسته و ترسان باشم دوست تر از آن دارم که همه شب نماز کنم و بامداد بخویشتن معجب باشم. و
عبد الله مسعود
گفت هلاک دین مرد در دو چیز است : یکی عجب، دیگر نومیدی ــ این از آن گفت که نومید شد
p.435
از طلب فرو ایستاد و فترت در وی آمد نیز عبادت نکند، همچنین معجب در خود می پندارد که از طلب بی نیازست که کار وی خود راستست و آمرزیده.
«
و یومَ نبعث فی کلّ اُمّةٍ شهیداً علیهم من انفسهم
» تأتی یوم القیامة کلّ امّةٍ مع رسولهم فلا امّةٌ تساوی هذه الامّة کثرةً و فضلاً و لا رسولٌ ک
رسولنا (ص)
رتبةً و قدراً.
... «
و نزّلنا علیک الکتاب تبیاناً لکلّ شیءٍ
» فیه للمؤمنین شفاء و هو لهم ضیآء و علی الکافرین بلاء و هو لهم سبب محنةٍ و شقاءٍ.
|
p.434
(۱) نسخهٴ ج : نهمار.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 242 |
|
Del |
16 |
النحل |
چهاردهم |
5 |
p.450
قوله تعالی : «
اِنّ الله یأمر بالعدل و الاحسان
» کردگار جهان و جهانیان، خداوند مهربان جلّ جلاله و تقدّست اسماؤه و تعالت صفاته، در این آیت مبانی خدمت و معالم معاملت در نسق جمع کرد، و مؤمنان را از پسندیدهٴ اخلاق آگاه
p.451
کرد، و بشناخت اسباب رضای خود گرامی کرد، و ایشانرا نیکو پرستی خود و زندگانی با خلق خود تلقین کرد، و ما لختی ازین جمله از روی شریعت بزبان کشف بیان کردیم، امّا از روی حقیقت بزبان اشارت آنست که الله تعالی بنده را بعدل میفرماید در معاملت با حق و در معاملت با خلق و در معاملت با نفس، معاملت با حق باعترافست و معاملت با خلق بانصافست و معاملت با نفس بخلافست، با حق موافقت باید و با خلق مناصحت و با نفس مخالفت، و معنی موافقت استقبال حکم حق است پیش از پیدا شدن آن و بر خاستن اختیار بنده از میان تا هر که آن نادر یافته بشناسد و نا دیده دوست دارد، و معنی مناصحت آنست که با خلق خدا بقول و فعل و همّت و عزم راست رود، انصاف ایشان از خود بدهد، بار خود بر ایشان ننهد، عیب ایشان بپوشد و در هر حال که بیند شفقت باز نگیرد و نیکی خود (۱) از ایشان دریغ ندارد و بخلق زندگانی کند،
پیران
را حرمت دارد و بر جوانان شفقت برد و بر کودکان رحمت کند، اینست معنی عدل در معاملت با خلق. امّا حقیقت عدل در معاملت با نفس آنست که نفس را مِنع کند از آنچ هلاک وی در آنست، قال الله تعالی : «
و اَمّا من خافَ مقام ربّه و نَهی النّفس عن الهوی
،
فانّ الجنّة هی المأوی
».
ابراهیم ادهم
گفت : در همهٴ عمر خویش در دنیا سه شادی بدلم رسید، بآن سه شادی نفس خود را قهر کردم : در شهر
انطاکیّه
برهنه پای و برهنه سر می رفتم هر کسی طعنهای در من میکشید، آخر یکی گفت : هذا عبدٌ آبق ــ این بندهایست از خداوند خویش گریخته، مرا آن سخن خوش آمد که بحقیقت چنان بودم، با خود گفتم ای گریختهٴ رمیده کی باشد وقت آن که بطریق صلح در آیی.
دوم شادی آن بود که در کشتی نشسته بودم مسخرهای در میان آن جماعت بود هر ساعتی آمدی و برقفای من سیلی زدی (۲) که در میان قوم مرا حقیر تر می دید.
سوم آن بود که در شهر
مطیّه
در مسجدی سر بر زانوی حسرت خویش نهاده بودم و در وادی کم و کاستی خود افتاده، بی حرمتی بیامد و بند مئزر پای بگشاد و گفت یا شیخ خذ ماء الورد،
p.452
نفس من از آن حقارت خود نیست گشت و دل من بدان شاد شد، آن شادی از بارگاه عزّت در حق خود تحفهٴ سعادت یافتم.
بزرگان دین چنین بوده اند پیوسته در قهر نفس و مذلّت شخص خود کوشیده اند، عیوب خلایق پوشیده اند و معایب صفات خود دیده اند، خلق از ایشان پیوسته در آسایش و راحت و نفس ایشان همیشه در رنج و محنت.
«
اِنّ الله یأمر بالعدل و الاحسان
» ــ گفته اند عدل اعتدال دلست با حق و احسان معاملت است بر دیدار حق.
مصطفی
(ص)
گفت : « الاحسان ان تعبد الله کانّک تراه »
این حدیث اشارتست بملاقات دل با حق و معارضهٴ سرّ با غیب و مشاهدهٴ جان و شادی جاودان، بنده در نو ر مشاهده غرق و نداء لطف بجان وی روان.
پیر طریقت
گفت : آن دیده که او را دید، بدیدن غیر او کی پردازد.
آنجان که با او صحبت یافت، با آب و خاک چند سازد.
خو کرده در حضرت مواصلت، مذلّت حجاب چند بر تابد.
والی بر شهر خویش، در غربت عمر چون بسر آرد؟ :
اذا کنت قوتَ النّفس ثمّ هجرتها
فکم تلبث النّفسُ الّتی انت قوتُها
ستبقی بقاء الضّبّ فی المآء او کَما
یعیشُ ببیداء المفازة حوتها
چون زید در آب ضبّ و در دشت ماهی، قوت جان ما باز مگیر الهی.
«
انّ الله یأمر بالعدل و الاحسان
»
الله تعالی در این آیت بنده را بسه چیز می فرماید که آن ویرا منجیات اند، و از سه چیز باز میزند که آن ویرا مهلکات اند، بآن سه چیز که مهلکات اند چون دست از آن بداشت بنده از دوزخ برست، و بآن سه چیز که منجیاتند چون بجای آورد بنده ببهشت رسید و سماع و شراب و دیدار حق دید، آنگه چون امر و نهی بر شمرد بآخر آیت گفت : «
یعظکم لعلّکم تذکّرون
»
الله تعالی شما را پند می دهد تا مگر بترسید و پند پذیرید، می خواند و کرم خود عرض میکند تا مگر اجابت کنید، لطف خود می نماید تا مگر مهر بر وی نهید، عیب می پوشد تا مگر با وی گرائید، از ابر لطف صنایع برّ می باراند تا مگر بر درگاه وی بمانید، دلها می افروزد تا لطف وی بینید، بنشان عتاب می
p.453
جنباند تا ویرا در یاد دارید، از بار می کاهد و در بَر می فزاید تا نیک خدائی وی در یابید.
«
ما عندکم ینفدُ و ما عند الله باقٍ
»، ــ ما عند کم ینفد ــ صفت دنیا است و فناء آن ــ و ما عند الله باقٍ ــ صفت عقبی است و بقاء جاودان.
عیسی
(ع)
را گفتند چرا خویشتن را خانهای نسازی.
گفت من سر آن ندارم که خویشتن را بچیزی مشغول کنم که تا ابد سر صحبت ما ندارد.
امیر المؤمنین
علی
(ع)
دیناری بر دست نهاد گفت : یا صفراء اصفرّی و یا بیضاء اِبیضّی و غرّی غیری، ای دنیا و ای نعیم دنیا رو که تو عروسی آراستهای و بانگشت عروسان پنجهٴ شیران نتوان شکست، شو دیگری را فریب ده که پس
بو طالب
سر آن ندارد که در دام غرور تو آید : «
و ما الحیوة الدّنیا الّا متاعُ الغرور
».
تا کی از دار الغروری سوختن دار السّرور
تا کی از دار الفراری ساختن دار القرار
«
ما عندکم
ینفدُ
» ای ما عندکم من اشتیاقکم الی لقائنا فبعرض الزّوال و قبول الانقضآء و ما وصفنا به نفسنا ممّا ورد به الاثر، اَلا طال شوق الابرار الی لقائی و اَنا الی لقائهم لا شدّ شوقاً، « باقٍ » هرچه از بنده آید از طاعت و خدمت و مهر و محبّت اگر چه در پیوندد در معرض زوالست که صفت حدثانست و حدثانرا فنا بوی راه است، آن اقبال جلال و عزّت الهی است و نواخت ربّانی مر بنده را که هرگز بنرسد و فنا بوی راه نبرد، هرچه از ما آید در خور ما آید، بحظوظ معلول و بتفرقت موصوف، هرچه از خدای تعالی آید بنعت عزّت و جلال بی نهایت آید، حقیقت جمع آنست که واجب البقاء و الدّوام است، این الطاف کرم و نواخت بی نهایت و اقبال ربّانی که از جناب جبروت روان گردد جز در سویدای دل دوستان منزل نکند، ایشان که در دنیا حیوة طیّبه حیات ایشان و عمل صالح با ایمان سیرت و طریقت ایشان، اینست صفت ایشان .
که ربّ العالمین گفت :
«
من عمل صالحاً من ذکرٍ او اُنثی و هو مؤمنٌ فلنحیینّه حیوةً طیّبةً
» ــ عمل صالح آنست که شایستهٴ قبولست و شایستهٴ قبول آنست که بر وفق فرمانست،
p.454
آنگه گفت : «
و هو مؤمن
» ای مصدّقٌ بانّ نجاته بفضل الله لا بعمله ــ می گوید حیوة طیّبه کسی را سزد که اعمال وی نیکو بود و سیرت وی پاک و همّت وی جمع و انگه اعتقاد کند که نجات وی بفضل الهی است نه بکردار بندگی، «
فلنحیینّه حیوةً طیّبةً
» امروز حلاوت طاعتست و نسیم قرب و یادگار ازل و فردا در حظیرهٴ قدس بحضرت عندیّت طوبی و زلف و حسنی.
«
فاذا قرأتَ القرآن فاستعذ باللهِ من الشّیطان الرّجیم
» آن روز که رایت جلال بسم الله از مکمن غیب بیرون دادند و
جبرئیل
امین به
محمّد
عربی (ص)
فرو آورد، گفت و گوی و جست و جوی در اهل آفرینش افتاد، آن زخم رسیدهٴ قهر ازل که او را
ابلیس
گویند دیدند در وجد آمده و مقهور سلطان سماع گشته.
گفتند ای مهجور مطرود ترا ازین خلعت و عزّ این نام و عشق این پیغام چه آگاهیست.
گفت : آری با آن مقتدای اهل سعادت چنین گفتند که چون قصد خواندن کلام مجید ما کنی بر سر کوی آن مهجور مطرود گذری کن و بگوی : « اعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم »
ما را آن عزّ نه بس که پرده داری درگاه
قرآن مجید
بما دادند.
و آن شرف نه بس که تا بقیامت خوانندگان
قرآن
نام مادر پیش میدارند.
اگر چه قهرست از درگاه او، ما را با این قهر خوشست :
از دستت ار آتش بود، ما را ز گل مفرش بود
هرچ از تو آید خوش بود، خواهی شفا خواهی الم
«
فاذا قرأت القرآن فاستعذ بالله من الشّیطان الرّجیم
» در
قرآن
نظائر این آیت فراوانند لختی بر شمریم : از سورهٴ
البقرة
خوان : «
اعوذُ بالله اَن اکونَ من الجاهلین
» : بیان استعاذت
موسی کلیم
است، از سورهٴ
آل عمران
خوان : «
انّی اعیذها بک و ذرّیتها من الشّیطان الرّجیم
» : قصّهٴ
حنّه
و
مریم
است دختر
عمران بن ماثان
، از سورهٴ
الاعراف
خوان : «
و اِمّا ینزغنّک من الشّیطان نزغٌ فاستعذ بالله
» : خطاب با
مصطفی
(ص)
است
خاتم پیغمبران
، از سورهٴ
هود
خوان : «
ربّ اِنّی اعوذ بک ان اسئلک ما لیس
لی
به علمٌ
» : قصّهٴ
نوح
است و پسر وی
کنعان
، از سورهٴ
p.455
یوسف
خوان : «
قال معاذ الله ان نأخذ الّا من وجدنا متاعنا عنده
» : قصّهٴ
یوسف
صدّیقست و برادران، از سورهٴ
مریم
خوان : «
انّی اعوذ بالرّحمن منک اِن کنتَ تقیّاً
» : حدیث
مریم
است سیّدهٴ زنان آن زمان، از سورهٴ
المؤمنون
خوان : «
ربّ اعوذُ بک من همزات الشّیاطین
» : نشان عنایت الله تعالی است در حق دوستان، از سورهٴ
المؤمن
خوان : «
انّی عذت بربّی و ربّکم من کلّ متکبّرٍ
» : داستان
موسی
است از شرّ
فرعون
بی عون، از سورهٴ
الدّخان
خوان : «
و انّی عذت بربّی و ربّکم اَن ترجمون
» : فصّهٴ
بنی اسرائیل
است و مؤمنان، از
معوذتین
خوان : «
قل اعوذ بربّ الفلق
ــ
قل اعوذ بربّ النّاس
» : استعاذت دوستانست و آشنایان و باز گشت ایشان بدرگاه خداوند جهان.
موسی
گفت : «
اعوذ بالله
» در خلعت یافت : یکی قرب و مناجات «
و قرَّبناه نجیّاً
»، دیگر از دشمن خلاص و نجات «
نجّیناکم من آل فرعون
».
نوح
گفت : «
انّی اعوذ بک اَن اسئلک
» دو خلعت یافت : یکی سلام و تحیّت «
یا
نوحُ
اهبط بسلامٍ منّا
»، دیگر برکات بر وی و بر ذرّیت «
و برکاتٍ علیک و علی اممٍ ممّن معک
».
یوسف
صدّیق گفت «
معاذ الله
» دو خلعت یافت : یکی حفظ و عصمت «
کذلک لنصرف عنه السّوءَ
»، دیگر شرف اخلاص و تخصیص عبودیّت «
اِنّه من عبادنا المخلصین
».
مریم
گفت «
اِنّی اعوذ بالرّحمن منک
» دو خلعت یافت : یکی بشارت به
عیسی روح الله
«
لاَهب لک غلاماً زکیّاً
»، دیگر دیدار
جبرائیل
روح القدس «
انّما انا رسول ربّک
».
مصطفی
(ص)
گفت «
اعوذ بک من همزات الشّیاطین
» دو خلعت یافت : یکی رعایت و عصمت «
و الله یعصمک من النّاس
»، دیگر کرامت شفاعت «
و لسوف یُعطیک ربّک فترضی
».
سزد از خداوند کریم کار ساز بنده نواز نکو نام حلیم که چون بندهٴ مؤمن گوید : « اعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم »
در حال او را از دشمن عصمت دهد که می گوید : «
اِنّه لیس له سلطانٌ علی الّذین آمنوا
»
بدر مرگ بشارت دهد که «
و اَبشروا بالجنّة
»
فردا بجنّت و زلفت رساند که میگوید : «
و اُزلفت الجنّةُ للمتّقین
»، بی واسطه و بی ترجمان سلام و تحیّت یابد که می گوید : «
سلامٌ قولاً من ربٍّ رحیمٍ
»، هر آن بندهای که در همه حال
p.456
او را داند و او را خواند الله تعالی در همه حال او را نوازد و کار وی سازد : « من کان لله کان الله له ».
|
p.451
(۱) نسخهٴ ج : و برّ خود.
(۲) نسخهٴ ج : آمدی و دست بر قفای من داشتی وسيلی زدی.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 243 |
|
Del |
16 |
النحل |
چهاردهم |
5 |
p.472
قوله : «
من کَفر بالله من بعد ایمانه الّا من اُکره و قلبه مطمئنٌّ بالایمان
» با صدق دل و عقد درست در توحید بوقت ضرورت وحالت اکراه، بر زبان کلمهٴ کفر راندن زیان ندارد، و فسخ عهد دین نبود، از روی اشارت
جوانمردان طریقت
را محقّقان ارادت را رخصتی است اگر گاه گاه بحکم ضرورت بشریّت در تحصیل معلوم بکوشند و باسباب باز نگرند، چون اندازهٴ ضرورت در آن کوش دارند نه در صحّت ارادت ایشان قدح آرد، نه در قصد ایشان فترت افکند، اینست سرّ آن که پیغامبران مرسل با جلالت منزلت و کمال قربت ایشان حظوظ نفس دست بنداشته اند.
موسی کلیم
(ع)
بمقام مکالمت و مناجات رسید و بر بساط انبساط نواخت : «
و اَلقیتُ علیک محبّةً منّی و لتصنع علی عینی
» یافت، با این همه قربت و زلفت طعام خواست گفت : «
ربّ انّی لما اَنزلت الیّ من خیرٍ فقیرٌ
»
ای انّی جایع فاطعمنی طعام، خواستن فراموش نکرد که قوّت حال وی بآن جای رسیده بود که آن خواستن مرو را هیچ زیان نکرد و در قصد وی فترت نیاورد، و اگر بجای
p.473
وی پیغامبری دیگر بودی که او را این قوّت مباسطت در مقام نبوّت نبودی مانا که در بیداء کبریا و عظمت حق چنان متلاشی گشتی که حظوظ دنیا و آخرت جمله فراموش کردی و از هیبت حضرت با سؤال نپرداختی، ازینجا گفت
امیر المؤمنین
علی
(ع) : خیار هذه الامّة الّذین لا یشغلهم دنیاهم عن آخرتهم و لا آخرتهم عن دنیاهم.
و این قوّت خاصیت انبیاء است، ربّ العزّه دل ایشان معدن این قوّت ساخته و ایشانرا بآن مخصوص کرده، نبینی که
مصطفی
(ص)
در بدایت کار همه اشتغال وی بحق بود، همه راز دل وی و اندیشهٴ سینهٴ وی با حق بود، و آرام و آسایش وی بذکر حق بود، و از کمال شوق و مهر و محبّت حق او را پروای خلق نمی بود و طاقت مجالست اغیار نمی داشت و نه دل وی احتمال صحبت خلق می کرد، تا ربّ العزّه او را فرمان داد که : «
و اصبر نَفسک مع الّذین یدعون ربّهم بالغداة و العشیّ
»
ای
محمّد
کار آن دارد و قوّت آن بود که در ظاهر با خلق می باشی و سرّ خود همچنان در حضرت مشاهدت می داری، نه آن مشاهدت نصیب خلق از تو باز دارد، نه صحبت خلق ترا از مشاهدت بگرداند.
و فی معناهُ انشد .
و لقد جعلتک فی الفؤاد محدّثی
و اَبَحت جسمی للمرید جلوسی
فالجسم منّی للجلیس موانس
و حبیب قلبی فی الفؤاد انیسی
و هم ازین بابست که
داود
پیغامبر (ع) اختیار عزلت کرد، پیوسته در کوه و صحرا تنها طواف کردی و گوشهای گرفتی، از جبّار کائنات عزّ عزّه فرمان آمد که ای
داود
چرا تنها روی و تنها نشینی؟
و خود جلّ جلاله بوی داناتر.
داود
(ع)
گفت : قلیت المخلوقین فیک ــ خداوندا در یاد تو و مهر تو خلق را دشمن می دارم و با ایشان بود نمی توانم، ربّ العزّه گفت : یا
داود
ارجع الیهم فان اتیتنی بعبدٍ آبق کتبتک جهیداً.
«
ثمّ انّ ربّک للّذین هاجروا من بعد ما فتنوا
» حقیقت هجرت آنست که از نهاد خود هجرت کنی، بترک خود و مراد بگوئی، قدم نیستی بر تارک صفات خود نهی، تا مِهر ازل پرده بر دارد، و عشق لم یزل جمال خود بنماید.
نیکو گفت
p.474
آن جوانمرد
که گفت.
نیست عشق لا یزالی را در آن دل هیچ کار
کو هنوز اندر صفات خویش ما ندست استوار
آن
مهتر عالم
و
سیّد ولد آدم
که مقصود موجودات بود و نقطهٴ دائرهٴ حادثات بود، پیوسته این دعا کردی که : اللهم لا تکلنا الی انفسنا طرفة عینٍ و لا اقلّ من ذلک ــ بار خدایا، نهادی که رقم خلقیّت و نسبت مخالفت دارد از پیش ما بر دار و بار نفس ما از ما فرونه تا در عالم توحید روان گردیم، فرمان آمد که ای
سیّد
پیش از خواست تو خواست ما کار تو بساخت و بار توئی تو از تو فرو نهاد : «
و وَضعنا عنک وزرک
»
ــ ای
محمّد
اگر کسی بخودی خود آمد تو نه بخود آمدی، کت آوردم : «
اسری بعبده
»، ور کسی برای خود آمد تو نه برای خود آمدی که رحمت جهانیانرا آمدی (۱) : «
و ما ارسلناک الّا رحمةً للعالمین
».
همینست حال
ابراهیم خلیل
(ع)
،
آدم
هنوز در کتم عدم بود که ربّ العزّه رقم خلّت بآن مهتر فرو کشید و آتش شوق خود در باطن وی نهاد و جمال عشق لم یزل روی بوی آورد، و الیه الاشارة بقوله : «
و لقد آتینا ابرهیم رُشده من قبلُ
».
پس چون در وجود آمد آن روز که در آن صحراء تحیّر ایستاده، دل بمهر سرمدیّت افروخته و جان از شراب نیستی مست گشته، در آن وقت صبوح عاشقان وهای وهوی مستان و عربدهٴ بی دلان از سر خمار شراب نیستی بزبان بیخودی در هرچه نظاره کرد می گفت : « هذا ربّی »، خود را دید در شهود جلال و جمال حق مستهلک شده، و زبود خلق و بود خود بی خبر گشته لاجرم ربّ العزّه در نواخت وی بیفزود و او را یک امّت شمرد، گفت :
«
اِنّ
ابرهیم
کان اُمّةً قانتاً لله حنیفاً
» ــ
ابراهیم
(ع)
گفت خداوندا همه تو بودی و همه توئی، پس الله تعالی گفت : « امّةً » خود توئی و جمع همه توئی بس، آری : « من کان لله کان الله له ».
p.475
آنگه گفت : «
شاکراً لاَنعمه
»
ابراهیم
(ع)
شکر نعمت بگزارد که ولی نعمت را بشناخت، حکم را بی اعتراض قبول کرد و بهرچه پیش آمد بی کراهیت رضا داد، «
اجتبیهُ و هدیهُ الی صراطٍ مستقیم
» راه بندگی بدید و در بندگی راست رفت، دانست که آن راه نه بخود دید که نمودند، و نه بجهد بندگی بآن رسید که رسانیدند.
پیر طریقت
گفت : الهی دانی بچه شادم.
بآنک نه بخویشتن بتو افتادم، الهی تو خواستی نه من خواستم، دوست بر بالین دیدم چو از خواب بر خاستم .
اتانی هواها قبل ان اعرف الهوی
فصادف قلباً فارغاً فتمکّنا
«
ثمّ اوحینا الیک اَن اتّبع ملّة
ابرهیم
حنیفاً
» ای
محمّد
بر پی ملّت
ابراهیم
رو، و کان ملّة
ابراهیم (ع)
الخلق و السّخاء و الایثار و الوفاء فاتّبعه
النّبی (ص)
و زاد علیه حتّی جاد بالکونین عوضاً عن الحقّ، فقال تعالی : «
و انّک لعلی خُلقٍ عظیم
».
«
اُدعُ الی سبیل ربّک بالحکمة
» جای دیگر گفت : «
قل هذه سبیلی اَدعوا الی الله علی بصیرةٍ اَنا و من اتّبعنی
»
ــ دعوت براه خدای تعالی دیگرست و دعوت بخدا دیگر، آنرا واسطه در میانست و این را حق ترجمانست، آنچ بواسطه گفت نتیجهٴ آن طاعتست و ترک مخالفت، و آنچ بی واسطه گفت ثمرهٴ آن تفرید است و ترک تدبیر، تفرید یگانه کردن همّتست هم در ذکر وهم در نظر : در ذکر آنست که در یاد وی جز وی نخواهی و در ذکر وی جز از وی ببیم نباشی، و در نظر آنست که بهر که نگری او را بینی و بهیچکس جز وی سر فرو نیاری، و سرّ این سخن آنست که آنجا که واسطهٴ سبیل در میان آورد از نامهای خود : «
ربّ
» گفت زیرا که نصیب عامّهٴ خلق در آنست، و ذلک معنی التّربیة.
و آنجا که بی واسطهٴ سبیل است : «
الله
» گفت از نصیب خلق تهی و بجلال لم یزل مستغنی ؛ ای
جوانمرد
اگر نه برای اُنس جان عاشقان بودی این جلوه گری جمال نام الله تعالی با استغناء
p.476
جلال و عزّت خود بر جان و دل عاشقان چرا بودی.
ــ ور نه برای مرهم درد (۱) سوختگان و رحمت بر ضعف بیچارگان بودی، «
اُدعُ الی سبیل ربّک
» چرا گفتی (۲).
آری می خواند و دعوت می کند تا خود که سزای آن بود که منادی حق را بجان و دل بپذیرد و پاسخ کند.
عالمیان دو گروهند : قومی در آمده و جان و دل خود در مجمرهٴ معرفت عود وار بر آتش محبّت نهاده و سوخته، ایشانند که نداء حق نیوشیدند و دعوت
رسول
بجان و دل پذیرفتند و اجابت کردند و بوفای عهد روز بلی باز آمدند که : «
یوفون بعهد اللهِ و لا ینقضونَ المیثاق
».
ــ دیگر گروه از درگاه ازل طغرای قهر بر جان ایشان کشیدند و داغ مهجوری بر ایشان نهادند تا دلهای خود را دار الملک شیاطین ساختند، نه نداء حق بگوش دل ایشان رسیده، و نه اجابت دعوت
رسول
را سزا بوده، این هر دو گروهند که ربّ العالمین گفت : «
انّ ربّک هو اعلمُ بمن ضلّ عن سبیله و هو اعلمُ بالمهتدین
»
ــ می گوید جلّ جلاله من از حال هر دو گروه آگاهم و هر کس را آنچ سزای وی بود دادم، گوهر نهاد عارفان می بینم، طینت صفات منکران می دانم، فردا هر کس را بسزا و جزاء خود رسانم و بمحلّ و منزل خود فرود آرم، من آن خداوندم که فراخ توانم، بی دستور و بی یار، توانا بر هر کار پیش از آن کار، نه مرا چیزی دور نه کاری بر من دشوار.
«
انّ اللهَ مع الّذین اتّقوا و الّذین هم محسنون
» ــ این آیت از جوامع قرآنست، هرچه نواخت الله تعالی است مر بنده را در دو جهان از مثوبات و مکرمات در زیر اینست که گفت : « انّ الله مع »، و هرچه انواع خدمتست و فنون طاعت و اصول عبادت که بنده کند، الله تعالی را همه در تحت این شود که : « اتّقوا »، و هرچه حقوق خلق است بر یکدیگر در فنون معاملات همه در زیر اینست که : « محسنون »، متّقیان و محسنان بحقیقت ایشانند که از خاک قدم ایشان بوی نسیم محبّت آید، اشگ دیده شان اگر بر زمین افتد نرگس ارادت شکفد، اگر تجلّی
p.477
وقت ایشان بر سنگ آید عقیق گردد، و اگر بر آب افتد رحیق شود، و اگر آتش شوق ایشان زبانه زند عالم بسوزد، و اگر نور معرفت ایشان اشراقی کند گیتی بیفروزد.
در شهرهاشان مقام نبود، با مردمان شان آرام نبود، عام را در سال دو عید بود، ایشانرا هر نفسی عیدی بود، عید عام از دیدن ماه بود، عید ایشان بر مشاهدهٴ الله بود، عید عام از گردش سال بود، عید ایشان بافضال ذو الجلال بود، آن ماه رویان فردوس و حوران بهشت از هزاران سال باز در آن بازار گرم منتظر ایستاده اند تا کی بود که رکاب دولت این متّقیان و محسنان بعلّیین رسانند و ایشان بطفیل اینان قدم در آن موکب دولت نهند که : «
فی مقعدِ صدقٍ عند ملیکٍ مقتدرٍ
».
|
p.474
(۱) نسخهٴ ج : ور کسی برای خود آمد تو برای رحمت جهانيان آمدی.
p.476
(۱) نسخهٴ الف : دل.
(۲) نسخهٴ ج : گفتند.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 244 |
|
Del |
17 |
بنی اسرآئيل |
پانزدهم |
5 |
p.500
قوله تعالی : «
بسم الله الرّحمن الرّحیم
» ــ الله نام خاوندی که نامور است بیش از نام بران و راست نام ترست از همهٴ ناموران، کردگار جهان و جهانیان و خداوند همگان، رحمن است دارندهٴ آفریدگان : دشمنان و دوستان و فراخ بخشایش در دو جهان، رحیم است مهر نمای و دل گشای، دوستانرا راه نمای و سر آرای عارفان، نکو نام و رهی دار، کریم و مهربان، در گفت شیرین و در علم پاک، در صنع زیبا و در فضل بیکران.
p.501
پیر طریقت
گفته در مناجات خویش : ای بوده و هست و بودنی، گفتت شنیدنی، مهرت پیوستنی و خود دیدنی، ای نور دیده و ولایت دل و نعمت جان، عظیم شأنی و همیشه مهربان، نه ثنای ترا زبان، نه دریافت ترا درمان، ای هم شغل دل و هم غارت جان، بر آر خورشید شهود یک بار از افق عیان، و از ابر جود قطرهای چند بر ما باران.
قوله : «
سبحان الّذی اَسری بعبده
» خداوند هفت آسمان و هفت زمین جلّ جلاله و تقدّست اسمآؤه و تعالت صفاته، در صدر این سورت بر خود ثنا کرد آنگه کرامت
مصطفی
(ص)
جلوه کرد و شرف وی بر خلق پیدا کرد، اوّل خود را به بی عیبی گواهی داد و بپاکی یاد کرد، خود را خود ستود و کمال قدرت خود با خلق (۱) نمود، حوالت معراج
رسول (ص)
با فعل (۲) خود کرد نه با فعل رسول تا مؤمن را شبهت نیفتد و بر منکر حجّت بود، داند که عجائب قدرت را نهایت نیست و از کمال قدرت آن قادر این حال بدیع نیست.
دیگر معنی آنست که تا کرامت
مصطفی
(ص)
و شرف وی بر خلق عالم جلوه کند و تا عالمیان بدانند که مقام رُبودگانست بر بساط صحبت نه مقام روندگان در منزل خدمت، ربوده در کشش حقّ است و رونده در روش خویش، او که در کشش حقّ است در منزل راز و نازست و سزای اکرام و اعزاز است، و او که در روش خویش است بر درگاه خدمت بار همی خواهد و همی جوید تا خود را منزلتی پدید کند، آن مقام
مصطفی
(ص)
است حبیب حق و این مقام
موسی
است کلیم حق، نبینی که
موسی
را گفت : «
جاءَ موسی لمیقاتنا
» و
مصطفی
را گفت : «
اَسری بعبده
».
موسی
آینده است بخویشتن رونده،
محمّد
بُرده است از خود ربوده : لیس من یمشی برجله کمن یمشی الیه، لیس من نوجی بسرّ کمن نودی علیه، او که رونده باشد در غیبت بُعد پس از فصل وصل یابد، باز آنکس که بُرده بُود بدایتش رفعت وصل بود، خاتمتش خلعت فضل بود، آنگه گفت : «
بعبده لیلاً
»
p.502
بندهٴ خود را که بحضرت راز و ناز برد بشب برد، زیرا که شب موسم عارفانست و وقت خلوت دوستانست، آررام گاه مشتاقانست، هنگام نواخت بندگانست، چون شب در آمد، دوستانرا وقت خلوت آمد، رقیبان در خواب و دشمنان دور، خانه خالی و دوست منتظر .
شب هست و شراب هست و چاکر تنهاست
بر خیز و بیا جانا کامشب شب ماست
در اخبار
داود
است که : یا
داود
کذب من ادّعی محبّتی اذا جنّه اللّیل نام عنّی، یا
محمّد
در راه ما هر که رنجی کشد از پس آن گنجی بیند، ترا فرمودیم که : «
و من اللّیل فتهجّد به نافلةً لک
»
بشب خیز و نماز کن، هم ما فرمودیم که بشب خیز و بیا و با ما راز کن، تا بدانی که ما رنج کس ضایع نکنیم و هر کس را بسزای خود رسانیم.
لطیفهای دیگر گفته اند که ربّ العالمین
مصطفی
(ص)
را فعلی اثبات کرد لایق عبودیّت او، و خود را فعلی گفت سزای ربوبیّت خویش، فعل
مصطفی
عروج است : «
اَسری بعبده لیلاً من المسجد الحرام اِلی المسجد الاقصی
»، فعل الله تعالی نزول است : یَنزل کلّ لیلةٍ الی السّماء الدّنیا، عروج
محمّد
سزای بشریّت او و نزول الله سزای الهیّت او، لایق ذات و صفات او، آنگه نزول خود را هنگام آن شب ساخت، عروج
محمّد
را هم بشب خواست از بهر آنک
محمّد
را حبیب خواند و معنی محبّت جز موافقت نیست، «
مِن المسجدِ الحرام الی المسجد الاقصی
» بردند او را از مسجد حرام بمسجد اقصی و از مسجد افصی بسدرهٴ منتهی و منزل اعلی تا احوال و اهوال قیامت معاینه بیند و قواعد شفاعت ممهّد گرداند، فردا که رستاخیز بپای شود و سیاست و عظمت جبّاری در خلق پیچد، از بیم و فزع قیامت و هول و سیاست درگاه عزّت خلایق همه در خود افتاده متحیّر بمانده رُعب زده و فزع چشیده که آن بینند که هرگز ندیده باشند و از شغل و کار خود با کار کس نپردازند، همه گویند : نفسی نفسی، و
مصطفی
(ص)
که ملکوت دیده و آیات کبری و عجائب غیب بوی نموده نترسد و هیبت و سیاست آن روز
p.503
در وی اثر نکند و دل خود با شفاعت امّت دهد، همی گوید : امّتی امّتی، و اگر این حال را مثالی خواهی در کار
موسی
(ع)
تأمّل کن، چون تقدیر الله چنان بود که
موسی
و لشکر دشمن روزی بهم آیند و ساحران سحر عظیم آرند و عصای
موسی
مار گردد تا آن سحر فرو برد، پیش از آن روز در حضرت مناجات ربّ العالمین با وی گفت : «
اَلق عصاک
» یا
موسی
عصا بیفکن،
موسی
عصا بیفکند مار گشت،
موسی
از آن بترسید!
ربّ العزّه گف ت : «
خُذها و لا تَخف
» ــ ای
موسی
بر گیر و مترس، لاجرم آن روز که برابر
فرعون
بود و عصا مار گشت همه بترسیدند که ندیده بودند و
موسی
به نترسید که یکبار دیده بود، و یقال ارسله الحقّ سبحانه لیتعلّم اهل الارض منه العبادة ثمّ رقاه الی السّماء لتتعلّم الملائکةُ منه آداب العبادةِ. ــ قال الله تعالی : «
ما زاغ البصرُ و ما طغی
»، ما التفت یمیناً و لا شمالاً ما طمع فی مقامٍ و لا فی اکرامٍ تحرّر عن کلّ اربٍ و طربٍ.
لطیفهای عجب شنو!
آدم
را گفتند « اِهبط »،
مصطفی
(ص)
را گفتند : « اِصعد » ــ ای
آدم
بزمین فرو رو تا عالم خاک بهیأت جلال سلطنت تو قرار گیرد، ای
محمّد
تو بآسمان بر آی تا ذروهٴ افلاک بجمال مشاهدهٴ تو آراسته شود، ای
محمّد
سرّ ما در آن که پدرت را
آدم
گفتیم : « اِهبط » این بود که ترا گوئیم : « اصعد »، بر مرکب همّت نشین و تارک افلاک را اخمص
(۱)
قدم مبارک خود گردان، از جسمانی و روحانی سفر کن آنگه بما نظر کن، هدیهٴ پاک : التّحیّات المبارکات الصّلوات الطیّبات لله، بحضرت آر.
قدح ما لا مال : السّلام علیک ایّها
النّبی
و رحمة الله که بر دست ساقی عهد فرستاده شد با نامل قبول بگیر و بکش، جرعهای کریم وار بر ارض دلهای امّت ریز که کریمان چنین گفته اند :
شربنا و اهرقنا علی الارض قسطها
و للارض من کأس الکرام نصیبُ
هر کسی را جام او با جان او هم سان کنید
هر کسی را نقل او با عقل او هم بَر نهید
قال
جعفر الصّادق
(ع)
: لمّا قرّب الحبیب غایة التّقریب نالته غایة الهیبة
p.504
فالطفه ربّه غایة اللّطف لانّه لا تحمل غایة الهیبة الّا بغایة اللّطف
ــ
جعفر الصّادق
(ع)
گفت : شب معراج که
سیّد (ص)
بحضرت رسید غایت قربت یافت و از غایت قربت غایت هیبت دید، تا ربّ العزّه تدارک دل وی کرد بغایت لطف و کرامت بی نهایت او را بخود نزدیک کرد، الطاف کرم گردوی در آمد، بمنزل : «
ثمّ دَنا
» رسیده، خلوت : «
اَو اَدنی
» یافته، راز شنیده، شراب چشیده، دیدار حق دیده، از هر دو کون رمیده، و با دوست بیارمیده، رفت آنچ رفت و شنید آنچ شنید و دید آنچ دید و کس را از آن اسرار خبر نه، عقول و اوهام از در یافت آن معزول کرده، رازی در پردهٴ غیرت
(۱)
رفته، بی زحمت اغیار بسمع نبوّت رسانیده، نور فی نورٍ و سرورٌ فی سرورٍ و حبورٌ فی حبورٍ، اخبرنا بالقصّة اکراماً و اخفی الاسرار اعظاماً.
رازیست مرا با شب و رازیست عجب
شب داند و من دانم، من دانم و شب
|
p.501
(۱) و (۲) نسخهٴ الف : فاخلق، فافعل.
p.503
(۱) اخمص : ميان کف پا که با زمين ملصق نشود.
p.504
(۱) نسخهٴ الف : غيبت.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 245 |
|
Del |
17 |
بنی اسرآئيل |
پانزدهم |
5 |
p.524
قوله تعالی : «
و آتینا موسی الکتابَ و جعلناه هدًی ل
بنی اسرآئیل
» الآیة... کثرة ذکر الله عزّ و جل ل
موسی (ع)
فی القرآن من امارات اکرامه و علامات محبّته، کسی را که دوست دارند ذکر وی بسیار کنند،
مصطفی
(ص)
گفت : « من اَحبّ شیئاً اکثر ذکره » ــ کسی که چیزی دوست دارد پیوسته نام آن چیز می برد و ذکر وی میکند نبینی خداوند جهان و کردگار مهربان جلّ جلاله و تقدّست اسمائه که
موسی
را گفت : «
و اَلقیتُ علیک محبةً منّی
» ــ من دوستی خود بر تو افکندم، لاجرم بنگر تا در
قرآن
چند جایگاه است ذکر
موسی
: میقات
موسی
،
طور
موسی
، وعدهٴ
موسی
، غربت
موسی
، مناجات
موسی
، برادر
موسی
، خواهر
موسی
، مادر
موسی
، همراه
موسی
، دریای
موسی
،
فرعون
موسی
، رنج
موسی
، نواخت
موسی
هیچیز نگذاشت از احوال و اخلاق
موسی
که نه در
قرآن
یاد کرد و مؤمنان را بسماع آن شاد کرد، تا بدانی که یاد کرد فراوان بارِ درخت دوستی است و نشان راه دوستی.
«
و قضینآ الی
بنی اسرآئیلَ
فی الکتاب
» الآیة... حکم راندیم و قضا کردیم و کار از غیب بیرون آوردیم تا با خلق نمائیم که آن همه ما بودیم و همه مائیم، در ازل ما بودیم و درابد مائیم، نیک و بد بارادت ماست، نفع و ضرّ بتقدیر ماست، کائنات و محدثات محکوم تکلیف و مقهور تصریف ماست، از ازل تا جاودان علم ما بر همه روان و ما را بر همه حکم و فرمان، وجود شما که خلایق اید و عدم شما بر درگاه جلال ما یکسانست، نه در هستی شما ما را منفعت، نه در نیستی شما ما را مضرّت، نه کمال عزّت ما را بطاعت شما حاجت.
«
اِن اَحسنتم اَحسنتم لاَنفسکم و اِن اَسأتم فلها
» اِن احسنتم فثوابکم اکتسبتم و اِن اسأتم فعذابکم اجتلبتم و الحقّ اعزّ من اَن یعودَ الیه من افعال عبده
p.525
زینٌ اوشینٌ ــ جلال عزّت احدیّت و کمال صمدیّت از آن عزیزتر و پاک تر که بطاعت مطیعان او را زینی بود یا از معصیت عاصیان درو شینی آید، اگر نیک مردآئی خود را سود کنی، و اگر بد مرد باشی بر خود زیان آری جلال احدیّت ما را جمال صمدیّت بس .
و لوجهها من وجهها قمر
و لعینها من عینها کحل
«
اِن اَحسنتم اَحسنتم لانفسکم
» درجهٴ عامّه مؤمنان است در اعمال ایشان، باز درجهٴ خواص در اعمال و احوال چنانست که
بو یزید
گفت در اشارت این آیت : من عملَ لنفسه لا یعملُ لله و من عملَ لله لا یعملُ لنفسه ولایراها.
و
قال
ابو سلیمان الدّارانیّ
: العمّال فی الدّنیا یعملون علی وجوه کلّ فی عمله یطلب حظّه فجاهلٌ عمل علی الغفلة و عاملٌ عمل علی العادة و خائفٌ عمل علی الرّهبة و متوکلٌّ عمل علی الفراغة و زاهدٌ عمل علی الخلوة و صدّیقٌ عمل علی المحبّة و عمّال الله اقل من القلیل.
«
عسی ربّکم اَن یرحمکم
» این آیت امید دارانرا دست آویزی قوی است و نواختی نیکو، ای عسی من ربّاکم و بلطفه غذّاکم اَن یرحمکم، آن خداوند که رایگان ترا بفضل خود بیافرید و بنعمت خود بپرورد و بلطف در حفظ و عنایت خود بداشت و از آفات و مکاره نگاه داشت، امیدست که بسر انجام رحمت کند و کاری که خود در گرفت بفضل خود بسر برد، «
و اِن عُدتم عُدنا
»
ــ
قال
سهل بن عبد الله
: اِن عُدتم الی الفرار منّا عُدنا الی اخذِ الطّریق علیکم لترجعوا اِلینا
؛ این همچنانست که
مصطفی
(ص)
گفت حکایت از الله تعالی جلّ جلاله : اذا علمتُ انّ الغالب علی قلب عبدی الاشتغالُ بی جعلتُ شهوة عبدی فی مسئلتی و مناجاتی، فاذا کان عبدی کذلک فاراد اَن یسهو عنّی حُلت بینه و بین السّهو عنّی.
«
اِنّ هذا القرآن یهدی للّتی هی اَقومُ
»
قرآن
دلیلی ظاهرست رهروان را و چراغی روشن جویندگانرا، همی اهل حق را دل گشاید و بسوی حق راه نماید، پس اگر جوینده با تقصیر بود و در نظر وی قصور بود و از عنایت حق دور بود
p.526
قرآن
مرو را سبب ضلالت و عمایت بود، چنانک الله تعالی گفت : «
و هو علیهم عمیً
» ؛ نه از آنک در دلیل قصور آمد که دلیل همانست که چراغ هدی از نور اعظم تابانست امّا نگرنده قاصر آمد و از دیدار آن محجوب همچون نور روز که جهان از آن پُرست و نا بینا از آن محروم : خورشید نه مجرم ار کسی بینا نیست.
«
و یدعُ الانسان بالشّرّ دُعآءَهُ بالخیر
» الآیة...
قال
سهل
: اسلم الدّعوات الذّکر و ترک الختیار فی الدّعاء و السّؤال، لانّ فی الذّکر الکفایة و رُبّما یدعو الانسان و یسئل ما فیه هلا که و هولایشعر اَلاتری انّ الله یقول : «
و یدع الانسان بالشّرّ دُعآءَهُ بالخیر
» و الذّاکر علی الدّوام التّارک للاختیاد فی الدّعآء و السّؤال مبذولٌ له افضلُ الرّغائب و ساقطٌ عنه آفات السّؤال و الاختیار.
قال
النّبی (ص)
حاکیاً عن ربّه : من شغله ذکری عن مسئلتی اَعطیته افضل ما اُعطی السّائلین.
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 246 |
|
Del |
17 |
بنی اسرآئيل |
پانزدهم |
5 |
p.534
قوله تعالی : «
و کلّ انسانٍ الزمناه طآئره فی عنقه
» الآیة... ، هرکس را آنچ سزای اوست در گردن او بستند و آن رقم بر وی کشیدند در ازل، یکی را تاج سعادت بر فرق نهاده، درخت امیدش ببر آمده و اشخاص فضل بدر آمده، شب جدائی فرو شده و روز وصل بر آمده، یکی بحکم شقاوت گلیم ادبار در سر کشیده
(۱)
بتیغ هجران خسته و بمیخ را وا بسته، آری قسمتی است که در ازل رفته، نه فزوده و نه کاسته، چتوان کرد قاضی اکبر چنین خواسته، بیچاره آدمی که از ازل خویش خبر ندارد و از ابد خویش غافل نشیند میان بوده و بودنی او را خواب غفلت میگیرد، از خواب غفلت آن روز بیدار گردد که نامهٴ کردار وی بدست او دهند که : «
و نُخرجُ له یوم القیامة کتاباً یلقیهُ منشوراً
»
مامهای که
p.535
زبانش قلم او، آب دهنش مداد او، اعضا و مفاصلش کاغذ او، سر تا پای آن املا کردهٴ او، فریشتگان دبیران و گواهان برو، یک حرف زیادت و نقصان نیست درو، با وی گویند :
«
اقرأ کتابک کفی بنفسک الیومَ علیک حسیباً
» ــ نامهٴ خود بر خوان و کردار خود ببین، اگر یک حرف آنرا منکر شود همان اعضا که آن کردار بر وی رفت بر وی گواهی دهد.
چنانک الله تعالی گفت : «
یوم تشهدُ علیهم السنتهم و ایدیهم و ارجلهم بما کانوا یعملون
» اینست که گفت : «
کفی بنفسک الیوم علیک حسیباً
» ای شاهداً فیه منک علیک.
و گفته اند که نامه دو است : یکی فریشته نبشت بر بنده : گفتار و کردار او، یکی حق نبشت بر خود : عفو و رحمت بر بنده ؛ اگر عنایت ازلی بنده را دست گیرد با وی شمار از نامهٴ رحمت خود کند نه از نامهٴ کردار بنده.
این چنانست که در آثار بیارند که بندهای را نامه در دست نهند گویند : «
اقرأ کتابک
» ــ نامهٴ خود بر خوان، بنده در نامه نگرد سطر اوّل بیند نبشته : «
بسم الله الرّحمن الرّحیم
»
گوید بار خدایا نخست شمار این یک سطر با من بر گزار و بر من حکم آن بران، گوید بندهٴ من این شمار کردم و ترا بفضل و رحمت خود آمرزیدم که من در ازل رحمت تو بر خود نبشتم و خود را گفتم : «
غافر الذّنب و قابل التّوب
»، «
کفی بنفسک الیوم علیک حسیباً
».
عمر خطّاب
گفت : حاسبوا انفسکم قبل ان تحاسبوا و زنوا اعمالکم قبل ان توزنوا و تهیّئوا للعرض الاکبر، هر که از دیوان مظالم و حساب قیامت خبر دارد و از معرفت احوال و اهوال رستاخیز شمهای یافت و داند که هرچه با روزگار او صحبت کرد از قلیل و کثیر و نقیر و قطمیر فردا او را از آن حدیث بپرسند و از وی شمار آن در خواهند، امروز حجاب غفلت از راه خود بر دارد و اعمال و اقوال خود بمعیار شریعت راست دارد و صدق معاملت از روزگار خود در خواهد پیش از آنک او را بدیوان ملک الملوک حاضر کنند و حرکات و سکنات او بمیزان عدل مقابله کنند و اگر نقصانی و خسرانی بود صد هزار مقرّب مقدّس زبان شهادت صدق برو
p.536
بر گشایند که از خجل
(۱)
راه گریختن طلب کند و هیچ جای سامان گریختن نه.
حکایت کنند از آن پدری که مر پسر خویش را گفت امروز هرچه با مردم گوئی و بر زبان خود رانی نماز شام همه با من بگوی و سکنات و حرکات خویش بر من عرض کن، آن پسر نماز شام بجهدی و رنجی عظیم و تکلّفی تمام یکروزه گفتار و کردار خویش با پدر بگفت، دیگر روز همین در خواست کرد، پسر گفت زینهار ای پدر، هرچه خواهی از رنج و کلفت بر من نه و این یکی از من مخواه که طاقت ندارم.
پدر گفت ای مسکین مرا مقصود آنست که بیدار و هشیار باشی و از موقف حساب و عرض قیامت بترسی، امروز حساب یکروزه با پدر خویش با چندین لطف طاقت نداری، فردا حساب همهٴ عمر با چندان قهر و مناقشت که نقیر و قطمیر فرو نگذارند چون طاقت آری
(۲)
؟!
«
اُنظر کیف فضّلنا بعضهم علی بعضٍ
» ای
محمّد
این شگفت نگرو این عجب نگر که ما چون آفریدیم این خلق را بصورت یکسان بمعنی مختلف و در حقایق متفاضل، از آنجا که صورتست : النّاس سواسیة کاسنان المشط، وز آنجا که معنی و حقایقست : النّاس معادنٌ کمعادن الذّهب و الفضّة، کافر هرگز چون مؤمن نبو.
ــ میگوید خدای تعالی جلّ جلاله : «
افنجعلُ المسلمین کالمجرمین
،
ما لکم کیف تحکمون
» مفسد هرگز چون مصلح نبود و نه بد مرد هرگز بدرجهٴ نیک مرد رسد چنانک گفت : «
اَم نجعل الّذین آمنوا و عملوا الصّالحات کالمفسدین فی الارض ام نجعل المتّقین کالفجّار
»
جای دیگر گفت : «
ام حسب الّذین اجترحوا السیّئات اَن نجعلهم کالّذین آمنوا و عملوا الصّالحات
»
مرائی هرگز چون مخلص نبود و مخلص چون عارف صادق نبود، اخلاص در اعمال صفت عابدانست و صدق در احوال صفت عارفانست، عابد در آرزوی بهشت است و حور و قصور و عارف در بحر عیان غرقهٴ نور، آنگه گفت : «
و للآخرةُ اکبرُ درجاتٍ و اکبرُ تفضیلاً
» درجات آخرت بر تر و تفاضل در آن جهان عظیم تر و بزرگوار تر،
مصطفی
(ص)
p.537
گفت : انّکم لترون اهل علّیّین کما ترون الکوکب الّذی فی افق السّماء و انّ
ابا بکر
و
عمر
منهم و انعمان.
|
p.534
(۱) نسخهٴ الف : در سر افتاده.
p.536
(۱) نسخهٴ الف : حجالت.
(۲) نسخهٴ ج : طاقت داری.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 247 |
|
Del |
17 |
بنی اسرآئيل |
پانزدهم |
5 |
p.549
قوله تعالی : «
و قَضی ربّک اَلّا تعبدوا اِلّا اِیّاه
» خداوند حکیم، کردگار قدیم، نیکوکار مهربان کریم، جلّ جلاله و عظم شأنه، و عزّ کبریاؤه ــ درین آیت
p.550
بندگانرا بعبودیّت می فرماید، و عبودیّت سه چیز است : رؤیت منّت، و جهد خدمت، و بیم خاتمت.
رؤیت منّت
خلیل
راست که میگفت : «
اَلّذی خلقنی فهو یهدین
».
ــ جهد خدمت
حبیب
راست که ویرا گفت : «
ما اَنزلنا علیک القرآن لتشقی
».
ــ بیم خاتمت
یوسف
صدّیق راست که گفت : «
توفّنی مسلماً
».
ــ هر که در میدان عبودیّت در صف خدمت بایستاد و قدم بر گِل مراد نهاد و حضرت عزّت را کعبهٴ آمال خود ساخت، الله نیز اهل مملکت را بخدمت او بدارد و در دو جهان کار وی بی وی بسازد، اینست که
مصطفی
(ص)
گفت : « من کان لله کان الله له »
هر کرا در عبودیّت مراقبت نیست بر بساط قربت او را مشاهدت نیست.
و بدانک سالکان راه عبودیّت سه مرد اند : یکی عابد ــ نفس وی مقهور خوف عقوبت.
یکی عارف ــ دل وی مقهور سطوت قربت.
یکی محبّ ــ جان وی مقهور کشف حقیقت.
هرگه که عابد خواهد تا بند مجاهدت از روزگار خود بر دارد ناگاه در عنوان نامهٴ عتاب حق نگرد، در مقام خجل سر افکنده گردد، بزبان ندامت عذر خواهد.
و هرگه که عارف خواهد تا علم شادی و بسطت بحکم قربت ظاهر کند، ناگاه سلطان هیبت حق پیدا گردد، در وهدهٴ دهشت افتد، گهی نظارهٴ جلال کند از هیبت بگدازد
(۱)
، همه حیرت بر حیرت بیند، گهی نظارهٴ جمال کند از شادی و طرب بنازد، همه نور و سرور بیند.
بزبان حال گوید .
جمالک نزهتی و رضاک عیشی
و حبّک لی من الادیان دینی
با طلعت تو شب نبود نیز بگیتی
با دولت تو غم نبود نیز بعالم
چشمی که ترا دید شد از درد معافا
جانی که ترا یافت شد از مرگ مسلّم
اینست حال
(۲)
آدمی
، گه در روضهٴ اشتیاق، گه در حفرهٴ افتراق، گه در چنگ قبض اسیر خود گشته، گه در قبضهٴ بسط نواختهٴ لطف حق.
یکی از پیران طریقت
گفت : با
خواص
در سفری بودم بمنزلی فرو آمدیم، شیری بیامد نزد ما بخفت، من از بیم بر خاستم بر درختی شدم، تا بامداد بر شاخ
p.551
درخت می بودم،
خواص
بخفت و از آن شیر نیندیشی.
؛ روز دیگر چون بمنزل دیگر فرو آمدیم پشهای برو نشست تا بامداد از اذی پشه می نالید، گفتم ای شیخ : دوش از شیر بدان عظیمی باک نداشتی و نیندیشیدی امشب از پشهای بدین ضعیفی چرا چندین بنالی.
ــ جواب داد که دوش ما را از خود فرا گرفته بودند، از خود بر بوده و رقم نیستی بر صفات ما کشیده، از خود بی خود گشته و بحق قائم شده، و امشب ما را بما باز دادند تا پشهای بدین ضعیفی ما را اسیر روزگار خود کرد.
... «
اَلّا تعبدوا اِلّا اِیّاه و بالو الدین احساناً
» انّ الحق جلّ جلاله امر العبد بمراعاة حقّ الوالدین و هما من جنس العبد فمن عجز عن حقّ جنسه فانّی یقوم بحقّ ربّه .
و
سئل
ابو عثمان
عن برّ الوالدین فقال : ان لا ترفع صوتک علیهما و لا تنظر الیهما شزراً و لا یریا منک مخالفةً فی ظاهرٍ و لا باطنٍ و ان تحتر مهما ما عاشا و تدعو لهما اذا ماتا و تقوم بخدمة اودّائهما بعدهما.
ــ فانّ
النّبی (ص)
قال : انّ من ابرّ البرّان یصل الرّجل اهل ودّابیه، و کان
النّبی (ص)
اذا ذبح شاةً تتبّع بها صدائق خدیجة رضی الله عنها.
بر جمله حق پدر و مادر، گفته اند که نه چیز است، پنج در زندگانی ایشان و چهار بعد از وفات ایشان ــ امّا آن پنج که در زندگانی ایشانست : بهمهٴ دل ایشانرا دوست داشتن ــ و بزبان نیکوئی گفتن ــ و بتن خدمت بلیغ کردن ــ و بمال عون کردن ــ و فرمان ایشان بردن بآنچ رضای خدا در آن باشد.
امّا آن جهار که بعد وفات ایشان است : خصمان
(۱)
ایشانرا خشنود کردن ــ و از خیرات خویش ایشان را نصیب کردن ــ و ایشانرا دعا گفتن ــ و از هرچه روان ایشان از آن بآزار بود پرهیز کردن.
درین آیات حق پدر و مادر بر فرزندان واجب کرد و کیفیّت مراعات ایشان در آن بیان کرد آنگه حق خویشاوندان و نزدیکان بر جمله در آن پیوست، گفت : «
و آتِ ذا القربی حقّه
» و ممّا یتعلّق بهذه الآیة
p.552
من الاخبار و الآثار.
ما روی انّ
النّبی (ص)
قال : الرّاحمون یرحمهم الرّحمن ارحموا من فی الارض یرحمکم من فی السّما.
؛ الرّحم شجنة من الرّحمن فمن وصلها وصله الله و من قطعها قطعه الله .
قال
سفیان
الشّجنة الشّئ الملتزق.
و روی انّه قال اخبرنی
جبرئیل
عن الله عزّ و جل : انّی انا الله ذو الرّحمة خلقتُ الرّحم و اشتققت لهما اسماً من اسمی فمن وصلها وصلته و من قطعها قطعته.
و
قال
(ص)
اعجل الطّاعة ثواباً صلة الرّحم حتّی انّ القوم ینمو اموالهم و یکثر عددهم بصلة الرّحم و انّهم لفجرة و اعجل المعصیة قطیعة الرّحم و البغی.
و قال یبعث الله تعالی یوم القیامة الرّحم و الامانة احدیهما عن یمین العرش و الاخری عن یساره و لکلّ واحدةٍ منهما عینان تبصران و لسانٌ فصیح و ممرّ الخلق علیهم فلا یمرّ احدٌ الّا و تقول الرّحم واصل یا ربّ، قاطع یا ربّ .
و تقول الامانة امینٌ یا ربّ، خائنٌ یا ربّ.
و قال لا تنزل الرّحمة علی قوم فیهم قاطع رحم.
و جاء رجل الی
رسول الله (ص)
فقال یا
رسول الله
انّ رحمی قد رفضونی و قطعونی فارفضهم کما رفضونی و اقطعهم کما قطعونی، قال اذا یرفضکم الله جمیعاً و ان انت وصلت و قطعوک کان معک من الله ظهیر علیهم.
و
قال
(ص)
لیس الواصل بالمکافی و لکن الواصل من اذا قطعت رحمه وصلها.
و
حکی عن
معروف الکرخی
قال : کان رجل مسرف علی نفسه و لکن کان واصلاً لرحمه، فلّما مات رأیته فی المنام و بیده لواء من نورٍ فی جمع عظیم علیهم ثیاب من نور و بین ایدیهم نور و من خلفهم نور و عن ایمانهم نور و عن شمائلهم نور یکاد نورهم یخطف البصر و هم یقولون بصوتٍ رفیع : «
و آتِ ذا القربی حقّه والمسکین و ابن السّبیل
».
فقلت له من هؤلاء؟ ــ قال الواصلون للارحام، فقلت بم نلت ما نلت و قد کنت کما کنت.
ــ فقال بصلتی الارحام وصلتُ الی الانعام فی دار السّلام بین یدی ذی الحلال و الاکرام.
|
p.550
(۱) نسخهٴ ج : بگذرد.
(۲) نسخهٴ ج : خاک.
p.551
(۱) کذا فی الاصل؟
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 248 |
|
Del |
17 |
بنی اسرآئيل |
پانزدهم |
5 |
p.563
قوله تعالی : «
و لا تقفُ ما لیس لک به علمٌ
» الآیة... در این آیت هم موعظت است هم تذکرت هم تهدید، موعظهٴ بلیغ و تذکرت بسزا و تهدید تمام، پند میدهد تا بنده از کار دین غافل نماند، در یاد میدهد تا بنده حق را فراموش نکند، بیم می نماید تا بنده دلیر نشود، می گوید آدمی زبان گوشدار
(۱)
آنچ ندانی مگوی، سمع گوشدار بشنیدن باطل مشغول مکن، دیده گوشدار بناشایست منگر، بدل هشیار باش اندیشهٴ فاسد مکن که فردا ترا از آن همه خواهند پرسید، زبانرا شاهراه ذکر حق گردان تا بفلاح و پیروزی رسی که میگوید جلّ جلاله : «
و اذکروا الله کثیراً لعلّکم تفلحون
»، گوش را بر سماع کلام حق دار تا از رحمت بهره یابی که می گوید : «
فاستمعوا له و اَنصتوا لعلّکم ترحمون
»، چشم را بر نظر عبرت گمار تا بر خوردار باشی : «
فانظر الی آثار رحمة الله
»، دلرا با مهر او پرداز و غیر او فرو گذار : «
قل الله ثمّ ذرهم
».
بو سعید خرّاز
گفت : من استقرّت المعرفةُ فی قلبه لا یبصر فی الدّارین سواه و لا یسمع الّا منه و لا یشتغل الّا به ــ هر آن دل که معرفت درو جای گرفت اندیشهٴ هر دو سرای ازو بر خاست، بهرچه نگرد حق را بیند و هرچه شنود از حق شنود، یکبارگی دل با حق پردازد و بمهر وی نازد، ازینجا آغاز کند خدمت در خلوت و مکاشفت حقیقت و استغراق در مواصلت، خدمت در خلوت از آدمیان نهان، مکاشفت حقیقت از فریشتگان نهان، استغراق در مواصلت از
p.564
خود نهان.
قوله : «
و لا تمش فی الارض مرحاً
» خُیلا و تبختر و تکبّر از نتایج غفلتست و دوام غفلت از شهود حق باز ماندن است،
مصطفی
(ص)
گفت : « اِنّ الله تعالی اذا تجلّی لشئٍ خشع له » اگر تجلّی جلال حق بدل بنده پیوسته بودی، بنده بر درگاه عزّت کمر بسته بودی، و بنده وار بنعت انکسار پیش خدمت بودی، چون تجلّی سلطان ذو الجلال بر سر بنده اطلاع کند، زبان در ذکر آید و دل در فکر، حکم هیبت غالب گردد و نعت مرح
(۱)
ساقط، آراستهٴ خلعت بندگی گشته و از تجبّر و تکبّر باز رسته، یقول الله تعالی : «
یَطبعُ الله علی کلِّ قلبِ متکبّرٍ جبّار
».
«
و لقد صرّفنا فی هذا القرآن لیذّکّروا
» الآیة... اتبعنا دلیلاً بعد دلیلٍ واقمنا برهاناً بعد برهانٍ و ازحنا کلّ علّةٍ و اوضحنا کلّ حجّةٍ فما ازدادوا فی تمرّدهم الّا عتوّاً و فی طغیانهم الّا علوّاً و من قبول الحق الّا نبوّاً، چه در یابد او که بصارت حقیقت ندارد، چه بیند او که دیدهٴ بینا ندارد، چون رود کسی که بر دست و پای انکال و سلاسل دارد، اگر گوئی چرا در حکم خدای تعالی چون و چرا نیست.
ــ و اگر خواهی که باز خواست
(۲)
کنی، روی وا خواست نیست : «
لا یُسئلُ عمّا یفعل
».
«
تسبّحُ له السّمواتُ السّبع و الارض و من فیهنّ
» الآیة... جای دیگر گفت : «
سبّح لله ما فی السّمواتِ و ما فی الارضِ
» بستود الله تعالی را و بپاکی یاد کرد و به بی عیبی گواهی داد و بگمال بر وی ثنا گفت و خدای خواند هرچه در هفت آسمان و هفت زمین چیز است، «
و ان من شئٍ الّا یسبّحُ بحمده
» نیست هیچیز مگر که ویرا می ستاید و حمد می کند و از وی آزادی میکند و بخدائی وی گواهی می دهد، «
و لکن لا تفقهون تسبیحهم
» لکن شما آنرا در نیابید، مؤمنانرا وا تسلیم سپرد و از ایشان توقف نپسندید، و گردن نهادن و پذیرفتنِ نادر یافتهٴ ایشان را درین شمرد گفت شما نتوانید که تسبیح باد و خاک
p.565
و آتش و آب در یابید : صریر الباب تسبیحه، خریر المآء تسبیحه، دویّ الجوّ تسبیحه، معمعة النّار تسبیحها.
جای دیگر گفت : «
کلٌّ قد علم صلاتهُ و تسبیحه
»، همه آنند که تسبیح آن خالق می داند و سجود آن می بیند، می داند که خود میراند
(۱)
، می بیند که خود می کند، می بندد که خود می گشاید، همه چیز پرداخته، و همه کار ساخته، جزاز آن که آدمی انداخته، خردها در کار وی کُند، وهمها از وی دربند، عقلها از در یافت آن دور ، مسلمانان این نادر یافته بجان و دل پذیرفتند و تهمت بر عقل و خرد نهادند و عیب از سوی خود دیدند، و الله تعالی را بآنچ گفت استوار گرفتند، و این طریق را دین دانستند و پسندیدند، تا ببرکت آن بنور هدی و سکینهٴ یقین رسیدند.
یحیی معاذ
گفت : تلطّفتَ لاولیائک فعرفوک و لو تلطّفتَ لاعدائک ما جحدوک، عبهر لطف و نسرین اُنس و ریحان فضل خود در روضهٴ دلهای دوستان خود برو یانیدی تا بآن لطائف بسرّ معارف و اداء وظائف رسیدند، اگر با بیگانگان و دشمنان همین کردی و همین احسان بودی دار الاسلام و دار الکفر یکسان بودی :
قومی بفلک رسیده قومی بمغاک
فریاد ز تهدید تو با مشتی خاک
شیخ بو سعید
گفت : هر که بار از بُستان عنایت بر گیرد بمیدان ولایت فرو نهد، هر کرا چاشت آشنائی دادند امید داریم که شام آمرزش بوی رسانند، العنایات تهدِمُ الجنایات، شمّهای از آن نسیم بود که نصیب خاک
آدم
آم.
ــ ادبار باقبال بدل گشت و هجران بوصال، خاکی که معدن ظلمت بود منبع زلال لطائف اَسرار و مطلع شموس و اقمار انوار گشت : «
لم یکن شیئاً مذکوراً
» باین درجه رسید که : «
و سقیهم ربّهم شراباً طهوراً
».
«
و اذا قرأتَ القرآن جعلنا بینک و بین الّذینَ لا یؤمنونَ بالآخرةِ حجاباً مستوراً
»، من تحصّن بالحقّ او تحصّن بکتابه فهو فی حصنٍ حصین و المضیّع لوقته
p.566
من یتحصّن بعمله او بنفسه او بجنسه فیکون هلاکه من مواضع امنه.
|
p.563
(۱) گوشدار = محافظ و نگاهبان ( برهان قاطع ).
p.564
(۱) مرح = تبختر.
(۲) نسخهٴ الف : وا خواست.
p.565
(۱) نسخهٴ الف : ميداند.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 249 |
|
Del |
17 |
بنی اسرآئيل |
پانزدهم |
5 |
p.581
قوله تعالی : «
قل کونوا حجارةً او حدیداً
» الآیة...، خداوند ذو الجلال، قادر بر کمال، در ملک ایمن از زوال، در ذات و در نعت متعال، جلّ جلاله و تقدّست اسماؤه و تعالت صفاته، درین آیت خبر میدهد بندگانرا که ما مرده را زنده گردانیم بکمال قدرت و جلال عزّت خویش، چنانک در نشأهٴ اولی نبود
p.582
بیافریدم و از آغاز نو ساختم باز در نشأهٴ اخری پس از مردگی باز آفرینم چنانک باوّل آفریدم، من همانم که بودم، قدرت همان قدرت، عزّت همان عزّت، نه نو صفتم، نه نو نعت، نه تغیّر پذیر، خالق و فاطر و جبّار و حکیم و قدیر.
.... «
قل الّذی فطرکم اوّل مرّةٍ
» همانست که جای دیگر گفت : «
قل یُحییها الّذی اَنشأها اوّل مرّةٍ
» آن مدبر بد خلف :
ابیّ بن خلف
استخوانی کهن گشتهٴ ریزیده
(۱)
بر داشت و گفت : یا
محمّد
اتری الله یحیی هذا بعد ما قد رمَّ؟
ــ پس از آن که این استخوان بریزید و نیست گشت تو میگوئی که الله آنرا زنده گرداند؟
ــ
مصطفی
(ص)
گفت : نعم یبعثک و یدخلک النّار، این خود زبان تفسیر است و ظاهر آیت، امّا اهل فهم را درین آیت و امثال آن سرّی دیگر است و ذوقی دیگر، میگویند که اشارت باحیاء دلهای اهل غفلتست بنور مکاشفت و احیاء جانهای اهل هوی و شهوت بنسیم مشاهدت و روح مواصلت و بحقیقت حیوة آن حیوتست که روح را فتوح دهد بروح ایمان، و اگر همه جانهای عالمیان بتو دهند چون روح فتوح ایمان نداری مردهای، و اگر هزار سال ترا در خاک نهند چون ریحان توحید در روضهٴ روح تو رسته است سر همهٴ زندگان توئی، نشان این حال آنست که بنده از ورطهٴ فترت بر خیزد و در نجات و نجاح خود کوشد، نعیم باقی بسرای فانی بنفروشد، بزبان بیداری و بنعت هشیاری گوید :
تا کی از دار الغروری سوختن دار السّرور
تا کی از دار الفراری ساختن دار القرار
«
یوم یدعوکم فتستجیبون بحمده
» مؤمنان که سُعداء ملّت اند و اُمناء درگاه عزّت اند در خاک نداء کرامت از روی لطافت با هزاران عنایت بشنوند، چون آن نداء کرامت بسمع ایشان رسد و نسیم آن سعادت بر روضهٴ جان ایشان و زد بحمد جواب دهند و گویند :
الحمد لله الّذی جعلنا من اهل دعوته، کذا قاله
الجنید
ــ گویند حمد بسزا و ستایش نیکو خدایرا که ما را بجای آن کرد
p.583
که ما را خواند و بندای کرامت ما را نواخت.
و گفته اند که حمد و شکر دلیل نعمت و منّت است، چون اجابت ایشان بحمد آمد از آنست که در خاک ایشانرا نعمت و نواخت
(۱)
بوده.
و فی الخبر : یُفسح للمؤمن فی قبره سبعون ذراعاً فی سبعین، ثمّ ینوّر له فیه، ثمّ یقال نم کنومة الّذی لا یوقظه الّا اَحبّ اهله الیه.
«
و قل لعبادی یقولوا الّتی هی احسنُ
» ای
محمّد
بندگان مرا گوی تا از سخنها آن گویند که نیکوتر است و راست تر و پسندیده تر و آن ذکر و ثناء خداست و یاد کرد او بر زبان و یاد داشت او در دل.
پیر طریقت
گفت : ای گشایندهٴ زبانهای مناجات گویان و انس افزای خلوتها ذاکران و حاضر نفسهای راز داران، جز از یاد کرد تو ما را همراه نیست و جز از یاد داشت تو ما را زاد نیست و جز از تو بتو دلیل و رهنمای نیست، خدایا نظر کن در حاجت کسی کش جز از یک حاجت نیست.
و یقال : احسن القول من المذنبین الاقرار بالجرم، و احسن قول العارفین
(۲)
الاقرار بالعجز عن المعرفة.
قال
(ص)
: لا اُحصی ثناءً علیک انت کما اثنیت علی نفسک، نیکوتر سخنی که مرد گنه کار گوید آنست که بجرم خود اقرار دهد و بگناه خویش معترف شود تا ربّ العزّه او را توفیق توبت کرامت کند و کار توبت بر وی تمام کند و گناهانش بیامرزد که وعده چنین داده : «
و آخرونَ اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملاً صالحاً و آخر سیّئاً عسی الله اَن یتوب علیهم
».
و نیکوتر سخنی که مرد عارف گوید آنست که بعجز خود از معرفت حق اقرار دهد.
داند که کس او را جلّ جلاله بسزاء او، بحقیقت حقّ او، بحدود عزّت او، نشناسد و نتواند.
ابو بکر صدّیق
ازینجا گفت : سبحان من لم یجعل للخلق طریقاً الی معرفته الّا بالعجز عن معرفته ــ پاکست و بی عیب آن خداوند که عجز رهی از معرفت
p.584
معرفت اِنگاشت .
ابو علی دقّاق
گفت : الهی او که ترا شناخت نشناخت.
پس چون بود حال او که خود ترا نشناخت؟.
نصر آبادی
و
شاه
با یکدیگر خلاف کردند، یکی گفت که او را توان شناخت و آن دیگر گفت که نتوان شناخت،
شیخ الاسلام انصاری
گفت : هر دو راست گفتند، او که گفت نتوان شناخت آن معرفت حقیقت حقّ است که هیچکس بآن نرسد مگر که او خود را بحقیقت خود داند و خود شناسد، و او که گفت توان شناخت شناختِ عام است که جز از وی خدای نیست و با وی شریک و انباز نیست و نظیر و نیاز نیست و تشبیه و تعطیل نیست،
همانست که
ابو العبّاس عطاء
گفت : معرفت دواست : معرفت حق و معرفت حقیقت حق، امّا معرفت حق شناخت یگانگی و یکتائی اوست که خلق می شناسند از اسامی و صفات، و معرفت حقیقت حق خلق را طاقت آن نیست و حدود عظمت و کیفیّت او کس را بآن ادراک نیست و احاطت را بآن راه نیست،
یقول الله تعالی : «
و لا یُحیطونَ به علماً
ــ و
ما قدروا الله حقّ قدره
».
... «
و لقد فضّلنا بعض النّبیّین علی بعضٍ
» پیغامبرانرا کرائم احوال و خصائص قربت، یکی را صفوت و یکی را خلّت، یکی را مکالمت و یکی را معراج و شفاعت و رؤیت داد وانگه ایشانرا در آن خصایص بر یکدیگر افزونی داده، انبیاء را بر عالمیان افزونی داده، و رسل را بر انبیاء افزونی داده، و اولوا العزم را بر رسل افزونی داده، و
مصطفی
(ص)
را بر اولوا العزم افزونی داده، نهایات مقامات همه بدایت مقام
مصطفی
است، نهایت مقامات همه پیداست و نهایت مقام وی پیدا نیست، و او را بر سرّ همه اطلاعست و کس را جز از حق بر سرّ وی اطلاع نیست، و لذلک یقول
(ص)
: اَنَا
سیّد ولد آدم
و لا فخر، کیف افتخر بهذا و انا بائن منهم بحالی واقف مع الله عزّ و جل بحسن الادب لو کنتُ مفتخراً لافتخرت بالحقّ و القرب و الدّنوّ، فقد قال جلّ جلاله : «
ثمّ دنی فتدلّی
» فلمّا لم افتخر بمحلّ الدّنوّ و القرب کیف افتخر بسیادة الاجناس.
p.585
آن
مهتر عالم
آفتابی بود که مشرقش
مکّه
بود و مغربش
یثرب
بود، کسوفش در غار بود، لیکن آن کسوفی بود که در آن کسوف صد هزار و دایع لطایف را کشوف بود، بر پیشانی مجد او این عصابهٴ اکرام بود که : «
لعمرک
»، بر آستین عهد او این طراز اعزاز بود که : «
محمّد
رسول الله
»، بر در سرا پردهٴ سرّ او این رایت ولایت بود که : «
اِنّا فتحنا لک فتحاً مبیناً
»، فرش
(۱)
رسالت
آن مهتر
از شرق عالم تا بغرب عالم بیفکنده، بساط نبوّت او از قاف تا بقاف بگسترده، اعلام ظلام کفر بظهور او نگونسار گشته، سریر سرور سرّ او از عرش بنات النّعش برتر نهاده، در جمله و تفصیل اوّل همه همّت او، میانه همه حرمت او، بآخر همه سوز امّت او.
آدم
عزیز و مکرّم بود لکن دیو او را و سوسه کرد تا در زلّت افکند، باز فرّ و حشمت
محمّد
عربی
بر دیو جست در کارش آورد تا میگفت : ما من احدٍ الّا وقد و کلّ به قرینه من الجنّ، قیل و لا انت یا رسول الله، قال و لا انا الّا انّ الله تعالی اعاننی علیه فاسلم.
آدم
را از در قهر در آوردند سایهٴ قهر او بر ملکی افتاد زندیقی گشت،
محمّد
عربی
را از در لطف در آوردند سایهٴ لطف او بر دیوی افتاد صدّیقی گشت.
... قوله تعالی : «
یرجون رحمتهُ و یخافون عذابه
» همانست که جای دیگر گفت : «
یدعوننا رَغباً و رَهباً
» امّا خوف و رجا صفت مبتدیانست و رغبت و رهبت مقام منتهیان، خوف آن ترس است که عامّهٴ مسلمانانرا از معاصی باز دارد و از حرام دور کند و اَمل کوتاه کند، و رهبت آن ترس است که زاهدانرا عیش ببرد و از جهان و جهانیان جدا کند، همه نفس خود غرامت بینند، همه سخن خود شکایت بینند، همه کرد خود جنایت بینند، مؤمن در خوف و رجا و زاهد در رغبت و رهبت معتدل باید که
مصطفی
(ص)
گفت : « لو وُزن رجاء المؤمن و خوفه لَا عتدلا » ــ مؤمن در دنیا امید بعافیت و نعمت میدارد و از بلاها و فتنها
p.586
می ترسد، اینست که میگوید : «
یرجون رحمتهُ و یَخافون عذابه
» و عارف دل در مواصلت و قربت حق بسته و از عذاب قطیعت می ترسد، اینست که میگوید : «
یدعوننا رَغباً و رَهباً
».
|
p.582
(۱) ريزيده = پوسيده.
p.583
(۱) نسخهٴ ج : راحت و نعمت.
(۲) نسخهٴ الف : و احسن القول من العارفين.
p.585
(۱) نسخهٴ ج : رفرف.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (6) |
| 250 |
|
Del |
17 |
بنی اسرآئيل |
پانزدهم |
5 |
p.597
قوله تعالی : «
و لقد کرّمنا بنی
آدم
» بزرگوار تهنیتی و تمام تشریفی و عظیم کرامتی که الله تعالی جلّ جلاله با مؤمنان فرزندان
آدم
کرد که در بدو کار و مفتتح وجود روز میثاق ایشانرا در قبضهٴ صفت جای داد و ایشانرا بنعت لطف محلّ خطاب خود گردانید و با ایشان عهد و پیمان دوستی بست، باز چون در دنیا آمدند ایشانرا صورت نیکو و شکل زیبا و خلعت تمام داد و بدانش و عقل و
p.598
نطق و فهم و فرهنگ بیار است، ظاهر بتوفیق مجاهدت و باطن بتحقیق مشاهدت، و معرفت ازیشان دریغ نداشت، درِ رحمت و کرامت خود بر ایشان گشاد و ایشانرا بر بساط مناجات بداشت تا هرگه که خواهند او را خوانند و از وی خواهند و با وی راز گویند.
در بعضی آثار نقل کرده اند که الله تعالی جلّ جلاله گفت : عبادی ساروّنی فان لم تفعلوا فناجونی و حدّثونی فان لم تفعلوا فاسمعوا منّی فان لم تفعلوا فانظروا الیّ فان لم تفعلوا فکونوا ببابی و ارفعوا حوائجکم الیّ فانّی اکرم الاکرمین.
و از آن تکریمست که پیش از سؤال ایشانرا عطا داد و پیش از استغفار ایشانرا بیامرزید چنانک در خبر است : اعطیتکم قبل اَن تسألونی و غفرتُ لکم قبل اَن تستغفرونی.
و از آن تکریمست که در میان آفریدگان ایشانرا بمهر و محبّت مخصوص کرد آنچ فریشتگانرا نداد و با کرّوبیان و روحانیان آسمان نگفت، با ایشان گفت : «
یحبّهم و یحبّونه
ــ
رَضی الله عنهم و رضوا عنه
ــ
و الّذین آمنوا اَشدُّ حبّاً لله
ــ
فاذکرونی اَذکرکم
»، فاذکرونی ساقیهٴ ذکر تُست، اَذکرکم دریای ذکر حق، چون ساقیهٴ ذکر بنده بدریای ذکر حق رسد آب دریای اذکرکم بساقیهٴ فاذکرونی در آید همه آب دریا گردد، ساقیه خود هیچ جای نماند .
همانست که
پیر طریقت
گفت : من وقع فی قبضة الحقّ احترق فیها و الحقّ خلفه.
الهی معنی دعوی صادقانی، فروزندهٴ نفسهای دوستانی، آرام دل غریبانی، چون در میان جان حاضری از بی دلی میگویم که کجائی، زندگانی جانی و آئین زبانی، بخود از خود ترجمانی، بحقّ تو بر تو که ما را در سایهٴ غرور ننشانی و بوصال خود رسانی.
«
و لقد کرّمنا بنی
آدم
» ــ انّما قال کرّمنا بنی
آدم
و لم یقل المؤمنین و لا العابدین و لا اصحاب الاجتهادِ تقدیساً للتّکریم من اَن یکون مقابلاً بفعلٍ او معلّلاً بوفاقٍ و امرٍ او مسبّباً باستحقاق بوجهٍ.
ــ کرامت و لطف خود با بندگان
p.599
در اعمال و اجتهاد ایشان نه بست تا بدانی که نواخت او جلّ جلاله بی علّتست و تکریم او بی عوض، بخواست خود نوازد نه بطاعت بندگان، بفضل خود عطا دهد نه بجهد ایشان، بنده که کرامت حق یافت نه از آن یافت که طاعت داشت، بلکه طاعت از آن داشت که کرامت حق یافت، و نه دعاء بنده حق را بر اجابت داشت بلکه اجابت حق بنده را بر دعا داشت، و بنده که حق را یافت نه از طلب یافت که طلب از یافتن یافت، «
و حملناهم فی البرّ و البحر
» حمل هو فعل من لم یکن و حمل هو فضل من لم یزل.
... «
و حملناهم فی البرّ و البحر
» ــ مراکب عوامِ در برّ و بحر دیگرست و مراکب خواص دیگر، مراکب عوام را گفت : «
و جَعل لکم من الفلکِ و الانعام ما تَرکبونَ
،
لتستوُوا علی ظهوره
» دوست و دشمن آشنا و بیگانه در آن یکسان، و مراکب خواص را گفت در دنیا : «
و لسلیمان الرّیحَ غُدوّها شهرٌ و َرواحها شهرٌ
» و
مصطفی
(ص)
را گفت : «
اسری بعبده لیلاً
»،
سلیمان
را باد و
مصطفی
را براق.
و در عقبی مراکب دوستان و نزدیکان، آنست که گفت : «
نحشر المتّقین الی الرّحمن وفداً
».
قال
رسول الله (ص)
فی هذه الآیة : و الّذی نفسی بیده انّهم اذا خرجوا من قبورهم استقبلوا بنوقٍ بیضٍ لها اجنحة علیها رحائل الذّهب کلّ خطوة منها مدّ ــ البصر فینتهون الی باب الجنّة.
و
قال
(ص)
: عظّموا و سمّنوا ضحایاکم فانّها مطایاکم علی الصّراط.
و منهم من قال : کلّ یرکبُ اعماله الّتی عملها فی الذّنیا و مات علیها.
و منهم من قال : لم یجوزوا علی الصّراط الّا بنور المعرفة.
... «
ورزقناهم من الطّیّبات
» الرّزق الطّیّب ما کان علی ذکر الرّازق فمن لم یکن غائباً بقلبه و لا غافلاً عن ربّه استطاب کلّ رزقٍ فالشّری علی لقاء المحبوب اَری و الاری علی الغیبة من المحبوب شری.
و
قال
یحیی بن معاذ
: الرّزق الطّیّب ما یفتح علی الانسان من غیر سؤالٍ و لا اشرافٍ، «
و فضّلناهم علی کثیرٍ ممّن خلقنا تفضیلاً
» فضّلنا العلماء علی الجهّال بالعلم بالله و احکامه و فضّلنا الاولیاء بالمعرفة علی جمیع الخلائق.
p.600
«
یومَ ندعوا کلّ اُناسٍ بامامهم
» بشارتی عظیم است و تهنیتی تمام این آیت امّت
احمد
را که اگر خلق را به پیغامبران باز خوانند، آنروز ایشانرا بفاضلترین پیغامبران باز خوانند، و اگر بکتابها باز خوانند، ایشانرا بفاضلترین کتابها باز خوانند.
اگر پیغامبرست
محمّد
عربی
رسول تهامی که خُلقش عظیم بود و بر خدای کریم بود، درجتش رفیع بود و امّت را شفیع بود، شرفش ظاهر و حجّتش باهر و نورش زاهر و تنش طاهر، بشیر و نذیر، سراج منیر، چراغ عالم و بهترین فرزند
آدم
؛ و اگر کتابست
قرآن
عظیم، هم نور مبین و هم ذکر حکیم و هم کتاب کریم، مؤمنانرا تذکرت و دوستان را تبصرت، نامهای کریم از خدای کریم برسولی کریم، «
تنزیلٌ من ربّ العالمین
».
و قیل «
ندعوا کلّ اُناسٍ بامامهم
» ای نوصل کلّ مریدٍ الی مراده و کلّ محبٍّ الی محبوبه و کلّ مدّع الی دعواه و کلّ منتم الی من کان ینتمی الیه.
و یقرب منه ما روی
ابو ذر
رضی الله عنه قال
قال
رسول (ص)
: اذا کان یوم القیامة یجمع الله امّتی علی رأس قبری فیجتمع الصدّیقون مع
ابی بکر
فیدخلون الجنّة معه، و یجتمع الآمرون بالمعروف و النّاهون عن المنکر مع
عمر بن الخطّاب
فیدخلون الجنّة معه، و یجتمع اهل الحیاء مع
عثمان
فیدخلون الجنّة معه، و یجتمع اهل السّخاء و حسن الخلق و القائمون لله عزّ و جل بالحقّ مع
علی بن ابی طالب
فیدخلون معه الجنّة، و یجتمع العلماء مع
معاذ بن جبل
فیدخلون معه الجنّة، و یجتمع القرّآء مع
ابیّ بن کعب
و
عبد الله بن مسعود
فیدخلون معهما الجنّة، و یجتمع الزّهاد مع
ابی ذرّ
فیدخلون معه الجنّة، و یجتمع الفقراء مع
ابی الدّرداء
فیدخلون معه الجنّة، و یجتمع الشّهداء مع
حمزة بن عبد المطّلب
فیدخلون معه الجنّة، و یجتمع المؤذّنون مع
بلال
فیدخلون معه الجنّة.
بدانک بعد از انبیاء و رسل بهینهٴ
(۱)
عالمیان و گزیدهٴ جهانیان صحابهٴ
رسول
ند : اختران آسمان ملّت و مهتران محفل دولت، سینه هاشان بمعرفت افروخته و
p.601
اشخاص ایشان بخدمت و حرمت آراسته، راه صدق رفته و بار امانت بداعی حق سپرده، ایشانند ائمّهٴ اهل دین، و قبلهٴ اقتداء خلقِ صاحب شریعتِ چنین
(۱)
.
ــ گفت : اصحابی کالنّجوم بایّهم اقتدیتم اهتدیتم، هر کجا در عالم صادقی لطیف است امام وی
صدّیق اکبر
است، و هر کجا عادلی شریف است امام وی
فاروق
انور است، و هر کجا منفقی مشفق است امام وی
ذو النّورین
ازهر است، و هر کجا در عالم دین مجاهدی مشاهد است امام وی
مرتضی
حیدر
است، و هر کجا مردی مرد است یا آزادی فرد است امام وی
ابو ذر
پر هنر است، و هر کجا درویشی دلریش است امام وی
بو درداء
مشتهر است، و هر کجا شهیدی دین دار است که دین را در جهاد کفّارست امام وی
حمزه
منوّر است، و هر کجا مؤذّنی موفّق داعیی از داعیان حق امام وی
بلال
مطهّر است، همچنین ائمّهٴ صحابه هر یکی بر مثال اختری از آسمان دولت وی بر سرایر اهل ایمان تابش احوال خویش ظاهر همی دارند تا هر یکی از امّت بر وفق حالت بوی اقتدا همی کند و جان و دل بدوستی وی همی پرورد و در راه دین بر پی وی همی رود تا فردا با وی در بهشت شود و بناز و نعیم ابد رسد.
«
اَقم الصّلوةَ لدلوک الشّمس الی غَسق اللّیل
» السّلوة بالبدن موّقتة و المواصلات بالسّر و القلب مسرمدة، فانّ المنتظر للصّلوة فی الصّلوة، و الصّلوة فرعُ باب الّرزق و الوقوف فی محلّ المناجات و اعتکافُ القلب فی مشاهدة التّقدیر و الوقوف علی بساط النّجوی و فرّق اوقات الصّلوة لیکون للعبد عودٌ الی البساط فی الیوم و اللّیلة مرّات.
|
p.600
(۱) نسخهٴ الف : بهترين - نسخهٴ روضاتی: مهينهٴ.
p.601
(۱) نسخهٴ ج : کلمهٴ « چنين » را ندارد.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 251 |
|
Del |
17 |
بنی اسرآئيل |
پانزدهم |
5 |
p.622
قوله تعالی : «
و من اللّیلِ فتهجّد به نافلةً لک
» بدان که از اوّل نماز شب تا بوقت بام دوازده ساعتست، ربّ العالمین جلّ جلاله و تقدّست اسمائه هر ساعتی وقت وظیفهٴ طاعت فرقتی از فرق اهل خدمت ساخته .
اول
ساعت از ساعات شب وقت عبادت و طاعت پریان بود، صفها بر کشند و بخدمت بایستند.
دوم
ساعت وقت نماز جانوران اهل دریا بود.
سوم
ساعت وقت نماز خلقان زیر زمین بود.
چهارم
ساعت وقت نماز صابران بود.
پنجم
وقت نماز فریشتگان خدا بود.
ششم
وقت نماز و تسبیح ابر و میغ بود.
هفتم
وقت آرام خلایق و تفکّر اهل حضرت بود.
هشتم
وقت آرایش بهشت و تعریف جنّات عدن بود.
نهم
وقت نماز کرام الکاتبین بود.
دهم
آن ساعتست که درهای آسمان بگشایند و مقرّبان بدرها بر آیند
(۱)
و زجل تسبیح و صیاح تهلیل و اصوات تکبیر و نغمات ذکر ایشان عالم قدس بگیرد، اندرین ساعت هر که از خداوند جلّ جلاله حاجتی خواهد اجابت یابد.
یازدهم
وقت انتشار برکات بود بر زمین که ودایع راحت و بدایع قدرت در جواهر زمین تعبیه کنند.
و ساعت
دوازدهم
که نسیم سحر از مطلع خویش عاشق وار نفس سرد بر آرد آن ساعت وقت نیاز دوستان بود و ساعت رار محبّان و هنگام ناز عاشقان، آن ساعت درهای بهشت گشاده و آن باد سحر گاهی با آن لطافت و راحت و لذت از جانب
(۲)
جنّات عدن روان.
داود
پیغامبر (ع) از
جبرئیل
پرسید که اندر شب کدام وقت فاضلتر.
ــ گفت
p.623
ندانم لکن هر شب بوقت سحر عرش ملک
(۱)
بر خود بجنبد.
و فی بعض الآثار یقول الله عزّ و جل انّ احبّ احبّای الیّ الّذین یستغفرون بالاسحار اولئک الّذین اذا اردت باهل الارض شیئاً ذکرتهم فصرفت به عنهم ــ خنک مر آن بندگان که بوفت سحر استغفار کنند و شراب مهر بجام عشق در آن وقت سحر نوش کنند.
سفیان ثوری
گفت بما رسید که از اوّل شب منادی ندا کند : الالیقم العابدون، چون شب نیمهای در گذرد منادی ندا کند : لیقم القانتون، چون وقت سحر بود منادیی گوید : این المستغفرون.
فرمان آمد که ای
محمّد
مقام شفاعت در قیامت مقامی بزرگوار است، مقام محمود است و ترا مسلّم است، امّا راهش آنست که بشب خیزی و نماز کنی، اشرف الاسباب ما ینال به اشرف العطایا ــ ای
محمّد
اگر خشنودی ما میخواهی بروز رسالت می گزار، و اگر مقام محمود میخواهی بشب بیدار باش و نماز کن، «
عسی اَن یبعثک ربّک مقاماً محموداً
»
رابعهٴ عدویه
را می آید که همه شب بیدار بودی، پاس دل داشتی تا صبح صادق بدمیدی، آنگه این بیت گفتی .
یا نفس قُومی فلقد نام الوری
ان تَفعلی خیراً فذو العرش یری
و انت یاعین اهجری طیب الکری
عند الصّباح یحمد القومُ السّری
و قیل المقام المحمود هو المجالسة فی حال الشّهود، مقام محمود خاصّهٴ
مصطفی
است (ص) در خلوت «
او ادنی
» بر بساط انبساط، در خیمهٴ «
و هو معکم
» بر سریر اصطفا، شراب «
و نحن اقرب
» بجام قدس نوشیده و خلعت وصال پوشیده و بدوست « لم یزل » رسیده.
پیر طریقت
گفت : الهی بهر صفت که هستم بر خواست تو موقوفم، بهر نام که مرا خوانند به بندگی تو معروفم، تا جان دارم رخت ازین کوی بر ندارم،
p.624
او که تو آنِ اویی بهشت او را بنده است، او که تو در زندگانی اویی جاوید زنده است، الهی گفتِ تو راحت دلست و دیدار تو زندگانی
(۱)
جان، زبان بیاد تو نازد و دل بمهر و جان بعیان.
«
و قل ربّ ادخلنی مُدخل صدقٍ
» قول
ابن عباس
در معنی این آیت آنست که
مصطفی
(ص)
را اجل نزدیک آمد، او را گفتند که ای
مهتر عالم
و ای
سیّد ولد آدم
، بساط اسلام در عالم گسترده شد، خورشید نبوّت تمام تافته شد، سرا پردهٴ شریعت از قاف تا قاف برسید، گوشهٴ تاجت از عرش مجید بر گذشت، طراز رایتِ حشمت
(۲)
تو بسدرهٴ منتهی رسید، قدم همّت تو بقاب قوسین پیوست، فریضه و سنّت آموختی، یتیمان را پدری کردی، مهجورانرا شفیع بودی، مریدانرا دلیل بودی،
مهاجر
و
انصار
را تربیت دادی، جنّ و اِنس را خواندی، اکنون وقت آنست
(۳)
که سفر مبارک پیش گیری، وقتست که گوشوار مرگ در گوش بندگی کنی، وقتست که سر ببالین فنا باز نهی، ما در ازل حکم کرده ایم که : «
اِنّک مَیّتٌ و اِنّهم میّتون
ــ
کلّ من علیها فانٍ
».
و در خبرست که
مصطفی
(ص)
در آن بیماری باز پسین امیر المؤمنین
علی
(ع)
را بخواند گفت : یا
علی
یاری ده تا یکبار دیگر بمسجد بازروم و بمنبر بر آیم و دیده بر چهرهٴ یاران و درویشان افکنم و ایشانرا وداع کنم،
مصطفی
(ص)
بمسجد رفت و بمنبر بر آمد
(۴)
، با دو چشم گریان و جگر سوزان، روی سوی یاران کرد، گفت : چگونه یاری بودم شما را؟ چگونه رسولی بودم شما را؟ اکنون ما را نوبت رفتن آمد، برید مرگ در رسید، آن ساعت غریوی و زاریی در مسجد افتاد، یاران همه دلتنگ و رنجور، گریان و سوزان و خروشان همی گفتند نیک یاری که تو بودی، نیک رسولی که بما آمدی،
رسول (ص)
ایشانرا وداع کرد و بخانه باز آمد، نه بس بر آمد که برید حضرت رسید و نسیم قربت دمید، پردها بر گرفتند و طوبی و زلفی و حسنی بوی نمودند،
p.625
مصطفی
(ص)
آنگه گفت : «
ربّ اَدخلنی مُدخل صدقٍ
» ای امتنی اِماتة صدقٍ، «
و اَخرجنی
» بعد موتی من قبری یوم القیامة، «
مُخرجَ صدقٍ
» بار خدایا مرا که از دنیا بیرون بری در لباس سعادت و پیرایهٴ شهادت بر که آن عقبهایست سخت عظیم و کاری سخت با خطر.
و قال
جعفر بن محمّد
(ع)
: اَدخلنی القبر و انت عنّی راضٍ و اخرجنی من القبر الی الوقوف بین یدیک علی طریق الصّدق مع الصّادقین، «
وَ اجعل لی من لَدنک سلطاناً نصیراً
» زیّنی بزینة جبروتک لیکون الغالب علیّ سلطان الحقّ لاسلطان الهوی.
«
و قل جآء الحقّ و زَهق الباطل
» چهرهٴ کائنات و محدثات بظلمت کفر و زحمت شرک پوشیده بود که ناگاه علم دولت نبوّت
محمّد
مرسل از مرکز خطّهٴ
مکّه
سر بر آورد و انوار اشراق صبح دین از کنج حجرهٴ
آمنه
پیدا آمد، شادی و خرّمی در ممالک افتاد، هر کجا نامداری بود ذلیل گشت، هر کجا تاجداری بود تاجش بتاراج بدادند
(۱)
، هر کجا جبّاری متمرّد بود از تخت بزیر آمد، هر کجا در عالم بتی بود در قعر چاه بی دولتی افتاد، قاعدهٴ قصر قیصری و ایوان رفعت کسروی خراب گشت، و از چهار گوشهٴ عالم آواز بر آمد که : «
جآء الحقّ و زَهق الباطل
».
کفرو ایمانرا هم اندر تیرگی هم در صفا
نیست دارالملک جز رخسار و زلف
مصطفی
«
و ننزّلُ من القرآنِ ما هو شفآءٌ
» الآیة.... القرآن شفاءٌ من داء الجهل للعلماء، و شفاءٌ من داء الشکّ للمؤمنین، و شفاءٌ من داء النّکرة للعارفین، و شقاءٌ من داء القنوط للمریدین و القاصدین، و شفاءٌ من لواعج الشّوق للمحبّین، و انشدوا :
و کتبک حولی لا تفارقُ مضجعی
و فیها شفاء للّذی انا کاتم
p.626
«
قل کلّ یعملُ علی شاکِلته
» از آدمی چه آید، جز ازجفا.
و از آب و گل چه آید، جز از خطا.
و از کرم ربوبیّت چه بینند، خز از وفا.
«
قل کلٌّ یعمل علی شاکلته
» در همهٴ
قرآن
هیچ آیت امیدوارتر از این آیت نیست، میگوید : هر کس آن کند که از او آید و از هر کس آن آید که از او سزد : العبد یعود الی الذّنب و الرّبّ یعود الی المغفرة ؛ و فی بعض الکتب یقول الله تعالی یابن آدم انت العوّاد الی الذّنوب و اَنَا العوّاد الی المغفرة، آن مهجور مملکت
ابلیس
نومید را گفتند
آدم
را سجود کن، گفت نکنم که
آدم
از خاکست و من از آتش، گفتند ای بد بخت لاجرم هر کس آن کند که سزای اوست و از هر کس آن آید که دروست، آتش چون فرو میرد خاکستر شود که هرگز نو نگردد، و خاک اگر چه کهن شود آب بر وی ریزند نو گردد، ای
ابلیس
تو که آتشی بیک فرمان که بگذاشتی مُردی که هرگز زنده نشوی، وای
آدم
تو که از خاکی هر چند گناه کردی بیک قطره آب حسرت که از دیده فرو باری گناهانت بیامرزم و بنوازم، ای
ابلیس
از آتش آن آید که کردی، ای
آدم
از خاک آن زاید که دیدی : «
قل کلٌّ یعملُ علی شاکلته
».
«
و یسئلونک عن الرّوح
» آدمی هم تنست و هم دل و هم روح، تن محلّ امانت است، دل بارگاه خطابست.
روح نقطه گاه مشاهدتست .
هرچه نعمت بود نثار تن گشت
ــ غذای وی طعام و شراب، هرچه منّت بود تحفهٴ دل آمد
ــ قوت او ذکر و یاد دوست، آنچه رؤیت و مشاهدت بود نصیب روح آمد ــ غذای وی دیدار دوست، تن در قهر قدرت است، دل در قبضهٴ صفت، روح در کنف عزّت، بساط اُنس گسترده، شمع عطف افروخته و دوست ازلی پرده بر گرفته.
|
p.622
(۱) نسخهٴ ج : بدرياها بر آيند.
(۲) نسخهٴ ج : جناب.
p.623
(۱) نسخهٴ الف : عرش مجيد.
p.624
(۱) نسخهٴ ج : زندگی.
(۲) نسخهٴ ج : رايت و حشمت.
(۳) نسخهٴ الف : وقتست.
(۴) نسخهٴ ج : باز آمد.
p.625
(۱) نسخهٴ الف : بتاراج رفت.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (5) |
| 252 |
|
Del |
17 |
بنی اسرآئيل |
پانزدهم |
5 |
p.635
قوله تعالی : «
و لقد آتینا موسی تسع آیاتٍ بیّناتٍ
» الآیة...
موسی
را فرستادند بپیغامبری باسرائیلیان با نشانهای روشن و معجزهای پیدا چون عصا و ید بیضا و غیر آن، همچنین
مصطفی
عربی را (ص) فرستادند بپیغامبری بکافهٴ جهانیان و معجزهٴ وی
قرآن
کلام رحمن، نامهٴ خداوند جهان ببندگان، امّا فرقست میان ایشان،
موسی
رفت و معجزهٴ وی با وی رفت و
مصطفی
(ص)
رفت و معجزهٴ وی میان مؤمنان ماند تا بقیامت از آنک نبوّت وی همچنان پیوسته و بمانده تا برستاخیز، همهٴ پیغامبران بصفت رسالت عزیز بودند و معجزهٴ ایشان مخلوق، باز
محمّد
عربی (ص)
بالله تعالی عزیز بود و معجزهٴ وی نا مخلوق، او که بالله عزیز بود معجزتش صفت او بود لاجرم دست خلق بدو نرسید و در مأمن حفظ حق بماند که میگوید جلّ جلاله : «
و انّا لَهُ لحافظون
».
باز
موسی کلیم
(ع)
که عزّ وی بعصا بود ببین تا اسرائیلیان با وی چه کردند،
موسی
در خواب شد ایشان عصا را بدزدیدند و آنرا بدونیم کردند و در زیر زمین پنهان کردند،
موسی
(ع)
از خواب در آمد
(۱)
عصا ندید گفت بار خدایا عصاء من کو.
ندا آمد که یا
موسی
عصا را بدونیم کردند و در زیر زمین پنهان کردند، گفت بار خدایا کجا پنهان کردند و که پنهان کرد.
فرمان آمد که ای
موسی
من نگویم که من پردهٴ بندگان ندرم، لکن ای
موسی
همانجا که ایستادهای آواز ده تا من عصا را سمع دهم و نطق دهم تا بشنود و جواب دهد،
موسی
عصا را بر خواند، آن زمین بفرمان الله تعالی شکافته شد
(۲)
و عصا بلبّیک جواب داد و از زمین همچنان بدونیم کرده بر آمد تا
موسی
شکسته بدید آنگه در آن حال درست شد و پیوسته گشت. اینجا لطیفهای نیکو بشنو : چنانستی که
p.636
الله تعالی گفتی اگر من عصا ب
موسی
درست نمودمی وی عیب شکستگی در وی ندیدی شکسته نمودم آنگه درست کردم تا قدرت و منّت من بیند، همینست حال بندهٴ گناهکار، این دبیران که بر وی رقیب گردانیده ام نه بآنست که تا فردا او را رسواکنم لکن تا فردا نامهٴ نبشته بوی نمایم و داند که بر ما هیچ نرفته است و هیچ بما فرو نشده، کار شکستهٴ وی بوی نمایم تا عیب خود و کردار خود بیند و سزای خود بشناسد، آنگه من بسزای خود شکستهٴ وی درست گردانم و فضل خود بوی نمایم تا منّت همه از من بیند.
موسی
را معجزهای دادم که دست دشمنان بوی رسید،
مصطفی
عربی را (ص) معجزهای دادم که دست هیچ دشمن هرگز بوی نرسید، ششصد و اند سال گذشت تا هزاران دشمنان ازین زندیقان و خصمان دین کوشیدند تا در
قرآن
طعنی زنند و نقصی آرند نتوانستند، همه رفتند و
قرآن
بی عیب و نقصان
(۱)
بماند، خود می گوید جلّ جلاله و تقدّست اسمائه : «
و بالحقّ اَنزلناهُ و بالحقّ نَزل
» القرآن حقّ و نزوله حقّ و منزله حقّ و المنزل علیه حقّ و القرآن بحقّ نزل و من حقّ نزل و علی حقّ نزل.
«
و قرآناً فرقناه لتقرأه علی النّاسِ مُکثٍ
»
قرآن
نه بیکبار از آسمان فرو آمد بلکه بتضاعیف روزگار و ترادف اوقات فرو آمد، آیت آیت و سورت سورت بمدّت بیست سال یا بیست و سه سال علی اختلاف الرّوایات، این تفریق از بهر آن کردیم تا گرفتن آن و یاد داشتن آن بر
مصطفی
(ص)
و بر امّت آسان باشد
(۲)
و بر دلهاشان استوار و محکم نشیند و جای گیرد و نیز تا شرف و کرامت
مصطفی
(ص)
در آن پیدا شود که پیوسته از حضرت عزّت بوی پیغام و نامه می آید و تا بزرگوار و شریف بندهای نباشد او را این تخصیص ندهد که پیوسته بسخنان و پیغام خود او را می نوازد.
«
قل آمنوا به اَو لا تؤمنوا
» از جناب احدیّت و جلال عزّت اشارتست
p.637
باستغناء لم یزل و لا یزال از در بایست طاعت لم یکن ثمّ کا.
ــ میگوید شما را هیچ قدر نیست که ما را هیچ در بایست نیست، خواهید ایمان آرید و خواهید نه، ما را بایمان شما حاجت نیست و از طاعت حدثان جلال و جمال ازل را حلیت نیست، هنوز رقم وجود بر هیچ موجود نکشیده بودیم که جمال ما مشاهد جلال ما بود، خود بخود خود را پسنده بودیم، امروز که خلق را بیافریدیم همانیم که بودیم، بی نیاز بخود پیش از سبب، بی نیاز بر کمال پیش از طلب.
«
و یَخرّون للاَذقانِ یبکون
» گریستن حال مبتدیانست و صفت روندگان، هر کسی بر حسب حال خود و هر روندهای بر اندازهٴ کردار خود، تائب در گناه خود می نگرد از بیم عقوبت می گرید، مطیع در طاعت با فترت خود می نگرد از بیم تقصیر میگرید، عابد از بیم خاتمت میگرید که آیا با من فردا چه کنند، عارف در سابقهٴ ازل می نگرد و می گرید که آیا در ازل بر من چه راندند و چه قضا کردند، این همه بر راه روندگانست و بر ضعف حال ایشان نشانست، امّا ربودگان از خویشتن و اهل تمکین را بکاء نقص باشد و در راه ایشان علّت بود،
کما یُحکی عن
الجنید
انّه کان قاعداً و عنده امرأته فدخل
الشّبلی
فارادت امرأته ان تستتر، فقال لها
الجنید
لاخبر ل
الشّبلی
عنک فاقعدی فلم یزل یکلّمه
الجنید
، فبکی
الشّبلی
فلمّا اخذ
الشّبلی
فی البکاء، قال
الجنید
لامرأته استتری فقد افاق
الشّبلی
من غیبته.
«
قل ادعوا اللهَ اَوِ ادعوا الرّحمن
» الآیة... من عظیم نعمته سبحانه علی اولیائه تنزّههم باسرارهم فی ریاض ذکره بتعداد اسمائه الحسنی فینتقلون من روضةٍ الی روضةٍ، و من مأنسٍ الی مأنس، و یقال الاغنیاء تردّدهم فی بساتینهم و تنزّههم فی منابت ریاحینهم و الفقراء تنزّههم فی مشاهدِ تسبیحهم یستروحون الی ما یلوح لاسرارهم کشوفات جلاله و جماله، «
قل ادعوا الله او ادعوا الرّحمن
»
ای
سیّد کونین
و ای
مهتر خافقین
با صدّیقان و مشتاقان ما بگوی که همه ما را باشید، همه ما را خوانید، همه ما را دانید، با عالمان بگوی
(۱)
که اسرار علم
p.638
قدم ما راست نه شما را : «
قل انّما العلمُ عند الله
».
با جبّاران دنیا بگوی که جبّار هفت آسمان و زمین مائیم و ملک و مملکت ما را سزاست نه خلق را : «
قل من بیده ملکوتُ کلّ شئٍ
».
با خواجگان و مهتران بگوی نه کرم جلال ماست که شما را از شب دیجور رستگاری می دهی
(۱)
و در روز نگاه میداریم
(۲)
: «
قل من ینجّیکم من ظُلماتِ البرّ و البحر
».
با عارفان بگوی : که فرستاد از بهر مؤانست دلهای شما چنین نامهای و خلعتی که ما فرستادیم؟ : «
قل من انزل الکتاب
».
با ظالمان و نا پاکان بگوی طریق عدل کار بندید چنانکه با شما بعدل کار کردیم : «
قل اَمرَ ربّی بالقسط
».
با عاصیان امّت بگوی که بر درگاه ما باشید و درِ ما کوبید که اگر باندازهٴ هفت آسمان و هفت زمین گناه دارید نگر که دل از امید فضل ما بر ندارید که فردا با همهٴ خلایق کار بعدل کنیم و با گدایان امّت
محمّد
بفضل و رحمت : «
قل یا عبادی الّذین اَسرفوا علی اَنفسهم لا تقنطوا من رحمة الله
».
ای
محمّد
بر دوستان ما ثناء ما و ستایش ما و ذکر ما تو بر خوان و ما را بپاکی بستای که روح دل و آرام جان ایشان در ذکر ما است.
«
و قل الحمد لله الّذی لم یتّخذ ولداً
» ای اشکره علی نعمته العظیمة حیث عرفک انّه
لیس له ولد
و انّه
لا شریک له
، «
و لم یکن له ولیّ من الذُّلِّ
» لم یقل لا ولیّ له بل له الاولیآء و لکن لا یعتزّبهم بل هم الّذین یُصیرون بعبادته اعزّة، «
و کبّرهُ تکبیراً
» بان تعلم انّک تَصلُ الیه به لا بتکبیرک.
|
p.635
(۱) نسخهٴ الف : از خواب چون بيدار شد.
(۲) نسخهٴ ج : بشکافت.
p.636
(۱) نسخهٴ ج : بی نقص.
(۲) نسخهٴ الف : شود.
p.637
(۱) نسخهٴ ج : بگوئيد.
p.638
(۱) و (۲) نسخهٴ ج : ميدهم، ميدارم.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 253 |
|
Del |
18 |
الکهف |
پانزدهم |
5 |
p.651
قوله تعالی : «
بسم الله الرّحمن الرّحیم
» بسم الله الّذی اسمه لکلّ خائف ملاذ، بسم الّذی باسمه من الشّیطان معاذ، بسم الله الّذی قلب کلّ محبّ بذکره افلا.
ــ بنام او که نام اوست همه خیرات را بنیاد، بنام او که بنام او گردد دل از بند غمان آزاد، بنام او که دل عارف جز بنام او نگردد شاد، بنام او که مشتاق از شراب وصل او گیرد یاد، بنام او که وفا و کرم هر دو را نام کرد تا نعمت آشنائی بر آب و گل تمام کرد، بنام او که مِهر خود مشتاق را دام کرد و بجای شراب وصل خود رهی را در جام کرد، بنام او که خواب بر دیدهٴ محبّ حرام کرد تا عقد دوستی وی با خود بر نظام کرد، بنام او که در سرّ بجان منتظر سلام کرد تا دلش بر روح و ریحان کرد، آنگه ظاهر او بدست دشمن حیران کرد و باطن معدن اندوهان کرد.
ای جوانمرد اگر آسیای بلا بر سرت بگرداند نگر از آستانهٴ خدمتش در نگذاری قدم، ور طبقات درکات سفلی میل دو دیدهٴ تو گرداند نگر جز برضای وی بر نیاری دم، که عزّت عزّت اوست، عزّت دیگران همه ذُلّست، و عجز همه فنا و عدم، قضا قضاء اوست، حکم حکم او، حکم دیگران همه میل
p.652
است و هوی و ستم.
پیر طریقت
گفت : الهی ارتو فضل کنی از دیگران چه داد و چه بیداد ور تو عدل کنی پس فضل دیگران چون باد، الهی آنچ من از تو دیدم دو گیتی بیاراید، عجب اینست که جان من از بیم داد تو می نیاساید.
«
الحمدُ للهِ
» حَمدَ نفسهُ بنفسه حین علم عجز الخلق عن بلوغ حمده خداوند ذو الجلال قادر بر کمال، مفضّل بانوال، سزاوار ثناء خویش، شکر کنندهٴ عطاء خویش، ستایش خود خود می کند و ثناء خود خود میگوید که عزّت خود خود شناسد و عظمت و جبروت خود خود داند، متعزّز بجلال خویش، متقدّس بکمال خویش، متکبّر بکبریآء خویش، آب و خاک بوصف او کی رسد، لم یکن ثمّ کان، قدر وی چه داند، صفت حدثان در برابر صفت وی چون آید، نبود پس بود نیست است، از نیست معرفت هست کی آید، ربّ العزّه بفضل و کرم خود خلق را در وجود آورد و کسوت فطرت پوشانید، و ایشان را پرورش داد و از بلاها نگه داشت، طاعات با تقصیر قبول کرد و جور و جفای ایشان بپردهٴ فضل بپوشید، توفیق طاعت ارزانی داشت و دل را بایمان و معرفت بیاراست، چون دانست که ایشان از گزارد شکر این نعمت عاجز اند، فضل و کرم خود پیدا کرد و لسان لطف نیابت مفلسان و عاجزان بداشت و خود را حمد آورد، گفت : «
الحمد للهِ
».
در راه محبّت دوستانرا نیابت داشتن شرط دوستی است، گفت آن نعمتها که دادم همه بی تو دادم و قسمت بی تو کردم، چنانک بی تو قسمت کردم بی تو حمد آوردم، و بحکم دوستی ترا نیابت داشتم تا احسان و انعام خود بر تو تمام کردم، «
الّذی انزل علی عبده الکتاب
» ــ الّذی ــ اشارتست، انزل علی عبده الکتاب ــ عبارتست، اشارت نصیب ارواحست و عبارت نصیب اشباح، ارواح در سماع « الّذی » بنشاط آمد طرب کرد، اشباح در سماع «
انزل علی عبده الکتاب
» در اجتهاد آمد راه طلب گرفت، درین آیت هم تخصیص
مصطفی
است
خاتم پیغمبران
و هم تعظیم
قرآن
است کلام رحمن، اگر
مصطفی
است امان زمین است و زین آسمان، ور
قرآن
است یادگار دل مؤمنانست و اُنس جان عارفان.
p.653
مصطفی
(ص)
رهبان شریعتست و عنوان حقیقت،
قرآن
دلها را عدّت است و جانها را تبصرت،
مصطفی
کلّ کمالست و جملهٴ جمال،
قرآن
نامه است بیندگان از حضرت ذو الجلال، نام های که در آن هم بشارتست و هم نذارت، دوست را بشارتست و بیگانه را نذارت، دوست را بشارت میدهد که : «
اَنّ لهم اجراً حسناً
،
ماکثین فیه ابداً
» و بیگانه را بیم نماید که : «
اِن یقولونَ الّا کذباً
فلعلّک باخعٌ نفسک
» الآیة... یا
محمّد
لا تشتغل سرّک بمخالفاتهم فما علیک الّا البلاغ و الهدی منّا لمن نشآء.
«
انّا جعلنا ما علی الارض زینةً لها
» اهل المعرفة بالله و المحبّة له و المشتاقون الیه هم زینة الارض و نُجومها و اقمارها و شموسها اذا تلأ لأ انوار التّوحید فی اسرار الموّحدین اشرق جمیع الآفاق بضیائهم، زینت زمین دوستان خدای اند، عالم بایشان آراسته و جهان بایشان نگاشته، دلهاشان بنور معرفت افروخته، سرّهاشان در حضرت قربت بسفارت حکمت بار داده، دویهاشان در حضرت قربت بمنهج صواب گردانیده و جادهٴ طریقت و سنّت در پیش ایشان نهاده، اعلام دین اند و اوتاد زمین، مصابیح جهان و مفاتیح جنان، ممهّدان قواعد دوستی و مسنّدان ایوان راستی، آزرم خلق از الله بایشان و مقصود از آفریدن کون ایشان، بنام و نشان درویشانند و بحقیقت ملوک زمین ایشانند، ملوکٌ تحت اطمار.
هر که سیرت و حلیت
(۱)
ایشان خواهد که بداند تا قصّهٴ
اصحاب الکهف
بر خواند که الله تعالی ایشانرا در
قرآن
جلوه می کند که :
«
اِذ اَوی الفتیة الی الکهف فقالوا ربّنا آتنا من لدنکَ رحمةً و هیّئ لنا من امرنا رشداً
» ایشانرا گفتند درین غار روید و خوش بخسبید و سر ببالین امن باز نهید که ما خواب شما بعبادت جهانیان بر گرفتیم.
لطیفهای شنو نیکو : ربّ العزّه ایشانرا در آن کوه آن غار پدید کرد، و بندهٴ
p.654
مؤمن را بوقت رفتن از دنیا چهار دیوار لحد غار وی کرد، چنانک ایشانرا در آن غار ایمن کرد از دشمن، مؤمنانرا درین غار ایمن کند از شیطان، گوید : « لا تخافوا و لا تحزنوا ».
در آن غار بر ایشان رحمت کرد گفت : «
ینشر لکم ربّکم من رحمته
».
همچنان درین غار لحد بر مؤمن رحمت کند که : «
فروحٌ و ریحانٌ و جنّةُ نعیم
».
و چنانک آن غار بریشان فراخ کرد گفت : «
و هم فی فَجوةٍ منهُ
»، لحد بر مؤمن فراخ کند بعمل صالح چنانک گفت : «
فلاَنفسهم یمهدون
».
و خبر درستست که : یفسخ له فی قبره.... الحدیث، بالای غار بر ایشان گشاده کرد تا روح هوا و نسیم باد صبا ازیشان منقطع نگردد، همچنین دری از بهشت بر آن روضهٴ مؤمن گشایند تا از جانب جنّات عدن نسیم خوش بوی بر وی همی گذرد و مضجع وی خوش همی دارد.
|
p.653
(۱) نسخهٴ الف : قضيلت.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 254 |
|
Del |
18 |
الکهف |
پانزدهم |
5 |
p.668
قوله تعالی : «
نحن نقصّ علیک نبأَهم بالحقّ اِنّهم فتیةٌ آمنوا بربّهم
» اینت شرف بزرگوار و کرامت تمام و نواخت بی نهایت که ربّ العالمین بر
اصحاب ــ کهف
نهاد که ایشانرا جوانمردان خواند گفت : « انّهم فتیةٌ » با ایشان همان کرامت کرد که با
خلیل
خویش
ابراهیم
(ع)
که او را جوانمرد خواند : «
قالوا سمعنا فتیً یذکرهم یقال له ابرهیم
» و
یوشع بن نون
را گفت : «
و اِذ قال موسی لفتیهُ
» و
یوسف
صدّیق را که گفت : «
تُراودُ فتیها
».
و سیرت و طریقت جوانمردان آنست که
مصطفی
(ص)
با
‘Ali (Ayn)">
علی
(ع)
گفت : یا
علی
جوانمرد راست گوی بود، وفادار و امانت گزار و رحیم دل، درویش دار و پر عطا و مهمان نواز و نیکو کار و شرمگین.
p.669
و گفته اند سرور همهٴ جوانمردان
یوسف
صدّیق بود علیه السلام که از برادران بوی رسید آنچ رسید از انواع بلیّات، آنگه چون بر ایشان دست یافت گفت : «
لا تَثریبَ علیکم الیوم
».
و در خبر است که
رسول (ص)
نشسته بو د سائلی بر خاست و سؤال کرد،
رسول (ص)
روی سوی یاران کرد گفت : با وی جوانمردی کنید،
علی
(ع)
بر خاست و رفت، چون باز آمد یک دینار داشت و پنج درم و یک قرص طعام،
رسول (ص)
گفت یا
علی
این چه حالست.
ــ گفت یا
رسول الله
چون سائل سؤال کرد، بر دلم بگذشت که او را قرصی دهم، باز در دلم آمد که پنج درم بوی دهم، باز بخاطرم بگذشت که یک دینار بوی دهم، اکنون روا نداشتم که آنچ بخاطرم فراز آمد و بر دلم بگذشت نکنم،
رسول (ص)
گفت : « لا فتی الّا
علی
» ــ جوانمرد نیست مگر
علی
.
... «
و زدناهم هدیً
» خلعتی که بناء آن بر کمال دولت محبّت بود و درو بیان عنایت ازلی بود کم ازین نشاید که آن جوانمردان را گفته : «
و زدناهم هدیً
».
«
و ربطنا علی قلوبهم
» ایشانرا بربطهٴ عصمت ببستیم و بر بساط معرفت بداشتیم و بقید محبت استوار کردیم، در وادی عنایت ایشانرا شمع رعایت افروختیم و در دبیرستان ازل، ادب صحبت آموختیم تا در عین قدس روان گشتند و در خلوت غار با راز حقیقت پرداختند، هر چیزی که عزّتی دارد آنرا در نقاب بسته دارند، در حجب عزّت تا هر نامحرمی بدو ننگرد و دست هر متعنّتی بدو نرسد، آن جوانمردان بر درگاه احدیّت ارجمند بودند، بنور ایمان و صفاء توحید افروخته بودند و دیده های اهل آن روزگار برمص
(۱)
کفر و شرک آلوده بود، غیرت دین ایشانرا در حجاب غار برد تا آن دیده های آلوده برمصِ کفر ایشانرا نبیند.
فرمان آمد از جناب جبروت و درگاه عزّت که : «
فأوُوا الی الکهف
» ــ
p.670
درین غار غیرت روید، در ظلّ عنایت، در کنف ولایت، در عالم حمایت، «
ینشر لکم ربّکم من رحمته
» تا الله تعالی شما را در پردهٴ عصمت نگه دارد و لباس رحمت بپوشاند، در کنف عزّت جای دهد.
ای حبّذا روزگار کسی که در راهی می رود، ناگاه موکّل این حدیث در آید و کمندی از طلب در گردن وی افکند و می کشد که : «
و اَلزمهم کلمةَ التّقوی
» اگر خواهی و اگر نه، تو آنِ منی و من آنِ تو : کن لی کمالم تکن فاکون لک کمالم ازل.
«
و تری الشّمس اذا طلعت
» کسی که انوار اسرار ازل بباطن وی روی نهد، انوار آفتاب صورت چه زهرهٴ آن دارد که شعاع خود بر وی افکند.
ــ یا سلطنت خود بر وی براند، این آفتاب صورت که هست استضائت خلق راست و آن انوار اسرار که هست معرفت حق راست، این نور صورتست و آن نور سریرت، این آفتاب جهان افروز و آن انوار دل افروز، این روشن دارندهٴ جهان تا خلق بدو نگرند، و آن روشن دارندهٴ دل دوستان تا حق بایشان نگرد ؛ انوار اسرار آن جوانمردان در آن غار درخشی بیرون داد از بریق
(۱)
شعاع آن انوار اسرار، خورشید تابنده، دامن در خود چید که : «
تَزاورُ عن کهفهم ذاتَ الیمین
» و کسی را که سینهٴ وی محلّ انوار اسرار غیبی کنند، صفت وی اینست که ربّ العزّه گفت در حقّ جوانمردان :
«
و تَحسبهم ایقاظاً و هم رُقودٌ
»
چون ظواهر ایشان نگری ایشانرا بینی مشغول در میدان اعمال، چون سرایر ایشان نگری ایشانرا بینی فارغ در بستان لطف ذو الجلال، بظاهر در عمل، بباطن در نظارهٴ لطف ازل، از «
اِیّاک نعبدُ
» کمر مجاهدت بر میان بسته، و از «
اِیّاک نَستعین
» تاج مشاهدت بر سر نهاده، در زیر قرطهٴ
(۲)
تسلیم پوشیده، بر زبر درّاعهٴ
(۳)
عمل فرو کشیده، کرداری موافق امر، دیداری موافق حکم.
پیری
را پرسیدند که ایمان بی عمل تمام نیست و اصحاب کهف را عمل
p.671
نبود که چون در روش آمدند در حال بخفتند، پیر جواب داد که کدام عمل ازین بزرگوارتر که ربّ العزّه ایشانرا گفت : «
اِذ قاموا
». ــ بر لسان اهل اشارت معنی آنست که از خود بر خاستند، و حاصل اعمال بندگان بدان باز آید که از خود بر خیزند، چون از خود بر خاستند.
بحق رسیدند، آنگه واسطه از میان بر خیزد، تصرّف در ایشان خود کند، کار ایشان خود سازد چنانک جوانمردانرا گفت : «
و نُقلّبهم ذاتَ الیمین و ذاتَ الشّمال
» ای نقلّبهم بین حالتی الفناء و البقاء و الکشف و الاحتجاب و التجلّی و الاستتار.
پیر طریقت
چند کلمه گفته اشارت بمراتب این احوال و رموز این حقائق: الهی چند نهان باشی
(۱)
و چند پیدا؟ که دلم حیران گشت و جان شیدا، تا کی از استتار و تجلّی، کی بود آن تجلّی جاودانی.
ــ الهی چند خوانی و رانی.
بگداختم در آرزوی روزی که در آن روز تو مانی، تا کی افکنی و بر گیری.
این چه وعدست بدین درازی و بدین دیری.
ــ سبحان الله ما را برین درگاه همه نیاز، روزی چه بود که قطرهای از شادی بر دل ما ریزی؟.
تا کی ما رامی آب و آتش بر هم آمیزی؟.
ای بخت ما از دوست رستخیزی.
... «
و کلبهم باسطٌ ذِراعیهِ
» چون فرا راه بودند، آن سگک بر پی ایشان افتاد که شما مهمانان عزیزید و مهمان عزیز طفیلی بر تابد، آن سگک در موافقت گامکی چند بر داشت، تا بقیامت مؤمنان در
قرآن
قصّهٴ وی میخوانند و او را جلوه میکنند که : «
و کلبهم باسطٌ ذراعیه بالوصید
»، پس چه گوئی کسی که همهٴ عمر خویش در صحبت اولیاء بسر آرد و در موافقت ایشان قدم باز پس ننهد، گوئی در قیامت الله تعالی او را از ایشان جدا کند.
کلاّ و لمّا، پاکست و بی عیب آن خداوندی که آن کند که خود خواهد.
بلعام
را که اسم اعظم دانست و از عرش تا ثری بدید سگ خواند و از درگاه خود راند و با سگ اصحاب الکهف آن همه کرامت کند که با دوستان خود فرا راه خود دارد، بجهانیان می نماید
p.672
که قرب بنواخت ماست نه بعلّت خدمت و بعد باهانت ماست نه بعلّت معصیت، «
لَو اطّلعتَ علیهم لولّیت منهم فراراً
» مطّلع کسی را گویند که از زبر نگرد و مقام وی بر تر بود، میگوید ای
محمّد
اگر تو بایشان نگرستی ازیشان بگریختی و دل تو بهم برشدی.
اینجا محلّ اشکالست، چه! گوئی : حال اصحاب ــ الکهف بدان جای بود که
خاتم النّبیّین
را که : نُصرتُ بالرّعب، عنوان نامهٴ مجد و جلالت او بود ازیشان بیم بودی.
ــ کلاّ و حاشا، این خطاب با
مصطفی
(ص)
است و مراد غیر او، و نظایر این بسیار است : «
یا أیّها
النّبی
اتّق الله
ــ
لئن اَشرکتَ لیحبطنّ عملک
» هذا و اشباهه.
و روا باشد که گوئی مراد ازین کلام نه تخویف
مصطفی
(ص)
است بلکه تعظیم حالت ایشانست، و این در متعارف هست که گویند : فلان در بلائی بود که اگر تو بدیدی بیهوش گشتی، و ازین گفت تعظیم آن کار خواهند نه تحقیق این کلمت، و مثال این آنست که
مصطفی
(ص)
گفت : « لا تفضّلونی علی اَخی
یونس بن متّی »، و قال
(ص)
من قال انا خیرٌ منه فقد کذب.
و خلاف نیست میان امّت که
مصطفی
(ص)
از
یونس
(ع)
فاضلتر بود، لکن حکمت نبوّت درین کلمه آن بود که حق تعالی در مصحف مجید در قصّهٴ
یونس
چیزها یاد کرد که بیم باشد که بندگان باو گمان بد برند، چنانک گفت : «
و
ذَا النّون
اذ ذهب مغاضباً
»
رسول (ص)
گفت نباید که چون امّت من این آیت بشنوند گمان بد برند و بوی بچشم حقارت نگرند و آن بد گمانی دین ایشانرا زیان دارد.
هر چند که
مصطفی
(ص)
فاضلتر بود از وی و از همهٴ پیغامبران گفت : « لا تُفضّلونی » ــ مرا بر
یونس
فضل منهید، نه مراد تحقیق بود بلکه مراد تعظیم
یونس
بود تا همگنان بوی بچشم تعظیم نگرند نه بدیدهٴ تحقیر.
همچنین حق تعالی خواست تا اولیاء خود را بزرگ گرداند تا خلق بچشم تعظیم بایشان نگرند با پیغامبر خود این خطاب کرد که : «
لو اطّلعت علیهم لولّیت منهم فراراً
» تا خلق بدیدهٴ تعظیم بایشان نگرند و دین ایشان را زیان ندارد.
علماء طریقت و خداوندان معرفت
گفته اند که بناء کار تصوّف بر روش و
p.673
سیرت اصحاب الکهف نهاده اند و نیک ماند آداب طریقت و حلیت اینان باحوال و سیرت ایشان، از تحقیق قصد و تجرید ارادت و همّت و عزلت از خلق و اسقاط علاقت و اخلاص در دعوت و انابت، از خود بیزار و از عالم آزاد و بحق شاد، از تحکّم خویش و پسند خویش باز رسته و دست نیاز ببرّ الله تعالی زده، گهی از صولت هیبت سوزان و گدازان، گهی در نسیم اُنس شادان و نازان.
و گفته اند ربّ العالمین با
اصحاب کهف
آن کرد که مادر مهربان با فرزند کند : اوّل او را گهواره سازد، پس بخواباند، پس بجنباند، آنگه مگس براند.
آنگه شیر دهد تا بیارامد : الله تعالی با ایشان همان کرد، اوّل کار ایشان بساخت غار بر ایشان چون مهد کرد : «
و یُهیّئ لکم من امرکم مرفقاً
»، پس بخوابانید : «
فضربنا علی آذانهم فی الکهف
»، آنگه بجنبانید : «
و نُقلّبهم ذات الیمین و ذات الشّمال
»، آنگه رنج آفتاب از ایشان باز داشت : «
و تری الشّمس اذا طلعت تزاورُ عن کهفهم ذات الیمین
»، آنگه ایشانرا شربت رحمت فرستاد تا آرام گرفتند : «
یَنشر لکم ربّکم من رحمته
».
قوله : «
فَابعثوا احدکم بورقکم هذه الی المدینة فلینظر ایّها ازکی طعاماً
» فیه اشارتان : احدیهما انّ المأ خوذ علی العبد المؤمن وان بلغ الغایة القصوی فی الحقیقة ان یحفظ احکام الشّریعة لانّ کلّ حقیقةٍ لا یشهدُ لها ظاهر الشّریعة فهی مکر الشّیطان و غروره و الاصل فی ذلک انّ الفتیة بعثوا احدهم لیشتری لهم طعاماً و أمروه بالبحث و الفحص عن وجهه کی لا تحمله الغقاة علی الوقوع فی محظورٍ، و الاخری ما قاله
یوسف بن الحسین
لبعض اصحابه اذا حملت الی الفقرآء اوالی اهل المعرفة شیئاً او اشتریت لهم طعاماً فلیکن اطیب شئ و الطفه فانّ الّذی بلغ المعرفة لا یوافقه الّا کلّ لطیف ولا یستأض الّا بکلّ ملیح. و الاصل فیه قوله تعالی : «
فلینظر ایّها ازکی طعاماً
»، قال و اذا اشتریت للزهّاد و العبّار فاشتر کلّ ما تجده فانّهم بعد فی تذلیل اننفسهم و منعها من الشّهوات.
|
p.669
(۱) رمص = چرک گوشهٴ چشم.
p.670
(۱) بريق = تلألوء.
(۲) کذا فی الاصل، ظاهراً : فوطه بمعنی لنگ.
(۳) دراعه = جامه ايست که اکثر از صوف باشد، جبهٴ پشمی.
p.671
(۱) نسخهٴ ج : شوی.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 255 |
|
Del |
18 |
الکهف |
پانزدهم |
5 |
p.683
قوله تعالی : «
و لا تقولنّ لشیءٍ انّی فاعلٌ ذلک غداً
،
الّا ان یشآءَ الله
» من عرف الله سقط اختیاره عند مشیّته و اندرج احکامه فی شهوده لحکم ربّه، هر که قدم در کوی معرفت الله تعالی نهاد و بدانست که خلق همه اسیر قدرت او اند در حبس مشیّت و بر ممّر قضا و قدر، او نیز اختیار نکند و خود را کار نسازد و حکم نکند و کار خود بکلیّت با مشیّت الله تعالی افکند وانگه تکلّف خویش در آنچ الله تعالی ساخته نیامیزد و چنانک حکم الله تعالی بر وی می گردد بی معارضه با آن می سازد، و بزبان حال گوید : الهی این بوده و هست و بودنی، من بقدر تو نا دانم و سزای ترا نا توانم، در بیچارگی خود گردانم، روز بروز بر زیانم، چون منی چون بود ــ چنانم، از نگرستن در تاریکی بفغانم، که خود بر هیچ چیز هستماندنم ــ ندانم، چشم بر روزی دارم که تومانی و من نمانم، چون من کیست گر آن روز ببینم، ور ببینم ــ بجان فدای آنم.
... «
و اذکر ربّک اذا نسیت
» قیل اذا نسیت نفسک فاذکر ربّک و اذا نسیت الخلق فاذکر الخالق ــ میگوید چون هواء نفس زیر پای آوردی و جاه خلق از دل بیرون کردی، ما را یاد کن و باین یاد پاک جان خود را شاد کن، هوای نفس بت است و جاه خلق زنّار، تا از بت بیزار نگردی موّحد نشوی و تا زنّار نگشائی مسلمان نباشی.
عابدی بود نام وی
ابو بکر اشتنجی
، جاهی عظیم داشت، ترسید که آن جاه او را هلاک کند، بر خاست بسفری بیرون شد در ماه رمضان، و روزه گشاد بحکم شریعت، آنگه از سفر باز آمد مُفطر و خلق را از عذر وی خبر نه، واندر شهر طعام همی خورد، تا خلق بر وی گرد آمدند و او را قفا
p.684
می زدند که بی دین است، یکی از محقّقان راه گفت آن ساعت که او را قفا همی زدند، نزدیک او شدم تا چه گوید، با خویشتن همی گفت : ای نفس خلق پرستی نه و بجاه خلق مغرور گردی نه، چگونه آوردمت تا خدای پرستی، نه خلق.
«
و اذکر ربّک اذا نسیت
»
قال
الجنید
حقیقة الذّکر الفناء بالمذکور عن الذّکر، لذلک قال الله تعالی : «
و اذکر ربّک اذا نسیت
» ای اذا نسیت الذّکر یکون المذکور صفتک،
ذکر نه همه آنست که تو باختیار خویش از روی تکلّف لب جنبانی، آن خود تذکّر است و تذکّر تصنّع است، ذکر حقیقی آنست که زبان همه دل شود و دل همه سرّ گردد و سرّ عین مشاهدت شود، اصول تفرقت منقطع گردد، کمال جمعیّت در عالم معیّت ازین مقام پدید آید : اذا صحّ التجلّی فاللّسان و القلب و السرّ واحدٌ، ذکر در سرّ مذکور شود و جان در سرّ نور خبر عیان گردد و عیان از بیان دور.
ای حجّت را یاد و اُنس را یادگار که حاضری این یاد مرا چه بکار، لطیفا دستوری ده تا بیاد تو بر آرم یک دم، دوست خوانندگان انبوه اند، و الاولی هو الاقدم.
ای برون آرندهٴ شیر خالص از میان فرث و دم، بفضل خویش ما را دست گیر مگذار ما را و انشانِ
حوّا
و
آدم
.
«
و اصبر نفسک مع الّذین یَدعون ربّهم
» الآیة... قال و اصبر نفسک و لم یقل قلبک لانّ قلبه کان مع الحقّ امره بصحبة الفقراء جهراً بجهرٍ و استخلص قلبه لنفسه سرّاً بسرٍّ، ای
محمّد
بنفس با درویشان باش که دل در قبضهٴ صفت است با صحبت ایشان نپردازد و محبّت اغیار در آن نگنجد، ازینجا
گفت
مصطفی
(ص)
: لو کنت متّخذاً خلیلاً لاتّخذت
ابا بکرٍ
خلیلاً و لکنّ صاحبکم خلیل الرّحمن
ــ اگر من دل بکسی دادمی یا مهر دل بر کسی نهادمی آنکس
ابو بکر
بودی که منزل حقیقت جای قدم صدق
ابو بکر
است، متابعت ما فرض عین خود و حلقهٴ انقیاد شرع در گوش فرمان کرده و من او را بجای سمع و بصر نشانده، لکن دل بدست ما نیست و ما را در آن تصرّف نیست و مهر اغیار را در آن مدخل نیست.
«
یدعون ربّهم بالغداة و العشیّ
» وقت دعا و ذکر معیّن کرد : بامداد و شبانگاه، چون بارادت رسید بر معنی حال گفت بر دوام، «
یریدونَ
p.685
وجههُ
» ای مریدین وجهه، پیوسته و همیشه او را خواهند پای بدو گیتی فرا نهاده، و از خلق آزاد گشته، و از خود باز رسته.
ای
محمّد
ایشان که باین صفت اند : «
لا تعدُ عیناک عنهم
» ایشان دل از ما بنگردانیدند، تو چشم از ایشان بمگردا.
ــ جعلنا نظرک الیوم الیهم ذریعةً لهم الینا و خلفاً ممّا یفوتهم الیوم من نظرهم الینا فلا تقطع الیوم عنهم نظرک فانا لانمنع غداً نظرهم عنّا.
ای
محمّد
ثمرهٴ ارادت ایشان امروز صحبت و مرافقت و نظر تو و فردا زلفت و قربت و وُصلت ما.
اینست که ربّ العالمین گفت :
«
اولئک لهم جنّاتُ عدنٍ
» اولئک هم اصحاب الجنّة فی رغد العیش و سعادة الجدّ و کمال الرّفد یلبسون حلل الوُصلة و یتوّجون بتیجان القربة و یُحلّون بحلیّ المباسطه یتّکئون علی ارائک الرّوح یشمّون ریاح الانس یقیمون فی حجال الزّلفة یسقون شراب المحبّة یأخذون بید الرّأفة ما یتحفّهم الحق من غیر واسطةٍ یسقیهم شراباً طهوراً یطهّر قلوبهم عن محبّة کلّ مخلوقٍ نعم الثّواب ثوابهم و نعمت الدّارُ دارهم و نعم الجارُ جارهم و نعم الرّبّ ربّهم.
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 256 |
|
Del |
18 |
الکهف |
پانزدهم |
5 |
p.696
قوله تعالی : «
و اضرب لهم مثلاً رجلین
» الآیة... حاصل این آیت و این قصّه از روی فهم بر ذوق اهل ارادت اشارتست بدو مرد که در ابتداء ارادت بر بساط کرامت از روی مکاشفت نشانی بینند از لطف حق، دلی تازه و وقتی خوش و کاری بنظام و امیدی قوی، ازین دو یکی صاحب آرزو بود، دولت حقیقت میخواهد و کار بر نظام، بی رنج و بی ریاضت تمام، راست چون کسی که آرزوی درّ شب افروز کند، صعوبت دریای مُخطر نادیده و زفرات نهنگان جان ربای ناشنیده هرگز کی صورت بندد که بی رنج و بی خطر دست او بمروارید مراد رسد، همچنین این مرد صاحب آرزو در راه پندار خود افسرده بمانده هیچ ریاضت نا کرده و هیچ رنج نا برده و بآن وقت خویش و وجد خویش نقدی که در بدو ارادت روی بوی نموده غرّه شده و تکیه بر آن کرده و نفس خود را با هواء و شهوت اِلف داده تا بسر انجام از آن وقت و وجد نیز بیفتاده و مرتد طریقت گشته و او را در رشتهٴ مهجوران و مردودان کشیدند و با وی گفتند : « فارقَت من تهوی فعزّ الملتقی » در صحبت چنین کس سود نیست، و بهرهٴ او از آتش جز دود نیست، و بر پی او رفتن جز تاریکی و حسرت نیست.
باز مرد دیگر طالب استقامت است، عنایت ازلی درو رسیده و توفیق الهی همراه او گشته بحسن منازلت و تحقیق معاملت و صدق مجاهدت روز افزون شده و باقصی الامانی رسیده، صحبت این مرد همه سود است و آتش او بی دود است
p.697
و آب او روشن
(۱)
است و بر پی او رفتن امید زندگانی است.
آن مرد اوّل از غافلانست، زینت و آرایش وی مال و فرزندانست، و این مرد دیگر از عارفانست، زینت و آرایش وی امروز ایمان و یقین و فردا نعیم جاودان است، اینست که ربّ العالمین گفت :
«
المال و البنون زینةُ الحیوةِ الدّنیا و الباقیاتُ الصّالحاتُ خیرٌ عند ربّک ثواباً و خیرٌ املاً
»
ــ شب معراج چون
سیّد (ص)
خواست که باز گردد گفتند ای
سیّد
سلام ما بکسانی رسان که ایشان دلها از زینت دنیا و صحبت خلق بپرداخته اند، یاد مرگ و قناعت بقوّت و صحبت با درویشان اختیار کرده اند، یعنی
بلال
و
سلمان
و
خباب
و
عمّار
و
بوذر
و
صُهیب
و
عبد الله مسعود
و امثال ایشان، جوانمردانی که ظاهر ایشان بحرمت و خدمت آراسته و باطن ایشان بنسیم رضا معتبر گردانیده، دیده شان کحل تجلّی یافته، جز بعبرت ننگرند و جز آیات و رایات قدرت نبینند، گوش ایشان و زبان ایشان بند حرمت بحکم شریعت بر نهاده، تا جز حق و حکمت نشنوند و جز راستی و درستی نگویند، دست و پای ایشان ببند عصمت و رعایت بسته تا نشست و خاست و رفت و خواست ایشان جز بر وفق فرمان نبود.
اینست بیان آن کلمه که در خبر صحیح است : کنت له سمعاً و بصراً، چنانک دوستی مر دوستی را گوید تو دیدهٴ منی و جان منی و تن منی، همچنین سمع و بصر مؤمن در تحت رایت ولایت حقیقت آید تا بگوش خرد جز آن نشنود که رضای دوست بود و جز آن ننگرد که مراد دوست بود و جز آن نگوید که بفرمان دوست بود،
آنگه مر او را از درگاه عزّت این خلعت دهند که هرچه وی میکند اندر تقریب لطف بخود حوالت میکند، نبینی که
مصطفی
ــ (ص)
را گفت در تنزیل مجید : «
فلم تَقتلوهم ولکنَّ الله قتلهم و ما رمیت اِذ رمیت ولکنّ الله رَمی
»، فعل از
رسول (ص)
حاصل آمد از روی صورت، لکن چون
رسول
اندر حمایت عصمت بود و تحت رایت ولایت حقیقت بود و فعل وی جز بفرمان نبود، الله تعالی مر آن فعل را بوصف خود حوالت کرد تا معلوم گردد
p.698
که صادقان عاشقان پی جز بفرمان ننهند و همیشه خود را در دام شریعت و بند حقیقت محکم دارند، نام خداوند مونس ایشان، و ذکر خداوند پیشهٴ ایشان، و رضاء خداوند قبلهٴ ایشان، و مِهر خداوند در دل ایشان، اینست که ربّ العالمین بفضل خود گفت با ایشان که : «
و الباقیاتُ الصّالحاتُ خیرٌ عند ربّک ثواباً و خیرٌ اَملاً
».
|
p.697
(۱) نسخهٴ ج : و آب او از سروا روشن.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 257 |
|
Del |
18 |
الکهف |
پانزدهم |
5 |
p.707
قوله تعالی : «
یوم نُسیّر الجبال
» آن روز که مملکت دنیا بر دارند و سرا پردهٴ عقبی بزنند و از هول رستاخیز کوهها فرا رفتن آید، زمین فرا جنبش آید، آسمانها در گردش آید، عرش عظیم بصحرای قیامت بیرون آرند و بساط قهر بگسترانند و ایوان کبریا بر گشند و ترازوی عدل در آویزند و زمین را فرمان دهند که ای زمین و دیعتها بیرون ده، زمین بر خود بلرزد، ودیعت باز
p.708
سپارد، یکی را بینی که از زمین بر آید چنانک خاکستر از میان آتش، دیگری را بینی از لحد بر آید چنانک دُر از میان صدف، همی روند تا بمحشر و عرض دهند ایشانرا بر خداوند اکبر
چنانک گفت جلّ جلاله : «
و عُرضوا علی ربّک صفّاً
»، ای پیران نا پاک شرم دارید از آن که شما را بر الله تعالی عرض کنند و سر پوش زرّاقی از روی کار شما بر دارند که : «
فکشفنا عنک غطاءَک
»، ای جوانان با جهل پر غفلت بترسید از آن ساعت که دوزخ آشفته و زندان عدل بعرصات حاضر کنند که : «
تکادُ تمیّزُ من الغیظ
»، ای عالمان بی امانت، ای قرّایان بی دیانت بپرهیزید از آن روز که : «
تُبلی السّرائر
و تکشفُ الضّمائر »، ای خداوندان تخت و جاه و کلاه بیندیشید از آن ترازوی عدل و دیوان مظالم قیامت که : «
و وُضع الکتاب
».
ای عوانان نا پاک یاد کنید آن ساعت که نامهٴ کردار در دست شما نهند و کرده های شما نیک و بد، خُرد و بزرگ، بشما نمایند که : «
لا یُغادر صغیرةً و لا کبیرةً الّا اَحصیها
».
خواجگی همهٴ خواجگان طوقی سازند و در گردن ایشان لفکنند، امیری همهٴ امیران قیدی گردانند و بر پایهای ایشان نهند و از نهاد هر یکی دوزخی بر آرند و هر یکی را بخود عقوبت کنند، آتش نومیدی در خرمنهای خلایق زنند و همه از یکدیگر تبرّا جویند، عاصیان خیمهٴ اندوه و ندامت زنند، آفتاب و ماه و سیّارات را بدود هیبت سیاه روی گردانند و بر قدر مایهٴ هر کسی با وی معاملت کنند و داد مظلوم از ظالم بستانند، نه مزد مظلوم از آنچ سزای اوست بکاهند، نه عقوبت ظالم بر سزای وی بیفزایند، اینست که ربّ العالمیان گفت : «
و لا یَظلمُ ربّک احداً
».
«
ما اشهدتُهم خلق السّمواتِ و الارض و لا خَلق اَنفسهم
» خداوند حکیم، پادشاه نامدار عظیم، در این آیت از استغناء جلال خود خبر میدهد و فردانیّت و وحدانیّت خود بکمال عزّ خود بخلق می نماید که نیستها را هست کننده منم، وز نَبود بود آورنده منم، و از آغاز نو سازنده منم، پدید آرندهٴ مایه از هر کار منم، کنندهٴ هر هست چنانکه سزاوار منم، چون آسمان و زمین و خلق آفریدم، تنها خود بودم بی قلّت، دانا بودم بی علّت، توانا بودم بی حیلت، نه مرا انباز بود
p.709
و نه کس با من یار بود، بی نیاز از خلق در کردگاری، یکتا بحق در آفریدگاری.
ای مرد طالب اگر نشانی میطلبی از ما، این هفت قبّهٴ اخضر بر یکدیگر بی عمادی بر داشته ــ نشان قدرت ما است و این هفت کُلّهٴ اغبر بر سر آب بداشته ــ بیان حکمت ما است، اکنون اندرین نشان قدرت و بیان حکمت نظاره میکن و شناخت جلال عزّت و در یافت کُنه عظمت ما بر ما حوالت میکن که آن نه بر حدّ فهم عاقلانست و نه جای مشورت دانایان است و نه درگاه تأویل عالمان است : اذا تقاصرت علومُ الخلق عن العلم با نفسهم فکیف تحیطُ علومهم بحقائق الصّمدیّة و استحقاقه لنعوت الرّبوبیّة، یقول الله تعالی : «
ما اشهدتهم خلق السّموات و الارض و لا خلق انفسهم
» فلم یملک الله الخلیقة علم نفسها فی نفسها فکیف تُدرک شیئاً من صفات مالکها.
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 258 |
|
Del |
18 |
الکهف |
پانزدهم |
5 |
p.726
قوله تعالی : «
و اذ قال موسی لفتیهُ
» الآیة...
موسی
را (ع) چهار سفر بود :
یکی
سفر هرب چنانکه الله تعالی گفت حکایت از
موسی
: «
ففررتُ منکم لمّا خِفتکم
».
دوم
سفر طلب لیلة النّار و ذلک قوله : «
فلمّا اَتیها نودیَ من شاطئ الوادِ الاَیمن
».
سوم
سفر طرب : «
و لمّا جآء
موسی
لمیقاتنا
».
چهارم
سفر تعب : «
لقد لقینا من سفرنا هذا نصباً
».
p.727
امّا
سفر هرب
او را در بدو کار بود از دشمن بگریخته وروی به
مدین
نهاده و آن مرد قبطی کشته چنانک ربّ العزّه گفت : «
فوکزهُ موسی فقضی علیه
» آنجا که عنایت بود فلاح و پیروزی را چه نهایت بود، چون الله تعالی را در کار
موسی
عنایت بود او را در آن قتل عذر بنهاد گفت
موسی
دست بوی زد قضاء من درو رسید، آنگه گفت
موسی
را در آن گناه نبود گناه دیو را بود و آن فعل از دیو بود : «
قال هذا من عمل الشّیطان
».
همچنین بندهٴ مؤمن را بفضل خود عذر بنهاد و عفو خود در وی رسانید گفت : «
استزلّهم الشّیطانُ ببعض ما کسبوا و لقد عفا اللهُ عنهم
» الله تعالی گناه از ایشان در گذاشت آن و سوسهٴ شیطان بود و عمل دیو.
دیگر
سفر طلب
بود لیلة النّار که
موسی
بطلب آتش می شد، آن چه آتش بود که همهٴ عالم بر آتش نشاند.
ــ هر جا که حدیث آتش
موسی
رود از شور او همهٴ عالم بوی عشق گیرد،
موسی
بطلب نار شد نور یافت، این جوانمرد بطلب نور شد نار یافت، اگر
موسی
را بی واسطه حلاوت سماع کلام حق رسد، چه عجب اگر دوستان او را از آن بوئی رسد، اگر آتش
موسی
آشکارا بود، آتش این جوانمردان نهانست، ور آتش
موسی
در درخت بود، آتش این جوانمردان در جانست، او که دارد داند که چنانست، همهٴ آتشها تن سوزد و آتش دوستی جان، با آتش جانسوز شکیبائی نتوان.
و امّا
سفر الطّرب
فقد سبق ذکره فی قوله : «
و لمّا
جآءَ
موسی لمیقاتنا
» الآیة...
سفر چهارم
موسی
،
سفر تعب
بود اشارتست بسفر مریدان در بدایت ارادت، سفر ریاضت و احتمال مشقّت، تهذیب سه چیز را : نفس را، و خوی را، و دل را ــ تهذیب نفس سه چیز است : از گله وا آزادی آوردن
(۱)
، و از غفلت وا بیداری، و از گزاف وا هشاری.
و تهذیب خوی سه چیز است : از ضجر وا صبر آئی، و
p.728
از بخل وا بذل، و از مکافات با عفو.
و تهذیب دل سه چیز است : از هلاک امن با ترس آئی، و از شومی نومیدی وا برکت امید آئی، و از محنت پراکندگی دل با آزادی دل آئی.
و مادّت این تهذیب سه چیزست : اتّباع علم، و غذاء حلال، و دوام ورد و ثمرهٴ آن سه چیزست : سرّی باطلاع مولی آراسته، و جانی بمهر سر مدیّت افروخته، و علم لدنّی بی واسطه یافته.
اینست که ربّ العالمین با
خضر
کرامت کرد و در حقّ وی گفت : «
و علّمناه من لدنّا علماً
».
هر که صفات خود قربان شرع مقدّس تواند کرد ما اسرار علوم حقیقت بر دل او نقش گردانیم که : «
و علّمناه من لَدنّا علماً
». گویندهٴ این علم محقّق است که از یافت سخن گوید، نور بر سخن وی پیدا و آشنائی بر روی وی پیدا و عبودیّت در سیرت وی پیدا، برقی از نور اعظم در دل وی تافته و چراغ معرفت وی افروخته و اسرار غیبی او را مکشوف شده چنانک
خضر
را بود در کار کشتی و غلام و دیوار، نگر تاظنّ نبری که
موسی کلیم
با آنکه او را بدبیرستان
خضر
فرستادند
خضر
را بر وی مزید بود کلاّ و لمّا که بر درگاه عزّت بعد از
مصطفی
(ص)
هیچ پیغامبر را آن مباسطت و قربت نبود که
موسی
را بود، امّا
خضر
را کورهٴ ریاضت
موسی
گردانید چنانک کسی خواهد تا نقره با خلاص برد در کورهٴ آتش نهد آنگه فضل نقره را بود بر کورهٴ آتش نه کوره و آتش را بر نقره.
و آنچ خضر گفت: «
اِنّک لن تستطیعَ معی صبراً
» بر معنی فهم اشارت میکند که یا
موسی
سرّ فطرت تو با شواهد الهیّت چندان انبساط دارد که گوئی : «
اَرنی اَنظر الیک
»
و من که
خضر
م قدرت و قوّت آن ندارم که این حدیث را بر دل خود گذر دهم یا اندیشهٴ خود با آن پردازم، سلطنت تو با غصّهٴ حرمان من در نسازد : «
اِنّک لن تستطیع معی صبراً
».
امّا شکستن کشتی در دریا و کشتن غلام و باز کردن دیوار، این هر یکی از روی فهم بر ذوق اهل مواجید اشارت باصلی عظیم دارد، گفته اند که دریا دریای معرفتست، که صد هزار و بیست و اند هزار نقطهٴ عصمت هر یکی با امّت خویش و قوم خویش در آن دریا غوّاصی کردند بامید آنک مگر جواهر توحید از آن د
p.729
در دامن طلب گیرند که : « من عرف نفسهُ فقد عرف ربّه »، و آن کشتی کشتی انسانیّت است که
خضر
می خواست تا بدست شفقت آنرا خراب کند و بشکند و خداوندان آن سفینه مساکین بودند، سکینه صفت ایشان، و از بارگاه قِدم با ایشان این خطاب رفته که : «
هو الّذی انزل السّکینةَ فی قلوب المؤمنین
»
و
مصطفی
(ص)
چون اقبال تجلّی جلال حق دید بر دلهای ایشان گفت : اللهم اَحینی مسکیناً و امتنی مسکیناً و احشرنی فی زمرة المساکین،
خضر
چون بدست شفقت کشتی انسانیّت خراب کرد،
موسی
(ع)
ظاهر آن بپیرایهٴ شریعت و طریقت آراسته و آبادان دید گفت : «
اخرقتها لتغرق اهلها
؟ »
خضر
جواب داد که : «
و کان ورآءَهم ملکٌ
» از پس این آبادانی ملکی است شیطانی که در جوار کشتی کمین قهر ساخته تا بقهر و مکر خود سفینه را بستاند و روز و شب در وی راه کند که : انّ الشّیطان یجری من ابن
آدم
مَجری الدّم، این آراستگی و آبادانی بدست شفقت بر داریم تا چون شیطان بیاید ملک وار ظاهر خراب بیند پیرامن آن نگردد.
و آن غلام که
خضر
او را کشت و
موسی
(ع)
بر وی انکار کرد اشارتست به مُنی و پنداشت که در میدان ریاضت و کورهٴ مجاهدت از نهاد مرد سر بر زند، گفت ما را فرموده اند تا هرچه نه نسبت ایمانست سرش به تیغ غیرت بر داریم، نتیجهٴ پنداشت چون در پنداشت خویش ببلوغ رسد کافر طریقت گردد، ما خود در عالم بدایت راه کفر بر وی زنیم تا بحدّ خویش باز رود.
و امّا دیوار که آنرا عمارت کرد اشارتست بنفس مطمئنّه، چون دید که در کورهٴ مجاهدت پاک و پالوده گشته و نیست خواهد شد گفت یا
موسی
مگذار که نیست گردد که او را بر آن درگاه حقوق خدمت است، عمارت ظاهر او و مراعات باطن او فرض عین است که : « انّ لنفسک علیک حقّاً » و در تحت وی خزائن اسرار قِدم نهاده اند، اگر این دیوار نفسانی پست شود، خزینهٴ اسرار ربّانی بر صحرا افتد و هر بی قدری و نا کسی در وی طمع کند، و سرّ این کلمات آنست که گنج حقیقت را در صفات بشریّت نهاده اند، اطوار طینت درویشان پردهٴ آن ساخته،
p.730
همانست
که
آن جوانمرد
گفته :
دین ز درویشان طلب زیرا که شاهانرا مدام
رسم باشد گنجها در جای ویران داشتن
و یقال لمّا کانت الّفینة قال الخضر اردتُ اَن اعیبها اخبر عن نفسه الانفراد بالارادة فیه حیث قال فاردت اَن اعیبها مراعاة للادب حین اضاف الی نفسه ارادة العیب فلمّا انتهی الی حدیث الغلام المقتول، قال فاردنا لمّا کان فیه القتل و الخلق القتل منه کسباً و الخلق من الله فضلاً و لمّا اِنتهی الی حدیث الیتیمین قال : «
فاَراد ربّک ان یبلغا اَشُدّهما
» لانّه لم یکن لتکسّبه فیه شئ. و قال
ابن عطاء
لمّا قال الخضر فاردت اوحی الیه فی السّرّ من انت حتّی تکون لک ارادة فقال فی الثانیة فاردنا فاوحی لها فی السّرّ من انت و موسی حتّی تکون لکما ارادة فرجع و قال : «
فاَراد ربّک
»
|
p.727
(۱) يعنی از گله و شکايت به شکر گزاری گرائيدن.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 259 |
|
Del |
18 |
الکهف |
پانزدهم |
5 |
p.752
قوله تعالی : «
و یسئلونک عن ذی القرنین قُل سأتلوا علیکم منه ذکراً
» بیان قصّهٴ ذو القرنین دلیلی است واضح و برهانی صادق بر صحّت نبوّت و رسالت
محمّد
عربی (ص)
.
با آنک مردی بود اُمّی، نا دبیر، هرگز بهیچ کتّاب نرفته و معلّمی را نا دیده و کتابی نا خوانده و از کس نشنیده، خبر می داد از قصّهٴ پیشینیان و آئین رفتگان و سیرت و سر گذشت ایشان هم بر آن قاعده و بر آن نسق که اهل کتاب در کتاب خوانده بودند و در صحف نبشته دیدند، بی هیچ زیادت و نقصان و بی تفاوت و اختلاف در آن، پس هر که توفیق یافت حقیقت صدق وی بتعریف حق بشناخت و بر مرکب سعادت ببساط قربت رسید، و هر که در وهدهٴ خذلان افتاد دیدهٴ ویرا میل حرمان کشیدند تا بجمال نبوّت
مصطفی
(ص)
p.753
بینانگشت و دل ویرا قفل نومیدی بر زدند
(۱)
تا حق در نیافت، آری کاریست رفته و بوده و قسمتی نه فزوده و نه کاسته، مبادا که لباس عاریتی داری و نمی دانی، مبادا که عمر میگذاری زیر مکر نَهانی، آه از پای بندی نهانی، فغان از حسرت جاودانی.
«
اِنّا مکّنّا له فی الارض
»
ذو القرنین
را تمکین دادیم در زمین تا مشارق و مغارب زیر قدم خود آورد و اطراف زمین بآسانی در نوشت در برّ و بحر روان چنانک خود خواست گرد عالم گردان، اشارتست که ما اهل معرفت را و جوانمردان حضرت را در اطراف مملکت ممکّن گردانیم و درِ کرامت بر ایشان گشائیم و همه جهان ایشانرا مسخّر گردانیم تا بتیسیر الهی و تأیید ربّانی اگر خواهند بیک شب بادیه در نوردند و دریا باز بُرند و از بعضی کارهای غیبی نشان باز دهند.
چنانک حکایت کنند از
عبد الله مبارک
: گفتا روز
ترویه
شبانگاه بدلم در آمد که فردا روز بازار دوستان است و موسم حاجیان که بعرفات بایستند و با خداوند هفت آسمان و هفت زمین مناجات کنند، من که ازین حال محروم مانده ام باری در خانه چرا نشینم؟
خیزم بصحرا روم و از محرومی خویش بالله تعالی زارم، گفتا بصحرا بیرون رفتم و گوشهای اختیار کردم و با خود می گفتم ای عاجز کی بود که چنان گردی که هر جا که مرادت بود قدم آنجا نهی؟
ــ درین اندیشه بودم که زنی می آمد میان بسته، بسان سیّاحان عصائی بدست گرفته، چون مرا دید گفت : یا
عبد الله
دوستان چون از خانه بیرون آیند هم بر در خانه منزل نکنند تو چرا منزل کردهای؟
درین ره گرم رو می باش تا از روی نادانی
مگر نندیشیا هرگز که این ره را کران بینی
گفتم ای زن تو از کجا می آیی و منزل گاهت کجا خواهد بود؟
ــ گفتا
p.754
از وطن خود می آیم و منزل گاهم خانهٴ
کعبه
است، گفتم از خانه کی بیرون آمدهای؟
ــ گفت امشب نماز خفتن به
سپیجاب
(۱)
کرده ام و سنّت بلب
جیحون
گزارده ام و وتر به
مکّه
خواهم گزارد، گفتم ای خواهر چون بدان مقام معظّم مقدّس رسی مرا بدعا یاد دار، گفت یا
عبد الله
موافقت کن، گفتم همّت من موافقت می کند لکن تن مرا این محل نیست، گفت یا عبد الله دوستان را همّت بسنده بود، خیز تا رویم، بر خاستند و روی براه نهادند،
عبد الله
گفت همی رفتم و چنان می پنداشتم که زمین در زیر قدم من می نوردند، گفتا در ساعت چشمهای آب دیدم، گفت غسلی بر آر، غسلی بر آوردم، ساعتی دیگر بود صحرائی فراخ دیدم، گفت یا عبد الله صحراء قیامت یاد کن و حاجتی که داری از الله تعالی بخواه چنان کردم، ساعتی دیگر بود خانهٴ
کعبه
دیدم و من چنان متحیّر بودم که ندانستم که آن
کعبه
است، از آنجا بموضعی دیگر شدم، گفت اینجا بیاسای و لختی نماز کن که مقامی بزرگوارست، چند رکعت نماز کردم، از آنجا فراتر شدم، کوهی عظیم دیدم، بر سر آن کوه شدم خلقی عظیم دیدم، گفتم این چه جای است و این قوم چه قومند.
ــ گفت نمیدانی اینان حاجیانند که بر
مروه
ایستاده اند و دعا می گویند و تو بر کوه
صفائی
، گفتم ما نیز آنجا رویم، گفت نه اینجا بنشین که ما آنچه بایست کرد کردیم، آنگه گفت ای
عبد الله
آن چشمه که بدان غسل آوردی سر بادیه بود و آن صحرا که آنجا بایستادی زمین
عرفات
بود و آن خانه که دست برو نهادی خانهٴ
کعبه
بود، چون این سخن بشنیدم از هیبت بلرزیدم و بی هوش شدم، چون بهوش باز آمدم در خود تعجب همی کردم، گفت ای
عبد الله
چه تعجّب میکنی بآنک بساعتی چند از
مرو
به
مکّه
آمدی؟!
آنکس که از مرو بمکّه بساعتی بیاید او را بحقیقت با عرفات و خانه چه کار، چنان به که آن دوستان که بعرفات ایستند پیش عرش ایستند، و ایشان که گرد خانه طواف می کنند
p.755
گرد عرش طواف کنند .
اَری الحجّاج یُزجون المطایا
و ها اَنَا ذا مطایا الشّوق اُزجی
اذا ما کعبةُ الرّحمن حُجّت
فَوجهک قبلتی و الیک حَجّی
آنگه مرا با خود بغاری در آورد، جوانی را دیدم خوب روی لکن ضعیف و نحیف گشته و آن پسر وی بود، بر خاست و مادر را در کنار گرفت و مر او را بنواخت، پس روی بر روی مادر نهاد و چشم پر آب کرد، مادر گفت چرا می گریی.
ــ گفت شبی دلم تنگ شد گفتم الۤهی تا کی دربند واسطه باشم، مرا ازین واسطه ها برهان، هاتفی آواز داد که واسطهٴ تو توئی، از خود بیرون آی اگر ما را میخواهی، اکنون ای مادر من کارک خویش ساخته ام و بر شرف رفتنم، نگر کار من بسازی و مرا بخاک تسلیم کنی و مرا دعا گوئی مگر ببرکت دعای تو الله تعالی بر من رحمت کند، پس از آن جوان دیگر باره روی بر روی مادر نهاد و جان تسلیم کرد.
گفتا کار آن جوان بساختم و او را دفن کردم و آن پیر زن بر سر خاک وی مجاور نشست، گفت ای
عبد الله
اگر وقتی باز آئی ما را هم اینجا طلب کن، ور مرا نه بینی خاک من همین جا بود، مرا زیارت کن.
در بعضی آثار نقل کرده اند که
ذو القرنین
پس از آنک اهل مشارق و مغارب دیده بود و از آن پس که سدّ یاجوج و ماجوج ساخته بود، همچنان روی نهاد در شهرها همی گشت و قوم قوم را دعوت همی کرد تا بقومی رسید که همه هم رنگ و هم سان
(۱)
بودند، در سیرت و طریقت پسندیده و در اخلاق و اعمال شایسته، بر یکدیگر مهربان و کلمهٴ ایشان یکسان، نه قاضی شان بکار بود نه داور، همه بر یکدیگر مشفق چون پدر و برادر، نه یکی درویش و یکی توانگر یا یکی شریف و یکی وضیع، بلکه همه یکسان بودند و برابر، در طبعشان جنگ نه، در گفتشان فحش نه، در کردشان زشت نه و در میان ایشان بدخوی
p.756
و جلف و جافی نه، عمرها شان دراز امّا اَملشان کوتاه بود که بر در خانه های خود گورها کنده بودند تا پیوسته در آن می نگرند و ساز مرگ می سازند، و سرای های ایشان را در نبود،
ذو القرنین
چون ایشانرا بدید در کار ایشان خیره بماند!!
گفت ای قوم شما چه قومید که در برّ و بحر و شرق و غرب بگشتم مثل شما قوم ندیدم و چنانک سیرت شما هیچ سیرت نه پسندیدم، مرا خبر کنید از کار و حال خویش و هرچه پرسم مرا جواب دهید ببیان خویش، چیست این که بر در سرایهای خویش گورهای خود کنده اید؟!
گفتند تا پیوسته مرگ بیاد داریم و چون ما را باز گشت آنجا خواهد بود دل بر آن نهیم.
بگفت چونست که بر در سرایهای شما در نیست و حجاب و بند و قفل نیست؟
ــ گفتند زیرا که در میان ما جز امین و مؤمن نیست
(۱)
، و هیچکس را از کسی ترس و بیم نیست.
گفت چونست که در میان شما امیر و قاضی نیست؟
ــ گفتند از بهر آنک در طبع ما جنگ و ظلم نیست تا حاجت بشحنه و امیر و قاضی بود و کس را با کس خصومت نیست تا حاجت بقاضی و حاکم بود.
گفت این موافقت شما بظاهر و نزدیکی دلهای شما بباطن از کجا خاسته است؟
ــ گفتند غلّ و حسد و بغض و عداوت از دل بیرون کردیم تا موافق یکدیگر گشتیم و دوست یکدیگر شدیم.
گفت چونست که شما را عمرها دادند دراز و دیگرانرا کوتاه؟
ــ گفتند از آن که بحق کوشیم و حق گوئیم و از حق در نگذریم و بعدل و راستی زندگانی کنیم.
گفت چونست که شما را بروزگار آفات نرسد چنانک بمردمان میرسد؟
ــ گفتند از آن که در هرچه پیش آید جز خدایرا بپشتی نگیریم و عمل که کنیم بانوا و نجوم نکنیم.
ذو القرنین
گفت خبر کنید مرا از پدران و گذشتگان خویش که هم برین سیرت زندگانی کردند؟
ــ یا خود شما چنین اید؟
ــ گفتند آری پدران خود را چنین یافتیم و برین سیرت دیدیم، پیوسته درویشان را نواختندی و خستگانرا تیمار داشتندی
(۲)
و عاجزانرا دست گرفتندی و جانیانرا عفو کردندی و
p.757
پاداش بدی نیکی کردندی، امانت گزاردندی و رحم پیوستندی، نماز بوقت خویش گزاردندی و بوفاء عهدها باز آمدندی تا ربّ العزّه ایشانرا بصلاح و سداد بداشت و بنام نیکو از دنیا بیرون برد و ما را بجای ایشان نشاند.
«
اَفَحسب الّذین کفروا
» الآیة... از اینجا تا آخر سوره وصف الحال و ذکر سر انجام دو گروه است : گروهی بیگانگان که آیات عجایب حکمت حق شنیدند و بدایع اسرار فطرت وی در کار
موسی
و
خض
و در بیان قصّهٴ
ذو القرنین
و آنرا منکر شدند، نه سمع صواب شنو داشتند نه دیدهٴ عبرت بین نه دل روشن، تا حق تعالی را در یافتندی و پیغام را تصدیق کردندی، نه توفیق رفیق بود و نه هدایت را عنایت بود لاجرم حاصل کار ایشان و سر انجام روزگار ایشان این بود که ربّ العالمین گفت : «
اِنّا اَعتدنا جهنّم للکافرین نُزُلاً
....
ضلّ سعیهم فی الحیوة الدّنیا و هم یحسبون انّهم یحسنون صنعاً
»
توجّه علیهم التّکلیف و لکن لم یساعدهم التّوفیق و التّعریف و کانوا کما قیل :
احسنت ظنّک بالایّام اذ حسنت
و لم تخف سوء ما یأتی به القدر
و سالمتک اللّیالی فاعتبرت
(۱)
بها
و عند صفو اللّیالی یحدُث الکدر
گروهی دیگر مؤمنانند که عجائب آیات حکمت و رایات قدرت حق از روی عنایت و هدایت بر دلهای ایشان کشف کردند آنرا بجان و دل پذیرفتند و گردن نهادند و حلقهٴ بندگی در گوش فرمان کردند تا ربّ العزّه ایشانرا تشریف داد و باین اکرام و اعزاز مخصوص گردانید که : «
اِنّ الّذین آمنوا و عملوا الصّالحات کانت لهم جنّاتُ الفردوس نُزلاً
»
لهم جنان معجّلة سرّاً بسرٍّ و جنان مؤجّلة جهراً بجهرٍ، الیوم جنان الوصل و غداً جنان الفضل، الیوم جنان العرفان و غداً جنان الرّضوا.
ــ میگوید مؤمنان و نیک مردان فردا که در بهشت آیند ایشانرا بمنزل خاص فرود آرند و هم در وقت ایشانرا نزل دهند، نبینی کسی که مهمان عزیز بوی فرو آید تا آنگه که با وی نشیند و خلوت سازد نخست او را نزلی فرماید، همچنین ربّ العالمین در ابتداء آیت حدیث نزل کرد و ذکر لقا و
p.758
رؤیت بآخر آیات برد که : «
فمن کان یرجو لقاءَ ربّه
» الآیة... جای دیگر بیان کرد که آن نزل چیست : «
و لکم فیها ما تشتهی انفسکم و لکم فیها ما تَدّعون
» هرچه آرزو کنید در آن بهشت یابید و هرچه خواهید و جوئید بینید، آنگه گفت : «
نُزلاً من غفورٍ رحیمٍ
» نزلی است این از خدائی آمرزندهٴ بخشاینده، بمغفرت و رحمت خود داد نه بکردار بنده.
باش ای جوانمرد تا این بساط لعب و لهو در نوردد و صفت حدثان در گور از تو پاک کند، و هیکل ترا صُدرهٴ ابد پوشاند و در فضای ربوبیّت بی زحمت فنا، حقایق «
یحبّهم و یحبّونه
» بر تو کشف کند و بی عناء تعبّد در جنّات فردوس توقیعات : «
من
الحیّ الّذی لا یموت
» روان کند، و از بهر رعایت دل تو و ستر کار تو عتاب تو خود کند و شکایت تو با تو خود گوید : ما منکم من احدٍ الّا و یکلّمه ربّه لیس بینه و بین الله ترجمانٌ، و یقول الجلیل جلّ جلاله عبدی کیف کنت لک ربّا ــ بندهٴ من راه بندگی از خاشاک اغیار پاکست بی زحمت اغیار امروز با ما بگو که من ترا چگونه پرورد گاری بودم، چگونه خداوندی بودم.
ــ این همه عنایت و کرامت نه حق بنده است بر خدای که بنده را بر خدای تعالی جلّ جلاله هیچ حق نیست، بلکه حق تعالی کرم خویش است که میگزارد و هرگز روا نبود که کرم او بنهایت رسد.
«
فمن کانَ یرجو لقآءَ ربّه فلیعمل عملاً صالحاً
»
قال
سهل بن عبد الله
: العمل الصّالح المقیّد بالسّنّة.
و قیل العمل الصّالح الّذی لیس للنّفس الیه التفاتٌ و لا به طلبُ ثوابٍ و جزاءٍ.
و قیل العمل الصّالح ها هنا اعتقاد جواز الرّؤیة و انتظار وقتئذٍ، هر که بدیدار الله تعالی طمع دارد تا در دل اعتقاد کند که الله تعالی جلّ جلاله و عزّ کبر یاؤه دیدنی است دیداری عیانی و رازی نهانی و مهری جاودانی، هر که دیدار الله تعالی طلبد او را میعاد است که روزی بدان رسد،
من کان یرجو لقاءَ الله فانّ اجلَ الله لآتٍ
، بزرگ چیزی بیوسید و عظیم امیدی داشت و همّت وی بلند جائی رسید که دیدار خدای تعالی جلّ جلاله بیوسید، اگر این امید نبودی بهشت بدین خوشی چه ارزیدی، و اگر این وعدهٴ دیدار
p.759
نبودی رهی را خدمت از دل کی خیزیدی، هر کس را مرادی پیش و وی بی پی، عارف منتظر است تا دیدار کی، همهٴ خلق بر زندگانی عاشقند و مرگ بر ایشان دشوار، عارف بمرگ می شتابد باومید دیدار .
چه باشد گر خوری یک سال تیمار
چو بینی دوست را یک روز دیدار
|
p.753
(۱) نسخهٴ الف : ورزيدند.
p.754
(۱) اسفيجاب ( اسپيجاب ) اسم بلدة کبيرة من اعيان بلاد ماوراء النهر فی حدود ترکستان و لها ولاية واسعة قری کالمدن کثيرة و هی من الاقليم الخامس طولها ثمان و تسعون درجة و سدس و عرضها تسع و ثلاثون درجة و خمسون دقيهقة و کانت من اعمر بلاد الله و انزهها و اوسعها خصباً و شجراً و مياهاً جارية و رياضاً مزهرة... ( معجم البلدان ).
p.755
(۱) نسخهٴ الف : هام رنگ و هام سان.
p.756
(۱) نسخهٴ الف : دزد نيست و امين و مؤمن هست.
(۲) نسخهٴ ج : خستگانرا دل دادند.
p.757
(۱) نسخهٴ ج : فاغتررت.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (5) |
| 260 |
|
Del |
19 |
مريم |
شانزدهم |
6 |
p.15
قواله تعالی : «
بسم الله الرّحمن الرّحیم
».
بسم الله احسن الاسماء، رب الوری و الارض و السّماء، مسّخر الظلمة و الضیاءِ، مالك الاموات و الاحیاء، الواحد الفرد بلاا كفاءِ، الدّائم الباقی بلافناءِ.
نام خداوندی كه محدثات و مكوّنات نمود گار فطرت او، جهانیان و جهانداران پرورده نعمت او، گردنهای گردنكشان در كمند جلال و قهر او، دلهای دوستان و آشنایان در روضهٴ جمال و لطف او، مسبحان عالم علوی بردر گاه عزّت در حجب هیبت، كمربسته و گوش بفرمان او، اگر جن است و اگر انس محكوم تكلیف و مقهور تصریف او، در آسمان سلطان او، در زمین برهان او، پاكست و بزرگوار و بی عیب، خداوندی كه این همه صنع از او جمله قطره ایست از دریای كبریاءِ و عظمت او، فسبحانه من عزیز ضلتّ العقول فی بحار عظمته، و حارت الالباب دون ادراك عزّته و كلت الالسن عن استیفاء مدح جلاله، و وصف جماله.
دیدههای عقول در ادراك جلال او خیره، آبهای روی متعزّزان در آب جمال او تیره، فهمهای خداوندان فطنت در بحار عظمت او غریق، زبانهای اهل فصاحت از استیفاءِ مدح جلال و وصف جمال او كلیل، در هر گوشه هزاران جریح است و قتیل.
ای عزّنو همه عزیزانرا نعت ذل كشیده، ای جلال تو همه جلالها را داغ صغر بر نهاده، ای كمال تو همه كمالها را رقم نقصان بر زده، ای الهیت تو همه عالم را طراز بندگی بر كشیده، ای ارادت و مشیت و قضای تو از آلایش افهام و اوهام خلق پاك، ای صفات و نعوت قدم تو از ادراك هواجس و
p.16
خواطر و ضمایر آب و گل منزّه، ای همه عالم جانها بر من یزید عشق نهاده و جز حسرت و حیرت سود ناكرده، همه عالم را ببوی و گفت و گوی خشنود كرده، و جرعهای از جام عزّت به كس ناداده .
ای گشته اسیر در بلای تو
آنكس كه زند دم ولای تو
عشّاق جهان همه شده واله
در عالم عزّ و كبریای تو
بر قصهٴ عاشقان خود بر زن
توقیع نعم و گرنه لای تو
« بسم الله » البا ــ بقاء الله رب العالمین.
السّین ــ سلام الله علی المؤمنین.
المیم ــ محبةالله بعباده التائبین و المتّطهرین.
باءِ اشارتست ببقاءِ اﷲ تعالی، خداوند جهان و جهانیان، و دارنده همگان، یقول اﷲ تعالی : «
ویبقی وجه ربك
ست بسلام الله بر دوستان و نواختن ایشان در دو جهان، یقول الله تعالی : «
تحیتهم یوم یلقونه سلام
».
میم اشارتست بمحبت خداوند مهربان، كه بلطف خود مهر و محبت خود دادببندگان، یقول الله تعالی : «
ان الله یحبّ الّتوّابین و یحبّ المتطهرین
».
اینست شگرف كاری، و بزرگ حالی، كه قاصد بمقصود رسد، وعابد بمعبود، و طالب بمطلوب، و محبّ بمحبوب، نسیم وصال از مهبّ اقبال دمیده، و دوست بدوست رسیده، طغرای عزّت برمنشور دولت كشیده، گوی انتظار بپای میدان ابد انداخته، علم قبول و وصول بر افراخته، رسول مقصود بدر آمده، روزگار فراق بسر آمده، سلام و كلام حق بی واسطه و ترجمان، ببندهٴ ضعیف پیوسته : «
سلام قولا من ربّ رحیم
»
قوله تعالی : «
كهیعص
»، سماع هذی الحروف شراب یسقیه الحق قلوب اولیائه، فاذا شربوا طربوا، واذا طربوا طلبوا، واذا طلبوا طلروا، واذا طاروا وصلوا، اذا وصلوا اتصلوا، فعقولهم مستغرقة فی لطفه، و قلوبهم مستهلكة فی كشفه ؛ سماع حروف مقطعات در مفتتح سور و آیات، شرابی است در قدح فرح ریخته، در كاس استیناس كرده، جلال احدیّت بنعت صمدیّت دوستان خود را داده، چون دوستان حق در بوستان لطف این شراب انس از جام قدس بیاشامند در طرب آیند، چون در طرب آیند، در طلب آیند، قفس كون بشكنند، به پر عشق بر افق غیب پرواز كنند، تا بكعبه وصل رسند، چون
p.17
رسیدند، در خود برسیدند، عقلهاشان مستغرق لطف گشته، دلهاشان مستهلك كشف شده، نسیم از لّیت از جانب قربت دمیده خود را گم كرده و او را یافته.
پیر طریقت
گفت روزگاری او را می جستم، خود را می یافتم، اكنون خود را میجویم او را می یابم، ای حجت را یاد، و انس را یادگار، چون حاضری این جستن بچه كار، الهی یافته میجویم، با دیده ور میگویم، كه دارم چه جویم، كه می بینم چه گویم، شیفتهٴ این جست و جویم، گرفتار این گفت و گویم، ای پیش از هر روز، و جدا از هر كس، مرا در این سور هزار مطرب نه بس.
«
كهیعص
» ثنائی است كه حق جلّ جلاله بر خود میكند، باین حروف اسماءِ وصفات خود با یاد خلق میدهد، و خود را می ستاید، میگوید كه : اناالكبیر، انالكریم.
منم خداوند بزرگوار، جبّار كرد گار، نامدار رهی دار.
كبیر اشارتست بجلال و كبریاء احدیّت ؛ كریم اشارتست بجمال و كرم صمدیت.
عارفان در مكاشفه جلال اند، محبّان در مشاهده جمال اند، چون بجلالش نظر كنی جگرها در میان خونست، چون بجمالش نظر كنی راحت دلهای محزونست.
آن یكی آتش عالم سوزست، این یكی نور جهان ــ افروزاست، آن یكی غارت دلهاست، این یكی راحت جانهاست.
پیر طریقت
گفت نامش زاد رهی، سخن آئین زبان، خبر غارت دل، عیان راحت جان.
بناء محبّت كه نهادند برین قاعده نهادند، اوّل خطر جان و آخر سرور جاودان، اول خروش و ناله وزاری، آخر سلوت و خلوت و شادی.
باش ای جوانمرد تا این سیل بدریا رسد، و این بضاعت بخر یا
(۱)
رسد، ابر برّ گریان شود و گل قبول خندان شود، و از حضرت عزت ذوالجلال نداءِ كرامت آید كه : عبادی بندگان من، رهیگان من، دوستان من، « یعینی ما تحمّل المتحمّلون من اجلی » آن رنجها كه بشما رسید من میدیدم، آن نالهای شما را می شنیدم،
پیغامبر (ص) گفت : « تملأ الابصار من النظر فی وجهه و یحدّ ثهم كمایحدّث الرجل جلیسه.
ها ــ اناالله الهادی منم خدای راهنمای، دلگشای حق آرای، منم كه در روضهٴ دل تو درخت هدایت و معرفت رویانیدم، منم كه در مرغزار سینهٴ تو نسیم طهارت و صفا وزانیدم، منم كه خورشید
p.18
سعادت از فلك ارادت تو تابان كردم، منم كه راه دراز بر تو سهل و آسان كردم، منم كه ترا در ازل پیش از تك و پوی عمل بنواختم، منم كه بی تو كارتو بساختم، منم كه دل تو برای خود از كونین پرداختم، قوله تعالی : «
و ما كنّا لنهتدی لولا ان هدانا الله
».
خرقانی
گوید : او در تو آویخته است نه تو دروی
آویخته. فسطاط كرم زده، و بساط نعم گسترده، و ندادرداده كه : « اجیبوا داعی اﷲ ».
ای گدایان بمن آئید، نه بشما نیازی دارم، بلكه با شما رازی دارم.
آن عزیزی گوید : در بادیه می شدم یكی دیدم بیك پا می جست در غلبات وجد خویش.
گفتم تا كجا؟ گفت : «
والله علی الّناس حج البیت
».
گفتم ترا چه جای حج است، تو معذوری.
گفت : «
وحملناهم فی البّر والبحر
».
گفتم هما نا سوداش رنجه می دارد. چون
بمكه
رسیدم او را دیدم پیش از من رسیده.
گفتم چگونه رسیدی پیش از من؟
گفت : ندانستهای كه تو آمدی بتكلف كسبی، و من آمدم بجذبات غیبی.
كسبی بغیبی هر گز كی رسد.
یا بقول
ربیع انس
معنی آنست كه : « یا من
یجیر ولا یجار علیه
» ای خداوندی كه بر همه زینهارداری و كس بر تو زینهار ندارد، از همه برهانی و كس از تو نرهاند، همه در امان تواند و تو در امان كس نه، همه مقهورند و تو قهار، همه مجبورند و تو جبّار، همه كرده و تو كردگار ــ عزّ جا رك و جلّ ثناؤك ولا اله غیرك.
« عین » میگوید.
« انا العزیز وانا العلی » منم تاونده با هر كاونده، بهیچ هست نماننده، بصفات خود پاینده ؛ بزرگواری بر تر از هرچه خردنشان داد، و پاك از هرچه پنداشت بآن افتاد.
فرد فی وصفه تضل الافكار، وتر عن ذاته تكّل الا بصار، مامن شئی الاّ وفیه آثار، تشهد بانّه العزیز الجبّار، پایندهای بی زوال، فردی بی یار، دانندهٴ هرچه در ضمایر و اسرار، گردانندهٴ چرخ دوار، خالق اللیل و الّنهار، قهار و قوی و عزیز و جبّار.
« صاد » میگوید، « انا الّصادق انا المصّور » منم خدای راست گوی، راست حكم، راست كار، نگارندهٴ رویها، آراینده نیكوئیها.
یقول الله تعالی : «
وصوّركم فاحسن صوركم
» صد هزار بدایع و عجایب و صنایع در كون و كاینات از كتم عدم در عالم وجود آورد و در حق هیچ موجود این خطاب نكرد و هیچ آفریده را این تشریف نداد كه : «
فاحسن
p.19
صور كم
»
مگر این مشتی خاك را، تا بدانی كه خاكیان نواختگان لطفند، بر كشیدگان عطفند، نرگس روضهٴ جودند، سرو باغ وجودند، حقه درّ حكمتند، نور حدقهٴ عالم قدرتند، نور حدیقه فطرتند، ایشان مخلوق بی نظیر، او خالق بی نظیر، خود را گفت : «
احسن الخالقین
».
ایشانرا گفت : «
فی احسن تقویم
».
پیر طریقت
گفت : الهی بعنایت ازلی تخم هدایت كاشتی، بر سالت انبیأ آب دادی، بمعونت و توفیق پروردی، بنظر خود ببر آوردی ؛
خداونداسزد كه اكنون سموم قهر از آن بازداری، و كشته عنایت ازلی را برعایت ابدی مدد كنی.
«
ذكر رحمت ربّك عبده زكریا
» اینت نثار رحمت خداوند بر بنده خویش، اینت غایت لطف و كمال و كرم كه نمود بمهربانی خویش، رحمتی كه گمان بوی راه نبرد، لطفی كه اندیشه در وی نرسد، رحمتی عطائی بفضل الهی، بعنایت ربانّی، نه بعبادت و كسب بندگی، هر چند بنده بمعصیت میكوشد، او جلّ جلاله بستر خود می پوشد و از فضیحت می گوشد، و نعمت خود بروی میریزد.
اینست كه آن پیر طریقت گفته : اصبحت وفیّ من نعم الله مالا احصیه من كثرة مااعصیه، فلا ادری علی ماذا اشكره، علی حمیل مایسرّاوعلی قبیح ماستر.
در خبراست كه پیش
رسول (ص)
این آیت بر خواندند : «
قل یا عبادی الّذین اسرفوا علی انفسهم لا تقنطوا من رحمه الله انّ الله یغفر الّذنوب جمیعاً
».
رسول (ص) گفت : « بلی و لایبالی » ثم قال : « لعن الله المنّفرین ثلاثاً » یعنی الّذین یقنطون الّناس من رحمة الله.
آورده اند كه زاهدی در روزگار گذشته در صومعهای صد سال عبادت كرد پس هوی بروی غلبه كرد.
معصیتی بروی برفت و پس از آن پشیمان شد، خواست كه بسرورد خود بمحراب عبادت باز شود، چون قدم در محراب نهاد، شیطان بیامد و او را گفت : ای مرد شرم نداری؟
كه چنان كار كردی؟
و اكنون بحضرت جلال حق میآئی؟
خواست كه او را از حق نومید گرداند تا نومیدی زیادت گناهان وی باشد، در آن حالت ندائی شنید كه : « عبدی انت لی و انالك قل للفضولی مالك ».
p.20
قوله : «
اذنادی ربّه نداء خفیّاً
» نشان اجابت دعا ثباتست بر دعا، چون بر دعا ثبات كردی اگر از اجابت كه نصیب تست محروم مانی، بعبادت كه حق الله تعالی است مشرّف گردی، و این قدم ورای آن قدم است، و این مقام مه از آن مقام.
پیغامبر (ص) گفت : « الدعاء هوالعبادة ».
و بدان كه در دعا اضطرار باید، كه حق تعالی میگوید : «
امن یجیب المضطرّ اذادعاه
».
استغاثت باید كه میگوید : «
اذتستغیثون ربكم
».
تضرّع باید كه می گوید : «
ادعوا ربّكم تضرّعاً وخفیة
».
رغبت و رهبت باید كه می گوید : «
و یدعوننارغباً ورهباً
».
پیوسته باید نه گسسته كه میگوید : «
یدعون ربّهم بالعذاة والعشّی
».
اخلاص باید كه میگوید : «
فادعوه مخلصین له الّدین
».
و در خبر است : « ان الله لایستجیب دعاءِ من قلب لاه ». لقمهٴ حلال باید كه گفت : « و ملبسه حرام و مطعمه حرام فانّی یستجاب له ».
بنده چون شرایط دعا بجای آرد، مرغ قفصی است كه رب العالمین آواز وی دوست دارد.
عادت خلق چنانست كه مرغی بگیرند و او را قفصی سازند و آب و علف معّد دارند، تا آن مرغ بوقت سحر ببانگ آید، همچنین رب العزة عابدان و عارفانرا در وجود آورد و دنیا قفص ایشان ساخت و منافع و مصالح ایشان در دنیا مهیّا كرد و كارهاشان راست كرد، آنگه در محكم تنزیل گفت : «
و بالاسحار هم یستغفرون
». بنده بعجز خود در وقت سحر می زارد، و میخروشد و حق بلطف خود میشنود و می نیوشد.
قوله : «
قال رب انّی وهن العظم منّی و اشتعل الّرأس شیباً
».
از روی اشارت بر ذوق
جوانمردان طریقت
، این كلمات دعوی پختگی است كه از نهاد
زكریا
بیامد، جلال عزت احدیت آن نقد دعوی وی بر محك بلازد، تا سرّ معنی در آن دعوی پدید آید، آن بلاها كه از قوم خود دید سبب این بود.
زكریا
چون بلا روی بوی نهاد پناه وادرخت داد، چنانكه در قصه است، غیرت در گاه عزّت در رسید، ریشه طیلسان وی بیرون بماند، نشانی شد تا قوم وی بدانستند كه درخت پناه گاه وی شد.
بسرش ندا آمد یا
زكریا
اكنون كه پشت وادرخت دادی و پناه باوی بردی، نگر كه چه بلا بر تو گماریم ؛ ارّه بر نهادند و او را بادرخت بدونیم كردند.
تا عالمیان بدانند كه هر آنكس
p.21
كه پناه واغیر حق برد، اژدهای غیرت حق دمار از جان وی بر آرد.
ای مسلمانان در راه آئید تا حسرت
آدم
بینید، نوحهٴ
نوح
شنوید، بی كامی
خلیل
بینید، مصیبت
یعقوب
بینید، چاه وزندان
یوسف
بینید، ارّه بر فرق
زكریا
و تیغ بر گردن
یحیی
بینید، جگر سوخته و دل كباب گشته
محمد
عربی (ص)
بینید، زخمهای بدان سختی و عشقهای بدان تیزی.
گر زهر دهی بنوش بردارم
بی رای خودم من از برای تو
جزجان و دل و جگر نمی بینم
در گردش چرخ آسیای تو
قوله : «
انّی خفت الموالی من ورائی
» تا آخر ورد قصهٴ
زكریا
است كه از حق سبحانه و تعالی فرزند خواست، و حق تعالی دعاءِ وی اجابت كرد و او را فرزندی داد، شایسته، پسندیده، هنری، به روز، پیغامبر، نام او
یحیی
.
پیغامبر (ص)
در حق وی گفته : « لاینبغی لاحد ان یكون خیراً من یحیی بن
زكریا
».
قیل یا
رسول اﷲ
و من این؟
قال :
الم تسمعوا كیف وصفه الله فی القرآن
: « یا
یحیی
خذالكتاب بقوّة و آتیناه الحكم صبیّاً ».
آنگه
پیغامبر (ص)
سیرت و زهد وی حكایت كرد، گفت : در مسجد بیت المقدس شد، احبار و رهبان را دید، پشمینها پوشیده و كلاهای صوف بر سر نهاده و خویشتن را بر ستونهای مسجد بسته، باین ریاضت و مجاهدت خدایرا عبادت می كردند،
یحیی
چون ایشانرا دید، بخانه باز گشت مادر را گفت : برای من پشمینه ای ساز تا در پوشم و با احبار و رهبان در مسجد خدایرا عبادت كنم.
مادر گفت تا نخست از پیغامبر خدا
زكریا
بپرسم و از وی دستوری خواهم.
آنگه چون حال و قصه
یحیی
با
زكریا
گفت،
زكریا
یحیی
را خواند و گفت : یا بنّی ما یدعوك الی هذا وانت صبی صغیر؟
این چه آرزو است كه ترا خاسته است و تو كودكی نارسیده، روزگار ریاضت و مجاهدت در نیافتهای.
یحیی
گفت : ای پدر بكودكی من چه بسته است، مرگ چون آید بسن از من كمتر گیرد و سكرات و عقبات مرگ بیند،
زكریا
چون این سخن از وی بشنید مادرش را گفت : كلاه پشمینه كه میخواهد راست كن كه رو است.
یحیی
بسان زاهدان پشمینه در پوشید و كلاه بر سر نهاد و بمسجد رفت و با احبار در عبادت شد.
چندان ریاضت و مجاهدت بر خود نهاد كه
p.22
تن وی نحیف گشت و ضعیف و نزار، و ازبس كه بگریست پوست از روی وی برفت و بر رخسار وی مغاكها پدید آمد.
زكریا
چون او را بر آن صفت دید دلتنگ شد بگریست، گفت : ای پسر، من ترا از حق تعالی بدعا خواستم تا چشمم بتو روشن باشد و دل شاد و خرم، اكنون این همه رنج چیست كه بر خود نهاده و درد دل من گشته ای؟
یحیی
گفت : ای پدر تو مرا بدین فرمودی.
گفت كجا بدین فرمودم؟
یحیی
گفت : الست القائل انّ بین الجنّة و النار لعقبة لایجوزها الاالبكّاؤن من خیفة اﷲ.
نه تو می گوئی عقبه ایست میان بهشت و دوزخ، كه جز گریندگان و زارندگان از بیم خدای تعالی آن عقبه باز نگذارند.
آنكه
زكریا
برخاست و رفت و مادر وی بیامد، پنبه پاره ای بر روی وی نهاد و اشك وی با خون آمیخته، در آن پنبه میگرفت و می فشارد اشك و خون از آن پنبه می چكید.
زكریا
در آن نگریست دلش بسوخت، روی سوی آسمان كرد و گفت : « اللهمّ انّ هذا ابنی و هذه دموع عینیه
وانت ارحم الراحمین
»
بار خدایا بر این بیچاره ببخشای كه آرام و قرارش نیست و بروز و شب آسایش را بوی راه نیست، توئی بخشاینده تر همه بخشایندگان و مر هم نهنده بر درد و سوزخستگان.
گفته اند كه خطاب آمد : ای
زكریا
! تو شفقت خویش دوردار كه بر در گاه ما چنین نازك و نازنین نتوان بود.
ناز و لذت دوستان ما جائی دگر خواهد بود، فردا در «
مقعد صدق عند ملیك مقتدر
».
و همان ساعت
یحیی
را وحی آمد كه : « یا
یحیی
اتبكی مما قدنحل من جسمك و عزّتی و جلالی لو اطّلعت علی الّنار اطّلاعة لتدرعت مدرعة من الحدید فضلاعن المسوح ».
و گفته اند مادر وی بوی خواهش كرد تا او را یك شب بخانه برد،
یحیی
مدرعه ای از موی بافته پوشیده بود، آن از وی بر كشید و مدرعه ای از صوف در وی پوشید.
گفت : آخر این یكی نرم تر باشد، چه بود كه یك امشب در این صوف بیاسائی.
و عدسی پخته بود بخورد و از بهر دل مادر آن شب قیام شب بگذاشت و جنب فرا داد، در خواب نداء هیبت آمد كه : یا
یحیی
اردت داراً خیراً من داری و جواراً خیراً من جواری.
یحیی
از خواب در آمد، گفت : « یا رب اقلنی عثرتی فوعزتك لااستظل بظل سوی بیت المقدس ».
فلبس مدرعة الشعر و وضع البرنس علی رأسه و اتی بیت المقدس فجعل یعبداﷲ مع الاحبار حتی كان من
p.23
امره ما كان.
و روی ان الله عز و جلّ اوحی الی
یحیی بن زكریا
: یا
یحیی
انیّ قضیت علی نفسی ان لایحبّنی عبد من عبادی اعلم ذلك من نیته الا كنت سمعه الّذی یسمع به، و بصره الّذی یبصر به، ولسانه الّذی یتكلم به، و قلبه الّذی یعی به، و اذا كنت كذلك بغضت الیه الاشتغال باحدغیری وادمت فكره واسهرت لیله واظمأت نهاره واطّلع الیه فی كل یوم سبعین الف مرّة، یتقرب منی واتّقرب منه، اسمع كلامه واحبّ تضرعه، فوعزتی و جلالی لابعثنه یوم القیامة مبعثاً یغبطه النبیون و المرسلون.
و روی انّ
عیسی
و
یحیی
علیهما السلام یمشیان.
فصدم
یحیی
امرأة، فقال
عیسی
: یا ابن خالتی لقد اصبت الیوم خطیئة مااری الله تعالی یغفرهالك ابداً.
قال : و ماهی یا ابن خالتی؟
قال : امرأة صدمتها، قال : و الله ماشعرت بها.
قال : سبحانك الله! بدنك معی فاین روحك؟
قال : معلق بالعرش ولوان قلبی اطمان الی
جبرئیل
لظننت انی ما عرفت الله تعالی طرفة عین قط.
|
p.17
(۱) - نسخته ب: خريدار
|
Input: Last Modify:morishima |
History (6) |
| 261 |
|
Del |
19 |
مريم |
شانزدهم |
6 |
p.40
قوله : «
وا ذكر فی الكتاب
مریم
» الایات الی آخر القصة.... این قصه
مریم
و داستان ولادت
عیسی
، دل دادن شكستگانست و سبب آسایش غمگنان، و اشارت بنواختن غریبان.
و مر هم نهادن بر دل سوختگان، و امید دادن در ماندگان. هر چند که اوّل همه بلا نمودند و محنت، بآخر همه ولا دیدند و آثار محبّت، اوّل كه بآن خلوتگاه باز رفته بود و پرده بروی خود فرو گذاشته تا كس او را نبیند،
جبرئیل
آمد بصورت جوانی ظریف زیبا برابر بایستاد،
مریم
بترسید كه تنها بود، مرد اجنبی دید و جای خالی و راه گریز نه، تدبیر و حیلت همان دانست كه به پناه اﷲ تعالی باز شد و او را بحق ترسانید و گفت :
«
اعوذ بالرّحمن منك ان كنت تقیّا
»
ای مرد
(۱)
كه قصد من ضعیفه
(۲)
داری، آن خداوند كه رحمن نام اوست و رحمت او بهمه عالم و بهمه كس رسیده، دانم كه مرا در زینهار خود بدارد و از قصد توایمن كند.
جبرئیل
گفت : مترس! من ندآنم كه تو پنداشتی.
من رسول خدایم، بكاری آمده ام،
مریم
پنداشت كه فریشته مرگ است است و بقبض روح وی آمده، گفت : عمرم بسر آمده و اجل در رسیده كه بقبض روح آمده ای.
گفت : نه، كه امدهام تا ترا بشارت دهم بفرزندی نیكو، پاك، هنری ؛
مریم
را این سخن عجب آمد، گفت : «
اَنّی یكون لی غلام ولم یمسسنی بشر؟
»
از كجا مرا فرزندی بود!.
و هر گز هیچ بشری بمن ترسیده و هیچ صحبت نرفته!.
p.41
جبرئیل
گفت : باری بدان كه آفرینش فرزند نه بمدت و صحبت است، كه بقدرت و مشیّت است.
مریم
گفت : هر گز كه دید كه نباتی بی تخم از زمین بر آمد!.
جبرئیل
گفت : اوّل نباتی كه برآمد بی تخم بقدرت اﷲ تعالی آمد.
پس
جبرئیل
روح
عیسی
در وی دمید، از آن بار گرفت.
چون وقت زادن آمد، در آن بیابان تنها و غریب و بیكس و بی نوا و بی كام، گرسنه و هیچ طعام نه، تشنه و هیچ قطره آب نه، و یك رفیق ساز گارنه، درد ره خاسته وزادن به
عیسی
نزدیك گشته، ربّ العزّة میگوید :
«
فاجائها المخاض الی جذع الّنخلة
» از بی طافتی ور نجوری پشت بآن درخت خرما بن باز نهاد، بر غریبی و تنهئی و بی كامی خود می نالید و می گریید كه : اكنون پیش مردم چه عذر آرم و چه گویم.
كه این كودك از كجا آوردم.
و از كجا بار گرفتم.
و كودك را بچه شویم.
و او را چه پوشم.
تنها خورد این دل غم و تنها كشدا
گردون نكشد آنچه دل ما كشدا
همی گریست و می گفت : «
یا لیتنی متّ قبل هذا وكنت نسيًا مَّنسیًّا
».
پس چون درد و اندوه بغایت رسید، سخن بریده گشت، و چشم پر آب شد و دل پر حسرت : و مرگ بآرزو خواست، فرمان آمد
بجبرئیل
كه
مریم
را دریاب كه در غرقابست.
جبرئیل
(ع)
آمد و از بالای سروی ندا كرد، ای
مریم! دلتنگی مكن و اندوه مدار، «
قد جعل ربّك تحتك سریّا
» : ای ـ ولداً سیّداً شریفاً وبقولی دیگر
عیسی كه از مادر جدا شد در زیر آن درخت دانست كه مادرش دلتنگ است و رنجور، آواز داد « الاّ تحزنی » ای مادر دلتنگ و غمگین مباش و مرگ مخواه بآرزو، چه دانی كه در این كار چه تعبیه است و چه دولت.
آخر بگشاید این کار گشایندهٴ كار.
« تبارك اﷲ و سبحانه ــ ما كلّ همّ هو بالسّرمد »
مریم
گفت ای پسر چون دلتنك نباشم، در این بیابان خشك شربتی آب نه كه بیاشامم یا بدان طهارت كنم،
عیسی
(ع)
پای بر زمین مالید چشمهٴ آب پدید آمد گفت : گفت : یا امّاه «
قد جعل ربّك تحتك
p.42
سریاّ
»
ای مادر! اینك جوی روان و آب زلال.
مریم
از آن آب شربتی بیاشامید، و بآن طهارت كرد ؛ سكونی در وی پدید آمد، آرزوی طعامش خاست،
عیسی
گفت : « هزّی الیك بجذع الّنخلة ».
گفته اند هفتصد سال بود كه آن درخت خشك بی سروئی شاخ در آن بیابان مانده بود، اﷲ تعالی آنرا نگاه میداشت تا روز ولادت
عیسی
معجزهٴ وی گرداند، و فرا عالمیان نماید كه آن خداوندی كه قادر است از چوب خشك رطب آرد، قادر است كه بی پدر
عیسی
را از مادر در وجود آرد.
مریم
با آن ضعیفی برخاست، و دست فرا آن درخت خشك برد، چون برد، دست وی بآن چوب خشك رسید، تر شد و تازه و سبز گشت و بار آورد، و هم در آن حالت رطب شد و پیش وی ببارید بسروی.
الهام آمد كه ما قدرت آن داشتیم كه بی آنكه تو دست فرا درخت بری و بجنبانی، رطب پیش تو بیاریم، لكن خواستیم كه ترا در آن جنبانیدن دو كرامت پدید كنیم : یكی آنكه در زادن و ضعیفی و بیماری ترا آن قوّت دادیم كه درخت بجنبانی، آن ترا نشان كرامت و صدق بود.
دیگر آنكه خواستیم كه تا بر كت دست تو بدرخت رسد، درخت بر آور گردد، تا عالمیان بدانند كه هر كه در غم و اندوه ما بود، دست وی شفاء دردها بود.
مریم
گفت : ای پسر، اكنون طعام و شراب راست شد، امّا چون مرا گویند این فرزند از كجا آمد؟
چه جواب دهم؟
عیسی
گفت : تو دل مشغول مدار كه این جواب من خود دهم.
جواب آن بود كه گفت : «
انّی عبد الله آتانی الكتاب وجعلنی نبیّاً
» ربّ العالمین در ازل عالم بود و دانا، كه ترسایان در كار
عیسی
غلو كنند و او را ابن الله و ثالث ثالاثه گویند، در حال طفولیّت بر خرق عادت بر زبان وی براند كه : «
انّی عبد الله
» تا برایشان حجّت باشد و بر فساد قول ایشان دلیل واضح، و از روی مجادلت با ترسایان گویند،
عیسی
بآنچه گفت «
انّی عبد اﷲ
» از دو بیرون نیست : یاراست گفت یا دروغ، اگر راست گفت قول ترسایان باطل است كه هو «
ابن الله
» و هوالله و اگر دروغ گفت، آنكس كه دروغ گوید، خدائی رانشاید «
آتانی الكتاب و جعلنی نبیّاً
» بر قول ایشان كه گفتند پیغامبر بود و در حال طفولیّّت مكلف و مبعوث.
این آیت رّد است برایشان كه گویند.
p.43
استحقاق نبّوت بكثرت طاعت است.
از بهر آنكه از
عیسی
هیچ طاعت و عبادت نیامده بود و ربّ العزّة او را نبوت داد.
تا بدانی كه ربّ العزّة آنرا كه نواخت و كتاب و حكم و نبوّت داد، بفضل خود داد نه بعلت طاعت، و آنرا كه رقم سعادت كشید و اهل محبّت گردانید، بلطف و عنایت خود گردانید نه بوسیلت عبادت.
آنرا كه قدم بر بساط تقدم ثابت كرد اگر جهانیان خواهند كه خلاف آن بود جز حیبت نصیب ایشان نبود، و آنرا كه بسیاط سیاست از بساط دین بیفكند اگر عالمیان خواهند كه بضدّ آن پیدا كنند تنوانند.
« وجعلنی مبارکاً اینما كنت ».
ــ كان من بر كاته، اغاثة الملهوف و اعانة الضعیف و نصرة المظلوم و مواساة الفقیر و ارشاد الضّال و الّنصیحة الخلق و كفّ الاذی عنهم و تحملّ الاذی منهم.
قوله : «
و الّسلام علیّ یوم ولدت
».
چند فرق است میان
محمد مصطفی
حبیب اﷲ و میان
عیسی
روح اﷲ
عیسی
خود را گفت : «
و الّسلام علیّ
» و
مصطفی
عربی (ص) شب قرب و كرامت، بر مقام قاب قوسین از حضرت ذی الجلال، بنعت اكرام و افضال این كرامت یافت كه : « الّسّلام علیك ایّها
الّنبی
و رحمةاﷲ و بر كاته ».
و گفتهاند : «
و الّسلام علیّ یوم ولدت
» سلام اینجا بمعنی سلامتست
ــ ای ــ سلامةلی یوم الولادة ممّا نسبته الیّ النصاری فی مجاوزة الحّد فی المدح، و ممّا و صفتنی به الیهود من الّذم، فلست كما قالت الطائفتان جمیعاً.
تبرئه ساحت خویش میكند كه از گفتار دو طایفه بیزارم و پاك، از گفتار ترسایان كه در مدح من غلوّ كردند، و از گفتار جهودان كه در ذّم من شروع كردند.
«
و یوم اموت
»، و روز مرگ امیدوارم كه دین سلامت بپایان برم،
و فضل و نعمت اﷲ بر خود تمام بینم.
«
و یوم ابعث حیّاً
» و روز رستاخیز بجای ملامت سلامت بینم، و از اهوال رستاخیز خلاص و نجات یابم.
روی
ابوسعید الخردی
قال : قال
رسول اﷲ (ص)
: « انّ
عیسی بن مریم
ارسلته امّه الی الكتّاب، فقال له الّمعلم : قل بسم اﷲ.
فقال
عیسی
، الباء ــ بهاءاﷲ و السین ــ سناءاﷲ، و المیم ــ ملك اﷲ ».
p.44
و عن
محمّد بن علّی الباقر
(ع)
قال : لمّا ولد
عیسی
كان ابن یوم كاّ نه ابن شهر، فلمّا كان ابن تسعة اشهر، اخذت والدته بیده وجاعت به الی الكتّاب واقعدته بین یدی المؤدب فقال له المؤدب : قل
بسم الله الّرحمن الّرحیم
.
فقال
عیسی
:
بسم الله الرّحمن الرّحیم
، فقال له المؤدب : قل الجد. فقال
عیسی
: الالف ــ آلاء الله، الباء ــ بهجة الله، و الجیم ــ جلال الله، و الدّال ــ دین الله.
هوّز ــ الهاء ــ هوة جهنّم و هی الهاویة والواو ــ ویل لا هل الّنار، و الزآء.
زفیر جهنّم. حطّی ــ حطّت الخطایا عن المستغفرین.
كلمن ــ كلام الله لا مبّدل لكلماته.
سعفص ــ صاع بصاع. والجزاء بالجزاء. فقال المؤدب لامّه : خذی بیده فلاحاجة له الی المؤدب.
و عن
یعلی بن شداد
عن
النبی (ص)
قال : « لیخر جنّ الله تعالی من النّار بشفاعة
عیسی
مثل اهل الجنة ».
و عن
سفیان
قال : قال
عیسی بن مریم
: تقرّ بوا الی الله، ببغض اهل المعاصی، و التمسوا رضوانه بالتباعد منهم، قالوا : فمن نجالس؟
قال : من یذكر كم الله رؤیته ویر غبكم فی الاخرة عمله ویزید فی فهمكم منطقه.
روایت كرده اند كه
عیسی
(ع)
سیاحی كردی.
وقتی در بیابانی میشد.
باران در ایستاد، خود را جای پوشش طلب كرد نیافت، روباهی را دید كه از زخم باران در سوراخ خویش میشد،
عیسی
بگریست گفت : یارب جعلت لهذا الثعلب كنّاولم تجعل لی.
بار خدا یا این روباه را جای پوشش و آرامگاه دادی این ساعت و مرا ندادی.
وحی آمد كه یا
عیسی
میخواهی جائی كه بدو باز شوی؟
گفت خواهم، گفت در این وادی شو كه آنچه میخواهی یابی،
عیسی
در وادی شد، پیری را دید كه در نماز بود، آن پیر چون
عیسی
را بدید، نماز خویش تمام كرد.
آنگه بدست اشارت كرد كه ماذاترید؟
چه میخواهی؟
عیسی
گفت مرا باران گرفت، جائی طلب كردم كه بدو باز شوم.
اینجایم نشان دادند، پیر خطی گرد خود در كشیده بود و در آن دایره نماز میكرد و هیچ قطرة باران بوی نمیرسید.
عیسی
را گفت : قدم در این دایره نه تا باران بتو نرسد. همچنان كرد، پیر بسر نماز باز شد.
عیسی
در كار آن پیر تأمل میكرد و باران كه بوی نمی رسید از آن تعجب همی كرد.
چون سلام باز داد گفت : یا شیخ ما قصتك؟
p.45
قصهٴ خویش بگو و از حال خویش مرا خبرده. پیر گفت : من وقتی گناهی كردم، اكنون چهل سال است تا از آن گناه تو به میكنم و از حق تعالی عذر میخواهم.
عیسی
گفت : آن چه گناهست؟
پیر گفت : گناهی كه اﷲ تعالی بر من بپوشید وستر كرد تو چه پرسی از آن؟
من آن گناه با كس نگویم مگر كه پیغامبری را بینم از پیغامبر ان خدای و با وی بگویم.
عیسی
گفت : پس من پیغامبر خدایم
عیسی مریم
ــ بامن بگوی.
گفت : ای
عیسی
وقتی بر در گاه ربّ العزّة فضولی كرده ام، كاری را كه الله تعالی خواسته بود ورانده و كرده، گفتم لیته لم یكن، فانا استغفراﷲ منه منذ اربعین سنة.
فارسل
عیسی
عینیه با لّدموع فقال : انّی اری اخی هذا یستغفر من ذنب لم بخطر لی ببال.
|
p.40
(١) نسخه ج : ای مردی
(٢) نسخه الف : من ضعيفم
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 262 |
|
Del |
19 |
مريم |
شانزدهم |
6 |
p.60
قوله تعالی : «
وانذرهم یوم الحسرة
» یوم الحسرة ــ یوم القیامة سبق لقوم الشقاوۃ من غیران یر تكبوا معصیة، ولاخرین السعادة قبل ان یقتر فواحسنة.
روز حسرت روز اول است در عهد ازل، كه حكم كردند و قضاراندند و هر كس را آنچه سزای وی بود دادند، راندهٴ بی جرم و جریمت، نواختهٴ بی وسیلت طاعت. یكی را خلعت رفعت دوختند و میل نه.
یكی را بآتش قطیعت سوختند و جور نه.
آن یكی بر بساط لطف پر از نازو خطاب : «
فاستبشروا ببیعكم
» شنیده.
این یكی دروهده خذلان بنعت حرمان زهر «
قل مو توا
p.61
بغیظكم
» چشانیده، آری سابقه ای رانده، چنانكه خود دانسته.
عاقبتی نهاده چنانكه خود خواسته از بشریّت تیری ضعیف تر كیب در وجود آورده، و آن تیر در كمان علم ازل نهاده و در هدف حكم انداخته.
اگر راست رود، ثنا و احسنت اندازنده را، اگر كژ رود طعن و لعن تیر را.
شعر :
حیرت اندر حیرتست و تشنگی درتشنگی
گه گمان گردد یقین و گه یقن گردد گمان.
حضرت عزّ و جلال و بی نیازی فرش او ــ منقطع گشته درین ره صد هزاران كاروان.
قوله :
اناّ نحن نرث الارض ومن علیها
» میگوید مائیم میراث بر جهان ازجهانیان، و باقی پس جهانیان و جهان، و باز گشت كار خلق با ماست جاودان.
اشارتست ببقاء احدیت و فناء خلقیت آن روز كه اطلال و رسوم كون را آتش بی نیازی در زند و عالم راهباء منثور گرداند و تیغ قهر برهیا كل افلاك بگذراند، و غبار اغیار از دامن قدرت بیفشاند، و زمام اعدام بر سر مركب وجود كند.
پس ندادر دهد كه : «
لمن الملك الیوم
» كر از هرهٴ آن بود كه این خطاب را بجواب پیش آید، تا هم جلال احدیت جمال صمدیت را پاسخ كند.
و عزّ قدوسی كمال سبوحی را جواب دهد كه : «
اﷲ الواحد القهّار
».
قوله : «
واذكر فی الكتاب ابرهیم انّه كان صدّیقاً نبیّا
» الّصدیق ــ هو الواقف مع الله فی عموم الا و قات علی الّصدق كسی را صّدیق گویند كه بااﷲ تعالی بهمه حال و درهمه وقت راست رود.
بنفس در مجاهدت.
بدل در مشاهدت.
بروح در مکاشفت، بسرّ در ملاطفت، مراد خود فداء مراد حق کرده، ظاهر بخلق داده، باطن با حق آسوده، همه کس دست در دامن وی زده و دل وی بكس التفات ناكرده، خویشتن را با الله تعالی سپرده و بهر چه پیش آید رضا داده، اینست حال
خلیل (ع)
بگاه بلا و محنت.
جبرئیل
او را پیش آمد كه : هل لك من حاجة.
روی از
جبرئیل
گردانید و گفت : امّا الیك فلا.
آنگه دست تسلیم از آستین رضا بیرون كرد و بر وی اسباب باز زد و بزبان تفرید گفت :
p.62
« حسبی الله و نعم الوكیل ».
عزیزی میگوید : در عیادت درویشی شدم او را در بلای عظیم دیدم، گفتم : لیس بصادق فی حبّه من لم یصبر علی ضربه.
در دوستی الله تعالی صادق نیست آنكس كه در زخم بلاء او صابر نیست، دوریش سر بر آورد گفت : ای جوانمرد غلط كردی، لیس بصادق فی حبّه من لم یتلذذ بضربه.
در دوستی او صادق نیست كسی كش باز خم او خوش نیست.
معاذ
در سكرات مرگ افتاده و آن شدت نزع و هول مطلع پدید آمده میگفت : اخنقنی خنقك فوعزّتك انّی لاحبّك، و خنق آن باشد، كه حلق كسی بگیری و می فشاری،
معاذ
گفت بیفشار چندانكه خواهی بی آزرم كه ترا دوست دارم.
ای جوانمرد دلی كه قدر حق در آن دل نزول كرد قدر همه عالم رخت از دل وی بر گرفت، دیده ای كه مشاهدت حق در آن دیده جای گرفت همه مشاهدتها در آن مشاهدت متلاشی گشت.
یكی در كار
خلیل ابراهیم (ع)
اندیشه كن كه بر بساط صدق، در مجامع جمعیت، در محراب فرد انیت معتكف گشت، بقصور و تقصیر خود معترف شد، از طلب نصیب خود غایب گشت، در میدان قرب حق قدم زد، آفت زمان و مكان، و آثار و اعیان، و اطلال و اشكال، و موجودات و معلومات بكلّی از پیش خویش برداشت، گهی از خلق تبرّاجست كه : «
انّهم عدّولی الاّ ربّ العالمین
»، گهی بحق توّلا كرد كه : «
اسلمت لرّب العالمین
»، لاجرم از حضرت عزّت او را خلعت و نعمت دادند و رقم خلّت كشیدند كه : «
واتخّذ الله
ابراهیم خلیلاً
و ابراهیم الّذی وّ فی
انّه كان صدّیقاً نبّیا
»
قوله : «
واذكر فی الكتاب
موسی
انّه كان مخلصاً
» بفتح لام خوانده اند و بكسر لام، اگر بكسر خوانی بدایت كار
موسی
است آنكه كه در روش خویش بود، و اگر بفتح خوانی اشارت بنهایت حال اوست آنگه كه در كشش حق افتاد، یعنی كان
موسی
مخلصاً فی سلو كه منهج الّنبوةً عندعنفوان دولته، ثّم خلّصناه عن سلو كه فجذبناه و
p.63
اخلصناه.
«
و قربنّاه نجیّا
»
موسی
را هم روش بود و هم كشش. «
جاء موسی لمیقاتنا
» اشارت است بتفرقت وی در حال روش و كلمه « ربّه » همچنان است كه : «
و قرّبناه نجیّا
».
باین كلمه حق او را در نقطهٴ جمع میكشد، و مرد تا در روش خویش است قدم وی بر زمین خطر باشد چنانكه گفته اند : « و المخلصون علی خطر عظیم »
باز كه بنقطهٴ جمع رسد و كشش حق در رسد.
ارض خطر را باقدم او كار نباشد، وقدم خود چندان بود كه در روش باشد، چون كشش آمد قدم را پی كنند، نه قدم ماند نه قدمگاه ؛ اینجا سرّ «
و قرّبناه نجیّا
» آشكارا گردد و قوّت دل وی همه ذكر حق بود، غذای جان وی سماع كلام حق بود، آرام وی همه با صفات و نام حق بود.
وحی آمد ب
موسی
كه ای
موسی
دانی كه از بهر چه با تو سخن گفتم و بخلوتگاه مناجات بردم.
ای
موسی
اطّلاع كردم بر دلهای جهانیان، ندیدم دلی مشتاقتر و متواضع تر و در محبّت صافی تر از دل تو، یا
موسی
اسمع كلامی و احفظ وصیّتی، وارع عهدی، فانّی قد و قفّتك الیوم منّی موقفاً لاینبغی لبشر بعدك ان یقوم مقامك منی، یا
موسی
اسمع نعتی، ولا نعت لنعتی الاّ ما نعت لك من نعتی، انّ من نعتی انّه لاینبغی ان ینعت نعتی الاّ انا، فانا الّذی اعرف نعتی، فلا اله الاّ انا، لیس لی شبیه و لاندّو لانظیر و لاعدیل و لاوزیر یو ازرنی.
كنت قبل الاشیاء وا كون بعد الاشیاء، معروف بالّدوام و البقاء و العز و السناء فلا اله غیری، و لاینبغی ان یكون كذلك غیری.
قوله : «
اولئك الّذین انعم اﷲ علیهم من الّنبیین
»، لختی پیغامبر ان را نام برد درین سورة، و مؤمنان و صالحان امّت در ایشان پیوست كه : «
وممّن هدینا واجتبینا
» گفت ایشانرا بفضل خود نواختم، بلطف خود راهشان نمودم، بعنایت از لی رقم دوستی كشیدم، بخواست خود نه بكردار ایشان بر گزیدم، بكرم خود نه بجهد ایشان پسندیدم.
آنگه در لطف و كرم بیفزود و ایشانرا بستود كه : «
اذا تتلی علیهم آیات الرّحمن خرّوا سجدّا وبكّیاً
».
ظاهر عنوان باطن است، سجود ظاهرشان بر وجود سرائر دلیل واضح است.
تن های ایشان بر خدمت داشته، دلها بحرمت آراسته، نور دلهای ایشان
p.64
بآسمان پیوسته.
قوله : «
فخلف من بعدهم خلف
» الایه .. آن دور در گذشت و آن قرن بسر رسید بازقو می دیگر رسیدند بعكس ایشان و سیرتشان، بر پی شهوتها رفتند و دل در آشیانهٴ شیطان بستند، حریص چون خوكان، متكبر چون پلنگان، محتال چون روبهان شریر چون سگان، بظاهر آدمی و بباطن شیطان.
ای جوانمرد خاصیّت آدمی نه بتغذّی و تناسل است كه نبات را همین هست نه بحسّ و حركت است كه حیوانات دیگر راهمین هست، بلكه خاصیّت آدمی بعلم و معرفت است ؛
امّا خطر گاهی داده اند او را كه بیك لحظه بدرجهٴ
جبرئیل
و
میكائیل
رسد، بلكه از ایشان در گذرد، و بیك خطرت بهیمه ای سبعی گردد بلا قیمت، اگر نظر فضل آلهی بدو رسد، «
انعم اﷲ علیهم من الّنبیین
» او را در پردهٴ عصمت خویش گیرد، و اگر بعدل جبّاری بحكم سیاست بدو نگرد.
«
فخلف من بعد هم خلف
» او را در وهدهٴ غیّ افكند كه : «
فسوف یلقون غیّاً
».
قوله : «
الا من تاب و آمن و عمل صالحاً
»، فاولئك الّذین تدار كتهم الّرحمة الا زلیة و یسبقون فی النّعم الّسر مدیة.
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 263 |
|
Del |
19 |
مريم |
شانزدهم |
6 |
p.85
قوله : «
جنّات عدن الّتی وعد الرحمن عباده بالغیب
» خداوند زمین و آسمان، كردگار نیكوكار رهی دار مهربان، لطیف نشان و كریم پیمان و قدیم احسان.
بندگان خود را تشریف می دهد، بفضل و لطف خود ایشانرا می نوازد، بناءِ حجره
p.86
دولت مینهد، و عده راز و ناز و نعمت میدهد، و عده ای نیكو، تشریفی بكمال خلعتی تمام، فضلی بی نهایت، همه قدیسان آسمان خواستند كه تقدیس خود بغارت بدادندی از این خلعت و كرامت و نواخت بی نهایت كه روی بخاك نهاد، یكی «
جنّات عدن التّی وعد الّرحمن عباده بالغیب
».
دیگر «
لا یسمعون فیها لغواً الاّ سلاماً
».
سدیگر «
ولهم رزقهم فیها بكرة وعشیّاً
».
چهارم «
تلك الجنّة الّتی نورث من عبادنا
»
نگر تا بچشم حقارت در نهاد خاكیان ننگری، كه ایشان مقبول شواهد آلهیتند و منبع اسرار فطرت ازل، اول مشتی خاك بود آلوده، در ظلمت كثافت خود بمانده، در تاریكی نهاد خود متحیّر شده، همی از آسمان اسرار باران انوار باریدن گرفت خاك عنبر گشت و سنگ گوهر گشت، شب روز شد، و روز نوروز شد، و بخت فیروز شد.
تقاضائی از پردهٴ غیب بصحرای ظهور آمد، بر همه عالم بگذشت بكس التفات نکرد، چون بسر خاك
آدم
رسید عنان باز كشید، نقاب از جمال دلربای برداشت و گفت ای خاك افتاده و خویشتن را بیفكنده، منت آمده ام، سرماداری.
شعر :
و كم باسطین الی وصلنا
اكفهم لن ینالوا نصیباً.
كه داند كه درین خاك چه تعبیه ها است، حّق میگوید جلّ جلاّله : « خلقت قلوب عبادی من رضوانی ».
ما گل دل دوستان خود را بزلال رضای خود سرشتیم، آنگه كالبدر ابر فتراك دل بستیم و بعالم صورت فرستادیم، آنگه برین كالبد پر فضول شحنه ای از تكلیف خطاب شرع گماشتیم، گفتیم ای چشم تو در تصرّف شحنهٴ تكلیف باش، ای دل تو ندیم سلطان غیب باش، .
انّ الله لا ینظر الی صور كم ولا الی اعمالكم ولكن یتظر الی قلوبكم.
قوله : «
ربّ السّموات والارض وما بینهما
» دارندهٴ آسمان و زمین و عرش و فرش و بر و بحر اوست، غالب بر همه امرا و، نافذ بر همه مشیت او، جهان و جهانیان همه رهی و چاكر او، هفت آسمان و هفت زمین و هر چه در آن همه ملك و ملك او، پادشاهی كه ملكش را عزل نیست، عزّش را ذلّ نیست، جدّش را هزلّ نیست، حكمش را رّد نیست،
p.87
و از وی بدّنیست.
ب
موسی (ع)
وحی كرد
(۱)
: یا
موسی
انا بدّك اللازم فالزم بدكّ.
ای
موسی
من ناگزیر توام، از همه گزیرست و از من گزیر نیست، از همه چاره و از من چاره نیست، بندگی كن كه بنده را حیلتی به از بندگی نیست، اینست كه ربّ العالمین فرمود در این آیت : «
فاعبده واصطبر لعبادته
»
بار بندگی باری گرانست و راه تكلیف راهی دشخوار، چون میدانی كه نهندهٴ این بار كیست، و تعبیهٴ این بار در این راه چیست، شكیبائی كن و هیچ منال.
هر كه جلال حق بشناخت، و مقصد این راه بدانست، دست تصرّف وی از كونین كوتاه بود، و پای عشق وی همیشه در راه بود، قعر چاه بنزدیك وی چون صدر و جاه بود.
پیر طریقت
گفت : الهی گاه گویم كه در قبضهٴ دیوم از پوشش كه بینم، باز ناگاه نوری تابد كه جملهٴ بشرّیت در جنب آن ناپدید بود، الهی چون عین هنوز منتظر عیانست، این بلای دل چیست.
چون این طریق همه بلاست چندین لذّت چیست.
الهی گاه از تو می گفتم و گاه می نیوشیدم، میان جرم خود لطف تو می اندیشیدم، كشیدم آنچه كشیدم، همه نوش گشت چون آوای قبول شنیدم.
قوله : «
ویقول الانسان ٴااذا ما متّ
» اﻵ یه ... ربّ الّعزة در این آیت شكایت از بیگانگان با دوستان میكند، كه ایشان بعت خلق از جلال قدرت ما مستبعد می دارند، همانست كه در خبر صحیح گفت : « كذّبنی ابن
آدم
و لیس له ذلك » فرزند
آدم
مرا دروغ زن گرفت و نرسد او را و نه سزد كه مرا دروغ زن گیرد، وهمی گوید : « لن یعید نی كما بدأنی » چنانكه از نخست مرا بیافرید باز نیافریند مرا بعد از مرگ، و نه چنانست كه میگوید، كه من همان قادرم كه در اوّل بودم، در اوّل نبود و بیافریدم، در آخر پس از آن كه بود و نیست گشت، باز آفرینم، بجلال حكمت و كمال قدرت خویش، پس سو گند بر سر نهاد و گفت : «
فوربّك لنحشرنهم
» ـ.
قسم در قرآن بر سه قسم است :
p.88
یكی بذات باری جلّ و جلاله، دیگر بصفات او، سوم با فعال او.
امّا قسم بذات آنست كه گفت : «
فوربّك لنحشرنّهم
» ـ
«
فوربّ السّماء و الارض
» ــ «
فوربّك لنسئلنّهم
» ــ «
قل ای و ربّی انّه لحق
».
و قسم بصفات آنست كه گفت : «
ص و القرآن ذی الذّكر
» ــ «
ق والقرآن المجید
» ــ «
فبعزتك
» و قسم با فعال قسم بمخلوقاتست و آن چهار ضرب است : یكی تنبیه خلق بر معرفت قدرت چنانكه گفت : (
و الذّاریّات ذروا
» ــ «
و المرسلات عرفاً
» ــ «
و الّنازعات غرقاً
» و مانند آن، دیگر تعریف ایشانست بجلال هیبت، چنانكه گفت : «
لا اقسم بیوم القیامة
» ــ اقسم بالقیامة لیعلم هیبته فیها.
سوّم تذكیر نعمت چنانكه گفت : «
و التّین و الزّیتون
».
اقسم بهما لیعلم نعمته علی العباد.
چهارم بیان تشریفست، چنانكه ربّ العزّة گفت در حق
مصطفی (س)
: « لعمرك ».
اقسم بذلك لیعلم شرفه و تخصیصه بالقربة و الزّلفة.
و فائده سو كند آنست كه تا مؤمن را در دین یقین افزاید و در وی هیچ تهمت و شهبت نماند، و كافر در انكار بیفزاید، تا حجت بروی قوی تر و بلیغ تر گردد و عقوبت وی صعب تر بود.
«
فوربّك لنحشر نّهم و الشّیاطین
» ــ آدمیان دو گروهند : مؤمنان و كافران، مؤمنان بهمه حال قرین ایشان فریشتگانند هم در دنیا چنانكه گفت جلّ جلاله : «
له معقبّات من بین یدیه و من خلفه
».
هم بوقت مرگ چنانكه گفت : «
تتنزّل علیهم الملائكة الاّ تخافوا ولا تحزنوا
» هم.
در قیامت، چنانكه گفت : «
و تتلقیهم الملائكة
».
هم در بهشت، چنانكه گفت : «
و الملائكة یدخلون علیهم من كلّ باب
».
و كافران قرین ایشان شیاطین اند بهمه حال، در دنیا گفت : «
الم تر انّا ارسلنا الشیاطین علی الكافرین
».
در قیامت گفت : «
فوربّك لنحشر نهم و الشّیاطین
».
در دوزخ گفت : «
وتری المجرمین یومئد مقرنین فی الاصفاد
» ای ــ كلّ واحد من الكفاریكون مقرنّا مع شیطان بالسّلاسل فی الّنار.
قوله : «
وان منكم الاّ و اردها
» ــ و رود بر دو ضربست دو گروه را، یكی و رود ادب و تهذیب، دیگر و رود غضب و تعذیب، ادب و تهذیب مؤمنانراست، غضب و تعذیب
p.89
كافران را. مؤمن بگناه آلوده گشته از آن كه دنیا سرای پر غبارست درن و وسخ معاصی برو نشسته، از دوزخ گرمابهای ساختند او را، تا از اوساخ مطهرّ گردد و مهذّب شود، آنگه بمحلّ كرامت و منزل سعادت رسد، و نیز جوهر آب و گل تا خام بود بی قیمت بود، چون بآتش بگذشت آنگه قیمت گیرد پیرایهٴ شراب شود، حضرت ملوك را بشاید.
و گفتهٴاند حكمت ربّانی بآوردن مؤمنان در آتش، آنست كه تا جودت عنصر و قوت حال موحّدان بمشركان نماید، كه جوهر چون اصلی بود، آتش آنرا تباه ’ نكند، زر خالص چون در آتش نهی آتش آنرا تباه نكند، بلكه روشن تر و افروخته تر گردد، چنانستی كه با ابلیس میگوید : تو بر طینت
آدم
تكبّر آوردی كه : «
أاسجد لمن خلقت طیناً
»، اكنون در نگر تا شرف طینت بینی، آن طینت بتمکین و تربیت احدّیت بآنجا رسد كه دوزخ از وی بفریاد آید، كه : « جز یا مؤمن فقد اطفأ نورك لهبی ».
و روی ان بعض المؤمنین اذا دخل الجنّة قال الیس قد وعد ناربّنا ان نرّدالنّار؟
فتقول له الملائكة انّكم قدوردتموها و هی خامدة.
و قیل بورد الله الخلق النّار ثم یجعلهم فرقتین، فرقة یستغیثون من النّار، و فرقة تستغیث النّار منهم، لیتبیّن انّ النّار مأمورة لا تحرق الاّ بامر.
در بعضی اخبار آمده كه روز قیامت قومی را از امّت
محمّد
سوی دوزخ رانند، چون بدر دوزخ رسند
مالك
ایشانرا گوید شما چه قومید؟
چون افتادید باین راه كه بر شما آثار شقاوت و داغ بیگانگی نمی بینم؟ نشان بیگانگان آنستكه رویهای سیاه دارند و چشمهای ازرق، سلسله بر دست و پای وغل بر گردن شما را این حال نیست، ایشان گویند : نحن العصاة من امّة
محمّد
(ص)
.
مالك
گوید اكنون خود در آتش شوید كه مرا از
محمّد
پیغامبر شرم آید كه امت وی را بقهر و عنف بدوزخ اندازم، ایشان گویند : یا مالك دعنانبك علی انفسنا ساعة، بگذاریك ساعت كه ما بر خود بگرئیم و ماتم خود بداریم، كه ما هر گزندانستیم و ظنّ نبردیم كه ما را باین
p.90
راه در آرند و بدین حال رسیم.
پس ایشان چندان بگریند، كه اگر كشتی بر اشك ایشان نهند روان گردد، پس ندا آید از بطنان عرش مجید یا
مالك
الی متی تعاتب العصاة ادخلهم النار.
تا كی ایشانرا عتاب كنی بآتش اندازایشانرا،
مالك
گوید :
ادخلوا النّار
.
در دوزخ شوید ایشان قدم بر دارند گویند : بسم الله آتش از زیر قدم ایشان چهل ساله راه بگریزد
مالك
گوید: یانارخذیهم.
ای آتش بگیر ایشانرا، آتش روی باز كند تا ایشانرا بپای فرو گیرد، ایشان دیگر بار گویند، بسم اﷲ آتش همچنان می گریزد از گفتار ایشان،
مالك
یكباره خشمگین شود گوید : كیف لاتأخذین العصاة؟
چونست كه عاصیانرا نگیری؟
آتش گوید، كیف آخذ قوماً یعرفون ربّی و یذكرون ربّی.
چون گیرم قومی را كه بر زبان ایشان ذكر خداوند جلّ و جلاله و در دلشان مهر خداوند، بر زبانشان نام و ذكر او، و در دلشان یا دو مهر او، ایشان در آن مناظره باشند كه ندا آید از جبّار كاینات : یا
مالك
، دع هوٴلاءِالقوم یرجعوا من طریق الجحیم الی طریق دارالنعیم فانی اوردتهم للعتاب لاللعذاب.
قوله : «
یوم نحشر المتقیّن الی الرّحمن وفداً
»، لم یقل الی الجنان و فداً، تطییباً لقلوب خواص المحبین.
فانّهم لایعبدونه رجاء الجنة ولاخوف النار، بل یعبدونه لاجله، فوعدهم انّه یحشر هم الیه.
بهشت جویان دیگرند، و خدای تعالی جویان دیگر.
بهشت جویانرا بهشت اضافت كرد، «
انّ اصحاب الجنّة الیوم فی شغل فاكهون
» و خدا جویان را گفت : «
یوم نحشر المتقین الی الرّحمن و فداً
».
ممشاد دینوری
در نزع بود درویشی پیش وی استاده، و دعا میكرد، بار خدایا بروی رحمت كن و بهشت او را كرامت كن،
ممشاد
در او نگرست بانگی بر وی زد ای غافل سی سال است تا بهشت را پر طرف غرف و حور و قصور جلوه می كنند فما اعرتها طرفی.
اكنون بسر مشرب حقیقت میرسم تو زحمت آورده و مرا بهشت و رحمت میخواهی.
ای جوانمرد این حدیث در حوصلهٴ هر كسی نگنجد، این جوانمردانی را رسد، كه در سر ادقات مطالعات و در مقامات كرامات عین طلبند، زمانی
p.91
در حله مجاهدت زمانی، در قرطه مشاهدت، گاهی در سكر شكر، گاهی در صحومحو، هم نیست و هم هست، هم هشیار و هم مست، دلهاشان حریق نار غیرت، جانهاشان غریق بحر حیرت، ساكنان پوینده.
خاموشان گوینده، فردا كه خلق را بحضرت ذی الجلال حشر كنند، هر كسی را مركبی باشد، یكی را نجیب طاعت، یكی را براق همّت و ایشانرا اقبضه عزّت احدّیت، در خبر آمده كه ارواح الشهداء فی اجواف طیر خضر.
جانهای شهیدان چون از این عالم حكم رحیل كنند در حوصله مرغان سبز نهند و در قنادیل نور، نیز گفته اند در مرغزار بهشت.
امّا این جوانمردان حوصلهٴ محبّت ایشان از آن فراخ تر است كه بحوصلهٴ مرغی در فرو آید، ایشان را مقام چیست؟
ارواح الاحباب فی قبضة العزّة یكاشفهم بذاته ویلاطفهم بصفاته.
سیرت ایشان چیست؟
آنكه خود را بكّل بمحبوب مشغول دارند، جان و دل و تن در راه او بذل كنند، در سرّو جهر و در علانیت و سریرت موافقت او طلب كنند، نصیب او بر نصیب خود مقدّم كنند، و آنگه خود را افكنده عجز، و شكستهٴ تقصیر شناسند. نواخت ایشان از حضرت ذی الجلال چیست؟
«
انّ الّذین آمنو و عملوا الّصالحات سیجعل لهم الّرحمن وّداً
» ــ «
نحن اولیاؤ كم فی الحیوة الّدنیا وفی الاخرة
و یحبّهم و یحبّونه.
»
پیر طریقت
گفته كه این محبّت تعلق بخاك ندارد، و محبّت وی تعلق بنظر از لی دارد، اگر علّت محبّت خاك بودی در عالم خاك بسیارست و نه هر جای محبّت است.
لكن قرعه ای از قدرت خود بزد ما برآمدیم، فالی از حكمت بیاورد آن ما بودیم، او جلّ جلاله كه بتونگرد بحكم ازل نگرد نه بحكم حال.
بوسلیمان دارانی
ب
بویزید
نوشت كه : كسی كه ازو غافل باشد و بشب بخسبد هیچ تواند بود كه بمنزل رسد؟
ــ
بویزید
جواب نبشت : « اذا هبّت ریاح العنایة بلغ المنزل من غیر كلفة ».
اگر باد لطف ازلیّت از هوای فردانیّت بحكم عنایت بر دل او و زد، بمنزل رسد بی كلفت.
او جلّ جلاله بندگان را در معصیت می بیند و میداند كه تو به خواهند كرد.
ایشانرا حكم از آن تو به كند، نه از این معصیت، بنده را
p.92
در حال می بیند كه گناه می كند، امّا می داند كه نیك خواهد شد، او را از صالحان شمرد نه از مفسدان.
موسی (ع)
در غضب الواح تو راة بر زمین زد، باوی عتاب نكرد،
سلیمان
اسبان بی جرم را پی كرد باوی خطاب نكرد، زیرا كه بكرد ظاهر ننگرست بسابقهٴ ازلی نگرست، گاه بكاهی بگیرد، گاه بكوهی عفو كند، بكاهی بگیرد قدرت را، بكوهی عفو كند رحمت را، ما كه در ازل ترا دوستی اثبات كردیم، خطّی بگرد تو بر كشیدیم، اگر معصوم بایستی، معصوم آفریدمی، چنانكه بایست آفریدیم، اعتماد كن بر دوستی كسی كه ترا جز معصوم دوست ندارد، اگر ترا عصمت داد می واز تو همه پاكی بودی جلال و حدانیّت را شریك بودی، و من خداوند بی شریكم و بی انبازو بی نظیر و بی نیاز.
هر كه را رقم دوستی كشیدم هر آینه كار وی بسازم، و خصمان او را كفایت كنم.
و هر كه بخصمی دوستی از دوستان ما بیرون آید، ما خصم اوئیم.
من آذی لی و لیّافقد بارزنی بالمحاربة.
ابلیس
را دیدی كه در حق تو یك سخن گفت ملعون ابد گشت،
نمرود
با آن همه طول و عرض بینم پشه او را هلاك كردیم مكافات درد دل
خلیل
را، در عصر
نوح
یك جهان خلق را در آب بكشتیم مجازات درد دل
نوح
از آن جفاها كه ازیشان بوی رسید.
آری هر كه مختار ما بود و محل اسرار ما بود، و منبع انوار ما بود، دل وی آراسته بیادگار ما بود، اصلاح كار او كار ما بود.
|
p.87
(١) نسخه: ج آمد
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 264 |
|
Del |
20 |
طه |
شانزدهم |
6 |
p.109
قوله تعالی : « بسم الله الرّحمن الرّحیم ».
ذكر الله حبذا ذكراه جل الملك الحق تعالی الله مااشرف ذكره و ما اعلاه و ما اطیب وصفه و ما احلاه، فهوالعزیز الصّمد الا له، الله است قدیم و آفرید گار رحمن است عظیم و پرورد گار، رحیم است و حلیم و آمرز گار، كریمست و لطیف، عیب پوش و عذر پوش و رهی دار، دستگیر و كارساز، عذر پذیر و سپاس دار، نغز كردار و خوش گفتار و لطیف دیدار، جمال نام امروز نصیب كفتار، جمال نام فردا نصیب دیدار، الهی در ازل تومان بر گرفتی و كس نگفت كه بردار، اكنون كه بر گرفتی بمگذار و در سایه لطف خود میدار، قوله : «طه» لینست خطاب خطیر و نظام بی نظیر، اینست سخن پر آفرین و بردلها شیرین، دل را انس و جانرا پیغام، از دوست یاد گار و برجان عاشقان سلام.
«طه» هم نامست و هم تعریف، هم مدح، و هم پیغام، نام راست و تعریف درست، مدح بسزا پیغام تمام.
قومی گفتند سو گندیست كه ربّ العزّة یادمی كند بصفات و افعال خویش، می گوید بطول خداوند بر بندگان، بپاكی حق از گفت ناسزایان، بطهارت دل
محمّد
خاتم پیغمبران
، بطهارت اهل بیت
محمّد
شمعهای تابان، بطهارت دل عارفان و سوزسرّ و الهان. بدرخت طوبی جای ناز بهشتیان، بطرب اهل بهشت و یافت روح و ریحان، باین جمله سو گند یادمیكند : « مّاانزلناعلیك القر آن لتشقی ».
سعید جبیر
گفت. طا از طیّب است و هااز هادی، طااشارتست بپاكی، و پاكی الله را صفتست، وها اشارتست بهدایت، و الله ولی هدایتست، طا آنستكه
مصطفی
(ص) گفت : انّ الله تعالی طیب لایقبل الاّ الطیب ».
ها آنستكه قرآن مجید از آن خبرداد : « وانّ الله لها دی الذّین
p.110
آمنوا ».
الله بحقیقت راه نمای و دل گشای مؤمنانست، سرارای و مهرفزای رهیگانست، طیب ازعیب پاك، صمداز دریافت پاك، برتر ازدوری پاك، نزدیك از آمیغ پاك، قیوم ازتغیّر پاك، احداز انباز وجفت و فرزند و كفو و همتا پاك، یافته از دریافت پاك، صبور از عجز پاك، مانع از بخل پاك، منتقم از حقد پاك، جبّار از جور پاك، متكبّر از بغی پاك، غضبان از ضجر پاك، شناختنی از اوهام پاك، صانع از حاجت پاك ».
قوله : « ما انزلنا علیك القر آن لتشقی » تسكین روعة
مصطفی
(ص)
است كه او ترسنده تر خلق بود چنانكه گفت : انّی ارجوان اكون اخشا كم لله » یاران گفتند،
رسول
خدانماز كردی ودر دل مبارك وی چندان ترس بودی كه می جوشیدی چنانكه آب گرم جوشیدی بر آتش.
عمر خطّاب
گفت : ویرا دیدم در ملتزم ایستاده وزار زار می گریست، چون مرا دید گفت : هاهنا تسكب العبر ات.
قوله : « الاّ تذكرة لمن یخش »، قرآن یاد گارترسند گانست وخشیت ترس زنده دلان وعالمان است، یقول الله تعالی : « انّما یخشی اﷲ من عباده العلماء »
ترسی كه خاطر را ازحرمت كب كند، واخلاق را مهذب كند، و اطراف را ادب كند.
هردل كه در آن ازخدای عزّوجلّ ترس نیست آن دل خرابست ومعدن فتنه، واز نظر الله محروم تبصره شناخت حق محجوب، دلیری وبی حرمتی وناپاكی را با الله چه رویست، وباوی چه سر وكار، این چنانست كه
مصطفی (ص)
گفت درقنوت : « والشرّ لیس الیك » شررا بتوچه راه واهل آنرا باتوچه روی.
قوله : « تنزیلا ممّن خلق الارض والسّموات العلی » این قرآن فرو فرستادهٴ خالق زمین و آسمانست، انس دل دوستان و مرهم دردسوختگانست، شفای درد وطبیب بیمار دلانست،
مصطفی (ص)
گفت : « الاّ من اشتاق الی الله فلیسمع كلام الله فان مثل القرآن كمثل جراب مسك، ای وّقت فتحته فاح ریحه ».
جائی دیگر گفت : « تنزیل العزیز ـ الرحیم » فرو فرستادهٴ آن عزیز است كه اورا هم نور عزّت است وهم نار عزّت.
بنور عزّت
p.111
آشنارا بیفروخت وبنار عزّت بیگانه را بسوخت، جای دیگر گفت : « وانّه لتنزیل ربّ العالمین » فرو فرستاده خداوند جهانیان است، پروردگار و دارندهٴ همگانست، یكی تن پرورد بنعمت و دل پرورد بمحبّت، آن درناز و نعمت، واین در راز ولینعمت، آن بر درگاه شریعت است درخدمت وریاضت، این درپیشگاه حقیقت سزای صحبت وقربت.
قوله : « الرحمن علی العرش استوی » هفت جای درقرآن یاد كرد كه من بر عرش مستویم.
شیخ الاسلام انصاری
گفت قدس الله روحه، استواء خداوند برعرش در قرآنست و مرا بدین ایمانست، تأویل نجویم كه تأویل درین باب طغیانست، ظاهر قبول كنم و باطن تسلیم، این اعتقاد سنیّانست، و نادر یافته بجان پذیر فته طریقت ایشانست، ایمان من سمعی است، شرع من خبری است، معرفت من یافتنی است، خبر را مصدقم یافت رامحققّم، سمع را متبعّم، بآلت عقل، بگواهی صنع، بدلالت نور، باشارت تنزیل، به پیغام
رسول
، بشرط تسلیم، امّا همیدانم كه نه جایگیر است بحاجت، كه جای نمایست بحجت، نه عرش بردارندهٴ الله تعالی است، که الله دارنده و نگهدارندهٴ عرشست، عرش خدا جویانرا ساخته، نه خداشناسانرا، خداجوی دیگرست و خدا ـ شناس دیگر، خداجوی را گفت : « الرّحمن علی العرش استوی »
خداشناسانرا گفت « و هومعكم » برعرش بذات، بعلم هرجای، بصحبت درجان، بقرب درنفس.
ای جوانمرد در خلوت « وهو معکم » رخت فرو منه که « تعالی الله الملک الحق » باوی روانست، بربساط « ونحن اقرب » آرام مگیر كه « ما قدر و الله حق قدره » زیر آنست، با « و وجوه یومئذناضرة الی ربّها ناظرة » گستاخ مباش كه « لاتدر كه الابصار » از بر آنست، هرچه « هوالاول » می دهد « هوالآ خر » می رباید، هرچه « هوّالظاهر » نشان میكند، هوالباطن » محو می كند، این همه چیست، تامؤمن میان خوف ورجاو عارف میان قبض و بسط طوف می كنند، نمیتوان گفت كه نمیتوان یافت، كه شریعت خصمی میكند، و نمیتوان گفت كه توان یافت، كه عزّت رضانمیدهد، عزیز عظیم لایعرف قدره ولایدرك حقه،
p.112
لطیف ودودیحبهم ویحبّونه.
قوله : « وان تجهر بالقول فّانه یعلم الّسر واخفی » النفس لاتقف علی مافی القلب، والقلب لایقف علی اسرار الروح، والروح لاسبیل له الی حقائق السر، والّذی هواخفی فمالایطّلع علیه الاّ الحق. نفس چه داند كه در كنج خانه دل چه تعبیه است، دل چه داند كه درحرم روح چه لطائف است، روح چه داند كه در سراپردهٴ سرّچه ودایع است، سرّچه داند كه در اخفی چه حقایقست، نفس محلّ امانتست، دل خانه معرفتست، روح نشانهٴ مشاهدتست، سرّمحط رحل عشق است، اخفی حق داند كه چیست، ودانندهٴ آن كیست، وهم وفهم خلق از دانش آن تهیست.
قوله : « الله لااله الاّ هو » هرمنزل كه سلطان آنجا فرو خواهد آمد فراش باید كه از پیش برود و آن منزل بروبد، از خاشاك وخس پاك كند، چهار بالش سلطان بنهد، تاچون سلطان دررود، كارها ساخته بود و منزل پرداخته، چون سلطان عزت الاّ الله بسینه بنده نزول كند فرّاش لااله ازپیش بیاید، وساحت سینه بجاروب تجرید و تفرید بروبد وخس وخاشاك بشرّیت و آدمیّت وشیطنت نیست كند و بیرون او كند آب رضابزند، فرش وفا بیفكند، عودصفا بر مجمره ولابسوزد، چهار بالش سعادت و دست
(۱)
سیادت بنهد، تاچون سلطان الا الله در رسد، در مهد عهد برسریر سر تكیه زند.
شعر :
تكیه برجان رهی كن كه ترابادفدا
چکنی تکیه برآن گوشه دارافزینا
قوله : « وهل اتیك حدیت موسی اذرأی ناراً » آتش نشان جودست، و دلیل سخا، عرب آتش افروزد تابدن مهمان گیرد، هیچكس بآتش مهمانی چون
موسی (ع)
. نیافت و هیچكس از آتش میزبانی چون الله تعالی ندید،
موسی
آتشی میجست كه خانه افروزد. آتشی یافت كه جان ودل سوزد، همه آتشها تن سوزد و آتش دوستی جان،
p.113
بآتش جان سوزشكیبائی نتوان.
آتشها بر تفاوتست، آتش شرم و آتش شوق و آتش مهر، آتش شرم تفرّق سوزد، آتش شوق صبر سوزد، آتش مهر دو گیتی سوزد، تاجز از حق نماند، دلیل یافت دوستی دو گیتی بسوختن است، نشان محقق باغیر حق نپرداختن است، علامت نیستی در خود برسیدن است، باران كه بدریا رسید برسید، در خود برسید آنكس كه بمولی رسید،
موسی
(ع)
بسرمشرب توحید رسیده بود، كه خطاب : « انّی اناربّك » شنید، اورا فرمودند كه قدم در عالم تفربد نه ، پای بردو گیتی نهاد و مولی راهمّت یگانه كرد.
قوله : « فاخلع نعلیك » ای فرّغ قلبك عن حدیث الدّارین، وتجرّد للحق بنعت الانفراد، ای
موسی
یگانه را یگانه باش، اوّل در تجرید قصد، آنگاه در نسیم انس، ازدو گیتی بیزارشو تا نسیم انس از صحراء لم یزل دمیدن گیرد، حجاب تقسیم ازپیش برخاسته و نداء لطف بجان رسیده
« وماتلك بیمینك یا
موسی
»
چون خطاب « انّی اناربّك » بسمع
موسی
رسید سلطان هیبت بر او تاختن آورد در حیرت و دهشت افتاد، ازصولت آن هیبت آرام را جای نماند نه تن صبر برتافت، نه دل باعقل پرداخت، تاربّ العالمین بنداء لطف تدارك دل وی كرد، حدیث عصادر میان آورد گفت : « و ماتلك بیمینك یاموسی » چیست اینكه دردست داری ای
موسی
؟
گفت : « هی عصای » عصای منست.
فرمان آمد كه : « القها یا
موسی
» بیفكن این عصا كه میگوئی عصای منست.
موسی
بیفكند آن عصا مار گشت.
موسی
چون آهنگ مار دید كه قصد وی كرد، بترسید و بهزیمت شد، ندا آمد كه : « خذها ولاتخف » ای
موسی
بر گیر و مترس، این همان عصاست كه تو گفتی و دعوی كردی که عصای منست، ای
موسی
ترا بادعوی چه كار بود، مردان راه دعوی نكنند و هیچ چیز بخود اضافت نكنند، آن صفت هستی و آثار دعوی
موسی
بود كه در آن حضرت روی بوی آورد، كه از دعوت بشریّت بافطرت او شوبی مانده بود، آن شوب باین دعوی پدید آمد كه « عصای ».
گفتندای
موسی
هنوز ازین انیّت
p.114
چیزی باتو مانده است.
رحمتی بود از حق جلّ جلاله
ب
موسی عمران
كه گفت : « و ماتلك بیمینك »
تا آن همه دعوی از نهاد
موسی
سربرزد و
موسی (ع)
رابر آن اطلاع دادند تا از آن دعوی برخاست و دامن عصمت خویش از آن گرد بیفشاند.
قوله : « و اضمم یدك الی جناحك تخرج بیضاء من غیر سوءِ » معجزهٴ
موسی
یكی بیرون از نفس وی بود عصا، دیگر در نفس وی بودید بیضا.
عصا نمود كاری است از آیات آفاق، وید بیضا نمود كاری است از آیات انفس.
و ربّ العالمین راه توحید خود برشناخت این دوطرف نهاده میگوید جل جلاله. « سنریهم آیا تنافی الآ فاق و فی انفسهم حتّی یتبیّن لهم انّه الحق ».
قوله : « لنریك من آیا تناالكبری » ای ــ الایة الكبری و هی ماكان یجده من الشهود و الوجود و مالایكون بتكلّف العبد و تصرفه من فنون الاحوال التی یدركها صاحبها ذوقاً.
آیت كبری بحقیقت آنست كه از دیده خلق پوشیده و از تكلّف و تصرف بنده رسته، شرابی از غیب روی نهاده ناخواسته، بسرّبنده رسیده و چاشنی آن آن بجان یافته، عیشی روحانی با صد هزار طبل نهانی، رستاخیز جاودانی، نفسی بصحبت آمیخته، جانی در آرزو آویخته، دلی بنور یافت غرق گشته، از غرقی كه هست طلب از یافت بازنمی داند. و از شعاع وجود عبارت نمی تواند، در آتش مهر می سوزد و از ناز باز نمی پردازد.
پیر طریقت
گفت : الهی آنچه نا خواسته یافتنی است، خواهندهٴ بدان كیست؟
و آنچه از پاداش برتر است سئوال در جنب آن چیست؟
پس هرچه از باران منت است بهار آن دمی است، و هرچه از تعرض و سؤال است از رهی مستمدّیست، الهی دانش و كوشش محنت
آدم
یست، و بهرهٴ هر یكی از تو بسزا كرد ازلیست.
|
p.112
(١) ـ دست. بمعني مسند است : فرهنك رشيدي
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 265 |
|
Del |
20 |
طه |
شانزدهم |
6 |
p.132
قوله : « قال ربّ اشرح لی صدری » فرمان آمد از جبّار كائنات ب
موسی كلیم (ع)
p.133
كه یا
موسی
: « اذهب الی
فرعون
انّه طغی » بروبر آن مردطاغی شوخ گردنکش كه برمعاصی دلیر گشته.
چگویم خداوندا فرمان چیست؟
« قل هل لك الی ان تز كی » ای
موسی
هرچند كه او كافروار بامامی زند تو اورا كه دعوت كنی؛
بلطف دعوت كن و برفق سخن گوی. ای
موسی
تورسول منی، فرستادهٴ منی خلق من گیر، من رفیق و لطیفم، رفق و لطف دوست دارم، برفق باوی گو : « هل لك الی ان تزكّی » افتدت كه باما صلح كنی، مسلمان شوی وازراه جنگ و مخالفت بر خیزی، ای
موسی
باوی بگوی چهار صد سال در كفر بسر آوردی، اگر مسلمان شوی و مارابه یگانگی یاد كنی چهارصد سال دیگر عمرت دهم درین جهان بجوانی و تندرستی و شادی و پیروزی، ودر آن جهان بهشت جاودانی و سعادت ابدی.
با
مصطفی (ص)
همین گفت چون كفرهٴ قریش را دعوت می كرد او را برفق فرمود گفت : « و جادلهم بالتّی هی احسن »
ای
محمّد
با ایشان بلطف سخن گوی اگر با تومجادلت كنند توپاسخ ایشان بنیكوئی كن بگو : « انّما اعظكم بواحدة » من شما را پند می دهم بیك چیز
« ان تقوموالله مثنی و فرادی » كه خیزید خدایر ایگانه و دو گانه، پس با خود بیندیشید و بایكدیگر باز گوئید من كه
رسول
خدایم دیوانه و پوشیده خردنیم، شما را بملك ابد و نعیم سرمد می خوانم.
لطیفا سخنا كه اینست ولی چه سود كه بایسته نبودند در ازل، كار نه آن دارد كه از كسی عمل آید و از كسی كسل، كار آن دارد كه تا خود شایسته كه آمد در ازل ؛ تلخ را چه سود كش آب خوش در كنارست، وخار را چه حاصل از آن كش بوی گل در جوارست.
یكی از بزرگان دین گفته اذاكان هذا رفته مع الكفارفكیف رفقه بالا برار.
فرعون
كه چندین سال میگفت « انا ربّكم الاعلی » باوی خطاب می كند بدین لطیفی، مؤمنی كه هفتاد سال در سجود می گوید « سبحان ربّی الاعلی » گوئی كه در گور باوی خود چه خطاب كند و بروی چه نواخت نهد.
موسی
(ع)
چون دل بر آن نهاد كه بر
فرعون
شود از الله تعالی تمكین خواست و تهیّه اسباب اداءِ رسالت.
گفت : « ربّ اشرح لی صدری » از بهر
موسی
چنین گفت باز از بهر
مصطفی (ص)
گفت : « الم نشرح لك صدرك» بازمؤمنان
p.134
امت را گفت : « فمن یردالله ان یهدیه یشرح صدره للاسلام »
موسی
بخواست، پس از آنكه بخواست اورا بداد
مصطفی (ص)
را ناخواسته بداد، امّا منّت بروی نهاد، باز مؤمنان امّت را بی خواست و بی منّت این نعمت در كنار نهاد، نه از آن كه ایشان را بر پیغامبر فضلی و شرفی است لكن ضعیفانند و گناهكاران و مفلسان، وضعیفان را بیشتر نوازند و عاصیانرا بیشتر خوانند، نبینی پدری كه فرزندان دارد و یكی از ایشان ناخلف بود، آن ناخلف را بیشتر خواند و به نگرد، پیوسته دلش باوی می گراید، واز حوادث روزگار بروی می ترسد، خدایرا عزّ و جلّ برروی زمین چندین صدّیقان و زاهدان و عارفانند و هرشب در سیك بازپسین كه بخودی خودبندگانرا تعهد كندهمه عاصیان و مفلسانرا خواند كه : « هل من سائل هل من تائب هل من مستغفر؟ »
میگوید جلّ جلاله : نعم المولی انا، نیك خداوندی كه منم، نیك یاری و مهربانی كه منم ؛ « ان عصیتنی سترتك وان سألتنی اعطتیك وان استغفر تنی غفرت لك وان دعوتنی لّبیتك وان اعرضت عنّی نادیتك ».
« ربّ اشرح لی صدری » نكته لطیف بشنو، گفت، اشرح لی صدری، نگفت قلبی، از آنكه حرج و ضیق بصدر رسد بقلب نرسد، صدر دیگرست و قلب دیگر، صدر در خبرست و قلب در نظر، صدر در هیبت است و قلب در سرور مشاهدت، با دوام انس ولذّت نظر و حصول مشاهدت حرج و ضیق كجادر گنجد،
موسی
در مقام مناجات مست شراب شوق گشته بود، دریای مهر در باطن وی بموج آمده، همی ترسید كه مناجات بسر آید و سخن بریده گردد همی در سخن و سئوال آویخته بود از پس هر سؤالی سؤالی دیگر می كرد، از « ربّ اشدح صدری » تا آنجا که : گفت : « واشر که فی امری »، تاربّ العزّة درد عشق و سوز عشق و شوق ویرا این مرهم : برنهاد كه : « قد اوتیت سؤلك یا
موسی
»
ای
موسی
هرچه خواستی دادم و هرچه خواهی می دهم ربّ العزّة همین كرامت كه با
موسی
كرد باامّت
محمّد
كرد گفت : « و آتیكم من كل ماسألتموه » ای
محمّد
امّت ترا گرامی كردم : كه هر كرامت كه با
موسی
كردم، و هر نواخت
p.135
كه بروی نهادم، باامّت تو بقدر ایشان همان كردم، با
موسی
گفتم : « القیت علیك محبّة منّی »
باامّت تو گفتم : « یحبّم و یحبونّه »
با
موسی
گفتم : « لانخف انك من الآ منین »
با امّت تو كفتم : « اولئك لهم الامن »
با
موسی
گفتم : « و قربناه نجیاً »، باامّت تو گفتم : « و اسجدواقترب و نحن اقرب »، با
موسی
گفتم. « اجیبت دعوتكما »
با امّت تو گفتم : « فاستجاب لهم ربّهم »
با
موسی
گفتم : « لاتخافا اننی معكما »، با امّت تو گفتم : « انّ الله مع الذّین اتقوا »،
موسی
را گفتم : « و انجینا
موسی
و من معه »،
امّت ترا گفتم : « و كذلك ننّجی المؤمنین »،
موسی
با ما گفت : « و عجلت الیك ربّ لترضی »،
با امّت تو گفتم : « اقد رضی الله عن المؤمنین ».
قوله : « و فتنّاك فتوناً » ای ــ طبخناك با لبلاعطبخاً حتّی صرت صافیاً نقیّاً فاستخلصناك لناحتّی لاتكون لغیرنا. ای
موسی
ترا در كوره بلابردیم و با خلاص نهادیم، تادردلت جزمهر ما و برزبانت جز ذكرمانماند، آن بلاها و فتنها كه برسروی نشست چه بود، اوّل كه ویرا زادند متواری زادند در خانه تاریك بی چراغ، بی نوا، و بی كام، مادر را نمی بایست كه پسر بود از بیم
فرعون
كه پسر انرا می كشت، او را در تابوت كرد و بدریا افكند، منزل اولش دریا بود دشمن اورا برگرفت چون چشم باز كرد شمشیر و نطع دید، منزل اوّل دریا، منزل دوم شمشیر و نطع و دیدار دشمن، منزل سوم بیم از قبطیان كه ازیشان یكی را كشته بود، وانگه بگریخته بپس وانگران، دل آشفته و جان حیران، پای برهنه وشكم گرسنه، هیچ ندانست كه كجا می رود تارسید بمدین، بمزدوری شعیب وشبانی، از سرسوز وحسرت بر توالی محنت گفت :
بهر كوئی مرا تا كی دوانی
زهرزهری مرا تاكی چشانی
برو داندازی اوّل تو رهی را
پس آنگه بربر دشمن نشانی
وزان پس افكنی او را بغربت
بمز دوری شعیب و بشبانی
شبانی را كجا آن قدر باشد
كه توبی واسطه ویرا بخوانی
p.136
پس اورا اوری برطور سینا
هزاران تو سخن باوی برانی
و گر كوید زتو دیدار خواهم
جواب آید كه
موسی
لن ترانی
اورا چنین در بلاء لطف آمیغ می داشت، و بزخم شفقت آمیز می پیراست، و با نواع بلیّات می شست، آن همه از چه بود، از آن كش خود را می بایست، همانست كه گفت : « و اصطنعتك لنفسی » ای
موسی
نه در می بایستی كم می بایستی ترا بگزیدم، نه ترا بلكه خویشتن را.
از آن بود كه سر برادر گرفت و او را بقهر بخود كشید و ازو نگفت چرا كردی، بیك مشت چشم
عزرائیل
برافكند، نگفت چرا كردی، الواح توریة بر زمین زد نگفت چرا زدی، آری در پردهٴ دوستی كارها رود كه آن همه بیرون از پرده دوستی تاوان بود، و در پناه دوستی محتمل بود.
شعر :
و اذا الحبیب اتی بذنب واحد
جاءت محاسنه بالف شفیع
قوله : « فقولاله قولاً لیناً » الایة ... عن
وهب بن منبه
.
قال : لما بعث الله
موسی (ع)
الی
فرعون
قال له و اسمع كلامی و احفظ و صیتّی و ارع عهدی، فانی قد وقفتك الیوم منّی موقفاً لاینبغی لبشر بعدك ان یقوم مقامك منّی ادنبتك و قرّ بتك حتّی سمعت كلامی و كنت باقرب الامكنة منّی فانطلق بر سالتی فانك بعینی و سمعی و انّ معك نصری و انّی قد البستك جبّة من سلطانی، تستكمل بها القوة فی امری، فانت جندعظیم من جندی بعثتك الی خلق صغیف من خلقی، بطر نعمتی و امن مكری و انكر ربوبیتی و عبد دونی وزعم انّه لا یعرفنی و انّی اقسم بعزّتی لولا الحجة و العذر الذّی و ضعته بینی و بین خلقی لبطشت به بطشة جبّار یغضب لغضبه السماء و الارض و الجبال و البحارفان اذنت للسّماء حصبته، وان اذنت للارض ابتلعته و ان ذنت للجبال دمّرته، وان اذنت للبحار غرّقته، ولكنّه هان علیّ و سقطمن عینی و وسعه حلمی و استغنیت بماعندی وحقّ لی انا الغنّی لاغنی غیری، فبلغه رسالتی و ادعه الی عبادتی و توحیدی.
و حذرّه نقمتی و بأسی، واخبره انه لایقوم شئی لغضبی و ذكرّه ایاّی و قل له فیما بین ذلك « قولا لیّناً لعّله یتذكّرا و یخشی » و اخبر انّی الی العفو و المغفرة اسرع
p.137
الی الغضب و العقوبة ولا یروعنك ما البسته من لباس الدنیا، فان ناصیته بیدی لیس یطرف ولا ینطق ولایتنفس الاّ بعلمی و اذنی، وقل له اجب ربّك فانّه واسع المغفرة امهلك اربع مائة سنة وفی كلّها كنت تبارزه بالمحاربة و هو یمطر علیك السّماءِ ویتبت لك الارض و یلبسك العافیة لاتسقم ولاتهرم ولم تفتقر ولم تغلب و لوشاء ان یخلعك من ذلك اویسلبكه فعل، ولكنّه ذواناة و ذوحلم عظیم.
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 266 |
|
Del |
20 |
طه |
شانزدهم |
6 |
p.149
قوله : « منها خلقنا كم و فیها نعید كم »، بدان كه آدمی دو چیزست : جانست و تن
p.150
جان از نورست و نورعلوی، تن از خاك و خاك سفلی، جان خواست كه بر شود كه علوی بود، تن خواست كه فرورود كه سفلی بود، ملك تعالی و تقّدس بكمال قدرت خویش هر دورا بند یكدیگر ساخت، جان بندتن شد و تن بندجان، هردو بند.
جان و تن با یكدیگر قرار گرفتند تا روز مرگ كه عمربنده بسرآید و اجل دررسد این بند گشاده گردد، چنانكه مرغ از قفص بیرون آید جان از تن برآید سوی هوا شود، بآشیان خویش، تن راه زمین گیرد.
تاشود بامر كزخویش، جانرا درقندیل نور نهند واز درخت طوبی بیاویزند، تن را در كفن پیچند و بخاك سپارند، اینست كه ربّ العالمین گفت : « منها خلقنا كم وفیها نعید كم »
روزی چند برآید جان بنظاره تن آید.
حال تن دیكر گون بیند بنالد، گوید ای چشم عبرت ببن.
ای دیده نرگسین! آن دیدن تو كو؟
ای زبان حكمت گوی.
آن گفتار شیرین تو كو؟
ای روی پرنگار زیبا.
آن زیب و جمالت كو؟
ای بیامده از خاك و داشته برخاك و روزی یافته از خاك و باز گردانیده بخاك و نیست كشته بخاك.
شعر :
الیس من التّراب ابا تراب
خلقنا و المصیر الی التراب
فما معنی النّأسف ان دفنا
ترا بافی التّراب ابا تراب
چنانستی كه ملك میگوید جلّ جلاله : یكبار خاك راسبب هستی كنم، یكبار سبب نیستی، تاعالمیان بدانند كه قادر بر كمال منم، و هر بوده راهست كننده منم.
ای جوانمرد اگر زانكه ترا در گورستان گذری باشد، نگر تابچشم عبرت نگری در آن لشكر گاه، كه آن نه خاكست كه تو می بینی، آن تن عزیز انست، گوشت و پوست جوانانست، قدو بالای بناز پرورد گانست، موی و محاسن پیر انست،
شعر :
بلیناو ماتبلی النجوم الطّوالع
وتبقی الجبال بعد ناوالمصانع
p.151
ثابت بنانی
گفت : كه بگورستان بیرون آمدم بقصد زیارت، گوینده ای آوازداد كه : یا
ثابت
! لایغرّنّك صموت اهلها ـ فکم من نفس مغمومة فیها.
مجاهد
گفت : چون بنده را در خاك نهند، خاك باوی بسخن آید، گوید : انا بیت الدّودو بیت الوحدة و بیت الغربة و بیت الظلمة هذاما اعددت لك فماذا اعددت لی؟
اگر بنده در دنیا ذاكر بوده باشد ربّ العزة گوید : ملائكتی غریب قدنأی عنه الاهلون، وحید قدجفاه الاقربون، قدكان فی الدّنیا لی ذاكراً.
ای بنده بیچاره درمانده.
ای لشكر امیدت راه هزیمت گرفته.
ای رخت عمرت تاراج شده.
ای اسباب و كارت معطل مانده.
ای در سكرات مرگ جانت بلب رسیده.
ای زبان گویایت خاموش شده.
ای دل دانایت از فزع ساعت خون گشته.
همه رفتند و ماماندیم، همه بر گشتند و ما بروفائیم، همه بگذاشتند و مابر داشتیم.
عبدی تر كوك و عزتی و جلالی لانشرن علیك رحمتی.
« منها خلقنا كم و فیها نعید كم » آدمی هم قوالب است، هم و دایع، اجساد قوالبست، وارواح و دایع، فالقوالب نسبتها التربة، و الودایع صفتها القربة فالقوالب یربیها با فضاله، و الودایع یر بیهابكشف جلاله و لطف جماله، فللقوالب الیوم اعتكاف علی بساط عبادته، وللودایع اتّصاف بدوام معرفته.
عمل قوالب روزه و نمازست، تحفه و دایع رازو نازست، قوالب را گفت : « فاذا فرغت فانصب »، ودایع را گفت : « و الی ربّك فارغب » نواخت قوالب درنسیه نهاد كه می گوید عزّ جلاله : « و امّا من خاف مقام ربّه و نهی النّفس عن الهوی فانّ الجنّة هی المأوی »، و دایع جز بنقدوقت تن در نداد، تا گفت جلّ جلاله : « انا جلیس من ذكرنی، انا عند ظنّ عبدی بی و هومعكم اینما كنتم ».
در عهد ازل باقوالب قادروار گفت : من خدایم، باودایع دوست وار گفت : من دوستم آن اظهار ربوبّیت و قدرت است، واین اظهار مهر و محبّت، باقوا لب گفت شما آن منید، باو دایع گفت من
آن شماام
.
قوله : « اریناه آیاتنا كلها »
فرعون
را آیات قدرت و عجایب فطرت بظاهر
p.152
وی نمودیم، امّا دیدهٴ سرّ وی از دیدن حقایق آن بدوختیم تا بما راه نبرد.
و گرد درما نگردد، كه او شایسته بار گاه ما وسزای حضرت ما نیست، ما آن كنیم كه خود خواهیم، آنچه مراد مشیّت ماست می دانیم، و برضا و سخط كس ننگریم، هر كرا خواهیم، بهر چه خواهیم قهر كنیم، و كس را باسرار الهیّت خویش راه ندهیم.
فرمان آمد كه ای
خلیل
تو
نمرود
را دعوت كن.
ای
موسی
تو
فرعون
را دعوت كن.
ای
محمّد
(ص)
تو صنادید قریش را دعوت كن.
شما همی خوانید و آیات مهجزات می نمائید، من آنرا هدایت دهم كه خود خواهم، ای
نمرود
لعین.
ای مردود شقی كه دعوی خدائی میكنی، اینك پشه ای فرستادم تاسزای تو در كنار تو نهد.
ای
فرعون
طاغی باغی خویشتن بین! كه نعرهٴ « انّا ربّكم الاعلی » می زنی.
اینك پاره ای چوب از حضرت خود بدست
موسی
فرستادیم، تاقدد توپیش تونهد، ای صنادید قریش.
وای سروران كفر! كه قصد حبیب ما كرده اید و او را از وطن خود بتاحته اید و باندیشه هلاك او ازپی وی آمده اید، و دوست ما با صدّیق در آن غارغیرت رفته، ماعنكبوت ضعیف را از غیب بشحنگی وی فرستادیم، تادست دعاوی شما را فروبند دو سیایت قهر ربّانی برسر شما براند، آری در راه ما گاه عنكبوتی مبارزی كند، گاه پشه ای سپاه سالاری كند، گاه عصائی در صحرائی اژدهائی كند، گاه آبی فرمان برداری كند، گاه آتشی
مونسی
كند، گاه درختی سبز مشعله داری كند،
موسی
فرعون
را دعوت كرد، عصاوید بیضا در وی اثر نكرد، كه ناخواسته و نابایسته بود، بازسحره
فرعون
مست جادوئی گشته و بعزّت
فرعون
سو گند یاد كرده بامداد همی گفتند : بعرت
فرعون
« انّا لنحن الغالبون » و نماز دیگر می گفتند : « انّا آمنّا بر بّنا ».
و گفته اند سحرهٴ
فرعون
با آنكه در عین كفر بودند، باخبث جنابت نیز بودند، زیرا كه سحر جایگیر نیفتد تا ساحر جنب نبود، امّا چون باد دولت از مهب لطف و كرامت بوزیدنه سحر گذاشت نه ساحری، نه كفر ماند نه كافری، بامداد در جنابت كفر و انكار، شبانگاه برجنیبت ایمان
p.153
و استغفار.
قوله : « انّا آمنّا بربّنا لیغفر لنا خطایانا » اهمّ الاشیاءِ علی من عرفه مغفرته له خطایاه، هذا
آدم
امّا استكشف عن حاله و حلّ به ماحلّ قال : « ربنّا ظلمنا انفسنا وان لم تغفر لنا و ترحمنا لنكوننّ من الخاسرین » و هذا
نوح
(ع)
بعدمقاساته طول البلاءِ قال : « و الاّ تغفر لی و تر حمنی اكن من الخاسرین ».
و هذا
موسی (ع) قال : « ربّ انّی ظلمت نفسی فاغفر لی » و قال لنبینا (ص) : « و استغفر لذنبك »، و
قال
صلی الله علیه وسلّم
: نّه لیغان علی قلبی و استغفر الله فی الیوم سبعین مرّة و منّ علیه یقوله : « لیغفر لك ماتقدّم من ذنبك و ماتأخرّ.
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 267 |
|
Del |
20 |
طه |
شانزدهم |
6 |
p.169
قوله : « انّه من یات ربه مجرماً فنّ له جهنم لا یموت فیها ولا یحیی و من یأته مؤمنا قد عمل الصالحات فاولئك لهم الدرجات العلی » برذوق
ارباب معرفت
و
جوانمردان طریقت
این دو آیت اشارت بدو گروه است : گروهی كه صفت انتقام در گاه عزت ذی الجلال بایشان روی نماید تابحكم قهر پرده تجمل از روی كار ایشان بردارند و نقاب حشمت ازروی جاه ایشان فرو گشایند و رقم مهجوری برحاشیهٴ وقت ایشان كشند وقبلهٴ رد همه عالم گردانند، گهی در چنك قبض اسیر تحیر گشته، گهی از بیم قهر عین فزع شده، نه نواختی كه دلرا زندگی دهد، نه زهری كه نفس باو كشته شود، « لا یموت فیها ولا یحیی » نه روی آنكه باز گردد، نه زهرهٴ آن كه فراپیش شود،
بزبان بیچارگی ازسر درماندگی گوید :
از جام وجود خود نه مستم نه نیم
زیر لگد فلك نه پستم نه نیم
نه راحت جان نه درددل وای بمن
یارب چه كسم من كه نه هستم نه نیم
باز گروهیند كه تجلی نظر جمال لطف حق بدلهای ایشان پیوسته، نواختهای ایشان یكی امروز یكی فردا، امروز بر بساط انبساط، درروضه انس و ناز آرام گرفته و ازش اب خانهٴ محبّت هر ساعتی و لحظه ای جامهای مالامال از بهر ایشان روان كرده، و فردا در جنات مأوی و درجات علی صدرهٴ بقای ابد وحلّهٴ ملك سرمد پوشیده، برمتكای اقبال د ـ مشاهدهٴ ملك ذوالجلال نشانده، كاسات وصال متواتر، وخلعت افصال متوالی هر دمی نواختی و قبولی، هر لحظه فتو حی و وصولی، اینست كه رب العالمین جل جلاله گفت : « خالدین فیها و ذلك جزاء من تزكی »
امّا نشان استقبال این دولت و آثار یافت این رتبت و منزلت آنست كه بنده حجاب غفلت از راه خود بردارد و دلمن
p.170
خویش ازساق جدّ كشف كند و نفس خود را بآداب شریعت ریاضت دهد و داد دین از روزگار خرد بستاند و جهد كند كه اعملل و اقوال خود را بمعیار شریعت و مقتضی حقیقت راست كند، و حكم این آیت بر خود لازم گرداند و بداند كه ربّ العزة می گوید : « وانّی لعفاّ رلمن تاب و آمن و عمل صالحاً ثمّ اهتدی »
غفّار بنآءِ مبالغتست، اقتضای كثرت كند، یعنی كه الله فراخ بخشایش است، « و لمن تاب » فعل بنده است و فعل اقتضاء كثرت نكند، اشارت آیت آنست كه اگر بنده از روی ندامت یكبار بحق باز گردد، ربّ العزة از روی لطف و رحمت بارها بوی باز گردد، از بنده یك قدم در راه مجاهدت، و از الله تعالی هزار كرم بحكم عنایت، عبدی منك قلیل طاعة و منی جلیل رحمة، منك یسیر خدمته ومنی كبیر نعمة همانست كه
مصطفی (ص)
گفته است حكایت از كرد گار قدیم جّل جلاله : « من تقرّب الیّ شبراً تقربت الیه ذراعاً و من تقرّب الیّ ذراعاً تقربت الیه باعاً.
« وانی لغفار لمن تاب و آمن » معلومست كه توبه بی ایمان درست نیست، پس « آمن » اینجا چه فایده می دهد یعنی و آمن بانه لیس نجاته بتوبته و طاعته، انمّا نجاته بر حمته.
داند كه نجات وی نه بطاعت و جهد و بندگیست، بلكه بفضل و لطف الهی است ؛
غفار از عفراست و معنی غفر پوشیدنست و ستربروی نگاه داشتن، و پردهٴ عفو و رحمت بر اعمال و اقوال وی داشتن، هم طاعت و هم معصیت، كه نه خود معاصی بنده را بستر حاجتست كه طاعت ویرا هم بستر حاجتست، اگر آفات طاعت بنده پیش وی آرند از طاعت خود پیش از آن ترسد كه از معصیت.
عائشة روایت كند كه از :
مصطفی (ص)
پرسیدم معنی این آیت، « و الذّین یؤتون ما آتوا و قلوبهم و جلة » هوالرّجل یزنی و یسرق و یشرب الخمر؟
قال لاهو الرجل یصلی و یصوم و یتصدّق و یخاف آن لاّ یقبل منه.
رابعهٴ عدویه
بسیار گفتی : استغفر الله من قلّة صدقی، فی قولی استغفر الله، بدان ای جوانمرد كه پرده دواست یكی برداشته، وهر گز مبادا كه فرو گذارند.
یكی
p.171
فرو گذاشته وهر گز مباد! كه بر گیرند.
آن پردهٴ برداشته، حجاب فكرت است از پیش دلهای موحدان و سینه های مؤمنان برداشته، و آن پرده فرو گذاشته، ستر كرم است پیش اقوال و اعمال عاصیان و مطیعان و صدیّقان و متقیان، پردهٴ كرم بحكم قهر قدم از پیش طاعت
ابلیس
برداشتند همه معصیت آمده.
من لم یكن للوصال اهلا
فكل احسانه ذنوب.
پرده عفو بحكم لطف و كرم پیش زلّت
آدم
فرو گذاشتند عنایت ازل زبان بر گشاد كه : « فنسی ولم نجد له عزماً ».
من لم یكن للفر اق اهلا
فكّل اعضائه قلوب
قوله : « و ما اعجلك عن قومك یا
موسی
» عتاب
موسی
است كه قوم را واپس گذاشت و از پیش ایشان برفت، بمیعاد حق تعالی شتافت، گفت : ای
موسی
! ندانستی كه من ضعیفانرا دوست دارم؟
شکستگانرا بیش نوارم.
پیوسته در دلهاشان می نگرم؟
هر كرا بینم در دل ایشان او را بدوست گیرم؟ تا
موسی
عذری داد كه « هم اولاء علی اثری » ما خلفتهم لتضییعی ولكنی « عجلت الیك ربّ لترضی »
خداوندا! تو خود دانائی وازسرّاین بنده آگاهی، كه باین عجله نه تصییع ایشان خواستم و نه ترك رعایت حق صحبت ایشان قصد داشتم.
لكن رضای تو خواستم و زیادت خشنودی توجستم، گفت ای
موسی
رضاء من در مرا عات دل ایشانست ؛ « اناعندالمنكسرة قلوبهم من اجلی، اناجلیس من ذكرنی »
ای
موسی
! چون مرا جوئی در دل ایشان جو، كه من در خلوت « و هو معكم » باذا كران نشینم، مونس دل درویشانم، یادگار جان عار فانم، حاضر راز محّبانم، نوردیده آشنایانم، مایهٴ رمیدگان وزاد مضطران و پناه ضعیفانم، ای
موسی
، هر كجا درویشی بینی افكندهٴ جور روزگار، خسته دهر او را غلامی كن، تا بتوانی مفارقت وی مجو، صحبت او را خریداری كن، كه آن نهاد وی خزینهٴ اسرار ازلست و تعبیهٴ بازار ابد، با
مصطفی (ص)
همین وصیّت رفت « ولاتمد عیناك عنهم »
ای محمد! نگر تا دوچشم خویش از ایشان بنگردانی، و ایشانرا بدیگران
p.172
نفروشی، كه ایشان بر كشیدگان ذكر مااند، نام نهادگان فضل مااند، آراستگان لطف مااند، برداشتگان مشیّت مااند، ازعلم آمده، برتقدیر عرض كرده، ازارادت نشان یافته، ازحكم توقیع برکشیده، درازل پدیدآوردهٴ علم من، امروز موجود امرمن، فردا نگاه داشتهٴ حكم من، علم ولایت ازل دارد.
امر ولایت وقت دارد، حكم ولایت ابد دارد، سلطان كه خاصگیان دارد هر یكی را ولایتی دهد، ولایت سه است : ولایت ازل، ولایت وقت، ولایت ابد.
ای علم تو جانب ازل گیر، ای امر توراه وقت گیر، ای حكم تو دامن ابدگیر ؛ ای
آدمی
ترا سه صفت دادم و آخر بخودت رسانیدم : اول بسلطان علم سپردم، پس بپادشاه امر دادم، پس بشاهنشاه حكم تسلیم كردم، پس این ندا در عالم دادم كه : « وانّ الی رّبك المنتهی »
ای علم تو با مرده، ای امر توبحكم ده، ای حكم توبمن ده، علم همه صفاست، امر همه بلاست، حكم همه بقاست، كه داند كه درین اسرار چه تعبیه هاست.
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 268 |
|
Del |
20 |
طه |
شانزدهم |
6 |
p.185
قوله تعالی : « یوم ینفخ فی الصّور » الایة نفخ
اسرافیل
در صورنشان قیامتست، واظهار سیاست وهیبت الهیت.
یكبار بدمد همه زندگان مرده شوند، باردیگر بدمد همه مردگان زنده شوند، صوریكی، و دمنده یكی، و آواز یكی، گاه زنده مرده شود، گاه مرده زنده شود، تابدانی كه احیا وافناء خلق بقدرت ملكست نه بنفخهٴ ملك. آن صیحه
اسرافیل
بمشرق همچنان رسد كه بمغرب، و بمغرب همچنان رسد كه بمشرق، شرقیان همچنان شوند كه غربیان، غربیان همچنان شوند كه مشرقیان، خلق را درسماع آن صیحه تفاوت نه، یكی را دورتر و دیگری را نزدیكتر نه، این چنانست كه قدیسان ملأ اعلی حافین، وصافین كر وبیان و روحانیان خدایرا میخوانند و آن ذرّه كه زیر اطباق زمینست درتحت الثری اورا میخواند، نه خواندن آن ذرّه از سمع الله دورتر، نه خواندن عرشیان بسمع او نزدیكتر.
از این عجبتر مردی بود درصدر این امت نام اوساریه.
بصحرای نهاوند جنك میكرد
عمر خطاب
درمسجد مدینه برمنبر خطبه می كرد واین قصّه معروفست، تا آنجا كه گفت یاساریة الجبل الجبل، رب العزة از مدینه تانهاوند حجابها برداشت، تاساریه آواز
عمر
بشیند دور چون نزدیك و نزدیك چون دور.
همچنین
اسرافیل
وصور، از آدمیان دورلكن نفخهٴ وی بایشان نزدیك تابدانی كه كار در رسانیدنست نه دردمیدن و گفته اند كه آوازصورنفخهٴ هیبتست و اظهار سیاست، و بنفخهٴ هیبت كسی رازنده كنند كه ببعث ونشور ایمان ندارد
p.186
وازقیامت وهول رستاخیر نترسد، اما بندهٴ مسلمان كه ببعت ونشور ایمان دارد واز احوال واهوال رستاخیز پیوسته ترسان ولرزان بود، اورا كه بیدار كنند بآواز فریشته ٴ رحمت، بنعت لطف و كرامت بیدار كنند.
هرمؤمنی را فریشته ای آید بسر خاك وی باهزاران لطف و رحمت و انواع كرامت كه یاولی اﷲ خیز، كه الله تعالی ترا میخواند.
قوله : « ویسئلونك عن الجبال فقل ینسفها ربی نسفا » الایة.
از روی ظاهر هیبت و سطوت عزت خود بخلق مینماید، وازروی باطن بندگان و دوستان خود را تشریف میدهد كه ما این زمین را فراش شما گردانیدیم، و بساط شما ساختیم.
چون شما نباشید بساط بچه كار آید، آسمان سقف شما ساختم، ستاره دلیل شما، آفتاب طباخ شما، ماه شمع رخشان شما، چون شما رفتید شمع بچه كار آید، ودلیل چه كند، بساطی كه برای دوست كردند چون برفت ناچار برچینند، چون شما رفتید ما این بساط برگیریم كه نه كسی دیگر را خواهیم آفرید.
« هوالذی خلق لكم مافی الارض جمیعاً » آسمان و زمین و ماه و آفتاب و جبال راسیات و بحار زاخرات دلالهٴ راه شما بودند هریكی رامشعله ای دردست نهاده و فراراه شما داشته.
فردا كه وقت نظر بود همه را از پیش تو برگیریم، گوئیم خبررفت و نظر آمد.
برهان وقتی باید كه عیان نبود، چون عیان آمد برهان چه كند، دلاله چندان بكار آید كه دوست بدوست ترسیده است، اما چون دوست بدوست رسید دلاله را چكند، چون روزگار روزگار خبر بود هدهد درمیان باید تا خبر دهد، امّا چون عهد نظر آمد هدهد بكار نیاید.
مصطفی
(ص)
تابمكّه بود
جبرئیل
آمد شدی می داشت چون بسدرهٴ منتهی رسید
جبرئیل
بایستاد، گفت ما اكنون حجاب گشتیم دوست بدوست رسید واسطه بكار نیست، و دلاله اكنون جزحجاب نیست.
« یومئذلاینفع الشفاعة الاّمن اذن له الرحمن » الایة.
مصطفی (ص)
گفت : « انّ الرّجل من امتی لیشفع للفئام من الناس فیدخلون الجنّة بشفاعته. وانّ الرّجل لیشفع للقبیلة وانّ الرّجل لیشفع للعصبة، وانّ الرّجل لیشفع لثلاثةنفر، و للرّجلین و للرّجل »
وروی انّ من هذه الاّمة لمن یشفع یوم القیامة لاكثر من ربیعة ومضر، فیشفع كل رجل علی قدر عمله.
وعن
p.187
جابر
قال : كناحول رسول الله فقال : « الاانّه مثلّت لی امتّی : فی الطین و علّمت اسمآء هم كماعلّم
آدم
الاسمآء كلها، وعرضت علی الرایات وانّ الفقیر من الفقراء لیشفع لعدد مثل ربیعة ومضر، فلاتز هدوافی فقر اءالمؤمنین ».
می گوید درامت من كس باشد كه فردای فیامت بعد دربیعة ومضر بشفاعت وی دربهشت روند، چون عظمت چاكران اینست وشرف ایشان بدر گاه عزت چنین است، حشمت وحرمت وشرف
سید اولین و آخرین
در مقام شفاعت خود چونست؟
گوئی دران می نگرم كه فردا دران عرصه عظمی و انجمن كبری
سیّد ص
لوات اﷲ علیه طیلسان شفاعت برسفت شفقت افكنده و آن بیچارگان و عاصیان امت دست دردامن. شفاعت وی زده : و
سید (ص)
همی گوید تا یكی مانده من نروم، شفاعتی لاهل الكبائر من امتی، وازحضرت عزت ذی الجلال این نداء لطف روان : « ولسوف یعطیك ربّك فترضی »
ای
محمد
چندانكه میخواهی می بحشم و آنچه میگوئی می پذیرم،
ای
محمد
سوختگان در گاه ماراگوی تادست تهی آرید برما، كه مادست تهی دوست داریم، فروشندگان دست پر خواهند، بخشندگان دست تهی،
ای
محمّد
درازل همه احسان من، درحال همه انعام من، درابد همه افضال من، اشارت بدرگاه بی نهایت بحكم رأفت و رحمت این است كه اگر صد سال جفاكنی، چون عذر خواهی گویم كس را درمیان شفیع مكن، تانداند كه توچه كرده ای آن روز كه مرا شفیع باید من خودشفیع انگیزم « من ذاالّذی یشفع عنده الاّ باذنه »
آن روز كه شفیع انگیزم، عدد جفاهای تو باوی بنگویم، و گرنه شفاعت نكند زان كه حلم من كشد بارجفای تو شفیع نكشد، كرم من پوشد عیبهای توشفیع نپوشد.
درخبرست كه روز قیامت بنده ای را بدوزخ می برند،
مصطفی (ص)
اورا ببیند گوید : یارب امتّی امتّی. خطاب آید كه ای
محمد
ندانی كه وی چه كرده است؟ عدد جفاهای بنده با وی بگوید،
مصطفی (ص)
گوید : سحقاً، او كه شفیع تواست چون بداند جفاهای تو، چنین گوید.
پس بدان كه آلوده ملوث را نپذیرد كسی مگر من، معیوب را ننوازد كسی جز از من
p.188
« فتعالی الله الملك الحق »، علوه كبریاوهٴ، و كبریاوهٴ سناؤه، وعلاؤه مجده، وعزّته عظمته، كسی كه علوّ و كبریاء جلّ جلاله بدانست واعتقاد كرد، نشانش آنست كه همه قدرها در جنب قدر او غدربیند، همه جلالها در عالم جلال اوزوال بیند، همه كمالها نقصان، و همه دعویها تاوان داند، كه با كمال او كس را كمال مسلّم نیست وبا جمال او كس را جمال مسلم نیست.
الا كلّ شیئی ماخلا الله باطل.
اگر عزت می طلبی تر ادران نصیب نیست، كه عزّت صقت خاص ماست و ذبول و خمول و قلّت سزای شما،
ابلیس
دعوی عزّت كرد، دست در دامن تكبّر زد، بنگر كه باوی چه كردیم.
فرعون
خود را درصفت علو جلوه كرد، بنگر كه اورا بآب چون كشتیم،
قارون
بكنوز خود تفاخر كرد، بنگر كه او را بزمین چون فرو بردیم،
بوجهل
دعوی عزّت كرد، گفت درمیان قوم خود مطاع و عزیزم فردا در دوزخ باوی گویند : « ذق انّك انت العزیز الكریم ».
آری من تواضع الله رفعه الله،و من تکّبر وضعه الله.
« ولا تعجل بالقران من قبل ان یقضی الیك وحیه وقل ربّ زدنی علماً »
مصطفی عربی
،
رسول قرشی
، كه آسمان و زمین كه آراستند باقبال و افضال و عصمت و حرمت وی آراستند، خطبهٴ سلطنت در كونین بنام وی كردند، اسم اورا شطرسطر توحید ساختند. علم اوّلین و آخرین دروی آموختند و منّت بروی ننهادند كه : « و علّمك مالم تكن تعلم » با این همه منقبت و مرتبت او را گفتند : از طلب علم فرو منشین زیادتی طلب كن.
« وقل ربّ زدنی علماً » تا بدانی كه لطایف و حقایق علوم را نهایتی نیست،
مصطفی (ص)
گفت : « انّ من العلم كهیئة المكنون لایعرفه الاّالعلماء با الله فاذانطقوا به لم ینكره الاّاهل الغرة بالله.
وقال
(ص)
: لایشبع عالم من علم حتی یكون منتهاه الجنّة ».
و گفته اند كه بر زبان
سیّد ص
لوات الله علیه این كلمه برفت كه : « انا اعلمكم با الله واخشا كم »، واین كلمه اگرچه
سیّد (ع)
از روی تواضع گفت شكر نعمت معرفت رنگ دعوی داشت، ربّ العزة آن نكته ازوی در نگذاشت و بحكم
p.189
غیرت او را از سرآن دعوی فراداشت گفت : « قل ربّ زدنی علماً » ای
محمد
برمقام افتقار بنعت انكسار دعاكن وازما زیادتی علم خواه، چه جای دعوی است و دعوی كردن خویشتن دیدنست، و بنده باید كه در همه احوال نظارهٴ الطاف ربّانی كند نه نه نظارهٴ خود، كه هلاك در خویشتن دیدنست و نجات در الله تعالی دیدن.
و فرقست میان
مصطفی (ص)
و
موسی
كلیم
،
موسی
چون دعوی علم كرد، ربّ العزة حوالت او بر
خضر
كرد و بدبیر ستان
خضر
فرستاد، تا میگفت : « هل اتّبعك علی ان تعلمن ممّا علمت رشدا ».
و
مصطفی (ص)
را حوالت برخود كرد گفت : « قل ربّ زدنی علما ».
قوله : « ولقد عهدنا الی
آدم
من قبل » تا آخر ورد قصّه
آدم
است و عهد نامهٴ خلافت وی، اوّل باوی خطاب هیبت رفت، تازیانهٴ عتاب دید قدم در كوی خوف نهاد وزاری كرد، باز اورا بزبر لطف نشاند عنایت ازلی در رسید، تاج اصطفا دید بربساط رجاشادی كرد، آری كاریست رفته وحكمی درازل پرداخته، هنوز
آدم
زلت نیاورده كه خیّاط لطف صدرهٴ توبة او دوخته، هنوز
ابلیس
قدم درمعصیت ننهاده بود كه پیلور قهر معجون زهر لعنت وی آمیخته.
ابتداء آثارعنایت ازلی درحق
آدم
صفی آن بود كه جلال عزّت احدیت بكمال صمدیت خویش قبضه ای خاك بخودی خود ازروی زمین بر گرفت، « انّ الله تعالی خلق
آدم
من قبضة قبضها من جمیع ادیم الارض ».
آنگه آنرا نخست درقالب تقویم نهاد چنانكه گفت : « لقد خلقناالانسان فی احسن تقویم »، پس آنرا در تخمیر تكوین آورد كه : « خمّرطینة
آدم
بیده اربعین صباحاً »، پس شاه روح را درچهار بالش نهاد او بنشاند که : « ونفخت فیه من روحی ».
پس منشور خلافت و سلطنت او در دارالملك ازل بر خواند كه : « انّی جاعل فی الارض خلیفة ».
اسامی جملهٴ موجودات بقلم لطف قدم برلوح دل او ثبت كرد كه : « و علّم
آدم
الاسمآء كلّها » مسبحان و مقدسان حظائر قدس وریاض انس را درپیش تخت دولت او سجده فرمود كه « واذقلنا للملائكة اسجد وال
آدم
» این همه مرتبت ومنقبت ومنزلت می دان كه
p.190
نه درشأن گل را بود، كه آن سلطان دل را بود، لطیفه ای ازلطائف الهی، سرّی از اسرار پارشاهی، معنئی از معنیهای غیبی، كه در سترسرّ « قل الرّوح من امر ربّی » بود، در سویدای دل آدم ودیعت نهاد، وبرزبان مطهر
مصطفی (ص)
از آن سرّسر بسته این نشان باز داد كه : « خلق الله
آدم
علی صورته » ملاء اعلی چون آن بزرگی و علاء وی دیدند، ارواح خود را نثار آستانهٴ مقدّس خاك كردند. ای جوانمرد
آدم
خاك بود، چندانكه قالب قدرت ندیده بود، ودرپرده صنع لطیف نیامده بود، و نور سرّعلم بروی نتافته بود، وسر مواصلت و حقیقت معیت محبت روی ننموده بود.
اكنون كه این معانی ظاهر گشت و این در حقایق در درج دل وی نهادند، اورا خاك مگو، كه اورا پاك گو، اورا احماء مسنون مگو، كه اورا لؤلؤ مكنون گو.
اگر كیمیا كه مصنوع خلقست می شاید كه مس را زر كند، محبّتی كه صفت حقست چرا نشاید كه خاك را از كدورت پاك كند، وتاج تارك افلاك كند، اگر از گلی كه سرشته تواست گل آید، چه عجب گراز گلی كه سرشته اوست دل آید.
پیری
را پرسیدند ازپیران طریقت كه
آدم صفی (ع)
با آن همه دولت ورتبت و منزلت وقربت كه اورا بود نزدیك حق جلّ جلاله، نداء « وعصی
آدم
» بروی زدن چه حكمت داشت.
پیر
بزبان حكمت برذوق معرفت جواب داد كه : تخم محبّت درزمین دل
آدم
افكندند واز كاریز دید گان آب حسرت برو گشادند، آفتاب « واشرقت الارص بنور ربّها » بر آن تافت، طینتی خوش بود قابل تخم درد آمد، شجرهٴ محبّت بررست هوای « فنسی » آنرا در صحرای بهشت بپرورد، آفتاب « فلم نجدله عزماً » آنرا خشك كرد، پس بداس « ثمّ اجتباه ربّه » بدرود، آنگه بباد « فتاب علیه وهدی » پاك كرد، آنگه خواست كه آنرا بآتش پخته گرداند، تنوری از سیاست « وعصی
آدم
» بتافت و آن قوت عشق در آن تنور پخته كرد هنوز طعم آن طعام بمذاق
آدم
نرسیده بود كه زبان نیاز برگشاد گفت : « ربّنا ظلمنا انفسنا » و گفته اند كه آدم را دو وجود بود : وجود اول دنیا را بودنه بهشت، وجود دوم بهشت را.
فرمان آمد كه ای
آدم
از بهشت بیرون شو بدنیا رو وتاج و كلاه و كمر درراه عشق درباز، و با
p.191
درد و محنت بساز، آنگه ترا بدین وطن عزیز ومستقرّ بقاباز رسانیم با صد هزار خلعت لطف و انواع كرامت علی رؤس الاشهاد بمشهد صد هزار و بیست واند هزار نقطهٴ نبّوت وذات طهارت ومنبع صفوت.
فردا
آدم
را بینی با ذریّت خود كه در بهشت میرود و ملائكهٴ ملكوت بتعجّب می نگرند ومی گویند : این مرد فردست، كه بی نوا وبی برگ از فردوس رخت برداشت.
ای
آدم
بیرون آوردن تو از بهشت پردهٴ كارها و سرّ رازها است، زیرا كه صلب تو بحر صد هزار و بیست واند هزار نقطه درّنبّوت است.
رنجی بر گیر، وتاروزی چند گنجی بر گیر، همچنین
مصطفی عربی (ص)
را گفتند ای
محمد
!
مامكّیانرا بر گماشتیم تا ترا ازمكّه بیرون كردند، وفرمودیم كه بمدینه هجرت كن، لباس غربت درپوش و بزاویهٴ حسرت
بوایوب انصاری
رو، این همه تعبیهٴ آنست كه روز فتح مكّه ترا باده هزار مرد مبارزتیغ زن بمكّه باز آریم تا صنادید قریش و رؤساء مكّه تعجب همی كنند كه این مرداست كه تنها بگریخت اكنون بنگرید كه كارش بكجا رسید.
همچنین روح پاك مقدس را گفتیم : تو معدن لطافتی و منبع روح و راحتی ترا كه بوطن غربت فرستادیم، ودر صحبت نفس شور انگیز بداشتیم، ودرین خاكدان محبوس كردیم، مقصود آن بود كه بآخر كار باصد هزار خلع الطاف و تحف مبار و هدایاء اسرار بحضرت خود باز خوانیم، كه : « یا ایتّها النّفس المطمئنّة ارجعی الی ربّك ».
ای
آدم
اگر ترا از بهشت درصحبت مار و
ابلیس
بدنیا فرستادیم، درصحبت رحمت و مغفرت و بدرقهٴ اقبال و دولت باز آوردیم.
ای
محمّد
اگر ترا از مكّه بصفت ذلّ بیرون آوردیم، بافتح وظفر ونصرت بصفت عزّباز آوردیم.
ای روح! عزیز اگر ترا درین خاكدان و منزل اندوهان و بیت الاحزان فراق روزی چند مبتلا كردیم، و مدتی درصحبت نفس اماره بداشتیم، بآخر درصحبت رضا و بدرقهٴ خطاب « ارجعی الی ربّك » بجوار كرامت باز آوردیم.
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (8) |
| 269 |
|
Del |
20 |
طه |
شانزدهم |
6 |
p.200
قوله : « و من اعرض عن ذكری فانّ له معیشة ضنكا » الایة. قال
جعفر الصادق
(ع)
فی هذه الایة : لوعر فونی مااعر ضواعنّی و من اعرض عنّی رددته الی الاقبال علی ما یلیق به من الاجناس و الالوان. هر كه او را شناسد در همه حال او را یاد كند وزهمه یادها جزیاد او اعراض كند، هر كه او را داند پیوسته ذاكراو بود و براداء فرایض و نوافل مواظب بود، و قدم خود را بگذارد، حقوق او مطالب بود، و هر كه در همه عمریك طرفةالعین روی از ذكر حق بگرداند و بذكر خلق آرد مخدّره معرفت روی از وی بپوشد كه هر گزازآن جمال بهره نیابد.
هذالمن اعرض عن ذكره فی جمیع عمره طرفة عین فكیف حال من لم یقبل علی ذكر الحق فی جمیع عمره طرفة عین.
خطاب آمد از جبّار كاینات با آن
مهتر عالم
نقطهٴ دایرهٴ حادثات كه : ای سیّد من نپسندم كه در دو كون اعتماد تو جز برما بود یا برزبان تو جز ذكر ما ودر دل تو جز مهر ما بود، همه را برتو بیرون آریم و همه را خصمان تو كنیم تا در دو كون جزازمات یاد نیاید، اول خویشان و تبار و نزدیكان وی رابر وی بیرون آورد تا چون از نزدیكان جفا بیند بر دوران خوددل ننهد، میخواست جلّ جلاله تاروی دل از خلق بگرداند
p.201
و سروی از كل عالم بازبندد و بخود پیوندد، فانّ الاتصّال بالحق علی قدر الانفصال عن الخلق.
واسطی
گوید : هر كه بدونگرد بخود ننگرد، هر كه یاد او كند یاد خود فراموش كند، یاد خود و یاد خلق تخم غمانست، یاد یاد حقسّت دیگر همه تاوانست، اگر نه درازل ترا یاد كردی ترا زهرهٴ یاد كرد او كی بودی، اگر نه این توقیع رفیع ازحضرت عزّت روان گشتی كه : « فا ذكرونی اذكر كم » كه یارستی ذكروی بخواب اندر بدیدن یا نام وی بخاطر بگذرانیدن، خلقی بودند درمهامهٴ حیرت ودر ظلمات فكرت، همی لطف ربّانی ومدد یزانی سفری كرد بعالم خاك، یتیم
بوطالب
درّیتیم هر طالب گردانید،
آن سیّد كونین
چون درآمد سفره بیفكند وصلا آواز درداد، خواجگان قریش چون
بوجهل
و
بولهب
و امثال ایشان اجابت نكردند، گفتند خواجگان و مهتران ننگ دارند كه بدعوت گدایان حاضر آیند، آن صلا گفتن
مهتر كونین
در اقطار عالم طوافی كردهر كجا سوخته ای بود اجابت كرد،
بلال جشی
صلای مهتر بشنید روی براه آورد،
صهیب
در روم
بشنید، سر گردان درتك و پوی افتاد.
سلمان از فارس
عاشق وار روی بحضرت نهاد، چون دررسیدند برسفره نشستند و آن دولت دست درهم زد و آفتاب سعادت در آسمان ارادت بكمال رسید، آن صنادید و كردنگشان درنگرستند بی دولتی خود در جنب دولت ایشان بدیدند، حسدبردند خواستند كه ایشانرا از آن سفره برانگیزانند گفتند ای
محمّد
ایشانرا بران تا مابا تو همسایگی كنیم، ما را عار می آید كه با كدایان نشینیم.
مهتر
از غایت حرص كه بر اسلام داشت خواست كه آن كار پیش گیرد، از حضرت عزّت خطاب آمد كه : گرد آزار دل سوختگان مگرد كه كریمانرا عادت نبود كه گدایانرا از سفره برانگیزانند.
« ولاتطرد الذین یدعون ربّهم » ای
محمد
این درویشانرا مران كه زندگانی ایشان بذكر ماست.
ولاتطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا.
و آن خواجگان را فرمان مبر كه دل ایشان از ذكر ما خالیست.
درویشانرا صفت اینست كه : « یذ كرون الله قیاماً وقعوداً » عادتشان اینست كه
p.202
« یدعون ربّهم بالغداة و العشی ».
سیرتشان اینست : « ویؤثرون علی انفسهم ».
حاضلشان اینست كه « یحبهم و یحبونه ».
بازخواجگان قریش را صفت اینست.
« یحاربون الله و رسوله ویسعون فی الارض فساداً » همتشان اینست كه : « لیثبتوك اویقتلوك اویخر جوك » حاصلشان اینست، « ومن اعرض عن ذكری » اینست « ونحشره یوم القیامه اعمی ».
قوله : « ولولا كلمة سبقت من ربّك » الایة... هركرا نواخت در ازل نواخت بفضل خود نه بطاعت او، هر كرا انداخت درازل انداخت بعدل خود نه بمعصیت او، هر كرا قبول كرد ازوی هیچ سرمایه نخواهد، وهر كرارد كرد ازوی هیچ سرمایه نپذیرد.
باش تا فردا كه فریشتگان سرمایه های خود بباد بردهند كه : ماعبد ناك حقّ عبادتك.
آدمیان خرمنهای طاعت خود آتش در زنند كه : ما عرفناك حقّ معرفتك انبیاء ورسل ازعلم ودانش خویش پاك بیرون آیند كه : لاعلم لنا. تا بدانی حق جلّ جلاله هرچه راست كند از آن خود راست كند، هیچیزاز كرد توپیوند كرد او نشاید اگر روابودی كه طاعت پیوند رحمت وی آمدی در خدائی درست نبودی، و اگر روا بودی كه معصیت توپیوند عقوبت او آمدی ترازو برابر آمدی، اگر رحمت كرد بفضل خود كرد نه بطاعت تو، و رعقوبت كرد بعدل خود كرد نه بمعصیت تو.
« فاصبر علی ما یقولون و سبّح بحمد ربّك » جای دیگر گفت : « ولقد نعلم انّك یضیق صدرك بمایقولون فسّبح بحمد ربّك » ای
محمد
ما می دانیم كه دل توبتنك میآید از گفتار ناسزایان وجهل بی حرمتان، تو صبر كن ودل خودرا بحمد وثنا و تسبیح ماتسّلی ده، هر گه ایشان قدم در كوی بی حرمتی نهند، تو قدم در حضرت نمازنه، تا راز نماز باراذی ایشان ازدل تو فرونهد.
بامداد وشبانگاه و در اطراف روز همه وقت، در همه حال خواهم كه حلقهٴ در ما كوبی ودر ذكر و ثناء ما باشی.
ای
محمّد
اگر مكیّان ترا ناسزا گویند، باك مدار كه مالوح مدح و ثنآء تو بقلم لطف قدم می نویسیم، چون ایشان تخته هجو تو خواندن گیرند، تو سورة مدح و ثناء ما آغاز كن.
« فسبح بحمد ربّك » ای
محمّد
p.203
سینه ای كه در وی سوز عشق ما بود، سری كه دروی خمار شربت ذكر ما بود. دلی كه حریق مهر ومحبّت ما بود، جانی كه غریق نظر لطف ما بود، تنی كه پیوسته در ناز و راز ما بود، از كجا به اسماع گفت و گوی بیگانگان پردازد، یا جهل و بیهودهٴ ایشان در وی چه اثر كند.
« ولا تمدنّ عینیك » الایة ... این باز مرهمی دیگراست كه بردل درویشان می نهد، حقارت و مهانت دنیا فراخلق نماید، وعیب وعوار آن آشكارا می كند و دوستان خود را از دیدن و دوست داشتن آن منع می كند، می گوید : « زهرة الحیوة الدّنیا لنفتهم فیه »
این دنیا شكوفه ایست، تری و تازگی و زیبائی وی روزی چند بود، آنگه پژمرده شود و نیست گردد و فتنهٴ وی دردل بماند.
چه داری مهر بی مهری كزو بی جان شد
اسكندر
چه بازی عشق با یاری كزو بی ملك شد
دارا
.
رجوع الا غنیا ءالی الدنیا و رجوع الفقراء الی المولی، شتّان بین ذاوذا. تو انگران بهر چه شان پیش آید رجوع با دنیا كنند، درویشان بهمه حال دل با مولی دارند، ازینجا معلوم شود شرف درویشان بر تو انگران.
جنید ر
حمة الله
علیه، درویشی را بر تو انگری فضل نهادی،
و
ابن عطا
برخلاف وی تو انگری را بردرویشی شرف نهادی، روزی میان ایشان مناظره رفت
جنید
حجّت آورد كه
value="Muhammad (S)">
رسول خدا
میگوید : یدخل فقراء امتی الجنّة قبل اغنیائها بنصف یوم وذلك خمس مأیة عام.
گفت كسی كه در بهشت شود فاضلتر از آن كه پانصد سال در شمار بماند.
ابن عطا گفت لابل این فاضلتر كه در شمار بمانداز بهر آنكه آنكس كه در بهشت است درلذت نعمتست و آنكس كه در شمارست درلذت عتاب حقست، و با دوست سخن گفتن اگرچه درمقام عتاب بود وراء آنست كه بغیر دوست مشغول شدن ورچه درمقام نعمت بود، زیرا كه در بلاء دوست بودن خوشتر از آن كه درنعمت دوست بی دوست بودن.
جنید
جواب داد كه اگر توانگر را لذّت
p.204
عتابست درویش را لذت اعتذار است.
وذلك فیماروی
انس بن مالك
عن
النبی (ص)
قال : « انّ الله لیؤتی بالعبد الفقیر یوم القیامة فیستره من النّاس فی كنف منه ثم یعتذر الیه كماكان الرّجل یعتذر الی الرجل فی الدّنیا، فیقول عبدی و عزّتی و جلالی مازویت عنك الدّنیا لهوانك علیّ و لكن لما اعددت لك من الكرامة و الفضیلة، اخرج یا عبدی الی هذه الصفوف فانظر من اطعمك و سقاك او كساك لایرید بذلك الا وجهی فخذ بیده فهولك و النّاس یومئذ قدالجمهم العرق، فیخرج فیتخلل الصفوف و تیصفح وجوه النّاس، فازارأی رجلا قدصنع به شیئا من ذلك اخذ بیده فیقال قدوهب له. »
جنید
این خبر بدلیل آورد و گفت اگر با توانگر عتاب می كند از درویش عذر میخواهد، ولذت عذروراء لذت عتابست، زیرا كه عتاب با دوست و دشمن رود و عذر جز با دوستان نرود، این منع دنیا از درویشان نه از آنست كه دنیا از ایشان دریغ است.
لكن ایشان ازدنیا دریغند، همت ایشان به از دنیا، مراد ایشان به از عقبی، مقصود ایشان دیدار مولی.
لقمان سرخسی
را وقتی موی دراز گشته بود بر خاطر او بگذشت كه كاشكی در می بودی كه بگرمابه شدی و موی باز كردی هنوز این در خاطر تمام در نیاورده بود كه یك صحرا همه زر دید،
لقمان
دیده فراز كرد وبا خود گفت :
گرمن سخنی بگفتم اندرمستی
اشتر بقطار ما چرادر بستی.
« وامر اهلك بالصلوة و اصطبرعلیها » بنده را آموخت میفرماید و بر اظهار عبودیت و ملازمت طاعت می دارد، و تابنده شایسته و پسندیده نباشد اورا بردرگاه خود بخدمت بندارد، و بحضرت راز در نماز او را راه ندهد، چه دولتست و راء آن كه در روزی پنج بار، بار گیر بارگاه وصل بحكم فضل دردست ركابی لطف بكلبه عجزبنده فرستد، و این طغرای عزت برمنشور دولت اوثبت كند كه : قسمت الصلوة بینی و بین عبدی نصفین الحدیث.
موسی كلیم
را در وعدهٴ مناجات چهل روز در انتظار بداشت، چون نوبت باین امت رسید مائدهٴ انتظار برداشت، در شبانروزی پنج بار قدح مناجات بردست
p.205
ساقی لطف دمادم كرد كه : واسجد واقترب » واین نه تفضیل اعم است بر انبیاء لكن من كان اضعف فالرب به الطف.
رب الارباب كار ضعیفان چنان سازد كه جملهٴ اقویا از آن درتعجب آیند، صد هزار ملك مقرب در بحر ركوع وسجودغوص كردند و كس حدیث ایشان نكند واین گدای بی نوا ازخواب درآید و گوید آه كه بیگاه شد، ربّ العامین درمصحف مجد رقم اعزاز ازبر كسوة راز وی كشد كه : « تتجافی جنوبهم عن المضاجع » الایة.
« لانسئلك رزقاً نحن نرزقك » هر كه اعتقاد كرد كه رازق بحقیقت خداوند است ورزق همه ازوست واسباب بتقدیر اوست، نشان وی آن بود كه بهمگی دل بر وی تو كل كند واز اغیار تبتل كند، تا ربّ العزة كاروی میسازد و هردمی بانواع كرامت اورا می نوازد،
مردی بنزدیك
حاتم اصم
آمد گفت بچه چیز روزگار می گذانی كه ضیاعی وعقاری نداری؟
حاتم
گفت من خزانته. ازخزانه حق میخورم.
مرد گفت نان از آسمان بتو فرو. اندازد؟
حاتم
گفت لولم تكن له الارض لكان یلقی علیّ الخبز من السماء.
اگر زمین آن او نبودی نان از آسمان فرو انداختی.
فقال الرّجل، انتم تقولون بالكلام،
فقال
حاتم
لانه لم ینزل من السّماء الا الكلام فقال الرّجل انالااقوی علی مجادلتك.
فقال لان الباطل لایقوی مع الحق.
ای مسكیز هیچ بیماری صعب تر ازبیماری ضعف یقین نیست، یقین با حق درست كن و دست ترا.
اسم یقین است، علم یقین است، وعین یقینست و حق یقینست و حقیقت حق یقینست، اسم یقین عوام راست، علم یقین خواص راست، عین یقین خاص الخاص راست، حق یقین انبیاء راست، حقیقت حق یقین
مصطفی
راست، مرد كه مرد گردد بیقین گردد، یقین باید كه بزبان رسد تا گوینده آید، بچشم رسد تابیننده آید، بگوش رسد تاشنونده آید، بدست رسد تا گیرنده آید، بپای رسد تارونده آید.
مصطفی (ص)
گفت : عیسی (ع) برروی آب برفت و گریقینش زیادت بودی برهوا برفتی.
استاد
ابوعلی دقاق
گفت این اشارت بخود كرد یعنی شب معراج
p.206
ما كه برهوا میرفتیم از كمال یقین بود.
« قل كلّ متربص فتربصوا » الایة ... ارباب التفرقه ینتظرون نوب الایام، كیف یقتضیه حكم الافلاك و ماالذّی یوجبه الطبایع والنجوم.
والمسلمون ینتظرون مایبدو من المقادیر فهم فی روح التوحید و الباقون فی ظلمات الشّرك.
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 270 |
|
Del |
21 |
انبیآء |
هفدهم |
6 |
p.218
قوله : « بسم الله الل حمن الرحیم » اسم من له الثبوت الاحدی و الكون الصمدی، اسم من له البقاء الازلی و البهاء الابدی، اسم من له العلم و الحلم و الارادة و الطول و العزو السیادة، اسم من له القدرة و الحیاة و الاسامی و الصفاة، اسم من له الوجه ذوالجمال و القدر ذوالجلال، سبحانه هوالله الكبیر المتعال.
بنام خداوند ذوالجلال، قادر بر كمال، مفضل بانوال، صانع بی احتیال، قیوم بی گشتن حال، درذات وصفات متعال، موصوف بوصل جمال، منعوت بنعت جلال، كرد گارست و بزرگوار، رسنده بهر چیز و دانا بهر كار، پاك از انباز است و بی نیاز ازیار، خود بی یار و همه عالم را یار، آنجا كه دورست دیدهٴ یقین پردودست، و آنجا كه ناپیداست روی توحید گرد آلودست، پس انرا كه بكرم نزدیكست روزگار او همه سور و سرور است، و آنرا كه بفضل پیداست كار او نور علی نور است.
یا حبیبی ومونسی وعمادی
و غیاثی و معقلی ورجائی.
یاملاذی ومأملی ومرادی
ارحم الیوم ذلتی وبكائی
ای خداوند اعلم! ای مهیمن اكرم، ای صمد ارحم، هرانس كه نه با تو همه دردست وغم، صحبت كه نه درجوار تو همه اندوهست و ماتم.
جزیاد حدیث تو همه وزر است و ماتم، بادا روزی كه باز رهم ازلوح و قلم، بیابم صرف قدم بصدق قدم، آزار شوم از بند وجود و عدم، ازدل بیرون كرده حسرت وندم، در مجلس انس قدح
p.219
شادی بردست نهاده دمادم.
ب
داود
وحی آمد كه یا
داود
ذكری للذا كرین وجنتی للمطیعین و كفایتی للمتو كلین و زیادتی للشا كرین، ورحمتی للمحسنین وانسی للمشتاقین وانا خاصة للمحبین.
ای
داود
هم طالبان وقاصدان حضرت ما مختلفست و ما رنج كسی ضایع نكنیم هركس را آنچه سزای اوست و همت او بدو دهیم، اناعند ظن عبدی فلیظن بی ماشاء، ذاكران را گفتیم سلام وتحیت شمارا، مطیعانرا گفتیم نعمت جنت شما رامتو كلانرا گفتیم كرامت كفایت شما را، شاكرانرا گفتیم زیادت نعمت شما را، محسنان را گفتیم فضل و رحمت شما را، مشتاقانرا گفتیم انس و سلوت شما را، محبانرا گفتیم شما مرا من شما را.
من آن خداوندم كه ببندهٴ خود بفضل خود نزدیكم، ناخوانده بوی نزدیكم، ناجسته و نادر یافته بوی نزدیكم، بعلم نزدیكم واز وهمهادور، بهرهٴ محبان خودم وبهره رسان من دور، یاد من عیشست ومهر من سور، شناخت من ملك است ویافت من سرور، صحبت من روح است وقرب من نور.
قوله : « اقترب للنّاس حسابهم »
قال
یحیی بن معاذ
: حان لك ان تحاسب نفسك فقد مضی اكثر عمرك وتنزجر عن الغفلة، فقد نودیت ودعیت الی الانتباه نداءلم یبق لاحد معه عذر.
وهو قوله : « اقترب للناس حسابهم » فرحم الله عبداً حاسب نفسه قبل ان یحاسب، و وزن اعماله قبل ان توزن وانتبه من غفلته قبل ان ینتبه.
اولئك هم الابرار.
نزدیك آمد وقت حساب بندگان، و بندگان در خواب غفلتند اینك رستاخیز با هیبت روی نهاد بآفریدگان و ایشان مست شهوت، نه دیدهٴ آن كه صورت روزگار خویش به بینند، نه همت آن كه روزی شمار خود بر گیرند، نیكمردان و جوانمردان بحقیقت ایشانند كه از عرض گاه و خطرگاه قیامت بترسند، و ازبیم حساب فردا امروز حركات وسكنات خود بشمارند، لباس مراقبت درپوشند و گوش باقوال واعمال واحوال خود دارند وساحت سینهٴ خود را از لوث غفلت مطهر دارند، چون میدانند كه الله تعالی محصی انفاسست، و عالم بحواسست و آنرا روزشمار باز خواستست، بی اجازت شریعت یكدم نزنند.
وبی اذن حقیقت یكقدم ننهند، و
p.220
فقر وفاقت اختیار كردند، واین كلمات را مطالعت كردند، كه طوبی للفقیر فی الدنیا والاخرة، اما فی الدنیا فلا مؤنة علیه ولاخراج، واما فی الآخرة فلاعتاب معه و لاحساب.
می گوید خوشا عیشا كه هیش درویشانست هم در دنیا و هم در آخرت، در دنیا شغل طلب خراج و مؤنت نه، ودر عقبی اندوه حساب وباز خواست نه، وازین عجیبتر و بزرگوارتر كه ایشانرا لذت اعتذار است از حضرت ذی الجلال، چنانكه در خبر می آید : یؤتی بالرجل یوم القیامة فیقول الله عزوجل له عبدی لم ازو عنك الدنیا لهوانك زویتها عنك لصلاحك وصلاح دینك، « وهم فی غفلة معرضون » الغفلة علی قسمین : غافل عن حسابه لاستغر اقه فی دنیاه وهواه.
وغافل عن حسابه لاستهلا كه فی مولاه فالغفلة الاولی سمة الهجر، والغفلة الثانیة صفة الوصل، فالاولون لایستفیقون من غفلتهم الافی عسكر الموتی و هؤلاء لایر جعون من غیبتهم ابدالابد، لفنائهم فی وجود الحق جل وعلا.
غافلان دواند : یكی در كاردنیا وهوای نفس مستغرق، ازشغل دنیا با كاردین نپرداخته و در غرقاب شهوت بمانده، یعلمون ظاهراً من الحیوة الدنیا وهم عن الآخرة هم غافلون.
دیگر مردیست درمشاهدت جلال وجمال حق چنان مستهلك شده كه از وجود خود بی خبر گشته حق او را ازبود خود بیزار كرده نفایه حدث بینداخته و صفت قدم برداشته، یحول بین المرء وقلبه.
این حالت
مصطفی
(ص)
است شب قرب و كرامت كه او را بر گلشن بلند خرام دادند چون بمنزل قاب قوسین رسید و كبریا و عظمت آلهیت دید گفت : لااحصی ثناء علیك.
این عجب نگر همه ثناء الله تعالی ازوی می آموزند واو بعجز خود از ثنآء وی مقر آمد، این چگونه باشد چنانستی كه
سید
گفتی ما چون با خلق باشیم علم ایشان در جنب علم ما جهل نماید، ایشانرا شرط خاموشی باشد و مرا شرط گفتن، باز چون بحضرت عزت ذوالجلال رسیم، علم ماوعلم عالمیان درجنب علم قدیم حق جهل نماید، آنجا مرا خاموشی سزد واقرار بعجز دادن.
فرمان آمد كه ای
محمد
لااحصی اقرار بعجز است چنانكه اعوذبك منك : لااحصی ثنآء علیك : هنوز دربند
p.221
صفات خویش مانده ای و تا ازنظر صفات خویش پاك برنخیزی ما رانیابی.
آنگه
سید
گفت : انت كمااثنیت علی نفسك.
توچنانی كه خود را ستائی، مرترا وصف كردن هم تو توانی، آنی كه خود گفتی و چنانكه خود گفتی.
انی لااحصی تجریدست، انت كما اثنیت علی نفسك، تفرید است. و تابنده از غیر حق مجرد نگردد حق را فرد نگردد.
جویندهٴ تو همچو توفردی باید
آزاد زهر علت ودردی باید.
« قل ربی یعلم القول فی السّماء والارض »، درهفت آسمان وهفت زمین خداست خوانند كانرا پاسخ كننده و آوازها را نیوشنده و بشنوائی خود برازها رسنده، و خواهندگانرا بخشنده ــ یكی نعمت دنیا خواست یكی نعمت دین، دنیا چهارچیز است : صحت وعافیت، وامن وفراغت، نعمت دین هم چهار چیزست : درتن طاعت، برزبان شهادت، دردل معرفت، درسرمحبت، رب العزة بفضل و كرم خویش این نعمتها ازتو دریغ نداشت، تونیز بطمع زیادت شكرازوی دریغ مدار، كه میگوید جل جلاله « ائن شكرتم لازیدنكم ».
« فسئلوا اهل الذكر ان كنتم لاتعلمون » اشارتست بعلم شریعت كه آدمیان بآن مكرمند و دانایان در دو گیتی عزیز، از حق شنیده در تنزیل، وز
مصطفی
شنیده دربلاغ.
وزاستادان آموخته بتلقین، و گذشت ازعلم شریعت علم حقیقتست كه : « وعلمناه من لدنّا علما ».
علم شریعت آموختنی است. علم حقیقت یافتنی، علم شریعت بتلقینست، علم حقیقت از نوریقینست، این علم حقیقت آفتابی است كه مرد بنور عزت از آفاق دل بیند، وذات نبوت وصفات رسالت بشناسد، چون این شناخت پدید آمد جلال نبوت دامن درّاعهٴ وی در گوشهٴ پردهٴ خود بندد كه « العلماء خلفاء الانبیاء ».
و گفته اند اهل الذكر اهل قرآنند، ایشان كه در معانی و مبانی
قرآن
نظر كردند، وبلطایف وحقایق آن راه بردند وباحكام و مواعظ و زواجر آن كار كردند، تا رب العزة دلهای ایشان بنور حكمت روشن گردانید و چراغ معرفت
p.222
در باطن ایشان بیفروخت ومؤمنانرا بچراغ علم ایشان راه دین حق نمود ، تا اعلام قدرت و شواهد عزت ودلائل حكمت برایشان كشف گشت ، وباین تشریف واعزاز حق رسیدند كه رب العزة گفت : « لقد انزلنا الیكم كتاباً فیه ذكر كم »
این آیت اهل قرآن را تشریفی است بزرگوار و تهنیتی مهربار وبعزت عزیز كه خاك جهان غلام اقدام اهل قرآنست ، عرصه قیامت و صعید سیاست در آرزوی روی اهل قرآنست ، اقداح شراب كوثر مشتاق لبان اهل قرآنست ، درجات جنات مأوی و حورعین و اشجار وانهار سلسبیل وزنجبیل ، دربند انتظار اهل قرآنست ، وازین همه عزیزتر و بزرگوارتر ذات صمدی وصفات سرمدی در اشتیاق دیدار اهل قرآنست ، خود می گوید جل جلاله :
الاطال شوق الابرار الی لقائی
وانّی الیهم لاشد شوقاً .
« و كم قصمنا من قریة كانت ظالمة » نتیجهٴ ظلم خرابی وطنست ،
مصطفی
(ص)
گفت : « لوكان الظلم بیتاً فی الجنّة لسلط الله علیه الخراب »
وظلم صعب آنست كه بنده بر خویشتن كند كه بجای طاعت معصیت نهد تا رب العزة باطن وی خراب كند ، بجای توفیق خذلان نشیند ، شواهد معرفت رخت بردارد وسواس شیطان بجای وی رخت فرونهد ، اینست كه رب العزة گفت : « و انشأنا بعدها قوما آخرین » و گفته اند درین آیت محوواثباتست ، محو آنست كه گفت : « و كم قصمنا من قریة كانت ظالمة »
اثبات آنست كه گفت : « وانشأنا بعدها قوماً آخرین »
قومی جهان دارانرازین جهان می برند آن محواست ، دیگرانرا بجای ایشان می نشانند ، آن اثباتست .
وذلك معنی قوله : « یمحو الله مایشاء ویثبت » فی قول بعض المفسرین ، وقیل یمحو مایشاء من الباطل ، ویثبت مایشاء من الحق .
كقوله : « بل نقذف بالحق علی الباطل فیدمغه » ای ــ ندخل نهار التحقیق علی لیالی الاوهام ، فیتقشع سحاب الغیبة وینجلی صباب الابهام وتبرز شمس الیقین عن خفاء الظنون .
پیر طریقت
باین معنی اشارت كرده گفته بر خبر همی رفتم جویان یقین ، ترس ،
p.223
مایه وامید قرین ، مقصود ازمن نهان ومن كوشندهٴ دین ، ناگاه برق تجلی تافت از كمین ، ازظن چنان روز بینند واز دوست چنین .
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 271 |
|
Del |
21 |
انبیآء |
هفدهم |
6 |
p.232
قوله : « وله من السّموات والارض » الآیة ... له الحادثات ملكاً والكائنات حكماً وتعالی ان یتجمل بوفاق او ینتقص بخلاف، كائنات و محدثات موجودات و
p.233
متلاشیات در زمین ودرسموات همه ملك وملك اوست، رهی وبنده و چاكر اوست حقیقت ملك بنزدیك
ارباب معانی
قدرت است بر ابداع و اختراع، و این حقیقت صفت اوست وملك بسزا ملك اوست، بی خیل وخدم و بی طبل وعلم وبی سپاه وحشم، شاهان جهان چون لشكر عرض دهند خدم وحشم برنشانند، خیل وخول آشكارا كنند پس بملك وملك و نعمت وتنعم وسوار وپیاده ودر گاه و بار گاه خود سرافتخار برافرازند، وحق سبحانه وتعالی اطلال ورسوم كونرا آتش بی نیازی در زند و عالم هباءً منثور گرداند وغبار اغیار از دامن قدرت بیفشاند و زمام اعلام برسر مركب وجود كند، آنگه ندا درعالم دهد كه : « لمن الملك الیوم؟ »
پس هم خود بجلال عزّت خویش خودرا جواب دهد « الله الواحد القهار »
مؤمن چون اعتقاد كند كه همه حق و ملك اوست وعزّت عزّت اوست، سزای وی آنست كه لوح دعوی بشكند و بساط هوس درپیچد وسودای انیّت ازسر بیرون كند ودامن از كونین وعالمین در كشد، ننگش آید كه بمخلوق همچون خود سر فرود آرد، یادل در كسی بندد .
ومن قصد البحر استقل السواقیا.
غواص بلند همت که یادریای مغرق بجان ستد وداد کند تا گوهرشب افروز بدست آورد کی بشبه سیاه رنگ تن در دهد، نیكو سخنی گفت آن عزیز عهد كه : من عرف الحق لم یحتمل اذلال الخلق.
قوله : « لوكان فیهما آلهة الاّ الله لفسدتا » تا اگر در آسمان و زمین جز از الله تعالی خدایان بودی میان ایشان تنازع بودی و عالم همه خراب گشتی، این بر ذوق
جوانمردان طریقت
اشارتست بقطع علاقه ورفض اسباب و به
قال
السیاری
: حثك فی هذه الایة علی الرجوع الیه والاعتماد علیه وقطع العلائق والاسباب عن قلبك.
هر كرا دیده بر اسرار این آیت افتاد و توفیق رفیق خود یافت دیده ازنظر اغیار بردوزد وخرمن اطماع بخلق بسوزد وبا دلی بی غبار وسینه ای بی بار منتظر الطاف ومبار الهی بنشیند تا حق جل جلاله بلطف خودكار اومیسازد و دل اورا درمهر عهد می دارد، اعرابی را دیدند
p.234
دست در آستان كعبه زده و می گوید : من مثلی ولی اله ان اذنبت منانی، وان تبت رجانی وان اقبلت ادنانی، وان ادبرت نادانی، ان ربنّا لغفور شكور.
قوله : « لایسأل عمّا یفعل وهم یسئلون » ردقدر یانست وارشاد سنّیان، قدریان گفتند اگر كل حوادث باو حوالت كنیم خدای تعالی معیوب گردد گفتند شر ازما است وخیر ازو، همچنان كه گبران گویند خیر از یزدان وشر از اهرمن، القدریة مجوس هذه الامة.
قدری مر گبری را گفت مسلمان شو گفت تا او نخواهد چون مسلمان شوم؟
قدری گفت اومیخواهد لكن
ابلیس
نمی خواهد، گبر گفت پس من با خصم قوی ترم ضعیف راچه خواهم كرد.
اما ارشاد سنیان از آن رویست كه حق جل جلاله مالك بر اطلاقست اورراسد كه درملك خود چنانكه خواهد تصرف كند.
مصطفی (ص)
گفت : « لو عذبنی وابن
مریم
لعذبنا غیر ظالم »
بترس از خدای كه هرچه خواهد كند و كس را زهرهٴ اعتراضی نه، وبر حكم وی چون و چرا نه.
استحیی من الله لقربه منك وخف الله لقدرته علیك.
ازخدای شرم دار كه بتو نزدیكست وزخدای بترس كه برتو قادرست وبدان كه این كاری است رفته و بوده هركس را بمنزل خود رسانیده وموضع وی پدید كرده.
آنگه بسرراه معاملت باز آورده.
انبیاء كه آمدند نه كاری نو درین عالم آوردند یا خبری نودرسینهٴ تونهادند، بلكه آنچه درسینهٴ توبود بجنبانیدند و آنچه درحق نهاده بود ترا سوی آن خواندند.
« وما كنا لنهتدی لولاان هدانا الله»
امیر المؤمنین علی (ع)
را پرسیدند ازقدر گفت : سرّ الله فلانكشفه.
بحر عظیم فلاتلجه.
علم بشریت طاقت كشش وی ندارد، فهم و وهم آدمی هرگز بدان نرسد، و نداند هرچند پیش رود متحیرتر بود، هرچند بیش تصرف كند افتاده تر آید.
بارخ تو كیست جان جز كه یكی بلفضول بالب تو كیست عقل جز كه یكی بلهوس.
قوله : « ام اتّخذوا من دونه آلهة قل ها توابر هانكم » الایة ... الاشارة فیه الی التوحید الحق وافراد الرّب بوصف التفرّد و نعت الوحدانیة و اصل التوحیدالطیران فی میدان التجرید والاقامة عند احكامه بالتفرید، وقطع الخوف والرجاء عن القریب
p.235
والبعید، وتسلیم الامر الی الله لیحكم كیف یرید.
وقال
الشبلی
: الواحد یكفیك من الكل، والكل لایكفیك من الواحد.
شبلی
گفت حق جل جلاله واحدست اگر تو هزار خصم داری چون حق تعالی باتو باشد همه كفایت كند، واگر تقدیراً هزاریار ومعین داری چون حق تعالی با تونباشد بدست توباد بود
،
رسول خدای (ص)
درغار با صدّیق می گفت : « لاتحزن ان الله معنا » اندوه مدار كه الله تعالی باماست و عنكبوتی را گفتند مهتر پیغامبران وسر صدّیقان را درغار از دشمن پنهان كرده ایم رو زاویهٴ عجز وفقر خود بردرآن غاربزن، تا بدرقهٴ ایشان باشد، هیچ چیز درعالم ازعنكبوت عاجزتر نیست و ازخانه وی ضعیف تر نیست.
« وانّ اوهن البیوت لبیت العنكبوت » چون خواهد كه هلاك كند دشمنی را چون
نمرود
بپشه هلاك كند، او خداوندی است كه هرچه خواهد كند وقدرت خود بهرچه خواهد نماید، یكی نظاره كن در كمال قدرت او در آفرینش آسمان و زمین كه می گوید جل جلاله : « اولم یرالذّین كفروا انّ السّموات والارض كانتا رتقا ففتقناهما و جعلنامن الماء كل شی حّی » وجعلنا وجعلنا وجعلنا، تا آخر آیات همه اشارتست بكمال قدرت او و بیان حكمت او، چون بقدرت نگری همه معدومات رنگ وجود گیرد.
چون بعزت نگری همه موجودات رنگ عدم گیرد، وتا ظن نبری كه هرچه دانست بگفت، هرچه توانست بكرد، وهرچه داشت بداد، موجودات ومخلوقات نمودكاریست از قدرت او، وحیها والهامها ذره ایست ازعلم او، چنانكه حكمی چند ازعلم خویش بخلق فرستاد، وعلم بته نرسید همچنین كلوخی چندبهم بازنهاد وقدرت او بپایان نرسید، اگر هزاران عرش و كرسی و آسمان وزمین بیافریند هنوز ذره ای از قدرت خود پیدا نكرده باشد، آن قدرت تواست كه متقاصر است و متناهی، اما قدرت او جل جلاله متعالی است و نامتناهی، هرچه درعقل محالست، الله عزوجل بران قادربر كمالست، و در قدرت بی احتیال است ودر قیّومیّت بی گشتن حالست، ودر ذات وصفات جاوید متعال است.
قوله : « و هوالّذی خلق اللّیل والنّهار » برذوق
اهل معرفت
این شب و روز
p.236
نشان قبض وبسط عارفانست واین قبض وبسط حكم الهی وتقدیر پادشاهی است، گاه درقبضهٴ قبضش نهد تاسلطان جمال او را بحكم نوال بنوازد، وآنگه شرط مردصاحب دردآنست كه درقبضهٴ قبض مهذب وبی اعتراض بود، وبربساط بسط مؤدب بی اعراض باشد، كه بزرگان دین چنین گفته اند : لایجدالعبد حلاوة الایمان حتی یأتیه البلاء من كلّ مكان.
« والشّمس والقمر كلّ فی فلك یسبحون » شمس وقمربیافرید دربروج آسمان وبرذروهٴ افلاك روان.
آفتاب بروجهی آفرید كه بیفزاید ونكاهد، وقمر بروجهی كه افزاید وكاهد.
گاه در محاق بود و گه در اشراق.
آفتاب نشان صاحب توحید است كه بنعت تمكین درحضرت شهود می گوید : لو كشف الغطاء ما ازددت یقیناً.
و قمر نشان صاحب علم است كه در میدان اجتهاد قدم دارد ازراه نظر واستدلال درآمده و دیده درطاعت واعمال داشته لیز دادوا ایماناً مع ایمانهم صاحب توحید خداوند درداست وصاحب علم خداوند كرد است، صاحب كرد درنظارهٴ سبب، و صاحب درد در نظارهٴ مسبب از سبب فارغ است.
وبزرگان دین گفته اند سبب ندیدن جهلست اما با سبب بماندن شركست.
عارفی را دیدند كه برلب دجله گفت : سیدی اناعطشان و مضی ولم یشرب.
آن عزیز در نظارهٴ مسبب چنان مستغرق بود كه پروای سبب نداشت درمشاهدهٴ حق نه دجله دید ونه آب دجله.
كسی كه مشغول كاری بود اگر حوراءِ بهشت بروی بگذرد خبر ندارد.
یعلم الله گر همی دانم نگارا شب ز روز
زانكه هستم روزوشب مدهوش وسر گردان عشق ...
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (7) |
| 272 |
|
Del |
21 |
انبیآء |
هفدهم |
6 |
p.254
قوله : « وما جعلنا لبشر من قبلك الخلد افان متّ فهم الخالدون كلّ نفس ذائقة الموت » آنرا كه دردل یك نقطهٴ صدق پیدا گردد حقیقت عشق مرگ سر ازجان وی برزند زیرا كه وعدهٴ لقا آنجاست، آن چه جانی بود كه وعدهٴ لقا فراموش كند یا چه دلی بود كه ارتیاحی كه جز بمشاهدهٴ حق نتواند بود جائی دیگر طلب كند، لاراحة للمؤمن دون لقاءِ ربه.
ای درویش هیچ دولت عزیزتر ازمرگ نیست، دین دارانرا تاج كبریا و كرامت بدروازهٴ مرگ برسر نهند بر خورداران شریعت توقیع دولت بدر مرگ خواهند یافت، مرگ حرم لااله الاالله است، مرگ آستانهٴ دارالملك قیامت است، وممرزوار حق است، مرگ مركز عزّعارفانست ؛ ومظنهٴ ارواح مقربان، مرگ طلیعهٴ عنایت ازلست ومقدمه رعایت ابد، در دوعالم هیچكس را آن راحت نیست كه مرد موحّد درلحد با احد، علم اسلام و كوس ایمان بقیامت باخود بخاك برد، تا با علم اسلام و كوس ایمان بقیامت درآید، چنانكه پادشاهان بشهر خویش درآیند.
داود طائی
از كبار فقها بود درعلم ظاهر، ودر صدق چنان بود كه آن شب كه از دنیا بیرون شد از بطنان آسمان نداآمد كه یا اهل الارض انّ داود الطائی قدم علی ربّه، وهوعنه راض.
مریدی ازآن وی میگوید
داود
را دیدم درحال نزع در خانهٴ خراب درشدت گرما برخاك افتاده و نیم خشتی درزیر سرنهاده و قرآن میخواند.
گفتم یا
داود
لوخرجت الی الصحرآء ماذاكان.
چه بود اگر این ساعت با خود رفقی كنی و وبصحرا بیرون شوی تا این گرما درتو اثر كمتر كند
گفت : یافلان انّی لاشتهیه و لكن استحیی من ربّی، ان انقل قدمی الی مافیه راحة نفسی.
هرگز این نفس
p.255
مرا برمن دست نبوده است درین حال اولیتر كه نباشد، وهم درآن حال برآن خاك كالبدخالی كرد رحمه الله.
قال
الجنید
كلّ من كانت حیوته بربّه فانه ینقل من حیوة الطبع الی حیوة الاصل و هوالحیوة علی الحقیقة.
قال الله تعالی : « فلنحییّنه حیوة طیّبة ».
قوله : « خلق الانسان من عجل » عجله دیگرست و مسارعه دیگر، عجله ناپسندیده است ونكوهیده و درآن نهی آمده كه : « فلاتستعجلون ».
و مسارعه پسندیده است و ستوده وبدان امر آمده كه : « سارعوا ».
عجله استقبال كاری است نه بوقت خویش و مسارعة شتافتن است بكاری فرموده باوّل وقت خویش، عجله نتیجهٴ وسواس شیطان است ومسارعه قضیهٴ توفیقست وتعظیم فرمان، ازعجله ندامت آید و شور دل، و از مسارعه سكینه پیوندد بجان ودل.
هوالّذی انزل السكینة فی قلوب المؤمنین. حق جلّ جلاله آرامی فروفرستد بردل مؤمنان تا اورا بشناسند نادر یافته و دوست دارند نادیده، ازكار خود با كار وی پرداخته واز یاد خود با یاد وی آمده و ازمهر خود بامهر وی شده، همه یادها جز یاد وی همه سهواست.
همه مرادها جزمراد وی همه لهو است، همه مهرها جز مهر وی همه لغو است.
« قل من یكلؤ كم باللّیل والنّهار »
ارباب طریقت
و
اهل معرفت
برزبان اشارت درمعنی این آیت گفته اند : من یأخذكم عن تصاریف القدرة ومن یحجبكم عن سوابق القضیة ومن بمنعكم من تنفیذ ماقدّره واجراء ماقضاه فسائر یسیر بانوار رحمته و آخر یسیر بنیران سخطته،
برداشتن تهمت از سوابق قسمت در دین ر كنی عظیمست تكیه برتقدیر حق واعراض ازندبیر خودصر اط مستقیمست، بگذاشتن اختیار بصدق افتقار نقطهٴ پرگار طریقتست، خویش را باو سپردن ودست اعتماد بضمان وی زدن مدار اسرار حقیقت است، دارو گیر و نواخت و سیاست و تاج و تاراج همه بدست اوست و بحكم اوست، یكی را درصدر عزّت بنعت رفعت می نشاند، یكی را درصف نعال درعین مذلّت می دارد، یكی را بربساط لطف می نشاند، یكی را در زیر سیاط
p.256
قهر می آورد،
آدم
خاكی را ازخاك مذلّت برمی كشد و بحكم افضال برهامهٴ همّت می نهد،
ابلیس
مهجور را از عالم علوی درمی كشد وبرسر چهارسوی ارادت بی علت از عقابین عقوبت می آویزد، قومی را میگوید : « فاستبشروا ببیعكم » قومی رامیگوید : « قل موتوا بغیظكم ».
موسی عمران
چون بطلب آتش می شد شبانی بود با گلیم، چون باز آمد پیغامبری بود كلیم،
بلعام باعور
كه با آن كوه بر می شد ولیّی بود بحكم صورت، چون بازآمد سگی بود بحكم صفت، او جلّ جلاله اسرار ربوبیّت خود جائی آشكار كند كه عنقاءِ عقول آنجا پروهم نزند، ترازوی عدل درید اوست وحكم عدل اوست.
« ونضع الموازین القسط لیوم القیمة » حكم كرد بر آن كه خواست بآنچه خواست، حكمی بی مثل و قضائی بی جور كه همه اعزهٴ طریقت را از خوف این مقام زهره ها آب گشت، وجگرها خون شد و دلها بسوخت ازنهیب این حكم كه : « انّ الرّجل لیعمل بعمل اهل الجنّة وهو عندالله من اهل النّار، وانّ الرّجل لیعمل بعمل اهل النّار وهو عندالله من اهل الجنّة » سابقه ای رانده چنانكه خود دانسته، عاقبتی نهاده چنانكه خود خواسته : قوم طلبوه فخذلهم، وقوم هربوامنه فادر كهم، قومی شب وروز در ریاضت ومجاهدت گذاشته : والطلب ردّ والطریق سدّ در گوش ایشان فرو خوانده.
قومی در بتكده معتكف گشته
لات وهبل
را مسجود خود كرده و ندآء عزّت پیاپی شده كه انالكم شئتم ام ابیتم و انتم لی شئتم ام ابیتم
ای جوانمرد اگرمددی ازغیب بنام تو فرستاده اند و نظری از نظرهای لطف بتو رسیده غازی آن رومی را چنان اسیر نبرد كه آن نظر ترا برد، لكن می دان كه بهیچ علت فرو نیاید و در هیچ سبب نیاویزد، نظر عزّت چون درآمد بیك لحظه از گبری صاحب صدری كند، واز راهزنی راهروی سازد « ونضع المو ازین القسط لیوم القیمة ».
بدان كه آدمیان دو گروهند مؤمنانند وكافر ان، فردای قیامت كه عالمیانرا حشر كنند چنانكه ربّ العزّه گفت : « وحشر ناهم فلم نغادرمنهم
p.257
احداً » كافرانرا یكسر بدوزخ برند واعمال ایشان در ترازو نهند كه اعمال ایشان هباءً منثور بود، وهباءً منثور در تحت وزن نیاید، فذلك قوله : « فلانقیم لهم یوم القیامة وزنا »
اما مؤمنان، هم مطیعانرا وهم عاصیانرا درمقام ترازو بدارند قومی را حسنات برسیئات افزون آید ایشانرا ببهشت فرستند و قومی راسیئات برحسنات افزون آید ایشانرا بدوزخ فرستند چنانكه گفت : « والوزن یومئذالحق » الی قوله : « بآیاتنا یظلمون »، وقومی را حسنات وسیئات در ترازو برابر آید ازیشان كس باشد كه در دین برادری دارد كه دردنیا با یكدیگر صحبت و در دین موافقت داشتند ربّ العزّه آن برادر را بر گمارد تا ازحسنات خویش چیزی بوی بخشد چنانكه كفهٴ حسنات وی برسیئآت راجح شود وباین سبب الله تعالی اورا ببهشت رساند
و كس باشد كه در دنیا درمیانهٴ شب وقتی بیدار بود و
مصطفی
راعلیه الصّلوة السّلام درود داده چنانكه الله تعالی ازوی دانست ودیگر هیچكس ازوی آن حال ندانست وازآن خلوت وی خبر نداشت، ربّ العزّه آن درود وی برداشت ودر خزینهٴ غیب بنهاد تا روز قیامت آن ساعت كه او را حاجت بود از غیب آن صحیفه در آید كفهٴ حسنات بدان راجح آید، ربّ العزّه گوید عبدی این امانت تو بود بنزدیك من بوقت حاجت با تو رسانیدم فادخل الجنّة سالماً.
واز ایشان كس باشد كه آن برادردارد كه بوی طاعت بخشد، ونه اورا ودیعت بنزدیك الله تعالی بود، اورا درآن مقام سیاست و هیبت رستاخیز بدارند تا بیم وترس و اندوه وی بغایت رسد آن بیم وترس واندوه كفارهٴ لختی گناهان وی شود، آن كفه سیئات وی بآن كفاره سبك گردد و كفهٴ حسنات راجح شود فرمان آید كه در بهشت شو كه كفهٴ حسنات راجح گشت وبحكم ازلی وعنایت سرمدی كارتوسره شد زبان حال وی این ساعت این گوید، من چه دانستم كه آروز برید وصالست و زیر ابر جود نومیدی محالست، من چه دانستم كه آن مهربان چنان بردبارست كه كه لطف ومهربانی اوبگناهكار بی شمارست.
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 273 |
|
Del |
21 |
انبیآء |
هفدهم |
6 |
p.271
« و لقد آتینا
ابراهیم
رشده من قبل »،
خداوندان معرفت
بزبان اشارت گفته اند
p.272
درمعنی این آیت، رشده ما كاشف به روحه قبل ابداعها قالبه، من تجلی الحقیقة.
ابراهیم خلیل
هنوز در كتم عدم بود كه خیاط لطف صدرهٴ توحید وی دوخته بود، هنوز قدم در دائره وجود ننهاده بود كه پیلور فضل شربت نوشاگین وی آمیخته بود، لاجرم چون در وجود آمد هم دربدایت نشو او آفتاب خلّت تابیدن گرفت ینابیع علوم و حكم درصحن سینهٴ او گشادند، نور هدایت در حال صبی تحفهٴ نقطهٴ وی گردانیدند، كمر كرامت برمیان او بستند اورا بمحلی رسانیدند كه مقدّسان ملأ اعلی انامل تعجب در دهن حیرت گرفتند گفنتد : الهنا
جانهای ما در غرقابست از آن الطاف كرم وانواع تخصیص كه ازجناب جبروت روی ب
خلیل
نهاده، تا از در گاه عزّت ذی الجلال ندا آمد كه : ای ملأ اعلی اگر ما آن آتش كه در كانون جان
خلیل
نهان كرده ایم بصحرا آریم از شررآن كونین و عالمین بسوزیم، آن مهجور در گاه عزّت
نمرود
خاكسارز خواست كه ملك خلّت
خلیل
برهم شكند وسپاه عصمت ویر امنهزم كند، آتشی افروخت كه تا
خلیل
را بسوزد وجزجان ودل خودرا در آن آتش كباب نكرد، وجز قاعدهٴ دولت خویش خراب نكرد، آن ساعت كه
خلیل
را بآتش انداختند و آتش بروبستان گشت او درمیان آن ریاض وانوارواز هار تكیه زده ونظارهٴ صنع الهی میكرد كه دختری از آن
نمرود
بربام كوشك آمد اطلاع بگیرد
خلیل
را دید بر آن هیأت در آن تنعم آسوده نشسته، روی سوی آسمان كرده گفت یااله الخیل ما الطفك بخلیلك كن بی لطیفاً.
ای خدای
خلیل
در
خلیل
خود نظر لطف كرده ای بلطف خود نواخت بروی تهاده ای یك نظر لطف نیز در كارمن بیچاره كن ونعمت خود برمن تمام كن، آن مخدّره را بردیدار
خلیل
وقت خوش گشت دردعشق دین ناگاه سر ازنقطهٴ جان وی برزد، درخاك حسرت می غلتید و باوقت خویش تر نّمی می كرد، هرگز كسی از حواشی آن سرای آواز آن مخدّره نشنیده بود خدم و حواشی دویدند و
نمرود
را خبر كردند گفتند : ایها الملك جنّت الحرّة.
ای ملك
p.273
تعجیل كن كه دخترت دیوانه گشته در خاك می غلتد و فریاد می كند وجامه بر خود پاره میكند
نمرود
پای تهی ازتخت خویش بیامد تا ببالین دختر، چون بربالین او نشست دختر بگوشهٴ مقنعه روی خویش ارپدر بپوشید گفت : ای پدر سرو طلعت تو جنابت كفر دارد واین دیدهٴ من طهارت یافته از مشاهدهٴ
خلیل الله
، نباید كه دیگر بآن ملوّث شود.
گفت ای ماهروی پدر
خلیل الله
كیست؟
گفت :
ابراهیم
.
نمرود
چون این سخن بشنید دودست برفرق خویش زد گفت ماآتشی بر افروختیم كه
ابراهیم
را در آن بسوزیم، ندانستیم كه دل و جان خویش را در آن كباب میكنیم.
گفت ای دختر اگر دیوانه گشته ای تا بغل و زنجیرت ببندند؟
گفت چون از اغلال و انكال دوزخ نجات یافتم بغل آهنین تو اندوه نخورم، گفت ای دختر اگر جز زمن خدائی دیگر گیری ترا هلاك كنم.
گفت : الّذی خلقنی فهو الهی.
خدای من اوست كه مرا آفرید، نسب تو (۱) وامشتی خاكست اگر خواهی بكش و اگر خواهی بگذار این جان پاك از این مشكوة آلوده بنسب نمرودی مل تابر آید، او مرغیست تابر كدام درخت آشیانه می یابد.
ای جوانمرد كسی كه درحرم عنایت ازلی شد هرگز غوغای محنت ابدی گرد دولت سرمدی او نگردد.
دختر همان نظاره میكرد كه پدر كرد، دختر راسبب هدایت بود و پدر را شقاوت بیفزود.
ومن لم یجعل اﷲ له نوراً فماله من نور.
« قلنا یاناركونی برداً »
اصحاب معارف
و
ارباب حقایق
را درین آیت رمزی دیگر است، گفتند این ندا آتشی است كه در كانون جان
خلیل
تعبیه بود چون
نمرود
اورا درمنجنیق نهاد
خلیل
نیز سرّ خویش درمنجنیق مشاهدت نهاد، راست كه بنزدیك آتش نمرود رسید از سوز شهود حق خواست كه آه كند و آتش
نمرود
را تباه كند، ندا آمد كه : « یانار » ای آتش شهودی.
« كونی برداً » برآتش نمرودی سردباش سلطنت خود بروی مران كه ما قضا كرده ایم كه ازمیان آتش بستانی پر ازهار و انوار برآریم كرامت
خلیل
خود را و اظهار معجزهٴ ویرا و اگر تو آنرا تباه كنی
p.274
بستان نباشد و معجزه پیدا نگردد، سردباش بر آتش نموردی تا بستان پدید آید سلامت باش بر
ابراهیم
تا معجزه پدید آید.
لطیفهٴ دیگر شنو ازین عجبتر، نفس تو بر مثال
نمورد
است و هواءِ نفس آتش است و آن دل سوختهٴ تو
خلیل
ست. نفس آتش هوی بر افروخته و دل را با سلاسل مكر واغلال شهوت در منجنیق معاصی نهاده و بآتش هوی انداخته هنوز یك گام نارفته كه عقل چون شیفتگان می آید بچاكری دل كه : هل لك من حاجة؟
دل جواب میدهد : امّا الیك فلا.
ای عقل یاد داری كه ترا گفتند بیا بیامدی گفتند برو برفتی گفتند تو كیستی فرو ماندی؟
آن روزراه بخود ندانستی امروز بمن چون دانی راست؟
چون دل بآتش هوی فرو آید فرمان در آید كه : « یانار كونی برداً » ای آتش هوی سرد باش بردل كه او خود سوختهٴ محبت ماست ؛
ففی فؤاد المحبّ نار هوی.
سوخته را دیگر باره نسوزند.
چون آتش هوی را این فرمان آید در ساعت فرو میرد واز میان جان عارف بوستانی عجب پدید آید باصد هزار بدایع و لطائف انواع ازهارواشجار پرثمار، برهوای بوستان سحاب افضال می ریزد باران اقبال، بر نفس باران كفایت تا ازوطاعت و وفا روید، بردل باران هدایت تاازو شوق وصفا روید، بر زبان باران لطافت تا از و حمد و ثناروید، بر چشم باران كرامت تا ازو رؤیت ولقا روید.
|
p.273
١- با (نسخه ج)
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 274 |
|
Del |
21 |
انبیآء |
هفدهم |
6 |
p.292
قوله تعالی : «
و
داود
و
سلیمان
اذ یحكمان فی الحرث
» الایه،
داود
و
سلیمان
بحكم نبوّت مشتركند لكن در درجه وفضیلت متقاوتند، نبینی كه
سلیمان
را درین یك مسأله افزونی داد بعلم، فهم اورا مخصوص كرد و گفت : «
ففهّمناها
سلیمان
» ملكی بدان عظیمی بوی داد بروی منت ننهاد بلكه حقارت آن بوی نمود بآنچه گفت : « هذا عطاؤ نا فامنن » ای ــ اعط من شئت لحقارته و خسته.
چون تعلم و فهم رسید تشریف داد ومنت بر نهاد كه : «
ففهّمناها
سلیمان
»، علم فهم وراء علم تفسیر وتأویلست، تفسیر بواسطهٴ تعلیم وتلقین است، تأویل بارشاد و توفیقست، فهم بی واسطه بالهام ربّانیست،
p.293
وتقسیر بی استاد بكار نیست، تأویل بی اجتهاد راست نیست، وصاحب فهم را معلم جز حق نیست، تفسیر وتأویل بدانش است و كوشش، وفهم یافتست و كشش.
حسن بصری
گفت
حذیفهٴ یمان
را پرسیدم از علم باطن یعنی علم فهم،
حذیفه
گفت : از
رسول خدا
پرسیدم و گفت : « علم بین الله و بین اولیائه لم یطّلع علیه ملك مقرب ولا احدمن خلقه ».
فهم این مردان دراسرار كتاب وسنت بجائی رسیدست كه وهم ارباب ظواهر زهره ندارد كه گردآن حرم محترم گردد، ایشانرا درهر حرفی مقامی است.
واز هر كلمه ای پیغامی، ازهر آیتی ولایتی، وازهر سورتی سوزی و سوری، وعید در راه ایشان و عداست، ووعد در حق ایشان نقد است، بهشت ودوزخ بر راه ایشان منزل است، وهرچه دون حق بنزدیك ایشان باطل است، دنیا و آخرت دربادیهٴ وقت ایشان دومیل است، روز درمنزل رازند و شب در محمل نازند، روز درنظر صنایعند و شب درمشاهدهٴ جمال صانعند.
روز باخلق در خلقند و شب باحق در قدم صدقند، روز دركارند و شب در خمارند، بروزراه جویند و بشب راز گویند.
لیلی من وجهك شمس الضحی
و انّما الظلمة فی الجوّ
والنّس فی الظلمة من لیلهم
ونحن من وجهك بالضوّ.
« ول
سلیمان
الرّیح عاصفة »،
سلیمان
پیغامبر با آن همه مرتبت و منزلت او را گفتندای
سلیمان
بدست تو جز بادی نیست و آن بادنیز بدست
سلیمان
نبود، بلكه بامر خداوند جهان بود، بامداد مسافت یك ماهه راه می بر یدوشبانگاه همچنان، و اگر
سلیمان
خوستی كه بر آن مسافت بقدریك گزبیفزاید نتوانستی و بدست وی نبودی، زیرا كه آن تقدیر الهی بود نه تدبیر سلیمانی، مملكتی بدان عظیمی برهوا می برد وبكشتزاری بر گذشتی یك پره كاه نجنبانیدی.
و گفته اند كه
سلیمان
برمركب باد، روزی به پیری برگذشت كه درمزرعهٴ خویش كشاورزی میكرد آن پیر چون مملكت
سلیمان
دید گفت : « لقد اوتی آل
داود
ملكاً عظیماً »، باد آن سخن بگوش
سلیمان
افكند
سلیمان
فرو آمد و پیر را گفت من سخن تو شنیدم و بدان آمدم تا با تو
p.294
بگویم این ملك بدین عظیمی كه تو می بینی یزدیك الله تعالی آنرا قدری و محلی نیست.
لتسبیحة واحدة یقبّلها الله تعالی خیر ممّا اوتی آل
داود
.
یك تسبیح راست كه از بنده مؤمن بیاید و الله تعالی آنرا بپذیر دبه است ازین ملك ومملكت كه آل
داود
را دادند. پیر گفت : اذهب الله همّك كما اذهبت همّی.
« و
ایّوب
اذنادی ربّه »، عادت خلق چنانست كه هركه را بدوستی اختیار كنند همه راحت آن دوست خود خواهند وروا ندارند كه باد هوا بروی گذر كند، لكن سنت الهی بخلاف اینست هركرا بدوستی اختیار كرد شربت محنت باخلعت محبت بوی فرستد، هركرا درجهٴ وی درمقام محبت عالی تر، بلای او عظیم تر، اینست كه
مصطفی (ص)
گفت : « انّ اشدالناس بلاء الانبیاء ثم الاولیاء ثم الامثل فالامثل ».
وبروفق این قاعده قضیهٴ
ایوب
پیغامبر علیه السلام است، هرگز هیچكس بلا چنان بر نداشت كه
ایوب
برداشت، گفتند كسی كه پیش سلطانی سنگی نیكو بردارد چكنند خلعتی درو پوشانند
ایوب
چون سنگ بلا نیكو برداشت جلال احدیت این خلعت درو پوشانید كه : نعم العبد.
صد هزار هزاران جام زهر بلابر دست
ایوب
نهادند گفتند : این جامهای زهر بلانوش كن، گفت ما جام زهر بی تریاق صبرنوش نتوانیم كرد، تا هم از وجود اوجام پازهر ساختند كه : « انا وجد ناه صابراً نعم العبد » اینت عجب قصه ای كه قصهٴ
ایوب
است درسرای عافیت آرام گرفته حلهٴ ناز پوشیده.
سلسلهٴ نعمت وی منتظم، اسباب دنیا مهیّا درراحت و انس بروی گشاده، قبلهٴ اقبال قبول گشته.
ناگاه متقاضی این حدیث بدرسینه وی آمد شوری و آشوبی درروز گاروی افتاد احوال همه منعكس گشت نعمت ازساحت وی باربر بست لشكر محنت خیمه بزد و نام وننگ برفت، سلامت با ملامت گشت، عافیت هزیمت شد، بلاروی نهاد، مهجور قوم گشت تااورا ازشهر بیرون كردند ودر همهٴ عالم یك تن باوی بگذاشتند عیال وی
رحمه
، و آن نیزهم سبب بلا گشت كه در قصص منقول چنین است كه آن سرپوشیده هرروز در آن دیه رفتی ومردمان آن دیه راكار كردی تادوقرص بوی دادندی وب
ایوب
بردی،
ابلیس
درآن میان تلبیسی برآورد
p.295
اهل دیه را گفت شما اورا بخود راه مدهید ودرخانه ها مگذارید كه وی تعهد بیماری میكند مشكل نباید كه آن علت بشما تولّد كند پس ازآن چنان گشت كه كس رابر وی رحمت نیامد و هیچكس اورا كار نفرمود و هیچ چیزنداد، دلتنگ وتهی دست ازدیه بیرون آمد،
ابلیس
را دید برسرراه نشسته، گفت چرا دلتنگی؟
گفت ازبهر آنكه امروز از بهر بیمار هیچ پدید نكردم
(۱)
وكس را برما رحمت نیامد
ابلیس
گفت اگر آن دو گیسوی خویش بمن فروشی ترا دوقرص دهم تابسر بیمار بری
(۲)
، رحمه گیسو بفروخت ودوقرص بستد
ابلیس
بتعجیل نزدایوب رفت گفت خبرداری كه رحمه را چه واقعه افتاد، اورا بناسزائی گرفتند وهر دو گیسوی وی ببریدند، و
ایوب
را عادت چنان بود كه هرگاه برخاستی دست بگیسوی وی زدی تابر توانستی خاستن، آن روز گیسوندید تلبیس
ابلیس
باور كرد و رحمه رامهجور كرد، آن ساعت رنج دلش بیفزود بیت المال صبرش تهی گشت فریاد برآورد كه : « مسّی الضّر وانت ارحم الراحمین ».
ای جوانمرد
ایوب
آن همه بلا بقوت شربتی میتوانست كشد كه از حضرت عزت ذو الجلال بامدا دوشبانگاه پیاپی میرسید كه : دوش شب بربلاءِ ما چگونه گذاشتی؟
امروز دربلاءِ ماچون بسرآوردی.
خرسندشدم بدان كه گوئی یكبار
ای خستهٴ روزگار دوشت چون بود؟
|
p.292
قرآن کریم، أنبياء ۷۸: وَدَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ إِذْ يَحْكُمَانِ فِي الْحَرْثِ .
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 275 |
|
Del |
21 |
انبیآء |
هفدهم |
6 |
p.308
قوله : « وذا النّون اذ ذهب مغاضباً » الآیه.
خدایرا جلّ جلاله دوستانی اند كه اگر یك طرفة العین مدد لشكر بلا ازروزگار ایشان گسسته گردد چنانكه اهل عالم ازبی نعمتی غریوناك گردند ایشان از بی بلائی بفریاد آیند، هرچند كه آسیب دهر
p.309
وبلا بیش بینند بربلای خویش عاشق ترند، هر چند زبانهٴ آتش عشق ایشان تیزتر، ایشان چون پروانهٴ شمع برفتنهٴ خویش هر روز فتنه ترند.
پیر طریقت
گفته : الهی دردیست مرا که بهی مباد، این درد مرا صوابست، با دردمندی بدرد خرسند کسی را چه حسابست، الهی قصه اینست که برداشتم این بیچاره درد زده را چه جوابست.
آن عزیز راه و بر گزیدهٴ پادشاه
یونس
پیغامبر که قصهٴ وی می رود روزگار و حال او همین صفت داشت،
مردی بود در بوتهٴ بلا پالوده زیر آسیای محنت فرسوده، تازیانه عتاب بی محابا بر سروی فرو گذاشته، و هر چند که در مجمرهٴ بلا جگراو بیش کباب کردند او بر بلای خود عاشق تر بود که ماه روی عشق حقیقت را که نشان دادند در کوی بلانشان دادند در حجرهٴ محنت.
در آثارمنقولست، اذا احبّ اﷲ عبداً صبّت علیه البلاء صبّاً.
رضوان با همهٴ غلمان چاکر خاك قدم اهل بلاست، اقبال از لی و تقاضای غیبی معدّ بنام اهل بلاست محبّت الهی غذای اسرار اهل بلاست.
لطف و رحمت ربّانی و کیل در خاص اهل بلاست.
صفات قدیم زاد و توشهٴ اهل بلاست، ذات پاك منزّه مشهود دلهای اهل بلاست، « یحبّهم و یحبّو نه » از سراپردهٴ غیب هدیه و تحف اهل بلاست.
« وسقیهم ربّهم » سرانجام و عاقبت اهل بلاست.
« ان لااله الاّ انت سبحانك انّی کنت من الظّالمین فاستجبناله »
خبر می دهد ازروی اشارت که هر آن بنده که دعا کند، دعائی که دروی سه چیز موجود است آن دعا باجابت مقرون بود، یکی توحید، دوم تنزیه، دیگر اعتراف بگناه خویش،
همچنین
یونس
پیغامبرابتدابتو حید کرد گفت : « لااله الاّانت »
پس تنزیه در آن پیوست گفت : « سبحانك » پس بگناه خویش معترف شد گفت : « انّی کنت من الظّالمین ».
چون این سه خصلت مجتمع گشت در دعای وی، از الهیت اجابت آمد که : « فاستجبناله و نجّیناه من الغمّ ».
تو حید آنست که خدای تعالی را بزبان یکتاگوئی وبدل یکتا دانی، یکتا درذات، سکتا درصفات، بری از علاقات، مقدّس از آفات، منزه از مزاجات، نه کس را جزازوی شکرومنت، نه بکس جزبوی حول و قوّت، نه دیگری را جز
p.310
زوی منح ومنحت، وبدان كه این توحید از كسی درست آید كه دلی دارد صافی وهمّتی عالی وسینه ای خالی، نه صید دنیا شده نه قید عقبی گشته، نه چیزی ازو درآویخته، نه او با چیزی آمیخته، تا جمال توحید بروی مكشوف گردد و بادراك سرّ آن موصوف شود.
ذو النون مصری
را بخواب دیدند پسندیده حال وستوده روزگار، گفتند : یا
ذوالنون
حالت چون بود وروزگارت بچه رسید؟
جانت كجاست ودوست را با خود چگونه یاقتی؟
جواب داد كه ازدوست سه آرزو خواسته بودم دو از آن بداد وامیدم درآن وفا كرد، سوم رامنتظرم، یكی آنست كه گفتم ملكا پیش از آنكه
ملك الموت
از كارمن باخبر شود تو بلطف خود جان من بر گیر ومرا باومگذار، امیدم وفا كرد ومرا بااونگذاشت، دیگر گفتم ملكا مرا بی منّت رضوان در روضهٴ رضا بنشان و مرا بكس حوالت نكن همچنان كرد و بفضل خود آن نعمت برمن تمام كرد، و آرزوی سوم كه آنرا منتظرم، گفتم ملكا دستوری ده تا در میدان جلال تو در صدیّقان وموحدان نام نومی گویم ودر دارالجلال كلّ وصال تومی پویم ودرمجمع عارفان تونعره ای همی زنم و گرد كعبهٴ وصل توطوافی همی كنم امیدوارم كه این نیز اجابت كند.
« و
زكریّا
اذنادی ربّه ربّ لاتذرنی فرداً » برمذاق عارفان واشارت محققان معنی آنست كه لاتذرنی خالیاً عن عصمتك معرضاً عن ذكرك مشتغلا بشیٴ سواك.
خداوندا پردهٴ عصمت ازمن باز مگیر وبر یاد كرد ویادداشت خود می دار و مرا از خود بدیگری مشغول مدار.
پیر طریقت
گفت : الله تعالی را جلّ جلاله خزانه بكار نیست وبهیچ چیز حاجت نیست هرچه دارد برای بندگان دارد، فردا خزانهٴ رحمت بعاصیان دهد و خزانهٴ فضل بدرماندگان دهد، تا هم از خزانهٴ وی حق وی بگزارند كه بندگان از آن خود بگزاردن حق وی نرسند.
سلطان كه دختربگدائی دهد گدا راكاوین بسزای
p.311
دختر سلطان نبود هم ازخزانهٴ خود كاوین بگدا فرستد تا كاوین كریمهٴ خود ازخزینهٴ وی بدهد، بنده كه طاعت وی می كند بتوفیق وعصمت الله تعالی میكند، بتأیید و تقویت وی حقّ وی می گزارد، آنگه بنده را بفضل طاعت بفضل خود می ستاید، وبكرم خود می پسندد و برجهانیان جلوه می كند كه : « انّهم كانوا یسارعون فی الخیرات ویدعوننا رغباً ورهباً و كانوا لنا خاشعین »
بندگان من بطاعت می كوشند برغبت ورهبت مارا میخوانند همه مارا می دانند و گرد درمامی گردند، سوختگان حضرت مااند، برداشتگان لطف مااند.
هداهم حتّی عرفوه و وفّقهم حتی عبدوه ولقّنهم حتی سألوه ونوّر قلوبهم حتی احبّوه.
بنواخت تا بشناختند، توفیق داد تا پرسیدند. تلقین كرد تا بخواستند، دل معدن نور كرد تا دوست داشتند، یحبّ بغیررشوة، و یعطی بغیر منّة ویكرم بغیروسیلة.
بی رشوت دوست دارد، بی منّت عطادهد، بی وسیلت گرامی گرداند، صدنعمت برسرتونثار كندوذرّه ای شمرد، وكاهی ازتو كوهی انگارد، نینی كه بهشتی بدان عظیمی وفراخی بتوداد و آنرا بغرفه بازخواند گفت : « اولئك یجزون الغرفة ».
ابراهیم خلیل
علیه السلام
گوساله ای پیش مهمان نهادربّ العزّه آن ازوی بپسندید و گرامی كرد و برجهانیان جلوه كرد، كه : « جاءِ بعجل حنیذ »، او خداوندیست كه هر كه نیاز باوبردارد توانگرش كند هر كه ناز باو كند عزیزش گرداند، اگر تقدیراً صد سال بنده معصیت كند آنگه كه گوید : تبت.
گوید قبلت، و هوالّذی یقبل التوبة عن عباده.
اعرابیٴ دعامی كرد و دعای ایشان بوالعجب بود گفت : الهی تجدمن تعذّبه غیری ولا اجد من یرحمنی غیرك.
خداوندا تو. دیگری را یابی كه عذاب كنی جز از من، ومن دیگری را نیابم كه برمن رحمت كند جزازتو.
« انّ هذه امّتكم امّة واحدة » معبود كم واحد، نبیّكم واحد، وشرعكم واحد، فلاتسلكوا بنیات الطرق فتطبحوافی اودیة الضّلالة وعلیكم باتّباع سلفكم واحذروا موافقة ابتداع خلفكم.
« و انا ربّكم فاعبد ون » واعرفواقدری و احفظوا فی جریان
p.312
التقدیر سرّی واستدیموا بقلوبكم ذكری، تجدوا فی مآلكم غفری وتحظّوا بجمیل برّی.
مفهوم این آیت حثّ مؤمنانست بر راه سنت و جماعت رفتن و در دین اقتدا بسلف كردن وازتأویل وتصرّف اهل بدعت پرهیز كردن.
پیر طریقت
گفت : ایمان ما از راه سمعست نه بحیلت عقل، بقبول و تسلیمست نه بتأویل و تصرف، گردل گوید چرا؟ گوئی من امر را سر افكنده ام،
اگر عقل گوید كه چون؟ جواب ده كه من بنده ام، ظاهر قبول كن وباطن بسپار، هرچه محدث است بگذار، وطریق سلف دست بمدار.
« واناربّكم فاعبدون » می گوید مرا پرستید كه معبود منم، مراخوانید كه مجیب منم، من آن خداوند بی انبازبی نیازم كه بهیچ چیز وبهیچ كس حاجت ندارم، هرچه آفریدم برای شما آفریدم آسمان وزمین عرش و كرسی لوح وقلم طفیل وجود شمایند، آنچه
مصطفی
(ص)
گفت : « ینزل الله كلّ لیلة الی السّماءالدنیا بنی جنة عدن بیده غرس سجرة طوبی بیده یضع الجبّار قدمه فی النّار لاتسبّوا الدهر فانّ الله هوالدهر ».
« الرّحمن علی العرش استوی » مقصود ازین خلعتها نه اعیان آسمان وزمین عرش و كرسی وبهشت ودوزخ است ونه مقصود نواخت وتشریف آنست لیكن درحكم قدم رفته كه شما را درین منازل گذری باشد ودرین مواضع نظری، در هر منزلی ازین منازل ما ازلطف خود نزلی بیفكندیم تا چون دوستان ما در رسند حظّ ونصیب خود از نواخت وتشریف ما بر گیرند.
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 276 |
|
Del |
21 |
انبیآء |
هفدهم |
6 |
p.320
قوله : « انّ الّذین سبقت لهم منّا الحسنی » الآیه.
سبقت لهم من الله العنایة فی البدایة فظهرت الولایة فی النهایة.
دربدایت عنایت باید تا درنهایت ولایت بود، یك ذره عنایت ازلی به از نعیم دو جهانی، اورا كه نواختند درازل نواختند، و اورا كه
p.321
خواندند درازل خواندند، دوستان اودرازل كاس لطف نوشیدند ولباس فضل پوشیدند كارها درازل كرده و امروز كرده می نماید. سخنها درازل گفته و امروز گفته می شنواند، خلعتها بنام دوستان درازل دوخته و پرداخته و امروز می رساند.
« كلّ یوم هو فی شأن » سوق المقادیر الی المواقیت.
دیرست تا با توراز می گویند تو اكنون می شنوی، جلال عزت او قدیم است تو امروز می دانی، عام ازلی درازل نیابت تو میداشت در دانست صفات ازلی، سمع قدیم درازل نیابت تومی داشت درسماع كلام ازلی، قیّم كه مال كودكی دردست دارد بنیابت اودارد، پس چون كودك بالغ شود بوی دهد.
میگوید ازروی اشارت كه شما اطفال عدم بودید كه لطف قدم كارشما می ساخت ونیابت شما می داشت، چه ماند ازفضل و كرم كه آن باتو نكرد، بلطف قدم تكلیف بسمع رسانید، حكم بدل فرستاد، رازبا جان گفت، رقم طاعت براطراف كشید، ترا منتظر واردات غیب گردانید كه ای منتظر وارد لطف ما.
ای نظارهٴ شاهد غیب ما.
ولایت نراند دردل تومگر سلطان سرما، حلقهٴ دردل تو نكوبد مگر دسول برّما، اینست حقیقت حسن ازلی كه دوستانرا سابق شد، وربّ العزّه برایشان منت نهاد كه : « سبقت لهم منّاالحسنی »، وثمرهٴ آن حسنی ابدیست كه ربّ العزّه وعده داده و گفته كه : « للّذین احسنوا الحسنی وزیادة ».
آنگه عاقبت وسرانجام اهل سعادت بیان كرد و سابقهٴ ازلی را لاحقهٴ ابدی درپیوست كه : « لایحزنهم الفزع الاكبر » روز رستاخیز در انجمن كبری وعرصهٴ عظمی از فریشتگان نداء « لابشری » شنوند نه خطاب « وامتازوا الیوم ایّهاالمجرمون » نه آواز سیاست « اخسئوا فیها ولاتكلّمون »، نه آواز دردفراق، نه نومیدی ازرحمت، بلكه فریشتگان همی آیند جوق جوق
(۱)
وایشانرا بشارت می دهند كه : « هذایومكم الّذی كنتم توعدون »
ای ــ هذا یومكم الّذی و عدتم بالثواب، فمنهم من یتلقّاه الملك ومنهم من یرّد علیه الخطاب والتعریف من الملك، فیقول جلّ جلاله : عبادی هل اشتقتم الیّ، قومی را بواسطهٴ فریشته سلام كنند كه : سلام علیكم ادخلوا الجنّة بما كنتم تعملون، قومی بیواسطه
p.322
وترجمان سلام ملك شنوانند كه : « تحیّتهم یوم یلقونه سلام » گوید جلّ جلاله : عبادی هل اشتقتم الیّ.
بندگان من بمنتان آرزو میبود، این كرامتی و نواختی است كه فردا برستاخیز ببندهٴ مؤمن رسد، اما امروز دلهای ایشان چنانست كه آن عزیزراه گفته : قلوب المشتاقین منوّرة بنور الله فاذاتحرّك اشتیاقهم اضاء الَنورمایین السّماء والارض فیعرضهم الله علی الملائكة ویقول هؤلاء المشتاقون الیّ اشهد كم انّی الیهم اشوق.
می گوید دلهای مشتاقان منوّراست بنورالهَی چون آتش شوق ایشان آسمان و زمین و عرش و كرسی را روشن كند، حق جلّ جلاله خطاب كند كه ای مقرّبان حضرت اینان مشتاقان جمال وجلال منندگواه میكنم شمارا كه شوق من بایشان بیش ازآنست كه شوق ایشان بمن.
« یوم نطوی السّماء » الآیة.
انّماكانت السّماءِ سقفاً مرفوعاً حین كان الاولیاء تحتها، والارض كانت فراشاً اذكانواعلیها فاذا ارتحل الاحباب عنها تخرّب دیارهم علی العادة فیما بین الخلق فی تخریب الدّیاربعد مفارقة الاحباب، وقیل نطوی السّماءِ الّتی فیها عرجت بدواوین العصاة من المسلمین لئلاّ تشهد علیهم بالاجرام و نبدّل الارض الّتی عصوا علیها غیرتلك الارض حتّی لاتشهد علیهم.
وقیل نطوی السّماء لیقرب قطع المسافة علی الاحباب.
« ولقد كتبنا فی الزّبور » كتب اینجا بمعنی اخباراست، و ذكر
تورات
است، و صالحون امّت
محمّد
ند. می گوید
موسی
را و
داود
را وامّت ایشانرا خبر دادیم كه امّت
محمّد
شایستگان و بر گزیدگان مااند، خاصگیان حضرت مااند هرچند بصورت بیگاه خاستند اما بمعنی بگاه خاستند، نحن الآخرون السّابقون.
بیگاه خیزان بودند در عالم قدرت، اما بگاه خیزان بودند در عالم مشیّت، صبح مشیّت سربرمیزد كه ایشان برخاسته بودند، لكن آفتاب اظهار قدرت فرو می شد كه پیراهن عدم را چاك كردند، درخلقت مؤخّر بودند اما درخلمت مقدّم بودند، همه را باوّل آوردیم وایشانرا بآخر، تا ذلّت همه با ایشان بگوئیم ورازهای ایشان با كس
p.323
بنگوئیم، « و كلاّ نقصّ علیك من انباء الرّسل »
همه را اندك دادیم وایشانرا مالامال، نبینی در مجلس شراب چون قومی بآخر رسند ساقی را گویند ایشانرا قدح مالامال ده تابما در رسانی.
« مثل امّتی مثل القطر لایدری اوّله خیرام آخره، كیف تهلك امّة انافی اوّلها وعیسی فی آخرها ».
« و ما ارسلناك الاّرحمة للعالمین » در روزگارفترت پیش از مبعت
مصطفی
عربی جمال اسلام روی در نقاب عزّت كشیده بود، قومی بودند كه طبع را مؤثّر و محدث نهادند راهی بر گرفتند كه نهایت آن راه جزعمایت وضلالت نبود، عقل را خدای نهاده، طبع را
رسول
ساخته، فلك را مقدّر گفته، مستحسنات عقل راشریعت ساخته مستنكرات طبع رامناهی گفته، باشكال وهیآت مشغول شده، بتدویرات وتزویرات روزگار ببادبرداده، همی ناگاه آفتاب دولت شرع
محمّدی
(ص)
ازآفاق اقبال احدی پدید آمد كه : « وما ارسلناك الاّرحمة للعالمین ».
تبّع
ملك
حمیر
مر كاهن خود را گفت : هل تجد ملكاًیزید علی ملكی؟
هیچ ملك دانی كه افزونی دارد برملك من؟
كاهن گفت كه آری پیغامبری در راه است كه ملك اوبرملك عالمیان بیفزاید، سیّدی ومهتری سروری كه در پیشانی وی نورسجود بود در ابروی وی نورخضوع بود، درموی وی نور جمال بود.
در چشم وی نورعبرت بود.
در روی وی نور رحمت بود.
در میان دو كتف وی نور نبوّت بود، دردل وی نورمعرفت بود، در سرّ وی نورمحبّت بود، در كلام وی نورحكمت بود، در حكمت وی نورغیرت بود، در غیرت وی نورحضرت بود، انّه لبارّمبرور ایّد بالظهور، ووصف فی الزّبور، وحصّلت امّته فی السفور.
مفرّج الظلم بالنّور.
احمدالنبیّ طوبی لامّته حین یجیٴ
وانشدوا.
انّ
الرسول
لسیف یستضاءبه
مهنّد من سیوف الله مسلول
نبّئت انّ
رسول الله
اوعدنی
والعفوعند
رسول الله
مأمول
مردی بود از زیر دامن
عبد الله بن عبد المطَّلب
بیرون آمده ودر اصلاب بشری رفته لكن ازغیب مددی در آمده واحوال واقوالش مبدّل كرد كه : « وانّك لعلی خلق
p.324
عظیم »، خلق بشریت برداشتند وخلق قرآن بنهادند، نطق بشریت بستدند ونطق از وحی پاك بدادند كه : « و ما ینطق عن الهوی ان هو الاّوحی یوحی ».
لاحبرم گویندهٴ بشرع آمد، روندهٴ بحق آمد، متحرك بامر آمد، شب معراج بهشتها بروی عرض كردند طرف و غرف بوی نمودند، ذرّه ای بآن التفات نكرد، این طراز وفابر كسوهٴ صفاء وی كشیدند كه : « مازاغ البصرو ماطغی ».
باز چون قدم بربساط راز نمازنهاد گفت : « جعلت قرّة عینی فی الصّلوة »، روشنائی چشم مادر نمازست زیرا كه مقام رازست المصلّی یناجی ربّه. « و ما ارسلنك الاّرجمة للعالمین » ازرحمت وی بود كه ترا در هیچ مقام فراموش نكرد، اگر در مكّه بود و اگر در مدینه، گر در مسجد بود و گر در حجره، همچنین برذروهٴ عرش و قاب قوسین ترا فراموش نكرد، در مكّه می گفت : « واعف عنّا ». و درغار می گفت : « انّ الله معنا »، در صدر قاب قوسین می گفت : « السّلام علینا وعلی عباد الله الصّالحین »، در وقت و فات می گفت : « الله خلیفتی علیكم ».
فردا در مقام محمود بساط شفاعت گسترده می گوید : امّتی ، امّتی.
|
p.321
١ - نسخه الف : جوك جوك
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 277 |
|
Del |
22 |
الحج |
هفدهم |
6 |
p.341
قوله : بسم الله الرّحمن الرّحیم »، استنارت الارواح بذكر الحبیب و انشقت الاكباد بشوق الحبیب، فلاراحة للحبیب بدون الحبیب، ولا سكون للحبیب الی غیر الحبیب، حتی یصل الی الحبیب :
ر كبت بحارالحبّ جهلابقدرها
وتلك بحارلیس یطفواغریقها
فسرت علی ریح تدلّ علیكم
ولاح قلیلا ثم غاب طریقها
الیكم بكم ارجوا النجاة ولااری
لنفسی دلَیلا غیر كم فیسوقها
نام خداوند كریم مهربان، پناه درویشان وذخیرهٴ مفلسان، همراه بازپس ماندگان وقرّة العین محباّن، سور دل دوستان، و سرور نزدیكان.
خداوندی كه آئین بهشت در آئین دوستی او كجا پدید آید، نعیم دو گیتی در تجلی لطف او چه نماید، كریمی كه ناپاكی ناپاكان او را ضجر نكند، جوادی كه الحاح سائلان او راه بستوه نیاورد، مهربانی كه ببد كرد رهی بخشیده وانستاند، آمرزگاری كه بجرم امروزینه از عفودیگینه
(۱)
واپس نیاید نیك عهدی كه ببد عهدی بنده از گفته پشمان نشود، لطفی كه ناشایسته بفضل خود شایسته كند، كریمی كه رهی را از جنایت می شوید و پاك بیرون آرد، قرینی كه دوستان را پیش از خاطر ایشان ببر حاضر آید، عظیم پادشاهی، نیك خداوندی، مهر پیوندی، معیوب پسندی، راحت نمائی، دل گشائی، سرّآرائی، مهر افزائی.
آن عزیزی
در مناجات خویش گوید : الهی سمع العابدون عظمتك فخشعوا، وسمع الجبابرة سلطانك فخضعوا، وسمع المذنبون رحمتك فطمعوا، خداوندا عابدان وصف بزرگواری تو شنودند گردنها بسته كردند، سلطانان وصف
p.342
علاء توشنیدند از بیم قهرتو گردن نهادند، عاصیان صفت رحمت تو شنیدند امیدها دربستند.
دست مایهٴ بندگانت گنج خانهٴ فضل تست
كیسهٴ امید از آن دوزد همی امیدوار
« یا ایّها النّاس »، نداء علامتست، « یا ایها الّذین آمنوا »، نداء كرامت.
نداء علامت عامهٴ مردم راست، نداء كرامت اهل خصوص را.
نداء علامت تخویف است وتحذیر، نداء كرامت تشریف است و تبشیر.
آنگه گفت : « اتقوار بّكم » دو كلمتست یكی قهر، ویكی لطف.
« اتّقوا » قهر است كه می راند بعدل خویش، « ربّكم » لطفست كه می نماید بفضل خویش.
بنده را میان قهر ولطف می دارد تا درخوف و رجا زندگی میكند، چون در خوف باشد بفعل خود مینگرد و میزارد، چون در رجا بود بلطف الله تعالی مینگرد و مینازد، چون بخود نگرد همه سوز و نیاز شود، چون بحق نگرد همه راز و ناز شود.
پیر طریقت
گفت : الهی گاهی بخود نگرم گویم از من زارتر كیست؟
گاهی بتونگرم گویم از من بزرگوارتر كیست؟
بنده چون بفعل خود نگرد بزبان تحقیر از كوفتگی و شكستگی گوید :
پر آب دودیده و پر آتش جگرم
پر باد دودستم و پر از خاک سرم.
چون بلطف الهی و فضل ربانی نگرد بزبان شادی و نعمت آزادی گوید
:
چه کند عرش که او غاشیهٴ من نکشد
چون بدل غاشیهٴ حكم و قضاء تو كشم
بوی جان آیدم از لب چو حدیث تو كنم
شاخ عزّرویدم از دل چو بلاء تو كشم.
« انّ زلزلة السّاعة شیٴ عظیم »، زلزلهٴ رستاخیز وسیاست قیامت آنرا چه شرح وچه نشان توان داد كه ربّ العزّه گفت.
« شیٴ عظیم » چیزی عظیم است، روزی و چه روزی، كاری، و چه كاری، روز بازاری، وچه روز بازاری، سراپردهٴ عزت بصحراء قدرت زده، بساط عظمت گسترده، ترازوی عدل آویخته، صراط راستی باز كشیده، زبانهای فصیح همه گنگ و لال گشته، عذرها همه باطل كرده كه : هذایوم
p.343
لاینطقون و لایؤذن لهم فیعتذرون، بساپرده ها كه آن روزدریده گردد، بسانسبها كه بریده شود، بساسپید رویان كه سیاه روی شوند، بسا پارسایان كه رسواگردند، بسا كلاه دولت كه در خاك مذلّت افكنند، ومنشورسلاطین كه آنرا توقیع عزل بركشند، كه : « والامریومئذ الله ».
بسا پدران كه درقعر دوزخ فریاد میكشند و فرزندان درمرغزار بهشت میخرامند، لایجزی والد عن ولده ولا مولودهو جازعن والده شیئاً.
ازسیاست آن روز
آدم
درپیش آید كه بارخدایا
آدم
را بگذار وبا فرزندان تودانی که چه كنی،
نوح
نوحه میكند كه بارخدایا برضعف ودرماند كی من رحمت كن،
ابراهیم خلیل
و
موسی كلیم
و
عیسی روح الله
هریكی بخود درمانده و بزبان افتقار در حالت انكسار همی گویند : نفسی نفسی، باز
سیّد اوّلین و آخرین
چراغ آسمان و زمین گزیده و پسندیدهٴ ربّ العالمین
محمّد
(ص)
درآن صحراء قیامت برآید همچنانكه ماه دوهفته، عالم همه روشن شود وفلك گلشن گردد چون
سیّد
جمال و كمال خود بنماید و تلألؤ نور رخسار وی باعالم قیامت افتد، اهل ایمان راسعادت و امان پدید آید، چنانكه ماه اندرفلك بستارگان گذرهمی كند، آن
مهتر عالم
آن روزبمؤمنان گذرهمی كند، وبر خسارایشان نظرهمی كند، واهل ایمانرا بشفاعت همی دارد، « ولسوف یعطیك ربّك فترضی ».
« با ایّها النّاس ان كنتم فی ریب من البعث فانّا خلقنا كم من تراب » الایه، تركیب جسد آدمی درآفرینش اوّل حجتی روشن است برمنكران بعث، میگوید ... من آن خداوند كه جسدی و هیكلی بدین زیبائی، قدوقامتی وصورتی بدین نیكوئی بیافریدم از آن نطفهٴ مهین در آن قرارمكین، جای دیگر گفت : « الم نخلقكم من ماء مهین فجعلناه فی قرارمكین »؟
جسدی كه هر چه مخلوقاتست و محدثات در عالم علوی ودرعالم سفلی نمود گار آن درین جست یابی اگر تأمل كنی چنانكه در آسمان هفت فلك مرتب ساخته، درین جسد هفت عضومركب كرده از آب وخاك آنگه از گوشت وپوست ورگ و پی واستخوان، وچنانكه فلك بخشیده بردوازده برج، دراین بنیت
p.344
ساخته دوازده ثقبه برمثال دوازده برج، دوچشم و دو گوش و دو بینی و دو پستان و دو راه معروف و دهن و ناف، وچنانكه فریشتگانرا دوش است در اطباق سماوات، همچنین قوای نفس را روش است در این تركیب آدمی، وچنانكه بر جها در آسمان لختی جنویی اند و لختی شمالی، این ثقبه ها در جسد لختی سوی یمینند و لختی سوی شمال، و چنانكه بر فلك آسمان هفت كو كبست كه آنرا سیارات گویند و بر زعم قومی نحوست و سعادت درنواصی ایشان بسته، همچنین در جسد تو هفت قوّت است كه صلاح جسد در آن بسته، قوّت باصره و قوّت سامعه و قوّت ذائقه و شامّه و لامسه و ناطقه و عاقله، واصل این شاخها در دل است والیه الاشارة یقوله صلّی الله علیه وسلّم : « انّ فی جسد ابن آدم لمضغة اذا صلحت صلح لها سائر الجسد » الحدیث ..
این خود اعتبار جسد است بعالم علوی، امّا اعتبار جسد بعالم سفلی آنست كه جسد همچون زمینست، عظام همچون جبال، مخ چون معادن، جوف چون دریا، امعاء و عروق چون جداول، گوشت چون خاك، موی چون نبات، روی چون عامر، پشت چون غامر، پیش روی چون مشرق، پس پشت چون مغرب، یمین چون جنوب، یسار چون شمال، نفس چون باد، سخن چون رعد، اصوات چون صواعق، خنده چون نور، غم و اندوه چون ظلمت، گریه چون باران، ایّام صبی چون ایّام ربیع، ایّام شباب چون ایام صیف، ایّام كهولت چون ایام خریف، ایام شیخوخت چون ایام شتاء، درجمله همیدان كه هیچ حیوان و نبات و صامت و ناطق نیست كه نه خاصیت او درین نقطهٴ خاكی بازیابی
ازینجا گفته اند بزرگان دین كه : همه چیز در آدمی بازیابی و آدمی را در هیچ چیز باز نیابی، این جسد بدین صفت كه شنیدی برمثال تختی است شاهی برونشسته كه او را دل گویند، او را با این خاك كثیف قرابتی نه و همچون زندانی او را با وحشت زندان آرام و قرارنه، شب وروز در اندیشهٴ آن كه تا ازین زندان كی خلاص یابد، و بعالم لطف « ارجعی الی ربّك » كی بازشود، همچون مرغی درقفص پیوسته سر از در بچهٴ نفس فراز می کند که :
p.345
کی باشد كاین قفص بپردازم
در باغ الهی آشیان سازم.
« ذلك بانّ الله هوالحقّ وانه یحیی الموتی » الآبة. این اختلاف حوال خلق كه نمود. بآن نمود كه وی براستی خداست و خدائی را سزاست، و بقدر خود بجاست موجود كه فنا را بدوراه نه، موصوفی كه صفات او را بعقل دریافت نه، خلق را آفرید چنانكه خواست، وبر گزید آنرا كه خواست، درآفریدن ازش كت مقدس، در گزیدن ازتهمت منزّه.
در وجود آورد بتقاضاءِ قدرت، بداشت بتقاضاءِ رحمت، با عدم برد بتقاضاءِ غیرت، حشر كرد بتقاضاءِ حكمت، خلقكم لاظهار القدرة ثمّ رزقكم لاظهار الكرم ثمّ یمیتكم لاظهار الجبروت، ثم یحییكم للثواب والعقاب.
آدمی اوّل نطفه ای بود، بقدرت خود علقه گردانید، بمشیّت خود مضغه ساخت، بارادت خود عظام پدید آورد، بجود خود كسوت لحم در عظام پوشانید، حكمت درین آن بود كه تا آراسته وپرداخته درصدف رحم نگاه داشته، اورا بر پدر و مادر جلوه كند، همچنین فردای قیامت آراسته وپیراسته درصدق خاك نگاه داشته اؤلؤ وار بیرون آرد وبر فریشتگان و پیغامبران جلوه كند، اینست كه ربّ العالمین گفت.
« وانّ الله یبعث من فی القبور ».
|
p.341
١ - بمعنی ديروزی ازديگ بمعنی دی روز گذشته باشد. برهان قاطع
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 278 |
|
Del |
22 |
الحج |
هفدهم |
6 |
p.354
قوله : « الم تر انّ اﷲ یسجد له من فی اسّموات و من فی الارض » الآیة ... بدانكه هرچه در هفت آسمان و هفت زمین است حیونات و جمادات همه آنند كه خدایرا جلّ جلاله میخوانند و او را سجود میكنند، و به بی عیبی گواهی می دهند، وبپا كی یاد می كنند، امّا بعضی آنست كه آدمی بعقل خود فرا دریافت آن می رسد و از ادراك آن عاجز نه و بردانش وی پوشیده نه، سجود فریشتگان در آسمان ومؤمنان در زمین از آن نمط است، ذلك قوله : « یسجدله من فی الّسموات و من فی الارض »، امّا بعضی آنست كه عقل آنرا رد می كند و دل درآن می شورد ودین آنرا می پذیرد و الله تعالی بدرستی آن گواهی می دهد، سجود آفتاب و ماه و ستارگان و درختان و جنبندگان از این بابست، رب العزه آنرا در قرآن یاد كرد و مؤمنانرا با قرار و تسلیم فرمود كه : « وامر نا لنسلم لرّب العالمین »، هر كه الله تعالی بوی نیكوئی خواست و دل روشن داد و توفیق رفیق كرد كه آنچه كه در خرد محال است الله تعالی بر آن قادر بر كمال است معقول و نامهقول را مقدّر است و مقتدر، فاطر و مدبرّ، نه باوّل عاجز نه بآخر، از كیف باطن است و بقدرت ظاهر.
ای جوانمرد حیلت در رزق محنت بار آورد و تكلّف در دین حیرت بر دهد، نه رزق بدست ماست نه دین بخرد ما، هردو را گردن باید نهادن و كار با خداوندگار سپردن، آنجا كه گفت : « جداراً یرید ان ینقض »
دیوار را ارادت در خود معلوم نگشت، وخالق بآنچه گفت راستگوی و استوار است و آنجا كه گفت : « ثیاب من نار » از آتش پیراهن بریده در عقل معلوم نگشت و خالق استوار، « انّها شجرة تخرج فی اصل الجحیم ».
در آتش درخت آتشین رسته می بالد و بر میدهد، در عقل معلوم نگشت، و خالق استوار، « قالتاثینا طائعین » از زمین و آسمان
p.355
بی جان سخن گفتن در عقل معلوم نگشت و خالق استوار، « تكاد تمیزّ من الغیظ » از آتش بی جان خشم راندن در عقل معلوم نگشت و خالق استوار، « و تقول هل من مزید » سخن گفتن دوزخ فردا در عقل معلوم نگشت و خالق استوار، گویائی رعد و دانائی وی كه : « و یسبّح الرّعد بحمده »
در عقل معلوم نگشت و خالق استوار، ماه در منازل مقادیر روان بدونیم گشته ورد و نیمهٴ كوه كه : « و انشقّ القمر » در عقل معلوم نگشت و عیان آنرا گواه و خالق بآنچه گفت استوار.
مسلمانان این جمله را بنورهدی پذیرفتند و بسكینهٴ ایمان پسندیدند، و بقوّت اخلاص بیارامیدند و بر مایهٴ بصیرت وا ایستادند و آنرا دین دانستند، تهمت بر عقل خود نهاده و عیب از سوی خود دیده و الله تعالی را بهمه استوار گرفته.
« و من یهن الله فماله من مكرم »، مسكین آن بیچارهٴ رانده كه در ازل داغ خسار بر رخسار وی نهادند و بتازیانهٴ انتقام از مقام قربش براندند كه « و من یهن الله فماله من مكرم »، سابقه ای رانده چنانكه خود دانسته، عاقبتی نهاده چنانكه خود خواسته، و كس را بر آن اطلاع نداده، یكی را امروز لباس شرك داد و طراز حرمان، و فردا لباس قطران با طراز هجران، « قطّعت لهم ثیاب من نار و یصبّ من فوق رؤسهم الحمیم ».
یكی را امروز لباس تقوی داد و فردا لباس حریر در آن باغ و بستان و آب روان، و جفت جوان و تن درست و دل شاد و جان خرّم.
« یحلّون فیها من اساور من ذهب و لؤلؤاً و لباسهم فیها حریر »، چنانكه امروز اهل معرفت در معرفت متفاوتند و مؤمنان در زیادت و نقصان ایمان، فردا در سرای بقا هر كسی بر حسب حال خویش و بر اندازهٴ معرفت خویش نواخت و كرامت بیند، عابدان را لباس حریر و دستینه های زر و مروارید با حور و قصور، و عارفانرا لباس تقرید در بحر عیان غرقهٴ نور، قومی را بزیور بهشت بیارایند باز قومیند كه بهشت را بنورجمال ایشان بیارایند.
و اذا الدرّ زاد حسن وجوه
كان للدّر حسن وجهك زیناً.
« و هدوا الی الطیّب من القول »، قیل هو الاعتراف بالذنب و الاقرار بقوله :
p.356
« ربّنا ظلمنا انفسنا »، سخن راست و كلمهٴ پاك آنست كه ازدعوی پاك است و از عجب دور و به نیاز نزدیك، بعجز خویش اقرار دادن و بگناه خویش معترف بودن و بسوز و نیاز در گفت : « ظلمنا انفسنا » اقتداء بآدم كردن.
سهل تستری
گفت : نظرت فی هذالامرفلم ارطریقاً اقرب الی الله من الا فتقار ولا حجاباً اغلظ من الدّعوی.
گفت درین كار نظر كردم هیچ راه بحق نزدیكتر از نیاز ندیدم و هیچ حجاب صعب تر از دعوی نیافتم، براه
ابلیس
فرونگر تا همه دعوی بینی، براه
آدم
فرونگر تا همه نیاز بینی.
ای
ابلیس
تو چه میگوئی : « اناخیر »، ای
آدم
تو چه میگوئی : « ربّنا ظلمنا انفسنا »، همه موجودات از كتم عدم بفضاء قضا آوردند از هیچ چیز، نبات نیاز نرست مگر از خاك
آدم
، مسجود فریشتگانش کردند و بر تخت پادشاهی وخلافت نشاندند، و مقرّبانرا پیش تخت وی بپای كردند و از نیاز او ذرّه ای كم نشد گفت : خداوندا آن همه فضل تست و حق ما اینست كه : « ربّنا ظلمنا انفسنا »، مسند خلافت عطاء تست امّا داد نهاد ما اینست كه : « ربّنا ظلمنا انفسنا ».
آن عزیری میگوید روزی گناهی كردم سیصد هزار بار توبت كردم از آن گناه هنوز خود را در قدم خطر می بینم، ای مسكین مردان این راه با نفس خود جنگی كردند، این جنک را هرگز روی صلح نیست زیرا كه نفس خود را ضدّ دین یافتند و مرد دین با ضدّ دین بصلح كی تواند بود، گاه نفس را بهیمه ای صفت گردند، گاه بسگی، گاه بخو كی، هر نقش كه برو كردند راست آمد مگر نقش دین،
ای نفس خسیس همّت سودائی
برهر سنگی كه برزنم قلب آئی
قوله : « سواءالعا كف فیه و الباد »، قال
محمد بن علی الترمذی
: هذا اشارةالی الفتّوة، فالفتّوة ان یستوی عندك الطاری و المقیم، و كذا یكون بیوت الفتیان من نزل فیها فقد تحرّم باعظم حرمة واجل ذریعة الاتری الله كیف و صف بیته فقال : « سواءالعا كف فیه و الباد »،
هر زینهاری و هر خواهنده ای را بسرای جوانمردان و پناه كریمان جای بود، و آنگه كه باز گردانند هر كه شكسته تر اورا بیشتر نوازند و
p.357
هر كه دورتر اورا نزدیكتر دارند، وباین معنی حكایت كنند كه در بغداد مردی بود خداوندكام و نعمت، روزگار بی وفا تجمّل از روی وی فرو كشید آن كام و نعمت همه از دست وی برفت و بد حال گشت، روزی از سر دلتنگی و بی كامی برشطّ دجله نشست و در كار خویش اندیشه میكرد ملاحی فراز آمد و زورقی بیاورد، درآن زورق نشست چون بمیان دجله رسید ملاح پرسید از وی كه كجا خواهی رفت؟ گفت ندانم،
ملاح عاقل بود، گفت این مرد یا مفلس است یا بیدل یا گرفتار، آنگه گفت حال خود با من بگو، حال خود بگفت، ملاح گفت ترا بدان جناب برم باشد كه فرجی پدید آید او را بدان جانب برد، مرد از كشتی بیرون آمد و بر شط دجله مسجدی بود در آن مسجد رفت، بعد از ساعتی قاضی شهر با جماعتی عدول در آمدند و نشستند خاد می در آمد از سرای خلیفه ایشانرا گفت،
امیر المؤمنین
را اجابت كنید، قاضی و جماعت عدول رفتند و این مرد خود را درمیان ایشان تعبیه كرد و رفت،
چون در سرای خلیفه رفتند فرمان آمد كه
امیر المؤمنین
فلانه را بفلان میدهد عقد ببندید، عقد بستند، آنگه خادم آمد باده طبق پر از زر و بر سر هریك نافهٴ ای مشك نهاده هر طبقی پیش یكی بنهاد این مرد را طبق نبود خادم
امیر المؤمنین
را گفت مردی مانده است كه ویرا طبق نبود، گفت نه نامها نبشته بودم؟
گفت بلی ما ده تن را خواندیم یازده آمدند،
امیر المؤمنین
گفت آن مرد را پیش من آرید چون پیش تخت رسید دعائی لطیف بگفت،
امیر المؤمنین
گفت ما ترا نخواندیم چونست كه در حرم ما ناخوانده آمدی؟
گفت یا
امیر المؤمنین
نا خوانده نیامدم، گفت ترا كه خواند؟
گفت ایشانرا كه خواند؟ گفت ایشانرا خدم ما می خواند، گفت مرا كرم تو خواند.
چنان مدان كه من اینجایگه خود آمده ام
مرا مكارم تو شهریار گفت تعال
امیر المؤمنین
گفت : مرحبا بداعیك.
آنگه
امیر المؤمنین
دولت و قلم بخواست و بخط خویش منشور ولایتی نبشت و بوی داد و خلعتی نیكوفرمود و مركب خاص بوی داد آنگه گفت كه : هر كرا خدم ما خواند خلعت چنان یافت و هر كرا
p.358
كرم ما خواند خلعت چنین بیند.
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 279 |
|
Del |
22 |
الحج |
هفدهم |
6 |
p.370
قوله : « واذ بوّأنا ل
ابرهیم
مكان البیت » الآیة.
قال
ابن عطاء
: وفّقنالبناء البیت و مكنّاه منه واعنّاه علیه وقلنا له : « لا تشرك بی شیئا » ای ــ لاتلاحظ البیت ولا تنظر الی بنائك.
می گوید
ابراهیم
را تمكین کردیم و ساز و آلت وقوّت و مهارت و قدرت و معونت دادیم تا خانهٴ كعبه را بنا کرد چنانكه خواستیم وفرمودیم، آنگه اورا گفتیم كرده و ساختهٴ خود منگر توفیق و معونت مانگر، وجهد خود مبین ارادت وعنایت مایین.
ای جوانمود بنده را دودیده داده اند تا بیك دیده صفات آفات نفس خود بیند و بیك دیده صفات الطاف كرم حق بیند، ییك دیده فضل او بیند، بیك دیده فعل خود بیند، چون فضل او بیند افتخار كند، چون فعل خود بیند افتقار آورد، چون كرم قدم بیند در ناز آید، چون قدم عدم خاك بیند در نیاز آید، آن شوریدهٴ عراق سوختهٴ آتش فراق
شبلی
گاهی می گفت : لیتنی كنت این نباذ لم اعرف هذا الحدیث.
كاشكی مرا خراباتی بودی و مرابا این حدیث سر و كار نبودی، و گاه گفتی كجایند ملائكهٴ ملكوت وسكّان حظایر قدس تا پیش تخت دولت و سریر عزت ما سماطین بر كشد.
گه با كف پرسیمم و گه درویشم
گه با دل پرنشاط و گه دل ریشم
گه باز پس خلق و گهی در پیشم
من بوقلمون روزگار خویشم
« وطهرّ بیتی » یعنی الكعبة علی لسان العلم، و علی بیان الاشارة معناه فرّغ قلبك عن الاشیاء سوی ذكر الله.
می گوید دل خویش را یكبار گی باذ كر من پرداز هیچ بیگانه وغیری را بدو راه مده كه دل پیرایهٴ شراب مهر و محبت ماست.
القلوب اوانی الله فی الارض فاحبّ الاوانی الی الله اصفاها و ارقها و اصلبها.
هر دلی كه ازمكونّات صافی تر و بر مؤمنان رحیم تر آن دل بحضرت عزت عزیزتر و محبوب تر، دل سلطان نهاد تست زینهار تا اورا عزیزداری و روی وی از كدورت هوی وشهوت نگاه داری و بظلمت
p.371
وشهوت دنیا آلوده نگردانی.
بداود
(ع)
وحی آمد كه : یا
داود
طهّر لی بیتاً اسكنه. ای
داود
خانه پاك گردان تا خداوند خانه بخانه فرو آید، گفت بار خدایا وایّ بیت یسعك؟
آن كدام خانه است كه عظمت وجلال ترا شاید؟
گفت آن دل بندهٴ مؤمن است، گفت بار خدایا چگونه پاك گردانم؟
گفت آتش عشق درو زن تا هرچه نسب ما ندارد سوخته گردد، و آنگه بجاروب حسرت بروب تا اگر بقیّتی مانده بود پاك بروبد، ای
داود
از آن پس اگر سر گشته ای بینی در راه طلب ما آنجاش نشان ده كه خرگاه قدس ما آنجاست، انا عندالقلوب المحمومة.
قوله : « واذّن فی النّاس بالحجّ » حج دو حرفست حاء وجیم، حاء اشارتست بحلم خداوند، جیم اشارتست بجرم بنده، فكانّه قال جئت بجرمی الی حلمك فاغفر لی، خداوندا آمدم با جرم خویش بیامرز مرا بفضل خویش.
اعرابئی را دیدند دست در استار كعبه زده می گوید : من مثلی ولی اله ان اذنبت منّانی و ان تبت رجّانی وان اقبلت ادنانی، وان ادبرت نادانی.
چومن كیست و مرا خداوندی است كه اگر گناه كنم نراند و نعمت باز نگیرد و اگر بازآیم بپذیرد و بنوازد و اگر روی بدرگاه وی آرم نزدیك كند، و اگر بر گردم باز خواند و خشم نگیرد.
در
تورات
موسی
است یابن
آدم
اكلت رزقی و لم تشكرنی و بارزتنی و لم تستحی منّی عبدی ان لم تستحی منّی فانا استحی منك.
« یاتوك رجالا و علی كلّ ضامر » پیادگان را در راه حج بر سواران رتبت بیش داد و باین کرامت ایشانرا مخصوص کرد از بهر آن که رنج ایشان بیش از رنج سوارانست پایهاشان آبله كرده غبار راه بر روی و محاسن ایشان نشسته بر امید مشاهدهٴ كعبهٴ مقدّسه بار رنج بر خود نهاده و بترك راحت و آسایش بگفته، وارین عجبتر كه چون ذكر سواران كرد مركوب بذكر مخصوص كرد نه راكب، گفت : « و علی كلّ ضامر »، از بهر آن كه رنج رفتن و گرانی بار برمر كوبست نه بر راكب.
آری كسی كه خواهد كه تا آن حجر مبارك كه بروی رقم تخصیص كشیده و خلعت یمین الله فی الارض یافته آنرا مصافحت كند و بناز آنرا در بر گیرد كم از آن
p.372
نباشد كه در راه طلب او باری بر خود نهد و رنجی بكشد، آن كعبهٴ مشرّفهٴ مقدسه كه تو می بینی هزاران سال بتخانهٴ كافران كرده بودند تا از غیرت نظر اغیار بخداوند خود بنالید كه پادشاها مرا شریف ترین بقاع گردانیدی ورفیع ترین مواضع ساختی آنگه ببلاء وجود اصنام مرا مبتلا كردی، ازبار گاه جبروت بدو خطاب رسید آری چون خواهی كه معشوق صد و بیست واند هزار نقطهٴ طهارت باشی و خواهی كه همهٴ اولیاء و صدّیقان و طالبانرا در راه جست خود بینی و ایشانرا بناز در كنار گیری و هزاران ولی و صفی را جان و دل درعشق خود بسوزی و بگدازی، یا دران بادیهٴ مردم خوار بی جان كنی كم از آن نباشد كه روزی چند این بلا و محنت بكشی و صفات صفا و مروهٴ خود در بطش قهرغیرت فرو گذاری.
« لیشهدوا منافع لهم » روندگان در راه حق مختلفند و منافع هر یكی بر اندازهٴ روش اوست وبقدر همت او، ارباب اموال را منافع مال ومعاش است، ارباب اعمال را، مافع حلاوت طاعات است، ارباب احوال را منافع صفاء انفاس است،
بوشعیب سقا
بقصد حج ازشهر
نیشابور
بیرون آمد احرام گرقته، چون قدم دربادیه نهاد بهرمیل كه رسید دو ركعت نماز كرد تا بمقصد رسید.
آنگه گفت .
رب العزّه می گوید : « لیشهد وا منافع لهم » وهذا منافعی فی حجّی، گفت حاجیان وزائران كه از اقطار عالم روی بدین كعبهٴ شریف نهاده اند بدان می آیند تا بمنافع خویش رسند، چنانكه اﷲ تعالی می گوید، ومنافع من درین حج آن ركعتهاء نماز است كه مقام رازست.
المصلّی یناجی ربّه.
و گفته اند منافع ایشان آنست كه
مصطفی
(ص)
گفت : « اذاكان یوم عرفة ینزل الله الی السّماء الدّنیا فیباهی بهم الملائكة فیقول انظروا الی عبادی ائتونی شعثاً غبراً من كلّ فجّ عمیق، اشهد كم انّی قدغفرت لهم، فتقول الملائكة یا ربّ فلان كان یرهق وفلان وفلانة، قال یقول الله عزوجل، قدغفرت لهم ».
« ذلك و من یعظّم حرمات الله فهوخیر له عندربّه »، تعظیم حرمات كار جوانمر دانست وسیرت صدّیقان، اصحاب خدمت دیگرند وارباب حرمت دیگر، ترك خدمت عقوبت
p.373
بار آورد، ترك حرمت داغ فرقت نهد، نتیجهٴ خدمت ثوابست و درجهٴ ثمرهٴ حرمت لذّت صحبتست و انس خلوت، او كه برمقام شریعت خدمت كند ناظر بمقام است، و او كه در عالم حقیقت حرمت شناسد ناظر بحق است،
رسول خدا
محمّد مصطفی
(ص)
كه خورشید فلك سعادت بود و ماه آسمان سیادت درصدف شرف و طراز كسوت وجود، شب معراج اطناب خیمهٴ سرّ خود از همه مقامات روندگان بكند ناظر بحق گشت نه ناظر بمقام، عالمیان همه در مقامات مانده و
سیّد
از همه برگذشته و نظر بحق داشته، لاجرم ازبارگاه عزت جبروت این خلعت كرامت یافته كه : « ما زاغ البصر و ماطغی ».
لطیفه ای دیگر ازین عجبتر شنو.
اهل خدمت چون نالند ازغیر دوست بدوست نالند، و از غیر دوست بدوست نالیدن در راه جوانمردان شرك است كه تا غیری می نبیند از و بدوست می ننالد، باز اهل حرمت چون نالند از دوست بدوست نالند و از دوست بدوست نالیدن عین توحیدست، از روی ظاهر شكوی می نماید امّا از روی باطن شكرست.
می باز نماید كه جز تو كسی ندارم با كه گویم، جز تو كسی رانبینم بكه نالم، خلق پندارند كه وی گله میكند و او خود باین سخن اخلاص محبت عرضه می كند ازاینجاست كه حق جلّ جلاله از نالهٴ
ایوب
خبرداد كه : « مسّنی الضرّ » و با این ناله او را صابر خواند كه : « انّا وجدناه صابراً نعم العبد »، اگر شكوی بودی او را صابر كی خواندی، باز نمود كه شكوی آنگه بود كه بغیر ما نالد، امّا چون بما نالد آن شكوی نبود،
ایوب
نگفت : ای عالمیان : « مسّنی الضرّ » بلكه گفت : « ربّ انّی مسّنی الضرّ » عجز و فقر خویش بحضرت مولی بنهاد ذلّ خویش بر بی نیاز عرضه كرد و ادب حضرت بنعت حرمت بجای آورد، اینست بیان تعظیم حرمت و شرط آداب عبودیت.
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 280 |
|
Del |
22 |
الحج |
هفدهم |
6 |
p.389
قوله تعالی : « انّ الله یدافع عن الّذین آمنوا » یدفع عن صدور هم نزعات الشیطان و عن قلوبهم خطرات العصیان و عن ارواحهم طوارق النسیان، رب العزه جل جلاله و تقدّست اسماؤه و تعالت صفاته دوستان خود را و مؤمنانرا پیوسته در پردهٴ عصمت و حمایت خویش دارد، سینه هاشان از نزعات شیطان، دلهاشان از خطرات عصیان، جانهاشان از طوارق نسیان پاك دارد و در امان و حفظ خویش دارد، چندانكه كه بر غیب خود غیرت دارد بر سرّ مؤمن غیرت دارد، زیرا كه این برای آن میدارد، و آن برای این می پرورد، وقتی بیاید كه پرده از میان بر خیزد این سرّ در آن غیب نظر كند و آن غیب درین سرّ نظر كند، ای جوانمرد آن ساعت نعیم بهشت كجا پدید آید و جمال حورا و عینا بكدام حساب بر آید.
پیر طریقت
گفته : وقتی خواهد آمد كه زبان در دل برسد و دل در جان برسد و جان درسرّ برسد و سرّ در حق برسد، دل بازبان گوید خاموش، سرّبا جان گوید خاموش، نور باسرّ گوید خاموش، الله تعالی گوید بندهٴ من دیر بود تا تو می گفتی اكنون من میگویم، تو می شنو،
(۱)
آری و از غیرت الهیت است برسرّ فطرت بشریت كه هر عضوی از اعضاء بنده بسرّی از اسرار خود مشغول كرده، سمع را گفت ای سمع تو درسماع ذكرش باش، « واذا قریٴ القرآن فاستمعوا له. » ،
ای بصر تو با بصیرت و عبرت باش « فاعتبروا یا اولی الابصار »، ای زبان تو در ذكر آلاء و نعماء من باش « فاذكروا آلاء الله »، ای انف تو از شم نتن اغیار با انفه باش، ای دست تو گیرندهٴ اقداح لطف باش، ای پای تو رونده در ریاض ریاضت باش، ای بنده همه مرا باش، قل الله ثم ذرهم.
« انّ الله لایحب كل خوّان كفور » الله تعالی دوست ندارد هر خیانت كاری ناسپاس، خیانت هم دراموال رود هم در اعمال هم در احوال، دراموال
p.390
باختزال رود، و در اعمال بریا و تصنّع و در احوال بملاحظت اغیار، ربّ العزه در این خیانتها فروبندد بر مؤمن عارف، روی دل وی با خود گرداند و اورا بهیچ غیری ندهد ور همه فردوس برین باشد، هر كه غارت سلطان غیرت حق گشت اورا پروای هیچ غیر نماند، گفته اند الزّاهد صید الحقّ من الدّنیا و العارف صید الحق من الجنة.
زاهد صید حق است از دنیا بجسته، عارف صید حق است از بهشت بر بوده، دلی بعشق سوخته بمرغ بریان نیاساید، جانی بحق زنده باغیر او نیارامد.
« ولولا دفع الله النّاس بعضهم ببعض » یتجاوز عن الاصاغر لقدر الاكابر و یعفوا عن العوام لاخترام الكرام، و تلك سنّة اجراها الله سبحانه لاستیفاء منازل العبادة و استصفاء مناهل العرفان ولا تحویل لسنّته ولا تبدیل لكریم عارته، وفی بعض الكتب انّ الله عزّوجل یقول : انّی لاهمّ باهل الارض عذابا فاذا نظرت الی عمّار بیوتی والی المتهجدین والی المتحابین فیّ والی المستغفرین بالاسحار صرّفت ذلك عنهم.
« الّذین ان مكّنّاهم فی الارض » الآیة.
اهل تمكین از زمین ایشانند كه ربّ العزه نظام كار عالم در ناصیهٴ ایشان بسته و ایشان هفت گروهند كما روی فی بعض الآثار، انّ قوام الدّنیا بسبعة : بالملوك و الوزراء ونوّا بهم و القضاة والشهود و العلماء و الفقراء، اذا استقام رأیهم ولم یخالفوا اسقی الله بهم الغیث و انبت بد عائهم العشب واحی بهم الارض و كشف بهم البلاء با من الخلق.
معنی آنست كه ربّ العالمین جلّ جلاله تظام کار عالم و آرایش جهان و صلاح كار خلق و معاش بندگان و استقامت ایشان در هفت گروه بسته.
چون این هفت گروه برسنن صواب وبر استقامت روند ودر شرایع دین وامر معروف و نهی منكر متفق باشند و دل با خدا و باخلق راست دارند و مخالفت بخود راه ندهند ربّ العالمین ببر كت همت راست و استقامت رای ایشان از آسمان باران رحمت فرستد و از زمین نبات و نعمت رویاند ودرهای خیر و راحت بر خلق گشاید و بلاها و فتنها بگرداند، اوّل پادشاهانند كه بندگان خدایرا نگهبانند
(۱)
و
p.391
خلق در امان و زینهار ایشانند، السّلطان ظلّ الله فی الارض یأوی الیه كلّ مظلوم.
دیگر وزیر انند كه مملكت پادشاه راست می دارند و بر سنن صواب می رانند، ان نسی ذكره وان ذكر اعانه، لفظ خبرست.
سوم نوّاب ایشانند دراطراف عالم تا از احوال خلق ایشانرا خبر می دهند و ضعیفان و مظلومان را در گوشه ها بازمیجویند و اگر در همه عالم گوسفندی کر گن در گوشه ای بماند كه آنرا روغن نمالند و شفقت نبرند نخست ان نوّاب بآن گرفتار شوند، پس وزراء پس ملوك چهارم قاضیانند كه حقوق خلق بر خلق نگاه می دارند و دستهای متغلبان و متمّردان بقوت وعدل پادشاه ازضعفا كوتاه می دارند.
پنجم گواهان عدولند كه بگفتار و گواهی ایشان حق از باطل جدا می كنند و حق بمستحق می رسانند، وفی الخبر : اكرموا الشّهود فانّ الله یستخرج بهم الحقوق ویدفع بهم الَظلّم.
و این خاصیت امّت
محمّد
است كه اداء شهادت و تحمّل و قبول چنانكه درین امّت است درهیچ امّت نبوده و الله تعالی عزّ و جلّ یقول : « و كذلك جعلنا كم امّة وسطاً » ای ــ عدلا.
ششم عالمانند كه ییغامبرانرا وارثانند و ناییان و دین اسلام را دلاّلانند و بر جادهٴ دین خلق را سوی حق می رانند.
هفتم درویشانند و صوفیان كه در ازل گزیدگان بودند و در ابد رستگارانند امروز خاصگیان و نزدیكانند و فردا ملوك مقعد صدق ایشانند، وفی الخبر : انّ ملوك الجنّة كلّ اشعث اغبر لو قسم نور احدهم علی اهل الارض لوسعهم.
« وما ارسلنامن قبلك من رسول ولانبیّ الاّ اذا نمنّی القی الَشّیطان فی امنیثّه » الآیة.
الشیاطین یتعرّضون للانبیاء ولكن لا سلطان لهم ولاتأیر فی احوالهم منهم و
نبیّنا صلّی الله علیه وسلّم
افضل الجماعة وانّما یكون من الشیطان تخییل ولیس به شیٴ من التضلیل وكان لنبیّنا سكتات فی خلال قرائته
القرآن
عند انقضاء الآیات فتلفظ بهمهمته الشّیطان ببعض الالفاظ فمن لم یكن له تحصیل تو همّ انّه كان من الفاظ الرّسول وصارفتنة لقوم والّذی اراد الله به خیراً امدّه بنور التحقیق وایّده بحسن العصمة فیمیّز بحسن البصیرة و قوّة النحیزة بین الحقّ و الباطل فلایظلّه غمام الرّیب
p.392
وینجلی عنه غطاء الغفلة ولا تأثیر لضباب الغداة فی شعاع الشّمس عند متوع النهار و هذا معنی قوله : « و لیعلم الّذین اوتو العلم انّه الحقّ من ربّك فیؤمنوا به فتخبت له قلوبهم ».
انبیاء و رسل كه علم سعادت و رایت اقبال بردر گاه سینه های ایشان نصب كرده و مقاتیح كنوز خیرات وخزائن طاعات در كف كفایت ایشان نهاده و این حایط عصمت بگرد روزگار ایشان در كشیده كه : « انّ عبادی لیس لك علیهم سلطان »
كی صورت بندد كه صولت غوغای لشكرشیاطین راه بساحات اقبال ایشان برد، یا سطوت مكر
ابلیس
پیر امن دل ایشان گردد، بلی آن
مهتر عالم
و
سیّد ولد آدم
او را در قراءت
قرآن
سكتها بود كه درآن سكتها دربحارعزّت معانی قرآن غوص كردی، شیطان در آن میان همی در جست و بلفظ خویش آن كلمات در افكند، آن كلمات لفظ شیطانی بود نه لفط نبود، ربّ العزه خواست كه قومی را در آن بفتنه افكند، وله جلّ جلاله ان بمتحن من شاء بماشاء ولایسئل عمّا یفعل.
منافقان و مشركان در آن بفتنه افتادند و در نفاق و شقاق بیفزودند و مؤمنان بتوفیق الهی و عصمت ربّانی حق از باطل بشناختند و در صراط مستقیم راست رفتند، « وانّ الله لهاد الّذین آمنوا الی صراط مستقیم ».
|
p.389
(۱) - می نيوش ( نسخه ج )
p.390
(۱)- گوشوانند ( نسخه الف )
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 281 |
|
Del |
22 |
الحج |
هفدهم |
6 |
p.407
قوله : « والّذین هاجر وافی سبیل الله » آلایة.. هجرت دواست هجرت ظاهر و هجرت باطن، هجرت ظاهر آنست كه خانه و شهر خویش را وداع كند، هجرت باطن آنست كه كونین و عالمین را وداع كند، هجرت ظاهر موقت است و هجرت باطن مستدام، در هجرت ظاهر زاد طعام و شراب است، در هجرت باطن زاد لطف رب الارباب است، در هجرت ظاهر منزل غارست، در هجرت باطن منزل ترك اختیارست، هجرت ظاهر ازمكه تا مدینه، هجرت باطن از اصطراب نفس شورانگیز تاسكینهٴ سینه.
قال
النبیّ
المهاجر من هجر مانهی الله عنه.
صدرنبوّت ورسالت درصدف شرف
سیّد اولّین و آخرین
و
رسول ربّ العالمین صلوات الله علیه
میگوید : مهاجر اوست كه از كوی جفاهجرت كند راه صفا و وفاپیش گیرد، ازبدی و بدان ببرد بنیكی و نیكان پیوندد، نهی شریعت
p.408
بر كارگیرد و از مواضع تهمت بپرهیزد، در دل پیوسته حزن و ندامت دارد، از دیده اشك حسرت بارد، این چنین كس را خلعت چه دهند نزل چه سازند.
« لیرزقنّهم الله رزقاحسنا » رزقی نیكو نزلی ساخته پرداخته یكی امروز یكی فردا، امروز حلاوت، معرفت فردا لذّت مشاهدت، امروز در راه دوست خطوتی، فردا با دوست خلوتی، امروز مهر دل و ذكر زبان، فردا معاینهٴ میان جسم وجان، اینست كه گفت جل جلاله : « لیدخلنّهم مدخلایر ضونه » ای ــ ادخالا فوق مایتمنونه و ابقاء علی الوصف الّذی یهوونه.
ایشانرا در درون پرده آورده و آرزوی دیرینهٴ ایشان برآورده و خلعت رضا پوشانیده و خطاب كرامت نبعت رأفت و رحمت شنوانیده كه : یعینی ماتحمّل المتحملون من اجلی.
آن رنجها كه از بهر من بتمامی رسید من می دیدم، گامها كه در راه من برداشتید میشمودم، قطره های اشك حسرت كه از دیده باران كردید میدیدم آنگه
داود
را فرمان آید كه : قم یا
داود
فمجدنی بذلك الصوت الرحیم، برخیزای
داود
و دوستان ما را دربوستان لطف بآواز خوش خویش میزبانی كن، سبحان الله آن مائدهٴ چنان و آن دعوت چنان و ضیافت رحمن، مرید بمراد رسیده مرغ سوی آشیان شتافته، دوست ازلی پرده بر گرفته، الربّ و العبد و العبد و الرّب.
« ذلك ومن عاقب بمثل ماعوقب به » مفهوم آیت هم اظهارعدل است بنعت سیاست درقهر اعداء، هم اظهار اظهار فضل نبعت رأفت درنصرت اولیاء.
« ذلك بانّ الله یولج اللّیل فی النّهار » الآیة.. بیان قدرت است بنعت عزت در آفرینش روز و شب و نور و ظلمت.
« ذلك بانّ الله هوالحقّ » اثبات و حدایّت است بصفات الهیّت و ابطال شركاعوشر كت.
« الم ترانّ الله انزل من السّماءِ ماء » مضمون این آیت و آنچه برعقب این آید از آیات تذكیر نعمت است و اظهار حكمت در آفرینش منافع خلیقت، هر چه آفرید بسزای خود چنانكه بایست آفرید، و هر چه نهاد برجای خود نهاد و هرچه داد باهل خود داد، قادرست كه هر چه خواهد كند، حكیم است نه هر چه تواند بكند، درین عالم پای موری و پرپشه ای نیافرید مگر بتقاضا عقددت، بر
p.409
قضیّت حكمت، بروفق مشیّت، حكمت و قدرت دست درهم داده تا كار الهیّت برنظام می رود،
اگر حكمت باقدرت نبودی عالم زیر و زبر شدی، خدایرا جلّ جلاله صفاتی است كه آن صفات خصم وجود وافعال خلقند، آن صفت عزتست وعظمت و جبروت و كبریا و استغناء لم یزل، باز اورا صفتی است كه شفیع وجود و افعال خلقند چون حكمت و رحمت و لطف و رأفت وجود و كرم، و این صفات رحمت و حكمت عنان آن صفات عزّت وغنا فرو گرفته تا این مشتی پیچارگان در سایه لطف و رحمت بمقتضای حكمت عمر بسر آرند،
وزنه این شفیعان بودندی از عرش و كرسی در گیر تا بپای موری و پرپشه ای همه نیست گشتی و باعدم شدی، یك كلمه بود از غنا و استغناء لم یزل كه روی داد باین عالم تا كافران و بیگانگان را روز هجران پیش آمد، پیگانه وار سر بفكر خویش در نهادند قدر الله نشناختند و بسزای وی راه نبردند، بتی عاجز جمادی بی صفات را باوی انباز كردند و آنرا پرستیدند و بدوست گرفتند تارب الغره از ایشان باز گفت كه : « ضعف الطّالب و المطلوب ».
ضعیفست و بیچاره هم پرستگار و هم پرستیده.
« ما قدر و الله حقّ قدره »
قال
الواسطی
: لایعرف خق قدره الخلق الاّالحقّ.
قدر او كس نداند مگر او، بسزا معرفت او كس نداند مگر او، عقلها مدهوش گردد و فهما حیران در مبادی اشراق جلال او، انبیاءِ و رسل بقدم عجز باز گشتند از در گاه حقیقت معرفت او، ای جوانمرد فردا كه بندگان بعزّ وصال او رسند و شواهد قرب بینند دیدار خود كه عطا دهد بقدر طاقت تو دهد نه بقدر عظمت و جلال خود، از اینجا گفته اند : كلّم
موسی من حیث
موسی
، و لو كلّم
موسی
بعظمته لذاب
موسی
.
« یاایّهاالذّین آمنوا اركعوا واسجدوا »
پیرطریقت
از روی فهم بر زبان اشارت گفت : مؤمنانرا ركوع و سجود فرمود آنگه گفت : « واعبد و اربّكم » ای ــ احتملوا البلایابالدّین و الدّنیا بعدان جعلكم الله من اهل خدمته، و رزقكم حلاوة مذاق صفوته،
می گوید اگر بلاءِ روزگار و محنت دنیا شربتی سازند و بر دست عجز تو نهند
p.410
تاروی ترش نكنی و آن بار بلابجان و دل بكشی و شربت محنت بنوشی بشكر آن كه ترا خدمت خود فرمود و برحضرت نماز و مقام راز بداشت، ونگر تا باین طاعت و عبادت خود منتی بر ننهی و بحقیقت دانی كه جملهٴ طاعات و عبادات و اعمال و اقوال اولاد
آدم
ابتداءِ وجود تا آخر عهد در مقابلهٴ كمال و جمال الهی جزجرست دوك پیر زنان نیست، ورنه آن بودی كه او جل جلاله بكرم و فضل خویش این مشتی خاك را بدر گاه قدم خود دعوت كرد و بساط انبساط در سرای هدایت بلطف خودبسط كرد والاّ این سیه گلیم وجود را و این ذرّهٴ نا پاك را كی زهرهٴ آن بودی كه قدم بر حاشیهٴ بساط ملوك نهادی،
پس سزای خاك آنست كه بنعت انكسار بزبان عجز و افتقار گوید .
ماخود ز وجود خویش ننگ آمده ایم
وزروی قضا بر سر سنگ آمده ایم
اندر كیلان گلیم بدبختی را
ما از سیهی بجای رنگ آمده ایم
« وجاهدوا فی الله حقّ جهاده »، جهاد برسه قسم است : یكی بنفس یكی بدل یكی بمال.
جهاد بنفس آنست كه از خدمت و ریاضت نیاسائی و گرد رخص و تأویلات نگردی و امر ونهی را بتعظیم پیش روی، و جهاد بدل آنست كه خواطر ردی را بخود راه ندهی وبر مخالفت عزم مصمم نداری و از تفكر درآلاء و نعماء نیاسائی.
وجهاد بمال ببذل است و سخا وجود وایثار.
سخا آنست كه بعضی بذل كند و بعضی خود را بگذارد، جودآنست كه بیشترین بذل كند و اندكی خود را بگذارد، ایثار آنست كه همه بدهد و بر فقر و فاقت زندگانی کند، و این حال
صدّیق اكبر
است كه
مصطفی
ویرا گفت : ماذا ابقیت لاهلك : قال الله و رسوله.
وقیل حق الجهاد ان لاتفتر عن مجاهدة النفس لحظة قال قائلهم .
یا ربّ انّ جهادی غیرمنقطع
فكل ارضك لی ثغر وطر سوس.
« هواجتبیكم » هوسمّا کم هو مولیکم هواجتبا کم، برگزید شما را و چون می گزید عیب می دید و با عیب می پسندید.
« هوسمّا كم » نه آسمان بود و نه زمین
p.411
نه عرش نه كرسی نه،
آدم
نه
حوا
كه تو در علم او مسلمان بودی، و ترا مسلمان نام می نهاد وبر تو رقم خصوصیت می كشید كه : « سبقت لهم منّاالحسنی »
هو اجتباكم بالهدایة، هو سمّاكم باسم الولایة، هو مولیكم باظهارالعنایة، هو اجتباكم لافضل ــ الاعمال، هو سمّاكم باسم الابدال، هو مولیكم فی جمیع الاحوال، هو اجتباكم فمن یضلّكم، هو سمّیكم فمن یدّلكم، هو مولیكم فمن یخذلكم.
برگزید شما را بهدایت نام مسلمانی نهاد بعنایت، این بآن كرد كه او مولای شماست بحقیقت، دلگشای شماست برحمت، سرّارای شما است بمحبّت.
« نعم المولی » بستر العیوب ویكشف الكروب و یغفر الذنوب، بوقت گناه تراجاهل خواند گفت : « بعملون السّوء بجهالة » تا عذرت بپذیرد، بوقت شهادت ترا عالم خواند گفت : « الاّ من شهد بالحقّ و هم یعلمون » تا گواهیت بیذیرد، بوقت تقصیر ترا ضعیف خواند گفت : « و خلق الانسان ضعیفاً » تا تقصیرت محو كند.
« فنعم المولی » مولاك ان دعوته لبّاك و ان ولّیت عنه ناداك، فنعم المولی بداك بالمحبة قبل ان احببته، وارادك قبل ان اردته، نیك خداوندی، مهر پیوندی معیوب پسندی، بردباری، فرا گذاری، فرا گذارد تا فرو گذارد، یا می گذارد تا در گذارد، اگر فرو گذارد بی نیازست، ور در گذارد بنده نوازست، عظیم المنّ و قدیم الاحسان، و جهانیانرا نوبت سازست ازنیك خداوندی اوست كه عطاء خود بخطاء بنده باز نگیرد و نعمت بجفوت قطع نكند.
ذوالنون مصری
گفت : وقتی برشط نیل جامه می شستم ناگاه عقربی دیدم عظیم كه می آید فاستعذت بالله من شرّها فكفانی الله شرّها، گفت ازپی وی می رفتم تا بكنارهٴ آب رسید ضفدعی از آب برآمد و پشت خویش فرا داشت تا آن عقرب بر پشت وی نشست از نیل بگذشت
ذوالنون
بتعجب گفت : انّ لهذا شأناً.
ازاری بر میان بست و بآن جانب عبره كرد ضفدع را دید كه عقرب بنهاد و بموضع خویش باز گشت، عقرب می رفت تا رسید بدر ختی عظیم،
ذوالنون
گفت نگاه كردم غلامی را دیدم تازه جوانی، مست و خراب افتاده و خوابش برده گفتم انّالله، همین ساعت آن جوانرا هلاك كند، درین اندیشه بودم كه
p.412
ماری عظیم از آن گوشه برآمد بقصد آن غلام تا اورا هلاك كند، آن عقرب را دیدم كه بر پشت آن مارجست ودماغ او بزد و اورا بكشت و از آنجا باكنار آب آمد تا ضفدع بازآمد و بر پشت وی عبره كرد.
گفت من از آنجا باز گشتم و آن جوان هنوز در خواب غفلت بود آواز برآوردم گفتم .
یاراقداً والجلیل یحفظه
من كلّ شیٴ یدبّ فی الظّلم
كیف تنام العیون عن ملك
یأتیك منه فوائد النعم
آن جوان بیدار گشت و آن حال دید،
ذوالنون
گفت : انظرالی ما صرف الله عنك بماذا صرف الله عنك آنگه قصه با وی بگفت جوان چون آن سخن بشنید ازدرون دل وی دردی و اندوهی سربرزد و خوش بنالید روی سوی آسمان كرد ودر الله تعالی زارید گفت : یاسیّدی ومولائی هذافعلك بمن عصاك البارحة فوعزّتك لااعصیك حتی القاك، فخلع ثیاب بطالته ولبس ثیاب الخیر والرشد.
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 282 |
|
Del |
23 |
المؤمنون |
هجدهم |
6 |
p.421
قوله : « بسم الله الرّحمن الرّحیم » باسم من تفرّد بالقوّة و القدرة و الجلال، باسم
p.422
من توحّد بالرحمة و النصرة و الافضال، سبحانه سبحانه ذی المنّ و الا كرام والا ــ حسان، متقدس عن شركة الاوثان، متعطف بالعزّفهوا زاره ثم ارتدی بالكبریاء والسّلطان.
نام خداوندی كه درذات یكتا و در صفات بی همتاست، كریم و مهربان لطیف و رحیم و نیك خداست، در آزمایش باعطا و در ضمانها باوفاست، داعی را پیش از دعا و راجی را پیش از رجاست، آنرا كه هست مهرنمای و مهر افزاست، كار آن دارد كه تا خود كراست، یاد وی دلها را شمع تابانست، و مهر وی زندگانی دوستان است و نام وی عالم را روح و ریحانست، و عارف را غارت جانست.
حسین منصور
را پرسیدند كه معنی نام الله تعالی چیست؟
گفت گدازندهٴ تن، ربایندهٴ دل، غارت كنندهٴ جان، امّا این معاملت نه با هر خسی و دون همتی رود كه این جز با جوانمردان طریقت و راضیان حضرت نرود.
و جز حال ایشان نبود كه اندوه عشق دین بجان و دل خرند هر چه دارند فدای در دو غم خویش بكنند
بزبان حال گویند .
اكنون باری بعشق دردی دارم
كان درد بصد هزار درمان ندهم
پیرطریقت
گفت : من چه دانستم كه بر كشتهٴ دوستی قصاص است.
چون بنگرستم این معاملت ترا با خاص است.
قوله : « قد افلح المؤمنون » المؤمن من یكون بضاعته مولاه وحبیبته ذكراه وبغیضته دنیاه وزاده تقواه، مؤمن اوست كه حمتی دارد به از دنیا، مرادی به از عقبی، اشتیاقی بدیدار مولی.
گهی در برّبرّ او سر گشته، گهی در بحر لطف او غرق شده، گهی بر وفق شریعت در حضرت نماز بر مقام راز ایستاده، گهی در میدان حقیقت بنعت خشوع تن در داده و دل برده و جان بسته،
اینست كه ربّ العالمین گفت :
« الّذین هم فی صلوتهم خاشعون » خشوع در نماز گوهری است نفیس، كیمیائی است كه هر چه فساد بود باصلاح آرد، تفرقه بجمع بدل كند از قبض باز رهاند ببسط رساند، سیآت محو كند، حسنات ثبت كند، حجابی است از خلق، حسابی است با حق، در معركهٴ مرگ مبشراست، درظلمت گور مونس است، در وحشت لحد انیس
p.423
است، در عرصهٴ قیامت عدیل است، در وقت عرض شفیع است، از دوزخ ستر و ببهشت دلیلست.
« والّذین هم عن اللغو معرضون » ما یشغل عن الله فهوسهو، ومالیس الله فهوحشو، ومالیس بمسموع او منقول فهولغو، ماهوغیر الحق سبحانه فهولهو، هر چه ترا از الله تعالی بازدارد آن سهوست، هر چه نه الله تعالی را بود حشواست، هر چه نه كتاب مسموع و سنّت منقول بود لغواست، هر چه نه حق است جل جلاله باطل و لهوست.
الا كلّ شیٴ ما خلا الله باطل.
پیر طریقت
گفت : طرح كلّ قرب دوست را نشانست، بود تو بر تو همه تاوانست، از بود خود در گذرآنت سعادت جاودانست.
ای جوانمرد شغل طلب بند جانست، او كه شغل او را كرانست كار او آسانست، كار او دشخوارست كه مطلوب او بی كرانست.
« والّذین هم الّزكوة فاعلون » تا آنجا كه گفت : « اولئك هم الوارثون » صفت و سیرت آن مؤمنانست كه رب الغره ایشانرا گفت : « قد افلح المؤمنون » شاد كامند و نازنین و روز افزون در سرای پیروزی نزول كرده، بربساط انبساط آرام گرفته، در حظیرهٴ قدس خلعت فضل پوشیده، در روضهٴ انس شربت وصل نوشیده، اینست كه الله تعالی گفت : « الّذین یرثون الفردوس » وانگه بلفظ وراثت گفت تانسب درست كنی وانگه میراث برداری، ونسب دو چیزست ایمان در اصل، و طاعات در فضل، و چنانكه در استحقاق ارث تفاوتست هم در فرض و هم در تعصیب، همچنان مؤمنان امروز در طاعات متفاوتند، و فردا در درجات و منازل متفاوت، و مهینهٴ ایشان اصحاب علیین اند درجان ایشان از همه برتر و بزرگوارتر و بحق نزدیكتر، قال
النبیّ
(ص)
: « انّ اهل الجنّة یرون اهل علیین كماترون الكو كب الدرّی فی افق السّماء وان
ابابكر
و
عمر
منهم وانعما. »
اصحاب علیین مردانی اند كه تخم ارادت بكشتند و بر دوستی بر گرقتند، دو گیتی بدریا انداختند و هر گزبا غیر حق نپرداختند نه هر چه بهشت را شاید مهر و صحبت را
p.424
شاید، تنی بحلال پرورده بهشت را شاید، دلی در آرزوی دوست بسوخته مهر را شاید، جانی بآب قدس شسته صحبت دوست را شاید.
پیر طریقت
گفت : در جستن بهشت جان كندن باید، در گریختن از دوزخ ریاضت كردن باید، در جستن دوست جان بذل كردن باید، عزیز من بجفاء دوست از دوست دور بودن جفاست، در شریعت دوستی جان از دوست بسر آوردن خطاست.
« ولقد خلقنا الانسان من سلالة من طین » الآیة.. بدان كه ربّ الارباب خداوند حكیم، كرد گار عظیم جل جلاله بكمال قدرت خویش نهاد آدمی بحكم جود در وجود آورد، از آب و گل چندان جواهر مختلف شكل پیدا كرد، یكی عظام یكی اعصاب یكی عروق، دو چشم بینا دو گوش شنوا، دو دست گیرا، دو پای روا، دماغی كه در و تخّیل محسوساتست و تحفظ معلومات، دلی كه در و علم است و ارادت و شجاعت و قدرت و حقد و خرد و فكر، وانگه این جواهر بحر قدرت را بكمال حكمت خویش در سلك تركیب كشید تا چون سرای ساخت آراسته بدویست و چهل عمود راست بداشته این عمودها عظامند،
وآنگه آنرا بهفتصد و هشت بندمستمر كرد آن اعصابند، وانگه سیصد و شصت جدول بر مثال جویها و چشمه های روان دران گشاد، آن عروقند، وانگه از آن نهاد روزنها بیرون گشاده چون چشم و گوش و بینی و دهن،
وآنگه شش خادم بخدمت این سرای فراز كرده چون قوّت جاذبه و ماسكه و هاضمه و دافعه و نامیه و غاذیه،
وآنگه پنج حارس بحفظ وی مو كّل كرده چون حواس پنجگانه، وآنگه دل بر مثال شاه درین سرای بر تخت نشانده و زمام تصرفات و ترتیب كدخدائی درین سرای بكلّیت در دست دل نهاد، اینست كه صاحب شرع صلوات الله علیه بوی اشارت كرده كه : « انّ فی جسد ابن
آدم
لمضغة اذا صلحت صلح لها سائر الجسد و اذا ــ فسدت فسدلها سائر الجسد الاوهی القلب ».
ای جوانمرد این بنیت انسان هر چند از آنجا كه دیدهٴ تواست مختصر مینماید امّا از روی معانی و معالی آن كنوز رموز كه در و مودع است عالم اكبرست این كواكب و اختران كه درین عالم بلند مواكب خود
p.425
برا راسته اند، و این ماه و آفتاب كه رایت نور نصب میكنند و بساط ظلمت می نوردند، همه نور كه گیرند از دل مؤمن گیرند و دل مؤمن كه نور گیرد از نظر حق گیرد كه می گوید : فهو نور من ربّه.
قوله : « ثمّ انشأناه خلقا آخر » بزبان اشارت بر ذوق
ارباب مواجید و معرفت
این باز خاصیتی دیگرست و خلعتی دیگر كه بندهٴ مؤمن را داد پس از كمال عقل و تمییز، و آن آنست كه چون تقطهٴ خاك را قرطهٴ وجود بر قضیت كرم در پوشید آن سرّ محبت كه درستر غیرت بود بر وی آشكارا كرد كه : « یحبّهم و یحبّونه »
بر لوح روح وی بمداد كرم بقلم لطف قدم عهدنامه ایمان نبشت كه : « كتب فی قلوبهم الایمان »، و برین اقتصار نكرد كه نداء كرم روان كرد كه : انا الملك ادعو كم لتصیروا ملوكا، انا الحیّ ادعو كم لتكونوا احیاء.
ترا پادشاه كرد و پادشاهی داد، از روح تو عرشی ساخته و از دل تو كرسی نهاده و از دماغ تو لوح المحفوظی پیش تو نهاده، حواس خمس را ملائكهٴ ملكوت نهاد تو گردانیده، ازعقل تو ماهی و از علم تو آفتابی بر فلك پیكر تو رخشان كرده، و ترا بر همه پادشاه كرده و عبارت از این حال بر لسان نبوت رفته كه : « كلّكم راع و كلّكم مسئول عن رعیته ».
اكنونكه درین عجایب فطرت و بدایع خلقت نگری بزبان شكر و ثنا بگو : « فتبارك الله احسن الخالقین »، لما ذكر نعتك و تارات حالك فی ابتداء خلقك ولم یكن منك لسان شكر ینطق، ولا بیان مدح ینطلق، ناب عنك فی الثناء علی نفسه، فقال : « فتبارك الله احسن الخالقین »
« ثمّ انّكم بعد ذلك لمّیتون » آخر الا مرماتری القبرو اللحد و الثری، ولقد انشدوا.
حیاتنا عندنا قروض
والموت من بعد فی التقاضی
لابد من ردّ ما اقترضنا
كلّ غریم بذاك راض.
« ثمّ انكم یوم القیامة تبعثون » فعند ذلك یتصل الحساب و العقاب و الثواب و یتبّین المقبول من المردود و الموصول من المهجور.
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 283 |
|
Del |
23 |
المؤمنون |
هجدهم |
6 |
p.440
قوله : « ولقد خلقنا فوقكم سبع طرائق » باشارت
ارباب معارف
واستنباط
اهل فهم
این سبع طرائق اشارتست بهفت حجاب كه ربّ العزّه در نهاد آدمی آفریده و او را بآن محجوب داشته از دیدن لطائف و یافت حقایق، یكی حجاب عقل دیگر حجاب علم، سدیگر قلب، چهارم نفس، پنجم حس، ششم ارادت، هفتم مشیّت، عقل او را بر شغل دنیا و تدبیر معاش داشت تا از حق بازماند، علم او را در میدان مباهات كشید بااقران خویش تا در وهدهٴ تفاخر و تكاثر بماند، دل او را برمقام دلیری و دلاوری بداشت تا در معارك ابطال بطمع صیت دینوی چنان بفتنه افتاد كه پروای دین و نصرت دینش نبود، نفس خود حجاب مهین است و دشمن دین، اعدی عدوّك نفسك التّی بین جنبیك، اگر بر وی دست یابی دست ببری ورنه افتادی كه هر گز نخیزی اینجا حس شهوت، وارادت معصیت، و مشیّت فترت، شهوت و معصیت حجاب عامه خلق است، و فترت حجاب خواص حضرتست از راه حقیقت.
بهر چه از راه باز افتی چه كفر آن حرف و چه ایمان
بهر چه از دوست وامانی چه زشت آن نقش و چه زیبا.
p.441
این حجابها یاد كرد وآنگه برعقب گفت : « وما كنّا عن الخلق غافلین » با این همه حجاب كه در پیش بنده است او را فرو نگذاریم و از و غافل نه ایم، بنده را باول آیت بیم داد از قهر و عدل خویش و بآخر آیت امیدوار كرد بفضل و كرم خویش، و روش سالكان برین قاعده بنا نهادند اول خوف و آخر رجا، خائف باش ای درویش تا روزی ترا گویند : لاتخف ولا تحزن، و در میدان رجا بعفوا و چشم دار تا هنگامی كه گویند ابشر بالجنّة.
سهل عبدالله تستری
گفت : الخوف ذكر و الرّجا انثی و منها تتولد حقائق الایمان،
خوف و رجا یكدیگر را جفتند چون بهم رسند از ایشان حقائق ایمان زاید، رجا را صفت انوثت داد و خوف را صفت ذكورت زیرا كه غلبهٴ رجا كاهلی و فترت بار آرد و آن صفت اناث است، و غلبهٴ خوف تشمر و تجلّد بار دهد و این صفت ذكورست، و كمال ایمان در بقاء این هر دو معنی نهاده اند چون این دو معنی از منش بر خیزد یا امن حاصل آید یا قنوط، و این هر دو صفت كفارست زیرا كه امن از عاجزانست و قنوط از لیئمان، و اعتقاد لؤم و عجز در الله تعالی داشتن كفر محض است.
« وانزلنا من السّماءِ ماء بقدر » الآیه.. ربّ العزه جل جلاله و تقدست اسماؤه منّت می نهد بر بندگان که مابكمال قدرت از آسمان باران رحمت فرستادیم بوقت بهار و تلقیح اشجار تا زمین مرده بدان زنده گشت، صد هزاران بدایع و ودایع كه درو تعبیه بود از انواع نبات و ثمار و ریاحین بیرون داد چنانكه گفت تعالی و تقدس : « فانشأنا لكم به جنّات من نخیل واعناب » الآیه..
مستبنطان طریقت و سالكان راه حقیقت گفتند ظاهر آیت اشارتست ببهار عموم، و باطن آیت اشارتست ببهار خصوص، ولكل آیة ظهر و بطن.
بهار عموم آیات آفاق است، و بهار خصوص آیات انفس، و الله تعالی عز و جلّ یقول : « سنریهم آیاتنا فی الافاق وفی انفسهم »
اگر بهار عموم را ابر بارنده است بهار خصوص را چشم گرینده است، اگر بهار عموم را رعد باصولتست بهار خصوص را ناله و حسرتست، اگر بهار عموم را برق باحرقتست، بهار خصوص را نور فراستست، در بهار عموم چشم عبرت باز كن تا گل بینی، در بهار خصوص دیده فكرت بر گمار تا دل بینی، درویشی را دیدند
p.442
سر فرو برده وقت بهار، گفتند ای درویش سر بردار تا گل بینی، درویش گفت ای جوانمرد سر فرو بر تا دل بینی.
« ولقد ارسلنا
نوحاً
الی قومه »،
نوح
را نام یشكر بود لكن از بس كه بگریست و در طلب رضاء حق نوحه كرد و زاری وحی آمد از حق جل جلاله كه : یا
نوح
كم تنوح ای
نوح
تا كی نوحه كنی و چند گرئی؟
نوح
گفت خداوندا كریما لطیفا بآن میگریم تا تو گوئی چند گریی، و این خسته روانم را مرهم نهی، خداوندا اگر تا امروز از حسرت و نیاز گریستم اكنون تا جان دارم از شادی و ناز گریم.
پیر طریقت
گفت : الهی در سرّ گریستنی دارم دراز، ندانم كه از حسرت گریم یا از ناز، گریستن یتیم از حسرتست و گریستن شمع بهرهٴ ناز، از ناز گریستن چون بود این قصّه ایست دراز، ای جوانمرد این ناز در چنین حال كسی را رسد كه ناز پدران و مادران ندیده باشد و نه در حجر شفقت دوستان آرام داشته بود، بلكه در بوتهٴ بلاتنش گداخته باشد و زیر آسیای محنت فرسوده، نبینی كه با
سیّد اوّلین و آخرین
خاتم النبین
اول چه كردند پدر و مادر را از پیش وی بر داشتند تا ناز مادران نبیند و در حجر شفقت پدران ننشیند، چون بغار
حرا
آمد گفتند ای
محمّد
خلوتگاهی نیكو ساختی لكن عقبه ای در پیش است، بدر خانهٴ
بو جهل
میباید شد و در زیر شكنبهٴ شتر می بباید نازید، و دندان عزیز خویش فدای سنك سنگدلان میباید كرد و رخساره را بخون دل خلق میباید زد كه بر در گاه ما چنان نازك و نازنین نتوان بود.
خون صّدیقان بپا لودند وزان ره ساختند
جز بجان رفتن درین ره یكقدم را بار نیست
ای
محمّد
از ما میباید ستد و بخلق میباید رسانید و در میانه راست باشی، « فاستقم كما امرت »، همه دست در دامن تو زده و تو بدل بكس التفات نا كرده، بظاهر با خلق آمیخته و بباطن از خلق مجرد و آزاد گشته،
و لسان الحال بنعت التمكین یقول :
بیان بیان الحق انت بیانه
و كلّ معانی الغیب انت لسانه
« وقل رب انزلنی منزلاً مباركاً »
قال
ابن عطا
: اكبر المنازل بر كة منزل تسلم
p.443
فیه من هواجس النفس و وساوس الشیطان و موبقات الهوی و تصل فیه الی محل القربة و منزل القدس و سلامة القلب من الا هواء و البدع و الضلالات و الفتن.
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 284 |
|
Del |
23 |
المؤمنون |
هجدهم |
6 |
p.459
قوله : « یا ایّها الرّسل »
ابراهیم خلیل
را علیه السلام دو فرزند بود كه سلالهٴ نبوت بودند یکی
اسحق
پدر عبرانیان، دیگر
اسمعیل
پدر عرب،
از
اسحق
علیه السلام پیغامبران آمدند هزاران، و از
اسمعیل
علیه السلام یك پیغامبر آمد
محمّد
عربی (ص) آن قوّت نبوت كه در نهاد
اسحق
تعبیه بود بهزاران پیغامبر قسمت كردند هر یكی را از آن جز وی نصیب آمد، باز قوّت نبوت و كمال رسالت كه در نهاد
اسمعیل
تعبیه بود همه
ب
مصطفی
عربی دادند لاحرم بر همه افزون آمد و فوّت جمله انبیاء در وی موجود آمد تا با وی گفتند : « یا ایّها الرّسل » ای ــ همه اخلاق پیغامبران در تو جمع آمده و بهمه اوصاف حمیده ستوده، هر پیغامبری را بخصلتی نواختند و از حضرت ذوالجلال او را تحفه ای فرستادند كه بدان مخصوص گشت، باز
محمّد
عربی و
مصطفی
هاشمی كه طراز كسوت وجود بود درّ صدف شرف بود او را بهمه بر گذاشتند، و بصفات همگان بنگاشتند،
چنانكه
ابن عباس
گفت : انّ الله تعالی اعطی
محمّد
خلق
آدم
و معرفة
شیث
و شجاعة
نوح
و وفاء
ابرهیم
و رضاء
اسحق
p.460
و قوة
یعقوب
و حسن
یوسف
و شدة
موسی
و وقار
الیاس
و صبر
ایوب
و طاعة
یونس
و صوت
داود
و فصاحة
صالح
و زهد
یحیی
و عصمة
عیسی
و حب
دانیال
و جهاد
یوشع
.
علی القطع و التحقیق. میدان كه از جملهٴ موجودات كه بحكم كن بصحراء فیكون آمدند هیچ ذات را آن كمال و هیچ صفات را آن جلال نیامد كه ذات
احمد
و صفات
محمّد
را آمد،
آدم
صفی هر چند عزیز و مكرم بود و بتخاصیص قربت مخصوص و مقرّب بود، لكن او را عتاب از پیش آمد و عقوبت از عقب نخست گفت « وعصی
آدم
» پس گفت : « ثم اجتباه ربه »
باز
مصطفی
را عفو از پیش آمد و عتاب از عقب : « عفا الله عنك »
پس گفت : « لم اذنت لهم » میان این و آن دورست و آنكس كه بدین بصر ندارد معذورست.
اگر
ابراهیم
را قوت یقین بود تا
جبرئیل
را گفت : « امّا الیك فلا » یقین
مصطفی
از یقین
ابراهیم
تمامتر بود كه می گفت : « لی مع الله وقت لایسعنی فیه ملك مقرب » یعنی
جبرئیل
« ولا نبیّ مرسل » یعنی
ابراهیم
.
ور
سلیمان
را ملك دنیا داد
مصطفی
را ملك قیامت داد، می گوید : « لواء الحمد بیدی ولا فخر » و اگر با
موسی
كرامت كرد تا قوم او بدریا بگذشتند و دامن ایشان تر نگشت، با
مصطفی
كرامت كرد تا امّت او بدوزخ بگذرند و دامن ایشان خشك نگردد.
و اگر
عیسی
را بآسمان چهارم بردند
مصطفی
را « بقاب قوسین او ادنی » بردند، این همه معانی و معالی و فضائل و شمائل در ذات مطهر
مصطفی
جمع كرد آنگه با وی این خطاب كرد « یا ایّها الرّسل ».
قوله : « انّ هذه امتكم امّة واحدة وانا ربّكم فاتقون » از روی اشارت میگوید دین اسلام دینی یگانه و شما امتی یگانه و من خداوند شما خداوند یگانه، بپر هیزید از خشم من كه دینی دیگر گزینید و خدائی دیگر گیرید، این اسلام كه هست جبار صفت است جبار همّتی باید تا جمال اسلام بر وی اقبال كند و جبار همّت آنستكه سر بدنیا و عقبی فرو نیارد،
خلیل
را گفتند : یا
خلیل
اسلم.
اسلام را باش و با اسلام درساز گفت : اسلام جبّار صفت است متعلقانرا بخود راه ندهد از بند علاقت بیرون آیم، مال بمهمان داد و فرزند بقربان، و نفس خود بآتش سوزان، آنگه گفت : « اسلمت لربّ العالمین »
p.461
اكنون كه از همه برگشتم ترا گشتم تا از همه باز ماندم و تر ا ماندم،
« ایحسبون انّما نمدّهم به من مال وبنین نسارع لَهم فی الخیرات » این خواجگان دنیادار نفسپرور خلق پرست رداءِ تكبر بر دوش نهاده و مست شهوت گشته چه پندارند كه دنیا ایشانرا كرامتی است یا كثرت مال و فرزند ایشانرا سعادتی است كلاو لمّا، خبر ندارند كه طلیعهٴ لشكر نعمت كه دررسد همه در گاه بیگانگان طلبد، علم شقاوت با خود میبرد و داغ بیگانگی می نهد.
باز طلیعت لشكر محنت كه دررسد همه زاویهٴ عزیزان طلبد گرد سرای دوستان گردد، از بهر آنكه محنت و محبّت بشكل هر دو چون همند، همبر و همسر بنقطهٴ سرّ زیر آنرا تمییز كرده اند ورنه بشكل و صورت از یكدیگر جدا نه اند،
فرعون
مدبر را چهار صد سال ملك و عافیت و نعمت دنیا داد و در آن با وی مضایقه ای نرفت، لكن اگر ساعتی درد و سوز
موسی
خواستی بوی ندادی كه سزای جمال آن درد نبود، واگر تقدیراً در آن ساعت كه ارّه بر فرق
زكریا
بود كسی از وی پرسیدی كه چه خواهی؟
از ذرّات و اجزای وی نعرهٴ عشق روان گشتی و گفتی آن خواهم كه تاابد بر فرق ما همی راند.
در خبرست كه من احبنّافلیلبس للبلاءِ تجفافافانّ البلاء اسرع الی محبینّا من السّیل الی قرار.
تازیم بندگی بند قباء تو كنم
وین سلامت همه در كار بلاء تو كنم
« انّ الّذین هم من خشیة ربّهم مشفقون » تا آنجا كه گفت : « اولئك یسارعون فی الخیرات » عاقل كه در معنی این آیات تأمل كند داند كه مطیع بر طاعت خویش ترسان ترست از عاصی بر معصیت خویش.
و چنانكه عاصی را حاجتست بستر او مطیع را هم حاجتست بستر او، و حق تعالی چنین می گوید : « وتوبوا الی الله جمیعاً ایّها المؤمنون »
ای مؤمنان شما كه مطیعانید و شما كه عاصیانید همه بنعت تضرّع بدر گاه ما باز آئید و بر حالت افتقار و انكسار از ما آمرزش خواهید تا شما را در پردهٴ رحمت خود بپوشیم.
عحب آید مرا از آن قراء تهی مغز كه شبی دور كعت نماز كند روز دیگر گره خویشتن بینی بر پیشانی افكنده و منّت هستی خویش بر آسمان و زمین نهد و
p.462
ذرّات وجود با وی میگوید سلیم دلا كه توئی اینجا از كعبه بت خانه میسازند و از عابد هفتصد هزار ساله لعین ابد می آورند و
بلعم باعور
را كه اسم اعظم دانست و دعای مستجاب داشت بر طویلهٴ سگان می بندند،
و تو یك شب دور كعت نماز گزاردی روز دیگر خواهی كه عالم از حدبث نماز تو پر شود ؛
ای مسكین! مرد محقق شرق و غرب پر از سجدهٴ اخلاص كند آنگه همه بآب بی نیازی فرو گذارد و با دودست تهی بسر كوی شفاعت
محمّد مصطفی
باز گردد و گوید : یا ایّها العزیز مسّنا واهلنا الضرّ وجئنا ببضاعة مزجئة.
پیر طریقت
گفت : الهی آمدم با دودست تهی، بسوختم بر امید روز بهی، چه بود اگر از فضل خود بر این خسته دلم مرهم نهی.
« ولا نكلف نفسا الاّ وسعها » شاهراه دین را بدایتی و نهایتی : بدایت اهل شریعت راست، و نهایت
ارباب حقیقت
را، عمل اهل شریعت خدمت است بر شریعت، صفت ارباب حقیقت غربتست بر مشاهدت، قاعدهٴ اعمال شریعت بر سهولت نهادند
مصطفی
گفت : بعثت بالحنیفیة السهلة السمحة.
مستضعفانند و اهل رخص طاقت بار گران ندارد.
ربّ العزه در شرع رخصتها از بهر ایشان نهاد و بار گران از ایشان فرو نهاد گفت : « لا نكلف نفساً الاّ وسعها »
همانست كه گفت : « ما جعل علیكم فی الدّین من حرج، یرید الله بكم الیسر ولا یرید بكم العسر » اما روش
ارباب حقیقت
بر ریاضت و صعوبت نهاد و با ایشان خطاب رفت كه : « جاهدوا فی الله حق جهاده، اتقوا الله حق تقاته، ان تبدوا ما فی انفسكم او تخفوه یحاسبكم به الله ».
پیر طریقت
را از حقیقت تصوف پرسیدند، گفت : ما هوا لاّ بذل الروح فلا تشتغل بترّهات المدّعین.
و
قال
الجریری
: لم یكلف الله العباد معرفته علی قدره و انّما كلّفهم علی مقدارهم.
فقال « ولا نكلف نفساً الاّ وسعها » ولو كلّفهم علی قدره لجهلوه و ما عرفوه لاّنه لایعرف قدره سواه ولا یعرفه علی الحقیقة غیره الله جلّ جلاله.
خلق را بمعرفت خویش بر قدر طاعت و اندازهٴ استطاعت ایشان تكلیف كرد نه بر قدر جلال و عزت خویش، هر كسی بر قدر خویش او را تواند شناخت، و چنانكه اوست خود
p.463
داند و خود را خود شناسد، قال الله تعالی : « ولا یحیطون به علماً الرّحمن فسئل به خبیرا »
و قال
علی
(ع)
: یامن لایعلم احدمن خلقه كیف هوغیره.
اگر ذره ای از آن معرفت حقیقت كه او را بخود است بر خلق آشكارا كند همه متمرّدان جهان و شیاطین عالم موّحد گردند همه زنارها كمر عشق دین گردد، همه خارهای عالم ریاحین شود.
خاكها مشك و عبیر شود، او صاف بشریت همه بشرات نسیم معرفت گردد.
گریك نظرت چنانكه هستی نگری
نه بت ماند نه بت پرست و نه پری
الهی وصف تو نه كار زبانست، عبارت از حقیقت یافت تو بهتانست، با صولت وصال دل و دیدار را چه توان است.
حسن تو فزونست زبینائی من
راز تو برونست ز دانائی من
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 285 |
|
Del |
23 |
المؤمنون |
هجدهم |
6 |
p.474
قوله : « ادفع بالّتی هی احسن السیئة » خداوند کریم کردکار نامدار حکیم جل جلاله و تقدست اسماؤه درین آیت
مصطفی
را می فرماید بمكارم اخلاق و محاسن عادات، روی تازه و سخنی چرب و دلی نرم و خلقی خوش بد كارانرا عفو كردن، و عیب معیوبان پوشیدن، و بجای بدی نیكی كردن.
بزبان طریقت احسن درین موضع آنست كه دلی فتوی دهد باملاءِ حق، وسیئة آنست كه نفس فرماید بهوای خود، گفتند ای
سید
فرمودهٴ نفس را بنمودهٴ حق دفع كن « ادفع بالّتی هی احسن السیئة »
سید صلوات الله علیه
پیوسته گفتی : « ربنا لا تكلنا الی انفسنا طرفة عین ولا اقل من ذلك »، بار خدایا این پردهٴ نفس ما از پیش دل ما بردار تا این مرغ دل یك ره ازین
p.475
قفص نفس خلاص یابد.
و بر هواء رضاء مولی پرواز کند، بار خدایا این نفس بار خودی است بار خودی از ما فرو نه تا از خود برهیم و با تو پردازیم.
ای جوانمرد نگر تا نگوئی كه نفس مبارك او صلوات الله علیه همچون نفس دیگران بوده كه اگر یك ذرّه از تابش نفس او بر جان و دل صدیقان عالم تا فتی همه در عالم قدس و ریاض انس روان گشتندی
(۱)
و بمقعد صدق فرو آمدندی با این همه می گوید : خداوند این حجاب راه حقیقت ماست از راه ما بردار، فرمان آمد كه ای
محمد
ناخواسته خود در كنار تو نهادیم : « الم نشرح لك صدرك ووضعنا عنك وزرك »، ای
محمد
آن بار توئی از تو فرو نهادیم، ارادت ما كار تو ساخت، عنایت ما چراغ تو بیفروخت، تو نه بخود آمدی و نه برای خود آمدی، نه بخود آمدی كه ترا آوردیم « اسری بعبده ».
نه برای خود آمدی كه رحمت جهانیانرا آمدی. « وما ارسلناك الاّ رحمة للعالمین ».
« وقل رب اعوذ بك من همزات الشیاطین »
قال
النبی
(ص)
: « من استعاذ بالله فقد اتكأ علی متكاء « عظیم ».
و
قال
(ص)
: « اغلقوا ابواب المعاصی بالاستعاذة وافتحوا ابواب الطاعات بالتسمیة ».
مفهوم خبر آنست كه بنده معصیت كه میكند بتهییج شیطان میكند و یاری دادن وی، چون كلمهٴ استعاذت بگوید شیطان از وی رمیده گردد و در معاصی بر وی بسته شود، و بنده طاعت كه می آرد بتوفیق و معونت الله تعالی می آرد چون نام الله گوید مدد عنایت در پیوندد و در طاعت بر وی گشاده گردد، پس می دان كه اعوذ بالله گفتن سبب رستگاری بنده است از آتش سوزان، و بسم الله گفتن سبب رسیدن وی ببهشت جاویدان.
روزی آن مطرود در گاه،
ابلیس مهجور
بر
مصطفی
آشكارا گشت،
رسول
گفت یا
ابلیس
كم اعداؤك من امتی؟
از امت من چند كس دشمن تواند؟
گفت یا
رسول الله
پانزده كس : امام عادل، توانگر متواضع، بازرگان راستگوی، عالم خاشع، مؤمن ناصح، تائب كه بر تو به بایستد، مؤمن كه رحیم دل بود، پارسا كه از حرام بپرهیزد،
p.476
بنده ای كه پیوسته بر طهارت بود، مالداری كه زكوة از مال بیرون كند و بدهد، جوانمردی كه دست سخاوت گشاده دارد، درویش نوازی كه پیوسته صدقه دهد، متعبّدی كه قرآن داند و خواند، متهجدی كه همه شب نماز كند و خدا را یاد كند.
گفت یا
ابلیس
كم احبّاؤك من امّتی؟
از امّت من چند كس دوست تواند گفت ده كس، یا
رسول الله
اول سلطان جائر دوم بازرگان خائن، سوم توانگر متكبر، چهارم خمر خوار، پنجم زناكار، ششم رباخوار، هفتم مرد قتّال، هشتم هر كه مال یتیم خوردو باك ندارد نهم او كه دارد مال و زكوة بندهد، دهم آنكه امل در از دارد و هیچ از مرگ یاد نكند.
« حتی اذا جاء احدهم الموت » مرگ دو است مرگ كرامت و مرگ اهانت، مرك كرامت مؤمنانراست و مرك اهانت كافرانرا، مؤمنانرا بدر مرك گوید : « یا ایّتها الَنفس المطمئنة ارجعی الی ربك راضیة مرضیة ».
كافرانرا گویند : « اخرجوا انفسكم الیوم تجزون عذاب الهون بما كنتم تقولون علی الله غیر الحق وكنتم عن آیاته تستكبرون ».
مؤمنانرا افریشتهٴ رحمت آید با صد هزار روح و راحت و بشری و كرامت كه : « لا تخافوا ولا تحزنوا وابشروا بالجنّة الّتی كنتم توعدون »، كافران را فریشتهٴ عذاب آید با سیاط سیاست و عمود آتش « یضربون وجوههم وادبارهم وذوقوا عذاب الحریق »،
اگر كسی گوید مؤمن با آن همه كرامت و رفعت و اظهار منزلت بدر مرك از چه كراهیت دارد مرك را؟
جواب آنست كه كراهیت وی نه از مرك است كه از فوت لذت خدمت حقّ است، و بر مؤمنان هیچ كرامت و نعمت چون خدمت و ذكر حق نیست، پیغامبری از پیغامبران خدای تعالی بوقت مرك می گریست، وحی آمد بوی كه از مرك می نالی و مرك می نخواهی؟
گفت لایاربّ، و لكن غیرة علی من یذكرك بعدی ولست اقدر علی ذلك.
و گفته اند نفس مؤمن را روزگاری با روح مخالطت افتاده و بوی استیناس گرفته بوقت مرك آن كراهیت نفس را بود بر فراق روح، نه روح را بود بر فراق نفس، ازین لطیف تر گفته اند نفس كه می نالد نه از مرك می نالد بلكه ویرا بر روح غیرت می آید كه نقدی بسر مشرب وصل میشود، شب فراقش بآخر رسیده و صبح و صال دمیده، و سوز عشق را مرهم دیده، و نفس را
p.477
وقتی با خاك می دهند كه : « منها خلقناكم وفیها نعیدكم ».
قوله : « افحسبتم انّما خلقناكم عبثاً » ،
ابوبكر واسطی
این آیت بر خواند و گفت : اظهر الالوان و خلق الخلق لیظهر وجوده فلولم یخلق لماعرف انّه موجود ولیظهر كمال علمه و قدرته بظهور افعاله المتقنة المحكمة ولیظهر آیات الولایة علی الاولیاء و آیات الشقاوة علی الاشقیاء.
گفت خداوند ذوالجلال قادر بر كمال بجلال وعزت خویش و كمال قدرت خویش كاینات ومحدثات در وجود آورد تاهستی وی بدانند و خداوندی وی بشناسند، و از صنع وی بكمال علم و قدرت وی دلیل گیرند، و چنانكه علم وی بایشان رفته نشان دوستی بر دوستان پیدا كرده و رقم دشمنی بر دشمنان كشیده ایشانرا از كتم عدم در وجود آورد بر وفق علم خویش كه وی در ازل دانست كه خلق را آفریند خواست كه خلق وی با وفق علم وی برابر آید.
داود
پیغامبر در مناجات خویش گفت : الهی جلال لم یزل منعوت بنعت كمال موصوف بصفت استغناء از همه مستغنی و بنعت خود باقی، نه ترا بكس حاجت و نه ترا از كسی یاری و معونت، این خلق چرا آفریدی؟
و در وجود ایشان حكمت چیست؟
جواب آمد كه یا
داود
« كنت كنزاً مخفیّاً فاجبت ان اعرف ».
گنجی بودم نهان، كس مرا ندانسته و نشناخته خواستم كه مرابدانند و دوست داشتم كه مرا بشناسند احببت ان اعرف اشارتست كه بناء معرفت بر محبت است هر جا كه محبتست معرفتست، و هر جا كه محبت نیست معرفت نیست،
بزرگان دین و طریقت
گفته اند : لایعرفه الاّ من تعرّف الیه ولا یوحّده الا من توحّدله، ولا یصفه الا من تجلی لسرّه.
نشناسد او را مگر كسی كه حق جل جلاله خود را با و یكتا نماید، و او را صفت نكند مگر آنكس كه حق جلّ جلاله خود را بر سرّ او پیدا كند، عبارت تر جمان سرّ است.
و سرّ نظارهٴ حق، نخست ببینند آنگه زبان از آنچه سرّ دید عبارت كند زبان نشان اهل معاملتست اما
اهل حقیقت
را عبارت و اشارت نیست، ایشان چنین گفته اند كه : من عرفه لم یصفه ومن وصفه لم یعرفه، هر كراتجلّی سرّ در حقّ حقیقت حاصلست سرّ او در عین مشاهدت و جان او در بحر معاینت غرقتست
p.478
چون دوست حاضر بود نشان دادن از دوست ترك حرمت بود.
پیر طریقت
گفت : هر كرا مشاهدت باطن درست گشت نخواهد كه زبان از آن عبارت كند.
یا ظاهر وی از آن باخبر شود،
شبلی
گفت : آن شب كه
حسین منصور
را كشته بودند همه شب باحق مناجات داشتم تاسحر گاه، پس سر بر سجده نهادم گفتم خداوندا بنده ای بود از آن تو مؤمن و موحّد و معتقد در عداد اولیاء این چه بلا بود كه فرو آوردی واز كجا مستوجب این فتنه گشت؟
گفتا بخواب اندر شدم چنان نمودند مرا كه نداء عزت بسمع من رسیدی كه : هذا عبد من عباد نا اطّلعناه علی سرّ من اسرار نافافشاه فانزلنا به ماتری.
آن تره فروش است كه او را بر بقلهٴ خود ندا كردن مسلم است اما جوهری را بر جوهر شب افروزند كردن محال است.
|
p.475
(۱) - گشتيديد ( نسخه الف )
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 286 |
|
Del |
24 |
النور |
هجدهم |
6 |
p.492
اسم من لم یزل حامداً لنفسه محموداً، اسم من لم یزل واحداً فی عزّه موجوداً، اسم من لم یزل احداً فرداً معبوداً، اسم من لم یزل صمداً با الطلبات مقصوداً، نام خداوندی نكو نام در هر نام، و ستوده بهر هنگام، ستوده خود بی ستاینده، و بزرگ عزبی پرستش بنده.
خداوندی حكیم راست دان، علیم پاك دان مهربان كاردان، بخشایندهٴ روزی رسان.
خداوندی كه در آمد هر چیز از وی و باز گشت همه چیز با وی نه كسی منازع با وی، نه دیگری غالب بر وی، قوام هفت آسمان و هفت زمین بداشت وی.
كار آن بحكم وی تدبیر آن بعلم وی، غالب بر آن امر وی، نافذ در آن مشیت وی، داشت آن بحفظ وی، توان آن بعون وی، پادشاهی كه از حال رهی آگاه است، ورهی رانیك پشت و پناه است، خوددار نده و خود سازنده كه خود كرد گار و خود پادشاه است، آفریننده و رواننده آفتاب و ماه است، روشن كنندهٴ دلهای سیاهست، خداوندی كه یادوی راحت روح است و آسایش دل مجروح است، اسرار عارفان بیاد و صال وی مشروح است، ارواح عاشقان گوی وار در خم چو گان ذكر وی مطروح است.
ای راد مرد چند كه در خوابی بیدار شو كه وقت صباح است، وگر در خمار شرابی هین كه پر تو حق صبوح است.
آفتاب بر آمدای نگارین دیرست
گر بر سر تو نتابد از ادبارست
دریغا كه از همه جانب بساحت حق راه است و هیچ رونده نه، بستان عزت پر ثمار لطایف است و خورنده نه، همهٴ عالم پر صدف دعوی است و یك جوهر معنی نه، همه عالم
یوسف
دلبرست و
یعقوب
دلشده نه :
مرد باید كه بوی داند برد
ورنه عالم پر از نسیم صباست
p.493
اینست كه رب العالمین گفت : « سورة انزلناها وفرضناها وانزلنافیها آیات بیّنات لعلكم تذكرون »
درویشی را پرسیدند چه دلیل است بر هستی خدای؟
گفت : لقد اغنی الصباح عن المصباح، آفتاب بر آمد بچراغ حاجت نیست، همه عالم دلیل است نگرنده میباید، همه عالم ریاحین است بوینده میباید، همه عالم تریاق است مارگزیده میباید، همه عالم آیات و رایات قدرت اوست، امارات و دلالات حكمت اوست، دلیل و حدانیت و فردانیت اوست.
و فی كل شیٴ له آیة
تدلّ علی انّه واحد.
ای جوانمرد اگرت روزی آفتاب معرفت از فلك كبریابتا بدو دیدهٴ همتت آیات و رایات جلال عزت ببیند این دنیا كه تو صید وی گشته ای نعلی كنند و برسم سمند همتت زنند، و آن عقیی كه قید تو شده حلقه ای سازند و در گوش چاكران حضرتت كنند، وآنگه ترا ملك وار ببار گاه خاص جلال در آرند « فی مقعد صدق عند ملیك مقتدر. »
قوله : « الزانیة والزانی فاجلدوا كلّ واحد منهما مائة جلدة » عالمیان سه گروه اند : عامهٴ خلقند و خواص حضرتند، و خاص الخواصند، عامهٴ خلق اگر زنا كنند حدّایشان بزبان شریعت تازیانه است یارجم،
مصطفی
علیه السلام گفت : « خذواعنّی خذواعنّی قد جعل الله لهن سبیلا البکر بالبكر جلد مائة وتغریب عام، والثیب بالثیب جلد مائة والرجم ، »
و
قال
ص
لی الله علیه وسلّم : « اقبلوا ذوی الهیآت عثرتهم الاّ الحدود ».
امازناء خاصگیان منظر چشم است،
مصطفی
علیه السلام گفت : « زناء العیون النّظر » و حدایشان غّض الَبصر است چشم فرو گرفتن از هر چه ملاذو شهوات نفس است اگرچه مباح بود،
قال
النبی
(ص)
« غضّوا ابصاركم واحفظوا فروجكم وكفّوا ایدیكم ».
و خاص الخواص را زناء ایشان اندیشهٴ دل باشد فیما دون الحق، اگر غیری را بسرّ خود راه دهند در طریقت آن ازیشان زناشمرند حدایشان انقطاع است از علائق و اعتزال از خلائق، قال الله تعالی : « قل الله ثم دزهم ».
قوله : « ولا تأخذكم بهما رأفة فی دین الله ان كنتم تؤمنون بالله »، قال بعضهم
p.494
ان كنتم من اهل مودّتی و محبتی فخالفوا من یخالَف امری ویرتكب نهیی فلا یكون محبّاً من یصبر علی مخالفة حبیبه
قال
الجنید
: الشفقة علی المخالفین كالاعراض عن الموافقین،
جنید
گفت در وقت مخالفت بر مخالفان شفقت بردن چنان است كه در حال موافقت از موافقان اعراض كردن، رحمت كردن بر موجب شریعت نیكوست و پسندیده و الراحمون یرحمهم الرحمن.
امّا بر قضیت طبع و عادت بوقت مخالفت رحمت كردن شرط نیست و بر اقامت حدود تهاون روانیست یقول الله تعالی : « ولا تأخذكم بهما رأفة فی دین الله »، و اعجب آنست كه میفرماید ما را كه : رحمت مكنید وآنگه خود رحمت میكند كه بروی ایمان نگه میدارد و بجفا و معاصی از وی نمی بر دو توبه و عفو بر وی عرض میكند و وعدهٴ مغفزت میدهد كه : « یدعوكم لیغفرلكم من ذنوبكم »
چون با عاصی گنه كار چنین است چگویم كه با مطیع فرمان بردار چون است.
پیر طریقت
گفت : ای كارندهٴ غم پشیمانی در دلهای آشنایان، ای افكنندهٴ سوز در دلهای تائبان، ای پذیرندهٴ گناه كاران و معترفان، كس باز نیامد تا باز نیاوردی، و كس راه نیافت تا دست نگرفتی، دست گیر كه جز زتو دستگیر نیست، دریاب كه جز زتو پناه نیست و سؤال ما را جززتو جواب نیست، و درد ما را جز زتو دارو نیست، و از این غم ما را جز از تو راحت نیست.
« ولیشهد عذابهما طائفة من المؤمنین »، میگوید در آن مشهد كه حدود شرع بفرمان الله رانند تا طایفه ای مؤمنان حاضر باشند كه از دو بیرون نیست حال آن طائفه، یا مثل آن گناه هرگز بریشان نرفته و الله ایشانرا از آن معصوم داشته، یا نه كه وقتی بر ایشان رفته و الله ایشانرا بستر خود نگاه داشته و علی رؤس الاشهاد فضیحت نگردانیده، در هر دو حال نعمتی عظیم از الله بر خود بدانند و در شكر و سپاسداری بیفزایند و بزبان تضرع گویند الهی هر چند ناپاكیم و نامعذور و در ستر حلم تو مغرور، خداوندا بذل عیب مانگر و بعزّ بی عیبی خود بناتوانی مانگر، و به بردباری خود بدرویشی مانگر، و بمهربانی خود ببد بندگی و عجز مانگر، و به نیك خدائی و فضل خود فرو گذار سزای مادر سزای خود، و جفاء مادر وفاء خود، و آن ما، در آن خود.
p.495
« الزانی لا ینكح الاّ زانیة » الایة.. الناس اشكال فكلّ یطیر مع شكله و كلّ یسا كن مع مثله، وانشد.
عن المرء لا تسأل وابصر قرینه
فكلّ قرین بالمقارن یقتدی.
اهل الفساد فاالفساد یجمعهم وان تنآت دیارهم، و اهل السداد فالسّداد یجمعهم وان تباعد مزارهم.
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 287 |
|
Del |
24 |
النور |
هجدهم |
6 |
p.511
قوله تعالی : « انّ الّذین جاء وابالافك » الآیة.
اعلم ان الله سبحانه غیور علی قلوب خواص عباده فاذا حصلت مساكنة لبعض الی بعض اجری الله مایرّد كلّ واحد منهم عن صاحبه ویرّده الی نفسه كذلك انشدوا
p.512
اذا علقت روحی حبیبا
تعلّقت به غیر الایام تستلبنّه
بدان ای جوانمرد كه دلهای دوستان حق در پردهٴ غیرت ، است امروز در پردهٴ غیرت شنیده و فردا در پردهٴ غیرت دیده، آن كه حق جل جلاله دل تو بكس ننماید از آنست كه در پردهٴ غیرت میدارد، در قبضهٴ صفت در بساط نازاندر حضرت شهود و خلوت عیان حق را می بیند و حق با او مینگرد اگر بغیری باز نكرد در حال تازیانهٴ ادب بیند چنانكه آن عزیز وقت را افتاد، جوانی بود در ارادتی عظیم وقتی خوش داشت و وجدی تمام و كاری برونق، همی ناگاه آواز مرغی بگوش وی آمد بآواز آن مرغ باز نگریست زیر آن درخت آمد در انتظار آن كه مرغ دیگر بار بانگ كند، هاتفی آواز داد كه : فسخت عقدالله، كلید عهد ما باز دادی كه ترا با غیر ما انس افتاد.
محمد بن حسان
گوید : روزگاری بكوه لبنان میگشتم تا مگر دوستی از دوستان حق بینم از آن عزیزان كه آنجا مسكن دارند، گفتا جوانی از آن گوشه ای بیرون آمد باد سموم او را زده و سوخته و ریخته گشته، چون دیدهٴ وی بر من افتاد روی بگردانید میان درختان بلوط درشد تا خویشتن را از من بپوشد، من همچنان از پی وی می رفتم، گفتم ای جوانمرد مرا كلمتی فایده كن كه بامیدی آمده ام، جواب داد كه احذر فانّه غیور لایحب ان یری فی قلب عبده سواه، باز گرد و از قهر حق بترس و بدان كه او غیورست در یك دلی دو دوستی نپسندد.
آدم
صفی كه نقطهٴ پرگار وجود بود و مایهٴ خلقت بشر بود و صفی مملكت بود دل بر نعیم بهشت نهاد و خویشتن را وا آن داد تا از حضرت عزت پیك غیرت آمد كه : یا
آدم
دریغت نیاید كه سر همت خویش بدولتخانهٴ رضوان فرو دآری و بغیر ما بچیزی باز نگری، اكنون كه بغیر ما باز نگرستی رخت بر دار و بسرای حكم شو افكندهٴ عجز و شكستهٴ تقصیر در معدن بلا منتظر حكم ما.
همچنین دیدهٴ
خلیل ص
لوات الله علیه ب
اسمعیل
(۱)
باز نگرست نجابت و رشد وی دید عزیز افتاده بود سلاسهٴ خلّت بود صدف درّ محمد مختار بود، دلش بدو
p.513
مشغول گشت، فرمان آمد كه ای خلیل ما ترا از بتان آزری نگاه داشتیم تا نظارهٴ جمال اسمعیل كنی؟!
اكنون كار دو رسن بردار و هر چه دون ماست در راه ما قربان كن كه در یك دل دو دوستی نگنجد، همین حال افتاد
مصطفی
عربی
را
سیّد ولد آدم
صدر انبیاء ورسل
، گوشهٴ دل خود چنان ب
عایشه
مشغول كرد كه از وی پرسیدند ایّ الناس احبّ الیك؟
فقال
عائشة
.
گفتند ای
سیّد
ازین مردمان كرا دوستر داری؟
گفت
عایشه
، و در بعضی اخبارست كه
عایشه
گفت : یا
رسول الله
انیّ احبك واحبّ قربك، چون ایشان هر دو دل وا دوستی یكدیگر پرداختند سلطان غیرت نقاب عزت بگشاد بنعت سیاست شظیه ای
(۱)
از سلطنت خویش فرا ایشان نمود، شیاطین الانس والجن دست در هم دادند تا حدیث افك در میان افتاد و دروغ منافقان و بر ساختهٴ ایشان بالا گرفت، و ازین عجبتر كه مسالك فراست بر
مصطفی
(ص)
ببستند آن روزگار تا برائت ساحت
عایشه
برو پیدا نگشت و حقیقت آن كار بندانست تا غیرت قهر خویش براند و نوبت بلا بسر رسید،
و السبب فیه انّ فی اوقات البلاءِ یسدّالله علی اولیائه عیون الفراسة اكمالا للبلاءِ، لذلك
ابراهیم
لم یمیزّو لم یعرف ملائكة حیث قدم الیهم العجل الحنیذ و تو همهم اضیافاً،
و
لوط
لم یعرفهم ملائكة الی ان اخبروه انهم ملائكة.
كار بجائی رسید كه آن ناز وآن راز وآن لطف كه
مصطفی
را با
عایشه
بودی همه در باقی شد بجای آن كه او را از طریق ناز حمیرا گفتی این همی گفت كه كیف تیكم، و
عایشه
بیمار و نالان و سوزان و گریان از قرب
مصطفی
باز مانده بخانهٴ پدر باز شد با دلی پر درد و جانی پر حسرت بزاری و خواری خود می نگرد و میگوید كه هرگز نپنداشتم که كسی بمن این گمان برد یا چنین گفت خود كسی بر زبان آرد.
الی سامع الاصوات مع بعدالمسری
شكوت الّذی القاه من الم الذكری
فیالیت شعری و الا مانی كثیرة
ایشعر بی من بت ارعی له الَشعری
یار از غم من خبر ندارد گوئی
یا خواب بمن گذر ندارد گوئی
p.514
تاریك ترست هر زمانی شب من
یارب شب من سحر ندارد گوئی
پس چون آیات برائت فرو آمد و نوبت بلا بسر آمد
رسول خدا
عایشه
را بشارت داد كه : ابشری فقد انزل الله برائتك، مادر و پدر او را گفتند یا
عائشة
قومی الی
رسول الله
واحمدته، فقالت لا و الله لا اقوم الیه ولا احمده ولا احمد كما ولكن احمد الله الّذی انزل برائتی، آن دل كه همگی وی با قرب و محبّت
رسول
داده بود تا میگفت : احبك و احبّ قربك.
پس از آن كه غوطه خورد جمله با مهر احدیت داد و با خدمت در گاه الَهیت پرداخت تا همی گفت بحمدالله لا بحمدك.
ای جوانمرد اگر قذفهٴ
عائشهٴ
صدیقه
آن افك نگفتندی این چندین آیت بتشریف
عایشه
از آسمان نیامدی، واگر ترسایان نگفتندی : « المسیح ابن الله »،
عیسی
این كرامت نیافتی كه : « انّی عبدالله آتانی الكتاب و جعلنی نبیّا »، وگر مؤمن گناه نكردی باین خطاب عزیز گرامی نگشتی كه : « لا تقنطوا من رحمة الله »، اینست كه در ابتداءِ قصه گفت : « لا نحسبوه شرّاً لكم بل هو خیر لكم » ای
عایشه
مپندار كه بآنچه گفتند ترا بدافتاد، اگر بدافتادی است ایشانراست كه باین سبب مستوجب عذاب عظیم گشتند، ترا همه خیر است و كرامت، كمال مثوبت و ارتفاع درجت.
در قصص آورده اند كه بر در بهشت ربضی است فردا رب العزه مؤمنانرا در آن ربض جمع آورد و پیش از آنكه در بهشت شوند ایشانرا میزبانی كند، دعوتی بر كمال و تشریفی بسزا و نواختی تمام، آنگه منت نهد بر
مصطفی
كه یا
محمّد
این دعوت ولیمهٴ عقد نكاح تواست با
مریم بنت عمران
و
آسیه بنت مزاحم
، یا
محمد
من
مریم
را از صحبت مردان نگاه داشتم و از وی فرزند بی مرد آوردم حرمت و غیرت ترا، و
آسیه
را در كنار
فرعون
بداشتم لكن مردی از
فرعون
بستدم و هرگز فرعون را فرا وی نگذاشتم او را پاك و بی عیب دست كس بوی نرسیده بتو رسانیدم،
اینجا لطیفه ای نیكو بشنو،
مریم
و
آسیه
كه فردا در آخرت جفت
مصطفی
خواهند بود در دنیا ایشانرا گرامی كرد و بپاكی بستود و از خلق نگاه داشت،
عایشه
صدیقه
كه در دنیا جفت
p.515
وی بود پسندیده و صحبت وی یافته و مهر وی در دل داشته و فردا در بهشت نامزد وی شده، چه عجب اگر او را گرامی كند، آیات قرآن و وحی منزل در برائت وی فرستد و بپاكی خود جل جلاله گواهی دهد و بپسندد كه : « الطیّبات للطیّبین والطیّبون للطیّبات اولئك مبرّؤن ممّا یقولون لهم مغفرة ورزق كریم »،
رزق كریم بر ذوق
ارباب معارف
نه آن رزق نفس است كه وفتی باشد و وقتی نه، آن رزق روح است و غذاءِ جان كه هرگز بریده نگردد و پیوسته با درار میرسد، لا مقطوعة ولا ممنوعة، پروردهٴ نان و آب دیگرست و پروردهٴ نور ناب دیگر، آن كه
مصطفی
علیه السلام گفت : « اظل عندربّی یطعمنی و یسقینی »
صفت روحانی را میگوید نه صفت جسمانی را، برف با آتش چنان ضدنیست كه روحانی با جسمانی، دو خصم یكدیگر در یك خانه بداشته بظاهر با هم ساخته و بباطن دشمن یكدیگر شده.
آن عزیزی
را دیدند در آن وقت كه حال بر وی تنگ شده بود طرب و شادی میكرد، گفتند این چه طرب است؟
گفت درین طرب چه عجب است، وقد فرب و صال الحبیب و فراق العدو، و كدام روز خواهد بود خویش از آن روز كه علی الفتوح بصبوح شربتی در رسد و ضربتی در رسد، آن كدام شربت و ضربت بود، كه این گبر را بردار كنند و این سلطان را از وثاق تاریك نجات دهند و بر براق اقبال بحضرت ذی الجلال برند، ارواح الا خیار فی قبضة العزّة یكاشفهم بذاته و یلاطفهم بصفاته.
|
p.512
(۱) - بيرون نگريست ( نسخه ج )
p.513
(۱) - شمه ای ( نسخه ب )
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 288 |
|
Del |
24 |
النور |
هجدهم |
6 |
p.527
قوله تعالی : « قل للمؤمنین یغضّوا من ابصارهم »، ابصار الرؤس عن المحارم وابصار القلوب عمّا سواه، مؤمنانرا میفرماید تا دیدهٴ سر از محارم فرو گیرند و دیدهٴ سرّ از هر چه دون حق فرو گیرند، خاك نیستی در چشم هستی خود افكنده و از لوح وجود خود هجو نفس مكاره بر خواند.
محمّد عربی
كه درّ یتیم بحار رسالت بود و واسطهٴ عقد دلالت از سر درد هستی خود این فریاد همی كند كه : « لیت ربّ
محمّد
لم یخلق
محمّد
اً » و ایشان كه سابقان و صادقان و سالكان راه بودند هرگز بخود ذره ای التفات نكردند و از هستی خود شاد نبودند و بچشم پسند بخود ننگرستند،
روزی
جیند
با
رویم
نشسته بود
شبلی
درآمد، و
شبلی
عظیم كریم بودست چون سخن
جیند
تمام شد
رویم
روی فرا
جیند
كرد گفت كریم مردی است این
شبلی
،
جنید
گفت حدیث كسی میكنی كه او مطرودی است از مطرودان در گاه،
شبلی
چون این بشنید بشكست و خجل وار بر خاست و از پیش ایشان بیرون شد،
رویم
گفت ای
جیند
این چه كلمه بود كه در حق
شبلی
راندی و حال او ترا معلومست در پاكی و راستی؟
جیند
گفت بلی
شبلی
عزیزی است از عزیزان در گاه، اذا كلّمتم
الشبلی
فلا تكلموه من دون العرش وان سیوفه تقطردماً، لكن ای
رویم
آن كلمت كه بر زبان تو برفت در تزكیت او تیغی بود كه قصد روزگار او كرد تا مركب معاملت او را پی كند ما ازین كلمه سپری ساختیم تا آن تیغ را رد كرد.
« قل للمؤمنین یغضّوا من ابصارهم »، قوم لا ینظرون الی الدّنیا وهم الّزهاد، و قوم لا ینظرون الی الكون وهم اهل العرفان، و قوم هم اصحاب الحفاظ والهیبة كما لا ینظرون بقلوبهم الی الا غپار لایرون نفوسهم اهلا للشهود، ثم
p.528
الحق سبحانه یكاشفهم من غیر اختیار منهم او تعرّض او تكلف.
جوانمردان طریقت
ایشانند كه بغیر می ننگرند، دیدهٴ همت بكس باز نكنند خویشتن را در بیداء كبریاء احدیت گم كرده آتش حسرت در كلبهٴ وجود خود زده در دریای هیبت بموج دهشت غرق گشته، خردها حیران دلها یاوان، بی سرو بی سامان بی نام و بی نشان.
پویان و دوانند و غریوان بجهان در
در صومعهٴ كوهان در غار بیابان
یكسر همه محوند بدریای تحیر
بر خوانده بخود بر همه لا خان ولا مان
پیر طریقت
گفت در مناجات خویش : الهی تو دوستان خود را بلطف پیدا گشتی تا قومی را بشراب انس مستان كردی قومی را بدریای دهشت غرق كردی، ندا از نزدیك شنوانیدی و نشان از دور دادی، رهی را باز خواندی و آنگه خود نهان گشتی، از وراء پرده خود را عرضه كردی و بنشان عظمت خود را جلوه كردی، تا آن جوانمردانرا در وادی دهشت گم كردی، و ایشنرا در بی طاقتی سر گردان کردی، این چیست كه با آن بیچار گان كردی؟
داور آن نفیر خواهان توئی، و دادده آن فریاد جویان توئی، و دریت آن كشتگان توئی، و دستگیر آن غرق شد گان توئی، و دلیل آن گم شد گان توئی، تا آن گم شده كجا با راه آید و آن غرق شده كجا با كران افتد، وآن جانهای خسته كی بیاساید و آن قصهٴ نهانی را كی جواب آید، و آن شب انتظار ایشانرا كی بامداد آید.
« ولا یبدین زینتهنّ الاّ ما ظهر منها » اشارة الی انّ فیه زینة للعبد لا یجوز اظهاره فكما انّ النساء عورة ولا یجوز لهنّ ابداء زنیتهنّ كذلك من اظهر للخلق ما هوزینة سرائره من صفاء احواله و زكاء اعماله انقلب زینه شیناً الاّ اذا ظهر علی احد شیٴ لا یتعمّله وتكلّفه فذلك مستثنی لانّه غیرمؤاخذ بمالم یكن بتصرفه وتكلفه.
« وتوبوا الی الله جمیعاً ایّه المؤمنون » مؤمنانرا بر عموم تبوبه میفرماید، توبت عوام از زلت و توبت خواص از غفلت، و توبت خاص الخاص از ملاحظه او صاف بشریت، توبهٴ عوام
p.529
آنست كه از معصیت با طاعت گردند، و توبهٴ خواص آنست كه از رؤیت طاعت با رؤیت توفیق آیند طاعت خود نه بینند همه توفیق حق بینند، توبهٴ خاص الخاص آنست كه از مشاهدهٴ توفیق با مشاهدت موفق گردند، حد نظر عوام تا با فعال است، میدان نظر خواص صفات است، محل نظر خاص الخاص جلال ذات است، اعوذ بفوك من عقابك.
اشارت بنظر عوام است.
اعوذ بر ضاك من سخطك، اشارت بنظر خواص است.
اعوذ بك منك اشارت بنظر خاص الخاص است، و یقال امرا لكلّ بالتوبة لئلا یخجل العاصی فی الرجوع بانفراده، كذ لك فی القیامة یدخل النّار المطیعین والعاصین لقوله : « وان منكم الاّ واردها »، لیستر العاصین بالمطیعین ولا یصیر عیبهم مكشوفاً.
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 289 |
|
Del |
24 |
النور |
هجدهم |
6 |
p.542
قوله تعالی : « الله نور السموات والارض » الله نور، والنور فی الحقیقة ما ینوّر غیره، نور حقیقت آن باشد كه غیری را روشن كند، هر چه غیری را روشن نكند آنرا نور نگویند، آفتاب نورست و ماه نورست و چراغ نورست.
نه بآن معنی كه بنفس خود روشنند لكن بآن معنی كه منّور غیرند، آئینه وآب و جوهر امثال آنرا نور نگویند اگرچه بذات خود روشنند زیرا كه منور غیر نه اند، چون حقیقت این معلوم گشت بدان كه : « الله نور السموات والارض » الله است روشن كنندهٴ آسمانها و زمینها بر مؤمنان و دوستان مصور اشباح است و منور ارواح، جمیع الا نوار منه، و همهٴ نورها ازوست ؛ و قوام همه بدوست، بعضی ظاهر و بعضی باطن، ظاهر را گفت : « وجعلنا سراجاً وهاجا »، باطن را گفت : « افمن شرح الله صدره للاسلام فهو علی نور من ربّه »
نور ظاهر اگرچه روشن است و نیكو تبع و چاكر نور باطن است، نور ظاهر نور شمس و قمرست، و نور باطن نور توحید و معرفت، نور شمس و قمر اگرچه زیبا و روشن است آخر روزی آنرا كسوف و خسوف بود و فردا در قیامت مكدّر و مكوّر گردد، لقوله تعالی : « اذا الشّمس كوّرت »، اما آفتاب معرفت و نور توحید كه از مطلع دلهای مؤمنان سربزند آنرا هرگز كسوف و خسوف نبود و تكدیر گرد او نگردد، طلوعی است آنرا بی غروب، كشوفی بی كسوف، اشراقی از مقام اشتیاق.
وانشد :
انّ شمس النهار تغرب باللیل
و شمس القلوب لیست تغیب
و بدان كه انوار باطن در مراتب خویش مختلف است، اوّل نور اسلام است و با اسلام نور اخلاص.
دیگر نور ایمانست و با ایمان نور صدق، سدیگر نور احسانست و با
p.543
احسان نور یقین.
روشنائی اسلام در نور اخلاص است، و روشنائی ایمان در نور صدق، و روشنائی احسان در نور یقین ؛ اینست منازل راه شریعت و مقامات عامهٴ مؤمنان.
باز
اهل حقیقت
را و
جوانمردان طریقت
را نور دیگرست و حال دیگر، نور فراست است و با فراست نور مكاشفت، باز نور استقامت و با استقامت نور مشاهدت، باز نور توحید و با توحید نور قربت در حضرت عندّیت، بنده تا درین مقامات بود بستهٴ روش خویش باشد، از ایدر باز كشش حق آغاز كند جذبهٴ الهی در پیوندد نورها دست در هم دهد، نور عظمت و جلال، نور لطف و جمال، نور هیبت، نور غیرت، نور قربت نور الوهیت، نور هوّیت، اینست كه ربّ العالمین گفت : « نور علی نور »
كار بجائی رسد كه عبودیت در نور ربوبیت ناپدید گردد، و این انوار بر كمال، و قربت ذی الجلال در كلّ عالم جز
مصطفی
عربی را نیست، هر كسی را ازین بعضی است و او را كلّ است زیرا كه او كلّ كمالست، و جملهٴ جمال و قبلهٴ افضال،
روی
ابو سعید الخدری
قال : كنت فی عصابة فیها ضعفآء المهاجرین وانّ بعضهم یستر بعضاً من العری وقاریٴ یقرء علینا و نحن نستمع الی قرائته فجاء
النبی
صلّی الله علیه وسلّم حتی قام علینا فلمار آه القاریٴ سكت فسلّم فقال : ما كنتم تصنعون؟
قلنا یا
رسول الله
قاریٴ یقرء علینا و نحن نستمع الی قرائته، فقال
رسول الله
الحمد الله الّذی جعل فی امّتی من امرت ان اصبر نفسی معهم، ثم جلس وسطنا لیعل نفسه فینا
، ثم قال بیده هكذا فخلق القوم و نورت وجوههم فلم یعرف
رسول الله
احد، قال وكانوا ضعفاء المهاجرین، فقال :
النبیّ (ص)
ابشروا صعالیك المهاجرین بالنّور التام یوم القیامة تدخلون الجنّة قبل اغنیاء المؤمنین بنصف یوم مقداره خمس مائة ءام ».
مثل این نور همانست كه
مصطفی
گفته خلق الله الخلق فی ظلمة ثم رشّ علیهم من نوره »
.
عالمیان مشتی خاك بودند در ظلمت خود بمانده، در تاریكی نهاد متحیر شده، در غشاوهٴ خلقیت ناآگاه مانده، همی از آسمان از لیّت باران انوار سرمدیت باریدن گرفت خاك عبهر گشت و سنگ گوهر گشت، رنگ آسمان و زمین بقدوم
p.544
قدم او دیگر گشت، گفتند خاكی است همه تاریكی و ظلمت، نهادی می باید همه صفا و صفوت، لطیفه ای پیوند آن نهاد گشت، عبارت از آن لطیفه این آمد كه رش علیهم من نوره.
گفتند یا
رسول الله
این نور را چه نشانهاست؟
گفت : « اذا ادخل النور القلب انشرح الَصدر »، چون رایت سلطان عادل بشهر در آید غوغا را جائی نماند، چون سینه گشاده شود بنور الهی همت عالی گردد، غمگین آسوده شود، دشمن دوست گردد، پراكندگی بجمع بدل شود، بساط بقا بگسترد فرش فنا در نوردد، زاویهٴ اندوه را در ببندد باغ وصال را در بگشاید، بزبان فقر گوید : الهی كار تو در گرفتی بنیكوئی، بی ما چراغ خود افروختی بمهربانی، بی ما خلعت نور از غیب تو فرستادی به بنده نوازی، بی ما چون رهی را بلطف خود باین روز آوردی، چه بود كه بلطف خود بسر بری بی ما.
معروف است و منقول در آثار كه یكی از علماء تا بعین با لشكر اسلام بغزاة روم رفت و او را با سیری گرفتند مدتی در آنجا بماند، رومیانرا دید روزی كه در آن صحرای گرد آمده بودند، سبب آن پرسید، گفتند اینجا اسقفی است امام اساقفه كه در چهار سال یكبار از صومعه بیرون آید و خلق را پند دهد، امروز میعاد بیرون آمدن اوست، آن مرد مسلمان بآن مجلس حاضر شد.
و گویند كه سی هزار كس از رو میان حاضر بودند اسقف بمنبر برشد خاموش نشسته و هیچ سخن نمی گفت و خلق تشنهٴ سخن گفتن وی، آنگه گفت سخن گفتن من بسته شد بنگرید مگرغریبی از اهل اسلام در میان شماست ؛
گفتند ما نمیدانیم و كس را نمی شناسیم، اسقف بآواز بلند گفت هر كه در میان ابن جمع است از اهل ملت و كیش محمّد تا بر خیزد، آن مسلمان گفت من ترسیدم كه بر خیزم تغافل كردم، اسقف گفت اگر شما او را نمی شناسید و او خود را نمی شناسد من او را شناسم ان شاءالله.
پس تأمل میكرد و در رویهای مردم تیز می نگرست گفتا چشمش بر من افتاد و بتعجیل گفت : هذا هو ادن
p.545
منی ؛
اینست آنكس كه من او را می جویم، بر خیزای جوانمرد و نزدیك من آی تا با تو سخن گویم، مرا گفت تو مسلمانی؟
گفتم آری مسلمانم، گفت از علماء ایشانی یا از جهال،
گفتم بآنچه دانم عالمم و آنرا كه ندانم متعلمم و در شمار جاهلان نه ام،
گفت من ترا سه مسأله خواهم پرسید مرا جواب ده، گفتم ترا جواب دهم بدو شرط یكی آنكه با من بگوئی كه مرا بچه شناختی، و شرط دیگرآنست كه من نیز از تو سه مسأله پرسم، هر دو بدین عهد كردند و پیمان بستند، آنگه اسقف دهن بر گوش من نهاد و نرمك بگوش من فرو گفت پنهان از رومیان كه : عرفتك بنور ایمانك، ترا بنور ایمان و توحید بشناختم كه از روی تو اشراق میزد، آنگه بآواز بلند از من سؤال كرد كه
رسول
شما با شما گفته كه در بهشت درختی است كه در هر قصری و غرفه ای از آن درخت شاخی است آنرا در دنیا مثال چیست؟
گفتم مثال آن درخت در دنیا آفتاب است قرص او یكی و در هر سرائی و حجره ای از شعاع وی شاخی است، اسقف گفت صدقت، دوم مسأله پرسید كه رسول شما خبر داد كه اهل بهشت طعام و شراب خورند و ازیشان هیچ حدث نیاید آنرا در دنیا مثال چیست؟
گفتم الجنین فی بطن امه یتعذّی ولا یتغوّط.
اسقف گفت صدقت، سوم مسأله پرسید كه
رسول خدا
خبر داد كه روز قیامت لقمه ای و ذره ای و حبه ای صدقات در میزان چون كوهی عظیم باشد آنرا در دنیا مثال چیست؟
گفتم بامداد كه آفتاب برآید یا شبانگاه كه فرو می شود طللی كه بذات خویش كوتاه بود چون پیش آفتاب بداری در از بود و بسیار نماید، اسقف گفت صدقت، پس مسلمان از وی پرسید ما عدد ابواب الجنان؟
فقال ثمانیة، قال و ما عدد ابواب الینران فقال سبعة؟
قال ما الّذی هو مكتوب علی ابواب الجنّة؟
مسلمان گفت چون از وی این سؤال كردم كه بر در بهشت چه نوشته است اسقف فرو ماند جواب نمیداد رومیان گفتند جواب ده تا این مرد غریب نگوید كه اسقف نمیداند، اسقف گفت اگر این جواب ناچارست با زنار و صلیب راست نمیآید، زنار بگشاد و صلیب بیفكند و بآواز بلند گفت : المكتوب علی باب الجنّة لا اله الاّ الله
محمّد
رسول الله.
رومیان
p.546
این سخن شنیدند سنگ انداختند و دشنام دادند، اسقف روی بآن غریب كرد گفت از قرآن هیچ چیز حفظ داری؟
گفت دارم و این آیت بر خواند « و الله یدعوا الی دار السّلام » اسقف بگریست آنگه بآواز بلند گفت ای مردمان از دیدهٴ ما حجاب برداشتند آنك از آسمان میآیند هفتصد ملك با هفتصد هودج آراسته كه در آن هودجها ارواح شهداء بآسمان بر ند و من یقین میدانم كه از شما هفتصد كس با من موافقت كنند اكنون درین كرامت نگرید تا از هیچ خصم نترسید و باك ندارید،
آنگه جمعی بسیار ازیشان صلیب بشكستند و زنار بگسستند و مسلمان شدند، و آن منكران و ناگرویدگان ایشانرا می كشتند و اسقف را نیز بكشتند،
آنگه كشتگانرا بشمردند هفتصد كس بودند یكی بیش نه و یكی كم نه.
مقصودار این حكایت آنست كه نور آن مؤمن موحد در میان مشتی جاحد و كافر میتافت تا اسقف بدید و آن كار برفت.
ای جوانمرد اگر مددی از نور غیب بنام تو فرستد غازی از روم چنان اسیر نبرد كه آن مدد نور ترا اسیر برد، لكن بهیچ علت فرو نیاید و بهیچ سبب سفر نكند،
« مثل نوره » جماعتی مفسران گفتند این «ها» اشارت است ب
مصطفی
صلوات الله علیه كه خلقتش نور بود و خلعتش نور بود و نسبتش نور بود، ولا دتش نور بود و مشاهدتش نور بود و معاملتش نور بود و معجزتش نور بود، و او خود در ذات خود نور علی نور بود،
مهتری كه در روی او نور رحمت، در چشم او نور عبرت، در زبان او نور حكمت، در میان كتف وی نور نبوّت، در كف او نور سخاوت، در قدم او نور خدمت، در موی او نور جمال، در خوی او نور تواضع، در صدر او نور رضا، در سرّ او نور صفا، در ذات او نور طاعت، در طاعت او نور توحید، در توحید او نور تحقیق، در تحقیق او نور توفیق در سكوت او نور تعظیم، در تعظیم او نور تسلیم.
شعر :
انّ ال
رسول
لسیف یستضاء به
مهنّد من سیوف الله مسلول
قال
الحسین بن منصور
: فی الرأس نور الوحی وبین العینین نور المناجاة، وفی السمع نور الیقین، وفی اللسان نور البیان، وفی الصدر نور الایمان، وفی الطبایع
p.547
نور التسبیح، فاذا التهب شی من هذه الا نوار غلب علی النور الآخر فادخله فی سلطانه، فاذا سكن عاد سلطان ذلك النّور اوفر واتمّ مماكان، فاذا التهب جمیعاً صار نوراً علی نور.
« یهدی الله لنوره من یشاء » یهدی من یشاء بنوره الی قدرته، وبقدرته الی غیبه.
وبغیبه الی قدمه، وبقدمه الی ازله وابده، وبازله وابده الی وحدانیتّه.
« فی بیوت اذن الله ان ترفع » یك قول آنست كه ترفع فیها الحوائج الی الله، این بیوت مسجدهاست كه بندگان در آن دعا كنند قصهٴ نیاز خویش بالله بردارند و حاجتها عرضه كنند، نیكو نبود كه بنده خود را دستمال اطماع هر كس كند و حق جلّ جلاله بخودی خود آنچه بایست و در بایست اوست او راضمان كرده
بشر حافی
گفت :
امیر المؤمنین
علی
(ع)
را بخواب دیدم گفتم مرا پندی ده گفت : ما احسن عطف الا غنیاء علی الفقراء طلباً لثواب الله، واحسن من ذلك تیه الفقراء علی الاغنیاء ثقة بالله
چه نیكوست شفقت توانگران بر درویشان بر امید ثواب و از آن نیكوتر تكبّر درویشانست بر توانگران اعتماد بر كرم حق جلّ جلاله
« یسبح له فیها » یعنی فی المساجد، فان المساجد بیوت العبادة كما انّ القلوب بیوت الارادة، ثمّ العابد یصل بعبادته الی ثواب الله، القاصد یصل بارادته الی الله و یقال القلوب بیوت المعرفة و الارواح مشاهد المحبّة والاسرار مجال التجلی.
« رجال لا تلهیهم تجارة ولا بیع عن ذكر الله » لم یقل لا یتجرون ولا یشترون ولا یبیعون بل قال : « لا تلهیهم تجارة ولا بیع عن ذكر الله. »
فانّ امكن الجمع بینهما فلابأس ولكنّه كالمتعذّر الاّ علی الا كابر الّذین تجری علیهم الا مور وهم عنها مأخوذون.
صفت آن مردانست كه كسب ظاهر ایشان را باز ندارد از ذكر الله، ظاهرشان با خلق با طنشان در شهود اسماء و صفات حق، مردانی كه طلب ایشانرا عدیل، و ذكر ایشانرا دلیل.
و مهر ایشانرا سبیل، دنیا در چشم ایشان قلیل.
مردانی كه ذكر الله ایشانرا شعار، مهر الله ایشانرا دثار، در گاه لطف الله ایشانرا جای وقرار، همتشان منزه از اغیار، جمال فرد و سند وزین دارالقرار، مغبوط مهاجرانند و محسود انصار، بر زمین
p.548
همی روند و همی كند بایشان افتخار.
رجال مردانی كه بر سرشان تاج و كلاه نه در دلَشان جز دوستی الله نه، در كوی دوست ایشانرا رفیق و همراه نه، اذا عظم المطلوب قلّ المساعد، چه زبان دارد ایشانرا چون در دنیا نفایهٴ بازارها اند، قلب همه نقدها اند.
عیب خواجگانند و ردّ همسایگان. لكن نامشان در جریدهٴ دوستان، برداشتگان لطفند، و نواختگان رحمان.
دلشان پیوسته بحق نگران، نشستنشان بر خاك، خفتنشان بر زمین، دستشان بالین، خانه شان مسجد، چه زیان دارد ایشانرا این فقر و فاقت چون بیك اشارت چشم ایشان جهانیانرا باران دهند، و بیك نظر دل ایشان كافرانرا هزیمت كنند، و بیك اندوه دل ایشان
جبرئیل
را فرا راه كنند كه : ولا تعدّ عیناك عنهم.
ذو النون مصری
گفت : وقتی باران نمیامد و مردم بغایت رنجور بودند و قحط رسیده، جماعتی با ستسقا بیرون رفتند من نیز موافقت كردم
سعدون مجنون
را دیدم گفتم : خلقی بدین انبوهی كه می بینی گرد آمده و دستهای نیاز سوی او برداشته چه بود كه تو اشارتی كنی؟
گفتار وی بآسمان كرد همین كلمه گفت : بحقّ ما جری البارحة.
بحق آن رازی كه شب دوشین رفت، هنوز كلمه تمام نگفته بود كه باران باریدن گرفت تا بدانی كه اشارت دوست بر دوست عزیز بود.
« والّذین كفروا اعمالهم كسراب » الی قوله : « ومن لم یجعل الله له نوراً فما له من نور »
ضرب الله مثل المؤمن والكافر فجعل اعتقاد المؤمن نوراً و فعله نوراً و مآ له فی القیامة الی النور، كما قال تعالی : « نور علی نور ».
وجعل اعتقاد الكافر ظلمة و فعله ظلمة ومآ له فی القیامة الی الظلمة، كما قال تعالی : « ظلمات بعضها فوق بعض »
ثم قال : « ومن لم یجعل الله له نوراً فما له من نور »
قال
الواسطی
: انّ الله لایقرّب فقیراً لاجل فقره ولا یبعد غنیاً لاجل غناه، ولیس للاعراض عنده خطر حتی بها یصل وبها یقطع ولو بذات له الدّنیا والآخرة ما وصلك به ولو اخنتها كلّها ما قطعك به قرب من قرب من غیر علّة و بعد من بعد من غیر علّة كما قال عزّوجل : « ومن لم یجعل الله له
p.549
نوراً فما له من نور ».
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 290 |
|
Del |
24 |
النور |
هجدهم |
6 |
p.572
قوله تعالی : « الم تر انّ الله یزجی سحاباً » الآیه.. یزجی سحاب عطفه ثمّ یمطر غیث جوده علی اولیائه بلطفه، ویطوی بساط الحشمة عن ساحات قربه و یضرب قباب الهیبة بمشاهد كشفه وینشر علیهم ازهار انسه ثمّ یتجلّی لهم بحقائق قدسه ویسقیهم بیده شراب حبّه وبعد ما محاهم عن اوصافهم اصحاهم لا بهم ولكن بنفسه، فالعبارات عن ذلك خرس والاشارات دونها طمس.
بر ذوق
جوانمردان طریقت
سحاب سحاب عطف است و باران باران برّ كه بلطف خود بر اسرار دوستان می بارد، از تربت وفا ریحان صفا بردمیده، آفتاب لطف از لی بران تافته، در روضهٴ قدس گل انس بشكفیده از افق تجلّی باد شادی و زیده، رهی را از دست آب و خاك بر بوده.
تأخیر و درنك از پای لطف بر خاسته نسیم ازلّیت از جانب قربت دمیده.
پیر طریقت
گفت : الهی توآنی كه نور تجلّی بر دلهای دوستان تابان كردی چشمه های مهر در سرّهای ایشان روان كردی، وآن دلها را آینهٴ خود و محل صفا كردی، تو دران پیدا و به پیدائی خود دران دو گیتی ناپیدا كردی، ای نور دیدهٴ آشنایان و سور دل دوستان و سر و رجان نزدیكان همه تو بودی و توئی، نه دوری تا جویند، نه غایی تا پرسند، نه ترا جز بتو یاوند، والله لولا الله ما اهتدنیا، آبی و خاكی را چه زهرهٴ آن بود كه حدیث قدم كند اگرنه عنایب و ارادت قدیم بود، اگرنه او بكرم و فضل خود این مشتی خاك را بدر گاه قدم خود دعوت كردی و بساط انبساط در سرای هدایت بسط كردی والاّ این سیه گلیم وجود را و این ذرّهٴ خاك ناپاك را كی زهرهٴ آن بودی كه قدم بر حاشیهٴ بساط ملوك نهادی سزای خاك آنست كه پیوسته منشور عجز خود می خواند و پردهٴ بی نوائی خود میزند كه :
p.573
ما خود زوجود خویش تنگ آمده ایم
و ز روی قضا بر سر سنگ آمده ایم
اندر گیلان گلیم بدبختی را
ما از سیهی بجای رنگ آمده ایم
« یقلّب الله اللّیل والنّهار » قال
الواسطی
: ما خالقه احد قطّ و لا وافقه وكلّهم مستعملون بمشیته وقدرته انّی یكون الوفاق و الخلاف و هو یقلب اللّیل والنّهار بمافیهما و هو قائم علی الا شیاء و بالاشیاء فی بقائها وفنائها لا یؤنسه وجد و لا یوحشه فقد.
هر چه علماء گفتند خبری است و هر چه مشایخ گفتند اثری است و حقیقة الحقّ وراء الخبر و الاثر، میدانی در پیش خلق نهاده و ندا كرده كه ای اهل عالم قدم در میدان نهید و در حجاب می روید هیچ مدانید كه كجا میروید، و مدانید كه از كجا میآیید، از درگاه علم ما بر خیزید و ببارگاه حكم ما فرو آیید، كمر بندید خدمت ما را، نظاره كنید مشیّت ما را، ساخته باشید قدرت ما را، یا عفو و مغفرت ما را، یا قهر و عقوبت ما را، قدرة القدیر تعطّل كلّ تدبیر، كسی كه سرّ او معدن راز بود، و دل او در در قبضهٴ ناز بود، و بر پیشانی او نشان اقبال بود :
و در دیدهٴ یقینش نور اعتبار افعال ذی الجلال بود، از اسرار و رموز این كلمات درین آیات آگاهی دارد، و واقف بر این احوال بود، كه ربّ العزّه میگوید : « انّ فی ذلك لعبرة لا ولی الا بصار » جائی دیگر میگوید : « انّ فی ذلك لذكری لمن كان له قلب ».
« وعدالله الّذین آمنوا منكم و عملو الصّالحات لیستخلفنّكم فی الارض » فی الآیة اشارة الی ائمة الّذین هم اركان الملّة و دعائم الاسلام و الناصحون لدین الله و هم اصناف ثلاثة : صنف هم العلماء و الفقهاء المرجوع الیهم فی علوم الشرّیعة من العبادات و المعاملات و غیرها قالمون بالحقّ فی توحیدهم بشواهد نفوسهم و حظوظهم یتصّرفون فی الاسباب بالحقّ لكنّهم بنفوسهم و حظوظهم و محبّة دنیاهم محجوبون عن حقائق التّوحید.
و صنف هم اهل المعرفة و اصحاب الحقائق و هم فی الدّین كخواص الملوك موصوفون بخالص الارادة و حسن القصد و صدق النیّة، قائمون بالحقّ مع شاهد احوالهم و ارادتهم
p.574
یتصرّ فون فی الاسباب كلّها بالحقّ لكنّهم برؤیة احو الهم وارادتهم وشواهد قصودهم محجوبون عن تجرید التوحید.
وصنف هم المخصوصون من المخصوصین بالمعرفة قائمون بالحق یشاهد الحقّ علی نهج تجرید التوحید وتحقیق التفرید فالدّین معمور بهؤلاء علی اختلافهم الی یوم القیامة.
بدانكه خلفاء زمین كه ربّ العزه درین آیت بایشان اشارت كرده سه گروهند هرگر وهی را در توحید مقامی معلوم است و در اظهار بندگی حدّی محدود،
اول علماء دین اسلامند و فقهاء شریعت، حافظان ملّت و ناصحان امّت، حدّ ایشان در اظهار بندگی تاطمع معرفت و خوف عقویت بیشتر نباشد و ثمرهٴ توحید ایشان مقصور است بر سلامت این جهان و عافیت آن جهان، اسلام و ایمان ایشان از الطاف و امداد حق است لكن بشوائب اغراض و شواهد حظوظ نفس ممزوج است،
فطرت ایشان مغلوب او صاف بشرّیت حیات ایشان در معرض رسوم و عادت، و در عالم عبودیّت ایشانرا مترسمان اهل لااله الا الله گویند، با و صاف بشریّت از عالم خقایق محجوب باشند، بهشتیانند لكن حال ایشان چنان است كه
جنید
گفت
با
نوری
كه هؤلاء حشوالجنّة ولهااصحاب غیر هؤلاء، حشوالجنة اسراؤها واصحاب الجنة امراؤها،
امّا گروه دیگر كه ایشانرا خاصگیان مملكت گویند قوام ایشان با خلاص طاعت است وصحّت ارادت و صدق افتقار ونیّت، از شوائب اغراض وحظوظ نفس دورند واز فتور و ترا جع محروس، لكن دست بثریت آینهٴ صفات ایشان بر دیدهٴ ایشان عرضه میكند تا قیام خویش بامداد حقّ بر بساط توحید می بینند آن دیدن ایشان در آئینهٴ صفا اوقات خویش، ایشان را بر بساط هستی میدارد معذورند لكن از عالم نیستی دورند،
رؤیت صدق و مطالعهٴ شواهد اخلاص سدّی كشت میان ایشان و میان عالم نیستی، و مرد تابعالم نیستی نرسد حقایق توحید روی بوی ننماید.
گروه سوّم خاص الخاصند با قامت حق قائمند نه بقیام خویش، حیات ایشان بفتوح تجرید است نه بروح تجیند، از حول وقوّت خویش محرّرند و از
p.575
ارادت و قصد خویش مجرّد، در دایرهٴ اعمال و احوال ننمایند اسر تصرّف و اختیار نه اند، و منشور سعادت و شقاوت نخوانند و از سرا پردهٴ غیبشان بیرون نیارند و در جراید محو و اثباتشان ثبت نكنند، مثل ایشان باقهر ربوبیّت مثل گوی است در خم چوگان سلطان،
گویند آن باید كه در خم چوگان سلطان باشیم، آنگه خواه گوی بر است اندازد وخواه بچپ، آن گروه اوّل مخلصانند همه از او بینند، گروه دوم عارفانند با و بینند، گروه سوّم موّ حدانند همه او را بینند، آن دو گروه در شواهد خدمتند از زحمت تقرقه باز نرسته، سومین گروه در عین صحبتند بنقطهٴ جمع رسیده، و یك نفس در صحبت بودن به از هزار سال در خدمت زیستن
احمد خضرویه
سجاده ای فرستاد بر
بویزید بسطامی
و از او بنامه در خواست تا بران نماز كند
بویزید
در جواب نامه نبشت كه : جمعت عبادة الاوّلین والآخرین وجعلتها فی مخدّة وامرت بوضع الرأس علیها لیكون نومی جوازاً لها.
و هم از این باب است حكایت
جنید
و
شبلی
كه براهی میرفتند،
جنید
گفت فرا
شبلی
كه یكساعت با خدا باش تا من بتو باز آیم،
جنید
برفت و
شبلی
در قران خواندن ایستاد،
جنید
باز آمد بانگی بروی زد كه ترا گفتم بخدای مشغول باش؟
شبلی
گفت من چنان دانسته بودم كه چون قرآن خوانم با و مشغول باشم، جنید گفت ندانی كه هر كه با خدا بود دم نتواند زد؟
شبلی
آنچه گفت از تقرقت گفت، و
جنید
جواب از نقطهٴ جمع داد، همچنین نامهٴ
احمد خضرویه
كه به
بویزید
نبشت از تفرقت نبشت و
بویزید
از نقطهٴ جمع جواب كرد،
در خبر است كه
موسی
عمران
چون خواست كه بمناجات حق رود در محلتهای
بنی اسرائیل
طواف میكرد قصّه ها استدعا میكرد تا در حضرت عزّت عرضه میكند وبآن بهانه با حق مناجات میكند و خطاب از لی می شنود هر چند كه غبار تقرقت
موسی
عزیزتر بود از نقطهٴ جمع همه اولیاء و صدّیقان،
امّا در اضافت ب
رسول ما صلوات الله علیه
در عین تفرقت بود تا از محلتها قصّه ها دریوزه می بایست كرد تا بدان بهانه با حق سخن
p.576
بسیار كند و
رسول
ماصلوات الله علیه كه نقطهٴ جمع مرید سدة وی بود او را باستدعاء قصّه ها حاجت نبود بلكه عزت خود با عصمت او میگفت : « وكلاً نقصّ علیك من انباء الرسل » الآیة.
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 291 |
|
Del |
25 |
الفرقان |
هجدهم |
7 |
p.14
«
بسمالله الرحمن الرحیم
» بسمالله الخالق البارئ المصوّر، بسمالله الواحد الفاطر المدبّر، بسمالله القادر القاهر المقتدر .
السلام المؤمن المهیمن العزیز الجبّار المتکبّر. فسبحان من ردّد العبد فی هذه الایة بین صحو و محو، کاشفه بنعت الالهیة فاشهده جلاله، ثم کاشفه بنعت الرحمة فاشهده جماله.
نام خداوندی مقدّر و مقتدر، فاطر و مدبّر، خالق و مصوّر، اولست و آخر، باطن است و ظاهر، نه باوّل عاجز و نه بآخر، از کیف باطن است و بقدرت ظاهر.
خداوندی که دلها بیاسود بسماع نام او، سرها بیفروخت بیافت نشان او، جانها آرام گرفت بشهود جلال او و جمال او. خداوندی که هر که با او ﭘیوست از دیگران ببرید، هر که قرب او طلبید چه گویم که از محنتها و بلیّتها چه دید.
شعر :
فوحشی الطبیعة مستهام
نفور القلب تأباه الدیار
جبالیّ التالّف ذوانفراد
غریبالله مأویه القفار
ای جلالی، که هر که بحضرت تو روی نهاد عالمیان خاك قدم او توتیای حدقهٴ حقیقت خود ساختند.
ای عزیزی، که هر که بدرگاه عزت تو باز آمد همه آفریدگان خود را علاقه فتراك حضرت او گردانیدند.
غلام آن مشتاقم که بر سر کوی حقیقت آتشی بیفروزد.
حبّذا روزی که خورشید جلال تو بما نظر کند.
عزیزا وقتی که مشتاقی از مشاهدهٴ جمال تو خبری دهد، جان طعمه سازم بازی را که در فضای طلب تو پروازی کند.
دل نثار کنم محبّی را که بر سر کوی تو آوازی دهد.
غالیه گردیم مر عارضی را که از شراب شوق تو رنگی گیرد.
رشک بریم بر چشمی که از درد نایافت
p.15
تو اشکی ببارد.
غلام آن لافیم که هر وقتی مفلسان بی سرمایه زنند ـ نه آن مفلسان میگویم که تو دانی.
جوانمردانی را میگویم که ایشان را در بدو ارادت مجاهدت عظیم بود، خواستی گرم و ریاضتی تمام، سری صافی و دلی بی خصومت و سینهای بی معصیت، این سرمایهها بدست آورده، آنگه همه بر کف صدق نهاده و بباد بی نیازی برداده، و مفلسوار در ﭘس زانوی حسرت نشسته و بزبان شکستگی میگوید :
ﭘر آب دو دیده و ﭘر آتش جگرم
ﭘر باد دو دستم و ﭘر از خاك سرم
«
تبارك
» مفسران تفسیر این کلمه بر سه وجه کردهاند چنانکه در نوبت دوم شرح دادیم و وجوه ثنا بر حق جلّ جلاله بر آن سه وجه منحصرست : اگر گوئیم ـ تبارك ــ ای ـ دام و ثبت من لم یزل و لا یزال، ثنایی است بذکر ذات او و حق او جلّ جلاله.
و اگر گوئیم ـ تعالی و ارتفع و تکبر، ثنایی است بذکر وصف او و عزّ او.
و اگر گوئیم ـ هو الذی یجیـﺊ البرکة من قبله، ثنایی است بذکر احسان او و فضل او با بندگان او : اول اشارت است بوجود احدی و کون صمدی، دوم اشارت است بصفات سرمدی وعزت ازلی، سوم اشارت است بکارسازی و بندهنوازی و مهربانی.
و شرط بنده آنست که چون ثناءِ حق جلّ جلاله آغاز کند و زبان خویش بستایش او بگشاید مجرّد و منفرد گردد، نه بر دل غباری، نه بر پشت باری، نه در سینه آزاری، نه با کس شماری.
تختهٴ خود از غبار اغیار سترده، نهاد خود را زهر قهر چشانیده و همت خود از ذروه عرش گذرانیده.
گوی طرب در میدان طلب انداخته، تیغ قهر از نیام رجولیّت آخته، خان و مان بشریّت بجملگی وا ﭘرداخته، بر نطع عشق مهرهٴ دل باخته، جامهٴجفا چاك کرده، لباس وفا دوخته، از دو کون رمیده و با دوست آرمیده.
p.16
پیر طریقت
گقت : دانی که دل کی خرش شود.
که حق ناظر بود.
دانی که کی خوش بود.
که حق حاضر بود.
الدار خالیة، و الرّوح صافیة،
و النفس صادیة، و الوصل مامول.
الذی «
نزّل الفرقان علی عبده
» ای ـ عبده الاخلص و نبیّه الاخص و حبیبه الادنی وصفیّه الاولی، «
لیکون للعالمین نذیراً
»
ای لیکون للخلق سراجاً و نوراً یهتدون به الی احکام
القرآن
، و یستدلّون به علی طریق الحق و منهاج الصدق.
چه زیان دارد
مصطفی
عربی را بعد از آن که خورشید فلك سعادت بود و ماه آسمان سیادت، مشتری عالم علم، درّ صدف شرف، طراز کسوت وجود، مفتاح در رشاد، مصباح سرای سداد اگر آن مدبران صنادید قریش از سر سبکباری و سبکساری و طیش خود گویند : «
أن هذا الّا افك افتریه
» و منادی عزّت اینک ندا میگوید که : «
نزّل الفرقان علی عبده لیکون للعالمین نذیراً
».
سیّدی که منشور تقدّم کونین در کمر کمال داشت، و خال اقبال برخسار جمال داشت، صد هزار و بیست و اند هزار نقطه نبوّت در پیش براق عزّ او « طرّقوا طرّقوا » میزدند و خود از غایت تواضع درعالم بندگی بر خر کی مختصر نشستید، ور غلامی سیاه او را بدعوت خواندید اجابت کردید.
گهی مرکب وی
براق
انور، و گهی مرکب وی حماری مختصر، افسار وی از لیف و ﭘالان وی از لیف.
آری مرکب مختلف بود امّا در هر دو حالت راکب یک صفت و یك همت و یک ارادت بود، اگر بر براق بود در سرش نخوت نبود، و اگر بر حمار بود بر رخسار عزّ نبوتش عار و مذّلت نبود، کسی که بر منشور سعادت وی این طغراء سیادت و عزّت کشیده باشند که : «
ولله العزّﺓ و لرسوله
»، غبار مذلت بر اساریر جبین او کی نشیند.
در صفات او صلوات الله علیه می آید که : « کان طلق الوجه بسّاماً من غیر ضحك، محزوناً من غیر عبوسة، متواضعاً من غیر مذلة ».
در بندگی افکندگی داشت و خلایق
p.17
اولین و آخرین کیمیای کمال عزّت از آستانهٴ مجد او فراز می رُفتند.
دنَوت تواضعاً و علوت مجداً
فشأ ناﻙ انحدار و ارتفاعُ
کذاﻙ الشّمس تبعدان تسامی
و یدنو الضوء منها و الشعاع
آفتاب که خسرو سیّارگان و شاه ستارگان است چون از برج شرف خویش سر برزند، اگر اهل عالم دامن همم درهم بندند.
تا ذرّهای از عین انوار او بدست آرند نتوانند، لکن او خود بحکم کرم و تواضع چنانکه در کوشک سلطان و سرای خواجگان بتابد، در کلبهٴ ادبار گدایان و زاویهٴ اندوه درویشان هم بتابد.
و از کمال تواضع او بود صلواتالله علیه که مشرکان
مکه
بتعییر کفتند : «
ما لهذا الرسول یأکل الطّعام و یمشی فی الأسواق
؟ »
چیست این پیغامبر را که طعام میخورد و در بازارها میرود و بدست خویش طعام با خانه می برد و با درویشان و گدایان می نشیند.
و کذا کان
السّیّدُ
و صلواتالله علیه کان یعلف البعیر و یقمّ البیت و یخصف النعل و یدفع الثوب و یحلب الشاة و یأکل مع الخادم و یطحن معه اذا اعیی، و کان لا یمنعه الحیاء ان یحمل بضاعته من السوق الی اهله.
و کان یصافح الغنی و الفقیر و یسلّم مبتدءً و لا یحقر ما دعی الیه و لو الی حشف التّمر، و کان یعود المریض و یشیع الجنازة و یرکب الحمار و یجیب دعوة العبید، و کان یوم
قریظة
و
النضیر
علی حمار مخطوم بحبل من لیف علیه اکاف من لیف.
مشرکان او را باین خصال پسندیده و اخلاق ستوده می عیب کردند و طعن زدند از آنکه دیدههای ایشان خیره شدهٴ انکار بود، برمص کفر آلوده، هرگز توتیاءِ صدق نیافته لاجرم جمال نبوّت و عزّت رسالت از دیدههای نامحرم ایشان در پردهٴ غیرت شد، تا هرگز او را به ندیدند و چنانکه
سیّد
بود صلواتالله علیه به نشناسند.
«
و تریهم ینظرون اﻟیك و هم لا یبصرون
».
جمال نبوّت را دیدهای باید چون
p.18
دیدهٴ
صدیق اكبر
زدودهٴ استغفار، دیدهای چون دیدهٴ
عمر
روشن کردهٴ صبح قبول ازل، دیدهای چون دیدهٴ
عثمان
باز کردهٴ اقبال غیب، دیدهای چون دیدهٴ
علی
سرمه کشیدهٴ حکم حقّ تا ایشان را بخود بار دهد و جلال عزّت نبوت بحکم لطف ازل بر ایشان مکشوف گردد، و
سیّد (ص)
ایشانرا از روی تعطّف و تلطّف گوید : « انّما انا لکم مثل الوالد لولده ».
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 292 |
|
Del |
25 |
الفرقان |
نوزدهم |
7 |
p.38
قوله تعالی : «
و ما ارسلنا قبلك من المرسلین
» الآیة، قال
جعفر بن محمد
(ع)
فی هذه الایة : « انّ الله تعالی و تقدّس لم بیعث رسولا الّا اباح ظاهره للخلق یأکل معهم علی شروط البشریّة و منع سرّه عن ملاحظاتهم و الاشتغال بهم، لانّ اسرار الانبیاء فی روح المشاهدة لا یفارقها بحال ».
آفتابی است، ای جوانمرد، که آنرا آفتاب عنایت گویند ؛ از مشرق ازل برآید، بر سینهای که تابد درِ سعادت و کرامت برو گشاید.
سرّ او معدن راز پادشاه گردد، بهر حالی که بود و بهر کویی که رود مقصدش درگاه الله بود.
دست تصرّفش از کونین کوتاه بود، پای عشقش همیشه در راه بود، بر پیشانیش نشان اقبال بود، در دیدهٴ یقینش نور اعتبار افعال ذو الجلال بود، بر رخسارش گل نوال بود، در مشامش روایح نفحات روضهٴ وصال بود.
بر سرش تاج وقار، در برش حلّهٴ افتقار.
بر ظاهرش کسوت عبودیّت، در باطنش نظر ربوبیّت.
اینست صفت پیغامبران و رسولان که خیار خلقاند و صفوت بشراند، اعلام اسلاماند و امان جهاناند، بر سر کوی شریعت داعیاناند و بر لب چشمهٴ حقیقت ساقیاناند.
p.39
از روی اشارت مفهوم آیه آنست که در ظاهر با خلقاند بحکم بشریّت، در خورد و خواب .
و در باطن باحقّاند بنعت مشاهدت در انس وصال بی حجاب
مصطفی
(ص)
چون فا بشریّت (۱) خود نگرست خود را چون ایشان دید، گفت : «
انما انا بشر مثلکم
»، چون فا خصوصیّت نبوّت و عزّ رسالت نگرست گفت : « لست کاحد کم »
و چنانکه بر عالمیان فضل داشت بر پیغامبران و رسولان هم فضل داشت، نه دیگرِ پیغامبران چون وی بودند نه برهان نبوّت ایشان چون برهان نبوّت وی بود.
برهان نبوّت انبیا از راه دیدهها درآمد و برهان نبوّت
محمد
عربی از راه دلها درآمد.
برهان نبوّت
ابراهیم
و معجزهٴ وی آتش اعدا بود، معجزهٴ
موسی
ید بیضا بود، معجزهٴ
عیسی
احیاءِ موتی بود.
این همه ظاهر و آشکارا بود و محلّ اطّلاع دیدهها بود.
امّا معجزهٴ
مصطفی
بوستان دوستان بود، مستان شربت محبّت را گلستان بود.
یقول الله تعالی : «
بل هو آیاب بیّنات فی صدور الّذین اوتوا العلم
».
بلی
مصطفی
را معجزات بسیار بود که محلّ اطّلاع دیدهها بود، چون انشقاق قمر و تسبیح حجر و کلام ذئب و اسلام ضبّ و غیر آن، لکن مقصود آنست که
موسی
تحدّی بعصا کرد و
عیسی
تحدّی بدم خود کرد و
مصطفی
تحدّی به کلام حقّ کرد که : «
فأتوا بسورة من مثله
».
ای
محمد
تو چون بامّت روی دمی و عصایی با خود مبر که دم نصیب بیماران بود، عصا راندن خران را شاید.
تو صفت قدم ما بشحنگی با خود ببر تا معجزت تو صفت ما بود نه صفت تو، تا چنانکه پیغامبران چون تو نهاند معجزت ایشان نیز چون معجزت تو نباشد.
«
یوم یرون الملائكة لا بشری یؤمئذ للمجرمین
» آن مُد بران و بدبختان بحکم آن که زخم خوردگان عدل ازل بودند، بر رسول خدا اقتراح آیات کردند، دو چیز خواستند : یکی رؤیت ملائکه، دیگر رؤیت حقّ جلّ جلاله.
و ذلك فی قوله : «
لو لا انزل علینا الملائکة او نری ربّنا
. » ایشان را جواب دادند که یکی فریشنگان را بینید روز مرگ و روز قیامت با عذاب و عقاب، و گفت : «
لا بشری
» یعنی ـ نه
p.40
فریشتگان رحمت، آنگه گفت : «
و یقولون، حجراً محجوراً
»
ای ـ حراماً محرّماً یعنی ـ رؤیةالله تعالی علیکم.
دیدار حقّ جلّ جلاله که خواستند، ایشانرا جواب دهند که آن بر شما حرام است، که دیدار الله بصفت رضا نه سزای کافرانست، چه کافران را یک دیدار است بصفت غضب در عرضهٴ قیامت در وقت تجلّی عامّ پیش از آن که مؤمنان در بهشت شوند.
همانست که جای دیگر گفت : « کلاّ انّهم عن ربّهم یؤمئذ لمحجوبون ».
یعنی عن رؤیة الّرضا، لانّ لهم رؤیة السخط و الغضب.
این آیت دلیلی ظاهر است که مؤمنان را حجاب نیست و حساب با ایشان بجز عتاب نیست.
ای جوانمرد! هر که از دوست محجوب است در عین بلیّت است ور چه کلید خزاین ملك در آستین دارد، و هر که بلطف دوست مجذوب است در عین عطیّت است ور چه نان شبانگاه ندارد.
سری سقطی
گفت : اللهمّ مهما عذّبتنی فلاتعذّبنی بذلّ الحجاب.
بار خدایا بهر چه عذابم کنی فرمان تراست امّا بحجاب عذابم مکن که طاقت حجاب تو ندارم.
«
و قدمنا الی ما عملوا من عمل
» الآیه... یكی از پیران طریقت این آیت میخواند گفت : مرا در همه
قرآن
این آیت خوش آید که ربّ العزّة میگوید : «
و قدمنا الی ما عملوا من عمل فجعلناه هباءً منثوراً
».
چون این اعمال آلودهٴ ما بباد بی نیازی بردهد معاملت با ما جز بمحض فضل خود نکند، و آنچه بفضل خود کند سزای کرم او بود و سزای کرم او ما را بِه از سزای اعمال ما ؛ آنگه گفت : او را جلّ جلاله بر ما حقّها است از طاعت و عبادت، لکن ما خود در نهاد خود مفلسیم و او جلّ جلاله بافلاس ما حکم کرده و حاکم چون بافلاس کسی حکم کند خصم را از وی چیزی نیاید، «
و ان کان ذو عسرة فنظرة الی میسرة
»، هر که مفلس است واجب است که ویرا مهلت دهند تا آنگه که سرمایه بدست آرد، و ما سرمایه جز بآن جهان بدست نخواهیم آورد که گنج فضل او بر سر ما نثار کند.
ما بهستی خویش توانگر نیستم، بصفت وی توانگریم، از ما و عمل ما چیزی نیاید، کاری که گشاید از فضل وی گشاید و ما را
p.41
که پذیرفت نه بصورت معاملت پذیرفت، بآن تعبیه گاهی پذیرفت که منظور نظر علم ازل است.
هر چه در عالم چیز است تبع آن تعبیه است.
باش تا فردا که آن تعبیه آشکارا کند و در خزانهها باز نهد، خزانهٴ رحمت بعاصیان دهد خزینهٴ فضل بمفلسان دهد.
تا هم از خزینهٴ وی حقّ وی بگزارد، زیرا که بندگان از آن خود حقّ وی نتوانند گزارد.
پیر طریقت
گفت : الهی هر چه مینشان شمردم پرده بود و هر چه میمایه دانستم بیهده بود.
الهی یکبار این پردهٴ من از من بردار وعیب هستی من از من وادار! و مرا در دست کوشش بمگذار.
الهی کرد ما کرد ما در میار، و زیان ما از ما وادار! ای کردگار نیکوکار آنچه بی ما ساختی بی ما راست دار.
و آنچه تو بر تاوی بما مسپار (١)!
|
p.39
(۱) فا بشریت. = بسوی بشریت. نسخه
p.41
(١) ـ نسخهٴ الف : موسپار
|
Input: Last Modify:morishima |
History (6) |
| 293 |
|
Del |
25 |
الفرقان |
نوزدهم |
7 |
p.52
قوله : «
الم ترالی ربّک
»، ــ این آیت از روی ظاهر بیان معجزه
مصطفی
(ص)
است و بر معنی فهم
اهل حقایق
، اشارت بتخاصیص قربت و تضاعیف کرامت او.
p.53
امّا بیان معجزه آنست که رسول خدا علیه السلام در بعضی سفرها وقت قیلوله زیر درختی فرود آمد.
یاران جمله با وی و سایهٴ درخت اندﻙ بود، ربّ الغزّة جلّ جلاله بقدرت خویش اظهار معجزهٴ
مصطفی
(ص)
را سایهٴ آن درخت بکشید چندانکه همه لشکر اسلام را در سایهٴ آن درخت جای بود.
در آن حال ربّ العزّة این آیت فرو فرستاد و این معجزه ظاهر گشت.
اما بیان تخصیص قربت و زلفت آنست که : «
الم تر الی ربّك
» خطاب با حاضرانست و تشریف مقربانست.
موسی
(ع)
بر مقام مناجات طمع در دیدار حق کرد گفت : «
ارنی انظر الیك
»
جلال عزّت احدیت میل قهر در دیدهٴ قدس او کشید که : «
لن ترانی
» و با
مصطفی
گفت : «
الم تر الی ربّك
؟ »
ای
محمد
نه مرا می بینی و در من نگری؟
دیگر چه خواهی؟
ای جوانمرد! گمان مبر که آنکس که بمشاهدت عزّت ذو الجلال رسد ذرّهای از عشق و شوق او کم گردد.
در جگر ماهی تپشی است که اگر همه بحار عالم را جمع کنی ذرّهای از آن تپش بننشاند.
دلی که آن دلست امروز در کار است و فردا هم در کار، امروز در عین شوق و فردا در عین ذوق، یک سرّ از اسرار «
الم تر الی ربك
» آنست که بشر اگر چه مخصوص بود بتخاصیص قربت، او را هرگز نرسد که تقاضای دیدار عزّت ذی الجلال کند مگر که هم دیدار، خود بتقاضای جمال آید.
بیان این رمز در آن خبر است که
مصطفی
گفت : « اذا دخل اهل الجنّة الجنة نودوا یا اهل الجنّة انّ لکم عندالله موعداً یرید ان ینجز کموه »
الحدیث الی آخره .
این خود درجهٴ عامّهٴ مؤمنان است که بدرجات و منازل خویش آیند، و با اتباع و قهرمانان و خدم و اهل مملکت خویش الف گیرند، آنگه بتقاضای عزّت بمشاهدهٴ احدیّت رسند.
باز قومی که خداوندان عیناند از صفات خویش مجرّد گشته و بعین فطرت خویش رسیده.
پیش از آن که بمراقی دولت بهشت پیوندند، جمال ربوبیت راه ایشان بگیرد رداءِ کبریا را کشف کند، فیشهدهم بجماله و یتجلّی لهم بجلاله قبل وصولهم الی المنازل و الدرجات، فذلك قوله عزّ و جل :
p.54
«
انّ ربك لبالمرصاد
» : و یقال : «
الم تر الی ربك کیف مدّ الظل
» ای ـ مد ظل ـ العصمه قبل ان ارسلك الی الخلق.
«
و لو شاء لجعله ساکناً
» ای ـ جعلك مهملا و لم یفعل، بل جعل الشمس التی طلعت من صدرک «
علیه دلیلا
».
«
ثم قبضناه الینا قبضاً یسیراً
» هذا خطاب من اسقط عنه الرسوم و الوسائط.
قوله : «
و هو الذی ارسل الریاح بشراً بین یدی رحمته
» اشارت است بباد رعایت که از مهبّ عنایت وزد بر دلهای مؤمنان تا هرچه خاشاﻙ مخالفت بود و انواع کدورت از آن دلها پاک بروبد و شایسته قبول کرامات و ارادات حق گرداند.
بنده چون نسیم روح آن ریاح بسینهٴ وی رسد زوائد مواد طلبد و روائح آن سعادت و عنایت جوید، ربّ العزة بمهربانی و لطف خویش چهار در بر وی گشاید : درِ احسان و درِ نعمت و درِ طاعت و درِ محبت، بنده بحکم بشریت از راه کنودی خویش درآید که : «
انّ ـ الانسان لربّه لكنود
» و آن درِ احسان بر خود به بندد .
حق جل جلاله
رسول
کرامت فرستد با کلید تجاوز و عفو که : انا استراسائتك برحمتی فانی
سیّد
لطیف و انت عبد ضعیف، فذلك قوله : «
و هو الذی یقبل التوبة عن عباده و یعفوعن السیئآت
».
همچنین رب العزة درِ نعمت بر بنده گشاید، بنده بکفران پیش آید كه :«
انّ الانسان لكفور مبین
»، و آن در بر خود به بندد بتقصیر در شکر.
خق جل جلاله
رسول
فضل فرستد با کلید منّت و گوید : « ان قصّرت انت فی شکری فلااقصّر انا فی برّی »، فذلك قوله : «
قل بفضل الله و رحمته
» .
سوم در طاعت است که بر بنده گشاید الله و بنده بمعصیت آن در بر خود ببندد.
حق تعالی
رسول
مغفرت فرستد با کلید توبت که : « ان اذ نبت ذنباً فانا اغفر لك و لا ابالی » فذلك قوله : «
انّ الله یغفر الذنوب جمیعاً
» .
چهارم درِ محبت است که الله بلطف خود بر بنده گشاید بنده بجفا پیش آید، بدلیری و بد عهدی آن درِ بر خود به بندد، رب العزّة
رسول
حلم فرستد با کلید ستر که : عبدی! ان اجترأت علی
p.55
سوءِ المعاملة تجاوز عنك لانی حبیبك و انا الذی قلت : «
یحبّهم و یحبونه
».
قوله : «
و انزلنا من السماء ماءً طهوراً
»
قال
النصر ابادی
: هو الرّش الذی یرشّ من میاه المحبّة علی قلوب العارفین فتحیا به نفوسهم باماتة الطبع فیها ثم یجعل قلبه اماماً للخلق یفیض بركاته علیهم قتصیب بركات نور قلبه كل شیء من ذوات الارواح.
قال الله تعالی : «
و نسقیه ممّا خلقنا انعاماً و اناسیّ کثیراً
».
«
و لو شئنا لبعثنا فی کلّ قریة نذیراً
».
این همچنانست که جائی دیگر گفت : «
ولئن شئنا لنذهبنّ بالذی اوحینا الیك
»، و مقصود آنست که رب العزة می خواهد تا دوستان و خواص بندگان خود را پیوسته معصوم دارد از آنکه ایشانرا با خود التفاتی بود یا با روش خویش نظری کنند.
موسی کلیم
(ع)
وقتی ضجرتی نمود و متبرّم گشت از
بنی اسرائیل
از آنکه سؤال بسیار میکردند از وی.
رب العزة تأدیب ویرا آن شب بهزار نبی وحی فرستاد از انبیاءِ بنی اسرائیل.
بامدادان همه رسولان بودند، وحی گزاران و پیغام رسانان، خلق همه روی بایشان نهادند و
موسی
را تنها بگذاشتند،
موسی
در خود افتاد تنگدل و غمگین، در الله زارید و تضرّع کرد، گفت : بار خدایا! طاقتم نماند فریاد من رس و بر من ببخشای.
رب العزّة مراعات دل
موسی
را هم در آن روز قبض ارواح آن رسولان کرد و
موسی
بسر وقت خویش باز گشت.
«
و هو الذی مرج البحرین
»، هو یك حرف است فرد است اشارت فرا خداوند فرد.
نه نام است و نه صفت اما اشارت است فرا خداوندی که او را نام است و صفت، و آن یك حرف، ها است و واو قرارگاه نفس است.
نه بینی که چون تثنیه کنی هما گوئی نه هوما.
تا بدانی که آن خود یك حرف است تنها دلیل بر خداوند یکنا، همه اسامی و صفات که گوئی، از سر زبان گوئی، مگر هو که از میان جان برآید از صمیم سینه و قعر دل رود.
زبان و لب را با وی کاری نیست مردان راه دین و خداوندان عین الیقین که دلهای صافی دارند و همتهای عالی و سینههای خالی، چون از قعر سینهٴ
p.56
ایشان این کلمه سر برزند مقصود و مفهوم ایشان جز حق جل جلاله نبود، و تا چنین جوانمردی نبود خود حقیقت هویت بر وی مکشوف نگردد.
آن عزیزی
در راهی میرفت درویشی پیش وی باز آمد، گفت : از کجا می آئی.
گفت : هو، گفت : کجا می روی.
گفت : هو، گفت : مقصودت چیست.
گفت : هو، از هرچه سؤال میکرد وی میگفت هو.
این چنانست که گفته اند :
از بس که دو دیده در خیالت دارم
در هر چه نگه کنم توئی پندارم
«
مرج البحرین هذا عذب فرات و هذا ملح اجاج
»، ـ البحر الملح لا عذوبة فیه و العذب لا ملوحة فیه و هما فی الجوهریّة واحد و لكنّه سبحانه بقدرته غایر بینهما فی الصّفة، كذلك خلق القلوب بعضها معدن الیقین و العرفان و بعضها محل الشك و الكفران.
«
عذب فرات
» اشارت است فرادل دوستان که بنور هدی روشن است، بزیور ایمان آراسته و شعاع آفتاب توحید درو تافته، «
و ملح اجاج
» اشارت است فرادل بیگانگان که بظلمات کفر و کدورات شك تاریك گشته و در حیرت جهل بمانده.
آن یکی را خلعت رفعت پوشیده بلامیل و آن یکی را قید مذلّت و اهانت بر پای نهاده بلا جور.
آری چون رب العزة خواهد كه بندهای را تاج اعزاز بر سر نهد بر بساط راز او را راه دهد و راه ایمان بر وی روشن دارد، و چون خواهد که داغ خسار بر رخسارش نهد، بسوط انتقام از مقام قربش براند.
«
و من لم یجعل الله له نوراً فما له من نور
و توكل علی الحی الذی لایموت
».
سأل رجل
ابن سالم
: أنحن مستعبدون بالکسب او بالتوکل.
فقال
ابن سالم
: التوکل حال
رسول الله
و الکسب سنة
رسول الله (ص)
.
و انما استنّ لهم الكسب لضعفهم حین اسقطوا عن درجة التوكل الذی هو حاله.
فلمّا سقطوا عنه لم یسقطهم عن درجة طلب المعاش بالمكاسب الذی هو سنته و لو لا ذلك لهلكوا.
p.57
و عن
محمد بن عبدالله الفرغانی
یقول : سمعت
ابا جعفر الحداد
یقول : مکثت تسع عشر سنة اعتقد التوكل و انا اعمل فی السوق فآخذ کل یوم اجرتی و لا استریح منها الی شربة ماء و لا الی دخلة حمّام فاتنظّف بها، و كنت اجیء بأجرتی الی الفقراءِ فأواسیهم بها فی
الشونیزیة
(١)
و غیرها و اکون انا علی حالی.
و یقال عوام المتوکلین : اذا اُعطوا شکروا و اذا منعوا صبروا، و خواصهم اذا اعطوا آثروا و اذا مٌنعوا شکروا، و یقال : الحقّ یجود علی الاولیاء اذا توکلوا بتیسیر السبب من حیث یحتسبون و لا یحتسبون، و یجود علی الاصفیاءِ بسقوط الادب و اذا لم یكن ادب، فمتی یکون طلب؟.
و یقال التوکل ان یکون مثل الطفل لا یعرف شیئاً یأوی الیه الّا ثدی امّه.
کذلك المتوكلون یجب ان لا یری لنفسه مأوی الّا الله عز و جل.
|
p.57
(١) شونيزيه، مقبرهايست ببغداد در جانب غربی آن، و گروه بسيار از صالکان بدانجا مدفونند از جملهٴ آنان : جنيد و جعفر خلدی و رويم و سمنون محب، و در آنجا خانقاهی است صوفيان را.
( برهان قاطع بتصحيح دکتر محمد معين ذيل کلمه شونيزيه )
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 294 |
|
Del |
25 |
الفرقان |
نوزدهم |
7 |
p.73
قوله : «
تبارك الذّی جعل فی السّماء بروجاً
» الآیه، پاکست و بزرگوار و با برکت خداوندی که آسمان بر بالای سر ما بقدرت معلّق بداشت و مرانرا به بروج و ستارگان بپاداشت و بنگاشت.
سمکی که در جرمش فطور نه و در دورش فتور نه و در گردش قصور نه، سمکی عظیم بآن کثیفی بداشته بر هوای باین لطیفی، سمکی محروس، سقفی محفوظ در قبّهٴ قدرت محبوس، یقول تعالی : «
و جعلنا السماء سقفاً محفوظاً
»
سمکی نهاده طبق بر طبق، آفریده و ساخته خداوند حق، برده از همه مقدّران مهندسان سبق، یقول تعالی : «
خلق سبع سموات طباقاً
»
آفریده بر این سقف شمسی و قمری، بهر منزل ایشان را گذری، در هر خانه ایشانرا اثری، بهر روزن ایشانرا نظری، بر میان قمر از سیاهی شرری، نیست او را از آن سیاهی ضرری، راست بخالی ماند بر روی نیکو پسری، و ازو بگوی : یا قمر من دوّرك و من نوّرك.
p.74
و صوّرك و علی البروج كوّرك.
ای ماه ترا که ماه کرد و این رنگ که داد و این خط که کشید.
طرازت که بست.
زلفت که گشاد.
شب چارده نور که تمام کرد.
باوّل که فزود.
بآخر که کاست.
این صنع که نمود و این قدرت که خواست.
ای
شمس
در ذات بعیدی در نور قریبی، چون سر بر آری عالم را چراغی، چون گرم گردی داغی، چون راست گردی میزانی، نه افزایی نه در نقصانی، چون فرو شوی مبشّر روزه ـ دارانی، کرامت
سلیمانی
معجزهٴ
سیّد
پیغامبرانی.
ای
زحل
گران رو در فلك هفتمی هر روز نیم دقیقه روی، برجی بسی ماه گذاری، فلك بسی سال بری، «
و علامات و بالنجم هم یهتدون
».
ای جوانمرد! نظاره کن اندر آن قبّهای که بالای وی بروشنائی اجرام آبگینهها روشن کنند.
روا ندارد عقل که از آن یکی بیصانعی اندر محل خویش آرام گیرد.
پس این مواکب کواکب و این اختران ثواقب اندر مراتب فلك کی روا بود بیصنع قادری و بی جبر قاهری؟
«
تبارك الذی جعل فی السماءِ بروجاً
».
گفتهاند مراد از این آسمان، آسمان
قرآن
است که جمله اهل ایمان در ظل بیان ویاند و اندر حمایت دولت وی.
روزگار دین میگذرانند، هر سورتی چون برجی هر آیتی چون درجی، هر کلمهای چون دقیقهای، هر حرفی بر مثال ثوانی اندر آسمان مثانی، آنجا در عالم صور سبع مبانی است و اینجا در عالم سور سبع مثانی.
چنانکه در شب هر که چشم بر ستاره دارد راه زمین وی گم نشود، هر که اندر شب فتنه از بیم شک و شبهت چشم دل بر ستارهٴ آیت
قرآن
دارد، راه دینش گم نشود.
آن آسمان صورت بچشم سر همین بین تا راه قدم بر خاﻙ گم نشود و این آسمان سورت بچشم سرّ همی بین تا راه همم بحضرت پاك گم نشود.
«
و هو الذی جعل اللیل والنهار خلفة
»، ـ او آن خداوندست که فلك آفرید و مدت دور وی دو قسم گردانید : یك قسم از آن شب دیجور نهاد که اندر آن وقت،
p.75
روی زمین بسان قیر شود، و قسم دیگر روز با نور نهاد که روی زمین بسان کافور شود، و هوای عالم مانند شعلههای نور شود.
آن شب تاریك را بماه منوّر کرد، و این روز روشن را بچراغ خورشید مطهّر و معطر کرد.
شب تاریك مثال روزگار محنت است و این روز روشن نشان عهد دولت است.
از روی اشارت میگوید : « ای کسانی که اندر روشنائی روز دولت آرام دارید ایمن مباشید که تاریکی شب محنت بر اثر است، و ای کسانی که اندر تاریکی شب محنت بی آرام بودهاید نومید مباشید که روشنائی روز دولت بر اثر است.
و گفتهاند که تاریکی شب نشان روز حشر و نشر است که احوال و اهوال آن روز عالم قیامت سیاه کرده.
شرق و غرب دود دوزخ گرفته. رخسار ستارگان مانندهٴ رویهای مؤمنان در آن ظلمت قیامت می تابد، مجره اندر هوا بر مثال نهر
کوثر
روان و شتابان.
پس ظلمت شب نشان قیامت دان و ستارگان نشان رخسار مؤمنان و مجره نشان نهر
کوثر
و جمال ماه نشان رخسار
محمد
رسول الله
، چنانکه در شب تاریك چون ماه رخسار بنماید عالم روشن شود و فلك گلشن گردد.
خلق قیامت در ظلمت و زحمت باشند چون جمال آن
مهتر عالم (ص)
پیدا گردد اهل ایمانرا سعادت و امان پدید آید.
قوله تعالی : «
و عباد الرحمن الذین یمشون علی الارض هوناً
»، ـ روی
ابو برزة الاسلمی
قال :
قال
رسول الله (ص)
: « رأیت قوماً من امتی ما خلقوا بعد و سیکونون فیما بعد الیوم، احبّهم و یحبّوننی یتناصحون و یتباذلون و یمشون بنور الله فی الناس رویداً فی خفیّة و تقیّة، یسلمون من الناس و یسلم الناس منهم بصبرهم و حلمهم، قلوبهم بذکر الله تطمئنّ و مساجدهم بصلاتهم یعمرون، یرحمون صغیرهم و یجلّون کبیرهم و یتواسون بینهم یعود غنّیهم علی فقیرهم و قوّیهم علی ضعیفهم، یعودون مرضاهم و یتّبعون جنائزهم »
.
فقال رجل من القوم فی ذلك یرفقون برفیقهم.
فالتفت
p.76
الیه
رسول الله (ص)
فقال : « كلاّ انه لا رفیق لهم، هم خدّام انفسهم، هم اکرم علی الله من ان یوسّع علیهم لهوان الدنیا عند ربهم ؛
ثم تلی
رسول الله (ص)
: «
و عباد الرحمن الذین یمشون علی الارض هوناً
».
پارسی خبر آنست که
مصطفی
علیه السلام گفت : قومی را دیدم از امت خویش، یعنی ـ در مکاشفات و منازلات خویش یا در خواب، قومی که اشخاص و اشباح ایشان هنوز در بند خلقت نیامده بود، پرگار قدرت در دائرهٴ وجود ایشان هنوز بنگر دیده، امروز وقت ظهور ایشان نیست تا روزگاری دیگر و زمانی دیگر که ارادت در رسد و مقادیر در مواقیت پیوندد.
قومی که من ایشان را دوست دارم و ایشان مرا دوست دارند یود احدهم لورآنی باهله و ماله.
جوانمردانیاند که پیوسته یکدیگر را نیکی خواهند و آنچه دارند اگر مال بود و اگر جاه از یکدیگر دریغ ندارند و حق و حظّ خود بگذارند و حقوق برادران فرا پیش دارند، راهبرانند بحق که بنور الله میروند، بچراغ هدی و شمع ایمان و نور یقین راه دین را گذاره میکنند، نرم نرم و آسان بی آزار میان خلق میروند، دلهاشان بذکر الله آرام گرفته مسجدهاشان بنماز و عبادت آبادان داشتة با پیران بحرمت و اجلال زیند، با کودکان برحمت و رأفت با همگان بمواسات و مراعات، توانگرشان ننگ ندارد بعیادت درویش شود، ضعیفانرا بازجویند و بیمارانرا واپرسند و بتشییع جنازهها بیرون شوند.
مردی گفت : یا
رسول الله
ایشان که برین صفت و سیرت باشند مگر که بر بردگان و درم خریدگان خویش رفق کنند و آزرم دارند.
رسول خدا
گفت : کلّا نه چنانست که تو گفتی، که ایشان خود بردگان و درم خریدگان ندارند، و جز خویشتن کس را بر خدمت خویش ندارند، و نه پسندند، ایشان بر خدای عز و جل گرامیتر از آنند که ایشان را فرا دنیای دنی خسیس دهد.
آنگه
رسول (ص)
این آیت برخواند : «
و عباد الرحمن الذین یمشون علی الارض هوناً
»، خواص بندگان و رهیگان رحمان ایشاناند که خار اختیار در مجاری اقدار از قدم گاه خویش برکندند و سر نفس
p.77
نصیب طلب بصمصام تواضع بیفکندند.
لاجرم بمقام عبودیّت رسیدند.
بندگان او بحقیقت ایشانند که پیوسته در گزارد فرمانند.
از نصیب پاك و از اختیار دور و از خواست خود بیزار.
در این عالم صد هزار عبد الرحمن و عبد الرزاق وعبد الوهاب بینی که یکی عبد الله را نبینی، بلی بنام بینی بمعنی کم بینی، بندگی ایشان بنصیب آمیخته و بحظ خود آلوده، او که حق را جل جلاله بنصیب طلبد یا پرستد بندهٴ نصیب است نه بندهٴ او.
پیر
بو علی سیاه
قدس الله روحه گفت : اگر ترا گویند بهشت خواهی یا دو رکعت نماز، تو بهشت اختیار مکن نماز اختیار کن زیرا که بهشت نصیب تو است و نماز خدمت او.
موسی عمران
(ع)
که مکلّم حق بود و مکرّم حضرت عزت بود چون بنزدیك
خضر
آمد دو بار بر وی اعتراض کرد : یکی از بهر آن غلام کشتن، دیگر از بهر آن کشتی شکستن.
چون نصیب در میان نبود
خضر
صبر همی کرد باز چون
موسی
بنصیب بجنبید و گفت : «
لو شئت لا تخذت علیه اجراً
»
خضر
گفت : «
هذا فراق بینی و بینك
»، اکنون که بنصیب خود بازدید آمدی ما را با تو روی صحبت نیست، زیرا که در صحبت مزد شرط نیست.
پیر طریقت
گفت : خداوند صحبت نه مزدور است.
و مزدور بجقیقت مغرور است.
تا مرد مزدور است از صحبت دور است، و تا مدعی است ممکورست، و تا امر را معظم است و نهی را محترم غرقهٴ نورست.
«
و عباد الرحمن
» بندگان رحمن
بحقیقت
ایشانند که بر ظاهر ایشان بند فرمانست در باطن ایشان نثار لطف رحمن است.
بند فرمان بر ظاهر نشان خائفان است و نثار لطف رحمن در باطن نشان مقرّبان است.
آوردهاند که
عیسی
(ع)
بسه کس بر گذشت ایشانرا دید ضعیف و نحیف گشته :
p.78
ذبولی و نحولی بر ایشان ظاهر شده، ایشانرا پرسید که سبب این نحول و نحافت شما چیست.
گفتند : الخوف من النار.
روح الله
گفت : حق علی الله ان یؤمن الخائف.
چون ازیشان در گذشت سه کس دیگر را دید ازیشان نحیفتر و ضعیفتر رویهایشان چون آیینهها از نور.
گفت : چه چیز شما را باین حال آورد و چنین ضعیف کرد.
گفتند : حبّ الله عز و جل.
روح الله
گفت : انتم المقربون، حال شما دیگرست و عشق شما دیگر، شما مقربان و دوستانید، گزیدگان و نزدیکانید.
در اخبار وارد است که : « یا
داود
ذکری للذاکرین و جنتی للمطیعین و زیارتی للشاکرین و انا خاصة للمحبین ».
در پردهٴ دوستی کارها رود که آن همه بیرون از پردهٴ دوستی تاوان بود، چنانستی که الله گفتی ما ایشانرا چون در وجود آوردیم و دانستیم که از ایشان عثرات و زلات بود نخست بساط محبت بگسترانیدیم و این نداءِ کرامت دادیم که : «
یحبهم و یحبونه
» تا آنچه ایشان کنند بحکم محبت ازیشان مرفوع و مدفوع بود.
آن روز که جمال صفوت
آدم
(ع)
از عالم غیب سر بر آورد قدّی الفی، شکلی راست، نهادی مستقیم، ظاهر و باطن بهم پیوسته، اواصر عناصر او را بید قدرت بهم در بسته، دیدههای فریشتگان از ظاهر جرم جسم وی اندر نگذشت و ندانستند که اندر قعر بحر سینهٴ وی چه صدف است و در آن صدف چه درّ است.
بحکم اختصار نظر در ظاهر وی کردند، گفتند : «
اتجعل فیها من یفسد فیها
؟ »، تا نداءِ غیب در آمد که شما ظاهر و صورت بینید و ما نهایت کار دانیم، شما را نظر بر ظاهر معصیت است حکم ما بر موجب باطن معرفت است ؛ اگر ظاهر این خلیفه بزلتی گردی پذیرد یا فرزندان وی در دام کام گامی نهند، باطن آراستهٴ ایشان و زبان پیراستهٴ ایشان بحکم اعتذار و استغفار عذر آن جرم بخواهد و ما بشفاعت دلی مخلص بایمان، و زبانی مخلص بذکر رحمن، آن ظاهر ایشان از آن زلت فرو شوییم.
و اذا الحبیب اتی بذنب واحد
جاءت محاسنه بالف شفیع
p.79
و قال بعضهم فی صفة ـ عباد الرحمن : العبادة حلیتهم و الفقر کرامتهم و طاعة الله حلاوتهم و حبّ الله لذتهم والی الله حاجتهم و التقوی زادهم و الهدی مرکبهم و
القرآن
حدیثهم و الذکر زینتهم و القناعة مالهم و العبادة كسبهم و الشیطان عدوّهم و الحق حارسهم
(۱)
و النهار عبرتهم و اللیل فکرتهم و الحیوة مرحلتهم و الموت منزلتهم و القبر حصنهم و الفردوس مسکنم و النظر الی رب المالمین منیتهم، هو خواص عباده الذین قال الله تعالی : «
و عباد الرحمن الذین یمشون علی الارض هوناً
».
قوله : «
اولئك یجزون الغرفة بما صبروا
»، یعطی الکثیر من عطائه و یعده قلیلا و یقبل الیسیر من طاعة العبد فیعدّه كثیراً عظیماً یعطیهم فی الجنة القصور و ما فیها من الحور، ثمّ یقول : «
اولئك یجزون الغرفة بما صبروا
» و یقبل الیسیر من العبد فقال : «
فجاء بعجل سمین
».
«
و یلقون فیها تحیّة و سلاماً
».
و در آثار منقول است كه مؤمنان چون حق را جل جلاله بینند ابتدا حق بر ایشان سلام کند، دو دوست بعد از فرقت دراز چون بر هم رسند ابتدا آن یکی سلام کند که شوقش زیادت بود و الحق جل جلاله یقول : الا طال شوق الابرار الی لقائی و انا الی لقائهم لا شدّ شوقاً.
الالف لا یصبر عن الفه
اکثر من طریفة العین
و قد صبرنا عنكم مدّة
ما هكذا فعل محبّین
|
p.79
۱ ـ نسخهٴ ج : جارهم
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 295 |
|
Del |
25 |
الشعراء |
نوزدهم |
7 |
p.90
قوله تعالی : «
بسم الله الرحمن الرحیم
»، اسم من قرت به العیون، و تحقّقت به الظنون، له من العرش الی النون، و «
اذا اراد شیئاً ان یقول له کن فیکون
» اسم لمن لم یزل و لا یزال، موصوفاً بوصف الجلال و نعت الجمال، سبحانه هو الله الکبیر المتعال.
نام خداوند ذو الجلال، قادر بر کمال، مفضل با نوال، موصوف بوصف جلال، منعوت بنعت جمال.
خداوندی که بی وجود او وجود نه، بی فضل او شهود نه، بی لطف او سجود نه، بی خدمت او تن را نظام نه، بی نعت او جان را قوام نه، بی نظر او دل را زندگی نه، بی توفیق او تن را بندگی نه.
خداوندی که تاریخ ازل و ابد کم از بدایت اقبال او، و نعمت هر دو سرای کم از یک ذرّه شعاع آفتاب افضال او.
انوار سعادت در بوستان بهشت یک قطره از دریای نوال او و آثار شقاوت در زندان جحیم یك شرر از آتش جلال او.
p.91
ای جوانمرد! اگر تو پنداری که هر کس را مسلّم است که به بستاخی
(۱)
قدم در سراپردهٴ عزّت بسم الله نهد، پنداشتت خطاست.
بجلال قدر بار خدا که صدق همه صدّیقان و اخلاص همه مخلصان و معرفت همه عارفان بر درگاه نقطهٴ باء بسم الله بحیرت ایستاده و چون حلقه بر در بمانده، که تا مگر اشراف دهند ایشانرا بر انوار اسرار این نام، و هرگز ندادند و دست رد بسینهٴ ایشان باز نهادند، که :
الذات و النّعت و الاسماء و الکلم
جلّت عن الفهم و الادراك لو علموا
طسم، الطاء ـ اشارة الی طهارة عزه و تقدس علوه، و السین ـ دلالة علی سناء جبروته، و المیم ـ دلالة علی مجد جلاله فی آزاله.
طا ـ اشارت است بطهارت عز او، و سین ـ اشارتست بسناء جبروت او، و میم ـ اشارت است بمجد جلال او، خداوندی که روح دلها مهر او، آیین زمانها ذکر او، سور گوشها گفتار او، عید چشمها دیدار او، میعاد نواختها ضمان او، آسایش جانها عیان او، منزل جوانمردان کوی او، مقصود عارفان گفت و گوی او، نسیم وصل دمان از سوی او، همه ازو و همه باو، و خود همه او.
«
قل الله ثم ذرهم
».
قوله : «
لعلّك باخع نفسك
»، ـ ای سیّد! این مشتی بیگانگان که مقهور سطوت و سیاست مااند و مطرود درگاه عزت مااند تو دل خویش چرا بایشان مشغول داری و از نا گرویدن ایشان بر خود چرا رنج نهی؟
ایشانرا بحکم ما تسلیم کن و دل خویش وا مهر و صحبت ما پرداز، هر آن دل که با مهر و صحبت ما آرام گرفت نیز غیری را در آن دل جای نبود.
از
سهل علی مروزی
پرسیدند که از کرامات که الله با بنده کند کدام مه است، گفت : آن که دل او از غیر خود خالی دارد.
جنید
را پرسیدند که دل کی خوش بود.
گفت : آن وقت که او در دل بود.
شیخ الاسلام
گفت : او نه بذات در دل بود بلکه در دل یاد او بود و در سر مهر
p.92
او بود و در جان نظارهٴ او بود.
اول مشاهده است دیدار دل، پس آن قرب دل، پس آن وجود دل، پس آن معاینهٴ دل، پس آن استیلاء قرب بر دل، پس آن استهلاك دل در عیان و از وراء آن عبارت نتوان.
رکبت بحار الحبّ جهلا بقدرها
و تلك بحار لیس یطفو غریقها
«
ما یأتیهم من ذکر من الرحمن محدث
»، ما یجدد لهم شرعاً و ما یرسل الیهم رسولا الا اعرضوا عن تأمّل برهانه وقابلوه بالتکذیب ولوانهم امعنوا النظر فی آیاتهم لاتّضح لهم صدقهم، و لکن المقسوم لهم من الخذلان فی سابق الحکم، یمنعهم من الایمان و التصدیق.
اگر کافران نظر کردندی درین آیات، و درایات قدرت و دلائل نبوت و لطائف حکمت که رب العزة در آسمان و زمین پیدا کرده و پیغامبرانرا بدان فرستاده، صدق انبیا بر ایشان ظاهر گشتی و از راه خلاف و گمان بر خاستندی، لکن چه سود که حکم ازلی و نبایست الهی راه نظر بایشان فرو بست تا بیکبارگی اعراض کردند و پیغام رسانان را دروغ زن گرفتند و پیغام بدروغ داشتند، از آن که سزای درگاه نبودند و شایستگی وصال نداشتند.
پیر طریقت
گفت : « در روی زمین نبایستهتر از او نیست که پندارد که بایسته است و ناپاكتر ازو نیست که پندارد که شسته است.
دو چیز می در باید : نیازی از تو و یاریی ازو.
نیازمند را ردّ نیست و در پس دیوار نیاز مگر نیست. عزیز اوست که بداغ اوست، و بر راه اوست که با چراغ اوست.
«
اولم یروا الی الارض کم انبتنا فیها من کل زوج کریم
» چند که ما رویانیدیم درین زمین از انواع نبات و فنون ریاحین، گل نسرین و بنفشه و یاسمین، میوههای الوان با طعمهای مختلف شکوفههای رنگارنگ و بلگهای گوناگون آن همه نشان
p.93
قدرت اوست و آثار رحمت او و بیان حکمت او.
آنگه گفت : «
انّ فی ذلك لآیة
»، ای ـ فی ذلك آیات لمن استبصرو نظر و فکر ـ همانست که جای دیگر گفت : «
تبصرة و ذکری لکل عبد منیب
».
«
و اذ نادی ربك
موسی
(ع)
» تا آخر ورد قصهٴ
موسی
است و فرستادن
ب
فرعون
.
موسی
دانست که
فرعون
مردی است مغرور، ناپاك، سخت خصومت، و میترسید که با وی کاری از پیش نشود، بهانهای در پیش میآورد و در سخن میآورد و در سخن میآویخت، مانند کسی که از کاری استعفا جوید و استقالت خواهد، همی گفت : «
رب انی اخاف ان یکذّبون
و یضیق صدری و لا ینطلق لسانی
».
خداوند من میترسم که مرا دروغ زن گیرند، آنگه دل من بتنگ آید و زبانم بسخن نرود.
آنگه گفت : بار خدایا اکنون که ناچارست رفتن و حکمی است محتوم برادرم
هارون
شریك من ساز درین رسالت تا اگر اندوهی باید کشید بیکدیگر میکشیم و اندوه و شادی خود با یکدیگر میگوئیم.
بار خدایا و در حکم
فرعون
او را بر من خونی است و ترسم که مرا بکشند، اینست که گفت : «
فاخاف ان یقتلون
».
برین نسق بهانهها میآورد و ترس و بیم خویش اظهار میکرد تا رب العزة او را ایمن کرد، و از معونت و نصرت خود او را خبر داد و دل ویرا بتائید و نصرت قوت داد.
گفت : «
کلاّ فاذهبا بآیاتنا انّا معکم مستمعون
»، ای ـ انی معکما با لنصرة و القوة و الكفایة و الرحمة، و الید تکون لکما و السلطان لکما دون غیر کما و انا اسمع ما تقولون و ما یقال لکم و ابصر ما یبصرون و ما تبصرون انتم.
|
p.91
۱ ـ بستاخ : گستاخ. برهان قاطع
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 296 |
|
Del |
26 |
الشعراء |
نوزدهم |
7 |
p.110
قوله تعالی :
و تلك نعمة تمنها علی
الایة...،
موسی
(ع)
چون
ب
فرعون
رسید و او را بر توحید دعوت کرد و لختی آیات و معجزات برو ظاهر کرد
فرعون
سروازد
p.111
از توحید و آنگه بر
موسی
سپاس و منّت نهاد که : ترا نه من پروردم و از کودکی ببزرگی رسانیدم.
موسی
از روی انکار جواب داد که بر من سپاس چه نهی بآنکه
بنی اسرائیل
را بندگان گرفتی ـ و خود کرا رسد که بنده گیرد و خداوندی کند مگر خدای عالمیان کردگار جهان و جهانیان.
فرعون
گفت : «
و ما رب العالمین
» این خدای عالمیان چیست و کیست.
فرعون
این سؤال بی ادب وار کرد و
موسی
در تعظیم شد، گفت : «
رب السموات و الارض و ما بینهما
»
ای
فرعون
اگر تو نمیدانی و بتوحید وی راه نمیبری هفت آسمان و هفت زمین، و هر چه در میان آن نشانست و گواه بر خداوندی و یگانگی او ؛ کائنات و محدثات همه آیات و رایات قدرت او.
و فی کلّ شیءِ له آیة
تدّل علی انّه واحد
تاریخ ازل و ابد کم از لحظتی در بدایت اقبال او، نعمت هر دو سرای کم از ذرهای در شعاع آفتاب اقضال او، ساختگان خدمتند سوختگان محبت او، خستگان محنتند عزیزان حضرت او .
خداوندی که همه ثناها را سزاوارست، در ذات بی نظیر و در صفات بی یارست، در کامرانی با اختیار و در کارسازی بی اختبارست، عاصیان را آمرزگار و با مفلسان نیکوکار است، آرندهٴ ظلمات و برارندهٴ انوار است، بینندهٴ احوال و دانندهٴ اسرار است.
با رنگ رخ تو لاله بی مقدارست
با بوی سر زلف تو عنبر خوارست
بدانکه حق جل جلاله و تقدست اسمائه در این آیات چهار جایگه خود را بخلق اضافت کرد، گفت : «
رب العالمین
»، «
رب السموات و الارض و مابینهما
»، «
ربکم و رب آبائکم الاولین
»، «
رب المشرق و المغرب و ما بینهما
» : و این اضافت، اعنی ذات الباری جل جلاله الی خلقه در
قرآن
بر دو وجه بود : یکی اضافت جزوی،
p.112
دیگر اضافت کلّی.
اما اضافت جزوی تشریف مضاف الیه، چنانکه
مصطفی
(ص)
گفت : «
و اذکر ربك
»، «
و اعبد ربك
»، «
و اذ قال ربك
»، «
و لربّك فاصبر
،
و ربك فكبر
» «
و ربك یخلق
».
ازین نمط در
قرآن
بسیارست و همه تشریف و تکریم
مصطفی
(ص)
است و حق جل جلاله خداوند همه مخلوقات و محدثات است.
اما
مصطفی
(ص)
را بذکر مخصوص کرد بزرگ گردانیدن او را بر دل بندگان، همچنانکه همهٴ بقعتها را پادشاهست و خداوند جل جلاله آنگه
مکه
و
کعبه
را بذکر مخصوص کرد، گفت : «
انما امرت ان اعبد رب هذه البلدة
»،
فلیعبدوا رب هذا البیت
» بزرگ گردانیدن آنرا بر دل خلق.
اما اضافت کلّی آنست که درین آیات گفت، و امثال این در
قرآن
فراوانست، و مقصود بیان قدرتست و اظهار هیبت و عزت کریم است.
و بزرگوار آن خداوند را که در هر جایی صنعی خبی دارد و در هر امری لطفی خفی میانماید.
بنگر که صنع خبی با
فرعون
دشمن چه کرد و لطف خفی
موسی کلیم
را چه ساخت.
موسی
از دشمن بشب بگریخته و روی سوی دریا نهاده و
فرعون
با خیل و حشم بر پی وی ایستاده.
بنی اسرائیل
گفتند : یا
موسی
البحر امامنا و العدو خلفنا، فما الحیلة.
یا
موسی
از پیش دریا و از پس دشمن حیلت چیست و راه گریز کجا.
«
انّا لمدر کون
» ما را دریافتند اینك بما رسیدند.
موسی
گفت : «
کلا، ان معی ربی سیهدین
»
نومید مباشید که لطف خفی ما را رهبرست و صنع خبی
فرعون
را بر گذرست.
قوله : «
ان معی ربی سیهدین
»
موسی
(ع) خود را درین حکم مفرد کرد، گفت : «
معی ربی
» و نگفت : معنا ربنا زیرا که در سابقه حکم رفته بود که قومی از
بنی اسرائیل
بعد از هلاك
فرعون
و
قبطیان
گوسالهپرست خواهند شد، از این جهت خود را در این حکم مفرد کرد.
باز
مصطفی
(ص)
چون در غار بود، با
صدیق اکبر
از احوال صدیق آن حقائق معانی شناخت که او را با نفس خود قرین کرد و در حکم معیّت آورد، گفت : «
ان الله معنا
».
p.113
لطیفة :
موسی
(ع)
«
معی
» فراپیش داشت که از خود بحق نگریست، باز
مصطفی
(ص)
«
الله
» فراپیش داشت گفت : «
انّ الله معنا
» که از حق بخود نگریست.
هذا کقوله تعالی. «
الم ترالی : ربّك كیف مدّه الظل
» و لم یقل : « الی الظل کیف مه الربّ ».
آن حال مریدست و این حال مراد، آن راه روندگانست و این صفت ربودگان.
گفتهاند که
فرعون
چون بکنار دریا رسید، و دریا دید شکافته و راهها پیدا گشته، با قوم خویش گفت : « این دریا از بیم من شکافته گشت و «
انا ربکّم الاعلی
» آن روز گفت :
جبرئیل
خواست که او را عذاب کند پر خویش بگسترانید تا او را بزمین فرو برد فرمان آمد از جبّار عالم که : مَه یا
جبرئیل
فانما یعجل بالعقوبة من یخاف الموت.
و گفتهاند
موسی
خود را گفت : «
ان معی ربی سیهدین
» و رب العزّة امّت
احمد
را گفت : «
ان الله مع الذین اتقوا
».
موسی
آنچه خود را گفت الله برو رد نکرد ،او را راه نجات نمود و کید دشمن از پیش برداشت.
چه گویی آنچه حق جل جلاله بخودی خود امّت
احمد
را گفت، و وعده که داد اولیتر که وفا کند، از غم گناه برهاند و برحمت و مغفرت خود رساند.
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 297 |
|
Del |
26 |
الشعراء |
نوزدهم |
7 |
p.124
قوله تعالی : «
واتل علیهم نباء
ابراهیم
» الآیة، عاتب اباه و قومه و طالبهم بالحجّة علی ماعابهم به و قال : لم تعبدون مالایسمع و لایبصر و لاینفع و لایضرّ و لایحسّ و لایشعر.
ابراهیم
(ع)
پدر خود را و قوم خود را دید که بت میپرستیدند، ایشان را به پرستش بتان عتاب کرد و عیب بتان برایشان پیدا کرد وانگه حجّت و بیّنت بر آن عبادت ازیشان درخواست کرد، گفت : باری بدانید که معبود شنوا و بینا و دانا باید تا عابد را نفع و ضربکار آید
(۱)
.
بچه میپرستید شما این بتان را که نمیشنوند نمیبینند و نمیدانند و نه بهیچ وقت هیچکس را بکار آیند.
سزای معبودی الله است که شنوا و بینا و دانا است و از همه کارها آکاه است.
او را چه بانگ بلند چه سرّ دل، چه روز روشن چه شب سیاه است.
بت پرستان چون از
ابراهیم
این سخن شنیدند از جواب درماندند دست در تقلید پدران زدند گفتند : ما میدانیم که درین بتان نفع و ضرّ نیست امّا پدران خود را و اسلاف خود را دیدیم که پرستیدند ما نیز پرستیدیم و بر پی ایشان رفتیم.
ربّ العالمین بجواب ایشان گفت : «
قل اولو جئتکم باهدی ممّا وجدتم علیه آباءکم
» یا
محمد
ایشان را بگوی باش، و اگر من بشما آوردم راستتر از آن چیز
p.125
که پدران خویش بر آن یافتید شما هم بر پی پدران خواهید رفت و آوردهٴ من نخواهید پذیرفت.
ابراهیم
چون حجّت خود بریشان ثابت دید و عجز ایشان در جواب ظاهر گشت از ذکر ایشان و معبود ایشان اعراض کرد و مدح مولی آغاز کرد و در وصف او جلّ جلاله اطناب کرد، گفت : «
فانّهم عدوّ لی الا ربّ العالمین
،
الذی خلقنی فهو یهدین
».
نشان محبّت آنست که محبّ چون در وصف محبوب آید دل از دیگران وا پردازد
(۱)
، همه ذکر محبوب کند، همه ثنای محبوب گوید، از ذکر و ثناء و شکر او سیر نشود و خاموش نتواند، چنانکه
خلیل
(ع)
چون در ذکر و مدح الله آمد، بنگر که چون در ذکر و ثناء فراوان آویخت و دعا و خواهش بسیار کرد.
بسا فرقا که میان دو قوم است یکی ارباب حوایج دیگر اصحاب حقایق ارباب حوایج جهد کنند و طاعت آرند و اوراد شمرند وانگه حاجتهای خود بر پی آن عرضه کند و دل در پاداش بسته و الحاح در دعا و حاجت خواست کرده.
و فی الخبر : « ان الله عزّ و جلّ یحبّ الملّحین فی الدعاء ».
این مقام ارباب شریعت است، و
موسی
(ع)
برین مقام بود آنگه که میگفت «
ربّ اشرح لی صدری
و یسرلی امری
» الی آخر الایة.
و برتر ازین مقام
اصحاب حقایق
است که از ذکر و ثناء محبوب و احاجت خواست نه پردازند.
گهی زبان در ثناء آویخته گهی دل در مشاهده آمیخته و سرّ بمواصلت رسیده در خود فانی گشته و بحقّ باقی شده، اینست حال
خلیل
آنگه که میگفت :
الّذی خلقنی فهو یهدین
»، ای ـ یهدینی منّی الیه ـ فانَی محو فی وجودی لااهتدی فی نفس الی معبودی.
پیر طریقت
ازینجا گفت : الهی راهم نمای بخود و باز رهان مرا از بند خود، ای رساننده! بخود برسانم که کس نرسید بخود، الۤهی یاد تو عیش است و مهر تو سور است، شناخت تو ملك است و یافت تو سرور، صحبت تو روح روح است و قرب تو نور، جویندهٴ تو کشتهٴ با جانست و یافت تو رستخیز بیصور.
p.126
«
و الّذی هو یطعمنی و یسقینی
».
خلیل
از طعامهای لذیذ با راحَت و شرابهای روشن مروّق نفور گشت.
گفتند چرا ازو نخواهی و نخوری جواب داد که :
الا له الخلق و الامر
.
این صورت ما فرمودهٴ خلق اوست و این تن ما فرمان امر اوست.
ما دامن بدامن ارادت ازان وا بستیم و خود را در طویلهٴ تطوّل وی کشیدیم تا ما را بی قوت نگذارد.
هنوز پرکار قدرت در دایرهٴ وجود نگشته بود که هر کسی را آنچه سزای وی بود داده و از آن پرداخته.
فرغ الله من الخلق و الخلق و الاجل و الرّزق.
یکی در بند قوت نفس است یکی در آرزوی قوت دل.
قوت نفس طعام و شراب است و قوت دل معرفت و محبّت.
یکی زنده بنفس، زندگی وی بقوت است و بباد، یکی زنده بحقّ، زندگی وی بمهر است و بیاد.
ذو النون مصری
هر گه که این آیت خواندی گفتی : «
یطعمنی
» طعام المَعرِفة «
۲۶_۷۹و یسقینی
» شراب المحبّة ثمّ انشأ یقول :
شراب المحبّة خیر الشّراب
و کلّ شراب سواه سراب.
قال
ابو بکر الوراق
: «
یطعمنی
» بلا طعام و «
یسقینی
» بلا شراب، مجازها یشبعنی و یروینی من غیر علاقة.
یدل علیه حدیث السّقا فی عهد
رسول الله (ص)
حین تبع النبی علیه السّلام ثلاثة ایّام یقرأ : «
و ما من دابّة فی الارض الا علی الله رزقها
» فرمی بقربته فاتاه آت فی منامه بقدح من شراب الجنّة فسقاه.
قال
انس
فعاش بعد ذلك نیّفا و عشرین سنة لم یأکل ولم یشرب علی شهوة.
«
و اذا مرضت فهو یشفینی »
خلیل
گفت : اگر روزی بیمار شوم شفاءِ درد خود هم ازو جویم که درد داد.
ما علاج از طبیبی خواهیم که در مغز افعی داروخانهٴ زهر او ساخت.
خلیل
(ع)
اضافت مرض با
(۱)
خود کرد، گفت : مرضت و نگفت امر ضنی.
هر چند که همه ازوست لکن خواست که ادب خطاب در آن حضرت بجای آورد، و این نه مرضی معلوم بود در آن وقت بلکه نوعی بود از تمارض کما « یتمارض الاحباب
p.127
طمعاً فی العیادة كما قال الشاعر شعر :
یودّ بان یمسی سقیماً لعلها
اذا سمعت منه سلیمی یراسله
و قال بعضهم :
وان کان یمنعك الوشاة زیارتی
فادخل الّی بعلة العوّاد
آن شفاء دل
خلیل
که بوی اشارت میکند آنست که
جبرئیل
گاه گاه آمدی بفرمان حقّ جلّ و علی و گفتی : یقول مولاك کیف کنت البارحة.
و زبان حال
خلیل
بجواب میگوید :
خرسند شدم بدانکه گویی یکبار
ای خستهٴ روزگار دوشت چون بود
و «
الّذی یمیتنی ثمّ یحیینی
» اضاف الموت الیه و هو فوق المرض لان الموت لهم غنیمة و نعمه لانهم یصلون الیه بارواحهم.
و فی الخبر : « تحفة المؤمن الموت ».
و قیل معناه ـ یمیتنی باعراضه عنّی وقت تعززّه و یحیینی با قباله علیّ حین تفضّله ـ و قیل یمیتنی عنّی و یحیینی به.
هر کو نه باو باقی است بحقیقت فانی است
هر که نه باو زنده او مردهٴ جاودانی است
الۤهی نه جز از شناخت تو شادی است نه جز از یافت تو زندگانی، زندگانی بی تو مردگی است و زندهٴ بتو هم زنده و هم زندگانی است.
پیر طریقت
گفت : کسی که او زندگانی وی بود ازو لحظتی و حرکتی بسر نیاید مگر که همه درو مستغرق بود.
غم کی خورد آنکه شادمانیش تویی
یا کی مرد او که زندگانیش تویی
در نسیهٴ آن جهان کجا دل بندد
آنکس که بنقد این جهانیش تویی
این حال کسی بود که او را دلی سلیم بود چنانکه الله گفت : «
الا من اتی الله بقلب سلیم
»
سلم من الضلالة ثمّ من البدعة ثمّ من الغفلة ثمّ من الغیبة ثمّ من الحجبة ثمّ من المسا كنة ثمّ من الملاحظة.
هذه كلّها آفات و الاكابر سلموا منها و الاصاغر امتحنرا
p.128
بها.
و یقال القلب السلیم الذی سلم من ارادة سلامة نفسه.
پیری
را گفتند که قلب سلیم کدام است؟ گفت : سلیم در لغت عرب لدیغ باشد، مار گزیده و در خود بی قرار گشته، و بی آرام بوده،
چنانك
ذو النون مصری
کان یصیح لیلة الی الصباح فیقول : المستغاث ایّها المسلمون المستغاث، فلما اصبح قال له جیر انه ما اصابك البارحة.
قال کیف لا یستغیث من لا یجد القرار و لا الفرار؟
فریاد باو که نه ازو بسر میشود و نه با او کار فراسر شود.
اگر بروم گویند این بیگانگی چیست و اگر بیایم گویند این دیوانهٴ بما کیست.
این درویش را میان آب و آتش میباید زیست، اگر مقام کند بسوزد و گر بگریزد غرق شود.
بر زبر سرش ابر آتش بیز، زیر قدم دریا موج انگیز، پیش روی تیغ خون ریز، پس پشت تیر جان آویز، نه روی پرهیز نه توان گریز.
امامی سیوف و خلفی سهام
وفوقی شرار و تحتی بحار
فلالی الیك بوجه قرار
و لالی منك بحال فرار
جریر بغدادی
گویند : دلها سه قسم است : قلب منیب قلب شهید و قلب سلیم.
قلب منیب آنست که گفت : «
من خشی الرحمن بالغیب و جاء یقلب منیب
»، هر بندهای که او ترسید و عیب خود دید و با مولای خود گردید دل وی منیب است، و قلب شهید آنست که گفت : «
انّ فی ذلك لذکری لمن کان له قلب او القی السمع و هو شهید
».
میگویند این پیغام که دادم و این در که گشادم یادگار اوست که دلی دارد زنده و گوش گشاده و آن دل مرا حاضر گشته، و قلب سلیم آنست که گفت : «
الا من اتی الله بقلب سلیم
».
طوبی او را که دلی دارد سلیم از شكّ شسته، با مولی پیوسته و از دنیا و خلق آسوده و از غیر او رسته.
و گفتهاند : دل سلیم با سلامت بود هر چه بدو دهند قبول کند و بآن قانع شود، امّا دل منیب معدن درد است، نه هیچ چیز قبول کند و نه بهیچ خلعت قانع شود .
دل سلیم در مقام لطف دارند ولی منیب در قید
p.129
دل منیب در دزدگان ولایت طریقتند، ایشانند که بقعر بحر فقر رسیدهاند، و هیچ خبر باز ندادهاند.
اگر بهرچه در کونین خلعت است این دل بیارایند هر لحظه که برآید برهنهتر بود، و اگر کلّ کونین مائدهای سازند و پیش دل منیب نهند او را از آن نزل چاشنی نیاید، در امتلاء آن لقمه طالب فقر وفاقت گردد که : « اجوع یوماً و اشبع یوماً ».
نوشش باد،
بو یزید بسطامی
که هر دو کون لقمهای ساختند و بر حوصلهٴ دل پر درد وی نهادند هنوز روی سیری نمیدید فریاد میداشت که : «
هل من مزید
».
قال
ابو یزید
: قطعت المفاوز حتی بلغت البوادی و قطعت البوادی حتی وصلت الی الملکوت و قطعت الملکوت حتی بلغت الی الملك فقلت : الجایزة.
قال : قد وهبت لك جمیع ما رأیت، قلت : انّك تعلم انّی لم ار شیئاً من ذلك.
قال : فما ترید؟ قلت : ارید ان لا ارید. قال : قد اعطیناك.
|
p.124
(۱) نسخهٴ الف : بنفع و ضرّ کار آید.
p.125
۱ ـ نسخهٴ ج : فا پردازد
p.126
۱ ـ نسخهٴ الف فاخود
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 298 |
|
Del |
26 |
الشعراء |
نوزدهم |
7 |
p.149
قوله : «
کذّبت قوم نوحٍٍ المرسلین
»، ـ «
اذ قال لقومه الا تتّقون
».
مضمون این آیت بیان کیفیّت دعوت است و بیان صفت داعی.
هر آنکس که دعوت کند و دیگری را بر الله خواند راه وی آنست که نخست او را بتقوی فرماید چنانکه ربّ العزة گفت حکایت از پیغامبران که گفتند که : «
الا تتّقون
».
آنگه سخن که گوید بغایت تلطّف گوید تا سخن در ایشان گیرد و بقبول نزدیکتر بود.
نه بینی که ربّ العزّة
موسی
و
هرلان
را که بر
فرعون
فرستاد ایشانرا بتلطّف فرمود، گفت : «
فقولا له قولا لیّنا لعلّه یتذکّر او یخشی
».
و
مصطفی
(ص)
همچنین فرمود که : «
قل انّما اعظکم بواحدة
... » الآیة، و پیغامبران درین قصهها که با امّت خویش بلطف گفتند که «
الا تتّقون
» نگفتند : اتّقوا الله و اتّقوا عقابه، که در آن نوعی خشونت است و
p.150
دلهای قومی از آن نفرت گیرد.
این چنان است که گوید فرا دیگری که : افعل کذا.
فرمانی است جزم از رفق و لطف خالی، چون گوید : الا تفعل کذا همان فرمانست امّا بلطف و رفق آمیخته و در دل شنونده آویخته
(۱)
.
«
الا تتّقون
» فرمانست بتقوی، و تقوی اصل همهٴ هنرهاست و مایهٴ همهٴ طاعتها، خداوندان یقین را میعاد معاد را جز از تقوی زاد نیست، «
و تزّودوا فانّ خیر الزّاد التقوی
» و عورت پوش قیامت را جز لباس تقوی لباسی نیست، «
و لباس التّقوی ذلك خیر
».
لباسها انواع است، آن لباس که خود در توان پوشید و خود بیرون توان کرد سهل است، کار لباس تقوی دارد که حقّ تعالی در کسی پوشد : یکی را بلباس اسلام پوشند، گه افتان بود و گه خیزان، آخر بعاقبت رسته شود، یکی را لباس ایمان دهند
(۲)
هم افتد و هم خیزد، امّا کم افتد و بیش خیزد و زود رسته شود، یکی را لباس تقوی پوشند شاد زید و شاد میرد و شاد خیزد، یکی را لباس مهر پوشند بیقرار زید مشتاق میرد و مست خیزد.
و بدان که وجوه تقوی در
قرآن
بسیار است و مرجع آن با پنج معنی است : اوّل تقوی است بتوحید از شرك، چنانکه الله گفت با
موسی
کلیم
: «
فسأکتبها للّذین یتّقون
» فسأوحیها یعنی ـ الرّحمة فی الآخرة للّذین یتّقون الشّرك .
دیگری تقوی است باخلاص از نفاق چنانکه گفت : «
یا أیّها الّذین آمنوا اتّقوا الله
»
ای شما که ایمان آوردید بپرهیزید از آن که بر آزار من خیزید، یا اخلاص در کردار خویش بنفاق و شكّ بیامیزید، از آزار من گریزید، قدر خویش بدانید و از راه غرور برخیزید تا بآتش قطیعت بنسوزید «
و کونوا مع الصّادقین
»
با راستان و راستگویان باشید، سدیگر تقوی است بصدق از ریا چنانکه ربّ العزّة گفت در قصّهٴ
هاییل
: «
انّما یتقبل الله من المتّقین
».
آری کار از شایستگان شایسته است و از شستگان شسته.
چه پسندیده آید از مجتهدی که او را نخواهند؟.
کجا رسد او که پای او به بندِ نبایست
p.151
ببندند؟.
نه مشك بوی خریده و نه عسل حلاوت جسته.
حنظل و خرما در یك تربت و بیك آب رسته، پس کار در عنایت بسته، نه در طاعت بسته، آن کند که خود خواهد و آنچه خواست نه فزاید و نه کاهد، ارادت ارادت اوست و مشیّت او : «
یفعل الله ما یشاء
و
یحکم ما یرید
» .
چهارم تقوی است بسنّت از بدعت، چنانکه ربّ العزّة گفت : «
امتحن الله قلوبهم للتقوی
» خالص کرد و پاک الله دلهای سنّیان پرهیزگاری را، دلهایی از بدعت زدوده و بسنّت آراسته، بخشیّت دباغت داده، بشرم زنده کرده، باخلاص روشن کرده از بهر صحبت خویش را .
پنجم تقوی است باجتناب از معاصی چنانکه در قصّهٴ
یوسف
گفت : «
انّه من یتّق ویصبر ».
این تقوی اشارت است بروز خلوت
راعیل
و این صبر اشارت است بروز در چاه افکندن
یوسف
، هر که از معاصی بپرهیزد و بر محنت صبر کند، «
فانّ الله لا یضیع اجر المحسنین
» الله ضایع نکند مزد نیکوکاران.
قوله : «
انّی لکم رسول امین
» در قصهٴ پیغامبران گفت که ایشان صفت امانت و استواری خویش بر امّت اظهار کردند هر یکی ازیشان گفت با قوم خویش : «
انّی لکم رسول امین
»، زیرا که شرط داعی آنستکه در میان قوم خویش بامانت و دیانت معروف باشد تا دلها بوی گراید و آن راستی و استواری وی ایشانرا بر قبول پیغام دارد.
نه بینی
مصطفی
(ص)
پیش از مبعث وی او را
محمد الامین
میخواندند.
از آن که او را بامانت و دیانت شناخته بودند و براستی و استواری معروف گشته امانتها بنزدیك وی مینهادند و در همه کارها اعتماد بر کرد و گفت وی داشتند.
بلی بعد از مبعث قومی که زخم خوردهٴ عدل ازل بودند و ازو بر گشتند نه از آنکه در راستی و استواری وی بشك افتادند كه ربّ العزة میگوید : «
یعرفونه کما یعرفون ابناءهم
».
لکن من اسقطته السّوابق لم تنعشه اللّواحق.
هر که در وهدهٴ « نبایست » افتاد طاعت او همه هبا بود و دل وی همه هوا بود.
یقول الله تعالی : «
و افئدتهم هواء
»
p.152
«
و ما اسألکم علیه من اجر ان اجری الا علی
الله »، ـ خبر عن کلّ واحد من الانبیاء : انّه قال : « لا
اسألکم علیه من اجر
» لیعلم الکافّة انّ من عمل للّٰه فلا ینبغی ان یطلب الاجر من غیر الله، هر که در راه خدا روزی قدمی بردارد مبادا که اگر طمع ثواب دارد بغیر او دارد یا حاجت خود بغیر او بردار.
ب
موسی
وحی آمد که : یا
موسی
حاجت خود بمن بردار و هر چه خواهی از من خواه حتی ملح عجینك و علف شاتك.
این خود درجهٴ مزدورانست که عمل کنند و گوش بپاداش دارند، باز عارفانرا حال دیگرست و کار دیگر. ایشان عمل که کنند نه از بهر پاداش کنند و پاداش بر روی عمل تاش دانند.
پیر طریقت
گفت : شمار علی کلّ حال با مزدوران است با عارف چه شمارست.
عارف خود مهمان است.
مزد مزدور و نزل مهمان در خور، میزوانست.
مایهٴ مزدور حیرت و مایهٴ عارف عیانست.
جان عارف در سر مهر او تاوانست جان او همه چشم و سرّ او همه زبان است، آن چشم و زبان در نور عیان ناتوانست .
مزدور را نور امید در دل تاود و عارف را نور عیان در جان، مزدور در میان نعمت گردان و از عارف خود عبارت نتوان.
نفس عارف را قیمت پیدا نیست، دانی چرا؟، که آن نفس از حضرت جدا نیست.
قالب چون صدف است و نفس چون جوهر، مبدأ ان از حضرت است و مرجع آن با حضرت، گر آن نفس ازینجا بودی نفسانی بودی، و اگر نفسانی بودی حجاب تفرّق بسوختی.
آنچه نفس عارف سوزد آتش دوزخ نسوزد از بهر آن که آن آتشی است که دوستی آنرا میافروزد.
ففی فواد المحبّ نار هوی
احرّ نار الجحهیم ابردها.
عارف کی بود.
او، که از آواز صور آگاه شود یا هول رستخیز او را مشغول دارد، یا دود دوزخ بدو رسد یا نعیم بهشت برو آویزد امروز همهٴ جهان در شغلند و ایشان با یکی، و فردا همهٴ خلق در نعیم غرق و ایشان هم با آن یکی.
p.153
تسبیح رهی وصف جمال تو بسست
وز هشت بهشتمان وصال بسست
اندر دل هر کسی جدا مقصودیست
مقصود دل رهی خیال تو بسست
|
p.150
(۱) نسخهٴ ج : واویخته.
(۲) نسخهٴ ج : یکی را بلباس ایمان بیارایند.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 299 |
|
Del |
26 |
الشعراء |
نوزدهم |
7 |
p.170
قوله : «
و انّه لتنزیل رّب العالمین
»، ـ این آیت هر چند بر عقب قصص انبیا است اما بقصص تعلّق ندارد که بمفتتح سورت تعلّق دارد آنجا که گفت : «
و ما یأتیهم من ذکر من الرّحمن محدث الّا کانوا عنه معرضین
»، فذلك الذّکر الّذی اعرض الکافرون عنه تنزیل ربّ العالمین.
یا
محمد
این
قرآن
که کافران از پذیرفتن آن روی گردانیدند گفتند که اساطیر الاوّلین، نه چنانست که ایشان گفتند، بجلال عزّت ما و بعظمت و کبریاء ما که این
قرآن
کلام ما است، صفت و علم ما است فرستاده از نزدیک ما.
مفسّران گفتند در ضمن این آیت قسم است، رب ّ العالمین بعزت و جلال خود سوگند یاد می کند که این
قرآن
از نزدیك من است و کلام من است.
یا
محمد
من دانم که آن کافر ملحد مرا بسوگند باور ندارد و آن مؤمن موحّد بیسوگند باور دارد.
سوگند مییاد کنم تأکید و تأیید و تمهید را و تعریف و تشریف را، تا دوست
p.171
میشنود و مینازد، دشمن میشنود و بدل میگدازد.
یا
سیّد
غم مخور و خویشتن را مرنجان بآن که این سادات عرب و کفّار
قریش
از تو اعراض میکنند و بکتاب ما ایمان مینیارند که ما هزاران هزار دوست داریم در پردهٴ غیبت.
جانهای ایشان بعشق تو میپروریم، کس باشد که پسِ پانصد سال در وجود آید.
عشق تو راحت جان او بود دوستی تو اصل ایمان او بود.
«
و انّه لتنزیل ربّ العالمین
» تنزیل بناء مبالغت است و تکثیر : یعنی
قرآن
که از آسمان فرود آمد نه بیك بار فرود آمد، بدفعات و کرّات فرود آمد در مدّت بیست و سه سال : نجم نجم ؛ سورت سورت، آیت آیت.
چنانکه لایق حال بود و بوی حاجت بود.
یا
محمد
رحمتی بود از خداوند جلّ جلاله بر تو و امّت تو که این
قرآن
نه چنان فرستاد که
توریة
فرستاد
ب
بنی اسرائیل
که بیك بار بیك دفعت فرو فرستاد، لاجرم حوصلهٴ
بنی اسرائیل
ضعیف بود بر نتافت و احتمال نکرد.
حوصلهٴ ضعیف بار گران چون بر تابد.
طفل شیر خواره لقمهٴ ِ رسیده از کجا احتمال کَند.
چون حوصلهٴ ایشان بر نتافت قدر آن بندانستند و حقیقت آن بنشناختند و رایگان از دست بدادند که بیك من جو بفروختند.
ربّ العالمین حکایت ازیشان باز کرد که : «
یأخذون عرض هذا الادنی
» «
لیشتروا به ثمناً قلیلا
» : چون نوبت باین امّت رسید ایشانرا کتابی داد حجم آن کوتاه فضل آن عظیم، شرف آن بزرگ، فرو فرستاد بمدّتی و روزگاری دراز، سورت سورت آیت آیت، «
لیکون
» اثبت فی فؤاد
رسول الله (ص)
و امّته واقرّ فی قلوبهم و احکم فی صدورهم.
قال الله تعالی «
لنثبّت به فؤادك
» و آنگه تعظیم
قرآن
و تشریف این امّت را نه همه
قرآن
بیك نسق فرو فرستاد، بلکه احکام آن بعضی عام و بعضی خاصّ، بعضی بنظمی ظاهر فرستاد و بعضی بنصّی قاطع، بعضی مفسّر، بعضی مطلق بعضی مقیّد، بعضی محکم بعضی متشابه.
اگر همه متشابه بودی کس را در عالم بر علم تنزیل وقوف، نبودی ور همه ظاهر بودی کس را رتبت تعلیم نبودی
p.172
اگر همه متشابه بودی خاص با عام در نادانی برابر شدی ور همه ظاهر بودی عامّ و خاصّ در دانائی متساوی بودی و راه تقسیم تفضیل بر خلق بسته شدی، و خاصّ را با عامّ برابر کردن مقتضی رحمت نیست و عام را با خاص متساوی داشتن در حکمت روا نیست بلکه مقتضی رحمت و حکمت آنست که هر کسی را بر وفق مذاق وی شربتی دهند و بر وفق حسن سعی وی راه ویرا بطلب میسّر کنند.
«
نزل به
الرّوح الامین
» یعنی
جبرئیل
« علی قلبك
» یعنی قلب
المصطفی
، لانّه كان فی المشاهدة و الوحی اذا نزل به نزل بقلبه اوّلا لشدّة تعطشه الی الوحی ولاستغراقه به، ثمّ انصرف من قلبه الی فهمه و سمعه و هذا تنزّل من العلو الی السفّل و هو رتبة الخواصّ، فامّا العوام فانّهم یسمعون اوّلا فینزل الوحی علی سمعهم اوّلا ثمّ علی فهمهم ثمّ علی قلبهم و هذا ترقّ من السّفل الی العلو، و هو شأن المریدین و اهل السّلوك فشتان ما هما.
«
نزل به
الرّوح الامین
۲۶_۱۹۴علی قلبك
»،
جبرئیل
، پیك حضرت، برید رحمت پیغام رسان حقّ جل جلاله چون پیغام گزاردی گه گه بصورت ملك بودی، و گه گه بصورت بشر، اگر وحی و پیغام بیان احکام شرع بودی و ذکر حلال و حرام بصورت بشر آمدی، آیت آوردی که : «
هو الذّی انزل علیك الکتاب
» ـ «
او لم یکفهم اَنّا انزلنا علیك الکتاب
»، و ذکر قلب در میان نبودی، باز چون وحی پاك حدیث محبّت و عشق بودی، اسرار و رموز عارفان بودی، ذکر دل دلارام بودی،
جبرئیل
بصورت ملك آمدی روحانی و لطیف تا بدل
رسول (ص)
پیوستی و اطّلاع اغیار در آن نبودی.
حق تعالی چنین گفت : «
نزل به الرّوح الامین
علی قلبك
» ثمّ اذا انقطع ذاك کان یقول فینفصم عنّی وقد وعیته.
بدان که دلرا حالهاست و مقامها : اوّل مکاشفه است، پس آن مشاهدت، پسِ آن معاینت، پسِ آن استیلای قرب بر دل، پسِ آن استهلاك در قرب.
تا در مکاشفه است و مشاهدت
جبرئیل
در میان گنجد، امّا چون بمعاینت رسد و استیلای قرب،
جبرئیل
و غیر او در نگنجد.
ازینجا
گفت
مصطفی
(ص)
: « لی مع الله وقت
p.173
لا یسعنی فیه ملك مقرب و لا نبیّ مرسل ».
جبرئیل
آنجا گرت زحمت کند خونش بریز
خون بهای
جبرائیل
از گنج رحمت باز ده
«
و انذر عشیرتك الاقربین
» یا
محمد
چون بر سر کوی وعید و تهدید باشی و خلق را انذار کنی نخست خویشان و نزدیکان خود را بیم نمای و ایشان را گوی : اگر در دین شما را با ما موافقت نبود قرابت و نسب من شما را سود ندارد.
کارْ ایمان و معرفت دارد نه قرابت و لحمت.
پسر
نوح
چون با پدر در دین موافق نبود نبوّت وی بکار نیامد.
پدر
ابراهیم
چون با
ابراهیم
در دین موافق نبود ابوّت وی بکار نیامد.
خویشان قرابت
رسول (ص)
چون بعداوت رسول میان در بستند و زبان طعن واز کردند آیت آمد که : «
فان عصوك فقل انّی بریء ممّا تعملون
».
یا
محمد
! اگر ایشان بر تو عصیان آرند و از پذیرفتن حق سر میکشند تو نیز دل در ایشان مبند و بگو : بیزارم از گفت و کرد شما.
یا
محمد
نهاد ایشان نه از آن طینت است که نقش نگین تو پذیرد.
آن پروانهٴ کوتاه دیدهای که گرد آن شمع شب افروزِ خویشتن سوز میگردد.
از وصال نور او غرور سرور در سر کرده، میپندارد که در کاری است ؛ از خطر خویش آنگه آگاه شود که ذرّهای از شرارات شعاع شمع بنهاد او راه یابد.
آن بیگانگان و از حق بازماندگان آنگه در کار خویش بینند که این خبر بریشان عیان گردد که : «
فیأتیهم بغتة و هم لا یشعرون
فیقولوا هل نحن منظرون
».
این خطاب با
مصطفی
در حقّ اشقیا و بیگانگان است، امّا خطاب با وی در حقّ اولیا و دوستان اینست که : «
و اخفض جناحك لمن اتّبعك من المؤمنین
»، ای
محمد
پرّ رحمت و رأفت بگستران و این درویشان که بر پی تو راست رفتند و جان و دل خویش بمهر و دوستی تو به پروردند
p.174
ایشانرا وا پناه
(۱)
خویش گیر.
«
و لا تعدعیناك عنهم
» و چشم ازیشان بمگردان، که من که خداوندم در دل ایشان مینگرم.
ان مرضت فعدهم و ان حرّموك فاعطهم و ان ظلموك فتجاوز عنهم و ان قصّروا فی حقّی فاعف عنهم و اشفع لهم و استغفر لهم.
«
و توکلّ علی العزیز الرّحیم
».
انقطع الینا و اعتصم بنا و توسّل بنا الینا ؛ یا
محمد
! ای درّ یتیم.
ما ترا از قعر بحر قدرت بیرون آوردیم و بر جهانیان جلوه کردیم تا همه عالم از جمال وجود تو رنگی گیرد، همه را از بهر تو آفریدم و ترا از بهر خود آفریدم، پشت بما باز کن و یکبارگی خویشتن را بما سپار.
ای
محمد
آدم هنوز میانِ نواخت و سیاست بود که ما رقم لطف بر دل تو کشیدیم وز دست کرم ترا شراب رضا چشانیدیم.
میان خویش و میان تو پرده برداشتیم، و خویشتن را با جان تو نمودیم.
«
الّذی یراك حین تقوم
» ما دیدهور دوستان خویشیم بر دوام ایشان ؛ یك طرف از ما محجوب نباشند و اگر هیچ محجوب شوند زنده نمانند.
ای جوان مردان چنین دانید که تن بخدمت او زنده دل بنظر او زنده و جان بمهر او زنده ؛ تن که نه بخدمت او زنده بطّال است، دل که نه بنظر او زنده مردار است، جان که نه بمهر او زنده بمرگ گرفتار است.
سروری من الدّهر لقیا کم
و دار سلامی مغنا کم
و انتم مدی املی ما اعیش
و ماطاب عیشی لولاکم
دل کیست که گوهری فشاند بی تو
یا تن که بود که ملك راند بی تو؟
p.175
و اللّٰه که خرد راه نداند بی تو
جان زهره ندارد که بماند بی تو
«
الّذی یراك حین تقوم
و تقلبك فی السّاجدین
» اقتطعه بهذه الآیه عن شهود الخلق، فانّ من علم انّه بمشهد من الحق داعی دقائق حالاته و خفایا احواله مع الحقّ و یهون علیه مهانات میثاق العبادات با خباره برؤیته فلا مشقة لمن علم انّه بمرأی من مولاه. و فی الخبر : « اعبد اللّٰه کانك تراه، فان لم تكن تراه فانّه یرٰیك ».
|
p.174
(١) نسخهٴ الف : فاپناه
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 300 |
|
Del |
27 |
النمل |
نوزدهم |
7 |
p.183
«
بسم الله الرّحمن الرّحیم
» اسم عزیز شهد بجلاله افعاله، نطق بجماله افضاله،
p.184
دلّ علی اثباته آیاته، اخبر عن صفاته مفعولاته اسم جلیلٍ عرفه العقلاء بدلالة افعاله. و عرفه الاصفیآء باستحقاقه لجلاله و جماله، فبلطف جماله عرفوا جوده و بکشف جلاله عرفوا وجوده.
نام خداوندی که دلائل توحید آیات او معالم تفرید رایات او، شواهد شریعت اشارات او، معاهد حقیقت بشارات او، قدیم نامخلوق ذات و صفات او، خداوندی که مصنوعات از قدرت او نشان است، مخلوقات از حکمت او بیانست، موجودات بر وجود او برهانست نه متعاور زیادت نه متداول نقصانست، هرچه در فهم و وهم تو آید که وی آنست نه آنست، بل که خالق آنست.
جمالك لایقاس الی جمال
و قدرك جلّ عن درك المثال.
«
طس
» الطاء اشارة الی طهارة قدسه، و السّین اشارة الی سناءِ عزّه، یقول تعالی : بطهارة قدسی و سناء عزّی لا اخیّب امل من امّل لطفی.
جلال احدیت و جمال صمدیت سوگند یاد میکند بطهارت قدس خود و بسناءِ عزّ خود که هر که بمن امید رحمت دارد نومیدش نکنم، هر که بمن طمع مغفرت دارد ردّش نکنم، هر چه بنده را امیدست فضل من برتر از آن است، هر چه از بنده تقصیر است بی نیازی من برابر آنست.
ای جوانمرد بدان که کار مولی را بنابر بی نیازی است و تقصیر رهی بنابر ضعف و بیچارگی است، و او جلّ جلاله ضعیفان و بیچارگانرا دوست دارد.
در خبرست که
موسی
(ع)
گفت : « یا ربّ من احبّاءك من خلقك حتّی احبّهم لاجلك.
« خداوندا ازین خلق که آفریدهای دوست تو کیست تا از بهر تو او را دوست دارم.
جواب آمد که : « یا
موسی
کلّ فقیر وقیرٍ و کلّ ضعیف مسکین »
ازین هر درویشی شکسته ضعیفی کوفته زیر بار حکم ما فرسوده، معاشر المسلمین درویشان شکسته را عزیز دارند، که ایشان برداشتگان لطفند و برکشیدگان فضل، ربّ العالمین ایشانرا بربطهٴ : «
یحبّهم ویحبّونه
» بسته، بقید : «
و الزمهم کلمة التقوی
» استوار کرده در وادی عنایت ایشانرا شمع رعایت افروخته.
در خبرست که روز قیامت که جنّ و انس را در آن صعید قیامت بهم آرند
p.185
و خلق اوّلین و آخرین را بر بساط هیبت و سیاست بدارند منادئی از جانب عرش مجید آواز ده.
: کجایند آن کسانی که درویشان را در دنیا بچشم شفقت نگرستند و بعین کرامت ملاحظه نمودند و بجای ایشان را احسان کردند.
در روید در دار القرار و معدن الابرار ایمن و شاد، از ترس و اندوه آزاد.
یکبار دیگر همان منادی ندا کند : کجایند آن کسانی که بیماران درویشانرا پرسیدند و ایشانرا حرمت داشتند و بتعهّد و تفقّد احوال ایشانرا مطالعت کردند.
ایشانرا آرید و بر منبرهای نور نشانید! تا با الله سخن میگویند و بمناجات و محادثت حضرت ربوبیّت مینازند و باقی خلق در غمرات حساب و حسرات عتاب میباشند.
قال
النبیّ (ص)
: « انّ لله عزّ و جلّ عبیداً استحبّهم
(۱)
لنفسه لقضاء حوایج الناس ثمّ آلی علی نفسه الّا یعذّبهم، فاذا کان یوم القیمة جلسوا علی منابر من نور یحدّثون الله تعالی و النّاس فی الحساب ».
«
هدی و بشری للمؤمنین
» این کتاب
قرآن
، منشور نبوّت، حجّت رسالت، معجز دعوت، نامهٴ آسمانی، کلام ربّانی، راه نمونی مؤمنانست، و بشارت دوستان بنعیم جاودان است، دلیل و حجّت اهل ایمانست، امان اهل تقوی و مستند اهل فتوی است.
«
الّذین یقیمون الصّلوة ویؤتون الزّكوة
»... الآیة، یدیمون المواصلات و یستقیمون فی آداب المناجاة ویؤدّون من اموالهم و احوالهم و سكناتهم و حركاتهم الزّكوة بما یقومون فی حقوق المسلمین احسن مقام، و یتوبون عن ضعفائهم احسن متاب.
«
اذ قال
موسی
لاهله انّی آنست ناراً
»... الآیة، آن شب که
موسی
در آن بیابان در تحیّر افتاد، از
مدین
برفته و روی
بمصر
نهاده و بقصد آن که تا مادر خویش و دو خواهر ـ یکی زن
قارون
و دیگر زن
یوشع نون
ـ از آنجا بیارد، و بیم
فرعون
در دل وی بود همی ناگاه در آن بیابان راه گم کرد، شبی بود تاریك و راهی باریك،
p.186
شبی دیجور و
موسی
سخت رنجور .
در آن بیابان متحیّر مانده میان باد و باران و سرمای بی کران و برق درخشان و رعد غرّان و عیال وی از درد زه نالان، خواست تا آتشی افروزد، سنگ و آتش زنه برداشت بسیار بزد و آتش بیرون نداد، از سر تیزی و تندی سنگ و آتش زنه هر دو بزمین زد ربّ العالمین آن هر دو را با وی بسخن آورد.
گفتند : یا
موسی
! صفرا مکن و خشم مگیر که ما در امر پادشاهیم، باطن ما پر از آتش است امّا فرمان نیست که یك ذرّه بیرون دهیم، آن شب فرمان رسید همه آتشهای عالم را كه : در معدن خود همی باشید هیچ بیرون میائید که امشب شبی است که ما دوستی را بآتش بخود راه خواهیم داد و نواختی بر وی خواهیم نهاد اینست که ربّ العزّة گفت آنس من جانب الطور ناراً.
فیا عجبا آتشی که ربّ العزّة در صخرهٴ صمّا تعبیه کرد
موسی
کلیم
نتوانست که باحتیال آنرا ظاهر کند، نوری که ربّ العزّه جلّ جلاله در سویداء دل عارف نهاد
ابلیس
لعین بوسوسهٴ خویش آنرا کی ظاهر تواند کرد.
قوله : «
انّی آنست ناراً
»، ربّ العالمین در
قرآن
شش آتش یاد کرد : یکی آتش منفعت، قوله : «
افرأیتم النّار الّتی تورون
؟ »
؛ دگر آتش معونت، قوله : «
قال انفخوا حتّی اذا جعله ناراً
» .
سدیگر آتش مذلّت، قوله : «
خلقتنی من نارٍ و خلقته من طبن
» .
چهارم آتش عقوبت : «
النّار وعدها الله الّذین کفروا
» .
پنجم آتش کرامت : «
قلنا یا نار کونی برداً و سلاماً
» .
ششم آتش معرفت و هدایت، قوله : «
انّی آنست ناراً
»، عامهٴ خلق از آتش منفعت معیشت یافتند، کقوله تعالی : «
نحن جعلناها تذکرةً و متاعاً للمقوین
».
ذو القرنین
از آتش معونت نظام ولایت یافت : «
قال هذا رحمة من ربّی
».
ابلیس
از آتش مذلّت لعنت یافت : «
و انّ علیك لعنتی
».
کافر از آتش عقوبت مزید عذاب یافت : «
کلّما نضجت جلودهم بدّلناهم جلوداً غیرها لیذوقوا العذاب
».
ابراهیم
از آتش کرامت و سلامت یافت : «
قلنا یا نار کونی برداً و سلاماً علی
ابراهیم
»
p.187
موسی
از آتش معرفت و هدایت قربت یافت : «
و قرّبناه نجیّاً
»
موسی
را باوّل ندا بود «
نودی
» و بآخر نجوی بود «
و قرّبناه نجیّا
».
باز
مصطفی
عربی (ص) باوّل چه بود؟ : «
اسری بعبده
»
ـ با وسط چه بود؟ : «
عند سدرة المنتهی
»
ـ و بآخر چه بود؟ : «
دنافتدلّی
،
فکان قاب قوسین او ادنی
».
|
p.185
(١) نسخهٴ ج : استخصهم.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 301 |
|
Del |
27 |
النمل |
نوزدهم |
7 |
p.195
قوله : «
و لقد آتینا
داود
و
سلیمان
علماً
» الایة... ربّ العالمین جلّ جلاله و تقدّست اسماؤه و تعالت صفاته درین آیت منّت نهاد بر
داود
و
سلیمان
که : ایشانرا علم دین دادم، و دین اسمی است مجمل مشتمل بر اسلام و ایمان و سنّت و جماعة و اداء طاعت و عبادت و ترك کفر و معصیت .
اینست دین فریشتگان که خدایرا جلّ جلاله بآن همی پرستند و طاعت همی آرند .
و دین انبیا و رسل از
آدم
تا
محمد
صلوات الله علیهم اجمعین اینست.
و پیغامبران و رسولان امّت خود را باین دعوت کردند چنانکه ربّ العالمین گفت : «
شرع لکم من الدّین ما وصّی به
نوحاً
» الایة.
و این دین سخت ظاهر است و مکشوف بر اهل سعادت و سخت پوشیده بر اهل شقاوت، و حقّ جلّ جلاله بصر دینشناس جز باهل سعادت ندهد و جز اهل بصر دین نشناسند، ل
قول
النّبی (ص)
« کیف انتم اذا کنتم من دینکم فی مثل القمر لیلة البدر لایبصره منکم الّا البصیر ».
و روی انّه
قال
(ص) : « جئتکم بها بیضاء نقیّة لیلها كنهارها و من یعش منكم فسیری اختلافاً کثیراً علیکم بسنّتی و سنَّة الخلفاء الرّاشدین المهدیین من بعدی عضوّا علیها بالنّواجد »
و مجموع این دین بنابر دو چیز است : بر استماع و بر اتّباع، استماع آنست
p.196
که وحی و تنزیل از
مصطفی
بجان و دل قبول کند و بر متابعت وی راست رود، و ذلك قوله تعالی : «
ما اتیکم الرّسول فخذوه
».
«
و لقد آتینا
داود
و
سلیمان
علماً
»، بر لسان
اهل معرفت
و ذوق
ارباب مواجید
این علم فهم است، و علمِ فهم علمِ حقیقت است.
جنید
را پرسیدند که علم حقیقت چیست.
گفت : آن علمی است لدنّی ربانی صفت بشده حقیقت بمانده.
حال عارف همین است : صفت بشده و حقیقت بمانده.
عامّهٴ خلق بر مقامیند که ایشانرا صفت پیدا شده و حقیقت ازیشان روی بپوشیده، باز اهل خصوص را صفات نیست گشته و حقیقت بمانده.
نیکو سخنی که
آن جوانمرد
گفته در شعر
نیست عشق لایزالی را در آن دل هیچ کار
کو هنوز اندر صفات خویش ماندست استوار
اوّل علمِ حقیقت است و برتر از آن عین حقیقت و وراء آن حقّ حقیقت : علم حقیقت معرفت است، عین حقیقت وجود است، حقّ حقیقت فناست.
علم الحقیقة ما انت لهِ عند الحق، عین الحقیقة ما انت به من الحقّ، حقّ الحقیقة اضمحلالك فی الحقّ.
معرفت شناخت است و وجود یافت است و از شناخت تا بیافت هزار وادی بیش است.
جنید
گفت : این طایفه از مولی بشناخت فرو نمیآیند که یافت میجویند.
ای مسکین ترا یافت او چون بود که در شناخت عاجزی.
و هم
از
جنید
پرسیدند که یافتِ او چون بود.
جواب نداد، و از مقام برخاست، یعنی که این جواب بدل دهند نه بزبان، او که دارد خود داند.
پیر طریقت
گفت : از یافتِ الله نور ایمان آید نه بنور ایمان یافتِ الله آید.
حلاج
گفت او که بنور ایمان الله را جوید همچنانست که بنور ستاره خورشید را جوید.
او جلّ جلاله بقدر خود قائم است و در عزّ خود قیّوم، بعزّ خود بعید بلطف خود قریب، عزّ کبر یاؤه و عظم شأنه و جلّت احدیّته و تقدّست صمدیّته.
p.197
«
و حشر
لسلیمان
جنوده
» الآیة...
وهب منبه
گفت
سلیمان
(ع)
با مملکت خویش بر مرکب باد همی رفت، مردی حرّاث بکشاورزی مشغول بر نگرست و آن مملکت دید بدان عظیمی و بزرگواری تعجب همی کرد و میگفت : لقد اوتی
آل
داود
ملکا عظیماً.
باد آن سخن بگوش
سلیمان
رسانید،
سلیمان
فرود آمد و با آن مرد گفت : من سخن تو شنیدم و بدان آمدم تا آن اندیشه از دل تو بیرون کنم، لتسبیحة واحدة یقبلها الله عزّ و جلّ خیرٌ ممّا اوتی
آل
داود
: یك تسبیح که الله تعالی بپذیرد از مرد مؤمن بهست از ملك و مملکت که
آل
داود
را دادهاند.
آن مرد گفت : اذهب الله همّك كما اذهبت همّی.
و بر عکس این حکایت کنند که :
سلیمان
صلوات الله علیه وقتی فرو نگرست مردی را دید به بیل کار میکرد و هیچ در مملکت
سلیمان
نگاه نمی کرد و دیدار چشم خود با نظارهٴ ایشان نمی داد.
سلیمان
گفت اینت عجب هیچ کس نبود که ما بدو بر گذشتیم که نه بنظارهٴ ما مشغول گشت و در مملکت ما تعجّب کرد مگر این مرد یا سخت زیرك است و دانا و عارف یا سخت نادان و جاهل.
پس باد را فرمود تا مملکت بداشت و بیستاد،
سلیمان
فرو آمد و قصد آن مرد کرد، گفت : ای جوانمرد عالمیانرا شکوه ما در دل است و از سیاست ما ترسند وانگه که مملکت ما بینند تعجّب کنند.
تو هیچ بما ننگری و تعجّب نمیکنی این مانند استخفافی است که تو همی کنی.
آن مرد گفت : یا نبیّ الله حاشا و کلّا که در کار مملکت تو در دل کسی استخفافی گذر کند، لکن ای
سلیمان
من در نظارهٴ جلال حقّ و آثار قدرت او چنان مستغرق گشتهام که پروای نظارهٴ دیگران ندارم.
یا
سلیمان
عمر من این یك نفس است که میگذرد اگر بنظارهٴ خلق ضایع کنم آنگه عمر من بر من تاوان بود.
سلیمان
گفت اکنون باری حاجتی از من بخواه اگر هیچ حاجت در دل داری.
گفت بلی حاجت دارم و دیرست تا درین آرزویم، مرا از دوزخ آزاد کن و بر من رحمت کن و هول مرگ بر من آسان کن.
سلیمان
گفت این نه کار منست و نه کار افریدگان.
گفت پس تو
p.198
همچون من عاجزی و از عاجز حاجت خواستن چه روی بود.
سلیمان
بدانست که مرد بیدار است و هشیار، گفت : اکنون مرا پندی ده گفت : یا
سلیمان
در ولایت وقتی منگر در عاقبت نگر، چه راحت باشد در نعمتی که سطوت
عزرائیل
و هول مرگ سرانجام آن باشد.
یا
سلیمان
چشم نگاه دار تائبینی، که هر چه چشم نه بیند دل نخواهد.
باطل مشنو که باطل نور دل ببرد.
«
حتّی اذا اتوا علی
وادی النمل
»
سلیمان
(ع)
چون
بوادی نمل
رسید و باد سخن مورچه از مسافت سه میل بگوش وی رسانید که : «
یا ایّها النّمل ادخلوا مساکنکم
»
سلیمان
را خوش آمد سخن آن مَلك موران و حسن سیاست وی بر رعیّت خویش و شفقت بردن بر ایشان.
آنگه گفت : بیارید این مَلك موران را، بیاوردند.
او را دید بر لباس سیاه مانند زاهدان کمر بسته بسان چاکران.
سلیمان
گفت : آن سخن از کجا گفتی؟ که :
لایحطمنّکم
سلیمان
وجنوده
» حطم ما بشما کجا رسیدی؟
شما در صحرا و ما در هوا و نیز دانستهای که من پیغامبرم با عصمت نبوت عدل فرو نگذارم و بر ضعفا و غیر ایشان ظلم نکنم و لشکریانرا نگذارم که شما را بکوبند.
آن ملك موران جواب داد كه : من خود عدل تو دانستهام و شناخته و عذر تو انگیخته که گفتم : «
و هم لایشعرون
».
امّا آنچه میگویی که حطم ما بشما چون رسد و شما در صحرا و ما در هوا بدانکه من بدان سخن حطم دل میخواستم.
ترسیدم که ایشان نعمت و مملکت تو بینند و آرزوی دنیا و نعمت دنیا خواهند و از سر وقت و زهد خویش بیفتند و درویش را آن نیکوتر بود که جاه و منزل اغنیا نبیند و یقرب من هذا قوله تعالی : «
ولا تمدنّ عینیك الی ما متّعنابه ازواجاً منهم زهرة الحیوة الدّنیا لنفتنهم فیه
».
و کذلك
قول
النّبی (ص)
: « ایّا کم و الضّیعة فترغبوا فی الدّنیا ».
آنگه
سلیمان
گفت : ترا لشکر چندست.
گفتا من ملك ایشانم و چهل هزار سرهنگ دارم و زیردست هر سرهنگی چهل هزار عریف هر غریفی را هزار مور.
گفت : چرا بیرون
p.199
نیاری ایشانرا و بر روی زمین نروید.
گفت یا
سلیمان
ما را مملکت روی زمین میدادند امّا نخواستیم و زیر زمین اختیار کردیم تا بجز الله کسی حال ما نداند.
آنگه گفت : یا
سلیمان
از عطاها که الله ترا داده یکی بگوی.
گفت باد مرکب ما ساخته، «
غدوّها شهر و رواحها شهر
».
گفت یا
سلیمان
دانی که این چه معنی دارد یعنی که هر چه ترا دادم ازین مملکت دنیا همچون بادست : درآید و نپاید و برود.
این آن مثل است که گفتهاند : قد ینبّه الکبیر علی لسان الصغیر.
|
p.195
در صفحه ۱۹۵ جلد هفتم کتاب کشف الاسرار شماره سوره النمل غلت است و در صفحه ۱۹۹ هم اسم و هم شماره سوره غلتند.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 302 |
|
Del |
27 |
النمل |
نوزدهم |
7 |
p.213
قوله : «
و تفقّد الطیر فقال ما لی لااری الهدهد
» ـ دلّت هذه الایة علی تیقّظ
سلیمان
فی مملکته و حسن قیامه و تکفله بامور امّته و رعیّته حیث لم یُخف علیه
p.214
غیبة طیر هو اصغر الطیور من حضوره ساعة واحدة.
تنبیهی عظیم است این آیت مر ملوك جهانرا بتیمار داشت رعیّت و شفقت بردن بر ایشان و باز جستن ضعیفان و رعایت مصالح ایشان .
عمر خطاب
همه شبها بسان عسس طواف کردی در کویهای مدینه اگر خللی دیدی تدارك کردی و ضعیفانرا انیك باز جستی و مراعات کردی.
طلحة بن عبید الله
گوید در شب تاریك
عمر
را دیدم كه از
مدینه
بیرون میشد دیگر روز برخاستم بآن جانب رفتم او را از شب دیده بودم و بآن خرابهای که
عمر
را دیده بودم درشدم پیرزنی را دیدم زمنهٴ نابینا، چون پارهای گوشت افتاده.
گفتم : یا عجوز امیر المؤمنین دوش بتعهّد تو میآمد یا جائی دیگر میشد.
گفت کدام
امیر المؤمنین
؟ گفتم :
عمر خطاب
.
آن پیرزن بگریست و بانگ برآورد و گفت : من این خجالت کجا برم که دویست روز است تا هر شبی کسی آید و مرا طعام دهد و آب دهد و جامه من بشوید و تا روز اینجا بایستد و مرا حراست کند تا چیزی مرا تباه نکند، گاه
قرآن
خواند و گاه گرید من میپنداشتم که از خوایشان من یا از همسایگان من کسی است، خود ندانستم که
امیر المؤمنین
است.
طلحه
چون این بشنید دست بر روی خود میزد و با خود میگفت یا
طلحه
تتبّع کار
عمر
میکنی و گرد اسرار
عمر
میگردی. شرمت باد.
«
لا عذّبنّه عذاباً شدیداً او لا ذبحنّه
» فیه دلیل علی انّ العقوبة علی قدر الجرم و لاعبرة بصغر الجثة و عظمها.
آوردهاند که چون هدهد باز آمد و عذر خویش بگفت که : «
احطت بما لم تحط به
»،
سلیمان
گفت : «
سننظر اصدقت ام کنت من الکاذبین
».
آری بنگریم تا این عذر که میآری راست است یا دروغ، اگر دروغ است ترا عذابی سخت کنم.
جبرائیل
امین آمد آن ساعت از درگاه عزّت که : یا
سلیمان
مران مرغك ضعیف را تهدید میکنی که باش تا در کار تو بنگرم که راست میگوئی یا دروغ.
یا
سلیمان
از مرغی ضعیف
p.215
بعذری ضعیف چرا بسنده نکنی و بدرخواست صدق از وی چه تهدید کنی.
چرا از ما نیاموزی معاملت با بندگان.
آن کافر بینی که در دریا نشیند در کشتی و باد کژ برآید و آن کشتی در تلاطم امواج افتد.
کافران از غرق بترسند بت را بیندازند و بزبان عذر دروغ آرد ؛ چون از دریا بیرون آید و از غرق خلاص یابد دیگر باره بت پرستد و بکفر خویش باز گردد.
من بدروغ وی ننگرم و آن عذر دروغ وی بپذیرم و از غرق نجات دهم.
یا عجب از کافر دروغ زن، عذر دروغ میپذیرم و بدروغ و خیانت او ننگرم، چگوئی مرد مسلمان که عذر آرد بگناه خویش از سر صدق و ایمان خویش چونکه عذرش نپذیرم.
«
لا عذّبنّه عذاباً شدیداً
» گفتهاند که هدهد چون باز آمد ترسان و لرزان فرا پیش
سلیمان
شد، پر و بال از هم باز کرده و در زمین همی کشید بتواضع
سلیمان
سر وی بخود کشید گفت : این کنت لاعذّبنك «
عذابا شدیداً
».
هدهد گفت یا نبی الله اذکر وقوفك بین یدی الله عزّ و جل، یاد کن آن ساعت که در عرصات قیامت در آن انجمن کبری ترا بحضرت الله برند و از تو سؤال کنند.
آن سخن بر
سلیمان
تأثیر کرد و سخن با لطف گردانید گفتهاند که با هدهد گفت : چگوئی که پر و بالت بکنم و ترا بآفتاب گرم افکنم.
هدهد گفت دانم که نکنی که این کار صیادانست نه پیغامبران.
سلیمان
گفت : گلوت ببرّم.
گفت دانم که نکنی، که این کار قصّابان است نه پیغامبران.
گفت ترا با ناجنس در قفس کنم.
گفت. این هم نکنی که این کار ناجوانمردانست و پیغامبران ناجوانمرد نباشند.
سلیمان
گفت : اکنون تو بگوی که با تو چکنم.
گفت : عفو کنی و در گذاری و دانم که کنی، که عفو کار پیغامبران و کریمان است و این موافق آن خبر است که : فردای قیامت ربّ العزّة با قومی عاصیان موحّدان گوید : چه عذاب کنم شما را بآن جفاها و معصیتها که کردید در دنیا.
ایشان گویند : بار خدایا عفو کنی و در گذاری که کرم تو سزای آن هست.
امّا در طریق جوانمردان و سالکان راه حقیقت عذاب شدید آنست که حلاوت خدمت از بنده باز گیرد
p.216
تا در خدمت الم و مشقّت بوی رسد.
هر آنکس که بمعبود خود معرفت دارد خدمت و عبادت از میان جان کند و از حلاوت خدمت الم و مشقّت نیابد.
آن عزیزی
در پیش درویشی صادق شد و آن درویش بیمار بود خواست که او را در آن بیماری تنبیهی کند گفت : لیس بصادق فی حبّه من لم یصبر علی بلائه.
در محبت صادق نیست آنکس که در بلای وی صابر نیست.
درویش صادق سر برآورد و گفت : غلط کردی لیس بصادق فی حبّه من لم یتلذّذ ببلائه.
در محبت صادق نیست آنکس کش با بلاء او خوش نیست قالوا و من العذاب الشدید ان یقطع عنه حسن التولّی لشأنه فیوکل الی حوله و نفسه.
و من ذلك ان یمتحن بالحرص فی الطلب ثم یحال بینه و بین مقصوده و مطلوبه. و من ذلك توهّم الحدثان و حسبانه من الخلق.
و من ذلك الحاجة الی الاخسّة من الناس.
و من ذلك ذلّ السؤال مع الغفلة عن شهود التقدیر.
و من ذلك ضعف الیقین و قلّة الصبر.
«
انّی وجدت امراة تملكهم و اوتیت من كل شیء و لها عرش عظیم
» هدهد چون باز آمد و حدیث
بلقیس
با
سلیمان
گفت و آن مملکت آراسته و هرچه ملوك را در باید ساخته و پرداخته از خیل و حشم و عدّت و عدد و سیاست و هیبت و حشمت و مال و نعیم و عرش عظیم،
سلیمان
ان همه بشنید و هیچ در وی اثر نکرد و طمع در آن نبست باز چون حدیث دین کرد که : «
وجدتها و قومها یسجدون للشمس من دون الله
»،
سلیمان
از جا بر خاست و متغیّر گشت و از بهر دین اسلام و تعصّب ملّت حنیفی در خشم شد، گفت کاغذ و دویت بیارید تا نامه نویسم و او را بدین اسلام دعوت کنم، نامه نوشت که : «
انّه من
سلیمان
و انّه : بسم الله الحمن الرحیم
».
بلقیس
چون آن نامه بخواند گفت : کتاب کریم لانّه مصدّر «
ببسم الله الرحمن الرحیم
»، بزرگوار نامه و کریم نامهای که ابتداء آن «
بسم الله الرحمن الرحیم
» است، دلرا انس و جانرا پیغامست، از دوست یادگار و بر جان عاشقان سلام است دلرا فتح و جانرا فتوح است.
اول شاهد بر مشاهده روح است، معرفت را راه و حقیقت را درگاه است، خائف را امان وراجی
p.217
را ضمان است، طالب را شرف و عارف را خلف است.
نام تو شنید بنده دل داد بتو
چون دید رخ تو جان فرستاد بتو
قال الله تعالی : «
انّه من
سلیمان
و انّه بسم الله الرحمن الرحیم
» این کلمات هم نظم آیتی است و هم بعضی از آیتی است وهم بعضی از او آیتی : امّا بعضی از آیتی اینست که در قصّهٴ
سلیمِان
گفت : «
انهّ من
سلیمان
و انّه بسم الله الرحمن الرحیم
»، و کذلك قوله : «
بسم الله مجریها و مرسیها
» .
و بعضی ازو آیتی است و ذلك قوله فی سورة
الفاتحة
: «
الرّحمن الرّحیم
».
و بر سر سورتها نظم آیتی است : «
بسم الله الرحمن الرحیم
».
و این آیت بخلاف دیگر آیاتست از آنکه آیات
قرآن
هر آیتی یکبار وحی آمدهاست و این آیت صد و چهارده بار وحی آمده، هر حرفی از این آیت ظرفی است شراب رحیق را، و هر کلمه صدفی است درّ تحقیق را، هر نقطهای ازو کوکبی ست آسمان هدایت را و نجم رجمی ست مر اصحاب غوایت را، «
یضلّ به کثیراً و یهدی به کثیراً
».
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 303 |
|
Del |
27 |
النمل |
بیستم |
7 |
p.231
قوله تعالی : «
قال یا ایّها الملأ ایّکم یأتینی بعرشها قبل ان یأتونی مسلمین
» بدانکه این آیات دلائل روشنند و برهان صادق بر اثباب کرامات اولیا، که اگر نه از روی کرامت بودی و از خصایص قدرت الله کجا بعقل صورت بندد یا در وسع بشر باشد.
عرشی بدان عظیمی و مسافتی بدان دوری بیك طرفة العین حاضر کردن، مگر که ولیّ دعا کند و رب العالمین اجابت دعاءِ ویرا بقدرت خویش آنرا حاضر کند، بر آن وجد که میان عرش و منزل
سلیمان
زمین در نوردد و مسافت کوتاه کند، و این جز در قدرت الله نیست و جز دلیل کرامات اولیاء نیست.
در آثار بیارند که
مصطفی
(ص)
از دنیا بیرون شد، زمین بالله نالید که : بقیت لایمشی علیّ نبیّ الی یوم القیامة.
بوفات
مصطفای
عربی زمین بالله نالید که نیز پیغامبری بر من نرود که خاتم پیغمبران آمد و در گذشت.
الله گفت ـ عزّ جلاله ـ من ازین امّت
محمد
مردانی پدید آرم که دلهای ایشان بر دلهای پیغامبران باشد.
و ایشان نیستند مگر اصحاب کرامات، و بدان که این کرامات اولیا ملتحق است بمعجزات انبیا، اذ لولم یکن النبیّ صادقاً فی نبوّته لم تکن الکرامة تظهر علی من یُصدّقه و یكون من جملة امته.
p.232
و فرق میان معجزت و کرامت آنست که بر پیغامبر واجب است که بقطع دعوی نبوّت کند و خلق را دعوت کند و اظهار معجزت کند.
و بر ولی واجب است که کرامات بپوشد و قطعی دعوی ولایت نکند و دعوت خلق نکند و جأیز دارد که آنچه بر او میرود مکر است
چنانکه
از
سری سقطی
حکایت کنند که گفت : لو انّ واحداً دخل بستانا فیه اشجار کثیرة و علی کل شجرة طیر یقول له بلسان فصیح : السلام علیك یا ولی الله فلو لم یخف انّه مکر لکان ممکوراً.
امّا اگر در احایین چیزی از آن کرامات بر اهل خویش اظهار کند روا باشد ـ لکن نه همه وقت این کرامت باختیار ولی باشد.
فقد یحصل باختیاره و دعائه و قد لایحصل و قد یکون بغیر اختیاره فی بعض الاوقات ؛ بخلاف معجزه که باختیار نبی باشد و درخواست او.
و روا نباشد که پیغامبر نداند که پیغامبرست، و روا باشد که ولی نداند که ولیست.
و پیغامبر را معجزت ناچارست و واجب، که وی مبعوث است بخلق و خلق را حاجتست بمعرفت و صدق وی و راه صدق وی معجزتست ؛ بخلاف ولی که بر خلق واجب نیست که بدانند که او ولیست و نه نیز بر ولی واجبست که بداند که ولیست.
امّا شرط ولی آنست که بستهٴ کرامت نشود، طالب استقامت باشد نه طالب کرامت.
بو علی جوزجانی
گفته : کن طالب الاستقامة لاطالب الكرامة فانّ نفسك متحركة فی طلب الکرامة و ربك یطالبك بالاستقامة، و این استقامت که از کرامت مه آمد آنست که توفیق طاعت بر دوامْ رفیق وی باشد و بر اداء حقوق و لوازم بی كسل مواظب باشد و از معاصی بپرهیزد و مخالفت از هیچ روی بخود راه ندهد و بر عموم احوال و اوقات شفقت از خلق باز نگیرد و در دنیا و آخرت هیچکس را خصمی نکند و بار همه بکشد و بار خود بر هیچکس ننهد.
و ممّا رُویِ من الاخبار فی اثبات کرامات الاولیاء ما روی
ابو هریرة
عن
النبی (ص)
قال بینا رجل یسوق بقرة قد حمل علیها التفتت البقرة و قالت : انّی لم اخلق لهذا انّما خلقت للحرث، فقال الناس : سبحان
p.233
الله فقال
النبی (ص)
آمنت بهذا و
ابو بکر
و
عمر
.
و من ذلك حدیث
عمر بن الخطاب
حیث قال فی حال خطبته : یا ساریة! الجبل الجبل، و هو حدیث معروف مشهور.
و رُوی انّ
رسول الله (ص)
بعث
العلاء الحضرمیّ
فی غزاة فحال بینهم و بین الموضع قطعة من البحر فدعا الله باسمه الاعظم ومشوا علی الماء.
و رُوی انّ
عباد بن بشر
و
اسید بن حضیر
خرجا من عند
رسول الله (ص)
فاضاء لهما رأس عصا احدهما کالسّراج.
و روی انّه کان بین
سلیمان
و
ابی الدّرداء
قصعة فسبحّت حتی سمعا التسبیح.
و روی عن
النبی (ص)
انّه قال : « کم من اشعث اغبر ذی طمرین لا یؤو له لو اقسم علی الله لابّره و لم یفرّق بین شیءٍ و شیءٍ فیما یقسم به علی الله ».
و
قال
سهل بن عبد الله
: من زهد فی الدنیا اربعین یوماً صادقاً من قلبه مخلصاً فی ذلك یظهر له من الکرامات و من لم یظهر له فلانّه عدم الصدق فی زهده، فقیل له کیف تظهر له الکرامة فقال یأخذ مایشاء کما یشاء من حیث یشاء.
و حکی عن
ابی حاتم السجستانی
یقول سمعت
ابا نصر السراج
یقول : دخلنا
تستر
فرأینا فی قصر
سهل بن عبد الله
بیتاً کان الناس یسمّونه :
بیت السبع
؟
فسأ لنا الناس عن ذلك فقالوا، کان السّباع تجئ الی
سهل
فکان یدخلهم هذا البیت و یضیفهم و یطعمهم اللّحم، ثمّ یخلّیهم.
قال
ابو نصر
و رأیت اهل
تستر
کلّهم متّفقین علی ذلك لاینكرونه و هم الجمع الكثیر.
و قیل كان
سهل بن عبد الله
اصابته زمانة فی آخر عمره، فکان اذا حضر وقت الصلوة انتشر یداه و رجلاه، فاذا فرغ من الفرض عاد الی حال الزمانة.
و
كان
ل
سهل بن عبد الله
مرید، فقال له یوماً : ربّما اتوضّاء للّصلوة فیسیل الماء بین یدیّ كقُضبان ذهب و فضة.
فقال
سهل
اما علمت انّ الصّبیان اذا بكوا یعطون خشخاشة لیشتغلوا بها.
پیری بود در
طوس
نام وی
بو بکر بن عبد الله
از
طوس
بیرون آمد تا غسلی کند، جامه ور کشید
(۱)
بر کنار سردابه نهاد و بآب فرو شد، بی ادبی بیامد و جامهٴ
p.234
شیخ ببرد.
شیخ در میان آب بماند، گفت : بار خدایا اگر دانی که این غسل بر متابعت شریعت
رسول
میکنم دست ازو بستان تا جامه من باز آرد هم در ساعت آن مرد میآمد و جامهٴ شیخ میآورد و دست او خشك گشتة جامه بر کنار سردابه نهاده شیخ گفت بار خدایا اکنون که جامه باز رسانید دست او باز رسان.
دست وی نیکو شد.
و بسیار افتد که کرامت پس از مرگ ظاهر شود چنانکه چون
جنازهٴ
جنید
بر گرفتند مرغی سپید بیامد، بر گوشهٴ جنازه نشست.
قومی از اهل او که نزدیك جنازه بودند آستین میفشاندند، تا مگر برخیزد.
مرغ بر نخاست.
همچنان میبود، و خلق در تعجب بمانده.
فتح شخرف
از قدیمان مشایخ
خراسان
بود.
عبد الله بن احمد بن حنبل
گفت : از خاك
خراسان
کس بر نخاست چو
فتح شخرف
.
سیزده سال در
بغداد
بود و از
بغداد
قوت نخورد از
انطاکیه
سویق میآوردند و آن میخورد بوقت نزع با خود ترنّمی میکرد باو نیوشیدند میگفت : الهی اشتدّ شوقی الیك فعجّل قدومی علیك.
چون او را میشستند بر ساق وی دیدند نوشته، چنانك از پوست بر خاسته : الفتح لله.
سألتك بل اوصیك ان متّ فاكتبی
علی لوح قبری : کان هذا متّیما
لعلّ شجیّاً عارفاً سنن الهوی
یمرّ علی قبر الغریب فسلمّا
هزار سال بامید تو توانم بود
هر آنگهی کت بینم هنوز باشد زود
هنوز از تو چه دیدم از انچه خواهم دید
ز شیر صورت او دیدم وز آتش دود
اگر چه در غم تو جان و دل زیان کردم
من این زیان نفروشم بصد هزاران سود
امّا
جوانمردان طریقت
و
سالکان راه حقیقت
در بند کرامات نشوند و آرزوی
p.235
آن نکنند، زیرا که کرامت ظاهر از مکر ایمن نبود، و از غرور خالی نباشد.
درویشی در بادیه تشنه گشت از هوا قدحی زرّین فرا دید آمد پر آب سرد.
درویش گفت : بعزت و جلال تو که نخورم اعرابئی باید که مرا سیلی زند و شربتی آب دهد ورنه بکراماتم آب نباید.
تو خود قادری که آب در جوف من پدید آری.
درویش این سخن از بیم غرور میگفت دانست که کرامات از مکر و غرور خالی نباشد.
شیخ الاسلام انصاری
گفت : حقیقت نه بکرامات می درست شود، که حقیقت خود کرامتست.
از کراماتْ مکرم باید دید و از عطا معطی، هر که با کرامات بنگرد او را بآن باز گذارند، هر که با عطا گراید از معطی باز ماند.
بو عمرو زجاجی
گفت : اگر بشرّیت من ذرّهای کم شود دوستر از آن دارم که بر آب بروم.
|
p.233
(۱) نسخهٴ ج : بر کشید
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 304 |
|
Del |
27 |
النمل |
بیستم |
7 |
p.245
قوله : «
قل الحمد لله
» بدان که مقامات راه دین بر دو قسم است : قسمی از آن مقدمات گویند که آن در نفس خویش مقصود نیست، چون توبه و صبر و خوف و زهد و فقر و محاسبه، این همه وسائلند بکاری دیگر که ورآء آنست ؛ و قسم دیگر مقاصد و نهایات گویند که در نفس خویش مقصودند چون محبّت و شوق و رضا و توحید و توکّل این همه بنفس خویش مقصودند نه برای آن میباید تا وسیلت کاری دیگر
p.246
باشد.
و حمد خداوند جل جلاله و شکر و ثناءِ وی ازین قسم است که بنفس خویش مقصودند.
و هر آنچه بنفس خویش مقصود بود در قیامت و در بهشت بماند و هرگز منقطع نگردد.
و حمد ازین بابست که ربّ العزة در صفت بهشتیان میگوید : «
و آخر دعویهم ان الحمد لله ربّ العالمین
»، «
الحمد لله الذی اذهب عنّا الحزن
»، «
الحمد لله الذی صدقنا وعده
» و شکر و آفرین قرین ذکر خویش کرده در
قرآن
مجید که میگوید جلّ جلاله : «
فاذکرونی اذکرکم و اشکروا لی و لا تکفرون
» و فردا در آن عرصهٴ عظمی و انجمن کبری که ایوان کبریا بر کشند و بساط عظمت بگسترانند منادی ندا کند که : لیقم الحمّادون.
هیچکس بر نخیزد آن ساعت مگر کسی که پیوسته در همهٴ احوال و اوقات حمد و ثناء الله گفته و سپاس داری وی کرده و حق نعمت وی بشکر گزارده و بنده در مقام شکر و حمد آنگه درست آید که در وی سه چیز موجود بود : یکی علم، دیگر حال، سوم عمل.
اوّل علم است و از علم حال زاید و از حال عمل خیزد علم شناخت نعمت است از خداوند جل جلاله. و حال شادی دلست بآن نعمت، والیه الاشارة بقوله عزّ و جلّ : «
فبذلك فلیفرحوا
» و عمل بکار داشتن نعمت است در آنچه مراد خداوند است و رضاءِ وی در آنست.
والیه الاشارة بقوله : «
اعملوا آل
داود
شکراً
».
قوله : «
و سلام علی عباده الذین اصطفی
»، یك قول آنست که این عباد صحابهٴ
رسول
ند (ص)، مهتران حضرت رسالت و اختران آسمان ملّت.
و آراستگان بصفت صفوت، مثل ایشان اندر ان حضرت رسالت مثل اختران آسمانست با خورشید رخشان، چنانکه ستارگان مدد نور از خورشید ستانند و فر سعادت از وی گیرند همچنین آن
مهتر عالم
و
سیّد ولد آدم
در آسمان دولت دین بر مثال خورشید بود آن عزیزان صحابه مانند اختران حضرت رسالت بایشان آراسته و رأفت و رحمت نبوّتست ایشانرا بتهذیب و تأدیب پیراسته و زبان نبوت باین معنی اشارت کرده که : « اصحابی کالنجوم
p.247
بایّهم اقتدیتم اهتدیتم ».
آن
مهتر عالم
در صدر نشسته و یاران بر مراتب احوال خویش حاضر شده : یکی وزیر، یکی مشیر، یکی صاحب تدبیر، یکی ظهیر، یکی اصل صدق، یکی مایهٴ عدل، یکی قرین حیا، یکی کان سخا، یکی سالار صدّیقان، یکی امیر عادلان، یکی مهتر منفقان، یکی شاه جوانمردان .
یکی چون شنوائی، یکی چون بینائی، یکی چون بویائی، یکی چون گویائی، چنانکه جمال غالب بشر باین چهار صفت است.
کمال حالت ایمان باین چهار صفت است : صدق و عدل و حیا و سخا و این صفت جوانمردان است که ربّ العالمین گفت : «
و سلام علی عباده الذین اصطفی
» و یقال اصطفاهم فی آزاله ثم هداهم فی آباده.
گزیدگان بندگان ایشانند که در ازل اصطفائیّت یافتند و در ابد بهدایت رسیدند از آن راه بردند که شان
(۱)
راه نمودند، از آن راست رفتند که شان بر گزیدند، از آن طاعت آوردند که شان بپسندیدند.
ایشانرا از حق جلّ جلاله سه سلامست : روز میثاق سلام بجان شنیدند : «
و سلام علی عباده الذین اصطفی
».
امروز بر لسان سفیر بواسطه نبوت شنیدند : «
و اذا جاءك الذین یؤمنون بآیاتنا فقل سلام علیکم
»، فردا که روز بازار بود و هنگام بار بی سفیر واسطه بشنوند که : «
سلام قولاً من رب رحیم
»
«
امّن خلق السموات و الارض
» آلایة، از روی فهم بر لسان معرفت روندگان را در این آیات اشاراتست : گفتند زمین و تربت اشارتست بنفس آدمی که ویرا از آن آفریدند، و آسمان برفعت اشارتست بعقل شریف رفیع که از آن رفیعتر و شریفتر هیچ خصلت نیست و آب که سبب حیوة است و بوی نشو حیوانات و نباتست مثل علم مکتسب است چنانکه آب زندگی هر چیز و هر کس را مدد میدهد علم زندگی دلرا مدد میدهد » و
حدائق ذات بهجة
»
اشارتست باعمال پسندیده و طاعات آراسته چنانکه بواسطهٴ آب باغ و بوستان و انواع درختان و ثمرات الوان از آب روان آراسته شود و زینت و بهجت از آن گیرد همچنین اعمال و طاعات بندگان بمقتضی علم و وساطت
p.248
عقل حاصل میآید تا آراستهٴ دین میشود و بسعادت ابد میرسد.
لطیفهٴ دیگر شنو ازین عجبتر : زمین که بار خلق میکشد مثلی است بار گیر حضرت دین را.
مصطفی
(ص)
گفت : « اجعلوا الدنیا مطیّة تبلغكم الی الاخرة، و اجعلوا الاخرة دار مقرّکم و محطّ رحالکم »
، و آسمان اشارت به بهشت است.
و از طریق مجاورت عبارت از آن است که
مصطفی
(ص)
گفته : انّ الجنّة فی السّماء.
و آب اشارتست بوحی و علم که بواسطهٴ نبوّت به بندگان میرسد.
یدلّ علیه ما، قیل فی قوله تعالی : «
و الله انزل من السّماء ماء فاحیا به الارض بعد موتها، انّ فی ذلك لایة لقوم یسمعون
» انّه عنی بالماء
القرآن
بدلالة انّه علّقه بالسّماع و لیس الماء ممّا یسمع و کذلك قوله : «
انزل من السّماء ماءً فسالت اودیة بقدرها
»، عنی بالماء
القرآن
، کذلك روی عن
ابن عباس
.
«
امّن جعل الارض قراراً
» نفوس العابدین قرار طاعتهم، و قلوب العارفین قرار معرفتهم، و ارواح الواجدین قرار محبّتهم، و اسرار الموحّدین قرار مشاهدتهم، و فی اسرارهم انهار الوصلة و عیون القربة، بها یسكّن ظمأ اشتیاقهم، و هیجان احتراقهم.
«
و جعل لها رواسی
» من الابدال و الاولیاء و الاوتاد، بهم یدیم امساك الارض و ببركاتهم یدفع البلا، عن الخلق، و یقال الرواسی هم الذّین یهدون المسترشدین الی ربّ العالمین.
«
امّن جعل الارض قراراً
» آن کیست که زمین اسلام در زیر قدم توحید موحدان آورد.
«
و جعل خلالها انهاراً
» آن کیست که چشمههای حکمت در دل عارفان پدید آورد.
«
و جعل لها رواسی
» آن کیست که حصارهای معرفت در سرّ دوستان بنا او کند.
«
و جعل بین البحرین حاجراً
» آن کیست که میان دریای خوف و رجا سحاب استقامت اقامت کرد.
«
أاله مع الله
» هیچ خدائی دانید بجز من که این کرد؟.
هیچ معبود شناسید بجز من که این ساخت.
و قیل «
و جعل بین البحرین حاجزاً
»، یعنی بین القلب و النفس لئلاّ یغلب احدهما صاحبه، در نهاد آدمی هم کعبهٴ دل است هم مصطبهٴ نفس، دو جوهر متضادند در خلقت بهم پیوسته، و در طریقت از هم گسسته، هر دو در هم
p.249
گشاده، و میان هر یکی از قدرت حاجزی نهاده.
هر گه که آن نفس امّاره در سرا پردهٴ دل شبیخون برد آن دل محنت زده بتظلّم بدرگاه عزّت میشود و از جنّات قدم خلعت نظر بدو میآید.
اینست سرّ آن خبر که : « انّ لله تعالی فی کلّ یوم و لیلة ثلثمائة و ستین نظرة فی قلوب العباد ».
نظیر این آیت در سورة
الفرقان
است : «
و هو الذی مرج البحرین هذا عذب فرات و هذا ملح اجاج
».
بر لسان
اهل معرفت
این دو دریا صفت دل مؤمن است و آن دو آب صفت آنچه دروست، از دو معنی متضاد : خوف و رجا، شك و یقین، ضلالت و هدایت، حرص و قناعت، و غفلت و یقظت.
ربّ العزة میان هر دو ضد حاجزی و مانعی پیدا کرده : میان خوف و رجا از حسن الظن حاجزی است تا تلخی ترس خوشی امید تباه نکند.
میان شك و یقین از معرفت حاجزی است تا ملوحت شك عذوبت یقین تباه نکند.
میان ضلالت و هدایت از عصمت حاجزی است تا مرارت ضلالت حلاوت هدایت تباه نکند.
میان حرص و قناعت از تقوی حاجزی است تا کدورت حرص صفاوت قناعت تباه نکند.
میان غفلت و یقظت از مطالعت نظر حاجزی است تا ظلمت غفلت نور یقظت تباه نکند.
«
أاله مع الله
» بجز الله خدائی دیگر دانید که چنین صنع سازد و این قدرت دارد.
«
امّن یجیب المضطّر اذا دعاه
» گفتهاند : مضطّر آن کودك است که در شکم مادرْ بیمار است و مادر از بیماری وی بی خبر.
آن كودك در آن ظلمت رحم از آن بیماری بنالد و جز از الله هیچ کس حال وی نداند.
ربّ العزة آن نالیدن و زاریدن وی بنیوشد و برأفت و رحمت خود در دل مادر افکند تا آن طعام که شفاء کودك در آن بود بآرزوی بخواهد و بخورد.
کودك از آن بیماری شفا یابد.
و قیل انّ
داود الیمانی
دخل علی مریض من اصحابه فقال له المریض : یا شیخ ادع الله لی.
فقال الشیخ للمریض : ادع لنفسك فانك المضطّر.
و قد قال الله عزّ و جلّ :
p.250
«
امّن یجیب المضطّر اذا دعاه
» دست گیر درماندگان است و فریاد رس نومیدان و زاد مضطّران و یادگار بیدلان، پاسخ کند گوشهای بندگان را بجزا، وامیدهای عاجزان بوفا، و دعاهای ضعیفان بعطا.
در ازل همه احسان او، در حال همه انعام او، و در ابد بر همه افضال او.
خبر درست است که فردا چون مؤمنان در بهشت آرام گیرند بعضی زوایای بهشت خالی ماند تا ربّ العزة خلقی نو آفریند و آن منازل و درجات که از بهشتیان زیادت آید بایشان دهد چگوئی از کرم وی سزد که خلقی نو آفریده عبادت نا کرده و رنج نابرده بناز و نعیم بهشت رساند و این بندگان دیرینه رنجها کشیده و در دین اسلام عمر بسر آورده و غمها خورده و دل در فضل و کرم او بسته، چه گوئی ایشانرا از فضل خود محروم کند.
یا از درگاه خویش براند.
حقّا که نکند، و فضل و رحمت خود ازیشان دریغ ندارد.
یحیی معاذ
عجب سخنی گفته در مناجات خویش، گفت : الهی مرا اعتماد بر گناه است نه بر طاعت، زیرا که در طاعت اخلاص میباید و آن مرا نیست و در معصیت فضل میباید و آن ترا هست.
بو بکر واسطی
گفت : الهی کمال پاکی و عین قدسِ قدم بود که این فرزند آدم در چون تو پادشاهی عاصی شدند و الّا در هشتده
(۱)
هزار عالم کدام نقطهٴ حدوث را یارای آن بودی که بخلاف فرمان یك نفس بر كشیدی اگر نه از بهر کمال فردانیّت و ذات جلال بی نقصان تو بودی چرا بایستی که مقرّبان حضرت و مرسلان بارگاه عزت نیز در خجالت زلّات صغایر آیند این بآنست تا عالمیان بدانند که بکمال صفات جز ربوبیت او منعوت نیست و بپاکی و بیعیبی جز جلال بر کمال او موصوف نیست.
|
p.247
(۱) کشان (ج)
p.250
(۱) هجده (ج)
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 305 |
|
Del |
27 |
النمل |
بیستم |
7 |
p.265
قوله : «
انّك لا تسمع الموتی
» زندگانی بحقیقت سه چیز است و هر دل که از آن سه چیز خالی بود مردار است و در شمار موتی است : زندگانی بیم با علم، و زندگانی امید با علم، سوم زندگانی دوستی با علم.
زندگانی بیم دامن مرد پاك دارد و چشم وی بیدار و راه وی راست، زندگانی امید مرکب مرد تیز دارد و زاد تمام و راه نزدیك، زندگانی دوستی قدر مرد بزرگ دارد و سرّ وی آزاد و دل شاد. بیم بیعلم بیم خارجیان است، امید بیعلم امید مرجیانست.
دوستی بیعلم دوستی اباحتیان است هر کرا این سه خصلت با علم در هم پیوست بزندگی پاك رسید و از مردگی باز رست.
ربّ العالمین میگوید : «
فلنحیینّه حیوة طیبة
» زندشان دارم بزندگانی پاك از خود بیزار و از همهٴ عالم آزاد.
بیزار شو از هر چه بکون اندر
تا باشی یار غار آن دلبر
این جوانمردان آنند که چون عیان بار داد ایشان ساخته بودند.
چون حجاب برخاست از همهٴ خلق پرداخته بودند.
دامن حقایق از دست علایق با خود گرفته بودند
اتانی هواها قبل ان اعرف الهوی
فضادف
(۱)
قلبی خالیاً فتمکّنا
«
و اذا وقع القول علیهم اخرجنا لهم دابة من الارض
» آن روز که آن دابه از زمین برآید دوست از دشمن پیدا شود و آشنا و بیگانه از هم جدا شود یکی را قهر
p.266
جلال ازلی فرو گیرد و داغ نومیدی بر پیشانی وی نهند.
آنت فضیحت و رسوائی و مصیبت جدائی که درخت نومیدی ببر آید و اشخاص بیزاری بدر آید از هدم عدل گرد نبایست بر آید از سر نومیدی و درد واماندگی گوید :
من پندارم که هستم اندر کاری
ای بر سر پنداشت چو من بسیاری
یکی را لطف جمال الۤهی در رسد بعنایت ازلی و فضل ربّانی نقطه نور بر پیشانی او پدید آید سر تا پای وی همه نور گردد.
آن دل پاكِ ویرا مركب صفا گردانند، لگام تقوی بر سر وی کنند که : التّقی ملجم، از عمل صالح زینی برنهند رکاب وفا در آویزند تنگ مجاهدت بر کشند او را بسلطان شریعت سپارند و از خزانهٴ رسالت خلعتی او را پوشانند که : «
و لباس التقوی ذلك خیر
».
پس عمامهٴ از استغناء ازل بر فرق همت او نهند، نعلینِ صبر در پایش کنند طیلسان محبّت بر دوش افکنند، صفات او را به پیرایهٴ علم بیارایند و در شاه راه شرع روان کنند و هر چه اقبال و افضال بود بحکم استقبال پیش وی فرستند که : « من تقرّب منّی شبراً تقرّبت منه ذراعاً » الحدیث.
«
و یوم ینفخ فی الصور ففزع من فی السموات و من فی الارض
» الایة، فردا که صبح قیامت بدمد و سرا پردهٴ عزّت به صحراء قدرت بزنند و بساط عظمت بگسترانند و زندان عذاب از حجاب بیرون آرند و ترازوی عدل بیاویزنذ و از فزع آن روز صد هزار و بیست و اند هزار نقطهٴ نبوت و عصمت و سیادت بزانو در آیند و زبان تذلّل بگشایند که «
لاعلم لنا
».
سه فزع بود آن روز اوّل فزع از نفخه
اسرافیلی
که میگوید : «
ففزع من فی السموات و من فی الارض
»، دیگر فزع از زلزله ساعت که میگوید : «
ان زلزلة السّاعة شیء عظیم
»، سدیگر فزع اکبر که میگوید : «
و لو تری اذ فزعوا فلافوت
»، از فزع آن روز زبانهای فصیح گنگ گردد و عذرها باطل و ان نداء سیاست در آن عرصه کبری دهند که : «
هذا یوم لاینطقون
و لایؤذن لهم فیعتذرون
»
بسی پردهها دریده گردد بسی نسبها بریده شود بسی سپیدرویان سیه روی شوند بسی کلاه دولت
p.267
که در خاك مذلّت افكنند بسی خلقان پاره که دولتخانه بهشت را آئین بندند از سیاست آن روز
آدم
پیش آید گوید : بار خدایا
آدم
را برهان و با فرزندان تو دانی که چکنی
نوح
نوحه میکند که بار خدایا فزع قیامت صعب است هیچ روی آن دارد که بر ضعیفیٴ ما رحمت کنی.
ابراهیم خلیل
،
موسی کلیم
،
عیسی روح الامین
همه بخود درمانده و زبان عجز و بیچارگی بگشاده که : بار خدایا بر ما رحمت کن که ما را طاقت سیاست این فزع نیست.
همی در آن میانه سالار و سید قیامت مایهٴ فطرت و نقطهٴ دولت
مصطفا
ی عربی هاشمی (ص)
گوید بار خدایا مشتی ضعیفان و گنهکارانند امّت من، پریشان رحمت کن و با
محمد
هر چه خواهی میکن.
از جناب جبروت و درگاه عزت ذو الجلال خطاب آید که یا
محمد
هر آنکس که بخدائی ما و رسالت تو اقرار داد حرمت شفاعت ترا بر فتراك دولت تو بستیم.
یا
سیّد
با تو و با امّت تو بکرم خود کار میکنم نه بکردار ایشان.
هر که بوحدانیّت ما و نبوّت تو اقرار داد و باخلاص و صدق کلمتِ شهادت گفته او را از فزع اکبر ایمن کردیم و گناهان وی بمغفرت خود بپوشیدیم و بفضل خود او را طوبی و زلفی و حسنی دادیم اینست که ربّ العالمین گفت : «
فله خیر منها و هم من فزع یومئذ آمنون
»
قوله : «
انّما امرت ان اعبد ربّ هذه البلدة
» الایة، خنك آن بندگانی که دین حنیفی ایشانرا در پذیرفت و در طاعت و عبادت دست در متابعت
محمد
مرسل زدند و حق را گردن نهادند بر مقتضی این فرمان که : «
و امرت ان اکون من المسلمین
» ایشانند که مقبول درگاه بینیازی شدند و علم سعادت و رایت اقبال بر درگاه سینههای ایشان نصب کردند و مفاتیح کنوز خیرات و خزائن طاعات در کف کفایت ایشان نهادند و حائطی از عصمت بگرد روزگار ایشان در کشیدند تا صولت غوغای لشگر عاصیان بساحات ایشان راه نیافت و سطوات احداث پیرامن دلهای ایشان نگشت و لواء عزّ ایشان تا ابد در عین ظهور میکشند، که : «
انّ عبادی لیس لك علیهم سلطان
».
آری
p.268
از آن راه بردند کشان راه نمودند، و این شمع عنایت و رعایت در راه ایشان بر افروختند که : «
سیریکم ایاته فتعرفونها
» و این راه بسه منزل توان برید : اوّل نمایش، پس روش، پس کشش.
نمایش اینست که :
سیریکم آیاته فتعرفونها
»، روش آنست که گفت : « و خلقنا کم اطواراً،
لترکبنّ طبقا عن طبق
»، کشش آنست که گفت : «
دنا فتدلّی
» نمایش در حق
خلیل
گفت : «
نری
ابراهیم
ملکوت السموات و الارص
»
روش از
موسی
باز گفت : «
ان معی ربّی سیهدین
».
کشش در حق
مصطفا
ی عربی (ص)
گفت : «
اسری بعبده
».
ای مسکین تو راه گم کردهٴ در خود بماندهٴ راه براه نمی بری عمرها در خود برفتی هنوز جائی نرسیدی.
روشن تو چنانست که
آن پیر عزیز
گفت :
برنا بودم که گفت خوش باد شبت
در عشق شدم پیر و شبم روز نشد
ای جوانمرد از خود قدمی بیرون نه تا راه بر تو روشن شود وهام راهت پدید آید.
نشنیدهٴ
آن کلمهٴ
پیر طریقت
که گفت : ای رفته از خود نا نرسیده بدوست دل تنگ مدار که در هر نفسی همراه تو او است عزیز اوست که بداغِ اوست.
بر، راه اوست که با چراغِ اوست.
اینست که ربّ العالمین گفت : «
فهو علی نور من ربّه
».
|
p.265
(۱) قلبا فارغا (ج)
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 306 |
|
Del |
28 |
القصص |
بیستم |
7 |
p.283
«
بسم الله الرحمن الرحیم
» بنام او که نه در صنع او خلل نه در تقدیر او حیل بنام او که نه در فعل او زلل نه در وصف او مثل مقدّری لم یزل، بنام او که پادشاهست
p.284
بی سپاه کامرانست بی اشتباه غافر جرم و ساتر گناه، حضرت او عاصیان را پناه، درگاه او مفلسان را پاسگاه، قدره لایدرك الخاطر اقصی منتهاه حبّه صیرّنی مرآة من یهوی هواه، فرآه من یرانی و یرانی من یراه.
بشنو سرّی از اسرار بسم الله بسم در اصل باسم بوده، الف راست بود و شکل وی مستقیم و با در نهاد خود منحرف و منعطف، الف در لوح اوّل بود و با ثانی، چون در آیت تسمیت آمد.
«
با » اوّل گشت « و الف » ثانی فرا تو مینماید که کار آلهی نه بر وفق مراد تو بود تو یکی را اوّل داری و من آخر گردانم.
تو یکی را آخر داری و من اوّل گردانم.
اشارتست که من یکی را بفضل بپذیرم یکی را بعدل ردّ کنم تا بدانی که کار بعدل و فضل ما است نه بهنجار عقل شما.
الف که اوّل است ثانی گردانم و با که ثانی است فرا پیش دارم و صدر کتاب و خطاب خود بدو سپارم و کسوت و رفعت الفی درو پوشانم، تا جهانیان دانند که منم که یکی را بر کشم و یکی را فرو کشم.
«
تعزّ من تشاء و تذلّ من تشاء
».
نکتهٴ دیگر شنو ازین عجبتر : در شکل باء بسم الله اشارتیست و اندر آن اشارت بشارتیست.
نقشِ « با » حقیر و صغیر بود چون با نام حقّ پیوسته شد علوّ گرفت و خلعت دنوّ یافت.
از روی اشارت میگوید ای بنده مؤمن حرفی که بنام ما پیوسته شد قدر و جمال یافت و خطر و کمال گرفت تا بدانی که هر که بما پیوست از قطیعت مارست، و هر که دل در غیر ما بست در نهاد خود بشکست.
«
طسم
» طا اشارتست بطهارت دل عارفان از غیر او، سین اشارتست بسرّ او با دوستان در شهود جلال و جمال او، میم اشارتست بمنّت او بر مؤمنان در آلاء و نعماء او.
مجلس معطر گردد، هر جا که رود گفت و گوی او.
جانها منوّر شود در سماع نام و نشان او.
درهژده هزار عالم کس نتواند که قدم بر بساط توفیق نهد مگر بمدد لطف او، در کونین و عالمین کس را زندگی مسّلم نبود.
مگر بحمایت و رعایت او.
p.285
بزرگان دین گفتند زندگی جوانمردان و دوستان حقّ بسه چیز است : زندگی بذکر و زندگی بمعرفت و زندگی بوجود.
زندگی ذکر را ثمره انس است، زندگی معرفت را ثمره سکون است زندگی وجود را ثمره فناست و این فنا بحقیقت بقا است تا از خود فانی نگردی باو باقی نشوی
بو سعید خرّاز
گفت : در
عرفات
بودم روز
عرفه
و حاجّ را دیدم که که دعاها میکردند و نیکو همی زاریدند : بر هر زبانی ذکری و در هر دلی شوری و در هر جانی عشقی، در هر گوشهای سوزی و نیازی، و با هر کسی دردی و گدازی.
مرا نیز آرزو خاست که دعائی کنم و چیزی خواهم، با خود گفتم چه دعا کنم و چه خواهم هرچه میباید ناخواسته خود داده نا گفته خود ساخته و پرداخته.
آخر قصد کردم تا از راه حقیقت بر او
(۱)
باز شوم و دعا کنم.
بسرّ من الهام داد که پس وجود ما از ما میچیزی خواهی.
از تعجّب هر زمان گوید بنفشه کای عجب
هر که زلف یار دارد چنك چون در مازند؟
بو سعید
از آن قدم بر گشت و این بیت همی گفت :
و فاؤك لازم مکنون قلبی
و حبّك غاینی و الشّوق زادی
«
نتلوا علیك من نباء
موسی
» الایة،
موسی
عاشقی تیزرو بود و راز داری مقرّب، یقول الله تعالی «
و قرّبناه نجیّا
» رقم خصوصیّت برو کشیده و داغ دوستی برو نهاده که :
و القیت علیك محبّة منّی
، در عالم هر کجا عاشقی سوخته بینی دوست دارد قصّهٴ وی شنیدن و حدیث وی روح روح خود دانستن.
از اینجاست که رب العزّة در قرآن ذکر وی بسیار کرد و قصه وی جایها باز گفت تا عارفان سوخته را و دوستاه دل شده را سلوت و سکون افزاید و از دلها اندوه و غم زداید و لهذا قیل : سماع قصّة الحبیب من الحبیب یوجب سلوة القلب : و ذهاب الکرب و بهجة السّرّ و ثلج الفؤآد.
این چنان است که گویند :
p.286
در شهر دلم بدان گراید صنما
کو قصّهٴ عشق تو سراید صنما
و گفتهاند تکرار قصّه
موسی
و ذکر فراوان در
قرآن
دلیل است بر تفخیم و تعظیم کار او و بزرگ داشت قدر او، اکنون برشمر در
قرآن
ذکر و نواخت او تا بدانی منزلت و مرتبت او : میقات
موسی
: «
جاء
موسی
لمیقاتنا
» .
وعدهٴ
موسی
: «
و واعدنا
موسی
» .
طور
موسی
: «
آنس من جانب الطّور
» .
درخت
موسی
؛ «
فی البقعة المبارکة من الشجرة
».
آتش
موسی
: «
انّی آنست ناراً
» .
مناجات
موسی
: «
و قربناه نجیّاً
» .
شوق
موسی
: «
و عجلت الیك ربّ لترضی
» .
غربت
موسی
:
و لمّا توّجه تلقاء
مدین
» : قربت
موسی
: «
نادنیاه من جانب الطّور الایمن
» .
محبّت
موسی
«
و القیت علیك محبّة منّی
» .
اصطناع
موسی
: «
و اصطنعتك لنفسی
» .
مادر
موسی
: «
و اوحینا الی امّ
موسی
» ؛ خواهر
موسی
: «
قالت لاخته قصیّه
» .
برادر
موسی
: «
و اخی
هرون
» دایهٴ موسی : «
هل ادلّکم علی اهل بیت یکفلونه لکم
» .
بلاءِ
موسی
«
فاذا خفت علیه فالقیه فی الیمّ
» .
دریای
موسی
: «
ان اضرب بعصاك البحر
»
عصای
موسی
«
قال هی عصای
» .
طفولیت
موسی
: «
فرددناه الی امه
» .
پرورش
موسی
.
الم نرّبك فینا ولیدا
» : قوت و مردی
موسی
: «
بلغ اشدّه و استوی
»، دامادی
موسی
: «
ان انکحك احدی ابنتی
» .
مزدوری
موسی
:
یا أبت استاجره
»
نبّوت و حکمت
موسی
: « و
آتیناه حکماً و علماً
».
این همه یاد کرد تا عالمیان بدانند خصوصیت و زلفت و قربت
موسی
با این همه منقبت و مرتبت در حضرت رسالت
محمد
عربی
تا بقدم تبعیّت بیش نرسید.
و ذلك
قوله
(ص)
: « لو کان
موسی
حیّاً لما وسعه الّا اتباعی ».
مصطفا
ی عربی
از صدر دولت و منزل کرامت آن کرامت که : « کنت
نبیّاً
و
آدم
بین الماء والطّین » عبارت از آنست قصد صف النّعال کرد تا میگفت : «
انّما انا بشر مثلکم
» و
موسی
کلیم
از مقام خود تجاوز نمود و قصد صدر دولت کرد که میگفت : «
ارنی انظر الیك
»، لاجرم
موسی
را جواب این آمد که : «
لن ترانی
» و
p.287
و
مصطفای
را (ص)
این گفتند : «
الم تر الی ربك
» « لولاك ما خلقت الافلاك »
عادت میان مردم چنان رفته که چون بزرگی در جایی رود و متواضعوار در صفّ النعال بنشیند، او را گویند این نه جای تو است خیز ببالاتر نشین.
چون
سید خافقین
قصد صف النعال کرد که : «
انّما انا بشر مثلکم
» او را گفتند یا
سیّد
این نه جای تو است، بساط بشریّت نه بارگاه قدم چون توئی بود، و الیه الاشارة بقوله : «
ما كان محمد ابا احد من رجالكم
»
سیّد
گفت آری ما آمدهایم تا صفّ نعال را بصدر دولت رسانیم تا چنان که از روی شریعت خاك بآب در رسانیدیم از روی حقیقت سوختگان امّت را وا پس ماندگان آخر الزّمان در موقف حشر و نشر ایشانرا بصدر دولت رسانیم.
و الیه الاشارة
بقوله
(ص)
« نحن الاخرون السّابقون ».
|
p.285
(۱) نسخهٴ الف : تر او.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 307 |
|
Del |
28 |
القصص |
بیستم |
7 |
p.307
قوله تعالی و تقدّس : «
و لما توجّه تلقاء مدین
» الایة...، در سبق سبق که بوستان
p.308
معرفت را باشجار محبّت بیاراستند در پیش وی میدان حیرت و محبت نهادند و آن راه گذر وی ساختند، حفّت الجنّة بالمكاره.
هر كرا خواستند که ببوستان معرفت برند نخستش در میدان حیرت آوردند و سر او گوی چوگان محنت ساختند تا طعم حیرت و محنت بچشید پس ببوی محبّت رسید اینست حال
موسی کلیم
(ع)
: چون خواستند که او را لباس نبوّت پوشند و بحضرت رسالت و مکالمت برند نخست او را در خم چوگان بلیّت نهادند تا در آن بلاها و فتنهها پخته گشت
ـ چنانکه ربّ العزّة گفت : «
و فتناك فتوناً
» ای ـ طبخناك بالبلاء طبخاً حتّی صرت صافیاً نقیّاً
ـ از
مصر
بدر آمد ترسان و لرزان و از بیم دشمن حیران براست و چپ مینگرست چنانکه ترسنده از بیم نگرد، و ذلك قوله : «
فخرج منها خائفاً یترقّب
»
آخر در الله زارید و از سوز جگر بنالید گفت : «
ربّ نجّنی من القوم الظالمین
»
ربّ العالمین دعاء وی اجابت کرد و او را از دشمن ایمن کرد سکینه بدل وی فرو آمد و ساکن گشت با سرّ وی گفتند مترس و اندوه مدار آن خداوند که ترا در طفولیّت در حجر
فرعون
، که لطمه بر روی وی میزدی، در حفظ و حمایت خود بداشت و بدشمن نداد امروز هم چنان در حفظ خود بدارد و بدشمن ندهد.
آنگه روی نهاد در بیابان بر فتوح نه بقصد
مدین
.
امّا ربّ العزة او را
بمدین
افکند.
سرّی را که در آن تعبیه بود
شعیب
(ع)
پیغامبر خدای بود و مسکن
بمدین
داشت مردی بود متعبّد و خوف بر وی غالب، در اوقات خلوات خویش چندان بگریست که بینائی وی در سر گریستن شد.
رب العزّة بینائی با وی داد.
دوم بار، سیوم بار هم چنان میگریست تا بینائی برفت.
وحی آمد بوی که : لم تبکی یا
شعیب
، این همه گریستن چیست.
اگر از دوزخ همی ترسی ترا ایمن کردم و اگر ببهشت طمع داری ترا مباح کردم.
شعیب
گفت لا یا ربّ و لکن شوقاً الیك، نه از بیم دوزخ میگریم نه از بهر طمع بهشت، لکن در آرزوی
p.309
ذو الجلال میسوزم.
فاوحی الله تعالی الیه لاجل ذلك اخدمتك نبیی و کلیمی عشر حجج.
این معنی را پیغام بر وهام راز خویش
موسی
فرا خدمت تو داشتم و ده سال مزدور تو کردم.
«
و لما توجّه تلقاء مدین
،
موسی
بشخص سوی
مدین
رفت بخدمت
شعیب
افتاد و بدل سوی حق رفت بنبوّت و رسالت افتاد.
«
عسی ربّی ان یهدینی سواء السّبیل
» از روی اشارت بزبان کشف سواء السّبیل مواظبت نفس است بر خدمت، و آرام دل بر استقامت.
و مرد راه رو تا منازل این راه باز نبُرد بسر کوی توحید نرسد.
خلیل
(ع)
در بدو کار که او را بدرگاه آوردند بکوی ستاره فرستادند تا می گفت : « هذا ربّی »
پس از کوی ستاره بر آمد بکوی ماه فرو شد، از کوی ماه بر آمد بکوی آفتاب فرو شد، هر کوی را رحنهای دید : در کوی ستاره آفت تحوّل، دید در کوی ماه عیب انتقال دید، در کوی آفتاب رخنه زوال دید.
دانست که این نه شاهراه استقامت است و نه سر کوی توحید.
همه راهها بروی بسته شد بقدم تفکّر بر سر کوی تحیّر بایستاد حیران و عطشان و دوستجویان، تا هر که او را میدیدی گفت این اسیر خاك سر كوی دوستی است.
خاك سر کوی دوست برگ سمن گشت
هر که بران خاك بر گذشت چو من گشت
خلیل
چون همه راهها بسته دید دانست که حضرت یکی است آواز بر آورد که : «
انّی وجّهت وجهی للّذی فطر السّموات والارض
» الایه.
مرد مردانه نه آنست که بر شاهراه سواری کند که راه گشاده بود مرد آنست که در شب تاریك بر راه باریك بیدلیلی بسر کوی دوست شود.
«
و لما ورد ماء
مدین
ورد بظاهره ماء
مدین
و ورد بقلبه موارد الانس، و موارد الانس ساحان التّوحید، فاذا ورد العبد ساحات التّوحید کوشف بانوار المشاهدة فتغیّب
p.310
عن الاحساس بالنّفس، فعند ذلك الولایة لله و لانفسّ و لاحس و لاقلب و لاانس استهلاك فی الصّمدیة و فناء بالكلیّة بنده چون بساحات توحید رسید در نور مشاهدت غرق گردد از خود غائب شود بحق حاضر گردد، جستن دریافته نیست شود شناختن در شناخته و دیدن در دیده.
علائق منقطع و اسباب مضمحل و رسوم باطل حدود متلاشی و اشارات و عبارات فانی.
باران که بدریا رسید برسید و ستاره در روز ناپدید، در خود برسید آنگه بمولی رسید.
پیر طریقت
گفت : ای یافته و یافتنی از مست چه نشان دهند جز بیخویشتنی، همه خلق را محنت از دوری است و این بیچاره را از نزدیکی، همه را تشنگی از نایافت آب است و ما را از سیرابی.
الهی همه دوستی میان دو تن باشد سدیگر در نگنجد.
درین دوستی همه توئی من در نگنجم گر این کار سر از منست مرا بدین کار نه کار، ور سر از تو است همه توئی من فضولی را بدعوی چه کار؟
«
فلما قضی
موسی
الاجل
» چون اجل
موسی
بسر آمد و از عنقا شوقش خبر آمد او را آرزوی وطن خاست و از
شعیب
دستوری رفتن خواست، اهل خویش را برداشت و چند سر گوسفند که
شعیب
او را داده بود و بجانب
مصر
روی نهاد، چنانکه ربّ العزّه گفت : «
و سار باهله
»
نماز پیشین فرا راه بود همی
(۱)
رفت تا شب درآمد
موسی
را پیك اندُهان بدر آمد در آن شب دیجور و
موسی
رنجور .
فرمان آمد که ای راه پنهان گرد، و ای ابر ریزان گرد و ای گرگ پاسبان گرد و ای اهل
موسی
نالان گرد .
موسی
شبی دید قطران رنگ، ندید در آسمان شباهنگ.
این میبارید رعد مینالید برق میدرخشید.
گوسفند از ترس میرمید آتش زنه برداشت و هر چند که کوشید آتش ندید، آخر سوی طور نگاه کرد و از دور آتش دید.
اینست که ربّ العالمین گفت : «
آنس من جانب الطّور ناراً
»
موسی
بر سر درخت آتش صورت دید
p.311
و در سُویداء دل خویش آتش عشق دید.
آتشی بس تیز سلطانی بس قاهر، سُوختنی بس بیمحابا.
آتش بدل اندر زدی و نفط بجان
آنگه گوئی که راز ما دار نهان
موسی
سوخته عشق غارتیدهٴ فقر ساعتی زیر آن درخت بایستاد.
درختی که در باغ وصلت بود بیخش در زمین محبت بود و شاخش بر آسمان صفوت بود برگش زلفت و قربت بود.
شکوفهاش نسیم روح و بهجت بود میوهاش : «
انی انا الله
» بود.
موسی
زیر آن درخت متلاشی صفات شده، فانی ذات گشته، همگی وی سمع شده تفرقت وی جمع گشته ناگاه ندا آمد از خداوند ذو الجلال که یا
موسی
«
انّی انا الله
» آن ساعت شاخ عنایت برِ هدایت داد. بحر ولایت دُرّ کفایت افکند.
سقیاً لمعهدك الّذی لو لم یكن
ما كان قلبی للصّبابة معهدا
موسی
خلعت قربت پوشید شراب الفت نوشید صدر وصلت دید ریحان رحمت بوئید.
ای عاشق دل سوخته اندوه مدار
روزی بمراد عاشقان گردد کار
آنگه ندا آمد که یا
موسی
در دست چه داری.
گفت عصاء من.
یا
موسی
چه کنی تو بدین عصا.
گفت : « اتوکّاءُ علیها » چون مانده شوم تکیه بر آن کنم.
« یا
موسی
الق عصاك » از دست بیفکن تا چه بینی.
موسی
عصا بیفکند ثعبان گشت و
ب
موسی
نهیب برد
موسی
بترسید و برمید.
فرمان آمد که یا
موسی
ندانستی که هر که تکیه بر غیر ما کند ازو همه ترس و غم بیند.
تکیه بر جان رهی کن که ترا باد فدا
چه کنی تکیه بر آن گوشهٴ دار افزینا
پس ندا آمد که یا
موسی
«
اقبل و لا تخف
»
جایی دیگر گفت : «
خُذها و لا تخف
» عصا بر گیر و مترس و ایمن باش یا
موسی
عصا میدار و مهر عصا در دل مدار و آنرا پناه خود مگیر از روی اشارت بدنیا دار میگوید.
دنیا میدار و مهر دنیا در
p.312
دل مدار و آنرا پناه خود مساز.
« حبّ الدّنیا رأس کلّ خطیئة » یا
موسی
تو عصا از بر
شعیب
با مردی برداشتی آنرا به ثعبان یافتی.
اکنون که بامر ما برداشتی نگر که ازو چه معجزها بینی.
و یقال شتّان بین
نبیّنا (ص)
و بین
موسی
(ع)
موسی
رجع من سماع الخطاب و اتی بثعبان سلّطه علی عدوّه، و
نبیّنا (ص)
اسری به الی السّماء «
فاوحی
» الله « الیه ما اوحی » و رجع و اتی لامّته با لصّلوة الّتی هی المناجاة، فقیل له : « سلام علیك ایّها
النبی
و رحمة الله و بركاته ».
فقال « سلام علینا و علی عباد الله الصّالحین ».
و فی القصّة انّ
موسی
غشی علیه لیلة النّار فارسل الله الیه الملائکة حتّی روّحوه بمراوح الانس.
و قالوا له یا
موسی
تعبت فاسترح یا
موسی
بعد ما جئت فلا تبرح «
جئت علی قدر یا
موسی
» و کان هذا فی ابتداء الامر، و المبتدی مرفوق به، و فی المرّة الاخری «
خرّ
موسی
صعقاً
» و کان یفیق و الملائکة تقول له یا بن النساء الحیض مثلك من یسأل الرّویة كان فی الاوّل لطف و فی النّهایة عنف.
فلمّا دارت الصّهبا دعا بالنّطع و السّیف
کذا من یشرب الرّاح مع التّنین بالصّیف.
|
p.310
(۱) همه ن (ج)
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 308 |
|
Del |
28 |
القصص |
بیستم |
7 |
p.334
قوله تعالی : «
و ما کنت بجانب الغربی
... » الآیه، ای
سیّد عالم
، ای
مهتر ذرّیت آدم
، ای زمین مقدّم و در آسمان محترم، ای ناظم قلادهٴ نبوّت ای ناشر اعلام رسالت، ای مؤیّد ارکان هدایت ای کاشف اسرار ولایت، ای واضع منهاج شریعت، تو نبودی در آن جانب غربی بر کوه
طور سینا
که ما با
موسی
سخن گفتیم و حدیث تو کردیم و کمال عزّ تو و جاه و شرف تو و امت تو وا او نمودیم.
گفتیم یا
موسی
اگر میخواهی که بنزدیك ما رفعت و قربت یابی پیغامبر آخر الزّمان را درود بسیار ده و نام و ذکر او بسیار گوی که وی بر گزیدهٴ ماست نواختهٴ لطف و بر کشیدهٴ عطف ما است، عارف بتعریف ما و نازندهٴ بوصال ما.
نرگس روضهٴ جود است و سرو باغ وجود.
حقّه دُرّ حکمت است و نور حدقهٴ عالم قدرت، مایهٴ حسن جهان و مقصود از آفرینش عالم و عالمیان.
یا
موسی
لولاه خلقت الافلاك.
اگر نه جمال و کمال ویرا بودی نه عالم بودی نه
آدم
.
... ای درّ خوشاب
آدم
نزدی دمی درین کوی خراب
یا
محمد
چه زیان داشت ترا که در آن مشهد طور حاضر نبودی من حاضر بودم و ترا نیابت داشتم و حضور من ترا به از حضور تو خود را.
پیر طریقت
اینجا سخنی نغز گفته : الهی از کجا باز یابم من آنروز که تو مرا بودی و من نبودم، تا باز بدان روز نرسم میان آتش و دودم، اگر بدو گیتی آن روز من یابم پر سودم، ور بود خود را دریابم به نبود خود خشنودم.
قوله : «
و ما کنت بجانب الطّور اذ نادینا
».
یا
محمد
تو نبودی بر جانب طور
p.335
که ما امّت ترا برخواندیم از اصلاب پدران و سبب آن بود که
موسی
گفت بار خدایا من در
تورات
میخوانم صفت و سیرت امّتی سخت آراسته و پیراسته و بخصال حمیده ستوده، ایشان امّت کدام پیغامبراند.
یکی از علماءِ طریقت
صفت و سیرت این امّت گفته که در میان ایشان جوانمردانیاند که دنیا و آخرت در بادیه وقت ایشان دو میل است.
بهشت و دوزخ بر راه درد ایشان دو منزل است و هر چه دون حقّ بنزدیك ایشان باطل است.
بروز در منزل راز اند بشب در محمل ناز، بروز در صنایع نظراند بشب در مشاهدهٴ صنع
(۱)
.
بروز با خلق در خُلق بشب با حق بر قدم صدق بروز راه جویند بشب راز گویند.
مفلساناند از روی نعمت، لکن توانگراناند از روی صحبت دنیا که آفرید بآن آفرید تا ایشان او را دانند.
عقبی که آفرید بآن آفرید تا ایشان او را بینند.
او جلّ جلاله بهشت که آراید بدوستان خود آراید و دوستان را بدل آراید و دل را بنور جلال خود آراید.
آن ماهرویان فردوس از هزاران سال باز در آن بازار گرم در انتظاراند
(۲)
تا کی بود که رکاب دولت این جوانمردان با علی علّیین رسانند و ایشان بطفیل اینان قدم در آن موکب دولت نهند که : «
فهم فی روضةٍ یجبرون
».
... رجعنا الی القصّة.
موسی
(ع)
صفت این امّت در
تورات
بسیار میدید، گفت : بار خدایا اینان امّت کدام پیغامبراند.
گفت امّت
احمد
.
موسی
گفت : بار خدایا میخواهم که ایشانرا ببینم.
فرمان آمد که : یا
موسی
لیس الیوم وقت ظهورهم، امروز روز زمان ایشان نیست ور خواهی آواز ایشان ترا بشنوانم.
فنادی یا امّة
احمد
، ربّ العالمین بجلال عزّ خود و بکمال لطف خود امّت
احمد
را برخواند و ایشان از اصلاب پدران همه جواب دادند تا
موسی
سخن ایشان بشنید.
آنگه روانداشت که ایشانرا بیتحفهای باز گرداند، گفت : اعطیتکم قبل ای تسألونی و غفرت لکم قبل ان تستغفرونی.
p.336
و بر وفق این قصّه و بیان این معنی خبر
مصطفی
است (ص) : روی
انس بن مالك
قال قال
رسول الله (ص)
: « انّ
موسی
کان یمشی ذات یوم بالطّریق فناداه الجبّار : یا
موسی
، فالتفت یمیناً و شمالا ولم یر احداً.
ثمّ نودی الثانیة : یا
موسی
فالتفت یمیناً و شمالا فلم یر احداً و ارتعدت فرائصه ثمّ نودی الثّالثه : یا
موسی بن عمران
انّی انا الله لا اله الّا انا، فقال لبیك فخرّ لله ساجداً.
فقال : ارفع رأسك یا
موسی بن عمران
.
فرفع راسه، فقال یا
موسی
ان احببت ان تسکن فی ظلّ عرشی یوم لاظلّ الّا ظلّی یا
موسی
فکن للیتیم کالاب الرّحیم و کن للارملة كالزّوج العطوف، یا
موسی
ارحم تُرحم، یا
موسی
کما تدین تدان، یا
موسی
انّه من لقینی و هو جاحد
ب
محمد
ادخلته النّار و لو کان
ابرهیم خلیل
ی
و
موسی کلیم
ی
.
فقال : الهی و من
محمد
؟
قال : یا
موسی
و عزّتی و جلالی ما خلقت خلقاً اکرم علیّ منه، کتبت اسمه مع اسمی فی العرش، قبل ان اخلق السّموات و الارض و الشّمس و القمر بالفی الف سنة.
و عزّتی و جلالی انّ الجنّة محرّمة حتّی یدخلها
محمد
و امّته.
قال
موسی
و من امّة
محمد
؟
قال امّته الحمّادون یحمدون صعوداً و هبوطاً و علی کلّ حال یشدّون اوساطهم، و یطهّرون ابدانهم، صائمون بالنّهار رهبان باللیل، اقبل منهم الیسیر و ادخلهم الجنّة بشهادة ان لا اله الّا الله.
قال : الهی اجعلنی نبیّ تلك الامّة.
قال نبیّها منها.
قال : اجعلنی من امّة ذلك
النّبی
قال استقدمت و استأخروا یا
موسی
، ولکن سأجمع بینك و بینه فی دار الجلال.
عن
وهب بن منبه
قال : لمّا قرّب الله
موسی
نجیّاً قال ربّ انّی اجد فی
التوریة
امّة هی خیر امّة تخرج للناس یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر فاجعلهم من امّتی.
قال : یا
موسی
تلك امّة
احمد
قال یا ربّ انّی اجد فی
التوریة
امّة انا جیلهم فی صدورهم یؤمنون بالکتاب الاوّل و الکتاب الآخر، فاجعلهم من امّتی.
قال : یا
موسی
تلك امّة
احمد
قال : یا ربّ انّی اجد فی
التوریة
امّة یأکلون صدقاتهم و یقبل ذلك
p.337
منهم و یستجاب دعاؤهم فاجعلهم من امّتی.
قال : تلك امّة
احمد
.
«
انّك لاتهدی من احببت
» یا
محمد
، الهدایة من خصائص الرّبوبیّة فلاتصلح لمن و صفه البشریّة.
توفیق سعادت و تحقیق هدایت از خصائص ربوبیّت است، بشریّت را بدان راه نه و جز جلال احدیت بدین صفت سزانه.
یا
محمد
ترا شرف نبوّت است و منزلت رسالت و جمال سفارت مقام محمود و حوض مورود، خاتم پیغامبران و سیّد مرسلانی و شفیع مذ نبانی و شمع زمین و آسمانی.
عنان مرکبت از آسمانها بر گذشته و ساحت عرش مجید جای اخمص تو ساخته، امّا هدایت بندگان و راه نمودن ایشان بایمان نه کار تو است و نه در دست تو.
«
انّك لاتهدی من احببت
» ما آنرا که خواهیم در مفازهٴ تحیّر همی رانیم و آنرا که خواهیم بسلسلهٴ قهر همی کشیم.
ما در ازل آزال و سبق سبق تاج سعادت بر سر اهل دولت نهادیم و این موکب فرو کوفتیم که : هولاء فی الجنّة و لاابالی ؛ و رقم شقاوت بر ناصیه گروهی کشیدیم و این مقرعه بر زدیم که : هولاء فی النّار و لاابالی.
ای جوانمرد هیچ صفت در صفات خدای از صفت لاابالی دردناکتر نیست.
آنچه گفت
(ص)
: « لیت ربّ
محمد
لم یخلق
محمداً
» تالهٴ بیم این سخن بود و آنچه
صدیق اکبر
گفت : لیتنی کنت شجرة تعضد، آواز درد این حدیث بود.
نیکو سخنی که آن
پیر طریقت
گفت : کار نه آن دارد که از کسی کسل آید و از کسی عمل، کار آن دارد که ناشایسته آمد در ازل.
آن
مهتر مهجوران
که او را
ابلیس
گویند چندین سال در کارگاه عمل بود.
اهل ملکوت همه طبل دولت او میزدند و ندانستند که در کارگاه ازل او را جامه دیگرگون بافتهاند
(۱)
ایشان در کارگاه عمل او مقراضی و دیبا همی دیدند و از کارگاه ازل او را خود گلیم سیاه آمد : «
و کان من الکافرین
».
p.338
این قصّه نه زان روی چو ماه آمده است
کین رنك گلیم ما سیاه آمده است
ای
محمد
اگر سعادت هدایت باختیار تو بودی تا از
ابو طالب
بسر نیامدی
ب
بلال
و
صهیب
و
سلمان
نرسیدی، لکن ارادت ارادت ما است و اختیار اختیار ما : «
و ربّك یخلق مایشاء و یختار ما کان لهم الخیرة
»
فما للمختار و الاختیار و ماللمملوك و الملك، و ما للعبد و التّصدر فی دست الملوك.
قال الله : «
ما كان لهم الخیرة سبحان الله و تعالی عمّا یشرکون
».
روی
ابن عمر
قال قال
رسول الله (ص)
: «
انّ الله خلق السّموات
سبعاً فاختار العلیا منها فسکنها و اسکن سائر سماواته من شاء من خلقه، ثمّ خلق الخلق فاختار من الخلق بنی آدم، و اختار من بنی آدم
العرب
و اختار من
العرب مضر
و اختار من
مضر
قریشاً
و اختار من
قریش
بنی هاشم
و اختارنی من
بنی هاشم
، فانا من خیار الی خیار فمن احبّ
العرب
فیحبّنی احبّهم، و من ابغضهم فیبغضنی ابغضهم.
بدان که آدمی را اختیار نیست اختیار کسی تواند که او را ملك بود و آدمی بنده است بنده را ملك نیست ؛ آن ملك كه او را شرع اثبات كرد آن ملك مجازی است عاریتی، عن قریب ازو زائل گردد .
و ملك حقیقی آنست که آنرا زوال نیست و آن ملك الله است که مالك بر کمال است و در ملك ایمن از زوال است و در ذات و نعت متعال است. عالم بیافرید، و آنچه خواست از آن برگزید.
فرشتگانرا بیافرید از ایشان
جبرئیل
و
میکائیل
و
اسرافیل
و
عزرائیل
برگزید،
آدم
و آدمیان را بیافرید از ایشان پیغامبرانرا برگزید.
از پیغامبران
خلیل
و
کلیم
و
عیسی
و
محمد
را برگزید.
صحابه
رسول
را بیافرید، ازیشان
بو بکر
تیمی
و
عمر
عدوی
و
عثمان
اموی
و
علی
هاشمی
(علیه السّلام) برگزید.
بسیط زمین بیافرید از آن
مکّه
برگزید، موضع ولادت
رسول (ص)
مدینه
برگزید، هجرتگاه
رسول
،
بیت المقدس
برگزید موضع مسرای رسول.
روزها بیافرید و از آن روز آدینه برگزید، و هو یوم اجابة الدعوة.
روز
عرفه
برگزید،
p.339
و هو یوم المباهات.
روز عید برگزید، و هو یوم الجائزه.
روز
عاشورا
برگزید، و هو یوم الخلعة.
شبها بیافرید و از آن شب برات برگزید که حقّ جلّ جلاله بخودی خود نزول کند و بندگان را همه شب بنداء کرامت خواند و نوازد.
شب
قدر
برگزید که فریشتگان آسمان بعدد سنك ریز بزمین فرستد و نثار رحمت کند بر بندگان.
شب عید برگزید که در رحمت و مغفرت گشاید و گناهکاران را آمرزد.
کوهها بیافرید و از ان
طور
برگزید که
موسی
در آن بمناجات حقّ رسید.
جودی
برگزید که
نوح
دران نجات یافت،
حرّا
برگزید که
مصطفا
ی عربی
بران بعثت یافت.
نفس آدمی بیافرید و ازان دل برگزید و زبان، دل محلّ نور معرفت و زبان موضع کلمهٴ شهادت.
کتابها از آسمان فرو فرستاد و از آن چهار برگزید :
تورات
و
انجیل
و
زبور
و
قرآن
.
و از کلمتها چهار برگزید : «
سبحان الله
» و «
الحمد الله
» و «
لا اله الاّ الله
» و «
الله کبر
»
قال
رسول الله (ص)
: « افضل الکلام اربع : «
سبحان الله
» و «
الحمد الله
» و «
لا اله الاّ الله
» و «
الله اکبر
» لایضرّك بایّهن بدأت.
|
p.335
(۱) بروز در نظر صنایعاند بشب در مشاهدهٴ صانع (ج)
(۲) منتظراند (ج)
p.337
(۱) در هر دو نسخه : یافتهاند، تصحیح قیاسی است.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 309 |
|
Del |
28 |
القصص |
بیستم |
7 |
p.357
قوله تعالی. «
انّ قارون کان من قوم موسی فبغی علیهم
» حبّ الدنیا حمل قارون علی جمعها و جمعها حمله علی البغی علیهم و صار کثرة ماله سبب هلاکه.
و فی الخبر، «حبّ الدنیا رأس کل خطیئة ».
دوستی دنیا همه سر گناهانست و مایهٴ هر فتنه، بیخ هر فساد، هر که از خدا باز ماند بمهر و دوستی دنیا باز ماند.
دنیا پلی گذشتنی است و بساطی در نوشتنی، مرتع لاف گاه مدعیان و مجمع بارگاه بی خطران.
سرمایهٴ بیدولتان، و مصطبهٴ بدبختان.
معشوقهٴ ناکسان و قبلهٴ خسیسان دوستی بیوفا و دایهیی بیمهر.
جمالی با نقاب دارد، و رفتاری ناصواب دارد و چون تو دوست در زیر خاك صد هزاران دارد، بر طارم طواری نشسته و از شبکهٴ شک می برون نگرد، با تو میگوید :
p.358
من چون تو هزار عاشق ازغم کشتم
نالود بخون هیچکس انگشتم
مصطفی
(ص)
گفت، « ما من احد یصبح فی الدنیا الا و هو فیها بمنزلة الضیف ماله فی یده عاریة و الضیف منطلق و العاریة مردودة.
و فی روایة اخری ان مثلكم فی الدنیا کمثل الضیف و ان ما فی ایدیکم عاریة
ـ میگوید مثل شما درین دنیای غدّار مثل مهمانیست که بمهمان خانه فرو آید هر آینه مهمان رفتنی بود نه بودنی همچون آن مرد کاروانی که بمنزل فرو آید لابد از آنجا رخت بر دارد، و تمنا کند که آنجا بایستد سخت نادان و بی سامان بود که آنگه نه بمقصود رسد و نه بخانه باز آید.
جهد آن کن ای جوانمرد که این پل بلوی بسلامت باز گذاری و آنرا دار القرار خود نسازی و دل درونه بندی تا شیطان بر تو ظفر نیابد.
صد شیر گرسنه در گلهٴ گوسفند چندان زیان نکند که شیطان با تو کند : «
انّ الشیطان لکم عدوّ
» فاتخذوه عدواً و صد شیطان آن نکند که نفس امّاره با تو کند : « اعدی عدوّك نفسك التی بین جنبیك ».
یکی تامل کن در کار
قارون
بد بخت نفس و شیطان هر دو دست در هم دادند تا او را از دین بر آوردند، از آن که آبش از سر چشمه خود تاریك بود یك چند او را با عمل عاریتی دادند لؤلؤ شاهوار همی نمود چون حکم ازلی و سابقهٴ اصلی در رسید خود شبه قیر رنگ بود زبان حالش همی گوید :
من پندارم که هستم اندر کاری
ای بر سر پنداشت چو من بسیاری
اکنون که نماند با توام بازاری
در دیدهٴ پنداشت زدم مسامری
«
فخسفنا به و بداره الارض
» بدعای
موسی
او را بزمین فرو برد و قارون سوگند بر
موسی
می نهاد بحق قرابت و
موسی
بوی التفات نکرد و میگفت : یا ارض خذیه، تا آنگه که عتاب آمد از حق جلّ جلاله که یا
موسی
ناداك بحق القرابة و انت تقول یا ارض خذیه، یا
موسی
اگر مرا خواندی من او را اجابت کردمی.
p.359
در قصه آوردهاند که هر روز یك قامت خویش یزمین فرو میشد تا آن روز كه
یونس
در شکم ماهی در قعر بحر برو رسید و
قارون
از حال
موسی
پرسید چنان که خویشان را پرسند، فاوحی الله تعالی : لاتزد فی خسفه بحرمة انّه سأل عن ابن عمّه و وصل به رحمه.
«
تلك الدار الاخرة نجعلها للذین لا یریدون علوّاً فی الارض و لا فسادا
» فردا در سرای آخرت ساکنان مقعد صدق و مقرّبان حضرت جبروت قومی باشند که درین دنیا برتری و مهتری نجویند، خود را از همه کس کهتر و کمتر دانند و بچشم پسند هرگز در خود ننگرند.
چنانکه
آن جوانمرد طریقت
گفت که از موقف عرفات باز گشته بود او را گفتند کیف رأیت اهل الموقف.
چون دیدی اهل موقف را.
جواب داد که رأیت قوماً لو لا انّی کنت فیهم لرجوت ان یغفر الله لهم
ـ قومی را دیدم که اگر نه من در میان ایشان بودمی امید بودی که همه آمرزیده باز گردند.
ای جوانمرد بچشم پسند بخود منگر و در راه « من » مشو که هرگز کسی بر منی سود نکرد.
آنچه بر
ابلیس
آمد از روی منی آمد که گفت : «
انا خیر
»
یکی از بزرگان دین
ابلیس
را دید گفت مرا پندی ده، گفت : مگو که من تا نشوی چو من.
این خود راه
سالکان طریقت
است و
جوانمردان حقیقت
.
اما در راه شریعت منی بیو کندن روا نیست، زیرا که در شریعت حوالت با تو است و از آن پسر نشود.
شیخ بو عبد الله خفیف
گفت منی بیو کندن در شریعت زندقه است، و منی اثبات کردن در حقیقت شرك است چون در مقام شریعت باشی همی گوی که من، چون در راه حقیقت باشی میگوی که : او، خود همه او شریعت افعال است و حقیقت احوال، قوام افعال بتو و نظام احوال با او.
«
انّ الذی فرض علیك القرآن لرادّك الی معاد
» فی الظاهر الی
مکة
و کان
p.360
یقول کثیراً الوطن الوطن فحقق الله سؤله، و امّا فی السّر و الاشارة فالمعنی ان الذی ینصبك باوصاف التفرقة بالتبلیغ و بسط الشریعة لرادك الی الجمع بالتحقیق بالفناء عن الخلق.
مصطفی
(ص)
تا در تبلیغ رسالت و بسط شریعت و تمهید قواعد دین بود در مقام تفرقت بود از بهر نجات خلق و باین آیت او را از مضیق تفرقت باصحراء جمع بردند که مشرب خاص وی بود، تا
میگفت : « لا یسعنی فی وقتی غیر ربّی ».
پیر طریقت
گفت : آنکس که جمع وی درست باشد تفرقت او را زیان ندارد و آنرا که نسب او درست باشد بعقوق نسب بریده نگردد.
در عین جمع سخن گفتن نه کار زبانست، عبارت از حقیقت جمع بهتان است، مستهلك را در بحر بلا چه بیانست، از مستغرق در عین فنا چه نشانست، این حدیث رستاخیز دل و غارت جانست، باصولت وصال دل و دیده را چه توانست، آنکس کو بر نسیم وصال خود حیرانست، دیرست تا جان او به مهر ازل گروگان است، بی دل باد که از پی دل بفغانست.
بی جان باد که از رفتن بدوست پشیمانست.
«
کل شیء هالك الّا وجهه له الحکم و الیه ترجعون
» هر چه لم یکن ثم کان است در معرض زوالست و در صدمهٴ فنا.
نابوده دی و نیست فردا، و جلال احدیث بذات و صفات صمدیت باقی، پاینده، پیش از همه زندگان زنده و بر زندگانی و زندگان خداوند
(۱)
میراث بر جهان از جهانیان و باقی پس جهانیان و جهان و بازگشت همه کار و همه خلق با وی جاودان.
پیر طریقت
گفت : آلهی ای دانندهٴ هر چیز و سازنده هر کار و دارندهٴ هر کس نه کس را با تو انبازی و نه کس را از تو بی نیازی : کار بحکمت می اندازی و
p.361
بلطف میسازی، نه بیدادست و نه بازی، آلهی نه بچرائی کار تو بنده را علم، و نه بر تو کس را حکم.
سزاها تو ساختی، و نواها تو خواستی. نه از کس بتو، نه از تو بکس، همه از تو بتو همه توئی بس، « الاکل شیء ما خلا الله باطل ».
خدا و بس علایق منقطع، و اسباب مضمحل و رسوم باطل و حدود متلاشی و خلایق قانی و حق یکتا بحق خود باقی.
|
p.360
(۱) یك نسخه : خداوند
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 310 |
|
Del |
29 |
العنكبوت |
بیستم |
7 |
p.374
قوله تعالی : «
بسم الله الرحمن الرحیم
» بسم الله الملك المتعالی عن الحدود و الغایات .
المقدس عن الدرك و النهایات، المنزّه عن تجارف العبارات، الباطن عن حصر الاحاطات، الظاهر فی البیّنات و الآیات.
اوّل باران از ابر عنایات این نام است اوّل نفس از صبح کرامت این نامست، اوّل جوهر از صدف معرفت این نامست، اوّل نشان از وجود حقیقت این نامست.
اوّل شاهد بر مشاهده روح این نامست، دل را فتح و جانرا فتوح این.
نامست معرفت را راه است حقیقت را درگاهست.
انبساط
p.375
را در است، صحبت را سر است.
فرا وصال اشارتست، از کمال حال عبارتست خائف را امان است، راجی را ضمان است.
طالب را شرفست، عارف را صلف است مُحبّ را تلف است.
نام تو شنید بنده دل داد بتو
چون دید رخ تو جان فرستاد بتو
« الۤم » الالف من الله و اللام
من
جبرئیل
(ع)
و المیم من
محمد
(ص)
.
الف اشارتست فرا الله، لام اشارتست فرا
جبرئیل
میم اشارتست فرا
محمد
(ص)
.
ربّ العزّة سوگند یاد میکند بالۤهیت خویش و بامانت
جبرائیل
و بصدق نبوت
محمد
که وحی کننده منم و آرندهٴ
جبرئیل
و پذیرنده
محمد
از حق جل جلاله میل روانه از
جبرئیل
خیانت روانه از
مصطفی
محمد
تهمت روانه.
نا گرویدن از کجا و از پذیرفتن حق روی گردانیدن چرا.
و فایده قسم، بعد از آن که مردم دو گروهاند : مومناناند که پی قسم استوار دارند، و کانفرانند که با قسم استوار ندارند.
آنست که قرآن بر لغت و عادت عرب فرو آمد، و عادت عرب آنست که سوگند یاد کنند و تحقیق راستی آنچه از خود خبر دهند.
«
احسب الناس ان یترکوا
» بمجرد الدعوی فی الایمان دون المطالبة بالبلوی هذا لایكون، و قیمة کل امرئ ببلواه، فمن زاد قدر معناه زاد قدر بلواه.
قال
النبی (ص)
، « انّ اشدّ الناس بلاء الانبیاء ثم الامثل.
فالا مثل.
و
قال
(ص)
: انّ « الله عزّ و جلّ اذا اراد بقوم خیرا ً ابتلاهم ».
مثال ربّانی از حضرت ربوبیت آنست که بلاء از درگه ما خلعت دوستانست، هر که در مقام دوستی بر اغیار مرتبتی جوید در بوستان نزهت دوستان گل بلا بیشتر بوید.
خواهی که بدانی در نگر بحال
سیّد ولد آدم
، مقتدای اهل شریعت و مقدّم و سالار اهل حقیقت.
چون آن
مهتر
قدم درین کوی نهاد یك ساعت او را بی غم و بی اندوه نداشتند .
اگر یکساعت مربع نشست خطاب آمد که بندهیی بنده وار نشین .
و اگر یك بار انگشتری در انگشت بگردانید
p.376
تازیانه عتاب فرو گذاشت که :
افحسبتم انّما خلقنا کم عبثاً
»؟ و اگر یك بار قدم به بستاخی بر زمین نهاد فرمان آمد که : «
و لا تمش فی الارض مرحاً
» و اگر روزی گفت
عائشه
را دوست دارم دید آنچه دید.
از گفت منافقان چون بلاش بکمال رسید بباطن در حق نالید خطاب آمد که یا
مهتر
کسی که شاهد دل و جان وی ما باشیم از بلا بنالد.
هر چه در خزائن غیب زهر بود در یك قدح کردند و بر دست وی نهادند و پرده از سرّ وی برداشتند.
گفتند یا
محمد
این زهرها بر مشاهدهٴ جمال ما نوش کن : «
و اصبر لحکم ربك فانك باعیننا
».
و لو بید الحبیب سقیت سمّاً
لکان السم من یده یطیب
دشنام تو ای دوست مرا مدح و ثناست
جور تو مرا عدل و جفای تو وفاست
«
و لقد فتنّا الذین من قبلهم
» تعزیت و تسلیت صحابه
رسول
است بآن رنجها و بلیّتها که بایشان میرسید، در درویشی و بیکامی، و در غزاها و حربها.
قومی که ضعیف ایمان بودند از آن بلاها میبنالیدند و گاه گاه شکوی نمودند ربّ العزّه گفت : یا
محمد
ایشانرا خبر ده که پیغامبران گذشته و نیک مردان سلف چه بار بلا کشیدند و چون بر بلاها و محنتها صبر کردند.
اندیشه کن در کار
آدم
صفی که او را از نعیم بهشت چون بیرون آوردند و برهنه در خاك حسرت درین میدان بلیّت بنشاندند.
صد سال نوحه کرد بزاری و بنالید از خواری تا از آب چشم وی درخت عود و قرنفل از زمین بر آمد.
مرغان هوا و وحوش صحرا در زاریدن و گریستن با وی موافقت کردند.
از بس که بگریست بجای اشگ از چشم وی خون روان گشت و پوست روی وی بر روی وی خشگ گشت.
تا بجائی رسید تضرّع و زاری وی که ندآء جبّاری بدو پیوست
(۱)
که : یا آدم ما هذه البلیّة التی قدا حاطت بك؟ ما هذا الکابة التی بوجهك وجهاً صنعته بیدی و صوّرته بنقش احدیّتی و جعلته قدّاً سویاً اجریت
p.377
فیه روحا کجری المآء فی العود.
الطف و ارقّ من الهوآء و اندی می الماءِ اروح من الروح وافیح من العطر.
چنان دردی و اندوهی بباید تا چنین نواختی وا کرامی پیش آید.
چه باید نالیدن از دردی که درمانش اینست.
بجان باید خریدن بلائی که سرانجامش چنین است.
فرمان آمد که : یا
آدم
این همه بار حسرت و تضرّع چرا بر خود نهادهای.
این چه بلیّت است که گرد تو بر آمده و دران بماندهای، این چه آب غم است که بر چهره خویش ریختهای چهرهای که من در پردهٴ عصمت « خلق الله
آدم
علی صورته » کشیدهام، شخصی که تاج : «
خلقت بیدیّ
» بر سرش نهادهام، طینتی که بتخصیص : « خمّر طینة آدم بیده » مشرف گردانیدهام، قدی که حلّه «
و نفخت فیه من روحی
» در برش پوشانیدهام، چه پنداری که آنرا بقهر خود از بر خویش برانم یا بآتش قطیعت بسوزانم.
یا آدم! أتتهمنی و لست متهما.
یا
آدم
در مهربانی منت تهمتی بود.
یا در دوستی منت شبهتی بود
(۱)
؟
میندانی که تو بدیع قدرت منی، صنیع فطرت منی، نسیج ارادت منی، هیکل تدبیر منی، دوست برگزیده و برکشیدهٴ منی.
لا تتهمنی یا
آدم
فو عزّتی لا عتذرنّ الیك و لا جلسنک مجالس الملوک جلوساً لا یزول و لا یحول.
قوله : «
من کان یرجوا لقاء الله فأنّ اجل الله لآت
» من رجی العمر فی رجاء لقائنا فسوف نبیح له النظر الینا و سوف یتخلص من الغیبة و الفرقة و هو السمیع لانین المشتاقین العلیم بحنین المحبّین الوالهین، دیدهٴ
(٢)
دوست بهاء جان است، گر بصد هزار جان یابی ارزانست، پیروزتر از آن بنده کیست که دوست او را عیانست، طمع دیدار دوست صفت مردان است.
عظمت همّة عین طمعت فی ان تراکا او ما یکفی لعین ان تری من قد رآکا باش تا فردا که بنده بر مائدهٴ خلد بنشیند شراب وصل نوش کند طوبی و زلفی و حسنی
p.378
بیند، بسماع و شراب و دیدار رسد.
همانست که ربّ العزّة گفت : «
وچوه یومئذ ناضرة الی ربّها ناظرة
»
رویهای مؤمنان و مخلصان رویهای صدیقان و شهیدان چون ماه درفشان، چون آفتاب رخشان، چون بنفشه بوستانی چون یاسمین ریحانی
(۱)
چون شقایق نعمانی، چون برق لامع، چون خورشید طالع، چون خلد جامع.
این رویها بکه نگرند.
«
الی ربها ناظرة
» بخداوندخویش، بآفریدگار خویش ـ بپروردگار خویش.
صفت آن روز چیست.
ـ روز قرب و وصال، روز برّ و افضال، روز عطا و نوال روز نظر ذو الجلال.
مشتاقان در آرزوی این مقام تن وقف کردند عاشقان از بهر این منزل حلقه در گوش کردند.
عارفان را در دیدار سه دیده است : دیدهٴ سر بیند و آن لذّت را است .
دیدهٴ دل بیند و آن معرفت را است .
دیدهٴ جان بیند و آن مشاهدت را است.
دیده سر از نور فضل پر کند، دیدهٴ دل از نور قرب پر کند .
دیدهٴ جان از نور وجود پر کند .
بنده باین سه دیده در حق مینگرد.
اینست که در خبر آید : « تملاء الابصار من النّظر فی وجهه و یحدثهم کما یحدّث الرّجل جلیسه »
فردا در دیدار هم چنان تفاوت است که امروز در شناخت.
هر کس او را بقدر شناخت خود بیند و بر بهرهٴ خویش دیدار بود ذهول آرد.
و بود که شکوه آرد و بود که در دیده ور برسد.
پیر طریقت
گفت : الهی توا آنکس بیند که ترا در ازل دید، و وی ترا دید که دو گیتی او را نا بدید، و ترا او دید که نادیده پسندید.
عبد العزیز بن عمیر
گفت بما چنان رسید که رب العزه گفت : اقدرتکم علی رؤیتی واسمعتکم کلامی و اشممتکم رائحتی.
شما را توانا کردم تا دیدار من بر ناوستید و اشنوا کردم تا سخن من بر تاوستید و بوی خویش بشما دمانیدم تا از من آگاه شدند و با من بماندید.
|
p.376
(۱) رسید (ج)
p.377
(۱) افتد (ج)
(۲) دیدار (ج)
p.378
(۱) روحانی (ج)
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 311 |
|
Del |
29 |
العنكبوت |
بیست و یکم |
7 |
p.397
قوله : «
اولم یروا کیف یبدیء الله الخلق ثمّ یعیده
» ابداء و اعادت خلق از روی ظاهر نشأة اولی و نشأة اخری اس.
و از روی باطن اشارت است فرا تغیّر اوقات و تکرّر احوال ارباب القلوب، گهی در قبض باشند و گهی در بسط، گهی در هیبت گهی در انس، ساعتی غیبت بر ایشان غالب، ساعتی حضور، ساعتی سکر، ساعتی صحو، ساعتی بقا، ساعتی فنا، بنده آن ساعت که در قبض باشد و در هیبت حدّ وی در اظهار بندگی تا طمع مغفرت بود و خوف عقوبت، چنانك رب العزّه گفت : «
یدعوننا رغبا و رهبا
».
باز چون قدم در عالم بسط نهد و شواهد انس بیند از حول و قوت خویش محرر شود، از ارادت و قصد خویش مجرّد گردد .
بفتوح تجرید زندگانی کند، «
تریدون وجهه
» مقصد و قبلهٴ همت وی گردد.
نفس وی درین حال چنان باشد که
شبلی
گفت از سر مستی و بیخودی که : در قیامت هر کسی را خصمی خواهد بود و خصم
آدم
منم تا چرا بر راه من عقبه کرد تا در گلزار او بماندم.
گاهی که در بسط بود چنین میگفت و گاهی که در قبض بود میکفت : ذلّی عطّل ذلّ الیهود.
باز دیگر باره او را با بسط و انس دادند تا میگفت : « این السّموات و الارضون حتی احملها علی شعرة جفن عینی ».
اینست معنی « تکرار احوال » که ابداء و اعادت بوی اشارت است و مصداق این از عزّت
قرآن
است که گفت جلّ جلاله «
لترکبنّ طبقاً عن طبق
»، ای ـ حالاً بعد حال و از سیرت و روش
مصطفی
(ص)
آنست که روزی میگفت : « انا
سیّد ولد آدم
» باز در حال قبض میگفت : «
ما ادری ما یفعل
p.398
بی ولا بکم
لیت ربّ
محمّد
لم یخلق
محمّداً
» باز در حالت انس میگفت : « لست کاحد کم اظلّ عند ربی یطعمنی و بسقینی ».
پیر طریقت
این معنی برمزی عجیب بیرون داده و گفته : « الهی بر هزاران عقبه بگذرانیدی و یکی ماند، دل من خجل ماند از بس که ترا خواند، الهی بهزاران آب بشستی تا آشنا کردی با دوستی و یک شستنی ماند، آن که مرا از من بشوی تا از پس خود برخیزم و تو مانی، الهی هرگز بینما روزی بی محنت خویش؟ تا چشم باز کنم و خود را نبینم در پیش.
«
یعذّب من یشآء و یرحم من یشآءِ
» آنرا که خواهد با وی عدل کند و از بر خویش براند و آنرا که خواهد با وی فضل کند و بلطف خویش بخواند.
همه در مشیّت ازلی بسته و بی علت آن حکم بر وی رانده، نه آنکس که با وی فضل کرد بعلت طاعت کرد و نه او که با وی عدل کرد از بهر معصیت کرد، کاری است در ازل ساخته و حکمی رفته چنان که الله خواسته.
پیر طریقت
گفت : آه از قسمتی پیش از من رفته، فغان از گفتاری که خود ـ رائی گفته، چه سود اگر شاد زیم یا آشفته، ترسان از آنم که آن قادر ازل چه گفته : «
یعذّب من یشآء
» بالخذلان «
و یرحم من یشآء
» بتوفیق الاحسان.
«
یعذب من یشآء
» بالكفران «
و یرحم من یشاء
» بالایمان.
«
یعذب من یشاء
» بتفرقة القلب «
و یرحم من یشاء
» بجمع الهمم، «
یعذب من یشاء
» بالقائه فی ظلمة التدبیر «
و یرحم من یشاء
» با شهاد جریان التقدیر، «
یعذب من یشاء
» بحبّ الدنیا و بمنعها عنه «
و یرحم من یشاء
» بزهده فیها و بسطها علیه «
یعذب من یشاء
» باعراضه عنه و «
یرحم من یشاء
» باقباله علیه.
«
و ما انتم بمعجزین فی الارض و لا فی السّمآء
» بل تقلّب الجملة فی القبضة و یجری علیهم احکام التقدیر، جحدوا ام وحّدوا، اقبلوا ام اعرضوا.
p.399
«
و الذین کفروا بایات الله و لقآئه اولئک یئسوا من رحمتی
» کافران را در دنیا این عقوبت تمام است که از رحمت الله نومیداند و مؤمنان را میگوید هر چند گزاف کاران بودید و گناه کردید از رحمت الله نومید مباشید : «
لا تقنطوا من رحمة الله
»
بدان که تأثیر رحمت الله در حق بندگان بیش از تأثیر غضب است و در
قرآن
ذکر صفات رحمت بیش از ذکر صفات غضب است.
و در خبر است که : « سبقت رحمتی غضبی » این رحمت و غضب هر دو صفت حق است جل جلاله و روا نباشد که گوئی یکی پیش است و یکی پس یا یکی بیش است و یکی کم زیرا که اگر یکی بیش گوئی دیگر را نقصان لازم آید و اگر یکی پیش گوئی دیگر را حدوث لازم آید.
پس مراد ازین تأثیر رحمت است یعنی پیشی کرد تأثیر رحمت من بر تأثیر غضب من، تأثیر غضب اوست نومیدی کافران از رحمت او تا میگوید جل جلاله : «
اولئك یئسوا من رحمتی
» و تأثیر رحمت اوست امید مؤمنان بمغفرت او، و دل نهادن بر رحمت او تا میگوید : «
اولئك یرجون رحمت الله
».
آن کافر که از رحمت الله نومید است و بت او را در پیش است مثل وی راست مثل عنکبوت است که خانه میسازد خانهیی سست بی حاصل، نه آنرا بنیادی که بر جای بدارد، نه دیواری که بوی پناه گیرد، نه سقفی که بپوشد، نه در سرما بکار آید نه در گرما، و انگه چنان سست و ضعیف بود که باندك بادی زیر و زبر گردد و خراب شود.
اینست مثل بت پرست، میپندارد که در کاریست یا در پناهی «
وهم یحسبون انّهم یحسنون صنعاً
ـ
و یحسبون انهم علی شیء
» و من امل السراب شراباً لم یلبث الّا قلیلاً حتی یعلم انه کان تخییلا.
قوله «
انّ الصّلوة تنهی عن الفحشآء و المنكر
» یعنی من شأن المومن ان ینتهی عن الفحشاء والمنکر، کما قال : «
و علی الله فتوکلوا ان کنتم مؤمنین
» یعنی ـ ینبغی للمؤمن ان یتوکل علی الله، ثم لو رأیت واحداً منهم لا یتوکل لا یخرج به عن الایمان،
p.400
کذلك من لم ینته عن الفحشاء و المنکر لیس یخرج صلوته عن کونها صلوة.
و قیل معناه الصلوة الحقیقه ما تنهی صاحبها عن الفحشاء و المنکر.
فان کانت و الاّ فصورة الصلاة لا حقیقتها.
و قیل الفحشاء ـ الدنیا ـ و المنكر ـ النفس ـ و قیل الفحشاء ـ المعاصی ـ و المنكر ـ الحظوظ ـ.
و قیل الفحشاء ـ رؤیة الاعمال ـ ، و المنكر ـ طلب العوض علیها ـ ثم قال : «
و لذكر الله اكبر
» یعنی اکبر من ان یبقی معه للفحشاءِ و المنکر سلطان، بل لحرمة ذکره زلّات الذاکر مغفورة و عیوبه مستورة.
نظیره قوله تعالی «
و الّذین اذا فعلوا فاحشة او ظلموا انفسهم ذکروا الله فاستغفر والذنوبهم و من یغفر الذنوب الّا الله
».
|
p.397
در صفحه ۳۹۷ جلد هفتم کتاب کشف الاسرار شماره سوره العنکبوت غلت است.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 312 |
|
Del |
29 |
العنكبوت |
بیست و یکم |
7 |
p.415
قوله تعالی «
و ما کنت تتلوا من قبله من کتاب
» الآیه، از روی ظاهر بر لسان تفسیر معنی آیت آنست که ما ترا ییغامبر امّی کردیم، نه خواننده نه نویسنده، نه هرگز بهیچ کتّاب رفته و نه هیچ معلم دیده، تا عالمیان بدانند که آنچه میگوئی از احکام شریعت و اعلام حقیقت و خبر میدهی از قصه پیشینان و آئین گذشتگان و نیک و بد جهان و جهانیان، همه از وحی پاك میگوئی و از کتاب منزل و پیغام راست و کلام حق دلالت بر صحت نبوّت و تحقیق رسالت و انتفاءِ شبهت.
امّا
اهل معرفت
و
جوانمردان طریقت
رمزی دیگر دیدهاند درین آیت، و سرّی دیگر شناختهاند، گفتند رب العالمین چون خواست که آن
سید
را بتخاصیص قربت و تحقیق رسالت مخصوص گرداند و سینهٴ پاك وی شایسته مکاشفات و ملاطفات خود کند از نخست شواهد الهیت لختی برو کشف کرد تا غوغاءِ طبیعت و آلایش بشریّت از نهاد وی رخت بر داشت و سینهٴ وی از اغیار پاك گشت و از معلومات و مرسومات آزاد.
فلمّا خلاقلبه و سرّه عن کل معلوم و مرسوم ورد علیه خطاب الحق و شاهد الصدق غیر مقرون بممازجة طبع و مشارکة کسب و تکلف بشریة وصار
كما قیل :
اتانی هوا ها قبل ان اعرف الهوی
فصادف قلباً فارغاً فتمکّنا
همهٴ پیغامبرانرا اول قاعدهٴ دولت و رتبت ولایت که نهادند از روش ایشان نهادند، آنگه از روش خویش بکشش حق رسیدند، باز
مصطفای
عربی
پیغامبر
هاشمی
، نخست قاعدهٴ دولت وی از جذبهٴ حق ساختند پیش از دور گل
آدم
بکمند کشش معتصم گشته بود تا همی گفت : « کنت نبیّا و
آدم
بین الماءِ و الطین »
انبیاء هر یکی علی الانفراد
p.416
بحری بودند، چون علم نصرت این
مهتر عالم
پدید آمد همه در جنب بحر او بقطرهئی باز آمدند، برای آنکه همگان از بشریت به نبوت آمدند و آن
مهتر
از نبوت به بشریت خرامید کما
قال : « کنت نبیّا و
آدم
بین الماءِ و الطین »
و
قال
(ص)
« آدم و من دونه تحت لوائی »
و همگان از دنیا بعقبی شوند و آن
مهتر
از عقبی بدنیا آمد کما
قال : « بعثت انا و الساعة كهاتین »
و اشار با صبعیه « فسبقتها کما سبقت هذه هذه » یعنی ـ کما سبقت الوسطی المسبحة فی الطول.
و هر یکی را یك امّت بیش نبود، و هر چه لم یکن ثم کان اند، همه امت او اند اما بحکم قهر و اما بحکم نواخت، کما
قال : « بعثت الی الاحمر و الاسود و الی الخلق کافّة »
و همگان از تفرقت قدم در دائرهٴ جمع نهادند و این
مهتر
از دایرهٴ جمع برای نجات خلق بتفرقت آمد .
و این را نه تراجع گویند بلکه تنزل گویند، تراجع از فترت افتد و تنزل از مکارم الاخلاق رود، کما
قال : « بعثت لاتمم مکارم الاخلاق ».
و روی : « نزلت لاتمم مکارم الاخلاق ».
«
بل هو آیات بیّنات فی صدور الّذین او توا العلم
» قلوب الخواص من العلماء بالله خزائن الغیب، فیها براهین حقه و بیّنات سرّه و دلائل توحیده و شواهد ربوبیته فقانون الحقایق قلوبهم، و کل شئ یطلب من موطنه.
هر چیزی را که جویند از معدن و موطن خود جویند، درّ شب افروز از صدف جویند که مسکن اوست، آفتاب رخشان از برج فلك جویند که مطلع اوست، عسل مصفی از نحل جویند که معدن اوست، نور معرفت وصف ذات احدیت از دلهای عارفان جویند که دلهای ایشان قانون معرفت است، و سرهای ایشان کان محبت.
ای جوانمرد! دل عارف بر هیئت پیرایه است که گُل در آن کنند، هر چند که گل در پیرایه میکنند تا آتش در زیر آن نکنند گلاب بیرون ناید و بوی ندهد، همچنین تا آتش محبت در دل نزند آب از دیده باران نشود و گُل معرفت بوی ندهد.
پیر طریقت
گفت : آتشی که در دل زنند بیدود باشد نه زندگانی این جوانمرد را آخر است و نه آتش ویرا دود.
زندگانی بمیخ بقا دوخته و جان بوایست دوست
p.417
مأخوذ.
«
بل هو آیات بیّنات فی صدور الذین اوتوا العلم
» درین آیت اشارتی است و در آن اشارت بشارتی.
میگوید جلّ جلاله که
قرآن
در دلهای دانایان و مؤمنان است.
و
مصطفی
(ص)
گفت : « لو کان القرآن فی اهاب مامسّته النار »
اگر این قرآن در پوست گاو نهاده بودی فردا آن پوست بآتش نه بسوختندی، پس چه گوئی مسلمانی را که این
قرآن
در دل وی نهادهاند با ایمان و معرفت بهم اولیتر که فردا بآتش بنسوزند.
«
یا عبادی الّذین آمنوا انّ ارضی واسعة
» بزبان اهل تفسیر کسی را که در دین بعذاب دارند و رنجانند یا در ضیق معیشت باشد، بحکم این آیت هجرت کند بجائی که از عذاب و رنج ایمن بود و فراخی معاش بیند.
و بزبان اشارت بر ذوق
اهل معرفت
هجرت که از عذاب و رنح ایمن بود و فراخی معاش بیند و بر زبان اشارت بر ذوق
اهل معرفت
هجرت میفرماید، قومی را که بر جاه و قبول خلق آرام دارند و بر معلوم تکیه کنند، چنان که
حکایت کنند از
بو سعید خراز
که در شهری شدم و نام من پی من آنجا معروف و مشهور شده و در کار ما عظیم برفتند چنانکه پوست خربزه کز دست ما بیفتاد بر داشتند و از یکدیگر بصد دینار همی خریدند و بر آن همی افزودند.
با خود گفتم این نه جای منست و نه بابت روزگار من.
از آنجا هجرت کردم .
بجائی افتادم که مرا زندیق همی گفتند و هر روز دو بار بر من سنگ باران همی کردند که شومی خویش ازین شهر و ولایت ما فرا پیشتر بر.
من همان جای مقام ساختم و آن رنج و بلا همی کشیدم و خوش همی بودم.
و
از
ابراهیم ادهم
حکایت کنند که : در همه عمر خویش در دنیا سه شادی بدلم رسید و بآن سه شادی نفس خویش را قهر کرد.
: در شهر
انطاکیه
شدم برهنه پای و برهنه سر میرفتم و هر کس طعنهای بر من همی زد، یکی گفت : هذا عبد آبق من مولاه ـ این بندهایست از خداوند خود گریخته، مرا این سخن خوش آمد گفتم با نفس خویش ای گریخته و رمیده گاه آن نیامد بطریق صلح در آئی.
دوم شادی آن بود
p.418
که در کشتی نشسته بودم مسخرهای در میان آن جماعت بود و هیچکس را از من حقیرتر و خوارتر نمی دید.
هر ساعتی بیامدی و دست بر
(۱)
قفای من داشتی.
سوم آن بود که در شهر
مطیّه
در مسجدی سر بر زانوی حسرت نهاده بودم در وادی کم و کاست خود افتاده، بی حرمتی بیامد و بند میزر بگشاد و آب بر من ریخت گفت یا شیخ خذ ماء الورد نفس من آن ساعت از آن حقارت خویش نیست گشت و دلم بدان شاد شد و آن شادی از بارگاه عزت در حق خود تحفهٴ سعادت یافتم.
پیر طریقت
گفت : بسا مغرور در ستر الله و مستدرج در نعمت الله و مفتون بثنای خلق، جائی که ترا فرا پوشد نگر مغرور نباشی و چون خلق ترا بستایند نگر مفتون نباشی و چون نعمت بر تو گشایند نگر مستدرج نباشی.
«
کـُـُلّ نفس ذآئقة الموت
» هر نفسی چشنده مرگ است و هر کس را رهگذر بر مرگ است.
راهی رفتنی و پلی گذشتنی و شرابی آشامیدنی.
سیّد (ص)
پیوسته مزامّت را این وصیت کردی که : « اکثر و اذکر هادم اللذات » زنهار مرگ را فراموش نکنید و از آمدن او غافل مباشید.
از
ابراهیم ادهم
سؤال کردند که ای قدوهٴ اهل طریقت و ای مقدّم زمرهٴ حقیقت آن چه معنی بود که در سویدای سینهٴ تو پدید آمد تا تاج شاهی از سر بنهادی و لباس سلطانی از تن بر کشیدی و مرقّع درویشی در پوشیدی و محنت و بینوائی اختیار کردی.
گفت آری روزی بر تخت مملکت نشسته بودم و بر چهار بالش حشمت تکیه زده که ناگاه آئینهای در پیش روی من داشتند.
در آن آئینه نگه کردم منزل خود در خاك دیدم و مرا مونس نه.
سفری دراز در پیش و مرا زاد نه، زندانی تافته دیدم و مرا طاقت نه، قاضی عدل دیدم و مرا حجت نه : ای مردی که اگر بساط امل تو گوشهای باز کشند از قاف تا قاف بگیرد.
باری بنگر که صاحب قاب قوسین چه میگوید :
p.419
« و الله ما رفعت قدماً و ظننت انّی وضعتها و ما اکلت لقمة و ظننت انّی ابتلعتها ».
گفت بدان خدائی که مرا بخلق فرستاد که ـ هیچ قدمی از زمین بر نداشتم که گمان بردم که پیش از مرك من آنرا بزمین باز توانم نهاد، و هیچ لقمهای در دهان ننهادم که چنان پنداشتم که من آن لقمه را پیش از مرگ فرو توانم برد.
او ک
سیّد اولین و آخرین
است و مقتدای اهل آسمان و زمین است چنین میگوید و تو مغرور غافل امل دراز در پیش نهادهای و صد ساله کار و بار ساخته و دل بر آن نهادهای خبر نداری که این دنیای غدّار سرای غرور است نه سرای سرور، سرای فرار است نه سرای قرار.
تا کی از دار الغروری سوختن دار السرور
تا کی از دار الفراری ساختن دار القرار
ای خداوندان مال الاعتبار الاعتبار
وی خداوندان قال الاعتذار الاعتذار
پیش از آن کین جان عذر آور فرو ماند ز نطق
پیش از آن کین چشم عبرت بین فرو ماند ز کار
ای غافل بیحاصل، تا چند شربت مراد آمیزی و تا کی دیك آرزو پزی.
گاه چون شیر هرچت پیش آید همی شکنی، گاه چون گرك هر چه بینی همی دری، گاه چون کبك بر كوهسار مراد می پری، گاه چون آهو در مرغزار آرزو می چری، خبر نداری که این دنیا که تو بدان همی نازی و ترا می فریبد و در دام غرور میکشد لعبی و لهوی است.
سرای بیسرمایگان و سرمایهٴ بیدولتان و بازیچهٴ بیکاران.
«
و ما هذه الحیوة الدّنیا الاّ لهو و لعب و انّ الدّار الاخرة لهی الحیوان لو کانوا یعلمون
» دنیا معشوقهای فتّان است و رعنائی بی سر و سامان، دوستی بیوفا دایهای بیمهر، دشمنی، پرگزند بلعجبی پربند، هر کرا بامداد بنوازد شبانگاهش بگدازد، هر کرا یکروز
p.420
دل بشادی بیفروزد دیگر روزش بآتش هلاك بسوزد.
احلام نوم او کظلّ زائل
انّ اللبیب بمثلها لا یخدع
و فی بعض الاثار : انّ الدنیا دار من لادار له و مال من لامال له، یجمع من لا عقل له و بها بفرح من لافهم له.
همومها دائم و سرورها مائل، و نعیمها زائل .
اگر در قصر مشتاقان ترا یك روز بارستی
ترا با اندهان عشق این جادو چه کارستی
وگر رنگی ز گلزار حدیث او ببینی تو
بچشم تو همه گلها که در باغست خارستی
.... «
و ان الدّار الآخرة لهی الحیوان لو کانوا یعلمون
»، این حیات لعب و لهو در چشم کسی آید که از حیات طیّبه و زندگانی مهر خبر ندارد، خدایرا دوستانیاند که زندگانی ایشان امروز بذکر است و بمهر، و فردا زندگانی ایشان بمشاهدت بود و معاینت.
زندگانی ذکر را ثمره انس است و زندگانی مهر را ثمره فنا.
ایشاناند که یك طرف ازو محجوب نه اند، ور هیچ محجوب مانند زنده نمانند.
غم کی خورد او که شادمانیش توئی
یا کی مرد او که زندگانیش توئی
سیرت و صفت این جوانمردان چیست؟ ـ
«
و الّذین جاهدوا فینا لنهدینّهم سبلنا
» ای ـ الذین زیّنوا ظواهرهم بالمجاهدات زیّنا سرائرهم بالمشاهدات.
شغلوا ظواهرهم بالوظائف لانّا اوصلنا الی سرائرهم
«
جاهدوا
» درین موضع بیان سه منزلست : یکی جهد اندر باطن با هوی و با نفس، دیگر جهاد بظاهر با اعداء دین و کفار زمین، سدیگر اجتهاد با قامت حجّت در بیان حق و حقیقت.
هر چه بر تن ظاهر شود در دفع کفار آنرا جهاد گویند، و هر چه در اقامت حجّت و طلب حق و کشف شبهت باشد مر آنرا اجتهاد گویند، و هر چه اندر باطن بود اندر رعایت عهد الهی مر آنرا جهد گویند.
این «
جاهدوا فینا
» بیان هر سه
p.421
حال است، او که بظاهر جهاد کند رحمت نصیب وی، او که با اجتهاد بود عصمت بهرهٴ وی، او که اندر نعت جهد بود کرامت وصل نصیب وی، و شرط هر سه کس آنست که آن جهد فی الله بود تا هدایت خلعت وی بود، آنگه گفت «
و انّ الله لمع المحسنین
».
چون هدایت دادم من با وی باشم و وی با من بود. زبان حال بنده میگوید : الهی بعنایت هدایت دادی بمعونت زرع خدمت رویانیدی، به پیغام آب قبول دادی، بنظر خویش میوهٴ محبت وا رسانیدی.
اکنون سزد که سموم مکر
(۱)
از آن باز داری و بنائی که خود افراشتهای بجرم ما خراب نکنی.
الهی توضعیغان را پناهی، قاصدانرا بر سر راهی واجدان را گواهی، چبود که افزائی و نکاهی .
روضهٴ روح من رضای تو باد
قبله گاهم در سرای تو باد
سرمهٴدیدهٴ جهان بینم
تا بود گرد خاك پای تو باد
گر همه رای تو فناء منست
کار من بر مراد رای تو باد
شد دلم ذرّه وار در هوست
دائم این ذرّه در هوای تو باد
|
p.418
(۱) در (ج)
p.421
(۱) مگر (الف)
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 313 |
|
Del |
30 |
الرّوم |
بیست و یکم |
7 |
p.436
قوله تعالی : «
بسم الله الرّحمن الرّحیم
» بنام او که جانرا جان است و دل را عیان است، بنام او که یاد او زینت زبانهاست و مهر او راحت روانست، بنام او که وصال او بدو عالم ارزانست، و هرچه نه اوست همه عین تاوانست، و هر چه نه یاد او تخم غمانست بنام او که وجود او را علّت نه، صنع او را حیلت نه، اوّلیت او را بدایت نه، آخریت او را نهایت نه.
در حکم او ریبت نه در امر او شبهت نه.
در قدر او ذلّت نه در وجود او قلّت نه.
هر چه کند کس را برو حجّت نه، و او را بهیچ چیز و هیچ کس حاجت نه.
بنام او که هر چه خواهد تواند و هر چه تواند داند.
یکی را بخواند یکی را براند، بهیچ حکم در نماند.
نه کس باو ماند.
نه او بکس ماند، این معنی یقین داند او که : «
لیس کمثله شیء
» بر خواند.
پیر طریقت
گفت : الهی تو آنی که از احاطت اوهام بیرونی، و از ادراك عقول مصونی.
نه محاط ظنونی نه مدرك عیونی.
کارساز هر مفتون و فرح رسان هر محزونی.
در حکم بی چرا و در ذات بی چند و در صفات بی چونی.
جمالك جلّ عن درك العیون
و قدرك فات تصویر الظنون
و خامرنی لخمر هواك سُكر
فلا اصحو الی یوم المنون
تو لالهٴ سرخ و لؤلؤ مکنونی
من مجنونم تو لیلی مجنونی
تو مشتریان با بضاعت داری
با مشتریان بی بضاعت چونی
« الم » الف بلاءنا من عرف کبریائنا و لزم بابنا، من شهد جمالنا و مُکنّ من قربتنا، من اقام علی خدمتنا، هر که جلال و عظمت ما و کبریاء عزت ما بشناخت او از بلاء ما روی نگرداند، هر که جمال و لطف ما بر نقطهٴ دل او تجلّی کرد از درگاه ما روی نتابد و یک لحظه از صحبت ما نشکیبد.
هر که امروز در خدمت ما خو کرد فردا او
p.437
را از قربت و وصلت خود بی بهره نگردانیم.
ای جوانمرد دل با توحید او سپار و جان با عشق و محبت او پرداز و بغیر او التفات مکن، که هر که بغیر او باز نگرد تیغ غیرت دمار از جان او بر آرد، و هر که از بلاء او بنالد در دعوی دوستی درست نیاید.
مردی بود در عهد پیشین مهتری از سلاطین دین. او را
عامر بن عبد القیس
میگفتند چنین میآید که در نماز نافله پایهای او خون سیاه بگرفت، گفتند پایها ببر تا این فساد زیادت نشود.
گفت
پسر
عبد القیس
که باشد که او را با اختیار حق اختیاری بود.
پس چون در فرائض و نوافل وی خلل آمد روی سوی آسمان کرد، گفت : پادشاها گرچه طاقت بلا دارم طاقت باز ماندن از خدمت نمیدارم.
پای می ببرم تا از خدمت باز نمانم.
آنگه گفت کسی را بخوانید تا آیتی از
قرآن
بخواند، چون بینید که در وجد و سماع حال بر ما بگردد شما بکار خود مشغول باشید، پایها از وی جدا کردند و داغ نهادند و آن مهتر در وجد و سماع
قرآن
چنان برفته بود که از آن الم خبر نداشت.
پس چون مقری خاموش شد و شیخ بحال خود باز آمد گفت : این پای بریده بگلاب بشوئید و بمشک و کافور معطّر کنید که بر درگاه خدمت هرگز بر بیوفائی گامی ننهاده است.
«
لله الامر من قبل و من بعد
» قبل اینجا ازلست و بعد ابد است، و معنی آنست که الامر الازلیّ لله و الامر الابدیّ لله لانّ الربّ الازلیّ و السیّد الابدی الله.
در ازل و ابد خدا است که یگانه و یکتا است.
در امر بی نهایت و در علم بی غایت و در حکم بی چراست، از کی پیش و پیش از جا بجاست.
پیش از ما در ازل ما را بود و بی ما در ابد بهرهٴ ماست.
این آن رمز است که شب
معراج
با
مهتر عالم (ص)
گفت : « یا
محمد
کن لی کما لم تکن فاکون لك كما لم ازل. »
پیر طریقت
گفت : بقرب می نگر تا انس زاید.
بعظمت می نگر تا حرمت فزاید، میان این و آن منتظر می باش تا سبق عنایت خود چه نماید، «
لله الامر من قبل و من بعد
»
p.438
جای دیگر گفت : «
الاله الخلق و الامر
» عالم خلق را نهایت پیداست و عالم امر را نهایت نیست.
عالم خلق جائز الزوال آمد و عالم امر واجب الدوام است و تا مرد از عالم خلق در نگذرد روا نبود که بعالم امر رسد از نهاد خود متعرّی باید شد و نسبت خلقیت از فطرت معرفت باز باید برید.
اگر میخواهی که ترا بعالم امر گذری بود و از نهاد کنودی برخاستن و از نسبت ظلومی و جهولی باز بریدن نتوان الّا بدرنگی و روزگاری، همچنان که بوقت درآمدن درنگی بکار باید بیرون شدن هم بدرنگ باشد.
چنانکه نطفه مدتی بازدارند تا علقه گردد.
و آنگه آن علقه روزگاری موقوف گردانند تا مضغه شود، همچنین از مضغه تا بعظام و از عظام تا به لحم، آنگه مدتی دیگرش بدارند تا در روش آید هم چنین مرد بدان قدر که از دست خود برمیخیزد بامر حق آشنا میشود چون از صفات خود بتمامی درگذشت شایسته امر شد و بحد بلوغ رجولیّت رسید.
آنگه این رقم بروی زنند که : من المؤمنین رجال، «
ویومئذ یفرح المؤمنون
،
بنصر الله
»
الیوم ترح و غداً فرح، الیوم عبرة و غداً حیرة، الیوم اسف و غداً لطف، الیوم بکاء و غداً لقاء.
هر چند که دوستان را امروز درین سرای بلا و عنا همه درد است و اندوه، همه حسرت و سوز، اما آن اندوه و سوز را بجان و دل خریدارند و هر چه معلوم ایشانست فداء آن درد میکنن.
چنانکه
آن جوانمرد
گفته :
اکنون باری بنقد در دی دارم
کان درد بصد هزار درمان ندهم
داود
پیغامبر چون آن زلّت صغیره از وی برفت و از حق بدو عتاب آمد تا زنده بود سر بر آسمان نداشت و یک ساعت از تضرع نیاسود، با این همه خوش میگفت الهی خوش معجونی که اینست و خوش دردی که اینست.
الهی تخمی از این گریه و اندوه در سینهٴ من بنه تا هرگز ازین درد خالی نباشم.
ای مسکین تو همیشه بی درد بودهای، از سوز دردزدگان خبر نداری، از آن گریه بر شادی و از آن خنده بر اندوه نشان ندیدهای .
p.439
من گریه بخنده در همی پیوندم
پنهان گریم بآشکارا خندم
ای دوست گمان مبر که من خرسندم
آگاه نهای که چون نیازومندم
پیر طریقت
گفت : الهی نصیب این بیچاره از این کار همه درد است، مبارک باد که مرا این درد سخت در خورد است، بیچاره آنکس که ازین درد فرد است، حقا که هر که بدین درد ننازد ناجوانمرد است.
«
یعلمون ظاهراً من الحیوة الدّنیا و هم عن الآخرة هم غافلون
»، در خبر است كه فردا در انجمن رستاخیز و عرصهٴ عظمی دنیا را بیارند ـ بصورت پیرزنی آراسته ـ گوید : بار خدایا امروز مرا جزای کمتر بندهای کن از بندگان خود.
از درگاه عزّت و جناب جبروت فرمان آید که ای ناچیز خسیس من راضی نباشم که کمترین بندهٴ خود را چون توئی جزاء وی دهم.
آنگه گوید : کونی تراباً ـ خاک گرد و نیست شو.
چنان نیست شود که هیچ جای پدید نیاید.
و گفتهاند طالبان دنیا سه گروهاند : گروهی دنیا از وجه حرام جمع کنند هر چون که دست رسد بغصب و قهر بخود میکشند و از سرانجام و عاقبت آن نیندیشند ایشان اهل عقاباند و سزای عذاب.
مصطفی
(ص)
گفت : کسی که دنیای حلال جمع کند از بهر تفاخر و تکاثر تا گردن کشد و بر مردم تطاول جوید ربّ العزه از وی اعراض کند و در قیامت با وی بخشم بود او که دنیای حلال طلب کرد بر نیّت تفاخر،
حالش اینست پس او که حرام طلب کند و حرام گیرد و خورد حالش خود چون بود.
گروه دوم دنیا بدست آرند از وجه مباح چون کسب و تجارات و وجوه معاملات ایشان اهل حساباند در مشیّت حق، و در خبر است که : « من نوقش فی الحساب عذّب ».
گروه سوم از دنیا بسدّ جوعت و ستر عورت قناعت کنند
مصطفی
(ص)
گفت : « لیس لابن
آدم
حق فیما سوی هذه الخصال بیت یـُکـِنّـُه و ثوب یواری عورته و جرف الخبز و الماء »
ـ یعنی کسر الخبز ـ ایشانرا نه حساب است و نه عتاب، اگر عورت
p.440
نپوشند و طعام نخورند از خدمت حق باز مانند پس نه بر نصیب خود میکوشند و نه بر مراد خود میروند که از بهر حق میکوشند و بر مراد حق میروند.
مصطفی
(ص)
گفت : ایشانند که چون سر از خاک بر کنند رویهای ایشان چون ماه شَب چهارده بود روز رستاخیز که خلق دو گروه شوند ایشان در گروه اهل وصلت باشند،
و ذلك فی قوله تعالی «
و یوم تقوم الساعة یومئذ یتفرّقون
»، فریق منهم اهل الوصلة و فریق منهم اهل الفُرقة، فریق للجنّة و المنّة و فریق للعذاب و المحنة، فریق للفراق و فریق للتلاق.
«
فامّا الذین آمنوا و عملوا الصالحات فهم فی روضة یحبرون
»، میگوید دوستان خدا فردا در روضات بهشت در حظیرهٴ قدس میان ریاحین و یاسمین بشادی و طرب سماع کنند مزامیر انس فی مقاصیر قدس بالحان تحمید فی ریاض تحمید «
فی مقعد صدق عند ملیك مقتدر
».
فرمان آید
ب
داود
پیغامبر که : یا
داود
بآن نغمت داودی و صوت شورانگیز و آواز دل ربای که ترا دادهام
زبور
برخوان، یا
اسرافیل
تو
قرآن
برخوان یا
موسی
تو
تورات
برخوان یا
عیسی
تو
انجیل
برخوان، ای درخت طوبی بتسبیح و تقدیس ما آواز خود بگشای، ای ماهرویان فردوس چه نشینید خیزید و دوستانرا استقبال کنید.
ای تلهای مشک اذفر و کافور معنبر بر سر مشتاقان ما نثار شوید، ای درویشان که در دنیا غم خوردید و اندوه کشیدید، اندوه بسر آمد و درخت شادی ببر آمد، خیزید و طرب کنید در حظیرهٴ قدس و خلوتگاه انس بنازید و سر ببالین انس باز نهید، ای مستان مجلس مشاهدت، ای مخموران خمر عشق، ای عاشقان سوخته سحرگاهان در رکوع و سجود جوی خون از دیدهها روان کرده، و دلها بامید وصال ما تسکین داده، گاه آمد که در مشاهدهٴ ما بیاسائید، بار غم از خود فرو نهید و بشادی دم زنید، ای طالبان بنازید که نقد نزدیك است.
ای شب روان آرام گیرید که صبح نزدیك است.
ای تشنگان صبر کنید که چشمه نزدیك است.
ای غریبان شاد زیید که میزبان نزدیک است.
ای دوست جویان خوش باشید
p.441
که اجابت نزدیک است.
ای مشتاقان طرب کنید که دیدار نزدیک است.
فیکشف الحجاب و یتجلّی لهم تبارك و تعالی فی روضة من ریاض الجنّة، و یقول : انا الذی صدقتكم و عدی و اتممت علیكم نعمتی، فهذا محل كرامتی فسلونی.
پیر طریقت
در مناجات گفت ای خداوندی که در دل دوستانت نور عنایت پیداست، جانها در آرزوی وصالت حیران و شیداست، چون تو مولی کراست.
چون تو دوست کجاست.
هر چه دادی نشانست و آئین فرداست.
آنچه یافتیم پیغامست و خلعت بر جاست.
الهی نشانت بیقراری دل و غارت جانست، خلعت وصال در مشاهدهٴ جلال چگویم که چونست .
روزی که سر از پرده برون خواهی کرد
دانم که زمانه را زبون خواهی کرد
گر زیب و جمال ازین فزون خواهی کرد
یا رب چه جگرهاست که خون خواهی کرد
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 314 |
|
Del |
30 |
الرّوم |
بیست و یکم |
7 |
p.455
قوله تعالی : «
و من آیاته ان خلقکم من تراب
» الآیة، ای فرزند
آدم
اگر میخواهی که آیات و رایات وحدانیّت الله بدانی و علامات فردانیت وی بشناسی، چشم عبرت باز کن، دیدهٴ عقل بگشای، در عالم نفس خویش جولانی کن، باصل خلقت خویش نظری کن .
مشتی خاك بودی نهادی تاریك در ظلمت نکرت خود بمانده، در تاریکی صفات متحیّر شده، همی از آسمان اسرار باران انوار باریدن گرفت که : « ثمّ رشّ علیهم من نوره »
آن خاك عبهر گشت و آن سنگ گوهر شد، آن نهاد کثیف باین پیوند لطیف عزیز شد، خاك پاك شد، ظلمت نور شد، آری آراینده و نگارنده مائیم آنرا که خواهیم بنور خود بیارائیم، بهشت بدوستان آرائیم و دوستانرا بدل آرائیم و دل را بنور خود آرائیم، این بآن کنیم تا اگر بلاشهٴ ادبار خود بسرادقات عزّت ما نرسید بپرتو اقبال نور جلال ما بما رسید.
پیری
را پرسیدند که آن نور را چه نشان است؟ گفت نشانش آنست که بنده بآن نور حق را جلّ جلاله نا دریافته بشناسد، نادیده دوست دارد، از کار و یاد خود با کار و یاد او پردازد، آرام و قرارش در کوی او بود، راز و نازش همه با دوستان او بود، بروز در کار دین. بشب در خمار بشریّت یقین بود، بروز با خلق بخُلق، بشب با حق بر قدم صدق بود.
«
و من آیاته خلق السّموات و الارض
» دلائل قدرت و شواهد فطرت او جلّ جلاله یکی آسمانست که در هوا بقدرت معلّق بداشت و مر آنرا ببروج و ستارگان بیاراست و بنگاشت، دیگر زمین است که بر سر آب بی حجابی بداشت وز آب نگه
p.456
داشت.
آسمان بامر خود گردان کرد زمین بجبر و قهرخود بساط و میدان کرد، گردش اندر آسمان بامر و جبر او، آرام اندر زمین بأسر و قهر او، آسمان محدث اندر وی عرض گردش ؛ زمین محدث، اندر وی صفت آرامش.
این جمله بتقدیر خداوند قدیر پاك دانش.
روزی بیاید که آسمان در نوردند، بروج فلك فرو گشایند خورشید از مرکز خود درافتد، ماه از جاه خود معزول شود، جرم منوّر مکوّر گردد حمل را عمل نماند، ثور را دور نبود، اجزاء جوزا از هم جدا شود، سرطان از اوطان خود جدا گردد، اسد را در روش سد قهر پیدا آید، سنبله از سلسه برون آید، خُزّان میزان دست از نگه داشت وی بکشند، عقرب از سیرا بعد و اقرب باز رهد، قوس را حرکت و قوس نماند، جدی را جری قاصر شود، دلو از علو بسفل افتد، حوت را قوت بقا نماند.
چون این جمله را بعد از نشر آن طی کنند عزت اهل ایمان آشکارا شود، عالم بنور الهی منوّر گردد، فردوس از نقاب بیرون آید
(۱)
، بجای ستارگان رویهای مؤمنان بود، بجای ماه چهرهٴ انبیاء و رسل بود، بجای خورشید جهان افروز جمال و کمال آن
مهتر عالم
و
سیّد ولد آدم
بود، آن روز خبرها عیان گردد، وعدها نقد شود، ابر لطف باران کرم ریزد.
پیر طریقت
گفت : بس نماند که آنچه خبرست عیان شود، همه آرزویها نقد شود، و زیادت بی کران شود، خورشید وصال از مشرق یافت تابان شود، آب مشاهدت در جوی ملاطفت روان شود، قصّه آب و گل نهان شود، و دوست ازلی عیان شود، کارها همه چنان که دوست خواهد چنان شود، دیده و دل و جان هر سه بدوست نگران شود.
« ...
و له المثل الاعلی
» ای ـ له الصفة العلیا فی الوجود بحق القدم و نعت الكرم و فی الجبروت بنعت العزّ و الجلال و المجد و الجمال.
p.457
پنچ صفت است که در هفت آسمان و هفت زمین موصوف بآن خداست و در آن صفات یگانه و یکتا و بیهمتاست : اوّل وحدانیّت که حق و صفت اوست و نعت عزّت اوست : «
والهکم اله واحد لا اله الّا هو
»
یکی است یگانه و یکتا، یکی در ذات و یگانه در صفات و یکتا در سزا، از همه کس جز
(۱)
وز همه چیز جدا، در ذات بیشبیه، در قدر بینظیر، در صفات بیهمتا .
دیگر پاکی از عیب حق و صفت اوست، پاك از زاده و از زاینده، پاك از انباز و یاری دهنده، پاك از جفت و هم ماننده
(۲)
پاك از کاستن و افزودن و از حال بگشتن و گردیدن و از کسی بدریافت وی رسیدن.
هیچکس را نبینی که نه در وی نقصانی است یا از عیب نشانی، و حق جلّ جلاله از نقصان مقدّس و از عیب منزّه و از آفات بری، صفات او از حدوث و تغیّر و منقصت متعالی.
« فتعالی الله الملك الحقّ لا اله الّا هو ربّ العرش العظیم ».
سه دیگر صفت بقا است که حق و نعت خدا است همه فانی گردند و او ماند .
باقی زنده پایندهٴ جاویدی، پیش از همه زندگان زنده، و از پس همه زندگان پاینده، و بر زندگی و زندگان خداوند.
«
کلّ من علیها فانٍ
و یبقی وجه ربّك ذو الجلال و الاکرام
».
چهارم علوّ و برتری صفت و حق خداوند اکبرست که بقدر از همه بر است و بذات و صفات زور است، «
و هو القاهر فوق عباده
» نه در صفت مشارك، نه در نعت مشابه، نه در ذات بستهٴ آفات، نه در صفات شوب علّات، سبّوح الذّات قدّوس الصفات.
پنجم قدرت است که در آسمان و زمین الله را صفت است مخلوق بعضی تواند و بعضی نه و خالق بر همه چیز قادر است «
و کان الله علی کلّ شئ مقتدراً
»
هر چه در عقل محال است الله بر آن قادر بر کمال است و قدرت او بی احتیال است، و در قیمومیت بی گشتن حال است، و در ملك ایمن از زوال است.
و در ذات و نعت جاوید متعال است.
«
فاقم وجهك للدین حنیفاً
» ای ـ اخلص قصدك الی الله و احفظ عهدك مع الله
p.458
و افرد عملك فی سکناتك و حرکاتك و جمیع تصرفاتك لله حنیفاً مستقیماً فی دینه، مائلاً الیه، معرضاً عن غیره.
ای
مهتر عالم
ای
سید ولد آدم
خود را یك سر بما سپار، و قصد و همّت سوی ما دار و دل از خلق و اما
(۱)
پرداز، از تقاضا خاموش و دو گیتی در جُنب و ایست ما فراموش.
بحکم این خطاب عزّت که با آن
مهتر عالم
رفته بود شب
معراج
چون از
سدرهٴ منتهی
قدم در بادیهٴ جبروت نهاد و روی بکعبهٴ خاص خویش آورد و هر چه سرمایهٴ اوّلین و آخرین بود همه را کسوهٴ جمال پوشیده و بر راه او نهاده.
سیّد (ص)
بر گذشت و وا هیچ چیز ملاطفت نکرد تا لاجرم از جناب جبروت ندا آمد که : «
ما زاغ البصر
»
بادب چشم داشت که وا
(۲)
هیچ چیز که دون حق بود ننگرست «
وما طغی
» و بهیچ چیز که وراء حدّ او بود طمع نکرد.
موسی
علیه السلام قدم بر طور نهاد از آنچه حدّ
بنی اسرائیل
بود بقدمی چند برتر آمد دماغ او در طمع «
ارنی انظر الیك
» بجوش آمد لاجرم بتازیانهٴ «
لن ترانی
» او را ادب کردند و
مهتر عالم
را (ص) بمقامی رسانیدند که گرد قدم او توتیای چشم
جبرائیل
بود و صفت وی این بود که : «
ما زاغ البصر وما طغی
»
زیرا که
موسی
میرفت و آن
مهتر عالم
را می بردند. ـ «
اسری بعبده
»
ـ و هرگز آمده چون آورده نبود، طوبی مر کسی را که در هام راهی
(۳)
حق بود که در یك نفس هزار ساله راه باز برد، شبی کت ما بریم چندان راه ببری که بهزار ماه که خود روی نبری، و الیه الاشارة بقوله : «
لیلة القدراخیر من الف شهر
»
چون خود روی هر قدمی که بر گیری ماندهتر شوی، چون ما بریم هر قدمی که بر گیری عاشقتر شوی، چون خود روی عیاران راهت بزنند، چون ما بریم راه زنان غاشیهٴ تو کشند .
p.459
چه کند عرش که او غاشیهٴ من نکشد
چون بدل غاشیهٴ حکم و رضای تو کشم
|
p.456
(۱) آرند (ج)
p.457
(۱) جذ (ج)
(۲) هام ماننده (الف)
p.458
(۱) فاما (ج)
(۲) با (ج)
(۳) همراهی (ج)
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 315 |
|
Del |
30 |
الرّوم |
بیست و یکم |
7 |
p.473
قوله تعالی : «
فآت ذا القربی حقّه
» قرابت دو قسم است : قرابت نسب و قرابت دین و قرابة الدین امسّ و بالمواساة احق، قرابت دین سزاتر است بمراعات و مواسات از قرابت نسب مجرد، زیرا که قرابت نسب بریده گردد، و قرابت دین روا نیست که هرگز بریده گردد.
اینست که
مصطفی
(ص)
گفت : « کلّ نسب و سبب ینقطع الّا نسبی و سببی »،
قرابت دین است که
سیّد (ص)
اضافت با خود کرد، و دینداران را
p.474
از نزدیکان و خویشان خود شمرد، بحکم این آیت ورد هر که روی بعبادت الله آرد و بر وظائف طاعات مواظبت نماید و بنعت مراقبت بر سرورد و وقت نشنید چنان که با کسب و تجارت نپردازد و طلب معیشت نکند، کما قال تعالی : «
لا تلهیهم تجارة ولا بیع عن ذكر الله
»
او را بر مسلمانان حق مواساة واجب شود تا او را مراعات كنند و دل وی از ضرورت قوت فارغ دارند.
چنان که
رسول خدا
کرد با
اصحاب صفّه
: قومی درویشان بودند که در صفّه پیغامبر وطن داشتند و صفّه پیغامبر جائی است به
مدینه
که آنرا
قبا
خوانند از
مدینه
تا آنجا دو فرسنگ است.
رسول خدا
روزی ما حضری در پیش داشت و بعضی اهل بیت خویش را گفت لااعطیکم وادع اصحاب الصفّة تطوی بطونهم من الجوع این اصحاب صفّه چهل تن بودند، از دنیا یکبار کی اعراض کرده و از طلب معیشت برخاسته، و واعبادت و ذکر الله پرداخته، و بر فتوح تجرید روز بسر آورده و بیشترین ایشان برهنه بودند خویشتن را در میان ریگ پنهان کرده.
چون وقت نماز بودی آن گروه که جامه داشتند نماز کردندی، آنگه جامه بدیگران دادندی و
اهل مذهب تصوّف
از طریقت ایشان گفتهاند، از دنیا اعراض کردن و از راه خصومت برخاستن و بر توکّل زیستن و بیافته قناعت کردن و آز و حرص و شره بگذاشتن.
آدم
صفی
با تمکن او در بهشت بیکبار که متابعت آز و شره خویش کرد مهجور بهشت گشت، تو ای مرد غافل شبانروزی در متابعت حرص و شره خویش هزار بار خاك جفا در روی دین خویش پاشی و آنگه گمان بری که فردا وا اهل قناعت در بهشت هم زانو بنشینی این آنگه نبود
(۱)
و این آنگه نباشد، امروز درین پندار روزی فرا شب میآر، اما فردا که ارباب قناعت را بر تخت عزّ نشانند، اگر خواهی که قائمهٴ تخت ایشان ببوسی راهت ندهند.
p.475
در خبر است که : انّ الجنّة لیرون اهل علیّین كما ترون الكوكب الدرّی فی افق السمآءِ و انّ
ابا بکر
و
عمر
منهم و انعم.
ـ اهل بهشت اهل علّیین را چنان بینند که شما ستاره را در افق آسمان، و اهل علیین بحقیقت اهل قناعتاند
و
ابو بکر
و
عمر
از اهل علییناند و فراتر .
زیرا که ایشان را وراءِ قناعت کارها بود، که چندان که از قناعت فراتر شدند از علیین برتر شدند، «
ذلك خیر للذین یریدون وجه الله
»
المرید هو الذی یؤثر حق الله علی حظّ نفسه.
میگوید
سالکان راه طریقت
را و
مریدان حق و حقیقت
را آن به که حق قرابت دین بگزارند و حق ایشان فرا پیش حظّ خویش دارند.
شاه طریقت
جنید
قدّس سرّه مریدی را وصیت میکرد گفت : چنان کن که خلق را رحمت باشی و خود را بلا که مؤمنان و دوستان الله از الله بر خلق رحمتاند و چنان کن که در سایهٴ صفات خود ننشینی تا دیگران در سایهٴ تو بیاسایند.
ذو النون مصری
را پرسیدند که مرید کیست و مراد کیست.
گفت : المرید یطلب و المراد یهرب ـ مرید میطلبد بآز و صد هزار نیاز، و مراد می گریزد و او را صد هزار ناز.
مرید با دلی سوزان، مراد با مقصود بر بساط خندان، مرید را شب و روز گوش بر آوازی، مراد بستاخ وار با مقصود در رازی، مرید در خبر آویخته، مراد در عیان آمیخته.
پیر طریقت
گفت : بخبر کفایت چون کند او که گرفتار عیان است.
بامید قناعت چون کند او که نقد را جویان است.
پیری
را پرسیدند که مرید مه یا مراد.
از حقیقت تفرید جواب داد که : لامرید و لامراد و لاخبر و لااستخبار و لاحدّ و لارسم و هو الکلّ بالکلّ.
این چنانست که گویند :
این جای نه عشق است و نه معشوق و نه یار
خود جمله توئی خصومت از ره بردار
p.476
«
الله الذی خلقکم ثم رزقکم
» الله آن خداوند است که خلقت تو تمام کرد و روزی تو مقدّر کرد، چنان که تغیر خلقت در مکنت تو نیست، تغییر روزی بکم و بیش در دست تو نیست.
آنگه یکی را روزی وجود ارفاق است، یکی را روزی شهود رزاق است.
عامهٴ خلق همه در بند روزی معدهاند، طعام و شراب میخواهند، و اهل خصوص روزی دل خواهند.
توفیق طاعات و اخلاص عبادات، دون همت کسی باشد که همت وی همه تائی نان بود و شربتی آب من کانت همّته ما یأکل فقیمته ما یخرج منه.
نیکو سخنی که
آن جوانمرد
گفته :
ای توانگر بگنج خرسندی
زین بخیلان کناره گیر کنار
کین نجیبان عهد ما همه باز
راح خوارند و مستراح انبار
«
ظهر الفساد فی البرّ و البحر
»، الاشارة من البرّ الی النفس و من البحر الی القلب.
و فساد البرّ با کل الحرام و ارتکاب المحظورات، و فساد البحر من الغفلة و الاصرار علی المخالفات.
تباهی نفس در حرام خوردن است و بحرام رفتن و تباهی دل در اندیشهٴ معصیت و دوام غفلت.
مصطفی
(ص)
گفت : خبر دهم شما را که درد شما چیست و داروی شما چیست؟ گفتند بلی یا
رسول الله
: گفت : « انّ داءکم الذنوب و دواءکم الاستغفار »
درد شما گناه است و دارو استغفار.
هر بیمار که امید بشفا دارد قول طبیب بشنود.
آن خورد که طبیب فرماید.
و آن کند که طبیب گوید.
و آنکس که او را امید شفا نبود قول طبیب نشنود تا بآن درد فرو شود.
گفتهاند عجب نه آنست که کسی از طعام حلال پرهیز کند از بیم درد و بیماری، عجب آنست که از حرام و شبهت پرهیز نکند از بیم قطیعت و بیزاری.
p.477
مردی بود در طبقات جوانمردان نام او
ابو الخیر اقطع
بیست سال نفس وی در آرزوی ماهی تازه بریانی همی بود و از بیم شبهت آن مراد نفس نمیداد.
تا روزی که بزیارت دوستی رفت از دوستان الله، آن عزیز از راه فراست بدانست که شیخ را چه آرزوی است رفت و ماهی تازه بریانی آورد و قرصی چند پیش وی بنهاد، گفت : یا شیخ دست فراز کن و این طعام بکار بر که حلال است و در آن شبهتی نه.
شیخ دست فراز کرد خاری از آن ماهی در دست وی نشست دست با خود گرفت و برخاست، گفت : ناچار که درین سرّی است و تأدیبی از حق جلّ جلاله.
آنگه برفت و طهارت کرد و آن دست وی از آن خار مجروح گشته و آماس کرده تا بدان غایت که طبیب گفت اگر نبری همه تن سرایت کند و هلاك شوی.
شیخ گفت اگر چنین است مجمعی سازید و خلق را جمع کنید تا آنچه گفتنی است بگویم.
مردمان جمع آمدند و حجّام را فرمود تا دست از وی جدا کرد.
آنگه ندا کرد که : معاشر المسلمین هذا جزاء من اکل لقمة من الحلال بشهوة فكیف جزاء من اکل الحرام بمعصیة.
«
فانظر الی آثار رحمة الله
» حق جل جلاله میگوید بندهٴ من در وقت بهار دیدهٴ عقل بگشای چشم عبرت باز کن، در صنع ما نظر کن تا اهتزاز زمین بینی و گریهٴ آسمان، خیز درختان، خریر میاه و شوق عاشقان، مرغان چون خطیبان، آهوان چون عطّاران، هزار دستان بسان مستان در بوستان .
تأمّل فی نبات الارض و انظر
الی آثار ما صنع الملیك
عیون من لجین فاترات
کانّ حداقها ذهب سبیك
علی قضب الزمرد شاهدات
بانّ الله لیس له شریك
«
فانظر
» در نگر در زمین که حلّه می پوشد، درخت عطر میفروشد، بلبل بر درخت میخروشد، هر مرغی در طلب یار میکوشد، آن خداوند که چنین صنع کند
p.478
سزد که دعای بنده بنیوشد و جرم عاصی بپوشد.
«
فانظر الی آثار رحمة الله
» درنگر در آثار رحمت او، در امارات صنع او، در دلالات وحدانیت او.
خداوندی که در وقت بهار اشجار پر ثمار کند آبها در انهار کند، دریاها گهر بار کند، خاکها عنبر بار کند، آن خداوند که این صنع نماید سزاست که طاعت خود بندگانرا شعار و دثار کند.
«
فانظر الی آثار رحمة الله
» گفتهاند بهار سه است : بهاریست این جهانی، آن در وقت شادکامی است و جوانی.
دیگر بهاریست آن جهانی، نعیم باقی است و ملك جاودانی.
سدیگر بهاریست نهانی اگر داری خود دانی و اگر نداری و پنداری که داری دراز حسرتی که در آنی.
بهار زمین از سال تا سال یك ماهست، سبب باران آسمان و باد شمال است، زود فرقت و دیر وصالست، پس دل برو نهادن محالست.
در سال یك بار بهار آید، از خاك گل روید، و از سنگ آب رود، و از بوی بهار جان ممتحنان بیاساید و هر بیدلی را دل رمیده باز آید.
گل زرد گوئی طبیبی است بیمار، شفای عالم و او خود بتیمار.
گل سرخ گوئی مست است از دیدار، همه هشیار گشته و او در خمار.
گل سفید گوئی ستم رسیده ایست از دست روزگار، جوانی بباد کرده و عمر رسیده بکنار.
«
فانطر الی آثار رحمة الله کیف یحیی الارض بعد موتها
» یحیی النفوس بعد فترتها بصدق الارادت، و یحیی القلوب بعد غفلتها بانوار المحاضرات، و یحیی الارواح بعد حجبتها بدوام المشاهدات .
اموت اذا ذکر تك ثم احیا
فکم احیا علیك و کم اموت
در وقت اعتدال سال دو آفتاب بر آید از مطلع غیب : یکی خورشید جمال فلکی یکی خورشید جلال ملکی .
آن یکی بر اجزاءِ زمین تابد، این یکی بر اسرار عاشقان.
آن یکی بر گل تابد گل شکفته گردد، این یکی بر دل تابد دل افروخته گردد .
گل
p.479
چون شکفته شد بلبل برو عاشق شود.
دل که افروخته شد نظر خالق درو حاضر بود.
گل به آخر بریزد، بلبل در هجر او ماتم گیرد، دل گر بماند حق او را در کنف الطاف و کرم گیرد.
قلب المؤمن لا یموت ابداً .
چشمی که ترا دید شد از درد معافا
جانی که ترا یافت شد از مرگ مسلّم
|
p.474
(۱) نبد (الف)
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 316 |
|
Del |
31 |
لقمان |
بیست و یکم |
7 |
p.495
قوله تعالی و تقدّس : «
بسم الله الرحمن الرحیم
» بسم الله نور الاسرار و سرور الابرار، بسم الله قهر الشیطان الغدّار، و سبب لمرضاة الملك الجبار.
الله است آفریدگار جهان و جهانیان، من قوله : «
الله خالق کل شیء
».
الله است روزی دهندهٴ آفریدگان، من قوله : «
و ما من دابّة فی الارض الّا علی الله رزقها
».
االله است نگه دارندهٴ زمین و آسمان، من قوله : «
انّ الله یمسك السّموات و الارض
».
الله است کفایت کنندهٴ شغل بندگان، من قوله : «
الیس الله بکافٍ عبده
».
الله است راه نمایندهٴ مؤمنان، من قوله : «
و انّ الله لهادی الذین آمنوا
».
الله است غیب دان و نهان دان، من قوله «
یعلم السرّ واخفی
».
الله است آمرزندهٴ گناهان، من قوله : «
انّ الله یغفر الذّنوب جمیعاً
».
الله است بخشاینده و مهربان بر مؤمنان.
من قوله : «
و کان بالمؤمنین رحیماً
».
بسم الله تحت هر حرفی اشارتی است و در آن اشارت بشارتی، با اشارت است که بصیرم می بینم کردار تو.
سین اشارت است که سمیعام میشنوم گفتار تو، میم اشارتست
p.496
که مجیبم می نیوشم دعاء تو.
با اشارت است ببرّ او، سین اشارت است بسرّ او.
میم اشارت است بمنّت او.
گوئی قسم یاد میکند میگوید جلّ جلاله : ببرّ من با بندگان من، بسرّ من با دوستان من، بمنّت من بر مشتاقان من که عذاب نکنم بندهای را که باخلاص گوید نام من و در هر کار ابتدا کند بنام من با بقاء او، سین سناء او، میم مجد او، با بقاء بنده، سین سرور بنده، میم مقام بنده.
میگوید عزّ جلاله : عبدی بقاء من بمن، بقاء تو ز من، سناء من صفت من، سرور تو صحبت من، مجد من جلال من، مقام تو بر درگاه من.
اللهام که کافران را عذاب کنم اظهار حجّت را، رحمانم با مؤمنان فضل کنم اظهار منّت را.
رحیم ام عاصیان را عفو کنم اظهار رحمت را.
« الۤم » الالف یشیر الی الایة و اللاّم یشیر الی لطفه و عطائه و المیم یشیر الی مجده و سنائه فبآلائه رفع الجحد عن قلوب اولیائه و بلطف عطائه اثبت المحبّة فی اسرار اصفیائه و بمجده و سنائه مستغن عن جمیع خلقه بوصف کبریائه.
الف اشارتست بآلاء و نعماء و لام اشارتست بلطف و عطاء او، میم اشارتست بمجد و سناء او.
میگوید بآلاء و نعماءِ من، بلطف و عطاءِ من، بمجد و سناء من که این حروف قرآن کلام من.
«
تلك آیات الکتاب الحکیم
» ای ـ هذه آیات الکتاب المحکم المحروس عن التغییر و التبدیل.
کتاب ربّانی، کلام یزدانی، نامهٴ آسمانی، حبل الله المتین و نور المبین، حجّت رسالت و منشور نبوّت و معجز دعوت.
نامهای که تغییر و تبدیل را درو راهی نه، حکم و امثال او را کوتاهی نه، معانی و احکام او را تناهی نه، رسم و نظم او را تباهی نه، متبّع او را گمراهی نه.
«
هدی و رحمة للمحسنین
» عابدان راهدی و رحمت است، عارفان را دلیل و حجّت است.
هر که را
قرآن
طبیب بود الله او را حبیب بود، هرکرا
قرآن
انیس بود
p.497
الله او را جلیس بود، هر کرا
قرآن
رفیق بود قرینش توفیق بود، هر کرا
قرآن
امام بود مقرّش دار السّلام بود.
آدمیان دو گروهاند : آشنایاناند و بیگانگان.
آشنایان را
قرآن
سبب هدایت است، بیگانگانرا سبب ضلالت است، کما قال تعالی : «
یضلّ به کثیراً و یهدی به کثیراً
»
بیگانگان چو
قرآن
شنوند پشت بر آن کنند و گردن کشند کافروار چنان که ربّ العزّه گفت : «
و اذا تتلی علیه آیاتنا ولّی مستکبراً
» الآیه.
آشنایان چون
قرآن
شنوند بندهوار بسجود در افتند و با دلی تازهٴ زنده در الله زارند چنان که الله گفت : «
اذا یتلی علیهم بخروّن للاذقان سجّداً
»
آنگه سرانجام هر دو گروه پیدا کرد، دشمن را عقوبت که : «
فبشّره بعذاب الیم
» و دوست را مثوبت که : «
لهم جنّات النعیم
خالدین فیها وعد الله حقاً
» الایة.
«
و لقد آتیتا لقمن الحكمة
» بدان كه حكمت فعلی است بر صواب یا نطقی بر صواب : فعل برصواب و زن معاملت نگه داشتن است با خود میان بیم و امید و با خلق میان شفقت و مداهنت و با حق میان هیبت و انس، و نطق بر صواب آنست که هزل در ذکر حق نیامیزی و تعظیم در آن نگه داری و آخر هر سخن باوّل آن پیوندی.
حکیم اوست که هر چیز بر جای خود نهد و هر کار که کند بسزای آن کار کند و هر چیزی در همتای آن چیز بندد.
و این حکمت از کسی بیاید که در دنیا زاهد شود و بر عبادت مواظبت نماید.
مصطفی
(ص)
گفت : « من زهد فی الدّنیا اسکن الله الحکمة قلبه و انطق بها لسانه »
و
قال
علی بن ابیطالب
(ع)
: روّحوا هذه القلوب و اطلبوا لها ظرایف الحمکة فانّها تملّ الابدان.
و
قال
الحسین بن منصور
: الحکمة سهام و قلوب المؤمنین اهدافها و الرّامی الله و الخطاءُ معدوم.
و قیل : الحكمة العلم اللّدنّی. و قیل هو النّور المفرّق بین الالهام و الوسواس.
و قیل لبعضهم من این یتولّد هذا النّور فی القلب.
فقال : من الفكرة و العبرة و هما من میراث الحزن و الجوع.
p.498
«
و اذ قال لابنه و هو یعظه
» الایة...
لقمان
پسر خویش را پند داد وصیّت کرد که ای پسر بسورها مرو که ترا رغبت در دنیا پدید آید و آخرت بر دل تو فراموش گردد.
ای پسر اگر سعادت آخرت میخواهی و زهد در دنیا بتشییع جنازهها بیرون شو و مرگ پیش چشم خویش دار و در دنیا چنان مباش که عیال و وبال مردم شوی از دنیا قوت ضرورتی بردار و فضول بگذار.
ای پسر روزه که داری چنان دار که شهوت ببرد نه قوّت ببرد و ضعیف کند تا از نماز باز مانی که بنزدیك الله نماز دوستتر از روزه.
ای پسر از نیك زنان تا توانی بر حذر باش و از زنان بد فریاد خواه با الله که ایشان دام شیطاناند و سبب فتنه.
ای پسر چون قدرت یابی بر ظلم بندگان، قدرت خدای بر عقوبت خود یاد کن و از انتقام وی بیندیش که او جلّ جلاله منتقم است، دادستان از گردن کشان و کین خواه از ستمکاران و بحقیقت دان که ظلم تو از آن مظلوم فرا گذارد و عقوبت الله اندران ظلم بر تو بماند و پاینده بود.
ای پسر و مبادا که ترا کاری پیش آید از محبوب و مکروه که نه در ضمیر خود چنان دانی که خیر و صلاح ترو در آنست.
پسر گفت : ای پدر من این عهد نتوانم داد تا آنگه که بدانم که آنچه تو گفتی چنانست که تو گفتی.
پدر گفت : الله تعالی پیغامبری فرستادست و علم و بیان آنچه من گفتم با وی است تا هر دو بنزدیك وی شویم و از وی پرسیم هر دو بیررون آمدند و بر مرکوب نشستند و آنچه در بایست بود از توشه و زاد سفر برداشتند، بیابانی در پیش بود مرکوب همی راندند تا روز بنماز پیشین رسید و گرما عظیم بود، آب و توشه سپری گشت و هیچ نماند.
هر دو از مرکوب فرو آمدند و پیاده بشتاب همی رفتند.
ناگاه
لقمان
در پیش نگرست سیاهی دید و دود، با دل خود گفت آن سیاهی درخت است و آن دود نشان آبادانی و مردمان که آنجا وطن گرفتهاند ، همچنان همی رفتند بشتاب، ناگاه پسر
لقمان
پای بر استخوانی نهاد.
آن استخوان بزیر قدم وی بر آمد و به پشت پای بیرون آمد، پسر بیهوش گشت و بر
p.499
جای بیفتاد.
لقمان
در وی آویخت و آن استخوان بدندان از پای وی بیرون کرد و عمامهٴ وی پاره کرد و بر پای وی بست.
لقمان
آن ساعت بگریست و یك قطرهٴ آب چشم وی بر روی پسر افتاد، پسر روی فرا پدر کرد گفت : ای بابای من می بگرئی بچیزی که میگوئی بهی من و صلاح من در آنست.
ای پدر چه بهتری است ما را اندرین حال، آب و توشه سپری شد و ما هر دو درین بیابان متحیر بماندیم، اگر تو بروی و مرا برین حال بجای مانی با غم و اندیشه روی و اگر با من اینجا مقام کنی برین حال هر دو بمیریم، درین چه بهتری است و چه خیرت.
پدر گفت : اما گریستن من از آنست که من دوست داشتمی که بهر حظّی که مرا از دنیاست من فدای تو کردمی که من پدرم و مهربانی پدران بر فرزندان معلوم است.
و اما آنچه میگوئی که درین چه خیرت است تو چه دانی مگر آن بلا که از تو صرف کردهاند خود بزرگتر از این بلاست که بتو رسانیدهاند، و باشد که این بلا که بتو رسانیدهاند آسانتر از آنست که از تو صرف کردهاند، ایشان درین سخن بودند که
لقمان
فرا پیش نگرست و هیچ چیز ندید از آن سواد و دخان.
با دل خویش گفت من آنجا چیزی میدیدم و اکنون نمی بینم ندانم تا آن چه بود.
ناگاه شخصی دید که همی آمد بر اسبی نشسته و جامهای سپید پوشیده، آواز داد که
لقمان
توئی؟
گفت آری، گفت : حکیم توئی؟
گفت چنین میگویند، گفت : آن پسر بی خرد چه گفت.
اگر نه آن بودی که این بلا بوی رسید هر دو را بزمین فرو بردندی چنان که آن دیگران را فرو بردند.
لقمان
روی وا پسر کرد گفت : دریافتی و بدانستی که هر چه بر بنده رسد از محبوب و مکروه خیرت و صلاح وی در آن است.
پس هر دو برخاستند و برفتند.
عمر خطاب
از اینجا گفت : من باك ندارم که بامداد برخیزم بر هر حال که باشم بر محبوب یا بر مکروه، زیرا که من ندانم که خیرت من اندر چیست.
موسی
(ع)
گفت : بار خدایا از بندگان تو کیست بزرگ گناهتر.
گفت :
p.500
آنکس که مرا متّهم دارد.
موسی
گفت : بار خدایا آن کیست که ترا متّهم دارد.
گفت : آنکس که استخارت کند و از من بهتری خویش خواهد، آنگه بحکم من رضا ندهد، آنگه در آخر وصیّت گفت :
«
و اقصد فی مشیك و اغضض من صوتك
» ای ـ کن فانیاً عن شواهدك مأخوذاً عن حولك قوّتك منتسقاً بما استولی علیك من کشوفات سرّك و انظر من الذی یسمع صوتك حتی تستفیق من خمار غفلتك.
«
انّ انکر الاصوات لصوت الحمیر
» فی الاشارة انّه الذی یتکلّم فی لسان المعرفة بغیر اذن من الحق و قالوا هو الصّوفی یتکلّم قبل اوانه.
و قیل : من تصدّر قبل اوانه تصدّی لهوانه.
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 317 |
|
Del |
31 |
لقمان |
بیست و یکم |
7 |
p.510
قوله تعالی و تقدّس : «
الم تروا انّ الله سخّر لکم ما فی السموات و ما فی الارض و اسبغ علیکم نعمةً ظاهرةً و باطنة
»
بدان که عالمیان سه گروهاند : گروهی ابناء دنیااند به نعمت ظاهر مشغول شده، گروهی ابناء آخرتاند در نعمت باطن آویخته.
سیومین
(۱)
ابناء ازلاند که در شهود منعم و راز ولی نعمت با نعمت نپرداختند.
نه صید دنیا شدند، نه قید عقبی گشتند، صورت ایشان نقاب صفت ایشان، و هر موی که بر اندام ایشان صدفی از صدفهای اسرار و گنجی از خزائن انوار نه از گزاف.
بو یزید بسطامی
رحمه الله گفت : لو قلعت شعرة من جسدی لزالت الدنیا بما فیها و لو قسمت انوار شعرة من جسدی علی جمیع کفّار الدنیا لو سعتهم و لآمنوا بالله و رسله و ملائکته و کتبه.
سعید قطیان
از کبار مشایخ بوده حق را جلّ جلاله و عمّ نواله و عظم شأنه بخواب دید که گفت : یا
سعید
کلّ الناس یطلبون منّی الّا
ابا یزید
فانه یطلبن.
ــ همهٴ مردمان از ما چیزی خواهند مگر
بو یزید
که او از ما ما را میخواهد.
بو بکر شبلی
گفت : مدخل راه
حسین منصور
از
حسین
پرسیدم گفتم : کیف الطریق الیك؟ فقال خطوتین، و قد وصلت ــ یا
حسین
این راه که تو در آن و می روی چه باید کرد تا بتو رسم.
حسین
گفت دو قدم است آن دو قدم برگیر و بما رسیدی، دنیا بر روی عاشقان دنیا زن و در معشوقهٴ ایشان با ایشان منازعت مکن و آخرت بطالبان آن تسلیم کن و مناقشت خود از ایشان دور دار و بندهٴ درگاه عزت باش بی تصرف در دنیا و آخرت، یعنی که اگر همراه مائی از عالم جعلیّت بیرون آی و قدم صدق در
p.511
فضاء مشاهدت نه که در آن فضانه وحشت دنیا بود نه زینت آخرت.
در خبر است که
عیسی
(ع)
به قومی از مجتهدان عباد بر گذشت گفت : این مجاهدت و عبادت شما از چیست و برای چیست.
گفتند : خشیة من النّار، فقال مخلوقاً خشیتم، و به قومی دیگر بگذشت از ایشان بی قرارتر و مجاهدتر گفت : این عبادت و مجاهدت به چه امید می کنید و چه امید دارید.
گفتند : نرجوا من الله الجنة،
عیسی
(ع)
گفت : هلاّ رجوتم الله فحسب، «
و اسبغ علیکم نعمه ظاهرة و باطنة
»
سرّ این آیت آنست كه عالمیان جمله در حق دعوی کردند هیچ کس نبود که نخواست که بر درگاه او کسی باشد، حق جلّ جلاله وعمّ نواله وعظم شأنه ایشان را برمحك ابتلا زد تا ایشان را با ایشان نماید بدون خود.
در هر یکی چیزی انداخت : در یکی دنیا انداخت، در یکی عقبی، در یکی نعمت ظاهر، در یکی نعمت باطن.
خلق همه به نعمت مشغول شدند، نیز کسی حدیث او نکرد و از نعمت با منعم نگشت تا راه طلب او از خلق خالی گشت، و الیه الاشارة بقوله : «
و للبسنا علیهم ما یلبسون
».
پیر طریقت
گفت : هر دیده که از دنیا پر شد صفت عقبی در وی نگنجد، و هر دیده که صفات عقبی در وی قرار گرفت آن دیده از جمال احدیّت بی نصیب ماند.
«
یا ایّها الناس اتّقوا ربّکم و اخشوا یوماً
» الآیة ... یکبار ایشان را بافعال خود ترساند که :«
اخشوا یوماً لا یجزی والد عن ولده
»
جای دیگر گفت : «
و اتّقوا یوماً ترجعون فیه الی الله
».
یکبار ایشان را بصفات خود ترساند که : «
الم یعلم بانّ الله یری
».
یك بار ایشانرا بذات خود ترساند که : «
و یحذّرکم الله نفسه
».
گفتهاند خوف سه باب است : یکی بیم فعل.
دیگر بیم زیان وقت.
سه دیگر بنام خوف است.
امّا حقیقت آن اجلال است چنان که آن شاعر گفت :
اهابك اجلالاً و ما بك قدرة
علیّ و لكن ملیء عینی حبیبها
p.512
قومی در بیم فعل بد خویشاند این ترسی است که ایمان آبادان دارد، یقول الله تعالی : «
و اعینهم تفیض من الدمع حزنا
»
دیگر بیم حکیمان است، بقول الله تعالی و تقدّس : «
لا معقب لحکمه
».
سه دیگر هیبت اجلال است خاصگیان را که در هر وقت که بود با ملوك دلیری کردن خطر است.
یقول الله تعالی و تقدّس : «
فلمّا حضروه قالوا انصتوا
» بیم اوّل بدر مرگ بریده شود.
بیم دیگر روز حشر بسر آید.
بیم سه دیگر جاوید بنه برد و هرگز بسر نیاید.
باران انس میبارد و آن بیم بر جای، آفتاب لطف میتابد و آن هیبت بر جای، آن عزّت اوست و این مسکنت تو، فاقت یاعزّت چه پای دارد، آب و خاك در جنب عظمت او کی وادید آید
(۱)
.
«
انّ الله عنده علم السّاعة
» خبر درست است که اعرابی پیش
مصطفی
(ص)
آمد گفت : یا
رسول الله
متی السّاعة.
ـ اعرابی آن ساعت از محبّت حقّ جلّ جلاله میسوخت و دریای عشق در باطن وی بموج آمده میدانست که علم هنگام رستاخیز به نزدیك
مصطفی
(ص)
نیست که این آیت آمده بود که : «
انّ الله عنده علم السّاعة
»
امّا میخواست که از سر درد و سوز عشق خویش در آرزوی دیدار حق نفس بر آرد، گفت یا
رسول الله
شربتی که چندین سال است تا بر دست نیاز خویش نهادهایم و وعدهٴ نوشیدن آن به قیامت میدهند، کی باشد آن هنگام که ما این شربت را نوش کنیم و در مشاهدهٴ جمال با کمال بی نهایت بی بدایت بیاسائیم.
ـ
مصطفی
(ص)
دانست که درد وی از کجاست و شفای وی چیست گفت : چه ساختهای آن منزل را که می پرسی و به چه طمع میداری.
اعرابی گفت : نماز و روزهٴ بسیار نساختهام، لکن خدا و
رسول
را دوست دارم، حضرت
مصطفی
(ص)
فرمود که : « المرء مع من احبّ »
فردا هر کسی با او آن بود که امروز او را دوست میدارد.
p.513
پیر طریقت
گفت : دلیل یافت دوستی، دو گیتی بدریا انداختن است، نشان تحقیق دوستی با غیر نپرداختن است، اوّل دوستی داغ است و آخر چراغ، اوّل دوستی اضطرار است و میانه انتظار و آخر دیدار
.
چه باشد گر خوری صد سال تیمار
چو بینی دوست را یك روز دیدار
قال الشاعر :
عسی الکرب الذی امسیت فیه
یکون و رائه فرج قریب
(۱)
با دل گفتم که هیچ اندیشه مدار
بگشاید کار ما گشاینده کار
|
p.510
(۱) سومین (ج)
p.512
(۱) فادید آید (ج)
p.513
(۱) این دو بیت اخیر در نسخه (ج) نیست
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 318 |
|
Del |
32 |
السجدة |
بیست و یکم |
7 |
p.524
«
بسم الله الرحمن الرحیم
» نام خداوندی که دانای هر ضمیر و سرمایهٴ هر فقیر است، دلگشای هر غمگین و بند گشای هر اسیر است، عاصیانرا عذر پذیر، و افتادگان را دست گیر است، در صنع بی نظیر، و در حکم بی مشیر است، در خداوندی بی شبیه، و در پادشاهی بی وزیر است، علیم و خبیر، سمیع و بصیر، قادر و مقتدر و قدیر است .
جمالك فالق
(۱)
البدر المنیر
و ریحك دونه نشر العبیر
و حبّك خامر الاحشاء
(۲)
حتی
جری مجری السرائر فی الضمیر
ای خداوندی که فلك و ملك را نگارنده توئی، ای عظیمی که از ماه تا ماهی دارنده توئی، ای کریمی که دعا را نیوشنده و جفا را پوشنده توئی، ای لطیفی که عطا را دهنده و خطا را بر دارنده توئی، ای یکتائی که در صفت جلال و جمال پاینده توئی، عاصیانرا شوینده و طالبانرا جوینده توئی .
بنمای رهی که ره نماینده توئی
بگشای دری که در گشاینده توئی
ز نگار غمان گرفت دل در بر من
بزدای دلم که دل زداینده توئی
p.525
« الم،
تنزیل الکتاب لا ریب فیه من رب العالمین
» گفتهاند که ربّ العزه جلّ جلاله چون نور فطرت
مصطفی
بیافرید آنرا بحضرت عزّت خود بداشت چنانك خود خواست.
فبقی بین یدی الله مائة الف عام، و قیل : الفی عام ینظر الیه فی کلّ یوم سبعین الف نظرة یكسوه فی كل نظرةٍ نوراً جدیداً و كرامة ً جدیدةً
ـ هزاران سال آن نور فطرت در حضرت خود بداشت و هر روزی هفتاد هزار نظر بنعت منّت بوی میکرد هر نظری را سرّی دیگر و رازی دیگر، نواختی و لطفی دیگر، علمی و فهمی دیگر او را حاصل میآمد.
و در آن نظرها با سرّ فطرت او گفته بودند که عزت
قرآن
مرتبت دار عصمت تو خواهد بود.
آن خبر در فطرت او راسخ گشته بود چون عین طینت او با سرّ فطرت او باین عالم آوردند، و از درگاه عزت وحی منزل روی بوی آورد، او میگفت ارجو که این تحقیق آن وعد است که مرا آن وقت دادند، ربّ العالمین تسکین دل وی را و تصدیق اندیشهٴ ویرا آیت فرستاد که : « الم » الف اشارتست بالله، لام اشارت است به
جبرئیل
، میم اشارت است به
محمد
ـ میگوید بالهیت من و بقدس
جبرئیل
و بمجد تو یا
محمد
که این وحی آن
قرآن
است که ترا وعده داده بودیم که مرتبت دار نبوت و معجز دولت تو خواهد بود، «
لا ریب فیه من رب العالمین
»
شکی نیست در آن که نامهٴ ماست ببندگان ما، خطاب ماست با دوستان ما، ما را در هر گوشهای سوختهای که میسوزد در آرزوی دیدار ما، در هر زاویهای شوریدهای که دارد دل در بند مهر ما و زبان در یاد و ذکر ما، نیاز درویشان بر درگاه ما، نهیب مشتاقان بدیدار ما.
شهری همه بنده و رهیکان داری
عالم همه پر ز آشنایان داری
من خود چه کسم چه آید از خدمت من
تو سوخته در جهان فراوان داری
«
الله الذی خلق السموات و الارض و ما بینهما
» الله است که آسمان و زمین آفرید و آنچه میان آسمان و زمین است تا لطف خود فرا خلق نماید، و نعمت خود
p.526
بر بندگان تمام کند.
او جلّ جلاله هر چه آفرید برای خلق آفرید که خود بینیاز است، و با بینیازی کارساز است.
جای دیگر فرمود : «
خلق لکم ما فی الارض جمیعاً
» نعیم دنیا و طیّبات رزق که آفرید از بهر مؤمنان آفرید چنانك فرمود : «
قل هی للذین آمنوا فی الحیوة الدّنیا
»
كافر كه در دنیا روزی میخورد، بطفیل مؤمن میخورد.
آنگه فرمود : «
خالصة یوم القیمة
» روز قیامت خالص مر مؤمن را بود و و كافر را یك شربت آب نبود، کما قال الله تعالی : «
و نادیٰ اصحاب النار اصحاب الجنّة ان افیضوا علینا من المآء او ممّا رزقكم الله قالوا انّ الله حرّمهما علی الكافرین
».
نظیری دیگر خوان : «
و سخّر لکم ما فی السموات و ما فی الارض جمیعاً منه
»
الله تعالی مسخّر گردانید شما را آنچه در آسمان و زمین است.
گر آسمان است سقف تو، ور آفتاب است چراغ تو، ور ماه است روشنائی تو، ور ستاره است راه بر تو، ور زمین است قرارگاه و بساط تو، ور حبوب و ثمارست رزق تو، «
و الانعام خلقها لکم
» طعمهٴ تو، «
و الخیل و البغال و الحمیر
» مرکب تو، «
لباساً یواری سوآتکم
» عورت پوش تو، این همه آفرید از بهر شما تا بدان منفعت گیرید، و خدایرا شکر کنید، و شما را آفرید تا او را پرستید و بندگی کنید.
کما قال الله تعالی : «
و ما خلقت الجن و الانس الّا لیعبدون
».
«
الذی احسن کلّ شیءِ خلقه و بدأ خلق الانسان من طین
».
پیری
را میآید از عزیزان طریقت که این آیت خواندی و گفتی : «
خلق الانسان من طین
» ولکن «
یحبـّهم و یحبـّونه
».
«
خلق الانسان من طین
» ولکن «
رضی الله عنهم و رضوا عنه
».
«
خلق الانسان من طین
» ولکن «
اذ کرونی اذکرکم
».
چه زیان دارد این جوهر حرمت را که نهاد وی از گل بوده چون کمال وی در دل نهاده، قیمت او که هست از روی تربیت است نه از روی تربت، شرف او که هست از لطف قدم آلهی است نه از رفت قدم بندگی.
حق جلّ جلاله همه عالم بیافرید فلك و ملك، عرش و کرسی،
p.527
لوح و قلم، بهشت و دوزخ، آسمان و زمین، و باین آفریدها هیچ نظر مهر و محبّت نکرد، رسول بایشان نفرستاد و پیغام بایشان نداد، و چون نوبت بخاکیان رسید که بر کشیدگان لطف بودند و نواختگان فضل و معادن انوار اسرار، بلطف و کرم خویش ایشانرا محل نظر خود کرد، پیغامبران بایشان فرستاد، فرشتگانرا رقیبان ایشان کرد، سوز مهر در سینهها نهاد و آتش عشق در دلها افکند، خطوط ایمان بر صفحههای دلهاشان نبشت که : «
كتب فی قلوبهم الایمان
».
رقم محبّت بر ضمیرهاشان کشید که یحبّهم و یحبّونه »
آن سرّ که او را جلّ جلاله با آدمیان بود نه با عرش بود نه با کرسی، نه فلك نه با ملك، زیرا که همه بندگان مجرّد بودند و آدمیان هم بندگان بودند و هم دوستان.
«
نحن اولیآؤکم فی الحیوة الدّنیا و فی الآخرة
».
«
قل یتوفّیكم ملك الموت الذی و كلّ بكم
» لو لاغفلة قلوبهم ما احال قبض ارواحهم علی ملك الموت فلمّا غفلوا عن شهود الحقایق خاطبهم علی مقدار فهمهم و علق بالاغیار قلوبهم، «
و كّل
» یخاطبه بما احتمل علی قدر قوّته و ضعفه.
این خطاب بر قدم فهم ارباب رسوم و عادات است كه از غفلت راه بحقائق حق نمیبرند و لطائف اسرار ازل می در نیابند، لاجرم شربت ایشان بر قدر حوصلهٴ ایشان آمد و گرنه از آنجا که حقیقت است و خطاب با
جوانمردان طریقت
است،
ملك الموت
خاك بیز مملكت است.
در خاك معدن میجوید و در معدن گوهر میجوید.
« الناس معادن كمعادن الذهب و الفضّة ».
خاك میبیزد تا تو در خاك چه پروردهای : یاقوتی، لعلی پیروزهای، یا نه که نفطی، قیری، سنگ ریزهای، کلمهٴ خبیثهای یا کلمهٴ طیّبهای ، خاکی ببیزد، رگی بپیچد، استخوانی بشکند، او را بر آن ودیعت پاك چه دست بود، و با وی چه کار دارد، که نه او نهاد تا او بر گیرد.
«
الله یتوفّی الانفس حین موتها
».
خیر نساج
بیمار بود
ملك الموت
خواست كه جان او بر دارد مؤذّن گفت وقت نماز شام که الله اکبر الله اکبر،
خیر
گفت : یا
ملك الموت
باش تا فریضهٴ نماز شام
p.528
بگزارم که این فرمان بر من فوت میشود و فرمان تو فوت نمیشود، چون نماز بگزارد سر بر سجود نهاد گفت : الهی آن روز که این ودیعت مینهادی زحمت
ملك الموت
در میان نبود چه باشد که امروز بی زحمت او بر داری؟
.
یا رب ار فانی کنی ما را بتیغ دوستی
مر فرشتهٴ مرگ را با ما نباشد هیچ کار
هر که از جام تو روزی شربت شوق تو خورد
چون نماند آن شراب او داند آن رنج خمار
خبر درست است که
آدم
(ع)
روز میثاق در عهد بلی که ذرّههای انبیاء از صلب وی بیرون کردند و بر دیدهٴ اشراف وی عرضه کردند عمر
داود
(ع)
اندك دید، گفت بار خدایا از عمر خود چهل سال بوی دادم، ربّ العزه قبول کرد.
پس بآخر عمر چون
ملك الموت
آمد گفت ای
آدم
جان تسلیم کن، گفت عمر روش راه است اگر جان تسلیم کنم راه نا رفته چون بود.
ملك الموت
گفت : عمر بدادی لاجرم راه تمام نارفته ماند.
آدم
گفت رجوع کنم که پدرم و مرا بعمر حاجت است و بی عمر راه نتوان کرد.
در خبرست که : « جحد
آدم
فجحدت ذرّیته » چون مدت بسر آمد گفت : یا
آدم
جان تسلیم کن گفت بتو تسلیم نکنم که نه تو نهادهای تا تو برداری، آن روز که جلال عزّت «
و نفخت فیه من روحی
» در قالب ما آمد تو کجا بودی.
امروز اگر باز میخواهند تو در میانه چه کنی.
ربّ العالمین فرمود یا
آدم
خصومت در باقی کن یا
عزرائیل
تو دور شو و زحمت خویش دور دار، ای جان پاك بلطف من آرمیده و بمهر من آسوده.
«
یا ایّتها النفس المطمئنّة
ارجعی الی ربّك راضیةً مرضیّةً
»
|
p.524
(۱) فائق (الف)
(۲) الاشیاء (الف)
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 319 |
|
Del |
32 |
السجدة |
بیست و یکم |
7 |
p.539
قوله : «
تتجا فی جنوبهم عن المضاجع
» الآیة... ربّ العالمین جلّ جلاله و تقدست اسمآؤه و تعالت صفاته اندرین آیت دوستان خود را جلوه میکند و ایشانرا بر فریشتگان عرضه میکند، که همه روز آفتاب را مینگرند تا کی فرو شود، و پردهٴ شب فرو گذارند، و جهانیان در خواب غفلت شوند، ایشان بستر نرم و گرم بجای مانند، و قدم بقدم باز نهند.
تا با ما راز گویند.
فمن بین صارخٍ و باكٍ و متأوّه چشمهاشان چون ابر بهاران، دلهاشان چون خورشید تابان، رویهاشان از بی خوابی برنگ زعفران.
اویس قرنی
قدّس سرّه چون شب در آمدی گفتی : هذه لیلة الركوع، هذه لیلة السجود، یا برکوعی یا بسجودی شب بآخر آوردی
(۱)
گفتند ای
اویس
چون طاقت میداری شبی بدین درازی بر یك حال.
گفت کجاست شب دراز.
کاشکی ازل و ابد یك شب بودی، تا ما سجودی بآخر آوردیمی
(۲)
نه سه بار در سجودی سبحان ربّی الاعلی سنّت است، ما هنوز یکبار نگفته باشیم که روز آید.
شبها فراق تو کمانکش باشد
صبح از بر او چو تیر آرش باشد
وان شب که مرا با توبتا خوش باشد
گوئی شب را قدم در آتش باشد
ای جوانمرد در میانه شب سحرگاهی باز نشین وضوئی بر آر، روی فرا قبله کن و دو رکعت براز و نیاز بگزار، تا هر چه
اویس قرنی
را در حوصله نوش آمد
p.540
زلّهای از آن بجای تو فرستند.
و جهد آن کن که در خواب نروی مگر که خوابت بیوکند
(۱)
در میان ذکر.
در خبر است که هر که در خواب رود در میان عبادت ربّ العزّه بمکان او وا فریشتگان مباهات کند، که این گدا را میبینید بتن در خدمت و بدل در حضرت.
چه وقت خفتن است ای دوست برخیز
ترا زین پس که خواهد داشت معذور
بوقت صبح خوش خفتن نه شرط است
مرا بگذاشتن سر مست و مخمور
... «
یدعون ربّهم خوفاً و طمعاً
» خوفاً من الفراق و القطیعة، و طمعاً فی اللقآءِ و الوصلة. همه ما را خوانند، همه ما را دانند، گهی از بیم فراق بسوزند، گهی بامید وصال بیفروزند.
پیر طریقت
گفت : خواب بر دوستان حرام در دو جهان، در عقبی از شادی وصال، و در دنیا از غم فراق، در بهشت با شادی مشاهدت خواب نه، و در دنیا با غم حجاب خواب نه.
به
داود
(ع)
وحی آمد که یا
داود
کذب من ادّعی محبّتی فاذا جنّه اللیل نام عنّی الیس کل حبیب یحبّ خلوة حبیبه.
بی خوابی و بیداری در شب نشان قرب حق است، و دلیل کمال محبت، زیرا که اوّل درجه در محبت طلب موافقت است.
و صفت حقّ جلّ جلاله آنست که «
لا تأخذه سنة و لا نوم
»
آدمی را از خواب و مرگ چاره نیست لکن بان مقدار که بتکلّف خواب از خود دفع کند و صفت بیخوابی خود را کسب کند طلب موافقت کرده باشد بقدر امکان و این از وی جهد المقل باشد.
و کریمان از عاجزان اندك به بسیار بردارند و تکلّف بحقیقت بینگارند، و
مصطفی
(ص)
چون بمحل قرب رسید صفت نوم از خویشتن اندر محل قرب نفی کرد گفت : « تنام عینای و لاینام قلبی »
چشم که با خلق است می بخسبد امّا دلم با حق است و نخسبد.
و در خبرست که بهشتیان را خوابروا نیست زیرا که
p.541
در محل قرباند، و در جوار حضرت عزّت.
و نیز گقتهاند که خواب استراحت است از تعب و نصب، در بهشت تعب و نصب نیست.
قال الله تعالی : «
لا یمسّنا فیها نصب و لا یمسنا فیها لغوب
»
در خبرست که روز رستاخیز چون خلق اوّلین و آخرین جمع شوند در آن انجمن کبری و عرصهٴ عظمی منادی ندا کند : سیعلم اهل الجمع من اولی بالکرم.
آری بدانند اهل جمع امروز که به نیکوکاری و بزرگواری که سزاوارتر.
آنگه ندا آید که : لیقم الذین کانت «
تتجا فی جنوبهم عن المضاجع یدعون ربهم خوفاً و طمعاً
» شب خیزان باین ندا از خلق جدا شوند، و هم قلیل ـ و اندکی باشند.
باز ندا آید که این الذین کانوا «
لاتلهیهم تجارة و لا بیع عن ذكر الله
»
فیقومون و هم قلیل.
سه دیگر بار ندا آید
(۱)
که این الذین کانوا « یحمدون الله فی السّراءِ و الضرّا »
فیقومون و هم قلیل.
ثم یحاسب الناس.
و
قال
النبی (ص)
: « اشراف امّتی حملة القرآن و اصحاب اللیل »
ای مسکین بوقت سحر غافل مباش که آن ساعت وقت نیاز دوستان بود، ساعت راز مشتاقان بود، هنگام ناز عاشقان بود، بر بساط «
و نحن اقرب
» در خلوت «
و هو معکم
» سرّاً بسر شراب انا جلیس من ذکرنی.
بی زحمت اغیار بدوستان خود میرساند، آن ساعت نسیم سحری از بطنان عرش مجید میآید، و بر دل عنایتیان حضرت میگذرد، و برمزی باریك و برازی عجیب میگوید : ای درویش برخیز و تضرّعی بیار و نیاز خود عرضه کن که دست کرم فرو گشاده، و ندا در داده از بهر درویشان، که من یقرض غیر عدوم و لاظلوم، چه عجب اگر آن ساعت بگوش دل بنده فرو گوید که عبدی لاتخف انّك من الآمنین.
داود
(ع)
از
جبرئیل
سؤال کرد که در روز و شب کدام ساعت فاضلتر.
گفت در هفته روز آدینه آن ساعت که خطیب بر منبر شود تا نماز را سلام دهند.
و در شب بوقت سحرگاه آن ساعت که دوستان و مشتاقان در مناجات شوند و سرّاً
p.542
بسر شراب وصل انا جلیس من ذکرنی می نوشند، و ذرائر اطباق کونین زبانهای تعطّش از عین شوق گشاده، که : و للارض من کأس الکرام نصیب.
اگر سحرگاه نه عزیزترین ساعات بودی کلام مجید در حق آن عزیزان این بشارت کجا فرستادی که : «
قالوا یا ابانا استغفر لنا ذنوبنا
»
فرزندان
یعقوب
(ع)
پیش پدر شدند گفتند ای پدر ما را از خداوند خویش بخواه بجرمی که کردهایم
بعقوب
(ع)
بوقت سحرگاه قصد بارگاه اعظم کرد و روی بکعبهٴ دعا آورد و بعذر فرزندان مشغول شد.
از حضرت جلال ندا رسید که ای
بعقوب
حرمت این وقت را و شرف این ساعت را از فرزندان تو راضی شدیم.
آن خداوند مقنعه را میآید
رابعة العدویه
چون نماز خفتن بگزاردی پاس دل داشتی تا وقت صبح صادق با خود میگفتی :
یا نفس قومی فلقد نام الوری
ان تفعلی خیراً فذو العرش یری
و انت یاعین اهجری طیب الکری
عند الصباح یحمد القوم السّری
«
فلا تعلم نفس ما اخفی لهم من قرّة اعین
» جلیل صفتی است، و عزیز حالی، و بزرگوار کرامتی، که الله میفرماید : «
فلاتعلم نفس
»
کس نداند و هیچ وهم و فهم بدریافت آن نرسد که من ساختهام و پرداخته از بهر دوستان خود، اگر ایشان خدمتهای نهانی فرا پیش داشتند، من نیز خلعتهای نهانی فرا دست نهادم، اینت روشنائی چشم که ایشانرا خواهد بود چون خلعتهای نهانی بینند و کرامتهای ربّانی آن عیش روحانی با صد هزار طبل نهانی و آن سور و سرور جاودانی، خورشید شهود از افق عیان بر آمده، نسیم صحبت از جانب قربت دمیده، گل کرامت از شاخ وصلت شکفته.
پیر طریقت
گفت ای درویش دل ریش، ای سوختهٴ مهر ازل، ای غارتیدهٴ عشق دل خوش دار و اندوه مدار، که وقتی خواهد بود که پردهٴ عتاب از روی فضل برخیز دو ابر لطف باران کرم ریزد، و جوی برّ در جوی قرب آمیزد، و حد حساب
p.543
از شأن جود بگریزد، منتظر دست در دامن وعده آویزد، و تأخیر و درنگ از پای عطف برخیزد، و از افق تجلّی باد شادی وزد و از اکرم الاکرمین آن بینی که ازو سزد، مولی میگوید و رهی مینیوشد که ای درویش سزای تو ببرید و سزای من آمد.
و فی الخبر الصحیح عن
ابن مسعود
انّ
النبی (ص)
قال : آخر من یدخل الجنّة رجل یمشی مرّة و یكبو مرّة و تسفعه النار مرّة، فاذا جاوزها التفت الیها فقال تبارك الذی نجانی منك لقد اعطانی الله شیئاً ما اعطاه احداً من الاوّلین و الآخرین فترفع له شجرة فیقول ای ربّ ادننی من هذه الشجرة فلا ستظلّ بظلّها و اشرب من مائها فیقول الله یا بن آدم لعلّی ان اعطیتكما سألتنی غیرها فیقول لا یا رب و یعاهده ان لا یسأله غیرها فیدنیه منها فیستظل بظلّها و یشرب من مآئها ثم ترفع له شجرة هی احسن من الاولی فیقول ای رب ادننی من هذه الشجرة لاشرب من مآئها و استظل بظلّها فیقول یا بن
آدم
الم تعاهدنی ان لاتسألنی غیرها.
لعلّی ان ادنیتك منها سألتنی غیرها فیعاهده ان لایسأله غیرها فیدنیه منها فیستظل بظلّها و یشرب من مآئها ثم ترفع له شجرة عند باب الجنة هی احسن من الاولین، فیقول ای ربّ ادننی من هذه فلاستظلّ بظلّها و اشرب من مائها فیقول یا بن
آدم
الم تعاهدنی لاتسألنی غیرها.
قال بلی یا رب هذه لااسئلك غیرها و ربّه یعذره لانه یری ما لاصبر له علیه فیدنیه منها فاذا ادناه منها سمع اصوات اهل الجنّة فیقول ای ربّ ادخلینها فیقول یا بن
آدم
ایرضیك ان اعطیك الدنیا و مثلها معها.
قال ای ربّ اتستهزئ منی و انت ربّ العالمین.
فضحك
ابن مسعود
، فقالوا ممّ تضحك.
قال هكذا ضحك
رسول الله
(ص)
فقالوا ممّ تضحك یا
رسول الله
.
قال من ضحك ربّ العالمین حین قال اتستهزیء منّی انت ربّ العالمین.
فیقول انّی لااستهزیء منك و لكنّی علی ما اشاء قدیر.
و فی روایة اخری فاذا بلغ العبد باب الجنّة رأی زهرتها و ما فیها من النضرة و السرور فسكت ما شاء الله ان یسكت، فیقول یا ربّ ادخلنی الجنّة، فیقول الله تبارك و تعالی :
p.544
و یلك یا بن
آدم
ما اغدرك الیس قد اعطیت العهود و المواثیق ان لاتسأل غیر الذی اعطیت.
فیقول یا رب لاتجعلنی اشقی خلقك، فلایزال یدعو حتی یضحك الله منه، فاذا ضحك اذن له فی دخول الجنّة، فیقول : تمنّ قیتمنّی حتی اذا انقطع امنیّته.
قال الله تعالی : تمنّ كذا و كذا قبل یذكّره ربّه حتّی اذا انتهت به الامانی، قال الله لك ذلك و مثله معه.
و فی روایة : قال الله لك ذلك و عشرة امثاله.
«
افمن كان مؤمناً كمن كان فاسقاً لا یستون
» افمن كان فی حلة الوصال تجرّ اذیاله كمن هو فی مذلّة الفراق یقاسی و باله.
افمن كان فی روح القربة و نسیم الزلفة كمن هو فی هول العقوبة یعانی مشقة الكلفة.
افمن ایّد بنور البرهان و طلعت علیه شموس العرفان كمن ربط بالخذلان و وسم بالحرمان.
لایستویان ولایلتقیان.
ایّها المنكح الثّریا سهیلا
عمّرك الله كیف یلتقیان
هی شامیّة اذا ما استقلّت
و سهیل اذا استقلّ یمان
|
p.539
۱ ـ بردی (الف)
(۲) آوردید (الف)
p.540
(۲) بیفکند (ج)
p.541
(۱) باز ندا آید (الف).
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 320 |
|
Del |
33 |
احزاب |
بيست و يکم |
8 |
p.9
قوله تعالی: ـ «
بسم الله الرحمن الرحیم
» اسم عزیز، شفیع المذنبین، جوده بلاء المهیّمین، مقصوده، ضیآء الموحّدین، عهوده، سلوة المحزونین، ذکره، حرفة المستمیحین شکره، ردآؤه، کبریاؤه سنآؤه، سنائه بهآؤه بهاؤه علاؤه .
نام خداوندی که صنایع شیرین و بدایع زیبا کرد، سرائر عدم در صحرای وجود
p.10
آشکارا کرد، طبایع متضاد بستهٴ آب و آتش و خاک و هوا کرد.
از قطرهٴباران لؤلؤ لالا کرد، از آب دهن عسل مصفّی کرد، از فضلات طبیعتِ گاو، عنبر سارا کرد، آب زلال نتیجهٴ سنگ خارا کرد، یاقوت احمر تعبیهٴ صخرهٴ صمّا کرد، عیش خلایق مهنّا و اسباب بندگی مهیّا کرد، هرچه بایست عطا کرد، و هرچه شایست پیدا کرد و آنچه کرد بسزای خویش نه بسزای ما کرد.
الهی در ذات بی نطیر و در صفات بی یاری، عاصیان را آمرز گاری و مفلسانرا راز داری، زیبا صنع و شیرین گفتاری، عالم الاسرار و معیوبانرا خریداری، درمانده را دستگیر و بیچاره را دستیاری.
بیت
هواک سمیر قلبی المستطار
و ذکرک فی مجاری السرّجار
و کنت ملکت فی امری اختیاراً
فحکمک فی الهوی سلب اختیاری
ای مونس دیده باضمیرم یاری
اندر دل من نشستهٴ بیداری
گرباد گری قرار گیرد دل من
از جان خودش مبادبر خورداری!
«
یا ایّها النّبی
» ای
پیغامبر
مطهّر، ای مقتدآءِ بشر، ای برج دلالت را ماه انور، ای درج رسالت را درّ ازهر، ای برسر سیادت افسر، ای بر افسر سعادت گوهر، ای عنوان نامهٴ جلالت نام تو، ای طراز جامهّ رسالت احکام تو، ای سرمایهٴ دین کلام تو، ای پیرایهٴ شریعت اوهام تو، ای فلک چاکر و ملک غلام تو، ای حاملان عرش و ساکنان فرش خدام تو.
بیت
سر سروران بستهٴ دام تو
دل دلبران دفتر نام تو
بیک دم دو صدجان آزاد را
کند بنده یک دانه از دام تو
بساعقل آسوده دل را که کرد
سراسیمه یک قطره از جام تو
فرمان چیست از در گاه عزت بعالم نبوت؟
p.11
«
اتّق الله
» بپناه تقوی شو که همهٴ نیکوئیها در تقوی است، همه شایستگیها در تقوی است، عالم تقوی را بدایت نیست، هر که قدم در راه دین نهاد درهر مقامی که رسد او را از تقوی گزیر نیست، از ابتداءِ انسانیّت در گیر که ادنی الدرجات است تا انتهاءِ نبوّت که اعلی الدرجات است، همه را بتقوی فرمودند : قرآن مجید فرمود «
یا ایّها النّاس اتّقوا ربکم
» ای نقطهٴ انسانیّت با تقوی باش که از وت گزیر نیست.
یا ایّها
النّبی
«
اتّق الله
» ای نقطهٴ نبوّت بپناه تقوی شو که بی تقوی هیچ کار روان نیست.
ای
سیّد
! درجات تقوی را نهایت نیست.
آنچه در اوّل قدم پناهگاه تو آمد در تقوی، در قدم ثانی گریز گاه تو آید که « حسنات المریدین سیّآت المقرّبین » چون از آن قدم در گذری استغفاری میکن و الیه الاشارة بقوله
(ص)
: « انه لیغان علی قلبی فاستغفر الله فی الیوم سبعین مرّة »
معاشر المسلمین! تقوی سلطانی قاهر است هم درین سرای وهم در آن سرای، جهد آن کنید بحمایت او شوید تا از رنج هردو سرای رستگاری یابید، فردا که خلق سر از خاک بر آرند دوزخ را فرمان دهند تا سیاست خویش آشکارا کند، هیچ کس از مکلّفان ازو نجهد، انبیا و اولیا و اصفیا همه را ثعبان وار بخویشتن کشد.
قرآن عظیم از عموم این حال خبر داد که «
وان منکم الا واردها کان علی ربک حتماً مقضیّاً
» هیچ کس از شما نیست که نه در دوزخ شود و آنجا که قضاءِ ربوبیّت است، شدن شما در دوزخ حتم است و چون در شدید هیچ چیز ازو نجات دهد مگر تقوی، فتوی قرآن چنین است : ـ «
ثمّ ننجّی الّذین اتقوا
» متّقیان ازو رستگاری یابند و آن دیگران که بر خود ظلم کرده اند که بی سرمایهٴ تقوی از دنیا بیرون شدهاند در چنگ قهر او بمانند، نوحه و زاری در گیرند که «
یا حسرتی علی ما فرّطت فی جنب الله
. »
ای جوانمرد! هرچه تو امروز بپناه او شوی همه با تو تالب گورست، چون ترا در لحد نهند باز گردد، جز تقوی که درین سرای و دران سرای
مصطفی
(ص)
گفت : « کلّ حسب و نسب منقطع یوم القیمة الاحسبی و نسبی فاین المتّقون » همهٴ حسب هارا داغ کنند و همهٴ نسبها را پی کنند و تقوی را گویند بیا که امروز
p.12
روز بازار تو است هر کرا از تو نصیبی بود در دنیا بر قدر نصیب او او را بمنزلی فروآر، آشنایان خویش را «
فی جنّات ونهر
» فروآر، خادمان خویش «
فی مقعد صدق
» فروآر، عاشقان خویش را در حضرت عندیّت «
عند ملیک مقتدر
» فروآر، ما در ازل حکم چنان کردیم که «
ان المتّفین فی جنّات ونهر
،
فی معقد صدق عند ملیک مقتدر
».
آشنایان تقوی کسانیاند که بپناه طاعت شوند، از هرچه معصیت است و حرام بپرهیزند، خادمان تقوی ایشانند که بپناه احتیاط شوند ؛ از هر چه شبهت است بپرهیزند، عاشقان تقوی ایشانند که از حسنات و طاعات خویش از روی نادیدن چنان پرهیز کنند که دیگران از معاصِی پرهیز کنند.
بوالۤقسم نصر آبادی
از خواص متّقیان بود، اورا گفتند تقوی چیست؟ از حال خویش در تقوی خبر داد گفت : « ان یتّقی العبد ماسوی الله »
قوله : «
وتو کّل علی الله و کفی بالله و کیلا
» التّو کلّ سکون القلب بوعد الحقّ.
و قیل التّوکلّ تحقّق ثم تخلّق ثم توثّق ثم تملّق، تخقّق فی العقیدة و تخلّق باقامةالشّریعة، و توثّق بالمقسوم، و تملّق بین یدیه بحسن العبودیّة. تو کلّ شرط ایمان است و عماد توحید و محل اخلاص و دخیل محبّت.
قال الله تعالی : «
و علی الله فتوکلوا ان کنتم مؤمنین
»، «
انّ الله یحبّ المتو کّلین
»، «
ومن یتو کل علی الله فهو حسبه
» تو کلّ از بنده آنگه درست بود که یقین داند که بدست کس چیز نیست، وزحیلت سود نیست و عطا و منع جز بحکمت نیست و، قشام مهربان است و غافل نیست.
بویزید بسطامی
با گروهی از مریدان بر تو کّل نشسته بودند مدّتی بگذشت که ایشانرا فتوحی برنیامد و از هیچ کس رفقی نیافتند.
بی طاقت شدند، گقتند : ای شیخ اگر دستوری باشد بطلب رزقی رویم.
شیخ گفت اگر دانید که روزی کجاست روید و طلب کنید.
گفتند پس تا الله را خوانیم و دعا کنیم تا این فاقت از ما بردارد.
گفتا اگر دانید که شما را فراموش کرده بر خوانید و دعا کنید، گفتند : ای شیخ بر تو کّل مینشینیم وخاموش می باشیم، گفتا : خدایرا آزمایش میکنید تا هیچ می گوئید.
گفتند ای شیخ پس حیلت چیست.
شیخ گفت : « الحیلة ترک الحیلة » حیلت آنست که اختیار و مراد
p.13
خود در باقی کنید تا آنچه قضاست خود میرود.
ای جوانمرد! حقیقت تو کل آنست که مرد از راه اختیار برخیزد ؛ دیدهٴ تصرف را میل در کشد، خیمهٴ رضا و تسلیم بر سر کوی قضا و قدر زند، دیدهٴ مطالعت بر مطالع مجاری احکام گذارد تا از پردهٴ عزت چه آشکارا شود و بهر چه پیش آید در نظارهٴ حال.
چون مرد بدین مقام رسد کلید گنج مملکت در کنار وی نهند، توانگر دل گردد و فردا که روز بازار و هنگام بار بود و خلق را برعموم سؤال کنند که میفرماید : «
فوربک لنسئلنّهم اجمعین
»، این جوانمردان که بر مقام تو کلّ بر استقامت بودند و در منازل عبودیّت صدق بجای آوردند، ایشانرا سؤال کنند، و لکن سؤال تشریف نه سؤال تعنیف و سؤال عتاب.
و ذلک قوله: «
لیسئل الصّادقین عن صدقهم
»،
مصطفی
را (ص)
پرسیدند که کمال در چیست؟
جواب داد که: گفتار بحق و کردار بصدق.
و گفتهاند صدق را دو درجه است یکی ظاهر باطن، اما ظاهر سه چیز است : ـ در دین صلابت و در خدمت سنت و در معاملت حسبت و آنچه باطن است سه چیز است آنچه گوئی کنی و آنچه نمائی داری و آنجا که آواز دهی باشی و بدان که هررونده که منازل راه دین برد ومقامات اعمال و احوال گذاره کند، بهر منزل که رسد فرض عین وی آنست که صدق از خود طلب کند و حقیقت ان از خویشتن باز جوید، و بظواهر آن قناعت نکند، تا آن مقام او را درست شود، زاهد در زهد و محبّ در محبّت و مشتاق در شوق و متو کّل در تو کّل و خائف در خوف و راجی در رجا و راضی دررضا، و هیچ مؤمن ازین احوال خالی نباشد، ورچه اند کی بود لکن ضعیف بود و چون قوّتی در وی آید بتأیید آلهی و مددی در پیوندد از توفیق ربّانی اورا در آن مقام صادق، و هوالمشارالیه بقوله : «
انّما المؤمنون الّذین آمنوا بالله و رسوله ثم لم یرتابوا و جاهدوا باموالهم وانفسهم فی سبیل الله اولئک هم الصّادقون
».
|
p.13
قرآن مجید ۳۳-۸ : لِيَسْأَلَ الصَّادِقِينَ عَن صِدْقِهِمْ وَأَعَدَّ لِلْكَافِرِينَ عَذَاباً أَلِيماً
|
Input: Last Modify:morishima |
History (7) |
| 321 |
|
Del |
33 |
احزاب |
بيست و يکم |
8 |
p.29
قوله تعالی : ـ «
یاایّها الّذین آمنوا اذ کروا نعمة الله علیکم
»، میفرماید : ای شما که ایمان آوردید و رسالت
پیغامبر
قبول کردید و سر بر خط فرمان نهادید و بوفای عهد روز میثاق باز آمدید، نعمتی که بر شما ریختم هم از روی ظاهر و هم از روی باطن حقّ آن بشناسید و شکر آن بگزارید هم بزبان هم بتن وهم بدل.
شکر زبان آنست که پیوسته خدایرا یاد میکند و زبان خود بذکروی تر میدارد و چون نعمتی بر وی تازه میگردد الحمدلله میگوید.
رسول (ص)
یکی را گفت : چگونهای؟ جواب داد که بخیر. رسول دیگر باره پرسید گفت : چگونهای.
گفت بخیر.
سوم بار گفت : چگونهای.
گفت بخیر و الحمدلله.
رسول
فرمود که این میجستم که بگوئی الحمدلله.
بزرگان دین و سلف صالحین یکدیگر را پرسیدندی تا جواب، حمد و شکر باشد و گوینده و پرسنده در ثواب شریک باشند.
شبلی
را پرسیدند، شکر چیست؟ گفت : شکر آنست که در نعمت منعم را بینی نه نعمت، و شادی و فرح که نمائی بردیدار منعم نمائی نه بردیدار نعمت، آنگه این بیت بر گفت :
و ما الفقر من ارض العشیرة ساقیاً
و لکننا جئنا بلقیاک نسعد
بنده باید که از نعمت دنیا بقدر کفایت قناعت کند و آن قدر سبب فراغت دین داند تا بعبادت و علم پردازد و طلب قرب حضرت الهیّت کند، این کمال شکر بود، و نشان درستی این حال آنست که اگر نعمتی بدو رسد که او را از حقّ مشغول خواهد داشت، بدان اندهگن شود، چنانکه آن درویش صحابه،
سعید بن زید
.
عمر خطاب
در روزگار خلافت از مال غنیمت هزار درم بوی فرستاد،
سعید
چون بدید دلتنگ و اندهگن نشست، عیال ویرا گفت چرا اندهگن نشسته ای؟
گفت از
رسول
شنیدم که : درویشان بپانصد سال پیش از توانگران ببهشت روند،
عمر خطاب
مگر میخواهد که مرا
p.30
اززمرهٴ ایشان بیرون کند.
کهنهای داشت، آنرا پاره کرد وصرّها در بست و بدرویشان داد و شکر دل آنست که همهٴ خلق را خیر خواهد و برهیچکس حسد نبرد.
و شکر تن آنست که اعضای خود همه نعمت داند و بکار آخرت مشغول دارد.
درویشی از روزگار نا مساعد پیش
پیر طریقت
بنالید،
پیر
گفت : ای ظریف درویش! دوست داری ترا چشم نبودوده هزار درم در دستت بود؟
درویش گفت نه! پیر گفت : خواهی که عقلت نبود و همان ده هزار درم بود؟
گفت نه، پیر گفت : ای مسکین بدو حرف ترا بیست هزار درم حاصلست، ترا چه جای سکایت است؟!
وقتی
مصطفی
(ص)
با یکی از یاران بر در خانهٴ منافقی بگذشت، آواز نشاط و الحان شعر و طرب شنیدند و نیز خوانی دیدند آراسته و از چند گونه طعامهای لذیذ بر آنجا نهاده.
این مرد
رسول
را گوید : ای
مهتر عالم
حکمت درین چیست که یاران موافق تو و دوستان مخلصان حضرت تو در آتش گرسنگی میسوزند و این منافقان بدین طرب و ناز چنین زندگی میکنند؟!
گفت : ای مرد! هنوز این ذوق دنیا در سینهٴ تو قبولی دارد، یا زینت او در دیدهٴ تو غروری مینماید.
حکمت درین آنست که تا از نعیم بهشت بی نصیب شوند «
یرید الله الا یجعل لهم حظاً فی الاخرة
».
«
هنالک ابتلی المؤمنون وزلزلوا زلزالا شدیداً
»، در خبر
مصطفی
است صلوات الله علیه که : حقّ جلّ جلاله دوستان خود را ببلا تعهد کند، چنانک شما بیمار را بطعام و شراب تعهد کنید، و گفت : درفرادیس اعلی بسی درجات و منازل هست که بنده هر گز بجهد خود بدان نتواند رسید، رب العزّة بنده را بآن بلاها که در دنیا بر سروی گمارد بدان رساند.
و در خبر است که روزی
رسول خدا
بآسمان می نگرست و می خندید و گفت عجب میدارم حکم ربانی و قضای الهی در حقّ بندهٴ مؤمن، که اگر بنعمت حکم کند، رضا دهد و خیرت وی در آن باشد، و اگر ببلا حکم کند، رضا دهد و خیرت وی در آن باشد، یعنی که برین بلا صبر کند و در آن نعمت شکر کند و در هر دو خیرت باشد.
و گفتهاند که حقّ حلّ جلاله ذریّت
آدم
را هزار قسم گردانید و ایشانرا بر بساط محبت اشراف داد، همه
p.31
را آرزوی محبت خاست.
آنگه دنیا را بیار است و بریشان عرضه کرد.
ایشان چون زخارف و زهرات دیدند مست و شیفتهٴ دنیا گشتند و با دنیا بماندند، مگر یک طایفه که همچنان بر بساط محبت ایستاده بودند و سر بگریبان دعوی برآورده.
پس این طایفه را هزار قسم گردانید و عقبی برایشان عرضه کرد، ایشان چون آن ناز و نعیم ابدی دیدند ظلّ ممدود و مآء مسکوب و حور و قصور، شیفتهٴ آن شدند و با وی بماندند مگر یک طایفه که همچنان ایستاده بودند بر بساط محبت، طالب کنوز معرفت.
خطاب آمد از جناب جبروت و در گاه عزّت که شما چه میجوئید و در چه ماندهاید؟
ایشان گفتند : «
وانک لتعلم ما نرید
» ـ خداوندا! زبان بی زبانان توئی، عالم الاسرار و الخفیّات توئی، خود دانی که مقصود ما چیست.
ما را ز جهانیان شماری دگر است
در سر بجز از باده خماری دگر است
رب العالمین ایشانرا بسر کوی بلا آورد و مفاوز و مهالک بلا بایشان نمود، آن یک قسم هزار قسم گشتند، همه روی از قبلهٴ بلا بگردانیدند که این نه کار ما است و ما را طاقت کشیدن این بار بلا نیست، مگر یک طایفه که روی نگر دانیدند و عاشق وار سر بکوی بلا در نهادند، نه از بلا اندیشیدند نه از عنا، کَفتند ما را خود آن دولت بس که محمل اندوه تو گشتیم و غم بلای تو خوردیم.
من که باشم که بتن رخت وفای تو کشم
دیده حمّال کنم بار جفای تو کشم
گر تو بر من بتن و جان و دلی حکم کنی
هرسه را رقص کنان پیش هوای تو کشم
قدر درد او کسی داند که او را شناسد، او که ویرا نشناسد، قدر درد او چه داند؟
پیر طریقت
گفت : الهی! نالیدن من در درد از بیم زوال درداست، او که از زخم دوست بنالد، در مهر دوست نامرد است.
ای جوانمرد! اگر طاقت و زهرهٴ این کار داری، قصد راه کن، شربت بلانوش کن و دوست را بران گواه کن، یا نه عافیت بنازدار و سخن کوتاه کن.
هیچکس به بددلی جانبازی نکرد و بپشتی آب و گل سر افرازی نکرد.
با بیم جان غوّاصی نتوان و بپشتی آب و گل سرافرازی نتوان، یا جان کم گیر یا خویشتن متاوان.
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 322 |
|
Del |
33 |
احزاب |
بيست و دوم |
8 |
p.52
قوله تعالی : «
من المؤمنین رجالٌ
» ـ سباق و سیاق این آیت، مدح صحابهٴ
رسول
است و ذکر سیر و بیان شرف ایشان که اعلام اسلاماند و امان ایمان، ارکان دولت و آثار ملّت و اختران سپهر دعوت، بر بساط توحید صف پیشین ایشانند، در دفتر تفرید سطر نخستین ایشانند، ناقلان شرع و ناقدان دین ایشانند، مشاهدان وحی و تنزیل
p.53
ایشانند، خواب و آرام بر خود حرام کردند تا در میدان دین خرام کردند، روز و شب همی تاختند تا سرا پردهٴ کفر برانداختند، تخم عبادت کاشتند تابرِ سعادت بر داشتند، علم شعار ایشان و زهد دثار ایشان و رحمت نثار ایشان، نصرت رایَت ایشان «
والسابقون السابقون
» آیت ایشان، «
سبقت لهم منّا الحسنی
» بدایت ایشان و « سقیهم ربّهم » غایت ایشان.
«
من المؤمنین رجالُ
» در شأن ایشان.
حقّ جلّ جلاله در
قرآن
بسه جایگه ایشانرا رجال خواند : «
رجال یحبّون ان یتطهّروا
» پاکی دوست دارند و بپاکی کوشند از آنکه دین اسلام را بنا بر پاکی است.
قال
النّبی (ص)
: « بنی الدّین علی النّظافة ».
و قال
(ص)
: « انّ الله تعالی طیّب لایقبل الاالطّیّب » ـ الله پاک است، هرچه صفت پاکی دارد از اقوال و افعال و حرکات و سکنات تو آنرا بپذیرد و در جریدهٴ سعادت بنویسد و هرچه بتو آلوده بود از جمیع سعادت ننویسد و نه پذیرد، بهشت جوهری پاک است،
قرآن
مجید ازو خبر چنین داد که : «
ومسا کن طیّبةً فی جنّات عدن
»، اگر آلایشی داری راهت ندهند و اگر بصفت پاکی روی ترا گویند : «
سلامٌ علیکم طبتم فاد خلوها خالدین
».
و آنجا که فرمود : «
رجال لا تلهیهم تجارة ولا بیعٌ عن ذکر الله
» ایشانرا بصفت ذکر بستود یعنی که دنیا و مشغلهٴ دنیا ایشانرا از ذکر الله باز ندارد، پیوسته زبان ایشان در ذکر باشد و دل در مهر، هر که قدم در کوی توحید نهاد و قلم برلوح در سعادت وی برفت، بر منشوردولت اواین طغرا کشیدند که : « واذ کرواالله کثیراً ـ فاذ کرونی اذکر کم » یکساعت او را از ذکر خویش غافل نگذارند، مهجور آن مهجور که از ذکر او غافل باشد و از جمال نام او محروم، اگر همهٴ انبیا خواهند که مهجوری را بجمال یک کلمت از کلمت ذکر بینا گردانند نتوانند، زیرا که کلید گنج ذکر بدست توفیق است و هر آن ذکری که از سر غفلت رود و دل از آن بی خبر بود همچنان است که آن حارس که بر بام قلعه بانک بر میدارد و دزد نقب میبرد، حارس میگوید : من میبینم های ای دزد! و لکن دزد کالا میبرد و بگفت او مبلات نکند داند که او مینبیند و بعادت و
p.54
غفلت چنان میگوید. باز در خانهیی که صعلوکی باشد، زهره ندارد دزد که گرد آن خانه گردد «
انّ عبادی لیس لک علیهم سلطان
».
ای جوانمرد! نکتهیی بشنو که هزار جان ارزد
:
آدم
و
حوا
در بهشت بودند فرمان آمد که ای
آدم
و ای
حوا
! از من مشغول مگردید و از ذکر من غافل مباشید که
شیطان
دزد است مترصد بنشسته تا چون راه زند بر شما، یک طرفة العین قوّت ذکر ازیشان وا ایستاد، دزد در آمد و بر ایشان راه بزد.
از جناب جبروت عتاب آمد که ای
آدم
چرا اعهد ما فراموش کردی؟
آدم
گفت : بار خدا یا امانم ده، زینها رم ده تاجوابی بدهم، خطاب آمد که ای
آدم
ترا امان دادم چه خواهی گفت؟
آدم
گفت : «
انّ فی ذلک لذکری لمن کان له قلب
»، یاد گار در دل توان داشت، تو دل ببردی، ذکروا دل بشد خانه خالی ماند، دزد در آمد دستش گشاده شد « فازلّهما الشیطان عنها ».
خداوندا! اکنون که کار افتاد، کریم توئی.
بکرم خود این بیچاره را میزبانی کن.
سدیگر جای که در قرآن صفت مردان گفت، این آیت ورد است : «
رجالٌ صدقوا ما عاهدوا الله علیه
» مردانی که وفای عهد صفت ایشان، صدق در قول و عمل سیرت ایشان، در راه خدا از بهر اعزاز دین و اعلاءِ کلمهٴ حق تن سبیل کردن و جان در خطر نهادن پیشهٴ ایشان.
اینست که ربّ العالمین فرمود:
«
فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر
» ـ صد هزار جان مقدّس فدای آن ضربت قهرباد که در میدان وفا بر صفات آن مردان کار زاری روز
احد
فرو آمد.
رسول خدا
ایشانرا گفت : « زمّلوهم ودمآئهم فاّنهم یبعثون یوم القیامة واوداجهم تشخب دماً، اللون لون الدّم و الرّیح ریح المسک » ـ فردا که ایشانرا حشر کنند، آن قطرهای خون از صفات ایشان در عرصات قیامت بر بساط عزّت همی چکد، و غرض از آن جلوه گری آن بود تا خلق بدانند که کشتگان راه خدا کداماند.
در خبر صحیح است که از رفتگان هیچ کس را بدین عالم فانی رغبتی نباشد مگر
p.55
شهیدان راه حق را که خواهند که ایشانرا بدین عالم سفلی باز فرستند تا در وفا و رضای او دیگر باره جانرا فدا کنند.
عجب نیست گر آن جوانمردان در راه خدا تن سبیل میکردند و جان همی باختند که هرجا که نقطهٴ صدق پیدا گردد، حقیقت عشق مرگ از جانش برخیزد، زیرا که وعدهٴ لقا بدر مرگ است « انکم لن تروا ربکم حتّی تموتوا » و عزّت
قرآن
درخواست این میکند که « فتمنّواالموت ان کنتم صادقین ».
اگر در صدق محبّت قدمی داری، یا در تمنّی وصال او بیقرار گشتهای، روز مرگ را بجان و دل استقبال کن که روز بار و هنگام وصال آن روز است و وعدهٴ لقا آنجا.
و در خبر است که « لاراحة للنؤمن من دون لقآءِ ربه ».
آوردهاند که
موسی کلیم
صلوات الله علیه
عزرائیل
پیش وی آمد تا قبص روح وی کند،
موسی
گفت نخست این پیغام من بحضرت عزّت برسان که هیچ دوست دیدی که از دوست خود جان بستاند؟
عزرائیل
آن پیغام بگزارد، جوابش دادند که وااو بگو که هیچ دوست دیدی که دیدار دوست خود نخواهد؟ « من احبّ لقآءالله احبّ الله لقآه و من کره لقآء الله کره الله لقاه ».
« لیجزی الله الصادقین بصدقهم » فی الدّنیا بالتمکین و النّصرة علی العدوّ واعلاءِ الزایة و فی الاخرة بجمیل الثّواب و جزیل المآب و الخلود فی النّعیم المقیم و التقدیم علی الامثال بالتکریم و التعظیم ـ میگوید صادقانرا پاداش کردار دهد هم در دنیا و هم در عقبی، در دنیا ایشانرا وقت خوش دهد بر استعمال علم و تعظیم امر و اتّباع سنت، و در عقبی ایشانرا زندگانی خوش دهد میان سماع و شراب و دیدار، عیشی بی عتاب و نعمتی بی حساب و دیداری بی حجاب.
و گفتهاند جزاءِ صدق ایشان در دنیا آنست که کید
شیطان
و مکر دشمن ازایشان دفع کند.
بویزید بسطامی
را گفتند : کار تو با
ابلیس
چونست؟
گفت : جیراننا فی امنٍ منه ـ همسایگان ما بحشمت ما ازوساوس او بر آسودهاند، سی سال گذشت تا
ابلیس
را یارای آن نبودست که قدم در کوی ما نهد، قال الله تعالی : « انّ عبادی لیس لک علیهم سلطان ».
p.56
ابراهیم خوّاص
گوید : وقتی در بادیه ره گم کردم، شخصی را دیدم که آمد و مرا بس راه آورد، گفتم تو کیستی؟ گفت مرا نمیدانی؟!
منم آن سر بی دولتان که مرا
ابلیس
گویند.
گفتم چونست که کار تو آنست که مردم را از راه بری نه براه باز آری؟
گفت من بیراهانرا از راه برم، امّا آنان که بر سر راه حق باشند بایشان تقرّب کنم و بخاک قدم ایشان تبرّک نمایم
.
ای جوانمرد! عنایت ازلی گوهر صادقان را رنگی دهد که هر که در ایشان نگرد اگر بیگانه بود آشنا گردد، ور عاصی بود عارف گردد، ور درویش بود توانگر گردد.
ابراهیم ادهم
گفت : وقتی کشش
روم
در باطن من سربرزد، گفتم آیا چه حال است این واز کجا افتاد این کشش در باطن من؟!
همی سر بزدم ورفتم تا بدارالملک
روم
درسرائی شدم، جمعی انبوه آنجا گرد آمده، آن زنارهای ایشان بدیدم، غیرت دین در من کار کرد، پیراهن از سر تا پای فرو دریدم و نعره یی چند کشیدم، آن رومیان فراز آمدند و همی پرسیدند که ترا چه بود و در تو چه صفرا افتاد.
گفتم من این زنارهای شما نمیتوانم دید.
گفتند همانا تو از محمّدیانی.
گفتم آری من از محمّدیانم.
گفتند کاری سهل است بما چنین رسید که سنگ و خاک بنبوّت
محمد
گواهی میداد و از جمادیّت این زنارهای ماحالت آن سنگ و خاک دارد، اگر باتو صدقی هست از خدا بخواه تا این زنارهای ما بنبوّت
محمد
گواهی بدهد تا ما در دائرهٴ اسلام آئیم.
ابراهیم
سر بر سجده نهاد و در الله زارید، گفت : خداوندا! بر من ببخشای و حبیب خویش را نصرت ده و دین اسلام را قوی کن.
هنوز آن مناجات تمام ناکرده که هر زناری بزبانی فصیح میگفت : « لااله الاالله
محمد
ٌ رسول الله ».
ایشان چون آن حال دیدند زنارها بگسلانیدند و نعره های شوق زدند و گفتند : « لااله الا الله
محمد
ٌ رسول الله ».
ای جوانمرد! آثار نظر صادقان بهر خارستان خذلان که رسد عبهر دین برآید، برکات انفاس ایشان بهر شورستان ادبار که تابد عنبر عشق بوی دهد، اگر بمفلس نگرند توانگر شود، اگر بزنار دار نگرند مقبول در گاه عزّت شود.
p.57
« انّمایریدالله لیذهب عنکم الرّجس اهل البیت... » ربّ العالمین منّت مینهد بر
مصطفی عربی
که خواست ما و حکم ما آنست که اهل بیت تو پاک باشند از هرچه آلایش خلقیّت است و اوساخ بشریّت، تا ـ از خانه بکدخدای ماند همه چیز، « الطیّبات للطیّبین و الطیّبون للطیّبات » ـ گفتهاند که « رجس » ایدر افعال خبیثه است و اخلاق دنیّه، افعال خبیثه فواحش است «
ما ظهر منها ومابطن
»، و اخلاق دنیّه هوی و بدعت و بخل وحرص و قطع رحم و امثال آن، ربّ العالمین ایشانرا بجای بدعت سنّت نهاد، و بجای بخل سخاوت، و بجای حرص قناعت، و بجای قطع رحم وصلت و شفقت.
آنگه فرمود : « ویطهّر کم تطهیراً » ـ و شما را پاک میدارد از آنکه بخود معجب باشید یا خود را بر در الله دالّتی دانید یا بطاعت و اعمال خود نظری کنید.
پیر طریقت
گفت : نظر دو است : نظر انسانی و نظر رحمانی، نظر انسانی آنست که تو بخود نگری، و نظر رحمانی آنست که حق بتو نگرد، و تا نظر انسانی از نهاد تو رخت بر ندارد نظر رحمانی بدلت نزول نکند.
ای مسکین! چه نگری تو باین طاعت آلودهٴ خویش و آنرا بدر گاه بی نیازی او چه وزن نهی، خبر نداری که اعمال همهٴ صدّیقان زمین وطاعات همهٴ قدسیان آسمان اگر جمع کنی در میزان جلال ذی الجلال پر پشهیی نسنجد.
لکن او جلّ جلاله با بی نیازی خود بنده را به بندگی میپسندد و راه بوی مینماید، «
الله لطیفٌ بعباده
» لطیف است به بندگان خویش.
میگوید لطف مابین و رحمت از ما دان و نعمت از ما خواه «
واسئلوا الله من فضله
».
«
انّ المسلمین والمسلمات...
» ربّ العالمین درین آیت بندگان خود را در رفتن راه دین منازل روشن مینماید و آنگه ایشانرا بلطف خود درآن روش میستاید و برحمت خود مزد عظیم و ثواب کریم میدهد، خود راه مینماید و خود بر روش میدارد و آنگه بنده را در آن میستاید.
اینت کرم و لطافت.
اینت رحمت و رأفت.
«
انّ المسلمین و و المسلمات
» مسلماناناند احکام شریعت را گردن نهاده و در راه حقیقت خویشتن را
p.58
بیفکنده ؛ «
المؤمنین والمؤمنات
» مؤمناناند با قرار زبان و تصدیق از میان جان و عمل بارکان، «
والقانتین و القانتات
» طاعت گزاران اند و فرمان برداران؛ بروز درکار دین و بشب در خماب شربت یقین، «
والصادقین و الصادقات
» راستاناند هم در گفتار هم در کردار هم در عقد و هم در عهد، «
والصابرین و الصابرات
» شکیبایاناند در نزول بلیّات و مفاجات قضیّات، «
والخاشعین و الخاشعات
» شکستگاناند و فروتنان بحکم رضا داده و بقدم عجز پیش سلطان حقیقت ایستاده، «
والمتصدّقین والمتصدّقات
» بخشندگاناند هم بمال و هم بنفس، حقّ هیچ کس بر خود بنگذاشته و از راه خصومت با خلق بر خاسته، «
والصآئمین والصآئمات
» ممسکاناند از ناشایست، خاموشاناند از ناپسند بحکم طریقت، روزه داران بروفق شریعت، «
والحافظین فروجهم و الحافظات
» پاس داراناند ظاهر خود را تادر حرام نیوفتند، گوشواناناند باطن خودرا تا خلق نبینند، «
والذّاکرین الله کثیراً والذّاکرات
» خدایرا یاد کنند گاناند بزبان و یادداشتگاناند بدل.
پیر طریقت
گفت : ای یاد گار جانها و یادداشتهٴ دلها و یاد کردهٴ زبانها.
بفضل خود ما را یاد کن و بیاد لطفی ما را شاد کن.
ای قائم بیاد خویش و زهریاد کنندهٴ بیاد خود پیش.
یاد تو است که ترا به سزا رسد ورنه از رهی چه آید که ترا سزد.
الهی! تو بیاد خودی و من بیاد تو، تو بر خواست خودی و من بر نهاد تو.
«
اعدّ الله لهم مغفرةً و اجراً عظیما
ً » الیوم سهولة العبادة و دوام المعرفة ؛ و غداً تحقیق السول و نیل ما فوق المأمول.
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 323 |
|
Del |
33 |
احزاب |
بيست و دوم |
8 |
p.73
قوله : «
ماکان
محمّدٌ
ابا احدٍ من رجالکم ولکن
رسول الله
و
خاتم النبیّیین
» ـ ذکر تعریف و بیان تشریف آن مهتر عالم است و سیّد ولد آدم، جوهر سعادت و عنصر سیادت، قبلهٴ اقبال و کعبهٴ آمال،
محمد مصطفی
(ص) که شرف رسالت او بازل بسته و عزّ دولت او بابد پیوسته، منبر و محراب بنام او آراسته، ارکان دین و قواعد عقاید ببیان و تبیان او ممهّد شده.
مهتری که ظاهر او همه راحت بود، باطن او ملاحت بود، عبارت او فصاحت بود، سرّ او از محبّت بود، جان او از نور عزّت بود، پردهٴ او غیرت بود، آئین او شریعت بود، خلعت او شفاعت بود هرچند اسم پدری از وی بیفکند امّا از همه پدران مشفق تر و مهربان تر بود.
قال
(ص)
: « انما انالکم مثل الوالد لولده ».
گفتهاند شفقت او برامّت از شفقت پدران افزون بود، امّا پدر امّت نخواند او را از بهر آنکه در حکم ازلی رفته و قضاءِ ربانی و تقدیر الهی سابق شده که روز رستاخیز در آن انجمن کبری و عرصهٴ عظمی که سرا پردة قهّاری بزنند و بساط عظمت بگسترانند و تراز وی عدل بیاویزند و زندان عذاب از حجاب بیرون آرند، جانها بچنبر گردن رسد، زبانهای فصیح گنگ گردد، عذرها همه باطل شود، نسبها بریده گردد، پدران
p.74
همه از فرزندان بگریزند، چنانک ربّ العزّة فرمود : « یوم یفرّ المرء من اخیه و امّه ابیه ».
آدم
که پدر همگانست فرا پیش آید که بار خدایا!
آدم
را بگذار، و با فرزندان تو دانی که چکنی.
نوح
همان گوید،
ابراهیم
همان،
موسی
و
عیسی
و دیگر پیغامبران همان گویند، از سیاست رستاخیز و فزع قیامت همه بلرزند و بخود در مانند و با فرزندان نپردازند و گویند : « نفسی نفسی »، خداوندا! ما را برهان و با فرزندان هرچه خواهی میکن، و
مصطفی
عربی
(ص) در آن انجمن رستاخیز روی بر خاک نهاده و گیسوی مشکین بر دست نهاده وزبان رحمت و شفقت بگشاده که : بار خدایا! امّت من مشتی ضعیفان و بیچارگاناند، طاقت عذاب و عقاب تو ندارند، برایشان ببخشای و رحمت کن و با
محمد
هرچه خواهی کن، بحکم آنکه در ازل رفته که پدران از فرزندان بگریزند آن روز اورا پدر نخواند تا ازیشان نگریزند و از بهر ایشان شفاعت کند.
لطیفهیی دیگر شنو : او را پدر نخواند که اگر پدر بودی، گواهی پدر مر پسر را قبول نکنند در شرع، واوصلوات الله وسلامه علیه فردای قیامت بعدالت امّت گواهی خواهد داد و ذلک قوله عزّوجلّ : «
لتکونوا شهدآء علی النّاس ویکون الرّسول علیکم شهیداً
».
«
یا ایّها الذّین آمنوا اذکروا الله ذکراً کثیراً
» ـ مفهوم این آیت از روی اشارت دعوت خلق است بر محبّت حقّ، زیرا که
مصطفی
علیه الصلوة و السلام فرموده : « من احبّ شیئاً اکثر ذکره »، نشان دوستی ذکر فراوان است، دوستی نگذارد که زبان از ذکر بیا ساید یا دل از ذکر خالی ماند.
پیر طریقت
گفت : ذکر دوست بهرهٴ مشتاقانست، روشنائی دیده و دولت جان و آئین جهانست ؛ یک ذرّه فزودن بدوستی بهتر از دو جهانست، یک طرفةالعین انس با دوست خوشتر از جانست، یک نفس در صحبت دوست ملک جاودانست، عزیز آن رهی که سزای آنست، این چه کارست که بی نام و بی نشانست، شغل رهی است و از رهی نهانست،رهی از آن بی طاقت و بآن یازانست، او که طالب آنست، بالله که در میان آتش نازانست.
ار دستت از آتش بود
ما را ز گل مفرش بود
هرچه از تو آید خوش بود
خواهی شفا خواهی الم
p.75
«
تحیّتهم یوم یلقونه سلامٌ
» ـ باش تا این درویش بدولت خانهٴ ابد رسد، تأخیر و درنک از پای عطف بر خیزد، ابر لطف باران کرم ریزد، خورشید وصال از مشرق یافت تابان شود، دیده و دل و جان هرسه بدوست نگران شود.
در خبر است که : « تملاء الابصار من النّظر فی وجهه و یحدّثهم کما یحدّث الرّجل جلیسه ».
آن دیده که او را دید، بملاحظهٴ غیر او کی پردازد، و آن جان که با او صحبت یافت، با آب و خاک چند سازد.
خو کرده در حضرت عزّت، مذّلت حجاب چند برتابد، والی بر شهر خویش ؛ در غربت عمر چون بسر آرد.
اندرین عالم غریبی زان همی گردی ملول
تا ار حنا یا بلالت گفت باید بر ملا
«
تحیّتهم یوم یلقونه سلامٌ
» ـ این نواخت و منزلت و این دولت بی نهایت، فردا کسی را سزاست که امروز از صفات هستی خود جداست، هرچه آن صفات خودی است همه بند است و هر چه بند است همه رنگ است و هرچهٴ رنگ است در راه جوانمردان ننگ است.
آنکس که هزار عالم از رنگ نگاشت
رنگ من و تو کجا خرد ای ناداشت
خودرا چه نگاری ای مسکین؟! خود نگاری را قدری نیست، خود را چه آرائی.
خود آرائی را نوائی نیست : بگذار تا «
وزیّنه فی قلوبکم
» بی تو ترا آراید، بگذار تا « یحبّهم و یحبّونه » بی تو ترا پسندد.
پیر طریقت
گفت : ازو باونگرنه از خود باو، که دیده با دیده ورپیشین است ودل با دوست نخستین است، هر که درین کوی حجرهیی دارد داند که چنین است، دیدار دوست جانرا آئین است، بذل جان بر امید دیدار، در شریعت دوستی دین است.
« یا ایّها النّبی » ـ ای
مهتر عالم
! ای
سیّد ولد آدم
! فخر عرب و عجم! ای نواختهٴ لطف قدم! ای در زمین مقدم و در آسمان محترم، مهتری که بیان او نظم عقد نجات، برهان او حلّ عقد مشکلات، گفتار او منشور سعادات، کردار او دستور کرامات، لفظ او سرمایهٴ مکرمات، لحظ او پیرایهٴ حسنات، علیه افضل الصلوات و او فرالتحیّات.
p.76
« انّا ارسلناک » بالحق ـ ما که در الهیّت یکتائیم و در احدیّت بی همتائیم، در ذات و صفات از خلق جدائیم، متّصف بکبریائیم، خالق زمین و سمآایم، پناه هر گدا و راحت هر آشنائیم، باسرار خلق دانائیم و بر اعمال همه گوائیم.
« ارسلناک شاهداً و مبشّراً و نذیراً » ـ ترا فرستادیم بخلق تا آشنایان را از لطف ما خبر دهی که نواختنیاند، بیاگانگان را بیم نمائی که گداختنیاند، دوستانرا بشارت دهی که سرای سعادت از بهر ایشان میآرایند، دشمنانرا بیم دهی که زندان دوزخ برای ایشان میتابند.
«
و سراجاً منیراً
» ـ ای مهتر! آفتاب چراغ آسمان است و تو چراغ زمینی، آفتاب چراغ دنیاست، تو چراغ دینی، آفتاب چراغ فلک است، تو چراغ ملکی، آفتاب چراغ آب و گل است، تو چراغ جان و دلی، آفتاب چراغ این جهانست، تو چراغ این جهان و آن جهانی.
ای
آدم
! هرچند تو سر جریدهٴ اصفیائی و عنوان صحیفهٴ انبیائی، لکن با
محمد
همراهی چون توانی؟ که درد زدهٴ این خطابی که : «
اهبطوا منها جمیعاً
» و او در سور این سرور است که : « اسری بعبده ».
ای
نوح
! هرچند تو شیخ الانبیائی و در معهد نبوّت مجاب الدّعائی، تو طاقت صحبت
محمد
چون داری؟ که سراسیمهٴ این زخمی که : « فلاتسئلن ما لیس لک به علم »، و او دست آموز این لطف است که «
ولسوف یعطیک رّبک فترضی
».
ای
خلیل
! هرچند تو پیشوای ملّتی و طراز حلّهٴ خلّتی، لکن با
محمد
برابری نتوانی که تو در تواری این تهمتی که : «
بل فعله کبیر هم
»، و او در زمرهٴ این عصمت است که : « لیظهره علی الدّین کلّه ».
ای
موسی کلیم
! هرچند تو همراز رحمانی و مصطنع لطف یزادانی، با
محمد
مقاومت چون توانی؟ که تو مهجور این ضربتی که : « لن ترانی » و او مخمور این شربت است که : « الم ترالی رّبک ».
«
و بشّر المؤمنین بانّ لهم من الله فضلاً کبیراً
» ـ ای
محمد
! مؤمنان را بشارت ده که ایشانرا بنزدیک ما نواخت نیکوست و کرامت بی نهایت و فضل تمام : داعی را
p.77
اجابت وسائل را عطیّت، مجتهد را معونت، شاکر را زیادت، مطیع را مثوبت.
بشارت ده ایشانرا که چون میگزیدم ایشانرا عیب میدیدم نه پسندیدم تا بیشتر از نهانها ور رسیدم رهی را به بی نیازی خود چنانک بود بر گزیدم.
بشارت ده ایشانرا که آنچه اوّل بود امروز همان، ابریست از برّ باران، مؤمنان را جاودان، نه فضل را پایان ؛ نه محابا را گران.
بشارت ده که اگر رهی را جرم بسیارست، فضل مولی از آن بیش است که هر کار کنندهیی در هر حال بسزای خویش است.
این همه که شنیدی از فضل، کبیر است نه فضل کبیر، فضل کبیر خود حالی دیگر است و نواختی دیگر.
عیشی روحانی با صد هزار طبل نهانی و رستاخیز جاودانی، نفسی بصحبت آمیخته، جانی در آرزو آویخته، دلی بنور یافت غرق گشته، از غرقی که هست، طلب از یافت باز نمیداند و از شعاع وجود عبارت نمیتواند، در آتش مهر میسوزد و از ناز باز نمیپردازد، بزبان حال همی گوید :
بر آتش عشق جان همی عود کنم
جان بندهٴ تو نه من همی جود کنم
چون پاک بسوخت عشق توجان رهی
صد جان دگر بحیله موجود کنم
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 324 |
|
Del |
33 |
احزاب |
بيست و دوم |
8 |
p.96
قوله تعالی : «
یا ایّها الّذّین آمنوا لاتدخلوا بیوت النّبی الا ان یؤذن لکم...
» الایة ـ امرهم بحفظ الادب فی الاستیذان و مراعات الوقت و ایجاب الاحترام.
این خطاب باصحابهٴ
رسول
است، میگوید : ای شما که مؤمناناید، انصار نبوت و رسالت و ائمهٴ اهل سعادت شمااید، ارکان خلایق و برهان حقایق شمااید، عنوان رضای حق و ملوک مقعد صدق شمااید، اشراف دولت اسلام و اخیار
حضرت مصطفی
شمااید، چون بقصد زیارت آن
مهتر عالم
بیرون آئید و آرزوی مشاهدت در دل دارید، نگر که بی دستوری قدم در حرم عزّ وی ننهید و چون در روید ادب حضرتش بجای آرید، نمیدانید که ادب نهایت قال است و بدایت حال، ادب انتباه مریداست و عکازهٴ طالبان، درخت ایمان آب که خورد و قواعد اسلام که بنا نهادند ؛ بر نور ادب نهادند، و هر که پروردهٴ آداب نباشد او را راه راست نیست و در عالم لااله الا الله او را قدر و مقدار نیست.
حق جل جلاله
مصطفی
را اوّل بآداب نیاز است ؛ پس بخلق فرستاد، چنانک
مصطفی
(ص)
گفت : « ادّبنی ر بّی فاحسن تأدیبی ».
و بدان که ادب راسه درجه است. درجهٴ عام و درجهٴ خاص و درجهٴ خاص الخاص.
درجهٴ عام اشتهار است : درجهٴ خاص استتار است، درجهٴ خاص الخاص انکساراست.
p.97
اوّل پیدا، میانه نا پیدا، آخر استهلاک.
عام را هر عضوی از اعضای ظاهر ادبی باید ؛ و الا هالکاناند، خاص را هر عضوی از اعضای باطن ادبی باید ؛ گر از سالکاناند، خاص الخاص را ذرّههای اوقات ادب باید.
گرنه متهوّراناند.
«
واذا سألتموهنّ متاعاً فسئلوهنّ من ورآءِ حجابٍ ذلکم اطهر لقلوبکم و قلوبهنّ
» نقلهم عن مألوف العادة الی معروف الشریعة و مفروض العبادة و بیّن انّ البشربشرٌ وان کان من الصّحابة و لاینبغی لاحدٍ ان یأمن نفسه فلهذا اشتدّ الامر فی الشریعة بان لایخلو رجلٌ بامرأةٍ لیس بینهما محرمیّةٌ.
قال
النبی (ص)
: « لایخلون رجلٌ بامرأةٍ فانّ ثالثهما الشّیطان ».
«
ان تبدوا شیئاً او تخفوه فانّ الله کان بکلّ شیءٍ علیماً
» ـ چون میدانی که حق تعالی بر اعمال و احوال تو مطلع است و نهان و آشکارای تو میداند و میبیند ؛ باری پیوسته بر در گاه او باش، افعال خود را مهذّب داشته باتّباع علم و غذای حلال و دوام ورد، و اقوال خود را ریاضت داده بقراءت قرآن و مداومت عذر و نصیحت خلق، و اخلاق خود پاک داشتن از هرچه غبار راه دین است و سدّ منهج طریقت چون بخل و ریا و حقد و شره و حرص و طمع.
بزرگی را پرسیدند که شرط بندگی چیست.
گفت : پاکی و راستی، پاکی از هرچه آلایش، و راستی در هرچه آرایش، آلایش بخل و ریا و طمع است و آرایش سخا و تو کل و قناعت، و کلمهٴ لا اله الا الله برهر دو مقالت مشتمل است، لا اله نفی آلایش است و الاالله اثبات آرایش، چون بنده گوید لااله هرچه آلایش است و حجاب راه از بیخ بکند، آنگه جمال کلمهٴ الا الله روی نماید و بنده را بصفات آرایش بیاراید و او را آراسته و پیراسته فرا
مصطفی
برند تا ویرا بامّتی قبول کند، و اگر اثر لااله بروی ظاهر نبود و جمال خلعت الا الله بروی نبیند او را بامّتی فرا نپذیرد و گوید : سحقاً سحقاً.
« انّ الله و ملآئکته یصلون علی النبی.. » الایة ـ زهی کرامت و منزلت، زهی منقبت و مرتبت که
مصطفی
یافت از در گاه احدیّت، بدایتِ درود و ثناءِ بروی بخلق باز
p.98
نگذاشت تا نخست خود گفت و خود مبدا کرد.
درود بروی برابر شهادت توحید بنهاد چنانک در توحید نخست خود مبدا کرد گفت : « شهد الله انّه لا اله الاهو »، آنگه شهادت فریشتگان و مقرّبان حضرت جبروت در شهادت خود پیوست که : « والملآئکة » پش بدرجهٴ سیوم شهادت مؤمنان و اهل دانش یاد کرد که. « و اولو العلم ».
همچنین در ثنا و درود
مصطفی
(ص)
نخست خود ابتدا کرد آنگه خبر داد از درود فریشتگان آنگه بسومین رتبت مؤمنان را گفت : « صلّوا علیه وسلّموا تسلیما »، تا بدانید و دریابید قدر و جاه
مصطفی
بنزدیک خداوند اعلی، و ازین عجب تر که حقّ جلّ جلاله خطاب با بندگان در ذکر خود این کرد که : « اذکرونی اذکر کم » ـ مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم، نگفت تا شما را ده بار یاد کنم، چون نوبت بذکر و درود
مصطفی
رسید خطاب این بود که : « لایصلّی علیک احدٌ من امّتک الاصلّیت علیه عشراً ».
در خبر است که : « ماجلس قومٌ مجلساً فتفرّقوا عن غیر الصلوة علیّ الاتفرّقوا انتن من الجیفة » ـ معنی آنست که هیچ قوم نباشند در هیچ مجلس که آن مجلس از درود ما خالی که نه ازیشان گندی بر آید نا خوشتر از گند مردار.
مفهوم خطاب این خبر آنست که اگر در آن مجلس ذکر و درود
مصطفی
رود آن مجلس معطر و معنبر گردد و خوش بوی شود، مجلسی که در آن ذکر وی میرود معطر و خوش بوی می شود، پس چگوئی دلی که در و مهر و محبت وی بود، سری که در وی خمار شراب عشق او بود، جانی که درو آرزوی دیدار جمال و کمال او بود، زبانی که درو ذکر و ثنای او بود، دولت و کرامت ویرا چه پایان بود و نواخت و عطای او خود چند بود.
« انّ الّذین یؤذون الله و رسوله... » ـ معنی آیت بقول بعضی مفسران آنست که : یؤذون اولیآء الله، چنانک جای دیگر فرمود : «
فلمّا آسفونا انتقمنا منهم
» یعنی ـ آسفوا اولیآءنا.
و فی الخبر : « مرضت فلم یعدنی عبدی »، براین تأویل معنی آنست که ایشان که دوستان خدایرا رنجانند و
رسول
اورا رنج نمایند ؛ الله برایشان لعنت کرد هم درین جهان و هم دران جهان، و بروفق این خبر
مصطفی
است حکایت از کرد کار
p.99
قدیم جل جلاله که فرمود : « من آذی لی ولیاً فقد بار زنی بالمحاربة » ـ هر که دوستی را از دوستان من بیازارد ؛ آن آزارنده جنگ مرا ساخته و از آزار آن دوست جفای من خواسته و از بهر عناد دین من بر خاسته، و هر که جنگ مرا سازد و پردهٴ حیا از پیش دیده براندازد ؛ من ویرا بلشکر انتقام مقهور کنم و او را بخواری اندر جهان مشهور کنم، هر که در رنج مؤمنی گامی نهد یا دوستی را از دوستان من ببیهوده بیازارد ؛ من در دو جهان خصم وی باشم، در دنیا پوست وی را زندان وی کنم، زبانیهٴ آفات بروی گمارم، مو کلّ شهوت و نهمت با وی قرین کنم تا ثعبان حرص در سینهٴ وی سر بر آرد، شادکامی عمر وی را فرو برد تا در دست غارت و سواس ذلیل و حقیر گردد و روی وی بمذمت و و ملامت خلق سیاه شود، باز بعاقبت علی اذل الوجوه از سرای دنیا بزندان لحد برم و از زندان لحد بدرکات جهنم فرستم، اینست که رب العالمین فرمود : « لهم فی الدنیاخزی و لهم فی الاخرة عذابٌ عظیمٌ » ـ چون معلوم شد که آنکس که دوست وی را رنجاند عقوبت وی چنین است : اندرین لفظ که : وبضدّها تتبیّن الاشیآء، بدان که هر که دوست ویرا نوازد و عزیز دارد ثواب وی چون بود، چنانک از جهت دوستان مردشمنان ایشانرا خصم است، مردوستان ایشانرا نوازنده است، هر که زخمی زد دوستی از دوستان وی از انتقام وی بلائی و عذابی بیند، هر که دوستی را از دوستان وی بنوازد و عزیز دارد ناچار که از اکرام و انعام وی خلعتی یابد.
روی انّ
ابن عمر
نظریوماً الی
الکعبة
فقال : مااعظمک و اعظم حرمتک و المؤمن اعظم حرمةً عندالله منک! واوحی الله الی
موسی
علیه السلام : « یا
موسی
لویعام الخلق اکرامی الفقرآء فی محلّ قدسی و دار کرامتی للحسوا اقدامهم و صاروا تراباً یمشون علیهم فوعزّتی و مجدی و علوّی فی ارتفاع مکانی لاسفرنّ لهم عن وجهی الکریم واعتذر الیهم بنفسی و اجعل فی شفاعتهم من برّهم فیّ او آواهم فیّ ولوکان عشاراً، و عزّتی و لااعزّ منی و جلالی و لااجلّ منی انی لاطلب ثار هم ممن ناواهم او عاداهم حتی اهلک فی الهالکین ».
« یا ایّها الذین آمنوا اتقوالله وقولوا قولاً سدیداً » ـ قول سدید کلمهٴ توحید است
p.100
و توحید مایهٴ دین است و اسلام را رکن مهین است، سر همهٴ علوم توحید
است
، مایهٴ همهٴ معارف توحید است، حاجز میان دشمن و دوست توحید است، ثبات هفت آسمان و هفت زمیت بتوحید است، نور کونین و عالمین از نور توحید است، اوّل باران از ابر عنایت توحید است، اوّل نفس از صبح کرامت توحید است، اوّل جوهر از صدف معرفت توحید است، اوّل نشان از وجود حقیقت توحید است.
چون توحید درست کردی نظرت همه صورت عبرت گردد، زبان خزینهٴ حکمت شود، سمع صدف درّ امانت گردد، دل نقطه گاه مشاهدت شود، سر محطّ رحل عشق گردد.
مصطفی
(ص)
فرمود : « التوحید ثمن الجنّة و کفی بالتوحید عبادةً » ـ توحید بهای جنت است و از همهٴ عبادتها توحید کفایت است.
توحید نه آنست که او را یکتا گوئی، توحید حقیقی آنست که او را یکتا شوی، او جل جلاله فرد است و یگانه، بنده را فرد خواهد و یگانه،
مرد یگانه را سر عشق میانه نیست
عشق میانه در خور مرد یگانه نیست
یا عشق یا ملامت یا راه عافیت
جز جان مرد تیر بلا را نشانه نیست
گر عاشقی سپر را بر روی آب دار
ور نه کرانه کن که غمت را کرانه نیست
«
انا عرضنا الامانة علی السموات و الارض و الجبال...
» الایة ــ
آدم صفی
آن سالک اوّل، آن چشمهٴ لطف ازل، آن صندوق اعجوبههای قدرت، آن حقهٴ لطف حقیقت آن نهال بوستان کرامت، روزگاری او را در میان
مکه
و
طائف
در مهد عهد معارف بداشتند.
آن شور بخت شور چشم
ابلیس
بوی بر گذشت، بدست حسد نهاد او را بجنبانید، اجوف یافت گفت : هذا خلق لایتمالک، میان تهی است و از میان تهی چیزی نیاید.
اقبال ازلی در حق
آدم
او را جواب داد که باش تا روزی چند که باز رازاو در پریدن آید، اوّل صیدی که کند تو باشی.
آن مهجور لعین
ابلیس
از
آدم
گل دید دل ندید، صورت دید صفت ندید، ظاهر دید باطن ندید، هر گز بر آتش مُهر نتوان نهاد، مهربر خاک توان نهاد که خاک مهر گیر است نه آتش، ما
آدم
را که از خاک و گل در وجود آوردیم حکمت در آن بود که تا مهر امانت بر گل دل او نهیم
p.101
که «
انا عرضنا الامانة..
» الایة ـ مشتی خاک و گل در وجود آورد و بآتش محبت بسوخت، پس او را بر بساط انبساط جای داد، آنگه امانت بر عالم صورت عرض داد آسمانها و زمینها و کوهها سروازدند،
آدم
مردانه در آمد و دست پیش کرد، گفتند : ای
آدم
بر تو عرضه نمیکنند تو چرا درمیگیری.
گفت : زیرا که سوخته منم و سوخته را جز در گرفتن روی نیست، آن روز که آتش در سنگ و دیعت مینهادند عهد و رو گرفتند که تا سوختهیی نه بیند سر فرو نیارد تو پنداری که آن آتش بقوّت بازوی تو بصحرا میآید.
نی نی، این گمان مبر که آن بشفاعت سوختهیی بدر آید.
«
انا عرضنا الامانة...
» ـ ای جوانمرد! جهد آن کن که عهد اوّل هم بر مهر اوّل نگاه داری تا فرشتگان بر تو ثنا کنند که «
تتنزّل علیهم الملئکة الا تخافوا و لا تحزنوا
» ـ عادت خلق آنست که چون امانتی عزیز بنزدیک کسی نهند ؛ مهری برو نهند و آن روز که باز خواهند ؛ مهر را مطالعت کنند ؛ اگر مهر بر جای بود او را ثناها گویند.
اما نتی بنزدیک تو نهادند از عهد ربوبیّت « الست بربکم » و مهر « بلی » برو نهادند، چون عمر بآخر رسد و ترا بمنزل خاک برند ؛ آن فرشته در آید و گوید : « من ربّک؟ » آن مطالعت است که میکند که تا مهر روز اوّل بر جای هست یا نه.
ای مسکین! از فرق تا قدم تو مهر بر نهادهاند و مُهر از مِهر بود، مُهر بر آنجا نهند که مهر در آنجا دارند ای رضوان ؛ بهشت ترا، ای مالک ؛ دوزخ ترا، ای کرّوبیان ؛ عرش شما را، ای دل سوخته که بر تو مُهر مِهر است، تو مرا و من ترا.
«
انا عرضنا الامانة..
» ـ این بارامانت نه کوه طاقت آن داشت نه زمین نه عرش نه کرسی، نبینی که رب العالمین ازبی طاقتی کوه خبر داد که : «
لوانزلنا هذا القرآن علی جبلٍ لرأیته خاشعاً متصدّعاً من خشیة الله
» ـ ملکی را بینی که اگر جناحی را بسط کند خافقین را در زیر جناح خود آرد، امّا طاقت حمل این معنی ندارد، و آن بیچاره آدمی زادی را بینی پوستی در استخوانی کشیده بی باک وار شربت بلا در قدح ولا کشیده و در وی هیچ نغیّر نا آمده، آن چراست.
زیرا که صاحب دل است، و القلب یحمل مالا یحمل البدن.
p.102
آدم صفی
که بدیع فطرت بود و نسیج ارادت، چون دید که آسمان و زمین بار امانت بر نداشتند ؛ مردانه در آمد و بار امانت برداشت، گفت : ایشان بعظیمی بار نگرستند از آن سر وا زدند، و ما بکریمی نهندهٴ امانت نگرستیم و بار امانت کریمان بهمّت کشند نه بقوّت، لاجرم چون
آدم
بار برداشت خطاب آمد که : «
و حملناهم فی البّر و البحر
» «
هل جزآء الاحسان الا الاحسان
»؟ ، و این را در ظاهر مثالی هست : درختانی که اصل ایشان محکم تر است و شاخ ایشان بیشتر ؛ بار ایشان خردتر و سبک تر.
باز درختانی که ضعیف تراند و سست تر، بار ایشان شگرف تر است و بزرگتر چون خربزه و کدو و مانند آن.
لکن اینجا لطیفهایست : آن درختی که بار او شگرف تر و بزرگتر است و طاقت کشیدن آن ندارد، او را گفتند : بار گران از گردن خویش بر فرق زمین نه تا عالمیان بدانند که هر کجا ضعیفی است ؛ مرّ بی او لطف حضرت عزّت است، اینست سرّ «
و حملناهم فی البرّ والبحر
».
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 325 |
|
Del |
34 |
سبأ |
بيست و دوم |
8 |
p.113
«
بسم الله الرحمن الرحیم
»
امیر المؤمنین علی
(ع)
گفت : « بسم الله فاتقةٌ للرتوق، مسهّلةٌ للوعور، مجنّبةٌ للشرور، شفآءُ لما فی الصدور » ـ بسم الله گشایندهٴ بستگیهاست، آسان کنندهٴدشواریهاست، دور کنندهٴ بدیهاست، آرام دلها و شفای دردها و شستن غمهاست.
از خزائن غیب تحفهیی در صحرای وجود نیاید مگر ببدرقهٴ عزت « بسم الله »، هیچ دعا در معرض حاجت بقبلهٴ اجابت نرسد مگر بمدد حشمت « بسم الله »، هیچ کس قدم از منزل مجاهدت در مقام مشاهدت ننهد مگر بآثار انوار « بسم الله »، در فرادیش اعلی و جنات مأوی شراب طهور از ملک غیور نتوان یافت مگر بوسیلت و ذریعت « بسم الله ».
ملیکٌ مالکُ مولی الموالی
عظیمٌ ماجدٌ فرد التعالی
قریبٌ من جنان العبد دانٍ
بعیدٌ عن مطار الوهم عال
جلیلٌ جلّ عن مثلٍ و شبهٍ
عزیزٌ عزّ عن عمٍّ و خال
ای جوانمرد! امروز که از قطیعت ترسانی و از نهیب قیامت لرزانی و در غم و احزانی ؛ پیدا بود که سماع نام و نشان او چند توانی، باش تا فردا که از قطیعت ایمن شوی و عقبهٴ صراط باز گذاری ؛ از بلای دنیا جسته و از هوای نفس و شیطان بازرسته ؛ در روضهٴ رضوان بر تخت بخت نشسته ؛ فریشته بخدمت ایستاده و از کفّ جلال ذوالجلال شراب طهور یافته، بنده را روز شادی آن روز است، روز طوبیٰ وزلفیٰ و حسنیٰ آن روز است.
عظمت همّة عینٍ، طمعت فی ان تراکا
اوما یکفی لعینٍ، ان تری من قد رآکا
« الحمد لله الذی له ما فی السموات و ما فی الارض » ـ ستایش نیکو و ثنای بسزا مرخدایرا که هفت آسمان و هفت زمین آیات و رایات قدرت اوست، شواهد شریعت
p.114
اشارات اوست، معاهد حقیقت بشارات اوست، قدیم نا مخلوق ذات و صفات اوست، خداوندی که مصنوعات در زمین و سموات از قدرت او نشانست، مخلوقات و محدثات از حکمت او بیانست.
موجودات و معلومات بر وجود او برهانست، نه متعاور
(۱)
زیادت نه متداول نقصانست.
« و له الحمد فی الاخرة و هوالحکیم الخبیر »، جائی دیگر فرمود : « له الحمد فی الاولی و الاخرة و له الحکم و الیه یرجعون » ـ حمد و شکر مرورا در دو جهان که نعمتها همه ازوست در دو جهان، مدح و ثنا بسزا مرورا در دو جهان، که یکتائی و بی همتائی خود او راست در دو جهان.
« الحمدلله الّذی له ما فی السموات و ما فی الارض » ـ بدانکه رب العزة جل جلاله خلق را در وجود آورد بفضل خویش و ایشانرا کسوهٴ فطرت پوشانید و روزی داد بلطف خویش و از بلاها نگه داشت و طاعات با تقصیر قبول کرد و بیک عذر ازیشان بسیاری زلات و جرائم عفو کرد و توفیق طاعت ارزانی داشت و از معصیت عصمت کرامت کرد و راه بایمان نمود و دل را بمعرفت بیار است و از کفر نگه داشت و قرآن مجید منشور داد و
سید المرسلین
و
خاتم النبیین
را پیغامبر و قدوه کرد، چون بندگان از گزارد شکر این نعمتها عاجز آمدند، فضل و کرم خود پیدا کرد و لسان لطف را نیابت این عاجران و مفلسان داد و خود را حمد گفت بچند جایگه : «
الحمد لله رب العالمین
» «
الحمد لله الذی خلق السموات و الارض
» «
الحمد لله الذی انزل علی عبده الکتاب
» «
الحمد لله الذی له مافی السموات و مافی الارض
» «
الحمدلله فاطر السموات و الارض
»، این همه نیابت داشتن بندگان است در شکر آلا و نعمای خویش و نشان دوستی است، زیرا که در راه محبت از دوست نیابت داشتن شرط دوستی است، چنانستی که رب العزة گفتی : بندهٴ من این نعمتها که دادم بی تو دادم و این قسمت که کردم بی تو کردم و چنانکه بی تو قسمت کردم بی تو حمد آوردم و بحکم دوستی ترا نیابت داشتم تا بدانی که دوست مهر بانت منم ؛ لطیف و کریم و رحیم ببندگان منم.
« یعلم مایلج فی الارض و ما یخرج منها » اذا دفن العبد، یعلم ما الذی کان فی
p.115
قلبه من اخلاصه و توحیده و وجده و حزنه و حسراته.
«
و ما ینزل من السمآءِ
» علی قلوب اولیآئه من الالطاف و الکشوف « وما یعرج فیها » من انفاس الاولیآءِ و هم الاصفیآء.
اخلاص مخلصان و توحید موحّدان و معرفت عارفان بروی جلّ جلاله هیچ پوشیده نه ؛ و علم قدیم وی بهمه رسیده، لاجرم چون بنده در خاک شود ازوی اخلاص و توحید و معرفت دیده و دانسته، همان ساعت نواخت خود بروی نهد و ثواب آن بوی رساند و آثار آن بخلق نماید چنانکه
در حق
ذوالنون مصری
فرا نمود آن ساعت که جنازهٴ وی بر گرفتند جوقی
(۱)
مرغان بر سر جنازهٴ وی آمدند و پروا پرزند چنانک آن همه خلق و زمین بسایهٴ خود بپوشیدند و هر گز هیچ کس از ان مرغان یکی ندیده بود و نه پس از ان دیدند مگر بر سر جنازهٴ
مزنی
شاگرد
شافعی
رحمهما الله، و دیگر روز بر سر خاک
ذوالنون
نبشته یافتند خطّی که نه مانند خطّ آدمیان بود که :
ذوالنون
حبیب الله، من الشوق قتیل الله، هر گه که آن نبشته محو میکردند باز آنرا همچنان نبشته مییافتند.
منصور عمار
رحمه الله گفت : وقتی در خرابهیی شدم جوانی را دیدم در نمازعین خوف و خشیة گشته گوئی دوزخ در پیش او بود و قیامت بر قفای او، صبر کردم تا از نماز فارغ گشت، آنگه بروی سلام کردم و گفتم : ای جوان دوزخ صخرهیی ست و زیر آن صخره وادیی است که آنرا لظی گویند، زندان عاصیان و مجرمان است، جوان چون این سخن بشنید آوازی از وی بیامد بیفتاد و بیهوش گشت چون با هوش آمد گفت : ای جوانمرد هیچ تواند بود که شربتی دیگر دهی این خستهٴ کوفته را.
این آیت بر خواندم که: «
وقودها النّاس و الحجارة
»، جوان نعره بزد و کالبد خالی کرد، چون او را بر مغتسل نهادند.
بر سینهٴ وی خطّی دیدم نبشته : « فی عیشةٍ راضیةٍ »، خواستم که میان دوابروی وی دهانی نهم، خطی دیگردیدم نبشته که : « فروحٌ وریحانٌ و جنّةُ نعیمٍ »، پس چون او را دفن کردند همان شب اورا بخواب دیدم در فردوس جامهیی سبز پوشیده بر مرکب نور نشسته تاج عزّ برسر نهاده گفتم : ای جوان حق جل جلاله با تو چه کرد.
p.116
گفت : فعل بی مافعل بشهدآءِ
بدرٍ
وزادنی ـ با من همان کرد از نواخت و کرامت که با شهیدان
بدر
کرد و زیادت از آن، گفتم : سبب چه بود که نواخت تو بر نواخت ایشان زیادت کرد.
گفت : لاّ نهم قتلوا بسیف الکفار وقتلت بسیف الجبار، یعنی ـ الخوف و الخشیة.
«
و ما ینزل من السمآءِ
» الطاف کرم است که از در گاه قدم در بعضی اوقات روی بخلق نهد گرد سینهها میگردد ؛ هر سینهیی که از آن بوی آشنائی آید و دران خوف و خشیة بود آنجا منزل کند، و فی الخبر : « انّ لرّ بکم فی ایّام دهر کم نفحات الا فتعر ضوا لهاعسی ان تدر ککم فلا تشقوا بعدها ابداً ».
« و ما یعرج فیها » ـ انفاس و اجدان است و نالهٴ تائبان و آه مفلسان که بوقت سحرگاه از دلی پردرد و جانی پرحسرت بر آید و باد صبحی آنرا بر باید و بحضرت اعلی برد، انّ لله تعالی ریحاً تسمّی الصبحیة تهبّ عند الاسحار تحمل الانین و الاستغفار الی عند الملیک الجبار.
ای جوانمرد! بغنیمتدار آن نفس دردناک که ازسر نیاز و گداز و سوزدل بر آید که تا بحضرت اعلی رسد آنرا حجابی پیش نیاید، عجب دانی چیست هفتصد هزار ساله تسبیح
ابلیس
در صحرای لاابالی بباد بی نیازی بر داد و آن یک نفس درویس سوخته و آه آن مفلس بیچاره بحضرت خود برد و این ندا درداد که : « انین المذنبین اجبّ الیّ من زجل المسبّحین ».
و مپندار که چون آن نفس درویش مفلس بر دارد ؛ او را با بار معصیت بگذارد که آن بار معصیت او همه بر دارد.
بوبکر واسطی
گفت : مطیعان حمّالاناند و حمّالان جز باری ندارند و این در گاه بی نیازان است، وعاصیان مفلساناند و این بساط مفلسان است، ای خداوندان طاعت! طاعتها که کردهاید ؛ بکوی افلاس فرو گذارید و مفلس وار با دو دست تهی از در رحمت او باز شوید، بزبان انکسار بنعت افتقار گوئید : پادشاها! ما نه توانگرانیم که بستد و داد آمدیم، ما مفلسانیم که بتقاضا آمدهایم، ما نه توانگرانیم که بار ثواب میجوئیم، ما مفلسانیم که نثار رحمت میجوئیم.
به
داود
(ع)
وحی آمد که : ای
داود
آن زلّت که از تو بیامد بس مبارک بود بر تو،
داود
گفت :
p.117
بار خدایا زلّت چون مبارک باشد.
گفت : ای
داود
پیش از ان زلّت هر بار که بدر گاه ما آمدی ملک وار میآمدی با کرشمه و ناز طاعت ؛ واکنون که میآیی بنده وار میآیی با سوز و نیاز مفلسی ؛ « یا
داود
انین المذنبین احبّ الیّ من صراخ العابدین »، این آن فضل است که رب العالمین
داود
را داد و بروی منت نهاد که : « و لقد آتینا داود منّافضلاً » و در اخبار
داود
است که
زبور
میخواند و نام گناهکاران بسیار بر میآمد ؛ از روی غیرت و صلابت دردین گفت : اللهم لاتغفر للخطّآئین ـ بار خدایا! گنه کاران را میامرز.
گفتند : ای
داود
نهماربی شفقتی بر گناهکاران! باش تا
محمد عربی
قدم در دایرهٴ وجود نهد و بر گناه نا کردهٴ امّت استغفار کند که : « اغفرلی ما قدّمت و ما اخّرت »، ولسان قدر میگوید که : ای
داود
تو در بند پاکی خود ماندهیی ؛ باش تا از دست قضا و قدر قفا خوری ؛ آنگه بدانی که چه گفتی و کجا ایستادهیی، و
جبرئیل
در راه آمده که ای
داود
تیر قضا از کمان قدر جدا شد ؛ هان خود را نگهدار.
اگر توانی،
داود
از سر تحیّر و پشیمانی در محراب نشسته دیده بر
زبور
داشته و با ذکر و عبادت پرداخته تا حدیث مرغ در پیش آمد و نظر وی بزن
اوریا
افتاد، و این قصه در
سورهٴص
بشرح گفته آید ان شآء الله، پس بعاقیت
داود
میگفت : اللهم اغفر للمذنبین فعسی ان تغفر
ل
داود
فیما بینهم.
|
p.114
۱ ـ متعاور : متداول (قاموس المحيط).
p.115
۱ ـ نسخهٴ الف : جوکی.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (6) |
| 326 |
|
Del |
34 |
سبأ |
بيست و دوم |
8 |
p.132
قوله :
و لسلیمان الرّیح غدوّها شهرٌ...
» الایة ـ
سلیمان
(ع)
اسبان نیکوی بی عیب داشت مرغان بی پر، چون آن قصّهٴ فوت نماز بیفتاد تیغ بر کشید و گردن اسبان میبرید، گفتند : اکنون که بترک اسبان بگفتی ؛ ما باد مرکب تو کردیم « من کان لله کان الله له »، هر که بترک نظر خود بگوید ؛ تظر الله بدلش پیوندد، هیچ کس نبود که بترک چیزی بگفت از بهر خدا که نه عوضی به ازانش بدادند.
مصطفی
(ص)
جعفر
را بغزو فرستاد و امارت جیش بوی داد ؛ لوای اسلام در دست وی بود ؛ کفار حمله آوردند و یک
p.133
دستش بینداختند، لوا بدیگر دست گرفت، یک زخم دیگر برو آوردند و دیگر دستش بینداخنند و بعد از آن هفتاد و اند زخم داشت ؛ شهید از دنیا بیرون شد، اورا بخواب دیدند که : ما فعل الله بک؟ گفت : عوّضنی الله من الیدین جناحین اطیر بهما فی الجنة حیث اشآء مع
جبرئیل
و
میکائیل
.
اسمآء بنت عُمیس
گفت :
رسول خدا
ایستاده بود ؛ ناگاه گفت : و علیکم السلام، گفتم : علی من تردّ السلام یا
رسول الله
ـ جواب سلام که میدهی؟ و کس را بر تو نمیبینم که سلام میکند.
گفت : آنک
جعفر بن ابیطالب
مرّمع
جبرائیل
و
میکائیل
.
ای
جعفر
دست بدادی اینک پر جزای تو، ای
سلیمان
اسبان بدادی اینک باد در برّ و بحر حمّال تو.
ای محبّ صادق اگر بحکم ریاضت دیده فدا کردی و جسم نثار ؛ اینک لطف ما دیدهٴ تو و فضل ما سمع تو و کرم ما چراغ و شمع تو « فاذا احببته کنت له سمعاً یسمع بی و بصراً یبصربی و یداً تبطش بی ».
اول مرد گوینده شود پس داننده شود پس رونده شود پس پرنده شود.
ای مسکین هر گز ترا آرزوی آن نبود که روزی مرغ دلت از قفس ادبار نفس خلاص یابد و بر هوای رضای حقّ پرواز کند، بجلال قدر بار خدا که جز نواخت « اتیته هرولةً » استقبال تو نکند.
چه مانی بهر مرداری چو زاغان اندرین پستی
قفس بشکن چو طاووسان یکی برپر برین بالا
قفس قالب است و امانت جان مرغ ؛ پر او عشق ؛ پرواز او ارادت ؛ افق او غیب ؛ متزل او درد، هر گه که مرغ امانت ازین قفس بشریت برافق غیب پرواز کند ؛ کرّو بیان عالم قدس دستها بدیدهٴ خویش باز نهند تا از برق این جمال دیدههای ایشان نسوزد.
«
فلمّا قضینا علیه الموت
» ـ مرگ دو قسم است : مرگ ظاهر و مرگ باطن، مرگ ظاهر هر کسی را معلوم است و دوست و دشمن را راه بدانست و خاص و عام درو یکسانست « و
کل نفسٍ ذآئقة الموت
» عبارت از انست.
امّا مرگ باطن آنست که
p.134
مرد در خود از خود بی خود مرده گردد تا ای حق در حق با حق زنده شود، همانست که آن
جوانمرد
گفت :
بمیر ای دوست پیش از مرگ اگر می زندگی خواهی
که
ادریس
از چنین مردن بهشتی گشت پیش از ما
زندگی بحقیقت آن زندگیست که فتوح ایمانی دهد نه آن که روح حیوانی نهد،
ابوالحسن خرقانی
گفت : بیست سال است تا کفن ما از آسمان بیاوردهاند ؛ و عجب آنست که با خلقم بصورت زندگان میدارد و در حضرت خود کفن درما پوشیده.
مندیش از ان حدیث و در پوش کفن
مردانه دو دست خویش آنگاه بزن
در شهر بگو که یا تو باشی یا من
شوریده بود کار ولایت بدو تن
ای جوانمرد! یک قطره منی که از باطن مرد بظاهر آید جنابت ظاهر ثابت میکند لکن بآب طهور آن جنابت ظاهر بر خیزد، صعب آنست که اگر یک ذرّه منی خود بینی در باطن تو ساکن شود جنابتیت رسد که بهمه دریاهای عالم زائل نگردد.
دور باش ای صحبت خود پرور عادت پرست
بوسه بر خاک کف پای ز خود بیزار زن
برین درگاه خود بینی را روی نیست و خود نگاری را قدر نیست ؛ جز عجز و نیاز و فقر وفاقت بردن هیچ روی نیست، فرزندان
یعقوب
(ع)
بنزدیک
یوسف
(ع)
فقر و فاقت بردند و گفتند : « وجئنا ببضاعة مزجاةٍ » ؛ لاجرم
یوسف
تقاب از جمال برداشت و بزبان کرم پیش آمد که : « لاتثریب علیکم الیوم ».
تو همین کن ای خراب عمر مفلس روزگار سحر گاهی که بساط نزول بیفکند و دست کرم فرو گشاید مفلس وار و عاجزوار از دروی باز شو ؛ با دلی پر درد و جانی پر حسرت ؛ چشمی پر آب و جگری پر آتش بگو
:
پر آب دو دیده و پر آتش جگرم
پر باد دو دستم و پر از خاک سرم
پیر طریقت
گفت : الهی! بقدر تو نادانم و سزا ترا ناتوانم ؛ در بیچارگی خود سر گردانم و روز بروز برزیانم ؛ چون منی چون بود چنانم و از نگرستن در تاریکی بفغانم
p.135
که بر هیچ چیز هست ما ندانند ندانم چشم بروزی دارم که تومانی و من نمانم، چون من کیست گر آن روز به بینم ور به بینم بجان فدای آنم.
اگر
یوسف
را آن کرم هست که چون برادران بعجزو فقرپیش وی بازشدند ایشانرا گفت : « لاتثریب علیکم الیوم »، اکرم الاکرمین و ارحم الرّاحمین سزاوارتر که چون بندگان بعجز و نیاز در زارند گوید : «
لاخوفٌ علیکم الیوم و لا انتم تحزنون
».
«
لقد کان لسباءٍ فی مساکنهم آیةٌ جنّتان عن یمینٍ و شمالٍ...
» الایة ـ کانوا فی رغدٍ من العیش و سلامةٍ من الحال فامروا بالصبر علی العافیة و الشکر علی النعمة فاعر ضوا عن الوفاق فضیّعوا الشکر و کفروا النعمة فبدّلوا و بدّل لهم الحال و غیرّوا فتغیرت علیهم الایام، و انشدوا فی معناه :
ما زلت اختال فی وصالٍ
حتی امنت الزّمان مکره
صال علیَّ الصّدود حتی
لم یبق مما شهدت ذرّه
آسان کاریست بر بلا و شدّت صبر کردن ؛ مرد مردانه آنست که بر نعمت وعافیت صبر کند حق آن بشناسد ؛ شکر آن بگزارد، از تنعم و هوای باطل بپرهیزد و توان و داشت آن از حق بیند نه از خود و روزگار عافیت و نعمت در طاعت الله بسر برد و از طاغیان و باغیان و بطر گرفتگان در نعمت حذر کند که ربّ العزة در حقّ ایشان میفرماید : «
فامّا من طغی
، و آثر الحیوة الدنیا، فانّ الجحیم هی المأوی ».
روی عن بعض الصحابة انَه قال : بلینا بفتنته الضرّآء فصبر نا و بلینا بفتنته السرّآء فلم نصبر.
و قال بعضهم : یصبر علی البلاءِ کلّ مؤمنٍ و لایصبر علی العافیة الا الصّدیق .
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 327 |
|
Del |
34 |
سبأ |
بيست و دوم |
8 |
p.146
قوله تعالی « قل من یرزقکم من السموات و الارض » ـ اعلم انّ الرزق قسمان : قسمٌ ظاهرّ و قسمٌ باطنٌ ؛ فالظاهرهی الاقوات و الاطعمة و ذلک للظواهر و هی الابدان و الباطن هی المعارف و المکاشفات و ذلک للقلوب و الاسرار و هذااشرف القسمین فانّ ثمرته حیوة الابد و ثمرة الرزق الظاهر قوّة الی مدّةٍ قریبة الامد و الله تعالی هو المتولی لخلق الرزقین و المتفضّل بالایصال الی کلاالفریقین و لکنّه «
یبسط الرزق لمن یشآء و یقدر
» رزق ظاهر دیگر است و رزق باطن دیگر، رزق ظاهر مطعومات است حیوة فانی را و رزق باطن مکاشفات است حیوة باقی را، مطعومات را شرط آنست که حلال بدست آری و حلال خوری، رب العالمین میفرماید : «
کلوا من طیًّبات ما رزقنا کم
ـ کلوا من الطیّبات و اعملوا صالحاً » ـ حلال خورید و پاک خورید و کار نیکو کنید.
و
قال
النبی (ص)
: « طلب الحلال فریضةٌ بعدالفریضة » ای ـ بعد فریضة الایمان و الصّلوة
و
قال
(ص)
: « من اکل الحلال اربعین یوماً نوّرالله قلبه و اجری بنابیع الحکمة من قلبه »
p.147
و فی روایةٍ : « زّهده الله فی الدنیا »، و قال : « انّ لله ملکاً علی
بیت المقدس
ینادی کلّ لیلةٍ : من اکل حراماً لم یقبل منه صرفٌ و لا عدلٌ، الصرف النافلة و العدل الفریضة ».
و گفتهاند : از پاکی مطعم و حلالی قوت صفای دل خیزد واز صفای دل نور معرفت افزاید و با نور معرفت مکاشفات و منازلات در پیوندد و هوا الرزق الباطن المشار الیه فی قوله.
«
لیرز قنّهم الله رزقاً حسناً
»، مکاشفت دیدار دل است با حق، دل در ذکر مستهلک، سرّ در نظر مسنغرق جان در حقّ فانی، اینجا صبح یگانگی دمد از افق تجلّی آفتاب عیان تابد از خورشید وجود و جد در واجد فانی شود و واجد در موجود ؛ تا از دل نماند جز نشانی و از سرّ نماند جز بیانی و از جان نماند جز عیانی.
کسی کو راعیان باید خبر پیشش و بال آید
چو سازد با عیان خلوت کجا دل در خبر بندد
« و ما ارسلناک الّا کافّة للنّاس بشیراً ونذیراً » ـ ای
محمد
ترا که فرستادیم بکافّهٴ خلق فرستادیم جنّ و انس را متابعت تو فرمودیم، عقدها بعقد تو فسخ کردیم، شرعها بشرع تو نسخ کردیم، فرمان آمد که ای
جبرئیل
از عالم علوی بعالم سفلی شو بانک بر اهل شرق و غرب زن که ای شما که خلایقاید همه روی بطاعت
محمد
مرسل
آرید و سربر خط شرع وی نهید که طاعت او طاعت ماست «
من یطع الرسول فقد اطاع الله
»، و اتّباع او دوستی ماست « فاتّبعونی یحببکم الله »، و بود او رحمت شماست « و ما ارسلناک الّا رحمةً للعالمین »، شرف و منزلت این سیّد آنجا رسید که رب العالمین با
موسی کلیم
در مقامات مناجات این خطاب کرد که : « یا
موسی
ان اردت ان اکون اقرب الیک الی لسانک و من روحک الی نفسک فا کثر الصّلوة علی
محمد النبی
».
صدق صدیقان عالم گرد شراک نعلین چاکران وی بود و منکران او را کاذب میگفتند، صدای وحی غیب عاشق سمع عزیز وی بود و بیگانگان اورا کاهن میخواندند، عقول همه عقلای عالم از ادراک نور شراک عزّ او عاجز بود و کافران نام او دیوانه مینهادند، آری دیدههای ایشان بحکم لطف ازل توتیای صدق نیافته و بچشمهای ایشان کحل اقبال حق نرسیده
p.148
از انست که ما را نشناختند و گفتند : «
ما هذا الّارجلٌ یریدان یصدّ کم عماکان یعبد آبآؤ کم
» و بعزت قرآن راه نبردند تا میگفتند : «
ما هذا الّاافکٌ مفتریً
،
لن نؤمن بهذا القرآن و لابالذی بین یدیه
».
چشمی که مستعمل شدهٴ مملکت شیطان باشد ما را چون شناسد؟!
دلی که ملوّث تصرّف دیو بود از کجا جلال عزّت
قرآن
بداند؟!
دلی باید بضمان امان و حرم کرم حق پناه یافته تا راه بر سالت و نبوّت مابرد، سمعی باید بزلال اقبال ازل شسته تا جلال عزت
قرآن
اورا بخود راه دهد، دیدهیی باید از رمص
(۱)
کفر خلاص یافته و از خواب شهوات بیدار گشته تا معجزات و آیات ما ببیند و در یابد، ای جوانمرد! هر که جمالی ندارد که با سلطانان ندیمی کند چه که با کلخنیان حریفی نکند؟
در مصطبه ها همیشه فرّاشم من
شایستهٴ صومعه کجا باشم من
هر چند قلندری و قلاّشم من
تخمی بامید درد می پاشم من
«
و ما انفقتم من شیءٍ فهو یخلفه
» ـ من الخلف فی الدنیا الرضا بالعدم و الفقر و هواتمّ من السرور بالوجود.
بر ذوق
جوانمردان طریقت
خلف آنست که جمال گوهر فقر بروی آشکارا کنند تا عزت و شرف فقر بداند و آنرا بناز در بر گیرد و با او بسازد، چنانک
فضیل عیاض
گفت : انّ اصلح ما اکون افقر ما اکون ـ هر کجا زاویهٴ فقر بود آنجا حرمی از کرم خق بود
، ملائکهٴ ملکوت بدان زاویه چنان آیند که حاجیان بحجّ و عمره آیند، نه از گزاف
مصطفی
(ص)
درویشی بدعا ای حق خواست که : « اللهم احینی مسکیناً وامتنی مسکیناً واحشرنی فی زمرة المساکین »، فقالت
عائشة
: ـ لمَ یا
رسول الله
؟ قال : « انّهم یدخلون الجنّة قبل اغنیآئهم بار بعین خریفاً ».
|
p.148
۱ ـ رمص : خم چشم که در گوشه چشم گرد آيد و خشک شود ( منتهی الارب )
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 328 |
|
Del |
34 |
سبأ |
بيست و دوم |
8 |
p.153
قوله تعالی : «
قل انّما اعظکم بواحدةٍ ان تقوموالله...
» گفتهاند که : القیام لله نقطهٴ پرگار طریقت است و مدار اسرار حقیقت، هر که از تدبیر خود بر خاست و کار خود با حق جل جلاله گذاشت ثمرهٴ حیوه طیّبه بر داشت، نبینی جوانمردان اصحاب الکهف را که از خود بر خاستند و تدبیر خود بگذاشتند و روی بدرگاه ربوبیت نهادند چنانک رب العزة فرمود : «
وربطنا علی قلوبهم اذقاموا
»، نگر که ایشانرا در غارغیرت در ظلّ رعایت و کنف ولایت چگونه جای داد، آفتاب صورت را و خورشید تا بنده را زهره نبود که گرد غار غیرت ایشان گردد و نور آفتاب متقاصر آید بحکم اضافت بانوار اسرار ایشان، زیرا که نور آفتاب برای استضاءت خلق است و انوار اسرار ایشان برای معرفت حقّ.
دع الاقمار تخبوام تنیر
لنا بدرٌ تذل له البدور
نور آفتاب نور صورت است و نور دل ایشان نور سریرت، لاجرم شعاع آفتاب صورت چون بایشان رسیدی از بریق شعاع نور سرّ ایشان دامن در چیدی، رب العالمین فرمود.
«
وتحسبهم ایقاظاً و هم رقودٌ
» پنداری که ایشان بیدارند و خود خفته بودند، اینست صفت
اهل طریقت
، بظاهرشان نگری ؛ ایشانرا بینی مشغول در میادین اعمال، بسر آئرشان نگری ؛ ایشانرا بینی فارغ در بساتین لطف ذوالجلال، بظاهر در عمل در باطن نظّارهٴ لطف ازل، از «
ایّاک نعبد
» کمر مجاهدت بر میان بسته، از «
ایّاک نستعین
» تاج مشاهدت بر سر نهاده، در زیر قرطهٴ تسلیم پوشیده، برزبر درّ اعهٴ عمل فرو کشیده، و فی اختیار اصحاب الکهف ابین دلیل و اوضح سبیلٍ علی انّ الاصطفآء لیس بعلّةٍ و الاختیار لیس بحیلةٍ.
سگی که چند گام برداشت
p.154
از پی دوستان حقّ تا بقیامت میخوانند که : « و کلبهم باسطٌ ذراعیه بالوصید ».
پس مسلمانی که از سوزی و ایمانی هفتاد سال بااولیآءِ حق صحبت دارد وسواد شباب به بیاض شیب رساند چه ظن بری که حق جل جلاله روز قیامت او را نومید گرداند؟ کلا و لمّا انّه لایفعل ذلک.
«
قل جآء الحقّ و مایبدیٴ الباطل و مایعید
» ـ آنروز که
رسول خدا (ص)
قدم مبارک در کعبه نهاد و
عمر خطاب
بعزّ اسلام رسیده و مؤمنان باسلام وی شاد گشته و در کعبه بتان بسیار نهاده ؛
رسول (ص)
در دست قضیبی داشت بر سینهٴ بتان میزد و میگفت : « جآء الحقّ و زهق الباطل،
جآء الحقّ و مایبدیٴ الباطل و مایعید
»، و
عمر
میگفت : یا ایّها الاصنام هذا
احمد
هذا
رسول الله
حقّاً فاشهدوا ان کان حقّاً فاشهدوا ان کان حقّاً ما یقول فاسجدوا، آن بتان بیکبار همه در سجود افتادند.
ای جوانمرد! کدام روز خواهد بود که
رسول
تحقیق با
عمر
تصدیق بر موجب اشارت توفیق باین کعبهٴ سینهٴ تو در آیند و آن بتان هوا و حرص را برهم زنند و این ندا در دهند که «
جآء الحقّ و ما یبدیٴ الباطل و مایعید
» « فألقی السحرة ساجدین »
چگوئی؟ ایشان بسجده آمدند یا ما ایشانرا بسجده آوردیم؟
غلامی با
خواجه
میرفت، غلام در مسجد شد نماز کرد و در لذّت مناجات دراز بماند،
خواجه
گفت : بیرون آی ای غلام، گفت : نمیگذارند، گفت : که ترا بیرون نمیگذارد؟
گفت : آنکه ترا در نمیگذارد.
عجب نباشد که آدمی شنوای گویای دانا سجده کند ؛ عجب آنست که
عمر
گوید : ای بتان ناشنوای نا گویا اگر دین
محمد
حقّ است سجده کنید، همه بیکبار سجده کردند.
پاکا خداوندا! دو کار منکر قبیح پیش
عمر
نهادند : عداوت
رسول
و طمع دنیا، آنگه از میان هردو حالی بدان نیکوئی پدید آوردند که
عمر
را بزینت اسلام بیاراستند، همچنین دو کار منکر پیش سحرهٴ
فرعون
نهادند : یکی عداوت
موسی
دیگر ولایت
فرعون
، آنگه سرّی بدان عزیزی از میانه پدید آوردند که : « فألقی السحرة ساجدین ».
دو محنت صعب پیش
یوسف
نهادند : یکی چاه دیگر زندان، آنگه از میان هردو ولایت وسلطنت
یوسف
پدید آوردند که : « مکّنّا
p.155
ل
یوسف
فی الارض ».
دو نطفهٴ مهین در رحم فراهم آوردند و از میان هر دو صورتی بدین زیبائی پدید آوردند که : «
و صورّ کم فاحسن صور کم
».
دو نجاست فراهم آوردند در نهاد حیوان : یکی فرث دیگر دم، از میان هر دو شیر صافی پدید آوردند «
من بین فرثٍ و دمٍ لبناً خالصاً
».
دو کار صعب بر بنده جمع آمد : یکی معصیت دیگر تقصیر در طاعت از میان هر دو رحمت و مغفرت پدید آوردند که : «
یصلح لکم اعمالکم ویغفر لکم ذنوبکم
».
« و حیل بینهم و بین مایشتهون » ـ خبر میدهد از ان بیچاره که در سکرات مرک افتد و جانش بچنبر گردن رسد، رخسارهٴ رنگینش از هیبت مرک بیرنگ گردد، قطرات عرق حسرت از پیشانی وی روان گردد، فرزندان بناز پرورده بر بالین وی نشسته و روی بر روی وی میمالند و دوستان و برادران بناکام اورا وداع میکنند و بزبان حیرت میگویند :
یا جامع الشمل و الاحشآء و الکبد
یالیت امّک لم تحبل و لم تلد
تهدی الی عرصة الموتی علی عجلٍ
مودّع الاهل و الاحباب و الولد
کرام الکاتبین طومار کردار در میپیچند خازنان روزی جریدهٴ رزق در مینوردند، متقاضیان حضرت قصد جان میکنند و آن بیچاره فرو مانده در آرزوی یک روز مهلت بود و مهلتش ندهند، خواهد که سخن گوید و قوّتش ندهند، اینست که رب العالمین فرمود : « و حیل بینهم و بین مایشتهون ».
روزی مردی صاحب واقعه بنزدیک
رسول خدا
آمد و از پرا کندگی دل و معصیت خود بنالید، آب حسرت از دیده همی بارید و نفس سرد همی کشید و میگفت : یا
رسول الله
.
طبیب دلهای بیماران توئی، دردها را درمان سازتوئی، این درد مرا درمانی بساز و این خستگی مرا مرهمی پدید کن که سخت بیمارم بگناه خویش، غرقهام بجرم خویش، آلودهام بکردار خویش، مغرورم بپندار خویش.
رسول خدا
گفت : روزی وشبی را که در پیش داری ؛ باری کار خود بساز، آنروز که رب العزة میفرماید : « و حیل بینهم و بین مایشتهون »، و آن شب نخستین که ازو خبر میدهد : «
ومن ورآئهم برزخٌ الی یومٍ یبعثون
»، رو خلوتی بساز و ساعتی با درد و اندوه خود پرداز، اشکی گرم از دیده فر و بار و آهی سرد از دل برآر و بزبان تضرّع بگوی : خداوندا!
p.156
بهر صفت که هستم بر خواست توموقوفم، بهر نام که خوانندم ببندگی تومعروفم.
بنده گر خوبست و گر زشت آن تست
عاشق ار دانا و گر نادان تراست
خداوندا! همچون یتیم بی پدر گریانم، در مانده در دست خصمانم، خستهٴ جرمم و از خویشتن بر تاوانم، خراب عمر و مفلس روزگار دیدی من آنم.
خداوندا! فریاد رس که از ناکسی خود بفغانم.
آن بیچاره بر گشت با دلی پردرد و جانی پر حسرت، دودست بر سرنهاده و چون زارندگان نوحهٴ تلهّف و تأسف در گرفته که : آه! من شدّة الموت و سکراته و من حسرت الفوت و غمراته، آه! من وحشة الاغتراب و فرقةالاحباب و النّوم علی الترّاب، آه! من الایّام الّتی مضن فی البطالة و الاوقات الّتی فنیت فی الجهالة.
دریغا که روزگار بباد بر دادیم و شکر نعمت مولی نگزاردیم! دریغا که قدر عمر خود نشناختیم و از کار دنیا باطاعت مولی نه پرداختیم.
دریغا که عمر عزیز بسر آمد و نوبت رفتن در آمد، روزگار بگذشت و تبعات روزگار بماند.
ای خداوندان مال الاعتبار الاعتبار
وای خداوندان قال الاعتذار الاعتذار
پیش ازان کین جان عذر آور فرو ماند زنطق
پیش ازان کین چشم عبرت بین فرو ماند ز کار
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 329 |
|
Del |
35 |
الملآئکة |
بيست و دوم |
8 |
p.165
«
بسم الله الرحمن الرحیم
»
« بسم الله » کلمةٌ من آمن بها امن زوال النعمی و حظی بنعیم الدّنیا و العقبی من آمن بها سعد سعادةً لایشقی و وجد ملکاً لایبلی و بقی فی العزّ و العلی قال النّبی (ص) :
p.166
« من رفع قرطا سأمن الارض مکتوبٌ فیه بسم الله الرّحمن الرّحیم غفر الله له ما تقدم من ذنبه » ـ هر که پارهیی کاغذ که برو بسم الله نوشته باشد از زمین بر دارد تعظیم واحترام نام و صفت الله را ؛ دران حال از حضرت عزّت امر آید بفریشتهٴ دست چث وی که قلم عفو گرد جرآئد جرآئم وی در کش که ما گناهان وی هرچه تا امروز کرد از صغائر و کبآئر همه آمرزیدیم.
در ضمن این حدیث اشارتی است و در معنی وی بشارتی : کسی که نام خداوند از روی تعظیم بدست بر گیرد چنین خلعت رفعت مییابد، پس چگوئی؟
کسی که این نام بدل بر گیرد و بجان بپذیرد از روی مهر و محبّت اگر فردا خلعت رحمت یابد و بعزّ وصلت رسد چه عجب باشد؟ نام خداوندی است که حکم اوبی زلل فعل اوبی حیل صنع او بی خلل خواست او بی علل وصف او بی مثل مقدرّی لم یزل، نام خداوندی که عطای او از خطآی تو بیش، وفای او از جفای تو بیش، غفران او از عصیان تو پیش، احسان او از کفران تو بیش، نعمت او از حاجت تو بیش، رحمت او از معصیت تو بیش.
ای خداوندی که در ذات بی مثالی و در صفات بی همالی در حکم بی احتیالی و در صنع بی اختلالی صانع با جلالی و قادر بر کمالی خالق لم یزل و لایزالی.
جمالک لایقاس الی جمالٍ
وقدرک جلّ عن درک المثال
و حُبّک سارفی کبدی وقلبی
مسیر الشمس فی کبد الهلال
«
الحمد لله فاطر السموات و الارض
» الحمدلله الّذی هولی هوالحمد الذی حمدت به نفسی لاحمد کم.
حمدی که مرا شاید آن حمد است که از ما آید نه آن که از تو آید. از آب و خاک چه آید که جلال عزّت و جمال صمدیّت مرا شاید؟
نعت حدثان را بقدم چه راهست رسم فانی بحق باقی کی رسد؟
لم یکن ثم کان، حمدِ لم یزل و لایزال چون تواند؟
ای
آدم
ی حمد تو معلول است بتقاضای عفو و مغفرت، معلول کی بود شایستهٴ حضرت جلال عزّت، جلالی را که منزّه است از علل و مقدس از خلل حمدی ؛
باید حقیقت و آن جز حمد من که خداوندم نیست که من حق ام و صفات من حقیقت، عبدی اکنون من بسزای خود حمد آوردم تو نیز بسزای خود بر حدّ امکان خود حمد من بیار تا آن مجاز تو
p.167
بکرم خود تبع حقیقت گردانم و حکمش حکم حقیقت نهم، ای دوست من اگر تو آمین گوئی و آن گفت تو با آمین گفتن موافق افتد گناهانت میبیامرزم، پس چون حمد من گوئی و حمد تو با حمد من موافق آید ؛
کدام وهم احتمال کند و در کدام خاطر گنجد آن نواخت و خلعت که ترا ارزانی دارم، بشنو تا این سخن را بنظیری مؤیّد گردانم : رب العزة فرمود : « شهدالله انّه لااله الاهو » پیش از آن که ترا شهادت فرمود خود شهادت آورد از بهر آن که شهادت تو معلول است بتقاضای انجازوعد بهشت و احتراز از وعید دوزخ و نیز شهادت تو وقتی است و صفات اوجل جلاله ازلی و سرمدی و وقتی هرگز سزای ازلی نباشد، پس خود شهادت آورد شهادت وی ازلی تاچون بیاری وقتی تبع ازلی گردد و حکمش حکم ازلی شود و ترا بحکم تبعیّت ثواب ابدی دهد.
«
جاعل الملائکة رسلاً اولی اجنحةٍ مثی و ثلاث و رباع
» تعرّف الی العباد بافعاله و ندبهم الی الاعتبار بها فمنها مایعلمون ذلک معاینةً کالسمّآء و الارض و غیر هما و منها ما سبیل اثباته الخبر و النّقل لانعلمهُ بالضّرورة و لابدلیل العقل فالملئکة منه و لاتتحقّق کیفیّة صورتهم و اجنحتهم وانّهم کیف یطیرون با جنحتهم الثلاث والاربع لکن علی الجملة لعلم کمال قدرته و صدق کلمته، هرچند که فرشتگان مقرّبان در گاه عزّتاند و طاووسان حضرت الهیّت در حجب هیبت بداشته و کمر انقیاد بر میان بسته و سر بر خط فرمان نهاده که « لایعصون الله ما امرهم ویفعلون مایؤمرون »
جائی دیگر فرمود : «
بل عبادٌ مکرمون
» با این منزلت و مرتبت خاکیان مؤمنان و صالحان فرزند
آدم
بر ایشان شرف دارند و افزونی، نبینی که
مصطفی
علیه الصلوة والسلام
فرمود : « المؤمن اکرم علی الله من الملئکة الّذین عنده »
و قالت
عائشة
: قلت یا
رسول الله
من اکرم الخلق علی الله؟ قال : یا
عائشة
اما تقرئین «
انّ الّذین آمنوا وعملوا الصّالحات اولئک هم خیر البریّة
».
وروی انّ الملائکة قالت : یا ربّنا انّک اعطیت بنی
آدم
الدّنیا یأ کلون منها ویتمتعون ولم تعطنا فاعطنا الاخرة فقال : و عزّتی لااجعل صالح ذرّیة من خلقت بیدی کمن قلت له کن فکان و
قال
(ص)
: « انّ المؤمن یعرف فی السمآء کما یعرف الرجل اهله و ولده و انّه اکرم علی الله من
p.168
ملکٍ مقرّبٍ ».
در آثار بیارند که دربدو آفرینش
آدم
که ربّ العزة نشر بساط تو قیر
آدم
را و تمهید قاعدهٴ عصمت او را با فریشتگان این خطاب کرد که «
انّی جاعلٌ فی الارض خلیفةً
»
ایشان بطریق استخبار گفتند : « اتجعل فیهامن یفسد فیها » ورب العزّة ایشانرا جواب داد که « انّی اعلمُ مالا تعلمون »
ایشان از آن گفت پشیمان شدند و بتضرع درآمدند و در طلب رضای حقّ کوشیدند گفتند : الهنا نسمع خطابک و نخاف عقابک و نطیع من اطاعک فارض عنّا ـ خداوندا سمع ما فدای خطاب قدیم تو و نهاد ما فدای قهر و عتاب تو عبادت و تقدیس مانثار اقدام وفا داران در گاه تو مراد ما آنست که حضرت رضای توبمّنت ازلی ما را قبول کند.
خطاب آمد : که رضای ما دران است که شما که کرام مقرباناید گرد عرش ما طواف میکنید و جنایت نا کردهٴ ذریّت
آدم
را که هنوز در کتم عدماند استغفار میکنید، اینست که ربّ العالمین فرمود : «
والملائکة یسبّحون بحمد ربّهم ویستغفرون لمن فی الارض
» و شما که نقبای حجباید برای عصیان اهل غفلت را از ذریّت
آدم
میگریید تا بسبب گریستن شما معاصی ایشان بمغفرت بپوشیم، و فی ذلک ما روی انّ
النّبی (ص)
: قال : « لمّا اسری بی الی السمّآء سمعت دویّا فقلتُ ما هذا یا
جبرئیل
؟ قال هذا بکاء الکروّبییّن علی اهل الذّنوب من امّتک »
« یزید فی الخلق مایشآء » قول
اهل تحقیق
آنست که مراد باین علوّ همّت است همت عالی کسی را دهد که خود خواهد، اصحاب همت سهاند : یکی را همت دنیاست غایت امیدوی آن و قطب آسیای سعی وی آن و فی الخبر : « من اصبح و الدّنیا اکبر همّه فلیس من الله و الزم قلبه اربع خصالٍ همّاً لاینقطع عنه ابداً و شغلاً لایتفرّج منه ابداً و فقراً لایبلغ غناهُ ابداً و املاً لایبلغ منتهاه ابداً ».
شب معراج
مصطفی
علیه الصلوة و السلام شخصی را دید بر صورت عروسی آراسته گفت ای
جبرئیل
این شخص کیست؟
گفت دنیاست که خود را در دیدهٴ دون همتان میآراید و امّت تو از هفتاد هزار یکی بود که جان خود را از عشق جمال او در طلب خدا بازخرد.
و کسی را که همّت او همه دنیا بود ازو بوی قطعیت آید و نغوذ بالله منه، دیگری را همّت وی تا بعقبی رسد باغ و بستان و نعیم الوان
p.169
حور و قصور و ولدان و خیرات حسان بر دل وی همه آن گذرد و روز گاروی نشان آن دارد این حال مزدورست در بند پاداش مانده از حقایق مکاشفات و خلوت مناجات بازمانده.
سدیگر مرد آنست که همتی عالی دارد در دل رازی نهانی دارد دل او اسیر مهر و جان او غرقهٴ عیان نه از دنیا خبر دارد نه از عقبی نشان بزبان حیرت همی گوید : ای یگانهٴ یکتا از ازل تا جاودان ای واحد و وحید در نام و در نشان زنده مان کن بزندگانی دوستان بعین جمع مان زنده دار بنور قرب آبادان دو گانکی بر گیر از میان و بر مقام توحیدمان فرودآر با مقّربان.
« ما یفتح الله للنّاس من رحمةٍ » از روی فهم بزبان طریقت این آیت اشارت است بفتوح اهل ایمان و معرفت، فتوح نامی است آنرا که از غیب ناجسته و ناخواسته آید و آن دو قسم است یکی از آن واردات رزق و عیش است نامطلوب و نامکتسب دیگر قسم علم لدنّی است ناآموخته با شریعت موافق ناشنیده و بادل آشنا.
پیر طریقت
گفت : آه! ازین علم ناآموخته گاه در آن غرقم و گاه سوخته گوینده ازین باب دریاست گاه درمدّ و گاه در جزر چون در مقام انبساط بود عالم از صفوت پر کند چون در مقام هیبت بود عالم از بشریّت پر کند.
وهم از ابواب فتوح است خواب نیکو و دعای نیکان و قبول دلها، وفی الخبر : « انّ الله اذا احبّ عبداً احبه اهل السموات و الارض و یوضع له القبول فی الارض »
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 330 |
|
Del |
35 |
الملآئکة |
بيست و دوم |
8 |
p.178
قوله : «
وما یستوی البحران هذا عذبٌ فراتٌ سائغٌ شرابه و هذا ملحٌ اجاجٌ...
» الایة ـ فیه اشارةٌ الی حالتی الاقبال علی الله و الاعراض عن الله فالمقبل علی الله مشتغلٌ بطاعته مشتعلٌ فی معرفته و المعرض عن الله منقبضٌ عن عبادته معترضٌ علیه فی قسمته و قضیّته فهذا سبب و صاله و ذاک سبب هجره و انفصاله.
این دو دریای مختلف یکی فرات و یکی اجاج ؛ مثال دو دریاست که میان بنده و خداست یکی دریای هلاک دیگر دریای نجات، در دریای هلاک پنج کشتی روانست : یکی حرص دیگر ریا سدیگر اصرار بر معاصی چهارم غفلت پنجم قنوط، هر که در کشتی حرص نشیند بساحل حبّ دنیا رسد هر که در کشتی ریا نشیند بساحل نفاق رسد، هر که در کشتی اصرار بر معاصی نشیند بساحل شقاوت رسد، هر که در کشتی غفلت نشیند بساحل حسرت رسد، هر که در کشتی قنوط
p.179
نشیند بساحل کفر رسد.
امّا دریای نجات دروی پنج کشتی روانست.
یکی خوف دیگر رجا سدیگر زهد دیگر معرفت پنجم توحید، هر که در کشتی خوف نشیند بساحل امن رسد هر که در کشتی رجا نشیند بساحل عطا رسد، هر که در کشتی زهد نشیند بساحل قربت رسد، هر که در کشتی معرفت نشیند بساحل انس رسد، هر که در کشتی توحید نشیند بساحل مشاهدت رسد.
پیر طریقت
موعظتی بلیغ گفته یاران و دوستان خود را، گفت : ای عزیزان و برادران! هنگام آن بود که ازین دریای هلال نجات جوئید و از ورطهٴ فترت بر خیزید، نعیم باقی باین سرای فانی بنفروشید، نفس بی خدمت بیگانه است بیگانه مپرورید، دل بی یقظت غول است با غول صحبت مدارید، نفس بی آگاهی بادست باد عمر مگذارید، باسمی و رسمی از حقیقیت و معنی قانع مباشید، از مکر نهانی ایمن منشینید، از کار خاتمه و نفس باز پسین همواره بر حذر باشید
(۱)
.
شیرین سخنی و نیک نظمی که
آن شاعر
گفته :
ای دل ارعقبیت باید چنگ ازین دنیا بدار
پاک بازی پیشه گیروراه دین کن اختیار
پای بر دنیا نه و بر دوز چشم نام و ننک
دست در عقبی زن و بر بند راه فخروعار
چون زنان تا کی نشینی بر امید رنک و بوی
همت اندر راه بند و گام زن و مردانه وار
چشم آن نادان که عشق آورد بر رنک صدف
والله اردیدش رسد هر گز بدرّ شاهوار
قال بعض اهل المعرفة فی قوله : «
وما یستوی البحران
» یعنی : مایستوی الوقتان هذا بسطٌ وصاحبه فی روح و هذا قبضٌ وصاحبه فی نوح هذا فرقٌ وصاحبه بوصف العبودیة و هذا جمعٌ و صاحبه فی شهود الربوبیّة.
بر ذوق عارفان این دو بحر اشارت است بقبض و بسط سالکان، و قبص و بسط منتهیانرا چنانست که خوف و رجا مبتدبانرا، مرید را در بدو ارادت بوقت خدمت از خوف و رجا چاره نیست چنانک در نهایت حالت با کمال معرفت از قبض و بسط خالی نیست، او که در خوف و رجاست نظر وی همه سوی ابد شود که آیا با من چه کنند فردا، و او که در قبض و بسط است نظر وی همه سوی ازل شود که آیا با من چه کردهاند و چه حکم راندهاند در ازل.
p.180
پیر طریقت
ازینجا گفت : آه! از قسمتی پیش از من رفته، فغان از گفتاری که خود رای گفته، ندانم که شادزیم یا آشفته، بیمم همه از انست که آن قادر در ازل چه گفته.
بنده تا در قبض است خوابش چون خواب غرق شدگان ؛ خوردش چون خورد بیماران و عیش چون عیش زندانیان ؛
بسزای نیاز خویش میزید و بخواری و زاری راه میبرد و بزبان تذلّل میگوید .
پر آب دو دیده و پر آتش جگرم
پر باد دو دستم و پر از خاک سرم
چون زاری و خواری وی بغایت رسد و تذلّل و عجز وی ظاهر گردد.
رب العزة تدارک دل وی کند در بسطو انبساط بر دل وی گشاید وقت وی خوش گردد، دلش با مولی پیوسته و سر باطلاع حق آراسته و بزبان شکر میگوید : الهی! محنت من بودی دولت من شدی، اندوه من بودی راحت من شدی، داغ من بودی چراغ من شدی، جراحت من بودی مرهم من شدی.
«
یا ایها النّاس انتم الفقرآء الی الله...
» ـ بدان که فقر بر دو ضرب است : فقر خلقتی وفقر صفتی، فقر خلقت عامّ است هر حادثی را که از عدم در وجود آید، و معنی فقر حاجت است، هر مخلوقی را بخالق حاجت است در اوّل حال بآفرینش و در ثانی الحال بپرورش، پس میدان که الله بی نیاز است و بی حاجت دیگران همه بانیازاند و با حاجت، اینست که رب العزة فرمود : «
و الله الغنّی و انتم الفقرآء
».
امّا فقرصفت آنست که رب العالمین فرمود : «
للفقرآءِ المهاجرین
»،
صحابهٴرسول
را باین فقر مخصوص کرد و ایشانرا درین فقر بستود، همانست که فرمود : «
للفقرآءِ الذین احصروافی سبیل الله
» ایشانرا فقرا نام نهاد و آن تلبیس توانگری حال است تا کس توانگری ایشان بنداند، این چنانست که گفتهاند : ارسلانم خوان تا کس بنداند که که ام.
پیران طریقت
گفتند : بنای دوستی بر تلبیس نهادند،
سلیمان
را نام ملکی تلبیس فقر بود،
آدم
را عصیان تلبیس صفوت بود،
ابراهیم
را لباس نعمت تلبیس خلّت بود.
زیرا که شرط محبّت غیر تست و دوستان حال خود بهر کس ننمایند کسی که از کون ذرّهیی
p.181
ندارد و بکونین نظری ندارد و همواره نظر الله پیش چشم خویش دارد او را فقیر گویند که از همه درویش است و بحق توانگر، انماالغنیّ غنی القلب ـ توانگری درسینه میباید نه در خزینه، فقیر اوست که خود را در دو جهان جز حق دست آویز نه بیند و نظر با خود ندارد چهار تکبیر بر ذات و صفات خود کند
چنانک
آن جوانمرد
گفت :
نیست عشق لایزالی را دران دل هیچ کار
کو هنوز اندر صفات خویش ما ندست استوار
هر که در میدان عشق نیکوان گامی نهاد
چارتکبیری کند بر ذات اولیل و نهار
«
انّا ارسلناک بالحقّ بشیراً و نذیراً
» ای ـ ما جعلنا الیک الاهذین الامرین فحسب فامّا توفیق القبول و خذلان الردّ فلیس لک الیهما سبیل ـ ای
محمد
ما که ترا فرستادیم بخلق بشارت و نذارت را فرستادیم و بس.
امّا توفیق قبول و خذلان ردّ کار الهیّت ماست و خصایص ربوبیّت ما، ای
محمد
تو
بو جهل
را میخوان، ای
ابراهیم
تو
نمرود
را میخوان، ای
موسی
تو
فرعون
را میخوان، شما میخوانید و ما آنرا راه نمائیم که خود خواهیم، ای
محمد
تو نتوانی که زخم خوردگان عدل ازل را و راندگان حضرت عزت را حق شنوانی و بر قبول داری «
و ما انت بمسمع من فی القبور ان انت الانذیرٌ
» ـ ای
محمد
دل در
بو جهل
چه بندی، او نه ازان اصل است که طینت وی نقش نگین تو پذیرد، دل در
سلمان
بند که پیش از آن که تو قدم در میدان بعثت نهادی ؛ چندین سال گرد عالم سر گردان در طلب تو میگشت و نشان تو میجست و لسان الحال یقول .
گرفت خواهم زلفین عنبرینت را
ز مشک نقش کنم برک یا سمینت را
بتیغ هندی دست مرا جدا نکنند
اگر بگیرم یک ره سر آستینت را
|
p.179
۱ ـ نسخهٴ الف : بيد.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 331 |
|
Del |
35 |
الملآئکة |
بيست و دوم |
8 |
p.193
قوله تعالی : «
ثمّ اورثنا الکتاب...
» ـ خداوند عالم کرد گار مهربان نوازندهٴ بندگان جلّ جلاله و تقدّست اسمآؤه و تعالت صفاته، امّت
احمد
را اندرین آیت تشریف داد بهفت کرامت تشریفی تمام و تکریمی بزرگ و نواختی بی نهایت، و از فرزندان
آدم
هیچکس این هفت کرامت بهم نیافت مکر این امّت.
ازان هفت سه چیز در صدر آیت است : اوّل «
اورثنا
»، دیگر «
اصطفینا
»، سدیگر «
عبادنا
». «
اورثنا
» وارثان خواند، «
اصطفینا
» بر گزیدگان خواند، «
عبادنا
» بندگان خواند ؛ میراث بران ما، برگزیدگان ما، بندگان پذیرفتگان ما.
چون وارثان خواند ؛ بحقیقت میراث وانستاند، چون برگزیدگان خواند ؛ در علم وی غلط نیست ردّ نکند، چون پذیرفتگان خواند ؛ با عیب بنیفکند.
«
اورثنا
» میراث دادیم، نورهدی دولت دین عزّ علم آئین معرفت بهآءِ ایمان بر کت سنّت میوهٴ حکمت این همه کرا دادیم، «
الّذین اصطفینا
» ایشانرا که بر گزیدیم چون میگزیدیم عیب میدیدیم،رهی را به بی نیازی خود چنانک بود بر گزیدیم ای
محمد
.
آن روز که ما امّت ترا گزیدیم فریشتگان در از عمر پرطاعت میدیدیم، آن روز در نحل ضعیف عسل نهادیم بازان با قوّت میدیدیم آن روز که آن کرمک ضعیف را ابربسم دادیم ماران با هیبت میدیدیم، آنروز که آهوی دشتی را مشک دادیم شیران با صولت میدیدیم، آنروز که گاو بحری را عنبر دادیم پیلان با عظمت میدیدیم، آنروز که در صدف مروارید نهادیم نهنگان با سطوت میدیدیم، آنروز که آواز خوش بعندلیب دادیم طاووسان با زینت میدیدیم، آنروز که امّت
محمد
را مدح و ثنا گفتیم و رقم اصطفائیّت کشیدیم فرشتگان دراز عمر و مقرّبان پر طاعت را بر در گه خدمت میدیدیم.
زان پیش که خواستی منت خواستهام
عالم ز برای تو بیاراستهام
در شهر مرا هزار عاشق بیش است
تو شاد بزی که من ترا خواستهام
از ان هفت سه رفت سه قسم دیگر آنست که «
فمنهم ظالمٌ لنفسه و منهم مقتصدٌ و منهم سابقٌ بالخیرات باذن الله
» ـ تقسیمی لطیف و کرامتی عظیم، هرگز از جهانیان
p.194
هیچ کس از مولی این شرف و کرامت نیافت که این امّت یافت، رقم اصطفائیّت بر همه کشید، آنگه بکرم خود ابتدا بظالم کرد تا آن ظالم خجل نگردد، دل گیرد و امید تازه دارد.
همانست که جای دیگر فرمود : « التّآئبون الهابدون... » طبقات گزیدگان یاد کرد و نظام نیکان این امّت پیوسته عرضه کرد و ابتدا بکمینهٴ ایشان کرد : « التّآئبون » هرچند گنهکاراناند از کردهٴ خود پشیماناند و بتن فرو شکسته و بدل اندهگناناند، عذر خواهان و عفوجویانند،
مصطفی
علیه الصلوة و السلام
فرمود : عرضت علیّ ذنوب امّتی و مایلقی بعضهم من ظلم بعضٍ فسألت الله الشفاعة فاعطانیها، «
فمنهم ظالمٌ لنفسه
» طفیلیاناند، «
و منهم مقتصد
» خواندگاناند، «
و منهم سابقٌ
» باردادگاناند.
ظالم ستمکار است عفو من ویرا، مقتصد جوینده است عون من ویرا، سابق بار داده است فضل من ویرا، ظالم بتازیانهٴ غفلت زده، بتیغ نا پاکی کشته، بردر گاه مشیّت افکنده، امید بررحمت نهاده.
مقتصد بتازیانهیی نیازرده، بتیغ خجل کشته، بر در گاه طلب افکنده، بر امید نزدیکی نشسته، سابق بتازیانه آشنائی زده، بتیغ دوستی کشته، بر درگاه آرزومندی سوخته، امید بر دیدار نهاده. ای ظالم عفو ترا تا لطف پیدا شود. ای مقتصد عون ترا تا فضل پیدا شود، ای سابق قربت ترا تابّر واحسان پیدا شود.
ای ظالم ستر ترا و ننگ نیست، ای مقتصد قبول ترا و باک نیست، ای سابق قربت ترا و بخل نیست.
اگر ظالمی من راحم ام، ور مقتصدی من عالم ام، ور سابقی من ناظرم.
اگر ظالمی عذری بس، ور مقتصدی سعیی بس، ورسابقی قصدی بس.
ظلم ظالم زیر ستر من، جهد مقتصد زیرعون من، سبق سابق زیر لطف من، این همه بفضل بزر گوار من.
سه فرقت بر سه مرتبت یاد کرد، باعمال از هم جدا کرد و بفضل در هم رسانید.
«
ذلک هوالفضل الکبیر
» ـ این فضل کبیر هفت کرامت است که با این امت کرد.
ای دوست هرچه فضل بر گیرد عیب بنیفکند، عدل با فضل هرگز بر نیاید.
ابن الاعرابی
گوید : هر کجا در
قرآن
ذکر عذاب وذکر رحمت آید تو مینگر اگر پیشتر رحمت یاد کرده پس عذاب، وعید است، و اگر پیشتر عذاب یاد کرده پس
p.195
رحمت، عذاب منسوخ است، و اگر هر دوبهم یاد کرده حکم رحمت راست، از بهر آنکه حکیم بر حقّ خویش بنا کند امّا حقّ کس فرو نگذارد، و رب العالمین در خدائی خود از خلق و خدمت خلق بی نیاز است و از معاصی خلق بی گزند بردبار و فراخ فضل و بر خلق مهربان.
اهل معرفت
گفتهاند : این هرسه فرقت که یاد کردیم هر یکی را از مشرب توحید آبشخوری است بر اندازهٴ روش خویش یکی شاربه یکی ساقیه یکی سائمه، شاربه سابقاناند، ساقیه مقتصداناند، سائمه ظالماناند.
شاربه محققاناند، ساقیه خاکیاناند، سائمه متعرّضاناند و الیه الاشارة بقوله : «
لکم منه شرابٌ و منه شجرٌ فیه تسیمون
»، شاربه از جام عیان آشامیدند
(۱)
در ساقی مینگر ستند چون شراب میچشیدند، ساقیه هرچند که نیافتند آنچه شنیدند امّا در شنیده ببهره رسیدند، سائمه نه شنیدند و نه دیدند امّا هم بی بهره نباشد چون انکار نگزیدند.
شاربه در پیشگاهاند، ساقیه در طلب همراهاند
(۲)
، سائمه موقوف مانده بر درگاهاند، هریکی را بآنچه سزاست میدارد نه نامستحق را زیادت کند نه از سزای سزاواران بکاهد، ذلک هوالفضل الکبیر الذی ذکر الظالم مع السابق.
و قیل : الظالم مع السابق.
و قیل : الظالم هوا لافضل لانّه اراد به من ظلم نفسه لکثرة ما حمّلها من الطاعة.
و قیل : لمّا ذکر بلفظ الایراث ففی المیراث یبدأ بذوی الفرض ثمّ ما یبقی فللعصبة و ان کان صاحب الفرض اضعف استحقاقاً کذلک قال الله عزوجل : «
فمنهم ظالمٌ لنفسه
» فقدّمه علی السابق.
و قیل : الظالم الذی ترک الحرام و المقتصد الذی ترک الشبهة و السابق الذی ترک الفضل فی الجملة.
و قیل : الظالم من له علم الیقین و المقتصد من له عین الیقین و السابق من له حق الیقین.
وقیل : الظالم صاحب المودّة و المقتصد صاحب الخلّة و السابق صاحب المحبّة.
و قیل : الظالم صاحب سخآء و المقتصد صاحب جود و السابق صاحب ایثارٍ.
و قیل : الظالم صاحب خوفٍ و المقتصد صاحب خشیةٍ و السابق صاحب هیبةٍ و قیل : الظالم طالب الدنیا و المقتصد طالب العقبی و السابق طالب المولی
p.196
و قیل : الظالم صاحب تواجدٍ و المقتصد صاحب و جدٍ و السابق صاحب وجودٍ.
و قیل : الظالم صاحب المحاضرة و المقتصد صاحب المکاشفة و السابق صاحب المشاهدة.
و قیل : الظالم یراه فی الاخرة بمقدار ایام الدنیا فی کلّ جمعةٍ مرةً و المقتصد یراه فی کلّ یومٍ مرّةً و السابق غیر محجوبٍ عنه البتّة «
ذلک هوالفضل الکبیر
».
«
جنّات عدنٍ یدخلونها
» ـ لمّا ذکر اصنافهم رتّبها و لمّا ذکر الجنّة ذکر هم علی الجمع فقال : «
جنّات عدنٍ یدخلونها
» نبّه علی انّ دخولهم الجنّة لالاستحقاق بل بفضله و لیس فی الفضل تمییزٌ.
«
وقالوا الحمدلله الذی اذهب عنّا الحزن
» ـ ای جوانمرد! قدر تریاق مار گزیده داند، قدر آتش سوزان پروانه داند، قدر پیراهن
یوسف
،
یعقوب
غمگین داند، او که مغرور سلامت خویش است اگر اورا تریاق دهی قدر آن چه داند؟
جان بلب رسیدهیی باید تا قدر و خطر تریاق بداند، درویشی دل شکسته یی غم خوردهیی اندوه کشیدهیی باید تا قدر این نواخت و عزّ این خطاب بداند که «
الحمدلله الّذی اذهب عنّا الحزن
».
باش تا فردا که آن درویش دل ریش را درحظیرهٴ قدس بر سریر سرور نشانند و آن غلمان و ولدان چاکروار پیش تخت دولت اوسماطین بر کشند، شب محنت بپایان رسیده خورشید سعادت از افق کرامت بر آمده و از حضرت عزّت الطاف کرم روی بدرویش نهاده بزبان ناز و دلال همیگوید بنعت شکر : «
الحمدلله الّذی اذهب عنّا الحزن
».
ای مسکین! این دنیا عالم مجاز است، در عالم مجاز پدید بود که از حقایق چه کشف توان کرد، بر پر پشهیی پیدا بود که چه نقش توان کرد، دنیا زندانست برزندانیان جز حزن و اندوه و حسرت چه نشان توان کرد، روز بازار و هنگام باراین اندهگنان فردا بود که مکنونات لطف و مخزونات غیب از ستر غیرت بیرون آرند نا بسودهٴ دستها و نابر ماسیدهٴ خاطرها و درویش را حوصلهیی دهند فراخ تا قدح قدح بلکه بحربحر شراب رؤیت میکشد و نعرهٴ هل من مزید میزند. الحمدلله وحده.
|
p.195
۱ ـ نسخهٴ الف، آشميدند.
۲ ـ نسخهٴ الف : هامراه اند.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 332 |
|
Del |
36 |
يس |
بيست و دوم |
8 |
p.203
قوله تعالی : «
بسم الله الرّحمن الرّحیم
» اسمٌ عزیزٌ من اشتاق الی القیاه استعذب فیه مایلقاه من بلواه فان طلب مونساً فی دنیاه او عقباه ضلّ من یدعو الّاایاه ـ بنام او که خرد را باو راه نیست و هیچکس از حقیقت جلال او آگاه نیست، بنام او که مفلسانرا جز حضرت او پناه نیست و عاصیانرا جز در گاه او در گاه نیست، بنام او که جهانیانرا چو او پادشاه نیست و در آسمان و زمین جز او الله نیست.
ای خداوندی که دستگیر ـ در ماندگان جز توقیع جلال تو نیست : ای مهربانی که رهنمای متحیّریان جز منشور رحمت تو نیست، ای کریمی که آرام سوختگان جز از حضرت جمال و لطف تو نیست، ای عزیزی که عربدهٴ مستان عشق جز از جام شراب و شربت نوشاگین تونیست، ای لطیفی که انس جان مشتاقان جز در انتظار دیدار و رضای تو نیست، و الله الموفق و المعین.
p.204
گر پای من از عجز طلبکار تو نیست
تاطنّ نبری که دل گرفتار تو نیست
نه زان نایم که جان خریدار تو نیست
خود دیدهٴ ما محرم دیدار تو نیست
قوله تعالی : « یس » ـ گفتهاند که « یس » نام سوره است بدلیل آن خبر که
مصطفی
علیه الصلوة و السلام
فرمود : « انّ الله تعالی قرأ
یس
و
طه
قبل ان خلق آدم بالفی عامٍ فلمّا سمعت الملائکة قالوا طوبی لامّةٍ ینزل علیهم هذا و طوبی لالسنٍ تکلّم بهذا و طوبی لاجوافٍ تحمل هذا » حقّ جل جلاله و تقدّست اسمآؤه پیش از آفرینش
آدم
بدو هزار سال
طه
و
یس
بر خواند، ملائکهٴ ملکوت چون آن بشنیدند گفتند : خنک مران امّتی را که این کلام پاک بایشان فرو آید، خنک مران زبانها را که این خواند، خنک مران سینهها را که صدف این جوهر مکنون بود.
و در خبر است که چون دوستان و مؤمنان دران بوستان سعادت روند و بآن ناز و نعیم بهشت رسند از جناب جبروت ندا آید که از دیگران بسیار شنیدید وقت آن آمد که از ما شنوید فیسمعهم
سورة الفاتحه
و
طه
و
یس
.
مصطفی
علیه الصلوة و السلام
فرمود : « کانّ الناس ام یسمعوا
القرآن
حین سمعوه من فی الرحمن یتلوه علیهم »، گل باید که از درخت خود باز کنی تابوی آن بشرط یابی.
اسمعه ممّن قاله تزدد به
شعفاً فطیب الورد من اغصانه
پس یک قول آنست که « یا انسان »، و این خطاب باصورت و بشریّت
مصطفی
است چنانک جای دیگر فرمود : «
قل انما انا بشرٌ مثلکم
».
از آنجا که انسانیّت و جنسیّت او مشا کل خلق است، و این خطاب با انسان بر وفق آنست و از آنجا که شرف نبوّت است و تخصیص رسالت خطاب با وی اینست که « یا ایّها النبی »، « یا ایّها الرّسول »، و این خطاب که با صورت و بشریّت است از بهر آن رفت تانقاب غیرت سازند و هر نامحرمی را بر جمال و کمال وی اطلاع ندهند، این چنانست که گویند : ارسلانم خوان تا کس به نداند که که ام.
دریغ بود آن چنان حمالی و کمالی که پرماس دیدهٴ
بوجهل
و
عتبه
و
شیبه
گردد « و تریهم ینظرون الیک و هم لایبصرون ».
دیدهٴ
بوجهل
که خیره
p.205
شدهٴ انکارست از وی جز انسانیّت و بشریّت نبیند، دیدهٴ
صدیق
اکبر
باید ز دودهٴ استغفار تا جمال نبوت و کمال رسالت وی ببیند، دیدهٴ
عتبه
و
شیبه
که حجاب افکندهٴ شب ردّ از لست جز نسبت
عبدالمطلب
نبیند، دیدهٴ
صدیق
و
فاروق
باید روشن کردهٴ صبح قبول ازل تا شرف و نواخت
محمد
رسول الله
ببیند.
آری حرم را بنامحرم نمودن شرط نیست، کسی باید محرم شریعت و طریقت شده و گرد منابعت
سید
صلوات الله و سلامه علیه در دیدهٴ طلب وی توتیای حرمت گشته تا اهلیّت آن دارد که آن جمال ببیند.
و قیل : « یس »، الیآء اشارةٌ الی یوم المیثاق ؛ والسین اشارةٌ الی سرّه مع الاحباب فکاّ نه قال بحق یوم المیثاق و بسرّی مع الاحباب و بالقرآن الحکیم « انّک لمن المرسلین،
علی صراطٍ مستقیمٍ
».
قوله : « تنزیل العزیز الرّحیم » ـ این
قرآن
فرو فرستادهٴ خداوندیست که نام وی عزیزست و رحیم، عزیز اوست که دشخوارست دریافتن او، الله تعالی عزیزاست بآن معنی که دریافت وی نیست و افهام و اوهام را رسیدن بکنه جلال وی نیست.
پیر طریقت
گفت : ای نادر یافته یافته و نادیده عیان، ای در نهانی پیدا و در پیدائی نهان، یافت تو روز است که خود بر آید ناگاهان، یاوندهٴ تو نه بشادی پردازد نه باندوهان، بسر بر ما را کاری که از آن عبارت نتوان.
« تنزیل العزیز الرّحیم »، هم عزیز است هم رحیم، عزیز به بیگانان رحیم بمؤمنان، اگر عزیز بود بی رحیم هر گز کس اورا نیابد و اگر رحیم بود بی عزیز همه کس اورا یابد، عزیزست تا کافران در دنیا او را ندانند، رحیم است در عقبی تا مؤمنان او را به بینند.
«
لتنذر قوماً ما انذر آباؤهم فهم غافلون
» ـ غافلان دواند یکی از کاردین غافل و از طلب صلاح خود بیخبر، سر بدنیا در نهاده و مست شهوت گشته و دیدهٴ فکرت و عبرت بر هم نهاده حاصل وی آنست که رب العرة فرمود : «
والذّین هم عن آیاتنا غافلون
،
اولئک مأویهم النّار بما کانوا یکسبون
» وفی الخبر : « عجبت لغافلٍ و لیس بمغفولٍ عنه » دیگر غافلی است پسندیده از کار دنیا و ترتیب معاش غافل، سلطان حقیقت بر باطن وی
p.206
استیلا نموده، درمکاشفهٴ جلال احدیّت چنان مستهلک شده که از خود غائب گشته، نه ازدنیا خبر دارد نه از عقبی، بزبان حال میگوید :
این جهان در دست عقلست آنجهان در دست روح
پای همّت بر قفای هر دو دیه سالار زن
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 333 |
|
Del |
36 |
يس |
بيست و سوم |
8 |
p.218
قوله تعالی. «
انّا نحن نحیی الموتی
» ـ
ارباب معرفت
در احیاءِ موتی معنی دیگر دیدهاند و فهمی دیگر کردهاند گفتند : اشارت است بزنده گردانیدن دلهای اهل غفلت بنور قربت و زنده کردن جانهای اهل هوا و شهوت بنسیم مشاهدت و روح مواصلت، اگر همهٴ جانهای عالمیان ترا بود و نور قربت ترا حیوة طیّبه ندهد مردهٴ زندانی توئی، و اگر هزار سال در خاک بودهیی چون ریحان توحید رحمن در روضهٴ روح تو بود مایهٴ همهٴ زندگانی توئی، عزیز باشد کسی که ناگاه بسر چشمهٴ حیوة رسد و خضر وار دروغسلی بیارد تا حیّ ابد گردد.
پیر طریقت
گفت : الهی! زندگانی همه با یاد تو و شادی همه با یافت تو، و جان آنست که دروشناخت تو، الهی! موجود نفسهای جوانمردانی، حاضر دلهای ذاکرانی، از نزدیکت نشان میدهند و بر تر ازانی، و از دورت میپندازند و نزدیکتر از جانی، ندانم که در جانی یا خود جانی نه اینی نه آنی، جانرا زندگی میباید تو آنی.
«
و نکتب ما قدّموا و آثارهم
» یعنی خطاهم الی المسجد فی ظلم اللیل و وقوفهم علی بساط المناجاة معنا.
وفی الخبر « بشرّ المشّآئین فی اللیل الی المساجد بالنّور التّام یوم القیمة ».
در وقت سحر گاه که بنده از حجرهٴ اندوه خود بیرون آید بقصد مسجد و محراب، و قدم بر بساط مناجات نهد، هر چه در اطراف و اکناف سموات مقرّب بود زبانها بحمد و ثنا بگشایند و از جناب جبروت سرا بسر کأس شراب وصل « انا جلیس
p.219
من ذکرنی » روان گردد، آنساعت آسمان و زمین از غیرت فرو گدازند و در ایراطباق کونین.
بانهای تعطّش از عین شوق بگشایند که « و للارض من کأس الکرام نصیب »، عزیز کسی که آن ساعت بستر و بالین و داع کند و روی بمحراب عبادت نهد و درد خود را مرهم جوید، شریف وقتی که آنست، عزیز ساعتی آنساعت که جالال احدیّت بنعت صمدّیت بساط نزول بیفکند و با تو این خطاب کند که « هل من سائلٍ؟ هل من تائبٍ؟ » ـ هیچ درد زدهیی را سؤالی هست تا جام اجابت در کام اوریزیم؟
هیچ تائبی هست تا مرکب قبول باستقبال ارفرستیم؟ هیچ عاصئی هست تا جریدهٴ اورا توقیع غفران کشیم.
خلیلی هل ابصرتما اوسمعتما
با کرم من مولی تمشی الی عبد؟
«
واضرب لهم مثلاً اصحاب القریة
» خبر میدهد از باز داشتگان عدل ازل، وجاء من اقصی المدینة رجلٌ یسعی » نشان میدهد از بر داشتگان لطف قدم، آن باز داشتگان عدل را داغ قطیعت بر نهاد که « لم یردالله ان یطهّر قلوبهم »، این برداشتگان لطف ازل را بالزام از راه تقوی در کشید که «
والزمهم کلمةالتقوی
»، آن راندهٴ « اخسؤافیها و لاتکلّمون » و این خواندهٴ «
والله یدعوالی دار السلام
».
مقبولان حضرت دیگراند و مطرودان قطیعت دیگر، مقبولان حضرت را میگوید : « اولئک حزب الله الا انّ حزب الله هم المفلحون »، مطرودان قطعیت را میگوید : «
اولئک حزب الشیطان الا ان حزب الشیطان هم الخاسرون
»، کرم و رحمت او مقرعهٴ عزت پیش مر کب دولت حزب الله میزند و چون وچرا نه، جبروت و کبریای او کوس قهر و سیاست در دماغ حزب الشیطان میکوبد و روی سؤال نه، و کس را بر اسرار جلال ذوالجلال اطّلاع نه.
امیر المؤمنین علی
کرّم الله وجهه گوید : یکی را در خاک مینهادم سه بار روی او بجانب قبله کردم هربار روی از قبله بگردانید، پس ندائی شنیدم که ای
علی
دست بدار آنرا که ما ذلیل کردیم تو او را عزیز نتوانی کرد.
کرامت خواندگان و اهانت راندگان همه از درگاه جلال اوست و بارادت و مشیّت اوست «
تعزّمن تشآء و تذلّ من تشآء
».
نشان کرامت بنده آنست که مردوار در آید و جان و دل و روزگار
p.220
فدای دین اسلام کند چنانک آن جوانمرد کرد
حبیب نجار
مؤمن آل یس، تا از حضرت عزّت این خلعت کرامت بدو رسید که : «
ادخل الجنّة
» دوستان او چون بآن عقبهٴ خطرناک رسند بایشان خطاب آید که «
لاتخافوا و لاتحزنوا
»، بازایشانرا بشارت دهند که « وابشروا بالجنّة
».
احمد حنبل
قدس الله روحه در نزع بود بدست اشارت میکرد و بزبان دند نه یی میگفت
عبدالله
پسرش گوش بر دهان او نهاد تا چه شنود، او در خویشتن میگفت : لابعدُ لابعد ـ نه هنوز نه هنوز، پسر گفت ای پدر این چه حالت است؟
گفت ای
عبدالله
وقتی با خطرست بدعا مددی ده اینک
ابلیس
برابر ایستاده و خاک ادبار بر سر میریزد و میگوید : ای
احمد
جان ببردی از زخم ما، و من میگویم : لابعدُ ـ هنوز نه، تا یک نفس مانده جای خطر است نه جای امن.
درخبر میآید که بندهٴ مؤمن چون از این سرای فانی روی بدان منزل بقا نهاد، غسال او را بران تختهٴ چوبین خواباند تا بشوید، از جناب قدم بنعت کرم خطاب آید که از مقرّبان درگاه در نگرید چنانک آن غسال ظاهر او بآب میشوید ما باطن اوبآب رحمت میشوئیم، ساکنان حضرت جبروت گویند : پادشاها ما را خبر کن تا آن چه نور است که از دهان وی شعله میزند؟
گوید که آن نور جلال ماست که از باطن وی بر ظاهر تجلّی میکند.
حبیب نجار
چون بآن مقام دولت رسید او را گفتند : «
ادخل الجنّة
»، ای
حبیب
در رو درین جای ناز دوستان و میعاد راز محبّان و منزل آسایش مشتاقان تاهم طوبی بینی هم زلفی هم حسنی، طوبی عیش بی عتاب است، زلفی ثواب بی حساب است، حسنی دیدار بی حجاب است.
حبیب
چون آن نواخت و کرامت دید گفت : « یالیت قومی یعلمون بما غفرلی ربّی.. »
آرزو کرد که کاشک قوم من دانندی که ما کجا رسیدیم وچه دیدیم.
نواخت حقّ دیدیم و بمغفرت الله رسیدیم.
آنجای که ابرار نشینند نشستیم
صد گونه شراب از کف اقبال چشیدیم
ما را همه مقصودی بخشایش حق بود
المنّة لله که بمقصود رسیدیم
الحمد لولیّه.
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 334 |
|
Del |
36 |
يس |
بيست و سوم |
8 |
p.231
قوله تعالی : «
الم یروا...
» ـ نه نگرند بدیدهٴ سر تا بدایع صنایع بینند؟
نه نگرند بدیدهٴ سرّ تالطایف و ظایف بینند؟
ننگرند بدیدهٴ سر تا آیات آفاق بینند؟
p.232
ننگرند بدیدهٴ سرّ تاآیات انفس بینند؟
ننگرند بدیدهٴ دل تا انوار هدایت بینند؟
ننگرند بدیدهٴ جان تا اسرار عنایت بینند؟
ننگرند بدیدهٴ شهود تا حضرت مشهود بینند؟
ننگرند بدیدهٴ وجد تا رایت وجود بینند؟
ننگرند بدیدهٴ بیخودی تا دوست عیان بینند؟
ننگرند بدیدهٴ فنا تا جهانی بیکران بینند؟!
الا تا کی درین زندان فریب این و آن بینی
یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی
جهانی کاندرو هردل که یابی پادشا یابی
جهانی کاندرو هر جان که بینی شادمان بینی
ای مسکین تاکی در صنایع نگری؟
یکبار در صانع نگر! تاکی ببدایع مشغول باشی؟
یکبار بمبدع مشغول شو! تاکی مرد هردری باشی؟
مرد هردری را هر گز صلاح و فلاح نبود، لاتکن امعة فتهلک.
هزار حصن روئین از جای بر کندن آسان تر ازان بود که مرد هردری را بیک در باز آوردن.
بویزید بسطامی
را حدیث دل پرسیدند، گفتا : دل آن بود که بمقدار یک ذره آرزوی خلق درو نباشد.
«
الم یروا کم اهلکنا قبلهم من القرون انّهم الیهم لایر جعون
» ـ
سلمان فارسی
رضی الله عنه هر گه که بخرابئی بر گذشتی توّقف کردی بزاری بنالیدی و رفتگان آن منزل یاد کردی گفتی : کجا اندایشان که این بنانهادند وازان مسکن ساختند دل بدادند و مال و جان در باختند تا آن غرفه ها بیار استند، چون دل بران نهادند و چون گل بر بار بشکفتند از بار بریختند و درِ گل خفتند.
سل الطّارم العالی الذری عن قطینه
نجامانجا من بوس عیش ولینه
فلمّا استوی فی الملک و استعبدالوری
رسول المنایا تلّه لجبینه
«
وان کلٌّ لمّا جمیعٌ لدینا محضرون
» صفت روز رستا خیز است که دران روز رزمههای نفاق بر گشایند و سر پوشهای زرّاقی از سر آن بر گیرند و گویند : «
فکشفنا
p.233
عنک غطآءک فبصرک الیوم حدیدٌ
».
مدّعیان بی معنی را بینی که زبانهاشان از راه قفا بدر میکشند و لوح معاملات هر کس در رویهاشان میدارند که «
اقرأ کتابک
»، و هر ذرّهیی که بظلم ستده باشند یا از زکاة باز گرفته داغ قهر میگردانند و بر پیشانیهای عوانان خویشتن پرست مینهند.
ای مسکین! آخرنگوئی که تا چند از این مکابرهٴ بر دوام و تاکی ازین شوخی و دلیری فراوان، از حال طفولیّت تا جوانی و برنائی و از جوانی و برنائی تا بکهلی و از کهلی تا بپیری و از پیری تا بکی؟!
«
سبحان الّذی خلق الازواج کلّها..،
» الآیة ـ پاکی و بی عیبی آن خدایرا که در زمین از یک آب و یک خاک و یک هوا این همه عجائب صنع نماید و آیات ورایات قدرت پدید کند، بینا کردن بندگانرا و باز نمودن نشانرا که آنکس که ندیده بود ببیند و آنکس که در نیافته بود در یابد که این کرده را گرد گاری است و این ساخته را سازندهایست و این آراسته را آراینده ایست و رسته را رویانندهیی، هر یکی برهستی الله گواه و بر یگانگی وی نشان، نه گواهی دهنده را خرد ؛ نه نشان دهنده را زبان،
و فی کلّ شیءِ له آیةٌ
تدّل علی انّه واحدٌ
«
وآیةٌ لهم اللیل نسلخ منه النهّار
» ـ بزرگی را پرسیدند که شب فاضل تر یاروز؟
جواب داد که شب فاضلتر که در شب همه آسایش و راحت بود و راحت از بهشت است و در روز همه رنج و دشواری بود اندر طلب معاش و رنج ودشواری از دوزخ است.
و نیز گفت : شب حظّ مخلصان است که عبادت باخلاص کنند ریادران نه، روز حظّ مرایان است.
که عبادت بریا کنند اخلاص دران نه، شب وقت خلوت دوستانست و میعاد آشتی جویان وسلوت مشتاقان و هنگام راز محبّان.
وحی آمد ببعضی انبیا : « کذب من ادّعی محبتی اذا جنّه اللّیل نام عنی الیس کلّ محبّ یحبّ خلوة حییبه ها انامطلّع علیکم اسمع واری ».
و گفتهاند : شب و روز نشان قبض و بسط عارفان است، گهی شب قبض بود ایشانرا و گهی روز بسط، در شب قبض همه فترت و هیبت بینند، در روز بسط همه لطف و رحمت یابند، در شب قبض صرصر قهر آید شواهد جلال نماید بنده بزارد در خواهش آید، در روز
p.234
بسط همه نسیم لطف دمد بوی وصال آرد شواهد جمال نماید بنده بنازد در رامش آید.
پیر طریبت
گفت : گاه گویم که در قبضهٴ دیوم از بس پوشش که میبود، گاه نوری تابد که بشریّت در جنب آن نا پدید شود، نوری و چه نوری که از مهر ازل نشانست و بر سجل زندگانی عنوانست، هم راحت جان و هم عیش جان و هم درد جانست.
هم درد دل منی و هم راحت جان
هم فتنه برانگیزی و هم فتنه نشان
«
والقمر قدّرناه منازل..
» از روی حکمت گفتهاند که زیادت و نقصان ماه از آنست که ماه در ابتدای آفرینش نور او بر کمال بود بخود نظری کرد، عجبی در وی پیدا شد، رب العزة
جبرئیل
را فرمود تا پر خویش بر روی ماه زد و آن نور ازوی بستد
ابن عباس
گفت : آن خطّها که بر روی ماه میبینید، نشان پرّ
جبرئیل
است نور از وی بستد امّا نقش بر جای بماند و نقش کلمهٴ توحید است بر پیشانی ماه نبشته « لااله الاالله محمد رسول الله »، چون نور از ماه بستدند اورا خدمت درگاه منع کردند، ماه ازفرشتگان مدد خواست تا از بهر وی شفاعت کردند گفتند : بار خدایا ماه در خدمت درگاه عزّت خوی کرده هیچ روی آن دارد که یکبارگی او را مهجور نکنی؟
رب العزة شفاعت ایشان قبول کرد و او را دستوری داد تاهر ماهی یکبار سجود کند در شب چهارده، اکنون هرشب که بر آید و بوقت خدمت نزدیکتر میگردد نور وی میافزاید تا شب چهارده که وقت سجود بود نورش بکمال رسد، باز ای چهارده چون در گذرد هر شب در نور وی نقصان میآید که از بساط خدمت دور تر میگردد.
و قیل : شبیه الشمس عبدٌ یکون ابداً فی ضیآءِ معرفته و هو صاحب تمکین غیر متلونٍ اشرقت شمس معرفته من بروج سعادته دآئماً لایأخذه کسوفٌ و لایستره سحابٌ و شبیه القمر عبدٌ یکون احواله فی التنقل و هو صاحب تلوین له من البسط مایر ّقیه الی حدالوصال ثمّ یردّالی الفترة یقع فی القبض ممّاکان به من صفآءِ الحال فیتنا قص ویر جع الی نقصان امره الی ان یرفع قلبه عن وقته ثمّ یجود علیه الحق سبحانه فیو ّفقه لرجوعه عن فترته و افاقته عن سکرته فلایزال تصفو حاله الی ان یقرب من الوصال ویر تقی الی ذروة الکمال فعندذلک یقول بلسان الحال .
p.235
مازلت انزل من و دادک منزلاً
تتحیّر الالباب عند نزوله
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (5) |
| 335 |
|
Del |
36 |
يس |
بيست و سوم |
8 |
p.249
قوله تعالی : «
انّ اصحاب الجنّة الیوم فی شغلٍ فا کهون
» ـ
وکیع بن الجرّاح
گفت : شغل ایشان در بهشت سماع است، همانست که جای دیگر فرمود : «
فهم فی روضةٍ یحبرون
» «
انتم وازواجکم تحبرون
» فهذا الخبر هوالسّماع فی الجنّة، بندهٴ مؤمن در بهشت آرزوی سماع کند، ربّ العزة
اسرافیل
را فرستد تا بر جانب راست وی بیستد و
قرآن
خواندن گیرد،
داود
برچپ وی بایستد
زبور
خواندن گیرد، بنده سماع همی کند تا وقت وی خوش گردد، جان وی فرا سماع آید، دل وی فرانشاط آید، سرّ وی فراکار آید، از تن زبان ماند و بس، از دل نشان ماند و بس، از جان عیان ماند و بس، تن در وجد و اله شود، دل در شهود مستهلک شود، جان در وجود مستغرق گردد، دیده آرزوی دیدار ذوالجلال کند، دل آرزوی شراب طهور کند، جان آرزوی سماع حق کند، رب العزة
p.250
پردهٴ جلال بر دارد، دیدار بنماید، بنده را بجام شراب بنوازد،
طه
و
یس
خواندن گیرد جان بنده آنگه بحقیقت در سماع آید.
ای جوانمرد! از تن سماع نیاید که دربند برتری است، از دل سماع نیاید که رهگذری است، سماع ؛ سماع جانست که نه ایدری است.
تن سماع نکند که از خود بدرد است، دل سماع نکند که روز گرد است، جان سماع کند که فرد را فرداست.
جویندهٴ تو همچو تو فردی باید
آزاد ز هر علّت و دردی باید
و گفتهاند : شغل بهشتیان ده چیز است : ملکی که در و عزل نه، جوانئی که با اوپیری نه، صحتی بر دوام که با او بیماری نه، عزّی پیوسته که با او ذلّ نه، راحتی که با او شدّت نه، نعمتی که با اومحنت نه، بقائی که با او فنا نه، حیوتی که بااو مرک نه، رضائی که با او سخط نه، انسی که با او وحشت نه.
پیر طریقت
گفت : این شغل عامّه مؤمنان است که
مصطفی
(ص)
درحق ایشان گفته : « اکثر اهل الجنّة البته ».
امّا مقرّبان مملکت و خواصّ حضرت مشاهدت از مطالعهٴ شهود و استغراق وجود یک لحظه با نعیم بهشت نپردازند، بزبان حال همی گویند :
روزی که مراوصل تو در چنگ آید
از حال بهشتیان مرا ننگ آید
چون خلایق از عرصات قیامت بروند، ایشان بر جای بمانند و نروند، فرمان آید که شما نیز ببهشت روید و ناز و نعیم بهشت بینید، گویند کجا رویم که آنچه مقصود است مارا خود اینجا حاضر است
پیر بوعلی سیاه
گفت : اورا کسانیاند که اگر یک لحظه شان بی او میباید بود ؛ زهره هاشان آب گردد، اوصالشان بندبند از هم جدا شود.
امیر المؤمنین علی
(ع)
فرمود : « لوحجبت عنع ساعةً لمتّ ».
«
لهم فیها فا کهةٌ ولهم مایدّعون
،
سلامُ قولاً من ربّ ٍرحیم
» ـ سلام خداوند کریم ببندهٴ ضعیف دو ضرب است : یکی بسفیر و واسطه، یکی بی سفیر و بیواسطه.
امّا آنچه بواسطه است اوّل سلام
مصطفی
است، و ذلک فی قوله : «
و اذا جآءک الّذین یؤمنون بآیاتنا فقل سلامٌ علیکم
» ای
محمد
چون مؤمنان بر تو آیند و نواخت ما طلبند، تو
p.251
بنیابت ما برایشان سلام کن و بگوی : «
کتب ربّکم علی نفسه الرّحمة
»، باز چون روز گار حیوة بنده برسد و برید مرک در رسد دران دم زدن بازپسین ملک الموت را فرمان آید که تو برید حضرت مائی و در گاه مائی بفرمان ما قبض روح بنده همی کنی، نخست او را شربت شادی ده و مرهمی بر دل خستهٴ وی نه بروی سلام کن و نعمت بر وی تمام کن.
اینست که رب العزة فرمود : «
تحیّتهم یوم یلقونه سلامٌ و اعدّلهم اجراً کریماً
».
آن فرشتگان دیگر که اعوان ملک الموتاند چون آن نواخت و کرامت بینند، همه گویند : «
سلامُ علیکم ادخلوا الجنّة بما کنتم تعملون
».
ای بندهٴ مؤمن بخوش دلی و دیعت جان تسلیم کردی نوشت باد و سلام و درود مرترا باد از سرای حکم قدم در ساحت بهشت نه که کارکار تست و دولت دولت تو.
وازان پس چون از حساب و کتاب و دیوان قیامت فارغ شود بدر بهشت رسد، رضوان او را استقبال کند گوید : «
سلامٌ علیکم طبتم فاد خلوها خالدین
» ـ سلام و درود بر شما خوش گشتید و خوش آمدید و پاک زندگی کردید، اکنون در روید درین سرای جاودان و ناز و نعیم بیکران وازان پس که در بهشت اندر غرفهٴ خویش آرام گیرد، فرستادگان ملک آیند و او را مژده دهند و سلام رسانند گویند : « سلامٌ علیکم بماصبر تم فنعم عقبی الدّار ».
چون گوش بنده از شنیدن سلام واسطه پر شود و از درود فرشتگان سیر گردد، آرزوی دیدار و کلام و سلام حق کند گوید بزبان افتقار در حالت انکسار بر بساط انبساط که : ای معدن ناز من نیاز من تا کی؟
ای شغل جان من این شغل جان من تا کی؟
ای هم راز دل من این انتظار دل من تا کی؟
ای ساقی سرّ من این تشنگی من تا کی؟
از مشهود جان من این خبر پرسیدن من تا کی؟
خداوندا! موجود دل عارفانی، در ذکر یگانه، آرزوی جان مشتاقانی، در وجود یگانه، هیچ روی آن دارد خداوندا که دیدار بنمائی و خود سلام کنی برین بنده.
فیتجلّی الله عزّوجلّ ویقول : « سلامٌ علیکم یا اهل الجنّة » فذلک قوله : «
سلامٌ قولاً من ربّ ٍرحیم
».
قوله تعالی : «
الیوم نختم علی افواههم..
» الآیة ـ گفتهاند : همچنان که اندام دشمن گواهی دهد بر دشمن بر کردههای بد ؛ اندام دوست هم گواهی دهد دوست را بر
p.252
کردههای نیک.
در آثار آوردهاند که بندهٴ مؤمن را خطاب آید که چه آوردی؟ بنده شرم دارد که گوید چندین نماز و چندین صدقات و خیرات.
ربّ العزّة دست وی بسخن آرد تا گوید : چندین صدقه داد، پای وی گوید : چندین نماز کرد، انگشتان وی گواهی دهند بر تسبیحات و تهلیلات.
قال
النبی (ص)
لبعض النّسآء : « علیکنّ بالتسبیح و التهلیل و اعقدن بالانافل فانهنّ مسئولات مستنطقات ».
آن یکتا موی مژگان چشم بنده را گواهی دهد، یقول الله تعالی : « تکلّمی یا شعرة جفن عین عبدی فا حتجّی عن عبدی » ـ ای موی مژگان چشم بندهٴ مّؤمن من بیار حجّت از بهر بندهٴ من، گوید : بار خدایا گواهی دهم که از بیم عقوبت تو و در آرزوی دیدار تو بسیار گریست، الله گوید : راست میگوئی و من میدیدم، آنگه گوید : این بنده را بگواهی یک تا موی آمرزیدم و منادی ندا کند هذا عتیق الله بشعرة، ابن سخن گفتن اندامهای بنده ازان غیبهاست که بر خرد آدمی پوشیده است و بر خواست الله حوالت است و در توان وی آنرا جای است، نادریافته پذیرفته و آنرا گردن نهاده، و هم ازین باب است که فردا زمین بر بنده گواهی بر کردار وی دهد،
و ذلک فی قوله : «
یومئذٍ تحدّث اخبارها
» ای ـ تشهد علی کلّ عبد وامةٍ بما عمل علی ظهر ها و هم ازین باب است که الله در
قرآن
دوزخ را خشم گفت «
تکاد تمیّز من الغیظ
»، و آسمان و زمین که الله را پاسخ داد : «
قالتا اتینا طآئعین
»، همچنین تسبیح جمادات و چیزها که جان ندارد چون صحرا و کوه و دریا و درختان و باد و باران و امثال آن ؛ این همه آنست که عقل مینپذیرد و دل ازان میشورد و دین آنرا میپذیرد و الله آنرا گواهی میدهد مؤمنان بجان و دل قبول میکنند و نا دریافته میپذیرند کماقال تعالی : «
امرنالسلم لربّ العالمین
».
قوله : «
و من نعمّره ننکّسه فی الخلق
» ـ این آیت بندگانرا تنبیهی است عظیم و بیدار کردن ایشان از خواب غفلت، یعنی که خود را دریا بید و روزگار جوانی و قوّت بغنیمت دارید و عمل کنید پیش از ان که نتوانید. قال
النبی (ص)
: « اغتنم خمساً قبل خمسٍ: شبابک قبل هرمک و صحّتک قبل سقمک و غناک قبل فقرک وحیوتک قبل
p.253
موتک و فراغک قبل شغلک ».
پس اگر روزگار جوانی ضایع کند و در عمل تقصیر کند بر سر پیری و عجز عذری باز خواهد هم نیکو بود.
قال
النبی (ص)
: « اذابلغ الرّجل تسعین سنةً غفر الله له ما تقدم من ذنبه و ماتأخر و کتب اسیر الله فی الارض و شفع فی اهل بیته، واذا بلغ مائةسنة استحیی الله عزّوجلّ منه ان یحاسبه ».
«
و ما علّمناه الشعر و ماینبغی له ان هو الّاذکرٌ و قرآنٌ مبینٌ » ـ اشارت آیت آنست که این
قرآن
نه براوزان اشعار عرب است نه مشابه سخن آفریدگان، معجزهٴ
مصطفی
است و برهان نبوّت و رسالت وی، هر پیغامبری که آمد برهان نبوّت وی از راه دیدهها درآمد و برهان نبوّت
محمد عربی
از راه دلها درآمد، هر پیغامبری را معجزهیی ظاهر دادند : معجزهٴ
ابراهیم
آتش بود که ویرا نسوخت و همچون بستان گشت، معجزهٴ
موسی
عصاوید بیضا بود، معجزهٴ
عیسی
احیاءِ موتی بود، اینهمه ظاهر بود محل اطّلاع دیدهها، معجزهٴ
مصطفی عربی
بوستان دوستان باصفوت بود، گلستان مستان شربت محبّت بود «
بل هوآیاتٌ بیّناتٌ فی صدور الّذین اوتوا العلم
»، بلی
مصطفی
را معجزات بسیار بود که محلّ اطّلاع دیدهها بود چون انشقاق قمر و تسبیح حجر و کلام ذئب واسلام ضبّ و غیر آن.
امّا مقصود آنست که
موسی
تحدّی بعصا کرد،
عیسی
تحدّی باحیاءِ موتی کرد،
مصطفی
صلوات الله و سلامه علیه تحدّی بکلام الله کرد : «
فأتوا بسورةٍ من مثله
»، عصای
موسی
هرچند که درو صنعت رّبانی تعبیه بود از درخت عوسج بود، و دم
عیسی
هر چند که درو لطف الهی تعبیه بود امّا و دیعت سینهٴ بشر بود، ای
محمد
تو که میروی دمی و چوبی با خود مبر، چوب بابت خران باشد و دم نصیب بیماران، تو صفت قدیم ما
قرآن مجید
ما با خود ببر تا معجزهٴ تو صفت ما بود نه صفت بشر.
کافران چون عاجز ماندند از مثل این
قرآن
آوردن، زبان طعن درو کشیدند یکی میگفت : «
سحرٌ مستمرّ ٌ
» دیگری میگفت : « اساطبر الاوّلین، ان هذا الّا افکُ افتریه » و
مصطفی
را شاعر خواندند و ساحر و کاذب تارب العزة تسکین دل وی آیت فرستاد که : «
فلایحزنک قولهم
» ای ـ تکذیبهم واذاهم ـ ای
محمد
نباید که سخن بیگانگان
p.254
و دشمنان ترا اندهگن دارد، اگر ایشان ترا دروغ زن میدارند و بنبوّت تو گواهی میندهند ترا چه زیان وچه باک.
من که خداوندم ترا گواهی میدهم که
محمدٌ رسول الله
اگر ایشان ترا بطعن میگویند اجیر و فقیر است، من میگویم بشیرونذیر است، اگر ایشان میگویند یتیم و صنبور
(۱)
است، من میگویم شفا و رحمت و نور است.
ای
محمد
از گفتار دشمنان چرا اندهگن شوی.
ترا این شادی نه بس که همه عالم مرا میستانید و من ترا میستایم «
یا ایّها
النبیّ
انّا ارسلناک شاهداً و مبشرّاً و نذیراً
» الآیة همه عالم ثنای من میگوید و من ثنای تو میگویم که « انّ الله و ملئکته یصلّون علی
النبی
» همه رضای من میجویند و من رضای تو میجویم که «
ولسوف یعطیک رّبک فترضی
» همه عالم قسم بمن یاد میکنند و من قسم بتو یاد میکنم که «
لعمرک
»، بر پیشانی عرش نبشته : «
محمدٌ رسول الله
»، بر کرسی نبشته
: «
محمدٌ
حبیب الله
»، برلوح نبشته
: «
محمدٌ
صفیّ الله
»، بر لوای حمد نبشته
: «
محمد
خیرة الله
».
ای
محمد
اینجهانی وان جهانی نیستی
لاجرم اینجا نداری صدر و آنجا متّکا
هر کجا گام تو آمد افتخار آرد زمین
هر کجا گام تو آمد انقیاد آرد سما
والضّحی میخوان و میدان قصد آن چندان حسود
والضّحی میخوان و می بین شکر آن چندان عطا
|
p.254
۱ ـ الصنبور : مرد فرد بی برادر و فرزند و ضعيف و خوار و بی مونس و بی يار و منه الحديث : کانت قريش تقول ان محمداً صنبور، ای ـ لاولد له ولا اخ. ( منتهی الارب )
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 336 |
|
Del |
37 |
الصافات |
بيست و سوم |
8 |
p.262
قوله : «
بسم الله
» اسمٌ عزیزٌ شفیع المذنبین جوده، بلآءالمهیمین مقصوده، ضیاء الموحدین عهوده، سلوةالمحزونین ذکره، حرفةالمستمیحین شکره، کلمة عزیزة عزّ لسان ذکرها، و اعزّ منه روح احبّها، واعزّ منه سرّ ٌشهدها، لیس کل من قصدها وجدها، ولا کلّ من وجدها بقی معها.
بنام او که روح دلها مهر او، آیین زبانها ذکر او ؛ بنام او که سور گوشها گفتار او، نور چشمها دیدار او بنام او که میعاد نواختها ضمان او، آسایش جانها عیان او.
بنام او که منزل جوانمردان کوی او، مقصود عارفان گفت و گوی او، نسیم او وصل دمان از بوی او.
p.263
بوی تو باد سحر گه بمن آرد صنما
بندهٴ باد سحر گه زپی بوی توام.
خداوندا! عظیم شأنی و همیشه مهر بانی، قدیم احسان و روشن برهانی، هم نهانی هم عیانی، از دیدهها نهانی و جانها را عیانی، نه بچیزی مانی تا گویم که چنانی، آنی که خود گفتی و چنانک خود گفتی آنی.
رفیع القدر فی عزّالمکان
کریم القول فی لطف البیان
قوله : «
والصافات صفّا
» ـ خداوندان تحقیق سخن گفتهاند تا این صفّهای فریشتگان کدام است، قومی گفتند : مرادباین جمله صفّهای فریشتگان است که عالم علوی بایشان آراسته و هفت آسمان بایشان منّور گشته، در هر آسمان از ایشان صنفی و در هر زمرهٴ از ایشان وصفی : بعضی در مقام خدمت در شعار حرمت، بعضی در مقام هیبت در دثار مراقبت، بعضی در حالت مجاهدت در تنسم ارواح مشاهدت.
بعضی در جذب عشقی با دوست در ناز، بعضی در سوق شوقی با حق در راز، بعضی در مهرهٴ مهری از فراق در گداز. زجل تسبیح ایشان گوش فلک را کر گردانیده، تسبیح و تقدیس ایشان عالم قدس را معنبر کرده، شعلهٴ الفاس ایشان ساحت عرش را منّور کرده، همه در فضآءِ عُلی در ریاض رضا نشسته، همه بر در گاه عزّت در حجب هیبت کمر بسته.
در عبادت ایشان قصور نه، در طاعت ایشان حسور نه، در خدمت ایشان فتور نه، « لایعصون الله ما امرهم و یفعلون ما یؤمرون ».
قومی گفتند : مراد باین صفهای فریشتگان بیت المعمور است علی الخصوص که در آسمان چهارماند چنانک آدمیان اندرین مرکز غبرا هر سال روزی خانهٴ کعبه را زیارت کنند.
سیّد مملکت
کدخدای شریعت
صدر انبیا و رسل
صلوات الله و سلامه علیه گفت : شب قرب و کرامت شب زلفت و الفت شب معراج که مادرین گلشن بلند خرام کردیم، چون بآسمان چهارم رسیدیم بزیارت بیت المعمور رفتیم، اند هزار مقرّب دیدیم در جانب بیت المعمور همه از شربت وصل مست و مخمور از راست همی آمدند و طواف همی کردند و لبّیک میگفتند و بجانب چپ همی گذشتند گفتی عدد ایشان از عدد اختران فزونست و از شمار برک درختان زیادت، نه وهم ما شمار ایشان دانست، نه فهم
p.264
ما عدد ایشان دریافت، گفتم : ای
جبرئیل
ایشان که اند و از کجا میآیند.
جبرئیل
گفت : ای
سید
«
وما یعلم جنود رّبک الّاهو
»
پنجاه هزار سالت تا همچنین میبینم یک ساعت ایشان را آرام نه، هزاران از این جانب میآیند و میگذرند، نه آنها که میآیند پیش ازین دیدهام، و نه آنان که گذشتهاند هر گز دیگرشان باز بینم، ندانم که از کجا آیند ندانم تا از کجا شوند، نه بدایت حال ایشان دانم نه نهایت کار ایشان شناسم.
آری دوست! عجب کاری و طُرفه حالی که اینست.
آسمانیانرا روی فراسنگی و زمینیان را روی فراسنگی، بدست عاشقان بیچاره چیست جز تک وپوی، هزار شادی ببقای آن جوانمردان باد که جز از روی معشوق نسازند و جز با دوست مهرهٴ مهر نبازند.
یا من الی وجهه حجّی و معتمری
ان حجّ قومٌ الی تربٍ و احجار
لبّیک لبّیک عن قربٍ و عن بعدٍ
سرّاً بسرّ ٍو اضماراً باضمار
این جهان با آن جهان و هرچه هست
عاشقان را روی معشوق است و بس
گر نباشد قبلهٴ عالم مرا
قبلهٴ من کوی معشوق است و بس
«
انّ الهکم لواحدٌ
» ـ قسم بدین صفّها یاد کرد که خداوند شما یکی است، درذات یکتا، و در قدر بی نظیر، و در صفات بی همتا، نه او را بکس حاجت، نه کس را برو حجت.
ای
سید
! من دانم که آن کافر ملحدمرا بسو گند باور ندارد و آن مؤمن موحّد بی سو گند باور دارد، سو گند یاد کنم تأکید و تأیید و تمهید را، تعریف و تشریف را، تا دوست میشنود بجان مینازد، دشمن میشنود بدل میگدازد.
« ربّ السمّوات و الارض و مابینهما و ربّ المشرق » ـ خداست که هفت آسمان و هفت زمین را آفرید گارونگه دار است، مصوّر هر صورت و مزیّن هر نگارست، بی شریک و بی شبیه و بی نظیر و بی یارست، بادوستان و فادارو مؤمنان را دوست دارست، « الله ولیّ الّذین آمنوا » با عارفان کریم و با بندگان لطیف و نیکو کارست.
«
الله لطیفٌ بعباده
» ـ از روی اشارت میگوید آفرید گار بی علّت منم، کرد گار بی آلت منم، قهّار بی حیلت منم، غفّار بی مهلت منم، ستّار هرزلّت منم، بیافرینم تا قدرت
p.265
بینی، دوزخ بنمایم تا عقوبت بینی، برصراط نگه دارم تا عنایت بینی، گناهت بیامرزم تا فضل و رحمت بینی، بجنّت رسانم تا کرامت بینی، بر تخت نشانم تاعزّت بینی، شراب دهم تالذّت بینی، سلام کنم تا تحیّت بینی، جلال جلال بر دارم تا لقا و رؤیت بینی.
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 337 |
|
Del |
37 |
الصافات |
بيست و سوم |
8 |
p.278
قوله تعالی : «
وقفوهم انهم مسؤلون
» ـ قومی را سؤال از روی عتاب بود، قومی را سؤال سبب عذاب بود، ایشانرا که اهل عذاباند بر پل صراط بدارند علی رؤس الاشهاد، ازیشان سؤال کنند و الله جلّ جلاله باایشان بخشم، ایشانرا گویند : امروز حکم شما با شما افکندیم «
کفی بنفسک الیوم علیک حسیباً
»، جریدهٴ سیاه و کردار بدایشان بر روی ایشان دارند، گویند کسی را که عمل وی این بود، جزای او چه بود.
بناکام گویند : جزآءه النّار، پس نداآید که ادخلوها بحکمکم.
آوردهاند که
فرعون
چون دعوی خدائی کرد و گفت : انا ربکم الاعلی »
جبرئیل
آمد براه وی بصورت بشر و از وی پرسید که : چگوئی خواجهیی را که غلام خود بر کشد و اورا مال و جاه و نعمت دهد و بر دیگران سرور و مهتر گرداند، آنگه غلام خواهد که بر خواجهٴ خویش نیز مهتر باشد، جزای وی چه بود.
فرعون
گفت. جزای وی آنست که او را بآب غرق کنند تا دیگران بوی عبرت گیرند.
از حضرت عزّت فرمان آمد که ای
جبرئیل
این فتوی یاد دار تا آنروز که او را بدریا در کشیم و بحکم فتوی
p.279
وی او را غرق کنیم.
امّا قومی که سؤال ایشان از روی عتاب رودونه سبب عذاب بود ؛ مؤمنان اندباعتقاد، موحدّاناند بمهر دل و صدق محبّت، امّا گنهکاراناند و مقصّران در عمل.
ازیشان سؤال کند حق جلّ جلاله، لکن از خلق بپوشد عیب ایشان، گناه بایاد ایشان دهد، لکن عفو و مغفرت ازیشان باز نگیرد و سؤال ایشان در خلوت کند و فی الخبر الصّحیح « انّ الله عزّ وجلّ یدنی المؤمن فیضع علیه کنفه ویستره فیقول : اتعرف ذنب کذا؟ اتعرف ذنب کذا.
فیقول : نعم ای ربّ حتی قرره بذنوبه و رأی فی نفسه انّه هلک، قال : سترتها علیک فی الدّنیا و انا اغفر هالک الیوم.
بو عثمان حیری
قدّس الله روحه وقتی در محبّت سخن میگفت، جوانی بر خاست گفت : کیف السّبیل الی محبّته چکنم تا بدوستی اورسم.
بو عثمان
گفت : تترک مخالفته، ـ بترک مخالفت اوبگوی تا بدوستی او رسی.
جوان گفت : کیف ادّعی محبّته ولم اترک مخالفته.
از من کی دعوی دوستی درست آید و قدم از راه مخالفت باز نکشیدهام.
آنگه بر خاست نعرهیی همی کشید و همی گریست.
بو عثمان
گفت : صادقٌ فی حبّه مقصّرٌ فی حقّه ـ بظاهر از جملهٴ مقصّران است، بباطن در زمرهٴ دوستان است.
ای جوانمرد! اگر چنان است که در جهد و در عمل تقصیر داری، دران کوش که در صدق محبّت و درد شوق تقصیر نباشد که صدق محبّت تقصیر عمل را جبر کند، اما توفیر عمل تقصیر محبّت را جبرانکند.
آن فرشتگان که معایب آدمیان بر شمردند، ایشانرا گفت : «
انّی اعلم مالا تعلمون
» ای فریشتگان بجفای عمل ایشان چه نگرید، بصفای علم مانگرید ؛ ای
ابلیس
، بحماءِ مسنون چه نگری، بخلعت صفت مانگر، اگر بر دوستان ما زلّتی رود و نقد معاملت ایشان بمعصیت مغشوش گردد، بوتهٴ توبه با ایشان برابر میداریم که «
التّائبون العابدون
»
حکمت زلّت آنست که تا بنده از زلّت بخود مینگرد، افتقار میآرد و از طاعت بما مینگرد، افتخار میآرد، و بنده باید که پیوسته میان افتقار و افتخار روان بود، میان خوف ورجا گردان بود، در خوف میزارد کفّارت
p.280
گناهان را، در رجامی نازد یافت نعیم جاودان را.
پیر طریقت
از اینجا گفت : برخبر همی رفتم جویان یقین، خوف مایه و رجاقرین، مقصود از من نهان و من کوشندهٴ دین، ناگاه برق تجلّی تافت از کمین، ازظنّ چنان روز بینند و از دوست چنین.
کسی را که این حال بود و روش وی برین صفت بود، سرانجام کار و ثمرهٴ روز گار وی آن بود که ربّ العزّة فرمود : «
اولئک لهم رزقٌ معلومٌ فواکه
»، لهم فی الجنّة رزقٌ معلومٌ لابشار هم فی اوقاتٍ معیّنةٍ بکرةً و عشیّاً، و لهم رزقٌ معلومٌ لاسرار هم فی کلّ وقتٍ.
یحیی معاذ
را پرسیدند که : هل یقبل الحبیب بوجهه علی الحبیب.
فقال : و هل یصرف الحبیب وجهه عن الحبیب.
گفتند هر گز بود که دوست روی بدوست آرد؟ گفت و خود کی بود که دوست روی از دوست بگرداند؟.
هزار جان فدای آن جوانمرد باد که رمز عشق بداند.
او جلّ جلاله کسانی را که طوق محبّت در گردن دارند در حجر فضل و مهد عهد و قبّهٴ قربت ؛ تربیت میدهد، فیکا شفهم بذاته و یخاطبهم بصفاته.
عرش در صفت رفعت است، او را رفعت بس. کرسی در نعت عظمت است، او را عظمت بس.
آسمانرا آرایش و زینت است، او را آرایش و زینت بس.
نفس را دعوی انّیت است، او را دعوی انّیت بس.
امّا دلی که رفعت عرش ندارد، عظمت کرسی ندارد، زینت آسمان و بسطت زمین ندارد، دعوی هستی و انّیت ندارد، همه انکسار و افتقار دارد.
فضل و رحمت ما او رابس «
قل بفضل الله وبر حمته فبذلک فلیفرحوا
».
قوله : ـ «
لمثل هذا فلیعمل العاملون
» ـ اگر مؤمنانرا سزاست که برامید ناز و نعیم بهشت و دیدار غلمان و ولدان گویند : «
لمثل هذا فلیعمل العاملون
» ؛ پس عارفان سزا تراند که بر امید دیدار جلال احدیّت و یافت حقایق قربت و تباشیر و صلت، دیده و دل فدا کنند و جان د روان در این بشارت نثار کنند.
علی مثل سلمی یقتل المرء نفسه
وان بات من سلمی علی الیأس طاویا
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 338 |
|
Del |
37 |
الصافات |
بيست و سوم |
8 |
p.298
قوله تعالی : « و انّ من شیعته ل
ابراهیم
،
اذجآء ربه بقلبٍ سلیم
» ــ
ابرهیم
از شیعت
نوح
بود ، در اصول توحید اگر چه مختلف بودند، در فروع دین و شرعیات و در شرایع جمله انبیا اصول دین و توحید یكسانست در ان اختلاف نه، همانستنت كه فرمود تعالی تقدس : «
شرع لكم من الدین ما وصی به نوحاً. . .
» الآیة.
اختلافی كه هست در شرایع و احكام است و آن اختلاف رحمت است از خداوند جل جلاله بر خلق تا كار دین بر خلق تنك نباشد «
یریدالله بكم الیسر ولایرید بكم العسر
» ، و مثل ایشان چون قومی است كه روی بمنزلی دارند هر یكی براهی میروند و آخر منزل یكی، راه بود نزدیك تر و راه بود دور تر، هیچ راه بسعادت آخرت نزدیكتر از راه
مصطفی
(ص)
و شریعت وی نیست، از ینجاست كه شریعت وی ناسخ شرعها آمد و عقدوی فاسخ عقدها آمد، شرعی منزل نه محدث، وعقدی مبرم نه مختل، شرعی مقدّس نه مهوّس، و عقدی مؤیّد نه موّقت، شرعی معلوم نه مجهول ،و عقدی مبسوط نه مقصور، شرعی كه از روشنی چون آفتاب روزست و دوستانرا عظیم دل افروزست.
مصطفی
(ص)
فرمود : « كیف انتم اذا كنتم من دینكم فی مثل القمر لیلةالبدر و لایبصره منكم الاالبصیر ».
«
اذ جآء ربه بقلبٍ سلیم
» ــ
ابرهیم
روی نهاد بدرگاه رب اعزّة بدلی سلیم بی هیچ آفت و بی هیچ فتنه،از علائق رسته و از حظّ نفس خویش واپرداخته، همانست كه فرمود : «
انی ذاهبٌ الی ربی
» ذهابه فی الله اوجب ذهابه الیه.
در كار الله نیك برفت تا در راه الله راست رفت، حق تعالی
ابراهیم
را فرمود : «
انی ذاهبٌ الی ربی
» اخبارست از قول
p.299
او،
موسی
را گفت : «
جآء موسی لمیقاتنا
» اخبارست از صفت او،
مصطفی
را فرمود : «
اسرای بعبده
» از صفت خود اخبارست در حقّ او.
ابراهیم
در مقام تفرقت بود،
موسی
در عین جمع بود،
مصطفی
در جمع جمع بود.
نشان تفرقت
ابراهیم
«
انی و جهت و جهی للّذی فطر السموات والارض
» ، نشان جمع
موسی
«
و فرّبناه نجیّا
» ، نشان جمع جمع
مصطفی
علیه الصلوة و السلام
«
دنا فتدلّی
» .
بر ذوق
اهل معرفت
«
انی ذاهبٌ الی ربی
» اشارت است با نقطاع بنده، و معنی انقطاع با حق بریدن است دربدایت بجهد و در نهایت بكلّ در بدایت تن در سعی و زبان در ذكر و عمر در جهد ، و در نهایت با خلق عاریت و با خود بیگانه وز تعلّق آسوده ،صد سال آفتاب از مشرق بر آید و بمغرب فرو شود تا منقطعی را دیدهٴ آن دهند كه مقام خلق از مقام خق باز شناسد و بدایت از نهایت بازداند.
واسطی
گفت :
خلیل
از خلق بحق میشد و
حبیب
از حقّ بخلق می آمد ، او كه از خلق بحق شود حق را بدلیل شناسد و او كه از حق بخلق آید دلیل را بحق شناسد، نه بینی كه
خلیل
از راه دلیل در آمد بهر دلیلی كه میرسید در وهمی آویخت كه « هذاربی » و این بدایت حال وی بود چون بنهایت رسید جمال توحید بدیدهٴ عیان بدید گفت : «
انی ذاهبٌ الی ربی سیهدین
» .
پیر طریقت
گفت : الهی! او كه حق را بدلیل جوید ببیم و طمع پرستد ، و او كه حق را باحسان دوست دارد روزمحنت بر گردد ، و او كه حق را بخویشتن جوید نا یافته یافته پندارد.
الهی! عارف ترا بنور تو میداند از شعاع وجود عبارت نمی تواند، در آتش مهر میسوزد و از نار باز نمیپردازد.
«
فلمّا بلع معه السّعی
» ــ
اسماعیل
كودكی روز به روز افزون بود، كریم بر آمده و عزیز برخاسته سلالهٴ خلت بود وصدف درّ
محمد مرسل
بود، گوشهٴ دل
خلیل
در و آویخت، بچشم استحسان درونگرست، از در گاه عزت عتاب آمد كه ای
خلیل
ما ترا ازبت آزری نگه داشتیم تا دل دربند عشق اسماعیلی كنی ؟
هر چه حجاب راه خلت باشد چه بت آزری و چه روی اسماعیلی.
بهر چه از راه باز افتی چه كفر آن حرف و چه ایمان
بهر چه از دوست وامانی چه زشت آن نقش و چه زیبا
p.300
ای
خلیل
دعوی دوستی ما كردی ومریدوار در راه ارادات آمدی كه : «
انی وجّهت وجهی للّذی فطرالسموات والارض
»، از خلایق و علایق بیزار گرفتی که «
انهم عدوّ ٌ لی الا رب العالمین
» ، اكنون آمدی و دلی كه بر محبت جلال و جمال ما وقف است فا
(۱)
او پرداختی و مهر مهر برونهادی، قرّ به لی قرباناً وانقطع الیّ انقطاعاً ــ خیز او را قربان كن ؛ ورمارا میخواهی درد خود را درمان كن.
تا دل ز علایقت یگانه نشود
یك تیر تراسوی نشانه نشود
تا هر دو جهانت از میانه نشود
كشتی بسلامت بكرانه نشود
پیران طریقت
مریدان را در ابتدای ارادت از دیده فروگیرند تا در هیچ چیز ننگرند برای آنكه هر چه بیرون نگرند آن چیز و بال ایشان گردد و مایهٴ محنت.
یعقوب
روزی بدیدهٴ استحسان در جمال
یوسف
نگرست، ببین كه چه محنت كشید و چون مبتلا گشت بفراق
یوسف
!
مصطفی
(ص)
روزی فرمود : من
عایشه
را دوست دارم،كشید آنچه كشید و دید آنچه دید از گفتار و افك منافقان!
خلیل
را همین حال افتاد، گوشهٴ دل بمهر
اسماعیل
داد، هم خود ببلا افتاد و هم
اسماعیل
را بمحنت افكند.
چون قصهٴ خواب باوی بگفت كه «
انی اری فی المنام انی اذبحك
»
اسماعیل
خود رشید بود، كریم طبع و نیكو خلق، جواب داد كه : «
یا ابت افعل ماتؤمر ستجدنی ان شآء الله من الصّابرین
» ــ ای پدر آنچه فرمودهاند بجای آر، راه خلّت تو پاك باید وپسندیده، ما را گوخواه سرباش و خواه مباش.
سخن گفتهاند تا از یشان هر دو كدام سخی تر بود، او كه فرزندمی فدا كرد یا او كه جان و تن فدا كرد؟
ابراهیم
گفت : كار من عجب تر كه فرزند عزیز می فدا كنم،
اسماعیل
گفت : سخاوت من عظیم تر كه جان عزیز و تن نفیس می فدا كنم، ابراهیم گفت : ترا دردیك ساعته بیش نبود، و مرا در هر نفسی دردی بود، و در هر لحظهیی اندوهی كه بدست خویش فرزند خویش كشته باشم، چنانستی كه رب العرة گفتی : من از شما هر دو جواد ترم و كریم تر كه نا كشته بكشته برداشتم و ناخواسته فدا فرستادم «
وفدیناه
p.301
بذبحٍ عظیمٍ
» چرا بزرگوار و عظیم نباشد ذبیحی كه الله فرستد!
جبرئیل
آرد،
ابراهیم
پذیرد فدای
اسماعیل
شود.
قوله : «
وانّ الیاس لمن المرسلین
» ــ
محمدبن احمدالعابد
گوید : در
مسجد اقصی
نشسته بودم، روز آدینه بعد از نماز دیگر كه دو مرد را دیدم یكی بر صفت و هیئت ما، وآن دیگر شخصی عظیم بود قدّی بلند و پیشانی فراخ پهن قدر ذراعی، این شخص عظیم از من دور نشست و آنكه بر صفت و قّد ما بود فرا پیش من آمد و سلام كرد، جواب سلام دادم و گفتم : من انت رحمك الله ــ تو كیستی و آن كه از ما دور نشسته كیست؟ گفت من
حضر
ام و او برادر من است
الیاس
. گفتا : رعبی از ایشان در دل من آمد و بلرزیدم،
حضر
گفت : لابأس علیك نحن نحبّك ــ ما تو را دوست داریم چه اندیشه بری؟
آنگه گفت : هر كه روز آدینه نماز دیگر بگزارد و روی سوی قبله كند و تا بوقت فرو شدن آفتاب همی گوید : یا الله یا رحمن، رب العزة دعای وی مستجاب گرداند و حاجت وی روا كند.
گفتم : طعام
الیاس
چه باشد؟ گفت : دورغیف حواری هر شب وقت افطار، گفتم : مقام او كجا باشد ؟
گفت : در جزائر دریا، گفتم : شما كی باهم آئید ؛ گفت : چون یكی از اولیا از دنیا بیرون شود هردو برو نماز كنیم ، و در موسم
عرفان
بهم آئیم و بعد از فراغ مناسك ؛ او موی من باز كند و من موی او باز كنم.
گفتم : اولیاء الله را همه شناسی؟
گفت : قومی معدود را شناسم، آنگه گفت : چون
رسول خدا (ص)
از دنیا بیرون شد زمین باﷲ نالید كه : بقیت لایمشی علیّ نبیٌ الی یوم القیمة، رب العالمین فرمود : من ازین.
امّت مردانی را پدیدآرم كه دلهای ایشان بر دلهای انبیا باشد.
آنگه
خضر
برخاست تا رود، من نیز برخاستم تا باوی باشم، گفت : تو با من نتوانی بودن من هر روز نماز بامداد به
مكه
گزارم در
مسجد حرام
، و همچنان نشینم نزدیك
ركن شامی
در حجر تا آفتاب برآید، آنگه طواف كنم و دور كعت خلف المقام بگزارم و نماز پیشین به
مدینهٴ
مصطفی
گزارم و نماز شام به
طورسینا
و نماز خفتن بر
سدّ ذوالقرنین
، و همه شب آنجا پاس دارم چون وقت صبح باشد نماز بامداد با
مكه
برم در
مسجد حرام
|
p.300
۱- نسخهٴ ج : وا
قرآن مجید ۶-۷۹ : إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ حَنِيفاً وَمَا أَنَاْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ
قرآن مجید ۲۶-۷۷ : فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِّي إِلَّا رَبَّ الْعَالَمِينَ
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 339 |
|
Del |
37 |
الصافات |
بيست و سوم |
8 |
p.313
قوله تعالی : «
وانّ یونس لمن المرسلین
. .» ــ خداوند كریم مهربان لطیف و رحیم ببندگان چون
یونس
را در شكم ماهی بزندان كرد مونس وی یاد و نام خود كرد تا همی گفت : «
لااله الّا انت سبحانك
»
نام الله چراغ ظلمت او بود، یاد الله انس زحمت او بود، مهر الله سبب راحت او بود، هر كرا در دل مهر الله نقش بود.
گرچه اندر آب و در آتش بود
عیش او با مهر الله خوش بود
نام تو چراغ ظلمت
یونس
گشت
آرایش هر چه در جهان مجلس گشت
هرچند كه از روی ظاهر شكم ماهی بلای
یونس
بود امّا از روی باطن خلوتگاه وی بود.
میخواست تا بی زحمت اغیار با دوست رازی گوید چنانك
یونس
را شكم ماهی خلوتگاه ساختند
خلیل
را در میان آتش
نمرود
خلوتگاه ساختند، و
صدیق اكبر
را با مهتر عالم در آن گوشهٴ غار خلوتگاه ساختند.
همچنین هر كجا مؤمنی موحّدی است او را خلوتگاهی است و آن سینهٴ عزیز وی است و غار سرّوی نزورل گاه لطف الهی وموضوع نظر ربانی.
ای مؤمن موحّد گربنازی ترا زیبد، ورطرب كنی شاید كه خود میگوید جلّ جلاله : غارسینهٴ مؤمن تعبیه گاه اسرار الهیّت ماست، و بر درخت ایمان مؤمن آشیان
p.314
مرغ اقبال ماست، و در مرغزار دل مؤمن چشمهٴ فیض نظر جلال ماست.
اینت خلوتگاه مبارك! اینت روضهٴ بانرهت.
اینت چشمهٴ زلال بی هیچ آفت.
غاری كه ما در سینهٴ تو سازیم مأوی گاه دیو نباشد، درختی كه در باطن تو مانشانیم كه «
اصلها ثابت و فرعها فی السمآء
» برآن درخت مرغ وسوسهٴ شیطان آشیان گاه نسازد، چشمهیی كه از ساحت سینهٴ توسازیم و برجوشد از ان چشمه جز آب افزال نیاید، آن غار كه در سینهٴ توساختیم متعهد آن غار ما بودیم.
درختی كه در سینهٴ تو نشاندیم مربی آن درخت ما بودیم، گوهر معرفت كه در صدف دل تونهادیم حارس آن گوهر ما بودیم.
در قصّه آوردهاند كه چون
یونس
علیه السلام ازان ظلمت نجات یافت و ازان محنت برست و با میان قوم خود شد، وحی آمد بوی كه فلان مرد فخاری را گوی تاآن خنورها و پیرایهها كه باین یكسال ساخته و پرداخته همه بشكند و بتلف آرد، یونس باین فرمان كه آمد اندهگن گشت و بران فخاری بخشایش كرد گفت : بارخدایا مرا رحمت میآید برآن مرد كه یكساله عمل وی تباه خواهی كرد و نیست خواهد شد، آنگه الله فرمود : ای
یونس
بخشایش می نمائی بر مردی كه عمل یكسالهٴ وی تباه و نیست میشود و بر صد هزار مرد از بندگان من بخشایش ننمودی و هلاك و عذاب ایشان خواستی یا
یونس
لم تخلقهم ولو خلقتهم لر حمتهم.
بشر حافی
را بخواب دیدند گفتند
حق
تعالی با تو چه كرد؟
گفت با من عتاب كرد گفت : ای
بشر حافی
آن همه خوف و وجل دردنیا ترا از بهر چه بود؟
اما علمت انّ الرحمة و الكرم صفتیــ ندانستی كه رحمت و كرم صفت منست؟ .
فردا
مصطفی عربی
را دركار گنهكاران امّت شفاعت دهد تاآنگه كه گوید خداوندا مرا در حق كسانی شفاعت ده كه هر گز هیچ نیكی نكردهاند، فیقول الله عزوجل یا
محمد
هذالی ــ ای
محمد
این یكی مراست حق من و سزای من است، آنگه خطاب آید كه : اخرجوا من النّار من ذكرنی مرّة فی مقامٍ اوخاف منّی فی وقتٍ.
این آن رحمت است كه سؤال در وی گم گشت، این آن لطف است كه اندیشه
p.315
در وی نیست گشت، این آن كرم است كه وهم درو متحیّر گشت، این آن فضل است كه حد آن از اندازهٴ غایت در گذشت، بنده اگر طاعت كنی قبول بر من، و رسؤال كنی عطا بر من، ور گناه كنی عفو بر من، آب در جوی من راحت در كوی من، طرب در طلب من انس با جمال من، سرور ببقای من شادی بلقای من.
و مامنّا الّا له مقامٌ معلومٌ
» ــ این آیت برلسان طریقت اشارت است بمنازلات و مكاشفات
ارباب حقیقت
: یكی در شكر وجد یكی در برق كشف، یكی در حیرت شهود یكی در نورقرب، یكی در ولایت وجود یكی در بهاءِ جمع یكی در حقیقت افراد.
این هفت دریاست برسر كوی توحید نهاده، رونده درین راه تا برین هفت دریا گذر نكند روا نباشد كه بسر كوی توحید رسد و استسقای این هفت بحر از هفت درگاه قرآنست كه
مصطفی
علیه الصلوة و السلام خبر داد كه : « انزل لقر آن علی سبعة احرفٍ كلّهاكافٍ شافٍ لكلّ آیةٍ منها ظهرٌ و بطنٌ و لكلّ حرفٍ حدّ و مطلع ».
و چنانك صدیقان و سالكان راه فرمودند كه برین هفت بحر گذر كنید تا بتوحید رسید ؛ این هفت بحر را فرمودند كه بر سدّهٴ رسالت آن
مهتر عالم (ص)
گذر كنید و هر موجی از شرع او توقیعی بستانید و هر قطرهیی از عهد اومدد خواهید تا پس آنگه منازل دوستان مارابشائید
اینست رمز آن
پیرطریقت
كه گفت : هر حقیقتی كه از سینهٴ عارف سربزند تا دو گواه شریعت بردرستی وی گواهی ندهد آن مقبول حق نشود.
«
ولقد سبقت كلمتنا …
» الآیة – كلمت اینجا مشتمل است بر سه اصل یكی علم دیگر ارادت سوّم حكمت.
اوّل سبق علم است، پیش از كرد دانست كه میباید كرد، دیگر سبق ارادت است، آنچه دانست كه باید كرد خواست كه كند، سوّم سبق حكمت است، آنچه كرد راست كرد و بسزا كرد.
و بدان كه الله را حاجت بمدت نیست كه مدت علت است و او را در كرد علت نیست.
او را نا آمده نقد است و گذشته یاد، آن توئی كه از نا آمده بباید اندیشید و گذشته یاد باید آورد و حاضرنگه باید داشت، او را جل جلاله گذشته یاد نباید آورد كه آن در علم اوست و از
p.316
نا آمده اندیشه نباید كه آن در حكم اوست و حاضر نگاه نباید داشت كه آن در ملك اوست، از ازل تا ابد باو كم از یك نفس و صد هزار سال باو كم ازیك ساعت، دی و فردا بنزدیك او نیست، او در عزّت دائم است و بقدر خویش قائم جل جلاله و عظم شأنه.
اینست سرّآن نخن كه
عبد الله بن مسعود
گفت : انّ ربكم لیس عنده لیل و لانهار.
نظیر آیت خوان «
سبقت لهم منّا الحسنی
»، عبدی پیش ازان كه تو گفتی كه من بندهٴ توام من گفتهام كه من خداوند توام، «
انمّا الهكم الله الّذی لااله الاهو
» ــ پیش ازان كه تو گفتی كه من دوست توام من گفتهام كه من دوست توام «
یحبّهم ویحبّونه
».
عبدی تو نبودی و من ترا بودم خود را بعزّت بودم ترا برحمت بودم « كن لی كمالم تكن فا كون لك كمالم ازل ».
پیر طریقت
گفت : از كجا بازیابم آنروز كه تو مرا بودی و من نبودم، تا باز آن روز نرسم میان آتش و دودم، وربدو گیتی آن روز را بازیابم برسودم، وربود تو دریابم بنبود خود خشنودم.
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 340 |
|
Del |
38 |
ص |
بيست و سوم |
8 |
p.326
«
بسم الله الرّ حمن الّرحیم
» اسم عزیزٍ اعترفت المعالف بالقصورعن ادرا كه، اسم جلیلٍ تفنّعت العلوم خجلاً من الطمع فی احاطته، اسم كریمٍ صغرت الحو آئج عن ساحة جوده، اسم رحیمٍ تلاشت قطرات زلات عباده فی تلاطم امواج رحمته ــ بنام او كه وجود ما بعنایت او و سجود ما بهدایت او، بنام او كه صلاح ما بولایت او و فلاح ما برعایت او، بنام او كه حیوة ما بنعمت او و نجاة ما برحمت او، خداوندی كه از او بسر نه، و از در گاه او گذر نه، با احسان او عصیان را خطر نه، با عنایت او جنایت را اثر نه، بر عاصیان و مفلسان از او رحیم تر نه.
ای خداوندی كه در الهیت یكتائی و در احدیت بی همتائی، در ذات و صفات از خلق جدائی، متصف بعلائی، متحد بكبریائی، مایهٴ هر بینوائی، پناه هر گدائی، همه را خدائی تا دوست كرائی.
درچشم منی روی بمن ننمائی
واندر دلمی هیچ بمن نگرائی
p.327
قوله تعالی : « ص » مفتاح اسمه الصّمد و الصّمد الذّی تقدّس عن احاطة علم المخلوق به وتنزّه عن وقوف المعارف علیه – میفرماید : من صمدم كه همه را بمن نیازست و مرا بكس نیاز نیست، احدم كه مرا شریك و انباز نیست، جبارم كه كس را در وصال من رنگ نیست، مالك الملك ام هر چه كنم كس را زهرهٴ اعتراض و روی جنگ نیست.
بوالحسن خرقانی
گفت : دلهای صدیقان بتیغ قهر پاره كرد و جگرهاشان در انتظار آب گردانید و خود را بكس نداد، آب و خاك را آن محرمیت از كجا آمد كه حدیث وصال لم یزل و لایزال كند، نعت حدثان را بقدم چه راهست، نبود پس بود پس نبود را بحضرت جلال ذی الجلال چه ادراك است،
نكو گفت آن جوانمرد كه :
از باغ وصال تو دری بگشادند
تا خلق بتو در طمعی افتادند
بس جان عزیزان كه بغارت دادند
و اندر سر كوی تو قدم ننهادند
گفتهاند : حق جل جلاله صمد است و معنی آن كه بندگان حاجتها بدو بردارند و شغلها یكسر بدو تفویض كنند و خویشتن را بدو سپارند و اوجل جلاله با بی نیازی خودبنیاز همه نظر كند و شغل همه كفایت كند، بندهٴ مؤمن موحد چون این اعتقاد كرد جز درگاه او پناه نسازد و آب روی خود بر درهر حقیری فقیری نریزد و داند كه : استغاثة المخلوق من المخلوق كاستغاثة المسجون من المسجون ــ فریاد خواستن مخلوق بر درگاه مخلوق همچون فریاد خواستن زندانی است بزندانی.
در آثار بیارند كه فردای قیامت مرد باشد ازین امت كه زنارهای فراوان از میانش باز كنند، زنار دل میگویم نه زنار ظاهر، هر كرا دل در خلق بسته شود، زناری بر میان دلش بسته شود.
ای جوانمرد! مركب تیزتر از مركب
محمد عربی
نبود و میدانی فراخ تر از میدان او نباشد، آسمان و زمین را خاك قدم او كردند، روح الله را فرّاش وار بر حاشیهٴ بساط دولت او بداشتند، روح القدس را غاشیهٴ سلطنت او بر دوش نهادند با این حشمت و مرتبت او را گفتند : ای
محمد
كوس عجز خود فرو كوب و بگو «
لا املك لنفسی ضراً و لا نفعاً
» بدست ما هیچیز نیست و نفع وضرّ بندگان جز بحكم و تقدیر الهی نیست، تا دوستانرا معلوم گردد كه شربت توحید
p.328
مزاج بشریت نپذیرد « من كان یعبد
محمداً
فانّ
محمداً
قدمات و من كان یعبد الله فانه حیٌّ لایموت » و گفتهاند : « ص » قسم است بصفای مودت دوستان او، چه عزیز كسی و چه بزرگوار بندهیی بودكه رب العزة بصفای مودت وی سو گند یاد كند، این سوخته دلی شكسته تنی مفلس رنگی كه همه توانگریهای عالم غلام یك ذره افلاس وی بود، همه طاعات مطیعان و حسنات مقربان فدای یك لحظه سوز مفلسی وی بود، در برجگر آب ندارد و در خانه ساز ندارد، دلی دارد سوخته و كار دنیا ناساخته اورا چه زیان، كه در باغ قربت تخت بخت وی مینهند و جلال احدیت بصفای محبت وی سوگند یاد میكند كه : « ص ».
عبدالله بُستی
از كبار مشایخ بود، دربدو ارادت چون این حدیث اورا درپذیرفت قبالهها داشت بر مردمان بمال فراوان همه بایشان باز داد و ذمت همه بری كرد ؛ آنگه او را اندیشهٴ
مكه
افتاد، با
پیر
مشورت كرد و از او تدبیر خواست [ و مرید را پیر ناچارست كه راه رفتن بی پیر محالست و پیر چنان باید كه اگر مریدی بروزی ده بار بخرابات شود او را باك نیاید بلكه به پی بشود و بیرون آورد و شفقت برد ]
عبدالله بستی
چون اندیشهٴ
مكه
با
پیر
گفت،
پیر
گفت : نیك آمد نگر كه ازین نفس آمن نباشی
عبدالله
این نصیحت بر دل نگاشت، قدم فرو نهاد و از خانهٴ خود برفت تا به
كوفه
رسید، نفس وی آرزوی ماهی حلال كرد تا با نفس خود عهد بست كه اگر این مرادبرارم تا به
مكه
هیچ آرزوی دیگر نكنی، در كوفه خراسی بود، مردی آنجا نشسته با وی گفت : این ستور به چند داری؟
گفت. بچندین ، گفت : مردمی كن و این ستور یك امروز بیرون آر و مرابجای وی در بند، بیك درم سیم خویشتن را بمزد داد، درخراس شد و كار ستوران كرد، در می بستد و نان و ماهی خرید و بخورد، آنگه با نفس خود گفت : هر آرزو كه ترا پدید آید یك روزت در خراس باید بود تا آن آرزو بتو رسد.
ای جوانمرد! همه آلت استطاعت در كار باید كرد تا عجز پدید آید، چون عجز پدید آمد همه كارها خود روی بتو نهد كه : « العجز عن درك الادراك ادراك ».
پیر طریقت
گفت : آه! از دوستی كه همه گرد بلا انگیزد، آب از چشمهٴ چشم
p.329
ریزد، آتشی است كه جان و دل سوزد، معلمی است كه همه بلاوجور آموزد، از كشتن عاشقان همواره دست در خون دارد، از برای آنكه حجره از كوی عافیت بیرون دارد، هر جا كه نزول كند جان خواهد بنزل، تا عافیت در سر بلا شود و فراغت در سر شغل.
«
و عجبوا ان جآء هم منذرٌ منهمء
انزل علیه الذ كر من بیننا
» ــ كفار
مكه
را و صنادید
قریش
را شگفت آمد كه كوس دولت نبوّت و رسالت بر درگاه
مهتر عالم
فرو كوفتند از سر سبكساری وطیش خود گفتند : چونست این كه از همه عالم كلاه نبؤت و افسر رسالت بر سر یتیم
بوطالب
نهادند.
آن شوربختان و بدبختان و بدروزان ندانستند كه آنرا كه عنایت قدم و الطاف كرم در پیشگاه دولت دین بنشاند، اگر عالمیان خلاف آن خواهند جز خیبت نصیب ایشان نبود، و آنرا كه سیاست و سطوت عزّت از بساط دین بیفكند، اگر جهانیان ضدّ آن خواهند جز جهالت صفت ایشان نبود، ای مشتی جاهلان بیحرمت خود را چه عشوه دهید در كار این
مهتر عالم
؟
نمیدانید كه بار گاه عّز ورفعت بر درگاه اوست، این عالم فانی نظرگاه اوست و آن عالم باقی جلوه گاه اوست، درین عالم سنّت جماعت اوست، در ان عالم توقیع شفاعت اوست، امّا دیدهٴ شما مدبران دیدهٴ تهمت آلودست كحل اقبال ازل بدو نرسیده، و جمال و كمال این مهتر بدیدهیی بتوان دید كه روشن كردهٴ صبح قبول ازل بود و سرمه كشیدهٴ كحل نور حقّ بود.
پس آن خاكساران و مدبران برانكار وجحود نبّوت قناعت نكردند تا منازل كفر قدم بر تر نهادند و درالهیّت و وحدانیّت بطعن سخن گفتند كه : «
اجعل الآ لهة الهاً واحداً انّ هذالشیءٌ عجابٌ
» ــ شگفت داشتند كه حدیث وحدایّت شنیدند، گفتند : ما را سیصد و شصت بت است و كار این یك شهر
مكه
راست داشتن مینتوانند ؛ یك خدای كه
محمد
میگوید كار همه عالم چگونه راست دارد؟
ربّ العالمین
بجواب
ایشان آیت فرستاد : «
وهوالّذی خلق اللیل و النهار والشمس و القمر
» ــ او آن خداوندست كه در مخلوقات شب تاریك آفرید و روز روشن، آفتاب تابنده و ماه درخشنده.
شب یكی است و تاریكی وی بهمه عالم بسنده، روز یكی و روشنائی وی بهمه عالم بسنده، آفتاب یكی و
p.330
طبّاخی وی همه عالم را بسنده، ماه یكی وصباغی وی همه عالم را بسنده چه، عجب باشد اگر خالق یكی بود و قدرت وی بهمه عالم رسیده و همه عالم را بسنده، یك قادر به از هزار عاجز «
ءاربابٌ متفرّقون خیرٌ ام الله الواحد القهّار
» ــ بتهای پراكنده به یا خدای یكتای قهّارقهر كننده؟
وازاین عجب تر كه در نهاد آدمی دل آفرید و آنرا سلطان تن گردانید با چشم آنجا نگرد كه دل خواهد، زبان آن گوید كه دل خواهد، پای آنجا رود كه دل خواهد، دست آن گیرد كه دل خواهد، دل یكی و تأثیر وی بهمه اندامها رسیده، همچنین پادشاه آفریدگار یكی و قدرت او بهمه اهل مملكت رسیده.
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (5) |
| 341 |
|
Del |
38 |
ص |
بیست و سوم |
8 |
p.340
قوله : «
انّا سخر ناالجبال معه …
» الآیة ــ تسبیح كوهها و سنگها با
داود
هم ازان غیبهاست كه نادریافته پذیرفته است و انرا گردن نهاده اگرچه بر عقلها پوشیده ؛ از قدرت الله بدیع نیست و جز برخواست الله حوالت نیست.
اعتقاد كن كه هر ذرهیی ازذرائر موجودات كه هست بزبان حال همی گوید : ساكنان كوی دوست خود ماایم، خلعت حیوة خود ما پوشیدهایم، اشارت
قرآن مجید
اینست كه : «
وان من شیءٍ الّا یسبّح بحمده
».
جوانمردی در صحرائی میگذشت سنگی را دید كه بسان قطرات باران پیوسته از وهمی چكید ساعتی دران نظر میكرد و در صنع خدای عزوجل اندیشه میكرد، ربّ العالمین كرامت آن دوست را سنگ بآواز آورد تا گفت : یاولی الله هزاران سالست تا مرا بیافرید و از بیم
p.341
قهر او وسیاست خشم اوچنین میترسم و اشك حسرت همی ریزم، والیه الاشارة بقوله تعالی : «
وانّ منها لما یشّقّق فیخرج منه المآء
».
آن
ولیّ خدا
گفت : بارخدایااین سنگ را ایمن گردان، ولیّ برفت چون باز آمد همچنان قطره ها میریخت، در دل وی افتاد كه مگر ایمن نگشت از قهر او، سنگ بآواز آمد كه : یاولیالله مرا ایمن كرد امّا باوّل اشك همی ریختم از حیرت و بیم عقوبت و اكنون اشك ههی ریزم از ناز و رحمت، و مارابرین درگاه جز گریستن كاری دیگر نیست یا گریستن از حسرت و نیاز یا گریستن از رحمت و ناز.
پیر طریقت
گفت : الهی! درسر گریستنی دارم دراز، ندانم كه از حسرت گریم یا از ناز، گریستن از حسرت بهرهٴ یتیم است و گریستن شمع بهرهٴ ناز، از ناز گریستن چون بود، این قصّه ایست دراز.
«
وهل اتیك نبؤالخصم اذتسوّروا المحراب…
» ــ چون آن فریشتگان بر صورت خصمان
داود
سخن گفتند و آنگه بر آسمان شدند،
داود
بدانست كه ایشان فرستادهٴ حق بودند تا گناه
داود
فراپیش وی برند،
داود
در كار خود بدید و بتضرع و زاری درآمد، چهل روز سر بر زمین نهاد بسان ساجدان بر نعت تضرّع، وكان لایرفع رأسه الّا لحاجة ٍ و لوقت صلاةٍ مكتوبة و لایأ كل و لایشرب و هویبكی حتّی نبت العشب حول رأسه و هو ینادی ربه عزّوجّل و یسئله التّوبة و كان من دعآئه فی سجوده : سبحان الملك الاعظم الّذی یبتلی الخلق بما یشآء، سبحان خالق النّور، الهی انت خلقتنی و كان فی سابق علمك ما انا الیه صآئر، سبحان خالق النّور، الهی الویل ل
داود
اذا كشف عنه الغطآء فیقال هذا
داود
الخاطیء، سبحان خالق النّور، الهی بایّ عینٍ انظر الیك یوم القیمة وبایّ قدمٍ اقوم امامك یوم تزلّ اقدام الخاطئین، سبحان خالق النّور، الهی من این یطلب العبدالمغفرة الاّ من عند سیّده، سبحان خالق النّور، الهی انا الّذی لا اطیق حرّ شمسك فكیف اطیق حّر نارك، سبحان خالق النّور، الهی انا الّذی لا الطیق صوت رعدك فكیف اطیق صوت جهنّم، سبحان خالق النّور، الهی الویل ل
داود
من الذّنب العظیم الّذی اصاب، سبحان خالق النّور، الهی قد تعلم سرّی و علانیتی فاقبل معذرتی، سبحان خالق النّور، الهی بر حمتك اغفرلی
p.342
ذنباً ولاتباعدنی من رحمتك لهوائی، سبحان خالق النّور، الهی فررت الیك بذنوبی واعترفت بخطیئتی لاتجعلنی من القانطین ولاتخزنی یوم الدّین، سبحان خالق النور.
بعد از چهل روز وحی آمد از حق جل جلاله كه یا
داود
ترا آمرزیدم امّا بسر خاك
اوریا
شو و او را بر خوان تا من آواز تو او را بشنوانم و ازوی حلالی بخواه.
داود
پلاسی در پوشید با چشمی پر آب و دلی پردرد و جانی پر حسرت آمد بسر خاك
اوریا
شد و او را بخواند، بلبّیك جواب داد و گفت : من هذاالّذی قطع علیّ لذّتی وایقظنی ــ كیست اینكه لذّت خواب خوش از من وابرید؟
گفت : منم
داود
، گفت : بچه آمدی یا نبیّ الله؟
گفت : آمدهام تا مرا در حِل كنی بهرچه از من بتو رسید، گفت : ترا بحل كردم و در گذاشتم.
داود
چون آن سخن شنید ارامی و سكونی دروی آمد و باز گشت دیگر با روحی آمد كه یا
داود
نمیدانی كه من داوری بعدل و انصاف كنم نه بتعنّت، باز گرد و باوی بگوی : من زن تو بخواستم و بوی رسیدم از من راضی شو و مرا بحل كن.
داود
بازگشت و این سخن بگفت،
اوریا
چون این سخن شنید خاموش گشت و نیز جواب
داود
نداد،
داود
هم بر سر قبر وی خاك بر سر نهاد و بزاری و خواری نوحه در گرفت كه : الویل ل
داود
ثمّ الویل الطّویل ل
داود
اذانصبت الموازین بالقسط یوم القیمة فیؤخذ
داود
و یدفع الی المظلوم، سبحان خالق النور، الویل لداود ثمّ الویل الطویل ل
داود
حین یسحب علی و جهه مع الخاطئین الی النّار، سبحان خالق النّور.
چون تضرّع وزاری
داود
بغایت رسید، از آسمان عزّت ندای وحی آمد از بار گاه قدم آواز كرم آمد كه : ای
داود
دعای تو نیوشیدیم، گناهت بعفو خود بپوشیدیم، توبهٴ تو پذیرفتیم و بر تو رحمت كردیم.
داود
گفت : الهی كیف وصاحبی لم یعف عنّی! ــ چون آرام گیرم و خصم از من نا خشنود و دلم از بیم خصمی وی پرآتش و پر دود.
ندا آمد كه : یا
داود
انی استوهبك منه فیهبك لی واعطیه من الثواب مالم ترعیناه ولم تسمع اذناه.
فیقول یاربّ من این لی هذا ولم یبلغ عملی؟
فاقول هذا عوض من عبدی
داود
، فقال
داود
: یاربّ الآن عرفت انك قد غفرت لی، فذلك قوله : «
فغفر ناله ذلك
:
وهب منبه
گفت :
داود
پس از آنكه توبه او قبول كردند ؛ سی سال میگریست
p.343
كه از گربستن نیاسود نه بشب نه بروز، گهی در میان بیابان نوحه كردی بزاری و بنالیدی از خواری، مرغان هوا و وحوش صحرا در گریستن او را مساعدت كردندی، گهی در میان كوهان سنک و كلوخ و درختان او را مساعدت كردندی، گهی در ساحل دریاها ماهیان وجانوران دریا در گریه او را مساعدت كردندی، چون بخانه باز آمدی سو كوار پلاس درپوشیدی و بر خاك نشستی وراهبان بسیار قریب چهار هزار گرد وی در آمد ندی و در مساعدت وی همه بزاری بگریستندی تا از اشك چشم ایشان سیل روان گشتی.
مصطفی
علیه الصلوة و السلام فرمود : « انّ مثل عینی داود كالقر بتین تنطفان مآءً ولقد خدّت الدموع فی وجهه كخدید المآءِ فی الارض »
و قال
الحسن
: كان
داود
بعد الخطیئة لایجالس الّا الخاطئین یقول : تعالوا الی داود الخاطیء ولا یشرب شراباً الّا مزجه بدموع عینیه و كان یجعل خبز الشعیر الیابس فی قصعته فلایزال یبكی علیه حتّی یبتلّ بدموع عینیه وكان یذر علیه الملح والرّماد فیأ كل و یقول : هذا اكل الخاطئین، قال وكان داود قبل الخطیئة یقوم نصف اللیل و یصوم نصف الدّهر فلمّا كان من خطیئته ما كان صام الدهر قام اللیل كلّه.
|
p.341
قرآن مجید ۳۸-۲۱ : وَهَلْ أَتَاكَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرَابَ
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 342 |
|
Del |
38 |
ص |
بیست و سوم |
8 |
p.360
قوله : «
و وهبنا ل
داود
سلیمان
نعم العبد انه اوّاب
» ایــ نعم العبدلانه اوّابٌ الی اﷲ، رّجاعٌ فی جمیع الاحوال فی النعمة بالشكر و فی المحنة بالصبر.
نیكو بندهیی كه
سلیمان
بود، باز گشت وی در همه حال با الله بود، در نعمت شاكر و درمحنت صابر بود، بظاهر ملك و مملكت میر اند وبباطن فقروفاقت همی راند و می پرورد، و یعجبنی فقری الیك و لم اكن لیعجبنی لولامحبّتك الفقر.
سلیمان
روزی تمنّی كرد گفت : بارخدایاجن وانس و طیور و وحوش بفرمان من كردی ؛ چه بود گر
ابلیس
را نیز بفرمان من كنی تا او را دربند كنم؟
گفت : ای
سلیمان
این تمنّی مكن كه در آن مصلحت نیست، گفت : بارخدایا گر هم دو روز باشد این مراد من بده، گفت دادم.
سلیمان
ابلیس
را در بند كرد و معاش
سلیمان
با آن همه ملك و مملكت از دست رنج خویش بود، هر روز زنبیلی ببافتی و بدوقرص بدادی و در مسجد با درویشی بهم بخوردی و گفتی : مسكینٌ جالس مسكیناً.
آنروز كه
ابلیس
را در بند كرد، زنبیل ببازار فرستاد و كس نخرید كه در بازار آن روز هیچ معاملت و تجارت نبود و مردم همه بعبادت مشغول بودند، آنروز
سلیمان
هیچ طعامی نخورد، دیگر روز همچنان برعادت زنبیل بافت و كس نخرید،
سلیمان
گرسنه شد باﷲ نالید گفت : بار خدایا گرسنهام و كس زنبیل نمی خرد، فرمان آمد كه ای
سلیمان
نمیدانی كه تو چون مهتر بازاریان در بند كنی در معاملت بر خلق فروبسته شود ، مصلحت خلق نباشد، او معمار دنیاست و مشارك خلق در اموال و اولاد، یقول الله تعالی : «
و شار كهم فی الاموال والاولاد
» .
قوله : «
اذ عرض علیه بالعشیّ…
» این آیت بآیت اول متصل است، یعنی : نعم العبداذ عرض علیه.
سلیمان
نیك بنده ایست كه در راه خدا آن همه اسبان فدا كرد و دل ازان زینت و آرایش دنیا برداشت و باعبادت اﷲ پرداخت، لاجرم ربّ العزّة او را به ازان عوض داد، بجای اسبان باد رخا مركب او ساخت و بسبب آن اندوه كه بوی رسید بر فوت
p.361
عبادت، فریشته قرص آفتاب از مغرب باز گردانید از بهر وی تا نماز دیگر بوقت خویش بگزارد و آن ویرا معجزهیی گشت، و چنانك این معجره از بهر سلیمان پیغامبر پیدا گشت، درین امّت از بهر
امیرالمؤمنین
علی بن ابیطالب
(ع)
از روی كرامت پیدا گشت.
در خبر است كه
مصطفی
صلوات الله و سلامه علیه سربر كنار
علی
نهاد و بخفت،
علی
(ع)
نماز دیگر نكرده بود، نخواست كه خواب بر
رسول
قطع كند، مرد عالم بود گفت : نماز طاعت حقّ و حرمت داشت
رسول
طاعت حق، همچنان می بود تا قرص آفتاب بمغرب فرو شد.
مصطفی
(ص)
از خواب درآمد،
علی
گفت : یا
رسول الله
وقت نماز دیگر فوت شد و من نماز نكردم،
رسول
گفت : ای
علی
چرا نماز نكردی؟
گفت : نخواستم كه لذّت خواب برتو قطع كنم،
جبرئیل
آمد كه یا
محمد
حق تعالی مرا فرمود تا قرص آفتاب را از مغرب باز آرم تا
علی
نماز دیگر بوقت بگزارد، بعضی یاران گفتند : قرص آفتاب را چندان بازآورد كه شعاع آفتاب دیدیم كه بر دیوارهای
مدینه
میتافت.
«
قال ربّ اغفرلی و هب لی ملكاً لاینبغی لاحدٍ من بعدی
» لم یطاب الملك الظاهر وانمّا ارادبه ان یملك نفسه فانّ الملك علی الحقیقة من یملك نفسه و من ملك نفسه لم یتّبع هواه.
سلیمان
باین دعا ملك خواست بر نفس خویش گفت : بارخدایا چنانك خلق عالم را زیر دست من كردی ؛ این نفس را زیر دست من كن تا درطاعت وی نباشم و بر پی هوای وی نروم، طاعت نفس و طاعت حقّ ضد یكدیگراند، والضّدّان لایجتمعان.
نكو گفت آن جوانمرد :
با دو قبله در ره توحید نتوان رفت راست
یا رضای دوست باید یا هوای خویشتن
(۱)
مصطفی
علیه الصلوة و السلام پیوسته گفتی : « اللهم لاتكلنا الی انفسناطرفة عینٍ ولا اقلّ من ذلك » .
یوسف صدیق
را علیه السلام آن همه بلا رسید از چاه و زندان و
p.362
غیر آن و از هیچ بلا بفریاد نیامد چنانك از نفس امّاره آمد تا میگفت : «
انّ النفس لامّارةٌ بالسّوء الامارحم ربی
» ، و آنچه گفت : «
توّفنی مسلماً
» از بیم نفس امّاره میگفت نه از بیم شیطان كه شیطان ارچه خصم است ؛ از مؤمن طمع معصیت دارد نه طمع كفر و نفس طمع كفر دارد میكوشد و بر هواها و بدعتها میخواند تا او را بكفر كشد.
ربّ العالمین در
قرآن
دو چیز یاد كرد و نگفت كه چیست : نفس را یاد كرد و نفرمود كه چیست، دنیا را یاد كرد و نفرمود كه چیست.
امّا علمای دین دنیا را بسه حرف بیان كردهاند گفتند : ما صدّك عن مولاك فهو دنیاك ــ هرچه ترا از خدا باز دارد آن دنیاست، اگر نان یك شبه نداری و بخود معجب باشی ؛ آن عجب تو دنیاست، و اگر ملك شرق و غرب داری و بخدا مشغول باشی آن نه دنیاست كه آن عقبی است.
امّا نفس آن كه
مصطفی
(ص)
گفت : « اعدی عدوّك مفسك الّتی بین جنبیك ».
نفس خواهندهٴ هواست و دل خواهندهٴ بلا، نفس نظرگاه شیطان است و دل نظرگاه رحمن، نفس مصطبهٴ دیو است و دل خزینهٴ معرفت، این خزینهٴ معرفت در كنار دشمن نهاد امّا بحفظ خود بداشت و از دشمن نگاه داشت.
موسی
را با
بنی اسرائیل
درآورد و ایشانرا در حفظ خود بداشت تا یك دامن ایشان تر نشد،
ابراهیم
را در آتش آورد و یك رشته از جامهٴ وی نسوخت، همچنین دل كه خزینهٴ معرفت است در كنار نفس نهاد و آنگه بحمایت و رعایت خود بداشت تا دشمن بران دست نیافت.
روی انّ
عامر بن عبد قیسٍ
كان من افضل العابدبن ففرض علی نفسه كلّ یومٍ الف ر كعةٍ یقوم عند طلوع الشمس فلایزال قآئماً الی العصر ثمّ ینصرف و قدانتفخت ساقاه و قدماه فیقول : یا نفس انما خلقت للعبادة یا امّارة بالسّوءِ فوالله لا عملنّ بك عملاً یأخذ الفراش منك نصیباً.
قوله : « لاینبغی لاحدٍ من بعدی » لم یضنّ به علی الانبیآءِ علیهم السلام و لكن قال « لاینبغی لاحدٍ من بعدی » من الملوك لامن الانبیآء، وانما سأل الملك لسیاسة النّاس و انصاف الناس بعضهم من بعضٍ لمافیه من القیام بحقّ الله ولم یسئله لاجل میله الی الدنیا و هو كقول
یوسف
علیه السلام : «
اجعلنی علی خزآئن الارض
» .
p.363
قوله : «
قسخرّنا له الرّیح تجری بامره رخآءً
» ــ
سلیمان
را علیه السلام بادمسخر كردند تا در روزی مسافت دوماهه باز برید، و این كرامتی عظیم است و شرفی تمام.
امّا مقام
مصطفی
(ص)
بزر گوارتر و منزلت وی شریف تر كه حشمت و جاه اورا وشرف و منزلت او را در امّت وی أز چاكران و پس روان وی كس هست كه بیك ساعت بادیهیی بدان درازی باز برد تا بكعبه رسد، واین در كرامات اولیا معروفست و حكایات مشایخ در آن فراوان است.
«
و اذ كر عبدنا ایّوب …
» الآ یة ــ قال
ابن مسعودٍ
: ایّوب علیه السلام رأس المّابرین الی یوم القیمة، در هر دوری باربلارا حمّالی برخاست و هیچ حمّالی چون
ایوب
پیغامبر نخاست.
از جبّار كائنات وحی آمد كه این بلا بستر انبیاست و ذخیرهٴ اولیا و اختیار اصفیا، هریكی بنوعی ممتحن بودند :
نوح
بدست قوم خویش گرفتار،
ابراهیم
بآتش
نمرود
،
اسحق
بفتنهٴ ذبح،
یعقوب
بفراق
یوسف
،
زكریا
و
یحیی
بمحنت قتل،
موسی
بدست
فرعون
و
قبطیان
، وعلی هذا اولیا واصفیا یكی را محنت غربت بود و مذّلت، یكی را گرسنگی و فاقت، یكی را بیماری و علّت، یكی را قتل و شهادت.
مصطفی
(ص)
گفت : « انّ الله عزّوجلّ ادّخر البلآء لاولیآئه كما ادّخر الشّهادة لاحبّآئه »
.
ایوب
چون جام زهر بلا بردست وی نهادند، گفت : بار خدایا ماجام زهر با پا زهر صبر نوش توانیم كرد، رب العالمین هم از وجود او جام پا زهر ساخت كه : «
انا وجدناه صابراً نعم العبد
» ،
ایوت
گفت : اكنون كه از بارگاه قدم ما را این خلعت كرامت دادند كه «
نعم العبد
» تا امروز بار بلا بتن كشیدیم، از امروز باز بجان و دل كشیم.
در خبر آمده كه چون ربّ العزّة آن بلاها از ایوب كشف كرد ؛ روزی بخاطر وی بگذشت كه نیك صبر كردم در آن بلا، ندا آمد كه : انت صبرت ام نحن صبّر ناك یا ایّوب لولا انّا وضعنا تحت كلّ شعرةٍ من البلآء جبلاً من الصّبر لم تصبر؟
جنید
گفت : من شهد البلآء بالبلآءِ ضجّ من البلآءِ و من شهد البلآء من المبلی حنّ الی البلآءِ
قوله : «
واذكر عبادنا
ابراهیم
و
اسحق
و
یعقوب
اولی الایدی والابصار
» ای –
p.364
اولی القوّة و البصآئر فی مقاساة البلایا و المحن ــ تعزیت و تسلیت
مصطفی
(ص)
است و تسكین دل وی دران رنجها و محنتها كه میكشید از كفّار
قریش
.
اسما
دختر
ابو بكر
روایت كند كه :
مصطفی
(ص)
روزی در انجمن قریش بگذشت، یكی ازیشان برخاست گفت : توئی كه خدایان ما را بدمیگوئی و دشنام میدهی؟
رسول خدا
گفت : من میگویم كه معبود عالمیان و خداوند جهانیان یكیست بی شریك و بی انباز، بی نظیر و بی نیاز، و شما در پرستش اصنام برباطلاید.
ایشان همه بیكبار هجوم كردند و در
رسول
آویختند و او را میزدند،
اسما
گفت : آن ساعت یكی آمد بدر سرای
بوبكر
و گفت : ادرك صاحبك ــ صاحب خویش را دریاب كه در زخم دشمنان گرفتار است،
بوبكر
بشتاب رفت و با ایشان گفت : ویلكم اتقتلون رجلاً ان یقول ربی الله و قدجآء كم البیّنات مّن ربكم. ایشان رسول را بگذاشتند و با
ابوبكر
گردیدند و او را بی محابا زدند و
ابوبكر
گیسوان داشت، چون بخانه باز آمد دست بگیسوان فرو می آورد و موی بدست وی باز می آمد و میگفت : تباركت و تعالیت یاذا الجلال و الاكرام.
ربّ العالمین این همه بلا و رنج بر دوستان نهد كه ازیشان دو چیز دوست دارد : چشمی گریان و دلی بریان دوست دارد، كه بنده میگرید و او را درآن گریه می ستاید كه : «
تری اعینهم تفیض من الدّمع
» ، و دوست دارد كه بنده مینالد و بر درگاه او می زارد و او را دران می ستاید كه : «
وجلت قلوبهم
» .
پیر طریقت
گفت در مناجات : ای یار مهربان بارم ده تا قصهٴ درد خود بتو پردازم، و بر درگاه تو میزارم و در امید بیم آمیز می نازم، الهی! فاپذیرم تا باتو پردازم، یك نظر در من نگر تا دو گیتی بآب اندازم.
«
هدا ذكر …
» ــ اینست قصهٴ پیغامبران و سر گذشت ایشان.
آنگه بیان كرد ثواب و درجات دران جهان بآن رنجها كه كشیدند و بلاها كه در دنیا چشیدند گفت : «
و انّ للمتّقین لحسن مآبٍ
،
جنّات عدنٍ …
» متقیان را بر عموم گفت تادانی كه نه خود پیغامبران را میگوید برخصوص، بلكه همهٴ مؤمنانرا میگوید بر عموم.
«
جنّات عدنٍ مفتحّةً لهم الابواب
» ای ــ اذاحآؤهالا یلحقهم ذلّ الحجاب و لا
p.365
كلفة الاستیذان تستقبلهم الملئكة بالتبجیل و الترحیب و الا كرام یقولون : «
سلامٌ علیكم بماصبرتم فنعم عقبی الدّار
».
روی
ابوسعید الخدریّ
قال قال
رسول الله (ص)
: « انّ الله تعالی بنی جنّة عدنٍ بیده و بناها بلبنةٍ من ذهب ولبنةٍ من فضّة وٍ جعل ملاطهاالمسك و ترابهاالزّ عفران و حصبآءها الیاقوت، ثمٌ قال لها : تكلّمی، فقالت : «
قدافلح المؤمنون
» قالت الملآ ئكة : طوبی لك منزل الملوك.
|
p.361
اين بيت از سنائى غزنوى است.
p.364
قرآن مجید ۳۸-۴۹ : هَذَا ذِكْرٌ وَإِنَّ لِلْمُتَّقِينَ لَحُسْنَ مَآبٍ
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 343 |
|
Del |
38 |
ص |
بیست و سوم |
8 |
p.371
قوله : «
قل هو نبأٌ عظیمٌ
» ــ این «
نباءِ عظیم
» بیك قول اشارت است بنبوّت و رسالت
مصطفی
علیه الصّلوة والسّلام و جلالت حالت وی.
میگوید : خبر نبوّت وی خبری عظیم است و شأن او شأنی جلیل و شما ازان غافل، از جمال او روی گردانیده و از شناخت او وامانده، ندانید كه چه گم كردهاید و از چه وا ماندهاید، مهتری كه در عالم خود دو كلمه است و بس : « لااله الّا الله
محمد
رسول الله
» ، یك كلمه
الله
را و دیگر كلمه
محمد
را، فرمان آمد كه : یا
محمد
تو در حضرت خود ثنای ما میگوی كه ما در حضرت خود ثنای تو میگوئیم، یا
محمد
تو میگوئی : « قل هوالله احد » ما میوئیم : «
محمدٌ
رسول الله
».
ذرهیِی از طلعت زیبای آن مهتر درانگشت
آدم
تعبیه
p.372
كردند ؛ هشت بهشت بدرود كرد و گفت : ما را خود توانگر آفریدهاند سرما بحجرهٴ هر گدائی فرو نیاید، آن ذره همچنان میرفت و بهر كه میرسید در عین حسرت در شوق آن جمال میسوخت، حشمت
نوح
و جاه
خلیل
و كرامت
كلیم
همه قطرهیی بود در مقابل بحر رسالت او، دولت بلال و خباب و عمار و دیگر یاران بود كه
ابراهیم
و
موسی
و
عیسی
در عداداحیاء صورت نبودند كه اگر ایشان زنده بودندی
(۱)
آن جاروب خدمت كه ایشان برداشتند،
ابراهیم
و
موسی
برداشتندی، « لوكان موسی حیّاً لما و سعهالّا اتباعی » .
مهتری با این همه منقبت و مرتبت و كمال و جمال بامشتی گدای بی نوا میگوید : « انمّا انالكم مثل الوالد لولده » و میگوید : « شفاعتی لاهل الكبآئر من امّتی ».
ما امروزمینگریم تا كجاست كافری نا گرویده كه او را دعوت كنیم تا هدایت ربانی آشكارا گردد، و فردا در عرصات قیامت می نگریم تا كجاست فاسقی آلوده كه او را شفاعت كنیم تا رحمت الهی آشكارا شود.
و گفتهاند : این نبأ عظیم سه چیز است : هول مرگ و حساب قیامت و آتش دوزخ.
یحیی معاذ
گفت : لوضربت السّموات و الارض بهذه السیّاط لانقادت خاشعة فكیف و قد ضرب بها ابن
آدم
الموت و الحساب و النار!
مسكین فرزند آدم، او را عقبههای عظیم در پیش است و از انچه در گمانها می افتد بیش است، امّا در دریای عشق دنیا بموج غفلت چنان غرق گشته كه نه از سابقهٴ خویش می اندیشد، نه از خاتمهٴ كار میترسد، هر روز بامداد فریشتهیی ندا میكند كه : « خلقتم لامرٍ عظیم و انتم عنه غافلون »
در كار و روزگار خود چون اندیشه كند، كسی كه زبان را بدروغ ملوّث كرده و دل رابخلف آلوده و سر را بخیانت شوریده گردانیده، سری كه موضع امانت است بخیانت سپرده، دلی كه معدن تقوی است زنگار خلف گرفته، زبانی كه آلت تصدیق است بر دروغ وقف كرده، لاجرم سخن جز خداع نیست و دین جز نفاق نیست.
اذا ما الناس جرّ بهم لبیبٌ
فاّنی قداكلتهم و ذاقا
فلم ار ودّهم ا لّا خداعاً
ولم ار وینهم الّا نفاقا
p.373
اكنون اگر میخواهی كه درد غفلت را مداواة كنی راه توآنست كه تختهٴ نفاق را بآب چشم كه از حسرت خیزد بشوئی و بر راهگذر بادی كه از مهبّ ندامت برآید بنهی و بدبیرستان شرع شوی و سورة اخلاص بنویسی كه خداوند عالم از بندگان اخلاص در می خواهد، میگوید : «
و ما امروالّا لیعبدوا الله مخلصین له الدین
» ، و
مصطفی
علیه الصّلوة و اللام گفت : « اخلص العمل یجزك منه القلیل » .
«
اذقال ربك للملائكة انی خالقٌ بشراً من طینٍ …
» تاآخر سوره قصّهٴ
آدم
و
ابلیس
است و سخن در ایشان دراز گفته شد و اینجا مختصر كردیم، از روی ظاهر زّلتی آمد از آدم و معصیتی از
ابلیس
.
آدم
را گفتند گندم مخور، بخورد.
ابلیس
را گفتند سجده كن، نكرد.
امّا سرمایهٴ ردّ و قبول نه از كردار ایشان خاست كه از جریان قلم وقضایای قدم خاست، قلم از نتائج مشیت قدم در حقّ
آدم
بسعادت رفت هم از نهاد وی متمسّكی پیدا آوردند و جنایت وی بحكم عذر بوی حوالت كردند گفتند : «
فنسی و لم بجدله عزماً
».
و
ابلیس
را كه قلم بحكم مشیّت قدم بردّ و طرد او رفت ؛ هم از نهاد وی كمینگاهی برساختند و جنایت وی بدو حوالت كردند گفتند : «
ابی و استكبروكان من الكافرین
»
قلادهیی از بهر لعنت برساختند و بحكم ردّ ازل برجید روزگان او بستند تا هر جوهری كه از بوتهٴ عمل وی برآمد در دست نقّاد علم نفایه آمد، عملش تفایه
(۱)
آمد، عبادتش سبب لعنت گشته، طاعتش داعیهٴ رانددن شده و از حقیقت كار او این عبارت برون داده كه : الحكم لایكابد و الازل لاینازع.
ایّ محبّ ٍ فیك لم احكه؟
وایّ لیلٍ فیك لم ابكه؟
ان كان لایرضیك الّادمی
فقد اذنالك فی سفكه
آدم
در عالم قبول چنان بود كه
ابلیس
در عالم ردّ، هر كجا درودی و تحیّتی است روی ب
آدم
نهاده، هر كجا لعنتی و طردی است روی ب
ابلیس
نهاده.
این كه ناصیهٴ آن لعین در دامن قیامت بستند نه تشریف او بود، لكن مقصودالهی آن بود تا هر كجا كودكی را
p.374
سر انگشتی درسنگ آید سنگ لعنتی برسرش میزنند كه : لعنت بر
ابلیس
باد. از جناب جبروت خطاب عزّت آمد بپاكان مملكت و مقرّبان درگاه كه یكی را از میان شمامنشور عزل نوشتیم و توقیع ردّ كشیدیم، ایشان همه عین حسرت و سوز گشتند،
جبرئیل
نزدیك
عزازیل
آمد، این كه امروز ابلیس است، گفت : اگر چنین حالی پدند آید دست بر سر من دار، و او میگفت : این كار بر من نویس، و آن سادات فریشتگان میآمدند و همچنین در خواست میكردند و او هر یكی را ضمان میكرد كه دل فارغ دارید كه من شما را ایستادهام، پس جواز آمد از درگاه عزت كه : اسجدوال
آدم
.
آن لعین عنان خواجگی بازنكشید كه نخوت «
انا خیرٌ
» درسر داشت بخواجگی پیش آمد كه من به ام ازو «
خلقتنی من ناروخلقته من طین
» آن لعین قیاس كرد و در قیاس راه خطا رفت.
ای لعین از كجا میگوئی كه آتش به از خاك است؟ نمیدانی كه آتش سبب فرقت است و خاك سبب وصلت؟ آتش آلت گسستن است و خاك آلت پیوستن؟
آدم
كه از خاك بود بپیوست تا او را گفتند : «
ثمّ اجتباه ربه
»
ابلیس
كه از آتش بود بگسست، تا او را گفتند : «
علیك لعنتی الی یوم الدین
» خاك چون تر شود نقش پذیرد، آتش چون بالا گیرد همه نقشها سوزد، لاجرم نقش معرفت
ابلیس
بسوخت و نقش معرفت دل
آدم
و آدمیانرا بیفروخت «
اولئك كتب فی قلو بهم الایمان
».
درویشی درپیش
بویزید بسطامی
شد ازین درد زدهیی شوریده رنگی سروپای گم كردهیی، بسان مسافران درآمد، از سروجد خویش گفت : یا
بایزید
! چه بودی اگر این خاك بی باك خود نبودی،
بویزید
از دست خود رها شد، بانگ بردرویش زد كه اگر خاك نبودی، این سوز سینهها نبودی، ور خاك نبودی شادی و اندوه دین نبودی، ور خاك نبودی آتش عشق نیفروختی، ور خاك نبودی بوی مهر ازل كه شنیدی؟
ور خاك نبودی آشنای لم یزل كه بودی؟
ای درویش! لعنت
ابلیس
از آثار كمال جلال خاكست، صور
اسرافیل
تعبیهٴ اشتیاق خاكست، سؤال منكر و نكیر نایب عشق سینهٴ خاكست، رضوان با همه غلمان و ولدان خاك قدم خاكست، اقبال ازلی تحفه و خلعت خاكست، تقاضای غیبی معدّبنام خاكست، صفات ربانی مشّاطهٴ جمال خاكست، محبّت الهی غذای
p.375
اسرار خاكست، صفات قدم زاد توشهٴ راه خاكست، ذات پاك منزّه مشهود دلهای خاكست.
زان پیش كه خواستی منت خواستهام
عالم ز برای تو بیاراستهام
در شهر مرا هزار عاشق بیش است
تو شاد بزی كه من ترا خاستهام
|
p.372
١ – نسخهٴ الف : بودنديد.
p.373
١- نفايه: تيره رنگ و سيه فام و در عربى سيم ناسره را گويند( برهان قاطع )
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 344 |
|
Del |
39 |
الزمر |
بیست و سوم |
8 |
p.385
« بسم الله » كلمةٌ سماعها یوجب للقلوب شفآء هاو للا رواح ضیآء ها و للاسرار سناها و علاها و بالحقّ بقآءها، فالاسم اسمٌ لسموّه من العدم و الحقّ مقٌّ لعلوّه بحق القدم.
نام خداوندی كه نام او دلها را بستانست و یادا و شمع تابانست.
نام خداوندی كه مهر او زندگانی دوستانست و یك نفس با او بدو گیتی ارزانست، یك طرفة العین انس با او خوشتر از جانست، یك نظر ازو بصد هزار جان را یگانست.
ولا اصافح انسی بعد فرقتكم
حتّی تصافح كفّ اللامس القمرا
ولا امل مدی الایّام ذكر كم
حتّی یمل نسیم الرّوضة السّحرا
گمان مبر كه مرا جز تو یار خواهد بود
دلم جز از تو كسی را شكار خواهد بود
«
تنزیل الكتاب من الله العزیز الحكیم
» ــ كتابُ عزیز من ربّ عزیزٍ انزل علی عبدٍ عزیزٍ بلسان ملكٍ عزیز ٍ فی شأن امرٍ عزیزٍ.
وردالرسول من الحبیب الاوّل
یعد التّلاقی بعد طول تزیّل
این
قرآن
نامهٴ خداوند كریم است، بندگانرا یادگار مهر قدیم است، نامهیی كه مستودع آن در جهان است و مستقرّ آن در میان جانست، هفت اندام بنده بنامهٴ دوست نیوشان است، نامهٴ دوست نه اكنونیست كه آن جاودان است، نامه خبر و خبر مقدّمهٴ عیان است.
هذا سماعك من القاری فكیف سماعك من الباری.
هذا سماعك فی دارالفنآء فكیف سماعك فی دارالبقآء.
هذا سماعك و انت فی الخطر فكیف سماعك و انت فی النظر؟ .
قال
النبی (ص)
: « كانّ النّاس لم یسمعوا القرآن حین سمعوه من فی الرّحمن یتلوه علیهم »
.
امروز در سرای فنامیان بلا و عنا لذّت سماع اینست، فردا در سرای بقا در محل رضا بوقت لقا گوئی لذّت سماع خود چونست.
غنّت سعاد بصوتها فتخارست
الحان داود من الخجل
«
انا انزلنا الیك الكتاب بالحقّ
» ــ ای
محمد
! ما این قرآن بتو فرو فرستادیم
p.386
تا گمشدگان را براه نجات خوانی، مهجور انرا از زحمت هجران براحت وصال آری، رنجورانرا از ظلمت ادبار بساحت اقبال آری، مكارم اخلاق باین قرآن تمام كنی، قوانین شرع بوی نظام دهی.
ای
محمد
! هر كجا نور ملت تو نیست همه ظلمت شرك است، هر كجا انس شریعت تو نیست همه زحمت شكّ است.
ای
محمد
! ما عزّ دولت تو و شرف رسالت تو با ابد پیوستیم.
«
فاعبدالله مخلصاً له الدّین
» ــ اكنون همه ما را باش سرّ خود با ما پرداخته و از اغیار دل برداشته و از بند خویش و تحكّم خویش بازرسته،
رسول خدا
صلوات الله و سلامه علیه باین خطاب چنان ادب گرفت كه
جبرئیل
آمد و گفت : یا
محمد
اتختاران تكون ملكاً نبیّاً او عبداً نبیّاً ــ آن دوست ترداری كه ملكی پیغامبر باشی یا بندهیی پیغامبر؟
گفت : خداوندا بندگی خواهم و ملكی نخواهم ملكی ترامسلم است و بندگی مارامسلّم، مأوی من جز لطف تو نیست و پناه من جز حضرت عزّت تو نیست، اگر ملك اختیار كنم با ملك بمانم و آنگه افتخار من بملك من باشد لكن بندگی اختیار كنم تا مملوك تو باشم و افتخار من بملك تو باشد، از ینجا گفت : « انا سیّد ولد
آدم
و لافخر » ــ منم مهتر فرزند
آدم
و بدین فخر نیست، فخر ما كه هست بدوست نه بغیر او، كسی كه فخر كند بچیزی كند كه آن بر او بود نه فرود او، در هر دو كون هیچیز بر ما نیست ؛ پس مارا بهیچیز فخر نیست فخر ما بخالق است زیرا كه بر ما كسی نیست جز او، اگر بغیر او فخر كنم بغیر او نگرسته باشم و فرمان «
فاعبدالله مخلصاً
» بگذاشته باشم و بگذاشت فرمان نیست و بغیر او نگرستن شرط نیست لاجرم بغیر او فخر نیست.
فان سمّیتنی مولی فمولای الّذی تدری
وان فتّشت عن قلبی تری ذكراك فی صدری
«
الاالله الدین الخالص
» ــ سزای الله عبادت پاك است بی نفاق و طاعت با خلاص بی ریا، و گوهر اخلاص كه یا بند در صدف دل یابند در دریای سینه، و از اینجاست كه
حذیفه
گوید رضی الله عنه : ازان
مهتر كائنات
پرسیدم صلوات الله و سلامه علیه كه اخلاص چیست؟
گفت : از
جبرئیل
پرسیدم كه اخلاص چیست؟
گفت : ازربّ العزة پرسیدم كه
p.387
اخلاص چیست؟
گفت : « سرُّ من سرّی استودعته قلب من احببت من عبادی »ــ گفت : گوهری است كه از خزینهٴ اسرار خویش بیرون آوردم و در سویدای دل دوستان خویش ودیعت نهاد.
این اخلاص نتیجهٴ دوستی است و اثر بندگی، هر كه لباس محبّت پوشید و خلعت بندگی بر افكند ؛ هر كار كه كند از میان دل كند.
دوستی حقّ جلّ جلاله با آرزوهای پراكنده در یك دل جمع نشود.
فریضهٴ تن نماز و روزه است و فریضهٴ دل دوستی حقّ.
نشان دوستی آنست كه هر مكروه طبیعت و نهاد كه از دوست بتو آید بردیده نهی.
ولو بید الحبیب سقیت سمّاً
لكان السّمّ من یده یطیب
آن دل كه تو سوختی تراشكر كند
وان خون كه تو ریختی بتو فخر كند
وانّ دماً اجریته لك شاكرٌ
وانّ فؤاداً رعته لك حامد
زهری كه بیاد تو خورم نوش آید
دیوانه ترا بیند و با هوش آید
«
خلقكم من نفسٍ واحدةٍ
» ــ آسمان و زمین و روز و شب آفرید تا صفت قدرت خود بخلق نماید، بدانند كه او قادر بر كمال است و صانع بی احتیال است، بروحدانیّت او از صنع او دلیل گیرند.
آدم
و آدمیانرا بیافرید تا ایشانرا خزینهٴ اسرار قدم گرداند، و نشانهٴ الطاف كرم « كنت كنزاً خفیّاً فاحببت ان اعرف » ذات و صفات منزّه داشتم ؛ عارف میبایست، جلال و جمال بی نهایت داشتم ؛ محبّ میبایست، دریای رحمت و مغفرت بموج آمده ؛ مرحوم میبایست.
مخلوقات دیگر با محبّت كاری نداشتند از انك هرگز در خود همّت بلند ندیدند، آن یك توئی كه همّت بلند داری.
فریشتگان و كاری راست بسامان ازان است كه با ایشان حدیث محبّت نرفته، وآن كنوز رموز كه در نهاد آدمیان تعبیه است در ایشان ننهاده، آن زیر زبری آدمیان آن تحیّر و دهشت ایشان آن قبض و بسط ایشان حزن و سرور ایشان غیبت و حضور ایشان جمع و تفرقت ایشان شربتهای زهرامیغ ساخته بردست ایشان تیغ ها آهخته بر گردن ایشان، اینهمه با ایشان ازانست كه شمّهیی از گل محبّت رسیده بمشام ایشان.
عشق تو مرا چنین خراباتی كرد
ورنه بسلامت و بسامان بودم
p.388
بویزید بسطامی
گوید : وقتی درخمار شراب عشق بودم در خلوت « انا جلیس من ذكرنی » بستاخئی بكردم و از ان بستاخی بار بلا بسی كشیدم و جرعهٴ محنت بسی چشیدم گفتم : الهی! جوی توروان این تشنگی من تا كی، این چه تشنگی است و جامها می بینم پیاپی!
زین نادره تر كرا بود هرگز حال
من تشنه و پیش من روان آب زلال
عزیز دو گیتی چند نهان باشی و چند پیدا، دل حیران گشته و جان شیدا، تا كی ازین استتار و تجلّی آخر كی بود آن تجلی جاودانی، چند خوانی و چند رانی، بگداختم در آرزوی روزی كه دران روز تو مانی، تا كی افكنی و بر گیری، این چه و عداست بدین درازی و بدین دیری؟ گفتا بسرم الهام دادند كه
بایزید
خبر نداری كه باین طائفه گوشت بی جگر نفروشند و در انجمن دوستی جز لباس بلا نپوشند، بگریز اگر سر بلا نداری ورنه خونت بریزند.
بویزید
گفت : در بستاخی بیفزودم و به بیخودی گفتم : الهی! من گریختم لطف تو در من آویخت، آتش یافت بر نور شناخت كرم تو انگیخت، از باغ وصال نسیم قرب مهر تو انگیخت، باران فردانیّت بر گرد بشریّت فضل تو ریخت.
اوّل تو حدیث عشق كردی آغاز
اندر خور خویش كار ما را می ساز
ما كی گنجیم در سرا پردهٴ راز
لافیست بدست ما و منشور نیاز
گفت : آخر بسرّم ندا آمد و از آسمان لطف باران برّ آمد، درخت امید ببر آمد و اشخاص پیروزی بدر آمد، كی پای بگل فرو شده دست بیار.
پیر طریقت
گفت : نه پیدا كه عزّت قدم ؛ رهی را چه ساخته از انواع كرم، رهی را اوّل قصدی دهد غیبی تا از جهانش باز برد، پس نوری دهد روشن تا از جهانیانش باز برد، پس كششی دهد قربی، تا از آب و گل باز برد، چون فرد شود ؛ آنگه وصال فرد را شاید.
جویندهٴ تو همچو تو فردی باید
آزاد ز هر علّت و دردی باید
زان می نرسد بوصل تو هیچ كسی
كاندر خور غمهای تو مردی باید
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 345 |
|
Del |
39 |
الزمر |
بیست و سوم |
8 |
p.398
قوله : «
امّن هو قانتٌ آنآءالّلیل ساجداً وقائماً..
» ــ القنوت ــ القیام بآ داب الخدمة ظاهراً و باطناً من غیر فتورٍ و لاتقصیرٍ یحذر العذاب الموعودفی الآ خرة ویر جواالثواب الموعود.
صفت قومی است كه پیوسته بر درگاه الله در مقام خدمت باشند، بوقت نماز نهاد ایشان بكلّیت عین تعظیم گردد و از خجل گناه همواره با سوز و حسرت باشند.
یكی از بزرگان دین
گفته : فرمانهای الله بزدگ باید داشت، نه پیدا كه قرب الله در كدام فرمانست و از منهیّات جمله پرهیز باید كرد، نه پیدا كه بعد الله در كدام نهی است.
و گفتهاند : فرمان الله بكار داشتن از دو وجه است : یكی بحكم عبودیّت، یكی بحكم محبّت، و حكم محبّت بر تر است از حكم عبودیّت، زیرا كه محبّ پیوسته درآرزوی آن باشد كه دوست او را خدمتی فرماید، پس خدمت وی همه اختیاری بود، هیچ اكراهی دران نه، منّت پذیرد و هیچ منّت بر نهادن و گوش بمكافات داشتن نه.
باز خدمتی كه از روی عبودیّت رود دران هم اختیار بود هم اكراه ؛ هم ثواب جوید هم مكافات طلبد، این مقام عابدان است و عامّهٴ مؤمنان و آن صفت عارفان است و منزلت صدّیقان، هرگز كی برابر باشد این بنعمت فانع شده و از ر از ولی نعمت باز مانده و آن بحضرت رسیده و در مشاهدهٴ دوست بیاسوده.
پیر طریقت
گفت : من چه دانستم كه پاداش بر روی دوستی تاش است، من همی پنداشتم كه مهینه خلعت پاداش است، كنون دریافتم كه همه یافتها دریافت دوستی لاش است.
p.399
«
قل هل یستوی الّذین یعلمون و الّذین لایعلمون
» ــ علم سه است : علم خبری و علم الهامی و علم غیبی، علم خبری گوشها شنود، علم الهامی دلها شنود، علم غیبی جانها شنود.
علم خبری بظاهر آید تا زبان گوید، علم الهامی بدل آید تا بیان گوید علم غیبی بجان آید تا وقت گوید.
علم خبری بروایت است، علم الهامی بهدایت است، علم غیبی
بعنایت
است. علم خبری را گفت : «
فاعلم انه لااله الّا الله
»، علم الهامی را گفت : «
ان الذین او توا العلم من قبله
»، علم غیبی را گفت : «
رعلّماه من لدنا علماً
».
وورای این همه علمی است كه وهم آدمی بدان نرسد و فهم ازان درماند، و ذلك علم الله عزوجلّ بنفسه علی حقیقته، قال الله : «
ولا یحیطون به علماً
»..
جنید
را گفتند : این علم از كجا میگوئی؟ گفت : اگر از « كجا » بودی پرسیدی.
«
قل یا عبادی الّذین آمنوا اتّقوا ربكم…
» ــ این خطاب با قومی است كه مراد نفس خویش بموافقت حقّ بدادند و رضای الله بهوای نفس برگزیدند تا صفت عبودیّت ایشانرا درست گشت، وربّ العالمین رقم اضافت برایشان كشید كه : «
یا عبادی
».
مصطفی
علیه الصّلوة والسلام گفت : « من مقت نفسه فی ذات الله آمنه الله من عذاب یوم القیمة » .
بویزید بسطامی
گوید : اگر فردای قیامت مرا گویند كه آرزوئی كن، گویم : آرزوی من آنست كه بدوزخ اندرآیم و این نفس را برآتش عرض كنم كه در دنیا ازو بسیار بپیچیدم و رنج وی كشیدم.
النّفس مرآئیة فی الاحوال كلّها منافقةٌ فی اكثر احوالها مشركةٌ فی بعض احوالها.
خبائث نفس بسیار است و بیهوده های وی نهمار است، با دنیا آرام گیرد، بحرام شتابد.
از معصیت نیندیشد و آنرا خرد دارد، بطاعت كاهلی كند، در خدمت عجب آرد و ریاء خلق جوید، این خصلتها همه آنست كه بیم زوال ایمان در آنست.
بنده آنگه در صفت عبودیّت درست آید كه در خدمت خود را مقصّر بیند تا عجب نیارد، دنیا بچشم فنا بیند تا باوی نیارامد، خلق بچشم عاجزی نگرد تا از ریا آمن گردد، نفس را دشمن گیرد تا با وی موافقت نكند، و خویشتن را بحقیقت بنده داند تا پای از بندبندگی بیرون ننهد، چون این صفات در وی موجود گشت ؛ ثمرهٴ وی آن بود كه ربّ القزّة
p.400
گفت : «
للّذین احسنوا فی هذه الدّنیا حسنةٌ
» ــ در دنیا او را صحّت و عافیت بود ؛ ثنای نیكو و ذكر پسندیده ؛ نور دل افزوده و سیمای صالحان یافته، و در عقبی باین دولت و منزلت رسیده كه : «
لهم غرفٌ من فوقهاغرفٌ مبنیّةٌ
».
آمنین من تكدّرالصّفوة والاخراج من الجنّة، قال الله عزّوجلّ : «
وهم فی الغرفات آمنون
».
مؤمن از خاك برخاسته و از شمار پرداخته و از دوزخ رسته و در بهشت آمن نشسته، از عذاب قطعیت رسته و با وصال دوست آرامیده، همه راحت بیند شدّت نه، همه اكرام بیند اهانت نه، همه شادی بیند اندوه نه، همه عزّ بیند مذلّت نه، همه جوانی بیند پیری نه، همه زندگی بیند مرگ نه، همه رضا بیند سخط نه، دیدار بیند حجاب نه.
مصطفی
علیه الصّلوة و السلام گفت : « من یدخل الجنّة ینعم لایبوس و لاتبلی ثیابه و لایفنی شبابه ینادی منادٍ : انّ لكم ان تصحّو افلاتسقموا ابداً و انّ لكم ان تحیوا فلاتمو توا ابداً وانّ لكم ان تشبّوا فلا تهرموا ابداً وانّ لكم ان تنعموا فلاتبؤسوا ابداً ».
قوله : «
وعدالله لا یخلف الله المیعاد
» ــ وعدالمطیعین الجنّة و لامحالة لایخلفه و وعدالتّآئبین المغفرة ولا محالة یغفر لهم و وعدالمریدین القاصدین الوجود و الوصول و اذا لم تقع لهم فترة فلا محالة یصدق وعده.
قوله : «
الم تر انّ الله انزل من السّمآءِ مآءً فسلكه ینابیع فی الارض…
» ــ الاشارة فی هذه الآیة الی الانسان یكون طفلاً ثمّ شاباً ثمّ كهلاً ثمّ شیخاً ثمّ یصیر الی ارذل العمر ثمّ آخره یخترم، ویقال : انّ الزرع مالم یأخذ بالجفاف لایؤخذ منه الحبّ الّذی هوالمقصود منه كذلك الانسان مالم یخل من نفسه لایكون له قدرٌ ولاقیمةٌ.
|
p.399
قرآن مجید ۱۷-۶۵ :فَوَجَدَا عَبْدًا مِّنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا
قرآن مجید ۳۹-۱۰ :قُلْ يَا عِبَادِ الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّكُمْ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِي هَذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةٌ وَأَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةٌ إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُم بِغَيْرِ حِسَابٍ
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 346 |
|
Del |
39 |
الزمر |
بیست و سوم |
8 |
p.411
قوله : «
افمن شرح الله صدره للاسلام…
» بدانكه دل آدمی را چهار پرده است :
p.412
پردهٴ اول صدر است مستقر عهداسلام لقوله تعالی : «
افمن شرح الله صدره للاسلام
» ، پردهٴ دوم قلب است محل نور ایمان لقوله تعالی : «
كتب فی قلوبهم الایمان
»، پردهٴ سوم فؤاد است سراپردهٴ مشاهدت حقّ لقوله : «
ما كذب الفؤاد ما رآی
» ، پردهٴ چهارم شغاف است محطّ رحل عشق لقوله : «
قد شغفها حباً
».
این چهار پرده هر یكی را خاصیتی است و از حق بهر یكی نظری، رب العالمین چون خواهد كه رمیدهیی را بكمند لطف در راه دین خویش كشد، اول نطری كند بصدروی تا سینهٴ وی از هواها و بدعتها پاك گردد و قدم وی برجادهٴ سنت مستقیم شود، پس نظری كند بقلب وی تا از آلایش دنیا و اخلاق نكوهیده چون عجب و حسد و كبر و ریا و حرص و عداوت و رعونت پاك گردد و در راه ورع روان شود پس نظری كند بفؤاد وی و او را از علائق و خلائق بازبرد، چشمهٴ علم و حكمت در دل وی گشاید، نور هدایت تحفهٴ نقطهٴ وی گرداند، چنانك فرمود : « فهم علی نورٍ من ربه »، پس نظری كند بشغاف وی، نظری و چه نظری.
نظری كه بر روی جان نگارست و درخت سرور از وی ببارست و دیدهٴ طرب بوی بیدارست.
نظری كه درخت است و صحبت دوست سایهٴ آن، نظری كه شراب است و دل عارف پیرایهٴ آن.
چون این نظر بشغاف رسد او را از آب و گل باز برد، قدم در كوی فنا نهد، سه چیز درسه چیز نیست شود : جستن دریافته نیست شود، شناختن درشناخته نیست شود، دوستی در دوست نیست شود.
پیر طریقت
گفت : دو گیتی در سر دوستی شد و دوستی در سر دوست، اكنون نه می یارم گفت كه منم، نمی یارم گفت كه اوست.
چشمی دارم همه پر از صورت دوست
بادیده مراخوش است تا دوست دروست
از دیده و دوست فرق كردن نه نكوست
یا اوست بجای دیده یادیده خود اوست
قوله : «
فهو علی نورٍ من ربه
» ــ نور برسه قسم است : یكی بر زبان یكی بر دل یكی در تن.
نور زبان توحید است و شهادت، نور تن خدمت است و طاعت و نور دل شوق است و محبّت.
نور زبان بجنّت رساند، لقوله : «
فاثابهم الله بما قالوا جناب
»
نور تن بفردوس رساند، لقوله : «
انّ الذین آمنواوعملو االصالحات كانت لهم جنات الفردوس
p.413
نزلاً
» ، نور دل بلقاءِ دوست رساند، لقوله : «
وجوهٌ یومئذٍ ناضرةٌ
الی ربها ناظرة
».
كسی كه در دنیا این سه نور یافت هم در دنیا او را سه خلعت دهند : اول مهابت تا از وی شكوه دارند بی آنكه از وی بیم دارند، دوم حلاوت تا او را جویند بی آنكه باری سببی دارند، سوم محبت تا او را دوست دارند بی آنكه باوی نسبتی دارند.
پیر طریقت
گفت : آن مهابت و حلاوت و محبت ازان است كه نور قرب در دل او تا بانست و دیده وری دوست دیدهٴ دل او را ععیانست.
قوله : «
فویلٌ للقاسیة قلوبهم من ذكرالله
» ــ بدانكه این قسوة دل از بسیاری معصیت خیزد و بسیاری معصیت از كثرت شهوات خیزد، و كثرت شهوات از سیری شكم خیزد.
عایشهٴ
صدیقه
گوید : اول بدعتی كه بعد از
رسول خدا
در میان خلق پدید آمد سیری بود، نفسهای خود را سیری دادند تا شهوتهای اندرونی و بیرونی سربرزد و سركشی در گرفتند.
ذوالنون مصری
گوید : هرگز سیر نخوردم كه نه معصیتی كردم.
بوسلیمان دارائی
گوید : هرانكس كه سیر خورد دروی شش خصلت پدید آید از خصال بد : یكی حلاوت عبادت نیابد، دیگر حفظ وی دریاد داشت حكمت بد شود، سوم از شفقت بر خلق محروم ماند ؛ پندارد كه همه همچون وی سیراند، چهارم شهوات بر وی زور كند و زیادت شود، پنجم طاعت و عبادت الله بر وی گران شود، ششم چون مؤمنان گرد مسجد و محراب گردند ؛ وی همه گرد طهارت گردد.
و در خبر است از
مصطفی
علیه الصلوة والسلام گفت كه دلهای خویش را زنده گردانید باندك خوردن و پاك گردانید بگرسنگی تا صافی و نیكو شود.
و گفت : هر كه خویشتن را گرسنه دارد دل وی زیرك شود و اندیشهٴ وی عظیم.
شبلی
گفت : هیچ وقت گرسنه نه نشستم كه نه در دل خود حكمتی و عبرتی تازه یافتم
و قال
النبی (ص)
: « افضلكم عندالله اطولكم جوعاً و تفكراً وابغضكم الی الله كلّ اكولٍ شروبٍ نؤمٍ، كلوا و اشربوا فی انصاف البطون فانه جزءٌ من النّبؤة ».
«
الله نزّل احسن الحدیث كتاباً متشابهاً مثانی…
» ــ روندگان در راه شریعت و حقیقت دو گروهاند، گروهی مبتدیان راه اند «
تقشعرّ منه جلودالّذین یخشون ربهم
»
p.414
در شأن ایشان، گریستن بزاری و نالیدن بخواری صفت ایشان، نالهٴ ایشان نالهٴ تائبان، خروش ایشان خروش عاصیان، اندوه ایشان اندوه مصیبت زدگان، آن نالهٴ ایشان دیو راند گناه شوید دل گشاید.
گروه دیگر سرهنگان درگاه اند، نواختگان لطف الله «
تلین جلودهم و قلوبهم الی ذكرالله
» صفت ایشان، ذكرالله مونس دل ایشان، وعدالله آرام جان ایشان، نفس ایشان نفس صدیقان، وقار ایشان وقار روحانیان، ثبات ایشان ثبات ربانیان.
یكی از صحابه روزی با آن
مهتر عالم
گفت صلوات الله و سلامه علیه : یا
رسول الله
چرا رخسارهٴ مادر استماع قرآن سرخ میگردد و آن منافقان سیاه؟
گفت : زیرا كه قرآن نوری است ما را می افروزد و ایشانرا می سوزد «
یضلّ به كثیراً و یهدی به كثیراً
»، آن خواندن كه در سالها اثر نكند ازانست كه از زبانی آلوده بر می آید و بدلی آشفته فرو میشود.
دل خویش بكلّی با كلام ازلی قدیم باید داد تا بمعانی آن تمتّع یابی و بحقیقت سماع آن رسی، یقول الله عزّوجل : «
ان فی ذلك لذكری لمن كان له قلب
».
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 347 |
|
Del |
39 |
الزمر |
بیست و چهارم |
8 |
p.423
قوله : «
والذی جآء بالصّدق و صدّق به …
» ــ بدانكه معنی صدق راستی است و راستی در چهار چیز است در قول و دروعد و در عزم و در عمل، راستی در قول آنست كه حق جل جلاله گفت
مصطفی
را صلوات و سلامه علیه : «
والّذی جآء بالصدق
».
راستی در وعد آنست كه
اسمعیل
پیغامبر را گفت علیه السّلام : «
انه كان صادق الوعد
».
راستی در عزم آنست كه اصحاب
رسول
را گفت : «
رجالٌ صدقوا ما عاهدوا الله علیه
».
راستی در عمل آنست كه مؤمنان را گفت : «
اولئك الذین صدقوا
».
كسی كه این خصلتها جمله دروی
p.424
مجتمع شود او را صدیق گویند،
ابراهیم خلیل
صلوات الله وسلامه علیه برین مقام بود كه رب العزة در حق وی فرمود : «
انه كان صدیقا نبیّاً
» .
مصطفی
(ص)
را پرسیدند كه كمال دین چیست؟ گفت : گفتار بحق و كردار بصدق.
پیری
را گفتند : صدق چیست؟ گفت : آنچه گوئی كنی و آنچه نمائی داری و آنجا كه آواز دهی باشی.
صدق در قول آنست كه بنده چون با حق در مناجات شود صدق از خود طلب كند، چون گوید : «
وجّهت وجهی للذی فطرالسموات والارض
» میگوید : روی آوردم در خداوند آسمان و زمین، اگر درین حال روی وی با دنیا بود پس دروغ بود.
چون گوید : «
ایّاك نعبد
» ــ من بندهٴ توام ترا پرستم و آنگه در بند دنیا و در بند شهوت بود دروغ گفته باشد، زیرا كه مرد بندهٴ آنست كه در بند آنست، از ینجا گفت
مصطفی
علیه الصلوة والسلام : « تعس عبدالدرهم تعس عبدالدینار » او را بندهٴ زروسیم خواند چون در بند زر و سیم بود.
بنده باید كه از دنیا و شهوات آزاد شود و از خویشتن نیز آزاد شود تا بندگی حق مرورا درست گردد.
بویزید بسطامی
گفت : او قفنی الحق سبحانه بین یدیه الف موقفٍ فی كلّ موقفٍ عرض علیّ المملكة، فقلت : لااریدها، فقال لی فی آخرالموقف : یا
با یزید
ما ترید؟
قلت : اریدان لاارید، قال انت عبدی حقّاً ــ گفت در عالم حقایق از روی الهام حق جل جلاله مرا ترقی داد و در هزار موقف بداشت در هر موقفی مملكت كونین برمن عرض داد، بتوفیق الهی خود را از بند همه آزاد دیدم، گفتم ازین ذخایر و دررالغیب كه در پیش ما ریختی هیچ نخواهم، آنگه در آخر موقف گفت : پس چه خواهی؟ گفتم : آن خواهم كه نخواهم من كه باشم كه مرا خواست بود من كه باشم كه مرا من بود، نفس بت است و دل غول علم خصم اشارت شرك عبارت علّت پس چه ماند یكی و بس باقی هوس.
امّا صدق در وفای عزم آنست كه مرد در دین با صلابت بود و در امر با غیرت و در وقت بااستقامت، چنانكه صحابهٴ
رسول
بودند كه بعزم خویش وفا كردند و در قتال دشمن تن سبیل و جان فدا كردند تارب العزة ایشانرا دران وفای عزم و تحقیق عهد بستود كه «
رجالٌ صدقوا ما عاهدوا الله علیه
»، و آن مرد منافق كه با خدا عهد كرد و در دل عزم داشت كه اگر مرا مال دهد بذل كنم و راه تقوی را ازان مركب سازم پس عزم خویش را نقض كرد
p.425
وبوفای عهد باز نیامد تا رب العزة در حق وی میگوید : «
ومنهم من عاهد الله لئن آتینامن فضله لنصّدّفنّ و لنكوننّ من الصالحین
» تا آنجا كه گفت : «
بما اخلفوا الله ما و عدوه و بما كانوا یكذبون
» او را دروغ زن گفت و كاذب نام كرد بآن خلف وعد و نقض عهد كه از وی برفت.
امّا صدق صادقان در سلوك راه دین و اعمال ایشان آنست كه در هر مقامی از مقامات راه دین چون توبه و صبر و زهد و خوف و رجا و غیر آن، حقیقت آن از خویشتن طلب كنند و بظواهر و اوائل آن قناعت نكنند، نه بینی كه رب العزة در صفت مؤمنان فرمود : «
انماالمؤمنون الذین آمنوا بالله و
رسول
ه ثمّ لم یرتابوا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فی سبیل الله اولئك هم الصّادفون
».
جای دیگر فرمود : «
لیس البرّان تو لّواو جوهكم
» وبآخر آیت گفت : «
اولئك الذین صدقوا
»، تا شرایط حقایق ایمان در ایشان مجتمع نشد ایشانرا صادق نخواند، و اگر مثالی خواهی كسی، كه از چیزی ترسد نشان صدق وی آن بود كه بتن میلرزد و بروی زرد بود و از طعام و شراب بازماند چنانك
داود
پیغامبر صلوات الله وسلامه علیه بآن زلّت صغیره كه ویرا افتاد چهل روز بسان ساجدان سر بر زمین نهاد و میگریست تا آنگه كه از اشك چشم وی گیاه از زمین بر آمد ندا آمد كه ای
داود
چرا میگریی، اگر گرسنهیی تا ترا طعام دهم ور تشنهیی تا آب دهم ور برهنهیی تا بپوشم،
داود
از سرسوختگی بنعت زاری نالهیی كرد كه از ان نفس وی چوب بسوخت، آنگه گفت : بارخدا یا بر گریستن من رحمت كن و گناه من بر كف دست من نقش كن تا هرگز فراموش نكنم رب العالمین صدق وی در معاملت وی بشناخت توبهٴ وی بپذیرفت و دعای وی اجابت كرد.
وهم در اخبار
داود
است كه چون بر گناه خود خواست كه نوحه كند نخست هفت روز هیچیز نخورد و گرد زنان نگشت پس روی بصحرا نهاد و
سلیمان
را گفت تا ندا كند در انجمن
بنی اسرائیل
كه هر كه میخواهد كه نوحهٴ
داود
بشنود تا حاضر آید، خلق بسیار جمع شدند و مرغان هوا و وحوش صحرا همچنین و
داود
ابتدا بتسبیح و ثنای الله كرد و آنگه صفت بهشت و دوزخ در آن پیوست و بآخر نوحه كرد بر گناه خویش و سخن در خوف گفت تا خلق بسیار در سماع آن بیجان گشتند تا آن حد كه
سلیمان
بر سروی ایستاده بود، گفت : ای پدر بس كن كه جمع بسیار هلاك شدند.
آوردهاند كه
p.426
روزی چهل هزاز حاضر بودند و از ایشان سی هزار هلاك شدند، اینست نشان صدق در ابواب معاملت.
و در خبر است از
مصطفی
علیه الصلوة والسلام كه هرگز
جبرئیل
از آسمان فرو نیامد بر من كه نه من او را ترسان و لرزان دیدم از بیم حق جل جلاله، و
علی بن الحسین
را رضوان الله علیهما دیدند كه طهارت كرد و بر در مسجد بیستاد روی زرد گشته و لرزه بر اندام وی افتاده، او را گفتند : این چه حال است؟
گفت : نمیدانید كه پیش كه خواهم رفت وبحضرت كه خواهم ایستاد؟!
داود طائی
عالم وقت بود و در فقه فرید عصر بود و در مقام صدق چنان بود كه آن شب كه از دنیا بیرون شد ؛ از بطنان آسمان ندا آمد كه : یا اهل الارض ان
داود الطائی
قدم علی ربه و هوعنه راضٍ با این منزلت و منقبت در صدق عمل چنان بود كه
بو بكر عیاش
حكایت كند كه در حجرهٴ وی شدم او را دیدم نشسته، پارهیی نان خشك در دست داشت و میگریست، گفتم : مالك یا
داود
؟
فقال : هذه الكسرة ان آكلها و لاادری امن حلالٍ هی ام حرامٍ حقّا كه هر كه عزّت دین بشناخت هرگز هوای بشریّت از وبر نخورد، اگر یك نفس از صدق صدیقان سر از قبهٴ صفات خود بیرون كند و بما فرونگرد جز بی قدری نعت ما هیچیز نبیند.
قوله : «
الیس الله بكافٍ عبده
» هداه حتّی عرفه و فقه حتّی عبده لقّنه حتّی سأ له نوّر قلبه حتّی احبّه.
بنواخت تا بشناخت، توفیق داد تا عبادت كرد، تلقین كرد تا بخواست، دل را معدن نور كرد تا دوست داشت، هر كه كار خود بكلیّت بحق جل جلاله باز گذاشت وی ثمره از حیوة طیّبه برداشت و حق را و كیل و كار ساز خود یافت.
من تبرّ امن اختیاره و احتیاله و صدق رجوعه الی الله فی احواله و لایستعین بغیر الله من اشكاله و امثاله آواه الی كنف اقباله و كفاه جمیع اشغاله و هیّاله محلا فی ظلال افضاله بكمال جماله.
هر كه از حول و قوهٴ خود بیزار گشت و در احتیال و اختیار بر خود ببست و بصدق افتقار خود را بر درگاه قدرت بیفكند از علایق بریده و دست از خلایق شسته، جلال احدیّت بنعت رأفت و رحمت او را در پردهٴ عنایت و كنف حمایت خود بدارد و مهمّات وی كفایت كند.
« من اصبح و همومه همّ واحد كفاه الله هموم الدنیا و الاخرة ».
عبدالواحدزید
را گفتند : هیچ كس را دانی كه در مراقبت خالق چنان مستغرق بود كه او را پروای
p.427
خلق نباشد؟
گفت : یكی را دانم كه همین ساعت در آید،
عتبة الغلام
در آمد،
عبدالواحد
گفت : ای عتبه در راه كرا دیدی؟
گفت هیچ كس را و راه وی بازار بود انجمن خلق.
|
p.425
قرآن مجید ۹-۷۵ :وَمِنْهُم مَّنْ عَاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتَانَا مِن فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَكُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِينَ
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 348 |
|
Del |
39 |
الزمر |
بیست و چهارم |
8 |
p.439
قوله : «
قل یاعبادی الذین اسرفوا علی انفسهم…
» الآیه ــ بدان كه از آفریدگان حق جل جلاله كمال كرامت دو گروه راست : یكی فریشتگان و دیگر آدمیان، ولهذا جعل الانبیآء والرسل منهم دون غیر هم، وغایت شرف ایشان در دو چیز است : در عبودیت و در محبت، عبودیت محض صفت فریشتگان است و عبودیت و محبت هر دو صفت آدمیان است فریشتگان را، عبودیت محض داد كه صفت خلق است و آدمیانرا بعد از عبودیت خلعت محبت داد كه صفت حق است تا از بهر این امت میگوید : «
یحبهم و یحبونه
» و در عبودیت نیز آدمیان را فضل داد بر فرشتگان كه عبودیت صفت فرشتگان بی اضافت گفت : «
بل عبادٌ مكرمون
» و عبودیت آدمیان بااضافت گفت : «
یا عبادی
»، آنگه بر مقتضی محبت فضل خود بر ایشان تمام كرد و عیبهای ایشان و معصیتهای ایشان بانوار محبت بپوشید و پردهٴ ایشان ندرید، نه بینی كه زلّت بریشان قضا كرد و با آن همه زلات
p.440
نام عبودیت ازیشان بنیفكند و باذ كر زلّت و معصیت تشریف اضافت ازیشان وانستد
(۱)
فرمود : «
قل یا عبادی الذین اسرفواعلی انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله
» و آنگه پرده برایشان نگه داشت كه عین گناهان اظهار نكرد بلكه مجمل یاد كرد سر بسته و آن عین پوشیده گفت : «
اسرفوا
» ــ اسراف كردند گزاف كردند ؛ از بهر آنكه در ارادت وی مغفرت ایشان بود نه پرده درید نه اسم عبودیت بیفكند، سبحانه ما ارأفه بعباده.
آوردهاند كه
موسی
علیه السلام گفت : الهی تریدالمعصیة من العباد و تبغضها ــ معصیت بندگان بارادت تست آنگه آنرا دشمن میداری و بنده را بمعصیت دشمن میگیری؟!
حق جل جلاله فرمود : یا
موسی
ذاك تأسیسٌ لعفوی ــ آن بنیاد عفو و كرم خویش است كه می نهم خزینهٴ رحمت ما پر است اگر عاصیان نباشند ضایع ماند.
در خبر است : « لولم تذنبوالجآء الله بقومٍٍ یُذنبون كی یغفر لهم ».
باش تافردای قیامت كه امر حق بخصمی بنده بیرون آید و فضل حق جل جلاله بنده را درپناه گیرد شریعت دامن بگیرد رحمت شفاعت كند.
در خبر است كه نامه بدست بندهیی دهند، آن معصیتها بیند، شرمش آید كه بر خواند، از حق جل جلاله خطاب آید كه آن روز كه میكردی و شرم نداشتی فضیحت نكردم و بپیوشیدم، امروز كه می شرم داری فضیحت كی كنم؟! وبه قال
النبی (ص)
: « ماسترالله علی عبدٍ فی الدنیا ذنباً فیعیّره به یوم القیمة ».
كسری
عیدی عظیم ساخته بود، فرّاشی جامی زرین برداشت و كس ندید مگر
كسری
كه دران غرفه بخلوت نشسته بود، بسیار بجستند و نیافتند،
كسری
گفت بسیار مجوئید كه او كه یافت باز نخواهد داد او كه دید نخواهد گفت.
پس روزی آن فراش بر سر
كسری
ایستاده بود آب بر دست وی میریخت و جامههای نیكو ساخته،
كسری
گفت : ای فلان این از انست؟
فراش گفت : این وصد چندین ازانست.
«
وانیبوا الی ربكم…
» ــ انابت بر سه قسم است : یكی انابت پیغامنران،
ابراهیم
را گفت : «
ان ابراهیم لحلیمٌ اوّاهٌ منیببٌ
» .
داود
را گفت : «
وخرّ راكعاً واناب
».
شعیب
را گفت : «
علیه تو كّلت و الیه انیب
».
مصطفی
را فرمود : «
واتّبع سبیل من اناب الیّ
».
نشان انابت پیغامبران سه چیز است : بیم داشتن با بشارت آزادی، خدمت
p.441
كردن با شرف پیغامبری، بار بلا كشیدن بر دلهای پرشادی، و جز از پیغامبران كس را طاقت این انابت نیست.
دیگر قسم انابت عارفان است : در همه حال بهمه دل با الله گشتن، قال الله تعالی : «
و ما یتذكّر الّا من ینیب
» و نشان انابت عارفان سه چیز است : از معصیت بدرد بودن و ازطاعت خجل بودن و در خلوت با حق انس داشتن.
رابعهٴ عدویه
در حالت انس بجائی رسید كه میگفت : حسبی من الدنیا ذكرك و من الآخرة رؤیتك ــ خداوند در دنیا مرا ذكر توبس و در عقبی مرا دیدار تو بس.
ای جوانمرد! كسی كه راز ولی نعمت مونس وی بود ؛ دیدار نعمت و نعیم بهشت او را چه سیری كند؟
پیر طریقت
گفت : الهی ببهشت و حورا چه نازم، اگر مرا نفسی دهی از ان نفس بهشتی سازم.
والله ما طلعت شمسٌ ولاغربت
الّا و ذكرك مقرونٌ با نفاسی
ولا جلست الی قومٍ احُدّ ثهم
الّا و انت حدیثی بین جُلّاسی
ای جلالی كه هر كه بحضرت تو روی نهاد همه ذرههای عالم خاك قدم او تو تیای چشم خود ساختند، وهر كه بدرگاه عزّت تو پناه جست همه آفریدگان خود را علاقهٴ فتراك دولت او ساختند، آن عزیزی گوید از سر حالت انس خویش و دیگرانرا پند میدهد كه :
اگر در قصر مشتاقان ترا یكروز بارستی
ترا با اندُهان عشق این جادو چه كارستی
و گررنگی ز گلزار حدیث او بدیدی تو
بچشم تو همه گلها كه در باغست خارستی
سدیگر قسم انابت توحید است كه دشمنانرا و بیگانگانرا با آن خواند گفت : «
وانیبوا الی ربكم واسلموا له
».
ونشان انابت توحید آنست كه باقرار زبان و اخلاص دل خدایرا یكی داند، یگانهٴ یكتا در ذات بی شبیه و در قدر بی نظیر و در صفات بی همتا.
گفتهاند : توحید دوباب است، توحید اقرار و توحید معرفت، توحید اقرار عامّهٴ مؤمنان راست، توحید معرفت عارفان و صدّ یقان راست، توحید اقرار بظاهر آید تا زبان ازو خبر دهد، توحید معرفت بجان آید تا وقت و حال ازو خبر دهد، او كه از توحید اقرار خبر دهد دنیا او را منزل است و بهشت مطلوب، او كه از توحید معرفت خبر دهد بهشت
p.442
او را منزل است و مولی مقصود.
واسكر القوم دور كأسٍ
و كان سكری من المدیر
آنكس را كه كار با گل افتد گل بوید و آنكس كه كارش با باغبان افتد بوسه بر خار زند،
چنانك
آن جوانمرد
گفت :
از برای آنكه گل شاگرد رنگ روی اوست
گر هزارت بوسه باشد بر سر یك خار زن
«
ان تقول نفسٌ یا حسرتی علی ما فرّطت فی جنب الله
» ــ تا نپنداری كه این نوحه بدین زاری و خواری خود كافران را خواهد بود و بس، وقومی فسّاق و فجّار كه پیراهن مسلمانی بر تن ایشان باشد و آنگه خرقههای معصیت و فجور بران دوخته و روزگار عمر خود بغفلت و جهل بسرآورده و سود ایمان از دست ایشان رفته و از مسلمانی با بضاعت مزجاة دست و پای زده، ایشان این كلمات دریغ و تحسّر نخواهند گفت.
ای مسكین هزار سال باران رحمت باید كه ببارد تا گردی كه تو از معصیت انگیختهیی بنشاند، هیچ ادبار صعب تر ازین نیست كه ترا بیافریدند تا بهشت را بتو بیارانید و تو خود را بجائی رسانیدی كه آتش دوزخ بتو گرم كنند.
در خبر است كه آتش دوزخ مركب هیبت خویش بنزدیك عاصیان چنان تازد كه شیر از گرسنگی بشكار تازد.
باش تا فردای قیامت كه كرده گفتهٴ خویش بینی و آن عشرتهای رنگارنگ و معصیتهای لونالون كه امروز دست جهالت و ناپاكی آنرا از تو پوشیده میكند ؛ فردا چون از خواب مرگ برخیزی و دیده بگشائی در روزنامهٴ خویش اول سطر آن بینی، بزبان خجالت و ندامت گوئی : كاشك شب مرگ مرا هرگز سحر نبودی.
قوله : «
واشرقت الارض بنور ربها
» ــ الیوم اشراق وغداً اشراق غداً فی القیامة اشراق الارض و الیوم اشراق القلب غداً فی القیامة اشراق الارض بنور ربها والیوم اشراق القلب بحضورها عند ربها غداً اشراق التجلّی للمؤمنین عموماً والیوم اشراق التجلّی للعارفین خصوصاً.
روی
عبدالله بن مسعود
رضی الله عنه قال قال
رسول الله (ص)
: « انّ الله عزوجل یجمع الامم یوم القیمة فینزل عزوجل من عرشه الی كرسیّه و كرسیّه وسع السموات والارض فیقول
p.443
لهم : اترضون انّ تتولّی كلّ امّةٍ ماتولّوافی الدنیا اعدل ذلك من ربكم؟
فیقول : نعم، فتتّبع كلّ امّةٍ ما كانت تعبد » قال : « فذلك حین
اشرقت الارض بنور ربها
» ــ آن روز كه صبح قیامت بدمد وعظمت رستاخیز بپای شود و سراپردهٴ قهاری دران عرصات سیاست بزنند و كرسی عظمت بیرون آرند و از انوار تجلّی ذوالجلال عالم قیامت روشن شود ؛ از اسرار آن انوار همان كس برخورد كه امروز در دنیا آفتاب معرفت در مشرقهٴ دل وی تافته و نظر الهی بجان وی پیوسته، آن نظر چون از كمین غیب تاختن آرد مرد را بیقرار كند حلقهٴ دوستی دردلش بجنباند، آن دوستی خاطر گردد آن خاطر همّت گردد آن همّت نیّت گردد آن نیّت عزیمت گردد آن عزیمت قوّت گردد آن قوّت حركت گردد مرد را بینگیزد، شبی سحرگاهی آن عاشق صادق را قلقی پدید آید، خواب از دیدهاش برمد، جامهٴ نرم و خوابگاه خوش بگذارد، وضوئی برآرد متضرّع وار بحضرت عزت آید، یاربها روان كند، آنساعت از جبّار كائناب ندای كرامت آید كه : « بعینی ما یتحمّله المتحمّلون من اجلی » ــ بندهٴ من آن همه برای من میكند من می بینم و میدانم، كرامت وی در دنیا اینست و در عقبی آنست كه او را در شمار آن جوانمردان آرند كه رب العزة میگوید : «
وسیق الذین اتّقوا ربهم الی الجنّة زمراً
».
خبر درست است از
سعید مسیب
سیّدتابعین كه
بوهریرة
دوسی بر من رسید مرا گفت : از الله آن میخواهم كه در بازار بهشت ما را با هم آرد تا با یكدیگر باشیم دران منزل جاودان و نعیم بیكران، گفتم : یا
با هریرة
و در بهشت بازاری هست؟
گفت : نعم اخبرنی
رسول الله (ص)
« ان اهل الجنّة اذا دخلوها نزلوا فیها بفضل الله اعمالهم ثمّ یؤذن لهم فی مقدار یوم الجمعة من ایّام الدنیا فیزورون ربهم عزوجل و یبرزلهم عرشه ویتبدّی لهم فی روضةٍ من ریاض الجنّة فتوضع لهم منابر من نور و منابر من لؤلؤ و منابر من یا قوت و منابر من زبر جد و منابر من ذهب و منابر من فضّة و یجلس ادناهم و مافیهم من دنیّ علی كثبان المسك و الكافور مایرون ان اصحاب الكراسیّ با فضل منهم مجلساً »، قال
ابوهریرة
قلت : یا
رسول الله
و هل نری ربنا؟
قال : « نعم، هل تتمارون فی رؤیة الشمس و القمر لیلة البدر »؟
قلنا : لا، قال : « كذلك لا .تمارون فی رؤیة ربكم تبارك و تعالی
p.444
ولایبقی فی ذلك المجلس رجلٌ الّا حاضره الله محاضرة حتی یقول للرّ جل منهم : یا فلان بن فلان اتذكر یوم قلت كذا و كذا؟
فیذكره بعض غدراته فی الدنیا فیقول : یارب اولم تغفرلی؟
فیقول : بلی فبسعة مغفرتی بلغت منزلتك هذه فبیناهم علی ذلك غشیتهم سحابة فامطرت علیهم طیباً لم یجدوا مثل ریحه قطّ و یقول : ربنا قوموا الی ما اعددت لكم من الكرامة فخذواما اشتهیتم فنأتی سوقاًقد حفّت به الملئكة مالم تنظر العیون الی مثله ولم تسمع الآذان ولم یخطر علی القلوب فیحمل لنا ما اشتهینا لیس یباع فیها ولایشتری و فی ذلك السوق یلقی اهل الجنة بعضهم بعضاً، قال : فیقبل الرّجل ذوالمنزلة المرتفعة فیلقی من هو دونه و ما فیهم دنیّ فیروعه ما علیه من اللباس فما ینقضی آخر حدیثه حتّی یتحیّل علیه ما هو احسن منه و ذلك انه لاینبغی لاحدٍ ان یحزن فیها ثمّ نتصرف الی منازلنا فتتلقانا ازواجنا فیقلن : مرحباً واهلاً لقد جئت و انّ بك من الجمال افضل ممّا فارقتنا علیه فنقول : انا جالسنا الیوم ربنا الجبّار ویحقّنا ان ننقلب بمثل ما انقلبنا ».
|
p.440
١- نسخهٴ ج: فانستد.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 349 |
|
Del |
40 |
المؤمن |
بیست و چهارم |
8 |
p.455
قوله تعالی : «
بسم الله الرحمن الرحیم
» ــ بنام او كه قدر اوبی منتهاست و صحبت او با دوستان بی بهاست، در قدر نهان و درصنع آشكار است.
بنام او كه از مانندگی دور و از اوهام جداست، دل را بدوستی و خرد را بهستی پیداست.
بنام او كه نه در
p.456
صفت او چون و نه درحكم چراست، درشنوائی و دانائی و بینائی یكتاست.
آن عزیزی
گوید در مناجات : الهی در دل دوستانت نور عنایت پیداست، جانها در آرزوی وصالت حیران و شیداست، چون تو مولی كراست و چون تو دوست كجاست، هر چه دادی نشانست و آیین فرداست، آنچه یافتیم پیغامست و خلعت بر جاست، نشانت بیقراری دل و غارت جانست، خلعت وصال در مشاهدهٴ جلال چگویم كه چون است.
روزی كه سرازپرده برون خواهی كرد
دانم كه زمانه را زبون خواهی كرد
گرزیب و جمال ازین فزون خواهی كرد
یارب چه جگرهاست كه خون خواهی كرد
« حم » ــ حا اشارتست بمحبت و میم اشارت است بمنت، میگوید ای بحای محبت من دوست گشته نه بهنر خود، ای بمیم منت من مرا یافته نه بطاعت خود، ای من ترا دوست گرفته و تو مرا ناشناخته، ای من ترا خواسته و تو مرا نادانسته، ای من ترا بوده و تو مرا نابوده، صد هزار كس بر درگاه ما ایستاده، ما را خواستند و دعاها كردند بایشان التفات نكردیم و شما را ای امت
احمد
بی خواست شما گفتیم : « اعطیتكم قبل ان تسئلونی و اجبتكم قبل ان تدعونی و غفرت لكم قبل ان تستغفرونی ».
آن رغبت و شوق انبیای گذشته بتو تا
خلیل
میگفت : «
واجعل لی لسان صدقٍ فی الآخرین
» ، و
كلیم
میگفت : اجعلنی من امّة
احمد
، نه از ان بود كه افعال تو با ایشان شرح دادیم كه اگر ما افعال شما با ایشان گفتید، همه دامن از شما درچیدندند، لكن ازان بود كه افضال و انعام خود با شما ایشانرا شرح دادیم، پیش از شما هر كه را بر گزیدیم یكان یكان را بر گزیدیم، چنانكه «
اصطفی
آدم
و نوحاً و آل
ابراهیم
و آل
عمران
».
چون نوبت بشما رسید علی العموم و الشمول گفتیم : «
كنتم خیر امّةٍ
» همه برگزیدگان ما اید، جای دیگر فرمود : «
اصطفینا من عبادنا
» ، در تحت این خطاب هم زاهد وهم عابداست هم ظالم و عاصی.
«
غافرالذنب و قابل التوب
» توبه مؤخر آمد و غفران مقدّم بر مقتضی فضل و كرم، اگر من گفتمی توبه پذیرم پس گناه آمرزم ؛ خلق بپنداشتندی كه تا از بنده توبه نبود از الله مغفرت نیاید نخست بیامرزم آنگه توبت پذیرم تا عالمیان دانند كه چنانك بتوبت
p.457
آمرزم بی توبت هم آمرزم.
اگر توبه مقدّم غفران بودی توبه علت غفران بودی ؛ و غفران ما را علّت نیست و فعل ما بحیلت نیست، نخست بیامرزم و بزلال افضال بنده را پاك گردانم، تا چون قدم بر بساط ما نهد بر پاكی نهد ؛ چون بر ما آید بصفت پاكی آید، همانست كه جای دیگر فرمود : «
ثمّ تاب علیهم لیتوبوا
».
غافرم آن معاصی را كه توبه نكرد، قابلم آنرا كه توبه كرد، مراد از غفران ذنب درین موضع غفران ذنب غیر تائب است بدلیل آنكه و او عطف در میان آورد و معطوف دیگر باشد و معطوف علیه دیگر لكن درحكم یكسان باشد ؛ چنانك گوئی : جاءنی زیدٌ و عمرو، زید دیگر است و عمرو دیگر، لكن هر دورا حكم یكیست در آمدن، اگر حكم مخالف بودی عطف خطا بودی و اگر هر دو یكی بودی هر دو غلط بودی.
لطیفهیی نیكو شنو در غفران ذنب و قبول توبه اوّل صفت خود كرد جلّ جلاله فرمود : «
غافر الذنب و قابل التوب
»، و صفت او جلّ جلاله محلّ تصرّف نیست، و پذیرندهٴ تغییر و تبدیل نیست پس چون حدیث عقوبت كرد «
شدید العقاب
» گفت، شدید صفت عقوبت نهاد و عقوبت محلّ تصرّف هست و پذیرندهٴ بغییر و تبدیل هست، گفت سخت عقوبتم لكن اگر خواهم سست كنم و آنرا بگردانم كه دران تصرّف گنجد و تغییر و تبدیل پذیرد.
و گفتهاند : «
شدیدالعقاب
» اشارت بملك دارد و اگر همه ملك عالم نیست كند در جلال و كمال وی نقصان و قصور نیاید.
«
غافر الذنب و قابل التوب
» اشارت بصفت دارد و در صفات او جلّ جلاله هرگز تغیّر و بحوّل نیاید، و یقال : «
غافرالذنب
» للظّالمین «
وقابل التوب
» للمقتصدین «
شدیدالعقاب
» للمشر كین «
ذی الطول
» للسابقین.
سنت خداوند است جلّ جلاله كه بنده را بآیت و عید بترساند تا بنده دران شكسته و كوفته گردد سوزی و نیازی در بندگی بنماید زارئی و خوارئی بر خود نهد، آنگه رب العزة بنعت رأفت و رحمت بآیت وعد تدارك دل وی كند و بفضل و رحمت خود او را بشارت دهد، نه بینی كه «
شدید العقاب
» گفت تا بنده در زاری و خواهش آید، «
ذی الطول
» دران پیوست تا بنده در ناز و در رامش آید،
بنده در سماع «
شدید العقاب
» بسوزد و بگدازد بزبان انكسار گوید :
پر آب دو دیده و پر آتش جگرم
پر باد دو دستم و پر از خاك سرم
p.458
باز در سماع «
ذی الطول
» بنازد و دل بیفروزد، بزبان افتخار گوید .
چكند عرش كه او غاشیهٴ من نكشد
چون بدل غاشیهٴ حكم و قضای تو كشم
بو بكر شبلی
یك روز چون مبارزان دست اندازان همی رفت و میگفت : لو كان بینی و بینك بحارٌ من نازٍ لخضتها ــ اگر درین راه صد هزار دریای آتش است همه بدیده گذاره كنم و باك ندارم، دیگر روز او را دیدند كه می آمد سر فروافكنده چون محرومی درمانده نرم نرم میگفت : المستغاث منك بك ــ فریاد از حكم تو زینهار از قهر تو، نه با تو مرا آرام نه بی تو كارم بنظام، نه روی آنكه باز آیم نه زهرهٴ آنكه بگریزم.
گر باز آیم همی نبینم جاهی
وربگریزم همی ندانم راهی
گفتند : ای
شبلی
آن دی چه بود و امروز چیست؟ گفت : آری جغد كه طاووس نبیند لاف جمال زند، لكن جغد جغد است و طاوس طاوس.
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 350 |
|
Del |
40 |
المؤمن |
بیست و چهارم |
8 |
p.470
قوله تعالی : «
رفیع الدرجات ذوالعرش
» رافع الدرجات للعصاة بالنجاة وللمطیعین بالمثوبات و لذوی الحاجات بالكفایات و للاولیآءِ بالكرامات و للعارفین بالمراقبات والمنازلات.
بردارندهٴ درجات بندگان است، هریكی را بر مقامی بداشته و هر كسی را آنچه سزاست بدو داده.
عاصیان را نجات، مطیعان را مثوبات، خواهندگان را كفایات، اولیا را كرامات، عارفانرا مراقبات و منازلات.
درجات مؤمنان و دوستان یكی امروزست یكی فردا، امروز بعلم و ایمان لقوله : «
یرفع الله الذین آمنوا منكم والذین او تواالعلم درجات
» و فردا در روضهٴ رضوان، روح وریحان، بجوار رحمان لقوله : «
هم درجاتٌ عندالله
».
امّا درجات اهل صورت فردا در بهشت دیگر است و درجات اهل صفت دیگر، زیرا كه اهل صورت دیگراند و اهل صفت دیگر، اهل صورت در وادی تفرقت اند و اهل صفت در نقطهٴ جمع، «
انماالمؤمنون اخوة
» در عالم صورت بود، و آنچه
مصطفی
علیه الصلوة والسلام فرمود : « المؤمنون كنفسٍ واحدةٍ » در عالم صفت است.
یكی از اجلآء عرب بنزدیك
مصطفی (ص)
در آمد و سؤال كرد كه ما را در بهشت چه نهادهاند و درجات ما تا كجاست؟
و این كس از اهل صورت بود،
رسول خدا (ص)
جواب داد كه : « فیها انهارٌ من مآ ءٍ غیر آسنٍ و فیها كذا و كذا » ــ از ان آب روان و مرغ بریان و میوههای الوان بر می داد چنانك قرآن بدان ناطق است.
دیگری از اهل صفت هم از این معنی سؤال كرد،
رسول الله (ص)
دانست كه مرد صفت است مرد صورت نیست گفت : « فیها مالاعینٌ رأت و لااذنٌ سمعت ولا خطر علی قلب بشرٍ ».
باش ای درویش دل ریش تا این كالبد را بمرگ در هم شكنند و در خاك لحد ذره ذره كنند، آنگه بكمال قدرت دیگر باره آنرا خلعت اعادت پوشانند، آنگه در بوتهٴ
p.471
دوزخ فرو گدازند و از انجا بنهرالحیوة برند و مطهّر كنند و از انجا بفردوس برند و معطّر كنند، هفتاد حلّه در پوشانند، آن حلّه را گریبان یكی بود و دامن هفتاد بر مثال گل صد برگ كه ازان حقّهٴ زبر جد بیرون آید گریبان یكی و دامن صد، آنگه طراز اعزازبقابر كسوت عزت تو كشند، گاه شراب زنجیل دهندگاه شراب كافور گاه شراب تسنیم، ظاهر باطن شده و باطن ظاهر شده، صورت دل گشته و دل صورت گشته چنانك امروز حق را جل جلاله می دانی و تهمت نه، فردا می بینی و شبهت نه.
پیر طریقت
گفت : بس نماند كه آنچه خبر است عیان شود، خورشید وصال از مشرق یافت تابان شود، آب مشاهدت در جوی ملاطفت روان شود، قصهٴ آب و گل نهان شود، دوست ازلی عیان شود، تا دیده و دل و جان هر سه بدو نگران شود.
وقیل : «
رفیع الدرجات
» ای ــ هو جل جلاله عالی الصفات جلیل القدر لا یبلغ كنهه ولایعرف قدره ولا یدرك حدّه ــ قدر خویش برداشت و صفت خویش در حجب عزت نگه داشت تا هیچ عزیز بعزّ او نرسد، هیچ فهم حدّ او در نیابد، هیچ دانا قدر او بنداند، صفت كس در برابر صفت او نیاید، دانش او كس نداند، توان او كس نتواند، بقدر او كس نرسد.
«
ما قدروالله حق قدره
» ای ــ ما عظموه حق عظمته، آب و خاك را با لم یزل و لایزال چه آشنائی، قدم را با حدوث چه مناسبت، حق باقی در رسم فانی چه پیوندد، ماسور
(١)
تلوین بهیئت تمكین چون رسد؟!
او جل جلاله فردا چون دیدار دهد بعطا دهد نه بسزا دهد، سزاوار دیدار او نیست هیچ چشم، سزاوار گفتار او نیست هیچ گوش، سزاوار معرفت او نیست هیچ دل، سزاوار راه او نیست هیچ قدم سزاوار طریق او نیست.
چشم همی بخواهد دیدارت
گوشم همی بخواهد گفتارت
همّت بلند كردند این هر دو
هر چند نیستند سزاوارت
«
لینذر یوم التلاق
»، «
یومهم بارزون
» صفت روز رستاخیز است، روزی كه رازها دران روز آشكار شود، پردههای متواریان فرو درند، توانگران بی شكر را در مقام حساب
p.472
بدارند، درویشان بی صبر را جامهٴ نفاق از سربر كشند، آتش فضیحت در طیلسان عالمان بی عمل زنند، خاك ندامت بر فرق قرّآءِ مرائی ریزند، یكی از خاك و حشت بیرون آید چنانك خاكستر از میان آتش، یكی چنانك درّ از میان صدف، یكی میگوید : این الفرار من الله، یكی میگوید : این الطریق الی الله، یكی بزاری و خواری خاك حسرت برسر می ریزد و میگوید : «
ما لهذا الكتاب لایغا در صغیرةً و لا كبیرةً الّا احصیها
»، یكی بآستین شكر گرداندوه از فرق شوق می فشاند و میگوید : «
الحمدلّله الذی اذهب عنّاالحزن
».
آنروز پادشاهان روی زمین را می آرند و دست سلطنت ایشان برشتهٴ عزل بر پس پشت بسته و ملك ایشان بر خاك مذّلت افتاده و این ندای عزت در عالم قیامت روان شده كه : «
لمن الملك الیوم
» ــ پادشاهی كراسزد مگر آن پادشاه را كه بر همه شاهان پادشاهست و پادشاهی وی نه بحشم و سپاه است، آفرینندهٴ زمین و آسمان و آفتاب و ماه است، خلق را دارنده و دوستانرا نیك پناهست سلطانان جهان لشكر را عرض دهند و خدم و حشم را بر نشانند و خیل وخول را آشكارا كنند پس بملك و مِلك خود فخر كنند و بنعمت و تنعم و سوار و پیاده و درگاه و بارگاه خود سر افتخار برافرازند، و ملك الهی بر خلاف اینست كه او جل جلاله اطلال و رسوم كون را آتش بی نیازی در زند و عالم را هبآءِ منثور گرداند و تیغ قهر برهیا كل افلاك زند همه نهادها را ذرّه ذرّه كند و غبار اغیار از دامن قدرت بیفشاند و لگام اعدام بر سر مركب وجود كند، پس ندا در دهد كه : «
لمن الملك الیوم
» ، كرا زهرهٴ آن بود كه این خطاب را بجواب پیش آید؟ تا هم جلال احدیتت جمال صمدیتت را پاسخ دهد كه : «
الله الواحد القهار
».
ای مسكین! فردای قیامت كه سران و سرهنگان دین درپناه كرم و لطف قدم جای دهند، ندانم كه ترا با این سیبهٴ آلوده و عمل شوریده كجا نشانند و رختت كجا فرو نهند؟
زخمی كه نهادی را درد نكند نشان آن بود كه دران نهاد حیوة نیست.
ای مسكین! اگر بیماری آخر نالهیی كو؟
ور بی یاری آخر طلبی كو؟
طیلسان
موسی
و نعلین
هارون
ت چه سود
چون بزیریك ردا
فرعون
داری صد هزار
p.473
«
الیوم تجزی كلّ نفسٍ بما كسبت لاظلم الیوم …
» ــ هر كه اعتقاد كرد كه او را روزی در پیش است كه دران روز با وی سؤالی و جوابی و حسابی و عتابی رود ؛ شب و روز بیقرار بود، دم بدم مشغول و مستغرق كار بود، میزان تصرف از دست فرو نهد، بعیب كس ننگرد، همه عیب خود را مطالعت كند، همه حساب خود كند. در خبر است كه : « حاسبوا انفسكم قبل ان تحاسبوا و تهیّؤا للعرض الاكبر ».
یكی از بزرگان دین
روزی نامهیی نوشت و در خانهیی عاریتی بود، گفتا خواستم كه آن نامه را خاك بر كنم تا خشك شود، برخاطرم گذشت : نباید كه فردا از عهدهٴ این مظلمه بیرون نتوانم آمد.
هاتفی آواز داد : سیعلم المستجفٍ بتتریب الكتاب ما یلقی عندالله غداً من طول الحساب ــ آری فردا روز عرض و حساب بداند كه چه كرد آنكس كه نامهٴ خویش بخاك خانهٴ كسان خشك كرد.
«
یعلم خآئنة الاعین و ما تخفی الصدور
والله یقضی بالحق
» ــ خیانت چشمها می بیند، اندیشهٴ دلها می داند، روش قدمها می شمرد و بعدل و راستی فردا مرانراحكم كند.
كس هست كه هر قدم كه بر گیرد و بنهد ؛ آن قدم بلسان حال مرو را لعنت میكند، و كس هست كه هر قدم كه بر گیرد آن قدم از عالم خلّت
خلیل
و كرامت
كلیم
و اندوه و شادی
یحیی زكریا
خبر میدهد.
در عالم هیچ قدم عزیز تر از قدم حرمت نیست، بخدمت بهشت یابند و نعمت، و بحرمت برضا و لقا رسند و براز ولی نعمت.
آن مرد اعرابی را دیدند كه با روی سیاه و دلی چون ماه در طواف
كعبه
بود.
چون بدان سنك سیاه رسید كه آن را حجرالاسود گویند ؛ خواست كه دهانی بران سنك سیاه نهد، از راه حرمت قدم خود فرو گرفت، چون نگاه كرد صورت روی خود دران سنك سیاه چنانك بود بدید، نعرهیی بر كشید و گفت: سُوّد وجهی فی الدارین، و دران حال جان بحضرت فرستاد.
فردای قیامت كه عالم صفت است و صورتها آن روز تبع صفت بود ؛ آن مرد اعرابی همی آید با روی چون ماه از صفت بر صورت تافته و صورت برنگ صفت گشته، همچنین
بلال حبشی
را بینی روی وی چون ماه دو هفته، و عالم قیامت از نور روی وی روشن گشته.
آن عزیزی
گوید در حق و. :
p.474
آن سیاهی كز پی ناموس حق ناقوس زد
در عرب بواللیل بود اندر قیامت بوالنهار
باش تا كلّ یا بی آنها را كه امروزند جزو
باش تا گل بینی آنها را كه اكنونند خار
|
p.471
۱- ماسور = محبوس
قرآن مجید ۴۰-۱۶ : يَوْمَ هُم بَارِزُونَ لَا يَخْفَى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَيْءٌ لِّمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ
p.472
قرآن مجید ۱۸-۴۹ : وَوُضِعَ الْكِتَابُ فَتَرَى الْمُجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا فِيهِ وَيَقُولُونَ يَا وَيْلَتَنَا مَالِ هَذَا الْكِتَابِ لَا يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلَا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِرًا وَلَا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدًا
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 351 |
|
Del |
40 |
المؤمن |
بیست و چهارم |
8 |
p.484
قوله تعالی : «
وقال الذی آمن یاقوم…
» الآیة ــ تمامی سخن
مؤمن آل فرعون
است، نزیدك
فرعون
سخن بحق گفت و
مصطفی
علیه الصوة والسلام فرمود : « افضل الجهاد كلمة حقّ ٍ عندامیر جآئر »، زبان موعظت بگشاد و ایشان را پند بلیغ داد گفت : «
یا قوم انما هذه الحیوة الدنیا متاعٌ
» ــ این دنیا پلی گذشتنی است و بساطی در نوشتنی، مرتع و لافگاه مدّعیان و بی سرمایگان، مجمع و بارگاه بی خطران و بی حاصلان.
صد هزاران تخت و رخت ملوك بینی بر خاك افكنده، صد هزاران تاج تا جداران بتاراج برداده، در هر زاویهیی از خطّ عنبرین جوانان خرمنی نهاده، در هر گوشهیی از گیسوی مشكین عروسان خر گاهی زده، و تو مسكین بی باك وار بر سراین خاكستان ویران قرار گرفته، و عاشق وار حلقهٴ غلامی دنیا در گوش كرده و آن سرای سرور باین سرای
p.485
غرور فروخته.
اكنون دیدهٴ عقل بر گمار و بگوش هوش این بدای تهدید بشنو، اگر سمع پند شنو داری.
تا كی از دارالغروری سوختن دارالسرور
تا كی از دارالفراری ساختن دارالقرار
در جهان شاهان بسی بودند كز گردون ملك
تیرشان پروین گسل بود وسنان جوزا گذار
بنگرید اكنون بنات النعش و اراز دست مرگ
نیزه هاشان شاخ شاخ و تیرهاشان تار تار
سر بخاك آورد امروز آنك افسر بوددی
تن بدوزخ برد امسال آنك گردون بود پار
مؤمن آل فرعون
ایشان را پند نیكو داد و نصیحت تمام كرد، لكن چه سود كه نه سمع نصیحت شنو داشتند نه دل پندپذیر، چنانك رب العزة فرمود : «
ونصحت لكم و لكن لاتحبّون النّاصحین
» «
ولاینفعكم نصحی ان اردت ان انصح لكم ان كان الله یریدان یغویكم
».
كسی كه در وهدهٴ نبایست افتاد و حكم ازل در سابقهٴ قسمت بغوایت و ضلالت او برفت ؛ پند و اعظان او را چه سود دارد و نصیحت نیك مردان از كجا دل وی گیرد.
لاجرم آن بیگانگان و بدبختان چون سخن وی شنیدند خشم بر خشم بیفزودند و قصد قتل وی كردند، وی بگریخت، از میان قوم با كوه شد و در حرم نماز و عبادت شد، رب العالمین سباع و وحوش بیابان بر انگیخت تا گرد وی در آمدند و دشمن از وی دفع كردند.
در تفسیر آوردهاند كه
فرعون
از خاصگیان خود جمعی را فرستاد تا او را بیارند و سیاست كنند، آن جمع چون بروی رسیدند او را در نماز یافتند و سباع را دیدند که پاس وی میداشتند،رعبی عظیم در دل ایشان آمد، بترسیدند، چون آن حال دیدند و باز گشتند ؛ فرعون آن جمع را همه سیاست كرد، ورب العزة
مؤمن آل فرعون
راخلاص داد ، ازیشان ایمن كرد، اینست كه رب العالمین فرمود : «
فوقیه الله سیّآت ما مكرواوحاق بآل فرعون سوء العذاب
».
هر انكس كار خود بكلیت خود بكلیت بحق بفویض كند و حق راجل جلاله
p.486
وكیل و كار ران خود شناسد ؛ الله تعالی كار وی بسازد و شغل دو جهان او را كفایت كند، اینست مقام
مؤمن آل فرعون
كه رب العزة حكایت از وی میفرماید كه فرمود : « و افوض امری الی الله » ــ معنی تفویض كار با خداوندكار گذاشتن است در سه چیز : در دین و در قسم و در حساب خلق.
امّا تفویض در دین آنست كه تكلف خود در هرچه الله ساخت نیامیزی و چنانك ساختهٴ وی میگردد با آن می سازی و تفویض در قسم آنست كه ببهانهٴ دعا باحكم او معارضه نكنی و باستقصاءِ طلب یقین خود را متهم نكنی.
و تفویض در حساب خلق آنست كه اگر ایشان را بربدئی بینی آنرا شقاوت نشمری و بترسی ؛ و اگر بر نیكئی بینی آنرا سعادت نشمری و امید داری و برظاهر هر كس فروآئی و بصدق ایشانرا مطالبت نكنی، و یقرب من هذا حدیث
ابی هریرة
قال : سمعت
رسول الله (ص)
یقول : « انّ رجلین كانافی
بنی اسرائیل
متحابین احدهما مجتهدٌ فی العبادة و الآخركانه یقول مذنبٌ فجعل المجتهد یقول : اقصر اقصر عما انت فیه، قال فیقول : خلّنی و ربی، قال حتّی وجده یوماً علی ذنب استعظمه فقال : اقصر، فقال : خلّنی و ربی ابعثت علیّ رقیباً، فقال : والله لایغفرالله لك ابداً و لایدخلك الجنة ابداً، قال : فبعث الله الیهما ملكاً فقبض ارواحهما فاجتمعا عنده فقال للمذنب : ادخل الجنة برحمتی، وقال للآخر : اتستطیع ان بخطر علی عبدی رحمتی.
فقال : لایارب، قال : اذهبوابه الی النار » قال
ابوهریرة
: والّذی نفسی بیده لتكلم بكلمة اوبقت دنیاه و آخرته.
«
انّ الذین یجادلون فی آیات الله بغیر سلطانٍ اتیهم…
» ــ گفتهاند این مجادلان داعیان بدعت اندومنكران صفات حق، و این مجادلت اقتحام متكلّفان است و خوض معترضان و جدال مبتدعان و تأویل جهمیان و ساختهٴ اشعریان و تزویر فلسفیان و قانون طبایعیان.
در هر عصری قومی فرادید آمدند چون
غیلان قدری
و
بشر مریسی
و
شیطان الطاق
و
ابن ابی داود
و
جهم صفوان
و
عمر وعبید
و امثال ایشان كه صفات حق را منكر شدند و دین قدیم بگذاشتند و كتاب و سنت سست دیدند و رای و قیاس محكم داشتند، مقصود ایشان آنست كه كتاب وسنت باز پس دارند و معقول فرا پیش، این آرزوی بزرگ است كه در دل دارند و هرگز نخواهند رسید باین آرزوی خویش « ان فی صدورهم
p.487
الاكبرٌ ماهم ببالغیه » ــ میگوید كه دو امام است و دو طریق شاید كه دو سرای است و دو فریق، مذهب سنیان آنست كه «
وما ینطق عن الهوی
» ، و مذهب مبتدعان آنست كه
فرعون
گفت : « مااریكم الّامااری ».
ضامن ایشان رای است و ضامن ما خدای است،
مصطفی
مارا پیشوای والله ره نمای است، و
فرعون
و
ابلیس
ایشانرا پیشوای و دوزخ سرای است، هرگز كی یكسان باشند : نابینا از حق و بینا بحق.
هرگز كی چون هم باشند : رونده در روشنائی سنت و مانده در تاریكی بدعت.
اینست كه رب العالمین فرمود : «
وما یستوی الاعمی و البصیر و الذین آمنوا و عملواالصاحات و لاالمسیء
» ای ــ مایستوی المؤمن و الكافر و لاالمربوط بشهوته كالمبسوط بصفوته ولاالمجذوب بقربته كالمحجوب بعقوبته ولاالمجدود بسعادته كالمر دود بشقاوته.
قال
الشاعر
.
ایّها المنكح الثریا سهیلا
عمرك الله كیف یلتقیان
هی شامیة اذا ما استقلت
وسهیل اذا استقل یمان
(١)
|
p.485
قرآن مجید ۴۰-۴۵ : فَوَقَاهُ اللَّهُ سَيِّئَاتِ مَا مَكَرُوا وَحَاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذَابِ
p.486
قرآن مجید ۴۰-۵۶ : إِنَّ الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِي آيَاتِ اللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ إِن فِي صُدُورِهِمْ إِلَّا كِبْرٌ مَّا هُم بِبَالِغِيهِ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ
p.487
١- اين دو بيت از عمر بن ابى ربيعه متوفى ٩٣ هجرى است.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 352 |
|
Del |
40 |
المؤمن |
بیست و چهارم |
8 |
p.499
قوله : «
وقال ربكم ادعونی استجب لكم
» ــ خداوند مهربان كریم و لطیف و رحیم ببندگان، مایهٴ رمیدگان و پناه مضطران و یادگار بیدلان، جل جلاله و تقدست اسماؤه و تعالت صفاته اندرین آیت بندگانرا می نواز دو نواخت خود برمؤمنان می نهد و فضل و لطف خود برایشان عرضه میكند كه «
اُدعونی استجب لكم
» ــ میفرماید : بندگان مرا خوانید تا شما را پاسخ كنم، امیدها بمن بردارید تا امیدهاتان و فا كنم، كوشش از بهرمن كنید تا كوششهاتان جزادهم.
پاسخ كنندهٴ دعاها بعطامنم، پاسخ كنندهٴ امبدها بوفامنم، پاسخ كنندهٴ كوششها بجزامنم.
اُدعونی بلا غفلةٍ استجب لكم بلامهلةٍ ــ مراخوانید بی غفلت تا شما را پاسخ كنم بی مهلت، مرا خوانید با عتذارو تنصّل تاشما را پاسخ كنم با كرام و تفضّل، مرا خوانید بقدر طاقت تا شما را پاسخ كنم بكشف فاقت، مرا خوانید بدعا و سؤال تا شما را پاسخ كنم بعطا و نوال، مرا خوانید بطاعات موقت تا شما را پاسخ كنم بمثوبات مؤبد.
من آن خداوند كه از بنده عمل خرد پذیرم و عطای بزرك دهم، آن عمل خرد بنده بزرگ دانم و عطای بزدگ خود اندك شمرم.
كریم است آن خداوند كه صد نعمت بر سر بنده نثار كند و ذرهیی نشمرد و كاهی از بنده كوهی انگارد، هر كه نیاز باو بردارد توا نگرش كند، هر كه ناز باو كند عزیزش گرداند.
«
ادعونی استجب لكم
» ــ ای عاصیان شكسته، ای مفلسان در مانده و پای بگل فروشده، ای مشتاقان درد زده، ای دوستان یك دله ؛ درهر حال كه باشید غرقهٴ لطف و عطا، یا خستهٴ تیر بلا، همه ما را خوانید، همه ما را دانید، گرد در ما گردید، عزّ از ما جوئید رونق مجمع عزیزان قرب ماست، قرب ما خواهید، جمال محفل دوستان حضور ماست
p.500
حضور ما جوئید، هر كجا سه گدا بهم فراز آمدند، قرب حضرت ما آنجا جوئید، «
ما یكون من نجوی ثلثةٍ الّا هو رابعهم
».
هر كجا درد زدهیی دمی گرم برآورد.
نسیم قرب حضرت از نسیم نفس او طلبید، هر كجا غمگینی آهی كرد ؛ خود را درزیر آه آن غمگین تعبیه كنید.
ای ملاءِ اعلی چندین هزار سال عبادت كردید و بآواز تقدیس خویش پاكی حضرت ما یاد كردید، لكن از نسیم وصال ما آگاهی ندارید.
ای گدایان برهنهٴ بی نوا عبادت فرشتگان ندارید، نوای كرّ و بیان ندارید، سرمایهٴ روحانیان ندارید، لكن یك ذره سوز عشق دارید، آن یك ذره سوز و درد شما بعبادت هزار سالهٴ فرشتگان و تسبیح فراوان روحانیان ندهیم، زبان حال بنده بنعت شكر از سرافتقار و افتخار میگوید :
اكنون باری بنقد دردی دارم
كان درد بصد هزار درمان ندهم
«
الله الذی جعل لكم الارض قراراً و السّمآء بنآءً
» ــ این باز نعمتی و لطفی دیگر است كه با یاد بنده میدهد و راه بندگی بروی روشن میدارد و آثار كرامت و دلائل قدرت بوی می نماید و منت بروی می نهد می فرماید : آسمان و زمین كه آفریدم از بهر تو آفریدم، زمین قرارگاه تو كردم، آسمان نظرگاه تو ساختم اگر گاه گاه نظر سوی آسمان نبودی آسمان این بشریف از كجا یافتی كه «
زیّنا السّمآء الدنیا بمصابیح
».
و اگر زمین مخیم جلال سلطنت تو نبودی، این نواخت كی دیدی كه «
والارض فرشناها فنعم الماهدون
».
نور قمر وضیآءِ آفتاب و زینت ستارگان جمله برای تو است، آفتاب طبّاخ توماه شمع تو ستاره دلیل تو آسمان سقف تو زمین بساط تو، فردا كه تو نباشی آن سقف فرو گشایند این بساط در نوردند، آن ستارگان فروریزانند.
بساطی كه از بهر دوست گستردند ؛ چون دوست رفت ناچار برچینند.
عبدی آسمان آفریدم تا ترا سافی بود «
وانزلنا من السمآءِ مآءً طهوراً
» زیرا كه امروز روز حجاب است، واسطه ناچار است، امّا فردا كه روز مشاهدت بود واسطه بكار نیاید، ساقی، لطف من بود «
وسقیهم ربهم
».
زمین واسطه ساختم تا ترا طعام دهد «
فانبتنا فیها حبّاً
وعنباً وقضباً
وزیتوناً ونخلا
ً ».
فردا كه روز مشاهدت بود واسطه بكار نیاید، خود گویم : «
كلوا و اشربوا هنیئاً
».
آفتاب آفریدم تا ترا نور دهد كه امروز درعالم صورت نور معارف در استار اسرار دلهای محبّان نهانست، فردا در عالم
p.501
صفت كه نور معارف آشكار گردد، آفتاب صورت چه بكار آید و او را چه محل بود، برهان آن وقت باید كه عیان نبود، چون عیان آمد برهان چكند.
«
وصوّر كم فاحسن صوركم
» ــ جای دیگر فرمود : «
لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم
» ــ از موجودات و مخلوقات هیچ كس را آن صورت و آن جمال ندادند كه آدمی را داداند، با هیچ مخلوق آن سرّ نبود كه با آدمی بود نه باعرش نه با كرسی نه بافلك نه با ملك، زیرا كه همه بندگان مجرّداند و آدمیان هم بندگان اند و هم دوستان ایشانرا می فرماید : «
ان الله كان علیكم رقیباً
».
صاحب جمالی باید تا رقیب را بروی گمارند، حقّ جل جلاله نگفت من رقیب آسمان و زمینم، نگفت من رقیب عرش و كرسیام، آدمیانرا گفت من رقیب شما ام، زیرا كه رقیب شرط صاحب جمال است و بجمال آدمی هیچ مخلوق نیست، هفت قبّهٴ خضرا بر كشید و بستارگان و اختران بنگاشت، هفت دائرهٴ غبرا پهن باز كشید، جبال راسخات را سیات نصب كرد و صد هزار بدایع و صنایع از كتم عدم در وجود آورد، خورشید عالم آرای را مدوّر كرد، ماه آسمان پیمای را مصوّر كرد، و كون را بجمال ایشان منؤر كرد، و در حقّ هیچ موجود این خطاب نكرد و این تشریف نداد كه «
وصوّركم
» ، مگر این مشتی خاك را.
از جملهٴ نیكوان وخوبان سپاه
زیبای كمر توئی و زیبای كلاه
«
ورزقكم من الطیبات
» ــ چون میدانی كه حق جل جلاله رزق تو پیش از وجود تو انداخته و سببهای آن ساخته و رسانیدن آنرا خود ضمان كرده، نیكو نبود كه تو خود را دست مال اطماع هر كس كنی و نیاز خود بمخلوق برداری.
گفتهٴ ایشانست : « استعانة المخلوق بالمخلوق كاستعانة المسجون بالمسجون » ــ یاری خواستن مخلوق از مخلوق چون یاری خواستن زندانی است از زندانی.
بشرحافی
گفت :
امیر المؤمنین علی
(ع)
را بخواب دیدم گفتم مرا پندی ده، گفت : « ما احسن عطف الاغنیآءِ علی الفقرآءِ طلباً لثواب الله و احسن من ذلك تیه الفقرآءِ علی الاغنیآءِ ثقةً بالله » ــ چون نیكوست شفقت توانگران بر درویشان از بهر طلب ثواب! وازآن نیكوتر تكبر درویشان است بر توانگران از غایت اعتماد بر كرم حق جل جلاله!.
p.502
استاد
بوعلی دقاق
گفت فرا دیگری كه اعتقاد تو آنست كه ترا از روزی چاره نیست و اعتقاد من آنست كه روزی را از تو چاره نیست.
آه! كجاست درویشی : میزر تجرید بر بسته، رداءِ تفرید بر افكنده، سینه از غبار اغیار پاك كرده، از كون تبرّا و بمكوّن تولّا كرده، تا از زیر قدم جمعیت وی بحكم لطف قدم چشمهٴ طیّبات رزق بر جوشد و ازین شربتهای جان افزای بر دارد و بدیدار دوست نوش كند.
«
هوالحیّ لااله الّا هو
» ــ نگارندهٴ صورتهای آدمیان، نمایندهٴ قدرتها در زمین و آسمان، رسانندهٴ روزیهای بندگان كیست.
«
هوالحیّ
» ــ آن زندهٴ پاینده كه همیشه بود و هست و خواهد بود، هستی ویرا اوّل نه، بود ویرا آخرنه، باقی پس جهانیان و جهان.
میراث بر جهان از جهانیان، باز گشت كار خلق با اوست جاودان.
|
p.500
قرآن مجید ۷۶-۲۱ : عَالِيَهُمْ ثِيَابُ سُندُسٍ خُضْرٌ وَإِسْتَبْرَقٌ وَحُلُّوا أَسَاوِرَ مِن فِضَّةٍ وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 353 |
|
Del |
41 |
فصلت |
بیست و چهارم |
8 |
p.517
بسم الله الرّحمن الرّحیم
«
بسم الله
» اخبارٌ عن وجود الحق بنعت القدم، «
الرّحمن الرّحیم
» اخبارٌ عن بقآئه بوصف العلآءِ و الكرم، فالارواح دهشی فی كشف جلاله والنفوس عطشی الی لطف جماله سماع نام الله موجب هیبت است و هیبت سبب فنا و غیبت است، و سماع نام رحمن موجب حضور بحضرت است و حضور سبب بقا و قربت است، یكی بسماع نام الله در كشف جلال مدهوش یكی بسماع نام رحمن در بسط جمال بیهوش.
الله اخباراست از قدرت او جل جلاله بر ابداع، رحمن رحیم اخبار است از نصرت او با متاع، پس وجود مراداو بقدرت او، و توحید
p.518
عباد او بنصرت او.
قوله تعالی : « حم » ای ــ حُمّ ماهوكائن ــ می فرماید : بودنی همه بود، كردنی همه كردم، راندنی همه راندم، گزیدنی همه گزیدم، پذیرفتنی همه پذیرفتم، برداشتنی همه برداشتم، افكندنی همه افكندم، آنچه خواستم كردم آنچه خواهم كنم، آنرا كه پذیرفتم بدان ننگرم كه ازوجفا دیدم بلكه عفو كنم و در گذارم و از گفتهٴ خود باز نیایم «
ما یبدّل القول لدیّ
» .
پیر طریقت
گفت : الهی! همه عالم ترا می خواهند، كار آن دارد كه تا تو كرا خواهی، بناز كسی كه تو او را خواهی، كه اگر برگردد تو او را در راهی.
ای جوانمرد! آنرا كه خواست در ازل خواست و آنرا كه نواخت در ازل نواخت، كارها در ازل كرده و امروز كرده می نماید، سخنها در ازل فرموده و امروز فرموده می شنواند، خلعتها در ازل دوخته و امروز می رساند «
كلّ یومٍ هو فی شأنٍ
».
عبدی تو مرا امروز میدانی، من نه امروزینم، دانش تو امروز است ور نه من قدیم ام، دیرست تا من با تو راز گفتم، تو اكنون می شنوی، سمع قدیم در ازل نیابت تومی داشت در سماع كلام ازلی، علم قدیم در ازل نیابت تو میداشت در دانش صفات ازلی.
قیمّ كه مال طفل دارد بنیابت طفل می دارد، چون طفل بالغ شود آن مال بوی باز دهد، شما اطفال عدم بودید كه لطف قدم كار شما می ساخت و نیابت شما نی داشت.
ای منتظران وارد لطف ما! ای نظار گیان شاهد غیب ما! ولایت نراند در دل شما، مگر سلطان سرّ ما، حلقهٴ در دل شما نكوبد مگر
رسول
برّ ما.
قوله : «
تنزیلٌ من الرحمن الرحیم
» ــ این قرآن فرو فرستادهٴ آن خداوند است كه نامش رحمن و رحیم است، رحمن است بمبارّ، رحیمست بانوار، رحمن است بنعمت، رحیم است بعصمت، رحمن است بتجلّی، رحیم است بتولّی، رحمن است بتخفیف عبادت، رحیم است بتحقیق حسنی و زیادت، اذافاض بحرالرحمة تلاشی كلّ زلّةٍ لان الرحمة لم تزل و الزلّة لم تكن مالم یكن ثمّ كان كیف یقاوم مالم یزل و لایزال ــ چون دریای رحمت موج كرامت و مغفرت زند جمله زلل و معاصی منعدم و متلاشی گردد، زیرا كه زلّت صفت
p.519
لم یكن ثم كان است و رحمت صفت لم یزل ولایزال، لم یكن ثم كان كی مقاومت تواند با لم یزل ولایزال؟.
قوله : « قل انمّا انا بشرٌ مثلكم » ــ قال
الحسن
: علّمه الله التو اضع بقوله : «
قل انمّا انا بشرٌ مثلكم
» ــ
حسن
گفت : حق جل جلاله
مصطفی
را علیه الصلوة و السلام باین آیت تواضع در آموخت و او را بر تواضع داشت كه بنده را هیچ حلیت زیباتر از حلیت تواضع نست و برقدّ خاك هیچ لباس راست تر و نیكوتر از لباس خشوع نییست.
رسول الله (ص)
باین خطاب ربانی و تعلیم الهی چنان متادّب گشت كه كان یعود المریض و یشیع الجنازة و یر كب الحمار و یجیب دعوة العبد، و كان یوم
قریظة
و
النضیر
علی حمارٍ مخطومٍ بحبل من لیفٍ علیه اكاف من لیف.
هر چند كه
سید
صلوات الله و سلامه علیه منشور تقدّم كونین در آستین كمال داشت و خال اقبال بر رخسارهٴ جمال داشت و شب معراج
جبرئیل
و
میكائیل
كه از سادات فریشتگاناند پیش براق دولت او و مركب عزت او چا كروار ایستاده طرقوا خی زدتد، با این همه كمال و جمال و حشمت و مرتبت در كوی تواضع چنان بود كه در عالم بندگی و در حالت افكندگی برخر كی مختصر نشستی و اگر غلامی او را بخواندی اجابت کردی، روز
قریظة
و
نضیر
بر خر کی نشسته بود افسار آن ازلیف و بر وی پالانی نهاده از لیف.
عجب كاری است! گاه مركب وی براق بهشتی بران صفت، گاه مركب وی خركی مختصر برین حالت.
آری، مركب مختلف بود، امّا در هر دو حالت را كب یك صفت و یك همّت و یك ارادت بود.
اگر بر براق بود در سرش نخوت نبود و اگر بر حمار بود بر رخسار عزّنبوّتش غبار مذلّت نبود.
«
قل ائنّكم لتكفرون بالذی خلق الارض فی یومین …
» الآیة ــ هر كه اعتقاد كرد كه آفریدگار جهان و جهانیان خداست كه یگانه و یكتاست و در كمال قدرت بی همتاست و داند كه بشریّت محلّ عجز و سرمایهٴ ضعف است، دامن از مخلوقات باز بُرد و دل از معلومات و مرسومات بر گیرد، و كار خود بكلّیت تفویض باربّ الارباب كند، علایق و خلایق بگذاشته و روی بدگاه الله نهاده، و حكم او را منقاد بوده و فرمان او را گردن نهاده و زبان اعتراض بریده، زیرا كه مخلوق را بر خالق روی اعتراض نیست، وز
p.520
حكم او زهرهٴ اعراض نیست.
آن عزیزی
را پرسیدند كه : ماالعبودیّة ــ بندگی چیست؟ قال : الاعراض عن الاعتراض ــ اعتراض در باقی كردن و قضا را برضا پیش آمدن، وزهر حكم مرّرابدندان تسلیم خائیدن.
قال الله تعالی : «
وامر نالنسلم لربّ العالمین
».
«
وجعل فیها رواسی من فوقها و بارك فیها
» ــ الجبال الرّواسی او تادالارض فی الصورة و الاولیآء او تادالارض فی الحقیقة، ببر كاتهم یأتی المطرمن السمآء و النبات من الارض، و بدعائهم یندفع البلاء عن الخلقــ كوهها او تاد زمین است از روی صورت و اولیای خدا اوتاد زمیناند از روی حقیقت، در جبال شامخات بسته نظام كار عالم، واستقامت احوال و اسباب خلق از روی معنی در دعوات و بركات ایشان بسته، بتن با خلق حاضراند امّا بدل از خلق غائباند و با حق حاضر، خلق ایشانرا حاضر میدانند و ایشان از خلق غائباند و با حق حاضر.
بویزید بسطامی
گفت : چهل سال است تا من با خلق سخن نگفتهام، هر چه گفتهام با حق گفتهام، هر چه شنیدهام از حق شنیدهام.
ازینجا
مصطفی
گفت علیه السلام « ابیت عندربی یطعمنی ویسقینی »، اوصلوات الله علیه بشخص باخلق بود گزاردن شریعت را وبسط ملت را، و بسرّ تا حق بود غلبات محبّت را و دوام مشاهدت را.
محبّ از محبوب جدا نگردد چون محبّت غلبه گیرد.
استاد
بو علی دقاق
گفت قدس الله روحه : لیس للجنة شغلٌ معناولاللنار سبیلٌ الینالانه لیس فی قلبنا الا السرور بربناــ بهشت را با ما شغلی نیست و دوزخ را با ماكاری نه، زیرا كه در دل ما جز شادی ببقاءِ حق نیست.
هرچه جز یار دام او بشكن
هرچه جز عشق نام او غم كن
تمنّبت من حبّی بثینة اننا
علی رمث فی البحر لیس لناوفر
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 354 |
|
Del |
41 |
فصلت |
بیست و چهارم |
8 |
p.528
قوله : «
وفیّضنا لهم قرنآء …
» الآیة ــ اذاارادالله بعبدٍ خیراً قیّض له قرنآء خیرٍ یعینونه علی الطاعة و یدعونه الیها و اذا ارادالله بعبدٍ سوءاً قیّض له اخدان سوءِ یحملونه علی المخالفات و یدعونه الیها.
قرین بدشیطان است كه نقاب تلبیس بربسته و در باطن بنده روش خود را راه یافته و بروی مساط گشته تا بدوام وسوسه او را در مخالفات می كشد و سیّآت اعمال بروی می آراید و بنده را از راه هدی و طریق صواب بر میگرداند همانست كه جای دیگر فرمود : «
وزین لهم الشیطان اعمالهم فصدّ هم عن السبیل
»، و از شیطان صعب ترقرین بدمر بنده را نفس اوست، زیرا كه شیطان اگر چه خصم است و قرین بد در مؤمن طمع ایمان نكند، از وی طمع معصیت دارد، امّا نفس مربنده را بكفر كشد و از وی طمع كفر دارد.
به
داود
علیه السلام وحی آمد كه : « عادنفسك یا داود فقد عزمت علی معاداتك » ــ كارزار نفس خویش را كمربند كه او كارزار ترا كمربست.
این معادات آنست كه
مصطفی
علیه السلام فرمود : « رجعنا من الجهاد الاصغر الی الجهاد الا كبر ».
جهاد نفس از جهاد دشمن بزرگتر گفت وصعب تر، زیرا كه دشمن بشمشیر از خود دور توان كرد و نفس را از خویشتن دور كردن روی نیست و از شروی ایمن بودن روی نیست، با هر دشمنی اگر بسازی از شروی ایمن گردی و با نفس اگر بسازی هلاك شوی.
پیر بوعلی دقاق
را در نفس باز پسین پرسیدند كه خویشتن را چگونه می بینی.
گفت : چنان می بینم كه اگر پنجاه ساله عمر مرا برطبقی نهند و گرد هفت آسمان و هفت زمین بگردانند مرا از هیچ ملك مقرّب در آسمان شرم نباید داشت و از هیچ آفریدهیی در زمین حلالی نباید خواست.
این مرد بدین صفت كه شنیدی بوقب نزع كوزهیی آب پیش
p.529
وی داشتند گفتند : در حرارت جان دادن جگر را تبریدی بده، گفت هنگام آن نیست كه این دشمن اصلی را و این نفس ناكس را شربتی سازم، نباید كه چون قوّت یابد دمار از من برآرد.
و فی الخبر : « من مقت نفسه فی ذات الله امنه الله من عذاب یوم القیمة ».
قوله : «
انّ الذین قالوا ربنّا الله ثمّ استقاموا
» اشارت است بتوحید اقرار، «
ثمّ استقاموا
» اشارت است بتوحید معرفت. توخید اقرار عامهٴ مؤمنان راست، توحید معرفت عارفان و صدیقان راست، توحید اقرار آنست كه الله را یكتا گوئی، توحید معرفت آنست كه الله را یكتا باشی .
بویزید بسطامی
وقتی بر مقام علم ایستاده بود از توحید اقرار نشان میداد مریدی گفت : ای شیخ خدایرا شناسی.
گفت : در كلّ عالم خود كسی باشد كه خدای را نشناسد یا نداند.
وقتی دیگر غریق بحر توحید معرفت بود حریق نار محبت بود، او را گفتند : خدایرا شناسی.
گفت : من كه باشم كه او را شناسم و در كلّ عالم خود كسی باشد كه او را شناسد.
در عشق تومن كه ام كه درمنزل من
از وصل رخت گلی دمد بر گل من
توحید معرفت كه عبارت ازان استقامت آمد آنست كه : در تصدیق بنهایت تحقیق رسد و در حدائق حقایق ایمان بقدم صدق و یقین بخرامد و برجادّهٴ صراط مستقیم قدم ثابت دارد، قلادهٴ تجرید برجید تفریدبندد، شراب محبت از دست ساقی صدق بكشد، در باغ لطائف گل معارف ببوید، عالم علوی و سفلی را برهم زند، بزبان بی خودی گوید :
آدم علم عشق درین عالم زد
صد عالم عالمان همه برهم زد
تا در نفس خویش زمانی دم زد
درباخت بهشت و هر دو عالم كم زد
پیر طریقت
گفت : صحبت با حق دو حرف است : اجابت و استقامت، اجابت عهد است و استقامت وفا، اجابت شریعت است و استقامت حقیقت است، درك شریعت هزار سال بساعتی در توان یافت و درك حقیقت ساعتی بهزار سال در نتوان یافت.
«
تتنزّل علیهم الملئكة الّاتخافوا ولاتحز نوا وابشروابالجنة …
» ــ این عزیزان كه براه استقامت رفتند و درمیدان تسلیم گوی توحید بپایان بردند، ایشانرا بوقت نزع
p.530
خلعت كرامت پوشانند، فرشتگان از آسمان فرو آیند و ایشانرا بشارت دهند كه : لاتخافوا من عزل الولایة و لاتحز نوا علی ما اسلفتم من الجنایة وابشر وابحسن العنایة فی البدایة ــ مترسید كه شما را از عزل ولایت محبت بیم نیست، اندوه مدارید كه شما را برجنایت مؤاخذت نیست، شاد باشید كه جز عنایت ازلی شما را بدرقه و هنراه نیست.
لاتخافوافطال ما كنتم من الخآئفین و لاتحز نوافقد كنتم من العارفین و ابشروا بالجنة فلنعم اجرالعاملین مترسید ای خائفان كه روز ترس بسر آمد، اندوه مبرید ای عارفان كه وقت راحت در آمد، شاد باشید و بنازید در بهشت كه از دوست بشادی پیغام و خبر آمد.
ای جوانمرد! نگر تا گمان نبری كه فردا چون مستقیمان راه دین و مشتاقان درگاه رب العالمین و مستغرقان بحر یقین بمشاهدهٴ ذوالجلال رسند ؛ ذرهیی از شوق ایشان كم گردد، در جگر ماهی تبشی است كه اگر همه بحار عالم جمع كنی ذرهیی از تبش او كم نشود، ایشان امروز در عین شوق اند و فردا در عین ذوق هم بر سر سوز شوق.
اهیم بها وجداً وان دام وصلها
ویحسن منها القول و هو معاد
فردا هرچه شرایع است همه را قلم نسخ در كشند، نماز و روزه و حج و جهاد، روا باشد كه بپایان رسد و منسوخ شود، امّا عقد محبت وعهد معرفت هر گز نشاید كه منسوخ شود، چون در بهشت روی، هر روزی كه بر تو بگذرد از شناخت حق سبحانه و تعالی بر توعالمی گشاده شود كه پیش از ان نبوده، این كاریست كه هر گز بسر نیاید و مبادا كه بسرآید نیز.
تامن بزیم پیشه و كارم اینست
آرام و قرار و غمگسارم اینست
روزم اینست و روز گارم اینست
جویندهٴ صیدم و شكارم اینست
«
نحن اولیآؤ كم فی الحیوة الدنیا و فی الآخرة
»، فی الحیوة الدنیا بالایمان و فی الآخرة بالغفران، فی الخیوة الدنیا بتحقیق المعرفة و فی الآخرة بتحصیل المغفرة، فی الدنیا بالرضابالقضآءِ و فی الآخرة باللقآءِ فی دارالبقآءِ، فی الدنیا بالمحبة و فی الآخرة بالقربة، فی الدنیا بالمشاهدة و فی الآخرة بالمعاینة.
اگر آدمی را عمر
نوح
دهند و جملهٴ روزگار عمر خود در شكر این نعمت و این
p.531
كرامت بسر آرد كه رب العزة در حق وی میفرماید : «
نحن اولیآؤ كم فی الحیوة الدنیا و فی الآ خرة
» عمرش برسد و هرگز بشكر این نعمت و شناخت این كرامت نرسد كه میفرماید جلّ جلاله : ما دوست شما ایم و یار مهربان شما ایم و یاری دهندهٴ شماایم هم در دنیا و هم درعقبی، در دنیا اندیشه كن كه حق جل جلاله از بهر تو جواب فرشتگان چون داد ؛ آنگه كه گفتند : «
اتجعل فیها من یفسدفیها
»، الله نفرمود كه ایشان فساد نكنند لكن فرمود : «
انی اعلم مالاتعلمون
» ــ شما را برا اسرار الهیّت ما اطلاع نیست و برالطاف ربوبیّت ما با آدمیان وقوف نیست.
ماحطّك الواشون من رتبةٍ
عندی و لاضرّك مغتاب
كانهّم اثنوا ولم بعلموا
علیك عندی بالّذی عابوا
اگر نا اهل اند اهلشان گردانم، اگر دوراند نزدیك شان گردانم، اگر ذلیل اند عزیزشان گردانم، اگر شما جفای ظاهر ایشان می بینید ؛ من صفای باطن ایشان می بینم، اگر شما بمخالفت اعضا و جوارح ایشان مینگرید ؛ من بموافقت دلها و سرّهای ایشان می نگرم، اگر شما در صُدرهٴ طاعت اید، ایشان در قرطهٴ وصلت اند، اگر شما در حلّهٴ عبادت اید ؛ ایشان در كلّهٴ مغفرت اند، اگر شما دست بعصمت خود زدهاید ؛ ایشان دست برحمت مازدهاند، چه خطر دارد عصمت شما اگر قبول ما نبود.
چه ضرراز معصیت ایشان چون عفو و مغفرت ما بود؟ ایشان برداشتهٴ لطف ازل اند و نواختهٴ فضل ابد، ولزّلل لایزاحم الازل.
بویزید بسطامی
قدّس الله روحه در راهی میرفت، آواز جمعی بگوش وی رسید، خواست كه آن حال بازداند، فرازرسید كودكی دید در لژن سیاه افتاده و خلقی بنظاره ایستاده، همی ناگاه مادر آن كودك از گوشهیی در دوید و خود را در میان لژن افكند و آن كودك را بر گرفت و برفت،
بویزید
چون آن بدید و قتش خوش گشت ؛ نعرهیی بزد ایستاده و میگفت : شفقت بیامد آلایش ببرد، محبت بیامد معصیت ببرد، عنایت بیامد جنایت ببرد.
العذر عندی لك مبسوط
والذنب عن مثلك محطوط
«
و من احسن قولاً ممّن دعا الی الله …
» الآیة ــ سخن در فضیلت و آداب مؤذنان
p.532
لختی رفت
درسورة المآئده
، اینجا نیز طرفی بگوئیم : حقّ جلّ جلاله و تقدّست اسمآؤه بامؤذنان امت احمد پنج كرامت كرده : حسن الثنآءِ و كمال العطآءِ و مقارنة الشهدآءِ و مرافقة الانبیآءِ و الخلاص من دارالسقآءِ.
كرامت اوّل ثنای جمیل است و پسند خداوند كریم كه در حق مؤذن میگوید : «
ومن احسن قولاً ممّن دعاالی الله
» ــ كدام سخن است نیكوتر و زیباتر از سخن آنكس كه بندگان را برنماز میخواند و بر حضرت راز « فانّ المصلّی یناجی ربه »، احسن بر لفظ مبالغت گفت همچنانك تعظیم قرآن را گفت : «
الله نزّل احسن الحدیث
».
قرآن احسن الآیات است و بانگ نماز احسن الكلمات، در بانگ نماز هم تكبیر است و هم توحید، هم تعظیم و هم تمجید، هم اثبات وحدانیت خداوند اعلی هم اثبات نبوت
محمد مصطفی
(ص)
و فی الخبر : « من كثرت ذنوبه فلیؤذن بالاسحار » ــ هر كه گناهان بسیار دارد، تابوقت سحر بانگ نماز گوید.
عمر خطاب
گفت : یا
رسول الله
این وقت سحر را باین معنی چه خاصیت است.
فرمود : « والذی ععث بالحق محمداً انّ النصاری ضربت نواقیسها فی ادبارها فیثقل العرش علی مناكب حملة العرش فیتوقعون المؤذنون من امّتی فاذاقال المؤذن : الله اكبر الله اكبر، خفّ العرش علی مناكب حملة العرش ».
وامّا كمال العطآءِ فما روی انّ
النبی (ص)
قال : «المؤذنون امنآء المؤمنین علی صلوتهم وصیامهم و دمآئهم لایسئلون الله تعالی شیئاً الّااعطاهم و لایشفعون لشیءٍ الّا ُ شفعوافیه »
.
قال : « ویغفر للمؤذن مدی صوته ویشهدله كلّ شیءٍ سمع صوته من شجرٍ اوحجرٍ اومدرٍ اورطبٍ او یابسٍ ویكتب للمؤذن بكل انسان صلّی معه فی ذلك المسجد مثل حسناته ».
وامّا مقارنة الشهدآءِ فما روی انّ
النبی (ص)
قال : « من اذّن فی سبیل الله تعالی ایماناً و احتساباً جُمع بینه و بین الشهدآءِ فی للجنّة ».
و امّا مرافقة الانبیآءِ فماروی انّ رجلاً جآء الی
النبی (ص)
فقال : یا رسول الله من اوّل الناس دخولاً الجنّة؟
قال : « الانبیآء »، قال : ثمّ من؟
قال : « الشهدآء »، قال : ثمّ من؟
قال : « مؤذنوا مسجدی هذا »، قال : ثمّ من؟
قال : « سآئرالمؤذنین علی قدر اعمالهم ».
و
قال
(ص)
: « من اذن عشرین سنة متوالیةً اسكنه الله تعالی مع
ابراهیم
علیه السلام فی درجته » .
p.533
وامّا الخلاص فی دارالاشقیآءِ فما روی
ابوهریرة
ان
النبی (ص)
قال : « اذا قال المؤذن : الله اكبر الله اكبر، غلّقت ابواب النیران السبعة، و اذا قال : اشهدان لااله الّا الله فتحت ابواب الجنان الثمانیة، و اذا قال : اشهدانّ
محمد
اً
رسول الله
، اشرقت علیه الحور العین : و اذا قال : حیّ علی الصّلاة، تدلت ثمار الجنة له، و اذا قال : حیّ علی الفلاح قالت الملئكة : افلحت و افلح من اجابك، و اذا قال : الله اكبر الله اكبر، قالت الملئكة كبّرت كبیراً و عظمت عظیماً، و اذا قال : لااله الّا الله قال الله تعالی له : حرّمت بدنك و بدن من اجابك علی النار.
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 355 |
|
Del |
41 |
فصلت |
بیست و چهارم |
8 |
p.543
قوله تعالی : «
ومن آیاته اللیل والنهار والشمس والقمر
. . » الآیة
ــ کلام خداوندی که ملکش را عزل نیست و جدّش را هزل نیست، عزّش را ذلّ نیست و حکمش را ردّ نیست، اوراندّ نیست و از وی بدّ نیست.
خدائی که جز از وی ملک نیست و ملک وی بسپاه و حشم نیست، عزّت وی بطبل و علم و خیل و خدم نیست.
پادشاهی که هفت آسمان رفیع ایوان در گاه او، هفت بساط منیع مقرّ خاصگیان او، خورشید عالم آرای چون جام سیماب بحکمت او، هیکل ماه گاه چون نعل زرین و گاه چون درقهٴ سیمین بقدرت او، عالم علوی و عالم سفلی همه نشانست بر وحدانیت و فردانت او.
بر صنع اله بی عدد برهانست
در برگ گلی هزار گون پنهانست
روز ارچه سپید و روشن و تابانست
آنرا که ندید روز و شب یکسانست
کسی که خواهد تا ملکی را بسزا بداند و بشناسد؛ نخست در ولایتش نگرد، آنگه در شپاهش نگرد، آنگه در صنع و قعلش نگرد، پس آنگه درو نگرد تا او را بسزا بداند.
چنانستی که رب الغزة گفتی : عبدی اگر خواهی که در ولایتم نگری «
لله ملک السموات والارض
»
و گر خواهی که در سپاهم نگری «
لله جنود السموات والارض
»
ور خواهی که در فعلم نگری «
فانظر الی اثر رحمة الله کیف یحیی الارض بعد موتها
»
ور خواهی که در صنعم نگری «
ومن آیاته اللیل والنهار والشمس والقمر
»
ور خواهی که فردا در من نگری؛ امروز از صنع من با من نگر بدیدهٴ دل «
الم تر الی ربک کیف مدّ الظّلّ
» تا فردا بفضل من در نگری بدیدهٴ سر «
وجوهٌ یومئذٍ ناضرةٌ
الی ربها ناظرةٌ
».
ای جوانمرد!
هر که جلال حق بدانست و از صنع وی با وی نگرست ؛ مقصدش در گاه الله بود ، دست تصرّفش از کونین کوتاه بود ، پای عشقش همیشه در راه بود ، دلش در قبضهٴ عزت پادشاه بود ، بر ظاهرش کسوت عبودیت بود ، در باطنش حلیة نظر
p.544
باسرار ربوبیت بود ،
بروز در راز بود ، بشب در ناز بود ، این که رب العزة گفت : «
ومن آیاته اللیل والنهار والشمس والقمر
»
نه آنرا گفت تا تو صورت آن به بینی و ازان در گذری ،
لیکن آن را گفت تا تو دران تفکر کنی و حقایق آن بازجوئی و بر رموز و اشارات آن واقف شوی ،
بدانی که شب خلوتگاه دوستانست ، موسم و میعاد آشتی جویانست ، وقت نیاز نمودن مریدانست ، هنگام راز و ناز شاشقانست.
بنده باید که با حق جل جلاله بروز در منزل راز بود ، بشب در محمل ناز بود، بروز در نظر صنایع بود ، بشب در مشاهدهٴ صانع ، بروز با خلق در خلق بود ، بشب با حق بود در قدم صدق ، بروز در کار بود ، بشب در خمار بود، بروز راه جويد ، بشب راز گوید ، تا حق لیل و نهار گزارده بود و از صورت بصفت رسیده بود ،
و آنچه گفت تعالی و تقدس : «
والشمس والقمر
»
آفتاب عنایت فهم کند و ماه معرفت که از برج ازلیت تابد و از مطلع قربت بر آید و برسینهٴ دوستان تابد .
آفتاب و ماه صورت زینت آسمان است که می فرماید جل جلاله : «
زیّنا السمآء الدنیا بمصابیح
»
آفتاب عنایت و ماه معرفت زینت دلهای مؤمنان است که میگوید : «
وزّینه فی قلوبکم
»
ماه در آسمان گاه گاه بمیغ پوشیده شود لکن باطل نگردد ، اشارت است که معصیت گاه گاه معرفت را بپوشد لکن هرگز باطل نکند .
قوله : «
لا تسجدوا للشمس ولا للقمر واسجدوا لله الذی حلقهنّ
»
ــ
آدم
صلوات الله علیه دران حال که بزلّت مبتلا شد بسیار بگریست و بآخر سجدهٴ توبت بیاورد ،
در آن سجده توبت وی بمحل قبول افتاد ،
جبرئیل
آمد و
آدم
را خبر کرد که توبت تو مقبول شد.
آدم
ازآن سجده سر برداشت و این بشارت از
جبرئیل
بشنید ،
بشکر این بشارت که یافت دیگر باره بسجده شتافت ، سجدهٴ دیگر بیاورد ،
اول سجدهٴ عذر بود، دوم سجدهٴ شکر بود ،
تعلیم است مربندگانرا که در نماز دو سجده آرید یکی عذر زلّتها خواستن ، دیگر شکر نعمتها کردن ،
و گفته اند : این دو سجده که بنده آرد در حال عبادت یکی حکایت حال ازلی است آن روز که رب العزة فرمود : «
الست بربکم
» همه بسجود در افتادند دران حال که خطاب حق شنیدند ،
دیگر سجده مثال حال ابدی است در وقت دیدار خداوند ذو الجلال اندر بهشت ، چنانک در خبر است : « اذا سطع لهم نورٌ فبخرّون
p.545
سجّداً فیقال لهم : لیس هذا اوان السجود بل هذا اوان الوجود » .
یک سجده در حال وجود است دیگر سجده در حال شهود ،
بندهٴ مؤمن چون این دو سجده بیارد بوقت نماز و هنگام راز ، خویشتن را ازان عزیزان شمارد ،
سجدهٴ اوّل حال وجود انگارد ، سجدهٴ دوم حال شهود انگارد ، همجنان بود که از ازل تا ابد در سجود گذارد
و گفته اند : دین خداوند که سبب رستگاری بندگان است و مايهٴ آشنائی ایشان بنای آن بردو چیز است : یکی نمایش از حق ، دیگر روش از بنده.
نمایش آنست که گفت جل جلاله : «
سنریهم آیاتنا فی الافاق
» ،
روش آنست که گفت : «
من عمل صالحاً فلنفسه
»
و تا از حق نمایش نبود از بنده روش نیاید ، و آن نمایش هم در آیات آفاق است هم در آیات انفس ،
در آیات آفاق آنست که گفت : «
اولم ینظروا فی ملکوت السموات والارض
» ، و در آیات انفس آنست که گفت : «
وفی انفسکم افلا تبوصرون
»
ــ میگوید : خویشتن را ننگرید و اندیشه نکنید در نهاد خویش که ربّ العالمین چندین دقایق حکومت و حقایق صنعت بقلم لطف قدم بر لوح این نهاد ثبت کرده و انوار اصطناع و آثار تکرییم بروی نگاشته ، سری مدوّر که سراپردهٴ عقل است و مجمع علم از وی صومعة الحواس ساخته ، این نهاد مجوّف و این شخص مؤلّف ، قیمت که گرفت بعقل و علم گرفت.
قیمت آدمی بعقل است و حشمت او بعلم ، کمال آدمی بعقل است و جمال او بعلم ،
پیشانی چون تختهٴ سیم آفرید ، دو ابرو بر مثال دو کمان از مشک ناب بروی بزه کرده ،
دو نقطهٴ نور چشم در دو پیکر ظلمت و دیعت نهاده، صد هزار گل مورّد از گلشن دورخ او بر آورده ، سی و دو دندان بر مثال درّ در صدف دهان نهان کره ، مهری از عقیق آبدار بروی نهاده ،
از آنجا که بدایت لب است تا آنجا که نهایت حلق است بیست و نه منزل آفریده و آنرا مخارج بیست و نه حرف گردانیده،
از دل سلطانی در وجود آورده و از سینه او را میدانی ساخته و از همّت مرکبی تیزرو و از اندیشه بریدی مسرع ، دو دست گیرا دو پای روا آفریده.
این همه که رفت خلعت خلقت است و جمال ظاهر ، و بالای این کمال و جمال باطن است ،
یکی تأمّل کن در لطایف و عواطف ربانی و آثار عنایت و رعایت الهی که تعبیهٴ این مشتی خاک است ، و انواع کرامت و تخاصیص قربت که بر اینشان نهاده که همه عالم بیافرید و بهیچ آفریده نظر محبت نکرد .
بهیچ موجود
p.546
رسول نفرستاد ؛ بهیچ مخلوق پیغام نداد ،
چون نوبت بآدمیان رسیده که برکشیدگان لطف بودند و نواختگان فضل و معادن انوار ، اسرار ایشانرا محل نظر خود گردانید ، پیغامبران بایشان فرستاد ، فرشتگانرا رقیبان ایشان کرد ، سوز عشق در دلها نهاد ، بواعث شوق و دواعی ارادت پیاپی کرد .
مقصود ازین عبارت و اشارت آنست که آدمی مشتی خاک است ، هرچه یافت ازین تشریفات و تکریمات همه لطف و عنایت خداوند پاک است .
اوجل جلاله عطا که دهد بکرم خود دهد نه باستحقاق تو ، بجود خود دهد نه بسجود تو ، بفضل خود دهد نه بفضل تو ، بخدائی خود دهد نه بکدخدائی تو .
|
p.543
قرآن مجید ۳-۱۸۹؛ ۵-۱۷؛ ۵-۱۸؛ ۲۴-۴۲؛ ۴۵-۲۷؛ ۴۸-۱۴: وَلِلّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ
قرآن مجید ۵-۱۲۰؛ ۴۲-۴۹: لِلّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ
قرآن مجید ۳۰-۵۰: فَانظُرْ إِلَى آثَارِ رَحْمَتِ اللَّهِ كَيْفَ يُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا
قرآن مجید ۴۸-۴؛ ۴۸-۷: وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ
|
Input: Last Modify:morishima |
History (6) |
| 356 |
|
Del |
42 |
الشوری |
بيست و پنجم |
9 |
p.14
بسم الله کلمةٌ بهامن تحقق بها، خلع علی نفسه رداء الافضال والبس قلبه جلال الاقبال، و افرد روحه بروح لطف الجمال، و استخلص سره بوصف کشف الجلال.
نام خداوندی که ذکر او آرایش گفتار است و مهر او روشنائی اسرار، دیدار او نزهت ابصار است و رضاء او در دارالقرار خلعت ابرار.
روی گفتار روشن نشود تا نگوئی توحید او، دل معنی شاد نگردد تا نجوئی رضاء او، جان عقل ننازد تا نبوئی گل شکر او.
خدای که از ادراک عقول منزه است جلال او ، از احاطت او هام ، مقدس است جمال او.
آب و خاک چه داند قدر عزت صمدیت او؟
عقل و خرد چون رسد بکنه جلال بر کمال او؟
آدمی و پری کی دریابد نعوت احدیت و صفات سرمدیت او..
عرش عظیم ذرهای در جنب قدرت او، وجود کل عالم قطرهای از بحر وجود او، جز دل سوختگان شکار نکند کمند جذب او ، جز سینهٴ آشنایان فکار نکند تیر بلاء او.
قال
النبی
(ص)
علیه وآله وسلم : « ان الله عز و جل ادّخر البلاء لاولیائه کما ادّخرالشهادة لاحبائه »
قوله : ــ « حم
عسق
» قیل الاشارة من هذه الحروف الی علوّشأن
محمد
.
فالحاء حوضه المورود، والمیم ملکه الممدود، والعین عزهالموجود، والسین سنائه المشهود، والقاف قیامه فی المقام المحمود، وقر به فی الکرامة من المعبود.
هر حرفی از این حروف اشارت بعلو مرتبت و کمال کرامت
مصطفی
است صلوات الله و سلامه علیه، که در خزائن غیب اوست که جواهر دولت دارد، و در دست روزگار اوست که حقوق جلالت دارد، پس از پانصد واندسال تباشیر صبح روز دولت شریعت او تابنده، و شمع شمایل شرف سنت او فروزنده.
آسایش خلق از اقوال و اخبار او، آرایش دهر
از
شمایل شرف سنت و احوال و آثار
p.15
او، ماه درعزت نقاب او، فلک در حسرت حجاب او.
کمالش : نشان لطف رحمن، جمالش : ترجمان فضل یزدان، کمالش : آشوب دل مشتاقان، جمالش : عذر گناه عاشقان.
حاء اشارت است بحوض موروداو.
قال
النبی
(ص)
«حوضی مابین عدن الی عمان، شرابه اشد بیاضاً من اللبن و احلی من العسل، من شرب منه شربةً لم یظماء بعدها ابداً و اول من یرده صعا لیک المهاجرین.
میم اشارت است بملک ممدود او : زویت لی الارض فاریت مشارقها و مغاربها وسیبلغ ملک امتی ماروی لی منها.
عین ، اشارت است بعزّ موجود او : « وللّه العزة ول
رسول
ه و للمؤمنین ».
سین ، اشارت است بسناء مشهود او : « و شاهد و مشهود » ، الشاهد الانبیاء و المشهود
محمد
.
قاف اشارت است فراقیام او بر مقام محمود : «
عسی ان یبعثک ربک مقاماً محموداً
» ، و قرب او بدرگاه خداوند معبود : « دنافتدلی ،
فکان قاب قوسین او ادنی
»، «
و کذلک او حینا الیک قرآناً عربیاً لتنذرامّ القری و من حولها
».
ای
محمد
(ص)
این قرآن که ما بتو دادیم منشور نبوت تو است، حجت رسالت تو، معجز دعوت تو، حبل الله المتین و نوره المبین و صراطه المستقیم، آنرا بتو وحی کردیم تا تو بر عالمیان خوانی و ایشانرا از قهر و سیاست ما آگاه کنی و از روز رستاخیر بترسانی.
آنروز که : یجمع بین المرء و عمله و بین الجسد و روحه.
آنروز که هر روحی با جسد خود شود و هر کسی بجزاء عمل خود رسد ، نیکو کردار جزاء نیکو بیند و در نعیم بهشت نازد بشادی و آزادی.
و بد کردار جزاء بد بیند و در آتش دوزخ سوزد بزاری و خواری.
اینست که
رب العالمین
فرمود : «
فریق فی الجنّه و فریق فی السعیر
».
کما انهم الیوم فریقان : فریق فی راحة الطاعات و حلاوة العبادات و فریق فی ظلمات الشرک و عقوبات الجحد ، غداً فریق هم اهل اللقاء و فریق هم اهل الشقاء والبلاء.
قوله تعالی : ــ «
فاطر السموات والارض
جعل لکم من انفسکم از واجاً و من الانعام از واجاً یذرؤ کم فیه. » ، آفریدگارهفت آسمان و هفت زمین خداست و در آفرینش یگانه و یکتاست، نیستها را هست کننده ، و ز نبود ، بود آرنده ، و بهیچ هست نماننده.
نه در قدرت او فتور، نه در قوت او قصور، قدر او از دریافت دورنه ، فعلش بآلت نه ، صنعش
p.16
بعلت نه، کردش بحیلت نه، عرش عظیم بیافرید و تاج فرق کون گردانید، ذرهٴ حقیر بیافرید و از دیده ها بپوشید.
از روی قدرت، عرش چون ذرهای و از روی حکمت، ذره چون عرشی.
اگر بعالم قدرت نظر کنی ، عرش ترا ذره نماید و اگر بعالم حکمت نظر کنی ذره ترا عرش آید.
از آنجا که قیاس عالم اساس بی نیازی است و جلال عزت الهی را وجود خلیقت بحقیقت نمی باید، و کون ایشان زحمتی مینماید، لکن خود فرموده جل جلاله : « خلقنا کم لتر بحو اعلینا لالنربح علیکم » ، شما را که آفریدم نه بدان آفریدم تا بر شما سود جویم ، یا جلال عزت ما را از وجود شما پیوندی میباید.
ولوجهها من وجهها قمر
ولعینها من عینها کحل.
لکن بدان آفریدم تاشما بر ما سود جوئید و حظ خود از فضل ما بردارید.
صفت فضل برخاست بطلب مطیعان ، صفت قهر برخاست بطلب عاصیان ، صفت جلال و جمال بر خاست بطلب عاشقان.
او جل جلاله قهری و لطفی داشت بر کمال ، جلالی و جمالی داشت بی زوال.
خواست که این گنجها نثار کند ، یکی را درباغ فضل تاج لطف بر سر نهد ، یکی را در زندان عدل داغ قهر بر جگر نهد ، یکی را در نارجلال بگدازد ، یکی را در نور جمال بنوازد ، شمعی از دعوت بر افروخت که : « والله یدعوا الی دارالسلام » ، هزاران هزار بیچارهٴ غمخواره خود را بر این شمع زدند و سوختند و ذرهای در این شمع نه نقصان پیدا آمد نه ریادت.
غم خوارهٴ آنم که غم من نخوردa
فرمان بر آنم که دل من ببرد
من جور و جفای او بصد جان بخرم
او مهر و وفای من بیک جو نخرد
«
لیس کمثله شیئی و هوالسمیع البصیر
» الله خداوندیست که هیچ چیز و هیچ کس او را ماننده نیست.
و او را همتا و هم صفت و هم سر نیست ، در اوصاف و در نعوت ، در قدرت و در علم ، در رد و در قبول، در نشان و در برهان ، چنو کس نیست ، هر که عقیده جان او این نیست ، او را دردین بوی نیست.
p.17
این آیه بی راهی دو گروه بر آن دو گروه درست کرد : گروهی که گفتند صفت نیست و گروهی که گفتند مانندگی هست ، بی صفتی نیستی است ، والله هست است.
و مانندگی از انبازیست والله تعالی از انباز و انبازی پاک است.
او که مانندگی روا دارد ، از حظیرهٴ اسلام بیرونست.
و او که نفی صفت کند ، زندیق است.
حق جل جلاله فرمود : «
لیس کمثله شیئی
» ولم یقل لیس هناک شیئی ، نفر مود آنجا هیچ چیز نیست ، که آنجا صفت هست ، اما چون صفت وی صفت نیست سمیع است ، چنو سمیع هیچ نیست.
بصیر است ، چنو بصیر هیچ نیست.
همانست که جای دیگر فرمود :
«
افمن یخلق کمن لایخلق
»
الله را صفت بسزای و یست ، خلق از آن دور ، و مخلوق را صفت بسزای ویست و خالق از آن پاک.
مخلوق موجود است بایجاد الله والله موجود است بقیام خویش باز لیت و هستی و بقاء خویش.
مخلوق ، زنده بنفس و غذا باندازه و هنگام ، والله زنده بحیوة خویش و بقاء خویش با وّلیت و آخریت خویش ، بی کی و بی چند و بی چون.
مخلوق ، صانع است ، بحیلت و آلت و کوشش و اندازه.
والله صانع است ، بقدرت و حکمت ، بی آلت و بی حیلت و بی علت.
هرچه خواهد چنانک خواهد هر گه که خواهد ، جلّ جلاله و تقدّست اسمائه و عزت صمدیته و حقت کلمته حقا.
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 357 |
|
Del |
42 |
الشوری |
بیست و پنجم |
9 |
p.30
قوله تعالی عزوجل : ــ
الله لطیف بعباده
، الله لطیف است به بندگان ، رفیق است و مهربان بر ایشان لطف وی بود که ترا توفیق داد تا او را پرستیدی ، توفیق کرد ، تا از او خواستی دل معدن نور کرد تا نادیده دوست داشتی و نادریافته بشناختی.
لطف وی بود که از تو طاعات موقت خواست و مثوبات مؤبد بداد «
عطاءً غیر مجذوذٍ
».
p.31
لطف وی بود که نعمت بقدر خود داد و از بنده شکر بقدر بنده خواست «فاتقواالله ما استطعتم ».
لطف وی بود که بنده را توفیق خدمت داد و آنگه هم خود مدحت و ستایش بر سر نهاد که : «
التائبون العابدون
» الی آخر.
لطف وی بود که بوقت گناه ترا جاهل خواند تا عفو کند «
انه من عمل منکم سوءً بجهالة
» بوقت شهادت عالم خواند تا گواهیت بپذیرد «
الا من شهد بالحق و هم یعلمونً
».
بوقت تقصیر ضعیف خواند ، تا تقصیرت محو کند.
«
وخلق الانسان ضعیفاً
».
آن درویش
گوید ، از سرسوز و نیاز در آن خلوت راز :
« الهی تو ما را ضعیف خواندی ، از ضعیف چه آید جز از خطا و ما را جاهل خواندی و از جاهل چه آید جز از جفا و تو خداوندی کریم و لطیف ، از کریم و لطیف چه سزد جز از کرم و وفا و بخشیدن عطا.
سزای بنده آنست که چون لطف و رفق او جل جلاله بر خود بشناخت ، دامن از کونین درچیند ، بساط هوس در نوردد ، کمر عبودیت بر میان بندد بر درگاه خدمت و حرمت لزوم گیرد ، دیده از نظر اغیار بر دوزد ، خرمن اطماع بخلق بسوزد ، بادلی بی غبار و سینه ای بی بار ، منتظر الطاف و مبارالهی بنشیند تا حق جل جلاله بلطف خود کار وی میسازد.
و دل وی در مهد عهد مینوازد «
الله لطیف بعباده
» خدایرا جل جلاله هم لطف است و هم مهر.
بلطف او کعبه و مسجد ها بنا کردند ، بقهر او کلیساها و بت کدهها برآورند.
توفیق را فرستاد تا طلیعهٴ لشکر لطف بود ، خذلان را برانگیخت تامقدمهٴ لشکر عدل بود.
مسکین آدمی بیچاره که او را گذر بر لشکر لطف و مهر آمد ، نداند که طلیعهٴ لشکر لطف او را دربرگیرد بناز ، یا مقدمهٴ لشکر عدل اورا بپای فرو گیرد ، زار و خوار.
ای درویش مبادا که لباس عاریتی داری و نمیدانی ، مبادا که عمر میگذاری ، زیر مکر نهانی.
آه از پای بندی نهانی ، فغان از حسرتی جاودانی.
p.32
ای بسا
پیرمناجاتی
که برظاهر اسلام عمری بسر آورده شب را
پالونهٴ
آب گرم دیده کرده بروز سبحه تسبح در دست گرفته و امیدی درسر انجام کار خویش بسته ، بعاقبت چون رشتهٴ عمرش باریک شود ، روز امیدش تاریک شود.
«
و بدالهم من الله مالم یکونوا یحتسبون
»
مؤذنی
بود چندین سال بانگ نماز گفته روزی بر مناره برفت،
دیدهٴ وی بر زنی ترسا افتاد ، در کار آن زن برفت،
چون از مناره فرود آمد ، هر چند با خویشتن بر آویخت بر نیامد، بدر سرای آن زن ترسا شد ، قصه با وی بگفت،
آن زن گفت اگر دعوی راست است و در عشق صادقی ، موافقت شرط است.
زنار ترسائی برمیان باید بست ، آن بدبخت بطمع آن زن زنار ترسائی بر بست ،
بیم است که از عشق تو رسوا گردم
دفتر بنهم گرد چلیپا گردم
گر تو ز پی رهی مسلمان نشوی
من خود ز پی عشق تو ترسا گردم
آن بیچاره خمر باز خورد ، چون مست گشت ، قصد آن زن کرد ، زن بگریخت و در خانهای شد آن بدبخت بر بام رفت تا بحیلتی خویش را در آن خانه افکند ، خذلان ازلی تاختن آورد ، از بام درافتاد و بر ترسائی هلاک شد.
چندین سال مؤذنی کرده و شرایع اسلام ورزیده و بعاقبت بترسائی هلاک شده و بمقصود نارسید «
و هوالذی یقبل التوبة عن عباده
، او خداوندیست که توبه بندگان پذیرد ، نالهٴ صلحجویان نیوشد ، عیب عذرخواهان پوشد.
اگر بتقدیر بندهای صد سال معصیت کند ، آنکه گوید تبت ، الله گوید قبلت عبدی حرفت تو معصیت و صفت من مغفرت ، تو حرفت خود رها نکنی ، من صفت خود کی رها کنم.
عبدی تا من توبه ندادم تو توبه نکردی ، تا نخواندم ، نیامدی ، توبه دادن از من ، توبه پذیرفتن بر من.
« ثم تاب علیهم لیتوبوا » توبه کردن تو ، به ندم ، توبه دادن من بحلم و کرم توبه کردن تو بدعا ، توبه دادن من بعطا ، توبه کردن تو بسؤال ، توبه دادن من بنوال توبه کردن تو بانابت ، توبه دادن من باجابت.
خبر درست است از
مصطفی
(ص)
که فردا چون مؤمنان در بهشت شوند
p.33
و در درجات و منازل خود فرو آیند ، بسیاری از زمین بهشت زیادت آید که آنرا ساکنان نباشند ، تا
رب العزّه
خلقی نو آفریند و آن جایگاه بایشان دهد ، اگر روا باشد از روی کرم که خلقی آفریند عبادت نا کرده و رنج نابرده و درجات جنات بایشان دهد ، اولی تر و سزاوارتر که بندگان دیرینه را و درویشان خسته دل را از در بیرون نکند و از ثواب و عطاء خود محروم نگرداند.
بروم و ترک و هند کس میفرستد تا ناآمده را بیارد ، آمده را کی راند.
در خبر است که روز قیامت بندهای را بدوزخ میبرند ،
مصطفی
(ص)
ببیند ، فرماید یا رب امتی، امتی، خطاب آید که یا
محمد
، تو ندانی که وی چه کرد ، لختی از جفاهای آن بنده با وی بگویند ،
مصطفی
(ص)
گوید : « سحقاً سحقاً » دور بادا و هلاک دور بادا و هلاک ، چنانستی که رب العزه فرمودی : بندهٴ من ، او که ترا شفیع است چون
بدانست
جفاهای تو ، از تو بیزار گشت تا بدانی که جز حلم من ، نکشد بار جفاء ترا ، جز فضل من نپوشد عیب و عوار تو.
« و یستجیب الذین آمنوا وعملواالصالحات و نزیدهم من فضله » این زیادت بقول مفسران اهل سنت ، دیدار خداونداست جل جلاله.
همچنانکه جای دیگر گفت : «
للذین احسنوا الحسنی و زیادة
» و بنده که بدیدار الله رسد ، بفضل الله میرسد نه بطاعت خود ، چنانکه فرمود « و نزید هم من فضله »
فردا چون حق جل جلاله دیدار خود را بدوستان کرامت فرماید بتقاضای جمال خود کند نه بتقاضای بنده که بشر مختصر را هر گز زهرهٴ آن نبود که باین تقاضا پیدا آید.
عجب کاریست ، از آنجا که عزت غیرت است از دیدهٴ اغیار ، نقاب بر نقاب اقتضا میکند و زانجا که کمال جمال است تجلی بر تجلی اقتضا میکند .
هر چند نهفت است بپردهٴ در هموار
نور دورخش در همه آفاق عیانست
بوبکر شبلی
وقتی در غلبات وجد خویش گفت : « بار خدایا فردا همه را نابینا انگیز تا جز من ترا کسی نبیند »
باز وقتی دیگر گفت : بار خدایا
شبلی
را نابینا انگیز ، دریغ بود که چون من ترا بیند ، آن سخن اول غیرت بود بر جمال ، از دیدهٴ اغیار و آن دیگر غیرت بود برجمال از دیدهٴ خود.
و در راه جوانمردان این قدم از آن
p.34
قدم تمامتر است و عزیزتر.
از رشک تو بر کنم دل و دیدهٴ خویش
تا اینت نبیند و نه آن داند بیش
و دلیل بر آنکه دیدار خداوند ذوالجلال فردا بتقاضای جمال او بود ، خبر صحیح است که : « اذا دخل اهل الجنة ، نودوا یا اهل الجنة انّ لکم عندالله موعداً یریدان ینجز کموه...الحدیث.
چون اهل بهشت در بهشت فرود آیند و در منازل ومسا کن طیبهٴ خود قرار گیرند ، ندا آید که ای دوستان حق ، شما را بنزدیک خداوند وعدهایست ، حاضر آئید که حق جل جلاله بفضل خود آن وعده را تحقیق خواهد کرد ، ایشان گویند آن چه وعدهایست ؟.
حبذا وعدهٴ دوستان و گرچه خلاف بود ، فکیف که آن وعده ، خود عین صدق باشد و گفتهٴ مخلوقی است در خق مخلوقی : امطلینی و سوفی و عدینی و لاتفی.
بهشتیان گویند ، آن وعدهٴ موعود چیست.
و نه آن باشد که ایشان ندانند که چیست لکن خود را بنادانی آورند.
این چنانست که
شافعی
را گفتند عاقل کیست.
گفت : الفطن المتغافل دانائی که خود را بنادانی آورد.
قال : فیکشف الحجاب فینظرون الیه.
حق جل جلاله حجاب از دیدهها برگیرد تا در نگرند بخداوند خویش جل جلاله و عزکبریائه و عظم شأنه.
«
و هوالذی ینزل الغیث من بعد ما قنطوا
» ، الاشارة من هذهالایة ، ان العبد اذا ذبل غصن وقته و تکدر صفو وده و کسفت
شمس
انسه و بعد بساحات القرب طراوة عهده فربما ینظر الیه الحق بنظر رحمته فیُنزل علی سره امطارالرحمة و یعید عوده طریاً و ینبت من مشاهدانسه و ردا جنیا.
و انشدوا :
ان راعنی منک الصدود
فلعل ایامی تعود
و لعل عهدک باللو ی
یحیی فقد یحیی العهود
والغصن ، ییبس تارةً
و تریه مخضّراً یمید
پیر طریقت
گفت : چون نیک ماند آخر این کار، باول این کار، راه بدوست حلقه ایست، از او در آید و هم باو باز گردد، اول این کار ببهار ماند و بشکوفه ، مرد دراو خویش بود و تازه و پر روح ، پس از آن نشیبها و فرازها بیند، ناکامیها و تفرقها پیش آید که : در عبودیت هم جمع است و هم تفرقت و در مقامات هم نور است و هم ظلمت.
p.35
بنده در ظلمت تفرقت چندان پوشش بیند که گوید آه که میلرزم از آنک نیرزم ، چه سازم جز ز آنکه می سوزم ، تا از این افتادگی بر خیزم آنگه چه بود.
«
ینزّل الغیث من بعد ما قنطوا
» ، ابر جود ، باران وجود ریزد ، سحاب افضال درّ اقبال فشاند ، گل وصال در باغ نوال شگفته گردد ، آخر کار باول باز شود.
بنده از سر ناز و دلال گوید :
بر خبر همی رفتم جویان یقین.
ترس مایه و امید قرین.
مقصود از من نهان و من کوشندهٴ دین.
نا گاه برق تجلی تافت از کمین ، از ظن چنان بیند و ز دوست چنین.
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 358 |
|
Del |
42 |
الشوری |
بيست و پنجم |
9 |
p.45
قوله تعالی : ــ «
فما اوتیتم من شییء فمتاع الحیوة الدنیا و ما عندللّه خیر و ابقی
....الایة » ، مفهوم آیت آنست که : ایمان راست و توکل درست ، کسی را بود که در جملهٴ احوال اعتماد بر ضمان الله کند و نظام کار و راستی حال خود ، از عنایت و رعایت الله جوید ، نه از دنیا و متاع دنیا ، که این دنیا پلی گذشتنی است و بساطی در نوشتنی و منزلی که بنا کام می بباید گذاشت و عمر عزیز سرمایه ایکه بی مراد ، می درباید باخت.
پس سزای بنده آنست که از این آلایش دنیا کرانه گیرد و روی بآرایش دین نهد ، تافردا داغ خسار ، برخسار خود نبیند و در هاویهٴ حرمان و خسران نیفتد.
و فی الخبر : من جعل الهموم هماً واحداً کفاهالله کل هم ، و من تشعبت به الهموم لم یبال الله فی ای واد اهلکه.
دنیا همه پراکندگی است و گسستگی ، بایستهاء گوناگون و اندیشههاء رنگارنگ ، هر که این پراکندگی و این بایستهای بیهوده ،
از
دل بیرون کند و بدلی صافی وسینهای خالی و همتی عالی روی بقبلهٴ حق نهد ، و جز درگاه او پناه خود نسازد ،
رب العزة
همه اندوه وی ، کفایت کند و از هرچه ترسد او را ایمن گرداند ، و راهش بخود نزدیک کند.
p.46
ای درویش ، اول این کار ، زهر است و آخر ، نوش ، بدایت این راه بعد است ، و نهایت راه حلقهٴ قرب در گوش ، و گر مثالی خواهی بشنو و صف الحال
بوبکر شبلی
قدس الله روحه : پیش از آنکه قدم در کوی طریقت نهاد ، میرسیه پوشان ،
بغداد
بود ، عادت داشت که دزدیده بمجلس
جنید
رفتی ، ای من غلام آنکه دزدیده در این کوی سری دارد.
روزی بر زبان
جنید
برفت که : اگر همهٴ بت پرستان و نا کسان عالم را بفردوس اعلی فرود آورند ، هنوز حق کرم خود نگزارده است.
شبلی
از جای برجست ، نعره زنان و جامه دران و گفت منم میر سیه پوشان و از ناکسی خویش ، خروشان ، چه کوئی مرا پذیرد؟
در این حال
جنید
گفت : ای جوانمرد ، بمراسلت
موسی
و
هارون
، چندین سال
فرعون
مدبر را میخواند تا بپذیرد ، اگر بیابد سوختهای موحد که بپای خود آید و دروزارد چونکه نپذیرد.
شبلی
در کار آمد و هرچه داشت از ضیاع و اسباب و اموال ، پاک در باخت و مجرد بایستاد ، آنگه گفت : ای شیخ مرا چه باید کرد؟
گفت ترا در بازار باید شد و دریوزه باید کرد.
همچنان کرد تا چنان گشت که کس بوی چیزی نداد ، پس
جنید
تازیانه ای بوی داد و گفت در این سردابه شو و دلرا ، با اندوه و درد دین پرداز و چشم را بآب حسرت و ندامت سپار ، و هر گه ، که جز حق در خاطرت گذر کند ، باین تازیانه اندامهای خویش ، درهم شکن.
شبلی
سه سال در آن سردابه ، آب حسرت از دیدگان همی ریخت و بر روزگار گذشته دریغ و تحسرهمی خورد و زینهار همی خواست ، بعد از سه سال ، سکری در وی پدید آمد ، همچون مستان ، واله و سرگردان از آن سردابه بیرون آمد ، کاردی بدست گرفت و در
بغداد
همی گشت و همی گفت : بجلال قدر حق که هر که نام دوست برد باین کارد ، سرش از تن جدا کنم ، آن خبر به
جنید
رسید ،
جنید
گفت : او را شربتی دادهاند و مست گشته ، از مستی و بیخودی میگوید ، چون با خود آید ساکن شود.
یکسال در آن مقامش بداشتند ، چون از آن مقام در گذشت ، دامن خویش پر از شکر کرد و بگرد محلها میگشت و میگفت : هر که بگوید الله ، دهانش پر از شکر کنم.
پس عشق وی روی در خرابی نهاد ، پیوسته در همهٴ اوقات همی
p.47
گفت :
الله
الله
، تا روزی که
جنید
گفت : یا
بابکر
، اگر دوست غائب است این غیبت کردن چراست؟
و اگر حاضر است این گستاخی و ترک ادبی از کجاست؟
سخن
جنید
او را ساکن کرد ، پس
جنید
بفرمود تا او را بحمام بردند و موی چند ساله از سروی فرو کردند ، آنگه ، دست وی گرفت و
بمسجد شونیزیه
برد ، هشتادواند کس ، از این
جوانمردان طریقت
و
سلاطین حقیقت
حاضر بودند.
بوالحسین نوری
و
بوعلی رودباری
و
سمنون محب
و
رویم بغدادی
و
جعفر خلدی
و امثال ایشان.
جنید
گفت: ای اصحاب و مشایخ ، هرچه پیرما
سری سقطی
قدس سره از ریاضت و مجاهدت از ما بدید ، ما از این کودک بدیدیم ، اگر اجازت فرمائید تا لباس بگرداند ، باشد که برکات این لباس او را بر استقامت دین بدارد و اگر حق این لباس فرونهد لباس ، خود ، از وی ، داد خود بستاند.
جنید
بر پای خاست و مرقع از سر خود بر کشید و در گردن
شبلی
افکند.
ای جوانمرد ، گوهر وصال او نه چیزیست که بدست هردون همتی رسد ، درّی است که جز در صندوق صدق صدیقان نیابند ، عبهریست که جز در باغ راز و ناز دوستان نبینند ، کسی را که این دولت در راه بود ، اگر بهزار کوی فرو شود ، آخر هر کوی بخود بربسته بیند ، تا قبلهٴ وی ، یکی گردد و مقصد وی یکی شود ، یک دل و یک همت بود ، کار از یکجای و حکم از یک دربیند. و الیه الاشارة بقوله : ــ «
الا الی الله تصیرالامور
».
منه الابتداء و الیه الانتهاء ، قال الله تعالی : ــ «
و ان الی ربک المنتهی
» ، «
والله خیر و ابقی
».
سورهٴ ۴۳ – سورة الزخرف – (مکیه).
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 359 |
|
Del |
43 |
الزخرف |
بيست و پنجم |
9 |
p.58
نام خداوندی نکو نام بهر نام ، ستوده بهر هنگام ، اینت خوش نظام و شیرین کلام و عزیز نام ، دل را انس است و جانرا پیغام.
از دوست یادگار
p.59
و برجان عاشقان سلام.
آزاد آن نفس ، که بیاد او یازان ، و آباد آن دل ، که بمهر او نازان ، و شاد آنکس که در غم عشق او نالان.
آسایش صد هزار جان یکدم توست
شادان بود آندل که در آن دل ، غم توست
دانی صنما که روشنائی دو چشم
در دیدن زلف سیه پر خم توست
پیر طریقت
گفت : الهی گر درعمل ، تقصیر است ، آخر ایندل پر درد کجاست و گر در خدمت ، فترت است آخر این مهردل بجاست ، و رفعل ما تباه است ، فضل تو آشکار است .
ور آب و خاک ، برشد بل تا برسد ، نور ازلی بجاست :
محنت همه در نهاد آب و گل ماست
بیش از گل و دل چه بود آن حاصل ماست
قوله : ــ « حم ،
والکتاب المبین
» حا ، اشارت است بحیات حق جل جلاله ، میم اشارت است بملک او ، قسم یاد میکند ، میفرماید : بحیات من ، بملک من ، بقرآن کلام من ، که عذاب نکنم کسیرا که گواهی دهد بیکتائی و بی همتائی من.
من آن خداوندم که در دنیا پیغام و نشان خود از دشمن باز نگرفتم و ایشانرا محل خطاب خود گردانیدم ، نعمت بر ایشان ریختم و ببد کرد ایشان ، نعمت باز نبریدم.
چگوئی مؤمن موحد که در دنیا بذات و صفات من ایمان آورد و بیکتائی و بی همتائی من گواهی داد ، اگرچه در عمل تقصیر کرد ، فردا که روز بازار و هنگام بار بود ، او را از لطائف رحمت و کرائم مغفرت خود کی نومید گردانم.
فذلک قوله تعالی : ــ «
افنضرب عنکم الذکرصفحاً ان کنتم قوماً مسرفین
» ، من لایقطع الیوم خطابه عمن تمادی فی عصیانه و اسرف فی اکثر شأنه ، کیف یمنع غداً لطائف غفرانه و کرائم احسانه ، عمن لم یقصر فی ایمانه ، ولم یدخل خلل فی عرفانه ، و ان تلطخ بعصیانه.
پیرطریقت
در مناجات خویش گفته : الهی تو آنی که از بنده ، ناسزابینی ، و بعقوبت ، نشتابی.
از بنده کفر میشنوی ، و نعمت از وی باز نگیری ، توبت و عفو بروی عرضه میکنی ، و به پیغام و خطاب خود ، او را می بازخوانی ، و گر باز آید و عدهٴ مغفرت میدهی ، « که ان ینتهوا یغفرلهم ما قد سلف ».
چون با دشمن بد کردارچنینی ، چگویم که با دوستان نیکو کار چونی.
p.60
«
و کم ارسلنامن نبی فی الاولین
، و ما یأتیهم من نبی الا کانوا به یستهزؤن » عجب کاریست.
هر جا که حدیث دوستان درگیرد ، داستان بیگانگان در آن پیوندد ، هر جا که لطافتی و کرامتی نماید ، قهری و سیاستی در برابر آن نهد.
هر جا حقیقتی است ، مجازی آفریده ، تا بر روی حقیقت گرد میافشاند.
در هر حجتی شبهتی آمیخته تار خسارهٴ حجت میخراشد.
هر جا که علمی است ، جهلی پیش آورده تا با سلطان علم بر میاویزد.
هر جا که توحیدیست شرکی پدید آورده تا با توحید طریق منازعت میسپرد.
بعدد هر دوستی هزار دشمن آفریده ، بعدد هر صدیقی صد هزار زندیق آورده ، هر کجا مسجدیست کلیسائی در برابر او بنا کرده ، هر کجا صومعهای ، خراباتی ، هر کجا طیلسانی ، زناری ، هر کجا اقراری ، انکاری ، هر کجا عابدی ، جاهلی ، هر کجا دوستی ، دشمنی ، هر کجا صادقی ، فاسقی.
از شرق تا غرب پر زینت و نعمت کرده و در هر نعمتی تعبیهٴ محنتی و بلیتی ساخته ؛ من نکدالدنیا مضرةاللوزینج و منفعة – الهلیلج ، مسکین آدمی عاجز ، میان اینکار متحیر
(۱)
فرومانده و زهرهٴ دم زدن نه.
میکشد این جور از آن رخان چو ماه
زهرهٴ آن نه و را که آه کند
از آنکه
(۲)
رویش بسان آینه است
و آه آئینه را تباه کند.
پیر طریقت
گفت : آدمی را سه حالت است که وی بآن مشغولست : یا طاعت است که او را از آن سودمندیست ، یا معصیت است که او را از آن پشیمانیست ، یا غفلت است ، که او را از آن زیانکاری است ، پند نیکوتر از
قرآن
چیست.
ناصح مهربانتر از مولی کیست.
سرمایه فراختر از ایمان چیست.
رابحتر از تجارت با الله چیست.
مگر که آدمی را بزیان خرسندیست و بقطیعت رضا دادنی است ، و او را از مولی بیزاریست ، بیدار آنروز گردد که ببودیوی هرچه بود نیست.
پند آنگه پذیرد که باو رسد هرچه رسید نیست.
اینست صفت آنقوم که رب العزة گوید : «
فاهلکنا اشد منهم بطشاً و مضی مثل الاولین
» ، پیغامبران مارا دروغ زن گرفتند ، و بایشان افسوس میکردند و پند ایشان می نپذیرفتند ، لاجرم ایشانرا سیاست و قهر خود نمودیم ، بر انداختیم و از بیخ بر کندیم ، هر که با ما کاود ، قهر ما با وی تاود ، ما دادستان از گردن کشانیم و کین خواه ازبر گشتگانیم و جواب نمای از دشمنانیم.
|
p.60
۱- در نسخهٴ ج : حيران . ۲- ظ : زانکه .
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 360 |
|
Del |
43 |
الزخرف |
بیست و پنجم |
9 |
p.75
قوله : «
اهم یقسمون رحمة ربک نحن قسمنا
»
صنادید
قریش
از سر سبکباری و طیش میگفتند که از همه عالم کلاه نبوت و افسر رسالت بر یتیم
بوطالب
نهادند اگر این حدیث راست بودی و این پیغام درست ، پیغام رسان
ولید مغیره
بودی سرور
قریش
و عظیم
مکه
، یا
بومسعود ثقفی
سید
ثقیف
و عظیم
طائف
.
ایشان چنین میگویند و منادی عزت ندا میکند که « نحن قسمنا » ما آنرا که نخواهیم در مفازهٴ تحیر همی رانیم و آنرا که خواهیم بسلسلهٴ لطف بدرگاه میکشیم ، یکی را بهر لحظه در منازل درجات بدست ترقی جلوهٴ میکنیم و آنرا که نخواهیم هر ساعتی سرنگونتر همی داریم.
« نحن قسمنا » قسمت ما چنین است و حکم ما اینست.
شهریست بزرگ و من بدودرمیرم
تا خود زنم و خود کشم و خود گیرم
فرمان آمد : که ای
جبرئیل
بآن روضهٴ رضارو و
رخش
فضل را بر گستوان عنایت ، برنه ،
یتیم
بوطالب
را بحضرت آر، عنان
براق
دولت او درشاخ
سدرة
بند ، ما میخواهیم که از خزانهٴ غیب ، او را خلعتها روان کنیم ، گفتند جلوهگری فرزند باعلی علیین و خواری مادراسفل السافلین چیست؟
خطاب آمد که «
نحن قسمنا
» برقسمت ما اعتراض نیست و کس را روی سؤال نیست «
لایُسئل عما یفعل و هم یُسئلون
»
p.76
نوح
پیغامبر بدرجات علی ، جنات مأوی ، میان نعیم و فوز مقیم شادان و نازان و جگر گوشهٴ
نوح
در درکات سفلی میان آتش عقوبت و خطیئة سوزان و گدازان چیست ؟
«
نحن قسمنا
» قسمت الهی را مردّ نیست و حکمی که در ازل کرد آنرا تغییر و تبدیل نیست.
«
ما یُبدل القول لدیّ
».
ابلیس
مهجوررا از آتش بیافرید و در
سدرهٴ منتهی
او را جای داد و مقربان حضرت بطالب علمی بروی فرستاد و صد هزار سال او را بر مقام خدمت بداشت آنگه زنار لعنت برمیان او بست ،
آدم
خاکی را از خاک تیره برکشید و نا کرده خدمت ، تاج کرامت و اصطفاء بر فرق وی نهاد ، گفتند این عز و منقبت
آدم
از کجا و آن ذل و نومیدی
ابلیس
چرا ، گفت «
نحن قسمنا
» برقسمت ما چون و چرا نیست و هرکه چون و چرا گوید او را بر درگاه ما بار نیست.
او جل جلاله چون از کسی اعراض کرد جراحتی است که هیچ علاج نپذیرد و چون بر کسی اقبال کرد از خاک خانهٴ او همهٴ گدایان عالم توانگر گردند.
توانگران دو گروهند : توانگران مال و توانگران حال.
توانگران مال بمال مینازند و توانگران حال با «
نحن قسمنا
» میسازند و اگر از این باریکتر خواهی توانگران حال دو گروهند : گروهی را دیده بر قسمت قسام آمد ، بهرچه یافتند رضا دادند و قانع گشتند ، گروهی دیده بر « نحن » آمد « قسمنا » ندیدند از شهود قسام نپرداختند ، هر دو کون برایشان جلوه کردند در آن نیاویختند ، بر سنت
سیدالمرسلین
و
خاتم النبیین
راست رفتند و بر سیرت وی که « مازادالبصر و ما طغی » ، پی بردند لاجرم امروز مفتاح در رشاد گشتند و مصباح سرای سداد و فردا ایشانرا آن ساختند که : لاعین رأت و لا اذن سمعت ولا خطر علی قلب بشر.
بوبکر رضی
شیخ
شام
وقتی در بادیهای بود بتجرید و در
الله
زارید و گفت : الهی از آن حقیقت خرد که مرا دادی بهرهٴ من بر دل من چیزی آشکارا کن تا جان من بیاساید ، دری از آن حقایق قربت بروی گشادند زاری بوی افتاد نزدیک بود که تباه گشتید.
گفت : الهی بپوش که من طاقت آن ندارم ، آنرا بپوشیدند
شیخ الاسلام انصاری
گفت نهان : کردن غیب و پوشیدن حقایق آن از
الله
تعالی رحمت است که آن در این جهان نگنجد.
هرچه از آن آشکارا شود یا آن بود که آنکس را در وقت ببرند ، یا عقل
p.77
وی طاقت آن ندارد ، احوال و رسوم وی متغیر شود غیب و حقیقت نهان به تا در سرای غیب و حقیقت بر سر آن شوی ، که این دنیا سرای بهانه است و زندان اندوه تا روزی که این مدت بسرآید و این قوت مقدر خورده آید و در غیب باز شود.
ای درویش ، بس نماند که این شب محنت بسر آید و این قوت مقدر خورده آید و در حقایق و غیب باز شود.
ای درویش ، بس نماند که این شب محنت بسرآید و صبح کرامت از مشرق قربت برآید ، اشخاص پیروزی بدرآید ، ظلمت فرقت را نور وصلت با برآید ، گیر چنانکه تو خواهی چنان برآید.
بس نماند که آنچه خبر است عیان شود ، آرزوها نقد و زیادت بیکران شود.
دست علایق از دامن حقایق رهان شود ، قصهٴ آب و گل نهان شود و دوست از لی عیان شود ، دیده و دل و جان هر سه بدو نگران شود.
«
من یعش عن ذکر الرحمن نقیّض له شیطاناً فهو له قرین
» من لم یعرف قدرالخلوة مع الله فحاد عن ذ کره و اخلد الی خواطره الردیئة ، قیض الله له من یشغله عن الله.
هر که قدر خلوت با حق نداند از ذکر او باز ماند و هر که از ذکر او باز ماند ، حلاوت ایمان از کجا یابد.
لاجرم بجای ذکر
رحمن
وساوس
شیطان
نشیند و هواجس نفس بیند و هر که بر پی
شیطان
رود و هواء نفس پرستد قدر ذکر
الله
چه داند و از درد دین چه خبر دارد ،
بلال
سوخته باید و
سلمان
ریخته و
معاذ
کوفته تا حدیث درد دین و انس ذکر ، با تو بگویند.
از این مشتی ریاست جوی رعنا هیچ نگشاید
مسلمانی ز
سلمان
جوی و درد دین ز
بو دردا
اگر
بلال
است
از تیمار مسلمانی بیمار و نحیف گشته ، و
ر
معاذ
است سراپردهٴ عشق در صحرای درد نایافت ، زده که : تعالوا نؤمن ساعةً. ، ور
سلمان
است جان و دل خویش غریبوار از اندوه دین و درد اسلام بگداخته سر در سرّ خود گم کرده ، از وله و تحیر بدان جای رسیده که بدر
مسجد
رسول
(ص)
بر گذشت از خود چنان بیخود گشته و درمذکور چنان مستغرق شده که سلام بر
رسول
فراموش کرد ، جلال و عظمت مرسل بجان و دل وی چنان تاختن آورده که جای سلامی بر رسول نگذاشته.
مصراع : یعلم الله گر همی دانم نگارا شب ز روز.
p.78
چون برگذشت و سلام نکرد
مصطفی
(ص)
تیز دروی نگریست دل ویرا دید ، چون کشتی دربحر غیب افکنده ، باد جلال از مهب تجلی خاسته ، کشتی بشکسته و
سلمان
سر گشته. زبان سلمان بزیارت دل رفته ، دل درجان آویخته ، جان درحق گریخته.
مصطفی
(ص)
دانست که
سلمان
از خود رها شده و مرغش از روزن دل بعالم ملکوت پرواز کرده.
ای جوانمرد ، کار آن مرغ دارد.
قفس که در او مرغ نبود بچه شاید.
گفتهاند قفس ، قالب است و امانت مرغ ، پر او عشق ، پرواز او ارادت ، افق او غیب ، منزل او درد ، استقبال از راه اتیته هرولة.
هر گه که این مرغ امانت از این قفس بشریت بر افق غیب پرواز کند ، کر و بیان عالم قدس دستها بدیدهٴ خویش باز نهند ، تا برق این جمال دیدههای ایشان نرباید.
مصطفی
(ص)
هر چند که از احوال
سلمان
با خبر بود غیرتی بر صحرای سینهٴ وی گذر کرد گفت : ای
سلمان
می برگذری و سلام می نکنی ،
سلمان
جواب نداد ،
رسول
فرمود ای
سلمان
آخر نه من راهت نمودم نه بشفاعت من همی امید داری،
سلمان
هم جواب نداد ، سّر
سلمان
آن ساعت در الله زارید که الهی یا زبانی بازده تا جواب دهم یا جوابی از بهر من بازده.
جبرئیل
آن ساعت از هواء قدرت بشتاب درآمد
رسول
فرمود : ای
جبرئیل
امروز بشتاب آمدی ، گفت آری که
سلمان
در غرقاب است.
ای
محمد
الله ترا سلام میکند میفرماید که با
سلمان
میگوئی نه راهت من نمودم .
ترا راه که نمود .
میگوئی نه امید بشفاعت من داری .
در کل عالم کراز هرهٴ شفاعت بود تا دستوری من نباشد .
ای
محمد
تو بر طور نبودی آنروز که ما ندا کردیم آن ذرهٴ
سلمان
در میان ذرهها متواری ، خیمهٴ عشق بر صحرا زد و غیرت ارنی استقبال کرد ، که یا
موسی
تو پنداری که در این مملکت ، عاشق خود توئی ، در نگر باین خاک طور ، تا در زیر هر ذرهای ، عاشقی بینی ایستاده و میگوید : ارنی ارنی ،
قال
النبی
(ص)
: من ارادان ینظر الی عبد نوّرالله قلبه ، فلینظرالی
سلمان
.
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 361 |
|
Del |
43 |
الزخرف |
بيست و پنجم |
9 |
p.88
قوله تعالی :ــ «
الاخلاء یومئذ بعضهم لبعض عدوالاالمتقین
» بدان که مستحق دوستی بحقیقت خدا است و بس ، زیرا که جمال بر کمال و جلال بی زوال اوراست ، ذات ازلی و صفات سرمدی اوراست ، و وجود بی غایت وجود بی نهایت اوراست ، علم بی آلت و قدرت بی حیلت اوراست.
بوبکر صّدیق
گفت : من ذاق من خالص محبة
الله
عزوجل ، منعه ذلک مِن طلب الدنیا واوحشه من جمیع البشر.
هر که صفاء محبت حق در دل او منزل کرد ، کدورت طلب دنیا و قبول خلق ، از دل وی رخت برداشت ، اگر کسی را دوست دارد از مخلوقان ، از آن است که وی بحق تعالی تعلقی دارد ، یا از روی دوستی با حق مناسبتی دارد.
هر کرا دوستی بود ، بحقیقت سرا و کوی و محلت او ، او را دوست بود.
قال الشاعر :
و ما عهدی بحب تراب ارض
ولکن ما یحلّ به الحبیب.
مصراع : مقصود رهی ز کوی تو روی تو بود.
دوستی متقیان و پارسایان از آنست که حق جل جلاله میگوید : ــ « اِنْ اولیاؤه الاالمتقون » دوستی
رسول خدا
از آنست که خود میفرماید :
احبّونی لحب الله عزوجل،
پس منتهی همه دوستیها کمال جمال حضرت الهیت است و الیه الاشارة بقوله : «
وانّ الی ربک المنتهی
» و نشان محبت آنست که هر مکروه طبیعت و نهاد که از دوست بتو آید آنرا بردیده نهی ،
مصطفی
(ص)
گفت : لخلوف فم الصائم اطیب عندالله من ریح المسک .
بوی متغیر از دهن روزه دار عِطر
p.89
سراپردهٴ قدوسیت است.
بر همهٴ عطرهاء عالم مقدم دار چون دوست آنرا می پسندد.
قال الشاعر :
ولو بید الحبیب سُقیت سماً
لکان السم من یده یطیب
آن دل که تو سوختی تراشکر کند
وان خون که توریختی بتوفخر کند
وان دما اجریته لک شاکر
و ان فؤاداً رعته لک جامد
زهری که بیاد تو خورم نوش آید
دیوانه ترا بیند با هوش آید
(۱)
و گفتهاند ای هر که ترا دید بشناخت و هر که بشناخت بیاویخت و هرکه بیاویخت بسوخت.
و سوخته را دیگر باره نسوزند ، بلکه بنوازند ، باین نداء کرامت که : «
یا عبادی لاخوف علیکم الیوم ولاانتم تحزنون
».
چنانکه درازل گفت ، عبادی ، در ابدهم خود گوید ، عبادی.
درازل گفت : عبادی انتم خلقی و انا ربکم الیّ فارفعوا حوآئجکم ، و درابد گوید : عبادی «
لاخوفٌ علیکم الیوم و لاانتم تحزنون
» این خود خطاب است با عامهٴ مؤمنان.
اما خطاب با صدّیقان و نزدیکان آنست که گوید :
عبادی هل اشتقتم الیّ ، عبادی هل احببتم لقآئی.
اینست عزیز حالتی و بزرگوار منزلتی ، قاصد بمقصود رسیده و طالب بمطلوب و محب بمحبوب ، درخت وصل ببرآمده و رسول مقصود بدرآمده ، یار بشرط عشق درآمده.
یار هم آخر بشرط عشق درآید
رنج من از عاشقیش هم بسر آید
«
یطاف علیهم بصحاف من ذهب وا کواب
» این نصیب زاهدان و عابدان است که یکبارگی خود را باطاعت و عبارت دارند و بحکم ریاضت و مجاهدت بر وفق شریعت ،
روزگار
بگرسنگی و تشنگی بسر آوردند.
و ملذوذات اطعمه و اشربهٴ دنیا بکار نداشتند ، لاجرم فردا در بهشت غلمان و ولدان ، پیالهاء زرین بر سرایشان میگردانند و میگویند :
«
کلوا واشربواهنیئاً بما اسلفتم فی الایام الخالیة
–
وفیها ماتشتهی الانفس
p.90
و تلذالاعین
»
این نصیب عارفانست و مشتاقان ، که تا بودند درآرزوی دیدار جلال و جمال حق بودند ، با دلی تشنه و نفسی سوخته و جانی بعشق افروخته ، شمهای از عالم دوستی بایشان رسیده و ایشان در آن شمه سراسیمه و متحیر گشته ، تحیری که درون پرده است نه برون پرده ، تحیر که برون پرده باشد گمراهی است و تحیر درون پرده ، از آثار کمال جلال الهی است.
هر که از خلق بحق نتواند شد متحیری گم راهست ، هر که از حق بخلق نتواند آمد ، متحیر حضرت درگاهست ، هرچند که رود جز بوی باز نگردد.
پیر طریقت
از ینجا گفت : روزگاری او را می جستم ، خود را مییافتم ، اکنون خود را میجویم او را مییابم. این آن تحیر است که آن
جوانمردان طریقت
بدعا خواستهاند که : یا دلیل المتحیرین ، زدنی تحیراً و انشدوا.
قد تحیرت فیک خذ بیدی
یا دلیلاً لمن تحیر فیکا
قومی خدایرا پرستند بر بیم و طمع ، دیدهٴ ایشان برین آمد که :
«
یطاف علیهم بصحاف من ذهب واکواب
» مزدوراناند در بند پاداش مانده و دل در غم خلد بسته ، قومی او را بمهر و محبت پرستند ، عارفاناند دل با مهر او داده و در آرزوی دیدار وی سوخته.
پیر طریقت
گفت : من چه دانستم که مزدور است ، کسی کورا بهشت رأس المال است و عارف اوست که در آرزوء یک لحظهٴ وصالست ، من دانستم که حیرت بوصال تو طریق است و ترا او بیش جوید که در تو غریق است :
کی خندد اندر روی من بخت من از میدان تو
کی خیمه از صحرآء جانم بر کند هجران تو
تا کی روم بر بوی تو در کوی جست و جوی تو
با مهر و گفت و گوی تو از هرسوئی جویان تو
به
داود
وحی آمد که : یا
د اود
، انّ اودّالاودّاء الیّ ، من عبدنی لغیر نوال ولکن لیعطی الربوبیة خقها.
یاد اود من اظلم ممن عبدنی لجنة اونار ، لولم اخلق جنة و ناراً لم ا کن اهلاً ان اطاع.
و مر
عیسی
علیه السلام بطآئفة من العباد قد نحلوا و قالوا
p.91
نخاف النارو نرجواالجنة ، فقال مخلوقاً خفتم و مخلوقاً رجوتم ، و مربقوم آخر ، کذلک فقالوا نعبده حبّاًله و تعظیماً لجلاله ، فقال انتم اولیاء
الله
حقاً ، معکم امرت ان اقیم.
میگوید :
عیسی
(ع)
بقومی عابدان بر گذشت که از عبادت گداخته بودند و میگفتند از
دوزخ
میترسیم و
بهشت
امید داریم ، گفت از مخلوقی میترسید و بمخلوقی امید دارید و بقومی دیگر بر گذشت که میگفتند ، ما او را بدوستی او میپرستیم ، گفت شما دوستان خدائید بدرستی مرا فرمودند که با شما باشم نشینم ، والله اعلم.
|
p.89
۱-بيت ۲ ترجمهٴ تقريبی بيت ۳ و بيت ۴ ترجمه تقريبی بيت ۱ است گویا در اين ۲ نسخه ترتيب نسخه اصل رعايت نشده باشد .
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 362 |
|
Del |
44 |
الدخان |
بيست و پنجم |
9 |
p.100
قوله تعالی «
بسم الله الرحمن الرحیم
».
بنام او که آئین زبان ما ذکر او ، قوت دل ما مهر او ، بنام او که شاهد جان ما نظر او ، روح روح ما یاد او ، مبارک آنکس که مونسش نام او ، عزیز آنکس که همراهش یاد او ، وشاد آندل که در آن دل مهر او ، آباد آن زبان که بر آن زبان ذکر او ، آزاد آنکس که بود وی در بند او ، بزرگوار آن نفس که برامید دیدار او.
p.101
الهی یادت چون کنم که من خود همه یادم ، من خرمن نشان خویش فراباد نهادم.
الهی یادی و یادگاری و دریافتن خود ، یاری.
معنی دعوی صادقانی ، فروزندهٴ نفسهاء دوستانی ، آرام دل غریبانی ، چون در میان جان حاضری ، از بی دلی میگویم که کجائی.
جانرا زندگی میباید ، توآنی.
بخود ، از خود ترجمانی.
بحق تو بر تو ، که ما را در سایهٴ غرور ننشانی و بعز وصال خود رسانی.
اذا کنت قوت النفس ثم هجرتها
فلم تلبث النفس التی انت قوتها
جان و جهانم توئی و گرت نبینم
یکسر بد روز باد جان و جهانهم.
«حم والکتاب المبین ،
انا انزلناه فی لیلة مبارکة
» این شب مبارک بقول بیشتر مفسران ، شب نیمهٴ شعبان است ، آنرا مبارک خواند از بهر آنکه پر خیر و پر برکت است.
همه شب داعیانرا اجابت است ، سائلانرا عطیت است ، مجتهدان را معونت است ، مطیعان را مثوبت است ، عاصیانرا اقالت است ، محبان را کرامت است.
همه شب درهای آسمان گشاده ، جنات عدن و فرادیس اعلی درها باز نهاده ، ساکنان جنّة الخلد بر کنگرهها نشسته ، ارواح انبیا و شهداء درعلیین فراطرب آمده ، همه شب نسیم روح ازلی ، از جانب قربت ، بدل دوستان میدمد و باد کرم از هواء فردانیت بر جان عاشقان میوزد و از دوست خطاب میآید : هل من سائل فاعطیه ؟
هل من مستغفر فاغفرله ؟
ای درویش بیدار باش در این شب که همه بساط نزول بیفکنده و گل وصال جانان در باغ رازداری شکفته ، نسیم سحر مبارک ، بهاری و ارمیدمد ، و پیغام ملک برمزی باریک و برازی عجیب میگوید : «
الم یأن للذین آمنوا ان تخشع قلوبهم لذکرالله
»
و انشدوا :
الم یأن للهجران ان یتصرما
وللعود غصن البان ان یتضرما
وللعاشق الصب الذی ذاب و انحنی
الم یأن ان یبکی علیه و یرحما
وفی بعضی الاثار : عجباً لمن آمن بی کیف یتّکل علی غیری ، لوانهم نظروا الی لطائف بری ماعبد و اغیری.
ای عجب کسی که مارا شناخت باغیر ما آرام چون گیرد.
کسی که مارا یافت با دیگری چون پردازد.
کسی که رنگ و بوی وصال و یاد ما دارد ، دل دررنگ و بوی دنیا چون بندد.
p.102
از تعجب هر زمان گوید بنفشه کی عجب
هر که زلف یار دارد چنگ چون درما زند
«
فیها یفرق کل امر حکیم
» تنزل النسخة من السماء لمایحصل فی السنة من اقسام الحوادث.
شب نیمهٴ شعبان
را نامهاست :
شب براة
گویند و
شب نسخة ، شب فرق ، شب عرض
.
هرکه از این شب تا دیگر سال از دنیا رفتنی است ، نسخت آن از
لوح محفوظ
بردارند و
بعز رائیل
دهند ، گویند این شغل تو است تا دیگر سال.
هرچه خسف و مسخ بود ، سیاسات و بلیات و انواع عذاب ، نسخت کنند و
ب
جبرئیل
دهند ، گویند این کار تو است تا دیگر سال.
هرچه نعمت و راحت و روزی بندگان بود نسخت کنند و
ب
میکائیل
دهند ، هرچه عزّ و مرتبت و اقبال و دولت بود نسخت کنند و
ب
اسرافیل
دهند و ذلک قوله : ــ « انا کنانستنسح
ما کنتم تعملون
»
گفتهاند در میان فرشتگان ، فرشتهای حلیم تر و رحیم تر و مهربانتر از
میکائیل
نیست و فرشتهای مهیب تر و با سیاست تر از
جبرئیل
نیست.
در خبر است که روزی هر دو مناظره کردند ،
جبرئیل
گفت : مرا عجب آید که با این همه بی حرمتی و جفا کاری خلق ،
رب العزة بهشت
از بهر چه میآفرید .
میکائیل
گفت مرا آن عجب میآید که با آن همه فضل و کرم ورحمت که
الله
را بر بندگان است
دوزخ
از بهر چه میآفرید .
از حضرت عزت و جناب جبروت ندا آمد که : احبّکما الیّ احسنکما بی ظنا ، از شما هر دو ، آنرا دوست تر دارم که بمن ظن نیکوتری برد یعنی
میکائیل
، که رحمت بر غضب فضل می نهد و قد قال الله عزوجل ، اّن رحمتی سبقت غضبی.
عایشهٴ صدّیقه
گفت :
شب نیمهٴ شعبان
رسول خدا
درحجره و نوبت من بود ، درمیانهٴ شب او را نیافتم ، بخاطر من گذشت ، مگر بدیگر حجرهای از حجرههای زنان خود رفته ، با خویشتن بر نامدم .
برخاستم بطلب وی بیرون شدم ، او را در سجده یافتم ، سر بر سجود نهاده و میفرماید :
اعوذ بعفوک من عقابک ، اعوذبرضاک من سخطک ، اعوذ بک منک ، لااحصی ثناء علیک. انت کما اثنیت علی نفسک.
این چند کلمت اشارت است بمنازل و مراتب راه روان سوی حق ، روشی از روی همم ، نه از روی قدم.
رسول خدا
اول نظارهٴ فعل کرد فرمرد : اعوذ بعفوک
p.103
من عقابک.
آنگه از این مقام درگذشت ، نظارهٴ صفت کرد ، فرمود : اعوذ برضاک من سخطک ،
آنگه از صفت درگذشت ، نظارهٴ ذات کرد فرمود : اعوذبک منک ،
آنگه از صفات خود مجرد گشت ، فرمود : لااحصی ثناءً علیک ،
آنگه فردا نیت حق جل جلاله یاد کرد ، فرمود : انت کما اثنیت علی نفسک.
اول مقام استدلال است.
دیگر مقام افتقار.
سوم مقام مشاهدة.
چهارم مقام حیوة. پنجم مقام فناء.
بروایتی دیگر
عایشه
گفت : رأیت
النبی(ص)
فی لیلة النصف من
شعبان
ساجداً یدعو ، فنزل
جبرئیل
، فقال : ان
الله
عزوجل قداعتق من النار اللیلة بشفاعتک ثلث امّتک.
فزاد
النبی
فی الدعآء.
فنزل
جبرئیل
فقال : ان الله یقرئک السلام و یقول اعتقت نصف امّتک من النار.
فزاد
النبی
فی الدعاء ، فنزل
جبرئیل
وقال : ان الله اعتق جمیع امّتک من الناربشفاعتک ، الا من کان له خصم حتی یرضی خصمه.
فزاد
النبی
فی الدعاء ، فنزل
جبرئیل
عندالصبح و قال : ان
الله
تعالی قد ضمن لخصماء امّتک ان یرضیهم بفضله و رحمته ، فرضی
النبی
(ص)
وقال : ان للّه تعالی عتقاء من النار فی لیلة النصف من
شعبان
بعدد شعور غنم
بنی کلاب
(۱)
.
وفی روایة
انس بن مالک
رضی الله عنه قال : بعثنی
النبی
الی
عایشه
، فقلت لها اسرعی ، فانی تر کت
رسول الله
(ص)
یحدّثهم بحدیث لیلة النصف من
شعبان
، فقالت یا
أنس
اجلس حتی احد ثک عن لیلة النصف من
شعبان
، قالت کان لیلة النصف من
شعبان
لیلتی ، فجاء
النبی(ص)
حتی دخل معی فی لحاف ، فانتبهت من اللیل فلم اجده قلت ذهب الی جاریته ماریة القبطیة ، قالت : فخر جت و مررت بالمسجد فوقعت رجلی علیه و هوساجد و هویقول : سجدلک خیالی و سوادی و آمن بک فؤادی و هذه یَدیّ التی جنیت بها علی نفسی ، فیا عظیم هل یغفر الذنب العظیم الاالرب العظیم ، اغفرلی الذنب العظیم ، ثم رفع رأسه ، فقال : اللهم هب لی قلباً تقیاً نقیاً من الشرک بریّا ، لا کافراً و لاشقیاً.
ثم عاد فسجد فقال : اقول لک کما قال اخی
داود
، اعفّروجهی فی التراب لسیدی و حق لسیدی ان تعفّرالوجوه لوجهه.
ثم قال یا
حمیراء
اما تدرین ماهذه اللیلة ؟
هذه لیلة النصف من
شعبان
، ان للّه فی هذه اللیلة عتقاء من النار بعدد شعر غنم
کلب
. قالت : قلت یا
نبی الله
، و مابال غنم
کلب
p.104
قال : لیس الیوم فی
العرب
قوم اکثر غنماً منهم ، لااقول منهم سته نفر : مد من خمر ولاعاق لوالدیه و لامصر علی زنا و لامصارم و لامصّوِر و لافتات.
و روی
مجاهد
عن
علی بن ابی طالب
قال قال
رسول الله
(ص)
:
یا
علی
من صلی مائة رکعة فی لیلة النصف
من شعبان
فقرأفی کل رکعة بفاتحة الکتاب مرة وقل هوالله احد ، عشر مرات.
قال
النبی (ص)
: یا
علی
ما من عبد یصلی هذه الصلوة الاقضی الله عز و جل له کل حاجة طلبها تلک اللیلة ، قال و یبعث
الله
عزوجل سبعین الف ملک یکتبون له الحسنات و یمحون عنه السیآت و یرفعون له الدرجات الی رأس السنة.
قال و یبعث الله عز و جل فی جنات عدن سبعین الف ملک او سبع مأة الف یبنون له المدائن و القصور و یغرسون له الاشجار مالاعین رأت و لا اذن سمعت و لاخطر علی قلب المخلوقین ، و ان مات من لیلته قبل ان یحول الحول ، مات شهیداً.
قال : و یعطیه الله بکل حرف من قل هوالله احد فی لیلته تلک ، سبعین حورآء.
|
p.103
۱- درنسخهٴ ج : کلب
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 363 |
|
Del |
44 |
الدخان |
بيست و پنجم |
9 |
p.116
قوله : «
و لقد اختر ناهم علی علم علی العالمین
» اخترناهم علی علم بمحبّة قلوبهم لنامع کثرة ذنوبهم فینا، واخترناهم علی علم مما نودع عندهم من اسرارنا و نکاشفهم به من حقائق حقنا.
هرچند که نزول این آیة علی الخصوص، مؤمنان
بنی اسرائیل
راست، اما از روی فهم، بر طریق اشارت، تشریف فرزند
آدم
است علی العموم، و تفضیل ایشان بر همهٴ آفریدگان، چنانکه جای دیگر فرمود : «
و لقد کرّمنا بنی
آدم
»، میگوید ایشانرا که بر گزیدیم نه بغلط گزیدیم، که بعلم پاک گزیدیم
(۱)
و بدانش تمام دانستیم که از همهٴ آفریدگان سزاء گزیدن ایشانند از آن گزیدیم.
اختیار ما بعلم و ارادت ماست بی علت، نواخت مابفضل و کرم ماست بی سبب، آنرا که خواهیم، گزینیم و نوازیم و کس را بر فعل ما چون و چرانه، و آنرا که خواهیم، رانیم و سوزیم و بر حکم ما اعتراض نه.
آنروز که دائرهٴ تکوین برین شخص کاین کشید، خطاب کرد که شخصی میآفرینم که هرگز چنین نیافریدهام ، نه آنکه در قدرتم مستحیل است، لکن غیرت، عنان قدرت فرو گرفت، عبارت این آمد که : «
والز مهم کلمة التقوی و کانوا احق
p.117
بها و اهلها
».
ای جوانمرد در قدرت چون ما را صد هزار آفریدن بلحظتی روا است، اما از روی محبت و غیرت نه رواست، زیرا که سرّ محبت بی کیفیت، علی الخصوص ماراست، «
یحبّهم و یحبّونه
–
الله ولی الذین آمنوا
»، کدام خلعت ما را نداد کدام تشریف که ما را ارزانی نداشت، کدام لطف که درجریدهٴ کرم بنام ما ثبث نکرد.
مقرّبان درگاه عزت و ساکنان حضرت جبروت، انگشت تحیر در دهان تعجب گرفته، که شگرف کاری و عجب حالی که خا کیانرا بر آمد.
نواختگان لطف اواند، بر کشیدگان عطف اواند، عارفان بتعریف اواند، مشرّفان بتشریف اواند، و اصلان بایصال اواند، نازان بوصال اواند.
نرگس روضهٴ جود ایشانند، سرو باغ وجود ایشانند، حقهٴ درّحکمت ایشانند، نورحدقهٴ عالم قدرت ایشانند، خالق بی نظیر یکی است و مخلوق بی نظیر ایشانند، احسن الخالقین یکی است، احسن المخلوقین ایشانند.
«
لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم
» عالم و آدم نبود، عرش و لوح و قلم نبود، بهشت و دوزخ نبود، که ایشانرا بی ایشان حدیث محبت بود که «
یحبّهم و یحبّونه
».
سقیاً بمعهدک الذی لولم یکن
ما کان قلبی للصبابة معهداً
ای جوانمرد توسل بندگان بدو ، هم باحسان قدیم اوست.
حسن بن سهل
وزیر
مامون
بوده است، روزی یکی بروی درآمد،
حسن
ویرا نمی شناخت، گفت : تو کیستی؟
آن مرد گفت : اناالذی احسنت الیّ عام کذا، من آنم که تو بامن در فلان سال احسان کردی.
حسن
گفت : مرحباً بمن توسّل الینابنا، مرحبا بکسی که باحسان ما بما وسیلت جست، پس آنگه بفرمود، تا او را صلهٴ دادند و بنواختند.
همین است حال درویشان و مؤمنان که بحق جل جلاله وسیلت میجویند، هم باحسان قدیم وی میجویند.
اّن ابتداء العرف مجد باسق
وَالمجد کل المجدفی استتمامه
هذاالهلال یروق ابصارالوری
حسناً ولیس کحسنه لتمامه
الهی بعنایت ازلی تخم هدی کشتی، بر سالت انبیا آب دادی، بمعونت و توفیق رویانیدی، بنظر و احسان خود ببر آوردی، از لطف تو درمی خواهم که سموم قهر
p.118
از آن بازداری و باد عدل بروی نجهانی، کشتهٴ عنایت ازلی را برعایت ابدی مدد کنی.
«
و آتیناهم من الآیات مافیه بلاء مبین
» ابتلا هم بالرخاء و البلاء، فطالبهم بالشکر عندالرخاَء و الصبر عندالبلاء.
آدمی گهی خستهٴ تیر بلاست، گهی غرقهٴ لطف و عطا.
حق جل جلاله از وی تقاضاء شکر میکند بوقت راحت و نعمت، و تقاضاء صبر میکند در حال بلا و شدت.
مصطفی
(ص)
قومی را دید از
انصار
، گفت : شما مؤمنانید، گفتند آری مؤمنانیم، گفت نشان ایمان شما چیست.
گفتند بر نعمت شکر کنیم و در غضب صبر کنیم و بقضاءالله راضی شویم.
گفت ؛ مؤمنون و رب الکعبة. «
أهم خیرام قوم تبّع و الذین من قبلهم اهلکناهم، انهم کانوا مجرمین
»، ای
صنادید
قریش
وای رؤساء کفر که پیغامبر ما را دروغ زن میگیرید
(۱)
و بعد اوت وی برخاستهاید و دین اسلام بازی میشمرید و از بطش و قهر ما ایمن نشستهاید، خبر ندارید که ما با کفار پیشین و اعداء دین که سروران کفر و ضلالت بودند و پیشروان شرک وغوایت بودند چه کردیم؟.
وبسطوت و نقمت خویش چون دمار از ایشان بر آوردیم، آنک آن
نمرود
لعین
، آن مردود شقی، که عالم از کفر و استکبار خود پر کرد پشهٴ ضعیف را فرستادیم تا سزاء وی در کنار او نهاد و آن دیگر،
فرعون
طاغی یاغی که دعوی خدائی کرد و نعرهٴ « اناربکم الاعلی » زد، پارهای چوب از حضرت خود فرستادیم تاقدر وی بوی نمود و دریا را فرمان دادیم
(۲)
تا او را در چنگ قهر خود گرفت.
و آن دیگر
اصحاب فیل
که قصد خانهٴ ما کردند و بر ساز و عدّت و آلت خود اعتماد ساختند، مرغکی چند ضعیف فرستادیم، تادمار از ایشان برآورد.
و علی هذا
قوم تّبع
و
قوم
نوح
و
قوم
لوط
و
عاد
و
ثمود
و امثال ایشان که از شما قویتر بودند و از شما باسازتر و جهاندارتر بودند، چون بر ما عصیان و کفران آوردند و تحیر و تمرد نمودند، نگر که ایشانرا ببطش خویش چون کم آوردیم و از جهان بر انداختیم و نام و نشان ایشان محو کردیم، شما نیز اگر همان کنید که ایشان کردند، همان بینید که ایشان دیدند.
امروز عذاب و هلاک و استیصال، و فردا حمیم و زقّوم، فذلک قوله تعالی : «
ان شجرة الزّقوم
طعام الاثیم
،
کالمهل یغلی فی البطون
کغلی الحمیم
».
|
p.116
۱- کلمهٴ گزيديم ظاهراً اضافت ناروای ناسخ است و جملهٴ صحيح چنين است : بعلم باک و دانش تمام دانستيم .
p.118
۱- در نسخهٴ الف و ج : ميگيرند . ۲- در نسخهٴ الف : داد
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 364 |
|
Del |
45 |
الجاثيه |
بيست و پنجم |
9 |
p.125
بسم الله معراج قلوب الاولیاء.
بسم الله نور سرالاصفیاء.
بسم الله شفاء صدور
p.126
الاتقیاء.
بسم الله کلمةالتقوی و راحة الثکلی و شفاءالمرضی.
بسم الله اصل همهٴ دولتهاست، مایهٴ همهٴ سعادتها است، ختم همهٴ عزتهاست توقیع منشور نیازهاست.
بسم الله برید حضرت انبیاست، کلیدقربت اولیاست، سلوت و سکون اصفیاست.
بسم الله آشنائی را سبب است و روشنائی را مدداست. از قطیعت امانست، و بی قراری را درمانست، نام خداوند جهان و جهانیانست و پادشاه بر همه شاهانست، پیش از هر زمان و پیش از هر نشانست.
خدائی که وجودش را بدایت نه، جودش را نهایت نه، یکی یگانه که او را مثل و مانندی نه، فرد داننده که او را خویش و پیوند نه، صمدی پاینده که دریافت او را بخرد راه نه.
حکیمی که یاد وی، دلها را بستانت.
لطیفی که انس با وی، زندگانی دوستانست، کریمی که مهر وی شادی جاودانست ،شیرین سخن و زیبا صنع و راست پیمانست.
مهر تو بمُهر خاتم جم ندهم
وصلت بدم مسیح مریم ندهم
عشقت بهزار باغ خرم ندهم
یکدم غم تو بهر دو عالم ندهم.
الحاء تدل علی حیوته، والمیم تدل علی مودته، کانه قال جل جلاله : بحیوتی و مودتی لاولیائی لاشیئ احب علی احبائی من لقائی.
بحیوة من، بمهر من و دوستان من، که دوستان را عز دو جهانست امید دیدار من، هر که را امروز در سرای فناانس جان او نامهٴ من، فردا در سرای بقا توتیای چشم او لقاء من.
«
تنزیل الکتاب من الله العزیزالحکیم
» تنزیل او نامهٴ او و نامهٴاو پیغام او و پیغام او نشان مهر او، با دوستان او.
مؤمنان چون نامهٴ دوست خوانند بر بصرشان بصیرت بیفزاید، زنگارغمان از دلشان بزداید، نسیم صبای معرفت از جانب قربت درآید، ریحان حیوة سر از باغ وصال بر کشد، گل افتخار از خار افتقار بر دمد، صبح شادی از مطلع آزادی سر برزند.
آری قدرنامهٴ دوست، دوستان دانند.
عزت آن خطاب، مؤمنان شناسند.
بوبکر شبلی
وقتی ببازار بغداد بگذشت پارهای کاعذ دید که نام دوست بروی رقم بود و در زیر اقدام خلق افتاده.
شبلی
چون حروف نام او بر آن صفت دید، همهٴ اجزآء او حرمت گشت، اضطرابی بر اعضآء وی افتاد، سر فرو کرد و آن
p.127
رقعه برداشت و ببوسید، آنرا معطر و معنبر کرد و قبلهٴ دیدهٴ خود ساخت و پیوسته با خود داشت که برسینه نهادی ظلمت غفلت بزدودی، که بر دیده نهادی، نور چشم بیفزودی.
همچنان با خود میداشت تا آنروز که بقصد بیت الله الحرام از بغداد بیرون آمد، روی ببادیه نهاد آن رقعه در دست گرفته و آنرا بدرقهٴ روزگار خود ساخته، در میان بادیه جوانی را دید فرید وحید غریب و طرید بی زاد و بی راحله، بی رفیق و بی قافله، از خاک بستر کرده و از سنگ بالین ساخته، سراپردهٴ اندوه و حیرت گرد او زده، سرشک از چشم او روان شده و دیده در هوا نهاده، آسمان و زمین را درد ماتم او گرفته.
شبلی
بر بالین وی نشست و آن کاغذ پیش دیدهٴ او داشت، گفت : ای جوان برین عهد هستی، جوان روی بگردانید،
شبلی
گفت، انّالله مگر اندرین سکرات و غمرات، حال این جوان را تبدیل خواهد شد.
جوان باز نگریست گفت ای
شبلی
نهمار در غلطی آنچه تو در کاغذ میبینی و میخوانی ما در صفحهٴ دل می بینیم و میخوانیم.
« ان فی السموات و الارض لَآیاتٍ للمؤمین ».
اندرین آیت کمال قدرت خود بخلق مینماید، در آفرینش آسمان و زمین.
« و فی خلقکم و ما یبث من دابة » اظهار لطف خود میکند در آفرینش همهٴ جانوران و خاصّه آدمیان، «
و اختلاف اللیل و النهار و ماانزل الله من السماء من رزق
»
نعمت خود با یاد خلق میدهد، در آفرینش آب و باد و باران و تعبیهٴ روزی ایشان در آن، آنگه گفت : « لَآیات لقوم یعقلون »
عاقل کسی باید که اندرین آیات تدبر و تفکر کند، تا از آیت اولی قدرت او جل جلاله فهم کند و مقتضی قدرت خوف است، از سیاست و سطوت او بترسد و از آیت دوم لطف او فهم کند و مقتضی لطف رجاست، دل در کرم او بندد و از آیت سوم نعمت او بر خود بشناسد، بشکر آن قیام کند.
اول مقام خائفانست، دوم مقام راجیان است، سوم مقام شاکران.
و در مقام شکر کشف و حجاب بسیار افتد و آنچه رب العزة فرموده «
اختلاف اللیل و النهار
» اشارت فرا کشف و حجاب است.
روز روشن مثال کشف است و شب تاریک نشان حجاب.
و بنده میان هر دو حال گردان.
درحال کشف همه منعم بیند، نه در نعمت، شادی برد، نه درمحنت، غم
p.128
خورد.
در مشاهدهٴ منعم او را چندان شغل افتد که نه با شادی نعمت پردازد، نه با اندوه محنت.
و فی معناه انشدوا :
گر فرق کنم که نیک کردی یابد
مشغول بفرق باشم آنگه نه بتو
و در وقت حجاب مشاهدهٴ منعم از وی روی بپوشد، همه التفات وی بانعمت و محبت بود، لاجرم در نعمت، طبل شادی میزند و در محنت، بار اندوه میکشد.
پیر طریقت
گفت درد و درمان، غم و شادی، فقر و غنی، این همه صفات سالکانست در منازل راه.
اما مرد که بمقصد رسید او را نه مقام است نه منزل، نه وقت و نه حال نه جان و نه دل.
مکن در جسم و جان منزل که این دونست و آن والا
قدم زین هر دو بیرون نه نه اینجا باش و نه آنجا
الهی وقت را بدرد مینازم و زیادتی را میسازم بامید آن که چون در این درد بگدازم درد و راحت هر دو براندازم.
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 365 |
|
Del |
45 |
الجاثية |
بيست و پنجم |
9 |
p.137
قوله تعالی : ــ «
ثم جعلناک علی شریعة من الامر فاتّبعها
» ای – افردناک بلطائف فاعرفها و سننّا لک طرائق فاسلکها و اثبتنالک حقائق فلاتتجاوزها و لاتجنح الی متابعة غیرک «
انّهم لن یغنوا عنک من الله شیئاً
»
ان ارادالله بک نعمةً فلایمنعها احد و ان ارادبک فتنة فلایصرفها احد، فلاتُّعلّق بمخلوق فکرک ولاتتوجه بضمیرک الی شیئٍ وثق بر بک و توکّل علیه.
ای
مهتر عالم
، ای
سید ولد آدم
، ای خورشید فلک سعادت، ای ماه آسمان سیادت، ای منزل عالم علم، ای درّصدف شرف، ای طراز کسوت وجود، ما ترا از جهانیان باز بریدیم، و از پدر و مادر یتیم کردیم، و خویش و پیوند بر تو بیرون آوردیم، تا دل خویش از همه فارغ داری و یکبارگی باطاعت و خدمت ما برداری.
از شرایع تراراه دین ساختیم، و از حقائق ترا شمع معرفت افروختیم، تا بتأیید و تمکین ما آنراه روی، و عالمیانرا بآن راه خوانی، «
قل هذه سبیلی ادعو الی الله
»
ای
مهتر
، ما شب معراج ترا در قبهٴ قربت بنشاندیم و صدهزار نثار الطاف بر فرق دولت تو افشاندیم و کونین را خاک قدم تو گردانیدیم و هیکل علوی و مرکز سفلی درتحت رایت ولایت تو آوردیم و مقصود آن بود که تا ترا بر بساط شفاعت انبساط دهیم، تا قصهٴ درد عاصیان امت، برما برداری
(۱)
و عذری از آن، بهرایشان بخواهی که : « لاتؤاخذنا ان نسینا او اخطأنا »
یا
محمد
اگر تو فردا از ما کونین و عالمیان بخواهی، هنوز خاک قدم خود خواسته باشی، و اگر ما بلطف قدم، خاک آن قدم در کار خادمی از خدم تو کنیم از کمال ما مستبعد نبود.
آن
مهتر انبیاء (ص)
دردیدهٴ نبوت وی کحل بصیرت کشیده بودند ، دانست که خاک را بارکش باید بود نه سرکش ، که خاک بارکشی راست ، نه سر کشی را ، نه بینی که رب العزة ایشانرا که سر کشیدند و تمرّد نمودند چه وعید میدهد و چه بیم مینماید که :
p.138
«
ام حسب الذین اجتر حوا السیئآت ان نجعلهم کالذین آمنوا و عملواالصالحات سوآء محیاهم و مماتهم
» و هم ایشانرا میگوید که در بیراهی و سر کشی بر پی هواء خویش رفتند و برانبیا و داعیان راه حق، افسوس داشتند که : « فمن یهدیه من بعدالله ».
پس از آن که الله ایشان را بی راه کرد در کّل عالم کیست که ایشانرا براه باز آرد و کرا وسیلت گیرند چون راه وسائل برایشان فرو بستند.
ایشانرا امروز درخت نومیدی پیر شده، و اشخاص بیزاری بدر آمده، و از هدم عدل گرد نوایست بر آمده، و فردا منادی عدل بانگ بیزاری در گرفته که : « الیوم ننسیکم کمانسیتم لقآء یومکم هذا و مأو یکم النار »
آری گفتم خاک را بار کشی میباید کرد نه سر کشی.
اگر سلطان گدای بی نوائی را از میان راه بر گیرد و پیش تخت دولت خود بدارد و او را خلعت رفعت پوشاند، گدا را شرط آن بود که خود را فراموش نکند و قدر خود بداند.
همواره آن بینوائی و بی آبی خویش پیش دیدهٴ خویش میدارد.
بسمع
عمر بن عبدالعزیز
رسانیدند که پسر تو انگشتری ساخته و نگینی بهزار درم خریده و در وی بنشانده.
نامه نوشت بوی که ای پسر، شنیدم که انگشتری ساخته و نگینی بهزار درم خریدهای و در وی بنشانده؟
اگر رضآء من میخواهی آن نگین بفروش و از بهاء آن هزار گرسنه را طعام ده و از پارهای سیم، خود را انگشتری ساز و بر آنجا نقش کن که : رحم الله امرأ عرف قدر نفسه.
رحمت خدای بر آن بنده باد که قدر خود بداند و خویشتن بشناسد.
ای جوانمرد هیچ لباس بر قد خاک راست تر و زیباتر از لباس تواضع نیست.
الذی جری فی مجری البول مرتین لیس له ان یتکبّر.
کسی که دوبار در ره گذر بول رفته باشد او را نرسد که سر تکبّر برافرازد.
تکبر و کبریا و عزّ و علاء و عظمت و بهاء صفت خداوند ذوالجلال است.
قال
الله
عزوجل : «
وله الکبر یآء فی السموات و الارض و هوالعزیزالحکیم
» او راست برتری و بزرگواری، کامکاری و جباری، بزرگوار در قدر و در کردار، بزرگوار در نام و در گفتار.
در پاکی خود بر تر از پنداشت، در بزرگی خود مهتر از دریافت، در قدر خود بیشتر از حدّ شناخت.
سبحانه جلّ جلاله و عظم شأنه و عّز کبریاؤه و جلّت احدیته و تقدّست صَمدیّته.
|
p.137
۱- در نسخهٴ ج : بما برداری
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 366 |
|
Del |
46 |
الاحقاف |
بيست و ششم |
9 |
p.152
قوله تعالی : «
بسم الله الرحمن الرحیم
» بنام او که فراخ علم است و شیرین گفتار.
بنام او که فراخ رحمت است و نغز کردار.
بنام او که یگانه ذات است و پاک صفات.
بنام او که از کی پیش و بیش از جا.
بنام او که پیش از ما آنِ ما و بی ما بهرهٴ ما.
در صنعهاش حکمت پیدا و در نشانهانش قدرت پیدا.
در یکتائیش حجت پیدا
p.153
و در صفاتش بی همتائی پیدا.
همه عاجز ندو او توانا، همه جاهلند و او دانا.
همه در عدداند و او واحد.
همه معیوباند و او صمد.
« لم یلد و لم یولد
و لم یکن له کفواً احد
»، علاّم سرّ عارفان.
ستّار عیب عیبیان.
غفّار جرم مجرمان.
قهّار و قدّوس و نهان دان.
واحد و وحید در نام و در نشان.
قادر و قدیر از ازل تا جاودان.
قدیرٌ عالمٌ حیٌ مریدٌ
سمیعٌ مبصرٌلبس الجلالا
و فی بعض کتب الله : عبدی اکرمتک باسمی وربّیتک بنعمتی و اقمتک فی خدمتی و اهّلتک لصحبتی و اجللتک برؤیتی فمن الطف منّی.
بندهٴ من ترا بنام خود گرامی کردم و بنعمت خود بپروردم و در خدمت خود بر در گاه خود بداشتم.
بلطف خود بصحبت خود رسانیدم، بفضل خود دیدار خودت کرامت کردم.
از من لطیف تر و مهربانتر بر بندگان بگو کیست؟
چون فضل من در عالم بگو فضل کیست؟
« حم » حاء مفتاح اسمه – حی.
میم مفتاح اسمه – ملک.
یقول تعالی : انا الحی انا الملک.
منم خداوند زنده همیشه.
منم پادشاه تواننده، درذات و در صفات پاینده.
هر هست و بودنی را داننده و بتوان و دریافت هر چیز رسنده.
خداوندی هست و بوده و بودنی.
گفت او شنیدنی، مهر او پیوستنی و خود دیدنی.
ای نوردیده و ولایت دل و نعمت جان، عظیم الشأنی و همیشه مهربانی.
نه شکر ترا زبان نه دریافت ترا درمان.
ای هم شغل دل و هم غارت جان، بر آر خورشید شهود یکبار از افق عیان وز ابر جود قطرهای چند بر ما باران.
ای نکونام رهی دار مهربان کریم، گفتت شیرین وصنع زیبا، فضل تمام و مهر قدیم.
ای پیش رو از هرچه بخوبیست جمالت
ای دور شده آفت نقصان و کمالت
قال اهل الاشارة فی قوله : ــ « حم » ای – حمیت قلوب اهل عنایتی فصفّیتها عن خواطرالعجب و عریتها عن هواجس النفس فلاح فیها شواهدالدین و اشرقت بنورالیقین.
p.154
میگوید – دلهای مؤمنان و سرّهای دوستان در حمایت خود آوردم و در عنایت و رعایت خود بداشتم.
تا نه کدورت خواطر عجب در آن شود، نه ظلمت هواجس نفس پیرامن آن گردد و هر که ازین دو خصلت خلاص یافت، اندر راه دین بروشنائی شمع یقین روان گشت.
عمل او همه اخلاص بود، گفت او همه صدق بود ، قبلهٴ او حق بود سرّ او صافی بود، همّت او عالی بود ، سینهٴ او خالی بود، روش او مکاشفة فی مکاشفة و ملاطفة فی ملاطفة و مشاهدة فی مشاهدة.
قوله : «
تنزیل الکتاب من الله العزیزالحکیم
» این حروف فرو فرستادهٴ خداوند است، نامه و پیغام او، گفت شیرین و سخنان پر آفرین او.
از خداوندی که عزیزاست نام او. ویقال – العزیزهوالمعزّللمؤمنین بانزال الکتاب علیهم.
عزیز بمعنی معّز است یعنی که – مؤمنان را عزیز کرد که ایشانرا اهل خطاب خود کرد و ایشانرا سزاء نامه و پیغام خود کرد.
دلهاشان معادن انوار اسرار خود کرد.
هفتصد هزار سال آن پاکان مملکت و مقرّبان درگاه عزت، سجّادهٴ طاعات در مقام کرامات فرو کرده بودند و درخانگاه عصمت برمصلاّی حرمت تکیهٴ خدمت زده که : «
وانّا لنحن الصافون
و انّا لنحن المسبحون
».
هرگز بردرگاه عزت آن قربت نیافتند و آن منزلت ندیدند که این خاکیان دیدند، زیرا که ایشان، بندگان مجرداند و اینان بندگاناند و دوستان، « یحبّهم و یحبّونه نحن اولیائکم »
آن فرشتگان مرغان پرندهاند و اینان قانتان و ساجداناند.
نهادهای لطیف ایشان بعصمت آراسته و از زلّت پیراسته.
اما آشیان مرغان، دیگر است و صدف جوهر شب افروز دیگر.
نهاد آدمی، صدف جوهر دل است و دل،صدف جوهر سرّست و سرّ، صدف جوهر نظر حق است.
تو گوئی خاک سبب خرابی است، من گویم گفتهٴ ایشانست که : الخراب وطن الحق.
تو گوئی وطنی مجهولست من گویم وطن مجهول موضع گنج سلطانست.
آن عزیزی
گفته :
دین زد رویشان طلب زیرا که شاهان را مقیم
رسم باشد گنجها در جای ویران داشتن
« ماخلقنا السموات و الارض و مابینهما الا بالحق » معنیه الاللحق واقامة
p.155
الحق.
هفت آسمان و هفت زمین که آفریدم، کائنات و محدثات که از عدم در وجود آوردم، آنرا آفریدم، تا تو حق خداوندی و کرد گاری ما بر خود شناسی و بحکم بندگی، فرمان ما را منقاد باشی و گردن نهی.
ای جوانمرد بندگی کردن کاری آسان است اما بنده بودن کاری عظیم است و خصلتی بزرگ.
هفتصد هزار سال
ابلیس
مهجور بندگی کرد و یکدم بنده نتوانست بود.
العبودیّة ترک الاختیار فیمایبدو من الاقدار.
العبودیة ترک التدبیر و شهود التقدیر.
خار اختیار در مجاری اقدار، از قدم کام خود بباید کند و در تصاریف تقدیر ربانی، دست از تدبیر بشری بباید شست.
زیر بارحکم، حامد باید بود و حظ نفس نصیب طلب، درباقی باید کرد، تا بمقام بندگی رسی.
آن کس که او را بنصیب پرستد، بندهٴ نصیب است نه بندهٴ او.
پیر بو علی سیاه
قدس الله روحه گفت اگر ترا گویند بهشت خواهی یا دور کعت نماز، نگر تا بهشت اختیار نکنی، دور کعت نماز اختیار کن، زیرا که بهشت نصیب توست و نماز حق او جل جلاله، و هر کجا نصیب تو درمیان آمد اگرچه کرامت بود، روا باشد که کمین گاه مکر گردد، و گزارد حق او بی غائله و بی مکر است.
موسی
(ع)
چون بنزدیک
خضر
آمد
دوبار بروی اعتراض کرد یکی در حق آن غلام، دیگر از جهت شکستن کشتی چون نصیب در میان نبود
خضر
صبر میکرد اما در سوم حالت چون بنصیب خود پیدا آمد که : « لوشئت لااتّخذت علیه اجراً »
خضر
گفت ما را با تو روی صحبت نماند.
«
هذا فراق بینی و بینک
».
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 367 |
|
Del |
46 |
الاحقاف |
بيست و ششم |
9 |
p.169
قوله تعالی : «
و یوم یُعرض الذین کفروا علی النار اذهبتم طیباتکم
» ... الایة.
لما و صف الله الکافرین بالتمتع بالطیبات فی الدنیا آثر
النبی (ص)
و اصحابه والصالحون اجتناب الّلذّات فی الدّنیا رجاء ثواب الاخرة.
مفهوم آیت آنستکه هر که طیّبات و لذات دنیا بکار دارد از ناز و نعیم آخرت باز ماند، هر که سود خود در تنعم دنیاء فانی جوید، تنعم جاودانی در سرای باقی برخود بزیان آورد.
آن
مهتر عالم
و
سید ولد آدم
،
خاتم پیغامبران
و
مقتدای جهانیان (ص)
چون دانست که لذات و شهوات دنیا را حاصل نیست و جوینده و خواهندهٴ آن جز نادانی غافل نیست، از آن اعراض کرد و برقدر قوام اقتصار کرد و فقر و فاقت اختیار کرد.
خبر درست است از
عایشه
که بعد از وفات
پیغامبر
میگفت : لم ینم علی – السریر ولم یشبع من خبزالشعیر.
بروایتی دیگر گفت : لقد کان یأتی علینا الشهر لم نوقد فیه ناراً و ما هو الا الماء والتمر، غیر انه جزی الله نساَءً من الانصار خیراً، کنّ ربما اهدین لنا شیئاً من اللبن.
گفت – بودی که ما یکماه در خاندان نبوت آتش نیفر و ختی ما را معلوم جز آب و خرما نبودی، جزان نبود که زنان انصارالله جزاء ایشان بخیر کناد، گاه گاه ما را شربت شیر دادید
(۱)
.
این نه از آن بود که برایشان حرام بود یا نعمت دنیا از ایشان دریغ بود که اهل عالم هرچه یافتند از راحت و نعمت و کرامت بطفیل ایشان یافتند، لکن
مصطفی
(ص)
دانست که منع حظوظ نفس اصل طاعت است و اساس دین و طیّبات دنیا حجاب طیّبات عقبی است.
و
او (ص)
مقتدای خلق بود، خواست تا خلق بوی اقتدا کنند و بآن راه روند و از اینجا بود که ملک زمین بروی
p.170
عرض کردند و او بندگی اختیار کرد و از مَلکی اعراض کرد گفت : اجوع یوماً و اشبع یوماً، و حال پیغامبران گذشته همین بود که رضاء حق در مخالفت نفس دیدند و در منع حظوظ نفس کوشیدند.
سلیمان
پیغامبر (ص) که ملک زمینی ویرا بود و در مطبخ وی هر روز هزاران گاو و گوسپند بکار شدی، با این همه نعمت، پلاس پوشیدی و آردجوین با خاکستر بیامیختی و با میغ آب چشم خمیر کردی و بنان پختی، آن قرص برداشتی و بمسجد رفتی، با درویشی با هم بخوردی، گفتید : مسکین جالس مسکیناً،
و
موسی
پیغامبر حال وی چنان کرد که
بمدین
رسید، سر و پای او برهنه و شکم گرسنه، محتاج قرص جوین، همی گفت :
«
رب انّی لِما انزلت الی من خیر فقیر
»
بگوشهای باز شد، سربر خاک نهاد گفت : الهی غریبم و بیمار و درویش، تا از جبار کائنات ندا آمد که : یا
موسی
کسی که وطن وی من باشم غریب چون بود ؛
کسی که طبیب وی من باشم بیمار کی بود کسی که وکیل وی من باشم درویش چون بود؟
ودر کار
عیسی مریم
اندیشه کن که لباس وی صوف بود و طعمهٴ وی گیاه بود و شراب وی آب بود، بستروی زمین بود، آتش وی آفتاب بود، چراغ وی مهتاب بود.
روزی گفت، خداوندا سگ را و خوک را مأوی است و پسر
مریم
را مأوی نیست تا از حضرت عزت جواب آمد که : انا مأوی من لا مأوی له، از انبیا در گذری در کار اولیاء اندیشه کن، صحابهٴ
رسول
که بعد از انبیاء ورسل هیچ کس در حضرت عزّت ذوالجلال آن قربت و زلفت نداشت که ایشان داشتند.
مهتران حضرت رسالت بودند، اختران آسمان ملت بودند، اعلام اسلام و امان ایمان بودند.
ظاهر و باطن ایشان سرمایهٴ شریعت و پیرایهٴ حقیقت بود و حال ایشان در فقر وفاقت چنان بود که خبر درست از
بوهریره
، قال : لقد رأیت سبعین من
اصحاب الصفة
ما منهم رجل علیه ردآء اما از ار واما کساء قدر بطوا فی اعناقهم فمنها ما یبلغ نصف الساقین و منها ما یبلغ الکعبین فیجمعه بیده کراهیة اَن تری عورته.
مهینهٴ صحابه
بوبکر
بود در بیماری مرگ او را شربتی آوردند از آب
p.171
و عسل چون در آن نگرست گریستن عظیم بروی افتاد، چنانک او را غشی رسید، چون با خود آمد پرسیدند که این گریستن و زاری از چه بود.
گفت – آنوقت که
مصطفی
(ص)
از دنیا میرفت در خاندان او چندان عسل نبود که در مداوات او بکار شدی و مرا کار تنگ رسید و نزدیک است که بحضرت او رسم و در کدخدای من عسل است من بار خجلت این مخالفت چون کشم بعد از آنکه خود دیدهام که
مصطفی
(ص)
در آن بیماری کسی را مهجور میکرد و از برِِ خود میراند و من کسی را نمیدیدم و گفتم یا رسول الله کرا دفع کنی.
گفت : دنیا بصورتی پیش من آمده و خود را عرضه میکند و از من خود را جواری میطلبد و من در وی نمینگرم، که حق جل جلاله تا دنیا آفرید در او ننگرست، مقتاً و بغضاً لها اکنون که محروم باز گشت گفت من صبر کنم تا تو از میان امّت بیرون شوی و من بر دلهای ایشان حمله ببرم و همه را بخود مشغول کنم و از متابعت تو باز گردانم.
اکنون منکه
بوبکر
م
میترسم که اگر من از ایشان باشم که دنیا قبول خود بریشان تحقق کند، این گریستن وزاری من از آنست.
و فی الخبر عن
البراء بن عازب
قال – قال
رسول الله (ص)
: من قضی نهمته فی الدنیا حیل بینه و بین شهوته فی الاخرة و من مدعینه الی زینة المترفین کان مهیناً فی ملکوت السموات و من صبر علی الفوت الشدید اسکنه الله الفردوس حیث شاء.
پیر طریقت
گفت : هر که شعلهای از نور صدق بروتافت، ثقل دنیا نتوانکشید و زینت و تنعم دنیا نتواند دید و هر که از تفرقهٴ رسم و عادت خلاص یافت و نسیم حقیقت افراط بر فطرة او وزید، ناز بهشت نتواند کشید.
بوسلیمان دارانی
گفت، خدایرا دوستانیاند که جمال و نعیم بهشت ایشانرا صید نکند و از خدا باز ندارد دنیاء خسیس کی تواند که ایشانرا صید کند و از خدا باز دارد.
«
فاصبر کماصبر او لواالعزم من الرسل
»
رسول خدا
(ص)
.
از پسِ طعنها و ناسزاها که از کافران می شنید و رنجها که از ایشان میکشید ضجر گشت و از سر آن ضجرت بدل خود میخواست که ایشانرا عقوبتی رسیدی و عذابی چشیدندی.
رب العالمین
p.172
این آیت فرستاد که : فاصبر ولا تستعجل صبر کن یا
محمد
براذی و طعن مشرکان و مشتاب بعذاب و عقوبت ایشان.
اقتدا کن به برادران خویش پیغامبران گذشته، ایشان که بر رنجها و مکروههای قوم خویش صبر کردند، چون دانستند که آن همه حکم ماست بر آن شکوی و ضجرت ننمودند. تو همان کن یا
محمد
که ایشان کردند، «
فبهدیهم اقتده
»
نمی دانی که نامی از نامهای من صبوراست.
صبور اوست که بعقوبت نشتابد.
یمهل و لایهمل مهلت دهد، اما مهمل فرو نگذارد.
بندهٴ مؤمن چون اعتقاد کرد که حق جل جلاله صبور است باید که صبر معتصم و متمسک خود سازد تا ایمان وی بیفزاید.
مصطفی
گفت : الصبر نصف الایمان والیقین، الایمان کله.
صبر یک نیمهٴ ایمانست و یقین همهٴ ایمان.
مقام صبر مقام عابدان است و مقام یقین مقام عارفان.
مصطفی
(ص)
ابن عباس
را گفت : ان استطعت ان تعمل للّه فی الرضا والیقین فافعل و الاففی الصبر علی ماتکره خیر کثیر.
اول او را بر یقین خواند که مقام مهین است و همگی ایمان است.
پس گفت اگر طاقت نداری و بدین مقام نرسی قدم برمقام صابران ثابت دارد که در صبر خیرهاء فراوانست.
«
انّما یوفی – الصابرون اجر هم بغیر حساب
».
بزرگی را پرسیدند که معنی صبر چیست.
گفت تجرع البلوی من غیر دعوی زهر بلا چشیدن و آنگه از دعوی دم در کشیدن.
الصبر اسرار المحنة و اظهارالمنة، و صبر نهان داشتن محنت است و آشکارا کردن نعمت.
پیر طریقت
گفت : الهی دوستان تو سران و سرهنگاناند بی گنج و خواسته، توانگراناند بنام درویشاناند و توانگران جهان خود ایشانند.
دردها دارند و از گفتن آن بی زبانند.
ای بسا در حقهٴ جان غیورانت که هست
نعرههای سرّ بمهر از درد بی فریاد تو
حسن را بنیادی افکندی چنان محکم که نیست
جز «
و یبقی وجه ربک
» نقش بر بنیاد تو.
|
p.169
۱- در نسخه ج : دادندی
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 368 |
|
Del |
47 |
محمّد |
بيست و ششم |
9 |
p.184
«
بسم الله الرحمن الرحیم
» بنام خداوندی قادر و قاهر و دیان، واحد و وحید در نام و درنشان، یکی یگانهٴ یکتا از ازل تا جاودان، رحمن است دارندهٴ جهان و پرورانندهٴ جهانیان، دوستان و دشمنان.
رحیم است بمؤمنان و نوازندهٴ ایشان در دو جهان، بنگاشت از کل صورت انسان و بر گزید او را بر همهٴ آفریدگان.
p.185
همه را هست کرد در این سرای بلا و امتحان.
پس بحکمت اختلاف او کند(۱) میان ایشان، یکی گریان، یکی خندان، یکی شادان یکی باغم و احزان، یکی نواختهٴ فضل، آراستهٴ معرفت و ایمان، یکی خستهٴ عدل آلودهٴ کفر و طغیان، فردا برستاخیز همه را جمع کند.
آدمیان و پریان همه را جزا دهد بکردار ایشان، مؤمنانرا احسان و رضوان و غفران، کافرانرا انکال و اغلال، زقوم و قطران.
رب العالمین در ابتداء این سورة هر دو گروه را یاد کرد و مآل و مرجع ایشان پیدا کرد، فرمود :
«
الذین کفر و اوصدّ و اعن سبیل الله اضل اعمالهم
.
والذین آمنو او عملواالصالحات و آمنوا بما نزل علی محمد و هوالحق من ربهم کفّر عنهم سیئآتهم و اصلح بالهم
»
فردا برستاخیز هر که سر از خاک حسرت برآرد چنان بر آرد که بخاک فرو شده.
المؤمن علی ایمانه و المنافق علی نفاقه، یکی را میارند با هزاران کرامت و انواع لطافت.
طیلسان سعادت بر کتف مفاخرت افکنده و ایمان و معرفت و اخلاص گرد بر گرد مرکب او درآمده و دست درفتراک دولت او زده و این منشور اقبال درپیش او داشته که : « سیهدیهم و یصلح بالهم و یدخلهم الجنة عرّفها لهم ».
یکی را در ضحضاح ظلمت نفس خود بمانده کفران و طغیان و عصیان گرد او درآمده و در عرصات سیاست این ندا برو زده که :
«
و الذین کفروا فتعسالهم واضل اعمالهم
»
بندهٴ مؤمن اگر او را خود این شرف بودی و این کرامت که رب العزة میفرماید : « ذلک بان الله مولی الذین آمنوا وان الکافرین لامولی لهم ».
او را شرف تمام بودی که میفرماید جل جلاله من یار مؤمنانم و کافرانرا نه.
من دوست مؤمنانم و کافرانرا نه.
دوست کافران طاغوت است که در دنیا او را پرستیدند و دوست داشتند چنانک فرمود :
«
و الذین کفر و اولیاؤ هم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات
»
نتیجهٴ دوستی و پرستش طاغوت آنست که در دنیا ایشانرا از نور معرفت باظلمت کفر برد تا در عقبی از روشنائی بهشت با تاریکی دوزخ افتادند.
کافرانرا چنین فرمود که «
اولیاؤ هم الطاغوت
».
و مؤمنانرا فرمود : « نحن اولیاؤ کم فی الحیوة الدنیا و فی الاخرة »
p.186
ای مؤمن موحد، ای درویش دل ریش، ای رنج و بلاء دنیا بسی کشیده، ای در بی کامی و بی نوائی روز بسر آورده و اندوه شادی دین اسلام در برگرفته، باش تا فردا که رستاخیز بپای شود و سیاست و عظمت جباری بر خلق ظاهر گردد و این قوالب و اشباح و این اجزاء و اعضاء متفرق و این تنهاء خراب شده و صورتهای از هم جدا گشته و این اشخاص ریزیده و ذره درعالم پراکنده شده همه را در عرصات قیامت جمع کند.
در آن موقف هیبت و در آن صفصف قهر بدارد و جبّار وار بخودی خود خطاب فرماید نامهای خود را بشنواند فرماید : اناالله، اناالرحمن، اناالملک، اناالقدّوس، اناالسلام، اناالمؤمن، اناالمهیمن، اناالعزیز، اناالجبار، اناالمتکبر، اناالذی ابدأت السماء ولم تک شیئاً، اناالذی اعیدها، این الملوک و الجبابرة.
ای جوانمرد، امروز این نامها از خلق میشنوی در سرای فانی، فردا از حق بشنوی در سرای باقی.
امروز از مخلوق میشنوی در سرای خاکی، فردا از خالق لم یزل بشنوی در سرای پاکی.
میفرماید : الله منم، رحمن منم، ملک منم، قهر کننده منم، سلام منم، سلامت دهنده منم، مؤمن و مهیمن منم، دانندهٴ راز خلق منم، عزیز و بی نیاز از خلق منم، جبار و کامران منم، داد مظلوم از ظالم ستاننده منم، متکبر با کبریا منم.
خلق این نامها از حق جل جلاله بی واسطه شنوند، آنگه خطاب کند که دنیا من آفریدم، نیست بود من هست کردم، باز من آنرا نیست کردم.
خلق میآفریدم و از آفرینش ایشان در مملکت ما زیادتی نه و از نابودن ایشان مارا نقصانی نه.
امروز آنروز است که مؤمنانرا بفضل خود بیامرزم و کافرانرا بعدل خود قهر کنم.
نصیب دوستان از ما امروز لطف است و فضل و نصیب دشمنان از ما عدلست و قهر.
مؤمنان و موحّدان مخلصان و معتقدان را حور و قصوراست و شراب طهور، از ملک غفور در آن سرای سرور که صفتش اینست : «
فیها انهارمن مآء غیر آسن و انهار من لبن لم یتغیر طعمه و انهار من خمرلذّة للشاربین و انهار من عسل مصفی
».
و دشمنان و بیگانگانرا ماتم بیگانگی و مصیبت جدائی و فضیحت و رسوائی، ملک با ایشان بخشم و ایشان در عذاب، نه رستن را امید و نه خواندن را
p.187
جواب، با آن عیش ناخوش، جاوید در آتش، چنانک رب العزه فرمود : «
کمن هو خالد فی النار و سقوا مآء حمیماً فقّطع امعآء هم
».
|
p.185
۱- نسخهٴ ج : افکند .
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 369 |
|
Del |
47 |
محمّد |
بيست و ششم |
9 |
p.198
قوله تعالی : «
فاعلم انه لااله الاالله
» بدان که این کلمهٴ توحید مایهٴ دین است و اسلام را رکن مهین است.
حصار امانست و شعار اهل ایمان است و مفتاح جنانست..
بی گفتار این کلمه نه اسلامست نه سلامست.
بی پذیرفتن این کلمه، نه ایمانست نه امانست.
تا بزبان نگوئی در دنیا سلامت نیست، تا بدل نپذیری در عقبی کرامت نیست، هر که در حمایت این کلمهٴ بزرگوار آمد درسراپردهٴ امان خدای جبار آمد.
مردی که هفتاد سال در کفر و شرک بوده و دروهدهٴ ضلالت و غوایت افتاده و در تعذیب خذلان و هجران مانده، چون روی بقبول دین اسلام آرد و این کلمات بزبان بگوید و بدل بپذیرد آن شرک و کفروی همه نیست گرداند و در تاوش برق این کلمات در صدر توحید بر بساط امن بنشیند.
پس آنکس که بیگانه است
p.199
و میخواهد که در سرای آشنائی آید، مفتاح وی این کلمات است و آن آشنا که در حظیرهٴ اسلامست و خواهد که از کورهٴ صورت در گذرد و بمناهج معانی رسد ابتداء وی گفتار این کلمات است و آنکس که خواهد از حجرهٴ رسم و نهاد خود هجرت کند بدرقهٴ راه وی حقایق این کلمات است.
معانی اوراق
آدم
و صحف
شیث
و
ابراهیم
و
توریة
موسی
و
انجیل
عیسی
و
زبور
داود
و
فرقان
محمد
(ص)
، آن جمله در ضمن این حروف و کلماتست.
آدم
صفی
که بدیع قدرت وصنیع فطرت و نسیج ارادت بود، در نخستین منزل وجود در صدر دولت بر تخت بخت نشست و مسجود مقربان گشت.
از بهر آنکه ترنم حال پاک وی در طنین انس این کلمات بود.
ادریس
که از وهدهٴ ظلمت خاک، بسرای پاک توانست شد، معتصم وی این کلمات بود.
نوح
شکور که در سفینهٴ نجات سلامت و کرامت یافت، بعصمت و حشمت این کلمات بود.
خلیل
که آتش گاه دشمن بروی بوستان انس و روضهٴ قدس گشت، از روح نسیم و فوح شمیم این کلمات بود.
موسی کلیم
که از زحمت و ظلمت مجاورت
فرعون
برست و راه مکالمت و مناجات حق بروی روشن گشت از تاوش برق این کلمات بود.
مهتر عالم
و
سید ولدآدم
خاتم پیغامبران
و
مقتدای جهانیان
، تا بود در مطاف الطاف این کلمات بود و در نور بهجت این کلمات بود و عزت خطاب این کلمات بود.
تا رب العزة باوی این بفرمود : «
فاعلم انه لااله الاالله
»، فرمان آمد که یا
محمد
کتاب الهی براست تو، تیغ سیاست بچپ تو، برق کلمهٴ توحید شمع راه تو، محو و اثبات بدولت و صولت تو، دولت با کتاب و صولت با تیغ.
کتاب از بهر اثبات و تیغ از بهر محو.
یا
محمد
ما حکم چنان کردیم که هر که بر تو تمرّد نماید و روح خود را بروح این کلمهٴ «
لااله الاالله
» معطر نکند، بریق شعاع تیغ قهر شرع تو دمار از آشیان صورت وی بر آرد و هر که در حمایت ولایت قبول این کلمهٴ شهادت آید همین تیغ پاسبان حریم وی باشد.
اینست که
مصطفی
(ص)
فرمود : «امرت ان اقاتل الناس حتی یقولوا لااله الاالله فاذا قالوها عصموامنّی دماء هم و اموالهم الا
p.200
بحقها و حسابهم علی الله عزوجل »
گفت : مرا فرمودهاند که در صف جهاد با کفار، قتال همی آرم تا آنکه بگویند : لااله الاالله
محمد
رسول الله
.
چون صیغت این کلمات بر زبان ایشان رفت ارواح و اشباح ایشان و اموال ایشان در حمایت و عصمت این کلمات شد.
نتوانیم که بجان ایشان قصد کنیم و نشاید که مال ایشان غصب نمائیم، مگر بحقی واجب و سببی لازم که شرع آنرا واجب و لازم کرد و حساب ایشان اندر آن جهان با خداوند بود عزوجل و صحت عقیدت ایشان آنجا ظاهر گردد.
ای جوانمرد، نجات از تیغ ظاهر بتیغ ظاهرست و نجات از عقوبت باطن بعقیدت باطن است.
چون بزبان ظاهر گفتی – لااله الاالله، تیغ این سرای از گردنت برخاست و چون بدل پذیرفتی – لااله الاالله، عقوبت آن سرای از تنت برخاست.
زبان مؤمن پاسبان دلست.
بذکر تسبیح و تهلیل پاسبانی دل کند.
هر گه که دل بصفت اخلاص و پیرایهٴ صدق آراسته بود، پاسبان برجای خود بود.
اما دلی که در او اخلاص و صدق نباشد، خراب بود و در خانهٴ خراب پاسبان نشاندن محال بود.
چون سلطان اخلاص در صمیم دل موحّد وطن گرفت.
همهٴ راهها بقهر عزّ خود فرو بندد.
عبرت بدیده فرستد، تا پرده داری کند.
حکمت بگوش فرستد تا جاسوسی کند.
شهادت بزبان فرستد تا پاسبانی کند.
ولایت جوارح سلطانوار فرو گیرد.
نسیم رَوح او روح را معطر همی دارد و صولت نقمت او تزویر و سحر شیطانرا معطّل همی دارد.
والله ولیّ التوفیق.
«
فاعلم انّه لااله الاالله
» کان له
(ص)
علم الیقین فأمر بعین الیقین و کان له عین الیقین فأمر بحق الیقین.
مصطفی
(ص)
را علم الیقین بود، باین خطاب او را از علم الیقین باعین الیقین خواندند و آنگه از عین الیقین او را بحق الیقین بردند.
شعر
مازلت انزل من و دادک منزلاً
یتحیر الالباب عند نزوله
علم الیقین استدلالی است، عین الیقین استدراکی، حق الیقین حقیقی است.
علم القین مطالعت است، عین الیقین مکاشفت است، حق الیقین مشاهدت است.
علم الیقین از سماع بود، عین الیقین از الهام روید، حق الیقین از عیان خیزد.
علم الیقین سبب
p.201
بشناختن است، عین الیقین از سبب باز رستن است، حق الیقین از انتظار و تمییز آزاد گشتن است.
کسی که خواهد تا از علم الیقین بعین الیقین رسد او را سه چیز بکار باید : استعمال علم و تعظیم امر و اتباع سنت.
چون خواهد که از عین الیقین بحق الیقین رسد، ترک تدبیر باید و لزوم رضا و حرمت در خلوت و خجل از خدمت.
پس چون بحق الیقین رسد آنست
که
پیر طریقت
گفت : باران که بدریا رسید برسید.
در خود برسید آنکس که بمولی رسید.
اگر کسی گوید
ابراهیم خلیل
را گفتندی : اسلم جواب داد که : اسلمت.
مصطفی
حبیب
را گفتند : فا علم، نگفت که : علمت.
جواب آنست که
خلیل
رونده بود در راه «
انی ذاهب الی ربی
»، دروادی تفرقت مانده لاجرم جوابش خود بایست داد و
حبیب
ربودهٴ حق بود در نقطهٴ جمع ، نواختهٴ اسری بعبده، حق او را بخود باز نگذاشت از بهروی جواب داد که ــ « آمن ال
رسول
» والایمان هوالعلم، و اخبار الحق سبحانه عنه انه آمن و علم، اتم من اخباره بنفسه انّی علمت.
قوله : «
و استغفر لذنبک
»، ای – اذا علمت انک علمت « فاستغفر لذنبک » هذا فان الحق علی جلال قدره لایعلمه غیره یا
محمد
چون در خود بدانی که ما را دانستی، از این دانش توبه بیار و استغفاری بکن که جلال قدر ما جز جمال عز ما نداند.
ولو جهها من و جهها قمر
ولعینها من عینها کحل
ترا که داند، ترا تودانی تو
ترا نداند کس، تو را تودانی بس
« والله الغنی و انتم الفقرآء » والله الغنی عن طاعتکم و انتم الفقراء، الی رحمته، الله غنی است، او را بکس نیاز نیست. واحد است، او را شریک و انبار نیست.
جبار است، کس را در وصال او رنگ نیست.
مالک الملک است، هرچه کند کس را زهرهٴ اعتراض و روی جنگ نیست.
اگر اعمال صّدیقان زمین و طاعات قدّیسان آسمان جمع کنند در میزان جلال ذوالجلال پر پشهای نسنجد.
نگر تا باین عمل شوریدهٴ خود ننگری و درین عقل مختصر خود بدیدهٴ اعجاب نظر نکنی و او را که جویی بفضل او جویی نه بعقل و عمل خود.
«
ولولافضل الله علیکم و رحمته مازکی منکم من احد ابداً
» ای جوانمرد
p.202
عزت صفت اوست و غنی نعت او.
علم و فهم و عقل کجا زهرهٴ آن دارد که پیش عزت او باز شود.
فضل صفت اوست و عزت صفت او و پیش صفت او که باز شود هم صفت او باز شود.
هر که در پناه عقل رفت صفت عزت پیش آمد و او را نومید باز گردانید و هر که در پناه فضل او رفت بردابرد او با علی علیین رسید.
هر که تکیه بر اعمال خویش کرد، او را بخود باز گذاشتند و هر که در فضل و رحمت او آویخت او را بجنات نعیم بر گذاشتند و بمقعد صدق رسانیدند «
عند ملیک مقتدر
».
قال
النبی (ص)
: مامنکم من احد ینجیه عمله، قالوا ولاانت یا
رسول الله
، قال : ولا اناالاّ ان یتغّمدنی الله برحمته.
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 370 |
|
Del |
48 |
الفتح |
بيست و ششم |
9 |
p.215
بدانکه صعب ترین احوال بندگان چهار حالت است :
یکی سکرات مرگ و جان کندن.
دیگر در چهار دیوار لحد جواب منکر و نکیر بصواب دادن.
سدیگر برستاخیز از خاک حسرت برخاستن.
چهارم بر سر دوزخ پل صراط باز گذاشتن.
بندهٴ مؤمن در حال نزع بگوید – بسم الله، سکرات مرگ بروآسان شود.
در ظلمت لحد بگوید، خاک برو روضهٴ رضوان شود.
در قیامت و رستاخیز بگوید، رویش چون ماه دو هفته تابان شود.
قدم بر پل صراط نهد بگوید : بسم الله، آتش دوزخ از وی گریزان شود.
قال
النّبی (ص)
: ان فی الجنة جبلاً اسمه جبل السرور و فیه مدینةٌ اسمها مدینة الرحمة و فیها قصر اسمه قصرالسلامة و فیه بیت اسمه بیت الجلال خلق الله تعالی لهذا البیت مائة الف باب من الدر و الیاقوت مابین کل باب مسیرة خمس مائة عام لایفتح بابها الا بقول بسم الله الرحمن الرحیم.
مهتر عالم
و
سید ولد آدم (ص)
فرمود : جبار قدیم صانع حکیم جل جلاله و عظم شأنه در جنات عدن کوهی آفریده در نهایت لطافت و غایت ظرافت نام آن کوه جبل السرور است یعنی کوه شادی که هر که گام برو نهد بر سریر سرور نشیند، همه شادی و طرب بیند در آن کوه.
شارستانی است بنهایت جمال و غایت کمال، نام آن شارستان مدینةالرحمة،
p.216
هر که بوی رسید از زحمت رست و برحمت پیوست و اندرآن شارستان کوشکی است آراسته و پیراسته، نام وی قصرالسلامة است، هر که در آن کوشک شد، آفتاب سلامت بروتافت و بمنزل امن و کرامت شتافت و اندر آن کوشک خانه ایست، رب العزة آنرا بیت الجلال نام نهاده، بدایع قدرت و صنایع فطرت در شکل وی بنموده، صد هزار در از دّر و یاقوت بروی نهاده، از دری تا دری پانصد ساله راه و آن درها را بند کرده و گفتار ــ «
بسم الله الرحمن الرحیم
» کلید آن درها ساخته، چون بندهٴ مؤمن این نام باخلاص و صدق بر زبان براند، درها گشاده شود و از حضرت عزت ندا آید که مُلک این خانه و ولایت این شارستان بتو سپردیم و عزابدی و جلال سرمدی شعار روزگار تو کردیم، ای جوانمرد چون این نام ترا در پذیرفت از عالم میندیش و از افلاس باک مدار.
او که
مهتر عالم
بود و
سید ولد آدم (ص)
، چون عز درویشی در بازار افلاس بدید، جامهٴ درویشی در پوشید و از روی تواضع بر درگاه عزت، نیاز خود عرضه کرد : احینی مسکیناً و امتنی مسکیناً و احشرنی فی زمرةالمسا کین، تالاجرم از حضرت عزت او را خطاب آمد که، اکنون خویشتن را بچشم حقارت مینگری و نام خود را مسکین می نهی، ما بنام تو و جمال و کمال تو آسمان و زمین بیاراستیم و درِِ خزائن غیب بر تو گشادیم که :
«
انا فتحنا لک فتحاً مبیناً
»
چند سورة است در قرآن که مفتتح آن، اِنّا است : «
اِنّا انزلناه
»، «
انّا ارسلنا
»، «
انّا اعطیناک
» « انّا فتحنالک ».
آن مهجور درگاه
عزازیل
گفت : انا خیر.
دمار از او برآوردیم و هفتصد هزار ساله طاعت و خدمت او بباد بی نیازی بردادیم و داغ خذلان و هجران برجگر او نهادیم.
فرعون
بی عون گفت : الیس لی ملک مصر؟ »
او را از نعمت و ملکت و شوکت فرد کردیم و بآب بکشتیم.
قارون
گفت : «
علی علم عندی
»، بتیغ قهر سرش بر گرفتیم و نگونسار بزمین فرو بردیم.
فرشتگان گفتند : «
و نحن نسبح
»
هزاران ازایشان بآتش جلال بسوختیم تا جهانیان بدانند که جز ما کس را نرسد که گوید که – من، یا ما. زیرا که خداوند
p.217
مائیم خداوندی را سزا و بخدا کاری دانا، در ذات یکتا، و در صفات بی همتا.
با عزت و با کبریا، با عظمت و با بها.
الکبریاء ردآئی والعظمة ازاری فمن نازعنی واحداً منهما ادخلته النار.
قوله : «
لیغفر لک الله ما تقدم من ذنبک و ما تأخر
»، یا
محمد
ما بحرمت و حشمت تو گناه
آدم
و
حوا
آمرزیدیم.
بدعوت و شفاعت تو گناهان امت آمرزیدیم، عاصیان امت در پناه تواند، همهٴ عالم طفیل جاه تواند.
آفتاب دولت توبر انبیا تافت، تا هر کس از شعاع توبهر
(۱)
یافت.
تکریم
آدم
بجاه تو بود، رفعت
ادریس
بسبب تو بود، شرف
نوح
بطفیل تو بود، خلت
خلیل
بنسب تو بود، عز
موسی
بشوق تو بود، عیش
عیسی
در عشق تو بود.
فرمان آمد که ای ساکنان عالم قدس و ای مسبّحان درگاه جبروت همه داغ مهراین
مهتر
بر دل نهی، آتش شوق او در جان زنید و در راه انتظار او بنشینید تا آخر دور که ما او را بفیض جود در وجود آریم و سراپردهٴ نبوت او ازقاف تا قاف باز کنیم و بر تخت بخت درصدر رسالت بنشانیم تا هر که برو بر گذرد، خلعتی و کرامتی یابد و بهر که نظر کند رفعتی و عزتی بیند.
مردی که با وی در سفر غار بود
صدیق اکبر
شود.
مردی که از بهروی تیغی بر کشد
فاروق انور
شود.
مردی که لشکر او را جهازی سازد،
ذوالنوزین
از هر شود.
مردیکه علم او بردارد و در پیش او تیغ زند، عالم او را مسخر شود، حبشئی که او را مؤذنی کند از دهر مخیر شود.
رومی که بدرگاه او آید، در عالم مشهر شود.
سنگی که برو پای نهد، در و گوهر شود.
خاکی که برو گذرد مشک و عنبر شود.
هر که بوی ایمان آرد، نیک اختر شود.
هرکه دوست او بود از عیب مطهر شود.
هر که از امت او بود گناهش مکفر شود، دلش منور و جانش معطر شود، و از رحمت نصیب او موفر شود، شربت او از حوض کوثر شود، جای او بهشت معنبر شود، خلعتٌ او دیدار خدای اکبر شود.
قوله : ــ «
هوالذی انزل السکینة فی قلوب المؤمنین
» سکینه آرامی است که حق جل جلاله فرو فرستد بر دل دوستان خویش، آزادی آن دلها را و آن درد و
p.218
چیز است : در خدمت و در یقین.
اما سکینه در خدمت سه چیز کرد : کار بر سنت کرد تا باندک توانگر کشت و بر اصل اعتماد کرد تا از وساوس آزاد گشت و خلق در آن فراموش کرد تا از ریا آزاد گشت.
و سکینه در یقین در دل سه چیز کرد : بقسمت قسام رضا داد تا از احتیال بیاسود و ضر و نفع از یکجا دید تا از حذر فارغ گشت و وکیل بپسندید تا از علائق رها شد.
نشان این سکینه که در دل فرو آید آنستکه – مرد بخشاینده و بخشنده گردد، بخشایشی که همهٴ دنیا بکافری بخشد و منت ننهد، بخششی که همه نعیم.
عقبی بمؤمنی بخشد و گر بپذیرد منت دارد.
اینست سنت جوانمردان و سیرت ایشان.
در خبر است که ــ
خالد ولید
از سفری باز آمد از جانب
روم
و جماعتی از ایشان اسیر آورده، رسول خدا اسلام برایشان عرضه کرد، قبول نکردند.
بفرمود تا چند کس را از ایشان بکشتند، بآخر جوانی آوردند تا او را بکشند،
خالد بن ولید
گوید : تیغ بر کشیدم تا زنم.
رسول
گفت(ص) – این یکی را مزن یا
خالد
گفتم – یا
رسول الله
در میان این قوم هیچ کس در کفر قوی تر ازین جوان نبوده است،
سید
فرمود(ص) :
جبرئیل
آمده و میگوید اینرا مکش که او در میان قوم خویش جوانمرد بوده و جوانمرد را کشتن روی نیست، آن جوان همی گوید : چبوده است که مرا به یاران خود در نرسانید گفتند – در حق تووحی آمده که – ای
سید
ترا درین سرای با کافر جوانمرد عتاب نیست و ما را در آن سرای با مؤمن جوانمرد حساب نیست، آن جوان گفت اکنون بدانستم که دین شما حق است و راست، ایمان بر من عرضه کنید که از جوانمردی من جز قوم من خبر نداشتند.
اکنون یقین همی دانم که این سید راستگوی است، اشهدان لااله الاالله و اشهد ان
محمد
اً
رسول الله
، پس
رسول
گفت : این جوانمرد خلعت ایمان ببر کة جوانمردی یافت.
|
p.217
۱- در نسخه ج : بهرهای
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 371 |
|
Del |
48 |
الفتح |
بيست و ششم |
9 |
p.234
قوله تعالی : «
لقد رضی الله عن المؤمنین اذیبا یعونک تحت الشجرة
» بدان که قصهٴ بیعة الرضوان
اصحاب شجرة
قصهای عظیم است و کاری بزرگ که در هیچ وقت از اوقات عهد اسلام و درعصر رسالت مثل آن نرفت.
وهی من معاقل السودد و الشرف فی الاسلام و آنرا بیعة الرضوان از بهر آن خوانند که الله تعالی خلعت رضاء خود نثار آن جمع کرد که در زیر آن درخت دست عهد بیعت گرفتند با
رسول(ص)
.
واندر آن ساعت فرمان آمد از حق جل جلاله تا درهای آسمان بگشادند و فریشتگان از ذروهٴ فلک بفرمان ملک نظاره کردند مرآن گروه را که با
رسول خدا
بعشق جان و صدق دل و عهدتن بیعت کردند و از الله تعالی فرمان بود بر طریق مباهات که : ای مقربان افلاک و ای ساکنان ذروهٴ سماک نظاره کنید بآن جمع یاران که از بهر اعزاز دین اسلام و اعلاء کلمهٴ حق میکوشند مال بذل کرده و تن سبیل و دل فدا و دروقت قتال روی عزیز نشانهٴ تیر کرده و سینهٴ منور بنوراسلام سپر ساخته.
شراب از خون و جام از کاسهٴ سر
بجای بانگ رود آواز اسپان
(۱)
بجای دستهٴ گل دستهٴ تیغ
بجای قرطه بر تن درع و خفتان
هرچند که درویشان و دل ریشان اند لکن در جریدهٴ فضل من سطر، مقدم ایشاناند.
گواه باشید ای مقرّبان که من ازایشان خوشنودم و در حشرقیامت هریکی را از ایشان در امت
محمد
چندان شفاعت دهم که از من خوشنود گردند.
و از این عهد تا آخر دور هرمؤمنی که آن بیعت بشنود و بدل با ایشان در قبول این بیعت موافق بود ، من آن مؤمن را همان خلعت دهم که این مؤمنانرا.
و اندر آن ساعت بیعت جملهٴ
p.235
صحابه می گفتند : اگر
عثمان
زنده است این بیعت از وی فوت شد و از این کرامت باز ماند.
رسول(ص)
از باطن ایشان این خاطر بشناخت، خواست که
عثمان
از این کرامت بی بهره نبود، از بهر آن که وی بامر
رسول خدا
بمکه
رفته و جان در خطر نهاده،
رسول
دست راست خود برآورد گفت – هذه یمینی عنی و دست چپ برآورد و گفت – هذه شمالی عن عثمان.
هردو برهم نهاد و گفت ــ بیعت کردم از بهر
عثمان
، زهای کرامت و رفعت زهای دولت و مرتبت که
عثمان
را برآمد.
آن ساعت ، ایشان که حاضربودند از غیرت و حیرت جگر ایشان خون شد، خواستند که همه غائب بودندید
(۱)
تا آن کرامت و مرتبت بیافتند ید
(۲)
، غیبت
عثمان
زیادت از حضور آن جمع آمد، حضور آن جمع غیبت گشت و غیبت
عثمان
حضور شد از بهر آنکه
عثمان
بوفا امر
رسول
کمربسته بود و از دل
رسول
اثر عنایت و رعایت داشت تا اندر حال غیبت محروم نماند.
ای جوانمرد، اگر دست چپ
رسول
روز بیعت نیابت
عثمان
بداشت تابآن کرامت رسید.
شوق باطن
رسول
و مهر دل وی نیابت تو بداشت که
بابوبکر
میگفت : واشوقاه الی اخوانی.
شوق که زبانرا به بیان آرد، زیادت از آن عنایت بود که دست را به بیعت آرد.
آثار آن عنایت در حق
عثمان
بدست چپ ظاهر گشت و آثار شوق و مهر در حق امت بزبان وحی گزار رسالت رسان پیدا گشت.
این کرامت در حق امت زیادت از آن نیابت آمد.
امیداست که امت آخرالزمان فردا از زوائد لطف محروم نمانند.
قوله تعالی :«
هوالذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق
» : الایة.
در قرآن چهار هزار جای، ذکر
مصطفی
است بتصریح و تعریض و انواع تشریف، چندان که رسیدیم از نقل صحیح بعبارت بلیغ و بیان صریح ذکر نعت و صفت وی کردیم و این آیت اشارت است ببدایت بعثت او و تحقیق نبوت و رسالت او و مبدء وحی پاک از علم بی نهایت بدو.
خبر درست است از
عایشه
قالت – اول ما بدیُ به
رسول الله من الوحی
p.236
الرؤ یا الصادقة فکان لایری رؤیا الاجائت مثل فلق الصبح.
ابتداء وحی که ب
رسول خدا
آشکار گشت اندر خواب بود شش ماه و سر این خبر آنست که تا روح پاک وی از ظلمت طبیعت توقی میگیرد و کلمات الهیت را با فاضت جود حق تلقی میکند تا بلطائف مشاهدت مهذب و مقرب گردد.
شش ماه جان مقدس وی بدین لطائف، بتدریح وحی حق قبول همی کرد، چون نسیم وحی پاک بجان پاک وی رسیدی، بآشیان صورت بازشتافتی و آن خواب که دیدی کفلق الصبح پیدا آمدی و در آن روزگار شخص شریف آن مهتر از روح لطیف وی مدد همی گرفت تا جسم او مانند روح گشت در صفا و بها.
آنگه پیغام و امر الهی بعد از کمال مدت شش ماه بر شخص وی ظاهر گشت و روح المقدس
جبرائیل
بعد از آن که مکاشف روح وی بود مشاهد حس وی شد و بچشم سربدید.
چون آن حال بدین کمال رسید ملکی صورت گشت از صحبت خلق دور شد و سلوت همه اندرخلوت جست و عزلت اختیار کرد بغار
حرا
بازشد و آن غار صومعهٴ شخص وی گشت، از خلق نفور گشته و از خویش و پیوند دور شده سرای و خانه یکبارگی وداع کرده.
گاهی در هواء بسط جولان کردی، گاهی در عالم قبض میدان کردی.
هفتهای بروبگذشتی که از آدمیان کس او را ندیدی و از او سخن نشنیدی.
دربوتهٴ اختیارش همی گداختند و در میدان انتظارش همه تاختند.
کس نمی دانست که آن
مهتر عالم
را چه دردست، بحالتی شد که مردم از وی بگفت و گوی افتادند. یکی میگفت – عاشق است ، درمان او وصال بود.
یکی میگفت – درویش است، درمان اومال بود.
یکی میگفت – یتیم است و درمانده، سامان او بخت و اقبال بود.
یکی میگفت – سوداش گرفته صبر باید کرد که تا عاقبتش بر چه حال بود.
خویشان او همه رنجور گشته که این عزیز ما را چه چشم بدرسیده که در اندوه و غم چنین متحیر شد.
و زبان حال او میگوید :
اندوه این جهان بسر آید جز آن من
معروف شد بگیتی نام و نشان من
بوطالب
بروی مشفق و مهربان بود، گفت – ای چشم و چراغ من وای میوهٴ دل من ، مرا طاقت نماند که ترا بدین صفت می بینم.
اگر ترا غمی است، غم
p.237
خویش با من بگوی، تا ترا درمان سازم، اگر مراد تو حشمت و ریاست است،
قریش
همه مطیع مناند.
از ایشان ترا خدم وحشم سازم و اگر مراد تو توانگری است چندان که ترا اندیشه است مال بتو رسانم و گر خصمی داری بگوی تا بقوت خود از تو دفع کنم.
ما را دل و جان از بهر تو بی قرار شد.
رخسار تو را زرد می بینم و باطن پردرد.
رخسارت زرد چراست و باطنت پر درد چراست .
مهتر(ص)
بگریست گفت – آن درد که مراست زبان من از بیان آن عاجز است و من درمان آن ندانم.
دردی است که درمان وی همان کس کند که درد نهاد.
من صبر کنم تا همان کس که این درد نهاد شفافرستد و زبان افتقار بنعت انکسار این ترنم همی کند :
هم تو مگر سامان کنی
را هم بخود آسان کنی
وین درد را درمان کنی
زان مرهم احسان تو
چون مدت انتظار بسر آمد و درخت امید ببرآمد ، شب هجر بپایان رسید و نسیم صبح وصال بردمید و خورشید نبوت در فلک سعادت بنابید، آن
مهتر
در آن غار بنالید و در حق زارید، گفت – یا دلیل المتحیرین و هادی الضالین ای دست گیر متحیران و راه نمای سر گشتگان و فریاد رس بیچارگان، بنده را صبر بیش نماند و با وی جز تن درویش و دل پرریش نماند چون قصهٴ نیاز بدرگاه برداشت، فرمان رسید با جزاء عالم تا بسلام و تحیت او را استقبال کنند.
سید عالم
از غار بیرون آمد.
بهرسنگی که بگذشت ، بهر درختی که رسید، هر جانوری که او را پیش آمد، روی بوی کرد که : السلام علیک یا نبی الله، السلام علیک یا
رسول الله
.
و آن
مهتر
متحیر شده که این چه حالست و چه کار، این چه روز است و چه راز ، اندوه دلش یکی هزار شده و صبر از سینهٴ وی بیزار شده ، هم در آن غم بخانه باز آمد.
خدیجه
را گفت ندانم که مرا چه بوده است، همی ترسم که شوریده خواهم گشت، همه روز در سوز بود و همه شب در اندوه بود.
دیگر روز در خود صبر نیافت، هم بدان غار شتافت و بر عادت خود نوحه برآورد که : یا دلیل المتحیرین ندا آمد از جبار قدیم، خداوند عظیم
ب
جبرئیل
پیک حضرت برید رحمت که ــ یا
p.238
جبرئیل
پر طاوسی بر گشای و از کنگرهٴ عرش تا دامن فرش همه معطر و معنبر کن، پیغام و سلام ما بآن دوست ما برسان، یا
جبرئیل
یکبارگی ذات صورت خود بر آن دوست اظهار و جلوه مکن که آن دوست در نقطهٴ جمع، مستغرق مشاهدهٴ ماست طاقت تفرقت اغیار ندارد، تا خوی کند و آرام گیرد و بتدریج حالاً بعد حال سینهٴ او قابل وحی گردد.
جبرئیل
بامر حق از آسمان فرو آمد برابر در غار ، بر تختی رفیع بر هواء آواز داد که : السلام علیک یا
رسول الله
،
رسول
برو نگرست
جبرئیل
را دید بر کرسی میان زمین و آسمان چون خورشید تابان و آن
مهتر
پیش از آن صورت ملکی ندیده بود و آن جمال و کمال معهود و مألوف وی نبود، در خبر است که
رسول (ص)
خویشتن را از بالاء کوه در میانداخت و
جبرئیل
او را بفرمان حق نگه میداشت.
بعضی عامهٴ علما گویند – آن خویشتن انداختن
رسول
از آن بود که طاقت دیدار
جبرئیل
نداشت و در نهایت حال
جبرئیل
طاقت صحبت وی نداشت.
در اول حال
رسول
از زمین بر
جبرئیل
مینگرست بر هوا و در آخر حال
جبرئیل
از سدرهٴ منتهی بر
رسول
مینگرست بر افق اعلی.
در اول حال
رسول
جبرئیل
را دید بیهوش شد و در نهایت حال
جبرئیل
یک گام بر اثر
رسول
برداشت ، با خود بگداخت، چون صعوهای شد.
در بدایت حال
سید
را دردیدن
جبرئیل
اثر در صفات آمد و در نهایت
جبرئیل
را از صحبت
سید
اثر در ذات آمد.
این خود سخن اهل ظاهر است در بیهوشی
رسول (ص)
، اما سّر این حال نزد اهل تحقیق آنستکه آن مهتر اندر غار درمشاهدهٴ صفات جلال حق جمع گشته بود و جز کشف غیب مرورا حالی نبود، چون
جبرئیل
را در آن صورت بدید، تفرقه بوی راه یافت که سرّ وی بعد از آن که جمع بود بمشاهدهٴ ملک متفرق شد و صعب باشد کسی که از جمع با تفرقه افتد.
مهتر(ص)
آن ساعت از مشاهدهٴ حق بنظر غیری محجوب گشت از غیرت که او را بود، بر وقت خود خویشتن را از کوه در میانداخت، گفت – اگر بر این غیرت هلاک شوم دوست تر از آن دارم که لمحتی از دوست محجوب گردم و لهذا
قال
النبی
– لی مع الله وقت لایسعنی فیه ملک مقرب و لانبی مرسل.
رسول
بهوش باز آمد و راست بنشست بهوا برنگرست.
دیگربار
جبرئیل
خود را بدو نمود و بر وی سلام کرد و اندر نقاب شد.
p.239
رسول
قصد حجرهٴ
خدیجه
کرد و سلام فریشته اندر همهٴ ذرات زمین سرایت کرد ، بهر سنگ و کلوخ که میرسید بآواز همی گفت که : السلام علیک یا
رسول الله
.
همچنان متغیر و متحیر بدر حجرهٴ
خدیجه
آمد.
رخسارش زرد گشته، یک طرف عمامه گشاد شد
(۱)
.
گفت – یا
خدیجه
زمّلینی دثرّینی، مرا بخوابان، چادر بر من پوش، تازمانی آرام گیرم، سر بر بالین نهم من بر خود می ترسم، نباید که دیوانه باشم، اندر هوا شخصی همی بینم که هر گز مثل وی ندیدهام ، از جنس آدمیان نیست و بجمال وی کس نیست.
بامن خطابی همی کند و بنامی همی خواند که بآن نام کس معروف نیست . ندانم یا خدیجه که در زیر این پرده چیست.
سید (ص)
ساعتی لطیف اندرخواب شد و باز بیدار گشت.
سر از بالین بر گرفت، جبرئیل را در هوای حجره بدید، علی کرسی بین السماء والارض، بوی اشارت کرد که – السلام علیک یا
رسول الله
.
رسول
مر
خدیجه
را گفت که انک آن شخص با جمال باکمال اندر هوا مرا تحیت همی آرد.
خدیجه
مرو را تنگ در برگرفت گفت – اکنون او را همی، بینی گفت – همی بینم.
خدیجه
عاقله بود و کتاب خوانده و صفت ملک و حال مقربان شناخته، دست دراز کرد و مقنعه از سر بکشید و موی برهنه کرد و
رسول
را همچنان در برداشت، گفت – اکنون او را همی بینی.
رسول گفت – ناپیدا گشت،
خدیجه
دیگر بار مقنعه بر سر افکند و موی بپوشید
رسول
گفت ــ یا
خدیجه
اکنون همان صورت خوب باز آمد و او را همی بینم.
خدیجه
بر پای جست و بخندید گفت – یاسید آن تحیت که او همی گوید مرا و خلق را همچنان میباید گفت، السلام علیک یا
رسول الله
، آنچه جستم یافتم، غم من بسر آمد درخت امید من ببر آمد، همای عزم من بپر آمد.
دیر بود تا این روز را همی جستم.
اکنون روی از گرد ادبار بشستم، یافتم آنچه همی خواستم در طلب این دولت بسی نشستم و خاستم.
وصل آمد و و زبیم جدائی رستم
با دلبر خود بکام دل بنشستم
یا
سید
دل رنجور مدار و خوش باش که آن شخص که تو می بینی فرشتهٴ امین است و رسول رب العالمین است، همان فرشته است که برسالت نزدیک
موسی
p.240
کلیم
آمده است و من این قصه از پسرعم خویش
ورقهٴ نوفل
شنیدهام و وی در حق تو خوابها دیده بشارتت باد که
سید ولد
آدم
توئی، گزیدهٴ خلق عالم توئی، آنچه در کتب خواندم بعیان دیدم و آنچه بخواب دیدم ببیداری یافتم.
ورقهٴ نوفل
وقتی نزدیک
خدیجه
آمد و
خدیجه
تورایة
و
انجیل
خوانده بود و صفت
رسول
شنیده بود از کتب خوانده،
ورقه
گفت – یا
خدیجه
سه شب پیوسته بخواب دیدم که در زمین
مکه
حق تعالی پیغامبری خواهد فرستاد نام وی
محمد
و من در خلق و خلق همهٴ عرب نظاره کردم، هیچ کس را جامع تر ازین
محمد
که شوی تو است نمی بینم.
بروی از همهٴ آدمیان نیکوتر است، بخرد از همهٴ خردمندان بیشتر است، بخوبی از همه خوبتر است، بامانت از همه امین تر است مگر آن پیغامبر او خواهد بود.
فصل
بدانکه در اول وحی، روایات مختلف است یک روایت آنست که رسول خدا خفته بود در خانهٴ
خدیجه
و چادر در سر کشیده،
جبرئیل
بیامد و گوشهٴ چادر باز گرفت و خود را بوی نمود و با وی این خطاب کرد که : «
یاّایهاالّمدثر
».
دیگر روایت آنستکه
رسول
خبر داد که من درغار
حرا
بودم اول که
جبرئیل
بمن آمد یکبار مرا در برگرفت و تنگ بخود در کشید و نیک بمالید و بجنبانید و باز رها کرد
و آنگه دوبار دیگر همچنان کرد و حکمت درین آن بود که سه بار طبیعت بشریت ویرا بعنصر ملکی مزاج داد، آنگه گفت : «
اقرأباسم ربک
» یا
محمد
برخوان.
رسول
گفت : ما انا بقاری چه خوانم که من امّی ام و خواندن ندانم،
جبرئیل
گفت : «
اقرأ باسم ربک الّذی خلق
» باین روایت چنانست که اول سورة که وحی آمد از قرآن، سورهٴ اقرأ بود، سدیگر روایت آنست که اول وحی که
جبرئیل
ب
رسول
آورد آیت، «
بسم الله الرحمن الرحیم
» بود و معنی «
اقرأ باسم ربک
» اینست که – بگوی «
بسم الله الرحمن الرحیم
».
پس اینجا سه قول آمد.
روایت اول آنست که سورهٴ : «
یآایها المدثر
»، اول وحی آمد، روایت دیگر آنست که اول سورهٴ اقرأ وحی آمد، روایت سدیگر آنست که – اول «
بسم الله الرحمن الرحیم
»، وحی
p.241
آمد و جمع میان این روایات آنست که اول آیة که وحی آمد آیت «
بسمالله الرحمن الرحیم
» بود و اینست معنی آن خطاب که
جبرئیل
گفت علیه السلام : «
اقرأ باسم ربک
» ، و اول سورة که وحی آمد سورهٴ « یاایهاالمدثر » بود آن اول آیت باشد و این اول سورة تا جمله روایات درست بود والله اعلم.
«
والذین معه اشدّآء علی الکفار رحماء بینهم
»، تا آخر سورة صفت صحابهٴ
رسول
است و بیان سیرت ایشان که در مجلس انس رسالت، خلفاء و وزراء بودند و در بساط عهد اسلام، نقباء و نجباء بودند.
بصحبت نبوّت و رأفت رسالت تأدیب و تهذیب یافته و از نظر جلال صمدیت توفیق و تقریب دیده ، رب العالمین هر یکی را از ایشان بتشریفی و تقریبی مخصوص کرده : «
والذین معه
» ،
ابوبکر
، «
اشدّاء علی الکفار
»
عمر بن خطاب
، «
رحماء بینهم
»
عثمان بن عفان
، «
تریهم رکّعاً سجداً
» ،
علی بن ابیطالب
(ع)
، «
بیتغون فضلاً من الله و رضواناً
» ، بقیةالعشرة المبشرون بالجنّة.
همچنین از درگاه نبوت و صدر رسالت هر یکی بر وفق سعی و بر قدر سبقت ، خلعتی و مرتبتی یافتند.
فقال
(ص)
: ارحم امتی
ابوبکر
و اشدّهم فی امرالله
عمر
.
و اصدقهم حیاء
عثمان
.
و اقضاهم
علی
.
و بر عموم ایشانرا باین رفعت و اقبال و دولت مخصوص کرد که – الله الله فی اصحابی لاتتّخذونهم غرضاً من بعدی فمن احّبهم فبحّبی احبّهم و من ابغضهم فببغضی ابغضهم ، ومن آذاهم فقد آذانی و من آذانی فقد آذی الله و من آذی الله فیوشک ان یأخذه.
ولو ان احد کم انفق مثل اُحُد ذهباً ما ادرک مّد احدهم ولانصیفه.
بر کاّفهٴ اهل ایمان واجب است حرمت ایشان نگاه داشتن و قدر ایشان بشناختن و اعتقاد کردن که بعد از انبیاء و رسل هیچ کس را در حضرت عزت ذوالجلال آن رتبت و قربت و منزلت نیست که ایشانرا است و از ایشان صدر مکرم و امام مقدم و پیشگاه محترم
صدیق اکبر
بود، پس
فاروق
انور
، پس
ذوالنورین
از هر، پس
مرتضی
اشهر ، یکی منبع صدق، یکی مایهٴ عدل، یکی اصل حیاء یکی کان سخاء ، واجب برهر مؤمن موحّد که باطن خود باین صفات بیاراید.
بصدق با
صدّیق
موافقت کند.
بعدل با
فاروق
مرافقت کند.
بحیاء با
ذوالنورین
مشایعت کند.
بسخا با
مرتضی
متابعت کند تا رب العالمین فردا او را با ایشان حشر کند و ایشانرا
p.242
شفیع وی گرداند.
روی
علی بن ابیطالب
(ع)
قال – قال
رسولالله (ص)
ــ یا
علی
ان الله عزوجل امرنی ان اتخذ
ابابکر
والداً و
عمر
مشیراً و
عثمان
سندا و انت یا
علی
ظهراً، فانتم اربعة قد اخذ میثاقکم فی الکتاب لایحبّکم الامؤمن و لا یبغضکم الافاجر، انتم خلائف نبوّتی و عقدة ذمّتی لاتقاطعوا و لاتدابروا و تغافروا.
|
p.234
۱- در نسخه ج : اسبان
p.235
۱- در نسخهٴ ج : بودندی
۲- درنسخهٴ ج : ميافتندی .
p.239
۱- کذا و ظاهراً شده صحيح است
|
Input: Last Modify:morishima |
History (5) |
| 372 |
|
Del |
49 |
الحجرات |
بيست و ششم |
9 |
p.252
قوله تعالی :
بسمالله الرحمن الرحیم
،
جعفر صادق
را پرسیدند از معنی بسم گفت – اسم از سمة است و سمت داغ بود.
چون بنده گوید ــ بسمالله ، معنی آنست که داغ بندگی حق برخود میکشم تا از کسان او باشم.
هر سلطانی
p.253
که بود مرکب خاص خویش بسمت خویش دارد ، آنرا داغی مشهور برنهد ، تاطمع دیگران از وی بریده گردد ، هرمرکبی که داغ سلطان دارد از دست نشست دیگران آسوده بود ، عزیز و مصون مکرم و محترم بود ، باز هرمرکبی که داغ سلطان ندارد پیوسته ذلول و ذلیل بود.
در آسیب کوفت و کوب دیگران بود.
مثال بندگان خداوند جل جلاله همین است : داغ الهی بر خواص اهل اخلاص ، گفتار بسمالله است ، هرکه این داغ دارد درحمایت جلال است و در رعایت جمال و در خلعت قبول و اقبال ، و هر که این داغ ندارد اسیر کسیراست و رنجور و مهجور ، ظاهر او سخرهٴ دست سلاطین و باطن او پای سپردهٴ مَرَدهٴ شیاطین.
پس جهد کن ، ای جوانمرد تا داغ عبودیت حق بر سر خود کشی تا سعید هر دو سرای گردی و چندان که توانی بکوش تا خویشتن را در کسی از کسان او بندی تا عزیز هر دو جهان گردی.
بندهٴ خاص ملک باش که با داغ ملک
روزها ایمنی از شحنه و شبها زعسس
هرکه او نام کسی یافت از این درگه یافت
ای برادر کس او باش و میندیش ز کس
قوله : « یا ایهاالذین آمنوالاتقد موابین یدی الله و
رسول
ه » ای – لاتقضواامراً دون الله و
رسول
ه و لاتفعلوا من ذات انفسکم شیئاً ، ای گرویدگان و حق را جویندگان و در راه اسلام پویندگان ، از ذات خویش هیچ مگوئید و از برِ خویش در عرصهٴ دین هیچ اساس منهید و تکیه بر دانش و خرد خود مکنید.
هرچه گوئید از گفت
رسول
ما گوئید و از فرمان او درمگذرید ، عهد او در دل گیرید و حکم او بجان پذیرید ، که حکم او حکم ماست و قول او وحی ماست و شریعت او نهادهٴ ماست و سنّت او پسندیدهٴ ماست و اتباع او دوستی ماست.
شما که یاران اوئید و در امید شفاعت و تفخیم او را خوانید ، «
لاترفعوا اصواتکم فوق صوت النبی و لاتجهر وا له بالقول
».
خبر ندارید که هنوز جوهر فطرت او از سکون عدم بخطاب کن در حرکت فیکون نیامده بود و از جوار قِدم هنوز قدم در طینت آدم ننهاده بود که فضائل و شمائل او وصف کردیم و مقربان حضرت و عابدان سدره را از حال و کمال و خلق و خَلق او خبر
p.254
دادیم.
گفتیم که – مارا دوستی خواهد بود که برمنوال ارادت چنونسج نیاید و صنع قدیم حکیم چنو خریج ننماید، کلّ کمالست و جملهٴ جمال.
قبلهٴ اقبالست و کعبهٴ آمال.
جوهر صدف رسالت و ثمرهٴ شجرهٴ خلت.
سراو از برکت.
چشم او ازحیا.
گوش او از حکمت.
زبان او ازثنا، لب او از تسبیح.
روی او ازرضا.
گردن او از تواضع.
سینهٴ او از صفا.
دل او از رحمت.
فؤاداو از وفا.
جگر او از خوف.
شغاف او ازرجا.
شکم او ازقناعت.
پشت او از غناء.
ساق او از خدمت.
دست او از سخا.
استخوان او کافور.
موی او مشک بویا.
قیمت عطار و مشک اندر جهان کاسد شود
چون برافشاد صبا زلفین عنبر سای تو
مقربان درگاه چون وصف آن
سید
شنیدند ، همه شربت مهر او چشیدند و داغ عشق او بر دل کشیدند ، همهٴ آفاق عشاق او شدند.
اهل زمین و آسمان مشتاق او گشتند.
در هر گوشهای او را طالبی و در هر افقی او را عاشقی، در هر دلی شوری و در هر جائی سوزی.
زمینیان همه خستهٴ دیدار او، آسمانیان بستهٴ شوق بجمال او، آخر شب انتظار ایشان بپایان رسید و صبح روز وصال بردمید، وقت وجود وی در رسید.
آن سید از مادر خود
آمنه
جدا شد و چهرهٴ جمال او در عالم پیدا شد.
همهٴ عالم درجمال او فتنه وشیدا شد.
همه بفغان آمدند،
جبرئیل
گفت : کهتری کنم،
میکائیل
گفت : چاکری کنم.
ماه گفت : دارندگی کنم.
خورشید گفت : دایگی کنم.
میغ گفت : خاد می کنم.
چرخ گفت : بندگی کنم.
اهل آسمان و زمین در فغان آمده و از غیب نداهمی آید که ای عالمیان که در آرزوی صحبت و پرورش
محمد
بیقرار شدهاید، آرام گیرید که ما قضا راندهایم و حکم کرده که این جوهر مطهر واین عزیز مکرم را در کنار زنی مشر که نهیم و ویرا بشیر او پروریم.
ما آن کنیم که خود خواهیم،
سامری
منافق را در بر
جبرئیل
پروریم، و حبیب موافق در کنار
حلیمه
ٴ
مشر که بداریم.
کس را بدانش این راه نیست و از سرّما کس آگاه نیست.
آری عزیزا چون نوبت طفولیت وی بسر آمد و صبح روز دولت و کرامت برآمد و روزگار بعثت وی درآمد، شعاع شرع او باطراف عالم رسانیدند و سراپردهٴ دولت ملت او
p.255
از قاف تا قاف باز کشیدند.
چون زمینیان این خلعت بیافتند، آسمانیان را درد غیرت بروجد محبت زیادت شد و خزینهٴ صبرشان بدست لشکر شوق غارت شد.
گفتند – خداوندا فرمان ده تا از این عالم بلند بزمین شویم و در پیش حجرهٴ نبوت
محمد
صف برکشیم.
تا باشد که گرد میدان او برما نشیند و نسیم حضرت او برماوزد.
فرمان رسید که – ای مقربان حضرت آرام گیرید که رفتن شمابزمین سامان نیست، که شرق و غرب و بر و بحر شما را برندارد و کس هست از شما که جملهٴ اقالیم خاکی در کف او از نخودی در کف آدمیان کم نماید، صبر کنید و در انتظار بنشینید تا وقت آن دیدار که ما تقدیر کردهایم دررسد.
آتشی در جان وی زنیم و سوزی در دل وی افکنیم و ظاهر و باطن وی بعشق حضرت شیدا کنیم و غم امّت بر وی گماریم تا باضطرار بیقرار شود و از بهر امّت قصد حضرت ما کند و شما بطفیل شفاعت امت او را ببینید.
پس چون آن میعاد مقّدر درآمد، ناگاه روزی سوزی در دل
سید
آمد.
بیقرار و بی آرام گشت.
یکی در عشق حضرت یکی در غم امّت.
از عشق حضرت بتعریض تقاضاء رؤیت
جبرئیل
میکرد که : « هل رأیت ربک ».
و از غم امت همی گفت : « ماادری ما یفعل بی ولابکم ».
چون سوز بغایت رسید فرمان آمد که : ای مقربان و روحانیان، ای
جبرئیل
، پرطاوسی در پوش، تحفهٴ اقبال برگیر، نثار افضال بردار، انبیا را خبر کن، هوای بهشت را معنبر کن.
از کنگرهٴ عرش تا دامن فرش معطر کن.
از سدرهٴ منتهی بزمین سفر کن، بحجرهٴ
امّ هانی
گذر کن.
آن دوست ما را از خواب بیدار کن.
گوی ای
محمد
خیز و بیا تا مرا بینی.
من منتظرم بی من چه نشینی.
شب هست و شراب هست و چاکر تنهاست
برخیز و بیا جانا کامشب شب ماست
یا
محمد
تاکی غم امّت در دل داری، تا کی اندوه عاصیان بجان کشی برخیز و بیا تا عذاب براّمت حرام کنم ،نعمت و راحت و رحمت برایشان تمام کنم.
کار ایشان بنظام کنم و جای ایشان دارالسلام کنم.
و من که ملک العرشم بخودی خود بر تو سلام کنم که : السلام علیک ایهاالنبی و رحمةالله و بر کاته.
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 373 |
|
Del |
49 |
الحجرات |
بيست و ششم |
9 |
p.267
قوله : «
اّنما المؤمنون اخوة
» ای پدید آرندهٴ هر موجودی ای پذیرندهٴ هردودی.
ای کرمت بندگان را بروزی ضامن، ای ملک تو از فنا و زوال ایمن.
p.268
عزیز کردهٴ تو کس خوار نکند بر کشیدهٴ تو کس نگو نسار نکند.
بداغ گرفتهٴ تو کس در او طمع نکند.
مؤمنان همه بداغ تواند و درروش خویش باچراغ تواند.
برکشیدگان عطف و نواختگان لطف تواند، از تارات خلقیت و حالات بشریت در دایرهٴ عهده قدم بر نقطهٴ رضادارند.
گاه چون سروی در چمن در مقام خلوتاند، گاه چون چفته چوگانی ۱ بر مقام خدمتاند.
ایشانند که در ازل رب العالمین ایشانرا نواخته و میان ایشان برادری افکنده که ــ «
اّنماالمؤمنون اخوة
» برادری که هرگز منقطع نشود، قرابتی که بریده نگردد، نسبی که تا ابد بپیوندد، همانست که خبر میآید : کلّ سبب و نسب ینقطع یوم القیمةالاّسببی و نسبی.
مرادباین نسب دین و تقوی است نه نسب آب و گل.
اگر نسبت آب و گل بودی
بولهب
و
بوجهل
را در آن نصیب بودی و هوالمشارالیه فی قوله : «
انّ اکرمکم عندالله اتقیکم
» ای جوانمرد چون می دانی که مؤمنان همه برادران تواند و در نسب ایمان و تقوی خویشان تواند ، حق برادری بگزار و شرط خویشی بجای آر.
زندگانی با ایشان بموافقت کن راه ایثار وفتوت پیش گیر و خدمت بی معارضت کن.
ایشان گناه کنند تو عذر خواه ایشان بیمار شوند تو عیادت کن حظّ خود یکسر فروگذار و نصیب ایشان زیادت کن.
اینست حق برادری اگر سر این داری درای ورنه هجرت کن.
ذوالنون مصری
را پرسیدند که صحبت با که داریم و نشست و خاست با که کنیم، گفت : من لایملک ولاینکر علیک حالاً من احوالک ولایتغیر بتغیرک.
فرمود ۲ صحبت با کسی کن که ویرا ملک نبود یعنی آنچه دارد از مال و ملک نه حق خویش داند حق برادران در آن بیش از حق خویش شناسد.
هر خصومت که درعالم افتاد از توئی و منی خاست چون توئی و منی ازراه برداشتی موافقت آمد و خصومت برخاست.
دیگر وصف آنست که صحبت با کسی دار که بهیچ حال بر تو منکرنگردد و اگر در تو عیبی بیند از تو بر نگردد.
داند که آدمی از عیب خالی نیست و بی عیبی و پاکی جز صفت خداوند قدوس نیست.
p.269
مردی را زنی بود و در کار عشق وی نیک رفته بود و آن زن را سپیدیی در چشم بود و مرد از فرط محبت از آن عیب بی خبر بود تا روزی که عشق وی روی در نقصان نهاد گفت : این سپیدی در چشم تو کی پدید آمد، زن گفت آنگه که کمال عشق ترا نقصان آمد.
مصطفی
(ص)
فرمود – حبّ الشی یعمی ویصمّ.
دوستی مرمردرا از دیدن عیب محبوب نابینا کند و از ملامت شنیدن کر گرداند تا نه عیب دوست بیند نه ملامت در دوستی وی شنود.
سدیگر وصف آنست که لایتغیر بتغیرک باین کلمت او را از صحبت خلق باز برید گفت – صحبت که کنی با حق کن نه با خلق زیرا که خلق بگردند چون توبگردی و حق جلّ جلاله بجلال احدیت خویش و کمال صمدیت خویش هرگز بنگردد اگر چه خلق بگردند.
پیر طریقت
گفت – الهی تومؤمنان را پناهی. قاصدانرا برسرراهی.
عزیز کسی که تو او را خواهی.
اگر بگریزد او را در راهی.
طوبی آن کس را که تو اورایی، آیا که تا ازما خود کرائی.
ذوالنون مصری
گفت – زنی را دیدم درین سواحل
شام
، زنی که بصورت زن نمود و بمعنی هزار مرد بیشتر همه عین صفا و ذات وفا بود.
ظاهر او همه صفا صفت، باطن او همه بقا معرفت.
نه در صورت اسم و جسم آویخته، نه در منزل حال و قال رخت افکنده.
مکن در جسم و جان منزل. که این دونست و آن والا
قدم زین هر دو بیرون نه، نه اینجا باش و نه آنجا
بهستی محبوب هستی خود در باخته، بصفات محبوب از صفات خود بیزار شده.
ایهاالسائل عن قصتنا
لوترا نالم تفرق بیننا
فاذا ابصرتنی ابصرته
و اذا ابصرته ابصرتنا
ای جوانمرد، محبت سلطانی قاهر است و شرع محبت برخلاف شرع ظاهر است.
در شرع ظاهر همه لطف و رفق و نفع و نواختن است و در شرع محبت همه قهر و عنف و کشتن و خون ریختن است.
p.270
در عشق تو گر کشته شوم با کی نیست
کو دامن عشقی که برو چاکی نیست
ذوالنون مصری
گفت : آن زن را پرسیدم که – من این اقبلت و این تریدین؟
ای زن از کجا رفتهای و کجا قصد داری.
گفتا – اقبلت من عند اقوام «
تتجا فی جنوبهم عن المضاجع یدعون ربهم خوفاً و طمعا
» الی «
رجال لاتلهیهم تجارة ولابیع عن ذکرال
له ».
از نزدیک قومی بیامدم بیداران بنزدیک قومی روم هشیاران.
ایشانرا بصفت و سیرت معروف کردند نه بنام و نسبت.
هر که او شرفی و کرامتی در جهان یافت از صفت و سیرت یافت نه از نام و نسبت، چه شرف دارد آن نسبت که فردا بریده گردد؟
والحق جل جلاله یقول : «
فلاانساب بینهم یومئذ و لایتساءلون
» کدام کرامت است بزرگوارتر از این کرامت که رب العزة میفرماید
(۱)
: «
انّ اکرمکم عندالله اتقیکم
».
آنگه صفت آن قوم ، بیداری نهاد و بیخوابی که صفت مشتاقان است و آئین عاشقان، گفت – چون شب در آید و آفتاب نهان شود دلهای ایشان معدن اندوهان شود ، گهی نوحه کنند بزاری، گهی بنالند از خواری، گهی روزنامهٴ عشق باز کنند و سورهٴ شوق آغاز کنند ، فریاد درگیرند و سوز بزاری
(۲)
دوست را یاد کنند.
همه شب سربرزانوی
(۳)
حیرت نهاده یاروی برخاک حسرت مالیده و بدرد دل و سوز جگر این نوحه میکنند که :
تاریکتر است هرزمانی شب من
یارب شب من سحر ندارد گوئی
ای جوانمرد هر که شبی بیدار نبوده او رنج بیداری چه داند ، هر که شبی بیمار نبوده از درازی شب بیداران چه خبر دارد.
ای مسکین هرگز ترا شبی بود که از درد نایافت مونس ، مونس تو ماه بود و ستاره باتوهمراز بود.
ای شب دراز بخواب غفلت کوتاه کرده و روز سپید بمعصیت سیاه کرده. ای مسکین روز عمرت را شب آمد ، بهار جوانی در گذشت ، گلنارت زرد شد ، عقیقت کاه شده چراغت فرو مرد ، حساب عمر فذلک شد، روز شمرده بآخر رسید و برید در رسید.
امروز ماتم خود بدار و اشک حسرت از دیده فرو بار پیش از آنکه نه چشم ماند نه بینائی، نه تن ماند نه توانائی، نه قوت ماند نه دانائی نه کمال ماند نه زیبائی.
p.271
ای خداوندان مال الاعتبار الاعتبار
و ای خداوندان قال الاعتذار الاعتذار
پیش از آن کین جان عذر آورفرو ماند ز نطق
پیش از آن کین چشم عبرت بین فروماند ز کار
|
p.268
۱- در نسخهٴ ج : حقه چوگانی ۲- در نسخهٴ ج : گفت
p.270
۱- در نسخهٴ ج : ميگويد ۲- در نسخهٴ ج : در گيرند و بزاری ۳- در نسخهٴ ج : برزانوء
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 374 |
|
Del |
50 |
ق |
بيست و ششم |
9 |
p.280
قوله تعالی : «
بسمالله الرحمن الرحیم
».
بدان که عناصر عالم چهار است : باد و آتش و آب و خاک.
و این چهار عنصر، وجود که یافتند دربدو آفرینش ازین چهار کلمت یافتند : «
بسمالله الرحمن الرحیم
» نسیمی و شمیمی بود از عالم جلال و جمال این کلمات که بوزید، تا این چهار عنصر در عالم پیدا آمد.
آنگه در دور اول تا عهد آخر این چهار عنصر قوت طبیعت داشتند و عالم از ترکیب اجزاء ایشان منتظم همی بود بر وفق تقدیر الهی.
و در هر عهدی این چهار عنصر قوتی زیادت نمودندی.
در عهد
نوح
قوت آب بود و طغیان آن.
لقوله تعالی : «
اّنا لما طغی الماء
».
و در عهد
هود
قوت باد صرصر بود لقوله ــ «
بریح صرصر عاتیة
».
و در عهد
موسی
زمینی خاکی قوتی زیادتی نمود تا انتقام خویش بالتقام قارون ظاهر کرد که «
فخسفنا به وبداره الارض
».
و درعهد
یونس
شرارت آتش در هواء قدرت فروغ گرفت.
همچنین در هر عهدی هرباد که بوزیدی و هرموجی که از دریابخاستی یا کشتی غرق کردی یاشهری خراب کردی و هربرقی که بجستی ولایتی بسوختی و همیشه زمین را زلزله همی بودی وخسف و مسخ ظاهر همی گشتی تاعهد این
مهتر عالم
سید ولد آدم (ص)
که عهد فترت نبّوت بسر آمد و صبح روز
p.281
فطرت دین اسلام برآمد.
زمین نور گرفت و آسمان سرور یافت و رخسار ستارگان بیفروخت و
جبرئیل
اندر هواء عالم آواز داد که ــ «
بسمالله الرحمن الرحیم
» آواز وی اندر اجزاء عالم سرایت کرد تاهر ذرهای از ذرائر عالم در عشق سماع این کلمات زبانی یافت و از وی طنینی و ضجیجی شنیدند.
قالت
عایشه
: لمّانزلت «
بسمالله الرحمن الرحیم
» ضجت الجبال حتی سمع اهل
مکة
دویّها فقالوا ــ سحر
محمد
الجبال وقال
ابن عباس
: لّما نزلت «
بسمالله الرحمن الرحیم
» سکنت الریاح و ماجت البحور واصغت البهائم بآذانها و رمیت الشیاطین من السماء و حلف رب العزة لایسمی اسمه علی شئ الا بارک علیه.
و آنگه هر کلمتی از این کلمات تسمیة یکی را از آن عناصر جمالی و کمالی داد.
از کلمهٴ « بسم » بندی بر باد نهادند.
و از هیبت نام « الله » داغی بر زبان آتش نهادند.
و از رحمت « رحمن » شمّتی بر آب زدند.
و از رأفت « رحیم » نسیمی بخاک رسانیدند.
باد شرّت بگذاشت.
آتش شرر فرونشاند.
آب ازطغیان توبت کرد.
خاک زلزله بگذاشت و باستقامت درآمد.
این همه بآنست که عهد عدل گذشت و عهد فضل آمد، عهد خسف و مسخ گذشت وعهد رأفت و رحمت آمد «
وما ارسلناک الا رحمة للعالمین
».
نسبت این امت که قدم بر بساط شرع
احمد
مرسل دارند چون اضافت کنی باّمت پیشینیان، اضافت آدمی بود بحیوان، از آنکه درعهد اول صورت ایشان مسخ پذیر بود و سورت ایشان نسخ پذیر بود و عقد ایشان فسخ پذیر بود، از آنکه بنهایت کمال نرسیده بودند.
باز چون عهد
مهتر عالم
آمد، فیض تنزیل الهی روایح خویش باسماع ذریت
آدم
رسانیدند.
ندا درآمد که ای
سید
، همهٴ شرعها را نسخ و شرع ترا نسخ نه. همهٴ عقد ها را فسخ نه.
همهٴ امّتان را مسخ و امّت ترا مسخ نه.
قوله تعالی : « ق »
قال
ابن عطاء
اقسم الله عز و جل بقوة قلب
حبیبه
محمد
(ص)
حیث حمل الخطاب ولم یؤثّر ذلک فیه لعلوّ حاله.
کسی که دوستی عزیز دارد در همهٴ احوال رضاء وی جوید، پیوسته در او مینگرد، رازش باوی بود، سوگندانش بجان و سروی بود.
حدیث وی بسیار گوید درحضر و سفر در خواب و در بیداری او را نگه دارد و هرچه کند ازاو نیکو دارد
p.282
و در هیچ جای ، حدیث و سلام از وی بازنگیرد.
پس خداوند کریم ملک رحیم جل جلاله حقایق این معانی مرآن حبیب خویش را
خاتم پیغامبران (ص)
ارزانی داشت ، تاعالمیان بدانند که بر درگاه عزت هیچکس را آن منزلت و مرتبت و منقبت نیست که آن
مهتر
ر است. کائنات و موجودات همه از بهر اوست مهر همه مهر اوست.
«
ما خلقکم و لا بعثکم الاّ کنفس واحدة
»
قیل معناه لنفس واحدة و مراد از این نفس ذات
مصطفی
(ص)
است، در همه احوال رضای وی جست چنانک فرمود : «
و مِن آناءاللیل فسّبح و اطراف النهارلعلّک ترضی
».
درقبله رضاء وی جست : «
فلنولّینّک قبلة ترضیها
».
درشفاعت اّمت رضای وی جست : «
ولسوف یعطیک ربک فترضی
».
بحیوة وی قسم یاد کرد که : «
لعمرک
».
بقوت دل وی قسم یاد کرد که : «
ق والقرآن المجید
» بصفاء مودت وی قسم یاد کرد که : «
ص والقرآن ذی الذکر
» بقدمگاه وی قسم یاد کرد که : «
لا اقسم بهذاالبلد
».
بروی و موی وی قسم یاد کرد که : « والضّحی
واللیل اذا سجی
».
هرگز اورا از نظر خود محجوب نکرد : «
فانک باعیننا
–
الذی یریک حین تقوم
».
در خواب و بیداری عصمت بروی داشت که : «
والله یعصمک من الناس
» جمله احول او را کفایت کرد : «
الیس الله بکاف عبده
» درهرجای و در هر حال وحی بدو پیوسته داشت.
در خواب بود که وحی آمد : «
یا ایهاالمدّثّر
» «
یا ایهاالمّزّمل
».
برناقه بود که وحی آمد : «
الیوم اکملت لکم دینکم
».
در راه غزا بود که وحی آمد : «
یاایهاالناس اتّقوا ربکم ان زلزلةالساعة شئ عظیم
».
از
مکه
بیرون آمده بود
بجحفه
که وحی آمد : «
ان الذی فرض علیک القرآن لرادّک الی معاد
» در غار بود که رب العزة او را جلوه کرد : «
ثانی اثنین اذهما فی الغار
».
دراندوه بود که وحی آمد : «
ولقد نعلم اَنّک یضیق صدرک بما یقولون
».
درشادی بود که وحی آمد : «
اّنا فتحنا لک فتحاً مبینا
».
شب معراج در
بیت المقدس
بود که وحی آمد : «
وسل من ارسلنا
».
درحضرت قاب قوسین بود که بی واسطه بربساط ناز راز شنید که : «
فاوحی الی عبده مااوحی
».
عشق آمد و جان و دل فرا جانان داد
معشوق ز جان خویش ما را جان داد
p.283
ز آنگونه شرابها که او پنهان داد
یکذره بصد هزار جان نتوان داد
جوانمردان طریقت
و
ارباب معرفت
سرّی دیگر گفتهاند در معنی « ق » گفتند : آن کوه قاف که گرد عالم در کشیده نمود ، کاری است از آن قاف که گرد دلهای دوستان در کشیده ، پس هر که دراین دنیا خواهد که از آن کوه قاف در گذرد قدم وی فرو گیرند، گویند – وراء
(۱)
این قاف راه نیست و بروی گذرنیست.
همچنین کسی که در ولایت دل و صحرای سینه قدم زند چون خواهد که یک قدم از صفات دل و عالم سینه بیرون نهد قدم وی در مقام دل فرو گیرند، گویند – کجا میشوی ما خود همین جای باتوئیم : انا عندالمنکسرة قلوبهم من اُجلی.
پیرطریقت
گفت : الهی گردارم چون که بوی نمی بویم ورندارم من این حسرت با ۲ که گویم.
الهی او که یک نظر دید عقل او پاک برمید، پس او که دائم بدیدهٴ دل ترا دید چون بیارمید.
عجب کاریست کار او که مینگرد درو و میجوید او را هم از او.
او جل جلاله باجویندهٴ خود همراه است.
پس این جستن او را چه بکار است.
اینست که رب العالمین فرمود : «
و نحن اقرب الیه من حبل الورید
» این آیت اشارت است فراقرب حق جل جلاله مر بنده را.
اما قرب بنده مر حق را آنست که فرمود : «
و اسجد و اقترب
» و
مصطفی
گفت مخبراً عن الحق سبحانه – لایزال یتقرب الیّ العبد بالنوافل حتی احبّه.
قرب بنده مر حق را اول بایمانست و تصدیق و آخر باحسانست و تحقیق.
والاحسان ان تعبدالله کانک تراه فان لم تکن تراه فانه یراک.
این خبر اشارت است بملاقات دل باحق و معارضهٴ سرّ باغیب و مشاهدهٴ جان درمناجات نهان. اما قرب حق مربنده را دو قسم است :
یکی کاّفهٴ خلق را بعلم و قدرت ، کقوله : « و هو معکم اینما کنتم ».
دیگر خواص درگاه را بخصائص برّ و شواهد لطف، کقوله : «
ونحن اقرب الیه
».
اول او را قربی دهد غیبی تا از جهانش باز برد.
پس او را قربی دهد کشفی تا از
p.284
جهانیانش باز برد.
پس او را قربی دهد حقیقی تا از آب و گلش باز برد.
از شاهد بنده میکاهد و از شاهد خود، میافزاید تا چنانکه در اول خود بود در آخر هم خود باشد علائق منقطع و اسباب مضمحل و رسوم باطل، حدود متلاشی و اشارت متناهی و عبارت منتفی و خبر منمحی و حق یکتا بحق خود باقی ، «
والله خبرٌ وابقی
».
رأیت حِبّی بعین قلبی
فقال من انت قلت انتا
انت الذی حزت کلّ حدّ
بمحو این فاین انتا
قوله : « اذ یتلقّی المتلقّیان عن الیمین و عن الشمال قعید » در خبر است که این دو فریشته که بربنده موکّلاند چون بنده نشسته باشد یکی از سوی راست حسنات وی مینویسد ، یکی از سوی چپ سیئّات وی مینویسد. چون بنده بخسبد یکی برسر بالین وی بیستد ، یکی بر قدمگاه و او را نگاه میدارند.
چون بنده در راه میرود ، یکی از پیش میرود و یکی از قفا و آفات از وی دفع میکنند.
و گفتهاند – فریشتهٴ حسنات هر روز و شب ایشانرا بدل کنند و دو دیگر فرستند و حکمت درین آنستکه : تافردا گواهان طاعات و حسنات وی بسیار باشد و فرشتهٴ سیئّات بدل نکنند تاعیب وی جز آن یک فرشته نداند.
نظیر این در قرآن : «
قل یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم
» اسرفوا مجمل گفت سر بسته بی تفصیل، ای
جبرئیل
تو وحی میگزار که اسرفوا و بتفصیل مدان که چه کردند.
ای
محمد
تو وحی میخوان که اسرفوا و مدان که چه کردند.
کریما، خداوندا، رحیما، پادشاها نخواست که
جبرئیل
گناه بنده بداند و رسول معصیت او بخواند ، کی روا دارد که شیطان بنده را از درگاه وی براند.
قوله :
«
ما یلفظ من قولٍ الاّ لدیه رقیب عتید
».
فریشتهٴ دست راست فریشتهٴ فضل است و قریشتهٴ دست چپ فریشتهٴ عدل و چنانک فضل بر عدل سالار است فریشتهٴدست راست بر فریشتهٴ دست چپ سالار است.
ای فریشتهٴ دست راست، تو امیر باش هر حسنتی ده مینویس.
ای فریشتهٴ دست چپ تو رعیت باش.
جز آنکه فریشتهٴ دست راست گوید منویس.
چون بنده معصیت کند فریشتهٴ دست راست گوید – هفت روز بگذار و منویس مگر عذری بخواهد و توبه کند.
این همه چیست نتیجهٴ یک حکم که در ازل کرد ــ « سبقت رحمتی غضبی ».
p.285
از این عجیب تر شنو : بنده معصیت میکند فرمان آید که – پردهٴ ایمان وی در کشید تاجرم و جنایت وی مغمور و مغلوب ایمان وی گردد.
آنگه چندان جرم و معاصی بهم آید که گویند بار خدایا جرم بسیار است پردهٴ ایمان آنرا نمیپوشد، گوید : اگر پردهٴ ایمان وی نمیپوشد پردهٴ کرم من در کشید تا بپوشد.
|
p.282
قرآن مجید ۴۳-۴۵ : وَاسْأَلْ مَنْ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رُّسُلِنَا أَجَعَلْنَا مِن دُونِ الرَّحْمَنِ آلِهَةً يُعْبَدُونَ
p.283
۱- در نسخهٴ ج : و را اين قاف ۲- در نسخهٴ ج : وا
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 375 |
|
Del |
50 |
ق |
بيست و ششم |
9 |
p.296
قوله : « و جائت سکرة الموت بالحق »، بدان ای جوانمرد که از عهد
آدم
تا فناء عالم کس از مرگ نرست، تو نیز نخواهی رست.
الموت کأس و کلّ الناس شاربه.
روزگاری که
آدم
را وفا نداشت ترا کی وفادارد ، عمری که
بر
نوح
بپایان رسید با تو کی به بقا دار.
اجلی که
بر
خلیل
تاختن آورد ترا کی فرو گذارد.
مرگی که
بر
سلیمان
کمین ساخت با تو کی مسامحت کند.
موکّلی که جان
مصطفی
را تقاضا کرد باتو کی مدارا کند.
اگر عمر
نوح
و مال
قارون
و ملک
سلیمان
و حکمت
لقمان
بدست آری بدر مرگ سود ندارد و با تو محابانکند.
هفت هزار سال کم کسری گذشت تا آدمیان اندر این سفرند.
از اصلاب بارحام میآیند و از ارحام بپشت زمین و از پشت زمین بشکم زمین میروند.
همهٴ عالم گورستان است، زیر او همه حسرت، زبرا و همه حسرت.
سربرآر و از آسمان بپرس که – در شکم چند نازنین داری.
سل الطارم العالی الذّری عن قطینه
نجا ما نجا من بؤس عیش ولینه
p.297
فلمااستوی فی الملک و استعبدالوری
رسول
المنایا تلّه للجبینه
ای سخرهٴ امل، ای غافل از اجل، ای اسیر آز، ای بندهٴ نیاز.
تاکی درزمستان غم تابستان خوری و در تابستان غم زمستان.
و کاری که لامحالة بودنی است از آن نه اندیشی و راهی که علی التحقیق رفتنی است زاد آن راه برنگیری.
شغل دنیا راست میداری و برگ مرگ نسازی.
ای مسکین مرگت در قفاست از او یاد آر.
منزلت گوراست آباد دارد.
امروز در خوابی، باش تا بیدار گردی.
امروز مستی، باش تا هشیار گردی.
حطام دنیا جمع میکنی و از مستحق منع میکنی، چه طمع داری که جاوید با آن بمانی.
باش تا ملک الموت درآید و جانت غارت کند، وارث درآید و مالت غارت کند، خصم درآید و طاعتت غارت کند.
کرم درآید و پوست و گوشتت غارت کند.
آه اگر با این غفلت و زلّت و اندرین زحمت و ظلمت دشمن در آید و ایمان غارت کند.
مفلسا که تو باشی بی تن و بی جان بی مال و سود و زیان، بی طاعت و بی ایمان.
و گر ترا در مرگ شکی هست بر شمر که تا
ب
آدم
صفی
چند پدر داشتهای که یکی از مرگ نرست.
در عالم هیچ کس را بر درگاه عزت آن جاه و حشمت نبود که
مصطفی
عربی را، و باوی مسامحت نرفت خطاب آمد ــ «
انّک میّت وانّهم میّتون
».
ای
سیّد
ی که کّل کمال نکته ایست از کمال تو، جملهٴ جمال نقطه ایست از جمال تو، ای
مهتر
ی که ماه روشن سیاه گردد اگر بیند طلعت با جمال تو، خورشید عالم شیدا گردد از نسیم شمال تو،
رضوان
رضا دهد بدربانی
صهیب
و
بلال
تو.
ملک از فلک نثار کند ستارهای برخد و قد با اعتدال تو.
مشک را رشک آید از زلف و خال تو.
مجد و حمد و ملّت و دولت پیوستهٴمیم و حامیم و دال تو.
با این همه منقبت و مرتبت ای سید، راه فنات می بباید رفت و در کف لحد می بباید خفت.
پدرت
خلیل
از این قهر نرست، برادرت
کلیم
از این زهر نجست.
ای
محمد
اکنون که کار تام شد و قواعد شرع بنظام شد که : «
الیم اکملت لکم دینکم
».
منشور رسالت برخواندی،
مکه
گشادی، براعدا ظفر یافتی،
p.298
دامن کفر چاک کردی، صنادید
قریش
هلاک کردی،
کعبه
را از بتان پاک کردی،
قیصر
روم
از بیم تو در قصر خویش بی آرام است،
نجاشی
در
حبشه
ترا بنده غلام است،
هرقل
در
روم
ترا مطیع فرمان و پیامست، آسمان بفرق تو مینازد، زمین بخاک قدمت مینازد وقت آن آمد که روی در نشیب مرگ آری و همه را یکبارگی بگذاری.
کار چون بکمال رسد نقصان گیرد.
ماه در آسمان تا هلال بود در زیادت بود، چون بدر گردد و شعاعش تمام شود نقصان گیرد.
شاخ درختان بوقت بهار هرروزی درزیادت بود، برگ میآراید گل میشکفاند، عالم معطر میدارد، بوستان منوّر میدارد، چون بکمال رسد و میوه دهد در نقصان افتد.
ای
سید عالم
و ای
مهتر اولاد
آدم
، گاه آن آمد که گوشوار مرگ در گوش بندگی کنی و قصد حضرت ماکنی، تا ما آن کنیم که تو خواهی.
و قد مضت قصة وفاته صلی الله علیه وآله فی سورةالانبیاء.
« و جائت سکرة الموت بالحق »، هرچند که حالت مرگ بظاهر صعب می نماید، لکن مؤمنانرا و دوستانرا اندر آن حال درباطن همه عز و ناز باشد و از دوست هر لمحتی راحتی و در هرساعتی خلعتی آید
مصطفی
(ص)
از اینجا فرمود : تحفة المؤمن الموت.
هیچ صاحب صدق از مرگ نترسد.
حسین بن علی
(ع)
پدر را دید که بیک پیراهن حرب میکرد.
گفت : لیس هذازی المحاربین.
علی
گفت : مایبالی ابوک اسقط علی الموت ام سقط الموت علیه.
صدق زاد سفر مرگست و مرگ راه بقاست و بقا سبب لقاست.من احبّ لقآءالله احبّ الله لقاه.
اهل غفلت چون بسر مرگ رسند بآن نگرند که چه میستانند.
پیراهن خلق از سر بر میکشند و خلعت نو در سر میافکنند.
مردی که هفتاد سال بر یک پیراهن ببود و آن پیراهن خلق گشت آن پیراهن را از سروی برمیکشند و قرطهٴ ملک ابد دروی میپوشند ، جای شادی است نه جای زاری.
p.299
عماریاسر
عمر وی بنود سال رسید نیزه در دست گرفتی دستش میلرزیدی
مصطفی
(ع)
او را گفته بود آخر قوت تو ازطعام دنیا شیر باشد ، در حرب
صفین
عمار
حاضر بود نیزه در دست گرفته و تشنگی بروی افتاده ، شربتی آب خواست، قدحی شیر بوی دادند.
یادش آمد حدیث
مصطفی
(ص)
، گفت – امروز روز دولت
عمار
است.
آن شربت بکشید و پیش رفت و میگفت : الیوم القی الا حبّة
محمد
اً
و حزبه.
ای جوانمرد این حیوة دنیوی پرده ایست ظلمانی در روی روزگار تو کشیده ، روز مرگ این پرده بدست لطف در کشند، تا تو بسر نقطهٴ حیوة ابدرسی و تا این حیوة برجای است بقاء ابدی در پرده است.
چون این پرده بر گرفتند بقاء ابدی روی بتوآرد.
و ذلک قوله : «
فلنحییّنه حیوة طیّبة
».
گفتهاند – مؤمن درگور همچون آن کودک است دررحم مادر ، بیندیش تا اول دررحم مادر حالت چون بود : ضعیف بودی نه قوت بود نه قدرت ، نه رفتن و گرفتن ، نه شنود و گفتن.
ترا درآن ظلمات پیدا آوردم و جگر مادربسان آئینهٴ پیش روی تو بداشتم.
شکل تو در وی پیدا آوردم تا هرچه ترا بایست بود ما در آن همی خورد و بتو همی رسید تو در ناز و راحت و کس را از تو خبر نه.
بآخر همان کنم که باول کردم.
بینائی و گویائی و شنوائی و گیرائی و روائی بستانم ، آنگه درلحد نهم ، چنانک دراول جگر مادر آیینه ساختم ، لحد آئینه سازم، تا چنانک آنجا راحت نعمت دنیوی بتو همی رساندم و کس را خبر نه ، بآخر راحت بوی بهشت بتو میرسانم و کس را خبر نه، تا دانی که من رحیم و کریم و لطیفام.
بندهٴ من، قادر بودم که بی زندان رحم ترا پیدا آوردمی، قادر بودم که زندان لحد تو را بقیامت رسانیدمی ، لکن نه ماه در زندان رحم بداشتم و سالهای دراز در خاک بداشتم چرا چنین کنم؟
بندهٴ من چون خواستم که
یوسف
را ازدست حسد برادران برهانم سه روز او را در زندان چاه بداشتم و چون خواستم که ملک مصر بدوسپارم هفت سال او را بزندان بداشتم.
ای
یوسف
صدّیق
، راحت ازدست حاسدان سه روز زندان چاه ارزد .
مملکت
p.300
و ولایت
مصر
هفت سال زندان
مصر
ارزد.
مؤمن موحّد، دیدار جمال مادر و پدر، نه ماه زندان رحم ارزد.
دیدار لم یزل و لایزال و جوار خداوند ذوالجلال، هزار سال زندان لحد ارزد.
قوله تعالی : «
اّن فی ذلک لذکری لمن کان له قلب
» اگر صد بار روی در خاک مالی و عالم برفرق سر بپیمائی، تا آن نقطهٴ حقیقی که نام وی دل است رفیق این طاعت نباشد، همه را رقم نیستی در کشند که در خبراست : تفکّر ساعة خیر من عبادة الثقلین.
چون بنده بدرگاه آید و راز بگشاید و دل همچنان گرفتار شغل دنیا مانده، رقم خذلان بر آن طاعت کشند و بروی وی باز زنند که گفتهاند : من لم یحضر قلبه فی الصلوة فلاتقبل صلوته، دلی که از قید
عبودیت
اغیار خلاص یافت آن دل مرحق را یکتا شد. نه رنگ ریاء خلق دارد نه گرد سمعت بروی نشیند ، لکن درسفینهٴ خطر باشد که اشارت صاحب شرع چنین است که : والمخلصون علی خطر عظیم.
هرکه مخلص تر، بحق نزدیکتر.
و هر که بحق نزدیکتر لرزانتر.
مقرّبان حضرت و ملازمان درگاه صمدیّت و پاکان مملکت، پیوسته در هراس باشند که میفرماید جل جلاله : «
و هم من خشیته مشفقون
–
اّنمایخشی الله من عباده العلماء
» و
مصطفی
(ص)
فرموده : انا ارجو ان یکون اخشا کم للّه اصدق لنبی الله.
نزدیکانرا بیش بود حیرانی
کایشان دانند سیاست سلطانی
آن وزیر ، پیوسته از مراقبت سلطان هراسان بود و آن ستوردار را هراسی نه ، زیرا که سینهٴ وزیر خزینهٴ اسرارسلطان است و مهز خزینه شکستن خطرناک بود.
حذیفهٴیمان
صاحب سرّ
رسول
بود ، گفتا – روزی شیطان را دیدم که میگریست گفتم – ای لعین این ناله و گریهٴ تو چیست، گفت – از برای دو معنی یکی آنکه : درگاه لعنت بر ما گشاده ، دیگر آنکه : درگاه دل مؤمنان بر ما بسته.
بهر وقتی که قصد درگاه دل مؤمن کنم بآتش هیبت سوخته گردم.
بداود وحی آمد « که – یا
داود
، زبانت دّلالی است که برسر بازار دعوی
p.301
اورا درصدر دارالملک دین محلّی نیست ، محلّی که هست دل راست که از او بوی اسرار احدیّت و ازلیّت آید.
عزیزمصر
با برادران گفت : رخت بردارید و بوطن و قرارگاه خود باز شوید که از دلهای شما بوی مهر یوسفی می نیاید. اینست سرّ آنچه رب العالمین فرمود :
«
انّ فی ذلک لذکری لمن کان له قلب
»...الایة
قوله : «
واسمع یوم ینادی المناد من مکان
» ، ای – انتظر یا
محمد
صیحة القیامة و هول البعث حین ینادی المنادی، «
من مکان قریب
».
گوش دار ای
محمد
، منتظر باش صیحهٴ رستاخیز را و هول قیامت را، آنروز که
اسرافیل
از صخرهٴ
بیت المقدس
ندا کند که ای استخوانهای ریزیده و گوشتهای پوسیده، ای صورتهای نیست شده و اعضای ازهم جدا گشته، همه جمع شوید بفرمان حق، روز روز محشر است و روز عرض اکبر است و روز جمع لشکر است.
چون این ندا درعالم دهد ، اضطراب درخلق افتد.
آن گوشتها و پوستها پوسیده و استخوان ریزیده و خاک گشته و ذره ذره بهم برآمیخته ، بعضی بشرق و بعضی بغرب، بعضی ببرّ و بعضی ببحر، بعضی دودکان خورده و بعضی مرغان برده.
همه با هم میآید و ذرّه ذرّه بجای خود باز میشود.
هرچه درهفت اقلیم خاکی جانور بوده از ابتداء دور عالم تا روز رستخیز همه باهم آید، تنها راست گردد، صورتها پیدا شود، اعضاء و اجزاء مرتّب و مرکّب گردد.
ذرّهای کم نه و ذرّهای بیش نه.
موئی ازین با آن نیامیزد و ذرّهای از آن با این نپیوندد.
آه، صعب روزی که روز رستاخیزاست. روز جزاء خیر و شرّ است.
ترازوی راستی آویخته، کرسیّ قضا نهاده، بساط هیبت باز گسترده، همهٴ خلق بزانو درآمده که : «
وتری کلّ امّة جاثیة
»
دوزخ می غرّد که : «
تکاد تمیّز من الغیظ
» زبانیه در عاصی آویخته که : «
خذوه فغّلوه
ثم الجحیم صلّوه » هرکس بخود درمانده و از خویش و پیوند بگریخته : « لکّل امرئ منهم یومئذشأن یغنیه »
p.302
آوردهاند که پیش از برآمدن خلق از خاک ،
جبرئیل
و
میکائیل
بزمین آیند
براق
میآرند و حلّه و تاج از بهر
مصطفی
(ص)
و از هول آنروز ندانند که روضهٴ سید کجاست؟.
اززمین میپرسند و زمین میگوید : من از هول رستاخیز ندانم که در بطن خود چه دارم.
جبرئیل
شرق و غرب همی نگرد از آنجا که خوابگاه سیّداست نوری برآید
جبرئیل
آنجا شتابد.
سید
از خاک برآید چنانکه در خبر است : انا اول من تنشقّ عنه الارض.
اول سخن این گوید که – ای
جبرئیل
حال امّتم چیست؟
خبر چه داری؟
گوید – ای
سید
اول تو برخاستهای ایشان درخاکند.
ای
سید
، تو حلّه درپوش و تاج برسرنه و بر
براق
نشین و بمقام شفاعت رو، تا امّت در رسند
مصطفی
(ص)
همی رود تا بحضرت عزت سجده آرد و حق راجل جلاله بستاید و حمد گوید، از حق جل جلاله خطاب آید که :
ای
سیّد
، امروز نه روز خدمت است، که روز عطا و نعمت است.
نه روز سجود است که روز کرم وجود است.
سربردار وشفاعت کن هرچه تو خواهی آن کنم. تو در دنیا همه آن کردی که فرمودیم.
ما امروز ترا آن دهیم که تو خواهی ــ «
ولسوف یعطیک ربک فترضی
»
|
p.299
قرآن مجید ۱۶-۹۷ : مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 376 |
|
Del |
51 |
الذاريات |
بيست و هفتم |
9 |
p.317
«
بسم الله الرحمن الرحیم
»«
بسم الله
»، اخبار عن قدرته و عزّته بنعت الجلال ، «
الرحمن الرحیم
»
اخبار عن رأفته و رحمته بوصف الجمال ، فبقدرته و جدمن وجدمن مراده و برأفته وجد من وجد من عباده.
بسم الله
اخبار است از عزت وقدرت ذوالجلال.
الرحمن الرحیم
اشارت است بنعت رأفت و لطف جمال بر کمال.
جمال الوهیّت صد هزار جان طالبان بسوخت.
جمال صمدیّت صد هزار جان عاشقان بیفروخت.
قومی درقهر جلال از بیم قطیعت میسوزند.
قومی درلطف جمال برامید وصلت میفروزند و دلهای بندگان روز و شب از تأثیر این دو صفت گاه در خوف و گاه دررجا ، و از قضیّت این دو اصل گاه در قبض است و گاه در بسط.
بگاه قبض همه فترت بیند و هیبت ، بگاه بسط همه لطف بیند و رحمت.
بگاه قبض صرصر قهرآید، شواهد جلال نماید ، بنده بسوزد ، بزارد ، در خواهش آید ، بگاه بسط نسیم لطف بوی وصال آرد ، شواهد جمال نماید بنده بنازد، در رامش آید.
بگاه قبض بعظمت نگرد همه درد و گداز بیند ، بگاه بسط بقرب نگرد همه انس و ناز بیند.
پیر طریقت
از اینجا گفت – بقرب می نگر تا از او انس زاید.
بعظمت می نگر تا حرمت فزاید.
میان این و آن منتظر می باش تا سبق ازل خود چه نماید.
قوله : «
والذاریات ذروا
ً » اشارة الی الریاح الصبحیة تحمل انین المشتاقین الی ساحات العزّة ثمّ تأتی بنسیم القربة الی مشام اسرار اهل المحبّة فیجدون راحةً من غلبات اللوعة وفی معناه انشدوا :
وانی لاستهدی الریاح نسیمکم
اذا اقبلت من نحو کم بهبوب
واسئلها حمل السلام الیکم
فان هی یوماً بلّغت فاجیبی
p.318
آن ساعت که تباشیر صبح پیدا شود و لشکر روشنائی کمین بگشاید و نسیم صبامهر در هواء عالم
(۱)
دمیدن گیرد، باد صبحی پیک وار از جناب جنّات عدن براه افکنند تا نفحات الهی بمشام اسرار دوستان رساند.
عزیز است آن ساعت و بزرگوار آن وقت که بربساط «
ونحن اقرب
» در خلوت «
وهومعکم
» سرّاً بسرّ شراب انا جلیس من ذکرنی بی زحمت اغیار بدوستان خود رساند و منادی عزت بنعت رأفت ندا در عالم کون داده نواخت درویشانرا که – من یقرض غیر عدوم و لاظلوم.
چه عجب اگر آن ساعت بگوش دل بنده فرو گوید که عبدی « لاتخف انک من الآمنین ».
«
فالحاملات وقرا
ً –
فالجاریات یسرا
ً –
فالمقسّمات امرا
ً –
انّ ما توعدون لصادق
–
واّن الدّین لواقع
».
باین مخلوقات و مصنوعات قسم یاد کرد که رستاخیز بودنی است و هر کسی را جزا کردار خود بخیر و شرّدادنی.
معتقد کافهٴ اهل اسلام است که حق جل جلاله روز حشر و نشر خلائق را جمع کند، ارواح و اشباح را بهم آرد چنانک در نشأهٴ اول روح و شخص جمع بودند از بهر ابتلا، هم چنین در روز حشر و نشر جمع باشند از بهر یافت جزا.
فالحشر حق و قراءة الکتاب حق و المیزان و السؤال حق وممرّالخلق علی الصراط حق و لواءالحمد حق و الشفاعة حق و الجنّة و النار حق. قال الله تعالی : «
ویستنبئونک اَحقّ هو، قل ای و ربی اّنه لحق
» وقال تعالی : «
فورب السماء والارض اّنه لَحق
ّ » مؤمنان که باین غیبها ایمان آوردند و پیغام از پیغام رسان پذیرفتند و براست داشتند، جزا ایشان
(۲)
فردا درآن جهان چیست؟
«
اّن المتّقین فی جنات وعیون
–
آخذین ما آتیهم ربهم
»،
صفت و سیرت ایشان امروز درین جهان چیست؟
«
کانوا قلیلاً من اللیل ما یهجعون
» «
وبالاسحار هم یستغفرون
» وفی بعض الاخبار – یقول الله عزو جل – ان احبّ احبّائی الیّ الذین یستغفرون بالاسحار.
اولئک الذین اذا اردت باهل الارض شیئاً ذکرتهم
p.319
فصرفت بهم عنهم.
بنده را هیچ کرامت بزرگتر از آن نبود که در شب تاریک برخیزد متواری ، بر درگاه باری.
درمناجات وزاری.
شبی که وصفش اینست : لیل هادئ و قمربادی و رب ینادی – عبادی عبادی.
فرمان آمد که ای
محمد
«
ومن اللیل فتهجد
» من کلمهٴ تبعیض است اینجا و معنی آنست که – ای
محمد
بعضی از شب بیدار باش و بعضی از شب در خواب بیاسای که اگر همه شب در خواب باشی امّت ضایع مانند و اگر شب بیدار باشی همه را بشفاعت تو بیامرزم ، آنگه نصیب رحمت من پیدا نیاید.
ای
محمد
ترا شفاعت است و مرا رحمت است و چنانک شفاعت ترا نصیب باید رحمت مرا نصیب باید.
پس بعضی از شب بیدار باش و بعضی در خواب ، تا بسبب بیداری تو بعضی را بیامرزم تصدیق شفاعت را و بحرمت خواب تو بعض بیامرزم
(۱)
تحقیق رحمت را تا هم نصیب شفاعت تو پدید آید و هم نصیب رحمت من.
قوله : «
وفی السماء رزقکم و ما توعدون
»
اصمعی
گوید ــ در
بصره
بودم نماز جمعه گزارده و از جامع بیرون آمده که اعرابی را دیدم بر شتری نشسته و نیزه دردست گرفته، چون مرادید گفت – تو از کجائی و از کدام قبیلهای.
گفتم – از قبیلهٴ
اصمع
.
گفت : توآنی که ترا
اصمعی
، گویند : گفتم – آری من آنم.
گفت : از کجا می آیی ؟ گفتم – از خانهٴ خدای عز و جل گفت : اَوَللّه بیت فی الارض و خدایرا درزمین خانهای هست، گفتم – آری خانهٴ مقدس معظم
بیت الله الحرام
.
گفت آنجا چه میکردی گفتم – کلام خدا میخواندم گفت اَوَللّه کلام خدایرا کلامی هست، گفتم – آری کلامی شیرین و سخنی پرآفرین. گفت – چیزی از آن برمن خوان ، در گرفتم : «
بسم الله الرحمن الرحیم
».
«
والذاریات ذرواً
» تااینجا رسیدم : «
وفی السماء رزقکم و ما توعدون
» گفت ــ یا
اصمعی
هذا کلام الباری.
این کلام خداست و سخن او که گفته، گفتم – آری سخن او، خود گفته و
ب
محمد
فرو فرستاده،
اصمعی
گفت – گوئی آتشی از غیب دروزدند سوزی در وی پدید آمد، دردی بوالعجب از درون وی سربرزد.
نیزه و شمشیر داشت هردو بشکست و شتر را بکشت و بدرویشان فرو گذاشت و جامهٴ لشکریان از تن
p.320
بیرون کرد و گفت : یا
اصمعی
تری یقبل من لم یخدمه فی شبابه، چگوئی کسی که درجوانی خدمت او ناکرده امروز او را بپذیرد ، گفتم – چون که نپذیرد پیغامبرانرا میفرستد که تا ناآمده را بیارند آمده را چون رد کنند.
پیر طریقت
در مناجات خویش گفته : الهی هرچند که از بد سزای خویش بدردم لکن ازمفلس نوازی تو شادم.
الهی من بقدر تو نادانم و سزاء تو را ناتوانم.
دربیچارگی خود سر گردانم و روزبروز برزیانم.
الهی من کیم که بردرگاه تو زارم یا قصهٴ درد خود بتو بردارم.
در عشق تو من کیم که درمنزل من
از وصل رخت گلی دمد بر گل من
آنگه گفت ــ یا
اصمعی
این درد زده را داروئی بیفزای و خستهٴ معصیت را مرهمی نه.
گفتا برخوان :
«
فورب السماء والارض انّه لحق مثل ما انّکم تنطقون
» ، چندبار خویشتن را بر زمین زده و نعرهای چند بکشید، همچون والهی سر گردان و حیران روی نهاد بربیابان.
دانستم که او قصد حج دارد من نیز عزم درست کردم و رفتم، بوقت طواف او را دیدم دراستار
کعبه
آویخته و میگوید :
من مثلی و انت ربی ، من مثلی وانت ربی.
گفتم یا اعرابی– مردم را از طواف مشغول داشتهای باین سخن که میگوئی گفت : یا
اصمعی
خانه خانهٴاو و بنده بندهٴاو ، بگذار تانازی کنم براو.
آنگه اعرابی این بیتها بر گفت :
یارجال اللیل ما احسنکم
بابی انتم و ما اجملکم
اقرعوا الباب علی سیّد کم
و لعلّ الباب مفتوح لکم
اصمعی
گفت : بعد از آن درمیان خلق نهان شد.
بسی جستم اورا ونیافتم فبقیت متحیّراً مدهوشاً لاصبرلی الاّالبکاء والنحیب.
|
p.318
(۱) در نسخه ج : هوا عالم . (۲) در نسخهٴ ج : جزاء ايشان .
قرآن مجید ۵۱-۵ : إِنَّمَا تُوعَدُونَ لَصَادِقٌ
قرآن مجید ۵۱-۱۶ : آخِذِينَ مَا آتَاهُمْ رَبُّهُمْ إِنَّهُمْ كَانُوا قَبْلَ ذَلِكَ مُحْسِنِينَ
p.319
(۱) در نسخهٴ ج : بعضی را .
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 377 |
|
Del |
51 |
الذاريات |
بيست و هفتم |
9 |
p.325
قوله : «
و من کلّ شئ خلقنا زوجین
» در ضمن این آیت اثبات فردانیّت و وحدانیّت خداوند است جلّ جلاله و تقدّست اسماؤه و تعالت صفاته.
هرچه آفرید از محدثات و مکوّنات همه جفت آفرید قرین یکدیگر یا ضدّ یکدیگر چنانک نرینه و مادینه ، روز و شب ، نور و ظلمت ، آسمان و زمین ، وبرّ و بحر ، شمس و قمر ، جن و انس ، طاعت و معصیت ، سعادت و شقاوت ، هدی وضلالت ، عزّوذلّ ، قدرت و عجز ، قوّه و ضعف ، علم و جهل ، زندگی و مردگی.
صفات خلق چنین آفرید ، جفت یکدیگر آفرید و یا ضد آفرید تابصفات آفریدگار نماند و وحدانیت و فردانیت او بر خلق ظاهر گردد ، که عزشّ بی ذلّ است و قدرت بی عجز و قوت بی ضعف و علم بی جهل و حیوة بی موت و فرح بی غم و بقاء بی فنا.
خدای یگانهٴ یکتا یگانه در ذات و صفات ، یکتا درسزا ، از همه کس منزّه و از همه چیز جدا ، لیس کمثله شئ ، چو او کس نیست و او را مثل و مانند نیست.
مانندگی از انبازیست والله جل جلاله بی شریک و بی انباز است ، بی نظیر و بی نیازاست.
درِ منعش ببند و در جود و از است.
گناه آمرز و معیوب نواز است. پیدا کنندهٴ مهر خود ببنده نوازی ، دوست دار بنده با بی نیازی. و مهر او کننده
(۱)
میان خود و بنده بی شرکت و بی انبازی.
پس سزاء بنده آنست که در هر حال که بود اگر خستهٴ تیر بلا بود یا غرقهٴ لطف و عطا، دست درکرم وی زند و پناه بوی دارد و از خلق با وی گریزد ، چنانک خود میفرماید جل جلاله : «
فّفروا الی الله
»،
فرار مقامی است از مقامات روندگان و منزلی از منازل دوستی.
کسی که
p.326
این مقام او را درست شود نشانش آنست که همه نفس خود غرامت بیند ، همه سخن خود شکایت بیند ، همه کرد خود جنایت بیند ، امید از کردار خود ببرد و براخلاص خود تهمت نهد.
اگر دولتی آید در راه وی، ازفضل حق بیند و از حکم ازل، نه از جهد و از کردار خود.
بوالحسین عبّادانی
مردی بود از
جوانمردان طریقت
، درویشی با وی محّبت داشت ، هر دو رفتند از
رمله
تا بکران دریا رسیدند ، ملاّح ایشانرا درمرکب نشاند و دو روز در آن مرکب بودند.
درویشی را دیدند در آن مرکب در کنجی سر فروبرده وقت نماز برخاستید و فریضه بگذاردید باز سر بمرّقع فرو بردید و هیچ سخن نگفتید.
بوالحسین
گفت : من فرا پیش وی شدم گفتم – ما یاران توایم ، اگر ترا چیزی بکار باید باما بگوی.
گفت : فردا نماز پیشین از دنیا بخواهم رفت چون بکران دریا رسید آنجا درختستانی بینید در زیر آن درختان ساز و برگ من نهاده جهاز من بسازید و مرا آنجا دفن کنید و این مرقّع من ضایع مکنید.
در راه شهر
جبله
شما را جوانی ظریف نظیف پیش آید، این مرقّع از شما بخواهد بدو دهید.
دیگر روز نماز پیشین بگذارد و سرفروبرد چون فراز شدیم رفته بود از دنیا چنانک خود گفته بود.
رفتیم در آن درختستان چنانک نشان داده بود.
دیدیم گوری کنده و کفن و حنوط و هرچه بکار بایست ساخته و آنجا نهاده.
او را دفن کردیم. مرقع وی برداشتیم و روی
بجبله
نهادیم.
آن جوان که نشان داده بود، در راه آمد، گفت – آن ودیعت بیارید، گفتم – برای خدای با ما بگوی که این چه قصّه است و چه حال و آن مرد که بود و تو کیستی؟
گفت : درویشی بود میراثی داشت و ارث طلب کرد، مرا بوی نمودند.
شما میراث بمن سپارید و روید آن مرقّع بوی سپردیم.
ساعتی از چشم ما غائب گشت باز آمد مرقّع پوشیده و جامهٴ خویش همه از تن بیرون کرده و گفت – این بحکم شماست و برفت.
ما در مسجد
جبله
شدیم ، دو روز آنجا بودیم فتوحی نیامد پارهای از آن جامه بآن یار خود دادیم ببازار برد تا بفروشد و خوردنی آرد ، ساعتی بود و وی میآمد و خلقی عظیم در وی آویخته،
p.327
در آمدند و مرا نیز گرفته و میکشیدند، گفتم – چه بودست، گفتند – پسر رئیس
جبله
سه روز گذشت تاناپدید است و اکنون جامهٴ وی با شما می بینیم.
پس ما را بردند پیش رئیس و از حال پسر پرسید ما قصهٴ وی بگفتیم از او تا آخر چنانک بود.
آن رئیس بگریست و روی بآسمان کرد ، گفت ــ الحمدالله که ازصلب من کسی بیامد که شایستهٴ درگاه تو بود.
پیرطریقت
گفت : ای باری ببرّ و هادی بکرم، فروماندم درحیرت یک دم آن دم کدام است.
دمی که نه
حوا
در آن گنجد نه
آدم
.
گر من آن دم بیابم چون من کیست، بیچاره زندهای که بی نفسش میباید زیست. همه خلق زنده از مرده میراث برد مگر این طائفه که مرده از زنده میراث برد.
این مردگی آنست که
مصطفی
(ص)
از
ابوبکر صدّیق
نشان داد که – من اراد اَن ینظر الی میّت یمشی علی وجه الارض فلینظر الی
ابی بکر
.
«
وما خلقت الجن والانس الالیعبدون
ِ » و الّذین سخطت علیهم فی آزالی و ربطتهم الیوم بالخذلان فیما کلّفتهم الیوم من اعمالی و خلقت النار لهم بحکم الهیتی و وجوب حکمی فی سلطانی ما خلقتهم الا لعذابی و انکالی والله اعلم.
|
p.325
۱- در نسخهٴ ج : افکننده .
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 378 |
|
Del |
52 |
الطور |
بيست و هفتم |
9 |
p.342
«
بسم الله الرحمن الرحیم
» بسم الله آیین زبان است و چراغ جان و ثناء جاودان.
بسم الله کلید گوشها است و آئینهٴ چشمها و یادگار دلها.
بسم الله مجلسها معطّر کند، جانها منّور کند، زبانها معنبر کند، گناهها مکفّر کند.
دلها عارفان از شوق این نام برآتش است. وقتها دوستان درسماع این نام خوش است.
سینها درویشان از مهر و محبت این نام منقش است.
بیماری دوستان را جز الله طبیب نیست ، درماندگان و زارندگانرا جز الله مجیب نیست.
مؤمنانرا در همه احوال جز او یار و حبیب نیست.
ویل آنرا که ازلذت سماع نام او ویرا نصیب نیست.
نام خداوندی که از پارهٴ گل دلی بنگاشت و مرآن دلرا بمرتبت از هر دو کون برگذاشت و انوار جمال و جلال خود برو گماشت و آنرا در کنف لطف خود نگه داشت و درقبضهٴ صفت خود بداشت، همای همت او تا شرفات سرادقات حضرت برافراشت و از نظر خود بیرون نگذاشت.
وفی الخبر – ان الله لاینظر الی صورکم ولا احسابکم ولکن ینظر الی قلوبکم.
قوله : «
والطور
»، اقسم الله عزوجل بالطورالذی کلّم علیه موسی لانه محل قدم الاحباب وقت سماع الخطاب. رب العزه قسم یاد میکند بقدم گاه
موسی
، آن وقت که
p.343
در سماع کلام حق بود و در منزل : «
وقرّبناه نجیّاً
» شراب شوق از جام مهر نوش کرده و در عشق حضرت مست و مخمور آن شراب گشته و از سرمستی و بی خودی نعرهٴ ــ«
ارنی
» زده تا او را گفتند که ــ یا
موسی
(۱)
اگر میخواهی که در میدان مشاهدت نسیم قرب ازل از جناب جبروت برجان تو دمد ، «
فاخلع نعلیک
»، چنانک دو تا نعلین از پای برون کنند ، دو عالم از دل خود بیرون کن.
از دو گیتی بیزار شو و دوست را یکتا شو.
بادو قبله در ره توحید نتوان رفت راست
یا رضاء دوست باید یا هواء خویشتن
این جهان و آن جهانت را بیک دم در کشد
گر نهنگ درددین ناگاه بگشاید دهن
در خبر است که همه ذرات موجودات و صفات متلاشیات دروقت سحر که در طلب درد دین از اوطان خویش هجرت کنند ، بعد از اوج عُلی قصد تحت الثری کنند ، طائفهٴ از تخوم زمین بدین گلشن بلند برخرامند و با یک دیگر این ندا می کنند که : هل مرّبک ذاکر، هیچ ذا کری بتوبر گذشت؟
هیچ جوینده در راه دین آمد؟
هیچ درد زده بطلب او برخاست.
آری هرکه در آرزوی عیان بود پیوسته دوست را نشان پرسان بود.
«
والطور
» عزیز مکانی و شریف مقامی که حق جل جلاله با
موسی
بر آن مقام مناجات کرد و
موسی
را اهل حطاب و کرامات کرد و رب العزة قسم بدان مقام یاد کرد که «
والطور
».
دامغانی
گفت – لمّا تمکّن موسی من ذلک المقام و سمع الکلام من الملک العلاّم قال
موسی
بلسان الدلال علی بساط الوصال – یاذا الکرم
(۱)
والافضال والجمال و الجلال، ارنی انظرالیک ها انا ذابین یدیک، فاجابه الجلیل سبحانه – لن ترانی الابدلائلی و برهانی و شواهدی و بیانی.
فانک لاتحمل نور جلالی و سلطانی و لکن انظر الی الجبل تری قدرتی و برهانی فلما تجلی ربه للجبل صار اربع قطع، کذلک قلب
موسی
صار علی اربع قطع : قطعة سقطت فی بحر الهیبة وقطعة سقطت فی روضة الحجة و قطعة فی وادی القدر، و قطعة فی نسیان رویة المنة
(۲)
ثم صاح بلسان الحیاء –
تبت الیک
.
p.344
جعفر خلدی
حکایت کند که –
شاه طریقت
جنید
قدّس الله روحه با جماعتی فقرا قصد زیارت
طور سینا
کرد –
چون بدامن کوه رسید هاتفی از آن گوشه آواز داد که – اصعد یا
جنید
فاّن هذا المکان مقام الانبیاء والمرسلین و مقام الاولیاء والاصفیاء بر خرام ای
جنید
برین مقام پیغمبران و قدمگاه صدّیقان و دوستان گفتا – بر سر کوه شدیم و
جنید
چون قدمگاه
موسی
دید بشورید و دروجد آمد،
درویشی
این بیت بر گفت :
ان آثارنا تدل علینا
فانظروا بعدنا الی الاثار
جماعت همه بموافقت در تواجد آمدند.
هر یکی را شوری و سوزی واز هر گوشه آوازی و نیازی و درهر دلی و دردی و گدازی.
یکی از حسرت و نیاز می نالد، یکی از راز و ناز می گرید.
این چنانست که
پیرطریقت
گفت : الهی در سر گریستنی دارم دراز ، ندانم که از حسرت گریم یا از ناز.
گریستن از حسرت بهرهٴ یتیم است و گریستن شمع بهره ناز ، از ناز گریستن چون بود آن قصه ایست
(۱)
دراز.
راهبی آنجا درغاری نشسته چون ایشانرا بدان صفت دید ، سوگند برنهید
(۲)
که ــ یاامة
محمد
بالله علیکم کلّمونی.
بعاقبت که جماعت را سکون درآمد
جنید
را خبر کردند از حال آن راهب.
برخاست و پیش وی رفت.
راهب گفت – این رقص شما و این وقت و وجد شما همه امت راست بر عموم، یاقومی را برخصوص،
جنید
گفت – قومی راست برخصوص،
گفت – این قوم را صفت و سیرت چیست،
گفت – قومی که دنیا و عقبی در بادیهٴ وقت ایشان دو میل است ، بهشت و دوزخ بر راه درد ایشان دو منزل ، و هرچه دون حق بنزدیک ایشان باطل.
بروز نظارهٴ ، صنایع کنند و شب در مشاهده صانع باشند.
بی خیل و حشم پادشاهانند ، بی گنج و خواسته توانگرانند.
دردها دارند در دل وز گفتن آن بی زباناند زبان جان حالشان بنعت افتقار می گوید :
الهی وقت را بدرد می نازیم و زیادتی را می سازیم، بامید آنکه چون درین درد بگدازیم، درد و راحت هردو براندازیم.
p.345
راهب گفت – ای شیخ راست است می گوئی و من در
انجیل
عیسی
هم چنین خواندهام که خواص امّت
محمد
قومی خرقه داراناند، بصورت درویشان و بدل توانگراناند. در وطن خود غریب و از خلق برکراناند.
از دنیا بلقمهٴ و خرقهٴ
(۱)
راضی و ازتعلق آزادگان و آسودگاناند.
وانا اشهد ان لااله الاالله وحده لاشریک له و اّن
محمداً
عبده و
رسول
ه و انّکم اولیاءالله و اصفیائه و اّن دینکم دین الحق و اّن اصواتکم من صفاء اسرار کم.
قوله : «
وکتاب مسطور
» بلسان الاشارة – ماکتب علی نفسه جل جلاله – ان سبقت رحمتی غضبی.
بزبان اشارت بر ذوق
اهل حقیقت
، کتاب مسطور آن نبشته است که در عهد ازل بر خود نبشت که – سبقت رحمتی غضبی.
هزار جان عزیز فداء آن وقت دل نواز باد که ما را بی ما خلوت گاه داد و درِ الطاف بی نهایت برما گشاد و بعنایت ازلی و لطف سابق لم یزلی می فرمود : سبقت رحمتی غضبی.
ای جوانمرد شکر کن مرآن خدای را که ترا پیش از سؤال و معارضه، آن داد که اگر بتو باز گذاشتی و تو هزاران سال اندیشه کردی بتحکّم بر سرآن نرسیدی ، دعاک وانت غافل، علّمک وانت جاهل خلقک ولم تک شیئاً مذکورا، سقاک بکأس برّه فی مجلس سرّه شراباً طهورا.
این همه آثار سبقت رحمت است که می فرماید جل جلاله – سبقت رحمتی غضبی.
پیرطریقت
گفت – الهی بعنایت ازلی تخم هدی کشتی ، برسالت انبیاء آب دادی ، بمعونت و توفیق رویانیدی ، بنظر لطف پرورانیدی.
اکنون سزد که بادعدل نه وزانی ،
(۲)
و سموم قهر نه جهانی
(۳)
و کشتهٴ عنایت ازلی را برعایت ابدی مدد کنی.
«
والبیت المعمور
» اشرة الی قلوب العارفین المعمورة بالمعرفة والمحبة. بیت معمور اشارت است بدلها عارفان که بمعرفت و محبت الله آبادان است ، بنظر او زنده ، و بلطف او شادان است.
پیرطریقت
گفت – سه چیزاست که سعادت بنده در آن است و روی عبودیت
p.346
روشن بآن است : اشتغال زبان بذکر حق.
استغراق دل بمهر حق.
وامتلاء سرّ از نظر حق.
نخست از حق نظر آید و دل بمهر بیاراید و زبان برذکر دارد.
پیرطریقت
گفت – الهی ذکر تو مرا دین است و مهر تو مرا آئین است و نظر تو عین الیقین است.
پسین سخنم اینست، لطیفا دانی که چنین است.
آن عزیزی
گفته :
زبانی که بذکر او مشغول بود، دلی که بمهر او معمور بود، جائی که بنظر او مسرور بود ، از روی حقیقت آن بیت المعمور بود. این حال را سه نشان است و کمال عبودیّت در آن است : عمل فراوان و از خلق نهان، و دل با وقت ورد پیوسته شتابان.
«
یوم یدّعون الی نار جهنم دّعا
» این آیت موجب خوف است.
« اّن المتقین فی جنّات و نعیم ، فاکهین بماآتاهم ربهم » موجب رجا است.
رب العالمین فراپی یکدیگر داشت تا بنده پیوسته میان خوف و رجاء روان بود.
این خوف و رجا جفت یکدیگراند، چون با یکدیگر صحبت کنند از میانه جمال حقائق ایمان روی نماید.
هر روشی که از این دو معنی خالی بود ، یا امن حاصل آید یاقنوط و هر دو صفت کفار است، زیرا که امن ازعاجزان بود و اعتقاد عجز در الله کفر است و قنوط ازلئیمان بود و اعتقاد لوم در الله شرکت است.
ونیزنه همه خوف از عقوبت باید و نه همه رجاء و انتظار رحمت و ترا این بمثالی معلوم گردد .
چراغی که در وی روغن نباشد روشنائی ندهد ، چون روغن باشد و آتش نباشد ضیاء ندهد ، چون روغن و آتش باشد تا بلیته
(۱)
نباشد که هستی خود فدا کند تمام نبود.
پس خوف بر مثال آتش است و رجا برمثال روغن و ایمان بر مثال بلیته ، و دل بر شکل چراغ دان. اگر همه خوف باشد چون چراغی بود که در وی روغن نیست.
ور همه رجا بود، چون چراغی است که در وی روغن است و آتش نیست.
چون خوف و رجا مجتمع گشت، چراغی حاصل آمد که در وی هم روغن است که
p.347
مدد بقاء است، هم آتش که مادهٴ ضیاء است، آنگه ایمان از میان هر دو مدد میگیرد، از یکی ببقا و از یکی بضیا و مؤمن ببدرقهٴ ضیاء راه می رود و ببدرقهٴ بقا قدم می زند.
والله ولیّ التوفیق.
|
p.343
۱- درنسخهٴ ج : ياذی الکرم ۲- المنه... ؟
p.344
۱- در نسخهٴ ج : قصهٴی است ۲- در نسخهٴ ج : سوگند بر نهاد .
p.345
۱- در نسخهٴ ج ، بلقمهٴی و خرقهٴی : ۲- در نسخهٴ ج : نوزانی . ۳- در نسخهٴ ج : نجهانی
p.346
۱- در نسخهٴ ج : فتيله و آن معرب پليتهٴ سريانی است . ( از برهان قاطع مصحح دکتر معين ) .
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 379 |
|
Del |
53 |
النجم |
بيست و هفتم |
9 |
p.373
بسم الله الرحمن الرحیم
.
اسم یدلّ علی جلال من لم یزل.
اسم یخبرعن جمال من لم یزل.
اسم ینبّه علی اقبال من لم یزل.
اسم یشیر الی افضال من لم یزل.
فالعارف شهد جلاله فطاش والصفّی شهد جماله فعاش والولیّ شهد اقباله فارتاش
(۲)
.
نام خداوندی که او را جلال بی زوال است و جمال بر کمال.
جلال او آتش عالم سوز است و جمال او نور جهان افروز.
جلال او غارت دل مریدان است و جمال اوآسایش جان ممتحنان.
جلال او غارت کنندهٴ دلی که درو رخت نهد ، جمال او چون جلوه گردد غمان از دل بر کند.
عارف بجلال او نگرد بنالد ، محب بجمال او نگرد بنازد.
آن یکی مینالد از بیم فصال ، این یکی می نازد بامید وصال.
بیچاره کسی که نام او شنود و نه از جمال او خبر دارد نه از جمال او اثر بیند.
می نداند که این نام کهسار را بلاله آرد، و دل بیداران را بناله آرد.
سماع این نام طرب افزاید و یافت این نام صفت رباید.
دلهاء عارفان بجوش آرد عاصیانرا بفریاد و خروش آرد.
p.374
نام تو بصد معنی نقاش نگارند
بریاد تو و نام تومی جان بسپارند
آن عزیزی
پیوسته در همه حال بهمه اوقات این نام همی گفت ، بعد از وفات او بخواب دیدند که حالت چیست ، گفت –
نجوت من الجحیم و وصلت الی دارالنعیم ببر کة
بسم الله الرحمن الرحیم
.
رستم از جحیم. رسیدم بدارالنعیم از برکات این نام عظیم.
و یاد کردیم :
بسم الله الرحمن الرحیم
.
«
والنجم اذا هوی
» بدان که حق جل و جلاله و تقدست اسماؤه اندرین سوره، از معراج
مهتر عالم
سیدولد
آدم
و سفر کردن وی بآسمان و باز گشتن از مشاهده و عیان خبر داد تاامت وی بدانستن این قصه روح را روح دهند و دل را نور و سرور افزایند.
درابتداء سورهٴ
بنی اسرائیل
قصهٴ رفتن وی یاد کرد و تعظیم آنرا تنزیه خود جلّ جلاله درپیش داشت :
«
سبحان الذی اسری بعبده
».
واندرین سورة باز گشت وی از حضرت بیان کرد و تشریف او را بشخص قسم یاد کرد گفت : «
والنجم اذاهوی
».
بآن ستارهٴ روشن، بآن ماه دو هفته، بآن چراغ افروخته، آنگه که از حضرت عیان باز گشت، شخص او مقام قربت دیده، دل او روح مشاهدت یافته، سرّ او بدولت مواصلت رسیده، در خلوت او ادنی بربساط انبساط راز شنیده.
و بدانک رفتن آن سیّد بآن منزل غریب نبود ، اما آرام وی درین منزل عجیب بود، زیرا که خلق عالم در ظلمت بعد بودند و آن مهتر درنور زلفت و قربت بود.
چون آن
مهتر عالم
جبرئیل
را در مقام معلوم خود بگذاشت و برگذشت، اسرار انوار ظاهر و باطن او را بجذب حضرت سپرد، تا اندر دریا نور و بحر عظمت غوص کرد و رفرف شرف را بپای همت بسپرد و چنانک مغناطیس آهن را بخود جذب کند، شرفات
(۱)
عرش مجید آن
مهتر
را بخود جذب کرد و از عرش مجید قصد حضرت قاب قوسین کرد و در مقام قاب قوسین در مسند جمال بوصف کمال در مشاهدهٴ جلال تکیه گاه ساخت، تنزیل عزیز این اسرار در رموز این کلمات بیان کرد که :
p.375
«
ثم دنا فتدلّی
فکان قاب قوسین اوادنی
».
از جمله خلایق ، در عالم حقایق ، کسی بزرگوارتر از
محمد مصطفی
نبود.
مراد اصلی از حکم الۤهی بروفق علم ازلی ابداع حالت و اظهار جلالت آن
مهتر
بود.
اول جوهری که از امر کن خلعت یافت و آفتاب لطف حق برو تافت، جان پاک آن
مهتر
بود.
هنوز نه عرش بود نه فرش ، نه زحمت شب و نه رحمت روز ، که صنع الۤهی مرو را از مستودع علم ازل بمستقّر مجدابد آورد و در روضهٴ رضا بر مقام مشاهده او را جلوه کرد و هرچه بعد ازو موجود گشت طفیل وجود او بود و هرچه بوهم خلق در آید ازالفت و زلفت و رأفت و رحمت و سیادت و سعادت ، بر فرق ذات و صفات او نثار کرد ، آنگه مر او را بقالب
آدم
صفی
درآود و بمدارج تلوین و مناهج تمکین گذر داد و در مسند رسالت بنشاند و مرو را امر کرد تا خلائق را بحضرت دین دعوت کند.
گم شدگان را براه بازآرد و روند گانرا بدرگاه خواند.
گوئی بازی بود آن
مهتر
بر دست فضل آموخته ، بربساط قربت و زلفت پرورش داده ، وازجمعیت مشاهدة او را بتفرقهٴ دعوت درآورده تاعالمی را صید کند ، همه را پیش لطف و قهر حق بدارد. امروز همه را بشریعت شکار خود گرداند و فردا در مقام شفاعت همه را بحق سپارد.
چون آن
مهتر
قدم در میان دعوت نهاد و آن عزیزان حضرت اجابت کردند ، از هر گوشه
(۱)
طلیعهٴ بلا سر بر آورد و از آسمان فطرت باران محنت باریدن گرفت،
قرآن
قدیم از قصهٴ غصهٴ ایشان چنین خبر میدهد که :
«
ولنبلوّنکم بشئ من الخوف والجوع
» وقال تعالی ــ «
لتبلونّ فی اموالکم وانفسکم
...الآیة ».
ای جوانمرد ، هر که خیمه برسر کوی محبت زند از چشیدن بلا و شنیدن جفا چاره نبود. مادام تا قدم درعالم عافیت داری ، همه عالم بساط تو بود ، چون قدم در عالم عشق نهادی ، بزنجیر زحیرت
(۲)
برعقابین
(۳)
بلا پیچند واز حلقهٴ درِبی نیازی ، حلق نیازت را برآویزند.
p.376
اگر مرد عیاری باشی و عاشق وفادار ، ندآء هل من مزید می زنی ورنه که ازالم زخم تیغ قهر ، لاطاقة برآری.
تازیانهٴ عتاب برسرت فرو گذارند و گویند :
چون دانستی که نیست مهر تو درست
چندنّیت هوآء ما نبایستی جست
چون رنج بلا آن پاکان صحبت و عزیزان حضرت نبوة بغایت رسید و اذی کفار وطعن ایشان از حد در گذشت ، فرمان آمد
ب
جبرئیل
پیک حضرت ، برید رحمت سفیر رسالت که – ای
جبرئیل
دلها آن مؤمنان و عزیزان صحابه در حیرت و غصه مانده و سینهاشان معدن اندوه و حسرت شده ، مانا که خبر ندارند از آن انواع نعیم و الطاف کرم
(۱)
که ما درین سرای باقی از بهر ایشان ساختهایم و آن طرف و غرف که نام زدایشان کردهایم ، بر خیز و طبقات آسمان گذار کن و بعالم سفلی سفری کن ، بدرگاه
محمد
عربی
شو ، آن
مهتر عالم
و
سید ولد آدم
که پیغامبر ایشانست و پیغام رسان ما ، بگوی تا بحضرت آید ومآل و مرجع ایشان بیند و آن و ناز و نعیم و فوز عظیم که ایشانرا ساخته بازگوید و دل ایشانرا مرهم نهد ، تا آن مشقت وبلا که دردنیا می کشند بامید این کرامت و عطا برایشان آسان شود.
ای
محمد
، یاران خود را گوی – ازحلاوت حلوا وصال
(۲)
کسی خبر دارد که تلخی حنظل فراق چشیده باشد.
آنکس که طمع دارد بمُلک کبیر ، درجوار خداوند کریم ، بردیدار و رضا ذوالجلال عظیم ، کم ازآن نباشد که درین زندان دنیا ، روزی چند ، بارمحنت بکشد و بامید آن نعمت ، این محنت دولت انگارد.
چنانک
آن
پیرطریقت
گفته – الهی ، برامید وصل چندان اشک باریدم که برآب چشم خویش تخم درد بکاریدم،
ورسعادت ازلی دریابم
این درد پسندیدم
وردیده من روزی برتوآید
آن محنت همه دولت انگاریدم.
در خبرست که ــ
مصطفی
(ص)
بامداد آن روز که شبانگاه بمعراج بود از
p.377
بدایت سفر خود برزمین تا به
بیت مقدس
خبر داد.
عزیزان صحابه شاد شدند و قبول کردند واین خبر در
مکه
منتشر گشت و
ابوبکر صدّیق
آن روز غایب بود ، بحضرت نبوت نرسیده بود ،
بوجهل
چون این خبر بشنید ، باخود گفت – اگر هیچ ممکن شود که
بوبکر
را از اتّباع
محمد
بسببی بر توان گردانید ، آن سبب این خبر محال باشد ، پس برخاست براه
بوبکر
شد ، مرورا گفت – ای پسر
بوقحافه
، این یار تو
محمد
محالی میگوید که هیچ عاقل مرآنرا قبول نکند ، می گوید – دوش ازین مسجد برفتهام و به
بیت مقدس
شدهام و هم درشب بازآمدهام ، یا
بابکر
تو باور کن که اندر شبی کسی از
مکه
به
بیت مقدس
شود و هم در شب بازآید..؟ که یک ماهه را هست مر کاروان را و مر مرد رونده را ، اگر باور داری این خبر محال ، درنقصان عقل توهیچ شک نبود.
صدّیق
(۱)
بوبکر
مرورا تلقین داد ، جوابی محترز ، ببیانی ملخص ، گفت – ان قال هوفقد صدق.
ای
اباجهل
اگراین چه
(۲)
تومیگوئی
محمد
گوید ، راست گوید.
بوجهل
از او نومید گشت و
بوبکر
بشتاب آمد بنزدیک
رسول
و پیش از آنک بنشت ، صادق وار و عاشق وار گفت – یا
رسول الله
مرا خبرده از آن سفر دوشین تو.
گفت ــ یا
بابکر
دوش
جبرئیل
آمد و براق آورد و مرا به
بیت مقدس
برد ، ارواح پاک انبیارا دیدم و سادات ملاء اعلی، و ایشانرا امامی کردم و از آنجا بخاطّهٴ ملکوت سفر کردم و بافق اعلی رسیدم و آیات کبری دیدم و هم درشب بخاطهٴ
مکه
باز آمدم.
بوبکر
گفت – صدقت یا
رسول الله
، بعزت آن خداوند که ترا بحق فرستاد که چنان که ترا به بیداری بصورت و شخص اندرین سفر از مکانی بمکانی بردهاند ، جان مرا اندرصحبت و خدمت توهمی بردهاند ، سفر تو بصورت وقالب بوده و سفرمن در خدمت تو بجان و سرّ بوده.
مرا بخواب نمودند درخدمت تو و ترا به بیداری نمودند بتأیید حق.
پس اندران حال که این سخن رفت ،
جبرئیل امین
آمد و آیت آورد ــ «
والذی جاء بالصدّق و صدّق به
»
از این روز
(۳)
باز لقب
بوبکر
، صدّیق گشت و تاقیام الساعة اهل سنت و جماعت
p.378
اقتدا بوی دارند در تصدیق معراج ، و تمامی قصّهٴ معراج و لطائف و حقائق آن در افتتاح
سورهٴ
بنی اسرائیل
بشرح گفتهایم.
اگر کسی سؤال کند گوید – روایت کردهاند که شب معراج چون آن مهتر عالم خواست که پای در رکاب نهد براق از وی برمید ، آن رمیدن براق از چه بود...
جواب آنست که براق اندر آن حال که خود را مرکب
سید
دید سر برآورد و بنازید و بخرامید ، گفت – ای سید ، مرا از تو امیدی باید که بعد از این روزی خواهد بود که تو ببهشت خرامی، چنانک امشب به
بیت مقدس
می شوی ، باید که آنروز مرکبت، هم من باشم که عادت کرم آنست که هر که درشب طلب مونس بود در روز طرب رفیق بود.
مهتر عالم (ص)
این عهد با وی تحقیق کرد و برأفت نبّوت و شفقت رسالت گفت که – در قیامت مرکب من تو باشی.
آنگه گفت – ای
مهتر عالم
با این همه از تو یادگاری خواهم تا برگردن خویش قلاده بندم و ازو خود را طوقی سازم ،
سید (ص)
التماس وی اجابت کرد و از زلف مشکین خود دوتار موی بوی بخشید ، براق آنرا بدست نیاز برگردن خود بست و تا قیام الساعة درخمار آن شراب و طرب آن وصال خواهد بود.
اما آنچه گفتهاند که – براق گفت که – از آن برمیدم که از دست وی بوی بت همی آید و
جبرئیل
از
رسول
سؤال کرد که – این چون است و
رسول
گفت – روزی به بتی برگذشتم و دست فرا کردم و گفتم بیچاره بت نداند که ویرا که می پرستد و بیچاره تر آنکس که ویرا پرستد همانا بوی اینست.
این معنی نقل کردهاند لکن ناقل معتمد نیست و این جواب درست نیست جواب درست آنست که اول گفتم.
اگر کسی گوید – چه حکمت بود که شب معراج
موسی
علیه السلام باوی سخن گفت در طلب تخفیف نماز و هیچ پیغامبر دیگر نگفت.
جواب آنست که
موسی
صاحب مناجات بود در دنیا و ظن وی چنان بود که مرتبت کس بلندتر از مرتبت او نیست و معراج کس و رآء معراج او نیست، اما معراج
موسی
تا
طور
بود و معراج
محمد
تابساط نور بود و
موسی
را چهل روز
p.379
روزه فرمودند و چون بحضرت مناجات حاضر کردند ملتمسات او بعضی بایجاب مقرون داشتند بعضی نه.
و
محمد
(ص)
که درّ یتیم بحر فطرت بود ، او را خواب آلود بحضرت بردند و در یک لحظه چندین بار تخفیف خواست همه باجابت مقرون گردانیدند ، تا
موسی
را معلوم گردد شرف و مرتبت
مصطفی
(ص)
و استغفار کند از آن گفت که – جوانی را از سرما در گذارنیدند.
و از این عجبتر که
موسی
چون دیدار خواست که ــ «
ارنی انظر الیک
» ، او را بصمصام غیرت «
لن ترانی
» جواب دادند ، پس چون تاوان زدهٴ آن سؤال گشت بغرامت «
تبت الیک
» وادید آمد ، باز چون نوبت
ب
مصطفی
(ص)
رسید دیدهٴ وی را توتیاء غیرت «
لا تمدّنّ عینیک
» در کشیدند ، گفتند – ای
محمد
دیدهٴ که بآن دیده ما را خواهی دید نگربعاریت بکس ندهی.
مهتر
، عصابهٴ عزت : «
مازاغ البصر وماطغی
» بردیدهٴ خود بست، بزبان حال گفت :
بربندم چشم خویش نگشایم نیز
تا روز زیارت تو ای یارعزیز
لاجرم چون حاضر حضرت گشت ، جلال و جمال ذوالجلال بردیدهٴ او کشف کردند که :
«
ما کذب الفؤاد مارای
»
شعر :
همه تنم دل گردد چو با تو راز کنم
همه جمال توبینم چو دیده باز کنم
ان تذّکر ته فکّلی قلوب
و ان تأمّلته فکلّی عیون
(۱)
گفتهاند
موسی
چون از حضرت مناجات باز گشت با وی نورهیبت بود و عظمت ، لاجرم هرکه در وی نگریست نابینا گشت ، باز
مصطفی
(ص)
چون از حضرت مشاهدت باز گشت با وی نور انس بود ، تا هر که در وی نگرید بینائی وی بیفزود.
آن مقام اهل تلوین است و این مقام ارباب تمکین.
قوله تعالی : «
فاوحی الی عبده ما اوحی
» هرچند که این سخن سربسته گفت و مبهم فروگذاشت تعظیم آن حال را و بزرگواری قدر
مصطفی
را (ص)
، اما در بعضی
p.380
کتب آوردهاند که – قومی از یاران پرسیدند از
مصطفی
(ص)
که این وحی چه بود، و
مصطفی
آن قدر که حوصلهٴ ایشان برتافت بیان کرد گفت ــ رب العالمین از امت من گله کرد گفت ــ یا
محمد
، من که خداوندم بنیک عهدی خود برای امّت تو در دوزخ هیچ درک نیافریدهام و ایشان به بد عهدی
(۱)
خود خویشتن را بجهد در دوزخ افکنند
(۲)
.
یا
محمد
، معزّ و مذلّ منم.
عزیز اوست که من عزیز کنم، ذلیل اوست که من ذلیل کنم، ایشان عزّ از جای دیگر می جویند و ذلّ از جای دیگر می بینند.
یا
محمد
، عمل فردا امروز ازیشان نمی خواهم و ایشان رزق فردا امروز می جویند از من.
(۳)
یا
محمد
، رزقی که ایشانرا نام زد کردهام بدیگری ندهم و ایشان عملی که حق ماست و سزا ما ، بریا بدیگری می دهند.
یا
محمد
، نعمت از ماست و دیگری را شکرمی کنند.
یا
محمد
؛ با این همه اَطلب العلل لغفران امّتک ، بهانه جویم تا ایشانرا بآن بهانه بیامرزم.
یا
محمد
، لولاانی احب المعاتبة لماحاسبتهم ، اگرنه آن بودی که دوست دارم با ایشان عتاب کردن و با ایشان سخن گفتن ورنه خود حساب ایشان نکردمی.
یا
محمد
، با امّتهاء
(۴)
پیشین چهارچیز کردم که با امت تو نکردم :
قومی را بزمین فروبردم.
قومی را صورت بگردانیدم.
قومی را سنگ باران کردم.
قومی را بآتش حریق هلاک کردم ، واز بهرشرف و جاه تو ، با امت تو از این هیچ چیز نکردم.
یا
محمد
، این خلوت که ساختم با تو ، بآن کردم تا باخلق نمایم که تو کیستی و با تو نمایم که من کیستم.
رسول خدا (ص)
چون از درگاه عزت آن همه اکرام و اعزاز دید گفت – بارخدایا ، امّت مراجمله بمن بخش.
فرمان آمد که – ای
محمد
امشب تنها آمدهای
(۵)
p.381
دندان مُزد
(۱)
ترا ثلثی بخشیدم و فردا برستاخیز در انجمن کبری باقی بتو بخشم ، تا عالمیان مرتبت و منزلت تو بنزدیک ما بدانند والله الموفق والمعین.
|
p.373
۲- ارتياش رفاه و خوشی و شايد مأخوذ از اراش اللّه زيداً – انعشه باشد .
p.374
۱- شرفات جمع شرفه بمعنی قصر و بلندترين قسمت يک کاخ بزرگ .
p.375
۱- در نسخهٴ ج : از بهر گوشه . ۲- کذا.. ظاهراً زجرت ۳- عقابين : خارهای آهنين .
p.376
۱- کذا... و ظاهراً انواع نعم صحيح است ، تطابق قافيه نعم و کرم نيز مؤيد آنست .
۲- در نسخهٴ ج : حلواء وصال
p.377
۱- در نسخهٴ ج : صدق آمده و مسلماً غلط است . ۲- نسخهٴ ج : اگر آنج ۳- در نسخهٴ ج : از آنروز باز
p.379
۱-وجود و او در آغاز مصرع دوم مخل بوزن شعر است لکن در هر دو نسخه باواوضبط شده .
p.380
۱- درنسخهٴ ج : ببد عهدی . ۲- در نسخهٴ ج : می افکنند . ۳- در نسخهٴ ج : از من ميخواهند . ۴- در نسخهٴ ج : با امتها پيشين . ۵- درنسخهٴ ج : آمدهٴی
p.381
۱- اِنعام پس اِطعام
|
Input: Last Modify:morishima |
History (5) |
| 380 |
|
Del |
54 |
القمر |
بيست و هفتم |
9 |
p.397
بسم الله الرحمن الرحیم
ذابت اشباح الطالبین فی عرصة کبریائه.
تفطّرت ارواح المریدین فی عزبقائه احترقت قلوب المشتاقین فی تعزز جلاله و جماله و ببهائه.
طربت اسرارالموحّدین فی ذکر صفاته و اسمائه.
الله است که گم شدگان را آرد برسرراه. شاهان ازدرگاه او برند حشمت و جاه.
برهر چیزی قادر است و برهر شاهی شاه. دستگیر درماندگان و عاجزان را نیک پناه.
او که نه ویرا خواند ، خاسر کسی که اوست و کارش تباه.
آنست که رب العالمین فرمود : «
ضلّ من تدعون الاایاه
».
رحمن است روزی گمار و دشمن پرور ، خالق خیروشر ، مبدع عین واثر ، نگارندهٴ
آدم
نه از مادر نه از پدر.
یکی را بینی در دنیا با منزلت و خطرو سینهٴ او از حق بی خبر ، دیگری را بینی درخت ایمان در دل و داغ آشنائی برجگر ، نه کفش درپای و نه دستاربرسر.
آنست که رب العزه میفرماید : «
انا کلّشئ خلقناه بقدر
».
رحیم است او که ایمان دهد و قلب سلیم ، مؤمنانرا رهاند از نار جحیم ، بخلق فرستاد رسولی کریم.
بستود او را بخلق عظیم.
بروخطبه کرد که :
«
حریص علیکم بالمؤمنین رؤف رحیم
».
قوله : «
اقتربت الساعة وانشق القمر
» شور از جانها بیگانگان برخاست ، دود حسد از سینهاهاشان برآمد ، غبار عداوت بررخسارشان نشست ، آن ساعت که انشقاق قمر پدید آمد و این معجزه آشکارا گشت.
p.398
هریکی از ایشان باعتراض بیرون آمد ، یکی میگفت ــ «
سحر مستمرّ
».
یکی میگفت ــ «
هذا ساحر کذّاب
».
یکی میگفت ــ «
معلّم مجنون
»
باین بس نکردند و درطعن بیفزودند ، یکی گفت – مال ندارد درویش است.
یکی گفت – حشمت و جاه و تبع ندارد یتیم و دلریش است.
درمانده و سرگشته در کار خویش است.
هرکسی براینگونه فساد طبع خود همی نمود و بر کفر و شرک خود همی مصّر بود
(۱)
، و از درگاه جلال آن
سید
را نواخت و شرف همی فزود که : اگر مال و نعمت بنزد شما شرط مهتری است ، معادن ور کاز
(۲)
عالم خزینهٴ اوست ، درلشکر و سپاه می باید ، کروبیان و مقربان عالم قدس لشکر و سپاه اوست.
ورحشمت و جاه میخواهید کونین و عالمیان بفرمان اوست.
شرق و غرب مملکت گاه
(۳)
اوست.
آفرینش آسمان و زمین طفیل قدم اوست.
جبرئیل امین
، سفیر درگاه اوست.
محشر قیامت میدان شفاعت اوست.
حوض کوثر مجلس انس اوست.
قاب قوسین قدمگاه عز اوست.
بقاء و رضاء خداوند ذوالجلال تحفه و خلعت اوست.
«
اقتربت الساعة و انشقّ القمر
»
موسی کلیم
را انفلاق بحر بود.
مصطفی
حبیب
را انشقاق قمر بود. چه عجب گر بحر بر
موسی
به ضرب عصا شکافته گشت که بحر مر کوب و ملموس است ، دست آدمی بدو رسد و قصد آدمی بوی اثر دارد.
اعجوبهٴ مملکت انشقاق قمر است که عالمیان از دریافت آن عاجز و دست جن و انس از رسیدن بوی قاصر و آنگه باشارت دو انگشت مبارک ،
مصطفی
(ص)
شکافته گشت و این معجزه مرو را ظاهر گشت.
و در انشقاق قمر اشارتیست ، و مؤمنانرا در آن بشارتی است.
چنانکه قمر مقهور حق است ، آتش هم مقهور حق است.
پس بوقت اظهار معجزهٴ
رسول
، قمر را فرمود تا باشارت وی بدونیم گشت.
اگر بوقت اظهار شفاعت روز رستاخیز آتش را فرماید تا بر گنه کاران سرد گردد چه عجب باشد.
p.399
قوله : «
وکلّ امر مستقرّ
» ــ «
فالتقی الماء علی امر قد قدر
» ــ «
انا کلّ شئ خلقناه بقدر
».
این هر سه آیت در این سورة حجّت است بر
قدریان
و
معتزلیان
و
خارجیان
ورد مذهب باطل ایشان که ایشان خیر و شر، همه از خود بینند و گویند – الله تعالی آلت آفرید و قوّت در وی نهاد و فرمان فرمود.
بنده مستغنی شد از حق جل جلاله و او را بتوفیق و معونت حاجت نیست.
لاجرم لازم آید ایشانرا که خود را خالق افعال خود گویند تا خدای را
(۱)
عز و جل در آفرینش شریک گفته باشند.
و نیز کارها بخواست خود اضافت کنند نه بخواست الله جل جلاله.
و این مذهب
ثنویان
است و این سه آیت ردّایشان است.
و مذهب
اهل سنت
آنستکه نیکی و بدی هرچند کسب بنده است و بنده بآن مثاب و معاقب است اما بخواست الله است و بقضا و تقدیر او.
چنانک رب العزة فرمود : «
قل کل من عندالله
» و
مصطفی
(ص)
فرمود :
القدر خیره و شره من الله عزوجل.
وقال تعالی و تقدس :
«
انا کل شئ خلقناه بقدر
».
هرچه بود و هست و خواهد بود همه آفریدهٴ ماست، بقضا و تقدیر ما، بارادت و مشیّت ما.
قضائی رفته و حکمی رانده و کاری پرداخته، نه خواست تواست که امروز می دروا کند
(۲)
، کردهٴ ازلی است که می آشکارا کند.
یکی را رقم فضل بلطف ازل کشیده، قبول وی ازعمل وی بیش، اجابت او از دعاء وی بیش.
عطاء او از سؤال وی بیش.
خلعت او از خدمت وی بیش.
عفو او از جرم وی پیش.
یکی را روز اول در عهد ازل داغ عدل برنهاده و از درگاه خود برانده.
عذاب او از معصیت وی بیش، عقوبت او از جرم وی بیش.
p.400
ای مسکین، از او جز او مخواه.
خدمت بمقاطعت مکن – مقاطعه با الله مذهب
ابلیس
است.
ابلیس
گفت : اکنون که مرا مطرود و ملعون کردی و از حضرت خویش براندی مرا چیزی ده : «
انظرنی الی یوم یبعثون
»
همه دنیا بوی داد اما خویشتن را از او بازستد.
او که از او درماند اگرچه همه یافت هیچ نیافت و او که او را یافت اگر هیچ چیز نیافت ، همه یافت.
چنانستی که الله فرمودی
(۱)
– عبدی تونبودی و من ترا بودم.
خود را بعزت بودم ، مزدور را برحمت بودم ، دوست را بصحبت بودم.
ترافکنده دیدم بر گرفتم.
ترا گذاشته دیدم بپذیرفتم.
آن صفت که بآن برگرفتم برجاست ، برداشتهٴ خود بیفکنم
(۲)
..؟
بعزّعزّ خود نیفکنم.
«
ان المتقین فی جنات ونه
ر » قیمت و عز آن بقعت نه بمرغ بریان است وجوی روان و خیرات حسان.
قیمت صدف نه بصدف است.
قیمت صدف بدرّ شاهوار است که در درون صدف است.
قیمت سرای بقانه بآن است که دراومأ کول و مشروب است.
قیمت و شرف وی بآنست که رقم تقریب حق دارد و سمت تخصیص که : «
فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر
».
وفی معناه انشد و ا شعرا :
و ما عهدی بحب تراب ارض
ولکن من یحل بها حبیب
(۳)
.
مقصود رهی ز کوی تو روی تو بود.
کلمهٴ « عند » رقم تقریب و تخصیص دارد.
ما
مصطفی
عربی
را (ص) درسرای حکم این خلعت قربت و شرف و رتبت دادیم که می گفت – ابیت عند ربی.
p.401
همین خلعت ورتبت، برقدر روش مؤمنان فردا در کنار ایشان نهیم که «
فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر
».
روی
صالح بن حیان
عن
عبدالله بن بریده
انه قال فی قوله تعالی : «
فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر
» ــ ان اهل الجنّة یدخلون فی کل یوم مرّتین علی الجبّار تبارک و تعالی فیقرأون علیه
القرآن
وقد جلس کل امریء منهم مجلسه الذی هو مجلسه علی منابرالدر و الیاقوت و الزمرد و الذهب والفضة باعمالهم فلم تقرّاعینهم بشیء قط کما تقرّاعینهم بذالک ولم یسمعوا شیئاً اعظم و لااحسن منه.
ثم ینصرفون الی رحالهم ناعمین قریرةً اعینهم الی مثلها من الغد.
|
p.397
قرآن مجید ۵۴-۴۹ : إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ
قرآن مجید ۹-۱۲۸ : لَقَدْ جَاءكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَّحِيمٌ
p.398
۱- در نسخهٴ ج : مصر همی بود ۲- رکاز محتويات معادن (از اقرب الموارد ) . ۳- در نسخهٴ ج : مملکت درگاه
p.399
۱- در نسخهٴ ج : تاخدائرا ۲- دروا : افراشتن ، برپاداشتن باشد و با در بايست از يک ريشه است رجوع به برهان قاطع مصحح دکتر معين شود .
p.400
۱- در نسخهٴ ج : گفتی . ۲- در نسخهٴ ج : نيفکنم . مآل هر دو تعبير هر چند يکی است ، نسخه الف بذوق نزديک تر است . ۳- من در اين شعر بمعنی ما استعمال شده است . و اين را در نظم و نثر عربی نظائر فراوان است .
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 381 |
|
Del |
55 |
الرحمن |
بيست و هفتم |
9 |
p.417
«
بسم الله الرحمن الرحیم
» ای عزیزی که اقبال محبان برسر کوی طلب نعرهٴ عاشقان تست.
در دریاء محبت سیاحت و غوص جویندگان تست، در میدان بلا تاختن شیفتگان تس.
آن دل که تو سوختی تو را شکر آرد
و آن خون که توریختی بتو فخر کند
وان دماً اجریته بک فاخر
و ان فؤاداً رعته لک حامد
ای جمالی که سوختگان فراق تو ثنا و مدح تو بر دفتر بی نیازی تو بخون حیرت می نویسند.
p.418
ای جلالی که سرگشتگان تو در راه جلال تو منازل حیرت بر فرق دهشت می گذارند.
آن کدام دل است که آتش خانهٴ حیرت تو نیست.
آن کدام جانست که درمخلب باز قهر تو نیست.
بایّ نواحی الارض ابغی وصالکم
و انتم ملوک ما لنحوکم قصد
ماها بکدام آسمانت جویم
سروا بکدام بوستانت جویم
حورا بکدام خان و مانت جویم
سرگشته منم که من نشانت جویم
ای راه طلب حق، چه راهی که قدمها درتو واله شد.
ای آتش محبت حق، چه آتشی که دلهای عالمی ترا هیزم شد.
ای قبلهٴ ناگزیر چه قبله ای که هرکه روی در تو آورد دمار از جانش برآوری.
شعر،
راه طلبت گر آشکا را بودی
هرمرحله ای زراه پیدا بودی
گرراه تو افکنده بصحرا بودی
عشاق تو زنار چلیپا بودی
« الرحمن
علّم القرآن
» آسان آسان نرسد دست هیچکس بحلقهٴ درگاه
قرآن
مگر بتوفیق و تیسیر رحمن.
اگر کسی رسیدی باین دولت جز بعون رحمن ، آنکس
مصطفی
(۱)
بودی
خاتم پیغامبران
، که آن جلالت و منزلت که او راست کس را نیست از آفریدگان.
و حق جل جلاله در حق او میفرماید :
« الرحمن
علّم القرآن
» ای – علّم
محمد
اً القرآن.
هرچند معّلمان بتعلیم همی کوشند و استادان تلقین همی کنند و حافظان درس روان همی دارند ، این همه اسباباند و آموزنده بحقیقت خداست.
هرآموختهای
(۱)
را آموزنده اوست.
هر افروختهای را افروزنده اوست.
هر سوختهای را سوزنده اوست.
هر ساختهای را سازنده اوست.
آدم
را علم اسامی درآموخت : «
وعلّم
آدم
الاسماء کلّها
».
p.419
ای جلالی که سرگشتگان تو در راه جلال تو منازل حیرت بر فرق دهشت می گذارند.
آن کدام دل است که آتش خانهٴ حیرت تو نیست.
آن کدام جانست که درمخلب باز قهر تو نیست.
بایّ نواحی الارض ابغی وصالکم
و انتم ملوک ما لنحوکم قصد
ماها بکدام آسمانت جویم
سروا بکدام بوستانت جویم
حورا بکدام خان و مانت جویم
سرگشته منم که من نشانت جویم
ای راه طلب حق، چه راهی که قدمها درتو واله شد.
ای آتش محبت حق، چه آتشی که دلهای عالمی ترا هیزم شد.
ای قبلهٴ ناگزیر چه قبله ای که هرکه روی در تو آورد دمار از جانش برآوری.
شعر،
راه طلبت گر آشکا را بودی
هرمرحله ای زراه پیدا بودی
گرراه تو افکنده بصحرا بودی
عشاق تو زنار چلیپا بودی
« الرحمن
علّم القرآن
» آسان آسان نرسد دست هیچکس بحلقهٴ درگاه
قرآن
مگر بتوفیق و تیسیر رحمن.
اگر کسی رسیدی باین دولت جز بعون رحمن ، آنکس
مصطفی
(۱)
بودی
خاتم پیغامبران
، که آن جلالت و منزلت که او راست کس را نیست از آفریدگان.
و حق جل جلاله در حق او میفرماید :
« الرحمن
علّم القرآن
» ای – علّم
محمد
اً القرآن.
هرچند معّلمان بتعلیم همی کوشند و استادان تلقین همی کنند و حافظان درس روان همی دارند ، این همه اسباباند و آموزنده بحقیقت خداست.
هرآموختهای
(۱)
را آموزنده اوست.
هر افروختهای را افروزنده اوست.
هر سوختهای را سوزنده اوست.
هر ساختهای را سازنده اوست.
آدم
را علم اسامی درآموخت : «
وعلّم
آدم
الاسماء کلّها
».
p.420
بظاهر نگاشتهٴ آب و گل است ، بباطن سلطان محبت را محمل است.
بظاهر «
سلالة من طین
» است ، بباطن خاتم دولت را نگین است.
العبرة بالوصل لابالاصل.
الوصل قربة والاصل تربة.
الاصل من حیث النطفة.
والوصل من حیث النصرة.
«
علّمه البیان
» علم اسماست که ویرا در آموخت و بآن یک علم او را بر فرشتگان پیشی داد تا از بهروی بجواب فرشتگان گفت : «
انّی اعلم ما لا تعلمون
».
ای عجبا ، اسرار ربوبیّت جایهایی آشکارا شود که عقول عقلا هرگز بدان نرسد.
چگویی قبضهٴ
(۱)
خاک را بکمال قدرت خود بید صفت خود قبض کرد، آنگه چهل سال در آفتاب نظر خود بداشت تا نداوت
(۲)
هستی از وی برفت.
آنگه ملائکهٴ ملکوت را فرمان داد که – بدرگاه این بدیع صورت غریب هیئت روید و آستان جلال اورا ببوسید.
مشتی خاک را چه اهلّیت آن بود که سکّان حظائر قدس و خطباء منابرانس پیش وی سجده کنند.
نه نه ، که آن مرتبت و منقبت و منزلت نه دربان گل را بود که آن سلطان دل را بود.
والقلب بین اصبعین من اصابع الرحمن.
واز تخصیصات و تشریفات آدمی یکی آنست که در نهاد وی دو بحر آفریده : یکی – بحرسرّ ، دیگر – بحردل، والیه الاشارة بقوله عزوجل : «
مرج البحرین یلتقیان
».
از بحر سرّ لؤلوء مشاهدت و معاینت برون آید و از بحردل مرجان موافقت و مکاشفت. وذلک قوله : «
یخرج منهما اللؤلؤ والمرجان
».
هر دو در نهاد وی تعبیه کرده و حاجز قدرت میان هر دو بداشته :
«
بینهما برزخ لا یبغیان
» نه آن بر آن نیرو کند ، نه این آنرا بگرداند.
p.421
و گفتهاند – بحرین اینجا خوف و رجاست عامه مسلمانانرا ، وبحر قبض وبسط خواص مؤمنان را ، وبحر هیبت وانس انبیا را وصدّیقانرا.
از بحر خوف و رجا گوهر زهد ورع بیرون آید و از بحر قبض وبسط گوهر فقر و وجد آید و از بحر هیبت و انس گوهر فنا روی نماید تا در منازل بقاء بیاساید.
اینست که گفت ــ «
یخرج منهما اللؤلؤ والمرجان
».
قوله : «
کلّ من علیها فان
ویبقی وجه ربک ذو الجلال والا کرام
» همانست که جای دیگر فرمود ــ «
ما عند کم ینفد وما عندالله باق
».
و
مصطفی
(ص)
فرمود – فآثروا ما یبقی علی ما یفنی.
دنیا دارالغرور است و عقبی دارالسرور.
دنیا دارالفنا و عقبی دارالبقا.
نسیم عقل بمشام آنکس نرسید که فانی بر باقی بر گزیند ، دارالسرور بگذارد و دارالغرور عمارت کند.
گر مملکت عالم و ملکت بنی
آدم
در زیر نگین تو نهند و مفاتیح خزائن دنیا بجملگی ترا دهند ، چون عاقبت آن فناست دل برونهادن ، خطاست.
بشنو این چند حکمت از وصایای حکیمان و نصیحت بزرگان :
بگفتار – از کردار کفایت کردن کار مغرورانست.
برمایهٴ دیگران اعتماد نمودن حرفت مفلسانست.
بجامهٴ عاریتی نازیدن عادت بطّالان است.
بخلعت دیگران شاد بودن سیرت بی خردان است.
جفا کردن و وفا طمع داشتن فعل زرّاقانست.
« یسئله من فی السموات والارض » ، مؤمنان دو گروهاند : عابداناند و عارفان ، سؤال هریکی برقدر همت او و نواخت هر یکی سزاء حوصلهٴ او.
عابد همه ازو خواهد ، عارف خود او را خواهد.
احمد بن ابی الحواری
حق را بخواب دید که گفت جل جلاله – یا
احمد
کلّ الناس یطلبون منی الا
ابایزید
یطلبنی.
عالمیان همه از ما میخواهند
وبویزید
خود ما را میخواهد.
p.422
فسرت الیک فی طلب المعالی
و سار سوای فی طلب المعاش
هرکسی محراب دارد هر سویی
باز محراب
سنائی
کوی تو.
برین درگاه هر کسی را مقامیست و هر یکی را سزاییست.
پیرطریقت
گفت – الهی ، از جود تو هر مفلسی را نصیبی است.
از کرم تو هر دردمندی را طبیبی است ، از سعت رحمت تو هر کسی را تیری است.
هر یکی را جایی بداشته و هر یکی را برنگی رشته ، اینست که میفرماید
(۱)
–
«
کلّ یوم هو فی شأن
» یرفع قوماً ویضع آخرین.
یکی را صدر قدر بنعت عزت داده ، یکی را در صف نعال درحین مذلت بداشته ، یکی را بر بساط لطف نشانده، یکی را در زیر بساط قهر آورده.
آدم
خاکی را از خاک مذلت برمیکشد و تاج اقبال بحکم افضال برهامهٴ همت وی مینهد ، ولامیل.
عزازیل
معلّم مَلَک بود از عالم علوی درمیکشد و برسر چهار سوی ارادت بی علت از عقابین
(۲)
عقوبت میآویزد ، ولاجور
قومی را میگوید ــ «
فاستبشروا ببیعکم
» ، قومی را میگوید : «
موتوا بغیظکم
».
موسی کلیم
بطلب آتش برخاست ، چون میشد شبانی بود در گلیم ، چون میآمد پیغامبری بود کلیم.
بلعام باعورا
که نام اعظم دانست ، ولیی بحکم صورت بکوه برشد ، سگی بحکم معنی و صفت فرو آمد.
آدم
هنوز گل بود که کلاه اجتباء وی ساخته بودند.
ابلیس
مدبر هنوز سرباز نزده بود که تیر لعنت بزهر قهر آب داده بودند.
این را فرمودند که سجود کن ، نکرد و آنرا فرمودند که گندم مخور ، بخورد.
آدم
را عذربنهاد که وی درازل دوست آمد وزلّت دوستان در حساب نیارند.
واذا الحبیب اتی بذنب واحد
جآءت محاسنه بالف شفیع
ابلیس
را داغ لعنت بر نهاد که درازل دشمن آمد و طاعت دشمنان محسوب نبود.
p.423
من لم یکن للوصال اهلاً
فکل احسانه ذنوب
|
p.418
۱- در نسخهٴ ج : آموختهٴ .
p.420
۱- در نسخهٴ ج : قبضه ی ۲- نداوت باقيماندهٴ رطوبت ، نم .
p.422
۱- در نسخهٴ ج : ميگويد . ۲- عقابين : دوچوب که انسان را برآن پيچند و نيز دو ميلهٴ آهن خاردار گويند . ( از فرهنگ ناظم الاطباء)
|
Input: Last Modify:morishima |
History (5) |
| 382 |
|
Del |
55 |
الرحمن |
بيست و هفتم |
9 |
p.434
قوله : «
ولمن خاف مقام ربه جنتان
».
نعیم باقی و ملک جاودانی و قرب حضرت الهی کسیرا بود که درهمه حال از الله ترسد و احوال و اهوال رستاخیز همواره پیش چشم خویش دارد.
خوف و خشیت چراغ دل است و زمام نفس و ریاضت روح و تازیانهٴ حق و حصار دین.
تخم خوف صبر است و آب آن ورع و ثمرهٴ آن نجات.
یقول الله تعالی ــ «
وخافونی ان کنتم مؤمنین
».
مالک دینار
گفته : ولیّ که در و خوف بود علامتش آنست که خاطر را از حرمت پر کند و اخلاق مهذب گرداند و اطراف بادب دارد.
بوالقاسم
حکیم
گفته که – ترس ازخالق دیگراست و ترس از مخلوق دیگر.
هرکه از مخلوق ترسد از وی بگریزد و هر که از خالق ترسد با وی گریزد.
یقول الله تعالی : «
ففروا الی الله
».
ترس از الله با شهوات دنیا به نسازد
(۱)
هر که اسیر شهوات گشت ترس ازدل وی رخت برداشت و در دست دیو افتاد تا بهردری که خواهد او را میکشد.
در آثار بیارند که
یحیی زکریا
صلوات الله علیهما
بر
ابلیس
رسید و بر دست ابلیس بندها دید از هر جنس و هر رنگ.
گفت – ای شقی، این چه بندهاست که دردست تو می بینم، گفت – این انواع شهوات فرزند
آدم
است که ایشانرا باین دربندم آرم و برمراد خویش میدارم.
گفت ــ
یحیی زکریا
را هیچ بندداری که او را بآن بند در حکم خود آری...
گفت – نه که او را از ما معصوم داشتهاند و دست ما بدو نرسد
p.435
گفت – آخر از وی هیچیز شناسی که بان دروی طمع کنی؟
گفت – نه مگریک چیز – هرگه که طعام سیر خورد گرانی طعام او را ساعتی از نماز و ذکرالله مشغول دارد.
یحیی
گفت – ازخدای عزوجل پذیرفتم و با وی عهد بستم که هرگز طعام سیر نخورم.
در خبر است که – هرکه اندک خورد و صوف پوشد چنانک بلقمهای و خرقهای
(۱)
از دنیا قناعت کند ، تفکر در دل وی پدید آید و از تفکر حکمت زاید و حکمت چون خون درباطن وی روان گردد.
وآنکس که طعام بسیار خورد از تفکر بازماند و دل وی سخت گردد.
والقلب القاسی بعید من الله بعید من الجنة قریب من النار.
«
ولمن خاف مقام ربه جنتان
–
ومن دونهما جنتان
» ترسندگانرا و اندوهگنانرا چهاربهشت است : دوبهشت زرین و دوبهشت سیمین
مصطفی
(ص)
از این چهار بهشت خبر داده و گفته – جنتان من فضة آنیتهما و ما فیهما و جنتان من ذهب آنیتهما و ما فیهما ، وما بینهم و بین ان ینظرواالی ربهم الارداء الکبریاء علی وجهه فی جنة عدن.
ترسی باید که روزگار مرد همه عین اندوه گرداند.
چون اندوه پدید آمد آفتاب محبت حق جز بردل وی نتابد که – ان الله یحبّ کل قلب حزین.
عالمیان قدر اندوه ندانستند ، اندوه بگذاشتند و براه نفس بیرون شدند و شادی و طرب اختیار کردند.
اگر بجملگی روی بعالم اندوه نهادندی ، بهر میلی که در بادیهٴ اندوه رفتندی جز حدقهٴ کروبیان و روحانیان قدمگاه ایشان نبودی.
چهرهٴ ترس و صورت اندوه فردا پیدا آید که قیامت بازار خویش برسازد.
هرنفسی که بترسی بر کشیده باشند نوری گردد.
و هرقدمی که باندوهی برداشته باشند مرکبی شود که مسافت سرای رضوان بآن مرکب قطع کنند.
عالمیان همه در عتاب و حساب رستاخیز باشند.
واندوه خوارگان بر بساط انس درخیمهٴ «
وهو معکم
» با حق درمناجات باشند که یکی ازایشان را نیز از بهشت یاد نیاید.
p.436
قوله تعالی : «
بسم الله الرحمن الرحیم
» ای – نامی که بهرجائی قدم زنی و بهر کوئی قدم نهی و رنگ کس نگیری و همه را برنگ خود برآری.
بر ملکوت گذر کردی ملک و ملائکه زیر و زبر کردی.
بدیوان دیوان رسیدی لشکر تلبیس ابلیس را هزیمت کردی.
بمیدان سلطان درآمدی، سرسروران و گردن کشان را بچنبر طاعت آوردی.
ببازار راغبان دنیا برآمدی، ساکنان دکان رغبت را برانگیختی.
هنگامها مخلوقات را تاراج کردی.
بجمع عاشقان رسیدی نعرهٴ عاشقان بعیوق رسانیدی.
از کنشت و کلیسا، مسجد و صومعه ساختی. ببت کده آمدی بت را با بت گر بسجود آوردی. در عقبهٴ عاقبت بی حرمتانرا «
لا بشری
» و حرمت داران را «
لا تخف
» شنوانیدی.
تو آنی که در حجرهٴ تنگ و تاریک لحد چراغ معرفت و توحید دوستانرا افروزی. در قیامت زبانهٴ آتش و زبانیهٴ دوزخ را از کویندهٴ خود باز داری. بنور خود نائرهٴ «
نارالله الموقدة
» بنشانی ، اینست که دوزخ بندهٴ مؤمن را گوید : جز یا مؤمن فقد اطفأ نورک لهبی :
قوله : «
اذا وقعت الواقعة
» معناه – اذکر یا
محمد
ــ «
اذا وقعت الواقعة
».
یاد کن ای
محمد
آنروز که افتادنی بیفتد.
قیامت را واقعه فرمود ۱ از زودی که بیفتد
|
p.434
۱- در نسخهٴ ج : بنسازد .
قرآن مجید ۳-۱۷۵ : إِنَّمَا ذَلِكُمُ الشَّيْطَانُ يُخَوِّفُ أَوْلِيَاءهُ فَلاَ تَخَافُوهُمْ وَخَافُونِ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ
p.435
۱- در نسخهٴ ج : بلقمهٴی و خرقهٴی
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 383 |
|
Del |
56 |
الواقعه |
بيست و هفتم |
9 |
p.453
قوله تعالی : «
بسم الله الرحمن الرحیم
» ای – نامی که بهرجائی قدم زنی و بهر کوئی قدم نهی و رنگ کس نگیری و همه را برنگ خود برآری.
بر ملکوت گذر کردی ملک و ملائکه زیر و زبر کردی.
بدیوان دیوان رسیدی لشکر تلبیس ابلیس را هزیمت کردی.
بمیدان سلطان درآمدی، سرسروران و گردن کشان را بچنبر طاعت آوردی.
ببازار راغبان دنیا برآمدی، ساکنان دکان رغبت را برانگیختی.
هنگامها مخلوقات را تاراج کردی.
بجمع عاشقان رسیدی نعرهٴ عاشقان بعیوق رسانیدی.
از کنشت و کلیسا، مسجد و صومعه ساختی. ببت کده آمدی بت را با بت گر بسجود آوردی. در عقبهٴ عاقبت بی حرمتانرا «
لابشری
» و حرمت داران را «
لا تخف
» شنوانیدی.
تو آنی که در حجرهٴ تنگ و تاریک لحد چراغ معرفت و توحید دوستانرا افروزی. در قیامت زبانهٴ آتش و زبانیهٴ دوزخ را از کویندهٴ خود باز داری. بنور خود نائرهٴ «
نارالله الموقدة
» بنشانی ، اینست که دوزخ بندهٴ مؤمن را گوید : جز یا مؤمن فقد اطفأ نورک لهبی :
قوله : «
اذا وقعت الواقعة
» معناه – اذکر یا
محمد
ــ «
اذا وقعت الواقعة
».
یاد کن ای
محمد
آنروز که افتادنی بیفتد.
قیامت را واقعه فرمود
(۱)
از زودی که بیفتد
p.454
چون فرادیدآید.
نه بینی که هرچه بیفتد زودتر از آن بزمین رسد که بنهند.
همانست که جایی دیگر فرمود : «
وما امرالساعة الاکلمح البصر او هواقرب
».
روز سیاست و هیبت است روز تغابن و حسرت است ،
یوم الآزفة
و
الغاشیة یوم القارعة
و
الواقعة
.
آن روز قبهٴ اخضر فرو گشایند و بساط اغبر در نوردند و عقد پروین تباه کنند، چهرهٴ ماه و خورشید سیاه کنند.
اخترانرا از فلک فرو ریزند.
سما را برسمک زنند.
زمین را بجنبانند.
«
رجّت الارض رجّا
» کوهها را از بیخ بر کنند «
بسّت الجبال بسّاً
» تاهمچون دودی و گردی شود برهوا.
«
فکانت هباء منبثاً
» آنروز
بلال
درویش را میآرند با تاج وحله و مرکب بردابرد میزنند تا بفردوس اعلی برند و خواجهٴ او را
امیة بن خلف
با اغلال و انکال و سلاسل بروی میکشند تا بدرک اسفل برند.
اینست که رب العالمین فرمود
(۱)
ــ «
خافضة رافعة
»، یکی را بردارنده تا باعلی علیین برند یکی را فرو برنده تا باسفل السافلین.
آن طیلسان پوش منافق را بآتش میبرند و آن قبا بستهٴ مخلص را ببهشت میفرستند.
آن پیر مناجاتی مبتدع را بآتش قهر میسوزند و آن جوان خراباتی معتقد را بر تخت بخت می نشانند.
بسا پیر مناجاتی که بی مرکب فرو ماند
بسا رند خراباتی که زین برشیر نربندد
آنروز عالمیان سه گروه باشند چنانک حضرت رب العزة فرمود : « و کنتم ازواجاً ثلثة –
فاصحاب المیمنة ما اصحاب المیمنة
– و اصحاب المشأمة مالصحاب المشأمة والسابقون ».
همان تقسیم است که در آخر سورة فرمود :
«
فاما ان کان من المقربین
–
فروح وریحان و جنة نعیم
».
سابقان که در اول سورة فرمود مقرّباناند که در آخر سورة فرمود ایشانرا
p.455
چه کرامت است و چه دولت «
فروح وریحان وجنة نعیم
،
اولئک المقرّبون
،
فی جنات النعیم
».
ایشانرا منازل با رفعت است و مساکن باسعت.
میان غرف و طرف ، در ریاض اریض و غیاض عریض مطاف ساخته ، براطراف سریر واعطاف حریر تکیه زده ، غلمان مخّلدون و ولدان چون درمکنون سماطین کشیده ، کواعب اتراب با اباریق واکواب بخدمت میان بسته ، مطربان ملیح با او تار فصیح صف کشیده.
ساقیان باجام زنجبیل ومآء معین و شیرومی وانگبین پیش آن مقربان و سابقان در باغ معرفت درظل درخت محبت بر حافات جوی قربت شراب زلفت و الفت نوش همی کنند و بر بساط انبساط در خلوت «
وهو معکم
» با دوست مهرهٴ مهر همی بازند.
«
وحور عین
کامثال اللؤلؤ المکنون
» حوران بهشتی را بمروارید مانند کرد آن مروارید خوشاب که در صدف پوشیده باشد ، نه آفتاب بدو رسیده نه مهتاب.
همچنین کنیز کان بهشتی در میوهٴ بهشت تعبیهاند تا چشم رضوان و ولدان و غلمان بریشان نیفتد تا آنکه بندهٴ مؤمن ببهشت رسد ، میوه باز کند از میان میوه بیرون آید نقاب بر بسته از چشم اغیار پوشیده نگه داشته و زمین بهشت از نور روی او روشن گشته.
مصطفی
(ص)
در وصف این کنیز کان فرموده در تفسیر «
حور مقصورات فی الخیام
» قال – علی کل امراة سبعون حلة لیست منها حلة علی لون الاخری وسبعون لوناً من الطیب لیس منها لون علی لون الاخر لکل امراة سبعون سریراً من یاقوتة حمرآء منسوجة بالدر ، علی کل سریر سبعون فراشاً بطائنها من استبرق وفوق السبعین فراشاً سبعون ایکة لکل امراة منهن سبعون وصیفة بید کل وصیفة صحفتان من ذهب فیهما لون من طعام یجدلاخر لقمة منها لذة لایجدلاولها ویعطی زوجها مثل ذلک علی سریر من یاقوت احمر علیه سواران من ذهب موشح بیاقوت احمر ثم قال الله تبارک و تعالی : «
جزاء بما کانوا یعملون
».
اینست پاداش کردار مؤمنان و ثواب طاعات و عبادات ایشان. واین صفت مزدوران است که کار کنند و مزد خواهند.
اما خدایرا دوستانیاند که ایشان سر ببهشت رضوان فرو نیارند و حور
p.456
و قصور و انهار و اشجار ایشانرا صید نکنند. غلامان سرای سلطان توحیداند و ساکنان عالم عشق و سلاطین جهان معرفت ومشتاق شربت نیستی.
بهشت خلد زینت و جمال خود بریشان عرضه میکند وایشان یقین و معرفت خود برو جلوه میکنند.
بهشت جوی می وشیر و عسل بر ایشان عرضه میکند و ایشان چشمهای توحید و دریاهای تفرید برو جلوه میکنند.
بهشت درختان میوه دار با از هار و انوار بریشان عرضه میکند و ایشان نهالهای درد و حیرت برو جلوه میکنند.
بهشت حورا و عینا آراسته و پیراسته بریشان عرضه میکند و ایشان مخدّرات معرفت و مخبآت مشاهدت بروجلوه میکنند.
تا آخر، بهشت از ایشان خجل باز گردد و ایشان در گذرند و تابه «
مقعد صدق عند ملیک مقتدر
» دیدهٴ همت بکس باز نکنند.
|
p.453
۱- در نسخهٴ ج : گفت .
p.454
۱- نسخهٴ ج : گفت .
قرآن مجید ۵۶-۵ : وَبُسَّتِ الْجِبَالُ بَسّ
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 384 |
|
Del |
56 |
الواقعه |
بيست و هفتم |
9 |
p.469
قوله : «
أفرأیتم ما تمنون
–
ءانتم تخلقونه ام نحن الخالقون
».
حضرت حق جل جلاله و تقدّست اسمائه و تعالت صفاته ، درین آیت کریمه کلام قدیم ازلی اظهار قدرت خویش میکند بر عالمیان در آفرینش ایشان.
تا بدانند که صانع بی علت او است ، کردگار بی آلت اوست قهار بی علت اوست غفار بی مهلت اوست.
ستّار هرزلّت اوست.
خداوندی که بیافرید از آب ضعیف صورتی لطیف.
بنمود صنعتی متین از نطفهٴ مهین.
نقشهاء گوناگون راست کرده بکن فیکون.
اعضاء متشاکل ، اضداد متماثل.
هرعضوی بنوعی ازجمال آراسته.
نه برحد او فزوده نه از قدر او کاسته. هریکی را صفتی داده و در هریکی قوّتی نهاده.
حواسّ در دماغ ، بها درپیشانی ، جمال دربینی ، سحر در چشم ، ملاحت در لب ، صباحت درخد ، کمال حسن درموی ، حسد درجگر ، حقد درسپرز ، شهوت درعروق ، ایمان در دل ، محبت در سر ، معرفت درجان.
p.470
نه پیدا که صنایع درطبایع نیکوتر یا تدبیر درتصویر شیرین تر.
میان آب لطیف و خاک کثیف چنین نگار چیست. چون نگارنده یکیست در کس کس این خوار چیست.
چندین غرائب و عجائب از قطرهٴ
(۱)
آب...
عاقل در نظارهٴ صنعت ، وغافل در خواب.
ای جوانمرد تا چند بدیدهٴ ظاهر بنشان شواهد نگری ، یکبار بدیدهٴ باطن بنشان لطائف نگر.
چنانستی که رب العزة فرمودی
(۲)
: عبدی رویت آراستم و دلت آراستم ، رویت آراستم از بهر نظارهٴ خلق.
دلت آراستم از بهر نظارهٴ خود رویت خلق ببیند و دلت من بینم.
برروی تو که نظاره گاه خلق است حد شریعت راندن روا نداشتم.
در دلت که نظاره گاه من است درد قطیعت رسانیدن کی روا دارم.
ما آن خداوندیم که درصفت قدرت ما هم آفریدن است ، هم میرانیدن
از آفریدن خبر داد که : «
ءانتم تخلقونه ام نحن الخالقون
».
از میرانیدن خبر داد که : «
نحن قدرنا بینکم الموت
».
در آفریدن صفات لطف نمودم. درمیراندن کمال قهر نمودم.
بیافریدم ، تاقدرت و لطف بینی ، بمیرانم ، تا سیاست و قهر بینی ، باز زنده گردانم تاهیبت و سلطنت بینی.
چون میدانی که قادر و تواناام ، حکیم وداناام.
و در توانائی و دانائی بی همتاام ، «
فسبّح باسم ربک العظیم
».
بپاکی مرا بستای و بیکتائی و بزرگواری مرا یاد کن تا فردا ترا در زمرهٴ مقربان « روح و ریحان » پیش آرم که من درازل حکم چنین کردهام و خود در کلام قدیم فرمودهام
(۳)
:
«
فاما ان کان من المقرّبین
–
فروح و ریحان و جنة نعیم
».
یکی از بزرگان دین گفته که ــ روح و ریحان هم دردنیاست وهم درعقبی.
p.471
روح در دنیاست و ریحان در عقبی.
روح آنست که دل بندهٴ مؤمن را بنظر خویش بیاراید تا حق از باطل واشناسد.
آنگه بعلم فراخ کند تا دیدار قدرت در آن جای یابد.
آنگه بینا کند تا بنور منت می بیند.
شنوا کند تاپند ازلی می نیوشد.
پاک کند تا همه صحبت او جوید.
بعطر وصال خوش کند تا در آن مهر دوست روید.
بنور خویش روشن کند تا از او باو نگرد.
بصیقل عنایت بزداید تا در هرچه درنگرد او را بیند.
بنده چون برین صفت بسرای سعادت رود آنجا ریحان کرامت بیند.
نسیم انس دمیده، زیر درخت وجود تخت رضا نهاده، بساط انس گسترده، شمع عطف افروخته.
بنده ملک وار نشسته و دوست ازلی پرده بر گرفته بسمع بنده سلام رسانیده
(۱)
و دیدار ذوالجلال نموده.
«
وامّا ان کان من اصحاب الیمین – فسلام لک من اصحاب الیمین
»
اصحاب الیمین از سابقان و مقرّبان بمنزلت و مرتبت فروتراند عابداناند ، عبادت از بهر آن میکنند تا بناز و نعیم بهشت رسند و عاملاناند ، در دنیا عمل میکنند تا در عقبی ثوات یابند و رب العزة میفرماید
(۲)
: «
انا لا نضیع اجر من احسن عملاً
».
ما مزد نیکو کاران ضایع نکنیم و بهرچه طمع دارند از آن دولت مقیم و ملک کریم ایشانرا نومید نکنیم.
مزدکارشان تمام دهیم.
«
فیو فیّهم اجورهم
» و فضل خود برسر نهیم «
و یزیدهم من فضله
».
ایشانراست مجالس آراسته و مساکن پیراسته ، انوار لطفها افروخته ، انواع عطرها سوخته ، غلمان و ولدان ، خدم و حشم بخدمت ایستاده ، ساقیان دل فریب جامهای شراب بردست نهاده ، مطربان شورانگیر نغمهای
(۳)
دلربای در گرفته.
هر یکی چون ملکی نشسته ، در غرف و شرف و ریاض و غیاض خویش برتخت عز تکیه زده ، تاج و لایت مرصع بجواهر عنایت برسرنهاده ، بربساط انبساط
p.472
از مشاهدهٴ مشهود داد بداده ، طوق جمال در گردن وصال قلاده کرده ، بتمجید و تحمید آواز برآورده و مولی جل جلاله پرده بر گرفته : مالا عین رأت و لا اذن سمعت و لاخطر علی قلب بشر نقد گشته،
بجلال عز بار خدای که مادر مهربان طفل گریان را چنان ننوازد که الله تعالی بندهٴ عاصی را نوازد بوقت عیان.
|
p.469
قرآن مجید ۵۶-۵۹ : أَأَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ
p.470
۱- در نسخهٴ ج : قطرهٴی . ۲- در نسخهٴ ج : کفتی . ۳- در نسخهٴ ج : گفته .
قرآن مجید ۵۶-۵۹ : أَأَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ
p.471
۱- در نسخهٴ ج : بسمع بنده رسانيده . ۲- در نسخهٴ ج ميگويد . ۳- در نسخهٴ ج : نعمتهای و بدون ترديد صحيح نغمه ها است .
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 385 |
|
Del |
57 |
الحديد |
بيست و هفتم |
9 |
p.485
«
بسم الله الرحمن الرحیم
» بنام او که سزاوار است. در ذات بی نظیر و در صفات بی یار است. در کامرانی با اختیار و در کارسازی بی اختیار است.
فضایح زلاّت را غفّار و قبایح علاّت را ستاّر است.
عاصیانرا آمرزگار و با مفلسان نیکو کار است.
آرندهٴ ظلمات و بر آورندهٴ انوار است ، بینندهٴ احوال و دانندهٴ اسرارست.
بارنگ رخ تو لاله بی مقدار است
با بوی سر زلف تو عنبر خوارست
آنرا صنما که با وصالت کار است
از جان و تن و دیده و دل بیزارست
«
سبّح للّه ما فی السموات والارض
» ، آفریدگار جهان و جهانیان ، پروردگار انس و جان ، خالق زمین و زمان ، مبدع مکین و مکان خبر میدهد که هرچه در آسمان و زمین است باد و آتش و خاک و آب و کوه و دریا ، آفتاب و ماه و ستارگان و درختان و جملهٴ جانوران و بی جان ، همه آنند که ما را بپاکی میستایند و به بزرگواری نام میبرند و بیکتائی گواهی میدهند.
تسبیحی و توحیدی که دل آدمی در آن میشورد و عقل آنرا رد میکند اما دین اسلام آنرا می پذیرد و خالق خلق بدرستی آن گواهی میدهد.
هرکرا توفیق رفیق بود و سعادت مساعد ، آنرا نا دریافته ، بجان و دل قبول کند و بتعظیم و تسلیم و اقرار پیش آید تا فردا در انجمن صدّیقان و محافل دوستان در مسند عز جاودان خود را جای یابد.
زینهار ای جوانمرد ، نگر تا یک ذره بدعت بدل خود راه ندهی و آنچه شنوی و عقل تو در می نیابد تهمت جز بر عقل خود ننهی.
p.486
راه تأویل مرو که راه تأویل رفتن زهر آزموده است و به خار ، خار از پای برون کردن است.
مرد دانا زهر نیازماید داند که آن درهلاک خود شتافتن است.
بخار ، خار از پای برون نکند ، داند که درد افزودن است.
نیکو گفت آن
جوانمردی
که گفت :
راه توحید را بعقل مجوی
دیدهٴ روح را بخار مخار
بخدای ار کسی تواند بود
بی خدای از خدای برخوردار
سایق و قاید صراط الدین
به ز
قرآن
مدان و به ز اخبار
جز بدست دل
محمد
نیست
حل و عقد خزینهٴ اسرار
«
له ملک السموات والارض
» هفت آسمان و هفت زمین مُلک و ملک اوست، جل جلاله.
داشتِ آن بعون او ، نافذ در آن مشیّت او ، روان بر آن حکم او.
خلق همه عاجزاند قادر و قدیر او ، ضعیفاند قاهر وقویّ او.
همه جاهلاند عالم و علیم او.
مصنوعات و مقدورات از قدرت او نشانست کائنات و حادثات از حکمت او بیانست ، موجودات و معلومات بروجود او برهانست.
نه متعاور زیادت نه متداول نقصانست قدیر و قدیم ، علیم و حکیم خدای همگانست.
«
هو الاول والآخر والظاهر والباطن
» ، اوست اول که نبودها دانست ، آخر که میداند آنچ دانست، ظاهر بآنچ ساخت باطن ازوهمها پنهان.
اولست پیش از همه آفریده بود و ابتدا.
نه آخرست ، پس از همه باشد انتها نه.
ظاهر است برهر کس و هرچیز ، غالب و مانع نه.
باطن است ، همه پوشیدهها داند و حجاب نه.
اول است بازلیت.
آخرست بابدیت.
ظاهر باحدیت باطن بصمدیت.
اول بهیبت ، آخر برحمت ، ظاهر بحجت ، باطن بنعمت.
اول بعطا ، آخر بجزا ، ظاهر بثنا ، باطن بوفا.
p.487
اول بهدایت ، آخر بکفایت ، ظاهر بولایت ، باطن برعایت.
اول هر نعمت ، آخر هر محنت ، ظاهر هر حجت ، باطن هر حکمت.
از روی اشارت میگوید – ای فرزند
آدم
خلق عالم در حق تو چهار گروهاند :
گروهی در ابتدا حال و اول زندگانی ترا بکار آیند ایشان پدرانند.
گروهی در آخر عمر و ضعف پیری ترا بکار آیند ایشان فرزنداناند.
سوم گروه دوستان و برادران و جمله مسلمانان که درظاهر با تو باشند و شفقت نمایند.
چهارم گروه عیال و زناناند که در باطن و اندرون تو باشند و ترا بکار آیند.
رب العالمین گفت – اعتماد و تکیه بر اینان مکن و کارساز و تیماردار از خود ایشانرا مپندار که اول و آخر منم ، ابتدا و انتهاء کار و حال تو من شایم ، ظاهر و باطن منم. ترا به داشت خود من دارم و نهایتهاء تو من راست کنم.
اول منم که دلهاء عاشقان بمواثیق ازل محکم ببستم.
آخر منم که جانهای صادقان بمواعید خود صید کردم.
ظاهرم که ظواهر را با خود در قید شریعت آوردم.
باطنم که سرایر بحکم خود در مهد عهد حقیقت نهادم.
چون مرد سفر در اولیت کند آخریت تاختن می آرد و چون سفر در صفت ظاهریت کند باطنیت سرمایهٴ او بتاراج بر میدهد.
بیچاره آدمی ، میان دو صفت مدهوش گشته ، میان دو نام بیهوش شده.
حیرت اندر حیرتست و تشنگی در تشنگی
گه گمان کردد یقین و گه یقین گردد گمان
حضرتش عز و جلال و بی نیازی فرش او
منقطع گشته درین ره صد هزاران کاروان
p.488
«
وهو بکل شئ علیم
» او بهمه چیز دانایست
(۱)
کارگزار و راست کار
(۲)
و تیماردار ، بینا بهر چیز ، دانا بهرکار ، آگاه بهرگاه.
در آیت دیگر فضل و کرم بیفزود گفت : «
وهو معکم اینما کنتم
».
بندگان من ، رهیگان من ، هر جا که باشید من بعنایت و رحمت و عنایت با شماام.
هرجا که در عالم درویشی است خستهٴ جرمی ، درمانده در دست خصمی من مولی اوام.
هرجای که خراب عمریست ، مفلس روزگاری من جویاء اوام.
هرجا که سوخته ایست ، اندوه زدهای
(۳)
من شادی جان اوام.
هرجا که زارنده ایست
(۴)
از خجلی ، سرگذارندهای از بی کسی من برهان اوام.
من آن خداوندم که از طریق مکافات دورم و همه افکندگان ورمیدگان را برگیرم از آنکه بربندگان رئوف و رحیم ام : «
وان الله بکم لرؤف رحیم
».
از رأفت و رحمت اوست که بنده در کتم عدم و او جل جلاله سازندهٴ کار او.
بکمال فضل و کرم ، بنده در کتم عدم و او ویرا برگزیده بر کل عالم.
از رحمت اوست که بنده را توفیق دهد تا از خفا یا شرک و دقائق ریا تحرّز کند.
گفت – من رؤف و رحیم ام ، تا عاصیان نومید نگردند و اومید بفضل و کرم وی قوی دارند.
یحیی معاذ
گفت – تلطّفت لاولیائک فعرفوک ولو تلطّفت لاعدائک ما جحدوک.
عبهر لطف و ریحان فضل در روضهٴ دل دوستان برو یا نیدی تا بلطف و فضل تو بسرّ معارف و اداء وظائف رسیدند اگر با اعدادین همین فضل و کرم بودی ، دارالسلام جای ایشان بودی.
p.489
ولکن قومی بفلک رسیده و قومی بمغاک ، فریاد ز تهدید تو با مشتی خاک.
قومی را ازاین تاج کرامت بر فرق نهاده که ــ «
یسعی نورهم بین ایدیهم و بایمانهم
».
قومی را از این داغ حرمان بر نهاده که : «
فضُرب بینهم بسور له باب باطنه فیه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب
».
سحرهٴ
فرعون
در عین کفر بودند لکن چون باد دولت از مهبّ لطف و کرامت بوزید ، نه سحر گذاشت نه ساحری نه کفرنه کافری.
شیخ ابوسعید بوالخیر
گفت – هرکه بار از بوستان عنایت برگیرد بمیدان ولایت فرو نهد.
هر کرا چاشت آشنائی دادند ، اومید داریم که شام آمرزش بوی رسانند ، والله الموفّق.
|
p.488
۱- در نسخهٴ ج : داناست ۲- در نسخهٴ ج : کارگزار اوست و تيماردار ۳- نسخهٴ ج : سوختهٴی اندوه زدهٴی . [۴-]
قرآن مجید ۵۷-۴ : هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَمَا يَخْرُجُ مِنْهَا وَمَا يَنزِلُ مِنَ السَّمَاء وَمَا يَعْرُجُ فِيهَا وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ
قرآن مجید ۵۷-۹ : هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ عَلَى عَبْدِهِ آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ لِيُخْرِجَكُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَإِنَّ اللَّهَ بِكُمْ لَرَؤُوفٌ رَّحِيمٌ
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 386 |
|
Del |
57 |
الحديد |
بيست و هفتم |
9 |
p.504
قوله : «
الم یأن للذین آمنوا ان تخشع قلوبهم لذ کرالله
» ، الآیة.
فرمان درگاه عزت است و خطاب حضرت الهیت بساکنان سرای آدمیت و خویشتن بینان عالم انسانیت که – هنوز گاه آن نیامد که عمامهٴ خواجگی از سر بنهند و جامهٴ خویشتن بینی از تن بر کشند و خود را برعتبهٴ عبودیت بنعت مذلت بیفکنند و حق ما را گردن نهند.
p.505
نمیدانند که خود بینان و عادت پرستانرا بر درگاه ما آب روئی نیست و از الطاف کرم ایشانرا هیچ نصیبی نیست.
دور باش از صحبت خود پرور عادت پرست
بوسه بر خاک کف پای ز خود بیزار زن
آنها که دلهاشان از خشوع و خضوع خالی است و درسر سودای عجب و بازمانه تکبراست ، چون ستارگانند که بآفتاب درروشنی شرکت میجویند ، لاجرم همچنان که چون ، آفتاب از مطلع خود سر برزند ستاره نقاب نومیدی و برقع خجالت در روی کشد ، و ز ظهور نور خود تبری
(۱)
کند ،
همچنین خویشتن بین که تکیه برپنداشت و غرور خود کند و با اعمال و اقوال خود نگرد چون آفتاب جلال الهیت ازبرج کمال صمدیت طالع گردد ، روی در نقاب خجالت کشد و انگشت تحیر بدندان تحسر گیرد و معلومش گردد که بدست وی جز باد نیست.
و آن درویش دلریش بی خویش ، شکستهٴ عجز و گرفتهٴ ذل ، بدل خاشع وبتن خاضع ، از دعوی بیزار شده و از خویشتن برهنه آمده ، مثل وی مثل آن ذره است که چون آفتاب از مطلع خود برآمده ، وی بصفت عجز ونعت تذلل پیش آفتاب به خدمت آیه لاجرم آفتاب بحکم کرم از نور خود خلعتی در وی پوشاند تا در آن نور وضیا بر دیدهها روشن گردد.
همچنین درویش سر او کندهٴ شکسته ، خویش را بر درگاه عزت سر کنده بزانوی تذلل وخشوع درآمده و دست نیاز برداشته تا کرم وجود پادشاهی خلعتی از نور خاص در وی پوشاند که در آن خلعت بردیدهها آشکارا گردد بزبان حال گوید :
خورشید توئی بذره من مانندم
چون ذره بخورشید همی بینندم
«
الم یأن للذین آمنوا
» ، سبب توبهٴ
فضیل عیاض
میگویند که سماع این آیت بود :
در بدو کار مردانه راه زدید و برناشایست قدم نهادید. وقتی سودای عشق صاحب جمالی در سر وی افتاد و با وی میعادی نهاد ، درمیانهٴ شب بسر آن وعده باز شد بدیوار برمیکشید که گوینده گفت :
p.506
«
الم یأن للذین آمنوا ان تخشع قلوبهم لذکرالله
».
این آیت تیروار در نشانهٴ دل وی نشست ، دردی و سوزی از درون وی سر برزد.
کمین عنایت بر وی گشاده ، اسیر کمند توفیق گشت ، از اینجا بازگشت و همی گفت :
بلی والله قدآن ، بلی والله قدآن.
از آنجا بازگشت در خرابه شد ، جماعتی کاروانیان آنجا بودند و بایکدیگر میگفتند ــ
فضیل
بر راه است ، اگر برویم راه برما بزند و رخت ما ببرد.
فضیل
خود را ملامت کرد، گفت : ای بدمردا که منم این چه شقاوت است ، روی بمن نهاده درسایهٴ میانهٴ شب بقصد معصیت از خانه بدر آمده و قومی مسلمانان از بیم من در این کنج گریخته ، روی سوی آسمان کرد و از دلی صافی توبهٴ نصوح کرد.
گفت :
اللهم انی تبت الیک و جعلت توبتی الیک جوار بیتک الحرام.
الهی ازبدسزای خود دردردم و ازناکسی خود بفغان ، دردم را درمان ساز ای درمان ساز همهٴ دردمندان ، ای پاک صفت ازعیب ، ای عالی صفت از شوب ، ای بی نیاز از خدمت من ، ای بی نقصان از حسابت من.
من بجای رحمتم ببخشای برمن ، اسیر بند هواء خویشم بگشای مرا از این بند.
الله تعالی دعاء وی مستجاب کرد و با وی کرامتها کرد.
از آنجا برگشت و روی بخانهٴ
کعبه
نهاد سالها آنجا مجاور شد و از جملهٴ اولیاء گشت.
«
ما اصاب من مصیبة فی الارض ولافی انفسکم الافی کتاب
».
آلاء بر بنده واجب است که اقرار دهد وایمان آرد که هرچه بوی رسد نعمت یا مصیبة ، آسانی یا دشواری ، سعادت یاشقاوت ، همه بتقدیر و تدبیر خداوند است ، بارادت و مشیت او بدانش و خواست او.
سابقه رانده چنانک خود دانسته ، عاقبتی نهاده چنانک خود خواسته.
مؤمن چون این اعتقاد کرد و درین بیایید از حضرت عزت سه کرامت یافت : یکی عاقبت ، دیگر دولت ، سیم سعادت.
p.507
طوبی کسی را که این سه کرامت با نهاد او موافقت نماید.
عافیت بهرهٴ تن است ، دولت اقطاع روزگار ، سعادت نصیب دل و دین.
عافیت بجای دیده ، سعادت بجای دل ، دولت بجای جان.
این هرسه جمع باید ، همیشه تا کار دل ، ودین برنظام بود.
از اینجا
گفت
مصطفی
(ص)
: اللهم انی اسئلک العفو والعافیة والمعافاة فی الدنیا والاخرة.
ویروی : اللهم انی اسألک الیقین والعافیة.
وروی : اللهم ارزقنی الفقروالعافیة والمعافاة فی الدین.
یکی از بزرگان دین گفته : که عافیت تنی بود بی بلا وعلت دمی بی هوا و بدعت دلی بی حسد و عداوت دیوانی بی جفا وزلت ، طاعتی بی ریا وسمعت.
چون این پنج معنی مرد را مسلم گردد نعمت دین و دنیا بروی تمام گردد.
و گفتهاند که : عافیت آنست که امروز همهٴ خلق از دست و زبان تو سلامت یابند و فردا تو از دست دعوی و زبان خصومت خصمان سلامت یابی چون برین جمله باشد عافیت دنیا و آخرت درحق تو جمع شد.
اما دولت ، بزرگان گفتهاند که : الدولة اتفاقات حسنة ، یکی از دلائل دولة اتفاقهای نیکوست.
مردی را بینی از کار خویش غافل ، دولت فراموش کرده ، همی ناگاه طلعهٴ دولت بسر وی آید.
دست دولت در دل وی بکوبد ، وی از خواب غفلت درآید.
رسول دولت برسر خود بیند ، لباس دولت برتن خود بیند.
پیر طریقت
اینجا سخنی نغز گفته :
الهی دانی بچه شادم بانکه نه بخویشتن بتو افتادم.
الهی تو خواستی نه من خواستم. دوست بربالین دیدم چو از خواب برخاستم.
شعر :
اتانی هواها قبل ان اعرف الهوی
فصادف
(۱)
قلبا فارغاً فتمکنا
آن دولتی بود که ناگاه بدردل
بلال حبشی
آمد.
آن بی دولتی بود که
بوطالب قریشی
را دریافت.
p.508
هیچ قدم از روی صورت ب
رسول خدا
نزدیکتر از قدم
بوطالب
نبود لکن چه سود داشت چون دولت دستگیر نبود
(۱)
.
دولت
بلال
را برتخت بخت نشاند و بی دولتی
بوطالب
را در وهدهٴ مذلت و هوان افکند.
«
یفعل مایشاء
ویحکم مایرید ».
اما سعادت حکمی است ازلی و کاری ابدی.
جدوجهد بنده را در آن مجال نیست آنها که بدان رسیدند ، لابل که بقضیت ربوبیت و مشیت الهیت رسیدند.
ان السعادة امر لیس یدرکها
اهل السعادة الا بالمقادیر
مکتوبة عن اناس طالبین لها
و قد تساق الی قوم بتقدیر
سعادت تاج و هاج است تا برسر که نهند ، طراز اعزاز است تا برآستین که کشند.
کمر عزاست تا برمیان که بندند ، قباء بقاست تا در تن که پوشند.
نشانش آنست که گفتهاند : الطاعة بعد الطاعة علامةالسعادة والمعصیة بعد المعصیة علامة الشقاوة.
علم سلطان سعادت چون در عالم نهاد بند بندهٴ برزنند ، علامتها براهوال او ظاهر شود تا بدلیل و سؤال حاجت نبود.
فرکونه بدی باشه آنرا که سها بود
عاشق بهمه جائی انگشت نما بود
پایان مجلد ۹ از کشف الاسرار
شامل سورةالشوری تا پایان سورةالحدید
|
p.505
۱- در نسخهٴ الف : تبرا . قياسا تصحيح گرديد
p.507
۱- نسخه الف : فصادق مسلما غلط است
p.508
۱- ابن ابی الحديد در شرح نهج البلاغه ميگويد :
« اسلام ابو طالب مورد اختلاف است و اماميه و اکثر زيديه قائل باسلام اويند و برخی از مشايخ معتزلی ما نيز مانند شيخ ابوالقاسم بلخی و ابوجعفر اسکافی نيز بر اين عقيدهاند ادلهای فروان و اخباری بسيار از طريق عامه و خاصه برای اثبات اسلام ابوطالب آوردهاند » .
سيد ابو علی فخاربن معد موسوی رسالهای مستقل درباب اسلام ابوطالب پرداخته و اخباری فراوان از طريق عامه و خاصه آورده و از آن جمله است روايت مسند ابوالفرج اصفهانی از عکرمه از ابن عباس بدين مضمون : ابوبکر روزی پدر کور خود ابوقحافه را بخدمت رسول اللّه (ص) کشانيد تا مسلمان شود . و در پاسخ سخنی از حضرت رسول (ص) گفت :
اسلام ابوطالب بيش از اسلام پدرم مرا شادمان ساخت » .
در کافی شريف اخباری صريح در اسلام ابوطالب آمده و در عدهای از اين اخبار تصريح شده است که – ابوطالب مانند اصحاب کهف اسلام خود را نهان ميداشته است . ۲- کذا . [علامت ۲ در این صفحه موجود نیست.]
|
Input: Last Modify:morishima |
History (5) |
| 387 |
|
Del |
58 |
المجادلة |
بیست و هشتم |
10 |
p.12
قوله تعالی : «
بسم الله الرحمن الرحیم
» ای مرغی که تا از آشیان قدم بر آمدی شکارت همه جگرهای صدّیقان است، تماشا گاهت همه ارواح عاشقان است، آشیانت دلهای محبانست، پروازت همه بر هوای جان عاشقانست.
ای عزیزی که تا تو نقاب از چهرهٴ جمال بر داشتی همهٴ خراباتها کعبهٴ وصال گشت، کنشت و کلیسا بمسجد ومحراب بدل گشت، زنارها کمر عشق دین شد .
چون تو نمودی جمال، عشق بتان شد هوس
رو که ازین دلبران، کار تو داری و بس!
قوله تعالی : «
قد سمع الله قول التی تجادلک فی زوجها و تشتکی الی الله
» من کان اضعف، فالرب به الطف.
ربّ الارباب، خداوند همهٴ خداوندان، لطیف و کریم و مهربان، کارضعیفان چنان سازد که جملهٴ اقوایا از آن در تعجب آیند.
صد هزار مقرّب مسبّح مقدّس در بحار رکوع سجود غوص کردند و بر درگاه عزّت آواز تسبیح و تقدیس بر آوردند و کس حدیث ایشان نکرد، و آن ضعیفهٴ بینوای عاجز، آن مجادله، که از سر سوز و تحیّر بر آن درگاه بزارید و از نومیدی بنالید، بنگر که
قرآن مجید
رقم اعزاز بر کسو هٴ راز وی چون کشید که : «
قد سمع الله قول الّتی
p.13
تجادلک فی زوجها و تشتکی الی الله
»ما آن شکوی وی نیوشیدیم و ناله و دعاء وی شنیدیم و آن رنجوری و بندوری
(۱)
که در آن بمانده بود، از جهت ظهار شوهر گشایش پدید کردیم.
ما آن خداوندیم که هر درماندهای راکش یار نماند، نیک یاریم، هر بندوری را بند گشائیم ؛ هر غمگینی را غم زدائیم ؛ شنوندهٴ آواز درویشانیم، نیوشندهٴ راز بیچار گانیم، پاسخ کنندهٴ نیاز درماند گانیم.
در خبر است که این زن مجادله روزی پیش
عمر خطاب
آمد، در روزگار خلافت وی، شغلی را که بوی داشت و بدرشتی با وی سخن گفت.
جماعتی که حاضر بودند، بانگ بروی زدند، گفتند : نمیدانی که با امیرالموٴمنین سخن درشت نباید گفت ؟.
–
عمر
با ایشان گفت : خاموش باشید و این ضعیفه را حرمت دارید، که این آن زن است که حق جلّ جلاله از وراء هفت طبقهٴ آسمان سخن وی بشنید و این نواخت و کرامت بر سر وی نهاد که :«
قد سمع الله قول التی تجادلک فی زوجها و تشتکی الی الله
».
ای مسلمانان درویشان را حرمت دارید و بمراعات و مواسات با ایشان بخدای تقرّب کنید، که ایشان اگر چه امروز بیچارگان و بینوایانند، فردا ملوک جنت ماٴوی و بزرگان فردوس اعلی ایشاناند.
بدان منگرید که امروز در حال ایشان خلل است، و جامهٴ ایشان خلق است، و رخسار ایشان زرد است، و دل ایشان پر درد است ؛ بدان نگرید که فردا عزیزان دارالسلام و رئیسان دارالمقام ایشان باشند، حال ایشان چنانست که
شاعر
گوید :
این درویشان ز وصل بوئی دارند
گویی ز شراب مهر جوئی دارند
در مجلس ذکر، های و هوئی دارند
می نعره زنان کز و چنویی دارند
اگر موٴمنان امّت
احمد
را خود این تشریف بودی که ربالعالمین درین سوره میگوید که :«
ما یکون من نجوی ثلثۤة اّلا هو رابعهم
»الی قوله :«
و
هو معهم
»تمام بودی.
اصحاب کهف
را با جلال رتبت ایشان و کمال منزلت ایشان میگوید :«
ثلثة رابعهم کلبهم
»و«
یقولون خمسة سادسهم کلبهم
»سه بودند چهارم ایشان
p.14
کلب ایشان، یا پنج بودند، ششم ایشان کلب ایشان ؛ و این امّت را میگوید : سه کس فراهم نیایند رازی را که گویند که نه چهارم ایشان الله بود.
ور پنج کس باشند، ششم ایشان الله بود ؛ بعلم با ایشان بود، بفضل و نصرت با ایشان بود، مونس دل ایشان بود، همراه و همراز ایشان بود.
ذو النون مصری
گفت : بر اطراف
نیل
میگذشتم، جوانی را دیدم شوری عظیم داشت.
گفتم : از کجائی ای غریب؟ ــ جواب داد ببدیهت که غریب کی باشد او که باوی انسی دارد.
تنها چون بود کسی که همراهش او بود.
ذو النون
از دست خود رها شد، ولهی در وی آمد، ساعتی از خود غائب گشت، بیخود نعرهای همی کشید.
جوان گفت : ای
پیر طریقت
ترا چه روی نمود این ساعت.
ــ گفت : دارو با درد موافق افتاد.
آنگه روی سوی آسمان کرد، در مناجات شد ؛ گفت : ای خداوندی که درمان دلها تو داری، کیمیای حاصلها تو سازی، فغان جانها تو شنوی، تاوش
(۱)
خاطرها تو بینی ؛ دریاب این بیچاره که در غرقابست و دلش از بیم درد نبایست
(۲)
کبابست ؛ دردی دارد که بهی مباد او را، این درد صوابست ؛ با دردمندی بدرد خرسند کسی را چه حسابست؟.
|
p.13
۱) بندوری : در اينجا بمعنی دربندی و قيد آمده است.
p.14
۱) تاوش : صورت ديگری است از تابش بمعنی فروغ.
۲) نبايست : نابايست.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 388 |
|
Del |
58 |
المجادلة |
بیست و هشتم |
10 |
p.26
قوله تعالی : «
یا اّیها الّذین آمنوا اذا قیل لکم تفسّحوا فی المجالس فافسحوا یفسح الله لکم
».
بعضی مفسّران گفتهاند : «
فافسحوا یفسح الله لکم
» فی القبور.
اگر میخواهی که فردا چون در خاکت نهند گور بر تو فراخ بود، و عروس وار ترا در خواب کنند، امروز جای بر مسلمانان فراخ دار و رنج خویش از ایشان باز دار.
ای مسکین خبر نداری که گورخانهٴ ظلمت است و کان وحشت است و مکان وحدت منزل غربت.
لشگرگاه حسرات و موضع حشرات، یکی را حفرهٴ دوزخ است، یکی را روضهٴ بهشت.
چراغ ایمان آنجا افروزند و سیاهی شب کفر آنجا آشکارا کنند.
درزیر پهلو آنجا یا مهاد طاعت بود، یا حسک
(۱)
معصیت، در زیر سریا و سادهٴ رحمت بود، یا خشت لعنت.
سائل یا مبشّر و بشیر بود، یا منکر و نکیر.
جواب یا از نفس صنم دهند، یا از تلقین صمد.
چون جواب داد از دو بیرون نباشد ؛ یا بر تخت بخت خوابش چون خواب عروس بود، یا بختش نگون و طالعش منکوس و
p.27
منحوس بود.
یزید بن مذعور
گوید :
اوزاعی
را بخواب دیدم، گفتم : مرا خبرده از آن عمل که بهترین اعمال است تا بدان تقرّب کنم.
گفت : هیچ درجه بلند تر از درجهٴ علماء ندیدم، و از آن گذشته درجهٴ اند و هگنان.
این خواب موافق آنست که ربٴالعالمین گفت : «
والّذین
اوتوا
العلم درجات
» علماء دین و فقهاء اسلام را درجات بلند دادند.
هم در دنیا و هم در عقبی.
در دنیا بمرتبه و شرف و وراثت و خلافت
مصطفی
(ص)
که میگوید : « العلماء ورثة الانبیاء »، « فضل العالم علی سائر الناس کفضلی علی ادناهم ».
چندانکه درجهٴ
مصطفی
(ص)
در عالم نبوّت بر درجات خلق فضل دارد، درجهٴ عالم در عالم ولایت بر درجهٴ دیگران فضل دارد.
اما این شرف منزلت عالمی را باشد که در باغ سینهٴ وی همیشه عبهر مهر حق بود، نسرین شوق و ریحان انس و گل مودّت روید.
دل وی معدن انوار حقیقت و خزینهٴ اسرار ربو بیت بود.
جان وی کعبهٴ وصل و قبلهٴ قبول و حرم و حرمت بود.
سرّ وی از حقایق و دقایق محبت آگاه بود.
وجد وجود و کشف شهودش همراه بود.
عالم چون برین صفت بود، درجات وی در عقبی برتر از درجات دنیا بود.
قال الله تعالی : «
وللآخرة اکبر درجات و اکبر تفضیلا
»
چنانکه در دنیا بمنازل طاعات و عبادات و حقایق مکاشفات و مواصلات از عامّهٴ خلق برگذشت، فردا او را از منازل بهشتیان برگذرانند تا در علّیین عندلیب باغ عندیّت بود، باز راز احدیّت بود، طاووس بوستان قدس بود، دل در قبضهٴ عزّت و جان در کنف مشاهدت «
فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر
».
و فی الخبر عن
النبی
: « انّ اهل الجنة لیترا اون اهل علّیین کماترون الکو کب الدرّی فی افق السماء وانّ
ابا بکر
و
عمر
لمنهم و انعما ».
«
یا اّیها الّذین آمنوا اذا ناحبیتم
الرّسول
فقدّموا بین یدی نجویکم صدقة
» امیر الموٴمنین
علی
(ع)
گفت. در بعضی روایات، که : چون این آیت فرو آمد، یک دینار بصدقه دادم و ده سوٴال از
رسول خدا
کردم.
گفتم : یا
رسول الله کیف ادعو الله، خدای راجلّ جلاله چون خوانم و چگونه پرستم؟ ــ گفت : « بالصدق
p.28
والوفاء. »
عهدی که روز « بلی »
(۱)
با وی رفته بوفای آن باز آیی و در گفتار و کردار خود صدق بجای آری.
آنچه نمائی داری
(۲)
و آنچه گوئی کنی و از آنجا که آواز دهی باشی.
– گفتم : « ما اسأل الله »؟ از خدا چه خواهم ؟ ــ گفت : « السلامة فی الدنیا و الآخرة » در دنیا و آخرت سلامت دل از آفات بشریّت و عافیت تن از انواع بلیّت.
– گفتم : « ما اصنع لنجاتی »؟ چکنم تا در انجمن رستاخیز از رستگان باشم؟ ایمن از فزعات قیامت و رسیده بدرجات جنت.
ــ گفت : « کل حلالاً و قل صدقاً » آنچه خوری حلال خور و آنچه گوئی صدق گوی.
حرام را بخود راه مده، که حرام بد سرانجام بود.
از دروغ بپرهیز که هر که دروغ گوید در دو جهان بد نام بود.
– گفتم : « ما الحیلة »؟ حیلت چه کنم تا آن بود که من خواهم.
ــ گفت : « ترک الحیلة حیلة » حیلت بگذار و بدانکه همه آن بود که الله خواهد و حیلت و تدبیر بنده هرگز با تقدیر الله برنیاید.
ــ گفتم : « ما علیّ »؟ بر من چیست از احکام تا بگزارم؟ و از عهدهٴ آن بیرون آیم.
ــ گفت : « امر الله و رسوله » بهرچه الله فرمود از واجبات و مفروضات و هرچه
رسول
گفت از مسنونات و مندوبات.
– گفتم : « ما الراحة »؟ آسایش و راحت چیست.
ــ قال : « الجنة » .
گفت : راحت آنست که در بهشت با نعمت فرود آئی و از دوزخ با عقوبت ایمن شوی.
– گفتم : « ما السرور»؟ ــ قال « الروٴیة »! گفتم : شادی چیست و آن کامشادی کی؟ ــ گفت : شادی آن شادی که شب فراق بسر آید و صبح وصال از مطلع اقبال برآید و بنده شاهد جمال ذوالجلال بیند.
– گفتم : « ما الحق »؟ ــ قال : « الاسلام »! گفتم : آن حق که باطل را در آن راه نیست چیست.
ــ گفت : دین اسلام. ــ « ما الفساد »؟ ــ قال : « الکفر ».
آن فساد و تباهی که از راستی و پاکی دور است چیست.
ــ گفت : کفر ورزیدن و حق بپوشیدن.
– گفتم : « ما الوفاء » وفا چیست و مرد وفادار کیست.
ــ قال : « شهادة لااله الاالله » ــ گفت : کلمهٴ شهادت گفتن و بر ایمان و توحید و اخلاص مستقیم بودن.
|
p.26
۱) حسک : معرب خسک است که خار سه پهلو باشد. فرهنگ نفيسی
p.28
۱) اشارتست بروز آفرينش مردم.
۲) داری : بمعنی داشته باشی آمده است.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 389 |
|
Del |
59 |
الحشر |
بیست و هشتم |
10 |
p.40
قوله تعالی:«
بسم الله الرّحمن الرّحیم
».
ای صیقل آئینهٴ یقین، ای حلقهٴ در سرای قدم، ای کیمیای دولت کلمات، ای علم لشگر
قرآن
، ای مرغیکه پروبالت از قدم، و منقار از مشیّت، مخلب از حکمت، از هواء فردا نیّت درآمده و بر شاخ قدس آشیان نهاده و صد هزار و اند هزار مرغ نبّوت بزیر آورده و در عالم احکام گذاشته که رائی
(۱)
؟ تا آستانش ببوسیم! یا که باشی؟ تا از تو نشانی جوئیم.
در کدام بادیهای؟ تا جانها در آن بادیه در طلب تو نفقت کنیم! .
بسیار خلایق اند جویان رهت
کشته شده عالمی بهول سپهت
تا برمه چارده نهادی کلهت
بینم کله ملوک در خاک رهت
«
سبّح لله ما فی السمّوات وما فی الارض
»بر ذوق
جوانمردان طریقت
، تسبیح اینجا سباحت اسرار دوستانست در بحار اجلال حق، ایشان که در بحر نور اعظم غوص میکنند و جواهر توحید بیرون همی آرند و سلک ایمان میکشند .
جوانمردانی که قدم بر بساط قرب دارند بحدّ اتّحاد رسیده و دوئی برخاسته دست اغیار از ایشان کوتاه شده و سرهاشان بر حقائق حق مطلع شده، از علائق و خلائق ببریدند تا مجاور کعبهٴ وصال گشتند .
بوسائط و شرایط بگذشتند تا معتکف کوی اقبال شدند.
مردی از
شبلی
سؤال کرد که : ترا دیدهٴ بکا نیست؟ ــ گفت : یافلان آنچه دل ما را با جان ما افتاده از دیده پنهانست.
هرچه برون قالبست بیگانهٴ راهست، تعبیهای در درون باید! جوامردا اندوه او ازلی است، لکن نه باهر کسی بود.
این اندوه چون بر دل عاشقی سایه افکند، در وقت رعد حالت بخر و شیدن آید، برق امید بجستن آید، باران مراد بر ساحت دل میبارد و نباتهای گوناگون میروید، گه نرگس رضا، گه ارغوان قناعت، گه سوسن تو کّل، گه یا سمین تواضع ؛ و عاشق در کار ایستاده، زیر ابر اندوه، از باغ دل ریاحین گوناگون میدرود، و دستهها می بندد .
p.41
باش تا خاربن کوی ترا نرگس وار
دسته بندند و سوی مجلس سلطان آرند!
عاشقانت سوی تو تحفه اگر جان آرند
عرق سنگ، سوی چشمهٴ حیوان آرند!
«
وهو العزیز الحکیم
»کّل واقف علی الباب بشاهد الطالب و لکنّه عزیز لایدر که طالبوه ولا یعجزه هاربوه.
طالبان بامید ادراک، روی در بادیهٴ طلب نهاده .
عاشقان بطمع وصال، جان ودل هدف تیر بلا ساخته و حقیقت صمدیّت و کمال احدیت عزیز است از ادراک بشر و منزّه از دریافت عقل مختصر.
او جلّ جلاله همهٴ عالم را ببوئی و گفتگوئی خشنود کرده و قطرهای از جرعهٴ قدح عزّت بکس نداده.
مرد در آینه مینگرد و صورت خویش در آینه می بیند پیش دیدهٴ خود از آنجا که ظاهر گمان است، گوید : دست فراز کنم و آن صورت را در قبضهٴ خود آرم.
هیهات، آن قربی است که عین بعد است.
اگر در طلب آن صورت برخیزد، عمر بپایان رسد و هرگز دست وی بدان نرسد و از وجود آن ذرّهای نیابد .
در عشق تو صد هزار جانند بسر
رفتند و ندیدند ز وصل تو اثر
«
هو الّذی اخرج الّذین کفروا من اهل الکتاب من دیارهم
»الآیة ... اذا اراد الله نصرة قوم استاٴسد ارنبهم، و اذا اراد الله قهر قوم استرنب اسدهم.
چون الله تعالی قومی را بر دشمن نصرت دهد، روباه
(۱)
ایشان شیر شود؛ و قومی را که بر ایشان خذلان آرد و مقهور کند، شیر ایشان روباه گردد.
آن مدبران
بنی النضیر
بخصمی
(۲)
پیغامبر (ص)
برخاستند و پناه با حصارها بردند و از مکر و قهر الله ایمن نشستند«
فلا یاٴمن مکر الله الّا القوم الخاسرون
»
لاجرم بطش جبّاری و قهّاری روی بایشان نهاد تا بدست خویش خانهٴ خویش خراب کردند«
یُخربون بیوتهم بایدیهم
»نخست دل و دین خویش از روی باطن خراب کردند، تا خرابی باطن بظاهر سرایت کرد، و خانهٴ خود نیز خراب کردند.
ربّ العالمین گفت :«
فاعتبروا یا اولی الابصار
»: ای زیرکان و دانایان و خردمندان اگر پند می پذیرید و عبرت میگیرید، جای پند پذیرفتن هست و جای عبرت گرفتن.
مؤمنان و مخلصان بتوفیق
p.42
موافق و سعادت مساعد گفتند : خداوندا بنظر عبرت مینگریم و باندیشهٴ صادق پند می پذیریرم، اکنون چه کنیم تا درین حال بمانیم.
فرمان آمد از حقّ، جلّ جلاله که : «
ما اتٰیکم الّ
رسول
فخذوه و ما نهیٰکم عنه فانتهوا
» هر شربتی که از دست اقبال
محمد
عربی
،
پیغمبر هاشمی (ص)
، درآید بستانید، که حیات شما در آنست.
آن لوح خوانید که او نویسد.
بندگی از خُلق وی آموزید، طالبی
(۱)
از همّت وی گیرید، سنّت وی بکار دارید، در همهٴ احوال پس رو او باشید.
غایت روش بندگان و کمال حال ایشان محبّت ماست و محبّت ما در متابعت سنّت و سیرت پیغامبر شماست هر که بر پی وی رفت راست، او بحقیقت دوست ماست.
«
قل ان کنتم تحبّون الله فاتّبعونی یحببکم الله
»
آن مؤمنان صحابه بوفاء عهد ازل باز آمدند و قدم در متابعت و سنّت
مصطفی
(ص)
راست داشتند و صدق در عمل بجای آوردند، تا ربّ العالمین ایشان را در آن صدق ستود، گفت : «
اولئک هم الصّادقون
»، الصّدق صدقة السرّ و صداق الجنّة و صدیق الحقّ. صدق صدقهٴ ملک سرّ و صداق سرای سرور است و صدیق پادشاه حق است.
راستکاری پیشه کن، کاندر مصاف رستخیز
نیستند از خشم حقّ جز راست کاران رستگار
|
p.40
۱- الف : کرائی
p.41
(۱) ارنب بمعنی خر گوش است و در اينجا بغلط روباه ترجمه شده.
(۲) خصمی بجای خصومت و کريمی بجای کرامت آمده و اين از مختصات نثر قديم است.
p.42
۱) طالبی بجای طلب آمده يعنی صفت تازی با ياء مصدری فارسی ترکيب يافته و معنی مصدری گرفته، و اين از مختصات نثر کهن است.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 390 |
|
Del |
59 |
الحشر |
بیست و هشتم |
10 |
p.58
«
للفقراء المهاجرین
»الآیة ... : مفهوم این آیت صفت و سیرت مهاجرانست که غریبان این سرای اند و شهیدان آن سرای، سلاطین دولت اند و در خانهٴ ایشان نانی نه، امیران مملکت اند و دربر کهنهای نه، آفتاب رویان قیامت اند و درین سرای از هیچ جانب روی نه، آتش دلان اند و شرر ایشان را دودی نه، درد زد گانند و جراحت ایشان را درمانی نه، مسافران اند و راه ایشان را پایانی نه، همه در کورهٴ بلا گداخته و بازخواستی
(۱)
نه. و با اینهمه نعرهٴ عاشقی ایشان در ملکوت افتاده که جان برای گوی میدان تو داریم.
هر کجا خواهی میانداز.
تو نظارهٴ ما باش و با ما هرچه خواهی میکن.
جانی دارم بعشق تو کرده رقم
خواهیش بشادی کش و خواهیش بغم
بعینیک ما یلقی الفؤاد و ما لقی
و للحبّ ما لم یبق منه و ما بقی
مصطفی
(ص)
گوید : ما مهتر کلّیت عالم ایم و بهتر ذرّیت
آدم
، و ما را بدین فخرنه.
شربتهای کرم بر دست ما نهادند و هدیّههای شریف بحجرهٴ ما فرستادند و لباسهای نفیس در ما پوشیدند و طراز اعزاز بر آستین ما کشیدند، و ما را بدان همه هیچ فخرنه.
مهترا پس اختیار تو چیست و افتخار تو به چیست؟ ــ گفت : اختیار ما آنست و افتخار ما بدانست که در روزی ساعتی خلوتی جوئیم و با این فقرای مهاجرین چون
بلال
و
صهیب
و
سلمان
و
عمّار
ساعتی حدیث او گوئیم :
بر دل ز کرامتش نثار است مرا
و ز فقر لباس اختیار است مرا
دینار درم خود چه بکارست مرا
با حق همه کار چون نگارست مرا؟!
«
للفقراء المهاجرین
»بدانکه فقر دو است : یکی آنست که
رسول خدا (ص)
از آن استعاذت کرده و گفته : « اعوذبک من الفقر » و دیگر آنست که
رسول خدا
گفته :
p.59
« الفقر فخری » آن یکی نزدیک بکفر و این یکی نزدیک بحق.
اما آن فقر که بکفر نزدیکست فقز دلست که علم و حکمت و اخلاص و صبر و رضا و تسلیم و توکل از دل ببرد، تا دل ازین ولایتها درویش گردد، چون زمین خراب شود. و دل چون خراب شد، منزل شیاطین گردد .
آنگه چون
شیطان
فرو آمد، سپاه
شیطان
روی بوی نهند؛ شهوت و غضب و حسد و شرک و شک و شبهه و نفاق.
نشان این فقر آن بود که هرچه بیند همه کژ بیند، سمع مجاز شنود، زبان همه دروغ و غیبت گوید، قدم همه بکوی ناشایست نهد، این آن فقر است که
رسول خدا
گفت « کاد الفقر ان یکون کفرا، اللهم انّی اعوذبک من الفقر و الکفر ».
اما آن فقر که گفت : « الفقر فخری » آنست که مرد از دنیا برهنه گردد و درین برهنگی بدین نزدیک گردد.
و فی الخبر : « الایمان عریان و لباسه التقوی »
همانست که متصوفه آنرا تجرید گویند، که مرد مجرّد شود از رسوم انسانیت، چنانک تیغ مجرد شود از نیام خویش؛ و تیغ مادام که در نیام باشد هنرش آشکارا نگردد و فعل ازو پیدا نیاید.
همچنین دل تا در غلاف انسانیّت است هنر وی آشکارا نگردد و از وی کاری نگشاید، چون از غلاف انسانیّت برهنه گردد صورتها و صفتها درو ننماید.
آوردهاند در بعضی کتب که فردا چون خلائق بصحراء قیامت بیرون آیند، جنات عدن، بصفات جمال خویش، عاشقان و طالبان را استقبال کند که«
و ازلفت الجنة للمتقین
» ازین
(۱)
سوختهای بینی کوفتهای دل شکستهای روز فرو شده
(۲)
ای با دلی پر درد و جانی پر حسرت در صعید قیامت ایستاده سر در پیش افکنده دیدهها پر آب کرده، ناگاه بوئی از کوی وصال لم یزل ولا یزال بمشام او رسد.
یک نعره بزند که فزع آن در قیامت افتد، فریاد برکشد.
حق تعالی گوید : شما همهٴ اهل قیامت را بعتاب و حساب مشغول دارید که ما را با آن گدا کارهاست و رازها که در دنیا هزاران
p.60
شب بعشق بروز آوردست، در خاک خفته و بادیهها بریده و مذلّتها کشیده، بلاء ما را اسیر شده ؛ میخواهد که امروز با ما رازی گوید.
آن بیچاره گوید : یا ربّ الارباب آتش مهر در دلم زدی، مرا زیر و زبر کردی، از خان و مانم بیفکندی ؛ اول «
الستُ برّبکم
» بسمعم رسانیدی، باز شربتهای بلا چشانیدی، عاشق جمال خویش گردانیدی، اینهمه بروی من آوردی .
امروز جمال بدیگران نمائی مرا محروم گردانی؟!
بجلال و عزّ تو که دیده باز نکنم تا جمال ذوالجلال ترا نبینم.
حقتعالی حجاب جلال بردارد، جمال بنماید، درویش بیخویش، سر گشتهٴ شوق، غارتیدهٴ عشق، بیواسطه کلام حق بشنود، بیحجاب جمال و جلال حق ببیند.
فیحدّثه کما یحدّث الرجل جلیسه.
قوله : «
والّذین تبوءُ الدار والایمان من قبلهم
.
»
انصار نبوّت و رسالت اند، اصحاب موافقت و مراقبت اند، منبع جود و سخاوت اند.
ربّ العمالمین روش ایشان ستوده و ایثار ایشان پسندیده که : «
و یؤثرون علی انفسهم و لو کان بهم خصاصة
»
قومی که از بیشهٴ حسد هرگز خاری بدامن ایشان نیاویخت، از بیابان نفس هرگز غباری بر گوشه و رداء اسلام ایشان ننشست.
از هاویهٴ هوی هرگز دودی بدیدهٴ ایشان نرسید.
سلاطین راه اند در لباس درویشان، ملکی صفت اند بصورت آدمیان؛ روندگان در راه فناء خویش خرامان.
شیخ بسطام
گفته : که اگر هشت بهشت را درین کلبهٴ ما بگشایند و این سرای و آن سرای بولایت بما دهند، هنوز بدان یک آه سحر گاهی که بر یاد او از سینه بر آید بندهیم.
ملک یک نفس که بدرد عشق او برآوریم با ملک هژده هزار هزار عالم برابر نکنیم.
معاذ جبل
را دیدند که در بازار
مکه
میگردید و ریزه تره می چید و میگفت : هذا ملک مع رضاک و ملک الدنیا مع سخطک عزلٌ.
گفت : اگر هیچ رضاء تو ممکن است، خداوندا این قدر ما را پادشاهی تمام است، و اگر رضای تو نیست ملک عالم جز عزل نیست.
خیز یارا تا بمیخانه زمانی دم زنیم
آتش اندر ملکت آل بنی
آدم
زنیم
هرچه اسبابست جمع آئیم و پس جمع آوریم.
پس بحکم حال بیزاری همه برهم زنیم.
p.61
«
الّذین جاؤا من بعدهم
» لآیة ... : اندر این آیه تا بعین را و سلف صالحین را، پسینان
(۱)
امت را، تا بقیامت، به پیشوان اسلام و صحابهٴ صدق دررسانید و در حکم برابر کرد و بر وفق این
مصظفی
(ص)
گفت : « مثل امتی مثل المطر، لایدری اوّله خیرٌ ﺃم آخره » گفتا : کسانی که امّت من اند و از اهل سنت من اند امروز ساکنان سرای قربت من اند و فردا مستوجب شفاعت من اند.
ایشان همه بزرگواران اند و کرامت را سزاوار انند.
و در منفعت و راحت همچون باران بهار انند.
باران را ندانند که اول آن بهتر است یا آخر آن، نفعی است عام را و عامهٴ خلق را ؛ حال امّت من همچنین است.
همان درویشان آخرالزمان، آن شکستگان سر افکنده، و همین عزیزان و بزرگواران صحابه همه برادران اند و در مقام منفعت و راحت و شفقت و همه یکدست و یکسان اند.
« هم کالمطر حیث ما وقع نفع ».
بر مثال باران اند هرجای که رسد نفع رساند، هم در بوستان و هم در خارستان، هم بر ریحان هم برامّ غیلان.
همچنین اهل اسلام در راحت یکدیگر و رﺃفت بر یکدیگر یکسانند و یک نشان اند.
تحقیق قول
سید
را (ص)
که : « امّتی کالمطر لایدری اوّله خیر ام آخره ».
«
یا ایُّها الّذین آمنوا اتّقوا الله ولتنظر نفسٌ ما قدّمت لغد واتّقوا الله
» در یک آیه دو بار ذکر تقوی کرد اوّل تقوای عام است از محرمات پر هیز کردن.
دوم تقوای خاص است از هرچه دون حق است پر هیز کردن.
و گفتهاند : اول اشارتست باصل تقوی و دوم اشارتست بکمال تقوی.
و عقبهٴ قیامت نتوان برید، مگر بکمال تقوی ؛ همهٴ مرادها بر باید داشت و بی مرادی در باید گرفت ؛ همهٴ زهرها نوش باید گرفت
۱
و همهٴ نوشها زهر باید پنداشت.
چون قدم اینجا رسید بکمال تقوی رسید.
واسطی
گفته که : اهل تقوی که تکبر کنند بر ابناء دنیا، ایشان در تقوی مدعی اند.
برای آنکه اگر دنیا را در دل ایشان وقعی نبودی برای اعراض کردن از آن تکبر نکردندی.
عزیزی گفته که : دنیا سفالی است و آن نیز در خواب.
و آخرت جوهری
p.62
است یافته در بیداری .
مرد نه آنست که در سفال بخواب دیده متقی شود، مرد مردانه آنست که در گوهر در بیداری یافته متقی شود، و در جمله بدانکه قدمهای روندگان در راه تقوی سه است .
قدم شریعت در قالب روشن کند.
قدم طریقت در دل روشن کند.
قدم حقیقت در جان روشن کند.
چون روندگان دل قالب در رسند نزلشان«
جنّات و نهر
»پیش آرند، چون روندگان در دررسند نزلشان«
مقعد صدق
»آرند.
چون روندگان جان دررسند نزلشان از«
عند ملیک مقتدر
»پیش آرند.
قوله :«
لو انزلنا هذا القرٰان علی جبل
»الآیة .... : نشر بساط توقیر
قرآن
است، و إخبار از بیان تعظیم آن .
قرآنی که جلال الهیّت مطلع قدم اوست و بتیسیر ربوبیّت تنزل اوست ؛ کلامی خطیر، نظامی بی نظیر، جان آسائی درپذیر، راهنمائی دستگیر، هاربان را بند، عاصیان را پند، ظلمت حیرت را نور مبین، عصمت عبودیت را حبل متین، لفظ او موجز، معنی او معجز، آیهٴ او واضح، برهان اولائح، امر او ظاهر، نهی او زاجر، خبر او صدق، شهادت او حق، تأویل او جانآویز، تفسیر او مهرانگیز بس قفلها که بآواز دلها برداشتند.
بس رقمهای محبّت که باو در سینهها نگاشتند، بس بیگانگان که باو آشنا گشتند، بس خزائن معرفت که باو پیدا گردند، بس خفتگان که باو بیدار گردند، بس غافلان که باو هشیار گردند، بس طالبان که باو بمقصود رسیدند، بس مشتاقان که باو دوست را یافتند هم یادست و هم یادگار، بنازش میدار تا وقت دیدار.
دل را اثر روی تو گل پوش کند
جان را سخن خوب تو مدهوش کند
آتش که شراب وصل تو نوش کند
اوتو سوختن فراموش کند.
|
p.58
۱- الف : فاخواستی
p.59
١) ازين : اشارهٴ وصف جنسی است و بمعنی چنين است فردوسی فرمايد :
بپرسيد مرزال را موبدی
ازين تيزهش رايزن بخردی.
سعدی در گلستان فرمود :
ازین مه پارهای عابد فریبی
ملایک پیکری طاووس زیبی.
٢) روز فرو شده : تيره روز و بد بخت.
p.61
۱- الف : کرد
۱) از نوا در ترکيبات است، بمعنی : آيندگان.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (5) |
| 391 |
|
Del |
60 |
الممتحنة |
بیست و هشتم |
10 |
p.78
قوله تعالی: «
بسم الله الرحمن الرحیم
».
سه چیز است که سعادت بنده در آنست و روی عبودیت روشن بآنست.
اشتغال زبان بذکر حقّ، و استغراق دل بمهر حقّ و امتلاء سرّ از نظر حقّ.
طوبی کسی را الله بسرّوی نظر کند تا دل وی بمهر بیاراید و زبان وی بر ذکر دارد.
و هیچ ذکر عزیزتر از نام الله نیست و هیچ نام و ذکر عزیزتر از آیت تسمیت نیست «
بسم الله الرحمن الرحیم
».
مصطفی
(ص)
گفت : « کلّ امر ذی بال لم یبدأ فیه ببسم الله فهو ابتر » : هر کار با خطر که در آغاز آن بسم الله نبود، آن کار ناقص بود، که از آن مقصودی برنیاید.
بی توقیع بسم الله در مملکت هیچ کاری روان نیست.
بی گفتار بسم الله نمازت درست نیست و رازت بکار نیست.
در آثار مأثور است که یکی از اهل توفیق هر روزی بی آنکه بسم الله بگفتی هزار بار سورة الاخلاص برخواندی.
پس از آنکه بعالم آخرت رسیده بود، او را در خواب دیدند ؛ گفتند : ما فعل الله بک؟ الله با تو چه کرد؟ حالت چونست؟ کارت بچه رسید.
ــ گفت : بهر باری سورهٴ«
قل هو الله احد
» خوانده بودم، ثواب آن را در بهشت از بهر ما کوشکی بنا کرده بودند.
و اکنون که بدیدم نمی پسندم که ناقص است.
گفتند : آن نقصان بگوی تا از چیست.
گفتا : از آن بودست که ما در دنیا شرف «
بسم الله الرحمن الرحیم
» از سر سورتها فرو نهاده بودیم.
پیر طریقت
گفته که : اگر همه ملک موجودات بنام تو کنند، نگر تا بی توقیع بسم الله بدان ننگری که آنرا بر مقدار پر پشهای قیمت نیست.
و اگر
جبرئیل
و حملهٴ عرش بچاکری تو کمر بندند، ترا آن محلّ و شرف نبود که سلطان بسم الله داغی
p.79
از آن خویش بر میان جانت نهد.
هر جانی که عاشقتر بود، او را اسیرتر گیرند.
هر دلی که سوختهتر بود، رختش زودتر بغارت برند :
گفتم که : چو زیرم و بدست تو اسیر
بنواز مرا، مزن تو ای بدرمنیر.
گفتا که : ز زخم من تو آزار مگیر
در زخمه بود همه نوازیدن زیر.
«
یا ایّها الّذین آمنوا لاتتّخذوا عدوّی و عدوّکم اولیاء
» ای شما که ایمان آوردهاید و پیغام رسان براست داشتید و پیغام مرا بجان و دل پذیرفتید، دشمن ما و دشمن خود را بدوست مگیرید.
هیچ دشمن شما را مه از نفس امّاره نیست، زینهار تا از او ایمن نباشید و پیوسته از او بر حذر باشید.
مصطفی
(ص)
گفت : « اعدا عدوّک نفسک الّتی بین جنبیک »
دشمنتر دشمنی نفس بد فرمان است، همه آن خواهد که زیان وی در آن است.
هر که نفس خویش را خود کامه دارد خویشتن را تخم حسرت میکارد.
در اخبار
داود
(ص)
است که : « یا
داود
عاد نفسک فلیس لی فی المملکة منازع غیرها » یا
داود
عداوت نفس را میان دربند و او را دربند قهر و زندان مخالفت دار که در مملکت ما را بجزوی منازع نیست.
این نفس خاکی و سفلی و ظلمانی است، دشمنی غدّار و مکّار است.
اصل وی از تنافس است و منافست مقدمهٴ حقد و حسد و بغض و عداوت است.
نه از گزاف
مصطفی
(ص)
گفت : « رجعنا من الجهاد الاصغر الی الجهاد الاکبر »
غزاء
روم
را غزاء کهین و غزاء نفس را غزاء مهین خوانده، زیراکه بلشگری اندک
روم
از قیصر بتوان ستد و بجملهٴ اولیاء روی زمین را از یکی بنتوان ستد.
برای آنکه آن کافر در روم بمعاینه جهاد کند و بر غازی سفه و غضب نماید و بافعل مناکیرخواند.
و نفس نه بمعاینه جهاد کند و بروی مودّت و شفقت نماید و بافعل معارف خواند و مردان راه دین بدین سبب بسیار طاعتها بگذارند که دانند که آن ملواح نفس است، که صیاد مرغ را هم بمرغ گیرد.
احمد خضرویهٴ بلخی
گوید : نفس خود را بانواع ریاضات و مجاهدات مقهور کرده بودم، روزی نشاط غزو کرد، عجب داشتم که از نفس نشاط طاعت نیاید.
گفتم : در زیر این گوی چه مکر باشد مگر در گرسنگی طاقت نمیدارد که پیوسته او را روزه همی فرمایم، خواهد که در سفره روزه
p.80
بگشاید، گفتم : ای نفس اگر این سفر پیش بگیرم روزه نگشایم.
گفت : روا دارم.
گفتم : مگر از آنست که طاقت نماز شب نمی دارد، میخواهد که در سفر بخسبد.
گفتم : که در سفر قیام شب با کم نکنم، چنانکه در حضر ؛ گفت : روا دارم.
تفکّر کردم که مگر از آن نشاط سفر غزا کرده که در حضر با خلق نمی آمیزد، که او را در خلوت و عزلت میدارم، مرادش آنست که با خلق صحبت کند.
گفتم : ای نفس هر جای که روم درین سفر ترا بخرابهای فرود آرم که هیچ خلق را نبینی.
گفت : روا دارم.
از دست وی عاجز ماندم، در الله زاریدم تضرّع کردم تا از مکروی مرا آگاهی دهد، آخر او را با قرار آوردم، تا گفت : در حضر مرا در روزی هزار بار بکشی، بشمشیر مجاهدت، بخلاف مراد من؛ و خلق را آگاهی نه.
در غزا باری کشتن یکبار باشد و بهمه جهان نام شود که
احمد خضرویه
بغزا شهادت یافت.
گفتم : سبحان آن خداوندی که نفسی آفریند بدین معیوبی که بدنیا منافق باشد و بعد از مرگ مرائی باشد، نه درین جهان حقیقت اسلام خواهد نه در آن جهان.
آنگه گفتم : ای نفس امّاره والله که باین غزا نروم تا تو در زیر طاعت زنار بندی.
پس هم در حضر آن ریاضات و انواع مجاهدات که در آن بودم زیادت کردم.
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 392 |
|
Del |
61 |
الصف |
بیست و هشتم |
10 |
p.90
قولی تعالی: «
بسم الله الرحمن الرحیم
».
آوردهاند که
استاد
بو علی
مجلس میداشت، مقری آغاز کرد که «
بسم الله
» استاد گفت : ای باء بسم الله هرچند برّ ازل آمدی بلاء ابد گشتی.
بلائی که آنرا پایان نه و دردی که آن را درمان نه، آنگه گفت : ای یار بارم ده تا قصهٴ درد خود بتو بردارم.
بر درگاه تو میزارم و در امید بیمآمیز می نازم، الهی وا پذیرم تا وا تو پردازم.
یک نظر در من نگر تا دو گیتی بآب اندازم.
این باء «
بسم الله
» درگاه عزّت
قرآن
است،
قرآن
که خلایق را بار داد از درگاه باء «
بسم الله
» داد.
نگر تا بحرمت فرار وی.
و جز بعین تعظیم بننگری که اگر شرری از سیاست جلال با بحکم قهر بر لم یکن ثمّ کان مستولی گردد، بردابرد هزیمت از هفت آسمان و زمین بخیزد و هرچه سمت حدثان دارد بکتم عدم شود.
و اگر از ضیاء و فسحت سدّة بایک برق بصفت جمال بر عالم کون و فساد در ظهور آید، همه ظلمتها نور گردد، همه کفرها نوحید گردد، همه زنّارها کمر عشق دین گردد.
یکروزه جمال خویش اگر بنمائی
پر نور شود ز ماه بر تا ماهی
«
سبّح للّه ما فی السموٰات وما فی الارض وهو العزیز الحکیم
» من اراد ان یصفوله تسبیحه فلیصف عن آثار نفسه قلبه، من اراد ان یصفو له فی الجنّة عیشه فلیصف
p.91
عن اوضار الهویٰ دینه.
عالمیان دو گروه اند : گروهی حیات ایشان بلطف و فضل حقّ و آسایش ایشان بتسبیح و ذکر حق.
و گروهی حیات ایشان نشانهٴ عدل حق.
و آسایش ایشان بحظّ نفس.
آنانکه اهل لطف و فضل اند، دلی دارند صافی و همّتی عالی و سینهای خالی، در او یادگار الهی.
زبانشان باشهادت داده و دل با معرفت پرداخته و جان با محبت آمیخته و سر در الله گریخته و از صفات خود بیزار گشته.
گفتند : هرچه صفت خودی است همه بند است، و هرچه بند است همه رنگ است، و هرچه رنگ است در راه مردان ننگ است .
آنکس که هزار عالم ز رنگ نگاشت
رنگ من و تو کجا خرد، ای نا داشت؟!
تسبیح و ذکر این گروه از معدن پاک برآید و بخداوند پاک رسد پذیرفته و پسندیدهٴ الله بود.
کمال قال الله تعالی : «
الیه ِیصعد الکلم الطیّب والعمل الصالح یرفعه
»
امّا ایشان که نشانهٴ عدل حق باشند و حیات ایشان بحظّ نفس بود، سینهٴ ایشان آلودهٴ شهوت بود و دل ایشان معدن فتنه بود و باطن ایشان خلاف ظاهر بود، نام ایشان در جریدهٴ منافقان بود، فعل ایشان خلاف قول بود، چنانکه ربّ العالمین گفت: «
لم تقولون ما لا تفعلون
».
بر قول ایشان که بر منافقان حمل کنند ربّ العالمین گفت : «
کبر مقتاً عند الله انْ تقولوا ما لا تفعلون
»
سخت زشت است و ناکار و دشمن داشتهٴ الله گفتاری که کردار موافق آن نیاید و وعظی که واعط در عمل از آن بی نصیب بود .
لا تنه عن خلق و تأتی مثله
عارٌ علیک اذا فعلت عظیم
و اوحی الله الی
عیسی
(ص)
ی
ابن
مریم
عظ نفسک فان اتّعظت فعظ الناس واّلا فاستحی منّی.
«
انّ الله یحبّ الّذین یقاتلون فی سبیله صفّاً
» مدح قومی اسن که در اعلاء کلمهٴ حق کوشند و از بهر اعزاز دین اسلام و حفظ بیضهٴ جماعت و ذبّ از حریم شرع مقدّس با اعداء دین جهاد کنند، همانست که در آیت دیگر گفت : «
هل ادلّکم علی تجارة تنجیکم من عذاب الیم
.
»
«
تؤمنون بالله و
رسول
ه وتجاهدون فی سبیل الله باموالکم وانفسکم
».
تجارت سودمند ایمانست و جهاد با اعداء دین.
و اعداء دین
p.92
که جهاد ایشان مشروع است دو قسم اند : یکی ظاهر، یکی باطن.
ایشان که ظاهر اند دو قوم اند : قومی کفّار اند که بر ملّت گبرکی و بت پرستی و جهودی و ترسایی و امثال ایشان، و قومی اهل بدعت اند، هفتاد و دو فرقت.
چنانکه در خبر است، دشمنان باطن همچنین دو صنف اند : یکی لشگر شیاطین که بکید و سواس دست مکر ایشان گشاده، دیگر هواء نفس که بدست امانی در لباس غرور خود را بر تو جلوه میکند و در هلاک تو میکوشد، چنانکه ربّ العزّة گفت : «
واتّیع هویه فتردی
» آن کافر خرابی حصن اسلام خواهد، آن مبتدع ویرانی حصار سنّت جوید، آن
شیطان
در تشویش ولایت دلت کوشد، آن هوای نفس زیر و زبری دین تو خواهد.
حقّ جلّ جلاله ترا بر هر یکی از این دشمنان سلاحی داده تا او را بدان قهر میکنی.
قتال با کافران بشمشیر سیاست است.
با مبتدعان بتیغ برهان و حجّت است.
با
شیطان
بمداومت ذکر حق و تحقیق کلمت است.
با هوای نفس بتیر مجاهده و سنان ریاضت است و اینست بهینه اعمال بنده، و گزیده طاعات رونده، چنانکه ربّ العزّه گفت : «
ذٰلکم خیرٌ لکم ان کنتم تعلمون
»
هر کرا توفیق رفیق بود و سعادت مساعد در تحصیل اعمال و تصفیت احوال درست آید تا از خزینهٴ رحمت خلعت مغفرت یابد و در مجامع انس شراب قدس بیند، چنانک ربّ العالمین گفت : «
و مساکنَ طیّبةً فی جّنات عدن ذلک الفَوزُ العظیم
».
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 393 |
|
Del |
62 |
الجمعة |
بیست و هشتم |
10 |
p.106
قوله تعالی : «
بسم الله الرّحمن الرّحیم
» اسم عزیز ازلی، جبّار صمدی لکنّه للمؤمنین ولیّ، و بالعاصین حفیّ، لیس له فی جماله کفیّ ولافی جلاله سمیّ وللعصاة من المؤمنین ولیّ.
اینست نظم لطیف و آراستهٴ تام، دل را انس است و جان را پیغام، از دوست یادگار و بر جان عاشقان سلام، الله است یگانهٴ یکتا، در ذات و صفات بیهمتا، از هم مانستی
(۱)
جدا، و در حکم بی چرا.
شنوندهٴ رازست، و نیوشندهٴ دعا ؛ در آزمایش با عطاست و در ضمانها با وفا.
سمیع است بسمع و بصیر ببصر، مرید باراده، متکلّم بکلام، باقی ببقا ؛ رحمان است مهربان، که بر بنده بخشاید و جافیان را با همهٴ جفا ببرّ پیش آید.
بنده اگرچه بد کار است و از جرم گرانبار است، رحمان او را آمرزگار و جرم او را در گذار است .
خوب نگارست و در گفتار است، عالم را صانع و خلق را نگهدار است، دشمن را دارنده و دوست را یار است .
بصنع در دیدهٴ هر کس و در جان احبابش قرار است.
هر امیدی را نقد، و هر ضمان را بسنده کار است، رحیم است که رحمت خود بر مؤمنان باران کرد و عطای خود بر بر ایشان ریزان کرد.
هر کس را آنچه صلاح و بهینهٴ آنکس دید آن کرد، معاصی خلق زیر حلم خود پنهان کرد.
امروز ستر او نقد، و فردا عفو او وعد.
هر زبان که بنام او ناطق است پاک است، هر دل که بمهر او ذاکر است آباد است.
و یاد کنندهٴ او در این جهان و در آن جهان آزادست .
چون یاد تو آرم از غمان آزادم
جز یاد تو هرچه بود رفت از یادم
قوله : (
یسبّح لله ما فی السّموات وما فی الارض الملک القدّوس العزیز الحکیم
)
هو الملک و الملیک،
مالک الملک
و ملک الملوک.
پادشاه بحقیقت اوست که ملکش را عزل نیست، و جدّش را هزل نیست، و عزّش را ذُلّ نیست، و حکمش را ردّ نیست، او را ندّ نیست، و ازو بُدّ نیست.
بندهٴ مؤمن معتقد چون داند که مالک بحقیقت اوست، جلّ جلاله، لوح دعاوی بشکند، بساط هوس در نوردد، دامن از کونین در کشد، و مالک مطلق را ملک و ملک مسلّم دارد، بر مراد خود مقدّم دارد.
ننگش آید که هیچ مخلوق را تذلّل کند، یا از بهر حبّهای و لقمهای گردن بر افراشتهٴ خود بشکند .
p.107
و من قصد البحر استقلّ السواقیا
من عرف الله لم یحتمل دلال الخلق
هر که جلال حقّ بدانست، بدلال خلق تن درندهد، دست صدقش از کونین کوتاه بود، پای عشقش همیشه در راه بود، دلش در قبضهٴ عزّ پادشاه بود، سرش معدن سرّ ذو الجلال بود، در پیشانیش نشان اقبال بود.
در دیدهٴ یقینش نور اعتبار افعال بود.
در مشامش نفخات روضهٴ وصال بود.
خلق با حال و با کام و با نام بود، و او بی حال و بی کام و بی نام بود، چه زیان دارد او را چون فردا در سرای آخرت عندلیب باغ عندیّت بود.
و باز از حدیّت بود.
حسین منصور
را از زهد پرسیدند.
گفتا : تنعّم دنیا بگذاشتن زهد نفس است.
و نعیم آخرت بگذاشتن زهد دلست.
و بترک خویش بگفتن درین راه زهد جانست.
آنها که در دنیا زاهد شدند، در سرای رضوان فرو آمدند.
آنها که در بهشت زاهد شدند، بحظیرهٴ قدس فرو آمدند.
و آن طایفه که در خودی خود زاهد شدند ؛ ایشان را سیلاب وادی لااله الّا الله درربود، در این سرای از ایشان خبر نه، در آن سرای ایشان را اثر نه.
در سرا پردهٴ غیرت فرو آمدند، در قُبّهٴ قرب صمدیّت ایشان را بار دادند.
«
هو الّذی بعث فی الامّیّین رسولاً منهم
» الآیه ... البسه لباس عزّ و توّجه بتاج الکرامة و خلع علیه حسن التولّی، آثار البشریّة عنه مندرسة و انوار الحقائق علیه لائحة.
صفت آن
مهمتر عالم
است و
سید وُلد آدم
، درّی یتیم بود از صدف قدرت برآمده، آفتابی روشن بود از فلک اقبال بتافته، درختی شگرف بود از بوستان دولت برآمده، آسمان و زمین همه بدو آراسته، ربّ العالمین او را بحقائق نبّوت مزیّن کرد، و بخصائص قربت گرامی کرد، و بخلقی فرستاد نادانان و نادبیران و از حقّ بی خبران، همه در عالم حیرت و در ظلمت فکرت سرگردان
سید
چون قدم در عالم بعثت نهاد، بساط شرع باز گسترد.
و چنان که میزبان از بهر مهمان سفره نهد، و صدا و آواز دهد،
سید
سفرهٴ دین اسلام نهاد و صلاء دعوت آواز داد.
جان پاکان گرسنهٴ عدل تو بود از دیرباز
سفره اندر سد ره بنهادی و دردادی صلا
p.108
ای یتیمی دیده اکنون با یتیمان لطف کن
(۱)
و ای غریبی کرده اکنون با غریبان کن سخا.
سید
سفرهٴ دعوت بنهاد و صلا آواز داد، خواجگان
قریش
اجابت نکردند ؛ گفتند : ما را عار بود بر سفرهٴ گدایان و درویشان نشستن.
فرمان آمد که ای
سید
بایشان چه رنج می بری؟ طینت خبیثهٴ ایشان نه از اصل است که هرگز نقش نگین تو پذیرد.
«
مَثَلُهم
کمثل الحمار یحمل اَسفاراً
» مثل ایشان مثل خراست که دربار وی دفتر بود.
خر را از آن دفتر چه سود؟ که هوش و گوش دریافت ندارد.
ایشان را نیز دعوت تو چه سود؟ که بر گوش و بر دل ایشان مهر بیگانگی است و بر دیدهٴ ایشان حجاب غفلت.
نه زبان ایشان سزای ذکر ماست، نه دل ایشان بابت مهر ما.
اگر نقد دین میجوئی، و سوز عشق ما می طلبی، از دلهای درویشان صحابه جوی،
عمّار
و
خباب
و
سلمان
و
بوذر
و
صهیب
و
بلال
که در دل ایشان سوز عشق ماست و در سر ایشان خمار شراب ذکر ما.
دل ایشان حریق مهر و محبّت ما، جان ایشان غریق نظر لطف ما.
این درویشان ز وصل بوئی دارند
گوئی ز شراب مهر جوئی دارند
در مجلس ذکرهای و هوئی دارند
می نعره زنند کز و چنوئی دارند
«
یا ایّها الّذین آمنوا اذا نُودی للصّلوة من یَوْم الجُمُعَة
».
ربّ العالمین جلّ جلاله و تقدّست اسماؤه و تعالت صفاته در این آیت مؤمنان را بکاری میخواند از کارهای دین که تمامی دین ایشان در آنست، و رستن از عقوبت بآنست.
و یافتن بهشت جاودان در گزاردن آنست.
و آن نماز آدینه است.
میگوید : ای شما که گرویدگان و دوستان و آشنایان اید، پیغام پذیرفتید و پیغام رسان براست داشتید و مرا بر غیب استوار گرفتید، و فرمان برداشتید.
«
اذا نُودی للصّلوة من یَوْم الجُمُعَة
» هم نصیحت است و هم وصیّت و هم فرمان ؛ نصیحت است، از نیکو کاری ؛ وصیّت است، از دوست داری ؛ فرمانست از
p.109
نیک خواهی.
میگوید : بندگان من نیکو کارم.
نصیحت من شنوید، دوست دارم وصیّت من پذیرید، نیک خواهم فرمان من بجای آرید.
ملکا آن چه فرمانست؟ «
اذا نودی للصّلوة من یوم الجمعة فاسعوا الی ذکر الله
» چون شما را بخوانند بنماز آدینه، قصد و آهنگ آن کنید که شما را بمن میخوانند، پاسخ کنید، آهسته آئید و بوقار آئید.
سعی اینجا بمعنی قصد است و عمل، یکی بغسل دیگر بسواک، سدیگر بوی خوش، چهارم جامهٴ بهتر، پنجم بگاه آمدن، ششم چون حاضر آمدید مسلمانان را نرنجانیدن، هفتم خطبه نیوشیدن.
امّا غسل فرمانست و سنّت.
مصطفی
(ص)
گفت : « اذا اتی احدکم الجمعة فلیغتسل ».
و
قال
صلّی الله علیه و سلّم
: « غسل یوم الجمعة واجب علی کلّ مسلم »
امّا سواک،
رسول
گفت صلّی الله علیه و سلّم : رکعة بسواک خیر من سبعین رکعة بغیر سواک.
امّا طیب، بکار داشتن بوی خوش و جامهٴ بهتر پوشیدن و مسلمانان را نرنجانیدن و خطبه نیوشیدن،
مصطفی
(ص)
بر جمله گفت : « من اغتسل یوم الجمعة و لبس من احسن ثیابه و مسّ من طیب اِن کان عنده.
ثمّ اتی الجمعة فلم یتحطّ اعناق الناس. ثمّ صلّی ما کتب الله له.
ثمّ انصت اذا خرج امامه حتی یفرغ من صلوته، کانت کفّارةً لما بینها و بین جمعته الّتی قبلها »
و
قال
صلّی الله علیه و سلّم
: « ما علی احد کم ان و جد ان یتّخذثو بین لیوم الجمعة سوی ثوبی مهنته ».
امّا بگاه آن، خبر درست است که فریشتگان بر درهای مسجد باشند، با قلمها و ورقها، نامهای بندگان مینویسند.
پنج جوق
(۱)
را نویسند : جوق پیشین را هر یکی شتری قربان نویسند و دعا کنند.
جوق دیگر را گاوی نویسند قربان و دعا کنند.
جوق سوم را کبشی قربان نویسند و دعا کنند.
جوق چهارم را مرغی قربان نویسند و دعا کنند.
جوق پنجم را خایهای قربان نویسند و دعا کنند.
چون خطیب بر منبر شود، درهای مسجد فرو گذارند و بشنودن خطبه آیند و پس از آن نام کس ننویسند و نه قربان.
و در خبر است که فریشتگان یکی را پیوسته معتاد همی دیدند. پس یک آدینه او را نه بینند گویند : اللهم انّ فلاناً لم یأت فانْ کان ضاّلاً فاهده، و ان کان عائلاً فاغنه، او مریضاً فاشفه.
و
p.110
گفتهاند : ربّ العالمین در روز آدینه بندهٴ مؤمن را ده چیز وعده داد : یکی آنست که چون بنماز آید بهر گامی و قدمی که بردارد، ویرا نیکی در دیوان نویسد، دیگر بهر قدمی گناهی از دیوان وی بسترد، سدیگر گناه یک هفته ازوی درگذارد، چهارم ساعتی است در روز آدینه که در آن ساعت هرچه بنده از الله خواهد بوی بخشد، پنجم اگر سورة الکهف برخواند در آن روز تا دیگر آدینه از همهٴ آفات نگه دارد، ششم اگر بشب آدینه سورة الدّخان برخواند هم در آن شب وی را بیامرزد، هفتم هر نیکی که در شبانروز آدینه کند یکی صد نویسد، هشتم اگر بروز آدینه صد بار بر
رسول (ص)
درود و تحیّت فرستد فردا او را شفیع وی انگیزد، نهم اگر در شبانروز آدینه وی را اجلّ رسد از عذاب گور ایمن دارد.
دهم اگر در جملهٴ آن جمع که در جامع باشند یکی از آزاد کند دیگران را همه بوی بخشند.
هم القوم لایشقی بهم جلیسهم.
«
فاسعَوا الی ذکر الله
» گفتهاند : سعی از فرائض نماز آدینه است که الله میگوید: «
فاسعَوا الی ذکر الله
».
و دیگر نمازها در خانه گزاردن و در مسجدهای دیگر آوردن مباح است.
و نماز آدینه جز بجامع و جمع گزاردن روا نیست.
واجب آمد بر بنده بمسجد رفتن و رنج بر خود نهادن و خدمت گزاردن.
چنانستی که ربّ العزّة گفتی : چون رنج آمدن بخدمت از بهر من بود، یک نیمه خدمت از بنده برگرفتم، چهار رکعت با دو رکعت آوردم.
عبدی امروز یک گام که در راه من برداری
(۱)
ضایع نمی کنم، هفتاد ساله راه توحید رفته و بدست نیاز در امید کوفته عمر تو کی ضایع کنم و رنج خدمت تو کی باطل کنم.
امروز از خانه بمسجد می آئی، فردا از خانه بگور خواهی آمد.
امروز که باختیار می آئی، بمراد و نشاط با جمع دوستان، خدمت خود از تو برگرفتم و رنج تو ضایع نکردم .
چه گوئی فردا که باضطرار آئی، فریداً وحیداً، عفو و مغفرت از تو کی دریغ دارم؟.
|
p.106
۱- الف : هام مانستی.
p.108
۱- الف : کن تو لطف
p.109
۱- الف : جوک
p.110
۱- الف : می برداری
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 394 |
|
Del |
63 |
المنافقون |
بیست و هشتم |
10 |
p.120
قوله تعالی : «
بسم الله الرّحمن الرّحیم
» در جملهٴ
قرآن
دو هزار و پانصد و شصت و سه جایگاه نام الله است.
و در هیچ جای آن چندان آثار کرم و دلایل فضل و رحمت و تعبیهٴ لطف نیست که در این آیت تسمیت.
زیراکه بر اثر او نام رحمن است و رحیم ؛ و امید عاصیان و دستآویز مفلسان، نام رحمن و رحیم است.
آئین منزل مشتاقان، و انس جان محبّان، نام رحمن و رحیم است.
تاج صدق بر سر صدّیقان، و منشور خاّصیّت در قبضهٴ خاصگیان، از شرف نام رحمن و رحیم است.
عَلم علم در دست عالمان، و حلّهٴ حلم دربر عابدان، از تأثیر نام رحمن و رحیم است.
وجد واجدان و سوز عاشقان و شوق مشتاقان از سماع نام رحمن و رحیم است.
در آثار مأثور است که : ربّ العالمین با
موسی
کلیم الله
گفت : « انا الله الرّحمن الرّحیم ؛ الکبریاء نعتی، والجبروت صفتی، والدّیّان اسمی، فمن مثلی؟ ».
قوله تعالی : «
اذا جاءک المنافقون
» الآیة... روز اوّل در عهد ازل غوّاص قدرت را ببحر صلب
آدم
فرستاد تا گوهرهای شب افروز و شبههای سیه رنگ برآورد و بر ساحل وجود نهاد.
هم مؤمنان بودند و هم منافقان. چنانکه مؤمنان را بیاورد منافقان را بیاورد، امّا مؤمنان را بفضل خود بر صدر عزّ بساط لطف بداشت، و لامیل .
منافقان را بعدل خود در صف نعل زیر سباط
(۱)
قهر و ذلّ بداشت، و لاجور.
مؤمنان را تاج سعادت و کرامت بر فرق نهاد، نصیب ایشان از کتاب این بود که: «
فاستبشروا ببیعکم الّذی بایعتم به
».
منافقان را بند مذلّت و قید اهانت بر پای نهاد. نصیب ایشان از کتاب این آمد که: «
قل موتوا بغیظکم
»
اینست که ربّ العالمین
p.121
گفت: «
اولئک ینالهم نصیبهم من الکتاب
».
مؤمنان را گفت: «
فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر
»
منافقان را گفت: «
فی الدّرک الاسفل من النّار
» اعاذ نا الله وایّانا.
تو چنان باش که بخت تو چنان آمد
من چنینام که مرا فال چنین آمد.
فردا در عرصات قیامت منافقان بطفیل مؤمنان، و بروشنائی نور ایشان همی روند تا بصراط رسند، آنگه مؤمنان پیشی گیرند و بنور ایمان و اخلاص صراط باز گذراند و کفر و نفاق منافقان دامن ایشان گیرد تا در ظلمت و حیرت بر جای بمانند.
آواز دهند، گویند: «
انظرونا نقتبس من نورکم
».
نور و روشنائی از مؤمنان طلب کنند، مؤمنان جواب دهند که: «
ارجعوا وراءکم
».
ای – ارجعوا الی حکم الازل واطلبوا النّور من القسمه.
این نور از حکم ازل طلب کنید نه از ما.
هر که را نور دادند، آن روز دادند ؛ و هر که را گذاشتند آن روز گذاشتند.
«
ومن لم یجعل الله له نوراً فما له من نور
و اذا اراد الله بقوم سوء فلا مردّ له
» وانّ الرّجل لیعمل عمل.
اهل الجنّة وهو عند الله من اهل النّار ویعمل عمل اهل النّار وهو عند الله من اهل الجنّة.
همهٴ اعزّهٴ طریقت را از خوف این مقام دل و جگر بسوخت.
سابقتی رانده چنانکه خود دانسته، عاقبتی نهاده چنانکه خود خواسته .
بسا خلوتهای عزیزان که آن را آتش درزده.
بساخر منهای طاعت که بباد برداده.
بسا جگرهای صدّیقان که در گردش آسیای قضا ذّره ذّره گردانیده.
هزاران هزار ولایت است در این راه، و لیکن جز عزل نصیب بد بختان نیست.
و چون شقاوت روی بمرد نهاد اگر بقراب زمین و آسمان کوشش دارد او را سودنیست.
و گمان مبرکه شقاوت در کفر است، بلکه کفر در شقاوت است .
و گمان مبرکه سعادت دردین است، بلکه دین در سعادت است.
سگ اصحاب الکهف خبث کفر داشت، و لباس
بلعام باعور
طراز دین داشت.
لیکن سعادت و شقاوت از هر دو جانب در کمین بود، لاجرم چون دولت روی نمود.
پوست آن سگ از روی صورت در
بلعام باعور
پوشیدند، گفتند: «
فمثله کمثل الکلب
» و مرّفع
بلعام
در آن سگ پوشیدند، گفتند: «
ثلثة رابعهم کلبهم
» پس خرمن طاعت که بوقت
p.122
نزع بباد بی نیازی بردهند که : «
وقدمنا الی ماعملوا من عمل فجعلناه هباء منثوراً
»
بس سینهٴ آبادان که در حال سکرات مرگ «
وبدا لهم من الله ما لم یکونوا یحتسبون
» خراب کنند، بس روی که در لحد از قبله بگردانند.
بس آشنا را که در شب نخستین بیگانه خوانند.
یکی را میگویند : نم نومة العروس، دیگری را میگویند : نم نومة المنحوس ؛ یکی را «
سیماهم فی وجوههم من اثر السّجود
» بیانست، یکی را «
یعرف المجرمون بسیماهم
» نشانست.
لاتغترّ بثناء النّاس فانّ العاقبة مبهمة.
مسکین دل من گرچه فراوان داند
در دانش عاقبت فرو می ماند.
|
p.120
۱) سیاط : جمع سوط. تازیانه.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |
| 395 |
|
Del |
64 |
التغابن |
بیست و هشتم |
10 |
p.132
قوله تعالی: «
بسم الله الرّحمٰن الرّحیم
» بنام او که جان را جانست و دل را عیانست، یاد او زینت زبانست و مهر او راحت روانست، وصال او بهر دو عالم ارزانست و هرچه نه او همه عین تاوانست، و هر دل که نه در طلب اوست ویرانست.
یک نفس با او بدو گیتی ارزانست، یکی نظر از او بصد هزار جان رایگانست.
امروز که ماه من مرا مهمانست
بخشیدن جان و دل مرا پیمانست
دل را خطری نیست، سخن در جانست
جان افشانم که روز جان افشانست.
ای خداوندی که خرد را بتو راه نیست و هیچکس از حقیقت تو آگاه نیست،
p.133
وجود تو معلّل اشباه نیست، شهود تو مقدّر اشتباه نیست، مفلسان را جز حضرت تو پناه نیست، عاصیان را جز درگاه تو درگاه نیست، جهانیان را چون تو پادشاه نیست.
در آسمان و زمین جز تو الله نیست .
گر پای من از عجز طلبگار تو نیست
تا ظن نبری که دل گرفتار تو نیست
نه ز ان نایم که جان خریدار تو نیست
خود دیدهٴ ما محرم دیدار تو نیست
قوله تعالی : «
یُسبّح للّه ما فی السّمٰوٰات و مٰا فی الاْرض
» الآیة ... معنی تسبیح تقدیس است و تنزیه، و تقدیس آنست که : خدای را جلّ جلاله از صفات ناسزا و نعوت حدثان منزّه و مقدّس دانی ؛ پاک از نقص، دور از وهم، بیرون از عقل، قدّوس از قیاس، موصوف نه معلول، معروف نه معقول، پیدا نه مجهول.
و چونی وی نه معلوم، عقل در او معزول و فهم در او حیران، هستی دیدنی او را ذات و صفات است پذیرفتنی، نه دریافتنی و شنیدنی ؛ و کیف او نه دانستنی.
میگوید : هفت آسمان و هفت زمین و هرچه در آن خدای را تسبیح میکند و او را بپاکی و بی همتائی می ستاید از خلق پذیرفتن و استوار گرفتن درخواست، نه دریافتن و دانستن آن.
نمیخوانی که الله گفت جلّ جلاله : «
ولکن لا تفقهون تسبیحهم
»
شما تسبیح آسمان و زمین و آب و آتش و باد و خاک و کوه و دریا و همه جانور و بیجان درنیابید .
ایمان بآن واجب کرد و خلق را از دریافت آن نومید کرد.
چون مخلوق را بعقل درنمی یابی
۱
بعقل محض در ذات و صفات الله چه تصرّف کنی؟
ظاهر می پذیر و باطن می سپار و مراد خدا باز گذار و سلامت بیاد دار و بدانکه الله جلّ جلاله در بیست صفت از بیست صفت منزّه است و پاک .
در احدیّت از شریک و انباز پاک، در صمدیّت از دریافت پاک، در اوّلیّت از ابتدا پاک، در آخریّت از انتها پاک، در قدم از حدوث پاک، در وجود از احاطت پاک، در شهود از ادراک پاک، در قیمومیّت از تغیّر پاک، در قدرت از ضعف پاک، در صبر از عجز پاک، در منع از بخل پاک، در انتقام از حقد پاک، در جبروت از جور پاک، در تکبّر از بغی پاک، در غضب از ضجر پاک، در صنع از حاجت پاک، در کید از غرور پاک، در حیا از ندم پاک، در مکر از حیلت پاک.
در تعجّب از استنکار پاک، در بقا از فنا پاک. اینست صفات خالق
p.134
بی ضدّ و ندّ، بی شبیه و بی نظیر.
و صفات مخلوق اینست که : اضداد آن را قرین است ؛ با حیات او ممات، با قدرت او عجز، با قوّت او ضعف، با منع او بخل، با غضب او ضجر، با مکر او حیلت، با انتقام او حقد ؛ تا بدانی که کرده چون کردگار نیست و صفات خالق چون مخلوق نیست، و خدای را در ذات و صفات و کبریا و عزّت مثل و مانند نیست «
لیس کمثله شیء و هو السّمیع البصیر
».
«
هو الّذی خَلقَکُم فَمنْکم کافرٌ ومنْکم مؤمن
» کار آنست که در ازل کرد، حکم آنست که در ازل راند.
خلعت آنست که در ازل داد.
قسمتی رفته نه فزوده و نه کاسته یکی را بآب عنایت شسته، و یکی را بمیخ ردّ و ابسته.
حکمی بی میل و قضائی بی جور، یکی را در دیوان سعد نام ثبت کرد و بر لطف ازلی قبول کرد و علل در میانه نه.
یکی را در جریدهٴ اشقیا نام ثبت کرد و زنّار ردّ بر میان بست و از درگاه قبول و اقبال براند و زهرهٴ دم زدن نه.
« قوم طلبوه فخذلهم، قوم هر بوامنه فادر کهم »، قومی شب و روز در راه طلب هیچ نیاسوده و در مجاهدات و ریاضات خویشتن را نحیف و نزار گردانیده و دست ردّ بسینهٴ ایشان باز نهاده که : « الطّلب ردّ و الطّریق سدّ ».
قومی در بتکده معتکف گشته و
لات
و
هبل
مسجود خود گردانیده و نداء عزّت از بهر ایشان بپای شده که : « انتم لی و انا لکم » که شما آن من اید و من آن شما.
ابراهیم خواص
گفت : در بادیه وقتی بتجرید میرفتم، پیری را دیدم بر آن گوشه نشسته و کلاهی بر سر نهاده و بزاری و خواری میگریست.
گفتم : یا هذا؟ تو کیستی؟
ــ گفت : من
ابو مرّة
ام – گفتم : چرا می گریی؟
ــ گفت : کیست بگریستن سزاوارتر از من؟.
چهل هزار سال بر آن درگاه خدمت کردهام و در افق اعلی از من مقدّم تر کس نبود، اکنون تقدیر الهی و حکم غیبی بنگر که مرا بچه روز آورده؟!
یاسائلی کیف کنتَ بعدی
لقیت ما سآنی و سرّه
ما زلت اختال فی وصال
حتّی امنت الزّمان مکره
صال علیّ الصّدور حتّی
لم یبق ممّا شهدت ذّره
آنگه گفت : ای
خواصّ
نگر تا بدین جهد و طاعت خویش غرّه نباشی که کار بغایت و اختیار اوست نه بجهد و طاعت بنده.
بمن یک فرمان آمد که
آدم
را سجده
p.135
کن، نکردم ؛ و
آدم
را فرمان آمد که از آن درخت مخور، بخورد .
در کار
آدم
عنایت بود عذرش بنهاد که : «
فنسی
و لم نجد له عزماً
»، و در کار من عنایت نبود گفت : «
ابی و استکبر
» زلّت او در حساب نیاوردند.
طاعت دیرینهٴ ما زلّت شمردند :
من لم یکن للوصال اهلاً
فکلّ احسانه ذنوب
قوله تعالی : «
فاتّقوا الله ما استطعتم
»
جای دیگر گفت : «
اتّقوا
الله حقّ تُقاته
»
این دو آیت یکی ناسخ است، یکی منسوخ.
یکی اشارتست بواجب امر، یکی اشارت است بواجب حقّ.
واجب امر بیامد و واجب حقّ را منسوخ کرد، زیراکه حقّ جلّ جلاله بنده را که مطالبت کند، بواجب امر کند، تا فعل او در عفو آید ؛ که اگر او را بواجب حقّ بگیرد طاعت هزار ساله بامعصیت هزار ساله یک رنگ آید.
اگر همهٴ ابنیاء و اولیاء و اصفیاء و همهٴ عارفان و محبّان بهم آیند، آن کیست که طاقت آن دارد که بحقّ او جلّ جلاله قیام کند
۱
یا جواب حقّ او باز دهد؟.
امر او متناهی است، امّا حقّ او متناهی نیست .
زیراکه بقاء امر ببقاء تکلیف است و تکلیف در دنیاست که دنیا سرای تکلیف است، امّا بقاء حقّ ببقاء ذات است و ذات متناهی نیست، پس بقاء حقّ متناهی نیست .
واجب امر برخیزد، امّا واجب حقّ برنخیزد ؛ دنیا درگذرد، نوبت امر باوی درگذرد .
امّا نوبت حقّ هرگز درنگذرد.
امروز هر کسی را سودائی در سراست که در امر می نگرند، انبیاء و رسل بنبوّت و رسالت خویش می نگرند، فریشتگان بطاعت و عبادت خویش می نگرند، موّحدان و مجتهدان و مؤمنان و مخلصان بتوحید و ایمان و اخلاص حال خویش می نگرند.
فردا چون سرادقات حوقّ ربوبیّت باز کشند، انبیاء با کمال حال خویش حدیث علم خود درباقی کنند
(۱)
.
گویند : «
لا علم لنا
».
ملائکهٴ ملکوت صومعههای عبادت خود آتش درزنند، گویند : « ما عبد ناک حقّ عبادتک ».
عارفان و موّحدان گویند : « ما عرفناک حقّ معرفتک ».
والله اعلم بالصواب.
|
p.133
۱- الف : می درنيابی.
p.135
۱- الف : نمايد.
۱) درباقی کنند : فرو گذارند . در کتب قديم چون تذکرة الاولياء شيخ عطار مکرر آمده است حکيم نظامی در خسرو و شيرين چاپ مرحوم وحيد دستگردی ص ۳۸۷ فرمايد :
يخلوت بر زبان نيکنامی
فرستادش بهشياری پيامی
که جام باده درباقی امشب
مرا هم باده هم ساقی کن امشب.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 396 |
|
Del |
65 |
الطلاق |
بیست و هشتم |
10 |
p.148
قوله تعالی: «
بسم الله الرّحمن الرّحیم
» اسم من تحقّق به وصدق فی اقواله ثمّ فی اعماله، ثمّ فی احواله، ثمّ فی انفاسه، فصدقه فی القول اّلا
۱
یقول اّلاعن برهان، و صدقه فی المعل اّلا
۲
یکون للبدعه علیه سلطان، و صدقه فی احواله ان یکون علی کشف و بیان، و صدقه فی انفاسه ان لایتنفّس اّلاعن وجود کعیان.
– نام خداوندی لطیف نشان، کریم پیمان، قدیم احسان، روشن برهان .
نام خداوندی دانندهٴ هر چیز، سازندهٴ هر کار، دارندهٴ هر کس .
نام خداوندی که کس را باوی انبازی نه، و کس را از وی بی نیازی نه، و فعل وی بیداد و بازی نه .
نام خداوندی که زبانهای سزای وی جست و ندید، فهمها فراحجاب عزّت وی رسید برسید
۳
.
عقلها از دریافت کیف او برمید.
ای خداوندی که دانای هر ضمیری، سرمایهٴ هر فقیری، چاره رسان هر اسیری، عاصیان را عذر پذیری، افتادگان را دستگیری، در صنع بی نظیری، در حکم بی مشیری، در ملک بی وزیری، علیم و خبیری، سمیع و بصیری، قادر و مقتدر و قدیری .
جمالک فائق البدر المنیر
و ریحک دونه نشر العبیر
و حبّک خامر الاحشاء حتّی
جری مجری السّرائر فی الضّمیر
ای من سگ کوی تو اگر بپذیری.
«
یا ایّها النّبی اذا طلّقتم النّساء فطلّقوهنّ لعدّتهنّ
» الآیة... : بیان حکم طلاقست؛ و هرچند که طلاق در شرع مباحست، الله تعالی دشمن دارد ؛ زیراکه سبب فراقست.
مصطفی
(ص)
فرمود : « انّ من ابغض الحلال الی الله الطّلاق »
و
قال
صلّی الله علیه وسلّم
: « تزوّجوا ولا تطلقوا فانّ الطّلاق یهتزّمنه العرش و اّیما امرأة سألت زوجها الطّلاق فحرام علیها رائحة الجنّة ».
رسول خدا
فرمود، صلّی الله علیه و سلّم : « نکاح کنید، زن خواهید، و طلاق مگوئید و فراق مجوئید ؛ که از طلاق و فراق عرش عظیم بلر زد و هر آن زن که بی گزندی و بی رنجی از شوهر خویش طلاق جوید بوی بهشت بمشام وی نرسد.
نکاح سبب و صلت است و الله وصال دوست دارد، و طلاق سبب
p.149
فرقت است و الله فراق دشمن دارد.
عالم فراق را دیوار از مصیبت است، دریای فراق را آب
خونانهٴ
حسرت است.
روز فرقت را آفتاب نیست و شب قطیعت را روز نیست، اگر هیچ شربت بودی تلختر از فرقت فراق بر دست آن مطرود درگاه،
ابلیس
، نهادندی ؛ از لعنت جامی ساختندی
(۱)
و از قطیعت و فرقت درو شراب افکندند و بر دست او نهادند، جمله درکشید که جرعتی ازو بسر نیامد .
عبارت این بود که : «
و انّ علیک لعنتی الی یوم الدّین
»
بزرگان دین گفتهاند که : دو قدح از غیب درآمد یکی این بود که : «
و کان من الکافرین
»
دیگر «
و کان بالمؤمنین رحیماً
» آن قدح کفر پر شربت فراق بود و این قدح رحمت پر شربت وصال بود.
قدح رحمت از کف اقبال با بدرقهٴ فضل بجان
مصطفی
عربی
فرستاد
۲
صلوات الله و سلامه علیه.
یقول الله تعالی : «
و کان فضل الله علیک عظیما
» و قدح کفر از دست عدل بنعت اذلال به
ابلیس
مهجور دادند، گفتند : «
لاملانّ جهنّم منک و ممّن تبعک منهم اجمعین
»
رابعهٴ عدوی
گفته که : کفر طعم فراق دارد و ایمان لذّت وصال، و آن طعم و این لذّت فردای قیامت پدید آید که در آن صحراء هیبت و عرصهٴ سیاست قومی را گویند : « فراق لا وصال له ». و قومی را گویند : « وصال لانهایة له ».
سوختگان فراق
همی گویند :
فراق او ز زمانی هزار روز آرد
بلای او ز شبی صد هزار سال کند
افروختگان وصال
همی گویند :
سرای پرده و صلت کشید روز نواخت
بطبل رحلت برزد فراق یار دوال
«
ومن یتّق الله یجعل له مخر جاً
و یرزقه من حیث لا یحتسب
» در روزگار خلافت
عمر خطاب
، رضی الله عنه، مردی بیامد و از
عمر
تولیت عمل خواست، تا در دیوان خلافت عامل باشد.
عمر
گفت :
قرآن
ــ دانی؟
گفت : ندانم که نیاموختهام.
عمر
گفت : ما عمل بکسی ندهیم که
قرآن
نداند.
مرد بازگشت و جهدی و رنجی عظیم برخود نهاد در تعلیم
قرآن
بطمع آنکه
عمر
او را عمل دهد.
چون
قرآن
بیاموخت و یاد گرفت برکات
قرآن
خواندن و دانستن آن او را بدان جای رسانید که در دل وی نه حرص ولایت ماند نه تقاضای دیدار
عمر
؛ پس روزی
عمر
او را دید، گفت :
p.150
یا هذا
هحر
تنا.
ای جوانمرد چه افتاد که یکبارگی هجرت ما اختیار کردی.
ــ گفت : یا
امیر المؤمنین
تو از آن مردان نباشی
۱
که کسی روا دارد که هجرت تو اختیار کند، لیکن
قرآن
بیاموختم و چنان توانگر دل گشتم که از خلق و از عمل بی نیاز شدم.
عمر
گفت : آن کدام آیتست که ترا بدین درگاه بی نیازی در کشید.
ــ گفت : آن آیت که در سورة الطّلاق است : «
ومن یّتق الله یجعل له مخرجاً
و یرزقه من حیث لا یحتسب
».
آنگه گفت : مخرجاً من شبهات الدّنیا و
غمرات الموت
و من شدائد یوم القیامة، هر که تقّوی شعار و دثار خود گردانید، از سه کار با صعوبت پر فتنه خلاص یافت و ایمن گشت : یکی شبهات دنیا، دیگر غمرات و سکرات مرگ، سوم شدائد احوال و اهوال قیامت.
قوله تعالی : «
ومن یتوکّل علی الله فهو حسبه
» توکّل آفتابی است که از برج سعادت تابد، بادی است که از سرای قرب وزد، بوئی است که بشارت وصل آرد.
منزلی شریف است و مقامی بزرگوار، و درجهای است که دست هر بی قدری بر قدّ او نرسد.
و بصر هر مختصر همّتی او را درنیابد.
آن جوانمردان که قدم در میدان توکّل نهادند ساکنان عالم
قرآن
بودند، سلاطین جهان هدایت، مستان شربت نیستی.
عظیم روشی داشتند که دنیا در راه ایشان افتاد با وی انس نگرفتند.
سمعها را صمام برنهادند تا هیچ نباید شنید.
دیدهها از هرچه نشان حق نداشت باز بستند.
خوی از جهان و جهانیان باز کردند، گفتند : یکی را خوانیم و یکی را دانیم، از همه عالم او ما را بسنده، و همه کارها را سازنده.
«
ومن یتوکّل علی الله فهو حسبه
» این خود خطاب عموم است عامّهٴ خلائق از اهل تکلیف در تحت این خطاب شوند.
باز
مصطفی
عربی را صلّی الله علیه و سلّم
که مرکز اقبال است و منبع افضال، خطاب تخصیص کرد، گفت : «
و توکّل علی الحیّ الّذی لا یموت
»
ای حاکم عالم قضا وای ساکن سرای رضا، ای
محمد مصطفی
، رازی که گوئی همه با من گوی که از رازت آگاه منم.
با من نشین که ناگزیرت منم.
همه مرا دان و مرا خوان که من همه ترا میخوانم.
گفتار بنی
آدم
از سر زبانست و گفتار تو از میان جان است.
دریغی بود که
p.151
با ایشان گوئی همه با من گوی که قدر تو من دانم.
ای
مهتر
، آفرینش بحرمت و بزرگی قدم تو بپای است، گر نه وجود تو بودی نه عالم بودی و نه
آدم
:
گر نه سببش تو بودی ای درّ خوشاب
آدم
نزدی دمی درین کوی خراب
ربّ العالمین ببعثت او بر عالمین منّت نهاد، گفت : «
قد انزل الله الیکم ذکراً
رسول
اً یتلو علیکم آیات الله مبیّنات لیخرج الّذین آمنوا و عملوا الصّالحات من الظّلمات
الی
النور
»
ما این
مهتر عالم
و
سیّد وُلد آدم
بشما فرستادیم تا شما را از ما یادگاری باشد، نامهٴ ما بر شما خواند، پیغام ما بشما رساند، گمشدگان را با راه نجات خواند.
مهجوران را از زحمت هجران براحت وصال آرد.
سراپردهٴ کفر و ضلالت براندازد، بساط شریعت و حقیقت بگستر اند.
ای محتشمان عالم وای محترمان اولاد
آدم
وای عقلاء عرب و عجم، خدمت و حشمت او را میان بندید؛ عزّ و مرتبت و رفعت از متابعت و موافقت و مبایعت او جوئید، دل در شفاعت او بندید.
بندگی او زندگی ابد دانید.
مهتر دودهٴ
آدم
اوست، سالار جملهٴ اهل عالم اوست، شرح محکم او را نسخ نه، عقد مبرم او را فسخ نه، امّت محترم او را مسخ نه، عزّ دولت نبوّت او با ابد پیوسته، شرف رسالت او با ازل بسته که : « کنت نبیّاً و آدم بین الماء و الطّین »
نیکو سخنی که
آن عزیزی
در نظم آورده و گفته :
دیو را دیوی فرو ریزد همی در عهد تو
آدمی را خاصه با عشق تو کی ماند جفا؟
نی تو درّی بودی اندر بحر جسمانی یتیم؟
فضل ما تا جیت کرد از بهر فرق انبیا؟!
|
p.148
۱و۲- الف : ان لا
۳- چنين است در هر در نسخه.
p.149
۱- ج : ساخت
۲- الف : فرستادند
۳- الف : تعلم.
p.150
۱- الف : تو نه از آن مردان باشی.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 397 |
|
Del |
66 |
التحريم |
بیست و هشتم |
10 |
p.163
قوله تعالی : «
بسم الله الرّحمن الرّحیم
» اسم عزیز یمهل من عصاه فاذا رجع و ناداه اجابه و لبّاه.
فان لم یتوّسل بصدق قدمه فی ابتداء امره فاذا تنصّل بصدق ندمه فی آخر عمره او سعه غفراً، و قبل منه عذراً، و اکمل له ذخراً، و اجزل لدیه بّراً.
نام خداوندی که بی نام او سخن مبتر آید، و بی ذکر او گفتار مختصر آید، بی ستایش او آرایش گفتار نیست، بی آشنائی او روشنائی اسرار نیست.
بی خدمت او تن را نظام نیست، بی نعمت او جان را قوام نیست.
بی جود او وجود نیست.
بی لطف او شهود نیست.
پادشاهی که صنع او بی آلت است، و خواست او بی علّت.
کریمی که کرم او بی حدّ است، و قدرت او بی نهایت.
مهربانی که بندهٴ حقیر را آن محلّ نهاد که روز بیعت با وی نداء : «
انّ الله اشتری
» کرد، وقت میثاق تلقینش «
قالوا بلی
» کرد، در لوح رقمش : «
سبقت لهم منّا الحسنی
» کرد، روز ایثار نصیبش : «
و الزمهم کلمة التّقوی
» کرد.
اینت کرم و رحمت، اینت عنایت و شفقت.
قادری که هرچه خواهد تواند.
از پولاد چه سختتر؟ که بر دست
داود
چون موم پیچا کرد : «
و النّا له الحدید
؟ »
از زمین و آسمان چه گنگتر.
ایشان را بی زبان فرا نوا کرد که : «
قالتا
اتینا
طائعین
».
از بندهٴ عاصی که بیچارهتر.
او را بخود آشنا کرد و با وی ندا کرد که : «
یا ایّها الّذین آمنوا توبوا الی الله توبة نصوحاً
».
ای گرویدگان آشنایان و دوستان همه توبت کنید، بدرگاه من باز آئید، با من گردید .
اگر شما آن کردید که از شما آید، من آن کنم که از من آید.
هیچ جای معیوب نپذیرند مگر اینجا، باز آئید.
بهیچ درگاه گناه نیامرزند مگر ایجا، پناه با من آرید.
از نامهربانان بمهربان آئید.
از درد نومیدی بامید آئید.
ما را از گناه آمرزیدن باک نیست، باز آئید.
ما را از معیوب
p.164
پذیرفتن عارنیست، باز گردید.
نظیر آیت خوان :«
و انبیوا الی ربّکم
»مقام انابت برتر است از مقام توبت.
انابت بازگشت بنده است.
با خداوند خویش بدل و همّت، و توبت بازگشت بنده است از معصیت با طاعت.
انابت چیست.
از وادی نفاق بقدم صدق بوادی سکینت آمدن، و از وادی بدعت بقدم تسلیم بوادی سنّت آمدن و از وادی تفّرق بقدم انقطاع بوادی جمع آمدن.
و از وادی دعوی بقدم افتقار بوادی تفرید آمدن.
از وادی خرد بقدم فاقت با حقّ آمدن.
توبت چیست.
شفیعی مطاع، وکیل دری مشفق، نائبی کریم، نقش گناه محو کند و حقّ بشفاعت او از بندهٴ گنهکار عفو کند.
دیوان بنده از عصیان پاک و مطهّر کند، مرد تائب را مرد بی گناه برابر کند.
اینست که
مصطفی
(ص)
گفت : « التّائب من الذّنب کمن لاذنب له »
و
قال
صلّی الله علیه و سلّم
: « انّ الله تعالی افرح بتوبة عبده من الظّمآن الوارد الضّالّ الواجد العقیم الوالد ».
میگوید : حقّ تعالی بهیچ طاعتی چنان زود خشنود نشود که بتوبت تائبان.
رضاء او بتوبهٴ گناهکارهمچون شادی آن تشنه دان که در بیابان خشک بی آب ناگاه بآب زلال رسد، یا همچون مسافری که در بیابانی مهلک بار و مرکب خویش گم کند، آنگه پس از نومیدی ناگاه بسر مرکب و بار خویش رسد .
یا چون پیرزنی نازاینده آرزومند فرزند که نابیوسان او را بشارت فرزندی نیکو سیرت، زیبا صورت، رسد ؛ در همهٴ عالم هیچ شادی در جنب این سه شادی نرسد و این سه شادی در جنب رضاء حق از توبهٴ تائب نا چیز و متلاشی گردد.
حکم قدم چنان رفته که اگر کسی هفتاد سال در خرابات معصیت کند.
آنگه روزی بدری غسلی کند.
باندوهی لباس وفا درپوشد، بتشویری بمسجد درآید، بحیرتی نیّتی کند بحسرتی دست بردارد، بدهشتی تکبیر گوید، در حضرت نماز و راز شود.
هنوز آن نماز تمام نکرده باشد که از جلیل و جبّار ندا آید با اهل ملکوت که یا گماشتگان ما، درین آسمانها، امروز همه عبادتهای خویش بگذارید.
زجل(۱) تسبیح و تقدیس در باقی کنید.
و عطر استغفار سوزید .
آن بندهٴ برگشتهٴ ما را که با درگاه ما آمد، آن آبی که به تکلّف از آن دیدهٴ دردناک او بیرون آمد، در خزانهٴ رحمت بنهید .
تا فردا در عرصات قیامت رضوان را فرستیم
p.165
تا دست او گیرد و گرد قیامتش برآرد و این ندا میکند که : « هذا عتیق الله » این آزاد کردهٴ خداوند است و بمغفرت رسیدهٴ حق، برای آنکه در گناهکاری هم داغ
محمد
بر زبان داشت هم داغ مهر مادر در دل.
آوردهاند : که فردا در قیامت بندهای را نامهٴ خویش بدست دهند، آن کردار آلودهٴ خود بیند سر در پیش افکند، اندوهی عظیم بر وی نشیند.
حقّ تعالی بوی نظر رحمت کند، گوید : ای بیچارهٴ روز فرو شده سر بر دار که امروز روز آشتی است و هنگام نثار رحمت.
بنده از شرم حقّ همچنان سر در پیش افکنده میدارد تا ربّ العزّة بکرم خود گوید : بعزّت من که سر از پیش بر داری و در جلال من نگری.
اگر تو در دنیا آن نکردی که من فرمودم، من امروز در روز بیچارگی و درماندگی تو آن کنم که تو خواهی«
قل کل یعمل علی شاکلته
»
هر کس آن کند و از وی آن آید که سزای وی بود.
تو بی وفائی که ترا چنان آفریدم، سزای من همه وفا و کرم که صفت من اینست.
پس جام شراب قدس بر دستش نهند یکدم در کشد نعره زنان چون و الهان در آن صحراء قیامت می آید و
زبان حال وی میگوید :
تبسّطنا علی الآثام لمّا
رأینا العفو من اثر الذّنوب
چون عفو تو راه جرم من پاک ببست
زین پس همه در معصیت آویزم دست.
اینست
که ربّ العالمین گفت :«
فاولئک یبدّل الله سیّئاتهم حسنات وکان الله غفوراً رحیماً
».
|
p.164
١- زجل : صوت و آواز و نشاط و بلندی آواز. فرهنگ نفيسی.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 398 |
|
Del |
67 |
الملک |
بیست و نهم |
10 |
p.178
قوله تعالی : «
بسم الله الرّحمن الرّحیم
» سماع اسم الله یوجب الهیبة،
ر
الهیبة تتضمّن الفناء و الغیبة.
سلطانیست این کلمه، چون نقاب ملکی بگشاید و جلال کبریاء او پیدا گردد، بر هرچه افتد دمار از وی برآرد و رقم نیستی برو کشند.
شنوندهٴ این کلمت از هیبت این کلمت چنان از خود فانی شود که مرو را هیچ خیال نماند و از هر نشان که دهند از آن نشان نهان شود.
محوت اسمی و رسم جسمی
و غبت عنّی و دمت انتا
و فی فنائی فنی فنائی
و فی و رائی و جدت انتا
باز بسماع نام رحمن و رحیم از مضیق دهشت بصحراء انس افتد، و فناء وی بصفت بقابدل گردد.
اینست سنّت خداوند عزّ کبریاؤه و تقدّست اسماؤه.
هیبت الهیّت بنماید که موجب دهشت است، و حیرت باز مرهم نهد بصفت لطف و رحمت. الله اشارت است.
بجلال و عزّت الوهیت، رحمن و رحیم اشارتست بکمال لطف رحمت.
هر کرا تاج
p.179
دولت دین بر فرق نهادند منشور عزّ او از حضرت این نام نویسند، و هر کرا داغ شقاوت بر جان نهادند، رقم خذلان او از حضرت این نام کشند.
داروگیر گشاد و بند نواحت و سیاست عزّ و مذلّت همه نتیجهٴ قهر و لطف اوست، کونین و عالمنین همه ملک و ملک اوست.
اینست که ربّ العالمین گفت : «
تبارک الّذی بیده الملک و هو علی کلّ شئ قدیر
»
ملک هژده
(۱)
هزار عالم بید اوست، سر همهٴ سروران در قبضهٴ تقدیر اوست، گردن همهٴ گردن افرازان در ربقهٴ تسخیر اوست، ناصیهٴ همهٴ جبّاران منقاد قهر جبروت اوست.
در خبر میآید که : « انا الملک قلوب الملوک، و نواصیهم بیدی اقلّبها کیف اشاء »
ملک منم، پادشاه بر پادشاهان منم، اعزاز و اذلال بندگان در ید منست، دلهای عالمیان در قبضهٴ منست؛ چنانکه خواهم میگردانم و اسرار ایشان بر حسب مراد خود میرانم.
خواهم بخوانم و خندانم، خواهم برانم و بگریانم. ای شما که عالمیان اید، سینه بسبب ملوک مشغول مدارید و دل درویشان مبندید، دل در دین ما بندید توکّل بر کرم ما کنید، روی بدرگاه طاعت ما آرید، دین پرست باشید تا دنیا شما را تبع شود. خدمت ملک الملوک کنید، تا ملوک جهان شما را خدمت کنند.
خدمت او کن مگر شاهان ترا خدمت کنند
چاکر او باش تا سلطان ترا گردد غلام.
ملک انسانیّت جداست، و ملک دلها جدا، ملک جانها جدا.
انسانیّت ملک در دنیا راند و دل ملک در آخرت راند، و جان ملک درعالم حقیقت راند.
ملک انسانیّت اینست که : «
انمّا الحیوة الدّنیا لعب و لهو وزینة
» و ملک دل اینست که : «
یحبّهم و یحبّونه
» و ملک جان اینست که : «
وجوه یومئذ
ناضرة
الی ربّها
ناظرة
»
آن عزیز راه گوید : فردا که علم کبریای او بقیامت برآید
(۲)
که : «
لمن الملک
».
من از گوشهٴ دل خویش بدستوری او دری برگشایم و دردی از دردهای او بیرون دهم، تا گرد قیامت برآید و گوید : «
لمن الملک
».
اگر معترضی براه برآید، گویم : او که چون
p.180
ما ضعفا و مساکین دارد، میگوید : «
لمن الملک
».
ما که چون او ملکی جبّاری داریم چرا نگوئیم : «
لمن الملک
».
اگر او را چون ما بندگانست، ما را چون او خداوند است، کسی را که در حرم
قرآن
بار
(۱)
داده باشند، تا زمانی این خلعت پوشد که : «
انّ عبادی لیس لک علیهم سلطان
» و زمانی این تشریف یابد که : «
یحبّهم و یحبّونه
» و زمانی این شربت کشد که « و سقیهم ربّهم »
این چنین کسی را چرا نرسد که بر حدثان خواجگی کند و بامداد و شبانگاه گوید : «
لمن الملک
».
جز خداوند مفرمای که خوانند مرا
سزد این نام کسی را که غلام تو بود
بگسلانم کمر گردون از قوّت خویش
چون بطرف کمرم نقش ز نام تو بود.
|
p.179
١- الف : هشده
۲- الف : برند.
p.180
۱- الف : راه.
|
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 399 |
|
Del |
68 |
القلم |
بیست و نهم |
10 |
p.200
قوله تعالی : «
بسم الله الرّحمن الرّحیم
» الباء : برّالله لاهل السّعادة ــ السّین : سبق الرّحمة لاهل الجهالة.
المیم المقام المحمود لاهل الشّقاعة.
با اشارتست ببّر خداوند اهل سعادت را.
سین اشارتست بسبق رحمت اهل جهالت را.
میم اشارتست بمقام محمود اهل شفاعت را.
برّ او آنست که دلت را بنور معرفت بیاراست و درو چراغ توحید بیفروخت.
قال الله تعالی «
فهو علی نور من ربّه
»
سبق رحمت آنست که : در عهد ازل پیش از وجود آفرینش از بهر تو رحمت بر خود نبشت.
قال الله : «
کتب ربّکم علی نفسه الرّحمة
».
مقام محمود آنست که :
مصطفی
عربی (ص)
را گفت که : از بهر شفاعت عاصیان امّت را فردا ترا بقیامت بر پای کنم در مقامی که پیشینان و پسینان ترا در آن بستایند.
قال الله تعالی : «
عسی ان یبعثک ربّک مقاماً محموداً
».
قال تعالی : «
ن و القلم
» ن از حروف تهجّی است و حروف تهجّی لغات را اصلست و کلمات را وصل است و آیات را فصلست و همه دلیل کرم و فضلست، بعضی مجمل و بعضی مفصّل است.
از لطف اشارتست، بمهر بشارتست، جرم را کفّارتست و دلهای دوستان را غارتست؛ مایهٴ سخنان است، پیرانهٴ سخنگویان است، فهم آن نشان موافقانست.
بر گردن دشمنان بارست و در چشم مبتدعان خارست.
اعتقاد مؤمنانست که این حروف کلام خداوند جهانست. خداوندی که او را علم و قدرتست علم او بی فکرت، قدرت او بی آلت، ملک او بی نهایت، عنایت او بی رشوت عطاء او بی منّت.
خداوندی که عالم را صانع و خلق را نگهدار است دشمن را دارنده و دوست را یارست، بصنع در دیدهٴ هر کس و در جان احبابش قرار است.
هر امیدی را نقد و هر ضمانی را بسنده گارست ــ هرچند بنده زجرم گرانبارست او حلیم و بر دبارست.
پیر طریقت
در مناجات خویش گفته : « الهی هرچند که ما گنهاکاریم، تو غفّاری، هرچند که ما زشت کاریم، تو ستّاری.
ملکا گنج فضل تو داری، بی نظیر و بی یاری. سزد که جفاهای مادر گذاری ».
p.201
«
ن والقلم
» « ن » دواتست و « قلم » خامهای از نور، نویسنده خداوند غفور، لوح قلم زبرجد نوشت، بمداد نور بنوشت، بر دفتر یاقوت نوشت.
قصّه و کردار مخلوق نوشت، دل عارف قلم کرم نوشت، بمداد فضل نوشت، بر دفتر لطف نوشت، صفت و نعت معروف
نوت
.
«
کتب فی قلوبهم الایمان
» لوح نوشت.
و همه آن تو نوشت، دل نوشت همه وصف خود نوشت.
آنکه از تو نوشت، به
جبرئیل
ننمود ؛ آنکه از خود نوشت به
شیطان
کی نماید؟.
بعضی مفسّران گفتند : ماهیی است بر آب زیر هفت طبقهٴ زمین ماهی از گرانی بار زمین خم داد و خم گردید، بر مثال ن شد شکم بآب فرو برده و سر از مشرق برآورده و دنب از مغرب ؛ و خواست که از گرانباری بنالد،
جبرئیل
بانگ بر وی زد، چنان بترسید که گرانباری زمین فراموش کرد و تا بقیامت نیارد که بجنبد.
ماهی چون بار برداشت و ننالید، ربّ العالمین او را دو تشریف داد : یکی آنکه بدو قسم یاد کرد، محلّ قسم خداوند جهان گشت.
دیگر تشریف آنست که : کارد از خلق او برداشت، همه جانوران را بکارد ذبح کنند و او را نکنند، تا عالمیان بدانند که هرکه بار کشد رنج وی ضایع نشود.
ای جوانمرد، اگر ماهی بار زمین کشید بندهٴ مؤمن بار امانت مولی کشید.
«
و حملها الانسان
» ماهی که بار زمین برداشت، از کارد عقوبت ایمان گشت. چه عجب اگر مؤمن که بار امانت برداشت از کارد قطیعت ایمن گردد.
قوله تعالی : «
ما انت بنعمة ربّک بمجنون
».
«
و انّ لک لاجراً غیر ممنون
».
«
و انّک لعلی خلق عظیم
» عرض علیه مفاتیح الارض فلم یقبلها و رقّاه لیلة المعراج و اراه جمیع الملائکة و الجنّة فلم یلتفت الیها.
قال الله تعالی : «
ما زاغ البصر و ما طغی
»
ما التفت یمیناً و شمالاً فقال تعالی : «
و انّک لعلی خلق عظیم
».
آن
مهتر عالم
،
سیّد ولد آدم
مرد کار بود، معتکف درگاه عزّت مجاور محلّت محبّت.
درّی بود از صدق قدرت برآمده، آفتابی از فلک اقبال بیافته، آسمان و زمین بوی آراسته و نگاشته.
شب معراج او را گفتند : ای
سیّد
بر خرام برین گلشن بلند که عالم قدس در انتظار قدم تست، جمال فردوسیان عاشق چهرهٴ جمال تست، آستان حضرت ما مشتاق قدم معرفت تست، « الاطال شوق الابرار الی
p.202
لقائی وانّی لاشدّ شوقاً الیهم ».
آن
مهتر عالم
چون در خلوت « اوادنی » قدم بر بساط انبساط نهاد، خطاب آمد که : سلام علیک ایّها
النّبی
و رحمة الله و بر کاته.
ای
سیّد
ما امشب خزینهٴ دارالسّلام را در لشگرگاه سینهٴ تو نثار میکنیم.
گفت : ما را از خداوند خزینه پروای خزینه نیست، آن بر گدایان و عاصیان امّت خویش ایثار کردیم و علی عباد الله الصالحین.
گفتند : ای
سیّد
بآفرینش برون نگر که همه منتظر جمال تو اند تا امشب بهرهای از تو بردارد.
سیّد
گفت : درین حضرت که سعادت ما را فرو آورد نیز ما را سر بحجرهٴ
آدم
و بهشت رضوان فرو نیاید.
از حضرت عزّت ندا آمد که : «
و انّک لعلی خلق عظیم
»
باش تا فردای قیامت که علم دولت او بعرصهٴ عظمی برافرازند، قدم در رکاب براق آورده لباس فخر پوشیده، عمّامهٴ فضل بر سر نهاده، لواء حمد در دست گرفته،
آدم
و هر که دون اوست از انبیا و اولیا همه در زیر علم عزّت او و رایت قدر او درآمده، و از حضرت عزّت این ندا و نواخت همی آید که : « یا
محمد
قل یسمع و سل تعطه و اشفع تشفع ».
قدر آن حضرت
مهتر عالم
موسی
دانست که در آن غیرت ازین عالم بیرون شد و دل بر آن نهاده بود که خادمی این مهتر را میان دربندد و درگاه
مکه
و
مدینه
بجاروب عاشقی می روبد .
و ازینجا بود که با
عزرائیل
منازعت کرد، آنگه که آمده بود تا قبض روح وی کند فلطمه لطمةً لطمهای بزد و یک چشم او بکند و از درد این غیرت که جان ما برخواهد گرفت، و روی ما گرد سر کوی
مصطفی
نا گرفته.
حسرت نا رسیدن بحضرت این مهتر او را بدان آورد که با
عزرائیل
آن راه برفت.
ای جوانمرد قدر آن مهتر که داند و کدام خاطر ببدایت او رسد.
صد هزار و بیست و چهار هزار نقطهٴ نبوّت که رفتند در برابر درجات او کواکب بودند و با آنکه او غائب بود همه نور نبوّت ازو گرفتند.
چنانکه آفتاب اگرچه غایب باشد کواکب نور ازو گیرند، لیکن چون آفتاب پیدا شود کواکب در نور او همه نا پیدا شوند .
همچنین همهٴ انبیا نور ازو گرفتند، لیکن چون
محمد
(ص)
بعالم صورت در آمد ایشان همه گم شدند.
شعر :
کانّک شمس و الملوک کواکب
اذا طلعت لم یبد منهنّ کوکب
|
_ |
Input: Last Modify:morishima |
History (3) |
| 400 |
|
Del |
69 |
الحاقة |
بیست و نهم |
10 |
p.217
قوله تعالی : «
بسم الله الرّحمن الرّحیم
» بسم الله روح للرّوح و شفاء للقلب المجروح.
طوبی لمن یغد وبذکره ویروح فالرّبّ علیه مطلع والباب له مفتوح .
بین الصّبابة و الهجران مطروح
قلب بحدّسنان الشّوق مجروح
اندر همه عمر من شبی وقت صبوح
آمد بر من خیال آن راحت روح
پرسید ز من که : چون شدی ای مجروح
گفتم که : ز عشق تو همین بود فتوح!
خداوندا بنشانت بینندگانیم، بنامت زندگانیم، بفضلت شادانیم،
بهمرت
نازانیم مست مهر از جام تومائیم، صید عشق در دام تومائیم .
زنجیر معنبر تو دام دل ماست
عنبر ز نسیم او غلام دل ماست
در عشق تو چون خطی بنام دل ماست
گوئی که همه جهان بکام دل ماست
«
الحاقّة
» «
ما الحاقّة
» قیامت و رستاخیز چه گوئیم که چیست، آن قیامت و آن رستاخیز حقّست و بودنی، راست است و افتادنی، هر که برسد بآنچه سزای اوست و پاداش گیرد از نیک و بد که در جریدهٴ اوست.
گفتهاند که قیامت دواست : یکی امروز و یکی فردا.
امروز مرگست که در خبر میآید « من مات فقد قامت قیامته »
هر که بمرگ رسید قیامت او دررسید هر که این قیامت را یقین بود همیشه در هول و هواس مرگ بود، همواره از نهیب این قیامت سوخته و گداخته بود.
پیوسته در برگ
p.218
راه و ساز آن سفر بود.
بزرگان دین چنین گفتهاند که : آدمی از دو بیرون نیست، یا بر مثال ستوری است در اصطبلی باز داشته، یا بر مثال مرغی در زندان قفص کرده .
آن بیچاره کو بر مثال ستورست، از مرگ میترسد و میلرزد، داند که ستور را چون از اصطبل بیرون برند دربار کشند ؛ و آن جوانمرد که بر مثال مرغ است، پیوسته در انتظار مرگست .
زیراکه همه شادی و راحت مرغ از شکستن قفص بود .
چنانک
آن جوانمرد
گفت :
کی باشد کین
فقص
بپردازم
در باغ الهی آشیان سازم.
امّا قیامت فردا خاست رستاخیز است که خلق اوّلین و آخرین را در آن صعید هیبت جمع کنند، چنانکه ربّ العزّة گفت : «
و حشرناهم فلم نغادر منهم احداً
»
روزی عظیم و کاری صعب و سیاستی بی نهایت.
ایوان کبریا برکشیده، میزان عدل درآویخته، صراط راستی باز کشیده، فرادیس جمال آراسته، دوزخ هیبت برآشفته.
روزی که پردهها بردارند و رازها آشکارا کنند و تاجهای هزل بخاک اندازد و کلاههای هوس فرو نهند.
و پندارها از آب و خاک بیفشانند و پاداش نیک و بد در کنار نهند. کار از دو بیرون نبود، یا بر بنده سلام کنند و نعمت سلامت اسلام بر وی تمام کنند و نامهٴ وی بدست راست دهند که : «
فامّا من اوتی کتابه بیمینه
».
یا اسیر عذاب و غرام کنند، و لذّات و راحات بر وی حرام کنند، و نامهٴ کردار وی بدست چپ دهند که : «
و امّا من اوتی کتابه بشماله
».
آن را که نامه بدست راست دهند از عالم ملکوت هر لحظهای هزار شربت کرامت و لطافت بر دست وی نهند، در آسمانها حدیث وی کنند، در حوالی عرش با مقرّبان مباهات از بهر وی کنند، آنگه او را بجنّات عدن برند، با حورا و عینا و ولدان و غلمان بنشانند.
تاج وقار بر سرش نهند، برمائدهٴ خلدش آرام دهند و از حضرت عزّت این ندا روان گشته که :
«
کلوا واشربوا هنیئاً بما اسلفتم فی الاّیام الخالیة
» می خورید و می آشامید ازین نعیم بهشت چنانک خواهید، از فزع اکبر ایمن گشته و ب
مقعد صدق
رسیده .
کس را با شما حساب نه و ما را با شما عتاب نه.
ایشان چون این ندا شنوند، آواز برآرند
p.219
و گویند :
الحمد لله الّذی صدقنا وعده
.
حمد آن خداوند را که وعدهٴ خود راست گردانید و ما را شراب وصل چشانید.
و آن را که نامه بدست چپ دهند، ندای قهر آید بخازنان دوزخ که : «
خذوه فغلّوه
» «
ثمّ الجحیم صلّوه
» «
ثمّ فی سلسلة ذرعها سبعون ذراعاً فاسلکوه
» گیرید او را به قهر و عنف، کشید او را بدوزخ، دست و پای درغل کرده و در زنجیر هفتاد گزی
(۱)
کشیده، و از رحمت حقّ نومید شده، و بسقر رسیده.
اگر شرری از آن آتش که در سقر است بدنیا فرستند، همهٴ اهل دنیا بیطاقت شوند پس چون بود حال کسی که در میان آن آتش بود.
مصطفی
(ص)
گفت : بآن خدای که جان من بید اوست که اگر یک حلقه از آن سلاسل و اغلال بر کوهها دنیا نهند همه کوهها بگدازد و بزمین فرو شود ؛
پس چون بود حال کسی مرو را بدین سلاسل و اغلال بند کنند.
و اگر یک جامه از آن جامهای قطران که
قرآن
از آن خبر می دهد که : «
سرابیلهم من قطران
»
از آسمان دنیا بیاویزند همهٴ اهل زمین از گند آن بمیرند.
پس چگونه بود حال کسی که این جامه لباس وی بود.
نه از گزاف
رسول خدا صلّی الله علیه و سلّم
گفتی : « الحمدلله علی کلّ حال و اعوذ بالله من حال اهل النّار ».
|
p.219
١- ج : ذرعی
|
Input: Last Modify:morishima |
History (4) |